منبع :پایگاه بین الملی همکار یهای خبری شیعه
تاریخ: در حوالى غروب ۲۷ رمضان ۱۳۵۶ ق. مطابق با دهم آذر ۱۳۱۶ ش. سه جنایتکار به نامهاى جهانسوزى، خلج و مستوفیان نزد وی آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون سم اثر نکرد عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته، برگردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند
شهید سید حسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى سرابه اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال ۱۲۷۸ ق چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید.
پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در سرابه به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال ۱۲۹۳ به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود. سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود. وى در سال ۱۲۹۸ق. به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت ۱۳ سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.
ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت. در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است. مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته، آورده است. وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان ۱۳۱۱ ق. وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و با عارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى، سیدمحمد صادق طباطبائى وشیخ عبدالکریم حائرى، سید هبه الدین شهرستانى و سیدمصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سیدعلى کازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز دیگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءیید مقام اجتهاد او از سوى علماى این شهر به سال ۱۳۱۸ق (در چهل سالگى) از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیارى راهى اصفهان گردید.
مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت کوتاه در قمشه خصوصا روستاى اسفه و دیدار با فامیل و بستگان، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترک و در این شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده کوچک (مدرسه شهید مدرس) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حکمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدریس در حدى بود که از این زمان به مدرس مشهور گشت. وى همراه با تدریس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستیز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت کرد.
زمانى پس از شکست کامل قواى دولت در درگیرى با نیروهاى مردمى، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولایتى سپرده شد. صمصام السلطنه که به عنوان فرمانده نیروهاى مسلح عشایر بختیارى نقش مهمى در ماجراى مشروطیت داشت در راءس حکومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را که در جنگ با استبداد قاجاریه به ایشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آنهم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس که در جلسه انجمن ولایتى اصفهان حضور داشت و نیابت ریاست آن را عهده دار بود با شنیدن این خبر بشدت ناراحت شد و گفت حاکم چنین حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحیت مجتهد مى باشد و آنها (حاکمان قاجار) دیروز به نام استبداد و اینها امروز به نام مشروطه مردم را کتک مى زنند.
صمصام السلطنه با مشاهده این وضع دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر کرد اما وقتى ماجراى تبعید این فقیه به گوش مردم اصفهان رسید کسب و کار خود را تعطیل و به دنبال مدرس حرکت کردند. این وضع کارگزاران صمصام را بشدت نگران کرد و خشم مردم، حاکم اصفهان را ناگزیر به تسلیم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ مالیات و دیگر رفتارهاى خود تجدید نظر کرد و مدرس هم در میان فریادهاى پرخروش مردم که مى گفتند زنده باد مدرس، به اصفهان بازگشت. مدرس در ایام تدریس به وضع طلاب و مدارس علمیه و موقوفات آنها رسیدگى مى کرد و متولیان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند.
تسلیم ناپذیرى او در مقابل کارهاى خلاف و امور غیرمنطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصمیم به ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگیز او این ترور نافرجام ماند و افراد مذکور در اجراى نقش مکارانه خود ناکام ماندند. آیه الله شهید سیدحسن مدرس در سنین جوانى به مقام رفیع اجتهاد رسید و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شایسته تقلید بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عملیه خود نشد، در فقه و اصول و سایر علوم دینى آثارى مفصل و عمیق از خود به یادگار نهاد و آیه الله العظمى مرعشى نجفى تاءلیفات فقهى او را ستوده و افزوده است که: از مدرس اجازه نقل حدیث داشته است.
آیه الله حاج سید محمد رضا بهاءالدینى در مصاحبه اى اظهار داشته است مرحوم مدرس یک رجل علمى و دینى و سیاسى بود و این گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دینى است زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد دیگر فروع اسلامى تحقق کامل نمى یابد. مدرس با ورود به تهران در اولین فرصت درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى کنونى) آغاز نمود و تاءکید کرد که کار اصلى من تدریس است و سیاست کار دوم من است. وى در ۲۷ تیرماه ۱۳۰۴ ش. که عهده دار تولیت این مدرسه گشت براى اینکه طلاب علوم دینى از اوقات خود استفاده بیشترى نموده، و با جدیت افزونترى به کار درس و مباحثه بپردازند براى اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره این مدرسه، نظام نامه اى تدوین کرد و امور تحصیلى طلاب را مورد رسیدگى قرار داد و براى احیا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زیادى را تحمل کرد. عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شدید تابستان به روستاهاى اطراف ورامین رفته و خود قناتهاى روستاهاى این منطقه را مورد بازدید قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمیر آنها همکارى مى کرد و از اینکه با چرخ از چاه گل بکشد هیچ ابایى نداشت. در این مدرسه شخصیتهایى چون آیه الله حاج میرزاابوالحسن شعرانى، آیه الله سید مرتضى پسندیده (برادر بزرگتر حضرت امام)، شیخ محمدعلى لواسانى و… تربیت شدند.
مدرس در اصفهان و در سنین جوانى کتابى تحقیقى در فقه و اصول نگاشت که مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهید رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده که اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى کنند تصدیق مى نمایند که در صورت تکمیل، این کتاب هم تراز کتاب مکاسب شیخ انصارى است.
مدرس اولین کسى بود که تدریس نهج البلاغه را در حوزه هاى علمیه رسمى کرد و نخستین مجتهدى بود که این کتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصیتى چون حاج میرزا آقاعلى شیرازى ـ استاد شهید مطهرى ـ و آیه الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهید مدرس آموختند. از کارهاى مهم و درخور توجه این فقیه فرزانه تدوین تفسیرى جامع براى قرآن بود که علاوه بر جمع آورى تفاسیر خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نیل بدین مقصود به همکارى دعوت نمود و در صورتى که این طرح تفصیلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسیار عالى و سبکى تازه و عمیق بود. مدرس مدتها فلسفه تدریس مى کرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از ماءموران قلعه اى که در آن به سر مى برد مثنوى را تفسیر مى کرد.
آثار قلمى مدرس به شرح زیر است:
۱٫ تعلیقه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى.
۲٫ رسائل الفقهیه که به کوشش استاد ابوالفضل شکورى بتازگى انتشار یافته است.
۳٫ رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه).
۴٫ رساله اى در شرط متاءخر (در اصول).
۵٫ رساله اى در عقود و ایقاعات.
۶٫ رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه.
۷٫ کتاب حجیه الظن (در اصول).
۸٫ شرح رسائل شیخ مرتضى انصارى.
۹٫ حاشیه بر کتاب النکاح مرحوم آیه الله شیخ محمد رضا نجفى مسجدشاهى.
۱۰٫دوره تقریرات اصول میرزاى شیرازى.
۱۱٫رساله اى در شرط امام و ماءموم.
۱۲٫کتابى در باب استصحاب (در علم اصول).
۱۳٫کتاب احوال الظن فى اصول الدین.
۱۴٫شرح روان بر نهج البلاغه.
۱۵٫اصول تشکیلات عدلیه با (همکارى دیگران).
۱۶٫زندگینامه خودنوشت که براى روزنامه اطلاعات فرستاده است.
در اصل دوم متمم قانون اساسى ایران پیش بینى شده بود که قوانین مصوبه مجلس شوراى ملى باید زیر نظر هیاءتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب این اصل در هر بار باید حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تاءیید و امضاى آنها برسد. در دوره دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقلید شهید مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزیده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان دیگر به مجلس رفته، بر قوانین مصوب آن نظارت داشته باشد. شهید مدرس پس از ۱۹۴ جلسه که از مجلس دوم گذشت در تاریخ ۲۸ ذیحجه ۱۳۲۸ ق. در مجلس حضور یافت ولى از جلسه دویستم به ایراد نطق پرداخت.وقتى که مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فکر مى کردند او یک روحانى معمولى است و باور نمى کردند که این سید لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس کرباس بزودى تمام امور را به دست گرفته، در بحث و استدلال کسى حریفش نمى شود.
اموقعیت حساس ایران و بى کفایتى زمامداران و نفوذ کامل بیگانگان شرایطى را بر ایران تحمیل ساخت که با استقامت و پایدارى شهید مدرس برخى از این شرایط تحمیلى خنثى گردید. یکى از این موارد اولتیماتوم ننگین دولت روس به هم دستى دولت انگلیس بود ذیحجه ۱۳۲۹ که طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (که مشغول رسیدگى به امور مالى ایران بود) گردید. شهید محمد خیابانى و شهید مدرس به مخالفت با این اولتیماتوم پرداختند. بر اثر این مخالفت و نیز تظاهرات مردم به تبعیت از روحانیون، در مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصمیمى اتخاذ کند.
در گیر و دار جنگ خانمانسوز جهانى اول که هنوز از عمر مجلس سوم یک سال نگذشته بود نخست وزیر وقت و مستوفى الممالک به طور رسمى ایران را در این جنگ به عنوان دولت بیطرف اعلام کرد. ولى روس و انگلیس بیطرفى ایران را نادیده انگاشته، مرکز حکومت ایران از سوى بیگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همین سبب گروهى از نمایندگان به منظور مخالفت با این حرکت و ضدیت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز کردند که در حقیقت یک قیام عمومى و همه جانبه بود که رفته رفته افرادى از همه طبقات بدان پیوستند و شخصیتهاى سرشناسى چون مدرس، حاج سیدنورالدین عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بین آنها دیده مى شدند. در شهر قم مهاجران کمیته دفاع ملى تشکیل دادند که در مصاف با روسها ناگزیر به عقب نشینى شده، بسوى غرب کشور رفتند و در این نواحى دولت موقتى تشکیل دادند که وزارت عدلیه و اوقاف آن را شهید مدرس عهده دار بود. در این برنامه گروهى به تحریکات انگلیس و روس قصد ترور مدرس و رئیس دولت یعنى نظام السلطنه مافى را داشتند که توطئه آنان کشف و خنثى گردید. شهید مدرس به همراه عده دیگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهایت ساده زیستى به محض ورود به استانبول در مدرسه ایرانیان این شهر به تدریس علوم دینى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وىدعوت کرد که براى ملاقات ومذاکره در قصر او حضور یابد. مدرس در این ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگیزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاک آذربایجان به کشورش جلوگیرى به عمل آورد. وى در ملاقات با دیگر شخصیتهاى این کشور از وحدت مسلمین و زمینه هاى اقتدار مسلمانان و پیشرفت اسلام سخن گفت.
نمونه دیگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس مخالفت آن فقیه بزرگوار با قرارداد استعمارى وثوق الدوله است. یادآورى مى شود که وثوق الدوله قراردادى را که هفت ماده و یک ضمیمه داشت به صورتى کاملا محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد این نامه ننگین (سال ۱۲۹۸ ش. بود) نخست وزیرى را داشت. مدرس در خصوص خطرهاى این قرارداد اظهار داشت روح این قرارداد استقلال مالى و نظامى ایران را از بین مى برد. از تلگراف سرپرسى کاکس انگلیسى به سرلرد کروزن بر مى آید که مدرس از مهم ترین عوامل ضدیت با این قرارداد بوده است. بدین نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترین قدرت استعمارى زمان خود یعنى انگلستان را به زانو درآورد ولى با نهایت تواضع چنین افتخارى را به ملت ایران نسبت داد. حیله گران انگلیس که قدرت مبارزه و نفوذ روحانیت متعهد را به طور عینى مشاهده کردند تصمیم گرفتند به منظور کاستن از فروغ این اقتدار معنوى و استمرار سلطه خویش بر ایران، نظامى را به وجود آورند تا ستیز با روحانیت و باورهاى دینى را اساس کار خود قرار دهد.
فردى که براى اجراى مطامع و این حیله جدید استعمار انتخاب گردید سید ضیاءالدین طباطبائى مدیر روزنامه رعد بود که به انگلستان تمایل داشت و در صدد آن گردید تا با کودتاى ننگین سوم اسفند ۱۲۹۹ روح قرارداد وثوق الدوله را در کالبد دیگر بدمد. در همان زمان مدرس با هوش ذاتى و فراستى که داشت فهمید که حرکت وى ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال که اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار یافت پیش بینى خود را به اثبات رسانید. شخص دیگرى که در انجام این کودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضاخان بود که بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد. در نیمه شب سوم اسفند ۱۲۹۹ نیروهاى قزاق به سرکردگى این خائن خائف وارد تهران شده، با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگیرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حکومت نظامى اعلام شد. مدرس که چون خارى در چشم این خودباختگان بود، در همان لحظات اول دستگیر و روانه زندان گردید. موقعى که او را از خانه به تبعیدگاه قزوین مى بردند به درخت زردآلویى که در باغچه خانه اش بود اشاره کرد و به فرزندش گفت نگران من نباشید، با شکفتن این شکوفه ها باز مى گردم. پیش بینى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در کابینه سیاه سیدضیاء ۹۳ روز طول کشید که این مدت پایان عمر کوتاه این کابینه بود.
یکى از حوادث اسفبار که با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغیان رضاخان در مقام وزارت جنگ است. وى سعى داشت امور نظمیه، بودجه و قواى نظامى را تحت اختیار خود قرار دهد. شهید مدرس بدون آنکه از تشکیلات عنکبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده اى مبارزه با این چهره منفور را آغاز کرد و در جلسه ۱۴۸ دوره چهارم مجلس که مصادف با ۱۲ مهر ۱۳۰۱ بود نطقى علیه رضاخان بیان کرد و اظهار داشت: در وضع کنونى امنیت مملکت در دست کسى است که اغلب ما از دست او راضى نیستیم و باید بدون ترس و پرده بگویم که ما قدرت داریم او را عزل کرده بر کنارش کنیم.
رضاخان براى فریب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در اندیشه مخدوش خود پرورانید و با دست عوامل بیگانه آبیارى نمود. این حرکت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هویت فرهنگى ایران بنا به تصمیم انگلستان جهت تمرکز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و در صدد چاره برخاست. تدین که از طرفداران جدى رضاخان بود سعى کرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمایندگان طرفدار خود را از جلسه خارج کند که موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس، شخصى به نام حسین بهرامى معروف به احیاء السلطنه پس از مشاجره اى لفظى به تحریک تدین بر گونه مدرس سیلى محکمى نواخت ! صداى این سیلى که به گونه مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پیچید و مانند کبریتى که به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سیلى عظیم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت. طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفیانه از مجلس بیرون بردند و شهید مدرس با آرامش کامل به میان مردم آمد و از بیدارى و آگاهى آنان تشکر کرد.
فریادهاى رعدآساى مردم همچنان استمرار داشت و رضاخان که این حرکت را شکستى مفتضحانه براى خود دید در روز ۱۸ فروردین ۱۳۰۲ ش. به حالت قهر به بومهن (واقع در ۴۰ کیلومترى تهران) رفت. بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهدید کردند که باید سردار سپه را برگردانند و شایعه کردند در غیر این صورت کودتا مى شود. ولى شهید مدرس به نمایندگان دلدارى داد و گفت: نترسید که او نمى تواند کودتا کند. ولى اکثر نمایندگان سخن مدرس را قبول نکرده، گروهى را برگزیدند تا سردار سپه را برگردانند و هیاءتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه ماءمور اجراى این کار شدند.
پس از بازگرداندن رضاخان با حیله اى که گروهى از نمایندگان تدارک دیده بودند شهید مدرس را به بهانه آنکه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآید در منزل قوام السلطنه معطل کردند و در غیاب او مجلس با ۹۲ راءى به سردار سپه اظهار تمایل کرد. در مجلس پنجم و در حالى که مسلمانان مبارز در توقیف و تبعید بودند و از هر سو فشارهاى زیادى به مدرس و یارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح کردن مساءله استیضاح دانست و در هفتم مرداد ۱۳۰۳ با مقدمه اى ماهرانه و به دور از خشونت و جدل جنایات رضاشاه را افشا کرد و متن استیضاح را که به امضاى وى و تنى چند از یاورانش رسیده بود قرائت نمود. ولى به دلیل جنجال و هیاهویى که طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استیضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موکول گردید.
در دوره ششم مجلس مدرس ریاست سنى مجلس را عهده دار بود. در این مقطع مدرس و طرفدارانش تحت فشار بیشترى بودند و آن سید وارسته کمتر به مجلس مى رفت و بیشتر مشغول تدریس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیرهاى شلیک شده بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از ۶۴ روز سلامتى خود را بازیافت و در ۱۱ دى ماه ۱۳۰۵ در مجلس حاضر شد. با فرارسیدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال ۱۳۰۷ رضاخان تصمیم گرفت به هر نحو ممکن از ورود مدرس و یارانش به مجلس جلوگیرى کند و به همین دلیل انتخاباتى کاملا فرمایشى برگزار کرد. به نحوى که حتى یک راءى به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد به همین علت مدرس در مجلس درس خود گفت: (اگر) ۲۰ هزار نفر از مردمى که در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند یا راءى نداده باشند پس آن یک راءى را که خودم به خودم دادم چه شده است.
سرتیپ درگاهى رئیس شهربانى تهران که عداوتى خاص با مدرس داشت در پى فرصتى مى گشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ریزد. به همین منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه ۱۳۰۷ به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته، پس از مضروب و مجروح کردن اهل خانه و زیر کتک گرفتن شهید مدرس وى را سر برهنه و بدون عبا دستگیر کردند و به قلعه خواف تبعید نمودند. آن شهید والامقام دوران تبعید را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قیافه اى ملکوتى سپرى کرد.
آن فقیه فرزانه پس از ۹ سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجراى نقشه رضاشاه روانه کاشمر گردید و در حوالى غروب ۲۷ رمضان ۱۳۵۶ ق. مطابق با دهم آذر ۱۳۱۶ ش. سه جنایتکار و خبیث به نامهاى جهانسوزى، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبرى نیست عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته، برگردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد و مقبره این فقیه فرزانه در شهر کاشمر زیارتگاه عاشقان معرفت و شیفتگان حقیقت مى باشد.
منبع :سایت جامع فرهنگی شهید آوینی
غلامرضا گلى زواره
فقيه مجاهد و عالم پرهيزگار آيه الله سيدحسن مدرس يكى از چهره هاى درخشان تاريخ تشيع بشمار مى رود كه زندگى و اخلاق و رفتار و نيز جهت گيرى هاى سياسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقيقت نمونه خوبى است . او موقعيت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقايق اسلامى و دفاع از معارف تشيع مردانه استوار ماند.
همان گونه بود كه مى گفت و همانطور گفت كه مى بود. سرانجام به موجب آنكه با عزمى راسخ چون كوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنايتكاران وى را به ربذه خواف تبعيد نمودند و در كنج عزلت و غريبى اين عالم عامل و فقيه مجاهد را به شهادت رسانيدند.
اين نوشتار اشاره اى كوتاه به زندگى ابرمردى است كه بيرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش كشيد و شجاعت تحسين برانگيزش چشم بدانديشان و زمامداران خودسر را خيره ساخت و بيگانگان را به تحير واداشت . اگر ما به ذكر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهيم بدان علت است كه وى پارسايى پايدار و بزرگوارى ثابت قدم بود كه لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نكرد و در تمامى مدت عمرش ساده زيستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شيوه زندگى خويش ساخت و از طريق عبادت و دعا و راز و نياز با خدا، كمالات معنوى را كسب كرد.
ولادت و تحصيلات
شهيد سيدحسن مدرس بر حسب اسناد تاريخى و نسب نامه اى كه حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظيم نموده از سادات طباطبايى زواره است كه نسبش پس از سى و يك پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد. يكى از طوايفى كه مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طايفه ميرعابدين است اين گروه از سادات در دهكده ييلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سيد اسماعيل طباطبائى (پدر شهيد مدرس ) كه از اين طايفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبليغات دينى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنكه ارتباط طايفه ميرعابدين را با بستگان زواره اى قطع نكند تصميم گرفت از طريق ازدواج پيوند خويشاوندى را تجديد و تقويت كرده ، سنت حسنه صله ارحام را احيا كند. بدين علت نامبرده دختر سيدكاظم سالار را كه خديجه نام داشت و از سادات طباطبايى زواره بود به عقد ازدواج خويش درآورد. ثمره اين پيوند با ميمنت فرزندى بود كه به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاك در كوير زواره جوشيد. پدر وى را حسن ناميد. همان كسى كه مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هايى نوشيدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خويش بسر مى بردند تا آنكه حادثه اى (1) موجب شد كه پدر فرزندش را كه شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش ميرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد اين شهر را به عنوان محل سكونت خويش برگزيند. اين در حالى بود كه ميرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت كرده و در اين شهر به فعاليتهاى علمى و تبليغى مشغول بود.(2) سيدعبدالباقى بيشترين نقش را در تعليم سيدحسن ايفا نمود و او را در مسير علم و تقوا هدايت كرد و به هنگام مرگ در ضمن وصيت نامه اى سيدحسن را بر ادامه تحصيل علوم دينى تشويق و سفارش نمود زمانى كه سيدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصيل علوم دينى رهسپار اصفهان گرديد و به مدت 13 سال در حوزه علميه اين شهر محضر بيش از سى استاد را درك كرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبيات عرب و منطق و بيان را نزد اساتيدى چون ميرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد كاشى كتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانين و فصول را در علم اصول تحصيل نمود. يكى از اساتيدى كه دانش حكمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقايى است .(5) مدرس در طول اين مدت در حضور آيات عظام سيدمحمد باقر درچه اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر اساتيد در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسيد و در اصول آنچنان مهارتى يافت كه توانست تقريرات مرحوم ريزى را كه حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهيد مدرس چكيده زندگينامه تحصيلى خود را در حوزه علميه اصفهان در مقدمه شرح رسائل كه به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصيلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زيارت بارگاه مقدس نخستين فروغ امامت و تشرف به حضور آيه الله ميرزاى شيرازى در مدرسه منسوب به صدر سكونت اختيار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شيخ حسينعلى اصفهانى هم حجره گرديد. مدرس در اين شهر از جلسه درس آيات عظام سيدمحمد فشاركى و شريعت اصفهانى بهره برد و با سيد ابوالحسن اصفهانى ، سيدمحمد صادق طباطبائى و شيخ عبدالكريم حائرى ، سيد هبه الدين شهرستانى و سيدمصطفى كاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آيه الله حاج سيد ابوالحسن و آيه الله حاج سيدعلى كازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به كار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءييد مقام اجتهاد او از سوى علماى اين شهر به سال 1318ق . (در چهل سالگى ) از راه ناصريه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختيارى راهى اصفهان گرديد.
دوران تدريس
مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت كوتاه در قمشه خصوصا روستاى اسفه و ديدار با فاميل و بستگان ، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترك و در اين شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده كوچك (مدرسه شهيد مدرس ) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حكمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدريس در حدى بود كه از اين زمان به ((مدرس )) مشهور گشت . وى همراه با تدريس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستيز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت كرد.
زمانى پس از شكست كامل قواى دولت در درگيرى با نيروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولايتى سپرده شد. صمصام السلطنه كه به عنوان فرمانده نيروهاى مسلح عشاير بختيارى نقش مهمى در ماجراى مشروطيت داشت در راءس حكومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به ايشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آنهم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس كه در جلسه انجمن ولايتى اصفهان حضور داشت و نيابت رياست آن را عهده دار بود با شنيدن اين خبر بشدت ناراحت شد و گفت حاكم چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحيت مجتهد مى باشد و آنها (حاكمان قاجار) ديروز به نام استبداد و اينها امروز به نام مشروطه مردم را كتك مى زنند.(6) صمصام السلطنه با مشاهده اين وضع دستور توقيف و تبعيد مدرس مبارز را صادر كرد اما وقتى ماجراى تبعيد اين فقيه به گوش مردم اصفهان رسيد كسب و كار خود را تعطيل و به دنبال مدرس حركت كردند. اين وضع كارگزاران صمصام را بشدت نگران كرد و خشم مردم ، حاكم اصفهان را ناگزير به تسليم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ ماليات و ديگر رفتارهاى خود تجديد نظر كرد و مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروش مردم كه مى گفتند ((زنده باد مدرس ))، به اصفهان بازگشت . مدرس در ايام تدريس به وضع طلاب و مدارس علميه و موقوفات آنها رسيدگى مى كرد و متوليان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند. تسليم ناپذيرى او در مقابل كارهاى خلاف و امور غيرمنطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصميم به ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگيز او اين ترور نافرجام ماند و افراد مذكور در اجراى نقش مكارانه خود ناكام ماندند.(7) آيه الله شهيد سيدحسن مدرس در سنين جوانى به مقام رفيع اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شايسته تقليد بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عمليه خود نشد، در فقه و اصول و ساير علوم دينى آثارى مفصل و عميق از خود به يادگار نهاد و آيه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تاءليفات فقهى او را ستوده و افزوده است كه : از مدرس اجازه نقل حديث داشته است .(8) آيه الله حاج سيد محمد رضا بهاءالدينى در مصاحبه اى اظهار داشته است مرحوم مدرس يك رجل علمى و دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دينى است زيرا اين مظهر ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل نمى يابد.(9) مدرس با ورود به تهران در اولين فرصت درس خود را در ايوان زير ساعت در مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى كنونى ) آغاز نمود و تاءكيد كرد كه كار اصلى من تدريس است و سياست كار دوم من است .(10) وى در 27 تيرماه 1304 ش . كه عهده دار توليت اين مدرسه گشت براى اينكه طلاب علوم دينى از اوقات خود استفاده بيشترى نموده ، و با جديت افزونترى به كار درس و مباحثه بپردازند براى اولين بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره اين مدرسه ، نظام نامه اى تدوين كرد و امور تحصيلى طلاب را مورد رسيدگى قرار داد و براى احيا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زيادى را تحمل كرد. عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شديد تابستان به روستاهاى اطراف ورامين رفته و خود قناتهاى روستاهاى اين منطقه را مورد بازديد قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمير آنها همكارى مى كرد و از اينكه با چرخ از چاه گل بكشد هيچ ابايى نداشت .(11) در اين مدرسه شخصيتهايى چون آيه الله حاج ميرزاابوالحسن شعرانى ، آيه الله سيدمرتضى پسنديده (برادر بزرگتر حضرت امام )، شيخ محمدعلى لواسانى و ... تربيت شدند.(12)
در عرصه پژوهش
مدرس در اصفهان و در سنين جوانى كتابى تحقيقى در فقه و اصول نگاشت كه مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهيد رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده كه اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى كنند تصديق مى نمايند كه در صورت تكميل ، اين كتاب هم تراز كتاب مكاسب شيخ انصارى است .(13)
مدرس اولين كسى بود كه تدريس نهج البلاغه را در حوزه هاى علميه رسمى كرد و نخستين مجتهدى بود كه اين كتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصيتى چون حاج ميرزا آقاعلى شيرازى ـ استاد شهيد مطهرى ـ و آيه الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهيد مدرس آموختند. از كارهاى مهم و درخور توجه اين فقيه فرزانه تدوين تفسيرى جامع براى قرآن بود كه علاوه بر جمع آورى تفاسير خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نيل بدين مقصود به همكارى دعوت نمود و در صورتى كه اين طرح تفصيلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسيار عالى و سبكى تازه و عميق بود. مدرس مدتها فلسفه تدريس مى كرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از ماءموران قلعه اى كه در آن به سر مى برد مثنوى را تفسير مى كرد.(14)
آثار قلمى مدرس به شرح زير است :
1. تعليقه بر كفايه الاصول آخوند خراسانى .
2. رسائل الفقهيه كه به كوشش استاد ابوالفضل شكورى بتازگى انتشار يافته است .
3. رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه
4. رساله اى در شرط متاءخر (در اصول
5. رساله اى در عقود و ايقاعات .
6. رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه .
7. كتاب حجيه الظن (در اصول
8. شرح رسائل شيخ مرتضى انصارى .
9. حاشيه بر كتاب النكاح مرحوم آيه الله شيخ محمد رضا نجفى مسجدشاهى .
10. دوره تقريرات اصول ميرزاى شيرازى .
11. رساله اى در شرط امام و ماءموم .
12. كتابى در باب استصحاب (در علم اصول.
13. كتاب احوال الظن فى اصول الدين .
14. شرح روان بر نهج البلاغه .
15. اصول تشكيلات عدليه با (همكارى ديگران.
16. زندگينامه ((خودنوشت )) كه براى روزنامه اطلاعات فرستاده است .
مدرس ديانت در عرصه سياست
در اصل دوم متمم قانون اساسى ايران پيش بينى شده بود كه قوانين مصوبه مجلس شوراى ملى بايد زير نظر هياءتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب اين اصل در هر بار بايد حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانين مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تاءييد و امضاى آنها برسد. در دوره دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقليد شهيد مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزيده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان ديگر به مجلس رفته ، بر قوانين مصوب آن نظارت داشته باشد. شهيد مدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت در تاريخ 28 ذيحجه 1328 ق . در مجلس حضور يافت ولى از جلسه دويستم به ايراد نطق پرداخت .وقتى كه مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فكر مى كردند او يك روحانى معمولى است و باور نمى كردند كه اين سيد لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس كرباس بزودى تمام امور را به دست گرفته ، در بحث و استدلال كسى حريفش نمى شود. موقعيت حساس ايران و بى كفايتى زمامداران و نفوذ كامل بيگانگان شرايطى را بر ايران تحميل ساخت كه با استقامت و پايدارى شهيد مدرس برخى از اين شرايط تحميلى خنثى گرديد. يكى از اين موارد اولتيماتوم ننگين دولت روس به هم دستى دولت انگليس بود ذيحجه 1329 كه طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (كه مشغول رسيدگى به امور مالى ايران بود) گرديد.(15) شهيد محمد خيابانى و شهيد مدرس به مخالفت با اين اولتيماتوم پرداختند. بر اثر اين مخالفت و نيز تظاهرات مردم به تبعيت از روحانيون ، در مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصميمى اتخاذ كند.(16) در گير و دار جنگ خانمانسوز جهانى اول كه هنوز از عمر مجلس سوم يك سال نگذشته بود نخست وزير وقت و مستوفى الممالك به طور رسمى ايران را در اين جنگ به عنوان دولت بيطرف اعلام كرد. ولى روس و انگليس بيطرفى ايران را ناديده انگاشته ، مركز حكومت ايران از سوى بيگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همين سبب گروهى از نمايندگان به منظور مخالفت با اين حركت و ضديت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز كردند كه در حقيقت يك قيام عمومى و همه جانبه بود كه رفته رفته افرادى از همه طبقات بدان پيوستند و شخصيتهاى سرشناسى چون مدرس ، حاج سيدنورالدين عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بين آنها ديده مى شدند. در شهر قم مهاجران كميته دفاع ملى تشكيل دادند كه در مصاف با روسها ناگزير به عقب نشينى شده ، بسوى غرب كشور رفتند و در اين نواحى دولت موقتى تشكيل دادند كه وزارت عدليه و اوقاف آن را شهيد مدرس عهده دار بود. در اين برنامه گروهى به تحريكات انگليس و روس قصد ترور مدرس و رئيس دولت يعنى نظام السلطنه مافى را داشتند كه توطئه آنان كشف و خنثى گرديد.(17) شهيد مدرس به همراه عده ديگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهايت ساده زيستى به محض ورود به استانبول در مدرسه ايرانيان اين شهر به تدريس علوم دينى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وىدعوت كرد كه براى ملاقات ومذاكره در قصر او حضور يابد. مدرس در اين ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگيزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاك آذربايجان به كشورش جلوگيرى به عمل آورد.(18) وى در ملاقات با ديگر شخصيتهاى اين كشور از وحدت مسلمين و زمينه هاى اقتدار مسلمانان و پيشرفت اسلام سخن گفت .(19
باتلاق استعمار
نمونه ديگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس مخالفت آن فقيه بزرگوار با قرارداد استعمارى وثوق الدوله است . يادآورى مى شود كه وثوق الدوله قراردادى را كه هفت ماده و يك ضميمه داشت به صورتى كاملا محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد اين نامه ننگين (سال 1298 ش . بود) نخست وزيرى را داشت . مدرس در خصوص خطرهاى اين قرارداد اظهار داشت روح اين قرارداد استقلال مالى و نظامى ايران را از بين مى برد. از تلگراف سرپرسى كاكس انگليسى به سرلرد كروزن بر مى آيد كه مدرس از مهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بوده است .(20) بدين نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترين قدرت استعمارى زمان خود يعنى انگلستان را به زانو درآورد ولى با نهايت تواضع چنين افتخارى را به ملت ايران نسبت داد.(21) حيله گران انگليس كه قدرت مبارزه و نفوذ روحانيت متعهد را به طور عينى مشاهده كردند تصميم گرفتند به منظور كاستن از فروغ اين اقتدار معنوى و استمرار سلطه خويش بر ايران ، نظامى را به وجود آورند تا ستيز با روحانيت و باورهاى دينى را اساس كار خود قرار دهد. فردى كه براى اجراى مطامع و اين حيله جديد استعمار انتخاب گرديد سيد ضياءالدين طباطبائى مدير روزنامه رعد بود كه به انگلستان تمايل داشت و در صدد آن گرديد تا با كودتاى ننگين سوم اسفند 1299 روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد ديگر بدمد. در همان زمان مدرس با هوش ذاتى و فراستى كه داشت فهميد كه حركت وى ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال كه اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار يافت پيش بينى خود را به اثبات رسانيد.(22) شخص ديگرى كه در انجام اين كودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضاخان بود كه بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد. در نيمه شب سوم اسفند 1299 نيروهاى قزاق به سركردگى اين خائن خائف وارد تهران شده ، با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگيرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حكومت نظامى اعلام شد. مدرس كه چون خارى در چشم اين خودباختگان بود، در همان لحظات اول دستگير و روانه زندان گرديد. موقعى كه او را از خانه به تبعيدگاه قزوين مى بردند به درخت زردآلويى كه در باغچه خانه اش بود اشاره كرد و به فرزندش گفت نگران من نباشيد، با شكفتن اين شكوفه ها باز مى گردم . پيش بينى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در كابينه سياه سيدضياء 93 روز طول كشيد كه اين مدت پايان عمر كوتاه اين كابينه بود.
تيرگى و تباهى
يكى از حوادث اسفبار كه با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغيان رضاخان در مقام وزارت جنگ است . وى سعى داشت امور نظميه ، بودجه و قواى نظامى را تحت اختيار خود قرار دهد. شهيد مدرس بدون آنكه از تشكيلات عنكبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده اى مبارزه با اين چهره منفور را آغاز كرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس كه مصادف با 12 مهر 1301 بود نطقى عليه رضاخان بيان كرد و اظهار داشت : در وضع كنونى امنيت مملكت در دست كسى است كه اغلب ما از دست او راضى نيستيم و بايد بدون ترس و پرده بگويم كه ما قدرت داريم او را عزل كرده بر كنارش كنيم !(23) رضاخان براى فريب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در انديشه مخدوش خود پرورانيد و با دست عوامل بيگانه آبيارى نمود. اين حركت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هويت فرهنگى ايران بنا به تصميم انگلستان جهت تمركز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر اين آشوب را حس كرد و در صدد چاره برخاست . تدين كه از طرفداران جدى رضاخان بود سعى كرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمايندگان طرفدار خود را از جلسه خارج كند كه موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس ، شخصى به نام حسين بهرامى معروف به احياء السلطنه پس از مشاجره اى لفظى به تحريك تدين بر گونه مدرس سيلى محكمى نواخت ! صداى اين سيلى كه به گونه مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پيچيد و مانند كبريتى كه به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سيلى عظيم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت . طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفيانه از مجلس بيرون بردند و شهيد مدرس با آرامش كامل به ميان مردم آمد و از بيدارى و آگاهى آنان تشكر كرد. فريادهاى رعدآساى مردم همچنان استمرار داشت و رضاخان كه اين حركت را شكستى مفتضحانه براى خود ديد در روز 18 فروردين 1302 ش . به حالت قهر به بومهن (واقع در 40 كيلومترى تهران ) رفت . بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهديد كردند كه بايد سردار سپه را برگردانند و شايعه كردند در غير اين صورت كودتا مى شود. ولى شهيد مدرس به نمايندگان دلدارى داد و گفت : نترسيد كه او نمى تواند كودتا كند!(24) ولى اكثر نمايندگان سخن مدرس را قبول نكرده ، گروهى را برگزيدند تا سردار سپه را برگردانند و هياءتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه ماءمور اجراى اين كار شدند.(25) پس از بازگرداندن رضاخان با حيله اى كه گروهى از نمايندگان تدارك ديده بودند شهيد مدرس را به بهانه آنكه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآيد در منزل قوام السلطنه معطل كردند و در غياب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهار تمايل كرد. در مجلس پنجم و در حالى كه مسلمانان مبارز در توقيف و تبعيد بودند و از هر سو فشارهاى زيادى به مدرس و يارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح كردن مساءله استيضاح دانست و در هفتم مرداد 1303 با مقدمه اى ماهرانه و به دور از خشونت و جدل جنايات رضاشاه را افشا كرد و متن استيضاح را كه به امضاى وى و تنى چند از ياورانش رسيده بود قرائت نمود. ولى به دليل جنجال و هياهويى كه طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استيضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موكول گرديد. در دوره ششم مجلس مدرس رياست سنى مجلس را عهده دار بود. در اين مقطع مدرس و طرفدارانش تحت فشار بيشترى بودند و آن سيد وارسته كمتر به مجلس مى رفت و بيشتر مشغول تدريس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده كردند كه فرياد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصميم به ترور او گرفتند كه اين حركت آنان نافرجام ماند و تيرهاى شليك شده بازو و كتف مدرس را مجروح كرد و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازيافت و در 11 دى ماه 1305 در مجلس حاضر شد. با فرارسيدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307 رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس جلوگيرى كند و به همين دليل انتخاباتى كاملا فرمايشى برگزار كرد. به نحوى كه حتى يك راءى به نام مدرس از صندوقها بيرون نيامد به همين علت مدرس در مجلس درس خود گفت : (اگر) 20 هزار نفر از مردمى كه در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند يا راءى نداده باشند پس آن يك راءى را كه خودم به خودم دادم چه شده است !
شهادت
سرتيپ درگاهى رئيس شهربانى تهران كه عداوتى خاص با مدرس داشت در پى فرصتى مى گشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ريزد. به همين منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه 1307 به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته ، پس از مضروب و مجروح كردن اهل خانه و زير كتك گرفتن شهيد مدرس وى را سر برهنه و بدون عبا دستگير كردند و به قلعه خواف تبعيد نمودند. آن شهيد والامقام دوران تبعيد را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قيافه اى ملكوتى سپرى كرد.(26) آن فقيه فرزانه پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجراى نقشه رضاشاه روانه كاشمر گرديد و در حوالى غروب 27 رمضان 1356 ق . مطابق با دهم آذر 1316 ش . سه جنايتكار و خبيث به نامهاى جهانسوزى ، خلج و مستوفيان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون ديدند از اثر سم خبرى نيست عمامه سيد را در حين نماز از سرش برداشته ، برگردنش انداختند و آن فقيه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد اين فقيه فرزانه در شهر كاشمر زيارتگاه عاشقان معرفت و شيفتگان حقيقت مى باشد. سخن را با كلامى از امام خمينى ـ قدس سره ـ درباره شهيد مدرس به پايان مى بريم .
((... در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براى او كوتاه و كوچك است ستاره درخشانى بود بر تارك كشورى كه از ظلم و جور رضاشاهى تاريك مى نمود و تا كسى آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عاليمقام را نمى تواند درك كند)). (27)
پی نوشتها:
1-در اين مورد نگاه كنيد به مقاله طفوليت مدرس ، به قلم محيط طباطبائى ، مجله محيط، شماره دوم ، سال اول ، مهر 1321.
2-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، عبدالعلى باقى ، ص 26.
3-اعيان الشيعه ، سيدمحسن امين ، ج 5، ص 21.
4-همان ماءخذ.
5-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 160 و 161.
6-همان ماءخذ، ص 29.
7-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، ص 29 و 213، مدرس شهيد نابغه ملى ايران ، دكتر على مدرسى ، ص 45 و 47; مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 130.
8-مدرس قهرمان آزادى ، حسين مكى ، ج 2، به نقل از يادنامه مدرس ، ص 129.
9-مجله حوزه ، سال سوم ، شماره مسلسل 16، ص 42.
10-يادنامه شهيد مدرس ، ص 74.
11-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 33.
12-مقاله شخصيت علمى و فقهى مدرس ، ابوالفضل شكورى (مندرج در كتاب مدرس ، ج 2. )
13-يادنامه مدرس ، ص 57 و 58.
14-مدرس ، ج اول ، ص 268.
15-دو مبارز مشروطه ، رحيم رئيس نيا و عبدالحسين ناهيد، ص 206 و 207.
16-تاريخ هيجده ساله آذربايجان ، كسروى ، ص 488.
17-مدرس قهرمان آزادى ، حسين مكى ، ج اول ، ص 124 و 125.
18-همان ماءخذ، ص 140 و 141.
19-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 42.
20-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، مقدمه .
21-همان ماءخذ، ص 203.
22-متن كامل اين نامه ها در كتاب مدرس قهرمان آزادى آمده است .
23-مدرس در پنج دوره تفتينيه مجلس شوراى ملى ، محمد تركمان ، ج اول ، ص 327 و 328.
24-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، بخش خاطرات ، ص 224.
25-چهره حقيقى مصدق السلطنه ، دكتر حسن آيت ، ص 40.
26-مدرس قهرمان آزادى ، ج 2، ص 78.
27-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج دوم ، ص 27.
زندگی و زمانه آیتالله شهید سید حسن مدرس .
منبع :سایت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
آیتالله سید حسن مدرس از شخصیتهای بارز تاریخ معاصر ایران است که به دلیل جایگاه ویژه اش در عرصه سیاست و فقه نه تنها کتابهای زیادی دربارة زندگی و اندیشههایش نوشته اند بلکه چندین فیلم نیز در این خصوص تهیه و پخش کرده اند ولی هنوز حق مطلب ادا نشده و مطالب بسیاری ناگفته باقی مانده است. آیتالله مدرس مجتهدی طراز اول بود اما بیشتر به عنوان یک روحانی مبارز شهرت یافته که جانش را فدای حفظ استقلال کشور و مبارزه با استبداد کرده است. وجه سیاسی شخصیت آیتالله مدرس تا حدودی مدارج علمی و شخصیت حوزوی او را تحتالشعاع قرار داده است. علت آن هم موقعیت بحرانی زمانه ای بود که مدرس در آن میزیست. زمانه ای که کشور ایران برای حل بحرانها و حفظ استقلالش به سیاستمداران زنده و شجاع نیاز داشت.
آیتالله مدرس در این مقطع حساس از تاریخ ایران حدود هفده سال نماینده منتخب مردم در دورههای دوم تا ششم مجلس شورای ملی بود. مقطع پرتلاطمی که ایران پس از انقلاب مشروطه تغییرات همه جانبهای را در مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی تجربه میکرد. در این مقطع اوضاع جهان نیز ناآرام بود. دول استعمارگر در مقابل همدیگر صف بسته بودند در نتیجه جنگی در گرفت که حاصلش تقسیم مجدد جهان بود. ایران نیز در کشاکش این درگیریها قرار داشت. حضور آیتالله مدرس در چنین شرایطی به عنوان نماینده مجلس ابعاد سیاسی شخصیت او را عیان ساخت. او یکی از فعالترین و اثرگذارترین نمایندگان مجلس بود که فقط به مصلحت مردم می اندیشید. از این رو با درایت کامل برای حل معضلات کشور پاپیش می نهاد و اظهار نظر میکرد. صورت مذاکرات مجلس گواه این ادعاست. بدین سبب برای پاسداشت فعالیتهایش در پنج دورة مجلس، نمایندگان مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۷۲ ش با تصویب ماده واحدهای سالروز شهادت مدرس را «روز مجلس» نام نهادند. بنابراین مغتنم است از چنین فرصتهایی بهره جست و در حد مقدور یاد این روحانی مبارز را گرامی داشت. این مقاله هم تلاشی در همین جهت است.
درباره زادگاه و طایفه و تاریخ تولد آیتالله مدرس نوشتهاند که در سرابه کچو از توابع اردستان از طایفة میرعابدین از سادات طباطبایی در ۱۲۸۷ ق/ ۱۲۴۸ ش پسری متولد شد که نامش را سید حسن گذاشتند . پدرش سید اسماعیل و پدربزرگش میرعبدالباقی بود. سیدحسن را پدرش در شش سالگی برای تعلیم و تربیت نزد جدش به شهرضا (قمشه) فرستاد و تا چهارده سالگی تحت تعلیم پدربزرگش قرار داشت. پس از فوت وی در سال ۱۲۹۸ ق برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و از محضر اساتیدی چون میرزا عبدالعلی هرندی، آخوند کاشانی، جهانگیر قشقایی، شیخ مرتضی یزدی و آقا سید محمدباقر درچهای کسب علم کرد. او در ۱۳۱۱ ق برای تکمیل تحصیلاتش به نجف رفت و مدت هشت سال ساکن آنجا بود. در آنجا هم از محضر استادانی مانند آخوند خراسانی مولف کفایهالاصول و آیتالله یزدی مولف عروه الوثقی بهره گرفت و به درجة اجتهاد رسید. او از شاگردان میرزای شیرازی نیز بوده است. میرزای شیرازی دربارة سید حسن مدرس فتوا داده که «این سید اولاد رسول الله پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهی من را به تعجب میافکند. در مدتی بسیار کوتاه از تمام همدرسهایش درگذشته و در منطق، فقه و اصول سرآمد همه یارانش میباشد و قوة قضاوت او به حد کمال و نهایت درستکاری و تقوی است». ۱ آیتالله مدرس در سال ۱۳۲۴ ق با چنین جایگاهی از نجف به اصفهان بازگشت و در مدرسة جده کوچک به تدریس علوم دینی مشغول شد. ۲
بازگشت آیتالله مدرس با شکل گیری انقلاب مشروطیت در ایران همزمان بود. اولین گزارش دربارة حضور آیتالله مدرس در عرصة مبارزه و سیاست به دورة استبداد صغیر باز می گردد. او در این برهه نایب رئیس انجمن ولایتی اصفهان بود. انجمنی که آیتالله حاج آقا نورالله اصفهانی برای مبارزه با اقبالالدوله کاشی حاکم اصفهان آن را تشکیل داده بود. ۳ بر اثر مساعی این انجمن و به کمک بختیاریها تحت ریاست صمصامالسلطنه، اصفهان از سلطة محمدعلی شاه قاجار خارج شد و در اختیار مشروطهخواهان قرار گرفت، اما به دلیل زورگویی صمصامالسلطنه و اجحافاتی که به مردم میکرد، آیتالله مدرس به مخالفت با او برخاست. صمصامالسلطنه هم به سواران بختیاری دستور داد او را دستگیر و به تخت فولاد تبعید کنند. فردای آن روز مردم اصفهان در اعتراض به صمصامالسلطنه قیام کردند. او هم ناگزیر شد مدرس را با احترام به اصفهان بازگرداند. مخالفان مدرس پس از بازگشتن در صدد ترور او برآمدند و دو نفر را مأمور این کار ساختند . هنگامی که آیتالله مدرس از مدرسة جده کوچک عازم مدرسه جده بزرگ بود، به سوی او تیراندازی کردند ولی هیچ آسیبی به آیتالله مدرس نرسید.۴
آیتالله مدرس گام بعدی را در عرصة سیاست به خواست علمای نجف برداشت. پس از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم شورای ملی بر اساس قانون اساسی میبایست پنج مجتهد طراز اول بر مصوبات مجلس نظارت میکردند. به همین منظور آیات عظام نجف آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی بیست نفر از مجتهدین ولایات مختلف را طی نامهای به مجلس شورای ملی معرفی کردند تا از میان آنها پنج نفر را برگزینند. نام آیتالله مدرس در کنار میرزای نائینی، آقا ضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی که از مراجع تقلید شیعه بودند در این نامه قرار داشت. مجلس شورا ناگزیر شد برای انتخاب هیئت طراز اول به قرعه متوسل شود. بدین ترتیب آیتالله مدرس به حکم قرعه توانست به عنوان یکی از پنج مجتهد طراز اول به مجلس راه یابد.۵
معرفی آیتالله مدرس به عنوان مجتهد طراز اول بیانگر اعتبار و جایگاه علمی ایشان نزد علمای نجف است. دلایل دیگری نیز در اثبات مراتب علمی ایشان وجود دارد از جمله حاشیة او بر رسائل شیخ انصاری که در ۲۴ سالگی نوشته است، همچنین تألیفات دیگر ایشان مانند: رسالة سهو الامام و الماموم، رساله فی قضاء الفوائت، رسالة فی ضمان الغاصب المغضوب الفائت، رسالة فی بعض مسائل العده، حاشیه بر کتاب النکاح شیخ محمدرضا نجفی مسجد شاهی، اصول تشکیلات عدلیه و دو کتاب دیگر؛ کتاب زرد در تاریخ سیاسی معاصر ایران و خاطرات خواف.۶ دلیل دیگر وجاهت علمی آیتالله مدرس لقبی است که به او دادهاند.
لقب مدرس را به سهولت به کسی نمیدادند ایشان این لقب را از زمان تدریس در اصفهان داشت که حجتی بر فضل و مهارت او در تدریس است.۷ ویژگیای که در مجلس شورا به نحو احسن به جذاب کردن نطقهایش کمک میکرد.
آیتالله مدرس پس از آمدن به تهران ضمن حضور در مجلس شورا به تدریس فقه و اصول در مدرسة سپهسالار پرداخت و زمانی که تولیت مدرسة سپهسالار را در اختیارش گذاشتند برای برقراری نظم در آنجا زحمت بسیار کشید. بنا به دستور او از طلاب هنگام ورود به مدرسه امتحان می گرفتند و پس از پایان هرسال طلاب میبایست مجدداً امتحان میدادند و در صورت کسب نمرة قبولی به مرحلة بالاتر راه مییافتند. برای ادارة مدرسه نیز نظامنامهای ترتیب داد که بایست طبق آن عمل میشد. به موقوفات مدرسه هم شخصاً رسیدگی می کرد و توانست درآمد موقوفات را افزایش دهد و مدرسه و حجرههایش را مرمت کند.۸
عمر دومین مجلس شورا نیز مانند مجلس اول کوتاه بود. به دستور میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک مجلس دوم به دلیل دادن پاسخ منفی به اولتیماتوم روسیه منحل شد. آیتالله مدرس نیز از جمله نمایندگانی بود که در مجلس با پذیرش اولتیماتوم مخالفت کرده بود. ۹ البته روسها منتظر پاسخ مجلس ایران نماندند و پیش از پایان مهلت مقرر نیروهایشان را تا قزوین پیش راندند. در چنین شرایطی به پیشنهاد دولت و با مداخله یپرم رئیس نظمیه، مجلس پنج نماینده را برای تصمیم گیری در مورد اولتیماتوم معرفی کرد که آیتالله مدرس یکی از آنها بود. این عده پس از بررسی شرایط با پذیرش اولتیماتوم موافقت کردند.۱۰
فاصلۀ بین تعطیل مجلس دوم تا تشکیل مجلس سوم دورة اقتدار ناصرالملک بود که تا زمان تاجگذاری احمد شاه به طول انجامید. در این مدت ناصرالملک از برگزاری انتخابات مجلس سوم خودداری کرد. تا زمانی که احمدشاه پس از تاجگذاری قدرت را به دست گرفت و میرزا حسن خان مستوفِالممالک را به عنوان رئیسالوزرا انتخاب کرد، مستوفِالممالک مأمور شد انتخابات مجلس سوم را برگزار کند. این بار آیتالله مدرس با رأی مردم تهران به مجلس راه یافت. کمی پس از تشکیل مجلس سوم جنگ جهانی اول آغاز شد. انگلستان و روسیه از ایران خواستند به متحدین اعلان جنگ دهند اما دولت ایران به خواست آنها تن نداد واعلان بی طرفی کرد. انگلستان و روسیه نیز که مترصد فرصت بودند با نقض بی طرفی ایران از شمال و جنوب به ایران تاختند. روسها تا قزوین پیش رفتند با احتمال سقوط تهران، مجلس از اکثریت افتاد و منحل شد. به قول آیتالله مدرس مجلس جوانمرگ شد.۱۱ بیست و هفت نفر از نمایندگان مجلس همراه گروهی از مردم و رجال کشور تهران را ترک کردند و به قم رفتند و در آنجا کمیتة دفاع ملی را تشکیل دادند و هیئت چهار نفرهای را که آیتالله مدرس نیز در میانشان بود در رأس امور قرار دادند. قشون روسیه به تعقیب آنها پرداخت و در رباط کریم میانشان جنگی در گرفت که روسها در آن پیروز شدند. مهاجرین پس از تحمل این شکست هر یک به سویی رفتند. آیتالله مدرس برای جمعآوری نیرو به اصفهان رفت و از حمایت حاج آقا نورالله اصفهانی برخوردار شــد. عده ای از مهاجرین هم به کرمانشاه رفتند و دولت مهاجرت را به ریاست نظامالسلطنه تشکیل دادند. مدرس در این زمان در کرمانشاه حضور نداشت ولی او را به وزارت عدلیه و اوقاف برگزیدند و آیتالله مدرس نیز برای انجام وظیفه به کرمانشاه رفت، دولت مهاجرین به رغم برخورداری از حمایت ایلات و عشایر نتوانست کاری از پیش ببرد و پس از تحمل چند شکست از روسها ناچار به عثمانی عقب نشینی کرد. آیتالله مدرس هم به عثمانی رفت و برای امرار معاش در مدرسه ایرانیان اسلامبول مشغول تدریس شد و پس از پایان جنگ بنا به دعوت دولت وقت به ایران بازگشت.۱۲
اوضاع ایران به هنگام بازگشت مهاجرین نابسامان بود. مشکلات ناشی از حضور نیروهای بیگانه در کشور هنوز به قوت خود باقی بود. فقر، گرسنگی، قحطی و نا امنی از جمله این مشکلات بودند. صمصامالسلطنه بختیاری رئیسالوزرا نه تنها توان حل مشکلات را نداشت بلکه با سوء مدیریت بر مشکلات افزوده بود. آیتالله مدرس که پس از بازگشت به تهران در مدرسه سپهسالار به تدریس مشغول بود به دلیل نابسامانی مملکت به مخالفت با صمصامالسلطنه پرداخت و با گروهی از مردم و رجال مملکت به حضرت عبدالعظیم (ع) رفت و متحصن شد. احمد شاه برای جلب نظر آنها ناگزیر صمصامالسلطنه را از وزارت عزل کرد و کالسکة سلطنتی را برای معاودت متحصنین به حضرت عبدالعظیم (ع) فرستاد.۱۳ مخالفان صمصامالسلطنه خواهان صدر اعظمی قدرتمند بودند که بتواند خرابیها و نابسامانیهای ناشی از جنگ را برطرف سازد. به همین دلیل هم از اعطای وزارت به وثوقالدوله حمایت کردند. او نیز در دورة صدارتش توانست تا حدودی نظم و امنیت را در کشور برقرار کند، اما هنگامی که قرار داد ۱۹۱۹ را با انگلستان منعقد ساخت حامیانش را از دست داد. آیتالله مدرس نیز که ابتدا از وزارت او حمایت میکرد با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ به صف مخالفین پیوست و رهبری مخالفان وثوقالدوله را در دست گرفت. آیتالله مدرس قرارداد ۱۹۱۹ را قراردادی ننگین میدانست و معتقد بود که «روز انعقاد قرارداد اوت ۱۹۱۹ یک روز نحس برای ایران بود و یک سیاست مضر برای دیانت اسلام. ایرانی باید خودش ایرانی باشد، سیاستش هم ایرانی باشد. روی ایرانی بودن هم میایستد»۱۴ او دربارة وثوقالدوله هم که جرئت عقد چنین قراردادی را یافته بود، اظهار داشت که «بسیار متهور و جسور است، اگر جسارت نداشت مرتکب چنین خیانتی نمی شد ولی تاریخ تکـــرار میشود. عبدالملک مروان سی سال در خانه خدا معتکف و اشتغال به تلاوت قرآن داشت ولی پس از این که به خلافت رسید قرآن را بوسید که تا حالا رفیق شما بودم و بعد هم شهر مکه را آتش زد و به منجنیق بست».۱۵
آیت الله مدرس به وثوق الدوله پیغام داد که کار او در هر صورت تمام است اگر «قرار داد لغو شد همیشه متضرر و منفور و از سیاست دور خواهد شد و اگر قرارداد عملی شد و انجام گرفت دیگر انگلیس به شما کاری نداری و برای رضایت ملت ایران شما را فدا خواهد نمود.»۱۶ مبارزه با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ منجر به شکست قرارداد و برکناری وثوق الدوله از صدارت شد اما انگلستان پس از شکست قرارداد دست از تلاش نکشید و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ش را طراحی و اجرا کرد. رضاخان میرپنج با حمایت انگلستان و استفاده از نیروهای قزاق در اسفند ۱۲۹۹ ش از قزوین راهی تهران شد. حدود نیمه شب سوم اسفند ۱۲۹۹ ش رضاخان و نیروهایش توانستند وارد تهران شوند و احمد شاه را وادارند که حکم رئیس الوزرایی سیدضیاء الدین طباطبایی را صادر کند. اولین اقدام کودتاچیان دستگیری تمام کسانی بود که احتمال می دادند به مخالفت با آنها برخیزند. پیرو همین سیاست آیت الله مدرس را دستگیر کردند. وی چند روزی در محل قزاقخانة قدیم زندانی بود تا این که به قزوین تبعید شد و تا پایان کار کابینة سید ضیاء که به کابینة سیاه مشهور است ، در تبعید باقی ماند.۱۷ آیت الله مدرس حتی در مجلس نیز با شجاعت و جسارت سخن می گفت. مسعود انصاری نقل کرده که در زندان «آقای مدرس پیغام داد که کریم آقا بیاید. پس از آن که سروان کریم آقا (بوذرجمهری) آمد، مدرس به او گفت: آیا ممکنست پیغام مرا به بنی عمم برسانی ؟ کریم آقا می پرسد کدام بنی عمتان؟ آقای مدرس می گوید: به سید ضیاء الدین از قول من سلام برسان و بگو حق تو این بود به محض این که ما را گرفتی همه را بکشی و به دار بزنی حالا که این کار را نکردی دیگر هیچ کاری نمی توانی بکنی و خودت را خسته می کنی. فرمانفرما و نصرت الدوله و عده ای دیگر به صدا در می آیند که آقا این چه پیغامی است؟ چرا سرود یادش می دهی ؟ آقای مدرس می گوید: مطمئن باشید دیگر سید ضیاءالدین هیچ کاری نمی تواند بکند خیالتان به کلی آسوده باشد» .۱۸
پیش بینی آیت الله مدرس درست بود. دولت سید ضیاء بیش از سه ماه دوام نیاورد پس از آن قوامالسلطنه که از حمایت آیت الله مدرس نیز برخوردار بود ، رئیس الوزرا شد و مجلس چهارم را پس از شش سال فترت افتتاح کرد.
آیت الله مدرس توانست با رای مردم تهران به مجلس چهارم راه یابد. در این مجلس او لیدر اکثریت و نایب رئیس اول مجلس بود. ۱۹
از کودتای سوم اسفند به بعد روز به روز بر قدرت رضاخان سردار سپه افزوده شد. او با حمایت انگلیس و با استفاده از نا امنی و نا آرامی مملکت در نقش منجی مملکت و در منصب وزارت جنگ در رسیدن به اهدافش گام به گام پیش می رفت. در کابینة قوام السلطنه هم که همین سمت را داشت در صدد برآمد که بودجه نیروهای نظامی را کاملاً در اختیار گیرد ولی با مخالفت مجلس و رئیس الوزرا روبه رو شد. رضاخان برای رسیدن به خواسته اش شهر را نا امن کرد و به توقیف جراید و دستگیری و تبعید مخالفین برخاست. او تصور کرد، می تواند مجلس و دولت را وادارد که مطابق میلش عمل کنند. اما آیت الله مدرس که از قدرتگیری رضاخان بیمناک بود و آن را تهدیدی علیه استقلال کشـــــــور می دانست نوک تیز حملاتش را متوجه او ساخت و با ایراد سخنرانی در مجلس نمایندگان را به مبارزه با سردار سپه فراخواند وبی پروا اعلام کرد که «عجالتاً امنیت در دست کسی است که اغلب ماها خوشوقت نیستیم؟ شما مگر ضعف نفس دارید که این حرفها را می زنید و در پرده سخن می گویید، ما بر هرکس قدرت داریم، از رضاخان هم هیچ ترس و واهمه نداریم. ما قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم، رئیس الوزراء را بیاوریم، سؤال کنیم، استیضاح کنیم، عزلش کنیم و همچنین رضاخان را استیضاح کنیم، عزل کنیم، می روند در خانهشان می نشینند. قدرتی که مجلس دارد هیچ چیز نمی تواند در مقابلش بایستد، شما تعیین صلاح بکنید مجلس بر هر چیزی قدرت دارد».۲۰
سخنان آیت الله مدرس بازتاب عمیق و گسترده ای در مجلس و شهر داشت و نمایندگان و مردم را به رویارویی با رضاخان کشاند. از سوی دیگر رضاخان را هم به عکس العمل واداشت. او افسران نظامی را فراخواند و طی نطقی در جمع آنها با تهدید مجلس از وزارت جنگ استعفا داد. این رویۀ کار بود. دستجات نظامی به تحریک سردار سپه به منظور ایجاد رعب و وحشت در شهر رژه رفتند. عده ای هم مأمور شدند که به قتل و غارت بپردازند تا شهر را نا امن جلوه دهند. سرداران سپاه و امرای لشکر در شهرستانها هم در اقدامی هماهنگ شده با ارسال تلگرافاتی به تهران مخالفتشان را با استعفای سردار سپه اعلام کردند. این موجب وحشت نمایندگان و تضعیف مواضعشان شد و تصمیمشان را سست ساخت آنها از ترس با سردار سپه مصالحه کردند . سردار سپه هم متعهد شد که قانون اساسی را رعایت کند۲۱ و دوباره وزیر جنگ شد.
مدت کوتاهی پس از این ماجرا کابینة قوام السلطنه سقوط کرد و مستوفی الممالک مأمور تشکیل کابینه شد.۲۲ مستوفی الممالک به صداقت و پاکی شهره بود و همه به او احترام می گذاشتند. آیت الله مدرس نیز احترام خاصی برای او قائل بود. دکتر سید عبدالباقی مدرس فرزند آیت الله مدرس نقـــل میکند که «آیت الله مدرس به خانه هریک از رجال کشور می رفت لقمه نانی با خود می برد و سر سفره به عنوان غذای مخصوص تناول می کرد و چون عادتش بود کسی ناراحت نمی شد فقط در خانه مستوفی الممالک ومشیرالدوله که برایشان احترام فوق العاده ای قائل بود، این کار را نمی کرد».همچنین نقل می کند که «مستوفی الممالک تنها کسی بود که مدرس به استقبالش می رفت و او را آقا خطاب می کرد».۲۳ با این وجود آیت الله مدرس با تشکیل کابینه توسط مستوفی الممالک مخالفت کرد، زیرا اوضاع مملکت به گونه ای بود که برای ادارة آن و مقابله با قدرت گیری رضاخان و جلوگیری از نفوذ بیگانگان بایستی فردی قدرتمند بر مسند وزارت می نشست و مستوفی الممالک با روحیة مدارا و مسامحه و تعلل نمی توانست عهده دار این امر شود. از این رو آیت الله مدرس به منظور حفظ مصالح مملکت ناچار شد مستوفی الممالک را استیضاح کند. او در جریان استیضاح با اعلام انزجار از هرگونه مداخلة بیگانگان و لزوم حفظ استقلال کشور در مورد مستوفی الممالک اظهار داشت که «آقا شمشیر مرصع است که باید در روزهای بزم و ایام سلام به کمر بست ولی قوام السلطنه مانند شمشیر فولادی و برنده است که در جنگ به کار می آید، مملکت در این روزها احتیاج به شمشیر برندة فولادی دارد نه شمشیر جواهرنشان».۲۴ در جریان همین استیضاح جملة معروفش را بیان کرد که : «دیانت ما عین سیاست ما است و سیاست ما عین دیانت ما».۲۵
مستوفی الممالک تاب حملات مخالفین را نیاورد و ناچار شد، استعفا دهد. پس از او مشیرالدوله مأمور تشکیل کابینه شد. این دوره با پایان کار مجلس چهارم همزمان بود. مشیرالدوله بایستی انتخابات مجلس پنجم را هم برگزار میکرد ولی سردار سپه که میدانست با انجام انتخاباتی سالم حامیانش به مجلس راه نخواهند یافت با تهدید مشیرالدوله و وزرایش آنها را وادار به استعفا کرد و شاه را تحت فشار قرار داد تا او را به عنوان رئیس الوزرا معرفی کند. احمد شاه نیز همین کار را کرد و به ظاهر برای معالجه رهسپار فرنگ شد. بدین سان کشور را در اختیار سردار سپه قرار داد. سردار سپه که در فکر برقراری جمهوری و تغییر سلطنت بود، دستور داد به سرعت انتخابات مجلس انجام شود. وی با مداخلة ایادیش توانست عدة زیادی از حامیانش را به عنوان نماینده به مجلس بفرستد، اما هنوز آنقدر قدرت نداشت که بتواند مانع ورود مخالفینش به مجلس شود. آیت الله مدرس نیز توانست به عنوان نماینده تهران به مجلس پنجم راه یابد و لیدر اقلیت مجلس شود.۲۶ مجلس پنجم در ۲۲ بهمن ۱۳۰۲ شروع به کار کرد.
سردار سپه می خواست تا قبل از نوروز تکلیف سلطنت قاجار را مشخص کند و نظام جمهوری را در کشور برقرار سازد . آنها حتی تدارک مراسم اعلام جمهوری را دیده بودند و تعدادی سکة طلا و نقره هم به نام جمهوری ضرب شده و آماده بود،۲۷ اما جمهوری خواهی رضاخان سردار سپه از سر خیرخواهی برای ملت نبود، این نانی بود که در تنور انگلیسها برای ملت ایران پخته شده بود. جمهوری خواهی رضاخان عده ای را فریب داد ولی اکثریت مردم آن را باور نکردند. عین السلطنه دربارة جمهوری خواهی می نویسد: « می گویند عما قریب تلگرافات ولایات می رسد و در جلسه دوم و سیم مجلس مقارن عید، جمهوریت علم می شود. انگلیسها عثمانی را جمهوری کردند ایران را متعاقب آن، بعد می روند سراغ افغانستان، فقط و فقط برای آن که پادشاه مملکت مستقل مسلمان در عالم نباشد که مسلمانهای اتباع او به آنها تأسی کنند. انگلیسیها همیشه کارها را چند مرتبه حلاجی می کنند و میسنجند تصمیم که گرفتند انجام می دهند، آن هم نه برای امسال یا ده سال و بیست سال بعد، برای یک قرن و دو قرن دیگر».۲۸ با این تفاصیل رضاخان و ایادیش با حمایت انگلیسیها سعی کردند هر چه زودتر مجلس تشکیل شود تا بتوانند جمهوری مطلوبشان را برقرار سازند، اما مخالفین آنها به رهبری آیت الله مدرس باتمام قوا به مقابله برخاستند. در اولین حرکت سعی کردند با جلوگیری از تصویب اعتبارنامهها وقت مجلس را بگیرند . همین اتلاف وقت فرصتی فراهم کرد تا مردم در جریان امر قرار گیرند. و همانطور که تلگرافهای فرمایشی در طلب جمهوری از شهرستانها به تهران می رســــــید، هستههای مخالفتهای مردمی هم شکل گیرند. مخالفت مردم بدانجا رسید که رضاخان ناچار شد بر در مساجد آژان و قلعه بیگی بگذارد و مساجد بزرگ بازار را تعطیل کند.۲۹
جمهوری خواهان که در مجلس با مقاومت سرسختانة آیت الله مدرس روبه رو شده بودند، سعی کردند رضایت او را جلب کنند. نقل می کنند که «مدرس را به خانه خدایارخان برده بودند . او با زبان چرب و نرمی آغاز سخن نموده است. مدرس می گوید اصل مطلب را بگو من نمی توانم راضی شوم امروز این رئیس قوا با چهار نفر روزنامه نویس ساخت مملکت را تغییر بدهد، فردا یک رییس قوای دیگری با هشت نفر روزنامه نویس میسازد و شما را می خواهد تغییر دهد. مملکت بازیچه نیست که هر روز یک رئیس قوا رژیم مملکت را عوض کند».۳۰
جمهوری طلبان پس از نا امیدی از جلب رضایت مدرس سعی کردند او را بترسانند به همین منظور در مجلس دکتر حسین بهرامی (احیاء السلطنه) به تحریک تدین سیلی محکمی به آیت الله مدرس زد. این سیلی تأثیری کاملاً متفاوت با آنچه آنها انتظار داشتند به جا گذارد. در مجلس عدة زیادی از نمایندگان از جمهوری خواهان کناره گرفتند و به اقلیت پیوستند. مردم هم به حمایت از آیت الله مدرس به خانه او رفتند و در اطراف مجلس اجتماع کرده علیه جمهوری شعار دادند. حدود هشت هزار نفر هم در مسجد شاه جمع شدند و مخالفتشان را با رضاخان و جمهوری اعلام کردند.۳۱ کار بدانجا کشید که «سردار سپه به مدرس پیغام استمالت داده که خر بود، ابله بود نسبت به شما بی احترامی کرد، مدرس جواب گفته: این سیلی را دست تو زد نه آن بی دین. من کو به همان عقیدة خود باقی هستم و به این چیزها از میدان نبرد در نمی روم».۳۲
آیت الله مدرس برای جلوگیری از طرح جمهوری در مجلس تدبیری دیگری اندیشید و عده ای از نمایندگان را راهی حضرت معصومه(س) کرد، حتی خرج سفر آنها را نیز پرداخت و بدین وسیله موفق شد جلسه ۳۰ اسفند ۱۳۰۲ ش را از اکثریت بیندازد و مجلس را تعطیل کند. جمهوری خواهان نیز نتوانستند قبل از پایان سال طرحشان را عملی کنند. جلسة بعدی مجلس هم به ۲ فروردین ۱۳۰۳ ش موکول شد.۳۳
در این فاصله زمانی فرصتی دیگر برای سازماندهی مردم به دست آمد. در ۲ فروردین ۱۳۰۳ ش مردم در حمایت از قاجاریه در اطراف مجلس جمع شدند. جمهوری خواهان مجلس برای پراکندن مردم از رضاخان کمک خواستند . سردار سپه با عده ای قزاق به مجلس رفت و شخصاً با مردم درگیر شد. خبر درگیری سردار سپه با مردم به مؤتمن الملک رئیس مجلس رسید . مؤتمن الملک به سرسرای مجلس رفت و با تحکم و تغیّر به سردار سپه گفت چرا مردم را درخانۀ خودشان می زنید الان تکلیفت را روشن می کنم. سردار سپه که از برخورد مؤتمن الملک بیمناک شده بود، ناگزیر شد از مردم عذرخواهی کند و اعلام کرد اگر مردم جمهوری نخواهند او نیز صرفنظر خواهد کرد . در سوم فروردین اعتراضات مردم ابعاد گسترده تری یافت و بازارها تعطیل شد . مردم به خانه علما رفتند و خواهان عزل سردار سپه شدند. رضاخان برای رهایی از این بن بست عازم قم شد و با علما ملاقات کرد. پس از مراجعت از قم در ۱۲ فروردین با صدور اعلامیه ای از جمهوری خواهی رسماً انصراف داد. با این حال احتمال می رفت کابینه رضاخان سقوط کند . بنابراین حیله ای دیگر به کار برد و به ظاهر از کارها کناره گرفت و به رودهن رفت. دوباره مانند دفعه قبل پس از کناره گیری او مزدورانش در شهر به تظاهرات پرداختند و با تهدیدات شدید و نا امن جلوه دادن مملکت عده ای از نمایندگان مجلس را ترساندند و مجلس را وادار به مصالحه با رضاخان کردند.۳۴ رضاخان در قدرت باقی ماند ولی نتوانست طرح جمهوریش را در کشور پیاده کند. انگلستان و رضاخان پس از تحمل این شکست در صدد برآمدند که قاجارها را از سلطنت خلع کنند و سلسلة پهلوی را بنیان نهند. آنها می دانستند که با مخالفتهای زیادی رو به رو خواهند شد پس بایستی با احتیاط حرکت می کردند و زمینه را برای تغییر سلطنت مهیا می ساختند. نشریات طرفدار رضاخان به سمپاشی علیه قاجاریه شدت بیشتری بخشیدند. رضاخان هم هر روز مخالفان را تحت فشار بیشتری قرار می داد و به بهانههای مختلف جراید را تعطیل و معترضان را حبس و تبعید می کرد.
آیت الله مدرس و اقلیت مجلس تصمیم به استیضاح رضاخان گرفتند. آیت الله مدرس در مجلس پس از ایراد سخنرانی دربارة اقدامات غیرقانونی سردار سپه استیضاح نامه را قرائت کرد.۳۵ رضاخان سردار سپه ناچار بود برای پاسخگویی به مجلس بیاید ولی از قبل عده ای از مزدورانش را در اطراف مجلس و در صحن مجلس مستقر ساخت تا بتواند با هوچی بازی مخالفانش را بترساند. هنگامی که مدرس میخواست وارد مجلس شود، مزدوران رضاخان شعار مرده باد مدرس دادند و به سمتش حمله آوردند ولی عده ای از نمایندگان مجلس و مردم دور مدرس را گرفتند و او را سالم از این مهلکه خارج ساختند. مدرس هنگامی که به سرسرای مجلس رسید شعار زنده باد مدرس / مرده باد سردار سپه داد. با این کار رضاخان چنان عصبانی شد که به مدرس حمله کرد و گلوی او را تا حد خفگی فشار داد و اگر سید حسن زعیم به رضاخان حمله نکرده بود، آیت الله مدرس به شهادت می رسید. رضاخان هنگامی که از مدرس دور می شد، او را تهدید کرد و گفت «شما محکوم به اعدام هستید ، شما را از بین خواهم برد».۳۶ هوچی گری ایادی رضاخان موجب شد که جلسه استیضاح به بعد از ظهر موکول شود. مدرس و یارانش برای استراحت از مجلس خارج شدند مزدوران رضاخان آنها را محاصره کردند و به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند و اگر مداخله مردم نبود، آنها را به شهادت می رساندند. در نتیجه این برخوردها و به دلیل نبود امنیت و مصونیت جانی نمایندگان اقلیت از انجام استیضاح خودداری کردند.۳۷
از آن هنگام به بعد سیر صعودی رضا خان برای کسب قدرت سرعت بیشتری گرفت و رضا خان توانست با کمک مزدورانش هر روز پایههای قدرتش را مستحکم تر سازد. عدم حضور احمدشاه هم در مملکت عرصه ای مناسب برای تاخت و تاز رضاخان فراهم آورده بود. آیت الله مدرس برای تنگتر کردن عرصه بر رضاخان تلاش می کرد احمد شاه را به کشور بازگرداند اما او با بروز کوچکترین مشکلی از بازگشت منصرف میشد.
بالاخره با مهیا شدن زمینهها در ۹ آبان ۱۳۰۴ ش طرفداران رضاخان که در مجلس اکثریت داشتند تصمیم گرفتند کار را یکسره کنند، بنابراین ماده واحدهای را که متضمن خلع سلطنت از قاجارها بود تسلیم مجلس شورای ملی کردند. آیت الله مدرس و یارانش به استعفای مستوفی الممالک رئیس مجلس استناد جستند و جلسه را غیر رسمی و غیرقانونی خواندند اما اکثریت مجلس در اختیار هواداران رضاخان بود و مخالفت آن اقلیت کاری از پیش نبرد. مخالفین فقط توانستند پس از ایراد سخنرانی و اعلام مخالفتشان جلسه مجلس را به عنوان اعتراض ترک کنند و آیت الله مدرس نیز با بیان این جمله که «صد هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است». غیر قانونی بودن جلسه را اعلام کرد. پس از خروج مخالفین ازمجلس، خلع سلطنت از قاجاریه به رأی گذاشته شد و به تصویب رسید.۳۸ این حرکت مرحله اول طرح رضاخان بود. او برای تکمیل طرحش در۱۵ آذر۱۳۰۴ ش مجلس موسسان را افتتاح کرد و توسط همین مجلس در۲۰ آذر رسماً سلطنت به خاندان پهلوی تفویض شد.۳۹ دوره پنجم مجلس در بهمن ۱۳۰۴ ش به پایان رسید. رضاخان دیگر قدرت بلامنازع ایران شده بود. مجلس ششم در اولین سال سلطنت رضاخان شروع به کار کرد. اکثر نمایندگان آن با اعمال نفوذ رضاخان انتخاب شده بودند ولی در تهران به رغم تقلباتی که صورت گرفت، چند نفری از نمایندگان واقعی مردم توانستند به مجلس راه یابند منجمله آیت الله مدرس که نماینده اول تهران شد. انتخاب او به عنوان نماینده مصونیت سیاسی برایش فراهم کرد و رضاخان نتوانست او را دستگیر کند ولی محدودیتهایی از جهت رفت و آمد با مردم برایش فراهم آورد. در این دوران رضاخان دیگر حاضر نبود به هیچ وجه هیچ انتقاد و مخالفتی را تحمل کند بنابراین هنگامی که آیت الله مدرس در مجلس به انتقاد از اوضاع پرداخت دستور ترور او را صادر کرد اما هوشیاری آیت الله مدرس در هنگام ترور او را از مرگ حتمی نجات داد. پس از این ترور آیت الله مدرس مدت دو ماه در بیمارستان بستری بود.۴۰ ترور آیت الله مدرس خشم مردم را برانگیخت . در نتیجه رضاخان تلگرافی از ترور او اظهار تأسف کرد. مدرس هم جواب داد که: «به کوری چشم دشمنان مدرس زنده است».۴۱
از فرازهای مهم حضور آیت الله مدرس در مجلس ششم، موضع ایشان در قبال کابینة مستوفی الممالک بود که بیانگر درایت سیاسی آیت الله مدرس است. رضاخان برای کسب وجهه مستوفی الممالک را به ریاست الوزرایی برگزید .مستوفی الممالک هم به رغم میل باطنی اش این منصب را پذیرفــــت و کابینه ای از رجال با سابقه ایران تشکیل داد. کابینه او به دلیل حضور وثوق الدوله و فروغی با مخالفت برخی نمایندگان مجلس ششم منجمله دکتر مصدق مواجه شد، اما آیت الله مدرس از کابینه مستوفی الممالک دفاع کرد و خواهان رأی اعتماد مجلس به این کابینه شد . آیت الله مدرس می دانست که در شرایط موجود از هر مانعی هر چند کوچک بایستی استفاده کرد تا استقرار دیکتاتوری را تاحد ممکن به تعویق انداخت . رجل خوشنام و اصولگرایی مانند مستوفی الممالک می توانست تا حدودی سیاستهای خشن رضاخان را تعدیل کند. آیت الله مدرس در گذشته با اعطای وزارت به مستوفی الممالک مخالفت کرده بود و زیرا او را برای آن شرایط مناسب نمی دانست اما دراین شرایط اصولگرایی مستوفی الممالک برای مملکت می توانست مفید باشد . از این رو آیت الله مدرس به دفــاع از او و کابینه اش برخاست.۴۲
با پایان کار مجلس ششم ، رضاخان به عنوان شاه آن چنان قدرتی یافته بود که می توانست از ورود مخالفینش به مجلس جلوگیری کند. آیت الله مدرس در انتخابات مجلس هفتم هم کاندیدا شد ولی آراء او را نخواندند. آیت الله مدرس جمله ای گفت که برای تقلبی بودن انتخابات کافی بود. او گفت: «من یک رأی برای خودم نوشتم آن رأی کجاست».۴۳ پایان مجلس ششم به معنی پایان مصونیت سیاسی آیت الله مدرس هم بود . رضاخان فرصت را مغتنم شمرد و دستور دستگیری و تبعید او را صادر کرد . در ۱۶ مهر ۱۳۰۷ ش رئیس شهربانی به همراه عده ای مأمور شبانه به خانه آیت الله مدرس ریختند و او را دستگیر و به خواف تبعید کردند. او در تبعید ممنوع الملاقات بود و اجازه مراوده با مردم را نداشت اما در همین مدت هم دست از تعلیم و تربیت برنداشت و پاسبانهایی را که مأمور مراقبتش بودند ارشاد کرد. ۴۴
دو سال پس از تبعید او به خواف و تحمیل فشارهای بسیار، رضاخان محرمانه برایش پیغام فرستاد که اگر دست از سیاست بکشد آزادش می کند، اما آیت الله مدرس پاسخ داد «اگر مرا بکشید بزرگترین ننگ را از خود به یادگار خواهید گذاشت و اگر زنده بمانم و فرصت پیدا کنم انتقام خواهم گرفت».۴۵
نه سال بعد آیت الله مدرس را به کاشمر منتقل کردند و در ۱۰ آذر ۱۳۱۶ ش هنگام غروب در حالی که ایشان روزه داشتند توسط مستوفیان و حبیب الله خلج معروف به شمر به شهادت رسیدند .۴۶ بدین سان دفتر زندگی روحانی مبارز آیت الله مدرس توسط دژخیمان رژیم پهلوی بسته شد.
منابع
۱٫ علی مدرسی، مدرس (تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، ۱۳۶۶، ج۱، ص ۲۱ـ ۳۵ و حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۸)، ج۱، ص ۴۹ـ ۵۲ و سید صدرالدین طاهری، یک بررسی تحلیلی از زندگی سیاسی مدرس (تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا ، ۱۳۷۳) ص ۲۲ـ ۲۳٫
۲٫ صدرالدین طاهری ، ص ۲۲ـ۲۳٫
۳٫ حسین مکی، ج ۱، ص ۶ و علی مدرسی ج ۱، ص ۲۷٫
۴٫ علی مدرسی، ج ۱ ، ص ۲۸ـ ۲۹٫
۵٫ علی مدرسی، ج ۱، ص ۳۰ و سید صدرالدین طاهری، ص ۲۳ و محمد ترکمان، آراء اندیشه ها و فلسفه سیاسی مدرس (تهران، نشر هزاران ، ۱۳۷۴ ) ص ۱۹ و مدرس، تاریخ و سیاست، (تهران، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی ، ۱۳۷۵) ، ص ۳۲٫
۶٫ مدرس، تاریخ و سیاست، ص ۲۷ و ۳۵ و ۳۳٫
۷٫ همان، ص ۳۵٫
۸٫ علی مدرسی، ج ۱، ص۱۶۴ـ ۱۶۵٫
۹٫ همان، ص ۳۴٫
۱۰٫ محمد ترکمان، مدرس در پنج دوره تقنینیه، (تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۲)، ج ۱ ، ص هـ.
۱۱٫ مدرس و مجلس (تهران: موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی و اداره کل امور فرهنگی و روابط عمومی مجلس شورای اسلامی، ۱۳۷۳) ، ص ۴۱٫
۱۲٫ علی مدرسی، ج ۱، ص ۳۵ـ ۳۹ و سید صدرالدین طاهری، ص۲۴ـ ۲۵ و محمد ترکمان ، آراء ، اندیشهها … ، ص ۲۱ و حسین مکی، ج ۱، ص ۱۳۰٫
۱۳٫ حسین مکی، ج ۱، ص ۱۴۸ و علی مدرسی، ج ۱ ، ص ۳۹ و محمد ترکمان ، آراء ، اندیشهها و … ، ص ۲۱٫
۱۴٫ مدرس ، تاریخ و سیاست، ص ۲۵٫
۱۵٫ حسین مکی، ج ۱، ص۱۵۶ـ ۱۵۷٫
۱۶٫ علی مدرسی، ج ۱، ص ۴۴٫
۱۷٫ حسین مکی، ج ۱، ص۱۵۷ـ ۱۵۸ و محمد ترکمان، آراء ، اندیشهها …، ص ۲۱ و علی مدرسی، ج ۱، ص ۴۴٫
۱۸٫ حسین مکی، ج ۱، ص ۱۶۰٫
۱۹٫ علی مدرسی، ج ۱، ص ۴۶-۴۵و محمد ترکمان، آراء، اندیشهها…، ص ۵۱ و سید صدرالدین طاهری، ص ۲۷ و محمدترکمان ، مدرس در پنج دوره …، ج ۱، ص ۲۲۰-۲۲۱٫
۲۰٫ علی مدرسی، ج ۱، ص ۴۵ -۴۶٫
۲۱٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران مقدمات تغییر سلطنت، (تهران، کتابفروشی محمدعلی علمی ، ۱۳۲۴)،ج ۲، ص۱۱۵ـ ۱۳۰٫
۲۲٫ همان، ص۱۵۹ـ ۱۶۳ و۱۱۵ـ ۱۳۰٫
۲۳٫ علی مدرسی، ج ۱، ص۱۹۱ـ ۱۹۲٫
۲۴٫ علی مدرسی، ج ۱، ص۴۷ـ ۶۰ و۱۹۱ـ ۱۹۲ و حسین مکی ،تاریخ بیست سالة ایران… ، ج ۲، ص ۲۰۳ـ ۲۰۶ و۲۱۲ـ ۲۱۸٫
۲۵٫ علی مدرسی، ج ۱ ، ص ۵۵٫
۲۶٫ حسین مکی ، تاریخ بیست ساله …، ج۲ ، ص۳۰۵ـ ۳۰۶ و علی مدرسی، ج ۱، ص ۶۰٫
۲۷٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله…، ج۲، ص ۳۰۶٫
۲۸٫ قهرمان میرزا عین السلطنه، روزنامه خاطرات عین السلطنه، به کوشش مسعود سالور (تهران، اساطیر، ۱۳۷۹) ، ج ۹، ص ۶۷۲۳ـ ۶۷۲۴٫
۲۹٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله…، ج۲ ، ص۳۳۰ـ ۳۳۱ و علی مدرسی، ج ۱، ص۶۱ـ ۷۲ و قهرمان میرزا عین السلطنه، ج ۹، ص ۶۸۱۷٫
۳۰٫ قهرمان میرزا عین السلطنه، ج ۹ ، ص ۶۷۳۰٫
۳۱٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله…، ج۲ ، ص۳۱۹ـ ۳۲۷ و محمد ترکمان، آراء ،اندیشهها…، ص ۱۰۷ و قهرمان میرزا عین السلطنه ، ج ۹، ص ۶۸۰۵٫
۳۲٫ قهرمان میرزا عین السلطنه، ج ۹ ، ص ۶۸۳۴٫
۳۳٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله…، ج ۲ ، ص ۳۳۳ و ۳۳۷٫
۳۴٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله …، ج ۲، ص۳۴۰ـ ۳۵۱٫
۳۵٫ حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج ۱، ص۴۷۱ـ۴۷۵٫
۳۶٫ حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹)، ج۲، ص۴۸۲ـ۴۸۶٫
۳۷٫ همان، ص ۴۸۸٫
۳۸٫ سید صدرالدین طاهری، ص ۲۸ و حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج۲، ص۷۰۷ـ ۷۱۶ و حسین مکی، تاریخ بیست ساله…، ج۳ ، ص ۴۶۸ و محمد ترکمان آراء ، اندیشهها … ، ص ۲۳ -۲۴٫
۳۹٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله …، ج ۳، ص ۵۲۲٫
۴۰٫ علی مدرسی، ج ۱، ص ۱۰۱ و۹۴ـ ۹۵ و محمد ترکمان، آراء ، اندیشهها …، ص ۲۴٫
۴۱٫ مدرس و مجلس، ص ۱۵۷٫
پدید آورنده : غلامرضا گلی زواره ،
منبع: سایت پایگاهحوزه
چشمه ای که در کویر جوشید
طایفه «حاجی میرعابدین » شاخه ای از سادات طباطبایی می باشند که نسب آنان به سید بهاء الدین حیدر می رسد . همان سید وارسته ای که در مقابل هجوم مغولان به شهر زواره مقاومت نمود و در خانه خویش به شهادت رسید (1) .
سید اسماعیل طباطبایی از معاریف این خاندان در منطقه زواره و اردستان به شمار می رفت و با خدیجه طباطبایی که دختری از طایفه سید سالار زواره بود، ازدواج کرد . ثمره این پیوند پاک کودکی بود که در سال 1287 ه . ق .(1249 ه . ش) دیده به جهان گشود و اهل خانه را در نشاط و وجد فرو برد . این طفل دوران صباوت را در خانواده ای سپری کرد که چشمه فضیلت را در کویر جاری ساخته بودند (2) . پدر به جنبه های روحی و پرورشی این کودک همت گماشت و کوشید تا او را که سید حسن نام داشت به صورت انسانی صالح و رها از وابستگی های دنیایی و امور فناناپذیر پرورش دهد .
گوئی این طفل از همان دوران کودکی به صورت نابغه ای شگفت پرورش می یافت و استعدادش را چنان به کار می گرفت که از هر موقعیت و لحظه ای نکته ها می آموخت و اندوخته های خویش را با نگرش های توام با دقت و عبرت غنی می ساخت، چنانکه خود در خاطره ای می گوید: «روزهای کودکی من ساعات و دقایق پر بار و آموزنده ای بود بخصوص سفر از کچو [مجاور روستای سرابه که محل نشو و نمای مدرس بود]، گذشتن از اردستان، زواره و آبادی های اصفهان و مشاهده فقر، محرومیت و ذکاوت مردم این نواحی، شوق زندگی را در کالبدم بیدار می کرد، پدر و جدم زندگی زاهدانه و محترمانه ای داشتند . آنان قناعت را به حد کمال، رکن زندگی خود قرار داده بودند (3) .»
استعداد خارق العاده، اشتیاق و آموزه های پدر موجب گردید تا سید حسن حتی در دوران طفولیت از هر منظره ای نتیجه ای عالی بگیرد . او درباره آفتابگردان که در محیط روستا و مزارع موطن خود دیده بود، چنین برداشتی دارد:
«باید مانند آفتابگردان در تاریکی، دیده را در انتظار طلوع خورشید به افق دوخت و با حرکت نور آن حرکت کرد . من عاشقی بهتر و پایدارتر از گل آفتابگردان سراغ ندارم . باید همچون این درخت تک ساله چشم به گرمی و حرارت نور دوخت تا پخته و مایه حیات گردید . (4) »
گل وجود مدرس که رایحه فضیلت را در بر داشت و در پیمانه قرآنی و روایی شکل گرفت و دو باغبان وارسته و اهل بصیرت و معرفت یعنی پدرش و جدش (میر سید عبدالباقی) برتربیتش نظارت داشتند، شکوفا گردید و عطر روح نوازش مشام جان مشتاقان معرفت را نوازش داد (5) .
سید حسن که همراه پدرش در شش سالگی به قمشه مهاجرت کرده بود، تا سن چهارده سالگی معلومات عربی و فارسی را در این شهر نزد استادانی که در منطقه اشتهار داشتند، فرا گرفت و با دستی تهی از امکانات دنیوی، اما قلبی مشحون از امید و ایمان و نبوغی شگفت و روانی آراسته به اخلاص و اعتماد به نفس برای اقامت در اصفهان و پیگیری تحصیلات راهی این شهر گردید . وی در بهار زندگی و به مدت سیزده سال تمام در این دیار با مجاهدت شبانه روزی به یادگیری معارف دینی و علوم علوی علوی مشغول بود و در این مدت به قول خودش حضور بیش از سی استاد را در علوم گوناگون درک نمود . (6) آیات گرامی آخوند ملا محمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی از مربیان وی در عرصه حکمت، فلسفه و عرفان بودند (7) . او در محضر آیات عظام سید محمد باقر درچه ای، شیخ مرتضی ریزی و برخی دیگر از معاریف اصفهان در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و بویژه در اصول چنان مهارتی بدست آورد که تقریرات استاد خود را در این رشته و در سنین جوانی در ده هزار سطر نگاشت (8) .
هنگامی که نهضت تنباکو (سال های 1309- 1308 ه . ق) صورت گرفت، شهید آیت الله مدرس در سنین بیست یا بیست و دو سالگی به سر می برد و اگر چه سخت مشغول تحصیل و فراگیری انواع علوم دینی بود، اما اندیشه اش فراتر از قیل و قال مدرسه را نظاره گر بود و فضای اجتماعی - سیاسی را بخوبی می شناخت و به قول خودش با انعقاد قرار داد استعماری «رژی » بین دولت انگلستان و شاه ایران، برای نخستین بار بود که سیاست را با دسیسه ها و فریب هایش می دید و تجربه می کرد، جالب آن است که مدرس برای امرار معاش و تامین هزینه تحصیلات خویش به مزارع اصفهان می رفت و همراه با مردمان محروم و رنج دیده به کار و تلاش روی زمین های زراعتی می پرداخت . خودش چنین گفته است:
«در بحبوحه واقعه تنباکو من پنج یا شش سال بود که در اصفهان به سر می بردم و طلبه ای در سطح خارج و غالبا روزهای تعطیل برای تهیه معونه، یک هفته به کار عملگی (کارگری) می رفتم . . . روزهایی که به کار کلوخ کوبی می رفتم، با کشاورزان صحبت می کردم; اغلب از قرارداد راضی بودند . می گفتند: شرکت تنباکو به ما قرض می دهد که بدهکاری های ارباب ها را بدهیم و بعد محصول ما را یکجا می خرد و پول نقد می دهد؟ ! وقتی برایشان می گفتم: همه چیز را نمی توان به خاطر پول نقد به فرنگیان داد، به فکر می افتادند . . . از همان ایام به مطالعه جدی تاریخ اقوام و ملل پرداختم و متوجه شدم که این بحث در دروس ما چه جای خالی دیرینی دارد و مردمی که قرارداد، معاهده، پیمان نامه واین دست آویزهای سیاسی را نفهمند چه روزگار سخت مطبخی خواهند داشت . (9) »
مدرس درباره قیام تنباکو می گوید: «واقعه دخانیه، توپی بود که سحرگاه، مردم تیزهوش خفته را بیدار کرد و به طور طبیعی از زلزله شدیدی که متعاقب آن بایستی به وقوع بپیوندد، با خبرشان نمود . عامه مردم خطر را احساس نمودند و چون به علمای مذهبشان اعتقاد داشتند، همراه آنان به حرکت درآمدند . اگر محرک و متحرک با تکیه به هم و عقیده به هم، عالمانه به نفع جامعه، فعالیتی را شروع کنند، خداوند حمایت از آنان را تقبل نموده است . (10
مدرس پس از به پایان رسانیدن تحصیلات در اصفهان، به عتبات عالیات عراق رفت و نخست در سامرا به محضر میرزای شیرازی - رهبر قیام تنباکو - رسید و از خرمن معارف او خوشه هایی زرین برچید . میرزای شیرازی که متوجه خلاقیت و توان فوق العاده فکری و درک عالی مدرس گردید، درباره این شاگردش گفت: «این اولاد رسول الله صلی الله علیه و آله، پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست و آگاهی، من را به شگفتی وامی دارد . (11) »
مدرس پس از یک سال اقامت در سامرا به نجف رفت و در مدرسه منسوب به صدر این شهر سکونت اختیار کرد و با عارف مشهور، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، معروف به «نخودکی » هم حجره گردید . و از حوزه درسی آیات عظام آخوند خراسانی، سید محمد کاظم یزدی، سید محمد فشارکی طباطبایی، شریعت اصفهانی، حاج میرزا حسین خلیلی بهره ها برد و مدت اقامتش در عراق، هفت سال به طول کشید . ایام مزبور با نهضت مشروطه و مبارزه مردم ایران با استبداد مقارن بود که شهید مدرس این حوادث را در نظر داشت و با دقت و نگرشی ژرف، وقایع این قیام مردمی را که به رهبری عالمان شیعه صورت گرفت مورد تجزیه و تحلیل قرار داد
مدرس در نجف از چهره های معروف علمی حوزه این دیار به شمار می رفت و با وجود آنکه مجتهدی جامع الشرایط، صاحب فتوا و لایق مرجعیت تقلید بود، حاضر نگردید رساله عملیه جهت استفاده عموم انتشار دهد . از سوی علمای عراق مرجعیت وی مورد تایید قرار گرفت و مرجعیت و رهبری شیعیان هند به وی پیشنهاد گردید که نپذیرفت و با سری پرشور عازم ایران گردید، این زمان که سال 1318 ه . ق . بود مدرس سی و یک سال داشت (12) .
مدرس در نجف نیز غنای قناعت را پی گرفت و برای تامین احتیاجات زندگی و هزینه تحصیل کار می کرد . خودش گفته است: «در نجف روزهای جمعه کار می کردم و در آمد آن را نان می خریدم و تکه های نان خشک را روی صفحه کتابم می گذاشتم و ضمن مطالعه می خوردم . تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع کردن سفره و مخلفات آن را نداشت . خود را از همه بستگی ها آزاد کردم . (13) »
در بدو ورود مدرس به وطن، نخست به دیدار اقوام و بستگان در قمشه رفت و پس از آن در اصفهان سکونت اختیار نمود و صبح ها در مدرسه «جده کوچک » (شهید مدرس کنونی) درس اصول فقه و فقه و عصرها در مدرسه «جده بزرگ » درس منطق و شرح منظومه می گفت . روزهای پنج شنبه نیز با استناد به نهج البلاغه، اخلاق تدریس می کرد . مهارت و تسلط آن شهید در طرح باحث به هنگام تدریس، در حدی بود که به «مدرس » مشهور گشت (14) .
آذرخشی در ظلمت استبداد و استعمار
به موجب فصل دوم از متمم قانون اساسی، رسما مقرر شده بود که برای نظارت بر عدم مغایرت قوانین مصوبه مجلس با موازین شرع، پنج مجتهد عادل و آگاه به مقتضیات عصر به عنوان وکیل در مجلس حضور یابند . علمای ایران و نجف تصمیم می گیرند از میان مجتهدان معروف پنج نفر را برای این منظور گزینش نمایند که یکی از آنان شهید مدرس بود . بدین گونه، اسباب مهاجرت مدرس به تهران فراهم گشت و گرچه آن فقیه والامقام تا قبل از آمدن به مرکز حکومت، موقعیت اجتماعی سیاسی بالایی داشت، اما مهمترین حادثه دوران حیاتش، حضور او به عنوان مجتهد طراز اول در مجلس شورای ملی است . افتتاح مجلس دوم مشروطه در حقیقت، گشایش میدان مبارزه پارلمانی و سیاسی مدرس به شمار می رفت . این شخصیت دانشور وقتی قدم به ساحت مجلس نهاد همه تصور کردند، فردی معمولی است و برایشان باور نکردنی بود که سیدی لاغر اندام با این عصای چوبی و لباس کرباس بزودی تمام عوامل را در اختیار گرفته و عظمت و توانایی های فکری و علمی خود را در راه صیانت از ارزش های دینی، آرمان های انسانی و آزادی راستین بروز خواهد داد (15) .
گرچه اولین جلسه رسمی دوره دوم مجلس، روز سه شنبه، دوم ذیقعده سال 1328 ه . ق . با حضور 62 نفر از نمایندگان تشکیل شد، اما شهید مدرس پس از 194 جلسه، در تاریخ 28 ذیحجة الحرام سال 1328 ه . ق . در مجلس حضور یافت و نخستین بار که به ایراد نطق پرداخت، روز شنبه، 19 محرم الحرام سال 1329 ه . ق . در جلسه دویستم مجلس بود که با این جمله آغاز شد: «عاقل تا بصیرت پیدا نکند، سخن نمی گوید . (16) »
تا چند ماه مدرس با نظری دقیق به مطالعه وضع عمومی و سکوت گذرانید و برخی نمایندگان که نقشه های منفی را طراحی می کردند، فکر کردند این مجتهد کم حرف و آرام برایشان خطری ندارد، اما مدرس پس از چند ماه سکوت را شکست و موضع خود را در مقابل مسایل سیاسی - اجتماعی نشان داد و چون در استدلال و بحث کسی حریف او نمی شد، در مدت کوتاهی اقتدار معنوی و سیاسی خود را به دست آورد و شخصیت بارز خود را با شجاعت ذاتی به ظهور رسانید .
مورگان شوستر برای نظم بخشیدن به امور مالی ایران با تصویت مجلس در ایران مشغول کار شد، وی کارنامه خوبی از خود نشان داد و حتی در پی ضبط اموال برادر شاه مخلوع یعنی شعاع السلطنه بر آمد، روس ها با این بهانه مخالفت خود را با حضور وی اعلام کردند و از ایرانی ها خواستند نامبرده را از این سرزمین بیرون کنند و چون روسیه در این باب جوابی نشنید، اولتیماتومی چهل و هشت ساعته به ایران داد . دولت وقت از مجلس برای عملی ساختن تقاضای روس ها، درخواست اختیار نمود که با مخالفت و مقاومت شهید مدرس و شهید خیابانی مواجه شدند (17) . فریاد این دو روحانی به مجلس جان داد و تمامی نمایندگان جز یازده نفر با اولتیماتوم روس ها مخالفت کردند و قرار شد کمیسیونی منتخب از نمایندگان تشکیل شود که متاسفانه آنان به گونه ای برگزیده شدند که اکثرشان حامی روس و انگلیس بودند . ناصر الملک وقتی این وضع را مشاهده کرد، در روز سوم دی ماه سال 1290 ه . ش . (سوم محرم سال 1330 ه . ق) . دستور انحلال مجلس را صادر نموده و اولتیماتوم را پذیرفت و شوستر ایران را ترک نمود (18) .
در ایام تعطیلی مجلس، تمام وقت مدرس با تدریس در مدرسه سپهسالار سپری شد . در شعبان سال 1329 ه . ق . اصول تشکیلات عدلیه و محاضر شرعیه و صلحیه را که توسط مقامات قضایی تهیه شده بود، پس از ملاحظه و تطبیق با شرع، تایید کرد و این برنامه از کارنامه درخشان شهید مدرس در مجلس دوم حکایت دارد (19) . در همین دوره دوم عضو کمیسیون برنامه و بودجه شد و دقت زیادی روی مسایل مالی داشت . او عقیده اش بر این بود که استقراض از خارجی، کار درستی نیست و کشور باید خود را بدون دست دراز کردن به سوی اجانب، تامین کند . هر گونه انعقاد قرارداد با خارجی ها را بدون بررسی و تصویب مجلس، غیرقانونی می دانست . به نمایندگان توصیه می نمود، عایدات و درآمدها را زیاد کنید و از بالا رفتن هزینه ها احتراز نمائید (20) . او در این دوره به عنوان مجتهد طراز اول در فرصت های مقتضی، جامعه و نمایندگان را به پرهیز از تفرقه و دسته بندی های جناحی و باندبازی فراخواند و نخبگان و خواص را به سوی یک وحدت اصولی دعوت کرد (21) .
شجاعت معنوی
در زمان ریاست وزرائی علاء السلطنه که ایران مجلس شورای ملی نداشت، دولت تصمیم گرفت که انتخابات مجلس سوم را برای مدت سه ماه به تعویق بیاندازد . برای رسیدن به این منظور از میان برخی نمایندگان دوره اول و دوم و عده ای از رجال مورد تایید خود «مجلس مشاوره عالی » تشکیل داد و بدین گونه اجازه تعویق انتخابات را بدست آورد . در این جلسه مدرس با این برنامه ولت به مخالفت برخاست و گفت: مجلس شورای ملی تعطیل نمی شود و این مجلس مشاوره عالی هم نمی تواند تصمیم دولت را جایز بشمارد . باید هرچه زودتر انتخابات شروع گردد و زمام امور کشور به دست مجلس سوم سپرده شود . بدین ترتیب مجلس مشاوره عالی بدون اخذ نتیجه ای به هم خورد ولی دولت، مستبدانه انتخابات را تا صفر سال 1331 ه . ق . به تعویق انداخت . با این وجود، شجاعت مدرس در مقابل برنامه های غلط دولت، زبان به زبان گشت و همه بر استواری او در دفاع از حقوق انسان ها آفرین گفتند و چنان نامش بر سر زبان ها افتاد که مردم تهران تصمیم گرفتند وی را برای نمایندگی دوره سوم انتخاب کنند (22) .
در زمان تشکیل مجلس سوم جنگ جهانی اول آغاز گردید و آتش آن به سوی ایران شعله کشید، با وجود آن که دولت قت بی طرفی ایران را اعلام کرد، متفقین در سال 1334 ه . ق . آن را نادیده انگاشته و این کشور را مورد تهدید قرار دادند و هر لحظه بیم آن می رفت که با تسخیر مرکز حکومت، استقلال ایران از بین برود . رای شهید مدرس بر این بود که چون فاتح این نبرد جهانی مشخص نمی باشد، باید با تدبیری دقیق وضع ایران را در صورت پیروزی یکی از طرفین متخاصم روشن نمود و در عمل راه را بر پیشروی قوای بیگانه در خاک ایران بست . برنامه مدرس و یارانش آن بود که دو دولت تشکیل شود: یکی مرکزی که بر حسب ظاهر هر یک از طرفین که خود را حامی آن می داند روی کار می آید و دیگری دولت مهاجرت . این رای، صواب به نظر آمد و نخست جمعی متشکل از بیست و هفت نفر از وکلای مجلس و تعدادی از علما و رجال سیاسی، همراه با گروهی از مردم تهران به سوی قم عزیمت کردند و در این شهر برای مقابله با تجاوز روس ها کمیته دفاع ملی تشکیل دادند، قوای روس در رباط کریم شهریار با نیروهای مسلح مهاجرین درگیر شدند که در این نبرد روس ها پیروز شدند و قم به اشغال آنان درآمد . اعضای کمیته از قم راهی غرب کشور شدند و چون این ناحیه نیز مورد یورش روس ها قرار گرفت، مدرس و همراهان به قلمرو دولت عثمانی واقع در ترکیه کنونی وارد شدند . مدرس از آغاز ورود به استانبول (بندری در ترکیه) و مشاهده استقبال خوب سربازان ترک از رجال ایرانی، فهمید که دولت عثمانی در پی آن است که در این جنگ از توانایی های ایران به نفع خود استفاده کند (23) . به همین دلیل مدرس در ملاقات با پادشاه عثمانی خاطر نشان ساخت: «اصولا ما روحانیون در زمان حکومت استبداد ایران، آزاد بودیم و من نیز پس از استبداد در حکومت مشروطه هم به دلیل آن که نماینده مجلس بودم، در تمام مراحل آزاد صحبت می کردم; از این رو، در اینجا هم آزادانه اظهار نظر می کنم . مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این کشور آن است که اولا دولت عثمانی صحبت الحاق بخشی از خاک آذربایجان را به قلمرو خودش متوقف نماید . ثانیا در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانی و ترک مذاکراتی به عمل آوریم . (24) »
در ملاقات رسمی که مدرس با پرنس سعید حلیم پاشا، صدر اعظم وقت، و طلعت پاشا، وزیر کشور عثمانی و دیگر وزرا داشت، با آنکه جایگاه مذاکره مبلمان بود، مدرس بر روی زمین نشست که تمام وزرا به احترام وی صندلی ها را ترک گفتند و بر روی زمین نشستند . بعد از انجام تعارفات معمولی، صدر اعظم دستور داد تا چای عجمی برای میهمان بیاورند; چون این عبارت بوی تحقیر نسبت به ایرانیان را می داد، مدرس با شهامت و اعتماد به نفس شگفتی گفت: «بگویید به جای کلمه عجم لفظ ایرانی استعمال نمایند; زیرا، ماده لغوی کلمه عجم از عجمه می باشد و اشتقاق آن به کلمات مختلفه، حاکی از تحقیرنژاد غیر عرب حتی ملت ترک و ایرانی است و ما ایرانیان که دارای نوابغ و مشاهیری بوده ایم که به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمت های شایان کرده اند، سزاوار نیست که تحقیر شویم . (25) »
اعضای کابینه موقت از راه دیار بکر و سلیمانیه به سنندج آمدند و پس از چند روز توقف در این شهر به تهران بازگشتند . مدرس در حالی که لباس رزم پوشیده، تفنگ و قطار فشنگی بر دوش داشت، به در خانه رسید، در این هنگام همسر و یکی از فرزندانش دار فانی را وداع گفته بودند و دیگر فرزندانش با سختی های زیادی روبرو بودند .
در این ایام، کابینه صمصام السلطنه با ضعف تمام روی کار بود، در حالی که مردم از ستم، قحطی و گرسنگی رنج می بردند . شهید مدرس که نمی توانست این آشفتگی های سیاسی - اجتماعی ناشی از ناتوانی دولت مزبور را تحمل کند، به همراه گروهی از علما در شوال سال 1336 ه . ق . علیه کابینه صمصام به مخالفت برخاست . این عده برای عملی نمودن خواسته بر حق خود، در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی تحصن اختیار نمودند . احمد شاه با مشاهده این وضع صمصام السلطنه را بر کنار نمود و برای انتقال علما به تهران کالسکه سلطنتی را به حرم حضرت عبدالعظیم فرستاد و آن ها را با احترام و عزت فراوان به تهران مراجعت داد . در 29 شوال سال 1336 ه . ق . کابینه وثوق الدوله روی کار آمد .
استواری در برابر سلطه اجانب
با توجه به این که رقیب انگلیس، یعنی روسیه دچار آشوب و جنگ داخلی شد و برای مدتی هرچند موقت نتوانست در امور سیاسی ایران مداخلاتی داشته باشد، راه برای استعمارگری افزون تر انگلیس ها هموار گردید . آن ها در صدد برآمدند تا با استفاده از موقعیت پیش آمده، نفوذ خود را در ایران محکم نموده و این کشور را به صورت منطقه ای نیمه مستعمره درآورند . بدین منظور در 12 ذیقعده سال 1337 ه . ق .(نهم اوت 1919 م) . سر پرسی کاکس انگلیسی (وزیر مختار دولت بریتانیا) با وثوق الدوله (نخست وزیر وقت ایران) قراردادی منعقد ساخت . قرارداد مذکور در هفت ماده و یک ضمیمه تنظیم گردید .
شهید مدرس که به دقت و با هوشیاری و ظرافت تمام، مراقب اوضاع بود، این قرارداد ننگین را به منزله تحکیم مواضع ابرقدرت ها و مضاعف گشتن رنج و محرومیت ملت ایران تلقی نمود . از این جهت به محض انتشار خبر انعقاد قرارداد، شهید مدرس مانند کسی که سال ها نیروی خود را ذخیره نموده و انتظار مقابله با دشمن را داشته باشد، با شور و هیجان وافری از سنگر مجلس، در میدان ستیز با استعمار پای نهاد و چنان تحرکی در مردم ایجاد کرد که لغو قرارداد و سقوط کابینه وثوق الدوله را به دنبال داشت .
مدرس در جلسه پنجم، یکشنبه 25 ذیقعده سال 1339 ه . ق . در این باره گفته است: «13 ذیقعده سال 1337 ه . ق . یک روز نحسی از برای ایران بود و یک قرارداد منحوسی بدون اطلاع احدی منتشر شد . مردم کمال غفلت را داشتند که این قرارداد منحوس چیست، الا افراد نادری که از جمله بنده بودم که در همان ساعت که قرارداد انتشار یافت با آن مخالف شدم تا امروز، بالاخره توفیق به ملت ایران داد، قرارداد منحوس یک سیاست مضر به دیانت اسلام می باشد . کابینه وثوق الدوله، خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد . ملت برضد او قیام نمود . هر کس تمایل به سیاست (بیگانه) نماید ما با او موافقت نخواهیم نمود . (26)
از تلگراف «کاکس » به «لرد کرزن » بر می آید که از عوامل مهم مخالف این قرارداد شهید مدرس بود (27) . سرانجام قرارداد وثوق الدوله که ایران را در تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تحت سلطه مستشاران انگلیس قرار می داد با مقاومت وحانیت شیعه و در راس آن ها شهید مدرس، شکست خورد . حیله گران انگلیسی که قدرت مبارزه و میزان نفوذ روحانیت متعهد و آگاه را در عرصه های سیاسی - اجتماعی به طور عینی مشاهده کردند، این طبقه مقاوم و مبارز را سد راه منافع خویش تلقی کردند و از این جهت تصمیم گرفتند نظامی را سامان دهند که برای مبارزه با ارزش های دینی و اسوه های مقاومت به کار گرفته شود و منافع بیگانگان را حفظ نماید; از این رو، به فکر افتادند که روح قرارداد وثوق الدوله را در کالبد دیگری بدمند و با زمینه سازی برای سقوط کابینه مشیرالدوله و استعفای کابینه سپهدار، سید ضیاء الدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد، که به انگلستان تمایل داشت، از سوی بریتانیا برای کودتای ننگین سوم اسفند 1299 ه . ش . انتخاب شد .
در همین زمان نابغه وارسته و عالم عامل، شهید مدرس، دریافت که نقشه مزبور ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال که اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار یافت، نظر مدرس به اثبات رسید .
با فرار هیات دولت و پناهندگی سپهدار به سفارت انگلیس عوامل کودتا که در میان آن ها رضاخان، نقش مهمی را برای اجرای این برنامه عهده دار بود، حکومت نظامی اعلام کردند و سیدضیاء پس از سه روز با فشار دولت انگلیس فرمان نخست وزیری را از احمد شاه قاجار دریافت کرد . سید ضیاء پس از گرفتن حکم مزبور کابینه سیاه را تشکیل داد و در پی آن وضعی را برای ایران پدید آورد که اهداف انگلستان را تامین می کرد و نفوذ این کشور را در ایران مستحکم می نمود . او گروهی از افراد سرشناس و از جمله شهید مدرس را دستگیر نمود و روانه زندان ساخت . مدرس در سخنانی بطور قطع اعلام کرد که این کابینه عمر کوتاهی دارد، پیش بینی او به حقیقت پیوست و سیدضیاء تنها توانست 93 روز دوام بیاورد و مدرس و سایر زندانیان آزاد شدند (28) .
در بهار سال 1300 ه . ش . برای انگلستان مسلم گردید که یکی از دو عامل کودتا (رضاخان و سیدضیاء) باید کنار بروند و رضاخان را بر دیگری ترجیح دادند . سرانجام قدرت در دست رضاخان قرار گرفت و فرمان شاه در عزل سید ضیاء صادر شد . گروهی قزاق به خانه اش رفتند، او را مسلحانه بدرقه کرده و از ایران تبعید نمودند (29) .
دوران آشفتگی
سرانجام، پس از شش سال فترت، مجلس چهارم، در 15 شوال 1339 ه . ق . با حضور 65 نفر نماینده با نطق احمد شاه قاجار افتتاح گردید . شهید مدرس در این دوره با 48 رای به نیابت اول مجلس انتخاب شد و در همین جلسه به دلیل نبودن رئیس (مؤتمن الملک) ریاست مجلس را شهید مدرس عهده دار گردید (30) . یک روز قبل از افتتاح مجلس چهارم بیانیه ای تحت عنوان «بیان حقیقت » با امضای مدرس و گروه دیگری از نمایندگان در مخالفت با وقایع دوران کابینه سیاه سیدضیاء و اعلام الغای قرارداد 1919 م . انتشار یافت (31) . در آغاز این دوره مدرس با تصویب اعتبارنامه وکلای موافق قرارداد وثوق الدوله مخالفت کرد و با توانایی و نفوذی که داشت، اجازه نداد اعتبارنامه اکثر آنان به تصویب برسد . همچنین در این دوره دولت قوام السلطنه از مجلس رای اعتماد گرفت که در عرض هشت ماه سه بار تغییر کرد (32) .
از حوادث اسف بار این دوره، طغیان رضاخان در مقام وزارت جنگ بود . از آنجا که این فرد خودخواه و قدرت طلب با حمایت برخی از روزنامه نگاران، از جمله علی دشتی در صدد بر آمد تا با ظاهری دلسوز و به عنوان افسری شجاع [؟ ! ] راه را برای نفوذ استعمار هموار کند و به سوی مقاصدی باطل و بر هم زننده امنیت ایران گام بردارد، از دوره چهارم مجلس، مبارزات پارلمانی شهید مدرس شکل دیگری به خود گرفت و بدون این که از تشکیلات نظامی و تهدیدهای رضاخان بیمی به دل راه دهد، با قدرت معنوی و استقامت فوق العاده، ستیز با این چهره منفور را در صدر برنامه های خود قرار داد و در جلسه 148، پنج شنبه 12 مهر 1301 ه . ش . (13 صفر 1341 ه . ق) . نطقی علیه رضاخان ایراد نمود که در بخشی از آن آمده بود: «امنیت . . . به دست کسی است که اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم . . . ما که از رضاخان ترسی نداریم . باید بدون ترس و بی پرده سخن گفت . ما که قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم، قدرت داریم رئیس الوزرا را عزل کنیم، رضاخان را هم تغییر می دهیم . کاری ندارد ... (33) »
مجلس دوره چهارم، در دریای کشمکش های لفظی غرق و از لحاظ اتخاذ یک مشی روشن در خصوص مسایل سیاسی - اقتصادی ناتوان ماند . تلاش های شهید مدرس و عده ای از همفکران او هم نتوانست بین افکار نمایندگان تجانس و اتحاد ایجاد کند . از عوارض منفی این تفرق و تحزب که بر جو مجلس حاکم بود، رشد سرطانی سردار سپه می باشد . نزاع بین نمایندگان، آن چنان قدرت خطرناکی به رضاخان داد که مجلس پنجم هم نتوانست از نقشه های مخرب وی جلوگیری کند و احمد شاه بر خلاف میل درونی منصب ریاست وزرایی را به او واگذار کرد (34) .
جنجال جمهوری
انتخابات دوره پنجم مجلس شورا در جوی آشفته و اوضاعی ناگوار آغاز گردید . در چنین اوضاعی، عده ای از وکلای تهران و برخی شهرها انتخاب شدند و چون رضاخان مشاهده کرد اوضاع به نفع او پیش نمی رود، کوشید در شهرستان ها به مداخله و اعمال نفوذ در امر انتخابات بپردازد تا در مجلس طرفدارانی برای خود تدارک ببیند . با این همه، گروهی انسان متعهد و دلسوز که مدرس در میان آنان چون مشعلی می درخشید به این دوره راه یافتند و دوره پنجم مجلس، در روز 22 بهمن 1301 ه . ش . با نطق محمد حسن میرزا - ولیعهد - رسما افتتاح شد .
مشیر الدوله که ریاست کابینه را عهده دار بود، به دلیل تهدیدهای رضاخان با وجود اصرار مدرس استعفا کرد و این مقام حساس را در برابر جاه طلبی چون سردار سپه خالی گذاشت . سرانجام با وجود مخالفت شدید شهید مدرس و تردید شاه، فرمان ریاست وزرا در سوم آبان 1302 ه . ش . به نام سردار سپه صادر گشت .
رضاخان در این شرایط جدید به آزار مخالفان پرداخت و وابستگان و حامیان خویش را در راس امور قرار داد و در صدد آن برآمد که به تقلید از «مصطفی کمال آتاتورک » نظام جمهوری دروغینی را بر ایران حاکم کند . شهید مدرس و متفکرانی چون ملک الشعرای بهار، حائری زاده و سید حسن زعیم در مقابل سردار سپه و افکار باطلش به مقاومت برخاستند . مدرس و یارانش کوشیدند تا از تصویب اعتبارنامه های عده ای نماینده که به دستور رضاخان انتخاب شده یا با او تبانی داشتند، ممانعت به عمل آورند تا شاید بتوانند از این رهگذر عده ای از عناصر ناپاک را از مجلس خارج کنند .
از آنجا که مساله جمهوریت بنا به تصمیم انگلستان برای تمرکز قدرت در ایران طراحی شده بود، در جلسه هفتم دوره پنجم، این موضوع با عجله عنوان گردید . شتابزدگی اصحاب جمهوری چنان بود که اجازه ندادند اعتبارنامه های تمامی نمایندگان به تصویب برسد . در این حال فراکسیون اقلیت مجلس به رهبری مدرس با ریاست جمهوری رضاخان مخالفت کرد .
سید محمد تدین که از حامیان جدی رضاخان بود، کوشید تا نمایندگان طرفدار خود را هنگام سخنرانی مدرس از جلسه خارج کند ولی بیانات پر جاذبه، باصلابت و منطقی مدرس همه را تحت تاثیر قرار می داد، این وضع تدین را چنان عصبانی کرد که در پی درگیری لفظی با مدرس همراه با عده ای از فراکسیون تجدد (که رهبری آنان را او عهده دار بود) جلسه را ترک کردند . در خارج جلسه بحث و جدال لفظی ادامه یافت و مدرس در اتاق تنفس بیانات خود را پی گرفت . در این میان دکتر حسین بهرامی معروف به احیاء السلطنه پس از مشاجره ای لفظی به تحریک سید محمد تدین بر گونه سید حسن مدرس سیلی نواخت . این حرکت توام با اهانت همچون کبریتی که به انبار باروت برسد در افکار و احساسات مردم، انفجاری عظیم پدید آورد . بازارها بسته شد و طبقات گوناگون ساکنین تهران به همراه علما و روحانیان در مساجد و سایر اجتماعات به تظاهرات اعتراض آمیزی روی آوردند، سرانجام در شکل یک راهپیمایی بزرگ به سوی مجلس شورای ملی راه افتادند . دولت کوشید از این حرکت جلوگیری کند تا آن که مؤتمن الملک - ریاست مجلس - جلسه آشتی ترتیب داد و نمایندگان بازار تهران و اصناف به مجلس دعوت شدند . به رغم این برنامه، هر روز بر مخالفین جمهوری افزوده می شد و در روز دوم فروردین 1303 ه . ش . مردم تهران از محلات گوناگون به سوی مجلس حرکت کردند و با فریادهای «مرده باد جمهوری، زنده باد مدرس . ما دین نبی می خواهیم، جمهوری نمی خواهیم » وارد حیاط مجلس شدند .
رضاخان و یارانش نیز به مجلس آمدند، ولی مردم نفرت و انزجار از او را علنی ساختند و مانع ورود او به داخل مجلس شدند، او و سربازانش افراد خشمگین را مورد ضرب و شتم قرار دادند . چون شرایط به ضرر رضاخان پیش رفت و این وضع بر نفرت مردم می افزود، طرفداران رضاخان با درماندگی وی را از مجلس بیرون بردند . مدرس با آرامش کامل به میان مردم آمد و از آگاهی و هوشیاری مردم تهران تشکر نمود .
بدین گونه، جمهوری رضاخانی با شکست مواجه گردید (35) . البته افراد مبارز همچنان در توقیف و تبعید بودند و فشارهای زیادی به یاران مدرس وارد آمد و از هر طرف عرصه بر آن شهید و حامیانش تنگ تر می گردید، تا جایی که حتی در مجلس هم به او اجازه نمی دادند حقایق را بگوید و از جنایات رضاخان و نقشه های اجانب پرده بردارد . به همین دلیل، در روز هفتم مرداد 1303 ه . ش . مدرس پشت تریبون مجلس قرار گرفت و با مقدمه ای ماهرانه استیضاح رضاخان را مطرح کرد، اما شرایط به گونه ای شد که مقرر گردید، تکلیف استیضاح به وقت دیگری موکول شود . به رغم مخالفت مدرس، عده ای از نمایندگان رضاخان را به حکومت رسانیدند و طولی نکشید که مجلس مؤسسان که با اعمال نفوذ و سرنیزه وی انتخاب شده بودند او را به عنوان اعلیحضرت رضاشاه کبیر بر سرنوشت امت مسلمان ایران حاکم نمودند و یک ساعت و نیم بعد از ظهر روز نهم آبان 1304 ه . ش . سقوط قاجاریه با شلیک چندین توپ اعلام شد و در 25 آذر 1304 ه . ش . رضاخان به مجلس آمد و در خطابه ای خود را رسما شاه ایران خواند و در روز چهارم اردیبهشت سال 1305 ه . ش . در کاخ گلستان رسما تاجگذاری کرد (36) .
از ترور نافرجام تا شهد شهادت
دوران انتخابات دوره ششم مجلس شورای ملی فرا رسید . رضاخان که مقام سلطنت را به دست آورده بود، می کوشید تا از تمام نقاط کشور حامیان خود را برای مجلس آینده، تعیین کند . مردم تهران به رغم تبلیغات مسموم و فشارهای عوامل رضاشاه موفق شدند، افرادی چون شهید مدرس و ملک الشعرای بهار و برخی از افراد صالح دیگر را برای این دوره برگزینند . در جلسه اول دوره ششم مجلس که روز نوزدهم تیرماه 1305 ه . ش . تشکیل شد، مدرس ریاست سنی مجلس را بر عهده داشت . او پس از شروع کار مجلس به اعتراض نسبت به دخالت رضاخان و هوادارانش در انتخابات پرداخت و با اعتبارنامه وکیل های سفارشی مخالفت کرد و گفت: «در این انتخابات هم حکومت، نظامی بوده و هم انتخاب کننده نظامی بوده است » . وقتی عوامل حکومتی مشاهده کردند، فریاد حق طلبی مدرس خاموش شدنی نیست، تصمیم گرفتند فریاد آن وارسته مرد را با ترور، در حلقوم پاکش خاموش سازند . از این جهت، در روز هفتم آبان 1305 ه . ش . هنگامی که آن شهید، طبق معمول به سوی مدرسه سپهسالار برای تدریس می رفت، وی را هدف گلوله قرار دادند . تیرها بدن مدرس را از ناحیه کتف و بازو به شدت مجروح نمود، اما او از خطر مرگ رهایی یافت و برای معالجه مدت 64 روز در بیمارستان بستری بود (37) .
با به پایان رسیدن دوره ششم در 22 مرداد 1307 ه . ش . ، انتخابات دوران هفتم مجلس فرا رسید . رضاخان تصمیم گرفت به هر طریق ممکن از راه یافتن مدرس و همفکرانش به مجلس جلوگیری کند . این انتخابات کاملا فرمایشی بود و همزمان با برگزاری آن اغلب یاران مدرس در زندان ها و تبعیدگاه های خوفناک به سر می بردند . در تهران به رغم فعالیت مردم این دیار برای انتخاب شهید مدرس، عوامل رضاخان وقاحت را به حدی رسانیدند که اجازه ندادند حتی یک رای به نام مدرس از صندوق ها بیرون بیاید . مدرس علاوه بر محروم شدن از راه یافتن به مجلس، گرفتار سخت ترین شرایط زندگی گشت، تا آنکه در روز دوشنبه 16 مهر 1307 ه . ش . توسط عوامل شهربانی تهران، منزلش محاصره گردید و آن شهید دستگیر و به قلعه خواف در خراسان تبعید گشت که به مدت نه سال در این قلعه مخوف زندانی بود . سرانجام غروب 27 رمضان سال 1356 ه . ق . مطابق با دهم آذر 1316 ه . ش . سه جانی خبیث به نام های جهان سوزی، خلج و مستوفیان، آیت الله سید حسن مدرس را که از خواف به کاشمر انتقال یافته بود، در این شهر به شهادت رسانیدند که اکنون آرامگاهش زیارتگاه مردمان مشتاق حق و حقیقت می باشد (38) .
پی نوشت ها:
1) نک: مقاله خواجه نصیر و مردم زواره، محیط طباطبایی، مجله یغما، سال 1335 ه . ش .
2) طفولیت مدرس، سید محمد محیط طباطبایی، مجله محیط، شماره دوم، سال اول .
3) فصلنامه یاد، سال پنجم، شماره 20، پاییز 1369، ص 21 .
4) مشک مشام معنی، قسمت اول، مجله پیام زن، سال هفتم، شماره 81، ص 36 .
5) نک: اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 5، ص 21 .
6) همان .
7) مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، عبدالعلی باقی، ص 161- 160 .
8) مجله مجلس و پژوهش، شماره 7، ص 193 .
9) سده تحریم تنباکو، به اهتمام موسی نجفی، رسول جعفریان، مقاله دکتر علی مدرسی، ص 135 .
10) همان، ص 139 .
11) دیدار با ابرار، ج 67 (شهید مدرس، ماه مجلس)، از نگارنده، ص 201 .
12) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج دوم، ص 309; مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 26 .
13) مجله مجلس و پژوهش، همان، ص 195 .
14) شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 37- 36 .
15) مرد روزگاران، دکتر علی مدرسی، ص 62 .
16) همان، ص 63 .
17) تاریخ هیجده ساله آذربایجان، کسروی، ص 488 .
18) دو مبارز مشروطه، رحیم رئیس نیا - عبدالحسین ناهید، ص 207- 206 .
19) آراء و اندیشه ها و فلسفه سیاسی مدرس، محمد ترکمان، ص 19 .
20) مدرس تاریخ و سیاست، گروهی از نویسندگان، ص 25- 24 .
21) نک: مدرس در پنج دوره تقنینیه، محمد ترکمان، ج اول، ص 10- 8 .
22) شهید مدرس ماه مجلس، ص 102 .
23) مرد روزگاران، ص 69- 68 .
24) مدرس قهرمان آزادی، حسین مکی، ج اول، ص 141- 140 .
25) همان، ص 142 .
26) مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 195- 194 .
27) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج اول، مقدمه .
28) سالنامه دینا، سال 1324 ه . ش . ، ص 110; مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 198 .
29) تاریخ سیاسی معاصر ایران، دکتر سید جلال الدین مدنی، ج اول، ص 100 .
30) گزیده ای از مجموعه اسناد عبدالحسین میرزافرمانفرما، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، ج سوم، ص 187 .
31) همان، ص 885- 884 .
32) از سید ضیاء تا بختیار، مسعود بهنود، ص 36 .
33) مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 328- 327 .
34) شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 142- 141 .
35) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، بخش خاطرات، ص 224 .
36) مدرس قهرمان آزادی، حسین مکی، ج دوم، ص 520- 539 .
37) بازیگران عصر طلایی، ابراهیم خواجه نوری، ص 160 .
38) نک: مرد روزگاران، ص 335- 334 .
فرآوری : طاهره رشیدی
منبع :خبرگذاری مهر
خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: مدرس کسی است که زندگی، اخلاق و رفتار انقلابی اش به همراه جهتگیری های سیاسی واجتماعی اش الگویی تام و تمام برای سیاستمداران و حق طلبان است.شهید سید حسن مدرس برحسب اسناد ومنابع تاریخی ازسادات طباطبایی زواره بوده که نسبش از سی ویک پشت به حضرت امام حسن مجتبی (ع)می رسد. وی در حلقه درس علمای بسیار شرکت داشته و باید گفت بیشترین نقش در تعلیم و تربیت وی منحصر به سید عبدالباقی می باشد؛ کسی که همواره به گفته خود مدرس او را در مسیر علم وتقوا هدایت می کرده است.
مدرس که به تحصیل دروس حوزوی اشتغال داشته است در حوزه ی علمیه ی اصفهان به فراگیری جامع المقدمات، علم صرف ونحو، ادبیات عرب، منطق وبیان مشغول گشته وپس از پایان تحصیلات در شعبان 1311 وارد نجف اشرف می شود وپس از بازگشت از نجف اصفهان را برای اقامت برمی گزیند. هنگامی که به تهران می آید از همان ابتدا به تدریس در مدرسه ی سپهسالار مشغول می شود وشیوه ی بیان تدریس او به دلیل تفاوت های شگرف با دیگر معلمان باعث می گردد تا کلاس های درس او بسیار شلوغ شده وآوازه ی وی به گوش همگان برسد. هنگامی که احمد شاه از حسن شهرت مدرس مطلع می شود طی حکمی سرپرستی وتولیت مدرسه ی سپهسالار را به او واگذار می کند.
گرچه مدرس صاحب تالیفات وآثار پژوهشی بسیاری است، اما بی شک نام وی با مجلس وحضور در عرصه ی سیاست گره خورده است. اولین روزی که سید حسن مدرس به مجلس شورای ملی گام نهاد زمان محمد علی فروغی در سال 1328 قمری بود. مدرس در آن دوره به عنوان یکی از پنج مجتهد ی که می بایست بر قوانین مجلس نظارت داشته باشد پا به مجلس می گذارد وبه همراه سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ باقر همدانی، نورالله همدانی و....برقوانین مصوب در مجلس نظارت می کند.
از جمله موارد ننگینی که منجر به واکنش مدرس وتلاش او برای انحلال آن می شود اولتیماتوم دولت روس به هم دستی دولت انگلیس بود که طی آن خواهان اخراج شوستر می گردند. در این بین مدرس وخیابانی به مخالفت با این اولتیماتوم پرداخته ومردم به تبعیت از این دو روحانی به تظاهرات می پردازند ومجلس موفق نمی شود تا تصمیمی در این باب اتخاذ کند.
نمونه ی دیگر از شهامت مدرس مخالفت او با قرارداد استعماری وثوق الدوله می باشد. مدرس در خصوص خطرهای این قرارداد اظهار داشت روح این قرارداد استقلال مالی ونظامی ایران را از بین خواهد برد وچیزی جز ننگ وشکست نصیب ملت نخواهد کرد. به همین جهت با رهبری مبارزان مجلس بزرگترین قدرت استعماری زمان یعنی انگلیس به زانو در آمده وشکست می خورد.
از جمله حوادث دیگر که مدرس بسیار با آن مبارزه کرد مصادف با مجلس چهارم بود در این زمان رضاخان در مقام وزارت جنگ تصمیم گرفت تا امور نظمیه، بودجه وقوای نظامی را تحت انقیاد خود قرار دهد. شهید مدرس نیز بدون آنکه هراسی به خود راه دهد مبارزه با رضاخان را آغاز کرده ودر یکی از جلسات دوره چهارم مجلس نطقی علیه رضاخان ایراد می کند ودر آن نطق به وضوح چهره پلید رضاخان را برای مردم افشا می کند.
مدرس در جریان جمهوریخواهی که رضاخان در پی استقرار آن بود نیز به مخالفت می پردازد گرچه بسیاری از مورخان و وقایع نگاران تاریخ معاصر به جهت همین یک موضع مدرس او را مخالف با جمهوری ودموکراسی دانسته اند اما وی نه تنها مخالف با جمهوری نبوده بلکه سعی کرد تا همگان را متوجهه این نکته کند که جمهوری که رضاخان درصدد تثبیت آن است؛ آن چیزی است که منافع انگلیس را تامین می کند وقدرت را بیشتر در انحصار رضاخان قرار می دهد.
رضاخان هنگامی که مشاهده کرد سوءقصد به جان مدرس در پل ذهاب وقصر شیرین ناموفق بوده اقدام به تبعید مدرس کرد وبا جعل نامه ای برضد او در 16مهر 1307 مدرس را دستگیر کردند وبه خواف تبعیدش نمود.
هنگامی که مدرس در خواف اقامت داشت رضاشاه شخصی را به جانب مدرس روانه کرد تا به او چنین بگوید "یا دست از سیاست بردارد یا یکی از دو کار را قبول کند تولیت آستان قدس را بپذیرد ویا به عتبات عالیات برود ودرس بگوید". مدرس نمی پذیرد ومی گوید من وظیفه خود می دانم که بمانم وبه کارخویش بپردازم. این پاسخ خشم رضاشاه را برانگیخته وپس از 9 سال اسارت او را از خواف به کاشمر تبعید می کنند. سپس به فردی به نام مستوفیان شهربان کاشمر دستور می دهند تا مدرس را به قتل برساند مستوفیان به همراه ناظم جهان سوز وحبیب الله خلج به نزد مدرس آمده وبا خفه کردن مدرس در 10آذر 1316اورا به شهادت می رسانند.
روند زندگانی وسیر مبارزاتی مدرس به خوبی نشان می دهد که او در سراسر عمر خویش تمام تلاش خود را در جهت اعتلای اسلام به کار گرفته ودر جهت نشر حقایق اسلام کوشیده است. هیچ گاه از ظلم وجور رضاشاهی هراسی نداشته وتنها فکر او تلاش برای عظمت ایران بوده است.
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
ابوالفضل شكوري
مقالهي حاضر ضمن بررسي رمز ناشناختگي شهيد سيدحسن مدرس، عناصر تشكيل دهندهي بافت شخصيت و جاذبههاي ديني و حوزهاي او را نيز مور توجه قرار داده و در حقيقت شهيد مدرس را از يك زاويهي ديد جديدي به بررسي نشسته است، اين مقاله به تاريخ 9/9/65 در دانشگاه اصفهان به مناسبت نخستين سمينار بزرگداشت شهيد مدرس به صورت سخنراني توسط نگارنده ايراد شده است.
رمز ناشناختگي مدرس
... موضوع سخن، مرحوم سيدحسن مدرس فقيه و سياستمدار نامدار معاصر است كه آوازهي او بيشتر پس از پيروزي انقلاب اسلامي مردم ايران به گوش نسل حاضر رسيده است. او فقيه و سياستمدار «مردموارهاي» بود كه در يك مبارزهي همهجانبه با استبداد داخلي، استحمار و خرافات رايج و سلطهي استعمار خارجي همزمان ميجنگيد. او متعهد به اسلام و مدافع راستين حقوق و منافع مردم بود. از اين رو، من نيز سخنم را با حديثي از پيامبر اسلام(ص) آغاز ميكنم.
رسول خدا (ص) فرمودند: «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا»، يعني مركب قلب دانشمندان برترو ارزشمندتر از خون شهيدان است.
مدرس از جمله كساني است كه ميتواند مصداق اين حديث شريف باشد. سپاس خداي را كه اينك در شرايطي راجع به اين شخصيت بزرگ به بررسي نشستهايم كه حكومت پادشاهي ساقط شده و جمهوري اسلامي جايگزين آن گرديده است، و زمينهاي براي تحقق بسياري از اهداف و آرمانهاي اسلامي، و احيا و معرفي بسياري از قهرمانان متعلق به امت بزرگوار اسلام فراهم شده كه از جملهي آنان، اسوهي جهاد و مقاومت و الگوي فقاهت و نمونهي زهد و تقوا و به قول يكي از نويسندگان متعهد «ناشناختهاي مشهور»، يعني آيتالله «سيدحسن مدرس» است. اين اجتماع با بركت به منظور تجليل از مقام او و آشنايي با ابعاد مختلف شخصيت ممتاز و نمونهي آن بزرگوار تشكيل يافته است.
برادراني كه در جهاد دانشگاهي اصفهان، براي نخستينبار عهدهدار برگزاري اين سمينار در ايران شدهاند، شايسته قدرداني هستند و امتياز پيشتازي را ـ كه آيهي شريفهي «السابقون السابقون اولئك المقربون» 1 به ارزش والاي آن اشاره دارد ـ در حركتي فرهنگي و انقلابي به خود اختصاص دادهاند.
راجع به مرحوم مدرس حرف زياد است و همينطوري كه عرض كردم ايشان «ناشناختهاي مشهور» هستند، يعني در عين نامداري به راستي ناشناختهاند. لذا در ابعاد مختلف ميتوان راجع به شخصيت ايشان سخن گفت. در اين مدتي كه در حضور سروران محترم هستم و مصدع وقت شريف شما ميشوم، تا آنجايي كه اطلاعاتم اجازه ميدهد و تا آنجايي كه منابع تاريخي و اسناد قابل دسترسي ياري ميكند، سعي خواهم كرد پردههايي را از چهرهي شخصيت علمي، حوزهاي و فقاهتي ناشناختهي مدرس در بعد علمي و فقهي، در حد امكان شناخته شود. از اين رو بايد عزيزان توجه داشته باشند كه موضوع اصلي سخن ما شخصيت علمي و حوزهاي شهيد مدرس است، لكن پرداختن به اين كار بدون اشاره به ستم بزرگي كه جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر ادب و فرهنگ معاصر ايران، بر امثال ايشان روا داشته ودر گمنام ساختنشان كوشيدهاند، چندان جالب نخواهد بود. لذا سخني نيز دربارهي اين جريانها و تيولدارانشان خواهيم گفت.
مدرس تاكنون در ايران بيشتر به عنوان يك سياستمدار شناخته شده است، و به عنوان يك روحاني وارسته كه در عالم سياست از پارهاي تيزهوشيها و نبوغ فوقالعادهاي برخوردار بوده و در عين حال از خلوص و ايمان و نستوهي در درجهي عالي بهرهمند بود، شهرت يافته است؛ يعني مدرس صرفاً به نام يك شخصيت سياسي زاهد مخلص شناخته شده است. اما مدرس فقط اين نيست، مدرس قبل از آنكه يك سياستمدار و يك سياستشناس باشد، يك دانشمند اصولي سترگ، و يك فقيه برجسته و بزرگ است، درست همرديف اصوليون و فقهاي بزرگي همچون كمپاني، نائيني و امثال آنان؛ و شايد انسان بتواند به خودش جرئت بدهد و بگويد از نظر آشنايي به مباني علم اصول (و نه از جنبه نوآوري در اين رشته) در حدي نزديك به مقا م اصولي مرحوم شيخ مرتضي انصاري كه معلم همهي اصولدانان متأخر است. البته اين حرفي كه بنده ميزنم چندان مبالغه و اغراق نيست، دليل دارد، و دليل آن را نيز عرض خواهم كرد. اما متأسفانه مدرس به اين صفت بارز خود، يعني علم و دانش و فقاهت هنوز شناخته نيست، به همين دليل است كه ما عليرغم تأكيدات و سفارشهاي مكرر و هدايتگر امام امت (قدس سره) راجع به اينكه از اصول انديشه و افكار مدرس و از خط فكري و سياسي مدرس بايد استفاده كرد، هنوز در بهرهگيري از رهنمودهاي شايستهي او در سطوح و ابعاد گوناگون، از تعليمات و شخصيت او، طرفي برنبستهايم. علتش اين است كه ايشان ناشناختهاي مشهور هستند و بعد فقهي و مقام علميشان نيز همين طور است. البته اين ناشناختگي دليل دارد، منحصر به مدرس هم نيست. تمام قهرمانان اصيل و همهي چهرههاي تاريخساز ما، در تاريخ مكتوب معاصر كشور گم و ناشناخته هستند و آنگونه كه بايد شناخته بشوند، شناخته نشدهاند.
علت اين ناشناختگي نيز اين است كه جريانهاي تاريخنگاري منحرف و بيگانه پرست در ايران معاصر، سلطه و حاكميت داشتهاند. اين جريانها زندگينامه و شرح احوال شخصيتهاي ملي و مذهبي ما را تحريف كردهاند، و يا در صورت امكان، آنان را از تواريخ خود حذف كردهاند. تاريخنگاري حاكم بر مراكز علمي و دانشگاهي جوامع اسلامي، از جمله ايران، تاكنون با ماهيت و شيوهي ضد اسلامي خود هر نوع حركت و يا چهرهي مردمي و اسلامي و مبارزه را از تاريخ مكتوب معاصر حذف و يا محتواي آن را تحريف كردهاند. من در اينجا در حدي كه فرصت اجازه بدهد به عنوان مقدمهي بحث، در تشريح علل ناشناختگي شخصيت علمي و حتي شخصيت سياسي مرحوم مدرس، به معرفي فشردهي جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر فرهنگ ايران معاصر، خواهم پرداخت.
جريانهاي تاريخنگاري و نقش آنها در ناشناختگي امثال مدرس
جريانهاي تاريخنگاري موجود در عالم اسلام و ايران معاصر را ميشود به چند دستهي متمايز تقسيمبندي كرد:
1ـ جريان تاريخنگاري فراماسونري
اين جريان، يك جريان تاريخنويسي فعال و نيرومندي است كه در جهان اسلام و جود داشته و دارد و در ايران نيز فعال بوده است. حتي بعد از انقلاب نيز با آن مباني خاص و ارزشهاي ويژهي خودشان، در بسياري جاها تيول تاريخنگاري را در انحصار خودشان دارند، تاريخ كشور ما، تاريخ ملت قهرمان ما را در سراسر جهان اسلام تحريف كردهاند و نگذاشته اند شخصيتهاي اصيل، الگو و الهامبخش امت ما، براي اين مردم آنگونه كه لازم است، شناخته شوند.
جريان تاريخنگاري فراماسونري با برچسبزدنهاي مختلف و يا بايكوتهايي كه در مورد ايران قبل قهرمانان انجام داده، مانع از اين شده است كه ملتها اين قهرمانان را بشناسند، اگر شما كتابهايي را كه از اين جريان در تمام جهان اسلام، از جمله در ايران، در عالم كتب و مطبوعات نشر نشده است، ملاحظه كنيد،ميبينيد كه درصد عظيمي از كتابهاي تاريخي ما را بعد از مشروطه و در ايام مشروطه، اينان نوشتهاند، و اين به راستي يك فاجعهي فرهنگي است.
طبيعي است كه فراماسونرها امثال شهيد مدرس و ديگر قهرمانان همسو، همفكر و همارزش مدرس را در تاريخ بايكوت كنند، و يا اينكه شخصيتشان را وارونه ترسيم كنند، و يا اينكه در صورت امكان، اساساً آنان را از تاريخ حذف نمايند. همان طوري كه علاوه بر شخصيتها، حوادث و رخدادهاي مهم را نيز از تاريخ حذف كردهاند.
از باب مثال اغلب كتابهايي را كه راجع به تاريخ معاصر نوين ايران در قبل از انقلاب اسلامي نوشته شده، ملاحظه بفرماييد ميبينيد كه هيچ اشارهاي راجع به قيام خونين و مردمي پانزدهم خرداد سال چهل و دو، در اين قبيل كتابها ديده نميشود. چرا كه آنان ميخواستند حتي نام 15 خرداد را نيز از تاريخ حذف كنند. اين از باب مثال بود كه ذكر كردم وگرنه همهي حوادث مردمي و رجال اصيل ما دچار چنين سرنوشت غمباري شدهاند.
مثلاً شما ميبينيد كه مورخان استعماري و نيز دربار پهلوي جريان فرقهي دمكرات آذربايجان و پيشهوري و همچنين ديگر جريانهاي فكري و سياسي معارض و مخالف رژيم شاه را در تاريخ آوردهاند، و ماجراي اتفاقات مربوط به آنان را ذكر كردهاند...
2ـ تاريخنگاري درباري
جريان تاريخنگاري ديگري هست كه ميتوان از آن به «تاريخنگاري درباري» تعبير كرد كه در كار خود از دربارها الهام و برنامه ميگرفته است. اين شيوهي تاريخنويسي در تاريخ ايران و اسلام ريشهي بسيار طولاني دارد، و به دوران خلافت بنياميه و بنيعباس و شاهان پيش از اسلام ميرسد.در زمان معاويه بود كه دستهاي از حديثسازان و تاريخسازان (يعني جاعلان و تحريفكنندگان تاريخ اسلام) به دستور حكومت وقت شروع كردند به تاريخسازي، چهرهپردازي و خلاصه تحريف تاريخ در جلد راويگري و حديثگويي. به همين دليل است كه ميبينيم در مجموع تاريخ اسلام آن جرياني كه هميشه مورد بيحرمتي قلمداران درباري قرار داشته و آن جرياني كه هميشه به آن دشنام ميدادهاند و زير شلاقهاي قلمي نويسندگان و مورخان و محدثان درباري قرار داشته است، همانا جريان مقدس و مظلوم «اهل بيت پيامبر(ص)» و خاندان علي (ع) بوده است. چنانكه بعد از آنان تشيع و فقهاي مظلوم اعصار بوده اند كه از طرف بنيعباس و ديگر حاكمان اعصار، ماركهاي مختلف خورده و مسلوباليد گرديدهاند و قلمداران و مورخان درباري وابسته به قدرتهاي حاكمه همه جا آنان را مورد فحاشي قرار ميدادهاند. در زمان حاكميت خاندان پهلوي نيز اين مسئله به قوت خود باقي بود كه دربار براي عدهاي از تاريخنگاران، امكانات عظيم رفاهي و تحقيقاتي از قبيل اعطاي بورس، اعزام به خارج و غيره را فراهم ميآورد و همهي امكانات پژوهشي و مطبوعاتي را در اختيار آنان قرار ميداد، و در عين حال برخي از آنان كوشش ميكردند كه خودشان را در ظاهر وابسته به دربار و قدرت حاكمه نشان ندهند و روي وابستگيشان به بيگانگان نيز روپوش بكشند. آنوقت آنان ميرفتند تحقيقات ميكردند و تاريخ مردم و سرزمين ما را مينوشتند،و در واقع آن را تحريف ميكردند.
من اكنون نميخواهم به افشاگري اين مورخان با نام و نشان بپردازم،برخي از آنان اسناد وابستگي به مراكز ضد مردمي رژيم شاه را نيز دارند. برخي از قلمداران آن زمان، علاوه بر اينكه خودشان در مقام اغفال مردم و تحريف تاريخ سرزمين ما بودند، كوشش ميكردند به عنوان «دلالهاي فرهنگي» نيز ميان دربار شاه و روشنفكران نقش بازي كنند و روشنفكران را فريب بدهند و آنان را به طورناخواسته به خدمت تاريخنگاري دربار بكشانند. نمونهاي از اين افراد مرموز و پيچيده احسان نراقي است كه از دلالهاي شناخته شدهي فرهنگي براي جذب روشنفكران به دربار و جناح استعمارپسند روشنفكري است.
3ـ جريان تاريخنگاري الحادي و ماركسيستي
در ايران معاصر، جريان تاريخنويسي ديگري نيز وجود داشته است كه بعد از انقلاب مشروطيت و به ويژه در دوران منحوس پهلوي اوج گرفت و گسترش پيدا كرد، اين جريان همان جريان الحادي و ماركسيستي است كه ريشه در آن سوي مرزها دارد.
عوامل بومي اين جريان نيز كه بيشتر كار خود را از راه ترجمهي متون تاريخي روسي و ماركسيستي مربوط به ايران دنبال ميكردند، كوشششان بر اين بود كه شيوهي نگارش و تحليل تاريخ با متد مورد قبول ماركسيستها و ملحدين را در ايران نشر بدهند. انبوهي از كتابهاي تاريخي معاصر در ايران را اين قبيل كتابها تشكيل مي دهند كه هيچ ربطي به تاريخ واقعي سرزمين و مردم ما ندارد، و يك تاريخنگاري فرمايشي و قالبي از پيش ساخته است كه رسالتش تحريف حقايق تاريخي به نفع بلوك شرق و بينش منحرف ماترياليسم تاريخي است.
4ـ جريان تاريخنگاري ناسيوناليستي
جريان ديگري كه در ايران وجود داشته، جرياني است كه خود را به اصطلاح جريان تاريخنويسي «ملي» معرفي ميكند، لكن اصطلاح درست آن همان تاريخنگاري ناسيوناليستي يا «قومي» است. جريان تاريخنگاري قومي كوشش داشته در ظاهر خود را وابسته به دربار و به جريانهاي تاريخنگاري فراماسونري و يا ماركسيستي نشان ندهد و با عنوان و محور قراردادن «مليت» و «قوميت ايراني» مشغول به تحليل و نگارش تاريخ ايران بپردازد. چنانكه در كشورهاي عربي و در كشورهاي آفريقايي و آسيايي نيز با محور قراردادن قوميتهاي محلي آن سرزمينها، مشغول به نگارش تاريخ و تحريف حقايق هستند، و از اين طريق به اسلامستيزي و اسلامزدايي تحت عنوان دروغين مثلاً عربستيزي در ايران وعناوين مشابه درديگر سرزمينها ميپردازند.
شما اگر كتب و آثار اينان را كه در زمينهي تاريخ اعم از تاريخ اسلام و ايران و ديگر اقوام مسلمان كتاب نوشتهاند، ملاحظه نماييد، ميبينيد كه به بهانههاي واهي و به انگيزهي ترويج يك مليت ويژه، در ابعاد گسترده، با اسلام، قرآن و تشيع مبارزه و ستيز كردهاند.
شهيد مطهري آن «دردمند تنها» كتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام وايران را در برابر اين جريان تاريخنويسي و تيولداران آن نوشتهاند. ايشان با تأليف اين كتاب خواستند ثابت كنند كه جدا كردن ايران و اسلام از يكديگر، خيانت به اسلام و ايران است. همانگونه كه ايرانيان هوشمند خدمات ارزشمند به فرهنگ اصيل اسلامي و ترويج و تحكيم آن، انجام دادهاند، اسلام نيز در شكوفاسازي استعداد ايراني نقش مهمي داشته و اين دو در رابطهاي تنگاتنگ با يكديگر مطرح اند. آري، تاريخنگاري كه تحت نام عربستيزي در واقع اسلامستيزي ميكنند، حلقهاي از يك زنجيرهي استعماري هستند.
اين هم يك جريان تاريخنگاري است كه مرحوم مطهري در مبارزهي علمي و عملي با آن بيش از هر كس ديگري نقش و سهم دارد. ايشان در جاي جاي خدمات متقابل ... تأليفات وابسته به اين جريان ـ از قبيل دو قرن سكوت وغيره ـ را عالمانه به نقد نشسته و انحرافشان را نشان داده است.
5ـ تاريخنگاري اسلامي
در تاريخ معاصر ايران نمونههايي از يك شيوهي ديگر تاريخنويسي وجود داشته است كه شايد در مقام ثبوت بتوان گفت يك جريان بوده ولكن در مقام اثبات هرگز جريان ناميده نميشود. اين نوع تاريخنگاري اصول و شيوههاي علمي و خردپذير خود را داراست، لكن عملاً محكوم و منزوي بود و آثار و تأليفات چشمگيري ندارد. اين را ميتوان شيوهي تاريخنگاري اسلامي ناميد كه در دو شاخه قابل تفكيك و شناسايي است:
الف ـ تاريخنگاري سنتي
ب ـ تاريخنگاري اصيل اسلامي
شيوهي تاريخنگاري سنتي مبتني بر اوهام، خواب و رؤيا و بدون توجه به علل و معلولهاي طبيعي و اجتماعي است. لذا گزارش مجهولات تاريخي، خرافات، و نقل محتويات كتابها بدون تحليل و بررسي ميزان خردپذيري محتوا و صحت سندهاي آن، و بدون مقابلهي روايات مختلف و انتخاب درست از نادرست، صورت ميگرفته است و «رؤيازدگي» و افسانهپرستي بر همهي مطالب آن چيره است. در ظاهر آنها را افراد مسلمان نوشتهاند و از اين رو كوشش شده است تا به نام اسلام نيز سكه بخورد، لكن بايد بگويم كه اين نوع تاريخنويسي هيچ ربطي به اسلام ندارد، اين جدا از اسلام و تاريخنگاري سنتي نام دارد. درست مانند آداب و رسوم سنتي و عقايد سنتي (مانند عقيده به نحوست عدد 13، برپا داشتن مراسم نوروز، هفتسين و ...) بنابراين بايد حساب اين قبيل آثار تاريخي را از حساب اسلام و تاريخنگاري اصيل اسلامي كه اصول آن در قرآن و نهجالبلاغه و كتب درايه و رجال بيان شده است، از هم جدا كرد. اين نوع تاريخنويسي بومي به دليل خرافاتزدگي، زمينهي تاريخنويسيهاي استعماري و مغرضانه را در ايران آماده گردانيد، و متأسفانه برخي از اشخاص و محافل هنوز هم عملاً مروج آنند.
در مقابل اين شيوه، شيوهي تاريخنگاري اصيل اسلامي قرار دارد كه درتاريخ معاصر برخي از بزرگان انديشهي اسلامي خواستهاند براساس آن تاريخنگاري كنند و در اين راه قلم به دست گرفته و وارد عمل شدهاند، لكن عملاً توسط زورمندان حاكم زمان سركوب و كار تاريخيشان نيز ضايع شده است، و خودشان نيز در اثر القائات مزوران بايكوت گرديدهاند. در رأس اين جريان شهيد سيدحسن مدرس قرار دارد و بعدها نيز كساني همچون استاد مرتضي مطهري و غيره آن شيوه را پيگيري كردند و برخي آثار تاريخي ابتكاري و مفيد را پديد آوردند.
در برخي از آثار اجتماعي ـ تاريخي مرحوم جلال آلاحمد نيز به ويژه آنهايي كه در دورهي اخير و پاياني زندگي خود يعني «دوره استبصار» و دورهي گرايش مجدد به اسلام، نوشته است نيز روحيه آزادگي و اسلامگرايي در گزارش حقايق اجتماعي و تاريخي مشاهده ميشود.
اما آن شيوهي تاريخنويسي بسيار اصيل اسلامي كه سركوب شده همان است كه مرحوم مدرس به آن جريان فكري مربوط ميشده است و حتي ميتوان گفت مؤسس آن بوده است. ايشان دربارهي تاريخ معاصر كتاب بسيار ارزشمندي به نام كتاب زرد نوشتهاند كه هنوز از آن سرنوشت غمبار خود بيرون نيامده و به صورت خطي و متروك باقي مانده است.
او ميگويد اين كتاب را از اين نظر كه به گزارش و بررسي تاريخ دوران افسردگي، غفلت و بدبختي و خلاصه عصر خزان و فصل پاييز كشورش مربوط ميشده است، «كتاب زرد» ناميده است.
اين كتاب كه ما برگزيدههايي از آن را شنيده و خواندهايم دربردارندهي يكي از اصيلترين شيوههاي تاريخنگاري اسلامي است، لكن همانگونه كه ميدانيد هنوز به چاپ نرسيده و عملاً تأثيري در فرهنگ تاريخنويسي معاصر كشورمان نداشته است.
يكي از علماي بزرگ نيز در زمينهي تاريخ بيست سالهي دوران اختناق رضاخاني كتابي نوشته بودند، لكن پيش از چاپ به دست ساواك افتاده و جلوي چشمان خود ايشان در آتش بخاري انداخته شده، و او حاصل رنج خود را در ميان شعلههاي آتش نظاره ميكند. بسياري از انديشمندان مسلمان بودهاند كه آثارشان در دوران عصر شب دچار چنين سرنوشتي شده و از بين رفته است. لذا از شيوهي تاريخنگاري اسلامي آثار چنداني موجود نيست.
طبيعي است كه در يك چنين جوي كساني كه ميخواستند با اين خط فكري و با اينجهتگيري تاريخ بنويسند چه رنجهايي ميكشيدند. كار مشكل بود. آيا فقط اسناد و مدارك تاريخي را جمع و تدوين كنند تا از بين نرود و يا به بررسي و تحليل حوادث تاريخي نيز بپردازند؟
اگر راه دوم را بر ميگزيدند نوشتههايشان متروك ميماند و يا طعمهي آتش ميشد،و اگر اولي را بر ميگزيدند باز كتابشان اجازهي چاپ و نشر نمييافت. از اين روست كه برخي از مؤلفان به گردآوري جهتدار برخي از اسناد و مدارك در مسير خلاف دربار پرداختهاند. اينها از طيف مورخان اسلامي به معني دقيق كلمه نيستند، از افراد وابسته به آن معني نيز محسوب نميشوند، اينها گزيدههايي از حوادث تاريخي را به طور مستقل گردآوردهاند. مانند تاريخ بيست سالهي آقاي حسين مكي و امثال او. خوب، طبيعي است كه در اوج حاكميت رضاخاني امثال مدرس و مدرسها و حوادثي كه آنان آفريننده و رهبري كننده بودند،در تاريخ شناخته نشود. چند كتابي هم كه راجع به مدرس نوشته شده و چاپ شده، بعد از انقلاب اسلامي بود كه اجازه نشر يافت.
از اين رو، بايد گفت مدرس در عين حالي كه مانند خورشيد در بين مردم مشهور است، لكن «ناشناخته» است. مدرس چون خورشيد مشهوري است ناشناخته، هر چند كه ما او را ميشناسيم لكن ماهيت او براي ما مجهول است، شهرت او نيز به بركت خون مقدس اوست، چون او يك «شهيد» است و شهيد را كسي نميتواند درتاريخ دفن كند، هر كس بخواهد در تاريخ، قديسان و شهدا و صديقان و انبيا و اوليا و خدمتگزاران واقعي مردم را دفن كند، خودش دفن خواهد شد.
در مورد حضرت يحيي (ع) نكتهاي وجود دارد كه شنيدني است. ميگويند. وقتي كه حضرت يحيي را سربريدند، در درون يك تشت طلا در درباري اين كار صورت گرفت. يك قطره از خون او در دربار آن ستمگر ريخت، و اين خون همچنان ميجوشيد، هر چه روي آن خاك ميريختند، جوشش آن قطع نميشد،مرتب ميجوشيد و بالا ميآمد تا همهي آنجا را فرابگيرد.
البته ممكن است اين يك سخن سمبليك باشد و نشانگر اين كه خون مظلوم و شهيد در تاريخ همچنان سيلان و جريان دارد، و در هر شرايطي بالاخره خود را بروز ميدهد، هر چند كه ستمگران و جباران بخواهند روي آن خاك بريزند و پنهان دارند.
نام «يحيي» هم ظاهراً در صورت عربي بودن هم ريشه با كلمه «حي» است به معناي «زنده» و يحيي يعني زنده شونده، مضارع است و در بطن آن استمرار نهفته است. 2 با توجه به اينكه حضرت «يحيي» عرب نبوده و اين اسمي است به عربي كه خداوند در قرآن براي او انتخاب كرده و شايد مناسبتش نيز اين باشد كه او به عنوان شهيد راه خدا هميشه زنده است، يعني هر آن دارد زنده ميشود، و هر آن خودش را رو ميآورد، هر چند كه جريانهاي غرضآلود و شيطاني تاريخنويسي بخواهند وجود و مظلوميت او را كتمان كنند.
اگر اين فرض ما درست باشد، اختصاص به يحيي ندارد، شامل حال همهي شهدا و مظلومان تاريخ است. از اين باب است كه سيدحسن مدرس و امثال او نيز به عنوان شهيد راه حق هميشه زنده هستند، هر چند كه حكام و مورخان در پرده كتمان نگاهشان داشته باشند. لذا نگذاشتهاند مدرس عليرغم شهرت خود آنگونه كه بوده شناخته شود.
مدرس مكتب سياسي دارد، لكن تاكنون مكتب سياسي، بينش سياسي، مباني و اصول تفكر سياسي مدرس مدون نشده است تا در سياست خارجي و مديريت داخلي نظام اسلامي ملاك و الهامبخش شود. در زمينهي شخصيت سياسي و اجتماعي مدرس كه بسيار مشهور است تاكنون با رعايت اين ويژگيها قلمي زده نشده است، تا چه رسد به شخصيت فقهي و حوزهاي او كه براي همگان كاملاً مكتوم است. لذا من كوشش ميكنم تا در اينجا دورنمايي از سيما و شخصيت فقاهتي و علمي مدرس را ارائه بدهم، لكن با توجه به عدم وجود كارهاي قبلي و نيز عدم گنجايش اين سمينار مطالب ما بسيار فشرده و محدود و بالطبع ناقص خواهد بود.
جاذبههاي ديني و حوزهاي مدرس
همانطوري كه عرض كردم، مدرس فقيه بزرگي است، كه اين نوع جريانهاي تاريخنگاري كوشش كردهاند تا او را در تاريخ بايكوت كنند و بر شخصيت و مظلوميت او پرده بكشند و حتي اگر توانستند از تاريخ كشور ما نامش را حذف كنند.
اما امام خميني كه خود از تبار فكري او بود و در بسياري از ابعاد با هم مشابهتهايي دارند،نام او را دوباره زنده كرد. آن بزرگوار براي هيچ يك از علماي معاصر به اندازه مدرس عظمت قائل نيست، و در مناسبتهاي گوناگون نسبت به او ابراز عشق و علاقه كرده و از شخصيت والايش تجليل فرموده است.
عامل اصلي اين قضيه كه شهيد مدرس در نظر بزرگاني همچون امام خميني چنان جلوه و عظمتي دارد كه در حد يك فقيه و فرد اسوه و الگو مطرح است، در عناصرو خصايص بنيادين به وجود آورندهي شخصيت ممتاز ايشان نهفته است. عناصر اصلي تشكيل دهندهي شخصيت مرحوم مدرس را ميتوان در محورهايي كه اينك ذكر ميشود، خلاصه كرد:
1ـ تقوا و خلوص براي خدا و قطع طمع از مطامع دنيوي و پست و مقام.
2ـ فقاهت و اسلامشناسي به معناي درست كلمه و توان تطبيق فروع بر اصول در شناسايي و كشف حكم مسائل مستحدثه و نوپديد سياسي و اجتماعي و داشتن فراست و فهم عميق سياسي و اجتماعي.
3ـ ايمان به هدف اسلامي و مردمي خود و تن در ندادن به سازشها و معاملات سياسي و عدم سازش با مترفين و دشمنان مردم در سختترين شرايط.
4ـ آشنايي به علوم، عرف و زبان دنياي امروز و مبارزه با خرافات، تحجرگرايي و مقدسمآبي و تزوير ديني.
اين است سيماي مدرس، و همين خصلتهاست كه از او يك شخصيت ممتاز و الگو ساخته است. او از نظر دانش و معلومات حوزهاي در سطحي بسيار بالا بوده است و تنها هم مباحثهي مخصوص مرجع تقليد معروف شيعيان مرحوم حاج سيدابوالحسن اصفهاني در دورهي اشتهار هردوشان در نجف بوده است. آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني را كه ديگر شما خوب ميشناسيد، او در زمان خود و در مقطعي از زمان مرجع تقليد تقريباً منحصر به فرد جهان تشيع بود. تنها هم مباحثه اين شخص در زمان اشتهار به تحصيل و دانش، همان سيدحسن مدرس بوده است.
من عرض ميكنم كه در مقام مقايسه شايد بتوان گفت سيدحسن مدرس از برخي جهات بالاتر از مرحوم حاج سيدابوالحسن اصفهاني بوده است.چرا كه فقاهت و معلومات حوزهاي او را داشته است و هم مباحثه و همرتبه او بوده است. به علاوهي مقام و درك سياسي و فهم عميق مسائل اجتماعي كه از اين نظر نه تنها بر حاج سيدابوالحسن بلكه بر همه اقران خود برتري داشته است. تقوا و زهد و قناعت و دنياستيزي او نيز مشهور خاص و عام است و سخني در آن نيست. اين است كه شايد بتوان گفت او جامعتر از هم مباحثهي فاضل و مجتهد خود بوده است. او فقيهي مدير و مدبر و هوشمند بود.
يكي از كهنسالان و پيرمردان حوزهي علميه قم كه از اساتيد سابق اين حوزه نيز محسوب ميشود، در ضمن مصاحبهاي كه يكي از نشريات ادواري حوزهي علميه با او انجام داده، دربارهي فضل و مقام و منزلت ديني مرحوم مدرس سخنان تكان دهندهاي بيان داشته است. 3 او كه اكنون بيش از هشتاد سال دارد با ناتواني بدني و جسمي كه تحمل مشقات سفر را برايش دشوار ميكند، سال گذشته (منظور سال 1364ه. ش) وقتي كه به مشهد مقدس مشرف شده بود، با اين سن و سالش از آنجا نيز به قصد زيارت مزار سيدحسن مدرس راهي كاشمر گرديده بود، وقتي كه توسط مجله ياد شده از او پرسيده شد شما به كاشمر براي چه رفتيد؟ در جواب گفتند كه براي زيارت «سيد شهيد مدرس»، من همان طور كه براي زيارت حضرت امام رضا (ع) رفتم و اين را بر خود لازم دانستم، جفا دانستم كه از آنجا به زيارت مدرس نروم.
بلي، اين قبيل سخنان را پيران ما، كهنسالان حوزهنشين ما در مورد مدرس ميگويند. چرا كه آنان به منزلت ديني و مقام علم وعرفان او آشنايي دارند. مدرس از نظر آنان بسيار مهم است. وقتي كه از عالم مذكور (بهاءالديني) پرسيده شده كه آيا به نظر شما مقام آيتالله حاج شيخ عبدالكريم حائري (مؤسسه حوزهي قم) بالاتر بوده يا سيدحسن مدرس؟ ايشان جوابي نزديك به اين مضمون دادهاند كه اين هر دو فقيه و مجتهد بودند، اين جوري نميشود ميان بزرگان مقايسه كرد، لكن بايد توجه داشته باشيم كه مرحوم مدرس علاوه بر فقاهت داراي «مقام ولايت» نيز بوده است (يعني در فهم مسائل سياسي و اجتماعي دست داشته است و در امور سياسي مسلمين دخيل بوده است) كه نتيجهي حرف ايشان امتيازدهي به مقام و منزلت مدرس است.
مدرس قابل مقايسه با هيچ يك از علماي معاصر خود نبوده است، زيرا علاوه بر عنصر علم و دانش و فضيلت و تقوا كه نوع علماي بزرگ دارا بودهاند، او صاحب ولايت و مجاهده فيسبيلالله بوده است. او با اين حال براي تقليد عوام رسالهي عمليه و توضيحالمسائل از خود منتشر نكرده، چون در اين وادي نبود و رسالت ديگر داشت.
مدرس يك مجتهد جامع و داراي اهليت افتاء و مرجعيت تقليد بوده است، آثار فقهي و اصولي مخطوطي كه از او به جاي مانده خود گواه اين معني است. چرا كه ما ميدانيم سيدحسن مدرس در 26 سالگي درحوزهي علميه آن زمان اصفهان كتابي در اصول فقيه و شرح كتاب رسائل شيخ مرتضي انصاري (ره) (تقريراً و تصنيفاً) نوشته است كه مجتهدان بزرگ و جامعالشرايط پنجاه و شصت ساله ميتوانند چنين كتابي را بنويسند. او دورهي كامل تقريرات اصول فقه درس خارج مرحوم آيتالله كه از مجتهدان بنام آن عصر بوده، نوشته است؛ ايشان بخش عظيمي از دروس خارج فقه آيتالله سيدمحمد باقر درچهاي كه از جمله اساتيد مرحوم آيتالله العظمي آقاي بروجردي است، نوشته است. به نظر بنده كتاب او اكنون به همين صورت مخطوط، همسنگ كتاب اجودالتقريرات است كه يكي از مراجع تقليد محترم كنوني آن را برپايهي درسهاي مرحوم نائيني نوشته است. نسخهاي از آن كتاب را يكي از فرزندان آزادهي او (نسخه عكسي) به اين جانب دادهاند كه به ضميمه چند رساله كوچك فقهي است و بسيار عميق است. 4
ايشان علاوه بر اين، بر كتاب مشهور آخوند ملاكاظم خراساني به نام كفايةالاصول نيز تعليقه نوشته است و اكنون نسخهي خطي آن موجود است. كساني كه با عرفيات و فرهنگ حوزههاي علميه آشنايي داشته باشند، و با نظام تحصيل و آموزش حوزه آشنا باشند، ميدانند تعليقه نوشتن بر كفايهي آخوند يعني درك و فهم مقاصد و مطالب آخوند و تحشيه و نقد علمي آن كه اصطلاحاً «تعليقه» ناميده ميشود، يكي از بارزترين نشانههاي مجتهدين است. مدرس براي كفايه تعليقه نوشته است. اما متأسفانه تاكنون حتي حوزههاي علميهي ما نيز نسبت به اين مقام و منزلت علمي مدرس واقف نشدهاند و كسي نميداند كه شهيد مدرس در حدي بوده در علم اصول فقه چيزي از آقايان و آيات عظام كمپاني، نائيني و آقا ضياء عراقي (فضلاء ثلاثه) كم نداشته است، لكن او در نجف و اصفهان نماند و خود را سرگرم تدريس نكرد و در يك مبارزه جانستوه و دشوار اجتماعي به نفع اسلام و مسلمين شركت جست و در نهايت نيز پس از تحمل سالها زندان و تبعيد... مظلومانه به شهادت رسيد و كتابهاي علمي، اصولي و فقهي او دچار سرنوشتي مشابه خود او شدند. يا از بين رفتند و نابود شدند و يا به صورت مخطوط در گوشه برخي از كتابخانههاي خصوصي خويشاوندان و احياناً مخفيگاههاي كتب و اوراق قاچاق، به صورت متروك درآمدند. به همين دليل است كه اكنون در حوزه و دروس نيز به نظرات فضلاي ثلاثه استناد ميشود و نه به نظر مدرس.
اين سه بزرگوار (نائيني، آقاضيا و كمپاني) بعد از مرحوم آخوند خراساني از نظر مهارت در علم اصول فقه سرآمد شمرده ميشوند و از نظر احاطه بر فروعات فقهي نيز حضرات آيات آقايان سيدكاظم يزدي مؤلف عروهالوثقي و سيدابوالحسن اصفهاني مؤلف وسيله النجات سرآمد شمرده ميشوند. شهيد مدرس شاگرد برجستهي آخوند خراساني و سيدكاظم يزدي، هم مباحثهي خصوصي حاجسيدابوالحسن اصفهاني و همدوره و همشاگردي آن چند بزرگوار ديگر مانند نائيني بوده است. و علاه بر اينها از اساتيد برجستهي بسياري در حوزههاي اصفهان و نجف در فلسفه و فقه و اصول استفاده كرده است. طبق نوشتهي شخص آن مرحوم در مقدمهي كتاب مخطوطش به نام شرح رسائل فقط در اصفهان حضور در درس سينفر از اساتيد را درك كرده است. با اين همه علم و دانش و اجتهاد و تأليفات فراوان مدرس تاكنون براي نسل ما و حوزههاي علميهي ما متأسفانه فقط در حد يك روحاني فاضل و معمولي شناخته شده است. عليرغم اينكه بسياري از تأليفات فقهي ايشان گم شده و يا از بين رفته، برخي جزوات و رسالههاي كوچكي كه در فقه استدلالي از او به جاي مانده،نشانگر عمق فقاهت اوست. مختصر نوشته باقي ماندهي او از كتاب مفصلي كه در مبحث غصب تحرير كرده بود، شناسنامهي درخشان فقاهت او را به نمايش ميگذارد و توان استدلال و تشقيق شقوق و مانورهاي استدلالي و علمي او را ميتوان در آن جزوه و جزوههاي ديگري همچون رسالهي قضاءالصلوات الفائته و غيره به خوبي مشاهده كرد. نوشتههاي فقهي او از نظر روش، هم شكل و هم شيوهي كتاب مكاسب شيخ مرتضي انصاري است. بنابراين بايد گفت مرحوم مدرس نه تنها از نظر سياسي در تاريخ بايكوت و مظلوم واقع شده، بلكه از نظر شخصيت حوزهاي و فقهي نيز كاملاً ناشناخته و مظلوم است. شايد دشمنان تفكر انقلابي، عدالتخواه و ستمستيز اسلامي از احياي شخصيت فقهي او بيشتر هراس داشته باشند، چرا كه دشمن از اين ميترسد كه مدرس به عنوان يك مجتهد جامعالشرايط و به عنوان يك فقيه مطلق در جامعه مطرح بشود، زيرا نتايج ناخواسته و به اصطلاح «تالي فاسد»هايي دارد كه نميخواهد آنها را تحمل كند.
مدرس از نظر تدريس و شاگردپروري نيز مهارت داشته است. او شاگردان بسيار زيادي را درحوزهي علمي خود در اصفهان و درتهران كه در مدرسهي سپهسالار تدريس ميكرد (همچنين در منزل خود كه اسفار تدريس مينمود)، تربيت كرد، مانند مرحوم شيخابوالحسن شعراني كه از فلاسفه و متكلمين و دانشمندان وارستهي معاصر است. و نيز مانند الهي قمشهاي فيلسوف و مترجم معروف قرآن به فارسي. و بسياري از علما و فرزانگان.
مدرس در تدريس نهجالبلاغه نيز يد طولايي داشته است و شاگردان زيادي به هنگام تدريس اين كتاب در حوزه اصفهان برگرد او جمع شد ه بودند. تا آنجا كه ما ميدانيم او اولين كسي است كه درحوزههاي علميه تدريس نهجالبلاغه را براي عموم طلاب شروع كرد و به آن رسميت داد.او از ميان مجتهدان و فقهاي معاصر نخستين كسي است كه نهجالبلاغه را به عنوان يك متن درسي براي آموزش اخلاق و عرفان رواج داده است و شخصاً آن را تدريس كرده است. مرحوم حاجميرزا عليآقا شيرازي كه آقاي مطهري در مقدمهي كتاب سيري در نهجالبلاغه ياد نيكي از او كرده است، در محضر درس مدرس با نهجالبلاغه آشنا شده است. مرحوم مطهري نيز از طريق حضور در محضر درس حاج ميرزا عليآقا شيرازي نهج البلاغه را شناخته است. بنابراين ريشهي اصلي اين قضيه به مدرس منتهي ميشود.
داستان آشنايي مرحوم حاجميرزا عليآقا شيرازي با نهجالبلاغه، كه خود او يكي از اساتيد معروف مرحوم آيتالله بروجردي است، به قراري است كه از خود آن مرحوم نقل شده است. او ميگفته است كه من از طريق مدرس بود كه با اقيانوس نهج البلاغه آشنا شدم. من بعد از آنكه در نجف اشرف دورهي كامل درس اصول فقه آقايان علما ومخصوصاًً آخوند خراساني و سيدمحمد كاظم يزدي را گذرانده بودم و مراحلي را طي كرده بودم معاصر بود با فتنهي مشروطيت كه از نجف به اصفهان آمده و از اوضاع و احوال روز وازده بودم. لذا با حفظ لباس رسمي روحانيون از شغل خود انصراف نموده روي به تجارت آوردم، در حالي كه در اصفهان نيز همچنان كم و بيش از دروس آيتالله سيد محمد باقر درچهاي و امثال او استفاده ميكردم. روزي به مناسبتي با مرحوم مدرس ملاقاتي حاصل آمد. ايشان ضمن بحث به من گفت كه فلاني شما بياييد تجارت آخرت را در پيش بگيريد، تجارت دنيا در شأن شما نيست. گفتم آقا، تجارت آخرت چيست؟ مدرس فرمود: تجارت آخرت همان درس و بحث و منبر و موعظه و خلاصه زندگي طلبگي است. شما از بازار ببريد و به زندگي طلبگي خودتان روي بياوريد، و به طور كامل مشغول درس و بحث شويد.
من از اين پند و نصيحت مدرس منفعل و متأثر شدم و تصميم گرفتم تدريس را شروع كنم و يك سري مطالعاتي داشته باشم. يك روز ديگر باز بنابر مناسبتي ميخواستم مدرس را ببينم، رفتم پاي درس نهجالبلاغه ايشان در يكي از مساجد و مدارس اصفهان (شايد مدرسه صدر يا جده بوده است). در آنجا ديدم كه جمعي از فضلا و بزرگان خاموش نشستهاند و مدرس نيز مشغول تدريس متن نهجالبلاغه و شرح و تفسير قطعات آن است. او آنچنان از اشعارو ادبيات فارسي و عربي و امثال عربي شاهد مثال ميآورد و معضلات و مشكلات آن را ميگشود كه من از قدرت و توانايي علمي و ادبي او در حيرت افتادم و كاملاً تحت تأثيرقرار گرفتم. اما آنچه مرا بيشتر از همه تحت تأثير قرار داد، بعد ادبي قضيه نبود،بلكه برداشتهاي عميق و هدايتگرانهاي بود كه مدرس از نهجالبلاغه ميكرد. من در همانجا تصميم گرفتم از آن تاريخ به بعد هميشه در آن درس شركت كنم و در آن سلسله درسها مدرس به من بخشيد آنچه را كه در دنيا و آخرت موجب سعادت من است، او مرا با دنياي ناشناخته و بيكران نهجالبلاغه آشنا كرد و شناوري در اعماق اين اقيانوس بيساحل را به من آموخت.
مدرس از نظر علمي و حوزهاي اين است كه حاج ميرزا علي آقا شيرازي معرفي ميكند: عاشق نهجالبلاغه و عارف نكات و زيباييهاي آن، بنيانگذار نهجالبلاغهشناسي در حوزههاي علميهي متأخر شيعه.
مدرس در تفسير قرآن نيز همانگونه بوده است كه در تفسير نهجالبلاغه. او يك طرح تفسيرنويسي مختصر و جامعي دارد كه آن را در زمان توليت خود بر مدرسه سپهسالار به عنوان برنامهي درس تفسير قرآن مدرسه نوشته است.
آن طرح تفسيري هنوز هم به خط مرحوم مدرس موجود است. اگر آن طرح از قوه به عمل ميآمد شايد جامعتر از الميزان ميگرديد، چون همهي ابعاد مربوط به آيات در آن پيشبيني شده است. تفسير ناقص و ناتمام مرحوم حاجآقا مصطفي خميني (ره) از نظر متد وشيوهي تقسيمبندي مباحث، همانندي زيادي با طرح مرحوم مدرس دارد. ميگويند زماني كه مدرس ميخواست درس تفسير قرآن را در مدرسه سپهسالار جزء دروس رسمي قرار دهد، به دنبال تفسير جامعي بود كه آن را متن درسي قرار دهد، برخيها تفسير «طنطاوي» را پيشنهاد كردند. مدرس بعد از آنكه يك مجلد آن را مدتي مورد بررسي و مطالعه قرار داد، به آن شخص گفت: اين شخص (طنطاوي) روح قرآن را درنيافته است و تفسير او به درد نميخورد. سپس خود آن طرح معروف را نوشت تا مبناي تدريس و تأليف جديدي در تفسير قرآن قرار بگيرد. طرح مدرس يك محور بحث فلسفي دارد، يك محور بحث كلامي دارد، يك محور بحث ادبي در شقوق مختلف دارد، يك محور هم اجتماعات و سياسيات از امور مدني دارد. خلاصه تمام وجوه احتمالي موجود در يك آيه را در نظر گرفته است. اينهاست ابعاد ناشناختهي شخصيت ممتاز مرحوم سيدحسن مدرس.
ايراد عمدهاي كه مدرس بر تفسير طنطاوي داشت عبارت بود از عدم اصالت فكري مؤلف و وابستگي آن به جريانهاي فكري منحرف آن كه علمزدگي ناميده ميشد. طنطاوي براي هر يك از آيات قرآن يك توجيه مادي و به اصطلاح علمي ميتراشد و به اين نكته توجه ندارد كتابي كه منشاء آن «وحي» و جهان غيب است لزومي ندارد همهي آيات آن با قوانين و معلومات شناخته شدهي مادي بشر تطبيق كند.
مدرس گفت ما كه نميخواهيم تحت نام تفسير قرآن يك مشت مطالب علمي و يا فرضيات عليم را در كتاب گردآورده و به خورد مردم بدهيم. علوم طبيعي را در جاي ديگر بايد آموخت، در مقام تفسير قرآن ما به دنبال هدايتهاي معنوي و اصول و قوانين زندگي و اجتماعي هستيم. لذا اين تفسير طنطاوي به درد ما نميخورد.
مدرس در فلسفه و حكمت نيز از ناموران عصر خود و از شاگردان برجستهي حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقائي بوده است همچنين او از شاگردان بسيار خصوصي فيلسوف وارسته معروف آخوندملامحمد كاشي مقيم اصفهان بوده است. مدرس دربارهي آموزشهاي خود از اين فيلسوف بزرگ در زمينهي حكمت و عرفان و منطق،دست نوشتهي بسيار ارزشمندي دارد كه در مقدمهي كتاب خطي او به نام شرح رسائل موجود است. صفا و صميميت و خلوصي كه ميان اين استاد و شاگرد بوده در ميان كمتر كسي ميتوان نمونهاش را يافت. مدرس مينويسد: ملامحمد كاشي در زندگي مادي بسيار فقير و تنگدست بود. من هم فقير بودم. ما گاهي كار ميكرديم (مثلاً عملگي) و به يكديگر كمك و مساعدت ميكرديم و به همديگر تسليت و تسكين خاطر ميداديم، تا در مقابل مشكلات زندگي از پا در نياييم.
آيا يك عارف بزرگ و فيلسوف عاليقدري مانند آخوند ملامحمدكاشي در وجود مدرس جوان و طلبهي تازهكار چه خلوصي و نبوغي ديده است و چه گوهري را نهفته يافته است كه او را به مصاحبت و محاضرت خود بر ميگزيند و نه لحيهداران پرمدعاي مغرور را؟ مدرس گوهري بود كه گوهرشناسان خبره او را خوب ميشناختهاند.
خود مدرس استاد فلسفه و حكمت متعاليه نيز بوده است،او همچنان كه تدريس فقه و اصول فقه، و نهجالبلاغه داشته، تدريس فلسفه هم داشته است.
حتي زماني كه در تهران به عنوان فقيه طراز اول ناظر بر قوانين مجلس شوراي ملي بود، در منزل خودش اسفار ملاصدرا را نيز تدريس ميفرموده است.
مدرس عبد صالح خدا بود و با تمام شهرتي كه اكنون دارد، باز «ناشناختهاي است مشهور». همان طور كه در اين سمينار نيز آقايان از جمله آقاي حسين مكي پيشنهاد كردند، بايد كميسيونهاي متعددي تشكيل شود تا در ابعاد مختلف مدرسشناسي كنند. البته برادران محقق فعال در بنياد تاريخ در حد امكانات ناچيزشان در اين زمينه مشغول انجام يك كار گروهي دربارهي مدرس هستند و هر كدام از آنان در يكي از ابعاد زندگي مدرس كار ميكنند. 5
همان طور كه استاد محترم جناب آقاي هاشمي رفسنجاني نيز در خطبهي نماز جمعه اعلام كردند، قرار است ستادي راجع به بزرگداشت مدرس و تدوين و نشر آثار و تأليفات آن مرحوم تحت نظر مجلس، به لحاظ اينكه آن مرحوم فرزند مجلس بوده، به وجود بيايد و موجب معرفي مدرس به جامعه و بهرهوري جامعه از بركت شخصيت و آثار او گردد. 6
اينها همه نشانهي آن است كه ملت ما دوباره دارد با فرزندان قهرمان و صديق خود آشنا ميشود و آنان را باز مييابد، كه مدرس قهرمان در رأس آنان است.
من تصميم داشتم فهرستي از آثار و تأليفات مدرس در زمينههاي مختلف را در اينجا ارائه بدهم، و در اطراف هر يك از آنها نيز توضيحات لازم را بدهم.
همچنين برخي از اساتيد نامدار و شاگردان آن مرحوم را معرفي كنم، تا شناختمان نسبت به مدرس بيش از اين افزون شود، لكن متأسفانه به علت پايان پذيرفتن وقت من و عدم امكان تمديد آن از اين قسمت صرفنظر كرده، و با افزودن اين نكته بحث خود را به پايان ميبرم كه لقب «مدرس» نيز به خاطر تبحري كه آن مرحوم در تعليم و تدريس علوم اسلامي داشته، به او اعطا شده است وگرنه نام او سيدحسن، شهرتش طباطبائي و لقبش قمشهاي اصفهاني است و گاهي هم «اسفهاي» ناميده ميشده است. اين لقب مدرس خود دليل كافي بر فضل و دانش اوست. 7
والسلام
توضيحات
1. سوره الواقعه / 10، يعني پيشگامان و پيشكسوتان از مقربين هستند.
2. هر چند كه گفته شده كه كلمهي «يحيي» تعريب شدهي واژهي عربي «يوحنا» است، تازه اگر اين هم درست باشد تبديل كلمه «يوحنا» به «يحيي» به صورت فعل مضارع عربي، داراي ظرافت ادبي بسيار جالبي است، و در بطن خود نكتهها دارد.
3. منظور حضرت آيتالله حاجآقا رضا بهاءالديني است كه مصاحبهي او در مجلهي حوزه شمارهي 6 مندرج است.
4. تاكنون بخش فقهي ضميمهي آن به نام «الرسائل الفقهيه» همراه با مقدمهي مفصلي در شرح حال و شخصيت مدرس، توسط اين نگارنده، تحقيق و تصحيح شده و به چاپ رسيده است. بخش اصول آن نيز در دست تحقيق است.
5. نتيجهي اين كار عجلهاي ولكن به موقع بنياد تاريخ به صورت كتاب دو جلدي مدرس از چاپ خارج شده است كه اكنون ناياب است.
6. اين پيشنهاد آقاي هاشمي نيز تحت عنوان «سمينار بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت مدرس» در تهران و در محل مجلس شوراي ملي قديم (بهارستان) در سطح وسيع جهاني برگزار شد و كتاب الرسائل الفقهيه شهيد مدرس با مقدمه و تصحيح اينجانب نيز توسط اين سمينار به چاپ رسيد كه متأسفانه به دليل عدم ارائه آن بعد از حروفچيني به اينجانب براي غلطگيري بسيار پرغلط است. با تأسف بايد گفت كه مسئولان آن سمينار تاكنون حتي نتوانستهاند خطابهها و مقالههاي آن سمينار را نيز به چاپ برسانند.
7. براي آشنايي بيشتر با شخصيت علمي و فقهي مدرس به كتاب مدرس از انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، ج 2، مقالهاي به قلم اين نگارنده مراجعه فرماييد.
نویسنده:مرحوم حجت الاسلام علی دوانی
منبع :سایت تبیان
جهانگیر خان قشقایی
استاد دیگر آیت الله شهیدمدرس، فیلسوف نامی و فقیه و حكیم ربانی جهانگیر خان قشقایی بوده است.(6) حاج میرزا حسن فسائی فارسنامه ناصری را دو سال 1311 ه.ق به اتمام رسانده و درسال 1314 چاپ كرده است. سخن او در اینجا و آنچه در كتاب دیگرش دبستان الفرصه نوشته، مأخذ مهمی برای شناخت مرحوم جهانگیرخان است، زیرا كمتر شخصی از معاصران او را می شناسیم كه از وی سخن گفته باشد. نوشته ی فسائوی در دبستان الفرصه را به نقل از مرحوم ركن زاده آدمیت، پس از ترجمه گفتار علامه تهرانی در نقباء البشر می آوریم. محدث نامی مرحوم حاج شیخ عباس قمی در كتاب گرانقدرش فوائد الرضریه كه به فارسی در «احوال علمای مذهب جعفریه « نوشته است، از این دانشمندان بزرگ و فیلسوف سترگ، در سال 1319 كه از نخستین سفر حج خود از راه شیراز بازگشته و در اصفهان و او را در مدرسه صدر دیده است، بدین گونه یاد می كند:
«جهانگیر خان، عالم جلیل و فاضل نبیل، بزرگی در معقول و منقول و عرفان به كمال اتقان. نژادش از كیخازادگان دهآقان و در 40 سالگی برای پرداختن به شغلی از ایل خود به شهر اصفهان آمد، هوای مدرسه صدر و عزت علم را قدر دانسته، ترك شغل مرجوع نموده و تعلم حكمت و فقه و ریاضت را پیشه گرفته و به تجرد و تحفظ مراتب خود ساعی شده و در علم و عمل به جایی رسیده كه از اقطار بلاد به حوزه ی درسش آمدند. او قریب 80 سال عمر نمود. هیچ گاه كلاه پوست را به عمامه تبدیل ننمود، مگر در امامت جماعت كه شال بر سر می پیچید. این حقیر در سنه ی 1319 كه از حج بیت الله مراجعت كردم به اصفهان رسیدم، چنان به خاطرم می رسد كه به آن مدرسه رفتم. آن مرحوم را دیدم كه با كلاه پوست در یكی از حجرات نشسته بود و فضلا دور او احاطه كرده بودند و مشغول تدریس بود. ایشان در سنه ی 1328 رحلت فرمودند.»(7) كه این محدث جلیل، او را دیده ولی آن را حواله به خاطرش نموده است. و این است معنی دقت در نقل خدمت عملی به خلق! این نوشته ی محدث قمی هم موردی دیگر از نوشته معاصران جهانگیرخان است كه مأخذ مقیدی است. استاد فقیه، علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در اعلام الشیعه می نویسد :«شیخ جهانگیرخان قشقایی (1328 1243) پسر محمد خان قشقایی اصفهانی، دانشمندی بزرگ و فقیهی بارع از اعاظم حكما و بزرگان فلاسفه است. در سال 1243 در قریه ی ده آقان از نواحی اصفهان متولد شد، و همان جا پرورش یافت. پاره ای از مبادی علوم را از فضلای آنجا آموخت و به كسب وامور كشاورزی علم پرداخت. پس مقدمات علمی و درس معقول و منقول را از فضلای اصفهان فرا گرفت.
علوم عقلی را از شیخ محمدرضا قمشه ای و علم فقه را از شیخ محمد حسن نجفی آموخت تا آن كه به بالاترین درجات علمی رسید. او بیشتر شوق به تحصیل فلسفه داشت، به همین جهت آن را به خوبی فرا گرفت و معضلات آن را حل كرد تا جایی كه در زمان خود، حكیم بلامنازع بود. نامش در همه جای ایران طنین افكند و طالبان از نقاط مختلف برای تحصیل فلسفه به درگاهش روی آوردند. او به علاوه در فقه واصول هم تبحر داشت و مهارت به هم رسانید. در مدرسه ی صدر اصفهان نزدیك به چهارسال فقه و اصول و ریاضیات و حكمت و غیره را تدریس می كرد و گروه زیادی از فضلا و طلاب از محضرش برخاستند. بسیاری از علما و حكما پس از وی نبوغ و تفوق او را معترف بودند و به شاگردی و تحصیل در محضر وی افتخار می كردند. جهانگیر خان در نزد عموم طبقات موجه وموثق بود. وقتی به نماز جماعت می ایستاد، اصناف مختلف مردم به او اقتدا می نمودند. نماز جماعت وی از بزرگ ترین مناظر دینی اصفهان بود. با همه ی تبحری كه در علوم و جلالت قدر و مقام والایی كه داشت، سر و وضع روز اول را تغییر نداد. عكس او كه در كتاب ها چاپ شده، این معنی را نشان می دهد. او موقع اقامه ی نماز، عمامه ی كوچكی به سر می بست، آن هم نظر به استحبابی كه دارد.
جهانگیرخان تمام دوران حیاتش را به تدریس و افاده ارشاد و عبادت گذرانید تا این كه در شب یكشنبه سیزدهم ماه رمضان سال 1328 وفات یافت و در تخت فولاد اصفهان، پشت تكیه سید محمد ترك مدفون شد. از آن زمان تاكنون مرقد شریفش زیارتگاه اهل علم و فضل و ادب و عرفان و سلوك است. سنش در روزی كه فوت شد هشتاد و پنج سال بود. در این مدت او نه دوستی برای خود گرفت و نه زن و بچه ای داشت و هرگز هم به این فكر نیفتاد. او دارای تألیفاتی است از جمله شرح نهج البلاغه كه چاپ شده است.(8) به علاوه اشعاری به فارسی دارد و در آن بسیاری از آرای حكمی خود را آورده است. جماعتی از ناموران اهل ادب به فارسی و عربی در رثای او شعر گفتند. جمعی هم از جمله شاگردش، مؤلف شمس التواریخ (9) در آن كتاب صفحه 33 شرح حالش را نوشته است. نیز در فوائد الرضویه صفحه88 و فارسنامه ناصری جلد دوم صفحه 313، تاریخ اصفهان صفحه 103، دبستان الفرصه صفحه 137 و تذكره القبور صفحه 189 و غیره شرح حالش را نگاشته اند.»(10)
آخوند ملا محمد كاشانی
این دانشمند بزرگوار از استادان به نام حوزه اصفهان بود و به «آخوند كاشی» شهرت داشت. حوزه یكصد ساله ی اصفهان بدون نام آخوند ملا محمد كاشانی مفهومی نداشته و كمتر عالمی در اصفهان بوده كه از محضر وی استفاده نكرده باشد. می گویند آن مرحوم خیلی كج خلق و عصبی مزاج بوده است. این معنی از عكس او كه در بعضی از کتاب هاست دیده می شود، با این وصف، او عالمی ربانی و دانشمندی الهی، حكیمی بزرگ و استادی برازنده بوده است. با كمال تأسف شرح حالش در كتاب ها درست به قلم نیامده و چنان كه بوده، شناسانده نشده است. در این فرصت كم، او را به اختصار از یكی دو منبع می شناسانیم. مرحوم سید مصلح الدین مهدوی اصفهانی در تذكروه القبور یا دانشمندان و رجال اصفهان می نویسد:
«آخوند كاشی، حكیم بزرگوار و فیلسوف مع الاطلاق، مرحوم آخوند ملا محمد كاشی، از نوادر اعصار و در علم و عمل و زهد و تقوی و تدریس حكمت علمی و عملی یگانه روزگار بوده، در كمتر زمانی از زمانه برای او در بین علما و دانشمندان،مثل و مانندی می توان یافت. در اوایل در مدرسه ی جده كوچك و در اواخر در مدرسه ی صدر ساكن بوده. حالات غریبه و حكایات عجیبه از او نقل شده و عموما به حد تواتر رسیده است. تقریبا مدت 84 سال عمر نمود و در این مدت مجرد زیست تا سرانجام در روزشنبه 20 شعبان المعظم سال 1333 وفات یافت و در تخت فولاد، در جنب «لسان الارض» مدفون گردید. پس از آن مرحوم، حاج محمد ابراهیم ملك التجار برای او تكیه ای احداث نمود و عده ای كثیر از فضلا و دانشمندان و حكما و شعرا و ارادتمندانش در آن حوالی مدفون شدند كه بعد از این به نام عده ای از آنها اشاره خواهد شد. در ماده تاریخ وفاتش جابر انصاری می گوید:
طایری سر برون نمود و بگفت
زد محمد علم به قصر بهشت
عبارت لوح قبر آن بزرگوار چنین است، «فقیر الحق اضعف خلق الله آخوند ملا محمد كاشانی.»(11) مجرد زیستن آخوند كاشی و دوستش، حكیم جهانگیرخان قشقایی اگر به علت نقص فنی بوده ایرادی وارد نیست، ولی اگر با اختیار ازدواج نكرده اند، كاری نه تنها در خور ستایش نمی باشد كه قابل ایراد هم هست، به خصوص از كسانی چون اینان از علمای دین و پیشوایان مسلمین. «عزب بودن» و مجرد زیستن فرد مسلمان درست بر خلاف فرمان خداوند متعال است كه می فرماید:
«و انكحوا الایامی منكم و الصالحین من عبادكم و امائكم، این یكونوا فقراء یغنهم الله من فضله، والله واسع علیم.» (12) و منافی است با سفارش اكید رسول خدا (ص) كه فرموده است :«النكاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی.» (13) و «توالدوا و تناسلوا فانی اباهی بكم یوم القیامه ولو بالقسط.»(14)
عزب ماندن و ازدواج نکردن حكیم جهانگیرخان و حكیم كاشی تبعاتی هم داشته است. در رجال اصفهان آمده است، «آقا شیخ محمد حكیم خراسانی (گنابادی) از حكمای معروف و بزرگان علم و حكمت و ساكن مدرسه صدر بود و در زمان حیات خویش مانند استادش آخوند كاشی زن اختیار نكرد و در نهایت زهد و ورع و استغنا زندگی می نمود. وفاتش ذی حجه 1355 است.»(15)
این شیخ محمد حكیم خراسانی شاگرد جهانگیرخان هم بوده است، بنابراین نسبت از دو سو دارد این باهنر. البته ممكن است بزرگان نظر به آیه بعد از آیه ی شریفه سابق داشته و بر اساس آن عمل كرده اند كه خدا می فرماید، «ولیستعفف الذین لا یجدون نكاحاً» نمی یابند و دسترسی به ازدواج ندارند، عفت نفس پیشه سازند تا خداوند از فضل خویش آنها را بی نیاز كند. در واقع آنها هم از گروهی بوده اند كه تخصیص خورده است، زیرا تا زمانی كه آمادگی داشته اند زمینه ای فراهم نشده بود و همچنان با عفت نفس، روزگار كج مدارا را به سر آورده اند! نه اینكه در مجرد زیستن و ازدواج نكردن مقصر بوده اند. مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران می نویسد:
«آخوند ملا محمد كاشی از معارف علمای اصفهان در رشته حكمت و كلام و بسیار تندخو بوده است. می گویند كه در نهایت زهد و ورع و استغناء طبع و بدون تأهل سال ها در مدرسه ی صدر اصفهان زندگانی می كرده است. نامبرده در شعبان 133 قمری در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد به خاك سپرده شد.»(16)آخوند ملا محمد كاشانی سال ها در مدرسه صدر اصفهان اقامت داشت و به تدریس معقول اهتمام می ورزید. وی از شاگردان آقا محمدرضا قمشه ای و میرزا حسن نوری فرزند ملا علی نوری بوده است.مردی وارسته و از دنیا و مافیها گسسته، نه در عمر خود زن گرفت و نه در اندیشه خانه و خانواده بوده است. شیخ حسن خان جابری انصاری كه از شاگردان اوست در تاریخ اصفهان می نویسد، «هر نیمه شب، نمازی چنان به سوز و گداز می خواند و بدنش به لرزه می افتاد كه از بیرون حجره صدای حركت استخوان هایش احساس می شد.»(17)
در تاریخ حكما و عرفا، جمعا 85 تن از شاگردان او را كه از حكما و فقها و علمای نامدار بوده اند، می توان نام برد، از جمله آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی، میرزا حسن مدرس طباطبایی زواره ای، شیخ محمد حكیم گنابادی خراسانی، شیخ محمد رضا جرقویه ای، شیخ مرتضی قمشه ای، آقا ضیاءالدین عراقی، میرزا علی آقا شیرازی، شیخ محمود مفید بیدآبادی، شیخ مرتضی طالقانی، حاج میرزا حسین نائینی و از بزرگان آنها آیت الله شهید سید حسن مدرس.
شیخ مرتضی ریزی اصفهانی
دیدم كه آیت الله شهید مدرس، این عالم بزرگوار را نیز از استادان خود دانسته بود. مرحوم مهدوی اصفهانی می نویسد: «آقا شیخ مرتضی ریزی لنجانی فرزند ملا عبدالوهاب، عالم فاضل جلیل زاهد فقیه، مجتهد اصولی، از اكابر علما و مدرسین اصفهان، در قریه ریز متولد شد و در نزد پدر و جمعی دیگر از بزرگان در اصفهان تحصیل نمود، به نجف اشرف مهاجرت كرد و مدت دو سال درس شیخ انصاری را درك نمود و در درس آقا سید حسین ترك و جمعی دیگر نیز حاضر شد. او اول كسی است كه در اصفهان كتاب فرائد استادش (شیخ انصاری) را تدریس نمود. وی به زهد و عبادت و استجابت دعا و اعراض از مردم دنیا معروف بود. در مسجد ذكر الله تدریس و امامت » می نمود و شب های جمعه در تخت فولاد به احیا و قرائت دعای کمیل مشغول بود و جمعیتی متجاوز از ده هزار نفر پای منبر او حاضر می شدند. سرانجام در شب 17 رمضان المبارك سال 1329، به سن حدود هشتاد وفات یافت و در تكیه ای مخصوص به نام خود مدفون گردید. ماده تاریخ وفاتش را مرحوم حبیب الله نیز می گوید، «انهدمت اركان زهد والرشد.»(18)
دعای كمیل مرحوم شیخ مرتضی ریزی و انبوه جمعیتی كه پای منبر او جمع می شدند، تا سال ها بعد، حتی تاكنون هم در بین مردم اصفهان و علمای آن سامان زبانزد است. باید آن مرحوم را پایه گزار دعای كمیل همگانی دانست. او در سایه احاطه علمی خود و زهد و تقوایی كه داشته است در خلال خواندن فقراتی از دعای كمیل با مواعظ نافذ خود خاص و عام را به مبدأ حقیقی نزدیك تر می كرد و تحولی چشمگیر در همگان پدید می آورد.
پی نوشت:
7. فوائد الرضویه، ج1، ص88.
8. این را سید عبدالحجه بلاغی در تاریخ نجف و حیره جلد اول، ص 82 نوشته است.
9. شیخ اسدالله ایزدگشسب، متولد 1303 و متوفی در 1366 ه.ق.
10. نقباء البشر، ج1، ص 344.
11. تذكره القبور یا دانشمندان و رجال اصفهان، ص 6.
12. آیه 32 سوره نور.«ازدواج كنید... و اگر تهیدست باشید، خداوند از فضل خویش شما را بی نیاز می كند و بدانید كه خدا قدرتی وسیع دارد و از راز كار شما آگاه است.»
13. یعنی ازدواج سنت من است، پس هر كس از سنت من سرپیچی كند، از من نیست.
14. یعنی تولید و مثل و نسل زیاد كنید كه من در روز قیامت به شما مباهات می كنم، هر چند سقط جنین باشد.
15. رجال اصفهان یا تذكره القبور، ص 48.
اندیشه سیاسی شهید مدرس1
پدید آورنده : رضا عیسی نیا ،
منبع :سایت پایگاه حوزه
مقدمه
در برزخ میان قاجار و پهلوی، فردی بزرگ، با اندیشه ای مسترگ و درخشان در ایران قدم نهاد که خواهان مجد و عظمت ایران اسلامی بود. او نه فقط در حوزه فکر سیاسی، بلکه در حوزه فن سیاسی هم گام برداشت. او در فضایی آمد که روحانیون در تحولات ایران بالاجبار به سیاست انزوا تن داده بودند و ایران اسیر قدرت های انگلیس و روس بود و خود فروختگان داخلی گاهی طرفداری از دروس و گاهی طرفداری از انگلیس می کردند.
در چنین فضایی، مرد مجاهد و مبارزی نستوه قدم به صحنه سیاسی ایران گذاشت که «دین ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست » و همچنین سیاست موازنه عدمی و سلبی را ارائه کرد; این فرد کسی جز شهید سید حسن مدرس نبود که القاب برای او کوتاه و کوچک می نمود. او ستاره درخشانی بود، بر تارک کشوری که از ظلم وجود رضا خانی تاریک می نمود، ملت ما مرهون خدمات و فداکاری های اوست. (1)
ما در این نوشتار با عنوان «اندیشه سیاسی شهید مدرس »، قبل از پرداختن به اندیشه سیاسی او، ابتدا بطور بسیار مجمله و خلاصه، به زندگینامه و ویژگی های شخصیتی ایشان، آن هم ویژگی ها و خصایصی که بتوان از آن در حوزه سیاسی استفاده برد، می پردازیم.
زندگینامه و ویژگی های شخصیتی شهید مدرس
سید حسن مدرس در 1287 هجری قمری در سرابه اردستان به دنیا آمد و از سن شش سالگی تا چهارده سالگی در شهرضا مقدمات عربی و فارسی را فرا گرفت و در سن شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات خود به اصفهان رفت که به مدت پنج سال دروس صرف و نحو و منطق و بیان را به پایان رسانید و در سال ششم تحصیل به امر تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر حضرت آیت الله مرحوم میرزا حسن شیرازی مرجع تقلید و پیشوای شیعیان جهان استفاده برد. شهید مدرس، در نجف، با اینکه زندگی سختی داشت و با سادگی زندگی را می گذراند، علاوه بر مطالعات کتب حوزوی، به مطالعه کتبی پرداخت که بندرت طلبه ای در آن عصر حاضر بود اوقاتش را صرف مطالعه چنین کتبی کند. او در ایام تحصیل در نجف اشرف، روزهای جمعه کار می کرد; و در آمد آن مقداری نان می خرید و یک هفته را با آن سر می کرد. (2)
شهید مدرس، در نجف از هفت، سال تحصیل مداوم و بدون و قفه به درجه اجتهاد نائل آمد و بعد از آن جهت ارشاد و تدریس به اصفهان مراجعت نمود دوران بازگشت مدرس به اصفهان، مصادف با دوران رشد و گسترش انقلاب فکری و اجتماعی ملت ایران، یعنی نهضت مشروطیت شهید مدرس در آن زمان بود که عمدا وارد حیات سیاسی ایران شد.
ویژگی های شخصیتی مدرس را می توان از لابه لای نوشتارهای نویسندگان داخلی و خارجی اینگونه فهرست کرد: او فردی است با درایت و اهل تقوا، با سادگی و وارستگی خاص در زندگی، بی باک و شجاع، بیگانه ستیز، انسان برجسته ای در میدان سیاست، وطن خواه بر پایه تفکر دینی. خلاصه اینکه او کسی بود که خدمت به کشور مردمش را از وظایف انسانی و شرعی خود می دانست و این مطلب در زندگی 69 ساله او بخوبی نمایان است. در نهایت، این مرد بزرگ، در بهمن ماه 1307( سه سال پس از تاسیس سلسله پهلوی)، تبعید شد و دیگر صدای آزادی خواهی او در تهران شنیده نشد و سرانجام پس از ده سال تبعید و زندانی، در خاف، در سال 1317 در ترشیز(کاشمر فعلی) به شهادت رسید. او نقش بسیار ارزنده ای در جهت بیداری مردم و دمیدن روح اسلام در جامعه و مبارزه با استبداد و استعمار داشت.
اندیشه سیاسی شهید مدرس
پیش از ؟ دیدگاه شهید مدرس درباره موضوعات سیاسی ذکر این نکته ضروری است که اندیشه سیاسی چیزی نیست که در خلاء ظهور پیدا کند، بلکه اندیشه سیاسی معمولا پاسخ به بحران های ایجاد شده در جامعه می باشد و بر اساس دیدگاه جامعه شناسی معرفت، یکی از مهمترین عوامل مؤثر در شکل گیری اندیشه ها، تحولات سیاسی اجتماعی و پیدایش دغدغه ها و پرسش های اصلی ؟ اندیشمندان است.
بنابراین در این مبحث، برای اینکه دغدغه ها و پرسش های شهید مدرس را تنبیه کنیم، به تشرع فضای اجتماعی و سیاسی ایران و تحولات و بحران های موجود در آن عصر می پردازیم.
در تشرع فضای داخلی ایران می توان گفت که ایران عصر قاجار که از سال 1200 هجری قمری شروع و تا سال 1344 هجری قمری ادامه پیدا کرد، هفت پادشاه ؟ قدرت تکیه زده و صد و چهل سال بر ایران حکومت راندند و باعث عقب ماندگی ایران شدند; آنها ایران را به یک سرزمین اجاره ای و شکار گاهی برای قدرت های خارجی تبدیل کردند. در یک نمای کلی از فضای اجتماعی و سیاسی عصر قاجار، یعنی از بدو تاسیس سلسله قاجار تا اواخر سلطنت محمد علی شاه، اغراق نیست اگر بگوئیم که مردم ایران هیچ گونه تضمینی برای حفظ جان و ناموس خود، در مقابل دستگاه استبدادی وقت نداشتند. این مساله را می توان در ادبیات آن دوره، از جمله در شعر «آئینه عبرت » و « کار ایران با خداست » از ملک الشعرای بهار، به راحتی مشاهده کرد. ثالثا می توان ادعا کرد که فضای اجتماعی، سیاسی ایران در این عصر، بسیار آلوده بود; چرا که از یک طرف سیاست مسموم انگلستان همیشه ایران را می آموزد و مورد تهدید قرار می داد و از حرف دیگر، سیاست های ناهنجار دولت تزاری روسیه همیشه باعث اذیت و آزار ایران می شد.
در نهایت، می توان گفت که در عصر قاجار، شهید مدرس با دو بحران مواجه بود. یکی استبداد و خود رایی حکام و دیگر، استعمار و دخالت قدرت های خارجی که عصر پهلوی اول، ما با هر دو بحران آنهم بصورت شدیدتر و غلیظتر و با گرایش دین ستیزی رضا خانی روبرو می شود; چرا که رضاخان، هشت ماه پیش از آنکه برای سرکوب آخرین بقایای جنبش جنگل به رشت لشکر کشی کند، در تهران با کمک اجانب انگلیسی، دست به کودتایی زده و نخستین گام را در راه کسب قدرت مطلقه و بنیانگذاری سلسله پهلوی، در سال 1404 برداشت. و بعد از آن شانزده سال با سیاستی خصمانه علیه فرهنگ اسلامی، با هدف برچیدن مذهب از صحنه سیاسی تلاش سیاسی تلاش کرد. او موانع و مخالفینی را بر سر راهش داشت که یکی از بزرگترین مخالفین او شهید مدرس بود. حال که فضای اجتماعی و سیاسی ایران عصر شهید مدرس را به صورت اجمالی بیان کردیم، می توانیم ادعا کنیم که با در نظر گرفتن این مباحث، بهتر می توانیم اندیشه سیاسی وی و راه هایی که او برای رفع بحران های ایران ارائه کرده است را درک کنیم .
سیاست و دولت از دیدگاه شهید مدرس
شهید مدرس در بیانات خود به خاصی از سیاست که ایرانیان باید آن را دارا باشند ، اشاره می کند: سیاست ما ایرانیها باید یاست بزکوهی باشد ، سیاست بز کوهی آن است که صیاد او را صید کند. ما ایرانیها هم باید سیاستمان طوری باشد که زندگی کنیم، اما صیاد او را صید نکند. (3)
اما دولت در دیدگاه شهید مدرس، عبارت از نهاد اداره کننده مملکت نمی باشد و قرار گرفتن در جایگاه دولتمردان فضیلتی نیست که باعث فخر فروشی دیگران شود، بلکه دولتمردان باید خدمتگزاران مردم باشند. این دیدگاه شهید مدرس درباره جایگاه دولتمردان در تقابل با این دیدگاه قرار می گیرد که معتقد است، دولتمردان جایگاهی جدا از ملت دارند و برتر از مردمند و بالتبع، مردم همیشه صغیر و نابالغ هستند و نیاز به آقابالاسر دارند لذا مشارکتی هم در مسائل مملکتی ندارند و نمی توانند داشته باشند و این دولتمردان هستند که سازنده جامعه هستند. پس شهید مدرس معتقد بود که دولتمردان خدمتگزار مردمند و ثانیا، ملت اساس مملکت محسوب می شود. مؤید قسمت اول، این گفتار اوست که می گوید: « ...تمام این مقامات که از سلسله های مختلف هستند; شاه و رئس الوزراء ; پارلمان ، حجة الاسلام، تمام اینها نوکر خلقند. یکی اسمش شاه است، یعنی نوکر مردم، یکی اسمش رئس الوزراء است، یعنی خدمتگزار مردم، تمام اینها باید نوکری بکنند. (4)
و مؤید قسمت دوم گفتار فوق که « ملت اساس مملکت محسوب می شود» را در دو عنوان زیر بخوبی می توان مشاهده کرد.
1. مردم و مجلس شورای ملی
هنگامی که بحث تمدید دوره مجلس شورای ملی بود، شهید مدرس به جایگاه و نقش مردم اشاره کرده، می گوید:« بنده نمی توانم خودم را وکیل کنم، طریقه قانونی منحصر به رای اکثریت ملت است » (5)
بزرگترین سید پشتوانه مردمی را بسیار حائز اهمیت می داند و تصمیم گیری درست و صحیح نمایندگان را اگر چه مخالف بزرگترین قدرت دنیا هم باشد، حتی مخالف با تمام قدرت های جهان باشد، در صورتی عملی می داند که نمایندگان مجلس مردم را پشت سر خود داشته باشند و از یک پشتوانه مردمی قومی برخوردار باشند. بر اساس این عقیده است که در سال 1303، در آن نطق مهمش می گوید:
مجلس شورای ملی که عبارت از صد وکیل اند، همه وطن خواه، همه صاحب عقیده محکم، همه اسلامی، همه سیاسی، ولی در صورتی مقاومت با دنیا می کنند که با بطیعه ملت با آنها موافقت و پشتیبان آنها باشد.
پس قوت با توجه به قلوب عامه است. (6)
2. مردم و حکومت «دولت »
در اندیشه شهید مدرس، مردم نقش تعیین کننده ای در تشکیل و پایداری حکومت ها دارند و حکومت بدون مردم بی معنا خواهد بود و اصلا وجود نمی تواند پیدا کند و این مردم هستند که به دولت و شاخصه اصلی آن یعنی حکومت، تشخص و اعتباری می بخشد. شهید مدرس در این باره می گوید: حکومت علی هم معنایش این است که تمام کارهای عمومی راجع به خود مردم است. مردم وکیل معین می کنند که به امورات آنها رسیدگی می کنند. مجلس بالاتفاق یا به اکثریت به یک دولتی اظهار اعتماد می کنند و یک کارهایی وظیفه دولت است که باید آن کارها را بکند. (7)
مبانی مشروعیت حکومت از دیدگاه شهید مدرس
نظر شهید مدرس را در باب مشروعیت حکومت می توان به دو دسته تقسیم کرد: یکی مشروعیت الهی که دین اختصاص به عصر حضور دارد و مردم در ایجاد مشروعیت نقشی ندارند. دوم قرار داد اجتماعی که ویژه عصر غیبت می باشد و مردم در آن نقش ایفا می کنند.
اما درباره عصر غیبت که قسم دوم نظریه شهید را می سازد، با احتیاط می توان اینگونه استنباط کرد که ایشان به نوعی قرار داد اجتماعی معتقد می باشد. البته با این تفاوت از قرار داد «روسو» (8) یی که انسان حاکم اصلی را خدا می داند و اجرای قانون آن را به وسیله مردم. یعنی ایشان مشروعیت را الهی، اما به جنبه مقبولیت یا مشروعیت سیاسی هم توجه دارد، یعنی قانونی که مردم وضع می کنند، نباید سر مویی مخالف قوانین اسلام باشد که این کار عدم مخالفت را پنج تن از فقها بطور ناظر در مجلس انجام می دهند که این معنا در قرار داد اجتماعی اندیشمندان غربی یافت نمی شود.
البته عنایت به این نکته ضروری است که شهید هر نوع حکومت قانونی را مشروع نمی داند، بلکه حکومت یا پارلمانی را مشروع می داند که مخالف شرع نباشد که این مطلب را می توان در بحثی که شهید از مالیات و کم و کیف اخذ آن و اهمیت دریافت آن در جامعه می پردازند، یافت: اگر مملکت یا پارلمان ما مشروع باشند و مخالف شرع نباشد، یعنی پارلمان اسلامی باشد، می توان به آن مالیات داد و گرنه جای تامل است. (9)
می توان گفت که سید به دفعات نظر مثبت خود را در مورد اصل جمهوری، به عنوان نظامی که از مشروطه سلطنتی هم به اسلام نزدیکتر است; عنوان ساخته بود (10) و همچنین علت مخالفت شهید مدرس با رضاخان را می توان بخاطر عملکرد رضا شاه نسبت به جمهوری و خود سری و دیکتاتوری، به اضافه سرسپردگی و یا حافظ منافع اجانب بودن رضاخان ذکر کرد.
تفکیک قوا یا جایگاه قوای سه گانه در دیدگاه شهید مدرس
همانطور که در قسمت فضای اجتماعی و سیاسی گفته شد، شهید مدرس دو دوره استبدادی را درک کرده بود، دوره ای را که شاه برابر بود با سه قوه یا فوق سه قوه و فوق قانون و دوره ای که اصلا قوای سه گانه معنا و مفهومی ندارند و ایرانی که در آن انقلابی به نام انقلاب مشروطه بوجود آمده است و ده پانزده سالی از آن گذشته ولی به هدف مطلوب خود نرسیده است و باز بوی استبداد فضای کشور را پر کرده است. شهید مدرس در چنین فضایی، آراء و نظرات خود را در باب عدم دخالت قوا در همدیگر ارائه می کند.
وی از قوای سه گانه حکومت ها، قوه مجریه، مقننه و قضائیه، دو قوه مقننه و مجریه را منتسب به مردم می داند.
الف. قوه مجریه
درباره قوه مجریه، مدرس عقیده دارد که وظیفه اساسی قوه مجریه، اجرای قوانین مصوبه قوه مقننه است; نه دخالت در قانون گذاری. (11)
ب. قوه مقننه
در دیدگاه مدرس، قوه مقننه را مردم انتخاب می کنند و کار قوه مقننه هم تدوین قوانین است; نه دخالت در حوزه های دیگر، البته قوانین وضع شده نباید تعارضی با قوانین شرع داشته باشند و ذکر این نکته هم خالی از فایده نیست که در دیدگاه شهید مدرس ، قدرت برتر در کشور مجلس می باشد و اعتقاد دارد که در مقابل مجلس هیچ چیز نمی تواند بایستد. (12)
ج. قوه قضائیه
در بحث قوه قضائیه، ابتدا به اهمیت و جایگاه این نهاد پرداخته، سپس به آراء شهید مدرس نظر می اندازیم . باید عنایت داشت که یکی دیگر از وظایف و اختیارات حاکمان اسلامی، به تصریح آیات و روایات، قضاوت و دادرسی در میان مردم است و شهید مدرس این وظیفه مهم را تنها بر کسانی روا می داند که بیان احکام الهی را بر عهده دارند. به نظر ایشان ، اهمیت قضاوت بسیار مهم است و باید استقلال خود را حفظ نماید. آری قضاوت در اسلام جایگاهی والا دارد و از شؤون پیامبر و امام معصوم علیهم السلام است و در زمان غیبت نیز جزء وظایف مراجع صلاحیتدار است; چرا که امام صادق علیه السلام فرمودند: «اتقوا الحکومه فان الحکومه انما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی ء او وصی نبی ». (13)
بنابراین به تصریح روایات مختلف، قضاوت در میان مردم تنها بر حاکمان عادل و عالم به قضا یعنی پیامبر و جانشینان معصوم آن حضرت و منصوبین از سوی آنان جایز است.
بنابر دیدگاه شهید مدرس قوه قضائیه بخش مستقلی از حکومت است. حتی به نظر ایشان درس خوانده های ممالک عربی نمی توانند در این قوه مشغول شوند و یا دولت نمی تواند حق قضاوت را به کسانی غیر از مجتهدین عادل واگذار نماید. با توجه به این ویژگی های قضاوت، شهید مدرس به استقلال قوه قضائیه و اینکه چه کسانی عهده دار این منصب باشند، بسیار حساسیت نشان دهد.
آری نقش مدرس در ساخت و ساز اصولی نهاد« عدلیه » و نهاد «قانون »، به عنوان دو اصل مهم مشروطه، سعی در جدا ساختن کار کرد آنها از دولت را می توان به عنوان اندیشه تفکیک قوا در آثار او انگاشت. (14)
مدرس بخاطر جلوگیری از تداخل وظایف قوا معتقد است که در کشور، علاوه بر قوای مجریه و مقننه، باید یک مرجع عالی و دادگاه مقتدری وجود داشته باشد که تمیز دهد که چه کسانی در مسائل مملکتی خطا کرده اند و چه کسانی خطا نکرده اند.
آری در اندیشه شهید مدرس استقلال قوه قضائیه تعبیه شده، که هر کس براحتی نمی تواند در استقلال آن و در حدوده وظایف آن دخالت کند و ما در بررسی آرا و اندیشه او پیرامون شان قاضی و مختصات عدلیه، چشم انداز روشنی را از اندیشه های او در باب مساله تفکیک قوا دیدیم. استقلال قوه قضائیه و چگونگی تحصیل این استقلال و ... را در گفتار ایشان که در ذیل آمده، بخوبی می توان بافت:
«لیکن عدلیه مایه و حقیقتش علم است. باید احکام شرعی و حقوقی را بداند تا در عدلیه بنشیند. بنده نمی گویم مجتهد باشد; زیرا که مثلا قضاوت در کار نیست، عمل کردن به علم است، از باب امر به معروف و نهی از منکر. سابق بر این، یک حاکمی که یک سندی پیش او می بردند و می گفتندکه از فلان شخص طلب دارم، می فرستاد طرف را می آورد، به چوب می بست که فلان مبلغ را مطابق این سند باید بدهی، بعد که مشروطه شد، آمدیم این مساله را اداری کردیم، گفتیم که یک محکمه ابتدایی و یک محکمه استینافی و یک (محکمه) تمیز باشد، که هفت نفر علم پیدا کنند که این شخص مدیون است و مثل سابق نباشد که به زور و قوت از او بگیرند... قضاوت محتاج به شاهد است و وظیفه پیامبر و امام و مؤمن (امتحن الله) عمل به علم است و باید معلومات داشته باشد که هر مساله را بداند، یا اگر نداند، کتب فقه را باز کند، و بفهمد که این مساله حکمش چیست ».
در ادامه شهید مدرس به مطلب بسیار جالبی در باب چگونگی تحصیل استقلال قوه قضائیه اشاره می کند و می گوید:
«... به این لحاظ گفتیم که این وزارت خانه( عدلیه) یک وزارت خانه است که باید اصلاح امور مملکتی را بکند و اگر وزیری آمد و گفت: فلان، تو چرا روی این صندلی نشسته ای؟ بگوید: علم و عمل من، مرا روی این صندلی نشانده، و دیگر نشود او را برداشت; زیرا اگر مقامش متزلزل باشد، نمی تواند بر طبق عقیده اش حکم کند و متکی به علم و عملش باشد و بگوید علم من مرا روی این صندلی نشانده، نه... نه فلان کس برای این که وقتی علم و عمل او را روی صندلی نشانده، آن وقت دیگر فلان شخص نمی تواند به او بگوید باید تابع اراده من با شما و آزادانه می تواند حکم کند.» (15)
وظایف، اختیارات و مسؤولیت های حکومت
وظایف و اختیارات حکومت را در دو قسمت مورد بحث و ملاحظه قرار می دهیم:
الف. در زمینه سیاست داخلی;
ب. در زمینه سیاست خارجی.
پی نوشت ها:
1) روح الله خمینی، صحیفه نور، ج 19، ص 66.ذکر این نکته در اینجا به جا است و آن این که حضرت امام رحمهم الله از شهید مدرس بیش از بیست دفعه در مجموعه مجلد است صحیفه نور سخن به میان آورده اند.
2) علی مدرس، مرد روزگاران،ج 1، چاپ دوم، بی جا، بی نا، 1374، ص 35.
3) محمد ترکان ، مدرس در پنج دوره تقینینه مجلس شورای ملی ، ج 2 چاپ اول ، تهران مؤسسه پژوهش ، 1374، ص 404.0
4) محمد ترکان، پیشین ، ج 1، ص 227.
5) محمد ترکمان ، پیشین ، ج 2، ص 299.
6) علی مدرسی، مرد روزگاران، ص 216.
7) محمد ترکمان، پیشین، ج 1، ص 300.
8) فیلسوف فرانسوی که مشروعیت حکومت را بر اساس قراردادهای اجتماعی می دانست و انسان را حاکم اصلی می دانست نه خدا.
9) محمد ترکمان، پیشین، ج 1، ص 239.
10) موسی نجفی به تاملات سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، ص 288.
11) محمد ترکمان، پیشین، جلد اول ، ص 237، 236، همچنین نگاه کنید به موسی نجفی به پیشین، ص 287.
12) محمد ترکمان، همان، ص 81 - 80.
13) فیض کاشانی ، الوافی ج 9، ص 887، همچنین رجوع کنید به کتاب اندیشه سیاسی فیض کاشانی ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی اثر علی خالقی .
14) موسی نجفی، پیشین، ص 282.
15) محمد ترکمان، پیشین، جلد اول، ص 246.
اندیشه های سیاسی شهید مدرس 2
پدید آورنده : رضا عیسی نیا
منبع: سایت پایگاه حوزه
در نخستین بخش این نوشتار، مختصری درباره زندگی و ویژگی های شخصیتی شهید مدرس و سپس اندیشه سیاسی او تحت عناوین «سیاست و حکومت از دیدگاه مدرس »، «مبانی مشروعیت حکومت از دیدگاه شهید مدرس »، «قوای سه گانه و جایگاه آنها در دیدگاه شهید مدرس » را مورد بحث و بررسی قرار دادیم . در بخش دوم و پایانی آن، ادامه دیدگاه ها و اندیشه های سیاسی آن بزرگ مرد سیاست ایران را پی می گیریم .
وظایف، اختیارات و مسؤولیت های حکومت
الف . وظایف و اختیارات حکومت در سیاست داخلی
وظایف و اختیارات حاکم و حکومت اسلامی در دیدگاه شهید مدرس را می توان اجمالا بصورت زیر طبقه بندی کرد:
1 . ایجاد آسایش و رفاه برای مردم کشور;
2 . دریافت مالیات از شهروندان;
3 . اجرای عدالت در جامعه;
4 . حفظ مرزهای کشور اسلامی;
5 . عمران و آبادی کشور .
همانطور که گفته شد، یکی از وظایف و اختیارات حکومت در زمینه سیاست داخلی، اجرای عدالت می باشد . شهید معتقد است که در جامعه اگر عدل رعایت شد، نظام جامعه از هم گسسته نمی شود ولی اگر عدل رعایت نشود، جامعه در تمام ابعادش متضرر خواهد گردید . البته عدل در دیدگاه مدرس، یعنی از جایش گرفتن بقدر امکان و به مصرف همان ها رساندن بقدر امکان، شهید در این باره می گوید:
« عدل آن است که از مورد گرفته شود و به مورد خرج شود . از همان هایی که گرفته می شود، خرج همان ها شود . این معنی عدل است . از ملت پولی که گرفته می شود، به مصارفی برسد که به نفع آن ملت باشد . (1)
سپس نتیجه می گیرد که اگر این فعل نیک در جامعه تحقق یابد، هرگز به اقتصاد و مملکت ضرر وارد نمی شود
همانطور که گفته شد، یکی دیگر از وظایف حکومت، دریافت مالیات می باشد و شهید مدرس در این قسمت به ضرورت و اهمیت پرداخت و دریافت مالیات در کشور اشاره می کند و معتقد است که اگر شهروندان در امر پرداخت مالیات نظام مند باشند، آن کشور دست بسوی کشورهای بیگانه دراز نکرده و مجبور به استقراض خارجی نخواهد شد .
البته لازم به تذکر است که شهید مدرس در این موضوع آنقدر حساس می شود و مسؤولیت می کند تا جایی که به عنوان یک فقیه طراز اول که نماینده فقهای دیگر در مجلس می باشد، حکم می دهد که آنهایی که می توانند مالیات بدهند و یا باید مالیات بدهند، ولی در امر پرداخت مالیات تعلل و استنکاف می کنند، خائنین به ملت و وطن فروش محسوب می شوند و باید این افراد مجازات شوند . (2) یکی دیگر از وظایف حکومت، ایجاد رفاه و آسایش برای مردم می باشد، یعنی حکومت باید با ایجاد مؤسسات و وزارتخانه، امورات مردم و مطالبشان را سریعتر انجام دهند . در این باره نظر شهید مدرس اینچنین است:
«عرض می شود که غرض از وضع قانون، آسایش خلق است، در امور معاشیه و اگر فایده، هم برای دولت داشته باشد، خیلی خوب است(. مثلا) خصوص اداره پست که غرض اصلی از آن، آسایش خلق است که امور تجارت و مطالبشان به سرعت پیش برود . » (3)
همانطور که گفته شد، یکی از وظایف حکومت، ایجاد رفاه و آسایش برای مردم می باشد و احتمالا با اندکی دقت می توان گفت که ایجاد رفاه و آسایش در دو شاخه نمود پیدا می کند، یکی در عمران و آبادی کشور که بطور اجمال در بالا به آن اشاره شد و دومی در تامین العباد; حال این تامین، تامین جانی باشد یا مالی و یا فکری، فرقی نمی کند . به هر حال، وظیفه حکومت اسلامی است که راه ها را امن و نیز اجتماع را از هر نوع پلیدی و جنایت دور کند و همچنین از حیث فکری، مردم به تبادل و تضارب افکار پرداخته تا به رشد و تعالی افکار برسند . شهید مدرس در این باره می گوید: «حاکم یک جمعیت باید از مال آن جمعیت، آن جمعیت را اداره کند و هم جامع اداره کردنش در تحت این کلمه است که تعمیرالبلاد و تامین العباد . البته هم تعمیر بلاد مخارج مالی دارد و هم تامین عباد محتاج به خرج مال است . » (4)
باید عنایت داشت که یکی دیگر از وظایف حکومت، حفظ مرزهای کشور اسلامی است . شهید مدرس در عین حالی که این وظیفه حکومت را تبیین و تشریح می کند، به مساله مهم فقهی هم اشاره می نماید و آن، این است که آیا جهاد یا جنگ در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام مجاز است یا خیر؟ در پاسخ به این سؤال، می توان گفت که همچنان که اکثریت فقها قائل به عدم جواز جهاد ابتدایی هستند، شهید مدرس در زمان غیبت، اعتقاد به جهاد ابتدایی ندارد، اما به جهاد دفاعی معتقد است و می گوید که «هر کس به ما حمله کند، در هر لباسی که باشد، چه با کلاه شاپو چه با عمامه! فرقی نمی کند، هر کسی که به سرزمین ما تجاوز کند، او را با تیر خواهیم زد و این فعل و عمل را همانند نماز یک فعل واجبی برای مسلمانان کشور اسلامی می شمرد . » (5)
ب . وظایف و اهداف حکومت در زمینه سیاست خارجی
یکی از موضوعات مباحث سیاسی، موضوع سیاست خارجی و روابط با کشورهای خارجی است که این موضوع یکی از بحث های کلیدی و بسیار مهم اندیشه سیاسی شهید مدرس را تشکیل می دهد، آن هم تحت عنوان سیاست موازنه عدل; البته جالب و کلیدی بودن این اندیشه و نظر را می توان با در نظر گرفتن فضای سیاسی آن عصر بهتر درک کرد; چرا که ایران آن عصر جامعه ای بود از درون آفت زده و از بیرون هم ترمینال دو قدرت بزرگ (و به گفته خود شهید مدرس دو قدرت که یکی اعقل و دیگر عامل و یکی قوی و دیگری اقوی) روسیه و انگلیس، دو قدرت که هر وقت اراده می کردند، به بهانه ای ایران را مابین خود تقسیم کرده و منابع و معادن و ثروت مادی و انسانی آن را به تاراج می بردند .
در این فضای آلوده که عده ای از دولتمردان به همسایه شمالی عشق می ورزیدند و نوکری آن را افتخاری بس عظیم برای خود قلمداد می کردند و عده ای هم برای همسایه جنوبی خوش رقصی کرده و اجیر آنها می شدند و افتخار می کردند که بریتانیای کبیر برای آنها مقرری معین نموده و بخاطر آن سرمایه ملت و مملکت را یکجا به اجنبی هبه می کردند; در چنین فضایی، بزرگ مردی و مجاهدی وارسته و دارای تفکر توحیدی، صدای سیاست « نه شرقی و نه غربی » را سر می دهد و دنبال اثبات عزت و شرف ایران اسلامی و ملت مسلمان است; چرا که از فرهنگ قرآن الهام گرفته و آشنا به آیه نفی سبیل و عالم و آگاه به مسائل سیاسی است . صفت وارستگی و عدم تعلق به زرق و برق های دنیوی را به خود اختصاص داده و بر این اساس، می تواند چنین شعاری را طرح و اجرا کند . لذا ندا سر می دهد که روابط ما با تمام کشورها، چه همسایه و چه غیر همسایه، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، بر اساس صلح و صفا و صمیمیت و برادری است و ما خواهان روابط حسنه با تمام دول جهان می باشیم، در عین حال که خواستار صلح و صفا و روابط هستیم، به کسی هم اجازه سلطه نمی دهیم . با این توضیحات مختصر، می توان وظایف و اهداف حکومت در زمینه سیاست خارجی را در دیدگاه شهید مدرس این گونه فهرست کرد:
1 . تامین حاکمیت و استقلال کشور;
2 . تدوین و اجرای اصول سیاست خارجی بر پایه دیانت;
3 . مبارزه با بیگانه در صورت تعدی و تجاوز به کشور;
4 . روابط حسنه با تمام دول جهان بدون هیچ گونه سلطه و دخالت در امور یکدیگر;
5 . دستیابی به استقلال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در سایه اعمال سیاست توازن عدمی;
6 . توجه به مسائل و مشکلات مسلمانان جهان اسلام .
اما توضیح مطالب فوق، با استناد به سخنان شهید مدرس می باشد . شهید مدرس در یکی از نطق های خود در مجلس شورای ملی، وقتی اوضاع جهان و در آن میان وضعیت ایران عصر خود را بیان و تشریح می کند، در باب روابط با دول بیگانه اینچنین می گوید: « منشا سیاست ما دیانت ماست . ما با تمام دنیا دوستیم، مادامی که متعرض ما نشده اند . هر کس متعرض ما بشود، متعرض او خواهیم شد . همین مذاکره را با مرحوم صدراعظم شهید عثمانی کردم گفتم: اگر کسی بدون اجازه ما وارد سر حد ایران شود و قدرت داشته باشیم، او را با تیر می زنیم، خواه کلاهی باشد، خواه عمامه ای باشد، خواه شاپو سیر داشته باشد . . . دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما، ما با همه دوستیم و همین طور دستور داده شده است . » (6)
البته برای مدرس فرقی نمی کند که بیگانه شرقی باشد یا غربی . آنچه برای او در روابط خارجی مهم است، تحصیل عزت و عظمت و منافع مسلمین است .
مدرس باز بودن درهای کشور و یا به تعبیر خودش، به همه جا در داشتن را بر مبنای موازنه عدمی یعنی فلسفه سیاسی خود می داند و اعتقاد دارد که روابط حسنه با تمام دول جهان باید بدون هیچ گونه سلطه و دخالت در امور یکدیگر وجود داشته باشد . او می گوید:« با تمام دول جهان باید روابط حسنه داشته باشیم، بدون اینکه دول قوی بخواهند بر ما سلطه سیاسی یا اقتصادی و یا هر گونه سلطه دیگری داشته باشند . » (7)
همانطور که گفته شد، به عقیده مرحوم مدرس، نیل به خودکفائی سیاسی و دستیابی به استقلال فرهنگی و اقتصادی کشور، جز در سایه اعمال سیاست توازن عدمی و جلوگیری از نفوذ قدرت های استعماری شرق و غرب در ایران میسر نیست . او به کرات بدین موضوع تصریح کرده است که ضرورت دارد توازن عدمی را نسبت به همه دولت ها مراعات کنیم، نه توازن وجودی را و از تمایل به هر سیاست خارجی چه رنگ شمال داشته و چه جنوب و چه شرق و چه غرب بپرهیزیم . (8)
دراین باره شهید مدرس می گوید:
«ما را بگذارید که صلاح و فساد خودمان را می دانیم . . . من مناسب نمی بینم که دولت ها دوست های خصوصی پیدا کنند، یکی تعریف ما را بکند یکی مذمت، من اگر خوبم، اگر بد، تو برو خود را باش . من که با همه خوبم، هیچ دوست ندارم که یک دولتی چه در اینجا و چه در مرکز خود، تعریف مرا بکند . من اگر خوبم، برای خودم و اگر بدم، برای خودم هستم . من از هر دولتی که بخواهد دخالت در امور بکند، می ترسم و باید توازن عدمی را نسبت به همه مراعات کرد، نه توازن وجودی، یعنی شما برای خودتان، ما هم برای خودمان . » (9)
یکی از مصادیق مخالفت با موازنه وجودی و اعتقاد به موازنه عدمی شهید مدرس را می توان در مخالفت با قرار داد 1919 دید، که خود شهید در این باره می گوید: «این قرار داد منحوس، یک سیاست مضر به دیانت اسلام، مضر به سیاست بی طرفی ما بود . . . کابینه وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد، بر خدا و ملت ایران قیام نمود . حال هم هر کسی تمایلی به سیاستی نماید، ما یعنی ملت ایران با او موافقت نخواهیم نمود . چه رنگ شمال و چه رنگ جنوب و چه رنگ آخر دنیا . . . . » (10)
یا در جای دیگر می افزاید:
« . . . یک اشخاصی رنگ پیدا کردند، آمدند و گفتند که عقیده ما تمایل به سیاست انگلیس است . شاید یکی پیدا بشود و بگوید عقیده سیاسی من روس است، ما بر ضد همه هستیم . ایرانی مسلمان باید مسلمان و ایرانی باشد . هر رنگی غیر از این داشته باشد، دشمن دیانت ما، دشمن استقلال ماست . » (11)
نتیجه
مدرس یکی از فقها و مجتهدین عصر قاجار و پهلوی بود که هر دو فضای اجتماعی وسیاسی ایران آن عصر را بخوبی درک کرد و جزء آن دسته از روحانیون می باشد که به اوضاع جهانی آگاهی داشته و با اندیشه صاحب نظران غربی هم آشنا بود . کسی که کتاب های تاریخ شاردن، روح القوانین مونتسکیو، شهریار ماکیاولی را مطالعه کرد، و در دوره ای، به عنوان یکی از فقهای برگزیده، از میان بیست فقیه طراز اول، وارد مجلس شد، تا نظارت مجلسی را که محصول انقلاب مشروطه است، عهده دار باشد . او بعدها نیز به عنوان وکیل اول مردم تهران وارد مجلس شورای ملی شد و ثمرات زیادی را برای ملت ایران به ارمغان آورد .
مدرس کسی بود که مشکل ایران را در دو چیز عمده و اساسی مشاهده می کرد، یکی در استبداد، که باعث ناتمام ماندن اهداف انقلاب مشروطه، از دست رفتن قدرت پارلمان، بازگشت قدرت از پارلمان به پادشاه و منصب پادشاهی و ترویج تفکر فضیلت طلبی می شد; بنابراین تلاش می کرد که استبداد را نابود کرده و بر این باور بود که در هر صورت، باید قوانین اسلامی جاری و ساری شود و برای اجرای قوانین اسلامی نظام می تواند مشروطه باشد و هم می تواند جمهوری باشد; البته نه جمهوری تقلبی رضاخانی و استدلال می کند که مشکل حکومت در عصر غیبت می تواند جمهوری باشد .
خلاصه اینکه راه حلی که شهید برای مشکل اول و رهایی از آن ارائه می کند، این است که دین از سیاست نباید جدا باشد; چرا که وقتی ملت مسلمان ایران و اندیشمندان مسلمان از سیاست فاصله گرفتند و تفکر جدایی دینی از سیاست ترویج یافت، بر این اساس، نااهلان بر روی کار آمدند و مشکلاتی برای ایران آفریدند که از آن جمله، مشکلات استبداد می باشد . فلذا تنها راه نجات از این مشکل، اعتقاد نظری و عملی به ادغام و عینیت دین و سیاست و حضور فقها و اندیشمندان مسلمان در صحنه سیاسی می باشد . و مشکل دوم را در سلطه بیگانگان و وجود سیاست ایجابی در ایران می بیند و بر این اعتقاد است که تمام گرفتاری ها بخاطر این است که عده ای وطن فروش با اجانب همکاری کرده و در صدد فروش ایران و باعث بدبختی و عقب ماندگی ایرانیان شده اند و طرفداری از انگلیس و روس می کنند و «انگلوفیل » بازی و «روسوفیل » بازی در می آوردند; در چنین فضای اجتماعی و سیاسی است که مدرس سیاست سلبی و موازنه عدمی را مطرح می کند که بعدها الگویی برای دیگران، از جمله رهبران نهضت ملی کردن نفت ایران می شود و شهید مدرس با اینکه به سیاست سلبی در سیاست داخلی و خارجی اعتقاد دارد، ولی هیچ وقت بر این باور نیست که سیاست عدمی یعنی عدم ارتباط با دیگران، بلکه کشوری را قوی می داند که کشورش به همه سو در داشته باشد و در عین استقلال، بتواند از فن و تکنولوژی دیگران هم استفاده و بهره ببرد .
پی نوشت ها:
1) محمد ترکمان، پیشین، جلد دوم، ص 478 .
2) محمد ترکمان، پیشین، جلد اول، ص 229 .
3) همان، ص 123 .
4) همان، ص 315 .
5) محمد ترکمان، پیشین، جلد دوم، ص 167 - 166 .
6) حسین مکی، پیشین، ص 209، همچنین رجوع کنید به محمد ترکمان، مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج 2، ص 464 .
7) علی مدرس، نگاه مدرس به فرهنگ و تمدن غرب، کتاب سروش، چاپ اول 1375، انتشارات صدا و سیما، ج 1، ص 211 .
8) حسین رزمجو، مدرس و اصل توازن عدمی او در سیاست، مشکوة، بهار 1370، ص 92 - 91 .
9) حسین مکی، پیشین، ص 211 .
10) علی مدرسی، مرد روزگاران، جلد اول، چاپ دوم (بی جا، بی نا، 1374)، ص 405 .
11) محمد ترکمان، پیشین، جلد اول، ص 196 .
گفتگو بادكتر موسی فقیه حقانی
منبع :سایت تبیان
درآمد
هر چند بعید به نظر می رسد كه اتحاد وثیق دین و سیاست در اندیشه وعمل مدرس با قلم های سیاسی و كم رمق برخی از نویسندگان، قابل گسستن باشد، اما پیگیری و مرور اصل مسئله به عنوان یكی از كلیدی ترین ویژگی های نقش آفرینی سیاسی مدرس، ضرورتی غیر قابل انكار است. در گفت وگو با دكتر موسی فقیه حقانی، مدیر موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سعی در بازبینی ریشه ها و ابعاد این موضوع داشته ایم كه نتیجه آن در پی می آید.
مردم ما پس از انقلاب، مدرس را به عنوان الگوی شاخص و نماد اتحاد دین و سیاست می شناسند. این روند در چند سال اخیر به دلیل اهمال برخی از مدرس پژوهان یا غفلت برخی از متولیان شناخته شده مدرس پژوهی، روند معكوس به خود گرفته تا جائی كه برخی او را داعیه دار سیاست فرادینی یا تفكیك بین سیاستمداری و شریعتمداری قلمداد می كنند و روندی تبلیغاتی در این جهت رو به توسعه است كه اگر از سوی مدرس پژوهان به شكلی عمیق، تحلیل و تبیین نشود، ممكن است به تحریف آرا واندیشه های مدرس منجر گردد. به همین دلیل ابتدا جنابعالی خاستگاه ها و منشاء های این رویكرد را بیان كنید.
همان طور که مشاهده کردید عده ای دارند این ذهنیت را درباره شهید مدرس القا می کنند و این فرق دارد با
خاستگاه نگرش افراد سکولار که تعمد دارند شیوه های سیاسی مدرس را غیر دینی قلمداد کنند. این گروه، دلیلی را که برای رویکرد خود می آورند، مبتنی است بر حضور شهید مدرس در مجلس شورای ملی بعد از تأسیس و از دوره دوم و فعالیت وی در قالب یک نظام پارلمانتاریسی که چندان هم مقید به اجرا و رعایت ضوابط شرعی و دینی نیست، هر چند در اصول آن، این رعایت نهفته است.
منظورتان اصل نظارت علمای طراز اول است كه در قانون وجود داشت، اما عملا ملغی شد؟
بله. مدرس به مجلس دوم به عنوان یكی از پنج تن علمای طراز اول می آید، ولی هیچ وقت این طراز اول، شكل عملی به خود نمی گیرد و بعد هم مرحوم مدرس كاندید می شود و مردم به او رأی می دهند به عنوان نماینده، به مجلس می رود نه به عنوان برگزیده مجتهدین و طراز اول، هر چند خودش می گوید كه من نماینده پنج هزار روحانی و مجتهد هستم و لذا اگر حرفی را از من ثبت می كنید، باید دقیق باشد، چون برخاسته از یك موضع دینی است. شهید مدرس به شدت بر این مسئله تأكید دارد. به نظر می سد این تصور به این دلیل برای برخی پیش آمده است كه شهید مدرس در چهارچوب نظام پارلمانتاریستی می ماند و وارد عرصه های گوناگون عملی میشود و نیز گاهی اوقات تصمیماتی می گیرد كه اگر كسی به اصول تصمیم گیری او واقف نباشد، احتمالا دچار اشتباه می شود و حتی گاهی در رفتارهای او تناقض می بیند. در تاریخ می بینیم كه در مقاطعی شهید مدرس با رضاخان همكاری می كند و گاهی با او درگیر می شود، به طوری كه در مواردی كار به درگیری فیزیكی هم می رسد و رضاخان در راه پله مجلس می خواهد او را خفه كند و از همه بارزتر شهادت مظلومانه مرحوم مدرس به دست اوست. به نظر می رسد مجموعه اینها باعث شده كه چنین تفكری شكل بگیرد. از همه مهم تر عدم درك اصول و شیوه تفكر و نیز اندیشه سیاسی علما، به ویژه شهید مدرس است كه باعث شده چنین توهمی پیش بیاید. به نظرمن ابتدا باید این اصول را بشناسیم و درك كنیم و سپس رفتار سیاسی شهید مدرس را بر اساس آن بسنجیم و ببینیم بر اساس ادعای این آقایان، كجا خارج از چهارچوب و اصول مورد قبول خود و مانند سیاستمداری كه در عین حال معتقدات دینی هم دارد، عمل كرده است ؟ تنها با شناخت چهارچوب فكری مدرس می توان دریافت كه آیا او با تكیه بر مبانی دینی تصمیم گیری می كرده یا نه و آیا رفتارهای او در این چهارچوب، قابل تعریف هستند یا نه.
پس ابتدا بهتر است اصولی را كه یك سیاستمدار شریعتمدار بدانها پایبند است، تبیین وسپس رفتارهای سیاسی شهیدمدرس را با یك محك ارزیابی كنیم.
در یك نگاه كلی به اسلام و مبانی دینی، تباینی بین سیاست و دیانت نمی بینیم، البته سیاست به معنای اداره و تمشیت امور اجتماعی و سیاسی و مناسبات بین افراد و جوامع. اسلام دین جامعی است كه اتفاقا برای تنظیم حیات دنیائی ما آمده و دنیا را مزرعه آخرت می بیند و بنابراین برای سامان دادن به این مزرعه، فعال است تا بعد در قیامت، انشاءالله همه نتیجه اعمالمان را ببینیم. شهید مدرس و سایر علما هم نمی توانند از این قاعده مستثنی باشند. شهید مدرس از نهضت تنباكو به بعد، یا مقاطع تاریخی را درك كرده ودر آنها حضور عملی و جدی داشته و یا در باره آن عمیقا اندیشه و بحث كرده است. یكی از اصول اساسی سیاسی علما، طبیعتا صیانت از اسلام است. هر چیزی كه اسلام را به خطر بیندازد، علما نسبت به آن حساسند و موضگیری و حتی اگر بشود با آن مقابله جدی می كنند. شهید مدرس هم در این زمینه فوق العاده حساس است و می گوید كه مصوبات مجلس نباید ذره ای با احكام اسلام تعارض داشته باشند. و همین امر نشان می دهد كه او در دفاع از اسلام، فوق العاده جدی است و این مسئله برایش امر ثانویه است.
بحث بعدی دفاع از تشیع است كه برای علمای شیعه و مجتهدین و مراجع، اصل مهمی است و آنان خود را موظف به دفاع از كیان تشیع می دانند. این نكته را هم در تحركات و تصمیم گیری های شهید مدرس و هم در رفتار سایر علمای شیعه مشاهده می كنیم. در چهارچوب دفاع از جهان اسلام، وقتی لیبی اشغال می شود، مرحوم سید كاظم یزدی اطلاعیه صادر و حتی اعلام جهاد می كند. سایر علما هم همین طور. ایران توسط روس وانگلیس اشغال می شود و باز علما اعلام جهاد می كنند. در جنگ های ایران و روس هم این اتفاق می افتد. در همه این وقایع، علما اعلام جهاد می كنند كه این اعلام، هم نظامی است هم فرهنگی. تشیع برای ایران جنبه حیاتی دارد. از دوره صفویه، از زمانی كه تشیع به عنوان مذهب رسمی اعلام شد، ایران و تشیع حكم ظرف و مظروف را پیدا كردند. اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران باعث شد كه كشور ما بتواند از نظر فرهنگی و سیاسی، هویت مستقلی پیدا كند، بنابراین دفاع از تشیع، امر بسیار مهمی است و یك عالم شیعی، وظیفه اش دفاع از آن است. موضوع دیگر ایران است و دفاع از آب و خاك كه عرض كردم با مذهب تشیع حالت ظرف و مظروف را دارند، بنابراین اگر ایران صدمه ببیند، بخشی از پیكره اسلام آسیب می بیند و لذا باید از ایران صیانت كرد. ممكن است تصور شود وقتی در جنگ های ایران و روس، علما حكم جهاد می دهند، برای نظام قاجاریه نوعی مشروعیت به وجود می آید، اما این فتوا به معنای مشروعیت بخشیدن به این نظام نیست، بلكه در مقابل حمله كفار یعنی روس وانگلیس باید به این حكومت كمك كرد تا از تمامیت ارضی ایران دفاع كند. درباره دفاع از اسلام و ایران توسط علما، مثال های زیادی را می توان مطرح كرد، از جمله كاری كه شهیدمدرس در قضیه مهاجرت و تشكیل دولت در مهاجرت انجام داد، لیكن دراین بحث به همین قدر بسنده می كنیم.همین طور استفاده از خیر الموجودین و یا دفع افسد به فاسد، اینها همگی اصولی هستند كه بر عملكرد سیاسی علمای شیعی حاكم هستند. یك وقتی شما دارید در مجموعه ای زندگی می كنید كه سطح آدم ها مشخص است و هیچ كدام مثلا از صحابی یا تابعین پیامبر (ص) نیستند كه شما بتوانید از آنها بهترین استفاده را بكنید. آدم هائی معمولی هستند كه شما می توانید از هر كدامشان در مقطعی در جهت اصولی كه عرض كردم یعنی تمامیت ارضی ایران و صیانت از اسلام و تشیع استفاده كنید. بنابراین در مقاطع مختلف، افرادی را كه دست كم به این اصول صدمه نزنند، به خدمت می گیری. اصل بعدی مقابله با استعمار است كه شاید بشود گفت یكی از اولویت های اصلی علماست. هر وقت این اولویت به هم خورد، موضعگیری ها دچار اغتشاش شدند. ما در مجموعه تصمیم گیری هائی كه علمای دینی دارند، مقابله با استعمار را به عنوان یك اصل مشاهده می كنیم، دفاع از تمامیت ایران در دفاع از اسلام و تشیع، كاملا خودش را نشان می دهد. اگر ما از ناحیه استعمار تهدید نشویم، مباره با استبداد هم معنا پیا می كند و مطرح می شود. اصل بعدی پرهیز از آشوب های كور اجتماعی و وارد شدن در ماجراهائی است كه چشم انداز روشنی ندارند و ثبات و امنیت كشور را به نفع پدیده ای كه سرانجام آن معلوم نیست، به خطر می اندازند. هنگامی كه این اصول را بررسی و مواضع علما را مرور می كنیم، متوجه می شویم كه عمده اقدامات سیاسی آنها به نحوی با این اصول پیوند داشت. اگر شهید مدرس با نظام قاجاری و با احمد شاه همكاری می كند و جلوی كودتای رضاخانی می ایستد، علتش این است كه رضاخان را عامل استعمار می بیند، اما احمد شاه عامل استعمار نیست. احمد شاه هر چند شاه ضعیفی است، اما در چهارچوب قوانین سیاسی رایج در ایران به پادشاهی رسیده است و كمر به نابودی اسلام و تشیع و كیان ایران نبسته است. اینها در موضعگیری های شهید مدرس بسیار مهم هستند، به همین دلیل از احمد شاه دفاع می كند و حتی فردی را به فرانسه می فرستد كه به احمد شاه بگوید برگرد، با هم جلوی این آدم می ایستیم. رضاخان برگزیده استعمار است و كمر به نابودی اسلام و تشیع بسته و مستبد هم هست و به قول آخوند خراسانی «استبدادی اشنع تر از استبداد سابق می دانست و می گفت كه محمد علی شاه هم كارهائی را كه برخی از مشروطه خواهان كردند، نمی كرد، بنابراین باید این اصول را در نظر بگریم، چون اگر اینها را در نظر نگیریم، متوجه نخواهیم شد كه مثلا چرا رد اینها شهید مدرس از احمدشاه دفاع می كند. آیا شهید مدرس طرفدار قاجار است
منبع:سایت تبیان
در مورد ترس و شجاعت دو نگرش وجود دارد.یكی اینكه اینها اموری فطری هستند و انسان ها طبیعتا ترسو یا شجاعند و دیگر اینكه به مرور زمان و بر اساس كسب آگاهی بیشتر و مقابله با موقعیت های خطیر، به تدریج این دو صفت در انسان تضعیف یا تقویت می شوند. شجاعت شهیدمدرس از كدام سنخ است ؟
من فكر می كنم آمیزه ای از هر دو. در این مسئله سه نكته وجود دارد. اول اینكه بین یك فرد روستایی و یك فرد شهری، اگر بخواهیم ترس و شجاعت آنها را با هم مقایسه كنیم، قطعا به این نتیجه می رسیم كه روستاهای غالبا از شهری ها شجاع ترند و این موضوع به محیط آنها، آزادی ای كه در نگاه به طبیعت دارند، مربوط می شود، در صورتی كه در جامعه شهری، كمبودها و مشكلات، افراد را بسیار محتاط می كند و آنها برای رسیدن به اهداف و خواسته هایشان باید محتاطانه تر عمل كنند، در حالی كه یك فرد روستایی، این نوع محدودیت ها و مشكلات را ندارد و در عین حال، قانع هم هست. او در مقابل خود دشت وسیعی را می بیند كه باید در آن تلاش كند تا به اهدافش برسد. زمینه رشد مدرس و خانواده او و به خصوص پدر و پدربزرگش، در روحیه او تأثیر بسیار مهمی داشته اند. مدرس از استاد دیگری هم یاد می كند و می گوید، «او جهان را در، كف دستم گذاشت.»، ولی از او نام نمی برد. كاملا مشخص است كه این معلم توانسته بینش كافی و بی نیازی از دنیا و تعلقات آن را برای او تبیین كند. در مسیری كه مدرس در تقابل با دشواری های سیاسی و اجتماعی قرار می گیرد. این آموزه ها به كمك او می آیند و باعث رشد او در طی سال ها می شوند. اگر سخنرانی های اولیه مدرس در مجلس را با سخنرانی های او مثلا در دوره ششم مقایسه كنید، می بینید كه فرم صحبت او عوض شده است. بنابراین در عین حال كه مدرس در محیطی رشد می كند كه طبیعتا فردی شجاع بار می آید، خود او هم در طی زمان به رشد خود كمك می كند و پختگی خاصی در گفتار و كردار او آشكار می شود. او دائما با موضوعات مواجه شده، تجربه كسب كرده و بعد هم این تجربه ها را به كار گرفته است.
پس به نظر شما هر دو عامل بر «بی باكی» او تأثیر گذاشته اند.
من ترجیح می دهم به جای تعبیر«بی باكی» از همان واژه «شجاعت» استفاده كنم، یعنی قدرت در بیان موضوعات ذهنی و طرح كردن آنها و نترسیدن از عواقب طرح آنها، به نظر من مهم ترین عاملی كه این شجاعت را تقویت می كند، عدم وابستگی مدرس است كه در نهایت منجر به یك خودشناسی عمیق در او می شود، یعنی مدرس خود و توانایی هایش را خیلی خوب می شناسد، بنابراین خیلی راحت نظرات خود را بیان می كند و از مخالفت های دیگران هراسی به دل راه نمی دهد. او می گوید، «صبر كنید، چون حالا حالاها مانده كه مدرس دیگری بیاید.» این حرف، نشانه غرور او نیست، بلكه از شناخت كاملی كه از خود دارد، ناشی می شود، و گرنه او انسان بسیار فروتنی است. داستان های جالبی را درباره فروتنی او نقل می كنند. مدرس از منزلش به مجلس می رفته كه پیرمردی پشت سر او راه می آید، مدرس در جایی می نشیند تا آن پیرمرد بیاید و عبور كند و مدرس به او ادای احترام كند. بعدها كه از او علت این كار را می پرسند می گوید كه او پیرمرد عالمی بود و من می خواستم به علم احترام بگذارم. كسانی كه این منظره را دیده اند، بارها نقل كرده اند كه مدرس در محل تقسیم آب(قرشگاه) كه قهوه خانه ای در آنجا بوده، در بسیاری از مواقع برای پیرمردهای ده چایی می ریخته و قند در دهانشان می گذاشته و به آنها چای می داده است. همان طور كه قبلا هم گفتم او برای اینكه بتواند كتاب پلوتارك را بخواند، برای یك ارباب هندی عملگی می كند، پس از سر غرور نیست كه می گوید، «همه مردم هم اگر راه دیگری را بروند، من راه خودم می روم.» علت آن است كه او به راه خود اطمینان دارد، می داند كیست، ارزش های خود را می شناسد و محكم و صحیح حركت می كند تا به نتیجه برسد. همین شیوه تفكر است كه به مدرس این قدرت و توانایی را می دهد كه به بقیه و كلا تفهیم كند كه ما بزرگ ترین قدرتیم، زیرا برخاسته از قدرت ملتیم و این ماییم كه باید تصمیمات درست را بگیریم. اینكه مدرس می داند در صحنه اجتماعی، قدرت و قوت در كجاست و چگونه باید آن را رشد داد، خلاف آن نكته ای است كه اغلب سعی كرده اند به ما القا كنند و آن هم اینكه مدرس دائما یا مخالفت می كرده و یا شوخی و یا می خواسته همه چیز را به هم بریزد. مدرس بنیان هایی را ایجاد كرده و بر سر حفظ آنها مصر ایستاده است. از نظر مدرس اراده جمعی یك بنیان بسیار مهم است و برای حفظ آن نهایت سعی خود را می كند.
در صدر مشروطیت، برخی از علما به شكل دادن فتوا یا اعتراضات ضمنی در سیاست دخالت می كردند، اما ورود یك روحانی به عنوان یك سیاستمدار تمام عیار، به شكلی كه شهید مدرس اقدام كرد، مستلزم بصیرت و هوشمندی و در عین حال شجاعت زیادی است. شما این بصیرت را ناشی از چه عناصری می دانید؟
در دوره ای كه مدرس در نجف بود، پرداختن به امور سیاسی باب شد و بسیاری از همدوره های های وی در آنجا به آن پرداختند. پرداختن به مسائل سیاسی توسط میرازی شیرازی و سپس آخوند خراسانی مطرح شده بود، بنابراین فضا به گونه ای نبود كه مدرس در این زمینه، تنها و شاخص باشد. اما به اعتقاد من حتی اگر این بزرگان هم نبودند، مدرس باز وارد عرصه سیاست می شد. بیایید به دوره ای بپردازیم كه مدرس به مجلس نمی رفت و هنوز به عنوان یكی از پنج طراز اول برای مجلس معرفی نشده بود. او در اصفهان درس می دهد، اما برخوردی با عناصر قدرت دارد كه منجر به اولین ترور او می شود. از آنجایی كه باز هم توجه مدرس، توجهی سازنده است، آن افرادش را می بخشد و زود آنها را از زندان بیرون می آورد و می گوید فرار كنید و آنها از شاگردان مدرس می شوند! نوع تدریس مدرس هم به قول بسیاری از افراد متفاوت بوده است، یعنی به مسائلی می پرداخت كه شاید دیگران به آنها نمی پرداختند. مثلا در مدرسه سپهسالار، موضوعاتی چون نهج البلاغه را شروع می كند كه قبل از او سنت نبوده است. پس اگر ما مجلس را از مدرس بگیریم، باز هم فرد آزاده ای بوده است كه برای آزادی و برای اینكه مردم رفاه بیشتری داشته باشند، مبارزه و تلاش می كرده و از رنج و فقر مردم، در عذاب بود ه است و چون خودش هم پرورش آزادانه ای داشته و معلمانش آزادی را به او آموخته بودند، بنابراین كسی نمی تواند این ویژگی ها را از او بگیرد. او چه كار سیاسی كند و چه بخواهد به ده خودش برود و در امور زندگی اش را اداره كند، باز شروع به ساختن می كند، بسیاری از بناهایی كه در اطراف اصفهان هست، كار مدرس است. حمام و كاروانسرا را خودش ساخت. زمانی كه از اصفهان به تهران می آید، باز هم دست از ساختن و راه انداختن كار مردم در روستاهای سر راه غافل نمی شود. نمی توان فقط به جنبه سیاسی مدرس توجه كرد. او كل یكپارچه ای است كه فقط بعضی از فعالیت هایش سیاسی است.
بینش سیاسی و خلاقیت او كه یكی از عوامل مهم شجاعت اوست، ریشه در چه عواملی داشت ؟
من حدس می زنم كه مدرس بسیاری از این آموزه ها را در مكتب فرد یا افرادی به درستی آموخت و به آنها عمل كرد. مهم ترین فردی كه مدرس فقط در یك جا ه او اشاره می كند، ولی از آن نام نمی برد و می گوید كه دنیا را در دستم گذاشت، تأثیر تعیین كننده ای در این امر داشته است. عامل دوم استعداد ذاتی مدرس است كه از كودكی، خودش را نشان می دهد. البته این یك حد است و سند مشخصی وجود ندارد كه مدرس به آن اشاره كرده باشد. به اعتقاد من نظریه موازنه عدمی، ریشه در نحوه ی زندگی خود مدرس است. یعنی اگر بپذیریم كه مفاهیم موازنه عدمی، نفی هر گونه سلطه و قبول داشتن خود و شناخت خود است، برای اینكه انسان بتواند خود را بشناسد و قبول داشته باشد، باید متكی بر عقل سلیم و تدبیر محكمی باشد. این بنیان تفكر مدرس است. مدرس توانایی این را دارد كه به محض دریافت اشتباه، به اصلاح تفكر و عمل خود بپردازد و لذا، نظریه موازنه عدمی بیش از هر جا و هر كسی در روش و زندگی خود مدرس جلوه می كند. مدرس با سلطه، درگیری و چالش دائمی دارد. او همیشه مبارزه می كند، اما از ابزار نامناسب استفاده نمی كند. نمونه بسیار بارز آن، قبل از ترور او در مدرسه سپهسالار پیش آمد، به این شكل كه عده ای از ایل بختیاری و جاهای دیگر به او مراجعه می كنند و می گویند كه، «آقا! شما در خطر هستید و شرایط جامعه، شرایط آشفته ای است. اجازه بدهید چند نفر از تفنگداران ما محافظت از جان شما را به عهده بگیرند.» مدرس مخالفت می كند و می گوید، «نیازی به این چیزها ندارم. خودم به میدان می روم، چون هر اتفاقی برای آنها پیش بیاید، من مسئول هستم و چون توان پذیرش این مسئولیت را ندارم، اجازه نمی دهم این كار را بكنید.» ملك الشعرای بهار در جایی می گوید، «مدرس به یقین یكی از نادرترین افرادی است كه من در كار سیاسی و علمی دیده ام، اما هیچ وقت در بحث هایی كه با دیگران داشت، از توانایی فقهی و عالم بودن خود استفاده نمی كرد.»
البته این عبارت می تواند دو وجه داشته باشد. یكی اینكه مدرس نمی خواست دیگران را با توانایی فقهی خود در موضع ضعف قرار دهد كه سخنی در مدح اوست و دیگر اینكه بسیاری سعی كرده اند این ویژگی را به بی قیدی او نسبت به این توانایی و گرایش صرف به كار سیاسی نسبت دهند و اینكه او فارغ از وجه دینی و فقهی خود و صرفا سیاستمدار بوده و از این جنبه با یك سیاستمدار سكولار فرقی نداشته است.
مسئله ای را كه گمان می كنم بسیاری از دوستان اشتباه می كنند این است كه معنای بعضی از موضوعات، در زمان های مختلف، فرق می كند. موضوع جدایی دین از سیاست هر چند مربوط به دوره های قبل از مدرس می شود، اما به عنوان یك موضوع جدی و متمركز تا قبل از دوره مدرس به این شكل مطرح نبوده، بنابراین ما نظر صریحا مدرس را در این زمینه نداریم كه آیا به دین از این جنبه نگاه می كرده یا نمی كرده، اما یك مسئله را در مورد مدرس، صراحتا می دانیم و آن هم اینكه بین رفتار اجتماعی و رفتار دینی، مرزی قائل نبود، یعنی مدرس خودش را یك مسلمان ایرانی می دانست و این را به عنوان ماهیت خودش قبول داشته و می گفت، «ما هر قانونی كه وضع می كنیم، باید هم به مسلمانان بودن و هم به ایرانی بودن و خودمان توجه كنیم، اما نه به شكلی كه جامعه دچار مشكل شود»، شما قطعا نظر مدرس را در مورد مشروبات الكلی شنیده اید و می دانید. در آنجا مدرس، هم به جنبه ایرانی بودن و همه به جنبه مسلمان بودن افراد جامعه توجه می كند. اما اینكه حالا چنین نظری درباره مشروبات الكلی می دهد، نه به معنای آن است كه او سكولار است و نه معنی اینكه دین و سیاست را یكجا می بیند. حتی برابری ای كه مدرس در آن جمله معروفش، «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست.» مطرح می كند، كل یكپارچه ای است كه تفكیك آنها از یكدیگر، چیزی را عاید ما نمی كند و فقط موجب تشتت فكری می شود و ما را از خودمان دور می كند. مدرس بسیار بر موضوع خود بودن و خودشناسی، اعم از داخل جامعه و در جاهای مختلف تكیه می كند و تشخیص این نكته مهم كه من در كجا قرار گرفته ام. ارتش روس پشت دروازه های قزوین است و تهران را هم دارد تهدید می كند. جمله مدرس كاملا این نكته را كه ما در كجا قرار گرفته ایم، نشان می دهد. او نمی گوید، «برویم بجنگیم.»، چون می داند كه زورش نمی رسد. نمی گوید، «مردم را بفرستیم كه بروند قلعه بسازند.» می داند كه اگر ارتش روسیه حمله می كند، ما توان مقابله نداریم، بنابراین با نهایت تدبیر می گوید، «اگر مشیت الهی است كه باید تسلیم شویم، می شویم ولی هیچ دلیلی ندارد كه مجلس، سند تسلیم را خودش امضا كند. اگر می خواهید آن را بگیرند، بیایند بگیرند، ولی ما اولتیماتوم را قبول نمی كنیم.» این نشاندهنده این است كه چقدر از خود و مجموعه آنجه كه ما را به عنوان یك جامعه ایرانی و مسلمان تشكیل می دهد، شناخت دارد. در جاهای دیگر هم همین طور است. او در نامه ای كه به احمدشاه می نویسد، اشاره می كند كه، «بنیان های ایرانی دارند از بین می روند. بنیان ایلات را اگر برداریم، می خواهیم چه چیزی را جای آن بگذاریم؟ چه اتفاقی در اقتصاد می افتد ؟ داستان هایی كه سینه به سینه نقل شده اند، اگر از جامعه برداشته شوند، چه اتفاقاتی روی خواهند داد؟» و روی تك تك عوامل و عناصر تكیه می كند. نكته ای كه باید به آن توجه ویژه ای بشود این است كه پس از انقلاب مشروطه، ما با یك دوره قانونگذاری مواجه هستیم و ایران به سوی تشكیل نهادهای اجتماعی كه بسیاری از آنها در غرب شكل گرفته است، حركت می كند، نهادهایی چون مجلس و دانشگاه و امثال اینها، اتفاقی كه در دروه رضاشاه می افتد و اتفاق نامیمونی است، این است كه ما ظاهرا همه اینها را داریم، ساختمان مجلس را داریم، ولی وكیلش را به درستی نداریم. ساختمان دانشگاه را داریم، ولی تفكر دانشگاهی را نداریم. بسیاری از نهادهای اجتماعی پیدا می شوند، ولی ساز و كارشان، سازوكار اصلی آنها نیست، چون كه هنوز نیاز آنها در جامعه پدیده نیامده است. مدرس دائما تلاش می كند كه این ساختار ها را صلاح كند و بهبود بخشد. در آموزش می گوید، «به جای اینكه بچه ها را بفرستید درس بخوانند، معلمان را بیاورید و دارالترجمه تان را راه بیندازید.» در ارتش می گوید، «هواپیما سازی تان چه شد؟ چرا هر دفعه بودجه تان را می دهید لحاف و تشك می خرید؟» در مجلس دائما به تفكر «اراده اجتماعی » می پردازد. مدرس، بسیار ساختارگراست و برای ایران و این مردم، ماهیت ایرانی و مسلمان بودن قائل است. وقتی كه ایران مورد تهدید عثمانی قرار می گیرد و بحث اتحاد اسلامی مطرح می شود، می گوید، «همان بهتر كه سلطان، لشكر خودش را داشته باشد و ما هم لشكر خودمان را داشته باشیم.» و در جای دیگر می گوید، «من كاری ندارم به اینكه این یك قدرت مسلمان است كه به من حمله می كند یا یك قدرت غیر مسلمان. اگر حمله كرد، من مقابل او می ایستم.» بنابراین او دین و سیاست را اساسا از هم جدا نمی بیند. امروز ما در بسیاری از مباحث، دچار این اشتباه می شویم و اینها را از هم جدا می بینیم. تأثیرات این نحوه نگرش را ملاحظه می كنید. مدرس اعتقاد به یك كل یكپارچه دارد و اینكه این كل یكپارچه را باید متحول كرد و بهبود بخشید و رشد داد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
نویسنده : رشید رکابیان
منبع :سایت باشگاه اندیشه
مقاله حاضر دیدگاه مرحوم حاج آقا نورالله نجفى و شهید مدرس را در مورد دفاع از امنیت ایران مورد بحث قرار مىدهد. پرسش اصلى این است که مرحوم حاج آقا نورالله نجفى و شهید مدرس در امنیت ملى ایران چه نقشى داشتند؟ نتیجه بررسى در جواب پرسش مذکور این است که مرحوم حاج آقا نورالله با تأسیس شرکت اسلامى و تأکید بر داشتن قوه حربیه قوى در امنیت اقتصادى و نظامى ایران نقش عمدهاى ایفا کرد. شهید مدرس با حضور در صحنه تحولات سیاسى اجتماعى ایران و مبارزه با بیگانگان و همچنین مبارزه با واگذارى امتیازات به بیگانگان همانند قرارداد 1919 و سیاست موازنه عدمى در امنیت سیاسى ایران نقش تعیین کنندهاى داشت.
حاج آقا نورالله و امنیت ملى ایران
مرحوم حاج آقا نوراللَّه در سال 1287 قمرى در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش آیة اللَّه محمدباقر نجفى (م 1301 ق) و او فرزند آیة اللَّه شیخ محمد تقى اصفهانى صاحب کتاب هدایة المسترشدین بوده است.
او تحت تأثیر برادرش آیة اللَّه محمد حسین نجفى قرار گرفت. او در نجف اشرف به تحصیل پرداخت، آن گاه به اصفهان برگشت و به مبارزات سیاسى خود علیه استبداد و بیگانگان پرداخت.
مرحوم محمدحسن خان اعتماد السلطنه در مورد او مىنویسد:
حاج آقا نوراللَّه خلف الصدق حجةالاسلام حاج شیخ محمد باقر اعلى اللَّه مقامه از اجلّه فقها و کبراء علما اصفهان است. پس از تکمیل مراتب فقاهت در نجف اشرف به مکه رفت و فریضه حج را انجام داد و به اصفهان آمد. فى التاریخ دو سال است که در تدریس و ترویج قرین اشتغال است. 2
از قیام تنباکو در سال 1309 ق که حاج آقا نوراللَّه پاى در وادى مبارزات سیاسى نهاد و به نطقهاى مهیج و پرشور براى آگاهى مردم پرداخت تا مبارزات دوره پهلوى، در همه جا، همراهى دیانت و سیاست را سر داده است.
در هنگامهاى که استعمار هر چه بیشتر تلاش مىکرد تا ممالک اسلامى و به خصوص ایران را در وادى تقلید بىقید و شرط از غرب بیندازد تا سنن و عقاید دینى خود را رها کند حاج آقا نوراللَّه از پایگاه مرکز دینى اصفهان با حمایت مراجع تقلید، اصلاحاتش را با محتواى مذهبى ترکیب نمود و با تأسیس:
1. شرکت اسلامیه اصفهان؛
2. مریض خانه اسلامیه؛
3. مدرسه اسلامیه؛
4. روزنامه اسلام؛
5. اتحاد اسلام؛
مشروطه اسلامى و نهایتاً قیام و مهاجرت به قم همراهى دیانت و سیاست را عینیت بخشید.
مبارزه با استعمار و استبداد داخلى و مقابله با هجوم گسترده فرهنگى، اقتصادى، سیاسى اجتماعى غرب در دیدگاه ایشان امرى واجب شمرده مىشد.
وى همزمان با تحریم اقتصادى کالاهاى خارجى به برچیدن نفوذ مدارس بیگانه نیز نظر داشت. و در گرماگرم مشروطه فریبکارى انگلستان در حمایت از مشروطه را رسوا ساخت و به شدت به سیاست بستنشینى در کنسولگرى اجنبى تاخت. هشدار او به برخى متحصنین در سفارت انگلیس که رفع ظلم و عدالتخواهى را از بیگانه خواستار شده بودند چنین است:
حضرات متحصنین اگر رأى و میل ما را مىخواهید و خیرخواه خود مىدانید و اطاعت دارید، از قنسولخانه بیرون بیایید و از هر جهت کمال اطمینان را داشته باشید و اگر میل دارید هر که از شما صدایش بزرگتر و گندهتر است که مابین شما فریاد کند ما با این طیف کار نداریم خود دانید اطاعت او کنید. 3
از نظر ایشان پناه به بیگانه، به منزله از دست دادن هویت مسلمانى است. آن غیرت و سربلندى که مسلمان باید داشته باشد با این عمل به بردگى او مىانجامد.
مرحوم حاج آقا نوراللَّه ریشههاى عقبماندگى مسلمانان را در رساله مقیم و مسافر در چند چیز خلاصه کرده است که عبارتند از:
1. استعمار و بیگانگان؛
2. نداشتن قوه حربیه قوى؛
3. عدم اعتماد به نفس (چرا باید استعداد ما کمتر از آنها باشد)، یعنى این که ما اعتماد به نفس نداریم و فکر مىکنیم غربى در شکم مادر آن فنون را یاد گرفته است، پس باید بیدار شد؛
4. عدم اتحاد مسلمین.
حاج آقا نوراللَّه وضعیت را این گونه بیان مىکند:
امروز روزى است که اسلام غریب است و کفار اطراف مسلمین را احاطه نمودهاند و درصدد تسلط و حمله بر مسلمانان هستند. بر تمام مسلمین واجب و لازم است که بذل مال و جان نموده و عَلَم اسلام که حضرت خاتم الانبیاء و ائمه هدى (ع) با آن همه زحمت و مشقّت بذل نفوس خود و مسلمین و اصحاب و اولاد خود نمودند و به هر وسیله که هست زحمات آن حضرت به هدر رود و کفر بر اسلام غالب شود. چرا باید این قسم باشد؟ چرا باید قوه حربیه ما از آنها کمتر باشد؛ چرا باید استعداد ما از آنها کمتر باشد؟ باید کارى کرد که ما هم مثل آنها قوى باشیم و استعداد آنها را پیدا کنیم تا بتوانیم حفظ عَلَم اسلام بنماییم، آنها ملائکه نیستند قوه ملکوتى ندارند. با این شمشیرهاى شکسته و آلات حربیه قدیمیه با آنها جنگ نماییم. البته مغلوب خواهید شد. ولى چنان چه که درصدد آلات حربیه جدیده برآییم و عموم مسلمین را به تعلیم علم جنگ دلالت بنمایى. عمّا قریب به درجه آنها خواهیم رسید. و اگر نتوانیم به بلاد کفر فائق بیاییم حفظ بلاد خود راتوانیم کرد... باید مسلمین در کمال جد و اجتهاد در صدد جهاد و دفاع برآیند و دعا هم بکنند و بر خدا توکل بنمایند تا خداوند فتح و نصرت را نصیب آنها فرماید. 4
از سخن حاج آقا نوراللَّه چند نکته فهمیده مىشود: اول، حفظ اسلام در هر شرایطى واجب است. حفظ اسلام مساوى از دست دادن جان و نفس مسلمان است. و دین بدون خونریزى حفظ نخواهد شد. البته در دورهاى که تجاوز به بلاد مسلمین شده و مىشود باید جان را فداى دین کرد و حفظ دین بدون خونریزى در این زمان مصداق پیدا نمىکند.
مسئله بعد این که هر لحظه، امکان حمله به مسلمین وجود دارد و هدف بیگانگان نابودى اسلام و مسلمین است پس باید خود را قوى کنیم. نیز به لحاظ تجهیزات نظامى باید به علم روز مجهز شد و در بالاترین سطح نظامى قرار گرفت.
هدف وى استقلال کشور در جمیع امور و قطع ایادى بیگانه از سوى دیگر بود. او مىخواست به ایران و ایرانى و مسلمین هویت از دست رفته را عطا کند. و سرانجام در این راه هم شربت شهادت را نوشید.
آقا نورالله و امنیت اقتصادى
در قیام تنباکو، علما هم در تحریک قیام در شهرها نقش داشتند و شیخ فضل اللَّه از محضر استادش میرزاى شیرازى درباره موضوع تنباکو استفتا کرد و زمینه براى فتوا فراهم شده بود و شکست بزرگى را براى استعمار رقم زد. به دنبال این قضیه این اندیشه در ذهن حاج آقا نوراللَّه و آقا نجفى شکل گرفت که مىتوان ابعاد این تحریم را به کالاهاى دیگر گسترش داد. سپس جهت تحقق عینى این تحریم براى سازندگى و خودکفایى داخلى، برنامهریزى و اقدام کرد. مبارزه و تحریم اجناس خارجى و نفى سلطه اقتصادى اجانب از طرفى و تلاش براى سازندگى و خود کفایى کشور از سوى دیگر، اساس مبارزه اقتصادى حاج آقا نوراللَّه و برادرش را تشکیل مىداده است.
حاج آقا نوراللَّه مىنویسد:
همین اعمالى که اسمش را تجارت و صناعت کردهایم، اسباب فقر و فاقه دولت ما شده؛ چرا که تجار ما در واقع مزدور اجانب مىباشند و به اجرت بسیار مختصرى، به علت این که در سال، چندین هزار تومان ما را از طلا و نقره حمل به خارج مىنمایند. و اجانب همین پولها را اسباب محموله تجارت لایقه مىنمایند. و سالى کرورها از مملکت ما جلب مىنمایند. و در مقابل در سال چیزهایى که ابداً از عین آن باقى نیست؛ از قبیل قند و چاى و سایر مشروبات علاوه بر خسارات جانى، کلّى ضرر مالى براى ما داشته. یا از قبیل اقمشه بوده، که محلوج آنها را یک من نه هزار الى یک تومان از مملکت ما برده... یا قدرى کم و زیاد پارچه هایى مثل کارس و امثال آن دادهاند. یا از قبیل ظروف و چراغ و سایر آلات چینى و بلور و غیره بوده که تماماً سر سال شکسته و به کلى از میان رفته، جز حسرتى براى ما باقى نمانده، پس معلوم شد که قسم تجارت دلّالى اجانب بوده و جان کندن براى تحصیل نفع آنهاست. 5
مطالب بالا را حاج آقا نوراللَّه زمانى گفت که استعمار در همه کشورهاى جهان سوم منابع آنها را با نیروى کار ارزان از خود این کشورها تهیه و به کشور خودشان انتقال مىدادند و مردم این ممالک در فقر به سر مىبردند. این مسئله در ایران، قبل از قضیه تنباکو ایجاد شده بود و ادامه داشت و زمینه را براى نابودى اقتصاد ملى فراهم کرده بود. زمانى که انگلیسىها و روسها بازارهاى ایران را پر از اجناس خودشان کرده و بدون این که حق گمرکى بپردازند سودهاى کلانى نصیب آنان مىشد و در واقع امنیت اقتصادى کشور را به مخاطره انداختند.
حاج آقا نوراللَّه ناامنى را حس کرده بود، لذا خود و برادرش در تکوین، حرکت و استمرار شرکت اسلامیه نقش اساسى را ایفا کردند.
این شرکت به تجار و کسبه هویت تجارى بخشید. به آنها روحیه تجارت بخشید. این شرکت در سال 1316 ق تأسیس شد. و تشکیلات آن در همه شهرها و بعضى کشورهاى خارجى شعباتى را دایر کرد.
از مطالب او نکات زیر به دست مىآید:
1. عدم استقلال اقتصادى کشور، باعث فقر در جامعه مىشود. به این معنا که باعث ناامنى مىشود و مردم گرسنه مىمانند و مجبور به غارت و دزدى مىشوند و این زمینه ناامنى را ایجاد مىکند. وقتى زمینه ناامنى ایجاد شد خود به خود هرج و مرج ایجاد مىشود و مردم یورش برده و امنیت دولت را از بین خواهند برد و این همان چیزى است که استعمار مىخواهد؛
2. حضور بیگانه در بازار مسلمین باعث از بین رفتن منافع ملى مىشود. آنها با حضور خود در بلاد مسلمین منافع ملت را با قیمت ارزان به دست مىآورند و به کشور خود منتقل مىکنند و اقتصاد کشور خود را ترقى مىدهند در حالى که اقتصاد کشور ایران وابسته خواهد بود.
در سخنان حاج آقا نوراللَّه آمده است که:
باید اسباب تجارت داخله را فراهم آورد که از اول صادرات مملکت به قدر واردات باشد. 6
او مىگوید نباید فقط وارد کننده باشیم بلکه باید صادر کننده هم باشیم. وقتى صادر کننده باشیم دنیا با نگاه دیگرى به کشور ما نگاه خواهد کرد.
او باز مىنویسد:
اشخاص نروند پولهاى خودشان را در بانکهاى خارجه از قرار صد و پنج بگذارند و در داخله پول نابود شود. باید طورى اطمینان داد تا رعایا به دولت قرض بدهند. 7
اگر مسلمین داراى ثروت و مکنت شوند و تجارت و زراعت و فلاحت آنها ترقى کند و فقر و پریشانى آنها رفع شود، البته در کمال خوبى مىتوانند حفظ علم اسلام را نمایند. 8
امروز بر ملت ایرانیه و حوزه اسلامیه لازم و متحتّم است که در رفع احتیاج از خارجه به قدر مقدور و اندازه میسور بکوشیم، یعنى لوازم زندگانى را از لباس و فرش و مبل و اسباب آلات و جنس خرازى از چاقو و مقراض و غیره تا آخرین درجه امکان از امتعه داخله خود استعمال نماییم و تا در مملکت خود اگرچه به اضعاف قیمت و خشن باشد در بند ظرافت نباشیم و از خارج تحریم این اقتصاد ملکى و ملى را از کار بندیم و سرمایه و نفوذ را به خارج نسپاریم. 9
یکى از صنعتهاى قدیمه ایران نساجى است و اگر کارخانه ریسمان و نساجى داشتیم قهراً رفع حاجت و مزید ثروت و ترقى مملکت مىباشد و هم فلاحت که در واقع معدن معتبر ایران است و با این استعداد آب و خاک اگر از روى قانون علمى استخراج این معدن مىشد، اسباب هزار گونه ثروت مىشد. 10
قدرت اقتصادى، امنیت یک کشور را بالا مىبرد. اقتصاد خوب زمینه را براى قدرت نظامى بالا فراهم مىکند و باعث مىشود که ارتش خوب و تسلیحات زیاد فراهم تا امنیت مرزها از شرّ اجانب حفظ شود.
هیچ کدام از این دو خصیصه در دوره قاجار به خصوص در زمان جنگهاى ایران و روس وجود نداشت.
او حفظ منافع را از تهدیدات استعمار منوط به خودکفایى و ترقى مسلمین مىداند. او به خروج سرمایه ایرانىها از کشور انتقاد مىکند و مىگوید:
اشخاص نروند پولهاى خودشان را در بانکهاى خارج بگذارند. این کار باعث مىشود خارجىها با این پولها کار اقتصادى کنند و همان پول را به حکام ما قرض داده و امتیازات زیادى دریافت مىکنند. 11
شرکت اسلامیه اصفهان در داخل و خارج شعباتى را دایر کرد و انعکاس زیادى در محافل داخلى و بینالمللى داشت.
علماى نجف از جمله آخوند خراسانى، سید محمد کاظم یزدى، آیة اللَّه شربیانى، آیة اللَّه شریعت و آیة اللَّه محدث نورى ضمن ارسال نامههایى از حاج آقا نوراللَّه تقدیر کردند. هم چنین اقدامات این شرکت در مجلاتى مثل ثریا، حبل المتین و حکمت انعکاس داشت و در مطبوعات خارج مثل الهلال مصر از آن تقدیر شد.
اعلامیه تاریخى بر ضد سلطه بیگانه و دفاع از تولیدات ایرانى
حاج آقا نوراللَّه و برادرش آقا نجفى براى این که مردم را تشویق به خرید تولید داخل کنند و سلطه اقتصادى بیگانه را کاملاً از بین ببرند، اعلامیهاى که خود رهبرى آن را به عهده داشتند با همکارى دیگر علما صادر کردند: این خدام شریعت مطهره با همراهى جناب رکن الملک متعهد و ملتزم شرعى شدهایم که مهما امکن بعد ذلک تخلف ننماییم.
فعلاً پنج فقره است:
اولاً: قبالجات و احکام شرعیه از شنبه به بعد باید روى کاغذ ایران بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهاى دیگر نویسند، مهر ننموده و اعتراف نمىنویسیم، قباله و حکمى هم که روى کاغذ دیگر نوشته بیاورند و تاریخ آن بعد از این قرارداد باشد، امضا نمىنماییم. حرام نیست کاغذ غیرایرانى و کسى را مانع نمىشویم، ماها به این روش متعهدیم.
ثانیاً: کفن اموات اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانى یا پارچههاى دیگر ایرانى باشد متعهد شدهایم بر آن میت ماها نماز نخوانیم. دیگرى را براى اقامه صلوة بر آن میت بخواهند ماها را معاف دارند.
ثالثاً: ملبوس مردانه جدید که از این تاریخ به بعد دوخته و پوشیده مىشود، قرار دادیم مهما امکن هر چه بدلى آن در ایران یافت مىشود، لباس خودمان را از آن منسوج نماییم و منسوج غیرایرانى را نپوشیم. و احتیاط نمىکنیم و حرام نمىدانیم لباسهاى غیرایران را، اما ماها ملتزم شدهایم حتى المقدور بعد از این تاریخ ملبوس خود را از نسج ایران بنماییم، تابعین ماها نیز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آن چه از سابق پوشیده داریم و دوخته، ممنوع نیست استعمال آن.
رابعاً: مهمانىها، بعد ذلک ولو عیانى باشد چه عامه و چه خاصه، باید مختصر باشد، یک پلو و یک خورش و یک افشره. اگر زاید بر این کسى تکلف دهد، ماها را به محضر خود وعده نگیرد. خودمان نیز به همین روش میهمانى مىنماییم. هر چه کمتر و مختصرتر از این تکلف کردند موجب مزید امتنان ماها خواهد بود.
خامساً: وافورى و اهل وافور را احترام نمىکنیم و به منزل او نمىرویم؛ زیرا که المسرفین - ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکه) و حدیث (لاضرر و لا ضرار) ضرر مالى و جانى و عمرى و نسلى و دینى و عرضى و شغلى آن محسوس و مسرى است، و خانوادهها و ممالک را به باد داده. 12 حاج آقا نوراللَّه و امنیت فرهنگى
از ویژگىهاى حاج آقا نوراللَّه، موضعگیرى و عملکرد مناسب در موقعیتهاى مختلف بوده است. در مقابل استعمار و استبداد به مناسبت از مبارزه فکرى، تحریم اقتصادى، افشاگرى و در صورت لزوم اقدام مسلحانه مىکرد. امّا در موقعیتى که اقدام فرهنگى ضرورت داشته، از آن رویگردان نبوده، بدان مىپرداخته است. از جمله فعالیتهاى او در زمانى که فعالیت تبلیغى مسیحیان در شرق گسترش یافته بود، تشکیل مجالس برخورد آرا و مناظره با مبلغان و رهبر آنها و ایجاد انجمن صفاخانه بود.
با کوشش او و برادرش آقا نجفى و رکنالملک شیرازى در محله ارامنه اصفهان انجمن صفاخانه را تأسیس و با حمایت نامبردگان مجله الاسلام را منتشر و مناظره هایى بین مسیحیان و مسلمانان ترتیب داد.
تأثیر این اقدام فرهنگى تا آنجا ادامه مىیابد که نسخههاى مجله در لندن و بعضى پایتختهاى اروپایى و همچنین مصر، هند و حجاز، مورد استفاده در برخورد با آراى مسیحیان قرار مىگیرد.
اقدام سیاسى دیگر مرحوم آقا نوراللَّه توجه به وحدت اسلامى و یکپارچه نمودن جامعه مسلمان در مقابل اجانب و استعمارگران بوده است. او بر روى وحدت شیعه و سنى خیلى تأکید مىکرد و وحدت ایران و عثمانى را نوعى وحدت در مقابل قدرتهاى استعمارى مىدانست.
مرحوم حاج آقا نوراللَّه در مسافرتى که در سال 1329 به عراق داشت با علما دیدار کرد و طى اعلامیهاى خطوط سیاسى فکرى وحدت اسلامى را این گونه تبیین نمود:
چون دیدیم که اختلافات فرقههاى پنجگانه مسلمین، اختلافاتى که مربوط به اصول دیانت نیست موجب انحطاط دول اسلام و استیلاى اجانب شده، به جهت حفظ کلمه جامعه دینیه و دفاع از شریعت محمدیه فتاواى مجتهدین عظام که رؤساى شیعه جعفریه هستند و مجتهدین اهل سنت، اتفاق نموده و بر وجوب تمسک به حبل اسلام چنان چه خداوند عزوجل در آیه شریفه مىفرماید:
وَاعْتَصِموا بِحَبْلِ اللَّهَ جَمیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا و اتفاق شد بر وجوب اتحاد مسلمین در حفظ بیضه اسلام و نگاهدارى جمیع مملکتهاى اسلامى از عثمانى و ایران از تشبّثات دول بیگانه و [... ]، متحد شد رأى ما جمیعاً براى حفظ حوزه اسلامیه بر این که تمام قوت و نفوذ خود را بر این خصوص مبذول داریم13
با به قدرت رسیدن رضاخان، مذهب و ارزشهاى دینى به منزله نمادى از عقب ماندگى معرفى شد و واکنشهایى از طرف علما به همراه داشت. مرحوم حاج آقا نوراللَّه از جمله کسانى بود که به این مهم دست زد و رضاخانى را که هدفش قدرتنمایى و دیکتاتورى و مبارزه با دین بود با چالش جدى مواجه کرد. مرحوم حاج آقا نوراللَّه براى مقابله با رضاخان با تأسیس نوعى تشکیلات نیمه مخفى در پوشش اتحاد اسلام مبادرت ورزید. اهداف اتحاد اسلام دقیقاً مقابله با چیزى بود که رضاخان ماهیت حکومت خود را بر اساس آن بنا نهاده بود و آن مقابله با نفوذ فرهنگ و اقتصاد و سیاست مغرب زمین در ایران بود.
مرام نامه اتحاد اسلامى عبارت است از:
1. کوشش نمودن در ترویج احکام مذهب جعفرى؛
2. اهتمام در احقاق حقوق مظلومین و طرفدارى از آنها؛
3. احیاى مدارس قدیمیه؛
4. جدیت در ترک منهیات؛
5. ضبط کتب حقه و طرد کتب ضاله؛
6. ترویج و تشویق اهل علم و اهل صنعت؛
7. توسعه دادن به امتعه و البسه وطنى و عدم شراء از خارجه به مقدار مقدور؛
8. مساعدت و همراهى با کلیه هیئات متحده و احزاب دینیه در مقاصد مشروعه آنها؛
9. جدیت نمودن در ترقى معارف حقه؛
10. سعى در اجراى احکام شرع؛
11. اقدام نمودن در شرایع اسلام؛
12. اقدام و سعى نمودن در ترقى مملکت.
در مرامنامه اتحاد اسلامى به خوبى، تمام امور و اصول یک مملکت اسلامى مورد تأکید قرار گرفته و نیز استقلال سیاسى، اقتصادى و فرهنگى یک مملکت اسلامى مورد تأکید واقع شده است.
مدرس و امنیت ملى ایران
مدرس در تحولات سیاسى ایران عصر خود نقش اساسى داشت. او در ادوار مختلف تقنینه شرکت فعال داشت و به نمایندگى مردم در مجلس سخنرانى کرد. او و امام جمعه خوئى، اصول و تشکیلات عالیه و محاضر شرعیه و صلحیه تهیه شده توسط مقامات قضایى کشور را پس از ملاحظه و مطابقه با شرع، تأیید و تصدیق مىکردند. وى در این زمان به دفاع از مصالح کشور و استقلال آن و همچنین پاسدارى از حریم مجلس و قانون و مخالفت با دخالت قوه مجریه در امور مربوط به قوه مقننه تلاش زیادى کرد. 14
مدرس با کودتاى انگلیسى سیدضیاء به مخالفت برخاست و در نهایت به قزوین تبعید شد و با دیکتاتورى رضاخان و عوامل آن به ستیز برخاست.
مدرس همچنین بر وجود مجلس قوى و کارآمد تأکید داشت و همچنین بر توجه به رعایت قانون و تفکیک قوا و ممانعت از ایجاد مزاحمت براى مردم تأکید مىکرد. مدرس، مردم و نمایندگان کشور را به وحدت اصولى و پرهیز از اختلاف و دسته بندى دعوت مىنمود.
مرحوم مدرس سیاست را با دیدگاه خود تعریف مىکند و معتقد است که ایرانیان باید این گونه باشند:
سیاست ما ایرانىها باید سیاست بز کوهى باشد. سیاست بز کوهى آن است که همیشه بینالطلوعین چرا مىکند که به قدرى روشن باشد که علف را ببیند، اما به قدرى روشن نباشد که صیاد او را صید کند. ما ایرانىها هم باید سیاستمان طورى باشد که زندگى کنیم، اما صیاد او را صید نکند. 15
یکى از موضوعات کلیدى اندیشه مرحوم مدرس بحث سیاست خارجى به شمار مىرود که آن را تحت عنوان سیاست موازنه عدمى بیان مىکند. در این زمانه دو قدرت روس و انگلیس که در ایران به دنبال منافع خود بودند منافع ملى این کشور را مورد تاخت و تاز و ثروت ملى کشور را مورد تاراج قرار دادند.
مدرس در سال 1302 طى نطقى تاریخى در مجلس شوراى ملى، سیاست توازن عدمى را عنوان نمود. سیاست موازنه عدمى مدرس هر گونه سلطه و قدرت خارجى را در ایران محکوم نمود تا موجبات رشد سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ملت ایران را فراهم سازد. با به قدرت رسیدن رضاشاه قیامهاى متعددى در اطراف و اکناف به راه افتاد. از قیام میرزا کوچکخان و شیخ محمد خیابانى تا تظاهرات درون شهرى همه یکى پس از دیگرى توسط دیکتاتور و حامیان بیگانهاش سرکوب شدند. اما مدرس که یکى از مخالفان جدى رضاخان بود، در مجلس سازمان اقلیت مخالفت با رضاخان را به عهده گرفت و رهبرى فراکسیون اقلیت را با آگاهى کامل به امور سیاسى کشور بر عهده گرفت و دولت رضاخان را مکرر استیضاح مىکرد.
شهید مدرس ندا سر مىدهد که روابط ما با کشورها چه همسایه و چه غیرهمسایه اعم از مسلمان و غیرمسلمان بر پایه روابط حسنه و صلح و صفاست و هیچگونه جنگى با هیچ کشورى نداریم. در عینى که خواستار روابط حسنه هستیم به کسى اجازه سلطه نمىدهیم.
مدرس بر اساس آیه شریفه: لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا معتقد بود که کفار نباید در هیچ یک از ابعاد زندگى ایرانیان سلطه و برترى داشته باشند و نفى سلطه به معناى اعم آن سلطه اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و نظامى را شامل مىشود.
مدرس در باب روابط با دول بیگانه چنین مىگوید:
منشأ سیاست ما دیانت ماست. ما با تمام دنیا دوستیم، مادامى که متعرض ما نشدهاند هر کس متعرض ما شود متعرض او خواهیم شد. همین مذاکره را با مرحوم صدراعظم شهید عثمانى کردم. گفتم اگر کسى بدون اجازه ما وارد سر حد ایران شود و قدرت داشته باشیم او را با تیر مىزنیم. خواه کلاهى باشد خواه عمامهاى باشد و خواه شاپو بر سر داشته باشد. دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست. 16
مدرس در عین این که به دین اهمیت زیادى مىداد ولکن با مدرن شدن مخالفت نمىکرد. مدرن شدن بدین معنا که یادگیرى علوم و فنون را لازم مىدانست.
او عزت مسلمین و منافع مسلمین را در نفى سلطه مىداند، در عین این که روابط حسنه را با تمام دول جهان نفى نمىکند. اما در جهت حفظ بیضه اسلام و منافع و امنیت مسلمین نهایت سعى و تلاش خود را به کار برد و همین سیاست، شجاعت و دلیرى و راسخیت او در بیان، کلام و مبارزه او بود که در راه دین و امنیت این سرزمین به شهادت رسید.
به عقیده مرحوم مدرس نیل به خودکفایى و دست یابى به استقلال فرهنگى و اقتصادى جز در سایه اعمال سیاست توازن عدمى و جلوگیرى از نفوذ قدرتهاى استعمارى شرق و غرب میسر نیست و بر این نکته تأکید دارد که توازن عدمى را نسبت به همه دولتها رعایت کنیم.
مدرس در این باره مىگوید:
ما را بگذارید که صلاح و فساد خودمان را مىدانیم. من مناسب نمىبینم که دولتها دوستهاى خصوصى پیدا کنند. یکى تعریف ما مىکند یکى مذمت. من اگر خوبم اگر بد، تو برو خود را باش، من که با همه خوبم. هیچ دوست ندارم که یک دولتى چه در اینجا و چه در مرکز خود، تعریف مرا بکند. من اگر خوبم براى خودم و اگر بدم براى خودم هستم. من دوست ندارم که یکى از این دولتها اظهار تمایل به یکى از رجال ما بکند. من از هر دولتى که بخواهد دخالت در امور بکند مىترسم و باید توازن عدمى را نسبت به همه مراعات کرد. نه توازن وجودى، یعنى شما براى خودتان ما هم براى خودمان. 17
یکى از مصادیق مخالفت با موازنه وجودى و اعتقاد به موازنه عدمى شهید مدرس را مىتوان مخالفت با قرارداد 1919 دید:
قرارداد منحوسى، یک سیاست مضر به دیانت اسلام، مضر به سیاست بى طرفى ما بود. کابینه وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد. اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد. بر ضد او، ملت ایران قیام نمود. حال هم هر کسى تمایل به سیاستى نماید ما، یعنى ملت ایران با او موافقت نخواهیم نمود. چه رنگ شمال داشته باشد و چه رنگ جنوب و چه رنگ آخر دنیا. 18
مرحوم مدرس با وجود این که عالمى دینى بود، با بینش سیاسى و آینده نگرى که داشت سعى مىکرد امور مملکت بر اتحاد و به دور از اختلاف حل شود. اگر چه نقد و انتقاد سازنده و به دور از غرضورزى را مىپذیرفت ولکن به این مسئله واقف بود که بیگانگان از عدم اتحاد و تفرقه بین ایرانیان نهایت استفاده را خواهند برد او در جلسه 202، حفظ کشور و مجلس را موقوف بر کلمه جامعه اتحاد، یعنى اتحاد در غرض نه اتحاد در سلیقه مىداند. او در تفسیر آن مىگوید:
البته جماعتى از عقلا سلیقه شان در مطالب مختلف است، اما در غرض یکى است. باید حفظ آن مرتبه را کرد. 19
پس سلیقهها مختلف است ولکن باید هدف و غرض را جهت حفظ کشور و مصالح ملى دانست. اما در همین زمان مخالفین مدرس ضمن سنگ اندازى، هدفى جز نابودى چهرههاى دلسوز ملت نداشتند و هدفشان منافع فردى و بیگانه بوده است.
اصول سیاست خارجى او مبنى بر:
1. تعقیب اصول دوستى با تمام دول خصوصاً دولتهاى همسایه؛ او در مورد رابطه با دول اسلامى معتقد است، به علت این که به لحاظ فرهنگى، اجتماعى به هم نزدیک هستیم باید روابط حسنه خاصه با آنها پیدا کنیم و اگر حسن روابط به یکى زیادتر باشد ضرر ندارد و دلیل نظر سوء نیت بر دیگران نیست؛ 20
2. پرهیز و مخالفت از برقرارى دوستى بر اساس روابط یک طرفه؛
3. پرهیز از تشنج در روابط با سایر کشورها؛
4. ابراز خصوصیت بیشتر به کشورهاى اسلامى؛
5. عدم رنگ پذیرى و سلطه پذیرى؛ مرحوم مدرس بر این نکته خیلى تأکید مىکرد. سلطه بیگانه بر این کشور را مغایر با آیه قرآن وَلَن یَجعَلَ اللَّهُ لِلکافِرِینَ عَلَى المُؤمِنینَ سبیلاً مىدانست؛
6. کوشش جهت حل تضادهاى غربى که ایران را آلت دست خود قرار دادند؛
7. رعایت موازنه عدم در سیاست خارجى؛
8. مسدود ساختن طرق ایجاد توقعات نامشروع نسبت به کشور از راه ایستادگى و مقاومت.
مدرس و امنیت قضایى
براى برقرارى همه جانبه امنیت در اجتماع، به دستگاه قضایى هوشیارى نیاز است که بتوان قوانین قضایى را پیاده کرد. قضاوت دادگستر و تلاش گر زمانى نقش خود را ایفا مىکند که به قوانین و نظام دادگسترى متکى باشد تا بتواند خود را با جریانات جامعه و آن چه آزادى فرد و سلامتى جامعه را تضمین مىکند همآهنگ باشد. و نیز همآهنگى با قوانین و نظام قضایى زمانى تحقق مىیابد که شهروندان، آنها را با جان و دل پذیرا باشند و آن قوانین و نظام را ابزارى براى برداشتن ظلم و انحراف بدانند.
البته در اسلام، قاضى شروطى دارد و نحوه برخورد او با متهمین هم باید بر اساس شروطى باشد. عدالت، برابرى و تساوى افراد در برابر قانون مکرراً در روایات اسلامى ذکر شده است.
در جلسه 33 مورخه سى ام مهر 1300 راجع به برنامه اصلاحات دولت در امر قضا، مدرس پس از اشاره به همکارى خود با میرزا حسن خان مشیر الدوله و جمعى دیگر جهت تهیه و تدوین قانون براى عدلیه از جمله قانون محاکمات و ذکر این نکته که ماهیت مسائل حقوقى و جزایى همان است که در قانون هست و امکان ندارد به قدر یک خشخاش از آن کم یا زیاد بشود. 21
راجع به کیفیت اجراى آن مىگوید:
وضعیات دنیا ما را متنبه کرد که کیفیات اجرا و طرز اداره باید به وضع سایر نقاط دنیا باشد. که مردم بگویند ما هم داخل در تمدن شدهایم. البته باید کیفیت جریان اداره را مثل سایر دنیا و بلکه اکمل کنیم. 22
مدرس مىخواهد محاکم و حقوق بر اساس حقوق اسلامى باشد و اظهار مىدارد که:
براى این که آنها از تربیت قاضى اروپا مستحضرند، و ما هم از قواعد مذهبى خودمان. 23
او مىگوید با حقوق و قانون غرب نمىشود در ایران قضاوت کرد. و در صورتى که قانون غرب را در ایران پیاده کنیم از حقوق اسلامى خودمان فاصله مىگیریم، در حالى که قانون ما قانون تام و اکملى است که نیاز به قانون دیگران ندارد. پس هدف آنها از وضع قانون غرب در اسلام، سلطه قانون آنها بر ایران است. قضاوت در این مملکت، علم حقوق همین مملکت را مىطلبد و لا غیر.
او مىگوید:
قاضى باید عالم به حقوق مملکت و مجتهد باشد قانون ادارى هم بداند.... 24
مدرس و امنیت اقتصادى
شهید مدرس تهدیدات اقتصادى کشور را ناشى از داخل و خارج مىداند. وى در نطقهاى خود به کسانى که واردات کالاهایى که از خارج وارد مىشود و فى نفسه سودى براى مملکت ندارد، مىتازد. او اظهار مىدارد:
باید پولى که بابت خرید مشروبات الکلى از مملکت خارج مىشود صرف خرید کارخانجات شود. امروزه جنگ از زمین و هوا رفته باید کارخانه هواپیماسازى و توپ ریزى دایر کنیم. به علاوه اگر من باب ضرورت و دارو کسى باید بخورد، ما که داریم و خوبش را هم داریم، چرا نجسىهاى (مشروبات الکلى) خارجى را بخورد. مدرس در نطق دیگرى اظهار مىدارد:
روزى خواهد رسید که براى شیر و پنبه و پشم و پوست که از صادرات کنونى ما است، گردن ما به جانب خارج کج باشد. و دست حاجت به سوى آنان دراز کنیم. 26
از ویژگىهاى شهید مدرس پیش بینى آینده بود. او اقتصاد کشور را در خطر مىبیند و مسئولین را تشویق به خودکفایى و امنیت اقتصادى مىکند و داشتن کارخانههاى هواپیما سازى، اسلحه سازى و... را براى آینده کشور ضرورى و لازم مىداند.
مدرس و امنیت فرهنگى
شهید مدرس از امنیت فرهنگى و تهدیداتى که متوجه آن است هم سخن گفته است. او تهدیداتى را که متوجه ارزشهاى حاکم بر جامعه است از ناحیه غربىها مىداند و با درایت آینده این خطر را به احمد شاه خبر داد.
او اظهار مىدارد:
در رژیم نویى که نقشه آن را براى ایران بى نوا طرح کردهاند نوعى از تجدد به ما داده مىشود که تمدن مخربى را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهاى آینده خواهند نمود و آن روز فراخواهد رسید که چوپانهاى قریههاى ورامین و کنگاور با فکل و کروات خودنمایى مىکنند. ممکن است شمار کارخانه نوشابه سازى روزافزون گردد، اما کوره آهنگرى و کاغذ سازى پا نخواهد گرفت.
درهاى مسجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد. اما سیلها از رمانها و افسانههاى خارجى به وسیله مطبوعات و پردههاى سینما به این کشور جارى خواهد گشت و عقاید و اندیشههاى پوچ را به عنوان فرهنگ غربى آن هم با رقص و آواز و دزدىهاى عجیب ارسن لوپن و بى عفتىها و مفاسد اخلاقى دیگر به ما تحمیل خواهند کرد و اینها را لازمه تمدن غربى مىدانند. 27
نطقهاى شهید مدرس در دوره پهلوى به اوج خود رسید. فرهنگ غربى جاى گزین فرهنگ دینى شد.
شهید مدرس بر امنیت فردى و حقوق فردى مردم تأکید زیادى داشت. او فلسفه وضع قانون را، آسایش خلق در امور زندگى مىدانست.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و کارشناسى ارشد علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلومعلیه السلام.
2. موسى نجفى، اندیشه سیاسى حاج آقا نوراللَّه: (تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم، 1378) ص 9.
3. همان، ص 13.
4. غلام حسین زرگرىنژاد، رسائل مشروطیت، رساله مقیم و مسافر، ص 445.
5. نجفى، پیشین، ص 15.
6. همان، ص 16.
7. همان.
8. همان.
9. همان.
10. همان، ص 17.
11. همان.
12. همان، ص 129.
13. همان، ص 19.
14. محمد ترکمان، آراء، اندیشهها و فلسفه سیاسى مدرس، (مرکز خدمات فرهنگى سالکان، چاپ اول، سال 1374) ص 20.
15. حسین مکى، مدرس قهرمان آزادى، (تهران: انتشارات ترجمه و نشر کتاب، سال 1358) ص 209.
16. رضا عیسىنیا، مجله علوم سیاسى، شماره سال 1379، ص 209.
17. همان، ص 210.
18. همان.
19. ترکمان، پیشین، ص 29.
20. همان، ص 58.
21. همان، ص 64.
22. همان.
23. همان، ص 65.
24. همان.
25. مدرسى، پیشین، ص 180.
26. همان.
27. همان.
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
در برگي از يادداشتهاي مدرس ميخوانيم:
بزرگان و برگزيدگان جهان،تا زندهاند غريب و تنهايند ولي بعد از مرگ آنان همه ادعا ميكنند، كه آشنا، هم سخن و هم فكرشان بودهاند. 1
مدرس در زمان حيات خود، اين تنهائي و غربت را كاملاً احساس نموده و در بسياري از موارد نيز به آن اشاره كرده است. در سفر اصفهان كه يكي از سفرهاي تاريخي اوست بديداركنندگان خود در مدرسه چهارباغ كه همه از علما و مشاهير آن ديارند ميگويد:
شما مرا، نه علي (ع) ميدانيد كه به حكم وظيفه و اعتقاد خود همراهي و ياريم كنيد و نه عمر كه براي صلاح و مصلحت روزگار تنهايم نگذاريد. 2
مدرس به خوبي آگاه است كه در ميان جامعهي زمان خود، عقيده و كلامش غريب و ناشناخته است، تاريخ هم اين تنهائي و غربت را در تمام زندگي او ميشناسد، اينك ميگوئيم مدرس در تمام دوران حيات خود به معني واقعي غريب و تنها است. بدين معني نيست كه كسي او را از لحاظ ظاهري نميشناسد، او در زندگي دنيوي به تمام معني مشهور و معروف است، شهرت جهاني دارد ولي اين شهرت دليلي بر اين نيست كه او را ميشناختهاند و به خاطر همين شناخت معروفيت يافته است جامعهاي كه در آن روز گار مدرس را ميشناخت و گرامياش ميداشت براي اين بود كه قهرماني رشيد و فداكار در جريان مبارزه با ديكتاتوري رضاخان در ميان آن همه سكوت و ارعاب يافته بود، در نظر آنان مدرس تنها سياستمداري بود كه با حريف قوي پنجهاي يكاپرچه مينمود كه سياست و سپاه امپراطوري نيرومندي پشتيبان او بود، در حالي كه به خوبي ميدانيم وجود مدرس و نيروي فعاله شگفتانگيز او در همين يك بعد خلاصه نميشود،تكفردي او در زمينه سياست دروازههاي تاريخ را بر روي او گشود و او را وارد دنياي جاودانگيها نمود و اين خود موجب آن شد كه توانائيهاي منحصر به فرد و وسعت ديدار و در ابعاد ديگر زندگيش تحتالشعاع فعاليتهاي سياسي او قرار گيرد:
مرد سياسي بايد جامعيت داشته باشد جامعيت در علومي كه من حيثالمجموع بتواند دنياي موجود را بشناسد و يك قرن جلوتر از خود به پيش رود. 3
مدرس سياست را علم ميداند و آن را از علوم نظري ميپندارد براي عقيده و نظر هر كس هم ارج و ارزش خاص همان نظر قائل است ولي اعتقاد دارد در كار سياست واپسنگري و محدود بودن انديشه و تفكر سياسي در چهار ديواري محيط خويش و مقطع زماني مشخص تنگنظري سياسي را مينماياند چنان به نظر ميرسد كه مدرس اعتقاد دارد سياستمداري كه تا يك قرن بعد از خود را مورد توجه قرار ميدهد و فعل و انفعالات آن را در نظر ميگيرد در علم سياست جامعيت دارد اگر ميگويد:
امروز در مملكت شما من هيچ دماغي را سراغ ندارم كه در سياست بالاتر و قويتر از خودم باشد.4
ناظر بر همين جريان دقيق فكري او است. براي تفهيم بيشتر فلسفه سياسي خود در يكي از نطقهاي خويش براي مجلسيان كه درك سخن و نظراتش برايشان مشكل است به سادگي بيان ميدارد:
اگر كاري را بدون تحقيق و از روي شبهه دولت و وزراء انجام دادند. نه تنها ضرر اساسي براي ما دارد بلكه ضرر كلي براي استقلال و آزادي اولادان ما تا پنجهزار سال بعد دارد. 5
وسعت نظر و ديد مدرس از زمان خود چنان نورآسا ميگذرد كه در انديشه استقلال و آزادي نسلهائي است كه تا پنجهزار سال بعد قدم به عرصه وجود ميگذارند، او تنها نسبت به نسل زمان خود احساس مسئوليت نميكند بلكه بار سنگين و توانفرساي دفاع از حقوق فردي و اجتماعي اولادان پنج قرن بعد سرزمينها را به دوش دارد، درك عمق و ژرفاي حيرتانگيز سخن او براي مجلسيان كه رضاخان را پدر ملت و قهرمان نجات كشور ميدانند و در حقيقت شعاع ديدشان به انتهاي بيني آنان نرسيده كور ميشود، نه تنها مشكل است بلكه مطلقاً باور نكردني است و غربت و تنهائي او هم پديده همين تفاوت و شكاف بيانتهائي است كه مابين او همكاران و اقرانش وجود داد. بسيارند كساني كه در ميان جمعند ولي در حقيقت تنها و غريباند نه سخن آنان را كسي ميشود و نه به آواي دلشان گوش ميدهد، مدرس سقراطي است كه شوكران او غربت و تنهائي او است، و چه بسيارند بزرگمردان قرون و اعصار كه سياه دست جهل جامعه با تولد افكار و انديشههاي حيات آفرين و سازندهشان آرام آرام شوكران غربت را به جام زندگيشان ميريزد، طبيعي است كه جهل و خودنگري انسانها هميشه با انديشههاي نوبه ستيزه برخاسته و اين هم مسلم است كه بالاخره مقهور آن شده و پس از سالها در مقابل آن سر تسليم فرود آورده است وليكن صاحب و مبدع همان انديشه و تفكر زهر غربت را قطره قطره در كام جان ريخته و هدف هزاران تير طعنه و شماتت بوده است:
ميگويند مدرس هزار عيب دارد ولي تا ميآيد اين مدرس هزار عيبي پيدا شود دويست سيصد سال طول ميكشد. 6
و عجب اين كه هزار عيب را كساني به مدرس نسبت ميدادند كه باز بهتر از ديگران اورا ميشناختند يا از هم كسوتان او بودند و يا از همكاران پارلماني او وقتي انوارها، دولتآباديها، تدينها، فرخها، مدرس را هزار عيبي بدانند معلوم است رضاخان و اربابان او چه نوع تفكر و نظري درباره اودادند، براستي تنهائي و غربت بيش از اين هم ميشود مجتهد جامعالشرايطي چون او در سختترين روزهاي پيكار و جانبازيش مورد حمايت حتي يكنفر از علماي بزرگ يا متوسط زمان خود قرار نگيرد در حلاي كه همه ميدانند هدف مدرس جز عظمت و حفظ اسلام و آزادگي انسانها نيست! سخن او است كه:
بنده شخصاً بنا را بر اين گذاشتم كه دو چيز را مطمع نظر قرار دهم: يكي خلاف قانونهائي كه به اصول قوانين مسلمه ميشود، يكي هم آن چيزهائيكه سياست بر ميخورد و در آتيه و حاليه به ضرر مملكت است. 7
براستي مدرس جز اين دو كه پاسداري آن را تا پاي جان به عهده گرفته چه ميخواهد،او كه با يكي نان و متري كرباس زندگي خود را بر حصير فرسودهاي ميگذراند و حتي فرزندانش از حداقل معونه طبيعي محرومند و حتي حقوقدوره نمايندگي خود را به مؤسسات امور خيريه ميبخشد، چه ميخواهد؟ و تاريخ چگونه پاسخگوي اين سؤال است. در گزارش ارباب كيخسرو رئيس اداره مباشرت مجلس بند هفتم جلسه 12 ربيعالثاني 1333 دوره سوم ميخوانيم:
هفتم ـ مبلغ نهصد و پنجاه و پنج تومان و نه ريال بابت حقوق آقا سيدحسن مدرس در صندوق اداره مباشرت مجلس مانده بود كه تصرف نميفرمودند و در تاريخ بيست و دوم ربيعآلثاني 1332 حواله فرمودند توسط آقايان ميرزا محمدصادق طباطبائي و حاجامينالضرب به عنوان شركتخيريه پرورش پرداخت شود و پرداخت شد. 8
افكار و انديشه مدرس درست بخاطر همين كه پشتياز و قرني جلوتر از زمان اوست علت اصلي غربت و تنهائي او را موجب ميگردد و يكي از نمايندگان در جلسه علني مجلس به او ميگويد سيد به جدت فساد ميكني و اين درست رد زماني است كه مدرس اظهار ميدارد:
عيب بزرگ و كلي اين بودجه اين است كه در آن هزينه تأسيس هواپيما و كارخانه ساختن آن در نظر گرفته نشده، جنگها دارد از زمين به هوا ميرود و مملكتي كه در فكر تأسيس كارخانه هواپيماسازي نباشد موجوديت آن در خطر است حتي اداره پست ما هم بايد براي حمل امانات و محمولات خود مجهز به هواپيما گردد. 9
بايد انصاف داد كه آيا كسي كه نماينده مجلس است و مدرس اين چنين را محكوم به ايجاد فساد ميكند اصولاً حرف و مقصد او را ميفهمد؟ گوينده جملهي «سيد به جدت فساد ميكني» تقصيري ندارد او تا انتهاي انگشت پاي خود را بيشتر نميبيند، شعاع ديدش از چهارچوبه خشك محيط افكار خود جلوتر نميرود مقصر اصلي خود مدرس است كه پرتو نگاه او قرون و اعصار را ميشكافد و دنيائي را مينگرد كه 70 سال بعد و هم اكنون ما شاهد و ناظر آنيم و بارها هواپيماهاي د شمن شب و روز بر سر ما بمب ريختهاند، حالا ما سخن مدرس را در آنروز با اعجاب و شگفتي مينگريم و آن نماينده تصور چنين زماني برايش محال بوده است، مدرس فرزند قرون و اعصار بعد از خويش بود و ديگران زائيده زمان و مكان محدود به خود ميبودند، تفاوت او و ديگر كسان زمانش همين است و طبعاً چنين كساني در چنان عجيب و غريب است اگرما هم با همين لباس و ظاهر و باطن فعلي در زمان خواجه تاجدار ميبوديم طبيعي است كه در غربت و تنهائي ميمرديم و يا مردم آن روزگار قتل ما را واجب ميشمردند.
از طرفي اصالت و ارزش خارقالعادهاي كه مدرس به مردم و ملت ميدهد آن هم در زماني كه هنوز حكومت فئودالي و اشرافيت حاكم و قادر است وجود او را در ميان طبقات اشراف اعجابانگيز و نگران كننده مينمايد، مجتهد طراز اولي و نماينده مبرزي كه در يك اطاق محقر زندگي ميكند و با پيراهني از كرباس پاي پياده به كار سياست، درس، تأليف، كشاورزي، معماري و ... ميپردازد و يكباره از اندروني و بيروني و ما به ازاء آن صرفنظر نموده يك لاقبا همزانو و همدرد مردمي استكه همه رنجها ود رها را تا عمق جسم و جان خود احساس ميكنند مشخص استكه براي دولهها و سطنهها نميتواند قابل قبول باشد كداميك از طبقاتي كه مدرس در ذيل نام برده است ميتوانند سخن شلاقگونه او را بشوند و چون خم مينجوشند ملاحظه كنيد:
تمام اين مقامات كه از سلسلههاي مختلف هستند از شاه و رئيسالوزراء و نمايندگان پارلمان، و حجتالاسلام، تمام اينها نوكر خلقند، يكي اسمش شاه است يكي هم رئيسالوزرائ، تمام اينها بايد نوكري مردم را بكنند من ميگويم پيغمبران خدا هم كه از همه بهترند نوكر خلقند آنان را خدا براي خلقش فرستاده است. 10
باور كنيد بندهاي كه بيش از همه جدم را ميشناسم و سيو پنج سال هم درباره او تحقيق و بررسي و كتاب ور ساله نوشتها م باز هم از بيان مدرس مخصوصاً مورد آخري (پيغمبران نوكر خلقاند) بدنم ميلرزد و اين همه شجاعت ادبي و شهور و شهامت او برايم هزاران مسئله ايجاد ميكند آن هم بعد از هفتاد سال پيشرفت علم و تمدن و روشن شدن بسياري از مسائل گوناگون بحث انگيز ولي او ميداند چه ميگويد مجتهد و صاحب نظر است و يك دوره كتابهايش در زمينه اصول و نظرات فقهي دليل عظمت مقام فقاهت او است. مدرس خود به خوبي ميداند و آگاه است كه براي درك مفاهيم و نظارتش بايد جامعه خويش را به سرعت به سطوح عالي فرهنگ و شعور سياسي اجتماعي برساند در اين مورد هم تكيه بر ترقي و تعالي معارف كشور دارد، توسعه حساب شده مؤسسات تعليم و تربيت را ملاك رشد فكر و انديشه جامعه ميداند و تنها به علومي كه تا آن زمان متداول و در مدارس قديم و جديد تدريس ميشده اكتفا نميكند، برخورداري و آموختن علوم را در هر زمينهاي و از هر كجا باشد توصيه و سفارش ميكند. ميگويد:
معارف يك ركن اعظمش دارالترجمه است.
40 سال است كه ميشنويم از ايران ميروند به اروپا و درس ميخوانند، دكتر ميشوند، دكتر يعني مجتهد، يعني اين شخص رفته و اين علوم را تحصيل كرده و يك قوه استنباط در آن علم پيدا كرده، پس دكتر يعني مجتهد، يعني كسي كه ميتواند خدش تصنيف و تأليف كند،چرا اينان كتبي كه در آنجا خواندهاند، اينجا ترجمه و منتشرنميكنند كه اولاد ايراني محتاج نباشد،بايد وزير معارف كتبي كه راجع به علوم و فنون است جمع كند علمائي را كه در آن رشته استاد و تخصص دارند دعوت نمايد و آن كتب را ترجمه نمايند تا علومي كه محل احتياج ما است و به وسيله آن مملكت رو به آباداني ميرود منتشر شود. 11
مكرر اين مطلب را عرض كردهام، بايد تمام علوم و فنوني كه به سوي مملكت جلب ميشود و ما بدان نيازمنديم به لسان اهل اين مملكت ترجمه شود و عموميت پيدا كند، تا در اين مملكت دارالترجمه تأسيس نشود و علوم و فنون و صنايعي را كه محل احتياج ما است ترجمه نكند مملكت اصلاح نميشود بلكه ماليه مملكت ميرود، اخلاق مملكت ميرود، ادبيات مملكت ميرود اين وظيفه وزارت معارف است كه بايد انجام دهد ولو اينكه هزينه آن هم بسيار سنگين باشد. 12
بسياري از شرح حالنگاران و خاطرهنويسان مدرس را انساني پاكباز و صادق ولي جاهطلب و بيهدف تصور نمودهاند، تصويري كه اين گروه از مدرس به دست ميد هند قهرمان فداكاري است كه بدون هدف خود را به آب و آتش ميزند و به تنهائي با هر جرياني كه طبق عقيده او نيست پيكار ميكند، اگر مخالفين و دشمنان سرسخت او لحظهاي با نظراتش همراه و هماهنگ گردند تمام بديهايشان را ميبخشد. در خاطرات سيدمهدي فرخ (معتصمالسلطنه) چنين ميخوانيم:
مدرس مردي بود به غايت دلير، با شهامت، پرجرأت و بيباك سخنان او آتشين بود، وقتي در پشت تريبون مجلس، با ژستهاي بخصوصش سخن ميگفت، مخالفين او نيز ساعتها در پاي خطابه او مينشستند و خسته نميشدند اما يك چنين مرد بزرگوار و دليري پايبند اصول و يا از لحاظ عقيده متكي به يك ايدئولوژي واحدي نبود، او تشنهي قدرت بود و براي رسيدن به قدرت مدام به آب و آتش ميزد، او علناً ميگفت كه هر كس جز او بينديشد و جز فكر او فكري داشته باشد اشتباه كرده و به خطا رفته است فكر او چه بود؟
هيچ، به خدا هيچ، بهر چيز و به هر كس كه شما و من معتقديم هيچ، او برنامه و نقشه معيني نداشت.
گذشته از اينكه در همين مقاله ما نگاهي كوتاه به اهداف و نقطه نظرات مدرس در پارهاي از مواردنموديمبايد اين تنقيد اندرتحميد را كمي مورد بررسي قرار دهيم تا براستي غربت و تنهائي مدرس بهتر و بيشتر شناخته شود، خاطرهنويس ميگويد مدرس پايبند اصول و ايدئولوژي معيني نبود، اگر اسلام را بزعم فرخ ايدئولوژي و استقلال و آزادي انسانهارا اصول هستي ندانيم و تنها ضرب بازي و زد و بندهاي سياسي را مورد نظرو اصل مسلم سياست قرار دهيم ممكن است اظهار نظر مرحوم فرخ در بعد ديگر نويسنده با ديگران عصر طلائي را بپذيريم و اگر توجه كنيم كه خاطرهنويس (فرخ)يكي از عوامل كودتاي 1299 و يار كاخ سيدضياءالدين و رضاخان است منظور از بيهدفي مدرس از نظر او برايمان كاملاً روشن ميگردد، فرخ در مجلس نقطه مقابل مدرس و يك دوره هم اعتبارنامهاش با مخالفت مدرس روبرو و رد ميشود لذا از نظر او كساني پايبند اصول و داراي هدفند كه رضاخان را باني و ناجي ايران و ملت آن بدانند و غير آنان همه بيهدفاند، بديهي است كه در اين چنين دنياي فكرو انديشه اي كه مدرس و اساس و تشكيلات ديكتاتوري را مورد حمله قرار ميدهد و از آزادي و استقلال و علوم و فنون آينده ملت و سرزمين خود سخن ميگويد آنچنان قلمداد ميشودكه ملاحظه نموديم در دوران تسلط كامل سياست امپراطوري انگلستان به وسيله عامل پرقدرت خود رضاخان بر ايران اگر كسي بگويد:
تمايل سياستها براي ما مضر است، عرض من متوجه شرق و غرب و شمال و جنوب است، ايراني مسلمان بايد مسلمان و ايراني باشد. ايراني بايد خودش ايراني و سياستش هم ايراني باشد.
اين چنين كسي كه عاليترين اهداف انساني و مخصوصاً ايراني را به همين سادگي و سلاست و استحكام بيان ميدارد، بيهدف جلوه ميكند، و كساني صاحب هدف خواهند بود كه دنبالهرو حركتي باشند كه گام اول آن را سيدضياء برداشته و رضاخان ادامهاش را به عهده گرفته است و چون همه نمايندگان بعد از كودتا راهي همين مسيرند مدرس غريب و تنها است. در اينجا براي نمونههاي زندهاي از اهداف مدرس را در دوران زندگي سياسي اجتماعي او داشته باشيم و خصوصاً تطبيق و مقايسهاي مطمئن و علمي از فعاليتها و نظراتش را به سادگي مورد دقت و بررسي قرار دهيم شماري از كار تحقيقي نويني را كه با استفاده از علم آمار بر روي سخنان مدرس در ادوار پنجگانه مجلس شراي ملي انجام گرفته است خاطرنشان ميسازيم بديهي است كه منظور از بررسي آماري استفاده از تكنيكها و ابزار و روشهاي متداول و مورد قبول علم آمار ميباشد.
جمعآوري اطلاعات ما براساس صورت جلسات مجلس شوراي ملي دوره دوم تا ششم و معيار استخراج اطلاعات آماري هم به صورت سرشماري و هم نمونهاي مسئله مورد نظر است. كوتاه سخن اينكه ميخواهيم بدانيم مثلاً دردوره ششم توزيع زماني نطقهاي مدرس و شناخت نقاط تأكيد و نظرات نويني كه او در طي دوره نمايندگي عنوان ميكند تا چه اندازه پراكنده و فراگير است و اينكه گفتهايم مدرس مرد روزگار است تا چه حد ميتواند با توجه به نقطه نظراتش به اثبات رسد، تشريح كامل اين تحقيق آماري و نتايج حاصله از آن را به طور دقيق به وقت ديگري ميگذاريم و اميد داريم موفق به انتشار آن گرديم ولي براي آن كه در اين مقال اهداف و وسعت نظرات اين بزرگ مرد تاريخ را تا اندازهاي روشن نموده باشيم خاطرنشان ميسازيم كه: جدول ذيل يك نمونهگيري تقريبي از فعاليتهاي سياسي مدرس در جلسات رسمي و علني مجلس شوراي ملي است بدون محاسبه ساعاتي كه با عنوان عضو كميسيون و گاهي رياست كميسيون (عدليه) در مجلس حضور داشته است.
تعداد كل جلسات علني مجلس شوراي ملي 2 تا 6
1100
متوسط مدت جلسات بر حسب ساعت
2200
تعداد جلساتي كه مدرس شركت داشته
830
تعداد متوسط ساعاتي كه مدرس حضور داشته
1660
تعداد ساعاتي كه مدرس صحبت كرده
32/137
درصد ساعاتي كه مدرس صحبت كرده
32/8%
لازم به توضيح است كه از 270 جلسهاي كه مدرس در مذاكرات علني مجلس شوراي ملي حضور نداشته، 200 جلسه آن مربوط به دوره دوم از زمان افتتاح است كه او در اصفهان بوده و نماينده طارز اول علما گرديده است و تا هنگامي كه به تهران رسيده ماهها به طول انجاميده است 70 جلسه ديگر غيبت او به علت يك سفر به اصفهان و بستري بودن در بيمارستان به علت عارضه ذاتالريه و ترور مشهور او ميباشد.
چنانكه از جدول فوق كه طبعاً از بررسي هزارها صفحه مشروح مذاكرات مجلس شوراي ملي از دوره دوم تا ششم به دست آمده و ميتواند تقريبي تا 85% درصد مطمئن و لذا فعلاً كاري صددرصد دقيق نباشد، مشخص ميگردد از هر يكصد ساعت جلسات مجلس 8 ساعت و 32 دقيقه آن را مدرس در حال سخن گفتن و نطق و بيان بوده است. گمان ما اين است كه در تاريخ پارلمانهاي دنيا فعاليتي اين چنين فشرده نادر و بيسابقه است.
حالا بررسي كنيم كه اين مرد نادرا لوجود در سخنان خود بر چه مواضع و نقطه نظراتي تكيه داشته است اگر بخواهيم سرفصل كليه مباحث و نظرات او را در پنج دوره نمايندگياش عنوان كنيم حتي به طور فهرستگونه به قدري مفصل ميگردد كه از حوصله اين مقاله خارج است ولي براي نمونه يكصد و پنجاه جلسه از دوره ششم را كه مدرس كاملاً محدود و در مجلس كمتر اجازه سخن گفتن به او ميدادهاند بررسي ميكنيم تا مشخص شود كه آيا به تحقيق هدف و اصولي را كه او مورد نظر داشته و همواره بر مجموعه آن تكيه ميكرده چه بوده است؟ و آيا چنين كسي را ميتوان انساني بيهدف و بدون برنامه قلمداد نمود از طرف ديگر با ارائه سرفصلهاي و موضوعهاي سخنان او زمينهاي براي شناخت افكار و انديشههايش نيز فراهم ميشود و آناني را كه ميخواهند درباره شخصيت واقعي او مطالعه و تحقيق نمايند و ابعاد مختلف و متنوع سخنانش را آشكار سازند ميتوانند كوتاه راهي را كه بدينوسيله ايجاد گرديده در پيش گيرند. شايد بيان اين نكته لازم باشد كه صورت مذاكرات جلسات علني مجلس شوراي ملي از جلسه 1 تا 36 در آرشيو كتابخانه مجلس پيدا نبود و در دسترس ما قرار نگرفت در روزگاري كه به جمع و تدوين سخنان و نطقهاي مدرس مشغول بوديم و با شتابزدگي و زحمات توانفرسائي موفق گشتيم اين مجموعه را كامل نموده آماده چاپ و انتشار نمائيم صورت مذاكرات مجلس را از جلسه 12 تا 21 آن به خط اصلي پيدا شد ولي وقتي كه ما بتوانيم طبق روش تحقيقاتي خود از آن بهره گيريم در اختيار ما نبود، لذا همانطوري كه ملاحظه ميشود عناوين و سرفصلهاي بيانات مدرس را از جلسه 50 تا 150 انتخاب نمودهايم و حقيقت آنچه استخراج گشته از يكصد جلسه علني مجلس شوراي ملي دوره ششم است.
سرفصل و موضوع سخنان مدرس از جلسه 50 تا 150 مجلس شوراي ملي دوره ششم
موضوع مورد بحث شماره جلسه
نقش مردم در عمران و آبادي كشور 50
ايجاد كارخانه با سرمايه مردم و نظارت دولت 54
تعيين حدود و ميزان قروض دولت به اشخاص 54
برنامه كار دولتها 63
آزادي فكر و انديشه 64
اختيارات دولتها 64
ايجاد راهآهن 65
راهآهن و نقش آن در اقتصاد 65
موضوع مورد بحث شماره جلسه
حفظ و حراست سرمايههاي مملكت 65
نگهداري راهآهن به وسيله متخصصين و تربيت متخصص 65
تربيت متخصص بانكداري براي استفاده در بانكها 71
ارزش عالم با عمل 76
شرافت و ارزش پول 79
ايجاد مدارس ابتدائي و متوسطه در روستاها 79
تخصيص 5% بودجه معارف براي مدارس روستائي 79
ايجاد كلاس سوادآموزي بزرگسالان (اكابر) 79
تعيين اشل (رتبه كارمندان) و تعيين ميزان حقوق آنان 79
ايجاد جنگل ـ تبديل اراضي باير به جنگل 87
آزادي گفتار 87
اولويت بكارگيري متخصصين ايراني 91
ارزش دادن به علم و تخصص ايرانيها 91
علل خانهنشيني صاحبنظران و دانشمندان و متخصصين ايراني 91
قروض خارجي 93
شرايط قروض و نفي قرضه از دول خارجي 97
تلگراف و تلفن دريائي 99
توجه به زبان و ادب فارسي 99
عدم تمركز پزشكان در مركز و وزارتخانهها 99
كاركردن به طور استاژ 99
منابع سياسي ـ اقتصادي تلگراف و بيسيم 99
سفرا و مأمورين ايران در خارج 109
وزارت امور خارجه و روابط با دول خارجه 109
وطنخواهي ايران 115
تطبيق جمع و خرج مملكت 115
اصلاح و توسعه امور تجارت 115
اهتمام در ترويج كشاورزي 115
تكثير محصولات قابل صدور 115
تسهيلات در مورد ترانزيت 115
ازدياد محصوص پنبه و ابريشم 115
تأسيس بانك رهني 115
دادن امتيازات معادن به اهالي ايران 115
پست و هواپيمائي 115
بستن سدها 115
خلع سلاح عمومي 115
موضوع مورد بحث شماره جلسه
استفاده از امتعه وطني 115
توسعه فلاحت و جنگل 118
بهرهگيري از صاحبنظران 119
تهيه خانه و مسكن مناسب و قابل سكونت براي ـ 121
روستائيان و جنگل نشينان
قدرت ملت و حاكميت دولت 126
احترام به مالكيت 129
تعطيلات مجلس و مخالفت با آن 129
كار و تخصص 137
جوانان و علم و صنعت 137
قانون 141
شهرداري و برق و روشنائي 141
شهرداري و شهرسازي (نقشه شهرها) 142
شهرداريـ انجمن شهر، انتخاب اعضاء انجمن شهر 142
عايدات شهرداري ـ عوارض ـ گمركات ـ صادرات ـ واردات 142
ايرانيان خارج از كشور 145
تشويق ايرانيان به بازگشت به وطن 145
دين و شرافت ـحيثيت و آزادي 145
كارمزديـكار مجاني 146
تأمين آب آشاميدني تهران 147
مسئله بودجه ـ ماليه ـ دولت 149 ـ 150
با توجه به تنوعو تراكم موضوع در مباحث، مدرس در اين يكصد جلسه از دوره ششم معياري دقيق به دست ميآوريم كه در 730 جلسه ديگري كه در ادوار مجلس شركت داشته چه مسائل مهمي را از قبيل ـهواپيمائي، مدرسه علوم سياسي ـ قانون تشكيلات عدليه ـ نظام آموزشي قشون (ارتش) ايجاد شبكههاي آبرساني در سراسر كشور حدود و مرزهاي مملكت ـ سياست و سياستگذاري و .... مورد بحث و اظهار نظر قرار داده و براي هر كدام طي شرح و بسطي مفصل و مستدل كوشش نموده است كه ملت و نمايندگان را به وظيفه مهمي كه بعهده دارند آگاه ساخته و دولتها را بيدار و هشيار سازد كه در انديشه آينده مملكت و ملت ايران باشند.
استيضاح مدرس ازدولت مستوفي الممالك مرد پاكدامن و بزرگوار ايران دليل روشني بر اين جريان فكري او است، كه در نطق تاريخي فلسفي خود اصولي را مطرح ميكند كه اگر دولتها پايه و اساس برنامه خود را بر آن مينهادند شايد نيم قرن بار سنگين و كشنده ديكتاتوري رضاخان و اعقابش را بر دوش ناتوان خود نميكشيدند، و بقول او گرفتار مشروطه رسيده و وكلاي نرسيده نميشدند، آزادي و ارزشهاي انساني را به معني واقعي خود احساس و لمس ميكردند و چه وصفالحال اوست كلماتي كه بر برگي زرد و رنگ پريده نقش بسته: و آخرين ورقهاي متعدد يادداشتهايش را تشكيل ميدهد.
تاريخ نقش بسيار مهمي به عهده دارد و آن اين است كه مردان بزرگ و نوابغي را كه در زمان حياتشان غريب و تنها بودهاند پس از مرگ با نسلهاي آينده آشنا و دوست نمايد.
در پايان اين گفتار بايد به اين مهم نيز اشاره كنم كه اگر بنابر آن است كه مدرس الگوي مردان علم و عمل قرار گيرد و اگر براستي تاريخ سرزمين ما او را برازنده اين عظمت ميشناسد، بايد افكار و انديشههاي او در تمام ابعادي كه نقطه نظراتش را تشكيل ميدهد به وسيله محققين توانا جمعآوري و طبقهبندي شود و مشخص گردد نظرات او در زمينههاي اداره جامعه و ترقي و تعالي انسانها تا چه اندازه قابل اجرا است و از آنچه ميتوان در حال حاضر به مرحله اجرا درآورد و تضمين كننده سعادت و سلامت انسانهاست كدام است و آن قسمت كه بايد دراز مدت عملي گردد چگونه بايد در دست اجرا قرار گيرد. و اصولاً تا چه اندازه فلسفه قدرت و حاكميت مطابق عقيده او تاكنون عملي گشته و يا در دست انجام ميباشد بايد ديد آيا واقعاً ميسر است كه دين و سياست را به گونهاي تلفيق و هماهنگ سازيم كه هيچكدام موجب تضعيف ديگري نگشته و توأمان عامل محرك ملل به سوي توسعه و پيشرفت و همگام ترقي و تعالي ملت گردد و آيا به راستي فلسفه موازنه عدمي و وجودي او به همان معني و مفهومي كه او ارائه ميدهد قابل اجرا هست يا نه؟ او براي هر مسئلهاي از مسائل و مشكلات زندگي راهحلي ارائه داده و مخصوصاً وظايف حكومت و اداره كنندگان جامعه را به خوبي مشخص و معين نموده است، بنابراين حالا كه طبق مقتضيات زمان فرصتهاي مناسبي به دست آمده تا بتوانيم اين شخصيت بزرگ تاريخ سرزمين خود و نابغه جهان اسلام را بشناسيم عاليترين راهي كه ما را به اين منظور و مقصود ميرساند شناخت كامل تفكر و انديشه او است، تا برايمان ميسر گردد مدرس واقعي را به همان صورت و راه و روشي كه داشته بشناسيم و به جامعه خود معرفي نمائيم و گرنه با صدها كتاب و نطق و خطابه و عكس و تفصيلات به شناخت او موفق نخواهيم شد و او همچنان غريب و تنها خواهد ماند. منابع و مآخذ
1. نقل از يادداشتهاي خصوصي مدرس
2. از سلسله خاطرات دكتر محمدحسين مدرس (خواهرزاده مدرس) و كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران نوشته علي مدرسي.
3. نقل از مآخذ شماره 1.
4. جملهاي از نطق مشهور مدرس در مجلس چهارم.
5. مذاكرات مجلس شوراي ملي جلسه 52 روز شنبه 13 شعبان 1333 دوره ششم.
6. مذاكرات مجلس شوراي ملي دوره ششم نطق معروف مدرس در مورد كابينه مخبرالسلطنه هدايت
7. مذاكرات مجلس شوراي ملي جلسه 4 پنجشنبه 22 ذيقعده 1339 دوره سوم.
8. گزارش مالي اداره مباشرت مجلس شوراي ملي در جلسه 4 روز پنجشنبه 133 دوره سوم.
9. قطعهاي از نطق تاريخي مدرس در مجلس پنجم به اختصار درباره بودجه ارتش.
10. مذاكرات مجلس شوراي ملي جلسه 31 روز سهشنبه پنجم ميزان 1300 (16 صفر 1340 دوره سوم)
11. مذاكرات مجلس شوراي ملي جلسه 33 روز يكشنبه 21 صفر 1340 (30 ميزان 1300 دوره سوم) جناب آقاي ساجدي به نظر ميرسد تاريخ 10 ميزان درست باشد نه 30.
12. مآخذ شماره 10 خاطرات سيدمهدي فرخ (معتصمالسلطنه) جلد اول و دوم، صفحه 12، انتشارات اميركبير.
پدید آورنده : سیدمهدی صالحی
منبع :سایت پگاه حوزه
زندگانی آیت اللّه مدرس
سید حسن مدرس در پاییز 1248 هـ. ق در سرابه کچو در 5 کیلومتری اردستان از توابع اصفهان به دنیا آمد. سیدحسن در سن شش سالگی برای تلمذ نزد جدش میرعبدالباقی که از بزرگان آن عصر بود، فرستاده شد و جدّش، پرورش علمی و روحی سیدحسن را تا سن 14 سالگی برعهده گرفت، و در این دوران، دانش های مقدماتی عربی و فارسی را به سید آموخت. سید حسن که طبق وصیت جدش به ادامه تحصیل علوم دینی و باقی ماندن در کسوت طلبگی، تشویق و سفارش شده بود، در سن 16 سالگی برای نیل به این منظور، راهی حوزه علمیه اصفهان گردید. مدرس پس از ورود به اصفهان، بدون وقفه درس را آغاز نمود و در این مدت، علوم معقول و منقول را تکمیل کرد و در آنها تبحر یافت. او پس از اتمام تحصیلات در اصفهان با هدف ادامه تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کرد.
مدرس در این مدت، در روزهای پنج شنبه و جمعه به کارگری می پرداخت و از درآمد حاصل از آن، پنج روز دیگر هفته را سپری می نمود. سرانجام مدرس در سن 37 سالگی به تأیید علما و مراجع عصر، اجتهاد و مرجعیت را توأمان به دست آورد و مرجعیت شیعیان هند به او واگذار شد، اما به دلیل تمایلی که به بازگشت به ایران داشت، آن را نپذیرفت و از راه اهواز به اصفهان بازگشت. وی پس از ورود، اصفهان را برای اقامت خویش انتخاب کرد و در مدارس جده کوچک و بزرگ به تدریس فقه و اصول، منطق و شرح منظومه پرداخت و در خلال سال های تدریس، شاگردان زیادی از محضر وی بهره مند گردیدند، که از آن جمله می توان به میرزا علی آقا شیرازی، مهدی الهی قمشه ای، میرزا ابوالحسن شعرانی، سید کمال الدین نوربخش دهکردی، شیخ محمدحسن برهان، جلال الدین همایی، ابن یوسف شیرازی، بدیع الزمان فروزانفر، سید علی اصغر سدهی، سید ابوالحسین سدهی، و دیگران اشاره نمود.
مدرس آثار و تألیفات زیادی نیز داشت که اغلب آنها در حمله مأموران دولتی به منزل وی به غارت رفت و مفقود شد. اکثر آثار وی به زبان عربی، با نثری ساده و بی تکلف نوشته شده است.[1]
مدرس در خلال کارهای سیاسی خود به انجام فعالیت های مختلفی نیز دست می زد که از آن جمله می توان به نایب رئیسی مدرسه سپهسالار اشاره نمود. او در تیرماه 1304 به این سِمت انتخاب شد و برای نخستین مرتبه با هدف حسن اداره امور مدرسه، نظامنامه ای را تنظیم و تدوین کرد.[2]
او در اصفهان بود که درگیر مسائل سیاسی شد و در برابر ظل السلطان وروحانیان هوادار او ایستادگی کرد و به دلیل شجاعت و جسارت ذاتی، به فردی صاحب نام تبدیل شد.[3]
با اوج گیری جنبش مشروطه خواهی، انجمن ملی اصفهان به ریاست حاج آقا نوارللّه اصفهانی تشکیل شد و مدرس نیز به عضویت این انجمن درآمد و به سمت نایب رئیس انجمن انتخاب شد. در دوران استبداد صغیر، مدرس در کنار حاج آقا نوراللّه اصفهانی تلاش زیادی را به منظور تدارک و تقویت مشروطه خواهان انجام داد و در مقابل حاکم مستبد اصفهان (اقبال الدوله) ایستادگی کرد؛[4] اما پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه خواهان و هنگامی که صمصام السلطنه بختیاری به حکومت اصفهان منصوب گردید؛ حاکم بختیاری برای حکومت بلامنازع خود در صدد تبعید روحانیون متنفذ و مقتدر اصفهان، آقا نجفی، آقا نوراللّه و مدرس برآمد. اما با اعتراض عمومی مردم اصفهان و حمایت علمای شهر از او، صمصام السلطنه وادار شد مدرس را با نهایت احترام به خانه اش بازگرداند.[5] به روایت علی مدرسی پس از این حادثه در مدرسه جده بزرگ دو نفر از روحانی نمایان، مدرس را هدف گلوله قرار دادند؛ اما تیرهای ضاربان به خطا رفت و آسیبی به وی نرسید.[6]
مدرس مجتهد طراز اول مجلس شورای ملی
براساس فصل دوم متمم قانون اساسی، برای نظارت بر قوانین مصوب مجلس شورای ملی و تشخیص عدم مغایرت مصوبات مجلس با احکام شرع، مراجع نجف اشرف، بیست نفر از مجتهدان طراز اول را به مجلس ملی معرفی کردند تا پنج نفر از میان آنان برگزیده شوند. مجلس شورای ملی (دوره دوم) در جلسه هفتم 1328 هـ. ق آیت اللّه مدرس و چهار نفر دیگر را از میان بیست نفر مجتهدی که مراجع نجف معرفی کرده بودند، انتخاب کرد.[7] زمانی که مدرس به این سمت انتخاب شد، دوره اول مجلس به اتمام نرسیده بود. مدرس برای فعالیت در سمت جدید خود همراه فرزندش سید اسماعیل، یک نفر خدمتکار و یک سورچی[8] به سوی تهران حرکت کرد. بالاخره وی در جلسه 195 مجلس شورای ملی 1328 ق سوگند یاد کرد.[9]
مدرس در مجلس شورای ملی با هرگونه خودکامگی، استبداد، قانون شکنی ونفوذ بیگانگان مخالفت و مبارزه می کرد. از جلسه 19 محرم 1329 تا جلسه 30 ذیحجه 1330 مجلس شورای ملی، بیش از شصت نطق ایراد کرد که پانزده مورد آن درباره موضوع های اقتصادی، یازده مورد درباره مسائل سیاسی، پنج مورد درباره امور فرهنگی و 29 نطق درباره مباحث حقوقی و قضائی بود.[10] در جلسه 202 مدرس در یک نطق مهم، نیز نمایندگان را دعوت به اتحاد و یکدلی کرد و گفت: «.. خرده گیری از همدیگر کردن و جزئیاتی که ابدا به درد این ملت غرش شده نمی خورد، چه فایده دارد...»[11]
دوره دوم مجلس شورای ملی با تصویب نمایندگان (که مدرس هم از جمله موافقان بود) برای چند ماه تمدید شد. مقارن این زمان دولت روسیه اولتیماتومی مبنی بر اخراج مورگان شوستر[12] از ایران صادر کرد. نمایندگان مجلس شورای ملی و همچنین مدرس شدیدا با قبول اولتیماتوم مخالفت کرد؛[13] ناصرالملک نایب السلطنه مجلس را منحل و اولتیماتوم روسیه را پذیرفت.
بعد از انحلال مجلس، دولت تمایلی به برگزاری انتخابات سومین دوره قانون گذاری نداشت و چون تعویق انتخابات نیازمند تصویب مجلس شورای ملی بود، دولت به ناچار مجلسی به عنوان «مجلس مشاوره عالی» مرکب از نمایندگان دوره اول و دوم مجلس شورای ملی و برخی از شخصیت های سیاسی کشور تشکیل داد. آیت اللّه مدرس با تصمیم دولت بشدت مخالفت کرد و آن را مغایر قانون اساسی دانست. ملک الشعرای بهار مخالفت آن روز مدرس را موجب شهرت وی و انتخاب او به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس سوم می داند.[14]
مهاجرت در جنگ جهانی اول
دوره سوم مجلس شورای ملی مصادف با شروع جنگ جهانی اول بود. آیت اللّه مدرس در سومین دوره مجلس شورای ملی علاوه بر وظیفه نظارتی، سمت نمایندگی مردم تهران را نیز به عهده داشت. هنگامی که نیروهای متفقین با نقض بی طرفی ایران وارد خاک ایران شدند و تهران در معرض اشغال نظامی نیروهای مدرس و انگلیس قرار گرفت، مدرس به همراه گروهی از ملیون به کرمانشاه مهاجرت کردند و در آنجا به منظور مقابله با اشغال گران، دولت موقت ملی را به ریاست رضاقلی خان نظام السلطنه مافی تشکیل دادند، که با ناکامی این دولت، مخالفان وضع موجود به خاک عثمانی مهاجرت نمودند.
پس از خاتمه جنگ جهانی اول، مدرس به تهران بازگشت و همانند گذشته در مدرسه سپهسالار به تدریس فقه و اصول پرداخت و همزمان تولیت این مدرسه را نیز به عهده داشت. در همین دوران با انگیزه مخالفت دولت صمصام السلطنه به همراهی گروهی از مردم در حرم عبدالعظیم متحصن شده و نهایتا با سقوط دولت مذکور وثوق الدوله نخست وزیر شد.[15]
مخالفت با قرارداد 1919
در دولت وثوق الدولة قرارداد 1919 امضاء شد. این امر اعتراض و مخالفت شخصیت های بسیاری که در رأس آنان مدرس بود را برانگیخت. طرفداران قرارداد، بارها با مدرس گفتگو کردند تا او را از مخالفت باز دارند، به گفته مدرس: «هی می آمدند پیش من و گفتند این قرارداد کجایش بد است... آن چیزی که می فهمم بد است آن ماده اش است که می گوید ما استقلال ایران را (به رسمیت) می شناسیم. این مثل این است که یکی به من بگوید من سیادت تو را می شناسم...[16] «کوشش مورخ الدوله سپهر برای میانجی گری بین مدرس و وثوق الدوله نیز بی نتیجه ماند.[17] مخالفت آیت اللّه مدرس و دیگر شخصیت های ملی با قرارداد 1919 و مقاومت احمدشاه قاجار در برابر قرارداد یاد شده، دولت انگلستان را به فکر یافتن یک جانشین مناسب برای احمدشاه و سلسله قاجار انداخت. انگلیسی ها خیلی زود فرد موردنظر خود را در میان قزاقان یافتند.
هنگامی که در پایان جنگ جهانی اول نیروهای انگلیسی از ایران خارج شدند، آیرونساید[18]، فرماندهی نیروهای قزاق را به رضاخان سپرد[19] و به تدریج او را برای کودتا آماده کردند. مخالفت شهید مدرس با قرارداد 1919 و مقاومت وی در برابر کودتاچیان و ضدیت او با دولت و حکومت رضاخان، تماما در راستای یک سیاست بود که هدف آن مبارزه با نفوذ بیگانگان در ایران بود. صبح روز کودتای سیاه (سوم اسفند 1299 ش) آیت اللّه مدرس و تعدادی از شخصیت های سیاسی ـ مذهبی متنفذ به دستور سید ضیاءالدین طباطبایی، رئیس دولت کودتا دستگیر و زندانی شدند. شهید مدرس تا پایان عمر دولت کودتا (خرداد 1300 ش) حبس بود.[20]
مدرس در مجلس چهارم
مدرس برای دومین بار در مجلس ـ که افتتاح آن اولین قدم دولت قوام السطنه بود ـ به نمایندگی مردم تهران برگزیده شد. چهارمین دوره مجلس شورای ملی روز اول تیرماه 1300 گشایش یافت. در این دوره، مدرس نایب رئیس اول مجلس شد و با اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد 1919 بشدت مخالفت کرد و مانع تصویب اعتبارنامه برخی از آنان گردید.[21] وی در این دوره، رهبری اکثریت مجلس را بر عهده داشت و غالبا در غیاب رئیس، مجلس را اداره می کرد. رویارویی شهید مدرس با رضاخان سردار سپه در همین زمان رخ داد؛ مقابله ای که تا پایان عمر مدرس ادامه یافت. سردار سپه هم وزیر جنگ شد و با این سمت جدید در تمام امور بی پروا مداخله می کرد.
آیت اللّه مدرس در آغاز با سردار سپه مدارا کرد. اما سرانجام در جلسه 12 مهر 1301 مجلس شورای ملی، در نطق متهورانه ای، سردار سپه، وزیر جنگ، را به باد انتقاد گرفت و با اعتراض به اعمال خلاف قانون او، گفت: «اما امنیت، امنیت در مملکت است، منتهی به دست کسی است که اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم. چرا در پس پرده حرف می زنید؟ مگر شما ضعف نفس دارید؟ چرا حرف نمی زنید و دل خودتان را می لرزانید؟ مگر می ترسید؟... ما که از رضاخان ترسی نداریم. چرا حرف خودمان را در پرده بگوییم؟ باید بدون ترس و بی پرده گفت، ما که قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم، قدرت داریم رئیس الوزراء را عزل کنیم، رضاخان را هم تغییر می دهیم...[22]
قوام السلطنة در بهمن 1301 استعفا کرد و شاه فرمان نخست وزیری مستوفی الممالک را برحسب ابزار تمایل اکثریت مجلس شورای ملی، صادر کرد. آیت اللّه مدرس با نخست وزیری وی مخالفت نمود؛ زیرا معتقد بود که در این اوضاع و احوال رئیس دولت باید فردی قوی و مصمم باشد تا بتواند به نحو احسن در مقابل فزونخواهی رضاخان بایستد.[23]
در نهایت آیت اللّه مدرس در جلسه 19 خرداد 1302 مجلس شورای ملی، ورقه استیضاح دولت مستوفی را قرائت کرد و در جلسه 21 خرداد دلایل استیضاح را عنوان نمود. مستوفی الممالک پس از پایان این جلسه استعفا کرد. سردار سپه به تکاپو افتاد تا مقام نخست وزیری را به دست آورد، احمد شاه نپذیرفت و فرمان نخست وزیری مشیرالدوله برای چندمین بار صادر شد، در همین هنگام دوره دو ساله مجلس چهارم به پایان رسید. دولت مشیرالدوله در تابستان 1302 انتخابات پنجمین دوره قانون گذاری را آغاز کرد.[24]
قبل از اتمام انتخابات، دولت مشیرالدوله در آبان 1302 زیر فشار تحریکات و خودسری های رضاخان از کار کناره گیری کرد و شاه قاجار در نهایت ضعف و ناچاری فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کرد. احمدشاه برای رهایی خود از اوضاع نابسامان کشور راهی فرنگ شد. دولت رضاخان به سرعت کار انتخابات را به نفع خویش به پایان رساند و انتخابات را به نحوی که اکثریت مجلس از موافقان وی باشند به پایان آورد.[25]
سردار سپه پس از کودتای 1299 همواره رویای حکومت مطلقه ایران را در سر می پروراند. اولین طرحی که برای طرد قاجاریان از صحنه سیاسی ایران به ذهن رضاخان و هواخواهان او خطور کرد، تغییر رژیم سلطنتی ایران به حکومت جمهوری بود. این دگرگونی قطعا منجر به خلع سلطنت از قاجار شده و قدرت نیز به کسی جز رضاخان تفویض نمی شد. در راستای تحقق این هدف تبلیغات وسیعی به نفع رضاخان و نظام جمهوری به راه افتاد. سردار سپه و حامیانش در صدد بودند با تصویب طرحی توسط مجلس شورای ملی هر چند غیرقانونی و مغایر با اصول قانون اساسی بود، آسان ترین و نزدیک ترین راه را برای انتقال قدرت از قاجار به پهلوی فراهم کنند.
مخالفت مدرس با جمهوری رضاخانی
پنجمین دوره مجلس شورای ملی که بیشتر نمایندگان آن با تعهد سپردن به رضاخان سر از صندوق در آورده بودند، روز 22 بهمن 1302، با نطق محمد حسن میرزا، ولیعهد، رسما افتتاح شد.[26] هواداران سردار سپه و جمهوریت عجله داشتند در اسرع وقت اعتبارنامه نمایندگان تصویب و مجلس شورای ملی را برای تصویب طرح تغییر نظام سیاسی در اولین روز سال 1303 ش. آماده سازند. آیت اللّه مدرس که اکثریت هواداران او در مجلس پنجم به اقلیتی انگشت شمار بدل شده بود، مصمم گشت در مقابل سردار سپه، محکم بایستد. مدرس و یارانش تصمیم گرفتند ابتدا با مخالفت در مورد تصویب اعتبارنامه وکلای فرمایشی، عده ای را از مجلس خارج کنند و با گرفتن وقت مجلس مانع آمادگی شورای ملی برای تصویب طرح تغییر نظام سیاسی در موعد مقرر شوند. آیت اللّه مدرس در جلسه چهارم مجلس با اعتبارنامه معتمدالسلطنه مخالفت کرد و گفت: «هر کس را که بنده بفهمم که یک دست محلی یا غیرمحلی در انتخابش بوده و به قوه انتخاب شده است، رأی نخواهم داد...»[27] در همین جلسه، مدرس و یارانش موفق شدند مانع تصویب اعتبارنامه نوری زاده شوند.[28] همچنین اعتبارنامه علی دشتی با تلاش مدرس و همفکرانش رد شد.[29] در جلسه پنجم مجلس شورای ملی میان مدرس و سید محمد تدین (رهبر موافقان سردار سپه در مجلس) جنگ لفظی شدیدی درگرفت.[30] در پایان این جلسه حسین بهرامی به تحریک تدین سیلی محکمی به گوش مدرس زد که این اقدام ضربه مهلکی به جمهوری رضاخانی وارد آورد. عده ای از نمایندگان عضو فراکسیون تجدد به رهبری تدین پس از مشاهده این رفتار، از فراکسیون کناره گیری کردند. با انتشار خبر سیلی خوردن مدرس در میان مردم، خشم و نفرت آنان را برانگیخته شد، بازار بسته شد و طبقات مختلف مردم در مساجد گرد آمدند و به تظاهرات پرداختند.[31]
در جلسه ششم مجلس، آیت اللّه مدرس با اعتبارنامه عده دیگری از وکلا مخالفت کرد و اعتبارنامه خود او نیز در این جلسه بدون مخالفت به تصویب رسید.[32] مدرس به هدف آنکه مجلس را از اکثریت بیندازد، به گروهی از نمایندگان دستور داد به بهانه زیارت روانه قم شوند. در جلسه هفتم مجلس شورای ملی (30 اسفند 1302) گروهی از نمایندگان وابسته به دولت سردار سپه طرح یک ماده ای را با قید فوریت پیشنهاد کردند: «ماده اول ـ تبدیل رژیم مشروطیت به جمهوریت؛ ماده دوم ـ اختیار دادن به وکلای دوره پنجم که در مواد قانون اساسی موافق مصالح مملکت و رژیم تجدیدنظر نمایند، ماده سوم ـ پس از معلوم شدن نتیجه آرای عمومی تغییر رژیم به وسیله مجلس شورای ملی اعلام شود.»[33]
مدرس درباره این طرح پیشنهادی گفت: «... چون مطلب مهمی است، بنده عرضم این است که باید وکلایی هم که مسافرت کرده اند و شاید قریب به ده، پانزده نفرند، آنها هم برگردند و هیأت رئیسه دائمی هم معین شود و این مطلب به این مهمی در حضور تمام وکلا مطرح شود.»[34]
مجلس پیشنهاد مدرس را پذیرفت و مقرر گردید روز دوم فروردین 1303 مجلس شورای ملی برای تصمیم گیری درباره طرح یاد شده تشکیل جلسه دهد. جلسه در موعد مقرر برگزار شد. هزاران نفر از مردم برای ابراز مخالفت با جمهوری رضاخانی در مقابل ساختمان مجلس و خیابان های اطراف آن گرد آمده بودند و ضد جمهوری شعار می دادند. تدین از سردار سپه کمک خواست. رضاخان به همراه گروهی از نیروهای قزاق خود را به جمعیت رساند و با توسل به زور توانست خود را به ساختمان مجلس شورای ملی برساند و سپس دستور سرکوبی و متفرق کردن جمعیت را صادر کرد. در نتیجه این درگیری ها، عده ای از مردم به شهادت رسیدند و گروهی دستگیر شدند.
به هر ترتیب، طرح جمهوری شکست خورد و در هفتم مرداد 1303، مدرس و گروهی از همفکرانش دولت سردار سپه را استیضاح کردند.
هفدهم مرداد 1303، روز بررسی استیضاح توسط مجلس شورای ملی، صحن مجلس شاهد درگیری سردار سپه و هوادارانش با مدرس و اقلیت استیضاح کننده بود. در همین روز مدرس و برخی از اعضای فراکسیون اقلیت بیرون از ساختمان مجلس شورای ملی مورد ضرب و شتم اوباش طرفدار سردار سپه قرار گرفتند. استیضاح کنندگان در اعتراض به این اقدام ها در جلسه بعدازظهر مجلس که طرح استیضاح بررسی شد، شرکت نکردند و در نتیجه دولت سردار سپه هم رأی اعتماد گرفت.[35]
مخالفت مدرس با تغییر سلطنت
رضاخان و هواخواهانش پس از آنکه از طرح جمهوری به نتیجه نرسیدند؛ تصمیم گرفتند با احتیاط کامل زمینه را برای خلع قاجاریان از سلطنت مهیا سازند و در مقابل آنان مدرس نیز به تکاپو افتاد تا فعالیت شبانه روزی دار و دسته سردار سپه برای تمهید مقدمات تغییر سلطنت را خنثی سازد. رحیم زاده صفوی به نمایندگی از سوی آیت اللّه مدرس و دربار قاجار به پاریس رفت تا احمدشاه را به بازگشت به ایران ترغیب نماید و طرح آنان را برای بازگشت پیروزمندانه شاه به کشور به وی ارائه دهد.[36]
در عرصه بین المللی نیز مدرس ساکت ننشست و به رحیم زاده صفوی توصیه کرد: «اگر میسر باشد روزنامه(ای) به دو زبان فارسی و فرانسه بنویسد و حقایق احوال ایران را به سمع عالمیان برساند.»[37] همچنین به فرستاده خود سفارش کرد از پاریس به مسکو برود و اشتباهات مأموران سیاسی شوروی در تهران را به دولت مردان آن کشور گوشزد نماید و سیاست مداران مسکو را نسبت به نیات رضاخان و وابستگی او به دولت انگلستان آگاه سازد. آیت اللّه مدرس در پیام شفاهی خود به احمدشاه به صراحت اعلام می کند؛ حمایتش از سلطنت قاجار و مخالفت او با حکومت رضاخان به خاطر علاقه مندی به پادشاهی احمدشاه و دشمنی شخصی با سردار سپه نیست، بلکه دلیل اصلی دشمنی او با طرح تغییر سلطنت، خنثی کردن جریانی است که به اعتقاد مدرس، سعی دارد مبانی و اصولی که مصونیت اجتماعی و سیاسی ملت ایران و قوام بخش استقلال و تمامیت ایران است را از بین ببرد. مدرس این تغییر و تبدیل را صرفا جابه جایی فرد یا خانواده تلقی نمی کرد؛ بلکه انقلابی تصور می کرد که تمامی ارکان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران را دگرگون می سازد. مدرس همانند کسی که دوران پنجاه ساله حاکمیت رژیم پهلوی را دیده باشد، آینده ایران پس از استقرار حکومت پهلوی را چنین پیش بینی می کند:
در رژیم نوی که نقش آن را برای ایران بینوا طرح کرده اند، نوعی از تجدد به ما داده می شود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل های آینده خواهد نمود... قریبا چوپان های قراعینی و کنگاور با فکل سفید و کراوات خودنمایی می کنند، اما در زیباترین شهرهای ایران آب لوله(کشی) و آب تمیز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شمار کارخانه های نوشابه سازی روزافزون گردد، اما کوره آهن گدازی و کارخانه کاغذسازی پا نخواهد گرفت...»[38]
مدرس از این وحشت داشت که استعمار نو ضمن به یغما بردن ثروت های ملی، پایه های حیات اقتصادی ایران را کاملاً وابسته سازد. «... روزی برسد که برای شیر و پنیر و پشم و پوست هم گردن ما به جانب خارج کج باشد و دست حاجت بدان سو دراز کنیم.»[39]
بنابراین نزاع مدرس و سردار فراتر از دعوای قاجاریان و پهلوی بر سر تاج و تخت شاهی بود. مدرس در جایی خطاب به علمای اصفهان می گوید:
«... من با سیاست هایی که آزادی و استقلال ملت و جهان اسلام را تهدید می کند، مبارزه می کنم، راه و هدف خود را می شناسم؛...»[40]
اوایل آبان 1304 در تهران تظاهراتی برپا شد و تظاهرکنندگان که شمار آنان از چهارصد نفر تجاوز نمی کرد؛ تحت عنوان «طبقات اصناف مختلف» در مدرسه نظام متحصن و خواستار خلع احمدشاه از سلطنت گردیدند. در همین زمان داور، تیمورتاش و عده دیگری از نمایندگان مجلس شورای ملی، طرح انقراض قاجاریه را تهیه و تدوین کردند و نمایندگان مجلس را به خانه سردار سپه می بردند تا این طرح را امضاء کنند. روز نهم آبان 1304، مجلس شورای ملی به ریاست سید محمد تدین (نایب رئیس اول) تشکیل شد تا ماده واحده خلع قاجاریه را بررسی کند. مدرس در این مورد تاکید کرد که اخطار قانونی وجود دارد چرا که رئیس مجلس وقت استعفا کرده بود او اعلام کرد که اول باید تقاضای استعفای حسن مستوفی رد شود. پس از این مدرس با جمله «خلاف قانون اساسی است، صدهزار رأی هم بدهید خلاف قانون است...»[41] جلسه را ترک کرد.
ادامه مبارزه با رضاخان
مدرس پس از انتقال سلطنت به رضاخان نه منزوی گردید و نه دست از مبارزه برداشت بلکه با جدیت بیشتر کوشید تا مانع قوام و ثبات حاکمیت رژیم پهلوی شود. وی حتی مدتی به رضاخان نزدیک شد تا شاید بتواند با پند و نصیحت او را از داعیه تاج و تخت منصرف کند. برخی این نزدیکی را ناشی از تغییر موضع سیاسی مدرس تلقی کرده اند؛ اما بعدها رفتار و عملکرد سیاسی مدرس خط بطلانی بر این نظر کشید. بیان گوشه ای از مذاکرات و گفتگوهای مدرس با رضاشاه، توسط همسر تیمورتاش مؤید این نکته است که مدرس هیچ گاه از این عقیده اش که می گفت: «رضاخان سرباز خوب و مفیدی برای ایران است و نه بیش از آن»[42] فراتر نرفت.
حمایت از دولت مستوفی الممالک
مدرس بی آنکه احساس ضعف و سرخوردگی کند با مصلحت اندیشی از هر عامل و حادثه ای برای مهار دیکتاتوری رضاخان بهره برداری می کرد. استقرار کابینه ای قوی و معتمد به حکومت قانون می توانست حداقل مانعی در برابر اعمال بی رویه و خلاف قانون رضاشاه باشد.
مدرس در مجلس ششم
به رغم مشکلات و موانعی که رضاخان برای جلوگیری از ورود مخالفانش به مجلس ایجاد کرده بود؛ مدرس به عنوان نفر اول انتخابات تهران وارد مجلس گردید؛ هشت نفر از یاران مدرس نیز موفق شدند به مجلس راه یابند. اولین پیامد حضور مدرس در ششمین دوره مجلس شورای ملی مخالفت جدی با اعتبارنامه منتخبانی بود که با مداخله نظامیان انتخاب شده بودند و چون این امر با تأیید و حتی فرمان رضاخان انجام گرفته بود، مخالفت مدرس ضدیت با شاه محسوب می گردید. سیاست و برنامه اقتصادی، سیاست خارجی و برنامه های فرهنگی مهم ترین بسترهای فعالیت مدرس در مجلس ششم بود. هنگامی که بحث لایحه اجاره ساختمان راه آهن میان بندر خرمشهر و بندر گز در مجلس مطرح بود،[43] مدرس گفت:
در اینکه خط آهن برای ما از الزام امور است و هر ساعتی زودتر، بهتر است و چیز مرغوبی است که تمام ملت ایران طالب آنند، حرفی نیست... ولی اینجا حرف در خط اول است که آیا آن خط اولی کدام است و کدام اصرف و اصلی است، این را باید تأمل کنیم... اگر خودشان از متخصصین ما چیزی فراگرفتند به ما حالی کنند که جهات حسن این راه این است و جهات مضره آن راه آن است.... [44]
مدرس با دقت و تیزبینی جزئیات بودجه سالانه و طرح های دولت را مورد مداقه قرار می داد تا از سوء استفاده و اسراف جلوگیری کند. در جلسه 189 مجلس ششم با اختصاص اضافه بودجه سال 1305 ش برای تعمیر قصرهای سلطنتی مخالفت نمود و پیشنهاد کرد این مبلغ جهت سرمایه بانک تخصیص داده شود.[45] رفاه عمومی، توسعه و تقویت منابع عایداتی مملکت مورد توجه خاص مدرس قرار داشت. در جلسه 76 ششمین دوره مجلس شورای ملی با افزایش حقوق نمایندگان مجلس مخالفت کرد.[46]
احترام و منافع متقابل به عنوان اصلی ثابت در سیاست خارجی مورد توجه آیت اللّه مدرس بود. مدرس از موضع ضعیف و منفعل ایران در مجامع بین المللی و همچنین مأموران سست عنصر وزارت خارجه انتقاد می کرد. او در جلسه 109 مجلس ششم هنگام مذاکره درباره بودجه وزارت خارجه گفت: «... ما در قبول عضویت (در جامعه ملل) پیشقدم شدیم... جزای ما این شد که هنوز کرسی دائمی به ما نداده اند، بنده با این عضویت مخالفم...»[47]
روز هفتم آبان 1305 مدرس در راه مدرسه سپسالار مورد حمله مسلحانه چند نفر تروریست قرار گرفت. ترور مدرس انعکاس وسیعی در میان مردم برجای گذاشت و نمایندگان مجلس سوء قصد به مدرس را اقدامی صرفا سیاسی تلقی کردند و به ایما و اشاره، دولت و شخص شاه را در ماجرا دخیل دانستند.[48]
دولت مستوفی بیش از یک سال دوام نیاورد. رضاخان مهره مطیعی چون مهدیقلی هدایت را مأمور تشکیل دولت کرد. روز 16 خرداد 1306 برنامه جدید در مجلس مطرح گردید. مدرس طی نطقی با کابینه هدایت و برنامه مخالفت کرد و با شجاعت، رئیس الوزرا و اعضای کابینه او را ترسو، ضعیف و مجری بی اراده منویات شاه قلمداد کرد که بدون مشورت با مجلس روی کار آمده است. مدرس در جلسات مجلس به کرات و به صراحت مخالفت خود را با نخست وزیر و اعضای کابینه او ابراز می کرد.[49]
جلوگیری از ورود مدرس به مجلس هفتم
انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای ملی به پایان رسید و یک رأی هم از صندوق به نام مدرس بیرون نیامد و مدرس آن جمله معروف را بیان کرد که اگر هیچ کس از مردم تهران به من رأی نداده باشند، ولی خودم که یک رأی به خودم دادم، پس این رأی که به نام مدرس در صندوق بود چه شد و چرا خوانده نشد.[50]
رضاخان به این هم اکتفا نکرد و با تهدید به مدرس تکلیف نمود از سیاست دوری کند. مدرس در جواب گفت: «من وظیفه انسانی و شرعی خویش را در دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست برنمی دارم...»[51]
مدرسه سپهسالار آخرین سنگر مقاومت مدرس در برابر رضاخان
مدرس در اندیشه و عمل همواره سیاست را از دیانت تفکیک ناپذیر می دانست. جلسه درس او در مدرسه سپهسالار به عنوان آخرین سنگر مقاومت مدرس، مرکز افشاگری و بیان اعمال خلاف قانون رژیم پهلوی بود و هنگام درس بی پرده مطالبی بیان می کرد به طوری که خشم و غضب رضاخان را همواره برمی انگیخت. هنگامی که در باب «مزدحم» در فقه تدریس می کرد؛ با اشاره به اینکه در ازدحام اگر کسی کشته شود خونش هدر است و باید دیه او را حاکم شرع بدهد؛ گفت: «مثلاً روز دهم (فروردین 1303) که سردار سپه به مجلس آمد و زد و خورد بود، اگر سردار سپه کشته می شد، خونش هدر بوده است.»[52]
از تبعید تا شهادت
شامگاه 16 مهرماه 1307 دو روز پس از افتتاح هفتمین دوره مجلس شورای ملی، مأموران نظمیه، به منزل مدرس هجوم بردند. محمد درگاهی رئیس نظمیه و همراهانش، وی را شبانه از تهران خارج کردند و به سمت مشهد بردند.[53] ابتدا ایشان را چند روزی در یکی از دهات مشهد زندانی کردند و سپس از آنجا به شهر خواف منتقل گردید و در وسط پادگان نظامی شهر سکونت داده شد. این شهر به دو دلیل انتخاب شد: اول اینکه بیشتر مردم خواف پیرو مذهب حنفی بودند به این ترتیب سکنه سنی مذهب آنجا، چندان نگران مجتهد شیعه مذهب محبوس در دیارشان نبودند، دیگر اینکه در این مکان، امکان برقراری ارتباط میان خواف و پایتخت به آسانی میسر نبود.[54]
دوران حبس شهید مدرس در خواف، نه سال طول کشید و سرانجام در 1316 ش رضاخان تصمیم گرفت مدرس را به شهادت برساند. دستور قتل به رئیس شهربانی خواف ابلاغ گردید؛ با امتناع وی از قتل مدرس، محمود مستوفیان با سمت رئیس شهربانی از مشهد به کاشمر رفت و هنگام افطار 26 رمضان 1357 برابر با دهم آذرماه 1316 آیت اللّه سید حسن مدرس را به شهادت رساند.[55]
جمع بندی
به روایت تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، همیشه و در همه ادوار تاریخی کسانی بوده اند که با ظلم و جور حکام زورمدار و قدرت پرست به مقابله و ستیز پرداخته اند. اما در میان تمام این مبارزین کمتر کسی چون آیت اللّه مدرس شناخته شده که بی باک و شجاع، فارغ از غم جان و مال به جنگ علیه حاکم مستبد پرداخته باشد. مدرس جنگ خود را با رضاخان «اختلاف بر سر کلاه یا عمامه» نمی داند، بحث را به استقلال و آزادی و حیثیت ایران و اسلام مربوط می داند به همین سبب است که با ظل السلطان می ستیزد و از مجادله و مبارزه با شاه پهلوی هم نمی هراسد. تمام همّ و غمّ مدرس در طول حیات سیاسی اش رسیدن به همین استقلال است و از بین بردن استبداد برآمده از سرسپردگی به بیگانه و دست یافتن به عدالت اجتماعی؛ و این در حالی است که هرگز برای خویش تمنای چیزی نداشت. مدرس علاوه بر مواردی که ذکر شد، به قانون مداری اعتقاد راسخی داشت و هر آنچه که با قانون مغایرت داشت را بدون هیچ مدارا و نرمشی مطرود می دانست. در هر حال، این فقیه سیاست مدار بی هیچ سازش و تسلیم، آنقدر در راه هدف و اعتقاد بدون آن که از جانبی حمایت شود، جنگید و سرانجام بعد از نه سال تبعید، در سال 1316 ش به شهادت رسید و به این ترتیب برگی زرین در تاریخ ایران به یادگار نهاد و به اسوه و الگویی در میان علمای شیعه معاصر تبدیل شد تا زمینه، برای استبدادستیزی و مبارزه در ادوار بعدی فراهم گردد، تا جایی که نهضت اسلامی سال 1357 به رهبری امام خمینی رحمه الله به نوعی وامدار اندیشه های آیت اللّه شهید سید حسن مدرس بود.
[1] . علمای مجاهد، محمدحسن رجبی، بخش مدرس، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پاییز 1382.
[2]. علی مدرسی، «مدرس»، ج1، ص 264، 165، بنیاد تاریخ اسلامی، تهران، 1366.
[3] . علی اکبر تشیید، «زندگی و شخصیت مدرس»، روزنامه خواندنیها، شماره 28، ص 27،1358.
[4] . همان جا.
[5] . همان، ص 50.
[6] . همان، ص 50 ـ 51.
[7] . ترکمان، محمد، مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367، ج 1 و 5، صص 6 و 15.
[8] . سورچی: کسی که درشکه را میراند.
[9] . مکی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358، ج1، ص 63.
[10] . مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج1، ص 69 ـ 6.
[11] . مکی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، ج1، ص 69.
[12] . شوستر آمریکایی را دولت ایران با تصویب مجلس شورای ملی برای اصلاح امور مالیه و گمرک استخدام کرده بود.
[13] . مدرس قهرمان آزادی، ج 1، ص 103.
[14] . بهار، محمدتقی، تاریخ احزاب سیاسی ایران، تهران، نشر امیرکبیر، 1323، ج 1، ص 34.
[15] . مدرسی، علی، مرد روزگاران، تهران، نشر هزاران، 1372، ص 77، 76.
[16] . همان، ج 2، ص 101.
[17] . مدرس قهرمان آزادی، ص 156.
[18] . آیرونساید: فرمانده وقت نیروهای انگلستان در ایران.
19] . همان، ص 219.
[20] . همان، ص 158ـ157.
[21] . مرد روزگاران، ص 96.
[22] . مدرس قهرمان آزادی، ص 175.
[23] . همان، ص 185.
[24] . مرد روزگاران، ص 115.
[25] . زنده تاریخ، آیت اللّه شهید سید حسن مدرس، به روایت اسناد، مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ص 12، آذر 1378، تهران.
[26] . مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج 2، ص 7.
[27] . همان، ج2، ص 9.
[28] . مرد روزگاران، ص 141.
[29] . مدرس در پنج دورهی تقنینیه، ج2، ص 11.
[30] . مدرس قهرمان آزادی، ص 286.
[31] . مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج2، ص 12 و 13.
[32] . همان، ج 2، ص 16.
[33] . همان.
[34] . مدرس قهرمان آزادی، ص 501 ـ 489.
[35] . رحیمزاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه، به کوشش بهمن دهگان، فردوسی، تهران، 1362، ص 88، 90، 89.
[36] . همان، ص 21.
[37] . همان، ص 145.
[38] . همان، ص 86 ـ 85.
[39] . نطقها و مکتوبات شهید سید حسن مدرس، نشر ابوذر، 1355، ص 21.
[40] . باقی، عبدالعلی، مدرس مجاهدی شکستناپذیر، نشر تفکر، قم، 1370، ص 97.
[41] . مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، امیرکبیر، تهران، 1357، ج4، ص 104.
[42] . همان، ص 113.
[43] . مدرس در پنج دوره تقنینیه مجلس شورای ملی، ج 2، صص 347 ـ 346.
[44] . همان.
[45] . همان، ص 505 ـ 503.
[46] . همان، ص 359 ـ 358.
[47] . همان، ص 395.
[48] . مدرس، قهرمان آزادی، ج 2، ص 741.
[49] . تاریخ بیست ساله ایران، ج 4، ص 204.
[50] . همان، ج 5، ص 133.
[51] . همان، ج 5، ص 135.
[52] . مدرس قهرمان آزادی، ج 2، ص 769.
[53] . تاریخ بیست ساله ایران، ج 5، ص 137.
[54] . زنده تاریخ، شهید آیت اللّه سید حسن مدرس، به روایت اسناد، ص 26، 27.
[55] . تاریخ بیست ساله ایران، ج 5، ص 785 و باقی، عبدالعلی، مدرس مجاهدی شکستناپذیر، ص 104 ـ 103.
منبع :سایت تبیان
بررسی اسناد تاریخی نشان می دهد که مدرّس در میان افراد هم زمان خود و به ویژه در مقایسه با نمایندگان هم عصر خویش در مجالس قانون گذاری دوره مشروطیت و حتّی بین سران دولت، از اعتبار و صلاحیت بی نظیری برخوردار بوده است. این خصوصیّت بارز به راحتی در منابع تاریخی قابل درک می باشد. با گذشت حدود یک قرن و نیم، نام و یاد شهید مدرّس همچنان بر سر زبان ها و در اذهان مردم است.
درباره ی مدرّس آثار فراوانی منتشر شده و افراد زیادی پیرامون زندگی، اندیشه ها، شخصیت و ویژگی های او سخن گفته اند و نوشته اند. به جرأت می توان اظهار نمود که صرف نظر از چند در صد این آثار، در بقیه آن ها از شهید مدرّس به نیکی یاد شده و او را مرد سیاست، دیانت، علم و عمل معرفی کرده اند. در این بخش شخصیّت شهید مدرّس از نگاه دیگران طرح شده و چون امکان ارایه ی همه دیدگاه ها وجود نداشته است، فقط نظر تعدادی از افراددر این مقاله مطرح می شود.
میرازی شیرازی
آیت ا... حاج میرزا حسن شیرازی»، کسی است که با فتوای تاریخی خود،معاهده ی انحصاری توتون و تنباکو را لغو کرد. این معاهده در دوران پادشاهی ناصرالدّین شاه قاجار به کمپانی رژی واگذار گردید و ماژور تالبوت انگلیسی، امتیاز انحصار خرید و فروش توتون و تنباکوی ایران را به مدّت پنجاه سال به دست آورد. اقدام دولت قاجار در انعقاد این معاهده، علاوه بر روحانیت آگاه، گروه های مختلف مردم را در مخالفت با آن به صحنه کشاند.
سرانجام میرزای شیرازی که آن زمان از مراجع بزرگ مذهبی محسوب می شد، با حکم تاریخی و قاطع خود امتیاز را لغو نمود و شاه و صدراعظم هم به اجبار تسلیم شدند و قرار داد ملغی گردید.
این شخصیت بزرگ دینی درباره ی شهید مدرّس چنین گفته است:
این اولاد رسول الله، پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهی من را به تعجّب می افکند. در مدتی بسیار کوتاه از تمام هم درسهایش در گذشته و در منطق، فقه و اصول، سرآمد همه ی یارانش می باشد و قوّه ی قضاوت او در حدّ کمال و نهایت درست کاری و تقوی است.
اسلام می خواهد انسان درست کند، می خواهد آدم درست کند. یک آدم اگر موافق تعلیم قرآن درست شود، یک وقت می بینید که یک مدرّس از کار در می آید
امام خمینی (ره)
امام خمینی (ره) در رابطه با شهید سیّد حسن مدرّس فرموده است:
«اسلام می خواهد انسان درست کند، می خواهد آدم درست کند. یک آدم اگر موافق تعلیم قرآن درست شود، یک وقت می بینید که یک مدرّس از کار در می آید، که یک مدرّس مثل یک گروه است، جلوی قدرت رضاخان... با پیرمردی خودش می ایستد، جلویش را می گیرد و جلو شوروی که می خواستند به ایران حمله کنند، می گیرد. خارجی ها هم از انسان می ترسند و لهذا دانشگاه ها را می خواهند نگذارند از آن انسان پیدا بشود.
امام درباره قدرت معنوی مدرس و تأثیر آن مرد بزرگ در مبارزه با استعمارگران و به خصوص در مقابل زورگیری های آنان، آن جا که مدرس در مقابل خواست روسیه و در حالت سکوت و بهت مجلس با درخواست روسیه مخالفت می کند، می فرماید: «در تهران وکیل اول مدرس بود، ایشان در مقابل ظلم تنها می ایستاد و صحبت می کرد… در همان وقت دولت روسیه یک اولتیماتوم برای ایران فرستاد… آنها یک مطلبی را می خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و می گفتند باید از مجلس بگذرد، و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند، … یک مجله خارجی نوشته است یک روحانی (مدرس) با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما باید از بین برویم، چرا خودمان، خومان را از بین ببریم؟، و رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند رأی مخالف دادند و اولتیماتوم آنها را رد کردند. آنها هم هیچ غلطی نکردند»
امام یکی از اشتباهات تاریخی را، عدم حمایت از مدرس می داند که اگر در همان زمان، مردم یا کسانی که باید مردم را آگاه می کردند، از مدرس حمایت می کردند، شرّ خاندان پهلوی کنده می شد: «آن وقت، باز یک جناح هایی می توانستند پشت سر مدرس را بگیرند، پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس، مردی با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همه این اوصاف، ممکن بود در همان وقت، شرّ این خانواده (پهلوی) را بِکَند، و نشد»
امام خمینی (ره) مکرر از مرحوم مدرس به عنوان نماینده واقعی مردم و حامی استقلال، امانت دار ملت و مبارزه گر با قلدران روزگار خود یاد می کند و در سخنانش می فرماید: «شما ملاحظه کرده اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید؛ یک سیّد خشکیده لاغر (عرض می کنم با لباس کرباس)… یک همچون آدمی در مقابل آن قلدری که هرکس آن وقت را ادراک کرده می داند، که زمان رضا شاه غیر از زمان محمد رضا شاه بود، آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطّلع بود، در مجلس در مقابل او آن طور ایستاد. یک وقت رضا شاه گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود: می خواهم که تو نباشی، می خواهم تو نباشی»
این اولاد رسول الله، پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهی من را به تعجّب می افکند. در مدتی بسیار کوتاه از تمام هم درسهایش در گذشته و در منطق، فقه و اصول، سرآمد همه ی یارانش می باشد و قوّه ی قضاوت او در حدّ کمال و نهایت درست کاری و تقوی است
امام خمینی (ره) درباره مجالس شورا و نمایندگان مجلس در قبل از انقلاب اسلامی می فرماید:
«… در این پنجاه سال اخیر یک نفر هم آدمی که بشود به او گفت «این نماینده ملت است» سراغ نداریم. بعد از این که آن مجلسی که مرحوم مدرس در آن بود، به مجرد این که مجلس تمام شد، فرستادند ایشان را گرفتند و بردند و با آن زجرها شهید کردند، شما دیگر سراغ دارید یک مجلسی که واقعاً مال ملت باشد و مردم خودشان به طور آزاد انتخاب کرده باشند؟».
امام امت از آن جایی که مجلس را رأس همه امور می داند، شخصیت بزرگی همچون مدرس را نمونه ای برای نمایندگان مجلس در جمهوری اسلامی قلمداد می نماید. مدرسی که علاوه بر همه صفات عالی انسانی، درجات علمی و تقوی، قدرت بیان و تیز بینی، نماینده واقعی ملت نیز بود.
گفتار میرزای شیرازی درباره شهید مدرس
آیت اللّه میرزا محمدحسن شیرازی ـ که صادرکننده فتوای معروف تنباکوست و این حرکت او آغازی برای نهضت های صدساله اخیر ایران بود ـ در نجف با شهید مدرّس ملاقات داشت و آن شهید والامقام از حوزه درسی میرزا بهره برد. ایشان درباره شهید مدرس چنین فرمودند:
این اولاد رسول اللّهْ پاکدامنیِ اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهی مرا به تعجب می افکند. در مدتی بسیار کوتاه از هم درسی هایش جلو افتاد و در منطق، فقه و اصول سرآمد همه یارانش می باشد.
دکتر غلامعلی حداد عادل
دکتر حداد عادل، نویسنده و پژوهشگر برجسته ی ایران است که برای تعلیم و تربیت دانش آموزان ایران اسلامی و سازندگی ایران و نشر ارزش های اسلام و انقلاب اسلامی زحمات زیاد کشیده است. ایشان که سال ها ریاست مجلس شورای اسلامی ایران را بر عهده داشته درباره ی شهید مدرّس گفته است:
«مدرّس عالمی ربانی، روحانی مبارز و سیاستمداری با هوش و دلیر بوده است و به جرأت می توان گفت که ما در فاصله ی مشروطیت تا انقلاب اسلامی، قامتی بلندتر، فریادی رساتر و چشمی دوربین تر از مدرّس نداشته ایم. روحانی آزاده ای است که چشم همه ی حق طلبان و آزادی خواهان همواره به چهره ی درخشان او دوخته شده و قلّه ای است بلند که بال پرواز همگان به سوی او گشوده شده است.
وی الگوی کامل و نمونه ی آرمانی نمایندگی مجلس در جمهوری اسلامی ایران است.»
آیت ا... سیّد مرتضی پسندیده
«ایشان مافوق همه بود، از هر جهت امتیاز داشت. او اصولاً به این فکر نبود که رساله منتشر کند. قابل قیاس با دیگران نبود.»
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
منابع : 1- زندگی سیاسی مدرس، سیّد صدرالدّین طاهری / 2- مدرّس قهرمان آزادی، ج2، حسین مکّی / 3- اسلام پدیا / 4-رمضانی، عباس(1386)سیدحسن مدرس، تهران، انتشارات ترفند، چاپ دوم1386
منبع :سایت تابناک
ما رجال اصلاح طلب و شجاع و فداكار مانند امير كبير و سيد جمال الدين اسدآبادي و امين الدوله و سيد عبدالله بهبهاني و سيدمحمد طباطبائي و سيد جمال اصفهاني و ملك المتكلمين اعليالله مقامهم و غير ايشان بسيار داشته و داريم كه هر يك از اين بزرگان شخصيتهاي برگزيده و تاريخي ميباشند. اما مدرس از حيث تمامي چيز ديگر بود و در مدرس جنبه فني و صنعتي و هنري بود كه او را ممتاز كرده بود.
کد خبر: ۱۳۳۸۰۸تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۸۹ - ۱۶:۴۱ - 01 December 2010
روزنامه جمهوری اسلامی در مقاله ای به تجلیل از مدرس پرداخته و می نویسد: درباره شهيد مدرس كتابهاي متعدد تاليف شده است كه در ميان آنها، كتاب "مدرس، قهرمان آزادي" يكي از بارزترين آنها ميباشد. اين كتاب كه حدود 900 صفحه است، توسط مورخ مشهور حسين مكي تاليف يافته است. در اين كتاب، شرح حال شهيد مدرس، اوصاف و ويژگيهاي اين چهره نامدار، برخي از نطقها و سخنان شهيد مدرس، شهيد مدرس از ديدگاه دوستان و دشمنانش و... نقل شده است. در صفحاتي از اين كتاب، به نقل از ملك الشعراء بهار درباره شهيد مدرس چنين ميخوانيم.
ملك الشعراء بهار از كساني بود كه تا آخرين روز دوره ششم از دوستي و همكاري با مدرس دست بر نداشت و پس از گرفتاري او هم همواره از وي به بزرگي و نيكي ياد كرده است. ارتباط و دوستي نگارنده هم با بهار بواسطه مطالبي بود كه درباره مدرس نوشته بود. به اين صورت كه پس از آنكه چند مقاله در روزنامه نجات ايران در باره مدرس مطلب نوشتم و مدير روزنامه در آخرين مقاله در آن تصرفاتي كرده بود و ناچار دنباله آن سلسله مقالات قطع گرديد، بهار به من پيغام داد كه به ملاقاتش بروم.
در اولين برخورد بسيار ابراز محبت و مرا تشويق كرد. در آن موقع بهار مشغول نوشتن تاريخ مختصر احزاب سياسي در روزنامه ايران (بعدا به مهر ايران تغيير نام يافت) بود. بعضي از اسناد و مطالبي را كه براي نوشتن تاريخ بيست ساله جمع آوري كرده بودم به اختيار ايشان گذاشتم و تا مدتي در هفته يكي دو روز به ملاقات استاد بهار ميرفتم. وقتي ملك جلد اول را به پايان رسانيد، در آخرين شماره روزنامه نوشتن تاريخ كودتا را به عهده من واگذار نمود.
بعدا بهار در صدد بود كه جلد دوم تاريخ احزاب سياسي را نيز تدوين و گاهگاهي هم مقالاتي در زمينه تاريخ معاصر به قلم ايشان تراوش مينمود، منجمله مطالب جالبي زير عنوان قضاوتهاي تاريخ - مدرس يا بزرگترين مرد فداكار نوشت كه اگر فرزندان ملك موفق شوند همه را جمع آوري كنند و به چاپ برسانند قطعا بسياري از قضاياي تاريك تاريخ دوران پهلوي روشن خواهد شد.
نگارنده از نوشتههاي بهار درباره مدرس آنچه را دسترسي داشت اينك به نظر خوانندگان ميرساند: "يكي از شخصيتهاي بزرگ ايران كه از فتنه مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهجه و شجاعت ادبي و ويژگيهاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشده سيد حسن مدرس اعليالله مقامه است.
ما رجال اصلاح طلب و شجاع و فداكار مانند امير كبير و سيد جمال الدين اسدآبادي و امين الدوله و سيد عبدالله بهبهاني و سيدمحمد طباطبائي و سيد جمال اصفهاني و ملك المتكلمين اعليالله مقامهم و غير ايشان بسيار داشته و داريم كه هر يك از اين بزرگان شخصيتهاي برگزيده و تاريخي ميباشند. اما مدرس از حيث تمامي چيز ديگر بود و در مدرس جنبه فني و صنعتي و هنري بود كه او را ممتاز كرده بود، علاوه بر آنكه از جنبه علمي و تقدس و پاكدامني و هوش و فكر نيز دست كمي از هيچكس نداشت، و سر آمد تمام اين خصال سادگي و بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهمتر از همه از خود گذشتگي و فداكاري او بود كه در احدي ديده نشده.
مدرس بتمام معني علمي "فقير" - آن فقيري كه باعث فخر پيغمبر ما صليالله عليه بود و ميفرمود: "الفقر فخري" همان فقري كه عين بينيازي و توانگري و عظمت او بود. فقري كه با امپراطوري عالم در صديق و فاروق و علي وجود داشت، فقري كه اساس اسلام و مسيحيت بر آن نهاده شده و مسيح از پادشاهي جهان در برابر آن دست برداشت - مدرس پاك و راست و شجاع بود و مقام روحانيت با سياست نزد او از يكديگر منفك و جدا بود با فاناتيزم و خرافات دشمن بود، با اصلاحات تازه و نو همراه بود و بالجمله يكي از عجائب عصر خود شمرده ميشد.
مدرس، مجتهد مسلم بود، فقيه و اصولي بزرگ بود به تاريخ و منطق و كلام آشنا و در سخنراني و خطابه در عهد خود همتا نداشت و چون عوام فريب نبود و غرور پاكدامني و ثبات عقيده در او بياندازه قوي بود، هيچگاه در صدد دفاع از حملهها و تهمتهايي كه به او زده ميشد برنميآمد.
همچنين هتاك و بينزاكت و مفتري نبود، حقايق در افكارش بيشتر متمركز بود تا ظاهر سازي و مردم فريبي - و يكي از اسرار موفقيتهاي او در خطابه نيز همين معني بود - كينه جوئي در آن مرحوم وجود نداشت به اندك پوزشي از دشمنان گذشت ميكرد و از آنها به جزئي احتمال فايده عمومي حمايت مينمود و احساسات را در سياست دخالت نميداد.
مدرس در مجلس دوم جزء طراز اول و در انتخابات دوره سوم تا دوره ششم از تهران انتخاب ميشد و شرح زندگاني پارلماني آن مرحوم به اختصار در تاريخ مختصر احزاب سياسي شرح داده شده است.
بعد از ختم دوره ششم مجلس، دولت و شهرباني و شهرداري شروع به تجهيزاتي كردند و وكلاي دولتي دسته بنديهايي آغاز نمودند كه تهران را هم مانند ايالات و ولايات در زير يوغ اطاعت خود در آورند چنانكه خواهيم گفت.
مدرس با تغيير قانون اساسي به آن طريق و حق دادن به مجلس كه شاه را خلع كند، از لحاظ حقوقي مخالف بود.
مدرس از احمد شاه راضي نبود. در انتخابات دوره پنجم احمد شاه به دربارياني كه معروف بود هزار راي دارند سپرده بود كه به شاهزاده سليمان ميرزا راي بدهند. مدرس كه اين را شنيد گفت: پادشاهي كه به حزب سوسياليست راي بدهد منعزل است.
نه اين بود كه مدرس قصدش برداشتن احمد شاه باشد - چنانكه شهرت دادهاند - بلكه مراد مدرس اين بود كه: هر پادشاهي كه با مخالفان سلطنت همراهي و همكاري كند طبعا با عزل خود همراهي كرده است.
سردار سپه مجلس موسسان را انتخاب كرد و در آن مجلس و اقليت رفقاي او (مدرس) انتخاب نشدند و هيچكدام در آن مجلس شركت ننمودند و آن مجلس راي به پادشاهي او داد و تاج پادشاهي زيب افزاي فرق رضاخان شد.
بعد از پادشاهي او مدرس خود را با امري واقع شده برابر يافت گفت:
اين كار نبايد بشود، ولي سستي و اهمال هموطنان كار خود را كرد، ما هم تا جايي كه بشر بتواند تقلا كند سعي كرديم و حرف خود را گفتيم و كشته هم داديم، ديگر ديني بر عهده نداريم و حالا بايد با دولت و شاه موافقت كرد، بلكه خوب بشود و خدمتي كند.
اين حرف را مرحوم مدرس با حضور من و آقاي زعيم و سيد جلال منجم كه از دوستان او بود در خانه خود گفت.
همين قسم هم شد. مدرس و ما ترك مخالفت كرديم مجلس پنجم هم بزودي ختم گرديد و مدرس به شاه در نتيجه اقدامات بعضي خير خواهان نزديك گرديد و در انتخابات دوره ششم به شاه نصيحت كرد كه در انتخابات مردم را آزاد بگذارند. اين پيشنهاد در ايالات موثر نيفتاد اما در شهر تهران نتوانستند از آزادي مردم جلو گيري نمايند.
افكار عمومي در نتيجه مشاهده فداكاريها و شهامتهاي بيمانند جمعي قليل در برابر آن قدرت بيباك و وسيع متوجه مدرس و ياران او بودند و مدرس نه نفر از دوستان خود و اعضاء فراكسيون اقليت را كانديدا كرده بود.
روزي شاه به او گفته بود بعضي از رفقاي شما نبايد از تهران انتخاب شوند، بهتر آنست كه از ولايات آنها را انتخاب كنيم.
او گفته بود: كانديداهاي من اگر انتخاب نشوند بهتر است تا به زور دولت وكيل شوند.
هفت تن از نه تن كانديداي مدرس از تهران انتخاب شدند و يكي از آنها (آقاي زعيم) از كاشان انتخاب شد و مجلس ششم افتتاح گرديد. دولت مستوفي الممالك با موافقت شاه و مدرس به روي كار آمد و روزهاي پنج شنبه با شاه ملاقات ميكردند و در اصلاحات ضروريه همكاري ميكردند.
آوردن آب كرج، افتتاح خيابانها و خريداري كارخانه آهن ذوب كني و خيلي نقشهها وطرحها ريخته شد و از مجلس گذشت و به سرعت به موقع اجراء درآمد.
روزي از روزهاي تابستان، روز 5 شنبه بود و مدرس با شاه صبح زود ملاقات كرده بود مدرس به من گفت: امروز به شاه گفتم مردم راجع به تهيه ملك و جمع پول پشت سر شما خوب نميگويند. شما پول ميخواهيد چه كنيد. ملك به چه كارتان ميخورد، اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبي باشيد ايران مال شما است هر چه بخواهيد مجلس و ملت به شما ميدهد ولي اگر به پولداري و ملك گيري و حرص جمع مال شهرت كنيد برايتان خوب نيست. مردم كه پشت احمدشاه بد گفتند براي اين بود كه گندم ملك (موروثي) خود را يكسال گران فروخت و شهرت داشت كه پول جمع ميكند و چون مردم فقيرند بالطبع از كسي كه پول زياد دارد بدشان ميآيد. شما كاري نكنيد كه مردم از شما بدشان بيايد.
شاه گفت من پول زيادي ندارم ولي منبعد هم نصيحت شما را ميپذيرم.
مدرس گفت: من به ايشان گفتم: پس از حالا طوري كنيد كه اين حرفها گفته نشود، قدري پول به بهانههاي مختلف خرج كنيد، جايي بسازيد، مدرسهاي مريضخانهاي كاري كنيد كه بگويند، اگر پولي هم داشت براي اينكارها بود و بعد از اين مخصوصا به املاك مردم كار نداشته باشيد. ملكداري حواس شما را پرت ميكند.
پس (مدرس) به من گفت: تو فردا جمعه به سعدآباد خواهي رفت؟ گفتم: صبحهاي جمعه فرمودند خدمت ايشان برسم و ميروم مقصود چيست؟
گفت: ميخواهم ببينم حرفهاي من چه اثري در او كرده است.
فردا صبح بسيار زود در سعدآباد، به اتفاق مرحوم مجلل الدوله به حضور شاه شرفياب شدم - داستان يعقوب ليث و عياران و جوانمردان قديم و اولين دفعه استقلال ايران بعد از تسلط عرب را نقل كردم... يكدفعه شاه گفت: بيپول غريبي پيدا كردهايم، سه روز است من و مجلل الدوله ميخواهيم 5 هزار تومان پول براي مصرفي راه بيندازيم ميسر نشده است و رو كرد به مجلل الدوله او هم تعظيمي كرده عرض كرد بله واقعا هنوز فراهم نشده. بعد اين حرف تاريخي عجيب را گفت: "مي ترسم اگر بنا باشد ما از اين مملكت بيرون برويم با اين پيراهن برويم." و بعد با دو دست دامن نيم تنه نظامي خود را گرفته آنرا بمن نشان داد.
بار ديگر فرمود: راستي گفتهام بهرامي مقالهاي بنويسد از قول من و بدهد مجله قشون چاپ كنند. آن مقاله را بگير و انتشار بده، و آن مقالهاي بود كه به قلم استوار و ماهرانه آقاي دبير اعظم بهرامي در شماره 11 سال 5 مجله قشون مورخه شهريور ماه 1305 از صفحه 358 تا 361 تحت عنوان: "حكم عمومي قشوني نمره 361 حسب الامر جهان مطاع اعليحضرت همايون شاهنشاهي ارواحنا فداه ابلاغ ميدارد."
شاه در اين مقاله بموجب توصيه مدرس صريح ميگويد: پول جمع كردن و به محاسبه بانكها مشغول شدن خاصه پول را در بانكهاي خارجه جمع نمودن توليد بيماري خطرناكي خواهد كرد. و ما خود تجربه كرديم و از آن عمل منصرف شدهايم و بالاخره به افسران توصيه ميفرمايند كه از جمع ثروت دست برداريد و به حقوق خود و منافع مشروع قانع باشيد و اگر پولي به قناعت بدست آمد در داخل كشور صرف آبادي كنيد... الي آخر.
بعضي را عقيده بر اين است كه شاه ازاين حرف مدرس بدش آمد و چندي نگذشت به سفر مازندران عزيمت نمود و شاه در سفر بود. روزي اطرافيان شاه او را متغير ديدند، معلوم شد تلگرافي از تهران رسيده است كه مدرس را تير زدهاند (جان سالم بدر برده).
كساني هستند كه بعضي از سران شهرباني را در آن ساعت نزديك قتلگاه ديدهاند و خود مدرس ميگفت: من قاتل را شناختم و او پليس بود كه بعدها در جنايات محكوم شد و از مردم كشان معروف است.
روابط تيره ميشود
به مدرس چند تير زدند و قلب او را نشانه كردند ولي بدست چپ اصابت كرد و به قلب او وارد نيامد.
صبح سرآفتاب آقاي رسا مدير قانون بهمن تلفن كرد كه مدرس را زدهاند و او را به مريضخانه نظميه بردهاند.
من با عجله درشكه گرفته به مريضخانه رفتم. مرحوم مدرس روي آمبولانس دراز كشيده بود و از دست چپ او خون جاري بود و هنوز نبسته بودند.
عليم الدوله حلقه لاستيكي را كه بايد بالاي زخم قرار دهند تا از جريان خون ممانعت كند برداشته آنرا كشيده و پاره شد. گفت: آه، اين كه پوسيده است و يكي ديگر را گرفته با دو انگشت كشيد. و قهرا حلقه پاره شده، آنرا هم انداخت و يكي ديگر برداشت.
مدرس مرا ديد و گفت: مترس طوري نشده است...
عليم الدوله مشغول لاستيك پارك كردن بود كه مردم آمبولانس مدرس را برداشته به مريضخانه دولتي برده تحت نظر دكتر سعيد خان لقمان و اعلمالدوله قرار دادند و زخم را بستند.
در مجلس، بعد از اين واقعه هنگامه راه افتاد. خاصه آقاي آشتياني و داور نطقهاي مهيج كردند. جمعي آنجا بودند، رئيس نظميه عقيدهاش اين بود كه اگر دولت مصونيت را از يكنفر وكيل بردارد ايشان دست قاتل حقيقي مدرس را گرفته به عدليه تحويل خواهند داد، بعضي هم در كوريدرهاي مجلس گفتند كه داور محرك اصلي است.
عجب اينست كه بعد از اطلاع يافتن داور از تهمت بشاه از درگاهي شكوه كرد و شاه از درگاهي بازخواست كرد و در گاهي با آنكه خود اين شهرت را داده بود آنرا به گردن من انداخت عرض كرده بود كه: ملك الشعراء چنين گفت.
بنابراين من نيز در حضور شاه سوابق بيمهري آقاي درگاهي را از عهد حكومت وثوقالدوله با خود و داستان صحبت او راجع به يك وكيل مورد سوء ظن كه در حضور جمعي گفته بود شرح دادم و بالاخره داور قانع شد ولي نطقهاي او وساير وكلا در پيدا كردن ضارب مدرس به جايي نرسيد و همه ميدانستيم اما گفتن نميتوانستيم حتي مدرس نام كسي را كه ماوزر را باو قراول رفته و تير ميانداخت مكرر بماها ميگفت.
اين واقعه كدورتي بين شاه و مدرس ايجاد كرد و ديگر ملاقاتهاي روز 5 شنبه موقوف گرديد و كابينه حاج مخبر السلطنه به روي كار آمد و اطرافيان براي پيشرفت خود بارديگر مدرس را لولو قرار دادند و او را به مخالفت مجبور ميكردند اما مدرس ديگر آن دل و دماغ سابق را نداشت و بوي دوروئي و فساد و علائم ظلم و اجحاف را از در و ديوار ميديد و رفقايش روز بروز كاسته به چند تن انگشت شمار منحصر گرديد.
من و يكي دو نفر افتخار داريم كه تا ختم مجلس و بلكه تا شبي كه مدرس را بردند نسبت به او وفادار مانديم و به نصيحت مكرر تيمورتاش كه آينده را كاملا (غير از واقعه خودش را) پيشبيني ميكرد توجه ننموديم چه به زندگي در زير سلطه قدرت اراذل چندان علاقه نداشتيم...مدرس در خانه نشست بعضي به اروپا گريختند مانند آقاي زعيم، بعضي به كارهاي شخصي و ملكي پرداختند مثل آقاي مصدق و بيات (شيخ العراقين) و آشتياني، به بعضي هم كارهاي عمده و مهم از ايالت و سفارت و وزارت دادند مثل تقي زاده و علاء و من هم به تاليف و تصحيح كتاب و تدريس پرداختم و بعد از يكسال به زندان رفتم.
مدرس ميفرمود: سستي وعدم لياقت دربار و ناداني وليعهد نه تنها تخت و تاج اجدادي را به باد داد بلكه اصول ديانت و اخلاق و هركس كه پيرو ديانت و اخلاق بود نيز به باد رفت و به قول مستوفيالممالك طوري اخلاق را فاسد خواهند كرد كه صد سال مجاهده و زحمت و تاليف كتب و رسالات نخواهند توانست اين فساد را مرتفع سازد، بنابراين اين مرد عجيب شبها خوابش نميبرد، با آنكه صورتا شكست خورده بود باز هم روح قوي او بيكار نمينشست، ميخواست جلو اين فتنه را يكه و تنها سد كند. به هر چيز فكر ميكرد و عاقبت كسي نفهميد چه كرد... ولي اداره شهرباني مدعي است كه مدرس ميخواست مملكت را برهم زند!
سرتيپ محمدخان درگاهي رئيس شهرباني عداوت و بغض بخصوصي با مدرس و ماها داشت و محضالله در انهدام بنياد حيات ما ساعي و جاهد بود.
او مدرس خانهنشين را نتوانست سلامت ببيند، پروندههائي ساخت و شبي با چند تن دژخيم وارد خانه سيد شد. آقا سيد جلالالدين تهراني قبلا آنجا بوده است. محمد درگاهي وارد ميشود و دشنام به مدرس ميدهد. مدرس به او تعرض ميكند. درگاهي خود را روي پيرمرد مياندازد و او را كتك ميزند، در اين حين فرزند او سيد عبدالباقي از اطاق ديگر ميرسد و با درگاهي طرف ميشود. سپس امير ميدهد دژخيمان سيد را سر برهنه و يك لاقبا دستگير ميكنند و اطاق او را هم تفتيش كرده چهارهزار و هشتصدتومان وجهي كه باقي مانده پنج هزارتومان نامبرده بود از زير توشك مرحوم مدرس برميدارند و به او ميگويند: "اين پولها را از كجا آوردي؟ لابد از خارجيها گرفتهاي..." و با توهينهاي زياد او را از خانه بيرون ميبرند.
كيسه كرباسي كه آماده كرده بودند بر سر آن مرحوم مياندازند و او را از ميان افراد پليس و صاحب منصبان پليس كه قدم به قدم مخصوصا در دكاكين گذر گماشته بودند عبور داده به ماشيني كه مهياي اين كار بود ميرسانند و شبانه او را به دامغان ميبرندو چون عمامه مرحوم در تهران مانده بود بين راه كلاهي پوستي سياهرنگ مندرس براي آنكه سرش برهنه نباشد و كسي هم او را نشناسد بر سر او گذاردند،و با اين صورت او را به يكي از قلاع مخروبه خواف در جنوب خراسان كه اطاقي نيمه خراب و سراچه و دو درخت توت داشته است حبس ميكنند.
دو نفر عضو آگاهي و ده نفر امنيه و يك اطاق خراب، مجموع زندان و زندانبانان او را تشكيل ميداده است. مدتي كسي به فكر عذا و اسباب زندگي آنها نبود ولي بعدها مصارف همه اينها را ماهي پانزده تومان معين كردند.
در واقع اين مبلغ براي خرج سيد بوده است، اما بديهي است ژاندارمها و دو عضو آگاهي تا سير نشوند به محبوس بيچاره چيزي نخواهند داد!...
روزي ورقه كوچكي به خط مرحوم مدرس در شهر مشهد به دست آقا شيخ احمد بهار مدير روزنامه بهار (دائيزاده حقير) ميرسد.
اين ورقه را يكنفر از آن امنيهها محض رضاي خدا آورده و به آقاي "بهار" داده بود. مدرس در آنجا نوشته بود كه زندگي من از هر حيث دشوار است، حتي نان و لحاف ندارم. اين ورقه رقم قتل آن امنيه و آن كسي بود كه ورقه بنام او بود - آقاي بهار آن ورقه را باعتماد مردانگي و وجدانداري به آقاي اميرلشكر جهانباني ميدهد واز اصلاح اين وضع ناهنجار را درخواست ميكند.
جهانباني قول اصلاح ميدهد و به تهران مينويسد و گفته شد كه قدري حالش از جهت غذا بهتر شد اما كسي چه ميداند، زيرا ديگر نامهاي از مدرس به احدي حتي فرزند محبوبش هم نرسيد.
يكبار پسرش با شيخ احمد (كه هميشه با مدرس بوده) دوست آن مرحوم به ديدن پدر رفتند. دربازگشت ما نتوانستيم خبري جز عبارت "سلامتند" از ايشان كسب كنيم فقط يك مشت توت خشكيده كه آن مرحوم بدست خود از درخت محبس چيده، و براي من بيادبود فرستاده بود از دستما ل سفيد بيرون آوردند و بنام آن مرد بزرگ به آخرين دوست او دادند!
آقاي سيد عبدالباقي اظهار ميدارد كه رئيس شهرباني تربت حيدريه كه چندي مامور مدرس بوده و به او عقيده داشته يادداشتهائي در شهر تربت هنگام عبور به سوي خواف به من داد ولي من نتوانستم با خود ببرم و گمان ميرفت كه تفتيش كنند و بگيرند لذا گفتم در مراجعت از شما خواهم گرفت ولي در مراجعت نتوانستم او را ملاقات كنم و آن يادداشتها نزد مشاراليه باقي ماند و هنوز نزد آن شخص باقي است اين است يادداشتهاي آن مرحوم كه هنوز بدست نيامده است.
مرحوم شصت و پنج سال داشت كه دستگير شد و هشت سال زنداني بود (15 سال) و در زندان با بدن نحيف و دل شكسته روز ميگذرانيد و گاهي چيز مينوشت و اوقاتي به مامورين شهرباني درس فقه ميداد و كسي كه يادداشتهاي مدرس نزد او مانده است از شاگردان آن مرحوم بود.
اين بوداحوال مردي بزرگ كه به سختترين احوال او را در زندان نگاهداشته بودند و حتي نان و ماست را هم درست به او نميدادند.
همه ميدانند كه مدرس در اواخر غليان نميكشيد و چاي هم معتاد نبود و غذاي او غالبا نان و ماست بود.
بايد ديد با اين مرد قانع چه رفتاري ميكردند كه با آن استغناء و مناعت و اين نخوت و قناعت به قرار گفته مردي موثق نامه محرمانه توسط يكنفر از آن امنيهها به مشهد نزد آقاي حاج شيخ احمد بهار نوشته و از بدي معيشت شكوه كرده است.
نوائي ميگويد: من به ديدن او به خواف رفتم، يك چشمش نابينا شده و موي سر و ريشش دراز و ژوليده و پشت او خميده بود. به تهران گزارش دادم امر كردند، سلماني برود و سروصورتش را اصلاح كند.
آيا چنين مردي بزرگوار هشت سال زجر ديده پير شده و نابينا گشته، هفتاد و سه سال از عمرش گذشته چه خطري داشت؟ كجا را ميگرفت؟ اگر هم او را رها ميكردند چه ميكرد! چرا به او نان نميداند چرا او را به حمام نميفرستادند."
يادداشتهاي بهار باز هم ادامه دارد ولي چون مفصل است بهمين جا اكتفا شد. ...
در ذيل بخشي از سخنان شهيد مدرس درباره ترجيح آموزش در داخل كشور، به جاي اعزام دانشجو به خارج را نيز از كتاب مدرس قهرمان آزادي نقل ميكنيم:
رئيس - ماده الحاقيه پيشنهادي آقاي مدرس بشرح زير قرائت ميشود:
ماده الحاقيه - از صداي نيم وزارت معارف مجاز است در نقاطي كه صلاح و مقتضي ميداند در دهات و قراء مدرسه ابتدائي اكابر تاسيس نمايد.
رئيس - آقاي مدرس.
مدرس - چون پيشنهاد است بايد مختصر صحبت داشت، ولي چون بنده حال نداشتم اينجا آمدم كه عرض بنده به آقايان برسد. در اين چند سال هر چه صحبت معارف شده است و هر چه اظهارات حرارت شده است، بنده در معارف بخصوص حرف نزدهام، فقط در قانون اساسي معارف كه در دوره دوم بود، آنجا دو كلمه عرض كردم. نكته اينكه هيچ بار عرض نكردهام بواسطه اين بود كه چيز ياد گرفتن از بس واضح است عقلا و ديانتا خجالت ميكشيدم كه برخيزم و بگويم اين را بايد توسعهاش داد و مسئله خيلي بديهي است و ديانتا هم عقيده بر اين است كه از هر چيز مقدم است، يعني اول كلمهاي كه ميشود نسبت داد به صاحب شريعت ما به علم است. ديگر حالا يكي ياد بگيرد، يكي ياد نگيرد اينها بواسطه محظورات است.
تيغ دادن در كف زنگي مست به كه دادن علم را ناكس بدست
البته علم كه بهترين چيزها است، اگر دست ناكس افتاد، يعني بد اخلاق مضر است، فايده ندارد.
حيوانات به مذهب ما هر كدام معلم شدند قيمت پيدا ميكند، مثل سگ. سگ معلم تربيت شده ديه دارد، مثل انسان كه ديه دارد، سگ معلم هم ديه دارد. اين بواسطه شرافت علم است."
نطق مدرس درباره اعزام محصل به خارجه
رئيس - آقاي مدرس.
مدرس - عرض ميشود يك فرمايشاتي فرمودند كه ده نفر محصل برود خارجه براي اينكه متخصص بشوند در علم مهندسي، عقيده بنده اينست كه ده تا كم است، صد تا هم كم است. اگر در مملكت ما راهآهن پيدا شد و شروع بكار كرديم البته متخصصين فعلي كم هستند. زيرا اين يك چيزي است كه محل احتياج عمومي است و خيلي هم لازم است و ما متخصص زياد ميخواهيم. ولي بايد فكر كنيم كه چگونه بايد متخصص پيدا كنيم؟ همينطور بايد دانست از اينكه بيست نفر را دولت بفرستد به خارجه براي تحصيل از اينكار متخصص پيدا نميشود.
در دورههائي كه گذشته در همين مجلس متجاوز از دويست نفر، سيصدنفر را تاكنون به خارجه فرستادهاند در صورتي كه متخصص كه سهل است، متخصص درجه دوم و سوم هم گيرمان نيامد. تاكنون بيشتر از شش سال هم گذشته و ما متخصص پيدا نكردهايم. بايد راهي پيدا كرد كه اين درد را علاج كنند و آن اينست كه ما بايد بگرديم و ببينيم آن ايراني كه يك بهره از اين علم دارد بعلم او ترتيب اثر بدهيم. تا ايجاد متخصص بشود. ما اينجا پيشنهاد ميكنيم براي علم حقوق متخصص بياوريم و حال آنكه در مملكت خومان اگر كسي پيدا شود و بگويد من اين علم را آموختهام باو ميگويند بيا ماهي پانزده تومان بگير.
ميگويد آخر شما ماهي پانصد تومان به خارجي ميدهيد، چرا بمن پانزده تومان ميدهيد؟ جواب ميدهند همين است. تا اينجور نكنيم علم در مملكت ما قدر و قيمت پيدا نميكند. اگر بنده كه رفتم نجف درس خواندم و ملا شدم بيك درجه و آمدم اينجا شما ترتيب اثر به من و علم من داديد آنوقت امثال من هزار تا پيدا خواهد شد كه به خرج خودشان ميروند و درس ميخوانند، ولي اگر بر اين علم شما ترتيب اثر نداديد، آنهائي هم كه رفتهاند درس نخوانده برميگردند. الان به نقد مهندس و نيم مهندس در اين مملكت داريم ولي بنده اطلاع دارم كه تمام اينها درخانهشان نشستهاند و گله ميكنند و ميگويند وزارت فوائد عامه فرستاده عقب ما و ما رفتيم، گفتند ما شما را ميخواهيم كرايه كنيم.
استخدام كنيم ولي به چقدر؟ به درجه سوم. مهندس درجه اول، ماهي هفتصد و پنجاه تومان، درجه دوم پانصد تومان، درجه سوم دويست و پنجاه تومان حقوق دارد، شما بيائيد و به درجه سوم انتخاب شويد. تا وضعيت اينطور است، اگر هزار نفر هم به اروپا بفرستيم دوهزار نفر هم به اروپا بروند و علم بياورند و معلومات بياموزند فايده ندارد، و راه اين مسئله اين نيست. معذلك بنده مخالفتي ندارم از اينكه دولت پيشنهاد كند وعدهاي را به خارجه بفرستد، ولي در اين لايحه چون ما اين اعتبار را فقط اختصاص دادهايم به مخارج مستقيم راهآهن و اين هم يك خرج غيرمستقيمي است، مقصود بنده از اين عرايض مخالفت با اين پيشنهاد نبود بلكه شايد با فرمايشات ايشان هم موافقم، ولي اين راهش نيست كه ده تا را حالا از اين پول به خارجه بفرستند....
ملك الشعراء بهار: يكي از شخصيتهاي بزرگ ايران كه از فتنه مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهجه و شجاعت ادبي و ويژگيهاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشده است، سيدحسن مدرس اعليالله مقامه است. مدرس به تمام معنا، پاك و شجاع بود و از عجايب عصر شمرده ميشد. او احساسات را در سياست دخالت نميداد و عوام فريب و اهل خرافه هم نبود.
مصاحبه از: مصطفی غفاری
منبع: مشروطه شناسی – ویژه نامه آیه الله شهید مدرس – ضمیه اصفهان زیبا – آذر ماه 91
در زمان خودش این مساله عظمت زیادی دارد که کسی بتواند هم شان روحانی خودش را حفظ کند و هم در جایی وارد شود که به هر حال محله شبهه است . به نظر من مرحوم مدرس شان خودش را حفظ کرده ولی نه در قالب یک روحانی مقدس . در برخی از اذهان این طور جا انداخته بودند که آخوند اگر وارد صحنه سیاست نشود ، بهتر است . مثلا پیش نمازی خیلی زاهد است که در اجتماع و سیاست نیست . به قول یکی از متفکران ، تقوای گریز بر تقوای ستیز غلبه داشت .
در تاریخ معاصر ما مدرس از روحانیون سیاسی به شمار می رود . زمانه مدرس چه زمانه ای است ؟ فرق مدرس با بقیه هم مسلکانش در این زمانه چیست؟
این طور نیست که بتوانیم بگوییم روحانیون در ایران دو دسته هستند : روحانیون سیاسی و روحانیون غیر سیاسی . بعد هم بگوییم روحانیونی که در سیاست وارد شده اند ، خطاهایی هم داشتند ، بعضی ها بیشتر . برخی در یک دوره از زندگی وارد سیاست شدند و بعد رفتند بیرون ؛ به خاطر این که تاب نیاورند . سیاست جای لغزنده ای است و حفظ تقوی در آن خیلی مشکل است . مخصوصا در کنار سیاسیون که معمولا آدم های متغیر بر حسب تغییر در صحنه سیاست هستند . این معمولا با اصول گرایی علما جور نیست . مرحوم مدرس در دوران بعد از مشروطه زندگی می کند که دوران سختی است . نهضتی مردمی به پا شده و توانسته به مراحل اولیه پیشرفت و پیروزی برسد اما یک جا متوقف شده و عده زیادی از روحانیون هم سرخورده شده اند و از نهضت کنار رفته اند . استبداد قدیم جای خودش را به استبداد جدیدی به نام پهلوی داده است . بعضی از روحانیون هم دیگر از شرکت در مسائل سیاسی ابا ندارند ؛ به خاطر شکست مشروطه ، این فضا ، فضای سختی است . ما امروز به خاطر اینکه زیر سایه حکومت ولایت فقیه هستیم ، این مساله را ساده می گیریم ولی در زمان خودش این مساله عظمت زیادی دارد که کسی بتواند هم شان روحانی خودش را حفظ کند و هم در جایی وارد شود که به هر حال محله شبهه است . به نظر من مرحوم مدرس شان خودش را حفظ کرده ولی نه در قالب یک روحانی مقدس . در برخی از اذهان این طور جا انداخته بودند که آخوند اگر وارد صحنه سیاست نشود ، بهتر است . مثلا پیش نمازی خیلی زاهد است که در اجتماع و سیاست نیست . به قول یکی از متفکران ، تقوای گریز بر تقوای ستیز غلبه داشت . خیلی سخت بود که این ارتباط بین روحانیون سیاسی با مردم برقرار شود اما مدرس جزء معدود کسانی است که به نظر من در این زمینه اگرنگوییم خیلی موفق بود، دست کم قافیه را نباخت . ممکن است گفته شود اگر مدرس خیلی موفق بود که پدر رضاشاه را در می آورد و اگر دستش به مردم می رسید و می توانست منطق خودش را حاکم کند از رژیم پهلوی چیزی باقی نمی گذاشت . اما همه مشکل امثال مدرس این بود که نمی توانستند افق بینشی را که داشتند را اولا به سایر علما و ثانیا برای مردم کاملا تبیین کنند .
یعنی مدرس برای اینکه بخواهد حرکت بزرگی علیه رژیم داشته باشد ، فاقد پایگاه اجتماعی لازم بوده؟
نه پایگاه اجتماعی خودش را داشته ولی این جا پایگاه اجتماعی مرجعیت لازم است . مدرس یا باید خودش از تبار مرجعیت می بود یا این گروه را با خودش هماهنگی می کرد که این کار هم سخت است . علمای عتبات آن زمان با انگلیسی ها و حکومت وابسته عراق درگیر بودند . در ایران هم تازه حوزه علمیه قم توسط شیخ عبدالکریم حائری تاسیس شده بود . فضای ایران در آن زمان ، خیلی خاص بود . نمی شد همه علما یک دفعه بیایند پشت سر مدرس .
آیا مدرس در انقلاب عشرین عراقی نقشی داشت؟
نه ، نقشی نداشته . یعنی من سندی ندیده ام . شاید بدش نمی آمده با انگلیسی ها مبارزه کند ولی حوزه فعالیتهای مدرس بیش تر ایران و مجلس است . مدرس در خط تفکری سیاسی قرار می گیرد که از نهضت تنباکو به بعد احیا می شود و خودش را نشان می دهد . او مثل سایر علمای این جریان ، استقلال خواه و قهرمان مبارزه منفی است و از همان اول تاکیدش روی عدم امتیازدهی به بیگانگانی بوده که نیروی سیاسی فعال در جامعه ایران حساب می شدند . در آن دوران ورود به مسائل سیاسی برای علما کاری خود آگاهانه بوده یا آنها به این نتیجه رسیده بودند که در فضای نسبتا باز سیاسی بیش تر به امور اجتماعی برسند ؟ از نظر اینها این ورود ، به امر اجتماعی است یا امر سیاسی؟
ببینید امروز و علما و روحانیون زیادی داریم که در سیاست هستند اما خطی که برای ما خط اصلی مبارزه با استعمار است و احیای هویت ماست ، خط امام اسست . روحانیون دیگر هم می توانند سیاسی باشند اما هر مقدار که با این خط زاویه داشته باشند ، قابل بررسی است . به نظر من در آن دوره هم این طور نبوده که خط های سیاسی روحانیون و علما ده تا و صد تا باشد . این خط را در قرن گذشته مرحوم میرزای شیرازی در ماجرای تنباکو تبیین کرد . چون مرجعیت در روحانیت حرف اول را می زند .
فقط با یک اقدام ؟
بیش از یک اقدام است . خیلی بزرگ است . اصلا میرزای شیرازی ، امام خمینی قرن گذشته است . این که یک دفعه روحانیت و مردم را جلوی سلطنت قرار بدهد مگر شوخی است؟ شاهی که ظل الله است و هر جا اسمش هست ، یک ظل الله هم پشتش می نویسند را میرزا بی اعتبار کرد . یک دفعه میرزای شیرازی می گوید« الیوم استعمال توتون و تنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است.» یعنی سلطنت را مقابل امام زمان می گذارد، نه این که فقط بگوید حرام است .
بعد از حکم میرزای شیرازی ، قاجاریه در سراشیبی سقوط افتادند . برای همین نهضت مشروطه پیروز شد . مرحوم مدرس می گوید بعد از نامه میرزای شیرازی ، برای سلطنت در ایران احترامی باقی نماند . مشروعیت و مقبولیت حکومت ها به احترام مردم است ؛ و اگر احترام مردم نباشد ، پایدار نمی مانند . بعد از قضیه تنباکو احترام سلاطین از دست رود . این چیز کمی نیست . برای فروپاشی قاجاریه همین کافی است و این ضربه کار خودش را می کند . اگر رگ گوسفندی را قطع کنید دیگر لازم نیست سرش را هم ببرید ؛ آن قدر از او خون می رود تا بمیرد . رژیم ها وقتی احترام شان نزد مردم کم شود و بی اعتبار شوند ، این خونی است که جاری شده و دیگر بر نمی گردد . مدرس معتقد است که اگر قیام تنباکو نبود ، مشروطه هم واقع نمی شد . درست هم می گوید . حالا خود مدرس در خطی حرکت می کند که مبارزات آن از میرزای شیرازی شروع شده است.
جریان های موازی و معارض با این خط هم داریم؟
علمای دیگری هم در این جریان (هم در جریان مشروطه هم در دوره رضاشاه ) داریم؛ فقط مرحوم مدرس نیست اما خط مبارزه را باید یک مرجع دارای نفوذ ترسیم کند . این خط ، خط میرزای شیرازی بود . البته خط های سیاسی دیگری هم هستند اما به نظر من در مقابل این خط قابل اعتنا نیستند .
در میان کسانی که به عنوان نیروهای مذهبی در سیاست فعال بودند ، کسی مثل سید جمال را هم داریم .
بله ، خط مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی را هم داریم اما خود مدرس به سید جمال ایراد می گیرد . مدرس نامه مشهوری را که سید جمال به میرزای شیرازی نوشته ، نقد می کند .
که اصلا چرا چنین نامه ای نوشتی ؟
نقد مدرس یعنی اصلا بی ادبی کردی شما که این طور نسبت به مرجع صحبت کردی . مدرس می گوید : تو که می گویی بانک چیست ، بعد بانک را این طوری تعریف می کنی ، خودت هم نمی فهمی بانک چیست ! البته پیداست که سید جمال مبارز است ، ضد انگلیس و ضد استعمار است اما خط میرزا خط دیگری است برای ایران و حوزه تشیع که مدرس هم در همین خط قرار دارد. من خط مذهبی نیرومندی جدای از این نمی بینم .
گرایش سیاسی مدرس در مجلس بیش تر به کدام طرف است ؟
در اختلافات دموکرات ها و اعتدالیون ، به نظر می آید بیش تر طرف اعتدالیون است . شاید چون دموکرات ها مرام ضد روحانیت داشتند . اما این طور نیست که مدرس اعتدالی خوانده بشود .
آیا همه فعالان و پیروان خط در یک جا به هم می رسند؟ یعنی مدرس و نائینی و آخوند خراسانی بالاخره جزو یک حلقه علمی به شمار می آیند و یک پایگاه علمی دارند ؟
حلقه میرزای شیرازی به مشروطیت و نجف می رسد و مدرس در همین مسیر قرار می گیرد اما این علما همه در یک رده نیستند . آخوند خراسانی یک مرجع تقلید و خودش از رهبران مشروطیت است . طبیعی است که خط خودش را دارد . مرحوم نائینی هم همین طور . مدرس بیش تر در خط سیاسی اجرایی ایران وارد شده و آن ها کمتر . آن ها هرچند در امور سیاسی دخالت می کردند ، در عین حال پایگاه حوزوی خودشان را هم حفظ می کردند اما مدرس به قول معروف خاکی هم شده ، آمده در صحنه ای که فحش می شنود و کشیده می خورد . نماینده هر چند شخصیت برجسته ای باشد ، باز هم نماینده است و فرق می کند با مرجع تقلید .
مدرس در قالب نمایندگی مجلس مطرح است . البته این که آن قوه ی پنج نفره چقدر توانسته طبق اصل دوم متمم قانون اساسی اجرا بشود ، جای بررسی است . مدرس هم بعدا دیگر به این نام به مجلس نمی رود ؛ به نام نماینده مردم می رود . این که نخواسته یا نشده ، باید بررسی شود .
این قوه مسدده دیگر وجود خارجی نداشته ؟
فراز و نشیب هایی داشته اما در دوره دوم کاملا بوده .
بعدها چطور؟
اسمش بوده ؛ علما کسانی را معرفی می کردند و در برخی دوره ها هم اجرا می شده . البته مثل شورای نگهبان امروز نبوده که رکن جدایی باشد و قوانین مجلس برود آنجا بررسی دقیق و بعد هم رد یا تاییذ شود . اما در دوره پهلوی این اصل اجرا نمی شده ؛ برای همین در قیام های دوره پهلوی ، یکی از خواسته های علما احیای همین اصل متمم قانون اساسی است که برای علما مهم بوده اما رژیم آن را اجرا نمی کرده است .
در جریان مهاجرت مدرس و برخی فعالان سیاسی مشروطه به عثمانی ، وقتی سلطان دستور آوردن چای عجمی برای مهمانان را می دهد ، چرا مدرس آن طور برآشفته می شود و می گوید : چای ایرانی ؛ نه عجمی !؟ نگاه ملی و ایرانی مدرس چگونه ست؟
این برمی گردد به تعصبات کور عثمانی ها . در جریان جنگ جهانی اول رجال ایران دو قسمت می شوند . یک قسمت از متفقین دفاع می کنند و یک عده هم از متحدین . نمایندگان مجلس و مرحوم مدرس راه می افتند می روند قم و اصفهان و بعد کرمانشاه و بعد هم می روند عثمانی، خیلی از علما هم همین کار را می کنند . یعنی با انگلستان مخالفت می کنند و می روند عثمانی. عثمانی ها و آلمانی ها هم از این قضیه حمایت می کنند . آن موقع 30 هزار نفر قوای روسی آن موقع در ایران بودند که خیلی از حرکت های عشایری و مردمی را سرکوب می کردند و برای عثمانی و آلمان هم خطرآفرین بودند .
از طرف دیگر عثمانی ها می خواستند بحث خلافت را احیا کنند . البته این در ذهن مرحوم سید جمال هم هست که خلافت اسلامی را گسترش بدهد . سیاست ارتباط اسلامی سیاست درستی بوده اما اگر این سیاست به محوریت خلافت عثمانی می شد ، خطرناک می شد . چون عثمانی سنی مذهب بود و ایران شیعه مذهب . اتحادی که در آن سلطان سنی مذهب بشود خلیفه ی مسلمین ، مسلما در آن زمان به نفع ایران شیعه نبود . علما هم برای همین به این سیاست تحت لوای عثمانی جواب مثبت نمی دادند . البته سیاست اتحاد اسلامی بدون خلافت عثمانی را خود علما از میرزای شیرازی گرفته تا علمای مشروطه تا علمای مشروطه ، پی گرفته اند . آن ها معتقد بودند که باید جلوی روس و انگلیس و همه قدرت های خارجی بایستیم و در این راه عثمانی ها برادران دینی ما هستند ؛ مسلمان اند اما نه بیشتر . مدرس حواسش به حفظ این مرزها بود . نکته دیگری که مد نظر مدرس بود اما سید جمال به درستی نمی دید ، این بود که عثمانی کارش تمام است . برای همین نام «بیمار شرق»را رویش گذاشته اند . حکومت اسلامی فراگیر نیست که بخواهیم زیر بیرقش سینه بزنیم . بعد از جنگ جهانی اول عثمانی فرو پاشید و به چند تکه عربی ، ترک و ... تقسیم شد . اگر با این کشور یک اتحاد اسلامی بسته بودیم ، سرنوشت ما هم دست آن ها می افتاد و استقلال مان از بین می رفت .
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
مدرس و روستائي نابينا
در سفري كه پدرم (مدرس) به اصفهان داشت همراه او بودم، به اسفه رفتيم تا از دو مجتمع مسكوني كه به همت او براي زارعين ساخته شده بود بازديد نمائيم. اهالي ديههاي اطراف گروه گروه در مسجد به ديدارش ميآمدند، در ميان آنان پيرمرد نابينائي وجود داشت كه به علت كهولت و ناتواني قادر به نوشيدن فنجان چاي مقابل خود نبود، مدرس از جاي خود برخاست، در كنارش نشست از حال و روزگارش پرسيد. با دست خود قند را در دهان او گذاشت و چاي را در نعلبكي ريخته خنك نمود و آرام آرام به او نوشانيد، درست مانند پدري كه كودك عزيز خود را غذا ميدهد، روز بعد به عيادتش رفتيم زندگيش را سر و سامان داد، با تمام اعتقاد ميگويم مدرس در تمام طول تاريخ اين مملكت بينظير است.
در شهر، خانه و در روستا، زمين
فراموش نميكنم گروهي از مردان سياست به مناسبت يكي از اعياد به ديدار مدرس آمده بودند، و لاجرم از هر دري ميگفتند وقتي من با سيني چاي و مقداري خرما وارد اطاق شدم آقا اين جمله را بيان مينمود:
كساني كه در شهر زندگي ميكنند بايد خانه بسازند و آناني كه در ده بسر ميبرند بايد زمين كشاورزي داشته باشند، بزرگترين آفت براي فلاحت مملكت همين شهرها است كه روستائيان را ميبلعد. اگر امكاناتي كه در شهرهاست براي روستائيان فراهم شود در محل خود ميمانند و به شهرها هجوم نميآورند، در آينده فلاحت و زراعت ما مواجه با اين آفت بزرگ است.
ايراني بچه ترس شده است!
خانه ما غالباً پربود از كساني كه سياسي بودند! يا ميخواستند سياسي شوند! و اگر هيچكدام نبودند به سياستبافي ميپرداختند، روزي اطاق آقا پربود از چنين افرادي كه وصفشان را شنيديد از سياست و قدرت انگلستان صحبت بود و اينكه بايد از مكر و حيله و قدرت انگليس خود را مصون داشت، مدرس از آن همه بحث و جدل حوصلهاش به سر آمد و در ميان سخن آنان گفت:
ايرانيان مخصوصاً رجالشان بچه ترس شدهاند؛ كسي پرسيد آقا بچهترس چگونه است!؟
مدرس پاسخ داد: هرگاه ديده باشيد وقتي كلاغي از بالاي سر مرغ و خروس ميپرد، آنها به سر و صدا ميافتند مشهور است كه يكي از خروس بزرگ و نيرومندي پرسيد، با اين همه صلابت و قدرت چرا وقتي كلاغ را ميبيني از ترس سر و صدا ميكني، خروس پاسخ داد بخاطر اينكه در روزگار كودكي زماني كه مادرم كلاغي ميديد فوراً ما را زير بال و پر خود پنهان ميكرد و ناله سر ميداد؛ لذا امروز هم كه با يك حمله ميتوانم هر كلاغي را فراري دهم به علت سابقه ترس و ترسيدن در ايام كودكي از كلاغ ميترسم. نكته مهم اين است كه ما را هم از انگلستان و يا دول قدرتمند ديگر ترساندهاند و در حقيقت ايرانيان بچه ترس شده اند.
.
کلمات آموزنده ازشهید مدرس
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
1-عاقل تا بصيرت پيدا نكند، سزاوار نيست صحبت كند.
2-خداوند دو چيز را به من نداد يكي ترس و ديگري طمع، هركس با مصالح ملي و امور مذهبي همراه باشد، من هم با او همراهم و الا فلا.
3-فردي چون من كه عمامهاش بالش و عبايش روانداز او است و به لبي نان قانع است هر كجا رود به راحتي زندگي برايش ميسر و راحت است.
4-براي پيشبرد مقاصد خودمان نبايد از سلاح برنده دين و تبليغات مذهبي استفاده نمود. چون اگر با شكست مواجه شويم، اعتقادات مردم متزلزل ميشود.
5-رضاخان به وسيلهي مأموري پيغام داده بود كه من دخالت در سياست نكنم و به عتبات بروم. گفتم: به رضاخان بگو، مدرس گفت: من وظيفه خود را دخالت در سياست ميدانم اينجا هم جاي خوبي است و به من خوش ميگذرد. ترا روزي انگليسيها كنارت گذاشته و به جايي پرتاب ميكنند، اگر قدرت داشتي و توانستي بيا همينجا هر چه باشد بهتر از تبعيدگاهها و زندانهاي خارج از ايران است ولي ميدانم كه من در وطنم به قتل ميرسم و تو در غربت و سرزمين بيگانه خواهي مرد.
6-اختلاف من با رضاخان بر سر كلاه و عمامه و اين مسائل جزئي نيست. من در حقيقت با سياست انگلستان كه رضاخان را عامل اجراي مقاصد استعماري خود در ايران قرار داده مخالفم. من با سياستهائي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد ميكند مبارزه ميكنم و راه و هدف خود را هم ميشناسم. در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نميكنم كه شما يا كسان ديگري مرا همراهي ميكنند يا نه، لازمهي مبارزه در اين راه از خودگذشتگي و فداكاري است
7-اگر واقعاً غرض اين است كه چيزي كه مملكت ما را خراب كرد، مسلمين را كم كرد، فواحش را زياد كرد، فقير را در مملكت ما زياد كرد را ميخواهيد بيائيد و رفع كنيد و ميخواهيد خدمت به ملتتان بكنيد ببينيد كجا عيب دارد همان جاي معيوب را رفع كنيد. مفاسد نوعيه رافع نوعيه ميخواهد. كتك زدن و جريمه كردن رافع فساد نميشود.
8- دولتهاي مستعمره جوي اروپا از سه قرن پيش براي استعمار ممالك شرق كمر همت بستند و اكثر ملل شرق را خواه از لحاظ سياسي و اقتصادي و خواه از لحاظ اجتماعي به اسارت درآوردند و از ميانهي ملتهاي آسياي وسطي قومي كه در مقابل بيگانه مقاومت ورزيد و خود را لقمهي چرب اما پر از خار و خس نشان داد ملت ايران بود.
9-هي به من گفتند جهت مخالفت شما (با قرارداد 1919) چيست؟ كدام يك از موادش بد است ما آن را تغيير بدهيم. من گفتم من سياسي نيستم، نميدانم. ما رجال سياسي خيلي داريم، بايد به آنها رجوع كرد... ليكن اگر كسي خوب بررسي ميكرد و روح قرارداد را ميفهميد، دو چيز استنباط ميكرد و آن اين بود كه ايران تمامش مال ايراني است... فقط اين قرارداد در دو چيزش ديگري را شركت ميداد: يكي پولش، يكي قوهاش. اين روح قرارداد بود و اختصاص به ما هم ندارد، متحدالمال تمام دنياست.»
10- در رژيم نوي كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كردهاند نوعي از تجدد به ما داده ميشود كه تمدن غربي را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاي آينده خواهند نمود. مدنيت مغرب و معيشت ملل مترقي را در رقص و آواز و دزدي و بيعفتي و مفاسد اخلاقي ديگر خواهند شناخت، مثل آنكه آن چيزها لازمه متمدن بودن است.
پانوشتها:
1. از اظهارات مدرس در اولين نطق او در مجلس، صورت مذاكرات مجلس شوراي ملي، دوره دوم.
2. مدرس شهيد، نابغه ملي ايران، علي مدرسي، انتشارات بدر، اصفهان 1357.
3. مدرس قهرمان آزادي، حسين مكي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1358.
4. مدرس، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، علي مدرسي، تهران 1366، ج 1.
5. همان مآخذ، بخش خاطرات
6. مآخذ شماره 2 و 4.
7. صورت مذاكرات مجلس شوراي ملي ـ دوره ششم.
8. مختصري از زندگاني سلطاناحمد شاه قاجار، حسين مكي و زندگي احمد شاه قاجار، رحيمزاده صفوي و مأخذ 2 و 4.
9. صورت مذاكرات مجلس شوراي ملي، دوره پنجم
10. مآخذ شماره8.
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
در دوره پنجم مجلس ليدر اكثريت، مرحوم مدرس بود. مرحوم مدرس به طوري كه همه او را ميشناسند يكي از شخصيتهاي ممتاز و بازيگران بسيار ماهر و زبردست در دنياي سياست بود.
اين سيد به طوري رولهاي خودش را در سياست خوب و ماهرانه بازي ميكرد كه تمام رجال سياسي عصر خودش را مات و متحير ساخته بود و با آنكه هم دورهاي هاي او رجال باهوش و زبردستي مانند نصرتالدوله، قوامالسلطنه، سردار معظم خراساني كه بعدها به تيمورتاش معروف شد و دادگر و بسياري از رجال كاري آن زمان بودند دست همه را در سياست بسته و تمام آنها ناچار بودند در مقابلش سر تعظيم فرود آورده و زير بار آقائي و رياست او با كمال مباهات بروند.
مدرس علاوه بر حفظ مقام رياست و آقائي خودش حركاتي انجام ميداد كه جالب نظر و مورد گفتگوي مردم بود. به اين جهت مخصوصاً طرز رفتارش با رجال عصر خود، با قوامالسلطنه كه رئيسالوزراء بود، با نصرتالدوله كه خودش وزير و وزير تراش بود، با قوامالدوله و با تمام اشخاصي كه در سياست حكومتي كار ميكردند اهانت آميز بوده و با شوخيها و عبارتهاي مخصوص اصفهانيها آنها را غالباً در انظار مسخره و تحقير ميكرد.
دورهي پنجم كابينه قوامالسلطنه بر سر كار بود، مدرس ليدر اكثريت و سليمانميرزا ليدر اقليت بودند. هر يك با نهايت جديت در كار خود مشغول و نطقهاي مهيجي ميكردند و مردم با كمال علاقه و ميل متوجه كارهاي اين دو ليدر بودند.
سليمانميرزا دولت را استيضاح كرد و قوامالسلطنه هم به پشتيباني مدرس و دستهاي كه او را روي كار آورده بودند با كمال شهامت براي استيضاح حاضر شد. بند و بستهاي سياسي در آن چند روزي كه براي استيضاح مهلت بود با كمال شدت شروع و قوامالسلطنه كه قطع نظر از دسته مدرس و حمايت كنندگان او خودش از پاچهورماليدههاي سياست و پشت هم اندازهاي درجه اول است و در بخشيدن از كيسه خليفه و وعده دادن به وكلاء مجلس معروف است نيز به كار افتاد، پاشنههاي كفشها ور كشيده شد و ملاقاتهاي شبانهروزي شدت گرفت و با كمال اطمينان براي استيضاح حاضر شد ولي با وجود تمام زرنگيهاي قوامالسلطنه دولت او متزلزل بود زيرا چون كابينه مدتي دوام يافته بود و وكلاء را خسته كرده بود، به تعداد ناراضيها دائماً افزوده شده بود.
از اتفاقات نادرالوقوع آنكه در اين جلسه موافقين و مخالفين دولت كه كاملاً شناخته شده و طرفين اسامي آنها را ضبط و علامتهاي مخصوص فيمابين رد و بدل كرده بودند كاملاً مساوي بود و فقط بقا و فناي كابينه موقوف به يك رأي بود. به اين معني كه اگر مدرس و طرفداران كابينه ميتوانستند يكي از مخالفين كابينه را جزو موافقين بكنند و يا اقلاً طوري كنند كه يكي از عده مخالفين در جلسه و يا در موقع رأي حاضر نشود كابينه سقوط نميكرد و اكثريت داشت ولي در اين موقع حساس پيدا كردن آن يك نفر كار مشكلي بود زيرا هر يك از دو دسته قبلاً صف خود را طوري مرتب كرده بود كه ممكن نميشد رخنهاي در آن حادث شود.
جلسه تشكيل شد. هيئت دولت وارد مجلس گرديد و مدرس با هوش نگاهي به جبهه نمود و صف خودرا مرتب كرد و دريافت كه هر چه در اين چند روزه رشته است ممكن است در چند دقيقه پنبه شده و دولت سقوط كند. اگر آن يكنفر وكيل را كه تا امروز نتوانسته با خود و رفقايش همراه كند به دست نيايد سليمانميرزا كار خود را خواهد كرد ممكن است يك رأي از يك وكيل احمق بيشعوري باشد كه خودش قيمت آن را نفهمد ولي به قيمت بقاء يا سقوط يك دولت ارزش دارد. قوامالسلطنه حاضر بود اين يك رأي را به ده هزار تومان بخرد ولي وقت گذشته و بازار تعطيل شده و موقع خريد و فروش نيست.
قلبهاي طرفداران كابينه در ضربان، حواس آنها پرت و مأيوسانه به يكديگر نگاه ميكنند و در مقابل آنها سليمانميرزا و دستهاش خوشحال با دمشان گردو ميشكنند. در اين اثنا فكري از ذهن مدرس تراوش كرد كه مانند صاعقهاي به جان مخالفين كابينه افتاد و با يك تردستي ماهرانه و حيرتانگيز دولت را از سقوط نجات داد. در آن دوره وكيل اراك «بيانالملك» بود. اين شخص، پيرمرد بيچاره فلكزدهاي بود كه فقط با صدو پنجاه رأي از شهر اراك وكيل شده بود، به اين طريق كه حاجآقا عبدالعظيم پسر حاجآقا محسن اراكي وكيل بود و بيانالملك شخص بعد از او بود كه با 150 رأي اكثريت داشت.
اين وكيل ساده لوح و دست شكسته در تمام دوره مجلس فقط تسبيه ميگرداند و صلوات ميفرستاد و چون قوامالسلطنه، به او اعتنائي نميكرد در اين موقع در صف مخالفين دولت با جديت نامنويسي كرده بود.
موقع عصر بود استيضاح شروع شد دولت هم به سئوالات نمايندگان جواب داد. وقت رأي گرفتن نزديك شد. در اين اثنا مدرس از جا برخاست و با اشاره به بيانالملك گفت كه ميخواهد براي اداي نماز عصر برود ـ بيانالملك هم براي آنكه مبادا جلسه طول بكشد و وقت نماز بگذرد براي نماز خواندن بيرون رفت. مدرس كمي زودتر بيرون آمد و بلافاصله قفلي تهيه كرد و سپس با بيانالملك به يكي از اطاقهاي زيرين مجلس براي اداي نماز رفتند ـ مدرس كه مقصودش نماز نبود و فقط ميخواست بيانالملك را مشغول نموده و شاهكار خود را به خرج دهد دقيقه به دقيقه از وضع مجلس توسط پيشخدمت مطلع ميشد. همين كه فهميد بفاصله چند دقيقه ديگر رأي گرفته ميشود فوراً در اطاقي را كه بيانالملك در آن نماز ميخواند بدون آنكه وي متوجه شود قفل كرد و كليدش را درجيب گذاشت. اين اطاق فقط يك در به بيرون داشت. مدرس در مجلس براي شركت در رأي حاضر شد.
مؤتمنالملك رئيس مقتدر مجلس كه به هيچ وجه نظامات مجلس را از دست نميداد رأي گرفتن را شروع نمود ـ مخالفين ديدند بيانالملك نيست و اگر او نباشد دولت اكثريت خواهد داشت. هر چه توانستند او را صدا كردند و جوش زدند ولي فائده نداشت و اگر يكي از آنها بيرون ميرفت ممكن بود همان دقيقه رأي گرفته و بدتر شود.
نماز بيانالملك تمام شد. يكي از پيشخدمتها با كمال عجله پيغام سليمانميرزا را خواست به او برساند ولي در قفل بود. آن بيچاره كه نميدانست در توسط چه كسي قفل شده، هر چه سعي كرد نتوانست از اطاق بيرون آيد. دويدند در جلسهي مجلس كه كليد را از مدرس بپرسند. مدرس با ايماء و اشاره به آنها جواب داد كه كليد نزد او نيست. در اين اثنا رأي اعتماد گرفته و دولت با تفاوت يك رأي اكثريت داشت و باقي ماند ـ سپس مدرس به عجله بيرون آمد و طوري كه كسي متوجه نشود كه كليد در جيب او بوده در را به روي بيانالملك باز كرد و صورت او را بوسيد و با لهجهي اصفهاني گفت: «جونم، مرد سياسي! آخر حالا چه وقت نماز بود؟!»
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
سيدحسن مدرس از علما و نمايندگان برجسته، مبارز و ضداستبدادي مجلس شوراي ملي ايران در قرن چهاردهم هجري است. وي در 1287 در سرابه اردستان به دنيا آمد. پدرش سيداسماعيل از سادات طباطبايي بود. در شش سالگي به همراه پدرش به قمشه رفت و نزد پدربزرگش ميرعبدالباقي درس خواندو پس از درگذشت ميرعبدالباقي در شانزده سالگي براي ادامه تحصيلات به اصفهان رفت.
بعد از گذراندن مقدمات، به فراگيري دروس سطح پرداخت و در ضمن معقول را نزد ميرزا جهانگيرخان قشقايي آموخت. دروس خارج فقه و اصول را نيز نزد استاداني چون شيخ مرتضي ريزي و آقا سيدمحمدباقر دُرچهاي خواند و سپس براي تكميل تحصيلات خود در 1311ق عازم نجف اشرف گرديد و در مدرسه صدر ساكن شد. سيدحسن مدرس در طول دوران تحصيل در نجف روزهاي پنجشنبه و جمعه كارگري ميكرد و از آن راه امرار معاش مينمود. وي به مدت هفت سال از محضردرس آخوند خراساني و سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي استفاده كرد و به درجه اجتهاد نايل شد و در 1324 ق، در سي و هفت سالگي از راه اهواز و بختياري، به اصفهان وارد شد و در آن شهر در منزلي محقر سكونت گزيد.
مدرس به زودي در ميان مردم اصفهان مشهور گرديد. بزرگترين عامل اشتهار وي، سادهزيستي، صراحت كلام و مبارزه آشتيناپذير وي با متنفذان و مالكان بزرگ اصفهان بودكه همواره منافع خود را بر همه چيز ترجيح ميدادند. او در جريان جنبش مشروطيت به حمايت از آن برخاست و در دوران استبداد صغير با كمك حاجآقا نورالله اصفهاني، انجمن مخفي بر ضدمستبدان را تشكيل داد و با مشروطهخواهان بختياري مخفيانه در تماس بود و همكاري داشت.
با دعوت و همكاري مدرس، نيروهاي مشروطهخواه بختياري به رهبري صمصامالسلطنه، قواي دولتي را در اصفهان شكست دادند و حكومت آن شهر را در دست خود گرفتند و به عنوان غرامت خسارات خود، درصدد گرفتن ماليات از مردم برآمدند كه اين امر با انتقاد و اعتراض شديد مدرس مواجه شد. صمصامالسلطنه نيز وي را دستگير و تبعيد نمود اما به خاطر اعتراض علما و مردم او را به شهر بازگرداند و در وضع ماليات تجديد نظر نمود، اما آنان همچنان توطئه ميكردند و دوبار به او سوءقصد نمودند كه مدرس از آنها جان سالم به در برد.
همزمان با تشكيل دوره دوم مجلس شوراي ملي، مدرس از سوي آخوند خراساني و شيخعبدالله مازندراني ـ مطابق اصل دوم متمم قانون اساسي ـ به عنوان يكي از مجتهدان طراز اول به مجلس شوراي ملي معرفي گرديد و از سوي مجلس نيز پذيرفته شد و به ناچار اصفهان را به قصد تهران ترك گفت. در ذيحجه 1329 ق دولت روسيه تزاري به بهانهي حضور شوستر امريكايي ـ كه امور ماليه كشور را بر عهده داشت ـ به دولت ايران اولتيماتوم داد و متعاقب آن، قشون روس وارد بندر انزلي شد و تا قزوين پيشروي كرد. گرچه دولت اين اولتيماتوم را پذيرفت لكن مجلس به شدت با آن مخالفت كرد.
در رمضان 1332 ق كه جنگ جهاني اول شروع شد، دولت ايران رسماً اعلام بيطرفي كرد اما قواي روسيه، انگليس و عثماني، بدون توجه به اين بيطرفي وارد كشور شدند و به زد و خورد با يكديگر پرداختند.
در محرم 1334 ق بيست و هفت نفر از نمايندگان مجلس و گروهي از رجال سياسي و مردم عادي به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگليس به ايران، به طرف قم حركت كردند و در آن شهر «كميتهي دفاع ملي» را تشكيل دادند و يك هيأت چهارنفري را براي اداره امور برگزيدند كه مدرس يكي از آنان بود. قواي روس، مهاجران را تعقيب كرد و آنان ناگزير به غرب كشور رفته و از راه كرمانشاه، كرند و قصر شيرين خود را به اسلامبول رساندند. در همه مسيرهاي داخل ايران، نيروهاي روس مهاجران را تعقيب ميكردند و زد و خوردهايي نيز ميان آنان در ميگرفت.
مهاجران در تبعيد، دولتي به رياست نظامالسلطنه تشكيل دادند كه در آن مدرس، وزير عدليه و اوقاف بود. مدرس در اسلامبول، در مدرسه ايرانيان آن شهر به تدريس پرداخت و اعضاي دولت در تبعيد نيز با سلطان عثماني ملاقات كردند. در شعبان 1336 ق و با پايان يافتن جنگ جهاني اول، مدرس به همراه ديگر مهاجران به تهران بازگشت و در مدرسه ديني سپهسالار ـكه نيابت توليت آن را داشت ـ به تدريس پرداخت و در نظام اداري و آموزشي آن، تحولي به وجود آورد.
در ذيقعده 1337 ق، وثوقالدوله قرارداد ننگين 1919 را با انگلستان منعقد ساخت كه براساس آن اختيار امور مالي و نظامي دولت ايران در دست مستشاران انگليسي قرار ميگرفت. وثوقالدوله تصميم داشت تا اين قرارداد را در مجلس به وسيلهي طرفداران و دستنشاندگان خود به تصويب برساند اما بر اثر مخالفتهاي مدرس در مجلس و افكار عمومي، مجلس قرارداد مذكور را رد كرد و وثوقالدوله به ناچار از كار بركنار گرديد.
پس از كودتاي سوم اسفند 1299 كه توسط رضاخان و سيدضياءالدين طباطبايي صورت گرفت، بسياري از آزاديخواهان دستگير شدند كه از جملهي آنان مدرس بود كه به قزوين تبعيد و در آنجا زنداني گرديد. وي بيش از سه ماه در حبس بود و پس از عزل سيدضياء آزاد شد.
مدرس در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي كه در 1339 ق برگزار گرديد، به نمايندگي مردم تهران انتخاب شد و در رأيگيري ميان نمايندگان به نايب رييسي مجلس نيز رسيد. وي در آغاز اين دوره با تصويب اعتبارنامه نمايندگان موافق قرارداد 1919 و همكاران وثوقالدوله مخالفت كرد و مانع تصويب اعتبارنامه آنان شد. مدرس در اين دوره از رضاخان، سردار سپه، عامل كودتا كه پست وزارت جنگ را داشت و پايههاي ديكتاتوري خود را مستحكم مي كرد به شدت انتقاد نمود و گفت: «عجالتاً امنيت در دست كسي است كه اغلب ماها خوشوقت نيستيم. شما مگر ضعف نفس داريد كه اين حرفها را ميزنيد و در پرده سخن ميگوييد؟ ما [نمايندگان] بر هر كس قدرت داريم. از رضاخان هم هيچ ترس و واهمه نداريم. ما قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم، رئيسالوزرا را بياوريم سؤال كنيم، استيضاح كنيم، عزلش كنيم و همچنين رضاخان را استيضاح كنيم، عزل كنيم. ميروند در خانهشان مينشينند. قدرتي كه مجلس دارد هيچچيز نميتواند در مقابلش بايستد...»
مدرس با دولت مستوفيالممالك به دليل عدم قاطعيت كافي او، نقص برنامههايش و وجود رضاخان در پست وزارت جنگ مخالفت كرد و در خرداد 1302 دولت مستوفي را استيضاح نمود.
مدرس در انتخابات دوره پنجم مجلس شوراي ملي كه در اواخر 1302 برگزار شد، عليرغم اِعمال نفوذ نظاميان و مأموران شهرباني، به نمايندگي مردم تهران انتخاب گرديد واز طرفي رضاخان به فرمان احمدشاه به نخستوزيري منصوب شد.
طرفداران رضاخان در داخل و خارج براي برچيدن رژيم قاجار و روي كار آمدن رضاخان، زمزمه ايجاد جمهوري در كشور را سردادند. مدرس كه به نيت اصلي رضاخان و طرفدارانش پي برده بود با تغيير رژيم به مخالفت برخاست، اما همچنان نمايندگان هوادار رضاخان بر آن امر اصرار داشتند و به منظور خاموش ساختن و عقب نشاندن مدرس، يكي از نمايندگان به او سيلي زد. خبر سيلي خوردن مدرس به بيرون از مجلس نيز كشيده شد و بلافاصله بازار تهران به عنوان اعتراض بسته شد و گروه وسيعي از مردم و روحانيون به تظاهرات پرداختند.
در 2 فروردين 1303 تظاهرات ديگري در طرفداري از مدرس و مخالفت با جمهوري در اطراف مجلس شوراي ملي برپا شد. رضاخان كه مخالفت شديد مدرس و نگراني و اعتراض بسياري از علما را از ايجاد جمهوري مشاهده كرد طي اعلاميهاي در فروردين آن سال، انصراف خود را از ايجاد جمهوري اعلام كرد، و براي اطمينان دادن به علما به قم رفت و با علماي آنجا ديدار نمود.
مدرس كه در مجلس در اقليت قرار داشت از هر فرصت جهت افشاي شخصيت ديكتاتوري رضاخان استفاده و مخالفان مدرس نيز از ايراد نطق وي در مجلس جلوگيري ميكردند. سرانجام در روز 7 مرداد 1303، مدرس به همراه شش تن ديگر از نمايندگان مخالف، رضاخان رئيسالوزراء را به دليل سوء سياست داخلي و خارجي، قيام و اقدام بر ضد قانون اساسي وحكومت مشروطه استيضاح نمودند.
رضاخان با تهديد و تطميع و تزوير، همه را به همكاري و يا سكوت و انفعال كشانده بود و ديگر امكان موفقيت براي مدرس نمانده بود. مدرس اين نكته را به خوبي دريافته بود و در پاسخ اين سؤال كه آيا از اين پس در مبارزهي خود اميد موفقيت دارد، گفت: «من در اين كشمكش، چشم از حيات پوشيده و از مرگ باك ندارم. آرزو دارم اگر خونم بريزد، فايدهاي در حصول آزادي داشته باشد. منِ تنها، از دستگاه سردار سپه نميترسم،اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من ميترسد.»
در دوره ششم مجلس با وجود آنكه تحت نظر كامل رضاخان و دخالت صريح نظاميان در سراسر كشور برگزار شد بار ديگر مدرس و تعداد ديگري از نمايندگان مستقل و مخالف رضاخان به مجلس راه يافتند. اندكي بعد به اشاره رضاخان، مدرس در 7 آبان 1305 موردسوء قصد قرار گرفت اما به نحو معجزهآسايي نجات يافت و مدرس آن اقدام را تلويحاً به تحريك رضاخان دانست. او به مدت دو ماه بستري بود و در دي ماه آن سال در مجلس شركت نمود. در آبان 1306، حاجآقا نورالله اصفهاني، عالم مجاهد و متنفذ اصفهان همراه عدهاي روحانيون آن شهر در اعتراض به برخي از برنامهها و اقدامات رضاخان به قم مهاجرت كرد و از علماي سراسر كشور خواست تا به منظور اعلام همدردي و اعتراض به رضاخان به قم مهاجرت كنند. مدرس نيز طي تلگرافي كه به حاجآقا نورالله مخابره نمود اقدام آنان را تأييد و اظهار همدردي و همكاري نمود.
در انتخابات دوره هفتم كه بار ديگر تحت نظارت شديد مأموران نظامي برگزار شد، اعلام گرديد كه مدرس حتي يك رأي نيز نياورده است و او با اشاره به تقلب وسيع در انتخابات به طنز گفت كه لااقل يك رأيي را كه به خودم دادم ميخونديد! مدرس كه امكان ورود به مجلس را از دست داده بود، ديگر امكاني براي ابراز مخالفت نداشت و از مصونيت پارلماني نيز برخوردار نبود. رضاخان كه مترصد چنين فرصتي بود دستور دستگيري او را صادر كرد. رئيس شهرباني وقت و چند تن ديگر از افسران و درجهداران در نيمه شب 16 مهر 1307 به منزل وي يورش برده و او را مورد ضرب و شتم شديد قرار دادند و سپس به اتومبيلي منتقل كرده و بدون درنگ به يكي از روستاهاي اطراف مشهد و سپس به شهر كوچك و دورافتاده كويري خواف تبعيد نمودند. وي به مدت نُه سال در آنجا تحت نظر شديد مأموران امنيتي قرار داشت و ممنوعالملاقات بود. در آبانماه 1316، مدرس به دستوررضاخان به كاشمر انتقال يافت و در روز 10 آذر 1316 توسط چند تن از مأموران رژيم به شهادت رسيد.
مدرس، مردي پرهيزگار، شجاع، عالم و وارسته بود و در بيان حقايق از هيچكس پروا نداشت. امام خميني(ره) در بيانات خود مدرس را به دليل صفات مذكور بيش از هر عالم ديگر ميستود و او نقش عمدهاي در تكوين شخصيت سياسي امام داشت. اوراقي كه از دست نوشتههاي او باقيمانده گواه آن است كه وي آثاري در زمينه فقه و اصول و تفسير قرآن نيز داشته كه به دليل غارت منزلش و انتقال كتابها و دستنوشتههايش به شهرباني، اثري از آنها بر جاي نمانده است.
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
در آن باغي كه دارد جلوهي طاووس هر زاغي همان بهتر كه زير بال و پرباشد سربلبل
«به استثناي 684 نفر كه اصولاً و فروعاً، عملاً، قاصراً و مقصراً يا سياستاً يا كتباً در تمام مملكت ايران موافقت با قرارداد كردند باقي تمام ملت ايران يا قالاً ياحالاً مخالف با قرارداد بودند. 684 نفر بودند در تمام ايران كه در كتاب بنده اسامي و عملياتشان ثبت است.» (نقل از نطق تاريخي مدرس در جلسهي 5 يكشنبه 25 ذيقعده 1335 مطابق با 9 اسد 1300 دورهي پنجم)
(من گويم اسامي اين 684 نفر را با عملياتشان ضبط كردهام كه اگر يك مجلس شوراي ملي برپا شود و يك حكومت ملي پيدا شود اينها را محاكمه كند و ...» (نقل از همان نطق)
«آنچه من توانستم تعداد كرده و ضبط كنم در تمام ايران كاركنهاي قرارداد (1919) هشتصدنفر بودند كه در كتاب زردي كه بعد از مردن من منتشر ميشود اسم آنها نوشته شده است.» 1 (نقل از نطق تاريخي مدرس در دورهي ششم مجلس شوراي ملي)
«تمام شبها وقتي آقا فراغتي پيدا ميكرد، با هم به تنظيم و تدوين كتاب زرد ميپرداختيم، گاهي آقا محمدحسين مدرسي هم در اين كار شركت داشت.» 2 (نقل از يادداشتهاي دكتر سيدعبدالباقي مدرس به نام «همراه پدر»
«... شما وظيفه و قدرت داريد كه جريان كتاب زرد جدتان را پيگيري كنيد و اين كتاب را هر كجا هست پيدا كنيد. حقير اطلاع كامل از تحرير و تأليف اين كتاب دارم چون در كار آن بودهام. امروز همه فاميل چشم اميدشان به شما است و شما در اين مورد مانند ديگر كارهايتان موفق خواهيد بود.» (نقل از نامهي دكتر محمدحسين مدرس3 به نگارنده، مورخهي مهرماه 1351)
«به طوري كه آقاي حائريزاده نمايندهي مجلس شوراي ملي و آقاي رسا كه مدير روزنامه قانون و از طرفداران مدرس بود اظهار ميدارند وجود چنين كتابي مسلم است و بارها آقاي دكتر (م) اظهار ميداشتند كه آن را يكي از مأمورين شهرباني به ايشان فروخته است.» 4 (نقل از صفحهي 358 كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران)
نگاه كنيد به مقدمهي كتاب زرد، ژرف نگران انديشمند را توان ديگر داد تا در عمق علم تاريخ بيانديشند و اين مرآت حيات انسانها را در مقام و قراري ديگر بازيابند. 5
بصيرت در تاريخنگاري
«مورخ تا بصيرت پيدا نكند اگرهم تاريخ بداند از جزر و مد آن درك صحيحي ندارد، تاريخ علم است و هر علمي بدون تعمق در فلسفه آن اگر خطرناك نباشد، حداقل بيحاصل و معيوب است، سزاوار نيست كه بدون فهم و درك قابل يقيني از تاريخ درباره آن قضاوت و اظهار نظر كنيم، مفاسد و معايب اجتماعي در ميدان حيات و روابط جوامع، عوامل نوعي دارند. اين عوامل نوعي را تاريخ بما ميشناساند تا در راه حيات از مفاسدشان برحذر و از محاسنشان بهرهمند گرديم.» 6
به عقيده مدرس تاريخ علمي است كه داراي اصول و قوانين دقيق و غير قابل تغيير است. او درك نادرست از تاريخ را براي مورخ و در نتيجه جامعه بسيار خطرناك ميداند. اعتقاد او بر اين است كه عدم شناخت نوع مفاسد اجتماعي و عوامل پديدآورندهي آن براي حيات هر جامعهاي خاموش نمودن چراغ راه آحاد آن جامعه است، وقتي سعي شود از رهروان راه زندگي نور و روشنايي را بگيريم، نبايد انتظار داشته باشيم در گودال و چاه نيفتند.
درك تاريخ
«اگر وعاظ، معلمان، اساتيد، نويسندگان، مورخان ميخواهند خدمت به ملتشان بكنند و از روي هوي و هوس عمل ننمايند و نسلهاي آينده را گرفتار نگراني و گمراهي نكنند، صريح ميگويم ضروري است كه تاريخشان را درك كنند و خود دربارهاش سخن بگويند و بنويسند. آخر ما تاريخنويس و تاريخ فهم نداشتهايم كه هرودوت با چنان ديدي تاريخ ما را تحرير نموده كه كمترين اعتمادي به گفتههايش نيست. 7
در جنگ ماراتون عامل اصلي شكست سپاه ايران، شجاعت و تهور يونان و اسپارت نبود، برعكس ايرانيان يك ميليون سپاهي را تا درون مرز آنان با نظم و انضباط فوقالعاده برده بودند، گذراندن چنين عسكري از كوه و بيابان و دريا، عقلاً تدبير و درايت ميخواهد و اين بوده است. منتهي در اين ميان هدف گم شده و آنان در موقعيتي بودهاند كه نميدانسته و نميفهميدهاند براي چه ميجنگند، بيهدفي است كه فاجعهانگيز است، وگرنه شجاعت و هنر جنگآوري و جنگجويي كه بالذات و بالطبيعه براي دفاع از حيات خود فضيلتي است به معني كامل، وجود داشته است. نگاه كنيد به تواريخ دقيق و مورد اطمينان در كليه جنگهايي كه بدون يك هدف متعالي به وقوع پيوسته شكست حتمي بوده است. سپاه اسلام چون هدف مشخص و بزرگ دارد با وجود بيبرگي كامل همواره موفق است. در جنگ صفين تا زماني كه هدف مشخص بود پيروزي بود ولي وقتي هدف اصلي را با حيله در ميان عسكريان مولا بزير پرده كشيدند چنان شد كه ميدانيد. اين اصل را در كار آتيلا،8 بوناپارت، و بسياري ديگر ميبينيم. امپراطوري عثماني هم با همين بيماري تورم كبدي متلاشي و جزءجزء خواهد شد، چون به جائي رسيده كه براي هدف متعالي عظمت اسلام نميجنگد بلكه براي توسعهطلبي و متلاشي نمودن حاكميت و استقلال همسايگان خود محاربه ميكند، اين مطلب را به چند نفر از حكومتيان عثماني در نجف گفتم و متذكر شدم كه شما از مردم مسلمان عسكر اجباري ميگيريد و آنان را براي قدرت و سلطه خود به جنگ كساني كه با شما كاري ندارند ميبريد، اينها به كارشان ايمان و اعتقاد ندارند و بالاخره شما را به شكست و زوال ميكشانند و اين بدنامي اسلام و مسلمانان است. ما صد سال جنگيديم و در جنگهاي صليبي كه در حقيقت هجوم همه اروپا بود بر حيات اسلام، غلبه كرديم بر دول اروپا و حالا اينها از اين راه شما را به دام انداختهاند، تجزيه امپراطوري عثماني يعني نخ نخ نمودن طناب اسلام و به آساني پاره كردن و بريدن آن.
گفت سيد اين حقايق را براي سلطان بگو درست همين است كه گفتي در پاسخ او اظهار داشتم همين نظر را دارم.» 9
بهرهگيري از تاريخ
مدرس نه علم غيب دارد و نه معجزه ميكند، كتابهاي جفر و طلسمات را هم نخوانده و نداشته، ولي اظهار نظر او دربارهي امپراتوري عثماني در ذيقعدهي 1322 (ه. ق) مطابق با (اسفند 1283 شمسي) يك پيشداوري دقيق و صحيح تاريخي است. بايد پرسيد و جاي سؤال هم هست كه او از كجا به اين واقعيت كه تقريباً تاريخ 20 سال بعد در جنگ بينالمللي اول اتفاق ميافتد واقف بوده است.
چاره نداريم جز اينكه بگوييم او به قول خودش مفاسد نوعيه را به خوبي ميشناخته، فلسفهي تاريخ،روابط پديدهها، علل، معلول، عوامل و عناصر، در نزد او كاملاً شناخته شده و در مجموع، جريان حاكم بر روند تاريخ را به خوبي دريافته است، نظير اين پيشگويي را باز هم در جاي ديگري دارد:
«از مذاكرات با سردارسپه بر من مسلم شده است كه در رژيم آينده بنياد معيشت ايلياتي را خواهند برانداخت، شايد در نظر اول اين قضيه به نظرهاي سطحي پسنديده آيد وليكن شايان دقت است، مسئلهي تخته قاپو يعني در تخته شدن و دهنشين شدن ايلات يك چيزي نيست كه تازه ما اختراع كرده باشيم، بلكه از آغاز خلقت بشر، راحتطلب بوده چون دهنشيني راحتتر از كوچكردن دائم و نقل و انتقال هميشگي است. ولي چون در كشور ايران هميشه بهار نيست كه در يك جا بقدر كفايت براي رمه علف پيدا شود ناگزير مردم حشمدار بايد تدريجاً دنبال علف رو به كوه و بيابان برند و بدين طريق همواره تابستان در سردسير و زمستان را در گرمسير بگذرانند، و براي احشام خود علوفه تهيه نمايند، لذا پيوسته بر اين شعبه فلاحت كه يكي از پربركتترين چشمههاي ثروت مملكت است افزوده ميشود چون معيشت همه ايلات و عشاير ما از اين راه تأمين ميگردد، سلاطين وقتي نسبت به يك ايل خشم ميگرفتند آنوقت دستور ميدادند آن ايل را تختهقاپو كنند يعني دچار فقر و گرسنگي سازند، زيرا همينكه ايل در تخته شد ناچار حشم گرسنه و بيعلف خود را به قيمت نازل ميفروشد و پس از دو سه سال به نان شب محتاج ميگردد. افراد چنين ايلي هم چون به حركت و قشلاق و ييلاق عادت كرده و هواي لطيف و غذاي طبيعي لبنيات خوردهاند در اثر توقف در يكجا و كمبود غذا آهسته آهسته ضعيف و بيمار ميشوند، يا ميميرند و يا به شهرهاي بزرگ براي مزدوري ميروند اين است سرنوشتي كه امروز براي ايلات رقم زدهاند، ما بايد سعي كنيم ايل و عشاير اين مملكت گرفتار بليه نگردد براي آن مدارس سيار با برنامههاي مناسب درست كنيم اصول وطندوستي و مسائل صحي و بهداري و مسائل ضروري فلاحت را به آنان بياموزيم و امنيت و محفوظ ماندن احشام و اغنام آن را تأمين كنيم، اين كارها بسيار آسان است اما طرح دولتهاي بزرگ اين است كه ايلات ايران را تختهقاپو كند تا گوسفند و اسب ايراني كه براي تجارت تا قلب اروپا انتقال مييابد و سرچشمه عايدات هنگفت اين كشور است رو به نابودي گذارد و روزي برسد كه براي شير و ... پشم و پوست و حتي دهنار (دو سير و نيم) پنير گردن ما به جانب خارجه كج باشد و دست حاجت به سوي آنان دراز كنيم.» 10
آينده در آيينه تاريخ
«در رژيم تازه كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كردهاند نوعي از تجدد به ما داده ميشود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاي آينده خواهد نمود، تقريباً چوپانهاي فراعيني و كنگاور با فكل و كراوات خودنمائي ميكنند و سيلها از رمانها و افسانههاي خارجي كه در واقع جز حسين كرد فرنگي و رموز حمزهفرنگي چيزي نيست به وسيله مطبوعات و پردههاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت.» 11
اين پيشبيني مدرس است در سال 1303 هجري شمسي درست ده سال پيش از آغاز انجام اين طرح به وسيلهي دول استعمارگر در ايران. او از كجا و به چه وسيلهاي چنين مسئلهاي را كه امروز ما شاهد و ناظر ادامه بقاياي آنيم مطرح ميكند، با چه نيرويي درك مينمايد كه آيندهي كشور ايران چنان است كه براي همهي آنهايي كه دارد و مازاد آن را صادر ميكند نيازمند خواهد شد، كليگويي هم نيست دقيقاً جزء جزء و طبقهبندي شده است، گروهي معتقد بودهاند و هنوز هم معتقدند كه از عوالم غيب خبر داشته و اين تواناييها امدادهاي غيبي است، ولي ما مطلقاً اين نظر را نميپذيريم، چه خود او هم به مناسبتي ميگويد:
«چرا ميگوئيد مدرس نائب امام زمان (ع) است كه نتوانيد ثابت كنيد، بگوئيد مدرس نايب و وكيل مردم است كه ثابت كردنش برايتان آسان باشد.» 12
ناچاريم بپذيريم كه مدرس مسير تاريخ و واكنش برخوردهاي سياسي و شيوهي ملل قدرتمند را در رابطه با ملل ضعيف به خوبي از سينهي تاريخ استخراج نموده و ميشناسد. توجه كنيد:
تاريخ و اقتصاد
«همه ساله هزاران كارگر ايراني در خارجه مزدوري كرده با اندوخته خود به داخله بر ميگشتند و نيز بازرگانان ايراني در كار صادرات و واردات دخالت داشتند و منافعي كه تحصيل ميكردند در واقع به كشور ايران عايد ميشد و طبعاً از اين قبيل راهها كسري صادرات نسبت به واردات تا حدي جبران ميشد. اما از زماني كه صرفاخانهها و تجارتخانههاي ايراني غفلتاً طي چند ماه يكي پس از ديگري ورشكست شدند درآمدهاي كشور نيز رو به تنزل رفت و تنگدستي عمومي با شدت آغاز شد. همان سياستي كه باعث ورشكستگي تجارتخانههاي ايراني شد امروز ميكوشد كه آخرين رشتههاي بازرگاني و اقتصاد ما را واژگون سازد.»
وقتي اين مرد از مسائل اقتصادي سخن ميگويد و به تشريح اقتصاد پرداخته مسائل توسعه و مخصوصاً بانك و بانكداري را تشريح ميكند، آيتي از اطلاعات وسيع و گسترده در قلمرو اين علم است. سخن او است:
تلاش براي درك تاريخ
«وقتي به اصفهان رسيدم و خواندن تاريخ هند و چين را علاقمند شدم. در اينباره كتاب و نوشته بسيار كم بود. ناچاراً سراغ كساني رفتم كه در اين مملكتها بودهاند و چيزهائي از آنجا ميدانند. تاجري در اصفهان بود. يك هندي به نام سردار [يك كلمه ناخوانا] ميآمد و برايم آنچه از تاريخ هند ميدانست ميگفت كتابهائي هم از هند برايم ميخواند و گاهي ترجمه ميكرد فهميدم كه هند زماني از دست رفت كه از لحاظ اقتصادي به زانو درآمد و امپراطوري انگليس دو چيز را با تأسيس شركت تجارتي از آن گرفت اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگليس.»13
اين مال و اين حال چيست كه ذهن روشن مدرس انگشت روي آن ميگذارد؟ مال را كمابيش از نظر او ميشناسيم كه همان نهادهاي اقتصادي و روابط مابين آن نهادهاست، ولي حال ظاهراً ميبايستي نيروو توانايي كار و فعاليت باشد، چون مدرس خود در جايي ميگويد امروز حال ندارم يعني بيمارم و كسلم، قدرت و توان ندارم. و باز در جايي ديگر عنوان ميكند:
«در جريان تأسيس بانك ملي در بسياري از شهرهاي كوچك زنها براي خريد سهام شركت زيورآلات خود را از سر و گردن گشودند و در همان زمان رجال جهان ديده گيتيشناس14 گفتند چشم بد دور. محال است مستعمره جويان اجازه بدهند چنين حال و احساسات و چنين ايماني در يك ملت شرقي رشد و نمو نمايد.»
زمان و گسترهي تاريخ
به هر صورت چنين به نظر ميرسد كه «حال» در بيان مدرس به جاي آگاهي و توانايي و نيروي فعاله در سير تكامل جامعه است، استعداد، سرزندگي و سوز و شور و حركت در كلمهاي كه با لفظ حال به كار ميبرد نهفته است و او در بسياري از اوراق كتاب خود بررسي ميكند كه چرا مردم ما حال تاريخ فهمي و عبرت از آن راندارند. بايد اين حال را در وجودآنان ايجاد كنيم كه سياست فهم گردند، هر ايراني از طبابت درك صحيح دارد كه راهي علمي است براي رفع مرض و بيماري ولو اطلاعاتش ناچيز و كم باشد. اگر به همين اندازه هم بتوانيم اين ملت را نسبت به گذشته خود دلبسته نماييم كه بداند در گذشته چه كرده است كه بايد در آينده فاعل آن فعل نباشد قدمي مؤثر در راه خير و صلاح او برداشتهايم.
«خواندن و شنيدن تاريخ برايم اين مطلب را روشن كرد كه بايد به علم سياست بيشتر فكر كنم، خوشبختانه در اين مورد كتابهاي زيادي در دسترس بود در نجف بود در اصفهان هم بود.
كتابهائي كه علماي ما براي سلاطين نوشتهاند، نصيحهالملوك ـ قابوسنامهـ اخلاق ناصري ـ چيزهائي دارد و فارابي، غزالي، افلاطون، ارسطو اينها هم عقايد وافكاري در مورد سياست و اداره جامعه نوشتهاند. اينها را بايد خواند و با شيوه سياست امروز تطبيق داد اين مطالب گرچه خوب و مورد نياز است ولي روش سياسي امروز مسئله ديگري است. تخصيص دادن به اين متفكران و گفتارشان را اصل مسلم دانستن نفي غير است.
كتاب سياست در زمان ما داراي چندين هزار فصل است و آنچه آنان نوشتهاند صد يك آن هم كمتر است، بايد راهي را انتخاب كنيم و سياستي را اتخاذ نموده و بخوانيم و بدانيم كه تنها در محدوده اصلاح جامعه ومملكت نباشد و به فكر بقاي آن هم باشيم، وظيفه مهم هر سياستمداري در اين ر وزگار انديشه بقاي كشور و ملت خويش است چون در اين دوران تا پنجاه شصت سال ديگر بقاي جوامع كوچك در خطر جدي است، وقتي بقاي اجتماع تضمين و تأمين بود اصلاح آن ميسر است زميني كه وجود ندارد چگونه تبديل به باغ و كشتزار ميشود.
نگهداشتن اين زمين و تبديل آن به كشتزار و مصون داشتنش از تجاوز همسايه و غيره با تدبير و سياست ميسر است، بايد ملتي در مملكت بوده،زندگي كند تا بتوان با اتكا به دلبستگيهاي مذهبي و ملي و وطني، آنان را براي حفظ و آبادي زمينشان و خانهشان و ايمانشان تشويق و ترغيب كرد.»
بقاي ملت، صلاح ملت
«در مملكتي كه اشرار و قطاعالطريق تا پشت دروازه اصفهان را چاپيدهاند، و حسين كاشي مال اهالي كاشان واعراض مردمرا برده و قشون متمردين شكست خورده تعاقبي نشده و در حالي كه شيراز در انقلاب است و هر جا حكومت دارد حكومت چنگيزي است هر جا كه حكومت ندارد آكل و مأكول است،15 اين جامعه بقايش در خطر است، بايد بقايش در درجه اول مد نظر باشد بعد صلاحش را مورد نظر قرار داد.»
نوگرايي سلطه
«امروز دول قدرتمند فقط با سرزمينها كاري ندارند، با منافع سرزمينها كار دارند، در سالهاي آينده سياست اشغال و تجاوز و زير سلطه گرفتن نوعي ديگر ميشود. به كشورهاي ضعيف ميگويند مملكت آب و خاك مال خودتان ولي حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمايت ميكنم تا همسايههاي شما فكر بدي براي بلعيدنتان نكنند. روسيه ما را از انگلستان ميترساند و انگلستان ما را از روسيه، آنان قفقاز را خوردهاند و اينها بحرين و معادن جنوب را. شايد روزي هم برسد كه بگويند اينها مال خودتان، به شرطي كه نفتش و سنگآهن و مس و موار ديگر صنعتياش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را ميشناسيم.
روز ششم ذيقعده 1324 (ه . ق) در اولين جلسه انجمن ملي اصفهان كه اغلب علما و ظلالسلطان هم بود، به اين تعبير سياست اشاره كردم. جلسه را در عمارت چهلستون تشكيل داده بودند، گفتم «اين كاخ پايه شكسته و اين باغ بيحاصل چه به درد ميخورد جز اينكه مستلزم مخارج سنگين براي تعمير و نگهداري آن باشد، ولي اگر همتي در كار باشد كه اينجا را آباد كند دارالعلم كند، موزه اشياء كند، باغ تفرج و سياحت كند، يا محل مطالعه و تحقيق كند، اينجا آباد ميشود، درآمد هم پيدا ميكند، آن وقت شما ميآئيد و ادعاي مالكيت ميكنيد و حاصلش را ميبلعيد، شاهزاده ظلالسلطان هم باديههاي اطراف اصفهان و زمينهاي پر درآمد همين كار را كردهاند، مردم آمدهاند آنجا را آباد كردهاند به محصول نشاندهاند و ايشان با يك فوج سرباز و يك كاغذ تيول از شاهبابا آنجا را تصاحب كرده و محصول آن را به نام سهمالارباب يا سهامالمالك يا حق تيول ميبرند بدون اينكه يك پاپاسي خرج آن كنند. عقل دول قدرتمند كه كمتر از عقل حضرت والا نيست آنها هم با كشورها چنين خواهند كرد. شما بدانيد استعمار در حال ديگر ارخالق [لباسي از كت معمولي بلندتر] نميپوشد، لباس نو رنگين و فكل دارد، براي اين جريان نو آمده بايد سياستي و تدبيري انديشيد.
شاهزاده اگر به اميد اينجا آمده كه او را اين انجمن به سلطنت برساند فكر بيهودهاي است و اگر واقعاً اين طوري كه وانمود ميكنند علاقمندند به درد مردم برسند بايد همه اينها را كه از مردم گرفتهاند به آنها بازگردانند و اينهمه قشون را كه دور خودجمع كرده و موجب آزار مردماند رهايشان كنند تا بروند به كار كشاورزي و دامداري برسند، اين تفنگها را هم بدهند به كساني كه ميخواهند با زورگويان بجنگند سلطنت را از همين جا شروع كنند آن وقت خود مردم او را به سلطنت ميرسانند. 16
اينجا معلوم نيست ميخواهيد چه كنيد و چه برنامهاي داريد من از اين جلسه اينجوري ميفهمم حضرات علما هم همين عقيده را دارند.
همه ميگويند شاهزاده ظلالسلطان به همه ستم ميكند، بسيار خوب همه بايد به او ستم كنند چه مانعي دارد. ستم يك تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، مجازاتش هم اين است كه آحاد مردم به اين فرد كه ميخواهد حاكم و فرمانروا باشد بگويند ما نميخواهيم تو فرمانرواي ما باشي سياست امروز و فردا ايجاب ميكند كه ما زمين باير و ده خراب خود را نگهداريم و بعد آن را آباد كنيم.حاكم مستبد مردم را از همين خرابهها هم با ستم خود بيرون ميكند، مردم هم به جاهاي ديگري ميروند. سرزمين كه خالي از نيروي كار و فعاليت و جوش و خروش زندگي شد تصاحبش آسان است، و بردن منافعش هم آسانتر. بعد از حرفهائي كه زده شد جز 2 نفر از علما [ظاهراً بايد اين دو نفر شادروانان كلباسي و حاجآقا نورالله باشند] بقيه يا سكوت كردند و يا اعراض. بسياري خود را باخته بودند و ترس از ظلالسلطان رگ و ريشه بدنشان را ميبريد، اينها اسبها و درشكههايشان از اموال شاهزاده بود و اين حرفها پيادهشان ميكرد جلسه به هم خورد، حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند تا آمدم به مدرسه جده برسم اصفهان پرصدا شد. پيشنهاد اسب، درشكه و ده و خانه و پول بود كه قاصدهاي حضرت والا برايم ميآورند. ديدم تمكن و ثروت پيدا كردن چقدر راحت است، به همه گفتم به شاهزاده بگويند من طبق وصيت جدم اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم.
اگر همه دنيا را به من ببخشند همين حرفها را كه ميدانم حق است باز هم ميزنم. به همكار معمم و با قدرت شما هم گفتهام.»
آغاز پيكار
«جلسه انجمن پايهگذار طبقه مخالف حاكميت زور شد. حاجآقا نورالله و كلباسي با عقيده من موافقت داشتند. كوشش ميكرديم كار به جنگ و نزاع نكشد. در جلسات ديگر انجمن تصميم گرفته شد تا كليه اهالي اصفهان و حومه مراقب باشند طغياني ايجاد نشود.آدمهاي ظلالسلطان در طي چهار ماه 16 نفر را سخت مضروب كردند بسياري هم محبوس گرديدند تا آنكه بالاخره در محرم 1325 طغيان و شورش شروع شد و ظلالسلطان حاكم قدرتمند و مستبد اصفهان از كرسي اقتدار بزير افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملي موفقيت بزرگي به دست آورده بود، خانه حاجآقا (حاجآقا نورالله) مركز دادخواهان گشت، و او الحق شجاعانه كار ميكرد، با رفتن شاهزاده و تلاش حاجآقا به جمعيت ملي ولايتي قدرت استبداد ايشان قدم در طريق زوال گذاشت،و حاصل موقوفات مساجد متعدد و بزرگ اصفهان صرف حفظ قدرت و جمع اوباش ميشد، تا بلكه در، شكسته قدرت باز تعمير يا تغيير يابد و سيل به درون رخنه نكند ولي اين تلاش بيحاصل بود.»
پويايي و تحرك اجتماعي
«بار ديگر پس از واقعه دخانيات در اصفهان انقلابي ايجاد شد، و حركتي براي بقا و صلاح مملكت بوجود آمد. انجمن ملي هم باني اين خير بود، چند نفر از علما عقيده داشتند كه اين اقدام را بايد مديون علما و اهل ديانت بدانيم، من عقيدهام غير از اين بود، محصور كردن يك برپائي اجتماعي براي احقاق حقوق ملي و اجتماعي در چهارديواري يك دسته و گروه كاري غلط است. در اين صورت كل جامعه تحتالشعاع يك عده قرار ميگيرد و بعد همين عده مغرور و بحقوق ديگران متجاوز ميشود. جامعه بايد بداند خودش متحرك و عامل است، حسنات و سيئات عملش هم مربوط به خود اوست. به همه اعضا و بزرگان انجمن جد و جهد نمودم كه نهضت اصفهان را به وجود آمده از فعاليت همه مردم بدانند، در مدرسه و در جاهاي ديگر هم همين عقيده را اظهار كردم كه ما نميتوانيم خودمان، خودمان را منشاء عزل حاكم مستبد بدانيم اگر بگوئيم ما حاكم را با مبارزه كنار زديم شايد بسياري بگويند اين حاكم براي ما خوب بود شما براي چه توكيل نموديد خودتان را براي خودتان؟ توكيل نمودن خود براي خود محال است، فاصله هست ميان كار غلط و كار محال.
آنان نظرشان آن بود و من نظرم ثبت تلاش مردم به نام مردم بود. تا حالا هم باني عزل ظلالسلطان خود مردم قلمداد شدهاند، به مدير روزنامه (روزنامه انجمن مقدس اصفهان) هم نوشتم چرا ميگوئي مدرس ظلالسلطان را از اصفهان بيرون راند، او از مردم ترسيد و رفت غير از اين كه نبود. تا بود مفاسد عظيمي مترتب ميشد و حالا كه رفت اگر اصلاح نشود آن مفاسد هم بوجود نميآيد اين را مردم فهميدند و يكي كه حرف زد بقيه هم جرأت پيدا كردند و شاهزاده منعزل شد و با احترام به پايتخت رفت اگر آنجا شاه شد پايتختيها و قدرتمندها شاهش كردهاند. مردم هم وظيفه خود را ميدانند، خير و صلاح خود را تشخيص ميدهند. ايرانيان صبور و متحملاند صد سال بيشتر و كمتر با اقوام مهاجم ساختهاند و عاقبت در فرهنگ خود آنان را حل نموده و محوشان كردهاند. مهالك و مفاسد را رفع نمودهاندتا حالا به مشروطه و دارالشورا رسيدهاند. معايب اين حكومت را هم رفع ميكنند، صلاح مملكت و ديانتي ما نيست كه در همه امور خود را وكيل ملت بدانيم. اگر توانستيم برايشان كاري انجام ميدهيم چون وظيفه شرعي ما است كه به آنان خدمت كنيم و اگر نتوانستيم آنها خودشان ميدانند كه چه بكنند و چه نكنند.» 17
مطالب ياد شده سخنان مدرس در صحن مدرسهي جدهي بزرگ براي طلاب و ديداركنندگان خود است كه ظاهراً براي قدرشناسي به او مراجعه نمودهاند، كليه مطالب را خواهرزادهي مدرس مرحوم (دكتر محمدحسين مدرسي) كلمه به كلمه يادداشت نموده و اين نطق مهم را بدين وسيله حفظ كرده است. نسخهي اصلي آن موجود است و ميرساند كه او براي حركت و جنبش مردم چه ارجي قائل بوده و هيچگاه نميخواسته خود را مطرح نمايد. تا آخرين لحظات مبارزه هم كه طبعاً همراه آخرين نفسهاي اوست همين عقيده را دارد. دربارهي قرارداد 1919 و لغو آن هم كه به تصديق همهي مورخان، مدرس قهرمان بلارقيب آن بود، ميگويد:
«به توفيق خداوند و بيداري ملت ايران از چنگ قرارداد هم خلاصي پيدا شد.» (نطق مدرس جلسهي 284 دوشنبه 21 جوزا 1302، 25 شوال 1341)
«اگر كسي غوررسي ميكرد و روح آن قرارداد را ميفهميد، دو چيز استنباط ميكرد و آن اين بود كه تمامش مال ايراني است،مالش، حالش، جنبشش و همه چيزش متعلق به ايراني است. فقط اين قرارداد در دو چيزش ديگري را شركت ميداد يكي پولش، يكي قوهاش، اين روح قرارداد بود اختصاص به ما هم ندارد، متحدالمال در تمام دنيا است...
اهل ايران مخالف بودند، نه اينكه زيدي مثلاً بگويد من مخالف بودم، من مخالفت كردم، حسن مخالفت كرد،حسين مخالفت كرد، خير عمده طبيعت ملت بود كه مقاومت كرد، قوه طبيعت ملت است كه مي تواند با هر تهاجمي مقابله كند.» (نطق مدرس چهارم ربيعالثاني 1343 و دهم عقرب 1303 مجلس پنجم)
كارگزاران و سياست جامعه
«در نجف پيشنهاد و اصرار ميشد براي مرجعيت شيعيان و به عقيده خودم مسلمانان به هند بروم و به كار تشكيل حوزه و مجامع اسلامي بپردازم.
گفتم فيه لايخفي (فيه مالايخفي)
ملت ايران متحمل هزينه سنگين شده و مرا براي خدمتگزاري در اين مرتبه آورده است،حالا كه نياز دارد، آنان را رها نميكنم، در ايران هم «كلالصيد في جوفالفرا» صادق است. 18
خدمتگزار بايد بومي باشد كه درد مخدوم را بفهمد، خادم و مخدوم را همدلي،همزباني و همدردي در اصلاح امور قدرت و همت ميدهد، هيچكدام از حكامي كه از مملكتي به مملكت ديگر فرستاده شدند و يا تسلط يافتند براي ملت آن كشور نتوانستند كاري انجام دهند. در تاريخ نمونههاي زيادي هم داريم ـ در مصر ـ در ايران و هند و بسيار جاهاي ديگر، همه ممالك اسلامي خانه من است ولي در ميان اين كشورها من ايران را بيشتر علاقمندم و در ايران هم سرابه و اسفه19 را. شايد در آينده جائي در خراسان هم خانه من گردد ولي اين خانه دومي است كه حال و هواي اوليها را ندارد. آنجا با فضايش اخت گرفتهام ميدانم كجايش خراب است كجايش آباد است چه دارد و چه ندارد آبش از كجاست نانش از كجاست، باغش، زمينش، محصولش چيست و از كيست. براي خراب كردن و آباد كردن اطلاعاتم زيادتر و حاصل كار رضايت بخشتر است، فلسفه به هند و جاهاي ديگر رفتن براي كساني خوبست كه تعين و دسبوسي را كه خلاف شئون انساني و شيوهي اسلامي است مايلند.»
سه اصل مهم در تاريخ
در خلال اين سطور، يكه و تنها مردي را ميبينم كه در پهنهي قرن خودآگاهانه به سه اصل مهم ميانديشد: دين ـ وطن ـ ملت و براي اينكه خادم اين سه باشد به سه ركن از علوم مسلط و در آن متبحر است: علم دين ـ علم تاريخ ـ علم سياست.
افكار و انديشههاي خود را منظم به مرحله عمل ميگذارد و گاه تحرير مي كند، داشتن علم و انديشه را براي رسيدن به منظور كافي نميداند، بازو ميگشايد و عمل ميكند،گرم و پرشور وارد ميدان مبارزه ميگردد، تدريس ميكند، بدون اينكه در موفقيتها به خود ببالد مردم را عامل اصلي پيروزيها ميشمارد، تاريخ مينويسد، اصول عقايد مينگارد، حتي كار خود را خود انجام ميدهد، به پارهناني قانع است، يك روز در هفته مزدوري ميكند و از حاصل آن روزها و شبهاي يك هفته را ميگذراند.
بينيازي و آزادگي
«در نجف روزهاي جمعه كار ميكردم و درآمد آن روز را نان ميخريدم و تكههاي نان خشك را روي صفحه كتابم ميگذاشتم و ضمن مطالعه ميخوردم، تهيه غذا آسان بود و گستردن و جمع كردن سفره و مخلفات آن را نداشت، خود را از همه بستگيها آزاد كردم.»
معلوم است اين بينيازي از همه كس و همه چيز چه قدرتي در وجود انسان ميآفريند، پروازي بلند،و روشني هدف، صراحت و تهور خارج از تفكر ما، آنهم در راهي متعالي، هدفي كه نقطهي انتهايي ديد پيامبران است. شيوهي تفكر او چنان است كه آشتي دهندهي دين ـ فلسفه و سياست است، هر سه را در يك مسير به حركت در ميآورد و در راه آنها را به هم نزديك و به صورت سه رشتهي به هم پيچيده وسيله كشش انسانها به اوج آزادگي قرار ميدهد. جمله از اوست:
«تلاش و حركت جامعه براي رسيدن به كمال انساني و آزادگي، زماني بهترين نتيجه را به بار ميآورد كه با عقل و تدبير آغاز و به آزادي ختم شود.»
ميبينيم كه در اينجا مجتهد جامعالشرائطي كه نشسته و فقه و اصول درس ميدهد نيست، فيلسوف با قدرتي است كه بسيار كم از جزء در ميگذرد و كل را مورد تفكر قرار ميدهد، در سير تفكر خود طبيعت كه مبناي كلي و اصيل آفرينش است جاي مهمي را اشغال ميكند.
طبيعت، انسان، خدا
«خداوند پيامبران را به عنوان ارشاد و راهنمائي انسانها فرستاده تا مسير زندگي را گم نكنند، همين وظيفه را كه طبيعت به عهده دارد، ولي كمتر كسي زبان اين مخلوق در كل، پيامبر را ميشناسد. كدام جزئي از طبيعت است كه ما را براي شناختن آفريننده هستي آگاه نسازد و كدام نمائي از آن است كه درس زندگي كردن را به ما نياموزد. جاي تأسف است كه انسان پيامبركشي را حالا در اثر جنگ به طبيعتكشي تبديل نموده. جنگ و تجاوز نه تنها اخلاق مردم را در امور به فساد و تباهي ميكشد بلكه طبيعت را هم كه منشاء زندگيهاست تباه و نابود ميكند.» (نقل از نامهاي كه ظاهراً به شيخ عيسي لواساني نوشته شده)
او تهاجم تمدن و صنعت را به عرصهي مقدس طبيعت ناديده نميگيرد. از شهرهاي ويران و غارت شده، از ملتهاي نابود و پراكنده گشته،از زنان و مردان بيآزار و معصوم در خون نشسته و از بهترين قسمتهاي طبيعت كه به خاطر مطامع بشر از حيات افتاده، با غمي آكنده با عقل سخن به ميان ميآورد و براي جلوگيري از آن چاره ميجويد:
«لولا مطامع والاحقاد لاتسفك دماءالاف الانسان»
معلوم نيست اين جمله غني زاييده از يك تفكر ضد انگيزهي جنگ و خونريزي از خود اوست و يا از كسي نقل نموده. از قراين چنين بر ميآيد كه نقل قول است، چون تا آنجا كه مطالعه و بررسي كرديم 439 جملهي عربي در كتاب زرد به كار رفته كه اكثراً آيهي از قرآن و يا حديث و گاهي هم ضربالمثل است، تقريباً 381 مطلب را منابع و مآخذ آن را پيدا كردهايم و «لولا مطامع ...» را هنوز در جايي نيافتهايم از اصل مطلب دور نگردم:
«طبيعت و عقل بشر براي تعظيم و تسليم خلق نشده است اگر زانوها خم ميشوند مسلماً از عقل سرپيچي كردهاند. انسان درست طبيعت كوچكي است، طبيعت حركت و سير منظم و همآهنگي دارد اگر ما با طياره و كشتي از حركت و موانع آن عبور ميكنيم آن را مسخر خود نكردهايم ماهيت آن همان است كه هست. اينكه بعضي ميگويند انسان طبيعت را مقهور خود ساخته غلط و محال است طبيعت و انسان هيچگاه مقهور نميشود. طبيعت كل است، انسان كل است، و هر دو اصول اساسي معرفتاند.» (سخنان مدرس در خانهي تدين، نقل از خاطرات فرزندش) 20
اعتقاد او بر اين است كه كوچكترين تجاوز به حريم طبيعت و انسان تجاوز به ناموس خلقت است:
«جنگ فاجعه بزرگي است كه ما براي دفاع از حرمت و اعتقادات خود گاهي مجبوريم آن را بهپذيريم. جز پيامبر و امام معصوم هيچكس صلاحيت ندارد اذن جنگ بدهد.»
مدرس، براي انسان عظمتي فوق تصور قايل است، او طبيعت و انسان را دو ركن معرفت پروردگار ميداند و رساندن كوچكترين آسيبي به اين دو را گناهي نابخشودني ميشمارد. كمتر متفكر و فيلسوفي است كه در تلفيق دين، سياست و تاريخ به چنين نكتهي ظريفي برخورد و اشاره كرده باشد، وقتي از مقدمهي كتاب زرد ميگذرد و وارد متن ميشود اولين جمله اين است:
«اين كتاب روح فلسفهي تاريخ و دين و سياست است.»
هم در مقدمه و هم در متن زماني كه از فساد اخلاق جوامع متمدن سخن ميگويد با حسرتي تمام مينويسد:
«در زمان لوئيها، در سينه و قلب اروپا مردم را قتل عام ميكردند، زير پايشان آتش ميافروختند تاراج اموال مردم كاري عادي و روزمره بود، افراد را به جرم مخفي نمودن طلاهاي خود از شست پا آويزان ميكردند در جنگهاي تن به تن (دوئل) يكديگر را ميكشتند خيانت و جنايت از رويدادهاي عادي بود با آهن گداخته روي تن و پيشاني انسانها علامت ميگذاشتند،و عجب كه صوامع كوچكترين اعتراضي نسبت به اين وحشيگري و توهين به مقام انساني نداشتند. همه اينها وجود داشت ودر كنارش علم و صنعت و تمدن پيش ميرفت، هيچ جامعهاي حق ندارد خود را مبرا از تجاوز به حقوق انساني بداند. چنگيز و تيمور در همه اعصار و قرون در همه جا وجود دارد، تنها لباس و رنگ و پوست و زبان آنها با هم فرق ميكند، چنگيزهاي اروپا به مراتب از چنگيز آسيا وحشيتر و خطرناكتر بودهاند.»
در بحثي مفصل برتري اصولي اخلاقي و نگهداري حرمت انساني مسلمانان را بدون قضاوت يكطرفي و تعصب مسلماني شرح ميدهد و خاطرنشان ميسازد كليهي مللي كه با جامعهي مسلمان به صورتي ارتباط پيدا كردند چه به وسيلهي تجارت و چه به وسيلهي جنگهاي مذهبي و يا به وسايل ديگر به عظمت انديشه و حسنات اخلاقي پيروان اسلام واقف گشتند و خصوصاً نمونههاي متعددي از تاريخ ارائه ميدهد كه سپاهيان اسلام اكثراً قرآن را حفظ داشتند و به مناسبت آيات را از بر ميخواندند و باتلاوت آن نيرو و توان ميگرفتند، و از اين نميگذرد كه:
«اگر تركان عثماني به نام اسلام مسيحيان رابه اسارت نميگرفتند و در بازارها به صورت برده نميفروختند رونق اسلام فراگيرتر ميشد ولي با اين همه باز هم از مسيحيان كه تمام ساكنان افريقا را مانند حيوانات شكار نمودند و با كمال شقاوت و ظلم آنان را ميكشتند و ميفروختند ميتوانستند بهتر باشند.»
بازسازي تاريخ
«بايد تاريخ همه سرزمينهاي تاريخدار را بازنويسي كرد، كمتر سرزميني است كه لايه ضخيمي از گوشت و استخوان انسانهائي نداشته باشد كه تاريخ نميفهميدهاند ولي قرباني تاريخسازان خونآشام گشتهاند. آن روزها كه كودك بوديم قبرستاني را ويران ميكردند،صدها جمجمه از خاك بيرون ميآفتاد كه ميخي بزرگ كه در ولايت ما ميخ طويله ميگويند در آن كوبيده شده بود، هيچ سند و كاغذي هم در دست نيست كه معلوم كند گناه اينها چه بوده و به چه جرمي چنين مجازاتي دربارهشان معمول گشته است، در حالي كه براي قليان كشيدن و نكشيدن فلان سلطان صدها نقش و شعر و سند به جاي مانده است، تاريخ سجل زورگويان و ظالمان است، بايد سجل احوال كساني باشد كه تاريخ را نفهميده ميسازند.»
شرافت انساني در تاريخنگاري
دوراني كه نويسندهي كتاب زرد در اصفهان به سر ميبرد اوج بدبختي و فلاكت انسانيت است، بهترين موقع بر انديشيدن به سرنوشت سياه و فاجعهبار انسان است، زمستاني است سرد و سخت همراه با فقر و بيماري، همه ديده به روند تحولي دوختهاند كه بايد بر اين دوران محنتبار چيره گردد، قدرت ادارهي مملكت هيچگونه مركزيت و پايگاه قابل اطميناني ندارد، احكام قتل و غارت به وسيلهي دو قدرت سلطهگر در هر محلي صادر ميشود، حيثيت و شرافت انساني كه حفظ آن موجب بقاي اقوام و ملل است به سختي آسيب ميبيند، حاكم براي ديدن تهور و شجاعت فرد ستمديدهاي سينه او را ميشكافد و قلبش را بيرون كشيده و به تماشاي آن مينشيند، آن ديگر در لباس و كسوت مذهب مخالفين خود را با اتهام مرتد و بابي به دست اصحاب اوباش و سفرهنشينان خود در روز روشن در معابر قطعه قطعه ميكند، و درآمد موقوفات را به اجرت آدمكشي آنان ميدهد،و از همهي اينها معلوم بودكه همسايگان زورمند اختلاف بر سر تقسيم سرزمينها را هنوز ميان خودحل و فصل نكردهاند.
كتابهاي متعدد شرح وصف مداين فاضله را در شكمهاي خود وديعت دارد و در روي سكوهاي سنگي بيكاران بيدرد، براي عدهاي كه بيمغزترين موجوداتاند بازگو ميكنند، و دزدان در كمين نشستهاند به اين نقشبازي بيخردانه ميخندند.
زمان، مكان، فضا
حاكميت زور و تزوير هر دو با هم خوب ميساختند ما شنيده بوديم احدي نميتواند مال عموم را اصلاً و منطقاً به كسي بلاعوض بدهد ولي وقتي ايندو ميآمدند و روي اموال دولت يا ملت دست ميگذاشتند گفته ميشد پيشكش خانه، دكان، آسيا، تفرجگاه هر چه ميخواهيد بنا كنيد، ماليات آنهم ختنهسوران آقازادهها.»
مسلم است كه روح آزاده و حساس انساني بشر دوست، روحاني متفكر و فيلسوف، تاريخداني ژرفنگر، مسلماني خداشناس در چنين حال و هوائي، نفسش به شماره ميافتد، آنها كه تاريخ آن زمان و نشريات آن روزگار را ديده و خواندهاند با اينكه فصلي از هزار فصل تلاش و عصاي مدرس منعكس شده، باز در مييابند كه اين مرد از اصفهان پيكاري را آغار كرد كه به مراتب سختتر از مبارزات او در تهران و مركز ثقل سياست بوده است، پايداري و استقامت اودر مقابل حكامي خونخوار، مثل ظلالسلطان از يك طرف و بانفوذترين قدرت مذهبي كه حتي حاكم وقت هم از او واهمه داشته از طرف ديگر عظمت او را به خوبي آشكار ميسازد.
حركت، پويايي
«در اصفهان با تبعيد و دوبار حمله براي قتلم اطمينان پيدا نمودم كه هر دو قدرت به قوه مردم به خطر افتادهاند، با اينكه خانهام در انتهاي بازار كنار چارسوق ساروتقي چنان مخروبه بود كه ويراني آن آباديش محسوب ميشد از سنگباران آن كوتاهي نميكردند و روزها با جمع نمودن سنگها قسمتي از حياط را كه موقع باران گل ميشد شنريزي مينمودم.» 25
«در اصفهان بعضي از اساتيد سابقم هنوز حيات داشتند تحسينم ميكردند ولي در عمل ياريم نمينمودند حق هم داشتند چون روزگاري دراز را به گوشهگيري و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشيده بودند، آنان موجوداتي بودند مقدس و قابل احترام همانند قديسين درون كليسا و صوفيان غارنشين. ولي براي خلق خدا بيفايده، مخزن علم كه هر روز از دريچهاي مقداري از آن هديه اصحاب بود.
در اين ميان روحاني و عالم رباني كه خدايش محفوظ دارد، مرد اين راه بود،26 با او مشورتها داشتم. وقتي با خلوص نيت و پاكدلي كامل ميگفت «سيد به اصفهان جان دادي» شرمنده ميشدم ميگفت مشكل و دشمن اسلام و ايران نه سلاطيناند و نه حكامي مثل ظلالسلطان، مشكل مهم جامعه ما سلطانها و ظلالسلطانهائي ميباشند كه با عبا و عمامه و در خدمت دربارند. مولا (ع) قرباني جهل همينها شد و فرزندش به فتواي همينان شهيد گرديد. مطمئن باش سيد فردا تو را هم مانند آنان قرباني ميكنند و كوچكترين صدائي از اينان فضاي تختگاهشان را متأثر نميكند.
در زمان تحصيل، حكيم بزرگ كه به حق تالي بوعلي بود جهانگيرخان قشقائي هم با اندك تغييري چنين مطالبي را گفته بود، كه سيدحسن سرسلامت بگور نميبري ولي شفاي تاريخ را موجب ميگردي، جسم و جانم از اين اظهارنظرها گرم و جوشان بود.» 27
همهي اين اظهار نظرها برايم نه بيانالمراد بود نه لاينفع الايراد را به دنبال داشت.»
«در طي روزهائي كه به مطالعه اوضاع زمان و وضع اسفبار ملت ايران ميانديشيدم در يكي از مجالس انجمن ولايتي بحث چه كنيم و چه نكنيم بود، هم متوجه ماهيت قانون نبودند، هم متوجه مواد عادي، سخن من اين بود كه فلسفه ماهيت و اصول قوانين به واسطه پيغمبر (ص) رسيده آنچه بايد درباره آن انديشه و بحث شود مواد اجراي آن ماهيت و اداره امور با اعمال آن قوانين است. آنچه متعلق به اداره كردن مواد امور سياسي مملكت است بحث و اجتهاد و انتخاب اصلح ميخواهد، اگر اصل را به صورت اركان بپذيريم و در فلسفه ثاني يعني اداره امور اجتماعي و سياسي تصميم صحيح و عاقلانه بگيريم قوانين ما مرتباً و منظماً بدون هيچ محظوري تدوين و عملي ميشود، در اينجا نكتهاي هست كه به منافع خود دلبند نباشيم، درآمد موقوفات و تعيني كه بدينوسيله داريم دست و پايمان را نبندد.
شما متوجه باشيد زعيم يك قوم خادم آن قوم است، اقوام و ملل جان و مال نميدهند كه براي خود فرمانروا و ارباب درست كنند، اگر شما به كسي مسكن بدهيد پول زياد بدهيد، كه بيايد و به شما فرمان بدهد و ارباب شما باشد، كمتر كسي است كه عقل شما را تصديق كند. ملت اينقدر عاقل و با تدبير هست كه براي خود بت و سلطان و فرمانروا استخدام نكند، اگر چنين ارباباني وجود دارند به زور خود را به مردم تحميل كردهاند، چرا علماي اسلام نميخواهند اين حقيقت را بفهمند. حيف.
هر چه در اين جلسات ميگفتم، بسياري را در بهت و حيرت ميكشيد، در حقيقت نجف را به اصفهان منتقل كرده بودم. اما همين مطالب را زماني كه در مجلس درس براي علم آموزان و يا در مجامع عمومي براي مردم بيان ميكردم به خوبي ميفهميدند، و همه همراهيم ميكردند.
مادرم از سرابه پيغام داده بود كه سيدحسن سعي كن تا من نمردهام تو را نكشند.» 28
از خودگذشتگي، صلح و آرامش
«از همين زمان قبول نمودم كه بايد هر لحظه براي رفتن آماده باشم، وارد شدن در امور اجتماعي آن هم در آن شرايط تبحر و تهور ميخواست، ولي بهترين نفعش اين است كه به اهلش فرصت بخود انديشيدن نميدهد، اگر جنبههاي كوشش براي زندگي فردي را فعاليت منفي ندانيم، بايد اعتراف كنيم كه در طول تاريخ تكامل انسان زائيده فعاليتهاي اجتماعي او است، علم در فرد ميميرد، ولي در اثر انتقال آن از نسلي به نسل ديگر تكامل مييابد. براي همين منظور دو كار مهمي كه در زمينه انتقال ميراث بزرگ انساني به آيندگان و در مركز تدريس علوم و مدارس انجام نشده بود به مورد اجرا گذاشتم. تدريس نهجالبلاغه و تاريخ را در حوزه درس خود گنجانيدم و حتي اينجا هم براي خود معاند ومخالف درست كردم. آنان ميگفتند بدعت است ولي معتقد بودم اگر هم اين كار بدعت باشد جهتي است به سوي تكامل اجتماعي. برتري ابداع بر تقليد برايم روشن بود. استنباط حركت تاريخ از متن نهجالبلاغه،تاريخ را از مسير تباهي و ويرانگري جدا و به راه ساختن و پرداختن ميكشانيد، ثمره عقل و درك صحيح در اين آزمايشگاه به خوبي آشكار ميشد و تاريخ موقعيت و جايگاه حقيقي خود را به دست ميآورد.»
«در نظرمن نبايد از تاريخ خواست كه انسان در چه سالي يا زماني با شكار زندگي ميكرد و چه زماني با كشاورزي و گلهداري، و اعصار حجر كهنه و نو چندهزار سال پيش بوده، بايد از تاريخ خواست كه بگويد چرا انسان از كار شكار به زراعت و از زراعت به صنعت و از زمين به دريا و از دريا به هوا و شايد از هوا به ستارگان پرداخت. اين سير براي چه پيش آمد و نتايج مثبت و منفي آن چه خواهد بود، غار بديل به ده و ده به شهر شدن و پيدايش تمدن در اثر اين سر نتايج تلاش منورالفكرهاي جوامع انساني بود، اين منورالفكرها از آسمان آمده بودند؟ يا همان زميني ها بودند؟ اين معضلات را تاريخ بايد براي همه بگويد. جامعه در پناه صلح و آرامش پيروزيهاي بزرگي را به دست ميآورد كه در نتيجه جنگ نابود ميشود، كليه عوامل فساد اخلاق، از كار افتادن نيروهاي فعال و خلاق، از هم گسيختي شيرازه حيات جامعه و فقر و جهل اجتماعي نشاني از پيدايش جنگهاست، تاريخ با بيان اين فجايع هيچگاه نميتواند براي انسان تسليخاطر باشد. جز اينكه بياض عبرتش بدانيم. تا اين اندازه كه نگذاريم ديگران به خانه ما وارد شوند و حافظ سلامت و امنيت حريم زندگي خود باشيم، تاريخ را خوب وصحيح و سالم نوشتهايم. اگرخانه و كاشانه ديگران را محترم شمرديم آنان هم محيط زندگي ما را محترم ميشمارند. همسايگان ما يك تزار و دو امپراطور است، هر سه هم چشم طمع به خانه ما دارند درجنگ و خشونت يك لقمه لذيذ آنان ميشويم ولي با اخلاق و حسن برخورد كه لازمه آن تدبير وحسن سياست است بايد خود را حفظ كنيم، همسايه ما در كنار خانهمان شرور، متجاوز و طمعكار است بايد شب و روز بيدار باشيم و خانه خود را مواظبت كنيم، با حسن سلوك و دقت عمل و عقل و تدبير. بزرگان دين ما گفتهاند تا به شما حمله نكنند حتي به دشمن حمله نكنيد آغازگر جنگ شما نباشيد ـ جنگ بد است ـ .»
مفهوم ارزشها
(پرورش و بهكارگيري استعدادها)
«روزهاي كودكي من ساعات و دقايق پربار و آموزندهاي بود، بخصوص سفر از كچو به قمشه گذشتن از اردستان و زواره و ديههاي اصفهان و ديدن فقر و ذكاوت مردم اين نواحي شوق زندگي را در كالبدم بيدار ميكرد، پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگي محترمانهاي داشتند، آنان قناعت را بجد، كمال ركن زندگي خود قرار داده بودند. روزهاي پنجشنبه با او پياده به اسفه ميرفتيم و در خانه اسفنديار كه او هم كودك بود وارد ميشديم، پدرم در آنجا عيالي اختيار كرده بود، منهم با اسفنديار به سير باغ و صحرا ميرفتم در اسفه مرد وارسته و ملائي با فراغت ميزيست كه اهالي او را ملا و بعدها كه من به اصفهان آمدم به ملانجات علي مشهور شد، اين مرد همه آداب و رسوم دست و پاگير را شكسته و هيچ قيد و بندي را نپذيرفته بود و خودش و عيالش در فقر مفرط و اوج آزادگي بسر ميبردند، هميشه دم در خانه گلي كه آن هم متعلق به خودش نبود مينشست و يا در صحرا به جمعآوري خوشه گندم و باقيمانده زردك و چغندر ميپرداخت از كسي چيزي نميخواست، گاهي با پدر و جدم در اسفه به مباحثه مينشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمي متبحر ودر علوم عقلي و نقلي شاخص و بينظير است، روزي از من سؤال كرد سيدحسن در اين ده از چه چيز تعجب ميكني، من هم با كمال سادگي همانطوري كه فكر ميكردم گفتم جناب ملا از شخص شما، نه آخوند دهي،نه رعيتي ونه آدم ده هستي و نه فقيري، نه چيز داري نه مثل مائي نه مثل ديگراني نه از كسي ميترسي و نه به همه اينها بيتوجهاي به همه سلام ميكني به همه خدمت ميكني.
آن مرد بزرگ در مقابل اين حرفهاي كودكي نه ساله يكباره از جا جست پيشاني مرا بوسيد و گفت درست است درست است همينطوركه گفتي من هيچ نيستم و هر هيچ بودن مايه تعجب است، بعد رو كرد به پدرم و گفت تنها كسي كه در تمام عمر دانست من كيستم اين پسر شما است. به عقيده من كه اين بچه هم از همان هيچها خواهد شد سپس او و پدرم بحثي را درباره هيچ آغاز كردند كه هيچ برايم يك دنيا شد، ملاء آن روز ملانجات علي فعلي آزادگي را به من آموخت. در 9 سالگي مفهوم هيچ بودن را كه بالاخره در بحث او و پدرم به وارستگي رسيده بود آموختم. همه چيز داشتن و هيچ نداشتن و به اوج بينيازي رسيدن آفريننده قدرت و تهور است. ملانجاتعلي ما به اين مقام رفيع رسيده و هنوز هم درحالي كه اهالي اسفه كما و بيش قدرش را نميدانند مقام و منزلت خود را در دنياي آزادگي حفظ نموده است، او آزاد، سرفراز، مؤمن زندگي ميكند و آزاد هم ميميرد، وجود او و چند نفر ديگر در ديه اسفه موجب شده كه اين ده داراي مردماني آزادمنش، با ايمان، فعال و طالب علم باشد. اينها براي جامعه بركت و موجب اعتلاي روحاند، حالا به خوبي متوجه ميشويم كه ارزش وجودي ملاي گرانقدر اسفه، به مراتب بالاتر و ارزشمند از مدعيان متشرع و صاحب قدرت زمان است.»
ارباب علوم
«اهل علم ومخصوصاً لباس پوشان دين بايد يا شيوه زندگي مولا (ع) را انتخاب كنند تا مردم ارزشهاي والاي اسلام و ايمان را بفهمند و ببينند و يا اينكه لباس خود را بركنند، تا زماني كه به من ميگويند آخوند و منهم اعتراف دارم كه آخوندم، بايد اسمم با مسمي باشد،يا بايد بما بگويند شيخ كه با كثيرالمال، كثيرالاولاد، كثيرالادعا، كثيرالبيان و به طور نادر كثيرالعلم درست درآيد، حالا كثيرالاشتها و كثيرالطمع را ديگر مردم بيانصافي ميكنند بهتر است ناديده بگيرند.»
انسان و عظمت ارزشهاي او
اين قسمت را به هيچعنواني نميخواستم مطرح كنم، ولي بهخاطر اينكه مشخص شود چرا به انتشار كتاب زرد رضا نميدهم گوشهاي از نظرات كسي را كه به حق بايد انسانهاي قرون معاصر از داشتنش به خود ببالند با ساده نمودن مطالب آوردم. واقعيت اين است كه انتشار كتاب زرد غربالي به دست اسلاميان، و خصوصاً شيعيان ميدهد كه اهل مذهب را غربال كنند و ميترسم متوجه گردند كه دانهاي چند آن هم بدون نيروي نما در درون آن نمانده است، و بشنويد از سخن ارباب كيخسرو و رئيس تداركات مجلس زردتشتي مذهب. من اين حكايت را از زبان شيخالاسلام ملايري و بدون هيچگونه تغييري از زبان حائريزاده و در اين روزگار از زبان فرزند مدرس نقل ميكنم. دكتر مدرس در خاطرات خود همين مطلب را از قول خود ارباب كيخسرو آورده است و به اصطلاح شما حديث متواتر است، خود ارباب ظاهراً آن تهور را نداشته كه در خاطرات خود بنويسد يا فراموش نموده ولي در نامهاي كه فعلاً موجود است از طرف خواهرزاده مدرس از او كه دوران انزوا و مغضوب بودن را ميگذرانده سئوال شده و او چنين رويدادي را صحيح و عنوان نموده، براي آقاي سيد جلال تهراني يادم هست كه نقل كردهام، به هر حال قصه چنين است.
مقام و عظمت مدرس در عالم روحانيت به طور واقع و يقين در جهان علم و سياست پراكنده شد، و روحانيت اسلام را به درجهاي رسانيد كه خود من ناظر صحنهاي از آن بودم كما اينكه اين مرد بزرگ پاكدل را در محدودهي كارهايش ميشناختم و از نظرات علمي و سياسي او فقط در كار نمايندگيش مطلع بودم. زماني كه براي مطالعهي مجالس اروپا و تهيه لوازم مجلس شوراي ملي به اروپا رفتم، نمايندگان مجلس آن زمان فرانسه و بسياري از بزرگان علم و سياست را ملاقات نمودم. در يكي از جلسات يكي از اعضاي مجلس كه ترديد دارم رئيس مجلس بود يا نايب او طي نطقي مفصل و در اشاره به روابط تاريخي ايران و فرانسه عين اين جمله را بيان داشت كه نمايندگان مجلس ما بايد افتخار كنند كه زماني پارلمانترند كه سياستمداري توانا و فيلسوفي سياستشناس به نام «ال سيد مدرس» در ايران عضو برجسته پارلمان است و تصادفاً لفظ ال سيد كه همان السيد در زبان اروپاييان است، به معني قهرمان و بزرگترين مرد برجسته معني مي دهد،و من تازه در آنجا فهميدم كه مدرس چه شخصيت بيهمتا و بينظيري است. شايد همين مطلب هم رضاخان را به سختي آشفته و چندين بار به بهانهي چاپ نطقي غير رسمي در روزنامههاي فرانسه با اين كشور اظهار ناخشنودي نمود.اين يك رويداد تاريخي است و به احتمال قوي اسناد آن موجود است كه اگر محققي وقت صرف كند آنها را خواهد يافت و شايد در تاريخ همه پارلمانها چه در گذشته و چه در آينده بيسابقه باشد. 29
فرازي ديگر از كتاب زرد
نويسندهي اين كتاب اصلي ديگر از تعليم و تربيت را مورد توجه و تحليل قرار ميدهد. او معتقد است:
«استعداد آموختن و فضليتهاي متعالي انسان در وجود همه كس به وديعت نهاده شده بايد اين استعدادها را شناخت و به كار گرفت جامعه بايد بداند در هر زمينهاي به چه علمي و چه تعدادي نيازمند است و طبق نياز خود جوانان خود را تربيت كند، اينكه ما راهها را براي آموختن محدودكنيم و تنها براي افرادي معين ميدان تعلم را باز گذاريم به حقوق انساني در جامعه اسلامي ستم كردهايم. دولتها مسئول فراهم نمودن وسايل كلي تعلم فرزندان جامعهاند چون آنان را براي حفظ موقعيت و اجراي برنامههاي خود به خدمت ميگيرند، كليه برنامههاي علمي كه امروز در دارالعلم و مراكز علمي جهان تدريس ميشود بايد در مدارس قديم و جديد ما هماهنگ تدريس شود، ميگويند مدارس و علوم قديمه يا عتيقه و مدارس جديد، اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص ميرساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است، بزرگترين بلاي جوامع بشري هم همين فقر و جهل است، حالا دعواي ما بر سر اين است كه علوم جديد و مدارس جديد اشاعه كفر است و بدين وسيله نفي علم ميكنيم كه فراگيري آن در دين ما صريحاً مورد تأكيد قرار گرفته. طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديده بايد همه علوم را بخوانند، طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجي را بلد نباشد علمش ناقص است، من هم ميدانم علمم ناقص است، زبان عربي زبان قرآن و دين من است زبان اعتقادي من است بايد بلد باشم،حسرت ميخورم كه چرا يكي دو زبان خارجي را تحصيل نكردم، علمم ناقص است بايد بفهمم آنها چه ميگويند، هر بار با سران تركان عثماني كه الحق در حق ما بدي كردند در نجف صحبت ميكردم مترجم نه مقصود آنان را به من حالي ميكرد و نه ميتوانست مقصود مرا به آنان بفهماند، علم همه ملل به درد ما ميخورد همه جا يك خانواده ميشود من صداي همه بزرگان دانش جهان را ميشنوم و يا خواهم شنيد بايد الفاظ آنان را بفهمم شايدحرفشان برايم سودمند باشد، بدش را رها ميكنم و خوبش را ميپذيرم، حالا اگر كسي بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليس و يا فرانسه ويا جاي ديگر من قبول نميكنم، لباس من مربوط به انتخاب من و عقيده من و فرهنگ مذهبي من است اين برايم امتيازي و عزت شوكتي نيست لباس سلطان و هر سپاهي ديگر تعين او نيست لباس حرفه او است، با همين لباس كارگري و عملگي و هياري (روزمرد) كردهام و خدشهاي هم به اسلام و مقام علمي طلبگي وارد نشده است.
زماني كه مردم با ظلالسلطان اختلاف داشتند و من هم يكي از آنان بودم سه نفر در مدرسه روزي در درس حاضر شدند، رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها به خوبي ميتوانيم طلبه را از غيرطلبه تشخيص بدهيم، اين سه نفر آمدند و نشستند و با لباس نو و تميز وقتي از در مدرسه وارد شدند متوجه شدم كه بلد نيستند با نعلين تازه خريده و نو خود راه بروند، با اينكه به خوبي برايم روشن بود فرستادگان حاكماند و يكي هم ذوالمأموريتين بود بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم در هشتي (دالان) نشستم نان و دوغ خورديم گفتم مأموريت شما به جاي خود خوب است يا بد من كاري ندارم، مربوط به خود شما است ولي حالا كه اينجا آمدهايد سعي كنيد چيزي هم ياد بگيريد. آنقدر ساده بودند كه خيال كردند من غيب ميدانم، گفتند چه كنيم ظلالسلطان ما را ميكشد بايد به او از شما خبر بدهيم، گفتم من هم خوشحالم ولي بايد مطالب مرا كه ميگويم بفهميد تا بتوانيد به او خبر بدهيد. اينها كه من گويم چيزهائي است كه اگر درست به او بگوئيد او هم چيزي ميفهمد و به شما مرتبه و مقام ميدهد هر روز صبح بيائيد ميگويم برادرم و خواهرزادهام به شما درس بدهند اينكه بد نيست كار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهيد مقداري هم برايم خريد كتاب و وسائل لازم ديگر ميگويم از موقوفات مدرسه به شما بدهند. توي انجمن ولايتي هم بيائيد آنجا هم چند نفر همقطار داريد، اينها ميآمدند و صبح در حجره سيدعلياكبر و ميرزا حسين درس ميخواندند و در پاي درس هم مينشستند كمكم ظلالسلطان را ول كردند و به درستي طلبه شدند روضهخوان شدند چيزهائي ياد گرفتند ايام محرم آنان را به جرقويه و ديههاي اطراف ميفرستادم و كارو بارشان گرفت از خبرچيني به روضهخواني رسيدند آدمهاي خوبي شدند. انسان انسان است، خوب است! نيازمندي و بديها او را از كار راست و درست منحرف ميكنند، خودخواهي آدم را ميبلعد، بهترين انسانها از بازار آشفته براي مردم استفاده ميكنند و بدترين مردم براي خود همينها در كار ساختن آسياب، حمام، كاروانسرا و ديگر بناهاي ديه اسفه مؤثر واقع شدند. يكي از آنها بناي خوبي بود ودر وقت طاق زدن هم عمامهاش را از سر بر نميداشت ميگفت آقا شما گفتيد اين لباس، لباس كار و زحمت كشيدن است و اضافه اينكه اگر پاره آجري بر سرم خورد عمامه نميگذارد سرم را بشكند.»
مدرس، از خبرچين و جاسوس دستگاه خونآشام ظلالسلطان و از قمه كش شرور، با دقت و برخورد اسلامي و انساني آدم ميسازد، او قابليت را در همه باور دارد. از نجفعلي تفنگچي گردنه بند آدمي درست ميكند امانتدار كه نامههاي او را هر زماني ودر هر لباسي با پاي پياده و نيم من نانخشك به اقصي نقاط كشور ميرساند.
حالا توجه به اين مرد را به حيوانات ملاحظه كنيد:
«روزي كه ساختن آسياب و حمام و كاروانسراي اسفه را شروع كردم قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و يك اسب گاري روزي بيش از 7 ساعت كار نكشند، 4 ساعت صبح و سه ساعت بعداز ظهر، بار آنها هم بيش از 15 من نباشد، هر شب به هر كدام پنجاه (ده سيرجو) همراه با علف تازه بدهند كسي به آنها چوب نزند درون پالانشان را كه با پشت آنها تماس دارد نمد بدوزند كه نرم و گرم باشد و پوست آنها را نيازارد.»
واقعاً انسان با خواندن اين مطالب در اين مجموعه از خود شرمنده ميشود و به اين اعجوبهي دوران تحسين ميكند، انصاف بدهيد، در همهي طول تاريخ چنين انساني سراغ داريد؟
«قرار گذاشتم به ملاحيدر علي تأكيد كردم از كليه كساني كه هر سال 5 بار گندم آرد ميكنند مطلقاًً كارمزد نگيرند، و درآمد آسياب را هم پس از مخارج لازمه آسياب و مزد آسيابان به مستحقان بدهند، آسيابان به اندازه احتياجش آرد بردارد و هر فقيري به در آسياب آمد محروم برنگردد، حق كاروانسراداري و شترخوان موقوف به كاروانها و شترداران است چيزي از آنها طلب نكنند.»
اين مرد همان مردي است كه در وصيتنامهي خود ميگويد زن و دو فرزند من حق ندارند ماهي دو تومان بيشتر خرج كنند و اگر زيادتر شد من راضي نيستم و به ملا حيدر علي كه وصي او است تأكيد ميكندكه به هيچ عنوان زياد از اين در اختيارشان نگذاريد.
شيوهي زندگي
اين را هم بشنويد، حاجي اسفنديار متقي مرد اسفه كه در اوراق گذشته نامي از او به ميان آمده گفت آقا وارد اسفه شد، در دروازه نشست. حسين دروازهبان آنجا نشسته بود، كت كرباسي پروصله و گيوههاي پاره و تخته رفته پايش بود. آقا قباي كرباسي خود را از تن بيرون آورد و به او داد و كت او را گرفت و جيبهاي آن كه يك زنجير و چپق و كيسه توتون بود خالي كرد و پوشيد و نعلين خود را هم به او داد و گيوههاي او را در پا كرد و مدت 7 روزي كه در اسفه بود با همان گيوهها و كت رفت و آمد ميكرد و به ملاحيدرعلي هم گفت دادا حسين (داداش حسين) را به حالش توجه كنيد، ملاحظه كنيد اين مرد در 400 يا 300 يا 500 يا ده قرن پيش زندگي نميكرده كه بگوييم در آن زمانهاي دور چنان بود. اين انسانها در زمان ما است. بسياري كه او را ديدهاند هنوز زندهاند در زمان او همه اينها كه حالا نيست با اندك دگرگوني وجود داشته، هواپيما بوده، ماشين بوده و لباس فاخر و تعيش و مخصوصاً براي يك مجتهد جامعالشرايط مشهور همه امكانات ميتوانسته وجود داشته باشد.
حقوق جامعه
«روزها بعد از درس به انجمن ولايتي ميرفتم و علما و مردم جمع ميشدند و در زمينههاي مذهبي صحبت ميكردند، گاهي صحبتها بيهوده و بيحاصل بود براي اين مجالس برنامهاي تعيين شد، مسائل مذهبي و مسائل اجتماعي سياسي. اكثر وقت را براي بحث و تبادلنظردرباره اداره امور و اصلاح حال و كار مردم گذاشتيم،تمام كوشش ما اين بود كه جامعه حقوق قانوني ـ اجتماعي و سياسي خود را بشناسد، سياست بد را از سياست خوب تميز دهد، اينها لازمتر از اين بود كه در تكيهاي يا مسجدي بنشيند و بعد از شنيدن انواع غسل به زور اشكي بر امامي كه نه خودش را ميشناسد و نه هدفش را، توي دستمال قايم كند كه روز قيامت يك عمر گناهش را با همين دو سه قطره اشك بشويد.»
ارادهي شخصي، ارادهي اجتماعي
«تمام همت خود را براي بيان تاريخ بكار گرفتم به عقيدهي خودم به آنها تذكر ميدادم كه اين وضعيات حاليه كه شما تنها در شهر خودتان يعني اصفهان ميبينيد سرتاسر مملكت همين وضع را دارد كه از 600 تا 700 سال پيش همچون وضعي را نداشته است. يك دوراني اين مملكت و سراسر ممالك دنيا با اراده شخصي اداره ميشد و عقيده و اراده يك نفر در همهي امور نوعي و اجتماعي حكمفرما بود. آن فرمانروايان هم مختلف الحال و غالباً عياش و فارغالبال بودند، گاهي سليمالنفس،گاهي بيتفاوت و گاهي قسيالقلب و زماني هم سليم و خوشطينت، بعضي در فكرحال و كار ملتشان بودند و بعضي هم به فكر خودشان. مقدسها از مقدسها راضي بودند و لااباليها از حكام لاابالي. يكي از مدح و تملق وچاپلوسي خوشش ميآمد اين دسته مردم خوش بودند، يكي كه اهل غارت بود، چپاولگران دور او را ميگرفتند و ميبردند و ميخوردند، اين وضعيات گاهي غير ارادي و طبيعي هم بود چون مردم هوشيار و زيرك ايران خيلي زود روحيات و اخلاقيات ملوك خود را ميشناختند و طبق آن رفتار ميكردند، شما هيچ تاريخي نداريد كه در زمان سلطاني يا فرمانرواي عمومي و خصوصي نوشته شده باشد و از عدالتپروري و علم دوستي و رعيتنوازي او دو سه من كاغذ را سياه نكرده باشد، و بعد هم كه او مرده و رفته قضايا برعكس شده و همان فرشته ديو مازندران شده است، اين وضعيات مردم و تاريخ مملكت در همه زمانها بوده اكثر مردم فقير و بيچيز بودهاند و عده كمي غني. تهاجم اقوام و ملل ديگر هم بلايي براي همان مردم فقير بوده. حتي وبا و طاعون هم فقيران را ميكشته و اغنيا از شهري به شهري ميگريختهاند، عدهاي كه در تاريخ ابصرند اينها را بهتر ميدانند. من آنچه دركتابها منباب اتفاق و مسموعات خوانده و شنيدهام و در اين صدو پنجاه سال اخير اوضاع و امورات از همه زمانها بدتر گشته امروز در تمام ايران علي نهجالواحده هيچ كس راحتي و آرامش ندارد، تاريخ داريم، اوضاع داريم، جنگ داريم، دعوا و فقر و جهل داريم، و حال عدهاي از منورالفكرهاي ما آمدند و به خيال افتادند كه امورات اجتماعي اين مملكت از راه شخصي خارج شد و مملكت تحت اراده اجتماعي و اين براي هر انسان با انصاف و عاقلي اقوي و امتن است. حالا بايد همه شما بدانيد كه اراده شخصي در اداره امور با اراده اجتماعي با هم تناسب ندارد كه گفته شود اين بهتر است.
يا آن، كه اين يك تباين است و تباين ضدباضد نميشود، انتظار هم نبايد داشته باشيد كه يكباره به اصلاح همه امور برسيم، سالها بايد بگذرد كه امورات فاسد شده هزار ساله را درست كنيم و آن هم شرطش اين است كه اين هميسايههاي دلسوز ما راحتمان بگذارند و اين خاك خراب را برايمان باقي بگذارند و امنيت آن را هم به هم نزنند. بايد در فكر اين باشيم كه ملت ما از حكومت نترسد و حكومت از ملت وحشت نداشته باشد و هر دو به هم اطمينان داشته باشند و ايرانخواه و اسلامخواه باشند، سلطان حرف مجتهد را قول كند و مجتهد سياست سلطان را ناشي از اراده اجتماعي بداند. تا راه هم پيدا نشود امورات ما اصلاح نميشود. رسيدن به اين هدف هم اراده قوي و وقت زيادي ميخواهد.
بالاخره ما بايد در ميان دول جهان بيدار شويم و هوشيار شويم، تا جامعيت خود را كه از دست دادهايم باز به آن دست يابيم و آن را با همان صفات خلقي خود حفظ كنيم. هر ملتي و قومي به همان اندازه كه جامعيت خود را محترم بدارد و از آن صيانت كند بقاي خود را تضمين كرده است.»
جامعيت و قوميت
يك امتيازي كه مقدمه تهديد استقلال ايران و اسلاميت آن بود در زمان ناصرالدين شاه و در اثر جهالت رجال آن روز يا سياست نداني شاه آن روز به ما تحميل شد و براي آن چهار كرور رشوه به رجال ايران دادند تا در 28 رجب 1307 به امضاء رسيد و انگليسيها هم دسته دسته وارد ايران شدند. ولي همه ملت جامعيت و همدلي خود را حفظ كرد و از بزرگان خود اطاعت كرد و همه امضاهاي زير قرارداد را با آب كر شست و ناصرالدين شاه را هم اگر شعور داشت سرافراز كرد كه چنين ملتي دارد و بر چنين مردمي سلطان است، خود او هم ميگويند از ته دل به اين امر راضي بود از قرائن هم چنين معلوم است كه چندان دور از حقيقت هم نيست چون خيلي زود تسليم خواسته ملت شد، جامعيت هميشه فتح و موفقيت به همراه دارد مهم اين است كه ما بتوانيم اين جامعيت و قوميت را حفظ و زنده نگهداريم. من بعد از واقعه دخانيه كه به نجف رفتم عظمت ملت ايران را در كانلم يكن نمودن اين قرارداد فهميدم و همه جا معروف بود كه هيچ كس از درون و برون به قصر شاه توتون و تنباكو نميرساند. در اصفهان هم بهترين جواب را به ظلالسلطان دادند و در پاسخ او كه بايد همه محصول را به كمپاني انگليس تحويل دهند، همه را در بيابان آتش زدند و براي اولين بار آسمان اصفهان غليان پردود سيري كشيد و به جان شاهزاده دعا كرد.
از همين جا مأموران آشكار و مخفي امپراطوري چند برابر شدند كه قدرتي كه قرارداد را بر هم زده بشناسند و معلوم بود كه از آن پس روحانيت اسلام مورد غضب انگليسها قرار خواهد گرفت و كمر به نابودي و تضعيف آنان خواهند بست. من خود وقتي در نجف با ميرزا صاحب فتوي اين مطلب رادر ميان گذاشتم تصديق كرد و قطرات اشك را در چشمانش ديدم و اين گريه در زماني بود كه انقلاب تنباكو به موفقيت و پيروزي رسيده بود، گفت سيد تو نگذار چنين اتفاقي بيفتد و با بيان او كارم سخت و صعبتر شد، بخاطر عظمت كار او سخنش برايم مهم بود وگرنه تكليف شرعي از طرف او برايم ساقط بود پيشنهاد مرجعيت راهم نپذيرفتم چون وظيفه شرعي خود را حفظ عظمت علماي اسلام تشخيص داده بودم.»
نگاه به افق آينده
«اعماق فضا و اقيانوسها محل توجه و هدف اصلي آينده خواهد شد، بشر آينده همه هم وغم خود را متوجه اين دو فضاي خالي خواهد كرد، ما بايد خود را براي چنين روزگاري آماده كنيم. نوشتن تاريخي براي بشر كه بتواند چنين مسئلهاي را به او تفهيم كند و مسير او را در اين راه مشخص نمايد ضروريترين كاري است كه به اندازه تمام كوششهاي بشر براي نگاشتن همه كتابهاي فلسفي ارزش دارد. بايد اين تهور را داشته باشيم كه نگذاريم انسانها فريب تحريكات خودخواهانه جاهطلبان را خورده در گرداب مهالك آن سرنگون گردند.»
نويسنده از آنچه گذشته كمتر به حيرت و تأسف و شيون مينشيند، نگران آينده و فريادگر فرداي انسانهاست، او معتقد است در سايه يك نظم و آزادي انساني خلاقيهاي فرهنگي و فضيلتهاي انساني جلوهي حقيقي خود را باز مييابد. او تلاش براي آگاه ساختن جامعه را مؤثرتر و برتر از جدال وجنگ براي نجات او ميشمارد.
«ملتي كه جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعي خودشناختي ندارد با هر انقلاب و جنگي از سلطه آزادش كني باز اندك زماني ديگر بخاطر جهلي كه نسبت به وضعيت زمان دارد خود را بزير سلطه ميكشد كودكي كه از تاريكي ميترسد خود را در پناه هر راهگذري قرار ميدهد بايد ترس را از اعماق دلش زايل كرد.»
آگاهي جامعه
بنابر همين اصل زندگي خود را در اصفهان با مبارزه در راه آگاه نمودن مردم وشناختن حقوق سياسي ـ اجتماعي خودشان آغاز كرد. و متأسفانه نطقهاي مدرس در اصفهان چه در انجمن ولايتي و چه در ميان مردم و مجالس درس با اينكه بسياري از آنها در دست است هنوز در يك مجموعه گرد نيامده و پراكنده است. در اين زمان است كه او ميكوشد براي خود حتي يك سرسوزن از جاه و مال و اعتبار نخواهد، هر چه ميخواهد محبت و مبارزه براي بازگرداندن ارزشهاي والاي آنان باشد. در همهي فعاليتهاي او كمترين نقطهي ابهامي در راه وفاداري و فداكاري براي ملت و مملكت وجود ندارد.
هيچ مجتهدي تا آن زمان به اندازةي مدرس در آگاه كردن مردم به حقوق اجتماعي، سياسي خودشان نكوشيده است. او در سياسي نمودن عامهي مردم تلاش خستگيناپذير دارد و در اين راه هيچ فرصتي را از دست نميدهد، مجالس درس و به بحثهاي تكراري فقه و اصول اكتفا نميشد، ميدان مباحث فقهي، مذهبي، سياسي ـ اجتماعي بود، گواه آن هم همهي شاگردان او هستند. از مسائل فقهي برداشتهائي داشت كه شركتكنندگان در جلسات درس را به حقوق و تواناييهايشان واقف ميكرد.
براي او همه جا حوزهي درس و بحث بود و به همين لحاظ هم مدرس شد.
توضيحات:
1. در مجموعهي سخنرانيهاي مدرس در مجلس شوراي ملي غالباً تعداد عوامل دستاندركار قرارداد (1919) 684 نفر قلمداد شده و در يكي از نطقهايش كه آخرين اشارهي او به قرارداد است 800 نفر عنوان شده. در كتاب زرد هم به همين ترتيب به مناسبتهاي مختلف از 684 نفر شروع و به 800 نفر ميرسد. اضافه شدن 116 نفر بر عدهي اوليه به علت تحقيقات و مطالعاتي است كه نويسندهي كتاب به مرور زمان انجام داده و افراد اضافه شده بر تعداد اوليه را شناسايي كرده است. در مجلس ششم زماني كه در مورد وثوقالدوله سخن ميگويد به 18 نفر از اين تعداد اشاره ميكند كه به عنوان نماينده از نقاط مختلف انتخاب شدهاند، ولي به علت حفظ حيثيت آنان نامشان را نميبرد. اگر اختلافي مابين تعداد عوامل قرارداد در دو بخش از سخنان مدرس (دورهي پنجم و دورهي ششم) ملاحظه مي شود به خاطر آن است كه در طي تدوين كتاب خود 116 نفر اضافه شده بر عدهي اوليه را بازشناخته و در مورد آنان سخن گفته است.
2. در طي دوران 40 سال معاشرت دائم با فرزند مدرس مرحوم دكتر سيدعبدالباقي مدرس تقريرات ايشان را، مخصوصاً روزهاي جمعه براي كليهي افرادي كه از او ديدار ميكردند خاطرات خود را بيان مينمودند. من يادداشت ميكردم، و هر زمان كه ميخواستند شروع نمايند قسمتي از گفتههاي گذشته نزد ايشان بازخواني و سپس از آن مقطع ادامه داده ميشد. در نوروز سال 1360 كه مجموعه تا حد قابل توجهي حجيم و نزديك به اتمام بود، گفتند نام كتاب را عوض كنيد و از «خاطرات» به «همراه پدر» تغيير دهيد. تأكيد ايشان روي نام «همراه پدر» حتي در فصلبندي كتاب هم مورد تأييد بود كه به صورت همراه پدر 1 و همراه پدر 2 و ... درآيد و به همين ترتيب هم عملي گرديد. اميد است روزي توفيق انتشار آن را بيابم.
3. مرحوم دكتر محمدحسين مدرس خواهرزاده مدرس از مردان صاحب فضل و مجتهد و پزشك و داراي تأليفات متعدد است. براي اطلاع بيشتر از شرح حال و تأليفات ايشان به كتاب مدرس، جلد اول، انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، نوشتهي نگارنده مراجعه شود.
4. روزنامهي قانون به مديريت مرحوم رسا يكي از روزنامههاي وزين و از طرفداران نهضت فكري مدرس بود، مرحوم رسا تا پايان عمر دوستي خود را با مدرس حفظ نمود و اين اواخر كه نگارنده بارها به ديدار ايشان در منزل مسكوني آن مرحوم به نام باغ رسا در خيابان قاسمآباد بالاتر از بيمارستان بهرامي ميرفتم، براي گفتن بسيار سخن داشت كه در ميان يادداشتهاي پراكندهي من موجود است. از تدوين خاطرات خود هم گاهي اشارهاي داشتند. مرحوم رسا به همان اندازه كه از لحاظ جسمي ثمين بود از لحاظ تفكر سياسي هم عميق و قابل اطمينان بود. بعد از فوت ايشان ظاهراً خواهران آن مرحوم كتابخانه و اسناد و مدارك باقي مانده از آن مرد مبارز را محفوظ و به قولي در اختيار يكي از محققان و مورخان نامدار و تلاشگر معاصر گذاشتهاند. جامعهي تاريخنگاران طبعاً در انتظار آنند كه روزي همت والاي در اختيار دارندگان اين اسناد انتشار آنها را مژده دهد و ما ناظر مجموعهي روزنامهي قانون و خاطرات شادوران رسا و اسناد و مدارك او باشيم. بايد اضافه نمايم كه نامهي انتشار يافتهي مدرس خطاب به مرحوم حاجآقا نورالله و مجموعه علماي متحصن در قم، كه اصل آن در ميان اسناد آن مرحوم است براي ديدن و يادداشت متن از من گرفتند و در نزد ايشان بازماند كه طبعاً اگر در ميان اسناد آن مرحوم باشد متعلق به آرشيو اينجانب است.
5. انتشار گذري بر مقدمهي كتاب زرد در شمارهي 14 فصلنامه ياد بسياري از تاريخنگاران معاصر را به هيجان آورد و مخصوصاً عدهاي از اساتيد اظهار محبت و لطف نمودند و نويسنده را مورد تشويق و ترغيب قرار دادند كه از ابراز محبت آنان نهايت تشكر را دارم.
6. مدرس اولين نطق خود را هم در دورهي مجلس شوراي ملي چنين آغاز ميكند:«عاقل تا بصيرت پيدا نكند...»
خردگرايي و ژرفانديشي در مجموعهي سخنان مدرس ارزش و مقام والايي دارد.
7. چنان به نظر ميرسد كه نويسندهي كتاب زرد تاريخ هرودوت، مورخ يوناني، را كه به پدرتاريخ شهرت دارد به خوبي مطالعه نموده و ايرادي كه به آن ميگيرد كاملاً به جا و نظر بسياري از مورخان بزرگ است. اما، ماراتون نام دشتي است كه در آنجا يونانيان بر سپاه ايران پيروز شدند. مسئله جالب توجه اين است كه اين نبرد از آن زمان تاكنون به ابراز تبليغاتي ويژهاي تبديل شده است. از افسانهسرايي يونانيان قديم كه تنها راويان اين جنگ هستند تا فردي چون دورانت كه در ج 2، ص 256 تاريخ تمدن خود ميگويد بر سپاه عظيم ايران شكست سختي وارد ميآيد كه در تاريخ نظير ندارد، در حالي كه براساس آمار او تنها 3 تا 4 درصد و يا 6 درصد نيروي ايران از بين رفت بدون آنكه اسيري بر جاي بگذارند. (براي بررسي بيشتر اين نبرد به جلد اول تاريخ مردم ايران نوشتهي دكتر عبدالحسين زركوب مراجعه كنيد.)
اما يكي از جالبترين بخشهاي اين تبليغات وجود يك آتني است كه خبر اين پيروزي را از يك فاصلهي 42 كيلومتري در مدت زماني كه بين 24 تا 42 دقيقه تفاوت روايت دارد به آتن ميرساند، در حالي كه ركورد 2 ساعت براي قهرمانان كنوني جهان ركودي دست نيافتني مينمايد. بررسي امكان عقلي و پزشكي اين روايت را به عقلا و پزشكان متخصص واگذار ميكنيم و تا آنجا كه شور و شوقي براي ارضاي غرور يونانيان باشد نيز قابل گذشت است، اما آنجا كه اين افسانه تبديل به مسابقهاي سمبليك در مسابقات جهاني و المپيك ميشود كه يادآور مژدهي پيروزي آزادي و تمدن بر استبداد و توحش!! كه همانا پيروزي غرب بر شرق باشد و ما نيز ناآگاهانه به دنبال قدم گذاشتن در اين مسابقه و احياناًٌ رسيدن به مقام آن يوناني هستيم،با دست خود بر اين افسانه و جريان آوازهگري پنهان آن مهر تأييد زدهايم، كاري كه جاي تأمل و دقت بيشتري دارد.
8. آتيلا سردار متهور و جنگجوي خونخوار كارتاژ، سپاهي عظيم را از كوههاي پربرف آلپ به مرز روم كشيد و با قساوت و بيرحمي به كشتار و تخريب نواحي مرزي روم قديم پرداخت و در پايان با شكست و خواري كارش به پايان رسيد، عمل او را بسياري ديگر به صورت مختلف از جمله ناپلئون در روسيه تكرار كرد و به همان سرنوشت گرفتار آمد و چه بسياري از فرمانروايان ديگر كه به قول مدرس به همين بيماري تورم كبدي گرفتار آمدند و به آنان همان رسيد كه به نظاير آنان رسيد، شعور تاريخفهمي سعادت ميخواهد و لازمهي داشتن آن ارادت به فهميدن است.
9. مدرس در سفر مهاجرت و ايام اقامت در اسلامبول مركز حكومت عثماني همين مطالب را به سلطان عثماني ميگويد. براي اطلاعات بيشتر مراجعه نماييد به كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران نوشتهي نگارنده و زندگي احمدشاه قاجار نوشتهي حسين مكي و بازكتابي به همين نام نوشتهي رحيمزاده صفوي.
10. مدارك و مآخذ نامبرده شده در شمارهي 9.
11. مدرس، ج 1، نوشتهي علي مدرسي، انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، بخش خاطرات.
12. همان مأخذ.
13. نام اين مرد تاريخخوان در متن نوشته ناخوانا و كلمهاي نزديك به (ميتراد يا مهرداد و يا متراد است و متأسفانه به علت ريختن مركب موفق به خواندن درست آن نشديم. طبعاً در تلاش آنيم كه چگونگي نام و كارا و را در اصفهان بيابيم و در تصحيح نسخهي اصلي به توضيح آن بپردازيم.
14. مدرس در متن كتاب خود در بسياري از جاها گيتيشناس و دنياشناس را براي كساني به كار برده كه به امور و جريانهاي سياسي ـ اقتصادي ـ اجتماعي جهان آگاهاند، ولي در همهي متن و حتي نطقهاي او در مجلس منورالفكر را بر اصطلاح روشنفكر ترجيح داده است.
15. عين اين مطالب در يكي از نطقهاي مدرس در مجلس شوراي ملي آمده است. در اين نطق مدرس شديداً به اعمال و رفتارنايب حسين كاشي اعتراض ميكند و او را راهزني ميداند كه مال اهالي و اعراض (آبروي و حيثيت) مردم را برده است و عجب كه در كتاب طغيان نايب تأليف محمدرضا خسروي بدون ارائه هيچگوه سند و مأخذي تنها گاهي از قول ملكالمورخين سعي شده نايب حسين و فرزندش ماشاءالله خان را از ياران مدرس تلقي نمايد و چنان وانمود شود كه مدرس از آنان حمايت مينموده و اين پدر و پسر را كه اعمالشان مورد اعتراض تاريخ است مريد و مقلد مدرس قلمداد كند. حالا اگر عين مطالب اعتراضآميز مدرس را در نطق تاريخي او نداشتيم و در صورت مذاكرات مجلس ثبت نبود ستمي را كه به آن مرد بزرگ تاريخ روا داشتهاند ميتوانستيم تا اندازهاي ناديده بگيريم، ولي زماني كه چنين سند غيرقابل ترديدي وجوددارد خلاف انصاف است كه دامان پاك و عظمت انسان والايي را با چنين شيوهاي بيالاييم. براي آنكه در اين مورد اطلاعات بيشتري به دست آريد و ضمناً مشخص گرديد كه چگونه بيرحمانه كوشش شده است كه بدون هيچ گونه سند و مأخذي نايب حسين كاشي و ماشاءالله خان را به مدرس بچسبانند نگاه كنيد به كتاب طغيان نايبيان در جريان انقلاب مشروطيت ايران، نوشتهي محمدرضا خسروي، به اهتمام علي دهباشي، انتشارات نگار، تهران، 1368.
16. مسعود ميرزا ملقب به ظلالسلطان فرزند ارشد ناصرالدين شاه و عفتالدوله در سال 1266 (ه. ش) متولد شد، مادرش از دودمان سلاطين قاجار نبود، لذا به وليعهدي برگزيده نشد. او در ده سالگي به حكومت مازندران و 4 سال به پيشكاري بهاءالملك بر مازندران، تركمنصحرا، سمنان و دامغان حكومت كرد. پس از ازدواج با همدمالسلطنه دختر ميرزاتقيخان اميركبير به حكومت فارس و سپس اصفهان رسيد، در مدت 35 سال حاكميت مطلقهي خود در اصفهان از هرگونه تجاوز به جان و مال مردم خودداري ننموده و چنان قدرتي به هم رسانيد كه ناصرالدين شاه را به وحشت انداخت تا عاقبت در اثرقيام مردم اصفهان به تهران فراخوانده و مدتي خانهنشين گرديد. ظلالسلطان داراي پسراني به نامهاي بهرامميرزا، اكبرميرزا، فريدونميرزا، همايونميرزا، اسماعيل ميرزا و ... بود كه هر كدام با القابي خاص مشهور بودند و حكومت بعضي از نواحي ايران را داشتند. عدهاي از مورخان معتقدند ظلالسلطان براي رسيدن به سلطنت تلاش ميكرد و براي اين منظور به مشروطهخواهان از لحاظ مادي و اسلحه كمك مينمود، ولي اين نظريه سند صحيحي ندارد.
17. عقيده مدرس در اين مورد در سخنان او كه در ادوار مجلس شوراي ملي (2 تا 6) بيان داشته به همين سياق و بدون تغيير آمده است.
18. ضربالمثل مشهوري است در زبان عرب كه به صورت كل الصيد في بطن الفرا هم آمده است و به معني آن است كه همهي شكارها در شكم گورخر است. شايد او با آوردن اين ضربالمثل ميخواسته برساند كه ايران در تمام ابعاد مورد تهاجم و صيد شدن است و جمله فيه مالايخفي به حدس و قياس بايد همان مخفي نماند كه ... باشد.
19. سرابه محلي از روستاي كچو مثقال اردستان زادگاه او و اسفه روستايي است كه زيستگاه مدرس بوده است.
20. خاطرات مرحوم دكتر سيدعبدالباقي مدرس به نام «همراه پدر» (نسخه خطي) در حال آمادهسازي براي انتشار، نزد نگارنده است.
21. اين قبرستان در شهرضا (قمشه)، ظاهراً بايد همان گورستان مشهور به حسنشاه باشد كه بعدها هموار و تبديل به دبيرستاني شد كه پيش از انقلاب به نام نظام وفا نامگذاري شد. تخريب و تسطيح اين گورستان و تبديل به يك مؤسسه بزرگ آموزشي در سالهاي 1328 تا 1330 انجام گرفت، اين گورستان در شهرضا نزديك خانه مسكوني مدرس بوده و تخريب آن را در آن زمان ظاهراً بايد موضعي محسوب داشت، از اينكه شهرضا در طول تاريخ سه بار محل وقوع جنگهاي نسبتاً شديد بوده ترديدي نيست و احتمالاً مردگان مورد اشاره با بقاياي آن جنگها يا يادگاري از فجايع سلطان يا خان و يا حكام محلي بوده است، به هر حال در اين گورستان چنين مردگاني در سالهاي تخريب كامل آن هم ديده ميشود. اين مجموعه (دبيرستان ـ بيمارستان) واقع در بخش مياني و شرقي خيابان به نام بوستان بود كه طبعاً ميبايد فعلاً نامهاي ديگري داشته باشد.
22. اشاره به كار فجيع و شرارت منحصر به فرد ظلالسلطان است كه مردي از اصفهان به علت ظلمي كه به او شده بود به تهران آمد و طي عريضهاي از حاكم اصفهان (ظلالسلطان) شكايت نمود. ناصرالدين شاه ذيل همان نامه از فرزندش خواست كه از آن مرد رفع ظلم نمايد. وقتي شاكي نامه را در اصفهان به ظلالسلطان داد، آن مرد سفاك گفت اين مرد دلي قوي و تهوري عظيم دارد سينهاش را بشكافيد و دلش را بيرون آوريد تا ببينم چگونه دلي است و چنين كردند، شاهزاده هم ملاحظه نمود كه دل آن مرد مانند قلب ديگران است.
23. نقل متن به مضمون ـ عين متن را خلاصه و از تندي آن كاستهايم.
24. اين دو جمله كه حاكي از زبان تند و روح بيپرواي نويسنده است، سياق كلام و آهنگ نطق معروف او را در مجلس شوراي ملي دورهي چهارم دارد كه به همين قدرت به رضاخان سردار سپه كه فرمانده كل قواست پرخاش ميكند ـ براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به دو كتاب مدرس شهيد نابغهي ملي ايران و مدرس جلد 1 نوشتهي نگارنده.
25. ظاهراً جمله اغراقآميز به نظر ميرسد ولي با اندك توجهي مشخص ميگردد كه نويسنده با بهكارگيري فن اغراق از بزرگي و دلهرهي حملههاي شبانه به خانهاش كه طبعاً براي ارعاب و ترس او انجام ميشد كاسته و آن را عملي كودكان قلمداد كرده و از طرفي نهايت خونسردي و عدم توجه خود را نسبت به خطراتي كه در مسير حركتش وجود داشته تصوير نموده است.
26. اين روحاني وعالم رباني را كه مدرس در چندين بخش از سخنانش با همين احترام نام ميبرد و از آوردن نام او خودداري ميكند دقيقاً نميشناسيم، مرحوم دكتر مدرس فرزند مدرس و مرحوم دكتر محمدحسين مدرسي خواهرزادهي مدرس هر دو معتقد بودند كه اشاره به مرحوم آيتالله كلباسي است، ولي نويسنده را عقيده بر آن است كه بايد اين بزرگ مرد فرد ديگري غير از مرحوم كلباسي باشد، چه مدرس در چند جاي كتاب از مرحومين حاجآقا نورالله و كلباسي با احترام به نام ياد ميكند و براي هيچ كدام لفظ عالم رباني به كار نميبرد. احتمال قريب به يقين اين است كه اين مرد بايد يكي از اساتيد دوران تحصيلي او در اصفهان باشد. به هر حال اميدواريم در تحقيقات آينده نام و مشخصات اين بزرگوار را بيابيم.
27. حكيم بزرگ ميرزا جهانگيرخان قشقائي يكي از اساتيد مدرس و در حكمت و فلسفه از اجلهي علماي روزگار بوده است،مدرس براي اين حكيم متأله احترام خاصي قايل است و همه جا از او ياد ميكند. ميرزا جهانگيرخان در تمام عمر به طور مجرد در حجرهي كوچكي واقع در يكي از مدارس اصفهان با آزادگي و بينيازي زيست. اين بزرگ مرد در سال 1243 در دهاقان از روستاهاي اصفهان متولد و در سال 1328 (ه. ق) درگذشت و در تخت فولاد مدفون گرديد.
28. مادر مدرس از بانوان متدين، متقي و منزوي بودكه همراه شوهر و فرزند خود (سيدحسن مدرس) از سرابه به شهرضا (قمشه) مهاجرت نمود و تا زمان انتخاب مدرس به عنوان طراز اول علما در مجلس شواري ملي حيات داشت و در همين زمان در سرابه وفات يافته همانجا مدفون گرديد. پدر مدرس از عيال دوم خود كه در روستاي اسفه بود صاحب دو فرزند شد كه نام سيدعلياكبر و زهرا بيگم را بر آنان نهاد، مادر مدرس به اصطلاح تك اولادي و تنها فرزندش همان سيدحسن مدرس است.
29. هنوز براي ما مسلم نيست كه رضاخان از چاپ و انتشار چنين بياناتي راجع به مدرس آشفته و ناخشنود شده باشد. اختلاف و ناخشنودي رضاخان از دولت فرانسه كه واقعيت تاريخي دارد و اعتراض دولت ايران تا آنجا كه ميدانيم علل ديگري داشت.
30. يك «من» در اسفه و آن نواحي 6 كيلوگرم است و غالباً آن را «يكمن شاه» ميگويند و غالباً هر «بار» عبارت از 20 من است كه 120 كيلوگرم باشد. در اينجا 15 من وزني معادل 90 كيلوگرم ميشود كه از يك بار معمولي 30 كيلوگرم سبكتر است.
منبع :دوران ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران
سيدعلي موجاني
از روزي كه سيدحسن مدرس براي عضويت در هيأت نظارت بر قوانين دوره دوم مجلس شوراي ملي برگزيده شد. 1 تا 16 مهر 1307 ش / 1347 ق كه دستگير و از تهران تبعيد شد،2 تحولات فراواني در تاريخ سياسي ايران به وقوع پيوست كه مطالعه و بررسي اين رويدادها بدون توجه به نقش اين شخصيت مبارز كاري عبث و بيهوده است.
در اين مختصر ما به دنبال ارزيابي عملكرد سياسي او در صحنه جهان اسلام هستيم. اگر چه امروزه آثار متعددي در خصوص شخصيت مدرس انتشار يافته و نامآوراني كه خود برخي از حوادث آن عصر را درك كرده اند پيرامون او سخن گفتهاند، ليكن از بررسي اين آثار ميتوان پيبرد كه هنوز ناگفتههاي فراواني درباره سيدحسن مدرس باقي مانده است. علت اين امر چه بوده؟ آيا بايد آن را دليل بيتوجهي پژوهشگران حوزه تاريخ معاصر دانست؟ ياكمبود اسناد و مدارك را بايد به عنوان دليل برشمرد؟
در تلاشي كه نگارنده، به منظور تهيه اين پژوهش به عمل آورد، معتقد شد كه صرفنظر از كمدقتي برخي وقايعنگاران، عواملي نيز در كار بوده تا به نحوي مانع از انعكاس ويژگيهاي خاص مدرس در بعضي مقاطع تاريخ معاصر شود. از آن جمله كمتوجهي به نقش او در كميسيون دفاع حرمين شريفين است.
اگر براي بررسي و مطالعه مشروح مذاكرات دوره ششم مجلس شوراي ملي به يكي از كتابخانههاي مجلس يا ملي ايران مراجعه كنيد، در مييابيد كه جلد نخست مشروح مذاكرات اين دوره از سي و پنجمين جلسه (8/9/1305 ش / 24 جمادي الاول 1345) آن عهد آغاز ميشود.3 اين در حالي است كه نخستين جلسه اين دوره مجلس در 19 تير 1305 ش / 30 ذيحجه 1344 ق به رياست سني سيدحسن مدرس افتتاح شد. 4 علت چنين امري آيا ميتواند يك اشتباه ساده باشد؟
براي پاسخ به سئوال فوق بايد نخست به بعضي حوادث و وقايع مجلس پنجم بپردازيم كه سيدحسن مدرس يكي از 160 نماينده منتخب آن بود. 5 در اواسط عمر مجلس پنجم مردم قفقاز با ارسال عريضهاي از تفليس براي نمايندگان مجلس شوراي ملي از ايشان خواستند كه با توجه به «جسارت و بيادبيهايي كه طايفه ضاله وهابيها و رئيس مردود و ملعون آنها ابن سعود نسبت به اماكن متبركه و مراقد مقدسه نموده است.» 6 از رئيس «دولت اسلامي ايران» بخواهند كه «پيشقدم شده به ساير دول اسلامي هم كه البته وظيفه خود راخوب ميدانند، كمك فرموده اين منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ريشهكن و خاك پاك را از لوث وجودشان تطهير فرمايند.» 7
در پاسخ به اين عريضه، سيدحسن مدرس با بيان مطالبي اهميت خطري كه جهان اسلام را تهديد ميكند تشريح كرد: «امروز از اين واقعههايي كه استماع فرمودهايد، اگر چه به آن درجه كه بايد اطمينان پيدا شود، نشده است كه حادثه از چه قبيل است و تاچه مرتبه است، البته دولت مكلف است تحقيقات كامل بكند و به عرض مجلس برساند ليكن عرض ميكنم امروز اهل ايران يك قسمت از قسمتهاي دول اسلامي است، بلكه ميتوان گفت كه قسمت بزرگ دول اسلامي است. بايد امروز اين جامعه در تمام دنيا خودشان را معرفي كنند ما ملت و دولت ايران قدم بر ميداريم كه اين جامعه را حفظ كنيم و خودمان را به بركت اين جامعه نگاهداري كنيم... به عقيده بنده تمام فكر را بايد صرف اينكار كرد و بايد يك قدمهايي كه مقتضاي حفظ ديانت و حفظ قوميت و حفظ مليت خودمان است در اين مورد برداريم و هيچكاري و هيچ چيزي را مقدم بر اين كار قرار ندهيم... مبادا يك ضرر عظيمتري بر ما مترتب گردد و خداي نخواسته ... از اين روزي كه هستيم بدتر شود. زياده بر اين چيزي عرض نميكنم.» 8
هدف از اين بيانات در حقيقت، تشريح وضعيت حجاز آن زمان بود. در آن هنگام جنبش وهابي به رهبري ابن سعود كه خود را «ملك نجد و حجاز» ميناميد براي تصرف شهرهاي مقدس مكه و مدينه به محاصره اين دو شهر پرداخته بودند و حتي با زير پا نهادن حرمت اماكن مقدس و حرمين شريفين، به سوي اين اماكن مقدس در جهان اسلام تيراندازي كردند، به حدي كه بعضي از مقابر صحابه رسول خدا و مساجد و مقابر ائمه شيعه ويران شده بود. 9
سيدحسن مدرس در اين جلسه با پيش كشيدن بحث قوميت و عوامل بقا، شرافت و ترقي اقوام، با مخاطب قرار دادن جهان اسلام گفت: «از امروز بهتر كيست كه آن لواء را بردارد و بگويد، در اين موقع من لواء اسلام را بر ميدارم و اين قوم (مسلمان) را در تحت قوميت و تحت جامع ديانت اسلاميه، قوميتشان را ترقي مي دهم و حفظ ميكنم.» 10 مدرس آنگاه پيشنهاد ميكند كه مجلس ايران با تشكيل كميسيوني اين موضوع را دنبال كند. 11
از سوي ديگر چون آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني به آيتالله شيخمحمد خالصي در كاظمين تلگرافي مخابره نمود، او نيز موضوع غارت وهابيها را به اطلاع مدرس رساند،12 آنچنانكه آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني ميگويد، مدرس در جواب نوشت: «اگر لازم باشد اطلاع دهيد من با گروهي از مردم ايران حركت خواهيم كرد.» 13 انتشار پاسخ مدرس سبب شد تا «در عراق نيز شايع شد كه مدرس از تهران حركت كرده در نتيجه مردم تشجيع شدند و حدود 000/200 نفر نيرو آماده شد و بر قواي وهابي تاختند»14 صرفنظر از واكنش مردم عراق به سخنان مدرس مسلمانهاي تمام جماهير متحده يعني آذربايجان ـ ازبكستان ـ تركمنستان ـ قزاقستان ـ تاتارستان ـ باشقيرستان،قزاقان كريمه و اتباع دول ايران ـ تركيه ـ افغانستان ـ چين ـ مغولستان هم با ارسال تلگرافي اعلام نمودند كه، «چون مكه معظمه و مدينه منوره با يادگارهاي مقدس خود متعلق به تمام مسلمين» ميباشد پس بايد تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست اين اماكن مقدس بكوشند. 15 كوتاه زماني پس از اين، مدرس با اعلام عزاي عمومي در شنبه 16 صفر / 15 شهريور از مردم خواست تا در اجتماعاتي كه به همين مناسبات در اين روز تشكيل ميشود شركت جويند. به همين منظور در ساعت9 صبح آن روز مجلسي در مسجد شاه (امام فعلي) بازار تهران تشكيل شد و در بعداز ظهر همان روز تظاهرات باشكوه و گستردهاي در چهارراه صنيعالدوله تهران برگزار گرديد. خبرنگار ديلي تلگراف كه آن روز در اين مراسم حضور داشته گزارش ميدهد كه در وسط چهارراه يك برج چوبي6 گوش به ارتفاع 30 پا كه با فرش پوشيده شده و بالاي آن پرچم سياهي در اهتزار بود برپا گرديد... در حدود 25 هزار نفر از مردان سالخورده تا كودكان خردسال پشت سر هم رج بسته چهارزانو در حال انتظار نشسته بودند... ورود مدرس ... با كف زدن و فرياد مسرت مردم اعلام شد... مشاراليه از جمعيت تشكر نمود و در ميان علما و نمايندگان مجلس قرار گرفت جمعيت منتظر سردارسپه بود ولي از او خبري نشد... ميرزا عبدالله، واعظ معروف كلام خود را با نعت پيغمبر و درود بر ائمه شروع كرد ولي ناگهان صداي آرام و آهستهاش صورت جدي به خود گرفت... گفت اگر شما علما اعلام جهاد كنيد، (مردم) با سر و پاي برهنه و بدون سلاح به مرقد پيغمبر اكرم شتافته با دندان و ناخنهاي خود دشمنان خدا را قطعه قطعه ميكنند... بيشتر جملات حماسي او با گريه و زاري توأم بود. 16
سردارسپه رضاخان در عكسالعمل نسبت به اين واكنشها در مجلس قول داده بود كه شخصاً به اين موضوع رسيدگي خواهد كرد،17 اما آنچنان كه از اسناد و مدارك بر ميآيد هيچ اقدامي صورت نپذيرفته بود، چرا كه براي مثال سيدمحمدعلي شوشتري نماينده گرگان در جلسه 198 مجلس پنجم بيان ميدارد: «اخيراً بيسيم از قول نماينده ابن سعود يك چيزهايي توي اين مملكت منتشر كردند اگر حقيقتاً اصل قضايا واقع نشده است كميسيون محترمي كه رئيس محترم دولت (سردار سپه) آمده است اظهار كرده است و مجلس معين كرد، كميسيون محترم اين قضيه را تكذيب بفرمايند و اگر واقع شده است و براي نظريات سياسي براي آن احساسي كه در مسلمانان ديگر توليد شد كه دست هيچ متجاوز و متجاسري نبايد به مكه و مدينه دراز شود.» 18
تقريباً مقارن همين ايام تلگرافي از مدينه براي علماي عراق رسيد و در آن خبر هدم اماكن متبركه مدينه را ميداد. 19 آيات عظام در عراق درس و نماز جماعت خود را تعطيل كرده و در هيجانات بر ضد وهابيها شركت جستند. انعكاس وقايع مجلس ايران در هند نيز مؤثر واقع شد. شوكت علي منشي افتخاري كميته مركزي خلافت هند در مراسلهاي براي زعماي ايران چنين نگاشت:
«اينك در هر كشوري اسلامي مرد تواناي نيرومند شجاع متديني سكان كشتي ملك را در كف گرفته و آنرا به سوي مقصد جلال و شكوه سوق ميدهد. واقعاً وقتي كه چنين مطالب و تفاصيل خوبي راجع به برادران ايراني خود ميشنويم و مشاهده ميكنيم كه رخوت ديرين را از سربرون نموده و حاضر شدهاند براي ترقي وطن به هرگونه فداكاري قيام نمايند، مسرت و خوشوقتي ما به وصف نميگنجد... عنقريب... كنفرانسي از مسلمين دنيا تشكيل خواهيم داد و براي اينكه حجاز مقدس سرچشمه نور و تربيت اسلامي گردد و آخرين علائم و امارات نفوذ غير اسلامي از آن محو شود ازجميع ممالك اسلامي دعوت خواهيم كرد كه نمايندگان مسؤول خود را براي حضور در آن گسيل دارند... ما ميخواهيم يك جمهوري اسلامي از حجازيان منتخبه با كمك ومساعدت و مشورت موتمر (كنفرانس) اسلاميه اداره امور داخلي عادي را بچرخاند.» 20
اما متأسفانه پيش از آنكه اين تلاش همه جانبه به نتيجه منتهي گردد، وهابيهاي نجد پيشدستي كرده به منظور كاستن از عواقب اعتراضات مسلمانان پيشنهاد تشكيل كميسيوني را براي تعيين امور سياسي ـ ديني حجاز دادند، «از قرار نشريات تمام جرايد عربي امير نجد از دولت عليه ايران و علماي ايران دعوت نموده است كه براي شركت در تعيين امور حكومتي سياسي و ديني حجاز نماينده گسيل دارند.» 21
نماينده سياسي ايران كه براي ارزيابي اوضاع سياسي حجاز عازم آن سرزمين ميشود در گزارش خود براي مقامات مافوق، به حضور نمايندگان ايران در اين كنفرانس نظر مساعد ميدهد. حبيبالله هويدا، عينالملك ـ كه پدر اميرعباس هويدا و از مبلغين مذهب بهايي بود ـ مينويسد: «هر چند فرستادن نمايندگان براي دولت مخارج زيادي دارد وليكن اين مخارج در مقابل منافع معنوي و مادي دولت عليه [!] كه بايستي محفوظ بماند قابل ذكر نيست.» 22 او ظاهراً باب گفتگو را نيز با سلطان نجد عبدالعزيز هموار ميسازد،23 به طوري كه عبدالعزيز طي نامهاي براي نمايندهاش در شام، از او ميخواهد كه به دولت ايران اطلاع دهد: «حكومت نجد تصديق مينمايد كه آينده حجاز به دست عالم اسلامي بايد تصفيه گردد و اميدوار است حكومت ايران عضو مهم مجلسي خواهد شد كه براي اينكار منعقد خواهد گرديد.» 24
دو ديدگاه مشخص در ميان رجال سياسي آن عهد ايران به چشم ميخورد. گروهي كه سيدحسن مدرس در رأس آنها است خواهان اجتماع نمايندگان دول مسلمان به منظور حفظ حرمين شريفين و مقابله با اقدامات وهابيها در حجاز هستند و گروه دوم كه در رأس اركان اداري ـ سياسي كشور قرار داشتند از نظر هويدا به جهت اعزام نمايندهاي به كنفرانس خلافت اسلامي كه توسط وهابيها برگزار ميشد، جانبداري مينمودند. گروه اول حتي حاضر به شناسايي وهابيها نبودند در حالي كه دسته دوم باب مكاتبه و مراوده با ايشان را نيز گشوده بودند. اين رويارويي ميرفت تا آشكارا به نفع مجلسيان تمام شود ليكن متأسفانه دوره پنجم قانونگذاري در ساعت 5/3 بعداز ظهر پنجشنبه 22/11/1304 به اتمام رسيد و روزنامه ناهيد دربارهي پايان اين دورهي مجلس نوشت:
«.... انالله و انااليه راجعون ... در و دولان و اثاثيه و مخازن مرحوم مطابق وصيت از طرف متولي باشي دوم آقاي ارباب كيخسرو مهر و موم شد. رحمةالله عليه برحمة واسعه»25
اين حادثه سبب شد تا عملاً از امكان فعاليتهاي مدرس كاسته شود و متأسفانه به دليل سانسور شديد مطبوعات و فقدان اسناد و مدارك لازم طي اين دوره فترت، ارزيابي و قضاوت آن چه رخ داده است با مشكل روبرو ميگردد. پارهاي اسناد پراكنده موجود در آرشيو وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ايران مبين اين واقعيت است كه ظاهراً مخالفت مدرس با حضور در كنفرانس خلافت اسلامي شدت گرفته و همين امر سبب ترديد شيعيان برخي از كشورهاي ديگر نيز گشته بود. 26 با انتشار فتواي جمعي از علماي وهابي داير بر وجوب ويراني قبور و عدم زيارت اماكن مقدسه و27 انعكاس آن به ايران28 موجي از خشم و نفرت جهان اسلام را فراگرفت و سبب شد تا بسياري از كشورهاي مسلمان به دعوت مدرس از حضور در كنفرانس چشم بپوشند. «بنده تصور نميكنم كه اجتماع حقيقي از طرف ملل و دول اسلامي بشود مثلاً از سوريه تا به حال هنوز جواب به او (ابن سعود) ندادهاند و گمان نميرود كسي برود مگر اينكه از سوريهايي كه در مكه هستند در انجمن حاضر شده ... از عراق و فلسطين و الجزاير و ريف و تونس و تركيه و افغان و غير هم هيچآثاري نيست.» 29
ولي با تلاشهايي كه صورت گرفت كنگره خلافت در اول ذيقعده 1344 ق / 13 مه 1926 با حضور گروهي اندك آغاز شد. 30 در جلسه دوم شيخ خليل خالدي قاضي القضاة سوريه پيشنهاد كرد در خصوص ارتباط و اتصال با ساير كشورهاي مسلمان خصوصاً ايران مذاكره شود. 31 اما هنوز كنگره در جريان بود كه علماي نجف اطلاع دادند وهابيون به بقيع حمله نمودهاند، «منبعد معلوم نيست چه شده با حكومت مطلقه چنين زنادقه وحشي به حرمين اگر از دولت عليه و حكومت اسلاميه علاج عاجل نشود عليالاسلام السلام».32
در نتيجه اين خبر جمعي از علماي تهران از جمله مدرس با تشكيل جلسهاي در منزل امام جمعه خوي تصميم گرفتند تا كميسيوني براي رسيدگي به وقايع پيش آمده در محل مجلس با حضور سيدحسن مدرس، امام جمعه خوي، امام جمعه تهران، بهبهاني، آيتاللهزاده خراساني، حاجميرزا محمدرضا كرماني، مستوفيالممالك، وثوقالدوله، محتشمالسلطنه، مشيرالدوله و احتشام السلطنه تشكيل شود و با بررسي پروندههاي موجود در وزارت خارجه و دفتر شاه تصميمات لازم در اين خصوص اخذ شود. 33 نخستين جلسه اين كميسيون روز بعد تشكيل شد. 34 و در اين جلسه است كه مدرس به مستوفيالممالك پيشنهاد ميكند تا در اين شرايط حساس عهدهدار مقام رياست وزراء گردد. 35
تصميم مهم ديگر كميسيون تكليف صدور ابلاغيهاي به وزارت دربار بود كه تمام بخشهاي وزارت امور خارجه را مكلف ميكرد تا تمام امور مربوط به حرمين را تنها پس از اطلاع كميسيون مجري دارند. 36
همچنين مقرر شد تا نام كميسيون به كميسيون دفاع از حرمين شريفين تبديل شود و از مخبرالسلطنه، مستشارالدوله و ممتازالدوله نيز براي حضور در جلسات دعوت به عمل آيد. 37
دولت وهابي در واكنش نسبت به اقدامات كميسيون فعاليت گستردهاي را آغاز كرد. «شيخ رشيد رضا صاحب امتياز مجله المنار شرح مفصلي در روزنامههاي مصر منتشر و از دولت عليه ايران به زندقه ياد كرده و در مقابل اين خدمت 4000 ليره طلا دريافت نموده به مكه معظمه متوجه شد و الان مجلس درس مفصلي در صحن كعبه معظمه داير كرده ارادهي ابن سعودرا به دست گرفته است.» 38 روي تند اين تبليغات بيشتر متوجه جناح مذهبي ايران به رهبري مدرس بود چرا كه بررسي اسناد نمايانگر اين حقيقت است كه روابط دربار پهلوي و ابن سعود كاملاً دوستانه بوده است، «در موقع تاجگذاري بندگان اعليحضرت قوي شوكت همايون شاهنشاهي ابن سعود تلگراف تبريك عرض نموده بود اولياي دولت عليه به جاي اينكه جواب آن را توسط وزارت جليله امور خارجه يا به توسط دربار به سلطان نجد مخابره فرمايند، آقاي عينالملك (هويدا) را با مأموريت رسمي به مكه اعزام فرمودند كه مراتب محظوظيت خاطر مهر مظاهر همايوني را به ابن سعود ابلاغ نمايد.» 39
ترديد در بين رجال سياسي ايران براي اتخاذ يك موضع اصولي پيرامون اين واقعه هر آن شدت پيدا ميكرد. كميسيون به رهبري مدرس با تحت فشار قرار دادن مستوفيالممالك رئيسالوزراء او را واداشت تا به انتشار اعلاني تحت عنوان «به اهالي مملكت و عموم مسلمين اعلام ميشود اعتراض رسمي دولت خود به اقدامات وهابيها را آشكار نمايد. دولت در اين اعلاميه از تمام ملل اسلاميه تقاضا ميكند كه در يك تجمع عمومي ملل اسلامي مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند.» 40
هيأت علميه نجف كه به موازات كميسيون حرمين شريفين تشكيل شده بود در اين زمان با ارسال تلگرافي براي سيدحسن مدرس و ديگران ضمن انزجار از عمليات وهابيان آمادگي خود را براي حفظ نواميس اسلام اعلام مينمايد. 41 مدرس در پس اين وقايع با برگزاري مجلسي در مسجد مروي تهران بر منبر رفته شرح مبسوطي از فجايع و عقايد سخيفه وهابيها داده خواهان اتحاد جامعه اسلامي ميشود. 42 با افتتاح دوره ششم قانونگذاري و عليرغم مشكلات داخلي موجود كماكان فكر و ذهن مدرس و اطرافيانش پيگيري موضوع حرمين شريفين ميباشد. بهبهاني در سخنان پيش از دستور خود با اشاره به بيتوجهي ملل مسلمان نسبت به تهديدات كفار چنين نتيجه ميگيرد:
«تا كي بيحالي، تا كي بياعتنايي، تا كي مسامحه ... قلوب هر يك از مسلمانان ايراني را مملو از خون (كردهاند)... ميخواهند يك صفوف جديدي به ملل اسلامي .... بيفزايند... ايران كه هم از نقطه نظر سياسي و هم از نقطهنظر مذهبي از جميع فرق اسلام بايستي علاقمندتر باشد در چه حال است؟ آقا بالاسرها، قيمها، متوليها، سياستمدارها، صاحباختيارها، بالاخره آنها كه هميشه خود را همه چيز و ديگران را ناچيز ميشمارند در اين موقع مهم سياسي و ديانتي، در اين موقع حياتي در اين مدت مديد (تقريباً يكسال) چه كردهاند؟ جمعي مشغول تكذيب، جماعتي بيخيال، چند نفر مشغول كار، ولي چه كار؟ نشستند و گفتند و برخاستند از هر كس پرسيدم گفتند مشغول مذاكره هستيم خلاصه تاكنون چه كردهاند؟ حرف زدهاند. حرف خالي و بيفايده»43
او سپس پيشنهاد مذاكره با نمايندگان كشورهاي اسلامي را براي انعقاد يك كنفرانس بينالمللي ميدهد تا در آن آينده سياسي حجاز مشخص شود، و پيشنهادي با قيد 2 فوريت را تقديم مجلس ميكند. اين پيشنهاد در واقع قانوني كردن كميسيون، دفاع حرمين شريفين است. ليكن پيشنهاد او با عكسالعمل شديد رئيسالوزرا و بعضي از نمايندگان روبرو ميشود. بررسي نسخه منحصر به فرد دستنويس مذاكرات مجلس روشن ميسازد كه در اين زمان سانسور شديدي بر مطبوعات اعمال ميشده است، «... نظميه حتي نطق وكلا را سانسور ميكند و نميگذارد در روزنامهها نوشته شود نظميه فقط كارش اين است كه اداره سانسور درست كند كه هر چه نوشته ميشود سانسور بكند.»44
سرانجام بر اثر «تعقيب مذاكرات قبل از دستور» و پافشاري اعضاي كميسيون، پيشنهاد بهبهاني با امضاي 22 تن از جمله مدرس به عنوان ماده واحده در مجلس مطرح ميشود، عليرغم مخالفت بعضي نمايندگان كه آيا كميسيون توانايي انجام اقدامي عملي را داريد يا خير؟ مدرس در دفاع از ماده واحدي ميگويد: «عقيده ما اين است، كه از براي مملكت ايران خيلي نافع است سياستاً و عظمتاً، و بايد درصدد انجام آن مسأله برآييم كه به عبارت اخري مركزيت دادن ايران است به جهت اين مسأله ما همه شركت داريم لكن ايران كه دولت بزرگ اسلام است براي مركزيت دادن به اين مسأله كه منظور نظر تمام است، البته مجلس شوراي ملي آن احق و اولي است كه در اين مسأله شركت كند... اما نميتوانم بگويم اين مسأله به اين بزرگي نتيجه اش يك ماه دو ماهه يك ساله ميشود، مسأله به قدري بزرگ است كه بايد يكسال و دو سال هم تعقيب كرد تا انشاءالله الرحمن (نا اميد نيستم) نتيجه خوبي بگيريم.» 45
اسناد و مدارك ناقص موجود حكايت از آن دارد كه اين ماده واحده به تصويب رسيد اما ظاهراً فشار زيادي بر اين جناح مجلس وارد آمد به طوري كه تقريباً يكماه پس از اين مدرس در راه مدرسه سپهسالار [شهيد مطهري] ترور شد. [7/8/1305] و اگرچه از اين توطئه جان سالم به در برد اما نتوانست لااقل در 10 جلسه مجلس حضور يابد. 46
پس از اين واقعه متأسفانه فقدان اسناد و مدارك سبب شده تا ديگر اطلاعي از نتيجه اقدامات كميسيون و فعاليتهاي مدرس در اختيار نداشته باشيم.
تنها يك سند كه تاريخ تقريبي آن سال 1345 ق / 1305 ش است تا حدي فشار حاكم بر جناح مدرس را روشن ميكند. در اين سند ميرزا مهدي زنجاني از يكي از تجار (تهران) ميخواهد تا پيام او را به مدرس ابلاغ كند كه، «چنانچه يك اقدامي از طرف دولت ايران نشود اسباب سرشكستگي مسلمين و موجب توليد مفاسد خواهد شد اين كاغذ را به شما محرمانه نوشتم ... شهدا... تعالي ميترسم اين قضيه (حمله وهابيها) تعاقب شود و بالمره موجب تباهي مسلمين شود».47 مدرس در حاشيه اين نامه تنها به نگارش بيتي بسنده ميكند كه خود نشانگر دشواريهاي موجود و مسايل پشت پرده ميباشد؛
«از قيامت خبري ميشنوي/ دستي از دور بر آتش داري»48
فصلنامه تاريخ روابط خارجي
نشريه مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ايران، سال دوم،شماره 9
يادداشتها:
1. در اين خصوص نگاه كنيد به: مدرس و مجلس، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي 1373، صص 21 ـ 22 و علي مدرس، از پنجره اسناد بر منظر تاريخ، مجله مجلس و پژوهش، سال 2، شماره 13، دي و بهمن 1374، صص 163 ـ 164.
2. محمد گلبن، مدرس در تاريخ و تصوير، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1367، ص 104.
3. در اين خصوص نگاه كنيد به: مدرس و مجلس، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي 1373، صص 21 ـ 22 و علي مدرس، از پنجره اسناد بر منظرتاريخ، مجله مجلس و پژوهش، سال 2، شماره 13، دي و بهمن 1374، ص 163 ـ 164.
4. اسامي نمايندگان مجلس شوراي ملي از آغاز مشروطيت تا دوره 24 قانونگذاري و نمايندگان مجلس سنا در 7 دوره تقنينيه، به كوشش عطاءالله فرهنگقهرماني، بيجا، بيتا، ص 75.
5. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 1302 ش، كارتن 230، دوسيه 1.
6. پيشين، سال 1304ش، كارتن 30، دوسيه 1/1.
7. پيشين، همانجا.
8. مشروح مذاكرات مجلس مورخ 8 شهريور 1304 ش.
9. در خصوص چگونگي قدرت يافتن وهابيها نگاه كنيد به: صلاحالدين المختار، تاريخ المملكۀ العربيه السعوديه في ماضيها و حاضرها، دارالمكته الحياه بيروت، ج 2، صص 143 ـ 157.
10. مشروح مذاكرا مجلس مورخ 8 شهريور 1304 ش.
11. پيشين،همانجا.
12. عبدالعلي باقي، مدرس مجاهدي شكستناپذير، انتشارات گواه قم، 1370، ص 78.
13. باقي، همان كتاب، ص 129.
14. ايضاً، همانجا.
15. تلگراف 6/9/1925 م به وليعهد، مجلس شوراي ملي و... بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 1304 ش، كارتن 30، دوسيه 3/1.
16. مقاله ايران امروز مشاهد مقدسه اعتراض شديد ملت، مندرج در ديلي تلگراف مورخ 22 دسامبر 1925، به نقل از : رستاخيز ايران، گردآورنده فتح الله نوري اسفندياري، سازمان برنامه، صص 233 ـ 234.
17. ر. ك به مشروح مذاكرات مجلس مورخ 8 شهريور 1304 ش.
18. مشروح مذاكرات مجلس مورخ 23 شهريور 1304 ش.
19. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 1304، كارتن 30، دوسيه 2/1.
20. مراسله 14 سپتامبر 1925، كميته مركزي خلافت، پيشين، دوسيه 3/1.
21. گزارش فوري نمره 126، مورخ 20 عقرب 1303، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه،سال 1303ش، كارتن 65، دوسيه 14.
22. پيشين.
23. صلاحالدين المختار، همان كتاب، ج 2، صص 325 ـ 326.
24. مراسله 31 جماديالاول 1343 ق سلطان نجد، سند شماره 2.
25. روزنامه ناهيد، سال 5، شماره 46، مورخ 24/11/1304، ص 2.
26. عريضه 27 اسفند 1304 به نمره 462 انجمن شيعيان هند، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 1305، ش،كارتن 30، دوسيه 4/3.
27. روزنامه امالقري، مكه، مورخ 17 شوال 1344ق.
28. مراسله فوري سفارت ايران در مصر به نمره 362، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 1305 ش، كارتن 30، دوسيه 6/3.
29. گزارش نمره 19 مورخ 8/2/1305، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، پيشين، همانجا.
30. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، ايضاً.
31. روزنامه السياسته 8 ذيقعده 1344 ق.
32. حميد نيري، زندگينامه مستوفيالممالك، انتشارات وحيد، 1369، ص 440.
33. پيشين، همانجا.
34. روزنامه شفق سرخ، شماره 521، مورخ 13/3/1305، ص 2.
35. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، نشر ناشر، 1362، ج4، ص 95.
36. مراسله نمره 1296 مورخ 16 خرداد 1305 ش، وزارت دربار پهلوي، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، سال 1305، كارتن 30، دوسيه 305، سند 3.
37. روزنامه شفق سرخ، شماره 523، ص 2، مورخ 16/3/1305.
38. گزارش نمره 4 مورخ 31/4/1305، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه سال 1305 ش، كارتن 30، دوسيه 6.
39. پيشين، همانجا.
40. اعلاميه اول تيرماه رئيسالوزراء، سند 4.
41. تلگراف 31/5/1305 ضميمه راپورت 1/6/1305، نمره 311، بايگاني اسناد وزارت امور خارجه سال 1305،كارتن 30، دوسيه 7/3.
42. روزنامه خلق (ناهيد)، سال اول مورخ 10/6/1346، ص 3.
43. نسخه دستنويس مشروح مذاكرات دوره ششم قانونگذاري موجود در اداره قوانين و مقررات مجلس شوراي اسلامي، جلسه 31/6/1305 دراينجا لازم است از همكاريهاي صميمانه آقايان بندعلي و قرهباغي مسئولين كتابخانه شماره 2 و اداره قوانين و مقررات مجلس شوراي اسلامي سپاسگزاري نمايم و از خداوند متعال توفيق خدمت هر چه بيشتر اين عزيزان را مسأله نمايم.
44. پيشين،جلسه مورخ 5/7/1305ش.
45. پيشين، جلسه مورخ 10/7/1350ش.
46. محمد گلبن، همان كتاب،صص 86 ـ 88.
47. مدرس و مجلس، همان كتاب، صص 172 ـ 173 و مدرسي، همان مقاله، صص 172 ـ 175.
48. پيشين، همانجا.