ويژه‌نامه تجميعي شماره 08

به مناسبت 27 دي‌ماه سالروز شهادت سيد مجتبي نواب صفوي  و يارانش

 

خلاصه ای از زندگی نامه ومبارزات شهید نواب صفوی

موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان
                                                 بسمه تعالی
یوسف حنا(مسیحی لبنانی مسلمان شده به دست شهید نواب):«او(نواب) جسم نحیفی داشت اما روح بزرگی در این جسم نحیف حكومت می كرد كه گویی می خواست تمام دنیا را در میان وح خودش ودر میان پنجه های پر قدرت خودش هضم كند».
زندگی نامه سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه  محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. پدر او مرحوم سید جواد میرلوحی، از روحانیانی بود كه در اثر فشار حكومت رضاخان مجبور به ترك لباس روحانیت شد، اما از طریق تصدی وكالت دادگستری همچنان به داد مظلومان می رسید.مرحوم سید جواد در سال 1314 یا 15 در پی مشاجره و درگیری لفظی با (داور) وزیر عدلیه ی رضاخان،  یك سیلی نثار وی كرد كه در اثر آن سه سال به زندان افتاد.در اواخر سال 1320، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر میرلوحی است.شهید عنوان نواب صفوی را از خاندان مادر به ارث برده است.شهید پس از ورود به نجف اشرف، بدون كوچكترین درنگی به فراگیری مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز و بیدار و مبارز از جمله صاحب كتاب جهانی و كم نظیر الغدیر، آیت الله علامه امینی قدس سره برقرار كرد.اعدام انقلابی كسروی و اعلام موجودیت فداییان اسلامفدائیان اسلام كه از اولین وسازمان یافته ترین حركت های مذهبی ایران در دوران معاصربه حساب می آمد، بی شك شهرت ومحبوبیت خود را از روح بلند وآرمان طلب نواب می گرفت.                                             بعد از شهریور 1320 و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم، ایران نیز گرفتار شرایط دشواری شد، از یك طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت، و از طرف دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر، از آزادی سوء استفاده می كردند و از  طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طریق زور  قلدری نتوانسته بود انجام دهد، از طریق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند.«احمد كسروی» از جمله افرادی بود كه خط معارض و مهاجم علیه اسلام  تشیع را دنبال می كرد. او نه تنها در كتاب «شیعی گری» به روحانیت، مقدسات اسلامی، پیشوایان مذهب تشیع و امامان بحق و معصوم علیهم السلام حمله می كرد، بلكه در كتاب های صوفی گری، بهاییگری، مادی گری و حتی تاریخ مشروطیت، مقدسات دینی و روحانیت را مورد حمله قرار داد.نواب با كتاب های كسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات مذهبی و دینی وجودش را فرا گرفت.كتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حكم به مهدور الدم بودن نویسنده ی كتاب ها دادند.سید در اواخر 1323، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه ی كسروی رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه ی شیعه علیهم السلام و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن گردید كه وی اصلاح پذیر نیست، آماده ی اجرای حكم الهی شد.شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به كسروی حمله كرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یك اعلامیه ی رسمی با جمله ی هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام كرد و اعدام كسروی را پیگیری نمود.نواب صفوی به تدریج با جاذبه ی خود، جوانانی چون شهید سید حسین امامی را جذب نمود و امامی در 20 اسفند 1324، بر كسروی یورش برد و او را زیر ضربات اسلحه ی سرد و گرم قرار داد و چون فرشته ی قهر جانش را گرفت.فداییان اسلام و مجریان حكم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی كسروی در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادی و سرور نمود.بعد از سال 1327، كه جنبش ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید و فعالیت گروه های مخالف رژیم علنی شد و اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرار داد «گس گلشاییان» گردید، رژیم استبدادی شاه برای این كه حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط «هژیر» دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ی ترور شاه و دست داشتن آیت الله كاشانی در این ترور، ایشان را بازداشت و به لبنان تبعید كرد.فداییان اسلام «هژیر» را اعدام انقلابی كردند و با نامزد نمودن آیت الله كاشانی و مصدق، گروه اقلیت دوباره به مجلس راه یافت.با وجود این كه نواب میانه ی خوبی با ملی گراها نداشت، اما با توجه به رهبریت آیت الله كاشانی و به منظور وحدت مبارزات اسلامی و ملی، از همگامی و همراهی با آن ها دریغ نورزید.اعدام انقلابی رزم آرارزم آرا نخست وزیر رژیم پهلوی و دست نشانده ی انگلستان، با ملی شدن صنعت نفت به شدت مخالفت می كرد و می گفت كه ملت ایران توانایی و لیاقت اداره ی این صنعت عظیم را ندارد و به عناوین مختلف در تصویب این قانون در مجلس شورای ملی كارشكنی می كرد.در روز 16 اسفند 1329 زمانی كه اتومبیل رزم آرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف كرد و نخست وزیر جهت شركت در ختم آیت الله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی بی درنگ از پشت سر با شلیلك سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد.او در بازجویی می گوید:  من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش      چون به فكر سوختن افتاده ای مردانه باشبلی من طهماسبی هستم و باكی از كشته شدن ندارم، برای این كه خدای متعال می فرماید:وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَپس شما این را مسلم بدانید كسی كه شخصیتی را تشخیص داد خائن به دین و مملكت است ترس از كشته شدن ندارد. آن ها زنده اند. ما معتقد به این حقایق هستیم.»   قتل رزم آرا در دل رژیم چنان وحشتی انداخت كه دولت بعدی (حسین علاء) نتوانست با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نماید و مجبور به استعفا گردید و مجلس، مصدق را به نخست وزیری انتخاب كرد.آیت الله كاشانی در مصاحبه ای در رابطه با قتل رزم آرا چنین اظهار نظر كرد:«این عمل (هلاكت رزم آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و  مفیدترین ضربه ای بود كه به پیكر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد» و در مصاحبه ای دیگر اظهار می دارد:«... نخست وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شركت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می كرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل ناپذیری برای كوتاه كردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام كرده بودند، پافشاری رزم آرا برای مقاوت در مقابل افكار عمومی ملت ایران و حمایت از شركت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست وزیر بیگانه پرست را به جزای اعمال خود رسانید...در مصاحبه با دیلی اكسپرس نیز آزادی قاتل رزم آرا را خواستار شد و علت انجام این عمل را نیز خدمت به ایران و مردم مسلمان آن و بفرمان و حكم محكمه ی افكار عمومی عنوان كرد.در مرداد 1331، ماده ی واحدی به تصویب مجلس رسید كه چون خیانت حاجی علی رزم آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هر گاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می گیرد.بدین ترتیب در 23 آبان همان سال، طهماسبی پس از دو سال و اندی از زندان آزاد گردید.آیت الله كاشانی در پی آزادی شهید طهماسبی او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام» و «مجری اراده و افكار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد.
نامه ی شهید نواب صفوی به دكتر مصدق
شهید قبل از كودتای 28 مرداد 1332، در نامه ای به دكتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به وی جهت اجرای احكام الهی هشدار می دهد.         «هو العزیزآقای دكتر محمد مصدق نخست وزیرپس از سلام،شما و مملكت در سخت ترین سراشیب سقوط قرار گرفته اید. چنانچه احساس كرده و معتقد شده باشید كه نجات بخش شما مملكت، اجرای برنامه ی مقدس پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله می باشد و پس از تمام جریانات گذشته آماده ی اجرای احكام مقدس اسلام باشید، قول می دهم كه شما و مملكت را به یاری خدای توانا و به بركت اجرای احكام و تعالیم عالیه ی اسلام از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده،  به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانم.»8 شوال المكرم ه.ق 137230 خرداد ماه ه.ق 1332 نواب در زندان مصدقتیر ماه سال 1330 وقتی نواب از خانه یکی از فدائیان اسلام خارج میشود، از سوی مأموران آگاهی دستگیر و زندانی میشود. سید به خاطر سخنرانی 2 سال پیش در آمل و شکستن شیشه مشروب فروشی به زندان میافتد، این در حالی رخ میدهد که مصدق نخست وزیر این دوره است.حقیقت این است که نواب خواستار اجرای احکام اسلامی و در مراحل بعد، تأسیس حکومت اسلامی است، لیکن مصدق در جبهه ملی موافق او نیست. پس از دستگیری نواب (رهبر فدائیان اسلام) افرادی که پیش از وی دستگیر شده بودند آزاد میشوند. سید محمد واحدی از آن جمله است. واحدی نامه ای به مصدق نوشته، خواستار آزادی رهبر فدائیان اسلام میگردد و با جواب نا مساعد وی، در اواخر مرداد 1340 فدائیان اسلام اعلام برگزاری مراسم سخنرانی داده و در پی آن 38 نفر از آنها بازداشت و تبعید میشوند. نواب صفوی با شنیدن این خبر اعتصاب غذا میکند و آیت الله سید محمد تقی خوانساری و آیت الله صدر طی نامه های جداگانه ای به آبت الله کاشانی و دادستان وقت آزادی رهبر فدائیان اسلام و تبعیدیها را خواستار میشوند. پس از یکی دو روز تبعیدیها باز میگردند و نواب پس از سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد میگردد. کنگره اسلامیشب معراج رسول اکرم (ص) 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از اندیشمندان اسلامی دور ترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به صهیونیست ها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی قدس بیان دارند.یازدهم شهریور 1332 نواب دست به این سفر مقدس میزند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستی انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آنجا به بیروت و بیت المقدس است. وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه كنگره عظیم اسلامی با نطقهای حماسی خویش به زبان عربی، فریاد بیدار باش سر میدهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی قدس میروند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز میخواند. نماز در مسجد مخروبه ای که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد.                                   وی میگوید: هر کس آماده شهادت است همراه ما شود.تمامی اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز میگذارند. سربازان اسرائیلی دست روی ماشه مسلسلها، از کار سید در حیرت میمانند. سید با این حرکت یاد آور میشود که برای آزادی قدس باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت. در همین زمان با یاسر عرفات كه مشغول تحصیل در دانشگاه های مصر بود دیدار كرده و او را به مبارزه برای آزادی سرزمین فلسطین دعوت می كند.پس از پایان کنگره اسلامی، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوی آشنا میشود و شیفته وی میگردد و از او دعوت میکند تا به سفر خویش ادامه داده، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالی این سفر را به تعویق  می اندازد تا حضرت علامه امینی زمینه سفر را آماده می سازد.دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آنها بر سر قدرت بین نجیب و عبد الناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیده اند و از نواب دعوت میشود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنرانی کند. مأموران نظامی با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم میزند و چند نفر پلیس نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور میبرند و مورد بازجویی قرار میدهند. سید میگوید: در مصر باید احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگی خود را قطع کند و کانال سوئز ملی شود.دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام میکند و اخراج فوری نواب را صادر مینماید اما بعد دستور پذیرایی وی به وزیر اوقاف مصر ابلاغ میشود. نواب طی ملاقاتهایی با نجیب و جمال عبد الناصر، موقعیت اخوان المسلمین را برای تحکیم دولت انقلابی مصر یاد آور میشود.بعد از رخداد 28 مرداد 1332، سه پیشنهاد از طرف شاه توسط امام جمعه به نواب در به شرط عدم ورود در مسایل سیاسی داده شد. وی صد هزار تومان پول نقد به همراه داشت تا در صورت قبول پیشنهاد از طرف نواب به او داده شود.پیشنهاد های شاه عبارت بودند از:       1-  در یکی از کشور های اسلامی به عنوان سفیر اعزام شود.               2-  منزلی برای وی در نظر گرفته شود و ماهی 10 هزار تومان حق سفره پرداخت شود.        3-  با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و هزینه آن را دربار تأمین نماید. نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه میگوید:«خجالت نمیکشی مرا به درگاه معاویه دعوت میکنی» و شاه را توله سگ خطاب كرده واو را به مرگ تهدید می كند.امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت میرود. پیش از این برای رهبر فدائیان اسلام تولیت استان قدس رضوی پیشنهاد شده بود و ایشان رد کرده بودند. پایان كار فداییان اسلامفداییان اسلام از راه تشكیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی بر اساس مكتب تشیع، به فعالیت خود ادامه می دادند و پرچم سبز و سفید خود را با كلمات زیبای «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند.در آن موقع در دولت حسین علاء پیوستن ایران به پیمان بغداد مطرح بود كه در حقیقت ایران یكی از اقمار منطقه ی انگلیس و  امریكا می شد. فداییان اسلام در 25 آبان كه علاء برای شركت در ختم مرحوم سید مصطفی كاشانی وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نكرد و جان سالم به در برد.در اول آذر 1334، نواب و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و جمعی دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند و در یك محاكمه ی فرمایشی نواب، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر محكوم به اعدام شدند. درصبحدم سرد و تاریك بیست و هفتم دیماه سال 1334 – مصادف با 3 جمادی الثانی سالروز شهادت حضرت فاطمه (س)-آنگاه كه نیمی از آسمان سیاه، خون شفق را مزمزه می كرد سرانجام انتظار به پایان رسید، جلادهای رژیم دژخیم و سرسپرده پهلوی درب سلول های رهبر فدائیان اسلام و سه تن از یاران باوفایش را گشودند و...تنها تقاضای رهبر و پیروان غسل شهادت بود. زندانبان برایشان آب مهیا كرد. زندانیان غسل كردند و به نماز شب شهادت ایستادند و خدای را سپاس گزاردند كه موفقشان داشت تا به عهد ازلی همواره وفادار بمانند. از محكومان پرسیدند كه آخرین تقاضایتان چیست و سیدمجتبی خواست كه لباس روحانیتش را به او بازگردانند تا درآخرین لحظات بالباسی كه به آن و به مكتبش همیشه عشق می ورزید، درخون بغلطد.
تمامی افسران و درجه داران و افراد لشگر 2 زرهی، كه درمیدان تیر لشگر، شاهد شهادت رادمرد از جان گذشته  اسلام و فدائیان بودند، بعدها متفقا گفتند، ما از شهامت، شجاعت، دلیری و مردانگی نواب صفوی متحیر بودیم. همه گفتند هیچ محكوم به اعدامی تاكنون از مرگ با این همه دلیری و بی اعتنایی استقبال نكرده است.
دشمن تصور می كرد با اعدام این بزرگ مدافع حق و عدل وانسانیت می تواند كاخ رفیعی راكه با فداكاری فرزندان اسلام و ایران سر به فلك كشیده است درهم بكوبد غافل از اینكه درختی كه با خون پاك این عزیزان ملت مسلمان ایران آبیاری شده، به قدرت هیچ توفانی ازپای نمی افتد، چنانكه طوفان حرص و شهوت و خیانت اجنبی و سرسپردگانش نتوانست كوچكترین لطمه به آن وارد آورد.جمعیت فداییان اسلام و بخصوص رهبر آن، نواب صفوی و معاون او، سید عبدالحسین واحدی در تقویت و روی كار آمدن جبهه ی ملی و تصویب ملی شدن صنعت نفت ایران و انتخاب اعضای جبهه ی ملی به نمایندگی مجلس بازگشت آیت الله كاشانی از تبعید، نقش اساسی داشتند و اگر قیام مسلحانه ی آن ها نمی بود و رژیم پهلوی از این جمعیت حساب نمی برد، هیچ یك از موارد یاد شده عملی نمی شد. منشور حکومت اسلامیجناب نواب صفوی با تألیف کتابی تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاکمیت را بیان می دارد. او معتقد است جز با حرکت ریشه ای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با استکبار جهانی نمیتوان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیر المومنین علی (ع) به مالک اشتر،اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان میکند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار میدهد که در صورت اجرا نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فدا کار اسلام از بین خواهد رفت.نواب صفوی در جهت نیل به حکومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام بر میدارد و خود را به قالبهای حکومت مشروطه محدود نمیسازد. محتویات كتاب راهنمای حقائق كه نواب آن را در ارتباط با برنامه  ی حكومت اسلامی نوشته بود مسائلی از حرام وممنوع بودن مشروبات الكلی و مواد مخدر تا سینما وموسیقی ، رسیدگی به بیكاران و فقیران ، مبارزه با مفاسد اقتصادی ،صلاحیت های مبلغان،حقوق شرعیه،وزارت فرهنگ،دانشگاه ها،‌وزارت دادگستری،نظارت بر كسب وكار وپیشه، وزارت خارجه، وزارت جنگ و ....   
 
 
 

 

 
 
 

مروري بر زندگينامه و مبارزات شهيد نواب صفوي

منبع:‌روزنامه رسالت

    بخش تاريخ: در زمانه اي كه استبداد و خفقان رژيم پليسي رضاشاه نفس ها را در سينه ها حبس كرده و كمر به محو و نابودي اسلام بسته بود كودكي متولد شد و رشد يافت كه انديشه اي متعالي در سر و جرات و جسارتي ستودني در دل داشت انديشه والايي چون تشكيل حكومت اسلامي و تدوين قانون اساسي براساس آموزه هاي قرآن و دين مبين اسلام.

    سيد مجتبي ميرلوحي در سال 1303 در محله خاني آباد تهران در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. پدر ايشان سيدجواد ميرلوحي روحاني آگاه و مبارزي بود، زماني كه از سوي دولت تحت فشار قرار گرفت مجبور شد از پوشيدن لباس روحانيت صرف نظر نموده، به عنوان وكيل دعاوي وارد دادگستري شود و به دفاع از حقوق مظلومان بپردازد. در اين راه و در پي اعتراض به ظلم و ستم نظام ستم شاهي با علي اكبر داور وزير دادگستري درگير شده سيلي محكمي به گوشش مي نوازد. در اين اقدام دستگير و روانه زندان مي شود و پس از سه سال دعوت معبود را لبيك مي گويد:

    شهيد نواب صفوي در هفت سالگي وارد دبستان حكيم نظامي شده و سپس در مدرسه صنعتي آلماني ها ادامه تحصيل مي دهد و همزمان به فراگيري قرآن و دروس ديني همت مي گمارد. وي سوره هاي كوچك قرآن را حفظ مي كند و از همان دوران كودكي با مفاهيم قرآني انس مي گيرد.

    آموزش هايي كه در مدارس ايران آن دوره به دانش آموزان داده مي شد، ريشه اي كاملاغربي داشت و به هيچ وجه نمي توانست روح حقيقت جوي سيد مجتبي را ارضا كند، لذا علي رغم مخالفت هاي سيد محمد نواب صفوي، دايي شهيد نواب صفوي كه پس از فوت پدر سرپرستي او را برعهده گرفته بود وي در مسجدي كه در محله ايشان واقع بود شروع به فراگيري درس هاي حوزوي مي كند.

    در 17 آذر 1321 زماني كه بيش از 18 سال نداشت اولين حركت مهم سياسي خود را انجام مي دهد. و در يك سخنراني پرشور از دانش آموزان مدرسه آلماني ها مي خواهد عليه اقدامات ضدديني و غرب پرستانه دولت جهت اعتراض به سوي مجلس حركت كنند با هدايت وي تظاهرات با شكوهي شكل مي گيرد و دولت قوام السلطنه را در آستانه سقوط قرار مي دهد.

    شهيد نواب صفوي پس از اتمام تحصيلات در شركت نفت استخدام و به آبادان انتقال مي يابد در اين شهر وي با مشاهده رفتار انگليسي ها به خشم آمده كارگران شركت نفت را از حقوق خويش آگاه مي سازد و به آنان تفهيم مي نمايد كه نفت متعلق به ملت ايران است و مستشاران انگليسي مي بايستي در خدمت ايراني ها باشند نه ارباب آنها. در پي فعاليت هاي نواب صفوي در شركت نفت و به واسطه درگيري اي كه بين يك كارمند انگليسي و كارگر ايراني بروز مي كند اغتشاش بزرگي ايجاد مي شود كه طي آن چند كارگر ايراني دستگير مي شوند و شهيد نواب صفوي هم شبانه از آبادان راهي نجف مي شود.

    حوزه علميه نجف همان مامني بود كه روح بزرگ او سال ها در پي آن مي گشت. وي در آنجا به تكميل آموزش هاي علوم ديني مي پردازد و نزد اساتيدي نظير علامه اميني، شيخ حسين قمي و آقا شيخ محمد تهراني زانوي تلمذ برزمين مي زند.

    زماني كه شهيد نواب صفوي در نجف به سر مي برد همزمان با اوج فعاليت هاي احمد كسروي بود. كسروي در اين زمان با انتشار كتاب “شيعي گري” و تاسيس جمعيت با “هماد آزادگان” فعاليت هاي شديدي را در مبارزه با مذهب تشيع آغاز نموده بود. وقتي كتاب مذكور به نجف مي رسد نواب آن را به علماي نجف داده حكم ارتداد وي را مي گيرد. پس از آن عازم تهران مي شود و ابتدا سعي مي كند در جلسات بحث كسروي را از مبارزه عليه تشيع باز دارد اما اين جلسات ثمري نمي بخشد . در همين زمان به كمك سراج انصاري ، قاسم اسلامي و مهدي شريعتمداري “جمعيت مبارزه با بي ديني” را تشكيل مي دهد.

    شهيد نواب ، پس از بي نتيجه يافتن گفتگو با احمد كسروي با توجه به حكم ارتدادي كه در دست داشت در 23 ارديبهشت 1324 در ميدان حشمتيه اقدام به ترور وي مي نمايد اما كسروي از اين ماجرا جان سالم به در برده ، نواب دستگير و زنداني مي شود ولي با حمايت علما پس از دو ماه به قيد كفالت آزاد مي شود و پس از آزادي با انتشار اعلاميه اي تشكيل “جمعيت فداييان اسلام” را اعلام مي كند. وي در اين اعلاميه برادري ، استقامت و اتحاد را خط كلي جنبش فداييان، رسيدن به حاكميت قرآن و اسلام را هدف اصلي جنبش، و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلي مبارزه معرفي مي كند.

    فداييان اسلام در اولين اقدام به ترور انقلابي احمد كسروي دست مي زنند . اين اقدام در بيست اسفند 1324 توسط علي محمد و سيد حسن امامي و نه نفر ديگر از اعضاي فداييان اسلام صورت گرفت.

    در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت فداييان اسلام در كنار آيت الله كاشاني به مبارزه برمي خيزند و در راستاي اهداف نهضت مهمترين سد راه ملي شدن نفت يعني رزم آرا را از ميان برمي دارند.

    در همين زمان در سال 1329 نواب صفوي با انتشار كتابي تحت عنوان “جامعه و حكومت اسلامي” منشور حكومت اسلامي را ترسيم مي كند. عقايد شهيد نواب صفوي در خصوص اجراي احكام اسلامي و تشكيل حكومت اسلامي با عقايد دكتر مصدق سازگار نبوده و در دوران نخست وزيري دكتر مصدق نواب دستگير و زنداني مي شود اما باز هم با حمايت علما از زندان آزاد مي شود.

    پس از كودتاي 28 مرداد جمعيت فداييان اسلام همچنان به فعاليت هاي خود ادامه مي دهد و در اعتراض به پيمان نظامي سنتو كه ايران را در زمره اقمار امپرياليسم قرار مي داد اقدام به ترور انقلابي حسين علاء عاقد اين قرارداد مي نمايد. اما اسلحه محمدعلي ذوالقدر به موقع شليك نمي كند و در پي آن تعداد زيادي از اعضاي فداييان از جمله شهيد نواب دستگير مي شوند و در بيدادگاه رژيم محكوم به اعدام مي گردند. در 27 دي ماه 1334 شهيد نواب صفوي به همراه عده اي از يارانش شربت شهادت مي نوشند.

 روزنامه رسالت، شماره 6626 به تاريخ 2/11/87، صفحه 18

سيد مجتبي نواب صفوي

نویسنده :  منيره شريعت جو

منبع: پژوهشکده باقرالعلوم

   سید مجتبی میرلوحی که بعداً نام خانوادگی مادرش نواب صفوی را برگزید، در 1303ش در خانی­آباد تهران زاده شد. پدرش سید جواد، روحانی و مادرش علویه­ای مؤمن بود.[1] سید جواد که تحت فشار رژیم رضاشاهی لباس روحانیت را ترک کرده بود، جهت دادرسی مظلومان وکالت دادگستری را برگزید، تا اینکه در یک مشاجره با داور، وزیر وقت عدلیه، به مدت سه سال روانه زندان شد و در حدود 1314 یا 1315ش درگذشت.[2] خانواده سیدمجتبی در مدت زندان و پس از فوت پدر، توسط دایی وی سید محمود نواب صفوی اداره می­شد.[3] نواب پس از گذراندن تحصیلات در علوم حوزوی و علوم جدید؛[4] ازدواج با نیره سادات نواب احتشام دختر یکی از رهبران قیام مشهد در برابر بی­حجابی در 1326ش[5] که حاصل آن سه دختر به نام­های فاطمه، زهرا و صدیقه ـ بعد از شهادت نواب به دنیا آمد ـ[6] و ایفای نقش اساسی در صحنه سیاسی کشور و جهان اسلام، سرانجام در سن 31 سالگی در پی ترور علاء، توسط رژیم پهلوی به اعدام محکوم گشته، پس از دو ماه شکنجه در نیمه شب دوازدهم دی­ماه 1334ش به شهادت رسید،[7] پیکر وی ابتدا در مسگرآباد تهران دفن گردیده، سپس به وادی­السلام قم انتقال یافت.[8]

 تحصیلات

   سید مجتبی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان حکیم نظامی تهران و دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانی­ها گذراند. به دلیل علاقه به فراگیری دروس اسلامی همزمان با تحصیل در دبیرستان، دروس حوزوی را نیز در مسجد قندی خانی­آباد و سپس مدرسه مروی فراگرفت.[9] وی دروس حوزوی خود را در فقه، اصول، تفسیر قرآن، اصول سیاسی و اعتقادی در نجف نزد آیات عظام علامه امینی، حسین قمی، محمد تهرانی و مدنی تا پایان سطح ادامه داد.[10] در بیان استعداد و تلاش سید مجتبی همین بس که علامه امینی [صاحب الغدیر] در توصیف وی می­گوید: «یک سال که آقا سید مجتبی از من تعلیم گرفت دیگر چیزی نماند که به او نیاموخته باشم.»[11]

 

ویژگی­ها

   نواب صفوی در عین داشتن جثه­ای نحیف، به لحاظ جسمی، سالم، چالاک و نظیف، شجاع و ورزشکار بود.[12] بسیاری از روزها را روزه داشت و پاسی از شب را به مناجات با خدا می­گذراند. به هنگام نمازگویی به عرش سفر می­نمود و گاه برخی از رکوع­هایش به دو ساعت می­رسید.[13] از وی همواره به عنوان مرد علم و عمل یاد می­شود. ملاک و معیار وی در همه مسائل خدا و اسلام بوده،[14] نمونه بارز أشداء علی الکفار  و رحماء بینهم بود. رئوف و مهربان بوده، نهایت احترام را به مادر و خانواده خود می­گذاشت. نزد مردم فردی متواضع بود و در عین تنگدستی در حد توان خود به نیازمندان کمک می­نمود؛ ولی در برابر هرگونه ظلم و بی­عدالتی و پایمال شدن احکام اسلامی بسیار باصلابت عمل می­نمود.[15] نواب در تأمین مخارج زندگی از شهریه حوزه استفاده نمی­کرد، بلکه در کنار تحصیل علم با کار در مشاغل مختلف مایجتاج زندگی خویش را تهیه می­نمود.[16]

 فعالیت­های مذهبی ـ سیاسی و اجتماعی

   با توجه به آشنایی نواب با علوم اسلامی، علوم جدید و مسائل روز دنیا، وی از همان دوران نوجوانی سعی در آشنا نمودن افراد با احکام اسلامی و عمل بدان به عنوان نجات­بخش انسان­ها در همه ابعاد زندگی اعم از فردی و اجتماعی داشت. در زمان رژیم رضاشاهی که سخن از دین جرم به حساب می­آمد، نواب در دبیرستان صنعتی آلمانی­ها برای دوستان خود جلسات بحث دینی گذاشته و مسائل سیاسی ـ فرهنگی و اقتصادی روز و خطر هجوم اجانب به­ویژه به لحاظ فرهنگی که بنیادهای مذهبی را تهدید کرده و انسان معاصر را به بردگی می­کشاند را تشریح کرده و اوضاع آشفته کشور ناشی از تهاجم قوای روس و انگلیس را هشدار می­داد.[17] حتی یکبار برای احقاق حقوق اجتماعی مردم، با شرکت دانش­آموزان برخی دبیرستان­ها و پیوستن تعدادی از مردم تظاهراتی به سمت مجلس در 17 آذر 1321ش برپا نمود که البته با درگیری­هایی همراه بوده، نواب تحت تعقیب قرار گرفت.[18]

   پس از اتمام تحصیلات دبیرستان، در خرداد 1322ش به استخدام شرکت نفت آبادان درآمد.[19] وی با برگزاری جلسات دینی برای کارگران، با تشریح نابرابری­های موجود به روشنگری­های خود در برابر استعمار ادامه داد. از جمله صحبت­های وی در اعتراض به این جمله که در نقاط مختلف شهر از سوی کارکنان انگلیسی نوشته بود: «ورود ایرانی و سگ ممنوع» می­گفت: «نفت برای ملت ایران است و خارجی­ها آمده­اند برای ما کار کنند، نه اینکه ما را تحت سلطه خود درآورند و قسمت­هایی از آبادان را گرفته اجازه ورود به ما نمی­دهند.»[20] تا اینکه به دلیل درخواست حکم قصاص مشابه در قبال تنبیه یکی از کارگران توسط یک مهندس انگلیسی درگیری رخ داده، نواب به عنوان محرک جریان، تحت تعقیب قرار گرفت. نواب با استفاده از فرصت به نجف رفته، تحصیلات حوزوی خود را ادامه داد.[21]

   وی در نجف، با مطالعه کتاب کسروی با نام شیعی­گری که مذهب تشیع را مورد حمله قرار داده بود و نشان دادن آن به علمای نجف و مرتد دانستن کسروی توسط برخی از علمای و نیز سایر اقدامات کسروی که مبتنی بر دین­زدایی بود.[22] نواب احساس تکلیف نموده در 1323ش به ایران آمد.[23] وی در آبادان با کسانی که تحت­تأثیر شبهات کسروی قرار گرفته بودند صحبت نموده، با کسروی نیز به مناظره پرداخت؛ اما وی از نظرات خویش دست برنداشت. پس از اتمام حجت با کسروی، نواب درصدد برآمد حکم مرتد که اعدام است را در مورد وی اجرا نماید. ترور کسروی در اردیبهشت 1324ش توسط نواب به علت فرسودگی اسلحه موفق نبود. نواب پس از دستگیری با پیگیری علما آزاد گشت، اما بار دوم نواب با کمک دوستانش توانست کسروی را در 20 اسفند 1324ش با موفقیت ترور نماید. [24]

   ماجرای کسروی که باعث شده بود نواب به ایران بیاید و نیز نابهنجاری­های فرهنگی و اجتماعی در جامعه و به خطر افتادن دین و فرهنگ اسلامی نواب را بر آن داشت با تأسیس گروهی با نام «جمعیت مبارزه با بی­دینی» که بعداً  نام «جمعیت فدائیان اسلام» به خود گرفت، در صدد مبارزه با مفاسد اجتماعی، کجروی­ها و انحرافات عقیدتی و فرهنگی در جامعه برآید[25] و تا زمان شهادت اجرای اهداف خود را چه در دوران زندان، فرار یا آزادی ادامه داد.

   وی بلافاصله پس از آزادی از زندان از 1324 تا 1326ش با سفر به شهرهای مختلف و ملاقات با مردم و علما ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام پرداخت.[26] پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن وی به مبارزه مخفی روی آورد.[27] هم­پیمانی با آیت­الله کاشانی در اواسط 1324ش مبنی بر اجرای احکام اسلام[28] و حمایت از جبهه ملی به توصیه آیت­الله کاشانی[29] نقش اساسی در راه یافتن آیت­الله کاشانی به مجلس، نخست­وزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت داشت.[30] نواب که با گفتگو با آیت­الله کاشانی و مصدق در اینکه پس از کسب قدرت به اجرای احکام اسلام بپردازد، پس از تعلل مصدق و کنار آمدن آیت­الله کاشانی با شاه در مرحله پیش از ملی شدن صنعت نفت و سپس اجرای احکام و نهایتاً اختلاف به وجود آمده بین آنان باعث شد نواب توسط دولت مصدق که از جانب نواب احساس خطر می­کرد، دستگیر شده، به مدت 20 ماه زندانی گردید و یک روز پس از کودتا علیه مصدق آزاد شد.[31] شرکت در برگزاری تظاهرات 31 اردیبهشت 1327ش در همدردی با مردم فلسطین طی اشغال اراضی و تشکیل دولت اسرائیل، ثبت­نام از داوطلبان جنگ با اسرائیل ـ که دولت اجازه اعزام به آنها نداد ـ،[32] شرکت در کنگره بین­المللی فلسطین در اردن و سخنرانی وی مبنی بر اسلامی خواندن مسأله فلسطین نه عربی بودن آن، ملاقات با شاه حسین و دعوت وی به اجرای اسلام، رفتن به مصر به دعوت اخوان­المسلمین،[33] سفر به چند کشور عربی لبنان، سوریه، عراق،[34] تلاش برای ایجاد وحدت اسلامی،[35] ممانعت از دفن رضاشاه در نجف و قم،[36] ترور نافرجام هژیر، ترور رزم آرا و علم[37] که تیری بر قلب استعمار و کوتاه شدن دست اجانب بود،[38] و ... فعالیت در قالب هیأت­های مذهبی و مسافرت به شهرهای مختلف در تبلیغ دین اسلام که پس از شهادت وی نیز ادامه یافت، از دیگر اقدامات ضداستبدادی و ضداستعماری این جمعیت بود.[39] وی حتی پس حافظ قرآن شدن معجزه­وار کربلایی کاظم که فردی بی­سواد و از اهالی کاشان بود، در راستای تبلیغ اسلام وی را همراه خود به مناطق مختلف برده و نیز از خبرنگاران می­خواست به عنوان معجزه قرآن با وی مصاحبه نمایند.[40]

   نواب حتی زندان را به محل آموزش و مبارزه تبدیل نموده بود.[41] زمان فرار نیز که با اسم مستعار زندگی می­کرد، دست به اقدامات مذهبی، اجتماعی، بهداشتی و... اجرای احکام اسلامی متعددی دست می­زد که نمونه بارز آن اقدامات وی در مدت چندماهه اقامت در یکی از روستاهای طالقان است که حدود سی روستا را تحت پوشش خود ساماندهی کرد.[42]

   لازم به ذکر است که محمدرضا پهلوی بعد از 28 مرداد 1333ش به منظور خاموش ساختن حرکت اسلامی سه پیشنهاد که نواب همه آنها را رد کرد به وی ارائه کرد: دادن سفارت یکی از کشورهای اسلامی؛ دادن منزلی در قم به وی با ماهی ده هزار تومان؛ تشکیل یک حزب بزرگ اسلامی با همکاری نواب با مخارج دربار. البته پیش از آن تولیت آستان قدس رضوی نیز به وی پیشنهاد شده بود.[43]

 

مبانی فکری جمعیت فدائیان اسلام

   جمعیت فدائیان اسلام که پیوندی ناگسستنی با نواب صفوی به عنوان رهبر این گروه دارد، با هدف اجرای احکام اسلام، تشکیل حکومت اسلامی با هدف کلان جهانی سازی اسلام، مبارزه با نظام سلطنت و مخالفت با اساس رژیم پهلوی یعنی شاه تأسیس شد.[44] نواب معتقد بود اصلاح را در دو سطح بالای جامعه یعنی حکومت و مردم باید انجام داد و آگاه ساختن مردم نسبت به مسائل اسلامی اولین گام در این راه است.[45] وی معتقد بود در راه رسیدن به هدف یا به آن دست یافته یا به شهادت خواهیم رسید[46] که این شهادت سرآغاز یک حرکت اسلامی خواهد شد.[47] نواب برنامه حکومتی خود را در قالب کتاب «رهنمای حقایق یا جامعه و حکومت اسلامی» در اوایل روی کار آمدن مصدق انتشار داد.[48]

   اعضای جمعیت، متشکل از تربیت­یافتگان اسلام، وفادار و آماده جان­فشانی،[49] ورزشکار بودن، داشتن احساس مسؤولیت دینی، اخلاص، هدف بودن اسلام، گفتن اذان و نماز اول وقت، تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام­شناسی، گذاردن کلاه و محاسن، داشتن پرچمی به رنگ سبز و سفید، با عبارت لااله­الاالله، محمد رسول­الله، علی ولی­الله[50] از ویژگی­های این جمعیت بود.

   روش مبارزه نواب بدین­گونه بود که در سطح جامعه به آگاه­سازی مردم می­پرداخت و در سطح بالای جامعه و حکومت ابتدا به آگاه­سازی فرد نسبت به عملی که انجام می­دهد دست زده، در صورت عدم تأثیر، به وی هشدار می­داد و در صورت لزوم به ترور وی دست می­زدند.[51] نواب در شرعی بودن اقدامات، به­ویژه کسب مجوز از علما در ترور افراد بسیار دقیق بود.[52]

 

نواب و علما

   شخصیت نواب و حرکت وی در اجرای احکام اسلام هرچند مورد قبول علمای آن عصر بود؛ اما گاه در شیوه اجرا به­ویژه در مبارزه مستقیم با شاه و ترور اشخاص با بعضی از بزرگان اختلاف داشت. برخی از حرکت­های مرموز در بیت آیت­الله بروجردی و نسبت­های ناروا همچون قصد برهم زدن حوزه و ترور آیت­الله بروجردی توسط نواب این اختلافات را دامن می­زد،[53] و گاه واکنش منفی آیت­الله بروجردی نسبت به برخی حرکات این گروه را به علت شرایط موجود باعث می­شد؛ اما از ارادت آنان به وی نکاست. حتی حکم اعدام نواب به گونه­ای اجرا شد که علما گمان نمی­بردند وی را به این زودی به شهادت برسانند و حتی طی صحبت آیت­الله بروجردی با سران رژیم به ایشان قول داده بودند به وی آسیبی نرسانند. پس از شنیدن خبر شهادت نیز آیت­الله بروجردی از شدت ناراحتی به مدت چند روز فعالیت­های خود را تعطیل نمودند.[54]

   امام خمینی(ره) که با نواب در ارتباط بودند،[55] در راستای آزادسازی نواب از زندان تلاش بسیاری نمودند و پس از انقلاب در دیدار با همسر نواب صفوی درباره ایشان فرمودند که: «راه آقای نواب به قدری خالص و بی­غل­وغش بود که حد و مرز نداشت... و به قدری خالصانه و صادقانه بود که نیازی به گفتن من هم ندارد.»[56]

   آیت­الله خامنه­ای نیز سرمشق و الگوی آغازین مبارزات اسلامی خود را مرهون نواب و پیروزی انقلاب اسلامی را مدیون شهامت­ها و از جان­گذشتگی­ها و سرانجام شهادت آنها می­دانند.[57]

  آخرین وصیت نواب قبل از اعدام این بود که: «ما شهید می­شویم؛ اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد.»[58]

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، به کوشش سید هادی خسروشاهی، تهران، اطلاعات، 1375، ص 36.

[2] . خسروشاهی، سید هادی؛ یادواره شهید نواب صفوی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص 156و خوش نیت، سید حسین؛ سید مجتبی نواب صفوی؛ اندیشه­ها، مبارزات و شهادت او، تهران، منشور برادری، 1360، ص 14.

[3] .  همان، ص 16.

[4] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 36 و عراقی، مهدی؛ ناگفته­ها: خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، به کوشش مقدسی، محمود، مسعود دهشور و حمیدرضا شیرازی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1370، ص 20 و ربانی خلخالی، علی؛ شهدای روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، قم، انتشارات مکتب­الحسین(ع)، بی­تا، چاپ دوم، جلد اول، ص 44.

[5] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ خاطرات نیره السادات احتشام رضوی (همسر شهید نواب صفوی)، تدوین حجت­الله طاهری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 19-36.

[6] . خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 227.

[7] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 138 و دوانی، علی؛ نهضت روحانیون ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، جلد دوم، ص 444-446.

[8] . خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 168 و 169.

[9] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 36 و عراقی، مهدی؛ پیشین و ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص 44.

[10] . سید کباری، سید علیرضا؛ نواب صفوی، سفیر سحر، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، ص 49 و 63.

[11] . امینی، داوود؛ جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسیـ اجتماعی ایران، تهران، ص 55.

[12] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 48.

[13] . آیت­الله خزعلی؛ متن سخنرانی آیت­الله خزعلی در بزرگداشت شهادت سید مجتبی نواب صفوی، بی­جا، انتشارات منشور برادری، 1360، ص 12 و احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 62 و خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 221 و خسروشاهی، سید هادی؛ یادواره شهید نواب صفوی، پیشین، ص 160.

[14] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 40 و 48.

[15] . خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 222-227.

[16] . سید کباری، سید علیرضا؛ پیشین، ص 121.

[17] . خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 16 و ربانی خلخالی، علی، پیشین، ص 207.

[18] . همان، ص 206 و 207 و عراقی، مهدی؛ پیشین، ص 18.

[19] . ویژه­نامه همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و یاران وفادارش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بی­تا، ص 20.

[20] . سید کباری، سید علیرضا؛ پیشین، ص 32 و 33.

[21] . ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص 207 و 208 و عراقی، مهدی؛ پیشین، ص 25.

[22] . تا جایی که اول دی ماه را با عنوان «جشن کتابسوزان» کتابهای سعدی، حافظ، مولوی، ... و حتی قرآن و مفاتیح را می­سوزاند.

[23] . ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص 206.

[24] . همان، ص 208 و خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 18 و 19و نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 36-39، 42، 49.

[25] . همان، ص 46 و امینی، داوود؛ پیشین، ص 66.

[26] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص31 و 32 و 41.

[27] . ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص 209.

[28] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 56 و 57.

[29] . در آن زمان آیت­الله کاشانی در لبنان در تبعید به سر می­بردند.

[30] . ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص 209 و نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین،  ص82-91، 110-114 و خسروشاهی، سید هادی؛ یادواره شهید نواب صفوی، پیشین، ص107-132.

[31] . ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص210 و 211 و عبدخدایی، محمدمهدی؛ خاطرات محمدمهدی عبدخدایی (مروری بر تاریخچه فدائیان اسلام)، به کوشش سید مهدی حسینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379،ص 91 و نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 141و احتشام رضوی، نیره سادات؛پیشین، ص 94، 96 و خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 84، 89.

[32] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 69 و خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 37.

[33] . عبدخدایی، محمدمهدی؛ پیشین، ص 168-173، 102 و خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، 139-148.

[34] . خسروشاهی، سید هادی؛ یادواره شهید نواب صفوی، پیشین، ص 64، 176-211و احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 98، 102.

[35] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 66 و خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 148.

[36] . دوانی، علی؛ مفاخر اسلام: معاصران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ج 13، ص 533.

[37] . ربانی خلخالی، علی؛ پیشین، ص209-212 و عبدخدایی، محمدمهدی؛ پیشین، 77، 207 و احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 67.

[38] . خسروشاهی، سید هادی؛ یادواره شهید نواب صفوی، پیشین، ص 61.

[39] . عبدخدایی، محمدمهدی؛ پیشین، 220 و امینی، داوود؛ پیشین، ص 344 و 350 و نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 40.

[40] . خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 152.

[41] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 88.

[42] . همان، ص 53-63.

[43] . سید کباری، سید علیرضا؛ پیشین، ص 152 و عراقی، مهدی؛ پیشین، ص 129.

[44] . عبدخدایی، محمدمهدی؛ پیشین، ص 210 و احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 35 و  خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، 212.

[45] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 112 و امینی، داوود؛ پیشین، ص 77 .

[46] . عبد خدایی، محمدمهدی؛ پیشین، ص 167.

[47] . خسروشاهی، سید هادی؛ یادواره شهید نواب صفوی، پیشین، ص 50.

[48] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ برنامه حکومتی فدائیان اسلام، به همت سید محمود میردامادی، تهران، بنیاد بعثت، 1386.

[49] . امینی، داوود؛ پیشین، ص 69.

[50] . دوانی، علی؛ مفاخر جهان اسلام، پیشین، ص 530، 531.

[51] . نواب صفوی، سید مجتبی؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، پیشین، ص 114.

[52] . خوش نیت، سید حسین؛ پیشین، ص 159 و 212.

[53] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 101و عبدخدایی، محمدمهدی؛ پیشین،52 و 53 و ویژه­نامه همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و یاران وفادارش، پیشین، ص 55-58 و امینی، داوود؛ پیشین، ص 96 و 97.

[54]   .دوانی، علی؛ مفاخر جهان اسلام، پیشین، ص537-546.

[55] . احتشام رضوی، نیره سادات؛ پیشین، ص 144.

[56] . همان، ص 145.

[57] . امینی، داوود؛ پیشین، ص 353.

[58] . عبدخدایی، محمدمهدی؛ پیشین، ص 270. برای آشنایی بیشتر با اندیشه­های شهید

 

سید مجتبی نواب صفوی

باشگاه اندیشه
  سید مجتبی نواب صفوی در زمان حکومت رضاخان در محله خانی آباد در جنوبی ترین نقطه تهران متولد شد. زمانی که رضاخان با خلع احمدشاه قاجار بر تخت سلطنت پهلوی تکیه زده بود پدرش سیدجواد میرلوحی روحانی ای بود که به دنبال سیاست لباس متحدالشکل مجبور شد به عنوان وکیل دادگستری در عدلیه مشغول بکار شود و و در آنجا بود که پدرش به خاطر سیلی زدن به علی اکبر داور در سال 1314 به زندان افتاد و اندکی بعد هم درگذشت. سیدمجتبی با حمایت دایی و مادرش تحصیلات را در دبستان حکیم نظامی آغاز کرد و دوران دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانها به پایان برد. علاوه بر تحصیلات آکادمیک در مدرسه قندی خانی آباد و مدرسه مروی به تحصیل علوم دینی پرداخت. مدتی بعد در شرکت نفت آبادان استخدام شد. به دنبال درگیری یکی از کارگران شرکت نفت و یکی از مسئولان انگلیسی شرکت نواب سخنرانی کوتاهی کرد و باعث اغتشاش کارگران شد و چون تحت تعقیب قرار گرفت به نجف اشرف در عراق گریخت. او در آنجا تحصیلات دینی خود را ادامه داد و با علامه امینی که مشغول تحریر رساله «الغدیر» بود آشنا شد. نواب از محضر علامه امینی و دیگر علمای نجف بهره فراوان برد.
مصادف با این ایام در ایران سیداحمد کسروی مورخ و نویسنده مشروطیت کتاب «شیعه گری» را نوشت و جمعیت با هماد آزادگان را تأسیس کرد. کتب ادعیه شیعه و کتب شیخ شهید سهروردی را در دی ماه هر سال تحت عنوان جشن کتابسوزان، آتش زد و این عمل خود را «پاک دینی» نام نهاد. «شیعه گری» کسروی به حوزه علمیه نجف رسید. نواب کتاب کسروی را به علما و اساتید نجف داد. علامه امینی و حاج آقا حسین قمی از مراجع نجف حکم ارتداد کسروی را صادر کردند. حتی مجلس شورای ملی نیز طی نامه ای به نخست وزیر خواستار توقیف فعالیت های کسروی شد ؛ اما کسروی به فعالیت خود ادامه داد.
بدین ترتیب جمعی از علماء نجف از جمله علامه امینی، آیت الله خویی و آیت الله سیداسدالله مدنی، نواب را که داوطلب مبارزه با کسروی بود، را عازم ایران کردند و هزینه سفر او با مبلغی که آیت الله مدنی جهت ازدواج خود فراهم کرده بود، تأمین شد. نواب در مسیر خود در آبادان صحبت کرد جایی که بعدها مظفر علی ذوالقدر ضارب حسین علاء از این دیار به او پیوست. نواب در تهران به سراغ کسروی در مجله پرچم رفت و بارها در خصوص مبانی شیعه و اسلام با او مباحثه کرد. علماء دیگر نیز همچون امام خمینی که رساله «کشف الاسرار» را در رد اسرار هزار ساله علی اکبر حکمی زاده نوشته بود ؛ و دیگرانی مانند سیدنورالدین حسینی شیرازی مؤسس حزب برادران شیراز و اعضاء «جمعیت مبارزه با بی دینی» همچون حاج سراج انصاری و شیخ قاسم اسلامی با جریان بی دینی مبارزه می کردند. نواب مسأله ارتداد کسروی را که توسط مراجع نجف صادر شده بود، با آیت الله طالقانی در میان گذاشت. آیت الله طالقانی ضمن تشویق او، گویا مبلغ چهارصد تومان جهت خرید اسلحه در اختیار او گذاشت.1
مدتی بعد در 18 اردیبهشت 1334 احمد کسروی در حالی که گروه رزمنده اش او را همراهی می کردند، در میدان حشمت الدوله توسط نواب ترور شد اما جان سالم بدر برد و نواب دستگیر شد. چند ترور نواب به سمت تهران ارسال شد، آیت الله قمی تلگرافی خواستار آزادی نواب شد. کسروی قرآن سوزی خورد را انکار کرد و مبلغ 50 هزار ریال برای کسی که این موضوع را ثابت کند جایزه تعیین کرد.
با فشار مراجع نواب از زندان آزاد شد و بلافاصله با انتشار بیانیه شدیداللحنی با عنوان «دین و انتقام» موجودیت «فداییان اسلام» را اعلام کرد. خود او می گوید: «حضرت سیدالشهداء را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود «فداییان اسلام» و من از این جهت نام فداییان اسلام را برای این تشکیلات برگزیدم» 2
پس از این واقعه کسروی کمتر در مجامع عمومی ظاهر می شد و نواب نیز به مبارزه خود شکل تشکیلاتی داده بود. لذا سیدحسین امامی از جوانان پرشور فداییان اسلام مخفیانه به محافل کسروی راه یافت و در آنجا او شاهد بود که کسروی به فعالیت های ضد شیعی خود ادامه می دهد. بر این اساس نواب با هماهنگی علما طوماری تنظیم کرد و خواستار محاکمه کسروی به جرم توهین به ائمه اطهار و مقدسات اسلامی شد. البته فداییان اسلام چون از اساس به حکومت پهلوی معتقد نبود تصمیم گرفته شد در همان جلسات بازپرسی کار او را یکسره کنند.3 بدین ترتیب در 20 اسفند 1324 سیدعلی محمد امامی و سیدحسین امامی به همراه نه نفر دیگر از فداییان اسلام کسروی را در کاخ دادگستری ترور کرده و او را به همراه منشی اش حدادپور بقتل رساندند برادران امامی دستگیر شد و اعضاء فداییان اسلام تحت تعقیب قرار گرفتند، نواب از طریق جمعیت مبارزه با بی دینی به گیلان گریخت و از آنجا به مشهد رفت. اما خبر قتل کسروی باعث شادمانی محافل مذهبی گردید.
آیت الله حاج حسین قمی از مراجع نجف طی اعلامیه ای بیان کردند «عمل آنها مانند نماز از ضروریات بوده و ا حتیاجی به فتوا نداشته، زیرا کسی که به پیغمبر و ائمه (ع) جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است.»4
جمعیت با هماد آزادگان وابسته به سیداحمد کسروی خواستار محاکم ضاربین کسروی و محرکین آنها شدند. نواب در مشهد به منزل آیت الله شیخ غلامحسین تبریزی که خود از مبارزین بود رفت. در آنجا بود که محمدمهدی عبدخدایی پسر آیت الله تبریزی با نواب آشنا شد و بعدها هنگامی که نواب در زندان بود، او دکتر فاطمی را ترور کرد. نواب پس از مدتی زندگی مخفیانه به عراق برگشت و به ادامه تحصیل پرداخت. با حمایت آشکار مراجع از زندانیان فداییان اسلام که به خاطر قتل کسروی دستگیر شده بودند، دادگاه تجدید نظر نظامی حکم برائت برادران امامی را صادر کرد و آنان آزاد شدند. اندکی بعد رحلت آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی و آیت الله قمی که از حامیان اصلی نواب بودند، غم بزرگی برای فداییان اسلام بود. نواب در مراسم بزرگداشت ایشان بارها از رژیم پهلوی به خاطر دستگیری آیت الله کاشانی انتقاد کرد. در این ایام سیدعبدالحسین واحدی که بعدها مرد شماره 2 فداییان اسلام شد و صورتا و سیرتا بسیار شبیه نواب بود، به او پیوست. مدتی بعد نواب به ایران بازگشت و درخواست ملاقات با شاه را کرد، اما درخواست او رد شد اما با انتشار اعلامیه نواب مبنی بر اینکه «شاه ایران را در میان حصارهای پولادین دربار زندانی کرده اند« و وساطت دکتر سیدحسن امامی که امام جمعه تهران بود، نواب موفق شد با شاه دیدار کند. در این دیدار او با پدر زن آینده خود یعنی نواب احتشام رضوی که از محرکین اصلی قیام مسجد گوهرشاد بود، آشنا شد.
نواب سفرهای مختلفی جهت تبلیغ به نقاط کشور کرد. از جمله در مناطق شرقی با سران ایل هزاره و دو ایل بزرگ توپکاللو و زعفرانلو دیدار کرد. در تربت جام به دیدار علما بر سنی و شیعه شهر رفت. از طریق تایباد سعی داشت به ملاقات شیخ محمدتقی بهلول گنابادی که عامل اصلی قیام گوهرشاد بود و در افغانستان زندانی شده بود، برود ولی شهربانی مانع شد.
پس از بازگشت به تهران او مسأله ازدواج خود با نیره السادات احتشام رضوی دختیر نواب احتشام رضوی را مطرح کرد و اندکی بعد مراسم ازدواج او در حضور علما بزرگ قم از جمله آیت الله کوه کمری و آیت الله فیض به سادگی برگزار شد. پس از ازدواج سفرهای تبلیغی نواب ادامه یافت.
او به دعوت عده ای از طلاب که از تبدیل شدن مدرسه دینی شان به مدرسه دخترانه معترض بودند به گیلان رفت و در آنجا بر اثر سخنرانی او و اغتشاش طلاب درگیری با مأموران شهربانی بوجد آمد. نواب را دستگیر و زندانی کردند ولی با تلاش سیدعبدالحسین واحدی او از زندان آزاد شد و به دیدار آیت الله کوهستانی در مازندران رفت.
در تاریخ 25/2/1327 اسرائیل موجودیت خود را اعلام کرد و رژیم شاه به صورت دو فاکتور مشروعیت آنرا پذیرفت. اما آیت الله کاشانی که فداییان اسلام او را رهبر معنوی – سیاسی خود می دانستند. به این امر اعتراض کرد و به شور ایشان تجمع عظیمی در 31 اردیبهشت 1327 در مسجد سلطانی گرد آمد.
فداییان اسلام به ثبت نام از داوطلبین اعزام به فلسطین پرداخت و عمل آنها مورد حمایت آیت الله خوانساری نیز قرار گرفت اندکی بعد بیش از 5 هزار نفر داوطلب اعزام به سرزمین های اشغالی شدند. نواب با حکیمی نخست وزیر در این خصوص دیدار کرد ولی دولت با اعزام این افراد موافقت نکرد.
آیت الله کاشانی نیز نامه ای در محکومیت رژیم اسرائیل و کشتار مردم فلسطین به سازمان ملل ارسال کرد گویا حرکت نواب تأثیر خود را بعدها در مناطق اشغالی گذاشت و سازمان فداییان اسلام فلسطین بوجود آمد و حتی عده ای نام فرزندان خود را «نواب صفوی» گذاشته بودند.5
در داخل مسأله ملی شدن صنایع نفت به طور جدی مطرح بود. حکیمی سقوط کرد و جای خود را به عبدالحسین هژیر که متهم به جاسوسی برای انگلستان بود، داد، آیت الله کاشانی هژیر را ؟ خطرناکی می دانست لذا پس از مذاکره آیت الله کاشانی و نواب، پس از سخنرانی نواب باز تعطیل شد و تظاهرات عظیمی علیه هژیر بر پا شد. تظاهرات علیه هژیر ادامه یافت و به واسطه نقش فعال فداییان اسلام در ایجاد آن اقلیت مجلس که بعدها «جبهه ملی» نامیده می شدند از طریق آیت الله کاشانی با نواب ارتباط برقرار کرد. نواب بار دیگر دستگیر شد و اینبار نیز حمایت آیت الله کاشانی و تجمع مردم در منزل ایشان باعث آزادی او گردید. سرانجام دولت هژیر استیضاح شد و استعفا داد. ترور شاه در بهمن 1327 منجر به تبعید آیت الله کاشانی به لبنان شد. ضارب از اعضا حزب توده بود.
مدتی بعد انتخابات مجلس شورای ملی دوره شانزدهم در جریان بود و نواب با نوشتن نامه ای به آیت الله کاشانی در مورد حمایت از کاندیداهای ملی سؤالاتی کرد آیت الله کاشانی از لبنان در جواب نامه او نوشت: «اکنون رجال مذهبی که در سیاست ورزیده باشند نداریم و لذا مجبوریم از رجال سیاسی که جنبه ملی دارند استفاده کنیم تا بتوانیم رفته رفته انسانهای متدین تربیت کنیم.» 6 اگر چه این استدلال او را قانع کرد. اما ابهام حمایت از کاندیداهای ملی همچنان در ذهن نواب باقی ماند و همین امر بعدها باعث اختلافات اساسی گردید.
انتخابات برگزار شد، تقلب در انتخابات آشکار بود. عبدالحسین هژیر وزیر دربار نقش مستقیم در تقلب انتخابات داشت. کاندیداهای مورد حمایت آیت الله کاشانی از جبهه ملی رأی نیاورد. دکتر مصدق بهمراه عده ای دیگر در اعتراض به انتخابات در دربار متحصن شدند اما این کار نیز سودی نبخشید. اما اندکی بعد در 13 آبان 1328 مصادف با دوازدهم محرم عبدالحسین هژیر در مسجد سپهسالار توسط سیدحسین امامی که نقش فعالی در قتل کسروی داشت، ترور شد و روز بعد پرونه زندگی هژیر بسته شد. قتل وزیر دربار توسط فداییان اسلام شوکی بر فضای مرده انتخابات وارد کرد. هیأت نظارت بر ا نتخابات آرا بر مأخوذه را باطل اعلام کرد و انتخابات تجدید شد.
کاندیداهای جبهه ملی به مجلس راه یافتند ولی سیدحسین امامی در سحرگاه 18 آبان 1328 در میدان سپه به دار شهادت آویخته شد و بدنش مخفیانه در قبرستان متروکه امامزاده حسن دفن شد. او از نزدیک ترین دوستان نواب بود و شهادتش غمی بزرگ برای نواب محسوب می شد.
آیت الله کاشانی از تبعید بازگشت و مسأله ملی شدن نفت بار دیگر جانی تازه یافت. در همین ایام شاه تصمیم داشت جسد رضاخان را به ایران منتقل کند. البته قبلا یکبار تصمیم به این کار گرفته بود که منصرف شد و نواب که در نجف بود با نگارش مقاله ای با عنوان «صیحه آسمانی نجف»7 اعتراض خود را اعلام کرد. اما دربار دوم جسد رضاخان به ایران منتقل شد ولی با سردی تشییع شد و با فعالیت فداییان اسلام و تهدید آن دسته از روحانیون وابسته به دربار هیچ کس جرأت نماز بر جسد رضاخان نداشت. فعالیت فداییان اسلام در قم با فراز و فرودهایی همراه بود اختلاف بین منتسبین به بیت آیت الله بروجردی و اعضا فداییان اسلام منجر به درگیری آنان شد و این مسأله حتی به قطع شهریه فداییان اسلام و ضرب و شتم آنان انجامید. اما موانع دیگر علما بر یکسان نبود.
مثلا حضرت امام خمینی (ره) درباره فعالیت فداییان اسلام می گویند:
«ایشان [ فداییان اسلام] بدون هیچ آلت و اسلحه ای فقط با سخنرانی با دستگاه در افتاده اند و دستگاه را به وحشت انداخته اند.....» 8
حتی یکی از شاگردان امام خمینی نقل می کنند:
«روح او (امام خمینی) روح نوابی بود به اضافه مرجعیت»9
علی ای حال نواب به تهران بازگشت و فعالیت آنها در قم کاهش یافت. مسأله نفت در دستور کار مجلس قرار داشت. اما از آن سو سپهبد حاجعلی رزم آرا که مخالف ملی شدن صنعت نفت بود روی کار آمد او طی نطقی در مجلس اعلام کرد «ایرانی لیاقت لولهنگ (آفتابه) ساختن را ندارد، چگونه می خواهد صنایع نفت خود را اداره کند ؟» 10
با اعلامیه آیت الله کاشانی تظاهرات علیه رزم آرا بر پا شد و حتی به خشونت کشیده شد. نواب بار دیگر تحت تعقیب قرار گرفت و برای دستگیری او از طرف رزم آرا مبلغ 45 هزار تومان که بسیار مبلغ زیادی بود جایزه تعیین شد. 11 جبهه ملی بتدریج عقب نشینی کرد و مسأله نفت به حاشیه رانده شد اما در تظاهرات 11 اسفند 1329 سیدعبدالحسین واحدی مرد شماره 2 فداییان اسلام رزم آرا را تهدید کرد در صورتی که نرود ؛ فداییان او را به جهنم خواهند فرستاد.
دکتر فاطمی به همراه عده ای از سران جبهه ملی در منزل فردی بنام حاج محمود آقایی با نواب ملاقات کردند.
جبهه ملی مانع اصلی ملی شدن صنعت نفت را رزم آرا می دانست ولی نواب بر اسلامی شدن فضای کشور تأکید داشت. اما در پایان جلسه اعضاء جبهه ملی تأکید کردند در صورتی که رزم آرا از میان برداشته شود در اسرع وقت مطابقه قانون اساسی قوانین اسلامی را اجرا کنند.
خلیل طهماسبی از یاران نزدیک نواب مسئول حذف رزم آرا گردید. آیت الله کاشانی رزم آرا را مهدورالدم اعلام کرد و حتی بعدها نیز در بازجویی هایش اعلام کرد «چون مجتهد جامع الشرایط هستم و رزم آرا را مهدور الدم دانستم حکم قتل وی را صادر کردم.» 12 رزم آرا در 16 اسفند 1329 در حالی که در مراسم بزرگداشت ارتحال آیت الله فیض شرکت می کرد در مسجد شاه بدست خلیل طهماسبی ترور شد و با فشار آیت الله کاشانی و تلاش اقلیت مجلس شانزدهم ماده واحده ملی شدن صنعت نفت به تصویب مجلس رسید در روز 29 اسفند 1329 در تاریخ ایران ماندگار و بیاد ماندنی شد. ماده واحده ای نیز تصویب شد که بدلیل خائن بودن رزم آرا خلیل طهماسبی عفو شده و از زندان آزاد شد.
با روی کار آمدن دکتر مصدق اختلافات بتدریج خود را نشان داد. نواب تأکید بر اجراء قوانین اسلامی داشت ولی دکتر مصدق مسأله نفت را مسأله اصلی کشور می دانست.سرانجام اختلافات منجر به زندانی شدن نواب به مدت بیست ماه گردید دامنه اختلافات گسترده تر شد و منجر به رنجش فداییان اسلام از آیت الله کاشانی نیز گردید. هنگام زندانی شدن نواب عبدالحسین واحدی مرد شماره 2 فداییان اسلام عامل دستگیری رهبر فداییان اسلام را دکتر حسین فاطمی می دانست لذا محمدمهدی عبدخدایی فرزند 16 ساله آیت الله شد از دکتر فاطمی را بر سر مزار محمود مسعود ترور کرد ولی فاطمی جان سالم بدر برد و عبدخدایی دستگیر شد. اختلافات ایجاد شده بین فداییان اسلام که با قتل هژیر و رزم آرا زمینه ملی شدن صنعت نفت را فراهم کرده بودند و آیت الله کاشانی که با حمایت سیاسی و معنوی خود از جبهه ملی در مجلس پشتیبانی می کرد و اعضاء جبهه ملی که از تریبون مجلس مدام بحث ملی شدن صنعت نفت را مطرح می کردند از نقاط عبرت آموز تاریخ معاصر ایران می باشد چرا که این اختلاف بالاخره منجر به موفقیت کودتای 28 مرداد و سقوط دکتر مصدق و تبعید آیت الله کاشانی و شهادت نواب و اعضاء برجسته فداییان اسلام گردید و نفت نه تنها حقا ملی نشد بلکه امتیاز آن بدست شرکت های کنسرسیوم افتاد.
اما نواب پس از آزادی از زندان در زمان دکتر مصدق، جهت حمایت از مردم فلسطین با کمک های مالی مردم به اجلاس «مؤتمر اسلامی» رفت. او در آنجا بر اسلامی بودن مسأله فلسطین تأکید کرد. روزنامه های عربی او را مرد هفته نامیدند. سفر او به اردن باعث آشنایی نواب با سیدقطب و احمد سوکارنو شد. یوسف حناء خبرنگار مسیحی در وصف او می نویسد:
او جسم ضعیفی داشت، اما روح بزرگی در این جسم نحیف حکومت می کرد که گویی می خواست تمام دنیا را در میان روح خودش و در میان پنجه های پر قدرت خودش هضم کند.» 13
نواب پس از پایان اجلاس به مصر رفت و با اخوان المسلمین دیدار کرد. در قاهره با جمال عبدالناصر دیدار کرد و سخنرانی اش در این دانشگاه قاهره به اغتشاش کشیده شد.
یاسر عرفات که در آن زمان دانشجوی این دانشگاه بود نواب را از نزدیک دید و به اعتراف خود عرفات پس از این دیدار او درس را رها کرده و یک سده به کار نهضت مقاومت فلسطین پرداخت. نواب تصمیم داشت با همکاری جمعیت اخوان المسلمین مصر و سوریه یک حزب بین المللی اسلامی تأسیس کند که با شهادتش ناکام ماند. او حتی تصمیم گرفت به مجلس برود و از مصونیت پارلمانی نمایندگان استفاده کرده و از تریبون مجلس سخن خود را بیان کند ؛ لذا از شهر قم در مجلس دوره هجدهم کاندید شد اما با نامهربانی تعدادی از فداییان اسلام مواجه شد و انصراف داد.
در عرصه سیاست بین الملل پیمان بغداد با تلاش آمریکا و انگلیسی جهت مهار کمونیسم توسط کشورهای منطقه در حال برگزاری بود. از ایران ساعد نخست وزیر قصد شرکت در این اجلاس را داشت.
اما نواب معتقد بود «اگر امروز پای آمریکایی ها در ایران باز شود. بعدها باید سالها تلاش کنید و شهید بدهید تا آمریکا را از کشور بیرون کنید.» 14
اما علاء در 25/8/1334 در مراسم ختم مصطفی کاشانی فرزند آیت الله کاشانی مورد سوء قصد مظفر علی ذوالقدر یار آبادانی نواب قرار گرفت و زخمی شد و با سری باند پیچی شده عازم بغداد شد. فداییان اسلام مصمم به برداشتن حسین علاء بودند لذا عبدالحسین واحدی عازم اهواز شد تا در آنجا علاء را ترور کند که مأموریت او لو رفت و شناسایی و دستگیر شد. عبدالحسین واحدی در تهران توسط تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران مورد اصابت گلوله واقع شد و به شهادت رسید. نواب و اعضاء فداییان اسلام پس از ترور علاء زندگی مخفیانه داشتند و مدام در حال تغییر مکان بود.
اسدالله علم برای دستگیری او 30 هزار تومان جایزه تعیین کرده بود. و این در حالی بود که هیچ کس حاضر به پذیرفتن ایشان نبود تا اینکه آیت الله طالقانی ایشان را در منزلش پذیرفت. اما سرانجام نواب در منزل سیدحمید ذوالقدر شناسایی و دستگیر شد. محاکمه نواب و فداییان اسلام توسط دادگاه نظامی آغاز شد و سرانجام در تاریخ 25/10/1334 نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، خلیل طهماسبی و مظفر علی ذوالقدر به اعدام محکوم شدند تلاش همسر نواب در نجات جان ایشان به جایی نرسید حتی حضرت امام خمینی (ره) به دیدار آیت الله بروجردی رفت تا اقدام نماید ولی در سحرگاه 27/10/1334 نواب صفوی به همراه یارانش با چشمانی باز و در حالی که اذان می گفت تیرباران شد. و به شهادت رسید. رادیو در خبر سحرگاهی خود اعلام کرد »رهبر فداییان اسلام سیدمجتبی نواب صفوی اعدام شد.

پی نوشت ها و منابع:
1 - قیصری، مهدی، رهبری بنام نواب، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص 36
2 -امینی، داوود، جمعیت فداییان اسلام و نقش آنها در تحولات سیاسی – اجتماعی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381 ص 77
3 - حسینیان، روح الله، بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران (1340-1320)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 292
4 - امینی، داوود، پیشین، ص 131
5 - جنبش های آزادی بخش، نشریه حزب جمهوری اسلامی، شماره 33، ص 93
6- امینی، داوود، پیشین، ص 179
7 - جهت رؤیت عین مقاله رک: قیصری، مهدی، پیشین، ص ص 102-96
8 - جعفریان، رسول، جریان ها و سازمانهای مذهبی سیاسی در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 194
9 - جعفریان، رسول، همان
10 - امینی، داوود، پیشین، ص 196
11 - قیصری، مهدی، پیشین، ص 116
12- منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، جلد اول، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1377، ص 54
13- امینی، داوود، پیشین، ص 312
14- قیصری، مهدی، پیشین، ص 168

منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی، نوشته: مهدی قیصری

 

درباره شهید نواب صفوی

منبع: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي

برگی از زندگی نواب صفوی

 سید مجتبی نواب صفوی در ۱۳۰۳ هـ . ش در محله خانی‌آباد نو تهران و در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد. پس از درگذشت پدر زیر نظر عمویش بزرگ شد. سید مجتبی در ۷ سالگی وارد دبستان «حکیم نظامی» شد. سپس در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها در رشته مکانیک ادامه تحصیل داد. در این دوره تظاهراتی بر ضد کشف حجاب به راه انداخت.

بعد تحصیل را نیمه کاره رها کرد و در ۱۳۲۲ هـ . ش برای کار به آبادان رفت و در شرکت نفت آبادان استخدام شد. به دنبال سخنرانی نواب، اغتشاش کارگران و درگیری آنان با مسئولان انگلیسی، وی تحت تعقیب قرار­گرفت و به نجف رفت. نواب صفوی در نجف به فراگیری علوم دینی مشغول شد و نزد علامه امینی ، حاج آقا حسین قمی و آقا شیخ­محمد تهرانی، فقه، اصول و تفسیر آموخت.

وی در زمان دولت مصدق به مخالفت با وی برخواست که در این میان آیت­الله کاشانی نیز جانب مصدق را گرفت و در نتیجه تا پایان نخست وزیری مصدق در زندان بود. نواب صفوی، پس از آزادی از زندان، طی اعلامیه‌ای جمعیت فدائیان اسلام را تشکیل داد. وی در این اعلامیه برادری، استقامت و اتحاد را خط کلی جنبش فدائیان اسلام و رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش و شهادت ، انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی کرد. در این دوران احمد کسروی کتاب «شیعیگری» را نوشت وکتب ادعیه شیعه و کتب سهروردی را تحت عنوان «جشن کتاب­سوزان» آتش ­زد و این عمل خود را «پاک‌دینی» نام نهاد. در نهایت علامه امینی و حاج آقا حسین قمی از مراجع نجف حکم ارتداد کسروی را صادر کردند. از این رو جمعی از علماء نجف از جمله علامه امینی، آیت‌الله خویی و آیت‌الله سید­اسدالله مدنی، نواب را که داوطلب مبارزه با کسروی بود، مأمورکردند تا کسروی را از دین­ستیزی بازدارد. وی پس از چند جلسه بحث و گفتگو با کسروی، وی را عنصری بی‌دین یافت. در نتیجه به کمک سراج انصاری، قاسم اسلامی، مهدی شریعتمداری و برخی دیگر «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» را تشکیل داد. اما این جمعیت علیرغم تماس‌ها و مذاکرات متعدد، نتوانست کسروی را از دین ستیزی بازدارد.

نواب صفوی پس از آنکه در آخرین دیدار خود با کسروی، توسط او و گروه مسلح همراهش تهدید شد، مصمم گردید وی را از میان بردارد. او کسروی را در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمتیه تهران ترور کرد، اما کسروی زنده ماند و نواب را دستگیر و زندانی نمودند. وی پس از دو ماه به درخواست علمای ایران و نجف، با قید کفالت آزاد گردید. نواب طوماری تنظیم کرد و خواستار محاکمه کسروی به جرم توهین به مقدسات اسلامی شد. از آنجا که به حکومت پهلوی معتقد نبود تصمیم به ترور او گرفت. در ۲۰ اسفند

۱۳۲۴هـ .ش سید علی‌محمد امامی و سید حسین امامی به همراه نه نفر دیگر از فداییان اسلام ، کسروی را در کاخ دادگستری ترور کرده و او را به همراه منشی‌اش به قتل رساندند. به دستور نواب صفوی، فدائیان اسلام، سپهبد علی رزم‌آرا، نخست‌وزیر ایران را در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹هـ.ش ترور کردند. همچنین این گروه در ترور حسین علاء ناموفق عمل نمودند. نواب صفوی در 27 دی ماه 1334 هـ . ش در تهران به شهادت رسید.

نواب صفوی کتابی تحت عنوان « جامعه و حکومت اسلامی» به نگارش درآورده است.

مقام معظم رهبری :

شهید نواب صفوی غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تاثیرات او بر روحیه طلاب قدر هنگام شهادتش محسوس بود.

آن کس که در دوره جوانی من ، خیلی بر روی من تاثیر گذاشت ، در درجه اول مرحوم نواب صفوی بود.

من به شدت تحت تاثیر شخصیت او قرار گرفتم . به فاصله چند ماه بعد با وضع خیلی بدی شهیدش کردند . ین هم تاثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.

حضرت آیت الله خامنه‌ای، در سالروز شهادت شهید سید مجتبی نواب صفوی،گفتگویی در 22 دی ماه 1363 پیرامون شخصیت نواب صفوی کردند :

سؤال: چنانچه حضرتعالی مستحضرید اولین مبارزه مرحوم نواب صفوی پیش از آنکه جنبه سیاسی، نظامی داشته باشد جنبه فرهنگی داشت، به این معنی که ایشان اولین مبارزه را با افکار کسروی شروع کرد، حالا از نظر حضرتعالی تأثیر این حرکت در جامعه آن روز مخصوصاً در میان روشنفکران و علماء چگونه بود؟

پاسخ: البته کاری که ایشان در مقابل کسروی انجام دادند یک کار فرهنگی فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسی، نظامی، فرهنگی بود. نظامی بود برای اینکه خوب کسروی را مضروب کرد. بعد هم یکی از یاران ایشان کسروی را کشت یعنی دو مرتبه از طرف نواب، کسروی مورد حرکت به اصطلاح نظامی قرار گرفت. یک بار به وسیله خود ایشان که با کارد حمله کرد، یک بار هم به وسیله سید حسین امامی، که با اسلحه زد و کسروی را عملاً نابود کرد. کار سیاسی هم بود، همانطور که قبلاً هم گفتم، اصلاً ماهیت حرکت ضد دینی که کسروی هم یکی از تئوریسین‌ها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسی بود، هیچکس نمی تواند بگوید کسروی یک عنصر غیر سیاسی بوده، مگر کسی می تواند چنین چیزی را بگوید؟ خود کسروی یک عنصری بود که اصلاً حرکتش از آغاز، در مشروطیت و بعد از مشروطیت، تا آن روزی که کشته شد یک حرکت سیاسی بود و یکی از چهره های سیاسی ایران بود. پس مبارزه با کسروی فقط مبارزه با افکار ضد مذهبی او نیست زیرا که همان افکار ضد مذهبی هم یک حرکت سیاسی بود و یک ریشه و منشأ سیاسی داشت بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من کار مذهبی فقط نبود، کار مذهبی، سیاسی بود و به همین شکل هم منعکس شد. البته در اینکه تأثیرش در روشنفکر‌های آن روز چگونه بود من می خواهم بگویم آن زمان که خب من نبودم، یعنی در صحنه نبودم و سن آن زمان هم اجازه نمی دهد که از نزدیک آن زمان را درک کرده باشم، آن طور که من بعدها فهمیدم دستگاه هم تبلیغات زیادی کرده بود. روشنفکرهای آن روز هم با دین و مسائل دینی و هر جلوه دینی به شدت بد بودند، آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمی اروپا که معمولاً ما یک پنجاه سالی، صد سالی، شصت سالی بعد از اروپا همیشه روشنفکرهای ما حرکت می کردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمی اروپا رایج بود، تفکر ضد دینی، دین را مسخره دانستن، هر چیز دینی را بدون هیچ دلیلی محکوم کردن رایج بود در دوران بعد ازرفتن پهلوی حتی در کشور ما ادامه داشت، لذا هر چیزی که رنگ و بوی دین داشت، از نظر روشنفکرهای آن روز بدون هیچ استدلالی مطرود بود و نواب کسی بود که حرکتش صد در صد نشان داده می شد که صبغه و انگیزه دینی دارد لذا بود که آنها قاعدتاً آن را نمی پسندیدند. در نوشته‌جاتی هم که آن وقت روز، بعضی از روزنامه‌ها و همچین محافل روشنفکری آن روز برخوردی که با این قضیه کردند نشان داد که هیچ قبول ندارند مرحوم نواب را، تا مدتها کار را به جایی رسانده بودند و وضع تبلیغات علیه نواب را جوری حاد کرده بودند حتی گروههای سیاسی غیرمذهبی که افراد مؤمن هم خیلی دوست نمی داشتند که منتسب بشوند به جریان نواب، برای خاطر اینکه گفته می شد آنها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسی سازمان یافته است و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعی را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلی ها بوجود آورده بودند تا سالها بعد. لذا من تصورم این است که کار مرحوم نواب از نظر روشنفکرهای آن روزنه، کار مطلوب و خوبی به حساب نیامد و تفسیر خوبی رویش گذاشته نشد.

 سؤال: بفرمایید تأثیر مبارزه فدائیان اسلام بخصوص در فاصله سالهای 1324 تا 1334 که در روز 27 دی همراه با یارانش مرحوم نواب به شهادت می رسد، در جریان های سیاسی داخلی و نیز در فعل و انفعالات سیاسی استکبار جهانی چگونه بود؟

 پاسخ: یکی از چیزهایی که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلی به دست فراموشی سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روی کار آمدن حکومت ملی دکتر مصدق ندیده گرفته اند. این را بدانید که اگر مرحوم نواب بود و تلاش های آنها نبود و ارعابی که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنی دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکی بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی این را آشکارا هم می‌کرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزی بودند که ترکیب مصدق کاشانی آن را ارائه می داد یعنی یک حکومت ضد استبدادی و ضد سلطنتی دینی، این بود دیگر، ترکیب کاشانی و مصدق اینجوری بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضد سلطنتی، ضد استبدادی، ضد انگلیسی، این خصوصیت آن چیزی بود که از مجموعه مصدق و کاشانی بوجود می آمد و منعکس می شد در خارج. مرحوم کاشانی که خب مظهر این حرکت محسوب می شد یعنی مظهر مردمی و دینی این حرکت محسوب می شد و الا مصدق را که عامه مردم نمی شناختند، به فدائیان و شخص نواب خیلی التقاط داشت مرحوم کاشانی، بعد از جریان ترور رزم آرا روزنامه ها یک عکسی را منتشر کردند که مرحوم کاشانی دستش را گذاشته روی سر مرحوم طهماسبی که قاتل رزم آرا بود و با همان لحن مخصوص خودش مثلاً می گوید بی سوادت، نمی دانم، یک چیزی، یک جمله‌ای محبت‌آمیزی، کلمه ی بی سوات را مرحوم آیت الله کاشانی زیاد تکرار می کرد در مقام شوخی و مزاح با افرادی که با آنها مخاطبش بودند، نشنیدید این را؟ ... بی سوات ... بله بی سوات با«ت»، این نشان دهنده آن حالت طیبت مرحوم آقای کاشانی بود یعنی نشان می‌داد که این جوانی که حالا دست هم روی سرش گذاشته و با محبت دارد بهش حرف می زند و شوخی هم می‌کند بهش می‌گوید بی سوات، این مورد توجهش است. پس بنابر این از زدن رزم آرا مرحوم کاشانی استقبال می‌کند، این هم که قاتل رزم آرا است. یک چنین حمایت‌های صریح و علنی را آدم آن وقت مشاهده می‌کرد معلوم بود که فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیت الله کاشانی قرار دارند و او از آنها کاملاً حمایت می‌کند و اینها هم بی دریغ به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت‌گیری‌ای که مجموعه مصدق و کاشانی گفتم بوجود می‌آورد تلاش و حرکت می‌کردند و در حقیقت جریان نهضت ملی نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتی که بین این ها و مصدق اختلاف افتاد که آن اختلافات تاریخچه مفصلی دارد که بعد دیگر به کلی بین اینها دشمنی و نقار برقرار شد تا اینکه حتی منتهی شد به زدن فاطمی که فاطمی را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامی زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهی او جان بدر برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند ... این بیانی که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقی از همین فعل و انفعالات بود یعنی شما ببینید از سال 29 تا 32 یعنی از سال ملی شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالی که بر کشور ما سه سال و خرده‌ای که گذشت می‌دانید یکی از آن دوره های فوق‌العاده حساس کشور ماست از لحاظ ارتباط با سیاست‌های خارجی. این دوران، دورانی است که سلطه قدیمی انگلیسی یک ضربت محکم بهش می خورد و خاطرات حکومت ملی، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازی بود به کلی از ذهن‌ها شسته و زدوده شده بود، باز در ذهن‌ها زنده می‌شود، مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند. در مشروطیت و در همه قضایا مردم همیشه توی صحنه‌ها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند. یک چیز عجیبی است اصلاً تاریخچه حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچه‌های استثنایی است روی این هم کسی کار نکرده، اگر مقایسه کنید مردم ما را با ملت‌های دیگر از لحاظ تعیین کنندگی مواقف حساس، خواهید دید که ملت ما از آن ملت‌های جالبند از این جهت. خب در دوران رضاخانی به کل، اصلاً خشکیده بود این روح، تمام شده بود دیگر اصلاً مردم هیچ کاره محض شده بودند به خاطر آن استبداد، بعد از دوران رضاخان هم مسئله ای نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشاند و در صحنه‌ها حاضر کند. دوران مصدق یعنی دوران حکومت مصدق و از 29 تا 32، به این تعبیر، جزو دوران‌هایی بود که از این جهت خیلی حساس بود، ضربه به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمی بوسیله خود مردم، و یک نگاه تند به سلطه‌گران و به خارجیانی که در کار ایران دخالت می‌کنند، بعد تهدید کردن مقام سلطنتی که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند. اینها یک حوادث عجیبی است ، یعنی جزو مقاطع کم نظیر تاریخ ماست، در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثری بود یعنی در روی کار آوردن آن دولت در حمایت مرحوم کاشانی، پس طبعاً در قضیه خلع ید از انگلیسی‌ها، در قضیه نفت و در بقیه مسائل. پس می بینید که این دوران ده ساله عمر سیاسی و مبارزاتی مرحوم نواب یکی از مهمترین نشانه ها و آثارش حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه سه چهار ساله بین 29 تا 32 است که از برهه‌های تاریخی کشور هم هست.

سؤال: اندیشه و شخصیت نواب صفوی در حرکت اخوان المسلمین و ساختار فکری اخوان المسلمین تا چه میزان بود، با توجه به سفرهایی که به منطقه کرده بود؟

 پاسخ : ایشان تحت تأثیر اخوان‌المسلمین بود یعنی حسن البناء روی ایشان اثر گذاشته بود و ایشان به نوبه خودش روی دیگران اثر گذاشته بود. یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفت که من در مصر، در آن سفری که نواب صفوی مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشته مهندسی داشتم درس می خواندم و داشتم درس می خواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو داری درس می خوانی اینجا؟ برو فلسطین به جنگ، گفت من یکهو منقلب شدم به یک عده ای از جوانها در مصر سخنرانی‌هایی ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدی مشغول درس خواندنی؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئله فلسطین را جور دیگری کرد. خیلی مرد قوی‌ای بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتی رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته و گفته بود پسرعمو جان این انگلیسی ها خیلی خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنی سید است، آره گفته بود انگلیسها خیلی خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجوری‌ای بود گوش ملک حسین را می گرفت فشار می داد.

 

نگاهی گذرا به فدایيان اسلام

نواب بعد از آزادي از زندان به فکر تشکيل «فدایيان اسلام» افتاد تا به وسيله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه کند. از این رو با انتشار اعلاميه‌اي موجوديت فدائيان اسلام را اعلام کرد. چنانکه خود می نویسد اين سازمان اسلامي را بدین جهت تاسیس کرد که خواب جدش ، سيد‌الشهدا، را ديد که بازوبندي به بازويش بست و روي آن نوشته شده بود« فدائيان اسلام».

انتشار اعلاميه مسلمانان غيور را متوجه فدائيان اسلام کرد و افرادي به گروه نواب پیوستند. جمعیت فداییان اسلام با صدور اعلامیه‌ای هدف از تاسیس این جمعیت را اینگونه بیان کرد: « ما زنده ایم و خدای منتقم بیدار، خون های بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهوتران که هریک بنام ورنگی پشت پرده‌های سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی خزیده‌اند، سالیان درازی است فرو می‌ریزد و گاه دست انتقام الهی هر یک از اینان را به جای خویش می‌سپارد و دیگر یارانش عبرت نمی گیرند

انتشار کتاب‌های کسروی خصوصا کتاب «شیعه‌گری» وی که اعتقادات شیعه را به چالش کشیده بود، موجی از نگرانی را میان حوزه‌های علمیه و مردم متدین بوجود آورده بود. نواب صفوی که مشغول تحصیل در حوزه علمیه نجف بود، با مطالعه کتاب‌های کسروی غیرت دینی او به خروش آمده، از این رو با مشورت و کمک بعضی ازعلمای نجف چون حاج سید اسد الله مدنی و آیت الله خویی عازم ایران شد. نواب پس از ورود به ایران و ایراد سخنرانی در آبادان، به تهران آمد. او چندین بار با سید احمد کسروی به مباحثه پرداخت. سرانجام چون به این نتیجه رسید که کسروی حاضر به پذیرش اشتباه های خود نیست، تصمیم به قتل وی گرفت . ساعت 10 صبح روز 20 اسفندماه 1324 سید احمدکسروي توسط چهار تن از فدائيان اسلام یعنی سيد حسين و سيد علي امامي، جواد مظفري و علي فدايي کشته شد و آن چهار تن از فداییان اسلام که وی را کشته بودند در حين پانسمان زخم‌هاي خود در بيمارستان سينا دستگير ‌شدند. قتل کسروی موجب خرسندی و حمایت عموم مردم و علما گردید به طوری که همزمان با قتل وی،آیت الله حاج آقا حسین قمی ضمن تلگرافی در خواست آزادی متهمان را از رئیس‌الوزرا وقت کرد. ایشان همچنین در پاسخ به سوال فرستاده دولت ایران در مورد دستور قتل کسروی گفت : «عمل آنها مانند نماز ازضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته، زیرا کسی که به پیغمبر و ائمه دین (ع ) جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است

با قتل کسروی، فداییان اسلام محبوبیت و شهرت خاصی بین مردم پیدا کردند. نواب صفوی ، رهبر فدایيان اسلام ، از راه شمال به آذربايجان، همدان و کرمانشاه سفر کرد و به ایراد سخنرانی های متعدد پرداخت و مردم را به مبارزه با مظاهر بی دینی فرا خواند .همچنین ضمن ارزیابی روحيه عشاير، با علماي شهرستانها نیز ارتباط برقرار کرد. در اين ايام آيت الله العظمي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني دار فانی را وداع گفت، از این رو عده‌اي از دولتمردان ايراني براي عرض تسليت به مراجع نجف از طرف شاه راهي نجف ‌شدند. در يکي از مجالس که فرستادگان شاه حضور داشتد، نواب به منبر رفته، ضمن حمله شديد به قوام‌السلطنه،نخست وزير وقت،گفت : «چطور شما براي فوت يک نفر روحاني به نجف آمده و به مقامات روحاني تسليت مي‌گوييد در حالي که روحاني ديگري همچون آیت الله سيد ابوالقاسم کاشاني را در ايران به جرم دفاع از اسلام از اسلام به زندان افکنده‌ايد؟!» بدین ترتیب نواب آزادي آيت الله کاشاني و فدائيان اسلام را در جلسه مطرح کرد و به دنبال آن بود که حوزه علميه نجف اشرف آزادي زندانيان را از مقامات مسئول خواستار شدند و پس از چندي خواسته آنها تحقق یافت.

نواب بعد از آزادي آيت الله کاشاني ديدارهايي با ايشان کرد و نظرات خود را با ايشان مطرح و اعلام کرد که در صدد ايجاد حکومت اسلامي در ايران است. آيت الله کاشاني که خود از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خود بود با نواب ميثاق بست تا در ايران حکومت اسلامي بنا نهند.

نقش فداییان اسلام در ترور هژیر

به دنبال آنکه محمدرضا پهلوی اعلام کرد انتخابات دوره شانزدهم مجلس آزاد خواهد بود، آیت الله کاشانی از نواب صفوی خواست تا در انتخابات از دکتر مصدق،مظفر بقایی، علی شایگان، حائری زاده ، نریمان ،حسین مکی و عبدالقدیر آزاد و …حمایت کند. اما هژیر که در سمت وزیر دربار فعالیت می کرد در صدد برآمد تا از ورود مخالفان به مجلس جلوگیری کند. از این رو فداییان اسلام تظاهراتی برپا کردند و در شال سبزی قرآن بزرگی را پیچیدند و به طرف میدان بهارستان حرکت کردند. نیروهای انتظامی نیز به دستور هژیر به روی مردم آتش گشودند و عده ای را مجروح ساختند. انتخابات مجلس برگزار شد و افراد مورد نظر دربار با تقلب درآرا به مجلس شانزدهم راه یافتند. از این رو دکتر محمد مصدق به همراه تعدادی در دربار متحصن شد اما نتیجه‌ای نگرفت . بنابراین فداییان اسلام به این نتیجه رسیدند که هژیر باید از سر راه برداشته شود. از این رو هژیر در ۱۳ آبان آن سال توسط سید حسین امامی کشته شد. فداییان اسلام علت کشتن هژیر را اینگونه بیان داشتند: «دفاع از ضروریات و مسلمات دین مقدس اسلام است و ضروریات احکامی را گویند که احتیاج به تقلید نداشته باشند، دفاع در برابر هجوم به مال و جان و دین و ناموس بر مسلمانان واجب است، از دیرباز به مال و جان و ناموس و دین مسلمانان از طرف کفار و اجانب هجوم شده است و هجوم به مال با دست بردن به معادن زیرزمینی و … شروع گردید،و هجوم به جان با کشتن رجال مسلمانان و آزاده پایه گذاری شده است و هجوم به دین و ناموس مسلملنان هم با تعطیلی عمده احکام و دستورات اسلام یعنی با کنار گذاردن قوانین اجتماعی و قضایی وسیاسی و اقتصادی اسلام و وضع قانون در برابر آن به عمل آمده است در این هجوم برخی از کارگردانان مملکت آلت بیگانه ،قرار گرفته و سپر کفار شدند و چون آلت اجرا شده اند باید با دفع آنها هجوم را دفع کرد

با مرگ هژیر، رژیم وقت پس از چند روز انتخابات تهران را ابطال کرد.

نقش فداییان اسلام در ملی شدن صنعت نفت

رزم آرا چون به نخست وزيري رسید،آيت الله کاشاني طي بيانيه‌اي از مردم خواست تابا حضور خود نقش فعالی در ملي شدن صنعت نفت در کشور ایفا کنند.رزم آرا نیز در صدد عقیم کردن نهضت ملي صنعت نفت و مبارزات ضد استعماري مردم برآمد. از این رو آيت الله کاشاني و جبهه ملي در از بين بردن رزم آرا متحد شدند، لذا با استمداد از فداییان اسلام در صدد از بين بردن وي بر آمدند. خليل طهماسبي به دستور نواب صفوی عهده دار این امر شد و سرانجام در 16 اسفند 1329در مجلس ختم آيت الله فيض قمی در مسجد سلطانی وي را مورد حمله قرار داد و رزم آرا کشته شد. فردای آن روز ،آیت الله کاشانی در یک مصاحبه اختصاصی با خبرنگار انگلیسی دیلی اکسپرس گفت: «خلیل طهماسبی نجات دهنده ملت ایران است .» شاه مخلوع از این مصاحبه سخت رنجید و سرلشکر ضرابی را که همشهری آیت الله کاشانی بود مأمور کرد از آیت الله کاشانی خواهش کند که از تندروی های فداییان اسلام بکاهند و جلوی میتینگی را که قرار بود جلوی بهارستان از سوی فداییان اسلام برپا شود،بگیرند.

آیت الله کاشانی جواب دادند: « گمان نمی کنم که فداییان اسلام جز کشتن مفسد فی الارض رزم آرا تندروی دیگری کرده باشند. شاه هم اگر بخواهد محبوب باشد باید با ملت هم صدایی کند. » چند روز بعد در یک میتینگ اعلامیه معروف نواب صفوی تحت عنوان «ای پسر پهلوی » منتشر شد که در آن اخطار شده بود در صورتی که خلیل صفوی آزاد نگردد، عده زیادی از رجال ایران دچار سرنوشت رزم آرا خواهند شد. «اتلی » نخست وزیر انگلستان به مجرد شنیدن خبر ترور رزم آرا گفت : « حیف که یکی از دوستان صمیمی بریتانیا از دست رفت در حالی که هیچ وقت نمی توانستیم حدس بزنیم که نخست وزیر لایق و کاردان ایران را ترور خواهند کرد. بریتانیا با ژنرال رزم آرا پیمان مودت داشت که از اختلافات دو دولت بر سر مساله نفت بکاهد و موضوع را فیصله دهد.» قتل رزم آرا توقیف و زندانی شدن طهماسبی را در پی داشت . قتل رزم آرا زنگ خطري براي نمايندگان وابسته به انگليس در مجلس شانزدهم بودکه مانع ملي شدن نفت بودند. فدایيان اسلام با از بين بردن رزم آرا، راه ملي شدن صنعت نفت را سهل‌تر نمودند تا آنجا که سرانجام کميسيون نفت به اتفاق آرا، اصل ملي شدن نفت را پذیرفت.

با مرگ رزم آرا، حسین علاء نخست وزیر شد و در ۲۹ اسفند حکومت نظامی اعلام کرد و در پی دستگیری فداییان اسلام برآمد و بسیاری از فداییان دستگیر شدند اما نواب با نقل مکان موفق شد از دست مأموران فرار کند .

نواب صفوی در دوران نخست وزیری دکتر مصدق

حکومت علاء در اردیبهشت ۱۳۳۰ سقوط کرد و دکتر محمد مصدق جانشین وی شد. فداییان که دولت مصدق را حاصل زحمات خود می دانستند، انتظار داشتند او یاران آنها از زندان آزاد کند و طبق پیمان به اجرای احکام اسلامی بپردازد. ولی بعد دریافتند پندار آنان غلط بوده زیرا با پیگیری های که شهربانی کرد نشان داد که دولت جدید نیز با جدیت به دنبال دستگیری نواب صفوی است . نواب صفوی عاقبت در تير ماه 1330 هنگام خروج از خانه يکي از فدایيان اسلام، از سوي مأموران آگاهي دستگير و زنداني شد. این امر ظاهرا به خاطر سخنراني که نواب صفوی دو سال قبل در آمل کرده بود ولی در باطن چون نواب خواستار اجراي احکام اسلامي و به دنبال آن تأسيس حکومت اسلامي بود و مصدق موافق او نبود، صورت گرفت.

چون تلاش برای آزادی زندانیان فداییان اسلام ره به جایی نبرد، فداییان به این نتیجه رسیدند - که دکتر فاطمی که نزدیکترین فرد و مشاور اصلی دکتر مصدق بود- ریشه فساد جبهه ملی است . از این رو درصدد ترور وی برآمدند. محمدمهدی عبدخدایی که در آن زمان نوجوانی پانزده ساله بود برای انجام کار انتخاب شد.بدین ترتیب هنگامی که دکتر فاطمی به مناسبت سالگرد قتل محمد مسعود بر سر مزار وی مشغول سخنرانی بود، توسط عبدخدایی مضروب شد اما پس از مدتی بهبودی یافت .

پس از دستگيري نواب صفوی افرادي که پيش از وي دستگير شده بودند، مانند سید محمد واحدی آزاد شدند. واحدي نامه‌اي به دکتر مصدق نوشت و خواستار آزادي رهبر فدائيان اسلام شداما پاسخ مناسبی دریافت نکرد.از این رو،فداییان اسلام در اواخر مرداد 1340 مراسم سخنراني ترتیب داده که در پي آن 38 نفر از آنان بازداشت و تبعيد شدند. نواب صفوي با شنيدن اين خبر در زندان اعتصاب غذا کرد و آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و آيت الله صدر طي نامه‌هاي جداگانه‌اي به آیت الله کاشاني و دادستان وقت آزادي رهبر فدائيان اسلام و تبعيدي‌ها را خواستار شدند. سرانجام نواب صفوی پس از سه ماه حبس از زندان آزاد شد. نواب نیز پس از آزادی تا کوتای ۲۸مرداد یک دوره سکوت را پشت سر گذاشت و عمدتا به کارهای تبلیغی و مذهبی مشغول بود .

 کنگره اسلامی و نقش نواب صفوی

اواخر سال ۱۳۲۶ هـ.ش اوج تجاوز صهیونیست‌ها در سرزمین فلسطین بود و دولت غاصب اسرائیل پس از چندی اعلام موجودیت کرد. آیت الله کاشانی برای حمایت از مردم فلسطین تظاهراتی برپا نمود، نواب یکی از سخنرانان بود که با سخنان آتشین خود موجب شد تا پس از اندک زمانی پنج هزار نفر از جوانان برای اعزام به فلسطین ثبت نام کنند که البته با ممانعت دولت این کار عملی نشد.در اواخر پاییز ۱۳۳۲ نیز کنفرانسی در اردن برگزار گردید که بسیاری از شخصیت های سیاسی و مذهبی جهان اسلام در آن شرکت کردند. نواب نیز جهت حمايت از مردم فلسطين از ايران به بغداد، بيروت و بيت المقدس رفت . وي در اولين جلسه از جلسات شش روزه كنگره عظيم اسلامي به ایراد سخنرانی پرداخت و با نطق حماسي خود به زبان عربي فرياد بيدار باش سر داد. او زماني که براي تماشاي بخش اشغالي قدس رفتند نماز را در مسجدی واقع در يک کيلومتري شهر قدس برگزار کرد و گفت : هر کس آماده شهادت است با ما همراه شود.

نواب صفوی و منشور حکومت اسلامي

نواب صفوي با تأليف کتابي تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامي» و انتشار آن در آبان 1329 روش صحيح حاکميت را بيان داشت. او معتقد بود جز با حرکت ريشه‌اي و تقويت فرهنگ اصيل اسلامي در جامعه با استکبار جهاني نمي‌توان مقابله کرد. او به پيروي از نامه حضرت اميرالمومنين علي (ع) به مالک اشتر، اصول سياسي اسلام را به مردم بيان کرد و به شاه و غاصبان حکومت هشدار داد که در صورت اجرا نکردن دستورهاي اسلامي به دست فرزندان مقتدر و فدا کار اسلام از بين خواهد رفت. نواب صفوي در جهت برقراری حکومت اسلامي، در نجف اشرف از استادش، علامه اميني و امام خميني (ره) در حوزه علميه قم منشور حکومت اسلامي را فرا گرفت و به برپايي نظام مقدس اسلامی اقدام کرد.

شهادت نواب صفوی

نواب صفوی روحانی مخلصی بود که با یاران خود در دوران رژيم پهلوی با دعوت حوزه‌ها به حضور در عرصه سياسی كشور، ايجاد ايده تشيع انقلابی و با هدف تشكيل حكومت اسلامی و تدوين قانون اساسی كشور براساس آموزه‌های قرآن دست به مبارزه علیه طاغوت زد و در سال‌های دهه بیست، اقدام به تشکیل گروهی به نام «فدائیان اسلام» کرد،سرانجام پس از یک دهه مبارزه همراه سه تن از یاران با وفایش در تير ماه 1334 به حکم اعدام محکوم شد.آنان در 27 همان ماه که مطابق با سالگرد شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به شهادت رسیدند. مشهور است نواب صفوی هنگام شهادت در لحظه آخر حيات آياتي از قرآن کريم را تلاوت کرده و بانگ اذان سر داده بود. مبارزات ،اقدامات و مرگش نامش را در تاریخ ایران جاودانه ساخت .

فرزندان نواب صفوی

از شهید نواب صفوی، فرزند پسری بر جا نمانده است اما دخترانی از وی به یادگار ماندند که مشهورترین آنان خانم فاطمه نواب صفوی است. ایشان در اولین سال‌های دفاع مقدس، به عنوان خبرنگار در خطوط مقدم جبهه‌های جنوب حضور پیدا کرد.

خانم نواب صفوی بر روی پلِ در دست احداثی که توسط ستاد جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید چمران بر روی رودخانه کرخه جهت آزادسازی شهر بستان ایجاد شده بود.

خانه تاریخی نواب صفوی

خانه نواب صفوی که در ضلع جنوبی خیابان ابن سینا و در بافت تاریخی محله دردشت و در ابتدای غربی کوچه مسجد آقا نور قرار دارد،از جمله آثار تاریخی شهر تهران به شمار می‌رود. این خانه به شماره 12124 در سال 1384 به ثبت فهرست آثار ملی رسید. اما متاسفانه در آذر ماه سال گذشته بخشی از آن به دنبال عریض کردن کوچه مجاور این خانه تاریخی که گذری 400 ساله را طی کرده بود، پس از تخریب قسمت ساباط توسط اهالی محل تخریب شد.

سخنان بزرگان درباره نواب صفوی و جمعیت فداییان اسلام

آیت الله خزعلی : «تا آن زمان متدین تر از او (نواب) کسی را ندیده بودم تمام هدف و انگیزه اش دین بود»

آیت الله یزدی :« علت آشنایی خود با مسائل سیاسی را مطالعه برنامه ها و اعلامیه ها و کتاب برنامه فدائیان اسلام می داند

شهید محلاتی : «مرحوم نواب صفوی حق بزرگی به گردن من دارد و آن این است که او روحیه مبارزه را به من یاد داد »

کتاب شناسی

سید هادی خسروشاهی ،زندگی و مبارزه نواب صفوی ،تهران ،انتشارات اطلاعات ،1386

سید هادی خسروشاهی ،یادواره شهید نواب صفوی ،تهران ،مرکز اسناد انقلاب اسلامی ،1384

داود امینی،جمعیت فدائیان اسلام و نقش آنها در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، انتشارات مرکز اسناد،۱۳۸۱

رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران،انتشارات مرکز اسناد ،۱۳۸۳

روح الله حسینیان، نقش فدائیان اسلام در تاریخ معاصر ایران،انتشارات مرکز اسناد،۱۳۸۴

سید مهدی حسینی، خاطرات محمد مهدی عبد خدایی،انتشارات مرکز اسناد،۱۳۷9

غلامرضا کرباسچی،تاریخ شفاهی حوزه علمیه، انتشارات مرکز اسناد۱۳۸۰،ج۱

 

‎سيد مجتبي نواب صفوي‎ ‎

سهيلا عين اله زاده
منبع: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

سيد مجتبي ميرلوحي معروف به نواب صفوي (1303ش ـ 1334ش)، از روحانيون مبارز و ‏رهبر جمعيت «فدائيان اسلام» در خيابان خاني آباد تهران در خانواده‌اي روحاني متولد شد. ‏نسب وي از جانب مادر به دودمان صفويه، و از طرف پدر به سادات معروف ميرلوحي ‏اصفهان مي‌رسيد. پس از اتمام دوره ابتدايي، وارد مدرسه صنعتي آلمان شد و همزمان با آن ‏به آموختن دروس حوزوي پرداخت. پس از خروج رضا خان از کشور در 1320 به ‏فعاليتهاي سياسي روي آورد. در 1322 به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدتي کوتاه ‏به آبادان منتقل شد. در آنجا به خاطر تبعيض بين کارگران و کارمندان خارجي و ايراني ‏مبارزه مي‌کرد. سرانجام به علت درگيري با مسئولان مافوق و عدم علاقه به محيط کار، آنجا ‏را به قصد حوزه علميه نجف ترک کرد. و دوستي و رابطه نزديکي با علامه اميني برقرار ‏کرد‎. ‎
نواب صفوي در نجف، يکي از آثار احمد کسروي را که در آن به يکي از امامان معصوم (ع) ‏توهين شده بود، مطالعه کرد و چون برخي از مراجع نجف کسروي را مرتد دانستند، از اين ‏رو به ايران بازگشت  تا آشکارا او را از آن کار باز دارد. وي پس از چند جلسه بحث و ‏گفت و گوی بي ثمر با احمد کسروي، تصميم به قتل او گرفت. در 1324 با انتشار ‏اعلاميه‌اي تأسيس «جمعيت فداييان اسلام» را اعلام کرد. و در 20 اسفند 1324 چند تن از ‏اعضاي فداييان کسروي را در دادگستري تهران به قتل رساندند. متعاقب آن، نواب مخفيانه ‏تهران را به قصد نجف ترک کرد‎. ‎
نواب در اوايل تشکيل فداييان اسلام به آيت الله کاشاني خيلي نزديک و بلکه وابسته بود. ‏آيت الله کاشاني هم خيلي به او علاقه داشت و تقريباً تا مقطع ملي شدن صنعت نفت – که ‏انصافاً در آن نقش اساسي داشتند – از تمامي اقدامات آنان به جد حمايت مي‌کرد. پس از ‏ملي شدن نفت، نواب از آيت الله کاشاني که در آن مقطع در اوج قدرت بود بارها خواست ‏که رسماً وارد عمل شده دست به يک سلسله اصلاحات ديني بزند. و دکتر مصدق را وادارد ‏تا به اين اقدامات دست بزند. آيت الله کاشاني علي الاصول با اجراي اين خواسته‌ها مخالفتي ‏نداشت اما در آن مقطع تندروي را صلاح نمي‌دانست. نواب روي شور و شهامت و شجاعتي ‏که داشت رفته رفته از آيت الله کاشاني فاصله گرفت، اما در سالهاي آخر که آيت الله کاشاني ‏را هم از صحنه سياست کنار زده بودند، در ارزيابي خود نسبت به ايشان تجديد نظر کرد‎. ‎
در 1326 و 1327 جمعيت فداييان اسلام تلاش زيادي براي جلب افکار عمومي نسبت به ‏موضوع فلسطين کردند. در 1328 در جريان برگزاري انتخابات مجلس شانزدهم سيد حسين ‏امامي، قاتل کسروي و عبدالحسين هژير، وزير دربار را نيز ترور کرد‎. ‎
همزمان با نهضت ملي شدن صنعت نفت، در اسفند 1329 خليل طهماسبي يکي از ياران ‏نزديک نواب، سپهبد رزم آرا نخست وزير وقت را ترور کرد. اين عمل موجب شد شرايط ‏براي تصويب لايحه ملي شدن نفت در مجلس فراهم آيد‎. ‎
در بهار 1330، به دنبال مخالفت فداييان اسلام با دولت مصدق و آيت الله کاشاني، نواب و ‏اکثر يارانش دستگير شدند و تا ماههاي پاياني 1331 در زندان ماندند‎. ‎

پس از کودتاي 28 مرداد 1332، دولت زاهدي پيامهايي از سوي دربار براي همکاري نواب با ‏حکومت فرستاد که نواب نپذيرفت‎. ‎
نواب در شهريور 1332 به دعوت سيد قطب از رهبران اخوان المسلمين براي شرکت در ‏کنگره اسلامي قدس عازم بيت المقدس شد. او در آن کنگره سخنان پرشوري ايراد نمود و ‏مسلمانان را به وحدت براي آزاد سازي سرزمين فلسطين فراخواند. وي در اين سفر از ‏عراق، سوريه و لبنان بازديد کرد و در شهر صور لبنان با شرف الدين عاملي ملاقات نمود و ‏به دعوت اخوان المسلمين مصر، به قاهره رفت‎. ‎
آخرين اقدام فداييان اسلام عمليات ترور حسين علاء نخست وزير بود که قصد عزيمت به ‏عراق و شرکت در پيمان بغداد را داشت. اما اين ترور ناموفق بود و دولت ظرف مدت ‏کوتاهي همه رهبران و فعالان فداييان اسلام را دستگير کرد. سرانجام نواب صفوي به همراه ‏سه تن از يارانش در بامداد روز 27 دي 1334 اعدام شد‎. ‎
منابع‎: ‎
‏1‏‎. ‎دواني، علي. مفاخر اسلام، ج 13: معاصران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1386‏‎. ‎
‏2‏‎. ‎رجبي، محمدحسن. علماي مجاهد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382‏‎. ‎
‏3‏‎. ‎گودرزياني، احد. روزشمار 15 خرداد، ج1، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري، ‏سوره مهر، 1384‏‎. ‎

 

شهيدنواب صفوي

   

پژوهشکده باقرالعلوم
نویسنده :  سيد ابوالحسن توفيقيان
كلمات كليدي  :  جمعيت مبارزه با بي ديني، فدائيان اسلام،كسروي،آيت الله كاشاني،آيت الله بروجردي،امام خميني،حكومت اسلامي، علوم سياسي
«سيدمجتبي تهرانی» معروف به «نواب صفوي»، از روحانيونمبارز و رهبر جمعيت «فدائيان اسلام»، 1303ش. در محله­ي خاني‌آباد نو و در خانواده‌ايروحاني ديده به­جهان گشود. پدرش «سيدجواد ميرلوحي» به­دنبال صدور قانون «لباس­هايمتحدالشكل» 1314ه.­ش. لباس روحانيت از تن بيرون كرد و به­عنوان وكيل دعاويدادگستري مشغول به­خدمت شد،[1] اما پس از چندي در پي يك مشاجره­ي­ سخت، سيلي محكمي به­صورت «علي‌اكبر داور» وزير عدليه­ي وقت زد كه نتيجه­ي آن گذران محكوميت سه ساله در زندانبود.[2] او چندي پس از گذراندن دوره­ي محكوميت و آزادي از زندان دارفاني را وداع گفت. سيدمجتبي در 7 سالگي وارد دبستان حكيم نظامي شد و سپس در مدرسه­ي صنعتيآلماني‌ها به تحصيل ادامه داد.[3] او همزمان در يكي از مساجد خاني‌آباد نو به فراگيريدروس ديني نيز مشغول شد[4] و پس از خروج رضاخان از كشور به فعاليت­هاي سياسي روي آورد. در 1322 سيدمجتبي به استخدام شركت نفت درآمد و پس از مدت كوتاهيبه آبادان منتقل شد. وی در شرکت نفت آبادان با برگزاری جلساتی برای کارگران سعی می­کرد که آنها رابه وظایف دینی و اسلامی خودشان آشنا سازد. در خلال همین فعالیت­ها روزی شاهد سیلی خوردن یک کارگر ایرانی به­دست مهندس انگلیسی بود. این حادثه شدیدا احساسات دینی او را جریحه­دار کرد، چنانچه ضمن دل­جویی از این کارگر، دیگر کارگران را علیه انگلیسی­ها برانگیخت و کار را به اعتراض و شورش رساند.[5]با دخالت پليس و نيروهاي نظامي، اعتراضات سركوب شد. نواب نيز فراركرد و شبانه به­وسيله­ي قايق از آبادان به­سوي بصره و سپس نجف روانه شد و بدین­وسیله وارد فازجدیدی از زندگی سیاسی شد.
 
فعاليت­هاي سیاسي نواب
1.       شروع فعالیت­های سیاسی:
نواب صفوی در 17 آذر 1321 زماني كه بيش از 18 سال نداشت اولين حركت مهم سياسي خود را انجام داد.وی در يك سخنراني پرشور از دانش­آموزان مدرسه­ي آلماني­ها خواست عليه اقدامات ضدديني و غرب­پرستانه دولت فریاد بزنند و جهت اعتراض به­سوي مجلس حركت كنند. با هدايت و راهبری وي تظاهرات با شكوهي شكل گرفت. این تظاهرات با مداخله­ي پلیس به­درگیری انجامید و متعاقبا نواب تحت تعقیب قرار گرفت.[6]
زمانی­که نواب صفوی از آبادان فرار کرد و به نجف رفت، به فراگیری علوم اسلامی در محضر اساتیدی همچون علامه­ياميني، حاج آقا حسين قمي و آقا شيخ محمد تهراني پرداخت.ایشان در مسجد هندی نجف نشسته بود و ناگهان روزنامه­ای از ایران به­دست وی داده شد که مقاله­ای از احمدکسروی در آن درج شده بود. نواب پس از مطالعه­ي آن، نزد یکی از اساتید حوزه که ظاهرا سیدابوالحسن اصفهانی بود، رفت تا رای استاد را درباره­ي نویسنده بداند و آن استاد جواب داد کافر است و قتلش جایز. نواب پس از این فتوا عازم تهران شد و در مدرسه­ي سپهسالار منزل گرفت[7] هزینه­ي سفر او به ایران از سوی آیت­الله خویی و سیداسدالله مدنی تامین شد. آیت­الله خویی مبلغ دو دینار و آقای مدنی سیزده دینار به نواب دادند.[8]
2.       جمعیت مبارزه با بی­دینی:
نواب ابتدا در زمان ورود به ایران چندین جلسه بحث و مذاکره را با کسروی ترتیب داد آن­هم به­منظور این­که دریابد آیا کسروی واقعا به­سخنان غلطش معتقد بوده و در اشتباه است؟ یا آن­که سخنانش به­منظور مبارزه با دین و اعتقادات مذهبی وهمچنین نوعی شهرت­طلبی است؟نواب جواب این سوال را خیلی سریع دریافت کرد[9] و فهمید که این مباحث به­منظور عناد با دین مبین اسلام و مذهب تشیع است. به­موازات این مذاکرات،  نواب صفوی به­همراه افرادی همچون آقای حاج­سراج انصاری، شیخ­الاسلام قاسمی، شیخ­مهدی شریعتمداری تشکلی را به­نام «جمعیت مبارزه با بی­دینی» با هدف مبارزه با تمام بی­دینی­ها و مفاسدی که سراسر اجتماع را فراگرفته بود تشکیل دادند.[10] اينجمعيت علي­رغم تماس­ها و مذاكرات متعدد نتوانست كسروي را از دين‌ستيزي و اغفال جوانانبازدارد. نواب صفوي پس از آن­كه در آخرين ملاقات خود با كسروي، توسط اوو گروه مسلح همراهش تهديد شد، مصم گرديد وي را از ميان بردارد. بدين جهت كسرويرا در 23 ارديبهشت 1324 در ميدان حشمتيه تهران ترور كرد، اما كسروي جان سالم به دربرد و نواب دستگير و زنداني گرديد. وي چندي بعد به­درخواست علماي ايران و نجف پس ازدو ماه، با قيد كفالت آزاد گرديد.
3.       فدائیان اسلام:
مهمترین کارنامه­ی نواب صفوی در طول دوران حیات سیاسی­اش را می­توان تشکیل دادن گروه فدائیان اسلام دانست. نواب پس از آزادي از زندان، طي اعلاميه‌ايجمعيت «فدائيان اسلام» را تشكيل داد.گروه فدائیان اسلام را مهمترین منادیان اسلام سیاسی در دهه­ي بیست می­دانند. در مورد اعضای فدائیان اسلام آمار دقیقی وجود ندارد.[11]تصمیم­گیری در این جمعیت بر اساس مشورت اعضای رهبری که مرکب از یاران نزدیک نواب صفوی یعنی سیدعبدالحسین واحدی، سیدهاشم حسینی، خلیل طهماسبی، سیدمحمدعلی لواسانی و تعدادی دیگر بودند صورت می­گرفت لکن با توجه به­موقعیت ویژه­ي نواب صفوی، تصمیم­گیری نهایی وی مورد قبول همه­ی اعضا قرار می­گرفت.[12] این جمعیت در عرصه­ي سیاست فعالیت­هایی را از خود به­جای گذاشتند که ذیلا سعی می­شود با اشاره به عملکرد آنان، محوریت نواب در تصمیمات توضیح داده شود.
الف) اعدام کسروی:
کسروی به­علت اظهارات ضدشیعی که داشت، چهره­ي منفوری در جامعه­ي اسلامی پیدا کرده بود و بارها به­خاطر شکایت برخی از متدینان به دادگاه احضار شد. سرانجام در یکی از همین دادگاه­ها که در بیستم اسفند 1324 تشکیل شده بود به­دست گروه فدائیان اسلام و با دستور مستقیم نواب صفوی کشته شد.[13]نواب و فدائیان با این کار شهرت و محبوبیت زیادی به­دست آوردند. ترور کسروی مورد استقبال علما و متدینینی قرار گرفت که سال­ها اقدامات ضدشیعی او را تحمل کرده بودند. ضاربان کسروی نیز پس از مدتی با تلاش و پی­گیری علما آزاد شدند.[14]
 ب) حمایت از فلسطین:
به­دنبال اعلام تشكيل دولت اسرائيل توسط سازمان ملل متحد در 1327ش، نفرت وانزجار عمومي سراسر جهان اسلام و از جمله ايران را فراگرفت. به­دعوت آيت‌اللهكاشاني و نواب صفوی در روز جمعه 31 ارديبهشت 1327 اجتماع اعتراض‌آميز بزرگي در مسجد سلطاني(امام خميني فعلي) تهران برگزار شد.مسجد مملو از جمعیت و خیابان­های اطراف هم عبور و مرور قطع شده بود.[15]فدائيان اسلام نيز با ثبت‌نام از نيروهاي داوطلب، پنج­هزار نفر را براياعزام به فلسطين و نبرد با اشغال­گران بسيج كردند كه دولت وقت مانع از اعزام آنانگرديد.[16]
 
ج) قتل هژیر:
نواب صفوي در 27خرداد 1327 باني تظاهرات عظيمي عليه دولت عبدالحسينهژير بود. اين تظاهرات به­فاصله­ي 4 روز پس از به­قدرت رسيدن هژير به­وقوع پيوست. در 14 آبان 1328، عبدالحسين هژير، كه نقش اصلي در تقلب انتخابات دوره­يشانزدهم مجلس شوراي ملي داشت، توسط سیدحسین امامی به­قتل رسيد.[17] رژيم كه يكي ازمهره‌هاي اصليش را از دست داده بود و خود را در مقابل عمليات فدائيان اسلام به­شدتآسيب‌پذير مي‌ديد، ناگزير عقب‌نشيني كرد و انتخابات دوره­ي شانزدهم را در فضاي نسبتاآزاد تجديد كرد كه در آن آيت‌الله كاشاني به­عنوان نماينده­ي مردم تهران انتخاب شد واو پس از چندين ماه تبعيد در لبنان به­وطن بازگشت.
د) قتل رزم آرا:
در سال 1329 دولت در پی تصویب لایحه­ي الحاقی نفت برآمد. نمایندگان جبهه­ي ملی و همچنین آیت­الله کاشانی که از حمایت افکار عمومی برخوردار بودند با این لایحه مخالف بودند. این لایحه یک بحران سیاسی در کشور ایجاد کرد و شاه برای این­که به این بحران خاتمه بخشد، سپهبد علی رزم­آرا را که فردی قدرتمند بود به نخست­وزیری برگزید.[18] هدف از انتصاب او نايده گرفتن جنبش ملي شدنصنعت نفت و به­تصويب رساندن لايحه­ي «گس ـ گلشائيان» بود.[19] اين لايحه از طرف كميسيوننفت مجلس شوراي ملي رد شد و آيت‌الله كاشاني نيز طي بيانيه‌اي بر ضرورت ملي شدنصنعت نفت تأكيد كرد، اما رزم‌آرا و اكثريت نمايندگان مجلس همچنان در برابر تصويبملي شدن صنعت نفت مقاومت مي‌كردند.[20] در چنين بن‌بست سياسي، فدائیان اسلام وارد عرصه شد ه و به­دستور نواب صفوي،خلیل طهماسبی، رزم‌آرا را در روز 16 اسفند ترور و به­قتل رساند.قتل رزم­آرا زنگ خطری برای نمایندگان وابسته به انگلیس در مجلس شانزدهم بود به­همین جهت چاره‌اي جز عقب‌نشيني در برابر خواست اكثريتمردم نيافتند. از اين رو مجلس شوراي ملي، پس از ماه­ها كشمكش، سرانجام لايحه­ي ملي شدنصنعت نفت را در كمتر از دو هفته بعد از قتل‌ رزم‌آرا، تصويب نمود. ترور رزم‌آرا،نخست راه را براي ملي شدن صنعت نفت و سپس نخست‌وزيري دكتر مصدق در 15 ارديبهشت 1330گشود.
فاصله افتادن میان نواب صفوی با آیت­الله کاشانی و مصدق:
فدائیان اسلام مدعی هستند که قتل رزم آرا با توافق جبهه­ي ملی و آیت­الله کاشانی بوده است. اعضای جبهه­ي ملی نیز قول داده بودند که درصورت روی کارآمدن دکتر مصدق، حکومت اسلامی اعلام و احکام اسلامی اجرا خواهد شد. این همان چیزی بود که فدائیان اسلام برای آن تلاش می­کردند.[21] اما با روی کارآمدن مصدق مواضع به­گونه­ای دیگر ظاهر شد. نواب صفوی درحالی­که بر اعلام حکومت اسلامی تاکید می­ورزیدند، آیت­الله کاشانی آن­را ناممکن و زمینه­ي تحقق آن­را نامساعد می­دانست.[22]مصدق نیز در همین مورد این­گونه پاسخ داد که «من نه مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می­خواهم همیشه نخست­وزیر و حاکم باشم. هدف من حل قضیه­ی نفت است. حکومت اسلامی را آقایان بگذارند برای یک دولت دیگر... دولت من که برای ابد نخواهد بود.»[23] بدین ترتیب نواببه­خاطر تقویت اقدامات مصدق در تقویت جنبه­های غیر­مذهبی دولت و خودداری از قبول رهنمودهای پیشوایان دین رو در روی مصدق قرار گرفت.[24] به­همین خاطر دستگیر و روانه زندان شد. همچنین روابطش با آیت­الله کاشانی نیز به­سردی گرایید.
ه) ترور علاء:
پس ازكودتاي 28 مرداد 1332 و سقوط دولت مصدق، همه­ي دستاوردهاي نهضت ملي برباد رفت وزنجيرهاي اسارت اقتصادي و سياسي يكي پس از ديگري با انعقاد پيمان‌هاي گوناگون، توسطرژيم كودتا به­دست و پاي ملت ايران بسته شد. از جمله­ي آنها، پيمان نظامي بغداد بودكه در 1334 ميان عراق و تركيه منعقد شد و سپس ايران، انگلستان و پاكستان بدانپيوستند. اين پيمان، كشورهاي منطقه را به­عنوان سپر امنيتي و نظامي امريكا وانگلستان در برابر شوروي درمي‌آورد. نواب در سخنرانی­ها، اطلاعیه و اعلامیه­­های متعدد از پیوستن کشورهای اسلامی به پیمان­های نظامی دول استعماری به­شدت انتقاد می­کرد و خواهان انعقاد پیمان دفاعی و امنیتی میان ممالک اسلامی جهان شد.[25]فداييان اسلام به­عنوان مخالفت با اينقرارداد، حسين علاء نخست‌وزير وقت را در آستانه­ي سفر به بغداد جهت شركت در اجلاس اينپيمان در روز 25 آبان 1334 ترور كردند، اما وي جان سالم به­در برد و ضارب دستگير شدو به­دنبال آن نواب صفوي و ديگر اعضاي مؤثر فدائيان در اول آذر آن سال بازداشتگرديدند. آنان تحت شكنجه‌هاي شديد قرار گرفتند و در دي‌ همان سال در دادگاهي نظاميمحاكمه شدند. سرانجام پس از چند جلسه، دادگاه، نواب صفوي و سه تن ديگر (سيدمحمدواحدي، مظفر ذوالقدر و خليل طهماسبي) را به اعدام محكوم كرد. حكم دادگاه در بامداد 27 دي 1334 به اجرا درآمد.[26]البته باید به این نکته اشاره کرد که بعد از اعدام نواب، جمعیت فدائیان به حیات خود ادامه داد و «مرحوم خلخالی» رهبری فدائیان را در این سال­ها به عهده داشتند.
مراجع عظام و نواب صفوی
سیداحمد خمینی نظر امام را در قضیه­ي اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام این­گونه ذکر می­کند که«امام­خمینی از مرحوم آیت­الله بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی برعلیه دستگاه شاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی دید... از دیدگاه امام، مبارزات روحانیون بزرگواری همچون شهیدنواب صفوی، روشنی­بخش حیات اسلام و انقلاب و راه مبارزین بود.»[27] اما در مورد آیت­الله بروجردی نیز این­گونه ذکر کرده­اند که ایشان مخالف حرکت نواب نبودند بلکه از شواهد پیداست که ایشان حرکت نواب را تایید می­کردند لکن نحوه­ي موضع­گیری ایشان در این­باره با امام­خمینی متفاوت است. حجه­الاسلام سیدعلی­اکبر ابوترابی این تفاوت عملکرد را این­گونه بیان می­کند: «امام در آن زمان درباره­ي حمایت از فدائیان اسلام صحبت­هایی با آیت­الله بروجردی داشتند و آیت­الله بروجردی نیز از فدائیان حمایت می­نمود ولی شرایط را ایشان مناسب نمی­دیدند که بخواهند رو در روی رژیم شاه، در حمایت از فدائیان اسلام بایستند.»[28] ضمن آن­که نواب صفوی در بازجویی­هایش، یکی از منابع تامین مالی جمعیت فدائیان اسلام را شهریه­های ارسالی آیت­الله بروجردی و برخی دیگر مراجع عنوان کردند.[29]
محورهای فکری فعالیت­های سیاسی نواب صفوی
به­طور کلی می­توان محور فکری فعالیت­های سیاسی نواب صفوی و گروه فدائیان اسلام را در سه مورد ذیل دسته­بندی کرد:
1.       انتقاد نسبت به برداشت­هایخرافی از دین: نواب در این باره معتقد است که «سالیان درازی است که پرده­های شومی بر روی حقایق نورانی اسلام به رنگ­های مختلف کشیده شده و از تابش اشعه­ي نورانی آن حتی بر افکار و دل­های فرزندان اسلام و ملل اسلامی جهان جلوگیری کرده است.» در نظر وی اسلام دین عمل و تحرک است و تنها در روضه، گریه و زاری خلاصه نمی­شود.[30]
2.       دومین محور فکری، اعتقاد به آمیختگی دین با سیاست و نیز انتقاد به پرهیز روحانیان از دخالت در عرصه­ي سیاسی است. به اعتقاد وی، جدا انگاشتن دین از سیاست در میان روحانیان، روح خمودگی و بی­اعتنایی نسبت به­مسائل جامعه و خودسری­های حکومت در سرنوشت امت مسلمان را پرورده بود.[31]
3.       سومین محور فکری که از اهمیت خاصی برخوردار می­باشد، برپایی «حکومت اسلامی» است. فدائیان با رهبری نواب، نخستین تشکلی بود که حکومت اسلامی را فریاد می­زد.[32] اینان اجرای احکام دستورات اسلامی را منوط و مشروط به حکومت اسلامی می­دانستند. فدائیان هرچند سخن از تشکیل و استقرار حکومت اسلامی می­زدند ولی ساختار چنین حکومتی را روشن نمی­کردند. در واقع آنها تصویر روشن و مناسبی از آنچه که «حکومت اسلامی» می­نامیدند نداشتند.
--------------------------------------------------------------------------------

[1] . خوش­نیت، سیدحسین؛ سیدمجتبی نواب صفوی(اندیشه­ها، مبارزات و شهادت او)، تهران، منشور برادری، 1360، چ اول، ص 14.
[2]. سیدکباری، سیدعلی؛ نواب صفوی سفیرسحر، تهران، مرکز چاپ و نشرسازمان تبلیغات اسلامی، معاونت پژوهشی، 1372، چ اول، صص 28-29.
[3]. خسروشاهی، سیدهادی؛ فدائیان اسلام(تاریخ، عملکرد، اندیشه) تهران، اطلاعات، 1375، چ اول، ص 36
[4]. امینی، داوود؛ جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، چ اول، ص 52
[5]. همان، ص 53.
[6]. مقدسی، محمود؛ ناگفته­ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1370، چ اول، ص 18.
[7].مدنی، جلال­الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، اسلامی(وابسته به جامعه­ي مدرسین حوزه­ي علمیه­ي قم)، 1387، ج اول، چ پانزدهم، ص 340.
[8]. خسروشاهی، سیدهادی؛ پيشين، ص 37.
[9]. همان، ص 39.
[10]. همان، ص 40.
[11]. براهویی، نرجس خاتون؛ احزاب مذهبی، گردآوری شده در تحولات سیاسی اجتماعی ایران 1320 – 1357، به کوشش مجتبی مقصودی، تهران، روزنه، 1380، چ اول، ص 247.
[12]. خسروشاهی، سدهادی؛ سیدعملگرا(پاسخ به پرسش­های شهروند امروز)، مجله­ي شهروندامروز، سال دوم، شماره­ي 34، 30/دی/1386، ص 48
[13]. واحدی، سیدمحمد؛ خاطرات شهید سیدمحمد واحدی، به کوشش مهناز میزبانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، چ اول، ص 46.
[14]. حسینی­زاده، سیدمحمدعلی؛ اسلام سیاسی درایران، قم، دانشگاه مفید، 1386، چ اول، ص 175
[15]. امینی، داوود؛ پيشين، ص 69.
[16]. همان.
[17]. براهویی، نرجس خاتون؛ پيشين، ص 248
[18]. ؛ ذوقی، ایرج؛ مسائل سیاسی اقتصادی نفت ایران، تهران، پاژنگ، 1372، چ دوم، صص 256-257.
[19].مدنی، جلال­الدین پيشين، ص 354.
[20].همان، ص 353.
[21]. براهویی، نرجس خاتون؛ پيشين، ص 249.
[22]. امینی، داوود، پيشين، ص 235.
[23]. خسروشاهی، سیدهادی؛ فدائیان اسلام(تاریخ، عملکرد و اندیشه)، پیشین، ص 170.
[24]. کاتم، ریچارد؛ ناسیونالیسم در ایران، ترجمه­ي احمد تدین، تهران، کویر، 1371، چ اول، ص 184
[25]. امینی، داوود، پيشين، ص 323.
[26]. براهویی، نرجس خاتون؛ پيشين، ص 250.
[27]. امینی، داوود؛ پيشين، ص 95.
[28]. همان، ص 96.
[29]. همان.
[30]. همان، ص 251.
[31]. خوش نیت، سیدحسین؛ پيشين، ص 217.
 .[32]حسینی­زاده، سیدمحمدعلی؛ پيشين.

دیدگاه آیت الله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام

مجموعه خاطرات علما درباره رابطه فدائيان اسلام و مرحوم بروجردي

 

آیت الله محمد علی گرامی می گوید:

معروف بود که نواب در ارتباط با صدور فتوای کشتن مخالفان با آقای آقا سید محمد تقی خوانساری ارتباط داشت ولی این معلوم نیست. در حوزه ؛حامیان مرحوم نواب شلوغ کاری می­کردند. آنها در مدرسه­ی فیضیه­ روی سنگی که بین کتابخانه و حوض بود و به حجر الانقلاب معروف شده بود، می­ایستادند و صحبت و سخنرانی می­کردند. (طلاب موقع وضو لباس­هایشان را روی آن سنگ قرار می­دادند و اکنون نمی­دانم آن سنگ آنجا هست یا نه.) آقای بروجردی با این کارها مخالف بود و احساس می­کرد که آنها می­خواهند شلوغ کنند. او معتقد بود این گونه کارها باید با سیاست و متانت مرجع حل شود، نه این که طلبه راه بیفتد و شلوغ کاری کند. آقای بروجردی کسی را به سراغ آقایان صدر و سید محمد تقی خوانساری و آقای حجت فرستاد. چون معروف بود که این دو نفر کارهای نواب را تایید می­کنند، از آنها پرسید که آیا شما کارهای نواب را تایید می­کنید؟ آن دو به آقای بروجردی پیام دادند که ما هرگز بدون نظر شما به هیچ وجه کاری نمی­کنیم. این قضیه را آقای محسنی ملایری که خودش در جریان بود، برایم نقل کرده است، اما در تهران آقای کاشانی به نواب توجه داشت و نسبت به او با عاطفه و محبت بود، در عکس­ها هم ارتباط نواب با او مشهور است.

...........................................

خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381،ص152.

 

موضع آیت الله بروجردی در برابر آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام

حضرت آیت الله العظمی محمد فاضل لنکرانی می گوید:

بنده در این مورد از ذکر جزئیات معذورم ، ولی به طور کلی مطالبی را عرض می کنم :

بیت و تشکیلات مرحوم آیت الله کاشانی (با آن قداستی که ما برای شخص ایشان قائل هستیم) با مرحوم بروجردی شدیداً مخالف بودند و حتی علیه آیت الله بروجردی کار می کردند ، در حالی که هیچ مجوز شرعی نداشتند . بایدگفت : خود آیت الله کاشانی ، یا در جریان نبودند و یا این که چه بسا ذهن ایشان را هم تا حدودی منحرف کرده بودند .

اما در مقابل مرحوم آیت الله بروجردی خدمت زیادی به آیت الله کاشانی کردند ، از جمله دو خدمت بزرگ ، یکی این که پس از شکست دکتر مصدق و آیت الله کاشانی ، دستگاه تصمیم به محاکمه و اعدام آیت الله کاشانی داشت . این چیزی بود که آن روزها ، قرائن به خوبی نشان می داد .

تنها کسی که از موضع قدرت ، به مخالفت برخاست ، آیت الله بروجردی بود . حتی برخی از افراد ، مخالفت های آیت الله کاشانی را به آیت الله بروجردی گوشزد کردند ؛ اما ایشان در پاسخ فرمودند : " من همه اینها را میدانم ولی اجازه نمی دهم مجتهد کشی باب شود ."

آن قدر پافشاری نمودند تا جلوی این مسأله را گرفتند .

دوم اینکه مرحوم آیت الله کاشانی ، در این اواخر زندگی بسیار تلخی داشت . حتی برای امرار معاش ، هم در مضیقه بود . ولی مرحوم آیت الله بروجردی به ایشان کمک های مادی در خور توجهی می کرد . این قضیه را من از مرحوم آیت الله کاشانی بالواسطه شنیده ام که فرمود :

"مبلغ 12 هزار تومان بدهکار شده بودم  و متحیر بودم که چگونه آن را بپردازم .در این فکر بودم که در منزل را زدند . در را که باز کردم دیدم شخصی از طرف آیت الله بروجردی پاکتی برایم آورده است . پاکت را گرفتم . وقتی پاکت را باز کردم ، دوازده هزار تومان  پول (آن وقت ها 12 هزار تومان ، پول بسیاری بود) داخل پاکت است .

در هر صورت  ، آیت الله بروجردی نسبت به آیت الله کاشانی عنایت داشت ، گر چه بیت آیت الله کاشانی برخورد خوبی با آیت الله بروجردی نداشت .

اما درباره فدائیان اسلام : در این باره هم به صورت  کلی مطلبی را عرض می کنم :

همان طور که گفتم بیت آیت الله کاشانی نسبت به آیت الله بروجردی نظر مخالف داشت .

فدائیان اسلام با این که افراد مؤمنی بودند و دارای هدفی مقدس ، ولی تحت تأثیر بیت آیت الله کاشانی قرار گرفته بودند . به خاطر تحریکاتی که از ناحیه تشکیلات آیت الله کاشانی می شد ، اینان در برابر آیت الله بروجردی  و حوزه ، خیلی بد عمل می کردند . به طوری که قضاوت عمومی این بود که : اینان مخالف حوزه و آیت الله بروجردی هستند . طبعاً در ذهن آیت الله بروجردی ، همین مطلب بود که اینان با حوزه و مرجعیت مخالفند .این امر باعث مسائل جزئی دیگر شده بود . در هر صورت به نظر من که شاهد جریانات بودم این فدائیان اسلام بودند که با درست عمل نکردن ، خود را مخالف آیت الله بروجردی وانمود کردند . طبیعی است که چنین عملی ، عکس العمل هایی را هم به دنبال خواهد داشت .

............................................................................

ر. ك: چشم و چراغ مرجعیت،مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،ص161.

 

آیت الله بروجردی وفدائیان اسلام

حجت الاسلام و المسلمین جعفر شجونی  می گوید:

مرحوم آیت الله بروجردی رحمة الله علیه- یک آیت الله وارسته ویک شخصیت برجسته بود وعلاقه مند بود که اسلام پیروز بشود.در عین حال، به این نکته باید توجه داشت که نبوغ وبلوغی راکه مثلاً ما در امام وامثال امام بعداً مشاهده کردیم،در مراجع قبلی نبوده است.حالا یا احتمال می دادند که مبارزات به شکست منتهی بشود یا مسائلی دیگر در کار بود.

آن چه دستگیر من شده بود، این بود که عواملی که اطراف یک شخصیت را می گیرند برای او گوش هستند ونمی توان منکر این حقیقت شد که اگر شخصیتی،اطرافیان واقعاً با سوادِ دانشمندِ بی غرض ومرض وفریب نخور داشته باشد،کار او خیلی خوب پیش می رود وشکست نمی خورد اما اگر اطرافیانش طوری باشند که مثلاً ترسو،بی سواد یا مرعوب یک رئیس شهربانی یا یک تیمسار فرمانده باشند،به هدف نمی رسدوشکست می خورد.

متأسفانه در قم این جوری بودند وفدائیان اسلام در عین حال که در مبارزاتشان گرم وپرشور ودل سوز بودند،نمی گفتند که ما در مقایسه با آقای بروجردی برای اسلام دل سوز تریم،بلکه می گفتند:«الآن این وظیفه ماست،ولو ما کشته بشویم».لکن متأسفانه همسر مرحوم شهید نواب صفوی را به بیت آیت الله بروجردی راه ندادند.آن زن بارها می گفت:«من روز قیامت، جلوی آیت الله بروجردی را می گیرم».البته من هم آن وقت طلبه ای جوان بودم و از ارادتم به مرحوم ایت الله بروجردی هیچ کم نمی شد،ولی این واقعا {بذر}فتنه ای بود كه كاشته شد و دربار بهره اش را برد و آنها را اعدام كرد و به حرف های آقای بروجردی گوش ندادند.در مسأله ی اصلاحات ارضی،شاه منتظر بود که آقای بروجردی وآیت الله بهبهانی در تهران،از دنیا برود.بعد از مرگ آنها،شاید شاه با خودش فکر می کرد که موانع را بر طرف کرده است.

البته،مردانِ خدا گاهی برای مصالح عالیۀ اسلام وروحانیت مقداری تسامح می کنند.

در چنین حالتی،مردمِ عوام وافرادِ مبارز وانقلابیون این راحمل بر مسائل دیگر می کنند. در سیره ی مولای متقیان،امیر المومنان(ع)،هم می بینیم که علی(ع)به خاطر اسلام- ولو حقش را بردند- به اختلاف داخلی دامن نزد وبرای مسائل عالیه اسلام سکوت کرد وامیر المؤمنین (ع) هم البته این سیره را برای سایر مراجع وعلما به یادگار گذاشته است.مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری هم در همان زمان رضاخان،مقدار زیادی از همّتش را مصروف سر وسامان دادن به اوضاع حوزه ی علمیه کرد.

مرحوم آسید احمد زنجانی-رحمة الله علیه –می گفت که با حاج آقا روح الله خمینی به بروجرد رفتیم تا آقای بروجردی را به قم بیاوریم.البتّه،ایشان در مورد قم یک اشکالی داشت.آیت الله بروجردی به ما گفت که من قم نمی آیم،زیرا شما آنجا بی حساب وکتاب شهریه می دهید،بدون امتحان شهریه می دهید،باید امتحان بگیرید.گفت:«بعدها که ایشان به قم تشریف آوردند،دیدیم که مثل اسلاف خود بی حساب وکتاب شهریه می دهد».به ایشان گفتیم:«آقا،پس شما چرا امتحان نمی گیريد؟» گفت:«در عمل آدم متوجه می شود که برای پاره ای از مسائل اقدام نمودن زود است.باید یک مقدار صبر کرد». البته،بعد هم ایشان شروع به امتحان گرفتن از طلاب نمودند.من هم دو سه بار در قم امتحان دادم تا یک مقدار شهریه ام را بگیرم.یکی از مقاصد بزرگ ایشان،سروسامان دادن به حوزه ی علمیه بود.

.....................................

اسماعیلی، علیرضا، خاطرات حجت الاسلام جعفر شجونی، چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص54.

 

علل مخالفت مرحوم آیت الله بروجردی با فدائیان اسلام

آیت الله احمد صابری همدانی می گوید:

جمعیت فدائیان اسلام در قم فعالیت های زیاد وخوبی داشتند وهمان طور که گفتم مرحوم نواب وهم رزمش واحدی برای سخنرانی به قم می آمدند.موقعی که واحدی برای طلاب وفضلا وسایر اقشار سخنرانی می کرد،عموم مستمعین وحضار سرتاپا هیجان وشور می شدند.این جمعیت تنها در زمینه های سیاسی فعالیت نمی کردند،بلکه وظیفه ی خود می دیدند که علیه مخالفان دین ومذهب مثل فرقه ی ضاله بهائیت تبلیغ کرده و در این خصوص روشنگری نمایند؛ اما درباره ی پایان کار این گروه وجمعیت مظلوم و فدایی اسلام بشنوید كه بالاخره رژیم در صدد بر آمد از پایگاه دین و مرجعیت با این ها برخورد ومقابله کند.بعضی از خناسان واطرافیان نادان وناآگاه مرحوم آیت الله بروجردی گزارش نادرست وغیر واقعی از فعالیت فدائیان اسلام به آن مرحوم دادند وچنین وانمود کردند که این ها درصدد بر هم زدن نظم وتشکیلات حوزه ی علمیه هستند ومن به خوبی یادم هست که ایشان یک روز سر درس،در حالی که شدیداً عصبانی می نمود،فرمود که اینها می خواهند حوزه را به هم بزنند واین چیزی بود که واقعیت نداشت،ولی همان اطرافیان وحواشی ناجور-که من دعا می کنم خدا عاقبت همه ی ما را ختم به خیر کند واز شر این نوع حواشی محفوظ بدارد-به گوش آن مرحوم خوانده بودند که این ها چنین اهدافی را در سر می پرورانند والّا خود مرحوم آیت الله بروجردی را نمی توان مقصر قلمداد کرد،چون آن بزرگوار به منزله ی مغز در یک پیکر وجسم بود که بر اساس اطلاعات داده شده از سوی چشم وگوش سایر حواس،تصمیم گیری می کند و طبعاً تصمیم درست منوط ومشروط به اطلاعات وگزارش های صحیح و واقعی است،اما اگر گوش درست نشنود ویا چشم یکی را دو تا ببیند وقوه ی ذائقه ،شیرین را تلخ جلوه دهد،دیگر نباید واکنش صحیح وبه جایی را از مغز ومرکز کنترل قوا توقع داشت.

یک شب بین نماز مغرب وعشا، عده ای با چوب وچماق که سردسته اشخاص به نام شیخ علی طاهری وشیخ اسماعیل ملایری بودند به اعضای جمعیت فدائیان اسلام در قم حمله ور شدند وبا پدید آوردن صحنه هایی ،جمعی از این عزیزان را مجبور کردند برای در امان ماندن از هجوم وحمله ی چماق به دستان،به حجره های مدرسه دارالشفاء پناهنده شوند.گفتنی است که شخصی به نام شیخ علی طاهری الشتری که در سرکوب و آواره کردن فدائیان اسلام در قم نقش محوری واساسی داشت،همان کسی است که ابتدا با مرحوم شهید نواب صفوی دوستی نزدیکی داشته وبه خاطر این که درمیان عشایر صاحب نفوذ بود،به مرحوم نواب قول مساعدت ویاری واعزام نیرو برای پیشبرد اهداف وبرنامه هایش داده بود،ولی او نه تنها به قولش عمل نکرد،بلکه در جهت سرکوب ایشان وهم رزمانش نیز اقدام نمود.

به هر تقدیر بعد از این واقعه،اعضای جمعیت فدائیان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوی ومرحوم واحدی دستگیر شده ودر آستانه ی محاکمه واعدام قرار گرفتند که اعضای خانواده ی این عزیزان واز جمله خواهرها ومادرهایشان برای استمداد از مرحوم آیت الله بروجردی در جهت آزادی برادران وفرزندانشان به قم آمدند،ولی آن مرحوم اقدامی در این زمینه نکرد؛ همان طور که علما وبزرگان دیگر کاری نتوانستند انجام بدهند ودر نتیجه،حکم اعدام این فرزندان فداکار وفدایی اسلام وملت صادر و اجرا گردید.

در خصوص عملکرد حواشی و اطرافیان مرحوم آیت الله بروجردی ،بی مناسبت نیست که در این جا به خاطره ی دیگری اشاره کنم وآن این که متعاقب قضیه ی فدائیان اسلام،در حدود هفتاد تن از فضلا واساتید برجسته ی حوزه ی علمیه ی قم که مرحوم شهید بهشتی و مرحوم ربانی شیرازی وجناب آقای مشکینی هم در میانشان بودند وبه نوعی هدایت ورهبری این جمع را به عهده داشتند،با ترتیب دادن جلساتی در صدد اصلاحاتی در حوزه ی علمیه قم در زمینه های درسی وتبلیغی برآمدند وبا دعوت از طلاب جوان وخوش فکر ومستعد،تلاش کردند که به این اهداف اصلاح طلبانه جامه ی عمل بپوشانند .

در اولین جلسه که در باجک و منزل مرحوم آقای ربانی شیرازی برگزار گردید و بنده هم حضور داشتم به دوستان گفتم شما در کارتان موفق نمی شوید و این برنامه به سرانجام خوب و مطلوبی که مورد نظر شماست نمی رسد گفتند : چرا شما چنین برداشتی دارید ؟ عرض کردم چون شما تنها جوانان را به این جلسه فرا خوانده اید و این موجب ناراحتی پیرمرد ها و پیش کسوت های حوزه می شود و فردا یکی از این ها خدمت مرحوم آیت الله بروجردی می رود و محاسن مبارک را حرکتی می دهد و پنبه شما را می زند و می گوید این ها می خواهند حوزه را از بین ببرند و ریشه ی ما را بکنند که اتفاقا همین طور هم شد و کار این عزیزان به نتیجه نرسید و تلاش های بعدی افرادی مثل شهید بهشتی نیز که خدمت مرحوم آیت الله برجردی رفتند به خاطر همان ذهنیت منفی که به وجود آورده بودند بی حاصل ماند .

.......................................................

صادقی، سید مصطفی، خاطرات آیت الله صابری همدانی ، چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص 106.

 

مواضع علما پس از دستگیری فدائیان اسلام

آیت الله محمد علی گرامی می گوید:

پس از دستگیری نواب، افرادی به آقای بروجردی متوسل شدند، بعضی می­گویند که آقای بروجردی کاری برای آنها نکرد. در منزل برادر واحدی، جلسه­ی فاتحه شب سال او را به طور مخفیانه و خیلی بی سر و صدا برگزار کردند حتی قرآن هم نمی­خواندند فقط دور هم نشستند و هر کسی در فکر خودش بود. شام هم دادند. از آقایانی که آن شب در آن جلسه بودند، تا آن جا که به یاد دارم، آقایان حاج آقا رضا صدر، بدلا، حاج آقا موسی زنجانی آقا سید عبدالرضا حجازی و بعضی دیگر بودند. آقای بدلا که از اطرافیان آقای بروجردی بود، تا وارد جلسه شد، حاج آقا رضا صدر روایتی خواند. مضمون روایت این بود که در قیامت افراد گرفتارند، از جمله امراء. (با این حرف می­خواست به آقای بروجردی تعریض بزند.) و گفت اگر معنای امراء را توسعه بدهیم، شامل مراجع هم می­شود و منظورش این بود که آقای بروجردی کوتاهی کرده است.

زمانی که من از مجلس بیرون آمدم، دیدم که حاج آقا رضا صدر، با آقای حجازی (در کوچه) ایستاده اند و صحبت می­کنند. بعدها، سید عبدالرضا حجازی گفت که آن شب ایشان با من به طور مفصل صحبت کرد و گفت: آقای بروجردی مقصر است و کوتاهی کرده است تا در نتیجه نواب اعدام شده است. سپس حجازی گفت: او بی خود می­گفت، چون در آن جریان من در قم تحت تعقیب بودم و پرونده ام سنگین شده بود، آقای بروجردی برایم پیغام فرستاد (نگفت که چه کسی پیغام آورد) که: «ان الملاء یأتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک لمن الناصحین» من شبانه به قبرستان نو رفتم و در مقبره­ای خوابیدم و بعد اواخر شب، با وسیله­ای فرار کردم. بعضی گفته­اند که به آقای بروجردی دیر خبر دادند. به هر حال، مطمئناً آقای بروجردی راضی به اعدام نواب و یارانش نبود.

زمانی جوانی مسلمان را می­خواستند به جرم کشتن یک بهائی در ابرقو اعدام کنند. آقای بروجردی از شنیدن این خبر تا صبح نخوابیده بود و تلاش کرده بود و از شاه عدم اجرای حکم اعدام او را خواسته بود. شاه هم دستور داده بود که طبق نظر آقای بروجردی عمل شود، در جریان اعدام نواب مطمئناً نگذاشتند اخبار به آقای بروجردی رسانده شود و اول، کار را انجام داده بودند، سپس خبر منتشر شد و گرنه اگر به آقای بروجردی خبر رسیده بود، اقدام می­کرد. در واقع تصور این بود پس از محاکمه، آنها را مثل دفعات قبل در زندان نگه می­دارند.

...........................................

خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381،ص152.

 موضع علما،از جمله حضرت آیت الله بروجردی،در برابر حركت فدائیان اسلام چگونه بود .

حجت الاسلام و المسلمین محمد واعظ زاده خراسانی می گوید:

پایگاه اصلی حركت پرشور فدائیان اسلام ، حوزه علمیه قم ، بخصوص مدرسه فیضیه بود .

آنان ، در بین طلاب روشنفكر ، طرفداران جدی داشتند .

واحدی ، كه از شخصیتهای برجسته فدائیان اسلام بود، و دیگران ، در محافل و مجالس ، از جمله : پس از نماز مرحوم آیت الله خوانساری ، سخنرانی می كردند .

آیت الله خوانساری از فدائیان اسلام ، بخصوص تا وقتی كه آنان از آیت الله كاشانی طرفداری می كردند و با آن بزرگوار هماهنگی داشتند ، پشتیبانی می كرد .

دستگاه اداری حوزه علمیه قم ، كه اصحاب آیت الله بروجردی بودند ، از حركت فدائیان اسلام ، ناراضی بودند . البته این گروه ، با هر حركت انقلابی و اصلاحی مخالفت می كردند .

آیت الله بروجردی ، روی خوشی به این حركت ، نشان نمی داد . در آغاز سعی می كرد كه آنان را با موعظه از این كار باز دارد . مكرر در ضمن درس ، می گفت :

"اینان ، (فدائیان اسلام) طلاب و سادات جوانی هستند ، ناراحت و عصبانی . باید موعظه بشوند . من از آنان می خواهم كه این كارها را دنبال نكنند . ما تحولات زیادی در عمرمان دیده ایم : جریان مشروطیت و ... دیدیم كه كارها چگونه شروع و به كجا ختم شد ."

این گونه سخنان هر از چند گاه ، در ضمن درس از ایشان شنیده می شد .

تا این كه سال تحصیلی به پایان رسید و قرار بود حوزه تعطیل شود . حضرت آیت الله بروجردی ، در روز آخر درس طبق معمول ، برای شاگردان ، موعظه كرد . در ضمن موعظه گفت :

"اینان ، (فدائیان اسلام) یعنی با این موقعیت و وضع مرجعیت من ، مخالفند .

كسانی كه از این گروه ، حمایت می كنند ، انسان در عدالت و اسلامیت آنان شك می كند! "

از آن جا كه شعار فدائیان اسلام ، تشكیل حكومت اسلامی بود و بر همین محور هم تلاش می كردند ، حضرت آیت الله بروجردی ، به این نتیجه رسیده بود : تشكیل حكومتی كه اینان شعارش را می دهند یعنی درج همه چیز در آن ، حتی مرجعیت ! از این روی ، به مخالفت با فدائیان اسلام ، برخاسته بود .

بالاخره ، آن سخنرانی خیلی تند بود . وقتی كه ایشان گفت :

"كسانی كه از این گروه حمایت می كنند ، انسان در عدالت ، در اسلامیت آنان شك می كند ."

من ، به برخی از آقایان كه از فدائیان اسلام ، حمایت می كردند و در جلسه درس حاضر بودند ، نگاه كردم و از جمله ، چشمم افتاد به شهید صدوقی ، دیدم رنگ چهره شان مانند زعفران زرد شده است !

 تابستان بود و هوا گرم و درسها هم تعطیل ، لذا من راهی مشهد شدم . آمدم تهران و سر شب رفتم مسجد شاه ، كه محل تجمع طلاب مسافر بود ، عده ای از طلاب خراسانی آن جا بودند . اینان نقل می كردند : "دیشب ، پس از نماز مغرب و عشاء ، گروهی از فدائیان اسلام ، اعلامیه پخش می كردند كه عده ای از طلاب ، كه نامشان را بردند و با بیت آیت الله بروجردی مرتبط بودند هجوم آوردند و پخش كنندگان اعلامیه را كتك زدند ! سر دسته مهاجمین ، شیخ علی لر بود ."

آیت الله بروجردی هیچ گاه نمی گذاشت در پراكندن این گروه ، دولت دخالت كند . همیشه سعی می كرداز طریق خادمان حرم ، اگر اغتشاشی به وجود می آمد ، آن را فرو نشاند و یا عده ای دیگر را مأمور می كرد .

آیت الله بروجردی ، معتقد بود تلاش این گروه به مصحلت حوزه نیست . در آن دوره ، عده ای از ما طلاب ، شاید همین طور می اندیشیدیم . این تندروی ها و این سبك كار را به مصلحت حوزه نمی دانستیم . وقتی آن اندیشه ، قوت گرفت كه می شنیدیم : عده ای از فدائیان اسلام ، در جلسات خصوصی ، به آیت الله بروجردی ، توهین كرده اند كه معلوم نیست شایعه بود یا حقیقت داشت . احتمال دارد همین گونه حركت ها و برخوردها ، باعث شد كه آیت الله خوانساری ، یك مقداری خود را از این گروه كنار كشید .

مرحوم آیت الله صدر ، با این كه مرد روشنفكر آزاده ای بود ، ولی با همه طبقات ، از جمله برخی از رجال دولت ، اهل برخورد ملایم و نرم بود . از دربار، پیش ایشان می آمدند و می رفتند . به خاطر دارم ، روزی نقل می كرد :

"وزیر دربار و یا كسی دیگر از درباریان ، (تردیداز من است) پیش من آمد و از آیت الله كاشانی ، بد می گفت . به او گفتم : آقا ! شما اسیر انگلیسی ها هستید . قدر این سید را بدانید كه بی هیچ امكاناتی ، سینه اش را سپر كرده و دارد با انگلیسی ها می جنگد . از او استفاده كنید كه این به نفع شماست . چرا با او برخورد ناجور می كنید ؟ "

ایشان ، این گونه آدمی بود . حرف دلش را با زبانی شیرین و ملایم می زد .

شنیدم : روزی فدائیان اسلام ، به طور دسته جمعی ، خدمت ایشان رفته بودند . آن مرحوم با ملاطفت زیاد ، آنان را نصیحت كرده و گفته بود : "تندروی نكنید . ملایم رفتار كنید ."

بعد خود ایشان ، در جلسه ای ، در حالی كه می خندید ، می گفت : "فدائیان اسلام ، پیش من آمدند . آنان را نصیحت كردم ."

مرحوم صدر از حركت فدائیان اسلام ، خوشش می آمد . فرزندانش مخصوصا ، آقا موسی صدر ، با فدائیان اسلام ، ارتباط داشتند . و به نظر می رسید همه طلاب و مدرسین آزاده ، از این حركت ، لااقل ، خوششان می آید اما جو حاكم بر حوزه ، مقتضی حمایت علنی از آنان نبود .

مرحوم آیت الله حجت ، مطلقا" در این كارها دخالت نمی كرد . جز درس و بحث و نانی كه به حوزه می داد ، كار دیگری انجام نمی داد . كسی از ایشان ، انتظاری نداشت . واقعا" بی طرف بود .

معروف بود : وقتی كه برای معالجعه در یكی از بیمارستان های تهران ، بستری شده بود ، شاه می خواسته است به دیدن ایشان بیاید ، گفته بود :

"نه ، شما نیایید . ما یك آخوندیم و مشغول كار خود !"

در هر حال این قضایا گذشت . من از این گروه خیلی خوشم می آمد . خیلی خوب صحبت می كردند . حقایق را بی پرده می گفتند . اصلا" با آن وضع و شمایلی كه اینان داشتند :"جوانی ، سیدی ، احساسات گرم ، صفا و خلوص" هیچ آدم روشنفكر و فدوی اسلام نبود كه از این جوان های پرشور و احساس ، جانبداری نكند . حضرت امام ، رضوان الله تعالی علیه ، از فدائیان اسلام پنهان حمایت می كرد . یك روز در جلسه خصوصی ، از ایشان شنیدم كه فرمود :

"اینان ، فدائیان اسلام بدون هیچ آلت و اسلحه ای ، فقط با سخنرانی ، با دستگاه در افتاده اند و دستگاه را به وحشت انداخته اند . می شود كار كرد !"

حضرت امام ، چون می دید حضرت آیت الله بروجردی حمایت نمی كنند ، رعایت ادب می كرد و علنا" حمایتی نمی كرد . اصحاب حضرت امام ، نظرشان این بود كه باید به نحوی از این گروه حمایت كرد .

بالاخره ، اینان را به چند دسته تقسیم كردند : برخی از آنان را گفتند باید از حوزه بروند كه رفتند ! برخی را ، به طور موقت ، بیرون كردند . یك عده هم در قم بودند ، ولی شهریه شان را برای همیشه ، قطع كردند . یك عده را هم برای مدتی شهریه شان را قطع كردند ، ولی با واسطه ، دو مرتبه برقرار شد .

در حقیقت ، اكنون كه فكر می كنم ، می بینم در آن تاریخ ، اگر فدائیان اسلام پیش هم می رفتند ، نمی توانستند كاری انجام بدهند زیرا افكار جامعه ایران ، مهیا نشده بود . استقرار حكومت اسلام و به گفته خود آنان حكومت علوی ، به آن صورتی كه می خواستند ، بعید به نظر می رسید . در هر حال ، حركتی بود كه در آن تاریخ انجام شد و دستگاه را به وحشت انداخت و من ، به خود آنان خوش بین بودم ، اما بعدا" آنان خط مشی های ناهمگونی را دنبال كردند . حتی با مرحوم آیت الله كاشانی ، كه حاضر نبود ، حمایت خود را از دكتر مصدق قطع كند ، درافتادند . به نظر می رسید، قدری ساده اندیشی داشتند و تحت تاثیر افراد صاحب نفوذ ، كه می خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند ، قرار می گرفتند . در هر حال ، آنان فعالیت های خود را ادامه دادند ، تا پس از سقوط دولت دكتر مصدق ، همه را گرفتند و اعدام كردند و حركت مؤثری از طرف حوزه ، در نجات ایشان مشاهده نشد و اگر بود ، بی اثر ماند .

............................................................................

ر. ك: چشم و چراغ مرجعیت،مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،ص239.

 

موضع آیت الله بروجردی در برابر فدائیان اسلام

آیت الله محمد باقر سلطانی طباطبایی می گوید:

موضوعي که به نظر من مسأله بغرنجی است  و شاید برای برخی چندان روشن نباشد موضع آیت الله بروجردی در برابر فدائیان اسلام است .

یعنی : چگونه با بودن ایشان یک عده از سادات ، که به حمایت دین قیام کرده بودند دستگیر و کشته شدند ؟

آیا تمکن آن را نداشت که جلوی کشته شدن آنان را بگیرد ؟

 آیا در این رابطه تلاش کرد و موفق نشد ؟ یا خیر اصلا تلاش نکرد ؟

اینها سؤال هایی است که بسیاری از افراد دارند .

برای این که واقعیت روشن شود توضیح می دهم :

حضرت امام رحمت الله علیه برای کمک به آنان مخصوصا آزادیشان خیلی می کوشیدند . من یک شب ماه مبارک رمضان از سر شب تا صبح با مرحوم نواب صفوی صحبت کردم  و آنچه را آیت الله العظمی بروجردی نمی پسندیدند به ایشان تذکر دادم . به ایشان گفتم بعضی از کارهای شما باعث انزجار از شما می شود ، لذا آیت الله بروجردی از شما رنجیده اند . به صلاح شما نیست که با آیت الله بروجردی مخالفت کنید . این مثل این می ماند که در داخل کشتی با ناخدای کشتی در بیفتید . فدائیان اسلام در برخی کارها دخالت می کردند و بعضی اقدام هایی را انجام می دادند که به نظر آیت الله بروجردی مصلحت نبود . نامه های فراوانی از افراد مختلف می آمد که ، فدائیان اسلام مراجعه کرده بودند برای کمک مالی . البته معلوم نبود همه این نامه ها واقعیت داشته باشد . ولی چینین چیزهایی بود . ازفدائیان اسلام پیش آیت الله بروجردی شکایت زیادی می شد .

مثلا برای کسی نوشته بودند که شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحه ای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود .

افراد می ترسیدند و به آیت الله بروجردی شکایت می بردند .

آنچه باعث کدورت و دل نگرانی آیت الله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام شد ، یکی دو مورد نبود . کلا زمینه به گونه ای بود که چنین حوادثی  را پیش می آورد و این اختلاف را دامن می زد .

آیت الله بروجردی می فرمودند : "آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام به این صورت نیست . با تهدید و غصب اموال مردم که نمی شود مبارزه کرد ."

به مرحوم نواب این مطلب را گفتم . در پاسخ گفت : ما به قصد قرض می گیریم . آنچه مي گريم ، برای تشکیل حکومت علوی است . هدف ما مقدس و مقدم بر اینهاست . هنگامی که حکومت علوی تشکیل دادیم قرض مردم را می پردازیم . پیغمبر (ص) هم هنگامی که ضعیف بود چنین می کرد . چنانکه در جریان ایل قریش چنین کرد . پیامبر  این عمل را جایز می شمرد .

هنگامی که فدائیان اسلام دستگیر شدند کسی به خانم نواب صفوی گفته بود که با من تماس بگیرد و توسط من مطالب را خدمت آیت الله بروجردی  برساند . ایشان با من تماس گرفت . به او گفتم هنگام اذان مغرب هر شب بین راه منزل و مسجد اعظم بیایید و مطالب و اخبار زندان را به من بگویید تا من به آیت الله بروجردی  برسانم . البته بچه ای هم همراه خود بیاور و تنها با من تماس نگیر . البته این کار دو سه شبی بیشتر ادامه نیافت ، زیرا ایشان خبرهای چندان مهمی نداشت که بگوید . من جریان را به آیت الله بروجردی گفتم و در این رابطه با ایشان زیاد صحبت کردم .

حال یا دشمنان و یا دوستان نادان ، به ایشان باورانده بودند که دولت ، این آقایان را نمی کشد و یا قدرتش را ندارد و یا این که مصلحت دولت اقتضا نمی کند ، لذا آیت الله بروجردی یقین داشت که این آقایان را نمی کشند . من هم در اثر شدت اطمینان ایشان احتمال چندانی نمی دادم که چنین کاری بشود .

فدائیان اسلام مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند . هر چه به ایشان تذکر داده می شد که مدرسه محل تحصیل است نه جای این کارها اثر نمی کرد . از ایشان بسیار شکایت می شد . این امور باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند . مسائلی پیش می آمد که برای بدبین کردن آیت الله بروجردی به ایشان بسیار مؤثر بود . حال واقعیت داشت یا نه ؟ کار دسیسه دیگران بود یا نه ؟ درست روشن نیست . در امر فدائیان اسلام بسیار کوشا بودم (البته مقداری هم به خاطر تذکرات امام خمینی قدس سره) در هر فرصتی که خدمت آیت الله بروجردی می رسیدم راجع به این موضوع صحبت می کرد . بسیار اظهار می کردم که دولت ممکن است این آقایان را بکشد ، اما آیت الله بروجردی ذره ای احتمال این را نمی دادند و اگر کمترین احتمال را می دادند حتما اقدام می کردند . ایشان چون هرگز احتمال کشتن این افراد را نمی داد لذا می فرمود : "نیازی به اقدام نیست ."  .

خلاصه قتل آنان به وقوع پیوست و جای بسیار تأسف دارد . رحمت الله علیهم اجمعین .

............................................................................

ر. ك: چشم و چراغ مرجعیت،مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،ص41.

 

  

 

 

 

نواب صفوي در مصر و مقاله اي از حسن البنا

 
نشریه گذرستان
برادر ارجمند و گرامى حضرت آقاى دعائى حفظه‌الله
با سلام و درود، محترماً اشعار مى‌دارد:
عوارض آلودگى هواى نفس‌بُر تهران، به اضافه سرما خوردگى فصلى، چند روزى ما را از هر كارى بازداشت و توفيق اداى دين نسبت به شهيد والامقام، حضرت نواب صفوى در سالگرد شهادتش، سلب گرديد. به اين اميد بودم كه برادر عزيز حضرت حجتى كرمانى ـ سلمه‌الله ـ در تكميل بحث «آموزگار من نواب»، يادى از آن شهيد بنمايد؟ اما شماره چهارشنبه 27 دى‌ماه و همچنين پنجشنبه 28 دى‌ماه اطلاعات، حتى يك سطر هم مطلبى در اين زمينه نداشت و اين غفلت دوستان در تحريريه، موجب تعجب و تأسف گرديد.
البته هم‌زمان، دوستان ملى ـ مذهبى ما، براى بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نوانديش مسلمان مبارز، مراسمى در تهران و قم بر پا داشتند كه اخبار آن در جرائد مربوطه، منعكس گرديد; اما در همين جرايد، دريغ از يك سطر! به عنوان يادى از اين شهيد; شهيدى كه به قول برادر عزيز مهندس عزت‌الله سحابى، مخلصانه و شبانه‌روز در ملى شدن صنعت نفت كوشيد و هيچ شرطى براى «از ميان برداشتن مانع اصلى ملى شدن صنعت نفت» جز «اجراى احكام اسلامى» پس از پيروزى، نداشت و پس از پيروزى هم به قول ايشان، «جبهه ملى» زير قولش زد!!... البته همه مى‌دانيم كه، جبهه ملى و رهبرى آن، نه تنها به وعده خود وفا نكردند، بلكه شهيد نواب صفوى را 22 ماه تمام در زندان حكومت ملى (؟!) نگهداشتند! بگذريم از اينكه بعضى از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرايى!، در شكل نوين انحصارگرايى و تمامت‌خواهى مدرن، براى افراد و چهره‌هاى قديمى سياسى، يادنامه و ويژه‌نامه منتشر مى‌كنند; ولى در اين مورد، خود را به «تغافل» مى‌زنند و سپس داد و فرياد برمى‌آرند كه: انحصارگرايى، مسلمانى نيست...
شما لابد جرايد چپ و راست! منتشره در 27 دى‌ماه امسال (1385) را ديده‌ايد... و جرايد روزهاى ديگر و مناسبت‌هاى ديگر را نيز!...به قول مرحوم شهريار! «الا تهرانيا انصاف مى‌كن!» انحصارگرا(1 )تويى يا من؟... صد البته، شهيدى كه در زمان حيات خود، جز «شرط اجراى احكام اسلامى» هيچ شرط ديگرى در قبال فداكارى و جانبازى ندارد و دنبال پُست و مقامى هم براى خود و يا برادرانش نيست، پس از نيم قرن كه از شهادتش مى‌گذرد، نه توقع دارد ـ و نه نيازى ـ كه جريده شريفه‌اى يادى از او بكند... اما براى دوستان و برادران زنده مانده او، اين دردناك است كه مدعيان ضد انحصارگرايى! در عمل، خود صاحب اين روش زشت باشند... البته در شكلى ويژه و شكلاتى!
از گله و شكوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى، چند خاطره و عكس تاريخى از سفر نواب صفوى به «مصر» و تأثير اين سفر در ميان رهبرى حركت اسلامى، در بلاد عربى و در ايجاد وحدت و تقريب بين مذاهب و ديدگاه‌هاى وى و رهبران سنى حركت‌هاى اسلامى، در مسئله شيعه و سنى، تقديم مى‌گردد. بخش عمده اين يادواره، خاطراتى منقول از خود شهيد نواب صفوى است و تكميل آن از اينجانب است... و مكتسب از اطلاعات و خاطراتى است كه رهبران اخوان در «قاهره» بر من نقل كردند... از دوستان مؤسسه مطبوعاتى «الاهرام» مصر هم كه به درخواست من، عكس‌هاى تاريخى نيم قرن پيش را در اين رابطه از بايگانى روزنامه پيدا كرده و در اختيارم گذاشتند، بايد سپاس‌گزار بود. به اميد آنكه براى جبران غفلت «برادران»، به نشر اين «يادواره» همراه با عكس‌ها اقدام گردد(2 ). قبلا از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
جمعه 29/10/85 -
تهران: سيدهادى خسروشاهى
سفرى به مصر
شهيد «نواب صفوى» در سال 1332‌ش/1954م، به دعوت شهيد «سيد قطب» كه دبير «مؤتمر اسلامى قدس» بود، براى شركت در كنفرانس آزادى قدس، به كشور اردن سفر كرد و در آنجا ضمن ايراد يك سخنرانى پُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و كنار گذاشتن اختلافات مذهبى در راه آزادى قدس و فلسطين گرديد... در پايان كار كنفرانس، «سيد قطب» از «نواب صفوى» دعوت كرد سفرى هم به «مصر» بنمايد و از نزديك با «اخوان‌المسلمين» و مردم مسلمان مصر آشنا شود. «نواب صفوى» على‌رغم تمايل قلبى براى سفر به مصر، به علت عدم توانايى پرداخت هزينه سفر; ضمن پذيرش دعوت، آن را به وقت ديگرى موكول نمود!
... آنگاه شهيد «نواب صفوى» با اتوبوس، عازم لبنان و سوريه و سپس عراق مى‌گردد. در عراق، به محض ورود، به «نجف» اشرف مى‌رود و پس از زيارت مرقد مولاى خود، حضرت على ـ عليه‌السلام ـ با توجه به روابط و آشنايى قبلى، به منزل مرحوم آيت‌الله شيخ عبدالحسين امينى، صاحب دانشنامه پُرارج الغدير وارد مى‌شود كه اينك ميزبان اوست. نواب صفوى ضمن ارائه نتايج كنفرانس آزادى قدس و ديدارهاى خود در لبنان و سوريه با علماء و شخصيت‌هاى معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سيد قطب» را براى بازديد از مصر بازگو مى‌كند و هنگامى كه علامه امينى از علت عدم انجام سفر آگاه مى‌شود، بلافاصله بليط سفر وى از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهيه نموده و از او مى‌خواهد حتماً قبل از مراجعت به ايران، به اين سفر برود و با علماى الازهر و شخصيت‌هاى اسلامى مصر، براى ايجاد وحدت و تقريب بين مذاهب اسلامى ديدار و گفتگو كند... نواب صفوى پس از چند روز توقف در عراق و زيارت عتبات مقدسه در نجف، كربلا، سامراء و كاظمين و ديدار با علماى بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» مى‌شود و مورد استقبال بى‌نظير و پُرشور مردم مسلمان مصر به ويژه رهبران و اعضاى «اخوان‌المسلمين» قرار مى‌گيرد.
سفر شهيد «نواب صفوى» به مصر، با سالگرد پيروزى حركت «افسران آزاد» به رهبرى ژنرال محمد نجيب براى سرنگونى رژيم پادشاهى «ملك فارق» مصادف بود; ولى متأسفانه از همان نخستين روزهاى پيروزى حركت، كشمكش و نزاع درون گروهى بين «نجيب» و ديگران به ويژه «عبدالناصر»، آغاز شده بود و احزاب سياسى قديمى، مانند «الوفد» و بقيه هم كه هر كدام ساز خود را مى‌زدند، توسط شوراى افسران آزاد، به طور گروهى! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعيت اخوان‌المسلمين كه به عنوان يك سازمان نيكوكارى غيرسياسى ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعيت خاص آن در بين توده‌هاى مردم و روابط عضويت قبلى بعضى از افسران آزاد و همچنين همكارى آنها در جنگ فلسطين با افسران آزاد، از اين قانون مستثنى شده بود و به فعاليت خود ادامه مى‌داد. اما چون روش اخوان، روش اسلامى و دور از «قوميت‌گرايى جاهلى عربى» بعضى از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهيد نواب صفوى از جبهه ملى ايران كه «اجراى كامل احكام اسلامى» بود، اخوان نيز براى ادامه همكارى با افسران آزاد، پس از پيروزى بر رژيم شاهى و خلع يد از ملك فاروق ـ‌‌كه به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نيز در اين امر نقش مهمى به عهده داشتند‌‌ـ خواستار اجراى احكام اسلامى بودند و فقط با اجراى اين شرط، حتى بدون شركت خودشان در هيئت دولت; حاضر بودند با آن همكارى داشته باشند. ولى بعضى از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر، موافق پذيرش اين شرط نبودند و فعاليت اخوان را در «امور خيريه»! و «تعليم و تربيت» خواستار بودند!...
در چنين شرايطى، سفر نواب صفوى به قاهره، به دعوت رهبرى اخوان، توسط سيد قطب موجب حساسيت بعضى از افسران آزاد تماميت‌خواه مغرور گرديد و منتظر فرصتى براى واكنش بودند تا اينكه سازمان دانشجويى اخوان‌المسلمين براى بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوى عضو اخوان به نام‌هاى احمد منيسى و احمد شاهين كه در نبرد با نيروهاى اشغال‌گر صهيونيست در فلسطين به شهادت رسيده بودند، مراسمى در دانشگاه قاهره، برگزار كرد و از نواب صفوى هم براى سخنرانى در آن اجتماع دعوت به عمل آورد. به نقل بعضى از برادران مصرى: در آن روز، ده‌ها هزار نفر از اساتيد و اعضاى دانشجو و دانش‌آموز و افراد عادى وابسته به اخوان، در اين اجتماع پرشكوه و بزرگ شركت داشتند... نخست استاد «حسن دوح»، مسئول سازمان دانشجويى اخوان،‌‌به سخنرانى و معرفى «ميهمان عزيز» پرداخت و سپس نوبت به شهيد‌‌نواب صفوى رسيد.
شهيد نواب خود نقل مى‌كرد: «وقتى من پشت تريبون قرار گرفتم، انبوه جمعيت يك صدا شعار مى‌دانند از جمله مى‌گفتند: «القرآن دستورنا، الرسول زعيمنا، الموت فى سبيل الله اسمى امانينا و نواب صفوى ضيفنا»: ـ قرآن قانون اساسى ما است، پيامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترين آرزوى ماست و نواب صفوى ميهمان ماست. ـ ... در ميان مردم و غريو شادى و امواج بلند ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال يارى طلبيدم كه در اين جمع كثير بتوانم به زبان عربى، حرف‌هاى خود را به‌راحتى بيان كنم! و تا سخن را به نام خدا آغاز كردم، فرياد: زنده باد اسلام، زنده باد ايران، زنده باد نواب صفوى صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... من در ضمن سخنرانى خود خواستار ملى شدن كامل كانال سوئز و بيرون راندن انگليسى‌ها شدم و ناگهان شعار «كانال سوئز بايد ملى گردد، انگليسى‌ها بايد بيرون بروند!» همه‌جا را پُر كرد.
در اين هنگام ناگهان گروهى از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجويان حمله كردند و بلافاصله پليس امنيتى هم دخالت كرد و در واقع به كمك آنها آمد و با تيراندازى هوايى، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس برادران، مرا از آن جا دور كرده و به محل اقامتم كه ساختمان كوچكى بود، بردند ولى چيزى نگذشت كه مأمورين دولتى آمدند و مرا تحت‌الحفظ به «وزارت داخله» بردند. در آنجا افسر ارشد پليس از من پرسيد: چرا به مصر آمده‌ايد؟! چرا در دانشگاه سخنرانى كرديد؟ چرا مردم را براى ملى كردن كانال سوئز، تحريك نموديد؟ و...
به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصرى به قاهره آمده‌ام و مصر را كه يك كشور اسلامى است، وطن خود مى‌دانم و اصولا همه كشورهاى اسلامى و عربى وطن ماست و مردم اين سرزمين‌ها، چون هم‌دين ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به ديدن آنها بيايم.
اما سخنرانى من در دانشگاه قاهره هم، به دعوت دانشجويان مسلمان بود كه‌‌به مناسبت شهادت دو برادر دانشجوى مصرى خود در جنگ با يهوديان غاصب مراسمى برگزار كرده بودند، و از من خواستند كه در آن مراسم سخنرانى كنم و من در سخنرانى خود خواست اسلام را مطرح كردم كه مصر بايد از وابستگى‌ها آزاد شود، كانال سوئز كه متعلق به مردم مصر است، بايد از اشغال انگليس‌ها رها شود و...
افسر ديگرى پرسيد: شما كه ميهمان مصر هستيد، پس چرا به ديدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحكيم عامر، انورالسادات و حسين‌الشافعى و ديگران نرفتيد؟
گفتم: من ميهمان مصر هستم، و اين وظيفه «ميزبان» است كه به ديدن «ميهمان» خود برود و بدين‌ترتيب، بايد آن آقايان نخست به ديدن من مى‌آمدند و بعد من، بازديد پس مى‌دادم!
افسر ارشد پليس امنيتى مصر رو به من كرد وگفت: بايد به اطلاع شما برسانم كه اولا جمعيت اخوان‌المسلمين به حكم شوراى انقلاب! منحل شد، و ديگر حق فعاليت سياسى ندارد و ثانياً حكم اخراج شما هم صادر شده و بايد فوراً مصر را ترك كنيد! يا اينكه از اين ساعت به بعد، ميهمان دولت مصر بشويد! نه ديگران؟!. بى‌شك در آن شرايط بحرانى كه حكومت جديد با برخورد نامناسب با اخوان آن را به وجود آورده بود، از اين ميزبان شدن هدفى را دنبال مى‌كرد و آن اين بود كه به جوانان اخوان و مردم مصر بگويد كه نواب در كنار آنهاست! من على‌رغم آگاهى از نيت واقعى آنها، بلافاصله پيشنهاد آنها را پذيرفتم و گفتم چند روزى در مصر مى‌مانم و ميهمان دولت خواهم بود و هدف من اين بود كه براى لغو حكم انحلال جمعيت كه به بهانه سخنرانى ضدانگليسى من صادر شده بود، اقدام كنم و ملاقاتى با ژنرال نجيب و سرهنگ ناصر به عمل آورم و دوستانه وساطت كنم تا آزادى فعاليت اخوان از نو برقرار شود! گفتند كه از طرف دولت مصر، شيخ حسن‌الباقورى، وزير اوقاف مصر عهده‌دار ميزبانى من خواهد بود و نكته عجيب آنكه شيخ باقورى تا چندى پيش خود عضو كادر رهبرى اخوان - مكتب الارشاد- بوده و به علت پذيرفتن پست وزارتى در دولت جديد، از عضويت مكتب ارشاد كنار گذاشته شده بود!
من، اين امر را هم پذيرفتم، چون حسن‌الباقورى اولا از علماى معروف الازهر بود و ثانياً خود از شخصيت‌هاى فرهنگى و علمى برجسته مصر به‌شمار مى‌رفت و در ملاقات‌هاى مكرر خود ديدم كه فرد دانشمند و آگاه و روشنى است و او به من اطلاع داد كه پس از شركت شيخ حسن‌البنا در تاسيس دارالتقريب در قاهره با همكارى آقاى شيخ محمدتقى قمى، او نيز به هواداران تقريب پيوسته و با دارالتقريب همكارى‌هايى دارد. سپس شيخ حسن‌الباقورى دعوت كرد به ديدار شيخ عبدالرحمن تاج، شيخ الازهر و عالى‌ترين مقام مذهبى اهل سنت برويم. همراه او به ديدار شيخ رفتيم و با او ملاقات كاملا دوستانه و برادرانه‌اى داشتيم و اين ديدار، موجب تفاهم بيشتر بين‌‌اهل سنت و تشيع گرديد و او به من وعده داد كه همكارى الازهر را با تقريب بين‌‌مذاهب و علماى شيعه گسترش دهد. او معتقد بود: ايجاد اختلاف بين شيعه‌‌و سنى، به خاطر مسائل فروع فقهى، به نفع دشمنان اسلام خواهد بود و افزود كه اين قبيل نظريات متفاوت فقهى، در بين فقهاى مذاهب اربعه اهل سنت هم فراوان است; ولى اين اختلاف با فقهاى شيعى، چرا بايد موجب برخوردهاى غيرمنطقى گردد؟
شيخ عبدالرحمن اميدوار بود با همكارى بزرگان شيعه در عراق و ايران، بتوان بر اين مشكل فائق آمد و من نيز چنين اميدى را ابراز كردم و ماالتوفيق الا من عندالله.
بعد از ديدار با شيخ الازهر، من خواستار ديدار با ژنرال نجيب و عبدالناصر شدم يكى دو روز بعد، قرار ملاقات گذاشتند و من در كاخ رياست جمهورى به ديدار آنها رفتم. ديدار كاملا دوستانه بود و هر دو با احترام زياد با من روبه‌رو شدند.
من پس از احوال پرسى يادآور شدم; تا آنجا كه من اطلاع دارم اخوان‌المسلمين در مصر و جهان اسلام و عرب، موقعيتى خاص دارد و اين امر ايجاب مى‌كند دولت جديد مصر كه هنوز در معرض توطئه دشمنان داخلى و خارجى است، براى مبارزه با بيگانگان، آنها را تقويت كند نه اينكه مانع فعاليت‌هاى آنان شود، بهويژه كه شما در جنگ فلسطين در كنار آنها بوديد و در پيروزى حركت جديد هم آنها در كنار شما بودند... پس از حرف‌هاى من، ژنرال نجيب از لزوم وحدت نيروها در مصر پس از پيروزى سخن گفت و در واقع پاسخ‌هاى او دوستانه و نجيبانه بود; اما پاسخ‌ها و توضيحات عبدالناصر كه به‌ظاهر مى‌شد دوستانه تلقى كرد، نوعى سياست‌بازى و شيطنت بود و «اگر» و «اما» زياد داشت! فهميدم كه او در باطن، نقشه‌هايى دارد و روزى آنها را پياده خواهد كرد... و اين نكته را در مصر به برادران گوشزد كردم و پس از مراجعت در عراق و ايران هم موضوع را با برادران ايرانى درميان گذاشتم... و همه مى‌دانيم چيزى نگذشت كه پس از آزادى عمل موقت اخوان، سركوب مجدد و كامل آنها با اضافه شدن اتهام همكارى و توطئه با ژنرال نجيب براى كودتا، به شدت آغاز شد و اين بار نجيب هم به آنها ملحق گرديد... من همان وقت تلگرافى به عبدالناصر فرستادم(3 ) و او را از ادامه سركوب برحذر داشتم; اما متأسفانه او اهداف ديگرى در سر داشت و به دنبال اجراى آنها كه تقويت قوميت عربى در برابر حركت اسلامى بود، گام برداشت!
...با اين حال چند روز بعد كه سالروز پيروزى و خلع يد از ملك فاروق بود، از من هم توسط شيخ باقورى دعوت رسمى به‌عمل آوردند كه در مراسم رژه ارتش مصر در ميدا ن معروف الجمهوريه در قاهره شركت كنم و من هم پذيرفتم و در آن مراسم در جايگاه ويژه افسران آزاد حضور يافتم و اتفاقاً من نخستين ميهمانى بودم كه به ميدان رسيدم و در جايگاه مخصوص نشستم تا به تدريج بقيه هم آمدند و جايگاه پُر شد...».
اين خلاصه‌اى از خاطرات شهيد نواب صفوى در مورد سفر خود به مصر و آثار و تبعات آن بود كه آنها را در ديدار با مرحوم حاج سراج انصارى در منزل وى كه من نيز حضور داشتم، نقل و تعريف كرد... و البته مرحوم نواب بعضى از نكات فوق را در جاهاى ديگر نيز نقل كرده كه مرحوم خوش‌نيت در كتاب خود: «نواب صفوى: انديشه‌ها و مبارزات و شهادت» به قسمتى از اين خاطرات اشاره دارد.
مجله معروف مصرى المصور هم در شماره هزارم خود، ضمن چاپ عكسى از شهيد نواب صفوى در جايگاه مخصوص ميهمانان مراسم رژه، تحت عنوان: نواب صفوى در مراسم رژه شركت مى‌كند چنين مى‌نويسد: «نواب صفوى رهبر فداييان اسلام نخستين ميهمان دعوت شده بود كه به ميدان بزرگ رژه رسيد كه روز شنبه گذشته در ميدان جمهوريت برگزارشد. وقتى نواب صفوى صندلى خود را در بالاى جايگاه در ميان افسران ديد گفت: اينجا در واقع مكان طبيعى من است. وطن‌دوستى و نظامى‌گرى دو برادر به هم پيوسته هستند كه هيچ يكى از ديگرى بى‌نياز نيست.
من مدت اقامتم را در قاهره تمديد كردم تا اين رژه را ببينم و اكنون در آن نمونه كامل «فداى بزرگ» را مى‌بينم كه پس از مراجعت به ايران موضوع سخن من خواهد بود، تا جوانان سرزمين من از آن نمونه‌بردارى كنند و بر همين منوال پيش بروند.
نواب به هنگام تماشاى رژه نظامى به فرمانده بخش، عبداللطيف بغدادى كه در كنار وى نشسته بود، گفت: اين رژه زيبا مرا به شگفتى واداشت و نمونه روشنى از كوشش ياران پيامبر در مبارزه خود در راه دعوت خويش را به من نشان داد .‌.‌.‌جوانان شما با همان روحيه‌اى كه ياران پيامبر داشتند، پيش مى‌روند. وطن‌دوستى و عقيده، دين دنيا و آخرت است!»
... شهيد نواب صفوى پس از بازگشت از مصر، ضمن اشاره به چگونگى سازمان و تشكيلات اخوان‌المسلمين، از خدمات و فعاليت‌هاى اخوان و مرشد نخستين آن، شهيد حسن‌البنا تجليل و تعريف مى‌كرد و از او به‌عنوان شخصيت برجسته و مرد مخلص و آگاه نام مى‌برد كه با درك عميق مسائل و مشكلات دنياى اسلام و چگونگى سلطه استعمار خارجى، بهويژه در مصر، به اقدامات و فعاليت‌هاى بنيادى و ريشه‌اى پرداخت و سازمانى تشكيل داد كه توانست نيروهاى فدايى و مجاهد خود را براى جنگ با اشغالگران صهيونيست، به جبهه‌هاى نبرد در فلسطين گسيل دارد و به همين دليل هم پس از خلع سلاح نيروهاى مجاهد اخوان، توسط دولت مزدور ملك فاروق و برگشت اجبارى آنها به قاهره، خود وى نيز توسط عوامل پليس ملك فاروق به شهادت رسيد.
مقاله‌اى از شيخ حسن البنا:
شهيد نواب صفوى، پس از مراجعت به ايران، ترجمه مقاله‌اى از شهيد حسن‌البنا را با مقدمه‌اى كوتاه، در جرايد ايران منتشر ساخت كه متن آن چنين‌است:
«روح قوى و روح جاويدان رهبر فقيد اخوان‌المسلمين، راهنماى جهاد مقدس ضداجنبى ملت مسلمان مصر است. براى مسرت روح پُرفتوح رادمرد مجاهد شهيد حسن‌البنا بنيان‌گذار جمعيت مسلمانان مبارز و مجاهدين حقيقى راه تعالى اسلام يعنى اخوان‌المسلمين مصر، ذيلا به ترجمه مقاله‌اى از آن رهبر باشهامت فقيد كه نمونه روح آتشين و كمال علاقه او به سربلندى عالم اسلام و زاييده ايمان و مبانى مقدس آئين آسمانى ماست، مى‌پردازيم تا ذهن خوانندگان عزيز نسبت به ميزان علاقه اين مسلمان واقعى كه در جهاد فى سبيل‌الله جام شهادت نوشيد، واقف گشته و بدانند برخلاف متظاهرين به دين و رياكاران ماسك‌دار، مردان از جان‌گذشته و فداكارى نيز در جهان هستند كه سر در كف نهاده و براى اعتلاى پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار مى‌كنند،
مرحوم حسن‌البنا در مصر به افتتاح مكتبى مبادرت ورزيد كه امروز ده‌ها هزار تن از شجاع‌ترين و باشهامت‌ترين جوانان و مردان دلير مصرى پيرو آن مكتب مى‌باشند و هم آنها بودند كه در حوادث جان‌گداز كانال سوئز اسلحه به دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع كردند. در مقاله زير، حسن‌البنا رهبر جمعيت اخوان‌المسلمين مصر با دلائل عقلى، نقلى، حسى و تاريخى اثبات مى‌كند كه آئين مقدس و تعليمات درخشان اسلامى در جهان پيروز شده و قلوب افراد بشر را به نور خود منور خواهد ساخت ان‌شاءالله تعالى.»
اينك ترجمه مقاله:
«اسلام به يقين پيروز خواهد گشت»
ما مسلمانان ايمان و اعتقاد تزلزل‌ناپذيرى داريم كه بى‌شك اسلام پيروز خواهد گشت و دول و ملل اسلامى از قيود خانمان‌برانداز تمدن كنونى آزاد گشته و نهضتى بهوسيله ملل مسلمان برپا گشته، رسالت پيشواى اسلام را صورت تحقق بخشيده سيادت و فرمانروائى و مجد و عظمت صدر اسلام را تجديد و پرچم مقدس اين آئين را برتر از همه برخواهند افراشت.
ما براى اثبات اين پيش‌بينى روشن و ايمان ثابت خويش، دلايلى در دست داريم.
دليل سمعى: ما گفتار خداى متعال را مى‌خوانيم كه مى‌فرمايد: (وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ)، (يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ )، (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ )، (كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ )، (وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) ما هرگز در صحت اين آيات ترديد نداريم و ايمان كامل داريم كه حق و درست بوده و به زودى گفتار حق و فرمايشات الهى به عالى‌ترين مراحل رسيده و پرچم حق ما برافراشته خواهد گشت و اسلام به‌زودى در جهان حكم‌فرمايى خواهد كرد و خداوند توانا بيم و هراس ما را به‌قدرت و به اذن خود مبدل به امن و آسايش خواهد نمود، گرچه كليه آثار ظاهر، نشانه يأس و نوميدى و محروميت باشد (حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِينَ ): حتى زمانى فرا رسيد كه پيامبران مأيوس گشته و گمان كردند كه تكذيب شده‌اند! يعنى رسالت‌شان پايمال و نابود گشته است، آنگاه يارى و نصرت خداوند آمد بر آنها و سپس نجات يافت هر كه خواهان نجات بود، و فشار و عذاب خداوند از تبهكاران، بازگشت‌پذير نخواهد بود.
دليل تاريخى: كليه تغييرات و حوادث تاريخى از زمان پيدايش اسلام به بعد، نشان مى‌دهد كه نيرومندترين و فعال‌ترين پيش‌آمدى كه در عالم انسانيت رخ داده، طلوع خورشيد درخشان آيين مبين بوده و با وجود مشكلات و موانعى كه در برابر پيشرفت آن عرض‌اندام نموده و خطراتى كه بر گِرد آن خط زنجير كشيده و زحمات طاقت‌فرسائى كه ملل اسلامى را احاطه كرده است، همچنان نور ايمان در قلوب پيروان اين دين متجلى و عزم آنان آهنين و براى مبارزه و ادامه جهاد مقدس خود بيش از پيش ثابت‌قدم و پاى برجا و بر عهد خويش استوار بوده و مى‌باشند و با همين نيروى ايمان و اتكاء به خداوند و دستورهاى باهره رسول اكرم پيشواى معظم، حضرت محمد (ص) بود كه ارتش اسلام با قلت بضاعت و سلاح غيرمكفى در اقطار جهان شاهد پيروزى را در آغوش كشيده و به فرماندهى افراد شجاع و باايمان فاتح و سربلند خواهد گشت. هنگام هجوم لشگريان تاتار، دستگاه خلافت درهم شكست و ارتش اسلامى پراكنده گرديد و نيروهاى موجود متفرق شدند، خيال‌بافان جبان گمان كردند كار به آخر رسيده! اما در همان حال معجزه‌اى بهوقوع پيوست و به‌رهبرى انوار مقدس اسلام، نخست همان جنگجويان وحشى به اطراف گريخته و بعد زير پرچم دولت معنوى اسلام ايمان آورده و مسلمان شدند.
يك‌بار ديگر نيز مردم روى زمين اين وضعيت را ديدند و آن موقعى بود كه اروپاى متعصب، نمى‌گويم «مسيحى»، بلكه اروپاى وحشى بر تمدن درخشان مسلمين چيره گشت و امواج سركش قشون صليبيون مانند سيل خروشان رو به كشورهاى مسلمان سرازير گشت، اما صلاح‌الدين ايوبى آنها را سركوب نموده به دور ريخت».
                                                         * * *
... اين بود مقاله‌اى كوتاه، از شهيد حسن‌البنا كه شهيد نواب صفوى، پس از مراجعت از مصر، ترجمه آن را با مقدمه‌اى كوتاه خود، در جرايد ايران منتشر ساخت و در واقع با اين اقدام خود، گامى ديگر در راه وحدت و تقريب بين مذاهب اسلامى برداشت و به جوانان ايرانى آگاهى داد كه حركت اخوان‌المسلمين در مصر، همانند فدائيان اسلام در ايران، در راستاى اجراى احكام اسلامى و برقرارى حكومت خدايى كوشا هستند و على‌رغم فشار و سركوب دشمنان داخلى و خارجى، سرانجام اسلام پيروز خواهد گشت.
پي نوشت :
1 - البته ايشان بجاى انحصارگرائى، تعبير ديگرى دارند كه علاقه‌مندان! به ديوان اشعار وى مراجعه كنند.
2 - عكس‌ها در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
3 - متن دستخط شهيد نواب در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
سایت مرکز بررسی های اسلامی به قلم استاد سید هادی خسروشاهی
Design: Tohid Niknami www.niknami.ir
 

اختلاف نواب صفوى با دکتر مصدق در سياست خارجى

 
موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
مصاحبه داود اميني با محمّدمهدى عبدخدايى
ريشة اختلافات ما با مصدق اين است که در کنار اين مسائل، مسئلة اصل چهار ترومن وجود دارد. مسئله اينکه دکتر مصدق با اين ديدگاه نگاه مى‏کرد که، به وسيلة آمريکاييها، انگليسيها را بيرون کند. سياست موازنة منفى او بر اين مبنا استوار بود که به وسيلة يک دشمن، يک منفعت طلب ديگر، منفعت‏طلبى را که در حال غارت بود از ميان ببرد. من در اينجا، با نهايت تأسّف، امروز پس از چهل سال، مى‏گويم که دکتر مصدق، به دليل ناآگاهى‏اش از جغرافياى سياسى، جغرافياى اقتصادى و جغرافياى نظامى منطقه، شايستگى حل مسئله نفت و رهبرى نهضت ملى را نداشته است.
دکتر مصدق دقيقا از طرح مارشال و همين‏طور از بازتابهاى اين طرح در اروپا خبر نداشته، از جريان پيمان ناتو، بازتابهاى فروش اسلحه به پيمان ناتو بيخبر بوده؛ يعنى مى‏خواهم بگويم که تحقيقى در اين مورد نکرده است. دکتر مصدق، علاوه بر طرح مارشال، از اصل چهار ترومن هم خبر نداشته که دکتر ليوارن، مدير کل کشاورزى آمريکا، در کنار دکتر صديقى، وزير کشور، مى‏نشينند و قرارداد مى‏نويسند براى بازسازى و مدرنيزه کردن کشاورزى ايران. اينها را دکتر مصدق نمى‏دانسته است.
 مصدق در سالهاى 1299-1285 شمسى زندگى مى‏کرده که نمى‏دانسته ديگر استعمار جغرافيائى عمرش به پايان رسيده است. کلنى‏ها خودشان را به نوعى نئوکلنياليسم تبديل کرده‏اند. بازارهاى دنيا را امپرياليسم يا استعمار مى‏خواهد تصرف کند. ديگر نمى‏خواهد قسمتى از سرزمينها را بگيرد. جنگ جهانى دوّم است، دنيا صنعتى شده است. کشورهاى جهان به هم نزديک شده‏اند. مخابرات، تکنولوژى، تلويزيون و راديو کشورها را به هم نزديک کرده است. دنياى سالهاى 1290-1285 شمسى ديگر تمام شده؛ دنياى ديگرى است. مسائل جديدى در دنيا مطرح است. امروز استعمار جغرافيايى مطرح نيست، استعمار اقتصادى مطرح است. وجود طرح مارشال ايجاب مى‏کند که دستهاى آمريکا و انگلستان، در يک کاسه باشد. اوضاع انگليس به علت خسارات عظيمى که در جنگ جهانى دوم ديده، تخريبى که هواپيماهاى آلمانى در انگلستان به وجود آورده‏اند ايجاب مى‏کند که 80% صنايع انگلستان به توسط سرمايه‏گذارى سرمايه‏گذاران آمريکايى بازسازى شود و اين سرمايه‏گذارى نياز به انرژى ارزان دارد و اين انرژى ارزان ايجاب مى‏کند که آمريکا از انگلستان حمايت کند. به علاوه، در دنيايى که بعد از جنگ جهانى دوّم، فضاى باز سياسى به وجود آمده، حالا که نهضتهاى آزاديخواهى در دنيا پديد آمده، کشورهاى تحت استعمار در حال بيدارى هستند، انگلستان نمى‏تواند کشورهايى را که زير سلطه داشته، نگه دارد؛ يا بايد تحويل روسها بدهد يا آمريکاييها. در شرکت نفت آرامکوى عربستان اين را ما مى‏بينيم، در مصر اين را مى‏بينيم. فرانسه هم در پاره‏اى از جاها همين وضع را داشته است. فرانسه و مراکش همين وضع را داشته‏اند. آلمان هم که به طور کلى از هم پاشيده شده بود و با سرمايه‏گذارى آمريکا در حال برپا خاستن بوده است.
اينها را دکتر مصدق يا باخبر نبوده يا مطالعه نکرده بوده يا آنقدر سرگرم کارهاى خودش، سرگرم احمدآبادش و سرگرم کارهاى شخصى‏اش و مبارزات انتخاباتيش بوده که به اين مسائل نرسيده. مشاورين آگاهى هم نداشته که به او بفهمانند که دنيا حالا تغيير کرده است.

من نمى‏خواهم بگويم که نواب صفوى هم مى‏دانسته؛ نه، نواب صفوى هم وضع دکتر مصدق را داشته، نه اينکه فکر کنيد نواب صفوى يک آدم مطلع بوده است. آيا يک طلبة جوان 25 ساله آگاه بوده که طرح مارشال چه بازتابهايى دارد؟ امّا، نواب صفوى يک آرمانخواه مذهبى بوده، عينکش براى نگاه به ايران با عينک دکتر مصدق تفاوت داشته است. دکتر مصدق از بقاياى رجال دورة قاجار بوده است. نواب صفوى طلبه‏اى بوده که نجف را ديده است. نواب صفوى برايش روس، انگليس، آمريکا تفاوتى نداشته. کسى نبوده که بگويد من به وسيلة آمريکا انگليس را بيرون مى‏کنم؛ وقتى موفق نشدم، به وسيلة آزاد گذاشتن حزب توده آمريکاييها را بيرون مى‏کنم. اصلاً دنبال اين حرفها نبوده است. مى‏گفتند: نه روس، نه انگليس، نه آمريکا. يک آرمانخواه مذهبى که در فضاى ذهنى خودش زندگى مى‏کرده، توى اين فضاى ذهنيش هست که اشتباه مى‏کند؛ چون يک مسلمان معتقد، به مراتب، از يک شبه روشنفکر غيرمعتقد کمتر اشتباه مى‏کند. اين طبيعت قضيه است. حتّى من معقتدم يک سوسياليست معتقد، از يک شبه‏روشنفکرى که واژه‏هاى سوسياليسم و امثال آن را ورد زبانش کرده، کمتر اشتباه مى‏کند؛ چون او توى خط خودش حرکت مى‏کند. اين دو تا ديدگاه است.
 به هر جهت، ريشة اختلافات از توافق دربار و جبهة ملّى بوده است که بعدها البته، با دستگيرى نواب صفوى، گسترش پيدا مى‏کند.

 

اسوه فداکاری شهید نواب صفوی

پدید آورنده : طه تهامی

منبع: پايگاه حوزه

از تولد تا نوجوانی

در سال 1303 ه . ش در یک خانواده متدین و روحانی مقیم محله «خانی آباد» تهران، فرزندی به نام «سید مجتبی» به دنیا آمد.(1) پدرش «آقا سید جواد میرلوحی» که روحانی ای علاقه مند به ساحت مقدس اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود، سید مجتبی را در معرض تربیتهای ناب اسلامی قرار داد و به آموزش او همت گمارد. او در سن هفت سالگی راهی دبستان «حکیم نظامی» شد و پس از آن، برای ادامه تحصیل به «مدرسه صنعتی آلمانیها» رفت.

پس از مدتی سید مجتبی وارد دبیرستان شد؛ اما اشتیاق به علوم حوزوی او را بر آن داشت تا دبیرستان را رها سازد و به تحصیل علوم حوزوی روی آورد. او بعد از مدتی برای ادامه تحصیل راهی نجف اشرف گردید.(2)

هجرت به نجف اشرف

سید مجتبی با ورود به نجف اشرف، در «مدرسه علمیه قوام» اقامت گزید. در همان روزها، حضرت علامه امینی رحمه الله صاحب کتاب شریف «الغدیر» در یکی از حجره های فوقانی آن مدرسه، کتابخانه ای دائر کرده و به تألیف الغدیر مشغول بود. این امر سبب شد تا سید مجتبی که تازه از ایران به نجف عزیمت کرده بود، با این دانشمند سترگ آشنا شود.(3)

او که در تهران دروس مقدماتی حوزه را فرا گرفته بود، در نجف، دروس عالی را پی گرفت و در درس بزرگانی چون: علامه امینی رحمه الله ، آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی رحمه الله و آیة الله العظمی شیخ محمد تهرانی رحمه الله حضور یافت و علاوه بر علوم متداول حوزه، اعم از فقه، اصول و تفسیر، اصول فلسفه سیاسی اسلام را نیز آموخت و با فقه سیاسی اسلام هم آشنا گردید.

در همین دوران، یکی از کتابهای نویسنده مرتد، «احمد کسروی» به دستش رسید که در آن نویسنده کتاب، آشکارا دست به توهین ائمه اطهار علیهم السلام و به ویژه امام صادق علیه السلام زده بود. وی کتاب مذکور را به تنی چند از علمای برجسته نجف نشان داد در نتیجه، مرحوم آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی رحمه الله با صراحت ارتداد نویسنده را اعلام داشت. این موضوع، سید مجتبی را به تأمل واداشت و او را به اتخاذ تصمیمی مهم وادار کرد. او تصمیم گرفت تا به وظیفه دینی خود در برابر توهین به ائمه اطهار علیهم السلام عمل نماید و از این رو، به وطن باز گشت.(4)

نخستین مبارزه سیاسی

پیش از حرکت سید مجتبی از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و گروهی از روزنامه نگاران به مقابله با کسروی برخاستند و اندیشه های منحرف او را به باد انتقاد و اعتراض گرفتند و خواستار محاکمه وی به دلیل انتشار کتاب گمراه کننده اش شدند؛ اما از آنجا که تلاشهای کسروی همخوانی زیادی با سیاست اسلام زدایی رژیم داشت، اعتراض به جایی نرسید.(5)

هنگامی که سید مجتبی نواب صفوی به ایران رسید، بدون فوت وقت به خانه کسروی رفت و با وی گفتگو کرد و او را از نوشتن مطالب توهین آمیز به مقدسات اسلام و تشیع برحذر داشت؛ اما سخنان وی در کسروی که نویسنده ای سرسپرده بود، تأثیری نگذاشت. این گونه بود که حجت بر سید تمام شد و تصمیم به قتل آن عنصر مهدور الدم گرفت. برای تأمین این منظور، حدود چهارصد تومان وجه از مرحوم «آقا شیخ محمد حسن طالقانی رحمه الله » از علمای پارسا و مجاهد تهران دریافت کرد و یک قبضه سلاح کمری تهیه نمود و در اردیبهشت 1341، در حالی که بیست و یک سال بیشتر نداشت، کسروی را در خیابان حشمت الدوله هدف چند گلوله قرار داد؛ اما فقط یک گلوله به او اصابت کرد و از مهلکه نجات یافت و پس از بهبودی با خیره سری بیشتری به فعالیتهای گمراه کننده خود ادامه داد. امّا این عنصر ضد دینی به همت فدائیان اسلام در 20 اسفند همان سال کشته شد و به کیفر اعمال پلید خود رسید.

ظلم ستیزی و شهادت طلبی

سید مجتبی در دوران تحصیل در دبیرستان، به دلیل الگوگیری رژیم از شیوه مدرسه داری غربی، با هشیاری تمام شیوه حاکم را مخالف آرمانهای اسلامی یک دانش آموز مسلمان دید و در هفده آذر ماه سال 1321 ه . ش در مدرسه ای که در آن تحصیل می کرد و معروف به مدرسه صنعتی آلمانیها بود، اوضاع فرهنگی و سیاسی وقت را به شدت مورد انتقاد قرار داد و طی یکی سخنرانی به دانش آموزان گفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب، به خصوص فرهنگ غرب، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده در می آورد.

در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند... .(6)

این سخنان آتشین چنان شوری در دانش آموزان ایجاد کرد که به سان رودی خروشان به حرکت در آمده، به سوی مرکز شهر دست به راهپیمایی زدند. مردم نیز کم کم به این جریان پیوستند.

او هنگامی که در شرکت نفت مشغول به کار شد، روزی شاهد سیلی خوردن یک کارگر ساده ایرانی توسط یک مهندس انگلیسی بود، این حادثه شدیدا احساسات دینی او را جریحه دار کرد؛ چنان که ضمن دلجویی از آن کارگر، دیگر کارگران را با ایراد یک سخنرانی شجاعانه و ضد استعمارگرایانه علیه انگلیسیها برانگیخت؛ او فریاد کشید: «برادران عزیز! ما مسلمانان، گرامی ترین خلق خداییم و روزی در پیروی از فرهنگ علمی و اسلامی تا مرزهای اروپا و آفریقا و دیوارچین رفتیم و فرهنگمان بر دنیا سایه انداخته بود؛ ولی امروز در اثر بی توجهی به خدا و اسلام چنین خوار شده ایم که ملت وحشی دیروز و انگلستان امروز بر ما مسلط شده اند و به برادران عزیز ما این گونه جسارت می کنند... به فرمان خدا و قرآن، این مهندس انگلیسی یا باید در مقابل همه از این برادر کارگر عذرخواهی کند و یا اینکه قصاص شود

شعارهای ضد استعماری بلند شد و کارگران به سوی مقر انگلیسیها حرکت کردند و خواستار قصاص ضارب شدند.(7) این حرکت در واقع، آغاز مبارزه ضد انگلیسی و ضد استکباری نواب صفوی بود که چندی بعد به مبارزه ای سهمگین با ایادی استکبار در ایران انجامید.

جمعیت فدائیان اسلام

پس از حادثه ترور نافرجام کسروی و مجروح شدن او به دست شهید نواب صفوی، تشکیلات احمد کسروی با صدور اعلامیه ای با عنوان «برای آگاهی یاران و دیگران» مبادرت به انتشار مطالبی کرد که طی آن پیروان و هواخواهان خود را به اقدامات بیشتر و تلاشهای گسترده تری فرا خواند. در بخشی از این اطلاعیه آمده بود: «یاران ما نیک می دانند که آنچه بدخواهان را به خشم آورده ـ که با دادن وجه و دسته بندی، جانیهایی پست را به چنین کاری برانگیخته اند ـ ترسی است که از کوششهای جانفشانانه و از پیشرفت تند ما پیدا کرده اند و در این هنگام، بهترین کیفر به آنان همین است که ما به کوششهای خود بیفزاییم و پیشرفت خود را هر چه تندتر کنیم که هم آنان به خشم و ترس افزایند و هم ما به آرمان و آرزوی خود نزدیک تر باشیم... .»(8) این حرکت کسروی، شهید نواب صفوی را بر آن داشت تا ضمن از میان برداشتن این جرثومه فساد، ریشه های جریان فکری خطرناکی را که کسروی به راه انداخته بود، نیز بخشکاند و از آنجا که این مقابله نیازمند تشکیلات منسجمی بود، در جذب نیروهای کارآمد و جوانان متعهد و فداکار تلاش نمود؛ لذا پس از آزادی از زندان، بی درنگ به شناسایی چنین افرادی برخاست و تعدادی از آنان را تحت عنوان «جمعیت فدائیان اسلام» گرد هم آورد. «... نواب چون یقین داشت که در راه مقصود بزرگی که در پیش دارد، همه گونه فداکاری لازم است و ممکن است که به فدا شدن عده ای از افراد منجر شود، لذا جمعیت را فدائیان اسلام نامید.»(9)

او در سال 1324 ه . ش این جمعیت را بنیان گذارد و با صدور اعلامیه ای به نام «دین و انتقام» رسما به اعلام موجودیت سازمان پرداخت. او در اعلامیه شدید اللحن خود که به بخشها و عناوینی چون: «در محکمه الهی دادگاه خونین»، «انتقام» و «ولکم فی القصاص حیوة» تقسیم می گشت، هسته مقاومت اسلامی خود را تشکیل داد و آمادگی و فعالیت برای فدا شدن در راه دین خدا را اعلام کرد. در بخشی از اعلامیه او آمده است: «ما زنده ایم و خدای منتقم بیدار. خونهای بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهر تهران که هر یک به نام و رنگی، پشت پرده های سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیده اند، سالیان درازی است، فرو می ریزد و گاه دست انتقام الهی هر یک از اینان را به جای خویش می سپارد، ولی دگر یارانش عبرت نمی گیرند... ای جنایتکاران پلید! شما خویشتن را بهتر می شناسید و بر دقایق جنایات خود مطلعید. ما هم، آزاد مردانِ از خود گذشته ایم که باک نداریم و به کمک احتیاجمان نیست. بترسید از نیروی ایمان، زمانی که مجال یابد!... ای مسلمین عالم! قیام کنید، زنده شوید تا حقوق خویش باز ستانیم... .»(10)

نگاهی به فعالیتها و مبارزات فدائیان اسلام

1. هم پیمانی با آیة الله کاشانی و آزاد

کردن او

در اواسط سال 1324 ه . ش آیة الله کاشانی که مدت 18 ماه بود در زندان انگلیسیها به سر می برد، به تهران آمد. نواب صفوی که ایشان را فردی با عظمت و اسلام شناس می دید، ارتباط با وی را راه رسیدن به مقاصد خود تشخیص داد.

از این رو، به دیدار ایشان رفت و گفت: «در راه اجراء احکام اسلام و رسیدن به هدف دینی خود، با نقشه و تدبیر کافی، با مشورت و همکاری شما حاضرم تا آخرین نفس استقامت کنم و از آزار دشمن نهراسم.»(11)

این ارتباط زمینه وقایعی گردید؛ در سال 1325 ه . ش آیة الله کاشانی از سوی حکومت، در حالی که به زیارت مشهد مقدس عازم بود، دستگیر و به قزوین تبعید شد. نواب که در آن هنگام برای شرکت در مراسم چهلم «آیة الله قمی رحمه الله » عازم نجف شده بود، پس از پایان منبر ختم، به خطیب گفت که منبر را خاتمه ندهد تا او سخنان ضروری خودش را عنوان کند. آن گاه چنین گفت: «دولت ایران به نام اینکه یک روحانی بزرگ از دنیا رفته است، تسلیت می گوید؛ ولی در همین ایام یک روحانی بزرگ دیگر را بازداشت و تبعید نموده است و اهانت به روحانیت کرده. بازداشت آیة الله کاشانی و عرض تسلیت متناقض است و منافات دارد. یا بایستی این عمل حمل بر اغراض شود و یا هر چه زودتر آقای کاشانی آزاد شوند.»(12) اعضای هیئت دولت که به نمایندگی رژیم از ایران آمده بودند، به پاسخ گویی پرداخته و در نهایت مجاب شده، مجبور شدند آیة الله کاشانی را پس از بازگشت به ایران آزاد نمایند.

2. مبارزه با بی حجابی

در پاییز سال 1326 ه . ش زمزمه هایی در مجلس مبنی بر تغییر قانون اساسی در راستای افزایش قدرت شاه به گوش رسید که سعی در نشان دادن وجهه اسلامی برای نظام حاکم داشت. این خبر، حساسیت محافل مذهبی و به ویژه فدائیان اسلام را برانگیخت. آنان برای مقابله با این حرکت رژیم، اقداماتی از قبیل: مبارزه با فرهنگ بی حجابی و بی بندوباری را آغاز کردند و جلوی درب «مسجد سلطانی» پرده ای آویختند که بر آن نوشته شده بود: «ورود زنان بی حجاب به مسجد اکیدا ممنوع!» این طرح در مسجد شاه و بازار نیز اجرا شد و تأثیر ژرفی بر بازار گذاشت. بیشتر مغازه ها، آگهیهایی زده بودند مبنی بر اینکه از فروختن اجناس و ارائه خدمات به زنان بی حجاب معذورند و از سویی به زنان با حجاب تخفیف ده درصدی می دهند. این موضوع، سبب شد تا زنان برای رفتن به بازار چادر به سرکنند. رژیم به این مسئله حساسیت نشان داد، اما با مقاومت مردم روبه رو شد.(13)

3. طرح اتحاد ملل اسلامی

در واپسین ماههای سال 1326 ه . ش شهید نواب صفوی به همراه سید حسین امامی و سید عبد الحسین واحدی برای دیدار با سران ایل هزاره در افغانستان، راهی مرز خراسان شد. ایل هزاره در نواحی مرزی ایران و افغانستان واقع شده و نواب صفوی شنیده بود که اکثریت افراد این ایل را شیعیان متعهد تشکیل می دهد. بدین منظور، جهت پاره ای مذاکرات با سران ایل، در راستای وحدت و همدلی عازم آن منطقه گردید؛ چرا که بین این ایل دو دستگی و درگیری وجود داشت و این درگیری سبب از بین رفتن اتحاد بین شیعیان آن منطقه شده بود. او توانست در دیدار با سران ایل به مخاصمات و درگیریهای آنان خاتمه دهد. این موفقیت، او را بر آن داشت تا طرح خود را به صورت طرح جامعی برای اتحاد مسلمانان اعم از شیعه و سنی تعمیم دهد. از این رو، با سفیران کشورهای اسلامی به رایزنی پرداخت و طرح مکتوب خود را مبنی بر وحدت ملل اسلامی تسلیم آنان کرد. «فرید خانی» سفیر سوریه و «رحیم الله خان» سفیر افغانستان از طرح او استقبال شایانی کردند، اما برخی حوادث بعدی مانع پی گیری آن گردید.(14)

 

4. حمایت از مردم فلسطین

هنگامی که جنگ فلسطین بین اعراب و یهود به خطرناک ترین مراحل خود رسیده بود، اجتماع عظیمی با برنامه ریزی نواب صفوی در منزل آیة الله کاشانی رحمه الله تشکیل شد. و سپس به همت این دو بزرگوار روز جمعه، سی و یکم اردیبهشت 1327 ه . ش مسجد سلطانی شاهد پرشکوه ترین اجتماع مردمی به منظور حمایت از آوارگان فلسطینی گردید و از آنجا تظاهرات پرشوری در خیابانها علیه رژیم اشغالگر قدس صورت پذیرفت و در پایان نیز قطعنامه ای مبنی بر اظهار همدردی با مردم زخم دیده فلسطین قرائت گردید. پس از آن، محلهایی جهت ثبت نام داوطلبین جنگ با صهیونیستهای اشغالگر در نظر گرفته شد و جمعیتی بالغ بر پنج هزار نفر آمادگی خود را اعلام نمودند. آن گاه اعلامیه ای از سوی جمعیت فدائیان اسلام منتشر شد که خواستار اعزام داوطلبین توسط دولت به فلسطین شده بودند.

شهید نواب صفوی در اعلامیه خود که به همراه نام او درج شده بود، نگاشت: «نصر من الله و فتح قریب. خونهای پاک فدائیان اسلام در حمایت از برادران فلسطین می جوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین را می خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می باشند.»(15)

دولت دست نشانده، با اعزام آنان مخالفت کرد؛ اما نواب ساکت ننشست و خود به اراضی اشغالی سفر کرد. او به نوار مرزی اردن و فلسطین رفت و از «ملک حسین» خواست تا به یاری مظلومان فلسطینی بشتابد. او روزی در کنار سیم خارداری که بین اردن و اسرائیل کشیده شده بود، ایستاد و پس از نگاهی عمیق به افق، از سیم خاردار گذشت و وارد خاک اسرائیل شد و فریاد کشید: «این ننگ آور نیست که جز با اجازه اسرائیل ما مسلمانان نتوانیم قدم به خاک فلسطین بگذاریم؟»(16)

5. مخالفت با مجلس فرمایشی

در 19 اسفند 1327 ه . ش دربار، فرمان تشکیل مجلس مؤسسان را صادر کرد و فرمان سرکوبی هرگونه حرکت مخالف با آن را نیز داد. این دستور برای پاره ای تغییرات در قانون اساسی صادر شد که مهم ترین مفاد آن عبارت بود از: سپردن فرماندهی کل قوا به شاه، تشکیل مجلس سنا و سپردن قدرت قانونی انحلال مجلسین به شاه.

در این زمان، نواب صفوی پانزده نامه را با جوهر قرمز به پانزده وکیل انتصابی مجلس نوشت که در آن مخالفت صریح خود را با لوایح و مفاد مذکور اعلام می داشت و وکلای انتصابی را که نمایندگان مجلس مؤسسان بودند، در صورت رأی مثبت دادن، تهدید به مرگ می کرد.(17)

 

6. اعدام انقلابی هژیر

 

پس از برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان، شاه دستور برگزاری انتخابات دوره شانزدهم مجلس ملی را صادر کرد و احزاب شروع به فعالیت کردند. فدائیان اسلام نیز نامزدهای انتخاباتی خود را معرّفی کردند؛ اما به دلیل ترس رژیم از نتیجه انتخابات، به ربودن برخی صندوقها اقدام کردند و به مغشوش نمودن آراء و دست کاری نتیجه همه پرسی پرداختند؛ به نحوی که نام همگی نامزدهای جمعیت فدائیان اسلام در شمار آخرین افراد قرار گرفت. از این رو، فدائیان به همراه مردم به واکنش پرداختند و در برابر کاخ شاه تجمع کردند.(18)

در هر حال، انتخابات به سود ملیون و با برنده شدن آنان و کنار رفتن مذهبیون خاتمه یافت و انگشت اتهام به سوی «عبدالحسین هژیر» نخست وزیر وقت و وزیر دربار نشانه رفت. او از مهره های بنام انگلیس بود. فدائیان اسلام و آیة الله کاشانی خواستار برکناری او و باطل اعلام کردن انتخابات شدند؛(19) اما مخالفت هژیر و اقتدار او مانع می شد.

فدائیان او را خائن به دین و ملت دانسته، با اعتقاد به اینکه دفاع از ضروریات دین واجب است، توسط یکی از اعضای پرکار و فعال جمعیت، به نام «سید حسین امامی» او را اعدام انقلابی کردند. انتخابات نیز باطل اعلام شد، ولی رژیم برای انتقام، در یک دادگاه نظامی سید حسین امامی را محکوم به مرگ نمود و به شهادت رسانید؛ اما کاندیداهای جمعیت، آیة الله کاشانی رحمه الله و دکتر مصدق، به عنوان نماینده به مجلس راه یافتند.(20)

 

7. مخالفت با دفن رضا خان در ایران

رضا خان در شهریور 1320 به جزیره «موریس» تبعید شد و پسرش محمد رضا به قدرت رسید. پس از گذشت نه سال، محمد رضا که به تدریج بر اوضاع داخلی تسلط یافته و جای پای خود را تا حدی محکم کرده بود، برای اعاده حیثیت از خاندان خود و به منظور ارتقاء دادن شأن خانوادگی خویش، مقبره ای برای پدرش در شهر ری ساخت و در 9 اردیبهشت سال 1329 تصمیم گرفت جنازه پدرش را که در مصر به امانت گذارده بود، به ایران انتقال دهد. فدائیان اسلام با شنیدن این خبر، به مقابله پرداختند تا هیچ گونه تجلیلی از او به عمل نیاید. بدین منظور، شهید نواب در تهران، عبد الحسین واحدی در قم و شیخ محمد رضا نیکنام در ری مسئولیت بسیج نیروها را بر عهده گرفتند تا کوچک ترین احترامی به عمل نیاید؛ زیرا قرار بود ابتدا جنازه را به قم آورده، در حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام طواف دهند و سپس به ری برده، در جوار حضرت عبد العظیم حسنی به خاک سپارند.(21)

نواب صفوی به قم نیز رفت و در سخنرانی ای پرشور پس از درس آیة الله بروجردی رحمه الله گفت: «ارواح مطهر شهدای ما منتظر آن روزی هستند که ما بتوانیم انتقام خون آنها را حداقل از بازمانده او بگیریم. این کار را نکردیم هیچ، حال ناظر آوردن جنازه او هم باشیم و ادعا کنیم که سرباز امام زمان علیه السلام هم هستیم. بر شما طلاب جوان فرض است که حداکثر فعالیت را بکنید و آن امکاناتی که در اختیار دارید، به کار ببندید و جلوگیری کنید از آوردن جنازه به قم.»(22)

در نتیجه تلاشهای آنان بر خلاف انتظار رژیم، جنازه با سردی و بدون حضور مردم دفن شد و حتی یک نفر واعظ هم پیدا نشد که در این مراسم سخنرانی کند. واعظان درباری هم از ترس فدائیان اسلام جرأت چنین کاری نیافتند.(23)

8. اعدام انقلابی دکتر برجیس

پزشکی یهودی در کاشان به نام دکتر برجیس بود که بهائی شده بود و تبلیغ بهائیت می کرد. او حتی به مسلمانانی که بر ضد بهائیت اقدام می کردند، داروی اشتباهی تجویز می کرد، تا آنان را از میان بردارد. او فساد داخلی شدیدی نیز داشت و به عنوان طبابت به ناموس مردم تعدی می کرد.(24) هشت تن از فدائیان اسلام کاشان از جمله «رسول زاده» و «رضا گلسرخی» به رهبری «تربتی واعظ» به مطب او رفته، او را کشتند و سپس خود را به شهربانی کاشان معرّفی کردند. گروههای مختلف مردم و علمای کاشان نیز در حمایت از عمل آنان، خود را شریک جرم معرّفی کردند و آزادی شان را خواستار شدند. پرونده به تهران رفت و آیة الله کاشانی و آیة الله بروجردی رحمهماالله نیز در این جریان دخالت کردند. دادگاه تشکیل شد و شهید نواب به همراه واحدی در دادگاه حضور یافت. با ورود اعضای گرداننده جمعیت به داخل دادگاه، جلسه به هم ریخت و دادگاه به تعطیلی کشیده شد. فردای آن روز، دادگاه با حضور جمع عظیمی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام تشکیل شد و در پایان، دادگاه رأی به تبرئه آن هشت نفر داد.(25)

9. تلاش برای ملی کردن صنعت نفت

از مهم ترین اقدامات جمعیت فدائیان اسلام، تلاش برای ملی کردن صنعت نفت بود. مصدق که نماینده ای اقتدار یافته از تلاشهای فدائیان اسلام بود، طرح ملی شدن صنعت نفت را عنوان کرد؛ اما با مخالفت جدی «رزم آرا» نخست وزیر وقت روبه رو شد. او برای جلوگیری از تصویب این لایحه در مجلس گفت: «هنوز ما لیاقت لولهنگ سازی را نداریم. پنجاه سال است که فرم لولهنگ که داریم می سازیم، هیچ فرقی نکرده، چطور ما می توانیم خودمان صنعت نفتمان را اداره کنیم.»(26) او حتی برای جلوگیری از تصویب لایحه به شاه نیز فشار آورد و تهدید به تعطیلی مجلس نمود و گفت اگر لازم باشد، مسجد شاه، دفتر آیة الله کاشانی رحمه الله و مجلس را بر سر اقلیت خراب می کند.(27)

در این دوره، فدائیان اسلام به فعالیت خود شدت بخشیدند. آنان به رزم آرا اخطار دادند و در مسجد شاه سخنرانی کردند؛ عبدالحسین واحدی، طی یک سخنرانی 3 ساعته مواضع آشکار فدائیان اسلام را مبنی بر لزوم ملی شدن صنعت نفت بیان کرد و در پایان، قطعنامه تنظیم شده توسط جمعیت را قرائت کرد و چنین اخطار داد: «اگر یک نفر از شما در مواقعی که لایحه ملی شدن صنعت نفت در مجلس مطرح می شود، یک رأی مخالف بدهید، با یک رأی ملت از بین خواهید رفت.» و بعد هم رئیس دولت را تهدید کرد که «اگر بیشتر از این بخواهی پافشاری کنی و جلوگیری نمایی، مصون از دست انتقام فرزندان اسلام نخواهی ماند.»(28)

اما روز بعد، رزم آرا در مجلس با لحنی تند خطاب به نمایندگان گفت: «ما به آنجایی رسیده ایم که حرفهایی که دیروز زده ایم، امروز عملی کنیم (درب مجلس را خواهیم بست).»(29) تهدید رزم آرا، سبب وحشت اقلیت طرفدار لایحه شد و باعث اندکی درنگ در روند کار گردید.

 

رزم آرا، نوکر سرسپرده اجانب شناخته شد و جمعیت فدائیان تصمیم به قتل او گرفت. در اسفند ماه 1329، «خلیل طهماسبی» عملیات اعدام انقلابی رزم آرا را بر عهده گرفت. او جوانی 26 ساله، مؤمن، متعهد، کم حرف و محجوب به حیاء بود.

به مناسبت درگذشت آیة الله العظمی فیض رحمه الله ، از مراجع عالی قدر قم، مراسم ختمی در 16 اسفند در مسجد شاه منعقد گردید. رزم آرا در حالی که چهار دژبان از او حراست می کردند، از اتومبیلش پیاده شد و وارد حیاط مسجد گردید و خلیل طهماسبی با شلیک 3 گلوله او را به قتل رسانید. طهماسبی دستگیر شد و خود را «فدای اسلام، نابود کننده دشمنان اسلام و ایران، عبدالله، موحد و رستگار» معرّفی کرد.(30) در روز 20 اسفند «حسین علاء» نخست وزیر شد و در روز 29 اسفند دولت مجبور به تصویب لایحه ملّی شدن نفت گردید. خلیل طهماسبی نیز با تصویب لایحه ای که از مجلس گذشت، از زندان آزاد شد؛ زیرا نمایندگان اقدام او را خواست ملت قلمداد کرده بودند.(31)

 

بی گمان جمعیت فدائیان اسلام و به خصوص شهید نواب صفوی در تصویب ملی شدن صنعت نفت، نقش اساسی داشتند و اگر فداکاری و جانفشانی آنان نبود، این لایحه تصویب نمی شد.

10. انتشار کتاب «راهنمای حقایق»

شهید نواب صفوی در اواخر سال 1328 ه . ش برای نشر اندیشه های جمعیت فدائیان اسلام به فکر چاپ و نشر کتابی درباره حکومت اسلامی افتاد. «نواب احتشام رضوی» برادر زن شهید نواب، در این باره می گوید: «من یک دفعه به آقای نواب پیشنهاد کردم که مردم خیال می کنند شما تروریست هستید و این ریشه های فاسدی را که شما بر می دارید، اینها به حساب دیگری می آورند و گمانشان این است که شما فقط برنامه تان این است که اشخاص را از بین ببرید. شما بایست در کنار این کارها، هدفتان را ارائه بدهید که مردم بدانند در کنار این کارها، شما چه می خواهید و شهید نواب به فکر افتادند.»(32)

او شروع به نوشتن کتاب کرد، اما به دلیل محدودیتهای مالی، چاپ کتاب یک سال به تأخیر افتاد. وی پس از چاپ، کتابها را به مخفیگاهی انتقال داد و چند نفر از دوستان او که صحافی بلد بودند، آنها را صحافی کردند و مخفیانه آن را در دست رس مردم قرار دادند.(33) این کتاب دارای بخشهای گوناگونی است؛ در فصل اوّل آن، نگاهی به مسائل و آسیبهای اخلاقی، فساد، فحشا و ابتذال دارد و در فصل بعد، به شیوه اصلاح طبقات گوناگون جامعه و بررسی برنامه های حکومت اسلامی پرداخته و در فصلی دیگر، به جایگاه ویژه و مهم نهاد روحانیت و تقلید و مرجعیت اشاره کرده و به بیان راهکارهایی در شیوه اداره حکومت بر اساس دیدگاههای حکومت دینی پرداخته است.(34)

انحلال جمعیت فدائیان اسلام

در سال 1334 ه . ش آمریکا با پیمان نظامی «سنتو» کوشید تا ایران، عراق، سوریه و ترکیه را از نفوذ کمونیسم مصون دارد. فدائیان اسلام در تحلیل این پیمان نظامی به این نتیجه رسیدند که از این پس، ایران به پایگاه نظامی آمریکا تبدیل خواهد شد.

بنابراین، با کوششی فزاینده با آن مخالفت ورزیدند و با صدور اعلامیه ای اعلان نمودند: «در مصلحت مسلمین دنیا، پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمانهای دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقل تشکیل دهند.»(35)

حسین علاء، نخست وزیر وقت، به طور جدی پیوستن ایران را به این پیمان دنبال کرد و فدائیان اسلام نیز طبق پیمان خود، اعدام انقلابی او را پی ریزی کردند. آنان روز 25 آبان 1334، علاء را که در مجلس ختم پسر آیة الله کاشانی رحمه الله شرکت کرده بود، در مسجد شاه هدف گلوله قرار دادند. فدایی اسلام «مظفر ذوالقدر» که این عملیات را به عهده گرفته بود، ناکام ماند و نتوانست او را از پای در آورد. علاء دستور سرکوبی فدائیان اسلام را داد و در نخستین روزهای آذر همان سال، نواب صفوی به همراه مظفر ذوالقدر، سید محمد واحدی و خلیل طهماسبی دستگیر شدند و دادگاه نظامی تشکیل گردید.(36)

پرواز به سوی دوست

پس از بازداشت آنان، حکم اعدام برایشان صادر شد. با صدور این حکم، هیئتی از نجف اشرف، به نمایندگی از طرف علما و مراجع نجف، آیات عظام: خویی رحمه الله ، حکیم رحمه الله و شاهروردی رحمه الله به ایران اعزام گردید تا با مسئولین کشور صحبت کنند. حتی هیئتی از «اخوان المسلمین» مصر نیز برای دفاع از نواب و یارانش راهی ایران شد؛(37) اما همه این دفاعها و هواخواهیها در 27 دیماه سال 1334 ه . ش بی نتیجه ماند. در ساعت 5/3 نیمه شب او را که شکنجه زیادی متحمل شده بود، به همراه یارانش بیرون آوردند. به مجرد بیرون آوردن، ندای همیشگی آنان: «الله اکبر» بلند شد و مرحوم شهید نواب صفوی شروع به خواندن قرآن با صدای بلند کرد. آنان را به سوی جوخه اعدام بردند. نواب درخواست کرد که دستانشان را باز کنند تا با یارانش معانقه نماید. سپس آنان را بستند؛ ولی نواب خواست که چشمانشان را نبندند.(38) طنین الله اکبرشان در صدای زوزه گلوله های کینه پیچید و خاموش گردید. راهشان پایدار و روحشان بلند باد!

--------------------------------------------------------------------------------

1. علمای مجاهد، محمد حسن رجبی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، 1382 ش، ص 522.

2. رویدادها، دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه، تهران، چاپ اوّل، 1370 ش، ج 2، ص 223.

3. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1377 ش، ج 1 و 2، ص 436.

4. سفیر سحر، سید علی رضا سید کباری، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل، 1372 ش، صص 51 ـ 52.

5. همان، صص 53 ـ 54.

6. شهدای روحانیت شیعه، علی ربانی خلخالی، بی نا، بی جا، چاپ اوّل، 1402 ق، ج 2، ص 207؛ سفیر سحر، ص 31.

7. جمعیت فدائیان اسلام، داود امینی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، 1381 ش، ص 53؛ شهدای روحانیت شیعه، ج 2، صص 207 ـ 208.

8. جمعیت فدائیان اسلام، ص 68.

9. سربداران بیدار، مجدالدین معلمی، قم، انتشارات مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، چاپ اوّل، 1380 ش، ص 18.

10. جمعیت فدائیان اسلام، صص 70 ـ 71؛ سربداران بیدار، صص 18 ـ 19.

11. فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص 57.

12. همان، صص 57 - 58.

13. فدائیان اسلام، تاریخ، عمکرد، اندیشه، صص 60 ـ 62.

14. سربداران بیدار، صص 29 ـ 30.

15. جمعیت فدائیان اسلام، ص 143.

16. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 441.

17. ناگفته ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، محمود قدوسی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اوّل، 1370 ش، ص 37؛ سفیر سحر، صص 85 ـ 86.

18. ناگفته ها، ص 44 و 39.

19. همان، ص 32.

20. شهدای روحانیت، ج 2، ص 209.

21. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 438؛ سفیر سحر، ص 89.

22. ناگفته ها، ص 47.

23. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 439.

24. سفیر سحر، ص 91.

25. برگرفته از: سربداران بیدار، صص 56 ـ 59.

26. رویدادها، ج 2، ص 225؛ جمعیت فدائیان اسلام، ص 198.

27. سربداران بیدار، ص 65.

28. ناگفته ها، ص 79.

29. همان مدرک.

30. فدائیان اسلام، صص 118 ـ 124.

31. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 440.

32. سربداران بیدار، ص 60.

33. فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، صص 110 ـ 112.

34. این کتاب در پایان کتاب فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، ضمیمه شده است.

35. سربداران بیدار، ص 119.

36. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 445.

37. جمعیت فدائیان اسلام، ص 327.

38. ناگفته ها، صص 352 ـ 353.

بر ستیغ ایمان (شهادت سیدمجتبی نواب صفوی)

پايگاه حوزه
پدید آورنده : طیبه چراغی
سرود شکفتن
آفتاب در پشت ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس های خود را می کشید و نور اندکی به زمین می رسید. در سال 1303 ش، در خانواده ای روحانی، فرزندی به دنیا آمد که نامش را مجتبی نهادند. مادر وی، زنی پاک دامن و مؤمن از خانواده ای اصیل و بزرگ بود. پدرش نیز سیدجواد میرلوحی، مردی فاضل و روحانی بود که با ظلم و ستم مبارزه ای پی گیر داشت. سیدجواد، به اقدامات مختلف دولت در متحد کردن لباس ها و کشف حجاب اجباری زنان اعتراض کرد. در پی این اعتراض، وی را ناگزیر کردند لباس روحانیت را از تن درآورد. پس از آن، سیدجواد با عنوان وکیل در دادگستری مشغول به کار شد. وی در دادگستری نیز به دلیل اعتراض به سیاست های نادرست علی اکبر داور، وزیر عدلیه، روانه زندان گردید و پس از سه سال، همانجا با وضع مشکوکی جان سپرد.
نخستین تجربه سیاسی
سیدمجتبی نواب صفوی، در هر فرصت مناسبی که پیدا می کرد برای دانش آموزان از اسلام و تعلیمات اسلامی می گفت. تا آنکه در تاریخ 17 آذرماه 1321 سیدمجتبی هجده ساله، مبارزات سیاسی خود را آغاز کرد. سید وارد مدرسه شد و روی یک صندلی چوبی ایستاد و طی یک سخنرانی پرشور به دانش آموزان گفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربی، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده درمی آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند... بهتر اینکه ما حرکت کنیم و برویم جلو مجلس و خواسته هایمان را به دولت بگوییم تا تکلیفمان را معیّن بکنند». سخنان سید موجب شد تظاهرات وسیعی از سوی دانش آموزان بر ضد دولت برپا شود، ولی با مداخله پلیس به درگیری انجامید و نواب نیز تحت تعقیب قرار گرفت.
ورود ممنوع
نواب صفوی پس از پایان تحصیلاتش در شرکت نفت استخدام شد و مدتی بعد به آبادان انتقال یافت. روح مبارزه هیچ گاه به وی اجازه سکوت نمی داد. از آنچه درباره تحقیر ملت مسلمان ایران و به بازی گرفتن جان و مال آنان می دید، همواره در دل رنجی جانکاه داشت. سید شب ها جلساتی برای کارکنان برگزار و آنان را با وظایف دینی و اجتماعی خود آگاه می کرد. او می گفت: «نفت از آنِ ملت ایران است و خارجی ها آمده اند تا ما را زیر سلطه خود درآورند و قسمت هایی از آبادان را در اختیار گرفته و اجازه ورود به ما نمی دهند.... این چیست که در چند جای شهر نوشته اند: «ورود ایرانی و سگ ممنوع». خارجی ها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده اند، در حالی که آنها مستخدم ما هستند».
خطر کسروی
پس از خروج رضاخان در شهریور 1320، دیکتاتوری به پایان رسید و نظام نوپا به دلیل شرایط موجود، قدرت اجرایی نداشت. با ایجاد فضای آزاد سیاسی در کشور، احزاب جدیدی شکل گرفت و هر حزب از یکی از قدرت های خارجی دستور می گرفت؛ عده ای با آمریکا، دسته ای با روسیه، و برخی نیز با انگلستان سر و سِرّ داشتند. در چنین شرایطِ اجتماعیِ خاص، سید احمد کسروی، به عنوان نماد تفکر مجموعه این احزاب شناخته شده بود. در اوضاع بحرانی که مردم قصد بازگشت به فرهنگ و شخصیت واقعی خود را داشتند، ناگهان با کتاب های انحرافی و قلم مسموم کسروی روبه رو شدند. کسروی، پاک دینی را جانشین اسلام می شمرد؛ از این رو، گروه فدائیان اسلام، این عامل گمراهی را از سر راه برداشتند.
سادات مبارز
بزرگداشت فرزندان فاطمه علیهاالسلام ، درسی بود که نواب صفوی از علامه امینی آموخت؛ راهی که خشنودی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به همراه داشت و نواب احیاگر این آیین در ایران شد. سیدمجتبی از همان روزهای نخست طلبگی، در این مسئله بسیار تأمل کرد که چون سادات، مادری مانند فاطمه زهرا علیهاالسلام و پدری چون فاتح خیبر دارند، اظهار علاقه و محبت به آنان واجب است. او در آغاز ورود به حوزه، با این فرهنگ آشنا شد و به همین دلیل یارانی را برای اجرای هدف الهی خود برگزید که همگی از فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بودند؛ سید عبدالحسین واحدی، سید محمد واحدی، سید حسین امامی، سید هاشم حسینی، سید هادی میرلوحی (برادر نواب) و سیدمحمدعلی لواسانی.
شکل گیری جمعیت فداییان اسلام
نواب صفوی معتقد بود که باید به مقابله با حرکت های الحادی پرداخت و چنین مقابله ای، نیازمند ایجاد تشکیلات منسجم نظامی ـ سیاسی در قالب آموزش های اسلامی بود. این تشکیلات باید از عناصری زُبده و دارای روحیه ایثار، شهامت و شجاعت تشکیل می شد. با این اندیشه، نواب صفوی در سال 1324 این مجموعه را بنیان نهاد تا از این راه، به سازمان دهی نیروهای جوان بپردازد. وی با صدور اعلامیه ای، موجودیت این جمعیت را با عنوان «جمعیت فداییان اسلام» اعلام کرد.
فداییان اسلام
نواب صفوی به این دلیل نام گروه خود را «فداییان اسلام» گذاشت که یقین داشت در راه مبارزه بزرگی که در پیش دارد، همه گونه فداکاری لازم است؛ گرچه به فدا شدن جمعی بینجامد. او در مورد انتخاب عنوان "فداییان اسلام" برای تشکیلات سیاسی اش می گوید: «حضرت سید الشهدا علیهاالسلام را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود: فداییان اسلام. من هم از این جهت نام فداییان اسلام را بر این تشکل اسلامی نهادم».
نواب، جامعه و حکومت اسلامی
سیدمجتبی نواب صفوی با انتشار کتابی تحت عنوان جامعه و حکومت اسلامی یا اعلامیه فداییان اسلام، به تبیین دیدگاه ها و برنامه های پیشنهادی حکومت اسلامی همت گماشت. او در این کتاب ضمن بررسی مفاسد موجود در جامعه به نمایاندن راه های اصلاح عموم طبقات اجتماعی پرداخت. نواب افزون بر تقاضای اصلاحات در سطح روحانیت و مرجعیت، خواستار دگرگونی در وزارت خانه های فرهنگ، دادگستری، کشور، دارایی و دستگاه های دولتی آن زمان شد و آن گاه از چگونگی مجلس شورا و کیفیت انتخابات صحیح مجلس اسلامی بحث کرد. در اداره کشور، نواب صفوی به قوه قضائیه اهمیت زیادی داده و معتقد بود امنیت برای افراد در جامعه، تنها در سایه قوه قضائیه به وجود می آید؛ ضمن آنکه قوه قضائیه، باید از استنباط، فقاهت و اجتهاد تهی نباشد.
اقدامات فداییان اسلام
نخستین اقدام جدّی فداییان اسلام، در روز بیستم اسفند 1324 با کشتن احمد کسروی آغاز شد. آنها کسروی را در حالی که در اتاق بازپرس وزارت دادگستری مشغول بیان توضیحاتی بود، با ضربات گلوله از پای درآوردند. در پی این اقدام، نواب صفوی برای مدتی ایران را ترک کرد و پس از مدتی دوباره به کشور بازگشت.
دومین اقدام فداییان اسلام، با ترور عبدالحسین هژیر وزیر دربار شاهنشاهی در روز جمعه سیزدهم آبان 1328 تحقق یافت. یک سال و چهار ماه بعد، یعنی در تاریخ چهاردهم اسفند 1329، سومین اقدام آنان با اعدام رزم آرا، نخست وزیر وقت صورت پذیرفت.
تفکر نواب
اهمیت تاریخی تفکر و اندیشه نواب صفوی، در تأثیری است که او و سازمانش بر ویژگی اسلام گرایی انقلاب ایران و گسترش آن گذاشته اند. برخی از شخصیت های پرنفوذ جمهوری اسلامی و تعدادی از سازمان های سیاسی مهم اسلامی، نظیر هیئت های مؤتلفه اسلامی، ریشه های عمیقی در فداییان اسلام دارند. البته نکته مهم تر اینکه نواب صفوی و سازمان او، با طرح و تنظیم برنامه مفصل یک آرمان شهر اسلامی، دیدگاه، گفتمان و لحن فرهنگی خاصی برای جنبش اجتماعی مردمی بنا نهادند که سرانجام به وقوع انقلاب اسلامی ایران انجامید.
حکومت اسلام
برخی از برنامه های اصلاحی نواب برای حکومت چنین بود:
1. مهم ترین اصلاح باید از وزارت فرهنگ (دبستان، دبیرستان و دانشگاه) آغاز شود. علت اینکه آموزش در ایران بوعلی، زکریا و صنعتگر تربیت نمی کند، به دلیل حاکمیت رجال جنایت پیشه بر آن است. لذا باید کادر آموزش و پرورش عالی، از عالمان و متخصصان مسلمان باشد.
2. نظام مالیاتی باید بر مبنای احکام اسلام و از طریق تبلیغ صورت گیرد نه نظام ظالمانه و زور.
3. اصلاح وزارت دادگستری در دو جهت باید صورت پذیرد:
الف) انقلاب در قوانین، یعنی تبدیل کلیه قوانین به قوانین مدنی، حقوقی و جزایی اسلام.
ب) تربیت فقها برای قضاوت.
4. اصلاح قانون انتخابات، به طوری که اصل انتخابات آزاد باشد و نمایندگانی از مسلمان های پاک انتخاب شوند. کلیه قوانین خلاف اسلام لغو و دوباره قانون نظارت علمای طراز اول اجرا شود.
و اکنون می بینیم با شکل گیری انقلاب اسلامی، بسیاری از ایده های آن شهید بزرگ به بار نشسته است.
کیان شیعه
در سال 1327، پهلوی دوم برای اضافه کردن مفاد تازه ای به قانون اساسی، از جمله اختیار شاه برای انحلال مجلس، دادن فرماندهی کل قوا به شاه، تأسیس مجلس سنا و لغو رسمیت مذهب شیعه، دستور به تأسیس مجلس مؤسسان داد. با وجود خفقان شدید، فداییان اسلام اعلامیه ای بدین شرح منتشر کرد:

هوالعزیز، مصوبّات مجلس مؤسسان، در پیشگاه ملت مسلمان ایران رسمیت ندارد و ما ناظر و دیده بان اقدامات هستیم و کارگزاران را از عواقب وخیم تصمیمات شایعه برحذر می داریم.
با صدور این اعلامیه، تشکیل مجلس مؤسسان به مدت یک روز به تعویق افتاد و ماده واحده لغو رسمیت مذهب شیعه از برنامه آن مجلس حذف شد.
برخورد با بی حجابی
فداییان اسلام برای نشان دادن حساسیت خود در برابر مباحث اسلامی، تصمیم گرفتند به تحرک آشکار و مبارزه با بی حجابی دست بزنند. آنان برای آغاز کار، مسجد سلطانی را برگزیدند. فداییان با نصب پرده ای در جلوی مسجد که روی آن نوشته شده بود: «ورود زنان بی حجاب به مسجد سلطانی اکیدا ممنوع» انتظامات آن محل را به دست گرفتند. اعلامیه هایی نیز با عنوان: «آتش شهوت از بدن های عریان زنان بی عفت شعله کشیده، خانمان ایران را می سوزاند» و «نوامیس اسلام را به نام تمدن به بازار شهوت، روز و شب کشیده اند، کجاست روح غیرتی که به درد آید» منتشر شد.
رهایی فلسطین
اعلام موجودیت اسرائیل و اوج گیری جنگ اعراب و اسراییل و پخش اخبار آن در ایران، موجی از هیجان دینی را در مردم پدید آورد. آیت اللّه کاشانی، پس از مشورت با نواب صفوی، اعلام کرد برای اعتراض به کشتار بی رحمانه مردم فلسطین به دست صهیونیست ها، در مسجد تجمع خواهند کرد. پس از پایان اجتماع، مکان هایی برای نام نویسی داوطلبان جنگ با اسرائیل تعیین شد. جالب اینکه در کمترین زمان ممکن، نزدیک به پنج هزار نفر برای اعزام به فلسطین نام نویسی کردند. در این باره فداییان اسلام بیانیه ای صادر و خواستار اعزام نیرو به فلسطین شدند.
مخالفت با انتقال جنازه رضاخان به ایران
پس از مرگ رضاخان، عده ای می کوشند برای دفن جنازه او در جوار حرم مطهر حضرت علی علیه السلام امضای برخی افراد با نفوذ نجف را به دست آورند. نواب صفوی که آن زمان در نجف اشرف تحصیل می کرد، شخص امضا گیرنده را در مقابل صحن حضرت علی علیه السلام به باد کتک گرفت. در نتیجه، موضوع حمل جنازه به نجف، منتفی شده، سرانجام جنازه وی در مصر به امانت دفن شد. پس از تثبیت سلطنت محمدرضا، او تصمیم گرفت که برای افزایش وجاهت خانواده و سلطنت، جنازه پدرش را از مصر به ایران بیاورد و در مراسم باشکوهی از او تجلیل کند. در این زمینه، فداییان اسلام همه نیروهای خود را بسیج کرد تا از سوی مسلمانان، کوچک ترین احترامی به جنازه او صورت نگیرد. به این ترتیب جنازه رضاشاه در میان اعتراض گروه های مذهبی جامعه و تنفر شدید مردم، در مقبره از پیش ساخته شده شهر ری به خاک سپرده شد.
ملاقات با شاه
شهید نواب صفوی برای لغو حکم اعدام یکی از شاگردانش نزد شاه رفت. ایشان می گوید: وقتی به دربار رفتم، آقای جم، وزیر دربار به من گوشزد کرد ملاقات با اعلیحضرت عرفی دارد؛ از جمله تعظیم به وی، رعایت زمان ملاقات و...، ولی من گوشم بدهکار این حرف ها نبود. به نزد شاه که رسیدم، تعظیم نکردم، بلکه سلام دادم و سر جایم ایستادم. به ناچار شاه دستش را دراز کرد و با من دست داد و پرسید: آقای نواب صفوی چه می خوانید؟ من شنیده ام شما طلبه هستید و درس می خوانید. ما آمادگی داریم هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم. نواب می گوید: دستم را محکم بر روی میز کوبیدم و گفتم: «من درس هستی و سیاه مشق زندگی می خوانم...، من به شما نصیحت می کنم باید از فلسطین حمایت کنید و با مردم مظلوم و فقیر باشید».
پس از پایان وقت ملاقات، شاه به وزیر دربار می گوید: «این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت می کند با من صحبت کرد، و اصلاً انگار نه انگار شاهی وجود دارد».
فعالیت های بین المللی نواب صفوی
نواب صفوی در شهریور ماه سال 1332، برای شرکت و سخنرانی در جلسه کنگره عظیم اسلامی، راهی بیت المقدس شد. او در آنجا با ایراد سخنرانی به زبان عربی، برای رهایی امت اسلام و سرزمین فلسطین، مسلمانان را به قیام برضد دولت های دست نشانده شان فراخواند. نواب سپس به اردن و سوریه سفر کرد و به دیدار ملک حسین، پادشاه اردن رفت و او را به پشتیبانی از آرمان فلسطین و آزاد ساختن آن از چنگال صهیونیست های غاصب تشویق کرد. سپس با تشویق علامه امینی رحمه الله به مصر رفت. اخوان المسلمین در مصر از او استقبال کردند و از او خواستند که به مناسبت شهادت دو تن از اعضای این جمعیت، در دانشگاه الازهر سخنرانی کند.
ورزش صبحگاهی
در هیئت فداییان اسلام، معمولاً سه شنبه ها دعای توسل بود و شب های جمعه، جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی. زیارت عاشورا، دعای کمیل و ندبه هم که جای خود داشت. جالب اینکه تقریبا بیشتر افراد اصلی هیئت، سید بودند. نماد هیئت هم پرچم سبزی بود که با کلمات زیبای لااله الاّاللّه ، محمد رسول اللّه و علی ولی اللّه داخل یک هلال ماه آراسته شده بود. قرائت اذان با صدای بلند هنگام نماز و ورزش صبحگاهی، از جمله ویژگی هایی بود که مردم، کم کم فداییان اسلام را با آن می شناختند.
دستگیری و بازداشت
در سال 1334، زمزمه های پیوستن ایران به پیمان نظامی «سنتو» شنیده می شد. فداییان اسلام در تحلیل این پیمان گفتند که از این پس، ایران به پایگاه نظامی آمریکا در منطقه تبدیل خواهد شد؛ بنابراین، سرسختانه با آن مخالفت کردند. حسین علا، نخست وزیر وقت تصمیم گرفت ایران به طور جدّی در این پیمان شرکت کند. فداییان اسلام نیز ترور علا را پی ریزی کردند؛ ولی هنگام انجام عملیات، گلوله در تفنگ گیر کرد و علا از این مهلکه نجات یافت و ذوالقدر که مأمور انجام این عملیات بود، دستگیر شد. سپس دستور دستگیری همه اعضای رسمی و مطرح فداییان اسلام صادر شد و رهبر و اعضای فداییان اسلام به دام می افتند و از روز پانزده آذر، بازجویی از آنان آغاز شد. دادگاه پس از سه روز دادرسی، نواب صفوی، سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل تهماسبی را به اعدام محکوم کرد.
روح بزرگ
یوسف حنا، خبرنگار لبنانی در کنار دیگر خبرنگاران منتظر نشسته بود. نواب در حالی که می گفت: «ما حکومت های خاورمیانه را تغییر و حکومت اسلامی تشکیل خواهیم داد» وارد سالن شد. بیشتر خبرنگاران سخنان نواب را تأیید می کردند، اما یوسف مات و مبهوت نشسته بود و سید را نگاه می کرد. نواب نزدیک رفت و پرسید: نظر تو چیست؟ یوسف گفت: متأسفم من مسیحی هستم. نواب پرسید: چرا مسیحی؟ چرا به مسلمانان نپیوستی؟ قلب یوسف به تپش درآمد. گویا تا به حال هیچ کس با این صراحت در این باره از او سؤال نکرده بود. لحظه ای سکوت کرد و همان طور که به چشم های مهربان نواب خیره شده بود، با صدایی لرزان گفت: ... استاد چه بگویم تا مسلمان شوم؟ یک روز بعد، یوسف حنا در روزنامه اش نوشت: «من بعد از ملاقات با نواب صفوی مسلمان شدم.... هنگام دیدار با او، جسم نحیفی دیدم که در ورای آن روح بزرگی نهفته بود...؛ روحی که می تواند دنیای اسلام را دگرگون کند».

شجاعت ستودنی
مرحوم علامه محمدتقی جعفری که مدتی در نجف اشرف با نواب صفوی همراه بوده است، در مورد شهامت و شجاعت بی نظیر ایشان می گوید: به پیشنهاد سیدمجتبی، پیاده از نجف برای زیارت به کربلا می رفتیم. هنوز چند کیلومتر از شهر دور نشده بودیم که مردی تنومند از اعراب، خنجر به دست راهمان را بست و گفت: پول و جواهر هرچه دارید رو کنید. داشتم پول هایم را درمی آوردم که ناگهان سید با چالاکی عجیبی، خنجر عرب را گرفت و با سرعت، نوک آن را نزدیک گلوی مرد گرفت و رعدآسا فریاد زد: «با خدا باش و از خدا بترس...». چند لحظه گذشت و مرد عرب، در عین ناباوری تسلیم شد. سید خیلی آرام خنجر را کنار گرفت و رو به من گفت: برویم؟! در این فکر بودم یعنی چه که دزدی را همین طور رها کنیم، که مرد عرب پیش آمد و با سرافکندگی ما را به خیمه اش دعوت نمود! از تعجب و شگفتی دیگر نمی فهمیدم چه خبر است. فقط شنیدم که نواب فورا پذیرفت و گفت: اینها عرب هستند و به میهمان ارج می نهند، خیالت راحت باشد.
کلام و منطق قوی
نبوغ شهید نواب صفوی تنها در میدان مبارزه و ایجاد حماسه رزمی نبود؛ بلکه او از نظر منطق، بیان و استدلال هم بسیار قوی می نمود. او با داشتن ایمانی عمیق و اخلاصی کامل و نیتی پاک، چون لب به سخن می گشود، همه را تحت تأثیر قرار می داد و سخنانش چون از دل برمی خاست، بر دل می نشست و تحولی ژرف در فکر و اندیشه ها به وجود می آورد.
تقویت باورهای دینی
شهید نواب صفوی برای اعتلای کلمه حق و نمایاندن حقیقت اسلام و قرآن، از هر فرصتی بهره می برد و به تقویت باورهای دینی مردم می پرداخت. هنگامی که مرحوم کربلایی کاظم کریمی ساروقی را، که در یک لحظه با اینکه هیچ سواد خواندن و نوشتن نداشت، حافظ کل قرآن شده بود شناخت و به صورت مکرر او را آزمایش کرد، او را به تهران برد و در یک مصاحبه مطبوعاتی، جایگاه والای او و معجزه قرآن را به آگاهی عموم رساند. در نتیجه این تلاش ها، برخی از جوانان و افراد فریب خورده و منحرف، مقام معنوی و عنایات امامان معصوم را درک کرده و به حقیقت گرویدند.
شهید نواب صفوی به همراه هیئتی از علما، مرحوم کربلایی کاظم را به سفر زیارتی مشهد مقدس برد و در مسیر راه در شهرهای سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نیشابور نیز او را به مردمِ استقبال کننده معرفی کرد و اعجاز الهی را شرح داد.
عبادت و مناجات
نواب صفوی در حال نماز و در برابر پروردگار خود، بنده ای نمونه بود. فروتنی ای که این بزرگ مرد در هنگام نماز خود داشت، هر بیننده ای را به شگفتی وا می داشت. از نظر نواب، هیچ چیزی به اندازه نماز ارزش و اهمیت نداشت. او در هر حالتی و هر جایی که بود، به محض داخل شدن وقت نماز، کار خود را رها کرده، به نماز مشغول می شد. نواب برای گرفتن وضو خود را معطل نمی کرد، ولی اذان را با صدای بلند و دلنواز می گفت. نواب با آنکه جثه ای نحیف داشت، ولی بیشتر روزها را روزه می گرفت و مقیّد به خوردن سحری نبود.
عزّت نفس و آزادگی
شهید نواب صفوی از جمله افرادی است که دنیادوستی را از وجودش پاک کرده، دوستی خود را برای خدا و اولیای گرامی اش خالص گردانیده بود. به همین دلیل کسی نتوانست او را با دام های ظاهری و زرق و برق دنیوی فریب دهد.
در سال 1333، یکی از عالم نماها، صدهزار تومان وجه نقد اهدایی شاه را به نواب تقدیم داشت و گفت: شاه افزون بر این وجه، سه پیشنهاد دیگر نیز دارد: 1. در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر ایران عمل کنید؛ 2. منزلی برای شما در نظر گرفته شود و شما در آن منزل ساکن شوید؛ 3. با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تأمین کند.
نواب که غیرت و شهامت را از مولایش علی علیه السلام به ارث برده بود، از این پیشنهادها آشفته شد. به همین دلیل با کمال قاطعیت به امامی گفت: «خجالت نمی کشی مرا به درگاه معاویه دعوت می کنی؟» او نیز پول ها را برداشته، به سرعت بیرون رفت.
رعایت شئون اجتماعی
شهید نواب صفوی، در هر مجلسی که وارد می شد لابه لای جمعیت می نشست و توقع نداشت در جای مخصوصی بنشیند. در کوچه و بازار به تمام کسانی که برخورد می کرد، سلام می کرد و تا وقتی که آن فرد خداحافظی نمی کرد، او نیز مؤدب می ایستاد.
پس از پایان یکی از جلسات عمومی، مردی جلو آمد، نواب را بوسید و عرض کرد سؤالی دارد. در آن هنگام، فشار جمعیت به قدری زیاد بود که بین آن مرد و شهید نواب صفوی که روبه روی یکدیگر ایستاده بودند، هیچ فاصله ای وجود نداشت. مرد در اثر ازدحام جمعیت، کفش خود را روی انگشت نواب گذاشت و آن را زخمی کرد. اما شهید نواب، بدون توجه جواب سؤال او را داد. وقتی جمعیت متفرق شدند، معلوم شد انگشت پای نواب مجروح شده و احتیاج به درمان دارد. یکی از دوستان به ایشان گفت: چرا در همان وقت چیزی نگفتید؟ ایشان فرمودند: «اگر من چیزی می گفتم، موجب خجالت آن مرد می شد و این درست نبود؛ در صورتی که تحمل این درد مختصر برای من آسان تر از تحمل شرمندگی اوست».
شوق لقاء اللّه
در آخرین ملاقات شهید نواب صفوی با خانواده اش، مادر ایشان گفت: کاش ما مُرده بودیم. کاش ما از بین می رفتیم، بعد شما خودتان را به کشتن می دادید. نواب ناراحت شد، ولی مهربانانه به مادر گفت: خانم! اجازه بدهید من دست شما را ببوسم، پای شما را ببوسم، نمی خواهم جسارتی بکنم، ولی دلم می خواهد مانند مادرهای صدر اسلام باشید. مگر نمی دانید که یک مادر چهار پسرش را در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به جنگ فرستاد و هر چهار فرزندش شهید شدند. وقتی پیامبر بازگشت، آن زن آمد و رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بوسید و گفت: ای رسول خدا! مفتخرم که چهار پسرم لایق بودند در رکاب چون تو مردی کشته شوند. از آن مادرها باشید. مرگ برای هر انسانی هست، بالاخره پیر یا جوان، انسان می میرد. تصادف می کند یا بیمار می شود. اما آن مرگی بهتر است که باعزّت باشد، مرگ باعزّت، بهتر از زندگی با ذلت است. مرگ در راه خدا، خیلی بهتر از مرگ عادی است».
غسل شهادت
نزدیک صبح جوخه اعدام در کنار میدان بزرگ پادگان به خط ایستادند. نواب و یارانش از سلول بیرون آمدند. ناگهان سید محمد واحدی فریاد زد: «اللّه اکبر، اللّه اکبر». به اشاره سرهنگ اللهیاری، پاسبانی دست بر دهان سید محمد گذاشت. سرهنگ پرسید: اگر خواسته ای دارید بگویید. سید برای غسل شهادت آب طلبید. آبی که فراهم شد سرد بود. نواب خشمگین بر سر سرهنگ بختیار فریاد زد: «اگر آب گرم نباشد، رنگ ما می پرد و تو و امثال تو فکر می کنند ترسیده ایم. اما مهم نیست. خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر می شود» آن گاه یارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت: «خلیلم، محمدم، مظفرم! زودتر آماده شوید. زودتر غسل شهادت کنید، امشب جده ام فاطمه زهرا علیهاالسلام منتظر ماست». پس از غسل شهادت به نماز ایستاد. افسران و درجه داران با ناباوری به آنان نگاه می کردند. دستان به قنوت رفته اش حریم آسمان مناجات بود.
سخن آخر
لحظاتی قبل از شهادت و پس از اتمام نماز، نواب بار دیگر امت جدش را چنین هدایت نمود: «شما بندگانی ضعیف در برابر خدای جهان هستید. چند روزِ دنیا به زودی می گذرد. کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید. شما به دستور شاه ستمگر، ما را شهید می کنید، ولی طولی نمی کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می شوید. آن روز پشیمانی دیگر سودی ندارد. شما باید سرباز اسلام باشید و در راه دین بجنگید، نه اینکه سلاحتان را برای حفظ حکومت شاه روبه سینه عاشقان اسلام نشانه بگیرید.... ای افسران و مقامات عالی مرتبه ارتش! شما هم به جای اینکه خود را به حکومت پوسیده و فاسد شاهنشاهی بفروشید، به اسلام رو بیاورید تا در دو جهان به عزت برسید. فریب این درجه ها و مقامات ظاهری را نخورید و بدانید که قیامت بسیار نزدیک است».
مسافر سحر
سحرگاه 27 دیماه 1334، مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، لحظات عروج یکی از قهرمانان عالم تشیع، سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش بود. او که جانش با نغمه وحی دمساز بوده، افتخار حماسه سازی در راه احیای ارزش های الهی و اعتلای پرچم حق را در نقاط مختلف جهان به نام خود ثبت کرد. نواب، آن منادی اندیشه های عاشورایی، پرچم دین باوری را در عصر سلطه ناپاکان به دوش کشید و با استقبال از مرگ سرخ و شهادت در راه خدا، نام خود را زنده ساخت و با ابدیت پیوند زد.
خطبه ای همچون زینب علیهاالسلام
پس از انجام حکم اعدام، پیکر مطهر شهید نواب صفوی و یارانش را به قبرستان مسگرآباد بردند و در آن مکان دفن کردند. عصر روز 27 دیماه 1334، همسر شهید نواب صفوی به قبرستان رفت و چند لحظه کنار قبر همسر شهیدش گریه کرد. ناگهان یکی از افسران جلو آمد و با خشونت گفت: بلند شو! این قدر گریه نکن. در این هنگام، آن شیرزن، دیگر سکوت را جایز ندانست و اجازه نداد که با شهادت نواب همه چیز فراموش شود. به همین دلیل زینب وار گفت: «آری! خاندان آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم را بنی امیه همین گونه تسلیت دادند. ای یزید، ای پسر پهلوی! چه خوب ثابت نمودی که از چه قوم و چه سلسله ای هستی. تو فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را نیمه شب به جرم دین داری می کُشی، و تصور می کنی که می توانی جابرانه و ظالمانه حکومت نمایی. هیهات! به خدا سوگند اگر تمام مردان ما را بکشی، ما زن ها حاضریم در مقابل گلوله های ناجوانمردانه شما و دشمنان اسلام بایستیم».
انتقال پیکر نواب به قم
چند سال پس از شهادت نواب صفوی، شهرداری تهران تصمیم گرفت قبرستان مسگرآباد را به پارک تبدیل کند. بنابراین، برخی از دوستان باوفای شهید نواب صفوی که قبرها را از قبل شناسایی کرده بودند، تصمیم گرفتند اجساد را به قبرستان وادی السلام قم منتقل کنند. دوستان نواب و از جمله برادر آن شهید پس از کندن قبرها، با بدن سالم نواب مواجه شدند؛ گویی همین چند لحظه پیش دفن شده بود. این افراد که در تاریکی شب اقدام به نبش قبر کرده بودند، موفق به خارج کردن اجساد نواب صفوی، سیدمحمد واحدی و مظفر علی ذوالقدر شدند، ولی نتوانستند اجساد سید عبدالحسین واحدی و خلیل تهماسبی را به قم منتقل کنند.
شهید نواب صفوی از منظر بزرگان
امام خمینی رحمه الله : «نواب بسیار اخلاص داشت».
علامه امینی رحمه الله : «نواب، ذخیره خدا برای جهان تشیع است».
مرحوم طالقانی: «فداییان اسلام یک اقدام انقلابی کردند، وکلای واقعی مردم را به مجلس فرستادند؛ اقدام انقلابی دیگر کردند، نفت ملی شد».

حضرت آیت اللّه سید صدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) خطاب به فداییان اسلام فرمود: «من تاکنون هر راهی را که نواب صفوی رفته، تأیید کرده ام و هم اکنون هم تأیید می کنم».
فرجام سخن
با مروری کوتاه بر زندگی نه چندان طولانی شهید نواب صفوی، این روحانی دل سوخته و غیرتمند، می توان دو درس بزرگ و کارآمد از آن گرفت:

یکی اینکه خدمت به اسلام، حتما افراد فراوان و مال و امکانات زیاد نمی خواهد، بلکه با کمترین افراد و با امکانات محدود، البته با توکل بر خدا و ائمه علیهم السلام ، می توان تحولات بزرگی انجام داد.
و دوم اینکه در راه مبارزه، انسان باید از مال و جان خود بگذرد؛ چرا که لغزیدن و ترسیدن برای هر کدام از آنها، می تواند کارهای بزرگ را بی نتیجه سازد.
عشق یعنی مجتبی را تیرها
خواب دیدم جلوه مهتاب را  صورت نورانی نواب را 
چون خلیل حق تبر بر دوش برد  کولباری از خطر بر دوش برد 
عشق یعنی مجتبی و تیرها  خنجرستانی پُر از تکبیرها 
او نوید انفجار نور بود  او طلوع غیرتی مستور بود 
او تمام زندگی را مرد زیست  عارف و رندانه و شبگرد زیست 
او خدا را دست بیعت داده بود  زندگی را رنگ غیرت داده بود 
او به حال سایه ها خندید و رفت  او به ما بی مایه ها خندید و رفت 
رفت اما سینه مالامال اوست  چشم غیرت در به در دنبال اوست 
رفت اما بعد از او فریاد ماند  عاشقان را شیوه فرهاد ماند 

 

بیانات مقام معظم رهبری درباره شهید نواب صفوی

پايگاه حوزه
کلید واژه ها :
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله خامنه ای، در سالروز شهادت شهید سیدمجتبی نواب صفوی، بیانات معظم له را که در گفتگویی درباره شخصیت این شهید بزرگوار در سال 63 ایراد شده است، بازنشر می کند.
سؤال: چنانچه حضرتعالی مستحضرید اولین مبارزه ی مرحوم نواب صفوی پیش از آنکه جنبه ی سیاسی، نظامی داشته باشد جنبه ی فرهنگی داشت، به این معنی که ایشان اولین مبارزه را با افکار کسروی شروع کرد، حالا از نظر حضرتعالی تأثیر این حرکت در جامعه ی آن روز مخصوصاً در میان روشنفکران و علماء چگونه بود؟
 
 پاسخ: البته کاری که ایشان در مقابل کسروی انجام دادند یک کار فرهنگی فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسی، نظامی، فرهنگی بود. نظامی بود برای اینکه خب کسروی را مضروب کرد ایشان... بله بالاخره و مضروب کرد و بعد هم یکی از یاران ایشان کسروی را کشت یعنی دو مرتبه از طرف نواب، کسروی مورد حرکت باصطلاح نظامی قرار گرفت. یکبار به وسیله ی خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیله ی مرحوم امامی، سید حسین امامی، که با اسلحه زد و کسروی را عملاً نابود کرد. کار سیاسی هم بود، همانطور که قبلاً هم گفتم، اصلاً ماهیت حرکت ضد دینی که کسروی هم یک تئوریسینها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسی بود، هیچکس نمی تواند بگوید کسروی یک عنصر غیر سیاسی بوده، مگر کسی می تواند چنین چیزی را بگوید؟ خود کسروی یک عنصری بود که اصلاً حرکتش از آغاز، در مشروطیت و بعد از مشروطیت، تا آن روزی که کشته شد یک حرکت سیاسی بود و یکی از چهره های سیاسی ایران بود پس مبارزه ی با کسروی فقط مبارزه ی با افکار ضد مذهبی او نیست زیرا که همان افکار ضد مذهبی هم یک حرکت سیاسی بود و یک ریشه و منشأ سیاسی داشت بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من کار مذهبی فقط نبود، کار مذهبی، سیاسی بود و به همین شکل هم منعکس شد. البته در اینکه تأثیرش در روشنفکرهای آن روز چگونه بود من می خواهم بگویم آن زمان که خب من نبودم، یعنی در صحنه نبودم و سن آن زمان هم اجازه نمی دهد که از نزدیک آن زمان را درک کرده باشم، آن طور که من بعدها فهمیدم دستگاه هم تبلیغات زیادی کرده بود. روشنفکرهای آن روز هم با دین و مسائل دینی و هر جلوه ی دینی به شدت بد بودند، آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمی اروپا که معمولاً ما یک پنجاه سالی، صد سالی، شصت سالی بعد از اروپا همیشه روشنفکرهای ما حرکت می کردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمی اروپا رایج بود، تفکر ضد دینی، دین را مسخره دانستن، هر چیز دینی را بدون هیچ دلیلی محکوم کردن رایج بود در دوران بعد ازرفتن پهلوی حتی در کشور ما، و ادامه داشت، لذا هر چیزی که رنگ و بوی دین داشت، از نظر روشنفکرهای آن روز بدون هیچ استدلالی مطرود بود و نواب کسی بود که حرکتش صد در صد نشان داده می شد که صبغه و انگیزه ی دینی دارد لذا بود که آنها قاعدتاً آن را نمی پسندیدند. در نوشته جاتی هم که آن وقت روز، بعضی از روزنامه ها و همچین محافل روشنفکری آن روز برخوردی که با این قضیه کردند نشان داد که هیچ قبول ندارند مرحوم نواب را، تا مدتها کار را به جایی رسانده بودند و وضع تبلیغات علیه نواب را جوری حاد کرده بودند حتی گروههای سیاسی غیرمذهبی، که افراد مؤمن هم خیلی دوست نمی داشتند که منتسب بشوند به جریان نواب، برای خاطر اینکه گفته می شد آنها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسی سازمان یافته است و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعی را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلی ها بوجود آورده بودند تا سالها بعد. لذاست که من تصورم این است که کار مرحوم نواب از نظر روشنفکرهای آن روزنه، کار مطلوب و خوبی به حساب نیامد و تفسیر خوبی رویش گذاشته نشد.

 

 سؤال: بفرمایید تأثیر مبارزه ی فدائیان اسلام بخصوص در فاصله ی سالهای 1324، 25 تا سال 1334 که در روز 27 دی همراه با یارانش مرحوم نواب به شهادت می رسد، در جریانهای سیاسی داخلی و نیز در فعل و انفعالات سیاسی استکبار جهانی چگونه بود؟
 
 پاسخ: یکی از چیزهایی که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلی به دست فراموشی سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روی کار آمدن حکومت ملی دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب بود و تلاشهای آنها نبود و ارعابی که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنی دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکی بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی این را آشکارا هم می کرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزی بودند که ترکیب مصدق کاشانی آن را ارائه می داد یعنی یک حکومت ضد استبدادی و ضد سلطنتی دینی، این بود دیگر، ترکیب کاشانی و مصدق اینجوری بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضد سلطنتی، ضد استبدادی، ضد انگلیسی، این خصوصیت آن چیزی بود که از مجموعه ی مصدق و کاشانی بوجود می آمد و منعکس می شد در خارج. مرحوم کاشانی که خب مظهر این حرکت محسوب می شد یعنی مظهر مردمی و دینی این حرکت محسوب می شد و الا مصدق را که عامه ی مردم نمی شناختند، به فدائیان و شخص نواب خیلی التقاط داشت مرحوم کاشانی، بعد از جریان ترور رزم آرا روزنامه ها یک عکسی را منتشر کردند که مرحوم کاشانی دستش را گذاشته روی سر مرحوم طهماسبی که قاتل رزم آرا بود و با همان لحن مخصوص خودش مثلاً می گوید بی سوادت، نمی دانم، یک چیزی، یک جمله ای محبت آمیزی، کلمه ی بی سوات را مرحوم آیت الله کاشانی زیاد تکرار می کرد در مقام شوخی و مزاح با افرادی که با آنها مخاطبش بودند، نشنیدید این را؟ ... بی سوات ... بله بی سوات با«ت»، این نشان دهنده ی آن حالت طیبت مرحوم اقای کاشانی بود یعنی نشان می داد که این جوانی که حالا دست هم روی سرش گذاشته و با محبت دارد بهش حرف می زند و شوخی هم می کند بهش می گوید بی سوات، این مورد توجهش است پس بنابر این از زدن رزم آرا مرحوم کاشانی استقبال می کند، این هم که قاتل رزم آرا است. یک چنین حمایتهای صریح و علنی را آدم آنوقت مشاهده می کرد معلوم بود که فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیت الله کاشانی قرار دارند و او از آنها کاملاً حمایت می کند و اینها هم بی دریغ به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت گیری ای که مجموعه ی مصدق و کاشانی گفتم بوجود می آورد تلاش می کردند و حرکت می کردند و در حقیقت جریان نهضت ملی نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتیکه بین اینها و مصدق اختلاف افتاد که آن اختلافات تاریخچه ی مفصلی دارد که بعد دیگر به کلی بین اینها دشمنی و نقار برقرار شد تا اینکه حتی منتهی شد به زدن فاطمی که فاطمی را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامی زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهی او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند ... این بیانی که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقی از همین فعل و انفعالات بود یعنی شما ببینید از سال 29 تا 32 یعنی از سال ملی شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالی که بر کشور ما سه سال و خرده ای که گذشت می دانید یکی از آن دوره های فوق العاده حساس کشور ماست از لحاظ ارتباط با سیاستهای خارجی، این دوران دورانی است که سلطه ی قدیمی انگلیسی یک ضربت محکم بهش می خورد و خاطرات حکومت ملی، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازی بود به کلی از ذهنها شسته و زدوده شده بود باز در ذهنها زنده می شود، مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند دیگر، در مشروطیت و در همه ی قضایا مردم همیشه توی صحنه ها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند، یک چیز عجیبی است اصلاً تاریخچه ی حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچه های استثنایی است روی این هم کسی کار نکرده، اگر مقایسه کنید مردم ما را با ملتهای دیگر از لحاظ تعیین کنندگی مواقف حساس، خواهید دید که ملت ما از آن ملتهای جالبند از این جهت، خب در دوران رضاخانی به کل، اصلاً خشکیده بود این روح، تمام شده بود دیگر اصلاً مردم هیچ کاره ی محض شده بودند به خاطر آن استبداد، بعد از دوران رضاخان هم مسئله ای نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشاند و در صحنه ها حاضر کند. دوران مصدق یعنی دوران حکومت مصدق و از 29 تا 32، به این تعبیر، جزو دورانهایی بود که از این جهت خیلی حساس بود، ضربه ی به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمی بوسیله ی خود مردم، و یک نگاه تند به سلطه گران و به خارجیانی که در کار ایران دخالت می کنند، بعد تهدید کردن مقام سلطنتی که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند اینها یک حوادث عجیبی است دیگر، یعنی جزو مقاطع کم نظیر تاریخ ماست، در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثری بود یعنی در روی کار آوردن آن دولت در حمایت مرحوم کاشانی، پس طبعاً در قضیه ی خلع ید از انگلیسها، در قضیه ی نفت و در بقیه ی مسائل. پس می بینید که این دوران ده ساله ی عمر سیاسی و مبارزاتی مرحوم نواب یکی از مهمترین نشانه ها و آثارش حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه ی سه چهار ساله ی بین 29 تا 32 است که از برهه های تاریخی کشور هم هست.
 
 سؤال: یک سؤالی الان به ذهن من خطور کرد خواستم آن را هم از حضرتعالی سؤال بکنم. سؤالم این بود که ایشان اندیشه اش و شخصیتش در حرکت اخوان المسلمین و ساختار فکری اخوان المسلمین تا چه میزان بود، با توجه به سفرهایی که به منطقه کردند؟
 پاسخ: ایشان تحت تأثیر اخوان المسلمین بود یعنی حسن البناء روی ایشان اثر گذاشته بود و ایشان به نوبه ی خودش روی دیگران اثر گذاشته بود. یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفتش که من در مصر، در آن سفری که نواب صفوی مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشته ی مهندسی داشتم درس می خواندم و داشتم درس می خواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو داری درس می خوانی اینجا؟ برو فلسطین بجنگ، گفت من یکهو منقلب شدم به یک عده ای از جوانها در مصر سخنرانیهایی ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدی مشغول درس خواندنی؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئله ی فلسطین را جور دیگری کرد. خیلی مرد قوی ای بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتی رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته بود گفته بود پسر عموجان این انگلیسها خیلی خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنی سید است، آره گفته بود انگلیسها خیلی خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجوری ای بود گوش ملک حسین را می گرفت فشار می داد.
این گفتگو در تاریخ بیست و دوم دی ماه سال 1363 انجام گرفته است.

 
 

 
 

خاطره اولین دیدار رهبر معظم انقلاب با شهید نواب صفوی

پايگاه حوزه
کلید واژه ها :
رهبر معظم انقلاب درباره اولین دیدار خود با شهید نواب صفوی ، رهبر فدائیان اسلام می گوید: باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله نواب در من به وجود آمد وهیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد.
حضرت آیت الله خامنه ای درباره اولین دیدار خود با شهید نواب چنین می گوید:
نواب یک سفر آمد مشهد . برای اولین بار نواب را آنجا شناختیم و فکر می کنم که سال 31 یا 32 بود . ما شنیدیم که نواب صفوی و فداییان اسلام آمده اند مشهد و در مهدیه عابدزاده از اینها دعوت کرده بودند.
یک جاذبه پنهانی مرا به طرف نواب می کشاند و بسیار علاقه مند شدم که نواب را ببینم . خواستم بروم مهدیه ولی نتوانستم بروم چون مهدیه را بلد نبودم . یک روز خبر دادند که نواب می خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم. ما آن روز مدرسه را آب و جارو و مرتب کردیم . یادم نمی رود که آن روز جزو روزهای فرا موش نشدنی زندگی من بود.
مر حوم نواب آمد . یک عده هم از فداییان اسلام با او بودند که با کلاهشان مشخص می شدند. کلاههای پوستی بلندی سرشان می گذاشتند و با آن مشخص می شدند . اینها هم دور و برش را گرفته بودند و همراه با جمعیتی وارد مدرسه سلیمان خان شدند . راهنماییشان کردیم و آمدند در مدرس مدرسه که جای کوچکی بود نشستند . طلاب مدرسه هم جمع شدند . هوا هم گرم بود . تابستان بود ظاهرا یا پاییز ، درست یادم نیست . آفتاب گرمی بود . ایشان هم شروع به سخنرانی کردند.
سخنرانی نواب یک سخنرانی عادی نبود . بلند می شد ومی ایستاد وبا شعارکوبنده و با شعاری شروع به صحبت می کرد . من محو نواب شده بودم . خودم را از لابلای جمعیت به نزدیکش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم واو هم بنا کرد به شاه وبه دستگاههای انگلیس و اینها بدگویی کردن . اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود . اسلام باید حکومت کند واین کسانی که در راس کار هستند اینها دروغ می گویند . اینها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرفها را از نوا ب صفوی شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس می کردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم . این احساس را واقعا داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم.
چنان که گفتم آن روز هوا خیلی گرم بود . عده ای که با خود نواب بودند شربت آبلیمو درست کردند ویک ظرف بزرگ ، یک قدحی شربت آبلیمو درست کردند و آوردند که ایشان و هر کس نشسته هست بخورد . یکی از دوروبریهای ایشان لیوان دستش گرفته بود وذره ذره از آن شربت به همه می دا د و هر کس دور وبر نواب بود ( شاید 100 نفر آدم آن دوروبرها بودند ) با یک شور و هیجانی به همه شربت می داد . اواخرشربت کم شد ، با قاشق به دهان هر کسی می گذاشتند . وقتی که به من می دا د ، گفت : بخوران شاء ا... هر کس این شربت را بخورد شهید می شود.
بعد گفتند که فردا هم نواب به مدرسه نواب می رود . من هم رفتم مدرسه نواب برای اینکه بار دیگر نواب را ببینم . مدرسه نواب مدرسه بزرگی است . برعکس مدرسه سلیمان خان که کوچک است ، مدرسه نواب جا و فضای وسیعی دارد . آن روز همه آن مدرسه را فرش کرده بودند و منتظر نواب بودند . گفتند که از مهدیه راه افتاده اند به این طرف . من راه افتادم و به استقبالش رفتم که هر چه زودتر او را ببینم . یک وقت دیدم از دور دارد می آید . یک نیم دایره ای در پیاده رو درست شده بود که وسط آن نیم دایره نواب قرار گرفته بود و دو طرفش همینطور صف مردمی بود که از پشت سر فشار می آوردند و می خواستند او را ببینند و پشت سرش جمعیت زیادی حرکت می کرد.
 من هم وارد شدم . باز رفتم نزدیک نواب قرار گرفتم . جذب حرکات او شده بودم . نواب همین طوری که می رفت شعار هم می داد . نه این که خیال کنید همین طور عادی راه می رفت ، یک منبر در راه شروع کرده بود : ما باید اسلام را حاکم کنیم . برادر مسلمان ! برادر غیرتمند ! اسلام باید حکومت کند.
از این گونه حرفها و مرتبا در راه با صدای بلند شعار می داد . به افراد کراواتی که می رسید می گفت : این بند را اجانب به گردن ما انداخته اند، برادر بازکن . به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود می گفت: این کلاه را اجانب سر ما گذاشته اند برادر بردار . و من دیدم کسانی را که به نواب می رسیدند و در شعاع صدای او و اشاره دست او قرار می گرفتند ، کلاه شاپو را بر می داشتند و مچاله می کردند در جیبشان می گذاشتند . اینقدر سخنش و کلامش نافذ بود. من واقعا به نفوذ نواب در مدت عمرم کمتر کسی را دیده ام . خیلی مرد عجیبی بود یک پارچه حرارت بود ، یک تکه آتش بود.
با همین حالت رسیدیم به مدرسه نواب و وارد مدرسه شدیم . جمعیت زیادی هم پشت سرش آمدند . البته مدرسه پر نشد ، اما حدود مسجد مدرسه جمعیت زیادی جمع شده بودند.
 باز من رفتم همان جلو نشستم و چهار چشمی نواب را می پاییدم . شروع به سخنرانی کرد . با همه وجودش حرف می زد . یعنی این جور نبود که فقط زبان و سر و دست کار کند ، بلکه زبان و سر و دست و پا و بدن و همه وجودش همینطور حرکت می کرد و حرف می زد و شعار می داد و مطلب می گفت . بعد هم که سخنرانیش تمام شد ظهر شده بود و پیشنهاد کردند که نماز جماعت بخوانیم . قبول کرد و اذان گفتتند . ایستاد جلو و یک نماز جماعت حسابی هم ما پشت سر نواب خواندیم . بعد نواب رفت و دیگر ما بی خبر بودیم و اطلاعی از نواب نداشتیم تا خبر شهادتش به مشهد رسید ، بعد از حدود تقریبا دو سال که از سفر نواب به مشهد می گذشت.
خبر شهادتش که رسید ما در مدرسه نواب بودیم . یادم هست که یک جمع طلبه آن چنان خشمگین و منقلب شده بودیم که علنا در مدرسه شعار می دادیم و به شاه دشنام می دادیم و خشم خودمان را به این صورت اظهار می کردیم و اینجا جای دارد که بگویم مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی روی همان آزادگی و بزرگ دلی که داشت ، تنها روحانی مشهد بود که در مقابل شهادت نواب عکس العمل نشان داد و آن عکس العمل در درس بود . سر درس به یک مناسبتی حرف را به نواب صفوی و یارانش برگرداند و انتقاد شدیدی از دستگاه کرد و تاثر شدیدی ابراز کرد و این جمله یادم است که فرمود : وضعیت مملکت ما به جایی رسیده است که حالا فرزند پیغمبر را به جرم گفتن حقایق می کشند . این را از مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی من به یاد دارم . هیچ کس دیگر متاسفانه عکس العمل نشان نداد و اظهاری نکرد.
باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله نواب در من بوجود آمد وهیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد. یک سال بعد از آن من دوستی پیدا کردم که از مریدان و نزدیکان نواب بود . این دوست معلم بود در تهران . الان هم هست . بعد از شهادت نواب در سال 35 بود که او آمده بود مشهد و خاطرات فراوانی از نواب نقل می کرد . خودش هم با نواب نزدیک بود . از زندگی شخصی نواب ، از زندگی مبارزاتی نواب ، از شعارهایش ، از بیانیه هایش ، از وضع خانوادگی ، خیلی چیزها برای من گفت و ما را بیشتر مجذوب و عاشق نواب کرد و این حالت و رنگ گیری از نواب شروع شد و موجب شد که ما در همان سال 35 اولین حرکات مبارزاتی خودمان را شروع کنیم و آن به این صورت بود که یک استانداری آمده بود مشهد به نام فرخ ، این شخصی بود که به مظاهر و ضوابط دینی هیچگونه احترامی نمی گذاشت . از جمله اینکه در ماه محرم و صفر 2 ماه در مشهد معمول بود سینماها تعطیل می شد . این شخص اعلام کرد که سینماها فقط تا بیستم محرم تعطیل است . اول گفت تا 14 محرم ، بعد یک قدری سر و صدا شد تا 20 محرم تمدید کرد . مانشستیم با همدیگر یک اعلامیه نوشتیم که اول اعلامیه هم این حدیث نهج البلاغه بود که : ما اعمال البر کلها والجهاد فی سبیل الله عندالامر بالمعروف ونهی عن المنکر الا کنفسه عند البحیه.
 و شاید اول اعلامیه نبود . اواسط اعلامیه بود . اعلامیه هایی نوشتیم دست نویس . کپی می گذاشتیم . توی اطاق می نشستیم با همدیگر هر کداممان می نوشتیم . هر اعلامیه ای حساب کرده بودیم حدود سه ساعت طول می کشید نوشتنش و مضمونش تحریک مردم در امر به معروف و نهی از منکر در این که این شخص این استاندار آمده این کارها را کرده و ضوابط و ظواهر دینی را مورد بی اعتنایی قرار داده . مردم چرا ساکتید ؟ چرا امر به معروف نمی کنید ؟ چرا حقایق را نمی گویید ؟ و از این حرفها.
چند نفر بودیم که یکی من بودم یکی همان دوست معلممان بود. یکی همین آقای سید جعفر زنجانی بود که برای زیارت می آمدند مشهد ، یکی دو نفر دیگر هم بودند که چون نمی دانم کجا هستند و چه کار می کنند اسم هایشان را نمی خواهم بیاورم و نشستیم این اعلامیه ها را نوشتیم و اعلامیه ها را پاکت کردیم و فرستادیم این طرف وآن طرف یک تعدادش هم ماند که از عجائب این است که همین اواخر یکی دو سال پیش توی کاغذهای کهنه و قدیمی یکی از آن اعلامیه ها به خط خودم را پیدا کردم که آن اعلامیه چهار صفحه است که این حدیث هم وسط اعلامیه بود و اولش یک آیه دیگری بود ، حال یادم نیست و این حدیث هم این بود . لتامرون بالمعروف و لتنهون عن المنکر تا آخر راجع به امر به معروف و نهی از منکر بود و اولین حرکت سیاسی و مبارزاتی ما از این جا شروع شد.

 

 

درباره خاطرات شهيد نواب صفوى

   

مرکزبررسی های اسلامی   
به قلم استاد سید هادی خسروشاهی
اشاره:
پنجشنبه 27 دى ماه مصادف با چهل و دومين سالگرد شهادت رهبر فدائيان اسلام حضرت «نواب صفوى» و ياران وفادارش شهيدان: ذوالقدر، طهماسبى و واحدى است. بدين مناسبت تلخ، مطلب زير كه درباره خاطرات شهيد نواب صفوى نوشته شده است، از نظر مى‌گذرد:
كوشش و تلاش بى‌سابقه‌اى كه در داخل و خارج، براى نگارش «تاريخ معاصر ايران» به عمل مى‌آيد، بسيار زياد و گسترده است. در يك مورد از سوى نهادهاى ظاهراً فرهنگى آمريكا، براى تهيه «تاريخ شفاهى ايران» ششصدهزار دلار سرمايه گذارى شده است(2 ) و «تاريخ شفاهى چپ ايران» هم در آلمان تهيه مى‌شود، كه هم‌اكنون مجموعه اول آن در 600 صفحه چاپ و منتشر شده است...
در ديگر كشورهاى غربى، عمله رسمى يا آماتور امپرياليسم و حقوق بگيران سابق رژيم پهلوى، و قلم به مزدان «اجاره‌اى»! به شدت و سرعت مشغول «تاريخ‌نگارى» و «خاطره»نويسى هستند و در اين راستا 16 جلد تاريخ دوران پهلوى را به قلم دكتر الموتى، از لندن منتشر ساخته‌اند و ده‌ها نوع كتاب ديگر را به نام «خاطرات» به دست چاپ سپرده‌اند كه محتويات بخش عمده‌اى از آنها، اصولا جعلى است.
«خاطرات اسدالله خان علم»، «على امينى» و «بختيار» و ديگر اوباش دوران پهلوى، از جمله كتاب‌هايى است كه اخيراً به بازار آمده است.... از قول شاه سابق «پاسخ به تاريخ» را نشر داده‌اند و از قول «اشرف پهلوى» ـ آن جرثومه فساد و تباهى ـ «تسليم‌ناپذير» و «من و برادرم» را و از زبان ثريا پهلوى، «كاخ تنهايى» را... و اكنون بايد منتظر خاطرات «فرح پهلوى» و «اردشير زاهدى» بود(3 ) و يا حتى «تاريخ انقلاب اسلامى»! به قلم عمله معروف ظلمه; چون: شجاع‌الدين شفاو داريوش همايون و امير طاهرى و يا قلم به مزدانى از اين قماش كه در ديار غرب، به بهره‌گيرى بهينه از «آزادى» و «حقوق بشر»! اشتغال دارند...
البته اگر اين موجودات دوپا، تاريخ رژيم خود را مى‌نوشتند و آنچه را كه ژنرال حسين فردوست در خاطرات خود درباره خود آنها آورده است، تكميل مى‌كردند ما را با آنها حرفى نبود، ولى آنها به بررسى تاريخ ما! پرداخته‌اند. در اين رابطه، حتى «تاريخ فدائيان اسلام» را هم در كتاب‌هاى اين آقايان مى‌يابيم كه طبق انتظار، آكنده از اكاذيب، تحريف حقايق و وارونه‌گويى‌هاست... و گاهى آن چنان دروغ به هم بافته‌اند كه هيچ عاقلى نمى‌تواند آن را باور كند، اما اينها گويا در همه چيز اهل «شاه»كارند!(4 ) (*1)
                                                           ***
... پيش از هواداران شاه، چپ گرايان وطنى نيز درباره تاريخ فدائيان اسلام، اشاراتى دارند كه نشان دهنده نوع برخورد منفى و غيرمنطقى آنان با كل حركت اسلامى ـ ضدامپرياليستى ايران مى‌تواند باشد.
رفيق بيژن جزنى چپ معروف، در كتاب «تاريخ ايران» خود مى‌نويسد:
«... نواب عقايد خود را از اخوان‌المسلمين تقليد كرده بود(!) و حكومت شرعى اسلام را تبليغ مى‌كرد. نواب شخصاً مردى صادق و پرهيزكار بود. مهم‌ترين ترور فدائيان اسلام ترور رزم‌آرا بود كه درست در موقع اوج‌گيرى جنبش در يك موقعيت تاريخى انجام گرفت و زشت‌ترين آنها سوء قصد به دكتر فاطمى همكار مصدق.. ترورهاى فدائيان اسلام به جز در مورد رزم‌آراء و تا حدى هژير، نتيجه‌اى در جريان‌هاى سياسى موجود به بار نياورد و واجد تمام صفات ترور كور مى‌باشد».(*2)
ملاحظه مى‌فرماييد كه تحليل تاريخى اين آقايان، از چه عمقى برخوردار است؟ تبيين انديشه اسلامى درباره جامعه و حكومت، «تقليد» از اخوان‌المسلمين است؟ گويا پيش از اخوان، انديشه حكومت در اسلام وجود نداشته است؟ و اعدام مهره‌هاى اصلى و رسمى استعمار و استبداد: رزم‌آراء و هژير و كسروى هم «ترور كور» است، اما ترور چند ژاندارم و پاسبان در شهر و روستا، توسط همين چپ‌گراهاى وطنى، از ديدگاه آقايان «نبرد مسلحانه» خلق است و از نوع غير كور!...
... فسيل‌هاى ملى گرايان هم در اين ميان، همچنان ساز خود را مى‌زنند و با استفاده از فرصت، آنچه را كه خود صلاح مى‌دانند، انتخاب و تلخيص و مونتاژ كرده و به نام تاريخ به دست چاپ مى‌سپارند، حتى اگر منبع و مأخذ آنها در اين راستا، گازيوروسكى ـ روزنامه نويس مجهول الهويه شرقى ـ آمريكايى باشد!...
جناب سرهنگ غلامرضا نجاتى، علاوه بر انجام وظيفه فوق(*3) در «تاريخ 25 ساله ايران» خود، درباره فدائيان اسلام فقط در دو سطر چنين مى‌نويسد:
«... رويداد مهم در كابينه علاء، تيراندازى به سوى علاء درمسجد شاه و اعدام نواب صفوى و دو تن از يارانش بود».(*4)
و اصولا گويا، اين فدائيان اسلام نبودند كه به قول مرحوم آيت‌الله طالقانى: جبهه ملى را به روى كار آوردند و در ملى شدن صنعت نفت، با از ميان برداشتن موانع اصلى چون هژير و رزم‌آراء، حاكميت آقايان را امكان‌پذير ساختند (*5) و البته بلافاصله به دستور پيشوا، رهبرى آنها به زندان رفت و اين زندان، 22 ماه تمام استمرار يافت!...
تازه آقاى نجاتى در همين دو سطر كوتاه هم حقيقت را نمى‌نويسد چون در كنار شهيد نواب صفوى، سه نفر از يارانش به جوخه اعدام سپرده شدند، نه دو نفر، و پيش از آنها هم شهيد عبدالحسين واحدى، توسط ژنرال بختيار تبهكار، به شهادت رسيده بود... و اين درست در دورانى بود كه بيشتر آقايان ملى! بر سر كار و زندگى خود بازگشته و يا در استراحتگاه احمدآباد به سر مى‌بردند!
اگر تصور شود آقاى نجاتى به علت اقامت طولانى در امريكا، اطلاعات كافى از وضع داخل كشور ندارد، بايد گفت كه چنين نيست و ايشان در همين كتاب دو جلدى و 1200 صفحه‌اى خود، 70 صفحه كامل درباره فدائيان خلق و مجاهدين خلق و تبيين ايدئولوژى و تاريخ آنان، قلم فرسايى نموده است... و اين «ضيق خناق» درباره «فدائيان اسلام»، كاشف از رازى مى‌كند كه آقايانِ ملى‌نماها در «درون» دارند.
اگر نسل جوان غير معاصر با حوادث آن دوران، اين تاريخ‌ها را بخوانند، درباره «فدائيان اسلام» چه برداشت و داورى خواهند داشت؟ نتيجه پيشاپيش روشن‌‌است!
... پس بايد تاريخ پيدايش، اهداف عملكرد و انديشه رهبرى فدائيان اسلام را از خود فدائيان و يا آشنايان آن‌ها پرسيد. خوشبختانه بعضى از افرادى كه در آن دوران بودند، هنوز زنده‌اند و مقالاتى در اين زمينه‌ها نوشته‌اند. و از همه آنها مهم‌تر، خاطرات خود شهيد نواب صفوى، درباره چگونگى پيدايش فدائيان اسلام و عملكرد آنهاست كه به طور اجمال آن را يا به خط خود نوشته و يا آن را بيان داشته و شهيد سيد محمد واحدى به تقرير و تحرير آنها پرداخته و در زمان حيات خودشان، در مجله «خواندنى‌ها» منتشر شده است.
دكتر نصرالله شيفته، سردبير وقت مجله «خواندنى‌ها» در آن دوران، درباره اين خاطرات چنين مى‌نويسد:
«... در آن ايام، شادروان نواب صفوى و تنى چند از ياران نزديكش در تهران به طور مخفى مى‌زيستند. در اواخر سال 1332 در ملاقاتى كه اينجانب در مخفى گاه با آن شادروان و يارانش داشتم، قرار شد يادداشت‌هاى ايشان در يك نشريه هفتگى توسط اينجانب انتشار يابد كه آن خاطرات در 18 مقاله ـ حدود 50 صفحه ـ طى چهارماه انتشار يافت.
شادروان نواب صفوى در اين يادداشت‌ها كه به خط خودش مى‌نوشت، از نخستين روز فعاليت‌هاى سياسى و مذهبى خويش در «عراق» تا آخرين روزها و ماجراى قتل رزم‌آراء و علت اعدام و غيره را به خط خود نوشت كه تماماً به چاپ رسيد.» (*6)
البته اين سلسله يادداشت‌ها، در مجله مزبور، به نام شهيد سيدمحمد واحدى چاپ مى‌شد، ولى همانطور كه آقاى دكتر شيفته نوشته‌اند و همه مى‌دانيم، مطالب به خطّ شخص مرحوم نواب بوده و يا تقرير و پاك‌نويسى آنها به عهده مرحوم واحدى بوده است. و مى‌دانيم سيد محمد واحدى كه به هنگام شهادت بيست سال بيشتر نداشت، به طور طبيعى نمى‌توانست از همه زواياى امور كه در يادداشت‌ها آمده است - از جمله زندگى در نجف و مبارزات نخستين - به عنوان شاهد عينى حضور داشته و از آن‌ها آگاه باشد. البته در يكى دو مورد، مثلا دستگيرى خود مرحوم واحدى، مطالبى آمده است كه مى‌توان گفت آنها از اضافات خود وى مى‌باشد، اما اصل مطالب در كل، از شهيد نواب صفوى است.
                                                             ***
...اين خاطرات به دنبال حملات شخصى به نام حائرى‌نيا در مجله خواندنى‌ها ـ سال پانزده 1334 ـ و پاسخ كوتاه و رسمى شهيد نواب صفوى طى نامه‌اى كه در آن مجله چاپ شد. (*7)، از آغاز سال شانزدهم خواندنى‌ها، مورخ اول مهرماه تا شماره 23 مجله، منتشره در تاريخ 20 آبان‌ماه 1334، جمعاً در 18 قسمت ـ و در 18 شماره ـ منتشر گرديده است.
... در آخرين ديدار نويسنده اين سطور با شهيد عزيز، حضرت نواب صفوى در منزل مرحوم آيت‌الله حاج مهدى سراج انصارى ـ در محله گلوبندك تهران ـ كه تقريباً ده روز قبل از اقدام به ترور حسين علاء، رخ داد، مرحوم نواب صفوى در پاسخ اينجانب درباره تكميل خاطرات، وعده چاپ «متن كامل خاطرات» را داد و در پاسخ مرحوم حاج سراج انصارى كه پرسيد: «مدتى‌ست خبرى نيست؟» گفت: «ما فعلا كار فرهنگى و توضيحى انجام مى‌دهيم، در صورت لزوم، قيام به واجب خواهيم كرد!»
در واقع سانسور مقالات و حذف بخش‌هايى از آن، از جمله موانع و مشكلاتى به شمار مى‌رفت كه استمرار نشر آنها را غير مقدور ساخت. طرح و اجراى ترور علاء هم البته مى‌تواند يكى از دلايل عدم نشر آن باشد.
در ذيلِ پايانِ آخرين بخش‌خاطرات منتشره در مجله خواندنى‌ها، چنين آمده‌است:
«براى اطلاع خوانندگان با اين شماره هيجدهمين مقاله ما به دست خوانندگان مى‌رسد. اكنون ناگزيريم به علاقه‌مندان اطلاع دهيم: از اين شماره به بعد، مقالات ما به علل و موانعى كه از ذكرش معذوريم، قطع مى‌شود و اميداوريم در فرصت مقتضى بتوانيم اين تاريخ را به اضافه مطالبى كه در اثر موانع موجود، تا كنون حذف شده است، چاپ نموده، در دسترس عموم قرار دهيم. پايان» (*8)
... دو روز بعد ـ پنجشنبه 25 آبان‌ماه ـ حسين علاء نخست وزير شاه، در مجلس ختم سيد مصطفى كاشانى، فرزند آيت‌الله كاشانى كه به طور مشكوكى مسموم گرديد و درگذشت، در صحن مسجد ترور شد كه اقدام مظفر على ذوالقدر عضو فدائيان اسلام، با موفقيت همراه نبود و علاء با سر باندپيچى شده براى امضاى قرارداد سنتو ـ پيمان بغداد ـ عازم عراق شد. (*9)
چگونگى حادثه را «خواندنى‌ها» در شماره 26 خود، مورخ سه شنبه، 30 آبان‌ماه، آورده است كه عيناً يك صفحه از آن را در اينجا نقل مى‌كنيم... طبق نوشته مجله، در «كفن» زير لباس‌هاى ذوالقدر شعارهاى ويژه‌اى نوشته شده بود:(5 )(*10)
البته همه مى‌دانيم كه رژيم، پس از ترور «علاء» به وحشت افتاد و با بسيج همه نيرو و توان خود و درخواست كتبى و رسمى مؤكد ژنرال خائن بختيار رئيس فرماندارى نظامى، نواب صفوى و يارانش را دستگير و آنگاه در يك دادگاه نظامى محاكمه كرد و سپس به دستور اربابان خارجى، آنها را به جوخه اعدام سپرد كه چگونگى دادگاه و محاكمات وبيانات شهداى‌بزرگوار را بايد درفصل‌آخر«تاريخ فدائيان اسلام» نقل‌كرد.
                                                              ***
خوشبختانه اخيراً متن كامل خاطرات شهيد نواب صفوى كه در واقع تاريخ و انديشه و عملكرد فدائيان را نشان مى‌دهد، توسط اينجانب گردآورى و همراه با اسناد و توضيحاتى در كتابى مستقل و در ضمن مجموعه «حركت‌هاى اسلامى معاصر» از سوى مؤسسه نشر «اطلاعات» چاپ شده و در اختيار عموم علاقه‌مندان به تاريخ معاصر ايران قرار گرفته است. ما اميدواريم اين بحث مقدماتى كوتاه هم براى روشن شدن آن گروه از علاقه‌مندان و دوستانى كه مى‌پرسند: «اين خاطرات را از كجا به دست آورده‌ايد؟» كافى باشد.
البته همان‌طور كه اشاره شد، مجموعه خاطرات شهيد نواب صفوى هم‌اكنون همراه چند مقدمه، متن خاطرات، توضيحات، اسناد و كتاب: «بيانيه يا راهنماى حقايق» ـ جامعه و حكومت اسلامى ـ تأليف شهيد نواب صفوى كه در واقع مانيفست سياسى فدائيان اسلام است و براى نخستين بار در آبان ماه 1329 شمسى منتشر شده بود، در اختيار علاقه‌مندان قرار گرفته و شايد در مجموع بتواند حقايقى را درباره فدائيان اسلام، عملكرد و انديشه آنها، به ويژه براى نسل كنونى روشن سازد و اين تنها آرزوى ماست.
توضيحات:
*1ـ دكتر مصطفى الموتى در جلد پنجم كتاب «ايران در عصر پهلوى» ـ بحران نفت و ترورهاى سياسى و مذهبى ـ چاپ لندن، 1990 م، از صفحه 136 تا 172 تحت عنوان «فدائيان اسلام» هر نوع تهمت و دروغى را كه مى‌توانسته، جعل و يا از ديگران نقل نموده است. مثلا او مى‌نويسد: «نواب صفوى وقتى از نجف آمد، مبلغ 250 هزار تومان در جيب خود داشت، كه براى ترور كسروى آورده بود!» با توجه به اينكه خرج سفر او را شهيد آيت‌الله مدنى و مرحوم آيت‌الله امينى(صاحب الغدير)، آن هم جمعاً حدود 20 دينار - معادل تقريباً دويست تومان - پرداخته بودند، نوع كذب نويسنده را بايد «شاهانه» ناميد.
*2ـ تاريخ سى ساله ايران، بيژن جزنى، چاپ خارج، ص 91.
*3ـ ر. ك. به «كودتاى 28 مرداد» از مارك، ج، گازيوروسكى، ترجمه سرهنگ نجاتى، چاپ شركت انتشار!
*4ـ تاريخ بيست و پنج ساله ايران، تأليف سرهنگ نجاتى، ج 2 ص 93.
*5ـ شماره 1 و 2 سال سوم فصلنامه «تاريخ و فرهنگ معاصر». آقاى دكتر على شريعتمدارى در مصاحبه خود به صراحت مى‌گويند: عامل اصلى به روى كار آمدن دكتر مصدق و جبهه ملى، فدائيان اسلام بودند و اگر آنها رزم‌آراء را از ميان برنمى‌داشتند، به يقين حكومت ملى، درعالم خيال باقى مى‌ماند...» براى تفصيل، به آن مجله رجوع شود. (مجموعه خاطرات آقاى دكتر شريعتمدارى اخيراً به شكل كتاب نيز منتشر شده است).
*6ـ زندگى‌نامه و مبارزات سياسى دكتر مصدق، تأليف دكتر نصرالله شيفته، سردبير روزنامه باختر امروز، چاپ تهران، نشر كومش، ص 55، 1370.
*7ـ اين نامه را به عنوان مقدمه دوم در كتاب «فدائيان اسلام» چاپ موسسه اطلاعات، آورده‌ايم و در همين كتاب نيز نقل شده است.
*8ـ مجله خواندنى‌ها، سال 16، شماره 23، ص 18.
*9ـ محمّد مهدى عبدخدايى، عدم نشر دنباله خاطرات را ناشى از حذف مطالب حساس آن توسط فرماندارى نظامى اعلام مى‌دارد. (به مقدمه سوم كتاب «فدائيان اسلام، تاريخ، انديشه و عملكرد» مراجعه شود) همين مطلب در يادداشت آخرين بخش از خاطرات هم‌چنين آمده است: «...اين تاريخ را به اضافه مطالبى كه در اثر موانع موجود تاكنون حذف شده است...»
*10ـ روى كفن چه نوشته شده بود؟:
* پيمان نظامى ـ قرارداد نفت و هر پيمان خارجى بايد ملغى شود.
* قل هو الله احد. . .
* احكام اسلام بايد اجرا شود.
* قطع ايادى اجانب و دشمنان اسلام و ايران: انگليس ـ امريكا ـ روس.
* برقرار باد حكومت قرآن.
* واژگون باد حكومت كفر و معصيت.
* الاسلام يَعلو ولا يُعلى عليه.
* اسلام برتر از همه چيز و هيچ چيز برتر از اسلام نيست.
* ولا تحسبنّ الذين قُتلوا فى سبيل الله أمواتاً بل أحياءِ عند ربّهم يرزقون.
(مجله: خواندنى‌ها شماره 26 سال 16 ص 10 به بخش اسناد مراجعه شود).
--------------------------------------------------------------------------------
1 - بعثت - سال هفدهم ـ شماره 25 ـ مسلسل 852 ـ از 7 آبان 1375.
2 - طبق نوشته مسئول «در تاريخ شفاهى ايران» در مقدمه كتاب خود.
3 - خاطرات اين دو هم اخيراً منتشر شده است.
4 - به توضيحات آخر اين بخش مراجعه شود.
5 - كپى متن اصلى در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد .

 

آلبوم عکس شهید نواب صفوی

شهادت نواب صفوي و یارانش

مرکز اسناد انقلاب اسلامی

شهيد سيدمجتبي نواب صفوي در سال 1303ش در خاني‏آباد تهران به دنيا آمد و پس از اتمام دروس ابتدايي، به آبادان سفر کرد. سيد مجتبي سپس براي ادامه تحصيل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آن‏جا از محضر مدرسين حوزه علميه نجف اشرف بهره‏مند گرديد. وي پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آيت‏اللَّه سيدابوالحسن اصفهاني جهت مبارزه با کجروي‏هاي کسروي به ايران آمد و با تشکيل "جمعيت فداييان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بدانديشان پرداخت. ترور وابستگان استعماري مانند احمد کسروي، عبدالحسين هژير، علي رزم‏آرا و حسين علاء از جمله فعاليت‏هاي سياسي اين جمعيت مي‏باشد. شهيد نواب صفوي همچنين با حکومت دکتر مصدق به خاطر عدم عمل به احکام اسلامي به مخالفت برخاست و به همين جهت در ايام نخست وزيري مصدّق، دستگير و به زندان افتاد و تا سقوط حکومت مصدق در زندان بود. سرانجام اين مجاهد خستگي‏ناپذير به همراه سه تن از همرزمانش به نام‏هاي خليل طهماسبي، مظفر علي ذوالقدر و سيدمحمد واحدي در بيدادگاه رژيم پهلوي محکوم و در صبحگاه 27 دي 1334 شمسي تيرباران شده و به خيل شهدا پيوستند. بدين ترتيب پرونده ده سال فعاليت سياسي و اجتماعي جمعيت فداييان اسلام بسته شد و جنايت ديگري در پرونده سياه خاندان پهلوي ثبت گرديد. زندگي نامه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا في سَبيلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(1) سيد مجتبي تهراني معروف به نواب صفوي، در سال 1303 شمسي در خانواده اي روحاني و اصيل در خانه محقري در خاني آباد تهران قدم به عرصه ي وجود گذاشت. وي با علاقه و عشقي وصف ناشدني به روحانيت و به قصد ادامه راه آبا و اجداد خود، در اواخر سال 1320، پس از طي تحصيلات ابتدايي و متوسطه، رهسپار حوزه علميه نجف اشرف شد. شهيد از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر ميرلوحي است. شهيد عنوان نواب صفوي را از خاندان مادر به ارث برده است. پدر او مرحوم سيد جواد ميرلوحي، دانشمندي روحاني بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانيت شد، اما از طريق تصدي وکالت دادگستري همچنان به داد مظلومان مي رسيد. مرحوم سيد جواد در سال 1314 يا 15 در اثر مشاجره و درگيري لفظي با (داور) وزير عدليه ي رضاخان، غيرت علويش به جوش آمد و يک سيلي نثار وي کرد که در اثر آن سه سال به زندان افتاد. شهيد پس از ورود به نجف اشرف، بدون کوچکترين درنگي به فراگيري مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگي با علماي دلسوز و بيدار و مبارز از جمله صاحب کتاب جهاني و کم نظير الغدير، آيت الله علامه اميني قدس سره برقرار کرد. آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب درباره ي شهيد مي فرمايند:(2) بايد گفت که اولين جرقه هاي انگيزش انقلابي اسلامي به وسيله ي نواب در من به وجود آمد و هيچ شکي ندارم که اولين آتش را در دل ما نواب روشن کرد. اعدام انقلابي کسروي و اعلام موجوديت فداييان اسلام بعد از شهريور 1320 و فراگير شدن جنگ جهاني دوم، ايران نيز گرفتار شرايط دشواري شد، از يک طرف مورد تجاوز متفقين قرار گرفت، و از طرف ديگر سود جوياني قلم به مزد و اجير، از آزادي سوء استفاده مي کردند و از طريق ترويج فرهنگ غربي به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طريق زور قلدري نتوانسته بود انجام دهد، از طريق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاريخ اسلام انجام دهند. «احمد کسروي» از جمله افرادي بود که خط معارض و مهاجم عليه اسلام تشيع را دنبال مي کرد. او نه تنها در کتاب «شيعي گري» به روحانيت، مقدسات اسلامي، پيشوايان مذهب تشيع و امامان بحق و معصوم عليهم السلام حمله مي کرد، بلکه در کتاب هاي صوفي گري، بهاييگري، مادي گري و حتي تاريخ مشروطيت، مقدسات ديني و روحانيت را مورد حمله قرار داد. نواب با کتاب هاي کسروي در نجف آشنا شد و موجي از احساسات مذهبي و ديني وجودش را فرا گرفت. کتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حکم به مهدور الدم بودن نويسنده ي کتاب ها دادند. سيد در اواخر 1323، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه ي کسروي رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهين آميز به اسلام و ائمه ي شيعه عليهم السلام و روحانيت برحذر داشت و وقتي مطمئن گرديد که وي اصلاح پذير نيست، آماده ي اجراي حکم الهي شد. شهيد نواب در هشتم ارديبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به کسروي حمله کرد ولي توسط پليس دستگير و زنداني شد. بعد از آزادي از زندان، موجوديت فداييان اسلام را طي يک اعلاميه ي رسمي با جمله ي هوالعزيز و تيتر « دين و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروي را پيگيري نمود نواب صفوي به تدريج با جاذبه ي خود، جواناني چون شهيد سيد حسين امامي را جذب نمود و امامي در 20 اسفند 1324، بر کسروي يورش برد و او را زير ضربات اسلحه ي سرد و گرم قرار داد و چون فرشته ي قهر جانش را گرفت. فداييان اسلام و مجريان حکم الهي دستگير شدند و خبر اعدام انقلابي کسروي در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادي و سرور نمود. بعد از سال 1327، که جنبش ملي شدن صنعت نفت به اوج خود رسيد و فعاليت گروه هاي مخالف رژيم علني شد و اقليت موجود در مجلس مانع تصويب قرار داد «گس گلشاييان» گرديد، رژيم استبدادي شاه براي اين که حتي اقليت مخالفي نيز وارد مجلس نشود، توسط «هژير» دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ي ترور شاه و دست داشتن آيت الله کاشاني در اين ترور، ايشان را بازداشت و به لبنان تبعيد کرد. فداييان اسلام «هژير» را اعدام انقلابي کردند و با نامزد نمودن آيت الله کاشاني و مصدق، گروه اقليت دوباره به مجلس راه يافت. با وجود اين که نواب ميانه ي خوبي با ملي گراها نداشت، اما با توجه به رهبريت آيت الله کاشاني و به منظور وحدت مبارزات اسلامي و ملي، از همگامي و همراهي با آن ها دريغ نورزيد. اعدام انقلابي رزم آرا رزم آرا نخست وزير رژيم پهلوي و دست نشانده ي انگلستان، با ملي شدن صنعت نفت به شدت مخالفت مي کرد و مي گفت که ملت ايران توانايي و لياقت اداره ي اين صنعت عظيم را ندارد و به عناوين مختلف در تصويب اين قانون در مجلس شوراي ملي کارشکني مي کرد. در روز 16 اسفند 1329 زماني که اتومبيل رزم آرا جلوي مسجد امام (شاه سابق) توقف کرد و نخست وزير جهت شرکت در ختم آيت الله فيض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خليل طهماسبي بي درنگ از پشت سر با شليلک سه گلوله او را از پاي درآورد و خود نيز توسط مأموران دستگير شد. او در بازجويي مي گويد: من نمي گويم سمندر باش يا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده اي مردانه باش بلي من طهماسبي هستم و باکي از کشته شدن ندارم، براي اين که خداي متعال مي فرمايد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا في سَبيلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ پس شما اين را مسلم بدانيد کسي که شخصيتي را تشخيص داد خائن به دين و مملکت است ترس از کشته شدن ندارد. آن ها زنده اند. ما معتقد به اين حقايق هستيم.» قتل رزم آرا در دل رژيم چنان وحشتي انداخت که دولت بعدي (حسين علاء) نتوانست با ملي شدن صنعت نفت مخالفتي نمايد و مجبور به استعفا گرديد و مجلس، مصدق را به نخست وزيري انتخاب کرد. آيت الله کاشاني در مصاحبه اي در رابطه با قتل رزم آرا چنين اظهار نظر کرد: «اين عمل (هلاکت رزم آرا) به نفع ملت ايران بود و آن گلوله و ضربه عاليترين و مفيدترين ضربه اي بود که به پيکر استعمار و دشمنان ملت ايران وارد آمد» و در مصاحبه اي ديگر اظهار مي دارد: «... نخست وزير مقتول در زمان حيات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سياست استعماري انگلستان به شدت حمايت مي کرد. چون عموم طبقات مردم ايران با تصميم قطعي و خلل ناپذيري براي کوتاه کردن دست طمع سياست استعماري نفت جنوب قيام کرده بودند، پافشاري رزم آرا براي مقاوت در مقابل افکار عمومي ملت ايران و حمايت از شرکت نفت باعث خشم شديد و عمومي مردم ايران گرديد و جواني غيور، وطن پرست و متدين از ميان مردم ايران برخاست و نخست وزير بيگانه پرست را به جزاي اعمال خود رسانيد...(3) در مرداد 1331، ماده ي واحدي به تصويب مجلس رسيد که چون خيانت حاجي علي رزم آرا بر ملت ايران ثابت گرديده، هر گاه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد به موجب اين قانون مورد عفو قرار مي گيرد. بدين ترتيب در 23 آبان همان سال، طهماسبي پس از دو سال و اندي از زندان آزاد گرديد.(4) آيت الله کاشاني در پي آزادي شهيد طهماسبي او را به عنوان «شمشير برّان اسلام» و «مجري اراده و افکار ملت ايران» مورد ستايش قرار داد.(5) پايان کار فداييان اسلام فداييان اسلام از راه تشکيل جلسات تفسير قرآن و اسلام شناسي بر اساس مکتب تشيع، به فعاليت خود ادامه مي دادند و پرچم سبز و سفيد خود را با کلمات زيباي «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علي ولي الله» آراسته بودند. در آن موقع در دولت حسين علاء پيوستن ايران به پيمان بغداد مطرح بود که در حقيقت ايران يکي از اقمار منطقه ي انگليس و امريکا مي شد. فداييان اسلام در 25 آبان که علاء براي شرکت در ختم مرحوم سيد مصطفي کاشاني وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نکرد و جان سالم به در برد. در اول آذر 1334، نواب و خليل طهماسبي و عبدالحسين واحدي و جمعي ديگر از فداييان اسلام دستگير شدند و در يک محاکمه ي فرمايشي نواب، سيد محمد واحدي و مظفر ذوالقدر محکوم به اعدام و همگي در حالي که اذان مي گفتند، تيرباران شدند. جمعيت فداييان اسلام و بخصوص رهبر آن، نواب صفوي و معاون او، سيد عبدالحسين واحدي در تقويت و روي کار آمدن جبهه ي ملي و تصويب ملي شدن صنعت نفت ايران و انتخاب اعضاي جبهه ي ملي به نمايندگي مجلس بازگشت آيت الله کاشاني از تبعيد، نقش اساسي داشتند و اگر قيام مسلحانه ي آن ها نمي بود و رژيم پهلوي از اين جمعيت حساب نمي برد، هيچ يک از موارد ياد شده عملي نمي شد. نامه ي شهيد نواب صفوي به دکتر مصدق(6) شهيد قبل از کودتاي 28 مرداد 1332، در نامه اي به دکتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به وي جهت اجراي احکام الهي هشدار مي دهد. «هو العزيز آقاي دکتر محمد مصدق نخست وزير پس از سلام، شما و مملکت در سخت ترين سراشيب سقوط قرار گرفته ايد. چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشيد که نجاتبخش شما مملکت، اجراي برنامه ي مقدس پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله مي باشد و پس از تمام جريانات گذشته آماده ي اجراي احکام مقدس اسلام باشيد، قول مي دهم که شما و مملکت را به ياري خداي توانا و به برکت اجراي احکام و تعاليم عاليه ي اسلام از هر بدبختي و سقوط و فسادي حفظ نموده، به منتهاي عزت و سعادت معنوي و اقتصادي برسانم.» 8 شوال المکرم ه.ق 1372 30 خرداد ماه ه.ق 1332 شهيد از زبان همسرش خانم «نيرالسادات احتشام رضوي» چنين مي گويد: «... خدا رحمت کند، مادرش مي فرمود: نواب يک استعداد خاصي داشت... اين قدر استعدادش فوق العاده بود که سالي دو کلاس مي خواند. بعد از اين که دوران ابتدايي تمام مي شود در دبيرستان صنعتي «ايران آلمان» شروع به درس خواندن مي کند... و در همان دوران تحصيل به نفع اسلام و عليه پهلوي مبارزه مي کند. او يک حالت مبارزه و يک روح با شهامتي داشت که عجيب بود. در همان زمان، مجلس قانوني را تصويب مي کند که نواب مخالفت مي کند و 1500 و 1600 نفر از دانش آموزان را جمع مي کند و تظاهراتي را جلوي مجلس راه مي اندازد که رژيم را وا مي دارد تا درخواست فوق را بپذيرد. اما نواب و همراهانش پذيرش زباني را کافي ندانسته، درخواست پذيرش مکتوب موضوع را مي کنند. لکن عوامل رژيم به جاي پاسخ مثبت اقدام به تيراندازي مي کنند که در نتيجه يک نفر به شهادت مي رسد... بعد از اين که ديپلم مي گيرد به آبادان مي رود وارد شرکت نفت مي شود. آن جا که کار مي کنند يکي از متخصصين انگليسي به يکي از کارگرها سيلي مي زند. آقاي نواب بسيار برانگيخته مي شود و مي گويد: واي بر شما که يک کارگر ايراني را يک انگليسي بزند و همه سکوت کنند، در حالي که آنان در کشور ما هستند و از منافع ما استفاده مي کنند، و يک عده کارگر را عليه آنان جمع مي کند. آن متخصص انگليسي مي آيد و عذر خواهي مي کند، ولي شهيد نواب مي گويد، نه خير بايد قصاص بشود، که اين امر منجر به شورش مي گردد. آن گاه تصميم مي گيرند نواب را از بين ببرند که دوستان نواب او را مخفيانه از بصره به عراق مي فرستند. نامه ي شهيد به فرزند خويش شهيد در فروردين 1334، خطاب به فرزندش مهدي، اين نامه را مي نويسد: «فرزندم مهدي عزيز: صفحه ي دلت بايد آيينه اي باشد که حقايق قرآني در آن منعکس گرديده و از آن به قلوب ديگران رسيده، محيط شما و اجتماع دور و نزديک شما را منور کند. اين قرآن و آن صفحه ي دل پاک شما. سلامي براي هميشه از دلم برايت، و محبت خدا و محمد و آلش هميشه در دلت.» پي نوشتها: 1- سوره ي آل عمران، آيه ي 169. 2- مجله ي پانزده خرداد، شماره ي 5 و 6، ص 7. 3- گذشته چراغ راه آينده است، ص 570. 4- مسايل سياسي اقتصادي نفت ايران، دکتر ايرج ذوقي، فصل ششم، ص 261. 5- مجله ي پانزده خرداد، شماره ي 3، سال 1370، ص 36. 6- مجله ي پانزده خرداد 1373، شماره ي 17، ص 128. کتابهایی که درباره فداییان اسلام توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده: فداییان اسلام به روایت تصویر رهبری به نام نواب نواب اسطوره مهر نقش فدائیان اسلام در تاریخ معاصر ایران یادواره شهید نواب صفوی خاطرات احتشام رضوي خاطرات محمدمهدی عبدخدایی : مروری بر تاریخچه فدائیان اسلام جمعیت فدائیان اسلام روزنامه نبردملت جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران رسائل سیاسی- اسلامی دوره پهلوی جلد اول خاطرات شهيد سيد محمد واحدي بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران جمعیت فداییان اسلام به روایت اسناد روزنامه صدای سمنان مقالات مرتبط: کتابشناسی شهیدان فدائیان اسلام شهید نواب صفوی و فداییان اسلام گروهها در بایگانی سفید - گفت‌وگو با حجت‌الاسلام و المسلمین روح‌الله حسینیان گزیده ای از کتاب یادواره شهید نواب صفوی اسنادی درباره احمد کسروی نواب نوشت ... خاطراتی از نواب و فداییان اسلام

 

شهید نواب صفوی(ره) فراتر از زمان

 

 مصطفی علی پور و ابراهیم عسگری

چکیده:

یکی از بزرگانی که مجاهدتهای فراوانی در نهضت اسلامی وپایه گذاری سنگ های این بنای انقلاب اسلامی نموده شهید نواب صفوی است.ایشان با مجاهدت خود در میدان علم و بالاتر ازآن در عرصه عمل،جرقه های نوینی در کاربردی نمودن اندیشه سیاسی اسلام و نیز نقطه عطفی در تاریخ معاصر سیاسی ایران رقم زد که بررسی تاریخی و تئوریک آن ،چراغ راه آینده همگان خواهد بود.بررسی تفکرات و آرمان های نواب صفوی و عملکرد شخصیت های تاثیر گذار آن دوره نظیر آیت ا... کاشانی و دکتر مصدق و دقت در مواجهه ی شهید نواب در برخورد با این شخصیت ها حائز نکاتی است که در این مقاله سعی شده به آن ها پرداخته شود.این نوشته سعی دارد نگاهی داشته باشد به برخوردها،حرکت ها و عکس العمل های این شهید عزت افرین که دربردارنده مفاهیم والای اسلامی بوده است.

کلید واژه ها:

شهید نواب صفوی-آرمان اسلام از دیدگاه نواب صفوی-نواب صفوی ،ایت ا... کاشانی و دکتر مصدق

مقدمه

به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی وبه پاسداشت خون شهیدانی که دراین راه خون خودرانثار کردند این مقاله را که نگاهی دارد به شعائر آرمانی شهید نواب صفوی و حس اسلام خواهی او که وی را از هیچ کاری در این راه وا نمی داشت بر آن شدیم نگاهی دیگر بار به زندگی،مطالبات و ایده های این اسلام شناس و اسلام خواه جوان و شجاع بیاندازیم.لذا پس ازگردآوری،تحقیق و تنظیم به رویت خوانندگان قرارداده و خود آنها رابه قضاوت در مورد تاریخ وا می داریم باشد که مرضی درگاه الهی قرار گیرد.

از تحصیل تا مبارزه

ایشان درسال 1302 ه . ش در خانواده ای روحانی در خانه محقری در خانی آباد درجنوبی ترین نقطه تهران تولد یافت مادر او علویه ای پاک دامن ومومنه ای از خاندانی اصیل وتربیت یافته بود .ایشان تحصیلات خود را در مدرسه صنعتی آلمانها در تهران ادامه داد که در همان سالهای نوجوانی با مشورت مادر ودائی خودش تصمیم به تحصیل در دروس دینی گرفت .

شهید نواب صفوی همچون انسانی که خود را در قفسی می دید دائماً در صدد فرار و پرواز بسوی قله های بلند جهان دانش وبینش وراه یافتن به سوی ماورای این طبیعت بود.لذا به نجف اشرف که آن موقع مرکز بزرگ روحانیت تحت زعامت آیت ا... سید ابو الحسن اصفهانی بود عزیمت کرد.ایشان حدود چهار سال در نجف ماند واز دریای مواج معارف آسمانی درس های بسیاری آموخت.

علمای غیرتمند نجف که نگران اوضاع ایران بودند مرتب اخبار اسف باری از فساد های ناشی از اشغال اشغال گران وتبلیغات ضد اسلامی واز همه خطر ناک تر تبلیغات احمد کسروی دریافت می کردند. او(احمد کسروی) کسی بود که تصمیم گرفته بود مکتب شیعه راکه بزرگترین مانع اشاعه افکار پلید خود می پنداشت مورد هجوم سخنان کفرآمیز خود نماید وحتی نسبت به امام جعفر صادق علیه السلام شروع به هتاکی نموده ودر صدد بود با این دریدگی وبی شرمی آخرین میزان غیرت شیعیان را سنجیده وارزیابی کند.

در تمام محافل دینی خصوصاً درحوزه نجف شوروغوغائی بپاشد وناراحتی ها از جلسات ومباحث ومکاتبات فراتر نمی رفت وگویا شخصی که بتواند این غده سرطانی را ازبین ببرد وجود نداشت .

نواب صفوی داوطلب برای براندازی کسروی شده واز علماء بزرگ دراین رابطه استمداد واستفتاء نمود.لذا با در دست داشتن فتوای قتل چنین عامل فسادی و با یک دنیا شور وشوق به سرعت به تهران بازگشت وبرای اطمینان خاطر به جلسات تبلیغی کسروی مراجعه واطمینان پیدا کردکه دیگری جای هیچگونه تأمل نیست لذا ایشان به آیت ا... طالقانی مراجعه وبا دریافت مبلغ چهار صد تومان از ایشان طپانچه ای خریداری کرده تاکار اورا تمام کند.

واقعه مضروب شدن کسروی موج عظیمی در سرتاسر مملکت به راه انداخت وهمه خواستار آزادی نواب صفوی شدند. دولت نیز زیر فشار افکار عمومی بعد از مدتی کوتاهی او را آزاد کرد . این حادثه در سال 1324 اتفاق افتاد.

دوران سیاسی آن زمان مواجه بود باپیوند مستحکم روس وانگلیس وآمریکا در مقابل هیتلر که منجر بر عقب نشینی متفقین از خاک ایران شد. تمام مناطق هیتلر زده بین جهان خواران بی مروت سهم بندی و تقسیم گردیدکه طبعاً ایران هم ازاین چشم داشت شوم مستثنی نبود .

لذا آمریکا رفته رفته تصمیم گرفت که دست انگلیس را از مناطق زیر نفوذ ومستعمرات او کوتاه کرده وقدرت خود را جایگزین کند . ایران که حدود بیست سال زیر چکمه های دیکتاتوری رضا شاه دست وپا زده بود ویقین داشت که هر چه می کشد از انگلیس وسیاست های مزدورانه اوست زمینه مناسبی شد تا بتوان دولت مردان ایرانی وملت ایران را با لبخند های شیطانی آمریکایی به سوی خود جلب نمود. البته روشن است که دولت بریتانیای کبیر هم که حدود یک قرن است بر سرخوان پر نعمت ملت نجیب ایران به وسیله پادشاهان قاجار سور چرانی کرده است وقرار داد محکمی راجع به نفت ایران منعقد کرده است به این سادگی چشم طمع از گنجینه ای بنام «ایران» بر نمی دارد.

پس از روی کارآمدن ترومن رئیس جمهور آمریکا وعده همه گونه کمک به ملّت های عقب افتاده،آب در دهان شاه ایران وبسیاری از رجال ایران انداخت که مصادف بود با روی کار آمدن جبهه ملی (که دکتر مصدق معروفترین شخصیت آن بود) از طرف دیگر آیت ا...کاشانی نیزکه به همین ترتیب پرچم مخالفت با انگلیس را برداشته وخواهان یکپارچگی ملت برضد اجانب بود . رهبر معظم انقلاب آیت ا... خامنه ای در بیانی فرمودندکه «قبل از پیروزی انقلاب اصلاً کسی فکرنمی کردکه می شود بر ضد حکومت پادشاهی قیام کرد و بتوان حکومت اسلامی تشکیل داد» لذادرآن زمان اکثر علما مخالفت با شاه را درست نمی دانسته وحتی در بعضی موارد حرام می دانستند.در تلگرافهای ونامه هایی که بین شاه ومراجع رد و بدل می شد به خوبی جو حاکم برآن زمان روشن می شود که نظر علما در باره شعارهاچگونه بوده است . نواب صفوی اعتقاد داشت وقتی بر مرحله یقین رسیدیم که بشریت را گمراه کرده اند وحق با اسلام است وباید جهان را نجات داد وبه راه راست واداشت ودیگر نباید سرخود را گرم کرد ،لذا هرچه در توان داشت به کار برد تا رهبران نهضت را که در رأس آن دکتر مصدق وکاشانی بودند متقاعد سازدکه شعار های ملی را به شعارهای اسلامی تبدیل نموده واین ملت به پا خواسته ویک پارچه را به سوی اسلام سوق دهند که در این صورت نه تنها نفت ایران ملّی می شود بلکه ایادی مرموز تمام بیگانگان از این مرز وبوم قطع خواهد شد. اما کسی گوش فرا نداد.

تحکیم موقعیت وجلب مراجع

در سال 1325 پرچم مرجعیت به دست آیت ا... بروجردی سپرده شدوایشان نیز در بیمارستان فیروز آبادی شهرری برای انجام عمل جراحی بستری شده بودند . این قضیه بهترین فرصت را برای شاه ایجاد می نمود تا بتواند بوسیله جلب نظرایشان موقعیت خود را تحکیم بخشیده ودر ضمن یک عیادت متواضعانه با پشتوانه تبلیغاتی وعوام فریبانه چهره معصوم ومتدینی برای خود بوجود آورد وعملاً از کردار های ناپسند پدرش بیزاری جویداو بعد از عیادت از آیت ا... برو جردی مورد لطف آیت ا... واقع شد که بعد از آن تاریخ شاه جوان جان تازه ای گرفت ولقب شاهنشاه اسلام سپاه به خود داد.

تمام اقشار مردم ایران معتقد بودند که شاه مظهرملّیت است وبا هر ترتیب که شده باید او را برای همبستگی ملت ومملکت حفظ نمود.محمد رضا شاه که با چهرهای گشاده روی صحنه سلطنت ایران آمده بود بیشتر مورد توجه قرار گرفته بود وتنهاحزب توده که جانبدار سیاست روسیه در ایران بود باوجود شاه مخالف بودکه آن حزب هم مورد تنفر همگان قرار داشت.عمده مردم تصور داشتند که این شاه آن شاه نیست ومی تواند از این شاه نوجوان وخوش رو وعلاقمند به روحانیت یک پادشاه مسلمان ومفید درست کرد.

آیت ا...کاشانی هم در این مرحله از مبارزه ،با مصدق وجبهه ملی هم صدا شد و همه باهم شعارضد انگلیس داده وخواستار ملی شدن صنعت نفت بودند .نواب صفوی یک جوان بیست وچند ساله بود و تمام حقائق نورانی اسلام را باتمام وجود درک کرده بود ودریافته بود که برای نجات بشریت یک راه وجود دارد وآن هم اطاعت بی چون وچرا ازفرامین اسلام است.

آرمان نواب صفوی و فدائیان اسلام اجرای احکام و حدود شریعت اسلامی در مملکت بود و برخی می‌گویند وی با گرفتن این قول از ملی‌گرا‌ها که بعد از پیروزی احکام اسلامی را پیاده می‌کنند به حمایت از آن‌ها پرداخت. حمایتی که آیت‌الله کاشانی تاثیر ویژه‌ای در شکل‌گیری آن داشت.

رژیم شاه برای اینکه اقلیت وارد مجلس نشوند، توسط هژیر به تقلب در انتخابات دست زد و به بهانه ترور شاه و دست داشتن آیت‌الله کاشانی در این ترور، آیت‌الله را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. در همین زمان شاهد فعالیت‌های گسترده‌ای از جانب فدائیان اسلام هستیم که سعی کردند تا با قتل هژیر مانع را از سر راه بردارند. با ترور هژیر و کاندیدا شدن آیت‌الله کاشانی و مصدق گروه اقلیت به مجلس راه یافتند.

با وجود اینکه نواب صفوی میانه‌ خوبی با ملی‌گرا‌ها نداشت ولی با توجه به رهبری آیت‌الله کاشانی و به منظور حفظ وحدت مبارزات اسلامی و ملی از همگامی و همراهی دریغ نورزید. چنان که نواب صفوی می‌گوید: «... به آیت‌الله کاشانی در لبنان نوشتم این نمایندگانی که به مجلس می‌روند چهره‌ مذهبی ندارند، چگونه موافقید ما به خاطر این‌ها فعالیت کنیم. آیت‌الله کاشانی در جواب نوشتند: این‌ها وکلایی هستند که برای ملی شدن نفت به مجلس می‌روند و این مسوولیت را می‌توانند انجام بدهند، پشت سر این‌ها نماز نخواهیم خواند

از آنجا که نواب صفوی به آیت‌الله کاشانی اعتماد داشت و او را فردی ضد استبداد و ضد استثمار می‌شناخت هنگامی که کاشانی از لبنان در نامه‌ای از نواب می‌خواهد که برای حضور نیرو‌های ملی‌گرا‌ها تلاش کند، نواب هم کمال همکاری و همراهی را علی رغم شک به افراد انتخاب شده تا رسیدن به مقصود و راه‌یابی آنان به مجلس ادامه می‌دهد. هدف نواب در همراهی به آیت‌الله کاشانی فراهم کردن بستر و زمینه‌ مناسب جهت ورود افراد مذهبی در عرصه‌ سیاست بود چنان که مهدی عراقی می‌گوید: آیت‌الله کاشانی در جواب مرحوم نواب می‌گوید: ما الان رجال دینی که در فن سیاست ورزیده باشند، نداریم چه بهتر اینکه این کار را ما مرحله‌ای بکنیم و بتوانیم در یک مرحله از رجال سیاسی که در فن سیاست ورزیده هستند و نسبتاً هم جنبه‌ ملی دارند، استفاده بکنیم، تا در طی این دوران بتوانیم انسان‌هایی که متدین هستند یا سمت مذهبی دارند، تربیتشان بکنیم برای انتخابات؛ با این استدلال یک مقدار مرحوم نواب قبول می‌کند که در انتخابات شرکت کند. به گمان توافقی میان آیت‌الله کاشانی، مصدق و نواب صفوی در حذف رزم‌آرا صورت گرفت و در این راستا به فدائیان اسلام اطمینان داده شد که زمینه تحقق خواسته‌هایشان یعنی برقراری حکومت اسلامی و ترویج فرهنگ اسلامی به جای فرهنگ غربی، فراهم خواهد شود اما این «توافق» در عرصه‌ عمل به فراموشی سپرده شد. مهدی عراقی در این زمینه اشاره می‌کند که در جریان ملی شدن صنعت نفت و در اوج نهضت، هنگامی که رزم‌آرا به عنوان نخست وزیر مانع ملی شدن صنعت نفت شد، جلساتی میان ملی‌گرا‌ها به رهبری مصدق، نواب و آیت‌الله کاشانی برگزار می‌شود که نواب شرط شرکت در عمل و کشتن رزم‌آرا را، تشکیل حکومت اسلامی و گسترش فرهنگ اسلامی در جامعه ذکر می‌کند و می‌گوید: «آقا جون فرض رزم‌آرا رفت، فردا و یک مرتبه مسئله‌ای پیش نیاید که حالا این بگذار باشد برای بعد. مسئله فرهنگ، رأس همه‌ این‌هاست. بعد از مسئله‌ نفت، فرهنگ را باید خیلی در آن وقت بکنید... چون این فرهنگ، یک فرهنگ اصیلی نیست، فرهنگ استعماری است، از اینجا حداقل باید شروع بکنیم

عاملی که باعث شد نواب صفوی قاطعانه‌ در صحنه‌ سیاسی وارد شود و به از بین بردن مخالفین نهضت اقدام کند، تحقق اسلام بود، بنابراین دلخوری وی از کاشانی و ملی‌گرا‌ها بعد از پشت گوش انداختن توافقات قبلی آنچنان دور از ذهن نبود. نواب می‌گوید: «افراد جبهه‌ ملی در منزل آقایی به من گفتند که خار راه ما رزم‌آرا است و شما رزم‌آرا را از بین ببرید، ما حکومت اسلامی را برقرار می‌کنیم. اما بعد از پیروزی آن را به وقت دیگری موکول کردند

با روی کار آمدن دکتر مصدق اختلافات به سرعت خود را نشان می‌داد. نواب مرتب بر اجراء قوانین اسلامی تأکید داشت ولی دکتر مصدق مسأله نفت را مسأله اصلی کشور می‌دانست. سرانجام اختلافات منجر به زندانی شدن نواب شد. اسارتی که بیست ماه به طول انجامید، دامنه اختلافات را گسترده‌تر کرد و منجر به رنجش فدائیان اسلام از آیت‌الله کاشانی نیز شد. هنگام زندانی شدن نواب، عبدالحسین واحدی مرد شماره ۲ فدائیان اسلام عامل دستگیری رهبر فدائیان اسلام را دکتر حسین فاطمی می‌دانست لذا محمدمهدی عبدخدایی که آن زمان نوجوانی ۱۵ ساله بود، دکتر فاطمی را بر سر مزار محمود مسعود ترور کرد ولی فاطمی جان سالم بدر برد و عبدخدایی دستگیر شد.

اختلافات ایجاد شده بین فدائیان اسلام که با قتل هژیر و رزم‌آرا زمینه ملی شدن صنعت نفت را فراهم کرده بودند و آیت‌الله کاشانی که با حمایت سیاسی و معنوی خود از جبهه ملی در مجلس پشتیبانی می‌کرد و اعضای جبهه ملی که از تریبون مجلس مدام بحث ملی شدن صنعت نفت را مطرح می‌کردند از نقاط عبرت آموز تاریخ معاصر ایران است، چرا که این اختلاف بالاخره منجر به موفقیت کودتای ۲۸ مرداد، سقوط دکتر مصدق، تبعید آیت‌الله کاشانی و شهادت نواب و اعضاء برجسته فدائیان اسلام شد و در ‌‌نهایت؛ نفت نه تنها حقیقتا ملی نشد بلکه امتیاز آن بدست شرکت‌های کنسرسیوم افتاد.

بر مبنای چنین قول و قرارهایی است که فدائیان اسلام برای برقراری حکومت اسلامی و بسترسازی جامعه‌ اسلامی زمینه‌ از بین بردن رزم‌آرا را فراهم می‌کنند و حکم قتل را هم آیت‌الله کاشانی صادر می‌کند. در هنگام دستگیری و محاکمه، آیت‌الله کاشانی از این عمل دفاع کرده و می‌گوید: «چون مجتهد جامع‌الشرایط می‌باید و رزم‌آرا را مهدورالدم دانسته فتوای قتل را صادر کردم

شهید نواب صفوی عقیده داشت که باید اخلاق اسلامی ومسائل معنوی و انسانی را در نهضت خود در درجه اول اهمیت قرار داد. یکی از نکات بسیار جالب توجه در مبارزات شهید نواب صفوی این است که ایشان به یاران خود که برای اعدام انقلابی انتخاب می شدند می فرمود که پس از انجام وظیفه خود اسلحه خود را به زمین انداخته و الله اکبر بگوید وخود را تسلیم نماید. این حرکت یاران نواب را می توان به چند دلیل تشریح کرد مسلماً رهبری که تمام وجودش داد خواهی از مظلومان ودفاع از حریم اسلام باشد حتی به نثار خون خود ویارانش حاضرنیست که به خاطر اعدام انقلابی شخصیتی فاسد وفرار عامل آن باعث اذیت شدن عده ای از مردم وبازجویی های پی درپی ودستگیری عده ای بیگناه بیانجامد. نواب صفوی می خواست مخالفت خود را علناً با رژیم شاه وخیانتهای او بازگو کند وحقانیت خود را به همگان نشان دهد وبه آنها بفهماند که دراین راه از فداکردن خون خود ویارانش هیچ باکی ندارد وهدف اوجز تسلیم شدن یارانش اعدام های انقلابی و شعار الله اکبر سر دادن آنها مسیر نمی شد.

در اعلامیه ای که به مناسب شهادت امامی یکی ازیاران نواب صفوی در اعدام انقلابی منتشر شد نواب صفوی می گوید: امامی عزیز اگروظایف دیگر نبودما هم مانند تو به تلاوت کلام زیبای خدا بر فرازچوبه دار به صدا در می آمدیم ومثل تو آخرین نفس خود را با کلمه دلنشین زنده باد اسلام از گلوگاه خود خارج می ساختیم وباتقدیم سروجان وبا ریختن قطرات خونمان بر پای هدفمان،حقیقت واسلام بر تر از همه چیز وهیچ چیز برتر از اسلام نیست را تثبیت می کردیم .

برنامه حکومت اسلامی بقلم نواب صفوی بصورت فشرده در 185 صفحه چاپ ومنتشر شد که در قسمتی از این بیانات می گوید : ایران مملکت اسلامی است بایستی احکام اسلام اجراء شود واگر در مملکت اسلامی ایران تربیت اسلامی می بود ایران بهشت جهان بود .

در فصل دیگر این کتاب می گوید : آتش شهوت از بدنهای عریان زنان بی عفت شعله کشیده خانمان بشر را می سوزاند . شب وروز زنان ومردان در کوچه و بازار واداره ومدرسه وسائر اماکن عمومی با هم روبه روشده وشب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت وهیجان است .

شهید نواب صفوی در مورد اصل امر به معروف ونهی از منکر اینگونه ادامه می دهد که دائره ای تحت نظر علما پاک ومطلع برای تبلیغات وامر به معروف ونهی از منکر عمومی تشکیل داده از رادیو های موجود وجرائد ومجلات مستقلی در این راه استفاده کنند.

ایشان درمورد همه مسائل از جمله دانشگاه ، وزارت فرهنگ ، دادگستری ، اجراء قانون، مساکنین وسالخوردگان در امر اجرائی دیگر یک حکومت نظرات خود را بیان می کند واین نشان از فکر بلند و تشکیل از یک حکومت اسلامی واجرای قوانین اسلامی واجرای قوانین بر طبق شریعت جعفری را می دهد واینکه هدف او چقدر بزرگ وجلو تر از زمان روزگار خود بود. اندیشه او سالهای آینده را ترسیم می کرد واو می خواست با شعار صد در صد اسلامی ظلم واستبداد را از ریشه بخشکاند وحکومت عدل را بر قرار سازد .

در تاریخ 14/03/1330 یعنی درست یکماه پس از احراز پست نخست وزیری مصدق، نواب صفوی دستگیر شد . چرا که نواب صفوی برای اجراء احکام اسلام وحسن استفاده از حکومتی که پشتیبانی مردمی دارد پیگیر بود ومصدق اعتنائی به نظرات نواب صفوی نمی داد. نواب صفوی هنگامیکه از مصدق مأیوس شد و در حالی که آیت ا... کاشانی هم باشعار های اسلامی (به دلایلی)مخالف بود-نظر ایشان این بود که در موقعیت کنونی دادن اینگونه شعار به صلاح نیست- نامه شدید اللحنی به مصدق نوشت واز او خواست که کنار رفته وبیش از این چهره کریه خود را به ملت مسلمان ایران نشان ندهد متن نامه بدین شرح است:

هوالعزیز

8 شوال المكرم 372 ه. ق -30خرداد ماه 1332 ه. ش

آقای دكتر محمد مصدق نخست‌وزیر! پس از سلام شما و مملكت در سخت‌ترین سراشیب سقوط قرار گرفته‌اید چنانچه احساس كرده و معتقد شده باشید كه نجات بخش شما و مملكت، اجرا برنامه مقدس پیغمبر اكرم (ص) می‌باشد و پس از تمام جریانات گذشته آماده اجرا احكام مقدس اسلام باشید، قول می‌دهم كه شما و مملكت را با یاری خدای توانا و به بركت اجرا احكام و تعالیم عالیه اسلام از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانم.

تهران- به یاری خدای توانا سیدمجتبی نواب صفوی.

مصدق هم این نامه را تلقی به تهدید نموده ودفتر نخست وزیری خود را به خانه خود انتقال داد به بهانه ای واهی -که چندین سال قبل در شهرستان ساریکه شهید نواب براثر نطق شدیدی که در میان جمعیت نموده مردم مسلمان به هیجان آمده وبه خیابانها ریخته وشیشه های مشروب رادر بعضی مغازه های مشروب فروشی شکستند ومشروب فروشی ها شکایت کرده اند وحالا نواب باید کیفر آنهارا بدهد -لذا حکم دستگیری ایشان توسط دولت آزادی خواه و مردمی مصدق داده شد . ایشان را حدود 20 ماه در زندان قصر بدون محاکمه زندانی کردند.

نواب صفوی در مصاحبه ای که بعد از آزادی در محله سر چشمه تهران درمنزل یکی از دوستانش از ایشان گرفته شد جملاتی بیان کرد که ذکر مواردی از آن خالی از نکته نیست:

خبرنگار : آیا با آزادی شما جلسات شبانه فدائیان اسلام مجدداً تشکیل خواهد شد وممکن است بگوئید دراین جلسات بر نامه شما چیست ؟

نواب صفوی:این جلسات تابحال هم تعطیل نبوده ومرتب تشکیل می شده وبرنامه ها هم طبق اصول عمیق امر به معروف ونهی از منکر می باشد ما در این جلسات برادران دینی را به أمور دینی واقف ساخته وطبق دستور اسلام آنهارا تربیت می کنیم .

خبرنگار : آیا به عقیده شما ترور عده ای برای پیشرفت قوانین اسلامی لازم است ؟

نواب صفوی : کلمه ترور اصولاً در جایی استعمال می شود که مناسب با جهاد وفدا کاری نیست در صورتی که فرزندان اسلام که بی محابا در راه خدا علناً جان بازی می کنند جهاد دفاعی است.

دولت آمریکایی مصدق

مصدق عقیده داشت که می تواند تحت عنوان سیاست موازنه منفی انگلیس را از روس ترسانده وبا استعداداز آمریکا ی تازه وارد مشکلات خود را بر طرف کند غافل از اینکه رفته رفته دارد ملّت و مملکت رابا دست خود وارد دامی می کند که از پیش برای اوگسترده شده است وشاه نیز قرارو مدار آن راقبلاً گذاشته بود و این همان دامی است که آمریکای جهان خوار تحت عنوان نجات ایران ازخطر کمونیسم برای کشور افکنده بود .

مصدق که دیگر پناهگاهی جز آمریکا برای خود تصور نمی کرد ودر طول مبارزات خود اتکائی به دین نداشت ودچار گرفتاریهای شدیدی شده بود- از جمله نتوانستن فروش نفت ملّی شده ، وضع نامطلوب معیشت مردم و کم شدن ذخیره ارزی کشور و ...- با آمریکا وارد گفتگو شد تا بتواند مشکلات پیش روی خود را حل کند .

تحلیل فدائیان اسلام

فدائیان اسلام ودر رأس آنها شهید نواب صفوی همچنان معتقد بودند که ایران برای حفظ کیان وسعادت خود باید مستقل باشد. وباید به هر قیمتی که شده روی پای خود بایستیم وصبر کنیم .

درتاریخ 9/12/1331 که مصادف باکودتای زاهدی بر ضد مصدق بود شاه تصمیم گرفت که از ایران برود تا اینکه آیت ا... کاشانی نامه ای به شاه به این مضموم نوشت :

به عرض اعلی حضرت همایون شاهنشاهی می رساند همانطوریکه ضمن نامه رسمی هیئت مجلس شورای اسلامی نظر خود را دائر بر عدم صلاح مسافرت اعلی حضرت همایونی بعرض رساندیم اینک بدینوسیله بار دیگر نظر خود را تایید می نمایم .

 

متن پیام آیت ا... بروجردی

«با اظهار تأسف از واقعه اخیر چون اطمینان دارم که اعلی حضرت همایونی و جناب آقای نخست وزیر کمال علاقه با استقلال و عظمت کشور ایران دارند امید و انتظار دارم که کما فی السابق اتحاد و اتفاق را حفظ نموده که عناصر منحرف واخلالگر فرصتی بدست نیاورده که با نتیجه موجبات اغتشاش و بی نظمی فراهم گردد»

بالاخره زمانی که آمریکا دولت مصدق را به نفع منافع خود نمی دید تصمیم گرفت که حمایت خود را از او برداشته وشاه هم دنبال فرصتی برای سر نگونی مصدق بود ومصدق هم که متوجه این اوضاع شد در ضمن یک مصاحبه ای لحن خود را نرم کرده وگفت دولت ، خدمتگذار ملّت است سلطنت یک مقام عالی وتشریفاتی است که باید مورد احترام ما ملّت باشد ودولت وسلطنت هر دو موظفندکه مجری اراده ملّت باشند.

در تاریخ 10/04/1332مصدق باهمان اکثریت بی رمقی که در مجلس داشت کاشانی را از ریاست مجلس انداخته ودکتر عبدا... معظمی را مورد اعتماد خودش را جایگزین او ساخت .

بعد از چند روز این اکثریت از نمایندگی مجلس استعفا دادند ومصدق هم برای انحلال مجلس تصمیم به رفراندوم عمومی گرفت که علاوه برتحریم آیت ا... کاشانی باانجام این کار، بالاخره رفراندوم بر گزار شد وبا رأی بالای مجلس دوره هفدهم منحل گشت . بعداز انحلال مجلس ابهام بیشتری بر اوضاع سیاسی ایران حاکم شد.

پس از کودتای 28مردادهیچکس قدرت یا جرأت اظهار وجودی در مقابل شاه ندارد نواب صفوی بعداز فرستادن نامه فشرده وتهدید آمیزی برای سر لشکر زاهدی وبرحذر داشتن او ازضدیت با اسلام و مسلمین در روز سه شنبه 03/06/1332 پنج روز بعد از کودتا که شاه از پناهگاه همیشگی خود اروپا باز گشته بود دسته دسته رجال به در بار رفته وبازگشت او را تبریک می گفتند که نواب صفوی اعلامیه ای انتشار داد که قسمتی از آن به شرح ذیل می باشد:

شاه ونخست وزیر وهیئت حاکمه تا در برابر حقائق قرآن عملاًتسلیم نگردیده احکام حیات بخش اسلام را اجرا نکنند قانونی نبوده و رسمیت ندارد .

فرمان خدا بالا تر از هر فرمانی بوده اطاعتش واجب تر از هر کسی است وهر کسی عملاً با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است من بهمین دلیل با دولت مصدق بشدت مخالف بودم. نقل از کیهان 03/06/1332پس از باز گشت نواب از مصر و اردن امام جمعه تهران دکتر سید حسن امامی از نواب وقت ملاقات خواسته بود.

وی انگیزه دیدار خود را چنین می گوید : که او از جانب شاه به دیدار نواب صفوی آمده وپیغام آورده است که اعلی حضرت برای تجلیل از مقام فضل وکمال آقای نواب صفوی نیابت تولیت آستان قدس رضوی را با ایشان تفویض می کنند واختیار می دهند که آقای نواب صفوی در آمد آنجا را با نظر خود بمصارف شرعیه برسانند و او از حمایت کامل اعلی حضرت بر خوردار باشد مشروط بر اینکه در کار سیاست مملکت هیچ مداخله ای نداشته باشد. شهید نواب در مقابل چنین در خواستی به خشم در آمده ومی گوید : پسر عمو اینکه بشما می گویم مکلف هستید که عیناً به این توله سگ پهلوی برسانید به او بگوئید که تو می خواهی مرا با دادن پست ومقام و پول فریب بدهی وخودت آزادانه هر کاری که می خواهی با دین خدا و مملکت اسلام انجام دهی این محال است من یا تورا می کشم و به جهنم می فرستمت وخود به بهشت می روم ویا تو مرا می کشی وبااین جنایتت باز هم بجهنم رفته ومن به بهشت ودر آغوش اجدادم می روم ولی در هر حال تا من زنده هستم امکان ندارد ساکت باشم و بگذارم توهر کار که می خواهی انجام دهی .

مصاحبه یک خبر نگار پاکستانی با شهید نواب صفوی

روز نامه نگار پاکستانی می نویسد : نواب مخالف سر سخت هیئت حاکمه درایران بود. او به من گفت : مایقین داریم کشته خواهیم شد اگر امروز نباشد فردا خواهد بود ولی خون ما اسلام را آبیاری خواهد کرد نهضت اسلامی امروز احتیاج مبرمی به قطرات خون و اجساد این فدائیان دارد .

قسمتی از وصیّت نامه شهید نواب

آه براه خواستم که دنیا را در برابر حقائق اسلام تسلیم نموده اسلام ومسلمین جهان را از چنگال جهل و شهوت وظلم نجات داده احکام منور اسلام را اجرا نموده حیات نوینی با نشر اشعه معارف اسلام برپیکر مردگان بشر امروز بیاری او ببخشم وحقیقت جات انسانیت را جلوه گر سازم واگر هزار سال هم براین سئوال پرچم فداکاری راه خدا ومحمد وآل محمد را بیاری ذات اقدسش بدوش ناتوان خویش می کشیدم عاقبت مرگ بوده باید همه اینها مقدمه تحصیل رضای خدا بوده باشد تا برای قلب شفا ونوری وبرای آخرت سر افرازی وسودی داشته باشد والا هیچ نیت المومن خیر من عمله.

سیدمجتبی نواب صفوی با انتشار کتابی تحت عنوان جامعه و حکومت اسلامی یا اعلامیه فداییان اسلام، به تبیین دیدگاه‏ها و برنامه‏های پیشنهادی حکومت اسلامی همت گماشت. او در این کتاب ضمن بررسی مفاسد موجود در جامعه به نمایاندن راه‏های اصلاح عموم طبقات اجتماعی پرداخت. نواب افزون بر تقاضای اصلاحات در سطح روحانیت و مرجعیت، خواستار دگرگونی در وزارت‏خانه‏های فرهنگ، دادگستری، کشور، دارایی و دستگاه‏های دولتی آن زمان شد و آن‏گاه از چگونگی مجلس شورا و کیفیت انتخابات صحیح مجلس اسلامی بحث کرد. در اداره کشور، نواب صفوی به قوه قضائیه اهمیت زیادی داده و معتقد بود امنیت برای افراد در جامعه، تنها در سایه قوه قضائیه به وجود می‏آید؛ ضمن آنکه قوه قضائیه، باید از استنباط، فقاهت و اجتهاد تهی نباشد.

برخی از برنامه‏ های اصلاحی نواب برای حکومت چنین بود

1_ مهم‏ترین اصلاح باید از وزارت فرهنگ (دبستان، دبیرستان و دانشگاه) آغاز شود. علت اینکه آموزش در ایران بوعلی، زکریا و صنعتگر تربیت نمی‏کند، به دلیل حاکمیت رجال جنایت‏پیشه بر آن است. لذا باید کادر آموزش و پرورش عالی، از عالمان و متخصصان مسلمان باشد.

2_ نظام مالیاتی باید بر مبنای احکام اسلام و از طریق تبلیغ صورت گیرد نه نظام ظالمانه و زور.

3_ اصلاح وزارت دادگستری در دو جهت باید صورت پذیرد:

الف) انقلاب در قوانین، یعنی تبدیل کلیه قوانین به قوانین مدنی، حقوقی و جزایی اسلام.

ب) تربیت فقها برای قضاوت.

4_ اصلاح قانون انتخابات، به طوری که اصل انتخابات آزاد باشد و نمایندگانی از مسلمان‏های پاک انتخاب شوند. کلیه قوانین خلاف اسلام لغو و دوباره قانون نظارت علمای طراز اول اجرا شود.

و اکنون می‏بینیم با شکل‏گیری انقلاب اسلامی، بسیاری از ایده‏های آن شهید بزرگ به بار نشسته است.

تاریخ دستگیری 1/09/1334 وروز شهادت 27/10/1334 بود که متأسفانه بجز تعداد معدودی از علما از ایشان حمایت نکردند واز نقشه شوم شاه برای جدایی دین از سیاست ومملکت داری مطلع شدند .

 

نواب در منظر علما

آیت‌الله العظمی سیدصدرالدین صدر

در سال 1951 میلادی هنگامی كه نواب را برای شركت در مؤتمر اسلامی در مصر دعوت می‌كنند، مرحوم نواب تصمیم می‌گیرد به نیابت از خود، فردی را اعزام كند، اما مرحوم آیت‌الله صدر به او می‌گویند: "من به عنوان مجتهد دستور می‌دهم كه شما خودتان بروید و در مؤتمر شركت كنید. " مرحوم نواب به این امر گردن می‌نهد و به مصر می‌رود و در دانشگاه الازهر علیه انگلیس و مطامع او در منطقه، نطق آتشینی ایراد می‌كند، به شكلی كه غوغایی برپا می‌شود و مقامات مصر به شدت نگران می‌شوند و محترمانه از او می‌خواهند كه آن كشور را ترك كند. در سال 1333، محمدمهدی عبدخدایی، همراه با شهید خلیل طهماسبی و سیدمحمد واحدی در قم به دیدار آیت‌الله صدر می‌روند. آیت‌الله صدر دچار بیماری حاد قلبی بودند و پزشكان معالج ایشان، حتی ایستاده نماز خواندن را نیز برای وی ممنوع كرده بودند. اتاق محل اقامت ایشان هم در طبقه دوم ساختمان قرار داشت و لذا نمی‌توانستند برای دیدار كسی به طبقه پایین بیایند، با این همه برای دیدن این سه تن می‌آیند و می‌گویند: "چون شما را سرباز امام عصر (عج) می‌دانم، این ناراحتی را بر خود هموار كردم تا به دیدارتان نائل شوم. " مرحوم خلیل طهماسبی می‌گوید: "حضرت آیت‌الله! من مقلد شما هستم، استدعا دارم از نظر شرعی، تكلیف مرا معلوم كنید. " آیت‌الله صدر در پاسخ می‌فرمایند: "من تاكنون هر راهی را كه نواب رفته تأیید كرده‌ام و هم‌اكنون هم تأیید می‌كنم. راه شما درست است. همین راه را ادامه دهید. "

رحلت آیت‌الله صدر، پایگاه بزرگی را از فدائیان اسلام كه عمدتاً مقلد ایشان بودند، گرفت

آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی

در آبان سال 1332، هنگامی كه محمدمهدی عبدخدایی همراه با مرحوم نواب، عبدالحسین واحدی و خلیل طهماسبی به قم می‌روند، آیت‌الله مرعشی كه در آن زمان از مدرسین شاخص حوزه علمیه قم و امام جماعت صحن مطهر، در دیداری كه با آنان داشتند، گفتند: "چنانچه حكومت اسلامی را تشكیل دهید، من وزیر فرهنگ آن حكومت خواهم بود. " شایان ذكر است كه آیت‌الله مرعشی نجفی از حامیان عمده مالی مرحوم نواب در میان علمای قم بود و مكاتبات زیادی میان ایشان و شهیدان نواب و واحدی در ارتباط با ارسال كمك‌های مالی وجود دارد.

آیت‌الله حاج شیخ عبدالحسین امینی نجفی

علامه امینی در خیابان خیام، گذرقلی، منزلی داشتند كه تابستان‌ها برای غلط‌گیری كتاب الغدیر كه در ایران چاپ می‌شد، به آنجا می‌آمدند. ایشان در ملاقاتی كه در زندان قصر با شهید نواب داشتند به او می‌گویند كه محمدمهدی عبدخدایی، سیدمحمد واحدی و خلیل طهماسبی به هزینه ایشان به نجف بروند و تحصیل كنند زیرا به اعتقاد ایشان آنها می‌توانند مرجع شوند. شهید نواب در پاسخ می‌گوید :كه اسلام و حوزه علمیه، متفكر و نظریه‌پرداز، فراوان دارند اما سرباز ندارند و آنها تصمیم گرفته‌اند سرباز اسلام باشند. علامه امینی این سخن را بسیار می‌پسندند.

آیت‌الله العظمی سیدمحمدتقی خوانساری

پس از جنگ دوم جهانی كه انگلیس و اسرائیل، فلسطین را اشغال كردند، فدائیان برای كمك به آنها، دفتری را افتتاح و كمك‌های مالی را گردآوری كردند. مرحوم خوانساری به شدت از این كار حمایت كردند و در مقابل اعتراض كسانی كه چنین برخوردهایی را نامناسب تشخیص می‌دادند، به آنها گفتند كه اگر كمك نمی‌كنند، دست كم كارشكنی هم نكنند و بگذارند كسانی كه به وظایف دینی خود آشنا هستند و شجاعت انجام اقدامی عملی را دارند قدم پیش بگذارند.

آیت‌الله خوانساری، خود فردی مجاهد بودند و با انگلیسی‌ها سابقه مبارزه داشتند. ایشان پیوسته از نواب و عملكرد فدائیان اسلام حمایت می‌كردند. حتی یك بار در شب تولد حضرت سیدالشهدا (ع)، هنگامی كه مرحوم عبدالحسین واحدی به منبر رفت، آیت‌الله خوانساری یك ساعت پای منبر او نشستند و سپس او را مورد تشویق و تفقد قرار دادند.

نتیجه

با نگاهی دوباره به زندگی و فعالیت های شهید نواب صفوی و سلوک سیاسی ایشان می توان چند نکته مهم را در عملکردهای ایشان به وضوح دید؛ایمان و اعتقاد راسخ به برنامه های اسلام،غیر خدا را هیچ انگاشتن و بصیرت مقتضی با زمان معاصر خود آن شهید بزرگوار که مهمترین عوامل به ثمر نشستن خون آن بزرگوار است.زندگی ایشان الگوی خوبی برای طلاب (بویژه در حضور سیاسی) می باشد که جا دارد نگاه های بیشتری را متمرکز این نکته نمود.

منابع

1. سید مجتبی نواب صفوی،اندیشه ها،مبارزات و شهادت او-منشور برادری-1360

2. فرزانه نیکو برش‌راد،دولت مصدق و فدائیان اسلام،۱۳۸۸

3. راهنمای حقوق برادری،نواب صفوی،1329ق

4. روزنامه کیهان

فدائیان اسلام و انقلاب اسلامی

پايگاه حوزه
پدید آورنده : نفیسه محبی ، صفحه 201
مقدمه
بدون تردید جمعیت"فدائیان اسلام" در اندیشه سیاسی، عمل و مبارزه، نقش ویژه و منحصر به فردی را در مقطع تاریخی 34 - 1324 کشور را ایفا کرده است . آنان آغازگر برخوردی عقیدتی و انقلابی با جریانهای منحط دین ستیزی، سلطه پذیری و بیگانه پرستی بودند . حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی در عبارتی کوتاه نقش "فدائیان اسلام" را چنین توصیف می کند: " رهبر فدائیان اسلام که پیشتازان مبارزه مسلحانه آن هم در شکل علنی و شجاعانه ای که ابهتشان و هیبتشان در مجموعه جهان اسلام اثر عمیقی گذاشت، و قلب دشمنان اسلام را در زمانی که آنها متحرک بودند، لرزاند و شهدای ... دیگری که آنها داشتند افتخاری ... در تاریخ اسلام آفریدند . ایده ای که دنبالش بودند و امروز تحقق یافته است، ندای حکومت خالص اسلامی است که در نوشته هایشان، شعارهایشان و اظهاراتشان و سخنرانیهایشان حاضر نبودند یک ذره از اسلام خالص تندی کنند ... "
بدیهی است آگاهی از ویژگیها، اهداف و عملکرد چنین افرادی، نه تنها برای پژوهشگران مسائل تاریخی، بلکه برای عموم مسلمانان در خور توجه و شوق انگیز خواهد بود .
جمهوری اسلامی، استقرار و قوام خود را مدیون شهدای گرانقدری است که در دوران خفقان و ظلم و جور ستم شاهی، مردانه ندای حق را سر دادند و با وجود مشکلات فراوان آن دوران، از جمله عدم آگاهی و حضور مردم در صحنه های مبارزه در حد مطلوب، تهمتها و اهانتهای گوناگون اجانب و دوست نمایان و ... سینه خود را برای دهشتناک ترین تیرهای خصم، سپر بلای اسلام و مسلمانان قرار دادند . شهید مبارز نواب صفوی بیش از چهل سال پیش، با انتشار برنامه حکومت اسلامی، پایه های جمهوری اسلامی را در آن ایام سیاه بنا نهاد . اکثر مبارزین و جهادگران در سالهایی مبارزه
"نواب صفوی چنین اعتقاد داشت که ایران مملکت اسلامی است، بایستی احکام اسلام اجرا شود . " (1)
درست در همان زمانی که رضاخان، رضاشاه می شد یعنی در سال 1303 هجری شمسی سید مجتبی میرلوحی مشهور به نواب صفوی، در محله خانی آباد تهران، در خانواده ای متدین به دنیا آمد . پدرش، سید جواد، از خاندان میرلوحی و خود در کسوت روحانیون بود و مادرش را از دودمان صفوی دانسته اند . سید مجتبی هنوز کودک بود که پدرش، به دنبال فرمان رضاشاه مبنی بر ممنوعیت لباس روحانیت به منظور کاستن نفوذ و اقتدار علما لباس روحانی را رها کرده و به وکالت در عدلیه پرداخت و به هنگام اشتغال به همین شغل بود که گفته می شود روزی با علی اکبر داور وزیر وقت عدلیه درگیر شد و در نتیجه به دستگیر شده به تحمل سه سال زندان محکوم گردید .
وی کوته زمانی پس از انقضای مدت محکومیت و آزادی از دنیا رفت و سرپرستی سید مجتبی که در این زمان نه سال داشت بر عهده دایی او سید محمود نواب صفوی قرار گرفت که او نیز در عدلیه کار می کرد و از همین زمان است که احتمالا برای درامان ماندن مجتبی از تبعات فرزندی یک محکوم، نام خانوادگی مادرش را بر او نهاد و او با عنوان نواب صفوی شهره شد

سید مجتبی دوران دبستان را پشت سر نهاده و وارد مدرسه صنعتی آلمانها در تهران می شود . سید مجتبی علاوه بر فراگیری دروس رسمی خود در مدرسه در هر فرصت مناسبی که دست می داد بچه ها را جمع کرده و از اسلام و تعلیمات اسلامی دم می زد و البته محیط و جو زمان رضاخانی طوری نبود که بتوان کاری هم انجام داد اما همین قدر که کسی جرات داشت حتی کلمه ای از اسلام بر زبان آورد خود نموداری از شجاعت و برجستگی او بود .
با این ویژگی روحی و گرایش قوی دینی، معلوم نیست که چرا سید مجتبی پس از طی دوران دبستان، در هنرستان صنعتی ایران - آلمان به ادامه تحصیل پرداخت . چنین می نماید که این کار به اصرار دایی و سرپرست او صورت گرفته است . چراکه به گواهی مادرش، مجتبی دروس این مدرسه را سرانجام نواب صفوی در دوران جوانی برای آموزش دروس حوزوی راهی عراق شد . اواخر سال 1320 وارد نجف شد و بلافاصله در مدرسه بزرگ آخوند خراسانی حجره ای دست و پا کرده و بدون اتلاف وقت شروع به فراگرفتن دانشهای دینی نمود . هرچه را می خواند و یاد می گرفت آتش عشق باطنیش را شعله ورتر می ساخت و به مرحله ای رسید که ذره ای تردید برای او باقی نماند که هرچه حق است در اسلام و در مکتب مقدس آل محمد (ص) خلاصه شده است و این مکتب انسان ساز چکیده تمام تلاشها و مبارزات و جانفشانیهای انبیاست و برای جهانی کردن آن جای هیچگونه درنگ و تاملی نیست .
نواب صفوی ضمن تحصیل نزد علامه امینی (2) ، نزد آیت الله شیخ ابوالحسن شیرازی نیز درس آموخت . (3) و حجت الاسلام دوانی نیز از حضور نواب در درس تفسیر شیخ محمد آقا تهرانی یاد کرده می افزاید که وی در آن زمان با عنوان سید مجتبی تهرانی شناخته می شد . (4)
احمد کسروی و تدارک کشتن او
در دوران تحصیل در نجف بود که یکی از کتابهای سید احمد کسروی (1269 - 1324خ) به دست نواب رسید و مطالعه آن آتش به قلبش زد . نام و نشان کتاب مورد بحث، ذکر نشده بود (5). احمد کسروی مورخ معروف ایران که فکر ادعای نبوت را در سر خود می پروراند تصمیم گرفته بود که مکتب شیعه را که بزرگترین سد راه اشاعه افکار خود پنداشته بود با هجو کردن ظاهرا علمی و فلسفی، راه را برای رسیدن به هدف شیطانی خود هموار سازد . (6) او ضمن اینکه مرتبا بر ضد علما روحانیون شیعه هرزه درائی می کرد وقتی که معارض و مبارزی در این مسیر برای خود ندید پا را فراتر نهاده و شروع به هتاکی نسبت به حضرت امام جعفر صادق (ع) نمود . وقتی که کار کسروی بدین مرحله رسید وقتی که در تمام محافل دینی و مخصوصا در حوزه نجف شور و غوغائی برپا شد . نواب صفوی در نجف داوطلب برای براندازی کسروی شد و با در دست داشتن فتوای قتل (7) یک چنین عامل فسادی و با جلب یاری چند تن از علما که هزینه سفر او را پرداختند عازم ایران گردید . نواب نخست در آبادان بر ضد آموزه های کسروی سخنرانی کرد زیرا شنیده بود که پیروان کسروی در آن شهر بسیارند، سپس به تهران آمده و چندین جلسه به مناظره با کسروی می پرداخت . این مناظرات به نتیجه پس از شلیک دو تیر، اسلحه از تیراندازی بازمانده و نواب به نزاع تن به تن با کسروی پرداخت . اطرافیان کسروی گریخته بودند اما ماموران انتظامی سر رسیدند و نواب را دستگیر کرده کسروی را به بیمارستان رساندند . کسروی از مرگ نجات یافت و نواب زندانی شد . حمایت مردم مسلمان از نواب موجب شد که وی پس از یک هفته، به قید کفیل و به قرار دوازده هزار تومان که از سوی اسکویی (بازرگان) تامین شد، آزاد گردد . محمد خورشیدی نیز چندی بعد آزاد شد .
اعلان موجودیت فدائیان اسلام
شهید نواب صفوی بعد از آزادی از زندان و زنده و فعال دیدن کسروی تصمیم گرفت، بار دیگر به مقابله با وی برخیزد . او قصد داشت در راه اجرای احکام اسلامی، با مخالفان و دشمنان آن مقابله جدی نماید . از اینرو در سال 1324 با دوستان و یارانی که با شور و هیجان در اطراف او گرد آمده بودند پیمان فداکاری در راه اسلام بست و جمعیت خود را فدائیان اسلام نام نهاد و اولین اعلامیه رسمی و اعلان موجودیت فدائیان اسلام را با عنوان دین و انتقام چاپ و منتشر ساخت . هدف از تشکیل این سازمان تحقق اهداف و ایده آلهای دینی و اجتماعی دلسوزان مذهبی بود .
بدین ترتیب هسته اولیه پیشتاز گروههای مبارز در تاریخ معاصر ایران شکل گرفت . نواب صفوی با چنین بینشی دست به انتخاب یارانی زد که بیشتر از خانواده های متدین و کم درآمد و بازاریان خرده پا بودند و غالبا نیز جوان بودند و شور و شوق مبارزه را داشتند . با چنین آرمانی و چنان یارانی، نواب صفوی به مبارزه با گذشته و حال پرداخت; گذشته ای که استبداد و دین ستیزی رضاشاه رقم می زد در حالی که مملو از تفکرات انحرافی و غلیان عقده های سرکوفته اجتماعی در قالب اندیشه های بیگانه بود .
پی گیری مبارزه و قتل کسروی
نواب صفوی از کمترین فرصت در هر جا و مخصوصا در مجالس دینی که برپا می شد
همه می دانستند که این بازپرسی و محاکمه پاسخگوی خواست مردم مسلمان یعنی نابودی کسروی نیست و روی همین اصل بود که نواب صفوی تصمیم گرفت در خلال همین جلسات بازپرسی کار کسروی را بسازد . و لذا با سید حسین امامی و تنی چند از یاران جان برکف خود، هم داستان شده و در ساعت 10 صبح روز 20 اسفند 1324 هنگامی که کسروی در اطاق بازپرسی وزارت عدلیه در حال توجیه کارهایش بود در یک حمله ناگهانی از بیرون اطاق با گلوله فدائیان اسلام و از همه کارسازتر طپانچه امامی از
فدائیان اسلام دستگیر شدند و دادگاه به هرکدام سه ماه و چند روز حبس داد . ولی با تلاشهای نواب صفوی بعد از مدتی همگی از زندان آزاد شدند .
دیدگاه امام خمینی در مورد کسروی
از جمله بیانات امام خمینی در اعتراض و رد افکار و نوشته های کسروی - نویسنده ای که در پی تضعیف اسلام بود - به این شرح است:
"ان لله فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوالها"
امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزه گرد شهوتران برشما چیره شوند و تمام آئین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند . امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بی سروپا را که تمام آئین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا آنهمه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد . امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فراگرفته؟ ای آقای محترم که این صفحات را جمع آوری نمودید و به نظر علما بلاد و گویندگان رساندید، خوب است یک کتابی فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده، از همه امضا می گرفتید که اگر در یک گوشه مملکت به دین جسارتی می شد همه یک دل و یک جهت از تمام کشور قیام می کردند . خوب است دینداری را دست کم از بهائیان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک دیه زندگی کند از مراکز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئی تعدی به او شود برای او قیام کنند .
شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید، خیره سران بیدین از جای برخاستند و در هر گوشه زمزمه بیدینی را آغاز کردند . (8)
یک کج فهمی هائی در انسان هست که این کج فهمی ها گاهی خیلی زیاد می شود . اینها دعا را نمی فهمند چی هست لهذا خیال می کنند که حالا ما خوب، قرآن را می گیریم دعا را رها می کنیم . اینها نمی فهمند که دعا اصلا چی هست، مضامین ادعیه را نرفته اند ببینند که چی هست، به مردم چی می گوید . چه می خواهد بکند .
این دعاهاست که به تعبیر بعضی از مشایخ ما قرآن می فرمودند که قرآن، قرآن نازل است، آمده است به طرف پایین و دعا از پائین به بالا می رود این قرآن صاعد است . این ادعیه با یک زبان خاصی که در دعاهاست اینها دست انسان را می گیرد و به بالا می برد .
یکدفعه آدم می بیند که کسروی آمد و کتابسوزی، مفاتیح الجنان هم جزو کتابهائی بود که سوزاند، کتابهای عرفانی را هم سوزاند .

البته کسروی نویسنده زبردستی بود ولی ... نمی توانست به آن بالا برسد آنها را پائین می آورد . کسروی که کتاب مفاتیح الجنان را سوزانده نمی دانست چی تویش است . شاید یکدفعه هم مناجات شعبانیه را نخوانده بود .
این ادعاهائی که در ماه هاست، در روزها هست خصوصا در ماه رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان اینها انسان را تقویت روحی می کند و راه را برای انسان باز می کند و نورافکن است برای اینکه این بشر را از این ظلمت ها بیرون بیاورد و وارد نور بکند که معجزه آساست . به این دعاها عنایت بکنید . گول بعضی از نویسنده ها و امثال کسروی را نخورید که ادعیه را تضعیف می کردند . این تضعیف، تضعیف اسلام است . (9)
با توجه به مضامین سخنرانی امام خمینی، در اعتراض و رد افکار کسروی چنین برداشت می شود که امام موافق با مقابله نظری است تا مقابله عملی (حرکتهای مسلحانه ای که منجر به حذف مخالف گردد) . امام معتقد بود که باید علمای مبرز اسلامی خصوصا مراجع، به نقد آرا و نظریات کسروی می پرداختند و در دفاع از ارزشهای اسلامی که کسروی به آنها تاخته است، اظهارات کسروی را مورد انتقاد شدید قرار می دادند، و اذهان عمومی را نسبت به گفته های خلاف و سخن های ناروای وی بیدار می ساختند .
نخستین فعالیتهای سیاسی فدائیان اسلام
نواب در سال 1324 که آیت الله کاشانی از زندان متفقین آزاد شد به دیدار ایشان رفت و برای "اجرای احکام اسلام" به ایشان دست همکاری داده بود و یاد کرد وی از آن مراسم نشانگر وفاداری نواب و همراهان وی در راه مبارزه به شمار می رود .

نواب پس از اقامتی چند ماهه در عتبات و به سامان آوردن کارهایی که در نظر داشت به بازگشت ایران بازگشت و سفری به آذربایجان نمود . وی در همان سال 1326 با دختر نواب احتشام رضوی از کارکنان پیشین آستان قدس رضوی و یکی از بازماندگان ماجرای مسجد گوهرشاد مشهد (1314)، ازدواج کرد و در همین سال با ساماندهی فدائیان اسلام به نبرد با بی حجابی زنان پرداخت و نیز برای آگاه کردن مردم ایران از مقاصد خود، سفری دو ماهه به نقاط مختلف ایران به ویژه مرزهای شرقی ترتیب داد .
سفرهای زیادی به مناطق دیگر کشور مانند مناطق عشایرنشین غرب و شمال شرقی کرد . چون از سفر برگشت به دیدار چند تن از سفرای کشورهای اسلامی رفته ضرورت "اتحاد ملل اسلامی" را طرح نمود . آنگاه به درخواست طلاب مازندرانی برای مبارزه با فساد در ساری و بازپس گرفتن مدرسه ای دینی که در زمان رضاشاه غصب گردیده و تبدیل به مدرسه دخترانه شده بود به همراه سی تن به ساری رفت و وارد همان مدرسه شد و در آن جا اقامت گزید و در سخنرانی خود در مسجد جامع تاکید کرد که مدرسه باید مجددا به تصرف درآید . مسئولان شهر نخست وعده همراهی دادند ولی بعد اقدام به محاصره مدرسه و دستگیری نواب نمودند و به سبب داشتن همین پرونده اتهامی، نواب در دوران نخست وزیری دکتر مصدق، بیست ماه زندانی شد .
در بهار سال 1327، کشور اسرائیل اعلام موجودیت نمود و ارتشهای کشورهای عرب به نبرد با آن پرداختند . فدائیان اسلام برای همراهی با اعراب که با اشغالگران فلسطینی می جنگیدند، به تکاپو برخاستند و اجتماعی عظیم در روز جمعه 31/2/27 در مسجد سلطانی ترتیب دادند که در آن هم نواب و هم آیت الله کاشانی حضور داشتند . در خاتمه قطعنامه ای در ابراز همدردی با اعراب فلسطین صاد رشد .

پس از آن دفاتری برای ثبت نام داوطلبان اعزام به فلسطین برای جنگ با اسرائیل ایجاد شد و نواب اعلام کرد که پنج هزار فدایی اسلام آماده اعزام به فلسطین هستند . وی با نخست وزیری وقت - ابراهیم حکیمی
علت مسافرت های نواب به نقاط مختلف کشور و ایجاد ارتباط با ایلات و عشایر نشانگر آنست که وی در ذهن خود طرحی بزرگ افکنده بود و شاید ایجاد حکومت اسلامی مورد نظر خویش را قریب الوقوع می دید . وی این باور خود را در کتاب "راهنمای حقایق" نوشت و "به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی شاه، دولت و سایر کارگردانانی که آنان را به خوبی" می شناخت اعلام کرد که "ای خائنین پست فطرت! شما می دانید که حق با ماست و ایران مملکت اسلامی و سرزمین پیروان آل محمد است و شما دزدان و غاصبینی هستید که حکومت اسلامی ایران را با یک دنیاترس و لرز به طور موقت و عاریت غصب نموده اید و هر روز آماده فرار هستید و شما خود می دانید که ما ملت مسلمان ایران به یاری خدای توانا در همین روزهای نزدیک، دست به انتقام از شما یک مشت خائن معدود گذاشته و به حساب چندین ساله جنایاتتان رسیدگی می کنیم" . (10)
انتخابات مجلس شانزدهم و ترور هژیر
بعد از واقعه 15بهمن 1327 که در واقع یک نمایش جالب بر ضد شخص شاه و ترور نافرجام او به وسیله ناصر فخرآرایی بود - کسی که در پوشش خبرنگار در مراسم حضور یافته بود و از سوی محافظان شاه درجا کشته و شاه نیز آسیب چندانی ندید - یئت حاکمه این واقعه را بهانه کرده به تحکیم پایه های خودکامگی پرداخت و تمام مخالفین را دستگیر و تار و مار کردند، بسیاری را به زندان انداختند، تعدادی فرار کرده مخفی شدند و آیت الله کاشانی را نیز دستگیر نموده به فلک الافلاک خرم آباد و از آنجا به لبنان تبعید کردند و نواب صفوی نیز تحت تعقیب قرار گرفت و ناچار خود را پنهان کرد .
بعد از صحنه سازی واقعه 15 بهمن 1327 و جلوگیری بسیار شدید از فعالیت مخالفین یکی دیگر از برگه های برنده شاه به زمین خورد و آن مسئله تشکیل مجلس موسسان و دست کاری در قانون اساسی بود که اقدامات سریعی انجام گرفت و مقدمات
کوشش این محافظان با دخالت ماموران انتظامی ناکام ماند و به بهانه برگزاری مراسم عزاداری سالار شهیدان، صندوق های آرا از مسجد سپهسالار به محل فرهنگستان ایران منتقل شد و تقلب مورد نظر حکومت گران به عمل آمده داوطلبان ملی نمایندگی مجلس، به سبب کاهش آرا از سیاهه منتخبین خارج شدند . در این زمان که حاصل تلاش های ملیون و جوانان مسلمان از بین رفته بود . سید حسین امامی در 13 آبان (12 محرم) 1328 عبدالحسین هژیر وزیر دربار را که مشغول خلعت دادن به روسای هیئت های عزاداری بود ترور کرد . (11) هژیر پس از انتقال به بیمارستان درگذشت و امامی نیز دستگیر شده و طی محاکمه ای بسیار سریع به اعدام محکوم و حکم در 17 آبان 1328 چهار روز پس از تیراندازی او به هژیر اجرا شد .
ترور هژیر موثر واقع شد و سید محمد صادق طباطبایی رئیس انجمن مرکزی نظارت بر انتخابات تهران، در 19 آبان ماه انتخابات تهران را به سبب سؤ جریان آن باطل اعلام کرد و در انتخابات مجدد، نمایندگان جبهه ملی و آیت الله کاشانی به عنوان نمایندگان تهران انتخاب شدند .
روز 21 خرداد سال 1329 آیت الله کاشانی که به سبب انتخاب شدن به عنوان نماینده مردم تهران از مصونیت پارلمانی

ترور رزم آرا
در سال 1329، دولت در پی تصویب لایحه الحاقی نفت برآمد . نمایندگان جبهه ملی که از حمایت افکار عمومی نیز برخوردار بودند با این لایحه مخالف بودند . این لایحه یک بحران سیاسی را در کشور ایجاد کرد و شاه برای اینکه به بحران خاتمه بخشد، سپهبد حاج علی رزم آرا را به نخست وزیری برگزید . وی فردی قدرتمند و بنابر آنچه گفته شده است از حمایت آمریکایی ها برخوردار بود، به طوری که شاه از وی به شدت بیم داشت . رزم آرا قبل از اینکه روی کار بیاید با هر سه دولت استعمارگر به توافق رسیده بود . با روسها به توافق رسیده بود که انحلال حزب توده را لغو بکند و به حزب توده رسمیت بدهد و در ضمن، آن امتیاز نفت شمالی که قوام نتوانسته بود از تصویب مجلس بگذارند، او این کار را بکند و به انگلیس هم قول داده بود که نگذارد نفت ملی شود . به آمریکا هم
قول داده بود که از جهت نفتی، اگر ما نتوانستیم تغییری در وضع شرکت نفت بدهیم سرزمینهایی که شرکت نفت از آن استفاده می کند ما از شرکت نفت می گیریم و در اختیار کمپانیهای نفتی آمریکا می گذاریم . از همان نخستین روزهایی که سپهبد رزم آرا ریاست دولت را بر عهده گرفت وکلای جبهه ملی در مجلس و سایر مبارزان در خارج از مجلس، به مخالفت با وی پرداختند . پس از اینکه رزم آرا از مجلسین رای اعتماد گرفت شروع به مذاکره با مخالفان خود نمود . یکی از مخالفان نواب صفوی بود که دولت رزم آرا نخست سعی در دستگیری او نمود، این کوشش به رغم حضور اعجاب برانگیز نواب در محاکمه قاتلان دکتر برجیس، ناکام ماند . دکتر برجیس، در کاشان، به عنوان پزشکی مبلغ بهائیت و متجاوز به نوامیس مسلمانان شناخته شده بود و هشت تن از بازاریان کاشان با یکدیگر هم پیمان شده وی را به قتل رساندند . دولت که با درخواست علما و مردم کاشان برای رهایی متهمان روبرو شده بود، محاکمه آنان را به تهران احاله کرد و در تهران بود که نواب در روز صدور رای، به رغم خطراتی که وی را تهدید می کرد، برای روحیه دادن به متهمان، به دادگاه رفت و در پایان جلسه با کمک یارانش از چنگ ماموران گریخت و تلاش دولت رزم آرا برای دستگیری وی به جایی نرسید . رزم آرا همچنین افرادی را نزد آیت الله کاشانی فرستاد ولی از همراهی ایشان هم نا امید شد و لذا شروع به سختگیری نمود . رزم آرا همچنان قدرت را در اختیار داشت . خواست مردم یعنی ملی شدن صنعت نفت ایران به جایی نرسیده بود و وکلای جبهه ملی ناتوان از انجام هیچ کار و ترسان از کودتای رزم آرا به نواب صفوی متوسل شدند که به رغم رد پیشنهاد رزم آرا مبنی بر عدم مبارزه با دولت او، عملا تا مدتی کاری به کار او نداشت و به تدارک چاپ کتاب "راهنمای حقایق" مشغول بود . در بیست و سوم دی ماه سال 1329، نواب توانسته بود کتاب یاد شده را با برنامه ریزی دقیق و به کمک یارانش توزیع کرده به دست عموم کارگردانان مملکت برساند . در پی توسل جبهه ملی به وی، نواب خواهان ملاقات با نمایندگان جبهه ملی شد . دکتر مصدق و دکتر شایگان به بهانه یا به سبب بیماری نیامدند و حائری زاده و دکتر فاطمی خود را وکیل دکتر مصدق خواندند . نواب در جلسه ای که در منزل حاج محمود آقایی برگزار شد به تفصیل سخن گفت . زبده کلامش این بود که اگر دولت جبهه ملی سرکار آید، احکام اسلام را اجرا خواهد کرد
آیت الله کاشانی نیز حذف رزم آرا از صحنه قدرت را نخستین ضرورت نهضت شمرد و باور داشت که پس از آن بقیه کارها درست می شود . بدین ترتیب به تعبیر حاج مهدی عراقی، وکلای جبهه ملی "فتوای قتل رزم آرا را از بعد سیاسی و آیت الله کاشانی فتوای قتل او و شش تن دیگر را از جهت شرعی صادر نمودند . " (12) نواب صفوی نیز به شرط اجرای احکام اسلام و بنیان گذاری حکومت اسلامی آن را پذیرفت .
روز دوشنبه 14/12/29 آیت الله فیض که از بزرگان علمی بود درگذشتند و دولت ایران به منظور عوام فریبی مجلس ترحیمی در مسجد شاه برای صبح روز چهارشنبه 16/12/1329 برای آن مرحوم اعلان کرد . در آن روز رزم آرا به اتفاق بعضی از وزرا و همراهانش وارد مسجد شاه شد و درست در لحظه ای که پا به مدخل صحن مسجد

 فدائیان اسلام افزون بر تشخیص خود، برای ترور رزم آرا، فتوای یک مجتهد مسلم را نیز دریافت کرده بودند . فدائیان اسلام صراحتا نظر خویش درباره مجوز شرعی ترورها را بیان کرده اند . به باور آنان، بر طبق تعالیم اسلام نخستین وظیفه مسلمان، دفاع از دین و ناموس خود است و حفظ دین و عفت، مقدم بر حفظ جان است و اگر مدافع، در این راه جان داد، به وظیفه عمل کرده و ماجور است . همچنین به باور آنان ، تشخیص مهاجم به دین از وظایف مقلد است لذا از نظر شرعی مشکلی با قتل رزم آرا نداشتند .
در مرداد ماه سال 1329 مجلس هفدهم که نواب شرکت در انتخابات آن را تحریم کرده بود، طرح سه فوریتی آزادی خلیل طهماسبی را تصویب کرد . تهیه و تصویب طرح سه فوریتی آزاد ساختن خلیل طهماسبی از زندان به دستور و با تاکید آیت الله کاشانی صورت گرفت . در پی تصویب این طرح در مجلس سنا، خلیل سرانجام روز شنبه 24 آبان ماه 1331 از زندان آزاد شد .
نکاتی پیرامون قتل رزم آرا
زندانیان همبند خلیل طهماسبی بر این نظر بودند که تیر او موجب قتل سپهبد حاجی علی رزم آرا نشده است . البته او تیری انداخته بود ولی آن تیر به رزم آرا لطمه نزد . معهذا او ترور رزم آرا را که به دست یک گروهبان ارتش انجام گرفته بود به خودش نسبت داد . بعدها که ورق برگشت و کودتای کرمیت روزولت، شاه را مجددا به تخت نشاند، کوشش خلیل طهماسبی در باز کردن اتهام ترور از خود به جایی نرسید . زندانیان اطلاعات شخصی در این باب داشتند . دلایل فنی هم اطلاعات آنها را تایید می کرد . از جمله دلیل مربوط به قدرت نفوذی گلوله . وسیله تیراندازی خلیل طهماسبی یک شش تیر کوچک بود . گلوله شش تیر، دارای کالیبر کوچک و سرعت اولیه کمی است . وسعت زیاد زخم گلوله در بدن رزم آرا و نفوذ عمیق آن جای شک باقی نمی گذاشت که گلوله از اسلحه کمری پر قدرت با کالیبر بزرگ رها شده و سلاح کمری "کلت "مناسب ترین سلاحی بود که ممکن بود چنان اثری ایجاد کند . این سلاح منحصرا در اختیار ارتش بود . (13)
برعموم کسانی که از جریانات داخلی ارتش استحضار داشتند روشن بود که شاه از
شاه مطلب را استنباط کرده بود، ولی نمی توانست به سادگی و به صرف استنباطهای خود رزم آرا را عزل کند . زیرا رزم آرا مخصوصا نزد خارجی ها به قدرت و سرعت عمل مشهور بود و عزل او خود شاه را در مظان تهمت جلوگیری از اصلاحات مورد نظر بیگانگان قرار می داد .
یکی از گروهبانهای ارتش در لباس غیرنظامی مامور انجام کار شد که همراه با علم وزیر دربار، بلافاصله پشت سر رزم آرا حرکت کند . او مامور بود همین که طهماسبی مبادرت به تیراندازی کرد، با گلوله کلت، رزم آرا را مورد اصابت قرار دهد و بکشد . این طرح دقیقا به موقع اجرا گذارده شد . رزم آرا که به اصرار و راهنمایی علم به طرف مسجد حرکت کرد، بلافاصله پس از بلند شدن صدای گلوله طهماسبی، به دست آن گروهبان کشته شد . آنهایی که اثر گلوله را در بدن رزم آرا معاینه کرده بودند شک نداشتند او با گلوله کلت کشته شده بود نه با گلوله اسلحه خفیف . خلیل طهماسبی با قبول مسئولیت ترور رزم آرا در واقع پرده ساتری شد بر نیت دیگران . او نمی دانست شاه از ذوق در پوستش نمی گنجید . بر اثر نفوذ آیت الله کاشانی که سمت ریاست مجلس شورای ملی را هم داشت، خلیل طهماسبی آن موقع از مجازات معاف شد . ولی پس از کودتای کرمیت روزولت و برگشتن شاه از رم، خلیل طهماسبی را به جرم قتل مشهود و اقرار شده ترور رزم آرا، زندانی کردند . خلیل طهماسبی که خودش می دانست قضیه از چه قرار بوده دیگر راهی نداشت . او را به همین اتهام اعدام کردند .
نظری کوتاه به رابطه دربار با غرب به ویژه انگلستان می افکنیم تا ببینیم اصولا آیا تضاد و رقابتی بین دربار و رزم آرا متصور بود که دربار، آنهم بدون اجازه اربابان انگلیسی خود، نقشه قتل رزم آرا طراحی و اجرا نماید . سرسپردگی شاه مخلوع به انگلستان تا آن حد است که پس از به هلاکت رسیدن رزم آرا علی رغم جو شدیدا ضد انگلیسی و
اما اگر گفته شود که اختلاف دربار و رزم آرا ناشی از حضور گسترده تر آمریکا در صحنه سیاست ایران و پشتیبانی این کشور از دربار دربرخورد با رزم آرا بوده است، این نیز، مغایر با مواضع صریح آمریکا در آن مقطع تاریخی است .
در ابتدای نخست وزیری رزم آرا مطبوعات آمریکایی در تایید و تمجید از وی چنین نوشتند: " ... اکنون دانسته شده است که جز رئیس ستاد ارتش کس دیگری نخواهد توانست ایران را از این وضع فلاکت بار نجات بخشد ... در این نکته شکی نیست که اگر اوضاع ایجاب کند رزم آرا لایق آن است که برای جلوگیری از متلاشی شدن و تجزیه حکومت ایران حکومت دیکتاتوری برقرار کند ... " (14) پس از کشته شدن رزم آرا و تصویب ماده واحده ملی شدن صنعت نفت آمریکائیها طی انتشار یک بیانیه رسمی به این شکل با جانبداری از انگلستان، مخالفت خود را با جریان ملی کردن صنعت نفت اعلام می دارند: "شرکتهای آمریکایی ... بدولت آمریکا اظهار داشته اندکه نظر باقدام یک جانبه دولت ایران برضد شرکت انگلیسی، مایل نیستند که بهره برداری از معادن نفت ایران را به عهده بگیرند . علاوه بر این متخصصین نفت چه از لحاظ کفایت و چه از نظر تعدادی که لازم است بجای متخصصینی که اکنون در ایران مشغول هستند گمارده شوند، به علت کمیابی متخصص در رشته مخصوص نه در آمریکا و نه د رکشورهای دیگر عقیده ممالک متحده آمریکا بر این است که ایران و انگلیس دارای اشتراک منافعی چنان قوی هستند که باید از طریق مذاکرات دوستانه راه حلی بیابند تا دوباره روابطی را برقرار سازند که براساس آن هریک از طرفین نقش کامل خود را در نیل به آن هدف مشترک به خوبی ایفا نمایند ... " .
بنابراین مشاهده می کنیم که آمریکا نیز همچون همقطاران انگلیسی خود خواهان استمرار غارت منابع نفتی و مخالف جدی ملی شدن صنعت نفت بوده است . و لزوما نه تنها مخالفتی با رزم آرا نداشته، بلکه همچنانکه از روزنامه نیویورک تایمز نقل گردید او را تنها فردی به حساب می آورده اند
بازجوئی و دستگیری 43 نفر از افراد وابسته یا مرتبط با شهید طهماسبی و ماجرای اعدام انقلابی رزم آرا توسط عوامل رژیم است که منجر به محبوس شدن تعدادی از آنان و تحت تعقیب قرار گرفتن برخی تا دهه 50 و حتی سال 1354 می شود . در حالی که اگر طرح و اجرای نقشه به هلاکت رسانیدن رزم آرا توسط رژیم صورت گرفته بود دیگر تعقیب و دستگیری در این سطح گسترده آنهم تا سالهای آخر عمر رژیم شاه چه ضرورتی داشت؟
این سوال را می توان بدین نحو پاسخ داد که: رژیم پهلوی لازم دانست تا حداقل در حالت ظاهر هم که شده خود را پی گیر و پی جوی قضیه نشان دهد، و چنین وانمود کند که حذف مهره هایش خصوصا فرماندهان ارشد نظامی برایش مهم و قابل اهمیت است
بنابر آنچه گفته شد باید اذعان کرد که اعدام انقلابی رزم آرا جز با همت عالی نیروهای اسلام و تایید الهی و پشتیبانی مردمی صورت نپذیرفته و شبهات سست و بی اعتبار طراحان آن در ماهیت این واقعیت تاریخی خللی نمی تواند وارد کند .
تحصن فدائیان اسلام در زندان
بازداشت نواب صفوی در دوازدهم خرداد 1330، سرآغاز بیست ماه زندانی شدن او در دوران نخست وزیری دکتر مصدق شد . فدائیان اسلام که بازداشت و زندانی شدن رهبر خویش را تاب نیاوردند، نخست به روزنامه اطلاعات نامه نوشتند و از نحوه گزارش دستگیری و سخنان نواب در آن هنگام، انتقاد کردند و سپس هنوز بیش از دو سه روز از بازداشت نواب نگذشته بود که اقدامات خویش را آغاز نمودند . آنها به همه مقامات موثر کشور متوسل شدند و در مرداد ماه 1330 در اجتماعی که به راه انداختند با ماموران درگیر شدند و چون همه تلاشهای آنان برای آزاد ساختن نواب، بی ثمر ماند . در روز 21 دی 1330 پنجاه و یک تن از آنان، پس از ملاقات با نواب از زندان خارج نشدند . آنان در زندان متحصن شده اعلام کردند که تا رهبرشان آزاد نگردد در زندان خواهند ماند . دستگاههای قضایی و انتظامی به جای رسیدگی به این درخواست، ترتیب حمله نیروهای ویژه را به زندان دادند و این نیروها، نیمه شبی به فدائیان حمله کرده آنان را سخت کتک زدند و به سلول های انفرادی انداخته برای هریک پرونده اتهامی تشکیل دادند . در این هنگام که نواب زندانی بود، سید عبدالحسین واحدی که چندی پیش آزاد شده بود عملا رهبری فدائیان اسلام را برعهده داشت .
از ویژگیهایی که مرحوم واحدی داشت این بود که مستبد الرای بود و بدون اینکه در کاری با دیگر یاران مشورت کند، خودش هر تصمیمی می گرفت عمل می کرد (15) و از همین جا بود که وی از محمد مهدی عبدخدایی از فدائیان اسلام خواست که دکتر حسین فاطمی معاون سابق نخست وزیر و مدیر باختر امروز را ترور کند . (16)
روز جمعه 25 بهمن ماه 1330 دکتر حسین فاطمی به هنگام سخنرانی بر سر مزار محمد مسعود، هدف تیراندازی عبد خدایی قرار گرفت و از ناحیه شکم مجروح شد . فاطمی را به بیمارستان بردند و عبد خدایی نیز دستگیر و زندانی گردید . وی در بازجویی
دوران فترت
محاکمه متهمان فدایی اسلام متحصن در زندان قصر در تیرماه سال 1331 به پایان رسید و در دادنامه اعلام شد که چون تحصن در قانون کیفر همگانی عنوان ندارد و بنا به جهات فوق الذکر عمل متهمین تمرد تلقی نمی شود، لذا 27 نفر متهمین که از این جهت تحت تعقیب قرار گرفته اند از این جهت تبرئه می شوند . روز سه شنبه 14 بهمن ماه 1331، به استناد قانون تعلیق مجازات زندانیان، رهبر فدائیان اسلام - نواب صفوی نیز آزاد شد و به خانه حاج ابراهیم صرافان رفت چند روزی در همان جا به دید و بازدید نشست و سپس با انتشار اعلامیه ای ابراز داشت که در شرایط آن روز که نه شاه و نه مصدق هیچ یک پایبند اجرای احکام اسلام نیستند، در فعالیتهای سیاسی دوران فترت را آغاز می کند و صرفا به تبلیغات دینی خواهد پرداخت . (17)
به رغم پیچیدگی اوضاع سیاست در آن زمان، این موضع نواب خوشایند برخی از یارانش قرار نگرفت و آنان به مخالفت با وی پرداختند .
در آن روزگار، دولت از حل مشکل نفت ناتوان مانده بود، دربار برای ضدیت با دولت، فعال و اختلافات آیت الله کاشانی و دکتر مصدق آشکار شده بود .
انتخاب دکتر مصدق به مقام نخست وزیری و تصویب قانون اجرای اصل ملی شدن نفت (18) برای انگلیسیها ضربه سهمگینی بود . انگلیسیان از هیچ اقدامی برای ناکام ساختن مصدق خودداری نمی کردند، با توقیف کشتی رزماری که خریدار نفت ایران بود به راهزنی دریابی دست زدند و به سبب سیطره بر بازارهای خرید و فروش نفت مانع از فروش نفت ایران بودند . دربار نیز که با قیام مردم در سی تیر 1331 مجبور به تمکین به خواسته های ملت و سپردن زمامداری به دکتر مصدق شده بود، برای سرنگون کردن دولت به توطئه دست زد . در نهم اسفند 1331 به تحریک دربار، ماجراجویان شهر به بهانه مخالفت با سفرشاه به خارج از کشور، (19) به ابراز دشمنی با نخست وزیر پرداختند . اینان از همراهی آیت الله سید محمد بهبهانی مجتهد تهران برخوردار بودند . آیت الله کاشانی نیز به عنوان
(20)
به دلیل ایجاد برخی اختلافات (21) در درون فدائیان اسلام 9 نفر از اعضای گروه، شروع به استعفا از جمعیت فدائیان اسلام نموده و این استعفا را در روزنامه ها اعلام کردند .
نواب برای مقابله با این وضع اعلامیه ای صادر کرد و مخالفان را از جمع فدائیان اسلام اخراج کرد . واحدی نیز پس از آن، اعلام کرد "به آستان فضیلت پرور حضرت نواب صفوی" برمی گردد . در بین اخراج شدگان از فدائیان اسلام کسانی چون حاج ابوالقاسم رفیعی مدیر انتظامات آنان و مهدی عراقی، احمد شهاب، اصغر علی حکیم، غلامعلی صداقت، بودند .
اعلامیه نواب برای اخراج این افراد بسیار تند بود . وی با یکسان سازی مواضع خود با اسلام، اعلام داشت که "محیط تربیت اسلام گنجایش کمترین هوس نامشروعی را ندارد و طی این اعلامیه صریحا خواسته های مخالفان را توقعات بی جا و هوسهای غیر مشروع شمرد و آنان را دستخوش روح دنیاپرستی و ریاست طلبی و شهوت رانی دانست .
اتخاذ این مواضع در آن اعلامیه بی واکنش نماند و هشت تن دیگر در اعتراض به چنین موضعی برکناری خود را از دسته فدائیان اسلام اعلام نمودند . تردیدی نیست که این جدایی ها موجب تضعیف فدائیان اسلام در رسیدن به اهدافشان شد .
سرانجام سازمان فدائیان اسلام
نواب در ایران به تبلیغات دینی خود ادامه داد . می خواست در دوره 18نماینده مردم قم گردد تا از مصونیت پارلمانی سود جوید ولی از انجام این کار منصرف شد و دیگر در عرصه سیاسی حضوری پر رنگ نداشت تااینکه به سال 1334 مسئله پیوستن ایران به پیمان نظامی سنتو با شرکت عراق، ترکیه و پاکستان و عضویت آمریکا و انگلیس پیش آمد . که اگر چنانچه در مواقع ضروری از آنان تقاضای کمک شد به یاری این هم پیمانان ضعیف در برابر هجوم احتمالی روسیه شوروی بشتابند .
از این رو نواب، احساس خطر کرده دست به کار شد، اعلامیه ای صادر کرد و طی آن نوشت که مصلحت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمان های دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت و اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل
اما تلاش های او به جایی نرسید لذا بر آن شد تا حسین علا نخست وزیر وقت، که مامور امضا این پیمان بود، را از میان بردارد (22) و مانع انجام این کار شود .
مظفر علی ذوالقدر برای ترور علا انتخاب شد وی روز 25 آبان همان سال حسین علا را که برای شرکت در مجلس ختم مصطفی کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی، به مسجد شاه آمده بود، هدف تیر سلاح خود قرار داد . علا زخمی سطحی برداشت و با سر باندپیچی شده برای امضای پیمان به عراق رفت، ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام تحت تعقیب قرار گرفتند .

یک هفته بعد در نخستین روز آذرماه، نواب صفوی و سید محمد واحدی دستگیر شدند . سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی نیز که به اهواز رفتند تا در آبادان یا بغداد به ترور علا بپردازند دستگیر گردیدند . روز 6 آذر 1334 خلیل طهماسبی هم دستگیر شد و از بین نزدیکان نواب صفوی تنها عبد خدایی، از دستگیری مصون ماند . وی نیز یک سال بعد دستگیر و به تحمل 8 سال زندان محکوم شد . نواب و یارانش زیر شدیدترین شکنجه ها قرار گرفتند و در دادگاه های بدوی و تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم شدند و با رد فرجام خواهی آنان، دو روز پس از اعلام رای دادگاه تجدیدنظر، نواب صفوی، خلیل طهماسبی سید محمد واحدی و مظفر علی ذوالقدر تیرباران شدند . (27 دی ماه سال 1334) .
تلاش امام برای جلوگیری از اعدام فدائیان
از اقدامات مهم سیاسی امام در دهه 30، فعالیت ایشان برای نجات جان چهارتن از اعضای مهم گروه فدائیان اسلام، از جمله نواب صفوی از حکم اعدام بود . فدائیان اسلام که به اتهام ترور چند تن از عوامل سرسپرده دربار و انگلستان در آذرماه سال 1334 دستگیر شده بودند پس از تحمل شدیدترین شکنجه ها در دی ماه آن سال در یک دادگاه فرمایشی نظامی به اعدام محکوم شدند . تلاش امام خمینی برای نجات آنها می تواند چند دلیل داشته باشد . (23)
اولا: کسانی که توسط فدائیان اسلام معدوم شده بودند همه از عوامل سرسپرده و خائن به مملکت به شمار می رفتند .
ثانیا: این ترورها مورد تایید صریح آیت الله کاشانی مجتهد جامع الشرایط آن زمان بود . از اینرو فدائیان اسلام مجوز شرعی لازم را نیز داشتند .
ثالثا: محاکمه و اعدام نواب صفوی در کسوت روحانی از نظر دربار، به معنی محاکمه و اعدام روحانیت سیاسی و مبارز بود و بیم آن می رفت که این اعدام سرآغاز دستگیری محاکمه و اعدامهای دیگری از چهره های روحانی و مبارز شود; چنانکه پس از دستگیری نواب صفوی، آیت الله کاشانی نیز به جرم همدستی در قتل، دستگیر و زندانی شد . شاید به دلایل فوق بود که وقتی امام دیدند برای جلوگیری از اعدام فدائیان اسلام اقدامی از طرف مرجع وقت صورت نگرفت برحسب وظیفه شرعی که احساس کرده بودند سه نامه (24) به سه نفر از رجال کشوری آن زمان، قائم مقام رفیع بهبهانی، صدر الاشراف و حاج آقا رضا رفیع که از اعتبار و وجاهت نسبی بیشتری برخوردار بودند نوشتند و با مقدمه وادله ای که آوردند از آنها خواستند تا مانع اعدام فدائیان اسلام شوند که جز یک تن که پاسخی کودکانه نوشت - امام پاسخ دیگری دریافت نکردند .

برخی دیدگاه های فدائیان اسلام
مفاد برنامه (25) سازمان فدائیان اسلام از کلیاتی درباره پرهیزگاری و مستحبات شرعی فراتر می رفت .
1 . اسلامی بودن سرزمین ایران و لزوم اجرای احکام اسلام .
2 . مدیریت خانه برای زنان، نه رو برو شدن آنان در کوچه و بازار و خیابان و سایر اماکن عمومی که باعث برانگیخته شدن غرایز می گردد .
3 . اداره مدارس دختران باید به عهده زنان
4 . مبارزه با مصرف مشروبات الکلی، دخانیات و تریاک: بدین معنی که کارخانه های مشروب سازی باید نابوده شده و تریاک، سیگار، قلیان، چپق و سایر دخانیات باید به کلی نابود شوند، در رابطه با قمار هم آن را به مثابه بلای خانمان سوز می دانست و معتقد بودند که باید از میان برود .
5 . سینماها و نمایش خانه ها بایستی برچیده شوند و عاملین آنها طبق قانون مقدس اسلام باید به مجازات رسند و چنانچه استفاده از صنعت سینما برای جامعه لازم شود، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی، کشاورزی، صنعتی، تحت نظر اساتید پاک و مسلمان و بی غرض به نمایش گزارده شود .
6 . در مورد رشوه و ارتشا و رباخواری باید طبق دستور اسلام مجازات شده ریشه این دو نهال فاسد از ایران کنده شود .
7 . حقوق شرعیه ، (صندوق برای حقوق شرعیه) تحت نظر معتمدان پاک تهیه شود و مبلغی را به منظور تبلیغ دین بکار گیرند .
8 . دادگستری: بایستی احکام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلامی را اجرا نماید . برای قضاوت روحانیت و فقهای پاک و مطلع را برای این منظور تربیت نمایند تا آنان به رسیدگی امور قضایی بپردازند .
9 . دانشگاهها باید با روش صحیح دوره های نهایی مانند دکتری با اجتهاد و استنباط به اتمام رسد . و بدین ترتیب استادانی ربیت شوند که فرزندان اسلام از دانشگاههای اروپایی و آمریکا بی نیاز شوند .
10 . پرچم و نماز: در وزارت دادگستری و تمام ادارات باید مساجدی بنا شود تا در آنجا نماز جماعت اقامه شود و پرچم سبز "لا اله الا الله محمد رسول الله، علی ولی الله" اضافه بر پرچم ایران نصب گردد .
محورهای فکری فدائیان اسلام
با توجه به اینکه، هدف اساسی سازمان فدائیان اسلام اجرای احکام اسلام بوده است . چنین بر می آید که فعالیت سیاسی فدائیان سه محور فکری داشته است .
1 . انتقاد نسبت به برداشت سنتی از دین و نیز روحانیان بی عمل: نواب صفوی در این باره معتقد است; "سالیان درازی است که پرده های تاریک شومی بر روی حقایق نورانی اسلام به رنگهای مختلف کشیده و از تابش اشعه نورانی آن حتی بر افکار و دلهای فرزندان اسلام و ملل اسلامی جهان جلوگیری نموده . " در نظر وی اسلام دین
(26)
بنابراین برای دستیابی به حقیقت اسلام، باید از آن خرافه زدایی نمود و آن را از بستر تنگ نظری ها و تاریک اندیشی ها نجات داد . چه "اسلام" راه رستگاری و نجات بشر است .
2 . دومین محور فکری فدائیان ، اعتقاد به آمیختگی دین با سیاست و نیز انتقاد به پرهیز روحانیان از دخالت در عرصه های سیاسی است . به اعتقاد آنان "جدا انگاشتن دین از سیاست در میان روحانیان، روح خمودگی و بی اعتنایی نسبت به مسائل جامعه و خودسری های حکومت در سرنوشت امت مسلمان، پرورده بود .

فدائیان اسلامی سعی کردند تا جو یخ زده و منجمد حوزه علمیه قم را بشکنند و سکوت و بی تفاوتی طلاب و علمای بزرگ را با تحرک و مبارزه جویی جایگزین سازند . " (27)
3 . سومین محور فکری فدائیان که از اهمیت خاصی برخوردار می باشد، ولی چنانکه باید در آثار باقی مانده از فدائیان بدان پرداخته نشده است "برپایی حکومت اسلامی" است . (28) فدائیان اجرای دستورات اسلامی را منوط و مشروط به تشکیل حکومت اسلامی می دانستند . آنها معتقد بودند که حکومت اسلامی بایستی در اجرای این دو حکم (واجبات و محرمات" از نیروی خود استفاده کند و ضامن اجرای آن باشد .
دفاع از دیدگاه فدائیان اسلام و امام خمینی
در اسلام جنگ و دفاع هر یک مفاهیمی خاص به خود دارند . جنگ در جایگاهی خاص ضروری است و دفاع هم زمانی که به تمامیت ارضی و ناموس مسلمانان تجاوز می شود رواست و واجب . با توجه به این مطلب می توان گفت نواب همچون بسیاری از آحاد جامعه بر آن نظر بود که به حقوق مسلمانان و عرض و ناموس ایرانیان تجاوز می شود و در قالب فعالیتهای سیاسی و دیپلماتیک، حقوق مسلمانان ضایع می شود و احکام اسلامی به هیچ انگاشته می شوند . بنابراین اگرچه دشمن به حمله یا تجاوز نظامی دست نزده است، لیکن عوامل
فدائیان اسلام دفاع در برابر هجوم وارده را بر خود واجب دانسته و معتقدند که در این هجومها که از طرف کفار نسبت به مسلمانان شده، بعضی از کارگردانان مملکت آلت دست بیگانه قرار گرفته و سپر کفار واقع شده اند و چون آلت اجرا، اینها هستند بایستی با دفع آنها هجوم را دفع کرد . روی این زمینه و استدلالات فدائیان اسلام اعتقاد داشته اند روزی که دفع هجوم باعث هجوم شدیدتری نشود و مملکت و اجتماع دستخوش طوفان حوادث مضر سیاسی نگردد، بایستی قیام کرد و ایادی بیگانه و هجومش را دفع نمود، به هر حال از نظر شرعی متکی به فرع مسلم "دفاع" که از ضروریات دین است، می باشند .
در واقع نواب صفوی بیشتر بر این عقیده بود که با حذف مهره های مهم و حساس رژیم پهلوی، می توان بر حکومت پهلوی پیروز شد و آنرا سرنگون ساخت تا حکومت آرمانی را جایگزین آن ساخت . حتی بر این نظر پای می فشرد که فدائیان اسلام به تنهایی می تواند به این مهم دست یابد . ولیکن امام خمینی درصدد بود تا با استعانت از خداوند متعال و قوای مردمی مبارز، به مقابله با رژیم پهلوی برخیزد و با بیدار نمودن اذهان و افکار جامعه، مردم را به تحقق حقوقشان آشنا سازد تا در راه کسب آن تلاش نمایند و از جان و مال خود دریغ نورزند، در حقیقت امام به حرکتی همه جانبه و جامع و با شرکت آحاد مردم اعتقاد داشت . امام خمینی یکی از بهترین اهداف مبارزه را حفظ آیین اسلام، اهداف اسلامی و گسترش و توسعه آن در جهان می داند . امام خمینی با نفوذ در قلبها و حکومت بر دلها و تحت تاثیر قرار دادن آنها و انگیزش شور و ایمان انسانها، امتی را از خواب غفلت بیدار ساخته به مبارزه ای دائمی و مستمر فراخواند، مبارزه ای که قبل از همه سرتاسر وجود خودش را فراگرفته بود و شامل تمام ابعاد زندگی اش می شد .
هیاتهای موتلفه اسلامی
پس از شهادت نواب صفوی، تشکیلات فدائیان اسلام که قائم به شخص وی بود، از هم پاشید و سرانجام در جریان اعتراضهای مذهبی در دهه 1340 و تشکیل هیاتهای موتلفه، برخی از اعضای فدائیان به موتلفه پیوستند . نیمه اول دهه چهل، دوران اوج گیری فعالیت سیاسی - مذهبی به ویژه رشد مخالفت علما با رژیم بود . شهامت، صراحت و قاطعیت آیت الله خمینی در ابراز مخالفت با شاه، اعتراض به نفوذ بیگانگان و ... فعالان مذهبی را جسارت بخشیده و به فعالیت آنها رونق داد . دسته ها و گروه های مختلفی در بازار که از دیرباز پیوندهای نزدیکی با روحانیون داشتند، فعالیتهای خود را انسجام و نظم بخشیدند .
از جمله این گروه ها که در سال 1342 تشکیل شده هیاتهای موتلفه اسلامی بود . این جمعیت از ائتلاف سه گروه که در بازار فعال بودند تشکیل می شد . این گروه ها و یا هیاتها عبارت بودند از:
1 . گروه مسجد امین الدوله (بازار دروازه)، چهره های موثر آن عبارت بودند از: حبیب الله عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، حاج حبیب الله شفیق، مصطفی حائری و ...
2 . هیات و یاگروه مسجد شیخ علی که اعضای موثر آن عبارت بودند از: حاج صادق امانی، محمد صادق اسلامی، سید اسدالله لاجوردی و ...
3 . گروه اصفهانی ها که چهره های موثر آن عبارت بودند از: حاج سید علا الدین میرمحمد صادقی، حاج مهدی بهادران، عزت الله خلیلی و اسدالله بادامچیان . (29) بنابه
 
(30)
این هیات ها پس از ائتلاف و به اصطلاح تشکیل جمعیت موتلفه، شورایی به نام شورای روحانیت تشکیل می دهند که بر حرکت و برنامه های تشکل نظارت داشته باشد تا امری مغایر با شرع و یا کاری که بر اساس وظایف اسلامی نباشد، در جریان فعالیت انجام نشود . اعضای این شورا را موتلفه به محضر امام خمینی پیشنهاد کرده بود و امام آنان را تایید کرده بودند . اعضای این شورا، آیت الله مطهری، دکتر بهشتی، حجة الاسلام مولایی و آیت الله انواری بودند . (31) یکی از اعضای این جمعیت اظهار می دارد که در واقع تعیین شورای روحانیت هم با نظر و رای امام صورت گرفته است . از امام در همان اوایل سال 1342 خواستند که جمعی از علما را معین فرمایند، تا اگر مشکل و مانعی در ارتباط با ایشان برای موتلفه پیش آمد، و یا خدای نکرده امام دستگیر یا محصور شدند، نظر آنها برای موتلفه به منزله نظر امام باشد . (32) فعالیت سیاسی جمعیت موتلفه اسلامی، منحصر به همان سالهای اولیه تشکیل یعنی نیمه نخست دهه چهل است . سالهایی که در ارتباط با امام خمینی و نیز تحت تاثیر ایشان، فعالیت هیاتهای مذهبی رونق و تقریبا شدت گرفت . از مهم ترین فعالیتهای هیاتهای موتلفه، مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی است . به نظر آنان این لایحه:
1 . با حذف قید مذهب از شرایط نمایندگان 2 . حذف سوگند به قرآن در هنگام سوگند نمایندگان و جایگزینی آن با قسم به کتاب آسمانی 3 . دادن حق رای و حق نمایندگی و انتخاب شدن به زنان کوششی بود در جهت از "رسمیت انداختن اسلام" . به نظر موتلفه، ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی در روز شنبه 10 آذر 1341 با پیروزی امام و روحانیت به پایان رسید و دولت اسدالله علم رسما اعلام کرد که مصوبه
یکی از مهم ترین اقدامات سیاسی موتلفه را می توان ترور حسنعلی منصور (33) نخست وزیر وقت در اول بهمن 1343 ذکر کرد . ضارب جوانی به نام محمد بخارایی بود که توط نیروهای امنیتی دستگیر شد . پس از دستگیری محمد بخارایی، مامورین امنیتی چند تن دیگر از اعضای موتلفه را که در جریان ترور حسنعلی منصور دست داشتند، دستگیر کردند .

این افراد عبارت بودند از: مرتضی نیک نژاد، صادق امانی، حبیب الله عسگراولادی، مهدی عراقی و صفار هرندی، محمد بخارایی، صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و صادق امانی به اعدام محکوم شدند . و چند تن باقی مانده به زندان رفتند . (34) از این پس فعالیتهای موتلفه به دلیل اعدام و نیز زندانی شدن برخی از اعضای آن از رونق افتاد . از دلایل دیگر برای کاسته شدن از شدت فعالیت آنها، تبعید امام از کشور بود که عملا هیاتهای موتلفه را از وجود رهبری توانمند که در سایه رهنمودهای او فعالیت می کردند محروم ساخت . در فاصله سالهای 1343 و 1349 موتلفه توانست به صورتی پراکنده به حیات خود ادامه دهد و پس از انقلاب اعضای جمعیت موتلفه اسلامی، جذب حزب جمهوری اسلامی شدند . پس از انحلال حزب جمهوری اسلامی، جمعیت موتلفه در اسفند ماه 1367، موافقت آیت الله خمینی را جهت گسترش فعالیتهایشان به دست آوردند و به همین نام که مورد تایید کمیسیون ماده 10 احزاب در وزارت کشور هم قرار گرفت، به فعالیت خود ادامه داده اند .
نتیجه گیری
اگرچه فدائیان اسلام سرکوب و به جوخه های اعدام سپرده شدند ولی این امر مانع از آن نشد که یاد و خاطره آنان از ذهن مردم مسلمان حذف شود . آرمان آنان برای ایجاد حکومت اسلامی باقی ماند . اگرچه گروه فدائیان اسلام در پی حذف فیزیکی نواب صفوی، با اعمال زور از صحنه سیاسی ایران حذف شد اما کمتر از ربع قرن بعد، انقلاب اسلامی به وقوع پیوست و نظام حکومتی نشات گرفته از آن، تحقق بخشیدن به خواست اصلی نواب صفوی یعنی اجرای احکام اسلامی را وجهه همت خویش ساخت و در این راه به گونه ای عمل کرد که حمید عنایت پس از بحث خود در مورد فدائیان اسلام آن هم به گونه ای که حاکی از نظر وی مبنی بر تداوم موجودیت آنان از سال
 در دوره استبداد دهه 20 تا 40 حرکت مسلحانه فدائیان اسلام از ویژگیهای خاصی برخوردار بود و ماهیتا با حرکت مسلحانه گروههای چپ که بعد از 15 خرداد در ایران شکل گرفت متفاوت بود . جنایت رژیم در کشتار 15خرداد و تبعید حضرت امام در 13 آبانماه 1343 فقط یک سرکوب خشن علیه ملت مسلمان و رهبری آن نبود بلکه نتایجی دیگر را در میان گروهها، احزاب و افراد سیاسی و مبارز به جای گذاشت . سرخوردگی از مبارزات را از یک سو و تغییر شیوه آن را از سوی دیگر به همراه داشت .
شهید مبارز نواب صفوی، بیش از چهل سال پیش، با انتشار برنامه حکومت اسلامی، بنیان های حکومت ایده آل مشروع دینی را به جامعه شناساند . اکثر مبارزین و جهادگران در سالهای مبارزه با رژیم شاه، تفکراتشان تحت تاثیر و نشات گرفته از حرکت خالصانه، شجاعانه و قاطعانه فدائیان اسلام بود و شهادت نواب و یارانش، بیش از پیش اذهان مردم را روشن ساخت و بسیاری را به دنبال این خط سرخ، به مبارزه با طاغوت کشاند .
یاداداشتها:
1 . فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، تالیف سید هادی خسروشاهی، چاپ اول، تهران، 1375; صفحه 200 .
2و3 . مجله گفتگو نگاهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام، تالیف محمد حسین منظور الاجداد، چاپ فرحی پاییز 1379، شماره 29، صفحه 191 .
4 . نهضت روحانیون ایران، تالیف: علی دوانی، چاپ دوم، تهران 1377، جلد دوم، صفحه 195 .
5 . مجله گفتگو نگاهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام ، تالیف محمد حسین منظور الاجداد، چاپ فرحی، پاییز 1379، شماره 29، صفحه 191 .
6 . سید مجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تالیف سید حسین خوش نیت، چاپ اول، تهران 1360، صفحه 17 .
7 . خوش نیت می نویسد: نواب صفوی در رابطه با براندازی کسروی از علما بزرگ استمداد و استعفا نمود و قاطبه علما از احساسات پاک او تقدیر نمودند اما کمکهای فکری موثر را آیت الله علامه امینی صاحب الغدیر می نمود . سید مجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارات و شهادت او، تالیف: سید حسین خوش نیت، چاپ اول تهران 1360، صفحه 19 . منظور الاجداد نیز می نوید: نواب صفوی، از علامه امینی استفتا می کند و پاسخ می شنود که: آنکه چنین کتابهایی نوشته "کافر
8 . صحیفه امام، ج 13، ص 32 .
9 . صحیفه امام، ج 13، ص 33 .
10 . فدائیان اسلام تاریخ، عملکرد، اندیشه، تالیف سیدهادی خسروشاهی، چاپ اول، تهران 1375، صفحه 329 .
11 . قتل هژیر به دستور شخص نواب صفوی صورت گرفت . سیدمجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او تالیف سیدحسین خوش نیت، چاپ اول 1360، صفحه 44 .
12 . "شمس قنات آبادی هم در خاطرات خود چند بار تاکید کرده که آیت الله کاشانی رزم آرا را مفسد فی الارض و مهدور الدم می دانست . " مجله گفتگو نگاهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام، تالیف محمدحسین منظور الاجداد، چاپ فرحی پاییز 1379، شماره 29، صفحه 207 - 208 . ناگفته ها خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، تالیف محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، چاپ اول تهران 1370، صفحه 77 . نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او . تالیف سید حسین خوش نیت، چاپ اول، 1360، صفحه 53 .
13 . در اصطلاح نظامی شش تیر سلاح خنثی کننده با گلوله های خفیف است .
14 . باختر امروز، شماره 18279، تیر 1329 به نقل از نیویورک تایمز .
15 . ناگفته ها خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، تالیف محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، چاپ اول تهران 1370، صفحه 120 .
16 . مجله گفتگو نگاهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام، تالیف محمدحسین منظورالاجداد، چاپ فرحی 1379، شماره 29، صفحه 212 .
17 . مجله گفتگو نگاهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام، تالیف محمدحسین منظورالاجداد، چاپ فرحی، پاییز 1379، شماره 29، صص 214 - 215 - 216 - 217 .
18 . دکتر مصدق پس از اخذ رای تمایل از مجلس، قبول مسئولیت نخست وزیری را موکول به تصویب طرح 9 ماده ای اجرای قانون ملی شدن نفت از طرف مجلس نمود . طرح اجرائی قانون ملی شد نفت روز نهم اردیبهشت از تصویب مجلس گذشت و دکتر مصدق روز دوازدهم اردیبهشت کابینه خود را به مجلس معرفی نمود . دکتر مصدق ضمن نطقی هنگام معرفی اعضای کابینه خود برنامه دولت خود را در دو ماده اجرای قانون ملی شدن نفت و اصلاح قانون انتخابات خلاصه کرد و با اکثریت قریب به اتفاق از هر دو مجلس شورای ملی و سنا رای اعتماد گرفت . بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، تالیف محمود طلوعی، چاپ سوم، 1374، جلد اول، صفحه 78 .
19 . دکتر مصدق درباره وقایعی که به تصمیم مسافرت شاه و حوادث روز نهم اسفند منجر شد گفت: "در یک روز صبح آقای علا وزیر دربار در ضمن ملاقات خود اظهار نمودند که شاه می خواهند مسافرتی به خارج بفرمایند . عرض کردم علت این مسافرت چیست؟ گفتند که: شاه از بیکاری خسته شده اند . ضمنا آقای وزیر دربار یکی دیگر از دلایل مسافرت را کسالت شاه و همچنین ملکه و لزوم پاره ای معاینات طبی ذکر نمودند . "

دکتر مصدق سپس به تفصیل شرح می دهد که چگونه جریان این مسافرت که قرار بود کاملا محرمانه بماند از طرف درباریان فاش شد و روز حرکت، که هیئت دولت برای خداحافظی شرفیاب بودند، تظاهراتی در برابر کاخ سلطنتی برپا گردید و بعد از اعلام انصراف شاه از مسافرت خانه او مورد حمله قرار گرفت . دکتر مصدق نتیجه می گیرد که تمام این کارها، یعنی برنامه مسافرت و
20 . آیت الله کاشانی از تاریخ 16/5/1331 به جای حسن امامی به ریاست مجلس انتخاب شد . اسامی و مشخصات نمایندگان مجلس شورای ملی در 24 دوره قانونگذاری، ناشر: وزارت کشور، نشریه شماره 5، صفحه 193 .
21 . یکی از دلایل اختلاف در درون فدائیان اسلام این بود که در جریان ترور حسین فاطمی زمانی که خود مرحوم نواب هم در زندان بود (12 خرداد 1330) واحدی بدون اینکه با مرحوم نواب هم در این باره مشورت بکند و از ایشان اجازه ای گرفته باشند این کار را با تصمیم خود انجام می دهد . ناگفته ها خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، تالیف محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، چاپ اول 1370، موسسه رسا، صص 119 - 120 .
22 . مهدی عراقی اگرچه از سال 1332 تا آغاز نهضت روحانیون در سال 1341 فعالیت سیاسی بارزی نداشت اما از سال 1341 تا واپسین لحظه حیات در خدمت نهضت و انقلاب اسلامی بود . نظر تاییدی امام در مورد مهدی عراقی بیشتر مربوط به فعالیتهای او در هیئتهای موتلفه و قیام 15 خرداد 1342 است و مخصوصا پس از آنکه در 1359 ش به شهادت می رسد . مجله گفتگو نگاهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام، تالیف محمدحسین منظورالاجداد، چاپ فرحی، پاییز 1379، شماره 29، صفحه 215 - 216 .
23 . قتل حسین علا به دستور نواب صورت گرفت . سید مجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تالیف سیدحسین خوش نیت، چاپ اول تهران 1360، صفحه 159 .
24 . زندگینامه سیاسی امام خمینی از آغاز تا هجرت به پاریس، تالیف محمدحسن رجبی، چاپ اول تهران 1369، صص 143 - 144 .
25 . این نامه ظاهرا منتشر نشده و در جایی چاپ نشده است .
26 . سید مجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تالیف سید حسین خوش نیت، چاپ اول 1360، صص 61 - 62 - 63 - 64 - 65 .
27 - 28 - 29 . تحولات سیاسی - اجتماعی ایران ، 57 - 1320، تالیف مجتبی مقصودی، تهران، 1380، صص 250 - 251 .
30 . هیاتهای موتلفه اسلامی، تالیف بادامچیان، بنائی، تهران 1362، ص 127 .
31 . آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی، تالیف اسدالله بادامچیان، بی جا، بی نا، بی تا، صفحه 40 .
32 . تحولات سیاسی - اجتماعی ایران 57 - 1320، تالیف مجتبی مقصودی، تهران 1380، صفحه 253 .
33 . نگاهی به جمعیت هیاتهای موتلفه اسلامی، اندیشه جامعه، تالیف چنگیز پهلوان، شماره 5، صفحه 9 .
34 . قتل حسنعلی منصور، بنابر برخی روایتها با حکم آیت الله میلانی صورت گرفت . منصور به خاطر کاپیتولاسیون، تبعید امام خمینی و حضور مستشاران آمریکایی مفسد فی الارض شناخته شده بود . تحولات سیاسی - اجتماعی ایران 57 - 1320، تالیف مجتی مقصودی، تهران 1380، صفحه 308 .

35 . تحولات سیاسی - اجتماعی ایران 57 - 1320، تالیف مجتبی مقصودی، تهران 1380، صص 254 - 255 .
36 . اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، تالیف حمید عنایت، ترجمه بهاالدین خرمشاهی، تهران 1365، ص 171 .
 منابع:
1 . سیدحسین خوش نیت، سید مجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تهران، انتشارات منشور برادری 1360
2 . سیدهادی خسروشاهی، فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد اندیشه، تهران، انتشارات اطلاعات، 1375
3 . محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، ناگفته ها خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، تهران، انتشارات رسا، 1370
4 . مجتبی مقصودی، تحولات سیاسی - اجتماعی ایران 57 - 1320، تهران، انتشارات روزنه، 1380
5 . سیدمهدی حسینی، خاطرات محمد مهدی عبد خدایی، مروری بر تاریخچه فدائیان اسلام، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379
6 . محمدحسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام خمینی از آغاز تا تبعید، تهران، انتشارات کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران 1370
7 . مجله 5 1 خرداد، شماره 21، بهار 1375، شماره 24، زمستان 75، فصلنامه تاریخی - سیاسی - فرهنگی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
8 . ع . باقی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، تهران، انتشارات تفکر، 1373
9 . کوثر مجموعه سخنرانیهای حضرت امام خمینی (س)، موسسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اول تا دوم بهار 1373 تا پاییز 1374
10 . پیترآوری، تاریخ معاصر ایران، جلد دوم، تهران، انتشارات عطائی، به ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، 1377
11 . برواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، به ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری، محسن مدیرشانه چی، چاپ دوم، تهران 1378، نشر مرکز
12 . مجله گفتگو، نگهی به تاریخچه و عملکرد فدائیان اسلام، محمدحسین منظورالاجداد، چاپ فرحی، پاییز 1379، شماره 29 - 30
13 . خاطرات سیاسی و نظامی سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز، تهران، موسسه رسا، 1368، جلد اول
14 . پژوهش گروهی جامی، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، انتشارات نیلوفر، 1362
15 . دکتر عزت الله نوری، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، انتشارات نوید شیراز
16 . مجله نوید آینده، شماره 27
17 . باختر امروز، شماره 18279، تیر 1329
18 . کیهان فرهنگی، گفتگو با جعفر سبحانی، شماره 3، سال ششم خرداد 68
19 . روح الله موسوی خمینی، صحیفه نور، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، انتشارات سروش، چاپ اول 1369، ج 1، 12، 15
20 . صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول پاییز 1378، جلد 22
21 . محمد ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، انتشارات موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1370
22 . علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، چاپ دوم، تهران 1377، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
23 . حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تهران 1360، انتشارات دارالفکر
24 . روح الله موسوی خمینی، کشف الاسرار، بی جا، بی نا، بی تا
25 . حمید عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، به ترجمه بهاالدین خرمشاهی، چاپ خوارزمی تهران 1365
26 . محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، چاپ سوم 1374، انتشارات نشر علم

 

فعاليت هاي ضد صهيونيستي شهيد نواب صفوي

به موسسه فرهنگی و هنری نور راسخون
نويسنده: بيژن تقي زاده
اشاره
نواب صفوي با انگيزه ارشاد جامعه بر اساس انديشه هاي ناب اسلامي و تحقق کامل شعارهاي اسلامي در حاکميت سياسي دست به اقدامات و فعاليت هاي سياسي و اجتماعي اي زد که در زمان خفقان سياسي کم نظير بود. مهم ترين اقدام وي استعمارستيزي در دو بعد مبارزه با استعمارگران خارجي و عوامل خودفروخته داخلي بود.
در کنار مبارزات و اقدامات مذکور، وي شور و علاقه عميق و شگفت آوري نسبت به جهان اسلام از خود نشان مي داد؛ اين علاقه باعث شد که اتحاد جوامع اسلامي را در دستور کار بين المللي خود قرار دهد. از اقدامات و انديشه هاي وي مي توان چنين برداشت نمود که اتحاد اسلامي مد نظر شهيد نواب، بسيار فراتر از مبارزه با رژيم صهيونيستي مي باشد؛ به عبارت ديگر مبارزه با رژيم صهيونيستي، بخشي از اهداف کلان وي در ايجاد وحدت جوامع اسلامي بود. اما تا تحقق اين مهم با توجه به عشقي که به فلسطين مي ورزيد، مبارزه مسلحانه و روحيه ايثار و شهادت را در راه آزادسازي قدس، توصيه مي نمود و آن را بر ساير امور مقدم مي دانست. لذا يکي از اهداف ايشان از ايجاد وحدت ميان مسلمانان جهان، حمايت و پشتيباني از مردم مظلوم فلسطين بود.
از آنجايي که هدف اصلي اين مقاله، بررسي اقدامات و فعاليت هاي شهيد نواب صفوي در مقابله با رژيم صهيونيستي و راهکارهاي مقابله با آن رژيم مي باشد، لذا بر ايجاد وحدت در ميان مسلمانان جهان به عنوان هدف اصلي و عاملي براي حمايت از مردم فلسطين تأکيد دارد.
ذکر اين نکته براي خوانندگان محترم لازم است که از فعاليت هاي بين المللي شهيد نواب مخصوصاً در جهت مبارزه با رژيم صهيونيستي و همچنين محاکمه و شهادت ايشان اسنادي در دستگاه هاي امنيتي و نظامي موجود است که متأسفانه تاکنون براي استفاده عموم منتشر نشده است؛ ضمن اينکه همرزمان و خانواده ايشان نيز تاکنون اسناد، تصاوير و مکتوبات احتمالي ايشان، به ويژه در عرصه مبارزات ضدصهيونيستي را منتشر نکرده اند؛ (1) اميد است که به ياري خداوند، اين مهم محقق گردد.
مقدمه
 سخن از روحاني جوان و سردار رشيدي است که نبرد مسلحانه اش را با نظام ظلم، فساد، تباهي، آلودگي، بيگانه پرستي، شهوت بارگي، هرزگي و لامذهبي در سنگيني تاريخ يک تنه پي افکند و از لحظه اي که به پا خاست يک دم ننشست؛ او ايستاد و ايستاد تا همچون ديگر بلندقامتان هميشه استوار تاريخ با ما نشستگان زمينگير و اخلاديان الي الارض وداع گفت.(2)
سيد مجتبي در سال 1303 در محله خاني آباد تهران در يک خانواده متدين متولد شد. هنوز دوران طفوليت را پشت سر نگذاشته بود که حوادث مهم زندگي او را تحت تأثير قرار داد؛ محکوميت سه ساله پدرش به دليل درگيري با علي اکبر داور، وزير عدليه وقت، باعث شد تا وي تحت سرپرستي دايي خود، سيد محمود نواب صفوي، به زندگي ادامه دهد و عنوان نواب صفوي را هم از نام خانوادگي او بگيرد. او سپس به هنرستان صنعتي رفت که زير نظر آلماني ها اداره مي شد. با توجه به نابساماني هاي اجتماعي و سياسي و حضور نيروهاي بيگانه و همچنين فقر و تنگدستي در ايران، فعاليت هاي سياسي سيد مجتبي آغاز گرديد.
شهيد نواب صفوي که در نجف به تحصيل ادامه مي داد، از محضر استاداني همچون علامه اميني (صاحب کتاب الغدير)، حاج آقا حسين قمي و علامه محمد حسين کاشف الغطاء بهره برد. او به موازات کار و تحصيل، رويدادها و تحولات جامعه ايران و مسلمانان را نيز دنبال مي کرد؛ (3) يکي از اين رويدادها حمله به اعتقادات ديني و مباني شريعت اسلام توسط نويسندگاني چون کسروي بود. نقطه آشنايي آيت الله بروجردي و شهيد نواب صفوي در جريان قتل کسروي بود که در عين برخي تفاوت ديدگاه ها، حمايت لازم را از جريان ايشان به عمل آوردند.
مي توان زندگي سياسي و مبارزاتي شهيد نواب را به شرح ذيل خلاصه نمود؛ (4)
نواب صفوي جواني پرشور، با ايمان و بي باک بود. در تهران متولد شد و در شهر نجف عراق به تحصيل پرداخت، سپس به ايران بازگشت تا حرکت جهادي را بر ضد خيانت و استعمار رهبري کند. در ايران، جنبش «فداييان اسلام» را تأسيس نمود؛ فداييان اسلام بر اين باور بودند که قدرت و آمادگي تنها راه پاک سازي سرزمين هاي اسلامي از صهيونيسم و استعمارگران است.
جنبش وي، در قيام بزرگ ملي ايران که از هفت سال پيش جهان را به خود مشغول کرده بود، تأثير بسزايي داشت. هدف قيام، نابودي خيانتکاران و ملي کردن شرکت هاي نفتي بود. نواب صفوي، ريختن خون دست نشاندگان کافران استعمارگر را ــ به عنوان محارب يا مهاجم ــ مباح مي دانست. نواب در قبال شاه ايران، مصدق و ديگران، مواضع جسورانه و مصلحانه اي داشت. وي در دوران حکومت دکتر مصدق دو سال در بازداشت بود. مصدق کوشيد نواب هر چند شفاهي بيان کند که مخالفتي با کارهاي مصدق نخواهد داشت و به اين ترتيب آزاد شود ولي نواب صفوي سر فرود نياورد و به فرستاده وي گفت: ساکت! مؤدب باش! ما مردمي هستيم که مرگ را سعادت و زندگي با «از ميان روندگان» را ذلت مي دانيم و به خواست خدا شکست نمي خوريم. نواب، در قبال پيمان هاي استعماري، موضع جسورانه اي داشت و با قدرت و سرسختي در برابر پيوستن ايران به هرگونه پيماني مقاومت مي نمود؛ از اين رو، به اتهام مشارکت در ترور حسين علاء، نخست وزير وقت ايران و مسئول امضاي قرارداد الحاق به پيمان بغداد ــ دستگير شد و دادگاه نظامي شاه، وي و يارانش را به اعدام محکوم کرد؛ اين حکم ظالمانه بازتاب گسترده اي در کشورهاي اسلامي داشت. توده هاي مسلمان که به مجاهدت ها و دلاوري هاي نواب صفوي ارج مي نهادند، عليه اين حکم تکان دهنده قيام کردند و با مخابره هزاران تلگراف از سراسر جهان اسلام، صدور اين حکم را محکوم نمودند، زيرا از بين بردن اين قهرمان دوران معاصر را خسارتي بزرگ براي اسلام مي دانستند. سرانجام شاه با ناديده گرفتن مخالفت ها، لغو حکم اعدام را نپذيرفت و نواب صفوي و جمعي از ياران او را در تيرماه 1334 به شهادت رساند.
با احترام به ساير علما و مراجع تقليد بايد گفت که خدمات و اقداماتي که ايشان نسبت به فعاليت هاي ضد صهيونيستي داشتند، بسيار فراتر از يک جوان طلبه بوده است و به قولي اقدامات وي آنچنان بود که بلندقامت هميشه استوار تاريخ باقي ماند. وي در راستاي عملياتي نمودن نظريات فقهي علما و مراجع تقليد عصر خود اقدام مي نمود. لذا مي توان گفت که شهيد نواب، جواني متفاوت با بسياري از جوانان و مبارزان بنام آن دوره بوده است.
مقام معظم رهبري تفاوت اقدامات شهيد نواب صفوي با ساير شهداي قبل و بعد از انقلاب اسلامي را در وجود اختناق و خفقان در آن رژيم و اقدامات شجاعانه ايشان مي دانند. ايشان درباره مقام شهيد نواب بيان مي کنند:
فرق نواب با شهداي زمان ما اين است که وي در دوران غربت محض قيام کردند و نام حکومت اسلامي و حاکميت احکام قرآني را که کمتر به گوش کسي رسيده بود بلند کرد. مرحوم نواب در زماني حکومت اسلامي را مطرح کرد که هيچ يک از بزرگان، علما و ديگران يا به فکر نبودند يا اگر بودند ابراز نمي کردند ولي مبارزيني بودند که با رضاخان بر سر قضيه کشف حجاب و در قضاياي ديگر مبارزه کردند اما هيچ کدام از اينها شعارشان و مکتبشان و هدفشان ايجاد حکومت اسلامي نبود؛ اين مرد بي نظير که در آن دوران يک جوان بيست و چند ساله بود مسئله حاکميت اسلام را مطرح کرد و آنچنان با حرارت و شور، اين قضيه را به ميان آورد که توانست جمعي را به دور خود جمع کند. با همه اختناقي که وجود داشت و با همه ترسي که بود، چه قبل از کودتا و چه بعد از آن، اين علم را برافراشته نگاه داشت و عده اي از جوان ها از روحانيون، از طلاب، از فضلا حتي فضلاي حوزه قم و بعضي از علما را به خودش جذب کرد.(5)
با توجه به تدوين کتاب شهيد نواب تحت عنوان جامعه و حکومت اسلامي، (6) مي توان اقدامات و فعاليت هاي ايشان را به سه دسته تقسيم نمود:
1.امر به معروف و نهي از منکر و سعي در اجراي احکام اسلام
 مبارزه با شهوت راني، ظلم، ستم، خيانت، سرگرداني، بدبختي و ذلتي که در آن دوره ايران شايع شده بود، موضوعي بود که باعث شد نواب کتاب خود را در چندين محور به رشته تحرير درآورد و اولين اعلاميه فداييان اسلام در اوايل سال 1324 تحت عنوان دين و انتقام (7) منتشر شود. 2.استعمارستيزي
 به رغم اينکه هدف اوليه و اصلي فداييان اسلام و شهيد نواب، مبارزه با رجال خودفروخته ايران بود، اما ريشه بدبختي و ناهنجاري در ملل مسلمان را در حکومت هاي استعمارگر نظير امريکا، شوروي و انگليس مي دانست. اقدام ايشان در مبارزه با استعمار از دو طريق صورت گرفت؛ الف.مبارزه مستقيم با دولت هاي استعمارگر و ب.مبارزه با رجال وابسته و افرادي همچون کسروي که آلت دست استعمار قرار گرفته بودند (8) و متعاقب آن نجات عموم مسلمين دنيا از ظلم و تجاوز عموم بيگانگان و ستمگران و به تبع آن حمايت و پشتيباني از ملت مظلوم فلسطين.
3.اتحاد ملل اسلامي
شهيد نواب براي ايجاد وحدت ميان مسلمانان جهان بر مبناي معارف نوراني و احکام ضروري اسلام تلاش مي کرد؛ (9) اتحادي که تمام جوانب سياسي و نظامي و اقتصادي را در خود جاي داده باشد.
در راستاي پاسخ به سؤال اصلي، اين مقاله بر دو اقدام نواب، يعني ايجاد وحدت ميان مسلمانان جهان و حمايت از مردم فلسطين، مي پردازد. به نظر مي رسد همان گونه که خواهيم ديد، از نظر آن شهيد ايجاد وحدت ميان ملل مسلمان جهان و حمايت از مردم فلسطين، فرآيندهايي هستند که ارتباط معناداري با يکديگر دارند و لازم و ملزوم يکديگر مي باشند و با توجه به مقتضيات زمان، يکي بدون ديگري قابل تحقق نمي باشد؛ بدان معنا که بدون وجود اتحاد ميان مسلمانان جهان، حمايت از مردم فلسطين مقدور نيست و حمايت از مردم فلسطين، فصل مشترک ملل مسلمان جهان است و در لواي آزادي فلسطين از رژيم صهيونيستي، مردم مسلمان جهان مي توانند در کنار يکديگر به وفاق برسند. لذا در اين مجال به بيان ديدگاه هاي آن شهيد در رابطه با دو موضوع مذکور پرداخته مي شود.
پي نوشت:
1.البته همسر شهيد نواب کتابي تحت عنوان خاطرات نيره سادات احتشام رضوي منتشر کرده اند که در خصوص موضوع فلسطين جوابگوي بزرگي کار نيست.
2.محمد جواد حجتي کرماني، آموزگار من؛ نواب، تهران، اطلاعات، 1385، ص 135.
3.حسن رجبي، علماي مجاهد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 522.
4.سيدهادي خسرو شاهي، خاطرات فتحي يکن (رهبر جماعت اسلامي لبنان) از شهيد نواب صفوي (1)، به نقل از http://iscq.ir/?part=menu&inc=menu&id=180.
5.شهيد حجت الاسلام نواب صفوي از منظر ولايت، پيام مقام معظم رهبري به همايش پنجاهمين سالگرد شهادت سيد مجتبي نواب صفوي و يارانش، به نقل از http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17711.aspx.
6.سيد مجتبي نواب صفوي، جامعه و حکومت اسلامي، قم، هجرت، 1332.
7.خاطرات شهيد سيد محمد واحدي، تدوين مهناز ميزباني، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص 38 ــ 37.
8.حسين رضاپور يدکي، «انديشه سياسي و نگرش فداييان اسلام به حکومت اسلامي»، مجموعه مقالات همايش بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت نواب صفوي، به کوشش رحيم نيکبخت، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1384، ص 50.
9.کيهان، شماره 3304، مورخ 24/ 3 /1333 به نقل از سيد حسين خوش نيت، سيد مجتبي نواب صفوي؛ انديشه ها، مبارزات و شهادت او، تهران، منشور برادري، 1360، ص 134.
منبع: نشريه 15 خرداد شماره 23

 

نواب درکلام بزرگان دین

بيان سجاياي اخلاقي در قالب خاطرات و مصداق‌ها بدون ذكر كلي آنها، بهترين معيار براي شناختن يك فرد است، چه آنكه كارنامه آن فرد مملو باشد از شنيدني‌هايي كه هر كدام نمايانگر بخشي از ويژگي‌ها و سجاياي اخلاقي او باشد.
بي شك شهيد عالي مقام حجت الاسلام سيد مجتبي نواب صفوي و يارانش نمونه‌هاي روشني از آن دسته افرادي هستند كه هر آنچه از خصوصيات‌شان گفته مي‌شود، مستند به خاطرات فراواني است.
وقتي سخن از شجاعت نواب مي‌شود، مصداق آن را مي‌توان در خاطرات بزرگاني چون علامه جعفري‌ها يافت، آن زمان كه از نفوذ كلام او گفته مي‌شود، رهبر انقلاب با بيان نشانه‌هايي، ثناگوي او است، وقتي بحث استعداد و توانايي علمي رهبر فدائيان اسلام است بايد به سراغ علامه اميني استاد او رفت كه نواب را فوق العاده خوانده و از او مي‌خواهد براي درس به نجف بيايد چرا كه در او استعداد مرجع تقليد شدن را مشاهده مي‌كند و يا ...
اما امروز سالروز شهادت اين مرد خدا و ياران فدائي‌اش است و به همين بهانه با سركي به خاطرات بزرگاني هم‌چون امام خميني (ره)، رهبر انقلاب، علامه اميني، علامه جعفري، آيت الله بروجردي، آيت الله مرعشي نجفي، آيت الله بدلا، آيت الله خزعلي، استاد محمدرضا حكيمي و ... گوشه‌اي از پرده سجاياي اخلاقي و روحيات اسلامي شهيد نواب را كنار بزنيم.
ابتداي اين مطلب را به نظرات حضرت امام خميني(ره) درباره شهيد نواب و گروه فدائيان اسلام كه از زبان بستگان و نزديكان ايشان مطرح شده است، آغاز مي‌كنيم.
حضرت امام خميني (ه)
شهيد مصطفي خميني: نواب واقعا دلير و توانا بود
آیت الله شهید سید مصطفی خمینی (ره): جمعیتی در ایران معروف بودند به فدائیان اسلام، رئیس آنها مردی بود به نام سیدمجتبی نواب صفوی که واقعا دلیر و توانا بود و از روی احساس سنگ اسلام را به سینه می‌زد و نمی‌توان او را دور از حقیقت دانست. مرد شماره دو آنها دوست عزیز خودم مرحوم سید عبدالحسین واحدی بود. این طایفه از دیر زمانی در قم زیست می‌کردند. آن وقت‌ها ما قم بودیم و از دور آنها را می‌پاییدیم. تا آنکه شبانه عده‌ای با چوب و چماق در پیش چند صد نفر طلبه بر آنها هجوم بردند و آنان را زدند که دیگر کار به آخر رسیده بود و دیگر نتوانستند در قم بمانند . در نتیجه رحل اقامت را به تهران بردند تا سرانجام به دست پسر رضاخان و با سکوت مرگبار علماء‌ آنها را تیرباران کردند. اگر چه دوست من سید عبدالحسین را در جای دیگر از بین بردند و داغش را در دل ما گذاردند.
ر. ک. به: یادها و یادمان‌ها از آیت الله سید مصطفی خمینی ج1، ص205 - 204
در قضيه اعدام نواب امام از آيت الله بروجردي و مراجع دلخور شدند
*حجت الاسلام و المسلمین مرحوم حاج سید احمد خمینی (ره): در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی علیه دستگاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال شرایط به گونه‌ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود، یعنی استدلال می‌کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او بیرون بیاورید تا به مقام روحانیت اهانت نشود! درست نقطه مقابل، تفکر امام که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند که اینها در صحنه هستند. از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود در صورتی که از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی روشنی بخش حیات اسلام و انقلاب راه مبارزین بود.
ر. ک. به: مجموعه آثار یادگار امام - ج 1 - ص 660
*همسر مکرمه حضرت امام (ره): مرحوم نواب صفوی و برادران واحدی را می‌خواستند بکشند، من با مادر آنها دوست بودم. آقا رفتند پیش اقای بروجردی که در این کار دخالت کنند ولی ایشان گفتند من در کار آنها دخالت نمی‌کنم. بعد هم آنها را کشتند.
ر. ک. به: روزنامه اطلاعات 12 خرداد 73 ص 11
 *خانم زهرا مصطفوی، دختر حضرت امام (ره): حدودا سال 1334 بود که فداییان اسلام را محاکمه می‌کردند. در اتاق ایستاده بودم و مادرم داشتند کار می‌کردند که امام وارد شدند. صورت ایشان به شدت برافروخته بود و چشم ها حالت فوق العاده عصبانی و ناراحت ایشان را نشان می‌داد. فقط عبایشان را گوشه‌ای انداختند و با عصبانیت وارد شدند. گویا مادر از جریان خبر داشتند که پرسیدند: نتوانستید کاری کنید؟ گفتند: نخیر، نشد، نتوانستم. ایشان - آقای بروجردی- می‌گویند من به این کارها کاری ندارم... بعد امام از اتاق بیرون رفتند ولی حالشان خیلی منقلب بود، چون می‌دانستند نتیجه محاکمه فداییان اسلام یعنی اعدام. این را چون می‌دانستند، خوب معلوم بود مساله اعدام یک عده جوان بی‌گناه فعال مبارز طبیعتا چقدر سخت بود. بعد من از مادرم پرسیدم که جریان چیست؟ گفتند: محاکمه فداییان اسلام است و آقا [امام خمینی] پیش آیت الله العظمی بروجردی رفتند که بلکه ایشان جلوی محاکمه و اعدام گرفته شود، اما ظاهرا موفق نشده‌اند. چون مرام ایشان (آقای بروجردی) این بود که به حکومت کاری نداشته باشند.
ر ک. به:‌روزنامه اطلاعات 17 خرداد 67
امام براي كمك به فدائيان اسلام خيلي مي‌كوشيد
*مرحوم آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی (ره): حضرت امام برای کمک به فداییان اسلام مخصوصا آزادیشان خیلی می‌کوشید. من در امر فداییان اسلام بسیار کوشا بودم. البته مقداری به خاطر تذکرات امام خمینی(قدس سره).
ر. ک. به: نشریه حوزه شمار 44 - 43 یادواره آیت الله العظمی بروجردی ص 38 - 37
امام بعد از دستگيري نواب سه نامه نوشت
*آیت الله جعفر سبحانی: در سال 1334 که مرحوم نواب و دوستانش دستگیر شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند، ایشان (امام) سه نامه نوشتند. یکی به آقای بهبهانی، یکی به مرحوم صدرالاشرف و یکی هم به حاج آقا رضا رفیع. من بعدها از ایشان راجع به جواب نامه‌ها سوال کردم، ایشان فرمودند: من خط آقای بهبهانی را نمی‌شناسم و خطوط سیاسی ایشان را هم نمی‌دانم اما جواب نامه را ظاهرا یک بچه 12 ساله گفته بودند و او نوشته بود!
ر. ک. به: ویژه‌نامه رسالت "پرتوی از خورشید " 12 خرداد 78، ص 34
امام شيوه نواب را براي براندازي مي‌پسنديدند
*آیت الله مسعودی خمینی: به زعم حضرت امام (ره) از آنجا که با دستگاه شاه به طور صد در صد مخالف بودند، شیوه نواب را برای براندازی می‌پسندیدند. امام از ابتدای کار مبارزه می‌دانست که برای چه مبارزه می‌کند و برای هر مرحله برنامه ویژه‌ای طراحی کرده بود. آن دسته از افراد و افکاری که به نواب بابت تندی‌اش انتقاد می‌کردند بعدها به امام بابت حمله‌های مستقیمشان به آمریکا خرده گرفتند.
ر. ک. به: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
امام از فداييان اسلام پنهاني حمايت مي‌كرد
*آیت الله محمد واعظ زاده خراسانی: حضرت امام (ره) از فداییان اسلام پنهان حمایت می‌کرد. یک روز در جلسه خصوصی از ایشان شنیدم که فرمود: اینان (فداییان اسلام) بدون هیچ آلت و اسلحه‌ای فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتاده‌اند و دستگاه را به وحشت انداخته‌اند. می‌شود کار کرد! حضرت امام چون می‌دید حضرت آیت الله بروجردی حمایت نمی‌کنند رعایت ادب را می‌کرد و علنا حمایت نمی‌کردند. اصحاب حضرت امام نظرشان این بود که باید به نحوی از این گروه حمایت کرد.
ر. ک. به : نشریه حوزه شمار 44 - 43 یادواره آیت الله العظمی بروجردی - ص 230
* مرحوم آیت الله شیخ صادق خلخالی:شاید دستگاه شاه فهمیده بود که مرجع تقلید، آیت الله بروجردی با فداییان اسلام رابطه خوبی ندارد و لذا آنها را گرفت و اعدام کرد و از این حیث نگران نبود. همین کارها موجب شد که امام از بیت آقای بروجردی فاصله گرفت و دیگر رفت و آمد خود را به آنجا عملا قطع كرد. چون امام و سایر علماء در آن زمان در درجه دوم قرار داشتند. لذا چند نامه نوشتند و به شاه گوشزد کردند که این اعدام ها به صلاح نیست، اما شاه به حرف آقایان گوش نکرد.
ر. ک. به: خاطرات آیت الله خلخالی ج 1 ص 48
 حضرت آيت الله خامنه‌اي
 دست‌نوشته‌ی در تجليل از شهید نواب صفوی
«بسمه تعالی
سلام بر آن پیشاهنگ جهاد و شهادت
در زمان ما.
سیدعلی خامنه‌ی»
از مسئله فدائيان اسلام غفلت شد
اين روزها، همچنين يادآور يكى از روزهاى تلخ اين ملت در سالهاى دهه سى است كه آن، شهادت فداييان اسلام است و من در چند كلمه، فقط ياد اين عزيزان را گرامى بدارم. آن وقتى را كه خبر شهادت اين جوانان مخلص و مؤمن و پاكباز به مشهد رسيد، فراموش نمى‌كنم. در بين طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسه‌اى كه ما بوديم، هيجان عجيبى پيدا شد. علّت هم اين بود كه سال قبل يا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوى، اين جوان مؤمن روحانى، در همين مدرسه - كه اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنرانى كرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغايى از شور و هيجان به وجود آورده بود كه تأثيرات او بر روحيه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. يكى از مدرّسان بزرگ هم در درس اشاره‌اى كرده بود و يادى از اينها نموده بود.
جامعه آن وقت، از اهميت اين قيام غافل بود. اينها را به عنوان چند نفرى كه فقط بلدند گلوله‌اى از دهانه اسلحه‌اى خارج كنند و به سينه كسى بنشانند، معرفى مى‌كردند. حتّى بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس كه خودشان مظهر اوباشگرى و چاقوكشى و الواطى بودند و جزو افرادى به‌شمار مى‌رفتند كه ارزش نداشتند از آنها ياد شود، به عنوان يك انسان تربيت يافته، به اين جوانان مؤمنِ صالحِ پاكبازِ مخلصِ و بى‌طمع و بى‌اعتناى به دنيا و به زخارف دنيا، چاقوكش مى‌گفتند! بعضى از مردم نيز همين‌طور مى‌شناختند و باور مى‌كردند و بعضيها هم باور نمى‌كردند و بعضى هم غافل بودند.
از مسأله فداييان اسلام، غفلت شد. اگر چه شايد آن زمان، آمادگى هم نبود كه بخواهند آنچه را كه مى‌گفتند - كه همان حكومت اسلامى بود - بر سرِ پا كنند. براى اين كار، يك حركت عمومى در درازمدّت لازم بود؛ ليكن سخن اينها در بين فريادها و عربده‌هاى مستانه دشمنانشان گم شد. اينها مردمانى بودند كه «انّهم فتية امنوا بربّهم».(19) واقعاً جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و از روى اخلاص، در راه حاكميت معارف و احكام نورانى اسلام تلاش كردند و در مقابل ظلم و فساد ايستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوى و وابستگى آنها به بيگانگان، اين حركت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضيه اينها چنين بود كه در جهت اسلامى شدن جامعه، مبارزه ضدّ استبدادى و ضدّ سلطنتى خودشان را آغاز كردند و متأسّفانه در وسط كار، همه‌شان از بين رفتند. البته براى خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسيدند و به مقام عالى شهادت دست يافتند؛ اما براى جامعه خسارتى بود. به هر حال از آن تاريخ، چهل سال مى‌گذرد. الان چهل سال است كه از اين قضيه گذشته است؛ اما بعد از چهل سال، شما ملاحظه مى‌كنيد كه اسم اين عزيزان، اين‌طور در ملأ عام و على‌رؤس الاشهاد آورده مى‌شود؛ چون آرزوى آنها عملى شد و اين ملت در اين راه به حركت درآمد و فداكارى و ايستادگى نمود و آن چهره كفر و استكبار را نابود كرد. (بيانات در خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران‌ ۱۳۷۵/۱۰/۲۸ )
هركس ديگري هم در سنين ما بود مجذوب نواب مي‌شد
من شايد پانزده يا شانزده سالم بود كه مرحوم «نوّاب صفوى» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خيلى جاذبه داشت و به كّلى مرا مجذوب خودش كرد. هر كسى هم كه آن وقت در حدود سنين ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مى‌شد؛ از بس اين آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صريح و گويا بود. من مى‌توانم بگويم كه آن‌جا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه كه به آن مبارزه سياسى مى‌گوييم، علاقه‌مند شدم.
من مقوله‌هاى سياسى را كاملاً مى‌شناختم و ديده بودم؛ ليكن به مبارزه سياسى به معناى حقيقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقه‌مند شدم. بعد از آن‌كه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زياد طول نكشيد كه شهيد شد. شهادت او هم غوغايى در دلهاى جوانانى كه او را ديده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقيقت سوابق كار مبارزاتى ما به اين دوران برمى‌گردد؛ يعنى به سالهاى 1333 و 34 به بعد. (گفت و شنود صميمانه رهبر معظم انقلاب اسلامى با گروهى از جوانان و نوجوانان ۱۳۷۶/۱۱/۱۴)
 علامه اميني
فكر نواب و گسترش آن طوري بود كه ثابت مي كرد او يك فرد فوق العاده است
نواب از شاگردان مصمم «علامه اميني» بود و در محضر بزرگ مردي چون او مكتب غدير را آموخت و در محضر «علامه اميني» كه گنجي گران قيمت براي نواب بود با فلسفه سياسي اسلام آشنا شد به گونه اي كه علامه درباره او گفت: «نواب اول شاگرد من بود و درس مي خواند ولي زمان كوتاهي نگذشته بود كه ديدم جرقه هاي روحي نواب طوري است كه مسأله استاد و شاگردي را از بين مي برد. فكر نواب و گسترش آن طوري بود كه ثابت مي كرد او يك فرد فوق العاده است و يك شاگرد عادي نيست.»
بياييد نجف درس بخوانيد، مرجع مي‌شويد
زمانيكه علامه اميني به ايران آمده بود، در ديدار با نواب گفت: «من حيفم مي آيد كه شما ايران بمانيد، شما را مي كشند. بياييد برويم نجف درس بخوانيد. با استعدادي كه داريد پيشرفت مي كنيد و مرجع مي شويد. آن وقت اقدام كنيد. هزينه رفتن به نجف با من.» نواب نگاهي به استاد گرانقدرش انداخت و گفت: [«اسلام سرباز و درسخوان دارد؛ مبارز ندارد, ما ميخواهيم مبارز شويم. »] علامه اميني چشمهايش پر از اشك شد و از اتاق بيرون رفت.
منبع: کتاب شبنم سرخ و سفير سحر
آیت‌الله‌ مرعشی نجفی
آيت الله مرعشي ساعت يك نيمه شب مجددا بر پيكر نواب نماز خواندند
حجت‌الاسلام و المسلمین سیدمحمود مرعشی (فرزند آيت الله مرعشي نجفي): فدائیان اسلام در قم با مرحوم آسید محمدتقی خوانساری - از آیات ثلاث- خیلی ارتباط داشتند و در مرتبه بعدی با مرحوم ابوی در ارتباط بودند. نامه‌های زیادی از سوی اعضای فدائیان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوی و مرحوم واحدی داشتیم كه بعضی از آنها موجود است و چاپ شده است. یادم هست كه مدت دو ماه مرحوم خلیل طهماسبی مخفیانه در منزل ما بود؛ چون خیلی دنبالش بودند. والده برای ایشان غذا درست می‌كردند و نمی‌گذاشتند هیچ كس بفهمد. نكته دیگر در ارتباط با فدائیان این است كه مرحوم نواب صفوی را ابتدا در مسگرآباد دفن كردند، ولی عده‌ای آمدند و از ابوی برای نبش قبر و انتقال ایشان به قم كسب تكلیف كردند. مرحوم والد هم مشروط بر این‌كه جسد به همراه خاك اطراف آن برداشته شود و به هم نخورد، اجازه دادند. آن‌ها نیز همین كار را كردند و ابوی ما ساعت یك بعد از نیمه شب رفتند و مجدداً بر او نماز میت خواندند و همان‌جا دفن كردند. هیچ‌كس هم این را نمی‌دانست. غرض اینكه خیلی پدر ما به این‌ها علاقه داشت.
(منبع: ساي دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمي خامنه‌‌اي)
نواب و يارانش سال ها پس از شهادت 3 روز ميهمان من بودند
حاج اسد الله صفا (از ياران نزديك نواب): پارك مسگرآباد ( محل دفن شهيد نواب و يارانش) را مي خواستند پارك تفريحي كنند. چند نفر از رفقا جمع شدند در يك نيمه شبي، رفتند مسگرآباد قبرها را شكافتند، استخوان‌هاي اين عزيزان را در گوني گذاشتند و آوردند در همين منزل ما، سه روز در كيسه منزل ما بودند. از اينجا من بودم و جواد آقاي تهراني (كه رفت جبهه و شهيد شد) با چندتا از دوستان، جنازه‌ها را در ماشين گذاشتيم و رفتيم قم. حضرت آيت الله مرعشي نجفي از مراجع بزرگ، بنده را مي‌شناخت. ايشان با شهيد نواب در ارتباط بودند؛ نامه‌هايشان هست كه مي‌نوشتند به حضرت آيت الله مرعشي نجفي و او را با لقب پدر خطاب مي‌كردند و در يكي از نامه‌هايشان از ايشان خواسته بودند كه مبلغ پانزده تومان! بدهيد آقاي صفا براي ما بياورند. ايشان را زيارت كرديم و گفتيم: " ما قبرها را شكافته‌ايم و استخوان‌هاي شهيد نواب و سه نفر از يارانش را در آورده‌ايم. آيت الله مرعشي نامه‌اي نوشتند به مسئول وادي السلام قم كه فلاني چند كيسه هست، رفقاي ما مي‌آورند اينها را بي سرو صدا دفن كنيد. الان در آنجا گنبدي ساخته‌اند و مردم زيارت مي‌كنند.
(منبع: هفته نامه يالثارات الحسين عليه السلام)
علامه محمد تقي جعفري
شب را ميهمان كسي بود كه مي‌خواست او را بكشد
هر دو جوان بوديم و هر دو،‌ به نوعي، شب زنده داري و تهجد و زيارت را دوست داشتيم. در حوزه نجف، در خدمت شيخ مرتضي طالقاني،‌ تلمذ مي كرديم و از علامه شيخ عبدالحسين اميني،‌ صاحب الغدير، مي آموختيم. روزي شهيد نواب به من پيشنهاد كرد براي زيارت سومين پيشواي عالم تشيع، ‌پاي پياده از نجف به كربلا برويم. پذيرفتم و در بعدازظهر يكي از روزهاي پاييزي به راه افتاديم. هوا تقريباً تاريك شده بود كه قدم به راه نجف ـ كربلا گذاشتيم. هنوز چند كيلومتري از شهر دور نشده بوديم كه مردي تنومند از اعراب باديه نشين،‌ سر راه ما سبز شد و با صداي خشن،‌ فرياد ايست داد. در نور مهتاب،‌ خنجر مرد عرب را به كمرش ديدم و سخت ترسيدم ‌اما سيد آرام بود. مرد عرب تهديد كرد كه هر چه دينار داريم به او تحويل بدهيم. من درصدد بودم چنين كاري را بكنم كه ناگهان شهيد نواب با چالاكي هر چه تمام تر،‌ خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيد و نوك آن را با قدرت، زير چانه او گذاشت و گفت،«با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتي بشور.»  من از سرعت و شجاعت سيد متحير مانده و به آن دو زل زده بودم. مرد عرب،‌ ما را به چادرش دعوت كرد و سيد بلادرنگ پذيرفت. من با حيرت گفتم،«چگونه دعوت كسي را مي پذيري كه تا چند لحظه پيش مي خواست ما را بكشد؟» سيد گفت:«اينها عرب هستند  و ميهمان را ارج مي نهند و كاري به ما ندارند.»  آن شب، من و نواب به چادر مرد عرب رفتيم. سيد، آرام خوابيد، اما من تا صبح بيدار بودم و مي ترسيدم كه مرد عرب، بلائي سر ما بياورد. سيد نيمه شب بر اي نماز بلند برخاست و با آوائي ملكوتي به راز و نياز پرداخت. فرداي آن روز عازم كربلا شديم. خاطره آن شب، در طول پنجاه سال گذشته،‌ پيوسته نوازشگر روح  من بوده است و قتي شنيدم كه او شهيد شده است، بي اختيار در سوگش گريستم.
آيت الله ابوالقاسم خزعلي
فرياد زد: "هنوز باد به پرچم عمه ما، حضرت معصومه(س) مي وزد،‌يزيديان نابود مي‌شوند"
مرحوم شهيد نواب صفوي، مردي رزمنده،‌ مؤمن و متدين بود. نخستين بار از نزديك در قم با او آشنا شدم. آن روز براي زيارت حضرت معصومه(س) آمده بود. از طرف توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)،‌جوسازي نامطلوبي شده بود تا ايشان نتواند سخنراني كند. منبر و بلندگوها را برداشته بودند و براي جلوگيري از سخنراني و ايجاد مزاحمت براي او،‌ تحركاتي به چشم مي خورد. آن مرد آهنين اراده،‌ در چنين فضايي،‌ با همراهانش وارد شد،‌ روي دوش هوادارانش بالا رفت،‌ آستين ها را بالا زد و خطابه را شروع كرد. خطابه‌اي بسيار پر شور و آتشين و غرا، با وجود آنكه بلندگو در اختيار نداشت، صدايش تا صحن كوچك هم مي رسيد. به ياد دارم كه با نهايت رشادت مي گفت:«هنوز باد به پرچم عمه ما، حضرت معصومه(س) مي وزد. يزيد و يزيديان بايد بدانند كه دوام و قوامي ندارند و نابود خواهند شد.» مردم با شنيدن اين سخنان،‌ هيجان زائد الوصفي پيدا كردند. سپس مرحوم نواب به خانه مرحوم واحدي كه از هوادارانش بود،‌ رفت. آن روزها در حياط خانه آن مرحوم چادر زده بودند و مردم در آنجا به ديدار ايشان مي‌رفتند.
او زيارت هاي بسيار مهيجي داشت. شب ها به عبادت بر مي خواست و با خداي خويش، راز و نياز خاصي داشت، ‌پس از شهادتش، همسر وي بر سر مزارش گفت،«بعضي شب ها،‌ دوساعت تمام در ركوع و سجده به سر مي برد».  شبي كسي سي هزار تومان پول براي او برد. آن روزها مي شد با سي هزار تومان،‌ چندين خانه تهيه كرد. به او گفته بودند كه اين سي هزار تومان نه خمس است نه سهم امام و نه از ديگر وجوهات شرعيه و او مي تواند با آن،‌ خانه اي براي خود بخرد و از شر اجاره نشيني خلاص شود. مرحوم نواب گفته بود،«اگر اين پول را با چنين شرطي مي دهيد، نمي پذيرم، اما اگر آزادم مي گذاريد، مي پذيرم.» آنهايي كه پول را آورده بودند، چون اصرار نواب را ديدند، ‌شرطش را پذيرفتند و پول  را دادند و رفتند. مرحوم نواب، همان شب،‌ پول را بين بيوه زنها، يتيمان و افراد تهي دست تقسيم و فردا صبح براي رفتن به حمام، سه ريال از كسي قرض كرد.
برو بگو سيد مجتبي نواب صفوي مي گويد يا پول اين مرد را بده و يا مي آيم و با ميخ گوش ات را به تخته در مي كويم
هنگامي كه مسئولين به هر دليلي در حل و فصل مشكلات مردم كوتاهي مي كردند و يا در مي ماندند، ‌مرحوم نواب،‌ يگانه گره گشايشان بود. در آن زمان برايم نقل كردند كه مرد غريبي براي زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) به شهر ري مشرف شد. آن فرد قصد داشت به حمام برود و غسل زيارت بكند، پولي همراه داشت و نمي دانست كجا امانت بگذارد. نزد نانواي محل كه ظاهر الصلاح به نظر مي رسيد رفت  و به او اعتماد كرد و پول را به دستش داد و به حمام رفت. چون برگشت و پول را مطالبه كرد،‌ نانوا منكر شد و به او گفت كه اشتباه مي كند و او را با فردي ديگر اشتباه گرفته است. مرد غريب هرچه آه و ناله كرد. به گوش او فرو نرفت. به كلانتري محل رفت، اما چون رسيد و مدركي در دست نداشت، كاري از پيش نبرد. سرانجام فردي از اهالي ري كه حال پريشان او را ديد، ‌به او گفت:«نزد نواب برو، ‌او مي تواند كار تو را درست كند.» مرد از شهر ري به محله دولاب و به خانه نواب رفت و ماوقع را تعريف كرد. مرحوم نواب پس از بررسي جوانب امر يقين به صحت گفتار مرد، فردي را نزد نانوا فرستاد و گفت: «برو به نانوا بگو، برادرت سيد مجتبي نواب صفوي سلام مي‌رساند و مي گويد لطف كنيد پول اين آقا را بدهيد.» مرد مي رود و پيام نواب را مي رساند، اما نانوا زير بار نمي رود. مرحوم نواب وقتي اين خبر را برايش مي آورند، پيغام تندي مي دهد و مي گويد: «برو بگو سيد مجتبي نواب صفوي مي گويد يا پول اين مرد را بده و يا مي آيم و با ميخ گوش ات را به تخته در مي كويم.» نانوا وقتي اين پيام را شنيد، فوراً پول را تسليم مرد غريب كرد.
شهيد طهماسبي را عريان كرده و در بشكه‌اي پر از شيشه انداخته و مي‌چرخاندند
مرحوم شهيد خليل طهماسبي، كسي كه به دستور مرحوم نواب، رزم آرا را كشت. مردي بود به غايت پايبند دين و استوار در عقيده،‌ هنگامي كه به زندانش افكندند،‌ او را تحت شكنجه هاي هولناكي قراردادند، ‌از اجمله اين كه عريانش مي كردند و تنها با لباس زير، ‌در بشكه اي پر از شيشه خرده مي انداختند و بشكه را مي غلتاندند. هنگامي كه او را از بشكه بيرون مي آوردند،‌ خون از بدنش مي ريخت،‌ ولي بلافاصله سجده شكر به جا مي آورد. او تا لحظه مرگ حاضر نشد تغيير رويه بدهد.
گاهي اوقات، بعضي از اعضاي فدائيان اسلام را شكنجه مي دادند و بعد آنها را با مرحوم نواب صفوي مواجه مي كردند و دستور مي دادند كه به او اسائه ادب كنند و تهديد مي كردند اگر چنين نكنند، ‌بازهم شكنجه خواهند شد. اما آنها به محض اين كه با مرحوم نواب صفوي مواجه مي شدند،‌ خم مي شدند و دست او را مي بوسيدند. اين امر، از سويي نشانه بارز خودساختگي اين افراد رزمنده و از سوي ديگر،‌ دليل محكمي بر كار ساز بودن تعاليم اخلاقي و ديني مرحوم نواب بر اين افراد بود. بعضي از آنها را در شب هاي سرد زمستان،‌ در آب يخ فرو مي بردند و سپس بر بدنهايشان تازيانه مي نواختند، با اين همه، هرگز حاضر نمي شدند دست از وفاداري به مرحوم نواب بردارند.
كمونيست‌هاي سلول‌هاي مجاور نواب مي‌گفتند: " نواب رفت و عظمت خود را بر ما تحميل كرد"
شخص مرحوم نواب هم در زندان مورد انواع شكنجه هاي طاقت سوز قرار مي گرفت،‌ با اين همه جز ذكر «يا خدا» چيزي از او شنيده نمي شد. او پيوسته در تمام حالات، صبور و شاكر بود. هنگامي كه در صبحگاه 27 دي ماه سال 1324، او را براي اجراي حكم اعدام مي بردند،‌ زندانيان كمونيست سلول هاي مجاور مي گفتند: «نواب رفت و عظمت خود را بر ما تحميل كرد.»
آن زمان كه ترس،‌ بر دل و روح همگان سيطره داشت، رعب را از دل مردم زدود، ‌درست بدان گونه كه خورشيد فروزان عصر ما، امام راحل(قده) نيز هرگاه مشاهده مي كردند دستگاه حكومت در صدد رعب افكندن در دل مسلمين است. مي فرمودند،«وظيفه من است كه رعب را از مسلمين بردارم.» همين وجه نيز در رفتار مرحوم نواب وجود داشت. با اين همه،‌كوچكترين داعيه اي نداشت. درد او فقط درد دين بود و براي خود، هيچ جايگاهي قائل نبود. در ترورهايش تا از فقيهي اجازه نمي گرفت،‌ دست به عملي نمي زد و پيوسته مي گفت:«اين امور، منوط به ولايت فقيه است. بدون ولايت فقيه نمي توان كار كرد.»
آيت الله سيد حسين بدلا
آيت الله بروجردي ماهيانه به فدائيان اسلام كمك مي‌كرد
مرحوم آيت الله "سيد حسين بدلا" از معاشران و اصحاب نزديك آيت الله بروجردي و از اعضاي جلسه استفتاء ايشان بود كه به شدت آيت الله بروجردي به او علاقه داشت. آيت الله بدلا پسر عموي برادران واحدي از ياران شهيد نواب صفوي هم بود كه به همين دليل رابط آيت الله بروجردي با شهيد نواب صفوي بود. آيت الله بدلا در گفت‌وگويي كه چند سال پيش با يكي از هفته نامه‌ها داشت درباره رابطه آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام مي‌گويد:از جمله فعاليت‌هاي شهيد نواب صفوي و فداييان اسلام مبارزه با كسروي و امثالهم كه پرچم داران بازي ارتداد بودند بود كه بالاخره هم كسروي توسط فداييان و به اصرار علما از جمله حضرت آيت الله سيدعبدالله شيرازي كشته شد. نقطه آشنايي آيت الله بروجردي و شهيد نواب صفوي همين قتل كسروي بدست آنها بود كه با نواب آشنا شدند و از آنها كمك و حمايت همه جانبه مي‌كردند. حتي ايت الله بروجردي قاتل كسروي كه شهيد امامي بود را حمايت كردند و وساطت كردند تا از اعدام نجات پيدا كند و سرانجام او را بدون هيچ گونه محاكمه‌اي از زندان آزاد كردند. آيت الله بروجردي با اينگونه فعاليتها كاملا موافق بودند. آيت الله بروجردي علاقه مفرطي به من داشتند و من هم در تمام دروس ايشان شركت داشتم و جزو جلسه استفتاء ايشان بودم و ديگر اينكه بنده پسر عموي واحدي ها هم بودم. آيت الله بروجردي با فعاليتهاي فدائيان اسلام كاملا موافق بودند و از آنها كمك و حمايت همه جانبه مي‌كردند. آنچه كه من اطلاع دارم اين است كه آيت الله بروجردي نسبت به فدايان اسلام آن طور كه توهم و اظهار مي‌شود نبوده‌اند. دليلش اينكه ايشان كمك هايي به اين گروه مي‌كردند كه عبارت بودند از كمك‌هاي ماهيانه كه من خودم واسطه پرداخت آن به فداييان اسلام بودم و نيز كمك‌هايي كه در مقاطع خاص به اين گروه مي‌كردند كه حالا كاري نداريم كه ايشان از كجا و چگونه مطلع مي شدند كه اين عزيزان احتياج به كمك دارند به هر حال به محض اينكه مطلع مي‌شدند كه آنها احتياج به كمك دارند آنچه لازمه رفاه اين قبيل اشخاص بود فراهم مي‌كردند و بسياري از اين كمك‌ها به وسيله شخص اينجانب به آنها تحويل داده مي‌شد كه اين جداي از شهريه اي بود كه به آنها داده مي‌شد.
البته از سوي عناصر وابسته به دربار و مخالفين فداييان اسلام حيله‌ها و شيطنت‌هايي براي بدبين كردن آيت الله بروجردي به اين گروه مي‌شد كه من به يكي از نمونه‌هاي آن اشاره مي‌كنم در ان زمان راه زوار براي رسيدن به حرم حضرت معصومه (س) از ميان مدرسه فيضيه و دارالشفا مي گذشت. عده اي از افراد مشكوك كه به شدت وانمود مي كردند از منتسبين به فداييان اسلام هستند در حجره‌هاي نزديك در حرم مي نشستند و مي‌خواندند و با سيني و قابلمه ضرب مي‌گرفتند كه احتمال قريب به يقين آنها نه طلبه بودند و نه از گروه فداييان اسلام بلكه تنها اجيرشدگاني بودند از جانب دربار براي بدبين ساختن مرجعيت و عوام الناس نسبت به گروه فداييان اسلام. برخي از مرتبطين با آيت الله بروجردي به ايشان خبر رساندند كه عده اي منتسب به گروه فداييان اسلام چنين كاري مي‌كنند و ايشان هم خشمگين شد و دستور داد شهريه شان را قطع كنند اما در واقع آنها از جانب دربار بودند. با اين حال ايشان "آيت الله بروجردي " تا آخرين لحظات هم از آنان حمايت مي‌كرد و به آنها معتقد بود. ماهيانه مبالغي به واحدي‌ها كمك مي‌كرد و بارها و بارها توسط خود من براي شهيد نواب صفوي كمك هاي زيادي مي فرستاد.
مامور شدم مبلغ بسيار زياد آيت الله بروجردي را در تهران به نواب تحويل دهم
حتي يك بار خود من مأمور شدم تا يك مبلغ بسيار زيادي را به تهران ببرم. توسط پسرعموهايم شهيدان واحدي محل خانه‌اي كه متعلق به شهيد نواب صفوي بود در محله آبشار و هيچ كس از جاي آن اطلاع نداشت را پيدا كردم و كمك آيت الله بروجردي را به ايشان تحويل دادم. حالا به ايشان از كجا الهام مي‌شد و مطلع مي‌شد كه فلان شخص احتياج به كمك مالي دارد خدا مي‌داند ولي احتمال زياد اينها از امدادهاي غيبي بوده است.
آيت الله صدر و آيت الله خوانساري از بزرگترين مراجع عصر، فعاليت‌هاي فدائيان اسلام را كاملا تأييد مي‌كردند
آيت الله العظمي صدر و آيت الله العظمي سيدمحمد تقي خوانساري كه از بزرگترين مراجع آن عصر بودند فعاليت‌هاي فدائيان اسلام را كاملا تأييد مي كردند. به عنوان مثال: در سال 1327 بعد از جنگ جهاني دوم كه انگليس و اسراييل خاك فلسطين را اشغال كردند، فداييان اسلام دفتري راه انداختند كه در آن براي كمك به فلسطين فعاليت كرده و كمك‌هاي مالي را جمع مي‌كردند. من يك روز در محضر آيت الله العظمي خوانساري بودم و ايشان هم نمي‌دانست كه من با فداييان مرتبطم و پسرعموي واحدي‌ها هستم. عده‌اي آمدند و شروع كردند به شكايت از اين حركت فداييان كه يعني چه كه اينها كمك جمع مي‌كنند؟ اينها چه كاره‌اند؟ دفتر باز كردن و اين مدل كارها چه معنايي دارد و از اين نوع صحبت‌ها. آيت الله العظمي سيدمحمد تقي خوانساري در جواب فرمودند كه روزي يك نفر در حال هيزم شكني بود و با هر بار فرود آوردن تبر يك "هي " مي كشيد يك نفر ديگر به او گفت: براي اينكه من به تو كمكي كرده باشم اين "هي" را من مي كشم تا تو اندازه حتي يك نفس كشيدن بتواني استراحت كني و من مي‌خواهم با اين كارم به تو كمكي كرده باشم. ما هم كه نه قدرتي داريم نه پولي و نه تشكيلاتي. حالا كه اين جمعيت فداييان اسلام دارند يك همچنان كاري انجام مي‌دهند حداقل مانند همان "هي"ي است كه گرچه كمك كمي است اما همين كه تمام دنيا بفهمند در ايران عده اي به فكر مسلمانان فلسطيني هستند باز هم خودش ارزش دارد و در آن روز بنده خودم شاهد بودم كه آيت الله العظمي خوانساري از اين جمعيت حمايت و طرفداري كردند. آيت الله العظمي صدر نيز همين طور حمايت مي كردند و حتي در مدرسه فيضيه مجلسي برپا كردند در حمايت از آوارگان مظلوم فلسطيني. در همين راستا در مسجد شاه سابق تهران هم مجلس ديگري به دعوت فداييان اسلام برگزار شد كه جمعيت مملو از بازاريان بزرگ تهران بود و مجلس شلوغي هم شد و در آن مجلس آقاي سيدعبدالحسين واحدي منبر رفتند و ساعت‌ها هم طول كشيد اما مردم استقبال مي‌كردند.
(منبع: هفته نامه يالثارات الحسين عليه السلام)
 استاد محمدرضا حكيمي
كلمات شورانگيزش،‌ جان مخاطب را تسخير مي كردند
هرگز را فراموش نمي كنم روز را كه او هنگام سفر به مشهد، براي ديداري از طلاب مدرسه نواب به آنجا آمد. روزي بسيار ويژه بود. مردم شنيده بودند كه رهبران فدائيان اسلام به مدرسه ما مي آيند و آمدند و ازدحام بزرگي برپا شد. رهبر فدائيان، در ميان ياران با صلابت و مؤمن خود، به مدرسه آمد و در كنار پايه طاق بلند جلوي مدرسه، ‌رو به قبله ايستاد و به ديوار تكيه داد و با حضار سخن گفت، سخن در باب توحيد و توجه به ذات اقدس الهي. كلمات شورانگيزش،‌ جان مخاطب را تسخير مي كردند و باورها را در برابر انسان، مشهود مي ساختند. او چنان از حتميت آفريدگار عالم، خداي آغازها و انجام ها، سخن مي گفت كه گويي آدمي، خدا را به چشم مي بيند. سخنان نواب در حال و هوايي اثيري كه از  شعاع معنويت او پديدار شده بود، ‌به پايان رسيد. پس از لحظاتي تصميم گرفت باز گردد. از كنار حجره هاي مدرسه به راه افتاد و با همه خداحافظي كرد و معنقه. هنگامي كه به ضلع شمال غربي مدرسه رسيد، مؤذن از گلدسته مدرسه اذان مي گفت. او نيز همراه با او و با صداي گيراي خود اذان گفت، ‌آن گاه روي زمين به نماز ايستاد. چند تن پشت سرش به او اقتدا كردند و صفي تشكيل شد.
آيت الله طالقاني
تاييد صريح مقام علمي شهيد نواب صفوي توسط آيت‌الله طالقاني
شواهد تاريخي حاكي از آنند كه رابطه شهيد نواب صفوي و آيت‌الله طالقاني بسيار نزديك و صميمي بوده و غير از اين وجوه مشترك اخلاقي و اعتقادي در دوره‌هايي كه ديگران به علت خوف از رژيم ستمشاهي از هرگونه همكاري با فدائيان اسلام و به ويژه شخص نواب اجتناب مي‌كردند، مرحوم طالقاني با به خطر انداختن خود و اعضاي خانواده‌اش ايشان را در منزل خود و يك بار هم در طالقان مخفي كرد. در سال 1324، در پي تكفير شهيد نواب، توسط عده‌اي از دانشجويان دانشكده معقول و منقول (الهيات كنوني)، او خطاب به مرحوم ميرزا مهدي احمدي آشتياني ملقب به فيلسوف شرق‌، عباراتي را كه در سند آمده است، نگاشت و در مقام يك استاد آگاه نظر ايشان را درباره صلاحيت خود جويا شد. مرحوم فاضل توني و آيت‌الله طالقاني نيز بر اين مرقومه، حاشيه‌اي نوشتند كه به ويژه شايسته است مطمح نظر كساني قرار گيرد كه با تظاهر به ملي‌گرائي و اصلاح طلبي، انديشه مرحوم طالقاني را مصادره به مطلوب كرده و در عين حال به تشكيك درباره مكانت علمي مرحوم نواب پرداخته‌اند در اين سند آيت‌الله طالقاني در ذيل نامه شهيد نواب آورده‌‌اند:
بسم‌الله الرحمن الرحيم
 مدارج كمالات و مقامات علمي فاضل محترم آقاي نواب صفوي از تصديق بنده بي‌نياز است. متن درخواست و سوابق تحصيلات ايشان بهترين گواه است. الاحقر محمود الحسيني طالقاني (منبع: هفته نامه يالثارات الحسين عليه السلام)
سرانجام نواب صفوی به همراه سه تن از همرزمانش به نام‏های خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه 27 دی 1334 شمسی تیرباران شد و به خیل شهدا پیوست.