غفار زارعی
پژوهشگاه علوم انسانی
چکیده: رضاخان میرپنج برای انگلیسیها به قدری اهمیت یافت که حاضر شدند یکی از قدیمی ترین و بهترین مهره های خود یعنی سیدضیاء طباطبایی را برای او خرج کنند تا مقدمات سلطنت او فراهم شود. از فرماندهی قشون قزاق تا وزارت جنگ، راه کوتاهی نبود که به سادگی طی شود و ازسوی دیگر تغییر سلطنت واردآوردن ضربه هایی به سلطنت قاجاریه را می طلبید که کودتای سوم اسفند از جمله این موارد به شمار می رود. کودتای سوم اسفند شیوه استعمار نو را در ایران عملا محقق ساخت و به عنوان یکی از مهمترین دستکاریها و دخالتهای استعمار انگلیس در سرنوشت ایران، باعث فروپاشی حاکمیت و اقتدار ملی ایرانیان گردید. رضاخان ازآن پس عضو ثابت تمامی کابینه های دولت شد تا سرانجام به رئیس الوزرایی و پادشاهی ایران رسید. بی شک او تنها افسر نظامی ایران نبود که می توانست به مقامات بالاتر ارتقا یابد و توان حکومت بر ایران را پیدا کند اما احتمالا توانست بیشترین قابلیتها را از خود نشان دهد.
از جمله شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر ایران که توانست با کمترین مشکل و بدون برخورد با موانعی از قبیل تبعید، زندان و شکنجه از سوی حکومت موجود (قاجاریه)، راه رسیدن به قدرت سیاسی را طی نماید، رضاخان میرپنج بود. بهقدرترسیدن رضاخان و بنیانگذاری حکومت پهلوی توسط او، یکی از موضوعات بحثبرانگیز و درعینحال تردیدآمیز در تاریخ سیاسی معاصر ایران بهحساب میآید. رضاخان در مقایسه با بسیاری از رجال سیاسی زمان خود از پیشینه مبارزات سیاسی، وجاهت، شأن و منزلت خانوادگی بیبهره بود. او در اوان جوانی، پس از واردشدن به دیویزیون (لشکر) قزاق، توانست با نشاندادن برخی لیاقتها و نیز اطاعت از اوامر مافوق، توجه و نظر فرماندهان نظامی، بهویژه افسران انگلیسی را به خود جلب کند. رضاخان سرانجام تحت ارشاد و حمایت انگلیسیها طی کودتای سوم اسفند 1299.ش علیه سلطنت احمدشاه قاجار، بهتدریج قدرت را در دست گرفت و سرانجام با تصویب مجلس، خاندان قاجار از سلطنت کنار گذاشته شد و حکومت پهلوی در ایران بنیانگذاری گردید. نگارنده در مقاله پیشرو، قصد دارد پیشینه خانوادگی رضاخان، چگونگی شکلگیری کودتای سوم اسفند 1299.ش، نقش انگلیسیها و اقدامات پنهانی آنها، وقایع و حوادث منجر به کودتا و چگونگی بهقدرترسیدن رضاخان را بهطور اجمال مورد بررسی قرار دهد.
رضاخان فرزند عباسعلیخان، معروف به داداشبیگ، از اهالی سوادکوه در استان مازندران بود. عباسعلیخان ازآنجاکه با مردم منطقه زادگاهش تعاملات فراوانی داشت به داداش (برادر) شهرت یافت اما برای رعایت احترام، عنوان «بیگ» را نیز بر آن افزودند و به داداشبیگ معروف گردید.[i][i] داداشبیگ دوبار اقدام به ازدواج کرد: بار اول با یکی از اقوام و منسوبین خود در آلاشت و بار دوم با نوشآفرین (مادر رضاخان) در تهران.[ii][ii]
در ارتباط با ازدواج عباسعلیخان با نوشآفرین و آشنایی آنها با یکدیگر، نقل گردیده است که: عباسعلیخان در اواخر عمرش، زمانیکه در تهران بود، مریض شد و برای مداوا نزد دوست خود علیخان حکیم (پزشک) که با مادرش خویشاوندی داشت، رفت. عباسعلیخان در منزل دوستش چند روزی بستری گردید و در آنجا به نوشآفرین، خواهر علیخان، علاقه پیدا کرد. وی سرانجام پس از کسب موافقت برادر نوشآفرین، با او که در آن زمان شانزدهساله بود، ازدواج میکند.[iii][iii] خانواده مادری رضاخان از سکنه و اهالی گرجستان (شهر شیروان) بودند که پس از انعقاد قرارداد ترکمانچای میان ایران و روسیه و واگذاری هفده شهر قفقاز و گرجستان به دولت تزار روسیه، به همراه عدهای از اهالی ایالات واگذارشده، به ایران مهاجرت کردند و در ایران سکنی گزیدند. مادر رضاشاه در معیت برادر خود، به سمت تهران حرکت کردند و در این شهر اقامت گزیدند.[iv][iv] در این زمان ــ در دوره ناصرالدینشاه ــ پاسبانی از قصرهای سلطنتی را فوجسوار امیر موید سوادکوهی، از اهالی مازندران، برعهده داشت و عباسعلیخان (داداشبیگ) نیز جزء فوج مذکور بود. ازاینرو وی بهناچار برای انجام وظیفه و نگهبانی از قصرهای سلطنتی در تهران اقامت داشت.[v][v] اقامت در تهران و آشنایی و دوستی داداشبیگ با برادر نوشآفرین، سرانجام زمینه را ــ مطابق آنچه گفته شد ــ برای ازدواج او با نوشآفرین فراهم آورد.
داداشبیگ بعد از ازدواج با نوشآفرین، بهدلیل ناتوانی جسمی و بیماری که در اواخر عمر بر وی عارض شده بود، بهناچار بههمراه نوشآفرین از تهران به زادگاهش آلاشت نقل مکان کرد. ازآنجاکه نوشآفرین زبان مازندرانی نمیدانست، داداشبیگ تصمیم گرفت حسین، برادر کوچک نوشآفرین را که جوانی هیجدهساله بود، بهعنوان آردل (گماشته) همراه خود به آلاشت ببرد.[vi][vi] از همان بدو ورود نوشآفرین به آلاشت، حسادتها و کینهتوزیها نسبت به زوجه داداشبیگ در میان اقوام و اعضای خانواده شروع شد. داداشبیگ در مدت اقامت در آلاشت، مواظب نوشآفرین بود تا آسیبی به او نرسد. وی بعد از مدت کوتاهی اقامت در زادگاهش، در سال 1256.ش برای مداوای دوباره راهی تهران شد اما در تهران فوت کرد. بعد از رفتن داداشبیگ، نوشآفرین در وضعیت بدتری قرار گرفت. او بدون شوهر و در میان گروهی دشمن، در تاریخ بیستوچهارم اسفند 1256.ش پسری بهدنیا آورد که نام او را رضا گذاشتند.[vii][vii] بعد از تولد رضا، نوشآفرین برای رهایی از آسیب و صدمات خانواده داداشبیگ و حفاظت از جان فرزند، آلاشت را به مقصد تهران و سکونت در کنار برادرش ترک کرد. طبق خاطرهای که از رضاخان نقل گردیده، وی طفل شیرخواره دوماههای بوده که مادرش، از سوادکوه به سمت تهران روانه میشود. در سرگدوک فیروزکوه، طفل از سرما و برف سیاه میشود و مادر به خیال اینکه فرزندش مرده است، او را به چاروادار میسپارد تا دفنش کند. چاروادار طفل را در آخور یکی از طویلهها با قنداق رها میکند و خود و قافله به راه افتاده و به فیروزکوه میروند. ساعتی دیگر قافله دیگری میرسد و در قهوهخانه منزل میگیرند. یکی از آنها آواز گریه طفلی را میشنود. وی پس از جستجو، کودک را در آخور میبیند و پسازآنکه او را گرم میکند و به او شیر میدهد و طفل، کمی جان میگیرد، در فیروزکوه به مادرش تسلیم میکند.[viii][viii] نوشآفرین سرانجام موفق میشود به همراه فرزندش خود را به تهران برساند و در نزد برادرش زندگی کند. ترک آلاشت و رفتن به تهران، سرنوشت رضاخان را به گونهای دیگر رقم زد.
مادر رضاخان برادری داشت به نام ابوالقاسمبیگ که خیاط قزاقخانه بود و بعدها به درجه سرهنگی رسید. ابوالقاسمبیگ تا پس از کودتا زنده بود.[ix][ix] نوشآفرین نزد همین برادر زندگی میکرد. از چگونگی وضعیت زندگی نوشآفرین به هنگام اقامت در تهران اطلاع دقیقی در دست نیست. اما با شرایط و مشکلات آن روز جامعه ایران، میتوان گفت زندگی برای یک زن و فرزند بیسرپرست مطمئنا مشکل و طاقتفرسا بوده است. درواقع رضاخان دوران کودکی را با فقر، تنهایی و کار در محلههای پایین تهران گذرانید. ژرار دوویلیه فرانسوی مینویسد: «در همان اوان در بین ریگزارهای جنوب تهران، بچه خرکچی پابرهنه بیسواد، حیواناتش را به جلو میراند. این همان کسی است که بهزودی جای آخرین فرد خانواده قاجار را میگیرد.»[x][x] رضاخان بهعلت فقر و تنگدستی نتوانست مانند بسیاری از فرزندان متمولین، اشراف، ملاکین و طبقات متوسط به مدارس تاسیسشده آن روز برود و به یادگیری علم و دانش بپردازد و در نتیجه به یک فرد بیسواد و عامی تبدیل شد. و ازاینرو «امضایی ساده با کمی لغزش دست و ناشیانه همانند فردی بیسواد که بر ذهن سپرده بود داشت... .»[xi][xi]
بیسوادی رضاخان بعد از رسیدن او به سن بلوغ، بهویژه زمانیکه وی به استخدام دیویزیون (لشکر) قزاق درآمد، تاحدودی جبران شد. رضاخان تحتتاثیر توصیه و اندرز یکی از افسران زیردستش که با هم آموزش نظامی دیده بودند، تصمیم گرفت در سطحی که بتواند از نوشتههای مربوط به تاریخ، علوم سیاسی و اقتصاد بهره ببرد، به کسب سواد بپردازد.[xii][xii] البته قدرت خواندن و نوشتن رضاخان، بسیار سطحی و صرفا به خواندن و نوشتن مطالب و مباحث ساده محدود میشد؛ وگرنه وی از تجزیه و تحلیل عمیق و ژرفنگری وقایع و تحولات سیاسی پیرامون خود بیاطلاع و ناآگاه بود؛ چنانکه نطقهای او را کسانی چون محمدعلی فروغی مینوشتند و در هنگام تبعید حتی نامههای معمولی وی، توسط علی ایزدی نوشته میشدند.[xiii][xiii]
به احتمال زیاد علاقه به نظامیگری تحتتاثیر میرزاابوالقاسمبیگ، دایی رضاخان، در وی ایجاد شده باشد؛ چراکه بههرحال او یک قزاق بود. رضاخان از سن چهاردهسالگی به عضویت دیویزیون قزاق درآمد.[xiv][xiv] او با علاقهای که از خود نشان میداد و همچنین بهخاطر روحیه اطاعتپذیری بدون چونوچرا از فرماندهان نظامی و مقامات ارشد، جایگاه و مناصب نظامی را بسیار سریع پشتسر گذاشت. ژرار دوویلیه مینویسد: «... شامه و استعدادش در رهبری افراد بهزودی مورد توجه افسران قرار گرفت. در ارتش آن زمان ایران، درجههایی میان یک سرباز ساده و یک ستوان وجود نداشت. همین امر، اقبالی بود برای رضا. او در بیستسالگی به درجه ستوانی رسید. برای خود عنوانی تراشید و از آن پس او را رضاخان نامیدند.»[xv][xv]
قرارگرفتن رضاخان در درون ساخت نظامی، سبب گردید کمکم به شهرت و درجات نظامی او افزوده گردد. بهتدریج برخی اقدامات و تحرکات رضاخان در جهت تامین خواست و منافع افسران انگلیسی و روسی در ایران، او را بهعنوان یک شخصیت نظامی مطیع و تابع در جهت منفعت بیگانه مورد توجه قرار داد. برای نمونه در سال 1917.م در روسیه، انقلابی علیه حکومت تزار نیکلای بهوقوع پیوست. دولت موقت کرنسکی تصمیم گرفت سرهنگ کلرژه بهجای سرلشکر بارن مایدل روسی به ایران بیاید تا فرماندهی نیروهای قزاق ایران را بعد از انقلاب روسیه برعهده گیرد. اما انگلیسیها بهخاطر مخالفت با انقلاب سوسیالیستی روسیه، با حضور کلرژه در ایران مخالف بودند و ازاینرو تصمیم گرفتند وی را از فرماندهی نیروی قزاق در ایران برکنار نمایند. برای انجام این کار با سرهنگ استاروسلسکی، معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراندهتل سابق منزل داشت، مذاکره گردید. وی پیشنهاد کرد این اقدام با کمک یک افسر روسی بهنام فیلارتف عملی گردد. سرهنگ فیلارتف مساله را با رضاخان در میان گذاشت و او را متقاعد نمود تا در اجرای نقشه با او همکاری کند و سرانجام رضاخان به همراه فیلارتف کلرژه را برکنار نمودند و به جای او، استاروسلسکی فرماندهی قزاق را در ایران برعهده گرفت.[xvi][xvi]
علاوه بر خوشخدمتی رضاخان به بیگانگان (روس و انگلیس)، وی قبل از کودتای سوم اسفند 1299.ش، نگهبان و محافظ برخی سفارتخانههای خارجی ــ از جمله سفارتخانه هلند در تهران ــ بود. وزیرمختار هلند در ایران طی گزارشی به وزارتخارجه کشور متبوع خود پس از وقوع کودتای 1299.ش، مینویسد: «فرمانده قزاقان کودتاکننده، یعنی رضاخان، همان قزاقی است که سالها قبل، محافظ سفارتخانه ما در تهران بوده است.»[xvii][xvii]
به احتمال زیاد رضاخان به هنگام نگهبانی و حفاظت از سفارتخانههای خارجی در ایران، سعی میکرد برخی اطلاعات و اخبار مربوط به ایران آن روز را بهدست آورد و با دقت در رفتوآمدهای سیاسی، با مسائل سیاسی جامعه آشنایی پیدا کند؛ چنانکه دکتر نیازمند مینویسد: «رضاخان در آذرماه 1296، به فکر افتاده که کودتا کند و قدرت را در دست بگیرد. برای این کار تصمیم میگیرد با ویلهلم ــ قیصر آلمان ــ تماس بگیرد و با کمک او در ایران کودتا کند. بدینجهت از میرزا ابوالقاسم کحالزاده منشی سفارت آلمان میخواهد که ملاقات او را با زمر شارژدافر (کاردار) آلمان در ایران ترتیب دهد.»[xviii][xviii] اما انگلیسیها در ایران عصر قاجاریه، فراتر از آن حدی نفوذ داشتند که رضاخان بهاینراحتی بتواند چنین طرحی را عملی نماید. انگلیسیها بسیاری از سیاستمداران، شاهزادگان و مجموعه دربار، بهویژه خود احمدشاه را از نزدیک زیر نظر و بر آنها نفوذ داشتند. ازاینرو باید گفت طرح چنین نظری از سوی رضاخان درواقع از کمتجربگی سیاسی و تحلیل سطحینگرانه او از وقایع و اوضاع سیاسی آن زمان ناشی میشد. ازسویدیگر سازمان نظامی قزاق کاملا زیر ذرهبین انگلیسیها قرار داشت و هرگونه تحرک و جابجایی آنها تحتنظر انگلیسیها انجام میشد. لشکر قزاق که تنها سازمان نظامی قابلتوجه ایران بهشمار میرفت، یک سازمان نظموترتیبیافته بود و کلنل اسمایس بهطورمرتب بودجه مورد نیاز برای آموزش قزاقان را از دولت بریتانیا درخواست میکرد و آرمیتاژ اسمیت، مستشار انگلیسی، مالیه آن را از محل درآمد نفت جنوب تامین میکرد.[xix][xix]
بااینحساب کاملا مشخص است که سازمان نظامی قزاق و نیز فرماندهان و افسران آن باید کاملا تحت نفوذ انگلیسیها بوده باشند؛ کماآنکه همین دیویزیون بعدا به ابزاری برای شکلگیری کودتای انگلیسی سوم اسفند تبدیل گردید که در زیر به آن خواهیم پرداخت.
بعد از شکلگیری انقلاب مشروطه (1285.ش) و اعمال قیودات و محدودیتهایی برای نظام سلطنتی، از منزلت و ارزش نظام سیاسی قاجاریه تاحدودی کاسته شد. درواقع از دوره محمدعلیشاه به بعد، حکومت قاجار دچار نوعی فروپاشی محدود و تدریجی گردید. محمدعلیشاه و فرزندش احمدشاه را در مقایسه با پیشینیانشان میتوان از کماقتدارترین پادشاهان سلسله قاجاریه بهحساب آورد. محدودیت قانونی و ایجاد نهادهای جدید قانونگذاری ــ نظیر مجلس شورا و قانون اساسی ــ زمینه را برای بروز بحران سیاسی و عدم مشروعیت نظام حکومتی قاجارها فراهم آوردند. علاوه بر موارد فوق، ویژگیهای شخصی و روحی ــ روانی احمدشاه نیز این عوامل را تشدید میکرد. درواقع ضعف و سستی در اراده احمدشاه برای اداره کشور، اقتدار حکومت مرکزی را با نوعی بیتدبیری و عدم برنامهریزی مواجه نموده بود.
خاطرات تلخ دوران کودکی و مشاهده خلع پدر از پادشاهی و تبعید او به خارج، احمدشاه را به فردی بسیار بدبین و منفی تبدیل کرده بودند که هیچگونه دلبستگی واقعی به سرزمین اجدادی خود نداشت. مشغله فکری او بیشازهرچیز گردآوری ثروت بود. پدرش به او نصیحت کرده بود مواظب تزلزل رای هموطنانش باشد؛ چراکه چهبسا او را هم کنار بگذارند.[xx][xx] اما این نوع شیوه اداره کشور، تامینکننده منافع انگلیسیها در ایران نبود. حتیالامکان انگلیسیها میخواستند احمدشاه با اقتدار و قدرت کافی، اولا از توسعه و گسترش نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیری کند و ثانیا ضمانت تسلط انگلیس بر حوزه اقتصاد نفتی ایران و سایر نقاط کشور را بدون احساس خطر از طرف برخی رقبای قدرتمند آن دوره ــ مانند روسیه ــ حفظ نماید. درواقع انگلیس به دنبال منافع خود بود و فرقی نمیکرد احمدشاه در راس قدرت باشد یا رضاخان؛ کماآنکه تلگراف شانزده دیماه 1299.ش لردکرزن، وزیر امورخارجه انگلیس، به نورمن، وزیرمختار انگلیس در ایران، همین واقعیت را گوشزد میکرد. در این تلگراف لردکرزن مینویسد: «من هم با شما موافقم که در ایران هر شخص دیگری برای سلطنت تعیین شود، محتملا از شاه فعلی بهتر خواهد بود، ولی اگر قرار باشد دولت ایران به بقای خود ادامه دهد، لازم است که در این شرایط از فرار شاه جداً جلوگیری بهعمل آید.»[xxi][xxi] انگلیسیها سعی داشتند با نگهداشتن شاه در راس قدرت و جلوگیری از فرار او، از وقوع حوادث غیرقابلپیشبینی در ایران جلوگیری کنند تا در فرصت بهتر، گزینه موردنظر را در راس کار قرار دهند.
این ارزیابی انگلیسیها از واقعیت سیاسی آن روز ایران، نشان میدهد که آنها از تمام حرکات و اقدامات سیاسی افراد صاحب نقش و نفوذ سیاسی در ایران کاملا مطلع و آگاه بودند؛ چنانکه امثال نورمن، وزیرمختار انگلیس، و اسمارت، نایب سفارتخانه، خودشان را حاکمان واقعی ایران بهحساب میآوردند.[xxii][xxii]
آخرین شاه قاجار درواقع صرفا دارای حاکمیت اسمی بود و حاکمان واقعی و کارگردان اصلی بازیهای سیاسی، انگلیسیها بودند. آنها ازیکسو زمینههای کودتا را طرح و آماده میکردند و ازسویدیگر به احمدشاه اطمینان میدادند انجام کودتا، مشکلی برای سلطنت او ایجاد نخواهد کرد. انگلیسیها هدف از کودتا را بیشتر تشکیل یک دولت قوی میدانستند که بتواند از گسترش مسلک بلشویکی در ایران جلوگیری کند.[xxiii][xxiii] مقابله برای نفوذ و گسترش کمونیسم در ایران، به بهانه خوبی برای انگلیسیها تبدیل شده بود تا اهداف سیاسی خود را به نوعی دیگر دنبال کنند. بعد از شکست بریتانیا در بهثمررساندن قرارداد 1298/1919 کاکس ــ وثوقالدوله که به موجب آن ایران تحتالحمایه انگلیس درمیآمد، آنها سعی کردند اهدافشان را از طریق کودتا عملی سازند، اما برای اقدام به کودتا، به یک فرمانده نظامی مطمئن و مطیع نیاز بود. ازاینرو افرادی مثل سپهسالار تنکابنی، نصرتالدوله فیروز، ماژور فضلاللهخان، غلامرضاخان میرپنج، محمدصادقخان سردار مخصوص، امیر موثق و عبداللهخان امیرطهماسبی، مورد گزینش اولیه قرار گرفتند.[xxiv][xxiv] اما هرکدام بنا به دلایلی، یا تن به این کار نمیدادند و یا به دلیل نداشتن برخی امتیازات و تفکرات متناسب با خواست انگلیسیها، از سوی آنها کنار گذاشته میشدند. انگلیسیها پس از تحقیق و بررسی سوابق افسران قزاق، سرانجام به سابقه رضاخان در همکاری با استاروسلسکی در براندازی کلرژه از فرماندهی نیروهای قزاق ایرانی پی بردند و متوجه شدند که او از جسارت و توانایی لازم برای رهبری نظامی کودتا برخوردار است.[xxv][xxv] ژنرال آیرونساید، یکی از فرماندهان نظامی انگلیس در ایران، درباره مصاحبه خود در روز بیستوهشتم بهمن 1299 با رضاخان درباره کودتا، مینویسد: «با رضاخان مصاحبه کردم و او را بهطورقطع به فرماندهی قزاقها گماشتم... . در فکر بودم نوشتهای از او بگیرم ولی آخر سر بر آن شدم که نوشته به درد نمیخورد. اگر رضا بخواهد نارو بزند، میزند و کافی است که بگوید وعدههایی که دادم زیر فشار بود و الزامی ندارد آنها را انجام بدهد. ولی موافقت کردم که حرکت بکند. دو شرط با او گذاشتم: یکیاینکه از پشت سر به من خنجر نزند... دوماینکه شاه نباید بههیچوجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم و به اسمایس گفتم که بگذارد او بهتدریج راه بیفتد.»[xxvi][xxvi] گفتوگو و مذاکره آیرونساید با رضاخان، دربرگیرنده این اصل مهم و اساسی بود که رضاخان باید بدون پیششرط و بدون کاوش درخصوص چرایی انجام کودتا، به چنین اقدام مهمی مبادرت نماید.
این مساله نشان میدهد که همهکاره کودتا درواقع انگلیسیها بودند و آنها از رضاخان صرفا در حد یک ابزار در جهت اعمال قدرت در درون حاکمیت سیاسی ایران در زمان حال و آینده استفاده میکردند؛ چنانکه خود آیرونساید بهطورصریح اعتراف میکند: «همه مردم چنین میاندیشند که من کودتا را طرح و رهبری کردم. گمان میکنم اگر در معنای سخن دقیق شویم، واقعا من این کار را کردهام.»[xxvii][xxvii]
حتی خود رضاخان نیز بعد از بهقدرترسیدن، رویکارآمدن خود را به انگلیسیها نسبت میدهد و به چند تن از سیاستمداران مهم از جمله به مستوفیالممالک، مشیرالدوله، سیدحسن تقیزاده، محمد مصدق و یحیی دولتآبادی آشکارا میگوید: «انگلیس مرا به قدرت رسانید. بااینحال من به این مملکت خدمت کردم. یا آنها نمیدانستند با چه کسی سروکار دارند.»[xxviii][xxviii]
رضاشاه درواقع غافل از این بود که در طول شانزده سال دوره سلطنتش بیش از هر چیز به منافع انگلیس خدمت کرده است؛ زیرا همان کسانی که رضاخان را روی کار آوردند، بعدازاینکه بودن او را در مسند قدرت به نفع و صلاح خویش ندیدند، وی را از سلطنت خلع و تبعید نمودند.
بعدازاینکه ژنرال آیرونساید با حرکت قوای قزاق از اردوگاه آقابابای قزوین به سمت تهران موافقت کرد، چند اقدام مهم و اساسی برای تسهیل وقوع کودتا و پیروزی کودتاگران انجام گردید. ازیکطرف انگلیسیها حدود سههزار سرباز انگلیسی را چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران، به قزوین فراخوانده بودند تا خلأ ایجادشده از سوی قزاقها را توسط آنان پرکنند.[xxix][xxix] در کنار این اقدام آنها از مدتها قبل سعی نمودند خارجیان مقیم ایران، بهویژه خارجیان مقیم در حوزه پایتخت را متقاعد نمایند تا از ایران خارج شوند. اما این اقدام عملی نگردید. امیل لوسوئور فرانسوی در تبیین اهداف این اقدام انگلیسیها مینویسد: «آنها میخواستند میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحبمنصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک آنها بودند، از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود، جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسویها] مبنی بر عدم ترک تهران، نقشههای آنها را برهم ریخت.»[xxx][xxx] ازاینرو انگلیسیها مجبور شدند کودتا را به نتیجه نهایی برسانند، ولوآنکه اتباع بیگانه در این زمینه از عمال آنها حرفشنوی نداشتند.
طراح و اقدامگر اصلی کودتا، یعنی ژنرال آیرونساید، چند روز قبل از کودتا از طریق عراق ایران را ترک نمود تا بههنگام وقوع کودتا، در ایران نباشد. انگلیسیها تمام جوانب موضوع را پیشبینی نموده بودند؛ بنابراین به حضور مستقیم آیرونساید ضرورتی نبود. سرانجام نیروی دوهزاروپانصدنفری قزاق به سوی تهران حرکت کرد و روز یکشنبه دوم اسفند، اردوی قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج به چهارفرسخی تهران ــ شاهآباد ــ رسید.[xxxi][xxxi] آنها در شاهآباد استراحت نمودند تا شبانه وارد تهران شوند و کار را یکسره نمایند. قزاقها کاملا از لحاظ لباس، کفش و ساز و برگ ضروری تامین شده بودند و در میان راه، مقداری پول نیز در میان آنها تقسیم گردید.[xxxii][xxxii]
ازسویدیگر انگلیسیها برای پیشگیری از برخورد نیروهای قزاق و ژاندارمری، سعی نمودند نیروهای ژاندارمری را که زیر نفوذ سوئدیها اداره میشد، از تهران خارج نمایند. گفته شده است آنها را در باغشاه و یوسفآباد که مقر آنها بود، مستقر نمودند اما به آنها تفنگ بیفشنگ داده شده بود.[xxxiii][xxxiii] با این اقدام، عملا نیروی ژاندارم به حاشیه رانده شد و دست قزاقها برای وصول به هدف آزاد گردید. بهاینترتیب همهچیز مهیا و برای زدن ضربه نهایی آماده بود. سرانجام نیمهشب اسفند، کودتاچیان وارد پایتخت شده و نقاط اصلی و مهم شهر را تصرف نمودند.
ملکالشعراء بهار در ارتباط با شب حمله کودتاچیان به تهران مینویسد: «نزدیک سحر یک تیر توپ از میدان مشق قدیم به اداره شهربانی شلیک کردند و به یکی از اتاقهای تامینات خورد و قزاق به اتفاق جمعی از بریگاد مرکزی که با قزاقها همداستان شده بودند، به نظمیه (شهربانی) ریختند و شلیک با تفنگ در اداره نظمیه و کلانتریها آغاز شد و تا مدتی دوام داشت.»[xxxiv][xxxiv] یکی از شاهدان عینی که خرابکاریهای کودتاگران را از نزدیک مشاهده نمود، امیل لوسوئور فرانسوی بود. وی دراینباره مینویسد: «ما وارد اتاقهای نظمیه شدیم. شیشه پنجرهها و اثاثیه اتاق و میز و صندلیها درهم شکستهاند. کاغذها و پروندهها بهطورپراکنده بر روی زمین ریختهاند. کشوهای قفسهها بر روی زمین واژگون شدهاند. به هیچچیز رحم نشده است و هیچچیز از قلم نیفتاده است. رشتههای خون بر روی فرشهای دفتر ژنرال وستدهال (Westdhal) ــ رئیسپلیس ــ لخته بستهاند. از او و مربیان سوئدی نشانی دیده نمیشود.»[xxxv][xxxv]
در مورد تعداد کشتهشدگان و مجروحان، ملکالشعرا بهار مینویسد: «یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شد. دو پاسبان هم در کلانتریها به قتل رسیدند و هفتتن هم مجروح شدند که آنها هم بهتدریج مردند.»[xxxvi][xxxvi]
در مجموع تعداد کشتهشدگان اولیه و تعداد کسانی که بعدا بر اثر جراحات وارده فوت نمودند، یازده نفر تخمین زده میشود. در نتیجه اقدام کودتاگران، کابینه محمدولیخان تنکابنی (سپهدار) ساقط گردید و قوای قزاق با اعلام حکومت نظامی، کنترل شهر را بهدست گرفتند. توقیفها توسط عوامل کودتا از همان روز اول کودتا شروع شد. در میان دستگیرشدگان، دوگونه افراد دیده میشدند: 1ــ خانوادههای مهم و سرشناس مثل نخستوزیران سابق، وزیران سابق، شخصیتهای متمول و ثروتمند 2ــ سرکردگان گروههای مخالف قرارداد ایران و انگلیس، رهبران حزب دموکرات و عوامل بلشویک.[xxxvii][xxxvii] بعد از اتمام زدوخوردهای اولیه در درون پایتخت و برقراری آرامش نسبی در شهر، زمان دادن پاداشهای اولیه به کودتاچیان فرا رسیده بود. بنابراین سیدضیاءالدین طباطبائی مامور تشکیل اولین کابینه بعد از کودتا گردید تا بهعنوان یک محلل و برطرفکننده موانع پیشروی سیاستهای انگلیس در ایران، به ایفای نقش بپردازد. اما کابینه او چندان دوام نیاورد و خیلی زود مقدمات سفر او به خارج فراهم گردید. بعد از سیدضیاء، نوبت به مهره نظامی کودتا، یعنی رضاخان میرپنج، رسید و او به مقام سردارسپهی ارتقا یافت.
ژنرال آیرونساید میگفت: «ایران روزهای دشواری در پیش رو دارد و نیازمند رهبر است و این مرد بدون تردید آدم پرارزشی است.»[xxxviii][xxxviii] این مرد به قول انگلیسیها پرارزش، بعدا با حمایت انگلیس دودمان قاجاریه را برداشت و در آبانماه 1304.ش سلطنت خاندان پهلوی را آغاز نمود. رضاخان در چهارم اردیبهشت 1305.ش در تالار کاخ گلستان با برسرگذاشتن تاج شاهی خود را حاکم مطلقالعنان ایران نامید.
کودتای سوم اسفند 1299.ش، مبنایی جدید و شیوهای نوین برای استثمار ایران توسط مهرههای سیاسی انگلیس بود. در شیوه جدید انگلیسیها، بهرهبرداری از منابع اولیه داخل کشور، و نیز ترویج نوگرایی و تحول اجتماعی به سبک و سیاق زندگی غرب، از طریق گماشتن مهرههای مطیع و تابع انجام میگردید. کودتای سوم اسفند وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران را به غرب بیشتر و افزونتر نمود. رضاخان با تکیهزدن بر مسند قدرت، عملا به بازوی پرتوان انگلیسیها در ایران تبدیل گردید. تمدید قرارداد نفت 1312/1933، سرانجام زمینهساز ناکامی ملیشدن صنعت نفت گردید و ریشه کودتای بیستوهشتم مرداد 1332 را درواقع باید در تمدید این قرارداد جست. به تبع تمدید قرارداد مذکور، امریکا بهعنوان شریک جدید استعمارگر انگلیس بر نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران حاکم گردید. گسترش مدرنیسم به سبک غربی، توانسته بود طرح جدیدی از دینزدایی و مخالفت با مذهب را در طول مدت حکومت پهلوی اول و دوم بر جامعه ایران مستولی سازد، اما ازآنجاکه حکومت کودتا درکل از مشروعیت و مقبولیت مردمی برخوردار نبود، بازهم مورد تنفر عمومی قرار گرفت. این تنفر عمومی، سرانجام به شکلگیری تحرکات و اقدامات ضدحکومت پهلوی منجر گردید تااینکه با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، بساط استبداد و استعمار در ایران بهکلی برچیده شد.
[i][i]ــ محمود طلوعی، پدروپسر، تهران، نشر علم، چاپ هشتم، 1382، ص19
[ii][ii]ــ رضا نیازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت، ج1، تهران، نشر دنیای کتاب، 1383، ص43
[iii][iii]ــ همان، ص44
[iv][iv]ــ مهدی جعفرنیا، زندگی سیاسی سیدضیاءالدین طباطبائی، تهران، انتشارات امید فردا، 1379، ص785
[v][v]ــ همان، ص791
[vi][vi]ــ رضا نیازمند، همان، ص50
[vii][vii]ــ همان، ص53
[viii][viii]ــ مهدی جعفرنیا، همان، ص794؛ نقلقولهای متفاوتی در ارتباط با این موضوع مطرح شده است. اما مضمون همه نقلقولها شبیه به یکدیگر میباشند. رک: رضا نیازمند، همان، صص56ــ55
[ix][ix]ــ همان، ص794
[x][x]ــ ژرار دوویلیه، سیمای پهلوی، ترجمه: عبدالرحیم میهنیار، تهران، نشر بهآفرین، 1382، ص48
[xi][xi]ــ همان، ص54
[xii][xii]ــ همان، ص60
[xiii][xiii]ــ علیرضا کمرهایهمدانی، حکم میکنم، تهران، انتشارات مدرسه برهان، 1381، ص38
[xiv][xiv]ــ رضا نیازمند، همان، ص85
[xv][xv]ــ ژرار دوویلیه، همان، ص55
[xvi][xvi]ــ ملکالشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1380، صص77ــ74
[xvii][xvii]ــ سهلعلی مددی، «پیشینه رضاخان قبل از کودتا»، تاریخ معاصر ایران، دوره 4، شماره 15 و 16، پاییز و زمستان 1379، ص199
[xviii][xviii]ــ رضا نیازمند، همان، صص410ــ409
[xix][xix]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، «کودتای سوم اسفند و نقش وینستون چرچیل»، ماهنامه اطلاعات سیاسی ــاقتصادی، فروردین و اردیبهشت 1375، شماره 104 و 103، ص59
[xx][xx]ــ سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه: حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم، 1380، ص43
[xxi][xxi]ــ محمود طلوعی، همان، ص51
[xxii][xxii]ــ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، ج4، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ چهارم، 1362، ص220
[xxiii][xxiii]ــ همان، ص224
[xxiv][xxiv]ــ داریوش رحمانیان، «کودتای 3 اسفند 1299.ش»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، دوره 42، شماره 1، بهار 1378، ص108
[xxv][xxv]ــ همان، ص109
[xxvi][xxvi]ــ سیروس غنی، همان، ص179
[xxvii][xxvii]ــ ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، چاپ نهم، 1374، ص56
[xxviii][xxviii]ــ استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه: مرتضی ثاقبفر، تهران، جامی، چاپ اول، 1383، ص45
[xxix][xxix]ــ امیل لوسوئور، زمینهچینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ترجمه: ولیالله شادان، تهران، اساطیر، 1370، ص142
[xxx][xxx]ــ همان، ص135
[xxxi][xxxi]ــ یحیی دولتآبادی، همان، ص227
[xxxii][xxxii]ــ ملکالشعراء بهار، همان، ص67
[xxxiii][xxxiii]ــ همان.
[xxxiv][xxxiv]ــ همان، صص69ــ68
[xxxv][xxxv]ــ امیل لوسوئور، همان، ص136
[xxxvi][xxxvi]ــ ملکالشعراء بهار، همان، ص69
[xxxvii][xxxvii]ــ عبدالرضا هوشنگمهدوی، همان، ص62
[xxxviii][xxxviii]ــ سیروس غنی، همان، ص178
منابع:
زمانه 1384 شماره 40
هیئت رزمندگان اسلام
با آغاز قرن بیستم تغییر و تحولات زیادی در جهان ایجاد شد. مانند: انقلاب مشروطیت، جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر 1917 روسیه، روحیه ناسیونالیزم و تلاش برای استقلال ملی و ... .
ایران از گذشته بخاطر موقعیت خاص و بی بدیل استراتژیک اهمیت فراوانی در عرصه سیاست بین الملل داشت. از آغاز سلسه قاجار روسیه و انگلیس دائم در جهت تسلط بر ایران با یکدیگر در رقابت بودند. اما بعد از انقلاب اکتبر 1917 و سقوط روسیه تزاری دولت انگلیس قدرت اصلی شد، و سعی کرد با منعقد کردن قرارداد 1919 امور نظامی و مالی ایران را در اختیار گیرد.
اما نقشه انگلیس که قرار بود با با استفاده از قرارداد 1919 به منصه ظهور برسد با اقدامات دلیرانه و هوشمندانه سیدحسن مدرس شکست خورد. آنچه منجر به شکست این نقشه شوم بریتانیا شد قدرت ناسیونالیزم ایرانی(به رهبری مرحوم مدرس اصفهانی و دیگر پیشوایان ملی) بود، که سرانجام نقشه انگلیسیها را باطل کرد و نگذاشت قرارداد 1919 به آن سرعت و سهولتی که آنها می خواستند وارد مرحله اجرا گردد.
اوضاع روز به روز سخت تر و متشنج تر می شد. علاوه بر ملیون، مشروطه خواهان و انگلیس، خطر انقلاب بلشویکی نیز بود.
با پیروزی انقلاب بلشویکی، ایران خصوصاً استان های شمالی اش مستقیماً در معرض یک جنبش انقلابی قرار گرفت. اوضاع نابسامان ایران شرایط حاضر و آماده ای را برای گسترش انقلاب بلشویکی فراهم کرد.
پس از امضای قرارداد برست لیتوفسک میان روسیه شوروی و آلمان، رژیم بلشویکی روسیه فوراً دست به کار شد و با محکوم کردن کلیه هدف های امپریالیستی و تلاش برای بهره گیری از احساسات انقلابی ایرانیان به سود انقلاب جهانی کمونیستی، با ملیون ایرانی مخالف انگلستان متحد گردید.
ناکامی دولت انگلستان در برآوردن خواسته های خود و نگرانی زمامداران آن کشور از تحکیم روابط ایران با دولت شوروی مانند پیمان نامه ای در 26 ماده بین دولت ایران و شوروی که سپهدار اعظم در کابینه اولش تهیه کرده بود و از سوی دیگر خطر گسترش اندیشه کمونیسم در میان ایرانیان، انگلیسی ها را بر آن داشت تا با پدید آوردن بحران مالی و سیاسی در کشور و سپس انجام یک کودتای نظامی، اندیشه بنیانگذاری یک دولت ملی و مستقل را برای همیشه از سر ایرانیان بیرون سازد و بدین وسیله جای پایی هم برای شوروی نگذارند.
در آغاز میان دیپلمات های انگلیسی اختلاف نظر وجود داشت. مستر اسمارت که در آغاز مشروطه با دموکرات ها دوستی داشت و در ایران و لندن به مشروطه خواهان کمک زیاد کرده بود، معتقد بود که باید مأمورین انگلیس با آزادی خواهان و افرادی که وجهه ملی دارند همکاری کنند. اما مستر هاوارد کنسول انگلیس در تهران خلاف این نظر را داشت. بالاخره فکر کودتا در یک هفته به وجود آمد.
در این اوضاع متشنج مستر نرمان وزیر مختار انگلیس با شاه ملاقات کرد و در باب کودتا و ایجاد حکومت مقتدر و ثابتی که بتواند از هرج و مرج تهران که پیشاهنگ نشر مسلک کمونیزم است ممانعت کند و دولتی قوی و نظامی به وجود آورد، با احمد شاه صحبت کرد و شاه نیز این فکر را پسندید.
بنابراین برخلاف تصور یک مشت شایعه ساز و افسانه پرداز که احمدشاه قاجار در نخستین سفرش به فرنگستان در مجلس مهمانی پادشاه انگلیس از قرارداد 1919 پشتیبانی نکرد، انگلیسیها خط و نشان برایش کشیدند و از همان شب تصمیم گرفتند او را از سلطنت بردارند. البته گروهی از پژوهشگران نیز نظر دیگری دارند و این مخالفت را زمینه سقوط احمدشاه و سلسله قاجار می دانند. البته به نظر می رسد، آنچه این اختلاف نظرها را باعث می شود کم گرفتن قدرت ناسیونالیزم در حال رشد ایرانی بوده است.
شاه خودش نیز موافق کودتا بود و از این راه سعی داشت جلوی هرج و مرج را سد کند. احمدشاه هم از بالشویک می ترسید و نه مایل بود با قرارداد 1919 خود را در آغوش انگلیس ها بیاندازد. تنها اعتماد و پشت گرمی احمدشاه به قوه قزاق ها بود. مدتی بود که بودجه قزاقخانه را انگلیس ها به حساب دولت ایران می پرداختند و در این موقع مدتی بود که در پرداخت بودجه مذکور تأخیر افتاده بود، و انگلیس از این طریق نیز سعی داشت اوضاع را به نفع خود آماده تر کند.
از سوی دیگر احمدشاه وقتی که در اسلامبول پدرش را ملاقات کرد، طرح کودتائی به دست قزاق بر ضد مشروطه خواهان و هنگامه جویان کشید و پدرش به او ثابت کرده بود که به همراهی این قوه که هنوز شاه پرست و دست نخورده باقی مانده اند می توانی دیکتاتوری کنی! از این روی شاه میل نداشت قوای قزاق متفرق شود. بنابراین نقشه کودتا از قبل توسط صاحب منصبان انگلیسی مانند: جنرال آیرونساید و کلنل اسمایس و غیره و یا شاید هم به دستور شاه کشیده شد.
بنابراین قزاقخانه نقشی مهم در کودتا داشت. قزاقخانه سازمانی نظامی بود که ناصرالدین شاه قاجار در 1296ه.ق بعد از بازگشت از فرنگ از روی ترتیب قزاق روس و تحت نظر صاحب منصبان و امرای روسی برای کشیک مخصوص خود ترتیب داد و بعداً تشکیلات آن توسعه یافت.
اولین فوج قزاق ایران تحت نظر دومانتوویچ تشکیل شد و به تدریج تعداد افراد و مخارج آن فزونی یافت و ژنرال های روسی که قزاقخانه تحت نظر آنان بود، رفته رفته اختیارات زیادی کسب کردند. در واقعه مشروطه، قزاقخانه در حقیقت آلت مقاصد سیاسی روسیه بود و چون فرماندهان روسی آن حقوق خود را از محل قروض ایران مستقیماً از بانک استقراضی روس می گرفتند، توجه و اعتنایی به دولت نداشتند. توپ بستن مجلس و جنگ و ستیز با مجاهدین تبریز و قزوین در عهد محمدعلی شاه اسباب مزید وحشت و نفرت مردم از آنها شد.
با وقوع کودتای سوم اسفند ریاست دیویزیون قزاق به رضاخان سردار سپه رسید و همین دیویزیون اساس ارتش متحدالشکل ایران شد.
پس از انقلاب اکتبر 1917 که به سقوط تزارها انجامید، دولت موقت روسیه برای ابراز حسن نیت در محو آثار تزاری، ژنرال بارون مایدل را که آخرین فرمانده روسی تزاری در قزاقخانه بود به روسیه احضار کرد و یک ژنرال دیگر به نام کلرژه که از افسران آزادی خواه بود را به ریاست قزاقخانه در ایران معین نمود. کلرژه یکی از دوستان قدیمی خود را به نام استاروسلسکی را به معاونت خود برگزید و به ایران آورد. چند ماه بعد که دولت لیبرال ها متزلزل شد و سخن از آمدن بلشویک ها و سقوط حکومت به دست لنین پیش آمد، استاروسلسکی که سلطنت طلب و وفادار به تزار بود به کمک رضاخان زیر پای کلرژه را جارو کرد و کلرژه را وادار به استعفا کرد. استاروسلسکی برای مقابله با کلرژه یک افسر روسی به نام سرهنگ فیلد رتوف و یک افسر ایرانی به نام رضاخان سوادکوهی را برگزید. اما انگلیسی ها با این افسر روس مخالف بودند. از نظر انگلستان افسران روسی می بایست از ایران بروند و کار تماماً به دست انگلیسی ها می افتاد. به این خاطر آنان مردی را برگزیدند که بتواند با همین نیروی قزاق کارها را بدست گیرد و کشوری مقتدر و کابینه ای نیرومند ایجاد کند و خلاصه فرشته نجات شود.
مقارن همین اتفاقات بود که اردشیر جی در 1917 با رضاخان ملاقاتی کرد و به شدت تحت تأثیر او قرار گرفت. اردشیر جی کسی بود که رضاخان را برای نخستین بار به آیرون ساید معرفی کرد و آیرونساید راه را برای کودتای رضاخان هموار کرد و به ابتکار خود راه حل بهتری از طرح کرزن در نظر گرفت.
به نظر آیرونساید تحمیل قیمومیت بر ایران و تحقیر ملت ایران، روس های کمونیست را به پشت دروازه های هند و آب های خلیج فارس می رساند. بالعکس اتکا به غرور ملی ایرانیان و میدان دادن به آنها که خودشان با حفظ استقلال خود، سد پیشروی روس ها بشوند، منافع واقعی انگلستان را در خاورمیانه بهتر حفظ می کرد.
پنج نفر در شمار متحدین کودتا بودند که هم قسم شدند و پشت قرآن را مهر کردند. "سیدضیاء، رضاخان میرپنج، ماژور مسعودخان، سرهنگ احمدخان امیراحمدی و کلنل کاظم خان سیاح".
انگلیسی ها پس از طراحی عملیات کودتا، نخستین قدم را در قزوین با تغییر فرماندهان روسی قزاق ها برداشتند و به جای آنان، ژنرال های انگلیسی را جایگزین نمودند. کلنل کاظم خان سیاح هماهنگ کننده طرح ها در ارتباط با ژنرال های انگلیسی بود.
امیراحمدی با نظر طراحان اصلی کودتا وظیفه هماهنگی فرماندهان قزاق در تهران را به عهده داشت. پس از شکست قزاق ها از نیروهای بلشویک و عقب نشینی به قزوین نطفه کودتا در آق بابا بسته شد. استاروسلسکی با بلشویک ها تبانی کرد که راه قزاق ها را برای تصرف پایتخت باز بگذارد.
امیراحمدی و رضاخان با آگاهی از جانشینی سردار همایون به جای استاروسلسکی مصمم شدند تلاش کنند تا رضاخان به جای سردار همایون رئیس قزاقخانه و امیراحمدی هم رئیس آترپاد تهران شود. پس از این توافق و آمدن سردار همایون به همراهی ژنرال اسماعیل به آق بابا، رضاخان و امیراحمدی پس از مدت کوتاهی از هم جدا شدند و چند روز بعد رضاخان طی نامه ای به امیراحمدی می نویسد: من به تهران رفتم و با اشخاص مختلف مذاکره کردم. موافقت شد که من رئیس قزاقخانه شوم. مشروط به این که سردارهای قزاقخانه که ارشدیت به من دارند، به مخالفت برنخیزند و اکنون نوبت این است که شما به تهران بروید و سردارها را موافق کنید.
امیراحمدی این کار را با همکاری سرلشکر توفیقی آغاز می کند و در کار خود موفق می شود. وقتی خبر همراهی قزاق ها به رضاخان می دهد، رضاخان با فوج خود عازم تهران می شود. البته تمام این اقدامات با نظارت انگلیسی ها انجام گرفت.
به این ترتیب هدایت نیروهای قزاق زیر نظر افسران انگلیسی قرار گرفت و آنها با سازماندهی ژنرال آیرونساید فرمانده نیروهای انگلیسی شمال ایران و کمک سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و نیز رضاخان میرپنچ در سوم اسفند 1299 دست به کودتا زدند و زمام کشور را به دست سید ضیاء الدین به عنوان رئیس دولت و رضاخان در مقام فرمانده کل قوا سپردند.
در نتیجه پایتخت با قوائی که در او بود به تصرف جماعتی که خود را فروخته بودند، درآمد. زیرا ژندارم بدون شک با تکیه به شهر می توانست قوای خسته قزاق را در چند ساعت متفرق کند بخصوص که بریگاد مرکزی نیز پشتیبان آنان بود. اما به آنها تفنگ بی فشنگ داده شد و حتی رؤسای سوئدی نیز با کودتا همراه بودند. این نتیجه طرح یک دسیسه سیاسی بزرگ بود.
چون سید ضیاء و رضاخان از عاملان اصلی کودتا بودند، در آخر شرح حال مختصری از آنها آورده می شود.
سید ضیاء فرزند حجت الاسلام سید علی آقا یزدی، در سال 1270ه.ش در شیراز متولد شد. در دوران کودکی به همراه پدر به تبریز رفت و تحصیلات مقدماتی و زبانهای روسی و فرانسه را در مدرسه ثریای تبریز آموخت و سپس به شیراز بازگشت و مدرسه آلیانس فرانسه را بنیاد نهاد.
در انقلاب مشروطه به مشروطه خواهان پیوست. بدلیل پیوستن به کمیته مخفی ((جهانگیر)) تحت تعقیب قرار گرفت و به سفارت اتریش پناه برد. و براساس رأی محکمه محاکمات وزارت امور خارجه، به تبعید از ایران محکوم شد. با صدور عفو عمومی از طرف محمدعلی شاه، مورد عفو قرار گرفت و در ماجرای فتح تهران به فاتحان پایتخت پیوست. پس از خلع محمدعلی شاه، روزنامه ای به نام "شرق" منتشر کرد. در دوره دوم مجلس بدلیل حملات شدید روزنامه شرق به مجلس، محکوم به پنج سال حبس گردید و لیکن به علت دخالت آزادیخواهان مورد عفو قرار گرفت و اجباراً از ایران خارج و به کشورهای عثمانی، مصر، هندوستان و عراق سفر کرد و پس از سه سال به ایران بازگشت و روزنامه ی تندرو "رعد" را انتشار داد.
در سال 1295ه.ش رهسپار روسیه شد، و بازگشت او مصادف با قرارداد 1919 وثوق الدوله بود که سید هم آن زمان از حامیان سرسخت آن به شمار می رفت. او در سال 1337ه.ق از طرف وثوق الدوله برای عقد معاهداتی راهی قفقاز، گرجستان و ارمنستان گردید و پس از بازگشت در طرح بریتانیائی کودتا شرکت و به قدرت رسید. روز چهارم خرداد 1300 از نخست وزیری مستعفی و به خارج از کشور تبعید شد. چندی در سوئیس و فلسطین سر کرد و پس از سقوط رضاشاه به ایران آمد و به نمایندگی مجلس رسید و به تشکیل حزب پرداخت و در نهایت به کشاورزی مشغول شد و در سال 1348 در سن هشتاد سالگی درگذشت.
رضاخان پسر داداش بیک افسر سوادکوهی از ایل پالانی در حدود سال 1252ش.-1873م. متولد شد. از قضا بین پالانی و پهلوی قرابت لفظی عجیبی موجود است؛ اما تصور نمی شود که خود شاه ملتفت نام عشیره خود شده بود، و این اسم خانوادگی یعنی پهلوی را بدین مناسبت انتخاب کرده بود.
پدر رضاخان ایرانی بود و مادرش تبار قفقازی داشت. نیاکان مادرش هنگام واگذاری شهرهای ایران به روس ها به موجب قرارداد ترکمانچای به ایران پناهنده شدند.
رضاخان در دوران شیرخوارگی پدرش را از دست داد، و خودش بعدها تعریف کرد: زمانی که آقا محمدخان از شیراز فرار کرد و به حدود سوادکوه آمد خانواده ما را فریب داد و با خود به تهران همراه کرد.
مادر رضاخان در تهران برادری به نام ابوالقاسم بیک داشت که خیاط قزاقخانه بود و بعد به درجه سرهنگی رسید و پس از کودتا مرحوم شد، بنابراین او در تهران نزد برادرش رفت و رضاخان در خانه دایی خود بزرگ شد.
ابوالقاسم بیک وقتی رضاخان به سن پانزده سالگی رسید وی را به عنوان پیاده قزاق به فوج اول قزاقخانه سپرد. رضاخان بعد از ورود به قزاقخانه مراتب ترقی را طی کرد، و به جهت بی پروایی و نشان دادن کفایت در امور محوله نظامی مورد توجه صاحب منصبان و کارآموزان روسی قرار گرفت. رضاخان در مأموریت و سفرهای جنگی با فرونشاندن شورش و ایجاد امنیت و آرامش موفق باز می گشت. از این رو ارتقاء درجه یافت: پیاده قزاق، وکیل باشی، فرمانده گروهان و در آغاز جنگ جهانی اول نیز به درجه سرهنگی رسید.
رضاخان در سوم اسفند 1299 همراه سید ضیاء در کودتا انگلیسی شرکت کرد، و به تهران آمد. سید ضیاء به آسانی به ریاست وزرائی رسید و رضاخان فرماندهی قوا را به عهده گرفت. از این زمان دیگر رضاخان به سرعت پله های قدرت طی کرد، تا این که در روز 25 آوریل 1926- چهارم اردیبهشت 1305 تاجگذاری کرد و سلسله پهلوی آغاز شد.
1- ایرونساد، ادموند، خاطرات، ترجمه بهروز قزوینی، تهران: نشرآئینه، 1361.
2- امیراحمدی، احمد، اسناد نخستین سپهبد ایران به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران: موسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی.
3- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران: نشر مترجم، چاپ روم، 1371.
4- ذبیح، سپهر، تاریخ جنبش کمونیستی در ایران،ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: نشرعطائی، چاپ اول، 1364.
5- شیخ الاسلامی، محمدجواد، سیمای احمد شاه قاجار، جلد 2، تهران: نشرگفتار، چاپ اول، تابستان 1372.
6- میرزایی، محسن، تاریخچه برینگاد و دیوزیون قزاق، جلد2، تهران: نشرعلم، چاپ اول، 1383.
پایگاه حوزه
/ واعظ، نفیسه(1)
کلید واژه ها :
نوشتار حاضر قصد دارد با پاسخ به این پرسش که «چرا حکومت قاجار فرو پاشید و پهلوی اول به قدرت رسید؟» راهی به قانونمندی تاریخی در جریان انتقال قدرت بگشاید.
مؤلف در پاسخ به پرسش یاد شده فرضیه های ذیل را مورد بررسی قرار می دهد: 1. فشار مجموعه ای از عوامل درونی و بیرونی، حکومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛ 2. همزمانی رخدادهای داخلی و خارجی در دست یابی رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛ 3. انگلیسی ها از مؤثرترین عوامل خارجی در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوی بودند؛ 4.مؤلفه های شخصیتی رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایی داشت.
واژه های کلیدی: قاجاریه، پهلوی، رکود قدرت و انتقال قدرت.
در مقاله حاضر تلاش شده است که در بحث آمد و شد پهلوی و قاجاریه، فرضیات زیر مورد بررسی قرار گیرد:
1. فشار مجموعه ای از عوامل درونی و بیرونی، حکومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛
2. همزمانی رخدادهای داخلی و خارجی در دست یابی رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛
3. انگلیسی ها از مؤثرترین عوامل خارجی در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوی بودند؛
4. مؤلفه های شخصیتی رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایی داشت.
صدور دستخط مشروطیت در ایران،1 مانعی بر سر راه تداوم مداخلات استعماری دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نکرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نیز اولتیماتوم روس ها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجی2 است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلی کشانده شد. در اثنای جنگ جهانی اول، رخدادی چون دستگیری سلیمان میرزا رهبر حزب دموکرات،افکار عمومی و ملیون3 را علیه انگلیسی ها برانگیخت. در سال های بعد با واقعه قتل ایمبری، نایب کنسول آمریکا، و منصرف کردن کمپانی نفت سینکلر از ایران، دو قدرت توان خود را برای تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده کرد که به علما تلگراف زند: «از برقراری حکومت نظامی (به خاطر قتل ایمبری) ناخرسند است».4
مداخلات قدرت های خارجی در تحمیل کابینه های دوست و قطع مساعده از کابینه های مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بی تأثیر نبود. چنان که مشیرالدوله آشکارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهی دوازده هزار لیره به طور مساعده برای گرداندن چرخ دولت، انگلیسی ها می دادند، حالا موقوف شد».5 ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیری و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار می دارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رئیس الوزرا خیلی مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نکردم».6 در تلگراف های مقامات انگلیسی موارد بسیاری از دخالت قدرت های خارجی ثبت شده است؛ برای مثال بارکلی به سر ادوارد گری تلگراف می زند: «من و همکار روسیم اصرار نمودیم که جلسه ای تشکیل شود و ما در باب ترکیب کابینه از سایر جزئیات توضیحاتی به اعلی حضرت دهیم».7 در تلگرافی که دو روز بعد به تاریخ هفتم مه 1909 مخابره می شود، بارکلی گزارش می دهد: «امروز عصر اجلاس مذکور تشکیل یافت، اصرار نمودیم که ناصر الملک و سعدالدوله باید جزو کابینه بشوند».8
در اثنای اشغال ایران در جنگ جهانی اول بر تعداد دولت های تحمیلی در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس9 رئیس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بی درمان نموده» و به اجزای نظمیه می گوید دم نزند و به زن ها بگو «چندی در خانه با چادر نماز حرکت کنند بهتر از آن است که سربرهنه از خانه به در شوند».10
اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حکومتگران قاجار در حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بی طرفی ایران توجه نشد، که روس ها نیروهایی در شمال، غرب و گیلان پیاده کردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمان ها بر دامنه تحریکات عشایری11 افزودند و مختصر آن که «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده کشور در اهتزاز بود».12 تلخ تر آن که ایران تمامی نتایج شوم جنگی را که می خواست از آن احتراز کند، همانند قحطی نان، کشتار نفوس،13 هتک نوامیس، تورم و کاهش تولیدات14 و خدشه دار شدن استقلال سیاسی را تحمل کرد. وقتی روزنامه عدل به تاخت و تازهای انگلیسی ها در جنوب انتقاد کرد «اشغالگران دستور توقیف آن را دادند». مشکلات اشغال کشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شورای ملی تعطیل شد و متعاقب آن آزادی خواهان پراکنده و برخی تبعید و فترت چند ساله ای در کشور آغاز گردید.
3. تحولات سیاست انگلستان در دهه های آغازین قرن بیستم
با وقوع انقلاب 1917 در روسیه، تشکیل حکومت های نظامی در همسایگان شوروی برای نظام سرمایه داری به یک ضرورت سیاسی تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتوای ستم ستیزی، آزادی و برابری خواهی انقلاب 1917 در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسی ها را به واکنش واداشت. نظام سرمایه داری در تدبیر برای مهار انقلاب کمونیستی به تقویت یا ایجاد دولت های میلیتاریستی در پیرامون روسیه شوروی پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلی در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورک در ترکیه، امان الله خان در افغانستان و چیان کان چک در چین، با ماهیت نظامی گری به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیره ای از تحت الحمایه های انگلستان از صحرای لیبی تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماورای اردن و عراق، مجموعه ای از دولت های دست نشانده را تشکیل می دادند که از راه های زمینی رسیدن به هند را حفاظت می کردند».15
با خروج نیروهای روسیه از ایران همه تیرهای خشم و نفرت متوجه انگلیسی ها شد که هنوز خاک ایران را ترک نکرده بودند؛ از این رو تغییراتی در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال کردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد 1919، یافتن فرمانده مناسب برای نیروهای متحدالشکل به عنوان جایگزین انگلیسی ها در ایران، طرح کودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاست مداران انگلیسی بر آن شدند با تحمیل قرار داد 1919 زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدی شدن ملیون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتی ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رئیس کمیسیون مالی قرار داد 1919 «جوالدوزی»16 تعبیر می کردند. با بروز مخالفت های فراوان داخلی و خارجی با قرار داد 1919، تغییر جدی تری در سیاست انگلستان اجتناب ناپذیر می نمود. نامه های لرد کرزن نشان می دهد که «مأیوس و متأثر شدن کرزن از قرار داد 1919 سبب شد که آنها دل به کودتا و رضاخان ببندند».
نیکی کدی نیز تأیید می نماید که «انگلیسی ها پس از ناممکن دیدن اجرای قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهای دیگری بیابند».17
در این راستا انگلیسی ها در صدد تجدید سازمان نظامی ایران برآمدند و به ادغام نیروهای پلیس جنوب، نیروی ژاندارمری و قزاق ها و گماردن چهره ای نظامی و بومی در رأس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانی که بین مقامات بلند پایه و انگلیسی ها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانی پایان حکومت قاجار که اندیشه کودتا حتی به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود با کانالیزه کردن رخدادهای داخلی، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با کودتای سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهی رسید. با چرخش محسوسی که در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسی ها متوجه دولت مرکزی قوی شد و با رها کردن سیاست کهن که تشدید نظام خان خانی و ملوک الطوایفی بود، بسیاری از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پای دوست جدید (رضاخان) قربانی کردند.
با شکست انگلیسی ها در تحمیل قرار داد 1919 انبوهی از تلگراف ها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنی بر تقویت حکومت مرکزی قوی در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسی لورن که بر اساس همین رایزنی های خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»18 معروف گردید، اصرار ورزید که «منافع بریتانیا ایجاب می کند که با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندی است که با مردم بیرحمانه رفتار می کند و مردم از او می ترسند».19 کرزن نیز دلایلی برای حمایت از رضاخان طرح کرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنی مجلس با قرار داد 1919، فساد درمان ناپذیر سیاست مداران ایران و بی کفایتی احمد شاه.
چنین به نظر می آید گزارشی که نیکلسون برای چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حکم تیر خلاصی به حکومت قاجاریه بود. او گزارش داد که «ایران سابق هرم سستی بود ایستاده بر قاعده اش، ایران کنونی هرم سستی است ایستاده روی سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است».20
به نظر می رسد پاره ای از علایمی که کرین برینتون در کالبد شکافی چهار انقلاب به عنوان نشانه های پیش آهنگ انقلاب ها از آنها یاد می کند، در چگونگی فروپاشی قدرت در آخرین سال های حکومت قاجار مصداق یافته بود، با این تفاوت که مجموعه رخدادهای پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخی از نشان های مورد نظر برینتون عبارتند از:
1. عدم موفقیت طبقات حاکم در اجرای کارکردهایشان21 و فقدان ورزیدگی و اعتماد به نفس سیاسی طبقه حاکم؛
2. بیداری وجدان طبقه حکومتگر در قبال بی عدالتی های طبقه خود؛
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایه های قدرت؛22
4. عدم شکوفایی استعدادها؛23
5. قهر روشنفکران با حاکمیت؛
6. تشدید ناسازگاری های اجتماعی.24
در دوره مورد بحث می توان مصادیقی برای همه نشانه های فوق یافت و در عین حال موارد دیگری نیز بر آن افزود. در زیر به اختصار به چند مورد آن می پردازیم.
به نظر می آید که در این دوره، حکومت قاجار به دلیل افزایش فشارهای داخلی و خارجی با بحران مشروعیت مواجه شد؛ برای مثال در نامه ای که در چهارم جمادی الثانی 1330 برای تاجر کرمانشاهی نوشته شده عبارتی هست که می تواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سال ها باشد: «با این اوضاع که معلوم نیست حاکم کیست و ترتیب چیست، نمی دانم کاری از پیش برود یا خیر».؟25 اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی و آن گاه مجلس مؤسسان نیز که به تغییر سلطنت رأی مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجار برای ادامه حکومت تردیدی به خود راه ندادند. ملک الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار می دارد: «می توانم قسم بخورم که برای شخص بنده به هیچ وجه فرقی نمی کند که در رأس امور این مملکت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند».26 دکتر مصدق هم اعلام کرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده که کاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا آنها در این مملکت خدماتی نکرده اند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم».27 طبق گزارش های کنسولگری های انگلستان در شهرهای مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشده اند».28 در جریان جنبش تنباکو، کندی انگلیسی به ناصرالدین شاه هشدار داد که «این امتیاز تنباکو نیست که مورد هجوم قرار گرفته، بلکه این سلطنت اعلی حضرت است که در معرض حمله قرار گرفته است».29 در تلگرامی که سیدین به علما (درباره محمد علی شاه) مخابره کردند، یأس آنان از قاجاریه آشکار می شود. «چند روز است اعلی حضرت بدون بهانه با هیأت موحش در خارج دروازه تشکیل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعید، ملت در کمال استیحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولایات ایران تعطیل عمومی، اقدامات مجدانه سریع النتایج».30 از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالای جامعه این کشور کاملاً فاسد و بی مصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند».31
نگاهی به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گویای این واقعیت است که اعتبار و حیثیت سیاسی قاجاریه به حداقل درجه خود رسیده و آنان سهم ناچیزی در هدایت یا مهار رخدادهای سیاسی داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط ریاست الوزرایی سیدضیاء الدین طباطبایی، جملاتی را می آورد که می تواند مصداقی از بیداری وجدان طبقه حکومت گر در برابر بی عدالتی های طبقه خود باشد. او می نویسد:
حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت کاری و بی قیدی زمامداران دوره های گذشته، بی تکلیفی عمومی و تزلزل امنیت را در مملکت فراهم کرده و ما و تمام اهالی را از فقدان هیأت دولت ثابتی متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق خدمت گزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم کند به بحران متوالی خاتمه دهیم.32
اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقراری ثبات و امنیت در کشور پس از دوره ای از هرج و مرج سیاسی و باز گرداندن وحدت ملی به ایران، وجاهت سیاسی پیدا کرد، آخرین بازماندگان قاجار حیثیت سیاسی خود را بر سر ناامنی مزمن در کشور از دست دادند. آقا محمد خان یکی از ستون های قدرتش را بر نظامی گری استوار ساخت؛ اما در آخرین سال های حیات سیاسی قاجاریه اثری از آن رکن قدرت هویدا نبود. برای نشان دادن استیصال قاجاریه در کنترل اوضاع به نمونه ای اشاره می کنیم: مخبرالسلطنه هدایت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ می نویسد: «میرزا هاشم خان حاکم قراجه داغ است. خوانین محل که باید دفاع کنند، شانه خالی کردند، تجار و علما هم تذبذب می کنند، در تبریز هم قوه که به اهر بفرستیم نداریم».33 قاجارها همچنین مشروعیت پادشاهی خود را بر شالوده قدرت ایلاتی گذاشته بودند و با «پیمانهای عشیره ای، بوروکراسی دولتی، ایجاد ارتش دایم و احیای رسوم درباری34 حیات سیاسی خود را تداوم بخشیدند. بدین قرار، آخرین پادشاهان قاجار که فاقد مهارت و استعداد سیاسی ضروری در حفظ قدرت بودند، بیش از پیش ارکان قدرت قاجاریه را متزلزل کردند.
افزون بر این، پس از مشروطه نهاد مجلس به یکی از ستون های نگاه دارنده قدرت تبدیل شده بود، اما چون هیأت حاکمه در همین مقطع ناتوانی حادی را در حفظ روابط صحیح با این نهاد از خود بروز داد، از این رو مجلس شورای ملی برای حفظ قدرت در خاندان قاجاریه، تعصبی از خود بروز نداد و حتی به ابتکار تنی چند از نمایندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونی بخشیده شد.
بخش دیگری از تزلزل قدرت قاجاریه به ناکارآمدی نهادهای حکومتی در آن مقطع باز می گردد. در این جا به بیان کوتاهی از ناکار آمدی نهادها می پردازیم. در آن سال ها عناصر تشکیل دهنده نهاد سلطنت به تعبیرعلی اکبر داور «مؤسسه سلطنت»35 (عنصر نظری و عنصر عملی) از کارکرد واقعی خود فاصله گرفتند و مصادیق عملی نظام شاهنشاهی محمدعلی شاه و احمد شاه بودند که یکی با گلوله باران مجلس و حرم امام رضا علیه السلام و دیگری به سبب ترس و احتیاط های غیرقابل توجه سیاسی، سخت بی اعتبار شده بودند. احتمال می رود پژوهشگران دوره قاجار بر این نکته اتفاق نظر یافته باشند که قاجارها در دهه های پایانی، قدرت انطباق با رویدادهای داخلی و خارجی را از دست داده بودند و چنین به نظر می رسد که در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بی توجهی گردید و کماکان سیاست مداران گذشته که اغلب یا وابسته به دربار یا از «شاهزادگان درجه اول»36 بودند اداره کشور را به شیوه سنتی در دست گرفتند؛ از این رو مسؤولیت بسیاری از خطاهای سیاسی شاهان قاجار بر دوش آن سیاست مداران سنگینی می کرد که جایگاه خود را به نخبگان جدید نسپرده بودند. رحیم زاده صفوی در دیدار با احمد شاه، آشکارا از «انحطاط فکری» طبقه اعیان در نیمه اخیر سلطنت شان و این که اعیان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظری سخت بینوا گردیده اند»37 سخن به میان می آورد. حتی بعضی از سیاست مداران که در صدد تطبیق با شرایط برآمدند، در شیوه رسیدن به اهداف دچار خطا شدند؛ برای مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم کم هوش و ناتوانی نبود، بلکه مانند بسیاری از دولت مردان ایران فرد منفردی بود که عده ای همکار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنی نبود».38
نمونه بارز کاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسید. احمد شاه ناتوانی آشکاری در حفظ قدرت داشت و با به این که آخرین پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمایل او به قدرت به تسریع سقوط قاجاریه انجامید. محققان او را «بی حال»39، «بزدل» و «ریاکار»40 نامیده اند. تأملی در خطابیه مجلس به احمد شاه، نشان دهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسیدن احمد شاه بود، در این خطابیه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلی میرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسی معاف شده اند، مجلس فوق العاده که در 27 جمادی الاخری در عمارت بهارستان منعقد گردید، سلطنت را به اعلی حضرت همایون شما تفویض کرده است.41
از مظاهر ناتوانی احمد شاه یکی آنکه مبادرت به غیبت سیاسی طولانی از صحنه حوادث ایران نموده و همین امر راه را برای انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی هموار کرد و کم کم «از طرفداران قاجار کاسته و عقلای مملکت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».42 احمد شاه با دلهره های غریب سیاسی اش، سخت به تکیه گاه نیازمند بود. دولت آبادی می نویسد که احمد شاه گفته بود: «دیدیم مردم با پدر ما چه کردند باید پولی جمع کرد و گوشه امنی زندگانی نمود».43 سیدضیاء الدین در این باره می گوید: «مرحوم احمد شاه می خواست مراجعت کند به فرنگ و می گفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسی برود چگونه می توانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته اند زندگی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چکنم؟».44 از نظر او حتی «کلم فروشی در سویس برپادشاهی»45 ترجیح داشت.
بی میلی احمد شاه سوژه جذابی برای مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه کوکب ایران نوشت: «آیا شاه ما، مرکز امید و انتظارات ما، موقع را هنوز برای عطف نظری به اولاد بدبخت خود مقتضی نمی داند؟»46
در پایان به مقایسه احمد شاه با رضاخان اشاره می کنیم که آیرونساید در اولین دیدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتی به مرد چاقی که لباس فراک خاکستری به تن داشت و به هنگام شنیدن حرف های من به طرز عصبی می لرزید نگاه می کردم، با خود اندیشیدم که دیدن نمونه ای از یک انسان در هم شکسته در مقامی به این اهمیت تا چه حد دردناک بود.
نفرات واحد آتریاد همدان بشاش بودند، فرماندهی آنها مردی بود با قامتی به بلندای بیش از شش پا، با شانه هایی فراخ و چهره ای بسیار مشخص و متمایز، بینی عقابی، و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده می بخشید که در آن مکان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.47
به نظر می رسد در تطبیق با نظریه برینتون، بتوان سرخوردگی مشروطه خواهان از قاجاریه را نماد قهر روشنفکران با حاکمیت تلقی کرد. از برآیند اوضاع چنین برمی آید که جامعه ایرانی پس از سرخوردگی از تحقق ایده آل های دموکراتیک خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شیوه آمرانه متمایل و اختیار خود را به دیکتاتوری چون رضاخان سپرد. ناامیدی از مشروطه به عللی چون بازگشت استبداد، عدم تعمیق ارزش های نهضت مشروطه، توقیف آزادی خواهان و مطبوعات و تداوم سیطره خارجی باز می گشت.
در این دوره از یک سو تمایلات گریز از مرکز و حکومت ملوک الطوایفی شدت یافت که یکی، در سیمای جنبش های رهایی بخش جنگل و خیابانی تبلور یافت و کمابیش از همدلی بخشی از جامعه روشنفکری برخوردار بود، و دیگری، در سیمای خوانین و سرکردگان ایالات مانند امیر مؤید سواد کوهی، اسماعیل آقا سمیتقو، دوست محمد خان بلوچ، شیخ خزعل، که فریاد خودسری سر داده و عملاً از فرمان حکومت مرکزی سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر که تمایلات گریز از مرکز به لحاظ جغرافیایی بیشتر در مناطق مرزی ایران بروز یافته بود، در تهران یک جریان سیاسی که بیشتر تحصیل کرده های جدید آن را هدایت می کردند، از تمرکز گرایی حکومتی پشتیبانی می کرد؛ از این رو فشار همزمان تمایلات قوی سیاسی متضاد،از تحمل حکومتگران پایانی قاجار فراتر بود. نمایندگان این تفکر، تمرکز گرایی قوی را تنها راه حل مشکل توسعه نایافتگی ایران قلمداد می کردند. از نظر دکتر سیف زاده، نظریه «اقتدار گرایی دیوانسالار» که در این سال ها مطرح شده بود خود نوعی نظریه بحران بود، «زیرا تقاضاهای مشارکت و توزیع جامعه موجب بحران مشروعیت و رسوخ مشروعیت و رسوخ رژیم می شود. پاسخی که رژیم برای حل بحران های مزبور دارد چیزی جز سرکوب سازمان یافته نیست.48
چنین به نظر می آید که اوضاع آشفته اجتماعی ایران در هنگام سقوط قاجاریه، با نظریه برینتون در خصوص تشدید ناآرامی های اجتماعی قبل از وقوع انقلاب ها انطباق دارد. منابع تاریخی از این دوران با عناوین «برزخ»، «بلاتکلیفی» و «اوضاع پیچیده سیاسی»49 یاد می کنند. در این دوران چنان ناامنی مستولی می گردد که از شگفت روزگار حضور نیروهای انگلیسی نوعی ثبات روانی موقت به برخی از افراد جامعه می بخشد. آیرونساید در این باره می نویسد: «هر کس را دیدم، از من سؤال می کرد که پس از خارج شدن نیروهای شما از ایران، چه بر سر کشور خواهد آمد».50
گفتنی است که منابع داخلی ضمن اذعان به ناامنی اجتماعی معتقد بودند برخی از سارقان و عناصر شرور را دولت انگلیس تحریک به آشوب می کرد تا «در داخل و خارج انتشار دهد که دولت مرکزی قادر به حفظ امنیت نیست».51 برای مثال در آن آشفته بازار «در زنجان، خوزستان، خراسان، تفگچی های خوانین و مالکین هر چه می خواستند کردند».52
با انجام کودتا و تشکیل کابینه ای که به «کابینه سیاه» شهرت یافت، بازوی نظامی کودتا نیز به مقام سردار سپهی رسید، اما در آن پلکان قدرت که می توانست اوج افتخارات او تا آن لحظه باشد نایستاد و با خوش شانسی های سیاسی، پس از دو سال در 1302 به نخست وزیری رسید و دو سال بعد در 1304 در نتیجه بلند پروازی های سیاسی خود و اقدامات طرفدارانش آخرین مرحله انتقال قدرت را سپری کرد و به پادشاهی رسید. در این انتقال تدریجی قدرت، ابتدا با همراهی مجلس مقام فرماندهی کل قوا را گرفت، آن گاه با سرکوب قهرآمیز کلیه تحرکات سیاسی، مدعی برقراری امنیت در کشور شد. در دوره نخست وزیری نیز گروه های متعدد و متنوعی را در داخل و خارج با خود همراه ساخت. در ماجرای جمهوری خواهی، خصایص متعدد خود را مرحله به مرحله بروز داد؛ در حالی که رویه او در سال های بعدی نشان داد کوچک ترین تعلق خاطری به نظام جمهوری ندارد؛ اما در 1303 صرف طرح موضوع جمهوری را تاکتیکی مؤثر برای اضمحلال قاجاریه می دید و با آن همداستانی کرد و تا آن جا پیش رفت که به اشاره او انبوه تلگراف ها،53 از شهرهای مختلف دال بر جمهوری خواهی به تهران مخابره شد و آن گاه از طرح جمهوری اعلام انصراف نمود. عوامفریبی های رضاخان ابعاد وسیع تری یافت. در دوران سردار سپهی دستور داد که «یک ناظر شرعیات بر امور مطبوعات و ثبت نظارت کند»،54 حال آن که یکی از سه عصاره اقدامات آتی او در دوران پادشاهی اش ملهم از فکر سکولاریستی در کنار «مدرنیسم و ناسیونالیسم» بود.
تظاهرات دینی آغازین رضاخان امر را بر بسیاری مشتبه کرد، به طوری که سیف پورفاطمی می نویسد: پدرم برایم نقل کرد روز تاجگذاری رضا شاه یکی از علما این شعر سعدی را خواند:
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا55
دورویی های رضاخان نه تنها به جامعه مذهبی منحصر نشد؛ او از ایده ال های افرادی چون تیمور تاش، داور، تدین، دیبا، فیروز فرمانفرمایان و سردار اسعد برای انتقال قدرت و سال های استقرار قدرت خود بهره جست و وقتی کاملاً از آن پشتوانه فکری بهره های لازم را برد یک یک آنها را «از گردونه قدرت به خاطر استقلال رأی و ظرفیتی که برای محبوبیت سیاسی داشتند».56 حذف کرد.
الف) وجاهت ملی رضاخان: هر قدر پرونده قاجارها در آخرین دهه های حکومت، به لحاظ جریحه دار کردن غرور ملی و فقدان تلاش ارزنده برای اعاده حیثیت از ملت خود، تیره و تار شده بود بر عکس رضاخان از همان «اعلامیه کودتا» خود را چهره ای ملی معرفی کرد که برای ختم تجزیه داخلی و مداخلات اجانب کودتا کرده است. او از ناسیونالیسم ایرانی که جنگ جهانی اول و قرار داد 1919 آن را تحریک کرد و از بیگانه ترسی و بیگانه ستیزی که کل فضای ایران را پر کرده بود به سود خود بهره برد. در تأکید گفتار خود به عبارت رضاخان که در اجرای مانور سیاسی سرکوب شیخ خزعل بیان کرد، استناد می کنیم: «من هرگز زیر بار دخالت کشورهای خارجی نمی روم. در غیر این صورت قادر نیستم استقلال کشورم را حفظ کنم... شیخ خزعل یک نفر رعیت ایران است که فقط زمام داران ایران می توانند او را تنبیه یا ببخشند».57 طالع بخت سیاسی رضاخان آن قدر بلند بود که خود شیخ خزعل با اشتباهات تاکتیکی پی در پی و انگلیسی ها با قطع حمایت از خزعل مرحله به مرحله او را به قهرمان ملی تغییر چهره دادند، به ویژه وقتی که شیخ خزعل باور نهانی خود را علنی ساخت که «این جا عربستان است، شما اگر خوزستان را گم کرده اید بروید آن را پیدا کنید».58 از سوی دیگر، از آن جا که تمرکز گرایی حکومتی «به یک اشتیاق ملی تبدیل شده بود، توفیق رضاخان در این امر نیز بر اعتبار ملی او افزود.
ب) برخورداری از مساعدت نهادها و نیروهای داخلی در براندازی قاجاریه: چنین به نظر می آید که قزاق سواد کوهی از استعداد بهره مندی از «آن تاریخی» برخوردار بوده است. درست در برهه حساسی که قدرت قاجارها با رکود علاج ناپذیری رویا رو شد و همه کس «انتظار تحولی» را می کشید و آزادی خواهان سرخورده و نمایندگان مجلس و مطبوعات به گونه خود انگیخته ای برای در اختیار قرار دادن استعداد و کارآیی خود به مخالفان قاجار آمادگی نشان دادند، رضاخان در صحنه ظاهر شد و در طی چهار سال با ورزیدگی سیاسی از «آن تاریخی» به سود خود و به زیان قاجارها بهره برد و پایه های دیکتاتوری اش را که به استبداد تغییر چهره داد، بنا نهاد. عبارت دولت آبادی مؤید ادعای ماست که در مجلس به عنوان مخالف لایحه انقراض قاجار خطاب به یعقوب انوار گفت: «من یکی از اشخاصی هستم که با قاجاریه مخالفم و سلطنت قاجاریه را منقرض می دانم، هر کس جمع بشود و بخواهد سلطنت قاجاریه را بر گرداند دیگر نمی تواند، حالا دیدی آقا سید یعقوب که معنایش همراهی با قاجاریه نبود؟»59 رضاخان در تلاش برای دست یابی به هرم قدرت دست کم از مساعدت عمیق سه نهاد احزاب، مطبوعات و مجلس و نیز دولت انگلستان به عنوان نیروی قدرتمند خارجی برخوردار گردید. در زیر به چرایی و چگونگی پشتیبانی آنان از چهره سیاسی نوظهور رضاخان می پردازیم.
1 مساعدت احزاب و روشنفکران با رضاخان: با بروز ناکارآمدی حکومت قاجاریه در حفظ امنیت اجتماعی و تحقق ایده آل های روشنفکران، آنان در یک قهر سیاسی سازمان یافته، تمام توان خود را در کفه ترازوی رضاخان، که به زعم آنان به اندازه کافی قاطع، پیشرو و وطن دوست بود، قرار دادند. تأملی درباره اظهار خرسندی های جامعه روشنفکری از تغییر سلطنت، عمق بهره مندی رضاخان از پشتوانه فکری روشنفکران را می رساند، چنانچه سیف پورفاطمی می نویسد: وقتی اعلامیه پایان سلطنت قاجار بر در و دیوار و خانه و مغازه ها در اصفهان نصب می کردند معلمان و محصلان بی اندازه خوشحال شدند.60 از احزابی که پشتوانه حزبی برای تحقق پادشاهی پهلوی اول را فراهم کردند می توان از حزب تجدد، حزب اصلاح طلبان، حزب سوسیالیست و حزب کمونیست نام برد. فراکسیون تجدد، سخت در تکاپوی تصویب سریع لایحه انقراض و همچنین تشکیل جلسه مجلس مؤسسان به منظور ایجاد پشتوانه قانونی برای پهلوی اول افتاده بود. مؤسسان بد فرجام این حزب (تیمور تاش، داور و تدین) از هر گونه کمکی برای قدرت گیری رضاخان دریغ نورزیدند. نگاهی به برنامه حزب تجدد که خواستار جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم، صنعتی کردن کشور، اسکان عشایرو...61 بود، این واقعیت را بر ما آشکار می سازد که بنیان گذار سلسله پهلوی در سال های استقرار و آغازین تثبیت قدرت خود، تا چه اندازه از برنامه حزب تجدد الهام گیری کرده است. رضاخان در این سال ها به «بت واره ای»62 برای جوانان درس خوانده و فرنگ رفته مانند علی اکبر سیاسی، مؤسس کلوب ایران جوان، تبدیل شده بود. هواخواهان تجدد بودند که با انتقاد از «تشکیلات مالیه»63، کار را برای پهلوی اول آسان کردند و بدین سان مراکزی که می بایست یا می توانست در مقابل قدرت رضاخان ایستادگی کند، در اثر کوشش احزاب، مقاومت و مخالفتشان خنثی شد.
اشخاصی چون داور گوششان به نصایحی چون «بازی سیاست در ایران که مردمش به رشد کافی نرسیده اند خالی از خطر نیست» بدهکار نبود و معتقد بود «من اهل تعارف و مماشات مانند مستوفی الممالک و مشیرالدوله ها نیستم، باید در این کشور قاطعانه عمل کرد».64
2 مساعدت نهاد مطبوعات با رضاخان: رضاخان قسمتی از مسیر پرشتاب برانداختن قاجاریه را با همراهی مؤثر مطبوعات طی کرد؛ برای مثال نشریه پر آوازه حبل المتین که از ارکان فکری انقلاب مشروطه بود، از سال های 1300 از جمله حامیان رضاخان شد. نهاد مطبوعات بود که ابهت اشرافیت کهن قاجاریه را که از موانع قدرت رضاخان محسوب می شدند، در هم شکست؛ به طور مثال با نامیدن عالی ترین مقام دربار ایران به اسم «احمد علاف»، ابهت او را درهم شکستند و حتی به این حد بسنده نکردند و نوشتند:
پیکر عریان دهقان را در ایران یا نارد
آنکه در پاریس بوسد روی سیمین پیکران را
مطبوعات در ماجرای جمهوری خواهی نیز از افشای مفاسد نظام شاهنشاهی فروگذار نکرده و با بزرگ نمایی، عکس مونتاژ شده ای از احمد شاه را با شاپوی65 در دست در کنار یک خانم اروپایی در 1303 در دو جریده تهران منتشر کردند. اساسا گام نخست ورود رضاخان به صحنه قدرت به همراهی روزنامه نگاری ضد اشرافی به نام سیدضیاء الدین طباطبایی صورت گرفت. در سپیده دم کودتای سوم اسفند سیدضیاء بدنامیِ دستگیری اشراف خاین و خادم را به جان خرید و صد البته که رضاخان از آن امر سود برد. جامعه مطبوعاتی ایران از این که قاجارها نمی خواستند نقش آنها را در تحولات فکری بپذیرند، سخت آزرده خاطر شده و قاجاریه را لایق برای حمایت در مقابل رضاخان ندیدند. رحیم زاده صفوی البته خیلی دیر، خطر قطع پیوند نخبگان فکری با حکومت را به احمد شاه گوشزد کرده و می گوید: «یک چهره ملی مثل روزنامه نویس یا نویسنده رنگ دربار را نمی دید، اما به نام فلان الملک و بهمان الدوله رقعه دعوت می رود».66
3 مساعدت نهاد مجلس با رضاخان: در آبان ماه 1304 نمایندگان طرفدار لایحه انقراض همه جد و جهد سیاسی خود را صرف عبور مسالمت آمیز از کنار مخالفان لایحه انقراض کردند. حتی برخی از آنان مانند یاسایی در زیر زمین قصر رئیس الوزرا در تدارک جلب آرا مساعد با زور یا خواهش برآمدند. با مطالعه مذاکرات نمایندگان موافق و مخالف لایحه انقراض سلطنت قاجار می توان دریافت که اگر رضاخان همدستی علنی مجلس چهارم و پنجم را با خود نداشت، با چه مشقت هایی راه صعب انتقال قدرت را باید طی می کرد. طبق ماده واحده، «مجلس شورای ملی انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار می کند».67
در مجلس، عصاره استدلال موافقان آن بود که «تلگرافات بسیاری از سراسر ایران مبنی بر خلع قاجاریه از قدرت به مجلس مخابره شده و تحصن هایی در همین خصوص صورت گرفته است و ترتیب اثر ندادن به آنها مملکت را دچار آشوب می سازد». تقی زاده در خصوص عملکرد مجلس در آن روز می نویسد: «سیدمحمد تدین که نایب رئیس بود به جای رئیس مجلس نشست و آنچه در قوه داشت برای پیش بردن مقصود سردار سپه و رأی گرفتن به آن طرح قانونی مبنی بر خلع قاجاریه سعی کرد».68
از میان مخالفان لایحه انقراض قاجاریه، دولت آبادی صورت جلسه مجلس تاریخی پنجم را که «تغییر سلطنت» بود امر تازه ای خواند و روح حاکم بر آن جلسه را «وحشتناک»69 توصیف کرد. تقی زاده پس از تقدیر از خدمات سردار سپه، محیط طرح موضوع را «غیرطبیعی و غیرعادی» نامید. مدرس از این که استعفای ریاست مجلس قرائت نشده و رئیس جدید برگزیده نشده و مجلس روند غیرقانونی را برای طرح لایحه طی کرده اخطار قانونی داد و مجلس را ترک کرد. دکتر مصدق نیز ضمن پذیرش لیاقت رضاخان در مقام نخست وزیری، از این که سلطنت و حکومت یک جا در دست رضاخان متمرکز شود، انتقاد کرد.
به گواهی اسناد و شواهد فراوان، ضلع سوم مثلث کودتای سوم اسفند را انگلیسی ها تشکیل داده و در شمارش معکوس برای زوال قدرت قاجارها، نقش مؤثری ایفا کردند.
اهمیت و گستردگی بحث، ناگزیر می سازد که به رئوس مهم ترین نکات مربوط به نقش انگلیسی ها در تحولات انتقال قدرت از اسفند 1299 تا 1304، اشاره بکنیم. امروزه به یمن بررسی های متعدد، تقریبا غالب پژوهشگران در اصل مداخله انگلیسی ها در کودتای سوم اسنفد 1299 اتفاق نظر دارند. آنچه مورد اختلاف است میزان و حدود دخالت انگلیسی ها در مرحله قدرت یابی رضاخان تا پادشاهی و پس از آن است.
بیش از آن که ظهور رضاخان را مرهون سیاست خاص انگلستان در ایران بدانیم، دست یابی او به قدرت مرهون اقتضای تحول در سیاست جهانی و منطقه ای انگلستان بوده است. رضاخان به دلیل جسارت نظامی به ویژه در جنگ های عشایری غرب، نداشتن وابستگی های طبقاتی، خوشنامی سیاسی، دوستی با لورن، تأیید آیرونساید، عدم آمادگی رجال نظامی چون امیر موثق نخجوان، مورد توجه سیاست مداران انگلیسی واقع شد.
انگلیسی ها را نمی توان تنها دلیل به قدرت رسیدن پهلوی اول دانست، بلکه آنها عامل شتابزا به شمار می رفتند. احتمال می رود پس از رسیدن شایعه یا واقعیت وعده ای که انگلیسی ها در ناصریه از طریق وزیر مختار خود به سردار سپه داده بودند که مانع رسیدن او به مقام سلطنت نباشند، احمد شاه همه امید خود را برای بازگشت به قدرت از دست داده باشد. اگر غیبت طولانی احمدشاه که به محض احساس خطر «تاج و تخت» را رها می کرد را نیز به حساب تلقین های شیطانی انگلیسی ها بگذاریم، در از دست رفتن اطمینان ملت به احمد شاه نیز پای انگلیسی ها به میان می آید.
1 اعتراف رادیو لندن پس از شهریور 1320 به مداخله در کودتا و این که تقویت رضاخان به دلیل بدبینی مردم به قرار داد 1919 بود؛
2 زندانی کردن چهره های ضد انگلیسی پس از کودتای 1299؛70
3 موافقت انگلیسی ها بالغو قرار داد 1919؛
4 سپاس گزاری کودتاچیان از انگلیسی ها؛
5 اعترافات مکرر سید ضیاء همانند «حکومتم با کمک انگلیسی ها روی کار آمد، ولی بعد مرا به رضاخان فروختند».
شایان ذکر است که رضاخان از تقارن شرایط خارجی برای به قدرت رسیدن بهره برد؛ به این معنا که روس ها پس از انقلاب 1917 در ابتدا حمایت خود را از ملل ستمدیده اعلام کرده و حتی با انعقاد قرار داد 1921 با ایران، «ضربه سختی بر سیاست و اعتبار انگلستان در ایران»71 وارد کردند و به هر حال مقارن به قدرت رسیدن رضاخان مانعی بر سر راه او ایجاد نکرده و او را مرد خود ساخته ای می دانستند که مناسب حکومت در ایران است. علاوه بر آن، اساسا با وقوع انقلاب 1917، انگلیسی ها را ناگزیر به تغییر سیاست خود کردند.
___________
1. محمد علی طهرانی کاتوزیان، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران (تهران: انتشار، 1379) ص 200.
2. حسین مکی، زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه (تهران: امیرکبیر، 1377) ص97.
3. رحیم زاده صفوی، اسرار سقوط احمد شاه، به کوشش بهمن دهگان (تهران: فردوس، 1368) ص 312.
4. سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، ترجمه حسن کامشاد (تهران: نیلوفر، 1377) ص 351.
5. ارفع: خاطرات پرنس ارفع، به کوشش علی دهباشی (تهران: شهاب ثاقب، 1378) ص 499.
6. همان، ص 351.
7. کتاب آبی: گزارش های محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه از 30 نوامبر 1908 تا 10 مه 1909، به کوشش بشیری، ج2، ص 520.
8. همان، ص 521.
9. صادق مستشار الدوله، یادادشت های تاریخی، به کوشش ایرج افشار (تهران: فردوسی، 1361).
10. مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران قاجاریه و مشروطیت، به اهتمام محمد علی صولتی (تهران: نقره، 1363) ج 3 و 4، ص 259.
11. برای آگاهی بیشتر ر.ک: الیورباست، آلمانی ها در ایران، ترجمه حسین بنی احمد (تهران: شیرازه، 1377) ص 177 به بعد.
12. سیروس غنی، پیشین، 32.
13. ابوالقاسم کحال زاده، دیده ها و شنیده ها؛ خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، به کوشش مرتضی کامران (تهران: البرز، 1370) ص 294.
14. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین (تهران: رسا، 1377) ص 296.
15. Peter Avery, The Cambridge History of Iran, Volum7, Cambridge University Press, p215.
16. ابوالقاسم کحال زاده، پیشین، ص 418.
17. نیکی کدی، ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمه مهدی حقیقت خواه (تهران: ققنوس، 1381) ص 132.
18. نصراله سیف پورفاطمی، آیینه عبرت؛ خاطرات دکتر سیف پورفاطمی، به کوشش علی دهباشی (تهران: سخن، 1378) ص 154.
19. همان، ص 154.
20. علی اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات (تهران: پروین، 1372) ص 152.
21. کرین برینتون، کالبد شکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی (تهران: سیمرغ، چاپ ششم، 1376) ص61.
22. همان، ص 62.
23. همان، ص 77.
24. همان، ص 78.
25. محمد حسین کتابفروش، تا چه شود؟ بازتاب واقعه مشروطه در مجموعه ای از مکاتبات تجاری حاج محمد حسین کتابفروش، به کوشش سیروس سعدوندیان (تهران: شیرازه، 1378) ص 153.
26. ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران (تهران: امیرکبیر، 1378) ج2، ص 295.
27. همان، ص 349.
28. محمد علی همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران؛ انقراض قاجار و استقرار پهلوی، ترجمه حسن افشار (تهران: مرکز، 1379) ص 398.
29. آن لمبتون، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند (تهران: امیرکبیر، 1363) ص 273.
30. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران (تهران: امیرکبیر، 1355) ج2، ص 614.
31. ادموند آیرونساید، خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید، ترجمه بهروز قزوینی (تهران: آینه، 1363) ص 52.
32. حسن مرسلوند، اسناد کابینه کودتای سوم اسفند 1299 (تهران: نشر تاریخ، 1374) ص3.
33. مخبرالسلطنه هدایت، پیشین، ص260.
34. یرواند آبراهامیان، ایران میان دو انقلاب، ترجمه فیروزمند و دیگران (تهران: مرکز، 1378) ص 35.
35. محمد تقی بهار، پیشین، ص290.
36. عباسقلی گلشائیان، گذشته ها و اندیشه های زندگی یا خاطرات من (تهران: انیشتین، 1377) ص 19.
37. رحیم زاده صفوی، پیشین، ص72.
38. Avery, Ibid, p 211.
39. عباسقلی گلشائیان، پیشین، ص107.
40. سیروس غنی، پیشین، ص 382.
41 مخبرالسلطنه هدایت، پیشین، ص 244.
42. عباسقلی گلشائیان، پیشین، ص 79.
43. یحیی دولت آبادی، پیشین، ص 362.
44. حسن مرسلوند، پیشین، ص 21.
45. محمد تقی بهار، پیشین، ص 362.
46. کوکب ایران، ش 44 (21 ربیع الثانی 1336) ص 1.
47. ادموند آیرونساید، پیشین، ص 48 و 51.
48. حسین سیف زاده، نوسازی و دگرگونی سیاسی (تهران: قومس، 1373) ص 243.
49. ا.س. ملیکف، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی (تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1358) ص27.
50. ادموند آیرونساید، پیشین، ص 52.
51. ابوالقاسم کحال زاده، پیشین، ص406.
52. تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، به کوشش ع. باقی (قم: چاپ باقری، 1373) ص59.
53. Yahya Aramjani: Middle Eeat Past and present, p419.
54. سیف پورفاطمی، پیشین، ص434.
55. همان، ص 553.
56. Avery, Ibid, p220.
57. سیروس غنی، پیشین، ص 366.
58. همان، ص 366.
59. محمد تقی بهار، پیشین، ص 362.
60. سیف پورفاطمی، پیشین، ص 525.
61. یرواند آبراهامیان، پیشین، ص 111.
62. محمد علی همایون کاتوزیان، پیشین، ص 408.
63. محمد مصدق، خاطرات و تأملات (تهران: علمی، چاپ سوم، 1365) ص 113.
64. جلال عبده، چهل سال در صحنه، ویرایش و تنظیم مجید تفرشی (تهران: رسا، 1368) ج1، ص 27.
65. حسین مکی، پیشین، ص 221.
66. رحیم زاده صفوی، پیشین، ص 113.
67. محمد تقی بهار، پیشین، ص 281.
68. حسن تقی زاده، زندگی طوفانی (خاطرات سیدحسن تقی زاده)، به کوشش ایرج افشار (تهران: علمی، 1368) ص199.
69. یحیی دولت آبادی، پیشین، ص 484.
70. علی اصغر زرگر، پیشین، ص 74.
71. همان، ص 80.
1 عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاه آزاد اسلامی، واحد شهرضا.
نویسنده: علی حقیقت جو
منبع: بهائیت آن گونه که هست، «ایام» شماره ۲۹، جامجم
پیوند و همکاری بهائیت با رژیم پهلوی ـ که تاریخ، آن را به دو ویژگی «فساد» و «وابستگی» میشناسد ـ از واقعیات آشکار تاریخ است. این همکاری و تعامل، که به نحو «فزاینده» تا آخرین لحظات عمر آن رژیم ادامه داشت، سابقهای حتی بیش از عمر سلطنت پهلوی داشت و به سالها پیش از کودتای ۱۲۹۹ میرسید.
اسناد و مدارک تاریخی حاکی است که، محفل بهائیت در ایران، مدتها پیش از کودتای «انگلیسی» سوم اسفند ۱۲۹۹، توسط مهره نشاندار خویش: حبیبالله عینالملک (پدر هویدا نخستوزیر مشهور عصر پهلوی»، رضاخان را کشف و به سر جاسوس بریتانیا در ایران (سراردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای انجام کودتا معرفی کرد. جز این، عوامل دیگری نیز از بهائیان با کودتاچیان همکاری داشتند که پس از پیروزی کودتا حتی به کابینه سیدضیاء (رهبر سیاسی کودتا) راه یافتند. پارهای گزارشها حاکی است که رضاخان نیز متقابلاً (در تعهداتش به انگلیسیها) وعدههایی درباره میدان دادن به این فرقه در ایران داده بود. در زیر به معرفی عناصر بهائی ذینقش در کودتا میپردازیم:
الف) حبیبالله عینالملک: عینالملک ( پدر عباس هویدا) از بهائیان سرشناس است که پدرش (میرزارضا قناد شیرازی) «از حوارین عباس افندی»۱ یعنی سرعبدالبهاء (پیشوای بهائیان) و اصحاب سرّ وی بودو تا دم مرگ به وی ارادت داشت. ۲ ادوارد براون مینویسد: «محمدرضا شیرازی یکی از چند تن رازدار بهاء است که پس از وی عهدهدار حفاظت رسالت اسرار بهائیت میشود».۳ او یکی از ۹ تن بهائیانی است که عباس افندی دو روز پس از مرگ بهاء وصیتنامه (دست کاری شدهی ) بهاء را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن کرد.۳
پیوستگی و تقرب خاص میرزا رضا قناد به پیشوای بهائیت، به پسرش عینالملک امکان داد که مدتی در جوانی، منشی و مباشر عبدالهاء باشد. ۵ عینالملک در اثر تمریناتی که کرده بود.خطی نزدیک به خط عباس افندی داشت. ۶ فاضل مازندرانی (از مبلغان مشهور بهائی) مینویسد: «آقا محمدرضا قناد … از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت [عباس افندی] شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عکا۷ است و از پسرانش : میرزا حبیبالله عینالملک که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت، صاحب حسن خط و کمال شد و همی سعی کرده و کوشید که شبیه به رسم خط مبارک نوشت و در سنین اولیه نزد آن حضرت کاتب آثار و مباشر خدمات گردید، بعداً شغل دولتی و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت و پسر دیگرش میرزا جلیل خیاط در عکا و هم از دخترش که در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضایتی بروز نکرد.»! ۸
یادداشت، کوتاهی از عباس افندی در دست است که طی آن از پیروانش در تهران میخواهد برای عین الملک کاری دست و پا کنند و برای این کار، به دلیل انتساب عینالمک به میرزا رضا قناد، «اهمیت» قائل میشود. ۹ ظاهراً با همین سفارشها و حمایتها است که عینالملک «وارد کادر وزارت خارجه» گردیده و «مدت مدیدی» در کشورهای عربی (سوریه، لبنان و عربستان) کنسول میشود و تا پیش از جنگ جهانی (دوم) فعالانه به این کار ادامه میدهد و در عین حال « به او مأموریت داده میشود که در کشورهای عربی به گسترش و تبلیغ بهائیت بپردازد».۱۰ با این بستگی و پیوستگی، صحت شایعاتی نظیر این که نام فرزند عینالملک (امیرعباس هویدا) را عباس افندی برگزیده۱۱ و حتی نام وی در اصل غلامعباس بوده است،چندان دور از ذهن به نظر نمیرسد.
عینالملک، تحصیلکرده «مدرسه امریکاییهای بیروت» بود که «همانجا زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه را آموخت».۱۲ سپس راهی پاریس شد و در آنجا با سردار اسعد بختیاری (از سرداران مشروطه سکولار) ملاقات کرد. پس از چندی معلم فرزندان اسعد شد و به دستیاری او از احمدشاه لقب عینالملک گرفت. چندی بعد، نقشی تاریخی ( به زیان اسلام و ایران و سود استعمار) ایفا کرد: کشف و معرفی رضاخان به سرجاسوس بریتانیا (سراردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای رهبری نظامی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹٫
محمدرضا آشتیانی زاده، وکیل پراطلاع مجلس شورای ملی در عصر پهلوی، میگوید: حبیبالله رشیدیان (مستخدم سفارت انگلیس و عامل مشهور بریتانیا در ایران) برایم نقل کرد که چند سال قبل از کودتای ۱۲۹۹، به دستور کلنل فریزر انگلیسی، بیشتر روزهای هفته صبح به «منزل عینالملک که از متنفذین و کملین فرقه بهائیه بود و با وی سوابق دوستی و صحبت داشتم» میرفتم در آنجا با اردشیر جی آشنا شدم و اردشیر جی روزی به عینالملک گفت: «از شما خواهشمندم که با محفل بهائیان به مشورت بنشینید و از آنها بخواهید تا صاحب منصبی بلند قامت وخوشقیافه پیدا کنند و به شما معرفی نمایند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا کنید، اما به دو شرط، اولا این که آن صاحب منصب نباید صاحب منصب ژاندارم باشدو حتماً باید صاحب منصب قزاق باشد. ثانیا َ شیعه اثنی عشری خالص نباشد ـ که ارباب اردشیر جی، مخصوصاً جمله اخیر را باز تکرار کرد و برای بار دوم گفت که آن صاحب منصب نباید شیعه اثنیعشری خالص باشد. رشیدیان گفت: پس از آن ملاقات، عینالملک، رضاخان را با اردشیر جی آشنا کرد و اردشیر وسیله آشنائی رضاخان با فریزر میشود و فریزر او را به دیگر انگلیسیهای دستاندرکار کودتا، چون هاوارد، اسمایس، و گاردنر ـکنسول انگلیس در بوشهر ـ معرفی مینماید».۱۳
گفتنی است: عینالملک که زمان نخستوزیری سیدضیاء جنرال قنسول ایران در شامات بود، روز ششم فروردین ۱۳۰۰ شمسی (یعنی ۱۲ روز پس از کودتا) با روزنامه لسانالعرب (شامات، ۱۶رجب ۱۳۳۹ ق) مصاحبهای به عمل آورد و ضمن ستایش کودتا، از سیدضیاء به عنوان یکی از «رجال بزرگ و کاری» ایران یاد کرد که «برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان …. نهایت کفایت را دارا میباشد» و افزود که با وی سابقه رفاقت و معاشرتی «۱۲ ساله» دارد۱۴ (یعنی از آغاز مشروطه دوم، با سیدضیاء،دوست و معاشر است). ۱۵
همینجا بیفزاییم که: ادیبالسلطنه رادسر، رئیس شهربانی سفاک رضاخان، نیز که ترور مشهور و نافرجام شهید مدرس در اوایل سلطنت رضاخان را منتسب به او میدانند، برادرزن همین جناب عینالملک، یعنی دایی عباس هویدا بود. ۱۶
ب) موقر الدوله: بهائی سرشناس دیگری که در کودتای سوم اسفند نقش داشت و پس از انجام آن نیز در کابینه برآمده از کودتا ( به ریاست ضیاءالدین طباطبایی» عضویت داشت، میرزا علی محمدخان موقرالدوله بود که از «افنان» یعنی خویشاوندان مادری علی محمد باب محسوب میشد. ۱۷ موقرالدوله، که اندکی پس از کودتای ۱۲۹۹ درگذشت قبلاً سرکنسول ایران در بمبئی (در سال ۱۸۹۸)، نماینده وزارت خارجه در فارس (۱۹۰۰) و حاکم بوشهر۱۸ (۱۹۱۱ ـ ۱۹۱۵) بود و در کابینه سیدضیاء نیز وزارت فواید عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت. وی علاوه بر خویشاوندی با باب، با عباس افندی و شوقی نیز خویشی داشت، میرزا هادی، داماد عباس و پدر شوقی، پسردایی موقرالدوله بود. ۱۹ اهمیت موقرالدوله بین بهائیان تا آنجا است که عباس افندی در مکاتیب۲۰ خود فصلی را به وی اختصاص داده است.
موقرالدوله ضمناً پدر حسن موقرافنان یالیوزی (۱۹۸۰ ـ ۱۹۰۸ م) از گویندگان سابق بخش فارسی رادیو بیبیسی لندن۲۱ (و به قولی، بنیادگذار این بخش) و از سران طراز اول بهائیت است که ریاست محفل ملی روحانی بریتانیا را در سالها ۱۹۶۰ ـ ۱۹۳۷ بر عهده داشت و در ۱۹۵۷ توسط شوقی افندی، رهبر بهائیان، به عنوان یکی از «ایادی امرالله» منصوب شد. ۲۲ و پس از مرگ شوقی نیز «چند سال عضو هیأت ایادی امرالله مقیم» فلسطین اشغالی بود. ۲۳
حسن موقر، همچنین از نویسندگان مشهور بهائیت است و آثار متعددی درتاریخ زندگانی باب و بهاء و عبدالبهاء و مسائل مربوط به آنان (همچون کتاب ادوارد گرانویل براون و دیانت بهائی، طبع ۱۹۷۰) دارد و افزون بر این، مشوق برخی از کتب مشهور و معاصر این فرقه بوده است. ۲۴
ج ) افراد دیگر: همکاری بهائیان با کودتاچیان سوم اسفند به افراد فوق محدود نمیشود و حسن نیکو (مبلغ پیشین بهائی که به اسلام گروید و کتابی بر ضد فرقه نوشت) پس از شرحی راجع به ضدیت ارامنه داشناک با مسلمانان در ایران و عثمانی مینویسد: «وقتی سیدضیاءالدین [طباطبایی نخستوزیر کودتا] مصدر کار شد و خواست بلدیه [شهرداری] تأسیس کند. ایپکیان [همکار دیرین سیدضیاء در روزنامه رعد و شهردار منصوب از جانب سیددر دوران نخستوزیری] … فوری بهائیانی را که از معارف اخراج شده بودند به روی کار آورد و به علاوه، چندین نفر دیگر را هم در بلدیه وارد نمود، در صورتی که هزاران نفر دیگر با لیاقتتر بودند و حق تقدم داشتند.» ۲۵
سیدمحمد کمرهای (لیدر دموکراتهای ضد تشکیلی و از مخالفان قرارداد وثوقالدوله)، به سابقه همکاری ایپکیان، با بهائیها در وزارت معارف زمان وثوقالدوله اشاره دارد: «… منتصرالدوله [شاغل در وزارت] معارف را دیده،گفت: کاسپیار ایپکیان،مقاله نویس ]روزنامه] رعد۲۶، رئیس تفتیش معارف شده و نصیرالدوله ]وزیر معارف وثوقالدوله] مثل نوکر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بهائی است جزو مفتشین مدارس زنانه و مردانه نموده، من جمله اشراقه خانم زن ابناصدق یا ابهی۲۷ و منیره خانم و امثالهما را برای مدارس زنها و دیگر از بابیها را برای مدارس مردها و تمام بودجه و سیاست وزارت معارف با او است و ارامنه خودشان میگویند که کاسپار ایپکیان بابی و از دین ما خارج است.» ۲۸
پیوند بهائیت با رژیم پهلوی، خصوصاً در زمان محمدرضا و سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت وی، آنان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایران دست یافتند.
سپهبد عبدالکریم ایادی، عنصر مشهور بهائی، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت و پست مهم نخستوزیری نیز به مدت نزدیک به ۱۴ سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عینالملک) قرار گرفت. افزون بر این دو، میتوان سیاههای بلند از مقامات مهم سیاسی و نظامی و امنیتی رژیم در نیمه دوم سلطنت محمدرضا ارائه داد که توسط اعضای این فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحانی (وزیر آب و برق و نیز کشاورزی)، عباس آرام (وزیر خارجه)، سپهبد اسدا.. صنیعی (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدی و وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان سلطنت وی)، غلامرضا کیانپور (وزیر دادگستری)، منوچهر تسلیمی (وزیر بازرگانی و اطلاعات)، دکتر منوچهر شاهقلی پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها (وزیر بهداری و علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم، رئیس دانشگاه تهران و شیراز، رئیس دفتر فرح و یکی از ارکان حزب شه ساخته رستاخیز)، فرخرو پارسای (وزیر آموزش و پرورش)، سپهبد پرویز خسروانی (فرمانده ژاندارمری ناحیه مرکز در جریان کشتار ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، آجودان فرح، معاون نخستوزیر و رئیس سازمان تربیت بدنی و مدیر عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگی)، دکتر شاپور راسخ (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتی (معاون سازمان امنیت و «مقام امنیتی» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئیس ستاد ارتش)، سپهبد علیمحمد خادمی (رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل هواپیمایی ملی ایران «هما») ودر ردههای پایینتر: مهتدی، از بهائیان کاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوی)، ایرج آهی (رئیس دفتر شهرام سپهرینیا پسر اشرف)، نویدی (معاوف دکتر اقبال رئیس شرکت نفت)، ایرج وحیدی (معاون شهرسازی و مسکن)، منوچهر وحیدی برادر وی (معاون شهرسازی و مسکن)، مهندس مجد (معاون فنی وزارت کار)، پرتو اعظم (مدیر کل امور اجتماعی وزارت کار)، خانم نبیل (عضو دفتر دکتر نهاوندی)، و …
برآنچه گفتیم، باید ارتباط دیرین و تنگاتنگ میان برخی از نخستوزیران عصر پهلوی نظیر حسین علاء و اسدالله علم با بهائیان و محافل آنها را افزود و چهرههایی چون هژبر یزدانی (سرمایهدار «لمپن مآب» مشهور)،حبیب ثابت میلیونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئیس محفل ملی بهائیان ایران، صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانه پپسی کولا)، مهندس ارجمند (رئیس کارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئیس کارگزینی بانک پارس) و مهدی میثاقیه (سرمایهدار و صاحب استودیو میثاقیه) را نیز که بر شریانهای اقتصادی و هنری کشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه کرد.
در آن میانه، مناصب و مقامات فرهنگی کشور آماج حمله خاص بهائیان قرار داشت و در این باره، علاوه بر وزارت پیشگانی چون: دکتر منوچهرشاهقلی (وزیر علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم و رئیس دانشگاههای شیراز و تهران) و فرخرو پارسا (وزیر آموزش و پروش) که فوقاً از آنها یاد شد، میتوان به اسامی زیر اشاره کرد: ذبیح قربانی، بهائی فراماسون (رئیس دانشگاه شیراز)، مهندس هوشنگ سیحون (رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران)، دکتر علی محمد ورقا (مدیر گروه جغرافی دانشگاه تربیت معلم)، دکتر ایرج ایمن، (رئیس مؤسسه تحقیقات تربیتی همان دانشگاه)، دکتر علی توانگر و دکتر منجذب (استادان دانشکده اراک در زمان پهلوی) و … .
حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سیاسی، فرهنگی،نظامی و … ضمناً بستر مساعدی را برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع ایجاد کرد که از آن تا میتوانستند سود جستند.
۱٫ معمای هویدا، عباس میلانی، ص ۵۳٫
۲٫ ظهورالحق، فاضل مازندرانی،جلد ۸، قسمت دوم،ص ۱۱۳۸٫
۳٫ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، به نقل از Material for Study the Babireligion.p.20.
4. کشفالحیل، عبدالحسین آیت، چ ۴:ج ۳، ص ۱۲۶٫
۵٫ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص ۷۲۳ ـ ۷۲۲؛ کشفالحیل، آیتی …، ص ۲۱۱٫
۶٫ برای مشاهده خط عینالملک ر. ک. اسنادی از عملکرد خاندان پهلوی، رضا آذریشهرضایی، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران ۱۳۸۱، ص ۱۲٫
۷٫ مرکز سابق بهائیت در فلسطین اشغالی.
۸٫ ظهورالحق، جلد ۸، قسمت دوم، ص ۱۱۳۸، تعریض به میرزا جلیل خیاط (= جلیل افندی: برادر عین الملک و از بهائیان حیفا)در نوشته فوق از آن رو است که وی از بهائیت برگشت. ر. ک. کشف الحیل، چ ۴: ۳/۲۲۴٫
۹٫ معمای هویدا،صص ۵۴۵۳٫
۱۰٫ مجله چهرهنما، شماره ۲۹ رمضان ۱۳۵۰٫
۱۱٫ الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج ۴، خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، ابوالفضل قاسمی، ص ۸۵٫
۱۲٫ معمای هویدا، ص ۵۲٫
۱۳٫ ر. ک. «سوابق رضاخان و کودتای سوم حوت ۱۲۹۹»، محمدرضا آشتیانیزاده، به اهتمام سهلعلی مددی،تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان ۱۳۷۰، ص ۱۰۷٫
۱۴٫ اسناد مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ش ۲۴ تا ۱۱۳۹ ـ ۲۸ ک.
۱۵٫ اسناد و مکاتبات تیمور تاش وزیر دربار رضاشاه (۱۳۱۲ ـ۱۳۰۴ ه. ش)، تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری …، به کوشش عیسی عبدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۸۳، ص ۵۶٫
۱۶٫ ر. ک، الیگارشی…، ابوالفضل قاسمی، همان، ۴/۸۰٫
۱۷٫ سفرنامه سدید السلطنه، ص ۳۹۹٫
۱۸٫ و به قول آهنگ بدیع، ارگان بهائیان [سال ۱۳۵۳، ش ۳۳۰، ص ۳۵] «سالها حاکم بنادر و ولایات خلیج فارس بوده» است.
۱۹٫ جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران …، عبدالله شهبازی، همان، ص ۱۸٫
۲۰٫ ج ۳، صص ۲۴۱ ـ ۲۳۸٫
۲۱٫ گوهر، سال ۲، ش ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفند ۱۳۵۳، مقاله استاد محیط طباطبائی؛ بهائیان، محمدباقر نجفی، کتابخانه طهوری، ص ۳۷۹٫
۲۲٫ ر. ک. جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران…، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، س ۷، ش ۲۷، پاییز ۱۳۸۲، ص ۱۸؛ آهنگ بدیع، سال ۱۶ (۱۳۴۰ش)، ش ۳، ص ۷۲؛ ۱۳۵۳، ش ۳۳۰، ص ۳۵٫
۲۳٫ آهنگ بدیع، ۱۳۵۳، ش ۳۳۰، ص ۳۵٫
۲۴٫ درباره آثار بالیوزی و اهمیت آن نزد بهائیان، ر.ک، مقاله هوشنگ رأفت، مندرج در مجله آهنگ بدیع، سال ۱۳۵۳، ش ۳۳۰، ص ۳۷ ـ ۳۵٫
۲۵٫ فلسفه نیکو، چاپ ۲: مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، ۲/۱۹۸٫
۲۶٫ متعلق به سیدضیاءالدین طباطبایی، عامل کودتای انگلیسی حوت ۱۲۹۹ شمسی.
۲۷٫ از ایادی چهارگانه عباس افندی در تهران.
۲۸٫ روزنامه خاطرات سید محمدکمرهای، به کوشش محمدجواد مرادینیا، نشر و پژوهش شیرازه، تهران ۱۳۸۲، ۲/۸۴۷٫
سازمان تبليغات اسلامي
نقل قول معروفي از قديميها هنوز، زبانزد است كه در هر جا اتفاق پيچيدهي سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي رخ ميدهد ميگويند: « كار انگليسيهاست ! ». اين امر در وقوع كودتاي سوم اسفند 1299 به طرز مرموز و مكتوم از عامهي مردم اتفاق افتاد.
با من در مرور چگونگي وقوع اين كودتا به استناد تاريخ، همراه شويد:
رضاخان ميرپنج فرزند عباسقليخان سوادكوهي معروف به داداشبيك در سال 1256 شمسي تولد يافت و در 22 سالگي عضو نيروي قزاق شد. او طي مدت 20 سال نظاميگري به فرماندهي هنگ قزاقخانهي همدان رسيد و با كمك انگليس و به عنوان يك نظامي وابسته به انگليس كه سياستهاي استعمارگرانه و دخالتهايش در ايران بر همگان آشكار بود، كودتاي موسوم به سوم اسفند را در سال 1299 شكل داد.
رضا خان در بهمن ماه سال 1299 در ملاقاتي با «آيرون سايد» (ژنرال انگليسي) توافق کرده بود که پس از فتح تهران توسط نيروهاي قزاق مقام نخست وزيري به سيد ضياء الدين طباطبايي سپرده شود. براي اينکه رضا خان اطمينان حاصل کند که در تصرف تهران مشکلاتي وجود نخواهد داشت ژنرال انگليسي به او اعلام کرد احمد شاه در جريان اين اقدام قرار دارد و «نورمن» سفير انگلستان در تهران، مشکلات احتمالي را مرتفع خواهد کرد. سرانجام در شب سوم اسفند 1299 کودتاچيان وارد تهران شده و نقاط حساس شهر را به اشغال خود درآوردند. با فتح تهران حکومت به دست کودتاچيان افتاد. فرداي همان روز سيد ضياءالدين طياطبايي به عنوان نخست وزير، زمام امور را در دست گرفت. پس از اين جريان، احمد شاه ترسوي رنجور بيكفايت با نهايت استيصال و از ترس جان خود، رضاخان را به فرماندهي كل قوا منصوب نمود.
تاريخ يك نام ديگر را نيز همطراز با رضاخان در كودتاي سوم اسفند ثبت نموده و او «سيد ضياالدّين طباطبايي» مدير روزنامهي رعد است كه در همان زمان به سمت نخست وزيري منصوب شد. او پس از كسب نامشروع قدرت، بسياري از شخصيتهاي سياسي از جمله آيتالله مدرس را دستگير و به زندان افکند. رضاخان، عاملي براي تمركز قدرت و ايجاد آرامش در كشور و حفظ منافع نامشروع انگلستان بود و به سبب همين نوكري و فرمانبرداري و سركوب جنبشهاي آزاديخواهانهي مردم ايران مورد حمايت شديد اين دولت بود.
سيدضياءالدين طباطبايي به منظور عوامفريبي و كسب وجاهت سياسي، قرارداد 1919 ميلادي كه به موجب آن كليهي امور مالي و نظامي دولت ورشكستهي ايران به انحصار مستشاران انگليسي درآمد را لغو كرد. اين در حالي بود كه اين قرارداد به همت راد مرداني همچون آيت الله مدرس در عمل كارآيي خود را از دست داده بود. انگلستان نيز براي اغفال مردم ايران، لغو اين قرارداد را با رضايت و آغوش باز پذيرفت تا كابينهي مورد نظر كابينهاي ملي و ضد انگليسي معرفي شود. کابينهي سيد ضياء در عمل راه را براي ورود کابينهي رضا خان هموار كرد. اين همان راز مخفيكاري و شطرنجبازي موزيانهي انگليسيهاست! مدتزماني نگذشت كه مسعود كيهان به عنوان وزير جنگ قاجار، خلع و رضاخان سردار سپه به جاي او وزير جنگ شد و در مبارزهي قدرت، همكار خود سيد ضياء را تبعيد كرد. رضاخان با عنوان وزير جنگ تا 26 خرداد 1302 هجري شمسي با حضور در كابينههاي قوام، مشيرالدوله و مستوفيالممالك تصميم گيرندهي اصلي بود. اندكي بعد احمد شاه مفلوك، حكم نخست وزيري رضاخان را صادر كرد و براي سومين بار به سفر اروپا رفت. استعمار انگليس به طرزي موزيانه و زيركانه از همان ابتدا طرح تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي را دنبال ميكرد و اين رازي بود كه حاكمان بيمغز آن زمان از آن بياطلاع بودند.
عملي نمودن طرح تغيير حكومت از قاجار به پهلوي در ابتداي نخست وزيري رضاخان ممكن نبود و مقاومت جدي جامعه را در پي داشت، لذا براي آماده كردن افكار عمومي جامعه براي اين تغيير، شعار جمهوري مطرح شد. رضاخان در مخالفت با سلطنت قاجاريه و احمد شاه كه به تحقيق پايگاه مردمي و تاريخي و سياسي خود را از دست داده بود، شرايطي را پديد آورد كه مـجـلـس دورهي پـنـجـم در جلسهي 9 آبانماه 1304 هجري شمسي طي ماده واحدهاي به نام سعادت ملت، «انقراض سلطنت قاجاريه» را اعلام كرد و از همينجا نام نهم آبانماه در تاريخ پهلوي ماندگار شد رضاخان ميرپنج با حمايت انگليسيها يک به يک پلههاي ترقي را پيمود و به تدريج به محکم کردن مواضع خود مشغول شد. اما در اين مسير با حضور مبارزاني چون سيد حسن مدرس نميتوانست به راحتي جولان دهد. در دورهي چهارم مجلس، رضاخان که در مقام وزارت جنگ بود، کوشيد امور دفاعى و اقتصادى را هم در اختيار گيرد. مدرس در دوازدهم مهر 1301، در يكصد و چل و هشتمين جلسهي دوره چهارم مجلس، با ايراد نطقى كوبنده و ماندگار بر عليه رضاخان به برکناري او تأکيد نمود. طرح موهوم «جمهورى خواهى» نيرنگ ديگر رضاخان بود که مدرس آن را ضد استقلال و هويت ايران و رهآورد انگلسيها براى تمرکز قدرت در شخص رضاخان خواند و در جهت نابودىاش گام برداشت. سرانجام گروهى از نمايندگان وابسته، به نيرنگ روى آوردند، مدرس را به بهانه آشتى با رضاخان در منزل قوام السلطنه نگاه داشتند و در غياب مدرس، سردار سپه با 92 رأى مثبت، قدرت را به دست گرفت.
سفير انگليس ده روز پس از خلع احمدشاه از سلطنت، نزد رضاخان رفت و حكومت وي را از سوي دولت انگلستان به رسميت شناخت. سفير شوروي نيز فرداي همان روز به رسميت شناختن حكومت او را توسط دولت متبوعش اعلام كرد. مجلس موسسان در 5 آذر 1304 هجري شمسي با سه برابر تعداد نمايندگان مجلس شورا با رياست ميرزا صادقخان مستشار الدوله تشكيل شد و طي پنج جلسه با تغيير اصول ياد شده، رضاخان را به سلطنت برگزيد.
عيرغم مخالفتهاي شديد آزاديخواهاني چون آيتالله مدّرس، رضاخان 4 سال بعد از كودتاي 3 اسفند 1299 هجري شمسي در 4 ارديبهشت 1305 هجري شمسي به پادشاهي ايران رسيد و تا 21 سال بعد يعني 1320 بر مردم ايران، مستبدانه حكومت كرد و از منافع سياسي، اقتصادي و فرهنگي انگليس در ايران حمايت و حفاظت كرد؛ امّا استعمار پير در زمان جنگ جهاني دوم به علّت گرايش او به آلمان وي را از پادشاهي خلع و از ايران تبعيد كرد.
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
رزيتا ميري
كودتاي سوم اسفند 1299 را ميتوان نقطه عطفي در روابط سياسي ايران و انگليس دانست چرا كه با انقلاب اكتبر 1917، سلسله قاجار از حمايت روسيه محروم شد و هنگام آن رسيده بود كه رقيب ديرينه او، انگليس بدون نياز به تقسيم منابع با رقيب به تدريج حضور گسترده خود را در ايران بيش از پيش تثبيت نمايد. هدف از كودتاي 1299 براندازي احمدشاه نبود بلكه كودتا به مثابه اولين كيش براي مات كردن آخرين شاه قاجار به شمار ميرفت. ژنرال آيرونسايد به رضاخان تأكيد ميكند كه : « اقدام قهرآميزي براي سرنگون كردن شاه خودكامه صورت ندهد و به ديگران هم اجازه و امكان چنان اقدامي را ندهد ... [رضاخان] به من قول داد كه به خواستههاي من عمل كند.» 1
عمدهترين هدف كودتا عاري كردن احمدشاه از قدرت نظامي قزاق بود. براي عملي شدن اين مقصود ضروري بود كه ابتدا كلنل استاروسلسكي فرمانده نيروهاي قزاق خلع يد شود. ژنرال آيرونسايد ماجراي به دام انداختن كلنل استاروسلسكي را چنين شرح ميدهد :
... او [كلنل استاروسلسكي] به محض اينكه ديد افرادش از دومين تنگه به سلامت عبور كردهاند براي عزيمت به قزوين و تهران با اتومبيل خود به راه افتاد. در اداره پست قزوين توقف كرد و طي تلگرافي به شاه اطلاع داد كه با اتومبيل به زودي به تهران خواهد آمد. بعد در تلگرام مفصل ديگري به افرادش دستور داد در شمال قزوين اردو بزنند. مأموران شنود ما تلگراف او به شاه را مخابره نكردند و در تلگراف دوم هم دست بردند و مقصد افراد قزاق را آق بابا ذكر نمودند... استاروسلسكي در اين ضمن به تهران وارد شد، به حضور شاه رسيد. در آنجا به او گفته شد كه از پست خود بركنار شده و تمامي افسران و نفرات بايد از بريگاد قزاق جدا شده عازم بغداد گردند. او بعد از شنيدن اخراجش به فوريت خود را به نزديكترين شعبه تلگراف رسانيده و طي تلگرافي از قزاقان ميخواهد در آنجا جمع شوند. اين دهكده در نيمه راه قزوين به تهران و در شمال جاده اصلي واقع است. بنا بود در آنجا با فوج قزاق ديدار كند و دستورات بعدي را ابلاغ نمايد. مأموران شنود، طبق معمول در اين تلگراف هم دست بردند و در تلگراف ساختگي به افسران روسي و افسران جزء دستور داده شد در ساختمان حكومتي قزوين به ديدار استاروسلسكي بروند و افراد قزاق در اردوگاه آق بابا بمانند. در نتيجه وقتي استاروسلسكي به آنجا رسيد يك خودرو زره پوش ما، در انتظار او بود تا او را سوار كند و نزد ساير افسران روسي كه در بازداشت ما به سر ميبردند ببرد. 2
پس از بركناري كلنل استاروسلسكي امور بريگاد قزاق به سرهنگ اسمايس واگذار شد. او يكي از افسران ارشد انگليسي بود كه براي آموزش ارتش جديد ايران ــ كه در قرارداد سر پرسي كاكس پيشبيني شده بود ــ به تهران آمده بود. 3
در اين گيرودار مجلس شوراي ملي يكي از اعضاي خانواده سلطنتي به نام سردار همايون را به فرماندهي بريگاد قزاق منصوب كرد. سردار همايون در ملاقاتي كه با ژنرال آيرونسايد داشته است صراحتاً ميگويد كه سرباز نيست و علت انتخاب او براي فرماندهي قزاقها « تضمين وفاداري آنان نسبت به شاه بوده است.» 4 اما پيش از اين ژنرال آيرونسايد و سرهنگ اسمايس به منظورعملي كردن كودتا رضاخان را شناسايي كرده بودند. هنوز مدت زمان زيادي از انتصاب سردار همايون نگذشته بود كه سرهنگ اسمايس به توصيه ژنرال آيرونسايد وي را به مرخصي روانه ميدارد تا در غياب او رضاخان به تحكيم موقعيت خود بپردازد و فرماندهي نيروي قزاق را برعهده بگيرد. 5
با رضاخان گفت وگويي داشتم ــ 12 فوريه 1921 ــ و او را به فرماندهي مطلق قزاقهاي ايراني گماردم. او قويترين فردي است كه تاكنون ديدهام. به او گفتم كه به تدريج از تحت كنتزل من خارج شود و بايد همراه سرهنگ اسمايس مقدمات رويارويي با شورشيان رشت را پس از خروج ستون از منجيل فراهم كند. در حضور اسمايس گفت و شنودي طولاني با رضا داشتم. 6
با قرار گرفتن رضاخان در رأس نيروي نظامي، اهرم اجرايي كودتا شكل ميگيرد. اما اين جريان بدون حمايت عناصر داخلي و نيروهاي سياسي ميسر نميشد. سيد ضياءالدين طباطبايي يكي از قسمخوردگان كودتا و تنها غيرنظامي اين جمع است كه در تحقق يافتن كودتا نقش شايان توجهي دارد:
ميگويند پنج نفر براي انجام كودتا با يكديگر متحد شده و همقسم شده پشت قرآن را هم مهر كردهاند... اين پنج نفر عبارت بودند از : سيدضياءالدين، رضاخان ميرپنجه، ماژور مسعودخان، سرهنگ احمد آقاخان ــ اميراحمدي ــ و كلنل كاظم خان ــسياح ــ سيد ضياءالدين هم هنگام طرح اعتبارنامهاش در مجلس دوره چهاردهم چنين بيان كرده است : دو روز پيش از كودتا من رفتم به شاهآباد. جلسهاي تشكيل شد در شاهآباد از بنده و آقاي رضاخان ميرپنج و از آقاي احمد آقاخان كه آن وقت سرهنگ بود و از آقاي ماژور مسعودخان و از آقاي كاظم خان. من آنها را ديدم؛ چه ديدم و چه صحبت كرديم و چه تصميم گرفتيم، از اسرار ماست؛ ولي يك خبري را به شما ميگويم و آن اين است كه ما پنج نفر قسم خورديم كه به ايران خدمت كنيم ... 7
يحيي دولتآبادي، سيدضياءالدين مدير روزنامه رعد و رفقاي كميتهاي او ــ كميته آهن و فولاد يا كميته زرگنده ــ را قوه ايراني سياسي براي اجراي كودتاي سيد ضياءالدين ــ رضاخان ميداند 8 و محمودخان مديرالملك، مسعودخان سرهنگ، منوچهرخان طبيب و ميرزا كريم خان گيلاني را از اعضاي آن معرفي ميكند و معتقد است : « ... كميته زرگنده مركز سياست انگليس است در تهران در قسمتي كه بايد به دست ايرانيان انجام بگيرد.» 9
شبكه اردشيرجي از سال 1913 به وسيله ميرزا كريم خان رشتي با رضاخان مرتبط شده بود و به نوعي تعليمات سياسي وي را برعهده داشت. 10 اردشير جي درباره نقش سيد ضياءالدين طباطبايي مينويسد : « فقط ميگويم كه آنچه را هم كه سيد ضياءالدين طباطبايي به عهده داشت به خوبي انجام داد و محرك او هم خدمت به ايران بود ولي شايد بيش از آنچه لازم و يا مطلوب بود تظاهر به همگامي با سياست انگليس ميكرد.» 11
برخلاف عقيده اردشير جي سيد ضياءالدين با پنهانكاري و مخفي داشتن اسرار كودتا نه تنها تظاهر به همگامي با سياستهاي بريتانيا نداشت بلكه به عنوان يك عنصر داخلي سياسي بزرگترين خدمت را در جهت اهداف استعمار انجام داد و اين رضاخان بود كه در حضور حاج ميرزا يحيي دولتآبادي و دكتر مصدق و ديگران به صراحت از حمايت بي دريغ بريتانيا براي عملي ساختن كودتا سخن گفته بود.
سيد ضياءالدين در دفاع از خود و كودتا بارها گفته است كه وقايع از اسرار است و مجبور نيستم درباره آن مطلبي بگويم و بدين طريق مطلبي از اسرار را افشا نكرده است. غافل از اينكه تلگرافات متبادله بين وزير مختار انگليس و وزير خارجه انگليس و نگاهي به يادداشتهاي روزانه آيرونسايد ديگر جاي هيچ گونه شبهه و ابهامي باقي نميگذارد كه كودتا، مارك لندن را داشته است و به طوري كه حاج ميرزا يحيي دولتآبادي در حيات يحيي صريحاً از قول سردار سپه چنين نوشته است كه سردار سپه در حضور مستوفيالممالك، ميرزاحسن مشيرالدوله، دكتر مصدق، تقيزاده، علاء، و دو تن از وزراي دولت يعني مخبرالسلطنه و فروغي اظهار داشته : مثلاً خود مرا انگليسيها روي كار آوردند؛ ولي وقتي روي كار آمدم به وطنم خدمت كردم. همين مطلب را هم دكتر مصدق با كمي اختلاف بدين عبارت گفته است : ... به خاطر دارم كه سردار سپه نخستوزير، در منزل من با حضور مرحومان مشيرالدوله و مستوفيالممالك و حاج ميرزا يحيي دولتآبادي و آقايان مخبرالسلطنه و تقيزاده و علاء اظهار كرد مرا انگليسيها آوردند ولي ندانستند با چه كسي سروكار دارند. 12
اگرچه ژنرال آيرونسايد خود را معمار كودتاي 1299 ميشناسد 13 اما بديهي است كودتا بدون مساعدت و حمايت نيروهاي داخلي و خاصه كميته زرگنده و اعضاي آن كه همواره با سفارت انگليس مرتبط بودند محقق نميشد. ميرزا كريم خان رشتي كه يكي از مرموزترين اعضاي كميته زرگنده است، صريحاً به نقش واسطهگري خود ميان سفارت انگليس و رضاخان اشاره كرده است. 14
علاوه بر نقش ژنرال آيرونسايد تأثير اردشير جي بر رضاخان در به ثمر رسيدن كودتا موضوعي است قابل توجه و شايان تأمل. لرد آيرونسايد ــ فرزند ژنرال آيرونسايد ــ در نامهاي به اميراسدالله علم مينويسد :
اميدوارم كه شما و سر شاپور [ريپورتر] چكيدههاي مناسبي از مكاتبات پدرم و پدر سر شاپور را ... جمعآوري كنيد ... حقيقتي كه در اينجا رخ مينمايد، اين است كه يك بار ديگر در تاريخ كهن ايران زمين يك فرد ايراني ميهنپرست قيام كرده است تا ميهن خود را از خطرات حفظ كند. رضاشاه كبير، چنين مردي بود و من به خاطر همكاري پدرم با چنين چهره برجستهاي افتخار ميكنم. 15
در وراي اين جملات آراسته و عبارتپردازيهاي ميهنپرستانه، لرد آيرونسايد به طور ضمني اهميت نقش و دخالت دولت انگليس را در جريانهاي سياسي ايران يادآور ميشود اما، چنانكه پيش از اين اشاره شد، دخالت استعمار و حضور تجاوزگرانه خارجي بدون دخالت عناصر داخلي و همراهي و همگامي آنها هرگز ميسر نميشد.
كودتا كه با هدف « استقرار ديكتاتوري نظامي»16 شكل گرفته بود در يكي دو روز همه سرجنبانان را دستگير كرد و به فعاليت همه جرايد، بدون استثنا خاتمه داد :
قرار بود مؤسس كودتا همه جرايد را ببندد و تنها روزنامه ايران را كه مديرش من بودم، باقي بگذارد و ماهي هزار تومان به روزنامه كمك كند... نكتهاي قلبي و احساسي روحي كه شرحش دشوار است مرا از پذيرفتن پيشنهاد دوستانه ايشان [رضاخان] منصرف داشت و بعد از دو سه روز، من هم در شمار اسراي كودتا قرار گرفتم. 17
بدين ترتيب براي صاحب منصبان انگليسي تقاضاي ده قطعه نشان شيروخورشيد و براي ژنرال آيرونسايد نيز نشان درجه اول شير وخورشيد با حمايل سبز تقاضا ميشود كه دولت به پاس عملي شدن كودتا به آنها اعطا نمايد. 18
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خاطرات سري آيرونسايد: به انضمام ترجمه متن كامل شاهراه فرماندهي. تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي و مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1373، ص 219.
2. همان، صص 200-201.
3. همان، ص 202.
4. همان، ص 203.
5. همان، ص 359.
6. همان، ص 365.
7. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، تهران، نشر ناشر، 1363. ج 1، صص 214-215.
8. يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، تهران، انتشارات عطار و فردوسي، 1362. ج 4، ص 227.
9. همان، ص 151.
10. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي: جستارهايي از تاريخ معاصر ايران. تهران، انتشارات اطلاعات، 1370. ج 2، ص 148.
11. همان، ص 149.
12. حسين مكي، جلد اول، ص 157.
13. خاطرات سري آيرونسايد، همان، ص 167.
14. حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370. ج 1، ص 83. 15. سند شماره 7، از مجموعه اسناد پهلويها ج 1.
16. خاطرات سري آيرونسايد، همان، ص 360.
17. محمدتقي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، تهران، انتشارات اميركبير، 1363. ج 2، صص 19-20.
18. سند شماره 4، از مجموعه اسناد پهلويها ج 1.
سایت باشگاه اندیشه
کودتای سوم اسفند 1299 از جمله مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. این کودتا که درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود، بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخین در بررسی کودتای سوم اسفند 1299 سرکرده اصلی آن یعنی رضاخان میر پنج را مورد توجه قرار میدهند و تحولات مربوط به این حادثه را چونان سقوط بهمنی سهمگین در فضای رعبانگیز بعد از مشروطه ارزیابی میکنند، اما این دسته از مورخین غافلاند که با نسبت دادن ارادهای پولادین به رضاخان و تأکید بر ابتکار فردی او، وی را بیش از آن چیزی که بود بزرگ میکنند. به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضاخان در وقوع کودتا چیزی است که او خود دوست داشت به آن شهره شود، کما اینکه در سالگرد کودتا یعنی اسفند سال 1300 در بیانیهای اعلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نمایند! رضا خان با این بیانیه میخواست بر نقش بریتانیا در شکلگیری دور جدیدی در تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفان کودتا را با تهدید از سر راه کنار زند. از آن به بعد همه تلاشها حول محور نقش پنجه آهنین رضا خان در استقرار وضع نو دور میزد. اما سئوال ناظرین تیزبین این بود که دستهای پشت پرده کودتا را چه کسانی هدایت میکردند؟ کدامین علل و عوامل دست به دست هم داد تا مردی را که از سواد متعارفی هم محروم بود، به عنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشانند؟ و از این بالاتر کنجکاوان میخواستند بدانند کارگردانان این سناریوی مضحک چه کسانی هستند؟
به واقع وقوع کودتا در آن شرایط محصول فرایندهای تاریخی ریز و درشتی بود که در فضای بعد از سقوط مشروطه رخ نمود و بیتوجهی به آنها و نیز دیگر عقبههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کودتا، راه را بر هرگونه تحلیل سادهانگارانه و مبتنی بر نظریه اصالت دادن ناموجه به شخصیتهای تاریخی هموار میسازد و خواننده را از عمق حادثه غافل مینماید. توجه بیش از اندازه به ابتکار فردی و تأکید بر ذکر خاطرههای تاریخی این حادثه مؤثر تاریخی، از آن حیث صورت گرفته است تا محتوای واقعی کودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد رخدادی عادی و طبیعی سیاسی جلوهگر سازند. آنچه از تاریخچه کودتا در دست است یا نگاشته عوامل درجه چندم همان کودتاست، یا نوشته کسانی است که به نحوی از انحا منکر حضور بریتانیا در آن حادثهاند. به عبارت بهتر اینان حتی سؤال نمیکنند این رضا خان چگونه در فضای آشوبزده بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرد؟ او چگونه، با کدام عقبه و با کدام تشکیلات منسجم به میدان آمد؟ آیا حادثه به آن مهمی یک شبه شکل گرفت و به طور مثال آیرونساید اراده کرد رضا خان را به تصرف تهران وادارد و این امر صورت گرفت، بدون اینکه آب از آب تکان خورد؟ اگر این تحلیل سادهانگارانه را بپذیریم، به واقع اهمیت وقایع تاریخی و نقش عوامل ذیمدخل و تأثیرگذار را در آن انکار کردهایم. بالاتر اینکه فرایند شکلگیری تحولی تاریخی را بسیار ساده نمودهایم، این قضاوت البته فقط ذهن عوام را میتواند اشباع کند، و مسلماً نکته بینان را از ادامه تحقیق منصرف نمیسازد. به نظر ما کسانی که بر نقش محوری شخص رضاخان در کودتا تأکید میکنند، میخواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند. این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو با سیاستهای این کشور است در وقوع کودتا.
آفت این نوع نگاه کردن به حوادثی مثل همین کودتا، غفلت از این نکته است که رضاخان به رغم شعارهای شداد و غلاظ اولیه خود که در ابتدا حتی روشنفکران آزادهای مثل میرزاده عشقی را هم فریب داد، با اقدامات بعدی خویش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود کشانید و آن را به وادی ابتذالی سوق داد که هیچ کس حتی طرفداران او انتظارش را نداشتند. بعد از کودتا تحولاتی رخ داد که از بنیاد با حادثهای که در چهارده سال پیش اتفاق افتاده بود، در تغایر و تناقض بود. اخیراً کسانی تلاش دارند این نکته را اثبات کنند که حکومت رضا خان ادامه طبیعی جنبش مشروطه بود. به گمان اینان با استقرار رضا خان بر سریر سلطنت، شعارهای مشروطه عملی شد! این مضحک ترین تحلیل کودتاست. وقتی شواهد و قرائن فراوانی در دست داریم که نشان میدهد رضا خان نه تنها هیچ باوری به نظام مشروطه نداشت، بلکه کوچکترین آگاهی سطحی هم از این نظام سیاسی نمیتوانست داشته باشد، چگونه میتوانیم اقدامات او را ادامه طبیعی مشروطه عنوان نماییم؟ تمام اطوار او نشان میداد تا چه میزان با مشروطه و الزامات آن خصومت میورزد. او حتی خود ادعایی در مشروطهخواهی نداشت، زیرا نه تنها از آن هیچ گونه آگاهی نداشت، بلکه این نظام را مغایر دیکتاتوری لجامگسیخته خود میدانست.
بسیار شنیده شده است که می گویند کودتای سوم اسفند 1299 نتیجه طبیعی روند مشروطه بود. واقع امر این است که گرچه به لحاظ توالی تاریخی کودتا بعد از نهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پی سلسله حوادثی دهشتناک و اسفانگیز پس از سقوط مشروطه رخ نمود؛ اما به لحاظ مضمون تاریخی شعارهای کودتا و حوادث شکل گرفته بعد از آن، در رابطه مستقیم با تکاپوهای مافیای داخلی و حامیان استوار سیاسی ـ اقتصادی آنان که قرارگاهشان در هندوستان قرار داشت، به شمار میآید. این مافیا از دوره ناصری مشغول تکاپو بود، در دوره مشروطه فرصت مناسبی برای عرضاندام یافت و در دوره بعد از مشروطه چنان به بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دامن زد، که طفل مشروطه را به پیری زودرس رساند و با کودتای سوّم اسفند 1299 بر عصای موریانه خورده مجلس و قانون ضربتی سخت وارد آورد و به این شکل آن را از پای انداخت و در هم فروپاشانید. در این دوره دستهای مرموزی مجلس سوّم را به تعطیلی کشاندند، مانع از تشکیل مجلس چهارم شدند و این مجلس زمانی شکل گرفت که قدرت واقعی به دست رضاخان سردار سپه افتاده بود؛ کسی که کوچکترین باوری به مجلس نداشت. به واقع کسانی که مانع از تحقق مشروطه و الزامات آن شدند هم، هیچ باوری به مشروطه نداشتند. همینان بودند که یوسف قانون را به چاه ویل حکومت قزاقان افکندند. راهحل بسیار ساده بود: گروهی که میخواستند ایران برای همیشه در مدار منافع بریتانیا قرار گیرد و با مافیای سیاسی ـ اقتصادی این کشور چه در لندن و چه در دهلی و بمبئی و سیملا همسو بودند، مانع از استقرار نظم و ثبات میشدند، اجازه نمیدادند قانون نهادینه شود، امور در مجرای طبیعی خود به حرکت درآید و در یک کلام مانع از طی شدن فرایندهای قانونی میشدند. اینان به محض اینکه دولتی مقتدر تشکیل میشد، تلاش میکردند آن را براندازند، و هر گاه خود دولت را به دست میگرفتند انواع و اقسام بحرانها را به وجود میآوردند تا دشمن را به خاک کشور بکشانند و یا اینکه او را تحریک به عملیات نمایند. هدف این بود تا از این طریق دولت نظامی خود را به ملّت تحمیل نمایند. بودند کسانی که از این عملیات با عنوان کودتا یاد میکردند. یکی از برجستهترین اینان ملکالشعرای بهار بود. به عبارت بهتر همان کسانی که مانع از اقدامات قانونی در راستای منافع و مصالح ملّی کشور میشدند، خود به عملیات سیاه دست میزدند. تشکیل گروههای مرگ یکی از این اقدامات بود.
اینان همان کسانی بودند که بهانه به دست دشمن جراری به نام روسیه دادند. سیاست انگلیس هم به کمک آنان آمد، یعنی اینکه با رضایت کامل دستگاه سیاست خارجی بریتانیا، روسیه را به خاک ایران کشانیدند و با اقدامات خود باعث شدند این نیرو تا دوره انقلاب بلشویکی در کشور بماند. هر دولتی که میخواست با اقدامات خود نیروهای روسیه را به نحو مقتضی از کشور خارج کند، با تحریکات اینان مواجه میشد. در دوره دو ساله بعد از اولتیماتوم، جنگ داخلی سراسر کشور را فراگرفت و جایجای کشور عرصه تاخت‎وتاز گردنکشان و دزدان و راهزنان شد. از سویی شاهزادگان قاجار به جان هم افتادند. فتنه سالارالدوله یکی از این منازعات بی سرانجام بود که باعث گردید حرث و نسل ملّت مظلوم غرب کشور به یغما رود. در این دوره روسها از فرصت استفاده کردند و نیروی مطیع خود یعنی صمدخان شجاعالدوله را در تبریز به قدرت رسانیدند؛ مردی که در قساوت دست روسها را از قفا بسته بود. نیز در این دوره شمالغرب، شمال و شمال شرق کشور عرصه تاخت‎ و تاز نیروهای روسیه بود. از آن سوی انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و نیروهای مزدور هندی خود را در نواحی جنوبی ایران اسکان دادند. هیچ نیروی مشخصی توان رویارویی با این دو قدرت بزرگ را نداشت. با این وصف هسته مقاومتی از نیروهای تحت امر میرزا کوچک خان جنگلی توانست روسها را با عملیات ایذایی از خاک گیلان خارج سازد، همانطور که بعدها انگلیسیها را از این منطقه بیرون راندند.
از سقوط مشروطه تا وقوع جنگ اوّل جهانی، انواع و اقسام دولتها سرکار آمدند. ناصرالملک نایبالسلطنه، این مظهر یاس و نومیدی، رعبی هراسناک در دل احمد شاه جوان افکند که هرگز بختک آن هراس او را رها نساخت. آنچه از درون اندیشهها و طرز رفتار ناصرالملک استنباط میشد، تحقیر ایران و ایرانی بود. ناصرالملک، این مظهر گریز از مسئولیت، نه خود قابلیت اداره کشور را داشت و نه میگذاشت دست توانمندی که به مشروطه هم باور راستین داشته باشد، زمام امور را به دست گیرد. مهمترین اقدام خائنانه ناصرالملک و گروه همسوی با او، ممانعت از تشکیل مجلس بود. به واقع سه سال بعد از تعطیلی مجلس دوّم بود که ناصرالملک بار دیگر انتخابات مجلس سوّم را برگزار کرد؛ تازه این اقدام هم برای مصالح ایران نبود. او میخواست احمد شاه را به عنوان شاه قانونی که به سن تکلیف رسیده است معرفی نماید و خود دوباره به اروپا بازگردد تا به عیش و نوش بپردازد.
در فاصله این سالها منفیبافی، بیاعتمادی به ایران و ایرانی، مذهب مختار ناصرالملک بود. در همین دوره او به مسافرت دور و دراز خود به اروپا رفت، کشور را با شاهی خردسال و گروهی توطئهگر رها ساخت تا آنان بذر ناامیدی در قلبش بکارند و او را از روند تحولات سیاسی کشور وحشت‎زده نمایند. در این فاصله او با نامه و تلگراف کشور را اداره میکرد! وقتی هم به ایران بازگشت، اندکی بعد از ورود او، جنگ اوّل جهانی شکل گرفت. ناصرالملک، احمد شاه را به تخت سلطنت نشاند و خود با حقوقی گزاف که بر خزانهداری کشور تحمیل کرد، روانه اروپا گردید و تازه بعد از کودتای رضاخان و زمانی به کشور بازگشت که او سلطنت را تغییر داده بود. یک سال بعد گروه بحرانساز، ارتشهای روسیه و انگلستان را به ایران کشانید. این بار هم تلاشی زایدالوصف مبذول گردید تا مانع از تداوم جلسات پارلمان شوند. مثل دوره دوّم مجلس، اینان کاری کردند تا روسها به نزدیکیهای تهران لشکرکشی نمودند، اینان هم پایتخت را رها کردند و گریختند. این سوّمین باری بود که مجلس زودتر از موعد مقرر تعطیل میشد. در دوره اوّل با به توپ بستن آن توسط محمد علیشاه بود که مجلس تعطیل شد، در دوره دوّم حملات روسها به دنبال اولتیماتوم باعث تعطیلی آن گردید، و سوّمین بار هم با حمله روس و انگلیس به شمال و جنوب کشور مجلس تعطیل شد. در این زمان تنها یک سال از تشکیل مجلس میگذشت. نکته مهم در هر سه دوره بحران این بود که گروهی خاص، عامدانه و با جهتگیری کاملاً هوشیارانه مجلس را به تعطیلی کشاندند و یا اینکه از تعطیل آن استقبال کردند تا فضا را برای تسلط زورگویانی از قماش رضاخان فراهم آورند. این گروه با برنامهای کاملاً حساب شده، با تعطیل خانه ملّت، راه را برای فراگیرشدن بحرانهای عدیده باز نمودند و در شرایطی مثل دوره برگزاری کنفرانس صلح پاریس، هیچ نمایندهای از مجلس ایران نتوانست در آن شرکت کند و حقوق ملّت ایران را مطالبه نماید. کشور به حال هرج و مرج و بیقانونی رها شد. در همین دوره اینان انواع و اقسام جوخههای مرگ تشکیل دادند تا به قول بهار، فضا را برای کودتایی نظامی مهیا کنند. در آن زمان چنین امری ممکن نشد، اما اندکی بعد به سال 1299 همین گروه مقدمات کودتای رضاخان را فراهم آوردند.
درست در دوره جنگ اوّل جهانی بود که همین عده بر بحرانهای اجتماعی هم دامن زدند. یکی از وحشیانه ترین این اقدامات کمک به گسترش قحطی بزرگ سالهای 1296 تا 1298 بود. هرگاه دولتی روی کار میآمد تا این بحران شوم را مهار سازد، اعضای گروه مورد نظر به حرکت در میآمدند و به قیمت نابودی حدود نیمی از جمعیت بیگناه کشور در اثر گرسنگی، اهداف ضدملی خود را پیش میبردند. این ایام مقارن بود با اشغال اکثر مناطق کشور به دست دشمن خارجی، اما این گروه به هر نحو ممکن تلاش میکرد مانع از برقراری ثبات و آرامش در کشور شود. در آن سوی زمامداران و حکام نالایق محلی، دمار از روزگار مردم در میآوردند و با بیرحمی خاصی آنان را زجر و آزار و شکنجه میدادند. هیچ نهادی نبود تا به فریاد مردم رسد. مجلس تعطیل بود و با اینکه در دوره نخست ریاست وزرایی وثوقالدوله انتخابات برخی نواحی و به طور خاص تهران برگزار شد، اما تشکیل مجلس چهارم بعد از گذشت بیش از چهار سال از برگزاری انتخابات آن و بیش از پنج سال بعد از تعطیلی مجلس سوّم، زمانی تشکیل شد که قدارهبندان قزاق بر مقدرات امور مردم تسلط یافته بودند.
پیش از این به دنبال وقوع انقلاب بلشویکی روسیه، انگلستان قصد آن کرده بود تا ایران را چون لقمهای آماده ببلعد و آن را در کانون منافع دنیای سرمایهسالاری قرار دهد و بویژه به دنبال ناکامی قرارداد ???? وثوق الدوله، هزینه امنیت سرمایه های شرکت نفت انگلیس و ایران را از کیسه ملت ایران تأمین و تضمین نماید. این گروه اخیرالذکر البته از دوره ناصرالدین شاه قاجار در تکاپویی مستمر و مداوم بودند و در آن شرایط تاریخی و به دنبال خروج اولیه و کوتاه مدت روسیه از عرصه رقابتهای نظامی و سیاسی بر سر ایران؛ و درست در شرایطی که حکومت جدید مشغول دفع ضد انقلاب داخلی خود بود، راه را از هر جهت هموار دید و با کوبیدن آخرین میخ بر تابوت بیمار محتضر مشروطه، مسیر صعود قزاق را بر سریر سلطنت ایران هموار ساخت. قوس نزولی مشروطه مقارن بود با قوس صعودی دیکتاتوری. یک سر این دیکتاتوری به گروه بحران ساز داخلی مربوط میشد و سر دیگر آن به حکومت هند انگلیس و صاحبان قدرت و ثروت در لندن.
ضربه کودتای سوم اسفند باعث شد تا مشروطه ناقص ایران که از فرط درد و رنج اقتصادی و اجتماعی به زانو در آمده و خم شده بود، به زمین درغلتد و در آبان ماه 1299 با تغییر سلطنت تیر خلاص بر پیشانی آن شلیک شود. همان طور که حمله نادرشاه به هندوستان به دلیل ضعیف و ذلیل نمودن بیش از اندازه امپراتوری محتشم مغولان هند بود؛ و زمینه تسلط کمپانی هند شرقی را بر آن کشور فراهم ساخت و کمپانی به آسانی از فرصت به دست آمده سود جست و موقعیت خود را در هند تحکیم نمود؛ کودتای رضاخان هم باعث گردید بقایای سرمایه سالاران مستقر در آن کشور که از مرده ریگ کمپانی هند شرقی ارتزاق میکردند، زمینههای تسلط نهایی خود را بر این مرز و بوم تسجیل بخشند.
بدین ترتیب منشاء اصلی کودتای سوم اسفند 1299 را باید در فعالیتهای دائمالتزاید گروهی از سرمایهسالاران بریتانیا دانست که گردانندگان آن عبارت بودند از برخی اعضای کابینه لویدجرج مثل لرد ادوین مونتاگ وزیر امور هندوستان، لرد چلمسفورد نایبالسلطنه هندوستان، سر وینستون چرچیل وزیر جنگ و منشی مخصوص نخستوزیر یعنی سر فیلیپ ساسون. از سویی سر هربرت ساموئل نخستین قیم فلسطین بعد از خاتمه جنگ اول جهانی و پسر عموی ادوین مونتاگ همسو با برخی از محافل خاص ایرانی به نوعی در این کودتا دخیل بود.
اینان بدون اطلاع وزیر امور خارجه وقت یعنی لرد ناتانیل جرج کرزن و با هماهنگی بعضی از اعضای سفارت بریتانیا در تهران، کودتایی را سازمان دادند که خشم وزیر را برانگیخت. ماهیت این کودتا چه بود؟
از دیر هنگام، حتی پیش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پیش از کشف نفت در ایران، عدهای از انگلیسیها بر این باور بودند که این کشور باید به نوعی اداره شود تا به طور تمام عیار از نظر نظامی و سیاسی در مدار منافع بریتانیا واقع گردد و بتواند مرزهای شرقی کشور را که همجوار با هندوستان بود صیانت نماید و از تهاجم نیروی ثالثی به این مرزها جلوگیری کند. با وقوع انقلاب روسیه، این سیاست بیش از پیش کانون توجه گروه یاد شده واقع شد. در این هنگام دو سیاست منفک از هم ـ اما نه الزاماً کاملاً متمایز- در بریتانیا شکل گرفت: نماینده یک سوی این سیاست لرد کرزن وزیر امور خارجه بود که قرارداد وثوقالدوله را به ایران تحمیل کرد و نماینده دیگر آن کسانی بودند که کودتای سوم اسفند را به ملت ایران تحمیل کردند. فضای بعد از مشروطه بسیار تیره و تار بود. علت قضایا در این موضوع نهفته بود که توده ایرانیها درگیر در بحرانهایی شدند که ناخواسته به دام آن در غلتیدند، اما بحران سازان داخلی همسو با محافل یاد شده به خوبی میدانستند چه میکنند و کشور را به چه سمت و سویی سوق میدهند. ظاهر موضوع این بود که انگستان از استقرار دولت مسئول و حکومت مشروطه در ایران جانبداری میکند، حال آنکه باطن موضوع به شکلی دیگر بود: انگلیسیها از فرصت به دست آمده بعد از مشروطه ایران سود جستند تا حریف روسی خود را از صحنه تحولات کشور به کلی خارج سازند. از سویی اینان در صدد بودند تا دولتی وابسته به منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند تا هوّیت ملّی ایران را به تاراج نهند و دوری جدید در تاریخ این کشور رقم زنند. یک سوی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که باید با پول ملّت ایران منافع یادشده را تضمین میکرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود. بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البته توجیه زور بر مبنای محقق ساختن عقاید مجعولی بود که باز هم آبشخور آن یا کمپانی هند شرقی بود و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یادشده در سطور بالا؛ این ایدئولوژی مجعول باستان گرایی نامیده میشود.
مسئلهای دیگر هم وجود داشت. سیاست انگلیسیها در دوره چهارده ساله بعد از مشروطه، بیثبات ساختن دولتهای ایران و دامن زدن بر بحرانهای عدیده اقتصادی و اجتماعی بود. ماهیت امر غیر از مسئله هندوستان، در وجود نفت ایران خلاصه میشد که کشف آن درست مصادف بود با ایام فترت مجلس اول و دوم؛ درست دو ماه بعد از کشف نفت، انگلیسیها به عنوان حمایت از مشروطه و به واقع صیانت از منابع نفتی جنوب ایران که در انحصار آنان قرار داشت، از لشکرکشی به تهران توسط اردوی گیلان و بختیاری دفاع کردند. ویژگی وضعیت بی ثبات و هرج و مرج این بود که مردم و رهبران آنان از مبرمترین نیازها و مشکلات کشور ناآگاه میشدند. درست در شرایطی که غوغای احزاب سیاسی و بحث بی حاصل اینکه مشروطه چیست؟ در ایران جریان داشت- و البته هرگز هم معلوم نشد این مشروطه چیست- رنج، فقر و بی نظمی در کشور به اوج خود رسید.
وقتی دولتهای ایران برای افزودن عایداتی هر چند ناچیز به بودجه اقتصاد ورشکسته کشور بر ذغال و روده حیوانات و نمک مالیات می بستند، توجه نمی کردند که در خوزستان نفت کشور به یغما می رود. انگلیس سیاست دامن زدن به بحرانها را به این منظور تشدید میکرد تا کسی به مهم ترین مسئله کشور یعنی نفت توجهی نشان ندهد و البته همینطور هم شد؛ و این در شرایطی بود که این دولت برخی سیاستهای خود را در پوشش دروغین دفاع از مشروطه ایران عملی می کرد. اما وقتی روسیه با انقلاب از صحنه رقابتهای داخلی ایران خارج شد، برای تسلط تمام عیار بر کشور بهانهای مناسب تر پیدا گردید: اگر انگلیسیها پای خود را از ایران بیرون کشند بلشویسم کشور را خواهد بلعید.
اگر در دوره مشروطه به دلیل حضور روسیه تزاری، سیاست بی ثبات کردن کشور برای پیشبرد اهداف اقتصادی سرلوحه کار بریتانیا قرار داشت، اینک باید در غیاب رقیب، دولتی وابسته روی کار میآمد. این دولت وابسته لزوماً میبایست متکی بر ارتشی متحدالشکل باشد که با قدرت نظامی و دولتی پادگانی اعمال حاکمیت نماید، در اینجا بود که ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پیش کشیدند و گناه ناکامیها را به گردن مشروطهای افکندند که وجود خارجی نداشت.
بهانههای لازم هم مهیا بود: اینان جنبش میرزا کوچک خان جنگلی را شاهد مثال میآوردند، چرا که میرزا مانع از رفت و آمد انگلیسیها در منطقه شده آشکارا نوک تیز حملات خود را متوجه سیاستهای استعماری بریتانیا کرده بود. سرپرسی کاکس وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران دائماً هشدار میداد اگر انگلستان نیروهای خود را از ایران خارج سازد، تهران به دست قوای کوچک خان خواهد افتاد. ادوین مونتاگ با این دیدگاه کاملاً موافق بود. او بر این باور بود که حتی نیروهای انگلیسی مقیم شرق ایران نباید احضار شوند، زیرا در چنین صورتی شرق ایران ظرف دو هفته به دست نیروهای بلشویکی میافتد. اما حضور نیروهای انگلیسی در ایران مستلزم صرف بودجه هنگفتی بود که باعث نارضایتی گروهی از رجال بریتانیا میشد. درست در چنین شرایطی بود که قرارداد 1919 منعقد شد.
طبق قرارداد وثوقالدوله، دولت انگلیس هزینههای تشکیل ارتش متحد الشکل ایرانی را متقبل میگردید. به دید جوزف چمبرلین وزیر خزانهداری دولت لوید جرج، انگلستان که خود از جنگی جهانگیر خارج شده بود و اینک با بحرانهای عدیده مالی دست و پنجه نرم می کرد، نمیتوانست به طور دراز مدت این هزینه ها را بر عهده گیرد، اما در عین حال ایران باید در مدار منافع انگلستان حفظ می شد. چرچیل وزیر جنگ هم خطاب به چمبرلین نوشت؛ از ریخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دلیل شرایط ایران و بینالنهرین ناراحت است و باید برای تقلیل این هزینهها راهی پیدا کرد. آنچه بیش از همه در کنار مسئله هند خواب دیوانسالاران بریتانیا را آشفته میساخت، نفت ایران بود.
وزارت دریاداری به صراحت خاطر نشان میساخت که نفت ایران مهمترین منبع تهیه سوخت ناوگان نیروی دریایی انگلستان است. به تصریح دریاداری غیر از نفت جنوب، منابع دست نخورده دیگری در ایران وجود داشت که انگلیس باید بر آنها تسلط مییافت؛ یکی از این منابع در نواحی شمالی ایران واقع بود که دریاداری حتی حاضر بود به قیمت اعزام نیروی نظامی آن را تحت تسلط خود در آورد. اما با وجود قوای میرزا کوچک خان این سناریو به رؤیا شباهت داشت. در اینجا بود که سناریوی دیگری شکل گرفت: کارمندان محلی سفارت انگلستان در تهران، توصیه کردند انگلستان باید از الیگارشی قاجار که حاکم بر ایران است، فاصله گیرد تا اعتماد برخی از محافل داخلی این کشور را به خود جلب نماید. بنابر این نورمن وزیر مختار جدید انگلستان تصمیم گرفت نخستوزیر وقت یعنی میرزا حسن خان وثوقالدوله را به رغم حمایت شخص کرزن از او، سرنگون سازد. تصمیم بعدی این بود که بین صفوف جنگلی ها اختلاف افکنند. این مأموریت بر عهده سردار فاخر حکمت نهاده شد؛ حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد. از آن سوی تصمیم بر این گرفته شد تا جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان را که صبغه ای کاملاً ضد انگلیسی داشت در هم فروپاشانند. راه حل قضیه بسیار آسان بود: باید تبلیغ میشد این افراد از مرام و مسلک بلشویسم حمایت میکنند، با اینکه هر دو تن در کسوت روحانیت بودند نیز باید عدهای بویژه در صفوف جنگلیها دست به اقدامات افراطی میزدند تا توده های مردم را از جنبش میرزا جدا سازند.
عدهای از مأمورین بومی انگلیسیها در گیلان این رسالت، یعنی ایجاد شکاف در صفوف جنگلیها را عهدهدار شدند. اندکی بعد از اختلاف افکنی سردار فاخر حکمت و دسیسههای بریتانیا، به روایت یحیی دولت آبادی خانههای مردم به تاراج رفت؛ اموال متمولین و ملاکین مصادره یا به آتش کشیده شد؛ به عنوان کمونیسم جان و مال و ناموس مردم مورد هجوم واقع شد؛ نهاد خانواده مورد حمله واقع شد و خلاصه اینکه فضایی از رعب و وحشت شکل گرفت تا ضرورت استقرار امنیت و حفظ نظم را با اتکای به یک دیکتاتور موجه سازند؛ و این تحولات البته باعث انزوای کوچک خان گردید. این در حالی بود که میرزا از سوی دولت جدیدالتأسیس شوروی هم مهری نمیدید. به واقع او آمادگی داشت بعد از مدتی تجربه همکاری سست بنیان، راه نفوذ بلشویکها را هم در شمال کشور مسدود سازد. از سویی از مدتها قبل عنوان میشد قرارداد ???? را که باعث نفرت ایرانیان از انگلستان شده بود باید ملغی ساخت؛ مضافاً اینکه این قرارداد بهانهای برای تبلیغات ضد انگلیسی در ایران شده بود.
در این مقطع، استراتژی انگلیسیها این بود که اگر شوروی شمال ایران را به اشغال خود در آورد، آنها با حمایت از شیخ خزعل و والی پشتکوه، پیمانی برای حفظ موجودیت خود و صیانت از منابع نفتی خوزستان منعقد سازند. اما نهایت آرزوی آنان استقرار دولتی بود که کاملاً در خدمت منافع امپراتوری باشد؛ با پول مردم ایران منابع نفتی را که انگلیس متعلق به خود میدانست حفاظت نماید و البته مانع بهانهجویی شوروی برای اعمال نفوذ در کشور شود. راه حل موضوع به طور کلی در یک سیاست خلاصه میشد: استقرار دولتی دست نشانده با اتکا به قدرت نظامی برای حفظ منافع آنان در ایران. برای این منظور یک روزنامه نگار به قول خودشان «بی سر و پا» را نامزدکردند و او هم کسی جز سید ضیاء الدین طباطبایی نبود.
سید ضیاء جوانی جاهطلب بود که تلاش میکرد خود را به رأس هرم قدرت نزدیک سازد، اما اعیان و اشراف ایران به دیده تحقیر در او مینگریستند. احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامهنگاری حقیر اما بی مبالات میدانست که تازه به دوران رسیده است و میخواهد برای دربار وی نقش یک معلم مدرسه را بازی کند. رضاخان همکار اصلی سید ضیاء در کودتا، از او هم حقیرتر بود. به دید وابسته نظامی بریتانیا، رضاخان با اینکه از نفوذ زیادی در سربازان خود برخوردار بود، اما فردی بیسواد و فاقد دانش نظامی حتی متعارف ارزیابی گردید. به همین دلیل در شرایط عادی ارجاع شغلی فراتر از صاحب منصبی جزء دیویزیون قزاق به وی نامناسب تشخیص داده شد. با این وصف نورمن قصد داشت این قزاق بیسواد را وارث نامشروع مشروطه ایران کند.
برای این اقدام، نیروی قزاق تحت فرماندهی رضاخان از حمایت مالی بانک شاهنشاهی، مهمترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران و نماینده الیگارشی مالی بریتانیا در این گوشه دنیا برخوردار گردید. در اهمیت موضوع همین بس، که این بانک شعبهای مهم در رشت داشت. بانک شاهنشاهی به مثابه نمادی از تسلط سرمایه مالی بریتانیا بر ایران به هنگام جنبش میرزا کوچک خان، یکی از نخستین اهداف حملات جنبش جنگلیها بود. بعد هم با پول بانک شاهی و دسیسه های ریز و درشت به منظور اختلافافکنی در صفوف جنگلیها بود که رضاخان موفق شد کوچک خان و نیروهای همراه او را شکست دهد. این پیروزیها بعد از کودتا انجام شد و انگلیسیها آن را ضربهای خرد کننده بر شورویها تلقی کردند، اما بهواقع ضربه اصلی را بر یکی از مهمترین جنبشهای اسلامی وارد کردند. از این به بعد رضاخان بیش از پیش کانون توجه محافل انگلیسی واقع شد. به بانک شاهنشاهی اجازه داده شد وامی در اختیار او قرار دهد، زیرا به زعم آنان وی مانع از این شده بود تا تبلیغات کمونیستی در ایران به جایی برسد؛ هیاهوی بیهودهای که خود عامدانه به آن دامن میزدند تا اذهان را از مسئله اصلی یعنی استقرار دولت دستنشانده منصرف سازند.
در اینجا بود که نقشههای لازم برای مضمحل ساختن حکومت قاجار بیش از پیش سرلوحه کار قرار گرفت. رضاخان توانسته بود قوای قزاق خود را ابزار سرکوب مردم ایران و تضمین سرمایهگذاری بانک شاهنشاهی و شرکت نفت انگلیس و ایران سازد. نیرویی که او تشکیل داد، قادر نبود با هیچ دشمن خارجی مقابله نماید، کما اینکه سالها بعد ارتش او به هنگام هجوم متفقین به ایران، حتی بدون شلیک گلولهای دود شد و به هوا رفت. اساساً قوای تحت فرماندهی او برای این منظور خلق نشده بود. این ارتش برای آن شکل گرفته بود تا ثبات داخلی را به منظور تأمین سرمایهگذاریهای بلند مدت نفتی انگلیس فراهم سازد. یک ضلع کودتای رضاخان مسئله نفت، ضلع دیگر آن دولتی نظامی با اتکای به قوه قهریه و ضلع سوم آن سرکوب مردم بود. در این مسیر رضا خان تلاش کرد نهادی را سرکوب کند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت میکرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود میساخت. این خیانت بارترین اقدام رضا خان بود. او نیرویی را که قدرت فزایندهای در هدایت مردم برای حفظ تمامیت ارضی کشور داشت، از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد. به طوری که وقتی جنگ دوّم جهانی شکل گرفت و قدرتهای بزرگ باز هم بیطرفی ایران را نادیده گرفتند و به این کشور لشکرکشی کردند، ارتش پوشالی او زودتر از همه سپر انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد. اگر سازمان روحانیت دستنخورده بود، اگر اینان از صحنه تصمیم گیری حذف نشده بودند، چهبسا میشد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیاز نامه رویتر، جنبش ضدرژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند. اما همان سیاست خائنانه دوره مشروطه که عامدانه و با اهدافی از پیش تعیین شده، میخواست اینان را از صحنه خارج سازد، دیگر بار باعث منزوی شدن این قشر مهم اجتماعی شده بود.
در این دوره بود که انگلیسیها از رضا خان، این قزاق بیسواد، بیسمارک و میجی و پطر کبیر ساختند، او را تا حد نادرشاه افشار ارتقا دادند، شعرا در مدحش شعر سرودند، خوانندگانی مثل عارف قزوینی به افتخارش کنسرت دادند و تصنیف مرغ سحر اجرا کردند و نسل دوم روشنفکران بعد از مشروطه مثل علی اکبر خان داور، علی دشتی و امثالهم زمینه های ایدئولوژیک استقرار او بر سریر سلطنت را مهیا ساختند. اینان از ضرورت «استبداد منور» سخن به میان آوردند، مشروطه و شعارهای آن را به باد سخره گرفتند، تجدد ایران را در گرو تسلط دیکتاتوری دانستند تا مردم را «به زور تو سری» اروپایی کند، روزنامه هایی مثل مرد آزاد، نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را برای فراگیر شدن این تفکر فراهم ساختند؛ مردم را ترساندند که اگر رضاخان برود غول کمونیسم ایران را خواهد بلعید و آنگاه دیگر نه نظم باقی خواهد ماند، نه امنیت و نه مذهب. عملاً از درون این اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشت.
این گرایش البته ریشهای پابرجا در خارج از کشور داشت. در انگلستان چمبرلین وزیر خزانهداری و ستایشگر موسولینی، همیشه میگفت اگر بنا باشد بین هرج و مرج و دیکتاتوری یکی را انتخاب کند، این انتخاب قطعاً دیکتاتوری خواهد بود؛ اما وی نگفت در مورد ایران این سیاستهای رسمی و غیر رسمی انگلستان بود که باعث هرج و مرج بویژه در دوره بعد از مشروطه شد و این همه برای آن صورت گرفت تا ضرورت استقرار دیکتاتوری در کشور را توجیه نمایند. در ایران وزیر مختار وقت انگلستان بعد از کودتا، یعنی سر پرسی لورن ویژگیهای موسولینی را در رضاخان می دید، و طرفه آنکه مطبوعات طرفدار سردار سپه همزمان به این توهم دامن می زدند.
امریکاییها هم به کودتا با دیده تحسین نگریستند، به نظر آنان انگلستان با سیاستهای خود در ایران میتوانست محیطی مساعد برای سرمایه گذاریهای کشورهای غربی بگشاید و ثبات و امنیت سرمایه را تضمین نماید. امریکا تلاش میکرد از فضای به دست آمده برای گسترش نفوذ خود در ایران بهره برداری کند و به سیاست کلی خود که توسعهطلبی با هزینههای کم بود جامه عمل بپوشاند، اما این امر تا زمانی که رضاخان بر اریکه قدرت تکیه زده بود میسر نشد و اقدامات او نشان داد که تحلیل امریکاییها تا چه میزان کودکانه و سادهانگارانه است. به این شکل بود که حکومتی بیریشه را بر مردم ایران تحمیل کردند و مقدرات امور مردم را به دست مردی سپردند که با تحقیر و سرکوب مردم، برنامه های خود را عملی ساخت و روز کارزار از میدان گریخت و کشور را به بیگانه سپرد. مردی که در برابر مردم خود گردنفرازی میکرد، با کوچکترین ضربه در برابر بیگانه سپر انداخت. این بود سرنوشت موسولینی، بناپارت، پطرکبیر، میجی و بیسمارک تحمیل شده به ملت ایران. این حادثه نشان داد که پوتین نادرشاه تا چه اندازه برای پای رضاخان گشاد است!
نویسنده : محرم حقي
پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام
كلمات كليدي : رضاشاه، انگليس، پهلوي، آيرونسايد، كودتاي سياه، علوم سياسي
از جمله پدیدههایی که جهانیان در حدود دو قرن اخیر با آن دست به گریبان بودهاند، استعمار بودهاست. ایران نیز از این قاعده مستثنی نبوده و با حضور بیگانگان و قدرتهای خارجی از جمله روس و انگلیس روبرو بوده است که به روشهای مختلف در کشور حضور مییافتند که از نظر تاریخی همزمان با تشکیل حکومت صفویان آغاز و تا پیروزی انقلاب اسلامی شامل میشود.[1]
دولت انگلستان که در طول جنگ جهاني اول به اهميت و کارآمدي نفت ایران پي برده بود، انديشهي تضمين بلند مدت آنرا در سر ميپروراند. ادامهي درگيريهاي داخلي و احتمال سقوط کشور در دام تبليغات بلشويکها و در نتيجه به خطر افتادن ذخاير نفتي، انگلستان را به تثبيت اوضاع اقتصادي و سياسي و در نهايت تقويت دولت مقتدر مرکزي رهنمون گرديد. اين کشور در آغاز با انعقاد قرارداد 1919م وثوقالدوله وارد عمل شد. محتواي اين قرارداد در ظاهر به پرداخت وام و استفاده از مستشاران انگليسي براي سازماندهي ارتش و مديريت دستگاه اداري ايران، اختصاص داشت؛ اما هدف واقعي آنها تبديل ايران به يک کشور تحتالحمايه بود. اين قرارداد با مخالفت افکار عمومي و دولتهاي خارجي روبهرو شد و دولت انگليس در روي کار آوردن دولتي که بتواند اين قرارداد را به تصويب رساند ناکام ماند.[2]
بنابراین قرارداد عملي نشد و طراحان آن به نقشهاي ديگر دست يازيدند. اين نقشه چيزي جز تشکيل يک دولت قدرتمند مرکزي نبود؛ دولتي که بتواند مدعيان جداييطلب و خودمختار را سرکوب کند و در مناطق نفتخيز امنيت و ثبات دائمي پديد آورد. انگليسيها براي چنين کاري رضاخان را برگزيدند. رضاخان از افسران جاهطلب قزاق، تنها نيروي نظامي مدرن ايران، بود که به کمک آيرونسايد به فرماندهي قزاقها رسيد و به پيشنهاد عوامل انگليس براي ساماندادن کودتا و پديدآوردن يک دولت قدرتمند رهسپار تهران گرديد.
بدين ترتيب، کودتاي سوم اسفند 1299 شکل گرفت و تهران به اشغال کودتاچيان در آمد. سيدضياالدين طباطبايي ـ که بهعنوان سياستمدار طرفدار انگليس شهرت داشت ـ با فشار انگليسيها، نخستوزير شد و رضاخان نيز از احمدشاه، فرمان سردارسپه گرفت.[3]
كودتاي سوم اسفند 1299 را ميتوان نقطه عطفي در روابط سياسي ايران و انگليس دانست چرا كه با انقلاب اكتبر 1917م، سلسلهي قاجار از حمايت روسيه محروم شد و هنگام آن رسيده بود كه رقيب ديرينهي او، انگليس بدون نياز به تقسيم منابع با رقيب به تدريج حضور گستردهي خود را در ايران بيش از پيش تثبيت نمايد.
امروزه ديگر، با آشكار شدن اسناد و مدارك موجود، ترديدي در نقش عوامل بريتانيايي در راهاندازي و پيشبرد اهداف كودتا وجود ندارد. در اين ميان خاطرات ژنرال آيرونسايد و نيز وصيتنامهي محرمانهي اردشير جي ريپورتر و دیدگاه مورخین و محققین تاریخ معاصر ایران، آشكارا و به وضوح از نقش عوامل بريتانيا در تمهيد كودتاي سوم اسفند 1299 پرده بر ميدارد.
جان فوران در كتاب مقاومت شكننده در مورد كودتاي سوم اسفند و حد و حدود نقش بريتانيا در آن ميگويد: بي آنكه به راه افراط و تفريط برويم بريتاينا نقش مهمي در كودتا داشته است. شواهد موجود مؤيد آنند كه وزارت خارجهي بريتانيا نقش چنداني در كودتا نداشت امّا مقامهاي برجستهي نظامي و پرسنل سفارتخانهي بريتانيا در ايران در تدارك كودتا نقش تعيينكنندهاي داشتهاند.[4] چرا كه رضاخان با حمايت آيرونسايد در زمستان 1299 به مقام فرماندهي فوج قزاق رسيد، آيرونسايد در خاطراتش مينويسد: يك ديكتاتور نظامي ميتواند مشكلات ايران را حل كند و ما امكان پيدا ميكنيم بي هيچ دردسري قوايمان را از ايران بيرون ببريم.[5]
در روز 25 بهمن 1299 آيرونسايد به بغداد فراخوانده شد و به رضاخان يادآور شد كه از آن پس او فرمانده قواي قزاق است و ميتواند هر طور مناسب ميداند عمل كند و تنها از رضاخان قول گرفت كه احمدشاه را از سلطنت خلع نكند.
آيرونسايد در 4 اسفند 1299 در خاطرات خود مينويسد: رضاخان در تهران كودتايي ترتيب داده است اما صادقانه به من قول داده است كه كاري به كار شاه نداشته باشد و به او وفادار بماند.[6]
عصر روزي كه كودتا به وقوع پيوست سرتيپ هيك از سفارت بريتانيا به فرمانده سوئدي ژاندارمري تهران گوشزد كرد مقاومت در برابر قزاقان بيفايده است و روز بعد از وقوع كودتا هرمن نورمن وزيرمختار بریتانيا كه در قبل از كودتا در جريان كودتا بود به احمدشاه توصيه كرد به خواست كودتاگران تن در دهد. بعد از وقوع كودتا نرمن به دولت متبوع خود توصيه كرد از رژيم جديد حمايت كند زيرا براي منافع بريتانيا مناسبترين دولتي است كه ميتوانست پديد آيد.[7]
شیخالاسلامی معتقد است هر محقق يا مورخ بيغرضي كه كمترين آشنايي با جريانات سياسي اين دوره از تاريخ ايران داشته باشد ميداند كه طراح و نقشهكش حقيقي كودتاي سوم اسفند كسي جز آيرونسايد نبوده است. ملاقاتهاي تاريخي وي با رضاخان در قزوين و تشويق كردن او به انجام كودتا در اغلب اسناد سياسي معتبر اين دوره از جمله در خاطرات خود آيرونسايد به وضوح تمام منعكس است. وي كه در اين تاريخ قرار بود براي تصدي پست مهمي عازم بغداد گردد يك هفته پيش از ترك ايران تمام تعليمات و ترتيبات كودتا را داده بود و همان روزي (اول اسفند، 1299) كه قرار بود قواي نظامي رضاخان از قزوين به تهران حركت كنند. آيرونسايد نيز با يك هواپيماي دو موتورهي نظامي قزوين را به قصد بغداد ترك كرد.[8]
ژنران آيرونسايد در ذيل حوادث مربوط به 23 فوريهي1921م پنجم اسفند 1299 در يادداشتهاي خود چنين مينويسد «اطلاع پيدا كردم كه رضاخان نقشهي كودتا را با موفقيت در تهران اجرا كرده است. وي به آن قولي كه در قزوين به من داده بود كه متعرض شاه نشود مردانه عمل كرده و اخلاص خود را به مقام سلطنت نشان داده است... تصور ميكنم همهي مردم ايران بر اين عقيده باشند كه نقشهي كودتا را من كشيده و اجراي آنرا پشت پرده نظارت كردهام و اگر راست مطلب را بخواهم بنويسم حقيقت هم همين است.»[9]
خانم نيكي آر، كدي در كتاب ريشههاي انقلاب ايران در رابطه با نقش انگليس در كودتاي سوم اسفند 1299 مينويسد: مدارك كتبي كه بر شركت غير نظامي انگليس در اين كودتا دلالت كند در دست نيست. اما اكنون اين مطلب روشن شده كه فرمانده نيروهاي انگليسي در ايران، ژنرال آيرونسايد، ابتدا به رضاخان كمك كرد كه قدرت را در تيپ قزاق به دست آورد و سپس او را به انجام كودتا تشويق نمود.[10]
نيكي كدي در كتاب ديگرش "ايران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان" در تحليل نقش انگليس ميگويد: اسنادي كه اكنون در دسترس است نشان ميدهد كه انگليسيها بر طراحي كودتا يا آنچه كه رهبران پس از به قدرت رسيدن ميبايست انجام ميدادند، نظارت نداشتهاند. انگليسيها با واداشتن احمدشاه به اخراج افسران روسي بريگاد قزاق در مهر 1299 غير مستقيم راه را براي كودتاگران هموار كردند. ژنرال آيرونسايد، فرمانده سپاهيان انگليس كه بر قزاق نفوذ داشت و انگليسيهای ديگر كمك به آموزش قزاقها و ژاندارمري را بر عهده داشتند. آيرونسايد روي رضاخان انگشت گذاشت و او را به مقام فرماندهي قزاقها ارتقا داد. او (آيرونسايد) در خاطراتش مدعي است كه در تشويق و تأييد كودتا نقش داشته است. اسلحه و ساز و برگ قزاقهاي قزوين را انگليسيها تأمين ميكردند و حقوقشان را نيز آنها ميپرداختند
بعداً انگليسيها بين سيدضياء و قزاقها واسطه شدند. سپس نورمن وزيرمختار انگليس در اوايل فوريه (بهمنماه) به كلنل اسميت پيشنهاد كرد سپاه قزوين را جانشين قزاقهاي سركش تهران كند و در زمان ورود نيروهاي رضاخان به تهران نورمن به رئيس سوئدي پليس توصيه كرد دخالت نكنند و به شاه نيز توصيه كرد بهعنوان تنها راه چاره به خواستههاي آنها تن در دهد.[11]
اردشير جي ريپورتر در وصيتنامهي خود مينويسد: ...به دستور وزارت جنگ در لندن و نايبالسلطنه در هند، همكاري نزديك ژنرال آيرونسايد و من آغاز گرديد. من براي نظرات رضاخان دربارهي نيروي قزاق اعتبار فراواني قايل بودم و سرانجام او را به آيرونسايد معرفي كردم. آيرونسايد همان خصايلي را در رضاخان ميديد كه من ديده بودم و هر دو براي اين مرد احترام زيادي قائل بوديم، با تدابير زياد كلنل، فرمانده و افسران روسي، لشكر قزوين را ترك گفتند و امور لشگر به دست فرمانده نيروهاي انگليس در شمال ايران اداره ميشد. ملاقات آيرونسايد با رضاخان و تكرار آن حمايت انگليس از رضاخان باعث شد و سرانجام كودتا شكل گرفت.[12]
مؤلف "تاريخ بيست سالهي ايران" معتقد است افرادي از جمله سردار اسعد بختياري از مالكين بزرگ و صاحب نفوذ، سالار جنگ از فئودالها و صاحب گروههاي مسلح، نصرتالدوله فيروز طرفدار قرارداد 1919م و سيدضياءالدين مدير روزنامهي رعد و متمايل به سياست انگليس براي كودتا از طرف انگلستان در نظر گرفته شده بودند.[13]
در نهايت بنابر پيشنهاد آيرونسايد رضاخان فرمانده لشكر قزاق گرديد و در آستانهي تصرف تهران سفارت انگليس با ژاندارمري و گروههاي مسلح تماس گرفت كه در مقابل تصرف تهران مقاومت نكنند و به يگانهاي ژاندارمري كه مأمور پيشگيري شدند اسلحه كافي داده نشد و ضامن توپها را نيز بسته بودند. نورمن سفير انگليس ضمن ملاقات با شاه و دادن خبر كودتا، ضرورت آنرا براي برقراري امنيت يادآور شده بود.[14]
آيرونسايد در خاطرات خود مينويسد: آنچه ايران ميخواست يك رهبر بود. من در اين كشور تنها يك نفر را ديدم كه توانايي رهبري را داشت. او رضاخان بود. مردي كه در رأس تنها نيروي مسلح كارآي كشور قرار ميگرفت.[15]
آخرين گفتگويي كه بين رضاخان و آيرونسايد صورت گرفت، آيرونسايد حاضر شد با دو شرط به رضاخان اجازه دهد كه قدرت را در تهران بدست گيرد:
1) وي متعهد گردد كه در حين خروج انگليسيها از ايران آنها را مورد حمله قرار ندهد.
2) براي سرنگوني شاه دست به يك اقدام قهرآميز نزده و يا وقوع چنين اقدامي را اجازه ندهد.
آيرونسايد مینویسد رضاخان در مورد هر دو خواستهي من قول قاطعانه داد كه طبق ميل ما عمل نمايد.[16]
در خاطرات ارتشبد حسين فردوست نیز آمده است: رضاخان عامل انگليس بود و در اين ترديدي نيست. کودتاي 1299 هـ . ش طبق اسنادي که ديدهام و يا شنيدهام در ملاقات ژنرال آيرونسايد انگليسي با رضاخان، با حضور ضياءالدين طباطبايي برنامهريزي شده و پس از کودتا هم پنج سال طول کشيد تا رضاخان، به سلطنت رسيد. در اين مدت، رضاخان سردارسپه و وزير جنگ و نخستوزير شد.[17]
يحيي دولتآبادي، سيدضياءالدين مدير روزنامهي رعد و رفقاي كميتهاي او ــ كميتهي آهن و فولاد يا كميتهي زرگنده ــ را قوهي ايراني سياسي و رضاخان سرتیب قزاق را قوهي اجراکنندهي نظامی براي كودتای سوم اسفند ميداند که اسمایس انگلیسی دستوردهنده و ادارهکنندهي آن میباشد و محمودخان مديرالملك، مسعودخان سرهنگ، منوچهرخان طبيب و ميرزا كريمخان گيلاني را از اعضاي آن معرفي ميكند و معتقد است : «...كميتهي زرگنده مركز سياست انگليس است در تهران در قسمتي كه بايد به دست ايرانيان انجام بگيرد.»[18]
رضاخان در حضور حاج ميرزا يحيي دولتآبادي و دكتر مصدق و ديگران به صراحت از حمايت بيدريغ بريتانيا براي عملي ساختن كودتا سخن گفته بود.
يحيي دولتآبادي در "حيات يحيي" صريحا از قول سردار سپه چنين نوشته است كه سردار سپه در حضور مستوفيالممالك، ميرزاحسن مشيرالدوله، دكتر مصدق، تقيزاده، علاء، و دو تن از وزراي دولت يعني مخبرالسلطنه و فروغي اظهار داشته: مثلا خود مرا انگليسيها روي كار آوردند؛ ولي وقتي روي كار آمدم به وطنم خدمت كردم. همين مطلب را هم دكتر مصدق با كمي اختلاف بدين عبارت گفته است : ...به خاطر دارم كه سردار سپه نخستوزير، در منزل من با حضور مرحومان مشيرالدوله و مستوفيالممالك و حاج ميرزا يحيي دولتآبادي و آقايان مخبرالسلطنه و تقيزاده و علاء اظهار كرد مرا انگليسيها آوردند ولي ندانستند با چه كسي سروكار دارند. [19]
البته ناگفته نماند كودتای سوم اسفند بدون مساعدت و حمايت نيروهاي داخلي و خاصه كميتهي زرگنده و اعضاي آن كه همواره با سفارت انگليس مرتبط بودند محقق نميشد. ميرزا كريمخان رشتي كه يكي از مرموزترين اعضاي كميتهي زرگنده است، صريحا به نقش واسطهگري خود ميان سفارت انگليس و رضاخان اشاره كرده است.[20]
بدين ترتيب براي صاحب منصبان انگليسي تقاضاي ده قطعه نشان شير و خورشيد و براي ژنرال آيرونسايد نيز نشان درجه اول شير و خورشيد با حمايل سبز تقاضا ميشود كه دولت به پاس عملي شدن كودتا به آنها اعطا نمايد.[21]
همچنین امیل لوسوئر در تأييد و اثبات نقش انگليسيها در راهاندازي كودتاي 1299 مينويسد: «قزاقها از قزوين كه مهمترين پايگاه نيرهاي نظامي انگليس در شمال ايران است، به راه افتادند. در اين شهر كه همه چيز، حتي نام خيابانها انگليسي است، به چه كسي ميخواهند بقبولانند كه مقامات ايراني و صاحبان قدرت از حركت بيش از 2500 نفر نظامي مسلح و مكمل بيخبر بودهاند.؟ و يا از نيات واقعي ايشان اطلاع نداشتهاند؟ و يا اين كه نتوانستهاند جلوي اجراي نقشههاي ايشان را بگيرند؟ از اين مهمتر و جالبتر اينكه چند روز پيش از حركت شورشيان به سمت تهران سه هزار سرباز انگليسي به قزوين فراخوانده شده بودند تا خلاء ايجاد شده از حركت قزاقها را پر كنند. ديكتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگليس ادامه ميدهد. او هيچ چيز را پنهان نميكند...».[22]
1. تأمين امنيت هندوستان: يكي از اساسيترين اهداف منطقهاي انگلستان تأمين امنيت هندوستان بود كه در سيطرهي كمپاني هند شرقي قرار داشت. اين منطقه كه توسط رژيم بلشويكي مورد تهديد قرار گرفته بود انگلستان را در انديشهي ايجاد خط حائلي در مقابل نفوذ شوروي به اين منطقه فرو برد. بنابراين با وجود دولت مقتدر و قوي در ايران دولت انگلستان ميتواند در حفظ و نگهداري هندوستان آسايش خاطر داشته باشد.
2. حفظ موقعيت انگلستان در خليج فارس بخاطر وجود منابع نفتي در اين منطقه و به ويژه ايران كه با دولت انگلستان قرارادادهاي نفتي داشت
3. حل مشكلات ناشي از حضور مستقيم سربازان انگليسي كه افزون بر هزينههاي سنگين نگهداري و تأمين آنها به تنفر عمومي و بدبيني مردم را نيز به دنبال داشت. در نتيجه آنها گاهي از سوي مردم مورد تعرض واقع ميشدند و از طرف ديگر افكار عمومي مردم انگلستان نيز فشار ميآورد. بنابراين دولت انگلستان براي حل اين وضعيت ناگوار و در انديشهي يك نيروي جايگزين مقتدر كه حفاظت از منافع اين كشور را به عهده بگيرد، تمهيدات كودتا را در ايران فراهم ساخت.[23]
روز بعد از كودتا احمد شاه با فشار انگليسيها و نظاميان، طي دست خطي، سيدضياءالدين طباطبایي را به رياست وزرايي منصوب ميكند و رضاخان رئيس ديويزيون قزاق نيز با اعلام حكومت نظامي، اولين بيانيهي خود را صادر ميكند.[24]
وقتی جنگ جهانی دوم درگرفت رضاشاه برای خلاصی از فشاری که انگلیسیها بر او وارد میکردند، تصمیم گرفت به هیتلر بپیوندد تا از قیمومیت خفقانآور بریتانیا خلاصی یابد. ولی نفت برای ماشین جنگی انگلستان ضروری بود و چنین شد که انگلیسیها و روسها در سال 1318ش (1941م) بدون اینکه با مانعی برخورد کنند به ایران حمله کردند، در مقابل شانزده سال سلطنت دیکتاتوری رضاشاه، پانزده لشگر ارتش ایران به فاصلهي چند ساعت بوسیله دو لشگر انگلیسی و روسی تار و مار شدند. رضاشاه با استقبال و رضایت عموم مردم از سلطنت کنارهگیری کرد و به آفریقای جنوبی تبعید گردید و پس از رضاشاه پسر ارشد او محمدرضا با موافقت انگلستان به جای او نشست چرچيل و روزولت در کنفرانس تهران (1320) دربارهي رضاشاه چنين گفتهاند: خودمان او را آورديم و خودمان او را برداشتيم.[25]
رضاشاه چند روز قبل از برکناری خود با شنیدن خبر تصمیم متفقین مبنی بر اشغال پایتخت گفته بود: معلوم است آنها (متفقین) با من حساب خورده دارند و هدفشان از اشغال پایتخت جز استعفای من نیست در خلال روز بیستم تا بیستوچهارم شهریور 1320 وقایع مهمی در پس پرده گذشته بود که جز فروغی نخستوزیر و شخص رضاشاه کسان دیگری وارد مذاکرات نبودند. مذاکرات شاه و فروغی در پیرامون استعفای رضاشاه از سلطنت و تفویض آن به ولیعهد بود و فروغی به رضاشاه رساند که منظور اصلی روس و انگلیس همانطور که اعلیحضرت پیشبینی کردهاند استعفا از سلطنت است.[26]
بنابراين در ادمهي جنگ جهانی دوم پس از آنکه آلمان به روسیه حملهور شد، انگلستان با روسیه متفق گردید و رضاشاه هم که متمایل به آلمان شده بود با روسیه مواجه گردید. از طرفی هم با توجه به اینکه رضاشاه قبل از این انگلستان را برای بالا بردن درآمدهای نفتی در بحبوحه جنگ تحت فشار قرار داده بود، بنابراین انگلستان در صدد تلافی برآمد و پا را در یک کفش کرد که باید رضاشاه از سلطنت برکنار گردد. بهطوری که در اسناد سیاسی این عصر ملاحظه میشود شاید روسیه آنقدرها هم اصرار نداشت که فعلا رضاشاه برکنار شود ولی انگلستان مصر بود که باید حتما رضاشاه برکنار گردد.[27]
اشرف پهلوی در "برگهایی از تاریخ" مینویسد: انگلیسیها وقتی دیدند برای پدرم پایگاهی در میان مردم نمانده و بردن او هیچ مقاومتی در مردم بوجود نمیآورد، تصمیم گرفتند او را وادار به استعفا کنند.... یک علت کینهي برادرم نسبت به انگلیسیها که او را وادار ساخت خود را به دامن آمریکاییها بیندازد همین بود. برادرم همیشه میگفت اگر انگلیسیها ایران را اشغال و پدرم را با آن وضع بیرون نمیکردند انتقال قدرت در ایران میتوانست به آرامی صورت گیرد و سلطنت دچار خطر نمیشد.[28]
نویسندهي کتاب "تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضا شاه" معتقد است انگلیسیها که از دیرباز باعث و بانی روی کار آمدن رضاشاه محسوب میشدند، حال که شاه به نحو روزافزونی منفور عامه قرار میگرفت هرگونه همکاری بریتانیا با او تنها میتوانست به خرابتر شدن وجههي بریتانیا نزد ایرانیان منجر شود، شاید که با کنارهگیری شاه از صحنهي قدرت، بریتانيا میتوانست دولت دستنشاندهای را در تهران بر سر کار آورد که پارهای از اصلاحات را مجری ساخته و از حمایت مردم برخوردار گردد.
در این زمان دولت بریتانیا و در کنار آن شوروی به این نتیجه رسیده بودند که هرچه شاه زودتر برکنار گردد بهتر است. بنابراین دولت بریتانیا تصمیم گرفت که با تهدید به اشغال تهران شاه را سرنگون سازد و آلمانیها را از تهران بیرون کند، هنگامی که شاه از این مساله آگاه شد در مورد کنارهگیری خود با فروغی که از هواداران اساسی این اندیشه بود به مشورت نشست و در 25 شهریور استعفای خود را نوشت و پادشاهی را به پسرش تفویض کرد.[29]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. علویان، مرتضی؛ و ملکی، علی؛ و اخترشهر، علی؛ طرحی نو در تبیین انقلاب اسلامی، قم، نشر پاد اندیشه، چاپ سوم، 1385، ص40.
[2]. زرگر، علياصغر؛ تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دورهي رضا شاه، ترجمهي كاوه بيات، تهران، نشر پروين، چاپ اول، 1372، صص 56 – 50.
[3]. جمعی از نویسندگان؛ انقلاب اسلامی ایران، قم، نشر معارف، چاپ سیوچهارم، 1385، ص73.
[4]. فوران، جان؛ مقاومت شكننده، ترجمهي احمد تدين، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1383، چاپ پنجم، صص 302و 301.
[5]. آيرونسايد، سرادموند؛ خاطرات سری آیرونساید، تهران، رسا، چاپ اول، 1373،صص 203-240.
[6]. همان.
[7]. فوران، جان؛ پیشین.
[8]. شيخ الاسلامي، جواد؛ قتل اتابك و شانزده مقالهي تحقيقي ديگر، تهران، كيهان، چاپ دوم، 1368، ص 286
[9]. آيرونسايد، سرادموند؛ پیشین.
[10]. كدي، نيكي؛ ريشههاي انقلاب ايران، ترجمهي عبدالرحيم گواهي، تهران، قلم، چاپ دوم، 1377، ص 138
[11]. كدي، نيكي؛ ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمهي مهدي حقيقتخواه، تهران، ققنوس، چاپ اول، 1381، ص 137.
[12]. مدني، سيد جلالالدين؛ تاريخ تحولات سياسي و روابط خارجي ايران، تهران، پايدار، چاپ اول، 1376، جلد سوم، ص 219
[13]. مكي، حسين؛ تاريخ بيست سالهي ايران، تهران، علمي، 1380 ، جلد اول ، صص 150 ـ 154.
[14]. مدني، جلالالدين؛ تاريخ سياسي معاصر ايران، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعهي مدرسين حوزهي علميهي قم، چاپ اول، 1361، جلد اول، ص 98.
[15]. آيرونسايد، سرادموند؛ پیشین.
[16]. زرگر، علياصغر؛ پیشین، ص 69.
[17]. فردوست، حسين؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، اطلاعات، چاپ چهارم، 1371، ج 1، ص 82
[18]. دولتآبادي، يحيي؛ حيات يحيي، تهران، ابن سینا، 1331، ج 4، صص 151و 227.
[19]. مكي، حسين؛ پیشین، پاورقی ص 164.
[20]. فردوست، حسين؛ پیشین، ص 83.
[21]. سند شمارهي 4، از مجموعه اسناد پهلويها ج 1.
[22]. لوسوئر، اميل؛ زمينهچينيهاي انگليس براي كودتاي، ترجمهي ولیالله شادان، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1373، صص 141ـ 142.
[23]. زهيري، عليرضا؛ عصر پهلوي به روايت اسناد، قم، معارف، 1379، چاپ اول، صص 21 ـ 18.
[24]. همان، ص 22.
[25]. فاروقي، احمد؛ و لوروريه، ژان؛ ايران بر ضد شاه، ترجمهي مهدي نراقي، تهران، امیر کبیر، چاپ اول، 1358، ص 28.
[26]. مکی، حسین؛ پیشین، ج7، ص 336.
[27]. همان، ص 492.
[28]. مکی، حسین؛ پیشین، جلد 8، ص 106.
[29]. زرگر، علیاصغر؛ پیشین، صص 454-451.
نویسنده : مرتضي اشرافي
پژوهشگاه باقرالعلوم
كلمات كليدي : رضاشاه پهلوي، محمد رضا پهلوي، سلسله ي پهلوي، علوم سياسي
در 24 اسفند 1256 در روستای آلاشت از توابع سوادكوه به دنیا آمد. پدرش داداش بیگیاور از قزاقان مستقر سوادكوه بوده و مادرش نوشآفرین، اهل تهران بود. مرگ پدرش در 40 روزگی وی موجب شد كه مادرش به تهران بازگردد. رضا و مادرش در محلهی سنگلج در نداری و تهیدستی زندگی میكردند.[1] از سن 12 سالگی دوران نظامی زندگی وی آغاز میشود و به تدریج مدارج نظامی را طی میکند. تا اینكه به سال 1299ش، پس از كودتای معروف سوم اسفند با لقب سردارسپهی به وزارت جنگ منصوب میشود.[2] در سال 1302ش به نخستوزیری رسيده؛ سرانجام با تشكیل مجلس مؤسسان در سال 1304 و اعلام انقراض سلسلهی قاجاریه، رضاخان خود را شاه نامیده و در 4 اردیبهشت 1305 تاجگذاری میکند.[3]
ایران طی دو قرن اخیر شاهد دخالتهای نظامی یا سیاسی فراوانی از سوی دولتهای استعمارگر بوده است. در اواخر حکومت قاجار که با وقوع جنگ اول جهانی مقارن بود، شمال ایران در اشغال روسها و مناطق جنوبی در اشغال نظامیان مداخلهگر انگلیسی بود. این اقدام در جنگ جهانی دوم نیز تکرار شد و هر دو کشور مداخلات نظامی گستردهای در ایران بهعمل آوردند و خسارات اقتصادی بیشماری را تحمیل کردند. میزان دخالت انگلیسیها تا حد عزل و نصب دولتها و حاکمان در تهران افزایش یافت، بهطوری که کودتای سوم اسفند 1299ش را از برنامههای اساسی انگلیس برای تغییر ساختار حکومتی در ایران برمیشمارند. انگلیسیها بهدلایل زیر اصرار بر انجام این کودتا داشتند و بههمین خاطر خود نیز نقش هدایتکننده را ایفاء کردند:
1. در روسیه، به تازگی انقلاب بلشویکی و کمونیستی بهوقوع پیوسته بود و انگلیسیها مصمم بودند تا از تأثیر هرج و مرج آن بر نواحی شمال ایران جلوگیری کنند.
2. انگلیسیها از نفرت عمیق مردم نسبت به خاندان قاجار مطلع بودند و لذا ادامهی حمایت از قاجار را به مصلحت نمیدیدند و برای تثبیت موقعیت خود به تغییر حکومت نیاز داشتند.
3. تأمین مطامع اقتصادی انگلیس، نیازمند برقراری امنیت در جامعه بود و این امنیت از دید انگلیسیها جز با کودتا مسیر نمیشد.
4. هزینهی سنگین آمادهباش دائمی نیروهای انگلیسی در ایران موضوعی بود که لندن، رفع آنرا جز از طریق برقراری یک حکومت مقتدر عملی نمیدانست.
5. احساس خطر از حرکتهای استقلالطلبانهی مردم در نقاط مختلف کشور عامل دیگری بود که دربار لندن را به حاکم ساختن یک دولت نیرومند مرکزی در ایران ترغیب می کرد.[4]
رضاخان تا سه سال پس از کودتای خود، "سردار سپه" نامیده میشد. او در سوم آبان سال 1302 توانست موافقت احمدشاه را که آخرین سالهای حکومت تشریفاتی خود را میگذراند، برای نخستوزیری خود جلب کند. پادشاه جوان و بیتجربهی قاجار نیز چند روز پس از موافقت با نخستوزیری رضاخان، تهران را بهقصد اروپا ترک کرد و کشور را عملا به رضاخان سپرد. رضاخان تا 16 ماه پس از گرفتن رأی اعتماد از مجلس، در مقام نخستوزیری عهدهدار امور کشور بود. سپس با پشتیبانی و توطئههای انگلیس ضمن اعلام انقراض سلسلهی قاجار در 9 آبان 1304 توانست از سوی مجلس مؤسسان در پانزدهم آذر 1304 به پادشاهی انتخاب شود و در 4 اردیبهشت سال بعد، رسما تاجگذاری نماید.[5]
جنبش جمهوريخواهي يكي از مهمترين تلاشهاي روشنفكران و تجددگرايان هوادار رضاخان براي تغيير نظام سياسي مشروطه به نفع رضاخان و رياستجمهوري وي بود كه با هدف تمركز سياسي و ايجاد حاكميتي مقتدر و مدرن صورت ميگرفت. نطفههاي اين حركت را بايد در سالهاي پس از جنگ جهاني اول جستوجو كرد.
اين انديشه تا حد زيادي محصول ناكامي نهضت مشروطيت در تحقق بخشيدن به آرمانهايش بود. نهضتي كه با وجود جانفشانيها و تحمل مشقات بسيار، حاصلي جز پراكندگي منابع قدرت، منازعهی مستمر ميان نهادها و نخبگان سياسي، آشفتگي اقتصادي، مداخلهی بيشتر امپرياليسم خارجي، نابساماني و بيثباتي سياسي، ضعف فزايندهی دولت مركزي، گسترش ناامني و... نداشت. مجموعهی اين عوامل به همراه پادشاهي نالايق و ضعيف در ادارهی امور و نيز تاثير نظام بينالمللي پس از جنگ جهاني، خواهناخواه وضعيت سياسي ايران را تحتتاثير قرار ميداد.[6] از اينرو روشنفكران سرخورده از مشروطيت و تجددگرايان شيفتهی غرب به اين جمعبندي رسيدند كه ايجاد دولتي مطلقه، مقدم بر آرمانهاي دموكراتيك و حاكميت قانون است. از نگاه آنان تنها از رهگذر حكومتي مقتدر و با ثبات، مباني و مقدمات يك دولت - ملت مدرن پديد ميآمد و بهدنبال آن بسترهاي اجتماعي- اقتصادي متناسب شكل ميگرفت و نهادهاي مردمسالار بر بنياني استوار بنا ميشد. اين آرمان جديد در ادبيات سياسي و روشنفكري سالهاي پس از جنگ جهاني اول در سطح گستردهاي مطرح شد و تبليغات وسيعي دربارهی مزايا و منافع چنين نظاميهايي انجام گرفت. سرانجام با ظهور رضاخان در صحنهي سياسي كشور، اين حركت وارد مرحلهی جديدي شد. ظهور رضاخان در فضايي كه هم شاه وهم نخبگان سياسي، همگي ضعيف، منفعل و ناكارآمد نشان ميدادند، اين انديشه را حول محور رضاخان متمركز ساخت و او را در كانون توجه نسلي از متجددان بيتاب قرار داد كه از نگاه آنها، زمامداران ايران بهويژه در سالهاي پس از جنگ جهاني اول، همگي نالايق و فاقد ارادهی مستقل و نيز آلتدست نيروهاي مداخلهگر خارجي بودند و نتوانستند اقدام قاطعانهاي براي نجات كشور انجام دهند. [7]
رضاخان بعد از تأسیس سلسلهی پهلوی، برای تثبیت قدرت خود، با استفاده از زمینههای فکری ناشی از شکست مشروطه و سرخوردگیها و یأسی که در روحانیت بهوجود آمده بود و با تکیه بر ناسیونالیسم افراطی نافی اسلام، دست به اقداماتی برای مدرنیزاسیون و غربیکردن ایران زد. این اعمال باعث رواج بدبینی و ناامیدی نسبت به سیاست و قدرت گردید و به تبع آن انفعال سیاسی در کشور شکل گرفت.[8]
دورهی پهلوي، با خروج از مشروعيت سنتي پدرسالاري همراه بود و شكلگيري عناصر نوين مشروعيت را نويد ميداد. در عين حال شايد بتوان گفت كه هيچ شالودهی منسجمي از عناصر مشروعيت در اين دوره تحقق خارجي نيافت و حاكميت در تحقق بخشيدن بدين مقوله همواره سردرگم باقي ماند. پهلوي اول، در وضعيتي به قدرت رسيد كه ناامني گسترده، مشكلات اقتصادي دوران پس از جنگ جهاني اول و از هم گسستگيهاي اجتماعي، مردم را در زير فشارهاي مضاعف ناتوان ساخته بود؛ بدينسان بهكارگيري زور و اعمال قوهی قهريه همراه با تامين نظم و امنيت و اجراي برنامهی نوسازي، عناصر اصلي شكلگيري مشروعيت نخستين و مشروعيت بدوي در نظام سياسي دورهی پهلوي را تحقق بخشيد. در عين حال، همين عنصر زور و قوهی قهريه در بلندمدت، عامل فروپاشي مشروعيت نظام سياسي و زوال ساخت اقتدار پهلوي اول گرديد؛ بدين جهت، اصولا دشوار است كه در اين مقطع بتوان مشروعيت پايداري را مورد شناسايي قرار داد و تمسك شاه به پارهاي از باورهاي سنتي مردم در برخي مواقع و تاكيد او بر يكپارچگي ملي با اتكا بر ناسيوناليسم دولتي، ضعيفتر از آن است كه بتوان آنها را مبناي شكلگيري مشروعيتی فراگير و ريشهدار تلقي كرد.[9]
رضاخان بعد از کودتا و تأسیس سلسلهی پهلوی، برای تثبیت قدرت خود، با استفاده از زمینههای فکری ناشی از شکست مشروطه و با تکیه بر ناسیونالیسم افراطی، دست به اقداماتی برای مدرنیزاسیون و غربیکردن ایران زد. مبارزه با آیینها و سنتهای مذهبی مانند روضهخوانی و سوگواری، تصویب و اجرای قانون متحدالشکلکردن لباسها و تعمیم آن به روحانیت، مبارزه با حجاب و پوشش اسلامی و نهایتا کشف حجاب، برخورد شدید و خشونتبار با روحانیون و حوزههای دینی و سرکوب هرگونه صدای مخالف، تصویب قوانینی برای تضعیف موقعیت روحانیت مانند تصویب قانون تصرف املاک و زمینهای وقفی، گسترش تبلیغات ضدمذهبی و مبارزه با زبان و ادبیات عربی – اسلامی و سرانجام گسترش فساد و بیبندو باری از جمله اقدامات و فعالیتهایی بود که در دورهی رضاخان برای خارجکردن اسلام و مذهب شیعه از عرصهي سیاسی و اجتماعی انجام شد.[10]
بر این اساس در مدت 19 سال حکومت رضاخان، اسلامگرایی در انزواي کامل به سر میبرد. این اعمال باعث رواج بدبینی و ناامیدی نسبت به سیاست و قدرت گردید و به تبع آن انفعال سیاسی در کشور شکل گرفت.
يكي از تصميمات رضاشاه در راستاي تجددمآبي و به اصطلاح نوسازي، اتحاد لباس يا متحدالشكلكردن البسه بود. اين فكر مدتها پيش از رضاشاه مطرح شده بود و از طريق نشريات و جرايد، مقالاتي در اين زمينه به نگارش درميآمد. حتي استفاده از كلاهي كه بعدها به كلاه پهلوي موسوم شد، پيش از سلطنت رضاشاه شروع شده بود و تعدادي از مردم آنرا بر سر ميگذاشتند. مردم عادي نيز عليرغم تبليغاتي كه صورت ميگرفت و جشنهايي كه بنا به اين مناسبت برپا ميگرديد، در مقابل اين تصميم دولت ايستادگي ميكردند و از ملبسشدن به لباس جديد سر باز ميزدند. دستورات صادره از طرف وزارت داخله به ادارات نظميهی شهرستانها مبني بر لزوم اجراي تصميم مذكور از يكطرف و مقاومت مردم از طرفديگر، سرانجام به بروز درگيري ميان مردم و ماموران دولتي منجر شد. اين درگيريها و نيز تذكرات دولتمردان در مورد غيرقانونيبودن اين اقدام، دولت را وادار كرد تا با تهيهی لايحهاي و تقديم آن به مجلس شوراي ملي، اتحاد لباس را بهصورت قانون درآورد.[11]
مشروعيت سياسي در دورهی پهلوي گرچه با عناصري كاركردي از قبيل حفظ امنيت و نظم و انجامدادن شماري از اصلاحات گره خورده بود، ولي از آغاز با عنصر استبداد تحكيم يافت و در ادامه، اقتداري متكي بر خشونت را به نمايش گذاشت.[12] اين نوع اعمال اقتدار، قهرا در مقاطعي خاص و بحراني به چالش كشيده ميشد و همانگونه كه در مرحلهی تاسيس رژيم و تحكيم اوليهی آن مؤثر بود، اما در مقاطع ديگر بياثر ميگشت. در واقع اگر در اين دوره، استبداد در ابتدا عامل انسجام ملي و تحكيم حاكميت شد، در ادامه به عامل پيدايش نارضايتيها و تراكم عقدهها بدل گشت. در عين حال، عناصر ديگري نيز بودند كه اين فروپاشي را دامن زدند. اصلاحات اقتصادي رضاخان اگرچه جنبههاي مثبتي داشت و گامهاي مؤثري را در راه نوسازي پشت سرگذاشت، لكن فقر، بيكاري و فاصلهی طبقاتي را نسبت به قبل فزونتر ساخت و دامنهی نارضايتي مردم را تشديد كرد. سياست شاه با اقشار مختلف نيز همان سركوب و اعمال خشونت بود، سياست رضاخان نسبت به كارگران شهري مشابه سياست او نسبت به كشاورزان بود، اعتصابات درهم شكسته شده و ايجاد اتحاديههاي كارگري نيز غيرقانوني بود. مردم نيز به خاطر فقر كشاورزان يا بيكاريهاي مزمن به حقوقهاي كم براي هميشه قانع شده بودند. در برخورد با قوميتها و قبايل نيز همينگونه رفتارها در شكلي ديگر تكرار شد، سياست رضاخان نسبت به قبايل، ادامهی كنترل نظامي آنها بدون ارائهی هيچگونه راهحلهاي اقتصادي بود. خط مشي او در مورد كردها و ساير قبايل عمده، اين بود كه آنها را با زور خلع سلاح نموده، رهبران آنها را دستگير و زنداني كرده و از طريق نيروهاي نظامي به كنترل قبايل بپردازد.[13]
مجموعا اصلاحات اقتصادي، اجتماعي رضاشاه به ايجاد فاصلهی بيشتر بين طبقات مرفه و متوسط جامعه و محرومتر شدن اكثريت جامعه منجر شد، رژيم رضاشاه فاصلهی بين طبقات بالا و متوسط اجتماع را با وجودي كه درصدشان رو به رشد بود، اما هنوز مقدار كمي از كل افراد جامعه را تشكيل ميداند، به هزينهی اكثريت عظيم مردم محروم جامعه زيادتر نمود، هزينهی برنامهی نوسازي رضاشاه و ريشهی طبقات ممتاز، اكثرا از جيب اكثريت مردم پرداخت ميشد... و بيشتر بهنفع يك گروه محدود از طبقات برجسته و مرفه اجتماع بود.[14]
اما نوسازي رضاشاه با عطف توجه به مظاهر فرهنگي غرب بهويژه تمركز بر لايههاي سطحي آن، منشا پيدايش نوعي دو گانگي فرهنگي در فرهنگ بومي و سنتي ايرانيان گرديد و جامعه را بدين سو سوق داد كه همان شكاف اقتصادي ميان دو قشر جامعه، به نوعي شكاف فرهنگي منتهي شود؛ بهطوري كه طبقات بالای جامعه، هر روز بيش از پيش آداب و سنن غربي را پذيرا شده و به مظاهر فرهنگ غربي روي آوردند؛ در نتيجه از درك فرهنگ مذهبي و سنتي اكثريت هموطنان خود عاجز شدند؛ در حاليكه كشاورزان و طبقات بازاري شهري، هنوز از علما تبعيت ميكردند و فرهنگ سنتي در ميانشان ريشهدار بود.[15]
بدين ترتيب، تشديد بحرانهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي همراه با كاركردهاي منفي عنصر خشونت و استبداد، زمينههاي اصلي ايجاد تزلزل در اركان مشروعيت سياسي نيمبند دورهی رضاخان را بهظهور رسانيد و اين امر بهصورت بحران سياسي فراگير و فروپاشي كامل در آستانهی جنگ جهاني دوم آشكار گشت.[16]
-------------------------------------------------------------------------------
[1]. پسیان، نجفقلی؛ و معتضد، خسرو؛ از سوادكوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی، تهران، ثالث، 1382، ص 86
[2]. نراقي، احسان؛ از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمهی سعيد آذري، تهران، موسسهی خدمات فرهنگي رساء، چاپ اول، 1372، ص62
[3]. مكی، حسین؛ تاریخ بیست سالهی ایران، تهران، نشر ناشر، جلد سوم، 1363، ص 178
[4]. پسیان، نجفقلی؛ و معتضد، خسرو؛ پیشین، ص 180
[5]. عاقلی، باقر؛ روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، گفتار، 1371، ص 143
[6]. بولارد، سرريدر؛ شترها بايد بروند (خاطرات سفير انگلستان در ايران)، ترجمهی حسين ابوترابيان، تهران، نو، 1380، ص 53
[7] . محمدی، نورالدین؛ دیکتاتوری رضاخانی، تهران، زمانه، 1382، ص 58
[8] . جمعي از نويسندگان، انقلاب اسلامي ايران، قم، دفتر نشر معارف، چاپ سي وچهارم ، 1385، ص 75
[9]. آبراهاميان، يراوند؛ ايران بين دو انقلاب، ترجمهی احمد گلمحمدي و محمدابراهيم فتاحي، تهران، ني، چاپ سيزدهم، 1384، ص 147
[10]. عاقلی، باقر؛ پیشین، ص 175
[11]. جعفري، مرتضي؛ واقعهی كشف حجاب، به كوشش سازمان اسناد و مدارك انقلاب اسلامي، تهران، موسسهی پژوهشي و مطالعات فرهنگي، 1371، ص22
[12]. زارع، عباس؛ دربار شاهی، تهران، مجلهی علوم سياسي، ش12،1380، ص 45
[13] . همان، ص 165
[14] . همان، صص 173 و 174
[15]. فاروقي، احمد؛ و لورويه، ژان؛ ايران بر ضد شاه، ترجمهی مهدي نراقي، تهران، امير كبير، 1358، ص41
[16]. مدني، جلالالدين؛ تاريخ سياسي معاصر، قم، جامعهی مدرسين، جلد 1، چاپ سوم، 1378، ص 151
موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مهمترين رخدادهاي تاريخ معاصر ايران است. اين كودتا كه درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنيان بسياري از دستاوردهايي را كه در مشروطه شكل گرفته بود، بر باد داد و زمينه ديكتاتوري رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخين در بررسي كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹سركرده اصلي آن يعني رضاخان مير پنج را مورد توجه قرار ميدهند و تحولات مربوط به اين حادثه را چونان سقوط بهمني سهمگين در فضاي رعبانگيز بعد از مشروطه ارزيابي ميكنند، اما اين دسته از مورخين غافلاند كه با نسبت دادن ارادهاي پولادين به رضاخان و تأكيد بر ابتكار فردي او، وي را بيش از آن چيزي كه بود بزرگ ميكنند. به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضاخان در وقوع کودتا چیزی است که او خود دوست داشت به آن شهره شود، کما اینکه در سالگرد کودتا یعنی اسفند سال 1300 در بیانیهای اعلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نمایند! رضا خان با این بیانیه میخواست بر نقش بریتانیا در شکلگیری دور جدیدی در تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفان کودتا را با تهدید از سر راه کنار زند. از آن به بعد همه تلاشها حول محور نقش پنجه آهنین رضا خان در استقرار وضع نو دور میزد. اما سئوال ناظرین تیزبین این بود که دستهای پشت پرده کودتا را چه کسانی هدایت ميکردند؟ کدامین علل و عوامل دست به دست هم داد تا مردی را که از سواد متعارفی هم محروم بود، به عنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشانند؟ و از این بالاتر کنجکاوان میخواستند بدانند کارگردانان این سناریوی مضحک چه کسانی هستند؟
به واقع وقوع كودتا در آن شرايط محصول فرايندهاي تاريخي ريز و درشتي بود كه در فضاي بعد از سقوط مشروطه رخ نمود و بيتوجهي به آنها و نيز ديگر عقبههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي كودتا، راه را بر هرگونه تحليل سادهانگارانه و مبتني بر نظريه اصالت دادن ناموجه به شخصيتهاي تاريخي هموار ميسازد و خواننده را از عمق حادثه غافل مينمايد. توجه بيش از اندازه به ابتكار فردي و تأكيد بر ذكر خاطرههاي تاريخي اين حادثه مؤثر تاريخي، از آن حيث صورت گرفته است تا محتواي واقعي كودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد رخدادي عادي و طبيعي سياسي جلوهگر سازند. آنچه از تاریخچه کودتا در دست است یا نگاشته عوامل درجه چندم همان کودتاست، یا نوشته کسانی است که به نحوی از انحا منکر حضور بریتانیا در آن حادثهاند. به عبارت بهتر اینان حتی سؤال نمیکنند این رضا خان چگونه در فضای آشوبزده بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرد؟ او چگونه، با کدام عقبه و با کدام تشکیلات منسجم به میدان آمد؟ آیا حادثه به آن مهمی یک شبه شکل گرفت و به طور مثال آیرونساید اراده کرد رضا خان را به تصرف تهران وادارد و این امر صورت گرفت، بدون اینکه آب از آب تکان خورد؟ اگر این تحلیل سادهانگارانه را بپذیریم، به واقع اهمیت وقایع تاریخی و نقش عوامل ذیمدخل و تأثیرگذار را در آن انکار کردهایم. بالاتر اینکه فرایند شکلگیری تحولي تاریخی را بسیار ساده نمودهایم، این قضاوت البته فقط ذهن عوام را میتواند اشباع کند، و مسلماً نکته بینان را از ادامه تحقیق منصرف نمیسازد. به نظر ما کسانی که بر نقش محوری شخص رضاخان در کودتا تأکید میکنند، میخواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند. این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو با سیاستهای این کشور است در وقوع کودتا.
آفت اين نوع نگاه كردن به حوادثي مثل همين كودتا، غفلت از اين نكته است كه رضاخان به رغم شعارهاي شداد و غلاظ اوليه خود كه در ابتدا حتی روشنفكران آزادهای مثل میرزاده عشقی را هم فريب داد، با اقدامات بعدي خويش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود كشانيد و آن را به وادي ابتذالي سوق داد كه هيچ كس حتي طرفداران او انتظارش را نداشتند. بعد از كودتا تحولاتي رخ داد كه از بنياد با حادثهاي كه در چهارده سال پيش اتفاق افتاده بود، در تغاير و تناقض بود. اخیراً کسانی تلاش دارند این نکته را اثبات کنند که حکومت رضا خان ادامه طبیعی جنبش مشروطه بود. به گمان اینان با استقرار رضا خان بر سریر سلطنت، شعارهای مشروطه عملی شد! این مضحک ترین تحلیل کودتاست. وقتی شواهد و قرائن فراوانی در دست داریم که نشان میدهد رضا خان نه تنها هیچ باوری به نظام مشروطه نداشت، بلکه کوچکترین آگاهی سطحی هم از این نظام سیاسی نمیتوانست داشته باشد، چگونه میتوانیم اقدامات او را ادامه طبیعی مشروطه عنوان نمايیم؟ تمام اطوار او نشان میداد تا چه میزان با مشروطه و الزامات آن خصومت میورزد. او حتی خود ادعايی در مشروطهخواهی نداشت، زیرا نه تنها از آن هیچ گونه آگاهی نداشت، بلکه این نظام را مغایر دیکتاتوری لجامگسیخته خود میدانست.
بسيار شنيده شده است كه مي گويند كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ نتيجه طبيعي روند مشروطه بود. واقع امر اين است كه گرچه به لحاظ توالي تاريخي كودتا بعد از نهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پي سلسله حوادثي دهشتناك و اسفانگيز پس از سقوط مشروطه رخ نمود؛ اما به لحاظ مضمون تاريخي شعارهاي كودتا و حوادث شكل گرفته بعد از آن، در رابطه مستقيم با تكاپوهاي مافياي داخلی و حامیان استوار سياسي ـ اقتصادي آنان که قرارگاهشان در هندوستان قرار داشت، به شمار میآید. این مافیا از دوره ناصری مشغول تکاپو بود، در دوره مشروطه فرصت مناسبی برای عرضاندام یافت و در دوره بعد از مشروطه چنان به بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دامن زد، که طفل مشروطه را به پیری زودرس رساند و با کودتای سوّم اسفند 1299 بر عصای موریانه خورده مجلس و قانون ضربتی سخت وارد آورد و به این شکل آن را از پای انداخت و در هم فروپاشانید. در این دوره دستهای مرموزی مجلس سوّم را به تعطیلی کشاندند، مانع از تشکیل مجلس چهارم شدند و این مجلس زمانی شکل گرفت که قدرت واقعی به دست رضاخان سردار سپه افتاده بود؛ کسی که کوچکترین باوری به مجلس نداشت. به واقع کسانی که مانع از تحقق مشروطه و الزامات آن شدند هم، هیچ باوری به مشروطه نداشتند. همینان بودند که یوسف قانون را به چاه ویل حکومت قزاقان افکندند. راهحل بسیار ساده بود: گروهی که میخواستند ایران برای همیشه در مدار منافع بریتانیا قرار گیرد و با مافیای سیاسی ـ اقتصادی این کشور چه در لندن و چه در دهلی و بمبئی و سیملا همسو بودند، مانع از استقرار نظم و ثبات میشدند، اجازه نمیدادند قانون نهادینه شود، امور در مجرای طبیعی خود به حرکت درآید و در یک کلام مانع از طی شدن فرایندهای قانونی میشدند. اینان به محض اینکه دولتی مقتدر تشکیل میشد، تلاش میکردند آن را براندازند، و هر گاه خود دولت را به دست میگرفتند انواع و اقسام بحرانها را به وجود میآوردند تا دشمن را به خاک کشور بکشانند و یا اینکه او را تحریک به عملیات نمایند. هدف این بود تا از این طریق دولت نظامی خود را به ملّت تحمیل نمایند. بودند کسانی که از این عملیات با عنوان کودتا یاد میکردند. یکی از برجستهترین اینان ملکالشعرای بهار بود. به عبارت بهتر همان کسانی که مانع از اقدامات قانونی در راستای منافع و مصالح ملّی کشور میشدند، خود به عملیات سیاه دست میزدند. تشکیل گروههای مرگ یکی از این اقدامات بود.
اینان همان کسانی بودند که بهانه به دست دشمن جراری به نام روسیه دادند. سیاست انگلیس هم به کمک آنان آمد، یعنی اینکه با رضایت کامل دستگاه سیاست خارجی بریتانیا، روسیه را به خاک ایران کشانیدند و با اقدامات خود باعث شدند این نیرو تا دوره انقلاب بلشویکی در کشور بماند. هر دولتی که میخواست با اقدامات خود نیروهای روسیه را به نحو مقتضی از کشور خارج کند، با تحریکات اینان مواجه میشد. در دوره دو ساله بعد از اولتیماتوم، جنگ داخلی سراسر کشور را فراگرفت و جایجای کشور عرصه تاختوتاز گردنکشان و دزدان و راهزنان شد. از سويی شاهزادگان قاجار به جان هم افتادند. فتنه سالارالدوله یکی از این منازعات بی سرانجام بود که باعث گردید حرث و نسل ملّت مظلوم غرب کشور به یغما رود. در این دوره روسها از فرصت استفاده کردند و نیروی مطیع خود یعنی صمدخان شجاعالدوله را در تبریز به قدرت رسانیدند؛ مردی که در قساوت دست روسها را از قفا بسته بود. نیز در این دوره شمالغرب، شمال و شمال شرق کشور عرصه تاخت و تاز نیروهای روسیه بود. از آن سوی انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و نیروهای مزدور هندی خود را در نواحی جنوبی ایران اسکان دادند. هیچ نیروی مشخصي توان رویارويی با این دو قدرت بزرگ را نداشت. با این وصف هسته مقاومتی از نیروهای تحت امر میرزا کوچک خان جنگلی توانست روسها را با عملیات ایذايی از خاک گیلان خارج سازد، همانطور که بعدها انگلیسیها را از این منطقه بیرون راندند.
از سقوط مشروطه تا وقوع جنگ اوّل جهانی، انواع و اقسام دولتها سرکار آمدند. ناصرالملک نایبالسلطنه، این مظهر یاس و نومیدی، رعبی هراسناک در دل احمد شاه جوان افکند که هرگز بختک آن هراس او را رها نساخت. آنچه از درون اندیشهها و طرز رفتار ناصرالملک استنباط میشد، تحقیر ایران و ایرانی بود. ناصرالملک، این مظهر گریز از مسئولیت، نه خود قابلیت اداره کشور را داشت و نه میگذاشت دست توانمندی که به مشروطه هم باور راستین داشته باشد، زمام امور را به دست گیرد. مهمترین اقدام خائنانه ناصرالملک و گروه همسوی با او، ممانعت از تشکیل مجلس بود. به واقع سه سال بعد از تعطیلی مجلس دوّم بود که ناصرالملک بار دیگر انتخابات مجلس سوّم را برگزار کرد؛ تازه این اقدام هم برای مصالح ایران نبود. او میخواست احمد شاه را به عنوان شاه قانونی که به سن تکلیف رسیده است معرفی نماید و خود دوباره به اروپا بازگردد تا به عیش و نوش بپردازد.
در فاصله این سالها منفیبافی، بیاعتمادی به ایران و ایرانی، مذهب مختار ناصرالملک بود. در همین دوره او به مسافرت دور و دراز خود به اروپا رفت، کشور را با شاهی خردسال و گروهی توطئهگر رها ساخت تا آنان بذر ناامیدی در قلبش بکارند و او را از روند تحولات سیاسی کشور وحشتزده نمایند. در این فاصله او با نامه و تلگراف کشور را اداره میکرد! وقتی هم به ایران بازگشت، اندکی بعد از ورود او، جنگ اوّل جهانی شکل گرفت. ناصرالملک، احمد شاه را به تخت سلطنت نشاند و خود با حقوقی گزاف که بر خزانهداری کشور تحمیل کرد، روانه اروپا گردید و تازه بعد از کودتای رضاخان و زمانی به كشور بازگشت که او سلطنت را تغییر داده بود. یک سال بعد گروه بحرانساز، ارتشهای روسیه و انگلستان را به ایران کشانید. این بار هم تلاشی زایدالوصف مبذول گردید تا مانع از تداوم جلسات پارلمان شوند. مثل دوره دوّم مجلس، اینان کاری کردند تا روسها به نزدیکیهای تهران لشکرکشی نمودند، اینان هم پایتخت را رها کردند و گریختند. این سوّمین باری بود که مجلس زودتر از موعد مقرر تعطیل میشد. در دوره اوّل با به توپ بستن آن توسط محمد علیشاه بود که مجلس تعطیل شد، در دوره دوّم حملات روسها به دنبال اولتیماتوم باعث تعطیلی آن گردید، و سوّمین بار هم با حمله روس و انگلیس به شمال و جنوب کشور مجلس تعطیل شد. در این زمان تنها یک سال از تشکیل مجلس میگذشت. نکته مهم در هر سه دوره بحران این بود که گروهی خاص، عامدانه و با جهتگیری کاملاً هوشیارانه مجلس را به تعطیلی کشاندند و یا اینکه از تعطیل آن استقبال کردند تا فضا را برای تسلط زورگویانی از قماش رضاخان فراهم آورند. این گروه با برنامهای کاملاً حساب شده، با تعطیل خانه ملّت، راه را برای فراگیرشدن بحرانهای عدیده باز نمودند و در شرایطی مثل دوره برگزاری کنفرانس صلح پاریس، هیچ نمایندهای از مجلس ایران نتوانست در آن شرکت کند و حقوق ملّت ایران را مطالبه نماید. کشور به حال هرج و مرج و بیقانونی رها شد. در همین دوره اینان انواع و اقسام جوخههای مرگ تشکیل دادند تا به قول بهار، فضا را برای کودتايی نظامی مهیا کنند. در آن زمان چنین امری ممکن نشد، اما اندکی بعد به سال 1299 همین گروه مقدمات کودتای رضاخان را فراهم آوردند.
درست در دوره جنگ اوّل جهانی بود که همین عده بر بحرانهای اجتماعی هم دامن زدند. یکی از وحشیانه ترین این اقدامات کمک به گسترش قحطی بزرگ سالهای 1296 تا 1298 بود. هرگاه دولتی روی کار میآمد تا این بحران شوم را مهار سازد، اعضای گروه مورد نظر به حرکت در میآمدند و به قیمت نابودی حدود نیمی از جمعیت بیگناه کشور در اثر گرسنگی، اهداف ضدملی خود را پیش میبردند. این ایام مقارن بود با اشغال اکثر مناطق کشور به دست دشمن خارجی، اما این گروه به هر نحو ممکن تلاش میکرد مانع از برقراری ثبات و آرامش در کشور شود. در آن سوی زمامداران و حکام نالایق محلی، دمار از روزگار مردم در میآوردند و با بیرحمی خاصی آنان را زجر و آزار و شکنجه میدادند. هیچ نهادی نبود تا به فریاد مردم رسد. مجلس تعطیل بود و با اینکه در دوره نخست ریاست وزرايی وثوقالدوله انتخابات برخی نواحی و به طور خاص تهران برگزار شد، اما تشکیل مجلس چهارم بعد از گذشت بیش از چهار سال از برگزاری انتخابات آن و بیش از پنج سال بعد از تعطیلی مجلس سوّم، زمانی تشکیل شد که قدارهبندان قزاق بر مقدرات امور مردم تسلط یافته بودند.
پیش از این به دنبال وقوع انقلاب بلشويكي روسيه، انگلستان قصد آن كرده بود تا ايران را چون لقمهاي آماده ببلعد و آن را در كانون منافع دنياي سرمايهسالاري قرار دهد و بويژه به دنبال ناكامي قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، هزينه امنيت سرمايه هاي شركت نفت انگليس و ايران را از كيسه ملت ايران تأمين و تضمين نمايد. اين گروه اخيرالذكر البته از دوره ناصرالدين شاه قاجار در تكاپويي مستمر و مداوم بودند و در آن شرايط تاريخي و به دنبال خروج اوليه و كوتاه مدت روسيه از عرصه رقابتهاي نظامي و سياسي بر سر ايران؛ و درست در شرايطي كه حكومت جديد مشغول دفع ضد انقلاب داخلي خود بود، راه را از هر جهت هموار ديد و با كوبيدن آخرين ميخ بر تابوت بيمار محتضر مشروطه، مسير صعود قزاق را بر سرير سلطنت ايران هموار ساخت. قوس نزولی مشروطه مقارن بود با قوس صعودی دیکتاتوری. یک سر این دیکتاتوری به گروه بحران ساز داخلی مربوط میشد و سر دیگر آن به حکومت هند انگلیس و صاحبان قدرت و ثروت در لندن.
ضربه كودتاي سوم اسفند باعث شد تا مشروطه ناقص ايران كه از فرط درد و رنج اقتصادي و اجتماعي به زانو در آمده و خم شده بود، به زمين درغلتد و در آبان ماه ۱۳۰۴ با تغيير سلطنت تير خلاص بر پيشاني آن شليك شود. همان طور كه حمله نادرشاه به هندوستان به دليل ضعيف و ذليل نمودن بيش از اندازه امپراتوري محتشم مغولان هند بود؛ و زمينه تسلط كمپاني هند شرقي را بر آن كشور فراهم ساخت و كمپاني به آساني از فرصت به دست آمده سود جست و موقعيت خود را در هند تحكيم نمود؛ كودتاي رضاخان هم باعث گرديد بقاياي سرمايه سالاران مستقر در آن كشور كه از مرده ريگ كمپاني هند شرقي ارتزاق ميكردند، زمينههاي تسلط نهايي خود را بر اين مرز و بوم تسجيل بخشند.
بدين ترتيب منشاء اصلي كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ را بايد در فعاليتهاي دائمالتزايد گروهي از سرمايهسالاران بريتانيا دانست كه گردانندگان آن عبارت بودند از برخي اعضاي كابينه لويدجرج مثل لرد ادوين مونتاگ وزير امور هندوستان، لرد چلمسفورد نایبالسلطنه هندوستان، سر وينستون چرچيل وزير جنگ و منشي مخصوص نخستوزير يعني سر فيليپ ساسون. از سويي سر هربرت ساموئل نخستين قيم فلسطين بعد از خاتمه جنگ اول جهاني و پسر عموي ادوين مونتاگ همسو با برخي از محافل خاص ايراني به نوعي در اين كودتا دخيل بود.
اينان بدون اطلاع وزير امور خارجه وقت يعني لرد ناتانيل جرج كرزن و با هماهنگي بعضي از اعضاي سفارت بريتانيا در تهران، كودتايي را سازمان دادند كه خشم وزير را برانگيخت. ماهيت اين كودتا چه بود؟
از دير هنگام، حتي پيش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پيش از كشف نفت در ايران، عدهاي از انگليسيها بر اين باور بودند که اين كشور بايد به نوعي اداره شود تا به طور تمام عيار از نظر نظامي و سياسي در مدار منافع بريتانيا واقع گردد و بتواند مرزهاي شرقي كشور را كه همجوار با هندوستان بود صيانت نماید و از تهاجم نيروي ثالثي به اين مرزها جلوگيري كند. با وقوع انقلاب روسيه، اين سياست بيش از پيش كانون توجه گروه ياد شده واقع شد. در اين هنگام دو سياست منفك از هم ـ اما نه الزاماً كاملاً متمايز- در بريتانيا شكل گرفت: نماينده يك سوي اين سياست لرد كرزن وزير امور خارجه بود كه قرارداد وثوقالدوله را به ايران تحميل كرد و نماينده ديگر آن كساني بودند كه كودتاي سوم اسفند را به ملت ايران تحميل كردند. فضاي بعد از مشروطه بسيار تيره و تار بود. علت قضايا در اين موضوع نهفته بود كه توده ايرانيها درگير در بحرانهايي شدند كه ناخواسته به دام آن در غلتيدند، اما بحران سازان داخلی همسو با محافل یاد شده به خوبی میدانستند چه میکنند و کشور را به چه سمت و سويی سوق میدهند. ظاهر موضوع اين بود كه انگستان از استقرار دولت مسئول و حكومت مشروطه در ايران جانبداري ميكند، حال آنكه باطن موضوع به شكلي ديگر بود: انگليسيها از فرصت به دست آمده بعد از مشروطه ايران سود جستند تا حريف روسي خود را از صحنه تحولات كشور به كلي خارج سازند. از سويی اینان در صدد بودند تا دولتی وابسته به منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند تا هوّیت ملّی ایران را به تاراج نهند و دوری جدید در تاریخ این کشور رقم زنند. یک سوی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که باید با پول ملّت ایران منافع یادشده را تضمین میکرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود. بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البته توجیه زور بر مبنای محقق ساختن عقاید مجعولی بود که باز هم آبشخور آن یا کمپانی هند شرقی بود و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یادشده در سطور بالا؛ این ایدئولوژی مجعول باستان گرايی نامیده میشود.
مسئلهای دیگر هم وجود داشت. سياست انگليسيها در دوره چهارده ساله بعد از مشروطه، بيثبات ساختن دولتهاي ايران و دامن زدن بر بحرانهاي عديده اقتصادي و اجتماعي بود. ماهيت امر غير از مسئله هندوستان، در وجود نفت ايران خلاصه ميشد كه كشف آن درست مصادف بود با ايام فترت مجلس اول و دوم؛ درست دو ماه بعد از كشف نفت، انگليسيها به عنوان حمايت از مشروطه و به واقع صيانت از منابع نفتي جنوب ايران كه در انحصار آنان قرار داشت، از لشكركشي به تهران توسط اردوي گیلان و بختیاری دفاع كردند. ويژگي وضعيت بي ثبات و هرج و مرج اين بود كه مردم و رهبران آنان از مبرمترين نيازها و مشكلات كشور ناآگاه ميشدند. درست در شرايطي كه غوغاي احزاب سياسي و بحث بي حاصل اينكه مشروطه چيست؟ در ايران جريان داشت- و البته هرگز هم معلوم نشد اين مشروطه چيست- رنج، فقر و بي نظمي در كشور به اوج خود رسيد.
وقتي دولتهاي ايران براي افزودن عايداتي هر چند ناچيز به بودجه اقتصاد ورشكسته كشور بر ذغال و روده حيوانات و نمك ماليات مي بستند، توجه نمي كردند كه در خوزستان نفت كشور به يغما مي رود. انگليس سياست دامن زدن به بحرانها را به اين منظور تشديد ميكرد تا كسي به مهم ترين مسئله كشور يعني نفت توجهي نشان ندهد و البته همينطور هم شد؛ و اين در شرايطي بود كه اين دولت برخي سياستهاي خود را در پوشش دروغين دفاع از مشروطه ايران عملي مي كرد. اما وقتي روسيه با انقلاب از صحنه رقابتهاي داخلي ايران خارج شد، براي تسلط تمام عيار بر كشور بهانهاي مناسب تر پيدا گرديد: اگر انگليسيها پاي خود را از ايران بيرون كشند بلشويسم كشور را خواهد بلعيد.
اگر در دوره مشروطه به دليل حضور روسيه تزاري، سياست بي ثبات كردن كشور براي پيشبرد اهداف اقتصادي سرلوحه كار بريتانيا قرار داشت، اينك بايد در غياب رقيب، دولتي وابسته روي كار ميآمد. اين دولت وابسته لزوماً ميبايست متكي بر ارتشي متحدالشكل باشد كه با قدرت نظامي و دولتي پادگاني اعمال حاكميت نمايد، در اينجا بود كه ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پيش كشيدند و گناه ناكاميها را به گردن مشروطهاي افكندند كه وجود خارجي نداشت.
بهانههاي لازم هم مهيا بود: اينان جنبش ميرزا كوچك خان جنگلي را شاهد مثال ميآوردند، چرا كه ميرزا مانع از رفت و آمد انگليسيها در منطقه شده آشكارا نوك تيز حملات خود را متوجه سياستهاي استعماري بريتانيا كرده بود. سرپرسي كاكس وزير مختار وقت بريتانيا در تهران دائماً هشدار ميداد اگر انگلستان نيروهاي خود را از ايران خارج سازد، تهران به دست قواي كوچك خان خواهد افتاد. ادوين مونتاگ با اين ديدگاه كاملاً موافق بود. او بر اين باور بود كه حتي نيروهاي انگليسي مقيم شرق ايران نبايد احضار شوند، زيرا در چنين صورتي شرق ايران ظرف دو هفته به دست نيروهاي بلشويكي ميافتد. اما حضور نيروهاي انگليسي در ايران مستلزم صرف بودجه هنگفتي بود كه باعث نارضايتي گروهي از رجال بريتانيا ميشد. درست در چنین شرایطی بود که قرارداد 1919 منعقد شد.
طبق قرارداد وثوقالدوله، دولت انگليس هزينههاي تشكيل ارتش متحد الشكل ايراني را متقبل ميگرديد. به ديد جوزف چمبرلين وزير خزانهداری دولت لويد جرج، انگلستان كه خود از جنگي جهانگير خارج شده بود و اينك با بحرانهاي عديده مالي دست و پنجه نرم مي كرد، نميتوانست به طور دراز مدت اين هزينه ها را بر عهده گيرد، اما در عين حال ايران بايد در مدار منافع انگلستان حفظ مي شد. چرچيل وزير جنگ هم خطاب به چمبرلين نوشت؛ از ريخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دليل شرايط ايران و بينالنهرين ناراحت است و بايد براي تقليل اين هزينهها راهي پيدا كرد. آنچه بيش از همه در كنار مسئله هند خواب ديوانسالاران بريتانيا را آشفته ميساخت، نفت ايران بود.
وزارت درياداري به صراحت خاطر نشان ميساخت كه نفت ايران مهمترين منبع تهيه سوخت ناوگان نيروي دريايي انگلستان است. به تصريح درياداري غير از نفت جنوب، منابع دست نخورده ديگري در ايران وجود داشت كه انگليس بايد بر آنها تسلط مييافت؛ يكي از اين منابع در نواحي شمالي ايران واقع بود كه درياداري حتي حاضر بود به قيمت اعزام نيروي نظامي آن را تحت تسلط خود در آورد. اما با وجود قواي ميرزا كوچك خان اين سناريو به رؤيا شباهت داشت. در اينجا بود كه سناريوي ديگري شكل گرفت: كارمندان محلي سفارت انگلستان در تهران، توصيه كردند انگلستان بايد از اليگارشي قاجار كه حاكم بر ايران است، فاصله گيرد تا اعتماد برخي از محافل داخلي اين کشور را به خود جلب نمايد. بنابر اين نورمن وزير مختار جديد انگلستان تصميم گرفت نخستوزير وقت يعني ميرزا حسن خان وثوقالدوله را به رغم حمايت شخص كرزن از او، سرنگون سازد. تصميم بعدي اين بود كه بين صفوف جنگلي ها اختلاف افكنند. اين مأموريت بر عهده سردار فاخر حكمت نهاده شد؛ حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد. از آن سوي تصميم بر اين گرفته شد تا جنبش شيخ محمد خياباني در آذربايجان را كه صبغه اي كاملاً ضد انگليسي داشت در هم فروپاشانند. راه حل قضيه بسيار آسان بود: بايد تبليغ ميشد اين افراد از مرام و مسلك بلشويسم حمايت میكنند، با اينكه هر دو تن در كسوت روحانيت بودند نيز بايد عدهاي بويژه در صفوف جنگليها دست به اقدامات افراطي ميزدند تا توده هاي مردم را از جنبش ميرزا جدا سازند.
عدهاي از مأمورين بومي انگليسيها در گيلان اين رسالت، یعنی ايجاد شكاف در صفوف جنگليها را عهدهدار شدند. اندکی بعد از اختلاف افکنی سردار فاخر حکمت و دسیسههای بریتانیا، به روايت يحيي دولت آبادي خانههاي مردم به تاراج رفت؛ اموال متمولين و ملاكين مصادره يا به آتش كشيده شد؛ به عنوان كمونيسم جان و مال و ناموس مردم مورد هجوم واقع شد؛ نهاد خانواده مورد حمله واقع شد و خلاصه اينكه فضايي از رعب و وحشت شكل گرفت تا ضرورت استقرار امنيت و حفظ نظم را با اتكاي به يك ديكتاتور موجه سازند؛ و اين تحولات البته باعث انزواي كوچك خان گرديد. اين در حالي بود كه ميرزا از سوي دولت جديدالتأسيس شوروي هم مهري نميديد. به واقع او آمادگي داشت بعد از مدتي تجربه همكاري سست بنيان، راه نفوذ بلشويكها را هم در شمال كشور مسدود سازد. از سويي از مدتها قبل عنوان ميشد قرارداد ۱۹۱۹ را كه باعث نفرت ايرانيان از انگلستان شده بود بايد ملغي ساخت؛ مضافاً اينكه اين قرارداد بهانهاي براي تبليغات ضد انگليسي در ايران شده بود.
در اين مقطع، استراتژي انگليسيها اين بود كه اگر شوروي شمال ايران را به اشغال خود در آورد، آنها با حمايت از شيخ خزعل و والي پشتكوه، پيماني براي حفظ موجوديت خود و صيانت از منابع نفتي خوزستان منعقد سازند. اما نهايت آرزوي آنان استقرار دولتي بود كه كاملاً در خدمت منافع امپراتوري باشد؛ با پول مردم ايران منابع نفتي را كه انگليس متعلق به خود ميدانست حفاظت نمايد و البته مانع بهانهجويي شوروي براي اعمال نفوذ در كشور شود. راه حل موضوع به طور كلي در يك سياست خلاصه ميشد: استقرار دولتي دست نشانده با اتکا به قدرت نظامی براي حفظ منافع آنان در ايران. براي اين منظور يك روزنامه نگار به قول خودشان «بي سر و پا» را نامزدكردند و او هم كسي جز سيد ضياء الدين طباطبايي نبود.
سيد ضياء جواني جاهطلب بود که تلاش ميكرد خود را به رأس هرم قدرت نزديك سازد، اما اعيان و اشراف ايران به ديده تحقير در او مينگريستند. احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامهنگاري حقير اما بي مبالات ميدانست كه تازه به دوران رسيده است و ميخواهد براي دربار وي نقش يك معلم مدرسه را بازي كند. رضاخان همكار اصلي سيد ضياء در كودتا، از او هم حقيرتر بود. به ديد وابسته نظامي بريتانيا، رضاخان با اينكه از نفوذ زيادي در سربازان خود برخوردار بود، اما فردي بيسواد و فاقد دانش نظامي حتي متعارف ارزيابي گرديد. به همين دليل در شرايط عادي ارجاع شغلي فراتر از صاحب منصبي جزء ديويزيون قزاق به وي نامناسب تشخيص داده شد. با اين وصف نورمن قصد داشت اين قزاق بيسواد را وارث نامشروع مشروطه ايران كند.
براي اين اقدام، نيروي قزاق تحت فرماندهي رضاخان از حمايت مالي بانك شاهنشاهي، مهمترين ابزار تسلط سرمايه مالي انگلستان بر ايران و نماينده اليگارشي مالي بريتانيا در اين گوشه دنيا برخوردار گرديد. در اهميت موضوع همين بس، كه اين بانك شعبهاي مهم در رشت داشت. بانك شاهنشاهي به مثابه نمادي از تسلط سرمايه مالي بريتانيا بر ايران به هنگام جنبش ميرزا كوچك خان، يكي از نخستين اهداف حملات جنبش جنگليها بود. بعد هم با پول بانك شاهي و دسيسه هاي ريز و درشت به منظور اختلافافكني در صفوف جنگليها بود كه رضاخان موفق شد كوچك خان و نيروهاي همراه او را شكست دهد. اين پيروزيها بعد از كودتا انجام شد و انگليسيها آن را ضربهاي خرد كننده بر شورويها تلقي كردند، اما بهواقع ضربه اصلی را بر یکی از مهمترین جنبشهای اسلامی وارد کردند. از اين به بعد رضاخان بيش از پيش كانون توجه محافل انگليسي واقع شد. به بانك شاهنشاهي اجازه داده شد وامي در اختيار او قرار دهد، زيرا به زعم آنان وي مانع از اين شده بود تا تبليغات كمونيستي در ايران به جايي برسد؛ هیاهوی بیهودهای که خود عامدانه به آن دامن میزدند تا اذهان را از مسئله اصلی یعنی استقرار دولت دستنشانده منصرف سازند.
در اينجا بود كه نقشههاي لازم براي مضمحل ساختن حكومت قاجار بيش از پيش سرلوحه كار قرار گرفت. رضاخان توانسته بود قواي قزاق خود را ابزار سركوب مردم ايران و تضمين سرمايهگذاري بانك شاهنشاهي و شركت نفت انگليس و ايران سازد. نيرويي كه او تشكيل داد، قادر نبود با هيچ دشمن خارجي مقابله نمايد، كما اينكه سالها بعد ارتش او به هنگام هجوم متفقين به ايران، حتي بدون شليك گلولهاي دود شد و به هوا رفت. اساساً قواي تحت فرماندهي او براي اين منظور خلق نشده بود. اين ارتش براي آن شكل گرفته بود تا ثبات داخلي را به منظور تأمين سرمايهگذاريهاي بلند مدت نفتي انگليس فراهم سازد. يك ضلع كودتاي رضاخان مسئله نفت، ضلع ديگر آن دولتي نظامي با اتكاي به قوه قهريه و ضلع سوم آن سركوب مردم بود. در این مسیر رضا خان تلاش کرد نهادی را سركوب كند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت میکرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود میساخت. این خیانت بارترین اقدام رضا خان بود. او نیرويی را که قدرت فزایندهای در هدایت مردم براي حفظ تمامیت ارضی کشور داشت، از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد. به طوری که وقتی جنگ دوّم جهانی شکل گرفت و قدرتهای بزرگ باز هم بیطرفی ایران را نادیده گرفتند و به این کشور لشکرکشی کردند، ارتش پوشالی او زودتر از همه سپر انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد. اگر سازمان روحانیت دستنخورده بود، اگر اینان از صحنه تصمیم گیری حذف نشده بودند، چهبسا میشد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیاز نامه رویتر، جنبش ضدرژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند. اما همان سیاست خائنانه دوره مشروطه که عامدانه و با اهدافی از پیش تعیین شده، میخواست اینان را از صحنه خارج سازد، دیگر بار باعث منزوی شدن این قشر مهم اجتماعی شده بود.
در اين دوره بود كه انگلیسیها از رضا خان، اين قزاق بيسواد، بيسمارك و ميجي و پطر كبير ساختند، او را تا حد نادرشاه افشار ارتقا دادند، شعرا در مدحش شعر سرودند، خوانندگاني مثل عارف قزويني به افتخارش كنسرت دادند و تصنيف مرغ سحر اجرا كردند و نسل دوم روشنفكران بعد از مشروطه مثل علي اكبر خان داور، علي دشتي و امثالهم زمينه هاي ايدئولوژيك استقرار او بر سرير سلطنت را مهيا ساختند. اینان از ضرورت «استبداد منور» سخن به ميان آوردند، مشروطه و شعارهاي آن را به باد سخره گرفتند، تجدد ايران را در گرو تسلط ديكتاتوري دانستند تا مردم را «به زور تو سري» اروپايي كند، روزنامه هايي مثل مرد آزاد، نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را براي فراگير شدن اين تفكر فراهم ساختند؛ مردم را ترساندند كه اگر رضاخان برود غول كمونيسم ايران را خواهد بلعيد و آنگاه ديگر نه نظم باقي خواهد ماند، نه امنيت و نه مذهب. عملاً از درون این اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشت.
این گرایش البته ریشهای پابرجا در خارج از کشور داشت. در انگلستان چمبرلين وزير خزانهداري و ستايشگر موسوليني، هميشه ميگفت اگر بنا باشد بين هرج و مرج و ديكتاتوري يكي را انتخاب كند، اين انتخاب قطعاً ديكتاتوري خواهد بود؛ اما وي نگفت در مورد ايران اين سياستهاي رسمي و غير رسمي انگلستان بود كه باعث هرج و مرج بويژه در دوره بعد از مشروطه شد و اين همه براي آن صورت گرفت تا ضرورت استقرار ديكتاتوري در كشور را توجيه نمايند. در ايران وزير مختار وقت انگلستان بعد از کودتا، يعني سر پرسي لورن ويژگيهاي موسوليني را در رضاخان مي ديد، و طرفه آنكه مطبوعات طرفدار سردار سپه همزمان به اين توهم دامن مي زدند.
امريكاييها هم به كودتا با ديده تحسين نگريستند، به نظر آنان انگلستان با سياستهاي خود در ايران ميتوانست محيطي مساعد براي سرمايه گذاريهاي كشورهاي غربي بگشايد و ثبات و امنيت سرمايه را تضمين نمايد. امريكا تلاش ميكرد از فضاي به دست آمده براي گسترش نفوذ خود در ايران بهره برداري كند و به سياست كلي خود كه توسعهطلبي با هزينههاي كم بود جامه عمل بپوشاند، اما اين امر تا زماني كه رضاخان بر اريكه قدرت تكيه زده بود ميسر نشد و اقدامات او نشان داد كه تحليل امريكاييها تا چه ميزان كودكانه و سادهانگارانه است. به اين شكل بود كه حكومتي بيريشه را بر مردم ايران تحميل كردند و مقدرات امور مردم را به دست مردي سپردند كه با تحقير و سركوب مردم، برنامه هاي خود را عملي ساخت و روز كارزار از ميدان گريخت و كشور را به بيگانه سپرد. مردي كه در برابر مردم خود گردنفرازي ميكرد، با كوچكترين ضربه در برابر بيگانه سپر انداخت. اين بود سرنوشت موسوليني، بناپارت، پطركبير، ميجي و بيسمارك تحميل شده به ملت ايران. اين حادثه نشان داد كه پوتين نادرشاه تا چه اندازه براي پاي رضاخان گشاد است!
به نقل از : فصلنامه مطالعات تاریخی –موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي-شماره ۱۰-صص۲۹-۱۷
پرونده رضاخان
موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی
چهارم مرداد ۱۳۲۳ سالروز مرگ رضاخان پهلوي است .اگرچه به لحاظ شخصيتي رضاخان، مجري منويات سياسي دولتهاي مداخلهگر آن دوره، به ويژه انگليس بود، اما در شطرنج حوادثي كه به انقراض سلسله قاجار و به قدرت رسيدن سلسله پهلوي انجاميد، مهره اصلي محسوب ميشود. از اين رو مطالعه تاريخ ايران معاصر در نيمه اول قرن جاري شمسي، كه شخصيت اصلي وي جلوهگر شد، بدون مطالعه سرگذشت رضاخان ناقص خواهد بود.
رضاخان پهلوي، 24 اسفند 1256 در آلاشت، از توابع سوادكوه به دنيا آمد. از 1276 ش، كه در سن 22 سالگي وارد بريگاد قزاق شد، تا 1299ش. كه با برنامهريزي انگليسيها عليه رژيم قاجار كودتا كرد، مدارج نظامي را طي كرد. هنگامي كه كودتاي سوم اسفند 1299 رخ داد، فرماندهي يك بريگاد قزاق را در قزوين برعهده داشت. از اين كودتا بود كه نام رضاخان به صفحات تاريخ ايران راه يافت.
درجريان اين رويداد، نيروهاي قزاق به فرماندهي رضاخان، با هدف انجام يك كودتاي نظامي از قزوين ـ محل استقرار خود ـ به تهران راه افتادند. انگليسي ها كه در آن زمان، با فرماندهي آيرونسايد بيشتر خاك ايران را در اشغال نظامي خود داشتند، طراح وحامي كودتا بودند. اقدام انگلستان در هدايت كودتا، دلايل مختلفي داشت. كه مهمترين اين دلايل عبارتند از:
1ـ به تازگي در روسيه انقلاب بلشويكي رخ داده بود و انگليسيها مصمم بودند تا از تأثير هرج و مرج حاصل از آن بر نواحي شمال ايران جلوگيري كنند. به همين دليل، نيروهاي خود را پس از خروج روسها از ايران به نواحي شمال ايران گسيل داشتند. مقابله با آثار انقلاب بلشويكي، نيازمند برقراري يك حكومت مقتدر مركزي در ايران بود.
2ـ انگليسيها از نفرت عميق مردم نسبت به خاندان پرجور و فساد قاجار مطلع بودند و ادامه حمايت از دودمان قاجار را براي ادامه حضور خود در ايران به مصلحت نميديدند، پس براي تثبيت موقعيت خود به تغيير حكومت نياز داشتند.
3ـ تأمين مطامع اقتصادي انگليس در ايران، نيازمند برقراري امنيت در جامعه بود و اين امنيت از ديد انگليسيها جز با كودتا ميسر نميشد.
4ـ هزينه سنگين آمادهباش دايمي نيروهاي انگليسي در ايران، موضوعي بود كه لندن، رفع آن را جز از طريق برقراري يك حكومت مقتدر عملي نميدانست.
5ـ احساس خطر از حركتهاي استقلالطلبانه مردم در نقاط مختلف ايران، عامل ديگري بود كه لندن را به وجود يك دولت نيرومند مركزي در ايران ترغيب ميكرد. قيام شيخ محمد خياباني، جنبش ميرزا كوچك خان جنگلي، قيام كلنل محمدتقي خان پسيان، قيام دلاوران دشتستاني و خيزشهاي پراكنده در شهرهاي مختلف، واهمه انگليسيها را در پي داشت و ضرورت استقرار يك حكومت نظامي دركشور را براي آنان ايجاب ميكرد.
كودتاي رضاخان كه باعامليت دو چهره سياسي و نظامي انگليسيهاـ سيدضياء الدين طباطبايي و ژنرال آيرونسايدـ1 عملي شد،برآيند ديدگاه انگلستان ازاوضاع ايران بود.
نيروهاي قزاق به فرماندهي رضاخان، از قزوين ـ محل استقرار ـ خود به تهران حركت كردند. با توجه به اين كه فرمانده نيروهاي ژاندارم و ديگر محافظان شهر، قبلاًً توسط انگليسيها تطميع شده بودند، نيروهاي قزاق بدون هيچ مشكل جدي تهران را تصرف كردند و متعاقباً حكومت كودتا در تهران مستقر شد. به دستور سيدضيأالدين بسياري از شخصيتهاي سياسي دستگير و به زندان افتادند؛ از جمله اين شخصيتها ميتوان به آيت الله مدرس اشاره كرد.
چند روز پس از كودتا سيدضياءالدين براي رسميت بخشيدن به قدرتش، نزد احمدشاه رفت. شاه كه از جان خود بيم داشت، وي را مأمور تشكيل كابينه كرد.
عملكرد رضاخان در كسوت وزير جنگ كابينه 93روزه سيدضيأ به گونهاي بود كه مورد توجه انگليسيها قرار گرفت. به همين دليل همه دولتهايي كه پس از سقوط كابينه سيدضياء تا آغاز نخستوزيري رضاخان ـ آبان 1302ـ به قدرت رسيدند، از گزند اقدامات سلطهطلبانه و مداخلهجويانه رضاخان در امان نبودند. 2
رضاخان در اين سالها با عناوين سردار سپه و وزير جنگ در سركوب قيامهاي شيخ محمد خياباني، ميرزاكوچك خان جنگلي، كلنل محمدتقي پسيان و ... نقش مؤثري داشت.
سوم آبان 1302، رضاخان توانست موافقت احمدشاه قاجار را كه آخرين سالهاي حكومت تشريفاتي خود را ميگذراند، براي احراز نخستوزيري جلب كند. او راساً حكم نخستوزيرياش را از احمدشاه گرفت و سپس با تحت فشار قراردادن مجلس توسط عوامل نفوذي خود، موفق شد در 22 فروردين 1303 رأي اعتماد مجلس را نيز به دست آورد. پادشاه جوان و بيتجربه قاجار نيز چند روز پس از اين حكم اجباري، تهران را به مقصد اروپا ترك كرد و كشور را عملاً به رضاخان سپرد. رضاخان، پس از گرفتن رأي اعتماد از مجلس 16 ماه در مقام نخستوزيري ماند.
يكي از مهمترين رويدادهاي اين دوره، هياهوي جمهوري بود. پس از آن كه احمدشاه راهي اروپا شد عوامل رضاخان هياهوي فراواني را براي ايجاد حكومت جمهوري به راه انداختند.
اين غائله زماني رخ داد كه به تازگي در تركيه حكومت جمهوري لائيك توسط آتاترك تشكيل شده بود. طرح اعلام جمهوري در مجلس مطرح شد اما با فعاليتهاي مخالفيني چون سيدحسن مدرس با شكست روبرو شد.
مدرس از ماهيت تلاشهاي رضاخان و وابستگي او به انگليسيها مطلع و رهبري مخالفان رضاخان را در مجلس پنجم به دست گرفته بود.
روز نهم آبان 1304 باتصويب ماده واحدهاي در مجلس شوراي ملي ايران، رسماً انقراض سلسله قاجار اعلام شد.
احمدشاه قاجار آخرين پادشاه اين سلسله در دو سال آخر عمر خود به خاطر از دست دادن تدريجي اكثر اختيارات خود رهسپار اروپا شده و زمام امور كشوررا به رضاخان ـ سردار سپه و نخست وزيرـ سپرده بود.
رضاخان در غياب شاه روز به روز موقعيت خود را بيشتر تحكيم بخشيد و در عين حال كوشيد تا با تبليغات گستردهاي عليه احمدشاه، او را نسبت به سرنوشت مملكت لاقيد و بياعتنا نشان دهد. عوامل رضاخان در شهرهاي مختلف چنين تبليغ ميكردندكه شاه علاقهاي به ايران ندارد و به دنبال عياشي در فرنگ است. احمدشاه پس از تثبيت موقعيت رضاخان در ايران و به خصوص پس از رأي اعتمادي كه با نيرنگ، توطئه و فشار در 22فروردين 1303 ازمجلس گرفت، براي بازگشت به ايران ترديد داشت. اما در نهايت تصميم به بازگشت به ايران و حفظ سلطنت گرفت. هنگامي كه انگليسيها ازتصميم شاه براي عزيمت به ايران مطلع شدند نزد او رفتند و ضمن مبالغه در اوضاع آشفته ايران، صلاح او را در اين دانستند كه تامدتي از رفتن به ايران چشم بپوشد تا رضاخان بتواند امنيت لازم را براي حضور شاه در كشور فراهم آورد. انگليسيها قيام شيخ خزعل را نمونهاي از عدم امنيت بر شمردند. احمدشاه كه از واقعيات پشت پرده بيخبر بود، به راستي باور كرد كه درگوشه و كنار كشور شورشهايي وجود دارد كه حتي در صورت ورود وي به ايران ممكن است جانش به خطر بيفتد. هرچه زمان توقف شاه در اروپا بيشتر ميشد، تبليغات طرفداران رضاخان مبني بر اين كه شاه علاقهاي به سرنوشت ايران ندارد بيشتر ميشد و مردم نيز كم و بيش اين منفيبافي را باور مي كردند. پس از سركوبي شيخ خزعل و بعضي شورشهاي پراكنده و با توجه به امنيت نسبي كه رضاخان به كمك سرنيزه به وجود آورده بود، اعتبار او افزايش يافت. و در همين حال، بر اثر تبليغات عوامل رضاخان، بدبيني نسبت به احمدشاه بيشتر ميشد. هرچه مواضع رضاخان مستحكمتر ميشد، تبليغ عليه احمدشاه نيز گستردهتر ميگشت. آرام آرام و با برنامه از پيش تعيين شده، تلگرافهايي از سوي فرماندهان نظامي و حكام بعضي ايالات به مركز مخابره شد كه عدم صلاحيت شاه را در ادامه سلطنت تاكيد مي كردند و خواستار سلطنت رضاخان بودند. دركنار اين تلاشهاي زيركانه، درميان مردم چنين شايع كردند كه ممكن است احمد شاه بدون توجه به زحمات و كوششهاي رضاخان، در صدد خلع او ازنخستوزيري برآيد و بار ديگر اوضاع سامان يافته كشور را آشفته سازد. مردم كه از تشديد هرج و مرج دركشور بيم داشتند، با چنين شايعاتي به ادامه حكومت رضاخان تمايل مييافتند. به اين ترتيب زمينه ذهني بيشتري براي خلع احمدشاه فراهم ميشد. تبليغات رضاخان و طرفدارانش به اندازهاي بود كه شخصيتهايي چون مدرس نيز نتوانستند اقدامي در خنثي سازي آن انجام دهند.
پس از آن كه طرفداران انگليس اذهان عمومي را به سود رضاخان هدايت كردند، سرانجام در نهم آبان 1304، ماده واحدهاي به صورت طرح تقديم مجلس شد كه در آن خلع قاجاريه از سلطنت و سپردن حكومت موقت به رضاخان خواسته شده بود. اين ماده واحده در همان روزِ طرح، در مجلس تصويب شد. 10 روز پس از خلع احمدشاه ازسلطنت، سفير انگلستان نزد رضاخان رفت وطي يادداشتي از سوي دولت انگلستان حكومت وي را به رسميت شناخت. فرداي همان روز نيز سفير شوروي نزد رضاخان رفته و به رسميت شناختن حكومت او را توسط دولت متبوعش اعلام كرد. با اين حمايت همهجانبهاز سوي دولتهاي بزرگ خارجي، رضاخان روز 15 آذر 1304 مجلس مؤسسان را بانطق خود افتتاح كرد. اين مجلس پس از يك هفته بحث، رضاخان را به پادشاهي ايران برگزيد و سلطنت را در خانواده او موروثي كرد.
22 آذر 1304، از سوي مجلس مؤسسان سلطنت دايمي در ايران به رضاخان و خانوادهاش واگذار شد. اين واگذاري دو هفته پس از اعلام انقراض سلسله قاجار و به دنبال تشكيل جلسه و تغيير اصول 36، 37، 38 و 40 متمم قانون اساسي صورت گرفت. خبر اين انتصاب، روز 23 آذر توسط ميرزا حسن خان مشارالملك ـ وزير خارجه وقت ـ به تمام سفارتخانههاي ايران ابلاغ شد.
24 آذر، رضاخان در مجلس شوراي ملي حضور يافت و مراسم تحليف به جاي آورد و روز 25 آذر بر تخت سلطنت نشست، اما مراسم جشن تاجگذاري به ارديبهشت سال بعد موكول شد. روز 8 بهمن همان سال نيز، فرمان وليعهدي محمدرضا ـ فرزند ارشد رضاخان ـ صادر شد. رضاخان، روز چهارم ارديبهشت 1305 در تهران تاجگذاري كرد. در مراسم تاجگذاري وي كه در كاخ گلستان برگزار شد، مقامات بلندپايه لشكري و كشوري، صاحب منصبان ارشد، اعيان، فئودالها، نمايندگان تجار و اصناف و برخي سفيران خارجي با لباس رسمي ـ جبه ترمه ـ شركت داشتند.
رضاخان در سالهاي پس از تاجگذاري، به تدريج ماهيت اصلي خود را نشان داد و مخالفت عملي خود را با فرهنگ، سنن ملي و اسلامي مردم آغاز كرد. برقراري حكومت لائيك به رهبري آتاترك در تركيه ـ 1307ـ، برقراري حكومت پادشاهي به رهبري محمد نادر3در افغانستان ـ 1308ـ و مرگ احمد شاه ـ 1308ـ نيز رويدادهايي بودند كه در افزايش حس قدرت و غرور رضاشاه و دوري جستن مرحله به مرحله وي از موازين ديني و فرهنگ اسلامي مردم نقش داشت. سفر سال 1313 ش. رضاخان به تركيه و ديدار وي با آتاترك و مشاهده روند رو به بيحجابي و بيبندوباري در آن كشور، وي را تشويق به مقابله با حجاب زنان مسلمان ايران كرد. سركوب خونين اعتراض مردم مشهد در صحن مسجد گوهرشاد ـ 1314ش.ـ ، كشف حجاب و مقابله با پوشش اسلامي زنان مسلمان ايران ـ1315 ـ جلوههايي از نگرش رضاشاه به دين و اعتقادات اسلامي است.
رضاخان در 1316 ش، پيمان سعدآباد را با تركيه، عراق و افغانستان و در چهارچوب اهداف منطقه اي امپراطوري بريتانيا امضا كرد. در اين سال همچنين، روحاني مبارز سيد حسن مدرس، توسط عوامل رضاخان به شهادت رسيد.
رضاخان در طول مدت سلطنت شانزده سالهاش اقدامات بسياري در غربيسازي جامعه با شيوه ديكتاتوري مطلق انجام داد. وي در اواخر سلطنت به توسعه روابط با آلمان علاقه يافت. به همين دليل، مقارن آغاز جنگ دوم جهاني، تعدادي از كارشناسان آلماني در مؤسسات ايران مشغول به كار شدند. متفقين از ايران خواستند تا كليه كارشناسان آلماني را اخراج كنند. رضاخان به اين اولتيماتوم بيتوجهي كرد، بعد از اين اولتيماتوم نيروهاي نظامي انگليس از جنوب و نيروهاي شوروي از شمال وارد خاك ايران شدند.
رضاخان با اين كه با حمايت مستقيم انگليسيها در اسفند 1299 كودتا كرده و قدرت را به دست گرفته بود، با آغاز جنگ دوم جهاني و پيشرفت سريع آلمانها فرصت را غنيمت شمرده روابط سياسي دوستانهاي با هيتلر برقرار كرد. البته اين در حالي بود كه ايران به طور رسمي بيطرفي خود را در جنگ اعلام كرده بود. انگليسيها از گسترش فعاليت آلمانيها در ايران نگران بودند و تلاش رضاخان را براي نزديكي به آلمان با سوءظن پيگيري كردند.
اول تير 1320 نيروهاي آلمان هيتلري به روسيه حمله كردند. بااين حمله و با توجه به اتحاد روسيه و انگليس در برابر دشمن مشترك، ايران هم در برابر تهديد جدي قرار گرفت.
5 تير، دولتهاي روسيه و انگلستان طي دستور مشتركي به رضاشاه از وي خواستند تا سريعاً مستشاران آلماني را از ايران اخراج كند. اين تصميم كه از سوي سرريدز بولارد سفير انگليس و اسميرونوف سفير روسيه درملاقات با رضاخان به وي ابلاغ شد، در پنجمين روز حمله آلمان به روسيه اتخاذ شد.
رضاشاه در پاسخ سفيران انگليس و شوروي اظهار داشت كه ايران كشور بيطرفي است و فعاليت آلمانيها در ايران هم محدود به كارهاي ساختماني و امور بازرگاني است.
روز 28 تير اخطار ديگري به ايران داده شد و بالاخره روز 25 مرداد يادداشت مشترك انگليس و روسيه به منزله اتمام حجت به ايران بود. سرانجام، روز سوم شهريور 1320 سربازان ارتش سرخ از مرزهاي شمال و نيروهاي انگليس از طريق بنادرجنوب به ايران حملهور شدند و سفيران انگليس و روسيه در صبح همان روز علت اين اقدام را طي يادداشتهاي جداگانهاي به نخستوزير وقت ايران ابلاغ كردند.
سفير كبير شوروي و وزيرمختار انگليس در منزل علي منصور نخست وزير وقت حضور يافته و طي يادداشتي حمله قواي خود را به ايران ابلاغ كردند. علي منصور نيز در كاخ سعدآباد رضاشاه را در جريان قرار داد. نمايندگان روس و انگليس علت اين مداخله را وجود تعداد زيادي كارشناس آلماني در ايران ذكر كردند. دخالت نظامي شوروي و انگلستان در ايران به فاصله سه هفته قبل از تبعيد رضاشاه به خارج ازكشور رخ داد.
در همان روز آغاز حمله، تلگراف مفصلي به امضاي رضاشاه به عنوان روزولت رئيس جمهور امريكا مخابره شد كه سرآغاز دوران جديد روابط ايران و امريكا به شمار ميآيد. هرچند امريكاييها در آن شرايط نميتوانستند كاري براي جلوگيري از اشغال ايران انجام دهند، اما زمينه مداخلات بعدي خود را فراهم ساختند. روزولت روز 11شهريور، در حالي كه نيروهاي روس وانگليس در شمال و جنوب ايران مستقر شده بودند، به تلگراف رضاشاه پاسخ داد. رضاشاه زماني پاسخ نامه را دريافت كرد كه تمام شرايط انگليس و روسيه را پذيرفته بود، اتباع آلماني را از ايران اخراج كرده بود و راهآهن و جادههاي شمالي و جنوبي كشور را در اختيار نيروهاي اشغالگر قرار داده بود.
با اين همه، مبادله پيام رضاشاه و روزولت عملاً وضع را مشكلتر كرد. انگليسها و روسها پيش از آن كه رضاشاه بتواند روابط نزديكتري با امريكا برقرار سازد، وي را براي استعفا از مقام سلطنت تحت فشار قرار دادند. اين در شرايطي بود كه بسياري از شهرهاي بيدفاع شمال و جنوب كشور در جريان حمله هماهنگ و مشترك روس و انگليس، شديداً بمباران شدند و نيروي دريايي ايران در خليج فارس و درياي خزر ظرف چند ساعت مضمحل گشت. حتي فرمانده نيروي دريايي نيز در همان روز اول حمله كشته شد. علاوه بر اين، هزاران غيرنظامي در بمباران شهرهاي مختلف جان باختند و خسارات بسيار سنگيني به تأسيسات اقتصادي كشور و خانههاي مردم وارد آمد؛ كشور دچار قحطي و فقر شديد شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق به شدت در مضيقه قرار گرفتند. در پي اين حملات، نيروهاي متفقين در 25 شهريور 1320 رضاخان را وادار به استعفا كردندو پسر كم سن و سال او محمدرضا را به سلطنت نشاندند. متفقين در همان روز، رضاخان را از راه بندرعباس با يك كشتي انگليسي به جزيره موريس در آبهاي شرق ماداگاسكار تبعيد كردند. رضاخان از آنجا به بندر دوربان در غرب آفريقاي جنوبي و سپس به ژوهانسبورگ تبعيد شد. رضاخان سه سال بعد در چهارم مرداد 1323 در تبعيد درگذشت. گفته ميشود او هنگام مرگ تنها 35 كيلوگرم وزن داشت. جنازه رضاخان به مصر برده شده و 6 سال نگاه داشته شد. در آن سالها به دليل نفرت شديد مردم ايران از وي، امكان انتقال جسدش به ايران وجود نداشت. جنازه او در 1328 ش. به تهران انتقال داده شد.
1ـ آيرونسايد در ماههاي پيش از كودتا به دفعات با رضاخان ملاقات داشت و او را فردي توانا در انجام كودتا تشخيص داده بودو اين امر را به سفارت انگلستان در تهران گزارش كرده بود .(ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ ج دوم؛ انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي .)
2ـ از زمان سقوط كابينه سيد ضيأ تا انقراض رسمي سلسله قاجار در 1304، طي بيش از 4 سال، 6 نخستوزير در ايران حكومت كردند كه عبارتند از:
ـ احمد قوام ـ قوامالسلطنه ـ ( نهم خرداد 1300 تا اول بهمن 1300)
ـ ميرزا حسن خان مشيرالدوله ـ (اول بهمن 1300 تا 27 ارديبهشت 1301)
ـ احمد قوام (مجدد) ـ ( 26 خرداد 1301 تا 5 بهمن 1301)
ـ ميرزا حسن خان مستوفيالممالك ـ (10 بهمن 1301 تا 22 خرداد 1302)
ـ ميرزا حسن خان مشيرالدوله (مجدد) ـ (23 خرداد 1302 تا 30 مهر 1302)
ـ رضاخان سردار سپه ( سوم آبان 1302 تا 9 آبان 1304؛ ـ روز انقراض سلسله قاجار)
3ـ محمد نادر پدر ظاهرشاه، پادشاه اسبق افغانستان است.
خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی:
خبرگزاری تسنیم:"انگلستان برای بستر سازی کودتای اسفند ۱۲۹۹، دو اقدام را پیگیری میکرد؛ یکی ایجاد ترس برای وقوع انقلاب کمونیستی و دیگری شناسایی نیروهای مجری کودتا بود که در این شرایط رضاخان را پیدا کردند که نه اهل سیاست است و نه حماسه ملی قائل است."
پس از انقلاب مشروطیت، سیاستهای انگلیس و روس در ایران، بر پایه قرارداد معروف 1907م، اجرا میشد. با وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه و تغییر سیاست خارجی آن دولت و لغو قراردادهای دوره تزاری، دولت بلشویکی سیاست عدم مداخله در ایران را پیشه کرد و در نتیجه، دولت انگلیس برای مداخله در امور ایران بیرقیب ماند و در صدد برآمد تا سلطه و نفوذ خود را بر سراسر ایران گسترش دهد.
درباره چگونگی تأمین منافع و نفوذ بریتانیا در ایران، در شرایط پس از جنگ جهانی اول، دو گرایش در هیئت حاکمه بریتانیا وجود داشت که اگر چه در استقرار دولتی متمرکز و مقتدر در ایران، همرأی بودند اما در چگونگی تحقق این امر با یکدیگر اختلافنظر داشتند.
جناح وزارت امور خارجه به رهبری «جورج کرزن» بر اجرای قرارداد 1919 و حضور نظامیان انگلیس برای ضمانت اجرای آن قرارداد تأکید داشت و جناح وزارت جنگ به رهبری «وینستون چرچیل»، خروج نظامیان انگلیس و استقرار یک دولت مقتدر مرکزی از طریق کودتا را پی میگرفت.
همزمان با ظهور نشانههای شکست قرارداد 1919 در نتیجه مخالفت عمومی ایرانیان و دولتهای خارجی، جناح وزارت جنگ بر فعالیتهای خود افزود و در این راستا، «ژنرال آیرونساید» در اوایل مهر 1299ش، وارد ایران شد تا ببیند که «در قبال اوضاع کنونی ایران چه اقدامی صلاح است و چه باید کرد؟»
هنگامیکه همه راههای توفیق به روی قرارداد 1919 بسته شد و نیروهای انگلیس هم میبایست در بهار 1300 ش، ایران را ترک میکردند، دو طرح از سوی جناح نظامی مورد بررسی قرار گرفت: یکی تأسیس «فدراسیون جنوب ایران» و دیگری تصرف تهران با کودتای نظامی. طرح فدراسیون جنوب با مخالفت دفتر هند و خزانهداری انگلیس روبهرو شد و بنابراین طرح کودتا در دستور کار قرار گرفت. «آیرونساید»، بر این باور بود که دیکتاتوری نظامی در ایران تمام اشکالات کنونی ما را حل خواهد کرد.
برای اجرای این طرح، بسترسازیهای لازم انجام گرفت. از یکسو، افکار عمومی را از احتمال حمله بلشویکها و وقوع انقلاب کمونیستی در کشور به وحشت انداختند، بهگونهای که «احمد شاه» و بسیاری از مردم قصد ترک تهران را داشتند، و از سوی دیگر به شناسایی نیروهای مجری کودتا پرداختند.
در سال 1920 هنگامیکه احمد شاه به لندن رفت هیچ احدی با او مخالفت نکرد، زیرا در آن زمان در کشور هیچکاره بود؛ چراکه در رژیم مشروطه تا زمانیکه مجلس نبود، شاه نمیتوانست کاری کند. شاه یک مقام غیرمسئول بود. برای انگلیسیها نفت ایران مهم بود. پول نفت خوزستان از سال 1291 به جیب انگلستان سرازیر میشد. به گفته چرچیل «ما روی امواج نفت به پیروزی رسیدیم؛ نفت ایران و سرزمین هندوستان».
انگلستان برای بسترسازی کودتای اسفند 1299، دو اقدام را پیگیری میکرد
یکی ایجاد ترس در افکار عمومی از احتمال حمله بلشویکها و وقوع انقلاب کمونیستی در ایران
و دیگری شناسایی نیروهای مجری کودتا
در چنین شرایطی رضاخانی را پیدا کردند که نه اهل سیاست است و نه یک حماسه ملی را برای خودش قائل است. خسرو معتضد مورخ میگوید: رضا خان فردی فقیر و بیچیز بود و از سیاست چیزی نمیفهمید و تنها به هدف نگهداری قزاقها به میدان آمد و معتقد بودند که اگر قزاقخانه از بین برود آنها بیچاره میشوند.
«آیرونساید» در کمتر از چهار ماه رضاخان را از فرماندهی یک آتریاد به فرماندهی کل قزاق ترفیع داد. او در خاطراتش مینویسد: با رضا گفتگو کردم و مأموریتش را به او تفهیم کردم و با او شرط کردم که به بریتانیا خیانت نکند و شاه را هم از سلطنت خلع نکند. رضا هر دو شرط را با خوشرویی پذیرفت، من دست او را فشردم و به «اسمایس» گفتم بگذار به تدریج راه بیفتد. «آیرونساید» همچنین مینویسد که گفتگوهایم با رضاخان را به نرمن گفتم و با او ترتیب دادم تا تاریخ روزی را قطعی کند که قزاقهای ایرانی از سرپرستی ما خارج میشوند، یعنی عملیات کودتا را شروع کنند.
در راستای این فرایند، همزمان با اینکه به رضاخان اجازه داده شد که بهتدریج راه بیفتد، در تهران نیز از سوی سفارت بریتانیا اقداماتی انجام میگرفت تا مدیریت سیاسی کودتا تعیین و فعال شود و ژاندارمری از هرگونه اقدامی برای جلوگیری از قزاقها بازداشته شود. در نتیجه چنین هماهنگیهایی بود که نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان از قزوین عازم تهران شدند، در نزدیکی تهران «سید ضیاءالدین طباطبایی» هم به آنها پیوست و آنها سرانجام در سحرگاه سوم اسفند 1299ش، وارد تهران شدند.
ژنرال اسمایس و آیرون ساید از بغداد با هواپیما به تهران آمدند و در آذر ماه 1299 با رضا خان دیدار کردند و وی به پشتگرمی انگلیسیها کودتا را انجام داد. یک کودتای عجیب با 1500 سرباز که از بانک شاهنشاهی به آنها پول میدادند و برای اینکه قزاقها به عشق پول و اینکه کشور به دست کمونیستها نیفتد کودتا کردند. احمدشاه برکنار و رضا خان میرپنج بهعنوان سردار سپه حکومت را در دست گرفت.
رضاخان ابتدای رویکارآمدن بهعنوان نجاتدهنده ایران از آشوب و هرج و مرج در نظرها جلوهگر شد. کودتای اسفند 1299 را که مقدمهای برای سیطره رضاخان قزاق بر امور ایران است، به منظور سامان دادن جامعه هرج و مرج زده مشروطه در نظرها آوردند. اعلامیههایی که توسط کودتاگران در این ایام صادر شد همگی به این مطلب اشاره داشت. به نظر برخی رضاخان آمده بود تا آرمانهای نهضت مشروطیت ایران را جامه عمل بپوشاند. یعنی آرمان مبارزه با استبداد و استعمار و احیای استقلال گذشته ایران.
سیاستی که در پشتپرده کودتای اسفند 1299 پیگیری میشد
معرفی رضاخان بهعنوان فردی بود که میتواند جامعه هرج و مرج زده مشروطه را سامان دهد
«کاترین انلنتون» ایرانشناس انگلیسی در گزارش محرمانه برای وزارت خارجه انگلیس درباره رضاخان مینویسد: "او انسانی است که احمد شاه را بیرون کرده است او که سرشار از جاهطلبی است ایران را از تجزیه شدن و فرو رفتن در مرداب ناکارآمدی به استقلال حقیقی رساند اما در میان مردم محبیوبیت ندارد مردم از او میترسند او را نمیتوان آدم حسابی دانست و دهنبین و ظاهربین است سیاست خارجی را نمیفهمد و هر افسری که لایق بود را بازنشسته میکرد زیرا محبیوبیت ندارد که در شرایط سخت روی وفاداری آنها حساب کند رضا شاه برای رسیدن به ثروت تشنه و حریص است از هر وسیلهای برای دستیابی به زمین و پول استفاده میکند در مصرف تریاک و نوشیدن مشروبات داخلی زیادهروی میکند از وقتی شاه شده سختگیرتر و خود بزرگبینتر شده است خودش نیز از وحشت خالی نیست در رختخواب چند اسلحه دارد در برابر اشخاص که وهم توطئه کردهاند هیچ رحمی نداد و این بدگمانی کافی است که اگر نکشد حبس ابد در انتظار آنها است هر چقدر رفتار با مردم خود را میداند از خارج از کشور چیز زیادی نمیداند هزینههای هنگفتی برای احداث راه آهن و تداوم آن صرف کرد اشتهایش برای زمینخواری سیریناپذیر است".
امام خمینی(ره) در مورد رضا قلدر میگوید: رضاخان که آمد در این اراک بوده, رضاخان و یک سربازی, یک همچو چیزی بوده, آنجا شرححال خودش را برای اینها نقل کرد, خودش نقل کرده است که من (رضاخان) در اراک بودم و ماهی نمیدانم چقدر داشتم و ما, هی دنبال این بودیم که اول ماه این را دست ما بدهند ما زندگیمان را بکنیم, ماهی هفت تومان, چه قدر, چیز کمی بوده, این در آن گفتوگویش که در آن وقت با وزرای خودش صحبت میکرده این را, قصه گفته این را, پس رضاخان خودش گفته که ما (رضاخان) هیچ نداشتیم. همه ما میدانیم که یک آدم مجهولی بود و نه مالک بود و نه عرض کنم کاسب بود و نه تاجر بود, هیچ اینها نبود.. وقتی که کودتا کرد هیچ نداشت, یک سرباز بود صفر الید. وقتی سلطه پیدا کرد بر این مملکت, شروع کرد املاک مردم را به زور از آنها گرفتن. شمال مملکت ما, مازندران, بهترین املاک سرسبز ما با فشارهای او و عمال او به قباله او به زور درآمد… زمان رضاشاه همه غارتگرها را منحصر کردند به یک غارتگر, همه را سرکوب میکردند, یک غارتگر جای همه نشست و آن غارت میکرد. پیشتر, غارتگرها متعدد بودند, بعدش همه سرکوب شدند, آن هم به دستوری که از خارج داشتند, همه را سرکوب کردند و متمرکز شد قوا در یک نفر که آن هم غارتگر بود.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
انگليسيها پس از جنگ جهاني اول به اين نتيجه رسيدند که جهت دستيابي بيشتر به منابع ايران، به ناچار بايد کودتايي در ايران انجام دهند تا حکومت سرسپردهاي را بر سر کار آورند. در اين راستا آنان دو مهره وابسته سياسي و نظامي نياز داشتند که از اين ميان سيدضياءالدين طباطبايي را به عنوان چهره سياسي، و رضاخان پهلوي را به عنوان چهره نظامي برگزيدند. قبل از کودتا، رضاخان توافق کرد که پس از فتح تهران توسط نيروهاي قزاق، مقام نخستوزيري به سيدضياءالدين سپرده شود. سرانجام در اوايل اسفند 1299ش، قواي قزاق به فرماندهي رضا خان از قزوين به سوي تهران حرکت کردند و بدون هيچگونه مشکل جدي، در سوم اسفند، تهران را تصرف نمودند. احمدشاه قاجار از روي ترس و ناچاري، بدون هيچ واکنش جدي، رضاخان را به عنوان فرمانده کل قوا و همدست وي، سيدضياءالدين طباطبايي را به سمت نخست وزيري منصوب کرد. در اين ميان رضاخان به دليل فرمانبرداري از دولت انگليس و نيز سرکوب جنبشهاي آزاديخواهانه مردم ايران، به عنوان عاملي جهت تمرکز قدرت در کشور و حفظ منافع نامشروع انگليس، مورد حمايت شديد اين کشور بود. چهار سال بعد، رضاخان به پادشاهي ايران رسيد و تا سال 1320 ش، مستبدانه از منافع انگليس در ايران حمايت و حراست کرد. اما در جريان جنگ جهاني دوم، به دليل گرايش رضاخان به آلمان، انگليس وي را از پادشاهي خلع و تبعيد کرد. رضا خان میرپنج فرزند عباسقلی خان سواد کوهی معروف به "داداش بیک" در بیست و دو سالگی به سلک نیروهای قزاق در آمد ودر این مسیر پیشرفت کرد. او در بیست سال آینده دوره های مختلف نظامی را تا فرماندهی هنگ قزاقخانه (آتریاد) همدان طی کرد. در سوم اسفند سال 1299 هجری شمسی واحدهای قزاق مقیم قزوین به فرماندهی رضاخان میر پنج وارد تهران شدند. کودتای سوم اسفند 1299 با توجه به تاثیرات فراوان آن بر حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران واقعه ای مهم و در خور توجه است. انگلیسی ها برای اجرای نقشه ای که کشیده بودند به دو چهره سیاسی و نظامی احتیاج داشتند و سرانجام در این میان سید ضیاء الدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و رضاخان میرپنج را برای این کار برگزیدند. رضاخان سوادکوهی که چند سال قبل توسط اردشیر جی به عوامل انگلستان ملحق شده بود به عنوان عامل نظامی کودتا به ژنرال "آیرون ساید" معرفی شد. در این میان با کمک بانک شاهنشاهی و همکاری نظامی کلنل اسمایس، کاظم خان سیاح مسعود خان کیهان، قوای نظامی و قزاق سازماندهی شده و شرایط برای انجام کودتا و اشغال تهران فراهم شد. رضا خان در بهمن ماه همان سال در ملاقاتی با آیرون ساید توافق کرده بود که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق مقام نخست وزیری به سید ضیاء الدین طباطبایی سپرده شود. برای اینکه رضا خان اطمینان حاصل کند که در تصرف تهران مشکلاتی وجود نخواهد داشت ژنرال انگلیسی به او اعلام کرد که احمد شاه در جریان این اقدام قرار دارد و نورمن سفیر انگلستان در تهران مشکلات احتمالی را مرتفع خواهد کرد. سرانجام در شب سوم اسفند 1299 کودتاچیان وارد تهران شده و نقاط حساس شهر را به اشغال خود درآوردند. با فتح تهران حکومت به دست کودتاچیان افتاد. فردای همان روز سید ضیاءالدین طیاطبایی به عنوان نخست وزیر رسما زمام امور را در دست گرفت. پست حساس وزارت جنگ با اندکی کشمکش در اختیار رضاخان سردار سپه قرارگرفت. پس از آن احمدشاه قاجار حکم ریاست الوزرایی سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و سرداری سپه ژنرال رضاخان را صادر کرد. سید ضیاء الدین پس از دست گرفتن قدرت بسیاری از شخصیت های سیاسی را دستگیر و به زندان افکند. از جمله این شخصیت ها آیت الله مدرس بود. سید ضیاء الدین چند روز پس از کودتا به حضور احمد شاه رفت و شاه که نسبت به جان خود به شدت بیم داشت وی را به عنوان نخست وزیر کابینه جدید معرفی نمود. کابینه سید ضیاء عملا وظیفه یک محلل برای ورود کابینه رضا خان را ایفا نمود. پس از چندی مقام وزارت جنگ نیز به رضاخان واگذار شد. به این ترتیب با حمایت انگلیسی ها، وی یک به یک پله های ترقی را پیمود و به تدریج به محکم کردن مواضع خود مشغول شد. اما در این مسیر رضا خان با حضور مبارزانی چون سید حسن مدرس نمی توانست به جولان گسترده بپردازد. در دوره چهارم مجلس، رضاخان که در مقام وزارت جنگ بود، کوشید امور دفاعى و اقتصادى را هم در اختیار گیرد. مدرس در دوازدهم مهر 1301، در جلسه 148 دوره چهارم مجلس، نطقى علیه رضاخان ایراد کرد و بر برکناری او تاکید نمود. طرح موهوم جمهورى خواهى نیرنگ دیگر رضاخان بود که مدرس آن را ضد استقلال و هویت ایران و رهاورد تصمیم انگلستان براى تمرکز قدرت در شخص رضاخان خواند و در جهت نابودىاش گام برداشت. سرانجام گروهى از نمایندگان وابسته، به نیرنگ روى آوردند، مدرس را به بهانه آشتى با رضاخان در منزل قوام السلطنه نگاه داشتند و در غیاب وى سردار سپه با 92 راى مثبت مجلسیان قدرت را به دست گرفت.
منبع: : فصلنامه مطالعات تاریخی –موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي-شماره ۱۰-ص۲۹-۱۷
کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مهمترين رخدادهاي تاريخ معاصر ايران است. اين كودتا كه درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنيان بسياري از دستاوردهايي را كه در مشروطه شكل گرفته بود، بر باد داد و زمينه ديكتاتوري رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخين در بررسي كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹سركرده اصلي آن يعني رضاخان مير پنج را مورد توجه قرار ميدهند و تحولات مربوط به اين حادثه را چونان سقوط بهمني سهمگين در فضاي رعبانگيز بعد از مشروطه ارزيابي ميكنند،
اما اين دسته از مورخين غافلاند كه با نسبت دادن ارادهاي پولادين به رضاخان و تأكيد بر ابتكار فردي او، وي را بيش از آن چيزي كه بود بزرگ ميكنند. به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضاخان در وقوع کودتا چیزی است که او خود دوست داشت به آن شهره شود، کما اینکه در سالگرد کودتا یعنی اسفند سال 1300 در بیانیهای اعلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نمایند! رضا خان با این بیانیه میخواست بر نقش بریتانیا در شکلگیری دور جدیدی در تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفان کودتا را با تهدید از سر راه کنار زند. از آن به بعد همه تلاشها حول محور نقش پنجه آهنین رضا خان در استقرار وضع نو دور میزد. اما سئوال ناظرین تیزبین این بود که دستهای پشت پرده کودتا را چه کسانی هدایت ميکردند؟ کدامین علل و عوامل دست به دست هم داد تا مردی را که از سواد متعارفی هم محروم بود، به عنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشانند؟ و از این بالاتر کنجکاوان میخواستند بدانند کارگردانان این سناریوی مضحک چه کسانی هستند؟
به واقع وقوع كودتا در آن شرايط محصول فرايندهاي تاريخي ريز و درشتي بود كه در فضاي بعد از سقوط مشروطه رخ نمود و بيتوجهي به آنها و نيز ديگر عقبههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي كودتا، راه را بر هرگونه تحليل سادهانگارانه و مبتني بر نظريه اصالت دادن ناموجه به شخصيتهاي تاريخي هموار ميسازد و خواننده را از عمق حادثه غافل مينمايد. توجه بيش از اندازه به ابتكار فردي و تأكيد بر ذكر خاطرههاي تاريخي اين حادثه مؤثر تاريخي، از آن حيث صورت گرفته است تا محتواي واقعي كودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد رخدادي عادي و طبيعي سياسي جلوهگر سازند. آنچه از تاریخچه کودتا در دست است یا نگاشته عوامل درجه چندم همان کودتاست، یا نوشته کسانی است که به نحوی از انحا منکر حضور بریتانیا در آن حادثهاند. به عبارت بهتر اینان حتی سؤال نمیکنند این رضا خان چگونه در فضای آشوبزده بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرد؟ او چگونه، با کدام عقبه و با کدام تشکیلات منسجم به میدان آمد؟ آیا حادثه به آن مهمی یک شبه شکل گرفت و به طور مثال آیرونساید اراده کرد رضا خان را به تصرف تهران وادارد و این امر صورت گرفت، بدون اینکه آب از آب تکان خورد؟ اگر این تحلیل سادهانگارانه را بپذیریم، به واقع اهمیت وقایع تاریخی و نقش عوامل ذیمدخل و تأثیرگذار را در آن انکار کردهایم. بالاتر اینکه فرایند شکلگیری تحولي تاریخی را بسیار ساده نمودهایم، این قضاوت البته فقط ذهن عوام را میتواند اشباع کند، و مسلماً نکته بینان را از ادامه تحقیق منصرف نمیسازد. به نظر ما کسانی که بر نقش محوری شخص رضاخان در کودتا تأکید میکنند، میخواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند. این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو با سیاستهای این کشور است در وقوع کودتا.
آفت اين نوع نگاه كردن به حوادثي مثل همين كودتا، غفلت از اين نكته است كه رضاخان به رغم شعارهاي شداد و غلاظ اوليه خود كه در ابتدا حتی روشنفكران آزادهای مثل میرزاده عشقی را هم فريب داد، با اقدامات بعدي خويش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود كشانيد و آن را به وادي ابتذالي سوق داد كه هيچ كس حتي طرفداران او انتظارش را نداشتند. بعد از كودتا تحولاتي رخ داد كه از بنياد با حادثهاي كه در چهارده سال پيش اتفاق افتاده بود، در تغاير و تناقض بود. اخیراً کسانی تلاش دارند این نکته را اثبات کنند که حکومت رضا خان ادامه طبیعی جنبش مشروطه بود. به گمان اینان با استقرار رضا خان بر سریر سلطنت، شعارهای مشروطه عملی شد! این مضحک ترین تحلیل کودتاست. وقتی شواهد و قرائن فراوانی در دست داریم که نشان میدهد رضا خان نه تنها هیچ باوری به نظام مشروطه نداشت، بلکه کوچکترین آگاهی سطحی هم از این نظام سیاسی نمیتوانست داشته باشد، چگونه میتوانیم اقدامات او را ادامه طبیعی مشروطه عنوان نمايیم؟ تمام اطوار او نشان میداد تا چه میزان با مشروطه و الزامات آن خصومت میورزد. او حتی خود ادعايی در مشروطهخواهی نداشت، زیرا نه تنها از آن هیچ گونه آگاهی نداشت، بلکه این نظام را مغایر دیکتاتوری لجامگسیخته خود میدانست.
بسيار شنيده شده است كه مي گويند كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ نتيجه طبيعي روند مشروطه بود. واقع امر اين است كه گرچه به لحاظ توالي تاريخي كودتا بعد از نهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پي سلسله حوادثي دهشتناك و اسفانگيز پس از سقوط مشروطه رخ نمود؛ اما به لحاظ مضمون تاريخي شعارهاي كودتا و حوادث شكل گرفته بعد از آن، در رابطه مستقيم با تكاپوهاي مافياي داخلی و حامیان استوار سياسي ـ اقتصادي آنان که قرارگاهشان در هندوستان قرار داشت، به شمار میآید. این مافیا از دوره ناصری مشغول تکاپو بود، در دوره مشروطه فرصت مناسبی برای عرضاندام یافت و در دوره بعد از مشروطه چنان به بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دامن زد، که طفل مشروطه را به پیری زودرس رساند و با کودتای سوّم اسفند 1299 بر عصای موریانه خورده مجلس و قانون ضربتی سخت وارد آورد و به این شکل آن را از پای انداخت و در هم فروپاشانید. در این دوره دستهای مرموزی مجلس سوّم را به تعطیلی کشاندند، مانع از تشکیل مجلس چهارم شدند و این مجلس زمانی شکل گرفت که قدرت واقعی به دست رضاخان سردار سپه افتاده بود؛ کسی که کوچکترین باوری به مجلس نداشت. به واقع کسانی که مانع از تحقق مشروطه و الزامات آن شدند هم، هیچ باوری به مشروطه نداشتند. همینان بودند که یوسف قانون را به چاه ویل حکومت قزاقان افکندند. راهحل بسیار ساده بود: گروهی که میخواستند ایران برای همیشه در مدار منافع بریتانیا قرار گیرد و با مافیای سیاسی ـ اقتصادی این کشور چه در لندن و چه در دهلی و بمبئی و سیملا همسو بودند، مانع از استقرار نظم و ثبات میشدند، اجازه نمیدادند قانون نهادینه شود، امور در مجرای طبیعی خود به حرکت درآید و در یک کلام مانع از طی شدن فرایندهای قانونی میشدند. اینان به محض اینکه دولتی مقتدر تشکیل میشد، تلاش میکردند آن را براندازند، و هر گاه خود دولت را به دست میگرفتند انواع و اقسام بحرانها را به وجود میآوردند تا دشمن را به خاک کشور بکشانند و یا اینکه او را تحریک به عملیات نمایند. هدف این بود تا از این طریق دولت نظامی خود را به ملّت تحمیل نمایند. بودند کسانی که از این عملیات با عنوان کودتا یاد میکردند. یکی از برجستهترین اینان ملکالشعرای بهار بود. به عبارت بهتر همان کسانی که مانع از اقدامات قانونی در راستای منافع و مصالح ملّی کشور میشدند، خود به عملیات سیاه دست میزدند. تشکیل گروههای مرگ یکی از این اقدامات بود.
اینان همان کسانی بودند که بهانه به دست دشمن جراری به نام روسیه دادند. سیاست انگلیس هم به کمک آنان آمد، یعنی اینکه با رضایت کامل دستگاه سیاست خارجی بریتانیا، روسیه را به خاک ایران کشانیدند و با اقدامات خود باعث شدند این نیرو تا دوره انقلاب بلشویکی در کشور بماند. هر دولتی که میخواست با اقدامات خود نیروهای روسیه را به نحو مقتضی از کشور خارج کند، با تحریکات اینان مواجه میشد. در دوره دو ساله بعد از اولتیماتوم، جنگ داخلی سراسر کشور را فراگرفت و جایجای کشور عرصه تاختوتاز گردنکشان و دزدان و راهزنان شد. از سويی شاهزادگان قاجار به جان هم افتادند. فتنه سالارالدوله یکی از این منازعات بی سرانجام بود که باعث گردید حرث و نسل ملّت مظلوم غرب کشور به یغما رود. در این دوره روسها از فرصت استفاده کردند و نیروی مطیع خود یعنی صمدخان شجاعالدوله را در تبریز به قدرت رسانیدند؛ مردی که در قساوت دست روسها را از قفا بسته بود. نیز در این دوره شمالغرب، شمال و شمال شرق کشور عرصه تاخت و تاز نیروهای روسیه بود. از آن سوی انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و نیروهای مزدور هندی خود را در نواحی جنوبی ایران اسکان دادند. هیچ نیروی مشخصي توان رویارويی با این دو قدرت بزرگ را نداشت. با این وصف هسته مقاومتی از نیروهای تحت امر میرزا کوچک خان جنگلی توانست روسها را با عملیات ایذايی از خاک گیلان خارج سازد، همانطور که بعدها انگلیسیها را از این منطقه بیرون راندند.
از سقوط مشروطه تا وقوع جنگ اوّل جهانی، انواع و اقسام دولتها سرکار آمدند. ناصرالملک نایبالسلطنه، این مظهر یاس و نومیدی، رعبی هراسناک در دل احمد شاه جوان افکند که هرگز بختک آن هراس او را رها نساخت. آنچه از درون اندیشهها و طرز رفتار ناصرالملک استنباط میشد، تحقیر ایران و ایرانی بود. ناصرالملک، این مظهر گریز از مسئولیت، نه خود قابلیت اداره کشور را داشت و نه میگذاشت دست توانمندی که به مشروطه هم باور راستین داشته باشد، زمام امور را به دست گیرد. مهمترین اقدام خائنانه ناصرالملک و گروه همسوی با او، ممانعت از تشکیل مجلس بود. به واقع سه سال بعد از تعطیلی مجلس دوّم بود که ناصرالملک بار دیگر انتخابات مجلس سوّم را برگزار کرد؛ تازه این اقدام هم برای مصالح ایران نبود. او میخواست احمد شاه را به عنوان شاه قانونی که به سن تکلیف رسیده است معرفی نماید و خود دوباره به اروپا بازگردد تا به عیش و نوش بپردازد.
در فاصله این سالها منفیبافی، بیاعتمادی به ایران و ایرانی، مذهب مختار ناصرالملک بود. در همین دوره او به مسافرت دور و دراز خود به اروپا رفت، کشور را با شاهی خردسال و گروهی توطئهگر رها ساخت تا آنان بذر ناامیدی در قلبش بکارند و او را از روند تحولات سیاسی کشور وحشتزده نمایند. در این فاصله او با نامه و تلگراف کشور را اداره میکرد! وقتی هم به ایران بازگشت، اندکی بعد از ورود او، جنگ اوّل جهانی شکل گرفت. ناصرالملک، احمد شاه را به تخت سلطنت نشاند و خود با حقوقی گزاف که بر خزانهداری کشور تحمیل کرد، روانه اروپا گردید و تازه بعد از کودتای رضاخان و زمانی به كشور بازگشت که او سلطنت را تغییر داده بود. یک سال بعد گروه بحرانساز، ارتشهای روسیه و انگلستان را به ایران کشانید. این بار هم تلاشی زایدالوصف مبذول گردید تا مانع از تداوم جلسات پارلمان شوند. مثل دوره دوّم مجلس، اینان کاری کردند تا روسها به نزدیکیهای تهران لشکرکشی نمودند، اینان هم پایتخت را رها کردند و گریختند. این سوّمین باری بود که مجلس زودتر از موعد مقرر تعطیل میشد. در دوره اوّل با به توپ بستن آن توسط محمد علیشاه بود که مجلس تعطیل شد، در دوره دوّم حملات روسها به دنبال اولتیماتوم باعث تعطیلی آن گردید، و سوّمین بار هم با حمله روس و انگلیس به شمال و جنوب کشور مجلس تعطیل شد. در این زمان تنها یک سال از تشکیل مجلس میگذشت. نکته مهم در هر سه دوره بحران این بود که گروهی خاص، عامدانه و با جهتگیری کاملاً هوشیارانه مجلس را به تعطیلی کشاندند و یا اینکه از تعطیل آن استقبال کردند تا فضا را برای تسلط زورگویانی از قماش رضاخان فراهم آورند. این گروه با برنامهای کاملاً حساب شده، با تعطیل خانه ملّت، راه را برای فراگیرشدن بحرانهای عدیده باز نمودند و در شرایطی مثل دوره برگزاری کنفرانس صلح پاریس، هیچ نمایندهای از مجلس ایران نتوانست در آن شرکت کند و حقوق ملّت ایران را مطالبه نماید. کشور به حال هرج و مرج و بیقانونی رها شد. در همین دوره اینان انواع و اقسام جوخههای مرگ تشکیل دادند تا به قول بهار، فضا را برای کودتايی نظامی مهیا کنند. در آن زمان چنین امری ممکن نشد، اما اندکی بعد به سال 1299 همین گروه مقدمات کودتای رضاخان را فراهم آوردند.
درست در دوره جنگ اوّل جهانی بود که همین عده بر بحرانهای اجتماعی هم دامن زدند. یکی از وحشیانه ترین این اقدامات کمک به گسترش قحطی بزرگ سالهای 1296 تا 1298 بود. هرگاه دولتی روی کار میآمد تا این بحران شوم را مهار سازد، اعضای گروه مورد نظر به حرکت در میآمدند و به قیمت نابودی حدود نیمی از جمعیت بیگناه کشور در اثر گرسنگی، اهداف ضدملی خود را پیش میبردند. این ایام مقارن بود با اشغال اکثر مناطق کشور به دست دشمن خارجی، اما این گروه به هر نحو ممکن تلاش میکرد مانع از برقراری ثبات و آرامش در کشور شود. در آن سوی زمامداران و حکام نالایق محلی، دمار از روزگار مردم در میآوردند و با بیرحمی خاصی آنان را زجر و آزار و شکنجه میدادند. هیچ نهادی نبود تا به فریاد مردم رسد. مجلس تعطیل بود و با اینکه در دوره نخست ریاست وزرايی وثوقالدوله انتخابات برخی نواحی و به طور خاص تهران برگزار شد، اما تشکیل مجلس چهارم بعد از گذشت بیش از چهار سال از برگزاری انتخابات آن و بیش از پنج سال بعد از تعطیلی مجلس سوّم، زمانی تشکیل شد که قدارهبندان قزاق بر مقدرات امور مردم تسلط یافته بودند.
پیش از این به دنبال وقوع انقلاب بلشويكي روسيه، انگلستان قصد آن كرده بود تا ايران را چون لقمهاي آماده ببلعد و آن را در كانون منافع دنياي سرمايهسالاري قرار دهد و بويژه به دنبال ناكامي قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، هزينه امنيت سرمايه هاي شركت نفت انگليس و ايران را از كيسه ملت ايران تأمين و تضمين نمايد. اين گروه اخيرالذكر البته از دوره ناصرالدين شاه قاجار در تكاپويي مستمر و مداوم بودند و در آن شرايط تاريخي و به دنبال خروج اوليه و كوتاه مدت روسيه از عرصه رقابتهاي نظامي و سياسي بر سر ايران؛ و درست در شرايطي كه حكومت جديد مشغول دفع ضد انقلاب داخلي خود بود، راه را از هر جهت هموار ديد و با كوبيدن آخرين ميخ بر تابوت بيمار محتضر مشروطه، مسير صعود قزاق را بر سرير سلطنت ايران هموار ساخت. قوس نزولی مشروطه مقارن بود با قوس صعودی دیکتاتوری. یک سر این دیکتاتوری به گروه بحران ساز داخلی مربوط میشد و سر دیگر آن به حکومت هند انگلیس و صاحبان قدرت و ثروت در لندن.
ضربه كودتاي سوم اسفند باعث شد تا مشروطه ناقص ايران كه از فرط درد و رنج اقتصادي و اجتماعي به زانو در آمده و خم شده بود، به زمين درغلتد و در آبان ماه ۱۳۰۴ با تغيير سلطنت تير خلاص بر پيشاني آن شليك شود. همان طور كه حمله نادرشاه به هندوستان به دليل ضعيف و ذليل نمودن بيش از اندازه امپراتوري محتشم مغولان هند بود؛ و زمينه تسلط كمپاني هند شرقي را بر آن كشور فراهم ساخت و كمپاني به آساني از فرصت به دست آمده سود جست و موقعيت خود را در هند تحكيم نمود؛ كودتاي رضاخان هم باعث گرديد بقاياي سرمايه سالاران مستقر در آن كشور كه از مرده ريگ كمپاني هند شرقي ارتزاق ميكردند، زمينههاي تسلط نهايي خود را بر اين مرز و بوم تسجيل بخشند.
بدين ترتيب منشاء اصلي كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ را بايد در فعاليتهاي دائمالتزايد گروهي از سرمايهسالاران بريتانيا دانست كه گردانندگان آن عبارت بودند از برخي اعضاي كابينه لويدجرج مثل لرد ادوين مونتاگ وزير امور هندوستان، لرد چلمسفورد نایبالسلطنه هندوستان، سر وينستون چرچيل وزير جنگ و منشي مخصوص نخستوزير يعني سر فيليپ ساسون. از سويي سر هربرت ساموئل نخستين قيم فلسطين بعد از خاتمه جنگ اول جهاني و پسر عموي ادوين مونتاگ همسو با برخي از محافل خاص ايراني به نوعي در اين كودتا دخيل بود.
اينان بدون اطلاع وزير امور خارجه وقت يعني لرد ناتانيل جرج كرزن و با هماهنگي بعضي از اعضاي سفارت بريتانيا در تهران، كودتايي را سازمان دادند كه خشم وزير را برانگيخت. ماهيت اين كودتا چه بود؟
از دير هنگام، حتي پيش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پيش از كشف نفت در ايران، عدهاي از انگليسيها بر اين باور بودند که اين كشور بايد به نوعي اداره شود تا به طور تمام عيار از نظر نظامي و سياسي در مدار منافع بريتانيا واقع گردد و بتواند مرزهاي شرقي كشور را كه همجوار با هندوستان بود صيانت نماید و از تهاجم نيروي ثالثي به اين مرزها جلوگيري كند. با وقوع انقلاب روسيه، اين سياست بيش از پيش كانون توجه گروه ياد شده واقع شد. در اين هنگام دو سياست منفك از هم ـ اما نه الزاماً كاملاً متمايز- در بريتانيا شكل گرفت: نماينده يك سوي اين سياست لرد كرزن وزير امور خارجه بود كه قرارداد وثوقالدوله را به ايران تحميل كرد و نماينده ديگر آن كساني بودند كه كودتاي سوم اسفند را به ملت ايران تحميل كردند. فضاي بعد از مشروطه بسيار تيره و تار بود. علت قضايا در اين موضوع نهفته بود كه توده ايرانيها درگير در بحرانهايي شدند كه ناخواسته به دام آن در غلتيدند، اما بحران سازان داخلی همسو با محافل یاد شده به خوبی میدانستند چه میکنند و کشور را به چه سمت و سويی سوق میدهند. ظاهر موضوع اين بود كه انگستان از استقرار دولت مسئول و حكومت مشروطه در ايران جانبداري ميكند، حال آنكه باطن موضوع به شكلي ديگر بود: انگليسيها از فرصت به دست آمده بعد از مشروطه ايران سود جستند تا حريف روسي خود را از صحنه تحولات كشور به كلي خارج سازند. از سويی اینان در صدد بودند تا دولتی وابسته به منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند تا هوّیت ملّی ایران را به تاراج نهند و دوری جدید در تاریخ این کشور رقم زنند. یک سوی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که باید با پول ملّت ایران منافع یادشده را تضمین میکرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود. بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البته توجیه زور بر مبنای محقق ساختن عقاید مجعولی بود که باز هم آبشخور آن یا کمپانی هند شرقی بود و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یادشده در سطور بالا؛ این ایدئولوژی مجعول باستان گرايی نامیده میشود.
مسئلهای دیگر هم وجود داشت. سياست انگليسيها در دوره چهارده ساله بعد از مشروطه، بيثبات ساختن دولتهاي ايران و دامن زدن بر بحرانهاي عديده اقتصادي و اجتماعي بود. ماهيت امر غير از مسئله هندوستان، در وجود نفت ايران خلاصه ميشد كه كشف آن درست مصادف بود با ايام فترت مجلس اول و دوم؛ درست دو ماه بعد از كشف نفت، انگليسيها به عنوان حمايت از مشروطه و به واقع صيانت از منابع نفتي جنوب ايران كه در انحصار آنان قرار داشت، از لشكركشي به تهران توسط اردوي گیلان و بختیاری دفاع كردند. ويژگي وضعيت بي ثبات و هرج و مرج اين بود كه مردم و رهبران آنان از مبرمترين نيازها و مشكلات كشور ناآگاه ميشدند. درست در شرايطي كه غوغاي احزاب سياسي و بحث بي حاصل اينكه مشروطه چيست؟ در ايران جريان داشت- و البته هرگز هم معلوم نشد اين مشروطه چيست- رنج، فقر و بي نظمي در كشور به اوج خود رسيد.
وقتي دولتهاي ايران براي افزودن عايداتي هر چند ناچيز به بودجه اقتصاد ورشكسته كشور بر ذغال و روده حيوانات و نمك ماليات مي بستند، توجه نمي كردند كه در خوزستان نفت كشور به يغما مي رود. انگليس سياست دامن زدن به بحرانها را به اين منظور تشديد ميكرد تا كسي به مهم ترين مسئله كشور يعني نفت توجهي نشان ندهد و البته همينطور هم شد؛ و اين در شرايطي بود كه اين دولت برخي سياستهاي خود را در پوشش دروغين دفاع از مشروطه ايران عملي مي كرد. اما وقتي روسيه با انقلاب از صحنه رقابتهاي داخلي ايران خارج شد، براي تسلط تمام عيار بر كشور بهانهاي مناسب تر پيدا گرديد: اگر انگليسيها پاي خود را از ايران بيرون كشند بلشويسم كشور را خواهد بلعيد.
اگر در دوره مشروطه به دليل حضور روسيه تزاري، سياست بي ثبات كردن كشور براي پيشبرد اهداف اقتصادي سرلوحه كار بريتانيا قرار داشت، اينك بايد در غياب رقيب، دولتي وابسته روي كار ميآمد. اين دولت وابسته لزوماً ميبايست متكي بر ارتشي متحدالشكل باشد كه با قدرت نظامي و دولتي پادگاني اعمال حاكميت نمايد، در اينجا بود كه ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پيش كشيدند و گناه ناكاميها را به گردن مشروطهاي افكندند كه وجود خارجي نداشت.
بهانههاي لازم هم مهيا بود: اينان جنبش ميرزا كوچك خان جنگلي را شاهد مثال ميآوردند، چرا كه ميرزا مانع از رفت و آمد انگليسيها در منطقه شده آشكارا نوك تيز حملات خود را متوجه سياستهاي استعماري بريتانيا كرده بود. سرپرسي كاكس وزير مختار وقت بريتانيا در تهران دائماً هشدار ميداد اگر انگلستان نيروهاي خود را از ايران خارج سازد، تهران به دست قواي كوچك خان خواهد افتاد. ادوين مونتاگ با اين ديدگاه كاملاً موافق بود. او بر اين باور بود كه حتي نيروهاي انگليسي مقيم شرق ايران نبايد احضار شوند، زيرا در چنين صورتي شرق ايران ظرف دو هفته به دست نيروهاي بلشويكي ميافتد. اما حضور نيروهاي انگليسي در ايران مستلزم صرف بودجه هنگفتي بود كه باعث نارضايتي گروهي از رجال بريتانيا ميشد. درست در چنین شرایطی بود که قرارداد 1919 منعقد شد.
طبق قرارداد وثوقالدوله، دولت انگليس هزينههاي تشكيل ارتش متحد الشكل ايراني را متقبل ميگرديد. به ديد جوزف چمبرلين وزير خزانهداری دولت لويد جرج، انگلستان كه خود از جنگي جهانگير خارج شده بود و اينك با بحرانهاي عديده مالي دست و پنجه نرم مي كرد، نميتوانست به طور دراز مدت اين هزينه ها را بر عهده گيرد، اما در عين حال ايران بايد در مدار منافع انگلستان حفظ مي شد. چرچيل وزير جنگ هم خطاب به چمبرلين نوشت؛ از ريخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دليل شرايط ايران و بينالنهرين ناراحت است و بايد براي تقليل اين هزينهها راهي پيدا كرد. آنچه بيش از همه در كنار مسئله هند خواب ديوانسالاران بريتانيا را آشفته ميساخت، نفت ايران بود.
وزارت درياداري به صراحت خاطر نشان ميساخت كه نفت ايران مهمترين منبع تهيه سوخت ناوگان نيروي دريايي انگلستان است. به تصريح درياداري غير از نفت جنوب، منابع دست نخورده ديگري در ايران وجود داشت كه انگليس بايد بر آنها تسلط مييافت؛ يكي از اين منابع در نواحي شمالي ايران واقع بود كه درياداري حتي حاضر بود به قيمت اعزام نيروي نظامي آن را تحت تسلط خود در آورد. اما با وجود قواي ميرزا كوچك خان اين سناريو به رؤيا شباهت داشت. در اينجا بود كه سناريوي ديگري شكل گرفت: كارمندان محلي سفارت انگلستان در تهران، توصيه كردند انگلستان بايد از اليگارشي قاجار كه حاكم بر ايران است، فاصله گيرد تا اعتماد برخي از محافل داخلي اين کشور را به خود جلب نمايد. بنابر اين نورمن وزير مختار جديد انگلستان تصميم گرفت نخستوزير وقت يعني ميرزا حسن خان وثوقالدوله را به رغم حمايت شخص كرزن از او، سرنگون سازد. تصميم بعدي اين بود كه بين صفوف جنگلي ها اختلاف افكنند. اين مأموريت بر عهده سردار فاخر حكمت نهاده شد؛ حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد. از آن سوي تصميم بر اين گرفته شد تا جنبش شيخ محمد خياباني در آذربايجان را كه صبغه اي كاملاً ضد انگليسي داشت در هم فروپاشانند. راه حل قضيه بسيار آسان بود: بايد تبليغ ميشد اين افراد از مرام و مسلك بلشويسم حمايت میكنند، با اينكه هر دو تن در كسوت روحانيت بودند نيز بايد عدهاي بويژه در صفوف جنگليها دست به اقدامات افراطي ميزدند تا توده هاي مردم را از جنبش ميرزا جدا سازند.
عدهاي از مأمورين بومي انگليسيها در گيلان اين رسالت، یعنی ايجاد شكاف در صفوف جنگليها را عهدهدار شدند. اندکی بعد از اختلاف افکنی سردار فاخر حکمت و دسیسههای بریتانیا، به روايت يحيي دولت آبادي خانههاي مردم به تاراج رفت؛ اموال متمولين و ملاكين مصادره يا به آتش كشيده شد؛ به عنوان كمونيسم جان و مال و ناموس مردم مورد هجوم واقع شد؛ نهاد خانواده مورد حمله واقع شد و خلاصه اينكه فضايي از رعب و وحشت شكل گرفت تا ضرورت استقرار امنيت و حفظ نظم را با اتكاي به يك ديكتاتور موجه سازند؛ و اين تحولات البته باعث انزواي كوچك خان گرديد. اين در حالي بود كه ميرزا از سوي دولت جديدالتأسيس شوروي هم مهري نميديد. به واقع او آمادگي داشت بعد از مدتي تجربه همكاري سست بنيان، راه نفوذ بلشويكها را هم در شمال كشور مسدود سازد. از سويي از مدتها قبل عنوان ميشد قرارداد ۱۹۱۹ را كه باعث نفرت ايرانيان از انگلستان شده بود بايد ملغي ساخت؛ مضافاً اينكه اين قرارداد بهانهاي براي تبليغات ضد انگليسي در ايران شده بود.
در اين مقطع، استراتژي انگليسيها اين بود كه اگر شوروي شمال ايران را به اشغال خود در آورد، آنها با حمايت از شيخ خزعل و والي پشتكوه، پيماني براي حفظ موجوديت خود و صيانت از منابع نفتي خوزستان منعقد سازند. اما نهايت آرزوي آنان استقرار دولتي بود كه كاملاً در خدمت منافع امپراتوري باشد؛ با پول مردم ايران منابع نفتي را كه انگليس متعلق به خود ميدانست حفاظت نمايد و البته مانع بهانهجويي شوروي براي اعمال نفوذ در كشور شود. راه حل موضوع به طور كلي در يك سياست خلاصه ميشد: استقرار دولتي دست نشانده با اتکا به قدرت نظامی براي حفظ منافع آنان در ايران. براي اين منظور يك روزنامه نگار به قول خودشان «بي سر و پا» را نامزدكردند و او هم كسي جز سيد ضياء الدين طباطبايي نبود.
سيد ضياء جواني جاهطلب بود که تلاش ميكرد خود را به رأس هرم قدرت نزديك سازد، اما اعيان و اشراف ايران به ديده تحقير در او مينگريستند. احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامهنگاري حقير اما بي مبالات ميدانست كه تازه به دوران رسيده است و ميخواهد براي دربار وي نقش يك معلم مدرسه را بازي كند. رضاخان همكار اصلي سيد ضياء در كودتا، از او هم حقيرتر بود. به ديد وابسته نظامي بريتانيا، رضاخان با اينكه از نفوذ زيادي در سربازان خود برخوردار بود، اما فردي بيسواد و فاقد دانش نظامي حتي متعارف ارزيابي گرديد. به همين دليل در شرايط عادي ارجاع شغلي فراتر از صاحب منصبي جزء ديويزيون قزاق به وي نامناسب تشخيص داده شد. با اين وصف نورمن قصد داشت اين قزاق بيسواد را وارث نامشروع مشروطه ايران كند.
براي اين اقدام، نيروي قزاق تحت فرماندهي رضاخان از حمايت مالي بانك شاهنشاهي، مهمترين ابزار تسلط سرمايه مالي انگلستان بر ايران و نماينده اليگارشي مالي بريتانيا در اين گوشه دنيا برخوردار گرديد. در اهميت موضوع همين بس، كه اين بانك شعبهاي مهم در رشت داشت. بانك شاهنشاهي به مثابه نمادي از تسلط سرمايه مالي بريتانيا بر ايران به هنگام جنبش ميرزا كوچك خان، يكي از نخستين اهداف حملات جنبش جنگليها بود. بعد هم با پول بانك شاهي و دسيسه هاي ريز و درشت به منظور اختلافافكني در صفوف جنگليها بود كه رضاخان موفق شد كوچك خان و نيروهاي همراه او را شكست دهد. اين پيروزيها بعد از كودتا انجام شد و انگليسيها آن را ضربهاي خرد كننده بر شورويها تلقي كردند، اما بهواقع ضربه اصلی را بر یکی از مهمترین جنبشهای اسلامی وارد کردند. از اين به بعد رضاخان بيش از پيش كانون توجه محافل انگليسي واقع شد. به بانك شاهنشاهي اجازه داده شد وامي در اختيار او قرار دهد، زيرا به زعم آنان وي مانع از اين شده بود تا تبليغات كمونيستي در ايران به جايي برسد؛ هیاهوی بیهودهای که خود عامدانه به آن دامن میزدند تا اذهان را از مسئله اصلی یعنی استقرار دولت دستنشانده منصرف سازند.
در اينجا بود كه نقشههاي لازم براي مضمحل ساختن حكومت قاجار بيش از پيش سرلوحه كار قرار گرفت. رضاخان توانسته بود قواي قزاق خود را ابزار سركوب مردم ايران و تضمين سرمايهگذاري بانك شاهنشاهي و شركت نفت انگليس و ايران سازد. نيرويي كه او تشكيل داد، قادر نبود با هيچ دشمن خارجي مقابله نمايد، كما اينكه سالها بعد ارتش او به هنگام هجوم متفقين به ايران، حتي بدون شليك گلولهاي دود شد و به هوا رفت. اساساً قواي تحت فرماندهي او براي اين منظور خلق نشده بود. اين ارتش براي آن شكل گرفته بود تا ثبات داخلي را به منظور تأمين سرمايهگذاريهاي بلند مدت نفتي انگليس فراهم سازد. يك ضلع كودتاي رضاخان مسئله نفت، ضلع ديگر آن دولتي نظامي با اتكاي به قوه قهريه و ضلع سوم آن سركوب مردم بود. در این مسیر رضا خان تلاش کرد نهادی را سركوب كند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت میکرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود میساخت. این خیانت بارترین اقدام رضا خان بود. او نیرويی را که قدرت فزایندهای در هدایت مردم براي حفظ تمامیت ارضی کشور داشت، از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد. به طوری که وقتی جنگ دوّم جهانی شکل گرفت و قدرتهای بزرگ باز هم بیطرفی ایران را نادیده گرفتند و به این کشور لشکرکشی کردند، ارتش پوشالی او زودتر از همه سپر انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد. اگر سازمان روحانیت دستنخورده بود، اگر اینان از صحنه تصمیم گیری حذف نشده بودند، چهبسا میشد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیاز نامه رویتر، جنبش ضدرژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند. اما همان سیاست خائنانه دوره مشروطه که عامدانه و با اهدافی از پیش تعیین شده، میخواست اینان را از صحنه خارج سازد، دیگر بار باعث منزوی شدن این قشر مهم اجتماعی شده بود.
در اين دوره بود كه انگلیسیها از رضا خان، اين قزاق بيسواد، بيسمارك و ميجي و پطر كبير ساختند، او را تا حد نادرشاه افشار ارتقا دادند، شعرا در مدحش شعر سرودند، خوانندگاني مثل عارف قزويني به افتخارش كنسرت دادند و تصنيف مرغ سحر اجرا كردند و نسل دوم روشنفكران بعد از مشروطه مثل علي اكبر خان داور، علي دشتي و امثالهم زمينه هاي ايدئولوژيك استقرار او بر سرير سلطنت را مهيا ساختند. اینان از ضرورت «استبداد منور» سخن به ميان آوردند، مشروطه و شعارهاي آن را به باد سخره گرفتند، تجدد ايران را در گرو تسلط ديكتاتوري دانستند تا مردم را «به زور تو سري» اروپايي كند، روزنامه هايي مثل مرد آزاد، نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را براي فراگير شدن اين تفكر فراهم ساختند؛ مردم را ترساندند كه اگر رضاخان برود غول كمونيسم ايران را خواهد بلعيد و آنگاه ديگر نه نظم باقي خواهد ماند، نه امنيت و نه مذهب. عملاً از درون این اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشت.
این گرایش البته ریشهای پابرجا در خارج از کشور داشت. در انگلستان چمبرلين وزير خزانهداري و ستايشگر موسوليني، هميشه ميگفت اگر بنا باشد بين هرج و مرج و ديكتاتوري يكي را انتخاب كند، اين انتخاب قطعاً ديكتاتوري خواهد بود؛ اما وي نگفت در مورد ايران اين سياستهاي رسمي و غير رسمي انگلستان بود كه باعث هرج و مرج بويژه در دوره بعد از مشروطه شد و اين همه براي آن صورت گرفت تا ضرورت استقرار ديكتاتوري در كشور را توجيه نمايند. در ايران وزير مختار وقت انگلستان بعد از کودتا، يعني سر پرسي لورن ويژگيهاي موسوليني را در رضاخان مي ديد، و طرفه آنكه مطبوعات طرفدار سردار سپه همزمان به اين توهم دامن مي زدند.
امريكاييها هم به كودتا با ديده تحسين نگريستند، به نظر آنان انگلستان با سياستهاي خود در ايران ميتوانست محيطي مساعد براي سرمايه گذاريهاي كشورهاي غربي بگشايد و ثبات و امنيت سرمايه را تضمين نمايد. امريكا تلاش ميكرد از فضاي به دست آمده براي گسترش نفوذ خود در ايران بهره برداري كند و به سياست كلي خود كه توسعهطلبي با هزينههاي كم بود جامه عمل بپوشاند، اما اين امر تا زماني كه رضاخان بر اريكه قدرت تكيه زده بود ميسر نشد و اقدامات او نشان داد كه تحليل امريكاييها تا چه ميزان كودكانه و سادهانگارانه است. به اين شكل بود كه حكومتي بيريشه را بر مردم ايران تحميل كردند و مقدرات امور مردم را به دست مردي سپردند كه با تحقير و سركوب مردم، برنامه هاي خود را عملي ساخت و روز كارزار از ميدان گريخت و كشور را به بيگانه سپرد. مردي كه در برابر مردم خود گردنفرازي ميكرد، با كوچكترين ضربه در برابر بيگانه سپر انداخت. اين بود سرنوشت موسوليني، بناپارت، پطركبير، ميجي و بيسمارك تحميل شده به ملت ايران. اين حادثه نشان داد كه پوتين نادرشاه تا چه اندازه براي پاي رضاخان گشاد است!
در برنامه «هنگام درنگ» بررسی شد؛
اگر در ابتدا انگلیس ایلات و عشایر را تقویت میکرد که با دولت مرکزی درگیر شوند، بعد از کودتای 1299 تصمیم گرفته بود با تمرکز قدرت در پایتخت به منافع اش دست یابد.
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، برنامه «هنگام درنگ» که جمعه شب از شبکه یک سیما پخش شد، با اجرای موسی فقیه حقانی و حضور دکتر احمدی، عضو هیئت علمی دانشگاه به بررسی کودتای 1299 و تبعات آن برای کشور ایران پرداخت.
حقانی: در برنامه امشب قصد داریم بار دیگر پرونده کودتای 1299 را باز کنیم و تبعات آن را برای کشور ایران مورد بررسی قرار دهیم. در خدمت دکتر احمدی، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه و صاحب هفده اثر درباره مسایل منطقهای، تاریخ معاصر وروابط بین الملل هستیم.
همان طور که می دانید سریال کلاه پهلوی به بررسی روند مدرنیزاسیون بعد از روی کار آمدن رضاخان می پردازد. آغاز سریال از سال 1308 است و به تمامی اتفاقات و وقایعی که در ایران بعد از مشروطه و کودتای 1299 و روی کار آمدن رضاخان است اشاره مینماید.
اساسا چه ضررتی برای کودتا در ایران وجود داشت و موضع کشورهای دیگر درباره این کودتا چه بود؟
احمدی: به عنوان مقدمه مطلبی را خدمتتان عرض میکنم. در هنگام جنگ جهانی اول حادثه بسیار مهمی روی داد و آن انقلاب روسیه بود. البته بعضی پس از فروپاشی این انقلاب از آن به عنوان یک کودتا یاد میکنند که ما وارد این موضوع نمیشویم. این حادثه بزرگ سیاسی باعث شد که افکار جدیدی شکل بگیرد و به جامعه جهانی تزریق شود و نیز سبب شد تا به نوعی مسیر تاریخ عوض شود. از جمله افکاری که به دنبال انقلاب روسیه به وجود آمد «مبارزه با امپریالیسم» بود. در آن دوره انگلیس قدرت برتر محسوب میشد. ولی خیلی زود مبارزه جای خود را با مصالحه عوض کرد.
انگلیسی ها برای مقابله با بولشوئیسم و مهار این تفکر، نظامیانی را که روس ها در داخل ایران داشتند به همراه قشونی که از انگلیس و هندی داخل ایران بود و به فرماندهی یک ژنرال به منطقه قفقاز جنوبی فرستادند.
در سال 1918 برای اولین بار سه کشور کوچک در این منطقه اعلام استقلال کردند که عبارت بودند از: گرجستان، ارمنستان و منطقه آران و شیروان که قرار بود نام آن جمهوری تاتار شود، اما به خاطر فشار عثمانی ها آذربایجان نامیده شد.
حقانی: این نامگذاری ناشی از مطامع آنها نسبت به آذربایجان ایران است که از همان زمان تحرکاتی را آغاز کردند و سپس تبلیغات گسترده ای را درباره الحاق آذربایجان ایران به آن منطقه انجام دادند.
احمدی : به سبب قوت تفکر پان ترکیسم که با روی کار آمدن ترکان جوان در عثمانی به وجود آمد و از آنجایی که ارمنیها در فاصله بین عثمانی ها و منطقه آران و شیروان قرار گرفته بودند و مانع شاهراه پان ترکیسم بودند، تصمیم گرفته شد تا از طریق گره زدن آذربایجان ایران و منطقه آران وشیروان به یکدیگر و تبدیل آن به آذربایجان، آنجا را به کشوری در راستای منافع خودشان تبدیل کنند و به همین سبب آن را آذربایجان نامیدند در حالی که در اسناد مشخص است که آن جا قرار بوده به نام جمهوری تاتار نامیده شود.
به هر صورت انگلیسی ها وارد منطقه باکو شدند و سعی کرند یک سازماندهی علیه روسها ایجاد کنند؛ از طرف دیگر بر روی روس های سفید (ضدانقلاب) که به رهبری ژنرال دنیکین درحال جنگ با بولشوئیک در منطقه قفقاز شمالی بودند بسیار سرمایه گذاری کردند. اما پس از دو سال بولشوئیک ها توانستند در منطقه داغستان روسهای سفید را شکست دهند و راه خود را برای ورود به منطقه ی قفقاز جنوبی باز کنند.
در این دوره توافقی بین بولشوئیکها و عثمانیها علیه انگلیسی ها صورت گرفت؛ هر دو مخالف استقلال سه کشور جدید بودند، چون میدانستند آنجا محل نفوذ انگلیسی ها شده است، پس با هم توافق کردند که آن سه کشور از بین برود و به حاکمیت آنها پایان داده شود.
در همین راستا نریمان نریمانفِ بولشوئیکی با فرمانده سپاه عثمانی توافق کرده و وارد بادکوبه شد و در ابتدا آذربایجان و به دنبال آن ارمنستان و پس از مدتی هم گرجستان سقوط کرد. با سقوط گرجستان، انگلیسی ها هم مجبور به ترک منطقه شده و در نتیجه بولشوئیکها با عثمانیها هم مرز شدند.
با حذف این سه کشور خطر عظیمی انگلیس را تهدید میکرد و آن همسایگی بولشوئیک ها با شمال ایران، از خراسان در شمال شرق تا آذربایجان درشمال غرب، بود و باعث شد تا انگلیسی ها در سیاست های خود در رابطه با ایران تجدید نظری نمایند.
در داخل کشور هم در پی نا امنی تزریق شده به بهانه مشروطه ایرانی، به بحث سوسیالیسم دامن زده می شد. چون منبع درآمد عموم مردم ایران از کشاورزی بود و دوـ سوم این کشاورزی در شمال ایران، از خراسان در شمال شرق تا آذربایجان در شمال غرب، متصل به خاک شوروی بود که فاصله طبقاتی شدیدی هم بین اربابان و رعیت ها در این منطقه وجود داشت، انگلیسیها می ترسیدند این سوسیالیسم که داعیه طرف داری از طبقه ی کارگر را دارد، به این منطقه نفوذ کرده و به منافع شان در ایران لطمه بزند و یا حتی باعث حذف انگلیسیها از داخل ایران شود.
حقانی: بله، با شعارهای ضد استعماری و ضرورت رهایی از سلطه کشورهای استعمارگر مثل انگلیس که بولشوئیک ها اتخاذ کرده بودند و لغو قراردادهای استعماری که تزارها با ایران داشتند، این ترس را برای انگلیسیها ایجاد کرده بودند که مبادا ایران به کام کمونیسم بیفتد.
کسانی که داعیه طرفداری از طبقه کارگر را داشتند، دستشان پینه نداشت
احمدی: از طرف دیگر هم ممکن است کارگر و کشاورزی که در حال سقوط است، به هر تار عنکبوتی دست بزند تا خودش را نجات دهد و چون خبر ندارد در آنسوی مرزها چه خبر است، تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیرد.
درست است کسانی که داعیه طرفداری از طبقه کارگر را داشتند، دستشان پینه نداشت ولی در آن زمان کسی به این موضوع پی نبرده بود و شعارهای بولشوئیکی شعارهایی بود که امکان نفوذ در جامعه ایران را داشت. در راستای همین بحث است که ضیاءالدین طباطبایی، که بعدا قصد داشت به نخست وزیری برسد، بحثهای سوسیالیسی کم رنگی را مطرح میکند تا از نفوذ این شعارها بهره گیری نماید.
کودتای سوم اسفند 1299 و تغییر شیوه استعماری انگلیس
موضوع بعدی درباره ی کودتای سوم اسفند 1299 که باید به آن اشاره کرد، تغییر شیوه استعماری انگلیس است. در گذشته انگلیسی ها سرباز پیاده میکردند تا به زور سرنیزه استیلا پیدا کرده و چپاول کنند. این روش سه مشکل را برای آنها ایجاد می کرد:
1- هزینه های مالی قابل توجهی را به آنها تحمیل میکرد. به خصوص بعد از جنگ و با افول اقتصاد انگلیس
2- مرگ و میر زیادی در بین سربازان شان به وجود میآمد. البته ممکن بود کمتر در جنگ کشته شوند و بیش تر بر اثر مسائل بهداشتی و بیماریهایی مثل وبا و طاعون از بین روند و دولت انگلیس باید جوابگوی مجلس و مردم کشور خودش درباره مرگ و میر سربازان می بود.
3- باعث ایجاد تنفر مردم ایران از آنها می شد. استیلای بیگانه موجب انزجار عمومی می شود و در داخل ایران هم تنفر شدیدی نسبت به انگلیس وجود داشت. انگلیسی ها می خواستند شیوه استعماریشان را عوض کنند و استعمار را نو کنند. پس تصمیم گرفتند نیروهای شان را به ظاهر از ایران خارج کنند در عوض دولتی را که در ظاهر مستقل ولی در حقیقت وابسته و حافظ منافع شان است، روی کار بیاورند.
انگلیس و تلاش برای دستیابی به منافی از طریق تمرکز قدرت در پایتخت
اگر قبل از آن، انگلیس ایلات و عشایر را تقویت میکرد که با دولت مرکزی درگیر شوند تا از این ره آورد امتیازی بگیرد؛ در آن زمان سیاست خودش را عوض کرده و تصمیم گرفته بود با تمرکز قدرت در پایتخت به منافع اش دست یابد.
در گذشته رقابت شدیدی بین روس و انگلیس بر سر ایران وجود داشت و هر دو می خواستند ایران ضعیف باشد، اما توسط قدرت دیگری بلعیده نشود؛ چرا که بازار، نفت و ... ایران را میخواستند. به دنبال جنگ جهانی اول و با انقلاب اکتبر روسیه، قدرت دیگری به جز انگلیس در ایران حاضر نبود و ایران بود و انگلیس. در نتیجه انگلیس می توانست در مورد بسیاری از امور ایران تصمیم بگیرد.
حقانی: از طرف دیگر قرارداد 1919 باعث شد که تنفر ایرانیها از انگلیس بیش تر شود.
احمدی: در تکمیل فرمایش شما باید اضافه کنم؛ درجریان جنگ جهانی اول، که می توان به آن گفت: جنگی که موجب سقوط امپراطوری ها شد. امپراطوری عثمانی، تزاری و اتریش ساقط شد، و انگلیسیها ماندند تا حرف اول و آخر را در منطقه ما بزنند و فضا برای انگلیسی ها فراهم شد که به فکر یک خاورمیانه جدید بیفتند.
در این خاورمیانه جدید سرزمینهای امپراطوری عثمانی تقسیم میشود و ایران هم باید مستعمرهای شود و انگلیسیها با خیز استعمار ایران پای قرارداد 1919 آمدند، حداقل جناح لُرد کورزون با این تفکر پیش آمد، و قرار بود بینالنهرین(عراق) هم به انگلستان ملحق شود و سپس زمینه ی مهاجرت یهودیان به فلسطین فراهم شود و چیزی شود که رخ داد. علی رغم این که در این مقطع فضای ایران به شدت ضد انگلیسی است، ولی آنها توانستند برنامه خودشان را پیش ببرند و کودتا یکی از پیش درآمدهای اجرای این کار است.
نیروهای طرفدار روس و انگلیس اجازه ندادند مشروطه ایران به ثمر بنشیند
به نا امنی مشروطه به خاطر ناکامی آن اشاره کردید و بحثی که بسیار مطرح می شود این است که بعد از مشروطه، ایران، منتظر فردی بود که به او امنیت بدهد. ریشه این ناامنی ها چیست؟ بخشی از این ناامنی ها به خطر اشغال کشور توسط انگلیس ها و روس هاست که زمینه آن را نیروهای طرفدار روس و انگلیس ایجاد کردند و اجازه ندادند مشروطه ایران به ثمر بنشیند و آرامش در کشور مستقر شود تا از طریق ارگانها و نهادهای قانونی کشور اداره و مشکلات و معضلات حل شود.
طراحی کودتا 1299 برای مهار شور ضد انگلیسی در ایران
نکته دیگری که عرض می کنم درباره ی فضای ضد انگلیسی حاکم است. یکی از اهداف طراحی کودتا برای مهار شور ضد انگلیسی در ایران است که تداوم سلطه ی آنها را به خطر انداخته بود.
احمدی: در راستای اهدافی که انگلیسها مد نظر داشتند منابع قابل توجهی در داخل و خارج کشور وجود داشت. لذا آیرون ساید موظف شد نیروهای شمال ایران را از کشور خارج کند؛ عامل سیاسی کودتا، یعنی ضیاءالدین طباطبایی، از قبل مشخص شده بود؛ اگرچه عامل نظامی هنوز نامشخص بود. اما خصوصیات شخصی را که لازم داشتند ، تعیین کرده بودند. به طور مثال می خواستند عامل مورد نظرشان ژاندارم نباشد بلکه قزاق باشد. چون فکر می کردند که ژاندارم ها افراد وطن پرستی هستند.
احمدشاه و معرفی سردار همایود به عنوان عامل نظامی کودتا
سرشبکه جاسوسی انگلیسها، اردشیر جی شروع به فعالیت کرد و به خیلی ها پیشنهاد داد. البته به طور مستقیم نمیگفت که ما میخواهیم کودتا کنیم و فقط میگفت ما به یک عامل نظامی نیاز داریم و کسانی که در حین کودتا از آن خبر داشتند به اندازه انگشتان دو دست هم نیستند. حتی احمد شاه هم فردی به نام سردار همایون را معرفی میکند.
اما در آخر حبیب الله عین الملک، پدر هویدا که بهایی نیز هست رضاخان را به اردشیرجی معرفی کرده و اردشیرجی هم ارتباط رضاخان را با آیرون ساید برقرار میکند. بعدها عین الملک پاداش این معرفی را دریافت می کند. او از سال 1304 تا سال 1310 سفیر ایران در عربستان بود پس از آن سفیر ایران در لبنان شد و همین طور پستهای متعددی را داشت.
انگلیس و مطالعه گسترده برای انتخاب یک عامل نظامی برای کودتا
چیزی که مسلم است تعداد افراد معرفی شده به عنوان عامل نظامی زیاد بوده و مطالعات گسترده ای روی آن انجام گرفته بوده. تعدادی مثل سردار همایون همان ابتدا حذف شدند. جمله خود انگلیسیها است که میگویند: این سردار همایون به درد اداره ی یک طویله اسب نمی خورد، چگونه می خواهد چنین کاری برای ما انجام دهد. گزینه امیرمؤید سوادکوهی هم به خاطر عرقیت ملی- مذهبی اش به نتیجه نرسید و گزینه بعد رضاخان بود.
آیرون ساید: ما چند دور با رضاخان صحبت کردیم و تضمین های مشخصی از او گرفتیم
در خاطرات آیرون ساید هست که ما چند دور با رضاخان صحبت کردیم و تضمین های مشخصی از او گرفتیم و در خاطرات جانشین آیرون ساید، اسمایس، این شرایط و تضمین ها ذکر شده و به عنوان مثال این بوده که احمد شاه را خلع نکند و یا اینکه منافع انگلیسی ها را به خطر نیندازد.
در نهایت در23 دی سال1299،آیرون ساید، اسمایس، سرهنگ باقرخان و رضاخان در گراند هتل قزوین بر سر کودتا توافق کردند.
قبل از اینکه کودتا انجام شود، انگلیسیها یک تلگرام جعلی فرستادند از جانب احمد شاه به فرمانده تیپ قزاق که از جنگ با میرزا کوچک خان برگشته و در منطقه آق بابای قزوین بود و آنها را که حدود 2500 تا 3000 نفر بودند و 3000 تومان پول که از بانک شاهی قزوین دریافت کردند را تحویل رضاخان دادند.
ضیاءالدین: پول را به رضاخان دادیم تا دلگرم شود و مشکللی ایجاد نکند
حقانی: ضیاءالدین هم حدود 1000 تومان از بانک شاهی قزوین پول دریافت کرد و به رضاخان داد.
احمدی: ضیاءالدین میگوید: «در راه برگشت برای کودتا، رضاخان دائما غر می زد و بحث ژاندارم را پیش میکشید و می ترسید اما ما به او اطمینان دادیم که حمایت ژاندارم ها جلب شده و اگر ژاندامی تفنگی داشته باشد، فشنگ ندارد و ما پول را به او پرداخت کردیم که دلگرم شود و مشکللی ایجاد نکند.» گویا رضاخان دنبال بهانه ای بوده که پول بیشتری بگیرد.
رضاخان: باید قسمت اعظم این پول را بابت بدهیهایمان به خانههای فساد در قزوین و همدان بدهیم
حقانی: رضاخان از نظر اخلاقی پیشینه خوبی نداشته در اسناد هست که وقتی پول را دریافت میکند عنوان می کند که باید قسمت اعظم این پول را به خانههای فساد در قزوین و همدان بابت بدهی هایمان بدهیم.
تجهیز تیپ قزاق ژنده پوشِ شکست خورده و داغون در کوتاه ترین زمان ممکن
احمدی: و از زاغه مهمات انگلیسی ها در قزوین به آن ها لباس نظامی و اسلحه و مهمات دادند و در کوتاه ترین زمان ممکن تیپ قزاق ژنده پوشِ شکست خورده ی داغون، بسیار مجهز و مدرن شد.
حقانی: در خاطرات آیرون ساید هست: «وقتی که به آق بابا رفتم تا از آنها دیدن کنم با وضع رقت باری مواجه شدم، پاهای بدون پوتین و لباس های کهنه نامناسب داشتند.»
احمدی: پس از آماده شدن، رضاخان به سمت تهران حرکت کرد و در سوم اسفند تهران تصرف شد و آن اعلامیه «من حکم میکنم... » را صادر کرد. به نظر می رسد بخشی از تفکرات او تا پایان دوره حکومتش مستتر مانده و سیاست هایی را در پیش گرفته که جایگاه اجتماعی و شخصی اش را در ایران ارتقاء دهد.
تاکید اردشیر جی بر شیعه اثنی عشری خالص نبودن عامل نظامی کودتای 1299
حقانی: شما به عین الملک و حبیب الله رشیدیان اشاره کردید. خاطرهای از رشیدیان هست که برای محمدرضا آشتیانیزاده، نماینده مجلس نقل کرده؛ دال بر اینکه، من در منزل عین الملک هویدا با فردی با هیبت هندی مواجه شدم، منظور اردشیرجی است، و بحث پیدا کردن یک عامل نظامی مطرح شد. تاکید شد عامل نظامی مورد نظر شیعه اثنی عشری خالص نباشد.
در خاطرات هست که اردشیرجی به عین الملک هویدا می گوید که ما یک عامل نظامی می خواهیم که قزاق باشد و ژاندارم نباشد و سه بار تاکید می کند که شیعه اثنی عشری خالص نباشد.
این تاکید برمیگردد به برنامه هایی که انگلیسی ها برای بعد از کودتا دارند. یک فرد شیعه اثنی عشری هیچ وقت نمیتواند کارهایی که رضاخان در ایران انجام داد، انجام دهد. منع حجاب زنان، تغییر لباس مردان، منع عزاداری برای سیدالشهدا(ع)، اهل بیت(ع) و ... و نتیجه ی این تاکید را می توان در سبوعیتی که رضاخان با مردم مسلمان و عشایر داشت، مشاهده کرد.
حقانی: دو کتاب و نکته هایی از آن ها را تقدیم هم میهنان عزیزمی کنم: کتاب «خاطرات سری آیرون ساید» که موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، که الان موسسه تاریخ معاصر ایران شده است، با همکاری موسسه خدمات فرهنگی رسا در حدود بیست سال پیش برای اولین بار منتشر کرد و به طور مستند دخالت انگلیسی ها نشان داده شد. در این کتاب تعاریف و تعابیر آیرون ساید از رضاخان و اینکه هدف اولیه کودتا خلع قاجاریه نبود و قدم اول به دست گرفتن قدرت بوده، ذکر شده.
تمایلات ضد دینی رضاخان و ماموریتهایی که اردشیرجی در رابطه با ضدیت اسلام به او داده بود
کتاب دوم به نام «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، معروف به خاطرات فردوست، می باشد و در جلد دوم آن وصیت نامه اردشیرجی آورده شده. در این وصیت نامه اردشیرجی با صراحت اشاره می کند: من شب های متمادی در بیابان های آق بابا با رضاخان صحبت می کردم، او را نسبت به گذشته ی ایران و ایران باستان توجیه می کردم. بخشی از تمایلات ضد دینی رضاخان هم به همین گفت و گو ها و ماموریت هایی که اردشیرجی به او در رابطه با ضدیت اسلام داده بود، بر می گردد.
اسناد انگلیسی بودن کودتای 1299 و ارتباط انگلیس و رضاخان
تاکید ما بر انگلیسی بودن کودتای1299 مستند به اسناد متعدد تاریخی اعم از اسناد مکتوب و خاطرات است و به هیچ وجه قصد سیاه نمایی در خصوص یک دوره را در نظر نداریم و اسناد با صراحت ارتباط رضاخان و انگلیسی ها را نشان می دهد.
در ادامه مقاله ای از روزنامه ستاره را برایتان می خوانم. مدیر روزنامه ستاره بعدها توسط رضا خان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و انگلیسی ها چند بار از او شکایت کردند. در این مقاله آمده:
انگلستان با بستن قراردادسال1907 و اولتیماتوم 1911 و قرارداد 1919، (حتی به قرارداد 1915 که انگلیس ها و روس ها در حال نابودی ایران بودند اشاره ای نمی کند)، تشکیل پلیس جنوب، فرستادن مستر آرمیتاژ اسمیت، اشغال خاک ایران به وسیله سربازان هندی، جلوگیری از اصلاحات و قرضه های خارجی و عملیات نمایندگان خود در ایران، به ملت ایران فهماند که به پیشرفت و عظمت ملت ایران علاقه ای ندارد؛ بلکه برای توسعه سیاست استعماری خود میخواهد ایران را به صورت کشوری شبیه به مصر درآورد. دولت انگلیس می خواهد ایران دارای ارتشی منظم ولی مانند پلیس جنوب تحت فرماندهی افسران انگلیسی و مطیع اوامر دولت هند باشد.
این دولت مایل است وضع مالی ایران صحیح و رضایت بخش ولی مانند مصر زیر سرپرستی دولت انگلستان و به دستور مستشاران و مدیران انگلیسی اداره شود. او می خواهد ایران دارای راه آهن باشد، ولی دادن امتیاز در این قسمت را به هیچ شرکت غیر انگلیسی حتی شرکت های بین اللملی اجازه نخواهد داد. او می خواهد از معادن ایران بهرهبرداری شود، ولی برای آنکه بر هزینه دولت ایرا ن نظارت کنند مایل است این عمل مانند معادن نفت جنوب فقط توسط شرکت های انگلیسی انجام پذیرد. او از تجدید نظر در تعرفه های گمرکی مشروط بر اینکه به نفع بازرگانی انگلیس باشد به خوبی استقبال می کند و هکذا موارد دیگر.
تاریخ چاپ این مقاله 28 مرداد 1300 است که من از کتاب رستاخیز ایران گردآوری فتح الله نوری اسفندیاری از دست اندرکاران و کارگزاران رژیم پهلوی که نکات بکری در این کتاب و عمدتا گزیده مطبوعات وجود دارد،خواندم.
انگلیس صراحتا میگوید: ایران باید در وحوشت و بربریت نگه داشته شود
سیاست انگلیسی ها عقب نگه داشتن ایران است با صراحت می گویند که ایران باید در وحوشت و بربریت نگه داشته شود. سیاست رسمی انگلیس در ایران و سفارت خانه آنها نشا ن می دهد که انگلیس در صدد انجام کودتا بودند. پشت پرده کارهای خودشان را می کنند، ولی موضع رسمی شان این است که ما دخالتی نمی کنیم.
حقانی: لطفا در این مورد این تناقض صحبت کنید.
انگلیس و تأمین مطامع خود در خاورمیانه با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»
احمدی: قبل از اینکه این سوال را جواب بدهم نکته ای را عرض می کنم. بعد از اضمحلال امپراطوری عثمانی که انگلیسی ها تصمیم گرفتند مرد بیمار اروپا، (لقبی که به امپراطوری عثمانی داده بودند)، را تقسیم کنند، اهدافی را دنبال می کردند که فقط راجع به ایران هم نبود. بلکه به منطقه خاورمیانه آن هم به خاطر ویژگی هایش نظر داشتند. انتظار آنها از خاورمیانه این بود که انرژی اش را براساس قیمتی که آنها تعیین می کنند، بفروشد. کالاهای تولید آنها را بخرد و اطاعت بکند. برای اینکه بهتر اطاعت کند باید در اوج اختلاف باشد.
بعد از اضمحلال عثمانی یک قلمرو بزرگ به بیست کشور تقسیم شد که در میان این ها اختلاف های ارضی و مرزی وجود داشت.که این ره آورد انگلیسی هاست. در کنار این، اختلافات درون ملیتی و برون ملیتی تزریق کردند. به علاوه بعد از امپراطوری عثمانی و تا زمان انقلاب اسلامی ایران، قدرت دیگری در خاور میانه نبود.
این سیاست نه برای ایران بلکه برای تمام کشورهایی است که دارای انرژی فراوان هستند و باید این انرژی را بدهند و اطاعت کنند، اجرا میشود.
توافق وزرای امور خارجه فرانسه، روس و انگلیس بر تقسیم ایران و شروع گسترده تنفر ایرانیان از انگلیس برگردیم به سوال شما. بستری از تنفر عمومی راجع به انگلیسی ها در ایران وجود داشت که شروع گسترده ی آن از سال1907 است که وزرای امور خارجه فرانسه، روس و انگلیس با توافقی کشور ما را در حالی که ما خبر نداشتیم، تقسیم کردند.کدام ایرانی وطن پرستی است که بتواند از قرارداد1907 دفاع کند؟
ورود نیروهای انگلیس به ایران در جنگ جهانی اول و شدت گرفتن تنفر ایرانیان از انگلیس
پس از آن در جنگ جهانی اول، وقتی که نیروهای شان را همراه با اجحاف و تعدی وارد ایران کردند این تنفر شدت گرفت. در ادامه در سال 1915 به اضمحلال دولت ایران فکرمی کردند و با قرارداد 1919 هم سعی کردند بر پول ایران، مسائل اقتصادی ،گمرکی ، نظامی استیلا پیدا کنند.
انگلیسی ها نمی خواستند این تنفر مردم ایران از انگلیس به رضاخان منتقل شود
اما انگلیسی ها نمی خواستند این تنفر مردم ایران از انگلیس به رضاخان منتقل شود. اگر انگلیسی ها از رضاخان حمایت علنی می کردند، مردم از او هم بیزار می شدند و او نمی توانست در داخل ایران حکومتی راه اندازی کند.
انگلیس: سیاست در دوره بعد از کودتا این نیست که اظهار دوستی و هم بستگی با انگلیس علنی شود
حقانی: بله ضیاءالدین در دو جریده ای که داشت مقالاتی را به کمک عین الملک هویدا در تائید قرارداد 1919 مینوشت و علنی از مستعمره شدن ایران دفاع می کرد و موجب نفرت رجال وطن دوست و مردم می شود. پس از کودتا و سه ماه بعد از اینکه ضیاءالدین نخست وزیر کابینه سیاه می شود، رضاخان او را عزل می کند. انگلیسی ها در توجیه بر کناری ضیاءالدین عنوان می کنند که او بیش از حد اظهار وابستگی و پیوستگی با ما می کرد. سیاست در دوره بعد از کودتا این نیست که علنی اظهار دوستی و هم بستگی شود.
برنامه را با نشان دادن دو سند به پایان می بریم. در کتب پهلوی ها که اسناد خاندان پهلوی است و جلد اول آن مربوط به رضاشاه است، اسناد متعددی درخصوص پرداخت وجه و اعطای نشان به عوامل انگلیسی کودتا موجود است. در این کتاب نامه ای هست از رئیس بانک شاهنشاهی به رئیس الوزراء که در آن آمده: «فرموده بودید که 65085 ریال به کلونل آدل اِستون پرداخت شود اما چون ما رسید و دستوری از سوی شما نداشتیم، این کار را نکردیم. اگر مُصر هستید که پرداخت شود، دستور فرمایید تا پرداخت شود.»
سند دیگر، که اعطای نشان درجه یک شیر و خورشید به صاحب منصبان انگلیسی، از آیرون ساید که آمده بود کودتا را سروسامان دهد، تا سرهنگ دوم اسمیت، سرهنگ دوم آدل اِستون، سروان جاکینز و دیگران، بابت شرکت در کودتا را نشان می دهد.
*
سایت باشگاه اندیشه
انگلیسی ها پس از جنگ جهانی اول به این نتیجه رسیدند که برای دستیابی بیشتر به منابع ایران، بناچار باید کودتایی در ایران انجام دهند تا حکومت سرسپرده ای را بر سر کار آورند. در این راستا آنان دو مهره وابسته سیاسی و نظامی نیاز داشتند که از این میان سیدضیاءالدین طباطبایی را به عنوان چهره سیاسی و رضاخان پهلوی را به عنوان چهره نظامی برگزیدند.
پیش از کودتا، رضاخان توافق کرد پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق، مقام نخست وزیری به سیدضیاءالدین سپرده شود. سرانجام در اوایل اسفند 1299 ش، قوای قزاق به فرماندهی رضاخان از قزوین به سوی تهران حرکت و بدون هیچ گونه مشکل جدی، در سوم اسفند، تهران را تصرف کردند.
احمدشاه قاجار از روی ترس و ناچاری، بدون هیچ واکنش جدی، رضاخان را به عنوان فرمانده کل قوا و همدست وی، سیدضیاءالدین طباطبایی را به سمت نخست وزیری منصوب کرد.
در این میان، رضاخان به دلیل فرمانبرداری از دولت انگلیس و نیز سرکوب جنبشهای آزادی خواهانه مردم ایران، به عنوان عاملی جهت تمرکز قدرت در کشور و حفظ منافع نامشروع انگلیس، مورد حمایت شدید این کشور بود. چهار سال بعد، رضاخان به پادشاهی ایران رسید و تا سال 1320 ش، مستبدانه از منافع انگلیس در ایران حمایت و حراست کرد. اما در جریان جنگ جهانی دوم، به دلیل گرایش رضاخان به آلمان، انگلیس وی را از پادشاهی خلع و تبعید کرد.
رضاخان میرپنج فرزند عباسقلی خان سوادکوهی معروف به «داداش بیک» در 22 سالگی به سلک نیروهای قزاق درآمد و در این مسیر پیشرفت کرد. او در بیست سال بعد دوره های مختلف نظامی را تا فرماندهی هنگ قزاقخانه (آتریاد)همدان طی کرد. در سوم اسفند 1299 هجری شمسی واحدهای قزاق مقیم قزوین به فرماندهی رضاخان میرپنج وارد تهران شدند.
کودتای سوم اسفند 1299 با توجه به آثار فراوان آن بر حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران واقعه ای مهم و درخور توجه است. انگلیسی ها برای اجرای نقشه ای که کشیده بودند به دو چهره سیاسی و نظامی نیاز داشتند و سرانجام در این میان سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و رضاخان میرپنج را برای این کار برگزیدند.
رضاخان که چند سال قبل توسط اردشیر جی به عوامل انگلستان ملحق شده بود به عنوان عامل نظامی کودتا به ژنرال «آیرون ساید» معرفی شد. در این میان با کمک بانک شاهنشاهی و همکاری نظامی کلنل اسمایس، کاظم خان سیاح مسعود خان کیهان، قوای نظامی و قزاق سازماندهی شده و شرایط برای انجام کودتا و اشغال تهران فراهم شد.
رضاخان در بهمن ماه همان سال در ملاقاتی با «آیرون ساید» توافق کرده بود پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق مقام نخست وزیری به سید ضیاءالدین طباطبایی سپرده شود. برای اینکه رضاخان اطمینان حاصل کند در تصرف تهران مشکلاتی وجود نخواهد داشت ژنرال انگلیسی به او اعلام کرد احمد شاه در جریان این اقدام قرار دارد و نورمن سفیر انگلستان در تهران مشکلات احتمالی را مرتفع خواهد کرد.
سرانجام در شب سوم اسفند 1299 کودتاچیان وارد تهران شده و نقاط حساس شهر را به اشغال خود درآوردند. با فتح تهران حکومت به دست کودتاچیان افتاد. فردای همان روز سید ضیاء الدین طباطبایی به عنوان نخست وزیر رسماً زمام امور را در دست گرفت. پست حساس وزارت جنگ با اندکی کشمکش در اختیار رضاخان سردار سپه قرار گرفت.
پس از آن احمدشاه قاجار حکم ریاست الوزرایی سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و سردار سپهی رضاخان را صادر کرد. سید ضیاءالدین پس از دست گرفتن قدرت بسیاری از شخصیتهای سیاسی را دستگیر و به زندان افکند. از جمله این شخصیتها آیةا... مدرس بود.
سید ضیاءالدین چند روز پس از کودتا به حضور احمد شاه رفت و شاه که نسبت به جان خود بشدت بیم داشت وی را به عنوان نخست وزیر کابینه جدید معرفی نمود. کابینه سید ضیاء عملاً وظیفه یک محلل برای ورود کابینه رضا خان را ایفا نمود. پس از چندی مقام وزارت جنگ نیز به رضاخان واگذار شد. بدین ترتیب با حمایت انگلیسی ها، وی یک به یک پله های ترقی را پیمود و بتدریج به محکم کردن مواضع خود مشغول شد. اما در این مسیر رضا خان با حضور مبارزانی چون سید حسن مدرس نمی توانست به جولان گسترده بپردازد.
در دوره چهارم مجلس، رضاخان که در مقام وزارت جنگ بود، کوشید امور دفاعی و اقتصادی را هم در اختیار گیرد. مدرس در دوازدهم مهر 1301، در جلسه 148 دوره چهارم مجلس، نطقی علیه رضاخان ایراد و بر برکناری او تأکید کرد. طرح موهوم جمهوری خواهی نیرنگ دیگر رضاخان بود که مدرس آن را ضد استقلال و هویت ایران و رهاورد تصمیم انگلستان برای تمرکز قدرت در شخص رضاخان خواند و در جهت نابودی اش گام برداشت. سرانجام گروهی از نمایندگان وابسته، به نیرنگ روی آوردند، مدرس را به بهانه آشتی با رضاخان در منزل قوام السلطنه نگاه داشتند و در غیاب وی سردار سپه با 92 رأی مثبت مجلسیان قدرت را به دست گرفت.
پايگاه حوزه
پدید آورنده : علی سوری ،
یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران، کودتای سوم اسفند 1299 رضاشاه است که دولت انگلیس به دلایلی چند همچون تصویب نشدن قرارداد 1919 در مجلس، جلوگیری از نفوذ روسیه کمونیستی در ایران و حفظ منافع خود در هندوستان، نقش اصلی را در آن ایفا کرد. دولت انگلیس ابتدا سیدضیاءالدین طباطبایی را به عنوان مهره اصلی در نظر گرفت و مقدمات کودتا را با مشورت و مذاکره با وی فراهم آورد. سپس رضا میرپنج را به عنوان فرمانده قزاق ها انتخاب کرد. سرانجام در سحرگاه سوم اسفند 1299، قزاق ها به فرماندهی رضاخان میرپنج وارد تهران شدند و با مختصر زدوخوردی با ژاندارمری، تهران را براساس تبانی های قبلی تصرف کردند. سپس کودتاچیان تصمیم های بعدی خود را مثل انتشار اعلامیه هایی با مضمون اعلام حکومت نظامی، دستگیری افراد مورد نظر، لغو ظاهری قرارداد 1919 و... به اجرا درآوردند.
با اشغال هندوستان از سوی قوای انگلیس، ایران، جایگاه ویژه ای در برنامه های استعماری انگلیس یافت. اهمیت هندوستان برای استعمارگر پیر و لزوم حفظ آن، در کنار خواسته های نامشروع استعماری آنان در ایران، سبب شد که کشور ما، جولانگاه شبکه های اطلاعاتی حکومت بریتانیا گردد. اعضای این شبکه در پوشش های تجاری ـ اطلاعاتی و در ارتباط با کمپانی هند شرقی، اطلاعات ارزنده ای را در اختیار کشور خود گذاشتند و در شکل دهیِ تحولات ایران، نقش ویژه ای ایفا کردند. در بُعد دیپلماتیک، افرادی نظیر سِرجان ملکم، سِرگور اوزلی و سِرجان مک نیل نمونه های بارز مأمورانی بودند که در ارتباط با کمپانی هند شرقی، با تحمیل قراردادها، اطلاعات گسترده ای از وضعیت نظامی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران تهیه کردند و با تشکیل کانون های استعماری نظیر فراماسونری، حلقه ای از مأموران استعمار را در ایران سامان دادند.
مهم ترین مأمور انگلیس در ایران، اردشیر ریپورتر بود که دو سال قبل از ترور ناصرالدین شاه، یعنی در 1311 قمری به ایران آمد. وی در سال های طولانی حضور در ایران، در بسیاری از تحولات و وقایع سرنوشت ساز، حضور جدی و فعال داشت. حضور در جلسات انجمن های مخفی عصر مشروطه، نفوذ در قوای قزاق و انتخاب و هدایت رضاخان میرپنج برای انجام کودتا و کمک به او برای صعود به سلطنت، از اقدامات او بود که نفوذ این جاسوس کهنه کار را در تحولات سیاسی ایران آشکار می سازد.
بانک شاهنشاهی، یکی از مخرب ترین مؤسسات غربی بود که در ایران ایجاد شد و صدمه های فراوانی به کشور ما در عرصه های سیاسی و اقتصادی وارد آورد. این بانک با سرمایه خاندان یهودی ساسون ایجاد شد و در آستانه کودتای 1299، سر فیلیپ ساسوس مالک بانک شاهنشاهی بود. کارشکنی در سر راه دولت های ایران قبل از کودتا، کمک این بانک به تقویت و ترمیم وضعیت قوای قزاق به رهبری رضاخان میرپنج و پرداخت پول به کودتاچیان هنگام عزیمت به تهران، همگی نشانه دخالت این ارگان مالی استعماری در امور سیاسی ایران در آن روزگار بود. جیمز مک مورای، رئیس بانک شاهنشاهی در ایران، روابط صمیمانه ای با رضاخان داشت که سرآغاز آن به سال های حضور رضاخان در همدان بازمی گشت. رضاخان پس از کودتا نیز از وام های کلام بانک شاهنشاهی برای پیش برد اهداف خود و حامیان استعمارگرش بهره فراوانی برد.
آیرونساید، جوان ترین سرلشکر ارتش انگلیس بود که چند ماه قبل از کودتا به ایران آمد. وی وظیفه داشت هم زمان با بیرون کشیدن نیروهای انگلیسی از ایران، طرح مشترک کانون های استعماری، وزارت جنگ، وزارتامور هندوستان، وزارت مستعمرات و حکومت هند بریتانیا مبنی بر استقرار یک حکومت نظامی وابسته در ایران را به اجرا درآورد. شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، به رهبری اردشیر ریپورتر، وظیفه داشت رضاخان میرپنج را به آیرونساید معرفی کند و هماهنگی لازم را بین آن دو به وجود آورد. اجزای سفارت نیز در قزوین و تهران، زمینه های نظامی و سیاسی را برای تحقق موفق طرح کودتا فراهم و هماهنگی لازم را با آیرونساید به وجود آوردند. بنابراین، مشخص می شود آیرونساید، مجری طرحی از پیش آماده بوده که با همکاری عوامل داخلی و خارجی موفق به اجرای آن شد.
اوضاع عمومی جامعه ایران در آستانه کودتا، در وضعیت مطلوبی نبود و زمینه های لازم برای پذیرش دگرگونی را داشت. بر اثر تندروی های بی حساب، ضعف مدیریت و نداشتن برنامه های کاربردی برای اداره کشور، از انقلاب مشروطیت تا کودتای 1299، 51 بار هیئت دولت تغییر کرد. مداخله روس و انلگیس در امور کشور که از آغاز سلطنت قاجاریه آغاز شده بود، همواره روزافزون بود و به ویژه در دوران جنگ جهانی اول، به اشغال کشور و حضور نظامی آنان انجامید و بی ثباتی سیاسی و نابسامانی اقتصادی را شدت بخشید. به بیان دیگر، جامعه ایران، ثمره آزادی ای را که مشروطه خواهان سکولار ادعای آن را داشتند، دید و اکنون خواهان نظم و امنیت و پیشرفت کشور بود، ولی این را از رجال اصیل خود می خواست، نه از دولت های بیگانه.
ریشه های کودتای سوم اسفند 1299 را باید در خرابی های ناشی از جنگ جهانی اول و سرخورده شدن جبهه مخالف استبداد در ایران جست وجو کرد. از سال 1290، شمال ایران زیر سلطه روسیه و جنوب تحت سیطره انگلیس بود. دولت مرکزی در زمان سلطنت احمدشاه قاجار، وضعیت نومیدکننده ای داشت و بین سال های 1288 ـ 1300 بیش از پنجاه بار کابینه تغییر کرد.
رضاخان که آموزش های نظامی را در نیروهای قزاق گذرانده بود، از درجه میرپنجی در 1291، به درجه سرتیپی در 1299 رسید و در پاییز همان سال، با حمایت آیرونساید، به مقام فرماندهی نیروهای قزاق رسید. آیرونساید در خاطراتش می نویسد: «یک دیکتاتور نظامی می تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا می کنیم بی هیچ دردسری، قوایمان را از ایران بیرون ببریم.» پس از کودتا، سفارت انگلیس در تهران به دولت خود توصیه می کند از رژیم جدید حمایت کند؛ زیرا برای منافع انگلیس، مناسبت ترین دولتی است که می تواند پدید آید.
کودتا به روایت تاریخ
درسال 1299 که حدود دو سال از جنگ جهانی اول می گذشت، فرمانده نیروهای انگلیسی شمال ایران، فرمانده هنگ قزاق های همدان، یعنی رضاخان میرپنج را برای کودتای نظامی در ایران مناسب دید و در مذاکراتی با او، چگونگی اجرای کودتا و تصرف تهران را به اطلاع رساند.
قزاق های ایرانی که در اطراف قزوین اردو زده بودند، به فرماندهی رضاخان به سوی تهران حرکت کردند. این نیروها، سرانجام در سوم اسفند 1299 به تهران رسیدند و شهر را تصرف کردند. احمدشاه که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود، فرمان نخست وزیری سیدضیاءالدین طباطبایی را صادر کرد و رضاخان نیز با لقب سردار سپه، به وزارت جنگ و فرماندهی لشکر قزاق منصوب شد.
سه منبع اصلی که رضاخان با اتکای به آنها به سلطنت رسید، عبارت بودند از: نیروهای مسلح، حزب های اکثریت در مجلس ملیِ پنجم و قدرت های بزرگ خارجی. رضاخان با افزودن بر بودجه ارتش و حقوق ارتشیان، کاری کرد که این نهاد، پشتیبان او شود. وی افسران وفادار را به استانداری برگمارد و واحدهای ارتش منطقه ای و محلی به وجود آورد. در انتخابات دوره پنجم مجلس تقلب شد و افراد مورد نظر رضاخان از سوی استانداران نظامی او از صندوق سربرآوردند. انگلیسی ها، رضاخان را مردی قلدر می دیدند که می توانست نفت آنها را حفظ کند و جلو کمونیست ها را بگیرد. از این رو، حمایت از رضاخان در دستور کار دولت انگلیس قرار گرفت. در همین زمان، شوروی ها نیز دست به گریبان مشکلات شدید داخلی بودند و ترجیح دادند از دولت غیرانقلابی ایران که عامل ثبات به حساب می آمد، حمایت کنند.
کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 که به قدرت گرفتن افسر ساده ای به نام رضاخان میرپنج انجامید، فصل جدیدی را در تاریخ معاصر ایران گشود و مجلس مشروطه را به صورت ابزاری در دست نظامیان بدل ساخت، به طوری که طی چندین دوره تا شهریور 1320 و اشغال نظامی ایران از سوی متفقین و تبعید رضاشاه به جزیره موریس، از جنگ و جدال احزاب تندرو و مجادله نمایندگان خبری نبود و فقط بله قربان گو به صندلی های نمایندگان تکیه زدند و مجلس را به سرنوشت تلخی گرفتار ساختند. با وجود آنکه در زمان انتخابات مجلس چهارم، سه ماه از کودتای 1299 می گذشت و رضاخان نمی توانست چندان دخالتی در انتخابات داشته باشد، او توانست با هم رأی کردن پاره ای از نمایندگان مجلس، راه را برای مجلس بعدی باز کند. با انتخابات مجلس پنجم، رضاخان از همه توان سیاسی خود برای دخالت هوادارنش استفاده کرد. در پاییز 1302، کمیته ای ویژه در تهران به مسئولیت یکی از فرماندهان ارشد ارتش به نام خدایار خان که بعدها به وزارت جنگ برگزیده شد، به وجود آورد و انتخابات با نظارت و کنترل او انجام شد و افراد مورد علاقه رضاخان راهی مجلس شدند.
در سال 1303، پیشه وران بر ضد جمهوری خواهی رضاخانی دست به تظاهرات و راه پیمایی زدند. روزنامه نگاران و سردبیران نیز به صورت انفرادی از رضاخان در روزنامه هایشان انتقاد می کردند که از میان آنها، افرادی به قهر، ضرب و قتل تهدید شدند. به همین شیوه، دولتمردان با دیدگاه های گوناگون به صورت انفرادی با رضاخان به مخالفت برخاستند و گرایش های فزاینده خودکامگی و استبداد او را مورد انتقاد قرار دادند. در این گروه، خطیب مردمی و عالم بزرگوار، آیت الله حسن مدرس و نیز دموکرات ها و ملی گراهایی همچون سیدحسن تقی زاده و دکتر محمد مصدق به چشم می خوردند.
سایت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
چکیده: رضاخان تنها هماورد خود را مدرس میدانست. به همین سبب در همان شب اول کودتا مدرس را دستگیر و زندانی کرد؛ مدرس نیز خطر دیکتاتوری رضاخان را درک کرده بود و در مقابل او ایستادگی میکرد. اما قدرت رضاخان و قدرت مطبوعاتی وی مدرس را در تنگنا قرار داده بود و رضاخان روز به روز به سوی مبانی قدرت پیشمیرفت و در مقابل مدرس رو به ضعف و انزوا. از تأثیر مطبوعات در روی کار آمدن سردار سپه به عنوان نخستوزیر نباید غافل شد.به گفته مکی «انتشار خبر استعفای کابینه مشیرالدوله بلافاصله عدهای از جراید موافق ومزدور سردار سپه، نغمه و زمزمه حکومت قدرت و حکومت سردار سپه را بلند کرده؛حکومت او را سرلوحه جراید خویش قرار داده؛ در اوصاف سردار سپه شاهنامههاگفتند» و همین امر احمد شاه را مجبور کرد فرمان ریاست الوزرایی وی را صادر کند.
خطری که در آستانه قرن چهاردهم هجری شمسی در کمین تشیّع نشسته بود، اما در ظاهری امید بخش بروز کرد، ظهوررضاخان بود. فردی که در مدتی کوتاه ارزشهای دینی مردم ایران را کمرنگ وارزشهای غربی را جایگزین آن کرد و روحانیت شیعه را به شدت منزوی و تا چندین سال از کارایی انداخت. نمادهای شیعی مانند عاشورا را از جامعه حذف و رقص و آواز و کارناوال شادی را جایگزین کرد.
رضاخان فرمانده دیویزیون (لشکر) قزاق، در ۳ اسفند ۱۲۹۹ ش دست به کودتا زد وپس از مدتی به وزارت جنگ و در ۳ آبان ۱۳۰۲ش به نخستوزیری و در آذر ۱۳۰۴شبه پادشاهی رسید و تا شهریور ۱۳۲۰ش حکومت کرد و سپس با اشغال ایران مجبور به استعفا و ترک ایران شد.
در مورد چگونگی کودتا توسط رضاخان، مشهور است که انگلیس پس از جنگ جهانی اول و سیطره آن بر بخشی از خاورمیانه به دنبال تسلط بلامنازع بر ایران بود. انگلیس با عدم موفقیت در قرارداد ۱۹۱۹م و پیروزی بلشویکها در روسیه تصمیم گرفت با به وجود آوردن حکومتی قدرتمند و باثبات منافع خود را درعراق و هند و ایران حفظ کند.
آیرون ساید، فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال ایران، از طرف لرد کرزن، وزیرامور خارجه انگلیس، مأمور شد تا با صلاحدید خود کارها را انجام دهد. لرد کرزن میخواست «نفوذ بریتانیا را بر منطقه پیشین نفوذ روسیه تسّری دهد و سراسر ایران راتحتالحمایه انگلستان سازد.»
پسر ژنرال در ضمن شرح خاطرات پدرش مینویسد: «پدرم بعد از بازسازی روحیه نیروهای انگلیسی و ثبات بخشیدن به وضعیت آنها در قزوین، متوجه بازسازیقزاقهای ایرانی شد. داستان انتخاب رضاخان به فرماندهی نیروهای قزاق از جانب او راهمه میدانند و گرچه در آن هنگام نمیدانست که او روزی شاه ایران خواهد شد، اما آشکارا راه را برای او هموار نمود…
پدرم در خاطراتش مینویسد: فکر میکنم همه مرا معمار آن کودتا (۱۲۹۹ش) تصور میکنند. راستش را بخواهید خودم هم همین طور فکر میکنم.» آیرون ساید در دفترچه خاطرات خود رضاخان را چنین توصیف میکند: «رضا موجودی سخت کوش به نظر میرسد و بینی تقریباً بزرگی دارد. میتوان گفت که قیافه او شبیه یهودیان است…او فقط به زبان فارسی صحبت میکند… او به طور قطع پر جذبهترین فرد ایرانی است کهتا کنون دیدهام.» آیرون ساید در ضمن خاطرات ۱۴ فوریه خود میگوید: «مندستورات مربوط به خروج نیروها را به اسمایس و رضا دادهام. باید به ایشان تا اندازهای آزادی عمل بدهم. باید وزیر مختار را ببینم و مطالب را با او در میان بگذارم. برای ماکودتا از هر چیز دیگر مناسبتر است.»
بیمناسبت نیست که قسمتهایی از سند بسیار مهم (گزارش سفیر وقت آمریکا درتهران به وزیر امور خارجه) نقل شود:
بلشویسم امری غیر قابل اجتنابمینماید؛ اما در واقعیت بیش از هر حادثهدیگری که برای ایران رخ دهد به مذاق دولت انگلیس و وزارت هند خوشنمیآمد، زیرا ایران بلشویکی برای هند خطر همیشگی خواهد بود…. در عصریکشنبه بیستم فوریه، مردم از حرکت حدود ۱۵۰۰ نفر از نیروهای قزاق از قزوینکه در چند مایلی بیرون تهران هستند تعجب زده شدند. گفته میشد که آنها میخواهند پایتخت را به تصرف درآورند.
در عصر همان روز وزیر مختار بریتانیا برای هواخوری به بیرون شهر رفته تاحدود ساعت پنج باز نگشته. ساعاتی قبل از این ساعت، کنسول هیئت بریتانیا،سرهنگ دوم هیگ و سیدضیاءالدین برای ملاقات با قزاقان به بیرون شهر رفتهبودند. هدف این دو نفر تحقیق درباره نیات قزاقان مهاجم بوده است و قزاقانآشکار ساختند که به هر یک از آنها بریتانیا قبل از ورود به شهر پنج تومانحدود پنج دلار، داده است. این طور گفته میشود که پیش از خروج قزاقها ازقزوین کلنل اسمیت (رئیس قزاقها در قزوین) پول لازم را برای تحویل به قزاقها دریافت داشته است… لازم به تذکر است که مبلغ مورد نظر با امضایاسمیت از بانک برداشت گردید… مشهور است که وزارت خارجه انگلیس ازسفیر خود در تهران و عدم موفقیت او در انجام کارهایی که باید انجام میشدموجب نارضایتی انگلیس از وی شده است. از این رو از انجام این حرکت بدوناطلاع وی نباید تعجب کرد… به سرعت معلوم شد که بسیاری از چهرههای اصلیجنبش پیشتر دارای تماسهای دوستانهای با بریتانیا بودهاند؛ سرگرد مسعودخان… در قزوین دستیار شخصی کلنل اسمیت بوده است. کلنل رضاخان که بهریاست قزاقها رسید در هیئت نظامی انگلیس ـ ایران خدمت کرده و به صورت عملی جاسوس رئیس هیئت بوده و برای چندمین ماه با بریتانیا در قزوینهمکاری نزدیک داشته. سیدضیاءالدین، مالک روزنامه رسمی رعد است که بریتانیا به آن کمک مالی میکند….
نقش انگلیس در کودتای رضاخان چنان روشن بود که دولت انگلیس هیچگاه آن راانکار نکرد. درجریان جنگ جهانی دوم «به سادگی تمام میگوید: او را خودمان آوردیم و خودمان هم میبریم».
غیر از آیرون ساید در انتخاب رضاخان از اردشیر جی هم اسم برده میشود. ژنرال فردوست در خاطرات خود نقل میکند که «شاپور جی کتابی را با خود به دفتر آورده بود، گفت: این کتاب از کتب مستند یعنی مجموعه اسناد طبقهبندی شده انگلیس درهندوستان است و میدانی که در آن سالها ایران از هندوستان اداره میشد. این کتابنشان میدهد که پدر من رضا را پیدا کرد و به نایبالسلطنه هندوستان معرفی کرد.»
محققینی که در علت کودتای انگلیس به بحث و کنکاش پرداختهاند بیشتر این نکته را متذکر شدهاند که چون قرارداد ۱۹۱۹م با مخالفت روبرو شد، دست به کودتا زدند:«مراد از کودتا، گزیدن راه دیگری بوده است برای تحقق جوهر قرارداد۱۲۹۸ش/۱۹۱۹م؛ یعنی برقراری ثبات سیاسی در ایران به گونهای که منافع اصلی امپراطوری بریتانیا در منطقه تهدید نشود.» سر ریدر بولارد نیز نیاز دولت انگلیس بهثبات در ایران را تأیید میکند و مینویسد: «اصولاً بروز هر گونه تشنج و بیثباتی در ایرانمغایر اهداف انگلیس بوده».
نکته مهمی که قابل بحث است این است که انگلیس پس از جنگ جهانی دچار بحران اقتصادی شد و برای او مقرون به صرفه بود که یک نیروی مقتدر وابسته، اهداف او را تأمین کند. از این رو «در اواخر سال ۱۹۲۰م به ملاحظه صرفهجویی در بودجه ارتش خود تصمیم گرفت که نیروهای خود را که در ایران بودند فرا خواند و مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا ضربالاجل خوانده شده این نیروها را اول آوریل ۱۹۲۰م (دهم فروردین۱۳۰۰ش) تعیین کردند.»
از طرف دیگر با پیروزی بلشویکها در روسیه خطر تهدید کنندهای انگلیس را در سردو راهی جدی قرارداده بود. اما «آنها به هر حال جازمند بقیه سربازان خود را از خاک ایران بیرون ببرند و نیز به این نتیجه رسیده بودند که خطر نفوذ بلشویکها در ایران جدی است و برای بریتانیا چه راه حلی بهتر از این بود که یک ایرانی قدرتمند را شناسایی کنند تا بتواند کنترل اداره امور مرکزی کشور را به عهده بگیرد و قدرت مرکزی تهران را بر سراسر کشور برقرار سازد و ضمناً مانع پیشروی رژیم جدید مستقر در شمال ایران گردد.» پس از شناسایی چنین فردی و قوای وی «هر چه از اسلحه و مهمات کمداشتند انگلیسیها در اختیار آنان قرار دارند.» و سرانجام کودتا در ۳ اسفند ۱۲۹۹ش عملی شد و سید ضیاء به ریاست الوزرایی رسید و رضاخان سردار سپه شد. کابینهسیدضیاء پس از ۱۰۰ روز سقوط کرد و پس از وی ۵ حکومت روی کار آمد: دو بار احمدقوام، دو بار مشیرالدوله و یک بار مستوفیالممالک. سردار سپه که در اواخر حکومت سیدضیاء به وزارت جنگ منصوب شده بود در تمام ادوار در این سمت باقی ماند وبیشترین اثر را در بیثباتی حکومتهای بعدی گذاشت تا اینکه روز ۳ آبان ماه ۱۳۰۲ش نخستوزیر شد. وی برنامه خود را با دو جمله خلاصه کرد: ۱ـ حفظ حقوق مملکت ۲ـ اجرای قانون. وی به درستی به این شعارها عمل کرد! همه حقوق مملکت را به خودمتعلق ساخت و تمام قوانین را برای رسیدن به قدرت زیر پا گذاشت.
رضاخان تنها هماورد خود را مدرس میدانست. به همین سبب در همان شب اول کودتا مدرس را دستگیر و زندانی کرد؛ مدرس نیز خطر دیکتاتوری رضاخان را درک کرده بود و در مقابل او ایستادگی میکرد. اما قدرت رضاخان و قدرت مطبوعاتی ویمدرس را در تنگنا قرار داده بود و رضاخان روز بهروز به سوی مبانی قدرت پیشمیرفت و در مقابل مدرس رو به ضعف و انزوا.
از تأثیر مطبوعات در روی کار آمدن سردار سپه به عنوان نخستوزیر نباید غافل شد.به گفته مکی «انتشار خبر استعفای کابینه مشیرالدوله بلافاصله عدهای از جراید موافق و مزدور سردار سپه، نغمه و زمزمه حکومت قدرت و حکومت سردار سپه را بلند کرده؛حکومت او را سرلوحه جراید خویش قرار داده؛ در اوصاف سردار سپه شاهنامهها گفتند» و همین امر شاه را مجبور کرد فرمان ریاست الوزرایی وی را صادر کند.
همان مطبوعات در دوران نخستوزیری وی چنان فضایی مناسب برای صعود رضاخان درست کردند و چنان مخالفین وی را در تنگنا قرار دادند که باید یک پایه بسیار مهم قدرت رضاشاه را مطبوعات بدانیم.
وی در دوره وزارت جنگ، ژاندارمری را به زیر سلطه خود در آورده بود و فقط شهربانی در اثر استقامت باقیمانده بود. رضاخان با هماهنگی مطبوعات، فضای تیرهایرا بر ضد فرمانده سوئدی آن به راه انداخت تا اینکه از رضاخان خواستند فرماندهایبرای آن منصوب کند و به این وسیله تنها نیروی شبه نظامی باقیمانده در سلطه رضاخانقرار گرفت و پس از چندی نیز از مجلس مقام ثابت فرماندهی کل قوا را نیز دریافت کرد.
رضاخان که تنها پس از چند روز از تشکیل کابینهاش شاه را به دیار فرنگ فرستاده بود بدون هیچ مافوقی تمام شئون کشور را در سیطره خود گرفت. مجلس نیز که تکمیل انتخاباتش توسط سردار سپه انجام گرفتـ جز اقلیتی به رهبری مدرسـ در خدمترضاخان بود.
پايگاه حوزه
حقانی، موسی
کلید واژه ها :
هر اسفندماه که می آید، قلم از دست مورخ می افتد، چشمانش خسته می شود و پلک هایش فرومی آیند و او را تا به اعماق تاریک تلخی های روزگار با خود می برد. کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 به دست رضاخان پهلوی و سیدضیاءالدین طباطبایی و با رهبری سفارت و عوامل انگلستان، از آن جمله رویدادهاست که رنج های بی شمار آورد و تاریخ هشتاد ساله اخیر ایران را در پیچ و تاب های هولناکی ازتاریخ خود فرو برد. یک کودتا یک تاریخ و یک ملت.
کودتای سوم اسفند 1299 از آن نقطه های تاریک تاریخ است که هر چه بیشتر برای روشن شدن ابعاد و اعماق آن تلاش می کنیم، بیشتر اندوهگین و دل افگار می شویم؛ اما باید این اندوه را به جان خرید و با کنکاش در این گونه وقایع تاریخی، چراغی فراروی آیندگان برافروخت. مقاله حاضر از سر همین اندوه مسوولانه نگاشته و تقدیم شما شده است.
سوم اسفندماه، یادآور واقعه ای تلخ و سرنوشت ساز در تاریخ معاصر ایران است. هر فرد آشنا با تحولات ایران می داند که در سوم اسفند 1299 شمسی پایتخت کشور تهران براساس طرحی از پیش آماده شده به اشغال قوای قزاق درآمد و کودتاگران به سرعت و به راحتی موفق به قبضه کردن امور شدند. کودتاگران مدعی بودند برای سر و سامان دادن به وضعیت آشفته کشور قیام کرده و خواهان پیشرفت و ترقی کشور و قطع ریشه فساد هستند. استقرار امنیت از طریق ایجاد قشون قوی، اصلاح وضعیت اقتصادی، تامین حقوق کارگران، کنترل تورم، اصلاح امور شهری، لغو کاپیتولاسیون، الغای قرارداد 1919 برای حفظ دوستی با انگلستان و رفع سوءتفاهمات میان دو کشور، شعارهای دیگری بود که کودتاگران به عنوان اهداف خود اعلام کردند.(1)
این اظهارات هر چند بعدها دستمایه تاریخ نگاری رژیم پهلوی و مورخان وابسته به آنها شد، اما هیچ وقت نتوانست اذهان پرسشگر ملت ایران، به ویژه آگاهان سیاسی را نسبت به منشا و اهداف کودتا قانع کند. شواهد فراوانی حکایت از آن می کرد که دست پنهان انگلستان در ورای تحولات منجر به کودتا دخیل بوده است. لذا کودتای سوم اسفند 1299، برخلاف تمامی تلاش عوامل آن در پنهان کردن نقش انگلستان از همان ابتدا به کودتایی انگلیسی شهرت یافت.(2) گذر زمان نیز نه تنها این اندیشه را کمرنگ نکرد، بلکه با انتشار اسناد و شکل گیری اقدامات کودتاگران که منجر به تحکیم موقعیت انگلستان در ایران شد. این مساله در قالب یکی از مسلمات تاریخی تجلی پیدا کرد تا جایی که رضاخان نیز مجبور به اعتراف شد و گفت: «انگلیسی ها من را بر سر کار آوردند، اما ندانستند با چه کسی طرف هستند.» دکتر مصدق که خود شاهد این اعتراف بود، اضافه می کند: «همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود او را برد.»(3)
متاسفانه در تاریخ نگاری عصر پهلوی و بقایای آن اعتراف صریح، عامل کودتا نه تنها در نظر گرفته نمی شود، بلکه کودتای 1299 را «قیام ملی» معرفی می کند. دربار پهلوی و وابستگان رضاخان در این زمینه گوی سبقت را از دیگران ربوده و به ستایش کودتا و عامل آن می پردازند. محمدرضا پهلوی اقدامات پدر خود را ناشی از ندای وجدان می داند.(4) برخی از ماموران انگلیسی نظیر اسکراین که مامور تبعید رضاخان بود نیز صراحتا دخالت انگلیسی ها را در کودتا منکر می شوند.(5) برخی دیگر عملیات هماهنگ و جهت دار کودتا را همسویی اتفاقی نیروهای ملی و وطن پرست ایرانی با سیاست انگلستان می دانند که در مجموع به نفع ایران تمام شد.
برای روشن شدن موضوع دخالت انگلستان در کودتا لازم است به سابقه حضور انگلستان و منافع آن کشور در ایران توجه و سپس با بررسی منابع مستند، عملکرد کانون های رسمی و غیررسمی وابسته به انگلستان را در این خصوص مورد بازبینی قرار دهیم.
دخالت آشکار و مستقیم در امور ایران، به اوایل دوره قاجار باز می گردد. با تصرف هندوستان، ایران علاوه بر جایگاه اقتصادی و موقعیت استراتژیک، از جهت همسایگی با انگلستان در هندوستان و این که کلید تصرف هندوستان در دست ایرانیان بود، مورد توجه ویژه قرار گرفت. کشف نفت و ظهور قدرت جدید در روسیه، موقعیت استراتژیک ایران را برای حفظ منافع انگلستان در هند و منطقه افزایش داد. به همین دلیل انگلیسی ها در تمامی تحولات ایران، حضوری جدی و قوی پیدا کردند لرد کرزن درخصوص اهمیت ایران می گوید: «موقعیت جغرافیایی ایران، عظمت منافع ما در آن کشور و امنیت آتی امپراتوری شرقی ما، امروز هم درست مانند 50 سال گذشته به ما اجازه نمی دهد خود را از آنچه در ایران رخ می دهد برکنار نگه داریم.»(6) عظمت منافع انگلستان در ایران را با مروری بر فهرست امتیازات آنها در کشورمان به راحتی می توانیم به دست بیاوریم:
1. شعبه تلگراف هند و اروپا و کمپانی تلگراف هند و اروپا
2. بانک شاهنشاهی
3. تجارت دریایی در خلیج فارس
4. شرکت نفت ایران و انگلیس
5. امتیاز شرکت لینچ بروس در کارون و جاده اهواز به اصفهان
6. امتیاز سندیکای راه آهن در ایران
7. موسسات مختلف بازرگانی بریتانیا و هند
یکه تازی انگلستان در ایران پس از سقوط رژیم تزاری روسیه به منظور حفظ منافع فوق الذکر و تعمیق سلطه بر ایران، تمام تحولات ایران را تحت الشعاع خود قرار داد. طرح قرارداد 1919 از سوی لردکرزن در همین فضا صورت گرفت. لرد امپریالیست با تکیه بر روش های سنتی امپراتوری، قصد داشت ایران را در زمره مستعمرات رسمی انگلیس درآورد. با اجرای قرارداد، مالیه و ارتش ایران و به تبع آن تمامیت کشور در اختیار انگلیسی ها قرار می گرفت. اجرای این طرح مستلزم حضور نیروهای انگلیسی در ایران و تقبل هزینه هایی بود که از ابتدا با مخالفت بخش هایی از حاکمیت انگلستان مواجه شد. برخلاف این مخالفت ها، کرزن طرح خود را دنبال می کرد.
از همان زمان سیاست سابق انگلستان در ایران که بر تقویت گرایشات گریز از مرکز و تضعیف حکومت مرکزی استوار بود، تبدیل به تقویت حکومت مرکزی و از بین بردن گرایشات گریز از مرکز شد. شعار انگلیسی ها و حامیان داخلی سیاست آنها ایجاد «دولت مقتدر» و اولین نشانه های آن نیز با متلاشی کردن کمیته مجازات و سرکوبی شورش نایب حسین خان کاشی نمودار شد.
لازم به ذکر است که ایجاد دیکتاتوری منور و استفاده از مشت آهنین، شعار مشروطه خواهان غرب گرا نیز بود که چند سال قبل از کودتا از طریق روزنامه کاوه اشاعه داده می شد. این دسته از مشروطه خواهان عمدتا در جریان کودتا و پس از آن در زمره همکاران رضاخان قرار گرفتند. آنان تلاش می کردند با استفاده از قدرت نظامی رضاخان، کلیه خواسته های خود را در جهت غربی کردن جامعه ایران تحقق بخشند.
قرارداد 1919 به دلیل مقاومت و مخالفت گسترده ملت ایران، مخالفت کشورهای دیگر و مخالفت بخشی از هیات حاکمه انگلستان با شکست مواجه شد. هزینه بالای حضور مستقیم و آشکار انگلستان در ایران و خطرات این مساله که باعث مواجهه جدی مردم ایران با استعمارگران می شد، از همان ابتدا حکومت هند بریتانیا، وزارت مستعمرات و شاخه های اینتلیجنس سرویس را به مخالفت با قرارداد کشاند.
اختلاف دیدگاه شخص وزیر خارجه یعنی لردکرزن با سایر اعضای کمیته شرق که در سال 1297ش (1918 م) به منظور بررسی مسائل ایران، قفقاز، افغانستان، ترکستان و سرزمین های عربی شرق سوئز تشکیل شده بود، محدود به جلسات کمیته نشد و به عرصه های سیاسی و بیرونی نیز کشیده شد. درگیری اردشیرجی سرجاسوس انگلستان در ایران با حسن وثوق الدوله، عاقد قرارداد 1919، گوشه ای از بازتاب نزاع کانون های قدرت در انگلستان بود که در ایران بروز پیدا کرد.
مخالفان کرزن یعنی لرد بالفور، ادوین مونتاگ (وزیر امور هندوستان)، دریدینگ (نایب السلطنه و فرمانفرمای هندوستان)، سرهربرت ساموئل (نخستین کمیسر عالی فلسطین) و جرج چرچیل (وزیرجنگ) معتقد به دخالت محدود در ایران و کنترل سیاست ایران از طریق حکومت هند بریتانیا بودند. این گروه به نحو آشکاری در ارتباط با کانون های صهیونیستی قرار داشته و نقشه خاورمیانه را مطابق با منافع این کانون ها طراحی کردند. فروپاشی امپراتوری عثمانی، غصب اراضی فلسطین و تشکیل دولت غاصب اسرائیل، ایجاد حکومت لائیک در ترکیه و کودتای 1299 رضاخان شمه ای از اقدامات این گروه بود. اینان به این نتیجه رسیدند که کودتا بهترین گزینه در برابر قرارداد غیرعملی 1919 بود که می توانست منافع انگلستان را در ایران تامین کند. آیرونساید عامل اجرایی کودتای 1299 صراحتا اظهار می دارد که «کودتا و تشکیل یک دولت نظامی و مقتدر از هر چیز دیگر برای انگلستان بهتر است.»
برای آماده کردن زمینه های کودتا، عوامل انگلستان از مدت ها قبل دست به کار شدند. عده ای وظیفه داشتند با دامن زدن به بحران های سیاسی اقتصادی وضعیت کشور را بحرانی کرده تا تشکیل دولتی مقتدر به آرزویی همگانی تبدیل شود. ایجاد دیکتاتوری نظامی در کشوری که هنوز پانزده سال از تاسیس مشروطیت در آن نگذشته بود، احتیاج به زمینه سازی گسترده ای داشت. برخی دیگر وظیفه داشتند بانفوذ در بریگاد قزاق، قوه نظامی کودتا را تامین کنند. این دسته همچنین وظیفه داشتند از بین نیروهای قزاق، فردی را به عنوان فرمانده نظامی کودتا انتخاب و به افراد مافوق خود معرفی کنند. مجموعه اقدامات این گروه ها که شرح آن خواهد آمد، در نهایت منجر به وقوع کودتا و روی کارآمدن دولتی نظامی در ایران شد. موقعیت و نفوذ انگلستان در ایران در آن دوره به حدی بود که هیچ ناظر خارجی و داخلی تصور این که بتوان بدون موافقت آن کشور دست به تغییرات گسترده در ایران زد را به ذهن خود نیز راه نمی داد.
سیطره انگلستان به حدی بود که حتی تغییر نام کوچه ها نیز با نظر آنها میسر بود تا چه رسد به این که قوای قزاق بخواهند بدون اطلاع آنان دست به چنین اقدامی بزنند. حال برای روشن شدن دخالت انگلستان در کودتا به بررسی عملکرد اشخاص و موسسات وابسته به بریتانیا می پردازیم.
سفیر انگلستان در ایران مقارن با کودتای 1299 فردی است به نام هرمن کامرون نرمن، او در زمره اشخاصی بود که مخالف اجرای قرارداد 1919 و موافق انجام کودتا بود.(7)
او درحالی که به دروغ ادعا می کرد هیچ اطلاعی از کودتا ندارد، صبح سوم اسفند به دیدار احمدشاه رفته و از او می خواهد به کلیه خواسته های کودتاگران در اسرع وقت تن بدهد و در پایان تهدید می کند که شاید فردا دیر باشد.(8) او ضمن گزارشی که برای وزارت خارجه انگلستان در همان روز ارسال می کند، از اندرز دادن شاه برای پذیرش خواسته های کودتاگران و صدور فرمان رئیس الوزرایی سیدضیاء صحبت می کند.(9)
ژرژ دوکرو وابسته نظامی فرانسه در ایران درخصوص ادعای بی خبری از وقایع ایران، او را دروغگو می خواند و می نویسد: «کودتا به وسیله عناصری بسیار مطمئن رهبری شد عملیات سریع و تغییر ناگهانی آن شبیه صحنه تئاتری بود که از قبل تمرین و برنامه ریزی شده باشد...» به هر حال پذیرش کودتا و آرامش و سکوت انگلیسی ها نشان دهنده آن است که چنین حرکتی منافع انگلیس را مورد تهدید قرار نمی دهد. با وجود آن که این کودتا قرارداد 1919 را منحل اعلام نمود و با روسیه رابطه برقرار کرد، مقامات بریتانیا بلافاصله پیروزی کودتا را... به رهبران کودتا تبریک می گویند.(10)
نرمن، به وسیله حبیب الله رشیدیان قبل از کودتا با سیدضیاءالدین طباطبایی گفت وگو می کند. جلسات آن دو ادامه پیدا می کند و در دی ماه 1299 نیز جلسه ای بین آن دو با شرکت آیرونساید، دیکسن، و کلنل اسمایس درخصوص کودتا منعقد می شود.(11) نرمن به علت مخالفت با خواسته های کرزن، بعد از کودتا از سفارت انگلیس در ایران برکنار و به کشور خود فراخوانده می شود. حمایت های نرمن از سیدضیاء الدین طباطبایی، به قدری ناشیانه بود که پرده از روابط پنهانی او با رئیس الوزرای کودتا برمی داشت. او برای تحکیم موقعیت سیدضیاء به لرد کرزن پیغام می دهد که «الغای قرارداد واجد معنایی نیست؛ چراکه سید ضیاء محتوای قرارداد را از طریق افسران و مستشاران مالی انگلستان به اجرا می گذارد و قزاقخانه را با افسران انگلیسی تجدید سازمان می دهد.»(12)
فرد دیگری که از سفارت انگلستان در کودتا دخالت داشت، والتر الکساندر اسمارت بود. او از دوره مشروطه در ایران بود و در زمان کودتا به عنوان دبیر دوم سفارت فعالیت می کرد. همکاری او با عناصر افراطی مشروطه خواه مشهور بود و در جریان کودتای 1299 با همکاری کلنل هیگ و هنری اسمایس امور کودتا را هدایت می کرد. ملک الشعرای بهار مدعی است قبل از کودتا، اسمارت نزد او رفته و نظرش را درخصوص روی کار آمدن یک دولت قوی و دیکتاتور جویا شده بود.(13) شب قبل از کودتا او، ستداهل رئیس سوئدی نظمیه و از اعضای کمیته آهنی را احضار و به او گوشزد می کند که در صورت ورود قوای قزاق به تهران، نباید در مقابل آنها مقاومت کنند.
سرهنگ هنری اسمایس افسر رابط میان نیروهای قزاق و نیروهای انگلیسی مستقر در شمال ایران سومین عضو سفارت انگلستان بود که دخالت آشکاری در کودتا داشت. امور قزاقخانه پس از قبضه شدن امور آن به نفع انگلیس، کلاً در اختیار او بود. او همچنین جزو کمیته ای بود که به «کمیته کودتا» موسوم شد.(14) یحیی دولت آبادی معتقد است: اسمایس انگلیسی، دستوردهنده و اداره کننده این جنبش است. سیدضیاءالدین طباطبایی و رفقای کمیته ای او، قوه ایرانی سیاسی او هستند و رضاخان، سرتیپ قزاق قوه اجراکننده نظامی وی.(15) اسمایس با حضور در قزوین موجبات سپردن فرماندهی قوای قزاق به سردارسپه را فراهم کرد و با همکاری آیرونساید، توانست نیروی قزاق را برای انجام کودتا آماده کند. اسمایس و رضاخان از دوستان صمیمی هم بودند.(16)
سر ادموند آیرونساید ژنرال ارتش بریتانیا که وظیفه خارج کردن نیروهای انگلیس از ایران و اجرای کودتا را برعهده داشت، دیگر انگلیسی ای است که در کودتا نقش مهمی دارد. او در خاطراتش صراحتا از نقش خود و نرمن در برکناری استاروسلسکی، فرمانده روسی قزاقخانه که مانع تسلط انگلیسی ها بر قزاقخانه بود، و گماردن رضاخان به جای وی صحبت می کند. آیرونساید درخصوص کودتا و نامرئی کردن حضور انگلستان در ایران می گوید: «من همیشه چنین فکر می کردم حضور دولت ها مشکلی بود که می بایست از میان برداشته می شد. فکر می کنم وقتی کرزن بدون هیچ گونه حادثه ناخوشایند در برابر یک عمل انجام شده قرار گیرد، براعصاب خود مسلط خواهد شد.»(17) همچنین صراحتا می گوید: «فقط دیکتاتوری نظامی مشکلات ما را حل خواهد کرد.»(18)
آیرونساید، مجری سیاستی بود که حامی صهیونیست او چرچیل، در زمره طراحان آن به حساب می آمد. بنابراین وقتی از دیکتاتوری نظامی صحبت می کند، خواسته های افراد مافوق خود را بر زبان می راند. خاطرات آیرونساید آکنده از اطلاعات مربوط به هماهنگی او و اسمایس با رضاخان برای انجام کودتاست. او خود را معمار کودتای 1299 می داند.(19)
غیر از نامبردگان فوق، افراد دیگری نظیر کلنل هیگ و هادلستون نیز در کودتا شرکت داشتند که بعد از کودتا مورد تشویق قرار گرفتند. در میان این افراد، مهمترین و مرموزترین چهره، سِراردشیر جی سرجاسوس انگلستان در ایران بود که نقش مهمی در انتخاب و تقویت رضاخان برای رسیدن به فرماندهی قزاقخانه و کودتای 1299 ایفا کرد. او برای سازماندهی شبکه جاسوسی انگلستان در اواخر دوره ناصری به ایران آمد و از آن زمان تا پایان عمر، نقش فعالی در تحولات ایران به نفع سیاست انگلستان برعهده داشت. انحراف نهضت مشروطیت از اهداف دینی و ملی، تاسیس لژ بیداری و ترویج بهائی گری در میان زردشتیان ایران، از جمله اقدامات این جاسوس کهنه کار است.
35 سال پس از مرگ وی منتشر شود» به نقش خود در تربیت رضاخان برای بدوش گرفتن مسوولیت اداره ایران اشاره می کند. بنابر اعتراف اردشیر جی، او از 1296 ش (1917م) با رضاخان آشنا می شود. براساس منابع موجود، رضاخان از 1291ش (1913م) با شبکه اردشیر ریپورتر از طریق میرزا کریم خان رشتی مرتبط بوده است. پس از آشنایی رسمی این دو با یکدیگر، اردشیر جی آموزش رضاخان را برعهده می گیرد و به زبانی ساده تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را برای او تشریح می کند.
با آمدن آیرونساید به ایران، به دستور وزارت جنگ که در راس آن چرچیل قرار داشت و نایب السلطنه هند، اردشیر جی همکاری نزدیک خود را برای اجرای کودتا با او آغاز می کند و در همین ارتباط، رضاخان را به او معرفی می نماید.(20) آیرونساید نیز با اعتماد به اردشیر جی، برای انجام کودتا با رضاخان همکاری می کند. براساس روایتی دیگر ظاهرا وسیله آشنایی اردشیر جی با رضاخان، عین الملک هویدا، از سران بهائیت بوده است و عین الملک در پاسخ درخواست اردشیر جی، برای معرفی قزاقی که شیعه اثنی عشری خالص نباشد، رضاخان را به او معرفی می کند.(21)
نقش مخرب اقتصادی بانک شاهنشاهی در غارت ایران بر اهل نظر پوشیده نیست. این ارگان مالی انگلیسی ها که وابسته به خانواده یهودی ساسون بود، در طول دوران فعالیت خود در ایران علاوه بر غارت اقتصادی، از ابزار اقتصاد در جهت تامین خواسته های نامشروع سیاسی بریتانیا نیز استفاده می کرد. بارزترین نمونه این عملکرد، در کودتای 1299 به چشم می خورد. ایجاد مشکلات مالی برای دولت های ایران قبل از کودتا از سوی بانک، باعث بروز آشفتگی های سیاسی، اجتماعی و امنیتی در کشور شد. عدم پرداخت به موقع حقوق کارکنان دولت و اجزای قزاقخانه و ژاندارمری، باعث تشدید نارضایتی میان آنان و دیگر اقشار مردم شد. این بحران مالی، سقوط پی درپی دولت ها را به دنبال داشت و اداره سیاسی جامعه را با مشکل مواجه می کرد. علاوه بر این، بانک شاهی که نبض اقتصاد ایران را در دست داشت، در آستانه کودتا باب دادوستد را بر روی مردم بست و با اعلام این که بانک، شعبه های خود را تعطیل کرده، از مردم خواست برای دریافت امانت های خود به بانک مراجعه نمایند و اسکناس های خود را به طلا تبدیل کنند. حمل صندوق هایی به عنوان ذخایر مالی بانک در روز روشن به بنادر، باعث اضطراب مردم شد و آنان را نسبت به آینده خود و کشور نگران می کرد.(22)
علاوه بر اقدامات فوق، تامین مالی کودتاچیان از طریق سیدضیاءالدین طباطبایی که رابط دولت با بانک شاهنشاهی بود، باعث تقویت قوای قزاق و آماده سازی آنها برای انجام کودتا شد.
در مراحل مختلف از آماده سازی زمینه های کودتا تا ورود کودتاچیان به تهران و تشکیل دولت، کمک های مالی بانک شاهنشاهی که رئیس آن مک مورای از دوستان نزدیک رضاخان بود، گره گشای مشکلات کودتاچیان شد.
یکی دیگر از سازمان های وابسته به انگلستان که در کودتای 1299 و تحولات مربوط به آن نقشی اساسی ایفا نمود، کمیته آهن بود که شعبه تهران آن به دلیل فعالیت در منطقه زرگنده به کمیته زرگنده معروف شد. کمیته مزبور ابتدا توسط کلنل هیگ انگلیسی در اصفهان تاسیس شد. همکار ایرانی او حسین کی استوان بود. با توجه به نفوذ فوق العاده انگلستان در ایران و نقش آنها در عزل و نصب مقامات، کمیته آهن خیلی زود توانست تعداد زیادی از افراد جویای نام و مقام را به عضویت خود درآورد. اندکی بعد از تاسیس کمیته، یحیی دولت آبادی از سران متنفذ بابیه به کمیته مزبور پیوست و مسوولیت تاسیس شعبه تهران به او محول شد. به دلایل نامعلومی نام دولت آبادی حذف و شعبه تهرانِ کمیته، موسوم به کمیته زرگنده، توسط سید ضیاءالدین طباطبایی، نصرت الدوله فیروز و چند تن دیگر تاسیس شد. کمیته زرگنده یا آهن، با دو هدف عمده آغاز به کار کرد:
1) نابودی جنبش جنگل 2) نفوذ در دولت و قوای نظامی برای به دست گرفتن اداره کشور. ارتباط نزدیک سران کمیته با مقامات سفارت انگلیس نظیر مسترهاوارد و اسمایس، حاکی از هماهنگی کامل آنها در اجرای نقشه های منتهی به کودتای 1299 است. یحیی دولت آبادی در این خصوص می نویسد:
«در تهران سفارت انگلیس و کارکنان ایرانی آنها که کمیته زرگنده در راس ایشان واقع شده است، انتظار کودتا را دارند و در قزوین اسمایس انگلیسی می داند [آگاه است].»(23)
نفوذ اعضای کمیته در دولت، قوای نظامی و انتظامی، ادارات و مجامع و گروه های سیاسی، حکایت از گستردگی اقدمات و فعالیت های آنها دارد. صعود فتح الله خان اکبر بر مسند رئیس الوزرایی در آستانه کودتا و تشکیل دولت محلل از برنامه های کمیته بود و فتح الله خان اکبر، خود از اعضای کمیته به شمار می آمد.(24) عزل استاروسلسکی از فرماندهی قوای قزاق و جایگزینی رضاخان به جای او نیز از اقدامات کمیته بود که با موفقیت به انجام رسید.
در آستانه ورود قوای قزاق به تهران وستداهل رئیس سوئدی نظمیه که خود از اعضای کمیته آهن بود، نیروهای دفاعی تهران را تشویق کرد تا در مقابل کودتاچیان مقاومت نکنند.(25) کاظم خان سیاح و مسعودخان کیهان از دیگر اعضای کمیته زرگنده بودند و با نفوذی که در قوای ژاندارم داشتند، توانستند امکان هر نوع مقاومتی را در مقابل کودتاچیان میان نیروهای ژاندارم از بین ببرند. این دو که از افسران ژاندارمری بودند با همکاری اسمایس انگلیسی توانستند قوای قزاق را به نفع انگلیسی ها تصفیه کنند و نیروهای مستقر در قزوین را برای کودتا آماده سازند. کاظم خان سیاح در روز سوم اسفند به عنوان فرمانده نظامی تهران وظیفه داشت رجال سیاسی مذهبی را برای پیشگیری از وقوع هر نوع مخالفت و مقاومتی دستگیر کند. مسعودخان کیهان نیز به وزارت جنگ کابینه سیدضیاء رسید که البته دولتش مستعجل بود و زودتر از سیدضیاء از کار برکنار شد. کمیته مزبور که هیچ شکی در انتساب آن به انگلیسی ها وجود ندارد، با برنامه ای دقیق توانست زمینه را برای کودتا و به دست گرفتن زمام امور مهیا نماید. ایوانف مورخ روسی درخصوص کمیته آهن می نویسد:
«انگلیس ها در تهران برای انجام کودتای دولتی فعالانه کوشش می کردند. به این منظور کمیته ای بسیار مخفی و به اصطلاح آهنین به ریاست سیدضیاءالدین طباطبایی که روابط نزدیکی با انگلیسی ها داشت و روزنامه رعد را منتشر می ساخت و با شرکت فیروزمیرزا نصرت الدوله تشکیل دادند.(26) احسان طبری نیز به نقل از لنچوسکی مولف امریکایی می نویسد: «سیدضیاءالدین، مدیر رعد، در تماس نزدیک با میسیون انگلیسی بود. کمیته آهن سازمان مناسبی بود که توانست بین سید ضیاءالدین و آن خونتای نظامی قزاق که از رضاخان سردارسپه حرف شنوی داشتند، پیوند ایجاد کند.(27) منطقه امن زرگنده که منزل سیدضیاء در آن قرار داشت و تحت الحمایه انگلیس بود، محیط مناسبی برای انعقاد جلسات اعضای کمیته ایجاد کرد. پاره ای از جلسات نیز در ولی آباد منزل آبکار ارمنی برقرار می شد. ایپکیان ارمنی، آبکار ارمنی، ماژور اسفندیارخان، عدل الملک دادگر، سلطان محمد عامری، میرموسی خان، میرزا کریم خان رشتی، ماژور مسعودخان کیهان، کاظم خان سیاح، معززالدوله، غفارخان سالار منصور قزوینی، دکتر منوچهرخان، سلطان اسکندرخان، منصورالسلطنه، مودب الدوله نفیسی، سیدمحمد تدین، محمود جم از اعضای کمیته آهن بودند. محمدتقی بهار ملک الشعراء هم گاهی در جلسات کمیته شرکت می کرد.(28)
پس از وقوع کودتا، احمدشاه بناچار فرمان رئیس الوزرایی سیدضیاءالدین طباطبایی را امضا کرد.
سیدضیاء اصرار داشت شاه او را به عنوان دیکتاتور ایران منصوب کند که شاه این واژه را در فرمان نگنجاند. سیدضیاء، فرزند سیدعلی یزدی، از روحانیون عصر مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه است که بین مشروطه خواهی و مخالفت با آن در نوسان بود. او در نوجوانی به انجمن ها و کمیته های مخفی نظیر کمیته جهانگیر پیوست. در جریان استبداد صغیر نامبرده به جرم بمب گذاری در بازار تهران تحت تعقیب قرار گرفت و نهایتا به سفارت اتریش پناهنده و شش ماه در آنجا بست نشست. پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان او نیز مجددا در عرصه سیاسی ظاهر شد و جریده شرق را منتشر کرد. به دلیل مواضع ضددینی جریده شرق، اعتراض علما و مردم مسلمان برانگیخته شد که منجر به تعطیلی شرق گردید. او اندکی بعد روزنامه برق را منتشر کرد و پس از توقیف برق به انتشار روزنامه رعد مبادرت کرد.
حمایت آشکار سیدضیاء از سیاست های انگلستان به ویژه قرارداد 1919، او را به عنوان چهره ای انگلوفیل مشهور کرد. چاپ 9 مقاله در تایید قرارداد 1919 اقدامی متهورانه در موافقت با مستعمره شدن ایران بود که توسط سیدضیاء صورت گرفت. همکار صمیمی سیدضیاء در رعد عین الملک هویدا از سران بهائیت در ایران و پدر امیرعباس هویدا بود. با مطرح شدن تاسیس شعبه کمیته در تهران، سیدضیاء نامزد اصلی تاسیس کمیته زرگنده در تهران بود. با تشدید فشارهای اقتصادی بانک شاهنشاهی نسبت به دولت های ایران او از سوی انگلیسی ها به عنوان رابط دولت با بانک شاهنشاهی معرفی شد. این امر کمک بزرگی به پیشبرد طرح کودتا کرد. جلسات مکرر او با نرمن، اسمایس، اسمارت، آیرونساید و اردشیر جی قبل از کودتا آنان را متقاعد کرد که وی را به عنوان رئیس سیاسی کودتا انتخاب کنند. از آن پس رفت و آمد مکرر سیدضیاء به قزوین برای گفت وگو و هماهنگی با رضاخان و رساندن کمک های مالی بانک شاهنشاهی به کودتاگران، منجر به بازسازی قوای قزاق و عزیمت آنان به تهران شد. او نه تنها نزد ایرانیان، بلکه نزد ناظران خارجی نیز به عنوان فردی انگلوفیل شهرت داشت.
کالدول وزیر مختار امریکا در ایران درباره سیدضیاء می نویسد: «ساعت به ساعت با سفارت انگلیس رایزنی می کند... درحقیقت همه می دانند که وقتی سردبیر روزنامه رعد بود مرتب از انگلیسی ها مقرری دریافت می کرد... شهرت دارد که او آلت دست صرف سیاست انگلیس است.»(29)
اردشیر جی نیز در وصیت نامه خود ضمن تقدیر از سیدضیاء اظهار می دارد: «پیش از آنچه لازم و یا مطلوب بود تظاهر به همگامی با سیاست انگلیس می کرد.»(30) حضور سیدضیای آشنا با سیاست در کنار رضاخان برای تحقق موفق کودتا لازم بود، اما از آنجا که انگلستان قصد داشت با کودتا یک دولت نظامی در ایران مستقر کند، دولت سیدضیاء بیش از سه ما نپایید؛ او ایران را به قصد اروپا ترک کرد و سپس در فلسطین مستقر شد. مروری بر آنچه ذکر شد به خوبی نشان می دهد کودتا ساخته لندن بود و به منظور حفظ منافع بریتانیا در ایران صورت گرفت. حسین مکی در این خصوص می نویسد: «کودتا مسلما و بی تردید ساخت لندن بود. لندن برای ساختن کودتا دستگاهی منظم و وسیع به وجود آورد و نقشه جامعی که هم آهنگ با سیاست عمومی لندن در شرق باشد طرح کرده بود. دستگاهی که کودتا را به وجود آورد، به قدری منظم و ماهرانه و بی صدا کار می کرد که هیچ کس جز سازندگان کودتا از این ابداع مطلع نشدند و چنان نعل وارونه زدند که حریف هم از ظواهر امر کار فریب خورد.»(31) با استقرار رژیم کودتا در ایران سایه شوم دیکتاتوری به مدت 57 سال بر ایران سایه انداخت و برای اولین بار در کشور ما رژیمی به قدرت رسید که منشاء قدرت او بیگانه ای متجاوز بود. در طی سلطه رژیم پهلوی بر ایران، استقلال فرهنگی، سیاسی، اقتصادی کشورمان دستخوش امیال بیگانگان شد و هزاران زن و مرد ایرانی به جرم مقابله با سلطه بیگانه به شهادت رسیدند. میراث رژیم پهلوی برای ایران وابستگی به بیگانگان در تمامی زمینه ها بود که جز با تکیه بر استعمارگران تحقق پیدا نمی کرد و این نکته ای بود که تا پایان عمر رژیم پهلوی ادامه داشت.
پی نوشتها:
1- حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، نشر ناشر، 1363، ج 1، صص 244 250 (اولین بیانیه سیدضیاءالدین طباطبایی).
2- تاریخ روابط ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، علی اصغر زرگر، مترجم: کاوه بیات، تهران، انتشارات پروین معین 1372، ص 75.
3- صورت مذاکرات مجلس در دوره چهاردهم قانونگذاری روز سه شنبه 16 اسفند 1322، ص 40.
4- منوچهر شوکت صدری، پنجاه سال سلطنت بر دل ها. ناشر مستند، ص 81.
5- کلارمونت اسکراین، شترها باید بروند، مترجم: حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1362، صص 54 55.
6- دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، مترجم: غلامحسین صدری افشار، تهران، دنیا، 1357، صص 17 18.
7- حسین مکی، تاریخ بیست ساله، کتابفروشی محمدعلی علمی، ج 1، ص 23.
8- استفانی کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، مترجم: غلامرضا علی بابایی، تهران، خجسته، ص 156 157.
9- احمد آرامش، هفت سال در زندان آریامهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358، ص 28.
10- فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 19 و 20، ص 63.
11- احمد آرامش، همان، صص 18 19.
12- سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار، مترجم: حسن کامشاد، تهران: نیلوفر، 1377، ص 211.
13- سیروس غنی، همان ص 203.
14- استنانی کروئین، هان، ص 161.
15- روزنامه خاطرات عین السلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر، ج 7، صص 5722 5738.
16- یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران، نشر تاریخ، ج 4، ص 227.
17- خاطرات سری آیرونساید، تهران، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی رسا، 1373، ص 363.
18- همان، ص 333.
19- همان، ص 167.
20- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1369، صص 148 و 151.
21- تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1370، ص 107.
22- حسین مکی، همان، ص 141./ حیات یحیی، ج 4، ص 200.
23- حیات یحیی، ج 4، ص 224.
24- همان، ص 227.
25- حیات یحیی، همان ص 288.
26- میخائیل. س. ایوانف، تاریخ نوین ایران. ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائم پناهی [بی جا]، [بی نا]، 1356، ص 43.
27- احسان طبری، اوضاع ایران در دوران معاصر، [بی جا]، [بی نا]، 1365، صص 47 48.
28- سیروس غنی، همان، ص 75 و حسین مکی، همان ص 96 97.
29- سیروس غنی، همان، ص 205.
30- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 149.
31- حسین مکی، همان، ص ح.
در پگاه سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ تیپ همدان با ۲۵۰۰ قزاق به فرماندهی "سرتیپ رضا خان" از غرب به تهران حمله کرد و وارد شهر شد. بیدرنگ مرکزهای مهم مانند تلگرافخانه، تلفنخانه و شهربانی و وزارتخانهها اشغال شدند. نیروی ژاندارم تهران بدون ایستادگی و نیروی پلیس پس از ایستادگی ناچیزی تسلیم شدند. بدین سان پایتخت از سوی نیروی کودتا اشغال شد و دولت سپهدار رشتی که زد و بندهایش را با استعمارگران انگلیس و روس کرده بود، سرنگون شد و خطر اشغال ایران از سوی ارتش سرخ و دیگر استعمارگران از میان برداشته شد. بیش از دویست تن از قاجاریان مغول بیگانه که زمینداران بزرگ[۲] بودند و هشتاد تن از رجال سیاسی چون تنکابنی، سعدالدوله، عینالدوله و عبدالحسین فرمانفرما و سید حسن مدرس برای جلوگیری از تبانی و توطئه بازداشت شدند.
۴ اسفند ماه به فرمان احمد شاه قاجار رضا خان میرپنج به پاس کاردانی و شایستگی و دلیری به مقام سردار سپه رسید و نخستین اعلامیه رهبر کودتا سرتیپ رضا خان به اهالی تهران صادر شد:
حکم می کنم:
تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع اوامر نظامی باشند.
حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر غیر از افراد نظامی و ماموران انتظامی شهر کسی نباید در معابر عبور نماید.
کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فورا جلب و مجازات سخت خواهند شد.
تمامی روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازهای که بعدا داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف، در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهریه متفرق و جلب خواهند شد.
تا دستور ثانوی تمام مغازههای مشروبفروشی و تاترها و قمارخانهها و کلوپها تعطیل است و هر کس مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد.
تا زمانی که دولت تشکیل نشده است، ادارات و دوایر دولتی به استثنای اداره ارزاق، تعطیل خواهند بود، پستخانه و تلگرافخانه و تلفونخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
کسانی که در اطاعت از موارد فوق سرپیچی نمایند، به محکمه نظامی جلب و به سختترین مجازات خواهند رسید.
کلنل کاظمخان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین میشود و او مامور اجرای مواد فوق است.
چهاردهم جمادیالثانی ۱۳۳۹، رییس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا»
روز ۸ اسفند ماه سردار سپه در کابینه دوم سیدضیاالدین طباطبایی وزیر جنگ شد. سردار سپه کسی که کشور ایران را از چنگ استعمارگران و خطر تجزیه شدن درآورد.[۳]
محتویات
[نهفتن]
۱ وضعیت سیاسی ایران پیش از کودتا
۱.۱ کودتا و انجام آن
۱.۱.۱ آماده سازی کودتای ۱۲۹۹
۲ کودتای ۳ اسفند
۲.۱ ارزیابی سیاسی کودتای سوم اسفند
۳ نخستوزیری سیدضیاالدین طباطبایی
۳.۱ دستخط احمد شاه دایر بر نخستوزیری سیدضیا
۳.۲ کابینه سیدضیاالدین طباطبایی
۳.۳ برنامه کابینه سیدضیاالدین طباطبایی
۳.۳.۱ سیاست داخلی
۳.۳.۲ سیاست خارجی
۳.۴ بیانیه سیدضیاالدین طباطبایی نخستوزیر ۸ اسفند ۱۲۹۹
در این زمان مجلس شورای ملی شش سال بود که بسته شده بود و در درازای این زمان ده نخستوزیر و کابینه بر سر کار آمد و کنارهگیری کرد. فتحالله اکبر سپهدار اعظم سپهدار رشتی در مهر ماه ۱۲۹۹ با پشتیبانی دولت انگلیس نخستوزیر شد و به انگلیسیها قول داد که انتخابات را برگزار کند و مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری چهارم را برقرار نماید تا قرارداد ۱۹۱۹ را که وثوقالدوله [۴] امضا کرده بود، در مجلس شورای ملی به تصویب برساند که قانونی شود.[۵] ارتش سرخ شمال ایران را اشغال کرده بود و میرزا کوچک خان جنگلی در روز ۱۵ خرداد ماه ۱۲۹۹ در رشت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را با پشتیبانی ارتش سرخ شوروی و با الگوی شوروی برپاکرد و برآن بود که با ارتش سرخ به سوی تهران یورش ببرند و حکومت مرکزی را سرنگون سازند. دو هفته پس از گزینش کابینه، سپهدار از سفیر انگلیس درخواست پول کرد تا پس از انتخابات میان نمایندگان مجلس شورای ملی پخش کند. نورمن سفیر انگلیس به لرد کرزن وزیر خارجه نوشت و پروانه خواست. در ۱۴ دی ماه ۱۲۹۹ در چنین وضعیتی، دولت انگلستان برآن شد که ارتش خود را از شمال ایران بیرون بکشد و بخشی از آن را در بغداد و بخشی دیگر را در جنوب ایران جای دهد. خطر یورش ارتش سرخ ایران به تهران و بدست گرفتن حکومت از سوی بلشویک ها آشکار بود.
کودتایی علیه دولت فتح الله اکبر سپهدار اعظم نخستوزیر برنامهریزی شد، این کودتا علیه احمد شاه و سلطنت نبود. کودتا در شب اول اسفند به روز دوم اسفند آغاز شد. سرکردگان کودتا سیدضیا طباطبایی و سرتیپ رضا خان فرمانده کل قزاق، مسعود کیهان، کاظم خان سیاح از افسران ژاندارمری ایران و کلنل احمد امیراحمدی فرمانده گردان سواره قزاق بودند. کودتای سوم اسفند به سرنگونی سپهدار اعظم و نخستوزیری سیدضیاءالدین طباطبایی[۶] به فرمان احمد شاه قاجار انجامید و همچنین با این فرمان مسعود کیهان وزیر جنگ شد، کاظم خان فرماندار نظامی تهران شد و رضا خان سردارسپه قزاق شد.
فتحالله اکبر سپهدار اعظم در مهر ماه ۱۲۹۹ در ایران اشغال شده توسط ارتش روسیه نخستوزیر شد. در این زمان مجلس شورای ملی شش سال بود که بسته شده بود. سپهدار به انگلیسیها قول داد که انتخابات را برگزار کند و مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری چهارم[۷] برقرار شود. سپهدار اعظم به انگلیسیها همچنین قول داد که قرارداد ۱۹۱۹[۸] را که وثوقالدوله امضا کرده بود، در مجلس شورای ملی به تصویب برساند که قانونی شود. وضعیت سیاسی در ایران ناپایدار بود. ارتش سرخ شمال ایران را اشغال کرده بودند. میرزا کوچک خان جنگلی ۱۵ خرداد ۱۲۹۹ در رشت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران با پشتیبانی ارتش سرخ شوروی و با الگوی شوروری برپاکرده بودند و برآن بودند که به سوی تهران یورش ببرند و حکومت مرکزی را سرنگون سازند. بلشویکها ارتش سرخ ایران را به سرکردگی احسانالله خان راه انداخته بودند. به ارتش انگلیسی که در شمال ایران علیه کمونیستها جنگیده بودند دستور داده شد که از شمال ایران عقبنشینی کنند. به ژنرال ادموند ایرونساید دستور داده شد که ارتش انگلیس را از شمال ایران به بغداد جا به جا کند. دولت ایران به نخستوزیری سپهدار شمال ایران را از دست رفته پنداشتند و برنامهای را برای جا به جا کردن نشستگاه دولت به جنوب ایران ریختند.[۹] احمد شاه برنامه فرار به اروپا را ریخته بود و سفارت انگلیس نیز برآن بود که سفارت انگلستان را از تهران به اسپهان جا به جا کند. نخستوزیر سپهدار با سفیر شوروی در گفتگو بود تا قرارداد دوستی بسته شود تا شاید ارتش شوروی از ایران بیرون رود. [۱۰]
۲۵ دی ۱۲۹۹ احمد شاه به آگاهی سفیر انگلیس رساند که برآن است که سپهدار را از نخستوزیری برکنار کند و کابینه نوینی را به نخستوزیری حسن مستوفی و وزیرانی مانند فرمانفرما و عبدالمجید میرزا عینالدوله تشکیل دهد. احمد شاه در دنباله سخنانش گفت که وی همچنین برآن است که کشور ایران را مانند یک شهروند ترک کند و افزود که با برادرش ولیعهد محمد حسن میرزا پیشتر در این باره گفتگو کرده که وی شاه ایران شود ولی محمد حسن میرزا پیشنهاد احمد شاه را رد کرد. احمد شاه به سفیر انگلیس گفت که "اگر من از ایران بیرون روم، ایران جمهوری خواهد شد."[۱۱]
سید ضیا در تابستان ۱۲۹۸ گروهی را گرد هم آورد که برخود "کمیته آهن" نام نهادند. کمیته آهن گروه سیاستمداران ضد بلشویک بودند. حسین خان عدلالملک (دادگر) و منصورالسلطنه (عادل) و معززالدوله (نبوی) و اپیکیان (از ایرانیان ارمنی)، کریم خان رشتی (زمیندار بزرگ گیلان)، دکتر مودبالدوله (نفیسی پزشک)، سید محمد تدین، محمود خان مدیرالملک (جم)، محمدتقی بهار (ملکالشعرا)، کلنل کاظم خان سیاح (افسر ژاندارمری)، سروان مسعود خان کیهان (افسر ژاندارمری ) از همبندان (اعضا) کمیته آهن بودند که پیوسته در نشستهای کمیته که در خانه سیدضیا برگزار میشد با یکدیگر دیدار و گفتگو میکردند. دولت مرکزی در تهران از دیدگاه سیاسی به پایان قدرت خود رسیده بود.
ارتش سرخ وارد رشت شد و پیشهوری و احسانالله خان کوشش کردند که تهران را اشغال کنند ولی نیروهای قزاق با فرماندهی رضا خان جلوی کمونیستها را گرفتند و تهران را نجات دادند. خرداد ماه ۱۲۹۹ سید ضیا به دیدار نورمن سفیر انگلیس در ایران رفت و درخواست کرد که اگر وی از سوی انگلیس پشتیبانی شود، رفرمی در ایران بوجود خواهد آورد. نورمن به وزیر خارجه انگلیس لرد کُرزون [۱۲] نوشت که "سید ضیا طباطبایی کاندیدای ارزندهای برای پست نخستوزیری میتواند باشد." در این هنگام وثوقالدوله نخستوزیر پیشین ایران در انگلستان بود. وی به دیدار کرزون رفت و از وی درخواست کرد که او را دوباره برای نخستوزیری پشتیبانی کند. سیدضیا دریافت که وی تازه واردی به دنیای سیاست است و نمیتواند با قاجاریان ثروتمند و سیاستمداران پیر دستپروده روس و انگلیس رقابت کند. سیدضیا برآن شد که خود با کودتایی دولت قاجار و وضع اندوهبار ایران را از میان بردارد. کلنل کاظم خان سیاح و مسعود کیهان از افسران ژاندارمری دو نکته را به آگاهی سید ضیا رساندند یکی که اگر کودتا کند آنان ژاندارمری را به پشتیبانی از وی آماده خواهند ساخت و دیگر اینکه اگر کودتایی انجام یابد، نیروی قزاق نیز باید از آن پشتیبانی کند. سیدضیا با محمد نخجوان تماس گرفت و از وی جویا شد که آیا آماده است که در کودتا علیه دولت ناتوان سپهدار اعظم شرکت کند؟ [۱۳]
نخجوان درخواست سیدضیا را رد کرد و همکاری نکرد. پس از آن سیدضیا با رضا خان وارد گفتگو شد. رضا خان، سیدضیا، مسعود خان و کاظم خان گِرد هم آمدند. رضا خان پذیرفت که با نیروی قزاق کودتا را به انجام برساند و پس از پیروزی فرمانده نیروی کل قزاق بشود. سیدضیا پذیرفت و پرسید که رضا خان به چه نیرو و ابزاری نیاز دارد. رضا خان گفت: "در گام نخست ما به رخت و کفش نیازمندیم." سیدضیا پذیرفت که رخت و ابزار برای سربازان فراهمآورد و پرسید آیا نیاز دیگری نیز هست؟ رضا گفت: "سه ماه است که سربازان و افسران حقوق دریافت نداشتهاند." سیدضیا پاسخ داد بیدرنگ حقوق افسران و سربازان پرداخت خواهد شد. مرتضی یزدان پناه از افسران قزاق در این گفتگو نیز بود. رضا خان به یزدانپناه گفت که سربازان قزاق را فراخوانید و به آنها خوراک دهید پس از اینکه آنها سیر شدند من سخنانی کوتاه خواهم گفت. پس از اینکه سربازان خوراک خوردند، رضا خان بر روی بلندی ایستاد و چنین گفت:
« سربازان! شما شاهد وضعیت ما در گیلان بودهاید، ما تا گردن در گِل و لای فرو رفته بودیم. آنها به ما رخت برای پوشش ندادند، آنها حقوق ما را ندادند، آنها ما را فراموش کردند. ما باید به این اوضاع پایان دهیم. خداوند به من الهام داده است که این وضع توان فرسا را سامان دهم. »
سربازان و افسران قزاق کف زدند و سخنان رضا خان را ستودند. رضا خان با امیراحمدی از فرماندهان نیروی قزاق درباره کودتا به گفتگو نشست و به آگاهی امیراحمدی رساند که وی گرایش به سردار سپه شدن دارد. امیراحمدی به رضا خان گفت که دو افسر ارشد دیگر نیز در نیروی قزاق وجود دارند که برای فرماندهی کاندیدا هستند که یکی از آنان پدر زن خود او سردار محمد توفیقی سردار عظیم است. رضا خان دو نامه به امیراحمدی داد که به این دو تن افسران ارشد برساند. رضا خان در آن نامه از آنان خواسته بود که دیدگاه خود را درباره سردارسپه شدنش ابراز دارند. امیراحمدی با این دو نامه به تهران آمد و در نشست افسران ارشد قزاق درباره اینکه رضا خان جانشین سردار سپه کنونی یعنی سردار همایون بشود گفتگو شد. [۱۴]
۲۳ بهمن ماه ۱۲۹۹ بیش از هزار افسر و سرباز قزاق در گوشه و کنار از قزوین در کمپهای ویژه در نزدیکی تهران گردهمآمدند. دوم اسفند ماه با خودرویی از تهران با ماژور جهانبانی و کلنل کاظم خان سیاح از ژاندارمری با رضا خان دیدار کردند. در خودروی دیگر سیدضیا و مسعود خان کیهان نیز از راه رسیدند. سیدضیا قرآنی درآورد و خود او با همه کسانی که آنجا بودند رضا خان، کاظم خان، امیراحمدی و مسعود خان کیهان سوگند خوردند که استقلال ایران را نگاهبانی کنند.
رضا خان با قدی بلند بر روی بلندی چه با شکوه ایستاد، نگاهش را به سربازان که بی حرکت در برابر ایستاده بودند دوخت و با صدای رسا و شمردهای سخنرانی میخکوب کننده خود را ایراد کرد و چنین گفت« برادران من، سربازان من، ما یکی دو ساعت دیگر عازم تهران خواهیم شد. به من الهام شده است، یک نیروی غیبی به من مژده داده است که ما پیروز میشویم و وطن را نجات خواهیم داد. با این همه، هدفی که ما را به این راه کشانده است، هدف مقدسی است. ما برای نجات مادر وطن دست به این کار خطیر میزنیم، اگر در این راه کشته شویم جزو شهدا حساب خواهیم شد و اگر موفق شویم، به یاری خداوند قادر متعال و ارواح ائمهی اطهار، آب خاک و وطنمان را از ذلت و پستی نجات خواهیم داد در راه رسیدن به این مقصود، باید ذرهای در انجام وظیفهای که بر عهدهی شماست تعلل نکنید، انشاءالله بعد از رسیدن به تهران وضع معاش همه روبراه خواهد شد و از خجالت شما در خواهیم آمد. »
سربازان هورا کشیدند و برنامه آن شد که ستون به ستون به سوی تهران حرکت کنند. اما هنوز شیپور به صدا درنیامده بود که دو خودروی لوکس از راه رسیدند. چهار تن پیاده شدند، معینالملک منشی ویژه احمد شاه به همراهی ادیبالسطنه معاون نخستوزیر، کلنل انگلیسی هیگ[۱۵] به نمایندگی از سوی سفیر انگلیس و کلنل فورتسکیو [۱۶] اَتَشه نظامی انگلیس از سوی ژنرال آیرون ساید فرمانده ارتش انگلیس در ایران، و سراغ سیدضیا و رضا خان را گرفتند. سیدضیا و رضا خان قرار گذاشتند که رضا خان به تنهایی با آنها گفتگو کند. دیدار در اتاق نیمه مخروبه پشت قهوهخانه انجام گرفت. رضا خان با قامت کشیده و گردن برافراشته و چهره بسیار مطمئن با آنها روبرو شد و پرسید فرمایشی است؟ ادیبالسلطنه با ملایمت پرسید "اتفاقا این سوالی است که ما میخواهیم بکنیم آقایان قزاق چه میخواهند؟ رضا خان در پاسخ گفت: خیلی ساده است. افراد قزاق بعد از یک سال در به دری در میدانهای جنگ، خسته شدهاند و قصد دارند برای دیدن کسانشان به تهران وارد شوند و ادامه داد که ما قزاقها برای ایران بسیار از جان گذشتگی کردهایم و علیه شورشیان و بلشویک جنگیدهایم چگونه احمد شاه میخواهد که ما به تهران وارد نشویم. گفتند: اما وضعی که ما این جا میبینیم یک وضع تهاجمی است. رضا خان گفت: "نه ما به هیچوجه قصد تهاجم نداریم. معین الملک به میان گفتگوی آنها دوید و گفت: نکند آقایان قزاق از نرسیدن حقوق ناراحت هستند؟ رضا خان گفت: "البته این هم یکی از دلایل حرکت ما به تهران است." ادیبالسلطنه نفسی کشید و گفت: خوب ای کاش این را زودتر میفرمودید، علاجش خیلی آسان است، اعلیحضرت مرا مامور فرمودهاند که به درد دل قزاق برسم، مشکل آنها را حل کنم، به عنایات مخصوص ایشان مستظهرشان دارم، خاطرشان را جمع کنم که هیچکس در فکر بدکردن به آنها نیست و دولت در نظر دارد که حقوق عقب ماندهی آنها را همین یکی دو روزه تهیه کند و بپردازد. معینالملک در ادامه گفت: آنچه را که شما انجام دادهاید و از خودگذشتگیهایتان را احمد شاه ارج مینهد ولی از آنجا که شما به سوی تهران میتازید در تهران آشوب شده است و ترس بر مردم غالب گشته است. در شمال بلشویکها میخواهند که به تهران حمله کنند، بهتر است که شما جلوی آنها را بگیرید به جای اینکه به تهران بتازید.
کلنل هیک و فورتسکیو نیز در تایید گفتههای ادیبالسلطنه و معینالملک به رضا خان گفتند حرکت قوا به این صورت و با این وضع به هیجوجه به صلاح قزاقهای قزوین و شخص رضا خان نیست و پافشاری کردند که رضا خان به قزوین بازگردد. رضا خان به گفتههای آنان پوزخندی زد و گفت "خیلی متشکریم، اما مثل این که دیر شده!!" کلنل هیگ گفت:"ولی دولت برآن است و دستور داده است که نیروی قزاق را به قزوین بازگردند". رضا خان دوباره پوزخندی زد و گفت که آهنگ کودتا برگشتناپذیر است.[۱۷]
درست همزمان با گفتن این جمله در بیرون اتاق هیاهویی بپا شد و صدای شیپور برخاست، ستونها به صدای فرماندهان خود جا به جا شدند و جلوداران (طلایهداران) ستون به حرکت درآمدند. ادیبالسلطنه با ترس پرسید: چه شده...؟ چه خبر است؟ هنوز واژگان پرسش در دهانش بود که ناگهان سیدضیا با کلاه وارد اتاق شد و با صدایی رسا و پیروزمندانه گفت: " سلام عرض میکنم. دولت و وزیران خائن به کشور و ملت ایران هستند. هیچکس نمیتواند جلودار ما شود که به تهران نیایم و این خاینین را از جایشان بلند کنیم و پاکسازی نماییم. شیپور زده شده و قوا حرکت کرد و کار تمام است."
حسن ارفع افسر ژاندارمری تلفنی از سوی فرمانده خود ماژور شیبانی آگاه شد که جنبشی از سوی نیروهای قزاقی که ماههاست حقوق دریافت نکردهاند، در راه تهران است و ژاندارمری غرب تهران میباید در آمادهباش برای ورود بیش از هزار افسر و سرباز قزاق باشند. ارفع پرسید که آیا ژاندارمری به نیروی قزاق تیراندازی نمایند یا نه؟ شیبانی گفت نه! تنها اگر آنها به ژاندارمری تیراندازی کردند شما نیز میتواند شلیک کنید.
احمد شاه ساعت هشت شامگاه دوم اسفند به حسن ارفع تلفن کرد و جویای وضعیت شد. ارفع به آگاهی رسانید که همه چیز آرام است. ساعتی پس از این گفتگوی تلفنی، پُست نگاهبانی ژاندارمری به آگاهی حسن ارفع رسانید که نیروهای قزاق به آن منطقه رسیدهاند. ساعت یازده شب، ارفع آگاه شد که در میان شهر تهران تیراندازی رخداده است. ارفع به شیبانی فرمانده خود تلفن کرد و وی را آگاه ساخت و جویا شد که چه باید انجام دهد. شیبانی گفت که وی از آنچه گذشت است آگاهی یافته است که بیش از هزار تن نیروی قزاق از دروازه گمرک وارد تهران شدهاند، در میدان توپخانه پاسبانها سنگر گرفته و به قزاقها تیراندازی کردهاند و پاسبانان کشته شدهاند. اکنون آرام شده است و وی (ارفع) میتواند سربازان خود را به سربازخانهها بازگرداند. روز پسین شیبانی خود به دیدار حسن ارفع رفت و گفت که دولت سرنگون شده است، نخستوزیر سپهدار به سفارت انگلیس پناهنده شده است، نخستوزیر نوین سیدضیاءالدین طباطبایی است و رضا خان سردار سپه نیروهای قزاق شده است.[۱۸]
تا به امروز آنچه که در دوم و سوم اسفند ۱۲۹۹ گذشت کژدیس (تحریف) و دستکاری شده است. در بنگاشتن (ترسیم) کودتا به شرایط داخلی ایران اشاره نشده است ولی تنها از رخنه انگلیس در ایران سخن می گویند. گفته نمیشود که بلشویکها شمال ایران را اشغال کرده بودند، گفته نمیشود که بلشویکها ارتش مستقل سرخ ایران را بنیان کرده بودند، گفته نمیشود که ارتش کمونیستی سرخ ایران به سوی تهران روانه شده بود تا جمهوری کمونیستی ایران را راه بیاندازد، گفته نمیشود که ارتش انگلیس از ارتش سرخ شوروی شکست سختی خورده بود و ارتش ناتوانی که باقی مانده بود را به بغداد جا به جا کردند. به جای همه اینها با ذرهبین هر تلگراف یا نامه یا سندی بررسی شد تا به مردم بفروشند که کودتای سوم اسفند را انگلیسیها انجام دادهاند. وارونه ساختن و یا حذف رویدادهای تاریخی به آنجا کشیده است که کودتای سوم اسفند را کودتایی مینامند که در آن رضا خان به پادشاهی رسید و سید ضیا طباطبایی نخستین نخستوزیر و کابینه رضا شاه بود.
نیروی قزاق همان ارتش خودگذشتهای بود که جلوی ارتش کمونیستی سرخ را در ایران گرفت و از کمونیستی شدن ایران جلوگیری کرد. این ممکن است که از دیدگاه انگلیسیها مثبت بوده باشد، ولی سربازان ایرانی به فرماندهی رضا خان و گروه سیاستمدارانی که گِرد سیدضیا بودند همگی این مبارزه را با آرمان میهنپرستی انجام دادند. اینان برآن بودند که کشور ایران را از اینکه در دهان استعمار سرخ بیافتد نگاهبانی کنند. همچنین برآن بودند که تمامیت ارضی ایران پاسدارند که به استانهای خودمختار تقسیم نشود.
با بررسی جزییات انجام کودتا آشکار میشود که سیاستمدارانی که از بلندپایگان کشور بودند و همچنین احمد شاه از روی دادن کودتا آگاه بودند، زیرا که کودتای سوم اسفند کار تنها دو تَن یعنی سیدضیا و رضا خان نبود بلکه بسیاری از دستاندرکاران، افسران قزاق، افسران ژاندارمری، اعضای دولت و پادشاه ایران احمد شاه راه را برای کودتا بازکردند. در کودتای سوم اسفند نخستوزیر سپهدار اعظم و کابینهاش سرنگون شدند. پس از صد روز که دولت سیدضیا بر سرکار بود به سبب دشواریهای سیاسی، سیدضیا وادار به کنارهگیری شد و احمد قوامالسلطنه[۱۹] نخستوزیر شد و دوباره همان آش و همان کاسه، قاجاریان مغول بیگانه دولت را به دست گرفتند.
روز سوم اسفند ۱۲۹۹ با فرمان احمد شاه سیدضیاءالدین طباطبایی نخستوزیر شد. احمد شاه به سیدضیا پیشنهاد کرد که یکی از لقبهای قاجار را برای خود برگزیند. سید ضیا آن را نپذیرفت و گفت: "من میخواهم لقب دیکتاتور را داشته باشم". احمد شاه در پاسخ گفت که نه! واژه دیکتاتور به سلطنت آسیب میزند. احمد شاه روز سهشنبه ۴ اسفند در دستخطی نخستوزیری سیدضیاالدین طباطبایی را صادر کرد:
نظر به اعتمادی که به حسن کفایت و خدمتگزاری جناب میرزا سیدضیاالدین طباطبایی داریم معزیالیه را به مقام ریاست وزرا برقرار و منصوب فرموده و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزیالیه مرحمت فرمودیم.
احمد شاه همچنین به همه حکام دستخطی همراه با دستخط فرمان نخستوزیری سیدضیا به ایالات و ولایات فرستاد:
حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلتکاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته که بیتکلیفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش را در مملکت فراهم نموده ما و تمام اهالی ایران را راز فقدان هیات دولت ثابتی متاثر ساخته بود مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق و خدمتگزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید به بحرانهای متوالی خاتمه بدهیم، بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاالدین سراغ داشتیم اعتماد خاطر خود را متوجه معزیالیه دیده ایشان را به مقام ریاست وزرا انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزیالیه مرحمت فرمودیم.
جمادیالاخر ۱۳۳۹
محل صحه همایونی
سپس سیدضیا نیز اعلامیهای برای همگان داد و نخستوزیر و کابینه اش را شناساند:[۲۰] وزیران سیدضیا تا آن زمان هیچ یک بجز نیرالملک هدایت، پست سیاسی نداشتند:
سید ضیاالدین طباطبایی - رئیسالوزرا و وزیر داخله
مسعود کیهان - وزیر جنگ
نیرالملک (هدایت) - معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه
مدبرالملک (جم) - وزیر خارجه
میرزا عیسی خان - وزیر مالیه
دکتر مودبالدوله (نفیسی) - صحیحه و خیرات عمومی
مشیر معظم (خواجوی) - پست و تلگراف
موقرالدوله - تجارت و فواید عامه
عدلالملک (دادگر) - کفیل وزارت داخله
منصورالسلطنه عدل - کفیل وزارت عدلیه
تجدید سازمان ارتش
انحلال ادارات و دستگاههای دولتی که هزینه نگاهداری آنها برای کشور طاقفرسا است و تاسیس مجدد آنها بر پایه و شالوده سازمانهای عصر حاضر.
انحلال محاکم قدیمی و تشکیل محاکم قضایی بر اساس متین و پایدار.
تقسیم زمینهای خالصه میان کشاورزان و تهیه قوانین روستایی برای بهبود حال روستاییان.
اصلاخات مالی.
اصلاحات فرهنگی.
توسعه امور بازرگانی.
پایین آوردن هزینه زندگی با جلوگیری از احتگار و اجرای قوانین منع استعمال اشیای تجملی.
اصلاح وسایط نقلیه.
اصلاحات شهرداری.
حفظ روابط دوستانه با کشورهای همسایه و سایر دولتهای خارجی.
الغای امتیازات اتباع خارجه پس از اجرای اصلاحات دادگستری به طوری که عدالت یک سان در میان آنها مجری گردد.
تجدید نظر در برخس از امتیازنامهها.
الغای قرارداد اخیر ایران و انگلیس.[۲۱]
تخلیه ایران از ارتش بیگانه.
بیانیه سیدضیاالدین طباطبایی نخستوزیر ۸ اسفند ۱۲۹۹
بیانیه سیدضیاالدین طباطبایی در روز ۸ اسفند ۱۲۹۹[۲۲]:
هموطنان!
پس از پانزده سال مشروطیتی که به قیمت گرانبهاترین خون فرزندان ایران خریده شده؛
پس از پانزده سال امتحانات و تجربیات و تحمل انواع محن و مصائب؛
پس از پانزده سال کشمکش با اشکالات غیر قابل تصور داخلی و خارجی، وطن ما به روزگاری افکنده شده که نه تنها هیچ یک از سیاستمداران وقت نخواستند بار گران مسئولیت زمامداری را به عهده گیرند، بلکه حتی مبعوثین و وکلای ملت جرأت ننمودند که به وظایف خویش اقدام نمایند و از قبول تحمل این بار استنکاف ورزیدند.
آیا مسبب و مسئول این وضعیت و بی تکلیفی چه اشخاصی بودند؟
کسانی که ملت را به وعدههای مشروطیت و آزادی و استقرار قانون و عدالت فریب داده و در همان حال این مواعید را حجاب قرار دادند تا در سایه این رویه هرج و مرج اساس انتفاع شخصی و لجام گسیختگی اصول ملوک الطوایفی قرون وسطا – اصولی که با سیاسی و تیرگیهای فجایع و جنایات احاطه شده بود مستقر سازند.
چند صد اشراف و اعیان که زمام مهام امور مملکت را به ارث در دست گرفته بودند مانند زالو خون ملت را مکیده، ضجه وی را بلند میساختند و حیات سیاسی و اجتماعی وطن ما را به درجهای فاسد و تباه نمودند که حتی وطن پرست ترین عناصر، معتقدترین اشخاص به زنده بودن روح ملک و ملت امید خود را از دست داده کشور ما ایران را در میان خاک و خاکستر سرنگون می دیدند.
پژمردگی و افسردگی و بالاخره نزدیک شدن آخرین لحظات اندیشهوران ادامه وضعیات را غیر ممکن ساخت، موقع فرا رسید که این وضعیات خاتمه یابد.
موقع فرا رسید که عصر حکومت این طبقه سپری گردد.
مسببین فلاکت و پریشانی ایران که باز هم دست نالایق خویش را از عمارت فروریخته ایران نمیکشیدند به حساب دعوت شوند.
بالاخره روز واژگون شدن و انتقام فرا رسید.
در این روز تاریخی و هولناک است که اراده نیرومند اعلیحضرت اقدس شاهنشاه زمام امور را در دست من جای میدهد.
مرا روی کار میآورد.
اکنون قضا و قدر مرا تعیین کرده است که مقدرات و سرنوشت ملت خود را در این موقع بحران و خطرناک در دست گرفته وی را از آن پرتگاهی که حکومتهای بی اراده و نالایق پرتاب کرده بودند نجات بخشم.
با احاطه و اطلاع از مشکلات سهمگین وقت، من اطاعت امر تاجدار ارجمند و این پیش آمد را وظیفه مقدس وطن پرستی و انسانیت دوستی گرفته شانههای خود را حاضر برای قبول این بار مینمایم.
من امر خسرو متبوع معظم خویش را اطاعت و این بار را قبول میکنم نه از آن جهت که به لیاقت شخصی خود اعتماد میکنم بلکه اعتمادم
اول- به خدای متعال بخشنده نیرو و دلیری است که خدمتگزاران و پاک نیتان را هدایت و راهنمایی مینماید.
دوم- به شاهنشاه ایران است که پرتو علاقه وی به سعادت وطن مانند خورشید درخشان و قلبش از فرسودگی و ضعف ملت و مملکتش خونین است.
سوم- بر قشون شجاع و وفاداری که دشت و هامون را با خونهای خویش در راه وطن گلگون کرده و بالاخره به حس فداکاری هموطنان عزیزی است که با چشمهای باز، گذشته را نگریسته و آینده را منصفانه قضاوت و حکمیت خواهند نمود.
هموطنان!
شما بهتر از همه کس واقف و مطلعید از وظایف شخصی که در یک چنین موقع سهمگین بار مسئولیت را به دوش میگیرد، زیرا شما هستید که حیات و موجودیت تان آغشته فلاکت، بدبختی، ناامنی، و بی تکلیفی است.
هموطنان!
لازم است عمارات متزلزل و لرزانی که مفتخواران در آن آشیانه نهادهاند سرنگون گردد.
لازم است اداراتی که تأسیس آنها برای اسراف و تبذیر مال و پولی است که با قطرات عرق توده ملت تحصیل شده، یا بالاتر و بدتر از همه به قیمت شرافت و استقلال ایران از اجانب قرض شده است از میان برود و به جای آن مبانی محکمی استوار گردد که وظیفه خدمتگزاری به مملکت را از عهده بر آید.
موقع فرا رسیده است که شرافت و استقلال وطن به شکل پول در جیب این مفتخواران فرو نرود.
باید سعی و کوشش نمود که مملکت با عواید داخلی خود اداره شود و برای گردش دوایر مفتخواران محتاج به قرض از اجانب نگردد.
انجام این امر یعنی محو و انهدام مفتخواری و مبانی امنیت و رفاه و استفاده کارگران از مشقت خویش اولین وظیفه من خواهد بود.
لازم است بنیان عدلیه ما که مرکز فجایع و جنایات است واژگون و معدوم گشته بر روی خرابههای وی یک عدالتخانه حقیقی که ارکانش مبنی بر عدل و نصفت باشد بنا گردد. زیرا فقط چنین عدالتخانهای میتواند شالوده یک حکومت عادلی باشد.
لازم است قیمت زحمت و مشقت کارگران و دهقانان سنجیده گشته و دوره فلاکت و بدبختی آنان خاتمه یابد.
برای حصول این مقصود اولین قدمی که باید به عمل آید تقسیم خالصجات و اراضی دولتی مابین دهقانان و همین طور وضع قوانینی که زارع را از املاک اربابی بیشتر بهره مند سازد و در معاملات ارباب با دهقان تعدیلی شود و موجبات صحی و زندگی آنان را تأمین کند.
لازم است وضعیت هرج و مرج مالیه و تشکیلات سوئی که مهمترین عامل اختلال آن بوده است محو گشته به جای آن تشکیلاتی برقرار گردد تا مالیاتهایی که از ملت گرفته میشود با رعایت کامل اقتصاد و صرفه جوئی صرف حوایج ملت گردد.
لازم است که اخلاق و قوای روحیه و احساسات ابناء وطن ما به وسیله تعلیمات ملیه وطن پرستانه نمو و ترقی نماید تا وطن ما موطن فرزندان لایق فداکار گردد. لازم است مدارسی تأسیس گردد که برای کشور ایران، آری برای ایران که مانند خورشید فروزان و آبادان بوده و اکنون از تمدن و ترقی دور افتاده است تدارک فرزندان لایق و شایسته نماید.
بهره مند شدن از نعمت تعلیم و تربیت نباید از حقوق مختصه طبقات متمول اولاد وارثان ظالمان بی لیاقت گردد. برعکس تمام طبقات مردم و دهقانان باید از نعمت تعلیم و تربیت بهره مند شوند.
لازم است تجارت و صناعت به طرق علمی تشویق گشته حیات تجارتی و صنعتی ما از ورطه کنونی که نتیجه ضعف اداری است خلاصی یابد.
لازم است سختی و گرانی زندگانی که به واسطه فقدان وسایل حمل و نقل و شدت احتکار و در عین حال زینت و تجملات بیهوده غیر قابل تحمل گردد، خاتمه یابد.
لازم است وسایل ترقی را که با استقرار وسایل حمل و نقل و ارتباطات میسر میگردد برقرار نمود. علاوه بر مراتب فوق و توأم با تغییرات متحتمه مقرر خواهد شد که اقدامات جزئیه برای خاتمه دادن به وضعیات فلاکت آمیز پایتخت و سایر مراکز ایران به عمل آید.
برای این مقصود بلدیه معاصری با تشکیلات وسیع و مهمی تأسیس خواهد شد که پایتخت ایران منظری شایسته کُرسی یک دولت شاهنشاهی را داشته و فلاکتهای بی حد و حصر سکنه آن خاتمه یابد.
همین اقدام نسبت به سایر بلاد ایران به عمل خواهد آمد زیرا نباید محروم از نعمتی باشند که پایتخت از آن متمتع است.
اما برای اینکه این اقدامات میسر گردد باید قبل از همه چیز و مافوق هرگونه اقدامی مملکت دارای قشونی گردد که دشمنان خارج و داخل را به حساب دعوت نماید.
لازم است امنیت در محوطه شاهنشاهی ایران حکمفرما گردد و این فقط در پرتو قشون و قوای تأمینیه میسر میشود.
فقط سپاهیان دلیر ما قادرند که حیات و هستی مملکت را تأمین نموده ترقی و سعادت و اقتدار را فراهم سازند.
قبل از هر چیز و بالاتر از همه چیز قشون.
هر چیز اول برای قشون و باز هم برای قشون.
این است اراده و مرام ما تا زمانی که قشون به درجات عالیه خود نائل گردد.
در اینجا نیز یک تغییر اساسی لازم است
لازم است یک سیاست شرافتمندانه بر مناسبات ما با ممالک خارجه حکومت داشته باشد.
در این ایام هیچ مملکتی بدون ارتباط با جامعه ملل نمیتواند زندگانی نماید. بعد از جنگ بین المللی که مبانی تشکیلات جدیده دنیا اصول مشارکت و دوستی شده است اصول مزبوره در وطن صلحجوی ما بیش از سایر نقاط قابل اتخاذ است.
ملت ما انسان دوست است، نسبت به جمیع ملل خارجه مهربان و شفیق و صمیمی است، ملت ما وارث حکم و اندرزهای اعصار و قرون متوالیه است. حکمی که حسن مناسبات بین المللی را مقرر میدارد، ولی بدیهی است دوستی ما نباید وسیله استفادههای غیر مشروع اجانب گردد و در جامعه ملل به شرافت و استقلال ایران لطمه وارد آورد.
مناسبات ما با هر یک از دُوَل خارجه نباید مانع از حسن مناسبات و دوستی با سایرین گردد.
به نام همین دوستی کاپیتولاسیون را که مخالف استقلال یک ملت است الغاء خواهم نمود و برای موفقیت در این مقصود و اینکه اتباع خارجه از عدالت تام بهره مند بوده حقوق خود را بتوانند حقاً دفاع نمایند ترتیبات و قوانین مخصوصه با محاکم صلاحیت داری وضع و ایجاد خواهد شد تا همه نوع وثیقه داشته باشند.
بر طبق اصول فوق الذکر اعلام میدارم که بعضی از امتیازاتی که در گذشته به اجانب داده شده است باید اساساً مورد تجدید نظر واقع گردد. ما باید به تمام همسایگان به نظر دوستی نگریسته و با همه آنها مناسبات حسنه همجوارانه داشته باشیم و روابط مودت و تجارت را محکم کنیم.
در این تجدید تشکیلات ما بایستی در استفاده از مساعدتهای جمیع دُوَل اعم از آنکه مساعدتهای مزبوره به صورت مستشار یا سرمایه باشد آزاد باشیم و هیچ ملتی هر قدر قوی و نیرومند باشد نباید آزادی ما را محدود نماید. ما آزادیم و آزاد باقی خواهیم ماند.
به نام همین اصول و به خاطر همین اصول است که من الغاء قرارداد ایران و انگلستان مورخه اوت ۱۹۱۹ را اعلام میدارم.
قراردادی که موقع انعقاد آن وضعیات دنیا دگرگون بود و موجباتی که ما را ناگزیر به استفاده از آن مینمود دیگر وجود ندارد.
اراده قطعی اصلاحات داخلی و تصمیم به عظمت و نیرومندی قشون، ما را از احتیاج به قراردادهایی که در نتیجه وضعیات تغییر یافته دنیا و حوادث بر ما تحمیل گشت مستغنی میسازد.
من الغاء قرارداد ایران و انگلستان را اعلام میدارم تا تأثیرات سوئی بر سیره ما نداشته باشد زیرا در ظرف صد سال اخیر در سخت ترین دقایق تاریخ ما انگلستان به دفعات دست دوستانه خود را برای مساعدت نسبت به ایران دراز کرد و از طرف دیگر ایران نیز به دفعات نسبت به انگلستان صداقت و وفاداری خود را ثابت نمود.
بنابراین نباید گذارد یک چنین دوستی تاریخی به واسطه عقد قراردادی کدر گردد.
الغاء قراردادها هر نوع سوء تفاهمی را که مابین ملت ایران و انگلستان وجود داشته معدوم و شالوده جدیدی را برای مناسبات صمیمانه ما با تمام ممالک طرح ریزی خواهد نمود.
تخلیه ایران از قشون اجانب مهمترین موضوعی است که اساس مناسبات دوستی ما را با دُوَل همجوار مستحکمتر خواهد نمود.
و انتظار داریم پس از تصدیق قراردادهایی که نماینده ما با حکومت مسکو منعقد نموده باب روابط ودادیه با روسیه مفتوح و نگرانی توقف قشون اجانب به وسیله تخلیه هر دو طرف به عمل آید.
هموطنان!
به نام شاهنشاه جوان بخت ما که از اعلیحضرت وی جمیع اقتدارات و احکام ساطع است، به نام قشون دلیر و فداکار وی من شما را به انتظام و سعی و کوشش در نجات وطن دعوت مینمایم.
من اعتماد به مشارکت شما دارم.
من اعتماد به وطن پرستی شما دارم.
از تمام شماها درخواست مینمایم که به وسیله طرح پیشنهادها و تقدیم افکار و مشورتهایی که در نزد من کمال وقع و تعظیم را خواهد داشت، مرا مساعدت کنید.
اکنون اعلام میدارم که از این به بعد فرصت ملاقات کمتر خواهم داشت لیکن هرگونه مسایلی که کتباً ارسال گردد مورد توجه و مطالعه کامل واقع خواهد شد.
در همان حال اعلام میدارم که هیچ چیز و هیچ ملاحظهای مرا از مهمی که بر عهده گرفتهام باز نخواهد داشت زیرا پس از تفضلات سبحانی و تأییدات اولیای اسلام به توجهات قاهرانه شهریار ارجمند مستظهر و به نیات پاک متکی هستم.
حتی اگر برادرم در نجات مملکت از مصائب کنونی مخالفت ورزد به او رحم نخواهم کرد.
هموطنان!
شما را به انتظام و کار دعوت مینمایم.
س. ضیاءالدین طباطبائی- رئیس الوزراء
۸ حوت – ۱۲۹۹
↑ تصمیم قانونی دایر به تصویب عنوان رسمی اعلیحضرت رضا شاه کبیر سرسلسله دودمان پهلوی
↑ مالکان بزرگ ایران
↑ انقلاب مشروطه - یک پارچگی کشور ایران از سوی رضا خان سردار سپه وزیرجنگ
↑ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس
↑ انقلاب مشروطه - جنگ جهانی اول در ایران - مبارزه برای آزادی علیه اشغال نظامی ایران از سوی دو کشور استعمارگر روسیه و انگلستان
↑ پروگرام کابینه سیدضیاالدین طباطبایی
↑ مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری چهارم
↑ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس
↑ Cyrus Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, I. B. Tauris Publishers, London, New York, 2000, P. 190
↑ قانون اجازه مبادله عهدنامه دوستی منعقده بین دولتین ایران و جمهوری شوروی روسیه
↑ Cyrus Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, I. B. Tauris Publishers, London, New York, 2000, P. 130
↑ Lord Curzon
↑ Cyrus Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, I. B. Tauris Publishers, London, New York, 2000, P. 156
↑ Cyrus Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, I. B. Tauris Publishers, London, New York, 2000, P. 170
↑ Haig
↑ Fortescue
↑ Cyrus Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, I. B. Tauris Publishers, London, New York, 2000, P. 173
↑ Hasan Arfa, Under Five Shahs, London 1964, P.108
↑ پروگرام کابینه آقای قوامالسلطنه ۱۳۰۰
↑ پروگرام کابینه سیدضیاالدین طباطبایی
↑ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس
↑ بیانیه سیدضیاالدین طباطبایی نخستوزیر ۸ اسفند ۱۲۹۹