باشگاه اندیشه
سید حسن تقی زاده: فرزند سید تقی، متولد 1256 در تبریز. پدرش در کسوت روحانیت بود. تقیزاده از پنج سالگی به تحصیل پرداخت و علاوه بر زبان فارسی و عربی و معارف اسلامی، ریاضیات و فلسفه نیز خواند و تحصیلات رایج مدرسی از خیلی زود پایان برد. مدتی نیز در مدرسه آمریکائی تبریز به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. در بیست سالگی با کمک چند تن از دوستان خود مدرسه تربیت و کتابخانهای در تبریز دایر کرد. نشریات کشورهای عربی و مخصوصاً عثمانی آن روز در آن کتابخانه توزیع میشد. در اوایل 1320 هـ . ق مجلهای به نام گنجینه فنون انتشار داد. مقالات این مجله که غالباً ترجمه از نشریات خارجی بود در تنویر افکار عمومی و ایجاد فکر آزادی در مردم تأثیر بسزائی داشت. تقی زاده مدتی نیز به سیر و سیاحت پرداخت و از قفقاز و استانبول و مصر و بیروت دیدن نمود و در تمام این مسافرتها بر دانش خود افزود. در وقایع مشروطیت، فعالیت بسیار زیادی داشت و از بارزترین مبارزان راه آزادی و مشروطه در آذربایجان بود.
بعد از صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس شورای ملی، از طرف تجار تبریز به نمایندگی مجلس انتخاب شد. در آن تاریخ بسیار جوان بود. در خاطرات خود نوشته: «در همان روز که به مجلس وارد شدم، مرحوم حاج محمد صراف نماینده مجلس به مرحوم حاج سید مرتضی مرتضوی به شوخی گفت: در تبریز شما آدم حسابی قحط بود که این پسر را به عنوان نماینده به مجلس فرستادید! اما مرحوم حاج سید مرتضی گفت صبر کنید تا همین آقا پسر به حرف بیاید آنوقت خواهی فهمید که تبریزها چه کسی را به نام نماینده خود به مجلس اول روانه کردهاند.» تقیزاده با احاطه به نطق و بیان و افکار روشن و منظم و دقیق خیلی زود در مجلس گل کرد و در مدت کوتاهی توانست خود را بشناساند و مورد توجه مردم قرار گیرد. اقدامات مجلس اول علیه محمدعلی شاه که بالاخره منجر به توپ بستن مجلس شد، تا اندازه زیادی مولود اقدامات تقیزاده و چند نفر دیگر بود. چون در این وقایع جانش کاملاً در خطر بود، ناچار شد به سفارت انگلیس پناه برد. پس از مدتی به اروپا رفت و در آنجا برای سقوط محمدعلی شاه فعالیت کرد و با نشر مقالات متعدد به زبانهای مختلف، افکار عمومی مردم و دولتهای بعضی از کشورها را متوجه ایران ساخت. بعد از استبداد صغیر، به ایران بازگشت و در انتخابات دوره دوم از تهران و تبریز وکیل شد ولی وکالت تبریز را پذیرفت. بعد از خاتمه انتخابات به اروپا و آمریکا سفر نمود و در 1334 هـ . ق به انتشار مجله کاوه در برلن مبادرت کرد و مدت شش سالی که این مجله به زبان فارسی در برلن انتشار مییافت، حاوی مقالات بسیار سودمندی بود.
در دوره سوم نیز وکیل شد، ولی در مجلس شرکت نکرد. در انتخابات دوره چهارم که همزمان با قرارداد 1919 در زمان نخستوزیری وثوقالدوله بود، بار دیگر از طرف مردم تبریز به نمایندگی مجلس انتخاب شد. ولی مجلس در دوران نخستوزیری مشیرالدوله، سپهدار رشتی و سید ضیاءالدین تشکیل نشد تا سرانجام قوام السلطنه در 1300 به تشکیل مجلس چهارم مبادرت ورزید. در ادوار پنجم و ششم هم نماینده مجلس بود، ولی دیگر آن شور و احساس جوانی را نداشت و به استقبال ماجرا نمیرفت. در دوره پنجم از مخالفین تغییر سلطنت بود. مستوفی الممالک در 1305 او را برای وزارت خارجه در نظر گرفت ولی از قبول وزارت عذر خواست و نمایندگی مجلس را ترجیح داد.
در 1307 ش والی خراسان شد و کمتر از یک سال در این سمت انجام وظیفه نمود. سپس وزیر مختار ایران در انگلستان شد و تا اواسط 1308 در لندن بود. در آن سال مخبرالسلطنه هدایت، رئیس دولت تغییراتی در کابینه خود داد؛ از جمله وزارت فوائد عامه را منحل و به جای آن وزارت طرق و شوارع و وزارت اقتصاد ملی را تشکیل داد. ذکاءالملک فروغی به وزارت اقتصاد و تقی زاده به وزارت طرق منصوب شدند. یک سال بعد پس از کنار رفتن مشارالملک از وزارت دارائی، تقی زاده و وزیر دارائی و سرپرست وزارت راه شد و مهذبالدوله کاظمی را از جانب خود کفیل وزارت راه نمود. تا پایان کابینه حاج مخبر السلطنه، در وزارت دارائی بود .ولی در شهریور 1312 پس از سقوط کابینه مزبور، او هم بالطبع از عضویت دولت کنار رفت و به سمت وزیر مختار ایران در پاریس تعیین گردید و تا 1313 در آن سمت بود. در آن تاریخ از مشاغل دولتی معاف شد و برای تدریس به انگلستان رفت و به تدریس زبان و ادبیات فارسی و عربی در مدرسه السنه شرقی پرداخت .
بعد از شهریور 1320 بار دیگر وارد میدان سیاست شد. در کابینه ذکاءالملک فروغی با کمک منشی سابق خود علی سهیلی که وزیر امور خارجه بود، به وزیر مختاری ایران در لندن برگزیده شد. علت انتخابش به آن سمت، بیشتر برای استفاده از حسن روابط او با کارگردانان حکومت انگلستان بود، زیرا شخصیت علمی و وجهه سیاسی تقی زاده علت معروفیت او در بین رجال انگلیس و در وزارت امور خارجه انگلستان بود. در 1321 قوام السلطنه او را به عنوان وزیر امور خارجه معرفی نمود، ولی تقیزاده تلگرافی عذرخواست و در سمت وزیر مختاری در لندن همچنان باقی ماند. بعد از آنکه نمایندگیهای سیاسی ایران و انگلیس در دو کشور به سفارتخانه تبدیل شد، تقیزاده به مقام سفیر کبیری ارتقاء یافت. اقدام برجسته او در سفارت ایران در لندن، مربوط به وقایع آذربایجان و تخلیه ایران از قوای متجاوز ارتش شوروی است. او چون رجلی ملی و نامدار، درصدد استیفای حقوق ملت ایران برآمد و با طرح شکایت در سازمان ملل، حقانیت ایران را به ثبوت رسانید و از این طریق بار دیگر در محافل سیاسی ایران، نام وی به عنوان یکی از رجال سیاسی و ملی ایران بر سر زبانها افتاد. با وجودی که مخالفین وی در همان هنگام انگشت روی اشتباهات سیاسی وی میگذاشتند، ولی معالوصف اقدام او در کشور حسن اثر داشت.
در دوره پانزدهم، به پاس خدماتش در سازمان ملل، از طرف مردم تبریز به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. در آن تاریخ منصورالملک استاندارد آذربایجان و قوام السلطنه نخستوزیر بود، و در غالب نقاط کاندیداهای حزب دموکراتیک ایران از صندوقها بیرون میآمدند. ولی تقیزاده عضو آن حزب نبود و مردم تبریز او را به عنوان یک شخصیت برجسته آذربایجانی و مستقل، به مجلس فرستادند. تصویب اعتبارنامهاش با جنجال توأم بود. عباس اسکندری نماینده همدان، درباره صلاحیت و سوابق سیاسی او، پناهنده شدنش به سفارت انگلیس و تمدید قرارداد نفت جنوب در دوره وزارت دارائیاش، به تفصیل سخن گفت و او را برای نمایندگی صلح ندانست. عباس مسعودی در مقام دفاع از شخصیت تقیزاده، نطق مفصلی ایراد کرد و به ایرادها جواب گفت. سرانجام مجلس درباره اعتبارنامه او تصمیم به اخذ رأی نمود و اعتبارنامهاش با اکثریت قاطعی به تصویب رسید. در انتخابات هیئت رئیسه از طرف نمایندگان آذربایجان کاندیدای ریاست شد. سردار فاخر حکمت و ملکالشعرای بهار هم کاندیدای حزب دموکرات ایران بودند. ملک الشعرای به توصیه قوام السلطنه کنار رفت و حزب دموکرات ایران یک کاندیدا پیدا کرد که سردار فاخر بود. پس از خذ رأی، سردار فاخر با اکثریت ناچیزی بر کرسی ریاست نشست. تقیزاده در دوره نمایندگی در دوره پانزدهم، دو یا سه نطق مهم ایراد کرد که در یکی از نطقهایش خود را از بعضی اشتباهات سیاسی که به او نسبت میدادند، مبرا دانست.
در انتخابات دوره اول سنا که مصادف با انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی بود، سناتور شد. و در دوره دوم سنا نیز ریاست داشت. در دوره سوم و چهارم سنا زیربار مسئولیت نرفت و غالباً فقط ریاست کمیسیون خارجه مجلس را عهدهدار میشد. در اواسط دوره چهارم سنا، بیمار شد و ناچار از صندلی چرخدار استفاده میکرد. در جلسات سنا مرتباً شرکت مینمود، ولی از نطق و خطابههای شورانگیز که در جوانی ایراد میکرد، دیگر آثاری هویدا نبود.
متجاوز از هفتاد سال در صحنه سیاسی ایران حضور داشت. از روزی که با انتشار مجله گنجینه فنون در 1320 هـ . ق وارد سیاست شد، تا سالهای آخر عمر همواره دست اندرکار سیاست بود. درصدر مشروطیت و ادوار اول و دوم مجلس شورای ملی، به عنوان نمایندهای پرشور و انقلابی عمل میکرد و از همه حیث محبوب مردم بود، ولی مخالفین وی پناهندگیاش را به سفارت انگلیس نکوهش کردهاند و حتی بعضی از ترورهای سیاسی آن ایام را منسوب به او دانسته و چهره سیاسیاش را زشت و سیاه ترسیم کردهاند. هر چه که باشد، نقش او در حیات سیاسی، ملی، علمی و فرهنگی ایران به اندازهای موثر و گسترده بوده است که بررسی دقیق و کامل آن محتاج یک اثر مستقل است.
در طول هفتاد سال فعالیت سیاسی، هیچگاه از فعالیت علمی و ادبی غافل نبوده است. لقب علامه را به لحاظ وسعت دامنه دانش وعمق و دقت اطلاعات علمیاش به وی دادهاند. در ابتدای جوانی فقط تحصیلات قدیمه داشت، ولی این تحصیلات را عمیقاً انجام داده بود. حافظه بسیار قوی، هوش سرشار، مطالعات مختلف، پیگیری و دقت او، وی را در زمره محققین و دانشمندان طراز اول ایران و در شمار یکی از علمای جهان قرار داد. به زبانهای ترکی، عربی ، فرانسه ، انگلیسی و آلمانی توسط کامل داشت. گذشته از تکلم به آن السنه، در زبان وادبیات آنها تتبع و تعمق نموده بود. گرچه فعالیتهای سیاسی مجال زیادی برای مطالعه به او نمیداد، ولی معالوصف به واسطه اقامت طولانی در کشورهای خارجی و استفاده دقیق، منظم و با برنامه از کتابخانههای معتبر دنیا، در زمینه تحقیق در تاریخ و تمدن ایران، به یکی از صاحبنظران کارکشته معاصر تبدیل شد.
در جنگ بینالملل اول با کمک چند تن از دوستان خود، از جمله علامه دهخدا و علامه قزوینی، در آلمان دست به انتشار مجلهای زدند که کاوه نام داشت. کاوه که شش سال انتشار یافت، حاوی نکات بسیار سودمند تاریخی و علمی و اجتماعی و سیاسی است. بعضی از مقالههای تحقیقی آن مجله در همان تاریخ به صورت کتاب انتشار یافت که مجلس ملی ایران و کشف تلبیس از جمله آنهاست. کتابهای گاه شماری در ایران قدیم، محاکمات تاریخی تاریخ، از پرویز تا چنگیز، مقدمه دیوان ناصر خسرو که با مشارکت علامه قزوینی و حاج میرزا نصرالله تقوی تنظیم شده است، مانی و ایران، جنگ فرنگستان و چند اثر دیگر از تحقیقات انتشار یافته خود اوست.
چند سال قبل درباره تاریخ مشروطیت سه خطابه در باشگاه مهرگان ایرادنمود که در همان موقع در روزنامههای عصر انتشار یافت و بعد نیز به صورت کتابی منتشر شد. سال هایی که در لندن به تدریس اشغال داشت، متجاوز از پنجاه سخنرانی و خطابه عالمانه و محققانه درباره تاریخ و تمدن اسلام در کشورهای مختلف جهان و دانشگاهها ایراد نمود که هر کدام در حد خود یک رساله محققانه است. در ادوار اخیر در دوره دکترای الهیات و معارف اسلامی تدریس مینمود و کلاسش مرکز تجمع شیفتگان علم و ادب و دانشپژوهان بود. رویه اداره کلاس او بر اساس دموکراسی کامل بود و شاگردان در حین درس استاد، حق داشتند به بحث و سوال بپردازند. در هر دانشجوئی که مایه و علاقهای میدید، از هیچ گونه کمکی به او دریغ نمیورزید. به مبانی مذهبی و ملی اعتقاد داشت. در جوانی با یک خانم آلمانی ازدواج کرد و تا آخر عمر با او زندگی میکرد. صاحب اولادی نشد و در 1349 در 92 سالگی در تهران درگذشت.
منابع:
1- کتاب شرح رجال سیاسی نظامی معاصر ایران، ج 1، نوشته دکتر باقر عاقلی ، انتشارات گفتار با همکاری نشر علم، 1380
موضوعاتحکومت پهلویحکومت قاجارانقلاب مشروطهمناطقایرانتبریزمطالبتعداد: 2
تاریخ انتشارعنوانبازدیدنظر۲۱ بهمن ۱۳۸۸ تقی زاده پرچمدار تقرب به غرب میرشمس الدین فلاح هاشمی 10580 ۶ تیر ۱۳۸۷ سید حسن تقی زاده 17520 تصاویر
موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
ابراهيم حديدي
سيدحسن تقيزاده فرزند سيدتقي اردوبادي در رمضان سال 1295ق (شهريور 1256ش) در شهر تبريز در يك خانواده روحاني و اهل علم به دنيا آمد. از چهار سالگي خواندن قرآن، نماز و آداب شرعي را ياد گرفت و تحصيلات متداول آن زمان يعني فارسي، ادبيات و صرف و نحو عربي را آموخت و به زبانهاي فرانسه و انگليسي به راحتي تكلم مينمود. همزمان با كسب علم و دانش به همراه محمدعلي تربيت (شوهر خواهر خود) كتابفروشي كوچكي در تبريز تأسيس نمود. در اين كتابفروشي كم كم با روشنفكران و آزاديخواهان آشنا گرديد و با مطالعه بعضي از جرايد غربي و فارسي چاپ قاهره و استانبول از تحولات سياسي و اجتماعي كشورهاي اروپايي مطلع گرديد و شيفته فرهنگ غرب شد و به تجددخواهي روي آورد. كتابفروشي مزبور به مرور رونق گرفت و به صورت يك قرائتخانه و محل ترويج افكار نو درآمد. سپس با همكاري تربيت، اعتصامالملك و شريفزاده مجله گنجينه فنون را در تبريز منتشر كرد.
تقيزاده در سال 1322ق به قفقاز، قاهره، بيروت، دمشق و ... مسافرت نمود. با شيخ محمد عبده و ديگر علما و آزادانديشان آن ديار ديدار كرد و از اوضاع سياسي و اجتماعي كشورهاي مزبور مطلع گرديد. پس از بازگشت به ايران كتابي تحت عنوان تحقيق احوال كنوني ايران يا محاكمات تاريخي در تبريز به چاپ رسانيد و به ايراد نطق و خطابههاي تند و آتشين پرداخت. به همين دليل از طرف صنف بازرگانان تبريز به نمايندگي دوره اول مجلس شوراي ملي برگزيده شد و به عضويت هيئت نه نفره تهيه متمم قانون اساسي انتخاب گرديد. وي در زمان تنظيم متمم قانون اساسي با مداخله روحانيون در مجلس براي نظارت و انطباق قوانين با موازين شرعي شديداً مخالفت ورزيد و از سوي مردم و روحانيون به بي ديني مشهور گرديد. او در نخستين روزهاي مجلس اول با ايراد چندين سخنراني نسبت به اخذ قرضه در خارج، ورود اتابك به ايران و زمامداري او به شدت مخالفت كرد و پيشنهاد نمود كميسيوني خرج و دخل كشور را تعديل كند. تقيزاده يكي از نمايندگان تندرو در مجلس بود و شايد همين تندرويهاي او و همفكرانش باعث شد كه محمدعلي شاه تصميم به انحلال مجلس گرفت و آن را در 23 جماديالاول 1326 به توپ بست و عده زيادي از نمايندگان مجلس و آزاديخواهان را در باغ شاه به زنجير كشيد و تعدادي را به قتل رساند. در اين هنگام تقيزاده به سفارت انگلستان پناه برد و تحت حمايت آن كشور قرار گرفت و در پناه پرچم انگليس با تشريفات خاص از طريق رشت و انزلي به لندن تبعيد گرديد.
پس از چندي مشروطهخواهي در ايران قوت گرفت. تقيزاده در اواخر 1326ق به صورت ناشناس از طريق قفقاز به تبريز بازگشت و با پيروزي مشروطهخواهان و خلع محمدعلي شاه از سلطنت به تهران آمد و به عضويت هيئت مديره اداره كشور تا قبل از تشكيل مجلس منصوب گرديد و همچنين در هيئتي كه مسئوليت تعيين وضعيت مالي محمدعلي شاه و اخراج او از ايران را به عهده داشت عضو بود.
تقيزاده در دوره دوم مجلس شوراي ملي از تهران و تبريز وكيل شد. لذا وكالت تبريز را پذيرفت و به مجلس رفت. در همين ايام آيتالله سيدعبدالله طباطبايي ترور شد و شايع گرديد كه در اين ترور دست داشته است. اجباراً از مجلس مرخصي گرفت ابتدا به استانبول و سپس به آمريكا و اروپا رفت. اين مسافرت 14 سال به طول انجاميد وي غالباً در برلن اقامت داشت و در آنجا مجله كاوه را به زبان فارسي منتشر ميكرد همچنين با خانمي از اهل آلمان ازدواج نمود و نام او را عطيه گذاشت. او در ايام اقامت در اروپا در سال 1300ش از طرف دولت ايران به مسكو رفت و با دولت اتحاد جماهير شوروي معاهده تجاري، كنسولي و پستي منعقد نمود و همچنين از طرف مردم تبريز به نمايندگي دوره سوم مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد كه به ايران نيامد. وي نمايندگي مردم تهران در ادوار چهارم، پنجم و ششم مجلس را به عهده داشت و در دوره پنجم از مخالفين تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي بود.
از مشاغل تقيزاده در دوران سلطنت رضاشاه پهلوي ميتوان وزارت امور خارجه (در سال 1305) استانداري خراسان (1307) وزيرمختاري ايران در لندن (1308) وزارت راه (1309) و وزارت دارايي (1312) را نام برد. او در دوران وزارت دارايي امتياز نفت را به مدت 60 سال ديگر به انگليسها واگذار نمود، اين امر وجهه او را متزلزل نمود به طوري كه مجبوراً به سمت وزيرمختاري به پاريس رفت و در آنجا اقامت گزيد. پس از چندي از طرف رضاشاه به ايران احضار شد اما از ترس جان خود در اروپا ماند و در دانشگاه كمبريج لندن به تدريس مشغول گرديد. تقيزاده در سال 1320 پس از استعفاي رضاشاه از سلطنت براي دومين بار سفير ايران در انگلستان شد و در سال 1321 از طرف قوام (نخستوزير) به وزارت دارايي منصوب گرديد كه مورد قبول وي واقع نشد و به ايران نيامد و در سال 1326 با حفظ سمت در لندن در رأس يك هيئت بلندپايه به سازمان ملل رفت و نسبت به عدم خروج نيروهاي شوروي از آذربايجان طرح دعوي نمود و براي استقلال ايران و خروج نيروهاي بيگانه تلاش بسياري به خرج داد.
در دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي اعتبارنامه او با مخالفت و موافقت زيادي روبه رو شد كه نهايتاً به تصويب رسيد. تقيزاده در دفاع از خود در مجلس نسبت به واگذاري امتياز نفت به انگليس گفت: « من در اين قضيه آلت فعل بودم» از اين تاريخ به بعد در ميان عام و خاص به ” آلت فعل“ معروف گرديد.
با تشكيل مجلس سنا از سال 1328 تا سال 1346 نماينده آن مجلس بود و در اين مدت شش سال رياست سنا را به عهده داشت.
تقيزاده مردي باهوش، زيرك و قوي الحافظه بود. او در روز سهشنبه هفدهم بهمن ماه سال 1348 در 92 سالگي در تهران درگذشت.
بنياد دايرة المعارف اسلامي
عبدالحسین آذرنگ
تقی زاده ، سیّدحسن ، از رهبران انقلاب مشروطیت ایران ، از رجال سیاسی بحث انگیز معاصر و از شخصیتهای علمی ـ فرهنگی . او در زمرة کسانی است که جمعی بشدت هوادار و موافق ، و جمعی بغایت مخالف دارد، و مادام که همة اسناد در بارة وی انتشار نیافته و نقّادی تاریخی نشده است ، در خصوص خفایایی از زندگی او، بویژه جنبه هایی که با منافع و مصالح کشور ربط مستقیم دارد، سخن قاطعی نمی توان گفت . منابع بسیار زیادی که به کوشش ایرج افشار ( رجوع کنید به منابع مقاله ) در باره اش انتشار یافته است ، و نیز انتشار زندگینامة خودنوشت او ( زندگی طوفانی ) و دیگر یادداشتهای پراکنده در باب گوشه هایی از زندگی وی ، از جهات بسیاری روشنگر است ، اما جنبه هایی از زندگی سیاسی او هنوز هم ناشناخته ، کم شناخته و در معرض مجادلات سیاسی است . زندگی طولانی او بسیار پرنوسان است ، بگونه ای که می توان از چند تقی زادة متمایز سخن گفت : تقی زادة جوان ، آرمان گرا، انقلابی و اصلاحگر؛ تقی زادة محتاط ، محافظه کار، سازشکار و گاه حتی فرمانبردار دولت و مطیع قدرتهای وقت ؛ و تقی زادة عالم ، فاضل ، محقق و متتبعِ بی طرف و دقیق النظر.
زندگی و فعالیتهای سیاسی . سیدحسن تقی زاده در آخر رمضان 1295 در خانواده ای روحانی در تبریز به دنیا آمد. پدرش سیدتقی (متوفی 1314) امام جماعت مسجد بازارچه در محلة خیابان تبریز و مکتبدار، مردی عالم و زاهد، و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در حوزة نجف بود (تقی زاده ، 1349 ش الف ، ص 288؛ همو، 1372 ش ، ص 15ـ20).
سیدحسن از چهارسالگی ، و به هدایت پدر، خواندن قرآن کریم را آغاز و در پنج سالگی آن را ختم کرد. از هشت سالگی تحصیل مقدمات عربی و از چهارده سالگی تحصیل علوم عقلی ، ریاضیات و نجوم و هیئت را شروع کرد (همو،1349ش الف ، ص 289). در حکمت قدیم ، طبّ جدید، علم تشریح و هیئت جدید درس خواند. در مدرسة امریکاییها با روشهای جدید غربی در
تدریس آشنا شد. اصول فقه را نزد میرزا محمود اصولی و حاج میرزاحسن (جدّ خاندان «مجتهدی »های تبریز) فرا گرفت . علوم جدید و زبان فرانسوی را دور از چشم پدر و در خفا آموخت و در این شاخه از تحصیل ، با میرزامحمد علی خان تربیت * ، یار و همراه و بعدها شوهر خواهرش (مجتهدی ، ص 28) همدرس بود. آثاری از شیخ احمد احسائی را نزد شیخ علی ، معروف به جوان ، که از علمای شیخیّة تبریز بود، در نهان می خواند. خود وی گفته است که از سنة 1311، تقریباً از شانزده سالگی ، از قیل و قال مدرسه دلگیر شده و در صدد رهایی از تقلید و «اطاعت کورکورانة تعبّدی » بر آمده است (1339 ش ج ، ص 339). چند سال بعد، حدوداً از بیست سالگی ، بر اثر آشنایی با نوشته های طالبوف و میرزاملکم خان ناظم الدوله و نویسندگان تجدّدخواه روزنامه های فارسی خارج از کشور، نظیر اختر ، پرورش ، ثریّا ، حبل المتین و حکمت ،وکتابهای عربی چاپ مصر و کتابهای ترکی چاپ عثمانی ، به علوم جدید غربی ، اندیشه های سیاسی اروپایی ، افکار آزادی خواهانه ، ضد استبدادی و تجددطلبانه بشدت تمایل یافت تا جایی که به همراه تربیت و جمعی دیگر، برای ترویج این اندیشه ها، محفلی روشنفکرانه در تبریز تشکیل داد و در 1319 همراه همان دوستانش به تأسیس مدرسه ای به نام تربیت اقدام نمود که هدف آن ترویج آموزش به روش غربی و اندیشه های غربی بود، اما بر اثر مخالفت شماری از روحانیان و حکمی که به تفسیق دادند، مدرسه دایر نشد و دوستان تقی زاده همگی پراکنده و متواری شدند و خود وی نیز اگر حرمت پدر و خانواده در میان مردم تبریز نبود، با مشکلات جدّی روبرو می شد (همو، 1372 ش ، ص 26ـ29؛ طاهرزادة بهزاد، ص 409). اما تقی زاده به درستی راه خود باوری راسخ داشت . در همان سالها عضو جمعیتی بود به نام «علیهم » که به بحثهای ادبی ، علمی ، سیاسی و نقّادی بعضی اقوال خطبا و ذاکرین و اعمال سنّتی می پرداختند و نقّادیها را با هزل و هجو نیز همراه می کردند (ناطق ، ص 186). با همکاری تربیت ، میرزا سید حسین خان عدالت و یوسف اعتصامی * ملقب به اعتصام الملک (پدر پروین اعتصامی ) کتاب فروشی (= کتابخانة ) تربیت را به قصد ترویج معارف و آشنا ساختن مردم به اصول حکومت ملی و آزادی طلبی تأسیس کرد که کتابهای فرنگی و عربی جدید می فروخت و محل آمد و رفت متجددان و آزادی خواهان آذربایجانی بود (ملکزاده ، ج 1، ص 211). در دورة استبداد صغیر * این کتاب فروشی را غارت کردند و آتش زدند (تقی زاده ، 1372 ش ، ص 29). در 1320، با همکاری همان دوستان ، دو هفته نامة گنجینة فنون را منتشر کرد، که پس از یک سال و نیم انتشار، و ظاهراً بر اثر سفر تقی زاده و تربیت به خارجه و شیوع وبا در ایران ، تعطیل شد.
سیدحسن تقی زاده از 1322 تا شعبان 1323 به سفر و سیاحت ، مطالعه و مشاهده و دیدار و گفتگو در عثمانی ، لبنان ، سوریه ، مصر و صفحات قفقاز و گرجستان پرداخت و با بسیاری از نویسندگان ، روزنامه نگاران ، اندیشمندان و فعالان سیاسی ، از جمله تختینسکی ، جرجی زیدان ، زین العابدین مراغه ای ، جلیل محمدقلی زاده ، و همکاران اصلی نشریه های فارسی زبانی که در این بلاد منتشر می شد و بسیاری دیگر، حشر و نشر داشت (همو، 1349 ش الف ، ص 293؛ 1372 ش ، ص 37ـ 45). رسالة انتقادی تاریخ احوال کنونی ایران با محاکمات تاریخی را در 1323 در مصر چاپ کرد که تصویر گویایی از اندیشه های سیاسی و تاریخی نخستین اوست ( رجوع کنید به همو، 1322 ش ، قسمت 1، ص 68ـ 119).
تقی زاده در شعبان 1323 به تبریز بازگشت و با تجربه هایی که اندوخته بود و افکار و پیشنهادهای تازه به محافل پنهانی مبارزان تبریزی ضداستبداد پیوست . جنبش مشروطه خواهی در واقع شروع شده بود و تبریز و آذربایجان از داغترین کانونهای آن بود. تقی زاده پس از پیروزی آزادی خواهان و افتتاح اولین مجلس شورای ملی ، به نمایندگی از سوی طبقة تجار تبریز انتخاب شد (همو، 1349 ش الف ، همانجا؛ همو، 1349ـ 1358 ش ، ج 1، ص 273). از همان آغاز کار مجلس ، انظار را به خود جلب کرد و ظرف مدت کوتاهی رهبری اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست گرفت (ملکزاده ، ج 1، ص 414؛ برای متن نمونه ای از نطقهای مؤثر او در مجلس رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش 2، ج 4، ص 28ـ31) و با پشتیبانی از تغییرات و اصلاحات سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی و انتقادهای تند از نظام استبدادی ، خطهای متمایز کنندة جناحهای سیاسی مجلس اول را ترسیم کرد (آبراهامیان ، ص 112). در پی آشوبی عظیم که بخشهایی از کشور و بویژه آذربایجان را فرا گرفت ، همراه چند تن دیگر، از سوی مجلس به تدوین متمم قانونِ اساسی مأمور گردید. بر پایة همین متمم بود که حکومت مشروطه تعریف و قوای سه گانه از هم تفکیک و حقوق ملت تسجیل شد، و در جریان بحثهای همین هیئت در بارة قانون اساسی بود که دیدگاههای تهیه کنندگان متمم در باب مرز میان شرع و عرف آشکار گردید (تقی زاده ، 1349ـ 1358ش ، ج 1، ص 274 و بعد). نطقهای تند و مدافعات پر شورش از آزادی ، از سویی موجبات اشتهار و محبوبیت او را در میان مردم فراهم
آورد و نظر روزنامه ها و نیز مأموران سفارتخانه های خارجی ذینفع در ایران را به سوی وی جلب کرد، و از سوی دیگر خشم و کینة شاه مستبد و درباریان و استبدادخواهان را بر انگیخت . در جریان استبداد صغیر، محمدعلی شاه شخصاً دستور داد که تقی زاده را دستگیر کنند و سوگند خورد که با دستان خودش او را خفه کند (همو، 1372 ش ، ص 75). اما تقی زاده و گروهی دیگر به دام مأموران محمدعلی شاه نیفتادند. جمعی ، که تقی زاده و علی اکبر دهخدا * از جملة آنان بودند، از بیم جان به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شدند؛ عملی که از جانب مخالفان و منتقدان تقی زاده به عنوان یکی از نقاط ضعف سیاسی و حتی وابستگی او به خارجیان تعبیر شده است . پناهنده شدن تقی زاده به سفارت ، و بعدها نقش او در تمدید قرارداد نفت ( رجوع کنید به ادامة مقاله ) و دیدگاههایش در بارة تجدد و غرب ، پرمناقشه ترین بحثهای موافقان و مخالفان اوست (برای آگاهی از ماجرای پناهندگی از دیدگاه خود تقی زاده رجوع کنید به همان ، ص 290 به بعد؛ برای آگاهی از گزارشهای سفارت انگلستان رجوع کنید به بریتانیا. وزارت امور خارجه ، ج 1، جاهای متعدد؛ معاصر، ج 2، ص 1279؛ برای آگاهی از نظر موافقان تقی زاده رجوع کنید به براون ، ص 165؛ > ران ملخ < ؛ یادنامة تقی زاده ، جاهای متعدد؛ و برای نظری بشدت مخالف رجوع کنید به آدمیت ، جاهای متعدد).
تقی زاده و دهخدا و چند تن دیگر سرانجام با وساطت سفارت انگلستان از دام مرگ رهیدند و به خارج تبعید شدند. تقی زاده و همراهانش راتحت الحفظ تا بندر انزلی بردند و از آنجا روانة باکو کردند. او نخست به فرانسه و سپس به انگلستان رفت . در آنجا مدتی در کتابخانه کار می کرد و با همکاری مؤثر و دوستانة ادوارد براون * موفق شد که مسائل ایران را به صحنة افکار عمومی بکشاند. تشکیل «کمیتة ایران »، مرکّب از نمایندگانی از مجلس انگلستان ، که با مشروطه خواهان مساعدت کردند، از ثمرات تلاشهای او بود ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ براون ، ص 264).
اواخر1326، در پی شدت گرفتن قیام مردم بر ضد محمدعلی شاه و استبداد، و ظاهراً وصول پیامی از آزادی خواهان تبریز، تقی زاده با هیئت و نامی مبدل مخفیانه وارد ایران شد (تقی زاده ، 1372 ش ، ص 104ـ116). در 14 ذیحجّة 1326 به تبریز رسید و چهار روز بعد نطق مفصّلی در انجمن ایالتی ایراد کرد و وظایف مردم را در راه به ثمر رسانیدن نقلاب برشمرد و مبارزان را از هرگونه تندروی و تعدّی به اموال مردم نهی کرد (امیرخیزی ،ص 506 ـ508). البته ظهور ستارخان * و باقرخان *
در صحنة جنبش ، نظر مردم آزادی خواه و مشروطه طلب را بیشتر جلب کرده بود؛ تقی زاده بیشتر موردتوجه روشنفکران بود تا مردم عادی .
پس از فتح تهران در 1327، محمدولی خان تنکابنی * ،
علیقلی (سردار اسعد) بختیاری * وعضدالملک * (نایب السلطنه ) برای جلوگیری از تندروی مجاهدان و انقلابیون وی را تلگرافی به تهران خواستند (تقی زاده ، 1372 ش ، ص 150). او پس ازورود به عضویت «هیأت مدیرة موقتی » در آمد که تا تشکیل دولت جدید، ادارة کشور را به دست گرفت . تقی زاده از مؤثرترین و فعالترین اعضای این هیئت بود (همو، 1349ـ 1358 ش ، ج 1، ص 299ـ300). در همان سال ، در انتخابات دورة دوم مجلس شورای ملی ، نمایندگی تبریز را پذیرفت و رهبری انقلابیون و جناح تندرو مجلس را، در برابر اعتدالیون و جناح محافظه کار، به عهده گرفت (آبراهامیان ، ص 129ـ130). حمایت دموکراتها (انقلابیون ) از اصلاحات عمیق و وسیع ، و از تفکیک قدرت و نفوذ روحانی از سیاسی و اعطای املاک زراعتی به کشاورزان ، بسرعت به صف آرایی مخالفان آنها انجامید و به نبرد بی سابقه ای در تاریخ ایران در شکل صف بندی دو جناح سیاسی محافظه کار و انقلابی در برابر هم تبدیل شد. در جریان کشاکش میان این دو جناح ، سیدعبداللّه بهبهانی * ، مقتدرترین رهبر انقلاب مشروطیت و رهبر جناح مخالف تقی زاده ، به قتل رسید. در آشوب گسترده ای که این قتل در شهرهای بزرگ ایران به بار آورد، تقی زاده به آمریّت یا مشارکت در قتل بهبهانی متهم شد. احمد کسروی مسئولیت این قتل را صراحتاً متوجه تقی زاده ، حیدرعمو اوغلی و انقلابیون زیردست آنها می داند (کسروی ، ص 131؛ برای دفاع خود تقی زاده در ردّ این اتهام رجوع کنید به آثار او، از جمله زندگی طوفانی ، ص 144، 155). این قتل ، و ماجرای دستگیری و زندانی شدن شیخ باقر معین الغربا، که فتوای قتل صادر کرده بود و تقی زاده بر کیفر دادن شیخ تأکید ورزیده بود، و شدت گرفتن اختلاف نظر دو جناح رقیب و نیز خطری که از جانب تقی زاده و عقاید و پیروان تندرو او احساس می شد، زمینة صدور حکمی را فراهم آورد که در آن عده ای از علمای مقیم نجف به «فسادمسلک سیاسی » تقی زاده و«عدم جواز ] وی [ در امور نوعیة مملکت و عدم لیاقت عضویت در مجلس محترم ملی » و نیز «لزوم خروج او از ایران » فتوا دادند (زریاب خویی ، ص 165؛ اوراق تازه یاب مشروطیت ، ص 207ـ 208).
تقی زاده ، که اقامت در تهران را ممکن نمی دانست ، از مجلس شورای ملی سه ماه مرخصی گرفت و به این امید راهی تبریز شد که آبها از آسیابها بیفتد، فتوا تغییر کند، تا بتواند به تهران باز گردد. اما چنین نشد و او ناگزیر به ترک کردن ایران شد و مدتی طول کشید تا بر اثر وساطتها و مساعی عده ای با نفوذ، از تقی زاده رفع اتهام شد («مکتوب مرحوم ادوارد براون به ...»، ص 51، پانویس 1؛ شیخ الاسلامی ، 1367 ش ، ص 266ـ267). مدتی بعد، در پی قتل میرزاعلی محمدخان تربیت ــ که تقی زاده او را در حکم فرزند خود خوانده است ــ به تلافی خون بهبهانی ، و همچنین بیمی که تقی زاده از حضور قوای روس در تبریز و گرفتار شدن به دست آنها داشت ، در ذیحجّة 1328/1910 از ایران خارج و عازم استانبول شد (تقی زاده ،1340 ش ، ص 47ـ 48؛ برای موضع صریح او در باب اولتیماتوم روس رجوع کنید به همو، 1352 ش ، ص 26 و بعد). نزدیک به یک سال و نیم در این شهر بود، مدتی با محمدامین رسول زاده * هم منزل شد و با اعضای جمعیت اتحاد و ترقی * ، که طرفداران جدّی تجدد و نوسازی بودند، معاشر بود، با مورگان شوستر دیدار کرد و آشنا شد، سفری هم به فرانسه و انگلستان رفت و با سردار اسعد بختیاری و ادوارد براون دیدار کرد. در سفر دیگری ، از استانبول به انگلستان رفت و حدود شش ماه در کتابخانة موزة بریتانیا به مطالعه و تحقیق پرداخت . مصادف با همین ایام (1329) در انتخابات دورة سوم مجلس غیاباً به وکالت بر گزیده شد. تقی زاده نمایندگی را نپذیرفت و به ایران باز نگشت و در جمادی الا´خرة 1331/ مه 1913، یک سال پیش از شروع جنگ جهانی اول از انگلستان راهی امریکا شد و حدود دو سال در امریکا اقامت داشت (همو، 1372 ش ، ص 157ـ180).
با شروع جنگ جهانی اول ، دورة تازه ای در زندگی تقی زاده آغاز شد. دولت آلمان که می خواست سیاستهای روسیه و انگلستان را خنثی کند و نقشه های نظامی خود را در همة نواحی محاربه ، و از جمله در خاورمیانه و ایران ، به اجرا گذارد، برقراری تماس گسترده ای را با همه کسانی که می توانستند با این سیاست همراه باشند آغاز کرد. تلاش در راه احراز هویتی ملی برای ایرانیان ، بخشی از همان سیاست کلی آلمان بود. در میان ایرانیانی که در دورة استبداد صغیر و نیز از وحشت روسها در ایران از کشور گریخته بودند، ظاهراً از نظر دولت آلمان تقی زاده
مؤثرتر و مفیدتر از همه بود (گرکه ، کتاب اول ، ص 156 به نقل از اسناد آرشیو وزارت خارجة آلمان ؛ امیر ارجمند، ص 27). مقامات آلمانی در امریکا محرمانه با تقی زاده تماس گرفتند. تقی زاده روایت مختصری از گفتگوها و توافقهایش را در نوشته هایش آورده است (از جمله رجوع کنید به 1372 ش ، ص 180ـ 188). روایت دیگری هم همکار و همراه او، رضا افشار (ص 435ـ447)، نقل کرده که با روایت تقی زاده اندکی متفاوت است ، اما تغییری در اصل موضوع نمی دهد. در هر حال ، تقی زاده با گذرنامة جعلی و نوشته ای رمزی خطاب به سفیر آلمان در هلند و با کشتی هلندی ، در 11 صفر 1333/ 29 دسامبر 1914 از امریکا خارج و پس از دو هفته وارد برلین شد. با همکاری دولت آلمان ، و بر اساس صورتی که تهیه کرده بود، جمعی از ایرانیان ملی گرا و مؤثر را از نقاط مختلف در برلین جمع کرد و روزنامة کاوه را انتشار داد و در رأس «کمیتة ملّیون ایرانی »، که هدف اصلی آن بسیج کردن نیروهای سیاسی موجود در ایران به کمک آلمان و آزاد کردن ایران از اشغال نیروهای اشغالگر بود، فعالیتهای سیاسی تازه ای را آغاز کرد ( کاوه ، دوره ها و شماره های مختلف ؛ گرکه ، کتاب اول ، ص 156ـ 158). مقالات روشنگر و بر انگیزانندة کاوه به هشیاری نیروهای سیاسی داخل ایران و القای این احساس کمک کرد که در مقابلة سیاسی قدرتهای جهانی بدون حامی نیستند.
تقی زاده در طول جنگ به مبارزة سیاسی ، سازماندهی نیروها، روزنامه نگاری ، مقاله نویسی و تماس و دیدار و گفتگو با اشخاص با نفوذ و مؤثر مشغول بود. چند سفر به اتریش و سویس و دانمارک و سوئد رفت ، و در دانمارک موافقت پروفسور جورج براندس ، نویسنده و منتقد دانمارکی ، را به نگاشتن رساله ای در دفاع از ایران جلب کرد که حاصل آن اثری در وصف جنایتهای روسیه و انگلستان در ایران بود. با بسیاری از فعالان سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپا نیز ملاقات داشت و آنها را به دفاع از ایران ترغیب ، و در کنگرة سوسیالیستها هم شرکت کرد (گرکه ،کتاب اول ، ص 352، کتاب دوم ، ص 595 ـ 596). در این میان ، به دنبال اعادة حکومت مشروطه درایران پس از استبداد صغیر، تماسهای میان دولت ایران با او آغاز شد و از جانب دولت به چند مأموریت سیاسی رفت که از همه مهمتر سفر او به مسکو برای مذاکره در باب عقد قرارداد
تجارتی بود، سفری که یک سال و نیم به درازا کشید. در برلین با نیدرمایر ، رئیس هیئت اعزامی آلمان به ایران و افغانستان ، تسوگمایر که زمانی کنسول آلمان در کرمان بود، تسیمرمان
از سیاستمداران و اعضای وزارت خارجة آلمان ، سون
هدین سیاح و کویرشناس سوئدی که کتابی هم دربارة ایران دارد، و بسیاری دیگر، ملاقات و گفتگو کرد (مجتهدی ، ص 193).
در انتخابات دورة چهارم مجلس باز هم غیاباً به نمایندگی انتخاب شد، اما نپذیرفت و به ایران نیامد. در دولت مستوفی الممالک به وزارت خارجه انتخاب شد، اما این سمت را هم نپذیرفت . در مراجعت از مسکو به برلین با زنی آلمانی ازدواج کرد و نام او را عطیّه گذاشت ، همسری که تا پایان عمر تقی زاده همراه وفادار او بود (صدیق ، ص 5). تقی زاده تا 1303ش / 1924، جمعاً حدود نه سال ، در آلمان ماند و پس از پایان گرفتن جنگ ، وقوع کودتای 1299ش ، و انتخاب شدن به عنوان وکیل دورة پنجم مجلس ، در تابستان 1303 ش / 1924 وارد تهران شد.
تقی زاده با فضای سیاسی متفاوتی در ایران روبرو شد. در مجلس پنجم ، اعضای حزب جدیدالتأسیسی که عمدتاً جوانان آرمان گرا و تحصیل کرده در غرب و با اندیشه های غربی بودند و جدایی دین از سیاست در برنامة حزبی آنها قرار داشت و مشی سیاسی دموکراتهای سابق را نیز ادامه می دادند، به تقی زاده نزدیک شدند؛ هر چند که تقی زاده دیگر آن انقلابی پرشور و تندرو و آن نطّاق بی پروا نبود (زریاب خویی ، ص 168). سردار سپه (بعداً رضاشاه ) فعالیت آن حزب را در جهت آمال سیاسی خود می دید و به نیروهای جوان حزب برای استفاده در بعضی کارهای دولتی نظر داشت ؛ با تقی زاده هم دیدار کرد و یک بار نیز به منزل او رفت (تقی زاده ، 1372 ش ، ص 198). تقی زاده با اصلاحات و توسعه موافق بود، اما با تغییر سلطنت موافق نبود و در جریان طرح این قضیه در مجلس در صف مخالفان تغییر سلطنت قرار گرفت . البته خود را با خطر بی کاری یا تهدید هم روبرو می دید. در نامه ای به حسین علاء * ، به تمایل خودش و دکتر محمد مصدق به خروج از مجلس و انزوا گزیدن اشاره کرده و گفته است که مصدق چون مناعت و تمکن داشت ، توانست و ما نتوانستیم (1375 ش ، نامة ش 17، ص 134). تقی زاده در جای دیگری می گوید که مصدق در جریان تغییر سلطنت به وی گفته است : «... می دانم برای شما از نظر مادّی امکان آن نیست که بی کار بمانید، خوشوقت می شوم تا به هر نحو که مایل باشید ترتیباتی بدهم که زندگی و معیشت شما مختل نماند» (1372 ش ، ص 661ـ662). تقی زاده پیشنهاد دکتر مصدق را، که بعدها کشمکشهای سیاسی پرجنجالی با هم داشتند، نپذیرفت و ترجیح داد همکار حکومتی باشد که خود هم رأی موافق به آن نداده بود. مصدق طی یادداشتی این عمل تقی زاده را نکوهش کرده است ( رجوع کنید به 1365 ش ، ص 449).
تقی زاده در عصر حکومت رضاشاه پهلوی (1304ـ 1320 ش ) به مناصب مهمی چون حکومت (استانداری )، وزیر مختاری ، سفارت و وزارت رسید. در برنامه های اصلاحات رضاشاه از همکاران نزدیک یا نسبتاً نزدیک او بود (زرگر، ص 135). تقی زاده در این دورة سیاسی دیگر مبارزی انقلابی و آزادی خواه نبود و به کارگزاری تبدیل شده بود که البته وظایف خود را با دقت و صحت عمل انجام می داد. او پس از دو سال خانه نشینی و بی کاری و تنگدستی ، در 1307ش به پیشنهاد تیمورتاش * والی خراسان شد و در 1308ش با سمت وزیرمختاری به لندن رفت و در فروردین 1309 با عنوان وزیر طرق و شوارع به کابینة مخبرالسلطنة هدایت (حک : 1307ـ 1312 ش ) راه یافت (تقی زاده ، 1372 ش ، ص 206ـ 216؛ ضرغام بروجنی ، ص 182). در مرداد همان سال به وزارت مالیه ،
در عین کفالت وزارت طرق و شوارع ، منصوب شد (ضرغام بروجنی ، همانجا). تقی زاده در این سمت همة توانایی خود را در راه نظم و ترتیب دادن به امور مالی کشور، سازماندهی صحیح و قانونمندی به کار گرفت ، از اسراف و تبذیر جلوگیری کرد، حد اعلای صرفه جویی تا سرحد امساک در مخارج دولتی را به کار بست ، برای نخستین بار بودجة کل کشور را قبل از حلول سال نو
به مجلس تقدیم کرد (صدیق ، ص 6) و همه چیز را تحت حساب و کتاب بسیار دقیق در آورد، اما در همین سمت بود که در الغای قرارداد دارسی * و تجدید آن با شرایطی خلاف منافع کشور مشارکت کرد و طوفانی از لعن و ناسزا و اتهام را، که تا پایان عمر او ادامه داشت ، بر ضد خود به پا کرد (برای آگاهی از متن قرارداد و تمدید آن رجوع کنید به شرکت ملی نفت ایران ، ص 6ـ12؛ لسانی ، ص 227). مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید را، که به مدت چند هفته با نمایندگان انگلستان جریان داشت ، محمدعلی فروغی * ، علی اکبر داور * ، علاء، تقی زاده و مخبرالسلطنه انجام می دادند و تقی زاده از این ماجرا که عده ای در آن مشارکت داشتند، به گونه ای یاد کرده است که نقش متحکمانة رضاشاه ، نقش مطیعانة مخبرالسلطنه ، هیئت دولت و مجلس شورای ملی ، که قرارداد جدید نفت را رسمیت قانونی بخشیده است ، در جراید و مذاکرات دوره های بعد مجلس و مناقشات سیاسی از نظر دور مانده و تحت الشعاع نقش او قرار گرفته است . مخبرالسلطنه ، به عنوان ناظر عینی ، گفته است : رضاشاه طرح کامل نامه ای را که باید در خصوص نفت برای انگلیسیها می فرستادند به تقی زاده دیکته کرد (نجاتی ، ص 26ـ27؛ هدایت ، ص 395 و بعد؛ زرگر، ص 299 به بعد). تقی زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل »، و نه فاعل و تصمیم گیرنده ، که مأموری کاملاً مسلوب الاختیار دانسته است (تقی زاده ، 1349 ش ب ، ص 388؛ مکّی ، ص 100 به بعد؛ نجاتی ، ص 25ـ 26). تقی زاده که با پذیرفتن مناصب عالی در حکومت رضاشاه ، از صف مبارزان مشروطیت و آزادی خواهان ، و حتی روشنفکران و نویسندگان بی طرف یا منزوی ، عملاً بیرون رفته بود، پس از تجدید قرارداد نفت بیشتر به سیاستمداری وابسته شهرت یافت . در جریان مقدمات نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران ، که نام تقی زاده باز بر سر زبانها افتاد، سنگینترین اتهامات و بدترین تهمتها، که با نطقهای تند عباس اسکندری در مجلس آغاز شد (فرمانفرمائیان ، ص 269)، متوجه او بود. هر چند اظهارات انتقادآمیز تقی زاده در بارة نامطلوب بودن شرایط تمدید قرارداد، در دعاوی ایران علیه انگلستان کراراً مورداستفادة نمایندگان دولت قرارگرفت (روحانی ، ص 66) و خود تقی زاده شاید با صراحت و صداقت در این باره
حرف زد و بسیاری از هوادارانش با دلایل فراوان به دفاع از حیثیت سیاسی او بر خاستند، اما اتهامات از کارنامة تقی زاده شسته نشد و حتی دکتر مصدق ، که به کم و کیف واقعه آگاه بود، طی نطق تندی در دورة شانزدهم مجلس ، تقی زاده را در تمدید قرارداد «عامد و عامل » خواند ( رجوع کنید به مصدق ، ج 1، دفتر 2، ص 125 و بعد) و این انتساب از سوی کسی که رهبر جنبش ملی بود، طبعاً از کارنامة سیاسی تقی زاده به سادگی شسته نمی شد.
تقی زاده مدتی پس از انعقاد قرارداد جدید نفت ، از وزارت کناره گرفت و به روایتی بر کنار شد. بر اساس یکی از اسناد وزارت خارجة انگلیس ( FO 371/16941 ،به نقل شیخ الاسلامی ، 1357ش ، ص 14) برخورد تندی میان رضاشاه و تقی زاده رخ داده بود. به روایتی ، اختلاف نظر رضاشاه و تقی زاده بر سر بودجة ارتش ، به برکناری وی انجامید (مجتهدی ،ص 238). این برکناری را عده ای گواه بر استقلال رأی تقی زاده و تن ندادن او به هر تصمیمی می دانند (از جمله رجوع کنید به شیخ الاسلامی ، 1357ش ، ص 14 به بعد).
در 1313 ش تقی زاده با سمت وزیرمختاری به فرانسه رفت ، یا به تعبیری از ایران دور شد. در همان سال ظاهراً از وی خواسته شد که جلو مطالب تند در بارة رضاشاه را در مطبوعات فرانسه بگیرد و پاسخی که تقی زاده در بارة آزادی قلم و مطبوعات در فرانسه داد، مقبول شاه نیفتاد. در همان ایام مقاله ای از تقی زاده در مجلة تعلیم و تربیت انتشار یافت که در آن با مصوبات شورایی به نام اصلاح فرهنگ در وزارت جنگ و با سیاست مداخلة دولت در امور زبانی ـ ادبی مخالفت شده بود. این مقاله ظاهراً خشم و غضب شاه را بر انگیخت و او را از کاربر کنار کردند و به ایران فرا خواندند (طاهرزادة بهزاد، ص 419). تقی زاده خطر را احساس کرد و به ایران باز نگشت و از پاریس به برلین رفت . بیش از یک سال در آن شهر بود و در پاییز 1314ش / 1935 در مجمع بین المللی خاورشناسان در رم شرکت کرد. به کمک حسین علاء، سفیر وقت ایران در لندن و سر دنیس راس ، رئیس مؤسسة مطالعات شرقی در لندن ، توانست به عنوان مدرّس زبان فارسی و تاریخ ایران به تدریس در دانشگاه بپردازد. در لندن و کیمبریج شش سال به تدریس و تحقیق مشغول بود و به دور از غوغای سیاست ، پربارترین سالهای عمر علمی ـ تحقیقی خود را گذراند. بخشی از تحقیقات عمیق علمی و فرهنگی او محصول فراغت عمر همین سالهاست . او تا پایان حکومت رضاشاه به ایران نیامد (تقی زاده ، 1372 ش ، ص 251 به بعد؛ طاهرزادة بهزاد، همانجا؛ زریاب خویی ، ص 170).
جنگ جهانی دوم ، سقوط رضاشاه ، اشغال ایران ، تغییر فضای سیاسی کشور، تشکیل کابینة فروغی و بر سر کار آمدن
دوستان تقی زاده ، دو باره او را از عالم علم و تحقیق به دنیای سیاست باز گردانید و مطمئناً خود او هم به این باز گشت بی میل نبود. در 5 آبان 1320 به سمت سفارت ایران در لندن منصوب شد. در مقام رئیس هیئت ایرانی در سازمان ملل ، دعاوی ایران را علیه تجاوز و اشغال روسیة شوروی در شورای امنیت طرح و از آن دفاع کرد. در 1323 ش به مقام سفارت کبرا ارتقا یافت .
در 1326ش به عنوان نمایندة مردم تبریز در مجلس پانزدهم انتخاب شد؛ این سمت را پذیرفت و پس از حدود چهارده سال به ایران باز گشت . تقی زاده به فضا و محیطی وارد شد که بکلی تغییر کرده بود. جوّ سیاسی پرتنش و خصومت آمیز بود، جناحهای افراطی چپ و راست در برابر هم صف آرایی کرده بودند و روزنامه ها و وسایل تبلیغاتی بیشتر در دست جناح مخالف تقی زاده بود و او نمی توانست خود را با مشی سیاسی احزاب و گروههای سیاسی قدرتمند تطبیق دهد (زریاب خویی ، ص 174). در مجلس آماج انتقادهای شدید قرار گرفت و به لحاظ مشارکت در تمدید قرارداد نفت ، در نطقهای جنجال بر انگیز نمایندگان مخالف ، به خیانت به کشور و عاملیّت انگلیس و تبانی به زیان کشور متهم گردید. تقی زاده به اتهامات جوابهای مفصّلی داد و با خونسردی و ادب و تواضع از خود دفاع کرد. با این حال ، او نه نمایندة موفقی بود و نه دیگر خارج از جمع و محفل یاران و دوستان ، نفوذ و تأثیر گذشته اش را داشت .
در 1328 ش ، در نخستین انتخابات مجلس سنا، به عنوان یکی از سناتورهای تهران انتخاب شد. بار دوم سناتور تبریز شد و تا 1346ش ، که به سبب کهولت از کارها کناره گرفت ، سناتور بود. مدت شش سال ، که بخشی از آن مصادف با سالهای بحرانی نهضت ملی شدن صنعت نفت بود، ریاست مجلس سنا را به عهده داشت . با آنکه مناسبات شخصی او و دکتر مصدق پس از مجلس پنجم تیره شده بود، در برابر دولت ملی گرا و سیاستهای ضدانگلیسی دکتر مصدق روشی محتاطانه ، دوراندیشانه و گاه نیز تا حدودی تعدیل کنندة تصمیمات مجلس شورای ملی ، در پیش گرفت . خود تقی زاده و شماری از سناتورها، در برابر فشارهای سیاسی مخالفان دکتر مصدق ، از وی حمایت کردند. بر اساس صورت مذاکرات مجلس سنا، تقی زاده از مذاکره برای حل و فصل مشکل نفت حمایت ، و دخالتهای سفارت انگلستان در تهران بر ضد مصدق را ناروا دانسته است . بر پایة گزارش محرمانة شپرد ، یکی از مأموران خارجی در تهران ، تقی زاده حاضر نشده است که در توطئه های پنهانی بر ضد دکتر مصدق شرکت کند و حتی مضمون یکی از گفتگوهایش را با شپرد، با موافقت خود شپرد، با دکتر مصدق در میان گذارده و او نیز ضمن نطقی عمومی در میدان بهارستان تهران به آگاهی ملت رسانیده است (سند شمارة Fo 248, 1514(95) ، به نقل عظیمی ،
ص 370؛ نیز رجوع کنید به مصدق ، 1365 ش ، ص 450). با این حال ، تقی زاده هیچگونه سهم یا مشارکتی خاص در جنبش ملی و ضد استعماری آن دوره نداشت . او در سالهای پایانی عمر، توان حرکت را از دست داد و دچار فلج پا شد و در برخی مجامع با صندلی چرخدار ظاهر می شد. در 8 بهمن 1348، تقریباً در انزوا و نه با فراخ دستی ، در 92 سالگی درگذشت . جنازة او از مسجد سپهسالار (شهید مطهری کنونی ) تشییع و از برابر ساختمان مجلس شورا عبور داده شد و در مقبرة ظهیرالدوله دفن گردید (مجتهدی ، ص 340؛ یادنامة تقی زاده ، جاهای متعدد).
فعالیتهای علمی و فرهنگی . کارهای علمی ـ فرهنگی تقی زاده طیف گسترده و متنوعی را در بر می گیرد: تحقیق ، تألیف ، روزنامه نگاری ، تدریس ، کتاب شناسی ، ایراد خطابه و سخنرانی ، پشتیبانی از فعالیتهای علمی ـ فرهنگی به لحاظ مقام و موقعیت سیاسی ، مشارکت در تأسیس و سازماندهی نهادهای علمی ـ فرهنگی ومشاوره و رایزنی در این زمینه ها. صورت تفکیک شده ای از آثار او در یادنامة تقی زاده آمده است ( رجوع کنید به یغمائی ، ص 297ـ306). آثار او در همین یادنامه ، و یادنامة دیگری به کوشش هنینگ ـ یارشاطر ( leg Locust's A = > ران ملخ < ) معرفی شده است . بخش عمده ای از نوشته ها و یادداشتهای تقی زاده ، اعم از نوشته های فارسی و خارجی به کوشش ایرج افشار به چاپ رسیده (از جمله رجوع کنید به مقالات تقی زاده در چند مجلد) و مجتبی مینوی که از دوستداران تقی زاده بود، طی مقالة مفصّلی کتابهای عمده ، سلسله خطابه ها و مقالات مهم وی را معرفی و بررسی کرده است (مینوی ، ص 690، 29 مکرّر ـ 32 مکرّر).
از آثار تحقیقی تقی زاده ، پژوهش در بارة گاه شماری و تاریخ تقویم ونجوم در ایران ، تاریخ برخی مذاهب کهن در ایران و ازجمله آیین مانی ، تاریخ عرب جاهلی مقارن با ظهور اسلام و تتبّعات در بارة فردوسی و ناصرخسرو اهمیت بیشتری دارد و با توجه صاحب نظران روبروست (همانجا). از نظر خاورشناسان غربی ، که به ارزش و اهمیت تحقیقات دانشمندان ایرانی با شکاکیت و احتیاط توجه داشته اند،محمد قزوینی وسیدحسن تقی زاده جایگاه علمی متمایزی دارند. در واقع ، این دو نخستین ایرانیانی بودند که به محافل خاورشناسی و ایران شناسی خارج از ایران ثابت کردند که دانشمندان ایرانی می توانند با همان معیارهای علمی ـ تحقیقیِ پذیرفته شده در مراکز معتبر جهان ، در حوزة تاریخ وادب تحقیق و اثر منتشر کنند (زریاب خویی ، ص 171ـ172).
تقی زاده در دانشگاه کیمبریج انگلستان ، مدت کوتاهی در دانشگاه کلمبیای امریکا و مدت نسبتاً مدیدی در دانشکدة معقول و منقول (الهیات کنونی ) دانشگاه تهران به تدریس مواد درسی زبان فارسی ، تاریخ و فرهنگ ایران ، تاریخ عرب در اوایل ظهور اسلام ، تاریخ ادیان ملل قدیم و تاریخ علوم اسلامی اشتغال داشت . متن خطابه های درسی او ضمن آثار وی منتشر شده است .
تقی زاده را در عرصة تتبّع و تحقیق بسیار ستوده اند. شاید بتوان گفت اکثر قریب به اتفاق صاحب نظرانی که او را از نزدیک می شناخته اند، وی را به داشتن روح علمی ، انصاف و بی طرفی و وسواس در تحقیق ، دقت نظر و اصابت رأی ، قدرت استنباط و اجتهاد علمی و وسعت دامنة استقصا ممتاز دانسته اند ( رجوع کنید به یارشاطر، ص 120 به بعد).
تقی زاده در عرصة اندیشه ، بویژه در دیدگاههایش در بارة فرهنگ و تمدن غرب ، با مخالفتهای بسیار شدید و مخالفانی جدّی ، تقریباً از همه سو، روبروست . موضع او در بارة فرهنگ و تمدن غرب ، تغییر خط فارسی به لاتینی ، نخست بسیار تندروانه و نسنجیده بود. بعدها رسماً استغفار کرد و نگرش گذشتة خود را، به تندروی ایام جوانی و اشتیاق وافر به اصلاح و پیشرفت کشور نسبت داد ( کاوه ، شماره های مختلف ؛ یادنامة تقی زاده ، جاهای متعدد). نخست می پنداشت که صنعتی شدن کشور، پیشرفت علمی ، آزادی سیاسی و عقیده ، رشد فرهنگی و آموزشی ، از راه «اخذ بلاشرط آداب و عادات فرنگ » (تقی زاده ، 1338، ص 2)، «تسلیم مطلق شدن به اروپا» (همانجا) و دستور عمل قراردادن این شعار ناسنجیدة او که زبانزد هم شد: «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس » (همانجا) میسر است . او و همفکرانش بازماندة همة فرهنگها و تمدنهای جهان را در افول و تمدن غرب را در طلوع می دیدند و گمان می کردند که راه پرهیز از انحطاط ، تقلید محض از غرب و سپردن راه تاریخی غرب است (جمال زاده ، ص 570 ـ571، 574 ـ576). خطای بزرگ تقی زاده و نسل همفکر او در این تلقی از اینجا ناشی شد که تجدد و غرب گرایی را یکی انگاشتند (انتخابی ، ص 15)، تمدن جدید غرب را جهانشمول پنداشتند (منوچهری ، ص 77) و روند پیشرفت و توسعة جامعه را، که چه بسا از سر نیک خواهی اما ساده اندیشانه آرزو می کردند، فقط در روند گریزناپذیر «غربی شدن » دیدند، و با این خطا نسلی از روشنفکران ساده نگر را نیز به دنبال خود کشانیدند (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به آشوری ، جاهای متعدد؛ بهنام ، ص 150 به بعد). تقی زاده با ساده انگاری ، و بی آنکه از نظریات و فرضیات علمی در بارة تغییر خط مطلّع باشد، می پنداشت که تغییر خط فارسی به لاتینی سوادآموزی را تسهیل می کند، جهل و عقب ماندگی را کاهش می دهد و راه را برای تحول فرهنگی کشور هموار می سازد. او بعدها به خطای خود پی برد و بارها و بارها با شهامت و صراحت ، روش گذشته اش را نکوهش و دیدگاههای خود را تعدیل و تصحیح کرد. در خطابة معروف باشگاه مهرگان گفت : «این جانب در تحریض و تشویق ، اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را در چهل سال قبل بی پروا انداختم » (ناطق ، ص 179؛ تقی زاده ، 1339 ش الف ، ص 417ـ 429؛ همو، 1339ش ب ، ص 465ـ476). البته تقی زاده از عقیدة اصلی خود، که همانا «وصول به غایت تمدنِ مطلوبِ» ] غرب [ بود، هیچگاه عدول نکرد و در جوهر اندیشة خود به این باور پایبند ماند، اما روش یا زاویة دید خود را تعدیل و تصحیح نمود (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به بهنام ، ص 112ـ113؛ منوچهری ، ص 86 و بعد). او در عین حال از نخستین مدافعان اصلاحات ارضی و اعتلای سطح زندگی کشاورزان و طبقات زحمتکش بود.
تقی زاده حدوداً از دورة میانه سالی ، که با احتیاط و وسواس از افراط و تفریط پرهیز می کرد، مدافع و مروج حفظ و تقویت مبانی فرهنگ ملی ، زبان فارسی ، بنیادهای وحدت فرهنگی ـ ملی ، تاریخی ، اخلاق متکی بر مبانی مذهبی و خردگرایی اعتدالی بود. در عصر پهلوی اول ، در فعالیتهای فرهنگی بسیاری شرکت داشت ؛ در کمیسیون معارف ، هیئت مؤسس انجمن آثار ملی ، شیر و خورشید سرخ ایران ، کنگرة خاورشناسان در کیمبریج ، کنگرة ابن سینا در بغداد، کنگرة خاورشناسان در مونیخ عضویت داشت ، و ریاست کنگرة ایران شناسان در تهران به عهدة او بود و اصولاً در بر پایی کنگره های ایران شناسی بسیار فعال و
مؤثر بود. در عصر پهلوی دوم ، از جمله در این نهادهای علمی ـ فرهنگی عضو بود: شورای عالی فرهنگ و هنر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی (با سمت رئیس )، فرهنگستان ایران (با سمت رئیس )، کتابخانة مجلس شورای ملی (عضو مؤسس ). او بانی مهمترین مجموعة منابع مطالعات ایرانی (در کتابخانة مجلس سنا) بود و از افراد مؤثر در تأسیس چاپخانة افست (بزرگترین چاپخانة کشور در زمان خود)، نشر متن کتیبه های ایرانی ، ترجمة دایرة المعارف اسلام (طرح ناتمام ) و نشر نخستین کتاب شناسیها و فهرستهای منظم به فارسی به شمار می آید. در سیاستگذاری و برنامه ریزی و سازماندهی فرهنگی طرف مشورت بسیاری از دولتمردان و سازمانهای دولتی ، و در محافل خاورشناسی و ایران شناسی ، و از نظر ایران شناسان خارجی ، مرجع مطلّع و مفید و قابل اتکا بود ( رجوع کنید به > ران ملخ < ؛ یادنامة تقی زاده ، جاهای متعدد عده ای یکی از علل تأثیر و نفوذ او را در سازمانهای علمی ـ فرهنگی عصر پهلوی ، وابستگی به تشکیلات فراماسونری * و پیوندهای نزدیک میان اعضای تشکیلات دانسته اند. در منابعی که در خصوص تشکیلات فراماسونری در ایران انتشار یافته است ، تقی زاده را دارای مقام استادی اعظم و از مؤثرترین اعضا
شمرده اند (رائین ، ج 3، ص 531ـ533؛ کتیرائی ، ص 180ـ186؛ میر، ص 185،225؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ص 182).
کسانی که تقی زاده را از نزدیک و خوب می شناختند، همگی او را مردی تیزهوش ، خوش حافظه ، منظم ، وقت شناس ، وظیفه شناس ، آداب دان ، اخلاقی ، صحیح العمل ، محجوب ، منزوی ، دارای قدرت شدید جذب و تأثیر، کاشف لیاقتها و حامی
و مشوق استعدادها خوانده اند ( یادنامة تقی زاده ، جاهای متعدد).
سیر زندگی و منحنی فراز و فرود حیات سیاسی و علمی ـ فرهنگی او در مجموع نشان می دهد که تقی زاده حدوداً از نیمة زندگی خود، ارزشهای اندوختة سیاسی ـ اجتماعی نیمة اول را یک به یک از دست داده است . او بدون تردید از بازیگران سیاسی تأثیر گذار عصر خود بود و در عرصة علمی ـ فرهنگی کشور نفوذ و ریشه داشت ، اما به رغم اینها در هیچیک از زمینه های فعالیتش نمی توان تصویری کامل یا بی نقص از او ترسیم کرد. نه انقلابی و آزادی خواهی بود که تا آخر به اصول نخستین خود پایدار بماند، نه مشروطه خواهی راسخ و حقیقتاً وفادار به قانون اساسی ، نه سلطنت طلبی تمام عیار، نه غرب ستا و غرب گرایی پایدار، نه سنّت ستیزی استوار، نه نوآور و بدعتگری جسور، نه محقق و مؤلفی که عمر خود را یکسره وقف تحقیق و تألیف کند، نه صاحب نظر و اندیشه ای که از خود مشی و مکتب یا طریقة خاصی باقی بگذارد، و نه سازمانده و مدیری که تواناییهایش را یکسره صرف تمشیت امور جامعه کند؛ او آمیزه ای بود از همة اینها، اما شاید آمیزه ای ناقص و ناتمام .
منابع : یرواند آبراهامیان ، ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ، ترجمة احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولی لایی ، تهران 1377 ش ؛ فریدون آدمیت ، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران ، تهران 1355ـ ] 1370 ش [ ؛ داریوش آشوری ، «گفتمانهای روشنفکری : غرب زدگی ، روشنفکری دینی و...»، راه نو ، دورة 1، ش 9 (خرداد 1377)؛ رضا افشار، «گوشه ای از تاریخ معاصر»، نشریة دانشکدة ادبیات تبریز ، دورة 6، ش 4 (اسفند 1333)؛ کامران امیرارجمند، «چاپخانة کاویانی و روشنفکران ایرانی مقیم برلین در سالهای جنگ جهانی اول »، ترجمة کیکاووس جهانداری ، نگاه نو ،ش 34 (پاییز 1376)؛ اسماعیل امیرخیزی ، قیام آذربایجان و ستارخان ، تبریز 1339 ش ؛ نادر انتخابی ، «ناسیونالیسم و تجدد در فرهنگ سیاسی بعد از مشروطیت »، نگاه نو ، ش 12 (بهمن ـ اسفند 1371)؛ اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای 1325ـ1330 قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران 1359 ش ؛ بریتانیا. وزارت امور خارجه ، کتاب آبی : گزارشهای محرمانة وزارت امور خارجة انگلیس در بارة انقلاب مشروطة ایران ، چاپ احمد بشیری ، تهران 1362ـ 1369 ش ؛ جمشید بهنام ، ایرانیان و اندیشة تجدد ، تهران 1375 ش ؛ سیدحسن تقی زاده ، «دورة جدید ] کاوه [ »، کاوه ، سال 5، ش 1 (جمادی الثانیه 1338)؛ همو، مقالات ، قسمت 1، تهران 1322 ش ؛ همو، «اخذ تمدن خارجی »، یغما ، سال 13، ش 9 (آذر 1339 الف )، ش 10 (دی 1339 ب )؛ همو، «در بارة آزادی و حیثیت انسانی »، راهنمای کتاب ، سال 3، ش 3 (شهریور 1339 ج ) همو، «تاریخ انقلاب ایران »، یغما ، سال 14، ضمیمة ش 7 (مهر 1340)؛ همو، «سرگذشت »، در یادنامة تقی زاده ، چاپ حبیب یغمائی ، تهران 1349 ش الف ؛ همو، «گوشه هایی از زندگی تقی زاده »، راهنمای کتاب ، سال 13، ش 5 ـ7 (مرداد ـ مهر 1349 ب )؛ همو، مقالات تقی زاده ، چاپ ایرج افشار، تهران 1349ـ 1358 ش ؛ همو، «هفت تلگراف از تقی زاده در بارة التیماتوم روسیه »، یغما ، سال 26، ش 1 (فروردین 1352)؛ همو، زندگی طوفانی : خاطرات سیدحسن تقی زاده ، چاپ ایرج افشار، تهران 1372 ش ؛ همو، نامه های لندن از دوران سفارت تقی زاده در انگلستان ، چاپ ایرج افشار، تهران 1375 ش ؛ محمدعلی جمال زاده ، «سیدحسن تقی زاده »، یغما ، سال 19، ش 10 (بهمن 1345)؛ اسماعیل رائین ، فراموشخانه و فراماسونری در ایران ، ج 3، تهران 1357 ش ؛ فؤاد روحانی ، تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران ، تهران 1353ش ؛ علی اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه ، ترجمة کاوه بیات ، تهران 1372 ش ؛ عباس زریاب خویی ، «تقی زاده آنچنانکه من شناختم »، در یادنامة تقی زاده ؛ شرکت ملی نفت ایران ، کتاب سفید: تاریخچه و متن قراردادهای مربوط به نفت ایران ، تهران 1344 ش ؛ جواد شیخ الاسلامی ، «تقی زاده و قرارداد نفت »، یغما ، سال 31، ش 1 (فروردین 1357)؛ همو، قتل اتابک ، تهران 1367 ش ؛ عیسی صدیق ، «تقی زاده »،در یادنامة تقی زاده ؛ جمشید ضرغام
بروجنی ، دولتهای عصر مشروطیت ، تهران ?] 1350 ش [ ؛ کریم
طاهرزادة بهزاد، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران ، تهران 1334 ش ؛ فخرالدین عظیمی ، بحران دموکراسی در ایران ، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری ، تهران 1372 ش ؛ منوچهر فرمانفرمائیان ، از تهران تا کاراکاس : نفت و سیاست در ایران ، تهران 1373 ش ؛ محمود کتیرائی ، فراماسونری در ایران ، تهران 1355 ش ؛ احمد کسروی ، تاریخ هیجده سالة آذربایجان ، تهران 1355 ش ؛ اولریش گرکه ، پیش به سوی شرق : ایران در سیاست شرقی آلمان در جنگ جهانی اول ، ترجمة پرویز صدری ، تهران 1377 ش ؛ ابوالفضل لسانی ، طلای سیاه ، یا، بلای ایران ، تهران ?] 1329 ش [ ؛ مهدی مجتهدی ، تقی زاده : روشنگری ها در مشروطیت ایران ، تهران 1357 ش ؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، فراماسونرها و روتارین ها و لاینزهای ایران ، تهران 1377 ش ؛ محمد مصدق ، «تقی زاده از نگاه مصدق »، آینده ، سال 12، ش 7ـ 8 (مهر ـ آبان 1365)؛ همو، نطقهای دکتر مصدق در دورة شانزدهم مجلس شورای ملی ، ج 1، دفتر دوم ، تهران ] بی تا. [ ؛ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران ، تهران 1352ـ1353 ش ؛ «مکتوب مرحوم ادوارد براون بمرحوم
آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و جواب آن »، یادگار ، سال 1، ش 2 (مهر 1323)؛ حسین مکی ، نفت و نطق مکی : جریان مذاکرات نفت در مجلس پانزدهم در بارة قرارداد نفت ایران و انگلیس ، تهران 1357 ش ؛ مهدی ملکزاده ، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران ، تهران 1363 ش ؛ عباس منوچهری ، «مشروطه و مدرنیته : پارادوکس تجددطلبی در آراء تقی زاده »، در تاریخ معاصر ایران ، کتاب نهم : مجموعة مقالات ، تهران 1374 ش ؛ حسین میر، تشکیلات فراماسونری در ایران با اسامی و اسناد منتشر نشده ، تهران 1370 ش ؛ مجتبی مینوی ، «یاد یار در گذشته »، راهنمای کتاب ، سال 13، ش 10ـ12 (دی ـ اسفند 1349)؛ ناصح ناطق ، «در بارة تقی زاده »، در یادنامة تقی زاده ؛ محمدبن علی ناظم الاسلام کرمانی ، تاریخ بیداری ایرانیان ، چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی ، تهران 1362 ش ؛ غلامرضا نجاتی ، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332 ، تهران 1366 ش ؛ مهدیقلی هدایت ، خاطرات و خطرات ، تهران 1344 ش ؛ در یادنامة تقی زاده ، چاپ حبیب یغمائی ، تهران 1349 ش ؛ احسان یارشاطر، «درگذشت دانشمند و دانش پروری گرانقدر»، در یادنامة تقی زاده ؛ حبیب یغمائی ، «تقی زاده ، سید حسن »، در یادنامة تقی زاده ؛
/ /
بررسي و شناخت تاريخ معاصر ايران، بدون شناخت انقلاب مشروطه، علل و عوامل، ريشههاي انحراف، علل پيدايش استبداد رضاخان از دل اين انقلاب و موضوعاتي از اين دست ميسر نخواهد بود. در اين بررسي، رجال و شخصيتهاي مؤثر تاريخ معاصر سهم به سزايي دارند. در بررسي رجال عصر مشروطه، سيد حسن تقيزاده از چهرههاي مؤثر به شمار ميرود. وي كه در بين چهرههاي روشنفكر غربگرا، از شهرت خاصي برخوردار است، نه تنها شعار «از ناخن پا تا موي سر بايد غربي شد» را سرداد، بلكه به تعبير خود «اولين بمب تقليد از غرب را در ايران منفجر كرد» و در نهايت به اين آموزهها نيز عمل نمود.
سيد حسن تقيزاده از چهرههاي صاحب نام وذي نفوذ در دستگاه وابسته ماسوني بود و تا مرتبه «استاد اعظم»ي ترقي كرد واز همين راه عدهاي از اهل قلم و فرهنگ اين مرز و بوم را به تشكيلات فراماسونري رهنمون ساخت؛ هر چند براي فرار از بيان واقعيات تاريخي و كتمان وابستگياش به لژهاي ماسوني، تجاهل كرده و آن را افسانهاي بيش نميخواند!
تقي زاده از جمله عاملان انحراف نهضت مشروطه به سمت اميال سياسي انگلستان و از عوامل توفيق نقشههاي سياسي آن كشور در ايران طي يك دوره 50 ساله پس از مشروطيت به شمار ميرود.
او در شهريور 1256 در تبريز متولد شد. در دارالفنون تهران تحصيل كرد و از جواني رشتههاي مختلف تحصيلي را در كنار زبانهاي عربي و انگليسي فرا گرفت.
از ابتداي جواني به الگوهاي غربي گرايش يافت. او خود گفته است كه «از 16 سالگي درصدد رهايي از تقليد و اطاعت كوركورانه تعبدي بوده است.»1 چند سال بعد بر اثر آشنايي با آثار نويسندگان تجدد خواه به علوم جديد غربي و انديشههاي اروپايي و تفكر تجددطلبانه تمايل يافت. او در 24 سالگي مدرسهاي به نام «تربيت» را با هدف ترويج انديشههاي غربي در تبريز تأسيس كرد، اما مخالفت روحانيون و مردم مذهبي مانع كار مدرسه شد. تقي زاده سپس به كمك بعضي دوستان و همفكران خود كتابخانهاي تأسيس كرد و در آن علاوه بر كتابهاي ديني، كتابهاي فرنگي نيز به معرض فروش گذاشت.
كتابخانه وي به سرعت به مركزي براي رفت و آمد «متجددان» و همچنين آزاديخواهان آذربايجان تبديل شد. اين كتابخانه در حوادث مشروطه مورد حمله مردم قرار گرفت و به آتش كشيده شد.
تقيزاده سپس دو هفته نامه «گنجينه فنون» را به كمك همفكران خود منتشر كرد. اما اين نشريه نيز پس از يك سال و نيم انتشار به دليل شيوع وبا در ايران و عزيمت نامبرده به خارج از كشور تعطيل شد.
تقيزاده به تركيه عثماني، لبنان، سوريه، مصر و منطقه قفقاز رفت و با نويسندگان و محافل فرهنگي اين كشورها و همچنين با نويسندگان نشريات فارسي زبان به گفتگو و تبادل نظر پرداخت. او در كشاكش جنبش مشروطه به تبريز بازگشت و درصف آزاديخواهان تبريز قرار گرفت. پس از پيروزي جنبش مشروطه و افتتاح اولين مجلس شوراي ملي به نمايندگي از سوي تجار تبريز انتخاب شد و در فرصت كوتاهي توانست رهبري جناح اقليت روشنفكر و تجدد خواه مجلس را بر عهده بگيرد. 2 او از پيمان منعقده ميان روسيه و انگلستان براي تقسيم ايران در 1286 (موسوم به قرارداد 1907) دفاع كرد. 3 در تدوين متمم قانون اساسي ايران نيز نقش داشت و با مداخله روحانيون در مجلس براي نظارت و انطباق قوانين با موازين شرعي مخالفت كرد و از همين زمان نام او به عنوان يك سياستمدار مخالف اعتقادات مذهبي بر سرزبانها افتاد. 4 اين رويكرد وي به سرعت مورد توجه سفارتخانههاي خارجي ذينفع در تحولات ايران قرار گرفت. او پس از به توپ بستن مجلس توسط نظاميان روس از بيم جان خود به سفارت انگلستان پناهنده شدـ تير 1287 ـ و از آنجا با وساطت اين سفارتخانه توانست از طريق بندر انزلي به باكو و تفليس برود. او در اين سفر به فرانسه و انگلستان نيز رفت و در لندن از حمايت ادوارد براون ـ مستشرق و جاسوس انگليسي ـ برخوردار شد. 5 براون و تقيزاده و جمعي از نمايندگان مجلس انگلستان با تشكيل «كميته ايران» تلاش كردند تا سياستهاي بريتانيا در قبال جنبش مشروطه را هدفمند سازند. تقيزاده با عضويت در تشكيلات فراماسونري و با توجه به نفوذ گسترده آن در ميان «منورالفكر»هاي ايراني در خارج و داخل كشور و خصوصاً در ميان طيفي از مشروطهخواهان، توانست به داخل جنبش مشروطه راه يافته و نقش خود را ايفا كند. 6 او در 1287ش. با رتبه درجه يك به عضويت «لژ بيداري ايرانيان» درآمد. اين لژ در اواسط سال 1285 توسط 10 نفر از فراماسونرهاي ايراني و فرانسوي در تهران شكل گرفت و در 15 آبان 1286 از سوي شرق اعظم به رسميت شناخته شدو سند شناسايي رسمي آن در 30 آبان همان سال به تهران ارسال شد. 7 براساس اسناد موجود در 27 ارديبهشت 1287، سيد حسن تقيزاده به عضويت «لژ بيداري ايران» درآمد. 8 وي در سالهاي بعد به سمت استادي اعظم لژ نيز نايل آمد. 9 تقيزاده در اواسط 1287 ش. در پي تشديد قيام مردم بر ضد محمد علي شاه مخفيانه به تبريز بازگشت. در آن زمان مشروطه خواهان تبريز حول شخصيتهايي چون ستارخان و باقرخان گردآمده بودند و تقي زاده تنها مورد توجه اقليتي از روشنفكران جنبش مشروطه قرار گرفت.
پس از فتح تهران و خلع محمد علي شاه در 1288 ش. تقيزاده از سوي چهرههايي چون عضدالملك (نايبالسلطنه)، محمد ولي خان تنكابني، سردار اسعد بختياري به تهران دعوت شد تا دركميتهاي كه هدفش اداره موقت كشور و فرونشاندن خشم و تندروي مشروطه خواهان بود فعاليت كند. در همين سال تقيزاده در انتخابات دوره دوم مجلس شوراي ملي به نمايندگي از مردم تبريز به مجلس راه يافت. در اين دوره اختلاف ميان دو جناج موسوم به اعتداليون و انقلابيون، نمايندگان را به صفبنديهاي خصومت آميز سوق داد. بحثهاي مربوط به اصلاحات ارضي، اعطاي املاك زراعي به كشاورزان و همچنين دخالت يا عدم دخالت دين در سياست، نمايندگان مجلس را رو در روي يكديگر قرار داد. دستگيري و اعدام آيتالله شيخ فضل الله نوري پرچمدار مشروعيت در نهضت مشروطه ـ مرداد 1288ـ و همچنين ترور آيتالله سيد عبدالله بهبهاني مقتدرترين رهبر جنبش مشروطه و رهبر جناح مخالف تقيزاده ـ تير 1289 ـ نتيجه اين رويارويي بود. در جلد دوم كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي آمده كه شيخ فضل الله نوري به دستور كميتهاي به شهادت رسيد كه حسينقلي خان نواب، سيد حسن تقيزاده، حسن وثوقالدوله، ابراهيم حكيمالملك، محمد ولي خان تنكابني، سردار اسعد بختياري و چند نفر ديگر عضو آن بودند. 10
پس از اين حوادث، تقيزاده به دشمني با روحانيت متهم شد و مرحوم آخوند خراساني و عدهاي از علماي نجف به «فساد مسلك سياسي تقي زاده و عدم شايستگي او در مجلس و لزوم خروج او از ايران»11 فتوا دادند.
در پي اين تحولات تقيزاده رهسپار تبريز شد تا بحران فرو نشيند اما خشم افكار عمومي نسبت به وي سبب خروج او از كشور و عزيمتش به استانبول شد. تقيزاده طي يك سال و نيم اقامت در اين شهر با محافل تجددخواه و روشنفكر، معاشر بود. او با مورگان شوستر مستشار امريكايي كه براي ورود به ايران و تصدي امور مالي كشور آماده سفر به تهران ميشد، 12 ملاقات كرد. سفري هم به پاريس و لندن داشت و طي 6 ماه اقامت خود در انگلستان با ادوارد براون و چهرههاي دخيل در مسايل ايران ديدار و گفتگو كرد.
به هنگام اولتيماتوم روسيه به دولت ايران براي اخراج مورگان شوستر ـ آذر 1290 ـ كه موجي از خشم و نفرت مردم و علما را به همراه آورد، تقيزاده از اروپا طي نامهاي ضمن حمايت از روسيه از دولت و مجلس خواست اولتيماتوم را پذيرفته و از روسيه عذرخواهي كنند. 13وي در همين سفر بود كه در جريان انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي غياباً به نمايندگي مجلس انتخاب شد! اما به ايران بازنگشت و در ارديبهشت 1292 در آستانه وقوع جنگ جهاني اول رهسپار امريكا شد.
با شروع جنگ جهاني اول دوره تازهاي در زندگي تقيزاده آغاز شد. دولت آلمان كه قصد داشت سياستهاي انگليس و روسيه را خنثي كند و نقشههاي خود را در همه جبههها از جمله در خاورميانه و ايران به اجرا درآورد، برقراري تماس با همه سياسيون مطرح در عرصه تحولات سياسي ايران را آغاز كرد. ظاهراً از نظر دولت آلمان تقيزاده از عناصر مؤثر در اجراي اين سياست بود. و با وي از طريق واسطهاي تماس حاصل شد و تقيزاده در 10 دي 1293 ـ نخستين سال جنگ جهاني اول ـ از امريكا خارج شد و با يك كشتي هلندي رهسپار برلين شد. او در آلمان توانست جمعي از ايرانيان مليگرا را به دور خود جمع كند و نشريه «كاوه»14 را انتشار دهد و «كميته مليون ايراني» كه هدفش بسيج نيروهاي سياسي به كمك آلمان و آزاد كردن ايران از اشغال روسيه بود، تشكيل دهد. برخي از مورخين، تقزاده را در اين سالها جاسوس انگليس در آلمان لقب دادهاند تقيزاده در سالهاي جنگ اول جهاني به روزنامهنگاري، سازماندهي نيروها، تماس با اشخاص با نفوذ سياسي پرداخت و سفرهايي به اروپا انجام داد. او حتي در مجلس چهارم نيز كه در تير 1300 افتتاح شد و در انتخابات آن به طور غيابي گزينش شده بود، شركت نكرد.
در بهمن 1300 به دستور قوامالسلطنه نخستوزير وقت هيأتي از ايران براي انجام مذاكرات دوستانه و انعقاد قراردادهاي سياسي و بازرگاني با دولت شوروي به مسكو رفت. به درخواست قوام، تقيزاده از برلين رهسپار مسكو شد و رياست اين هيأت را بر عهده گرفت. در پايان اين مأموريت، تقيزاده مجدداً رهسپار برلين شد. او در اين شهر با يك دوشيزه آلماني ازدواج كرد.
رويدادهايي مانند تثبيت اقتدار رضاخان، محو شدن سلسله قاجار، و سپس انتخاب غيابي مجدد تقيزاده براي ورود به پنجمين دوره مجلس شوراي ملي، عواملي بودند كه باعث شد وي به سفر 14 ساله خود در اروپا و امريكا و از جمله به اقامت 9 ساله خود در آلمان خاتمه دهد و در تابستان 1303 به تهران بازگردد. تقيزاده پس از حدود يك دهه دوري از كشور با فضاي سياسي تازهاي در ايران روبرو شد. در مجلس پنجم اعضاي حزب جديدالتأسيسي كه عمدتاً جوانان تحصيل كرده در غرب و طرفدار انديشههاي غربي بودند و از مشي جدايي دين از سياست تبعيت ميكردند، به تقيزاده نزديك شدند. اين در حالي بود كه اين حزب از حمايت رضاخان نيز برخوردار بود. رضاخان حتي يكبار به منزل تقيزاده رفت و در زمينه تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي در كشور و نيز «اصلاحات و توسعه» با وي مشورت كرد.
تقيزاده در عصر رضا شاه پهلوي به مناصب مهمي چون استانداري، وزيرمختاري، سفارت و وزارت رسيد. در برنامههاي كه رضا شاه از آن به عنوان «اصلاحات و توسعه» ياد ميكرد همكار نزديك او بود. وي در دي 1307 به توصيه تيمور تاش وزير دربار رضاخان والي خراسان شد و در تير 1308 به عنوان وزير مختار ايران عازم لندن شد و در فروردين 1309 به عنوان وزير طرق و شوارع ـ وزير راه ـ به كابينه مخبرالسلطنه هدايت راه يافت. در مرداد همان سال با حفظ سمت وزير ماليه شد. او در همين سمت بود كه در 1312 قرارداد دادرسي را با شرايطي خلاف منافع كشور تجديد كرد.15 و موجي از لعن افكار عمومي را تا پايان به جان خريد. تقيزاده تصميم اين قراداد را به عهده رضاشاه دانسته و خود را «آلت فعل» او تلقي كرده است، ولي طيف وسيعي از نمايندگان مجلس او را «عامد و عامل » خواندند.
تقيزاده پس از انعقاد قرارداد تجديد دارسي از وزارت بركنار شد و در دي همان سال به عنوان وزير مختار رهسپار فرانسه شد و به تعبيري از ايران دور شد. اما اين سمت دوامي نداشت و تقيزاده به دليل ناتواني در جلوگيري از نشر مطالب انتقادي عليه رضاشاه در مطبوعات فرانسه، در مرداد 1314 بركنار شد. او رهسپار برلين شد و يك سال در اين شهر ماند. سپس به كمك حسين علاء سفير ايران در لندن و «سردنيس راس» رئيس مؤسسه مطالعات شرقي در لندن توانست به عنوان مدرس زبان فارسي و تاريخ ايران به تدريس در دانشگاه بپردازد. او تا پايان سلطنت رضاخان به تهران بازنگشت و به مدت 6 سال در دانشگاههاي انگليس به تدريس مشغول بود.
جنگ جهاني دوم، سقوط رضاشاه، اشغال ايران، تغيير فضاي سياسي كشور، تشكيل كابينه فروغي و بر سر كار آمدن دوستان تقيزاده، دوباره او را به دنياي سياست بازگرداند. تقيزاده در آبان 1320 وزير مختار ايران در فرانسه و چندي بعد سفير كبير در آن كشور شد. او در سالهاي نيمه اول دهه 1320 در دفاع از مواضع حكومت محمدرضا پهلوي در سازمانهاي بينالمللي فعال بود. در رويارويي با حوادث آذربايجان و دفاع از شكوائيههاي حكومت شاه از روسيه در شوراي امنيت سازمان ملل، تلاشهاي فراواني كرد. او در 1323 سفير كبير ايران در انگلستان شد و در 1326 به عنوان نماينده مردم تبريز به مجلس پانزدهم راه يافت. تقيزاده در مهر اين سال وارد تهران شد و در مجلس به خاطر حمايت از تمديد قرارداد نفت به خيانت و عامليت انگليس و تباني به زيان كشور متهم شد. او در مجلس پانزدهم منزوي بود. در 1328 در اولين انتخابات مجلس سنا به عنوان يكي از سناتورهاي تهران انتخاب شد و تا 1346 در اين سمت باقي ماند. او 6 سال از اين مدت از جمله دوره بحراني ملي شدن صنعت نفت را رئيس سنا بود. و در اين سمت با ملي شدن صنعت نفت مخالفت ميورزيد تقيزاده سپس در سال 1346 به دليل افشا شدن اسامي و اسرار فراماسونهاي ايراني توسط ساواك كه براي تضعيف نفوذ انگليس و تقويت نفوذ امريكا صورت گرفت، به بهانه كهولت سن، فعاليت سياسي را كنار نهاد 16 و خانه نشين شد. او در سالهاي پاياني عمر خود فلج و ويلچر نشين شد و در 8 بهمن 1348 در 92 سالگي درگذشت.
1. دانشنامه جهان اسلام، بنياد دائره المعارف اسلامي، ج 7، ص 884.
2. دانشنامه، همان،
3. رهبران مشروطه، ابراهم صفائي، انتشارات جاويدان، ج 2، ص 245.
4. رهبران مشروطه، همان، ص 249.
5. ادوارد براون كه از مروجان فرقه ضاله بابيگري و بهائيگري بود، صاحب تأليفات عديدهاي به زبان فارسي است. او در 15 دي 1304 در لندن درگذشت.
6. مشاهير سياسي قرن بيستم، احمد ساجدي، انتشارات محراب قلم، ص 131.
7. فصلنامه مطالعات تاريخي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياي، ج 6، ص 237.
8. فصلنامه، همان.
9. سيد حسن تقيزاده به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، مقدمه ص نه.
10. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 2،ص 157.
11. مشاهير، همان، ص 132.
12. مورگان شوستر در 17 ارديبهشت 1290 همراه با 4 مستشار ديگر آمريكائي براي آنچه كه «اصلاح امور مالي ايران» خونده شد به تهرانآمد.
13. سيد حسن تقيزاده، همان، مقدمه، ص يازده.
14. اولين شماره نشريه «كاوه» به مديريت تقيزاده در سوم بهمن 1294 در برلين منتشر شد. اين نشريه از 15 شهريور سال بعد به صورت روزانه ـ روزنامه ـ درآمد.
15. براي اطلاع از تجديد پيمان دارسي به مقاله «سرگذشت نفت از فوران اولين چاه تا پيروزي انقلاب » در سايت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي مراجعه شود.
بانک اطلاعات رجال
وزارت دارایی ایران( از ۱۳۰۹/۱۱ه.ش. تا ۱۳۱۲/۰۶ه.ش. )
در تغییرات کابینۀ مخبرالسلطنه هدایت در بهمن 1309 ه.ش وزیر دارایی شد و در این منصب با نهایت شایستگی خدمت کرد. وی در زمان تصدّی خود به تشخیص خود و مشاورانش ارقام بودجه را تعدیل نمود و نظارت شدید وزارت دارایی را بر مصرف بودجه مملکت مستقر ساخت و در وزارتخانه چند حسابدار برای نظارت در مخارج گماشت، و بی غرضی و دقّت و سختگیری او در امور مالی کشور حسن اثر بخشید .
در اواخر سال 1311 ه.ش اختلاف دولت ایران با شرکت نفت به میان آمد و پس از مذاکرات زیاد، مجلس لغو قرارداد دارسی را اعلام نمود. انتظار می رفت که برای بیست و هفت سال باقیمانده مدّت، قرارداد عادلانه ای بسته شود ولی پس از گفتگوهای زیاد، قرارداد جدیدی با امضای تقی زاده که وزیر دارایی بود، به مدت شصت سال با شرکت نفت انگلیس و ایران منعقد گردید و تقی زاده آن را در اواخر اردیبهشت ماه 1312 ه.ش به مجلس تقدیم کرد و در هفتم خرداد به تصویب رسانید. تقی زاده بعدها ادعا کرد تنها نظر رضاشاه را اجرا کرده و اختیاری نداشته است.
مجلس شورای ملی ایران( از ۱۲۸۵ه.ش. تا ۱۲۸۷ه.ش. )
تقی زاده در دورۀ اول نماینده تبریز بود، خدمت بزرگ تقی زاده در مجلس اول تلاش در تدوین و تصویب مواد مترقیانه " متمم قانون اساسی " بود.
مجلس شورای ملی ایران( از ۱۲۸۸ه.ش. تا ۱۲۸۹ه.ش. )
تقی زاده در دوره دوم مجلس از تهران، بار دیگر از تبریز به نمایندگی انتخاب شد. وی وکالت تهران را ردّ کرد و وکالت تبریز را قبول نمود. در مجلس دوم، اختلاف دو حزب اعتدالی و دمکرات روز به روز بالا گرفت و کار به جایی رسید که علمای نجف حکم تکفیر تقی زاده را که لیدر پارلمانی حزب دمکرات در مجلس بود، صادر کردند و به اطلاع نایب السلطنه و مردم رساندند، جدال در مورد اعتبار نمایندگی تقی زاده به همراه ترور بهبهانی که فرقه دموکرات متهم اصلی آن بود باعث شد که تقی زاده از مجلس مرخّصی بخواهد و در اواسط ماه رجب 1328 ه.ق به آذربایجان و سپس استانبول سفر کند.
مجلس شورای ملی ایران( از ۱۳۰۳ه.ش. تا ۱۳۰۷ه.ش. )
تقی زاده در دوره ی چهارم از تهران به وکالت مجلس انتخاب شد ولی نپذیرفت و به ایران نیامد. بار دیگر در دوره پنجم از تهران به نمایندگی انتخاب شد و در سال 1303 ه.ش به ایران آمد و در جلسات مجلس شرکت کرد .تقیزاده در دوران جدید در ایران، از چپگرایی آرمانخواهانهٔ سابق فاصله گرفت و به طرفداری از سردار سپه و اقدامات او در مسیر ایجاد امنیت عمومی و احیای وحدت ملی پرداخت. با این همه، زمانی که موضوع تغییر سلطنت در مجلس پنجم مطرح شد، در جلسهٔ تاریخی 9 آبان 1304 ه.ش به عنوان اولین مخالف سخن گفت و با سلطنت رضاخان به مخالفت برخاست.
تقیزاده در کنار مخالفان پرنفوذ رضا شاه، نامزد وکالت مجلس ششم شد و از حوزهٔ انتخابیهٔ تهران وارد مجلس شد.اما پیش از افتتاح مجلس، توسط هیات وزرا به عنوان مسئول غرفهٔ ایران در نمایشگاه فیلادلفیا (که به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال استقلال آمریکا تشکیل شده بود) تعیین شد و به آمریکا رفت. در نوروز 1306 ه.ش به تهران بازگشت و در جلسات مجلس ششم حضور یافت. اما پس از پایان دورهٔ مجلس ششم در مرداد 1307 ه.ش رضا شاه تصمیم گرفت مجلس را کاملاً مطیع خود کند. بنابراین از انتخاب افرادی مانند مدرس، مصدق و تقیزاده جلوگیری کرد.
والی
منطقه خراسان( از ۱۳۰۷/۱۰ه.ش. تا ۱۳۰۸/۰۳ه.ش. )
در زمستان سال 1307 ه.ش، به سمت والی ایالت خراسان به مشهد رفت ولی این مأموریت طول نکشید و در خرداد 1308 ه.ش به مرکز احضار شد.
سفارت ایران در انگلستان ( از ۱۳۲۰/۰۸ه.ش. تا ۱۳۲۶/۰۷ه.ش. )
پس از اشغال ایران از طرف نیروی متفقین در 1320 ه.ش، بار دوم به سفارت ایران در لندن منصوب شد و در مدّت اقامت لندن، فعالیت سیاسی زیادی داشت که مهمترین آنها کشمکش در شورای امنیّت با دولت شوروی بر سر تجاوز به حقوق ایران در آذربایجان بود.
سفارت ایران در انگلستان ( از ۱۳۰۸/۰۴ه.ش. تا ۱۳۰۹/۰۳ه.ش. )
سفارت ایران در فرانسه( از ۱۳۱۲ه.ش. تا ۱۳۱۳ه.ش. )
در 1312ه.ش تقیزاده با سمت وزیرمختاری به فرانسه رفت. در همان سال ظاهراً از وی خواسته شد که جلو مطالب تند درباره رضاشاه را در مطبوعات فرانسه بگیرد و پاسخی که تقیزاده درباره آزادی قلم و مطبوعات در فرانسه داد، مقبول شاه نیفتاد. در همان ایام مقالهای از تقیزاده در مجله تعلیم و تربیت انتشار یافت که در آن با مصوبات شورایی به نام اصلاح فرهنگ در وزارت جنگ مخالفت شده بود. این مقاله ظاهراً خشم و غضب شاه را برانگیخت و او را از کار برکنار کردند و به ایران فرا خواندند. تقیزاده خطر را احساس کرد و به ایران باز نگشت و از پاریس به برلین رفت.
مجله گنجینۀ فنون (چاپ تبریز)( تا ۱۳۲۰ه.ق. )
با همکاری محمدعلی تربیت، سید حسین خان عدالت و یوسف اعتصامی دوهفتهنامه گنجینه فنون را منتشر کرد، که پس از یک سال و نیم انتشار، و ظاهراً بر اثر سفر تقیزاده و تربیت به خارجه و شیوع وبا در ایران، تعطیل شد.
مجله کاوه (چاپ برلین)
نشریه کاوه در دو دوره منتشر شد. دوره ی اول، یعنی دوره جنگ جهانی اول در 35 شماره، از 18 ربیع الاول 1334 تا 18 ذی القعده 1337 ه.ق انتشار یافت و جنبه ی سیاسی داشت تا احساسات ملی گرایانه و ضد روسی و موافق با آلمان را در میان ایرانیان تقویت کند.
اما دوره ی دوم یا دوره پس از پایان جنگ، از جمادی الاولی 1338 ه.ق شروع و در 24 شماره تا شعبان 1340 ه.ش ادامه یافت و مندرجات آن بیشتر مقالات علمی و ادبی و تاریخی بود. سرمقاله های کاوه را خود تقی زاده، تحت عناوین " ملاحظات " یا " نکات و ملاحظات " می نوشت و همه ی آنها جنبه اجتماعی و فرهنگی داشت و نیز مقالاتی در دوره جدید با امضای مستعار " محصّل " و با عنوان " مشاهیر شعرای ایران " می نوشت که نتیجه ی تحقیق و تتبع بسیار او در این رشته بود.
کتابخانه مجلس شورای ملی ایران
تقی زاده عضو هیئت مؤسس بود.
مجلس سنای ایران( از ۱۳۲۸ه.ش. تا ۱۳۳۴ه.ش. )
تقی زاده در دوره اول مجلس سنا (1331-1328 ه.ش) که مصادف با سال های بحرانی نهضت ملی شدن صنعت نفت بود، ریاست مجلس سنا را به عهده داشت. در دوره دوم (1338-1332 ه.ش) نیز مدتی این منصب را داشت اما به دلیل کهولت استعفا داد.
مجلس سنای ایران( از ۱۳۲۸ه.ش. تا ۱۳۴۶ه.ش. )
در 1328 ه.ش در نخستین انتخابات مجلس سنا، به عنوان یکی از سناتورهای تهران انتخاب شد. بار دوم سناتور تبریز شد و در دوره سوم و چهارم سنا زیربار مسئولیت نرفت و غالباً فقط ریاست کمیسیون خارجه مجلس را عهدهدار میشد. در اواسط دوره چهارم سنا، بیمار شد و ناچار از صندلی چرخدار استفاده میکرد. در جلسات سنا مرتباً شرکت مینمود ولی از خطابههای شورانگیز که در جوانی ایراد میکرد، اثری نبود.
کمیته ملیون ایرانی در برلین
تقیزاده در برلین این تشکیلات را بنیاد نهاد که فعالیتهای ضد روسی و انگلیسی میلیون را سازماندهی میکرد. عدهای از شخصیتهای فرهنگی و سیاسی ایرانی مانند محمدعلی جمالزاده، محمد قزوینی و ابراهیم پورداود با این کمیته همکاری میکردند. همچنین حسینقلی نواب، سفیر ایران در برلین، که از دورهٔ مجلس اول در تهران با تقیزاده دوستی داشت با این جمع مساعدت میکرد.
فرقه دموکرات ایران
در مجلس دوم رهبری فراکسیون دموکرات بر عهدهٔ تقیزاده بود. اگر در مجلس اول، به سبب نطقهای ضد استبدادیاش مورد غضب محمدعلی شاه قرار گرفت، در مجلس دوم به سبب دفاع از مواضع حزب دموکرات مانند تفکیک دین از سیاست و لزوم عرفی شدن جامعه، مخالفت روحانیون را برانگیخت و علمای نجف مانند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی دربارهٔ «فساد مسلک سیاسی» دموکراتها و رهبر آن تقیزاده فتوایی را صادر کردند.
مشارکت در
تقیزاده پس از پیروزی آزادیخواهان و افتتاح دورهٔ اول مجلس شورای ملی، به نمایندگی از سوی طبقه اصناف تبریز انتخاب شد. از همان آغاز کار مجلس، انظار را به خود جلب کرد و ظرف مدت کوتاهی رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست گرفت که طرفدار تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود و انتقادهای تندی از نظام استبدادی به عمل میآورد. تواناییهایی که تقیزاده در این دوره از خود بروز داد موجب شد تا در کنار بزرگانی چون سعدالدوله و میرزا حسن خان مشیرالدوله عضو هیئتی شود که از طرف مجلس مأمور تدوین متمم قانون اساسی مشروطه گشت.
نطقهای تند و پر شور تقی زاده در مجلس، از سویی موجبات اشتهار او را فراهم آورد و نظر روزنامهها و نیز مأموران سفارتخانههای خارجی ذینفع در ایران را به سوی وی جلب کرد، و از سوی دیگر خشم محمدعلی شاه و استبدادخواهان را بر انگیخت. در جریان به توپ بستن مجلس و برقراری استبداد صغیر، محمدعلی شاه شخصاً دستور داد که تقیزاده را دستگیر کنند. اما تقیزاده، علی اکبر دهخدا و چند تن دیگر از بیم جان به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شدند.
شهر کمبریج انگلستان( ۱۲۸۷ه.ش. )
پس از ماجرای توپخانه و پناهنده شدن تقی زاده به سفارت انگلستان، با وساطت سفارت، حکم تبعید تقیزاده و دهخدا و چند تن به خارج از کشور به مدت یک سال صادر شد. تقیزاده و همراهانش راتحتالحفظ تا بندر انزلی بردند و از آنجا روانهٔ باکو کردند. او نخست به فرانسه و سپس به انگلستان رفت.تقی زاده در لندن با مجامع سیاسی آشنا شد و در جراید انگلیسی مصاحبه هایی از او راجع به مشروطیت ایران منتشر گردید.
شهر استانبول( از ۱۲۸۹ه.ش. تا ۱۲۹۱ه.ش. )
در پی ترور و قتل سید عبدالله بهبهانی در 23 تیر 1289 و انتساب آن به دموکراتها، تقیزاده ناچار 3 ماه از مجلس مرخصی گرفت و به تبریز رفت، به آن نیت که پس از آرام شدن اوضاع به تهران باز گردد. اما وقتی که به قصاص قتل سید عبدالله بهبهانی، علیمحمد تربیت به قتل رسید، تقی زاده از بیم جان پس از 4 ماه اقامت اجباری در تبریز، به استانبول رفت و دو سال در این کشور ماند.
شهر نیویورک( از ۱۲۹۳ه.ش. تا ۱۲۹۴ه.ش. )
به دعوت علیقلی خان کاشانی نبیل الدوله که شارژدافر ایران در امریکا بود ، عازم آن کشور شد. وی 19 ماه در امریکا ماند و در کتابخانهای در نیویورک به فهرستنگاری کتابهای عربی، فارسی و ترکی اشتغال داشت.
شهر برلین( از ۱۲۹۴ه.ش. تا ۱۳۰۳ه.ش. )
در دیماه 1294 ه.ش پس از سفر به آمریکا با گذرنامه جعلی از راه هلند به برلین رسید و با همکاری ایرانیان مقیم برلین، کمیته ملیون ایرانی را تشکیل و مجله کاوه را منتشر کرد. در آلمان با دختری آلمانی ازدواج کرد. تقیزاده تا 1303 ه.ش جمعاً حدود نه سال در آلمان ماند.
شهر لندن( از ۱۳۱۵ه.ش. تا ۱۳۲۰ه.ش. )
برحسب دعوت مدرسه مطالعات شرقی لندن در دیماه 1315 ه.ش، برای تدریس زبان و ادبیّات فارسی به انگلستان رفت و شش سال در آن مدرسه مشغول کار بود. پس از شهریور 1320 ه.ش به عنوان سفیر ایران به اقامتش ادامه داد.
نویسنده
کتاب "گاهشماری و تاریخ تقویم و نجوم در ایران"
کتاب "تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن"
تاریخ تولد ۱۲۵۷ه.ش.
تاریخ درگذشت ۱۳۴۸ه.ش.
محل تولد شهر تبریز
ملیت کشور ایران
•تقیزاده در خانوادهای روحانی در تبریز به دنیا آمد. پدرش سید تقی، امامجماعت مسجد بازارچه در تبریز و مکتبدار، مردی عالم و زاهد و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در حوزه نجف بود. سید حسن از چهارسالگی و به هدایت پدر، خواندن قرآن کریم را آغاز و در پنج سالگی آن را ختم کرد. از هشت سالگی تحصیل مقدمات عربی و از چهارده سالگی تحصیل علوم عقلی، ریاضیات و نجوم و هیات را شروع کرد. علوم جدید و زبان فرانسوی را دور از چشم پدر همراه با رفیقش محمدعلیخان تربیت نزد میرزا نصرالله خان سیفالاطباء به مدت پنج سال آموخت.
•سیدحسن تقیزاده از 1322 ه.ق تا شعبان 1323 ه.ق به سفر و سیاحت، مطالعه و دیدار و گفتگو در قفقاز، عثمانی، لبنان، سوریه و مصر پرداخت و با برخی نویسندگان، روزنامهنگاران و فعالان سیاسی از جمله جرجی زیدان، زینالعابدین مراغهای، جلیل محمدقلیزاده و همکاران اصلی نشریههای فارسیزبانی که در این شهرها منتشر میشد مراوده داشت.
•در دوره اول مجلس شورای ملی نماینده تبریز شد و یکی از رهبران مشروطه خواهان بود. پس از به توپ بستن مجلس، تبعید شد و به انگلستان رفت. در آنجا با مساعدت ادوارد براون و راهنمایی او، مدتی در کتابخانه دانشگاه کمبریج به کار فهرستبرداری از کتابهای فارسی و عربی مشغول بود.
•مرحله اول زندگی سیاسی تقیزاده با حوادث مشروطیت و ترک ایران به پایان میرسد و بعدها با انتشار روزنامه «کاوه» در برلین مرحله دوم زندگی فکری و سیاسی او آغاز شد. با دختری آلمانی ازدواج کرد و نام او را «عطیه» گذاشت. با قدرت گرفتن رضاخان به ایران بازگشت و نماینده مجلس شد.
•پس از تغییر سلطنت، مدّت کوتاهی در کابینه مستوفی الممالک وزیر خارجه شد ولی به زودی استعفا داد و به اروپا رفت. در انتخابات دوره ششم، از تهران انتخاب شد، در زمستان سال 1307 ، به سمت والی ایالت خراسان به مشهد رفت. در 29 تیرماه برای مرتبه ی اول به سفارت ایران در لندن رفت ولی عمر این مأموریت نیز کوتاه بود و در بهار سال 1309 ه.ش به ایران احضار شد و قریب چهارماه وزارت طرق را داشت و در بهمن آن سال به وزارت دارایی منصوب گردید، در سال 1312 ه.ش به عنوان سفیر به پاریس رفت.
•خدمت او در فرانسه خاتمه یافت و به برلین رفت و قریب پانزده ماه در آنجا به مطالعه و تألیف گذراند و کتابی در تاریخ عرب و عربستان تصنیف کرد. در پاییز سال 1314 ه.ش، به سمت نماینده ی ایران در مجمع بین المللی خاورشناسان در رم شرکت کرد، سپس به لندن رفت و چند سالی در آنجا زندگی کرد.
•پس از بازگشت به ایران بار دیگر نماینده مجلس شورای ملی شد و در اولین و دومین دوره مجلس سنا رییس آن بود.
•کارهای علمی - فرهنگی تقیزاده طیف گسترده ای از تحقیق، تألیف، روزنامه نگاری، تدریس، کتابشناسی، ایراد خطابه و سخنرانی، پشتیبانی از فعالیتهای علمیـفرهنگی را دربرمی گیرد. بخش عمدهای از نوشتهها و یادداشتهای تقیزاده به کوشش ایرج افشار به چاپ رسیده و مجتبی مینوی که از دوستداران تقیزاده بود، طی مقاله مفصلی کتابهای عمده، سلسله خطابهها و مقالات مهم وی را معرفی و بررسی کردهاست.از آثار تحقیقی تقیزاده، پژوهش دربارۀ گاهشماری و تاریخ تقویم و نجوم در ایران، تاریخ برخی مذاهب کهن در ایران و از جمله آیین مانی، تاریخ عرب جاهلی مقارن با ظهور اسلام و تتبعات درباره فردوسی و ناصرخسرو اهمیت بیشتری دارد./ ف.م
نویسنده : مرتضي حسني نسب
كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، تقي زاده، اتابك، مجلس شوراي ملي
امینالسلطان معروف به اتابک[1] از همان ابتدای ورود تقیزاده به تهران با وی مخالفت ورزید. دلیل این امر سخنرانی تقیزاده بود که در آن اتابک را به خیانت متهم کرده و به بازگشت او به ایران اعتراض نموده بود.[2] مخالفت و خصومت این دو نفر هر روز افزایش مییافت. حتی تقیزاده از روزنامه حبلالمتین که به مخالفت امینالسلطان مقاله نوشته بود، دفاع کرد. همچنین تقیزاده، امینالسلطان اتابک را «خائنالسلطان» و وطن فروش خوانده بود.[3]
وی در مقالهای نوشت: «... اولاد یک وطنی چگونه میتوانند، ببینند کسی که حقوق وطنشان را به خارجیان فروخته، با استقراضات هنگفت بار دوش دولت را سنگین نموده و اجل انقراض آن را پنجاه سال پیش انداخته، دامن عصمت مادر وطن را از محصول بطن او محروم گذاشته و به گرگان همسایه بخشیده، مملکت را بواسطه سندات مخفی و امتیازات خانهبرانداز که هنوز هم مکتوم و مستور حجاب بیناموسی و الواث اداره وزارت خارجه است "من غیر رسم" به تحت حمایت دولت خارجی داده، کسی که منشاء جمیع بدبختیهای این خاک فلکزده است دوباره قدم به سینه آن مادر مهربان بگذارد.
بلی من مدعی آن هستم که خیانتهای میرزا علیاصغر به این وطن بدبخت نازنین محبوب عزیز بیچاره خراب ما زیاده از یک "آنسیکلوپیدی" صدجلدی است...
... محمود ندیم پاشای عثمانی آنقدر خیانت به عثمانی نکرد که علیاصغر به ایران کرد. فیروزه را به روسها بخشید، چهل و پنج کرور استقراض با آن شرائط انقراض دولت را که نمود؟ قطعات مملکت را به پنجاه ذرع عرض و پنجاه فرسخ طول پارهپاره که زیر آب ثروت ملک بودند، به اجانب که فروخت؟...[4]».
به جهت همین مخالفتهای خصمانه، وقتی اتابک در جلو محلس ترور شد، تقیزاده متهم ردیف اول شناخته شد. قاتل اتابک، عباس تبریزی بود که از اعضای انجمن آذربایجانیها بود.
باقر عاقلی در کتاب نخستوزیران ایران گفته است: «آنچه مسلم است، قابل عباسآقا تبریزی عضو انجمن آذربایجانیها بوده است و این امر مسلم است که سیدحسن تقیزاده در این انجمن نقش و تاثیر بسیار عمدهای داشته است[5]».
به هر حال هم تقیزاده و همفکرانش در حزب دمکرات و همچنین شاه از ترور اتابک سود فراوانی بردند.[6]
تقیزاده در سالهای پایانی عمر خود، این اتهام را از خود دفع نموده و حتی گفته از قتل اتابک بسیار متاثر شده بود.
در این مطلب دو نکته حائز اهمیت است: اول اینکه اظهار تاثر شخصی مانند تقیزاده از قتل اتابک بسیار بعید است؛ دوم آنکه صرف اين شايعه که تقي زاده پيشاپيش از ترور اتابک خبر داشته یا دستور قتل وی را داده، ميرساند که در آن زمان وی از سران تندروان طراز اوّل به شمار ميرفته است.
تنظیم قانون اساسی و به امضاء شاه رساندن آن
از اصلیترین کارهای مجلس اول تنظیم قانون اساسی و پس از آن گرفتن امضای شاه برای اجرایی شدن آن بود.
در ماجرای تنظیم قانون اساسی دو نوع دیدگاه وجود داشت: اول دیدگاهی که میگفت «مجلس ما خیلی ناقص است و بدتر آنکه در راه ترقی و تکمیل هم نیست، باید با بررسی پارلمانهای غربی مجلس را بسازیم» که یکی از حامیان این دیدگاه در مجلس اول تقیزاده بود؛ و دوم دیدگاهی که میگفت، هر چه در مجلس تصویب میشود، باید به امضای شرع برسد؛ نماینده این دیدگاه شیخ فضلالله نوری بود که نسبت به روشنفکران بدگمان بود و نظر وی این بود که مشروطه غیر مشروعه، موجب دین ستیزی و حذف احکام اسلام از اداره جامعه میشود.
تقیزاده در کتاب خاطرات خود علماء را طرفدار شاه میخواند و میگوید:
«شاه میگفت من مشروعه را قبول دارم و نه مشروطه را؛ آخوندها گفتند بلی این درست است.[7]»
در حالی که مخالفت علماء و در راس آنها شیخ فضلالله نوری با مشروطه بر سر کلمه نبود؛ به خاطر اصلی بود که میخواستند در قانون قرار دهند و آن اصل عدم مخالفت قانون با احکام شرعیه و لزوم نظارت علماء بر قانون است که به همت شیخ فضلالله نوری و علمای مجلس این اصل به قانون اساسی اضافه شد و با وجود مخالفتهای فراوان تقیزاده و برخی از نمایندگان تبریز و تحریکشدن مردم تبریز توسط این نمایندگان، این اصل به عنوان اصل دوم قانون اساسی تصویب شد.[8]
حمله شاه به مجلس برای از بین بردن مجلس
پس از درگیریهای فراوانی که بین شاه و مجلس روی داد، شاه و دربار، گروهی از اوباش را جمع نمود و به آنها دستور داد تا به مجلس حمله نمایند.[9] پس از حمله این افراد به مجلس برای بههمزدن مجلس، پس از جمع شدن مردم برای حمایت از مجلس، وی در جمع مردم سخنرانی نمود.[10]
وقتی شاه از این ماجرا چیزی عایدش نشد و نتوانست که مجلس را ببندد، دست به دامان روسیه شد و از آنها خواست تا به وی کمک کنند؛ روسها نیز کلنل لیاخوف را همراه وی ساختند تا مجلس را منحل نماید؛ کلنل لیاخوف پس از حضور در تهران مستقیما به طرف مجلس رفت و مجلس را به توپ بست.
پس از به توپ بسته شدن مجلس توسط کلنل لیاخوف روسی، بعضی از نمایندگان به باغ اتابک فرار کردند و در آنجا کشته شدند؛ مانند ملکالمتکلمین و سید جمال واعظ؛ برخی دیگر از نمایندگان مجلس مانند بسیاری از مشروطهطلبان فرار نموده و برخی نیز به سفارت انگلیس پناهنده شدند که از جمله این افراد تقیزاده بود.[11]
پناهنده شدن به سفارت انگلیس
یکی از نتایجی که از به توپ بستن مجلس به دست آمد، پناهنده شدن بسیاری از نمایندگان مجلس؛ از جمله حسن تقیزاده به سفارت انگلیس بود.[12]
انگلیس در طی سالهای قبل به دفعات در منظر مردم نشان داده بود که میخواست از مشروطه و مشروطهخواهان دفاع نموده و خود را از طرفداران مشروطه در ایران نشان دهد.
در اطلاعیهای که تقیزاده و معاضدالسلطنه در لندن انتشار دادند چگونگی پناهندهشدن تقیزاده به سفارت انگلیس اینچنین آمده است: «... و تقیزاده نیز آن روز حادثه در خانه خود بود و بسبب ناخوشی عازم بر این بود که آن روز را استراحت کند؛ ولی دو ساعت از روز رفته شلیک تفنگ او را باخبر از این واقعه غیر مترقبه کرده عازم رفتن به مجلس گردید. ولی قزاقها که دور مجلس و مسجد را احاطه کرده بودند، او را نمیشناختند مانع از رفتن به مجلس شده و برگردانیدند. همه آن روز را در خانه خود بهسر برده شب از تاریکی استفاده نموده به سفارت انگلیس رفت که پس از یک ماه توقف در آنجا او با نه نفر دیگر به موجب قراری که میان شارژدافر انگلیس و شاه گذاشته شد، به مدت یک سال و نیم از ایران نفی شدند...[13]».
به نظر میرسد که تقیزاده و همفکرانش از قبل، پناهنده شدن به سفارت انگلیس را در سر داشتند[14] و اگر این مطلب را نپذیریم، حداقل باید گفت که انگلیسیها مترصد چنین فرصتی بودند و از قبل بر روی اشخاصی مانند تقیزاده کار کرده بودند و به خوبی وی را میشناختند؛ در ماجرای ادوارد براون مفصلا در این رابطه توضیح داده میشود.
ورود به فرانسه و آشنایی با ادوارد براون
تقیزاده پس از پناهندهشدن به سفارت انگلیس تحت حمایت انگلیسیها به باکو رفت و از آنجا به پاریس رفته و به مدت یک ماه در پاریس اقامت نمود.
ادوارد براون پورفسور انگلیسی که به زبان فارسی اشراف داشته، وی را به انگلیس دعوت مینماید. وی در دعوتنامه خود، بسیار متواضعانه از وی درخواست مسافرت به انگلیس را میکند.
ادوارد براون نامه خود را با این شعر آغاز نموده است:
شنیدم صفات تو عاشق شدم به دیده ندیده رخ فرخت
به یاد تو برخاست صبر از دلم چهها خیزد آیا چو بینم رخت
همچنین براون در این نامه خود را «مخلص» خوانده و از وی به عنوان «سرکرده مجاهدان وطنپرست گوشزده این دعاگوی اخلاص کیش» یاد نموده است.[15]
باید گفت که براون با این کار میخواسته تقیزاده را کاملا مجذوب خود کند که در این مورد بسیار موفق بوده است.
ارتباط ادوارد براون با تقیزاده و به طور کلی ارتباط تجددطلبان با انگلیسیها حاوی چندین مطلب بسیار مهم است که در ذیل به آنها اشاره میگردد:
- به دست آوردن اطلاعات از میزان نفوذ کتابهای مختلف بر ایرانیان؛ به طور مثال در نامهای ادوارد براون از تقیزاده میخواهد که درباره نفوذ روزنامه ملانصرالدین و کتابهای سیاحت نامه ابراهیم بیک و تاریخ بیداری ایرانیان برای وی بنویسد.[16]
- کسب اطلاع از شیعه و شخصیتهای مهم شیعه و دولتهای شیعی از جمله صفویه؛ مثلا در نامهای ادوارد براون از تقیزاده میخواهد تا اطلاعاتی درباره شیخ صفیالدین و شاه اسماعبل صفوی و دلایل تشیع آنها بدهد؛ همچنین ابهاماتی درباره آنها مطرح مینماید که وی را وادار کند تا مطالبی را درباره این افراد نگاشته و انتشار تشیع در ایران را به آنها و با زور شمشیر نشان دهد.
همچنین اطلاعاتی راجع به تعزیه برای وی بنویسد و بگوید تحریک کننده و «مخترع !» تعزیه در ایران چه کسی بود.[17]
- ارتباط دادن تقیزاده با برخی از عناصر انگلیسی؛ به طور مثال در نامهای ادوارد براون به تقیزاده به وضوح مشخص است که وی در صدد چنین کاری است.[18]
- کمک به چاپ کتابهای ایرانیان تجددخواه و آزادیطلب و همچنین کتبی که در آنها نکات انجرافی و القاء تحریفات در آنها به طور آشکاری به چشم میخورد؛ به طور مثال کتابهای نسبنامه سلسله صفویه، ترقی روح ایران نوشته کاظم زاده، وجه دین نوشته عبدالشکور و مانند آن.
- سفارش ایرانیان متجدد و ترقیخواه به مقامات انگلیس و سایر کشورها
تشکیل کمیته ایران در لندن برای حمایت از مشروطه ایران و تشکیل کمیته بالکان برای حمایت از مشروطه ایران و تشکیل حکومتی غربی در عثمانی.[19]
ارتباط و کمک به انجمن سعادت؛ انجمن سعادت توسط مشروطهطلبان استانبول و مهاجرین تهرانی آنجا به وجود آمده بود.[20]
- حمایت از روشنفکران غربگرا در جنبش مشروطیت در برابر علماء و روحانیت؛ که نمونه بارز این امر، ترور شخصیتی شهید شیخ فضل الله نوری است که پس از ترور شخصیتی وی را بر چوبه دار میکنند و به شهادت میرسانند.[21]
ادوارد براون برای تقیزاده مقرری ماهیانه ده لیره در نظر میگیرد و وانمود میکند که این را کتابخانهای که در آن کار میکند برای وی معین داشته است.[22]
تقیزاده پس از یک سال و نیم حضور در اروپا و به توصیه ادوارد براون به ایران و تبریز بازگشت.
حضور در هیات مدیره مشروطه
پس از پیروزی مشروطهخواهان و پناه بردن محمدعلی شاه به سفارت روس و به قدرترسیدن احمد شاه کودک، جمعی از سران مشروطه مجلس عالی تشکیل دادند تا وضعیت کشور را مشخص سازند.
در ماجرای حمله مشروطهخواهان به تهران، تقیزاده؛ از جمله کسانی بود که از ترس حمله قوای روسی به آذربایجان و سپس تهران، اصرارهای فراوانی کرد که نیروها به تهران حمله نکنند.[23]
پس از چندی این مجلس منحل شد و اداره امور انقلاب مشروطه به هیات مدیره مشروطه اعطا شد که نام سیدحسن تقیزاده، حسینخان نواب، محمدولی خان تنکابنی، سرداراسعد بختیاری، وثوقالدوله و حکیمالملک در میان هیات مدیره به چشم میخورد.
وظایف این هیئت اداره حکومت و کشور تا برگزاری انتخابات بود. از جمله کارهایی که این هیئت مدیره تقریبا تمام انگلیسی انجام داد، دستور محاکمه و قتل شیخ فضلالله نوری بود.
جرمیکه هیچگاه تقیزاده زیر بار آن نرفت. تقیزاده گرچه گفته هیئت مدیره شیخ فضلالله را محاکمه نمودند؛ ولی خود را از اعضای ابتدایی آن که دستور محاکمه شیخ فضلالله را دادند، ندانسته و آن را به دیگران نسبت میدهد.[24]
مجلس دوم
تقیزاده در دوره دوم بار دیگر به عنوان نماینده مردم تبریز برگزیده شد. تقیزاده ریاست حزب انقلابی دموکرات را برعهده گرفت و کسانی چون حیدر عمو اوغلی تروریست قفقازی نیز در راس حزب دموکرات قرار گرفتند. در مقابل حزب دموکرات، اعتدالیون بودند، که روحانیونی مانند آیتالله بهبهانی و نیز سپهدار تنکابنی و ستارخان و باقرخان عضو این حزب بودند. اعتدالیون دموکراتها و تقیزاده را به همکاری با استعمارگران متهم میکردند.
در دوره حضور تقیزاده در مجلس دوم بار دیگر قتلی اتفاق افتاد که تقیزاده از متهمان اصلی آن به حساب میآمد. آیتالله بهبهانی رئیس حزب اعتدالیون باز هم به دست برخی از آذربایجانیها مقتول شد؛ ولی این بار پیامدهای سنگینی برای تقیزاده به همراه داشت.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. برای اطلاع از اتابک ر. ک. به: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ايرج افشار، تهران، اميرکبير، 1350، خان ملک ساساني، سياستگران دوره قاجار، تهران، هدايت، تاريخ پيشگفتار، 1338 و مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران در قرن 12و 13 و 14 هجري، جلد دوّم، تهران، زوار، ص425-387 و ... .
[2]. عاقلی، باقر، نخستوزیران ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1374، ص41.
[3]. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، انتشارات امیرکبیر، تهران 1357، ج 2، ص286.
[4]. افشار، ایرج؛ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ اول، 1359، ص69-71 .
[5]. عاقلی، باقر؛ نخستوزیران ایران، پیشین، ص50.
[6]. محمد علی همایون کاتوزیان در مقاله سیدحسن تقیزاده، سه زندگی در یک عمر درباره قتل اتابک و ارتباط آن با تقیزاده و شاه نوشته است:
«اتابک میکوشيد با کمک مشروطه خواهان معتدل، بويژه سيّد عبدالله بهبهاني، نوعي همزيستي و سازگاري بين مشروطه خواهان و دولتيها بوجود آورد. امّا اين را نه دموکراتها و تندروان مي خواستند نه دولتيها و شاه، چون هر يک از اين دو گروه مي خواست ديگري را به کلّي براندازد نه اينکه به نوعي سازش و مصالحه و توافق برسد و به همين دليل هم هردو خواستار از ميان بردن اتابک بودند. چنانکه در شبي که او در صحن مجلس ترور شد هم آدمکشانِ شاه (به سرکردگي موقّر السلطنه) در آنجا بودند هم عباس آقا، صّراف جوان تبريزي که به او تيراندازي کرد. به همين دلايل از آن زمان به بعد در باره هويّت واقعي کشنده يا کشندگان امين السلطان بحث و اختلاف بوده است. برآورد تمام شواهد و همه آرايي که در اين باره ابراز شده مي رساند که تير عباس آقا اتابک را به قتل رساند. امّا شکّي نيست که شاه نيز در فکر بود که او را به تير غيب گرفتار کند.
مخبرالسلطنه (خاطرات و خطرات و گزارش ايران: قاجاريه و مشروطيت) اعتقاد دارد که اتابک را مزدوران شاه کشته اند، يعني موقرالسلطنه و مفاخرالملک و مدبرالسلطان که در شب حادثه هنگامي که مجلس تعطيل شد در آن اطراف بوده اند؛ دولت آبادي (حيات يحيي، جلد دوّم) مي گويد که شاه اتابک را نمي خواست و شايد نقشه اي براي قتل او داشته، ولي قاتل بي گمان عباس آقا بوده است؛ ناظم الاسلام (تاريخ بيداري ايرانيان، جلد دوّم) نيز مي نويسد ارشدالدوله از طرف شاه مشغول طرح ريزي قتل اتابک بود که عباس آقا مشکلِ او را حلّ کرد. از تاريخ نگاران جديدتر، کسروي (تاريخ مشروطه ايران) قتل اتابک را کار خود جوان انقلابي مي داند، اگرچه از دشمني شاه هم با او اطلاع دارد؛ جواد شيخ الاسلامي («ماجراي قتل اتابک» در قتل اتابک و شانزده مقاله تحقيقي ديگر) معتقد است که قتل او کار عباس آقا بوده ولي مثل ناظم الاسلام تأکيد دارد که شاه هم در فکر سر به نيست کردن اتابک بوده است.»
[7]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص65.
[8]. موسسه قدر ولایت، پیشین، ج1، ص555.
[9]. «خطابه آقای سیدحسن تقیزاده مشتمل بر شمه ای از تاریخ اوائل انقلاب و مشروطیت ایران» انتشارات باشگاه مهرگان، 1338، تهران، ص55.
[10]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص68.
[11]. نقش روشنفکران در تاریخ معاصر، ج1، ص524.
[12]. عاقلی، باقر؛ نخستوزیران ایران، پیشین، ص 83.
[13]. افشار، ایرج؛ اوراق تازه یاب، پیشین، ص 114.
[14]. حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، انتشارات عطار و فردوس تهران، 1371، ج2، ص342.
[15]. نامههای ادوارد براون به سیدحسن تقیزاده، به کوشش عباس زریاب و ایرج افشار، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ دوم، 1371، تهران، ص3.
[16]. همان، ص89.
[17]. همان، ص 118.
[18]. همان، ص 137 و 138.
[19]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص 100و 101.
[20]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص 124.
[21]. موسسه قدر ولایت، پیشین، ص 570-572.
[22]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص 98.
[23]. افشار، ایرج؛ اوراق تازهیاب، پیشین، ص 33.
[24]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص 149 و 150.
3.5/5 - (2)
بیوگرافی و زندگینامه
سيدحسن تقی زاده در روز 29 رمضان سال 1295(5 مهرماه1257)1 در خانه ای محقر در شهر تبريز چشم به جهان گشود. اجدادش در قريه ای به اسم ونند، از توابع قصبه اردوباد که در نزديکی رود ارس واقع و اکنون جزو مستملکات قفقازی دولت شوروی است، به دنيا آمده بودند.پدرش، سيدتقي، در جوانی به تبريز آمده، و پس از تحصيل در مدرسه حاج صفر علی و تلمذ در محضر علمای تبريز به نجف رفته، و در آنجا هفده سال نزد شيخ مرتضی انصاری تحصيل کرده، در حدود سال 1289 ق به تبريز بازگشته بود؛ و در شهر خود بيست و چهار سال يا بيشتر حوزه درس و مقام مقتدايی روحانی داشته است.
تقی زاده در چهار سالگی شروع به تحصيل کرد؛ و تا چهارده سالگی کتابهای فارسی معمول آن زمان را خواند و مقدمات عربی و بعد منطق و فقه و اصول را نزد علمای تبريز آموخت.
در بين سنين 14 و 18 سالگي، بتدريج تحولی در رشته تحصيلات و افکار او پديد آمد. نخست شوق زياد به علوم رياضی قديم پيدا کرد، و بعد به علم کلام و حکمت و طب قديم روی آورد، و دور از چشم پدر در راه علوم خفيه و تصوف و عرفان قدم نهاد؛ و در بعضی مسلکهای دينی خلاف مشهور و متبع، مانند طريقه شيخيه و غيره، مطالعه و تحقيق کرد.
در نهم يا دهم شوال 1314، هنگامی که نوزده سال داشت، پدرش درگذشت و او که از قيل و قال مدرسه دلش گرفته بود، آزادانه به تحصيل علوم جديد پرداخت، و طب و تشريح و غيره را ابتدا نزد ميرزا نصرالله سيف الاطبا و بعد نزد دکتر محمد کرمانشاهي، معروف به کفری که با حسنعلی خان امير نظام گروسی به تبريز آمده بود، آموخت و هم در زبان فرانسه به قدر کافی پيشرفت کرد. در اين اوقات، در مدرسه دارالفنون مظفری تحصيل می کرد و در آنجا درس فيزيک می داد.
در سال 1316ق، به همدستی چند نفر، مدرسه ای به نام تربيت تأسيس کرد که بواسطه غوغای مردم عوام و متعصب آن روزگار دوام نکرد و نيز يک مغازه کتابفروشی به همان نام بنا نهاد که چندی پايدار ماند و محل تجمع روشنفکران و آزاديخواهان تبريز در آن زمان بود و خدمات مهمی به فرهنگ تبريز انجام داد.
در حدود سالهای 18/1317ق و بعد از آن، در مدرسه امريکايی تبريز به فرا گرفتن زبان انگليسی پرداخت و نزد يکی از معلمان امريکايی قدری از درجات عاليه علوم طبيعی را از روی کتابهای انگليسی فرا گرفت.
در سال 1320ق، به همراهی ميرزامحمد علی خان(بعدها تربيت) و ميرزا سيد حسين خان(بعدها عدالت) و ميرزا يوسف خان آشتيانی اعتصام دفتر (بعدها اعتصام الملک)مجله ای علمی و ادبي، به اسم گنجينه فنون، تأسيس کرد که ماهی دو شماره منتشر می شد و يک سال دوام کرد .
تقی زاده،پس از تعطيل مجله گنجينه فنون به سال 1322ق، سفری به قفقاز و استانبول و مصر و بيروت و دمشق کرد؛ و در اين سفر با جرجی زيدان، ناشر مجله الهلال و صاحب تأليفات عديده که قبلا هم دورادور با او آشنايی داشت و نيز با شيخ محمد عبده، مفتی معروف ديار مصر، ملاقات کرد و در ماه شعبان سال 1323ق، با معلومات و اطلاعات بيشتری به تبريز بازگشت.
در اين اوقات بعضی مجامع سری در تبريز به وجود آمده بود که اعلانات ژلاتيني، به نام شبنامه، پخش می کردند و مردم را به شورش و انقلاب دعوت می نمودند. اقدامات اين افراد آزاديخواه، که تقی زاده هم با آنها بود منجر به آن شد که روز 29 رجب 1324ق، مردم تبريز بازارها را بسته به کنسولخانه انگليس پناه بردند و در نتيجه شورش تبريز، شاه به درخواستهای آزاديخواهان گردن نهاد. انتخابات دوره اول از اواسط شعبان 1324 شروع و در 15 رمضان پايان يافت و تقی زاده با 51 رأی به نمايندگی مردم تبريز انتخاب گرديد.
اما تقی زاده قبل از انقلاب تبريز، در 14 ماه رجب، از راه قفقاز عازم تهران شده بود. وی ابتدا برای ديدن بعضی خويشاوندان خود به ده ونند، از توابع اردوباد، رفت و به واسطه نزاع ارمنيان و مسلمانان قفقاز و خطرناک بودن راهها، شانزده روز در آن ده ماند؛و چون از توقف در آن ده به ستوه آمد، عازم جلفا شد، و در آنجا خبر انقلاب تبريز را شنيد، ولی نخواست به تبريز برگردد. پس به تفليس و باکو رفت، و از آنجا برای ديدن ميرزا عبدالرحيم طالبوف، به تمورخان شوره سفر کرد، و چهار روز در خانه طالبوف مهمان ماند، و باز به باکو برگشت، و از آنجا قصد تهران نمود، و در سوم رمضان به رشت و در چهاردهم رمضان به تهران رسيد؛ و چندی بعد، در ماه شوال، به وسيله تلگراف از انتخاب خود به نمايندگی صنف بازرگانان تبريز مطلع شد.
می گويد :
در آن زمان، تازه قدم به سی سالگی گذاشته بودم و به حساب قمری يکی دو ماه بود که سی ساله شده بودم... من قبل از انتخاب شدن، يعنی قبل از اينکه رسما خبر شوم که به وکالت مجلس انتخاب شده ام، مرتب در جلسات علنی حاضر می شدم و در رديف تماشاچيان می نشستم؛ بالاخره، وقتی تلگراف انتخاب شدن خود را دريافت داشتم، باز هم قصد داشتم در رديف وکلا ننشسته و منتظر باشم تا اعتبار نامه خود را دريافت دارم. ولی رئيس مجلس (صنيع الدوله) اصرار کرد که منتظر آن کار نبوده قورا وارد مجلس شوم...
اولين جلسه ای که به مجلس رفتم تا در رديف وکلا بنشينم، آقا سيد محمود، ناظم مجلس، که هر روز قيافه مرا در رديف تماشاچيان می ديد، با خنده سراغم آمد و مرا از نشستن در رديف وکلا منع کرد. البته من آن روزها قيافه خيلی جوان، حتی به جوانی پانزده، شانزده ساله ها داشتم اما مرحوم صنيع الدوله با اعتراض به آقا سيد محمود خطاب کرد و گفت مانع نشويد، و بالاخره من در رديف وکلا نشستم...
در همان روز که وارد شدم، مرحوم حاج سيد محمد صراف، نماينده مجلس، به مرحوم حاج سيد مرتضی مرتضوی بشوخی گفت: در تبريز شما آدم حسابی قحط بود که اين پسر را به عنوان نماينده به مجلس فرستادند؟ اما مرحوم حاج سيد مرتضی گفت: صبر کنيد تا همين آقا پسر به حرف بيايد، آن وقت خواهيد فهميد که تبريزيها چه کسی را به نام نماينده خود به مجلس اول روانه کرده اند.2
خدمت بزرگ تقی زاده در مجلس اول تلاش در تدوين و تصويب مواد مترقيانه "متمم قانون اساسي" بود.
تقی زاده، پس از بمباران مجلس، با جمعی به سفارت انگليس پناهنده شد، و از آنجا از راه ولادی قفقاز، به پاريس رفت، و يک ماه يا بيشتر در پاريس بود که نامه ای از پروفسور ادوارد براون، معلم زبان فارسی در کمبريج، به او رسيد که نوشته بود: شنيدم به پاريس آمده ايد، خيلی مشتاق ديدار شما هستم؛اگر ممکن می شد بياييد انگلستان خيلی خوشوقت می شدم، و می توانستيم با هم کار کنيم، و غرض اين بود که در راه مشروطيت ايران کار کنيم. به اين جهت مايل شد که سری به انگلستان بزند و اگر شغلی پيدا شود موقتا در آنجا بماند، پس با همراهی حاجی ميرزاآقا فرشي، از نمايندگان مجلس شورای ملی که کمی پيش از بمباران مجلس به اروپا رفته بود، عازم لندن شد. بعد، به دعوت او، ميرزامحمد علی خان تربيت هم به لندن آمد؛ و هر دو در کمبريج در يک پانسيون ارزان بها منزل کردند و به کاری که براون برای آنان پيدا کرده بود؛ يعنی فهرست کردن کتابهای فارسی و عربی کتابخانه کمبريج مشغول شدند.3 تقی زاده در لندن با مجامع سياسی آشنا شد؛ و در جرايد انگليسی مصاحبه هايی از او راجع به مشروطيت ايران منتشر گرديد و از فجايع دربار قاجار و حمايت سفارت روس از اقدامات ارتجاعی شاه آنچه را که خواست اظهار کرد.
تقی زاده در چند ماه اول شورشهای آذربايجان در لندن بود، و در اين مدت، تنها يک بار به پاريس رفت؛ اما همينکه تبريز از دولتيان پيراسته گرديد و در شهر ايمنی رخ داد، روز پنجشنبه 14 ذيحجه سال 1326 خود را به تبريز رسانيد؛ و چون تهران به دست اردوی بختياری و مجاهدان گيلانی فتح شد، در هم ماه رجب 1327(پيش از آنکه از تبريز به نمايندگی دوره دوم مجلس انتخاب شود)، از تبريز حرکت و در 21 آن ماه به تهران آمد، و عضو"هيئت مديره"شد،و از کسانی بود که در تربيت کار شاه مخلوع و سازمان دادن حکومت نو دست داشت.
تقی زاده در دوره دوم مجلس از تهران، و بار ديگر از تبريز به نمايندگی انتخاب شد. وی وکالت تهران را رد کرد و وکالت تبريز را قبول نمود. در مجلس دوم، اختلاف دو حزب اعتدالی و دمکرات روز بروز بالا گرفت؛ و کار به جايی رسيد که علمای نجف حکم تکفير تقی زاده را، که ليدر پارلمانی حزب دمکرات در مجلس بود، صادر کردند و به اطلاع نايب السلطنه و مردم رساندند، و در نتيجه اين کشمکشهای پياپی که هر روز دامنه آن بالا می گرفت، تقی زاده سه ماه از مجلس مرخصی خواست و در اواسط ماه رجب 1328 عازم آذربايجان گرديد، و پس از چهار ماه توقف، از راه ارزروم رهسپار استانبول شد. وی در غره صفر سال 1329 به استانبول درآمد، و مدتی کمتر از دو سال در استانبول بود، و بعد به اروپا رفت و، با اينکه به نمايندگی دوره سوم هم انتخاب شده بود، به ايران نيامد، و در 24 جمادی الثانی 1331(آخر ماه مه 1913)، به دعوت عليقلی خان کاشانی نبيل الدوله که شارژدافر ايران در آمريکا بود، عازم امريکا شد. وی 19 ماه در امريکا ماند و در 13 صفر 1333 (روز آخر سال 1914)، به دعوت و پول آلمانها و با گذرنامه ساختگی از راه هلند به برلين آمد.4
در آن هنگام، جنگ جهانگير تول آغاز شده و دولت آلمان برای ايجاد قيامهای محلی در سرزمين هند کميته ای از ميهن پرستان هندی در برلين تشکيل داده بود. تقی زاده، پس از ورود به آلمان، کميته مليون و ميهن پرستان ايرانی را – با همکاری ميرزا محمد خان قزويني، کاظم زاده ايرانشهر، سعدالله خان درويش، جمال زاده، نصرالله جهانگير، پورداوود و گروهی ديگر از جوانان ايرانی – تشکيل داد، و در کنار کميته هندی به فعاليت سياسی پرداخت، و کسانی از ايرانيان را برای حفظ ارتباط دايم با حزب دمکرات ايران و انجام دادن تبليغات سياسی بر ضد روس و انگليس به تهران و کرمانشاه و فارس و بعد به استانبول روانه داشت.
در 18 ربيع الاول سال 1334(24 ژانويه1916)،که مقارن بود با نيمه اول از سال دوم جنگ جهاني، روزنامه يا مجله کاوه را که نام خود را از قهرمان باستانی ايران کاوه آهنگر گرفته بود، با همکاری جمعی از ايرانيان مقيم آلمان در شهر برلين انتشار داد.
کاوه در دو دوره منتشر شد. دوره اول، يعنی دوره زمان جنگ، در 35 شماره، لز 18 ربيع الاول 1334 تا 18 ذی القعده 1337 انتشار يافت، و جنبه سياسی داشت. اما دوره دوم يا دوره جديد پس از پايان جنگ، از غره جمادی الاولی 1338 شروع و در 24 شماره تا غره شعبان 1340 ادامه يافت، و مندرجات آن بيشتر مقالات علمی و ادبی و تاريخی بود.
سرمقاله های کاوه را خود تقی زاده، تحت عناوين"ملاحظات" يا "نکات و ملاحظات"، می نوشت، و همه آنها جنبه اجتماعی و فرهنگی داشت، و نيز مقالاتی در دوره جديد، با امضای مستعار محصل و با عنوان مشاهير شعرای ايران می نوشت، که نتيجه تحقيق و تتبع بسيار او در اين رشته بود.
تقی زاده، که شيفته مظاهر تمدن غرب شده بود، در دوره جديد يا دوره ادبی کاوه نوشت:
امروز چيزی که به حد اعلا برای ايران لازم است و همه وطندوستان ايران با تمام قوا (تحت اللفظ) بايد در آن راه بکوشند و آن را بر هر چيز مقدم دارند، سه چيز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقيقت گفته شده:
نخست – قبول و ترويج تمدن اروپا بلاشرط و قيد، و تسليم مطلق شدن به اروپا، و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتيب و علوم و صنايع و زندگی و کل اوضاع فرهنگستان بدون هيچ استثنا(جز از زبان)، و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ايرادات بيمعنی که از معنی غلط وطنپرستی ناشی می شود و آن را وطنپرستی کاذب توان خواند.
دوم – اهتمام بليغ در حفظ زبان و ادبيات فارسی و ترقی و توسعه و تعميم آن.
سوم – نشر علوم فرهنگ و اقبال عمومی به تأسيس مدارس و تعميم تعليم.5
....و آنگاه عقيده خود را چنين خلاصه کرد :
ايران بايد ظاهرا و باطنا، جسما و روحا" فرنگی مآب شود و بس.6
بعد از انقلاب اکتبر که عهدنامه مودت 26 فوريه 1921 ايران و روس منعقد شد، تقی زاده، در روزنامه، انتقادی بر آن نوشت و معايب آن را نشان داد، و در نتيجه، به دستور دولت ايران، برای مذاکره و عقد عهدنامه تجارتي، به مسکو رفت، و پس از اجرای مأموريت خود، به برلين بازگشت، و از آن پس مدتی نيز در لندن به سر برد .
وی در دوره چهارم از تهران به وکالت مجلس انتخاب شد، ولی نپذيرفت و به ايران نيامد. اما بار ديگر در دوره پنجم از تهران به نمايندگی انتخاب شد، و در سال 1303 به ايران آمد و در جلسات مجلس شرکت کرد.
پس از تغيير سلطنت، مدت کوتاهی در کابينه مستوفی الممالک وزير خارجه شد، ولی بزودی استعفا داد و به اروپا رفت. در انتخابات دوره ششم، از تهران انتخاب شد؛ و در فروردين 1306 به تهران بازگشت. چندی بعد به سمت رياست غرفه ايران در نمايشگاه صدو پنجاه ساله استقلال ايالات متحده امريکا، که در فيلادلفيا تشکيل يافته بود، عازم آنجا شد و پس از پايان کار نمايشگاه، چند ماه در امريکا سياحت کرد، و پس از بازگشت به ايران، تا پايان دوره ششم (22 مرداد 1307)، در مجلس بود.
در زمستان سال 1307، به سمت والی ايالت خراسان به مشهد رفت، ولی اين مأموريت طول نکشيد، و در خرداد 1308 به مراکز احضار شد، و در 29 تيرماه برای مرتبه اول به سفارت ايران در لندن رفت، ولی عمر اين مأموريت نيز کوتاه بود، و در بهار سال 1309 به ايران احضار شد، و قريب چهار ماه وزارت طرق را داشت، و در بهمن آن سال به وزارت دارايی منصوب گرديد.
تقی زاده در وزارت دارايی با نهايت شايستگی خدمت کرد. وی در زمان تصدی خود، با اختياراتی که تحصيل کرده بود، به تشخيص خود و مشاورانش ارقام بودجه را تعديل نمود و نظارت شديد وزارت دارائی را بر مصرف بودجه مملکت مستقر ساخت و جلو اسراف و تبذير را گرفت و در وزارتخانه چند حسابدار برای نظارت در مخارج گماشت و بيغرضی و دقت و سختگيری او در امور مالی کشور اثر بخشيد.
در اواخر سال 1311، اختلاف دولت ايران با شرکت نفت به ميان آمد، و پس از مذاکرات زياد، مجلس لغو قرارداد دارسی را اعلام نمود. انتظار می رفت که برای بيست و هفت سال باقيمانده مدت، قرارداد عادلانه ای بسته شود؛ ولی پس از گفتگوهای زياد، قرارداد جديدی با امضای تقی زاده، که وزير دارائی بود، به مدت شصت سال با شرکت نفت انگليس و ايران منعقد گرديد و تقی زاده آن را در اواخر ارديبهشت ماه 1312 به مجلس تقديم کرد، و در هفتم خرداد به تصويب رسانيد.
اين قرارداد از هر حيث به زيان ملت ايران بود، و تقی زاده بعدها در جلسه هفتم بهمن 1327 صريحا" به اين مطلب اعتراف کرد و گفت :
در آن وقت مذاکرات تمديد را پيش آوردند و من خيلی ملول شدم، ولی چاره نبود. من در اين کار هيچ گونه دخالتی نداشته ام، جز آنکه امضای من پای آن ورقه است. من شخصا" هيچ وقت راضی به تمديد نبودم و ديگران هم نبودند، و اگر قصوری يا اشتباهی شده، تقصير آلت فعل نبوده، تاريخ آينده و فرق بين اختيار و اظطرار خواهد گذاشت، با اقرار به آنکه در صورت امکان، ولو با فدای نفس هم باشد، انسان بايد از اين تقصير غير اختياری دوری نمايد.7
تقی زاده تا شهريور 1312، که دولت مخبرالسلطنه هدايت از کار برکنار شد، به سمت وزارت دارائی برقرار بود. از آن پس در پاييز همان سال، مأمور سفارت پاريس شد، و دو سال بعد، برحسب دعوت انجمن پادشاهی هنرهای زيبا، برای ايراد خطابه ای در آن انجمن راجع به اوضاع ايران به لندن رفت. در اواخر تابستان، خدمت او در فرانسه خاتمه يافت و به برلين رفت، و قريب پانزده ماه در آنجا به مطالعه و تأليف گذراند و کتابی در تاريخ عرب و عربستان تصنيف کرد. در پاييز سال 1314، به سمت نماينده ايران، در مجمع بين المللی خاورشناسان در رم شرکت کرد؛ و چند ماهی پس از عودت به برلين، برحسب دعوت مدرسه مطالات شرقی لندن، در دی ماه 1315، برای تدريس زبان و ادبيات فارسي، به انگلستان رفت، و شش سال در آن مدرسه مشغول کار بود.
پس از حوادث سوم شهريور ماه 1320 و اشغال ايران از طرف نيروی متفقين، در حدود آبان و آذرماه آن سال بار دوم به سفارت ايران در لندمن منصوب شد، و در مدت اقامت لندن، فعاليت سياسی زيادی داشت که مهمترين آنها کشمکش در شورای امنيت با دولت شوروی بر سر تجاوز به حقوق ايران در آذربايجان بود.
پس از حل قضايای آذربايجان، مردم آن سامان او را به پاس خدماتی که در سازمان ملل به آذربايجان و ايران کرده بود، در تابستان 1326 ش به نمايندگی دوره پانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب نمودند، و او از سفارت لندن استعفا داد و در مهرماه آن سال به ايران آمد و در جلسات مجلس شرکت کرد.
در مهرماه سال 1329 که مجلس سنا تأسيس شد، تقی زاده به عضويت سنا و از ابتدای امر به رياست آن انتخاب شد و در دوره بعدی مجلس سنا(اسفند 1332)، باز عضويت و رياست داشت؛ ولی به واسطه ضعف پيری از رياست استعفا داد و پس از چندی به دعوت دانشگاه کلمبيا در نيويورک، به آمريکا رفت، و قريب هفت ماه در آنجا بود، و در اين مدت در ايالات مختلفه امريکا به گردش پرداخت و از مراکز علمی ديدن کرد،و خطابه هايی راجع به تاريخ يک قرن و نيم اخير ايران و در باب مانی و مذهب او ايراد کرد که مورد توجه خاورشناسان واقع شد.
تقی زاده، بعد از برگشتن به ايران، در عضويت مجلس سنا و شورای عالی فرهنگ ايران و غيره بود، و در آن ميان، گاهی خطابه هايی ايراد می کرد که از آن جمله سه خطابه در زمستان سال 137 و دو خطابه در سال 1339 در انجمن مهرگان بود.
تقی زاده در چند سال آخر زندگی خود، به علت درد پا، قادر به راه رفتن نبود و ناچار با صندلی گردان حرکت می کرد، تا آنکه روز چهارشنبه هشتم بهمن ماه 1348، مطابق با ذيقعده 1389، در تهران درگذشت.
سيد حسن تقی زاده متجاوز از نود و چهار سال قمري(نود و يک سال شمسي) عمر کرد و بيش از هفتاد سال آن را به راه مبارزه و کار و کوشش گذراند. او مردی بود آزادانديش و آزاديخواه و دمکرات منش که به رفاه و آسايش افراد طبقات محروم و زحمتکش علاقه زياد داشت. وی در خلال نوشته ها و سخنرانيهای خود – از جمله در مقدمه ای بر کتاب خاک و آدم، تأليف جمال زاده، نوشته – اصول عقايدش را در اين باره آشکار ساخته است.
تقی زاده مردی فصيح و شيرين زبان نبود، حتی زبان آذربايجانی را که زبان مادريش بود، خوب صحبت نمی کرد. آنچه به کلام او قوت می بخشيد و جاذبه می داد وسعت اطلاعات و صميميت منطقش بود8.
تقی زاده در ترويج ايرانشناسی و تشويق ايرانشناسان سعی بليغ داشت، و خود يکی از ايرانشناسان و کتابشناسان مبارز بود. وی در چند کنگره خاور- شناسی شرکت کرده بود و رياست کنگره ايرانشناسی تهران را به عهده داشت.
در نويسندگی سبک مخصوص داشت. نثر او معجونی بود از دقت تا حد وسواس و پيچيدگی سياست و قدرت دانش، عبارات و جملاتش غالبا مطول و معقد بود. از به کار بردن تعبيرات و اصطلاحات نامأنوس و لغاتی که در طول مدت حيات سياسی و ادبی خود به آنها عادت کرده بود پروا نداشت9. کلام او پر بود از املثه و شواهد زياد و گاهی آميخته با نيمرنگی از طنز خفيف و پرمعنی .
از آثار مهم او گاهشماری در ايران، مانی و دين او، تحقيق در احوال و آثار فردوسی و ناصرخسرو، رساله تحقيق در احوال کنونی ايران، توجه بيشتر به ولايات، مقدمه تعليم عمومي، آينده روشن، لزوم حفظ زبان فصيح فارسي، جنبش ملی ادبي، اخذ تمدن خارجی و خطابه هايی است در تاريخ عرب در اوايل ظهور اسلام که بعدا به صورت سه جزوه انتشار يافته است.
علاوه بر کتب و رسالات مذکور، مقالات ممتع بيشماری از تقی زاده در مقدمه تأليفات ديگران و در روزنامه کاوه و مجلات آينده، تقدم، تعليم و تربيت، ارمغان، يغما، مهر، اطلاعات ماهانه، سخن، مجله دانشکده ادبيات تبريز و غيره چاپ شده است، و نيز مقالاتی به زبانهای خارجی نوشته که احمد آرام بعضی از آنها را به فارسی ترجمه کرده است.
مينورسکي، خاورشناس روس، درباره او گفته است:
سالها خواهد گذشت و خاک تبريز فرزندی مانند تقی زاده نخواهد پرورد10.
رساله تحقيق احوال کنونی ايران يا محاکمات تاريخي، قاهره،1323 ق.
مقدمه تعليم عمومی يا يکی از سر فصلهای تمدن، تهران،1307ش.
از پرويز تا چنگيز، تهران، 1309.
گاهشماری در ايران قديم، تهران،1316.
تصحيح تحفةالملوک(از متون قديمه مجهول المؤلف). تهران، 1317.
لزوم حفظ زبان فصيح فارسي، تهران 1326.
تاريخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن،در3جزوه،تهران، 1330.
"خواص فطری و ملي" (خطابه ای که در سال 1333ق در مجمع محصلين ايرانی پاريس ايراد کرده)، راهنمای کتاب، سال نوزدهم، شماره های 7 – 10، مهر – دی 1335.
مانی و دين او، تهران، 1335 .
خطابه مشتمل بر شمه ای از تاريخ اوايل انقلاب و مشروطيت ايران، تهران، 1338.
تاريخ انقلاب ايران (تقريرات)، مجله يغما، سال چهاردهم، شماره های 2 – 8، 1340.
اخذ تمدن خارجی ، تهران، 1340.
بيست مقاله تقی زاده، ترجمه احمد آرام و کيکاوس جهانداري، تهران، 1340.
روزنامه کاوه (برلن)، 1922 – 1917 م.
مقالات متعدد به زبانهای آلمانی و انگليسی درباره تاريخ و موضوعات گوناگون در مجلات علمی .
نقدی بر آراء و اندیشه های سیدحسن تقی زاده/ غریب سجادی
خبرگزاری بین المللی کردپرس
هنوز بعد از سالیان درازی که از رویارویی ما با تمدن غرب می گذرد، نتوانسته ایم تکلیف خود را با غرب یکسره کنیم و همواره در افراط و تفریط به سر می بریم. یا بیش از حد بر سنتها تکیه می کنیم و یا بیش از حد به غرب دل خوش می کنیم و قبله آمال و آرزوهایمان می شود.
کردپرس: یکی از مهمترین دغدغه های جوامع در حال گذار همچون ایران نوع برخورد با غرب و تجدد می باشد. کشور ایران نیز همانند سایر کشورها سالیان درازی است که درگیر مسئله سنت و تجدد است. مسئله ای که همواره ذهن نخبگان فکری و اجرایی را به خود مشغول نموده این است که در این گیر و دار، بالاخره تکلیف چیست؟ آیا باید تسلیم بی قید و شرط تمدن و تجدد غربی شد؟ یا اینکه با نفی غرب بر طبل سنت کوبید و با اتکای به پتانسیل های موجود در جامعه نوعی توسعه خود محور را دنبال کرد؟ و یا اینکه با ترکیب این دو دیدگاه به پیش رفت؟ و... .
آنچه که مسلم است این است که هنوز بعد از سالیان درازی که از رویارویی ما با تمدن غرب می گذرد، نتوانسته ایم تکلیف خود را با غرب یکسره کنیم و همواره در افراط و تفریط به سر می بریم. یا بیش از حد بر سنتها تکیه می کنیم و یا بیش از حد به غرب دل خوش می کنیم و قبله آمال و آرزوهایمان می شود.
یکی از رادیکالترین پاسخهایی که همواره در جامعه ی ما وجود داشته تسلیم بی قید و شرط در برابر غرب است، مسئله ای که امروز نیز در جامعه ایران طرفداران پر و پا قرصی دارد. اما به راستی این تفکر نشات گرفته از کجاست و ناشی از چه گفتمانی است؟ چه شرایطی سبب فراهم شدن چنین گفتمانی شد؟ برای یافتن این سوال ناگزیر باید به تاریخ فکری و سیاسی این مرز و بوم نگاه کرد و از لابلای اسناد و مدارک و کتابها ریشه ی این دیدگاه را جستجو کرد. با نگاهی به تاریخ روشنفکری در ایران مشاهده می کنیم که هر چند سالها قبل از مشروطه روشنفکران ما بر لزوم دسترسی به تمدن غرب تاکید کرده اند اما هیچ کدام از آنها به اندازه ی روشنفکران بعد از مشروطه به سوی غرب و تمدن جدید تمایل نداشته و از این تفکر که باید تسلیم بی قید و شرط غرب شد، دفاع نکرده اند.
نخستین تجربه نسل اول روشنفکران با انقلاب ناکام مشروطیت به پایان رسید، فارغ از دستاوردهای مثبت این تجربه برای ایرانیان، منفی ترین و بدترین دستاورد این انقلاب را شاید بتوان ایجاد هرج و مرج به خاطر ضعف حکومت مرکزی و در نتیجه سرخوردگی جامعه و در راس آنها روشنفکران، از اوضاع سیاسی به وجود آمده دانست. این شرایط عینی و ذهنی سبب شد تا خمیر مایه گفتمان جدیدی شکل بگیرد که حاملان اصلی این گفتمان روشنفکرانی بودند که به «حلقه برلن»(1) معروف شدند. عشق به ایران و تمدن باستان از یک طرف و هرج و مرج داخلی و اوضاع فلاکت بار داخل ایران از سوی دیگر سبب شد تا روشنفکران نسل جدید، گفتمانی را تولید کنند تا شاید بتوانند به وسیله آن کشتی به گل نشسته ایران را به ساحل خوشبختی برسانند. در این گفتمان همچنان مدرنیته آنقدر جذاب است و آنقدر امید برای سعادتمندی و نیل به آسایش در دلها می افزود که به راحتی نمی شد از آن گذشت. مدرنیته ای که این بار نه با مفاهیمی چون آزادی، پارلمانتاریسم و مشروطیت بلکه با مفاهیمی چون دولت مدرن و دیکتاتور مصلح پیوند می خورد. گفتمانی که به زایش دیکتاتوری بنام رضا خان انجامید، کسی که می بایست وظایف سنگینی به دوش می کشید، که مهمترین آن جامه ی عمل پوشاندن به آرمانهای ناسونالیستهای باستان گرای ایران که با تفسیری از ناسیونالیسم فرهنگی و «مدرنیته »، آرزوی «تولد نوزاد جدید روح ایرانیت »را در سر داشتند.
ما در این مقاله (و مقالات بعدی) سعی داریم تا به بررسی گفتمان روشنفکران بعد از مشروطه بپردازیم. گفتمانی که بیش از پیش به غرب دل بسته بود. از آنجا که این روشنفکران به قول «آلتوسر» حاملان اصلی گفتمان روشنفکران بعد از مشروطه یا به تعبیر دیگر نسل دوم روشنفکران بودند به آراء و اندیشه های آنها پرداخته ایم و برای تمرکز بیشتر در این مقاله تنها به آراء تقی زاده پرداخته ایم. علت انتخاب تقی زاده به این دلیل است که وی را می توان نماینده بارز گفتمانی نامید که در برخورد با غرب بر این باورند که از فرق سر تا نوک پا غربی شد. گفتمانی که امروز نیز در جامعه ایران طرفدارانی دارد.
سوال اصلی که اینجا مطرح می شود این است که آراء و عقاید فکری تقی زاده واجد چه مشخصاتی می باشد و با چه رویکردی به غرب نگاه می کند؟
آرمان روشنفکران نسل اول (ملکم خان، آخوندزاده ،طالبوف، کرمانی و...) با انقلاب مشروطیت جامه عمل به خود پوشید، انقلابی که سبب غرور ایرانیان و روشنفکرانی بود که گمان می کردند اگر حکومت استبدادی که ریشه در تاریخ این مرز و بوم داشت به قانون مشروط شود به اوج خواسته های خود رسیده اند، هر چند، انقلاب عظیمی که به قول جان فوران حاصل ائتلاف طبقات اقشار و گروههای مختلفی از ایرانیان بود از همان روزهای بعد از پیروزی شاهد شکسته شدن ائتلاف بود و هر کس در هر گوشه ای بر طبل خود کوبید و خواسته خود را مطرح کرد، ائتلافی شکننده که تبعات سنگینی برای ایرانیان به همراه آورد (فوران، 1378).
در چنین شرایطی بود که خمیر مایه ی روشنفکران غربگرا و ترقی خواهی شکل گرفت. هر چند خمیر مایه تفکر روشنفکران غربگرا نسل اول یعنی کسب ترقی و تمدن غربی و بسط آن در جامعه ای ایرانی را حفظ کردند اما شیوه دستیابی را نه از طریق حکومت قانون بلکه از طریق یک دیکتاتور مقتدر جستجو می کردند. (بهنام، 1379: 32). در راس این گفتمان سید حسن تقی زاده و کاظم زاده قرار داشتند، تقی زاده با بنیان گذاشتن کمیته ملیون بیش از پیش در پیشبرد گفتمان روشنفکران بعد از مشروطه نقش داشت.
تقی زاده فرزند سید علی اردوباری است. خود تقی زاده در کتاب زندگی طوفانی در باب تاریخ تولد خود می گوید: «من در روز آخر رمضان (ظاهراً 29 ماه) سنه ی 1295 هجری قمری در تبریز متولد شدم که مطابق بود با 27 ماه سپتامبر فرنگی سنه ی 1878 مسیحی و حساب قهقرائی با 5 مهر ماه (حساب جدید) 1257 شمسی... » (تقی زاده،1368: 9). «تقی زاده در اوایل جوانی خود نیز درس قدیم خوانده و کسوت روحانیت به تن می نماید. وی علاوه بر تسلط بر زبان عربی و ادبیات قدیم، زبان فرانسه و انگلیسی را فرا می گیرد و در نوشتن فارسی نیز تبحر ویژه ای می یابد. سرنوشت او نیز مانند آخوندزاده دچار تحول شده و از خیال رفتن به نجف برای رسیدن به اجتهاد منصرف می شود.» (خستو، 1388: 132) و خیلی زود وارد جریان سیاسی و روشنفکری می شود و جزء مشروطه خواهان دو آتشه می شود به قول مهدی محقق «تقی زاده... در جوانی دلش از قیل و قال مدرسه گرفت و درصدد بر آمد برای وطن خود کاری انجام دهد و کمکی به بیرون آوردن کشور از وضع رقت بار آن زمان کند. از این رو وارد عرصه سیاست شد و به مشروطه خواهان پیوست» (محقق، 1382). او خیلی زود یکی از صریح الهجه ترین روشنفکران و پیشگامان مشروطه شد و در سن 25 سالگی به عنوان نماینده مردم تبریز به مجلس شورای ملی وارد شد و علیرغم سن کم خود، به زودی در کانون توجه سیاستمداران قرار گرفت. عمر طولانی تقی زاده سبب شده که او هم عصر سه دوره و گفتمان روشنفکری قرار بگیرد. به طوری که محمدعلی همایون کاتوزیان از سه تقی زاده نام می برد.
تقی زاده اول از هواخواهان رادیکال مشروطه خواهی بود.
تقی زاده دوم: حوادث و رخدادهای داخل کشور باعث ترک ایران از سوی تقی زاده شد و عملاً تقی زاده دوم متولد شد. در این دوره تقی زاده به دعوت دولت آلمان به برلن می رود و همانطور که اشاره شد به کوشش او کمیته ملیّون ایران در برلن شکل گرفت. تقی زاده اکنون اصلاح طلبی معتدل و واقع بین بود. تقی زاده سوم، در این دوره تقی زاده کم کم از سیاست فاصله می گیرد، حتی پیشنهاد نخست وزیری را در سال 1322 نمی پذیرد. تقی زاده سوم همچنان با استبداد و دیکتاتوری مخالف است و با هرج و مرج و آشوب نیز مخالفت می ورزد و طرفدار نظم و آزادی و آرامش می شود. او رئیس مجلس سنا می شود و تا زمان مرگ بر این پست باقی می ماند و سرانجام در سال 1970 میلادی از دنیا می رود (کاتوزیان، 1382). اما آنچه که در این پژوهش به دنبال آن هستیم آراء و اندیشه های تقی زاده دوم است که عموماً با مطالب مجله کاوه شناخته می شود.
در ژانویه 1915 به دعوت آلمان تقی زاده وارد برلن شد و کمیته ملیّون ایران را تشکیل داد که بعدها به برلین ها مشهور شدند. برلی نها میان سالهای 1915 تا 1930 چند محفل روشنفکری تشکیل دادند و حاصل آن گردهمایی ها و نشست و برخاستها و کوششهای بعدی انتشار چند مجله و روزنامه بود. یکی از این مجلات که به کوشش تقی زاده چاپ شد مجله کاوه (1916-1922) بود. کاوه 2 دوره چاپ شد که دوره اول به کاوه زمان جنگ و کاوه جدید به کاوه زمان صلح مشهور شده است. آنچه که اهمیت دارد کاوه زمان صلح است. اولین شماره دوره ی اول مجله کاوه 24 ژانویه 1916م، منتشر شده است و از شماره 1 تا 35 را شامل می شود. دوره اول کاوه آشکارا به نفع آلمانیها عمل می کرد و پیرو رسالتی که دولت آلمان بر عهده تقی زاده گذاشته بود او وظیفه داشت تا با مقالات آتشین و وطن پرستانه افکار عمومی ایرانیان را بر علیه روس و انگلیس و فرانسه و به نفع آلمان جهت دهی کند (بیگدلو، بیتا: 138).
اما آنچه که سبب شهرت و ماندگاری مجله کاوه شد دور جدید چاپ آن بود که از اول سال 1920 آغاز شد که از شماره 36 تا 47 را شامل می شود. با پایان جنگ جهانی اول و شکست آلمان کاوه سیاسی که رسالت خدمت به آلمان را داشت از میان رفت. اما تقی زاده و یکی دو تن از یارانش (مخصوصاً جمال زاده) با رویه ای جدید به مدت 2 سال باز به انتشار کاوه دست زدند (جزیره دار، 1384: 10). مجله کاوه از آن رو حائز اهمیت است که «نشریات ادواری در هر دوره آیینه ی تمام نمای تاریخ سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ادبی و بیانگر سیر تطور اندیشه ها و تحولات جامعه در آن دوره اند و جزء جزء مطالب آنها حتی اطلاعیه ها و آگهی های مندرج در آنها، هر یک نمایانگر گوشه ای از زندگی اجتماعی و نگاه نگرش افراد جامعه آن روز به مسائل و موضوعات خاص آن دوره است» (همان،3) به همین دلیل مجله ی کاوه و گردانندگان آن و در رأس آنها تقی زاده بنا به رسالت و وظیفه ای که برای خود قائل بودند دست به انتشار مطالب کاوه زدند. در واقع مطالب کاوه را می توان ندای برآمده از روشنفکران سرخورده از انقلاب مشروطه دانست که در جلوی چشمهایشان عظمت ایران باستان از دست رفته بود و تمامیت ارضی ایران تنها اسم بی مسّمایی بود که همچون طبل تو خالی چیزی از آن باقی نمانده بود.
از طرف دیگر آنها با مقایسه غرب و تمدن اروپایی که آرام آرام قله های پیشرفت را طی کرده بود و می کرد سعی داشتند به این سوال بار دیگر جواب بدهند که به راستی مشکل کجاست؟ و چه باید کرد؟ در جواب این سوالات بود که تقی زاده و سایر روشنفکران حلقه برلن گفتمانی را به وجود آوردند که به سبب نفوذ و رابطه ای که با ساختار قدرت داشتند، به گفتمان مسلط تبدیل شد. «کاوه طی مقالات مفصل معایب و اشکالات کار ایران را تشریح کرد و همواره تأکید نمود که کار ایران با رفت و آمد کابینه ها و تصمیمات کوتاه مدت و سیاست بازی سامان نمی یابد. ایران صرف نظر از اصلاحات دستگاه اداری تغییرات اساسی و حیاتی لازم دارد که هزاران مرتبه مهمتر از اصلاحات سیاسی و اداری و دولتی است. گردانندگان مجله خواستار نوعی رستاخیز اخلاقی و فرهنگی بودند و اشاعه تعلیم عمومی و استقرار قانون را اساس کار می دانستند. برای رسیدن به این اهداف معتقد بودند که باید عامه مردم به این اصلاحات اقبال داشته باشند و یک دولت متمرکز قوی اسباب لازم برای اجرای این اصلاحات را فراهم آورد (بهنام،1379: 85). محمد علی اکبری در یک دسته بندی اهداف مجله کاوه را اینگونه تقسیم بندی می کند:
1- پذیرش و ترویج بلاقید تمدن اروپایی
2- تقدم نوسازی فرهنگی بر نوسازی سیاسی
3- پذیرش نخبه گرایانه در نوسازی و تکیه بر دولت مقتدر و متمرکز
4- قبول و ترویج آرکائیسم (باستان گرایی) (علی اکبری،1383: 108).
پیدایش ناسیونالیسم به تبع تحولاتی که در اروپا رخ داده به وجود آمد به خصوص بعد از قرارداد صلح و ستفالی در سال 1648 که در آن حق حاکمیت ملتها یا به تعبیر دیگر دولت- ملت به رسمیت شناخته شده ناسیونالیسم در ایران نیز با تماس، ایرانیان به ویژه روشنفکران با افکار غربی در قرن نوزدهم پدیدار گشت. در عرصه فکری پیشروان اصلی ناسیونالیسم که آثارشان به دست ما رسیده: آخوندزاده، جلال الدین میرزای قاجار و به دنبال آنها کرمانی که نماینده همان مکتب فکری است می باشند.
آنها در تلاش برای بیداری ملی و دست یافتن به هویت فرهنگی و تاریخی مردم ایران بودند و سعی در ساختن ایدئولوژی ملی می کردند (بیگدلو،بیتا: 89). اما پیروزی انقلاب مشروطه نه تنها به شکل گیری دولت ملی و بازگرداندن عظمت ایرانیان باستان منجر نشد بلکه آن برج و باروئی هم که از ایران باقی مانده بود در خطر نابودی قرار گرفت. به طوری که سراسر کشور هرج و مرج و طغیان حکمفرما بود و از هر ناحیه ای گردنکشی ادعای سلطنت می کرد. (همایونفر، بیتا: 32-31). حال در این شرایط شاهد شکل گیری ناسیونالیستی جدیدی هستیم که رسالت خویش را بازگرداندن عظمت ایران باستان تا حد امکان و به هر قیمتی که شده، حتی به قیمت نابودی اقلیتهای قومی- مذهبی.
اولین قدمی که تقی زاده در باب ناسیونالیسم ایرانی برمی دارد این است که در مرحله اول ایرانیان را به یاد تاریخ و عظمت باشکوه ایران باستان بیندازد و این سؤال را ناخود آگاه برای مخاطبان خود مطرح کند که چه شد آن عظمت و شکوه ایران؟ این رویکرد باستان گرایانه به روشنی از ظاهر و محتوای کاوه نمایان است «رویکرد باستان گرایانه کاوه از اسمی که برای مجله انتخاب شده است به خوبی هویداست. همچنین اسم انتشاراتی آن را «مجله کاویانی» نام نهادند.
تصویری که در صفحات اول مجله نقش بسته است، کاوه آهنگر را نشان می دهد در حالی که درفش کاویانی را در دست دارد بر ضد ضحاک شوریده است و با جمعی از همراهانش با شمشیر و نیزه و گرز عازم جنگ با ضحاک است و اولین شماره اش را با این بیت شعر آغاز می کند که «کی هوای فریدون کند- سر از بند ضحاک بیرون کند» (بیگدلو، بیتا: 162).
اما این تمام ماجرای باستان گرائی کاوه نیست و تقی زاده و دست اندر کاران آن از هر فرصتی برای نشان دادن عظمت ایران باستان استفاده می کنند حتی در بررسی اوضاع سیاسی زمان جنگ حربه ای که می خواهند به وسیله آن افکار عمومی را بسیج کنند همان بهره گرفتن از مظاهر عظمت ایران باستان است. در سر مقاله اولین شماره ضمن اشاره به وضعیت داخلی و خارجی این گونه رسالت ایرانیان را یاد آوری می کند «برخیز ای کشور نامور بلند اختر! ای خاک خشوران و مرز شاهان... ناپاکان در حریمت قصد تصرف دارند. دیوان شمال در آن اقلیم فرشتگان دستبرد می کنند. برخیز و کاویانی درفش خود را برافراز و دلاوران خود را به جهان بنما» (روزنامه کاوه، 15/6/1285). تقی زاده علاوه بر یادآوری عظمت گذشته در مقالات مختلفی که یا به قلم خود و یا به قلم دیگران از جمله شرق شناسانی چون وسکارمان (شرق شناس آلمانی) سعی در معرفی و شناخت این مظاهر همچون «کاوه و درفش کاویانی» (روزنامه کاوه،15/6/1285)، «نوروز جمشیدی» (روزنامه کاوه، 30/6/1285)، «شرح حال فردوسی و طوسی» (روزنامه کاوه، 6/4/1290).
اما دومین مرحله بعد از معرفی عظمت ایران باستان همان است که کاوه آن را یکی از اهداف اصلی خود می دانند «احیای سنن و رسوم قدیمه ملی ایران» (روزنامه کاوه، 14/6/1289)، برای همین در دوره جدید کاوه یک رویکرد ادبی و تاریخی به خود می گیرد.
قدم بعدی در معرفی و احیای ناسیونالیسم مورد نظر تقی زاده آن است که با تشریح اوضاع داخلی ایران مخصوصاً در دوره جدید، عمق ماجرای در مسیر انحطاط قرار گرفتن ایران را نشان دهد. تقی زاده در سرمقاله شماره 12 دوره جدید ضمن اشاره به اوضاع داخلی و یک بحث تاریخی از تاخت و تاز به ایران اینگونه ادامه می دهد «همانطور که در آن زمان محض همین تبدّلات پی در پی و بی ثباتی اوضاع یک مشت عرب حجاز، سلطنت کهن سال ایرانی را برانداختند حال نیز همین بی دوامی مسخره آمیز اوضاع مرکزی که «کابینه بازی» جای شاه بازی را گرفته سمیتقوی کرد و شاهسون اردبیل به دولت مرکزی یاغی شده و بخیال خروج از ربقه ی اطاعت ایران میافتند». (روزنامه کاوه، 6/5/1290)
تقی زاده براین باور است که اوضاع ایران نابسامان است و زبان و هویت ملی ایران در معرفی نابودی قرار گرفته است به همین دلیل از اصلاحات مدنظر خود به مواردی چون «حفظ وحدت ملی ایران، حفظ زبان فارسی یا زبان ملی از فساد، احیای سنن و رسوم حسنه ی قدیمی ملی ایران» (بهنام، 1379:86) اشاره می کند که شاکله ناسیونالیسم او را شکل می دهد.
اوضاع داخلی ایران که به ملوک الطوایف شباهت بیشتری داشت تا یک دولت مرکزی، سبب شده بود تا نسل جدید روشنفکران با تأسی از سیر تحولات دولت مدرن در غرب به ارائه ی راه حلی فکر کنند که هم آب رفته را به جوی باز گرداند و همه قدمی باشد در راه تحول و پیشرفت. تقی زاده نیز همچون سایر روشنفکران اما با جدیت ضمن یادآوری پیاپی اوضاع نابسامان داخلی و هرج و مرج و بی بند و باری و کابینه بازی، و البته سرخورده شدن از مشروطیت و قانون به فکر راه حلی است تا برنامه های موردنظر خود را از آن طریق اجرا کند: نوشته های تقی زاده در زمانی است که جامعه زیاد دستخوش تغییرات مدرن نشده و در دام سنت گرفتار است، امیدهای مشروطیت بر باد رفته و هرج و مرج حرف اول را در مملکت می زند، دولتی در کار نیست و مملکت یا در دست بیگانگان است، یا کسانی چون سمیتقو که تقی زاده او را در نگاه خود یاغی می داند. پس چاره چیست؟ این سؤالی بود که تقی زاده هر چند در یک کلمه جواب آن را می دهد اما با نوشته های متعدد خود جزئیات آن را شرح می دهد.
جواب آن این است سر کار آمدن «یک استبداد منوّر» است. حاکم قدرتمندی که ساختار قدرت را دست بگیرد و به دور از مقررات و قوانین دست و پا گیر مشروطه به انجام اصلاحات بپردازد. تقی زاده در این باره می گوید: «پس ما را عقیده بر آن است که اولین قدم اصلاحات فوری و مقدمه عمده اصلاحات اساسی بلاشک منحصر است در تقویت دولت مرکزی و فراهم آوردن اسباب دوام و استحکام آن و ایجاد امنیت محکم ولو موقتی در مملکت به هر ترتیبی که ممکن شود تا سکون فراغت بالی پیدا شده و هوا برای نقشه های اساسی و اقدامات ملی صاف شود (همان). در واقع تقی زاده بر این باور است که امکان عینی و ذهنی تحول در جامعه ایران جز به واسطه یک «استبداد منور» ممکن نیست چنین فکری است که در ذهن تقی زاده فرمانروای مطلقه ولی با حسن نیت را بر مشروطه ناقص و معیوب ارجحیت می بخشد (خستو، 1388: 136).
رحیم خستو در سنجش افکار تقی زاده با مدرنیته سیاسی و ناسیونالیسم بر آن است که «اگر چه عناصر مدرنیت سیاسی در اندیشه های او بیش از همه روشنفکران این دوره به چشم می آید، اما گرایش او به ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر به سبک رضا شاه، او را از مدرنیته سیاسی دور می کند. تقی زاده در سال 1305 حکومت مقتدر را شرط اولیه و اساسی ترقی می داند و در سایه ی آن تحقق امنیت و محو قدرت ملوک الطوایفی را جستجو می کند و استقلال را در پناه آن تحقق پذیر می داند (همان).
تقی زاده را می توان نماد روشنفکرانی دانست که به دلیل نوع نگاه غرب و تمدن جدید همواره مورد مذمت و لعن کسانی دانست که پای در سنت و مذهب دارند به جرأت می توان گفت که هیچ کس افکارش به اندازه تقی زاده به خاطر اظهارنظر درباره تمدن جدید مورد تازیانه قرار نگرفته است و هنوز بعد از نزدیک به یک قرن از آن اظهارنظر جنجالی افکارش را با تازیانه مورد حمله قرار می دهند. اما کم نبودند کسانی که هنوز دل در گرو بیانات او دارند و نسخه ای که برای درمان آن روز ایران را پیچیده بود هنوز تصدیق می کنند. در دور جدید انتشار مجله کاوه با توجه به خط مشی مجله که ترویج تمدن اروپایی و اخذ آن از مهمترین برنامه های آن بود، تقی زاده در سر مقاله آن شماره ضمن اشاره به اوضاع ایران از یک طرف و پیشرفت تمدن غربی بر آن است که برای برون رفت از وضع موجود و قدم در تمدن جدید گذاشتن ایران «باید جسماً و روحاً و باطناً فرنگی شود» (روزنامه کاوه، 14/6/1289) این جان کلام تقی زاده در باب غرب و تمدن جدید بود.
«کاوه جدید مسلک و مقصدش بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی است» (همان)، تقی زاده در این باره می گوید سه چیز است که هر چه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپایی بلا شرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا [به اروپا] و اخذ آداب و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنایی (جزء زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خود پسندی و ایرادات بی معنی که از معنی غلط وطن پرستی ناشی می شود و آنرا «وطن پرستی کاذب» می توان خواند.
دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعلیم آن. سوم نشر فرهنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس و تعمیم و تعلیم» (همان)، پس عملاً تقی زاده ستایشگر غرب می شود و به قول خود که چهل سال بعد در این باره اظهار نظر می کند «اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بی پروا انداختم که با مقتضیات آن عصر شاید تندروی شمرده می شد» (تقی زاده، 1339: 426).
نوع نگرش تقی زاده به تمدن جدید حاکی از این مسئله است که از نگاه او برای نابود نشدن و زنده ماندن ایران و تمدن ایرانی راه حل دیگری وجود ندارد. «او در مقاله ای که در سن 26 سالگی نوشت زیر عنوان- تحقیق در حالات کنونی ایران یا محاکمه تاریخ- بر این نکته اشاره می کند که هر ملتی که نخواهد تمدن دوره خود را بپذیرد و از آن اقتباس کند محکوم به زوال است و مقهور ملتهای متمدن عصر خود خواهد شد» (بهنام، 1382).
این نگاه به تجدد که همان تقلید بی قید و شرط به غرب است را از ملکم خان به ارث برده حتی تقی زاده خود صراحتاً به این نکته اشاره می کند «باید بگویم از اوایل مایه ی اطلاعات و فهم سیاسی من صدی هشتادش از میرزا ملکم خان بود. از همه جا کتابهای او را پیدا می کردم و می خواندم در مسیر زندگی سیاسی من تأثیر عمده ای کرد» (تقی زاده، 1368: 383). البته اندیشه تجدد خواهی نزد تقی زاده در دوران طولانی شکل گرفته بود و با حوادث پر فراز و نشیب درآمیخته بود حوادثی که سبب شد تا به قول "فرزین وحدت" «این عوامل از هم گسیختگی و هرج و مرج صحنه را برای افول وجوه رهایی بخش مدرنیته و پیروزی گسترده ی وجوه اثبات گرایی آن فراهم کردند. رویارویی دوگانه ایران با مدرنیت، که در آن دو ذهنیت کلیت پذیر و اثبات گرا در کنار هم وجود داشت، جای خود را تسلط ذهنیت اثبات گرا در فرهنگ، جامعه و دولت داد و این پدیده جلوی توسعه جامعه مدنی را گرفت که با توجه به شرایط این دوره گریزناپذیر بود» (وحدت، 1382: 125).
در واقع آنچه که اهمیت دارد این است که تجددگرایی تقی زاده در کنار نگاه ناسیونالیستی او و همچنین درکی که از دولت مدرن داشت همچون حلقه های یک زنجیر شاکله گفتمان جدید را شکل می داد که محتوای این گفتمان بعدها توسط رضاشاه پیاده می شود. مشاهده می شود در نگاه تقی زاده آن چیزی که همچون سنگری از گزند تمدن جدید در امان می ماند تنها زبان فارسی است و ادبیات برآمده از آن است، که این نشان از تأثیر دیدگاه ناسیونالیستی تقی زاده بر تجددگرایی اوست. او به جزء زبان فارسی جایگاهی برای سایر زبانها (یا به قول خود گویشها) که در ایران کُردها، ترک ها، عرب ها و... به آن تکلم می کردند قائل نیست. پیوند دیگر ناسیونالیسم و تجددگرایی در آراء تقی زاده، نوع نگاه به ایلات و قومیتها و نیروهای گریز از مرکز است نیروهایی که از دریچه نگاه ناسیونالیسم فرهنگی تقی زاده یاغی بودند، اینها و مشکلاتی که برای کشور به وجود آورده بودند را مانع و پیشرفت و توسعه ایران می دانست، تمدنی که او می خواست پیاده کند مشخص بود که با روحیه ی ایلاتی و عشایری سازگار نیست برای همین یکی از مواردی که تأکید بر اجرای آن دارد یکپارچگی فرهنگی و تخته قاپو کردن عشایر و... است. (روزنامه کاوه، 14/7/1289).
شکل گیری گفتمان جدید بعد از انقلاب مشروطه نتیجه شرایط عینی و ذهنی بود که در ایران رخ داد. از یک جهت هرج و مرج داخلی و ملوک الطوایفی شدن امپراتوری کوروش سبب به هم ریختگی اوضاع داخلی ایران که جنگ جهانی اول مزید بر علت شد تا ایران به خرابه ای تبدیل شود که هر روز بدتر از دیروز شود اما در کنار این مسئله خروج روشنفکران و تحصیل کرده های به خارج و درک مستقیم شرایط و اوضاع غرب سبب تحول اساسی در ذهنیت ایرانیان مقیم خارج شد. آنها به سبب احساس دینی که به ایران داشتند سعی در یافتن و ارائه راه حلهایی نمودند که به تولید گفتمان جدید در عرصه روشنفکری شد گفتمانی که از دل آن رضا شاه بیرون آمد. در این میان تقی زاده با سرخورده شدن از انقلاب مشروطه، ضمن اینکه به تمدن غرب پناه می برد چاره و درمان درد جامعه در حال فروپاشی ایران را سر کار آمدن یک دیکتاتور مصلح می داند. دیکتاتوری که باید عظمت ایران باستان را بر می گرداند و در کنار آن دستاوردهای تمدن غرب را در ایران عملی می کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
(1)اولین بار محمدعلی جمال زاده این نام را بر روشنفکران مذکور نهاد.
موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی
بخش برلين و برلينیها در مجله البته تنها قسمتی از کارش را به معرفی "برلنی ها" پرداخت. حالا قصد آن داريم که اين مطالب را به شکلی تازه و کامل تر و با موضوعهای مشخصتر ارائه دهيم. در اينجا بخش اول سلسله مطالبی تحت عنوان "انقلابيون مشروطه در برلين" را که در سايت راديو زمانه منتشر شده است، خواهم آورد.
برلين شهری است که نه تنها در تاريخ قرن بيستم اروپا و جهان نقشی کليدی داشته، بلکه در سير رشد و گسترش انديشه معاصر در تاريخ ايران هم تاثيرات اساسی بر جای گذارده است. ما در اين سری از مطالب سعی میکنيم نقش برلين را در تاريخ معاصر ايران از انقلاب مشروطه تاکنون مکتوب کنيم و به زندگی انديشمندان و مشاهير ايرانی که در برلين زندگی میکردهاند، بپردازيم. از نسل اول مهاجران ايرانی در برلين آغاز میکنيم، از "برلنیها".
"برلنیها" عنوانی تاريخی است که محمد علی جمالزاده به گروهی از روشنفکران و انديشمندان ايرانی که بين سالهای 1915تا 1930به برلين آمدند، داده بود. دکتر جمشيد بهنام در رساله تحقيقی خود که با همين عنوان منتشر شده، در اين سالها دو نسل از برلينیها را از يکديگر تفکيک میکند. نسل اول که يا بهدلايل سياسی از قبيل استبداد صغير و اشغال آذربايجان و غيره و يا به خاطر تحصيل به اروپا آمده بودند، در برلين و با کمک دولت آلمان "کمیته ملیون ایرانی" را بنیان نهادند. ايده و ابتکار عمل برای تشکيل اين کميته به نام سيد محمد حسن تقیزاده (عکس شماره يک) ثبت شده است.
عکس يک – سيد حسن تقیزاده در دوره مشروطهخواهی
او در يکی از روزهای سرد زمستان 1915 به اداره پست محله شارلوتنبورگ برلین (عکس شماره دو) رفت و نامههایی به پاریس، لندن، ژنو و استانبول فرستاد. تقیزاده خود چند ماه قبل از آن به دعوت دولت آلمان از آمريکا به برلین آمده بود. این نامه فراخوانی بود به روشنفکران و آزادیخواهان مهاجر ايرانی در اروپا برای تشکيل کمیتهای از ملیون بر ضد روس و انگلیس که ایران را تصرف کرده بودند.
عکس دو – اداره پست محله شارلوتنبورگ برلین، اين محل در حال حاضر همچنان مورد استفاده قرار میگيرد. ساختمانی که از سه سو بدون پنجره طراحی شده و تنها در طبقه فوقانی آن يک رديف از پنجره ساخته شده است.
چند ماهی نگذشته بود که در پی اين دعوت عدهای در برلين دور تقیزاده گرد آمدند. اولین کسانی که در دوره مهاجرت اول و نیز در پی اشغال نظامی تبریز از طرف روسها دور تقیزاده جمع شدند یاران قديم تبریزی و هممسلکان حزب دمکرات بودند از جمله این گروه باید از محمدعلی تربیت و رضا تربیت نام برد. محمدعلی تربیت با تقیزاده انسی داشت و در تبریز باهم کتابفروشی تربیت و مجله گنجینه فنون را تاسیس کردند.
گروه دوم چند نفری بودند که از ژنو، پاریس و لندن آمده بودند و غالبا به کار تحقیق اشتغال داشتند. حسين کاظمزاده ايرانشهر از کمبريج انگلستان، محمد قزوينی و ابراهيم پورداود و اشرفزاده از پاريس کار تحقيق را رها کردند و به برلين آمدند. نصرالله جهانگير و سعدالله خان درويش و مرتضی راوندی از سوئيس و محمد علی جمالزاده از ديژون فرانسه راهی برلين شدند. عدهای هم مانند غنیزاده، اسمعیل یکانی و میرزا آقا کسب و کار و دکان خود را در استامبول تعطيل و همراه با اسمعیل نوبری و اسمعیل امیرخیزی به جمع برلنیها پیوستند. در اين جمع عزتالله هدايت خود در برلين تحصيل میکرد و رضا افشار همراه شخص تقیزاده از نيويورک وارد برلين شده بود.
بهنام مینويسد: "محل اجتماع گروه دوم برلنیها در خانهی شماره 64 خيايان لايبنيتس در محلهی شارلوتنبورگ (عکس شماره سه) بود. تقیزاده و عزتاله هدايت هم در اين خانه منزل داشتند و قزوينی هم دفتری در آنجا دست و پا کرده بود."
عکس سه – نمای امروزی خيابان لايبنيتس شماره 64، خانه مسکونی تقیزاده و دفتر مجله کاوه که محل تجمع ايرانيان آزاديخواه بود.
جمالزاده مینويسد: "اين خانه دارای تالار بزرگی بود که بعدها دفتر و کتابخانه روزنامه کاوه قرار گرفت و ميز بزرگی در وسط تالار بود که تقیزاده روی آن کار میکرد. يک تالار بزرگ پذيرايی و دو اتاق برای سکونت و يک اتاق انباری برای کاغذ و روزنامه و يک اتاق ديگر برای اتاق خصوصی تقیزاده داشت. تقريباً هرروزه يکی دو بار همان جا جمع میشديم..." و به اين ترتيب بود که زمينههای انتشار مجله کاوه فراهم آمد. پس از پايان جنگ باهم قرار گذاشتند که شبهای پنجشنبه يا چهارشنبهها در اداره کاوه جمع شوند و با صرف يک فنجان چای ساده دربارهی مباحث علمی و ادبی و تاريخی صحبت کنند. اين جلسات هر پانزده روز يکبار برگزار میشد، آنموقع بود که تصميم گرفتند اين جلسات عمومی شود و اعلانی دربارهی صحبتهای علمی و ادبی در شماره اول در ماه مارس با اين عبارات در مجله کاوه منشر شد:
"اخيراً جمعی از ايرانيان مقيم برلين، انجمن کوچکی برای مذاکرات و مباحثات علمی و ادبی ترتيب دادهاند و از نتايح اين انجمن ترتيب رشته صحبتهای علمی و ادبیِ عمومی است که هر ماهی يکبار و در تالار مخصوص يکی از قهوهخانهها برای ايرانيان ترتيب داده میشود."
مليون ايرانی پس از چهار سال فعاليت و تحمل دشواری کمکم متفرق شدند.
قسمت دوم
انتشار کاوه که از سال 1916 آغاز شده بود، پس از يک دوره تعطيلی، مجددا بين سالهای 1920 تا 1922 به همت تقیزاده و جمالزاده با همکاری بعضی از دوستان جديد ادامه يافت. مهمترين سد راه نشر اين مجله، بهويژه در آخرين سال انتشار آن، مشکلات مالی بود. کاوه در شماره فوقالعاده 30 مارس 1922 نوشت: "نظر به گرانی فوقالعاده مخارج طبع و کاغذ و پست و مصارف زندگی و اداره و غيره، اداره کاوه مصمم بر آن شد که به خوانندگان آن اخطار نمايد که اگر در سال سوم عده مشترکين آن به دو هزار نفر نرسد، به واسطه عدم کفايت عايدات به مخارج روزنامه نمیتواند منتشر شود." و با اعلام تعطيلی موقت در همين شماره ديگر منتشر نشد (عکس شماره يک و دو).
عکس شماره يک و دو – مجله کاوه و شماره آخر آن
با آغاز دهه بيست ميلادی که امپراطوری آلمان در جنگ شکست خورده و جمهوری وايمار تشکيل شده بود، مشکلات اقتصادی و تورم گسترده در آلمان به اوج میرسيد. ايرانيان در اين دوره هر يک به راهی رفتند. رضا تربيت در برلين مغازهای داير کرد تا بتواند از اين راه مخارج ادامه انتشار کاوه را تامين کند. جمالزاده در اين باره مینويسد: "پول سفری که دولت آلمان به بقيه افراد داده بود که به ايران برگرديم به رضا تربيت سپرديم که چون در داد و ستد از ما باتجربهتر بود به تجارت بيندازد تا شايد برای ما سرمايهی معاشی باشد و آب و نانی برساند. او در خيابان گوته نمرهی يک (عکس شماره سه) مغازهی مختصری (بهتر است بگوييم دکانی) دست و پا کرد و به خريد و فروش متاع خرازی مشغول گرديد. عنوان مغازه پرسپوليس بود و به هيچوجه مظهر جلال و عظمتی نبود."
عکس شماره سه – محل کنونی محل مغاره پرسپوليس در برلن، اوايل دهه بيست ميلادی
در روزنامه کاوه در تبليغ مغازه نوشتند: "در مغازه پرسپوليس که به تازگی در برلن باز شده است همه نوع امتعهی خرازی از قبيل پيراهن و زيرپيراهن و يقه و دستمال گردن و جوراب و دکمه و عصا و چتر از هر قبيل موجود است و به حقيقت خيلی مناسب به فروش میرسد." ولی طولی نکشيد که معلوم شد که اين مغازه زيان میدهد، آن را جمع کردند و سرمايه آن بين "برلنیها" تقسيم شد.
در همين دوره قزوينی به پاريس برگشت، تربيت به تبريز رفت و پورداود مدتی به تحقيق پرداخت و بعد عازم هندوستان شد، ابوالحسن علوی نيز در سفری به ايران دو فرزند خود مرتضی و بزرگ علوی را به برلن آورد و با چپگرايان اين شهر رفت و آمد پيدا کرد.
در همين دوره بود که کاظمزاده ايرانشهر که قبل از اين با مجله کاوه همکاری داشت، در برلين ابتدا يک کتابفروشی تاسيس کرد و سپس دست به انتشار مجله "ايرانشهر" زد (عکس شماره چهار).
عکس شماره چهار – شماره اول مجله ايرانشهر
در سال 1922 دانشجويانی که از ايران آمده بودند و نسل دوم برلنیها را تشکيل میدادند، "جمعيت اميد ايران" را بنا نهادند و ماهنامه "نامه فرنگستان" را منتشر کردند. از اين سال تورم آلمان رو به بهبودی میگذارد و چهره شهر با ساختمان مجتمعهای مسکونی برای طبقات کمدرآمد رونق میگرفت. در سال 1923 راديو برلن تاسيس شد و روزنامهها و مجلههای زيادی شروع به فعاليت کردند. جوانان ايرانی در کافههای برلن تجمع میکردند و محفلهای بحث سياسی نزد آنها رونق داشت. کتابفروشی ايرانشهر و چاپخانهای که کاظمزاده در خيابان مارتين لوتر شماره پنج داير کرده بود، برای اين دسته از جوانان تبديل به يک مرکز فرهنگی و پاتوق آنها شده بود. امروز در برلين از اين مرکز متاسفانه چيزی باقی نمانده است. بر روی قطعه زمين آن ساختمان بلندی بنا شده که آن را در اختيار "سازمان خدمات پزشگی بيمههای درمانی برلين و برندنبورگ" قرار دادهاند (عکس شماره پنج).
عکس شماره پنج – محل کنونی چاپخانه ايرانشهر در برلن آن زمان
در همين سالهای دهه بيست ميلادی بود که در ميان نسل دوم برلنیها روشنفکران چپگرا متولد شدند. شاخصترين چهره آنها تقی ارانی بود. او در دانشگاه برلين با دو تن از دانشجويان، احمد اسدی و مرتضی علوی رابطهی دوستی برقرار کرد و سپس در سال 1925 فرقهی "جمهوری انقلابی ايران" را بنيان نهاد. اين فرقه روزنامه "بيرق انقلاب" را بيرون میداد و از سال 1930 به مدت يک سال روزنامه "پيکار" در برلن منتشر شد که با مديريت رسمی فردی آلمانی ولی عملا توسط مرتضی علوی اداره میشد.
کارنامه فرهنگی برلنیها در بين سالهای 1915 تا 1930 بسيار غنی است. از نسل اول و نسل دوم برلنیها محافل روشنفکری زيادی به وجود آمدهاند که در انديشه تجدد و مدرنيته در ايران نقش پيشتازی داشتهاند. دکتر بهنام انتشار مجلات چهارگانه کاوه (1916-1922)، ايرانشهر (1922-1927)، نامه فرنگستان (1922-1927) و علم و هنر (1927-1928) را بهعنوان حلقههای يک زنجير میداند که با وجود تمايزات و مرزبندیهای فکری آنها، همگی از مضمونی نوگرايانه و تحولزا برای جامعه ايران آن زمان برخوردار بودهاند.
در ميان اين نويسندگان و گردانندگان اين مجلات چهار تن از همه سرشناستر بودند؛ تقیزاده، کاظمزاده، جمالزاده و مشفق کاظمی. در بخشهای آينده به بيوگرافی و زندگی برخی از شخصيتهای برگزيده از نسل اول و دوم برلنیها خواهيم پرداخت.
قسمت سوم
وقتی سخن از روشنفکران و انديشمندان جنبش مشروطه میرود، سيد حسن تقی زاده اولين نامی است که مطرح میشود. زندگی سياسی و فرهنگی او را میتوان به چهار دوره تقسيم کرد. دوره اول (انقلاب مشروطه) از جوانی تا سال 1290، دوره دوم (مهاجرت) از 1290 تا 1303، دوره سوم (دوران رضاشاه) از سال 1303 تا 1320 و دوره چهارم (دوران محمدرضاشاه) از اين تاريخ تا مرگ او را در برمیگيرد.
دوره اول – انقلاب مشروطه ،جوانی تا 1911
تقیزاده در 5 مهر 1256 شمسی (1877) در تبريز متولد شد. خانوادهاش پس از جنگهای روسيه با ايران از قفقاز به تبريز مهاجرت کردند. پدرش سيد تقی، روحانی و مدرس حوزه علميه تبريز بود. او از بدو کودکی به يادگيری فقه واصول نزد پدر و از سنين نوجوانی به فراگيری رياضی و طب قديم پرداخت. پس از فوت پدر در سن 18 سالگی به تحصيل آزادانه علوم جديد و زبان فرانسه رو آورد. او سپس در مدرسه دارالفنون مظفری تبريز به تدريس فيزيک مشغول شد. با علاقه وافر به فراگيری و آموزش دانش مدرن در سال 1280 (1901) به تاسيس مدرسه "تربيت" در تبريز همت گمارد و با کانونی از جوانان روشنفکر تبريزی ارتباط گرفت. پس از آن کتابفروشی "تربيت" توسط او و با حضور افرادی چون محمد علی تربيت، ميرزا يوسف اعتصام الملک و سيد حسين عدالت پا گرفت و با انتشار هفته نامه "گنجينه فنون" در سال 1284 (1905) به مرکزی برای ترويج افکار نو و آزاديخواهانه و تجمع روشنفکران تبديل شد. سنتگرايان و روحانيون ضد مشروطه با اين مرکز به مخالفت پرداختند و گويا در حوادث مشروطه مورد حمله دارودستههای سنتگرا قرار گرفته و به آتش كشيده شد. مجله "گنجينه فنون" پس از يک سال و نيم تعطيل شد و تقیزاده در سال 1286 (1907) به قفقاز، استامبول، بيروت و دمشق سفر کرد و با محافل فرهنگی اين کشورها تماس گرفت. با پاگيری جنبش مشروطه به تبريز بازگشت و در صف آزاديخواهان اين شهر قرار گرفت. تقیزاده پس ازامضای فرمان مشروطيت در سال 1287 (1908) به عنوان نماينده مردم تبريز در مجلس اول انتخاب شد. او در مدت کوتاهی رهبری فراکسيون اقليت روشنفکر و تجددخواه مجلس را برعهده گرفت. در مجلس از مخالفين دخالت شرع در امور سياسی و دولتی بود و در همين دوران در ميان محافل مذهبی به سياستمداری مخالف اعتقادات مذهبی معروف شد. پس از به توپ بستن مجلس توسط نظاميان روس در تير 1287 (1908) به سفارت انگلستان پناهنده شد و از طريق انزلی به باکو و تفليس، سپس به فرانسه و انگلستان سفر کرد. در اواسط 1287 که قيام مردم تبريز بر ضد محمدعلی شاه اوج میگرفت، مخفيانه به تبريز بازگشت و در کنار ستارخان و باقرخان قرار گرفت. در سال 1288 (1909) که تهران فتح و محمدعلی شاه خلع يد شد، به عنوان نماينده مجلس دوم بارديگر به تهران آمد. دراين دوره ميان دو جناج موسوم به اعتداليون و انقلابيون اختلافات شديدی بهوجود آمد و صفبندیهای خصومتآميزی در مجلس شکل گرفت. موضوعاتی از قبيل اصلاحات ارضي و جدايی دين از دولت، نمايندگان را به شدت رو درروی يکديگر قرار داده بود. در مرداد 1288 (1909) آيتالله شيخ فضلالله نوری پرچمدار مشروعيت در نهضت مشروطه دستگير و اعدام شد. در تير ماه 1289 (1910) آيتالله سيد عبدالله بهبهانی مقتدرترين رهبر جناح مخالف تقیزاده ترور شد. در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی آمده كه شيخ فضلالله نوری به دستور كميتهای متشکل از حسينقلیخان نواب، سيد حسن تقیزاده، حسن وثوقالدوله، ابراهيم حكيمالملك، محمد ولیخان تنكابنی، سردار اسعد بختياری و چند نفر ديگر اعدام شد. پيرو اين حوادث تقیزاده به دشمن روحانيت معروف شد و از سوی آخوند خراسانی و عدهای از علمای نجف فتوايی در ارتباط با "فساد مسلك سياسی تقیزاده و عدم شايستگی او در مجلس و لزوم خروج او از ايران" صادر شد.
تقیزاده در اثر رفت و آمد به غرب از کسوت سنتی خارج میشود
دوره دوم – در مهاجرت (1911 – 1924)
تقیزاده پس از اين فتوا ابتدا به تبريز بازگشت، ولی طولی نکشيد که به استامبول رفت. او در اين شهر يک سال و نيم اقامت کرد و در اقامت 6 ماهه خود در لندن هم با افرادی مثل ادوارد براون ديدار و گفتگو داشت. در جريان اين سفر تقیزاده مجددا بهعنوان نماينده مجلس سوم انتخاب شد ولی به ايران بازنگشت و در ارديبهشت 1292 (1913) راهی آمريکا شد.
دور تازهای از زندگی تقیزاده با شروع جنگ اول جهانی شکل گرفت. دولت آلمان از طريق واسطه با او تماس گرفت و تضمين داد که برای مبارزه با سياستهای انگليس و روسيه در ايران از او حمايتهای لازم بهعمل خواهد آورد. تقیزاده در دی ماه 1293 (1914) با يک کشتی هلندی به برلين آمد. با اين سفر زندگی پربار فرهنگی تقیزاده در برلين تا مدت 9 سال بعد از آن ادامه يافت و همين سفر نيز سرآغاز تولد "برلنیها" در تاريخ جنبش روشنفکری ايران گرديد. او در سالهای جنگ اول در برلين "كميته مليون ايراني" را سازمان داد و به انتشار مجله "کاوه" مشغول شد و در اين کار با ياران و همکاران تازهای ارتباط گرفت (ر. ک. به بخش اول و دوم همين سلسله مقالات). در انتخابات مجلس چهارم در تير ماه 1300 (1921)، با وجود عدم حضورش در ايران، بار ديگر به عنوان نماينده تبريز انتخاب شد، ولی بازهم در مجلس شرکت نکرد. در بهمن 1300 (1922) از طرف دولت قوامالسلطنه به عنوان رييس هياتی برای مذاکره با دولت تازه شوروی روانه مسکو شد. پس از اين ماموريت به برلين بازگشت و با يک دختر آلمانی ازدواج کرد.
دوره سوم – دوران رضاشاه (1924 – 1941)
تقیزاده در تابستان 1303 (1924) بار ديگر در مجلس پنجم برگزيده شد و اين بار پس از سال دوری از وطن به ايران بازگشت. در آن زمان قاجارمنقرض شده بود و قدرت رضاخان به تثبيت رسيده بود. در مجلس پنجم نمايندگان جوانی که در کشورهای غربی تحصيل کرده و خواهان جدايی دين از دولت بودند، گرد تقیزاده جمع شدند. او در زمان رضاشاه به مناصب مهم دولتی رسيد. برنامههای "اصلاحات و توسعه" رضاشاه با همکاری و مشاوره او طراحی میشد. در سال 1307 (1928) والی خراسان شد و يک سال بعد (1929) به عنوان وزير مختار ايران به لندن رفت. در کابينه مخبرالسلطنه هدايت در فروردين 1309 (1930) به عنوان وزير طرق و شوارع ـ وزير راه ـ و در همان سال و با حفظ سمت در صدر وزارت ماليه قرار گرفت. در زمان صدارت او در سال 1312 (1933) قرارداد دارسی تمديد شد که پس از آن مسئول اين تصميم را رضا شاه دانسته و از خود سلب مسئوليت کرد. پس از برکناری از وزارت در دی ماه 1312 (1934) با سمت وزير مختار راهی فرانسه شد. او در اين سمت مورد غضب رضاشاه واقع شد، زيرا نه تنها از چاپ مطالب انتقادی در مطبوعات فرانسه برضد رضاشاه جلوگيری به عمل نياورد، بلکه خود او هم در مقالهای به نکوهش اصلاح اجباری زبان فارسی پرداخت. به اين دليل در مرداد 1314 (1936) از اين سمت برکنار شد. تقیزاده در اين سال دوباره به برلين رفت و تا سال 1315 (1936) در اين شهر ماند. پس از آن با کمک و توصيه حسين علاء (سفير ايران در لندن) و "سردنيس راس" (رئيس مؤسسه مطالعات شرقی در لندن) در دانشگاه لندن به تدريس زبان فارسی و تاريخ ايران مشغول شد. او تا پايان سلطنت رضاشاه ديگر به تهران نرفت.
تقیزاده در سمت رييس مجلس سنا، سال 1328
دوره چهارم – دوران محمدرضاشاه (1941 – 1970)
با سقوط رضاشاه و تغيير فضای سياسی کشور در جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن کابينه فروغی، تقیزاده دوباره به دنيای سياست بازگشت. او در آبان 1320 (1941) ابتدا به سمت وزير مختار ايران در فرانسه و سپس به عنوان سفيرکبير آن کشور منصوب شد. در سال 1323 (1944) با سمت سفير كبير ايران در انگلستان به لندن رفت. او در اين سمتها کوششهای ديپلماتيک زيادی برای تخلیه آذربايجان از نيروهای شوروی انجام داد.
تقيزاده در سال 1326 (1947) بار ديگر بهعنوان نماينده مردم تبريز به مجلس پانزدهم راه يافت. در همين دوره بود که در پاسخ به پرسش نمايندهای درمورد تمديد قرارداد نفت ايران و انگليس، خود را "آلت فعل" رضاشاه معرفی نمود و مصدق از اين اعتراف او در پيشبرد سياست ملی کردن صنعت نفت بهره گرفت. تقیزاده از سال 1328 (1949) – يعنی اولين دوره تاسيس مجلس سنا – رييس اين مجلس و سپس تا سال 1346 (1967) يکی از سناتورهای شهر تهران در اين مجلس بود.
تقیزاده در دو ساله پايان عمر طولانی خود در سن نود سالگی از سياست کناره گرفت و در 8 بهمن 1348 (1970) در 92 سالگی درگذشت.
مهمترين آثار و تأليفات سيد حسن تقيزاده عبارتتد از: مقدمه تعليم عمومی يكی ازسرفصلهای تمدن - از پرويز تا چنگيز -گاهشماری در ايران قديم - بيست مقاله - تمدنات قديمه - ماني و دين او - تصحيح تحفهالملوك - تاريخ انقلاب ايران - تاريخ عربستان و قوم عرب در اوانظهور اسلام - رساله تحقيق احوال كنونی ايران يا محاكمات تاريخی و- مجموعه مقالات.
تقیزاده در دوران کهولت
قسمت چهارم
شرح حال و زندگی سياسی-فرهنگی حسين کاظمزاده ايرانشهر
حسين کاظمزاده ايرانشهر، از پايهگذاران فکری نهضت مشروطه
حسين کاظمزاده ايرانشهر يکی ديگر از شخصيتها و متفکران دوره مشروطه است که مهر خود را در سير تحولات فکری و نوانديشی روشنفکران در اين دوره تاريخی کوبيده است. انديشهها و فعاليتهای موثر فرهنگی او تعلق به ماندگارترينهای همعصر و هم نسل خود دارد.
کاظمزاده ايرانشهر در 20 دی ماه 1262 (1884) چشم به جهان گشود. پدر و برادر بزرگ او هر دو از پزشگان مشهور دوران خود بودند. او والدين خود را در کودکی از دست داد و تحت سرپرستی برادر بزرگ خود قرار گرفت. کاظمزاده سواد و تحصيلات ابتدايی را در مکتبهای سنتی ياد گرفت. سپس در مدرسه مدرنی که در همان اوان به همت ميرزا حسين خان کمال در تبريز افتتاح شده بود، به تحصيل و کار روزنامهنگاری پرداخت. او در اين مدرسه در انتشار ماهنامه کمال و اداره کتابخانه شرکتی فعال داشت. ديری نپاييد که اين آموزشگاه با تحريک روحانيت متعصب تبريز و به دست محمد علیشاه، که در آن زمان وليعهد بود، در سال 1281 (1903) تعطيل شد و ميرزا حسين خان کمال به قفقاز رفت و در آنجا مديريت آموزشگاه ديگری را برعهده گرفت. کاظمزاده در کتاب "اصول اساسي فن تربيت" در شرح حالی که از خود نوشته، از اين دوران چنين ياد میکند: "اين واقعه روح مرا زخمدار و زندگاني را برای من بسيار تلخ و ناگوار ساخت، مدتي گرفتار رنج و اضطراب درونی بودم، مثل اين که از بهشت بيرونم کرده به دوزخ انداخته بودند."
پس از اين ماجرا ايرانشهر دست به تاسيس يک کتابفروشی در تبريز زد بهنام کمال، با اين هدف که دانشآموزان روشنفکر و آزادیخواه اين مدرسه را بار ديگر متشکل کند. تاليفاتی چون "ياد دادن فارسی ببچگان ترکی زبان"، "هنرآموز" از جمله آثار او در اين دوره هستند. در سال 1283 (1905)
ميرزا حسين خان کمال از قفقاز به تبريز بازگشت و با ايرانشهر برای انتشار دوباره ماهنامه کمال در مصر تماس گرفت. ايرانشهر دعوت او را پذيرفت و با اين انگيزه راهی قفقاز و باطوم شد. سفر او اما به مصر ختم نشد، زيرا اطلاع حاصل کرد که کمال موفق به انتشار ماهنامه نشده است. بعد به استامبول رفت تا به تحصيل رشته پزشگی بپردازد، ولی درست در همانزمان بود که دولت عثمانی برای مقابله با عمليات تروريستی از پذيرش دانشجويان خارجی سرباز زد. پس از مدتی بلاتکليفی در استامبول در سفارتخانه ايران در عثمانی مشغول بهکار شد و همزمان دست به تشکيل "انجمن برادران ايرانی" در اين شهر زد. اين تشکل ابتدا مخفی بود و به نشر عقايد آزادیخواهانه و مشروطهطلبانه میپرداخت. بعد از پيروزی انقلاب مشروطه در ايران و پس از آن در ترکيه، اين انجمن به فعاليت علنی مشغول شد. کاظمزاده در اين دوران مقالههای باارزشی در نشريههای ديگر ايرانی در استامبول، مانند " شمس" و روزنامه "سروش" که به همت علی اکبر دهخدا منتشر میشد، ارائه داد. اين نشريهها با پشتوانه مالی انجمنی بهنام "سعادت" که توسط بازرگانان ايرانی برای پشتيبانی از افکار آزادیخواهانه انقلاب مشروطه و حمايت مالی از آزادیخواهان مهاجر ايرانی در استامبول تشکيل شده بود، منتشر میشدند. کاظمزاده در همين زمان کتابی با نام "تازيانهی غيرت" در پاسداری از آزادی و مشروطه نوشت که توسط "انجمن برادران ايرانی" چاپ و به شهرهای ايران ارسال شد. او در اين مدت به کار خود در سفارت ايران ادامه میداد و در کنار آن به تحصيل حقوق در دانشگاه استامبول میپرداخت. در سال 1289 (1910) بهعنوان نماينده مالی دولت ايران برای رسيدگی به امور حاجيان به مکه سفر کرد و پس از بازگشت به توصيه "موسيو کوله"، نماينده مالی دولت ايران، راهی بلژيک شد تا در دانشگاه شهر لوون به تحصيل خود در رشتهی حقوق ادامه دهد. پس از اتمام تحصيل از بلژيک به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربون به فراگيری علوم اجتماعی و روزنامهنگاری پرداخت. در همانجا به خواهش مسيو لوشاتليه مدير مجله "جهان اسلام"، "سفرنامه مکه" را بهزبان فرانسه در آن مجله بهتحرير کشيد. ايرانشهر در پاريس "انجمن مصاحبات علمي و ادبی ايرانيان" را با کمک شخصيتهايی مانند علامه قزوينی و پروفسور پورداود تاسيس کرد، که در آن بهطور ماهانه سخنرانیهای علمی و پژوهشی به زبانهای فارسی و فرانسه برگزار میشد. در همين زمان نمايشنامه "رستم و سهراب" را نوشت که در سال 1293 (1914) توسط مادام اوهانيان ايرانی در "تياتر لون پوواريه پاريس" به صحنه رفت. او در مهرماه همان سال به توصيه علامه قزوينی توسط پروفسور ادوارد براون، شرقشناس معروف، برای تدريس زبان فارسی به دانشگاه کمبريج دعوت شد.
ايرانشهر در برلين
هنوز دو سال از کار او در کمبريج نگذشته بود که بهدعوت حسن تقیزاده برای سفر به برلين و تشکيل "کميته مليون ايران" (1916) پاسخ مثبت داد. او بلافاصله از آسايش و رفاهی که در لندن داشت، دست کشيد و به برلين مهاجرت کرد. ايرانشهر از آن دوران چنين روايت میکند:"چند هفته در برلين مانده با آقای تقیزاده و آزادیخواهان ديگر ايرانی صحبتها و مشورتها کرديم که آيا از چه راهی بايد شروع بهکار کرد و چه اقداماتی بايد بهجا آورد، که ملت ايران از زير نفوذ انگليس و روس، که ايران را در ميان خود قسمت کرده و تقريباً يک حکومت پوشالی در تهران باقی گذاشته بودند که بهاشاره و امر ايشان حکمرانی میکرد، نجات يابد، آزادی و استقلال سياسی خود را از نو دارا شود. پس از مشاورتهای زياد تصويب کرده شد که من به تهران رفته، با روسای فرقه دمکرات مذاکره نموده ايشان را تشويق و ترغيب به همدستی کنم و به ياری و همت ايشان، قوای ژاندارم ايران را که آن وقت، يگانه قوهی نظامی و دفاعی ايران بود، با مقصد ملی خود همراه ساخته، يک قوهی دفاعيه در مقابل قشون روس و انگليس درست بکنند، تا کمکم زمام حکومت را بهدست خود گرفته، معاهده روس و انگليس را ابطال و آزادی و استقلال سياسی ايران را اعلام و برقرار کنند."
شماره اول مجله ايرانشهر در برلين که در تاريخ 22 ژوئن 1922 منتشر شد
پيرو اين تصميم ايرانشهر به تهران رفت و با سليمان ميرزا رهبر حزب دمکرات بهمذاکره در موارد فوق پرداخت و نشريهای بهنام "راه کاميابی" بهچاپ رساند. او درباره سفر خود به تهران مینويسد: " هنگامی که نیروهای بیگانه به نزدیکی تهران رسیده بودند ماه محرم بود و مردم بهجای چارهاندیشی برای خود و آیندهی ایران، برای واقعهی کربلا به سر و سینهی خود میکوفتند بدون اینکه بیاندیشند چه سرنوشت شومی آنها را تهدید میکند." او این حادثه را بسيار تکاندهنده خواند.
ايرانشهر بههمراه ساير آزادیخواهان از تهران به قم و کرمانشاه رفت، در کرمانشاه با چند تن ديگر از آزادیخواهان به زندان افتاد و پس از چند ماه آزاد شد و به برلين بازگشت.
زندگی در برلين آغاز دوره تازهای از فعاليتهای سياسی و فرهنگی حسين کاظمزاده ايرانشهر است، به اين ترتيب او به يکی از مهمترين شخصيتهای موسوم به "برلنیها" تبديل شد. او در برلين بههمراه تقیزاده به اداره مجله کاوه و رهبری انجمن کاوه پرداخت (ر.ک. به بخش اول و دوم اين سلسله مقالات). در همين انجمن بود که داستان کوتاه در ادبيات ايران زاده میشود و ايرانشهر پيشنهاد اصلاح الفبای فارسی را مطرح میکند. پس از تعطيلی مجله کاوه و با وجود اصرارهای پروفسور براون برای بازگشت او به کمبريج، تصميم میگيرد که با تمام مشکلات در برلين بماند و تا حد توان خود به اشاعه و گسترش فرهنگ برای جامعه ايران خدمت کند. او اعتقاد داشت که مشکلات اجتماعی ايران ريشههای قوی در فقر فرهنگی دارد. با اين هدف بود که او در سال 1298 (1919) در برلين کتابفروشی ايرانشهر را افتتاح کرد و از سال 1301 (1922) ماهنامه ايرانشهر را منتشر ساخت. اين ماهنامه در ايران، افغانستان، هندوستان و بسياری از کشورهای اروپايی خوانندگان بسياری بهدست آورد. ايرانشهر در کنار کتابفروشی خود چاپخانهای تاسيس کرد که در مرکز برلين در خيابان مارتين لوتر شماره 5 قرار داشت. در کنار اين واقعيت که او مرکزی فرهنگی برای تجمع و تبادل افکار ايرانيان روشنفکر مهاجر در سالهای اوايل دهه بيست ميلادی احداث کرده بود، فعالانه بهکار چاپ و نشر کتاب نيز میپرداخت. او در اين زمان علاوه بر چاپ ماهنامه ايرانشهر در چاپخانه اختصاصی خود، اقدام به چاپ 21 کتاب ارزشمند از نويسندگانی چون عباس اقبال، ذبيح بهروز، ميرزا آقاخان کرمانی، صادق هدايت و ...با عنوان انتشارات ايرانشهر کرده و يک دوره عکسهای تاريخی آثار تمدن ايران باستان و جلدهای دوم، سوم و چهارم "راه نو در تعليم و تربيت" و يک جلد کتاب " رهبر نژاد نو" را منتشر ساخت.
چاپخانه ايرانشهر در مرکز برلين در اوايل دهه بيست ميلادی در اين محل قرار داشت
حسين کاظمزاده ايرانشهر پس از چهار سال فعاليت خستگیناپذير فرهنگی، بهخاطر عدم توانايی در پرداخت هزينههای چاپ و نشر و بهقول خود "بیهمتی هموطنان"، در سال 1305 (1926) مجله ايرانشهر را تعطيل کرد و بهناچار ماشينهای چاپ خود را فروخت تا بدهیهای خود را بپردازد. به اينترتيب ماهنامهای که اثرات عميقی بر انديشه نوين نسلهای جوان ايران میگذاشت، بهعلت ورشکستگی مالی و نه فقر فرهنگی، در اوج شکوفايی تعطيل شد. در اين ماهنامه بيش از 140 دانشمند و محقق از سراسر دنيا قلم زدند و مقالاتی ماندگار از خود بهجای گذاردند.
ايرانشهر از اين تاريخ شروع به نگارش بهزبان آلمانی کرد. کتابهايي چون" شرح حال و آثار مولوی"، "گات ها زرتشت"، "زندگي حضرت محمد"، "راه راست برای صلح ميان ملتها"، "برای نجات نوع بشر"، "انسان وتمدن در عصر آينده"، "وحدت اديان"، "گلچين شعر فارسی" و ...از جمله آثار او بهزبان آلمانی است. او مدتی سرپرست دانشجويان ايرانی در آلمان بود و برای سخنرانی دربارهی فرهنگ، ادبيات و عرفان ايران به کشورهای گوناگون اروپايی دعوت میشد. در همين سالها بود که پيشنهاد وزارت فرهنگ را از سوی رضاشاه رد میکند.
در محل امروزی چاپخانه ايرانشهر اداره خدمات پزشگی بيمههای درمانی برلين و برندنبورگ مستقر شده است
کاظمزاده پس از ترک برلين به سويس رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند. او از سال 1315 (1936) در دهکده دگرس هايم سويس زندگی میکرد. او در اين سالها به فلسفه و عرفان رو آورد و کتابهای زيادی نوشت. کاظمزاده "مکتب عرفان باطنی" را بنيان گذارد که شاگردان و مريدانی هم در اروپا پيدا کرد. او روزنامهای بهزبان آلمانی بهنام "هماهنگي جهان" منتشر ساخت تا آموزشهايش را در اختيار عموم بگذارد. در سال 1337 (1958) وزارت فرهنگ ايران برای بزرگداشت فعاليتهای غنی فرهنگی او جشنی به مناسبت 75 مين سالگرد تولدش برگزار کرد که در آن دوستان قديمی او چون رضازاده شفق سخنرانی کردند.
حسين کاظمزاده ايرانشهر در بيست سال آخر زندگی خود به فلسفه و عرفان رو میآورد
حسين کاظمزاده ايرانشهر در سال 1340 (1961) در سن 79 سالگی در سويس چشم از جهان فرو بست.
ايرانشهر انسانی وارسته و آزاده و متفکری برجسته بود. او ساليان دراز گياهخوار بود. بدون احساس خستگی قادر بود روزانه 16 ساعت کار کند. به هفت زبان تسلط داشت و بيش از 140 کتاب به فارسی، آلمانی و فرانسه از او برجای مانده است.
قسمت پنجم
شرح حال و زندگی سيد محمد علی جمالزاده
در جنبش فکری مشروطه جمالزاده از جمله شخصيتهايی است که نه تنها در عرصه سياسی و مبارزات اجتماعی برای آزادی و جامعه مدنی، بلکه در بعد فرهنگی و ادبی نيز از وزنههای بسيار اساسی و پيشروان مدرنيته در ايران بهشمار میرود.
عکس 1 – از راست جمالزاده، سعدالله درويش و علينقی راوندی در ماموريت از سوی کميته مليون ايرانی در برلن برای تبليغات بر ضد روس و انگليس. آنها از راه استامبول و حلب و سپس با کشتی کوچک روی آب فرات از حلب به بغداد و از آن جا به کرمانشاه رفته بودند.
سيد محمد علی جمالزاده در سال 1270 (1891) در اصفهان به دنيا آمد. پدر او سيد جمالالدين واعظ اصفهانی - که اصلا همدانی بوده است – از واعظين مبارز و مخالف استبداد در دوران مشروطه بود. او در خانوادهای مشروطهخواه تربيت شد که سنخيتی با فرهنگ تعصب و واپسگرانه حاکم در آن زمان نداشت. از همان کودکی با توهيناتی که به او و پدرش تحت عنوان بابی میشد، هر چه بيشتر او را از چنين محيطهای واپسگرايانهای دور میکرد. او در شرح خاطرهای از کودکی خود مینويسد: "از ميدانشاه که میگذشتم ديدم مردم جمع شدهاند و غوغايی برپاست. نزديک شدم ديدم دو نفر تاجر بلند بالا را با سر برهنه در ميان گرفتهاند و میگويند بابی هستند و آنها را به طرف مسجد شاه که مسجد آقا نجفی بود میبردند. در همان وقت شخصی که يک پيت حلبی نفت با جامی در دست داشت فرا رسيد و مردم از آن نفت خريدند و ريختند به روی آن دو نفر و آتش زدند و همانطور که آن دو میسوختند و التماس میکردند آنها را کشانکشان به طرف مسجد میبردند... دوان دوان به خانه برگشته قضايا را برای مادرم حکايت نمودم و گفتم که در مسجد شاه يک نفر از تماشاچيان ناگهان نگاهش به من افتاد و مرا شناخت و گفت تو بچه بابی در اينجا چه میکنی؟ و من گريهام گرفت و فرار کردم." جمالزاده از ده سالگی با پدر که در شهرهای مختلف (به ويژه تبريز) وعظ میکرد، به سفر میرفت و شاهد بسياری از حوادث و به قول خودش "گير و دارهای اول مشروطيت" بوده است. او در ملاقات پدر با محمدعلی شاه که در نياوران صورت گرفت حضور داشت و شاهد غضب شاه نسبت به سيد بود که متعاقب آن منجر به سوءقصد به جان پدر از سوی کالسکهچی همراهشان شد. او در اصفهان شاهد حملهور شدن متعصبين و تعدادی از طلبهها به مدرسه مدرن علی نقی خان از دوستان پدر به تحريک آقانجفی بود. در خلال يکی از سفرهايش ظلالسلطان تهديد کرده بود اگر پای سيد جمال به اصفهان برسد گوشت بدنش را تکهتکه خواهد کرد. سيد ديگر به اصفهان نرفت، يکی از دوستان خانه و اثاثيه خانواده جمالزاده را با عجله فروخت و او را به همراه مادر و برادرش با دليجان شبانه به تهران بردند. در آن زمان او شايد بيش از يازده سال نداشت. در تهران در مدرسه ثروت و ادب درس میخواند و پدر از اولين انقلابيونی بود که در پای منبر مسجد شاه هرروز از آزادی و عدالت سخن میگفت.
خروج از ايران
سيد جمال برای رهايی فرزندش از خطراتی که خانوادهشان را تهديد میکرد در سال 1287 (1908) او را روانه بيروت کرد تا به تحصيل در محيطی امن مشغول شود. جمالزاده تحصيلات متوسطه را در مدرسه آنطورا - دهکدهای در جبل لبنان مشرف به دريای مديترانه- که به دست کشيشهای لازاريست اداره میشد، گذراند. او با يکی از همکلاسیهای خود روزنامهای به زبان فرانسه بيرون میداد. در همين مدرسه بود که خبر شد پدر را در زندان بروجرد به قتل رساندند. جمالزاده در سال 1289 (1910) از بيروت به پاريس رفت و سپس در شهر لوزان سوئيس به تحصيل حقوق مشغول شد. او در اين دوره از فقر و بیپولی بیحد زجر میکشيد، تا حدی که شبهای زيادی را گرسنه به سر میبرد. او مینويسد: "يک نفر از دوستان به ديدنم آمد. گفتم کاغذی به مادرم به تهران نوشتهام و پول تمبر ندارم و اميدوار بودم وجه مختصری به من خواهد داد و من به جای تمبر با آن وجه قطعه نانی خواهم خريد. از قضا تمبر با خود داشت و ... داد و رفت و من خجالت کشيدم حقيقت مطلب را به او بگويم.... به زور درس دادن لقمه نانی به دست میآوردم و گاهی هم نه درسی پيدا میشد و نه نان و خدا تنها بزرگ بود...". جمالزاده در خاطراتش نقل میکند که در لوزان با دخترکی سوئيسی "رفاقت بههم زده بود." خانواده مذهبی دختر پس از بو بردن از اين رابطه او را به ديژون فرستادند. همزمان و بهطور اتفاقی صمد خان وزير مختار ايران در پاريس جمالزاده را احضار کرد وگفت: "شنيدهام بهجای تحصيل با دخترها ....وقتت را تلف میسازی." او سه شهر را برای ادامه تحصيل حقوق به جمالزاده پيشنهاد کرد که يکی از آنها ديژون بود. البته که او ديژون را انتخاب کرد و در سال 1291 تا 1293 (1914) در آنجا به ادامه تحصيل پرداخت و مدرک گرفت.
وقتی جمالزاده در سال 1294 (1915) به دعوت تقیزاده برای شرکت در کميته مليون ايرانی وارد برلين شد، جوانترين عضو اين کميته بهشمار میرفت. با اينحال ماموريت يافت برای جمعآوری قشون ايلات بهمنظور مقاومت در مقابل روسها وانگليسها به بغداد و از آنجا به کرمانشاه برود. در بغداد او بههمراه استاد پورداود و حاج اسمعيل آقا اميرخيزی روزنامهای به نام "رستاخيز" به مديريت پورداود بهراه انداختند. از بغداد به کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آنجا و لرستان به فعاليت برای ايجاد مناسبات و روابط با ايلات و عشاير لر و کرد مثل کاکاوند، کلهر، گوران و سنجابی مشغول بود. در کرمانشاه قشونی فراهم آوردند بهنام قشون نادری و جمالزاده با لباس مبدل به تهران رفت تا سرداری برای آن بيابد. او در ملاقات با رئيس ايل کاکاوند برای عقد قرارداد و قسمنامه پی برد که مرحوم اشرف زاده از اعضای کميته مليون ايرانی که در ضمن ماموريت به قتل رسيده بود، توسط همين افراد کشته شده است. جمالزاده متوجه شد که آنها هيچ نيت ديگری جز اخاذی و دريافت پول ندارند و از طريق آنها نمیتوان مقاومتی را سازمان داد. همينطور هم شد، روسها آمدند و همه به بغداد فرار کردند. او سپس از طريق استامبول بار ديگر به برلين آمد.
از اين زمان به بعد در برلين ماندگار شد، به انتشار کاوه مدد رساند و مشغول به نوشتن مقالههای اجتماعی و سياسی شد (ر. ک. به بخش اول و دوم اين سلسله مقالات). در اين زمان وزنه فعاليتهای اجتماعی – سياسی او هنوز بالا بود. از طرف مليون به کنگره سوسياليستها در استکهلم رفت و بر ضد روس و انگليس پيام مفصلی خواند و مطالب اعتراضآميز زيادی در جرايد آن کشور بر ضد روس و انگليس نوشت. بیدليل نبود که در عهدنامه برست ليتوسک که بين آلمان و روسيه منعقد شد، بسياری از تقاضاهای مليون ايرانی مورد توجه قرار گرفت و ايرانيان در برلين جشنها گرفتند. او مقالات بسياری برای "نامه فرنگستان" که نشريه محصلين ايرانی بود مینوشت. همينطور با مجلات ايران مثل "مهر"، "يغما" و "سخن" مقالاتی به قلم او به چاپ میرسيد. مقالات زيادی نيز به زبان آلمانی و انگليسی در نشريات اروپايی درباره اوضاع اجتماعی – اقتصادی ايران به چاپ رسانده است. داستان کوتاه "فارسی شکر است" از جمالزاده سال 1300 (1921) در کاوه چاپ شد و بهعنوان اولين داستان سبک مدرن در ادبيات فارسی به ثبت رسيد. کتاب "يکی بود يکی نبود" جمالزاده هم در همين زمان توسط کاوه منتشر شد. اين کتاب در تهران غوغا به راه انداخت. چماقهای تکفير به حرکت درآمدند. بسياری از متعصبين در مساجد و منابر اجتماع میکردند و با کفر و زندقه به صفآرايی مشغول میشدند. مسجد جامع مرکز اجتماع علما و ذاکرين شد. برای ناشر کتاب در ايران تقاضای تبعيد کردند. بازارها و دکانها تعطيل شدند و ولولهای در شهر ايجاد شد. عامل جنجال يکی از داستانهای کتاب به نام "بيله ديگ، بيله چغندر"، و اين قسمت داستان معرفی شده بود: «چيز غريبی که در اين مملکت است اين است که گويا اصلا زن وجود ندارد. تو کوچهها دخترهای کوچک چهار پنج ساله ديده میشود ولی زن هيچ در ميان نيست. من شنيده بودم که در دنيا "شهر زنان" وجود دارد که در آن هيچ مرد نيست ولی "شهر مردان" به عمرم نشنيده بودم. در فرنگستان میگويند ايرانیها هرکدام يک حرمخانه دارند که پر از زن است ولی الحق که هموطنان من خيلی از دنيا بیخبر هستند. در ايرانی که اصلا يک زن پيدا نمیشود چه طور هر نفر میتواند يک خانه پر از زن داشته باشد؟ امان از جهل! يک روز ديدم تو بازار مردم دور يک کسی را که موی بلند دارد و صورت بی مو و لباس سفيد بلند و کمربند ابريشم داشت گرفتهاند. گفتم يقين يک نفر زن است و با کمال خوشحالی دويدم که اقلا يک زن ايرانی ديده باشم ولی خير، معلوم شد يارو درويش است... يک روز از يکی از ايرانيانی که با من رفيق شده بود و دارای چندين اولاد بود پرسيدم پس زن تو کجاست. ديدم فورا سرخ شد و چشمهايش ديوانهوار از حدقه بيرون آمد و حالش به کلی دگرگون شد و فهميدم ... که در اين مملکت نه فقط زن وجود ندارد بلکه اسم زن را هم نمیتوان بر زبان آورد».
عکس 2 – جمالزاده در برلين، چند سال پس از انتشار "يکی بود يکی نبود"
جالب اين است که نويسنده شدن جمالزاده محصول يادگيری زبان فارسی و انجام مطالعات زياد در اين راستا به همت خود او در خارج از ايران انجام گرفت. در کودکی او در مدارس ايران فارسی را خوب تدريس نمیکردند و بههنگام خروج از ايران فارسی او بسيار ضعيف بود. اما او خواند و خواند و نوشت تا نويسندهای پيشرو شد. کاوه در اثر مضيقه مالی ديگر منتشر نشد و جمالزاده در برلين برای امرار معاش به استخدام سفارت ايران در آلمان درآمد. مدتی کوتاه مدير مجله "علم و هنر" بود که سردبيری آن را نيز بهعهده داشت. او تا سال 1310 در برلين ماند و سرپرستی دانشجويان و محصلين ايرانی را به عهده داشت.
عکس 3 – جمالزاده و همسرش در شب سال نو ميلادی 1957 (1336) در محل کوهستانی کران در کانتون سوئيس
پس از عزيمت از برلين جمالزاده در موسسه بينالمللی کار در ژنو مشغول به کار شد و تا سن بازنشستگی در همين سمت ماند. او سهم بزرگی در انتقال تجربيات بينالمللی برای سازماندهی ادارات و نهادهای مربوط به کار مثل شورای عالی کار، بيمهها، اتحاديههای کار و ساير نهادها به ايران داشته است. جمالزاده در ژنو همزمان بهطور فعالتری بهکار داستاننويسی ادامه داد. کتابهای "قلتش ديوان"، راه آب نامه"، "قصه قصهها"، "عمو حسينقلی يا هفت قصه"، "صحرای محشر" و "دارالمجانين" از محصولات کار او در ژنو است. با صادق هدايت، حجازی و محمد مسعود مناسباتی مستمر داشت. داستانهای جمالزاده به لحاظ فرم دارای نثری ساده، زيبا و روان است. محتوای انتقادی-اجتماعی آنها برگرفته از مختصات جامعه ايران در دوران انقلاب مشروطه است و آكنده از ضربالمثلها و اصطلاحهای عاميانه و لحنی طنزآلوده است. اين نويسنده در سال 1355 (1976) شرح حال خود را در «راهنمای كتاب» نوشت. او همچنين اقدام به ترجمه كتابهای مختلفی از جمله «خسيس» مولير و «ويلهم تل» شيلر به فارسی کرد. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روايات اسلامی از شاخصههای نثر اوست. جمالزاده در دوران كهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مكاتبه با نويسندگان شد. او در 15 آبان 1376 (1997) پس از گذران بيش از يک قرن زندگی پربار سياسی- فرهنگی در شهر ژنو سوئيس از ميان ما رفت.
عکس 4 – جمالزاده در بستر بيماری، 1354 (1975). دکترها پس از درآوردن کيسه صفرا شانس زنده ماندن او را تنها 20 درصد تخمين زدند. خودش می گفت با فوت و فن اصفهانيگری عزرائيل را فريب دادم و زنده ماندم.
برخی از آثار او عبارتند از: «دارالمجانين»، «سرگذشت عمو حسينعلی» در سال 1321(1942)، «سروته يك كرباس» 1323 «قلتشن ديوان» 1325(1946)، «صحرای محشر»، «هزار پيشه» 1326(1947)، «معصومه شيرازی» 1333(1954)، «تلخ و شيرين» (1955)، «شاهكار»1335(1958)، «كهنه و نو»، « قصه قصهها» و «قصههای كوتاه قنبرعلی»1338 )، « هفت كشور» و «غير از خدا هيچكس نبود» 1340 «شورآباد» 1341 «خاك و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342 «آسمان و ريسمان» 1343 «مركب محو» 1344 «قصههای كوتاه برای بچههای ريشدار» 1352 «قصه ما به سر رسيد» 1357
عکس 5- جمالزاده در بيمارستان شهر ژنو در آخرين روزهای زندگی
قسمت ششم
شرح حال و زندگی سياسی- فرهنگی ميرزا محمدعلیخان تربيت
ميرزا محمدعلی خان تربيت
محمد علی خان تربيت از ديگر رجال سرشناس انقلاب مشروطه بوده است که هم زمان تعلق به گروه "برلنیها" هم دارد. او بيش از آن که به عنوان وکيل مجلس و يا يک سياستمدار شناخته شده باشد، از وجهه فرهنگی بهغايت بالايی برخوردار است، که ناشی از خدمات فرهنگی اين شخصيت انقلابی است.
تربيت در انقلاب مشروطه
محمدعلی تربيت در ششم خرداد ماه 1256 (1877) در تبريز متولد شد. او از خاندانی برخاسته که پيشينه کارها و خدمات فرهنگی آنها به قدمت چندين قرن و بهدست نسلهای مختلف آن صورت گرفته است. جد پدری او ميرزا مهدیخان، وزير و منشی نادر شاه افشار است. ميرزا مهدیخان وزير از نويسندگان بزرگ آن زمان بوده که آثار او مانند تاريخ دره نادری و تاريخ جهانگشای نادری برای محققين تاريخ ايران اسامی ناشناختهای نيستند.
تربيت در شهر تبريز به تحصيل علوم و فنون آن زمان و بيش از هرچيز به فراگيری هيئت و طبيعيات و طب پرداخت. او در کودکی و نوجوانی دوست و همسايه سيد حسن تقیزاده بود و همکاری و دوستی آن دو سالهای بسياری از زندگی آنها را پر میکند. تربيت در همان بدو جوانی مدت دو سال معلم طبيعيات آموزشگاه دولتی موسوم به مظفريه تبريز بود. او از آغاز نوجوانی و بعدها با آغاز سلطنت مظفرالدين شاه به افکار آزاديخواهانه روی آورد و به تبليغ و ترويج تمدن مدرن و آزاد پرداخت. در اين مسير او همواره با تقیزاده همراه و همکار بود و با شخصيتهای آزادیخواه ديگری مانند ميرزا سيدحسين خان عدالت صاحب سه روزنامه "الحديد"، "عدالت" و "صحبت" و نيز سيد محمد شبستری (معروف به ابوالضياء) مدير روزنامه "ايران نو" در عهد مشروطيت ارتباط نزديکی پيدا کرد. در سال 1276 به ابتکار همين چهار نفر بود که اولين کتابخانه و کتابفروشی مدرن شهر تبريز تاسيس شد و مدت ده سال فعاليت کرد. اين کتابفروشی مرکز مهمی برای فعاليتهای اجتماعی و فرهنگی دوران مشروطيت در تبريز بود و تعداد زيادی از روشنفکران در آنجا جمع میشدند و دربارهی کتابهای جديد و سياست روز بحث میکردند. در سال 1286 با حمله ايادی استبداد صغير محمدعليشاه، کتابها به تاراج رفتند و آن محل به آتش کشيده شد. پس از تاسيس کتابفروشی تربيت، مدرسهای نيز به همان نام توسط همين چهار دوست داير شد. پس از مدرسه کمال، اين دومين مدرسه تبريز بود که به آموزش علوم و فنون مدرن میپرداخت. به واسطه نقش پيشتازی ميرزا محمدعلی در احداث اين مراکز مدرن فرهنگی، نام آنها، يعنی "تربيت"، بر روی نام او باقی ماند.
محمدعلی در سالهای 1276 تا 1281 در آموزشگاه لقمانيه معلم بود و هيئت و جغرافيا و ادبيات درس میداد. او در همين اوان داروخانهای در تبريز تاسيس کرد و در سال 1284 بههمراه تقیزاده و ساير همفکرانش مجله "گنجينه فنون" را پايهگذاری کردند. تربيت در اين مجله بخشی تحت عنوان کتاب "هنرآموز" را بهعهده داشت که در هر شماره و در ماه دو بار چاپ میشد. پس از تعطيلی مجله در سال 1286 به همراه تقیزاده به قفقاز، استامبول و مصر سفر کرد. پس از چند ماه اقامت در قاهره به بيروت و دمشق رفت و از راه استامبول و قفقاز دوباره به تبريز بازگشت و مدت کوتاهی پس از آن با خواهر تقیزاده ازدواج کرد که بعدها از او صاحب دو پسر (اردشير و بهمن) و دو دختر (فرنگيس و ايران) شد.
تربيت در جريان انقلاب تبريز فعالانه شرکت داشت. در همين دوران بود که با روشنفکران و آزاديخواهان ديگری از قبيل ميرزا حداد حکاک باشی، کربلايی علی مسيو تماسهايی پيدا میکند. اين افراد پس از نزديکی و اعتماد بيشتر با يکديگر هسته اوليه آزاديخواهان را که بنيادش در بادکوبه گذاشته شده بود، در تبريز تشکيل دادند. در کنار محمدعلی خان تربيت، برخی ديگر از مسئولين آن تشکيلات عبارت بودند از: حسين خان عدالت، محمود شبستری ، حسن شريفزاده، حسن تقیزاده، حاج علی دوافروش، محمود غنیزاده، حاج آقا فرشچی، حاج رسول صدقيانی، علی قلیخان صفراوف، محمد سلماسی، جعفر آقا گنجينهای، علی اصغر خوئی، محمود اسکويی و مشهدی حبيب. آنها به ابتکار کربلايی علی مسيو پس از مدتی فعاليت مشترک مقدمات تأسيس حزب سوسيال دموکرات را که به نام "مرکز غيبی" معروف شد، فراهم آوردند.
تربيت پس از امضای فرمان مشروطيت و در طول دوره مجلس اول، يک بار به تهران سفر کرد. با بهتوپ بستن مجلس در سال 1287 و حمله قوای نظامی به تبريز، با لباس مبدل از راه بادکوبه به وين و پاريس رسيد. بعدها به کمبريج لندن رفت و چند ماه مهمان پروفسور براون، شرقشناس انگليسی بود. در تمام اين سفرها تقیزاده بههمراه او بود. آنها در کتابخانه دانشکده کمبريج به کار مشغول شدند و گفته میشود حقوق آنها توسط شخص براون پرداخت میشده است. در اواخر پاييز 1287 (1908) از انگلستان به استامبول رفت و در انجمن سعادت همراه با شخصيتهايی مانند معاضدالسلطنه، دهخدا و دولتآبادی به همکاری و فعاليت انقلابی پرداخت. پس از فتح رشت توسط مجاهدين به انجا سفر کرد و از سوی انقلابيون بههمراهی دکتر اسماعيل مرزبان مامور فعاليت در اروپا شد.
پس از فتح تهران در سال 1288 با توجه به خدمات شايان فرهنگی و فداکاریهای بزرگی که در راه پيروزی انقلاب به خرج داده بود، از سوی مردم تبريز به نمايندگی دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب شد و با خانواده به تهران رفت. او تا 1290 نماينده مجلس شورا بود.
تربيت در کنار خصلت انقلابی و تحولپذيری خود شخصيتی داشت کاملا ميانهرو، صلحجو و اهل مذاکره و مصالحه. او در مواقعی بين آزاديخواهان و نمايندگان دولت واسطه میشد و سعی میکرد کارها را بهدور از خصومت و خشونت پيش ببرد. میگويند در موقع ورود مخبرالسلطنه بهعنوان فرمانفرمای آذربايجان در سال 1285، بين او و بصيرالسلطنه کدورتی رخ داد. مخبرالسلطنه عوض رفتن به چادر رياست انجمن ايالتی، در مقابل چادر نظامالسلطنه و تربيت توقف کرد و اين موضوع به رئيس انجمن برخورد، و او بدون ملاقات با مخبرالسلطنه به شهر برگشت. اعضای انجمن نيز در تعقيب او به شهر برگشتند. تنها با ميانجیگری و وساطت تربيت بود که توانست مخبرالسلطنه را قانع کند که عمل زشتی انجام داده است. او موقع رفتن به چادر انجمن ايالتی رفت و بعد از صحبتها کدورت برطرف شد. در بعضی مواقع تقیزاده هم او را واسطه کارهای خود قرار میداد. نمونه آن موضوع مخالفت اعتداليون با تقیزاده در مجلس دوم و تأکيد به اخراج او از تهران بود. تقیزاده به توصيه تربيت سران حزب دموکرات را جمع کرده و آنها را قانع کرد که صلاح بر رفتن او تحت عنوان مرخصی است. اعضای دموکرات با مرخصی تقیزاده موافقت کردند و به اين ترتيب او به آذربايجان رهسپار شد.
تربيت اولين بانی مدارس دخترانه در تبريز، عکس زنان در دوران پس از مشروطيت
با انحلال مجلس دوم و در پی اولتيماتوم روس به ايران و اخراج شوستر آمريکايی، محمد علی تربيت به استامبول رفت و در آنجا هم يک کتابفروشی داير کرد. او با مراجعه به نسخههای خطی کتابخانههای عمومی استامبول تحقيقات ارزندهای انجام داد و ثمره کار خود را به عنوان "ورقی از دفتر مطبوعات ايران" نزد براون ارسال کرد و به اين ترتيب کار او به انگليسی ترجمه شد. پس از فراخوان تقیزاده برای تشکيل کميته مليون ايرانی از اولين نفراتی بود که برای اين منظور به برلين رفت. همسر او در اروپا پس از يک عمل جراحی ناموفق درگذشت. تربيت در اواخر جنگ اول بار ديگر به استامبول رفت و در آنجا با دختری به نام هاجر دختر حسينقلی کارمند سفارت برای بار دوم ازدواج کرد که ثمره آن دو پسر به نامهای فيروز و بهروز بود. او پس از مدت کوتاهی از استامبول به تبريز بازگشت.
محمد علی تربيت در اين دوره از زندگی هم به خدمات فرهنگی خود در ايران ادامه داد. او مدت پنج سال (1300 تا 1304) رئيس فرهنگ آذربايجان بود. در اين دوره موفق به انجام خدمات بزرگی گرديد. در مدتی کوتاه دبستانها و دبيرستانهای زيادی تاسيس کرد. احداث اولين دبيرستانهای دخترانه تبريز به نام او ثبت شده است. همچنين يک کتابخانه و قرائتخانه عمومی دائر کرد که در آن دهها هزار جلد کتاب های نفيس و سودمند با همت او در آنجا گردآوردی شد که هنوز هم ساليانه هزارها نفر از دانشمندان و دانشجويان از آن استفاده میکنند. در همين سمت نيز مجلهای بهنام "گنجينه معارف" منتشر کرد که شخصا در آن مقالات ارزندهای مینگاشت.
تربيت از سال 1305 تا 1306 رياست فرهنگ گيلان را عهدهدار بود و در اين سمت هم خدمات فرهنگی او از قبيل تأسيس کتابخانه، دبستان و دبيرستان و همچنين دائر کردن انجمنهای ادبی و فرهنگی در آنجا نيز قابل چشمپوشی نيست.
از 1307 تا 1309 عهدهدار رياست شهرداری (بلديه) تبريز بود. در زمان خدمت او با همت فراوان چندين خيابان بزرگ در تبرير ساخته شد و با داير کردن باغ ملی بزرگی به نام گلستان، گردشگاه و تفريحگاه زيبايی برای مردم تبريز از خود به يادگار گذاشته است.
بعد از آن در دوره هشتم قانونگذاری به سمت نماينده مجلس شورای ملی انتخاب شد و تا پايان عمر خود در اين سمت باقی ماند. او در 26 ديماه 1318 بر اثر بيماری درگذشت.
علی محمد تربيت، برادر محمدعلی تربيت
محمدعلی تربيت سه برادر داشت که هر کدام بهنوبه خود سهم بزرگی در انقلاب مشروطه ايفا کردهاند. ميرزا رضاخان و غلامعلی خان دارای تحصيلات و صاحب قلم بودند. برادر ديگر او، علی محمد خان از مجاهدين متهور و روشنفکر بود. او در مکتب انقلابيون گرجی آموزش ديده بود و به قصد مبارزه با استبداد و کمک به آزادی از تفليس به گيلان اعزام شده بود. او از مؤسسين "کميته ستار" بود. بيشتر مجاهدين دسته او آذربايجانیهای مقيم گيلان بودند. علی محمد بههنگام فتح قزوين نيز جزء فرماندهان ارشد بود و در کنار مجاهدينی از فبيل معزالسلطان (سردار يحيی) اليکوگرجی، ميرزا کوچکخان و چند نفر ديگر قرار داشت.
علی محمد پس از ورود به تهران مورد استقبال سران جنبش مشروطه قرار گرفت و به عضويت محکمه قضاوت عالی که از آقايان شيخ ابراهيم زنجانی، جعفر قلی خان بختيار، معين نظام و چند نفر ديگر تشکيل شده بود، درآمد. توسط همين کميته قضات بود که صنيع حضور مفاخرالملک، شيخ فضل الله نوری آجودان باشی و ميرهاشم تبريزی کارگردان اوباش محکوم به مرگ شدند. مدت کوتاهی نگذشت که محمدعلی خان تربيت در نتيجه دسيسه دسته های مخالف منتسب به طرفداران حزب اعتدال، و ظاهرا به تلافی کشته شدن سيدعبدالله بهبهانی در جريان توطئه پارک اتابک که منجر به تير خوردن سردار ملی شد، در روز روشن در تهران همراه با دوست خود عبدالرزاق خان کشته شدند.
درباره آثار محمدعلی تربيت
اولين کار تربيت کتابی است به نام "زادبوم" درباره جغرافی طبيعی، سياسی و تاريخی ايران که در تبريز چاپ شده و شامل اطلاعاتی کامل از سلاطين ايرانی است.
در کنار رساله "تاريخ مطبوعات ايران" يکی ديگر از کارهای برجسته تربيت تأليف کتاب "دانشمندان آذربايجان" است. او در اين پژوهش با ارزش کارها و خدمات بسياری از آذربايجانيان گمنام را معرفی کرده است.
علاوه برآن دارای تحقيقات ادبی و تاريخی زيادی به صورت مقالاتی است که در مجلات و روزنامههای مختلف، از جمله مجله ارمغان، انتشار يافته است.
از تربيت يادداشتهای زيادی مانده که نشاندهنده اطلاعات وسيع او از کتب و نسخههای خطی و چاپی فارسی، عربی و ترکی در نقاط مختلف جهان است. او در امر کتابشناسی خبره بود و به اين دليل برخی از محققين او را همطراز با دمستراليس انگليسی، دانشمند بزرگ کتابشناسی شرقی، می دانند و به او لقب "فهرست الکتب ناطق" دادهاند.
محمدعلی تربيت از زبان اميرخيزی
آقای اميرخيزی تبريزی، که از دوستان بسيار نزديک محمدعلی تربيت و در زمان مرگ او رئيس دبيرستان دارالفنون بود، درباره اخلاق وی چنين نوشته است:
"مرحوم محمدعلی تربيت به شهادت تمام فضلا و دانشمندان آذربايجان و طهران دارای اخلاق ستوده بودند چنانکه از ريعان جوانی تا زمان کهولت هيچگاهی گرد ملاهی و مناهی نگشته و با نهايت تقوی و پاکدامنی زندگانی کرده حتی به دخانيات نيز لب نيالودهاند و همين تقوی و پاکدامنی در امور اجتماعی و ملی نيز پيوسته با ايشان همراه بود و با آنکه غالبا" مصدر کارهای مهمی بودند ديده و شنيده نشده که دامن توقايش را گردی نشيند يا آيينه اعمالش را زنگی گيرد...در شدت و رخا و در سختی و رفاه همواره يکسان بود. نه خاک نيستی از آتش همتش میکاست و نه آب هستی بر باد نخوتش میافزود.... با آنکه روزگار چنانکه عادتش بوده با وی سازگار نبود و در نهايت سختی روزگار می گذرانيد، با وجود اين چنان عزت نفس به خرج میداد که کسی نمیتوانست گمان بکند که اين مرد عزيزالنفس را سرمايهای بهجز از قرض در دست نيست و هرگز پيش يکی از دوستان نزديک خود هم لب به شکايت باز نمیکرد.... گذشته از مراتب فضلی و اخلاقی، شخص شيرين زبان و خوش بيان و مجلس آراء بود و در محفلی که حضور می يافت ممکن نبود که در آن انجمن يک شور و شعفی توليد نکند و در وعده های خود صادق بود و بی جهت نيست که تاريخ وفاتش (تربيت صادق الوعد) بود. دريغ که برفت و دوستان خود را مادامالعمر در ميان آتش تأسف جای داد."
منابع:
• سايت ايرانپرسنيوز، مسعود لقمان- ماهنامه ايرانمهر
• برلنیها، دکتر جمشيد بهنام
• مجله تلاش، نقل قولهای دکتر آجودانی و دکتر میرفطروس
• سايت داقيلی (http://www.dagyeli.com/)
• http://www.l.u-tokyo.ac.jp/IAS/han/database/picture/iranshahr.jpg
• خاطرات سيد محمدعلی جمالزاده به کوشش ايرج افشار - برلنی ها، دکتر جمشيد بهنام - سايت شورای گسترش زبان http://www.persian-language.org/
• کتاب "گوشهای از خاطرات" تأليف سلام الله جاويد، ص 14- 5 ، چاپ 1353، تهران
• کتاب "رجال آذربايجان" (ادب.فرهنگ وهنر)، به کوشش طباطبايی مجد
• http://www.nutcon.com/tour/page/m17.htm
نویسنده : مرتضي حسني نسب
پژوهشگاه باقرالعلوم
كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، سيدحسن تقي زاده، مشروطيت، مجلس شوراي ملي، مجلس سنا
سیدحسن تقیزاده یکی از اشخاصی است که درباره وی دو نظر متفاوت وجود دارد؛ گروهی وی را بسیار خدمتگذار به ایران و مشروطه و عامل پیشرفت ایران میدانند و برخی نیز وی را خائن به ایران و مشروطه و عامل عقب ماندگی و وابستگی ایران به شمار میآورند. این مقاله درصدد است که با بررسی زندگی وی برای این ابهام پاسخی مناسب بیابد.
سیدحسن در خانوادهای مذهبی در سال 1257ش (برابر با 1295 هجری قمری) در تبریز به دنیا آمد.[1] پدر وی سیدتقی از اهالی قفقاز روسیه بود.
سیدحسن پس از فوت پدر یک بار برای فروش باغ پدری از رود ارس گذشت و به قفقاز رفت و آن باغ را به عمویش فروخت و به تبریز بازگشت.[2]
وی دروس حوزوی را ابتدا در تبریز و سپس به مدت هفده سال در نجف از محضر بزرگانی چون شیخ مرتضی انصاری گذراند و سپس به تبریز آمد و در آن جا به تدریس و امامت جماعت و امور مردم پرداخت[3] و در سال 1314ش وفات یافت که سیدحسن در آن زمان نوزده ساله بود.[4]
مادر وی معصومه خانم نیز از اهالی شبستر بود که وی نیز از خانوادهای مذهبی بزرگ شده بود.
سیدحسن از کودکی به یادگیری علوم حوزوی و سپس به یادگیری علوم ریاضی و زبانهای خارجه پرداخت. وی در سال 1321 هجری قمری به ترکیه و مصر و لبنان سفر نمود و پس از بازگشت به ایران به کارهای سیاسی پرداخت ؛ وی در سه دوره نخست نماینده مردم تبریز در مجلس ملی بود و سپس سه دوره بعد از ناحیه تهران به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد و همچنین نماینده مردم تبریز در دوره پانزدهم نیز شد[5]. وی در سال 1348ش در سن 91 سالگی درگذشت.
سیدحسن از کودکی به یادگیری قرآن و همچنین شرکت در مکتب آن زمان که بیشتر به کتب فارسی از شعراء و نویسندگان معروف ایرانی بود، پرداخت. پس از آن، از سن هشت سالگی دروس حوزوی و صرف و نحو و منطق و اصول فقه و فقه را فراگرفت (که خود وی آن را از سر اجبار پدر میدانست) و از سنین نوجوانی از دروس حوزوی جدا شد.[6]
وی در نوجوانی به سمت ریاضیات قدیم و حساب و هندسه کشیده شد و پس از آن برخی از کتب علم کلام و فلسفه را نیز خواند و سپس به خواندن برخی کتب علم جفر و رمل نیز پرداخت. پس از آن وی به خواندن کتب طب قدیم مشغول شد و پس از آن شروع به کتب طب جدید نمود که به خاطر همین شروع به یادگیری زبان فرانسه نمود. وی فرانسه را به همراه دوست خود محمدعلیخان تربیت نزد میرزا نصراللهخان سیف الاطباء به مدت شش سال فرا گرفت؛ وی علوم غیرحوزوی خود را دور از چشم پدر خود میخواند که بنابر قول وی اگر وی مطلع میشد به شدت منع میکرد.[7]
وی همچنین کتب شیخیه را نیز مطالعه مینمود و از احوال آنان اطلاع کاملی داشت؛ سیدحسن کتب شیخ احمد احسایی را نزد یکی از علمای شیخیه به نام شیخ علی معروف فرا گرفت؛ به این صورت که پیش از طلوع خورشید نزد وی میرفت و شرح فرائد شیخ را میخواند.[8]
وی طریق و روش شیخیه را بهتر از روش علمای عصر خود میدانست و این روش را روش حکمت و تصوف یاد نمود و روحانیون مخالف را متعصب میدانست؛[9] وی از سنین بیست سالگی با مطالعه آثار عبدالرحیم طالبوف، میرزا ملکمخان ناظمالدوله و روزنامههای تجددخواه فارسی خارج از کشور و کتابها و مجلات جدید عربی و ترکی که در مصر و عثمانی منتشر میشد با اندیشههای سیاسی و ضد استبدادی و آزادیخواهی اروپایی آشنا شد و تمایل به آن پیدا نمود.[10]
پس از آن به یادگیری زبان انگلیسی نیز مبادرت نمود. وی انگلیسی را از مدرسهای آمریکایی در تبریز فراگرفت.[11]
وی از سن بیست سالگی شروع به کارهای فرهنگی نمود که از آن جمله تدریس و تاسیس مدرسه و کتابخانه است.
سیدحسن تقیزاده تدریس را از مدرسه دارالفنون مظفری شهر تبریز که شعبه دارالفنون تهران بود، آغاز نمود و پس از آن به کمک چند نفر از دوستان تبریزی خود؛ از جمله یوسفخان آشتیانی اعتصامالملک (پدر پروین اعتصامی)، محمدعلی تربیت و حسین عدالت مدرسه تربیت را دایر نمود که دومین مدرسه در تبریز بود که با اصول جدید و غیر مکتبخانهای اداره و تدریس میشد.[12] در این مدرسه اندیشههای غربی ترویج میشد و دانشآموزان فرهنگ غربی را یاد میگرفتند؛ اما مخالفت روحانیون و مردم مذهبی مانع ادامه كار مدرسه شد.
سپس شروع به ترجمه کتاب عجایب آسمانی از زبان فرانسه به فارسی شد که از جمله تالیفات وی به حساب میآید.
پس از آن به کمک چند نفر از دوستان تبریزی خود از جمله سید محمد شبستری، اعتصامالملک، محمدعلی تربیت و حسین عدالت کتابخانه تربیت را نیز تاسیس کرد. این کتابخانه در جریان انقلاب مشروطیت سوزانده شد.[13]
وی همچنین در سال 1320ق مجله گنجینه فنون را منتشر ساخت که اغلب مقالات آن ترجمه مقالات خارجی بود.[14]
از حدود سال 1320ه.ق در بسیاری از شهرهای جنوبی ایران وبا شایع شده بود و از آن جا به بسیاری از مناطق سرایت کرد. به همین جهت سیدحسن تقیزاده به خارج از کشور مسافرت نمود. وی به شهرهای قفقاز از جمله ایروان، تفلیس، باطوم و سپس به استانبول و اسکندریه مصر و قاهره و بعد از آن به دمشق و بیروت رفت و پس از حدود یک سال و نیم فرار از وبا و گشت و گذار در کشورهای مختلف به تبریز بازگشت.[15]
مقالهای از وی بهدست آمده است که در زمان حضور خود در استانبول نوشته بود و در آن به مبارزه با پوشیدن لباس غربیها و وابستگی ایرانیان به غرب در لباس پرداخت:
«... و ما از روی کفران نعمت و جهل، تعلیمات الهیه را ترک و اوامر شرع شریف را رفض کرده، در لباس دنیوی و اخروی از عمامه تا کفن محتاج بیگانگان شدهایم و این همه اوامر و شرعیات دین خود را در امور صناعت و تجارت و قطع احتیاج از دشمنان دین دور انداختهایم و خود را اسیر ایشان کردهایم. حضرت مولای متقیان میفرماید: احتج الی من شئت تکن اسیره[16]».
همانطور که گذشت، وی با مطالعه کتب و مقالات سیاسی عربی و ترکی با نظرات آزادیخواهان و انقلابیون کشورهای عثمانی و مصر و همچنین نظرات سیاسی اروپاییان آشنا شده بود.
ورود وی به تبریز پس از مراجعت از سفر، مقارن با شروع نهضت مشروطیت در تهران بود که با مهاجرت علمای تهران به قم و همچنین فشار مردم تهران به حکومت، عاقبت شاه قاجار راضی به ایجاد مجلس ملی شد و مجلس ملی شکل گرفت.
در تبریز به جهت حضور ولیعهد، محمدعلی میرزا و سختگیریهای وی، جنبش مشروطیت به تاخیر افتاده بود و مردم حتی از اخبار تهران آگاهی نداشتند؛ ولی پس از افزایش آگاهی و فشار مردم، بالاخره محمدعلی میرزا نیز تسلیم شد و مجبور شد که اخبار مشروطیت و خبرهای تهران را به اطلاع مردم تهران برساند؛ به همین جهت در تبریز انتخابات برای تعیین نماینده یا وکیل آغاز شد.
سیدحسن تقیزاده برای این که از اخبار تهران به صورت کاملتری اطلاع پیدا کند، ابتدا به روسیه و تفلیس رفت تا از آنجا به تهران بیاید؛ وی در باکو با یکی از دوستان عبدالرحیم طالبوف آشنا شد که به جهت دعوت وی برای ملاقات با طالبوف، به تمیرخان شوره داغستان رفت و با طالبوف ملاقات نمود.[17] (در مورد صحبتها و گفتارهایی که بین تقیزاده و عبدالرحیم طالبوف رد و بدل شده، آگاهی در دست نیست؛ ولی با توجه به شخصیتی که از طالبوف سراغ داریم و این که وی ایرانی و از دیار تبریز بوده، باید گفت که موضوع صحبتهای آنها بیشتر درباره خبرگرفتن طالبوف از وضعیت ایران و تبریز باید باشد.)
سپس به باکو بازگشت و با کشتی به رشت و پس از آن به تهران آمد تا از احوال مجلس نیز خبردار شود؛ ولی در آن جا خبری شنید که منجر به ماندن وی در شهر تهران شد. وی نماینده مردم تبریز در مجلس شده بود.[18]
در آن دوران انتخابات به صورت صنفی انجام میپذیرفت و هر صنفی برای خود نمایندهای انتخاب نموده و به مجلس میفرستاد؛ بر همین اساس سیدحسن تقیزاده نیز به عنوان نماینده از طرف تجار تبریز برگزیده شد و از طرف مردم آنجا به مجلس راه پیدا کرد.
در مورد علت رای آوردن وی در مجلس اول از سوی صنف تجار تبریز اطلاع چندانی در دست نیست؛ ولی باید گفت یکی از اصلیترین علل رای آوردن وی از شهر تبریز مسلما پدر وی بود که بنا به گفته خود وی، بیست و چهار سال مرجعیت درجه اول در تبریز را داشت و دارای محراب و مسجد بود که حتی مظفرالدین شاه که در آن زمان ولیعهد قاجار بود، سالها طالب دیدار و ارتباط با وی بود.[19]
از دیگر علل آن باید به کارهای فرهنگی وی در شهر تبریز اشاره نمود که شرح آن گذشت.
همچنین وی از آزادیخواهان به حساب میآمد و در مقالاتی که در مجلات مختلف چاپ نموده بود، مخالف استبداد بود و مردم وی را از مخالفان استبداد به حساب میآوردند.
وی هنگام اعلام خبر انتخاب شدن برای مجلس شورای ملی در تهران بود که به وسیله تلگرافی مطلع شد که نماینده تبریز شده است؛ تقیزاده در آن دوران سن نسبتا کمی داشت و در نطقهای مجلس به عنوان تماشاچی حضور داشت.[20]
در جریان درگیری محمدعلی شاه قاجار با مشروطهطلبان، سیدحسن تقیزاده یکی از اشخاصی است که به شدت با محمدعلی شاه قاجار مبارزه میکرد و از وی انتقاد مینمود و محمدعلی شاه برای مقابله با افرادی مانند وی میگفتند، برای ما مشروعه کفایت میکند و نیازی به مشروطه نداریم.[21] در حالیکه مسلما منظور محمدعلیشاه از این کلام مشروطه مشروعه نبود؛ بلکه حذف مشروطه و ادامه سلطنت بیچون و چرای شاهان قاجاری بود.
آنچه که بیش از همه تقیزاده را در مجلس معروف کرد، خطابههایی است که وی در مجلس ایراد نموده بود و تحسین بسیاری را برانگیخت: «مجلس ما خیلی ناقص است و بدتر آن که در راه ترقی و تکمیل هم نیست؛ چه اگر دول و ملل عالم و ترقی و تنزل آنان را مقیاس قرار داده و تقسیماتی با درجات اعلی و دکات اسفل ثبت کنیم، چون از صفر بالا رویم پله پله از درجات ترقی ملل صعود کنیم، میرسیم به دول منظمه قانونی چون روس و عثمانی و چون از آن بالا رویم به دول مشروطه اطریش و آلمان و انگلیس و از آن بالاتر به دولت فرانسه و سویس و امریکا میرسیم که رفته رفته نواقص کمتر میشود و اغلب اصلاح شده و در آن درجات اعلی باز میبینیم که نسبت به خودشان نواقصی دارند که پارلمنتهای ایشان مشغول اصلاح آن هستند. ولی چون در عالم وهم از آنها نیز بگذریم و دولتی فرض کنیم که نواقص هم در آن رفع شده باشد، بالجمله به حد کمال نوع بشری رسیده باشند؛ چون این دولت را معکوس کنیم دولت و ملت ما خواهند شد؛ همانطور که از قلب مناره چاه پدید آید. چون این نقائص فوقالعاده خود را دیدیم باید از راه ملتپرستی به رفع آنها بکوشیم و به اصلاح آنها همت بگماریم...[22]»
از مهمترین حوادثی که در دوران مجلس اول اتفاق افتاد، قتل اتابک میرزا علیاصغر ظلالسلطان بود که تقیزاده به دلیل مخالفتهای فراوانی که با اتابک داشت، متهم به شرکت در قتل وی شد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. تقی زاده، حسن، زندگی طوفانی خاطرات سیدحسن تقیزاده، به کوشش ایرج افشار، انتشارات محمدعلی علمی، چاپ اول، تهران، بیتا، ص 12.
[2]. تقی زاده، حسن، پیشین، ص22 و موسسه قدر ولایت، نقش روشنفکران در تاریخ معاصر ایران، تهران، چاپ موسسه فرهنگی قدر ولایت، چاپ اول، 1387، ج1، ص519.
[3]. سرگذشت تقیزاده، ص7.
[4]. موسسه قدر ولایت، پیشین، ج 4، ص22.
[5]. سایت مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی، مجلس شورای اسلامی/ نمایندگان / سیدحسن تقیزاده.
[6]. موسسه قدر ولایت، پیشین، ج4، ص22.
[7]. تقی زاده، حسن، پیشین، ص 26.
[8]. تقی زاده، حسن، پیشین، ص 26.
[9]. همان، ص 9.
[10]. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک سیدحسن تقیزاده، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول 1383، صفحه هفت مقدمه.
[11]. تقی زاده، حسن، پیشین، ص 31.
[12]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص27 و 28.
[13]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص29.
[14]. شرح حال رجال سیاسی، ج1، ص505.
[15]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص37- 45.
[16]. افشار، ایرج؛ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ اول، 1359 ص62.
[17]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص52.
[18]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص59.
[19]. تقی زاده، حسن؛ پیشین، ص18 و 19.
[20]. مقالهی "تقیزاده پس از بیست سال راز مهمی را فاش کرد"، اطلاعات، شمارهی 11992، پنجشنبه 12 خرداد 1345.
[21]. نقش روشنفکران در تاریخ معاصر، ج1، ص523.
[22]. کرمانی، ناظم الاسلام؛ تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول، 1349 ه.ش، ج2، ص28.
خبرگزاری فارس
تقیزادهها واقعبین نیستند/ تقیزاده تا آخر عمر به مشروطه سلطنتی وفادار بود
موسی حقانی با رد اینکه امثال سیدحسن تقیزاده در پی نهادسازی دولت مدرن بودند، گفت: سعی افرادی مانند فروغی و تقیزاده برای ایجاد دولتسازی مدرن واقع بینانه نیست، ما در بیابان و برهوت زندگی نمیکردیم که هیچ نهاد مدرن نداشته باشیم.
خبرگزاری فارس، رحمت رمضانی در تاریخ جایی برای افتخار کردن نیست همه تاریخ درس است. در زمان جاهلیت نیز مردمان به گذشته خود می بالیدند و آن را مضر قدرت و شکوه می دانستند در صورتی که نیاکان آنها نیز در جهل نادانی به سر می بردند و اگر خدایی ناکرده تاریخ را باعث افتخار بدانیم از افیون و تریاک نیز بدتر است و باعث عقب ماندگی اجتماعی میشود.
لزوم شناخت شخصیتهای سیاسی که در تاریخ معاصر ما نقش بازی کردند اعم از اینکه نقششان مثبت و یا منفی بوده است. چه تجربههای را از سرگذارنده؟ و به افقهای دور رویاهای خود رسیدند! یا نه در پیمودن راه، چه گامهای برداشتند و خود بازیگر به چه نتیجهای رسید؟ جای بحث و تامل دارد. تا با واکاوی رفتارشان از تجربه این افراد بهره برده تا تاریخ تکرار نشود. تاریخ مشروطه در ایران نقطه عطف تحولات است و به نوعی نشان دهنده حل مشکلی به نام عقبماندگی ایران از کاروان توسعه و پیشرفت غربی محسوب میشود. روشنفکران عرفی با تکرار پرسش عباسمیرزا که چرا ما از غرب و مردان چشم آبی عقب افتادیم به راه حلی رسیدند که مشروطه نام داشت که همان برچیدن ظلم و استبداد است تا کشور با قانون و حقوق شهروندی به پیشرفت برسد برای برچیدن استبداد تشکیل مجلس را پیشنهاد کردند که مورد تایید روشنفکران و علما بود.
اما در این راه به قدری راه افراط پیمودند که سید حسن تقیزاده یکی از طرفداران مشروطه که تا آخر عمر به پادشاهی مشروطه وفادار ماند است، نسخه پیشرفت و توسعه را پیچید و با تقلیل پیشرفت، شعار داد باید برای پیشرفت از سر تا پا فرنگی شویم . بعد پشیمان شد و گفت: این شعار نمونه افراط من بود تا حجتالاسلام علی ابوالحسنی منذر مورخ یکی از خدمت تقی زاده را اعترافش به «خطا و افراطی بودن» فتوای ایام جوانی خویش (لزوم فرنگی مآبی کامل ایرانیان) بداند. که آذر 39 در باشگاه مهرگان انجام گرفت: «این جانب در تحریص و تشویق به اخذ تمدن مغربی در ایران (اگر هم قدری به خطا و افراط پیشقدم بوده ام و...اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را 40 سال قبل بی پروا انداختم...باید اقرار کنم که فتوای تند و انقلابی من در این امر، در چهل سال قبل در روزنامه "کاوه" و بعضی مقالات بعدی مبنی بر تغییرات کلی انقلابی نیز، متضمن مقداری از این نوع افراط بوده...» و از طرف دیگر علما و روحانیون از همان نخست با توجه به فرهنگ و تمدن اسلامی به مخالفت با این رویکرد روشنفکران عرفگرا پرداختند و شیخ فضلالله نوری در مقابل مشروطه سکولار مشروطه مشروعه را عنوان کرد که همان ایجاد توسعه با توجه به فرهنگ اسلامی بوده است. برای بررسی بیشتر اشخاصی که در تاریخ ایران موثر بودند فارغ از حب و بغض افراطی با موسی حقانی مورخ و پژوهشگر به گفتوگو پرداختیم که در ذیل میآید.
ـ سید حسن تقیزاده در دوران مشروطه خیلی جوان بود به همین دلیل تقیزاده چهره اصلی مشروطهخواهی نیست. اما در تحولات بعد از مشروطه نقش بارزتر میگیرد.
سید حسن تقیزاده شخصیت پرآوازه و مبهمی دارد و خود تقیزاده نیز در ایجاد فضای ابهام آلود در مورد شخصیتش تلاش کرده بود و سعی کرد ردپای خودش را پاک کند. روش تقیزاده این است که در کنار مسایل مهم عبور میکند و توضیح زیادی نمیدهد. خیلی در مورد نقشش در برخی اتفاقات مشروطه و عضویتش در سازمان فراماسونری صحبت نمیکند.
* برخی مورخان زندگی سیدحسن تقیزاده را به سه دور متفاوت تقسیم میکنند مدعی هستند تقیزاده سوم با تقیزاده اول فرق دارد؟ دیگر از تقیزاده دوره اول که انقلابی بوده است صحبتی نیست؟
ـ بله چنین است. تقیزاده در بدو ورود به سیاست و نمایندگی مجلس آدم افراطی است. به همین دلیل سهم بسیاری در تندرویها در تاریخ مشروطه ایران و انحراف مشروطه دارد و همچنین با افراط گرایی خود نقش مهمی در بنبست رسیدن تاریخ مشروطه دارد.
دوره دوم، زندگی تقیزاده معاصر با عصر رضاشاه است با اینکه در این دوره آن شر و شور دوره جوانی را ندارد و اما جز افرادی است که دور رضا شاه جمع شده است و تجددخواهی عصر رضاشاه را مدیریت میکند.
دوره سوم، زندگی تقیزاده که دوره پایانی زندگی او نیز است. تقیزاده در خصوص گذشته و رفتارهایش اعترافاتی دارد و اعتراف میکند تندرویهای در دوران گذشته داشته است به نوعی دیدگاههای تقیزاده تعدیل میشود یکی از مواردی که تقیزاده نسبت به آن عدول میکند سخنی است که درباره چگونگی پیشرفت و توسعه ایران مطرح کرده است مبنی بر اینکه ایرانی باید از قرق سر تا نوک پا فرنگی شود.
از جمله اقدامات مثبت دیگر تقیزاده مخالفت با تغییر خط و الفبا بود چون تغییر خط الفبا را موجب گسست فرهنگی در ایران میدانست.
و در حوزه سیاست اعتراف تقیزاده مبنی بر اینکه نقشش در تنظیم قرارداد دارسی که فقط در حد «آلت فعل» بود موجب شد دکتر محمد مصدق با استناد قرار دادن این سخن تقیزاده در مجلس، مستنداتش را به دادگاه لاهه بقبولاند با این ادله که کسی که امضایاش پای قرارداد است اعتراف میکند که من «آلت فعل» بودم.
به این ترتیب حرف تقیزاده به کرسی مینشیند چنین رویکردهای از تقی زاده این نتیجه را حاصل کرد که تقیزاده از رویکرد افراطی خود در اوائل جوانی عدول کرده است و به اعتدال رسیده است.
* علت اینکه یک روشنفکر ایرانی چنین تحلیل کند که برای پیشرفت باید از قرق سر تا نوک پا فرنگی شد چیست؟ آیا علت، قطع رابطه امثال تقیزاده با ذخایر معنوی اسلام است؟
ـ یکی قطع شدن رابطه روشنفکران با ذخایر معنوی اسلام است و دوم مرعوب شدن آنان در برابر تجدد و مدرنیته است. وقتی فردی در سنت ریشه نداشته باشد خود به خود به دیگری پناه میبرد به همین دلیل روشنفکران غربی به غرب پناه بردند که بسیار شتابان و با کروفر به سمت شرق در حال حرکت بود.
تقیزاده ابتدا یک طلبه شیخی مسلک بود و همین شیخی بودن بین او و روحانیت اصولی و مرجعیت شیعه فاصله ایجاد کرد. تقیزاده از کودکی تحت تأثیر استادش میرزاملکم خان غربگرا قرار میگیرد و به همین دلیل از کسوت روحانی شیخی نیز خارج میشود و به سمت عقاید میرزا ملکم خان تمایل پیدا میکند.
**میرزا ملکم خان پدر معنوی سید حسن تقیزاده بود
خود تقیزاده میرزا ملکم خان را پدر معنوی خودش عنوان میکند. دلیل دیگرش که این روشنفکران به سمت غربگرایی سوق پیدا میکنند این است که دست روشنفکران خالی است. و به مرور زمان تجربیات این روشنفکران زیادتر میشود و مقاومت ایرانیان را در مقابل افراطیگری و غربزدگی میبینند و هم تأثیرات منفی افراطیگری را میبینند به سمت اعتدال و میانهروی سوق پیدا میکنند.
البته این اعتدال به هیچ وجه مثبت نیست منظورم این است که این روشنفکران نسبت به عقاید خود دچار تجدیدنظر شدند و البته مبانی همان مبانی است اما دیگر نسبت به تخریب همه داشتههای فرهنگی آنهم با شدت و حدت را دیگر موافق نیستند و تردید دارند.
*حجتالاسلام منذر یکی از مورخان انقلابی که دوست شما نیز بود معتقد بود تقیزاده عاقبت به خیر شد آیا شما قبول دارید؟
ـ مرحوم منذر با توجه به دوران پایانی عمر تقیزاده اعتقاد داشتند که تقیزاده عاقبت به خیر شدند دلایل آن بود که در قسمت فوق گفتم. عکسی از تقیزاده موجود است که در آخر عمر به مکه مشرف شده است وصیت کرد بعد از مردن در کربلا دفن شود. اما با این توصیف نمیشود تاثیر افراد را در فروریختن هویتی و سیاسی یک کشور نادیده گرفت. اما از نظر شخصی تقیزاده تا پایان عمر به رژیم مشروطه سلطنتی باور داشت. اما انتقاد جدی من به تقیزاده این است چه چیزی از رژیم مشروطه سلطنتی در دوران محمدرضا و رضاخان باقی مانده است که نسبت به رژیم مشروطه سلطنتی وفاداری داشته باشد.
* آیا تقیزاده در قتل آیتالله بهبهانی دست داشت؟ رابطه جریان دینی با سیدحسن تقیزاده چگونه است؟
ـ در خصوص رابطه جریان دینی با سیدحسن تقی زاده دو دیدگاه وجود دارد. یک دیدگاه به نظر شیخ فضلالله نوری نزدیک است. شیخ به رفتارهای تقیزاده بدبین بود و با این جریان مرزبندی دقیق داشت.
اما جریان دینی دیگر مانند آیتالله بهبهانی به تقیزاده بدبین نبودند بلکه خوشبین هم بودند حتی مراجع نجف نیز به واسطه گزارشاتی که توسط اشخاصی مانند آیتالله بهبهانی به آنان میرسید نسبت به افرادی مانند تقیزاده خوشبین بودند.
البته جریان تحولخواه غربگرا در بیت آخوند خراسانی به وسیله شخص مرموزی مانند اسدالله خراقانی نفوذ داشتند. البته این خوشبینی، نشان دهنده خوشبینی جریان دینی به جریانی است که تحول خواهی را ملاک خود قرار داده است.
تقیزاده وابسته به جریانی است که از یک طرف بر این اعتقاد است کشورهای اسلامی باید غربی شوند و معتقد بود برای غربی شدن باید درگیری دامنه داری با فرهنگ اصیل ایرانی ـ اسلامی داشته باشند.
سیدعبدالله بهبهانی با تقیزاده مراودات داشت و اینگونه نبود که در دو جبهه متفاوت باشند البته نسبت به برخی رفتارهای تقیزاده انتقاد داشت اما در نهایت سعی داشت تقیزاده را حفظ کند.
حتی حکم تفسیر سیاسی مراجع نجف مانند آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی که به تکفیر تقیزاده تبدیل شد را مدتی نزد خود نگه داشت و افشاء نمیکرد و هنوز باور داشت که شکاف عمیق نشده است.
و میتواند تقیزاده را مدیریت کند تقیزاده مدیون سیدعبدالله بهبهانی است و خودش در اظهاراتی بعدها بر این امر اذعان دارد. سیدحسن تقیزاده شخصا در ترور آیتالله بهبهانی دست نداشته است.
* اطلاع هم نداشته است؟
ـ بعید میدانم اطلاع نداشته باشد برای اینکه تقیزاده آدم سیاسی بود و حزب تقیزاده در به شهادت رساندن آیتالله بهبهانی نقش داشته است این مسئله کوچکی نیست.
معمولا درباره سیدعبدالله بهبهانی برخی منابع میگویند بهبهانی قدرت طلب بوده است و مشروطه خواهان رفتار او را نمیپسندیدند و او را به شهادت رساندند. اما بحث فراتر از این دلیلهاست مرجعیت شیعه در نجف نسبت به جریان مشروطه خواهی دچار تردید شدند و این تردید به اوج خود رسید.
در تفسیر نامه سیاسی که مراجع نجف علیه تقیزاده نوشته بودند یک شعر عربی به این مضمون نوشته شده بود که ما چه امیدها به تقیزاده داشتیم اما چی شد؟! در آن نامه از تقیزاده به عنوان یک بیماری لاعلاج یاد میکنند که جز با قطع عضو درست نمیشود. تکفیر سیدحسن تقیزاده یکسال بعد از شهادت شیخ فضلالله نوری و تندرویهای افرادی مانند تقیزاده صورت گرفت و علمای نجف نسبت به این افراد کاملا رویگردان شدند.
تندروها پروا و ملاحظاتی که تا قبل از این فتح تهران داشتند کنار گذاشتند و خواستههای قلبی خود را علنیتر کرده بودند و از اسلام به عنوان شریعت کهنه محمدی یاد میکردند و علما را تحریک میکردند. از طرف دیگر آیتالله بهبهانی ماموریت مهمی داشت مبنی بر اینکه اصل دوم قانون اساسی را که همان نظارت علما بر قوانین مجلس است را اجرایی کند. به همین دلیل خیلی حساب شده به سراغ آیتالله بهبهانی رفتند شواهدی وجود ندارد که سیدحسن تقیزاده در ترور دست داشته باشد اما با حذف جریان دینی کاملا موافق بود و در رأس جریانی بود که نمیخواست مردم سالاری دینی به تعبیر امروزی در کشور اجرا شود و تعریفش از مشروطه کاملا غربی است و نمیخواست جریان مقابلش رشد کند.
ـ سید حسن تقیزاده شیفته آرای میرزا ملکم خان بود وقتی «لژ بیداری ایرانیان» تاسیس میشود که از انشعاب «مجمع آدمیت» به وجود میآید.
جناح افراطی مجمع آدمیت به دنبال حذف محمدعلی شاه بودند اما جناح میانهرو «مجمع آدمیت» به این سمت رفت تا اتابک و محمدعلی شاه را به عضویت بگیرد و بر این اعتقاد بودند میشود به این طریق خواستههای خودشان را اجرا کنند اما جناح تندرو نمیپذیرفت. که میشود از این طریق جامعه را اصلاح کرد. و با کمک معلمان و مدیر مدارس «آلیانس» فرانسه در ایران لژ بیداری را تاسیس کردند.
تقیزاده از چهرههای مطرح لژ بیداری در ایران است اما در دوره رضاشاه به علت اینکه رضاخان خویی دیکتاتوری داشت و به حزب و تحزب روی خوش نشان نمیداد و هم بعد از ماجرای کشف حجاب و کشتار در مسجد گوهرشاد محمدعلی فروغی و افرادی مانند تقیزاده از سیاست کنار رفتند.
از طرف دیگر فرزند کیخسرو شاهرخ دبیر لژ بیداری در رادیو برلین علیه رضا شاه و منافع انگلستان در ایران تبلیغ میکرد و رضاشاه برای انتقام پدرش «کیخسرو شاهرخ» دبیر لژ بیداری را به قتل میرساند در دوران رضاشاه فعالیت این افراد کمرنگ شد اما انسجام آنان بیشتر شد.
بلافاصله بعد از کنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت اعضای فراموسن با حضور فروغی جلسهای برگزار کردند «محمد خلیل جواهری» که جاسوس انگلستان است به ایران میآید تا لژ پهلوی را تأسیس کند. نخستین کسانی را که دعوت میکند افراد لژ بیداری هستند.
فراماسونری چتری بود که افراد غربگرا را ذیل خودش جمع میکرد تقیزاده و لژش به سمت لژ آلمانی گرایش پیدا میکنند و سعی میکنند لژ بزرگ مستقل ملی ایران راهاندازی کنند و تاسیس لژ بزرگ مستقل ملی ایران ترفندی است توسط سید حسن تقیزاده که افرادی که نسبت به وابستگی به انگلستان حساسیت دارد را جذب کنند افرادی مانند عباس زریاب خویی و ابوالحسن زرین کوب را اینگونه جذب کرد.
سید حسن تقیزاده به این افراد گفت که ما لژ مستقل ایرانیان تشکیل دادیم که هیچ ارتباطی با انگلستان ندارد؛ البته این لژ توسط تشکلهای ماسونی انگلیسی و فرانسوی بایکوت میشود و افرادی مانند حسین علاء و ابراهیم حکیمی به لژ اصلی انگلیس و فرانسوی نامه مینویسند و از تشکیلات ماسونی درخواست میکنند که لژ آنان را بپذیرید. بعد از سقوط رضا شاه لژها خود را در قالب لژ آلمانی احیا کردند.لژهای فرانسوی و آلمانی متحد لژ بزرگ انگلستان بودند که تقیزاده هم وفادار بود.
تقیزاده یک استعداد شناس بود و افرادی مستعدی را شناسایی کرد. روش جذبش هم اینگونه بود که بعد از شناسایی افراد بااستعداد، آنان را به سفر خارجی علمی میبرد به طور مثال بعد از شناسایی عباس زریاب خویی و عبدالحسین زرین کوب این دو را را برای سفر علمی به کشور شوروی سابق برد.
بعد از فراهم کردن امکان بازدید و دیدار با مستشرقین در هنگام بازگشت در هواپیما مدام صندلی خود را عوض میکرد برای مدتی نزد عباس زریاب خویی مینشست و مدتی را نزد عبدالحسین زرینکوب مینشست و از آنان میپرسید که مسافرت علمی آنان چگونه بود. زمانی که اظهار رضایت آنان را شنید به آنها گفت: «اگر دوست دارید چنین سفرهای ادامه داشته باشد باید ماسون شوید» و اینچنین زمینه را برای رشد عباس زریاب خویی فراهم آورد تا از متصدی میز امانت کتابخانه به تحصیلات عالیه برسد.
*جریان روشنفکری تحلیل میکنند امثال فروغی و سید حسن تقیزاده در پی نهاد سازی و دولت مدرن بودند؟ . کارنامه تقیزاده در ماجرای تغییر خط الفبا و فرقه دموکرات هم مثبت است.من سؤالم این است آیا میتوان برای ایجاد دولت مدرن در جامعه مذهبی جریان دینی را در آن کشور حذف کرد.
روشنفکران غربگرا برای ایجاد دولت مدرن از ترور و کشتار خودداری نکردند و متوسل به زمامداری دیکتاتور منور و مشت آهنین شدند. برای ایجاد دولت مدرن که یکی از مؤلفههای آن سکولاریسم است از تمام ابزار سرکوب استفاده کردند و در برابر اعتقادات یک ملت ایستادند و اینگونه دولت سازی مدرن برای من رنگ میبازد.
اما اگر منظور از دولت مدرن ساختار جدیدی است که بتوان نیازهای جامعه را پاسخ دهد. امنیت ایجاد کند. اشتغال به وجود بیاورد فضای کسب و کار ایجاد کند. مرحوم مدرس و آخوند خراسانی موافق چنین ساختار مدرن بودند به نظر من بزرگانی مانند آخوند خراسانی دارای ملاحظاتی بودند که این ملاحظات بهتر میتوانست به نیازهای جامعه ایرانی پاسخ دهد.طرفداران افراطی غرب بروکراسی عریض و طویل مبتنی بر رانتخوری ایجاد کردند. آخوند خراسانی در یکی از اعلامیهاش مینویسد و در اعتراض به مشروطهخواهان مینویسد چرا اینقدر دولت را گسترش میدهید و اعضای حزب خود را به استخدام دولت درمیآورید و حقوق گزاف برای او تعیین میکنید. جریان دینی به دنبال ایجاد ساختار جدید در کشور بودند و لزوما تنها راه آن، وابستگی به غرب نبود. مدرس درصدد بود از طریق مجلس چنین تغییرات در کشور به وجود بیاورد اما رضاخان مجلس را طویله میدانست و در انتخابات مجلس دست میبرد و نمایندگانی که از دوستان رضاخان است را به مجلس میفرستد.
به نظرم سعی افرادی مانند فروغی و تقیزاده برای ایجاد دولتسازی مدرن واقع بینانه نیست، ما در بیابان و برهوت زندگی نمیکردیم که هیچ نهاد مدرنی نداشته باشیم. از زمان امیرکبیر در پی ایجاد نهادهای مدرن بودیم، هر چند به دلیل ساختار استبدادی نهادسازی مدرن با کندی صورت گرفت. اما نهادسازی در حال انجام بود.
**نهادسازی در ایران موفق میشود که مناسب با فرهنگ ایران باشد
اگر نهادسازی در چارچوب مبانی اعتقادی جامعه ایرانی شکل میگرفت قطعا جواب میداد. اگر نهادسازی در ایران شکل میگرفت که با جامعه ایرانی هماهنگ بود میتوانست فضا و بیگانگی در مورد ادارات و سیستم دولتی را در جامعه ایرانی وجود داشت را از بین ببرد.
مجله مهرنامه، شماره 19، 30 بهمن 1390
گفت و گو با همایون کاتوزیان
سید حسن تقی زاده از بحث برانگیزترین شخصیت های تاریخ ایران در دوران جدید است که درباره اش اظهارنظرهای مختلفی وجود دارد. اما شاید همچنان نتوان توصیفی دقیق از اندیشه و عمل وی ارائه داد و این بیش از هر چیز به دلیل موضع گیری های جانبدارانه و تهاجمی است که با آن غریبه نیستیم و شوربختانه فرصت «شناخت» را مسدود می سازد، بر حجم پرسش ها می افزاید، و تا اندازه ای ما را به جای پرداختن به مسائل، سرگرم مسأله نماها می کند... در گفت و گویی که پیش رو دارید، پرسش هایی را با دکتر محمد علی همایون کاتوزیان مطرح ساخته ام. وی در مقاله ای با نام «سید حسن تقی زاده، سه زندگی در یک عمر» و با نگاهی محققانه به بررسی شخصیت و آرای تقی زاده پرداخته و این، یکی از بهترین نوشته ها درباره زندگی چندوجهیِ فردی است که در تاریخ پرفراز و نشیب ایران، از مشروطه به این سو، در محافل فکری و سیاسی، طعم داوری های فراوانی را چشیده است.
می خواستم گفت و گو را با چگونگی شکل گیری شخصیت سید حسن تقی زاده آغاز کنیم. او در تبریز دواخانه داشته (دارو از آلمان وارد می کرده) بسیاری از سردمداران مشروطه خواه و آزادی خواه تبریز از تجار به شمار می آمدند مانند؛ علی موسیو، حاج علی دوافروش، شیخ محمد خیابانی، طالبوف و... بر این اساس به نظر جنابعالی شرایط محیطی و خانوادگی که تقی زاده در آن رشد یافته چه اثری در شکل گیری شخصیت او داشته است؟
پدر تقی زاده مجتهد معتبری بود. خود او قرائت قرآن را در پنج سالگی به پایان برده بود و از آن تاریخ در مدرسه فارسی، عربی، تاریخ و علوم دینی خواند. در چهارده سالگی به ریاضیات و علوم طبیعی علاقه مند شد و اندکی بعد به علم پزشکی روی آورد که در ضمن، فیزیک، شیمی، زیست شناسی و زبان فرانسه آموخت. و دو سال پس از آن در مدرسه مبشرین (مسیونرها) آمریکایی زبان انگلیسی خواند. از بیست سالگی در دارالفنون و مدرسه لقمانیه تبریز به تدریس علوم طبیعی پرداخت و در همان زمان بود که ضمنا در احداث یک داروخانه شرکت کرد. اندکی پیش از آن با همکاری سه جوان آزادیخواه دیگر یک کتابفروشی باز کرد که از جمله کتاب های فرانسه وارد می کرد و مرکز ملاقات آزادیخواهان شده بود تا جایی که محمد علی میرزا ولیعهد برای برای گزارش درباره فعالیت های کتابفروشی مأمور فرستاده بود. در همین احوال تقی زاده برای تدریس در مدارس کتاب هایی نوشت که از آن جمله دستور زبان عربی بود. و کتاب هایی نیز از زبان فرانسه ترجمه کرد که یکی از آنها ترجمه تمدن های نخستین (Les Premières Civilisations) اثر گوستاو لوبُن بود. به این ترتیب تقی زاده در 25 سالگی هم با علوم جدید و اروپایی آن زمان آشنایی نزدیک داشت و هم در علوم دینی به پایه اجتهاد رسیده بود. تقی زاده تاجر نبود، بلکه روشنفکر و دانشمند بود.
تقی زاده از تبریز به مجلس اول راه می یابد و در این مجلس در شمار آزادی خواهان تندرو قرار می گیرد و با استبداد محمد علی شاهی می ستیزد. در مجلس دوم هم همین شیوه را پی می گیرد و با اعتدلایون درگیر می شود تا جایی که برخی قتل سید عبدالله بهبهانی را نیز به گردن او می اندازند و این تندروی ها موجب می شود او از ایران تبعید شود، به نظر جنابعالی علل شکل گیری چنین رویکردی در دوره اول زندگی سیاسی وی چیست؟
تقی زاده یک دانشمند جوان و پرشور و مبارز و آزادیخواه و آرمانگرا بود. مجموعه این صفات سبب شد که او و دیگر جوانان آرمانگرا گمان کنند که فقط اراده آنها کافی است که موانع را از سر راه ایجاد یک جامعه قانونمند و متجدد بردارد و در اندک مدتی مشکلات و معضلات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی را حل کند. این نوع آرمانگرایی را در دوره های اخیر نیز دیده ایم و نتایج آن را تجربه کرده ایم. تقی زاده بعدها گفته بود که ما کاستی های دولت را می دیدیدم اما کمبودهای خودمان را نمی شناحتیم. به عبارت دیگر این فقط دولت نیست که نیازمند اصلاح است بلکه از آن مهمتر کلّ جامعه است که دولت جزئی از آن است. اصلاح فرهنگ و عادات و سنت ها و اخلاق جامعه کار بسیار مشکلی ست که حتی با صرفِ یک انقلاب بزرگ هم ممکن نیست.
او در دوران تبعید نشریه کاوه را منتشر می سازد، ارتباط هایی با ادوارد براون می گیرد و دچار دگرگونی های فکری نیز می شود تا جایی که به تعبیری او را می توان محافظه کاری غرب گرا خواند. در تاریخ مشزوطه کسروی می خوانیم؛ ستارخان فردی را برای منصبی در آذربایجان تعیین می کند ولی مورد اعتراض تقی زاده قرار می گیرد که از نظر وی آن فرد ظواهر شرعی را رعایت نمی کرده است... اما وی در دوران تبعید و در نشریه کاوه ابراز می دارد که ایرانی ها باید سر تا پا فرنگی شوند. چنین رویکردی بعدها با نقدهایی مواجه می شود. مانند جلال آل احمد در کتاب های «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «غربزدگی» و اندیشه های غرب گرا محکوم می گردد، در حالی که جامعه ما به طور عمیق با اندیشه ها و دستاوردهای دنیای مدرن آشنایی نداشته، اما نگرش دیگرستیزانه آل اجمد به عبارتی به لحاظ فکری ما را دچار خسارت های دیگری نمود. آیا رویکرد غربگرایی مطلقِ تقی زاده می تواند دلیلی برای غرب ستیزیِ آل احمد باشد؟
در آن دوران تقی زاده نه محافظه کار بود نه غرب گرا، چنانکه در جریان جنگ جهانی اول در رأس کمیته ملیون برلین با استعمار روس و انگلیس در ایران مبارزه می کرد. اما این درست است که تحول و تجدد را برای ایران لازم می دانست. او یک بار در نشریه کاوه (چاپ برلین) نوشت که «ایران باید ظاهرا و باطنا و جسما و روحا فرنگی مآب شود و بس». فرنگی مآب نه فرنگی؛ که ربطی به دین و مذهب نداشت. با این وصف این بیان آرمانگرایانه و تندروانه بود با این که تقی زاده تا آن زمان به حدی از بلوغ سیاسی شده بود که دیگر گرفتار آرمانگرایی نشود. نکته ای که کمتر کسی می داند این است که این شعار در دهان ها افتاد و بین جوانان متجدد مُد شد بی آنکه مطلب را در متن بخوانند، از آن برداشت درستی داشته باشند و با آن برخورد انتقادی کنند. آل احمد هم اگرچه در ارائه نظریه غرب زدگی دچار تندروی و آرمانگرایی شد ولی منادی غرب ستیزی نبود، اما غرب زدگی او هم خارج از متن به صورت یک شعار در دهان ها افتاد و معنای غرب ستیزی یافت. به هر حال تقی زاده بعدها درباره نیت خود نوشت:«قصد از تمدن ظاهری پاکیزگی لباس و مسکن و امور صحی... و آداب پسندیده ظاهری... و آمدن سروقت و اجتناب... از بی قیمتی وقت... بوده. و مراد از تمدن روحانی میل به علوم و مطالعه... و اصلاح حالِ زنان... و پاکی زبان و قلم و احترام و درستکاری و دفع فساد و رشوه و باز هزاران...»
تقی زاده پس از لغو قرارداد دارسی، قراداد دیگری را با انگلیس امضا نمود که به صورتی تمدید قرارداد دارسی تا سال 1372 هجری شمسی بود، این اقدام وی پس از سقوط رضاشاه در مجلس شورای ملی مورد انتقاد شدید ملیون قرار گرفت و او در پاسخ خود را آلت فعلی در امضای قرارداد خواند. تقی زاده ای که در ابتدا مشروطه خواه و آزادی خواه بود چگونه به آلت فعلی در خدمت وضعیت حاکم تبدیل می شود؟ و دیگر اینکه می خواستم بدانم در مواجهه با نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق چرا در جبهه مخالف مصدق می ایستد؟
قرارداد دارسی را شاه لغو کرد، که اقدامی عجولانه و مطالعه نشدهو در نتیجه زیان بار بود. تقی زاده در مجلس پنجم همراه با دو سه نماینده دیگر با پیشنهاد تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی مخالفت کرد. ولی اندکی بعد از آن در زمان رضاشاه وارد دولت شد. پس از جنگ جهانی اول در ایران دموکراسی وجود نداشت بلکه هرج و مرج بود به نحوی که حتی موجودیت و تمامیت ارضی کشور به خطر افتاده بود. این بود که خیلی از مشروطه خواهان قدیم بر آن شدند که باید یک دولت متمرکز و نیرومند روی کار آید که اولا نظم را در جامعه برقرار کند و ثانیا دست به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بزند. از سوی دیگر تقی زاده (برخلاف مصدق) دیناری از خود نداشت و ناگزیر بود که کارمند و حقوق بگیر باشد. مجموعه این شرایط سبب شد که او از رضاشاه شغل بپذیرد. اما نه او نه فروغی، نه داور، نه فیروز، نه تیمورتاش و نه خیلی های دیگر حساب نکرده بودند که آن حکومت مرکزی مقتدر (چیزی شبیه دیکتاتوری های فرنگی) تبدیل به استبداد سنتی ایران یعنی "حکومت یک نفره" شود. و وقتی که چشم ها باز شد کار از کار گذشته بود. رضاشاه قرارداد دارسی را خودسرانه و بدون مشورت با دیگران لغو کرد. انگلستان به جامعه ملل شکایت کرد و جامعه ملل به دولت ایران تکلیف کرد که با شرکت نفت مذاکره و مصالحه کنند. در این مذاکرات نمایندگان ایران تقی زاده و داور و علاء بودند و توانستند امتیازات بیشتری از قرارداد دارسی برای ایران به دست آورند. اما ناگهان روز آخر نمایندگان شرکت نفت اصرار کردند که دوره امتیاز دارسی 30 سال دیگر تمدید شود. رضاشاه اول مقاومت کرد و سپس تسلیم شد و به تقی زاده که وزیر دارایی بود تکلیف کرد که قرارداد جدید را با 30 سال تمدید امضاء کند. اگر چنین نمی کرد بی شک مانند تیمورتاش و خیلی از دیگران در زندان کشته می شد. و خود او با ظرافت کلامی که داشت این نکته را در سخنرانی اش در مجلس پانزدهم بیان کرد:«بنده در این کار اصلا و ابدا دخالتی نداشتم جز آنکه امضای من پای ورقه است. و آن امضاء چه مال من بود و چه من امتناع می کردم و مال کس دیگر بود لابد حتما یکی فورا امضاء می کرد... و امتناع یکی از اعضاء –اگر اصلا امتناعی ممکن بود- در اصل موضوع... هیچ تأثیری نداشت.» تقی زاده ملی شدن نفت را تأیید کرد و اگرچه با مصدق اختلافاتی – در واقع در روش و نه در هدف- داشت هیچگاه در جبهه مخالف او قرار نگرفت.
تقی زاده تا پایان عمر خویش در مجلس سنا باقی می ماند و با جریان حکومت پهلوی همراهی می کند در حالی که وقتی به لحاظ علمی زندگی وی را بررسی می کنیم وی را می توان در زمینه های ادبیات، تاریخ و... فردی دانشمند دانست البته ما علامه دهخدا را هم داریم که مانند تقی زاده فردی دانشمند بود ولی تا آخر عمر به آرمان های مشروطیت وفادار ماند و با عملکرد حکومت پهلوی مخالفت ورزید و از پشتیبانان دکتر محمد مصدق بود، جنابعالی این موضوع را چگونه ارزیابی می کنید؟
تقی زاده هیچگاه کار علمی خود را رها نکرد و از خود آثار گرانبهایی بجا گذاشت. شاید بتوان گفت که از معاصرینش هیچکس وسواس و دقت او را در کارهای علمی نداشت. چنانکه می دانید وقتی که تبعیدی رضاشاه بود چند سال در دانشگاه لندن تدریس کرد. در سالهای 1320 تا 1332 که تقی زاده سفیر و سناتور شد جکومت ایران مشروطه بود، و پس از آن هم که اول به دیکتاتوری و بعدا به استبداد گرایید تقی زاده نقش فعالی در سیاست نداشت. اما این درست است که او –چه به لحاظ سن و چه بر اثر تجربه تلخ- دیگر مرد میدان مبارزه نبود. دهخدا هم اهل مبارزه نبود و از تغییر سلطنت به این سو سیاست را کنار گذاشت. فقط در زمان مصدق یک نامه تبریک به او نوشت و یک بار هم به ملاقات او رفت. وقتی که پس از کودتای 25 مرداد شاه از ایران رفت دولت به فکر افتاد که یک شورای سلطنتی تشکیل دهد و پی دهخدا فرستادند که ریاست آن را بپذیرد. پاسخ او هرچه بود کودتای 28 مرداد به ان خیال پایان داد. اما فقط به این دلیل دادستان ارتش دهخدا را احضار و از او بازجویی کردو بعد هم او را به منزل فرستاد و دیگر مزاحم دهخدا نشدند.
جنابعالی در کتاب «هشت مقاله در تاریخ و ادب معاصر» تقی زاده را از مخالفان تئوری توطئه می خوانید در حالی که در ذهن برخی تقی زاده خود یکی از نمادهای وابستگی به انگلستان و از عوامل خارجی ها شناخته می شود، طبیعی است که چنین کسی نمی تواند با تئوری توطئه موافقت و آن را باور داشته باشد. آیا وی مصداق خوبی برای رد آن موضوع است؟
بله مصداق بسیار خوبی ست از جمله به این دلیل که تقی زاده نه وابسته به انگلستان بود نه "از عوامل خارجی". در ایران بازار تهمت و افترا رواج داشت و هنوز هم دارد، و درست به دلیل رواج تئوری توطئه هر که را دوست نداشتند "نوکر" و "جاسوس" و "غلام حلقه به گوش" این یا آن قدرت خارجی می دانستند. اگر فقط یک سند در اثبات چنین تهمت هایی به تقی زاده ارائه شود بنده حرفم را پس خواهم گرفت. به علاوه کسی که یک عمر نوکری اجنبی را کرده آنقدر مال خواهد داشت که خانمش در شدت تنگدستی از این جهان نرود. اما تقی زاده نوشت:"نمی دانم چرا یک مرض عمومیِ وَهم به بسیاری از مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده... و آن این است... که انگلیسی ها مثل جن و پری در همه امور دست دارند و مانند قضا و قدر کل امور جاریه از کوچک و بزرگ... تابع اراده آنهاست و به انگشت آنها می گردد... این جُزام مسری و طاعون مهلک یکی از بدترین بلاهایی ست که به ایران روی داده... و دلیل کمی رشد اجتماعی ست... و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست." اما او سفارش می کند که اینها را از قول او نقل نکنند چون طبق همان تئوری توطئه خواهند گفت که "این را هم آنها دستور داده اند که سفیر ما بنویسد"
--------------------------------
| نويسنده: عسکر بهرامی
[جزیره دانش
سيدحسن تقیزاده (1256-1348) از پرآوازهترين شخصيتهای فرهنگی و سياسی ايران است و نقش چشمگيری در پيشرفت فرهنگی ايران در دوران معاصر داشت. او از نخستين ايرانيانی بود که به شيوهی علمی به پژوهش دربارهی فرهنگ و تمدن ايران، به ويژه گاهشماری ايرانی، پرداخت. نقش چشمگيرش در جنبش مشروطه سرآغازی برای فعاليتهای سياسی تقیزاده بود. او در دوران طولانی فعاليت سياسیاش، همواره به مسائل فرهنگی و اجتماعی توجه داشت و انديشههای خود را در چند کتاب و مقاله منتشر کرد.
سيدحسن تقیزاده در روز آخر ماه رمضان سال 1295 هجری قمری (برابر با 5 مهرماه 1256ش و 27 سپتامبر 1878م) در شهر تبريز ديده به جهان گشود. پدرش از اهالی اردوباد بود که به تبريز مهاجرت کرده بود. سيدحسن دوران کودکی و جوانی را در تبريز گذراند و همانجا درس خواند. در پنجسالگی قرآن را ختم کرد و به خواندن کتابهای مقدماتی فارسی، از جمله گلستان سعدی و جامع عباسی شيخ بهايی و نصابالصبيان ابونصر فراهی، و پس از آن به فراگيری عربی پرداخت.
سيدحسن از چهاردهسالگی آموختن علوم عقلی (حساب و هيئت و نجوم و هندسه) را آغاز کرد و مدتی هم به مطالعهی رمل و جفر و اعداد روی آورد. سپس به فراگيری طب قديم و سپس حکمت و کلام پرداخت و تا هفدههجده سالگی در علوم قديم پيشرفت بسيار کرد. آنگاه، به رغم تمايل پدر، که خود از علمای تبريز بود، آموختن طب فرنگی و همچنين فيزيک و شيمی و حساب و هندسه و جغرافيا و نجوم فرنگی را آغاز کرد و زبان فرانسه را هم فراگرفت.
تقیزاده به مطالعهی کتابهای نوگرايان ايرانی و عثمانی و مصری پرداخت و به واسطهی آنها به کارها و انديشههای سياسی و آزادیطلبی تمايل يافت. بهويژه خواندن کتابهای طالبوف و ميرزا ملکمخان و همچنين روزنامههای اختر (چاپ استانبول)، ثريا، پرورش، و حکمت (هر سه چاپ مصر)، و حبلالمتين (چاپ کلکته) بر او تأثير بسيار گذاشت. در همين سالها معلم فيزيک دارالفنون مظفری تبريز (شعبهای از دارالفنون تهران) شد و در مدرسه امريکايی تبريز به آموختن زبان انگليسی پرداخت.
در سال 1322ق به سبب سختگيریهای محمدعلیميرزا، پسر و وليعهد مظفرالدينشاه قاجار، که حکومت تبريز را داشت، تقیزاده با هدف ايجاد روزنامهای، به استانبول و مصر و سپس سوريه و قفقاز سفر کرد، اما سال بعد بازگشت و در آغاز جنبش مشروطه به نمايندگی مردم تبريز وارد مجلس شورای ملی شد. پس از آنکه محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست و منحل کرد، تقیزاده به همراه چند تن از سران مشروطه به سفارت انگليس پناه جست. آنگاه از کشور تبعيد شد و به پاريس و سپس لندن و کمبريج رفت.
پس از برکناری محمدعلیشاه از سلطنت، تقیزاده بار ديگر به سياست پرداخت و در دورهی دوم نمايندهی مجلس شد. او تا دورهی پنجم مجلس به نمايندگی مردم تبريز و سپس تهران برگزيده شد ولی در دورههای سوم و چهارم به مجلس نرفت. مدتی (1307ـ1308ش) والی خراسان بود و در پی آن (از 1308 تا بهار 1309ش) وزير مختار و سپس سفير کبير ايران در لندن، و بعد، وزير طرق و بعدتر (از پاييز 1312ش) وزير مختار ايران در پاريس شد.
چون رضاشاه او را از اين مقام برکنار کرد (1312ش) به انگلستان رفت و شش سال در دانشگاههای آنجا تدريس کرد. چند سال بعد، بار ديگر (از 7 مهرماه 1320 تا تابستان1326ش) سفير ايران در لندن شد و چون به ايران بازگشت، در دورهی پانزدهم به مجلس راه يافت. سپس چند دوره (از 1329ش) نماينده و رئيس مجلس سنا بود و علاوه بر آن، رياست چند هيئت سياسی و علمی ايران در مجامع خارجی را هم بر عهده داشت.
سيدحسن تقیزاده در روز هشتم بهمنماه 1348 در تهران درگذشت و در قبرستان ظهيرالدولهی اين شهر به خاک سپرده شد.او در روزگاری که در برلين بود، بسيار مقتصدانه و حتی فقيرانه به سر میبرد و در تهران هم تا آخر عمر با همان وضع درويشی زندگی میکرد. او تا پايان عمر ثروتی نيندوخت و جز همان خانهی مسکونی در دَروس شميران که گويا زمين آن را مخبرالسلطنهی هدايت به او هديه کرده بود، مالی نداشت.
تقیزاده همزمان با فعاليتهای سياسی و حتی در سالهايی که در خارج از کشور به سر میبرد، پيوسته با روشنفکران در تماس و نامهنگاری و تبادل انديشه بود و مسائل فرهنگی کشور، از جمله وضعيت مطبوعات و زبان فارسی، را پيگيری میکرد. ديدگاههای وی در اين مقولهها در رسالهها، مقالهها، خطابهها و بهويژه در نامههايی مطرح شده که او برای شخصيتهای علمی و فرهنگی و سياسی نوشته است. شماری از اين نامهها به صورت پراکنده در نشريات يا در قالب کتابهايی به چاپ رسيدهاند.
تقیزاده همواره از قيل و قالهای مطبوعاتی انتقاد میکرد. او اين کارها را نشانهی عدم بلوغ سياسی جامعه میدانست و همواره تأکيد میکرد که روزنامهها با طرح برخی مسائل مهمل موجب سرافکندگی ايرانيان نزد ملل ديگر میشوند. به اعتقاد وی، جرايد میبايد اخبار درست را با عبارات ساده و خالی از تعبيرات فرنگی و ترجمههای تحتاللفظی جملههای فرنگی، و عبارات غليظ عربی و اصطلاحات ترکی استانبولی، بنويسند. با وجود اين، پيوسته رفتارهايی چون نژادپرستی و تعصبهای کورکورانه و افراطی و از خود دانستن شخصيتها و بزرگان را (که در برخی کشورها بروز يافته بود و او آن را «ملتبازي» میخواند) ناشايست و دور از جوهر عالی اسلام میدانست و بهويژه از سرايت آن به ايران اظهار نگرانی میکرد.
تقیزاده مخالف پالايش زبان و بابکردن واژههای متروک و منسوخ فارسی قديم بود و خطر تغيير خط را نيز يادآور میشد. او با نوشتن مقالاتی، از جمله با اقدام کميسيون وزارت جنگ و ديگر مؤسسات دولتی که به لغتسازی و سرهسازی میپرداختند، مخالفت و از آن انتقاد کرد. همزمانی انتشار اينگونه مقالات با دوران بیمهری رضاشاه نسبت به او موجب بروز مشکلات و مسائلی شد که به اعتقاد برخی، دشمنان مشترک او و فرهنگستان، آنها را دامن زده بودند.
اظهارنظرهای تقیزاده در زمينههای علمی که گاه برخلاف تعصبهای افراطی ملی بود، مورد اعتراض ملیگرايان قرار میگرفت. سخنرانی او در بارهی زبان فارسی که در سال 1327ش با عنوان «زبان فارسی فصيح» در دانشکدهی ادبيات دانشگاه تهران ايراد شد و سپس در مجلهی يادگار به چاپ رسيد، موجب رنجش برخی شد و از جمله صادق هدايت را به پاسخگويی واداشت. هدايت تا آنجا پيش رفت که حتی آگاهیهای تقیزاده را در بارهی ادبيات و فرهنگ ايران پيش از اسلام زير سؤال برد.
تقیزاده زمانی در انديشهی ترقی و پيشرفت ايران گفته بود که خط فارسی را بايد به خط لاتينی تبديل کرد و يک بار هم گفته بود که برای ترقی کردن بايد از فرق سر تا پا فرنگی شد. اين اظهار نظرها نيز اعتراض بسياری از انديشمندان را در پی داشت و خود او نيز بعدها به اشتباهبودن اين ديدگاهها اعتراف کرد.
تقیزاده همواره نگران و پيگير مسئلهی قوميتگرايی داخلی و بهويژه تجزيهی کشور بود و در نامههای اداری، که به محرمانهبودن مضامين آنها در داخل کشور اعتقادی نداشت، و در ديگر نوشتههايش، راههايی برای جلوگيری از بروز اين خطرها ارائه میکرد. وی «مناسب و مطلوب و بلکه واجب» میدانست که همهی فارسیزبانان، زبان مادری و محلی خود را نيز فراگيرند.
نخستين کوشش تقیزاده برای بيدار کردن ايرانيان، ايجاد مدرسهی تربيت در سال 1319ق (به همراه محمدعلیخان تربيت، سيدحسينخان، و سيدمحمد شبستری) و برای آموزش علوم جديد و زبانهای خارجی (فرانسه، انگليسی، و روسی) بود که به سبب مخالفت علما بلافاصله تعطيل شد. سپس در سال 1320ق با همکاری يوسف اعتصامی و محمدعلی تربيت، مجلهی گنجينهی فنون را منتشر کرد که يک سال دوام آورد و پس از يک دورهی بهنسبت طولانی که بيشتر به امور سياسی اشتغال داشت، در دوران اقامت در برلن مجلهی کاوه را منتشر کرد.
هنگامی که مسئوليتهای سياسی داشت، پيوسته از حرکتهای فرهنگی پشتيبانی میکرد: پايهگذاری انجمن ايرانی فلسفه و علوم انسانی، کوشش در تدوين اطلس گويش ايران، همراهی در کار تدوين و نشر مجموعهی کتيبههای ايرانی (Corpus Inscriptionum Iranicarum)، تشکيل کتابخانهی سفارت ايران در لندن، همراهی در تأسيس انجمن آثار ملی (امروزه به نام «انجمن آثار و مفاخر فرهنگي»)، همکاری در تأسيس کتابخانهی مجلس، عضويت در کميسيون معارف برای انتشار کتابهای مفيد، عضويت در هيئت مديرهی بنگاه ترجمه و نشر کتاب، همراهی در تأسيس چاپخانهی افست و پيگيری ساخت آرامگاه فردوسی، از جملهی اين فعاليتها بودند.
تقیزاده پس از رسيدن به رياست مجلس سنا در دورهی اول و دورههای بعد، تا زمانی که خود از اين مقام استعفا کرد، مقرر داشت که وجوه حاصل از جريمهی تأخير و يا غيبت بدون عذر موجه نمايندگان مجلس، و همچنين حقوق ماهيانهی چند تن از نمايندگان (قوام الملک، ناصرخان قشقايی، نظامالسلطنه مافی) که نيازی بدان نداشتند و آن را در اختيار رئيس مجلس گذارده بودند، صرف خريد کتاب و تأسيس کتابخانهی مجلس سنا شود.
تقیزاده که منابع عربی و فارسی قديم و همچنين پژوهشهای غربی منتشرشده دربارهی ايران را بهخوبی میشناخت و از آنها در پژوهشهايش بهره میگرفت، در دوران اقامت در برلين، فهرستی از کتابهای مهم اروپايی دربارهی ايران را فراهم آورد. او همواره کتابخانهها را به تهيهی کتابهای مربوط به ايران سفارش میکرد و علاوه بر اين، به کسانی هم که در کار تهيهی فهرست کتابها و پژوهش بر روی متون بودند، توجه خاصی نشان میداد. حمايت او از قزوينی يکی از اين موارد بود. پس از درگذشت قزوينی، تقیزاده دانشگاه تهران را به چاپ يادداشتهای قزوينی برانگيخت و در برقراری مستمری همسر و دختر او نيز کوشش بسيار کرد. او همچنين والتر برونو هنينگ، ايرانشناس آلمانی، را برانگيخت تا فرهنگی ريشهشناختی برای زبان فارسی تدوين کند و خود امکانات چاپ آن را نيز فراهم کرد، هرچند اين طرح هرگز به انجام نرسيد.
تقیزاده طرحی هم برای ترجمهی دايرهالمعارف اسلام داشت که با همکاری کسانی چون عباس اقبال آشتيانی، سعيد نفيسی، غلامحسين صديقی، عباس زرياب خوئی، و موسی عميد آغاز شد. شماری از مقالههای چاپ نخست اين اثر ترجمه شده بود که بروز مشکلات، کار را متوقف کرد.
تقیزاده، در دورهی انتشار مجلهی گنجينه فنون، بخشهايی از کتاب گوستاو لوبون را دربارهی تمدنهای باستانی ترجمه کرد و در اين مجله به چاپ رساند و در اوان مشروطيت نيز رسالهای با عنوان «تحقيق احوال کنونی ايران با محاکمات تاريخي» در تبريز انتشار داد. وی تا پايان عمر، همچنان که در صحنهی سياست بود، مقالات و خطابهها و نامههايی بسياری دربارهی مسائل سياسی و اجتماعی و فرهنگی ايران و جهان نوشت (اين نوشتهها با عنوان مقالات تقیزاده به چاپ رسيده است).
تقیزاده با بهرهگيری از منابع عربی و فارسی قديم و همچنين پژوهشهای غربی منتشرشده دربارهی ايران، تأليف کتابی در بارهی تاريخ ايران در دورهی اسلامی را آغاز کرد، اما کارش به انجام نرسيد و فقط يادداشتهای بخشهای ابتدايی آن با عنوان «از پرويز تا چنگيز» نخستين بار در سال 1307ش در تهران انتشار يافت.
تقیزاده پس از فراغت از خدمت در پاريس به برلين رفت و رسالهای دربارهی تاريخ عربستان پيش از اسلام نوشت. کتاب بعدی او، با عنوان گاهشماری در ايران قديم، که نتيجهی سالهای متمادی رنج و جستجوی طولانی در کتابهای پرشمار و از جمله دستنوشتههای کمياب موجود در کتابخانههای دنيا و پرسش از متخصصان نجوم و تاريخ ايران باستان بود، نخست به سال 1316ش به چاپ رسيد که به سبب اقامت تقیزاده در خارج از کشور، غلطهای چاپی فراوانی بدان راه يافت. بعدها تقیزاده يادداشتهای ديگری، شامل اصلاحات و افزودهها، در حاشيهی کتاب آورد که ايرج افشار در سال 1357ش اين نسخه را به عنوان جلد دهم مقالات تقیزاده تجديد چاپ کرد.
تقیزاده در همان زمان رسالهای در اين باره به زبان انگليسی منتشر کرد (به نام Old Iranian Calendars) و بعدها نيز چند مقاله به زبانهای انگليسی، فرانسه، و آلمانی در نشريات علمی اروپايی نوشت. برگردان فارسی اين نوشتهها (از احمد آرام و کيکاوس جهانداری) به همراه چند مقالهی فارسی ديگر، که همگی دربارهی تقويم و گاهشماری و جشن و تاريخ مانی و بعضی تواريخ زمان ساسانی بودند، با عنوان بيست مقاله تقیزاده به چاپ رسيد. از تقیزاده انبوهی يادداشتهای پراکندهی ديگر در بارهی گاهشماری به جا مانده است که به عنوان جلد دوازدهم مقالات تقیزاده به چاپ خواهد رسيد.
بخش ديگری از تحقيقات تقیزاده دربارهی مانی، پيامبر ايران باستان، بود. او مجموعهی آگاهیهای فراهمآورده از منابع گوناگون و پراکنده را به همراه برداشتها و تحليلهای خود در سال 1329ش در دو خطابه ايراد کرد که به کوشش احمد افشار شيرازی، در سال 1335ش به صورت رسالهای با عنوان مانی و دين او به چاپ رسيد. سپس به همراه يادداشتهای چاپنشدهی او، در سال 1382ش، به نام مانیشناسی، تجديد چاپ شد.
تقیزاده در سال 1317ش تحفهالملوک را به چاپ رساند و مباحثی دربارهی «تاريخ علوم در اسلام» را به صورت جزوههايی درسی برای تدريس در دانشکدهی معقول و منقول دانشگاه تهران نوشت که بعدها اين مجموعه با همين عنوان به صورت کتاب به چاپ رسيد و در جلد نهم مقالات تقیزاده (صص 57ـ197) نيز تجديد چاپ شد. او همچنين شرح حال چند تن از بزرگان فرهنگی ايران از جمله سيدجمالالدين اسدآبادی و محمدعلی تربيت را هم برای نشريات و مجموعهها نوشت.
در سال 1322ش هفت مقاله و خطابه و رسالهی تقیزاده را حسين پرويز گردآوری و چاپ کرد و بعدها مجموعهای از نوشتههای تقیزاده در حوزههای مختلف فرهنگی و نيز سياست را که در نشريات پراکنده به چاپ رسيده بود، ايرج افشار گردآوری کرد و به صورت موضوعی در مجموعهی مقالات تقیزاده، بدين شرح به چاپ رساند:
جلد اول: تحقيقات و نوشتههای تاريخی
جلد دوم: شرقشناسیها، سرگذشتها، کتابها
جلد سوم: زبان و فرهنگ و تعليم و تربيت
جلد چهارم: «جوهر تاريخ» و مباحث اجتماعی و مدنی
جلد پنجم: تاريخ، اجتماع، سياست (به انضمام «تاريخ مختصر مجلس ملی ايران»)
جلد ششم: تحقيقات ايرانی (به زبانههای اروپايی)
جلد هفتم: نوشتههای سياسی (به زبانهای اروپايی)
جلد هشتم: نوشتههای پراکنده و چاپنشده (به زبانهای اروپايی)
جلد نهم نوشتههای ديگر (به انضمام «از پرويز تا چنگيز» و «مانی و دين او»
جلد دهم: «گاهشماری در ايران».
هنينگ و احسان يارشاطر، به پاس کوششهای تقیزاده در زمينهی ايرانشناسی، جشننامهای با عنوان ران ملخ، در برگيرندهی مقالاتی از برجستهترين ايرانشناسان جهان (به زبانهای انگليسی، فرانسه، و آلمانی) فراهم آوردند که در سال 1962 در لندن به چاپ رسيد. در سال 1349ش نيز، به مناسبت نخستين سالمرگ تقیزاده، يادنامهای حاوی نوشتههای دوستان و همراهان وی، به اهتمام حبيب يغمايی به چاپ رسيد.
نشريهی کاوه
تقیزاده که در دوران جنگ جهانی اول در برلين به سر میبرد، به سال 1915م کميتهی ملّيون ايرانی را در آنجا تشکيل داد. اغلب اعضای اين کميته آزاديخواهانی بودند که پس از بهتوپبستن مجلس و استبداد محمدعلیشاهی و ديگر رويدادهای مشروطه، از ايران مهاجرت کرده بودند يا از پيش، برای تحصيل يا تجارت در اروپا میزيستند. اين گروه نخستين روشنفکران ايرانی بودند که به سبب اقامت درازمدت در اروپا با تمدن غربی تماس برخورد داشتند.
کميتهی ملّيون ايرانی در اوان جنگ جهانی اول، با برخورداری از حمايت آلمان، مجله کاوه را به مديريت تقیزاده بنياد نهاد که هدف از چاپ آن در دورهی نخست، انتشار اخبار جنگ و پيروزیهای آلمان، جنايتهای روسيه و انگلستان، و انعکاس دادن فعاليت کميتهی ملّيون و دولت موقت کرمانشاه و سرانجام ستايش از آلمان به منزلهی متحد مردم ايران و جهان اسلام بود.
کاوه که نخستين شمارهی آن در 24 ژانويهی 1916 در چاپخانهی کاويانی برلين به چاپ رسيد، رویهمرفته 52 شماره دوام آورد. فعاليت اين مجله شامل دو دورهی بسيار متمايز است: در دورهی نخست تقیزاده با نام مستعار «محصل» مینوشت و کسانی چون محمدعلی جمالزاده، محمد قزوينی، حسين کاظمزاده، و ابراهيم پورداود را در کنار خود داشت. پس از پايانيافتن جنگ و پراکندهشدن ملّيون، از ماه اوت 1919، انتشار کاوه برای مدتی متوقف ماند و دورهی دوم آن با رويکردی نو در 22 ژانويهی 1920 آغاز شد.
کاوه که به گفتهی تقیزاده، زاييدهی جنگ بود، در دورهی دوم، که پس از جنگ انتشار يافت، روشی تازه و بهکلی متفاوت با دورهی نخست، در پيش گرفت و با هدف گستردن تمدن اروپايی در ايران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ مليت و وحدت ملی ايران، کوشش در پاکيزگی و حفظ زبان و ادبيات فارسی از بيماریها و خطرهای تهديدکنندهی آن، و تقويت بازارهای داخلی و خارجی آن، به چاپ مقالات علمی و ادبی و تاريخی پرداخت. در اين دوره تنها جمالزاده در کنار مدير کاوه باقی ماند و چندی بعد ابوالحسن علوی، محمود غنیزاده، و فضلعلی تبريزی هم به آنان پيوستند و از ايران نيز کسانی چون عباس اقبال آشتيانی و محمدعلی فروغی با آن همکاری کردند.
کاوه در دورهی دوم اوضاع نابسامان ايران را بررسی کرد؛ دربارهی زبان فارسی بحثهای بسياری به راه انداخت؛ اولين داستان کوتاه ادبيات فارسی («فارسی شکر است» از جمالزاده) را منتشر کرد؛ شخصيتهای مهم جهان و مکتبهای اجتماعی و سياسی را شناساند و به چاپ مقالاتی از خاورشناسان اروپايی پرداخت.
در پايان دورهی دوم انتشار کاوه، پس از آنکه «درخواست کمک مالی و استمداد از اهل فضل و يا محبين علم و ادب» و نه از «اعيان و اشراف و سياسيون» نتيجهای نداد، تقیزاده ناچار در 30 مارس 1922م با انتشار ورقهای فوقالعاده از تعطيل موقت کاوه خبر داد، اما اين تعطيل دائمی شد. در مجموع کاوه را يکی از درخشانترين نشريات تاريخ مطبوعات ايران دانستهاند که نقش چشمگيری در گسترش ادب و فرهنگ، و زدودن خرافات داشته است.
1. افشار، ايرج، «يادداشت»، در: تقیزاده، نامههای لندن؛ افشار، ايرج، سواد و بياض، ج2، تهران، 1349ش
2. براون، ادوارد، نامههای ادوارد براون به سيدحسن تقیزاده، به کوشش عباس زرياب و ايرج افشار، تهران، 1354ش
3. بهنام، جمشيد، برلنيها: انديشمندان ايرانی در برلن، تهران، 1379ش
4. بيلی، هرولد والتر، «نطق پروفسور بيلی در...»، مقالات تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، ج8، تهران، 1357ش
5. تقیزاده، سيدحسن، «اطلس زبانشناختي»، مقالات تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، ج4، تهران، 1353
6. تقیزاده، سيدحسن، زندگی طوفانی (خاطرات سيدحسن تقیزاده)، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1372
7. تقیزاده، سيدحسن، «سرايت افکار غربی در ايران»، مقالات تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، ج9، تهران، 1356
8. تقیزاده، سيدحسن، سرگذشت سيدحسن تقیزاده به قلم خود او، تهران، 1348
9. تقیزاده، سيدحسن، «سيدجمالالدين معروف به افغاني»، مردان خودساخته، تهران، 1335ش
10. تقیزاده، سيدحسن، «مجموعۀ کتيبههای ايراني»، مقالات تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، ج4، تهران، 1353
11. تقیزاده، سيدحسن، «نامه به شيخ ابراهيم زنجاني»، مقالات تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، ج9، تهران، 1356
12. تقیزاده، سيدحسن، نامههای لندن، به کوشش ايرج افشار، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375
13. تقیزاده، سيدحسن، «يادداشتهايی بر يک خطابه»، مقالات تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، ج9، تهران، 1356
14. رعدی آذرخشی، غلامعلی، گفتارهای ادبی و اجتماعی، تهران، 1370ش
15. شاهق، ابوالحسن، «تقیزاده و کتابخانۀ مجلس سنا»، ايرانشناسی، س4، 1371ش
16. شايگان، حسن، «تبصره بر يک مقاله»، ايرانشناسی، س3، 1370ش
17. قزوينی، محمد، نامههای پاريس از قزوينی به تقیزاده، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1384ش
18. مجتهدی، مهدی، تقیزاده، روشنگريها در مشروطيت ايران، تهران، 1357
19. ميلانی، عباس، «مجلۀ کاوه و مسئلۀ تجدد»، ايرانشناسی، س2، ش3، پاييز 1369
20. ناتل خانلری، پرويز، «مقالاتی از صادق هدايت دربارۀ ايران و زبان فارسي»، سخن، دیـبهمن 1347، دورۀ 18، ش 8ـ9
21. تقیزاده، سيدحسن، نامههای تهران، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1378
22. يادنامۀ تقیزاده (به مناسبت سالروز درگذشت آن شادروان)، به کوشش حبيب يغمايی، تهران، 1349ش؛
23. Henning, W.B. & E. Yarshater (eds.), A Locust's Leg: Studies in honour of S.H. Taqizadeh, London, 1962.
رحیم خستو، استاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی
منبع:تاریخ ایرانی
تاریخ ایرانی: سید حسن تقیزاده فرزند سیدعلی اردوبادی در شهریور ۱۲۵۶ هجری شمسی در تبریز در خانواده روحانی متولد شد. در اوایل جوانی خود نیز درس قدیم خوانده و کسوت روحانیت به تن میکرد. علاوه بر تسلط بر زبان عربی و ادبیات قدیم، زبان فرانسه و انگلیسی را فرا میگیرد و در نوشتن فارسی نیز تبحر ویژهای مییابد. سرنوشت او نیز مانند آخوندزاده دچار تحول شده و از خیال رفتن به نجف برای رسیدن به اجتهاد منصرف میشود.
تقیزاده اگرچه به تعبیر جمالزاده یک شبه «رجل سیاسی» نشد (جمالزاده، ۱۳۷۹) تجربیات زیاد و عمر طولانی او را به یکی از موثرترین افراد در عرصه اندیشه و عمل تبدیل نموده که در هر دو ساحت، منازعات مهمی بر انگیخته است. نام او هر چند در ردیف شخصیتهایی چون مصدق و قوام قرار میگیرد اما هیچ گاه در اذهان اجتماع اعتبار آنان را نیافته است. شاید خاستگاه اجتماعی و اشرافیت مالی و سیاسی برخی خانوادههای عصر قاجاریه چون مصدق و قوام این امکان را بدانها میداد که بخشی از اخلاق سیاسی خود را حفظ کرده و در صورت تعارض موقعیت سیاسی با آرای خود، عرصه سیاست را تا ایجاد شرایط مناسب ترک کنند و یا پست و مسئولیت سیاسی را با اختیارات ملازم آن طلب کنند و در مقابل فساد مسامحه نکنند تا به مثابه تقیزاده بعد از قرارداد ۱۹۳۳ خود را «آلت فعل» نخوانند و بدان وسیله از پذیرش مسئولیت خطا سرباز نزنند. اگرچه هیچ گونه اتهام مالی در خصوص تقیزاده وجود ندارد و حتی سلامت مالی او مورد تحسین بسیاری است اما تنگناهای مالی در برخی اوقات او را به کارگزاری ساده تبدیل کرده است. از جمالزاده نقل است: «هر شب گروهی از مریدانش به مسجد سید نصرالدین میآمدند و پشت سرش نماز میخواندند. دورهای بود که کسی با اعتبار سیاسی او- چه رسد که سید عمامه به سری هم باشد - در سلسله قدیسین و نظرکردگان به حساب میرفت و بیشک میتوانست در فرصت کوتاهی مال بزرگی گرد کند... یک شب پس از نماز تاجری پیش آمد و پس از عرض ارادت بسیار قالیچۀ نفیسی به تقیزاده تقدیم کرد. او تشکر کرد و گفت هدیه را نمیپذیرد. چون اصرار زیاد اثری نداشت بالاخره آن تاجر گفت که بهای قالیچه بیست تومان است و من خواهش میکنم آن را بخرید. تقیزاده پذیرفت و به تاجر گفت که شب بعد پول قالیچه را به او خواهد داد. فردا شب تقیزاده به تاجر گفت من امروز در بازار قالیچه را قیمت کردم معلوم شد شصت تومان است و من شصت تومان ندارم که برای آن بپردازم و هر قدر تاجر عجز و التماس کرد که بیست تومان بدهد تقیزاده نپذیرفت.» (کاتوزیان،۱۳۸۲)
در نامهای که تقیزاده به علاء در خصوص پذیرش کار دولتی مینویسد خود را با مصدق مقایسه میکند: «خوب میدانید وقتی جناب عالی و آقای مصدقالسلطنه و بنده هر سه مایل بودیم به مجلس نرویم و از کار خارج بنشینیم لکن جناب عالی و بنده به واسطه ضرورت و معیشت نتوانستیم این گوشهگیری را اختیار کنیم و آقای مصدق به واسطه داشتن وسیله مناعت، خود را بهتر از بنده توانست حفظ کند.» (نامههای لندن) باستانی پاریزی در مورد تقیزاده مینویسد: «تقیزاده بر روی صندلی چرخدار به سنا هم برده میشد، غریبترین و بینواترین مرد سیاسی ایران بود که یک عمر طولانی را در خانه اجارهای زندگی کرد.» (باستانی پاریزی،۱۳۸۲)
تقیزاده یکی از صریحاللهجهترین روشنفکران تاریخ ایران است و عمر نسبتاً طولانی او را همعصر سه دوره و گفتمان روشنفکری قرار میدهد. او در عصر مشروطه از پیشگامان جریان روشنفکری و از رهبران مشروطهخواه بوده و در نسل دوم روشنفکری نیز در صف اول رهبران ترقیخواه اقتدارگرا قرار میگیرد، و با پیریزی جماعت برلنیها رهبری فکری روشنفکری این دوره را بنام خود ثبت میکند و نفوذ فکری ویژهای بر همنسلهای خود دارد. عمر طولانی در آغاز دهه ۴۰ شمسی نیز به او مجال اندیشه و بازاندیشی میدهد، ولی افکار او که خلافآمد ایام یعنی غلبه گفتمان بومیگرایی و هویت محور بازگشت به خویشتن است، مجالی برای طرح نمییابد. در سن ۲۵ سالگی به عنوان نماینده تبریز به مجلس شورای ملی مشروطه راه مییابد و تعجب سایر نمایندگان آن دوره را بر میانگیزد. او با اثرپذیری از اندیشههای عصر روشنگری و مخالفت با دخالت روحانیون در نظام سیاسی، از همان آغاز بر جدایی حوزه دین و دولت پای میفشارد و با نظارت روحانیون بر قوانین موضوعه و مصوبات مجلس نیز به شدت مخالفت میکند. چنین رویکردی به همراه مخالفت با هرگونه آمیزش تمدن غرب با اندیشههای بومی و سنتی و رویکردهای تلفیقگرایانه، رنجش روحانیون عصر را فراهم آورده و در نهایت مورد غضب قرار میگیرد.
بخشی از اندیشههای تقیزاده در این دوره در مرامنامه حزب دموکرات که با همراهی سلیمان میرزا اسکندری، رسولزاده، مساوات و حیدرخان تشکیل میشود نمایان میگردد: «انفکاک کامل قوه سیاسی از قوه روحانی، ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری و مجانی، ترجیح مالیات مستقیم بر مالیاتهای غیرمستقیم، تقسیم املاک میان رعایا، آزادی تجمع و تحزب و برابری در مقابل قانون صرفنظر از نژاد قومیت و مذهب.» (بهنام،۱۳۸۲)
مرحله اول زندگی سیاسی تقیزاده با حوادث مشروطیت و ترک ایران به پایان میرسد و بعدها با انتشار روزنامه «کاوه» در برلین مرحله دوم زندگی فکری و سیاسی او آغاز میشود که به واقع میتوان انتشار این روزنامه را سرآغاز دورۀ جدیدی از جنبش روشنفکری ایران تلقی نمود. نویسندگان «کاوه» خصوصاً تقیزاده، با تجربهای که از بحرانهای پس از مشروطه داشتند ساختار و سامان فکری مدنیت نوین را از اساس با تلقیات سنتی در تعارض میبینند و لذا اعتقادی به داد و ستد بین سنت و مدرنیته نداشته و گفتوگو بین آن دو را ممتنع میانگاشتند و مینوشتند: «اگر تجددخواهان واقعاً سودای رهبری ایرانیان به سوی نجات و فلاح را در سر میپرورانند باید جرأت کنند و این قیود را به کناری نهند و تمدن جدید را با الزامات آن بپذیرند، در غیر این صورت بهتر است که با همان شیوههای سنتی زندگی کنند و حداقل به الزامات سنت وفادار بمانند زیرا این شیوه بهتر از این است که به تجدد ناقص دست یازند. و توصیه میکردند که به جای تجدد ناقص و نیمه کاره، تمدن جدید را باید بدون چون و چرا پذیرفت و صلاح ایران در آن است که "جسماً و روحاً، ظاهراً و باطناً فرنگی شود" و راه دیگری وجود ندارد.» لذا نویسندگان «کاوه» و خصوصاً تقیزاده در دوره دوم انتشار «کاوه»، هدف خود را ترویج تمدن اروپایی در ایران میدانند. تقیزاده با اعتقاد به اینکه مبانی معرفتی شرق و غرب با هم متفاوتند بر عواملی تاریخی اشاره دارد که مانع از آشنایی این دو تمدن با هم شده است و همین عدم شناخت مانع پیشرفت و ترقی ایران محسوب میشود و لذا بررسی تمدن غربی برای پیشرفت امری ضروری تلقی میگردد.
بر این اساس گردانندگان کاوه فهرستی از اصلاحات را پیشنهاد میکنند: «تعلیم عمومی، نشر کتب مفیده و ترجمه کتب فرنگی، اخذ اصول و آداب و رسوم تمدن اروپایی و قبول بلا شرط آن، حفظ وحدت و استقلال ملی، آبادی ایران به سبک اروپائیان، جنگ بر ضد تعصبات جاهلانه و مساواتنامه حقوق، پیرامون مذاهب مختلف، آزادی زنها و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها». (بهنام، ۱۳۸۶، ص۸۶)
ادعای تقیزاده بحثهای زیادی را به دنبال داشت و گزاره «سراپا غربی شدن» به مهمترین و مناقشهانگیزترین گزاره تاریخ روشنفکری ایران تبدیل شده و نماد شبه مدرنیسمی تلقی میشود که در آن ایام در ایران مد شده بود و در دهه ۴۰ به عنوان برجستهترین مظهر غیریت در گفتمان بومیگرا مورد لعن قرار میگیرد. کاتوزیان بر این نظر است که سخن تقیزاده توسط شبه مدرنیستها سخن صریح زمانه در باب آن گونه تجددخواهی تلقی گردید، این در حالی است که توضیحات بعدی تقیزاده نشانۀ برداشت نادرست شبه مدرنیستهاست. (کاتوزیان،۱۳۸۲)
دو دهه بعد تقیزاده منظور خود را از جمله فوق بیشتر توضیح میدهد و اگرچه در این توضیحات تعدیلی به چشم میآید اما هیچگاه از آن گفتمان خارج نمیشود: «من مردم را بیست و هفت سال قبل به اخذ «تمدن فرنگی» از ظاهر و باطن و جسمانی و روحانی تشویق کردم، هیچ وقت قصد این گونه تقلید مجنونانه و سفیهانه تجملی نبوده. بلکه قصد از تمدن ظاهری فرنگی پاکیزگی لباس، مسکن و امور صحی و تمیزی معابر و آب توی لوله، و آداب پسندیده ظاهری و ترک فحش قبیح در معابر.... آمدن سر وقت، اجتناب از پرحرفی...و بیقیمتی وقت بوده و مراد از تمدن روحانی میل به علوم و مطالعه و بنای دارالعلومها و طبع کتاب و اصلاح حال زنان و احتراز از تعدد زوجات و طلاق بیجهت... درستکاری دفع فساد و رشوه [میباشد]» (تقیزاده، ۱۳۷۲، ص۶۷۳). تقیزاده در دی ماه ۱۳۲۶ در نامهای به ابوالحسن ابتهاج شدیداً به شبه مدرنیسم میتازد: «من بدون یک ثانیه تردید ترجیح میدهم که وکلای مجلس قبای قدک و لباس گشاد هفتاد سال قبل را بپوشند و ریش داشته باشند ولی اگر جلسه ساعت سه و نیم اعلام میشود ساعت پنج نیاید و شش و نیم رییس به تالار جلسه نرود که نیم ساعت دیگر برای حصول اکثریت منتظر شود و بیست دقیقه پس از حصول اکثریت باز جمعی برای سیگار و چایی در صحبت بیرون بروند و باز جلسه از اکثریت بیفتد [نه اینکه] همه ریش و سبیل را بتراشند و یقه آهاری تازده، شیک و شنگول بر کل آداب اجتماعی پسندیده، فرنگی پشت پا بزنند. بدبختانه ما نه تمدن ظاهری فرنگستان را گرفتیم نه تمدن معنوی آن را، از تمدن ظاهری جز فحشا و قمار و لباس میمون صفت و خودآرایی با وسایل وارده از خارج و از تمدن باطنی آنها نیز چیز نیاموختیم جز آنکه انکار ادیان را بدون سیمان به یک اصل و یک عقیده معنوی، [که] فرنگی مآبان ما آموختند.» (همان، ۳-۶۷۲)
لذا مقصود او از تمدن، آسانسور یا قهوهخانه رقصدار و لباس فرنگی پوشیدن یا اتومبیل داشتن و رعایت یا عدم رعایت حجاب نیست، او تمدن را «در صد نود و نه و نیم، کتب و معارف مدارس عالیه و پس از آن صنایع جدید میداند.» (تقیزاده، ۱۳۷۵، ص۶۵).
تقیزاده بار دیگر در سال ۱۳۳۹ یعنی در سالهایی که گفتمان بومیگرایی و نقد و نفی غرب در حال تبدیل شدن به گفتمان غالب جامعه روشنفکری است در باشگاه معلمین در مورد اخذ تمدن خارجی به سخنرانی میپردازد و کماکان بدون اثرپذیری از فضای غالب در پی توضیح و تشریح سخنان پیشین خویش است: «چنانکه اغلب میدانند اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بیپروا انداختم که با مقتضیات آن عصر شاید تندروی شمرده میشد... و چون این عقیده قدری افراطی دانسته شد و در تاریخ زندگی من مانده اگر تفسیر و تصحیحی لازم داشته باشد البته بهتر است خودم قبل از خاتمه حیات... بیان و توضیح کنم... منظور من از تمدنی که غایت آمال ما باید باشد تنها با موادی اکثریت مردم و فرا گرفتن مبادی علوم یا تبدیل عادات و لباس و وضع معیشت ظاهری آنها به آداب و عادات مغربی نیست بلکه روح تمدن و فهم و پختگی و رشد اجتماعی و روح تأهل و آزادمنشی و آزاده فکری و مخصوصاً خلاص از تعصبات افراطی و متانت فکری و وطندوستی محکم ولی معتدل و شهامت و فداکاری در راه عقاید خود است که هنوز به این مرحله نزدیک نشدهایم.» (تقیزاده، ۱۳۳۹، ص۴۲۶)
تقیزاده با نقد سه گروه آنها را علت دور ماندن ملت از تمدن حقیقی و رشد میداند: «یک طبقه عوام و متعصب و متظاهر به تدین و عاری از روح دیانت حقیقی و غالبا دنیاپرست و طالب منافع خویش هستند.» وی سپس برخی ناسیونالیستهای افراطی را مورد حمله قرار میدهد: «ملتپرستان جاهل افراطی که در نسبت همه مفاخر بشر به قوم خود و ترجیح صفات و کمالات ایرانی بر مواهب اقوام دیگر اغراق بیتناسبی نموده و حتی مملکت و ملت خود را منبع تمدنها و علوم عالم میشمرند و جز اثبات جهل خود نتیجهای نمیگیرند.» اما بیشترین نقد خود را معطوف طبقه سومی میکند که در افکار عمومی به واسطه ادعای "از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد" خود مورد حمله قرار گرفته است: «طبقه سوم آن زمره فرنگیمآب خودپرست و منفعتپرست و بیعقیده و ایمان است که جز تحصیل پول و عیش و اخذ ظواهر زندگی فرنگیها و میل به جمع مال و یاد گرفتن زبان خارجی (نه برای کسب علم) و مسافرت موقت و مکرر و یا دائمی به اروپا و آمریکا هوسی نداشته و به هیچ چیز از معنویات اعتقاد و دلبستگی ندارند و البته از شهامت و استقلال نفس و عزت و فداکاری در راه خیر به وطن و ملت خود عاری هستند.» (تقیزاده، ۱۳۷۹، ص۵۵)
تقیزاده در سال ۱۳۰۵ حکومت مقتدر را شرط اولیه و اساسی ترقی میداند و در سایه آن تحقق امنیت و محو قدرت ملوکالطوایفی را جستجو میکند و استقلال را در پناه آن تحققپذیر میداند. (تقیزاده،۱۳۵۳، ص۴۴) البته صرف اعتقاد به حکومت مرکزی مقتدر نمیتواند با توجه به ضرورتهای زمانه، مورد مذمت قرار گیرد، نقطه منفی و قابل نقد در اندیشه تقیزاده و دوستانش در مجله «کاوه»، اعتقاد به عدم امکان عینی و ذهنی تحول در جامعه ایران «مگر به واسطه یک استبداد منور» است. چنین نگرشی است که در ذهن تقیزاده این دوره فرمانروای مطلقه ولی با حسن نیت بر مشروطه ناقص و معیوب ارجحیت مییابد.
تقیزاده بعدها یعنی در آغاز دهه ۲۰ وقتی مجدداً با هرج و مرج داخلی روبرو میشود باز هم بر دولت مرکزی مقتدر تأکید دارد اما تجربه اندیشه پیشین و حکومت رضاشاه این اجازه را به وی نمیدهد که در چارچوب نگاه سالهای ۱۳۰۵ راه حل ارائه دهد. وی حصول ثبات اوضاع را علاوه بر قدرت و استحکام دولت مرکزی و نیروی تأمینه منظم، در عنصر سومی یعنی داشتن میزانی معتدل از آزادی و حکومت ملی به معنی دموکراسی نیز میداند و هر چند در این دوره برچیدن هرج و مرج به دست یک دولت مرکزی قوی را امکانپذیر میداند اما معتقد است در این صورت آزادی نیز سلب خواهد شد و برای این کار عاقبت خوبی متصور نیست، چرا که در درازمدت باعث سلب پیشرفت سیاسی خواهد شد. لذا شرط تحقق دولت مدرن را در عدم دخالت ارتش در سیاست و وجود شورای ملی برمیشمارد. (کاتوزیان،۱۳۸۲) تقیزاده اگرچه گرایشهای ناسیونالیستی دارد اما تلاش دارد از ناسیونالیسم رمانتیک که فضای غالب افکار روشنفکران همعصر او را تشکیل میدهند فاصله بگیرد و برخلاف بسیاری از روشنفکران نسل اول و همدوره خویش کمتر به دامن ناسیونالیسم فرهنگی و رمانتیک میغلتد و لذا در پی غیریتسازی سایر اقوام و فرهنگها برنمیآید.
تقیزاده ضمن تأکید بر آزادی اراده انسان و نفی جبر، آئینهای زرتشت و شیعه را همگام و همراه با آزادی برمیشمارد و از سویی نیز بر حقوق اقلیتهای مذهبی بر اساس قانون اساسی تأکید ورزیده و تعصبات مذهبی که تنازعات اجتماعی را به وجود میآورند، مورد انتقاد قرار میدهد. (بهنام، ۱۳۸۶، ص۷۸-۷۷) وی حتی از عواقب رونق اندیشههای ناسیونالیسم رمانتیک نیز نگران است و مینویسد: «مملکت ایران اگر روزی... به جنون ملی دچار شده بخواهد برای آسودگی خیال خود این سیاست را تعقیب نماید باید علاوه بر ترک خوزستان و قسمتی از سواحل خلیج فارس و آذربایجان و خمسه و کردستان و قزوین و کلیه ترکزبانان همدان و مازندران و فریدن اصفهان و قشقایی و بهارلو... را از ایران خارج نماید. بلکه سادات ایران... و صدها خانواده عربینژاد دیگر ایران را جلای وطن نموده و به حجاز و یمن بفرستند.» (تقیزاده، ۱۳۷۵، ص۶۱-۶۰)
او در سخنرانی خود در سال ۱۳۳۹ از ملیت به عنوان یکی از مؤلفههای مدرن شدن نام میبرد و ملیتها را به معنای وحدت ملی و برابری همه آحاد جامعه در برابر قانون قطع نظر از دین، زبان یا نژاد مشترک میداند و ناسیونالیسم افراطی را در تقابل با مدرن شدن اعلام میکند و معتقد است چنین رویهای به ناسیونال سوسیالیسم آلمانی هیتلر میرسد که نه تنها دور از عقل و انصاف و عدالت است بلکه موجب مضرات عظیم ملی و بینالمللی بوده و خطرات و مولد خصومتهای افراطی بیجهت بین اقوام است. او چون طالبوف سعی میکند هویت خود را در یک بستر عامتری ببیند که متناسب با ناسیونالیسم سیاسی است که بستر اساسی مدرنیته سیاسی است: «من شخصاً به ایرانیت سربلند و شرافتمند هستم و از اینکه نسبام به پیامبر میرسد، افتخار دارم و اگر مرا عرب بخوانند دلگیر نمیشوم. از اینکه زبانم ترکی بوده و از ولایت ترکزبانم نیز کمال خرسندی و عزت نفس دارم و اگر مرا ترک بگویند (نه به قصد طعن و بیبهره بودن از ایرانیت) آن را توهین به خود نمیدانم.... لیکن البته هیچ چیزی بیش من عزیزتر از ایران نیست و من خود را شش دانگ و صددرصد ایرانی میدانم.... چو ایران نباشد تن من مباد.» (همان، ص۱۱۵)
۱. باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، ۱۳۸۲، آتش در زیر پنجره، ایراننامه سال بیست و یکم، شماره ۲-۱ بهار و تابستان ۱۳۸۶
۲. بهنام، جمشید، ۱۳۸۲، تقیزاده و مسئله تجدد، مجله ایران نامه سال بیست و یکم، شماره ۲-۱ بهار و تابستان ۱۳۸۶
۳. برلنیها، تهران انتشارات هرمس، چاپ۲.
۴. تقیزاده. سید حسن، ۱۳۳۹، دو خطابه، مجله یغما سال ۱۳، شماره ۱۰-۹، خطابه اول
۵. زندگی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات علمی، چ دوم
۶. نامههای لندن، از دوران سفارت تقیزاده در انگلستان، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات فرزان روز
۷. اخذ تمدن خارجی (تساهل، تسامح، آزادی، وطن، ملت) به کوشش عزیزالله علیزاده، انتشارات فردوس
۸. جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۹، یکی بود یکی نبود، به کوشش علی دهباشی، انتشارات سخن
۹. کاتوزیان، محمدعلی، ۱۳۸۲، سید حسن تقیزاده با سه زندگی در یک عمر، ایراننامه سال بیستم و یکم، شماره ۲-۱، بهار و تابستان ۱۳۸۶
چهارشنبه 26 مهر 1391 15:8
وبسايت خبري-تحليلي مشرق نيوز
سید حسن تقی زاده از جمله رجال مشروطه خواه بود که فراز و فرود های زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی زاده از جمله شخصیت هایی بود که شدیدا شیفته غرب بود و می گفت که باید از ناخن پا تا موی سر غربی شد. در گزارش زیر سعی می شود تا به زندگی این شخصیت مهم و موثر در ایام مشروطه نگاهی بیندازیم.
گروه گزارش ویژه مشرق؛ سید حسن تقی زاده در آخر رمضان سال 1295 ق (شهریور1256/سپتامبر 1878م) در خانواده ای روحانی در شهر تبریز متولد شد. پدرش«سید تقی اردوبادی»از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود. سید حسن فرزند ششم خانواده بود که پس از چهار برادر دو قلو و یک پسر به دنیا آمد که البته سه تن از برادرانش از دنیا رفتند.همچنین پس از وی نیز دو کودک دو قلو متولد شدند که یکی از آن ها پسر بود که زود درگذشت و دیگری دختری بود به نام ربابه که بعدها همسررفیق شفیقش میرزا محمدعلی خان تربیت شد.
سید حسن از چهار سالگی به آموختن قرآن پرداخت، از هشت سالگی تا حدود بیست سالگی مقدمات عربی ودروس حوزوی مانند رسایل و مکاسب و شرح کبیر را خواند
تقی زاده مخفیانه به یادگیری علوم غربی پرداخت
از چهارده سالگی در اندیشه های او تغییراتی رخ داد و به علوم غربی علاقه مند شد به همین دلیل به طور پنهانی و به دوراز چشم پدرشروع به مطالعه ی کتب آن ها و آثار شیخ احمد احسایی وهمچنین یادگیری زبان فرانسه و انگلیسی پرداخت.
رها کردن حوزه
.پس از مرگ پدر در سال 1314ق علوم دینی را رها کرد و با جدیت تمام مشغول مطالعه ی علوم جدید شد.خود وی گفته که از تقریبا شانزده سالگی در پی رهایی از تقلید و«اطاعت کورکورانه تعبدی» برآمده است.این موضوع نشان دهنده ی عدم همبستگی عاطفی و معنوی میان او و پدرش است اما با این وجود می توان گفت که با توجه به تعریفاتی که از پدرش در مقدمه ی کتاب«آزادی و حیثیت انسانی» تالیف جمالزاده به عمل آورده است از داشتن چنین پدری نه تنها احساس حقارت نمی کرده است،بلکه احساس غرور هم می کرده است.شاید به همین علت در اوایل جوانی هنگام ورود به زندگی اجتماعی خود را«تقی زاده» نامیده است.
وی در سال 1316 و 1317 ق به تدریس علم فیزیک در دارالفنون مظفری و مدرسه ی لقمانیه و معلم خانه ی تبریز مشغول بود.
در سال 1319ق با همکاری تربیت، میرزا سید حسین خان و میرزا یوسف خان آشتیانی در تبریز مدرسه ی «تربیت» را به منظور ترویج آموزش به روش غربی و اندیشه های غربی تاسیس کرد که البته با مخالفت گروهی از روحانیون این مدرسه تعطیل شد.
میرزامحمدعلی خان تربیت
سپس کتاب خانه(کتاب فروشی) «تربیت» را تاسیس کرد که در کنار کتب دینی،کتاب های فرنگی و عربی هم می فروخت.وی پس از آشنایی با آثار «میرزا ملکم خان» و «طالبوف» و روزنامه های فارسی خارج از کشور مانند اختر،پرورش،ثریا،حبل المتین و حکمت و کتب عربی چاپ مصر و کتب ترکی چاپ عثمانی به شدت به علوم و اندیشه های تجددطلبانه ی غربی تمایل یافت.
تقی زاده:مایه اطلاعات و فهم سیاسی من
صدی هشتادش ازمیرزا ملکم خان بود.
تقی زاده در کتاب «زندگی طوفانی» می نویسد:باید بگویم از اول مایه اطلاعات و فهم سیاسی من صدی هشتادش از میرزا ملکم خان بود.از همه جا کتاب های او را پیدا کرده،می خواندم.در مسیر زندگی سیاسی من تاثیر عمده ای کرد.شاید خیلی اشخاص دیگر هم تحت تاثیر حرف های او قرار گرفتند.
تقی زاده با کمک تربیت،آشتیانی و سید حسین خان دو هفته نامه «گنجینه فنون» را در سال 1320ق تاسیس کردکه در تبریز چاپ می شد و بعد از حدود یک سال و نیم تعطیل شد.
تقی زاده در 1321ق به قفقاز،استانبول،مصر،بیروت و دمشق سفر کرد و از نزدیک با برخی از روزنامه نگاران،فعالان سیاسی و نویسندگانی مانند جرجی زیدان، زین العابدین مراغه ای و هم چنین شیخ محمد عبده،مفتی معروف مصر،دیدار و گفت و گو کرد و با تفکرات آن ها آشنا شد.وی در شعبان سال 1323ق به تبریز بازگشت.
شیخ محمد عبده جرجی زیدان
تقی زاده در دوره اول مجلس
تقی زاده با شنیدن خبر انقلاب در تهران (مشروطه) از طریق روسیه به تهران آمد.وی در مجلس در جمع تماشاگران حاضر می شد و شاهد مذاکرات نمایندگان بود.در این زمان رساله «تحقیق احوال کنونی ایران یا محاکمات تاریخی» وی در تبریز منتشر شد و همین امر در کنار سخنرانی های آتشین وی سبب شد تا مورد توجه مشروطه خواهان تبریز قرار گیرد و یکی از نمایندگان تبریز شود.به همین دلیل به او خبر دادند تا زمانی که دیگر نمایندگان تبریز به تهران برسند وی در جلسات مجلس حاضر شود.
روز افتتاح مجلس شورای ملی
در تبریز شما آدم حسابی قحط بود که این پسر را به عنوان نماینده به مجلس فرستادید!
وی در خاطرات خود نوشته: «در همان روز که به مجلس وارد شدم، مرحوم حاج محمد صراف نماینده مجلس به مرحوم حاج سید مرتضی مرتضوی به شوخی گفت: در تبریز شما آدم حسابی قحط بود که این پسر را به عنوان نماینده به مجلس فرستادید! اما مرحوم حاج سید مرتضی گفت: صبر کنید تا همین آقا پسر به حرف بیاید آنوقت خواهی فهمید که تبریزها چه کسی را به نام نماینده خود به مجلس اول روانه کردهاند.»
تقی زاده در این ایام تنها 30سال(شمسی) داشته است که بنا به گفته ی خود وی چهره اش مانند افراد هیجده ساله می ماند.
تقی زاده و جمعی از نمایندگان
وی با ایراد نطق های آتشین و کوبنده و پرشور در مجلس توانست ظرف مدت کوتاهی رهبری اقلیت تندرو،اصلاح طلب و روشنفکر مجلس را در دست گیرد و توجه بسیاری از افراد را به خود جمع کند.به همین سبب توانست جزو هیات نه نفره ی تدوین متمم قانون اساسی قرار گیرد.وی از مفاهیم نوین سیاسی و اجتماعی مانند تحدید اختیارات شاه و تفکیک دین از سیاست دفاع کرد(و مورد غضب محمدعلی شاه قرار گرفت) و با مداخله ی روحانیون از طریق نظارت بر مصوبات مجلس و تطبیق آن با اسلام مخالفت کرد و همین امر باعث شد تا از سوی مردم و روحانیون متهم به بی دینی شود.
تقی زاده متهم به بی دینی شد
او هم چنین از پیمان منعقده میان روسیه و انگلستان برای تقسیم ایران در 1286 (موسوم به قرارداد 1907) دفاع کرد
پناهنده شدن به سفارت انگلیس
هنگامی که محمد علی شاه در تیر ماه 1387ش مجلس را به توپ بست،تقی زاده برخلاف حرف های خودش که مردم و نمایندگان را به مقاومت و دفاع تشویق می کرد به سفارت انگلستان پناهنده شد و به خارج از کشور رفت.
لیاخوف روسی محمدعلی شاه و وزرایش
بعدازبه توپ بستن مجلس در باغ شاه
ابتدا به پاریس و سپس به لندن سفر کرد. هنگامی که در پاریس بود ادوارد براون(پرفسورانگلیسی ) به وی نامه نوشت و از او دعوت کرد تا به لندن بیاید.وی نامه ی خود را با این شعر آغاز کرده بود:
شنیدم صفات تو عاشق شدم به دیده ندیده رخ فرخت
به یاد تو برخاست صبر از دلم چهها خیزد آیا چو بینم رخت
بازگشت مخفیانه به ایران
ادوارد براون و انگلیسی ها از این ارتباط با تقی زاده و دیگر روشنفکران اهدافی داشتند از جمله به دست آوردن اطلاعات های مختلف و به دست گرفتن سکان هدایت مشروطه.
پس از یک سال ونیم و با توجه به برهم ریختن اوضاع تبریز در ایام مشروطه تقی زاده به پیشنهاد براون مخفیانه و به طور ناشناس به ایران(تبریز) بازمی گردد؛ چراکه هنوز مدت تبعیدش تمام نشده بود .این ایام مصادف است با ایام شورش در تبریز و پایان کار محمدعلی شاه. تقی زاده در تبریز به مخالفت با ستارخان و باقرخان برمی خیزد و غارتگران شهر را به او منتسب می کند و از همین طریق عده ای را از گرد او می پراکند
ستارخان و باقرخان مزارستارخان در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)
پس از سقوط محمد علی شاه و فتح تهران به دست مجاهدین ، تقی زاده (31 ساله) به تهران آمد و در «هیات مدیره موقتی» که مسئول تصمیم گیری تا گشایش مجدد مجلس بود عضو می شود از جمله اقدامات این هیئت مدیره «اعدام شیخ فضل الله نوری» بود.
شیخ فضل الله نوری که پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان اعدام شد.
با گشایش مجلس، تقی زاده از طرف مردم تبریز و تهران به نمایندگی انتخاب شد اما نمایندگی تهران را نپذیرفت و به عنوان نماینده ی تبریز وارد مجلس شد.وی رهبری حزب دموکرات ها را برعهده داشت.در مقابل این حزب،حزب اعتدالیون بود که آیت الله بهبهانی و ستارخان و باقرخان از اعضای آن بودند.
آیت الله بهبهانی
تقی زاده همچنان بر جدایی دین از سیاست تاکید می کردتا این که گروهی از علمای نجف از جمله آیت الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی حکم به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند.
علت صدور این فتوا به صورت خاص، حمایت تقیزاده از حبس شیخ محمدباقر توسط یپرم خان ارمنی (رئیس نظمیۀ وقت) و موافقت با قصاص او به سبب قتل دو نفر اسماعیلی بود
یپرم خان ارمنی(رئیس نظمیه)
متن فتوا بدین شرح بود:
«مقام منیع نیابت سلطنت عظمی، حضرات حجج اسلام دامت برکاتهم، مجلس محترم ملی، کابینه وزارت، سرداران اعظم.
چون ضدیت مسلک سیدحسن تقیزاده که جدا تعقیب نموده است با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر خود داعیان ثابت و ازمکنونات فاسده¬اش علنا پرده برداشته است؛ لذا از عضویت مجلس مقدس ملی و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع بالکلیه خارج و قانونا و شرعا منعزل است.
منعش از دخول در مجلس ملی و مداخله در امور مملکت و ملت بر عموم آقایان علماء اعلام و اولیاء امور و امناء دارالشورای کبری و قاطبه امرا و سرداران عظام و آحاد عساکر معظمه ملیه و طبقات ملت ایران ایدهم¬ الله بنصره العزیز واجب و تبعیدش از مملکت ایران فورا لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت (ع).
بجای او امین دینپرست وطنپرور و ملتخواه صحیحالمسلک انتخاب فرموده او را مفسد و فاسد مملکت شناسند و به ملت غیور آذربایجان و سایر انجمن¬های ایالتی و ولایتی هم این حکم الهی عز اسمه را اخطار فرمایند و هر کس از او همراهی کند در همین حکم است،
ولاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم، و بجمیع ما رقم، قد صدر الحکم
من الاحقر عبدالله مازندرانی، و قدر صدر الحکم من الاحقر الجانی محمد کاظم خراسانی. بذلک».
آخوند خراسانی
به فساد مسلک سیاسی تقی زاده حکم داد
آیت الله مازندرانی:«...هر کس نسبت تکفیر داده کذب محض است...»
این حکم باعث شد که گروهی از مردم فکر کنند که این حکم بیان کننده کفر تقی زاده است،به همین دلیل طی تلگرافی سوال خود را از مراجع پرسیدند.آیتالله مازندرانی در جواب آنها پس از ذکر مواردی درباره حکم تقی زاده نوشتند: «... بعد از بیان این مقدمه عرض میشود، حکمی که در باب تقی زاده از ماها دو نفر صادر شده که متفقا حکم کردیم، اولا تکفیر نبوده. هر کس نسبت تکفیر داده کذب محض است؛ بلکه حکم به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت بود... ».
این نامه به مجلس موجب شد که مجلس اعتبار نامه تقیزاده را ملغی ساخت . در این زمان بود که آیت الله بهبهانی هم ترور شد. تقیزاده تا آنجا به دست داشتن در این ترور متهم بود که وقتی تابوت بهبهانی را میبردند جمعیت شعار میداد: «فقیهی که اسلام را بود پشت، تقیزاده گفت و شقیزاده کشت».
حکم فساد سیاسی و اتهام دست داشتن در ترور آیت الله بهبهانی
تقی زاده را مجبور به خروج از کشور کرد.
تقی زاده پس از یک مرخصی سه ماهه و رفتن به تبریز، مجبور به خروج از کشور شد.وی ابتدا به استانبول رفت و پس از یک سال ونیم اقامت سفری کوتاه به پاریس داشت و مجددا به استانبول بازگشت. سپس به انگلیس رفت.
در این زمان که مصادف بود با دوره ی سوم مجلس تقی زاده مجددا به نمایندگی انتخاب شد! اما نپذیرفت و به آمریکا رفت.
همزان با شروع جنگ جهانی اول، المان به سمت این سیاست رفت تا از نفوذ روس ها و انگلیسی ها در ایران بکاهد.به همین سبب در پی برقراری رابطه با برخی از سیاسیون و روشنفکران ایران برآمد؛ از جمله از سید حسن تقی زاده دعوت کرد تا به آلمان بیاید. تقی زاده هم که تا این زمان از افراد طرفدار انگلیس شناخته می شد در این زمان تغییر موضع داده و به برلین رفت. در آن جا مجله کاوه را راه اندازی کرد
تقی زاده:«ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس»
بودجه مجله کاوه را دولت آلمان پرداخت میکرد و مقالات آن تا حد زیادی صبغۀ سیاسی، البته منطبق با منافع آلمان داشت.
تقیزاده در سرمقاله شماره اول دوره دوم کاوه (ژانویه ۱۹۲۰) چنین نوشت: «قصد مجله کاوه بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپائی است در ایران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی... امروز چیزی که به حد اعلا برای ایران لازم است و همه وطندوستان ایران با تمام قوا باید در راه آن بکوشند سه چیز است که هر چه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بیمعنی که از معنی غلط وطنپرستی ناشی میشود و آن را وطنپرستی کاذب توان خواند.
دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعمیم آن، سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس... این است عقیده نگارنده این سطور در خط خدمت به ایران و همچنین برای آنان که به واسطه تجارت علمی و سیاسی زیاد با نویسنده همعقیدهاند که ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس.»
وی در آلمان بود که ماموریت یافت تا در مذاکرات تجاری ما بین ایران و روسیه که در مسکو برگزار می شد شرکت کند.پس از بازگشت از این سفر به آلمان بود که تقی زاده با دختری آلمانی ازدواج کرد و نام او را «عطیه» گذاشت.
سید حسن تقی زاده به اتفاق همسر آلمانیش
مروج فرهنگ غربگرایی
«...باید آنچه ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید...»
با شکست آلمان در عرصه جنگ جهانی توجه وی دوباره به قدرت های بزرگ جلب شد. معتقد بود باید به دولت ایالات متحده نزدیک شد. او در نامهای به محمود افشار در سال ۱۳۰۰ و پس از شکست آلمانها در جنگ مینویسد: «اگر مطلب عمده که به عقیده اینجانب کشیدن آمریکاییها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است سر بگیرد، عنقریب کارها به جاده اصلاح میافتد. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید. امتیازات داد. مستشارهای مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف از آنها آورد، مدارس آمریکایی تقویت کامل نمود...»
«یک مشت تصورات بی ادعا»
وی در مجلس پنجم به نمایندگی انتخاب شد و در سال 1303ش به ایران بازگشت. وی مورد استقبال مشروطه خواهان قرار گرفت وامید این می رفت تا جلوی سردار سپه، رئیس الوزرا را بگیرد تا به سمت استبداد نرود؛ اما وی مقالاتی با عنوان«یک مشت تصورات بی ادعا» منتشر کرد که در آن ضمن ستایش از تمرکزگرایی رضاخان، حکومت قادر قاهر ثابت و مستشاران خارجی و مجلس شورای ملی را سه رکن اصلی ترقی دانست.
تقی زاده با سلطنت رضاخان سخت مخالف بود
با این همه، در مواردی هم به رضاخان ایراد و انتقاد می کرد. از جمله ی این موارد موضوع انتقال سلطنت به رضاخان بود که وی در کنار افرادی چون مدرس و مصدق سخت با آن مخالفت کرد. تقیزاده در جلسه ی تاریخی 9 آبان 1304 به عنوان اولین مخالف سخن گفت وصریحاً اعلام داشت که «.... در مقابل خدا و ملت و مملکت و تاریخ خودمان و در مقابل نسل های آتیه ی این ملت میگویم که به عقیده بنده این ترتیب و این وضع مطابق ترتیب قانون اساسی نیست و صلاح این مملکت هم نیست»
به همین دلیل هنگامی که رضا خان به سلطنت رسید از وی سخت کینه داشت و به همین منظور هنگامی که تقی زاده در دوره ی ششم مجلس هم به نمایندگی انتخاب شد اما هیئت وزرا او را به عنوان مسئول غرفه ایران در نمایشگاه فیلادلفیا که به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال استقلال آمریکا تشکیل شده بود تعیین کرد و به امریکا فرستاد. با این وجود پس از مدتی تقی زاده این غرفه را به دیگری سپرد و به ایران بازگشت و به مجلس رفت. رضا شاه به دنبال این بود تا از ورود افرادی چون تقی زاده و مدرس و مصدق به مجلس جلوگیری کند.به همین دلیل تقی زاده دچار شکلات معیشتی شد تا جایی که حتی یک بار برای تامین هزینه مهمانی مجبور شد تا ساعتش را گرو بگذارد و این فقر مالی علتی است که بنابر گفته ی خود تقی زاده موجب شد تا به رضا شاه نزدیک شود!
در دوران رضا شاه مناصب مختلف دولتی گرفت از جمله والی خراسان، وزیر مختار ایران در انگلستان ،وزیر راه، وزیر مالیه بود. هنگامی که وی منصب وزارت مالیه را برعهده داشت قرارداد نفتی ایران وانگلستان موسوم به« دارسی» راتمدید کرد و همین امر موجی از نفرت را علیه او به وجود آورد.سپس با رضاشاه برسر موضوع ارتش و موضوع ذخیره ی طلا اختلاف پیدا کرد.رضاشاه به او اخطار کتبی داد و پس از مدتی حکم عزل او و کابینه ای را که در آن حضور داشت صادر کرد.
پس از مدتی سفیر دولت ایران در فرانسه شد.
در ایام سفارت وی مقالاتی در فرانسه منتشر شد که باب میل رضاشاه نبود. به همین دلیل از تقی زاده خواسته شد تا جلوی آن را بگیرد اما وی که در این کار موفق نشد مورد غضب رضاشاه قرار گرفت و به تهران احضار شد اما وی تمارض کرده و نیامد و به لندن سفر کرد و در آن جا به تدریس زبان فارسی در موسسه ی مطالعات شرقی مشغول شد.با شروع جنگ جهانی دوم و بمباران لندن توسط آلمانی ها به کمبریج رفت و تا پایان دوران رضاشاه در آن جا بود.
با سقوط رضاشاه و روی کارآمدن محمدرضا، سفیر ایران در انگلستان شد و پس از مدتی «سفیر کبیر» در آن جا شد.
در مجلس چهاردهم به نمایندگی انتخاب شد اما به ایران نیامد و پست سفارت را ترجیح داد تا این که در سال 1323ش(پس از جنگ جهانی دوم) به ایران بازگشت. سپس به ریاست هیئتی انتخاب شد که به منظور طرح شکایت ایران از شوروی به علت تداوم حضور ارتش سرخ در خاک ایران و حمایت شوروی از غائله ی پیشروی در آذربایجان در شورای امنیت سازمان ملل شرکت کرد و توانست حقانیت ایران را اثبات کند.
تقی زاده و اعضای هيئت اعزامی به سازمان ملل براي طرح دعوی تخليه قوای شوروی از آذربايجان (1326)
1- نصرالله انتظام 2-باقر كاظمی 3- حسن تقی زاده 4- علی سهيلی 5- مصطفي عدل6- عباسعلی خلعتبری
«تقصیرآلت فعل» نبوده،تقصیر فاعل بوده
سپس در مجلس پانزدهم به نمایندگی مجلس از طرف مردم تبریز انتخاب شد اما به دلیل تمدید قرارداد نفتی با انگلستان به خیانت متهم بود و در این مجلس منزوی بود. وی برای برائت خود در جلسه ی 7 بهمن 1327در مجلس گفت:«در آن وقت مذاکرات تمدید را پیش آوردند و من خیلی ملول شدم ولی چاره نبود! من در این کار هیچ گونه دخالتی نداشته ام! جز آن که امضای من پای آن ورقه است! من شخصا هیچ وقت راضی به تمدید مدت نبودم و دیگران هم نبودند و اگر قصوری یا اشتباهی شده تقصیر «آلت فعل»نبوده،تقصیر فاعل بوده،تاریخ آینده فرق بین اجبار واضطرار خواهد گذاشت، با اقرار به آن که در صورت امکان ولو با فدای نفس هم باشد انسان باید از این تقصیر غیر اختیاری دوری نماید»
این در حالی است که دکتر مصدق در جلسه ی 7 آبان 1323ش مجلس(دوره ی چهاردهم)درباره تقی زاده می گوید:«تاریخ عالم نشان نمی دهدکه یکی از افراد مملکت به وطن خود، در یک معامله، شانزده بیلیون و یکصد و بیست و هشت هزار ریال ضرر زده باشد و شاید مادر روزگار نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند.»
مصدق:«شاید مادر روزگار نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند.»
نخستین رییس مجلس سنا
در سال 1328ش وارد مجلس سنا شد و به عنوان رئیس نخستین دوره ی مجلس سنا انتخاب شد.دوران ریاست او بر سنا که 6 سال به درازا کشید، با دوران نخست وزیری دکتر مصدق مصادف بود.
ريچارد نيكسون (معاون رئيسجمهور آمريكا) و حسن تقی زاده (نماينده مجلس سنا)
تقیزاده هر چند کمکی به جنبش ملی شدن صنعت نفت نکرد و با دکتر مصدق هم روابط حسنه نداشت، اما به گواهی اسناد موجود، در توطئههایی که بر ضد وی صورت میگرفت، شرکت نکرد.
تقی زاده به حرف خودش هم عمل نکرد
تقی زاده در نطقی که در سال 1338 ایراد نمود گفت:«آزادی به معنی حقیقی آن بی وجود شهامت افراد و غرور ملی و استقلال فکر و سرافرازی و شجاعت اخلاقی و استقامت و استواری و مقاومت در برابر ارباب قدرت وجود پیدا نمی کندو این همان است که شخص بتواند «نه» بگوید و اهل تسلیم و زبونی نباشد اما بدبختانه در کشور ما حتی سران قوم از این خصلت که لازمه آزادی است کم بهره بوده اند و بسیاری از همان سردسته های مشروطه طلبان ابن الوقت و غلام و کرنش کننده به خودکامان و حکام ستمکار زمان بوده اند» در حالی که شاهدیم تقی زاده همین صفات را فقط در حد کمی داشته است.
تقی زاده:«آزادی به معنی حقیقی آن بی وجود شهامت افراد ... ومقاومت
در برابر ارباب قدرت وجود پیدا نمی کند...»
ریاست مجلس سنا آخرین سمت سیاسی تقیزاده بود و او پس از استعفا از ریاست، همچنان در مقام سناتوری باقی ماند.
پایان کار تقی زاده
سرانجام در 1346ش به علت سالخوردگی از این سمت هم استعفا کرد و خانهنشین شد و به علت فلج پا در آخر عمر،چرخ نشین بود.
چندی بعد هم در 8 بهمن 1348ش/ 28 ژانویۀ 1970م در 92 سالگی در تهران درگذشت و در مقبره ظهیرالدوله شمیران دفن شد. وی تا آخر عمر تنها با همسر خود زندگی کرد و فرزندی نداشت و به گفته ی خودش«خداوند او را از نعمت پدر بودن محروم کرده است»
تقی زاده در اواخر عمر به اشتباهات دیدگاهش اعتراف کرد
تغییرات اندیشه ای تقی زاده
تقی زاده از جمله افرادی است که مشکوک به فراماسونری است. اندیشه های تقی زاده به مرور زمان دچار تغییر شد.وی در جوانی نه تنها شعار می داد که «از ناخن پا تا موی سر باید غربی شد»، بلکه به تعبیر خود«اولین بمب تقلید از غرب را در ایران منفجر کرد» .وی زمانی در انديشهی ترقی و پيشرفت ايران گفته بود که خط فارسی را بايد به خط لاتينی تبديل کرد که البته بعدها به اشتباه بودن این دیدگاه ها اعتراف کرد.
منابع و ماخذ:
«زندگی و زمانه سید حسن تقی زاده»،تالیف سید علی علوی
«روشنگری ها در مشروطیت ایران»،تالیف مهدی مجتهدی
«زندگی طوفانی» خاطرات سید حسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار
«رهبران مشروطه»، تالیف ابراهیم صفایی