ويژه‌نامه تجميعي شماره 13

به مناسبت 19 اسفند‌ماه سالروز درگذشت سيد جمال الدين اسد آبادي

اندیشه سیدجمال اسدآبادی

آیا سید جمال‌الدین اسدآبادی فراماسونر بود؟

  

آیا سید جمال‌الدین اسدآبادی فراماسونر بود؟

در گفت‌وگو با قاسم تبریزی بررسی شد؛

مشرق نیوز

مخالفان سيد، بيشتر به دليل اسلاميتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن يك نهضت و بيداري اسلامی، عليه سيد مطلب مي‌نويسند. البته هنوز هم تحقيق پيرامون سيد جمال بايد ادامه داشته باشد.

 

سرویس فرهنگی مشرق -  زندگی بسیاری از شخصیت‌های تاریخ ایران در پرده‌ای از ابهام و غبار وجود دارد. مانند سید جمال الدین اسد آبادی که به حق او را باید پایه گذار مبارزه اسلامی با استعمار دانست.

 

سيد جمال‌الدين اسدآبادي،‌ در سال 1217 شمسي در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگي به فراگيري دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، ‌بزودي با تفسير قرآن آشنا شد. براي ادامه تحصيل به قزوين و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در 1228 عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ زمان، ‌شيخ مرتضي انصاري و ملاحسينقلي در جزيني همداني بهره برد. سيد جمال در 1232،‌ بنا به دستور شيخ انصاري عازم هندوستان شد و ضمن آشنايي با علوم جديد سعي کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را عليه استعمار انگلستان بسيج کند. اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي‌ها پس از يک سال و نيم آنجا را ترک و عازم عثماني شد و چون با حسادت علماي درباري آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سيد جمال‌الدين اسدآبادي در مصر توانست يک نهضت فکري ضد استعماري و ضد انگليسي را پايه گذاري کند و تشکيلاتي به نام انجمن مخفي را به وجود آورد‌ اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سيد  جمال،‌ توسط شاگردانش ازجمله شيخ محمدعبده دنبال و در سالهاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان شد.

 

سيد جمال پس از ترک مصر، مدتي در هند اقامت نموده و سپس راهي اروپا شد. در پاريس با همکاري محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه "عروه الوثقي"‌ نمود و به پاسخگويي به "ارنست رنان"‌ که مقالاتي عليه اسلام در يکي از روزنامه‌هاي پاريس،‌ مي‌نوشت،‌ پرداخت.

 

سيد جمال بعدها به دعوت ناصرالدين شاه،‌ به ايران آمد و گمان مي‌کرد که مي‌تواند با نزديکي به شاه،‌ انديشه‌هاي اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد،‌ اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز،‌ شاه را آشکارا عامل بدبختي مردم معرفي مي‌کرد، از ايران اخراج شد. سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد،‌ به آستانه حضرت عبدالعظيم در شهر ري تبعيد شد و در آنجا عليرغم کنترل ماموران، مردم را به قيام عليه بيدادگري شاه تشويق مي‌کرد؛ لذا ناصرالدين شاه دستور اخراج او را در حاليکه بشدت بيمار بود صادر کرد. سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره شد و با سيد علي‌اکبر شيرازي نامه‌اي به آيت‌الله العظمي سيد حسن شيرازي مي‌نويسد و به ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران اشاره مي‌کند. عده‌اي معتقدند که اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباکو از جانب آيت‌الله ميرزاي شيرازي و جنبش تنباکو در نتيجه آن،‌ تاثير بسزايي داشته است. حضور سيدجمال‌الدين اسدآبادي در طي سالهاي 71-1270 در عراق تاثير بسزايي در حيات فکري،‌ سياسي واسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه اسلامي گذاشت؛ به طوريکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجديد در اسلام»‌ مي‌شناختند. سيدجمال الدين اسدآبادي منادي بيداري مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدايي بود و اتحاد اسلام و پرهيز از تفرقه بين مذاهب اسلامي را تبليغ مي‌کرد و در آخر هم جان خود را در همين راه از دست داد.

 

 سيدجمال،‌ اواخر عمر خود را در عثماني سپري ‌کرد و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد،‌ امپراطور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا کرماني، از شاگردان سيد جمال، به اسلامبول رسيد،‌ سلطان عبدالحميد،‌ به هراس افتاد و دستور قتل سيد جمال را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897 او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال 1324،‌ فيض محمدخان،‌ سفير وقت دولت افغانستان در آنکارا،‌ موافقت دولت ترکيه را براي نبش قبر سيد بدست آورد بقاياي جسد سيد جمال‌الدين اسدآبادي را در تابوتي به کابل انتقال دادند.

 

آنچه پیش روی شماست بررسی اجمالی زندگی سید جمال الدین اسدآبادی که در گفتگو با قاسم تبریزی مطرح گردیده است:

 

مشرق: جناب تبریزی، شما به عنوان یک رجال شناس تاریخی بهتر از ما می‌دانید که پی بردن به شخصیت، تفکر و حتی تاثیرگذاری یک فرد در تاریخ باید در ابتدا دانست که آن شخص درچه دوران و با چه شرایطی زندگی کرده است. شخص سيد جمال‌الدين اسدآبادي هم از این امر مستثنی نیست.

اشخاص بزرگ به دليل جايگاه والايي كه دارند و همچنین ابعاد مختلفی که چنين شخصيت‌هايي دارند، ترسيم و ارائه شخصيت‌شان در يك جلسه، يك كتاب و حتي چند جلد كتاب هم مشكل است و گاهي غير ممكن است. به هر مقداري كه شخصيت فرد مورد نظر عظيم‌تر و داراي ابعاد بيشتري باشد اين مشكل و معضل بيشتر وجود دارد، خصوصا اينكه اين شخصيت فراتر از يك مملكت و يك منطقه كار كند و دوم اينكه داراي دشمنان و دوستان زيادي باشد. سيد جمال‌الدين اين ويژگي را دارد.

 

 

در ابتدا مي‌شود گفت كه او يك عالم مذهبي بود. يك روحاني كه درس حوزوي را خوانده، به عنوان يك طلبه در همدان، مدتي در قزوين و بعد هم در نجف اشرف درسش را ادامه داده. به خصوص که در این دوران در کلاس دو استاد برجسته حضور داشته و اين بايد در شكل‌گيري شخصيتش تاثير شگرفي داشته باشد. يكي از آن اساتید شيخ مرتضي انصاري است كه بزرگترين عالم و بزرگترين استاد فقه دو قرن اخير تشیع است و نفر دوم استاد برجسته و عارف بزرگ ملاحسينقلي همداني است كه ایشان يك مكتب عرفاني منطبق با نياز زمان را تاسيس مي‌كند و شاگرد سيد علي شوشتري است. مكتب عرفاني ملاحسينقلي همداني از یک طرف شاگرداني مثل مرحوم آيت‌الله شاه‌آبادي بزرگ (استاد عرفان امام) و ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي (استاد اخلاق امام)، سيد عبدالحسين لاري، ميرزا محسن قاضي طباطبايي پدر شهيد قاضي طباطبايي و سيد احمد كربلايي و... را پرورش داده است.

 

 

عرفاني كه ملا حسينقلي ارائه مي‌داد منطبق با علم به معناي دانش، ‌عقل، دين و معارف اهل بيت است. يعني عرفاني است كه صوفي‌گري، درويشي‌گري، راهبانی‌گري ، تهجد و قشری‌گری از آن در نمي‌آيد. يعني اگر شما اين مكتب را بررسي كنيد از يك طرف علامه طباطبايي و سيد حسن الهي خروجی دارد (البته اين بزرگواران از شاگردان آقاي قاضي‌اند که ریشه علمی آنها به ملا حسينقلي برمی‌گردد) و از طرف ديگر امام خميني مي‌آيد. شاگردان اين دو بزرگوار هم افرادی همچون: شهيد مطهري، شهيد بهشتي، امام موسي صدر، شهيد باهنر، آيت‌الله خامنه‌اي، شهيد مفتح و امثال اينها هستند. به هرحال سيد جمال‌الدين اسدآبادی مكتب عرفاني حسينقلي را درك كرده و با شخصيت‌هاي بزرگي هم آشنا شده كه در مكتب شيخ انصاري و ملاحسين قلي همداني درس خوانده‌اند.

اینجا باید اشاره‌ای به این موضوع شود که يكي از مشكلات جامعه علمی ما اين است كه در ترسيم شخصيت‌هاي اسلامي مي‌خواهيم از تحول اجتماعي- سياسي به آن شخصيت برسيم و یا از طریق شخصیت سیاسی به کلیت آن شخصیت برسیم، در صورتي كه این بررسی تنها يك بخشي از کلیت شخصيت‌ آنها می‌باشد. يعني اگر سيد جمال سياسي نبود چه بسا يك مرجع، يك فيلسوف اسلامي يا يك عارف اسلامي مي‌شد. گاهي اين پرداختن به فعاليت‌هاي سياسي حجابي مي‌شود براي شناخت ابعاد ديگر شخصيت او. چون عمدتا شاگردان شيخ انصاري مثل ميرزاي شيرازي جزو علماي ديني و شاگردان ملاحسينقلي از عرفاي برجسته هستند.

مشرق: چه مقدار از شاگردان آقاي انصاري و ملاحسينقلي به مسائل سياسي پرداختند؟

دو موضوع مطرح است يكي قرار گرفتن شخصيت‌ها در جايگاه خاص است، دوم احساس تكليف كردن. مثلا فرض كنيد يكي از شاگردان شيخ انصاري و ملاحسينقلي، آقای سيد حسين لاري از چهره‌هاي مبارز عليه انگليس در جنوب ایران است. ايشان مرجعيت داشته و وقتي مردم لار به ميرزاي شيرازي مي‌گويند ما مي‌خواهيم آقا سيد عبدالحسين را به شهرمان ببريم، ایشان در جواب مي‌گويد شما مي‌خواهيد همه حوزه را با خودتان ببريد. وقتی هم به لار می‌روند براي همه شهرهای جنوب ایران، امام جمعه تعيين مي‌كنند. اجرای حدود الهي را مطرح مي‌كنند و به انگلستان لقب ابليس می‌دهند - مثل ما كه آمريكا را شيطان مي‌دانيم- تا جايي مبارزه مي‌كند كه انگليسي‌ها او را تعقيب مي‌كنند و حتی مي‌خواستند ایشان را دستگير كنند. خانه‌اش را آتش زده و افراد تحت نظر ایشان را دستگير مي‌كنند. وقتی خبر محاصره سید به يكي از قشقايي‌ها می‌رسد او با سرعت مي‌آيد كنار سيد و ایشان را روي اسب سوار مي‌كند و به فيروزآباد مي‌برد. منظور از گفتن این عبارات این است که بگویم وقتي علما احساس مبارزه مي‌كردند مستقیما وارد عمل مي‌شدند.

 

یا مثلا ميرزاي شيرازي با فتواي تنباكو كمر استعمار انگليس را شكست. خب منشأ نهضت انقلاب مشروطيت ایران، نهضت تنباكو است. الان مشكل ما در تاريخ سه مسئله است. يكي تاریخ نگاری ایران عموما به دست استعمار و عوامل آن نوشته شده است. يعني مراكز شرق شناسي، ايران‌شناسي و مراکز تاریخی وابستگان به غرب است. مشكل ديگر اين است كه برخي از تاريخ‌نگاران ما به دليل عدم دسترسي به اسناد يا عدم بينش تاريخي نتوانستند تاريخ را بنويسند. مشکل سوم دوران پهلوي است که در آن زمان فرصتي براي نيروهاي مذهبي وجود نداشت كه بتوانند تاريخ را بنويسند. هنوز رسائل خطي از دوران مشروطه وجود دارد كه چاپ نشده شاید به توان گفت جریان مذهبی تنها 10 درصد تاریخ را نوشته است و آنچه كه به نام تاريخ توسط جريان فراماسونري و عوامل غرب نوشته شده خلأ جامعه را پر كرده يا حافظه جامعه را به انحراف كشانده است. مثلا اگر يك جواني خاطرات سر پرسی سایکس - رئيس پليس جنوب- را مطالعه کند كه در آنجا نوشته است: سيد لاري در جنوب شرارت مي‌كرد و ما توانستيم او را از بين ببريم. وقتي آن جوان نام «سيد لاري» را مي‌خواند؛ تازه اگر كمي هم تاریخ را بفهمد، با خود مي‌گويد پس سيد عبدالحسين لاري اين گونه بوده است! یعنی طبق معیارهای یک انگلیسی از عالم دینی ما شناخت پیدا می‌کند. حال شما ببینید كسي كه معتقد به ولايت فقيه بوده و در منطقه اعمال ولايت مي‌كرده است و يك جريان سالم اسلامي را به راه انداخت است را چگونه معرفی می‌کنند. همين هم بود كه يهودي‌هايي كه وابسته به تشكيلات صهيونيست بودند وقتي ايشان به سفر مكه مشرف مي‌شوند، جريان‌سازي مي‌كنند كه ايشان بین شیعه و سنی اختلاف انداخته و اين را به تهران هم گزارش مي‌كنند. (در دوره مظفري)

مظفرالدين شاه هم دستور مي‌دهد که ايشان را به مملكت راه ندهند. به همین دلیل اعتراض مردم و علما شروع مي‌شود و ايشان به ایران برمي‌گردند و گروه‌هاي مبلغ مسيحيت كه در حقيقت پيش‌قراولان استعمار بودند را در منطقه راه نمي‌دهند. آنها از جنوب کشورحجم عظيمي كتاب و جزوه وارد كرده بودند که آقای لاری می‌گویند در این کتب چون اسم خدا و آيات الهي وجود دارد، همه آنها را دفن كنيد. خب چقدر بايد روي اين شخصيت كار كرد؟

 

زیاد از بحث دور نشویم. خب پس سید جمال در مکتب چنین بزرگانی رشد کرده است. ما هم برای پی بردن به شخصیت افراد باید از کل به جز بیاییم. بعضی از محققان ما اشتباه می‌کنند و از جز به کل می‌آیند، به خصوص اینکه ابتدا و انتها به وصل است. حالا امکان دارد ابهاماتی به وجود بیاید که آن را در آسیب شناسی مورد تحلیل قرار می‌دهیم.

موضوع بعدی اینکه آقای سید جمال الدین اسدآبادی يك عالم مبارز خستگي‌ناپذير بود. روحاني‌اي كه بنا بر تشخيص خودش معضل جامعه را در چهار چيز مي‌دانست. 1- وجود استبداد 2- استعمار 3- تفرقه 4- عدم آگاهي و علم نسبت به نياز زمان.

از همین روی سید جمال وارد مبارزه شد و كار خود را از همين نطقه آغاز كرد. اين کار سید هم منحصر به يك كشور نشد. يعني هرجا احساس مي‌كرد وجودش لازم است وارد مي‌شد. او مدت‌ها در مصر بود و تحول عظيمي را در آنجا بوجود آورد. در استانبول، افغانستان، هند و ... فعاليت كرد. در حقيقت بايد او را يك مصلح جهان اسلام دانست كه به يك كشور محدود نشد و هر جا هم كه رفت، حركت و تحول و اثري برجاي گذاشت. و با قاطعیت می‌توان گفت که نهضت بيداري جهان اسلام در گرو شخصيت سيد است. اولين شخصيتي كه در جهان اسلام يك حركت و جنبش را پایه‌گذاری کرد او بود. به تعبير شهيد مطهري، سرسلسله جنبش اصلاح‌گري در جهان اسلام سيد جمال است. چه در هندوستان كه در چنگال استعمار انگليس بود، چه در افغانستان كه انگلستان توطئه مي‌كرد و چه در حكومت عثماني.

سید يك نويسنده، محقق و اهل قلم بود كه هم به تفسير قرآن و هم به مسائل سياسي روز می‌پرداخت. سید يك متفكر است كه نظريه‌پردازي مي‌كند. يك شخصيتي است كه هر جا مي‌رود مخاطبان خود را مي‌شناسد.

اما براي شناخت بهتر سيد بايد وضعيت آن روز دنيا، خصوصا جهان اسلام و به طور خاص‌تر ايران را بشناسيم. در آن زمان دو استعمار يا دو ابر قدرت بر كشورهاي اسلامي سلطه داشتند. يكي روس و ديگري انگليس. روس به دليل وضعيت جغرافيايي و احيانا سياسي محدودتر بود ولي انگلستان به عنوان يك استعمارگرِ متجاوزِ متعدي حيله‌گر مطرح بود. عمدتا در کلام شخصيت‌هاي ما از انگلستان به عنوان روباه تعبير مي‌شود چون هر جايي با شكل خاصي وارد مي‌شود. انگلستان آن موقع در استعمارگري چنین مدعي بود که آفتاب در سرزمين انگليس غروب نمي‌كند، چون بر شرق و غرب جهان سيطره داشت. جنايت، خيانت و آدم‌كشي در كارنامه سياه او فراوان است. و به قول اقبال لاهوری: حرکت استعماری انگلیسی‌ها از مغول‌ها بدتر بود. ما متاسفانه انگلستان را خوب نشناخته‌ايم. اگرچه امروز امريكا جناياتي مي‌كند كه انگليس مشاور، دنباله‌رو يا پيرو آمريكاست. انگليس اين سلطه را در ايران و افغانستان داشت اگر مستقيم عمل نمی‌کرد اما عوامل زيادي در ايران داشت. همه هندوستان را به كام خودش گرفته بود. از سوی دیگر حكومت عثماني هم به دليل بي‌لياقتي سلطان و برخي حكام ولايات در حال سست شدن بود. البته بخشي از اين سستي هم توطئه استعمار است. اما از آنجا که ما به اوضاع ایران کار داریم، بیشتر در همین مورد صحبت می‌کنیم. یکی از موارد آن روز استبداد شاه بود. ناصرالدين شاه از جمله شاهان متکبر، مستبد، قاتل، فاجر، غاصب و... بود. مسئله بعدی وجود دولتمردان وابسته به روس و انگليس بودند که بقاي خود را به اين مي‌دانستند. شخصيت‌هاي بزرگي كه مثل اميركبير در راه استقلال ایران حركت مي‌كردند هم به شهادت رسيدند و یا افرادی مانند علما تامين جانی نداشتند زیرا در دوران ناصرالدين شاه علماي زيادي داريم كه تبعيد شدند. اين هم از مسائلي است كه در تاریخ به آن پرداخته نشده است. سفاكي، ظلم و ستم شاه نهايت نداشت. هرجا كه احساس مي‌كرد، دستور تبعيد مي‌داد. وضعيت بهداشت و اقتصاد جامعه هم ناهنجار بود. حكام ولايات به مردم ظلم و ستم و تعدي مي‌‌كردند. با اینکه مثلا اصفهان به لحاظ قدرت علمي و جايگاه بالا بود اما انواع و اقسام ظلم و ستم توسط حكام آنجا-ظل السلطان- نسبت به علما و مردم اعمال مي‌شد.

 

برخلاف آنچه القا مي‌كند كه رابطه علما با دربار خوب بود، وضع چنين بوده. در اين دوره استعمار علاوه بر اينها، تشكيلات موازي هم درست مي‌كرد مانند انجمن اخوت. اين انجمن متعلق به ظهيرالدوله داماد ناصرالدين شاه است. تشكيلاتي به ظاهر درويشي‌گري و صوفي‌گري و به باطن فراماسونري كه تا زمان فروپاشي پهلوي وجود داشت. اگرچه افرادي از دولتمردان ماسون بودند، ميرزاملكم‌خان با موافقت شاه تشكيلات فراماسونري درست مي‌كنند.

سه دسته وارد اين تشكيلات مي شوند يك دسته دول‌ها، سلطنه‌ها و درباری‌ها که براي تفاخر وارد فراماسونری می‌شدند. دوم عده‌اي از طيف جوان تر و جوياي علم، دانش و انديشه كه فكر مي‌كنند فراماسونري يك حزب سياسي فكري است و براي ترقي و تعالي مملكت است. دسته سوم هم عوامل جاسوس و استعمار بودند. اين تشكيلات شروع به ارائه نشرياتي مي‌كند كه ما بايد آدم شويم. راه ترقي آدم شدن است. غربي‌ها اين قدر ترقي كردند به اين دلايل مايلند از آنها تقليد كنيم. حتي در جايي ملكم‌خان مي‌گويد: اگر ما بخواهيم آدم شويم بايد 200 سال اختياراتمان را به انگليس بدهيم حتی قبل از اينكه تقی‌زاده بگويد بايد از موي سر تا ناخن پا غربي شويم.

اين تشكيلات در سه جهت كار مي‌كنند.

1- مبانی فرهنگي و فكري مي‌دهد، تحت اومانيسم و برابري و برادري و آزادي

 

2- نيروسازي مي‌كند.

 

3- تشكلي قوي بوجود مي‌آورد.

شاه هم نفهم و بي‌لياقت بود. به همین دلیل ملا علي کنی نامه‌اي به شاه مي‌نويسد که اين نامه مهم است. در آنجا مي‌گويد: «تشكيلاتي كه درست شده که صحبت ترقي و كمال انسان مي‌كند، مگر در دين حضرت ختمي مرتبت اشكالي وجود دارد كه ما از غرب پيروي كنيم؟ آزادي كه اينها مي‌گويند، آزادي از دين است. مگر در دين آزادي وجود ندارد؟ دوم بحث برابري را مطرح مي‌كند، تو قانون اسلام را عمل كن ببينم عدالت در اين مملكت عمل نمي‌شود؟ مطالبي كه اين درست كرده هم براي سلطنت تو و هم براي دين خطرآفرين است. اگر تو نگران مملكت نيستي، من نگران دينم هستم

همين ملاعلي كني كه مبارزه مي‌كند در كتاب‌هاي تاريخي به عنوان يك مالك و ظالم و ضد آزادي مطرح مي‌شود. حرف ایشان در مورد حقوق اجتماعی کاملا روشن است. وقتي قرارداد رويتر توسط ملكم خان منعقد شد، نامه مفصلي ملا علی به ناصرالدين شاه داد ( دكتر رجبي در كتاب علماي شيعه این نامه را چاپ كرده) كه اين قرارداد، سلطه اجنبي براي مملكت اسلام مي‌آورد.

ببينيد نطق اين عالم بسيار عميق است. آنجا مي‌گويد که انگلستان با خريد يك ساختمان به نام شركت هند شرقي بر تمام هندوستان مسلط شد و همه را تحت سلطه خودش در آورد تو با اين قرارداد كه آب‌ها، جنگ‌ها، راه‌ها، منابع و مخازن زيرزميني را بدست اجنبي دادي، نگران نيستي كه مملكتت از بين برود؟

وضعيت حكومت اين‌گونه است. در دوره ناصرالدين شاه قراردادهاي سنگين استعماري بسته مي‌شد. بعد مسئله قرارداد تنباكو بوجود مي‌آيد كه سيد جمال الدین اسدآبادی نامه‌اي به ميرزاي شيرازي مي‌نويسد كه تو عالم بزرگ جهان اسلام هستي، اختيارات مسلمين در يد توست. محبوب مسلمين و حافظ دين خاتم‌الانبيا هستي و از سلاله پاك ائمه اطهار هستي. (نگاه كنيد كه سيد از كدام منظر با مرجع تقليد صحبت مي‌كند) و اين شاه ظالم، فاسد، فاجر و فاسق مملكت را از بين مي‌برد.

مشرق: پس مشوق ميرزاي شيرازي در قضيه تنباكو، سيد جمال‌الدين اسدآبادي بوده است؟

تا حدي بله. اینجا لازم است دو نکته بگوییم تا در بحثمان افراط و تفریط نکرده باشیم. یکی اینکه مرجع تقليد كه مي‌خواهد حكم كند بايد به يك منطبق قوي برسد. تحريك و ترغيب و احساساتي كردن را نبايد در جايگاه مرجعيت مطرح كرد. اما بايد ادله و براهين موثق و مستندي را ارائه داد تا وظیفه‌اش که دادن حکم است را انجام بدهد. چون حكمي كه مي‌كند حكم شرع است و بر همه واجب است كه اطاعت كنند حتي بر دیگر مراجع تقليد حتي بر زن و مرد عدم توجه به حكم گناه كبيره است. ناصرالدين شاه آيت‌الله فال اصيلي را به شكل بسيار بدي از ايران خارج مي‌كند. ايشان از علماي بزرگ شيراز است. او خدمت سيد می‌رود و جریان را تعذیف می‌کند و سيد هم نامه‌ را می‌نویسد.

از سوی دیگر مرحوم ميرزا محمد حسين غروي نائيني، صاحب کتاب «تنبیه الامه»، از دوستان و هم درس‌هاي سيد جمال است و مكاتبات زيادي بين ايشان و سيد جمال هست كه بعضي از آنها چاپ نشده و در عراق است. نامه را از طريق ايشان به میرزا مي‌دهند. البته بعضي‌ها افسانه‌بافي كردند كه ميرزا سید را راه نداد که ما سند اينها را نداريم. آنچه كه مي‌نويسند نه در شأن سيد جمال است و نه در شأن ميرزا اما اينكه ملاقات صورت نگرفته، بله هست و اينكه ميرزاي شيرازي تشخيص داده كه بايد اين كار را انجام دهد. مضافا نماينده اول ميرزا درتهران، ميرزا حسن آشتياني است.

///پیدایش جريانات استعماري

 

موضوع بعدي پيدايش جريانات استعماري شيخيه، بابيه، ادلیه و بهائيت است. البته استعمار انگليس براي سلطه بيشتر به كشورهاي اسلامي شروع به جريان‌سازي كرد. از يك طرف تشكيلات فراماسونري، از طرف ديگر حزب و گروه درست كردند. در عربستان وهابيت، در پاكستان و هندوستان، قادیانیه را درست كرد در اينجا هم دوره ناصرالدين شاه، اوج فعاليت‌ بابي‌ها و بهايي‌ها و ازلی‌ها بود. بخصوص كه بين اينها انشعابي رخ داد. يحيي صبح ازل و ميرزا حسين علي بها تبدیل به دو فرقه شدند كه انگليس هر دوي اينها را نگه داشت. اگر چه به بهاييت سرمايه‌گذاري بيشتري مي‌كرد. بعد هم که امريكايي‌ها وارد شدند ولي بالاخره اينها در دوره ناصري فعال بودند و فتنه‌هايي كه بوجود آوردند و درگيري ها و اختلافات طوري بود كه جامعه مرتب در تشنج به سر مي‌برد.

درويشي‌گري و لاابالي‌گري در اين دوره گسترش يافت. در اين دوره مرتب فرقه و قطب مانند اویسیه، گنابادیه و... پيدا مي‌شد. معلوم بود پشت این کار، مديريتی وجود دارد. يك طرف غرور و خودخواهي بود اما آن در حد يك محله يا 5-4 نفر بود نه اينكه در سطح مملكت گسترش پيدا كند که يك مرتبه مي‌ديديد در گناباد صداي يكي در كرمانشاه شنيده مي شود. یکی از مازندران در بندرعباس شنيده مي‌شود؛ آن هم با وسايل ارتباط جمعي محدود آن دوران.

 

موضوع ديگر رشد و گسترش غرب‌زدگي و غرب‌گرايي بود و اينكه نسخه نهايي ترقي ما غرب است. علاوه بر جریان فراماسونری، عده‌ای مانند طالبوف که مقداری هم مذهبی بودند، راه حل را علوم تجربي مطرح كرد که در كتاب وصيت به پسرش گسترش علم غربي را مطرح مي‌كند. يا مثل آخوندزاده كه فراماسون هم بوده و مروج غرب‌گرايي است. غير از قضيه باستان‌گرايي كه از زمان فتحعلي شاه توسط سرجان ملكم شروع شد و تاريخ ايران نوشته شد.

 

مشرق: آيا فراماسونري با این ابعاد مطرح بود كه هر كس مي‌خواهد رشد جامعه را ببينيد و در جامعه مطرح باشد به فراماسونری می‌پیوسته و بعدها فهميدند این جحریان نفوذ استعماري است و از آن جدا شدند يا از ابتدا مشخص بود چه مي‌گويد؟

 

قبلا هم گفتم که سه دسته در تشكيلات فراماسونري هستند. آنها كه براي تفاخر رفتند در فراماسونری ماندند. فرصت‌طلبان كه به خاطر مقام رفتند ادامه دادند. دسته وسطی که فكر كردند که آنجا علم و حرف‌هاي جديد مطرح است اگر بيرون آمدند، تفكرشان ماند. فراماسونري یک ايدئولوژي دارد و یک تشكيلات، ايدئولوژيش هنوز هم در ذهن بعضي‌ها هست. بحث اومانیسم ریشه آن دارد. وقتی بحث آزادي از مذهب مطرح مي‌شود، نتیجه‌اش می‌شود، لاابالي‌گري، فساد، فحشا، انحراف، انحطاط. ممكن است فساد اخلاقي نباشد بلكه بيرون آمدن از تعبد الهي باشد.

 

در دوران عقب‌ماندگي زمان ناصرالدين شاه يك خلئي وجود داشت كه اينها رشد مي‌كردند. اين را به عنوان واقعيت اجتماعي، نه حقيقت بايد پذيرفت. در جامعه خلئي وجود دارد كه نياز به تحول جديد است. فراماسون‌ها اين خلأ را پر مي‌كردند. بحث اومانيسم و اصالت انسان و دوري از تعصب و تسامح براي يك عده يك حرف بود. فراماسونري تقيد و تعصب را از بين برد که براي يك عده حرف نو بود. چه بسا يك عده آن را نمي‌فهميدند. مگر اصل اومانيسم که شانیت و جایگاه انسان را می‌پردازد بد است؟ مثل مرحوم بازرگان که از روي ناداني نامه‌اي به آيت‌الله صدوقي مي‌نويسد و در آنجا می‌گوید كه ما طرفدار اسلام اومانيستي هستيم و شما طرفدار اسلام فقاهتي هستيد. چه بسا مهندس بازرگان متوجه حرفش نباشد اما اومانيستي يك مكتب و ايدئولوژي است. هر كلمه يك بار فكري- فرهنگي دارد. وقتي شما گفتيد من دمكراتيك اسلامي مي‌خواهم، اين كلمه دمكراتيك متعلق به مكتب ديگري است. مثل اين است كه بگويد من مسيحي مسلمان هستم، شدني نيست.

 

در طرف ديگر نهضت‌هاي ديني هم داشتيم اما استبداد و جو جامعه اجازه رشد به آنها نمی‌داد. نهضت ضد استعمار و ضد استبدادي كه ملا علي كني شروع كرد اما اين در جامعه فراگير نشد، به دليل قدرت استبدادي ناصرالدين شاه. خب امروز بايد روش و سيره ملاعلي كني را مطرح كنيم. دو بيانيه‌اي كه گفتم دو نمونه از كار اين آدم است، موارد زيادي دارد كه بايد به آن پرداخته شود. همان دو نامه هم مهم است. يك رويارويي را بوجود آورد. بايد نهضت تنباكو را مطرح كنيم كه سيد در همين دوره وجود دارد اگرچه در ايران نيست و او را اخرج كردند. نامه مي‌دهد و دفاع مي‌كند که مفاهيم بسيار عالي دارد كه هم در شأن يك عالم مذهبي است و هم در شأن ميرزاي شيرازي به عنوان يك مرجع است كه به آن تأسي كند. نهضت علمي در اصفهان است مثل ميرزا جهانگيرخان قشقايي که یک فيلسوف، عارف، مفسر نهج‌البلاغه، انديشمند و مدرس بزرگ و نيز ملا محمد كاشي از علماي برجسته حوزه علميه اصفهان در آن دوران يك حوزه برجسته است.

 

نهضت علمي در حوزه علميه نجف بعد از جريان اخباري‌گري مربوط به همين دوران است. که مرحوم وحيد بهبهاني با اين اخباری‌گری مقابله كرد و شيخ انصاري استمرار حركت بهبهاني را انجام داده است. ملاحسينقلي همداني هم توانست مباني عرفان و فلسفه اسلامي را در متن جامعه مذهبي بياورد.

///وضعیت جهان اسلام

 

در جهان اسلام بايد اوضاع مصر را بررسي كنيم با توجه به اينكه به امپراتوري عثماني وابسته بود انگليس‌ها در آنجا شيطنت مي‌كردند اما از نظر فكري سياسي جلوتر از ايران بود. دوم وضع افغانستان بود كه انگليس‌ها در آنجا مسلط بودند اما به دليل ساختار عشايري نمي‌توانستند كاملا نفوذ كنند مقاومت‌ها وجود داشت. سيد 13 سال در آنجا مي‌ماند. تحول و تغييري بوجود مي‌آمد كه ما اطلاعاتي نداريم. و به دليل همین اقامت بلند مدت سيد را اسعدآبادي مي‌دانند که در اصل او اهل اسدآباد همدان است. آن دوره به دليل اختلافاتي كه انگليسي‌ها بين شيعه و سني و تشتط‌ها بوجود آورده بودند، سيد تلاش مي‌كرد هويت وطني خود را مخفي نگه دارد. مثلا گاهي با نام جمال‌الدين كابلي امضا مي‌كرد. سيد 36 اسم مستعار داشت كه در كتاب «سيد جمال‌الدين» آقاي خسروشاهي آمده است. شيخ جمال‌الدين، جمال‌الدين افغاني، سيد جمال‌الدين حسيني و ... از اين قبيل‌اند.

 

سيد 10 سال در مصر ماند و در دانشگاه الازهر تغيير و تحولي بوجود آورد كه تحولات بعدي فكري مصر مرهون سيد است. او به هندوستان رفته و مجله تعليم و تربيت را منتشر مي‌كند و در اين مجله به مسائل اسلامي مي‌پردازد. آنجا علاوه بر سلطه انگليس، سيد احمد خان هندي وجود داشت كه عالم بزرگي بود اما تحت تاثير انگليسي‌ها قرار مي‌گيرد. در دوره‌اي كه مسلمانان مشغول مبارزه عليه استعمار بودند او مي‌گويد مبارزه فايده ندارد بايد تحول فرهنگي بوجود آوريم. او با نفي مبارزه عليه انگليس فعاليت‌هاي فرهنگي شروع مي‌كند که مدرسه «علي گر» را ايجاد مي‌كند كه اكنون با کمک انگلستان تبديل به دانشگاه شده. ايشان ديداري از لندن داشت که تحت تاثير انگليسي‌ها شروع به تفسير مادي قرآن مي‌كند. سه جلد آن به فارسي ترجمه شد و به دليل محتوا ادامه پيدا نكرد. سيد جمال با اين آدم درگير مي‌شود و رساله به نام نيچريه مي‌دهد يعني مادي‌گري و طبيعت‌گرايي. آنجا مي‌گويد آنچه كه شما ارائه كرديد مادي‌گري از قرآن را ارائه مي‌دهد و برخلاف قرآن است. در اينجا بايد شخصیت سید را شناخت که چگونه نسبت به انحرافات حساسیت به خرج می‌داده است. این درگيري شديد مي‌شود كه بعدها اقبال لاهوري نامه‌اي به سيد احمدخان مي‌نويسد و به حركت استعماري‌اش اشاره مي‌كند.

سید سه بار به ایران دعوت می‌شود. که توسط شاه اخراج مي‌شود و در فرانسه همراه شيخ محمد عبدو - از علماي بزرگ مصر - كه در حقيقت شاگرد سيد جمال بوده. بعد از سيد جمال رئيس دانشگاه الازهر مي‌شود كه مي‌توان به آن پرداخت. آنجا روزنامه عروه الوثقي را منتشر مي‌كند. آن موقع ما روزنامة هايي عليه اسلام و دفاع از غرب داشتيم. اما اين تنها روزنامه‌اي است كه مدافع اسلام و قرآن و دين به زبان عربي است.

 

اين روزنامه جايگاه وسيعي پيدا مي‌كند و وقتي وارد ايران مي‌شد مخفيانه دست به دست مي‌گشت. حتي روزنامه اطلاع را در كتابخانه مجلس ديدم كه دو مقاله از آن روزنامه منتشر كرده که ناصرالدين‌ شاه مطلع مي‌شود و از چاپ آن جلوگیری می‌کند. بعدها هم مقالاتی از عروه الوثقی را ترجمه مي‌كند اما اسمي از سيد نمي‌برد. اين مجله در كشورهاي اسلامي بسيار مؤثر بود. غربي‌ها و انگليس احساس خطر مي‌كنند و مانع از ادامه اين روزنامه مي‌شوند. مقالات عروه الوثقي هنوز حرف نو دارد و عمق و جامعيت سيد را نشان مي‌دهد. بعضي مقالات را هم شيخ محمد عبدو مي‌نويسد.

 

وقتي عروه‌الوثقي توقيف مي‌شود ايشان روزنامه ضياءالخائفين را مي‌نويسد و منتشر مي‌كند. انگليسي‌ها آن را هم توقيف مي‌كنند. چند كتاب منتشر مي‌کند. در ارتباط با اوضاع جامعه در ايران و ديگر جاها نامه‌ها و اعلاميه‌هايي ارائه مي‌دهد. اين بيانيه‌ها و نامه‌هاي سيد به علما و شخصيت‌ها مثل اعلاميه‌هاي قبل از انقلاب كه در بيداري جامعه تاثير داشت، دست‌ به دست مي‌گشت. سيد در مسائل فكري بر دين و سياست تكيه داشت. به عنوان يك عالم هم در چارچوب دين صحبت مي‌كرد و هم توجه به سياستي داشت كه با استبداد و استعمار تقابل داشته باشد. مباني فلسفي سيد قابل توجه است، بخصوص كه در مكتب میرزا حسینقلی درس خوانده. برخي نوشته‌ها و آثارش را از لحاظ فلسفي برجسته مي‌دانند و به مباني عرفاني‌اش اشاره شد. او روي احياي قرآن و اسلام اصرار دارد و آن را راه‌حل در مقابله با فرهنگ غرب و استبداد شاهنشاهي مي‌دادند. در زمينه توجه به مباني قرآني در بيانيه‌ها و مقالات عروه‌الوثقي اشاراتي دارد. احياي فرهنگ و تمدن اسلامي را مطرح مي‌كند كه مسلمان‌ها در برابر غرب، خود باخته نشوند و احساس ذلت نكنند. حركتي كه سيد پديد آورد يك روح ديني و اسلامي در برابر جريان غرب‌زدگي بود كه منحصر به ايران هم نبود. در اواخر دوره ناصرالدين شاه از اواخر 1306 در استانبول بحث هيئت اتحاد اسلام را مطرح مي‌كند. بعدها هم كمونيست‌ها و هم خارجي‌ها براي خدشه‌دار كردن، مي‌گويند اين توطئه‌اي بود كه مي‌خواست امپراتور عثماني باقي بماند. اما سيد در اين هيئت از خلافت كسي حرف نمي‌زند. اگرچه در آن دوره امپراتوري اسلام در برابر غرب يك قدرت بود. اگرچه در درونش مشكلاتي داشتيم اما وحدتي در جهان اسلام وجود داشت.

 

 

 

هيئت اتحاد اسلام تا زماني كه رضاخان هنوز مسلط نشده بود به عنوان يك جريان خوب وجود داشت. حتی نهضت جنگل ابتدا با اين هيئت شروع شد. یا خود شهيد مدرس و علماي تهران، هيئت اتحاد اسلام داشتند. اين موضوع به عنوان يك جريان اسلامي قابل تحليل است.

 

 

///ناسیونالیسم

 

مسئله ديگر آن زمان ناسيوناليسم بود كه انگليسي‌ها راه انداختند. ناسيوناليسم با وطن دوستي فرق دارد. ناسيوناليسم يك ايدئولوژي است و نتيجه ناسيوناليست به پان كرديست، پان عربيست و ... مي‌انجامد.

 

سيد با اين انديشه مبارزه مي‌كرد و مي‌گفت اين هم شرك است و هم جامعه اسلامي را از بين مي‌برد. منادي‌هايش در ايران آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني و امثال اينها بودند. در عثماني، دیاگوگالب ‌نظريه‌پرداز پان تركي بود كه بعدها حكومت مصطفي كمال روي كار مي‌آيد و بر مبناي انديشه بود.

 

 

///ترور ناصرالدین شاه

 

آخرين حركتي كه در مورد سيد جمال شروع شد ترور ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضاي كرماني بود. او از شاگردان سيد بود و همين امر منجر به شهادت سيد شد. چون دولت ايران درخواست كرد سيد را به ايران برگرداند. دولت عثماني قبول نكرد ولي گويا با دسيسه خود انگليسي‌ها سيد به شهادت رسيد.

 

 

///آسیب شناسی جریان سیدجمال الدین اسد آبادی

 

 

ما بايد دو موضوع را در نظر بگيريم يكي آسيب‌شناسي حركت سيد است بالاخره هر حركت آسيب‌هايي دارد. اين آسيب‌شناسي به معناي نفي نيست چون اگر ما آن موقع هم بوديم همان كار را انجام مي‌داديم اما الان بعد از گذشت بیش از صد سال به کارها و فعالیت امثال سید نگاه می‌کنیم. خب امکان دارد که انسان در زندگی‌اش دچار اشتباهات و ایراداتی باشد. خب فعالیت‌های سید هم بدون آسیب نیست.

 

اولين آسيب اين حركت، پراكندگي است اگر در جایی متمركز مي‌شد نتایج بهتری داشت. دوم عدم پيوند مستمر سید با حوزه علميه است. ما اين مشكل را با علماي بعدي هم داشتيم كه وقتي سمت سياست مي‌رفتند ارتباطشان را با مجموعه حوزه قطع مي‌كردند.

 

مسئله سوم نوع فعاليت سيد بود. او در ابتدا بود فكر مي‌كرد با نصيحت و اصلاح سلاطين مشكل جهان اسلام حل مي شود. لذا خودش هم در اواخر عمر به همين اعتراف كرد و شروع به نصيحت سلاطين كرد. خودش هم مي‌گويد اگر تخمي كه در شوره‌زار سلاطين پاشيدم را در متن جامعه مي‌پاشيدم چقدر مؤثر بود. یا شاگردش شيخ محمد عبدو مي‌گويد: سيد از سلاطين شروع كرد و به ثمر نرسيد، من از مردم شروع مي‌كنم. او رئيس دانشگاه الازهر مي‌شود و شروع به تفسير قرآن و نهج‌البلاغه مي‌كند. او اهل سنت است اما تحت تاثير سيد شرح نهج‌البلاغه مي‌نويسد.

 

مسئله چهارم در مظان اتهام فرماسونري قرار گرفتن است. سيد وقتي در مصر بود تقاضاي عضويت در تشكيلات فراماسونری شرق را مي‌دهد كه پذيرفته هم مي‌شود و وارد مي‌شود. سید چون مستقل فکر می‌کرد، می‌خواست که آنجا را تغيير دهد. بخصوص كه این لژ فرانسوي هم بود. بين انگليس و فرانسه رقابت‌هايي است كه مي‌شود از آن سود برد. احتمال دوم اين است كه رفته ببيند در فراماسونری چه موضوعاتی مطرح می‌شود که با آنها مبارزه كند. احتمال سوم اين است كه اشتباه كرده. البته هر سه به اشتباه مي‌انجامد چون شخصيت بزرگ نبايد در مظان اتهام قرار بگيرد. دستور است كه مؤمن بايد از قرار گرفتن در موضع اتهام پرهيز كند. به هر صورت ايشان به آنجا مي‌رود و كمتر از يك سال مي‌ماند و اخراج مي‌شود. آن هم به دليلي تعصب به دين و مبارزه عليه استعمار كه با مباني و تشكيلات فراماسونري نمي‌خواند. آقاي صدر واثقي در كتاب نهضت سيد جمال‌الدين حسيني به خوبي به اين موضوع پرداخته و بر اساس اسناد لژ فراماسونري قاهره و آن دوران تحقيق بسيار خوبي كرده. در سال 50 براي پي بردن به اسناد اين موضوع به قاهره رفته بود.

 

/// در غرب اسلام ديدم اما مسلمان نديدم

 

ما داريم كه نظم از ويژگي مسلمان است. رعايت حقوق ديگران از ويژگي مسلمان است. هرجا كه اينها ديده شد و نشانه‌هايي از اسلام هست. پراكندگي و اختلاف به قول امام از جنود شيطان است. وقتي يك جوان به غرب مي‌رود و این نشانه‌ها را که می‌بیند تشخیص می‌دهد که رفتارهای اسلامی در حال اجراست. سيد جمال اين نشانه‌ها را گفته اما اينكه در غرب اسلام را ديدم و مسلمان نديدم، در اعلاميه‌ها و بيانيه‌هاي او ديده نمي شود بلكه از او نقل قول شده. او عوامل ترقي غرب را علم، مبارزه با ظلم و ستم، رعايت حقوق مردم، اجراي قانون و... را مطرح مي‌كند.

 

مسئله بعدی از آفات، اطرافيان سيد هستند که بعضی‌ها معتقد هستند که آنها بعد از سید تغییر رویه داده اند مانند ميرزا آقا خان كرماني که بابی و ازلی بوده و داماد يحيي صبح ازل که يك دوره باستان‌گراي و يك دوره غرب‌گرايي داشته است. البته آقاي صدر واثقي مي‌گويد که او اواخر داشت به اسلام مي‌پيوست و كتابي در وصف پيغمبر می‌نوشت كه نيمه كاره ماند. شيخ احمد روحي، باجناق ميرزا آقا خان و داماد يحيي صبح ازل بوده. برخي افرادي كه او با آنها ارتباط داشت در مضن اتهام بودند. سيد نگاه سياسي برجسته‌اي داشت که متوجه نبود اين حركتش او را در مظان اتهام قرار مي‌دهد که الان برخي به آن استناد مي‌كنند. ما اين آفات را در نهضت جنگل هم داريم اگر ميرزا كوچك‌خان را هم با حفظ بزرگي و عظمتش بررسي كنيم همين است.

 

موضوع پایانی این است که عدم فرصت تكوين مباني فكري سید است كه اگر فرصتي مي‌كرد به تدوين و تبيين مي‌پرداخت بهتر بود. البته اين هم هست كه ايشان هرجا مي‌رفت چمداني از نوشته‌ها و كتاب داشت که گويا اين چمدان در ايران به سرقت رفته بود. شايد نوشته‌هايي داشته باشد. اما امروز يكي از راه‌هاي شناخت سيد، شناخت دوستان و دشمنان سيد است. شهرت سيد در جهان و كشورهاي اسلامي بيشتر از ايران است و كتاب بيشتر نوشته شده. در ايران مثلا شايد حدود نزديك به 80 عنوان كتاب درباره سيد نوشته شده باشد كه 11 كتاب عليه سيد است. 60 و خرده‌اي كتاب به دفاع سيد است.

افرادی که علیه سید مطلب نوشته‌اند مانند فريدون آدميت كه پدرش فراماسون و خودش آدمي مادي بود يا اسماعيل رائين كه مرتبط با ساواك همکاری می‌کرد و معلوم بود با هدايت ساواك عليه سيد مطلب نوشته است. یا مثلا تقي‌زاده هم كتابي نوشته که طبق معمول شيطنت كرده است. شخصیت سید را در یک ابهام و هاله‌اي از سؤالات مطرح کرده که از جمله می‌توان به این اشاره کرد که در آنجا گفته سيد ختنه نشده بود. دکتر شریعتی در این زمینه به شوخی می‌گفتند که آقای تقی زاده در این امور کارشناس هستند. در حاليكه او، سيد است و پدرش از علماي همدان است.

 

تیپ‌هاي كمونيست عموما عليه سيد مي‌نویسند چون او مبلغ اسلام بود. تيپ‌هاي شاهنشاهي عليه سيد مي‌نويسند چون او مدافع اسلام و عليه سلاطين بود. عوامل غرب به خصوص انگليسي‌ها عليه او مطلب مي‌نوشتند. یا به یکی از فلاسفه فرانسه كه مناظره‌اي در بحث قضا و قدر با سید دارد. سيد جواب او را مي‌دهد. اين مناظره جايگاه فلسفي و علمي سيد را هم نشان مي‌دهد.

 

البته بعضی از مذهبی‌ها به دليل عدم مطالعه و فهم علیه سید صحبت‌هایی می‌کنند. اگر انها کتاب نهضت‌هاي صد ساله اخير شهيد مطهري را بخواند به شخصیت سید پی می‌برند. بعضي از ما به دليل نداشتن علم و سواد اشتباهات بزرگي مي‌كنيم. براي شناخت سيد بايد موافقان و مخالفان او را شناخت مثل كواكبي از علماي بزرگ، از سادات ساكن سوريه كتاب‌هاي زيادي دارد كه سيد را درك كرده است. شيخ محمد عبدو رئيس دانشگاه الازهر، تاريخ نهج‌البلاغه، مفسر قرآن، اقبال لاهوري چقدر در ستايش سيد شعر گفته. شهيد مطهري وقتي مي‌خواهد در مورد انقلاب اسلامي صحبت كند مي‌گويد سلسله جنبان نهضت اصلاح‌گري در جهان اسلام سيد جمال‌الدين است. دكتر شريعتي همين‌طور، ميرزا محمد حسين نائيني با مرحوم سيد ابوالحسن جلوه از فلاسفه و عرفای دوره ناصري ارتباط داشته. يك جلسه به طور مفصل با سيد صحبت مي‌كند. ميرزا ابوالحسن مي‌گويد من اگر جلوه نبودم دوست داشتم سيد جمال باشم چون فيلسوف و عارف بود. شخصيت خود را دوست دارد اما مي‌گويد اگر اين نمي‌بودم دوست داشتم آن باشم.

 

آقاي خسروشاهي 40 و خرده‌اي كتاب در مورد سيد جمال دارد موقعي كه مصر بود 15 جلد را آنجا تدوين كرد و كسي است كه از سال‌هاي 34 و 35 تا به حال در مورد سيد تحقيق مي‌كند و مي‌نويسد. استاد محیط طباطبايي تقريبا با يك واسطه نسل از سيد نقل قول‌ها و كتاب‌هايي دارد. نهضت بيداري شرق كتاب تحقيقي است و مقالاتي هم دارد. آقاي صدر واثقي متخصص موضوع است.

 

اما مخالفين سيد، بيشتر به دليل اسلاميتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن يك نهضت و بيداري اسلامی، عليه سيد مي‌نويسند. البته هنوز هم تحقيق پيرامون سيد جمال بايد ادامه داشته باشد. آقاي خسروشاهي سايتي را به نام سيد جمال طراحي كرده. چندين همايش متعارف بعد از انقلاب گذاشته شده اما حوزه و دانشگاه بايد پايان‌نامه‌ها را سوق دهد تا ابعاد شخصيت سيد مشخص شود. در تعاملي كه دانشگاه‌هاي ما با هند و افغانستان و مصر و تركيه دارند بايد بخواهند كه اسناد آنها بيايند.

 

 

گفتگو از حسین محمدی

 

انديشه هاي سياسي متفکران اسلامي معاصرسيد جمال الدين اسد آبادي

 

انديشه هاي سياسي متفکران اسلامي معاصرسيد جمال الدين اسد آبادي

منبع:کتاب انديشه هاي سياسي مسلمانان آموزش عقيدتي سياسي

 

سيد جمال الدين ، که او را با اوصافي چون « حکيم مجدد ، پيشواي مصلح ، قطب دايره ي علوم ،نادره ي دوران و آيتي از آيات خدا»(1) توصيف کرده اند ، فرزند سيد صفدر و سيده سکينه بيگم بود که در 1217 ش . در محله سيدان امام زاده احمد اسد آباد همدان زاده شد و در قزوين ، تهران ، نجف اشرف ، زير نظر استاداني چون شيخ مرتضي انصاري تحصيل کرد . سپس به هندوستان رفت و از آن پس ، به منظور آگاه سازي مسلمانان از ظلمي که به وسيله ي استعمار خارجي و استبداد داخلي بر آنان مي رفت ، در کشورهاي افغانستان ، مصر ، ايران ، عثمان ، انگليس و فرانسه به فعاليت سياسي پرداخت . اما سرانجام در سن 59 سالگي در استانبول به دستور سلطان عبد الحميد ، مسموم و کشته شد .(2

سيد جمال الدين در زمان هجوم همه جانبه ي استعمار به کشورهاي اسلامي و در دوران افول و انحطاط مسلمانان مي زيست . اين مسأله او را به شناسايي علل انحطاط مسلمانان و راه هاي رهايي از آن واداشت . به بيان عميق تر ، از نظرگاه سيد جمال الدين ، آنچه مانع رشد ، توسعه و پيشرفت جامعه ي اسلامي مي شد ، عبارت بود از :

« 1- استبداد حکام ؛

2- جهالت و بي خبري توده ي مسلمان و عقب ماندن آن ها ازکاروان علم وتمدن؛

3- نفوذ عقايد خرافي در انديشه ي مسلمانان و دور افتادن آن ها از اسلام نخستين ؛

4- جدايي و تفرقه ميان مسلمانان به عناوين مذهبي و غير مذهبي ؛

5- نفوذ استعمار غربي . »(3

ولي از نظر سيد جمال الدين ، استبداد داخلي و استعمار خارجي و مهم ترين و مزمن ترين درد جامعه اسلامي است . به بيان ديگر ، علل ضعف مسلمانان در خودباختگي از غرب، دوري از عقل ، ترسو بودن ، راحت طلبي و وجود تفرقه بين دولت هاي اسلامي است .(4

سيد جمال الدين براي درمان دردها و بيماري هاي مذکور ، اين راه ها را پيشنهاد مي داد :

« 1- مبارزه با خودکامگي مستبدان ؛

2- مجهز شدن به علوم و فنون جديد ؛

3- بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافات و پيرايه ها و ساز وبرگ هايي که به اسلام در طول تاريخ بسته شده است ؛

4- ايمان و اعتقاد به مکتب اسلام ؛

5- مبارزه با استعمار خارجي ؛

6- اتحاد اسلام ؛

7- دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به کالبد نيمه جان جامعه ي اسلامي ؛

8- مبارزه با خود باختگي در برابر غرب » (5

در واقع، سيد جمال الدين دو هدف عمده داشت : دميدن روح تازه در کالبد شرق و برانگيختن آن عليه نفوذ و استيلاي غرب .(6) به ديگر سخن ، او مي خواست مردم را آگاه و بيدار نمايد و سپس آن ها را عليه استعمار و استبداد متحد سازد .(7

 

شيخ محمدعبده

 

شيخ محمد عبده در 1228 ش . درمحله ي نصر استان بحيره مصر به دنيا آمد ، از ده سالگي به فراگيري علم درجامع احمدي(8) پرداخت و پس از آن ، به تحصيل در الازهر مشغول شد . درجريان اولين مسافرت سيد جمال الدين به مصر ، با وي آشنا گرديد و تحت تأثير شديد وي قرار گرفت . عبده پس از اخذ شهادت نامه ي عالمي از الازهر ، به کار معلمي و مطبوعاتي همت گماشت . کار مطبوعاتي آغاز کار سياسي او بود ، ولي بعدها از کار سياسي دست شست و به اصلاح فکري و ديني مردم مصر روي آورد ؛ زيرا پيکار سياسي را براي ايجاد تغييرات اجتماعي ناتوان مي ديد . به همين دليل ، تا 1284 ش . که به مرض سرطان جان سپرد ، در اصطلاح فکري و ديني مردم کوشيد .(9

حيات سياسي و اجتماعي عبده متأثر از آراء سيد جمال الدين (10) بود . از اين حيث ، وجوه مشترکي در آراء اين دو مشاهده مي شود که برخي از آن ها عبارتند از :

1- اسلام توانايي تأمين عزت دنيا ( اداره ي دنيا ) و فراهم آوردن سعادت آخرت انسان را دارد . براي نيل به چنين هدفي ، بايد به اجتهاد روي آورد و شناخت مسلمانان ازاسلام را عقلايي کرد .

2- اسلامي که به دست ما رسيده نادرست ، غير واقعي ، تحريف شده و غير منطقي است . بنابراين ،در نيل به هدف هايي چون سعادت دنيا و آخرت ، بازگشت به اصول اوليه ي اسلام اجتناب ناپذير است .

3- وحدت دنياي اسلام ضروري است . اين مطلب شايد به عنوان راهي براي تحقق مقاصد مزبور از سوي سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مطرح شد . و همچنين مخالفت اين دو با تعصبات فرقه اي بي ارتباط با انديشه ي وحدت دنياي اسلام آنان نبود .(11

با اين وصف ، بين آراء سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده تفاوت هايي هم به چشم مي خورد . اين تفاوت ها بيش تر به همان تلاشي باز مي گردد که عبده براي نجات انديشه ي مذهبي مسلمانان از بحران مقابله با تمدن(12) غرب و بالا بردن توانايي اسلام در پاسخ گويي به مسائل جديد به عمل آورد . حاصل تلاش او طرح مسائلي بود که هيچ گاه سيد جمال الدين به آن ها نپرداخت . از قبيل :

« 1- ايجاد نظام حقوقي جديد در فقه که پاسخ گوي مسائل روز باشد ؛

2- اعتبار اجماع به اعتبار افکار عمومي وابسته است ؛

3- اصل شورا در اسلام همان اصل دموکراسي است . »

در مقابل ، سيد جمال الدين مشي انقلابي داشت و نيز « مبارزه با استبداد و استعمار را در رأس برنامه هاي خود قرار داد »، در حالي که عبده به اصلاح تدريجي و به تقدم آموزش ديني و اصلاح مذهبي بر هرحرکت و اقدام سياسي باور داشت .(13)

بنابراين ، ويژگي بارز انديشه ي سياسي عبده ، اجتهادگري و عقل گرايي است . به عبارت ديگر ، با وصف اين که باب اجتهاد در اهل سنت از قديم الايام بسته و عقل عنصر بيگانه اي دراستنباط احکام فقهي بود . او براي تواناسازي انديشه ي مذهبي در پاسخ به مسائل مستحدثه ، به احياي اجتهادگري (14) درعالم تسنن پرداخت ؛ زيرا به عقيده ي عبده ، همان گونه که قرآن کتاب دليل و برهان است و آن گونه که مسلمانان نخستين به پيروي از کتاب و سنت ، عقل و دين را به هم مي آميختند ، بايد براي نيل به فهم درست ديني و پاسخ به نيازهاي زمانه ، به اجتهاد رجوع کرد و به تعقل ديني روي آورد . ايمان درست ، ايماني است که بر عقل و استدلال بنا شده باشد (15

 

آيه الله نائيني

 

ميرزا محمد حسين نائيني غروي در 1240 ش . در نائين اصفهان متولد و پس از تحصيلات اوليه و به منظور تکميل تحصيلات ، راهي اصفهان ، سامرا و کربلا و نجف شد . وي از محضر استاداني چون آقا نجفي اصفهاني - در فلسفه و کلام - و ميرزاي بزرگ (16) در فقه و اصول - کسب فيض کرد . با آغاز انقلاب مشروطيت ، نزديک ترين مشاور و رايزن آيت ا... آخوند خراساني بود و نيز يکي از معتبرترين رساله هاي دفاع از مشروطيت را به نام تنبيه الامه و تنزيه المله (17) به رشته ي تحرير درآورد که اينک يکي از کتب معتبر در انديشه ي سياسي مسلمانان معاصر به شمار مي رود . نائيني پس از يک عمر مجاهدت علمي و سياسي ، در سن 76 سالگي دار فاني را وداع کرد .

نائيني در مشروعيت بخشي به مشروطيت سخن بسيار گفته است که در اين جا به برخي از آن ها اشاره مي کنيم :

مرحوم نائيني حکومت ها را به دو نوع تقسيم کرد :

1- حکومت تسلطيه ، تحکميه يا استبدادي ؛

2- حکومت مقيده ، محدوده يا مشروطه .

حکومت مشروطه از نظر نائيني به يکي ازدو صورت ذيل ، ظاهر و متجلي مي شود :

الف - حکومت کامل و عاري از عيب معصوم ( ع) ؛ حکومت معصوم ( ع) از آن جهت مشروطه است که معصوم ( ع) از عصمت برخوردار است و اين صفت ، آنان را از اطاعت شهوات و اعمال استبدادي باز مي دارد .

ب- حکومت مشروطه ي غير معصوم ( ع) ؛ اين حکومت اگر چه خالي از عيب نيست ، ولي بر حکومت استبدادي رجحان دارد .(18

نائيني در اثبات مشروعيت مشروطيت ، علاوه بر ادله ي عقلي مزبور ، به دلايل فقهي نيز اشاره دارد . برخي از اين دلايل عبارتند از :

1- « وقتي ممکن نيست سلطاني را از ارتکاب تمام منکرات و از جمله غصب حکومت باز داشت ، ولي اين امکان هست که با محدود کردن دايره ي اقتدار و سلطه ي او ، وي را از ارتکاب منکرات ديگري نهي کرد و دور نمود ، نبايد در اين اقدام [ استقرار حکومت مشروطه ] کوتاهي کرد . »

2- با توجه به « نيابت مجتهد جامع الشرايط در امور حسبيه(19) و وجوب اقامه ي نظم و ممالک اسلاميه ، ... بر فقها و علما فرض است ... با تحديد [ محدود کردن ] استبداد و استقرار مشروطيت ، در جهت مهم ترين وظايف حسبيه ، که همان نظم ممالک اسلامي و حفظ بيضه ي اسلام است ، اقدام کنند . »(20

3- و قتي فقها قادر نيستند در عصر غيبت ، به اداي تمام وظيفه خود در تحديد کامل سلطنت مطلقه بپردازند ، بر آنان واجب است تا به قدر ممکن ، به تحديد سلطنت و مشروطه کردن آن مبادرت کنند . » (21

نائيني بر اين نظر بود که نمايندگان مجلس چون به اذن مجتهدان به قانون گذاري مي پردازند ، و مصوبات آنان به وسيله ي مجتهدان عادل و عالم نظارت مي شود ، کارشان مشروع است . همچنين دليل ديگر مشروعيت قانون گذاري از سوي مبعوثان ملت آن است که آنان صرفاً به قانون گذاري در اموري اقدام مي کنند که شرع مقدس در مورد آن نظر صريحي ابراز نکرده است. اين مسائل ، که شامل بيش تر مسائل سياسي چون دخل و خرج کشور مي شود ، تابع مقتضيات زمان است و مشورت در آن ، از نظر شريعت اسلامي مانعي ندارد ،(22) در حالي که مشروعه خواهان به رهبري شيخ فضل الله با قانون گذاري از سوي مجلس مخالفت مي کردند و معتقد بودند که قانون گذار خداوند است و بشر مجاز نيست به وضع قانون بپردازد .

افزون بر آن ، اختلاف نظرهاي ديگري بين شيخ فضل الله و آيه الله نائيني وجود داشت . به عنوان مثال ، شيخ فضل الله با آزادي مطلق از آن جهت مخالف بود که به رهايي و دست کشيدن از قيد و بندهاي ديني و به انتشار عقايد کفر آميز مي انجامد . ولي نائيني آزادي را به معناي رهايي از استبداد ، بيان مصالح و مفاسد خلق و خلاصي ازهر گونه زور و ستم و نه رهايي از قيد عبوديت و بندگي خدا مي دانست . همچنين مشروعه خواهان شعار مساوات و برابري مشروطيت را خلاف شريعت معرفي مي کردند . اما منظور نائيني از مساوات ، مساوي بودن آحاد ملت با والي در برابر قانون و اجراي آن بود .(23

 

شيخ فضل الله نوري

 

وي در 1257 ش . در روستاي لاشک در منطقه ي کجور مازندران متولد شد . دربخش بلده ي شهر نور در س خواند و سپس براي تکميل تحصيلات ديني ، نخست به تهران و سپس به نجف و سامرا رفت . او از شاگردان طراز اول ميرزا محمد حسن شيرازي ( ميرزاي بزرگ )(24) بود و خود نيزشاگرداني چون شيخ عبدالکريم حائري يزدي (25) تربيت کرد . وي که با اشاره و رهنمود ميرزاي بزرگ به ايران عزيمت کرد ، در جنبش تنباکو نقشي ممتاز داشت .(26) با آغاز نهضت مشروطه ، با مشروطه خواهان همراه شد ، ولي پس از آن که مشروطه به ضديت با شريعت روي آورد ، شيخ فضل الله به مخالفت با مشروطه ي منحرف شده ، پرداخت .(27) مشروطه خواهان اين اقدام شيخ را مخالفت با اصل مشروطه تلقي کردند و او را به دار آويختند .(28)

شهيد شيخ فضل الله نوري براي اصلاح و نجات مشروطه از زوال و انحطاط ، التزام آن رابه مشروعه ضروري مي دانست . مشروعه ، که به معناي برپايي يک حکومت ديني ، مقيد به احکام الهي ، مطابق با قرآن مجيد ،شريعت احمدي و بر پايه ي قوانين شرعي است ، مهم ترين و برجسته ترين انديشه ي سياسي او به شمار مي رود، بدان گونه که آراء سياسي ديگر وي از انديشه ي مشروعه طلبي اش نشأت مي گيرد . بنابر اين ، فهم انديشه هاي سياسي شيخ فضل الله مشروطه و منوط به درک انديشه ي مشروعه خواهي اوست .(29)

اعتقاد شيخ به قانون ، قانون گذاري و مجلس ، متأثر از انديشه ي شريعت طلبي ( مشروعه خواهي ) اوست . از نظر شيخ ، حفظ نظام عالم در گرو وجود قانون است ، بهترين قوانين نيز قانون الهي است و کامل ترين و جامع ترين وجهه ي اين قانون را که تأمين کننده ي نياز همه ي نسل ها و عصرها و تأمين کننده ي سعادت دنيا و آسايش آخرت است ، فقه شيعه ارائه مي دهد . بنابراين ، نيازي به وضع قانون جديد نيست و هيچ کس حق ندارد به جعل قانون بپردازد، مگر اين که آنچه به نام قانون وضع مي شود براي تنظيم و اصلاح روابط اجتماعي باشد ، آن هم مشروط به آن که مخالف شريعت اسلامي و فقه جعفري نباشد .(30) پافشاري شيخ در گنجانيدن اصل نظارت فقها و مجتهدان به مصوبات مجلس در متمم قانون اساسي ، در همين راستا قابل درک است . (31

شيخ شهيد درباره ي آزادي نيز نظرياتي مطابق شريعت اسلامي و خلاف آراء مشروطه خواهان داشته است . به بيان مفصل تر ، وي در مهاجرت کبرا در پاسخ به اين سخن آيه الله طباطبايي که « مشروطه ، آزادي کامل براي ملت مي آورد »، گفت : « آزادي کامل که هر فرد براي هر کاري آزاد باشد .... دراسلام نيست . » اندکي پس از مراجعت از هجرت کبرا ، برخي از روزنامه هاي مشروطه طلب به استهزاي آرمان هاي مذهبي مردم ايران پرداختند و شيخ براي جلوگيري از تکرار ويا تشديد اين اقدامات ، پيشنهاد گنجانيدن اصل « نظارت علماي دين بر اصل آزادي مطبوعات » را مطرح کرد که هيچ گاه مورد توجه مشروطه خواهان قرار نگرفت ، در حالي که شيخ با آن آزادي که منجر به توهين به مقدسات ديني ، انبيا (ع) و ائمه معصوم ( ع) ، اوليا و اشاعه ي عقايد کفر آميز ، ترويج منکرات و افکار غربي شود ، مخالف و با آزادي مشروع موافق بود .

برخي ديگر از آراء مشروعه طلب عصر مشروطيت عبارتند از :

1- بين حقوق مسلمانان و غير مسلمانان ، بنده و آزاد ، زن و مرد و ... تفاوت وجود دارد .(32)

2- بسط عدالت واقعي در گرو توسعه ي ايمان مذهبي و ديني است .(33

3- ولايت در عصر غيبت ، با فقها و مجتهدان خواهد بود . (34

4- مشروطه بايد در امور حکومت و نه در امور شريعت باشد .(35

5- محدود شدن سلطنت لازم است .(36

آراء سياسي انديشمندان اسلامي معاصر به سيد جمال الدين ، عبده، نائيني و شيخ فضل الله محدود نمي شود ، بلکه انديشمندان ديگري همچون محمد اقبال لاهوري ، ابوالاعلي مودودي ، سيد قطب ، آيه الله محمد باقر صدر و برخي ديگر نيز در عرصه ي انديشه ي سياسي ، به طرح آراء سياسي خويش پرداخته اند . اين آراء به نظرات سياسي که در عرصه ي انديشه ي سياسي امروز مطرح مي باشد نزديک تر و از اين رو ، در خور توجه بيش تر است .

 

محمد اقبال لاهوري

 

محمد اقبال لاهوري ( 1256- 1317 ش . / 1877 - 1938 م . ) شاعر ، نويسنده ، متفکر ، نظريه پرداز سياسي - مذهبي و از رهبران فکري - فرهنگي مسلمانان شبه قاره ي هند به شمار مي رود که در فراهم آوردن زمينه ي استقلال پاکستان ، نقش مؤثري داشت . او سني مذهب بود ، ولي به حضرت علي بن ابي طالب ( ع) عشق مي ورزيد . از اين رو ، اعتقاد و تلاش او در ضرورت اتحاد شيعه و سني قابل درک است . چنين اعتقادي او را که پس از تحصيلات ديني ، براي فراگيري علوم جديد ، به ويژه فلسفه ، راهي انگليس و آلمان گرديد ، به عضويت « جمعيت اتحاد اسلام » کشانيد و بدين سان ، به سلک پيروان سيد جمال الدين اسد آبادي - منادي وحدت اسلامي - درآمد . اشاره به بخشي از افکار سياسي اقبال ، عمق انديشه ي وحدت طلبي او را روشن مي سازد .(37

اقبال جهان اسلام رايک پيکره ي به هم پيوسته و غير قابل تجزيه مي دانست که اقوام ، قبايل و نژادهاي موجود در آن با رشته ي دين به هم پيوند خورده اند . بنابراين ، اداره ي چنين جامعه اي با رژيم استبدادي - که ناسازگار با فطرت انساني است - ممکن نمي باشد . همچنين نمي توان آن رابا حکومت مردم سالارانه ( دموکراتيک ) اداره کرد ؛ زيرا حکومت هاي مردم سالار با عقل ، اسلام و معنويت در تضادند . بهترين حکومت براي اداره ي امت اسلام حکومتي است که در آن ، قرآن قانون حکومت ، کعبه کانون معنويت ، و ولي الله رهبر آن باشد .(38)

به نظر مي رسد اقبال ، دست يابي به اين هدف عالي و مطلوب ( حکومت اسلامي ) را در گرو تغيير ذهني و دروني مسلمانان مي دانست . به عبارت ساده تر ، او مي گويد :خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد ، مگر اين که آن قوم خود را تغيير دهد و خود را براي نيل به جامعه ي بهتر آماده سازد . ايمان و اعتماد به نفس را در خود پديد آورد ، و اين نکته را به خاطر بسپارد که نبايد از هيچ کس و هيچ مقامي انتظار کمک داشته باشد . به بيان ديگر ، انسان مسلمان پس از بيداري از خواب غفلت ، بايد در دست يابي به هدفش سخت بکوشد ؛ زيرا به عقيده ي او « کسي که آهن باشد ، همه چيز خواهد داشت . »

به عقيده ي اقبال ، مسلمانان درمواجهه با فرهنگ و تمدن غرب ، هويت اسلامي خود را از دست داده اند ، توصيه ي وي براي بازيابي اين هويت و شخصيت گم شده ، بازگشت به ايمان ، فرهنگ و معنويت اسلامي بود . البته اين بدان معنا نيست که اقبال لاهوري فراگيري علوم و فنون غربي را يکسره رد مي کرد ، بلکه وي ضمن دعوت مسلمانان به آموختن علوم و فنون جديد مغرب زمين ، آنان را از هر گونه غرب گرايي برحذر مي داشت .اين نگرش اقبال به « فلسفه ي خودي » معروف است ؛ فلسفه اي که بازگشت به خود اسلامي را مايه ي بازگشت مجد و عظمت گذشته ي مسلمانان مي داند .

 

ابو الاعلي مودودي

 

ابوالاعلي مودودي ( ابوالعلا) مودودي در 1282 ش . / 1903 م . درحيدر آباد هندوستان متولد شد . وي تا 1320 ش . / 1941 م . به فعاليت هاي علمي اشتغال داشت . اما در اين سال با تأسيس حزب « جماعت اسلامي » که با الهام از انديشه هاي حسن البنا و جنبش اخوان المسلمين صورت گرفت ، پا به عرصه ي فعاليت هاي سياسي گذاشت . مودودي هدف از تأسيس اين حزب را تلاش براي تشکيل دولت اسلامي اعلام کرد . وي براي تبيين و تشريح اين هدف ، قريب يک صد کتاب و مقاله به رشته ي تحرير درآورد و در تلاش براي تحقق آن ، بارها از سوي مقامات دولتي ، که مخالف انديشه و عمل سياسي او بودند ، بازداشت شد. ولي پس از استقلال يافتن پاکستان ، پشتيبان رژيم سياسي اين کشور باقي ماند. با اين وصف ، او به عنوان يک مصلح ، متفکر و مبارز سياسي شناخته شده است . (39

نظريه ي سياسي مودودي بر سه اصل استوار است :

1- حاکميت تنها از آن خداست . بر اين اساس ، هيچ کس حق اعمال قدرت بر ديگران ندارد .

2- فقط خداوند حق دارد قانون وضع کند از اين رو ، هيچ کس - حتي پيامبران ( ع) - حق وضع خود سرانه ي قانون را ندارند .

3- دولت اسلامي صرفاً براي اجراي قوانيني که خداوند وضع کرده است ، بر پا مي شود و تا زماني که به اجراي قوانين الهي مي پردازد ، مطاع است .(40

مودودي بر پايه ي اصول مذکور ، چنين نتيجه مي گيرد که نظام سياسي اسلام يک نظام کاملاً مردم سالار نيست ؛ زيرا در « دموکراسي » ، حاکميت از آن مردم است و مردم حق وضع قانون را دارند ، در حالي که دولت اسلامي تا زماني که مجري قوانين شرعي است ، مشروع مي باشد .(41)

از نقطه نظر مودودي ، دولت اسلامي مأمور تحقق و اجراي وظايف ذيل است :

جلوگيري از استثمار افراد ؛

پاسداري از آزادي انسان ها ؛

حمايت از مردم در مقابل بيگانگان ؛

تکامل و توسعه ي عدالت اجتماعي ؛

امر به معروف و نهي از منکر ؛

برقراري نظام اجتماعي اسلامي ؛

ريشه کن کردن پليدي ها و تشويق فضيلت ها .

انجام اين وظايف در درون مرزهاي يک کشور اسلامي امکان پذير نيست و به چارچوب مرزها محدود نمي شود ، بلکه ماوراي مرزهاي داخلي را نيز در بر مي گيرد . از اين رو ، دولت اسلامي يک دولت جهاني است .(42

مودودي معتقد بود دولت اسلامي براي تحقق هدف هاي مزبور ، بايد به وسيله ي کساني که به احکام و قوانين الهي ايمان دارند و به آن عمل مي کنند ، اداره شود . به عبارت ديگر ، رهبر اسلامي بر اساس آيه ي « ان اکرمکم عند الله اتقيکم »(43) برگزيده مي شود . او شخصي است که از اعتماد کامل عموم مسلمانان برخوردار است ، و در اداره ي کشور با ديگران به مشورت مي پردازد . البته او نبايد براي احراز اين مقام ، خود را نامزد کند ، بلکه مردم از فردي که شايستگي تصدي مقام رهبري دارد ، جانب داري و اورا به رهبري انتخاب مي کنند . به عقيده ي مودودي ، هر که براي احراز مقام هاي پر مسؤوليتي چون مقام خلافت مي کوشد ، کم صلاحيت ترين فرد براي تصدي اين مقام است .(44

 

سيد قطب

 

سيد قطب يکي از بزرگترين انديشمندان مسلمان سياسي معاصر و نيز از متفکران بزرگ جنبش اخوان المسلمين مصر بود . وي در سال 1285 ش . / 1906 م . در شهر اسيوط مصر به دنيا آمد ، در 1319 ش . / 1940 م . به جنبش اخوان المسلمين پيوست و پس از شهادت حسن البنا ، نقش مهمي در تداوم اخوان المسلمين ايفا کرد . از اين رو ، در 1333 ش . / 1954 م . از سوي جمال عبدالناصر - رئيس جمهور اسبق مصر - دستگير و ده سال بعد با وساطت عبدالسلام عارف – رئيس جمهوري وقت عراق – از زندان آزاد شد . يک سال بعد ، مجدداً دستگير ودر 1345 ش . / 1966 م . به اتهام توطئه عليه رژيم ناصر ، اعدام گرديد .(45

سيدقطب مرد انديشه بود و کوشيد انديشه ي سياسي خويش را در مصر به اجرا درآورد ؛ زيرا معتقد بود در جامعه اي که دولت اسلامي وجود ندارد ، به اسلام عمل نمي گردد ، حدود و دستورات اسلام ناديده گرفته مي شود و با عقيده ي مسلمانان واقعي مخالفت مي گردد . چنين جامعه اي جاهلي و دارالحرب است ، حتي اگر در آن ، مسلمانان صاحب مال خويش باشند . از نظر سيد قطب ، وظيفه ي مسلمانان درمقابل چنين جامعه اي ، دست زدن به جنگ آزادي بخش ،براي براندازي دولت است و اگر جنگ آزادي بخش ممکن نباشد، چاره اي جز تن دادن به صلح با دولت جاهلي وجود ندارد .(46

از نقطه نظر سيد قطب ، « ايمان واقعي به اسلام با تسليم به اراده و حاکميت خداوند آغاز مي شود » . بنابراين ، « اگررهبران مصر در اظهار ايمان به اسلام صادقند ،بايد تمام عقايد دنيوي نظير سوسياليسم رابه دور افکنند » ؛ زيرا اسلام با سوسياليسم هيچ سازشي ندارد . به بيان ديگر،سوسياليسم بر تصوراتي چون « رفاه اجتماعي و خوشبختي مادي تکيه مي کند واز رستگاري معنوي غافل است. ولي اسلام هرگز ازهمبستگي هاي مادي ومعنوي زندگي بشر غافل نبوده است . » و نيز منابع و امکانات لازم را براي سازگاري با اوضاع و احوال جديد اجتماعي دارد .(47)

براساس انديشه ي سيد قطب ، نظريه ي سياسي اسلام ، بر پايه ي عدل قرار دارد و آيات مربوط به عدالت، به نفي تبعيض فرمان مي دهد ؛ عدالتي که عشق و نفرت ، نقشي در آن ندارد و موقعيت شغلي ، اجتماعي و اقتصادي افراد تأثيري بر آن نمي گذارد . اين عدالت حتي دشمنان را دربر خواهد گرفت . اما کساني که به چنين عدالتي پشت مي کنند ، ناچارند به زورمنداني که عدالت را بر اساس منافع خودتفسير مي نمايند ،روي آورند .(48

 

سيد قطب بر پايه ي آيات قرآن مجيد ، مردم را به اطاعت از اولي الامر فرا خواند ، ولي اطاعت ازنظروي به معناي اطاعت از هر کسي که بر منصب امارت تکيه مي زند ، نيست . به اين معنا ،اطاعت ازحاکم به دليل حاکم بودن وي ضروري نخواهد بود ، بلکه اطاعت از او در صورتي لازم است که حاکم ازقوانين اسلامي پيروي نمايد . چنانچه حاکم اسلامي از قانون الهي عدول کند « به هيچ وجه ، شايسته ي اطاعت نيست ودستوراتش نبايد اجرا شود . »(49

 

سيد محمد باقر صدر

 

سيد محمد باقرصدر در 1313 ش . / 1034 م . درکاظمين عراق در يک خانواده ي مذهبي به دنيا آمد . تحصيلاتش را پيش از بيست سالگي به اتمام رساند ، سپس درحوزه ي نجف به تدريس علوم ديني پرداخت . پس از فوت آيت الله حکيم ، درسن 36 سالگي به مقام مرجعيت شيعيان عراق رسيد . وي از 24 سالگي به فعاليت هاي سياسي ضد دولتي روي آورد ، به گونه اي که پس از يک دهه ، علاوه بر مرجعيت ديني ، مرجعيت سياسي شيعيان عراق را نيز احراز کرد . به دليل فتاواي وي در تحريم پيوستن و عضويت درحزب بعث ، وجوب قيام مسلحانه عليه بعثي ها و انديشه هايش درلزوم تشکيل حکومت اسلامي وضرورت دفاع از جمهوري اسلامي ، موجب مخالفت هاي گسترده ي مردمي با دولت بعثي گرديد . بعثي ها با شهيد کردن صدر در 1359 ش . / 1980 م . به مهار اين مخالفت ها پرداختند .(50

شهيد صدر بر اين عقيده بود که وجود دولت در زندگي اجتماعي به آن دليل ، يک ضرورت است که متکفل اداره ي جامعه و داور درحل و فصل مشکلات اجتماعي به حساب مي آيد . علاوه بر آن ، دولت :

1-تنها روش به کار گيري امکانات جهان اسلام براي رساندن آن به محل طبيعي و ويژه اش در بين تمدن انساني و بشري است ؛

2-مسلمانان را از انواع تفرقه و وابستگي نجات مي دهد ؛

3-يک وظيفه ي شرعي و ديني است . همچنين دولت اسلامي درسياست داخلي ، مسؤول اجراي احکام اسلامي ، تأمين کننده ي عدالت اجتماعي ، مروج فرهنگ اسلامي و در سياست خارجي ، مجري تبليغ جهاني اسلامي ، طرفدار حق و عدالت و ياري دهنده ي مستضعفان و محرومان است . (51

شهيدصدر حکومت اسلامي را يک حکومت مشروطه مي دانست ؛ زيرا بر شريعت و قانون الهي و نه بر هوا و هوس مبتني است . به عبارت ديگر ، حق حاکميت مطلق بر انسان و جهان متعلق به خداوند است . انسان هم به اين دليل که خليفه ي خداست ، بر سرنوشت خويش حاکم مي باشد و « فقيه مسير امت را در تحقق بخشيدن به جانشيني خدا، تحت نظارت ومراقبت خويش در مي آورد و اين کار را در حد .... برنامه هايي که خداوند براي امت وضع کرده است ، انجام مي دهد . » بنابراين ، اسلام با « دموکراسي » که حق حاکميت مطلق را به مردم مي دهد و حقي براي رهبري فقيه قايل نيست و رژيم سلطنتي و حکومت اشراف ، که مخالف حاکميت مشترک و قانونمند خدا و انسان بر سرنوشت امت ومردم است ، مخالفت مي کند .(52)

از نظر شهيد صدر ، مرجع و فقيهي که رهبري جامعه اسلامي را در دست مي گيرد ، بايد واجد اين شرايط باشد :

« 1- عدالت : به معناي حد وسط بودن واعتدال و ميانه روي در رفتار ؛

2- علم ، درک و فهم رسالت : به معناي درک وآگاهي داشتن ازکتاب ؛

3- آگاهي و بينش در مورد واقعيت هاي موجود و شرايط حاکم ؛

4- کارداني و لياقت روحي و معنوي که به حکمت و عقل و صبر و شجاعت بستگي دارد . »

چنين مرجع و رهبري حافظ شريعت ، ناظر برامت ، عالي ترين مقام دولتي و فرمانده کل ارتش خواهد بود . (53

 

پي نوشت :

 

1- بيدارگران اقاليم قبله ، محمد رضا حکيمي ، ص 9 .

2- سيد جمال الدين اسد آبادي ، غريو بيداري ، محمد باقر مقدم ، ص 20 ، 22 ، 26 ، 40 و 50 .

3- نهضتهاي اسلامي در صد ساله ي اخير ، مرتضي مطهري ، ص 21.

4- تاريخ انديشه هاي اجتماعي در اسلام ، ستوده ، ص 160 .

5- نهضتهاي اسلامي در صد ساله ي اخير ، مطهري ، ص 22 - 35 .

6- تاريخ انديشه هاي اجتماعي در اسلام ، ستوده ، ص 161.

7- بيدارگران اقاليم قبله ، حکيمي ، ص 44.

8- عبده پيش از سن ده سالگي ، خواندن و نوشتن را در خانه ي پدري آموخت و سپس در جامع احمدي ، که معتبرترين مرکز علمي بعد از الازهر بود ، مشغول تحصيل شد .

9- شيخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر ، مصطفي حسيني طباطبائي ، ص 9 ، 11 و 40.

10- عبده در اين مورد مي گويد : « پدرم به من زندگي و حياتي بخشيد که علي و محروس ( دو برادر کشاورزم ) در آن با من شريکند ، ولي سيد جمال الدين به من روح و حياتي داد که من به همراه انبيا و اوليا و پاکان در آن زندگي شرکت کرده ام . » ر. ک : همان ، ص 44.

11- سيري در انديشه ي سياسي عرب ، حميد عنايت ، ص 156 ؛ نهضتهاي اسلامي در صد ساله ي اخير ، مطهري ، ص 40 - 43.

12- مراد آن است که با هجوم فرهنگي غرب در سده هاي اخير ، مسلمانان خود را در پاسخ به مسائل مطرح شده از سوي غربيان ناتوان مي ديدند .

13- نهضتهاي اسلامي در صد ساله ي اخير ، مطهري ، ص 40 -43 .

14- اجتهادگري و عقل گرايي از همان اوايل حيات اسلام به وسيله ي مسلمانان اهل سنت به آن دليل که موجب بدعت و تفسير رأي در دين مي شود ، مورد بي مهري و انکار قرار گرفت .

15- سيري در انديشه ي سياسي عرب ، عنايت ، ص 131 ، 134 ، 137 و 140.

16- آقا نجفي از رهبران قيام تنباکو در اصفهان بود و ميرزاي بزرگ ، صاحب فتواي معروف تحريم استعمال توتون و تنباکو است .

17- انديشه ي اصلاحي در نهضتهاي اسلامي ، محمد جواد صاحبي ، ص 220 - 222.

18- رسائل مشروطيت ، غلامحسين زرگري نژاد ، ص 83 - 84.

19- « امور حسبيه به اموري اطلاق مي شود که بايد انجام گيرد و شارع مقدس راضي به ترک آن ها نيست... مثل حفظ مال يتيم ، مال مجهول المالک و ... تجهيز و تدفين ميتي که ولي و وصي ندارد و ... » ر.ک : ولايت فقيه ، مرکز تحقيقات اسلامي نمايندگي ولي فقيه در سپاه پاسداران ، ص 86 .

20- رسائل مشروطيت ، زرگري نژاد ، ص 87 - 88 .

21- همان.

22- همان .

23- رسائل مشروطيت ، زرگري نژاد ، ص 96 - 98 .

24- مرجع تقليد شيعيان جهان و صاحب فتواي تاريخي تحريم استعمال توتون و تنباکو.

25- مؤسس حوزه ي علميه ي قم.

26- وي دومين نفر بعد از ميرزا حسن آشتياني در جنبش تنباکو بود .

27- شيخ با اصل مشروطه مخالف نبود . او در اين زمينه مي گويد : « من والله ، با مشروطه مخالفت ندارم ... من مخالف اساس مشروطيت و مجلس نيستم ... اما مشروط به همان شرايطي که گفتم . ر. ک : شيخ فضل الله در ظلمت مشروطه ، سيد مجيد حسن زاده ، ص 84 .

28-رسائل مشروطيت ، زرگري نژاد ، ص20و24و26و114.

29-رسائل مشروطيت ، زرگري نژاد ، ص 17 - 19 .

30- پايداري تا پاي دار ، علي ابو الحسني ( منذر ) ، ص 545 - 552 ؛ شيخ فضل الله در ظلمت مشروطه ، حسن زاده ص 63 .

31- بر اساس اين اصل ، در هر عصر ، هيأتي که کم تر از پنج نفر نباشد از مجتهدان و فقها با معرفي علماي اعلام و حجج اسلام و مراجع تقليد شيعه و انتخاب از سوي مجلس تشکيل مي شود که بر اسلامي بودن مصوبات مجلس نظارت خواهد کرد .

32- رسائل مشروطيت ، زرگري نژاد ، ص 53 .

33 - همان .

34- پايداري تا پاي دار ، ابو الحسني ، ص 552 - 555.

35- همان .

36- شيخ فضل الله نوري درظلمت مشروطه ، حسن زاده ، ص 84 - 87 .

37-اقبال شناسي ، غلامرضا سعيدي ، ص 104.

38- دائره المعارف تشيع ، ج 2 ، ص 295 - 297 .

39- کيهان انديشه ، ش 54 ( خرداد و تير 73 ) ، ص 21 - 22 و 41 - 42.

40- تئوري سياسي اسلام ، ابوالاعلي مودودي ، ترجمه ي محمد مهدي حيدرپور ، ص 25 - 29 .

41- همان.

42- تئوري سياسي اسلام ، مودودي ، ص 36 - 37 ؛ تاريخ فلسفه در اسلام ، محمد شريف ، ج 2 ، ص 102.

43- حجرات ( 49 ) ، آيه ي 13.

44- تاريخ فلسفه در اسلام ، محمد شريف ، ج 2 ، ص 102 .

45- اخوان المسلمين مصر در امتحان تاريخ ، کمال حاج سيد جوادي ، ص 100 - 102.

46- همان .

47- همان ، ص 188 - 198 .

48- همان ، ص 190 .

49- اخوان المسلمين مصر در امتحان تاريخ ، حاج سيد جوادي ، ص 191 .

50- شهيد صدر بربلنداي انديشه و جهاد ، مصطفي قليزاده ، ص 21 ، 33 ، 43 ، 53 ، 61 ، 82 ، 95 ، 134 و 142 .

51-انديشه هاي سياسي آيت الله شهيد سيد محمد باقر صدر ، سيد صدر الدين قپانچي ، ترجمه ي ب . شريعتمدار ، ص 25 ، 30 و 35.

52- همان ، ص 60 - 62 .

53- همان ، ص 66- 67 .

 

 

 

تعامل علما و دولت در منظر سیدجمال الدین اسدآبادی

 

 

تعامل علما و دولت در منظر سیدجمال الدین اسدآبادی

پايگاه حوزه

سید جمال الدین اسدآبادی اعتقاد داشت، علما سه وظیفه بر عهده دارند نخست: تنفیذ؛ و باید رئیس دولت در پیشگاه علما سوگند یاد کند دوم: نظارت؛ یعنی رئیس دولت نباید کاری بدون اجازه علمای پرهیزگار انجام بدهد و ...

سید جمال الدین اسدآبادی اعتقاد داشت، علما سه وظیفه بر عهده دارند نخست: تنفیذ؛ و باید رئیس دولت در پیشگاه علما سوگند یاد کند دوم: نظارت؛ یعنی رئیس دولت نباید کاری بدون اجازه علمای پرهیزگار انجام بدهد و سوم: خلع؛ یعنی هرگاه رئیس دولت از وظایف خود دور گردد و به استبداد و سلطه فردی بپردازد، وظیفه حاکم دینی است که او را خلع نماید.

یکی از شخصیت هایی که در جهان اسلام و حتی در جهان معاصر تأثیرگذار و حرکت آفرین بوده است مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی است همه می دانند که در دو قرن اخیر جریان فکری و حرکتی در جهان اسلام به وجود آمد و البته این حرکت؛ بیشتر یک حرکت فکری بود تا سیاسی؛ البته شاید این جریان های سیاسی، امروزه هرچند با فاصله زیاد در جهان عرب از جمله در مصر و تونس آغاز شده است، در هر صورت همه نویسندگان و محققان اعم از شیعه و سنی اتفاق دارند که آغاز گر جریان نواندیشی؛ اصلاح گری و احیاگری در تفکر دینی، مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی است.

  آنچه در پی می خوانید متن گفت وگویی با حجت الاسلام محمد صفر جبرائیلی از اساتید پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که به مناسبت سالروز درگذشت سید جمال الدین اسدآبادی تقدیم می شود.

  * لطفاً به عنوان اولین سؤال در خصوص زادگاه و ابهامات پیرامون شخصیت سید جما الدین اسدآبادی توضیح دهید؟

  کتاب های زیادی درباره سیدجمال الدی اسدآبادی نوشته شده است، هم غربیان و هم مسلمانان کتاب های بسیاری نوشته اند و علی رغم این مطلب، هنوز ابهاماتی درباره سید جمال الدین اسد آبادی به گوش می خورد و به نظر می آید از جمله ابهاماتی که درباره سید مطرح می شود، ابهام در مذهب او است که آیا سید شیعه است یا سنی ؟ابهام دیگری که درباره سید هست ابهام در زادگاه اوست که آیا ایرانی است یا افغانی؛ ابهام دیگری که در زندگی اوست ابهام در عرصه های فکری او خصوصاً در عرصه مسائل سیاسی است، این سه ابهام در زندگی سید به چشم می خورد تحقیقات اخیر تا حدودی بعضی از این ابهامات را مرتفع کرده است و امروز شاید به راحتی و حتی بهتر از گذشته بشود مذهب سید را تشخیص داد؛ ملیت سید را معلوم کرد و احیاناً ابهامات در دیدگاه های فکری او را بر طرف نمود آنچه که هست این که مرحوم سید در سال 1254 ه ق در ایران، قریه اسد آباد همدان متولد شد و در 1314 ه ق در ترکیه عثمانی از دنیا رفت، البته به جهاتی افغانستان تلاش کرد، جنازه سید را بعد از مدت ها دفن در قبرستانی در استانبول به افغانستان منتقل کند و اکنون جنازه سید در افغانستان در دانشگاه کابل دفن است و در آنجا قبری و نمادی هم بر قبر او ساخته اند.

 

* ملیت و مذهب سید چه بود و چرا سید تلاش می کرد، آن را مخفی نگه دارد؟

 

قرائن زیادی نشان می دهد که سید شیعه مذهب بود؛ وقتی قرائنی داشته باشیم که او ایرانی است، قرائن تشیع او هم راحت تر ارائه می شود در سال های اخیر در افغانستان تحقیقات زیادی راجع به سید انجام داده اند و محققین افغانستان بی میل نیستند که او را افغانی بدانند، هر چند بسیاری از محققین بنام افغانستان ملیت ایرانی او را قبول کرده اند بعضی ها گفته اند، سید ایرانی الاصل است پدرش به جهاتی به افغانستان منتقل شد و بعضی ها بر عکس می گویند؛ سید افغانی الاصل است که پدرش به جهاتی از افغانستان به ایران و همدان منتقل شده است و به هر حال بعضی از اهل تحقیق افغانستان، به ایرانی بودن سید معترف هستند.

 

در هر صورت من نمی خواهم در این مطالب متوقف شوم با اینکه در کتابی که نگاشته ام، دلایل بسیاری دارم که او ایرانی و شیعه است؛ این جمله را هم بگویم که سید تعمد دارد مذهب و ملیتش مخفی باشد و دلیل آن هم این است واقعاً فرا منطقه ای است؛ سید را نمی شود محدود به منطقه خاصی کرد، درد دغدغه سید، اسلام است آن موقع که غرب پیشرفت کرده بود و متأسفانه کشورها و ملل اسلامی در انحطاط به سر می بردند، دغدغه جدی سید جمال الدین حرکتی است در قالب اسلام، سید اصرار دارد که مذهبش معلوم نباشد، لذا می بینیم سید پوشش های مختلفی دارد و در هر کشوری به یک پوشش است؛ امضاهای مختلفی دارد، مانند جمال الدین الحسینی؛ جمال الدین الا فغانی؛ جمال الدین، خود سید عنایت داشته که ملیت و مذهبش مخفی باشد، تا بتواند هر جا که هست کار کند و لذا بیشترین تأثیر گذاری سید در مصر بوده است، چون حدود هشت سال در مصر مشغول درس و بحث و تربیت شاگرد و نیرو بود مدتی در افغانستان، سال ها در انگلستان، روسیه، فرانسه، عثمانی و در ایران و نجف هم بوده است، لذا سید تعمد داشته که ملیت و مذهبش مشخص نباشد ضمن اینکه همان طوری که می دانید، سید ازدواج نکرد و همسری و فرزندی نداشت تا از زن و فرزند او مطالبی درباره او ابراز بشود، او شیعه یا ایرانی بوده است و خود تعمد داشته ازدواج نکند، معتقد، باید تمام وجودش؛ فکرش و توانش برای احیای تفکر اسلامی و پیشرفت ملل اسلامی صرف شود، نمونه های بسیاری هست که پیشنهادهای ازدواج به سید داده شده است، حتی سلطان عثمانی همسرانی برای سید فرستاد، اما سید هیچ گاه زیر بار ازدواج نرفت و تشکیل خانواده نداد.

 

* آیا این مسأله برای او نقص نیست؟

 

باید به آن هدف بزرگ سید توجه داشته باشیم، چرا که سلطان عثمانی خیلی دوست داشت که همسری برای سید قرار بدهد و او را مقید کند و خیلی تلاش کردند و حتی یکی از دوستانش که پزشک هم بود، از سید پرسید؛ چرا ازدواج نمی کنی ؟چرا این دخترها و خانم هایی که سلطان برای تو می فرستد، ندیده بر می گردانی ؟ ولی پول هایی که می فرستد را قبول می کنی؟

 

سید می گوید: زن و خانواده، لازمه اش رعایت عدالت و تدبیر منزل است و من به این امور نمی رسم؛ پزشک به سید گفت: به بهانه عدم رعایت که نمی شود از این طبیعت خدا دادی صرف نظر کرد؛ سید جواب زیباتری به او داد و گفت : طبیعت انسان دست خود انسان است و انسان می تواند طبیعت خودش را تربیت کند، من از این جمله سید استفاده می کنم که سید به خاطر آن اهداف بلندی که داشت اصلاً هیچ موقع تن به ازدواج نداد، او تعبیری دارد که اگر چشم من در راه خدمت اسلام نباشد کور باشد؛ دست من اگر در خدمت اسلام نباشد شَل باشد و.... در کل، سید، دغدغه اش مبارزه با انحطاط و عقب گرد جامعه اسلامی و پیشرفت و تعالی تفکر در بین جامعه مسلمین بوده است.

هویت مذهبی سید جمال الدین دقیقاً چه بود؟

 

مرحوم سید هویت شیعی دارد و این برای من مهم است و من اصراری ندارم که سید ایرانی است یا افغانی؟ آنچه مهم است این که تفکر سید برگرفته از تفکر شیعه می باشد، سید تحصیل کرده حوزه نجف و شاگرد مرحوم شیخ انصاری است؛ شاگرد مرحوم حسین قلی همدانی است و این قرائن مخصوص الآن نیست؛ بلکه در همان زمان سید این قرائن بودند، از جمله کتابی داریم به نام «خاطرات سیاح محلاتی» که این کتاب مربوط به زمان قاجار است در کتاب وی قرائن تشیع سید فراوان است.

 

* چرا سیدجمال الدین خارج از ایران را برای نشر افکار خود انتخاب کرد؟

 

سید به خاطر دغدغه ای که دارد، بیشتر حرف هایش را در بیرون از مرزهای ایران زده است مهم ترین آن ها مصر، هند و فرانسه است، سید حدود هشت سال در مصر بوده است و به هند نیز رفت و آمد داشته است، کتاب محکمی به نام «رساله نیچر یا رد مادیگری» را در هند نوشته است و در فرانسه نیز مجله وزین «عروة الوثقی» را نوشت؛ درزمان خودش آتش به پا کرده بود، آنقدر مهم بوده است که دست به دست می چرخیده است و استنساخ می شده، برای اینکه اهمیت «عروة » برای ما معلوم شود و تا حدودی به بزرگی کار سید در مجله عروة الوثقی پی ببریم، به این واقعه اشاره می کنم، متفکری به نام مرحوم سید محمد رشید رضا، همان نویسنده تفسیر المنار و شاگرد محمد عبده، مرید سید جمال است، رشید رضا در اول تفسیر المنار می گوید؛ من در طرابلس - لبنان فعلی - درس می خواندم و روحیه زهد و انزوا داشتم و خیلی متأثر از احیا علوم الدین غزالی بودم؛ او می گوید در بین کتاب های پدرم جزوه ای دیدم و آن را خواندم و آتش به جانم افتاد و آن جزوه، مجله عروة الوثقی بود، به گونه ای که دیگر نتوانستم در لبنان بمانم، عزمم را جزم کردم و به مصر رفتم، البته وقتی به مصر رفتم سید تبعید شده بود و دیگر در مصر نبود لذا، او هیچ گاه سید را ندید و شاگرد محمد عبده شد، عرض من این است که سید، تفکر شیعی دارد رشد و نموش در مملکت شیعی است، تحصیلاتش از قزوین شروع شد و به تهران هم رفت و مقداری در آنجا به تحصیل پرداخت، مدرسه تهران در زمان «سید» مدرسه مهمی بوده است و شخصیت های بزرگی در آنجا بوده اند و بعد هم به نجف رفت و چند سالی هم در نجف درس خواندند و از آنجا هم به مصر و هند و افغانستان و بعد هم کشورهای دیگر دنیا رفتند، او بزرگ ترین کشورهای آن زمان را دیده است به آن ها مسافرت کرده است و ظاهراً به آمریکا هم بنا بود برود که نتوانست، اما روسیه، فرانسه و آلمان و انگلستان از کشورهای اروپایی و مصر و عثمانی و عراق و ایران و هند نیز کشورهای اسلامی رفته است که با آن ها زندگی کرده و حشر و نشر داشته است.

 

* مهم ترین ابعاد فکری، اقدامات و کارهای سید در راستای تعالی تفکر اسلامی را توضیح دهید؟

 

سید چون شیعه است و چون در قزوین و تهران درس خوانده است، فلسفه هم بلد بود، شکی هم در این نیست که در مصر تدریس فلسفه هم داشته است، کتاب های ابن سینا را تدریس کرده است و متکلم هم می باشد؛ ما نمی خواهیم بگوییم سید متکلمی در کنار شیخ مفید و سید مرتضی و ... است، بلکه معتقدم به خاطر نبوغ و استعداد و توانایی های که در سید بوده است، در این مسائل وارد بوده سید تفکری دارد که آن تفکر مبتنی بر اصولی خاص است.

 

* می توانید به این اصول فکری سید اشاره کنید؟

 

بله اصل اول، تفسیر عقلانی از تعالیم و آموزه های اسلام است.

 

از مهم ترین اصول سید تفسیر عقلانی از تعالیم و آموزه های اسلام است، ما می دانیم که در قرن 18 و 19 میلادی برابر با 13 و 14 قمری، بحثی مطرح بوده که اسلام دین عقب مانده ای است و کاری به علم و عقل ندارد، لذا سیدجمال الدین نهضتی را شروع کرد که توسط عبده در مصر ادامه پیدا کرد و در ایران هم توسط علامه طباطبایی و استاد مطهری گل کرد و آن عبارت بود از، تفسیر کار کرد گرایانه از آموزه های اسلام.

 

* تفسیر کارکرد گرایانه یعنی چه؟

 

یعنی اسلام تنها برای خانه و فرد و آخرت نیست، بلکه مربوط به این دنیا نیز هست و سید هم سعی داشت تا بفهماند که اگر اسلام آموزه ای را گفته است، کار کرد آن در کجا معلوم می شود.

 

سید اصرار دارد اسلام خودش می تواند مسلمانان را رهبری کند و نیازمندی های آن ها را تأمین کند و به پیشرفت جامعه مسلمین کمک کند، چون در آن ایام، غرب می گفت، اسلام نمی تواند کاری انجام دهد، ما باید بیاییم و کشورهای اسلامی را آباد کنیم، لذا بسیاری از کشورهای اسلامی مستعمره کشورهای غربی بودند.

 

* اتحاد اسلام و مسلمان ها دیگری اصولی بود که سید به آن اعتقاد داشت

 

سید انسان عاقلی بود و پیشنهاد اتحاد جماهیر اسلامی نداد، بلکه سید معتقد بود، مسلمین باید با هم متحد بشوند و من از آن به وحدت در عین کثرت تعبیر می کنم، سید می گفت؛  کشورهای اسلامی باید مناطق مرزی و جغرافیای مرزی خودشان را بدانند؛ ایران، ایران است و عراق، عراق است و هند، هند است و ...سید می گوید؛ باید موقعیت جغرافیایی کشورهای اسلامی حفظ شود، اما کشورهای اسلامی علی رغم تعدد و تکثری که دارند باید وحدت داشته باشند، پیشنهاد ایشان هم تشکیل دستگاه خلافت بود، یعنی یک خلیفه ای مرکز ثقل باشد و کشورهای اسلامی هم استقلال خودشان را داشته باشند.

 

* بازگشت به اسلام، نخستین  اصل دیگری بود که سید به آن معتقد بود

 

بعضی ها فکر می کنند بازگشت به اسلام نخستین، یعنی همان منطق «حسبنا کتاب الله» در حالیکه این طور نیست سید این مطلب را بر نمی تابد، بلکه معتقد است، منظور از «اسلام نخستین» یعنی عصر «مدینة النبی» و دو سه قرن بعد از آن که اسلام فعال است و پیشرفت های زیادی داشت، سید می گفت؛ ما باید برگردیم به آن موقع؛ چه عواملی باعث شد که اسلام در آن موقع توانست، گستره فکری و علمی و فرهنگی و جغرافیایی خودش را توسعه بدهد، اما امروز نه؟! لذا امروز باید ما به اسلام نخستین برگردیم و تفکر این سید با تفکر سلفی ها تفاوت زیادی دارد.

 

* سید جمال الدین نسبت به افراد دیگر از چه امتیازاتی برخوردار بود که توانست جریان فکری اسلامی را در آن عصر پایه گذاری کند؟

  امتیازات بسیاری داشت؛ شهید مطهری در کتاب آشنایی با نهضت های اسلامی، مطالب خوبی آورده اند، اول این که سید، آشنا به مقتضیات زمان و مکان بود، ثانیاً روحانیت شیعه و سنی را خوب می شناخت و لذا هشت الی نه سال در مصر بود، ولی هیچ وقت جزو مدرسین رسمی الازهر نشد و در آنجا تدریس نکرد و با علمای الازهر وارد مکاتبات و مراودات نشد، بلکه بیشتر با طلبه های جوان نشست و برخاست داشت و فقط جمعه ها برای قدم زدن به الازهر می رفت، اما به ایران و مراجع آن وقت همچون حضرت آیت الله سید حسن شیرازی نامه می نویسد، لذا بیان شهید مطهری بیان زیبایی است که می گفت: سیدجمال الدین از نهاد روحانیت شیعه و سنی خبر داشت می دانست که روحانیت اهل سنت وابسته به دستگاه سیاست است، اما نهاد مرجعیت شیعه استقلال دارد، از این رو در ایران با علما مراوده و مکاتبه می کرد ولی در مصر و غیر آن با مردم نشست و برخاست داشت، ویژگی سوم سید اعتدال است: مثل بعضی ها نیست که آنقدر تجدد گرا باشد تا از مبانی غافل باشد و مثل بعضی ها هم نیست که آنقدر در قید و بند برخی از آداب و سنن باشد و تجدد زده بشود؛ سید اعتدال در تجدد دارد و معتدل است و نه علم زدگی دارد و نه علم گریزی، شاخصه جهانی سید، تشخیص صحیح دردهای جامعه است، او: دردهای جامعه اسلامی را خوب تشخیص داد و برای هر دردی هم راهکار ارائه داد و این هنر سید بود.

 

* با وجود تمام این مشکلات آیا سید جما ل الدین کتبی را هم به رشته تحریر درآورد؟

 

آثار متعددی دارد و امروز آثار او «در نه جلد» در مصر چاپ شده است، مهم ترین اثر «عروة الوثقی» است که یک مجله هفتگی بوده است و 18 شماره هم بیشتر چاپ نشد و انگلستان جلوی نشر آن را گرفت، استعمار پیر دید اگر انتشار این مجله که  آتش به جان خیلی ها زد و انقلابی را ایجاد کرد، ادامه یابد، انگلیس باید مصر و سایر ممالک اسلامی را رها کند، لذا انگلیس به کمک فرانسه جلوی نشر آن را گرفتند؛ کتاب دوم سید، رساله نیچریه یا « الرد علی الدهریین» است؛ در هند فکری به وجود آمده بود که این فکر متأثر از روش فکری انگلیس است، سید احمد خان هندی، دانشگاهی تأسیس کرده بود او مسلمان بود، ولی رویکردی افراطی داشت و خیلی علم زده بود و آرا خاص و مشکلی هم دارد، هم در تفسیرش از وحی و هم در تفسیرش از دعا و معجزه و... بهره می برد، سید وقتی تفکر سید احمد خان را در هند دید، کتابی به فارسی در نقد او نوشت و شاگردش عبده با کمک دیگر آن را به عربی برگرداند، این رساله عربی امروز در کشور ما تبدیل به فارسی شده است، لذا رساله «نیچریه» هم فارسی و هم عربی دارد و این نشان دهنده این است که سید متکلم بود و با فلسفه و کلام آشنا بود، البته نامه ها و کتاب های دیگری هم دارد، تفسیری بر سوره حمد نگاشته و رساله ای عرفانی به نام «الواردات» دارد، «عروة الوثقی» هم اگر چه مجله بود، اما مجله ای علمی بوده، مقالاتی مانند قضا و قدر در آن نوشته شده است؛ همان دغدغه ای که شهید مطهری در نوشتن کتاب انسان و سرنوشت داشت، سید نیز در مقاله قضا و قدر در عروة دارد.

 

یکی از متفکران در فرانسه، بحثی را مطرح کرد که اسلام با «علم» میانه خوبی ندارد؛ سید خروشید و جوابی داد، جواب او آنقدر عالی بود که فردی که مقاله داده بود به دیدن سید آمد، لذا نمی شود نقش علمی سید را نادیده گرفت، مقالات سید مقالاتی است که انصافاً غوغا می کند؛ در زمان سید بابیت در ایران مطرح می شود و سید بابیت را نقد می کند و رساله ای در نقد آن می نویسد،  لذا هر جا احساس کند باید وارد شود و حرف بزند وارد می شود.

 

* به چه میزان اندیشه سید برگرفته از تعالیم قرآن بود ؟

 

سید می گوید: اسلام یک روح فلسفی دارد و روح فلسفی آن برگرفته از تعالیم قرآن است؛ و این سؤال را مطرح می کند چرا مسلمانان آنقدر در دوران نخستین پیشرفت داشتند، اما امروز ندارند؟ پاسخ می دهد چون روح فلسفی الهام یافته از قرآن از آن ها گرفته شده؛ البته سید فلسفه مشایی تدریس کرده و بنابر نقل اسفار ملاصدرا هم می گفته است؛ چون کتابخانه او در زمان تبعید از مصر از بین رفت و یک بخش دیگریی از کتاب ها در گمرک از بین رفت و یک مقدار آن را هم موریانه خورد، یک بخشی از آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است، می گویند: خط و حواشی سید بر متون فلسفی که سید تدریس می کرده موجود است و بهر حال سید می گوید، امروزه، روح فلسفی بر گرفته از قرآن در بین مسلمین کم رنگ شده است.

 

یکی از تفکرات سید، توجه او به قرآن است و غربی ها هم متعرض آن شده اند و از قولش گفته اند، توجه سید به قرآن بسیار است و خود سید هم می گوید تا زمانی که این قرآن در بین مسلمین است آنها دچار انحطاط جدی نمی شوند؛ سید تعبیرات زیبایی دارد، در همان عروة الوثقی و در جاهای دیگر درباره اهمیت قرآن و جایگاه قرآن؛ صحبت کرده است. شاگرد سید، یعنی آقای عبده و بعداً در دوره خودمان علامه طباطبایی به بیان زیباتر و جامع تری سعی دارند ضمن بیان اسلام و مسائل مربوط به اسلام، برتری و امتیاز آن را بر ادیان دیگر به ویژه مسیحیت نشان دهند و این مطلب را پرورانده بود.

   نکته دیگری که بر آن اصرار دارد و در عروة هم بحث خوبی مطرح می کند، اتهامی بود که به اسلام می زدند با عنوان این که اسلام دین شمشیر است، اسلام اگر در آن ایام پیشرفت کرد به خاطر زور و شمشیر بود، ولی سید تحلیل بسیار زیبایی ارائه داد، مبنی بر این که پیشرفت اسلام با زور و شمشیر نبود، بلکه با دعوت و ارشاد و تعلیم و تعلم بود.

  باز تحلیل زیبایی از قرآن دارد در ذیل آیه « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ» - أنفال : 60 – بیان می کنند؛این آیه می گوید: «باید ببینیم غربی ها در مقابل ما چه دارند، ما باید غالب بر آنها باشیم و بیشتر و بالاتر از آن را داشته باشیم»؛ من وقتی این کلمات سید را می خواندم به یاد حرف های امروز جامعه مان افتادم که مقام معظم رهبری هم روی بحث هسته ای عنایت دارند، امروز انرژی هسته ای، وسیله ای است که مسلمانان باید در این زمینه بالاتر از دیگران باشند، سید در رفع این سوال که آیا این برتری نظامی و دفاعی، جنگ طلبی نیست؟! می گوید: نه این جنگ طلبی نیست ! بلکه این آیه، جلوی جنگ را می گیرد، چون اگر دشمن بداند که ما هم، هم پای او هستیم و یا حتی قوی تر از او هستیم، دیگر فکر حمله و جنگ را نخواهد داشت، بعد استناد به حرف یکی از رهبران آلمان میکند و می گوید: وقتی ما مسلمانان نیرو داشته باشیم، کفار جنگی علیه ما تحمیل نمی کنند، لذا می گوید؛ این آیه قرآن برای این است که مسلمانان باید آنقدر قوی باشند که دیگران فکر حمله به مسلمانان را نداشته باشند، سید تحلیل های زیبایی از مفاهیم اسلامی و قرآنی ارائه داده است.

  * نگاه سید به تشکیل حکومت دینی چه بود؟

 

سید نکته زیبایی در باب حکومت دارد، وی صریحاً معتقد است دیانت اسلام از حکومت جدا نیست و صریحاً می گوید:حکومت، امری ضروری است و رفاه و آسایش و انتظام معیشت مردم امری است که صورت نمی گیرد، مگر با حکومت( رساله نیچریه ج 9 ص 29 ).

 

سید حکومت دینی را قبول دارد و معتقد است عده ای یا گروهی انتخاب بشوند و آنان رئیس را انتخاب کنند؛ رئیس هم باید در حضور علما مراسم تنفیذ اجرا کند؛ وی ادامه می دهد علما سه وظیفه بر عهدشان است نخست: تنفیذ؛ و باید رئیس دولت باید در پیشگاه علما سوگند یاد کند دوم: نظارت؛ یعنی رئیس دولت نباید کاری بدون اجازه علمای پرهیزگار انجام بدهد و سوم: خلع؛ یعنی هرگاه رئیس دولت از وظایف خود دور گردد و به استبداد و سلطه فردی بپردازد، وظیفه حاکم دینی است که او را خلع نماید و اطاعت او را از منظر دین حرام اعلام نماید و مردم نیز بدان حکم پایبند خواهند بود.

  لذا به مرحوم شیرازی نامه می نویسد و می گوید: «چاره کار برای ایران و رهایی از حکومت قاجار خلع است و خلع است و خلع» و معتقد است، علما باید ناصر الدین شاه قاجار را خلع کنند، سید معتقد است، اسلام حکومت می خواهد و حکومت هم باید دینی باشد و علما باید در آن نقش داشته باشند.

  برخی ها در حق سید کم لطفی کرده اند و گفته اند در بحث حکومت هیچ جایگاهی برای مردم قائل نیست فردی به نام باقر مؤمنی که از نویسندگان قدیمی است کتابی دارد به نام « دین و دولت در عصر مشروطه » متأسفانه در آن کتاب در چند مورد در حق سید جفا کرده و می گوید : سید برای توده مردم در برابر فرمانروایان مستبد هیچ حقی قائل نبود، ولی پاسخ ما این است که وقتی می گوید: حکومت باید دینی باشد؛ باید انتخاباتی باشد و گروهی رئیس دولت را انتخاب کنند و رئیس دولت باید تنفیذ بشود و علما نظارت بکنند و اگر نتوانست باید خلع شود جایگاه مردم معلوم می شود.

 بهر حال، شرایط بسیار بدی به ویژه بعد از درگذشت سید، علیه او شکل گرفت، تخریبی که درباره سید انجام شد به گونه ای بود که در ایران و مصر گسترش یافت، لذا «عبده» که مرید سید بود و می گفت هویت من متعلق به سید است؛ من دو پدر دارم یک پدر دارم که با برادرانم شریک هستم و یک پدر دارم که با ابراهیم و موسی و عیسی شریکم، یعنی فکرم متعلق به سید جمال است، ولی چطور شد که وقتی «سید» از دنیا رفت، عبده کوچک ترین تسلیتی هم نگفت، اهل تحقیق نوشته اند، کوچک ترین انتساب به سید موجب اسقاط از خیلی از حقوق و مسائل دیگر بود، لذا حتی پسر امین الضرب که دانش آموخته سید است، به گونه ای شد که بعدها علیه سید مطالب زیادی نوشت و در این خصوص نیز دائرةالمعارف اسلامی وقتی به معرفی سید می رسد، کوتاهی می کند و جایگاه علمی او را آن گونه که بود مطرح نمی کند و فقط به بیان نقل قولی از فرزند امین الضرب در خصوص سید بسنده می کند و به سخنان بزرگانی چون مرحوم جلوه توجهی نمی کند.

 

تکاپوی سید جمال الدین در عصر قجری

 

 

 

تکاپوی سید جمال الدین در عصر قجری

 

سایت باشگاه اندیشه

سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی متولد در سال 1254 ه . ق (1839 م .) فرزند سید صفدر است که اصل و منشأ او همینطور مجهول و مکتوم مانده و چون شهرتش به افغانی بوده ، جمعی او را از اسدآباد کابل و از سادات حسینی کنر مقیم افغانستان می دانند و جمعی دیگر او را از اسدآباد همدان دانسته اند. محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در کتاب خود می نویسد:

 «سید جمال الدین اسدآبادی در علوم عتیقه و فنون جدیده مقامی بلند یافته مردم ایران را به وجود وی جای افتخار است . علوم شرعیه را در قزوین تحصیل کرد و به تهران آمد و مدتی در افغانستان و هندوستان گذرانید و به اسلامبول رفت و از آنجا به مصر شد. گروهی از دانش پژوهان جامع ازهر بر وی تلمذ می کردند... (1) روزی سردار عبدالعزیز خان اولین سفیر افغانستان در ایران که پس از استقلال آن مملکت و بیرون آمدن از تحت حمایت و سلطه انگلستان در سال 1919 م .=1298 خورشیدی به ایران آمد. از قول عمو و پدر زن خود سردار اسکندرخان که سالهای متمادی در ایران بود و بیشتر ایام در اصفهان اقامت داشت و در آنجا درگذشت و در همانجا نیز مدفون گردید به نگارنده این سطور چنین نقل می کرد:

 روزی سردار از سید جمال الدین که به تهران آمده بود، پرسید که من تمام خانواده های معروف افغانستان را به خوبی می شناسم و شما از هیچ یک از خانواده های ساکن افغانستان نیستید. چرا خود را به افغان شهرت داده اید؟ سید جمال الدین در جواب پرسش سردار اسکندر خان گفت که چون من خیالاتی دارم و می خواهم داخل در اقدامات و عملیات چندی شوم و دولت ایران در ممالک خارج نماینده دارد، ممکن است که دولت ایران مانع اقدامات و عملیات من شود و مرا جلب کنند. از این جهت خود را به افغانی معروف کردم . زیرا افغانستان در هیچ کجا نماینده سیاسی ندارد و من می توانم آزادانه به کارهای خود ادامه دهم و بنابراین کسی هم متعرض و مزاحم من نخواهد شد

 ادوارد براون شرق شناس انگلیسی راجع به ایام اقامت سید در افغانستان در کتاب خود، می نویسد: «عاقبت محمد اعظم و برادرزاده اش عبدالرحمن (امیر سابق ) پایتخت را اشغال و محمد افضل پدر عبدالرحمن را که زندانی بود، نجات داد و او خود را امیر غزنه (غزنین ) اعلام کرده ، یک سال بعد مرد و اعظم جانشین او شد. سید جمال الدین را به نخست وزیری خود برگزید و با رهبری عاقلانه او به کار امارت پرداخت که ممکن بود تمام کشور را زیر فرمانروائی خود دربیاورد. پس از این که شیرعلی که از طرف انگلیسها پول بی حسابی برایش می فرستادند و تقویت شد، بالنتیجه به پراکنده ساختن سپاه محمد اعظم خان برادر و برادرزاده خود عبدالرحمن (پسر امیر افضل خان ) توفیق یافت . اولی به نیشابور (در ایران ) و دومی به بخارا فرار اختیار کردند.» (2)

 پس از غلبه شیرعلی خان بر مخالفین خود سید در کابل ماند و به واسطه سیادتش کسی متعرض او نگردید لکن خودش به بهانه رفتن به مکه از امیر شیرعلی خان اجازه خواست و او به وی اجازه مسافرت داد مشروط به اینکه از راه ایران نرود (برای عدم ملاقات با محمد اعظم خان امیر سابق که به ایران آمده بود.) سید جمال الدین از افغانستان به هندوستان رفت و پس از یک ماه اقامت از هندوستان به مصر رفت و مدت چهل روز در آنجا اقامت نمود و پس از آن به جای رفتن به مکه به اسلامبول وارد شد و در آنجا مورد استقبال شایان عالی پاشا صدراعظم و رجال و اشراف و روشنفکران عثمانی واقع گردید و پس از یک سال توقف در اسلامبول در 1288 ه . ق (1871 م .) دوباره به مصر بازگشت . در این سفر است که در مصر محفل فراماسون را تشکیل داد که عده اعضای آن به سیصد نفر می رسید. پس از ورود به مصر و ملاقاتش با ریاض پاشا وزیر مصری وی از سید جمال الدین بسیار خوشش آمد و شیفته او گردید. و بنا بر سفارش او ماهیانه ای از طرف خدیو (اسماعیل پاشا) برای مخارجش تعیین شد. بعد به واسطه گفتارهای آتشین و صریح او در مجامع مصری از قبیل جلوگیری از تبذیر و خودسری خدیو و مخالفت شدید با مداخله و نفوذ بیگانه در امور مصر گفتگو و زمزمه هائی در بین مردم ایجاد گردید. به این جهات توفیق پاشا خدیو مصر او را از قاهره تبعید کرد او هم در سال 1297 ه . ق (1879 م .) راه هندوستان را در پیش گرفته در حیدرآباد دکن مامن یافت . با وجود اینکه سید جمال الدین در بین مسلمین هندوستان نفوذ و شهرت فراوانی داشته معذالک بعضی از آنان نسبت به او بدگمان بوده اند.

 ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران از قول بلنت که او گفته سید جمال الدین را نقل کرده ، چنین گوید: «می گفت مردم نمی دانستند که من خوبی آنها را آرزو می کردم خیلی با احتیاط و مراقبت با من گفتگو می کردند».

 در ایامی که در حیدرآباد اقامت داشت رساله رد مادیون (نیچریه ) تالیف خود را در سال 1298 ه . ق به چاپ رسانید. پیش از اینکه انگلیسها کار مصر را بسازند و بر آنجا تسلط یابند، حکومت هندوستان او را از حیدرآباد به کلکته خواسته و در مدت حوادث مصر او را بازداشت نمود و پس از اتمام عمل او را آزاد گذاشت به هر جا که دلش می خواهد، برود. او نخست به لندن رفت لکن ویلفرید بلنت که کاملاً از اوضاع و احوال او واقف و با وی محشور بوده است ، در این باره چنین می نویسد: «من سید جمال الدین را به خوبی می شناختم و او را در سالهای 1301، 1302 و 1303 ه . ق بسیار دیده ام نخستین بار در بهار سال 1301 ه . ق به دیدار او در لندن نائل گردیدم چه پس از تبعیدش از هندوستان از نظر مطالعه آمریکائی طبیعی و مادی بدانجا رفته و چند ماهی زیسته تازه وارد لندن شده بود و پس از چند روزی اقامت در لندن به پاریس رفت و سه سال در آنجا بماند و در این مدت اقامت پاریس است که به اتفاق ق دوست ارادتمندش شیخ محمد عبده مفتی سابق مصر که واسطه شرکت در قیام ملیون مصر مجبور به جلای وطن شده بود، مشغول به نشر روزنامه هفتگی به نام عروه الوثقی به زبان عربی به منظور سیاسی اقدام کردند. دولت انگلستان ورود روزنامه مزبور را به هندوستان قدغن کرد (از روزنامه مزبور فقط 18 شماره منتشر شده است ). در مدت اقامت سه ساله خود در پاریس زبان فرانسه را تا حدی یاد گرفت و در روزنامه های انگلستان ، روسیه ، ترکیه و مصر مقالات سیاسی او منعکس می شد. و به زعم رجال انگلستان سید جمال الدین یک شخصیت قابل توجه و همچنین هولناک تلقی می گردید. اهمیت او در عالم اسلام و پیشامد قضایای مهدی سودانی (محمد احمد عبدالله) سبب شد که رجال مهم انگلستان از قبیل گلادستون و غیره طالب ملاقات وی گردیدند ویلفرید بلنت در این باب می نویسد:

 «من در صدد پند و کمک او در اعزام هیاتی برای صلح با مهدی سودانی بودم چه او کمابیش رابطه با او داشت و مداخله اش در عقب نشینی ژنرال گوردون مؤثر بود.» در سال 1303 ه . ق سفری به لندن کرده با سیاستمدارانی از قبیل راندولف چرچیل ، سر درمندولف و سالسبوری (لرد سالسبوری از رجال مشهور انگلستان که از 1886 م . تا 1902 م . نخست وزیر انگلستان و رهبر حزب محافظه کار بوده است ) مکرر ملاقات و مصاحبه نموده و به طوری که ویلفرید بلنت می گوید این دیدارها از لحاظ امکان موجباتی برای کنار آمدن با او بوده است . در سال 1303 ه . ق پس از تعطیل عروه الوثقی پاریس را به آهنگ مسکو و سن پطرزبورگ ترک گفته و در آنجا از طرف رجال و زمامداران امور روسیه با خوشامد هرچه تمامتر پذیرفته شد و چهار سال در آن دیار بماند.

 ویلفرید بلنت راجع به رفتن سید جمال الدین به روسیه این چنین گوید: «در سال دیگر (1303 ه . ق ) گلادستون از کار برکنار و لرد راندولف چرچیل که من با او رابطه دوستی داشتم به وزارت هند منصوب گردید و اسبابی فراهم آورد که جمال الدین به لندن آمده برای بررسی در شرایط توافق ممکنه میان انگلستان و اسلام او را دیدن نماید او سه ماه مهمان من بود. چندی در کرابت و مدتی در لندن بسر بردیم . از این مصاحبت و مجالست بسیار با هم نزدیک و خودمانی شدیم . من او را به چند از دوستان سیاسی خود بویژه چرچیل و ولف معرفی و نزدیک کرده و یادداشتهای سودمندی از گفتگوهایشان در خانه خود دارم . یک بار قرار بر این شد که او به همراهی ولف برای مأموریت مخصوصی که برای ابلاغ به سلطان داشت ، با نظریه خود برای آزمایش نفوذ ایشان در نقش پان اسلامیسم (وحدت اسلام ) و عبدالحمید (سلطان عثمانی ) با تصفیه اموری که به تخلیه مصر و بستن پیمانی با عثمانی ـ ایران و افغانستان بر ضد روسیه می انجامید، به اسلامبول بروند. بدبختانه در آخرین لحظه ولف از بردن سید با خود منصرف گردید و من در دست آخر مشکلاتی را که ولف در این ماموریت برخورد نموده و به شکست او انجامید زاده همین انصراف می دانم . سید از این که او را انکار کردند بسی آزرده خاطر گردید چه حتی بلیط کشتی هم برای رفتن او به اسلامبول گرفته شده بود. پس از چند هفته بلاتکلیفی با اوقاتی تلخ لندن را ترک و به سوی مسکو رهسپار گردیده در آنجا با کاتکوف آشنائی پیدا کرد. به قصد اتحادیه روس و عثمانی بر ضد انگلیس به اردوی مخالف پیوست و چنین به نظر می آمد که سید مسیو دوگیزر، زینوویف و مادام نوویکف را نیز ملاقات کرده باشد.

 در سال 1306 ه . ق پس از ملاقات با ناصرالدین شاه در مونیخ امین السلطان او را به ماموریت محرمانه ای به وزارت خارجه روسیه اعزام داشت . پس از ورود به پایتخت روسیه و چندین ملاقات و مصاحبه با وزراء و رجال موثر روسیه جریان اقدامات خود را دو بار مشروحاً به امین السلطان گزارش می دهد و پس از بازگشت از روسیه و اقامت در تهران امین السلطان در این مدت او را ملاقات نکرد و سید در نامه خود از حضرت عبدالعظیم به ناصرالدین شاه در این باب چنین می نویسد:

 «در این مدت جناب وزیر اعظم هیچ گونه از این عاجز سئوال نکرده که در پطرزبورگ چه واقع شده . جواب آن مسئله که تو را برای آن به آنجا فرستادم چه شد؟ در این مدت چند بار بعضی از حاشیه خود را برای احوال پرسی فرستاد وعده ملاقات مفصلی می دادند

 براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد: «سید جمال الدین در پایتخت روسیه بود که ناصرالدین شاه از آنجا عبور و چند روزی در پایتخت روسیه توقف کرد. شاه طالب ملاقات او شد لکن او اعتنائی به ملاقات و مصاحبت شاه ننمود. بعد در مونیخ بین او و شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکلیف کرد که او را صدراعظم خویش خواهد ساخت . او به بهانه این که می خواهد به پاریس برای دیدن نمایشگاه برود نخست امتناع نمود لکن بعد روی پافشاری شاه ناگزیر گردید که همراه شاه به ایران بیاید

 ناصرالدین شاه در تاریخ 24 صفر 1307 ه . ق وارد تهران شد و سید جمال الدین کمی بعد در اواخر ربیع الاول ه . ق به تهران آمد. جرجی زیدان در تالیف خود راجع به سفرهای سید جمال الدین به ایران می نویسد: سید دو بار به ایران آمد یکی در اواخر ربیع الاول 1304 ه . ق بنا به دعوت تلگرافی ناصرالدین شاه که پس از ورود به ایران به وزارت جنگ منصوب شد و در اصفهان ظل السلطان را ملاقات و بالاخره با حصول اجازه به عنوان تغییر آب و هوا به روسیه برگشته است . سفر دوم او به ایران در سال 1307 ه . ق بوده که منجر به دومین تبعیدش در 1308 ه . ق (3) شده است

 ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد:

 «شاه در ربیع الاول 1307 ه . ق از همان راهی که از مرز خود بیرون رفته بود، به پایتخت برگشته و در مصاحبت خود پزشک جدیدی به نام دکتر فووریه و پهلوان مشهور اتحاد اسلامی سید جمال الدین افغانی (اولین را از پاریس و دومی را از مونیخ به ایران آورد). محمد حسن خان اعتمادالسلطنه تفصیل دو سفر او را در سالهای 1304 و 1307 در یادداشتهای روزانه خطی ـ خود بدین قرار شرح می دهد: «دوشنبه غره ربیع الثانی 1304 ـ صبح خانه حاجی محمد حسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده ، مکنت ملت و دولت را بر باد داده ، دیدن سید جمال الدین رفتم این شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خیلی مرد با علم معتبری است . دو سه زبان می داند. در نوشتن عربی اول شخص است . اگرچه افغانی امضاء می کرد، اما حالا می گوید از اهل سعدآباد (اسدآباد) همدان است . خلاصه خانه حاجی بسیار محقر بود اول ماه جمعی از زنها دم در را گرفته بودند. حاجی به آنها تصد ق می داد هرچند خواستم سید جمال الدین را خانه بیاورم ، راضی نشد

 عباس میرزا ملک آراء در صفحه 11 کتاب شرح حال خود، گفته اعتمادالسلطنه را (این شخص از بوشهر به گفته من آمده است ) تائید کرده چنین گوید: «محمد حسن خان ملقب به اعتمادالسلطنه پسر حاج علیخان که وزیر انطباعات است و نوشتن روزنامه ایران و تاریخ ایران به عهده او است ، به حضور شاه عرض کرده بود که وجود سید جمال الدین به جهت نوشتن روزنامه و تاریخ ضرور است و به اذن شاه تلغرافی به عدن کرد حسب الامر شاه سید مذکور را به تهران دعوت نمود، سید هم آمد» اعتمادالسلطنه می نویسد: «سه شنبه 2 ربیع الثانی 1304 ـ از من پرسیدند (شاه ) سید جمال الدین را دیدی ؟ عرض کردم دیروز دیدم و خیلی هم تعریف کردم . فرمودند گفتم حاجی محمد حسن او را حضور بیاورد، از این فرمایش دنیا بر من سیاه شد این شخص به واسطه من از بوشهر آمد چند تلگراف رد و بدل شد. حالا که آمده محض تملق به امین السلطان فرمودند حاجی محمد حسن او را حضور بیاورد» حاج حسین آقای امین الضرب که تماس نزدیک با سید جمال الدین داشته و پیش او نیز مدت کمی درس خوانده است ، راجع به سفر اول وی به ایران در شرح حال خود می نویسد:

 «بالاخره پس از مدتی که مرحوم پدرم پذیرائی کردند و او را به حضور ناصرالدین شاه بردند، شاه از مذاکرات مجالس ایشان رنجیده خاطر شد و به مرحوم پدرم امر فرمودند باید سید تبعید شود. مرحوم پدرم همان اوقات برای عمل بازدید معادن آهن مازندران و احداث کارخانه آهن آبکنی می خواستند به مازندران بروند. به شاه گفتند که چون مهمان است ، اجازه بدهید محترماً من او را به مازندران می برم و از آنجا به روسیه می رویم . آنجا تفصیل را به او خواهم گفت . شاه قبول کرد و به همین منوال به موقع اجرا گذاردند.» راجع به این که امین الضرب می گوید: شاه از مذاکرات مجالس ایشان رنجیده خاطر شد، عباس میرزا ملک آرا در صفحه 111 شرح حال خود چنین گوید: «مجلس اول که او را به حضور شاه بردند در مجلس اول عرض نمودند که مرا آوردید من مانند شمشیر برنده ای هستم در دست شما. مرا عاطل و باطل مگذارید مرا به هر کار عمده و بر ضد هر دولت بیندازید زیاده از شمشیر برش دارم . از وضع تکلم او شاه تنفر و خوف به هم رسانیده و دیگر اذن شرفیابی ندادند

 ملک آراء راجع به رفتن سید به مسکو این طور می نویسد: «سید در خانه حاج محمد حسن اصفهانی امین دارالضرب منزل نمود. ضمناً هم به حاج محمد حسن سپرده شد که سید چندان آفتابی نشود. ولی مردم تهران فوج فوج به دیدن او رفتند. نفس سید به هر کس رسید، آزادی طلب کرد و چنان تقریر خوشی داشت که هر کس او را یک مجلس می دید، فریفته او می شد.

 وزیر مختار انگلیس (سر رونالد فرگیوسن تومسن ) من باب کینه دیرینه فتنه مصر فوراً به شاه اظهار کرد که سید نباید در تهران باشد. شاه هم به حاج محمد حسن فرمودند که چون سید را ما طلبیده ایم مناسب نیست تحت الحفظ اخراج نمائیم . تو او را پخته و راضی کن که برود به خارجه . حاجی مذکور هم او را با خود برداشته به مازندران به اسم سرکشی به املاک خودش برد. سید از آنجا به مسکو رفت و با محررین و روزنامه نویسان مسکو منتهای آشنائی به هم رسانید و بر ضد انگلیسها خیلی چیزها نوشت و از قرار مسموع در نزد وکلای دولت روسیه متقبل شد که به هندوستان برود و هند را به انگلستان بشوراند. روسها هم او را محترم داشتند

 اعتمادالسلطنه می نویسد: «چهارشنبه 17 محرم 1305 ـ من با امین الدوله (میرزا علیخان ) ناهار صرف نمودم . می گفت سید جمال الدین کاغذ سختی به شاه نوشته و تهدید کرده از ایران بد خواهد نوشت » و نیز می نویسد: «یکشنبه 25 رمضان 1306، امروز از پطرزبورغ (لنینگراد کنونی ) می رویم . شاه ناهار را در قصر آنیشکوف با امپراطور صرف فرمود. صبح سید جمال الدین معروف که حالا پطرزبورغ است ، دیدن من آمد. بعد از راه انداختن او، خدمت شاه رسیدم . با وزیر خارجه روس خلوت کرده بودند

 

24 ذیحجه :

«از وقایع تازه این که اولاً سید جمال الدین را امین السلطان محض تملق روسها به تهران خواهد آورد. شاه را هم راضی کرده است . باشد تا وجود این شخص اسباب فتنه بزرگی در ایران بشود که هیچ فائده به حال دولت نداشته باشد.» به طوری که اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانه خطی خود نوشته امین السلطان در ضمن آوردن سید جمال الدین به تهران قصد داشته که او را مدیر روزنامه اطلاع آن عصر یا روزنامه دیگری بنماید. برای م . ق هدایت در صفحه 116 کتاب خاطرات و خطرات اشتباهی دست داده می نویسد: «دفعه دیگر محمد حسن خان اعتمادالسلطنه اسباب شد که او به ایران بیاید.» اعتمادالسلطنه در پنجشنبه 18 ربیع الثانی 1307 ه . ق می نویسد «امروز شنیدم سید جمال الدین معروف چند روز است وارد تهران شده .» در این سفر نیز مانند سفر اول (1304 ه . ق ) در خانه حاج محمد حسن امین الضرب بر حسب دستور امین السلطان وارد شد. به طوری که خودش در نامه شکوائیه خویش از حضرت عبدالعظیم به ناصرالدین شاه می نویسد: «چون به تهران رسیدم در خارج شهر توقف نموده به جناب وزیر اعظم اطلاع دادم . جناب ایشان خانه حاج محمد حسن امین الضرب را معین نمود که در آنجا فرود آیم و ایشان را مهماندار مقرر نمودند و این عاجز مدت سه ماه از جای خود حرکت نکردم به غیر از یک بار آن هم بعد از یک ماه عزشرف حضور حاصل شد و بدان نویدهای ملوکانه مفتخر گردیدم .» امین الضرب از وی پذیرائی می نمود و در این سفر مدت سه ماه در خانه امین الضرب اقامت کرد و چون تغییری در رویه شاه نسبت به وی ایجاد گردید در همین نامه خطاب به ناصرالدین شاه می گوید: «وا عجب از این واقعه این است که پس از آن که وعد احترامات و ستایش خود را از لسان مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی شنیدم حاجی محمد حسن امین الضرب تبلیغ نمودند که رضایت اعلیحضرت شاهنشاهی این است که عاجز تهران را ترک نموده مجاور مقابر شهر قم بشوم .» از ترس این که مبادا توقیف و گرفتار شود در تاریخ اواخر ذیقعده 1307 به حضرت عبدالعظیم رفته در آنجا بست نشست و نیز می گوید:

 «اینک در حضرت عبدالعظیم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود

 

شنبه غره جمادی الاولی 1307:

«صبح دارالترجمه ، بعد حضور شاه رفتم . وقت ناهار که روزنامه عرض می کردم جهت خلع دون پدرو دوم امپراتور برزیل را از سلطنت می خواندم که بیشتر به واسطه آزادی بود که از دو سال قبل تاکنون به روزنامه های مملکت خود داده بود چشم و گوش اهالی را باز کرده بود شاه بی مقدمه فرمودند چرا مدتی است روزنامه اطلاع برای من نمی آورید معلوم شد که این فقره اثری کرده است و به خلاف میل وزیر اعظم شاه آزادی به روزنامه های خود نمی دهند و سید جمال الدین را مدیر روزنامه نخواهند فرمود.» پنجشنبه 22 جمادی الثانیه 1307 ـ خانه امین الدوله رفتم از آنجا خانه حاجی محمد حسن کمپانی دیدن سید جمال الدین رفتم می گفت امین السلطان تا به حال به من دیدن نکرده از این فقره مکدر بود. ناهار را آنجا صرف نموده خانه آمدم سه شنبه 26 رجب 1307 ـ «عصر سید جمال الدین دیدن آمد.» شنبه غره ذی الحجه 1307 ـ «شنیدم سید جمال الدین معروف را که به آن عجز از روسیه آوردند حالا به میل انگلیسها حکم به رفتن او شده از هم حضرت عبدالعظیم رفته منتظر ایلچی روس است ». یکشنبه 20 صفر 1308 ـ «بعد از تعزیه زیارت حضرت عبدالعظیم رفتم بعد از زیارت به مقبره عذرا صبیه خودم رفتم که فاتحه بخوانم سید جمال الدین را دیدم که از آنجا می گذشت مرا که دید وارد شد قریب نیم ساعت صحبت کردیم بعد مراجعت به شهر نمودم

 

جمعه 21 ربیع الاول 1308:

 «امروز صبح حضرت عبدالعظیم تشریف بردند من هم صبح قبل از تشریف بردن شاه رفتم تا تشریف آوردن شاه خانه سید جمال الدین رفتم جمعی از سادات منجمله نقیب السادات (سید محسن از سادات شیرازی ) را آنجا دیدم .» 26 جمادی الاولی 1308 ـ «از وقایع تازه که برای دولت ننگ بزرگی است صدمه ای است که به سید جمال الدین وارد آوردند چون بعضی کاغذها به علماء و طلاب مدارس نوشته اند از معایب دادن امتیازات به فرنگیها کنت و نائب السلطنه بعضی می گویند نائب السلطنه از این کاغذها بدست آورده به شاه داده و به گردن سید جمال الدین گذاشته اند حکم شد که پنج نفر غلام سید را از حضرت عبدالعظیم ببرند به طرف عراق عرب مختار خان حاکم شاهزاده عبدالعظیم در این مورد خواسته خدمتی بکند سید را زده اسبابش را غارت نموده که مردم شاهزاده عبدالعظیم خواسته بودند شورش نمایند. در هر صورت او را بردند اسبابش به حضور همایون آوردند همه را عزیزالسلطان و اتباعش غارت نمودند بعد امین السلطان که شنیده بود با وجودی که باعث فتنه را می دانست باز این رذالت را نپسندید همه را پس گرفت با پانصد اشرفی و یک خرقه و یک اسب و یک قاطر از خودش رویش گذاشته به جهت او پس فرستاد سید از شاه در کمال یأس و از امین السلطان امیدوار از تهران بیرون رفت

 

جمعه 5 جمادی الثانیه 1308:

 «از منزل نائب السلطنه منزل امین الدوله رفتم شنیدم کیف کاغذ سید جمال الدین را که خدمت شاه برده بودند باز کرده اند چند کاغذ به خط امین الدوله بوده است اما چون امین الدوله هرگز کاغذی که سند باشد نمی نویسد وحشت نداشت شکر خدا که من ابداً به این شخص کاغذ ننوشته بودم به این جهت خوشحالم که خصوصیت کامل نداشتم

 

17 جمادی الثانیه 1308:

 «عرب صاحب می گفت وقتی که سید جمال الدین را گرفته بودند می بردند مختار خان گفته بود این است سزای دوستان روس . من بعد از شنیدن این حرف خانه امین السلطان رفتم گفتم ما چه عداوت به شما داریم که نوکر شما این عبارت را می گوید. امین السلطان هم ترسیده پول و خرقه و اسب برای او فرستادند از باب علو همت بود

 

چهارشنبه 21 جمادی الاولی 1309:

 «پارک امین الدوله رفتم جهت رفتن این بود که پریروز با روزنامه هائی که از برای من می آوردند از لندن پاکتی به عنوان من بود. پشت پاکت به خط سید جمال الدین نوشته بود جناب جلالت مآب الشهید اعتمادالسلطنه در میان پاکت صفحه چاپ شده ای که سواد کاغذی بود که سید جمال الدین از بصره به سامره به جناب میرزای شیرازی نوشته بود. در حقیقت جناب میرزا را تحریک نموده بود که به دولت ایران بتازد همه جا از امین السلطان بد نوشته بود و او را تکفیر نموده و زندیق اثیم نام نهاده که مذهب اسلام را تمام او بر باد داده فرنگیها را به ایران آورده تمام ایران را به آنها فروخته بعد صدماتی که به مردم از حبس و جلای وطن رسانده از قبیل ملا فیض الله دربندی و سید علی اکبر شیرازی و حاج سیاح و میرزا. فتنه تنباکو و فتوای جناب میرزا در این خصوص یقیناً نتیجه همین کاغذ بود. نتوانستم در دولتخواهی از شاه این کاغذ را پنهان کنم منزل امین الدوله رفتم که از او بپرسم که اگر او این کاغذ را نداده چون در پستخانه سر پاکت را باز کرده بودند گفتم شاید به شاه نشان داده که من ندهم معلوم شد با همین پست به اسم خود امین الدوله هم یک صفحه از این کاغذ چاپ شده رسیده بود و به شاه داده است من به خیال اینکه مبادا به مترجم مغرض بدهد و آنجائی که اسم من است بد ترجمه کند مصلحت ندیدم که خود کاغذ و ترجمه او را هر دو را به نظر شاه برسانم . بعد به اتفاق ق امین الدوله به خانه رفتیم کاغذ را من به شاه دادم

 

13 شوال 1309 :

 «چند روز قبل کاغذی که سید جمال الدین در لندن به خط فارسی و زبان عربی خطاب به علماء عراق ق عرب و ایران نوشته آنچه وقاحت و جسارت نسبت به شاه نموده آن کاغذ را پسر امین الدوله از عربی به فرانسه ترجمه کرده و به شاه داده بود شاه به من دادند ترجمه کنم با کمال کرامت خاطر امروز ترجمه کرده به شاه دادم .» 22 صفر 1310 ـ «سید جمال الدین معروف را سلطان عثمانی از لندن احضار به اسلامبول نموده در عمارت سلطنتی خود منزلش داده تا چه مقصود داشته باشد

میرزا رضای کرمانی راجع به پذیرائی و احترامات سلطان عثمانی نسبت به وی در بازپرسیهای خود می گوید: «حالا بروید ببینید چگونه سلطان ترکیه از وجود او قدردانی می کند. وقتی که سید از ایران به لندن رفت سلطان چندین تلگرام به او کرد که حیف است وجود مبارک شما از سرزمین اسلام دور باشد و مسلمین از فیوضات شما بی نصیب باشند ای حصن حصین اسلام بیائید که اذان مسلمانان را به گوش بشنوید و با هم زندگی نمائیم . اول سید راضی نمی شد عاقبت پرنس ملکم خان و دیگران به او گفتند وقتی که یک چنین پادشاهی این طور لابه می کند البته رفتن شما بجا و بمورد است . از این روی سید به استامبول آمد سلطان عمارت ییلاقی با شکوهی به او داد و ماهی 200 پوند (در این تاریخ هر پوند 25/49 ریال بوده ) برای مخارجش مقرر داشت . شام و نهار از آشپزخانه همایونی برایش می فرستاد و یک کالسکه با اسبهای سلطانی همیشه در اختیارش بود. روزی که سلطان او را به قصر یلدیز دعوت کرد صورت او را بوسیده با هم در سفینه بخاری روی دریاچه باغش نشسته گردش و مذاکره کردند. سید به عهده گرفت که در اندک مدتی دول اسلامی را با هم متحد و به جانب خلافت متوجه نماید و سلطان را فرمانفرمای دین و محبوب مسلمین کند. با این قرارداد مکاتبه با فحول علماء شیعه کربلا و نجف و کلیه نقاط ایران شد و با مواعید لازمه امیدواریهای منطقی داده و با دلالت این که اگر ملل اسلامی فقط متحد شوند همه ملل روی زمین نمی توانند از در مخالفت با آنها درآیند آنان را متنبه ساخت که باید اختلاف کلمه را راجع به علی و عمر کنار هشته و فقط به اصل خلافت توجه نمایند و این طور و آن طور کنند

 جرجی زیدان در کتاب «مشاهیرالشرق » می نویسد:

 «سید با توجه بدین ماجرا (بکار بردن دسائس و تلقینات به شاه علیه او) اجازه همایونی را در کناره گیری و رفتن به شاه عبدالعظیم درخواست نمود. این اجازه صادر و در شاه عبدالعظیم جمع انبوهی از ملازمان و اعیان او را مشایع کردند.» (4)

 مدت 7 ماه در آنجا بماند و از آنجا نامه بلند بالای شکوه آمیزی به ناصرالدین شاه می نویسد و در نامه مزبور ماموریتهائی که از طرف شاه به وی محول شده و تمام آنها را به وجه احسن انجام داده یکی یکی نام می برد و بعد این که بر حسب خواهش شاه و اولیای امور به ایران آمده در آن نامه به تفصیل شرح می دهد.

 براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد: «سرانجام شاه تصمیم به اخراج او از کشور گرفت . این کار مستلزم اقدامات شدیدی در آستانه مقدس معروفی بود که او در آنجا پناهنده شده بوده است . یک ستون از پانصد سوار در حالی که سید در بستر بیماری بود برای توقیفش فرستاده و او را با اسکورت به مرز عثمانی روانه ساختند. این امر سبب هیجان عظیم در میان ستایشگران سید گردید و یکی از بزرگترین علل کشته شدن ناصرالدین شاه بوده است .

 سید مختصری در بصره بود و از آنجا یکراست به لندن رفت . او شخصاً یا به مساعدت دیگران یک مجله ماهانه در دو زبان عربی و انگلیسی به نام ضیاءالخافقین تاسیس و انتشار داد در هر شماره یک مقاله در امور ایران با امضاء السید یا سید الحسینی به قلم خود می نوشت که همچنین در مصر نیز مهمترین مقالاتش به همین امضاء منتشر می گردیده است . مدیر روزنامه المنار می نویسد: «در مقالات مربوط به ایران از هیچ گونه ناسزا نسبت به حکومت و شاه دریغ نمی کرد تا حدی که سفیر دولت ایران در لندن (میرزا محمد علیخان علاءالسلطنه ) به نزدش شتافته و کوشش به تسلی و آرامش او درباره شاه نمود که اگر او خودداری از نوشتن و گفتن از این موضوع نماید حاضر است یک مبلغ هنگفتی به او تقدیم دارد ولی سید جواب منفی داد و گفت نه راضی نخواهم شد مگر این که شاه کشته شده و شکمش دریده و جسدش به گور عرضه شود. این گفتار که از او سر زد، ما را معتقد می سازد که قاتل شاه یکی از پیروان سید بوده است

 حاج حسین آقا امین الضرب در شرح حال خود می نویسد:

 «مدتی مرحوم مزبور در منزل ما بودند و مقالات مفصلی هر شب می فرمودند به فارسی و به عربی ترجمه می کردم که تمام آن مقالات نصایح و حکم و فلسفه بود و اغلب آنها به خط خودم گویا فعلاً در کتابخانه موجود است . آقا سید جمال الدین مرد حکیم فیلسوفی بود و مرحوم پدرم درباره او عقائد دینی فو ق العاده ای داشت ولی عقیده بنده نه چنین است و هر چند مشارالیه از کملین دهر و افاضل عامل و از جمله مشاهیر است اما بنده شخصاً تردستی ایشان را زیادتر از مراتب کمالات ایشان می دانم . متهور بود، شجاع بود، عالم بود، فیلسوف بود نه چندان ولی بخت و اقبال با او مساعد نبود هر جا رفته کتک خورده به هر جا قدم نهاده آشوبهائی بر پا کرده ولی نتوانسته نتیجه مطلوبه به دست بیاورد

 میرزا رضای کرمانی درباره عقاید مذهبی سید چنین می نویسد:

 «سید پرستش ساخته های دست انسان را هرچه باشد، بت پرستی می داند و می گوید که آدمی می باید فقط آفریننده جهان را ستایش نماید و تنها در پیشگاه او نیایش و سر تعظیم فرود آورد نه در پیش مخلو ق . او معتقد به ساختن بقعه نیست . آراستن قبور را با زر و سیم روا ندانسته (اصل قرآن و عقیده وهابیها). او دادن جان را در راه حق به هیچ می شمرد و وقع و اهمیتی برای جانبازی در راه مشروع قائل نیست

 ادوارد براون در کتاب «انقلاب ایران » او را به عنوان قهرمان اتحاد اسلام یاد می کند و در همان کتاب ، پس از دادن شرحی از نهضت ملی مصر که از سال 1288 ه . ق و با عصیان عراق بی پاشا که منجر به اشغال آن به توسط انگلیس گردید و نیز مخالفت ایرانیان با امتیاز رژی (انحصار دخانیات ) به بیگانه و قیام ایران که منتهی به اعطای مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه گردید، به سید جمال الدین فو ق العاده اهمیت داده و تمام این نهضتهای مذکوره را از افکار او دانسته است .

 

وفات سید

 راجع به درگذشت سید جمال الدین اقوال گوناگونی گفته شده که اینک اهم آنها در اینجا نقل و ذکر می شود:

 ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد: «سید جمال الدین بزرگترین مظنون در توطئه مرگ ناصرالدین شاه در 17 ذی القعده 1313 توقیف و در قصر یلدیز محاکمه گردید لکن در نوشته هایش اثری که دلالت بر وجود شرکت او در جنایات نماید، یافت نشد و نجات یافت . تسلیم و بازگشت او به ایران از طرف حکومت ایران درخواست می گردید ولی هرچند در ایران مسلم بود که او ایرانی و بومی همدان است ولی او به ادعای خودش پابرجا شد چه خود تصریح کرده بود فردی افغانی است و از طرف مقامات عثمانی تسلیمش ممتنع گردید. مرگ او در شوال سال بعد (1314) به عنوان مرض سرطان اتفاق ق افتاد ولی بسیاری از ایرانیان معتقدند که باید از طرف سلطان عبدالحمید (به طوری که ابوالهدی پزشک معالج سموم آن را معلوم ساخته ) میکرب سرطان به او تلقیح شده باشد. عثمانیها این گفته را رد می نمایند و در واقع من هم تردید دارم که چنین کاری امکان یافته باشد؟ به هر تقدیر حقیقت مطلب را مشکل است حالیه کشف نمود. در اواخر سال 1313 مبتلا به سرطان چانه شد که بزودی به گردن او سرایت کرده و در 5 شوال 1314 در سن 60 سالگی بدرود جهان گفت در گورستان مشایخ (شیخلر مزارلیقی ) نزدیک نشان تاش به خاک سپرده شد.

 

 میجر فیلوت درباره مرگ سید جمال الدین در مقدمه کتاب حاجی بابا می نویسد. «سرنوشت شاه (ناصرالدین ) سلطان (عبدالحمید) را به وحشت انداخت . سید جمال الدین چنانکه مذکور افتاد ناگهان از نوشیدن فنجان قهوه ای حیات عاریت را بدرود گفت » چون دولت افغانستان او را از اهالی مملکت خود می دانست ، بنا به درخواست دولت مزبور از دولت ترکیه ، جنازه او را در سال 1363 ه . ق از اسلامبول به کابل حمل و در آنجا استخوانهای پوسیده او را دفن نمودند.

یادداشتها:

1- المآثر و الآثار، صفحه 224.

 2ـ انقلاب ایران ، (ترجمه فارسی )، صفحه 4.

 3ـ سلطان مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه سالیان دراز آرزوی ولیعهدی و جانشینی شاه را داشت . انگلستان با نظر وی موافق و روسیه جداً مخالف بود. پس از ملاقات با سید جمال الدین او را وادار کرد که به پطرزبورگ سفر کرده تا بلکه بتواند دولت روس را با خیال خود موافق گرداند و یکی از علل مسافرت سید به روسیه برای خاطر ظل السلطان بود که سید برای ملاقات وزراء و رجال موثر روسیه بدانصوب عزیمت نمود.

 4ـ مشاهیرالشرق ، ص 62.

 

 

 

روایتى دقیق از نو اندیشى سید جمال

 

 

 

 

روایتى دقیق از نو اندیشى سید جمال

 

باشگاه اندیشه

درباره سیدجمال الدین اسدآبادى، بسیار گفته اند و نوشته اند و هنوز هم هر پژوهنده اى که مى خواهد به سیر روشنفکرى، تجدد و بیدارى در کشورهاى شرق بویژه کشورهاى مسلمان بپردازد به ناچار با نام سیدجمال برخورد خواهد کرد و از او آغاز خواهد نمود.

 اغلب شارحان، مفسران و پژوهندگان آرا و افکار سیدجمال بیشتر از آن که به تفکر و جوهر اندیشه هاى سیدجمال بپردازند به فعالیت ها و اعمال اجتماعى، سیاسى و مبارزاتى او پرداخته اند. این امر تا حدودى اجتناب ناپذیر مى نماید و کمتر اثرى یافت مى شود که به طور مستقل به شرح آراى سید پرداخته باشد. در این میان مرحوم استاد دکتر حمید عنایت در کتاب سیرى در اندیشه سیاسى عرب صفحاتى را به اندیشه هاى سیدجمال اختصاص داده است که با کمال تأسف فرصت نیافت تا کتابى مستقل در این رابطه به نگارش درآورد.

 شاید کتاب سیدجمال الدین اسدآبادى و تفکر جدید از معدود کتاب هایى است که مؤلف آن بدین مهم توجه کرده و بدان پرداخته است. این کتاب که به قلم استاد گرانقدر دکتر کریم مجتهدى به نگارش درآمده است بحق از ژرف ترین تألیفاتى است که درباره اندیشه ها، آرا و افکار سیدجمال به شکلى مستقل، منصفانه و محققانه نگاشته آمده است.

 کتاب در سه بخش تنظیم شده است: دو بخش از آن، قبل از انقلاب به رشته تحریر درآمده است و یک بخش دیگر (بخش اخیر) پس از انقلاب تحریر و مجموعاً در قالب یک کتاب به بازار نشر عرضه شده است.

 با توجه به تخصص، تجربه و تعهد علمى استاد مجتهدى کتاب با زبانى محققانه، علمى و شیوا نگاشته شده است که خواننده را به تعمق در آراى سیدجمال وامى دارد، به طورى که خواننده از همان آغاز درمى یابد که باید از هر گونه ارزیابى شتابزده و جانبدارى عجولانه و خام پرهیز کند تا بتواند به یک قضاوت واقع بینانه از سیدجمال دست یابد.

 روش دکتر مجتهدى در هر سه نوشتار کتاب چنین است که بررسى علمى و فکرى نظرات سید را با شرایط اجتماعى، سیاسى زمانه او توأم کرده و در ضمن وفادارى به روش تحقیق علمى به گفته دکتر شریعتى از «جغرافیاى حرف» نظرات سید غافل نشده است و با ترمیم اوضاع و شرایط زمانه او خواننده را با چشمانى باز دعوت به یک ارزیابى خردمندانه و به دور از قضاوت هاى پیشین مى کند. بى گمان تسلط استاد، خواننده را در جاى جاى کتاب به وجد مى آورد.

 در نوشتار اول که با عنوان سیدجمال الدین و تفکر جدید تحریر یافته است، نویسنده سید جمال را از قول آندره ژید شخصیتى معرفى مى کند که نبوغ خود را در پروراندن زندگانى خود به کار برده اند نه در به وجود آوردن آثار قلمیشان ؛ و قدرت او را در نگاه نافذ و نفوذ کلام و حضور ذهن و بى پروایى و استقامت و سماجت او مى داند به طورى که بزرگان قوم و سلاطین پس از آشنایى با شخصیت او دچار شک و تردید مى شده اند. او شخصى بوده است که سلاطین و افراد ذى نفوذ با آب و تاب و با تشریفات او را به دستگاه خود راه مى داده اند و بعد با لعن و توهین و تهمت او را از خود مى رانده اند. گرچه عده اى به گفته استاد مجتهدى او را پیرو پراگماتیسم و فردى عملگرا دانسته اند ولى استاد عملگرایى سید را در جهت تحقق آرمان او مى داند و از جهتى او را پیرو اصالت معنى دانسته است.

 در مواجهه با تمدن جدید است که سید به گفته مؤلف محترم سعى در مطابقت ایمان با شرایط علمى دنیاى جدید دارد و اعلام مى دارد که اعتقادات را باید با محک عقل سنجید و کلام خدا را در جهت آزادى سیاسى و بى نیازى اقتصادى مسلمانان و حقوق حقه انسانى آنها فهمید.

 نویسنده بیان مى دارد که سید جمال الدین براى از بین بردن نزاع احتمالى میان دین و علم، به نوعى «روح علمى» قائل شده است که آن را وظیفه نامیده و براى فلسفه نیز به مثابه علم، حد و پایانى نشناخته است، همان طور که خود سید مى گوید: «علم را حد و پایانى نیست و محسنات علم را اندازه و نهایتى نیست» و بعد اضافه مى کند «سلطان عالم علم است و به غیر از علم نه پادشاهى بوده است و نه هست و نه خواهد بود.» سید جمال علل ناکامى متجددین اصلاح طلب را در میان مسلمانان نبود یک روح فلسفى میان آنان مى داند و علت پى ریزى تمدن اسلامى در قرون اولیه را وجود همان روح فلسفى مى داند و بدون آن هر نوع تلاشى را محکوم به شکست مى داند. سید تقسیم علم را به دو نوع علم مسلمانان و علم فرنگ محکوم مى کند و پدر و مادر علم را برهان مى داند و حق را در جایى مى داند که برهان آن جا باشد. نویسنده سید را نقاد «فلسفه یونانى زده مسلمانان» معرفى مى کند و از زبان سید مى نویسد: «چرا انظار خود را به یک بار از آن کتب ناقصه برنمى دارید و بدین عالم وسیع نظر نمى افکنید و در حوادث و علل آن ها بى حجاب آن مؤلفات تدبر و تفکر به کار نمى برید؟ آیا جایز است که شما بحث در این امورجدیده را ترک نمایید به جهت آن که در شفاى ابن سینا و حکمت الاشراق شهاب الدین مذکور نیست؟» نویسنده منظور سید از علم را علوم استقرایى و منظور او را از فلسفه، فلسفه علمى و تحصلى مى داند و نتیجه مى گیرد که سید به نحوى به مثابه فرانسیس بیکن گویى درصدد ساختن ارغنون و بنیان گذاردن ارغنون جدید بوده است.

 نوشتار دوم کتاب به مقاله «رد بر فلسفه نیچرى» سیدجمال اختصاص دارد که سید این مطلب را در پاسخ به نوشته ها و اندیشه هاى سرسید احمدخان نوشته است. دکتر مجتهدى نوشته سید را در دو محور ارزیابى مى کند: اول انتقاداتى که از لحاظ اصولى و منطقى به او (سیداحمدخان) وارد دانسته است. دوم انتقاداتى که جنبه سیاسى دارد. دکتر مجتهدى با نگاهى منصفانه مى نویسد: «در اینکه افکار و کارهاى سیداحمدخان مورد توجه انگلیسى ها بوده و به طور رسمى از آن ها لقب «سر» گرفته است شکى نیست ولى در هر صورت سید احمدخان کوشش داشته است خارج از صحنه سیاست باقى بماند و کار او خواه غلط و خواه درست، نیت او پاک و نظر او منحصراً ارشاد جوانان مسلمان هندوستان بوده است

 از نظر مجتهدى، سید در نقد نیچرى مسلکان دچار اشتباهات تاریخى شده است و مزدک و اسماعیلیه و ذیمقراطیس و اپیکوروس را جزو نیچریان آورده که قابل قبول نیست و به طور کلى استدلال تاریخى و فلسفى او در رساله نیچریه بسیار ضعیف است و اعتبار چندانى ندارد و در عوض استدلال اخلاقى و سیاسى او قابل تأمل است. چرا که سید احمدخان با حوصله و دقت در حد تعلیمات آکادمیک و دانشگاهى کوشش داشته است ایمان مسلمانان هندوستان را با مطابقت دادن آن با اصول علوم رایج در قرن نوزدهم به نحوى حفظ کند ولى عملاً در آثار او اعتقاد به قوانین طبیعت و به اصول علوم مربوط به آن، به معنایى بر نفس ایمان و اعتقاد به اصول اسلام رجحان پیدا کرده است و گویا همین در جهت تأیید سیاست خاص دولت انگلیس درباره مسلمانان استعمار شده هندوستان بوده است. مجتهدى ضمن همدرد دانستن این دو شخصیت، محتواى تاریخى نوشته سید را درست نمى داند ولى نفس رساله، از لحاظ تاریخ، واجد عمق و اصالت است.

 نوشتار سوم مربوط به «مباحث سیدجمال و ارنست رنان» فرانسوى است. ارنست رنان طى یک سخنرانى، مسلمانان و خاصه قوم عرب را به عدم تمدن آفرینى و مخالفت با علم و دانش و ترقى متهم کرده بود. سید جمال در واکنش به این سخنرانى، اگرچه در کلیات در مورد استبداد خشونت و دانش ستیزى مردمان و حاکمانى از ادیان مختلف با رنان موافق است ولى استدلال او درباره ناتوانى ذاتى مسلمانان یا اعراب در درک دانش و علوم جدید را نمى پذیرد و نظریه نژادگرایانه ارنست رنان در فهم دانش از سوى ایرانیان و طرد آن از سوى اعراب را رد مى کند.

 رنان همانند اگوست کنت، دین را مرحله ابتدایى در تاریخ تکوین ذهن انسان مى داند و گذشتن از آن و رسیدن به مرحله علمى را عین پیشرفت تلقى مى کند ولى سیدجمال دین و علم را به طور متناوب در نظر نمى گیرد بلکه در دین نیرویى قایل است که علم را توان بى نیاز ساختن انسان از آن نیست و از همین رو دین را متعلق به گذشته نمى داند. همچنین سید جمال قدرت اجتماعى و سیاسى دین را نیز مدنظر دارد که رنان توجهى به آن ندارد یا نمى خواهد داشته باشد. سید دین را بر خلاف فلسفه رخنه کننده در قلوب عامه مردم مى داند و این را یک امتیاز براى دین مى داند که فلسفه فاقد آن است. مجتهدى پس از ذکر این مطالب، به اوضاع سیاسى و اجتماعى این دوران که بین این دو مباحثه در گرفته است نظر کرده و مى نویسد: «در حقیقت بحث (سید و رنان) نه بر سر اسلام و دانش است و نه بر سر اینکه این دین ماهیتاً با علم مخالف است یا خیر بلکه بر سر این است که در بیست سال آخر قرن نوزدهم فرانسوى ها بر اکثر کشورهاى مسلمان شمال آفریقا مسلط شده اند و از این لحاظ سخنرانى ارنست رنان در بهار سال ۱۸۸۳ نشانگر لحظه اى از این توسعه طلبى و قدرت نمایى است و پاسخ سید جمال نمونه اى از عکس العمل مسلمانان است.» مجتهدى ادامه مى دهد: «شکى نیست که انتخاب تاریخ سخنرانى تصادفى نبوده است. استقرار انگلیسى ها در مصر و نهضت اعرابى پاشا و استعمار فرانسه در دو دهه آخر قرن ۱۹ ایجاب مى کند که او در سخنرانى اش از اسلحه هاى آتشین که به فتح تمدن کمک فراوانى کرده است اشاره کند. گاهى به نظر مى رسد که او با گفتن این که اسلام دانش را نمى پذیرد، مى خواهد بگوید که اعراب مسلمان، انگلیسى ها یا فرانسوى ها را نمى پذیرند. در نهایت جوابیه سیدجمال به ارنست رنان این است که: من نزد آقاى رنان نه فقط از حقانیت دین اسلام بلکه از حق صدها میلیون مردم مسلمان که باید محکوم باشند ، دفاع مى کنم

کتاب پرمغز و قابل تأمل دکتر مجتهدى که نشانه و نمونه اى از دیدگاه هاى منصفانه، دقیق و مستند یک استاد دانشگاه است به کلیه اهالى پژوهش در عرصه علم و دین و اندیشه قابل توصیه و تجویز است. امید که استاد در تجدید چاپ این اثر که امروزه در بازار کتاب نایاب است همت گمارند و اهل تحقیق را در استفاده از این اثر، بیش از این محروم نخواهند.

 

زمینه های تاریخی و سیر اندیشه اصلاح گرایی دینی سید جمال الدین اسدآبادی

 

     

 

زمینه های تاریخی و سیر اندیشه اصلاح گرایی دینی سید جمال الدین اسدآبادی

/ نصیری، منصور

پایگاه حوزه

چکیده

مقاله، سیری اجمالی در زمینه های تاریخی - اجتماعی اندیشه اصلاح گرایی در میان مسلمانان دارد و در این زمینه، بر اندیشه سیدجمال تاکید می کند . مباحث مقاله در سه بخش ارائه شده است:

در بخش اول، یک بحث اجمالی درباره واژه «اصلاح گرایی » و کاربرد موردنظر آن مطرح می کند . در بخش دوم، به زمینه های تاریخی و اجتماعی اندیشه اصلاح گرایی پرداخته و سیر تاریخی و مراحل مواجهه مسلمانان در کشورهای گوناگون چون ایران، مصر، سوریه و هند با غرب را به سه دوره «غرب گرایی » ، «غرب زدگی » و «اصلاح گرایی » تقسیم می کند . آن گاه بر «دوره اصلاح گرایی » متمرکز شده و با تاکید بر پیش گامی فکری سیدجمال در این دوره، به تحلیل این مرحله و در نهایت، به سیر نفوذ اندیشه های اصلاح گرایی وی در کشورهای اسلامی می پردازد . در این مورد، سیدجمال به عنوان اندیشمندی فراسوی مرزها معرفی شده و به تاثیر اندیشه های وی در کشورهای بزرگ اسلامی همچون مصر، ترکیه و ایران پرداخته شده است . در خلال بحث، به نکته های مهم و خطیری درباره زندگانی و اندیشه های سیدجمال (نظیر مقابله او با افکار سرسید احمدخان) اشاره شده است .

درآمد

الف . واژه «اصلاح »

بحث کامل درباره ریشه لغوی این واژه از حوصله مقاله حاضر خارج است، اما به اجمال، باید گفت که «اصلاح » مصدر باب افعال از ماده «صلح » و «صلح » و «صلاح » ضد فساد و تباهی است، (1) اعم از آن که فساد و تباهی در ذات جسم باشد و یا در عمل و کار و یا در رای و اندیشه (2) و کاربرد آن در فعل و عمل، بیش تر است .(3) بنابراین، اندیشه، چیز و یا کار صالح آن است که دور از هرگونه تباهی و فساد باشد . از این رو، فساد و صلاح مقابل یکدیگرند . اصلاح و افساد نیز به همین سان، در برابر یکدیگر به کار می روند . بنابراین، اگر افساد باشد، اصلاحی نخواهد بود و به عکس . کسی خواهان اصلاح است که در کارها یا اندیشه ها یا چیزهای دیگر فساد و تباهی دیده باشد و خواهان برطرف کردن آن ها باشد .

ب . «اصلاح » در اندیشه دینی

«اصلاح » در اندیشه دینی نیز به معنای رفع و زدودن هرگونه پیرایه فاسد در آن و به تعبیر دیگر، به معنای «صالح » کردن آن است . بنابراین ، می توان گفت: «اصلاح » در اندیشه دینی به معنای تصحیح اغلاط و خطاهایی است که در اندیشه دینداران در خصوص برخی موضوعات دینی وجود دارد، هرچند که در اصل جهت و سمت دین بر خطا نیستند .(4)

در قرآن کریم نیز واژه «اصلاح » در مقابل افساد به کار رفته است: «لا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها» (اعراف: 56) ; «فمن آمن و اصلح فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون » (انعام: 48) ; «فمن عفی و اصلح فاجره علی الله .» (شوری: 40)

امروزه در عرف متداول سیاسی - اجتماعی، لفظ «اصلاح » و «اصلاح طلبی » را معادل واژه « reformism,reformation » نهاده اند که به معنای حفظ ساختار اصلی نظام سیاسی و ایجاد تغییرات و تحولاتی در بخش هایی از آن نظام است و در نتیجه، اصلاح طلبی در یک نظام سیاسی یا مکتب فکری با انقلابی اندیشیدن در آن خصوص کاملا متفاوت است . هرچند این کاربرد دقیقا قرآنی نیست، ولی بی شباهت با آن هم نیست .(5)

از آن جا که اصطلاح سیاسی - اجتماعی این واژه بسیار رایج شده است و اصطلاحی که مدنظر ماست، تفاوت هایی با آن دارد و نیز به دلیل آن که حد و حدود اصطلاح سیاسی عملا نامشخص است و از این رو، گاه گروه ها یا افرادی به عنوان «اصلاح طلب » معروف گشته اند و حال آن که اندیشه هایشان هیچ گونه سازگاری با اصول اندیشه اسلامی ندارد و خلاصه به دلیل خلط مباحث «ژورنالیستی » و غیر دقیق در جراید با این بحث علمی، در این مقاله، به جای واژه «اصلاح طلبی » از واژه «اصلاح گرایی » استفاده خواهد شد و «مصلح » به معنای «اصلاح گر» و نه «اصلاح طلب » به کار خواهد رفت . گرچه این دقت صرفا در لغت و اصطلاح گذاری است، اما بسیار راهگشا و به لحاظ فکری نجات بخش است . بدین روی، به لحاظ غلبه معنایی که واژه «اصلاح طلبی » و «اصلاح طلبان » و واژه هایی از این دست در امور سیاسی و اجتماعی پیدا کرده اند، اندیشمندانی همچون سیدجمال الدین اسدآبادی رحمه الله و دیگران را، که بیش تر دغدغه دینی در اندیشه های خود داشتند، «مصلح » یا «اصلاح گر» می دانیم و هرچند بخش اعظم اندیشه های دینی آن ها حول حوزه های سیاسی - اجتماعی است، اما تعلق خاطر آن ها بسیار فراتر از صرف امور سیاسی، اجتماعی و یا اقتصادی بوده است .

زمینه های اصلاح گرایی

برای آشنایی با زمینه ها و عوامل اصلاح گرایی به سه مرحله تاریخی غرب گرایی اشاره می شود که از نظر برخی (6) در بیش تر کشورهای اسلامی مشهود بوده است:

مراحل سه گانه تاریخی غرب گرایی

در سیر تاریخی جریان غرب گرایی و غرب زدگی، بیش تر ملل اسلامی سه نحوه برخورد را داشته اند که طبق آن، می توان سیر تاریخی جریان مواجهه با غرب را به سه دوره مشخص و سه مرحله تقسیم کرد:

1 . مرحله غرب گرایی

حالت گرایش آگاهانه برای اقتباس برخی از شیوه های غربی جهت رویارویی با قدرت غرب است که رفته رفته، تبدیل به علاقه و دل بستگی جدی می گردد .(7)

آغاز رویکرد به غرب و غرب گرایی در کشورهای اسلامی ناشی از غرب زدگی یا دل بستگی به غرب نبوده، بلکه در نتیجه آن بوده است که مسلمانان به ضعف خویش در برابر غرب پی برده و نسبت به تجدید عظمت و شکوه گذشته جهان اسلام و شکست غرب تمایل زیادی پیدا کردند . هدف مسلمانان آن بود که با استفاده از سلاح خود دشمن، وی را شکست دهند، ولی به تدریج، قربانی آن سلاح گردیدند و به صورت مقلد چشم و گوش بسته غرب درآمدند (8) آغاز غربگرایی و رویکرد به غرب را باید نوعی رزمایش دفاعی شرق در مقابل خطر غرب دانست . در این مرحله، جریان غربگرایی را زمامداران شروع کرده اند; (9) دولت های مسلمان برای تجدید سازمان کشورهای اسلامی، شیوه ها و فراورده های غربی را وارد کرده و به طور عمده، شیوه های نظامی غرب و ساز و برگ جنگی، روش های اداری و نظام آموزش اقتباس نمودند .(10)

این که این دوره در کشورهای اسلامی از کجا و چگونه شروع شد، بحث مفصلی است که از حوصله مقاله خارج است، اما آنچه مسلم است این که گرچه هر کشوری بنا به اوضاع تاریخی و جغرافیایی و حوادث گوناگون، شرایط ویژه ای داشته، در عین حال، در ایجاد و گسترش غربگرایی در جهان اسلام، اعم از امپراتوری عثمانی و ایران و مصر و سایر کشورها، تشابه شگرفی به چشم می خورد . در تمامی این موارد، این زمامداران بودند که غربگرایی را با اقتباس از شیوه های نظامی غرب آغاز کردند و به دنبال آن، اصلاحات اداری و آموزشی صورت گرفت و صنعت و فراورده های صنعتی وارد گردید .(11)

2 . مرحله غرب زدگی

تعیین تاریخ دقیق آغاز یا فرجام جنبش ها و حرکت های فکری، معمولا کار گمراه کننده ای است، اما می توان گفت: مرحله غربگرایی در دهه های آخر سده هجدهم و سال های اول سده نوزدهم آغاز گردید و تا آغاز قرن بیستم ادامه پیدا کرد .(12) در واقع، در ایران و ترکیه به طور مشخص و در مصر و مناطق دیگر جهان اسلام نیز تا حدی، دهه اول قرن بیستم، به خصوص سال های (1324 ه . ق/1906 م) تا (1328 ه . ق/1910 م) را می توان به عنوان سال های پایان مرحله غربگرایی و آغاز مرحله غربزدگی قلمداد کرد . در این سال ها، دوره غربگرایی به سرآمد و دوران فاجعه انگیز غربزدگی آغاز شد و این مرحله در سال های بین جنگ جهانی اول و دوم به اوج خود رسید; (13) مرحله ای که باید آن را «مرحله تسلیم به غرب و تقلید چشم و گوش بسته » (14) از آن دانست .

در دوره اول، رویکرد به غرب به طور آگاهانه در سطح دولت ها صورت گرفته و نهادهای اجتماعی و فرهنگی و توده مردم با آن بیگانه بودند، ولی در دوره دوم، غرب گرایی تبدیل به «غرب زدگی » گردید و طرز تفکر زندگی اجتماعی مردم را دست خوش تحول ساخت . این دوره ای است که در آن نسل جدید تحصیلکرده در دانشگاه های جدید و پرورش یافته فرهنگ و آموزش باختر با کمک استعمارگران خارجی، زمام امور را به دست گرفت . در دوره اول، نظام آموزشی جدید از غرب اقتباس شد و جوانان به اروپا اعزام گردیدند . در دوره دوم، همین جوان ها به عنوان دیوان سالارها (بوروکرات ها) و نخبگان و روشنفکران قد علم کردند و قدرت سیاسی، مدیریت اقتصادی و اداری و فعالیت های فرهنگی، ادبی، علمی و آموزشی را در انحصار خود قرار دادند .(15) در واقع، در مرحله دوم، استعمار رهبری جریان را به دست گرفت، نه دولت های اسلامی; استعمارگران با زیرکی، به طور غیرمستقیم، از طریق طبقه اشراف و روشنفکران هدفشان را دنبال کردند و مستقیما وارد گود نشدند .(16)

از آن جا که زمام داران کشورهای اسلامی هیچ گونه برنامه مدون و مشخصی برای پیشرفت کشورهای خویش نداشتند و نیز هیچ گاه در فکر انطباق این امور با مسائل اسلامی و فرهنگ اصیل ممالک خود نبودند، کشور را در انحصار تقلید از غرب درآوردند و به تدریج، به تقلید کورکورانه از غرب روی آوردند . بسیاری از حکام کشورهای اسلامی مرعوب فن آوری غرب شدند و در تقلید از آن، حتی از بدیهی ترین احکام دین مبین اسلام نیز چشم پوشیدند; اقداماتی نظیر تعطیلی مدارس دینی، منع اذان و اقامه به زبان عربی، گسترش و اشاعه نظام حقوقی سوئد به جای نظام شرع اسلام، تغییر خط عربی به لاتین، کشف حجاب و اجباری کردن پوشش غربی که آتاتورک در ترکیه انجام داد و نیز اقدامات مشابه و خائنانه رضاخان در ایران که کاملا مقلد و تابع آتاتورک بود و اقدامات بعدی فرزندش محمدرضا شاه، همه در همین مقوله می گنجند .

در این مرحله روشن فکری و روشن فکرمآبی به اوج خود می رسد . البته ترکیه در غرب زدگی، گوی سبقت را از همه کشورهای اسلامی دیگر ربود و این معلول علل خاصی است که می تواند برای دیگر کشورها زنگ خطری باشد . یکی از مهم ترین علل آن، علاوه بر فعالیت های عناصر وابسته به غرب و نیز برخی محافل صهیونیستی و امپریالیستی، رواج «ژورنالیسم » به سبک غربی است . در این مرحله، روزنامه ها و مطبوعات بسیاری آغاز به کار کردند که غالبا در دست افراد غربزده بوده است . آن ها از این طریق، سخت درصدد ترویج و گسترش عقاید غرب برآمدند . بزرگ ترین اندیشمند و نظریه پرداز غربزده های ترکیه در این دوره، ضیاگوکلپ (1291- 1343 ه . ق/1874- 1924 م) بود .

غرب زدگی در ایران: این که دقیقا آغاز غرب زدگی در ایران در کدام مرحله تاریخی بوده، شاید مشخص نباشد; اما می توان انقلاب مشروطیت را به نحوی آغاز آن دانست . هرچند مشروطیت خود یکی از بزرگ ترین نهضت های ضداستبدادی است، اما عناصر وابسته ای همچون تقی زاده در این دوران، به ترویج غرب پرداختند . از جمله عوامل غرب زدگی ایران، می توان عناصر ذیل را نام برد: ایجاد دارالفنون که هرچند به قصد نیک انجام شد - و نیز دیگر مؤسسات آموزش جدید - اما موجد نسلی شد که در فرهنگ و اندیشه غربی رشد یافته بودند و به قدر کافی با مسائل اسلامی آشنا نبودند . نوشته های نمایندگان ایران هم، که به اروپا می رفتند و در مقابل فرهنگ آن دیار دچار احساس خیرگی می گشتند نیز از جمله این عوامل است; نوشته هایی نظیر خاطرات اعتمادالسلطنة، امین الدولة و نوشته های خسرو میرزا و میرزا صالح شیرازی . علاوه بر آن، سفرنامه هایی که اروپاییان و نمایندگان آنان در ایران می نوشتند و به مقایسه شرایط و اوضاع و احوال ایران با اروپا می پرداختند .

در این دوره، می توان ملکم خان را نظریه پرداز و بارزترین چهره غرب زدگی دانست . آخوندزاده و تقی زاده نیز از غرب زده های این دوره محسوب می شوند که به تدریج، در زیر سایه مشروطیت و آزادی های به وجود آمده، زمینه را برای رضاخان هموار ساختند . در دوره رضاخان غرب زدگی به اوج خود رسید و در زمان فرزندش محمدرضا شاه نیز ادامه یافت .(17) غرب زدگی در مصر: در مصر، دوره غرب زدگی از زمان خدیو محمد سعید (1272 ه . ق/1856 م) به تدریج آغاز شد و در زمان خدیو اسماعیل گسترش یافت . اسماعیل در جمله ای بیان داشت: «مصر یکی از اجزای اروپاست و نباید هیچ مصری با شرق یا آسیا و افریقا کاری داشته باشد .» (18)

غرب زدگی در سوریه و لبنان: در سوریه و لبنان نیز جریان غرب زدگی به سرعت پیش رفت . در این کشورها، مسیحیان نیز حضور داشتند و نفوذ غرب و غربیان را به سود خود می دانستند . تا آن جا که سرانجام، بیگانگان و مسیحیان بر اقتصاد و فرهنگ منطقه مسلط شدند .(19)

غرب زدگی در شبه قاره هند: در شبه قاره هند، دوره غرب زدگی از سرسید احمدخان آغاز شد و پس از وی، گروهی از اندیشمندان مسلمان، که به «عذرخواهان اسلام » معروفند و سید امیرعلی سردمدار آن ها بود، نمایانگر تفکر غربی مسلمانان هند در این دوره اند . از برداشت ها و اظهاراتشان برمی آید که در برابر غرب، دچار عقده خود کم بینی بودند، آن سان که گویی از غربی ها حق حیات را برای اسلام گدایی می کردند . عبدالله یوسف علی و نیز میرزا غلام احمد از جمله ایشان بودند .(20) این دوره در هند تا ظهور اقبال ادامه یافت .

بارزترین ویژگی غرب زدگان، خودباختگی و تزلزل فکری آنان است; خود را در برابر غرب مسحور و باخته می دانند و شیفته ظواهر غرب می باشند; بی آن که در علل واقعی پیشرفت غرب اندیشه کنند، در ظواهر آن ذوب شده اند، در حالی که به قول برخی «دروغ است که تا ملتی به سطح تولید معنوی و فکری و فرهنگی نرسیده است، بتواند به سطح تولید اقتصادی و صنعتی برسد; و اگر برسد، باز در سطح یک نوع تحمیل غربی است و به صورت یک فریب، یک استعمار نو .» (21)

نتیجه

اکنون می توان به زمینه ها و عوامل تاریخی اصلاح گرایی، که با زمینه های فکری نیز همراه گشته است، پی برد . پس از گذشت دو مرحله مزبور بر جهان اسلام، آنچه برای مسلمانان و کشورهای اسلامی باقی ماند، جز تباهی فرهنگی، سرخوردگی، بردگی فکری و تضاد دینی - فرهنگی محسوس نبود . از سوی دیگر، استعمار فرهنگی منجر به استعمار سیاسی و به دنبال آن، استعمار اقتصادی گشت . مردم جوامع مسلمان می دیدند که تمام سرمایه های ملی خود را به جای به کارانداختن در مجاری صنعت و تولید، به حساب سرمایه داران استعمارگر خارجی و دولت هایشان می ریزند . گذشته از آن، از این رهگذر ذلت و خواری بی حد و حصری نصیب مسلمانان شد و مسلمانان، به ویژه متفکران آن ها، این واقعیت را از نزدیک لمس می کردند و کشتی آمال و آرزوهای دور و دراز به جای رسیدن به سرزمین نیک بختی و رفاه و آبادانی، به صخره سنگ عظیمی برخورده و همه سرنشینان آن را از خواب خوش بیدار کرده بود . در این حال، بود که احساس می شد باید نوحی کشتی شکست خورده را نجات دهد . البته سکان این کشتی عظیم با سرنشینانی سرخورده را جز کسانی که از نزدیک مشکلات و امکانات مسلمانان را درک کرده و نیز از شناختی عمیق نسبت به اسلام برخوردار باشند، نمی توانستند به دست بگیرند; زیرا در این بین، آنچه باقی مانده بود و هنوز در دل ها شعله ور بود، اسلام و روح لطیف و سازش ناپذیر آن بود . تنها بدین سبب بود که مصلحان واقعی توانستند، همگام با آرمان های بلند اسلامی، به قصد بازگشت به اسلام، به طرح و اشاعه دوباره تعالیم آن بپردازند و از همین جا است که مرحله سوم آغاز می شود .

3 . مرحله ظهور مصلحان واقعی

مرحله سوم و بررسی آن در کشورهای اسلامی مقصود اصلی این مقاله است . برخی از این مرحله به «بازگشت به خویشتن » یا «اسلام » (22) تعبیر کرده اند که تعبیر مناسبی است . مصلحان دردمند در این مرحله، به پا خاستند و مسلمانان را به بازگشت به اسلام عزیز فرا خواندند، دغدغه خاطری که آن ها داشتند این بود که میراث دینی را تصفیه کرده، برخی از ابعاد آن را تفسیری دوباره بخشند و آن را با عناصر جدید روز پیوند دهند و از این راه، به آن اعتباری دوباره داده و ارزش آن را در برابر تجاوز و پیشروری فرهنگ بیگانه به اثبات برسانند .(23) در واقع، آن ها علم، فن آوری و اشکال نهادین سامان دهی غرب را به دیده تحسین فراوان می نگریستند و آن ها را عناصری ضروری برای توسعه و پیشرفت کشورهایشان می دانستند . آنچه با آن مخالف بودند، واردات همه جانبه و در هم و برهم نظرات غربی بود که موجب فروپاشی بافت اخلاقی جامعه و از بین رفتن اصالت و اعتبار آن می گردید .(24)

بنابراین، هدف مصلحان دردمند آن بود که اسلام را در برابر جامعه پیشرفته سازگار و پاسخگو نشان دهند . پیام آن ها این بود که مسلمانان می توانند فعالانه در جهان نوین زندگی کنند و با آن و مسائل جدیدش سروکار پیدا کرده، در آن سهیم شوند و در عین حال، به دین خود وفادار باقی بمانند . هدف نهایی آن ها این بود که یک اعتقاد اصیل و بومی در باب توسعه را در اختیار جوامع اسلامی قرار دهند که از غرب الگو نگرفته باشد و بتواند شالوده جامعه ای پیشرفته و عقلانی گردد . در نهایت، این متفکران می خواستند که معیاری در اختیار مسلمانان قرار دهند که با آن بتوان روند تحول و تغییر را، که در اثر تماس با فرهنگ بیگانه ایجاد می شد، مهار و پالایش کنند .(25)

آن ها که سرخوردگی مسلمانان و ضعف و قصور فرهنگ و ایدئولوژی غرب را مشاهده می کردند، پیامشان آن بود که تنها نجات بخش مسلمانان، اسلام اصیل است . البته برخی هم در این راه دچار سوء برداشت و انحراف شدند ، اما رویکرد اصلی مصلحان کاملا ستودنی است .

اصلاح گرایی در کشورهای اسلامی

سید جمال; اندیشمندی فراسوی مرزها

سید جمال الدین بن سید صفدر بن سیدعلی (26) در سال 1254 ه . ق (1838 م) در روستای اسدآباد همدان به دنیا آمد . او را نمی توان محدود به منطقه ای خاص کرد; او مصلحی بود که از سردرد برخاست و تنها قصدش نجات جهان اسلام بود و در این راه، از همه چیز گذشت و جان و مال خود را در این راه گذاشت . او که نسبش به حسین بن علی علیه السلام می رسد، (27) همچون جد خود، در راه اصلاح امت اسلام بسیار جدی و با صلابت بود و با هر چه سد راه وی می شد، به مبارزه برمی خاست . هرچند در راه هدف احیاگرانه خود، متحمل زحمات فراوانی شد و حتی در این راه تهمت ها و افتراهای فراوانی (28) نظیر الحاد و بی دینی (29) و گرایش به با بیت به وی داده شد، اما هیچ گاه از هدف اصلی خود باز نایستاد . دل مشغولی اولیه و اصلی سید جمال الدین، بیداری و یکپارچگی مسلمانان در برابر نفوذ غرب بود .(30)

«دردهایی که سیدجمال در جامعه اسلامی تشخیص می داد عبارت بود از:

1 . استبداد حکام;

2 . جهالت و بی خبری توده مسلمان و عقب ماندن آن ها از کاروان علم و تمدن;

3 . نفوذ عقاید خرافی در اندیشه مسلمانان و دور افتادن آن ها از اسلام نخستین;

4 . جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیرمذهبی;

5 . نفوذ استعمار غربی در کشورهای اسلامی .

سید برای چاره این دردها و بدبختی ها، از همه وسایل ممکن - مسافرت ها، تماس ها، سخنرانی ها، نشر کتاب و مجله، تشکیل حزب و جمعیت و حتی ورود به ارتش - بهره جست . او در عمر شصت ساله خود، ازدواج نکرد و تشکیل عایله نداد; زیرا با وضع غیر ثابتی که داشت و هر از گاهی در کشوری به سر می برد و در تحصن یا تبعید یا تحت نظر بود، نمی توانست مسؤولیت تشکیل خانواده را برعهده بگیرد .

سید چاره دردهایی را که تشخیص داده بود در موارد ذیل می دانست:

1 . مبارزه با خودکامگی مستبدان، از طریق آگاهاندن مردم به این که مبارزه سیاسی یک وظیفه شرعی و مذهبی است;

2 . مجهز شدن به علوم و فنون جدید;

3 . بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه ها و ساز و برگ هایی که در طول تاریخ به اسلام بسته شده است; از نظر سید، بازگشت مسلمانان به اسلام نخستین، به معنای بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیره سلف صالح است .

4 . ایمان و اعتماد به مکتب و این که اسلام قادر است به عنوان یک مکتب و یک نظام اعتقادی، مسلمانان را رهایی بخشد و به استبداد داخلی و استعمار خارجی پایان دهد و به مسلمانان عزت و سعادت ارزانی دارد;

5 . مبارزه با استعمار خارجی، اعم از استعمار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی;

6 . اتحاد اسلام;

7 . دمیدن روح مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی; او اصل فراموش شده جهاد را پیش کشید و فراموش شدن این اصل را عامل بزرگی برای انحطاط و مسلمانان تلقی کرد .

8 . مبارزه با خودباختگی در برابر غرب .» (31)

او به مسلمانان اصرار می کرد که تفاوت های فرقه ای خود را به فراموشی سپرده، یکدیگر را به خاطر خیر و صلاح امت اسلام تحمل نمایند . خواست او از مسلمانان آن بود که علم و فن آوری غرب را در کنار حفظ ارزش های اخلاقی و دینی خود اقتباس کنند .(32) از اختلاف و تفرقه مسلمانان و حکام آن ها بسیار نالان بود و در کلام دردمندانه و حاکی از تاسف عمیق خود، بیان داشت، «مسلمانان اتفاق کردند که اتحاد و اتفاق با یکدیگر نداشته باشند . دریغا که هر یک مانند خوره همدیگر را می خورند، تیشه به ریشه هستی خود می زنند! برای خرسندی دشمنان محمد صلی الله علیه و آله پشت به قبله کنند! قرآن مجید را ندیده انگارند! غرب زدگی را سرمایه افتخار خود و خاندانشان پندارند!» (33) از این رو، او تنها هدف خود را اصلاح این وضع می دانست: «من صدراعظم نمی خواهم بشوم، من وزیر نمی خواهم بشوم، من ارکان دولت نمی خواهم بشوم، من وظیفه نمی خواهم، من عیال ندارم، من ملک ندارم و نمی خواهم که داشته باشم . . . من همیشه به یک حالت بوده و خواهم بود، جز نصیحت و اصلاح مقصد دیگری ندارم . . .» (34) «مرا در این جهان، چه در غرب باشم و چه در شرق، مقصدی نیست، جز در اصلاح دنیا و آخرت مسلمانان بکوشم; و آخر آرزویم آن است که چون شهدای صالحین، خونم در این راه ریخته شود .» (35)

بی شک، سیدجمال، که ناظم الاسلام کرمانی از وی به عنوان «نخستین فروزنده آسمان شرف و جلال و اولین مربی عالم تربیت و کمال، حامل لوای آزادی و حریت . . . العالم الربانی، البحر الصمدانی . . . . ، شخص عجیب و غریب، وحید زمان و نادره دوران » (36) یاد می کند، اولین سلسله جنبان واقعی نهضت اصلاح گرایی راستین بود که در آسمان اسلام درخشید و با شخصیت بسیار درخشانش همگان را مجذوب خود ساخت .

اندیشه اصلاح گرایی سید جمال الدین در مصر

در مصر، زنگ بیدارباش و اصلاح اندیشی را سید جمال الدین اسدآبادی به صدا درآورد . سید از اول محرم 1288- 1296 ه . ق، به مدت هشت سال، در مصر اقامت گزید .(37) این ایام نه تنها برای مصر، که برای کل عالم اسلام، ایام پربار و سرنوشت سازی بود . او در مصر، جلسات علمی و دروس رسمی را آغاز کرد که با شرکت علمای برجسته ای همچون شیخ محمد عبده، شیخ عبدالکریم سلمان، شیخ ابراهیم اللقانی، شیخ سعید زغلول و شیخ ابراهیم الهلباوی برگزار می شد .(38) اما بی تردید، بزرگ ترین شاگرد وی شیخ محمد عبده بود که بعدها نیز با او همراه شد و با تاثیرپذیری عمیق از وی، به نشر افکار اصلاحی او پرداخت . البته کسانی که در محضر سید جمال حضور می یافتند منحصر به جامعه مسلمانان نبودند، بلکه برخی چون یعقوب صنوع یهودی و لوئی صابونچی و ادیب اسحاق و شبلی شمیل مسیحی نیز حضور می یافتند .(39)

«سید جمال، ادبیات را در مصر دگرگون ساخت; ادبیات اشرافی را که کاری جز مدح پادشاهان و امیران و اشاره به اعمال آنان نداشت، منقلب ساخت و در خدمت خلق گماشت; با زبان قلم از حقوق انسان ها بازخواست کرد و با ستمگری و ستمگران به مبارزه برخاست;» (40) وی حتی برای تکمیل برنامه خود به مجلس فراماسونری اسکاتلندی پیوست . . . ، ولی اندک زمانی نگذشت که دریافت اعضای مجلس دوست ندارند درباره سیاست حرفی بزنند (41) و پس از آن که از نیات آنان آگاه شد، آن ها را ترک کرده و برای تحقق اهداف عالی خود، «حزب الوطنی » را تاسیس کرد . این حزب با تلاش و پای داری سید و شاگردانش، موفقیت بسیاری به دست آورد، به گونه ای که لرد کرومر به یکباره متوجه شد 45 درصد از نفوذ انگلیس در مصر کاسته شده، 35 درصد تجارت و داد و ستد انگلیس کاهش یافته است . و مرکز «دعات نصارا» با مقایسه عملکرد «حزب الوطنی » با زحمات 35 ساله همه مبلغان مسیحی در تمام نقاط آفریقا، متوجه شد که نسبت آن ها یک به شانزده است .(42)

نفوذ و موفقیت این حزب به قدری گسترده بود که کرومر در گزارشی به لندن نوشت . «اگر انجمن حزب الوطنی یک سال دیگر برقرار باشد و سلسله جنبان امروزه آسیای غربی مرکزی و افریقای شرقی و شمالی، سیدجمال همدانی، مرفه البال و آسوده خاطر در مصر زیست کند، گذشته از این که تجارت و سیاست بریتانیا در قاره افریقا بالمرة معدوم گردد که سهل است، ترس آن است که سیادت قاطبه اروپا از هیمنه این انجمن عجیب، به تاریخ پیوسته و اثری از او در صفحه عالم باقی نماند .» (43)

وی در گزارش دیگری وحشتزده خواستار نابودی آن شد .(44) یکی از مبلغان نصارای قاهره با ابراز تعجب از پیشرفت و نفوذ بسیار گسترده افکار سیدجمال در قالب «حزب الوطنی » در گزارش خود نوشت: «در دار خیال، هیچ امری از این واقعه عجیب تر رخ نداده که هفتصد میلیون اولاد انجیل با کمال علمیت و اقتدار و غیرت، که در خور طبیعت بشر است، در مقابل چهل نفر، که در حقیقت روح یک سید درویش ایرانی بیش نیست، مقهور گردند .» (45)

به هر روی، روشن است که استعمار به شدت از نفوذ سیدجمال در مصر به وحشت افتاد و سرانجام، سید و یارانش را از فعالیت های فکری و سیاسی بازداشت و انجمن «حزب الوطنی » یا مفتاح سعادت مصر پس از نه ماه و چند روز تعطیل شد .(46) سید به دستور توفیق پاشا در 17 رمضان 1296 ه . ق توقیف و به سوئز فرستاده شد تا وی را از آن طریق به وطنش، ایران، اعزام نمایند . برای آن که کسی از مردم مصر با او ملاقات نکند و دنباله تعالیم اسلامی او بریده شود، وی را چند روز در بندر سوئز نگه داشتند .(47)

اندیشه اصلاحی سیدجمال در هند

سید جمال، پس از حرکت از بندر سوئز، در راه، به هندوستان رسید و به حیدرآباد رفت . وی اقامت در حیدرآباد را بر حرکت به سوی بوشهر ایران ترجیح داد; زیرا سلطان ایران مستبد و ظالم بود .(48) سید با این که در آن جا تحت نظر و به حال تبعید بود و اجازه خروج از حیدرآباد و فعالیت را نداشت، (49) پرچم دعوت به آزادی و دین داری را به دوش گرفت . تاثیر کلام سید در طبقه جوان وتحصیلکرده هندوستان بسیار بود . او در سخن و نگارش، مردم را جسته جسته به مطالبی آشنا می نمود که با مصالح و سیاست کشورداری انگلستان سازگار نبود . از این رو، ارتباط سابق او را با سران انقلاب مصر بهانه قرار داده، وی را از حیدرآباد به کلکته بردند و در تمام مدتی که آتش انقلاب در دره نیل افروخته بود، او را از رفت وآمد و گفت و شنید و انتقال از محل بازداشتند . (50)

سید جمال در هند به همکاری با مطبوعات نیز پرداخت و طبق نقل، جمعیتی سری به نام «العروه » را تشکیل داد .(51)

مخالفت سید جمال با افکار سرسید احمدخان

سید جمال در مدت اقامت خود در هند، متوجه افکار نادرست و مادی گرایانه سرسید احمدخان شد و به مبارزه با آن پرداخت .» در آثار سرسید احمدخان، هواداری از وهابیان سنت گرا هویدا بود . او پس از شورش معروف 1273 ه . ش/1857 م در جهت تقریب مسلمانان و انگلیسیان فعالانه دست به کار شد و مذهبی التقاطی از اسلام پدید آورد که در اساس، با مسیحیت تفاوتی نداشت; از نظر او شباهت ذاتی این دو دین به یک اخلاق طبیعی قابل تحویل بود که عنصر مافوق طبیعی از آن زدوده شده باشد . این موضوع انگیزه سید جمال الدین اسدآبادی برای نوشتن کتاب نیچریه بود .» (52) این کتاب به زبان فارسی نوشته شد و سپس به اردو ترجمه گردید و بعدها آن را محمد عبده به کمک عارف ابوتراب به فرانسه ترجمه کرد .(53) سید جمال در این رساله، به رد مادی گرایی و نقش آن در انحطاط انسان و جوامع بشری و اثبات دین و نقش آن در ارتقای فضایل بشری می پردازد و نیز اندیشه های شبه مادی سرسید احمدخان و اتباعش را به باد انتقاد می گیرد . سید جمال پس از رد فلسفه های مادی و دهری، به بیان سهم ارزشمند دین در ایجاد تمدن و ترقی می پردازد .

«به اعتقاد وی، دین سه حقیقت اساسی به انسان آموخته است:

1 . انسان روح ملکوتی و قدسی دارد و اشرف مخلوقات است;

2 . هر جامعه ای که دیندار باشد، بر سایران برتری خواهد داشت;

3 . زندگی این جهانی انسان صرفا مقدمه و مدخلی است به حیاتی والاتر در عالمی بکلی خالی از رنج و اندوه، و سرنوشت انسان آن است که مآلا از آن بهره مند گردد . آنان که در دامن دین به خوبی پرورده می شوند واجد سه ویژگی خواهند شد:

الف . حیا که آنان را از گناه بازمی دارد و به توبه وا می دارد;

ب . امانت که شالوده یک جامعه سیاسی سالم است;

ج . صداقت که بدون آن، تحقق جامعه بشری امکان پذیر نخواهد بود .

هرگاه ملت های بزرگ عالم را در معرض این تحلیل قرار دهیم، تصدیق خواهیم کرد که عظمت آن ها همواره ناشی از آن بوده که این ویژگی ها را در خود پرورش داده اند .» (54)

از نظر سرسید احمدخان هندی، ملاک حقانیت تعالیم دینی انطباق آن ها با معیارهای عقل طبیعی است . از این رو، در تاویل خود از قرآن، معجزات را به شیوه ای تاویل می کرد که با آن معیارها منطبق باشند و به عبارت دیگر آن ها را به طرزی طبیعی گرایانه تاویل می نمود; دیگر منابع اعتقاد یا عمل دینی - یعنی سنت و اجماع - را نیز رد می کرد و نص قرآن، به ویژه سوره های مکی را اساس اخلاق و معنویت منطبق با عقل و طبیعت می دانست .(از همین رو، نام «نیچری » [طبیعت گرا] به این جنبش داده شده بود) . از نظر او، باید هرگونه عقیده و عملی را که با این اخلاق ناسازگار به نظر آید - مانند جهاد و بردگی و انقیاد زنان - مردود دانست .(55)

سیدجمال به رد این اندیشه ها پرداخته و در مقاله متینی با عنوان «تفسیر مفسر» از تفسیری که سرسید احمدخان نوشته بود، به شدت انتقاد کرد . فعالیت های او علیه سرسید احمدخان، حتی در پاریس نیز ادامه داشت و با نوشتن مقاله ای با عنوان «الدهریون فی الهند» به شدت به سرسید احمدخان تاخت و بیان داشت که سرسید احمدخان تفسیری بر قرآن نوشته و کلمات آن را تحریف نموده و آنچه را خداوند نازل کرده، تغییر داده است .(56) اما مخالفت سیدجمال با سرسید احمدخان به نحوه تفسیر و برداشت از قرآن محدود نمی شد، بلکه اندیشه های اصلاحگرانه سیدجمال عرصه تفکرات سیاسی را نیز شامل می شد . او با اندیشه های سیاسی سیرسید احمدخان نیز به مخالفت برخاست; زیرا سرسید احمدخان با دولت انگلیس همراهی می کرد و معتقد بود برای رسیدن به پیشرفت اقتصادی، باید فرهنگ غربی را پذیرفت .(57) از همین رو، سید علاوه بر اندیشه های اصلاح گرانه عام خود، که در جهت بهبود وضعیت مسلمانان جهان ترویج می کرد، به مبارزه جدی با افکار سرسید احمدخان برخاست که از نظر مرحوم محمد محیط طباطبائی این کار فکر و حواس سید را از توجه به هدف بالاتری که در سیاست و فلسفه اجتماعی خود اشت بازداشت .(58)

اما آنچه مسلم است این که هر واقعه ای را باید در ظرف تاریخی خاص خود به روشنی درک کرد و چنانچه در اوضاع و احوال حاکم بر هند و شرایط موجود آن عصر دقت کنیم، خواهیم دید که انتخاب سید تا چه حد دقیق بود; زیرا او خطر تحت الشعاع قرار گرفتن اندیشه های اصلاحی و احیاگرانه خود را حس می کرد و خوف آن داشت که موج بیداری مسلمانان هند، که با فعالیت های پرشور خود وی آغاز شده بود، به منجلاب انحراف فکری و عقیدتی گرفتار شود و از راه اصلی خود منحرف گردد . از همین رو، برای وی، به عنوان مصلحی جامع نگر و بی قرار، لازم بود که افکار مسموم سرسید احمدخان را دفع کند . او همین تشخیص خود را جامه عمل پوشاند و تا حد زیادی در این کار خود به موفقیت رسید . هرچند سید امیرعلی (متوفی 1306 ش/1928 م) با ظهور خود، با نظرات لیبرالی سید احمدخان همسویی بسیاری نشان داد (59) اما برداشت او از اسلام بسیار درست تر از برداشت سید احمد خان بود . درست است که از نظر او، روح تعالیم اسلام به همان اندیشه هایی تحویل پذیر است که هسته اصلی لیبرالیسم را تشکیل می دهد، اما مطمئنا تعالیم سیدجمال در آن بخش از برداشت های صواب او از اسلام، تاثیر داشت . به هر روی، سیدجمال در هند نیز با محدودیت ها و ممنوعیت های زیادی مواجه شد . نفوذ فوق العاده اندیشه های اصلاح گرانه او در هند موجب شد که انگلستان و ایادی داخلی آن، با تشویق اتباع سرسید احمدخان، عرصه را بر وی تنگ کنند . در نتیجه، سید جمال رهسپار اروپا شد تا بار دیگر، آزادتر به فعالیت های اصلاحی خود بپردازد . او به پاریس رفت . شیخ محمد عبده، شاگرد و دوست صمیمی وی، نیز در پاریس به او ملحق شد و این دو، بار دیگر فعالیت های خود را آغاز کردند و با انتشار مجله وزین عروة الوثقی به نشر اندیشه های اصلاح گرانه خویش در کشورهای اسلامی پرداختند . اما دیری نپایید که سید جمال از پاریس نیز تبعید شد . دولت استعماری انگلستان وجود سید را در پاریس نیز به ضرر منافع استعماری خود دید و با فشار به دولت فرانسه، مانع فعالیت های او در پاریس شد . مجله العروة الوثقی تعطیل شد و سید جمال بار دیگر عرصه را بر خود تنگ یافت . ناصرالدین شاه، که تحت تاثیر شهرت و آوازه سید در اروپا واقع شده بود، او را به ایران دعوت کرد، ولی با آن که سران ایران در ابتدا از وی استقبال خوبی کردند، به زودی وجود او را برای خود و موقعیت سیاسی خویش خطرناک یافتند و با اعمال فشار و اجبار مستقیم، وی را وادار کردند تا به روسیه برود .

به هر روی، تلاش و کوشش سیدجمال و عبده سبب شد که در جهان عرب در اوایل قرن بیستم بسیاری از ادامه دهندگان خط «بازگشت به اسلام » قدعلم کنند که یکی از چهره های برجسته آن ها رشید رضا، شاگرد عبده، بود که جنبش «سلفیه » را پایه گذاری کرد . در واقع، وی بیش تر نظریه های سیدجمال و عبده را با عناوین و صور گوناگون بازگو می کرد .(60)

نفوذ اندیشه های اصلاح گرایانه سید جمال در ترکیه

موج اندیشه های اصلاح گرایانه سید به ترکیه نیز رسید . در ترکیه، از سال 1359 ه . ق/1940 م به بعد موج بازگشت به اسلام پدیدار گشت . به تدریج، فعالیت های مؤسسه ها و سازمان های اسلامی نیز روزافزون شد و در گوشه وکنار ترکیه، هزاران مؤسسه اسلامی جدید تاسیس گردید . اما از نظر فعالیت های سیاسی و انقلابی، نخستین جنبشی که در ترکیه تاسیس شد «جنبش نورسی ها» بود (61) و مؤسس آن کسی جز سعید نورسی نبود که سخت تحت تاثیر اندیشه های احیاگرانه سیدجمال بود . کتاب رسائل النور وی بیانی است از اسلام و شرحی است از نظریات مترقی سیدجمال . او در این کتاب، از مردم ترکیه می خواهد به اسلام بازگرداد .

«هدف سعید نورسی، برچیدن بساط رژیم ضد اسلامی و استقرار نظام حکومتی اسلام در ترکیه بود . ازنظر او، اسلام به عنوان یک مکتب همه جانبه باید اساس دولت قرار گیرد . قرآن باید تنها قانون اساسی کشور باشد و شریعت بر زندگی اجتماعی حاکمیت داشته باشد .» (62) «پیام نورسی الهام یافته از اندیشه های سیدجمال بود . از نظر او، پیروی از قرآن تنها راه نجات مسلمانان و راه اسلام راه پیشرفت و کمال است .» او می گفت: «به قرآن چنگ بزنید، و گرنه در مقابل غرب زانو خواهید زد و محکوم به بردگی خواهید شد .» پس از درگذشت وی در سال 1388 ه . ق/1968 م اعضای سازمان وی به مثابه ستون فقرات جنبش اسلامی امروزی ترکیه به شمار می روند . و از آن پس فعالیت های سیاسی اسلامی موج تازه ای یافت . نجم الدین اربکان در سال 1390 ه . ق/1970 م اولین حزب سیاسی اسلامی را به نام «حزب نظام ملی » (ملی نظام پارتیسی) تشکیل داد که هدف اصلی آن پیشبرد اهداف اسلامی و تلاش در جهت استقرار حکومت اسلامی و یک نظام توحیدی در ترکیه بود .(63) شاید بتوان اربکان را بزرگ ترین مبارز اسلامی معاصر دانست که در مجموع، کارنامه بسیار موفق و پیروزمندانه ای داشته و امروز شاخص ترین پیشوای مبارزات سیاسی - اسلامی در ترکیه هموست .

تاثیر و نفوذ اندیشه اصلاح گرایی سیدجمال در ایران

اندیشه های اصلاح گرایانه در ایران نیز با افت و خیزهای گوناگون آغاز شد . اما بارزترین نمودهای این حرکت و جنبش را می توان در دو جنبش «تحریم تنباکو» و «نهضت مشروطه » مشاهده کرد که در هر دو، نقش سید جمال الدین اسدآبادی بسیار مشخص بود . وقتی ناصرالدین شاه امتیاز تنباکو را به یک شرکت انگلیسی واگذار کرد، با مخالفت علمای شیعه روبه رو شد . در این بین، سید جمال الدین اسدآبادی و به تبع وی، میرزا رضای کرمانی، مرید خاص سید جمال، از سرسخت ترین مخالفان امتیاز تنباکو بودند . (64) «با آن که سید را از ایران تبعید کردند، ولی او در خارج نیز از هیچ کوششی برای لغو امتیاز تنباکو کوتاهی نمی کرد . او به میرزای شیرازی پیغام هایی فرستاد و نیز نامه ای در خصوص مظالم ناصرالدین شاه به مرحوم میرزای شیرازی نوشت و او را به اقدام برای لغو امتیاز دخانیات تشویق کرد . علاوه بر آن، با نوشتن نامه به علمای ایران، آنان را به مخالفت با شاه تشویق می کرد و از آن ها می خواست که از فرصت به وجود آمده برای واژگون ساختن رژیم استبداد استفاده کنند .» (65)

سیدجمال در نامه شورانگیز و بسیار دقیق و غیرت برانگیزی که به مرحوم میرزای شیرازی نوشته است پس از اظهار ارادت به مرحوم شیرازی از پادشاه ایران (ناصرالدین شاه) به عنوان فردی سست عنصر و بد سیرت نام می برد که از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است و قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان دین فروخته است . وی در این نامه، پس از ذکر هشت فقره خیانت ناصرالدین شاه، که شامل بخش اعظمی از دارایی کشور است که وی به دشمنان اسلام فروخته، از وی با عنوان «خائن احمق » یاد می کند و با به کار بردن مهیج ترین جملات و بیانات، از مرحوم میرزای شیرازی تقاضا می کند که سکوت خود را شکسته، تصمیم قاطعانه ای در این مورد بگیرد .(66)

همچنین در نامه شورانگیز و حاکی از درد انقلابی اش به علمای ایران، از آنان صریحا می خواهد که پادشاه را از سلطنت خلع کنند: «ای مردان علم! مبادا در خلع این مرد تردید داشته باشید; مردی که غاصبانه سلطنت یافته; مردی که کارش فسق و فرمانش ستم است; مردی که پس از مکیدن خون های مسلمانان و خرد کردن استخوان فقرا و برهنگان و تهیدست نمودن ملت، جنونش گل کرده و درصدد برآمده است کشوری را که مایه عزت اسلام و پناهگاه دین است، به اجانب بدهد; مردی که از فرط نادانی، درصدد برآمده است نام کفر را بلند ساخته و زیرپرچم شرک درآید . باز می گویم وزرا، فرمان دهان، عموم طبقات، ارتش، و پسران این ستمکار سرکش منتظر دستور شما هستند، دیگر کاسه صبرشان لبریز شده . . .» (67)

سرانجام، تلاش سید به ثمر نشست و پس از صدور حکم تحریم تنباکو از طرف میرزای شیرازی همه تسلیم آن شدند . در تمام قهوه خانه های عمومی و خصوصی و ادارات دولتی و حتی حرم های شاهی و سربازخانه ها قلیان ها و چپق ها را جمع آوری کردند . در آبدارخانه و حرم سرای ناصرالدین شاه تمام خواجه ها و غلامان قلیان ها و سر قلیان ها را شکسته، برای اطلاع شاه همه را در جلوی خوابگاه جمع آوری کردند .(68)

در نهضت مشروطه نیز نقش و اندیشه های سیدجمال مشهود بود . «هرچند در اثر حس حسد یا خودپسندی کسانی که کم وبیش در نهضت مشروطه شرکت داشتند، ارزش نفوذ کلمه سید را در تمهید مقدمات انقلاب مشروطه مستور داشته اند،» (69) اما بی شک، اندیشه های وی از محوری ترین اندیشه های بنیادین نهضت مشروطه بود و شاید همین افراد بودند که مشروطه را از مسیر اصلی خود خارج ساختند که سرانجام باعث مخالفت برخی از علمای ایران و در صدر آن ها شیخ فضل الله نوری گردید . فداکاری شیخ فضل الله هرچند در زمان خود، چندان مشهود نبود، اما بعدها نقطه عطفی در بیداری مسلمانان گشت . قیام فداییان اسلام و انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی قدس سره همه در ادامه مجاهدت های سید جمال ها و شیخ فضل الله ها و هزاران شهید دیگری بود که امروز نامشان زینت بخش جامعه ماست .

ویژگی های اندیشه اصلاح گرایی سیدجمال

با تامل در اندیشه های اصلاحی سید جمال الدین اسدآبادی، که به حق مرد علم و عمل بود، به ویژگی هایی برمی خوریم که نهضت فکری وی و اتباعش را از برخی رویکردهای اصلاح طلبانه کاملا متمایز می سازد; از جمله:

1 . اساس اصلاحات نزد سیدجمال الدین و پیروان او اسلام اصیل است; اسلامی که از دو سوی افراط و تفریط، از برداشت های متحجرانه و غرب گرایانه به دور است . اسلامی که رنگ و بوی تفسیرهای شخصی به خود نگرفته باشد . از همین رو، سید از یک سو، با مخالفت متحجران و قشریان و از سوی دیگر، با مخالفت غرب زدگان مواجه بود .

2 . در جریان اصلاح گرایی، از نظر سید جمال الدین اسدآبادی، علما رکن رکین و محور مبارزات اصلاح گرایانه را تشکیل می دهند . در جریان نهضت تنباکو، او از طریق علما وارد عمل شد . در واقع، سید جمال، علما را وارثان حقیقی اسلام می دانست . او در نامه خود به مرحوم میرزای شیرازی، به صراحت، ایشان را وارث پیغمبران علیهم السلام، پایه تخت دیانت و زبان گویای شریعت خواند . (70) و این، کاملا در نقطه مقابل کسانی است که امروزه داعیه «اصلاح طلبی » را بدون زعامت دینی روحانیت زمزمه می کنند .

3 . از نظر سید جمال، اصلاحات و جلوگیری از انحراف جوامع اسلامی، در وقت مناسب، باید جهادگرانه و انقلابی باشد . به تعبیر دیگر، همواره نمی توان براساس منطق تدریجی و با آرامش پیش رفت، بلکه گاه نظیر آنچه در نهضت تنباکو اتفاق افتاد، باید انقلابی و بدون اهمال وارد عمل شد . وی هیچ گاه در مبارزه با استعمار و استعمارگران، تساهل و تداهن نشان نداد . او از سیاست اروپایی و به بازی گرفته شدن سرنوشت مسلمانان توسط آن داغ بر دل داشت و جام غضب خود را بر روی آن ریخت .(71)

4 . از نظر سید جمال، اسلام دینی است که با عرضه درست به مردم مورد قبول هر انسان شیفته ای است . او همه بنیان های اسلام را عقلانی می دانست و با ارائه عقلی و مستدل آن به مردم، اندیشه های اصلاح گرانه خود را در چارچوب تعالیم اسلام ارائه می داد . اصولا چنان که پیش نقل شد، دغدغه اصلی وی اصلاح وضعیت مسلمانان بود .

5 . یکی از مهم ترین ویژگی های اندیشه اصلاحی سیدجمال شناخت عمیق و ملموس وی نسبت به مشکلات جهان اسلام بود . در واقع، او همه مشکلات جغرافیای جهان اسلام را به وضوح مشاهده می کرد و از آن جا که فردی غرب دیده و سفرکرده بود و با رجال گوناگون دین و سیاست نیز ارتباط نزدیک داشت، دشمنان اسلام و مسلمانان را به خوبی می شناخت و از دسیسه های آنان آگاه بود . از همین رو بود که استعمار و ایادی وی همواره از زبان و قلم او در حال ناامنی بودند و وی را به اکناف تبعید می کردند و سرانجام نیز او را در استانبول به شهادت رساندند . هرچند برخی مرگ او را طبیعی و ناشی از بیماری لثه هایش دانسته اند، اما ظاهرا او در جریان معالجه دندان هایش مسموم گردید و به شهادت رسید . درود خدا و اولیای خدا بر او باد که به راستی از سلاله پاک رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود .

پی نوشت ها:

1- راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ماده «صلح »

2- حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، انتشارات ترجمه و نشر کتاب، (مخطوط) ج 6، ص 308، ماده «صلح »

3- راغب اصفهانی، پیشین

4- مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی (ره) و احیاء تفکر دینی، خرداد 1376، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی/مقاله «فرق اصلاح و احیای دین » ، دکتر عباس شیخ شعاعی، ج 1، ص 318

5- همان، ص 322

6 الی 20- ر . ک . به: علی محمد تقوی، جامعه شناسی غربگرایی، چاپ دوم، تهران امیرکبیر، 1377، ج 1، 20 به بعد/همان/ص 25/ص 26/ص 27/ص 57/ص 58/ص 27/ص 61/ص 26/ص 75- 76/ص 89- 90/ص 92/ص 93- 94

21- علی شریعتی، مجموعه آثار 4; بازگشت به خویشتن، چاپ ششم، تهران، الهام، 1377، ص 18- 19

22- علی محمد نقوی، پیشین، ج 1، ص 99- 101

23. Ali. E. Hillal Dessouki, "Islamic Modernism" IN;, The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade, Vol. 10, p.14

24. I bid

25. I bid, pp. 14-15

26- صفات الله جمالی، اسناد و مدارکی درباره سید جمال الدین اسدآبادی، چ سوم، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ اسلامی، ص 18

27- محمود ابوریه، جمال الدین الافغانی، الطبعة الثانیة، دارالمعارف بمصر، ص 15

28- ر . ک . به: محسن عبدالحمید، جمال الدین الافغانی المصلح المفتری علیه، بیروت، موسوعة الرسالة

29- ر . ک . به: احمدامین، زعماءالاصلاح فی العصرالحدیث، ص 110

30. Ali . E. Hillal Dessouki, Op. cit

31- ر . ک . به: مرتضی مطهری، بررسی اجمالی نهضت های اسلامی در صدساله اخیر، چاپ شانزدهم، صدرا، ص 20- 29

32. Ali . E. Hillal Dessouki, Op . Cit

33- مرتضی مدرسی چهاردهی، سیدجمال الدین و اندیشه های او، چاپ سوم، کتاب های پرستو، 1347، ص 3

34- سیدهادی خسروشاهی، نامه ها واسناد سیاسی سیدجمال الدین اسدآبادی، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ اسلامی، ص 70- 71

35- جمعی از نویسندگان، سیدجمال; جمال حوزه ها، مقاله «مبارزه با استعمار» ، محمدصادق مزینانی، ص 186

36- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، آگاه نوین، 1362، ج 1، بخش اول، ص 70

37و38- علی اصغر حلبی، زندگی و سفرهای سید جمال الدین اسدآبادی، تهران، زوار، ص 5/ص 8

39- سیدجمال; جمال حوزه ها، ص 187

40و 41- علی اصغر حلبی، پیشین، ص 10- 11/ص 16

42 الی 46- محلاتی، گفتار خوش یارقلی، تهران، فراهانی، با مقدمه مرحوم آیة الله العظمی نجفی مرعشی، ص 74/ص 74- 75/ص 74/همان/ص 77

47و48- محمد محیط طباطبائی، سید جمال الدین اسدآبادی و بیداری مشرق زمین، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370، ص 111/ص 111- 112

49- احمد امین، زعماء الاصلاح، مکتبة النهضة المصریة، 1965 م، ص 76

50- محمد محیط طباطبائی، پیشین، ص 112

51- سید جمال الدین; جمال حوزه ها، پیشین، به نقل از: مجموعه اسناد ومدارک منتشرنشده درباره سید جمال الدین، 63، سند 216

52- ماجد فخری، سیر فلسفه در جهان اسلام، ترجمه زیرنظر: نصرالله پورجوادی، تهران، چاپ اول، مرکز نشر دانشگاهی، 1372، ص 373

53- احمد امین، پیشین، ص 77

54و 55- ماجد فخری، پیشین، ص 359- 360/ص 373

56و 57- سیدجمال; جمال حوزه ها، مقاله «شرح حال و سال شمار زندگانی سیدجمال » ، علی اکبرذاکری، ص 380/ص 381

58- محمد محیط طباطبائی، پیشین، ص 113

59- ماجد فخری، پیشین، ص 374

60 الی 63- علی محمد نقوی، پیشین، ج 1، ص 107- 108/ج 1، ص 112- 113/ج 1، ص 113- 114/ص 115

64 الی 68- ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو، چاپ سوم، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1361، ص 50/ص 50- 51/ص 52- 58، متن نامه سیدجمال به میرزای شیرازی/ص 58- 63/ص 106

69- محمد محیط طباطبایی، پیشین، ص 94

70- ابراهیم تیموری، پیشین، ص 52

71 . حسن السعید، جدلیة الدین و الاستبداد فی فکر الکواکبی التوحید، ش 101 و ترجمه آن با عنوان «تقابل دین و استبداد در اندیشه کواکبی » در مجله «معرفت » شماره 43 (تیر 1380)، ص 87- 98

سلسله جنبان نهضت های اسلامی

 

 

سلسله جنبان نهضت های اسلامی

  پايگاه حوزه

رهبر انقلاب در خطبه ی دوم نماز جمعه پانزدهم بهمن ماه سال جاری گفتند: «سید جمال الدین بزرگ، آن مرد اسلام خواهِ شجاعِ مبارزِ بزرگ، بهترین جائی را که برای مبارزات خود توانست پیدا کند، مصر بود؛ بعد هم شاگردان او، محمد عبده و دیگران و دیگران. حرکات اسلام خواهی در مصر یک چنین سابقه ای دارد.» اما سیدجمال که بود و چه دغدغه هایی داشت؟ به مناسبت درگذشت این مرد آزادی خواه و مبارز، به بررسی این موضوع می پردازیم.

 

بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله اخیر، سیدجمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جوئی را نشان داد. با این که درباره سیدجمال فراوان گفته و نوشته می شود، ولی راجع به تِز اصلاحی او کمتر سخن می رود و یا من کمتر دیده و شنیده ام. به هر حال خوب است بدانیم که سیدجمال درد جامعه اسلامی را چه تشخیص می داده و راه چاره را چه می دانسته است و چه راه هایی برای وصول به هدف های اصلاحی خویش انتخاب می کرده است؟

 

نهضت سیدجمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آن ها. او در یک شهر و یک کشور و حتی در یک قاره توقف نکرد؛ هرچند وقتی در یک کشور به سر می برد. آسیا و اروپا و آفریقا را زیر پا گذاشت. در هر کشور با گروه های مختلف در تماس بود همچنان که نوشته اند در برخی کشورهای اسلامی عملاً وارد ارتش شد، برای این که در دل سپاهیان نفوذ نماید. مسافرت سید به کشورهای مختلف اسلامی و بازدید آن ها از نزدیک سبب شد که آن کشورها را از نزدیک بشناسد و ماهیت جریان ها و شخصیت های این کشورها را به دست آورد، همچنان که جهان پیمایی اش و مخصوصاً توقف نسبتاً طولانیش در کشورهای غربی او را به آنچه در جهان پیشرفته می گذشت و به ماهیت تمدن اروپا و نیت سردمداران آن تمدن آشنا ساخت. سیدجمال در نتیجه تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی که داعیه علاج آن ها را داشت، دقیقاً آشنا شد.

 

سیدجمال مهم ترین و مزمن ترین درد جامعه اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده مسلمانان، فوری و حیاتی می دانست. بدعت زدایی و خرافه شویی را هم شرط آن بازگشت می شمرد. اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد، دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.

 

دردهای جامعه اسلامی

 

دردهایی که سیدجمال در جامعه اسلامی تشخیص داد عبارت بود از:

1. استبداد حکام

2. جهالت و بی خبری توده مسلمان و عقب ماندن آن ها از کاروان علم و تمدن

3. نفوذ عقائد خرافی در اندیشه مسلمانان و دور افتادن آن ها از اسلام نخستین

4. جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی

5. نفوذ استعمار غربی

 

سید برای چاره این دردها و بدبختی ها از همه وسائل ممکن، مسافرت ها، تماس ها، سخنرانی ها، نشر کتاب، مجله، تشکیل حزب و جمعیت، حتی ورود و خدمت در ارتش بهره جست. در عمر شصت ساله خود ازدواج نکرد و تشکیل عائله نداد، زیرا با وضع غیر ثابتی که داشت که هر چندی در کشوری به سر می برد و گاهی در تحصن یا تبعید یا تحت نظر بود، نمی توانست مسئولیت تشکیل خانواده را برعهده گیرد.

 

* درمان دردها

 

سید چاره دردهایی را که تشخیص داده بود، در امور ذیل می دانست:

 

مبارزه با خود کامگی مستبدان.

 

این مبارزه را چه کسی باید انجام دهد؟ مردم. مردم را چگونه باید وارد میدان مبارزه کرد؟ آیا از این راه که به حقوق پامال شده شان آگاه گردند؟ بدون شک این کار لازم است اما کافی نیست. پس چه باید کرد؟ کار اساسی این است که مردم ایمان پیدا کنند که مبارزه سیاسی یک وظیفه شرعی و مذهبی است. تنها در این صورت است که تا رسیدن به هدف از پای نخواهند نشست. مردم در غفلتند که از نظر اسلام، سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست. پس همبستگی دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد. اعلام همبستگی دین و سیاست و اعلام ضرورت شرعی آگاهی سیاسی برای فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سیاسی کشور خودش و جامعه اسلامی یکی از طرح های سید برای چاره جویی دردهای موجود بود. خودِ سید عملاً با مستبدان زمان درگیری داشت، مریدان خود را به مبارزه تحریک می کرد، تا آن جا که قتل ناصرالدین شاه به تحریک او منتسب شد.

 

 مجهز شدن به علوم و فنون جدید.

 ظاهراً سید در این زمینه هیچ اقدام عملی از قبیل تأسیس و تشکیل مدرسه یا انجمن های علمی انجام نداده، همان بوده که در خطابه ها و نوشته های خود مردم را می خوانده است.

 

 بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه ها و ساز و برگ هایی که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است. بازگشت مسلمانان به اسلام نخستین از نظر سید به معنی بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیره سلف صالح است. سید در بازگشت به اسلام، تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است، زیرا او به خوبی می دانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده و به علاوه او به خطرات «حسبنا کتاب الله» که در هر عصر و زمانی به شکلی بهانه برای مسخ اسلام شده است، کاملاً پی برده بود.

   ایمان و اعتماد به مکتب.

 سید در نشریات و خطابه های خود کوشش داشت مسلمانان را عمیقاً مؤمن سازد که اسلام قادر است به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی، مسلمانان را نجات و رهایی بخشد و به استبداد داخلی و استعمار خارجی پایان دهد و بالأخره به مسلمانان عزت و سعادت ارزانی دارد. مسلمانان باید مطمئن باشند که برای تأمین سعادت خود نیاز به مکتب دیگر ندارند و نباید به جانب مکتب دیگر دست دراز کنند.

 

از این رو در آثار و نوشته های خود به ذکر مزایای اسلام می پرداخت از قبیل اعتبار دادن به عقل و برهان و استدلال، و از قبیل این که تعلیمات اسلام براساس شرافت فرد انسانی و قابلیت او برای رسیدن به هر تعالی به استثنای نبوت است، و از قبیل این که اسلام دین علم است، دین عمل و سخت کوشی است، دین جهاد و مبارزه است، دین اصلاح و مبارزه با فساد و امر به معروف و نهی از منکر است، دین عزت و عدم قبول ذلت است، دین مسئولیت است و ...

 سید مخصوصاً روی توحید اسلامی

و این که اسلام توحید را جز بر مبنای یقین برهانی پذیرفته نمی داند و این که توحید برهانی و استدلالی ریشه سوز همه عقاید باطله است، تکیه فراوان داشت و معتقد بود جامعه ای که معتقد باشد اساسی ترین معتقداتش را باید با نیروی برهان و یقین، نه ظن و تخمین و نه تعبد و تقلید به دست آورد کافی است که زیر بار خرافه و اوهام نرود. پس باید مردم را به توحید برهانی دعوت کرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دینی برای آن ها مسلم و مسجل گردد. به همین جهت سید برای فلسفه الهی اسلامی ارزش قائل بود. فلسفه تدریس می کرد و پیروان خویش را به آموختن حکمت الهی اسلامی تشویق می کرد.

 

 مبارزه با استعمار خارجی

اعم از استعمار سیاسی که در مسائل داخلی کشورهای اسلامی دخالت می کرد و استعمار اقتصادی که منجر به کسب امتیازات ظالمانه و غارت کردن منابع مالی و اقتصادی جهان اسلام می شد، و استعمار فرهنگی که به نوعی فرهنگ زدایی از نظر فرهنگ اسلامی می پرداخت و آن ها را به آنچه خود داشته و دارند بی اعتقاد می کرد، و برعکس، فرهنگ غربی را یگانه فرهنگ انسانی و سعادت بخش معرفی می کرد تا آن جا که برخی روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقی می خواهد متمدن شود باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شود؛ خطش خط فرنگی، زبانش زبان فرنگی، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگی، آدابش، مراسمش، تشریفاتش، ادبیاتش ، عقائدش، فلسفه اش، هنرش و اخلاقش همه فرنگی شود.

 

سید طرح همبستگی دین و سیاست

 را برای دو جبهه لازم می دانست: جبهه استبداد داخلی و جبهه استعمار خارجی. کوشش فراوان داشت که شعور مذهبی مسلمانان را برای مبارزه با استبداد و استعمار بیدار سازد و برای این برنامه، نسبت به هر برنامه اصلاحی دیگر حق تقدم قائل بود. کوشش هایی که بعدها متقابلاً از طرف عمال استعمار در جهت جدایی دین و سیاست (سکولاریسم) به عمل آمد که به نام «علمانیت» معروف شد و آتاتورک را قهرمان بزرگ آن باید به شمار آورد، برای مقابله با همین طرح بود.

 

 اتحاد اسلام

ظاهراً ندای اتحاد اسلام را در برابر غرب، اولین بار سیدجمال بلند کرده است. منظور از اتحاد اسلام، اتحاد مذهبی که امری غیر عملی است، نبود. منظور اتحاد جبهه ای و سیاسی بود؛ یعنی تشکیل صف واحد در مقابل دشمن غارت گر. سید به مسلمانان هشدار می داد که «روح صلیبی» همچنان در غرب مسیحی ، بالأخص در انگلستان زنده و شعله ور است. غرب علی رغم این که با ماسک آزادمنشی، تعصب را نکوهش می کند، خود در دام تعصب (خصوصاً تعصب مذهبی علیه مسلمانان) سخت گرفتار است. سید علی رغم این که فرنگی مآبان، تعصب را نکوهش می کنند، مدعی بود تعصب بد نیست و تعصب مانند هر چیز دیگر افراط و تفریط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان حس جانب داری بی منطق و کور ایجاد می کند بد است، اما تعصب به معنی «تصلب» و غیرت، حمایت از معتقدات معقول و منطقی نه تنها بد نیست، بسیار مستحسن است.

 

دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی . سیدجمال که می خواست مسیح وار، بار دیگر روح اسلام راستین را به پیکر مسلمین بدمد و غیرت اسلامی آنان را به جوش آورد، اصل فراموش شده جهاد را پیش کشید و فراموش شدن این اصل را عامل بزرگی برای انحطاط مسلمین تلقی کرد. اگر روح صلیبی هنوز در رگ و پیوند غربی هست، چرا مسلمان روح مجاهدگری خود را از یاد ببرد؟

 

مبارزه با خودباختگی در برابر غرب.

مسلمانان در قرن سیزدهم هجری و نوزدهم مسیحی یا از آنچه در غرب می گذشت بی خبر بودند، و یا اگر سفری به غرب رفته بودند و کم و بیش از آنچه در جهان پیشرفته غرب می گذشت آگاه می شدند، سخت مرعوب یا مجذوب می شدند و از این که شرق اسلامی بتواند در برابر غرب مسیحی به نحوی، چه به شکل رقابت و چه به شکل مبارزه قد علم کند مأیوس بودند. سید می دانست که مسلمانان تا زمانی که خویشتن را از عقده بیچارگی در برابر استعمار انگلیس نرهانند، از ایشان نمی توان چشم داشت که بر ضد استعمار بیگانه و امیران ستمکار و ظلم شعار (استبداد داخلی) به پیکار برخیزند. از این رو در سراسر زندگی خویش می کوشد تا مسلمانان را در مبارزه با انگلستان قوی دل کند و نشان دهد که اگر مسلمانان به راستی یگانه و بسیج شوند، (اتحاد اسلام) می توانند انگلستان را از گسترش خواهی و زورگویی باز دارند.

 

 

 

سيد جمال الدين اسد آباديبنيانگذار جنبشهاي اسلامي معاصر

 

 

 

 

 

سيد جمال الدين اسد آباديبنيانگذار جنبشهاي اسلامي معاصر

تبیان

در 14 اسفند ماه 1373، بمناسبت سالگرد رحلت سيد جمال الدين اسد آبادي، روزنامه همشهري مصاحبهاي با استاد سيد هادي خسروشاهي داشت كه متن آن را در سه شماره منتشر ساخت ( شمارههاي 643، 642،641، مورخ 18 تا 21/12/73). ولي متأسفانه مصاحبه منتشر شده چون از نوار پياده شده بود، ظاهراً بدون ويراستاري لازم و حتي غلط گيري مطبعي، و با حذف قسمتهائي كه مفيد هم بوده، به چاپ رسيد كه موجب تعجب و تأسف اهل نظرگرديد. اينك متن اصلاح شده همان سه قسمت چاپ شده، براي استفاده علاقمندان در فصلنامه نقل ميگردد. تاريخ و فرهنگ معاصر

 

* * *

 

اشاره: زندگي و فعاليتهاي سيد جمال الدين اسد آبادي، احياگر انديشههاي اسلامي، پس از گذشت يكصد سال ازشهادت ايشان همچنان در هالهاي از ابهامات است. عليرغم نفوذي كه اين مرد اسطورهاي در حيات سياسي مسلمينداشته است، ما همچنان از بخش اعظم فعاليتهايشان بي اطلاع هستيم. بسياري از اسناد مربوط به فعاليتهاي سيد درمصر، تركيه، هندوستان و غيره هنوز به اطلاع عموم نرسيده است و ميتوان گفت هنوز دانش ما از تفكر و زندگي سيد جمال در مرحله نازلي بسر ميبرد.

 

با اين حال در اين ميانه، نام و ياد سيد جمال با همت و پايمردي استادان بزرگواري چون مرحوم محيط طباطبايي وسيد هادي خسروشاهي زنده نگاه داشته شده است.

 

استاد سيد هادي خسروشاهي حدود چهل سال است كه در راه گردآوري، تدوين و چاپ كتابها و مجلات مربوط به سيد فعاليت دارند. در سالگرد شهادت سيد جمال الدين اسد آبادي، با ايشان گفتگويي در مورد زندگاني و تفكرات سيد به عمل آمده است، كه مشروح آن از نظر خوانندگان گرامي ميگذرد.

 

همشهري

 

همشهري: با تشكر از حضور شما در اين مصاحبه، اولين سؤالي كه درباره سيد جمال الدين اسد آبادي مطرح است،اين است كه اوضاع بلاد اسلامي مقارن ظهور شخصيتي چون سيد چگونه بود؟

 

استاد سيد هادي خسروشاهي: در دو قرن اخير، بلاد اسلامي دستخوش رويدادهاي بزرگي بودهاند. به دنبال افولقدرت و شكوه اسلام، فساد دولتهاي بظاهر اسلامي، جهل و ناداني تودههاي مردم، سلطه و نفوذ قدرتهاي استعماريبه همراه نفوذ فرهنگي، ضربههاي سهمگيني به پيكره امت اسلامي وارد آورده است. به عنوان نمونه، با ضعفامپراتوري عثماني، مصر در آغاز قرن نوزدهم ميلادي به اشغال ناپلئون در آمد و الجزاير نيز در سال 1830 به تصرفاستعمارگران در آمد. بنابراين و با توجه به سلطه استعماري انگلستان در كشورهائي مانند ايران و عراق، بايد اذعان كردكه تمامي بلاد اسلام زير سلطه استعمارگران مسيحي غربي قرار گرفت. سلطهاي كه در واقع استمرار همان جنگهايصليبي قرون وسطا بود. بعد از تصرف مصر توسط ناپلئون و شكست مسلمانان و به دنبال آن ضعف خلافت عثمانيكه به عنوان مركز خلافت اسلامي شناخته ميگرديد، حركتهايي در پارهاي از كشورها بوجود آمد. در سودان، محمداحمد سوداني به نام مهدي عليه سلطه انگليسيها قيام كرد و توفيقاتي بدست آورد. در كشورهاي شمال آفريقا، علماءمبارزات مستمري را عليه استعمارگران انجام دادند. در اين ميان، سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني،معروفترين و با نفوذترين شخصيت مبارز اسلامي بود. سيد با طرح شعار بازگشت به خويشتن، به ضرورت احياياسلام و اتحاد امت اسلامي پرداخت. هدف سيد از طرح اين شعار، مبارزه با نفوذ استعمار و مقابله با امپرياليسم بود،هدفي كه در سراسر عمر خود آن را دنبال كرد. با توجه به نقشي كه سيد در بيداري امتها و آگاه ساختن علما و مردم دربلاد اسلامي داشته است، بايد او را پايه گذار حركت بيداري در جهان اسلام بدانيم. سيد به هرجا كه ميرفت، با زبانآن كشور آشنائي داشت و يا با زبان آنجا آشنا ميگرديد. وي مستقيماً با مردم سخن ميگفت و يا به تدريسميپرداخت. بطور مثال، وي در الازهر به تدريس پرداخت و شاگرداني مثل شيخ محمد عبده را تربيت كرد. عبده بعداًمفتي مصر شد. سيد با قدرت بيان، منطق قوي و شخصيت برجسته علمي كه داشت، براحتي در تمامي مجامع نفوذميكرد. آگاهي و شناخت سيد همراه با شجاعت، عدم توجه به زندگي مادي، نپذيرفتن هدايا و همراه با ارزشهايوالاي انساني بود.

 

همه اين مسائل توانسته بود از سيد، رهبر فكري آزاديخواهي بسازد كه توانايي پاشيدن بذر آگاهي و بيداري را در بينامتها داشته باشد. بهمين دليل است كه در يك قرن اخير، هر كجا نشانهاي از مبارزه و حركت اسلامي ميبينيم، نقشمستقيم يا غير مستقيم او را مشاهده ميكنيم.

 

با توجه به نقش فعال و تواناي سيد در ايجاد جنبش اسلامي معاصر، شما درك ايشان از جنبش اسلامي را معلول چه عواملي ميدانيد. چرا او شعار بازگشت به خويشتن را مطرح كرد؟

 

درك سيد از جنبش اسلامي، معلول شناخت وي از اسلام بود. سيد، سابقه تحصيلي درخشاني در ايران و نجفاشرف داشته است. اين سابقه تحصيلي، فردي را تربيت ميكند كه شناخت عميقي از اسلام خواهد داشت. شناختتوام با اجتهاد، نه شناخت همراه با جمود فكري و يا وابستگيهاي سنتي به افكار پيشينيان. وي بعد از تحصيلمقدماتي در ايران به نجف رفته و در محضر عالم بزرگوار شيخ مرتضي انصاري با اسلام اصيل آشنا شده بود. ثمره اينشناخت آن بود كه وي به تفسير قرآن و احكام جهادي آن پرداخت. در نوشتههايي كه از او بجا مانده، از جمله رسالهنيچريه، وي با بيان فلسفي خود و با تكيه بر قرآن و حديث سعي دارد كه به گسترش تفكر اسلامي كمك كند. اسلامعامل اصلي حركت سيد در راستاي اهداف او بود. از نظر سيد، اسلام بصورت ظاهري باقي مانده بود. او شاهد آن بودكه اسلام راستين حاكم نيست و ميدانست كه انجام يك سلسله اعمال فردي حاكي از حاكميت اسلام نيست.

 

درك وي از اسلام مجموعهاي بود كه به همه مسائل جامعه نظر داشت و از همين رو، او در مبارزات ضد استعماري وضد استبدادي گام نهاد.

 

در مورد زندگاني پرجنب و جوش سيد، اين سؤال هميشه پيش ميآيد كه وي در عرصه عملي قويتر و موفقتر از عرصه فكري و انديشه بوده است.آيا اين نظر صحيح است؟

 

سيد در عرصه انديشه پويا و فعال بود. در آن زمان مشكلات جهان اسلام، پيدايش خرافات در مذاهب گوناگوناسلامي، پيدايش تفكر ماديگري در شبه قاره هند، پيدايش انديشههاي ضد فلسفي، ضد اشراق و ضد عرفان در مصر،تحكيم پايههاي جمود فكري در مقر خلافت عثماني در استانبول و تحكيم پايههاي استبداد سياسي در ايران بود. درآن شرايط، متفكرين در مقابله با اين مشكلات به چند دسته تقسيم ميشدند. گروهي معتقد به استفاده از تمدن غرببودند، افرادي مثل طهطاوي در مصر يا شبلي شميل در سوريه خواهان آن بودند كه با استفاده از تمدن غرب بايدضعفها و مشكلات را برطرف ساخت. گروه ديگر مثل مصطفي كمال وسعد زغلول به ناسيوناليسم پرداخته وخواستار و هوادار پان عربيسم، شدند. گروه ديگري كه سيد رهبري آن را بعهده داشت با طرح انديشه بازگشت بهخويشتن، خواستار تغيير بنيادي جامعه و برگشت به سمت اسلام اصيل گرديدند. وي مقابله با نفود استعمار و مبارزهبا استبداد داخلي را چاره اين كار ميدانست. سيد در مبارزهاش به بررسي مسائل فكري و عقيدتي و سياسيميپرداخت. مخاطبين او عمدتاً تودهها بودند ولي زماني كه به آنها دسترسي نداشت، ناچار خطابهاش را باشخصيتهاي سياسي و علماء مطرح ميكرد؛ و اينها نيز مشكلاتي براي او پيش ميآوردند. بار اول كه سيد دربارهصنعت، علم و اسلام در استانبول صحبت كرد، با تكفير خود توسط شيخ الاسلام فهمي افندي مواجه شد و خليفه هممحترمانه عذر سيد را خواست! البته سيد به طرح مسائل فكري جهان اسلام ميپرداخت، ولي نه به آن صورتي كهاكنون و در نيم قرن اخير معمول شده است، يعني بررسي سيستماتيك. سيد به اين شيوه مسائل فكري و فلسفي راتكميل نميكرد و اصولاً نيازي هم به اين كار نبود. چرا كه جو فكري آن موقع اينگونه نبود. سيد جمال از نظر قدرتعلمي و اطلاعاتي در اوج قرار داشت. هر موقع مشكلي پيش ميآمد سيد پاسخگوي آن بود. نمونه آن را در مباحثهسيد با ارنست رنان ميبينيم. مراجعه به آثار باقي مانده از سيد مانند رساله نيچريه، تفسير مفسر و يا مقالات ديگري كهبه عربي در العروةالوثقي نگاشته، نشاندهنده آگاهي و حساسيت سيد نسبت به مسائل فكري و عقيدتي بوده است.

 

چرا سيد جمال الدين اسد آبادي از خلافت عثماني دفاع كرد؟

 

خلافت عثماني در دوران سيد و پيش از آن، تبلور وحدت اسلامي بشمار ميرفت. برداشتي كه ما از سلاطينعثماني داريم - بعلت درگيريهايي كه ميان شيعه با خلافت عثماني در جريان بود - با برداشتهاي متفكران جهان اسلامتفاوت بسياري دارد. در دنياي معاصر هم انديشمنداني از جهان اسلام در فكر احياي خلافت اسلامي حتي از نوععثماني آن هستند، چون معتقدند خلافت عثماني به عنوان سنگري در مقابل سلطه استعمار اروپائيان عمل ميكرد.حتي آخرين خليفه بيمار عثماني، سلطان عبدالحميد، حاضر نشد سرزمين فلسطين را در مقابل دهها ميليون ليرهاسترلينگ به سرمايه داران صهيونيستي بفروشد و مردم فلسطين را از فروش زمينهايشان به صهيونيستها منع كرد. اگرسيد در دفاع از خلافت عثماني، نقشي داشته باشد، من فكر نميكنم اين نقش زياد باشد. وي گاهي كه از خلافت دفاعميكند، اين به دليل برداشتهاي آن دوران است. وي ارتباطاتي با دربار عثماني داشته و در راستاي اطلاح ساختارخلافت ميكوشيده است. در خاطرات سلطان عبد الحميد كه به زبان تركي استانبولي چاپ شده و بعد به عربيترجمه شده است، سلطان ميگويد: سيد جمال الدين خواستار وحدت جهان شيعه و سني بود و حرفهاي خوبيدراين زمينه زد و من خوشم آمد وگفتم او در اين زمينه مكاتباتي بكند. در تاريخ آمده كه سيد در اين زمينه بيش ازسيصد نامه به اطراف و اكناف بلاد اسلامي نوشت. نوشتن سيصد نامه شايد اغراق به نظر آيد چرا كه ما بايستي چندنامه از اين سيصد نامه را در اختيار ميداشتيم؟ به هر حال سيد تلاش ميكرد از جريان وحدت اسلامي، نه براي تثبيتحاكميت موجود، بلكه در راستاي اصلاح حاكميت و استفاده بهينه از نيروها در راستاي اهداف خود، استفاده بكند.

 

اهداف سياسي سيد در مبارزاتش چه بود و چرا سيد در مبارزاتش به سمت مبارزه با استعمار و استبداد داخلي توأمان ميپردازد؟

 

سيد در زندگي پر فراز و نشيب خود متحمل رنجها و مشقات زيادي گرديد. انگليسيها وي را از هند اخراج كردند. درايران، ناصرالدين شاه با آن وضعيت ناهنجار، وي را از ايران تبعيد كرد. خليفه عثماني، سيد را از استانبول بيرون راند تاموجب خوشحالي شيوخ ارتجاعي دربار گردد. در مصر نيز به دستور خديو مصر و به اشاره يا دستور مقاماتاستعماري انگلستان، اخراج گرديد. پذيرفتن اين آوارگيها بدون شك ناشي از انگيزه دروني و به خاطر اهداف والايانساني و در راه رهائي انسانها بود. تحمل همة اين مصائب در شناخت و تعهد سيد از اسلام بود. دردهايي كه وي دركل جوامع اسلامي آن روز تشخيص داد - كه متأسفانه هم اكنون در اغلب بلاد اسلامي مشاهده ميشود - شامل نفوذاستعمار غربي و امپرياليزم و سپس استبداد و حكام محلي بود كه با توسل به ناآگاهي و جهل تودههاي مسلمان صورتميگرفت. مردم در اين ميان از نعمت خواندن و نوشتن هم محروم بودند و نه تنها از پيشرفتهاي علمي جهان بي اطلاعبودند، بلكه درگير عقايد خرافي بدور از اسلام واقعي بودند. تفرقه و جدايي ميان مسلمانان به عناوين مختلف بر آنانحكومت ميكرد. در درون كشورهايي مثل ايران دعواهايي مثل شيخي و متشرع، مطرح بود. سيد همة اينها را ميديدو به طرق گوناگون به اصلاح ميپرداخت و سعي در گسترش حركت آزاديخواهانه خود داشت.

 

سيد در مقابل چه بايد ميكرد؟ بنظر او نخست بايد با استبداد حاكمان زورگوي مبارزه ميشد. اين مبارزه را هم بايدروشنفكران و علمأ انجام ميدادند. روشنفكران متاسفانه اغلب در جناح قدرت و يا حزب حاكم بودند و علمأ هم بهدليل سوء تعبيري كه از مباني اسلامي به عمل ميآوردند، اغلب در مسائل سياسي دخالت نميكردند. نخستين مسئلهسيد اين بود كه علماء را وارد ميدان سازد و حقايق را بر آنها روشن بكند. راه اساسي اين مبارزه آن بود كه سيد تحركيدر محافل مذهبي بوجود بياورد. سيد ميگفت اسلام منهاي سياست معنا ندارد. هدف دراين بود كه علمأ با درك اينموضوع مردم را آگاه سازند. اين مسئله، يعني ارتباط سياست با دين را سيد به عنوان يك واجب شرعي هم مطرح كرد.لذا ورود يك فرد به فعاليتهاي سياسي، بُعد مذهبي هم پيدا ميكرد. اگر مردم و علمأ طبق وظايف شرعي بايد در مسئلهجاري مملكت خود دخالت مينمودند، خواهي نخواهي با فساد و عوامل آن آشنا ميشدند و با آنها مبارزه ميكردند.نتيجه اين مبارزه طرد حكومت استبدادي و مستبدين بود. نمونهاي از نتايج اقدامات سيد را ما در ترور ناصرالدين شاهميبينيم. ميرزا رضا، يكي از مريدان سيد به منظور ريشهكن كردن فساد به ترور ناصرالدين شاه ميپردازد. وقتي از ميرزارضاي كرماني بازجويي به عمل ميآيد، كه اگر نخست وزير به تو ظلم كرده بود، تو چرا شاه شهيد! (ناصرالدين شاه) راترور كردي؟ ميرزا رضا در جواب ميگويد: من ديدم اگر نخست وزير را اعدام كنم. تغييري در مملكت ايجادنميشود، براي اينكه ظالمي كه حاكم است، شخص ديگري را نصب ميكند. براي ريشهكن كردن منشاء فساد، اصل وريشه فساد را زدم. سيد مردم را به اسلام نخستين بدور از خرافات دعوت ميكرد. در اين زمينه، نخست قرآن را مطرح ميكند و اينكه بايد در بين مردم رواج پيدا بكند. از سوي ديگر، وي مردم را دعوت به فراگرفتنعلم و دانش مي كرد. سيد در خطابهها و نوشتههاي خود هميشه مردم را دعوت ميكرد كه از علوم و فنون جديد آگاهشده و خود را همتاي مردم عصر خودشان پيش ببرند. مسئله شناساندن اسلام راستين، مسئله اساسي براي سيد بود.احياي اسلام به عنوان دين علم و عمل، مبارزه با جهل و خرافات، دين امر به معروف و نهي از منكر، دين عزّت وسربلندي. وقتي شخصي در اين دين پرورش يافت زير بار حكام مستبد نميتواند زندگي بكند. سيد در مبارزه بااستعمار متوجه همه جهات آن و بويژه متوجه تهاجم فرهنگي آن بود.

 

چرا سيد به چارچوبهاي فراتر از چارچوبهاي ملي مينگريست؟

 

سيد اسلام را به مثابه يك ايدئولوژي جهانشمول و فراگير ميشناخت. بنابراين وقتي كه يك ايدئولوژي مطرحميشود تنها يك هويت سياسي بر آن نميتوان قائل شد. او به اسلام به عنوان يك انديشه كامل، كه داراي هويتيجامع الاطراف است معتقد بود. اگر سيد اسلام را فراتر از چارچوبهاي ملي ميشناخت، ناشي از درك صحيح او ازواقعيت اسلام بود.

 

چرا كوششهاي سيد در ايران ناكام ماند و چرا عليرغم زندگي پربار سياسي وي در مصر، تركيه و ساير كشورها، او نتوانست در ايران كاري انجامبدهد؟

 

من معتقد نيستم كه كوششهاي وي در ايران ناكام ماند. اگر عدم نتيجهگيري سريع در كوششهاي او را ناكامي بدانيم،بايد اين را به فعاليتهايش در ديگر كشورها هم اطلاق بكنيم. چون در تركيه و يا جاهاي ديگر هم بلافاصله، آزادي واستقلال بدست نيامد. اما در دراز مدت ميبينيم در آن كشورها، آثار حركت فكري، اجتماعي سيد به ظهور رسيد. درايران نيز نتايج مثبت در دراز مدت بدست آمد. بر طبق گفته مرحوم استاد محيط طباطبايي اگر سيد در ايران نبود و بامقامات مهم تماس نميگرفت، نهضت مشروطيت و آزاديخواهي به اين صورت بوجود نميآمد. مرحوم محيط درجايي ديگر مينويسد: سيد جمال در ايران عامل ظهور تحولي شد و ملت ايران را به راهي رهبري كرد كه پس از آن درپيچ و خمهاي آن، ملت ما به سوي زندگاني بهتر كام برمي دارند مرحوم محيط در مجموعه مقالات خويش دربارهسيد جمال، طي مقالهاي در چگونگي پيدايش مكتب مشروطه در ايران مينويسد: نميتوان مطلب را بدون ذكر سيدجمال الدين اسد آبادي و ميزان تأثيري كه در جان و ايمان بخشيد، باقي گذارد. مسافرت سه ماهه او در سال 1303قمري به تهران و برخورداري از آزادي معاشرت با همه طبقات جامعه در برانگيختن روحيه خاموش و بيدار ساختناحساسات خفته طبقات مردم تأثير فوق العادهاي داشت. مرحوم محيط چنين نتيجه گيري ميكنند كه سقوط استبدادو پيدايش مشروطيت در ايران از آثار و نتايج كار مرحوم سيد جمال الدين بوده است.

 

با توجه به رشد جنبش اسلامي معاصر و گسترش آن در اكثر كشورهاي اسلامي، شما تأثير عقايد و تفكرات سيد را در اين جنبش چگونه ارزيابيميكنيد؟

 

جنبش اسلامي معاصر، در حال حاضر و هم قبل از زمان حال، از ميراث فكري و علمي سيد به طور مطلق بهرهمندشده است. در بلاد عربي اين راه توسط شاگردان سيد نظير شيخ محمد عبده و سپس رشيد رضا، در زمينههاي سياسي و به طور كلي اصلاحي ادامه پيدا كرد. بعد از دوره اوليه، اخوان المسلمين در مصر از سيد متأثر بودهاند. مرحوم شيخ حسن البناء مؤسس جنبش اخوان در كتاب مذكرات الدعوة كه كتاب خاطرات اوست و چگونگي پيدايشحركت اخوان را توضيح ميدهد، مينويسد: من راه اصلاحي - انقلابي سيد و شيخ محمد عبده را ادامه ميدهم وحركت ما جامع راه آنها است. در كشورهاي ديگر هم كه جنبش اسلامي قوت گرفته، باز ميتوان ردپاي سيد را درانديشهها و الگوهاي مبارزاتي او، پيدا كرد.

 

در حال حاضر تحليلي در مورد جنبشهاي اسلامي وجود دارد كه اين جنبشها را بنيادگرا يا اصوليگرا مينامد. آيا اين وجه را ميتوان به همه اين جنبشها نسبت داد؟ تعريف خود شما از بنيادگرايي و رابطه آن با جنبش اسلامي چيست؟

 

كلمه بنيادگرا و اصوليگرا كه در مطبوعات ما هم به چشم ميخورد، ترجمه كلمه Fundamentalism است كهغربيها درباره حركتهاي اسلامي عصر ما به كار ميبرند. برداشت من از اصوليگرا و بنيادگرا برداشتي واقعي است. بهاين معني كه حركتهاي معاصر خواهان بازگشت به اسلام ناب و راستين هستند تا كشورهاي خود را طبق روش اسلامياداره كنند و غربزدگي و شرقزدگي و خرافات را از مذهب جدا سازند، و نهايتاً بكوشند تا اسلام واقعي را به مردم عرضهبكنند.

 

غربيها كه گاهي كلمه بنيادگرا را به كار ميبردند، مرادشان از استفاده از اين كلمات بيان اين حقيقت، يعني مسئلهبازگشت به خويشتن نيست. آنها خواهان آناند تا يك چهره ارتجاعي براي اسلام معاصر ترسيم كنند. و لذا ميبينيم كهآنها توسط امپرياليسم خبري، مسئله تروريسم، عدم امنيت و مسائلي از اين قبيل را به مسلمين نسبت ميدهند، وليحقايق و واقعيتهاي تاريخي نشان دهنده اين است كه چه كساني تروريست هستند و چه كساني به بنيادگراييبازگشتهاند؟ اين خود غربيها هستند كه در پوشش ديگري، جنگهاي صليبي را از نو آغاز كردهاند. شما در بوسني وهرزگوين و چچن و الجزاير، شاهد سركوب و قتل و عام مسلمانها و حركتهاي اسلامي هستيد. غرب از بكارگيري اينكلمه (بنيادگرا) مفهوم حقيقي و واقعي آن را در نظر نگرفته، بلكه خواسته با تحريف در بكارگيري اين كلمه، به اهدافسياسي شوم خود برسد.

 

البته جنبشهاي اسلامي را در دنياي اسلام به مفهوم واقعي بينادگرا ميتوان ناميد. اغلب اين جنبشها نگاه به حقيقتخويشتن دارند و خواستار بازگشت به خويشتن خويش هستند. و شكي نيست انقلاب اسلامي ايران نقش اساسي را دربه وجود آمدن تحرك در همه زمينهها داشته است.

 

در مجموعه عظيمي كه آن را جنبش اسلامي ميدانيم، روندها و گرايشهاي مختلفي وجود دارد، چگونه ميتوان يك تقسيم بندي عام و گسترده ازاين گرايشها داشت؟

 

جنبشهاي اسلامي در هر كشوري گرايش خاص خود را دارند، ولي در كليت همه حركتهاي اسلامي معاصر يكسانعمل ميكنند و در مورد چگونگي پياده كردن اهداف، مطابق شرايط زماني و مكاني برخورد ميكنند. مثلاً در الجزايرميبينيم، از آنجائيكه امكان بقدرت رسيدن از طريق انتخابات پيش بيني ميگرديد، حركت اسلامي در آنجا تن بهشركت در انتخابات داد. و وقتي اين حركت در انتخابات پيروز شد، دشمن براي اينكه تجربه ايران را تكرار نكند، بهسركوب حركت پرداخت. البته حركت اسلامي الجزاير در آينده قطعاً به پيروزي خواهد رسيد و حاكميت نظامي و ميليتاريسم موجود الجزاير از آنجائيكه پايگاه مردمي ندارد، نخواهد توانست جلوي اين حركت را بگيرد. مردممسلمان الجزاير در نبرد 130 ساله شان با استعمار و امپرياليزم فرانسه نشان دادهاند كه با جهاد آشنايي دارند و اين ملترا نميتوان با زور، قتل عام و غيره، سركوب كرد.

 

در سودان حركت اسلامي با تاكتيكهاي خوبي پيش رفت تا جاييكه به قدرت رسيد.

 

سودان در حال حاضر ميتواند نقش مؤثري در گسترش حركت اسلامي در كل آفريقا داشته باشد. به خاطر همين،سودان بعد از جمهوري اسلامي ايران، مورد خشم و غضب امپرياليزم قرار گرفته است.

 

به نظر ميرسد مسلمانان در نقاط مختلف جهان، بتدريج به يك احساس مشترك نزديك ميشوند، شما اوجگيري اين احساس را چگونه ارزيابيميكنيد؟

 

دنياي صنعتي غرب با كشورهاي اسلامي، هميشه روابط گرگ و ميش داشته است. غربيها متأسفانه هنوز با همانانديشههاي ماليخوليايي قديمي زندگي ميكنند. فرانسه نميتواند بپذيرد در الجزاير مردمي وجود دارند كهنميخواهند زير بار سلطه باشند. آنها نميتوانند بپذيرند در ايران، حاكميت با قرآن، مردم و اسلام است. اين است كهتوطئههايي را به منظور ساقط كردن حكومتهاي مستقل دنبال ميكنند.

 

در تحليل از بنيادگرايي شما متذكر شديد، جنبش اسلامي اساساً بنيادگرا است. با اين حال تفاوت هايي بين بنيادگرايي وهابي و شيعي وجود دارد،نظر شما چيست؟

 

واقعيت اين است كه تضادي بنيادي بين بنيادگرايي وهابي و شيعي وجود دارد. طبيعتاً در اين ميان، پيروزي ازاسلام راستين خواهد بود كه در تشيع علوي تبلور يافته است. وهابيت در عمل نشان داده كه يك انديشه بظاهراسلامي و در واقع كاملاً ارتجاعي است. احكام و مسائل آنها، چيزهايي نيست كه مورد قبول انسانهاي روشن، آزاد وعاقل باشد. در عربستان، گردن مفسد و دست دزد را ميزنند! ولي در واقع دزد اصلي همچنان در صدارت باقي استو اين كشور اسلامي، يعني جزيرةالعرب را به پايگاه امپرياليزم تبديل ميكند.

 

در درون عربستان نيز مخلفتهايي با وهابيت حاكم وجود دارد. در قيام عبدالله جهيمان و يارانش در 1400 ه ق افراداين حركت، حاكميت را بطور مطلق قبول نداشتند و حتي آن را ضد وهابيت معرفي ميكردند. الان نهضتهاي اصلاحطلبانه در ميان علماي برجسته جزيرةالعرب بوجود آمده و آنها خواستار لغو برنامههاي رژيم سلطنتي هستند. درمقابل، علماي سلطه و فقهاي شرطه وجود دارند كه به جواز تمامي خواستههاي حاكميت، فتوا ميدهند. شيوخمرتجع تا آخرين مرحله، مطيع حكام خود هستند و اين حكام نيز مطيع امريكا.

 

با اين ترتيب، معتقدم براي بنيادگرايي وهابي نميتوان آيندهاي روشن تصور كرد. وهابيها گرچه ممكن است از لحاظظاهري تحركاتي داشته باشند، ولي در نهايت با بيداري جوانان و علماء در كشورهاي اسلامي، اين بنيادگرايي دوامينخواهد يافت. كما اينكه تا كنون نيز نتوانستهاند از جوامع بسته خودشان خارج بشوند، مگر اينكه در جهت اجراياوامر بيگانگان باشد.

 

فكر ميكنيد اگر سيد در مبارزات خود پيروز ميشد، ميتوانست به آرمانهاي خود تحقق بخشد و يا اينكه مقهور واقعيات موجود جامعهاشميگرديد؟

 

اگر سيد جمال در پيشبرد اهداف خود به عنوان مصلح اسلامي موفق گرديد، در عمل سياسي هم بطور طبيعي باتواناييهايي كه داشت، ميتوانست موفق باشد. چرا كه سيد به هر كجا رفت، در گردآوري عناصر برجسته وشخصيتهاي فهميده و روشنفكران متعهد و علماي وارسته موفق گرديد. طبعاً سيد اين قدرت و توانايي لازم راداشت كه در صحنه عمل سياسي، وفادار به آرمانهاي خود باشد. اگر ابزار كار يك عمل سياسي فراهم باشد، پيروزينيز حتمي خواهد بود. اگر سيد توانسته بود در كار گردآوري ياران خود موفق باشد، بنظر من در عمل سياسي نيزميتوانست با اتكا به همين ياران، از مشكلات و موانع عبور كند. البته بر سر راه حركتهاي اسلامي آن زمان و اين زمان،در داخل و خارج، موانعي وجود داشته و دارد، اما سيد يك آدم بسته و متحجر نبود كه نتواند با شرايط سياسي زمانخود هماهنگي بكند.

 

چرا تا كنون از سيد جمال آنچنان كه شايسته او است بزرگداشتي به عمل نيامده است؟

 

متأسفانه جهان اسلام با همه دِيني كه به سيد دارد، بزرگداشتي كه در شأن سيد باشد، تا كنون به عمل نياورده است.البته اقدامات فردي كوچكي در ايران و افغانستان به عمل آمده است كه آنهم بيشتر به نشر كتابهايي درباره سيد منحصرشده است.

 

من فكر ميكنم براي نظام اسلامي، اين ضرورت وجود داشت تا كنگرهاي جهاني براي بزرگداشت سيد برپا دارد. لذادر اين زمينه اقداماتي به عمل آمده است. ما هماكنون در مراحل مقدماتي تشكيل يك كنگره جهاني هستيم وخوشبختانه مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي با پيشگامي در اين امر و با همكاري وزارت ارشاد اسلامي، قصد دارندبه مناسبت يكصدمين سال شهادت سيد، كنگرهاي جهاني در تهران (سال آينده) تشكيل بدهند. البته اين كنگره زمانيميتواند مفيد واقع گردد كه تمام جوانب بررسي شود. اگر كنگره تشريفاتي باشد، حاصلي نخواهد داشت. ولي اگرهمراه با شركت شخصيتهاي جهاني و محققين بزرگوار باشد، بنظرم در بزرگداشت سيد نقش عظيم و مؤثري خواهدداشت.

 

لطفاً توضيحي درباره كارهاي تحقيقي و تأليفاتي كه درباره سيد در نقاط مختلف جهان گرديده، ارائه بفرماييد؟

 

متأسفانه كار ما مسلمانها درباره سيد و انديشههاي او در خور تعريف نيست، يعني كار زيادي انجام ندادهايم.خارجيها، بويژه پس از قيام پانزده خرداد و پيروزي انقلاب اسلامي، اهتمام خاصي به انديشه و كارهاي سيد داشتهاند.

 

براي نمونه، خانم نيكي كدي استاد دانشگاه امريكايي، كتاب قطوري درباره سيد تأليف كرده است كه البته داراياشتباهات زيادي است. وي همچنين مجموعه مقالات سيد را كه در سال 1312 هجري شمسي در تهران چاپ شدهبود، به انگليسي ترجمه نموده و تحت عنوان پاسخي به امپرياليزم An Islamic Response to Imperialsm چاپ كرده است.

 

مقالات ديگري هم ديگران داشتهاند. در مصر و لبنان كتابهايي چاپ و منتشر شده كه بعضيها در دفاع از سيد و برخيديگر در حمله به اوست. مثلاً يك نويسنده مسيحي مصري به نام دكتر لويس عوض كتابي به نام ايراني پيچيدهايدر مصر نگاشته است: ايراني غامض في مصر ... خوب؛ از نام كتاب ميتوان به محتواي آن پي برد!... در قبال آن،كتابهائي را استاد دكتر محمد عماره در دفاع از سيد در مصر منتشر ساخته است... در سويس آقاي آلبرت قدسي زادهيك كتابشناسي توصيفي از سيد تأليف كرده كه در حدود هفتصد كتاب مقاله درباره سيد را در بر ميگيرد. دو سال قبلنيز آرشيو نخست وزيري تركيه، اسناد و مدارك سلطان عبدالحميد را فهرست بندي و به معرض نمايش گذاشته بود(هدف تركيه از ارائه اين اسناد اين بود تا اسناد مربوط به كشتار ارمنيها را به معرض ديد همگان بگذارد، چرا كه اكنونتبليغات زيادي روي اين مسئله از سوي ارمنيها صورت ميگيرد كه با واقعيات سازگار نيست). من در رابطه با اين اسنادبه تركيه رفتم. در بررسي كه از اسناد داشتم، متوجه شدم در تمامي اسناد مربوط به سيد، علامت زده شده است. ازمسئول آرشيو سؤال كردم، اين علامتها را چه كسي قبل از من زده است؟ او گفت قبل از شما يك خانم محققامريكايي، از اين اسناد صورت برداري كرده است و اين خانم آمريكايي كسي جز نيكي كدي نبود! جالب است كهيك خانم امريكايي از آن سوي دنيا براي تحقيق درباره سيد و اهداف او، بلافاصله به استانبول ميآيد و كپي اسناد را باخود ميبرد و ما، آن هم بطور شخصي و انفرداي، بعد از او ميباشيم.

 

البته برگزاري كنگره بزرگداشت سيد در سال آينده فرصتي است تا بتوانيم اسناد و مدارك را جمع آوري بكنيم. اينكنگره به مناسبت صدمين سال شهادت وي برگزار ميشود. سيد در سال 1314 ه ق به شهادت رسيد و امسال 1415ه ق است. ولي با احتساب تاريخ هجري شمسي دو سال به صدمين سال باقي ميماند. بهرحال هدف اين است كه ازاين مرد بزرگ تاريخ اسلام قدرداني و تجليل بعمل آيد.

 

در مورد مدارك و اسناد مربوط به زندگي و فعاليتهاي سيد، فكر ميكنيد در كداميك از آرشيوهاي جهان ميتوان اسنادي درباره ايشان بدستآورد؟

 

سيد هركجا كه رفته و فعاليت كرده، آن كشورها و يا سفارتهاي مستقر در آن كشورها، اخبار و اطلاعات مربوط بهفعاليتهاي ايشان را جمع آوري و ضبط كردهاند. من اسناد وزارت خارجه انگليس را درباره سيد دارم كه در حدودچهارصد صفحه است. بطور طبيعي براي جستجوي اسناد مربوط به فعاليتهاي سيد بايد به پاريس، قاهره، مسكو وتهران و ساير جاها مراجعه كرد. متأسفانه اسناد وزارت امور خارجه ايران در مورد سيد مفقود شده است. در دورانرژيم قبلي مدارك سيد در پاكتي قرار داشته و روي پاكت نوشتهاند شامل 61 طغرا، مدارك مربوط به سيد، نگهداريميشود. گويا در آن موقع يكي از محققين كه كتابهايي در دوران شاه منتشر كرده و در واقع مورخ دربار پهلوي بود واكنون هم در قيد حيات است اسناد را برداشته و با خود برده است! روزي در دفتر مطالعات من از او پرسيدم كه بعضياز اين اسناد در كتابهاي شما چاپ شده، بقيه در كجاست؟ گفت همه اسناد من در موشك باران در همدان از بينرفت!(1)

 

....................................................................

 

1- اين شخص كه استاد در مصاحبه خود به او اشاره مى كنند ابراهيم صفائى مورخ معروف دربار پهلوى است. او در تحريف تاريخ و در هتاكى نسبت به سيد جمال الدين و در دفاع از عناصر منفور رژيم پهلوى، يد طولانى دارد.

 

ابراهيم صفائى مسئول طرح: بررسى اسناد تاريخى دربار، از سال 2534! شاهنشاهى بود و از آثار او است: كودتاى 1299 و آثار آن زمينه هاى اجتماعى 1299، رضا شاه در آئينه خاطرات، بنيادهاى ملى رضا شاه كبير و آثار ديگرى از اين قماش است كه همه آنها در دوران پهلوى چاپ شده و شواهد خوبى بر حقوق بگيرى و قلم بمزدى اوست.

 

اين مورخ حقوق بگير دوران پهلوى، در آخرين اثر تحقيقى خود، كه آن هم درباره زندگينامه سپهبد زاهدى است، چنين مى نويسد:

 

... سپهبد رزم آرا نخست وزيرى كه به طرح ملى شدن نفت، كه خواست آمريكا بود پاسخ بد داده بود، با تحريك كاشانى و مصدق و اعضاى جبهه ملى و سازش آنها با نواب صفوى رهبر گروه فدائيان اسلام و آگاهى عوامل شاه شد به وسيله خليل طهماسبى عضو تعليم ديده فدائيان اسلام گشته شد و در همان روز مصدق در جلسه كميسيون نفت منتظر رسيدن اين خبر بود، پس از آگاهى از قتل رزم آرا گفت: خوب شد يك سگ كشته شد و مانع ملى شدن نفت از ميان رفت...

 

با اين شاهكار! ديگر شايد نيازى به معرفى بيشتر وى نباشد. ( زندگينامه سپهبد زاهدى تحقيق و تأليف: ابراهيم صفائى چاپ اول، 1373، انتشارات علمى - تهران) تاريخ و فرهنگ معاصر

 

در قاهره، در دارالوثايق اسنادي وجود دارد كه هنوز منتشر نشده است. در روسيه ما هنوز نميدانيم چه چيزهايي درمورد ايشان وجود دارد؟ در پاريس خانم هما ناطق، اسناد موجود در اداره پليس و غيره را جمعآوري كرده و به عنوانپايان نامه تحصيلي خود چاپ كرده است. خواهي نخواهي در افغانستان و جاهاي ديگر هم اسنادي وجود دارد. اسنادتركيه هم هنوز چاپ نشده است. مسئول آرشيو نخست وزيري تركيه در جواب من در مورد تاريخ انتشار اسناد گفت:خود نخست وزيري قصد دارد مجموعه اسناد مربوط به سيد را به زودي چاپ كند! و البته 3 سال از آن تاريخ گذشته وتا كنون سندي چاپ نشده است. عدم انتشار اسناد، اين اجاره را به دشمنان ميدهد كه به سيد اتهامات عجيت وغريبي بزند. خصوصاً كه با گسترش حركت اسلامي در جهان مواجه هستيم. واقعيت اين است كه به تعبير مرحوممحيط طباطبايي، تا كنون دو نفر در دهههاي متمادي. يكي خود ايشان و ديگر بنده در رابطه با شناسايي سيد جمالالدين اسد آبادي فعال بودهايم... آنهم اشاره كردم كه بطور انفرادي!...

 

در كنگره بزرگداشت سيد جمال، قصد داريد چه آثاري را درباره سيد چاپ و منتشر كنيد؟

 

با توجه به اينكه اينجانب، مدت تقريباً چهل سال به جمع آوري سند، عكس و مطلب درباره سيد مشغول بودهام،تقريباً آرشيو كاملي درباره ايشان جمع آوري كردهام. اين اسناد شامل برخي از اسناد خانوادگي سيد ميشود كه توسطنوه خواهري سيد، دوست عزيز و فقيدمان آقاي صفاتالله جمالي در اختيار اينجانب قرار داده شده است. من درايتاليا، دوره كامل مجله العروة الوثقي را چاپ و در كشورهاي عربي و اسلامي توزيع كردم. قرار است. دوره مجلاتالعرةالوثقي را چاپ و در كشورهاي عربي و اسلامي و توزيع كردم. قرار است دوره مجلات العروةالوثقي وضياءالخافقين تجديد چاپ گردد. دوره ضياءالخافقين را من از كتابخانه British Muscum بدست آوردم، از ضياءالخافقين تنها 5 شماره منتشر شده است. كتابي از سيد موجود است كه تاكنون گمان ميرفت متعلق به شيخ محمدعبده باشد. اين كتاب تعليقاتي بر شرح عقايد عضديه جلالالدين دواني است. ظاهراً محمد عبده آنها را يادداشتميكرد، يعني در واقع مقرر بوده است ولي بعد از فوت عبده، در مصر اين مطالب به نام عبده چاپ شده است. و البتهبه دلايلي، كاملاً مشخص، اين كتاب متعلق به سيد است. اول اينكه تاريخ كتابت آن را با اقامت سيد در مصر تطبيقدارد و دوم اينكه شيخ محمد عبده در آن ايام 21 يا 22 سال داشته است و نگارش چنين كتابي عميق در فلسفه و كلاماز طلبهاي نوجوان، مقدور نيست. از طرف ديگر ما در متن اين كتاب استشهادات زيادي به لغات فارسي مشاهدهميكنيم. اين استشهدات از شخصيتي است كه به زبان فارسي مسلط بوده است. رساله ديگر سيد كه نسخه خطي از آندر كتابخانه مجلس وجود دارد. رساله الواردات في سرالتجليات ميباشد، كه نوشتهاي عرفاني از سيد است وتاكنون منتشر نشده است. تاريخ اجمالي ايران، بحثي از سيد درباره تاريخ ايران است كه مرحوم فرصتالدوله شيرازيآن را تقرير كرده و در مقدمه ديوانش آورده است. كتابي ديگر تحت عنوان تتمة البيان في تاريخ الافغان از تأليفاتديگر سيد است و در سال 1901 يا 1903 در مصر چاپ شده است. ما انشاءالله خواهيم كوشيد در اين بزرگداشت،مجموعهاي در ده جلد از آثار سيد و يا كتابهاي مربوط به سيد را چاپ كنيم.

 

نام سيد همگام با جنبش اسلامي معاصر است، از چه راهي ميتوان به اوجگيري اين جنبش كمك كرد؟

 

بهترين راه، سهيم شدن در اوج گيري جنبش جهاني اسلام است. براي فعال كردن اين جنبش جهاني، بنظر منهيچ چيزي بهتر از نشر انديشه اسلامي نيست. اگر ما بتوانيم اصول اسلامي را آنگونه كه از قرآن و اخبار ائمه هدي بهدست ميآوريم در سطح جهاني عرضه كنيم، فكر ميكنم بهترين سرمايه گذاري را در به ثمر رساندن جنبش جهانياسلام انجام دادهايم. نمونه انقلاب اسلامي ايران به رهبري پيامبر گونه امام، موردي است كه ميتوان با تكيه بر تجربهآن اقدام كرد. اگر تبليغ، خطابه و نوشتاري بوجود نميآمد، انقلاب اسلامي هيچگاه به پيروزي نميرسيد. همين مسئلهنيز در مورد ساير كشورها صادق است و بايد فعاليتهاي تبليغي و نوشتاري در سطح وسيعتري صورت بگيرد تا بهاوجگيري جنبش جهاني كمك شود

سید جمال الدین اسدآبادی مصلحی عملگراست

 

 

 

 

سید جمال الدین اسدآبادی مصلحی عملگراست

 

باشگاه اندیشه

شهید مطهری در کتاب بررسی نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر می گوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله اخیر، سید جمال الدین اسد آبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدار سازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها... سید جمال در نتیجه تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی - که داعیه علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد. واقعیت آن است که سید جمال مهمترین و مزمن ترین درد جامعه اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. نگاهی به بینش فکری سید جمال ما را با شرایط تاریخی او و همفکرانش نیز بیشتر آشنا خواهد کرد .گفت و گوی ما با حجة الاسلام مجید کافی پژوهشگر حوزه و دانشگاه با هدف بررسی این مهم صورت گرفته است که از نظر می گذرانید:

* چه مسأله ای سید جمال الدین را ازهم عصرانش بویژه فردی چون شاگردش محمد عبدو متمایز می کند؟

** هر دو این مبارزان در شرایط زمانی که زندگی می کردند به این رویکرد که باید دست به تغییراتی برای رها شدن از انحطاط جوامع اسلامی زد متفق القول بودند. اما تفاوت این دو در این است که سید جمال باور دارد که باید این حرکت را از سطح حاکمان آغاز کرد و این تغییرات در نظام سیاسی انجام شود و لذا تمامی سعی و تلاش خود را متوجه تغییرات سیاسی و تغییر در نظام های حاکم می کند اما عبدو به این نگرش اعتقادی ندارد و معتقد است که تغییر را باید از سطح نخبگان و بیش از همه علمای دین آغاز نمود.

به باور او اگر بتوان علمای دین را متقاعد به این تغییر کرد این تغییر انجام خواهد شد. البته هر دو این حرکت با بن بست مواجه می شود ضمن آنکه با روح قرآن نیز ناسازگار است به این دلیل که قرآن تغییر را وابسته به مردم می داند و اینکه اگر مردم تغییر کردند جامعه نیز تغییر خواهد کرد و اگر شما می خواهید جامعه تان از انحطاط خارج شود و روند تکاملی را در پیش بگیرد باید مردم تغییر کنند.

شاید عدم موفقیت این دو نیز به این دلیل است که یکی تغییر را متوجه حاکمان و دیگری متوجه نخبگان می داند. هر جا تغییرات از مردم آغاز شده است به سرانجام رسیده است.حتی قرآن کریم نیز وقتی به پیامبرانش خطاب می کند از تغییر سخن نمی گوید و آنجا که می خواهد بر تغییر تأکید کند به مردم اشاره دارد. این مساله مهمی است که باید توجه خود برای اصلاح و تغییر را به سوی مردم متمرکز کرد.اگر مردم تغییر کنند جامعه تغییر خواهد کرد.

 

* سید جمال عوامل تغییرات اجتماعی را چه می داند؟

** او آسیب هایی را که به آن اشاره می کند در سه بخش کلی آسیب های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی طبقه بندی می کند اما نقطه کانونی و مرکزی مباحثی که سید جمال بر آن تأکید دارد به مسایل سیاسی بر می گردد و بر همین اساس راهکارهایی که برای برون رفت از این وضعیت ارایه می دهد راهکارهایی سیاسی است.

او مهمترین دلیل این وضعیت را استبداد می داند.پس از آن بر بی عدالتی و استثمار حاکم بر جوامع تکیه می کند بنابر این یک عامل سیاسی داخلی به عنوان استبداد را مدنظر قرار می دهد و بریک عامل سیاسی خارجی به نام استعمار به عنوان مهمترین عوامل انحطاط جوامع اسلامی تأکید می کند. البته او نسبت به عوامل فرهنگی و اجتماعی نیز واکنش نشان می دهد مثلاً موضوع انحرافات اجتماعی و یا اختلاف میان مسلمانان و یا تلقی علمای دین از سیاست و اندیشه جدایی دین از سیاست را به عنوان عواملی می شناسد که در انحطاط جوامع نقش ایفا می کند.

 

* نگاهی که سید جمال به موضوع انحرافات اجتماعی دارد بیشتر برگرفته از موضوعات داخلی ماست و یا دیگر جوامع اسلامی؟

** ایشان انتقادات خود را بیشتر متوجه ملل اسلامی می کند و از جامعه خاصی یاد نمی کند. ویژگی سید جمال الدین اسد آبادی به دلیل سفرهای متعدد وی این است که به موضوعات مختلف نگاهی فراملی و حتی فرامذهبی دارد.دلیل اینکه در جایی ملیت خود را بیان نمی کند و یا حتی صراحتاً به مذهب خویش اشاره نمی کند به این دلیل است که می کوشد به دیگران نشان دهد این موضوعات مشکلات فراملی و فرامذهبی است یعنی آنچه برای او اهمیت دارد جامعه اسلامی است.اسلام به عنوان دین و جامعه به عنوان موقعیتی فراملی است اصلا برای او اهمیتی ندارد که این مشکلات مربوط به جامعه ایران یا افغانستان و یا جامعه مصر است لذا همواره در گفته های خود از انحطاط «جوامع اسلامی» یاد می کند و این نگاه در تمامی آثار سید جمال الدین اسدآبادی موج می زند.

 

* این نظرات چقدر ملهم از آثار سایر اندیشمندان است؟

** سید جمال الدین اسدآبادی تحت تأثیر بسیاری از متفکران غربی بوده است و اتفاقاً در برخی موارد نیز با آنها بحث می کند. بحث ایشان با سرسید احمد خان که در کتاب نیچریه آمده است که او تماماً تحت تأثیر متفکران غربی بوده است و یا مباحثه وی با ارنست رنان حاکی از آن است که متفکران غربی همزمان خودش را می شناسد و از موضوعات آثار و ایده های آنها مطلع است اما ایده ای که او مطرح می کند کاملاً ایده ای بومی است و کسانی نیز که بر روی بومی سازی این اندیشه ها تأکید می کنند تحت تأثیر اندیشه ها و افکار سید جمال به طرح موضوع می پردازند.از جمله این افراد می توان به اقبال لاهوری در پاکستان و دکتر شریعتی در ایران اشاره کرد. این افراد کاملاً تحت تأثیر بومی سازی اندیشه های سید جمال الدین اسدآبادی قرار دارند؛ یعنی همان فرآیند و کاری که او برای بومی سازی اندیشه ها و بویژه در خصوص انحطاط جوامع اسلامی انجام می دهد توسط این افراد صورت می گیرد. مثلاً اقبال لاهوری از «خودی کردن» مسلمانان می گوید و دکتر شریعتی صحبت از بازگشت به خویشتن می کند که هر دو این موضوعات در آثار سید جمال الدین اسدآبادی مشاهده می شود. اینکه اگر جوامع اسلامی بخواهند از انحطاط رهایی یابند باید به تعبیر اقبال خودی شوند و به تعبیر دکتر شریعتی به خویشتن خویش و به فرهنگ اسلامی بازگردند که به زعم وی در میان جوامع اسلامی آن زمان دیده نمی شود.

 

* راهکاری که سید جمال برای تغییر و اصلاح ارایه می دهد چیست؟

** اگر بخواهیم این راهکار را در یک کلمه خلاصه کنیم باید بگوییم او این راهکار را بازگشت به روح تدین اسلامی و به تعبیری بازگشت به گذشته و برگشتن به تعالیم اولیه و دست نخورده اسلام می داند.اما سید جمال در آثار مختلف به عوامل مختلفی اشاره دارد. از جمله اینکه او می گوید ما باید به دین اسلام معتقد شویم.علت آن نیز این است که بیشتر حاکمان در زمان حاکمیت اسلام با آنکه ازحیث هویتی مسلمان اند اما غالباً به دین اسلام اعتقاد ندارند لذا معتقد است اگر جوامع اسلامی می خواهند از انحطاط بیرون آیند باید اعتقاد و اعتماد به اسلام داشته باشند.

از نظر ایشان این اعتقاد و اعتماد نیز در ابتدا باید از سطح حاکمان جوامع اسلامی آغاز شود. عامل دیگری که سید جمال به آن اشاره می کند «آزادی» است.این آزادی تحت تأثیر مباحث لیبرالیسم در جوامع غربی بود ولی وی این آزادی را بومی می کند و در چارچوب آموزه های دین اسلام آن را بیان می کند. از آنجا که این آزادی یکی از مسایل و آسیبهای جوامع اسلامی در زمان سید بوده است وی تأکید وافری بر روی آزادی و گسترش افکار و اندیشه های جدید در جوامع اسلامی دارد تا به این ترتیب بتوانند در برابر استبداد بایستند. یکی از راهکارهای سید جمال الدین برای برون رفت از انحطاط تشکیل جبهه اتحاد اسلامی است.

او معتقد است تمامی جوامع اسلامی باید دارای جبهه ای متحد باشند. او جهاد را در راستای انحطاط زدایی از جوامع اسلامی می داند و به آن اهمیت می دهد. ضمن آنکه برای تعلیم و تربیت اسلامی نیز اعتباری فزاینده قایل است.سید جمال موضوع بازگشت به اسلام نخستین را نیز که قبلاً به آن اشاره شد با عنوان اصلاح بینش ها و باورهای اسلامی به آن می پردازد و می گوید در طول تاریخ این بینش ها دچار اضافاتی شده و از ایده های اصلی فاصله گرفته است و باید این بینش ها اصلاح شوند تا بتواند جوامع اسلامی را در دوران معاصر هدایت کند.او بومی سازی علوم و فنون را نیز مورد توجه قرار می دهد و معتقد است این علوم کاملاً غربی است و آنچه که در خیلی از کشورهای اسلامی عامل انحطاط شناخته می شود این عامل است.از منظر او مردم باید آگاهی سیاسی پیدا کنند. او می گوید نگاه دین اسلام نگاهی جهانی است در صورتی که از منظر او این نگاه در آن برهه نگاهی غیر جهانی، منطقه ای و گاهی قومی است و همین مسأله یکی از عوامل انحطاط جوامع اسلامی به شمار می آید.

 

* نگاه سید جمال به عنوان یک مصلح اجتماعی چقدر مورد پذیرش و اقبال حکومتها و حاکمان کشورهای مخاطب وی قرار گرفت؟

** سیدجمال نسبت به بسیاری از هم عصران خود بیش از آنکه اهل فکر و نظر باشد اهل و مرد عمل است.او فکری عملگرا دارد.بسیاری از روشنفکران نظریه پرداز تحت تأثیر اندیشه های او قرار دارند.حتی می توان گفت انقلاب اسلامی ایران نیز تا حدودی از این اندیشه ها الهام گرفته است .حتی می توان بخشی از تحولات اخیر در خاورمیانه و آفریقا را مرهون نظریات و فعالیتی دانست که سید جمال از خود به یادگار گذاشته است.می توان تحولات یک قرن گذشته در جوامع اسلامی را وامدار اندیشه های سیدجمال الدین اسدآبادی دانست.

 

سید جمال الدین و وحدت اسلامی

 

 

 

 

 

سید جمال الدین و وحدت اسلامی

باشگاه اندیشه

دین در مسیر زندگانی بسیار دور و دراز انسانی عامل بسیار مؤثر و نیرومندی برای تهیه موجبات تحول و تکامل آدمی از راه تعلیم و تربیت بوده است. در عین حال خود دین هم از وقوع در حوزه تحول و تکامل بی نصیب نبوده و به تدریج فاصله میان زمین و آسمان را پیموده تا آنکه از عالم محسوس و مرئی به جهانی ناپیدا و برتر از دسترس عقل رسیده است.

خدائی که همه معتقدات دینی به وجود او باز می گردد و دیر زمانی بر آدمیان در جهان محسوس، از خلال مواد و قوای طبیعی تجلّی می کرد و احیاناً درون ابرها و موجها و ستونهای دود پیشاپیش پیروان و رهبران دینی حرکت می نمود و در صدای رعد با آنان سخن می گفت و در صورت نیازمندی به افراد و مظاهر متعدّد تجزیه می گشت، سرانجام از دسترس و چشمرس آدمیان خارج گردید و جای خود را به خدای یکتائی پرداخت که وجود او برتر از حد تصوّر و ادراک همه بود. موضوع ارتباط خدائی یا خدایانی به شهرها و کشورها و قبیله ها و طایفه ها و حتی خانواده های معینی منتفی گردید و دیگر اور و بابل و آشور تِب و ممفیس و آتن و صور و صیدا و مکّه و صنعا و ابراهیم و اسماعیل و اسرائیل از داشتن خدایان جداگانه و مختص به خود محروم شدند و همه افراد و طوایف مختلف در سراسر جهان از فیض نعمت وجود خدای یکتائی برخوردار گردیدند که از خزانه غیب خویش به گفته سعدی، گبر و ترسا و صابی و مسلمان را همچون مشرک و یهودی محروم نمی کرد. و دیگر وجود خدا در آب و آتش و گل و ابر و موج و ستون دود، تصویر نمی شد. بلکه در همه جا و پیش همه کس و دور از همگنان در مقامی برتر از درجه قدرت عقلی انسانی قرار گرفت.

 آخرین ضربتی که بر آن اساس کهنه و فرسوده وارد آمد و جهان را به حلول وضع و کیفیت تازه ای در امر دین بشارت داد، روزی بود که علی (ع ) به امر محمد (ص ) کعبه ابراهیم را از وجود بتهای طوایف عرب بپرداخت و سازش و آشتی با کسانی که در یگانگی خدا تردید داشتند محظور گردید. در نتیجه دوران چند خدائی و ویژه خدائی و خود خدائی و بی خدائی به پایان رسید و بیان الهکم اله واحدٌ لا اله الا هو، پروردگار آدمیان را از همه اوصاف مادی و صوری متصور که در نظر پیروان ادیان سلف داشت مبرّا ساخت و در سوره توحید از قرآن، او را از تعلّقات جانبداری از قومی و بستگی به زن و فرزندی برتر معرفی کرد. در پی اثبات این توحید دینی که بنیانگذار و علمدار و رهنمای توحید الهی بود خود دین از پیوستگی به محل و قوم و طایفه و نژاد و زبان خاصی آزاد ماند و همه کس را در همه جا به سوی خود و خدا دعوت کرد و فضیلت را در علم و تقوی ـ نه اصل و نسَب و جاه و اعتبارات صوری ـ دانست.

 بنابراین خطاب اِنَّ هذه اُمَّتُکُم اُمَّةً واحِدَةً همه پیروان این دین جدید را امّت و ملت واحدی شناخت که در آن شبهه اختلاف و امتیاز عنصری را مجال تفرقه افکنی باز نماند. بدیهی است چنین دینی که جهانیان را به صلح و سلامت و همزیستی و هماهنگی در راه تقوی و علم دعوت می کرد بایستی به نام شایسته ای همچون اسلام خوانده شود که از لفظ آن همان معنی و مقصد عالی انسانی مفهوم گردد.

 مشیّت الهی برای سدّ راه هر گونه دخالت آیندگان به عذر نیازمندی و کم و کاستی با نزول آیته اَلْیَوم اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیت لَکُمُ اْلاسلا'م دیناً، دین کامل اسلام را از آنِ مردم دانست و این تکمیل دین را اتمام نعمت الهی بر مردم محسوب داشت و در عین حال امکان تردید و شبهه وجود کم و کاست را در این دین زایل کرد و مژده اتمام نعمت، همه را از وعده انتظار نزول نعمت جدید بی نیاز معرفی نمود و در نتیجه مسلمانان از هر گونه دغدغه ای راجع به سرنوشت آینده اسلام آسوده شدند.

 جمع آوری قرآن در فاصله بسیار کوتاهی از رحلت پیغمبر در مجموعه واحدی با نظارت دقیق نویسندگان وحی و یاران همدم و همنشین پیغامبر و حفظ آن به صورت مدوّن در پیش خلیفه وقت، اسلام را از آنچه پیروان دینهای سلف درباره کتابهای دینی خود بدان مبتلی شده بودند حفظ کرد، چنانکه امروز بدون تردیدی می توان گفت این قرآنی که امروز در دست من و شما است از حیث صورت لفظی همان قرآنی است که در خلافت حضرت علی خوانده می شد و یا همان قرآنی است که در عهد خلافت ابوبکر مدوّن گردید و عثمان نسخه اصلی آن را از حفصه زن پیغمبر به امانت گرفت و از روی آن نسخه های متعدد استنساخ کرد و به نواحی مختلف از قلمرو مسلمانی فرستاد تا مرجع حافظان قرآن هنگام اختلاف قرائت قرار گیرد.

 قید تعلیم و تعلّم قرآن از راه حفظ یا سینه به سینه سبب شد که فقدان نقطه و حرکت و حروف در نسخه های اساسی صدر اسلام تأثیری در درست خواندن و آموختن آن نداشته باشد و اختلاف قرائت از حدّ معین لهجه ای تجاوز نکند. این یگانگی در خدا و دین و رسول و کتاب، سنگ بنیان اسلام بوده که توانست در طی قریب به هزار و چهار صد سال آن را از تأثیر نفوذ عوامل بنیان شکن نگاه دارد.

 گسترش اسلام در طی مدت کوتاهی، آن هم در عرصه بسیار وسیعی از جهان، حادثه بی نظیر تاریخی بود. گرایش اقوام و طوایف و پیروان ادیان گوناگونی در نواحی مختلف شر ق که هر یک دارای مایه های مختلف و مشخص عقلی و عقیده ای بودند، به جای آنکه در دین اسلام ایجاد تفرقه ای بکند همه را در این قالب روحی تازه ریخت و تفاهم بی سابقه ای میان اقوام مختلف شر ق و غرب به وجود آورد. این تفاهم روحی مشترک و دریافت متحد دسته جمعی از دین و کتاب، طوری رشته اتّحاد کلمه و عقیده را در طیّ قرنها استوار نگه داشت که هم اینک حضور ذهنی همه مسلمانان روی زمین برای ادراک کنه این وحدت از هزار سال پیش قویتر است.

 سابقه اختلاف خانوادگی بنی هاشم با بنی امیه در دوران جاهلیّت که زیر حجاب وحدت عقیده و ایمان مستور شده بود، بعد از قتل عثمان، معاویه پسر ابوسفیان را برانگیخت تا این یادگار جاهلیّت طایفه ای خود را در قلمرو دین به کار اندازد و در نتیجه خلافت را از جنبه دمکراسی انتخابی به صورت امری توارثی و انتصابی درآورد. امری که بنی هاشم نیز پس از غلبه نتوانستند آن را به صورت اصلی برگردانند و ششصد و بیست سال به طور مستقیم و مستقل در بین النهرین و دویست و هشتاد سال به طور وابسته غیرمستقل در مصر آن را نگاه داشتند.

 دوام این سنت غلط از سده دهم هجری به اولاد عثمان ترک نژاد مجال آن را داد که مدت چهارصد سال با عنوان خلافت بر مسلمانان فرمان برانند.

 اما تفاوت سلیقه و طریقه ای که علماء در کار استنباط احکام از کتاب و سنّت داشته اند در صدور آراء فقهی اختلاف نظری را از سده سوم و چهارم به وجود آورد که با همه گسترش حوزه شمول آن و تحولاتی که در طی هزار سال پذیرفته هم اکنون از دو صورت کلی سنی و شیعه و هفت عنوان فقهی جعفری و زیدی و اسماعیلی و مالکی و حنفی و شافعی و حنبلی نمی گذرد با این اختلاف عنوانی توجّه به حقیقت امر می نماید که همگنان در مسیر دین بدون توجه به اختلاف ظاهری به روش واحدی حرکت می کنند و اجتماع سالیانه مسلمانان پراکنده در اقطار و اکناف به روز عید اضحی در محل واحدی (مکّه ) برای برگزاری عمل واحدی با سنّت واحدی گواهی می دهد که مسلمانان جهان بدون توجه به اختلاف اسمی و عنوانی در همه جا معتقد به خدای یگانه و کتاب واحد و دین واحد هستند.

 سقوط خلافت یا به عبارت رساتر ریاست مذهبی سلاطین عثمانی چیزی را که قرنها سلسله جنبان اختلاف میان شیعه و سنی بود از میان برداشت و راه را جهت اجرای آرزوی مقدسی گشود که همواره متفکران مسلمان را از بابت تأمین یگانگی و برادری و همکاری میان قاطبه مسلمانان به خود مشغول می داشت.

 این آزادی اندیشه از قید تعلق به امر خلافت و ریاست عامه فردی به محمد علی جناح و دنباله روان او در شبه قاره هند و به سران استقلال طلب و آزادیخواه مصر و سودان و به احمد سوکارنو در جاوه و سوماترا مجال آن را بخشید که مسلمانان را از قید فرمانبرداری نامسلمانان اروپائی رهائی بخشند و به آنان درس آزادگی و توحید عقاید و همزیستی مسلمانی بیاموزند.

 وجود چنین محیط مساعد و زمینه آزاد و آماده ای به طرفداران نهضت برادری و همکاری میان عموم مسلمانان مجال داد که در قاهره پس از زوال آرزوی تجدید و انتقال خلافت به احفاد محمد علی شاه، زیر عنوان التقریب بین المذاهب الاسلامیّه یک قسم فعالیت فکری ثمربخشی را آغاز کنند.

 نکته مهمی که در این تمایل به وحدت و قرابت به نظر می رسد توجه دیرینه پیروان مذهب جعفری به امر تقریب و تألیف و توحید مساعی است. ممکن است این شبهه به نظر برسد که وجود مرکز سیاسی مذهب مقتدری در دسترس اهل سنت و محرومیّت شیعیان از اتکاء به چنین مرکزی، آنان را به درخواست قبول همزیستی مسالمت آمیز از طرف عنصر غالب و حاکم وادار کرده است در صورتی که توجه به یک واقعیت تاریخی چنین شبهه ای را از میان برمی دارد. وقتی مُعِزُّالدوله، احمد بویه بر بغداد مستولی شد و خلیفه عباسی را مطیع خود ساخت و او را دستگیر کرد، برای او سهل بود که محلّ اقامت مرکز امامت زیدیه را از طبرستان و یا یمن به بین النهرین منتقل سازد و همانطور که بغدادیان را به رعایت جانب شیعه و اشتراک در تشریفات عزاداری عاشورا و برگزاری مراسم عید غدیر وادار کرده بود می توانست آنان را مانند جوهر سردار فاطمیان مصر وادار به اطاعت از امامت و بیعت به خلیفه ای علوی نژاد بسازد. اما او به چنین کاری دست نزد و با حفظ عقیده تشیّع خانوادگی خود با خلیفه دیگر عباسی که به جای خلیفه مخلوع نشانده بود، بیعت کرد.

 شیعیان این سنّت حفظ جانب وحدت اسلامی و ایثار کلّ بر جزء را از امام المتقین علی بن ابی طالب علیه السلام آموخته بودند که مصلحت عام مسلمانان را برای بقاء و پیشرفت دین و پیروان آن بر جانب خاص به خود ترجیح دهند. و از بیم غلبه رومیان بر سواحل شرقی دریای مدیترانه که از طرف عناصر همکیش خود در سوریه پشتیبانی و رهنمائی می شدند با استقرار ریاست بنی امیه در دمشق به روزگار معاویه موافقت کنند.

 رعایت این امر اختصاص به امیر و وزیر و عامل سیاسی شیعه نداشت بلکه بزرگان روحانی و فقهای نامداری همچون شیخ مفید یا شیخ طوسی و یا سیّد مرتضی هم با آن دمساز بودند. حوزه درس شیخ مفید و یا شیخ طوسی در کرخ بغداد طوری ناظر به جمع کلمه توحید و اتفاق ق نظر مسلمانان بود که شافعیان بدان مردان بزرگ همچون فقیه شافعی می نگریستند. کتاب خلاف شیخ طوسی گواه پایدار نحوه تفکر پیشوایان بزرگ شیعه در سده چهارم و پنجم هجری به موضوع اختلافات مذهبی میان ائمه شیعه و سنت است و آن را در قالب اختلاف رأی و روش فقهی در استنباط احکام محدود می سازد. این روش اساسی بی نظیر از زمان شیخ طوسی تا عهد حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی همواره مورد نظر و توجّه پیشوایان مذهبی شیعه جعفری بوده است که بعداً شیعه زیدی نیز از آن پیروی کرده بودند.

 وقتی سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی بر آن شد که از مراکز خلافت آل عثمان برای تجدید وحدت مسلمانان استفاده کند با وجودی که عمری را در مصر و ایران و هند و اردن بر ضد استبداد و حکومت مطلقه سخن گفته و قلم زده بود باز رعایت مصالح عمومی مسلمانان را در قالب وضع ممکن بر طرح نقشه های اصلاحی سریع و انقلابی مقدّم داشت و می پنداشت با استفاده از اوضاع و وسایل موجود درک شکل منظور آسانتر است و پس از تأمین وحدت، تغییر آحاد و وسائل کار دشواری خواهد بود. بر این اساس نه تنها خود از این اندیشه که تأیید فکری عبدالحمید باشد پیروی کرد، بلکه علمای بزرگ شیعه را بدین کار فرا خواند. از آن میان برخی با اندیشه او همراه شدند و جانب مصلحت مشترک عامه مسلمانان را بر تمایلات و توجهات خاصه خود به طور موقت ترجیح دادند.

 در ضبط راکد وزارت خارجه سی سال پیش از این عین بیعت نامه حاج میرزا ابوطالب زنجانی از فقهای عهد مظفری و ناصری را به نام سلطان عبدالحمید دیدم و این نکته آنچه را که از بابت شیخ الرئیس قاجار و شیخ علی کاشف الغطا و میرزا آقا خان کرمانی شنیده و خوانده بودم تائید کرد.

 بزرگترین قدمی که در راه تقریب بلکه تألیف و توحید برداشته شده و در صفحات تاریخ ایران و عثمانی منعکس است ابتکار نادر در دشت مغان بود که متن وثیقه نامه او در موزه تهران و اسناد متبادله آن در خزینه اسناد ملی اسلامبول عیناً موجود است.

 نادر به راهنمائی شیخ علی اکبر خراسانی که او را در مکاتیب رسمی امام نماز خود معرفی می کند منکر وجود اختلاف اصولی میان شیعه و سنی شد و همه اختلافات موجود را نتیجه القائات شاه اسماعیل معرفی کرد و برای تجدید وحدت از دست رفته، از کلّیه نتایج سیاسی مترتّب بر غلبه خود در جنگها چشم پوشید و در مقابل از سلطان محمود خان خواست که مذهب جعفری را یکی از مذاهب رسمی و مورد قبول دستگاه خلافت بشمرد و برای تأمین این معنی کاروان حجّ سالیانه ایران را با امیرالحاج و تشریفات مربوط به حاجیان مصر و شام بپذیرند و در ارکان کعبه رکنی را به شیعیان اختصاص بدهند. در ضمن برای اطمینان خاطر قبول خلافت سلطان را خود می پذیرفت.

 در مجموعه مشتمل بر مدارک و مذاکرات که همان زمان تألیف و تدوین شده حسن نیت و صراحت و صفا و صداقت جانب ایرانی مسلّم است ولی بدگمانی بابعالی نسبت به حقیقت منظور نادر، جانب عثمانی را محتاط و متردد و اشکالتراش، نشان می دهد. این امر داستانی دراز و جانگداز دارد و نشان می دهد که نادر افشار قزلباش زاده شیعه و شیعه زاده در راه تأمین و تحقق هدف مقدس تقویت و تألیف شیعه و سنی از حاصل فتوحات حیرت انگیز خود چشم پوشید و به جای استفاده از سلاح و مبارزه برای غلبه سیاسی می کوشید قدرت نظامی خود را در مرزهای شمالی و شرقی ایران به عثمانیها از راه دور نشان بدهد ولی از نزدیک تنها راه مذاکره و مباحثه و مناقشه اصولی را جهت وصول بدین مقصد اختیار کرده بود. مطالعه نامه هائی که خود و پسرش و شیخ علی اکبر و میرزا مهدی خان منشی الممالک او در این باب نوشته اند نشان می دهد که جز جو نیت خیر و هدف تألیف و تقریب و خیرخواهی هیچ عامل دیگری سلسله جنبان این اقدام نبوده است همانطور که اوضاع و احوال تاریخی از روی اسناد زمان می نماید که ترکها در این تردید و عدم قبول و طفره زدن ابداً درد دین و مذهب نداشتند بلکه عوامل سیاسی و ریاست طلبی و بیم از قدرت و شخصیت نادر آنان را به دوروئی و تأخیر و طفره زنی وادار می کرده است و درصدد آن وقت می گذرانیدند که خنجری از پشت بر نادر بزنند. نادر برای اینکه صداقت خود را در این طرح اتحاد و تقریب ثابت کند در وضع ظاهری که متداول بود تغییراتی داد و در دشت مغان از سران سیاسی و نظامی و مذهبی حاضر قول گرفت که به کاری دست نزنند و سخنی نگویند که طرف اهل سنت را بیازارد و علی الظاهر خود را پیرو اهل سنت شمرد و پیش خود می اندیشید چیزی که عثمانیان را وادار به مخالفت بلکه دشمنی با ایرانیان می کند همین اختلاف مذهبی است. در صورتی که توجه به سلوک دولت عثمانی با شاه طهماسب و اشرف افغان و شرکت در تقسیم ایران با روسیه بایستی به او خاطرنشان کرده باشد سابقه کدورت و رقابتهای سیاسی دیرینه بوده که در لباس بهانه های مذهبی خود را مستور داشته است.

 اگر جز این بود ضرورت داشت که دست رد بر سینه اشرف حنفی مذهب نزنند که حاضر به قبول خلافت سلطان عثمانی شده بود و ایران را تخلیه کنند و اسراء ایرانی را آزاد کنند. در صورتی که بابعالی درد دین نداشت بلکه می خواست سیاست محمد خان فاتح را نسبت به آق قویونلوها و سیاست رومیها را نسبت به آلب ارسلان و خسرو پرویز و اردوان در مورد اشرف اجرا بکند و ایران را وابسته به حکومتی سازد که از مغرب آناتولی بر دامنه های کوه زاگرس نظر طمع می افکند.

 نادر از این اندیشه طرفی نبست، بلکه دوازده سال وقت و قدرت و مال و فرصتهای گرانبها را در این راه از دست داد، ولی سابقه ای بزرگ و بی نظیر و معتبر در تاریخ روابط میان ایران و عثمانی و شیعه و سنی بر جای گذاشت. سابقه ای که ثابت می کند شیعه همواره در این تمایل شدید به استقرار روابط مذهبی و پیوستن رشته های از هم گسسته دینی صمیمی و خیرخواه است. آثار این تمایل بعد از نادر هم در تاریخ روابط ایران و عثمانی منشاء آثار جالبی شده است. کریم خان بر همین اساس بصره را تخلیه کرد و عباس میرزا به قبول عهدنامه ارزروم تن در داد. دولت ایران در جنگ روس و عثمانی دهه آخر سده سیزدهم هجری از ورود در توطئه با روسیه برای استفاده از موقع شکست عثمانی به عذر همدینی خودداری کرد.

 برخی تصور می کنند که این سوابق طولانی و مکرر جنبه اتحاد سیاسی و دسته بندی ملکی داشته و به امر توحید و تقریب مذهبی ناظر نبوده است. در صورتی که مطالعه اسناد متبادله میان ایران و بابعالی ثابت می کند که طرف ایرانی می کوشیده است روح مخالفت و ستیزه جوئی را که از اختلاف مذهبی ناشی می شده و نیرو می گرفته است از میان بردارد. وثیقه دشت مغان و احکام صادر از طرف نادر بر عهده والیان و حکام ایران و تشکیل مجالس مناظره در نجف و قفقاز میان علماء شیعه و سنی، برای این بوده که اختلاف مذهبی را از میان بردارند و چنین می اندیشید که اگر این اختلاف نباشد موجب دیگری برای تجدید کشمکشها و زد و خوردها در کار نخواهد بود.

 وضع اصطلاح مذهب جعفری و قرار دادن آن در مقام مذهب پنجم، نشان می دهد که نادر به نزدیک ساختن مذاهب به یکدیگر بیش از اتحاد سیاسی توجه داشته است. چنین اتّحادی عملاً بعد از عهد سلطنت شاه صفی به وجود آمده بود و تا روزگار شاه سلطان حسین ادامه داشت. دولت ایران در عهد شاه سلیمان به سلاطین اروپائی که طالب همکاری و همدستی با ایران در زدن عثمانی بودند جواب منفی داد و ایران حاضر به این نبود که این حالت آرامش و همزیستی را به امید سود سیاسی بر هم بزند. باید دریغ نورزید و گفت که ایران همواره بر تعهد مذهبی خود پایدار بود و این ترکها بودند که به محض بروز آثار ضعف در حکومت مرکزی ایران درّی افندی را برای تجسّس اوضاع و احوال به ایران فرستادند و براساس مطالعات او در موقع حدوث بدبختی از پشت خنجر زدند و با روسها قرار تقسیم ایران را گذاردند، آنگاه برای تهیّه مجوّز عهدشکنی و همدستی با یک حکومت نامسلمان برای اشغال سرزمین مسلمانان، فتوی صادر کردند و خون و مال و ناموس ایرانی را به گناه تشیّع مُباح شناختند و بر این اساس بود که در همدان و کرمانشاهان و تبریز، جنایاتی مرتکب شدند که در شأن یک مسلمان حتی نسبت به یک نامسلمان نبود و ذکر آن غم به خاطر می آورد.

 مطالعه اسناد مربوط به فعالیّت سید جمال الدین اسدآبادی و یاران او برای تعمیم بیعت عبدالحمید نشان می دهد که امر از زاویه مذهبی نگریسته می شد و زمینه را برای اجرای طرح نادری فراهم می آورد در صورتی که عثمانیها می خواستند استفاده سیاسی از این برداشت مذهبی بکنند.

 همینکه قتل ناصرالدین شاه وضع تازه ای در افق روابط ایران و عثمانی پدید آورد عثمانیها در ازای تأمین برخی منافع سرحدی حاضر شدند یاران سید جمال الدین را که هیچ گناهی جز فعالیت برای اتحاد اسلام نداشتند دستگیر کنند و دست بسته تحویل ایران بدهند، تا خون آنان در تبریز ریخته شود. اگر مراعات نسبت افغانی نبود که سیّد آن را از ابتدای کار خویشتن سپر دفاعی خود در برابر اقدامات ترک و ایران ساخته بود، سیّد هم تحویل مقامات ایرانی داده می شد و به سرنوشت یارانش ملحق می گردید. سید همینکه احساس بروز عهدشکنی از ناحیه بابعالی کرد عبدالحمید را به استفاده از سابقه نسبت افغانی و تبعیت از حمایت دولتی کرد که در خارج، حامی منافع افغانستان بود و ناگزیر از تحویل دادن او به علاءالملک سفیر ایران خودداری کردند.

 در نامه های متبادله میان ایران و عثمانی که متأسّفانه اصل آنها را کسی در اسلامبول از پرونده مربوط ربوده است ولی رونوشت آنها را پیش خان ملک ساسانی دیدم، از مضامین آنها مفهوم می گردد که مقدمه تسلیم سیّد فراهم بوده ولی به سببی که حتّی بر سفارت ایران در اسلامبول هم درست معلوم نبوده است از اجرای آن صرفنظر شده بود ولی مرحوم امیر شکیب ارسلان از ارادتمندان سید به ذکر سبب آن چنانکه اشاره شد پرداخته است. نکته ای که باید به یاد آورد این است که اگر سیّد پیش از مرحله تهدید عبدالحمید به جنبه اجرائی پرداخته بود و از سفارت بریتانیا در اسلامبول درخواست حمایت می کرد، بنا بدانچه از پیش معهود و معلوم بود او را زودتر به مقامات ترک و ایران تسلیم می کردند تا از دغدغه تحریکهای نهفته او در مصر و هند رهائی یابند. قضا را پیک اجل زودتر به سراغ سیّد آمد و هر سه کشور ذینفع را از ابتلا به مشکلات مترتب بر وجود او خلاصی داد.

 اینجا است که حدس و نقل برخی از نویسندگان دایر بر مسموم کردن فکّ سید در ضمن عمل جراحی فک و دهان به نظر قابل قبول جلوه می کند. زیرا این پیشامد تنها توانست مشکل دو پهلو را از پیش پای سیاست عبدالحمید بردارد.

 در جنگ اول جهانی با وجودی که ترکهای جوان اسلامبول سرمست از باده اتّحاد تورانی خود بودند و عملاً می خواستند از عربهای سوریه و مارونیها و درزیهای لبنان و ارمنیهای مشر ق آناتولی و کردهای کردستان غربی ترکهای تازه ای در دشت و کوه و هامون بسازند، وقتی خود را در برابر خسارات و مصایب نامحدود جنگ ناتوان دیدند به رهنمائی مُتّحدان آلمانی و اتریشی خود درصدد استفاده از سیاست متروک مذهبی اتحاد اسلام برآمدند و خواستند با اعلان جهاد مسلمانان هند را بر ضد انگلیس که رکن استوار مخالفت با عثمانی بود به شورش وادار کنند. اما دیر شده بود و کسانی هم که در ایران و برخی نقاط دیگر به دام همکیشی ایشان درافتادند به زودی ملتفت شدند که موضوع در حقیقت یک صحنه سازی سیاسی است. مهاجرین ایرانی که در نتیجه فشار نظامی روسها در غرب ایران و انگلیسیها در عراق ق، ناگزیر از عقب نشینی به سوی شمال غربی شده بودند وقتی به اسلامبول رسیدند از حرکات و وجنات میزبانان خود دریافتند که زیر نقاب اتّحاد اسم ایشان، سیاست ترکسازی و تورانپرستی عامل مؤثّر فعالیتهای گروه ترکان جوان است.

 پاسخی که مرحوم سید حسن مدرّس به سلطان محمد رشاد خلیفه عثمانی درباره عمل ایرانیان در قبال اتحاد اسلامی داده بود، ناشی از همین ادراک تازه بود که گفت: هر کس از مرزهای ایران تجاوز کند او را می کشیم و سپس رسیدگی می کنیم، اگر آثار مسلمانی در پیکر بی جان او مشهود باشد بر او نماز می گذاریم و بر رسم مسلمانی دفن می کنیم.

 سید جمال الدین اندیشه اتحاد اسلام را بعد از تبعید از مصر به ایران که در بمبئی از کشتی پیاده شد و به حیدرآباد رفت، از وضع نابسامان مسلمانان هندوستان الهام گرفت. دوره اقامت او در کلکته که پس از شورش عراق بی پاشا در مصر آغاز گشت گرچه چندان به طول نینجامید ولی این اندیشه را طوری در دماغ او به صورت یک طرح سیاسی مؤثّر درآورد، طرح سیاسی که شامل تشکیل جمعیت و مجله عروه الوثقی با وعده مساعدت مسلمانان هند گردید.

 جمعیت عروه الوثقی که اسناد تشکیلاتی آن بعد از وفات شیخ محمّد عبده دبیر جمعیت، در اختیار سید رشید رضا مدیر مجله المنار مصر قرار گرفت و انتشار یافت، در طول عمر چند ساله خود طوری مکتوم و بی نشان مانده بود که حتی بعد از انتقال سیّد از ایران به روسیه و تلاش در راه برانگیختن روسها به مبارزه با انگلیسها و انتشار مقالات متعدد در جراید اروپا راجع به هدفهای سیاسی سید، از آن نامی برده نمی شد و همینقدر سخن از وجود طرفداران سیّد در هند می رفت، طرفدارانی که به چاپ و انتشار عروه الوثقی از تهیه وسایل مادی و معنوی چاپ و توزیع مجله کمک مؤثری می کردند. خدمت مجله به نشر فکر نزدیکی و همدردی و همکاری میان مسلمانان جهان از حیث مسائل مربوط به دین و زندگانی و سیاست کمک فو ق العاده کرد.

 گمان نمی کنم بعد از گلستان، نوشته ای که مانند کاغذ زر دست به دست برند در عالم اسلام همانند مقالات عروه الوثقی بتوان سراغ کرد، مقالاتی که در طیّ چند ماه محدود از کنار اقیانوس اطلس تا سواحل اقیانوس هند در قلوب طبقه جوان و روشنفکر و متفکر اسلامی اخگری برافروخت، اخگری که متدرجاً آتش انقلاب را از هندوستان تا ترکیه و مصر و تونس و الجزایر برافروخت و ریشه استعمار غربی را بسوزانید.

 کسی که به دقّت ریشه های جنبش فکری را در سیاست اجتماع و دین اسلام از 1300 هجری بدین طرف در کلیه کشورهای اسلامی بجوید، درمی یابد که بُنِ اَصلیِ همگی به سید و عروه الوثقی می پیوندد. عبدالقادر مغربی، لُغوی معروف سوریه که درک حضور سید را در سالهای 1311 و 1312 کرده بود و پیش از آن هم به وسیله شیخ حسین جسر ق طرابلسی از علمای شام به حلقه ارادتمندان غیابی سید در آمده بود، می گفت نسخه ای که از عروه الوثقی به طرابلس شام می رسید از روی همان یک نسخه نسخه های متعدّدی استنساخ کرده بودند و دست به دست می گشت. خود عبدالقادر صورتی از مقالات عروه الوثقی را داشت که به خط دست خودش استنساخ کرده بود.

 ترجمه های اردو فارسی و ترکی مقاله ها در جراید محلّی از اصفهان و تهران و کلکته و لکنهو تا غازان انتشار می یافت.

 از مردان بزرگی که در این مکتب تربیت شدند، یکی سید عبدالرحمن کواکبی حلبی از احفاد علی سیاه پوش صفوی بود که بعد از مرگ سید و تغییر روش شیخ محمد عبده (پس از بازگشت به مصر) با نشر کتاب سِجِلِّ جمعیّت ام القری بدون ذکر مأخذ، آن هم برای رعایت موقع و مکان قاهره که عبده را ملزم به سکوت و سعد زغلول و ابراهیم لقانی را ناگزیر به اختفاء درزّیِ قضاوت و وکالت دعاوی کرده بود، همان هدفهای جمعیت عروه الوثقی را تعقیب و تبلیغ می کرد. بدیهی است مخالفت سید فراتی، یعنی کواکبی با سیاست مطلقه عبدالحمید به او مجال برخورداری از موافقت انگلیسیها را با اقامت او در مصر و فعالیّت قلمی می داد ولی اگر خود را دنباله رو سید جمال الدین معرفی می کرد؛ به طور مسلّم دشمن قدیمی سید که اینک با نام لرد کرومر، صاحب اختیار حقیقی خدیو مصر بود او را هم در پی سیّد از قاهره به خارج گسیل می داشت.

 شاگردان و ارادتمندان سیّد در هند که از حیدرآباد و کلکته حوزه ترویج عقاید او را به دهلی و لاهور و لکنهو گسترش داده بودند در میان نسل جوان هندی، افرادی همچون دکتر انصاری و محمّد علی و شوکت علی و ابوالکلام و محمد اقبال و محمد علی جناح را تربیت کردند که مبارزات آنان در تاریخ استقلال هند و پاکستان اظهر من الشمس است. محمد اقبال شاعر که از راه سخن خویش در اندیشه مسلمانان هند و افغانستان اثر فو ق العاده ای بجا گذاشت و از راه ترجمه آثارش به زبانهای خارجی، در دنیای غرب هم مقام یک پیشوای متفکر اسلامی را پیدا کرده است، یکی از برجسته ترین تربیت شدگان مکتب عروه الوثقی در هند است که خود نیز در پرورش طبقات بعدی اثر پایداری داشته است.

 شیخ محمد عبده که بعد از بازگشت به مصر، مانند میله موازنه ای در میان قصر الدّوباره و قصر عابدین قرار گرفته بود، توجه خود را از مسائل کلّی اسلامی به قضایای خاص اجتماعی و فرهنگی مصر معطوف داشت و همان راهی را در پیش گرفت که بارها در انتقاد از سید احمد خان ضمن مقالات عروه الوثقی با القاء و املایِ سید جمال الدین نکوهش کرده بود.

 سکوت او را درباره فعالیتهای بعدی سیّد و حتی بعد از اعلام خبر مرگ سید، حمل بر رعایت حال بابعالی و مقام خلافت عثمانی می کردند ولی او که بهتر از هر کسی می دانست هدف اصلی سید در فعالیتهای اساسی چه و که بوده، باطناً مراعات حال سرپرست قصر دوباره را بر رعایت جانب خلیفه اسلامبول یا خدیو قصر عابدین قاهره مقدم می داشت.

 بعد از تعطیل مجلّه وقتی سید از اروپا مجبور شد به مشر ق زمین برگردد و در هند برای او امکان ورود و نزول از کشتی نبود ناگزیر در پی کتابهای خود به بندر بوشهر آمد و به دام فریب رجال ایران افتاد، شیخ محمد عبده نیز به بیروت بازگشت و مشغول فعالیت ادبی و اجتماعی شد. در این اثناء ابوتراب ساوجی خادم سید، که در مصر نام عارف گرفته بود به عبده ملحق شد و کتاب نیچریه فارسی سیّد را که در هند به چاپ رسیده بود به همدستی یکدیگر به زبان عربی ترجمه کردند و در بیروت با مقدمه ای در ترجمه حال او انتشار دادند.

 در 1303 وقتی سید به تهران رسید نسخه هائی از آن را دریافت کرده بود و به اشخاص اهدا می کرد. در همان اثناء میرزا محمد باقر بوّاناتی مترجم انگلیسی عروه الوثقی هم به بیروت آمد و رخت اقامت افکند. اینان که در دستگاه عروه الوثقی کاملاً وارد بودند هسته مرکزی جمعیت تازه ای را نهادند به نام جمعیت «التقریب بین اهل الاسلام و اهل الکتاب » که بعدها چند تن ایرانی دیگر مانند مؤیِّدالملک قوامی شیرازی و حاجی پیرزاده نائینی و میرزا حسن خان خبیرالملک از کارمندان وزارت امور خارجه ایران و جمال نامی از مامورین عالیمقام عثمانی و یک فرهنگی بازنشسته انگلیسی از حکومت هندوستان به نام لینتز و یک کشیش مصلح انگلیسی به اسم اسحق تیلر، بدان ملحق شدند. این جمعیت پیرو مبادی سیاسی عروه الوثقی نبود و در جهت دیگری که با وضع زندگانی ایشان در بیروت و لبنان مناسب بود عمل می کرد.

 بازگشت شیخ محمّد عبده به مصر و انتقال عارف به ایران و تجدید زندگانی خانوادگی برای میرزا محمد باقر در بیروت، وجود این جمعیت را به صورت خاطره ای درآورد که انتشار عکسی از اعضای آن در تاریخ ادبیّات ایران براون و نشر برخی از اسناد و سِجّلات آن در تاریخ زندگانی عبده، نام و نشان آن را پایدار کرده است.

 تهییج و تحریک دولت عثمانی در صورت تشبّث به اندیشه اتّحاد اسلام و صدور فرمان جهادی که حتّی در اتباع عرب دولت عثمانی هم اثر مستقیم نبخشید، تا چه رسد به سربازان هندی که به جنوب بین النهرین آمده بودند و به سوی بغداد پیش می رفتند، در تغییر اوضاع و احوال تأثیر پایداری نداشت. وقتی کمیته خلافت در تعقیب شکست عثمانی در هند برای نگهداری وضع ظاهری عثمانی تشکیل شد دیگر نمی توانست بیش از یک اسم از وجود خود نشانه ای بر جا بگذارد.

 موضوع وعده بلفور وزیر امور خارجه انگلیس به حائیم وایزمن پیشوای صهیونیستهای انگلیس به منزله جوابی بود که از طرف سیاستمداران بریتانیای کبیر به حکم جهاد خلیفه و نهضت اتحاد اسلام متحدین عثمانی داده شد. غلبه سربازان هندی در جنگ کانال سوئز بر عثمانیها و اشغال فلسطین بنا به گفته لرد آلنبی به جنگ صلیبی مستقیم میان عیسویت و اسلام خاتمه بخشید و زمینه همدردی و همکاری آینده را برای عیسویان و مسلمانان عرب در فلسطین به نحوی فراهم آورد که حتی در روزهای آوارگی و پراکندگی هم اینان از یکدیگر دور نشدند و در برابر دشمن مشترکی قرار گرفتند که هر گونه امکان جنبش را از هر دو طرف سلب می کرد.

 با این پیشامد نقطه عطف تازه ای در تاریخ مشر ق به وجود آمد و از قدرتی در جهت مخالف اتحادها و اتفاق قهای مذهبی و سیاسی استفاده کرد که متّکی به میلیاردها سرمایه اندوخته رُچیلدها و میلیونها مرد و زن روسی و آلمانی دانا و توانا و کارشناس بود که از ادامه زندگانی در زیر یوغ تزاری و قیصری به تنگ آمده و جویای سرزمینی در خاور میانه بودند تا بدان نقل مکان کنند. در نتیجه، نهضتی و مسأله ای و واقعیتی در قلب عالم اسلام به وجود آمد که در آغاز کار ابداً اهمیّت آینده آن معلوم نبود. به همین نظر کسانی که در بیت المقدس در موتمر اسلامی از همه ممالک اسلامی گرد آمدند تا از همکاری و همدردی و همدینی مسلمانان برای جلوگیری از رشد و نموّ خطر جدید جلوگیری کنند، در عمل کار را از مسیر حقیقی خود دور کردند و شد آنچه نباید بشود. یعنی قبله نخستین مسلمانان در تیررس گلوله هائی قرار گرفت که هر وقت اراده می شد از فراز برج داود ممکن بود بدانجا پرتاب گردد.

 در چنین موقعیت تیره و تاریکی بود که جمعیت تقریب بین المذاهب به مساعی خستگی ناپذیر دانشمند ارجمند جناب آقای محمد تقی قمی در قاهره تشکیل شد که تجربه های کافی در پشت سر اطلاعات جامع و لازم خود اندوخته بود. این جمعیت چنانکه از روی مقالات همین مجموعه که به قلم اعضای برجسته مصری و ایرانی آن درباره تاریخ و اهداف آن نوشته شده است بهتر از هر نوشته دیگری معلوم می دارد که در مدتی کوتاه توفیق پیشرفت و گسترش مهمی یافته و در طریق استقرار روابط برادری اسلامی قدمهای استواری برداشته است.

 در آن قسمت از این مجموعه که شیخ بزرگوار محمود شلتوت سرگذشت مختصر تقریب را می نویسد، با وجود ابراز دلگیری از اینکه خود نمی تواند همه چیزهای لازم را از دیده ها و شنیده ها به واسطه کثرت گرفتاری بنویسد، در ضمن همین مقاله موجز و مفید ارزنده ترین سند تاریخی مربوط به جمعیت تقریب را به بایگانی تاریخ عالم اسلام سپرده، سندی که ارزش واقعی آن از هر کتاب مفصل و قطور دیگری برای محققان بیشتر است.

 این عبارت آن مرحوم که می گوید: «آرزو داشتم می توانستم از اجتماعاتی که در دارالتقریب برپا می شود تعریف کنم که در آن مصری در کنار ایرانی، لبنانی، عراق قی، پاکستانی و غیره قرار می گیرد و حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی با امامی و زیدی دور یک میز می نشینند.» مرا به یاد روزی می افکند که در اوایل فروردین 1335 هنگام مسافرت به قاهره برای مراجعه به اسناد تاریخی محفوظ در گنجینه قلعه محمد علی که از سوریه به مصر رفته بودم، بنا به دعوت جناب آقای قمی در یکی از این جلسه ها حضور یافتم و شاهد فعالیّت عناصر علاقه مند و فاضلی بودم که به پیشرفت آینده جمعیت و گسترش حوزه عمل آن می اندیشیدند و سخن می گفتند. حضور بیش از یک ساعت در آن مجمع و برخورداری از مراتب فضیلت صاحبان فضیلتی که در آن شرکت داشتند، یکی از غنایم بی نظیر سفر تحقیقی قاهره بود، سفری که پس از شش سال تجدید دیدار از بانی خیر و مؤسس محترم این اساس خیر، مرا متوجه به لیاقت و کفایت و کاردانی عنصر هموطنی می کرد، عنصری که اگر مورد تشویق و تأیید قرار گیرد می تواند در قاهره، شیخ بزرگ ازهر شریف و مفتی کشور مصر و یا پیشوای شیعیان صور و صیدا را با رایزن فرهنگی ایران در سفارتهای دمشق و بیروت، بر سر میز مودّت و اخوت مسلمانی، پهلوی یکدیگر بنشاند.

 اینک دعای خیر من این است که خداوند تبارک و تعالی خود پاداش عمل نیک همه کسانی را که در بنیانگذاری این اساس برادری، از ایرانی و مصری، منشأ اثری قرار گرفته اند از خزینه کرم و عزت بی کران خود ببخشد و روح مرحوم شیخ محمد مدنی را که بیش از یک نوبت دیدار او مرا نصیب نشد و در همان یک جلسه به مزایای روحی و فکری او واقف و معتقد شدم، در پناه غفران و رحمت بی دریغ خویش از اجر معنوی زحماتی که نمونه آخرش انتشار متن عربی این مجموعه مقالات است، برخوردار سازد.

 دوام توفیق دوست دانشمند و شخصیت ارجمند هموطن و صاحب فضل و فضیلت آقای قمی را از حق تعالی آرزو دارم. انتظار همگی این است که بار دیگر با ظهور فرج عظیم در افق اسلامی فلسطین که سلسله جنبان روح امید و نشاط در همه کشورهای اسلامی خواهد بود این مرکز فعالیت دینی بتواند در دوران جدید خدمات تازه تری در مقیاسهای تازه و روحنواز به اسلام و مسلمین تقدیم دارد.

 به امید روزگار بهتر و خوشتر سخن خود را به پایان می آوریم و گفتار خود را به این آیه کریمه خاتمه می دهیم رَبّنا و آتِنا ما وعدتَنا علی رُسلک و لا تُخزِنا یومَ القیمه انّک لا تخلف المیعاد.

 

سید جمال و عبده

 

 

سید جمال و عبده

باشگاه اندیشه

احیای دینى، باز یافت دوباره هویت است. هویّتی غارت شده و به یغما رفته. غریبه ها، آن را رقیب و مزاحم دیدند و خودیها، ارج و قدرش را پاس نداشتند. وقتی موج غارتگر بر ساحل کوفت، آهی بر نیامد و صاحبان درد و درک، انگشت شمار و غریب. تنها در عرصه کار و زار. معرکه ای به پهنای گیتی و دراز نای قرون.

از حضور استعمار فرانسه در خاک فراعنه (مصر)، دو قرن می گذرد. آن اشغال دیری نپایید. امّا آوای خطر بود. امپراتوری مفلوک عثمانى، روبه احتضار بود. جهان اسلام، در گیرودار مصیبتهای مدام، روزمرّگی داشت. آگاهان، معدود بودند و سر در گریبان داشتند. جاه طلبان ونامحرمان، بی خیال بر مرکب قدرت می راندند. غریو طوفان را نمی شنودند. دیگران را نیز از شنیدن، باز می داشتند. درین (وانفسا) جمال و کمال (سید جمال) را می توان باز یافت که پاشنه سفر بر کشید، زبان از نیام بر آورد، در زمهریر سکوت، از درخت خشکیده، آتش افروخته را تمنّا کرد. در غربت و بی کسی به (طور) آمد تا برای خانواده سرما زده اش، که اینک از ترکستان تا مراکش گسترده بود، آتش سینایی به ارمغان بیاورد.

نوای سید، در عصر او، در فضای جهان اسلام پیچید. استعمارگران، به خودلرزیدند. قدرتمداران با آن درگیر شدند. جاهلان با آن در آویختند. اما اهل درد، قدر او را دانستند و گرد او، جمع آمدند. این گروه، بنیاد جمعی را پدید آوردند که در سده اخیر، حرکت احیا و قوت مذهب و دین را در کلّ جهان اسلام، رهبری کردند.

با جنبش عظیم مردم ایران، روند باز سازی فکری و احیای قوّت دین، رونق مجدّد یافت. در سطح گیتى، مسلمانانی پرشور و متفکّر پدید آمدند که نَفَس (سید) در آوایشان حیات دوباره پیدا کرد. غم خفته و زخم نهفته، سرباز آورد. و اینک، در جای جای عالَم، از این امداد، مددها می توان گرفت و آرزوهایی بس بلند را در قاب این تصویر، می توان به نظاره نشست. اینک، در پیامد حوادث اخیر و در باز بینی مجدّدیک سده حرکت اصلاح و احیای مذهبى، ضروری می نماید که ابعاد گذشته و حال این موج، مورد وارسی و کنکاش پیوسته قرار گیرد. مایه های قوت آن، ارزیابی گردد و در تکامل محتوا و ابزار آن سعی مضاعف صورت پذیرد. از سوی دیگر، نقاط ابهام و ضعف، نقّادی شود تا این موج جدید، از مخاطرات موجود برهد و در برابر خطرات پسین، ایمنی بیابد.

از عمده ترین حرکتهای لازم، بررسی وجوه اختلاف متفکّران مصلح و جنبشهای دینی است. تفاوت انظار و آرا، گرچه طبیعی می نماید، اما نقّادی علل و کند وکاو در رهیابی به حقیقت نیز، به همان اندازه، طبیعی و ضروری است. متأسفانه چنان بررسیی به علل مختلف، کمتر صورت پذیرفته است. تمایل به حفظ وحدت و پاسداری از کلیت تفکّر احیاگرانه مذهبى، موجب شده است که بر نقاط اشتراک تأکید بیشتری صورت گیرد که مقدس است و ستودنى. امّا باید توجه داشت که تحلیل نشدن چند و چون نقاط تفاوت، ضربات متعددی را بر روند فکری و سیاسی جنبش احیاء، بر جای خواهد نهاد. آتشهای نهفته، دیر یا زود، رخ می نمایند و برج و باروی این وحدت صوری را، درمی شکنند. دیگر آن که بازیابی موارد تفاوت آرا، می تواند به پیدایش نظریاتی جدید بینجامد که در حوزه فکر و عمل کار گشایی داشته باشد و حتی بتواند در تفاهم و تقارب سودمند بیفتد. از این روی در این مقال، در محدوده توان و امکان، تفاوت دیدگاههای (سید) و (عبده)در محور (انقلاب یا اصلاح) عرضه می شود.

در آغاز سخن، بایستی به دو نکته، اشارت داشت:

 1- اختلاف نظری سید و عبده (در مقوله ای که از آن بیشتر سخن خواهیم گفت)تنها اختلاف دیدگاه آن دو نبوده و نیست. این مقوله، از مباحثی است که روند جنبش احیاء و اصلاح مذهبی را به خود مشغول داشته است. هر گرایش، طرفداران و مخالفانی را به سوی خویشتن فراخوانده است. از این روى، این مقاله را بایستی از تفاوت دیدگاه دو شخصیت متفکّر حرکت احیای مذهبى، فراتر دید و بهای بیشتری به آن داد.

2- مقوله یاد شده، بحثی جدّی در (تغییرات اجتماعى) است. این که تغیرات و دگرگونیهای سیاسی - اجتماعی چه قالبی را بایستی پیدا کنند، تفاوت آرا و انظار وجود دارد. گرچه بحث اصلی در حوزه حرکت احیای اسلام، متمرکز است، امّا نیم نگاهی نیز به تئوریهای کلّی افکنده خواهد شد، تا منظر اصلی بحث، در محیط و فضای واقعی خویش، به تصویر آید و دیدگان بصیر را به تأمل وتعمق، سوق دهد.

 

تغییرات اجتماعی

 انقلابهای اجتماعی در مغرب زمین، در سده های 19 - 17 م. دو موج فکری را سامان داد. برخی همان شیوه ها را (البته با تفاوتها و دگر گونیها) پذیرا بودند و تحولات اجتماعی لازم را در پرتو حرکتهای انقلابی و سریع، پیگیری کردند. گروهی دیگر، بر نابسامانیهای پدید آمده در آن انقلابها، تأکید کردند و مخاطبان خویش را، از حرکتهای انقلابی بر حذر داشتند. آنان در بیانها و تعبیرهای گونه گون، تلاش ورزیدند تا چهره ای کریه و ناشایست از انقلابهای گذشته و معاصر خود، ترسیم کنند و وجهه خشونت زایی انقلابها را مستمسک تهاجم علیه آن قرار دهند.

بر نیگتن مور، دریاد کرد این نوع تلقی و نیز نقّادی و تحلیل آن، چنین می نویسد:

 ستایش از انقلاب، برای صاحب نظران غربى، کار دشواری است؛ زیرا در غرب، برای پیشبرد آزادی انسان، اصلاحات تدریجی را وسیله بهتری از انقلاب می دانند و این اعتقاد، امروزه سخت جا افتاده است. در پایان این کتاب، لازم است بار دیگر به نتائج حاصل از تاریخ تطبیقی نوسازی در این مورد اشاره کنم. بر اساس این شواهد، اصلاحات تدریجی نیز دست کم به همان اندازه انقلاب دارای هزینه اجتماعی سنگین و ظالمانه ای بوده است.

باید انصاف داد که همیشه در شیوه نگارش تاریخ، تعصبی ضد خشونت انقلابی وجود داشته است و هر چه عمق این تعصب را بیشتر در می یابیم، ابعاد هولناک آن آشکارتر می شود. همعرض دانستن خشونت ستمگران و خشونت کسانی که در برابر ستم پایداری می کنند، خود گمراه کننده است... به علاوه هزینه اجتماعی ناشی از عدم وقوع انقلاب همیشه بسیار گران تمام شده است. (1).

در دوره معاصر، (پوپر)از کسانی است که می کوشد راه وسطی را میان انقلاب و رفرم، بیان کند. گر چه او بر اصلاح و حرکتهای تدریجی و قابل ابطال و بازگشت، تأکید فراوانی دارد، امّا برای (انقلاب)در نظامهای سیاسی که دگرگونی و انتقاد، جز با انقلاب میسر نیست، ارزش و مشروعیت قائل است.

دموکراسى، اصولاً روشی است برای کم کردن نقش فرد در حکومت و برای مستغنی شدن از انقلاب قهر آمیز... نظامهایی که اصلاحشان به انقلاب قهر آمیز نیاز داشته باشد و یا فرد در آنها وزنه بزرگ و مؤثری داشته باشد، نظام دموکراتیک محسوب نمی شوند.

کلمات انقلاب، یا اصلاح، امروزه مدح و ذم و حسن و قبح را با خود حمل می کنند... اما سخن دقیق آن است که تا معلوم نشود انقلاب یا اصلاح به کدام نظام تعلق می گیرد، سخن گفتن از حسن و قبحشان خطاست... لذا نه هر اصلاحی بد است و نه هر انقلابی خوب، این دو را باید نسبت به متعلقاتشان تحسین و تقبیح کرد. حال دموکراسی می خواهد نظامی بر پا کند که برای اصلاح آن، نیازی به انقلاب قهرآمیز نباشد. آن نظامهای فردی و استبدادی اند که اصلاحشان عین انقلاب است. به عبارت دیگر، یک اصلاح کوچک، در نظامهای استبدادی و توتالیتر، جامه یک انقلاب را به خود می پوشد و یک انقلاب بزرگ در نظامهای دموکراتیک، شکل یک اصلاح را به خود می گیرد. (2).

در مجموع، در مقوله انقلاب یا اصلاح محورهای ذیل مطرح شده اند:

 1- آیا انقلابهای اجتماعى، با عنصر خشونت توأمند و اگر چنین است آیا خشونت در انقلابهای اجتماعى، قابل دفاع است یا خیر.

2- خطاها و آسیبهای پدید آمده در انقلابهای اجتماعى، تا چه حد قابل اغماضند آیا هزینه های حرکتهای تدریجی و اصلاحى، از آن کمتر است.

3- آیا می توان در (حق انقلاب) بین نظامهای استبدادی و غیر استبدادی فرق گذارد.

4- اگر نظام استبدادى، به انتقاد و دگرگونی از غیر طریق انقلاب تن داد، آیا انقلاب، مجّوز خویش را از دست خواهد داد.

5- پس از واژگونی نظام استبدادى، آیا دوره حرکتهای انقلابی به پایان می رسد و امور بایستی روند تدریجی و گام به گام به خود بگیرد یا همچنان کوره انقلاب، بایستی داغ و آتشین بماند.

سؤالات فوق، برخی از پرسشهائی است که در مقوله (انقلاب یا اصلاح) مطرحند. با اوج گیری جنبشهای ملی و مکتبی در قرن بیستم، این مبحث از داغترین مباحث علمی است که عناصر رادیکال و میانه رو را در این جنبشها، از یکدیگر متمایز می کند. تمایزاتی که گه گاه به تقابل و رویارویی صفوف می انجامند.

در جنبش مذهبی احیای دینى، این مباحث کم و بیش مطرح بوده اند. شاید تفاوت دیدگاه و شیوه (سید جمال) و عبده، که رابطه ای چونان مراد و مرید داشته اند، اولین رگه های ظهور و بروز آن باشد. هر چند تفاوت آراء ادامه یافت و در حرکتهای پسین آن دو، اَشکال و شمایل جدیدتری پیدا کرد.

 

منادی انقلاب

سید جمال، طبع آتشین و ناآرامی داشت. مصائب جهان اسلام، امان وقف و سکوت را از او گرفت. در هر نقطه که مکان گرفت، با صاحبان جاه و مقام، به تعارض و تقابل رسید. نوای سید، کوبنده تر و آتشین تر از آن بود که بتوانند تحمّلش کنند. گرچه سیّد، کوشید خروش کلام خویش را، در کاخها و قصرها نیز طنین افکند و (انقلابی از بالا (3) را سامان دهد، اما از انقلاب توده ها نیز غافل نبود. او، مستمع ویژه نمی شناخت. در مجامع عمومى، در مراکز تجمع، چون: مساجد، محافل آموزشى، قهوه خانه ها و... باصراحت و شجاعت، دیدگاههای انقلابی خویش را عرضه می کرد. فروپاشی امپراتوری وحشت، ستیز با استعمار انگلیس، نابودی رژیمهای استبدادی و دهها مقوله دیگر، چیزهایی بودند که سیّد با کلمات و تعبیرات صریح و تند. آن را می طلبید و با قدرت و جاذبه فوق العاده، هواداران و یاورانی در اطراف و اکناف گیتى، می یافت. روحیه انقلابی و پرشتاب (سید)، مجال آن را نمی داد تا او به نظریه پردازی و ایجاد یک دستگاه مدوّن فکری برآید. (مجید خدورى) اظهار می کند:

 (سید)، گر چه متفکّری برجسته بود، هرگز در صدد بر نیامد تا اندیشه هایش را در دستگاهی منسجم تدوین کند و اغلب نظریاتش را در جمله های انتزاعی و موجز بیان می کرد و برای نشان دادن مناسبتهای آنها با مسائل روزانه کوششی به عمل نمی آورد. چنان ناشکیبا بود که نمی توانست سخنانش را بنویسد و ترجیح می داد آنها را در محفلهای خصوصی و عمومی از راه سخنرانی به دیگران انتقال دهد. (4).

نویسنده عرب زبان دیگر: (علی السمان)، از این ویژگی سید، چنین یاد می کند:

 جمال الدین، در تمامی طول حیات خود... برای تبیین مجدد اصول اسلامی تلاش نکرد. علاقه بخصوصی به نظریه پردازی خارج از میدان عمل نداشت. بیش از آن که نظریه پرداز باشد، مرد عمل بود. تا حدّی که این کار (نظریّه قبل از عمل) به نظر وی به معنای قراردادن گاوآهن در جلوی گاو بود. قدرتهای جهانخوار، هرگز به مسلمانان اجازه نخواهند داد تا برای رسیدن به آنها در زمینه های علمی و فنى، به اقدامات اصلاحی و ضروری بپردازند. چه رسد به برتری علمی و فنى. (5).

تعلّق خاطر سیدجمال، به انقلاب فراگیر، موجب شد که جایگاه فکری سید در حرکت احیا، کمرنگ به نظر آید و حتی گروهی به انکار آثارفکری او، بر آیند. در این زمینه، بویژه مستشرقان انگلیسى، کم و بیش، تلاش ورزیده اند تا از سیمای سید، چهره ای صددرصد سیاسی و نه متفکّر بسازند. (دکتر محمد بهى)به گوشه ای از این تلاشهای بی فرجام، اشاره می کند:

 جب، مستشرق انگلیسی و عضو مجمع لغت عربی در قاهره، در کتاب (الاتجاهات الحدیثة فی الاسلام) (گرایشهای نوین در اسلام) تعلیقه و حاشیه ای بردیدگاه اقبال دارد.

او، می نویسد: اقبال، معتقد است که جمال الدین، نظری ژرف در تاریخ اندیشه اسلامی و حیات مسلمانان، داشته است. از این رو چنین می انگاشت که اگر سید، قدرت توانایی ذهنی خود را در خدمت اسلام، به عنوان نظام زندگی و اعتقاد انسان، معطوف می داشت، امروزه جهان اسلام بر شالوده های مقتدر تری استوار بود.

پس از یاد کرد نظر اقبال، جب، چنین حاشیه می زند که تنها کاری که از سید منتشر شده است، نوشته (رد بر دهریان) است و آن نوشته، به هیچ وجه نشان نمی دهد که سید از چنان توانایی عقلی برخوردار بوده است. آن گونه که اقبال اظهار می کند. (6).

دکتر محمد بهى، پس از طرح نقطه نظر جب، می نویسد:

 اگر ما از جب، به سوی کسانی چون، براون و آدمز هم برویم، مشاهده می کنیم که جمال الدین در نگاشته های آنان، تنها شخصیتی است که کینه غربیان بر او سیطره یافته است... امّا در تفکر و اندیشه، اطلاعات وی اندک شمرده و عمق و ژرفکاوی او، مورد انکار قرار گرفته است. مستشرقان، سید جمال را این گونه تفسیر و تصویر می کنند. چون او، با استعمار غربی رویاروی شد و در مقاومت با آن، عزم و اراده او کاهش نیافت!(7).

تردید در مکانت فکری سید، متأسفانه در میان خودیها نیز راه یافت. نوشته های حماسی و گویای سید، این ابهام را پدید آورد که آیا براستی سید، در ورای شعارها و حماسه های یاد شده، از درک و اندیشه علمی و بنیادى، بهره وری داشت.

مقام این نوشتار، مقتضی تفصیل در این مقوله نیست، اما توجه خوانندگان را به دو نکته معطوف می دارد:

 

1. مکانت علمی پاره ای از شاگردان و هواداران سید، نشان می دهد که او تنها رجل سیاسی و مرد میدان شعار نبوده است. سید در مصر، توانست پاره ای از فارغ التحصیلان الازهر و یا مجامع علمی جدید مصر را جذب کند. به عنوان نمونه، خود عبده، در موقع حضور سید در مصر، مراحل عالی تحصیلات (الازهر) را می گذراند. این که سید توانسته است چون او را به اندیشه های خود، جذب کند و از آنان موج وسیع و متحرک را سامان دهد، نشانگر آن است که سیّد در مقام فکر و اندیشه، از مکانت مناسبی بر خوردار بوده است. به این نکته، بیفزاییم که سیّد منتقل کننده فلسفه اسلامی به خاک مصر بوده است. تدریس کتب بوعلی برای شاگرد حاذق و تیز بینی چونان عبده، خود حکایت آن را دارد که سید می توانسته است در انتقال آن کتب، به اشباع و اقناع او از علوم حکمى، یاری رساند و آشنایان به فلسفه اسلامی خود می دانند که آن کتابها، در چه سطح و حدّى، عمیق و ژرف است و تدریس آن، به چه مهارتها و بنیادهای علمی نیازمند است.

 

2. شرایط سید در حیات خویش، بایستی مورد توجه قرار گیرد. سید، دائماً در سفر و تحرک بود. موقعیتهای او متغیر و در نوسان بودند. از شهری به شهری و از دیاری به دیاری در سیر و سیاحت بود. یا به اجبار و یا به اشتیاق. در چنین شرایطى، چگونه می توان تمنا داشت که مانند یک تئوریسین ممحّض که در کتابخانه خویش قرار گرفته و آسوده بال به تحقیق و تدوین مشغول است، عمل کند و اندیشه های خویش را، طراحی کند و در قالب مجموعه ای منسجم ارائه نماید.

ارزش سید به آن بود که به اندیشه ها و آرمانهایش جان داد. او تلاش کرد این حیات را، به جامعه بی رمق زمان خویش، تزریق کند و این کار او، در آن مقطع، ارج اندکی نداشت.

مالک بن نبى، اندیشه ور مغربی می نویسد:

 اگر چه برخی از ما حق دارند بگویند که سید جمال طرح کامل انقلاب را به اعراب و مسلمانان ارائه نداد، امّا ارزش اساسی و اصل حرکت او در روحیه آرمانخواهانه ای نهفته بود که بدان وسیله موفق شد تخم آن را در شرق و غرب بکار برد. لذا اگر جمال الدین رهبر یا فیلسوف اندیشه جنبش اصلاح طلبی جدید بشمار نیاید، پیشتاز آن بود. او همواره نگرانی خود را از اوضاع موجود اعلان می کرد ممکن است این اعلان نگرانی در نهضت کنونی ناچیز باشد ولی با وجود این، ما مدیون او هستیم. (8).

 

دعوت به اصلاح

عبده، شاگرد مکتب سید بود امّا در شیوه ها و نوع برخورد، با او همگون نبود.

در دوره حیات فکرى، عبده خط سیری محافظ کارانه و اصلاح طلبانه را تعقیب می کرد. گر چه هرگاه که در کنار سید قرار می گرفت، اسلوب و منش سید در او آثاری می آفرید و به بیان و نوشته اش، جان و حرارت می داد.

عبده تا زمانی که سید در مصر می زیست، چونان سایه ای افکار او را پی می گرفت و اعلان می داشت. پس از تبعید سید تا قیام عُرابی پاشا، عبده در روزنامه های مصرى، خط اصلاح طلبانه ای را تعقیب می کرد و گرایش انقلابی را به مماشات و رعایت تمامی جوانب فرامی خواند. پس از شکست آن قیام و تبعید عبده، او به بیرون رفت. در آن جا پیامی از سید دریافت کرد که او را به سفر به لندن فرامی خواند. عبده در کنار سید به نشر (عروة الوثقى) پرداخت. مقالات عروة الوثقى، جانمایه آتشین کلام سید را دارد. و عبده، همگام و همپای سید، سیر می کند. با تعطیل عروة الوثقی و سفر سید به ایران و عزیمت عبده به لبنان، مجدداً او به خوی و خصلت محافظه کارانه و اصلاح طلبانه خویش بازمی گردد.

(احمد امین) از تفاوتهای (عبده) در خط سیر ارائه اندیشه هایش، چنین حکایت می کند:

 خواننده میان مقالات عبده در (وقایع المصریه) (در مصر و در دوره تبعید سید) و مقالات عروة الوثقى، در گرایش و هدف و شیوه و حرارت تفاوت آشکاری می بیند... ما مشاهده می کنیم که هرگاه شیخ (محمد عبده) همراه استاد است، از آن آتش، آتشین است و از جوش و خروش او، خروشان است واز حرارت او، عاطفی و احساسی است. امّا وقتی از او جدا می شود، به عقل و منطق باز می گردد. هیجان او از بین می رود و تندی او، تخفیف پیدا می کند. (9).

عبده، پس از حضور در بیروت و اقامت چندین ساله در آن جا، موفق می شود نظر مقامات انگلیسی را به این نکته متقاعد کند که او مجدداً به مصر باز گردد. طبیعی می نماید که باوراندن این مطلب به (لردکرومر)و مقامات انگلیسى، بی جهت نبوده است. زندگینامه نویسان حیات عبده براین نکته توافق دارند که او به سیاست انگلیس، تضمین داده بود که از فعالیتهای سیاسی احتراز خواهد داشت و به فعالیتهای تربیتی و اصلاحی خواهد پرداخت.

(احمد امین) می نویسد:

 می توان پرسید: پشت پرده چه بود مسلماً لرد کرومر، به صرف در خواست دختر امیر (نازلى) و جمع محفل او، به این خواسته پاسخ مثبت نداد. با توجه به آن که می دانست عبده، در نشر عروة الوثقی با سید جمال همکاری داشته است. نشریه ای که با سیاست انگلیس، به شدت درگیر شد و آن را بزرگترین دشمن مسلمانان شمرد. آنچه به نظر من می رسد، این است که یاران عبده در مصر، مطمئن شدند که او در باز گشت از تبعید، با امور بالای سیاسی خود را درگیر نمی کند، چون آن را تجربه کرده و از آتش آن، سوخته است. آنچه را برای جامعه خود و امت مسلمان امید داشته، به دست نیاورده است. و این که او از این پس، تنها در مسیر اصلاح دینی و نهادهای مذهبی خواهد کوشید و این روش، به سیاست انگلیس، هیچ گونه خدشه ای وارد نخواهد ساخت. (10).

عبده، تا پایان حیات، به این خط سیر وفادار ماند. تمامی همت و تلاش خویش را به اصلاح فکری و تربیتى، معطوف داشت و از اصطکاک سیاسی با دولت انگلیس بر حذر بود. و همین روش او، مایه دودستگی و اختلاف نظر، میان شاگردان سید جمال در مصر شد. در این اصطکاک و درگیری درونى، عبده با اتهامات و سوء تفاهمات بسیار مواجه بود. جناحهای وطنی و انقلابى، روش عبده را خیانت و تفاهم با دشمن تلقی می کردند. مقالات و نوشته های تندی علیه او نشر می یافت و البته، این مشکل تمامی کسانی است که در مسیر رفرم و اصلاح، گام برمی دارند. به نوشته هانتیگتون:

 راه یک اصلاحگر، راه ناهمواری است. از سه جهت مسائل او از مسائل یک انقلابی دشوارتر است: نخست این که او ناچار است در دو جبهه یعنی هم بر ضد محافظه کاران و هم در برابر انقلابیان بجنگد... یک اصلاحگر بیشتر از یک انقلابی به مهارت سیاسی نیاز دارد. (11).

عبده، با چنان مشکلی مواجه بود. از یک سو داعیه اصلاح مذهبی و نهادهای دینی توسط او، موجب می شود که شیوخ الازهر و محافظه کاران، او را، به بی دینی و یا انهدام بنیادهای شریعت متهم کنند. برنامه هایی که او برای تغییر نظام و متون درسی الازهر ارائه داد، نظریه آزادی اجتهاد، فتاوی بدیع و تازه او و... تماماً خشم الازهریان و محافل سنتی را برمی انگیخت. از سوی دیگر، احتراز او از همراهی با انقلابیون علیه سیاستهای انگلیس، موجب می شد که کسانی چون مصطفی کامل و اصحاب او، عبده را همکار و جاده صاف کن سیاست انگلیس بشمرند. وفاداری عبده به گرایش اصلاح طلبى، موجب شد که حرکت احیای دینی به دو شاخه تقسیم گردد: گروهی به روش وشیوه سید وفادار ماندند و انقلاب عظیم را، خواهان بودند. گروه دیگر از شیوه و مسلک عبده، پیروی می کردند و اصلاح درونی و حرکت گام به گام را توصیه داشتند. در فصل آینده، به رئوس اختلاف آرا و شیوه های عبده و سید، اشاراتی صورت می گیرد تا شعاع و دامنه تفاوت دیدگاهها، خود را روشنتر بنمایاند.

 

شیوه های متفاوت

سید و عبده، هردو، قوت و اقتدار دین و بازسازی و نوسازی فهم شریعت را جستجو می کردند. خرافه زدائی و پیرایه فکنی از چهره دیانت را در آمال خویش، جای می دادند. عزت و شکوه مجدد مسلمانان ر ا درسرمی پروراندند. از این نقاط اشتراک، بسیار بود. اما همان گونه که اشارت رفت، در شیوه ها و دیدگاهها، اختلاف و تفاوت آرائی نیز وجود داشت. در این مقام، به چند محور برجسته تر اشاره می شود.

 

1- عبده، پس از جدا شدن از سید در اروپا، روحیه سیاست گریزی پیدا کرد. دلزدگی او از مسائل سیاسی و امورات وابسته به آن، چیزی نبود که پوشیده اش بدارد. او، نه تنها با سیاست، بلکه از واژه هایی که با سیاست ارتباط داشته باشد، نیز نفرت داشت.

احمد امین می نویسد:

 از تاریخ زندگانی شیخ محمد عبده، می توان استفاده کرد که او سیاست را دوست نمی داشت، بلکه آن را لعنت می کرد و حتی از مشتقات آن واژه نیز برائت می جست. او با سیاست نیامیخت جز در قیام عُرابی پاشا، یا زمانی که تحت تأثیر استادش، سید جمال آتشین مزاج بود و با او در انتشار (عُروة الوثقى) همراهی می کرد. امّا خود او، خویشتن را معلّمی می دانست که خرد را روشنی می بخشد و حقوق و تکالیف را، تفهیم می کند و عقاید اسلامی را، بازسازی و اصلاح می نماید و از حوزه اسلام، دفاع می کند... و شاید همین مسأله، ارتباطات سید جمال و عبده را در آن زمان، سست کرد. و کلّ میّسر لما خلق له. (12).

در نقطه مقابل، سید جمال، تا پایان حیات، رجل سیاسی باقی ماند. دعوت عبدالحمید (سلطان عثمانى) را برای رفتن به باب عالی پذیرفت و به امید دستیابی به انقلابی از بالا، به آن سامان سفر کرد و تا پایان عمر، دغدغه تغییرات و دگرگونیهای عظیم سیاسی را در جهان اسلام داشت. با انقلابیون ایران در جنبش عظیم تنباکو و حوادث پس از آن، تماسهای پی گیر داشت. پس از سفر دوم به ایران و تبعید آزاردهنده اش، به پیکار بی امان با شاه ایران پرداخت. با عالمان ایرانى، از طریق مکاتبه ارتباط برقرارکرد. و آنان را به جهاد علیه ناصرالدین شاه، فراخواند و جنایات رژیم قاجاری را برای آنان برشمرد. سید اوضاع ایران را چنین ترسیم می کند:

 حکومت، مسلط بر شریعت شد و آنان را به کوچ واداشته است. از قوانین مدنی ناخشنود است و آن را بیرون فکنده است. جوهره خرد و فطرت را، خوارشمرده وآن را محو کرده است. در این حاکمیت، جز هوس چیزی سروری نمی کند، جز حرص، فرمانروا نیست. تنها زور و سلطه، فرمان می راند و جز شمشیر و داغ و تازیانه، چیزی حاکم نیست. این حکومت، از خونریزی لذّت می برد. به هتک حیثیت، مباهات می ورزد. از غارت اموال یتیمان و بیوه زنان به خود می بالد. در قلمرو آن امنیت نیست. ساکنان آن، برای گریز از نیشهای ظلم و ستم جز فرار راهی ندارند.

یک پنجم ایرانیان، به ممالک عثمانی و بلاد روسیه گریخته اند. آنان را در کوچه ها و بازارها می بینى: حمال، رفتگر و سقّا. لباسها مندرس، چهره ها عبوس و مشاغل آنان، حقیر و پست. تنها از این که نجات یافته اند، شادمانی دارند و خداوند را بر حیات بازمانده، شکر گزارند.

در مناطق ایران، حد و مرزی برای مالیات، خراج و گمرکات نیست. جرایم مبنای شرعی و عقلانی ندارد. کیفرها از حد و مرز مشخص بی بهره اند. تمامی آنها، محکوم سلطه هوس، حرص و زورند. بدون هیچ برنامه حکومتی و نظام و قانون. هر کس هر آنچه را بتواند انجام می دهد هر چه را که تمایلاتش بطلبد، مرتکب می شود. برای حکم و داوری (و خواسته) حاکمان ولایات، مانع و رادعی نیست. همسایه را به جرم گناه همسایه می گیرند. دِه را به گناه یک فرد متهم، نابود می کنند با آن که او بی گناه است....

در مصائب و مشقّاتی که مردمان از این حکومت ستم پیشه و نادان می کشند، بیندیش آیا جامعه ایرانی در زمانه خود، سروری امتها را نداشت آیا فارسیان علوم اسلامی را در جهان اسلام، زنده نکردند و آیا آنان دیانت را بر تکیه گاهی حق با براهینی قوی و متقن، بر پا نداشتند و آیا آنان لغت عرب را با تصانیف والا، قوام نبخشیدند بایستی بر این ملت متأسف بود که چگونه ستم، هویت آنان را از آنان باز گرفت و ستم، آنان را پراکنده ساخت و از شمار امّتهای بزرگ، فرودشان آورد. تا بدان جا که نزدیک است شیوه آنان مندرس و نام آنان محو و نابود گردد. کجایند دانشوران کجایند حاملان قرآن کجایند حافظان شریعت و نگاهبانان امور امّت و کجایند یاوران حق و عدالت‏(13).

متن فوق، در گوشه ای از تحلیلهای سیاسی سید، پیرامون اوضاع زمانه اوست.

سید، با سیاست آمیخته است و از سرچشمه آن، ارتزاق دارد. در هیچ کجا، بیگانه از رخدادهای جدی سیاست دوره خود نیست. چه در براندازی و چه در میانجیگری و چه در بنیان سازی حکومتهای زمان خود، نقش پی گیر و جدّی دارد گرچه شرایط برای سید، کاملاً مساعد نبود، امّا ما حضور سید را در حوادث عظیم دوره او، به راحتی مشاهده می کنیم. در ایران، همان گونه که گفته شد، در میانجیگری و طرح روابط میان ایران و روسیه، در انقلاب تنباکو، در بسیج عالمان و مردمان علیه حکومت قاجاری و در نهایت در قتل ناصرالدین شاه، حضور او، ملموس و مشهود است. در افغانستان، در حوادث داخلی آن کشور میان امرای افغان، نقش او را مشاهده می کنیم. در مدت اقامت در مصر، در تنازعات و اختلافات با دربار خدیو و نیز سیاست انگلیس، نقش او مشهود و عینی است. در قیام مهدی سودانی نیز، ردپای فکری و عینی او رؤیت می شود و...

و این نکته، از تمایزات اصلی و جدّی سید و عبده است. حرکت سیاسی برای عبده، حرکت قَسری و خلاف تمایل است. او گاه و بیگاه. در زمانه اوج حضور مردم (در جنبش عرابی پاشا) و یا در کناره مزاج آتشین سید، به سوی سیاست، خیزی برمی دارد و احساس تمایلی نشان می دهد، اما آن گاه که از شرایط فاصله می گیرد، به طبیعت و سرشت خود باز می گردد و چهره غیر سیاسی خود را به نمایش می گذارد.

 

2. عبده اصلاح تربیتی و فرهنگی را مقدم بر همه چیز می دانست. او، معتقد بود که بایستی باورها و روان جامعه اسلامی را پالایش داد و آراست. و آن را بر هر چیز، اولویت داد. عبده، اظهار می داشت:

 (بر مسلمانان لازم است که خود را به تربیت اسلامى، پرورش دهند تا بتوانند این دستاورد را بچینند.... بدون آن، تمامی آرزوها باطل و پوچ است و تمامی خواسته ها و آرمانها، خوابهای آشفته و اوهامند. (14).

عبده در گفتاری دیگر از اولویت آن، چنین یاد می کند:

 (امر التربیة هو کلّ شی‏ء... و علیه یبنی کلّ شی‏ء(15)).

تربیت همه چیز است... و تمام امور، بر آن شالوده استوارند.

با این دیدگاه، او به مسأله تعلیم وتربیت بهای فراوانی می دهد. در ارتباط با گسترش آموزش عمومى، تأسیس مدارس جدید توسط مسلمانان، اصلاح نظام آموزشی جدید و نظام الازهر و... تلاشهایی انجام می دهد و حتی در برخی از موارد، به تدوین لوایح و برنامه، اقدام می کند.

از سوی دیگر، سید به اصلاح تربیتی و فرهنگى، از زاویه مسائل سیاسی می نگرد. او، از منظر سیاست، به تغییر و دگرگونی تربیت و فرهنگ می پردازد. امور فرهنگی و تربیتی که او بر آن تأکید دارد، رابطه ای پیوسته و تنگاتنگ با دنیای سیاست دارند. به هیچ وجه از مقدمات بعیده تحولات سیاسی به شمار نمی آیند. اگر سید، به وهم گرایى، ضعف و زبونی و دهها مسأله مشابه می پردازد و آن را به نقد و طعن می سپرد، گر چه هر یک اموری هستند که در ساختار تربیتی و فرهنگی جامعه اسلامی جای گرفته اند و در نتیجه یک مسأله تربیتی و معنوی هستند، اما سیّد از جانمایه سیاست آن را لبریزمی کند. و آن را به سکوی جهش در راستای عزت و اقتدار و ستیز با استعمارگران و حاکمان نالایق مسلمان، مبدل می سازد. در نظر سید، روح و هویت فرهنگ را، سیاست و اقتدار شکل می دهد. او، می خواهد بنیادهای عزت مجدد را پایه سازی کند و در این میان، می کوشد سطح و شالوده این بنا را با پیکره آن، متناسب و همگون سازد.

 

3. عبده، در شکل مبارزه، به کادرسازی و تربیت نیرو معتقد بود. او بارها از پیشنهاد خود به سید یادمی کند و از این که سید به پیشنهاد او بذل توجه نکرد، به اظهار تأسّف می پردازد. از عبده نقل کرده اند:

 سید جمال الدین، قدرت شگرفی داشت. اگر آن را در راستای تعلیم و تربیت مصروف می داشت، اسلام فایده بیشتری می برد. من در پاریس، به او پیشنهاد کردم که سیاست را ترک کنیم و به مکانی که از نظارت و مراقبت حکومتها به دور است، سفر کنیم. گروهی از شاگردان را با شیوه و مشرب خود، برگزینیم و پرورش دهیم. ده سال نخواهد گذشت که ما چنین و چنان شاگردانی خواهیم داشت که ما را در ترک وطن و سیاحت در زمین، پیروی کنند، تا بتوانیم اصلاح مطلوب را سامان دهیم و آن را (در سطح جهان اسلام) به بهترین وجه گسترده سازیم... اما سید جمال (در برابر این پیشنهاد) به من گفت:تو (حرفهاى) دلسرد کننده و یأس آور می زنى...

سید، مردی دانشمند بود. به اسلام و احوال مسلمانان، آشناترین بود. می توانست از طریق افاده و تعلیم، فایده گرانباری را به دست آورد. اما تمامی همّت خویش را به سیاست معطوف داشت و استعداد او، ضایع شد... (16).

بیان فوق، تفاوت مشرب سید و عبده را در روند احیا و جنبش بازسازی فهم دینی و بازگرداندن اقتدار مسلمانان، نشان می دهد. عبده، معتقد است که بایستی عده ای (هرچند محدود) را پروراند و سپس از آنان، به عنوان: اشاعه دهندگان پیام احیا و اصلاح استفاده کرد. این روش، مقبول سید نبود البته نه این که با تربیت نیرو مخالف باشد که این جزء ارکان کار هر مصلحی است. بلکه با تعلیم و تربیت جدای از معرکه سیاست مخالف بود. همان گونه که به خود عبده اظهار کرده بود، پیشنهاد انزواگرایانه وی را ناشی از یأس و دلمردگی می دانست. سیّد، یکپارچه شور و نشاط بود. او کادرهای خویش را از میان توده های مردم، برمی گزید. عزلت نشینی برای کادرسازی و نیروپروری را روانمی دانست. او معتقد بود که جهان اسلام، فرصت و مهلت بازیابی قوا را ندارد، بایستی با قوای موجود، بر ارتش مهاجم و طمع پیشه، تهاجم برد تا کیان خویش و موجودیت خود را پاس دارد. در نوشته اى، سید اظهار می کند:

 دیانت اسلامی در هنگامه حاضر، چونان کشتی است که ناخدای آن، پیامبر و کشتی نشینان، تمامی مسلمانان هستند (خواص و عوام) در شرایط حاضر، این کشتی در آستانه غرق است، در دریای مواج سیاست جهانى. و شاید حوادث دیپلماسی و دسیسه های دولتها، به غرق و نابودی آن بینجامد... (17).

سید، جهان اسلام را در چنان شرائط مخاطره انگیزی می دید. از این رو فرصت را ضیق می دید و کار را صعب و بی مهلت. در تصویر گونه ای که از شرایط دشوار جهان اسلام دارد، چنین می گوید:

 این چه فلاکت است. مصر و سودان و شبه جزیره بزرگ هندوستان را که قسمت بزرگی از ممالک اسلامی است، انگلستان تصرف کرده، مراکش و تونس و الجزائر را فرانسه تصاحب نموده، جاوه و جزائر بحرمحیط را هلند مالک الرقاب گشته، ترکستان غربی و بلاد وسیعه ماوراءالنهر و قفقاز و داغستان را روس به حیطه تصرف در آورده، ترکستان شرقی را چین متصرف شده و از ممالک اسلامی جزمعدودی بر حالت استقلال باقی نمانده و اینها در خوف و خطر عظیمند. (18).

 

4. چگونگی برخورد با، استعمار، از نکات دیگر افتراق و تمایز میان عبده و سیّد است. همان گونه که سابقاً اشارت رفت، او مقامات انگلیسی مصر را متقاعد می کند که با منافع سیاسی آنان، ستیز و اصطکاکی نخواهد داشت.

عبده، در مسافرتی که در 1903 م به الجزائر و تونس دارد، دیدگاههای خویش را به مردم آن سامان، منتقل می کند. خلاصه ای از آن دیدگاهها، در مجله المنار با عنوان: (نصیحة الامام لاهل الجزائر و تونس) نشر یافت. از جمله او، به مردمان آن منطقه که تحت استمار فرانسه می زیستند، چنین توصیه می کند:

 با حکومت (استعمارى) مدارا کنند و از اشتغال به سیاست بپرهیزند. به این شیوه، می توانند از یاری حکومت فرانسوى، بهره جویند. زیرا حکومتهای (استعمارى) در تمامی مناطق وقتی اعتقاد داشته باشند که مردم منطقه از آنان ناخشنودند یا به حکومت دیگر دل سپرده اند، با آنان سخت گیرانه بر خورد خواهند کرد. (19).

همچنین عبده، در نامه ای که به عالم جزائری عبدالحمید سمایا در سال 1903م. می نویسد، به او چنین توصیه می کند:

 هر چند به خرد والایت، اطمینان دارم و نیز آگاهم که نیاز مسلمانان را به خویشتن می دانى، امّا چاره ای جز آن نمی بینم که این نکته را یادآور شوم که مبادا به بررسی سیاست حکومت (فرانسوی در الجزائر) و یا حکومتهای دیگر، بپردازی و در آن سخن بگویی این مقوله، خطرناک است و ضرر آن، سریع و قریب. همانا مردمان، محتاج به نور دانش و راستی در عمل و جدیّت در تلاش هستند تا بتوانند در سلامت و امنیّت با امّتها و ملتهای مجاور خود زندگی کنند. (20).

عبده، ستیز با استعمارگران و تلاش در راه رفع سلطه آنان را، بی فایده و خطرناک می شمرد. او مدارا با حکومتهای استعماری و تلاش در راه رفع زمینه های عقب ماندگی در جهان اسلام را مسأله اصلی و جدّی می داند. او در این راه، حتی استفاده از استعمارگران و کافران اجنبی را، بی اشکال می داند. در استفتائی که از او صورت گرفته است، چنین پاسخ می دهد:

 ادله قرآنی و روایی وشیوه رفتار سلف، نشانگر آن است که می توان از غیر مؤمنان و صالحان در مواردی که خیر و منفعت مسلمانان اقتضای آن را دارد، استفاده کرد.

کسانی که برای تجمع کلمه مسلمانان و تربیت ایتام مسلمانان از غیر مسلمانان، بهره می گیرند، چیزی جز آنچه پیامبر و یارانش انجام داده اند، مرتکب نشده اند. وکسانی که این گروه را تکفیر یا تفسیق می کنند، خود یا کافر یا فاسق هستند. داعیان خیر و صلاح، بایستی در دعوت خود جدیّت کنند و بر شیوه خویش، حرکت کنند و از فحش فحّاشان و سرزنش سرزنشگران نهراسند. (21).

مطلب فوق یعنی استفاده از اجانب و استعمارگران، از نکات مطرح و بحث انگیز در قرن نوزدهم است.

عبده، به صراحت حکم به جواز این عمل دارد و در مسیر رفع نیازها و پیشبرد اهداف، استعانت از کفار (که در آن مقطع، عمدتاً محافل وابسته به دولتهای استعماری بودند) را مجاز می شمرد.

(عبده) درتحلیل میزان اقتدار قدرتهای استعمارى، قدرتی ژرف و گسترده را برای آن قائل است. از این روى، حرکتهای ضد استعماری را در تخطئه می کند و آنان را به کوته نظری متهم می کند. او، گر چه تسلیم و اطاعت از قدرتهای استعماری را پذیرا نیست، اما می گوید:

 اخراج انگلیس از خاک مصر، عملی دشوار و سنگین است. بایستی برای رسیدن بدان، جهاد از منهج حکیمانه ای بر خوردار باشد. هچنین بایستی عمل دراز مدتی که شاید قرنها به طول بینجامد، را در نظر بگیرد. این مسأله، کار کوچکی نیست که تنها با سخن گفتن در محافل و نوشتن در جرائد به دست آید. (22).

تأکید عبده بر اقتدار استعمار و روند دراز مدت حضور حکومتهای استعمارى، در حقیقت نقّادی حرکتهای وطن گرایانه کسانی چون مصطفی کامل و دیگران است که در مصر، به جدّ دنبال دفع سلطه انگلیس بودند.

سید جمال در رابطه با استعمار و شیوه بر خورد آن، تلقّیات دیگری داشت. او معتقد بود استعمار بر شالوده واهمه ملتها استوار است. به نظر سید، استعمار انگلیس، که در آن دوره، از اقتدار ویژه ای بر خوردار بود، از سر چشمه ترس و اوهام جهان اسلام، گذران می کند وکوس خداوندگاری می زند. درمقاله زیبائی که تحت عنوان(وهم) درجریده(عروة الوثقى) منتشرمی کند، چنین می نویسد:

 خداوند، توهم را نابود کند... توهم ضعیف را قوى، نزدیک را دور، مکان امن را هولناک می نماید، قوه وهم، آدمی را از خود بیخود می کند و حواس او را، از او باز می گیرد. موجود را معدوم و معدوم را موجود به نظر می آورد... (23).

سید، پس از طرح نکاتی به دیدگاه خود، درباره سلطه انگلیس بر مصر و نیز عامل شکست قیام عرابی پاشا می پردازد. آن گاه در پایان مقاله، اظهار می کند:

 نیروی جنگی دریایی انگلستان، واقعیتی انکار ناپذیر است. اما این نیرو، نهایتا در سواحل اثر می گذارد و نمی تواند در بیش از 2فرسخ(در فاصله از دریا) تأثیر بنهد. به فرض آن که انگلیس، توپخانه خود را متوجه سواحل کند، اگر مردمان شهرها با آنان در تعارض باشند، آیا انگلیسیها الی الابد می توانند در پناه توپها بمانند. با آن که نیروی نظامی در خشکی ندارند! جز وهم و خیالات چیزی نیست. این خیالات و اوهام، از جلوی دیدگاه غربیان کنار رفته است. آنان، انگلیسیان را شناخته اند. می دانند انگلیس قدرت ناتوانی است که بر حقوق قدرتمداران چنگ می افکند. تنها صدای بلندی دارد و شبحی غول پیکر. (در نتیجه دولتهای غربى) در برابر آن، به تعارض و ستیز برخاستند... اما این توهم بایستی از جوامع شرقی به کنار برود. (24).

سیدجمال، کوشش دارد تا مخاطبان را به نیروی لایزال انسانی خویش واقف کند تا با آنچه که او تنها صدایی هول انگیز و شبحی غول پیکر می خواند، درگیر شوند و مطمئن باشند که گره این طلسم افسون شده، جز با ریشه کن ساختن ترس و هراس، باز نخواهد شد.

سید با این نگرش، یک لحظه از پیکار با استعمار، باز نماند. قلع و قمع آنان را از مناطق جهان بویژه دنیای اسلام، پی گیر بود. سران امت اسلامی و مردمان آن سامان را، به جهادی گسترده و پیوسته علیه استعمار فرا خواند. هیبت ظاهرین استعمارگران را به مسخره گرفت و جوامع استعمار زده را، به مایه های ضعف و فتور آنان واقف ساخت. سید، پرچمداری مبارزات ضد استعمار را بر دوش داشت و این رایت را در مناطق مختلف جهان اسلام برافراشت.

 

5. عبده، جهان اسلام را در زمانه خویش، فاقد زمینه ها و صلاحیت لازم برای پذیرش دموکراسی و نهادهای آن، تلقی می کرد. او معتقد بود مسائلی چونان پارلمان، احزاب و... به شرائط و زمینه هایی نیازمندند. به نظر وى، آن پیش زمینه ها، هنوز پدید نیامده بودند.

او، در مقاله ای که با عنوان(خطاء العقلاء) نگاشت، داعیان قانون اساسی و پارلمان را، خردمندان خطاکار می شناسد. او اظهار می کند:

 خطا، بلکه جهالت است که ملت به چیزی مکلّف شوند که حقیقت آن را نمی شناسند... ملتهایی که عادت کرده آند که مهار کارهایشان به دست پادشاه یا امیر یا وزیری باشد، که امور آنان را بگرداند، بدون آن که ملت نظری در مصالح خویش داشته باشد، نمی توان از چنان ملتی خواست که در امور عمومی خویش، دخالت کند و الاّ نظام زندگی مختلّ خواهد شد.

اگر ما بخواهیم مثلاً افغانستان به مرحله امریکا(در نظام قانونى) برسد بایستی قرنها بگذرد، تا دانش در آن گسترش یابد و خردها تهذیب گردند و تمایلات فردى، کاهش بیابند و افکار جمع گرایانه گسترش پیدا کنند تا آنچه که در کشورهای غربی به نام حق رأی عمومی است، پدید بیاید...

اما اندیشه وران ما، می خواهند مناطق جهان اسلام(با شرایط فعلى) مثل اروپا(با شرایط خاص آن) بشود. اینان، در آرمانهایشان ناکام خواهند ماند. به خویشتن ضربه خواهند زد و تلاشهایشان، نصیب باد خواهد شد. از سوی دیگر به مناطق خودشان، ضربه وارد می آورند زیرا مقررات و نهاده های جدید، بر شالوده صحیح استوار نگشته است. چیزی نخواهد گذشت که این مقررات نوین، از بین خواهد رفت و امور، به شرایطی بدتر باز خواهد گشت. زمان از دست خواهد رفت و جوامع در همان حالت کهن خواهند ماند. با آن که می توانستند بهتر از آن باشند. بنابراین، آن که سعادت و خیر این مناطق را می خواهد، بایستی در اتقان و استحکام تربیت عمومی بکوشد بعد از آن، تمامی اهداف و خواسته ها به دست خواهد آمد. (25).

نگرش و تأمل در مطالب فوق. دیدگاه عبده را به خوبی می نمایاند. او، گرچه در مباحث تئوریک و نظری خود، می کوشد بنیادهای نظام دموکراسی را با تفکر اسلامی همساز نشان دهد و نهادهای حکومت دموکراتیک، چون: پارلمان، حق رأی و... را از زاویه مبانی دینى، تصحیح کند و مشروعیت بخشد، اما بجدّ معتقد است که پدیدار شدن آن نهادها، احتیاج به زمینه هایی دارد که ابتدا، بایستی در تحصیل آن کوشید و در همین نقطه است که مجدداً بر نقش عظیم تربیت عمومی به عنوان شرط اصلی و پیش زمینه غیر قابل اغماض، تأکید می ورزد.

سیدجمال، در این مسأله نیز چونان عبده نمی اندیشید. او پی گیرانه از پارلمان و انتخابات و دیگر پدیده های سیاسی معاصر، دفاع می کرد و سران امت اسلامی و نیز جهان اسلام را، به استقبال از آن فرا می خواند. سید، در مکالمه ای که با خدیو توفیق، دارد، چنین اظهار می کند:

 امیر مصر، به من اجازه خواهند داد تا با آزادی و اخلاص هر چه تمامتر، سخن بگویم. ملت مصر، همانند دیگر ملتهاست. گرچه از تنبل و نادان، خالی نیست، امّا از وجود دانشور و خردمند نیز محروم نبوده و نیست. (امیر!) همان گونه که شما به مردمان مصر می نگرید، آنان به حضرت شما می نگرند. اگر شما خیرخواهی این مخلص را بپذیرید و در مشارکت عمومی در اداره کشور از طریق شورا، شتاب کنید و دستور دهید تا نمایندگان مردم برگزیده شوند تا به تقنین قوانین بپردازند و به نام و به اراده شما، اجرا کنند، مسلماً تخت و تاج شما استوارتر و سلطنت شما پایدار تر خواهد شد. (26)).

آنچه سیدجمال در مقدمه گفتار، ارائه می کند، پاسخی به عناصر مستبد و محافظه کار است که مردم را، لایق و شایسته دخالت در اجزاء ونهادهای حکومت نمی شمردند و مسأله رشد بیسوادى، رواج رخوت و تنبلی و مسائلی از قبیل آن را، دلیل بر آماده نبودن مناطق جهان اسلام برای پذیرش نهادهای دموکراتیک و عناصر آن، می گرفتند.

سید، در گفتاری دیگر، از حکومت مشروطه دفاع می کند و آن را، جایگزین مناسبی برای حکومتهای استبدادی می شمرد:

 تغییر شکل حکومت مطلقه استبدادی به حکومت پارلمانی مشروطه، آسانتر و سریعتر به دست می آید... (در پرتو این حکومت) پادشاه مشروطه، عظمت پادشاهی را خواهد داشت و نمایندگان ملت، سختیهای اداره مملکت و دفع مفاسد و حفاظت از سلامت آن را، با مال و جان، به عهده خواهند داشت... این شکل از حکومت، متناسب مصر، دولتها و امیرنشینهای مسلمان در شرق است... اما حکومت جمهورى، الآن برای شرق و ساکنان آن متناسب نیست. (27).

سیدّ، در رابطه با احزاب سیاسی نیز، دیدگاه خاصی دارد. او، به مشکلات احزاب سیاسی در مشرق زمین واقف است. ازجمله می گوید:

 احزاب سیاسی در مشرق زمین، درمان خوبی هستند. اما متأسفانه پس از چندی به دردی ناگوار مبدل می شوند... احزاب سیاسی با شالوده ضعیف و افراد اندک پا می گیرند. مردانی سخنور و کارآزموده، میان آنان دیده می شود. در راه آزادی ملت ازیوغ بردگی و استبداد، اظهار جانفشانی می کنند... ملّت در ورای وعده های حزب، سعادت و رفاه و آزادی و استقلال و برابری را در وسیع ترین شکل متصور، تصور می کند... با حزب همکاری می کنند. تمامی نمود های اطاعت یاری و فداکاری را نشان می دهند. پس از آن که آنچه را حزب از ملت می خواست به دست آورد و امور برای آن، استواری و استحکام یافت. در رهبران حزب، استبداد و خودمحوری علنی می شود. حب ذات، گردن می کشد در نتیجه، اطاعت و انقیاد، از قلبهای ملّت برچیده می شود و دلها از آن فرمانبری مطلق، سر می خورد و در نیتجه نفرت عمومی پدید می آید. (28).

سیّد پس از تحلیل فوق، مخاطب خویش را، از یک نتیجه گیری غلط بر حذر می دارد او اظهار می کند:

 مباد، از این کلام من، چنین استنتاج شود که احزاب، کلاً ثمرو فایده ای ندارند... بر اساس سنت تدریج در جوامع، اشکال ندارد که(ملّت) از جرگه حزبی به جرگه حزب دیگر درآید و وعده هایی را بپذیرد که گاه راستند و گاه نادرست تا آن که در شرق، آنچه که در غرب پدید آمده، پدیدار گردد. افرادی به وجود آیند که مرگ در راه وطن را، غنیمت بشمارند و... (29).

نکته اخیر در کلام سیّد ازامهات مباحث زندگی اجتماعی و مشارکت عمومی است. او، معتقد است: گرچه احزاب سیاسی در شرق، خود مشکل ساز شده اند، اما نبایستی آن را تخطئه اصل تفکّر حزبی گرفت. ملتهای شرقی بایستی چندان در تجربه و آزمون احزاب سیر کنند تا به مرور بتوانند احزاب مناسب خویش را، پیدا کنند. زندگی اجتماعی و نهادهای آن، چونان زندگی طبیعی در یک سیر آزمون و خطا به دست می آید و هر قدر، زمانِ آغاز دیرتر باشد، طبیعی است که فرصت یادگیری و احتراز از خطا، به تأخیر خواهد افتاد.

 

6. عبده، از خشونت و خونریزی پرهیز دارد. مسیری را می پوید که به جنگ و درگیری نینجامد. حتی هنگامی که در، قیام عُرابی پاشا حضور پیدا می کند، از دستاوردهای آن، چنین یادمی کند:

 این اولین گام در تاریخ نوین ماست. میوه نوبری که دیگران آن را با خون آبیاری کردند(و به آن رسیدند) و ما با آب نیل. صفای این قیام، با خون انسانها کدر نشد و اشک دیدگان، با آن مخلوط نگشت و... (30).

سیدجمال، به گونه ای دیگرمی اندیشید، او، معتقد بود که راه استقلال و آزادى، از دریای خون می گذرد. نباید از آن هراسید و خیال ناصواب به خویش راه داد. او می گفت:

 اگر بتوان گفت چیزی نابخشودنی است، مهمترین آن آزادی و استقلال است. پادشاه وسلطان بر امور جامعه، آزادی حقیقی را از روی طیب نفس و رضایت خاطر، اعطا نخواهند کرد. استقلال هم چنین است... این دو نعمت، تنها با قوت و اقتدار، در اختیار ملتها قرار گرفته است. خاک آنان، با خون فرزندان امین، با مناعت و بلند نظرشان در هم آمیخته است. (31).

 

7. معاشران و مخاطبان عبده، عمدتاً تحصیلکردگان محافل حوزوی و دانشگاهی بودند. محفل درس و سخن او را، این کسان گرم نگه می داشتند. حتی مستمعان سخنرانیهای او در مساجد را، عمدتاً، این طبقه شکل می دادند. امّا سیّد، چنین نبود. از هر صنف و طائفه ای مستمع و مخاطب داشت. مسجد و مدرسه، کوچه و بازار و خیابان و دکان، محفل سید بودند. هر طبقه ای به آن راه داشت. هر فردى، در حدّ بضاعت خویش، خوشه چین کلام و پیام و آرمانهای سید بود.

عبده، خود از این تمایز سید، چنین یاد می کند:

 سید، حکمت را به خواستار آن و غیر او، منتقل می کرد. از ویژگیهای او این بود که مخاطبان را به سوی خواسته های خود، جذب می کرد، هر چند مخاطب در ابتدا، اهلیت آن را نداشت. من بر او غبطه می خورم زیرا در من حالت مجلس و زمان آن اثر می گذارد. من زمینه سخن پیدا نمی کنم مگر آن که محل را قابل و استعداد مخاطب را، عیان ببینم. (32).

تفاوت فوق، از نکاتی است که از عبده چهره ای صد در صد آکادمیک و علمی می سازد. کسی که تنها در محافل دانش پژوهى، دیدگاههای خویش را ارائه می کند و یا نظریّات خویش را برای ایشان، می نگارد و نشر می دهد. اما سید، عوام و خواص را در محفل خویش دارد برخی از فدائیان او، کسانی بودند که شاید از خواندن و نوشتن نیز بهره نداشتند، اما طنین کلام سید را در جان داشته اند و آرمان او را دریافته اند و در پی او، برآمده اند.

 

8. عبده در باورهای کلى، فردگرا بود. گرچه به زندگی اجتماعی و احکام آن، بی توجه نیست، اما راز و رمز سعادت را، در دنیای فرد جستجو می کند. صلاح اجتماعی را در پرتوی صلاح فردی می داند. سعادت جوامع را در تغییر و تحول افراد، معرفی می کند. شاید تحلیل مارسل بوارز در این زمینه، بیگانه با حقیقت نباشد:

 عبده از یک طرف ضرورت مطلق و لازم دین در زندگی مردم و در نتیجه برتری تردید ناپذیر شریعت اسلام را می دید. از طرف دیگر لزوم اقتباس و جذب بهترین بخش دانش غربى. چون اسلام با عقل هماهنگی کامل دارد، پس ممکن نیست که جلوی پیشرفت یا ترقی را بگیرد. این استعداد اقتباس ممکن بود، مکتسبات از خارج را فقط به فنون محدود کند. عبده در این مورد آشکارا از استاد خود سیدجمال الدین جدا می شود و درباره ارزش اصلاحاتی که مبتنی بر شورش سیاسی ضد استعماری و متکی بر براهین دینی باشد، تردید می ورزید وی بر عکس چنین می اندیشید که رهایی جهان اسلام، وابسته است به آزادی فرد است و می خواست قیدهای ناشی از تقلیدهای نسنجیده و استنباط نادرست از احکام دین از میان برود. (33).

نکته اخیر در کلام مارسل بوارز مورد نظر و تأکید است. عبده بر آزادی فردی و صلاح شخصى، تأکید می کند. اما سیّد، راه دیگری را پیمود. گرچه از اصلاح افراد غافل نبود، اما همّت و آرمان خویش را، متوجه تغییرات و اصلاحات عام و جمعی کرد او، به اصلاح ملتها و نهادهای اجتماعى، اولویت داد. نزدیک شدن او به پاره ای از سلاطین و دعوت از آنان برای اصلاح و تحول، مسلماً به اعتبار نقش فردی و شخصی آنان نبود، بلکه پایگاه اجتماعی آنان را در نظر داشت. سیّد در تحول ود گرگونی آنان، تغییرات گسترده اجتماعی را، تمنّا داشت و در یک کلام، سید دلبسته دگرگونیها و اصلاحات عام اجتماعی بود. او به دنبال آن نبود که با پرورش یک گل در گلدان و گسترش آن، در نهایت بوستان و گلستان درست کند. او می خواست فضا و محیطی را فراهم کند که از دشت و بیابان، گل بروید و کویر خشکیده به جنگل سبز مبدّل گردد.

علل تفاوت

عبده، بیش ازده سال در کنار سید زیست. در مدت اقامت ده ساله سید در مصر، سایه به سایه او حرکت کرد و شاگرد وفادار و رفیق رزم و بزم سید بود. پس از پایان تبعید سید به هند و بازگشت او به سوی کشورهای خاورمیانه و سفر او به اروپا، او از عبده می خواهد که به او بپیوندد و عبده، این کار را می کند و حدود 3 سال با سید در اروپا، به نشر (عروة الوثقى) و دیگر فعالیتهای سیاسی می پردازد. سید در آن دوره، تمجید و تعریف بسیاری از عبده دارد. او را با ستایشها و اوصاف ارجمندى، ستوده است از جمله می نویسد:

 مصر، بهترین منطقه در نزد من است. من در آن جا، از شیخ محمد عبده جدا شدم که کوهی از دانش استوار بود و (خود) لشگری از حکمت، بزرگ منشی و بلند نظرى. (34).

عبده نیز شیفته و مرید سید بود. بارها، این ارادت را نشان داد. پس از تبعید سید از مصر و شکست قیام عرابی پاشا، سید در نامه ای به عبده، مصریان را به پیمان شکنی و عدم همراهی کامل متهم می کند و گویا در نامه خود، کم و بیش، به عبده نیز تعریض دارد. عبده، در پاسخ نوشته است:

 آنچه مولای من در ارتباط با بی وفایی مصریان نوشته اند، شواهد بسیار دارد. حوادث تأیید کننده آن برای شما و من است. اما من چنین نیستم. شما، ما را از سرشت(خمود)مان بیرون آوردید، ما را به گیاه غیر بومی بدل کردید که آن زمین نمی تواند تغذیه مان کند. فضای آن نمی تواند هوای کافی در اختیارمان بگذارد و... (35).

از این گونه ستایشها و توصیفها، درکلمات عبده بسیارند. اما پس از جدا شدن عبده و سید، تمایز گرایشهای آن دو، بیشتر می شود نقادیهای صریحی از عبده، نسبت به روش سیدجمال مشاهده می کنیم. از جمله اظهار می کند:

 اگر سیدجمال، به سلطان(عثمانى) در حد امکان نزدیک می شد و او را به اصلاح تعلیم و تربیت وامی داشت(بدون آن که به فساد حاشیه نشینان تعرض کند و در شؤون آنان خود را وارد بسازد، بلکه حتی آنان را در اهداف ناچیز و پستشان مساعدت و یاری می کرد.) بسیار مناسب بود و در آن صورت می توانست مقاصد خویش را، اجرا کند. مثلاً برای سلطان، این تصمیم را می آراست که اصلاحاتی پیرامون وعظ در جامعه و یا تعلیم دینی در مدارس صورت گیرد. در ضمن(از سلطان می خواست که) 500 جنیه به (ابوالهدى) مقرری بدهد و نشان و درجه ای به پسر و برادر او عطا کند(تا آنان با اهداف سید درگیر نشوند) در آن صورت (ابوالهدى) (نه تنها به تعارض برنمی خاست بلکه) کمک او در اهدافش بود... ولی سید، در امورات این افراد فاسد وارد شد با آن که اصلاح آنان، از محالات است. در نیتجه تلاش او ناکام ماند. (36).

انتقادات فوق، از سوی عبده، به معنای نقد کلّ شخصیت سید نبود. در جای جای کلمات عبده تا پایان عمر، حق شناسی او نسبت به سید و اعتراف به گستره علم، دانش و بیداری و دیگر نقاط امتیاز سیّد دیده می شود. امّا عبده روش خود را داشت. شیوه ای که خشم و غضب سید را بر می انگیخت و در نهایت به پایان مکاتبات میان آن دو منتهی شد. بارها سید او را به جبن و ترس متهم کرد. سید در یکی از نامه هایش که از آستانه به او، می نویسد:

 به من نامه می نویسی و امضا نمی کنى... معماگونه حرف می زنى... (چرا می ترسى) سگها چه هستند کم یا زیاد. حکیمی باش که دنیا را بازیچه ببیند و کودکی حریص و آزمند مباش. (37).

مطالعه زندگانی این استاد و شاگرد و تفاوتهای فکری و رفتاری آن، ایجاب می کند که بررسی در خوری درباره زمینه ها و علل پیدایش این اختلاف نظر صورت گیرد. هر دو، به اصلاح و تقویت بنیادهای دین می اندیشیدند و اقتدار مسلمانان را، می طلبیدند امّا چگونه شد که در شیوه و رفتار، روشهایشان متمایز شد و دیدگاههای متفاوت پیدا کردند.

به خاطر اطاله کلام، متأسفانه مجال تحلیل گسترده و دقیق، باقی نمانده است، امّا در حدّ اشاره، به چند نکته اصلی بسنده می کنیم.

 

1. شکست قیام عرابی پاشا، تأثیری ژرف در روحیه عبده داشت. این قیام از سپتامبر سال 1881 آغاز شد و در سپتامبر سال 1882 با دخالت انگلیسها، به شکست انجامید و رهبران آن به زندان افتادند. عبده نیز به عنوان یکی از رهبران قیام، به زندان می افتد و پس از مدتى، به خارج از کشور، تبعید می شود. خیانت عده ای ازرهبران نهضت، سرکوبی شدید قیام توسط عمال انگلیس و... بذر ناامیدی و یأس را در دل عبده بارور کرد. در نامه ای از زندان، می نویسد:

 فلانی و فلانی دو گزارش داده اند و تمامی پیامدهای حوادث گذشته را، بر عهده من نهاده اند و از هیچ گونه تحریف و دروغ، ابائی نکرده اند. (38).

موضع عبده در ارتباط با این قیام و تحلیلهای او در این زمینه، نیازمند بحث تفضیلی است، امّا در مجموع، بررسی کنندگان زندگانی او به این نکته اشاره دارند که شکست قیام عُرابی پاشا تأثیر ژرفی در روش و شخصیت عبده برجای گذارده است. از جمله می نویسند:

 میان سیدجمال و شاگردش محمد عبده، تفاوتهایی آشکار شد و اختلافاتی سرزد. عبده، از نسل حاضر(در زمان خود) مأیوس بود. چون آنان را در قیام عرابی پاشا آزموده بود. (39).

گرچه عبده پس از تبعید، در کنار سید در اروپا، با او همگام و هم نفس بود. اما آثار وقایع شکست قیام، در خاطر و جان او، راه یافته بود. انقلابی که حدود یکسال، در مصر هیجان و امید آفرید و هواداران تغییر و اصلاح را، به آینده ای بهتر، نوید داد.

در مجموع، می توان گفت تفکر میانه روانه و اصلاحى، در بسیاری از موارد، در بستر شکستها حرکتهای انقلابى، متولد می شود. انقلابیون قدیمی و یا ناظران روند یک قیام و جنبش، پس از سرکوبی و شکست به گونه ای طبیعی به سوی اندیشه های اصلاحی و تربیتی سوق داده می شوند. وقتی که خود یا دیگران را در حرکتهای شتاب خیز و حماسی ناتوان می یابند، طبیعی است که راه صواب را در گامهای تدریجی و بی دردسر، یا با دردسر کمتر، جستجو می کنند. مطالعه جنبشها و انقلابها، نشان می دهد که همواره پس از سرکوب و ناکامی یک نهضت، تمایلات میانه روانه و اصلاح گرانه، رو به افزایش بوده اند. کسانی مانند سیدجمال استثناهای زندگی بشری اند. کسانی که شکستها، آنان را به عقب نشینی وانداشته است، بلکه در مواضع خویش، استوارتر و حماسی تر حرکت کرده اند.

 

2. زندگانی سید، خود عامل دیگری برای گرایش عبده به اصلاح گرایی و میانه روی بود. ناکامیهای ظاهری سید در مصر، هند، اروپا، ایران، افغانستان و عثمانى، این تحلیل را فرادید عبده به تصویر کشاند که سید به واسطه روحیه انقلابی و حماسی خویش، ناکام مانده است. او، می دید که سید در هیچ نقطه اى، زمینه فعالیت جدی پیدا نکرد، در هر نقطه ای که فرود آمد، پس از مدّتی به واسطه درگیری با حاکمان، با قهر و اجبار، بیرون رانده شد و یا در نهایت، محبوس ماند و در کنار باب عالی پایان عمر خویش را گذراند.

عبده که زندگانی سید را، لحظه به لحظه لمس کرد و یا در جریان آن قرار گرفت، طبیعی بود که در شیوه و روش سید، به تردید افتد. از آن جا که او در آرمانهای سید نقص و فتوری نمی دید و همچنین در توانایی شخصی و قابلیتهای او، تردیدی روانمی داشت، نقد و کند و کاو خویش را به شیوه ها و روشهای او مبذول می کند و در نهایت، شیوه ای متمایز از او را برمی گزیند.

در این مقام، فرصت آن نیست که از کامیابی و یا ناکامی سیّد سخن بگوییم، اما اشاره ای به سخن عبدالقادر مغربی می تواند راهگشای بخشی از آن تحلیل باشد:

 در اواسط قرن گذشته، مصلحانی از فرزندان شرق مسلمان(در فاصله زمانی نزدیک به یکدیگر)برخاستند. آنان ملتهای خویش را، تحذیر کردند و پادشاهانشان را هشدار دادند... امّا منطقه فعالیت هر یک از آنان، محدود به کشور خود بود... امّا جمال الدین، فریاد رسایش در گوش تمامی کسانی که در زمان او می زیستند، می پیچید. شاید بتوان گفت ناکامیهای سیدجمال در برخی از تلاشهایش، زمینه موفقیت را(برای افراد بعد) فراهم آورد. کسی چه می داند شاید اگر سیدجمال چون دیگران با حکمرانان مماشات و مدارات می کرد، نوای او، ضعیف و پیام وى، از میان می رفت. (40).

 

3. (عبده) شخصیتی عقل گرا و منطقی است. تأکید او بر تعقل و خردورزى، در تمامی مقالات و نوشته های او موج می زند. او می کوشد دین، جامعه، انسان، سیاست و همه چیز را از منظر(عقل) بنگرد، به نظاره بنشیند و تفسیر و تحلیل بنماید. جوهره شخصیتی عبده، از جا نمایه خرد سرشار است. عواطف و احساسات کمرنگند و یا در ساحل اقیانوس خرد، آرمیده اند.

دنیای وجودی کسانی چون عبده که جهان را در روابط منطقی و ریاضى، دنبال می کنند، دنیای ویژه و مخصوصی است. اینان، در هر اقدام، معادلات را می نگرند، پیامدهای محتمل را در پیش دید می آورند. ذهن انان، احتمال ساز و توهم پرور است. در نتیجه، از اقدام به اعمالی که سود و غبن آن نامعلوم است، احتراز دارند.

جایگاه شخصیتی عبده، درچونان گردونه ای است. او جز در تب و تاب انقلاب عرابی پاشا و در مدّت همجواری باسیّد، با ذهنی صد در صد عقلانی و منطقی به قضایا می نگرد. ذره ای تخطّی از شرایط و گذارها را روا نمی شمرد. اما سیدجمال، گونه ای دیگر است. او، علیرغم اطلاعات و حوزه گسترده دانش و عقلانیات، با شور و عواطف آمیخته است. سید جهان انسانی را از منظر عقل و عواطف می نگرد. گرچه در گردونه عقل، انسان گام به گام حرکت می کند و طفره بر او محال است، اما سیّد و کسانی چون او، معتقد بودند که تغییر جوهره باورها و عواطف، می توانند جهشهایی را سر و سامان بدهند که شاید در ابتدا دست نایافتنی می نمودند، بیان آتشین و کلام نافذ سید، تماماً در راستای تحول اجتماعی از راه تغییر و انگیزش عواطف و باورها، صورت می یافت. او، بدان معتقد بود که جوامع مسلمان، تنها مشکل کمبود دانش و تربیت ندارند، بلکه در گرایشها و تمایلات و عواطف نیز، سستی دارند. سید، در مقاله ای که با عنوان: (تعصب) می نگارد، تلاش می کند که برای احساسات وطن گرایانه و دین خواهانه، مکانتی ترسیم کند. در مقدّمه این مقاله، می نویسد:

 تعصب، لفظی است که در زبان مردمان افتاده است(بویژه در کشورهای مشرق زمین) زبانها آن را مزمزه می کنند و دهانها در محافل و مجامع، آن را پرتاب می کنند(بی آن که بدانند چه می گویند) این واژه، تکیه کلام سخنوران شده است... کمتر سخنی است مگر آن که در ابتدا، یا در حواشی و یا در پایان آن، از تعصب سخنی به میان نباشد. آنان، تعصب را ریشه هر مشکل و سر چشمه هر سختی می دانند. گمان می کنند حجابی سنگین و سدّی محکم، میان متعصبان و رستگاری وجود دارد. آن را، علامت نقص و رایت رذیلت می دانند. و در این میان، کسانی که چونان فرنگیان، خود را درمی آورند و در تقلید از آنان راههای خبط و خطا می پیمایند، بیش از دیگران درباره این بدعت جدید! داد سخن می دهند. مشاهده می کنی که وقتی آنان در مفاسد تعصب سخن می گویند، سر تکان می دهند و با ریش شان بازی می کنند و سبیل تاب می دهند و اگر می خواهند کسی را از رتبه بیفکنند، با لفظ فرانسوى(فناتیک) او را می شناساند. اگر کسی را مخالف با مشرب خویش بیابند، او را متعصب می خوانند و به او، اشارت و کنایت می زنند و وقتی او را می بینند، چهره را در هم می گرداند و روی هم ترش می کنند... (41).

سید، پس از مقدمه فوق، به این نکته می پردازد که غربیان خود، از تعصبات ویژه ای برخوردارند و روند احساس زدایی در جهان اسلام با عنوان مبارزه علیه تعصب شگردی است که خود آنان، برای به تمکین درآوردن ملل مستعمره طرحریزی کرده اند.

در یک کلام، سید، هم خود عاطفی و حماسی است و هم به احساسات و عواطف بها می دهد و در نتیجه، شیوه عمل او، به گونه ای دیگر است. اما چونان عبده و اصلاح گرایانی چون او، به معادلات و محتملات چندان بهایی نمی دهد. برای خویش وظیفه ای می شناسد که از هر مکان و موقعیت ممکن، برای رسیدن به آن، تلاش می کند. او، فرصت و زمان را، محدودتر از آن می داند که وسوسه های تئوری پردازان را، تحمل کند و زیان دیگری را برای آن، هدر دهد. سید چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، حرف دل خویش را بر زبان داشت. در خانه او(و یا بهتر بگوییم محل اقامت وى) افراد مختلف حضور می یافتند و او انتقادهای صریح خویش را از وضع دولتها، نظام بین المللی و دهها مسأله حساس بیان می کرد. بسیاری از خیرخواهان! روش او را نمی پسندیدند و حتی به او تذکر می دادند که این سخنان، محافل خصوصی و جمع خاص می طلبد، سزا نیست که در برابر هر عامی پابرهنه اى، عرضه گردد. اما سیّد به این خیرخواهیها بی توجه بود. او خود را چونان کسی می دید که با دیدگانش، سیل بنیان برانداز را می بیند که غران و توفنده، به پیش می آید. بانگ او، بانگ هشدار بود. به سلاطین وپادشاهان نالایق جهان اسلام، به سیاستمداران بی کفایت دنیای مسلمان، به امتهای ناآگاه، به هر کس که حاضر باشد دقیقه ای و فرصتی را در اختیار او بگذارد، تا سیّد دردش را باز گوید و آینده سهمگینی را که می دید، برای او روایت کند.

تفصیل این نوشتار، موجب شد که نتوانیم برخی از موضوعات حاشیه ای مقال را ارائه کنیم و بویژه در نقد و تحلیل دیدگاههای متفاوت سید و عبده، سخن بگوییم. اما در ختام کلام، تأکید آغازین را تکرار می کنیم: حرکت و جنبش احیای دینى، سابقه یک سده تلاش و پیکار دارد. این نهضت، متفکرانی را به خود دیده، راهبرانی را در خویشتن پروراند و مردمانی را به تمنا و امید، به سوی خود کشانده است. اینک، درپایان یک قرن تکاپو، اندیشه وران دردمند، می بایست اوراق تاریخ گذشته را به بحث و کند و کاو بسپرند، مایه های قوت و ضعف را، بشناسند و بشناسانند، گامهای برداشته شده را تحلیل و تنقیح کنند، تلاشهای ناکام را به ارزیابی بسپرند و علل و زمینه های آن را، بنمایانند.

درروند جنبش احیای دینى، درصد سال اخیر، نکات بحث و نظر بسیارند. در مقولات قابل توجه و اساسى، آرا و عقایدی ابزار شده است که هنوز مجال تحقیق و تفحص را بر می تابد. نمونه ای که این نوشتار بدان پرداخته است تنها یکی از مقولات است و شاید یکی از کم دامنه ترین آن. در این نوشته، تنها به روایت دیدگاههای سید و عبده بسنده شد. اگر فرصت و مجال مقتضی بود تا این مقوله، در اندیشه دیگر مصلحان جهان اسلام نیز بررسی شود، خود به یک رساله ای مستقل مبدّل می گشت. این مسأله، نشان می دهد که مباحث نظری - عملی در حوزه اصلاح مذهبی و اقتدار دینى، بس فراوانند و مطالعات تاریخی در این زمینه، می تواند راهگشای پاره ای از مسائل امروز ما باشد.

در پایان، امیدوارانه می توان تمنا داشت که صاحبان اندیشه و قلم، همت گمارند و نهضت عظیمی را که در سطح جهان اسلام، رونق یافته، قدر بدانند و در غنای تئوریک آن، تلاشی مضاعف انجام دهند و خداوند یار و یاور مصلحان خواهد بود.

 

منابع :

 1. (ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسى)، برینگتن مور، حسین بشریه‏359/، مرکز دانشگاهی تهران.

2. (رازدانی و روشنفکری و دیندارى)، عبدالکریم سروش‏148/، موسسه فرهنگی صراط.

3. عنوانی است که (گورباچف) به کار برده است. ر. ک: (دومین انقلاب روسیه - پراسترویکا)، گورباچف، عبدالرحمن صدریه‏709، نشر آبى.

4. (گرایشهای سیاسی در جهان عرب)، مجید خدّورى، عبدالرحمن عالم‏68/، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللى.

5. (رویاروئی مسلکها و جنبشهای سیاسی در خاورمیانه عربی تا سال 1967) علی السمان، حمید نوحى‏26/.

6. (الفکر الاسلامی الحدیث وصلته بالاستعمار الغربى)، دکتر محمد بهى‏110/، دارالکفر، قم.

7. همان مدرک.

8. (مالک بن بنی اندیشمند مصلح)، دکتر اسعد سحمرانى، صادق آیینه وند147/، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

9. (زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث)، احمد امین‏306/، دارالکتاب العربى، بیروت.

10. (همان مدرک‏310/.

11. (سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونى)، ساموئل هانتیگتون، محسن ثلاثى‏498/، نشر علم، تهران.

12. (زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث)310/.

13. (جمال الدین الافغانی - الاعمال الکامله)، دراسة و تحقیق: دکتر محمد عماره الجزء الثانى(الکتابات السیاسیه)281/، المؤسسة العربیة للدراسات و النشر.

14. (الاعمال الکاملة للامام محمد عبده)، حقّقها و قدّم لها: دکتر محمد عماره، الجزء الاول(الکتابات السیاسیة).

15. (الاعمال الکامله للامام محمد عبده)، الجزء الاول‏155/.

16. (همان مدرک).

17. (جمال الدین الافغانی - الاعمال الکامله)، الجزء الثانى‏68/.

18. (مقالات جمالیه) 168/ انتشارات اسلامى، تهران.

19. (الاعمال الکامله للامام محمد عبده)، الجزء الاول‏88/.

20. (همان مدرک)89/.

21. (همان مدرک)714/.

22. (همان مدرک) / 687.

23. (جمال الدین الافغانی -الاعمال الکاملة)، الجزء الثانى‏95/.

24. (همان مدرک)، 98/.

25. (الاعمال الکامله للامام محمد عبده)، الجزء الاول‏45/.

26. (جمال الدین الافغانی - الاعمال الکامله)، الجزء الثانى‏330/.

27. (همان مدرک)337/.

28. (همان مدرک)334.

29. (همان مدرک)334.

30. (الاعمال الکاملة للامام محمد عبده)، الجزء الاول‏39/.

31. (جمال الدین الافغانی - الاعمال الکامله)، الجزء الثانى‏332/.

32. (زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث)71/.

33. (انسان دوستی در اسلام)، مارسل بوارز، دکتر محمدحسن مهدودی اردبیلی و دکتر غلامحسین یوسفی 239/.

34. (جمال الدین الافغانی - الاعمال الکاملة)، الجزء الثانى‏333/.

35. (الاعمال الکاملة للامام محمد عبده)، الجزء الاول‏578/.

36. (همان مدرک)156/.

37. (همان مدرک)29/.

38. (همان مدرک)454/.

39. (الفکر الاسلامی و التطور)، محمدفتحی عثمان، الدار الکویتیه‏285/.

40. (همان مدرک).

41. (جمال الدین الافغانی الاعمال الکاملة)، الجزء الاول‏40/.

 

سید جمال و ناهنجاری های جهان اسلام

 

 

سید جمال و ناهنجاری های جهان اسلام

باشگاه اندیشه

ذلت و انحطاط بر جهان اسلام، سایه افکنده بود. استعمار، به طمع فتح سرزمینهای اسلامی پیش می تاخت. سردمداران بلاد اسلامى، غافل از همه جا، فقط به تحکیم موقعیت خویش می اندیشیدند و هرگونه اصلاح و اقدام سازنده ای را به فراموشی سپرده بودند و بر این ذلت و انحطاط، اشغال سنگرها، ذلیلانه تن در داده بودند.

 اروپای منحط و فراموش شده دیراوز، اکنون نیرو گرفته بود و خود را برای تسخیر جهان و آقایی بر آن، مهیا می کرد. بی محابا، بی ترس و خوف، با اعتماد به نفس و امید به آینده، قدرت خود را می گستراند؛ ولی مسلمانان، با ترس و خوف، از آن جا که اعتماد به نفس خویش را از دست داده بودند و اتکایی نداشتند که با تکیه به‏آن، بر دشمن یورش برند و در برابر یورش و شبیخون آن مقاومت کنند، لحظه به لحظه عقب می نشستند و سنگرها را به دشمن سرسخت و سرمست می سپردند و خود به بیغوله ها پناه می بردند و مات و مبهوت بر پیشرفت دشمن می نگریستند.

 در کاخهای فرمانروایان مسلمان، تدبیری اندیشیده نمی شد که در برابر دشمن گستاخ چه کنند عجیب تر این که دشمن به چیزی گرفته نمی شد. این چنین می پنداشتند که دشمن، همان دشمن ضعیف دیروز و مسلمانان همان مسلمانان قوی دیروز و هر آن آمادگی دارند، دفع دشمن کنند، امّا غافل از این که پنداری بیش نبود و دشمن امروز، قوی پنجه تر از آن که تصور شود، پا به میدان گذارده بود و مسلمانان پراکنده و بی رهبری لایق و کاردان، ضعیف تر و زبون تر از آن که بتوانند در برابر دشمن غدار قد برافرازند. دیروز پررونق و پرشکوه و عظمت، گذشته بود و روزگار ذلت و خواری و بی نوایی مسلمانان فرا رسیده بود.

 نبرد یک طرفه بود.همه چیز برای پیشروی دشمن مهیا شده بود. دشمن، با ابراز و شگردهای ویژه، قلمرو مسلمانان را نشانه می رفت. از شبه قاره هند، تا آلبانى، از تونس، تا مجمع الجزایر مالدیو، همه و همه، در معرض تصرف و نفوذ استعمار قرار داشت. دشمن از بیرون و حکام خودکامه و عیّاش از درون، در کار تخریب این بنای عظیم بودند و بر سر در هم شکستن شوکت مسلمانان، در تلاش!.

 ویرانی اوضاع اقتصادى، آفات و بلایای طبیعى، ظلم و ستم و... غبار یأس و خمودگی را بر امم شرق فشانده بود. از این روى، دشمن، موقع را برای دست اندازی به سرزمینهای اسلامی مناسب دیده بود. به قول ادیب اسحاق، نویسنده پرآوازه عصر سیدجمال و تربیت شده مکتب فکری وى:«گویا) چنین مقرر شده است که مشرق زمین، پس از شکوفایی و عظمت فرو بیاید و پس از مناعت و بزرگواریز خوار گردد و سفره چرب آزگاران باشد... و آن را همچون، گوی به هرسوی که خواهد ببرند.)(1).

 در این فضای یأس آلود و انفسای عقب ماندگی و انحطاط، که همه جا را تاریکی فراگرفته بود و همه دلمرده بودند و سَر در گریبان، خداوند، روزنی به روشنایی گشود و سیدجمال را به ملل مشرق زمین هدیه داد.

 او، بسان خورشید درخشید و خوابها را آشفته ساخت. بانگ بیداری نواخت. سیاهیها را پراکند و سکوتها را درهم شکست و عمق و ژرفای فاجعه رقت انگیز و اوضاع نابهنجار مسلمانان را نمایاند.

 سید جمال، از ناهنجاریها، استبداد، فقر علمی و رکود فکرى، پریشان احوالی مسلمانان، بی خبری توده های مسلم، گسترش خرافات، تفرقه ها و کینه توزیهای بنیان برافکن، نفوذ و استیلای بیگانگان، سکوت و بی تفاوتی سران قوم، از همه مهمتر، از تهاجم خانمانسوز، تهاجم فرهنگی استعمار، پرده برداشت.

 سید جمال، جهان اسلام را می دید که با موقعیت جغرافیایی ویژه و مناطق استراتژیک، منابع طبیعى، ذخایر عظیم طبیعى، فرهنگ و تاریخ افتخار آمیز و... رو به افول گذاشته و با جسمی نحیف و چشمانی بی فروغ، زانوانش خمیده و از حرکت باز مانده و لاشخورهای تازه به قدرت رسیده، طمع در پاره پاره کردن او دارند. ناهنجاریها و کاستیها از دید سید جمال، بسیار بودند و توضیح و تفصیل هر کدام، فرصتی دیگر می طلبد، در این جا، به برخی از آنها اشاره می کنیم، به امید این که مفید افتد.

 

تفرقه و اختلاف

 جانکاه ترین درد و گرفتاری جهان اسلام، تفرقه و اختلاف بود. سایه شوم و سنگین اختلاف، جای جای کشورهای اسلامی را فرو پوشانده بود صدای ضجه و ناله بینوایانی که در آشفته بازار اختلاف، بی خانمان شده بودند و بی سرپرست، به گوش می رسید و هر روز بر خیل بینوایان افزوده می شد. اختلاف و دوئیت، چنگ انداخته بود و هر چه آبادی بود و زیبایى، به ویرانی می کشاند.

 در آن روزگار، که هر کسی برطبل خود می نواخت و جهان اسلام بی تمرکز و رهبرى، حیران و سرگردان، یله ورها سیر قهقرایی می پیمود، گرگانی در لباس شبان، قد علم می کردند و در پی آن بودند که زمام امور این امم بی پناه را بر سر دست گیرند و به هر سوی که خود می خواستند و هدفهای شوم آنان ایجاب می کرد، هدایت کنند. بابیان و بهائیان، مهدویون و... از این قماش بودند و چنین سودایی در سر داشتند.

 تفرقه و دوئیت، به همه جا ریشه دوانیده بود. خاص و عام، عالم و عامى، روشنفکر و تاریک اندیش، همه و همه در این بلای شوم و خانمانسوز گرفتار آمده بودند. شگفت انگیز این که مسلمانان، با آن همه تعالیم حیاتی اسلام، در رابطه با کمک به همنوع و درد و غم دیگران در دل داشتند و غم و دردی از روی دلها برداشتن و...، بی تفاوت از کنار گرفتاریهای خانمان برانداز مسلمانان می گذشتند و خم به ابرو نمی آوردند.

 سیّد جمال، این درد جانکاه را چنین به تصویر می کشد:

 (مسلمانان شرق و غرب، با هم اختلاف و نفاق دارند و رابطه دینی میان جوامع اسلامی قطع شده برادر از رنج برادرش متأثر نمی شود. همسایه، توجهی به حال همسایه ندارد. هیچ کدام از افراد مسلمان، در برابر مسلمان دیگر، به عهد و پیمان خود وفا نمی کنند.)(2).

 آنچه بر اختلافات کوچک مذهبی و... دامن می زد و شعله ین را افروخته نگه می داشت، متأسفانه غرضها و دسیسه های پلید حکام و سردمداران بلاد اسلامی بود. آنان، براساس قرائن و شواهد موجود، بر این پندار بودند که اختلافات مذهبى، ملی و... بر دولت و شوکت آنان دوام خواهد بخشید.

 سید جمال، در این باره می گوید:

 (تفرقه میان سنیان وشیعیان را، طمعکاریها و حیله گریهای پادشاهان و فرمانروایان اسلامى، در طول تاریخ دراز به وجود آورده است.)(3).

 سردمداران عثمانى، برای تحکیم پایه های پوشالی قدرت خود و جذب عوام و عالمان عوامتر از عوام و کژاندیشان ناراست کردار، ستم و بیداد و آدمکشی و نابود کردن همه چیز و همه کس را به نام دفاع از حوزه تسنن و مخالفت با تشیّع توجیه می کردند. و چنین بودند بدکرداران حاکم بر مقدرات مردم ایران. آنان با شعار دفاع از شیعه و مخالفت با سنیان، نارواییهایی انجام می دادند که قلم و شرم می کند که بنگارد.

 در افغانستان، عبدالرحمان محمد زائى، مزدور و دست نشانده انگلستان، که مأموریت داشت اسلام را از صحنه اجتماعی - سیاسی جامعه بزداید، پس از کشتار فراوان، با هزاران پیاده و سواره نظام، از شرق و غرب، به شیعیان هزاره حمله ور شد و قتل عام دهشتناکی کرد. وی می گفت:

 (باید مردم افغانستان، دمار از روزگار شیعه ساکن هزاره بکشند و ایشان را از مملکت افغانستان، نیست و نابود کنند و اراضی واملاک آنان را تصاحب کنند.)(4).

 این مزدور نابخرد، کشتار شیعیان را واجب می شمرد و عالمانی که به تکفیر شیعیان تن نمی دادند، از دم تیغ می گذراند. سید جمال، عمیق ترین و وخیم ترین زخم پیکر جامعه اسلامی را، همین نزاعها و کشمکشها می دانست. جدایی را بزرگترین درد مشرق زمین به شمار می آورد. می گفت:

 (فالشرق، الشرق! فخصصت جهاز دماغی لتشخیص دائه وتحرّی دوائه فوجدت اقتل ادوائه داء انقسام اهله وتشتت آرائهم و اختلافهم علی الاتحاد واتحادهم علی الاختلاف! فعملت علی توحید کلمتهم وتنبیههم للخطر الغربىّ المحدق بهم.)(5).

 پس شرق، شرق. مغز و اندیشه خود را به تشخیص درد اصلی شرق و جستجوی درمان آن اختصاص دادم و دریافتم که کشنده ترین درد شرق، درد تفرقه و جدایی آنان و پراکندگی اندیشه هاست. اختلاف دارند بر اتحاد و اتحاد دارند بر اختلاف.

 در راه وحدت کلمه ایشان، بسیار کوشیدم و خطر غرب را که بر سرشان سایه افکنده بود، گوشزد کردم.

 

استبداد و وابستگی حکام.

 آنچه که برای جامعه اسلامی شکننده بود و جامعه را به پریشان احوالی دچار می کرد، حاکمیت انسانهای مستبد و خود رأی بود. برای اینان، هیچ رأی و نظرى، ارزش نداشت، مگر رأی و نظر چاپلوسان و اطرافیان بدخصال، که در راستای امیال حیوانی و شهوانی و نفوذ و سلطه جابرانه حکام مستبد، ابراز می شد.

 در هر جا که مستبدان حکم می راندند، قانونی وجود نداشت. گفتار آنان، در هر شرایطى، چه در حال غضب و چه خوشى، حکم قانون را داشت.

 انسانهای تحت سلطه، بی ارزش بودند و به حساب نمی آمدند. پست تر از اسب و قاطر جناب حاکم!.

 مردمان، وظیفه ای جز اطاعت بی چون و چرا نداشتند. اگر مصلحی به پند و اندرز می پرداخت، سرکارش با تیغ آبدار بود.

 امّا چه شد که جامعه اسلامی چنین افول کرد و دچار حاکمان مستبد شد. چه شد که تعالیم حیاتبخش اسلام، به فراموشی سپرده شد و آن گذشته درخشان که انسانها کرامت داشتند و در جنگ و صلح نظر می دادند و در همه عرصه ها نقش ایفا می کردند و حاکمان، بی رأی و نظر آنان مشروعیت نمی یافتند، از یادها رفت.

 سیّد جمال، عامل اساسی این شوم بختی را در دو حادثه بزرگ که در جهان اسلام رخ داد و مسلمانان گرفتار آن شدند، می داند:

 یکی حمله بنیان برافکن و ویرانی آفرین مغولها و دیگرى، تهاجم خانمانسوز اروپاییان.

 ایشان بر این نظرند که این دو حادثه بزرگ شیرازه امت اسلامی را از هم گسیخت و زمینه را برای حکام نااهل و بدکنش آماده کرد:

 (در اثر این دو حادثه مهم، حکومتهای گوناگون در میان مسلمانان پدید آمد، امور به دست نااهلش افتاد. کسانیکه از سیاست اطلاعی نداشتند، امر حکومت را قبضه کردند. این بود که امرا و حکام آنان در اخلاق و طبیعت، به منزله میکربهای فساد و تباهی بودند و طبعاً این قبیل حکام و امرا، خود وسیله جلب مشقات و بلاها برای جامعه مسلمین شدند. در نتیجه، ناتوانی بر آنان مستولی گردید و مفاسد اخلافی واجتماعی پدید آمد.)(6).

 از دید سیّد، ضرر و زیان تعدد مراکز تصمیم گیری و قدرت، در سرزمینهای اسلامى، بسان تعدد رؤسای یک قبیله است که همه سنگینی بار، بردوش مردم قرار می گیرد و تاوان این قدرت طلبیها و فزون خواهیها را باید توده های رنج کشیده بپردازند.

 در عصر سیّد، ممالک اسلامى، جولانگاه زمامداران خود سربود. زمامدارانی که گفتارشان حکم قانون داشت. نه شورا بود و نه پارلمان. تنها و تنها حاکم بود که تصمیم می گرفت. شخص حاکم، هم قانونگذار بود و هم مجری و هم قاضى!.

 هر منطقه ای در تیول یکی از درباریان، لشکریان و... بود و ملک طلق آنان محسوب می شد. اختیار جان و مال مردم، در دست آنان بود. در همان روزهای نخست حکومت خود، چند برابر آنچه که رشوه به حکومت مرکزی و درباریان داده بود، از رعیت بیچاره وصول می کرد. او، باید بار خود را می بست و سرمایه می اندوخت. زیرا ممکن بود، این قدرتِ فراچنگ آمده دیری نپاید و دیگری با رشوه هنگفت ترى، طعمه را از چنگ او برباید، و یا سلطان، زودتر از موعد مقرر، که معمولاً یک سال بود، حکومت منطقه را به فروش بگذارد. این شوم بختى، اَشکال گوناگون داشت. در هر کشورى، از کشورهای اسلامى، به گونه ای جلوه می کرد. امّا اصل و اساس همه یکی بود و آن، ظلم و بیداد، بردگی و بندگی و...

 در امپراتوری عثمانى، با کاهش قدرت مرکزی و ضعف و بیماری ارکان آن، شیرازه از هم گسیسته بود. کار دریافت مالیات، به زورمندان محلّى، یا فئودالهای واگذار می شد، یا به اصطلاح، اجاری داده می شد. آنان نیز، برای وصول مالیات، از هر ترفند ضد انسانی بهره می گرفتند.سپاه، که می بایست از مال و جان و ناموس مردم، حراست کند، لجام گیسخته، خود، مهمترین عامل ناامنی و ظلم و اجحاف بود.

 پُستهای کلیدی و حساس را نالایقان و نابخردان در کف داشتند. مداهنه گران، زنان حرمسرا، چاپلوسان، دون صفتان و... صاحب رای بودند و مکرم.

 اوضاع کشور بزرگ و سوق الجیشی مصر نیز، بهتر از عثمانی نبود. سیّد جمال الدین اوضاع آن دیار را چنین ترسیم می کند:

 (در سالهای دهه 1870 م. ناآرامی پهنه سیاست مصر را فرا گرفت. و نظام خودکامه و خدیو اسماعیل و وابستگی آن به بیگانگان، دلبستگان به مصر را سخت ناخشنود ساخت.

 امور اجتماعى، اقتصادى، سیاسی و اداری کشور سخت در گرداب تباهی گرفتار شده بود. در سال 1293 ه . ق. خزانه مصر، ورشکستگی خود را اعلان کرد و به دنبال آن، کشورهای بیگانه... سازمان دارایی مصر را در دست گرفتند... یک وزیر انگلیسی و یک وزیر فرانسوى، در کابینه مصر بر روند امور نظارت داشتند.)(7).

 آن سیّد والا مقدار، در سال 1878 م. خطاب به مردم مصر می گوید:

 (ای مصریان! شما در بردگی بزرگ شده اید و با استبداد زیسته اید. حکومتهای شما، همه جور و ظلم و ستم بر شما روا داشته اند و شماب ا خواری و بیچارگی آن را پذیرفته اید... گویا، سنگی هستید که میانه فلاتی انداخته باشند، نه حسی دارید و نه حرکتى...)(8).

 به نظر سیّد، خطای اصلی پادشاه در این بود که پای اروپاییان را به مصر کشاند، خیراندیشان را تبعید کرد، هموطنان خود را راند و بیگانگان را جای داد:

 (خدیو ما، از کثرت حماقت و نادانى، سخنان پوچ و دروغ آنان را باور کرده و مصر را در بست به چنگال انگلستان انداخته است. و با این ابلهی و خودخواهى، ما را دچار چنان مصیبت و بدبختی عظیمی کرده است که حتّی در جنگهای صلیبی نیز سابقه نداشته)(9).

 خدیو مصر، خود در عیش و نوش به سر می برد و مردم مصر در فلاکت. بیگانگان، در جای جای کشور نفوذ کرده بودند و حکم می راندند. سردمداران قوم، دست بوس انگلیسیها بودند و لشکر و سپاه، تحت فرمان ژنرالهای انگلیسى! ایران با عظمت، سرزمین دلیران و مؤمنان پاک سیرت نیز، دچار دیو و دَدْ شده بود. از تمدن و شوکت و اقتدار آن خبری نبود. بیغوله ای بود آشیان جغدان و کرکسان.

 سیّد بیدار و درد آشنا، اوضاع نابسامان ایران را، این گونه ترسیم می کند:

 (جای تعجب نیست که ملت ایران، که تعدیات و ظلم را دچار می باشند. یک وقتی از اوقات، جزء با عظمت ترین ملل روی زمین بوده است. ظاهراً ملتی ذلیل و پست شده باشد)(10).

 حکومت قاجار، کار مفیدی برای ایران انجام نداد و بانی افتخاری نشد. نه ارتش تأسیس کرد که به ایران آید و نه شهری آباد نمود که مردم در سایه آن بیارامند و نه فرهنگی توسعه داد که مردم از جهل به درآیند و نه برای سربلندی اسلام کاری کرد که مؤمنان را خوش‏آید. یک سطر قانون نوشته نشد که مردمان در پرتو آن، احساس آرامش کنند. شاه و سلیقه او، درباریان و هواها و هوسهای آنان، لشکریان و شمشیر بُرّای آنان، قانون بود! به گفته سیّد جمال الدین:

 (همین که میدان برای شاه خالی شد، بندگان خدا را مقهور ساخت، شهرها را ویران نمود، از هر سیاهکاری خودداری نکرد، هرگناهی را علناً مرتکب شد، آنچه از خون فقرا و بیچارگان مکیده بود، صرف هوا و هوس خود ساخت و اشک در چشمان یتیمان جاری کرد. ای اسلام بی یاور)(11).شاه و درباریان، برای تقرب به بیگانگان، تا سرحدّ رقابت پیش رفته بودند. دوران ناصرالدین شاه را دوران، عهدنامه های ننگین و عصر او را عصر امتیازات نامیده اند.

 در این عصر، استعمار خارجی با استبداد داخلى، علیه ملت ایران، هماهنگ عمل می کردند. تجارت خارجی ایران، تقریباً، در دست خارجیان بود. دو قدرت روس و انگلیس، بر سر دخالت بهره وری از ایران، با یکدیگر رقابت می کردند و دسیسه های گوناگونی برای سلطه بیشتر بر مقدرات ایران، به کار می بستند.

 (صحنه ایران، مانند صفحه شطرنجی شده بود که حرکت یک طرف، با حرکت و اقدام طرف دیگر مواجه می گشت.)(12).

 ایران، تا حدود زیادى، در مدار اقتصادی و نفوذ سیاسی روسیه قرار گرفته بود.

 وزیر خارجه روس، به وزیر مختار روس در ایران می نویسد:

 (وظیفه ما این است که ایران را از نظر سیاسى، مطیع خود سازیم و از آن، بهره بریم. ما، ابزار کاملاً قدرتمند اقتصادی را در اختیار داریم و سهم بزرگی از بازار ایران، در اختیار ماست و سرمایه های سوداگران روسی قادرند ایران را آزادانه و به طور انحصارى، مورد بهره کشی قرار دهند. وقتی این رابطه نزدیک، همراه با پیامدهای اقتصادی و سیاسی آن حاصل شود، شالوده ای قوی بنا می گردد که ما براساس آن، فعالیتهای پرثمری انجام خواهیم داد.)(13).

 سیدجمال، از این دسیسه ها آگاه بود. از این که ایران را در چنگال ابرقدرتهای طماع و استثمارگر می دید، رنج می برد. مسؤولیت اصلی این خطا را متوجه شخص شاه و بی کفایتی او می دانست. بی پروا از او انتقاد می کرد:

 (به خدا، شاه با جنون و زندقه هم سوگند گردیده و متعهد شده است با خودسری و شرارت تمام، دین را نابود سازد و شریعت را مضمحل کند و کشوراسلام را بدون چون و چرا به بیگانگان تسلیم نماید.)(14).

 این خود سری و سعی در وابستگی به استعمار، مخصوص دولتمردان ایران، مصر و عثمانی نبود. آنچه از این سه کشور نقل کردیم، نمونه ای بود از ناهنجاریهای جهان اسلام. براثر این ناهنجاریها، فاصله هیأتهای حاکمه، روز به روز، ژرفتر و افزونتر می شد. زمامداران، پشتوانه ملی خود را از دست می دادند و ناگزیر برای حفظ موقعیت خویش، به دشمن پناه می آوردند. و این نفوذ دشمن را افزون می کرد.

 سیّد جمال الدین، از نفوذ و گسترش قدرت دشمن در بلاد اسلامی نگران بوده و از سر درد و رنج می گوید:

 (یا للمصیته! یا للرزیّة! این چه حالت است. این چه فلاکت است. مصر و سودان و شبه جزیره بزرگ هندوستان را، که قسمت بزرگی از ممالک اسلامی است، انگلستان تصرف کرده. مراکش و تونس و الجزایر را فرانسه تصاحب نموده. جاوه، جزائر بحر محیط را هلند مالک الرقاب گشته. ترکستان غربی و بلاد وسیعه ماوراء النهر و قفقاز و داغستان را روس به حیطه تسخیر آورده. ترکستان شرقی را چین متصرف شده و از ممالک اسلامی جز معدودی بر حالت استقلال نمانده. اینها نیز در خوف و خطر عظیمند.)(15).

 یا می گوید:

 (تعداد این امت مسلم، امروز، قریب به ششصد میلیون نفر است. سرزمین او، از کرانه اقیانوس آرام، تا قلب کشور چین را گرفته است. سرزمینهای پربار، خرم و سبز، محصولات فراوان و آبادیهای پرنعمت و ثروت می باشد. امّا می بینیم که بلاد این امت، مورد تاخت و تازبیگانه قرار گرفته و اموالشان غارت شده و بیگانگان، به اغلب کشورهای این جامعه مسلط هستند و سرزمینهای آنها را در میان خود قطعه قطعه تقسیم کرده اند سخن آنان را نمی شنوند و امرشان را اطاعت نمی کنند.)(16).

 سیّد جمال الدین، از زبونی و ذلت زمامداران ممالک اسلامی شرمنده و در رنج بود.

 می گفت:

 (ترس از بیگانگان بر وجود آنان مستولی شده و یأس، بیش از امید، بر روح آنان غلبه کرده است.)(17).

 اندوه سیّد جمال از این بود که امت مسلم، پس از روزگاری فرخنده، اکنون چنین ذلیل و منحّط شده است. همان امتی که دولتهای بزرگ، به امید به دست آوردن زندگی آرام و آزاد، به او سرانه و جزیه می دادند و در برابر اوامر او، فروتن بودند. ولی اکنون، اوضاع به گونه ای شده است که زمامداران این امت، بقای خویش را در نزدیکی به یکی از دول بیگانه می بینند.

 برخی از حکام بلاد اسلامى، چنان وابسته شده بودند که کارهای سیاسى، انتظامی و دفتری خود را به بیگانگان وامی گذارند. کارهای سرّی کشور و حتی حمایت از جان و خانواده حکّام را بیگانگان انجام می دادند.(18).

 آزمندی و کینه توزی استعمارگران، برای زمامداران کشورهای اسلامى، چیزی نبود که مخفی مانده باشد. آنان می دانستند که این هزار چهرگان، هرآن، امکان دارد دست به جنایت زنند. با این حال، گشاده روی با آنان برخورد می کردند، گویی آنان را صاحب خانه می دانستند.

 سیّد جمال الدین، این درد را با تمام وجود حس کرده بود و خطاب به زمامداران اسلامی چنین می گوید:

 (ای زمامداران بزرگ! چه شده شما را با بیگانگان. شما آنان را دوست دارید، امّا آنان شما را دوست ندارند. نیت و غرض آنها را دریافته اید و شکی در آن باقی نمانده است. اگر به شما و ملت شما بدی برسد، غمگین نمی شوند و اگر برای شما خوبی نصیب گردد، خرسند نمی گردند.به فرزندان وطن خود روی آورید و به برادران دینی خود توجه کنید.

 مقداری از آن توجهی که به بیگانه دارید، به ملت خود متوجه شوید.)(19).

 

ناهنجاریهای اقتصادی.

 اقتصادی کشورهای اسلامى، روز به روز، توان خویش را از دست می داد. سرگرمی سران در عیش و نوش، ظلم و اجحاف عمّال، خشکسالی و قحطى، عدم تدبیر و برنامه ریزی صحیح، حرص و آز استعمارگران و... هریک عاملی بودند بازدارنده و رخوت زا.

 انسانهایی که از صبح تا شام، شلاق بیداد را برگرده خود احساس می کنند، تحقیر می شوند و بسان حیوان با آنان رفتار می شود، نمی توانند سازندگان فرداباشند و کشور خود را از فلاکت نجات دهند.

 اقتصاد، در محیطی آرام، آزاد، امن و به دور از ناعدالتیها و اجحافهای خانمانسوز و با رهبریت رهبران لایق و کاردان و دلسوز به ملت، به بار می نشیند و رشد می کند.

 کشورهای اسلامى، کم و بیش در معرض طوفانهای بنیان برافکن بودند. در داخل، ناامنى، چپاول و طمع ورزی حاکمان، عرصه را بر کشاورزان، دامداران و تولیدگران تنگ کرده بود و ازخرج، استعمارگران طمّاع، برای به چرخش در آوردن چرخهای کارخانه های غول پیکر خود، چشم در دسترنج و ثروتهای خدادادی این ملتهای مفلوک دوخته بودند و با دسیسه ها و قراردادهای ننگین، برمنابع طبیعی آنان تسلط می یافتند.

 این مردم مسلمان بودند که در بین دو گروه رها از قیدهای اخلاقی و معنوى: (مستبدین و غارتگران داخلی و آزمندان خارجى) محکوم به زوال و مرگ بودند.

 ملتهایی بودند بی دفاع و مانند گوسفندان بی شبان، در چنگ گرگان آزمند و حریص.

 کمپانیهای خارجى، مواد اولیه را می بردند و مصنوعات خود را با بهره های کلان، بربازار مسلمانان عرضه می کردند. شرکتهای طرف قرارداد کشورهای اسلامی که در پروژه های اقتصادی و تولیدی سرمایه گذاری می کردند، گاهی دهها برابر، بیشتر از صاحبان سرمایه و مسلمانان سود می بردند.

 استعمار، تلاش می کرد که کشورهای اسلامی را به سوی تولید آنچه که بهره بیشتری برای او دارد، سوق دهد. در پی چنین دسیسه های استعماری بود که برخی از کشورها، گرفتار (تک محصولى) می شدند. بیشتر محصولی را تولید می کردند که استعمار خریدار آن بود و تنها او مصرف می کرد و نرخ گذاری می کرد.

 استعمار، به کشورهای آسیایی یا آفریقایى، به دید کشوری مستقل نمی نگریست. در نظر او، این سرزمینها، مزارعی بودند متعلق به کشور استعمارگر. هنگامی که استعمار می دید در فلان کشور، زیره یا پنبه محصول خوب می دهد، کشاورزی آن کشور را به سوی کشت آن محصول سوق می داد و سایر اقلام کشاورزی را تعطیل و نابود می کرد. این دسیسه، همان مقدار که برای کشور استثمارگر، سودمند بود، برای کشور استثمار شدن زیان داشت؛ زیرا تنها خریدار و مصرف کننده استعمار بود و او بود که سیاست نرخ گذاری و روند سود و زیان را تعیین می کرد.

 براساس همین برنامه، مصر به کشت پنبه روی می آورد و الجزایر به کشت مو، فلان کشور زیره و...

 (بیشتر سوداگران، که از نیمه قرن نوزدهم در مصر پیدا شدند، بیگانه بودند و دلیلش هم آن بود که با عقد قرار داد انگلستان و عثمانی در سال 1838 م. در سراسر مناطقی که به طور واقعى، یا اسمی جزو امپراتوری عثمانی بودند، رسم (کاپیتولاسیون) برقرار شد و بازرگانان بیگانه، حق خرید و فروش کالا را در این منطقه، از جمله مصر، پیدا کردند و با استفاده از امتیازها و مصونیتهایی که به موجب کاپیتولاسیون داشتند،علاوه بر اروپاییان، یهودیان و ارمنیان و یونیان فعالیتهای اساسی و مالی و بازرگانی و صنعتی را در دست داشتند...)(20).در سرزمین پهناور شبه قاره هند، منابع عمده مواد خام برای کارخانه های انگلیسی استخراج می شد. جامعه هند، بازار مصرف آن کارخانه ها شده بود.

 استعمار سعی می کرد، تولیدات داخلى، صنایع بومی و دستی را نابود کند. سیاست اصلی کمپانی هند، تضعیف صنایع داخلی و رواج کالاهای انگلیسی بود.

 توده مردم هند، روزبه روز، بیشتر بیکار می شدند و گرسنگی و فقر، بسیاری از صنعتگران، تولید کنندگان، صادر کنندگان و... را آزار می داد.

 این فلاکت و ادبارز فقر و تهیدستی و ناتوانی اقتصادی و پریشان حالی کشورهای اسلامى، مرد غیرتمند و عزت دوستی چون سیّد جمال الدین را سخت دل افکار و رنجور کرده بود. تأسف می خورد از این که کشورهای اسلامى، با آن همه منابع و ذخائر عظیم، به دریوزگی افتاده اند و آبرو و شرف خویش را به ثمن بخس، به اربابان قدرت، جهانداران بی رحم و بی انصاف فروخته اند. در گزارشی از اوضاع می نویسد:

 (در این زمین، خرما و انار و جو و گندم خوب به عمل می آید. ایران، دارای معادن خوبِ زغال سنگ است، ولی کسی نیست که در این معادن کار کند. آهن، در این مملکت به حدّ وفور، وجود دارد، ولی کسی نیست که آن را به عمل بیاورد. مس و فیروزج، یافت می شود، چشمه های نفت هست و زمین آن، به قدری حاصل خیز است که صورت کاشتن و زراعت کردن، همه چیز عمل آمده و متوالیاً آنچه را کاشته اند، بر می دارند و صحرای آن، طوری است که اگر آب کافی تهیه دیده شود، همه چیز می توان در آن زراعت نمود. ولی تمام این مملکت به حالت اهمال و خرابه افتاده است. به هیچ وجه به آبادی زمینها اقدام نمی شود و همواره از جمعیت این مملکت کاسته می شود قرائی که یک وقت آباد بوده اند، حال تقریباً بی جمعیت شده به حالت خرابه افتاده اند و چندین هزار نفر از مردم، این سنوات اخیره سلطنت پادشاه، مجبور شده اند که از ممالک قفقاز و ماوراء قفقاز رفته و در آن جا برای خود ملجأ و پناهی اختیار نمایند. و چندین هزار نفر به بلاد مختلفه: خاک آسیائی عثمانی و عربستان و آناتولی و خاک اروپای عثمانى، جلای وطن کرده اند. در اسلامبول، ایرانیها را ملاقات کردم که با دستهای ظریف خود، به پست ترین کارها مشغول هستند)(21).

 طبقه زمین دار و اربابان، املاک بسیاری را در تصرف داشتند. گاهى، هر یک، مالک چندین روستا و آبادی بودند. دیوانیان، سرشناسان، والیان و رؤسای ایالات نیز، در زمره مالکین به شمار می آمدند.

 اکثریت مردم ایران را رعیت و دهقانانی تشکیل می دادند که خود صاحب زمین نبوده و با گرفتن سهمی اندک، از بام تا شام، روی زمین مالکین کار می کردند. اکثر این دهقانان نگون بخت، در وضعیتی بسیار ناگوار روزگار می گذراندند: فرهنگ و بهداشت بسیار ضعیف و به دور از شأن انسان.

 مأموران دولتی و مالیات بگیرها نیز، سر در آخور اربابان داشتند و قوت بازوی آنان بودند. زنان و دختران کشاورزان، از تعدیات و تجاوزات اربابان و حاشیه نشینان و وابستگان آنان در امان نبودند و...

 

ضعف بنیه علمی و فرهنگی

 مسلمانان، قرنها جلودار دانش بودند و دارای تمدنی قوی و قویم. امّا به خاطر سستی و نالایقی رهبران، جنگها و نزاعهای داخلى، به سیر قهقرایی گرفتار آمدند و در این بحران و تفرقه و تشتت، جنگهای مخرب صلیبی و حمله مهار گسیخته مغولان، آخرین ضربات را زد و ملتهای مسلمان را در عقب ماندگی دهشتناکى، گرفتار کرد.

 دهشتناک تر از این که مسلمانان، این عقب ماندگی راجدّی نگرفتند و بی تفاوت از کنار پیشرفت سریع و شگفت انگیز اروپا گذشتند. برگذشته خود، فخر کردند و خود را نیازمند تحرک و تجدید نظر در وضع آموزشی و سطح آگاهیهای عمومی نمی دیدند. بر ضعف علمی خود، با تفاخر به گذشته، سرپوش می گذاشتند.

 برخی فکر می کردند این پیشرفت غرب و عقب ماندگی مسلمانان، همان گونه که در تاریخ سابقه دارد، معمولی است. یک قوم، گاه مغلوب می شود و گاه غالب. امّا این، یک پندار بیش نبود. پیشرفت غربیان، تنها پیشرفت یک قوم جهانگشا و زورمند، مثل مغولان نبود. گرچه آنان هم از زور، با بی رحمی تمام بهره بردند و قتل عام روی مغولان را سفید کردند، ولی عامل بقای آنان و سطره جهانی و پردوام آنان، در علم و تکنولوژی بود.

 از این روى، به ملت های مسلمان نهیب می زند که در این عرسه، افتخار به پدران و گذشته پرافتخار، کارساز نیست، بلکه همتی قوی و عظمی راسخ باید تا از قافله تمدن عقب نماند و شکستها و ناکامیها را ترمیم کرد و سر از خاکستی برداشت و شعله کشید.

 سیدجمال الدین دوران عقب ماندگی را چنین می نمایاند:

 (مسلمانان، چنان بار آمده اند که هرگاه کسی به ایشان بگوید: آدم شوید، در جوابش می گویند: پدران ما، چنین و چنان بودند. با خیال آنچه پدرانشان زیستند، زندگی می کنند و نمی اندیشند که رفعت وارجمندی پدران، مایه اصلاح گمنامی و بیچارگی که اکنون خودشان با آن دست به گریبانند، نمی شود.

 مشرقیان، هرگاه می خواهند از گمنامی و فرومایگی کنونی خود، پوزش کنند، می گویند:

 نمی دانید که پدران ما، چه کسانی بودند و چه کارها کردند.

 آرى، پدرانتان، مردان راستین بودند، ولی شما هم مانند آنان، مرد هستید، همت و غیرت شما کجا رفت آیا شایسته است که مفاخر پدران خود را با دهان پُر، یاد کنید، ولی کار آنان را ادامه ندهید... همت مسلمانان، پستی گرفته، عزم و اراده شان سست و خاطره هایشان فراموش گشته و به جای همه این فضیلتها، تنها چیزی که در وجودشان شعله ور گشته، آتش شهوات آنهاست.)(22).

 برای مشرق زمین، بویژه مسلمانان، غرب شناخته شده نبود. از تحولات فکرى، صنعتی و... آن دیار اطلاع دقیقی در دسترس مردم و دست اندرکاران امور نبود، از این روى، در بسیاری از مواقع، نه موافقتها با فرهنگ و تمدن غرب، نسیمی ازآن تحول شگفت انگیز و خیره کننده را بر مشرق زمین می وزاند و به مخالفتها، دامن شرق را از آلوده شدن، در آنچه که خلاف شِون انسانی بود، مصون می داشت. در یک کلمه، نه مخالفتها عالمانه و آگاهانه صورت می گرفت و نه موافقتها.

 آنچه برای شرق در آن روزگار، کارساز بود و سرنوشت ساز، اخذ دانشهای مفید و کار آمد غرب بود. مردمان مشرق زمین، بویژه مسلمانان، باید به دور از آلودگیهای و ناهنجاریها و ضد ارزشهای غرب، با احتیاط و دوراندیشی کامل، برای بازسازی و تعالی و رشد خود، آنچه به حال آنان مفید بود، دریافت می داشتند.

 سید جمال، بر این عقیده بود که: بایستی علوم جدید و تجربیات نو را فراگرفت و برای پیشرفت و ترقی خود، تلاش کرد. او، بقای یک ملت را در به دست آوردن دانشهای سودمند می دانست. در مقاله ای که در باب فلسفه ملیت و وحدت جنسیت و اتحاد لغت می نگارد، به بیگانگی مسلمانان از علوم نوپدید، انتقاد می کند. خطاب به روشنفکران هند، می گوید:

 (آیا تعجب نمی شود که علوم جدیده، عالم را فرا گرفته و فنون بدیعه، کره زمین را احاطه نموده است و حال آن که چیزی از آنها که قابل بوده باشد، به زبان هندى، ترجمه نشده است.)(23).

 به عقیده وی اساس اسلام بر ظفرمندی و اقتدار بنا شده است و دینی است که دنبال غلبه و شوکت و عزت می رود، تا همواره قدرت کافی برای پیاده کردن اسلام ناب و دفع موانع را داشته باشد. اسلام و پیروان آن، نمی توانند ضعیف و عقب مانده باشند. وظیفه اصلی آنان ایجاب می کند، هر آنچه تقویت آنان را در پی دارد، گردآورند و عوامل توانایی و قدرت را فراگیرند.

 به نظر سید، مسلمانان براساس تعالیم اسلام، باید دانش نظامی را فراگیرند و در گردآوری نیروی نظامی و دفاعى، بر سایر ملل، پیشی گیرند، تا هم خود از تعرض مصون بمانند و هم بتوانند، پاسدار عدالت بین المللی گردند.

 سید جمال، از این که می بیند زندگی مسلمانان، براساس تعالیم اسلام سیر نمی کند و فاصله بسیار با آنان دارد، باحیرت و شگفتی می گوید:

 (با همه این دستورات و تعالیم، مشاهده اوضاع پیروان اسلام، انسان را به وحشت می اندازد. زیرا می بیند که مسلمانان، نه تنها نیرومند نیستند، بلکه در به دست آوردن اسباب قدرت و دفاع، تساهل می نمایند.... ملتهای دیگر، در این امر پیشی گرفته اند و حتی برخی از ملتهای مسلم، تحت نفوذ و سلطه آنان رفته اند)(24).

 علی رغم پیشرفت شگفت انگیز دانش در مغرب زمین و دگرگونیهای عمیق در شیوه های تحصیل، کشورهای اسلامی کبک وار سر در زیر برف فرو برده بودند و می پنداشتند به چیزی نگرفتن ترقی و تکامل دشمن، کاری از پیش خواهد برد و هیچ گاه بر آن نشدند که در خانه ذهن خود تحولی به وجود بیاورند و دانشهای عصری و پرکار برد را بیاموزند و بیاموزانند و در شیوه تعلیم و تربیت دگرگونی پدید آورند. مراکز علمی جهان اسلام، دانشوران و صاحب نظران، بی توجه به جهان خارج و تحولات سریع و شتابان، سردر کار خود فرو برده بودند.

 دانشگاه الازهر، بزرگترین مرکز علمی جهان اسلام، از این جمله بود. خود قیاس گیر دیگر مراکز اسلامی را در سر تا سر بلاد اسلامى.

 (درسها هیچ گاه از حدود بحث الفاظ و تعلیقات بر متون قدیم و مجادله درباره امور احتمالی فراتر نمی رفت. و از جهان و کارهای جهان واقعى، از تاریخ و جغرافی و ریاضیات و شیمی خبری نبود. هرکاری بیرون از عرف و عادت، کفر، یا حرام و یا مکروه شمرده می شد. چنان که نصب شیر آب در وضوگاههای کثیف، یا خواندن کتابهای جغرافى، یا علوم طبیعى، یا فلسفه حرام و پوشیدن پوتین، بدعت بود. آشکار است که هرکس در چنین محیطى، به اصلاح فکر دینی همت می گماشت، به زندقه متهم می شد.)(25).

 تحجر فکری و خام اندیشى، اکثر مراکز علمی را فراگرفته بود و جامعه علمی و فرهنگی آن عصر، آمادگی تحول و طرحهای نو را نداشت. حتی در آستانه، مرکز امپراتوری عثمانى، تفکری جامد و ارتجاعى، سایه شوم خود را گسترده بود و مانع پرتو افکنی خورشید. از این وضع، عبده چنین گزار می دهد:

 (در همه جهان، مکانی نمی توان یافت و تصور هم نمی توان کرد که از لحاظ سوء تأثیر در عقل و فکر و قلب، مانند آستانه باشد. تو گویی با خاک یکسان شده، زیرا در آن جا، از دانشها و اندیشه های عالى، خبری نیست و از این جهت، آزادگان ترک، معذورند از این که میهن خود را ترک می کنند و به هر شهر و کشور غریبی که می روند، آن جا را بر میهن خود، ترجیح می دهند، اگر چه هزاران بلا و محنت آنان را در بر بگیرد.)(26).

 

ضعف و رخوت و تفکر دینی

 کسی در پی تفسیر درست دین نبود. دین رایج، کارساز و سازنده نبود. نه جوابگوی دنیای مسلمانان بود و نه برای آخرت، مفید. دین گریزان از اجتماع، غرق در خرافات و به دور از وادی نوآوری و علوم جدید مفید و کارآمد، چه کارآیی می توانست داشته و چه معضلی را می توانست حلّ کند.

 سیّد جمال، این همه کاستی در دین مردم و به دور بودن از چشمه زلال وحی را، از غفلت و عدم دلسوزی و پشتکار داری و سستی عالمان دین می دانست:

 (اگر عامه مردم عذری برای غفلت و سستی خود از انجام تکالیف الهی داشته باشند و از عمل به وظایف خود غفلت کنند، علمای آنان، چه عذری دارند و حال آن که حافظ شریعت و دانا در علم الهی و دینی می باشند.

 اینها چرا در جمع کردن تفرقه مسلمانان گوش نمی کنند. چرا در به وجود آوردن وحدت و یگانگی میان همه مسلمانان، تلاش نمی نمایند چرا در حدود قدرت و دانش خود، جهت تقویت آمال مسلمین قدم بر نمی دارند)(27).

 سید جمال الدین، تمام توان خود را صرف می کرد که اسلام را از پیرایه ها و خرافات و بدعتهای موجود، تبرئه کند و حساب اسلامِ ناب را از آنچه که اکنون به نامآن رواج داشت و معمول بود، جدا سازد. از این روى، می گفت:

 (بی نظمیها و تعصباتی که در حال حاضر وجود دارد، ربطی به قوانین اسلام ندارد. اینها مقرراتی است که تفسیر کنندگان جاهل، به شرایع اسلام، اضافه نموده اند. پیشرفت زمان آنها را متوجه اشتباهات گذشته خودشان خواهد کرد.)(28).

 استعمار برای گسترش حوزه نفوذ خود و ایجاد پایگاه، به آداب و رسوم مردم تحت سلطه خویش، حمله می کند و هیچ چیز را جز فرهنگ و آداب و رسوم خویش، یا آداب و رسومی که ضروری به سلطه او ندارد. بلکه کمک به اهداف او نیز کمک می کند، به رسمیت نمی شناسد. فرهنگ و آداب و رسوم خود را، برتر از هر فرهنگی می داند، از این روی همیشه در صدد گسترش و عمق بخشیدن به فرهنگ خود است و با فرهنگ بومى، سرناسازگاری می گذارد و نویشندگان، نقاشان، موسیقی دانان، هنرمندان، روشنفکران و... را به کار می گیرد، تا بزدایند آنچه را رنگ و بوی بومی دارد و فرهنگی بسازند تا باحضور همه جانبه استعمار، هیچ تضادی نداشته باشد، بلکه راهگشا و جاده صاف کن نیز باشد.

 براساس فرضیته (برتری انسان غربى) پیوسته تبلیغ می کرد: فرهنگ و تمدن غرب، تمدن و فرهنگ منحصر به فرد است و دیگر فرهنگها و مدنیتها، بدوی و تاریخی اند، باید خود را برابر سلطه فرهنگی غرب، قربانی کنند.

 به شهروندان ممالک اسلامی القاء می کرد: بزرگترین رسالت انسانی در عصر حاضر، اشاعه فرهنگ غربی است و همه باید براساس الگوها و استاندارهای غربی تربیت میشوند.

 استعمار، به کمک ایادی خود، ملتهای دیگر را به ترک ارزشهای سنتی و تاریخی و ویژگیهای ملّی خود تشویق می کرد و آنان را به تقلید از انسان غربی و فرهنگ غربى، فرا می خواند.

 در پی این تبلیغات خوش ظاهر، برج و باروی تعصبّات دینی و ملى، یکی پس از دیگری فرو می ریخت و راه بر فرهنگ و سلطه استعمار باز می شد.

 استعمار، با روشهای گوناگون، سعی در دگرگونی مردم و به اصطلاح متمدن شدن آنان داشت. بر آن بود، تا از آنان، نسلی بی سابقه، بی هویت و... بسازد، تا بدون هیچ مقاومتى، پیامهای فرهنگ مهاجم استعماری را دریافت دارند.

 تغییر یافتگان و به عبارتی نسل متجدد و از خود و خودی بیگانه، نمی دانستند ریشه در کجا دارند و چه فرهنگ و ملت و هویتی داشته اند. خود را بی بتّه حس می کردند. از این روى، دَرْ را به سوی دیگران می گشودند و بی دغدغه و احتیاط، هر چه آن سویی بود، می پذیرفتند.

 مصلحان و در رأس آنان، سیّد جمال الدین، با این تقلید کور و بی هویتی به مبارزه برخاستند. سیّد جمال، با سخنان آتشین، حرکت جسورانه و با بی باکی تمام، به مردم مشرق زمین و مسلمانان خودباخته، که در برابر فرهنگ غرب به زانو افتاده بودند، هشدار می داد و آن را سمّ مهلک می دانست و اجتناب از آن را لازم و حیاتى.

 او، با پیشرفت و تکنیک و صنعت و آنچه مایه عزت و سربلندی مسلمانان می شد، دعوت می کرد، امّا به تسلیم هرگز. همه سخن او، این بود که دانش، منحصر به ملت خاصی نیست. دانش را باید گرفت، امّا در فرهنگ دیگران استحاله نشد.

 البته واضح است، اخذ چنین دانشی و وارد کردن آن به کشورهای اسلامی و مشرق زمین، بسیار حساس است و ظریف و کار هربُزی نیست خرمن کوفتن!.

 این اصلی بود برای سیّد جمال الدین. سید جمال الدین، مانند دیگر روشنفکران، در فراگیری علوم از مغرب زمین، بی گدار، به آب نمی زد. او بر این باور بود و به آن شدیداً تأکید می کرد که: اخذ علوم و صنایع از غرب، باید با زمینه سازی و دقت کامل انجام شود. بایستی به استعداد مخاطبان، دقیقاً توجه شود که مبادا، ناخواسته در همان مسیری قرار بگیرم که استعمار، طالب آن است از این روى، به روشنفکرانی که به دور از ملاحظات این چنینیى، در صدد گشودن درهای کشورشان به سوی علوم و فنون غرب بر می آمدند، شدیداً انتقاد می کرد:

 (این افراد، مانند مادر احمقی می باشند که غذایی به مذاقش لذیذ می آید و از آن غذا، به طفل شیرخوار می دهد. در صورتی که مزاج کودک، جز شیر نمی پذیرد. این افراد ب ظاهر تحصیل کرده، با توسعه آن فرهنگ و تمدن، در میان ملت خود، مانند دَری می شوند که دشمن ازآن وارد می شود و ما بین صفوف امت، جدایی اندازد.

 اینان، سبب می شوند که دشمن، با نام خیرخواه، پند دهنده و اصلاح کننده رسوخ کند. با این کار، امت و ملت خویش را به سوی فنا و زوال می برند چه عاقبت شومى.)(29).

 آرى، تجربه هم ثابت کرد که پیاده کردن فرهنگ و ارزشهای غربى، سودی به حال ملتهای شرقی نبخشید.

 وضع نابه سامان آنان، نه تنها سامان نیافت که وخیم تر از پیش شد. با اعزام محصل به غرب و گسترش آموزش به سبک و محتوای غربی و... نه تنها از مشکلات آنان نکاست که افزود و آنان را در درّه هول انگیز، بی هویتى، وابستگی سیاسی اجتماعى، فرو غلتاند.

 سیّد از این بلیّه بزرگ چنین گزارش می دهد:

 (عده ای از این تحصیل کرده های خارج، تصمیم گرفتند، آنچه از علوم و فنون فرا گرفته اند، در کشور خود پیاده کنند. نتیجه این کار، آن شد که وضع مبانی اخلاقی و مساکن کشور خویش را عوض کردند. حتی طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نیز تغییر دادند. سعی کردند، در انجام این امور، از اروپائیان هم جلو بیفتند. این کارها را برای خود افتخار می دانستند و با نشان دادن آنها به مردم، مباهات می کردند. غافل از این که با انجام این کارها، ثروت ملی خویش را به کشوهای دیگر فرستادند. در عوض، اشیاء تجملی از بین رفتنی را، که فقط جلوه ظاهری دارند، می آوردند.

 سرمایه صنایع خویش را از بین بردند. بازرگانان را که قدرت تهیه وسائل مدرن و رقابت را نداشتند، نابود کردند. این کارها به منزله بریدن دماغ ملت است که سیمای آن را زشت می کند.)(30).

 این بود که برخی از نابسامانیها و ناهنجاریها از دید سیّد جمال، تعصیل و تشریح قصه غصه های سیّد جمال الدین، فرصتی دراز می خواهد و حوصله ای درخور. امید آن که محققان دردمند وسوخته دل، به این مهم بپردازند وبرآگاهیها بیفزایند و چهره تابناک سیّد را بیش از پیش، برای نسل امروز و فردا بنمایانند.

 

 منابع:

 1. (زندگی و سفرهای سیدجمال)، علی اصغر حلبى/13، زوار، تهران.

 2. (العروة الوثقى)، سید جمال الدین الافغانی و شیخ محمد عبده/ 131. افست ایران وچاپ بیروت 173، دارالکتاب العربى، مترجم 278، مترجم کاظمی خلخالى.

 3. (زندگی و سفرهای سید جمال) علی اصغر حلبى/55.

 4. (فقهای نامدار شیعه)، حقیقی بخشایشى/374، به نقل از (سراج التواریخ).

 5. (العروة الوثقى)/13، مقدمه. دارالکتاب العربى.

 6. (همان مدرک)/ 57 و چاپ دیگر 97، مترجم 159.

 7. (تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونری در کشورهای اسلامى)، عبدالهادی حائرى/89، آستان قدس رضوى.

 8. (زندگی و سفرهای سیدجمال) علی اصغر حلبى/15.

 9. (نقش سیّد جمال الدین در بیداری مشرق زمین)، محیط طباطبایى/243.

 10. (همان مدرک)/231.

 11. (همان مدرک)/210.

 12. (عصری بی خبری یا پنجاه سال استبداد در ایران)، تیمورى/89.

 13. (تاریخ معاصر ایران)، شماره 35/4.

 14. (نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین)، محیط طباطبایى/211.

 15. (سید جمال الدین حسینى، بنیانگذار نهضتهای اسلامى)،صدر واثقى/66، شرکت سهامی انتشار 129 و چاپ دیگر 171.

 16. (العروةالوثقى)؛ مترجم 271.

 17. (العروةالوثقى)؛ مترجم 271.

 18. (همان مدرک)/91 افست ایران و چاپ دیگر 132.

 19. (همان مدرک).

 20. (سیری در اندیشه سیاسی عرب)، حمید عنایت/15، خوارزمى.

 21. (نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین)، محیط طباطبایى/65.

 22. (زندگی و سفرهای سیدجمال) 45، 46.

 23. (نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین)65.

 24. (العروة الوثقى)/26. چاپ دیگر 66 مترجم، 104.

 25. (سیری در اندیشه سیاسی عرب) حمید عنایت/116.

 26. (زندگی و سفرهای سید جمال) علی اصغر حلبى/42.

 27. (العروة الوثقى)/86، افست ایران و چاپ دیگر 126.

 28. (سید جمال الدین حسینى، بنیانگذار نهضتهای اسلامى)، صدر واثقی /208.

 29. (عروة الوثقى) ترجمه کاظمی خلخالى/87 - 88، با تلخیص.

 30. (همان مدرک)/90 - 91، با تلخیص.

 

 

عنوان : سيد جمال الدين اسدآبادي بزرگ مصلح جهان اسلام

 

 

 

عنوان  :  سيد جمال الدين اسدآبادي بزرگ مصلح جهان اسلام

كلمات كليدي  :  سيد جمال الدين، نوگرايي، اصلاح طلبي، استعمار، خردگرايي، اسلام اصيل

نویسنده :  سيد ابوالحسن توفيقيان

چکیده:

 

بی تردید  هر آنکس که با واژه استعمار و استعمار ستیزی خصوصا در مناطق اسلامی کوچکترین برخوردی داشته باشد نامی از سید جمال را در ذهن خود دارد.

 

 سید جمال الدین اسد آبادی به سال 1254 ه.ق ( 1838م)، در اسد آباد همدان ایران، چشم به جهان گشود. ابتدا در محل تولد خود به یادگیری زبان عربی و مقدمات علوم دینی پرداخت و سپس راهی عراق شد تا در نجف نزد شیخ مرتضی انصاری تحصیلات خود راادامه دهد. ایشان به مدت چهار سال در نزد شیخ انصاری به ادامه تحصیل پرداخت. زندگی سیاسی و اجتماعی وی با فرا خواندن جهان اسلام به خیزش علمی و ادبی و همبستگی و پایداری در برابر استعمار غرب آغاز شد.

 

در این راستا، سید جمال با سفرهای پی در پی  به کشورهای اسلامی و اروپایی، برقراری و پایدار کردن پیوند جهانی اسلام و طرح رویکردهای نو در زمینه های اجتماعی و دینی را پی گرفت.

 

وی در این راه، فعالیت گسترده و گوناگونی را مانند انتشار روزنامه، برگزاری نشست های علمی، نوشتن مقالات و انجام سخنرانی های ادبی و سیاسی، از خود به جای نهاد.

 از جمله مهمترین آثار هر فرد شاگردانی است که در مکتب خانه خود می پروراند و به جامعه بشری تحویل می دهد. از این جهت سید جمال دارای پرونده ای بسیار روشن  و  پرافتخاری است چرا که در مکتب خانه ایشان مردان بزرگی چون محمد عبده، عبدالرحمن کواکبی و سعد زغلول در مصر و بزرگان دیگری در پهنه جهان اسلام، به عنوان پرجمداران حرکت اصلاح طلبی به جهان بشریت تحویل داده شدند.

 

به تبع همین افکار بزرگ و اصلاحی بود که رویکرد هایی نظیر جمهوری خواهی و مشروط کردن قدرت سلطنت در ایران شکل گرفت.

 

روح و روان مردم و همچنین اوضاع سیاسی اجتماعی ایران دوقرن پیش یعنی زمان ظهور سید جمال آمیخته به واژه هایی نظیر سکوت و گوشه نشینی، ترس و خودباختگی، قشری نگری و رضایت به وضع موجود بود. این درحالی بود که بیشتر عالمان دین و دانش آموختگان مدارس جدید را توان تاثیر گذاری و مبارزه با فضای حاکم موجودی که به لحاظ فکری و سیاسی و اجتماعی مسلمانان را در بدترین وضع نگه داشته بودند، نبود و  لذا شاهد گسترش هر چه بیشتر فقر و بیسوادی و مسائل ناشی از آن یعنی عقب افتادگی و  فساد مالی و مهمتر از همه خودکامگی حکام و وابستگی سیاسی و اقتصادی به دول خارجی بودیم.

 

در اینجاست که آزاداندیشی از میان همین مردم سربرآورد و با شناختی که از نقاط ضعف و قوت جامعه و فرهنگ ایرانی داشت با ایمان به قدرت اسلام و فرهنگ اسلامی حاکمان و نخبگان را بیدار باش داد و با تمام قوا به مبارزه با پایه های عقب ماندگی و فقر و ناتوانی پرداخت. اندیشه های وی آنقدر روشن، پرتوان و نو بود که توانست در جای جای سرزمین های اسلامی، چراغی را برافروزد و جمعیتی را به گرد خود جمع آورد.

 از رهگذر پذیرش اندیشه های او بود که جنبش های اصلاحات درونی و عصیان ها در برابر استعمار نو پا سربرآورد و تاریخ اندیشه ورزی در ملل شرق را به عرصه های جدیدی وارد نمود.

 امروزه اگر ریشه های آزادی خواهی و توجه به اسلام در کشورهایی مانند ترکیه، پاکستان، هندوستان، مصر و ایران دیده می شود بی گمان رگه هایی از اندیشه های او و رهروان وی دارد.

 

 تاریخچه سفرهای سید جمال

 

زندگی سید جمال آمیخته به سفرها و اخراج های سیاسی متعددی است که  البته این بی مهری ها نتوانست در اراده پولادین این رادمرد  اصلاح گر خللی وارد کند.

 

سید پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی به قزوین و تهران رفت و سپس  از آنجا  عازم عراق شد. ایشان پس از 4 سال ماندن در عراق و شاگردی نزد شیخ مرتضی انصاری و آخوند ملا حسینقلی همدانی به درجه اجتهاد رسید.

 در ادامه از  عراق به ایران آمد و از راه بوشهر راهی  هند  یعنی جایی که  فرصت آشنایی با علوم جدید و فرهنگ اروپایی را پیدا کرد گردید.

 

پس از هند به مکه رفت و سپس از راه عراق و ایران وارد افغانستان شد و در طول پنج سال ماندن در آنجا به سمت وزارت رسید.

 

پس از افغانستان به بمبئی و قاهره و سپس به استانبول رفت. در آنجا توانست با پیشروان نهضت اصلاح طلبی( تنظیمات) آشنا گردد

 

سید جمال پس از اخراج از استانبول که به تحریک روحانیون قشری علیه او، صورت گرفت، به قاهره ای رفت که تقریبا می توان گفت در اینجا بود که یکی از پرثمرترین دوره های زندگی خویش را گذراند. چرا ایشان در اینجا با هشت سال تدریس در الازهر توانست افکار خود را با چکش تدریس و نقد و پرورش شاگردانی قوی و آبدیده کند.

پس از اخراج شدن از مصر، به دلیل مخالفت انگلیس با حضور وی ، به هند رفت و سپس به انگلستان و فرانسه سفر نمود.

 پس از بازگشت از اروپا، با سفر به ایران و انجام چند دیدار با ناصرالدین شاه، عازم روسیه شد.

 او پس از بازگشت به ایران، به دستور ناصرالدین شاه ، به بصره تبعید گردید و مدتی بعد  از آنجا به انگلستان رفت.

 در واپسین مرحله از سفرهای خود، بنا به دعوت سلطان عبدالحمید به استابنول رفت و پس از 4 سال اقامت و محدودیت در آنجا در سال 1314 ق / 1897 م به سرطان دهان مبتلا شد و در همانجا در گذشت[1]

 

 

آثار علمی سید جمال

 

سید همانطور که گفته شد زندگی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشت و بیشتر عمر خود را در سفر به اقصی نقاط دنیا گذراند ولی علی رغم همه این مشغله های فکری و روحی و  از خود آثاری علمی به جای گذاشت که می توان به موارد ذیل اشاره کرد.

 

1.    کتاب تارخ الافغان

 

2.    انتشار روزنامه عروه الوثقی در پاریس

 

3.    انتشار روزنامه ضیا الخافقین در لندن

 

4.    همکاری با روزنامه های اختر، قانون، حبل المتین

 

5.    تدریس فلسفه ابن سینا در الازهر مصر

 

6.  سخنرانی در دانشگاه پاریس با نام" اسلام و علم" که پاسخی به ارنست رنان فیلسوف فرانسوی بود که مدعی ناسازگاری اسلام و اندیشه علمی شده بود

 

7.  نوشتن مقاله نیچریه، در هند که پاسخ به تاویلات غیر اصولی سید احمد خان هندی از مقولات دینی و قرآنی به شمار می آید.

 

8.    تدریس در افغانستان

 

 

فعالیت های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی سید جمال

 

هنر سید جمال در به راه اندازی موج های سیاسی اجتماعی است که عصر خود را تحت الشعاع خود قرار می داد. ایشان با راه  اندازی روزنامه های  گوناگون در کشورهای اسلامی[2] و ایراد سخنرانی های روشنگرانه گسترده در کشورهای اسلامی  اقداماتی ابتکاری و نو در منطقه نظیر تاسیس انجمن اتحاد اسلامی در ترکیه که نخستین کوشش سازمان یافته در آن منطقه بود[3] انجام می داد. استفاده از ابزارهای موجود به گونه ای در راهکارهای اصلاحی سید جمال به کار می رفت که از آنان و علم روز نه تنها به عنوان تهدید یاد نمی کرد که به عنوان فرصتی برای رساندن صدای اسلام به گوش جهانیان استفاده می کرد. به عنوان نمونه بهره برداری ایشان از رونامه به هدف روشنگری جهان اسلام و  موجب گردید تا ایشان را برخی بنیانگذار روزنامه نگاری سیاسی در جهان اسلام بنامند[4].

 

وی با افکار خود بر جنبش عظیم مشروطیت در ایران تاثیر فراوان گذاشت.[5]

 

در مجموع اهمیت، تاثیر و موج به وجود آمده حاصل از مجموع فعالیت وی به گونه ای است که برخی او را سلسله جنبان نهضت های اصلاح طللبی در صد ساله اخیر می دانند[6].

 

در باره پیدایش روح عصیانگری و بیداری علیه استعمار، نقش سید جمال در جنبش های معاصر مصر به عنوان سر سلسله سایر جنبش های آزادی خواهی مسلمانان، بی منازعه بوده است[7].

 

 

مبانی اندیشه سید جمال

 

الگو بودن افراد زمانی مفید و مثمر ثمر می باشد که ناشی از تفکر و اندیشه باشد. لذا در این میان پی بردن به مبانی اندیشه های سید جمال می تواند برنامه ای عملی باشد برای همه افراد. با دقت در  سخنرانی ها، نامه نگاری ها و نوشته های سیاسی و عقیدتی سید جمال الدین اسد آبادی ، پایه های اندیشه سیاسی حرکت های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اش را می توان در موارد ذیل بیان کرد:

1. بازگشت  اسلام اصیل با عینک خردگرایی و پاک کردن اسلام ار خرافات و  در عین اعتقاد به عملی بودن برنامه های اسلام اصیل و واقعی که در همین راستا در قالب های گوناگون فو ق الذکر با  رفتارهایی که ناشی از تقلید کورکورانه و سنت پرستی صرف بود مبارزه می کرد.

 

2.  در راستای هویت بخشی مسلمانان  و  به طرفداری از وحدت مسلمانان و مبارزه با ناسیونالیسم  های محلی که موجب ضعف اسلام در برابر دشمن مشترک می گردید و  می پرداخت.

 

3.  با نگاه مثبت به پیشرفت و پذیرش علم و فن جدید و ارائه تفاسیر عقلی از تعالیم اسلام  و  تفسیری نو و مثبت به ساختار حکومتی ارائه می داد [8] که در عین مبارزه با استعمار به عنوان نخستین گام در راه  اصلاحات اجتماعی  به مبارزه با استبداد فرمانروایان در کشورهای اسلامی که سرچشمه جدایی ملل اسلامی شده اند می پرداخت

 

4.  پرهیز از تک نگری در دین و پذیرش تفسیر های جدید و نو از دین و گسترش دامنه اجتهاد در همه مسائل سیاسی و اجتماعی[9].

 

5.    مبارزه با روحیه تسلیم به قضا، قدر و گوشه نشینی و رضایت به وضع موجود[10]

 

نتیجه:

 

طبیعتا نوشته حاضر توان نمایش چهره انسان بزرگی همچون سید جمال الدین اسدآبادی را  که به اعتراف دوست و دشمن در میان عالمان دینی و روشنفکران تربیت شده در نظام آموزشی جدید، به عنوان پیشرو طرح ضرورت اصلاح اندیشه در حوزه کشورداری، دین داری، و پاره ای مسائل اجتماعی مانند آزادی، قانون و عدالت معرفی شده را ندارد. اما در حد توان قلم سعی کردیم با نگاهی به تاریخ زندگانی ایشان، نکاتی را به عنوان پایه های اندیشه ای ایشان و همچنین برنامه های عملی برای انسان های بعد از ایشان، به رشته تحریر درآوریم.

 

سید با نگاهی خردورزانه و توسعه محورانه سعی در شناسایی نقاظ ضعف فضای سیاسی حاکم بر جوامع اسلامی داشت که در این راستا با عواملی نظیر استعمار و استبداد  بر خورد کرد که خود سرمنشاء بسیاری از مشکلات نظیر فقر علمی و فرهنگی و جدایی جوامع مسلمان از اسلام اصیل و عدم خودباوری و رضایت به وضع موجود و .... بود، در قالب های گوناگون مبارزه می کرد.

 

آموزه ها و اندیشه های ایشان  توانست با تاثیر گذاری بر روح و جان راد مردانی از جهان اسلام، زنجیره ای از حلقه های متفرق را گرد آورد و همصدا سازد، آن چنانکه خود او حلقه وصل این حلقه های متفرق گردید. امروز با نگاه به گذشته ای نزدیک به دو قرن  در جا جای گستره جغرافیایی اسلام، می توان آثار پر افتخار این سلسه از فریاد گران اصلاح طلب را در جنبه های سیاسی، فرهنگی و دینی به روشنی دید.

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

[1] . عدوان، محسن، یادواره سید جمال الید اسدآبادی، تهران، انتشارات سید جمال، 1379ش. ص 53

 

 

 

 

[2] . ذاکر حسینی، عبدالرحیم، مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطه، تهران، دانشگاه تهران، 1368ش   ص 41

 

 

[3] .م زرگرنژاد، غلامحسین و رضا رئیسی طوسی، اندیشه  و مبارزات سید جمال، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1376ش ص 24

 

 

[4] . محیط طباطبائی، محمد، نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370ش, ص 77

 

 

[5] . همان,  ص 22.

 

 

[6] . ر.ک: مطهری، مرتضی، نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر، قم، نشر عصر، 1357ش

 

 

[7] . شرابی، هشام، روشنفکران عرب و غرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، چاپ دوم، 1369ش ص 46.

 

 

[8] . بهنام، جمشید، ایرانیان و اندیشه تجدد، تهران، نشر فروزان، 1375ش, ص 93 و 94

 

 

[9] . فراستخواه، مقصود، سرآغاز نو اندیشی معاصر، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1373ش, صص. 167 - 174

 

 

[10] . عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376ش, ص113

 

  

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیدجمال الدین اسدآبادی (قسمت اول)

 

     

 

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیدجمال الدین اسدآبادی (قسمت اول)

پدید آورنده : قباد محمدی شیخی*

پايگاه حوزه

اشاره:

هر پدیده در نظام هستی، پدیدآورنده ای دارد. مسلّم است، زوال هر پدیده نیز مانند پیدایش آن، زمینه ها، علل و عواملی دارد که غیر از عوامل پیدایش آن هستند.

در این مقاله به بررسی عوامل عمده زوال فرهنگ و تمدن اسلامی پرداخته می شود و از دیدگاه اندیشمندان و نظریه پردازان اسلامی و گاهی غیراسلامی و نیز از دیدگاه قرآن و روایات، عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی بررسی می گردد. و در پایان راه حلّ هایی که سید جمال الدّین اسدآبادی برای اعتلای مجدد اسلام و مسلمین پیشنهاد می دهد، ذکر می گردد.

درآمد

یکی از علوم بشری که بسیار متنوع و پیچیده است و فروعات فراوانی دارد، علم تاریخ است. از مهمترین گرایشات علم تاریخ، فرهنگ و تمدن است که شامل همه فرهنگ ها و تمدن ها می شود. فرهنگ و تمدن اسلامی به عنوان یکی از بزرگترین فرهنگ ها و تمدن های جهان بشریت، نیز تاریخی به درازا و فراخناکی حیات آن تا همیشة رو به جلوی تاریخ دارد.

آثار تحقیق و مطالعه در احوال و احکام زندگی فردی و جمعی انسان های گذشته، فراوان است ولی مهمترین آنها درس و عبرتی است که از مطالعه کیفیت ظهور و سقوط انسان ها، فرهنگ ها و تمدن ها، تحصیل می گردد.

قرآن درباره مطالعه احوال گذشتگان و عبرت آموزی از نکات مثبت و منفی موجود در زندگی آنان می فرماید: «... آیا به سیر [تحقیق و مطالعه عبرت آمیز] در زمین نمی پردازند، آن گاه چگونگی عاقبت پیشینیان خود را ببینند»[1]

امام علی (ع) هم درباره لزوم مطالعه پیشینیان می فرماید: «پسرم، اگرچه من برابر تمام پیشینیان خویش نزیسته ام، امّا در کردار آنان نظر افکندم و در گزارش های مربوط به آنان اندیشیدم و در آثار آنان مطالعه کردم، آن گونه که گویا یکی از آنان بوده، بلکه گویا با عبرت گرفتن از کارهای آنان که به زمان من ختم شده، با اولین آنان تا آخرینشان زیسته ام.»[2]

تأکید قرآن و پیشوایان دینی بر عبرت آموزی از زندگی گذشتگان با تحقیق و مطالعه در آثار فرهنگی و تمدن آنان ما را به این نتیجه می رساند که هیچ کدام از سه نظریه مربوط به سیر جوامع و تمدن ها به تنهایی صحیح نمی باشد. معمولاً سه نظریه (تکامل جوامع و تمدن ها انحطاط و زوال جوامع و تمدن ها دورانی بودن حیات جوامع با اندک پیشرفت نسبت به گذشتة آن) وجود دارد و هر نظریه طرفدارانی دارد. از قرائن و شواهد مربوط به عبرت گیری از تاریخ از نظر قرآن و سیره پیشوایان دینی فهمیده می شود که بعضی از حوادث تاریخی در حال تکامل اند و بعضی در حال انحطاط و انسان به عنوان محرّک و مؤسس این حوادث می تواند زندگی را به گونه ای تنظیم کند که تکامل دورانی رو به رشد (حلزونی) داشته باشد. یعنی آن چه مهم تر است عملکرد و تصمیم موجود مختاری به نام انسان است که می تواند تکامل را کند و تند یا انحطاط را کند و تند نموده و با تقویت عوامل پیشرفت و زدودن عوامل زوال، تجربیات دیگران را ابزار رشد خود و جامعه خویش قرار دهد.

براساس همین دیدگاه و به امید تقویت نقاط قوّت و امحای نقاط ضعف حیات فردی و جمعی خویش با مطالعه علل زوال فرهنگ ها و تمدن ها به ویژه تمدن اسلامی، به بررسی این علل می پردازیم. البته بررسی علل ترقی فرهنگ و تمدن اسلامی نیز داستان دلکشی دارد که باید به طور مستقل بررسی گردد. گرچه بررسی علل پیشرفت و پسرفت می طلبد که هر دو گونه عوامل با هم بررسی شوند ولی به جهت اهمّیت موضوع عوامل عقب ماندگی مسلمین، این موضوع به صورت تفکیک و جداگانه بررسی شد.

مباحثی کلّی درباره فرهنگ و تمدن

پیش از ورود در بحث عوامل انحطاط و جامعه اسلامی، طرح سه بحث کلّی درباره فرهنگ و تمدن لازم است.

الف) معنای فرهنگ و تمدن

درباره معانی فرهنگ و تمدن، اختلاف نظرهای زیادی بین اندیشمندان این رشته وجود دارد.

بعضی معتقدند که فرهنگ و تمدن دو قسم است: 1. فرهنگ و تمدن حقیقی 2. فرهنگ و تمدن ظاهری.

در واقع فرهنگ و تمدن یک قسم است ولی دو ساحت و دو لایه ظاهری و باطنی دارد. آنچه در این مقاله، مدّنظر است، همان مظاهر فرهنگ و تمدن است از قبیل ثروت، قدرت، صنعت، تجارت، عمارت، امارت، عادات و آداب و رسوم و... که قابل اندازه گیری و سنجش به وسیله معیارهای ویژه ای می باشند.

درباره تمایز مظاهر و حقیقت فرهنگ، برخی معتقدند: «... هر تمدنی حقیقت و ظاهری دارد، ظاهر تمدن را به چشم می بینیم و آن عبارت از ثروت، قدرت، صنعت و... است. امّا حقیقت تمدن که در نتیجه مطالعه اوضاع آن تمدن استنباط می شود، عبارت از خوبی یا بدی، خوشبختی و یا بدبختی کسانی است که در پرتو آن تمدن زندگی می کنند.»[3]

مقصود از ذکر سخن جرجی زیدان، بیان تفاوت حقیقت و ظاهر فرهنگ و تمدن بود، ولی دو اشکال در سخن جرجی زیدان وجود دارد:

اوّل اینکه همه مظاهر تمدن قابل رؤیت با چشم نیست بلکه با تحلیل های باستان شناسانه، تاریخی و... می توان به وجود مظاهری از تمدن پی برد اگرچه از بین رفته باشند.

دوّم اینکه وی، آثار علمی یا صفات یک تمدن که باز هم جلوه هایی از ظهور آن تمدن هستند را به جای حقیقت تمدن نشانده است. زیرا خوبی و بدی یک تمدن فرع بر حقیقت یک تمدن است و سعادت و شقاوت افرادی که در پرتو یک تمدن زندگی می کنند، آثار و مظاهر آن تمدن به حساب می آیند، مگر اینکه منظور جرجی زیدان یک تقسیم بندی سطحی باشد.

بعضی از معیارهای سنجش و اندازه گیری مظاهر یک تمدن عبارتند از: مطالعه علومی از قبیل انسان شناسی، باستان شناسی، تاریخ فرهنگ و تمدن و کشف آثار پیش تاریخی به وسیله انسان شناسی، باستان شناسی و هر علمی که به نحوی مکمّل مطالعه تاریخ فرهنگ ها و تمدن ها باشد.[4]

ب) معنای انحطاط

منظور ما از انحطاط عبارت است از توقف رشد مظاهر یک تمدن یا تخریب و ویرانی آن، یا کند شدن رشد آن یا برآورده نشدن و ظاهر نشدن جلوه های یک تمدن آن گونه که لازمة آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن می باشد؛ خواه این انحطاط از ناحیة انسان ها باشد یا از ناحیه حوادث و سوانح طبیعی و خواه عکس العمل الهی مانند عذاب و سیل و زلزله و... در برابر عملکرد انسان باشد. البته بحث اصلی ما، انحطاطی است که معلول فعل اختیاری انسان ها باشد و حتّی حملات خارجی و قیام ملّت ها و اموری از این گونه را می توان معلول انحطاط یک فرهنگ و تمدن به حساب آورد. یعنی اگر هم علت باشند، علت اصیل و اوّلیه نیستند بلکه علت های ثانویه ای هستند که خود معلول علل اوّلیة پیش از خود هستند.

ج) دیدگاه های مربوط به سرانجام فرهنگ ها و تمدن ها

درباره سرنوشت تمدن ها و ترقی و سقوط آنها چهار دیدگاه وجود دارد:

نظریه تکامل

براساس این دیدگاه، گذر زمان و تدرّج تاریخ، جامعه انسانی را به سعادت و کمال نزدیک تر می کند و عاقبت جامعه انسانی، رسیدن به سعادت است و این را ناشی از جبر تاریخ می دانند. این دیدگاه مربوط به مارکسیست ها و مجموعه کسانی است که علل را در علل مادّی منحصر دانسته و اراده انسان ها را مستهلک و مقصور در برابر اراده تاریخ می دانند.[5]

نظریه انحطاط

براساس این دیدگاه، منتهای سیر جوامع بشری، انحطاط و زوال است و هرچه به آینده نزدیک تر می شویم، به انحطاط کامل نیز نزدیک تر می شویم. گویند «فون ویزه» جامعه شناس آلمانی از جملة طرفداران این نظریه است.[6]

نظریه دورانی ایستا

براساس این دیدگاه، جامعه و تمدن بشری، مراحل مختلفی را طی می کند و پس از زمان پیری، به زوال می رسد و سپس جوامع دیگری می آیند و همین سرنوشت جوامع قبل را پیدا می کنند و این عادت همیشه استمرار دارد. براساس این نظریه، این شیوه به نحو تساوی برای همه جوامع ثابت است. گویند «ویکو» ایتالیائی و «سوروکین» آمریکایی از حامیان این نظریه اند.[7]

نظریه دورانی تشکیکی یا حلزونی

براساس این دیدگاه، هر امّت «اجلّ مسمّا» و مراحل متعددی دارد تا به مرحلة انحطاط می رسد و نوبت به جوامع بعدی می رسد، ولی این ویژگی مربوط به امّت ها و جوامع خاصّ و یا مربوط به تک تک جوامع است. براساس این نظریه، سرنوشت کلّ و نهایی جوامع بشری غیر از سرنوشت جوامع خاصّ و تک تک آنهاست و فراز و نشیب های جوامع خاصّ و جزئی، مقدمه ظهور جامعه سعادتمند و سعادتبخش بوده، بهترین جامعة آرمانی (مدینه فاضله) بشر محقق خواهد شد.

مرحوم شهید مطهری چنین نظری دارد. از دیدگاه شهید مطهری، انسان می تواند حوادث گذشته تاریخ انسان در جهت مثبت و منفی را مطالعه کرده و مانند گذشتگان بلکه قوی تر و بهتر به سوی کمال حرکت کند. بنابراین تاریخ را معلّم خوبی برای انسان ها معرّفی می کند.[8]

نظر استاد مطهری از قرآن و روایات پیشوایان دینی اسلام الهام گرفته است، چنان که امام علی (ع) فرموده است: «...پس از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل که درود بر آنان باد پند گیرید، که حالت ها سخت متناسب با هم و چه نزدیک است مثال ها به هم، بیش و کم...»[9]

 

و نیز فرموده است: «... و بپرهیزید از آنچه فرود آمد بر امّت های پیشین، از کیفرهایی که دیدند بر [اثر] کردارهای ناشایست و رفتارها که کردند و نبایست می کردند. پس نیک و بد احوالشان را به یاد آرید و خود از همانند شدن به آنان برحذر باشید.و [وقتی] در خوشبختی و بدبختی شان اندیشیدید، آن را عهده دار شوید که عزیزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند، و زمان بی گزندی شان را به درازا کشاند و با عافیت از نعمت برخوردار و پیوند رشتة بزرگواری با آنان استوار...»[10]

پس از ذکر این نظریات نوبت به طرح این سؤال می رسد که براساس کدام دیدگاه می توان عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی را بررسی کرد؟

براساس دیدگاه آنان که معتقد به جبر تاریخ هستند، اعم از اینکه الهی یا مادی باشند، نمی توان درباره علل انحطاط صحبت کرد؛ زیرا عامل اختیار و ارادة انسانی که می تواند در تغییر سرنوشت جوامع مؤثر باشد، نادیده گرفته شد. خلاصه هر دیدگاهی که غیر از دیدگاه تکامل تشکیکی و حلزونی (رو به جلو با عبرت از گذشته) باشد، نقش عملکرد اختیاری انسان را نادیده می گیرد. پس براساس دیدگاه «دورانی حلزونی یا تشکیکی» می توان به نحو منطقی به بررسی عوامل انحطاط پرداخت؛ زیرا در این دیدگاه مطالعة حوادث مثبت و منفی گذشته در اصلاح و بهتر شدن امور جامعه در آینده مؤثّر است.

پیش فرض های بررسی عوامل انحطاط تمدن

1. حوادث عالم از جمله فرهنگ ها و تمدن ها مسبوق به عوامل و علل پیدایش آن فرهنگ و تمدن هاست.

2. در پیدایش پدیده های جهان از جمله فرهنگ ها و تمدن ها، عوامل متعددی وجود دارد.

3. علل و عوامل پیدایش یک پدیده از جمله فرهنگ ها و تمدن ها، علل و عوامل تکامل، استمرار و بقای آن پدیده هم می باشند.

4. علل و عوامل انحطاط یک پدیده غیر از علل و عوامل پیدایش و بقای آن پدیده است.

5. در نظام اجتماعی انسانی و تمدن ها، آخرین جزء علّت پیدایش یک فرهنگ و تمدن، اراده انسانی است.

6. در از بین بردن علل پیدایش فرهنگ و تمدن یا عارض شدن عوامل معارض با بقای آن فرهنگ و تمدن هم اراده انسانی نقش آفرینی جدّی دارند.

پس براساس دیدگاه معتقد به نقش عقیده، فکر و عملکرد اختیاری انسان در انحطاط جوامع و تمدن ها، به بررسی و ذکر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی می پردازیم.

نشانه های جامعه و تمدن منحط

برای شناسایی یک پدیده، علائم ویژه ای وجود دارد. فرهنگ و تمدن منحط نیز به عنوان یک پدیده، نشانه هایی دارد که جهت آگاهی از وضعیت آن جامعه، می توان به آسانی به وسیلة آن علائم، چنین جامعه ای را شناسایی نمود. بعضی از این نشانه ها از دیدگاه قرآن عبارتند از:

عصیان و نافرمانی از دستورات الهی

تکبّر و خودبرتربینی و کوچک شمردن دیگران

توجه به امتیازات مادی به جای امتیازات علمی و معنوی

نسبت دادن گناه خود به دیگران

اغوا و فریب و گمراه ساختن مردم

افترا به خدا برای پیشبرد مقاصد شیطانی

ریاکاری و پوشیدن لباس خیرخواهی[11]

واکنش های مقابل عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن

در نظام جهان، قوانین (نوامیس و سنّت هایی) حاکم است که در برابر کنش های اختیاری انسانی واکنش نشان می دهند. این واکنش ها را نمی توان جزو عوامل انحطاط فرهنگ ها و تمدن به حساب آورد، اگرچه ممکن است تیر خلاص بر یک جامعه ببارند.

این واکنش ها چه آنها را از جنود و لشکریان خداوند بدانیم که همین طور است و چه آنها را عملکرد خودکار جهان طبیعت بدانیم که منافاتی با جنود بودن برای خداوند ندارند پس از عملکرد سوء انسان بر جامعه عارض می شوند. واکنش های برابر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن انسان ها را قرآن، عذاب های الهی می نامد و ممکن است به شیوه های ذیل تحقق پیدا کنند:

غرق شدن در آب

ارسال بادهای سرد و سخت

قحطی و خشکسالی

خسف یا فرو بردن در زمین

ارسال صیحه و صاعقه آسمانی

نزول باران های سنگ از آسمان

مسلط ساختن بعضی از ستمگران بر بعضی دیگر جهت عذاب آنه

ایجاد تفرقه و درگیری[12]

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با توجه به محور تقسیم و جهات متعدد، تقسیمات گوناگونی دارند که بعضی از آنها عبارتند از:

1. تقسیم بندی به جهت کلّی و جزئی بودن عوامل

2. به جهت درونی و بیرونی کردن عوامل

3. به جهات مادی و غیرمادی بودن عوامل

4. به جهت مکان های مختلف تحقق عوامل

5. به جهت زمان های مختلف تحقق عوامل

6. به جهت سلسله های مختلف حکمرانی

7. به جهت قومیت ها و نژاده

8. به جهت افکارو عقاید مختلف

9. به جهت اشخاص و شخصیت های مختلف

10. به جهت شدّت و ضعف

11. به جهت اصل دین و پیروان آن

12. به جهت عوام و خواص و...

در این مقاله به جهت اختصار، بررسی همه تقسیمات و احصای همه عوامل انحطاط، نه مطلوب است و نه ممکن. بنابراین در اینجا به کلّیات و عوامل اصلی انحطاط و در ضمن به بعضی از مصادیق و جزئیات این عوامل اصلی و کلّی نیز اشاراتی می شود.

عوامل کلّی و اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی

انحراف از مسیر اصلی اسلام

معمولاً هر کاری از انسان سر می زند، ابتدا در درون انسان، نقشه علمی آن به صورت یک دسته تصورات و تصدیقات، ترسیم می شود و پس از آنکه انسان به آن نقشه فکری و علمی، شوق و اعتقاد و ایمان پیدا کرد، آن را در جوارح و اعضای بدن خود و عالم بیرون و نظام فیزیکی به منصه ظهور می رساند. بدآموختن، بدفهمی و بداندیشی که همان انحراف فکری است، همان نقشه علمی و فکری بدیمنی است که می تواند آثار زیان بار فرهنگی، علمی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و به طور کلّی آثار شومی در همه ابعاد حیات آدمی و نظام جهان به دنبال داشته باشد. اگر بخواهیم انحراف فکری را در دو جمله بیان کنیم، می توان عبارت «متدین نفهم و روشنفکر بی تربیت» را نام برد و این دو عوامل اصلی شکست اسلام راستین و ائمة هدایت هستند. همچنین می توان انحرافات فکری را به سه گروه عوام، خواص حاکم و خواص عالم تقسیم کرد.

بعضی از موارد انحراف فکری مسلمین عبارتند از:

1. انحراف در اعتقاد به قضا و قدر حتمی و سرنوشت محتوم

یکی از مسائل و آموزه های بیشتر ادیان به ویژه اسلامی اعتقاد به قضا و قدر الهی است. به این معنا که هیچ حادثه ای از جمله افعال اختیاری انسان بدون علم و قدرت و اراده الهی تحقق پیدا نمی کند. این مسأله اگر به نحو درست آموزش داده و فهمیده شود، نه تنها عامل رکود بلکه عامل انقلاب و جهش در پیشرفت فرهنگ و تمدن و تعالی روحی انسان خواهد بود. چنانکه در صدر اسلام مسلمین بدون شبهه جبر، این مسأله را فهمیده اند و اراده ای وصف ناپذیر پیدا کردند. برعکس اگر این مسأله برای کسی درست آموزش و فهم نشود و مستلزم اعتقاد به جبر در افعال اختیاری انسان گردد، باعث سکوت انسان در برابر ستم و رضایت و تسلیم در برابر حاکمان جور و تسلیم در برابر همه عوامل انحطاط می گردد به نحوی که از مسؤولیت خطیر امر به معروف و نهی از منکر شانه خالی کرده و راه تسلط اشرار را بر جامعه مهیا می سازد.

2. انحراف در اعتقاد به حیات پس از مرگ

همان گونه که دنیا و آخرت قابل تفکیک از یکدیگر نیستند، اولیای الهی چنان زندگی می کردند که هیچ کدام از دنیا و آخرت بدون دیگری برای آنان معنا نداشت.

اولیای راستین دین به جهت تأسی به آیات کتاب الهی به راحتی بین دنیا و آخرت جمع می کردند. چنان که قرآن می فرماید: «وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا»[13]

یعنی: «به وسیله آنچه [از علم و عمل و روح و جسم و استعدادهای فراوان انفسی و آفاقی که] خدا به تو داده است، خانه آخرت را تأمین کن و بهره خود را از دنیا نیز فراموش نکن».

اگر کسی ارتباط و تناسب دنیا و آخرت را نفهمد و دنیا و آخرت را قابل جمع نداند، برای اینکه یکی از دو طرف را انتخاب کند، به جهت ترس از حوادث آینده و آخرت، آخرت را انتخاب کرده وکار دنیا را تعطیل کرده و از امارت و عمارت در دنیا امتناع می ورزد و به زهد خشک و بی مغز می پردازد. در واقع توجه به آخرت و زهد نسبت به دنیا به جهت «رنج خود و راحت دیگران، ابراز همدردی با دیگران، آزادگی و حسّ مبارزه با تجمّل و... » می باشد[14] از دیگر موارد آموزه های دینی که بعضی از مسلمین به انحراف فکری و عقیدتی درباره آنها مبتلا شده اند می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

1. انحراف در فهم تقیه

2. احراف در فهم شفاعت

3. انحراف در فهم انتظار فرج

4. انحراف در فهم صبر، توکّل، تسلیم و رضا[15]

نتیجه اینکه، کج فهمی و انحرافات فکری به هر نیتی (اعمّ از موضع دینی و تعصب مذهبی و نیز اعم از موضع انتقاد در برابر دین و معنویت) باشد، خطر جبران ناپذیری در فرهنگ و تمدن اسلامی به وجود می آورد که خلأ ناشی از آن را هیچ چیز پر نخواهد کرد.

فرقه و تفرقه

از دیگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، بنیان گذاری فرقه و تفرقه است که از زمان بعثت پیامبر و علنی شدن دعوت او (توسط آنان که بنا به مصلحت های شخصی و سیاسی و فرقه ای و دنیوی به ظاهر ایمان آورده اند) شروع شد و پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) خود را آشکار نموده است، به نحوی که تاکنون در میان تشیع و تسنّن، صدها فرقه و تفرقه دیگر شکل گرفته و به نظر می رسد تا روزگار نامعلومی این فاجعه ادامه یابد.

مسأله فرقه و تفرقه به جایی رسید که پس از رحلت پیامبر تاکنون، به جای اینکه مسلمین درصدد حلّ مشکلات همه جانبه جهان اسلام و ترقی روحی و دنیوی خویش باشند، به کینه توزی و دشمنی و انتقام و تسویه حساب پرداخته اند و اکنون هم فرقه و تفرقة بی اساس و بی جهت، جزو عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی است. این عامل اگرچه خود نیز معلول عوامل نفسانی مسلمین و اتباع هوای و طول امل است لیکن منشأ تحقق دهها عامل انحطاط دیگر شده است.

بعضی از عوامل نفسانی که خود منجر به شکل گیری فرقه و تفرقه شده عبارتند از:

الف) عدم شناخت واقعیت اسلام

ب) خودخواهی و هواپرستی[16]

رهبری های غلط و رهبران نالایق

یکی از اصول حاکم بر زندگی انسان، مسأله وجود انسان های ممتاز است که براساس عقل و تجربه و مبانی ادیان باید از استعداد این انسان های ویژه برای هدایت بشر استفاده شود و دیگران موظف هستند که با پیروی از این انسان ها به کمال و سعادت خویش نایل آیند. در حقیقت، نوع رهبری است که می تواند جامعه را منحط یا موفق کند. چنان که امام علی (ع) در این باره فرموده اند: «آگاه باش که هر پیرویی را پیشوایی است که پی وی را پوید، و از نور دانش او روشنی جوید... »[17]

جهان اسلام (به استثنای دوران رحلت پیامبر اسلام (ص) و امام علی (ع) و پاره ای موارد دیگر) غالباً از مصیبت رهبران و رهبری های نالایق رنج برده و همین امر باعث ضعف برنامه ریزی مسلمین و پوسیدگی داخلی گردید تا جایی که دائماً در معرض چشم طمع و جسارت دشمنان اسلام شد و آنها را به برنامه ریزی فرهنگی، سیاسی، نظامی، اقتصادی و... علیه مسلمین تحریک نموده است.

در هر دوره از دوران خلافت ها و سلطنت هایی که براساس بینش درست اسلام نبوده، ردّپای چنین گرفتاری در میان مسلمین انکارناپذیر است.

خوشگذرانی و تجمل گرایی حاکمان اسلامی

عامل دیگر انحطاط جامعه اسلامی، گرایش و اقدام به تجمل و خوشگذرانی است. انسان به مقتضای طبع اوّلیه خویش طالب آسایش و راحتی است. طبع انسان ها از راحتی ها و زیبایی ها و خوشی ها لذّت می برد و با دیدن آنها در دنیای فریبا به راحتی تسلیم آن ها شده و خال و خط زیبای دنیا او را به استفاده حداکثر از نعمت ها و لذّت ها وادار می سازد. البته دنیا به خودی خود مهبط و منزل اولیای الهی و وحی حقّ تعالی است و از این جهت تفاوتی با آخرت ندارد، ولی آنچه مذموم است دنیادوستی به محوریت خودخواهی و دلبستگی به مظاهر فریبنده دنیاست که انسان را از مسئولیت فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی محروم می سازد و در نهایت به تن آسانی و سلب فعالیت می کشاند.

پس دنیا تابع نگاه و نحوه برخورد ماست، اگر دنیا را هدف قرار داده و مشغول آن شدیم، همان می شود که امام علی (ع) فرموده اند: «به راستی که این دنیای شما در نظر من از رگ و پیه و استخوان بی گوشت خوکی در دست جذامی، خوارتر و از برگی ناچیز که در دهان ملخی باشد بی مقدارتر و علی را با نعمتی فانی شونده و لذّتی از بین رونده چکار است؟»[18] و همین دنبا، برای آن کس که آن را مزرعه آخرت بداند و تجمّل های آن را در راه خدمت به خلق (و نه استفاده های نفسانی و شخصی خود) به کار برد همان می شود که امام علی (ع) فرموده اند: «به راستی که دنیا سرای درستی برای کسی که آن درست دانسته و خانة ایمنی از گرفتاری است برای کسی که حقیقت آن را دریابد و سرای بی نیازی است برای کسی که از آن توشه گرد آورد و سرای پند برای کسی که از آن پند آموزد و گوش فرا دارد که دنیا جدایی خود را اعلام داشته و با شادی خود آنان را به خرسندی تشویق کرده است، شام را به تندرستی و بامداد به مصیبت آمده برای تشویق و ترساندن و دور ساختن و به وحشت انداختن است. پس مردمانی در بامداد پشیمانی آن نکوهیده اند و گروهی دیگر آن را ستوده اند و دنیا آنان را یادآوری کرد، آنها هم یاد آوردند و با ایشان گفت و تصدیقش کردند و ایشان را پند داد و آنها نیز تغییرها و عبرت ها گرفتند»[19]

نمونه هایی از دنیاگرایی مسلمین را که باعث اسراف و فساد و انحرافات دیگر شده در غالب سلسله های حکومتی آنان می توان یافت. چنانکه بعضی از مورخین درباره تجمل گرایی بعضی از سلسله های حاکمیت مسلمین اینگونه نقل کرده اند: «... امّا خلفای عبّاسی علاوه بر آنکه پول را وسیله دفع شرّ مخالفان خود قرار دادند، برای فراهم ساختن بساط عیش و نوش و تجمل، همه نوع ولخرجی می کردند، کنیزان و غلامان به قیمت های گزاف می خریدند، فرش و اثاث از خز و دیبا و حریر تهیه می کردند، حتّی میخ های دیوار را از نقره می ساختند، باغ ها و کاخ ها و گردشگاه ها و شهرهای مخصوص به خود بنا می نمودند، مجالس خوشگذرانی با تجمل فراوان ترتیب می دادند، ندیمان و حاشیه نشینان استخدام می کردند و از حیث خوراک و پوشاک و تفنّن و تنقّل همه نوع تجمل فراهم می کردند...»[20]

و درباره بعضی دیگر از سلسله های حاکمان اسلامی گفته اند: «... فاطمینان که تازه روی کار آمده بودند بهتر و بیشتر از عباسیان، دستگاه و تجمل به هم زدند و اگر عباسیان، کفش و روسری زنان خود را مرصّع می ساختند، فاطمیان ظروف آشپزخانة خود را جواهر نشان می کردند و تنگ ها و جام های طلا را با جواهرات گرانبها مرصّع می نمودند و تا حدّی در استعمال زیورآلات و ساختن آن تفنن داشتند که برای تزیین مجالس خویش، مجسّمه های طلا و نقرة جواهر نشان می ساختند... ».[21]

بعضی از نمونه های تجمل و خوشگذرانی حاکمان اسلامی عبارت بودند از:

الف) تفنّن در خوراک ب) تجمّل در لباس ج) بذل و بخشش های بی حساب

د) استعمال مسکرات و عیّاشی ها[22]

سوتیترها

منظور ما از انحطاط عبارت است از توقف رشد مظاهر یک تمدن یا تخریب و ویرانی آن، یا کند شدن رشد آن یا برآورده نشدن و ظاهر نشدن جلوه های یک تمدن آن گونه که لازمة آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن می باشد؛ خواه این انحطاط از ناحیة انسان ها باشد یا از ناحیه حوادث و سوانح طبیعی و خواه عکس العمل الهی مانند عذاب و سیل و زلزله و... در برابر عملکرد انسان باشد.

اگر بخواهیم انحراف فکری را در دو جمله بیان کنیم، می توان عبارت «متدین نفهم و روشنفکر بی تربیت» را نام برد و این دو عوامل اصلی شکست اسلام راستین و ائمة هدایت هستند.

از دیگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، بنیان گذاری فرقه و تفرقه است که از زمان بعثت پیامبر و علنی شدن دعوت او شروع شد و پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) خود را آشکار نمود این عامل اگرچه خود نیز معلول عوامل نفسانی مسلمین و اتباع هوای و طول امل است لیکن منشأ تحقق ده ها عامل انحطاط دیگر شده است.

عامل دیگر انحطاط جامعه اسلامی، گرایش و اقدام به تجمل و خوشگذرانی است. طبع انسان ها از راحتی ها و زیبایی ها و خوشی ها لذّت می برد و با دیدن آنها در دنیای فریبا به راحتی تسلیم آن ها شده و خال و خط زیبای دنیا او را به استفاده حداکثر از نعمت ها و لذّت ها وادار می سازد. آنچه مذموم است دنیادوستی به محوریت خودخواهی و دلبستگی به مظاهر فریبنده دنیاست که انسان را از مسئولیت فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی محروم می سازد و در نهایت به تن آسانی و سلب فعالیت می کشاند.

پی نوشت ها:

* . عضو هیأت علمی دانشگاه یاسوج.

[1] . یوسف/ 109.

[2] . نهج البلاغه.

[3] . زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام (ترجمه علی جواهر کلام)، ص218.

[4] - جهت آگاهی بیشتر از امور و علوم دخیل در نظور حیات انسان به «آدلر، فیلیپ جی، تمدّن های عالم ، ترجمه محمدحسین آریا، ج1 ص3027» مراجعه شود.

[5] . قانع، احمدعلی، علل انحطاط تمدّن ها از دیدگاه قرآن کریم، ص35.

[6] . همان.

[7] . همان.

[8] . مطهری، مرتضی، فلسفه تاریخ، ص221.

[9] . نهج البلاغه.

[10] . نهج البلاغه.

[11] . قانع، احمدعلی، علل انحطاط تمدّن ها از دیدگاه قرآن کریم، ص6461.

[12] . همان، ص6368.

[13] . قصص/ 77.

[14] . قربانی، زین العابدین، علل پیشرفت اسلامی و انحطاط مسلمین، ص296299.

[15] . همان، ص 296-299.

[16] . همان، ص339.

[17] . نهج البلاغه.

[18] . غررالحکم.

[19] . همان، .

[20] . زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام (ترجمه علی جواهر کلام)، ص333.

[21] . همان، ص980.

[22] . قربانی، زین العابدین، علل پیشرفت اسلامی و انحطاط مسلمین، ص390400.

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیّدجمال الدین اسدآبادی (قسمت دوم / پایانی)

 

   

 

 

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیّدجمال الدین اسدآبادی (قسمت دوم / پایانی)

پايگاه حوزه

پدید آورنده : قباد محمدی شیخی ،

 

اشاره:

این سئوال همیشه مطرح بوده است که چرا تمدن ها پس از طی کردن یک دوره طلایی و درخشان دچار زوال و انحطاط می شوند. آیا رشد و شکوفایی تمدن ها امری دلیل بردار است یا علت مند؟ و آیا با سستی و کاستی علل یا رفع و دفع دلایل تمدن ها نیز دچار کژی و کاستی می شوند؟ آنچه در این نوشته مورد تأکید است عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی است. این عنوان نشان می دهد که اولاً اسلام یا مسلمانان دارای فرهنگ و تمدن درخشانی بوده اند ثانیاً این تمدن پر هیمنه اینک دچار بیماری و ضعف گردیده است. و سید جمال الدین اسدآبادی در پی دارویی برای درمان و ریشه یابی این بیماری بود که در قسمت نخست این مقاله به پاره ای از ریشه های ضعف تمدن اسلامی اشاره گردید. اینک آن را پی می گیریم.

معارف

ترک فضایل اخلاقی و رسوخ اوصاف رذیله

یکی دیگر از عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، رواج رذایل و ترک فضایل اخلاقی است. در جامعه ای که فضیلت ها شکسته شد و پستی های نفسانی و حیوانی غالب آمد، روحیه تخریب و توطئه و سستی و رکود بر آن اجتماع تسلّط می یابد.

سیّد جمال الدّین اسدآبادی می گوید: «وقتی در امّتی این اوصاف رذیله رسوخ کرد، بنای جامعه آن امّت می شکند و اعضایش از هم جدا می شود، نفاق و فساد میان آنان پدید می آید، بعد از این تزلزل و سستی، طبیعت آن جامعه اقتضا می کند که نیروی بیگانه بر آن جامعه تسلّط یابند تا با جبر و قهر، آن جامعه را بگیرند و افراد آن را با اجبار و اکراه وادار به زندگی نمایند. زیرا زندگی انسان ها نیاز به وجود جامعه دارد و بقای جامعه هم با آن اوصاف ممکن نیست. پس قوّة دیگری باید آن جامعه را تا حدودی که لازمه زندگی است اداره کند»[1]

وی در ادامه می گوید: «اگرچه اغلب مسلمین از لحاظ عقاید دینی پابرجا هستند، آنان در رفتار و کردار خویش به راه شریعت نمی روند. همین امر سبب شده که در نیروی اجتماعی آنان، ضعف و ناتوانی پدید آید. به دیگر میزان ضعف آنان بستگی به مقدار انحراف آنها از جاده اعتدال در فضایل اخلاقی و اعمال دینی آنان دارد؛ زیرا خداوند می فرماید: آنچه از مصایب به شما روی می آورد، نتیجه اعمال و رفتار شماست»[2]

همچنین می گوید: «اگر این اوصاف رذیله در نفوس افراد قومی رسوخ کند، دشمنی و عداوت میان آنان شدید می شود [به نحوی که] در ظاهر با هم جمع هستند ولی دل های آنان متفرق و از هم جداست.»[3]

انکار ضمنی دنیا، ماده، اقتصاد، عقل، علم و عمل از موضع دین

از دیگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، انکار حقایق مسلّم از موضع دینداری است. معمولاً انکار بسیاری از حقایق از ناحیه انسان ها اتفاق می افتد؛ امّا چون این موضع گیری ها از ناحیه دین نیست، تأثیر چندانی در جامعه ندارد؛ ولی اگر کسی از دیدگاه دینی به انکار برخی حقایق بپردازد، از جهات متعددی در انحطاط جامعه مؤثر است.

به تعبیر سیدجمال الدّین «متأسفانه در سرزمین هایی که اسلام قدرت یافت، پس از مرور زمانی زمامداران به مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سیاسی هم بر این امر کمک بزرگی نمود

وی نیز می گوید: «مسلمانان چنان بار آمده اند که هرگاه کسی به ایشان بگوید، آدم شوید در جوابش می گویند پدران ما چنین و چنان بوده اند و با خیال آنچه پدرانشان زیسته اند، زندگانی می کنند و نمی اندیشند که رفعت و ارجمندی پدران مایة اصلاح گمنامی و بیچارگی ای که اکنون خودشان با آن دست به گریبانند، نمی شود. شرقیان هرگاه می خواهند از گمنامی و فرومایگی کنونی خود، پوزش کنند می گویند؛ نمی دانید که پدران ما چه کسانی بودند و چه کارها کردند؟ آری پدرانشان مردان راستین بودند ولی شما هم مانند آنان مرد هستید؟ همّت و غیرت شما کجا رفت؟ آیا شایسته است که مفاخر پدران خود را با دهان پر یاد کنید ولی کار آنان را ادامه ندهید.»[4]

جهل و بی خبری و عقب ماندگی علمی و تمدّنی

از دیگر عوامل انحطاط جامعه اسلامی، جهل و عقب ماندگی علمی است. شاید جهل و نادانی را بتوان از اصلی ترین (و یا اصلی ترین) عوامل انحطاط هر جامعه دانست. امام علی (ع) درباره وخامت آثار جهل می فرمایند: «النّاس اعداءُ ما جهلوا». یعنی: «مردم دشمن نادانسته های خود هستند.»[5] و در مورد نکبت جهل و نادانی می فرماید: «هرگاه خدا، بنده ای را خوار دارد، او را از آموختن علم برکنار دارد.»[6]

حتّی ممکن است کسانی دارای علم باشند، امّا از علم خود استفاده نکرده و به نادانی های خویش بیشتر پایبند باشند تا به دانسته های خود. بنابراین امام علی (ع) می فرماید: « بسا دانشمند که نادانی وی او را از پا درآورد و دانش او با او بود و او را سودی نکرد.»[7] سید جمال الدّین اسدآبادی درباره ناتوانی بعضی علما چنین می گوید: «علمای ما در این زمان، علم را بر دو قسم کردند،یکی را می گویند علم مسلمانان و یکی را می گویند علم فرنگ و از این جهت منع می کنند دیگران را از تعلیم بعضی از علوم نافعه و این را نفهمیدند که علم، آن چیز شریفی است که به هیچ طایفه ای نسبت داده نمی شود و به چیز دیگر شناخته نمی شود، بلکه هرچه شناخته می شود به علم شناخته می شود و هر طایفه ای که معروف می گردد به علم، معروف می گردد. انسان ها را باید به علم نسبت داد، نه علم را به انسان ها. چه بسیار تعجب است که مسلمانان، آن علومی را که به ارسطو منسوب است، آن را به غایت رغبت می خوانند، گویا که ارسطو یکی از اراکین مسلمانان بوده است، و امّا سخنی که به گالیله و نیوتون و کپلر نسبت داده شود، آن را کفر می انگارند. پدر و مادر علم، برهان است و دلیل، نه ارسطو و نه گالیله...»[8]

اسدآبادی میان نابسامانی های اجتماعی و رفاه طبقه حاکمه مقایسه کرده و با ردّ توهّم ناسازگاری علم و دین، عقل و دین، معاش و معاد و... چنین توهّمی را از عوامل عقب ماندگی اقتصاد و اجتماع می داند و می گوید: «... چه لذّت است در قصر عالی که در مملکت خرابی واقع شده باشد... و چه بهجت دست خواهد داد از برای اصحاب رتبه عالی که در اطراف او به جز جماعتی فقرا و ژنده پوشان نباشد؟... بلی، راحت و لذّت از برای انسان در آن مملکتی حاصل خواهد شد که تناسب تامّه در میانة جمیع طبقات مردم باشد در همه چیز.»[9]

جدایی دین از سیاست، و علم و اجتهاد از مقام اجرا

از دیگر عوامل انحطاط جامعه اسلامی، تفکیک دین و سیاست و امامت از خلافت از یک سو، و تبدیل خلافت به سلطنت از سوی دیگر می باشد.

ویژگی اصلی نظام و رهبری اسلامی این است که خلافت، علم، اجتهاد از ویژگی های رهبر اسلامی است؛ ولی متأسفانه پس از رحلت پیامبر تاکنون، علما به یک سو و حاکمان به سوی دیگر حرکت کرده و اگر هم توافقات اجمالی و اندکی داشتند، برای استعمار یکدیگر بوده است (به استثنای موارد نادری مانند دخالت خواجه طوسی ها).

در جامعه اسلامی، بعضی از علمای متدین راه خود را از حاکمان و سیاست جدا کرده اند و بعضی دیگر تسلط سیاسیون و حاکمان را حکم ازلی تغییرناپذیر خدا دانسته اند و به آن رضا داده اند. بعضی از مسلمین (اهل سنّت) حتّی سلاطین ظلمه را هم اولی الامر می دانستند به نحوی که دین در خدمت سیاست قرار گیرد. برخی از علمای رمّال هم با تملّق و چاپلوسی، خدمت دربار ستمگر کرده اند و بعضی دیگر که درد دین و دنیا و خدمت به خلق خدا داشته اند و دین و سیاست را جدا نمی دانستند، با هزاران خون دل خوردن توانسته اند فرهنگ و تمدن اسلامی را در همین اندازه که در جهان شهرت دارد به پیش ببرند. به هر حال مسأله جدایی دین از سیاست و علم و اجتهاد از مقام حاکمیت و اجرا، از عوامل عمده انحطاط جامعه اسلامی است که توسط دو گروه خائن (علمای درباری متملّق و حاکمان سیاسی مستبد) تحقق پیدا کرده است. اسدآبادی در این باره (ضمن سرزنش آنان که دین را از سیاست جدا می دانند، یا دین و سیاست را یکی دانسته ولی به نحوی که هر ظالمی را هم نماینده خدا می دانند و نیز ضمن سرزنش آنان که دنبال نفی حمیّت معتدل دینی هستند) می گوید: «مقام علمی اسلام از مقام خلافت جدا گشت و خلفای عبّاسی تنها به اسم خلافت قانع شده اند بدون اینکه مانند خلفای راشدین جامع علوم و فقه اسلامی باشند یا اینکه به مقام اجتهاد در اصول و فروع احکام اسلامی برسند.»[10]

وی یکی از مهمترین عوامل انحطاط جامعه اسلامی را چنین بیان می کند: «با پیدایش آن خلافت ها، (جدایی دین و سیاست) وحدت کلام امّت مسلمان از هم پاشیده شد و خواستاران ملک و سلطنت آن را از راه قدرت بدون استحقاق و شایستگی به دست آوردند و جانب خلافت واقعی اسلام را رعایت نکردند. در نتیجه مقام شامخ خلافت اسلامی به سلطنت تبدیل شد. اهمیت و عظمت آن از دل ها برفت. چون تجربه نشان داده که اگر حکومت و خلافت بر دل های مردم نفوذ نکند و رضایت همه امّت را جمع ننماید، اساس آن متزلزل می شود... »[11]

اسدآبادی درباره متولیان بی لیاقت خلافت اسلامی می گوید: «کسانی که اخلاقاً مسلمان بودند، برای ادارة امور اسلامی صلاحیت رسیدگی به امور را داشتند و می توانستند با لیاقت و شایستگی، مراتب دولتی را بپیمایند، از دخالت در کارها ممنوع و برکنار شدند تا آنکه کشورهای اسلامی با دست بیگانگان سقوط کرد، چنانکه در تاریخ مثال های زنده ای مانند داستان افشین و دیالمه و دیگران به جای مانده است.»[12]

ملّیّت گرایی و تعصبات قومی و نژادی

سید اسدآبادی درباره نقش تخریبی تعصّبات قومی و نژادی می گوید: «این حسّ تعصّب و علاقه قومی، طبیعی نیست، بلکه ملکات عارض بر انسان هاست که ضروریات زندگی، آن را در ذهنش منقّش می سازد و دیگر از وی جدا نمی شود؛ زیرا انسان در هر جایی که زندگی کند، نیازهای زیادی دارد و هرکس می خواهد همه چیز برای او باشد و در نفع بردن از دیگران مقدم تر شود. پس این حسّ فقط برای رفع نیازها و جلب منافع در انسان ها پدید می آید.»[13] اسدآبادی عقیده دارد که این تعصّبات دارای عواملی است که با رفع آن می توان تعصّبات را از بین برد. وی بر این عقیده است که علت ترقّی مسلمین در دورة اولیه اسلام نبود تعصّبات قومی بود و در همین باره می گوید: «[مسلمانان مترقّی دوره نخستین] به روابط قومی و تعصّبات نژادی توجه نداشتنند، فقط به جامعه دینی معتقد بودند.»[14]

خودباختگی و ازخودبیگانگی در برابر دیگران

اگر در جامعه ای بینش مردم سطحی و در درجات نازله باشد، هنگام مواجهه با زرق و برق و تبلیغات ظاهری یک فرهنگ بیگانه، آن جامعه قشری و با بینش سطحی، احساس ذلّت و خواری و حقارت کرده و در مدت کوتاهی به خودباختگی و از خودبیگانگی در برابر فرهنگ مهاجم، مبتلا می شود و به جای اقتباس امتیازات فرهنگ بیگانه، به تقلید کورکورانه از تمام جنبه هایی که بیگانه قصد تحمیل آن را دارد می پردازد و فرهنگ و هویت خویش را به فراموشی سپرده و دست از تلاش برای ارتقای فرهنگ خویش می شوید و این از عوامل انحطاط جامعه اسلامی در طول تاریخ بوده و هم اکنون هم ادامه دارد.

برخی از روشنفکران دینی واقع گرا در این باره می گویند: «... عدّه ای از تحصیل کردگان خارج تصمیم گرفتند آن چه را از علوم و فنون فرا گرفته اند در کشور خویش پیاده کنند، نتیجه این کار چنین شد که آنها وضع مبانی اخلاق و مساکن کشور خویش را عوض کردند،حتّی طرز غذا خوردن و لباس پوشیدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نیز تغییر دادند و کوشش کردند در انجام این کارها از اروپاییان هم جلو بیفتند و این کارها را برای خود افتخار بدانند و با نشان دادن آنها به مردم، مباهات کردند، غافل از این بودند که با انجام این کارها، ثروت های ملّی خویش را به کشورهای دیگر می فرستند، در عوض اشیای تجمّلی و از بین رفتنی را که فقط جلوة ظاهری دارند امّا نتیجه مفید نمی دهند به دست می آورند... »[15] امام خمینی از بزرگ منادیان بیداری اسلامی و کسی که تئوری پیوند دیانت و سیاست را عملی ساخته درباره خودباختگی مسلمین در برابر بیگانگان می گوید: «از جمله نقشه ها که مع الأسف تأثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهای استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است به طوری که خود و فرهنگ و قدرت خود را هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگی به یکی از دو قطب را از فرائض غیر قابل اجتناب معرّفی نمودند و قصه این امر غم انگیز طولانی و ضربه هایی که از آن خورده و اکنون نیز می خوریم، کشنده و کوبنده است... و این پوچی و تهی مغزی مصنوعی، موجب شد که در هیچ امری به فکر و دانش خود اتّکا نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید کنیم... و از گهواره تا قبر هرچه بنگریم، اگر با واژه غربی و شرقی اسم گذاری شود، مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پیشرفتگی محسوب و اگر واژه های بومی خود به کار رود، مطرود و کهنه و واپس زده خواهد بود... بی اعتنایی به آنچه مربوط به مذهب و معنویات است از نشانه های روشنفکری و تمدن و در مقابل، تعهد به این امور نشانه عقب ماندگی و کهنه پرستی است...»[16]

استبداد داخلی

از عمده عوامل انحطاط جامعه اسلامی که بنای آن بر استبداد و ظلم است، خودخواهی حاکمان و مدیران سیاسی و اجرایی جامعه اسلامی است که از آن تحت عنوان «استبداد» یاد می شود. استبداد که مبتنی بر ظلم و شهوات نفسانی است، اساس آزادی، قانون، اخلاق و ابتکار و تلاش و اعتماد را از یک ملّت می ستاند و منجر به رکود و فرتوتی آن جامعه می شود. اسدآبادی درباره آثار شوم خودکامگی حاکمان اسلامی می گوید: «ناتوانی بر آنان مستولی گردید، بر اثر انحراف از راه درست اسلام توجه بیشتر مسلمانان فقط به جزئیات زندگی که لذّت های آنی و فردی داشت، معطوف شد. نفاق میان آنان سایه افکند، هرکدام از آنها دیگری را دشمن خود دانست و از هر جهت برای یکدیگر زیان و ضرر خواستار شدند. البته این کارها علل صحیح و عوامل نیرومند نداشت بلکه طمع کاری زمامداران و آزمندی امرا، آنان را به این راه ها کشاند. تلقینات سوء، هم از جانب بیگانگان مغرض، اثر خود را آشکار کرد. در نتیجه، مردم مسلمان از هدف های کلّی و عالی منحرف شده به جزئیات و ظواهر زندگی توجه نمودند. طبعاً کارشان به ضعف و سستی و یأس کشید و آنها را به جایی رساند که نمی خواستند بروند.»[17]

سید جمال الدّین، نتیجه خرابی های فرهنگ و تمدن اسلام را ظلم دانسته و ویژگی مستبدّین حاکم را بریدن از مردم و وابستگی به دشمنان اسلام معرّفی کرده و می گوید: «ریشه همة این خرابی ها [دورة ناصرالدّین شاه قاجار] ظلم است... رجال و زعمای قوم ما دست انگلیسی ها را می بوسند.»[18]

کسانی که خودکامه و مستبد هستند، شرایط مسئولیت و حکومت بر مردم را نداشته و با انتخاب مردم بر سر کار نمی آیند بلکه با کودتا، توطئه و زیرکی های افراطی خارج از حوزه عقل و شرع و صرفاً با حمایت گروه قلیلی که دنبال مطامع شخصی و مکیدن خون مردم هستند بر سر کار آمده اند، دربارة مروان گفته اند: «مروان نخستین کسی بود که چنانچه می گویند، خلافت را با شمشیر و بدون رضایت گروهی از مردم به چنگ آورد. همه او را می ترسانیدند مگر عدّة کمی که وی را ترغیب کردند که خلافت را به دست آورد... .»[19]

استعمار خارجی

از جمله عوامل اساسی انحطاط جامعه اسلامی، هجوم استعمار خارجی با شیوه های نظامی، اقتصادی، و فرهنگی بر پیکره جهان اسلام است. البته استعمار، سر خود چنین اقداماتی نمی کند بلکه با درک نقاط ضعفی که در میان اجتماع مسلمین پیدا کرده به چنین اقدامی دست می زند. استعمار خارجی هرگاه زمینه را خیلی مساعد بیابد، بدون هیچ دردسری منافع کشورهای اسلامی را به یغما می برد و اگر شرایط حمله نظامی آماده بود، تهاجم نظامی می کند و در غیر این صورت با تهاجم اقتصادی و فرهنگی و تحریم ها و استحاله فرهنگی به جان امّت اسلام می افتد. این اقدامات (حداقل تهاجم و تحریم اقتصادی) در زمان پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد و تاکنون نیز استعمار خارجی با استفاده از شیوه های گوناگون منابع و منافع مسلمین را مورد هجمه قرار داده است. سید جمال الدّین اسدآبادی در این باره می گوید: «دولت های مقتدر سقوط نکردند و از بین نرفتند مگر با دخول بیگانگان به آن کشورها و گماردن آنان برای کارهای مهم مملکتی، زیرا در تاریخ همه دولت های منقرض شده، آثاری از دخالت بیگانگان به چشم می خورد، به خصوص اگر در میان بیگانگان و دولتی که آنها در آنجا کار می کنند، اختلاف و یا حسدی وجود داشته باشد و این اختلاف و کینه توزی در خون آنان ریشه دوانیده باشد و یا اینکه طبیعت آن افراد از دیر زمانی با آن کینه و حسد خو گرفته باشد.»[20]

علمای دنیاطلب و فاسد

از مهم ترین و شوم ترین عوامل انحطاط جامعه اسلامی، وجود عالمان دینی دنیاطلب و فاسد است. در آیات و روایات در مزایای علم و عالم به ویژه علمای دینی، سخن فراوان رفته است، ولی این تحسین و تمجیدها از علمای دینی ربّانی است نه هر عالم دینی. علمای دینی ربّانی همان کسانی هستند که هنگام هجوم شبهات و انحرافات، علم خویش را آشکار نموده و در برابر سلاطین جور و ستم به امر به معروف و نهی از منکر و بیان کلمة حقّ، حجّت الهی را بر خلق می رسانند. ولی علمای دینی سوء همان کسانی هستند که منافقانه به توجیه اقدامات دستگاه های ستم پرداخته و متملّقانه به تئوری سازی برای توجیه اقدامات حاکمان جور دست زده و جهت حفظ منافع و شهوات و نام و نان خود زرّ و زور سلاطین استبدادی را حکم الهی دانسته یا حداقل در کناری خزیده، مترصد فرصتی هستند تا خود در قالب سلاطین ظهور نمایند. چنین عالمان، همان کسانی هستند که با فساد خویش، جهانی را فاسد می گردانند و حتّی اراذل و اوباش را نماینده خدا و مخلصان راه انبیا معرّفی می کنند.

امام علی (ع) درباره چنین عالمانی فرموده است: «بسا دانشمند که نادانی وی او را از پا درآورد و دانش او با او بوده و او را سودی نکرد.»[21]

این علمای سوء، باعث شده اند که امام ناحق به جای امام برحق نشسته و اینان همان منافقانی هستند که به فرمودة امام علی(ع) پیامبر درباره آنان فرمود: «من بر امّتم نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرک ترسان، چه مرد با ایمان را خدا به خاطر ایمان وی بازدارد، و مشرک را به خاطر شرک او از پا درمی آورد. لیکن من بر شما از مرد دوروی می ترسم که به حکم شرع داناست. او چیزی را می گوید که آن را نیکو می شمارید و کاری می کند که آن را ناپسند می دارید.»[22]

راه حل های بازگشت به خویشتن از نظر سیّدجمال

برای اینکه مسلمین بتوانند از ذلّت و خواری گذشته خویش درآمده و آینده جهان اسلام را درخشان نمایند باید راه حلّ هایی یافته و به آنها جامه عمل بپوشانند. عمدة این راه حلّ ها عبارتند از:

1. دور ریختن خرافات و زدودن بدعت ها و پیرایه ها و تمسّک به اسلام راستین

سید در این باره می گوید: «[ملت های اسلامی باید] به قواعد دین خویش برگردند و احکام آن [در همه ابعاد و نه فقط احکام عبادی] را دقیقاً اجرا کنند.»[23]

2. کسب فضایل و کمالات انسانی

اسدآبادی در این باره چنین می گوید: «فضل اخلاقی عبارت است از تعقل و آزاد فکر کردن و رها ساختن فکر از بندهای اوهام و خیالات... فضایل اخلاقی در هیئت اجتماع بشری به منزله نیروی حیاتی در پیکر آن اجتماع است که هریک از افراد با استفاده از آن نیرو قادر به انجام وظایف خود می شوند.»[24]

3. ارتباط میان دنیا و آخرت، عقل و دین، علم و ایمان، نوآوری و اجتهاد

اسدآبادی درباره این راه حلّ هم می گوید: «دین اسلام مانند سایر ادیان توجّهش تنها به آخرت نیست، با این همه، اسلام آنچه را که مصلحت مردم دنیا و کسب سعادت در دنیا و به دست آوردن نعمت های آخرت می باشد به طور کامل بیان کرده. این همان مسأله ای است که در اصطلاح شرع «سعادت دارین» گویند. وانگهی احکام اسلام، برقراری مساوات کامل و اجرای عدالت اجتماعی را در میان تمام ملّت های دور از هم و اقوام مختلف که تابع اصول اسلامی باشد، رعایت کرده است.»[25]

4. گرایش همزمان به دین، فلسفه و علم

اسدآبادی درباره توجه همزمان به سه حوزه دین و فلسفه و علم می گوید: «اوّل تربیتی که برای انسان حاصل می شود تربیت بدنی است. زیرا آنکه تربیت فلسفی حاصل نمی شود مگر از برای جماعتی که اندکی از علم خوانده، قادر بر فهم براهین و ادلّه بوده باشند... فلسفه خروج از مضیق مدارک حیوانیت است به سوی فضای واسع مشاعر انسانیت و ازاله ظلمات اوهام بهیمیه است به انوار خرد غریزی و تبدیل عمی و عمش است به بصیرت و بینایی، و نجات است از توحش و تبریر جهل و نادانی به دخول در مدینه فاضله و دانش و کاردانی و بالجمله صیرورت انسان است و حیات او به حیات مقدسه عقلیه،... درست نیست که دین با حقایق علمی مخالفت کند و اگر در ظاهر با این حقایق، مخالفتی داشت باید آن را تأویل کرد...»[26]

5. خط دهی فلسفی به علوم و خط دهی اسلامی به فلسفه

سیّد اسدآبادی درباره خط دهی فلسفی به علوم می گوید: «علمی باید که آن به منزلة روح جامع کلی از برای جمیع علوم بوده باشد تا آن که صیانت وجود آنها را نموده و هریکی از آنها را به موارد خود به کار برد... »[27]

و درباره رسیدن مسلمین صدر اوّل اسلام به روح کلّی فلسفی به واسطة دیانت اسلامی می گوید: «به واسطة دیانت اسلامیه در آنها، یک روح فلسفی پیدا شده بود و به واسطه آن روح فلسفی از امور کلّیه عالم و لوازم انسانی بحث کردن گرفتند... »[28]

6. موارد دیگری از پیشنهادات و راه حلّ های سید جمال الدّین حسینی (اسدآبادی) عبارتند از:

الف) نقد، نوآوری و اجتهاد[29]

ب) مجهّز شدن به علوم و فنون جدید و أخذ و اقتباس علوم از دیگران (نه تقلید کورکورانه، کپی و ترجمه)[30]

ج) همبستگی و پیوند میان دین و سیاست (البته به محوریت قرآن و شیوه اهل بیت)[31]

د) تکیه بر تعصب و همبستگی دینی و امّت اسلامی (نه تعصّبات نژادی و نفس پرستانه)[32]

ه‍ ) مبارزه با خودباختگی در برابر غرب و رفع بحران هویّت[33]

و) مبارزه با استبداد داخلی و برقراری حکومت اسلامی به معنای واقعی[34]

ز) مبارزه با استعمار خارجی در همه ابعاد[35]

سوتیترها

از دیگر عوامل انحطاط جامعه اسلامی تفکیک دین و سیاست و امامت از خلافت از یک سو و تبدیل خلافت به سلطنت از سوی دیگر می باشد.

یکی دیگر از عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، رواج رذایل و ترک فضایل اخلاقی می باشد. سیّد جمال الدّین اسدآبادی می گوید: «وقتی در امّتی این اوصاف رذیله رسوخ کرد، بنای جامعه آن امّت می شکند و اعضایش از هم جدا می شود، نفاق و فساد میان آنان پدید می آید، بعد از این تزلزل و سستی طبیعت آن جامعه اقتضا می کند که نیروی بیگانه بر آن جامعه تسلّط یابد

از نظر سیدجمال راه حل های بازگشت به خویشتن عبارتند از: 1.دور ریختن خرافات و زدودن بدعت ها و پیرایه ها و تمسّک به اسلام راستین؛ 2. کسب فضایل و کمالات انسانی؛ 3. ارتباط میان دنیا و آخرت، عقل و دین، علم و ایمان، نوآوری و اجتهاد؛ 4. گرایش همزمان به دین، فلسفه و علم؛ 5. خط دهی فلسفی به علوم و خط دهی اسلامی به فلسفه.

امام خمینی درباره خودباختگی مسلمین در برابر بیگانگان می گوید: «از جمله نقشه ها که مع الأسف تأثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهای استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است.

پی نوشت ها:

[1] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص5152.

[2] . همان، ص52.

[3] . همان، ص57.

[4] . همان، ص64.

[5] . نهج البلاغه، حکمت 172 و 438.

[6] . همان، حکمت 288.

[7] . همان، حکمت 107.

[8] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص70.

[9] . همان.

[10] . همان، ص7374.

[11] . همان، ص74.

[12] . همان، ص76.

[13] . همان، ص77.

[14] . همان، ص78.

[15] . همان، ص84.

[16] . موسوی خمینی، سیّد روح الله (امام خمینی (ره))، متن کامل وصیت نامه سیاسی الهی.

[17] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص8788.

[18] . همان، ص90.

[19] . مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه پاینده، ابوالقاسم، ج2، ص909.

[20] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص92.

[21] . نهج البلاغه، حکمت 107.

[22] . همان، ترجمة شهیدی، نامه 27، ص 290.

[23] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ، ص107.

[24] . همان، ص110111.

[25] . همان، ص116.

[26] . همان، ص121و131.

[27] . همان، ص135.

[28] . همان.

[29] . همان، ص140.

[30] . همان، ص145.

[31] . همان، ص153.

[32] . همان، ص154.

[33] . همان، ص165.

[34] . همان، ص170.

[35] . همان، ص199.

نگاهی به اندیشه و عمل سیاسی سید جمال‌الدین اسدآبدی(1)؛

 

 

 

نگاهی به اندیشه و عمل سیاسی سید جمال‌الدین اسدآبدی(1)؛

محمد توحیدی چافی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر

پایگاه برهان

گیرودار ناصرالدین‌شاه قاجار با سید جمال‌الدین اسدآبادی

ناصرالدین‌شاه قاجار تظاهر شدیدی به دین‌داری می‌کرد تا شاید از این طریق بتواند اندکی از تندی مخالفت‌های روحانیون از سیاست‌هایش بکاهد. همکاری با سید جمال‌الدین می‌توانست در راستای القای چنین نگاهی به دیگران برای وی مؤثر واقع گردد؛ هرچند چیزی که او آن را تهدید می‌دید، سرانجام تهدیدی علیه سلطنت و جانش شد.

گروه تاریخ برهان/ محمد توحیدی چافی؛ سید جمال‌الدین اسدآبادی از جمله بزرگ‌ترین اندیشمندان تاریخ معاصر جهان اسلام است. او تأثیر بسزایی در نگرش مسلمانان در رویارویی با استبداد و استعمار داشت. جدای از اندیشه‌ی سیاسی، شیوه‌ی عمل او نیز متفاوت بود؛ از دیدار با پادشاهان و خلفا تا تعامل با مردم و از چاپ نشریه تا پرورش شاگردان تأثیرگذار. در همین راستا، سرویس تاریخ برهان سلسله مطالبی را در معرفی شیوه‌ی مبارزه‌ی او منتشر می‌کند. مطلبی که در ادامه می‌آید، اولین مقاله در این زمینه است.

در روزگاری که غرب قدم به قدم به دنیای جدید پا می‌گذاشت و با تکیه بر پیشرفت‌های فنی و سیاسی، از یک سو، سیطره‌ی‌ خود را بر شرق مستحکم‌تر می‌کرد و از سویی دیگر، با تکیه بر قانون، دنیایی آسان‌تر و انسانی‌تر را برای شهروندان خود مهیا می‌کرد، ناصرالدین‌شاه قاجار، با تکیه بر «ممالک محروسه» و وسیع خود، که با تیزی شمشیر آقا محمدخان قاجار به او ارث رسیده بود، بر جان و مال و ناموس مردم سرزمین خود حکم می‌راند و گاهی نیز به هوس اصلاحات و آشنایی با پیشرفت‌های غرب، قدمی به اروپا می‌گذاشت و در میان تشویق‌ها و استقبال‌ها، روزبه‌روز بر غرور خود می‌افزود و با تکیه بر این دستاوردهای پوشالی، دست خود را در این سرزمین بی‌قانون بر مردم بیچاره گشاده‌تر می‌یافت.

در همین روزگار، اندک‌اندک مردی جوان در عرصه‌ی سیاست ایران و جهان ظاهر می‌شد که بسیاری از سران دنیا را، از ایران گرفته تا مصر و عثمانی و هند و فرانسه و غیره، وادار به توجه به خود و اندیشه‌های اصلاح‌طلبانه‌اش می‌کرد؛ شخصیتی مغناطیسی که ابتدا سلاطین دنیا را مجذوب خود می‌نمود، ولی پس از چندی به ناگاه در پی تعامل و نزدیکی‌های بیشتر، آن‌ها را به تنفر و گاه برخوردهای خشن و انتقام‌جویانه نسبت به خود وامی‌داشت.1 سید جمال‌الدین اسدآبادی (سید الحسینی، الافغانی، استانبولی، رومی، طوسی و...) که امروزه در ایرانی بودن او تردیدی وجود ندارد، در 14 سالگی در تهران معمم گردید و در 16 سالگی در دیدار با آیت‌الله طباطبایی، مرجع بزرگ، درجه اجتهاد را دریافت کرد. آنچه در ادامه می‌آید روابط و مسائلی است که میان او و ناصرالدین‌شاه اتفاق افتاد.

اولین رویارویی با ناصرالدین‌شاه

ناصرالدین‌شاه قاجار تظاهر شدیدی به دین‌داری می‌کرد و در هنگام لزوم، در پی ایجاد روابطی حسنه با علما بود تا شاید از این طریق بتواند اندکی از تندی مخالفت‌های روحانیون را با سیاست‌هایش بکاهد. همکاری با سید جمال‌الدین می‌توانست در راستای القای چنین نگاهی به دیگران برای وی مؤثر واقع گردد. بنابراین همین که اختلاف‌های سید جمال‌الدین با انگلیس به جایی نمی‌رسد و سید در مسیر راهش به نجد و قطیف برای ایجاد خلافت اسلامی، در بوشهر توقف می‌کند، «به اعتمادالسلطنه دستور می‌دهد که به تهران دعوتش کند.»2 درباره‌ی دلیل دعوت از سید جمال‌الدین حدس دیگری را نیز می‌توان مطرح کرد و آن اینکه «شاه ممکن است دعوت از وی را در جهت رقیب‌تراشی برای روحانیون دیگر ‌ـ‌که قدرت و نفود آن‌ها برنامه‌های وی را تحت‌الشعاع خود قرار داده بود‌ـ‌ انجام داده باشد تا شاید اندکی از قدرت آن‌ها کاسته شود و با نفود احتمالی در سید جمال‌الدین، بتواند از توان او در جهت ایجاد موازنه بهره‌برداری نماید.» 3

شاید شاه امیدوار بود شهرت و شخصیت جهانی سید جمال به مشروعیت سلطنت وی یاری رساند، اما این مهم زمانی می‌توانست به نفع شاه تمام شود که با تحمل شاه و عدم سعایت رجال پیرامون او همراه می‌شد؛ امری که با خوی استبدادی نظام پوسیده‌ی قاجار منافات داشت.

سید در اقامت کوتاهی در قم به اقدامی دست می‌یابد که نشان‌دهنده‌ی آگاهی وی از خواسته‌ها و انتظارات غیرمعقول شاه و صدراعظم از وی است و آن اینکه طی نامه‌ای از امین‌الضرب می‌خواهد که بر اساس صحبت‌های قبلی، خانه‌ای در جوار خانه‌اش برای او تهیه کند: «در قرب جوار خویش، منزلی از برای من بنهج کرایه معین فرمایید.»4

زمانی که ناصرالدین‌شاه راه پیشرفت ایران را از سید می‌پرسد، سید ضمن اینکه انتقاداتی از شاه می‌کند، راه‌حل‌هایی نیز ارائه می‌دهد و در جواب شاه که از وی می‌پرسد «از من چه می‌خواهی؟» می‌گوید: «دو گوش شنوا

این کار نخستین هشدار را به اذهان اعتماد‌السلطنه و شاه ‌ـ‌که خواب دیگری برای او دیده بودند‌ـ‌ روانه می‌کند. البته برخی منابع دلیل سکونت سید در جوار امین‌الضرب را توصیه‌ی امین‌السلطان به امین‌الضرب می‌دانند تا نکند اعتمادالسلطنه، رقیب امین‌السلطان، از این ماجرا بر اعتبار خویش نزد شاه بیفزاید.

سید جمال‌الدین، در تاریخ 23 ربیع‌الاول 1304، وارد تهران می‌گردد و به منزل حاجی امین‌الضرب وارد می‌شود. در دیداری که با شاه داشت، شاه نخست از او با مهربانی و خوشرویی استقبال می‌کند و به او پیشنهاد می‌کند که وضع نامطلوب روزنامه را در ایران مانند روزنامه‌های خارجی سروسامان دهد، اما زمانی که ناصرالدین‌شاه راه پیشرفت ایران را از سید می‌پرسد، سید ضمن اینکه انتقاداتی از شاه می‌کند، راه‌حل‌هایی نیز ارائه می‌دهد و در جواب شاه که از وی می‌پرسد «از من چه می‌خواهی؟ می‌گوید دو گوش شنوا.»5

اما سخنان بی‌پرده‌ی سید جمال برای قبله‌ی عالم، که هرگز مشابه‌ آن‌ها را از اطرافیان متملق خود نشنیده بود، گران آمد. عباس میرزا ملک‌آرا، درباره‌ی سخن وی با شاه، می‌نویسد: «مجلس اول که او را به حضور شاه بردند، عرض نمود که مرا آورید، من مانند شمشیری برنده هستم در دست شما، مرا عاطل نگذارید، مرا بر هر کار عمده بر ضد هر دولت بیندازید، زیاده‌ از شمشیر برش دارم، از وضع تکلم او شاه تنفر به هم رسانیده دیگر اذن شرفیابی ندادند.»6

بدین ترتیب شاه، که اصلاحات مد نظر خود را در راستای تفکرات سید جمال نمی‌دید، متوجه شد که فقط منتقدی بر منتقدان خود افزوده است. در روزهای بعد نیز توجه عموم و علما و بزرگان تهران و شهرهای نزدیک به سید جمال و انتقاد صریح وی از وضع بی‌قانونی در ایران، ترس در جان شاه و رجال درباری می‌اندازد. شاه به امین‌الضرب ابلاغ می‌کند که ماندن سید در تهران صلاح نیست و بهتر است به خراسان برود. با این وجود، این بار ناصرالدین‌شاه بسیار محتاطانه برخورد می‌کند و می‌کوشد دشمنی سید را به جان نخرد. در همین راستا، در پاسخ نامه‌ی سید به شاه، که قصد سفر به اروپا را دارد، موافقت می‌کند و در یک اخراج محترمانه، ظاهراً به درخواست امین‌السلطان، برای مذاکره با روسیه، در مورد روابط 2 کشور، راهی این سرزمین می‌شود.

دعوت دوباره‌ی سید به تهران

 

روابط سید و دربار ایران، پس از این، فراز و نشیب بسیاری به خود دید، ولی با همه‌ی این احوال، در جریان سفر اروپایی ناصرالدین‌شاه، بار دیگر روابط این 2 به ظاهر رو به بهبود نهاد. سید یک بار دیگر نیز به تهران آمد، اما این بار از همان آغاز کار بر سید جمال‌الدین سخت‌تر شد و حدود 3 ماه به حالت یک زندانی در خانه‌ی امین‌الضرب ماند.

در این روزها امین‌السلطان در حال دمیدن در شاه بود. از سویی دیگر، سید جمال‌الدین نیز در تهران بیکار نبود. سید، علاوه بر دعوت علما و مردم به مخالفت با استبداد و کمک به آزادی‌خواهان، مردم را علیه انگلیس و استعمار اروپا و به اطاعت از «خلیفه‌ی واحد» تشویق می‌کرد. هم‌زمان با این سخنان، «کاغذهایی» نیز در تهران علیه دادن امتیاز به بیگانگان کشف شد که نایب‌السلطنه، کامران میرزا، آن را به پیشگاه ناصرالدین‌شاه تقدیم کرد.

بنابراین طبیعی بود که انگشت اتهام مستقیماً به سمت جمال‌الدین اسدآبادی گرفته شود. امین‌السلطان، که تصمیم گرفته بود هم «سید» را بازیچه‌ی اهداف خود قرار دهد و هم روس‌ها را به سبب حمایت سید، با خود بر سر رحم آورد، متوجه عمق صدمات وارده به حیثیت سیاسی خود گردید. در اثر فشار سلطنت، سید جمال به حرم حضرت عبدالعظیم پناه برد؛ جایی که آن روزگار هنوز تا حدودی ملجاء پناهندگان سیاسی به حساب می‌آمد.

سرانجام در اثر مشاوره‌ی رجال سیاسی و نیز فشار انگلیس، شاه فرمان بیرون کشیدن سید از حرم و تبعید وی را صادر کرد، اشتباهی که شاید حتی در مرگ وی نیز بی‌تأثیر نبوده است. متأسفانه چنان که خاصیت طبع و سخت‌گیری‌های آن روزگار است، سید را به حالت زاری از حرم بیرون کشیدند و 30 نفر سواری که مأمور اجرای حکم بودند، سید جمال را در آن هوای سرد، سوار بر مرکبی لخت نمودند و به سمت خارج از تهران روانه کردند. سید خود در این باره می‌نوسید:

«شبی در نیمه‌ی شب، گماشتگان دولتی پاس احترام این مکان مقدس را نداشته و به هیچ وجه ملاحظه که این مکان بست است ننموده‌، داخل شده، مرا دستگیر نموده و در وسط زمستان، لباس‌های مرا درآورده و مرا به عجله‌ی تمام به طرف سر حد ایران بردند.»7 امین‌السلطان شایعه کرد که سید را با «تشریفات تمام» تا سر حد همراهی کرده و برایش توشه‌ی راه و ملزومات نیز فرستاده شده است. خود سید می‌نویسد: «مرا نیمه‌عریان کردند و در حالی که از گرسنگی صدمه می‌کشیدم، مرا به زنجیر بسته می‌بردند.»8

به گفته‌ی سید جمال‌الدین، 300 نفری که با وی بودند دستگیر شدند و به حبس افتادند و برخی جان در سر این حادثه گذاشتند. شاه پس از رسیدن سید به قم بیمناک می‌شود که نکند سختی‌ها و سردی هوا موجبات مرگ سید و خطر برای سلطنت وی را فراهم آورد و لذا در صدد کمک برمی‌آید، اما امین‌السلطان کارشکنی می‌کند.

آخرین منزلگاهی که سید در آن سکنی گزید عثمانی بود، اما ناصرالدین‌شاه نسبت به ورود او به این کشور نیز معترض شد؛ جایی که سلطان در پاسخ به شکایت ناصرالدین‌شاه می‌گوید: «به خیال خود خدمت بزرگی به اعلی‌حضرت همایونی کرده‌ام و او را از ملکم ملعون جدا کرده، اینجا آورده‌ام که دهان او را ببندم که ننویسد و منتشر نکند

در نهایت ناصرالدین‌شاه، علی‌رغم سعایت صدراعظم، افرادی را روانه می‌کند که پس از بهتر شدن هوا، سید را به طرف سرحدات مرزی ببرند. امین‌الضرب نیز نامه‌هایی را به قم و کرمانشاه می‌فرستد و به افراد مورد اطمینان خود سفارش می‌کند که با مساعدت خود قدری از تألمات وارده به سید را بکاهند. سید به این ترتیب وارد عراق عرب می‌شود و در بغداد و بصره اقامت می‌گزیند. اقامت وی در بصره حساسیت ناصرالدین‌شاه و مراقبت‌های عثمانی را در پی داشت. سید در مدت اقامت کوتاهش در بصره، نامه‌ای به آیت‌الله میرزای شیرازی می‌نویسد و وی را از امتیازات بیگانگان در ایران آگاه می‌کند؛ هشداری که حادثه‌ی قیام مردم و قضیه‌ی تحریم توتون و تنباکو و یکی از نخستین پیروزی‌های روحانیون و علما را در نیمه‌ی شعبان 1308هـ‌.ق. علیه نظام استبدادی رقم می‌زند. به این ترتیب، در اثر اشتباه سیاسی ناصرالدین‌شاه، سید به بهانه‌ی معالجه‌ی صدماتی که به وی در مسیر ایران وارد شده بود، راهی لندن می‌شود؛ جایی که به مبارزه‌ی علنی خود علیه شاه ایران و عمال وی با استفاده از قلم و بیان خود شدت و حدّت بیشتری می‌بخشد.

مبارزه‌ی سید جمال‌الدین با ناصرالدین‌شاه در انگلستان

سید جمال‌الدین، پس از خروج از ایران، دیگر تمام امیدهای مصالمت‌جویانه‌اش را برای تغییر در استبداد ناصرالدین‌شاه و درباریانش از دست داد و این بار تمام گزینه‌ها را برای رسیدن به اهدافش به کار بست. در لندن، وقتی که خبر قطعی لغو امتیاز تنباکو را با حکم میرزای شیرازی و تلاش آیت‌الله آشتیانی شنید، به راه‌حل‌های جدید خود امیداورتر شد. بنابراین در راستای همین اقدامات، طی نامه‌ای مفصل به علمای طراز اول ایران، برای نخستین بار، خلع ناصرالدین‌شاه را از سلطنت پیشنهاد می‌کند: «ای رهبران ملت! اگر این فرعون را به حال خودش بگذارید و جلوی دیوانه‌بازی‌ او را نگیرید و او را از تخت گمراهی پایین نکشید، کار می‌گذرد و علاج مشکل می‌شود.»9

ناصرالدین‌شاه از مشاهده‌ی نامه‌ی سید به علمای ایران به شدت عصبانی می‌شود و دولت انگلیس را مقصر می‌کند و از آن‌ها درخواست می‌کند که جلوی اقدامات سید جمال‌الدین گرفته شود. این اقدامات او، در کنار انتشار مقالاتی علیه شاه، ناصرالدین‌شاه را پریشان‌خاطر می‌کند.

 سید جمال‌الدین در مقالات خود از هیچ انتقادی به حکومت و شاه دریغ نمی‌کند؛ چنان که سفیر دولت ایران از او خواهش می‌کند که با دریافت مبلغ هنگفتی از ادامه‌ی حمله به ناصرالدین‌شاه منصرف شود، اما سید جواب می‌دهد: «نه، راضی نخواهم شد، مگر اینکه شاه کشته و شمکش دریده و جسدش به گور شود.»10سرانجام اعمال افشار دولت ایران از طرف انگلستان باعث می‌شود تا سید از این کشور خارج شود.

پایان مبارزه

آخرین منزلگاهی که سید در آن سکنی گزید عثمانی بود، اما ناصرالدین‌شاه نسبت به ورود او به این کشور نیز معترض شد؛ جایی که سلطان در پاسخ به شکایت ناصرالدین‌شاه می‌گوید: «به خیال خود، خدمت بزرگی به اعلی‌حضرت همایونی کرده‌ام و او را از ملکم ملعون جدا کرده، اینجا آورده‌ام که دهان او را ببندم که ننویسد و منتشر نکند.»11 البته نگرانی شاه نیز بیجا نبود، زیرا .سرانجام نیز ناصرالدین شاه توسط یکی از مریدان سید کشته شد.

حضور سید جمال در «استانبول» باعث گرد آمدن بسیاری از آزادی‌خواهان فراری ایران گرداگرد شخصیت مغناطیسی وی می‌شود؛ افرادی که پس از او، وظیفه‌ی وی را در مبارزه با استبداد قاجاری به خوبی عهده‌دار می‌شوند. افرادی که مهم‌ترین آن‌ها عبارت بودند از: میرزا آقاخان، شیخ احمد روحی، میرزا حسن‌خان خبیرلملک، میرزا حبیب اصفهانی، محمد طاهر تبریزی (صاحب روزنامه‌ی اختر)، شاهزاده ابوالحسن میرزا معروف به شیخ‌الرئیس، معلم فیض تبریزی، سید برهان‌الدین بلخی، حسین دانش اصفهانی و میرزای شریف کاشانی و دیگران.

 سرانجام ترور ناصرالدین‌شاه به دست یکی از مریدان سید جمال ‌ـ‌میرزا رضای کرمانی‌ـ سید عبدالحمید و درباریان عثمانی را هراسان می‌کند. دربار ایران، با این استدلال که «سید» قاتل شاه را تحریک نموده است، خواستار دستگیری و تحویل وی به ایران می‌گردد؛ اما ظاهراً سلطان تصمیم می‌گیرد سید را در یکی از خانه‌های خلیفه زیر نظر بگیرد. در خصوص شهادت سید نیز نظرات زیادی عنوان شده است. بیماری دندان (سرطان فک) و یا مسمومیت ناشی از تزریق طبیب شاه عثمانی از نمونه‌های این گمانه‌زنی‌هاست.(*)

منابع:

1- Moslehe Shargh.com.article.aspx? id=30

2- صدر وانقیص، سید جمال‌الدین اسدآبادی بنیان‌گذار نهضت‌های اسلامی، بی‌جا، پیام، ص 134.

3- محمد توحیدی چافی، قهوه‌ی قجری، تهران، انتشارات باز، 1387، ص 139.

4- مجموعه‌ی اسناد و تصاویر، ص 167، به نقل از صدر وانقی، همان، ص 140.

5- میرزا لطف‌الله، شرح‌حال و احوال سید جمال، بی‌تا، نقل از صدر وانقی، ص 141.

6- عباس‌میراز ملک‌آرا، شرح‌حال و احوال عباس‌میرزا ملک‌آرا، نوایی، تهران، 1325، شرکت سهامی چاپ، ص 111 و 112.

7- ابوالحسن جمالی اسدآبادی، نامه‌های سید جمال‌الدین اسدآبادی، تهران، 1349، کتاب‌های پرستو، ص 134.

8- همان، ص 35.

9- صدر وانقی، همان، ص 221.

10- ادوارد براون، انقلاب ایران، بی‌تا، بی‌جا، ص 23.

11- خان ملک ساسانی، سیاستگران دوره‌ی قاجار، 1338، انتشارات هدایت، 1370.

*محمد توحیدی چافی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/انتهای متن/

 

ﺁﺭﺍﻭﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯﺳﻴﺪ ﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ

 

ﺁﺭﺍﻭﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯﺳﻴﺪ ﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ

ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻯ: ﺑﻬﺮﺍﻡ ﻧﻮﺍﺯﻧﻰ

ﻧﺎﺷﺮ: ﭘﮋﻭﻫﺸﻜﺪﻩﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺕﻓﺮﻫﻨﮕﻰﻭﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰﻭﺯﺍﺭﺕﻋﻠﻮﻡ،ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺕ

ﻭﻓﻨﺎﻭﺭﻯ، ﭼﺎپ ﺍﻭﻝ، 386 ،1388 ﺻﻔﺤﻪ

ﺩﻛﺘﺮ ﻋﺒﺎﺱ ﭘﻨﺎﻫﻲ

ﺍﺳﺘﺎﺩﻳﺎﺭ ﮔﺮﻭﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﻭﺍﺣﺪ ﺗﻨﻜﺎﺑﻦ

 

ﻣﻘﺪﻣﻪ

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳــﻘﻮﻁ ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺩﺭ ﺳــﺪﻩﻯ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﻡ. ﺗﺤﻮﻻﺕ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺩﺭﺯﻣﻴﻨﻪﻯ ﺳﻴﺎﺳــﻰ، ﺍﻗﺘﺼــﺎﺩﻯ ﻭ ﻓﻜﺮﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭﻯ ﺩﺍﺩ. ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥﻭ ﺭﻭﺳــﻴﻪﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠــﻪﻯ ﺧﺎﺗﻤــﻪ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺟﻨﮓﻫــﺎﻯ ﻃﻮﻻﻧﻰ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻧﺴــﻪ، ﺑﻪﺩﻭﻟﺖﻫﺎﻯ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻯ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷــﺪﻧﺪﻭ ﺑﻪﺭﻗﺎﺑﺖ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻪﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳــﻼﻣﻰ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺍﻳــﺮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺩﺭﻧﺘﻴﺠﻪﻯ ﺭﻗﺎﺑﺖﻫﺎﻯ ﺭﻭﺳــﻴﻪ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ، ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻋﻼﻭﻩ ﺑــﺮ ﺍﻳﻦﻛﻪ ﺑﺨﺶﺑﺰﺭﮔــﻰ ﺍﺯ ﺳــﺮﺯﻣﻴﻦﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳــﺖ ﺩﺍﺩ، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻛﺸــﻮﺭﻯ ﺗﺤﺖ

ﺍﻟﺤﻤﺎﻳﻪﻯ ﺭﻭﺳــﻴﻪ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﮔﺸــﺖ. ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺑﺮ ﺑﺨﺶﻫﺎﻯﺷــﻤﺎﻟﻰ ﻭ ﺷــﻤﺎﻝ ﻏﺮﺏ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﺟﻨﻮﺏ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻧﻔﻮﺫ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺩﺍﺷــﺖ. ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷــﺮﺍﻳﻄﻰ ﺍﻏﻠﺐ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥ ﺍﺳــﻼﻣﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﺎﺭﻩ ﺭﻫﺎﻳﻰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍﺩﺭ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺣﺎﻛﻤﻴﺘﻰ ﻣﺒﺘﻨﻰ ﺑﺮ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﻰﺩﺍﻧﺴــﺘﻨﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﻰﺑﺎ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﭘﺎﺩﺷــﺎﻫﺎﻥ ﺩﺭ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟــﻪﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﺍﻳــﻦ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻔﻜــﺮﻯ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﻣﻌﻤــﻮﻝ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳـﺪﺁﺑﺎﺩﻯ ﺑﻨﻴﺎﻥﮔﺬﺍﺭ ﺩﻳﺪﮔﺎﻫﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻥ ﺭﻭﻧﺪ

ﺗﻔﻜﺮ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﻛﺮﺩ. ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯﺑــﻪ ﺟﻬﺖ ﻣﺮﺍﻭﺩﻩﻫﺎﻯ ﻃﻮﻻﻧﻰ ﺑﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻫﺎﻯ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳــﻼﻣﻰ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﺖﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﺍﻓﻐﺎﻧﺴــﺘﺎﻥ، ﻫﻨﺪ ﻭ ﻣﺼﺮ ﺑﺎ ﻣﺸــﻜﻼﺕ ﺁﻥﻫﺎ ﺁﺷــﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳــﻴﺪ ﻛﻪ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﺳﺎﺳﻰ ﺿﻌﻒ ﺍﻳﻦ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎ، ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺯﻋﻢ ﻭﻯ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺩﺭﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳــﻼﻣﻰ، ﻣﻮﺟﺐ ﺑﻘﺎ ﻭ ﺩﻭﺍﻡ ﻧﻈﺎﻡﻫﺎﻯ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩﻯ ﺷﺪﻧﺪ، ﻟﺬﺍ ﺍﺯﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻭﻯ، ﺑﺎ ﺣﺬﻑ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﻧﻈﺎﻡﻫﺎﻯ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺁﻥﻫﺎﺑــﻮﺩ، ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﻰﺭﻓﺖ. ﺑﺪﻳــﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩﻫﺎﻯ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﻯ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﻋﻠﻴﻪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻣﻮﺟﺐ ﺷــﺪ ﺗﺎ ﻭﻯ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺣﻮﻝ ﻣﺤﻮﺭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯﺧــﻮﺩ ﮔﺮﺩ ﺁﻭﺭﺩ. ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺍﻭ ﻣــﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﻭﻣﺮﺍﺟﻊ ﺗﺸــﻴﻊ ﺑــﻮﺩ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﻘــﺶ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻡ ﺗﻨﺒﺎﻛﻮ ﻭﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻣﻴﺮﺯﺍﻯ ﺷﻴﺮﺍﺯﻯ ﻏﻔﻠﺖ ﻛﺮﺩ. ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪﺍﻯ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﺳــﻼﻃﻴﻦ ﻋﺜﻤﺎﻧﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻣﻌﺘﻘﺪﺑﻮﺩ ﭼﺎﺭﻩ ﺭﻫﺎﻳﻰ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ، ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻣﺴﻠﺒﻤﺎﻧﺎﻥ

ﭼﻜﻴﺪﻩ

ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺩﺭﻋﺼﺮﻯﺯﻧﺪﮔﻰﻣﻰﻛﺮﺩﻛﻪﺍﻏﻠﺐﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯﺍﺳﻼﻣﻰ،ﻣﻘﻬﻮﺭﺗﻤﺪﻥﻏﺮﺏﺷﺪﻩﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻧﻘﺶ ﻭﻳﺮﺍﻧﮕﺮﺍﻧﻪﺍﻱ ﻛﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻴﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﺮﻕ ﻭ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،ﺑﻪ ﺁﺳﻴﺐﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. ﻭﻱ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﺮﻭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖﺑﻪﺁﻣﻮﺯﻩﻫﺎﻱﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﺳﻼﻡﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺖﻭﻋﻘﻴﺪﻩﺩﺍﺷﺖﺭﻳﺸﻪﻯﻣﺸﻜﻼﺕﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ،ﺩﺭ ﻓﻘﺮﻓﺮﻫﻨﮕﻰﻭ ﺟﻬﻞ. ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹﺍﺗﺤﺎﺩ؛ ﺳﻴﺪ ﺟﻤﺎﻝﻋﻘﻴﺪﻩﺩﺍﺷﺖﺩﺭﺻﻮﺭﺕﺗﻘﻮﻳﺖﺧﻼﻓﺖﻋﺜﻤﺎﻧﻲ،ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﻜﺎﺭﻱ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻳﺎﺑﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﻋﻤﻴﻘﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖﻛﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻫﻤﻜﺎﺭﻱ ﺑﻴﻦ ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﺩﻳﮕﺮ، ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪﻯﺍﺻﻠﻲ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻘﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥﺍﺯ ﺁﻣﻮﺯﻩﻫﺎﻱ ﺻﺤﻴﺢ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺳﺖﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ. ﭘﺲﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺣﻞ ﺍﻳﻦ ﻣﺸﻜﻞ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ، ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺮﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺮﺍﻧﻨﺪﻭ ﺑﻪﺁﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮﺳﻨﺪ، ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﻨﺪﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻧﻴﺰﻣﺒﺎﺭﺯﻩﻛﻨﻨﺪ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕﺧﻮﺩﺑﻪﺗﻮﻓﻴﻖﺯﻳﺎﺩﻱﺩﺳﺖﻧﻴﺎﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﻟﮕﻮﻱﺍﻏﻠﺐﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻧﻲﺷﺪﻛﻪﺑﻌﺪﻫﺎﺩﺭﺭﺃﺱﺟﻨﺒﺶﻫﺎﻱ ﺿﺪﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩﻱﻭ ﺿﺪﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﻱﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﭼﻨﺪﺩﻫﻪﭘﺲﺍﺯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺍﻟﮕﻮﻯﻓﻜﺮﻯﻭﻣﺒﺎﺭﺯﺍﺗﻰﻭﻯﺑﺎﻏﺮﺏ، ﺗﺎﺛﻴﺮﺯﻳﺎﺩﻯﺑﺮﻧﻮﺯﺍﻳﻰﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻯﺩﻳﻨﻰﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡﺩﺍﺷﺖ. ﻛﻠﻴﺪﻭﺍژﻩﻫﺎ:ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ، ﺍﻳﺮﺍﻥ،ﺧﻼﻓﺖﻋﺜﻤﺎﻧﻰ،ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥﺍﺳﻼﻣﻰ. ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩﻛﺘﺎﺏ ﺁﺭﺍ ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ44ﺑــﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺍﺳــﺖ. ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻋﺜﻤﺎﻧﻰﻫــﺎ ﻛﻪ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺭﻫﺒــﺮﻯ ﻭ ﺧﻼﻓﺖ ﺑﺮﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷــﺘﻨﺪ، ﺳــﻴﺪﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﻭﻯﺧﻼﻓﺖ ﻋﺜﻤﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺍﺣﻴﺎ ﻛﻨﻨﺪ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺭﺍﻩ ﻋﺜﻤﺎﻧﻰﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺳــﻮﺩﻯ ﺍﺯ

ﻫﻤﺮﺍﻫﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻧﺒﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻣﺒﻨﻰ ﺣﺮﻛﺖﻫﺎﻯﻓﻜﺮﻯ ﺟﻬﺖ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺩﺭ ﺳﺪﻩﻯ ﺑﻴﺴﺘﻢﻣﻴﻼﺩﻯ ﮔﺸﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪﻯ ﺁﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ

ﺩﺭ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﻠﻰ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺗﺎ ﺩﺭﻭﻩﻫﺎﻯ ﺍﺧﻴﺮ ﻧﻴﺰ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻳﺎﻓﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻳﻪﻫﺎﻯ ﺿﺪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﻯﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺗﻔﻜﺮ ﻭ ﺳــﻠﻄﻪ ﻏﺮﺏ ﺭﻳﺸــﻪ ﺩﺭ ﺗﻔﻜﺮ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻭ

ﺑﺮﺭﺳﻰ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ.

ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻱ

ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺩﺭ ﻗﺮﻳﻪﻯ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩ ﺩﺭ 42 ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮﻱ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺳﺎﻝ1254ﻕ. ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﻯ ﺷﻴﺦﺍﻻﺳـﻼﻡ ﺍﺳـﺪﺁﺑﺎﺩﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﺷﺮﻳﻒﺍﻟﻨﺴﺐﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷــﺪ. ﭘﺪﺭﺵ ﺳـﻴﺪ ﺻﻔﺪﺭ ﻧﺴــﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻋﺼﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﻱ

ﻓﺎﺿﻞ ﻭ ﺩﺍﻧﺸــﻤﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭﻱ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺭﺍ ﺗﺎﺳﻦ 10 ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﻠﻴﻢﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺳــﺎﻝ 1266 ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩ ﺑﻪ ﻗﺰﻭﻳﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺪﺗﻲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺳـﻠﻴﻤﺎﻥﺧﺎﻥ ﺻﺎﺣﺐﺍﺧﺘﻴﺎﺭﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﻴﻦ ﺍﻓﺸــﺎﺭ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﺳــﺎﻛﻦ ﺑﻮﺩ. ﺳــﺮﺍﻧﺠﺎﻡﻫﺮ ﺩﻭ ﻋﺎﺯﻡ ﻧﺠﻒ ﺷﺪﻧﺪﻭ ﺳﻴﺪ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺩﺭﺱ ﺷﻴﺦﻣﺮﺗﻀﻲ – ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺠﺘﻬﺪﻳﻦ ﺑﺰﺭگ ﺁﻥ ﻋﺼﺮ ﺑﻮﺩ – ﺑﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻋﻠﻮﻡ ﻣﻌﻘﻮﻝﻭ ﻣﻨﻘﻮﻝ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻭ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺣﺪﺙ ﺫﻫﻦ ﻭ ﻛﺜﺮﺕ ﻫﻮﺵﺳـﻴﺪ ﻣﻄﻠﻊ ﺷــﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻲ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻃﻼﺏ ﺑﻪ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ. ﺳـﻴﺪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠــﺎ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺍﺣــﻮﺍﻝ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻭ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥﺍﻧﮕﻠﻴﺴــﻲ ﻧﻴﺰ ﺁﺷﻨﺎﺷﺪ. ﻭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1270 (ﺳــﺎﻝ ﺷﺸﻢ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦﺷـﺎﻩ) ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭﺳــﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻜﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩ ﺯﺍﺩﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﭼﻨﺪﻣﺪﺗﻰ ﺗﻮﻗﻒ ﺑﻪﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺸــﺖ ﻭ ﺷــﺶ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺳﺎﻛﻦ ﮔﺸﺖ

(ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻗﺎﺟﺎﺭ ﺷﻤﻴﻢ 185 :1374 ﻭ 186)

ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺮﻙ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺩﺭ ﺳــﺎﻝ 1265ﺵ. ﭼﻬﺎﺭ ﺳــﺎﻝ ﺑﻌﺪﺍﺯﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺯﺍﺩﮔﺎﻫﺶ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺳﭙﺮﻱ ﻛﺮﺩ. ﻭﻱ ﻧﺨﺴﺖ ﻛﻮﺷﻴﺪﺗﺎ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦﺷﺎﻩﺭﺍ ﺑــﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻧﮕﻠﻴﺲ ﺗﺮﻏﻴــﺐ ﻛﻨﺪ، ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﺪﻑ

ﺷﻜﺴــﺖ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ ﻣﺤﺎﻓﻈﻪﻛﺎﺭ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮﺍﻥ ﺍﺻﻼﺡ ﻃﻠﺐ ﺭﻭﻱﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺭ ﻗﺒــﺎﻝ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ ﻣﺤﺎﻓﻈﻪﻛﺎﺭ ﻭ ﺭﻭﺷــﻨﻔﻜﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺟﻨﮓ ﺻﻠﻴﺒﻲﻋﻠﻴﻪ ﻏﺮﺏ ﻛﺎﻓﺮ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﻱ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺭﻭﺷــﻨﻔﻜﺮﺍﻥ ﺍﺻﻼﺡ ﻃﻠﺐ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ

ﻧﻜﺘﻪ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺻﻼﺣﺎﺕ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺍﺻﻼﺣﺎﺕ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺁﻣﻮﺯﺷﻲ ﻛﺸﻮﺭﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺮﺏ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺳﺎﺧﺖ.» (ﻳﺮﻭﺍﻧﺪ ﺁﺑﺮﺍﻫﺎﻣﻴﺎﻥ، 1380: ﺹ 82)ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻲﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥﻋﺼــﺮ ﺧــﻮﺩ ﺑﻪﺍﺻﻼﺡ ﺟﺎﻣﻌــﻪﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺍﻣﺎﺳــﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﻋﺒﺚ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻼﺡﻧﺎﭘﺬﻳﺮﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﻱ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩﻱﺳــﻼﻃﻴﻦ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ ﻭ «ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1276 ﺩﺭ ﺑﺴــﺘﺮ ﻣﺮگ ﺑﻪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶﺍﻇﻬﺎﺭ ﺍﻣﻴﺪ ﻭ ﭘﺸــﻴﻤﺎﻧﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺍﻣﻴﺪﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺍﺻﻼﺡ ﻛﻪﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﺮﻕ ﻣﻲﺁﻳﺪ ً ﺣﺘﻤﺎ ﺑﻨﺎﻱ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭﭘﺸــﻴﻤﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺬﺭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻙ ﺑﻲ ﺣﺎﺻﻞﺩﺭﺑﺎﺭﻫﺎﻱ ﺳــﻠﻄﻨﺘﻲ ﭘﺎﺷﻴﺪﻩ ﺍﺳــﺖ. ﺍﻭ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﺗﺨﻢ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺧﺎﻙ ﺣﺎﺻﻠﺨﻴﺰ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.» (ﻳﺮﻭﺍﻧﺪ ﺁﺑﺮﺍﻫﺎﻣﻴﺎﻥ، ﻫﻤﺎﻥ: ﺹ 84)

ﻋﺼﺮ ﺳﻴﺪ ﺟﻤﺎﻝ

ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩﺍﻱ ﺯﻧﺪﮔــﻲ ﻣﻲﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺑﺎ ﺧﻄﺮ ﭘﺪﻳﺪﻩﻱﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﻏﻠﺐ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ «ﺑﺎ ﻏﺮﻕ ﭘﺪﻳﺪﻩﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ» ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻏﺮﺏ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ، ﻋﻠﻤﻲ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻲﻭ ﺍﻗﺘﺼــﺎﺩﻱ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻏﺮﺏ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﺴــﺘﻪ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﺗﻜﻨﻮﻟﻮژﻱ ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺑﻪ ﭘﻴﺸــﺮﻓﺖ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺳــﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻱ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎﻱ ﻭ ﺁﺳﻴﺎﺋﻲ ﻗﺼﺪ ﺗﺼﺮﻑ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳــﺮ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﺎ ﺁﻥ ﻛﻪﻛﺸــﻮﺭ ژﺍﭘﻦ ﺑﺎ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻨﻈﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﻱﭘﻴﺸــﺮﻓﺖ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻲﻛﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡﺩﺭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻛﺎﺳﺘﻲ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺷــﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﺍﻧﺪﻙ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻱ، ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﻓﻜﺮﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻣﻲﺩﺍﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺟﻤﻊﺑﻨﺪﻱ ﻛﻠﻲ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺳــﺮﻋﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻏﺮﺏﺑﻪ ﺳــﻮﻱ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﺷﺪ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﻣﻲﺩﺍﺷﺖ، ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺿﻌﻒ ﻭﺳﻘﻮﻁ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮﺩ. (ﺳﻴﺪﻫﺎﺩﻱ ﺧﺴﺮﻭﺷﺎﻫﻲ، 15-17 :1379)ﺩﺭ ﺷــﺮﻕ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﻭ ﻛﺸــﻮﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﻳﻞ ﻗﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻜﺴــﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺭﻭﺳــﻴﻪ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ،ً ﻛﺎﻣﻼ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻳﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺍﻭﺍﺳﻂ ﺳﺪﻩﻯﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺷــﺮﺍﻳﻄﻲ ﻧﻴﻤﻪﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﻱ ﺭﺍ ﻣﻲﮔﺬﺭﺍﻧﺪ. ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂﻳﺎﺩ ﺷﺪﻩ، ﻧﻬﺎﺩ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺭﺗﻘﺎﻱ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲﺍﻳﺮﺍﻥ ﻣﺤﺴــﻮﺏ ﻣﻲﺷــﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻧﻮﮔﺮﺍﻳﻲ ﻭ ﻓﻜﺮﻱ ﻣﺪﺭﻥ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖﻣﻲﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷـﺎﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﺨﺴــﺘﻴﻦ ﻣﺴــﺎﻓﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﻧﮓﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳــﻴﺪ ﻛﻪ ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﻮﺟﺐ ﺗﻀﻌﻴﻒ ﻗﺪﺭﺕ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻭﻱﻣﻲﺷــﻮﺩ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺟﺮﻳﺎﻥﻫﺎﻯ ﻧﻮﺍﻧﺪﻳﺶ ﺳــﺮ ﻧﺎﺳــﺎﺯﮔﺎﺭﻯ ﺩﺍﺷــﺖ.

(ﺍﻣﻴﻦﺍﻟﺪﻭﻟﻪ؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻴﺎﺳﻲ؛ 164 ،1368)

ﻛﺸــﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﻗﺮﻥﻫﺎ ﺑــﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭘﺎﻳﮕﺎﻩ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﻭ ﻣﻈﻬﺮ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭﺳﻴﺎﺳﻲ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ، ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﺍﺯﺍﻭﺍﻳﻞ ﻗﺮﻥ ﻫﺠﺪﻫﻢ ﻣﻴﻼﺩﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﻭﺯﺍﻓﺰﻭﻥ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩﺭﻭﺳﻴﻪ، ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ، ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺨﺶ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ ﻧﻔﻮﺫ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ. ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥﺑــﺎ ﺍﺑﺰﺍﺭﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺳــﻌﻲ ﺩﺭ ﺗﻀﻌﻴــﻒ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺩﺍﺷــﺘﻨﺪ. ﺁﻥﻫﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖﺗﺤﺮﻳﻚ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﻣﻠﻴﺖﻫﺎ ﻭ ﺗﻔﺮﻗﻪﻫﺎﻱ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﻴﺮﺍﻳﻦ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﺳــﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﺑﻨﺪ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﻭﻓﺮﺍﻧﺴــﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻀﻌﻴﻒ ﻛﺎﻣﻞ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﻣﺘﺼﺮﻓﺎﺕ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎﻳﻲﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ. 1832ﻡ. ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ، ﺍﻟﺠﺰﺍﻳﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻭﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1838 ﻧﺨﺴﺖ ﺳﻮﺩﺍﻥ، ﻋﺪﻥ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﺼﺮ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝﻛــﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻴﻤﻪﻯ ﺩﻭﻡ ﻗــﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﻟﺒﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﻓﺮﺍﻧﺴــﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﺭﻭﺳﻴﻪ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﺍﻧﺴــﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺨﺶﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎﻟﻲ ﻭ ﺷﺮﻗﻲ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﺼﺮﻑﺗﻴﺮ  1390 - ﺷﻤﺎﺭﻩ 158

45ﻛﻨﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺩﺳــﺘﻴﺎﺑﻲ ﺑﺮ ﻣﺘﺼﺮﻓﺎﺕ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺑﺨﺶﻫﺎﻱﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺳــﺮﺯﻣﻴﻦﻫﺎﻱ ﺟﻬﺎﻥ ﺳــﻮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﻴﻤﻪﻱ ﺩﻭﻡﻗﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ، ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺗﺴﻠﻂ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﺮ ﻫﻨﺪ، ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺖﻧﻔــﻮﺫ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳــﻦ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺑﺎ ﺩﻭﭘﺪﻳﺪﻩ ﻋﻤﺪﻩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﻮﺩ:1- ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ 2- ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥ. ﭘﺪﻳﺪﻩﺍﺧﻴﺮ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺗﺤﺖ ﻓﺸــﺎﺭ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩﻱ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥﺍﺳﻼﻣﻲ ﺯﻣﻴﻨﻪﺳﺎﺯ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩ.

ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺮﺻﻪﻯ ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺩﻧﻴﺎﻱﺍﺳﻼﻡ ﺷﺪ. ﻭﻱ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺑﻪ ﺳﻴﺮ ﻭ ﺳﻴﺎﺣﺖ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕﻭ ﺣﺠﺎﺯ، ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﺸﻜﻼﺕ

ﻭ ﻭﺍﻗﻌﻴﺎﺕﻫﺎﻱ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖﻫﺎ ﺑﺮﺭﻭﻱ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺳﻴﺪ ﺗﺄﺛﻴﺮﺑﺴــﻴﺎﺭ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﺮﺟــﺎﻱ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﺷــﺘﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪﺁﻥ ﺍﺷــﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳــﺖ، ﺑﻲﺗﺮﺩﻳﺪ ﭘﺪﻳﺪﻩﻫﺎ ﻭ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﺳﻴﺎﺳﻲ- ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﻲ ﺩﺭ ﺗﻜﻮﻳﻦ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺭﺗﺒﺎﻁﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﺎ ﻣﺸﻜﻼﺕ،ﺩﺭﮔﻴﺮﻱﻫﺎ ﻭ ﺷــﻴﻮﻩﻫﺎﻱ ﺣﻜﻮﻣﺖﺩﺍﺭﻱ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺁﺷــﻨﺎ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪﻗﻮﻝ ﺍﻭ ﺭﺍﺯ ﻋﻘﺐﻣﺎﻧﺪﮔﻲ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﺑﺪ. ﻧﺨﺴــﺘﻴﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﻣﺤﻤﺪﺍﻋﻈﻢﺧﺎﻥ، ﺍﻣﻴﺮ ﺷﻴﺮﻋﻠﻲﺧﺎﻥ ﺑﻴﻦﺳــﺎﻝﻫﺎﻱ 1283 ﺗﺎ 1285 ﺑــﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﻣﺤﻤﺪﺍﻋﻈـﻢ ﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥﺭﺳﻴﺪ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﻣﺤﻤﺪﺍﻋﻈﻢ ﺧﺎﻥ، ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﺳــﻤﺖ ﻣﻬﻤﻲ ﺩﺭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﺩﺳــﺖ ﻳﺎﻓﺖ. ﺍﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺷـﻴﺮﻋﻠﻲ ﺧﺎﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﻭ ﺑﻲﻣﻬﺮﻱ ﺍﻭﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﻫﻤﻴﻦ ﻣﺴــﺄﻟﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷــﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴــﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﻨﺪ،ﺑﻠﻜﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻋﻬﺪﻩﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻧﺸﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ً ﺻﺮﻓﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥﺷﺨﺼﻴﺖ ﻓﻜﺮﻱ ﺑﻴﺪﺍﺩﮔﺮ ﺑﺴﻨﺪﻩﻛﻨﺪ. ﺍﻭ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺳﻠﻄﺎﻥﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﻤﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻴﺦﺍﻻﺳــﻼﻣﻲ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺷــﺪ. ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﻛﻪُﺴــﺘﻲ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺑﻮﺩ، ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺖ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺑﻴﺪﺍﺩﮔﺮﻱ ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﺗﺮﻭﻳﺞﺁﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﻘﻴﺪﻩﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩ. (ﻛﺮﻳﻢ ﻣﺠﺘﻬﺪﻱ 1363، ﺹ18)

ﻧﻜﺘﻪﻯ ﻣﻬﻤﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻱ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺎﺭﺯ ﺍﺳﺖ، ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﻱﻋﻤﻠﮕﺮﺍﻳﻲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺃﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻭﻱ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦﻫﺎﻱﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻨﺪ، ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ، ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﻭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻣﻲﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺍﺣﺴــﺎﺱ ﻣﻲﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﻴﺎﺳــﺘﻤﺪﺍﺭﺍﻥ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪﺍﻋﻤﺎﻝﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺍﺟﺘﺎﻋﻲ ﻫﺴــﺘﻨﺪ، ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻓﺮﺍ ﻣﻲﺧﻮﺍﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻭﻱﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺭﻭﺷــﻨﻔﻜﺮﻫﺎﻱ ﺑﻌﺪ ﻭﺍﻗﻊ ﺷــﺪ، ﺁﻥﻫﺎ ﻧﻈﻴﺮ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺁﻥﻛﻪ ﻣﺮﻳﺪ ﺳـﻴﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﺳـﻴﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭﺍﺭﺷﺎﺩ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥ ﻣﻲﺑﺎﻳﺴﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﺡ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻓﻜﺮﻱ ﺍﻫﺘﻤﺎﻡﻣﻲﻭﺭﺯﻳﺪ.

ﺳﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍﻱ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﻫﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺍﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ«ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﺘﻜﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻋﻤﻞ ﺍﺳﺖ ﻭﺁﻏﺎﺯ ﻋﻤﻞ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺗﻔﻜﺮ ﺍﺳﺖ.» (ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻤﺎﺭﻩ، 1979: ﺵ203)ﻧﻮﺷــﺘﻪﻫﺎ ﻭ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺳـﻴﺪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﭘﻴﺶ ﺩﺭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻫﺎﻱ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﻳﺎﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺍﻧﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻭ ﻣﺸﻲﺳﻴﺎﺳﻲ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺳﻴﺪ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻭ ﺗﺄﻛﻴﺪﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺍﺻﻼﺣﺎﺕ ﻣﻲﻛﻮﺷﻴﺪ ﺗﺎ ﻧﻬﺎﺩﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥﻫﺎﻳﻲﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪﺵ ﺭﺍ ﻋﻤﻠﻲ ﺳــﺎﺯﺩ. ﺍﻭ ﺑﻴﻦ ﺳــﺎﻝﻫﺎﻱ 1871 ﺗﺎ1879ﻡ. ﻃﻲ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺤﺎﻓﻞ ﻓﺮﺍﻣﺎﺳﻮﻧﺮﻱ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳــﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳــﻴﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻴﺰ ﺟﺮﻳﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪﻓﺮﻧﮕﻴﺎﻥ ﻣﻠﺖﻫﺎﻱ ﻣﺸــﺮﻕ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺎﺭﺝﺷــﺪﻩ ﻭ «ﺍﻧﺠﻤﻦ ﻭﻃﻨﻲ» ﺑﻨﻴﺎﺩ ﻧﻬﺎﺩ. (ﺻﺪﺭ ﻭﺍﺛﻘــﻲ، 82-83 ،1355، ﺣﻤﻴﺪﻋﻨﺎﻳﺖ، 84 :1376)

ﻭﻱ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﭘﺲ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺼﺮ، ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻋﺮﻭﻩﻯﺍﻟﻮﺛﻘﻲ ﺭﺍ ﺗﺄﺳــﻴﺲ ﻛﺮﺩ ﻭﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﻳﺲ ﻣﺠﻠﻪ ﺍﻟﻌﺮﻭﻩﻯ ﺍﻟﻮﺛﻘﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎپ ﺭﺳﺎﻧﺪ. (ﻋﻤﺎﺭﻩ،ﻫﻤﺎﻥ: 183)

ﻭﻱ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﺸــﺮﻳﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﭼﺎپ ﻭ ﺍﻧﺘﺸــﺎﺭ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻪﺍﻧﺘﻘﺎﺩﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳــﻮﻱ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻴﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩﻯ ﻣﺨﺎﻟﻒ  ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺎ ﻋﻠﻢ ﻛﻪﺍﺯ ﺳــﻮﻱ ﺍﺭﻧﺴﺖ ﺭﻧﺎﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ (ﻫﻤﺎﻥ، 183). ﺍﺯ ﺍﻗﺪﺍﻣﺎﺕﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺗﻼﺵ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺗﺤﻘﻖ ﺁﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﺯﻣﻴﻨﻪﻯ ﺍﻳﺠﺎﺩﻧﻬﻀﺖ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻮﺩ. ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺑﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎﻱﺍﺳــﻼﻡ ﺟﺮﻳﺎﻧﻲ ﻗﺪﺭﺕﻣﻨﺪﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳــﻴﺪﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺳﻴﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺗﻼﺵ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻧﻤﻮﺩ ﺍﻣﺎﭘﺸــﺖ ﭘﺮﺩﻩﻱ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷــﺖ. ﻟﺬﺍ ﺧﻼﻓﺖ ﺑﺮﺍﻱﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺩﺧﺎﻟﺖﻫﺎﻱ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ. (ﺣﻤﻴﺪﻋﻨﺎﻳﺖ، ﻫﻤﺎﻥ: 98)

ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﻠﻲ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﺑﺰﺍﺭﻫﺎﻳﻲ ﻧﻈﻴﺮ، ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ، ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﻲﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﭘﺎﺩﺷــﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺳــﻼﻃﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ، ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺟﻤﻌﻴﺖﻫﺎ ﻭﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪﻯ ﺍﺻﻠﻲ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻘﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻣﻮﺯﻩﻫﺎﻱ ﺻﺤﻴﺢ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺳﺖﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ. ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺣﻞ ﺍﻳﻦ ﻣﺸﻜﻞ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ،ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺮﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﮔﺎﻫﻲﺑﺮﺳﻨﺪ، ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻛﻨﻨﺪ

ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ46ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﻭ ﻧﺸــﺮﻳﺎﺕ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻛﺎﺩﺭﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻫﺪﻑ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻣﻌﻄــﻮﻑ ﺑﻪﻋﻤﻞ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻧﻤﻮﺩ ﺗــﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪﺑــﺎ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﻬﺎﻥﺍﺳــﻼﻡ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺷﻜﺴــﺖ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺷــﺮﺍﻳﻂ ﻣﺘﻨﺎﻗﺾ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺩﺭﻛﺸــﻮﺭﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻈﺮﻳﺎﺕ ﻭﻯ ﮔﺎﻩ ﻣﺘﻨﺎﻗﺾ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻄﻮﺭﻛﻠﻲ ﺗﻨﺎﻗﺾﻫﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﺍﻭ ﻣﺸــﺎﻫﺪﻩ ﻣﻲﺷﻮﺩ. (ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺤﻴﻂﻃﺒﺎﻃﺒﺎﺋﻲ، 163-175 ،1372)

ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﻣﻬﻢ ﻭ ﺍﺳﺎﺳﻰ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ

ﻧﻜﺘﻪﻯ ﺑﺴــﻴﺎﺭ ﻣﻬﻤﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺗﻤﺎﻳﺰ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺎ ﺳﺎﻳﺮ ﻋﻠﻤﺎﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﺷــﻴﻌﻪ ﻭ ﻳﺎ ﺍﻫﻞ ﺳــﻨﺖ ﺩﺭ ﺳــﺪﻩﻯ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﻣﻴﻼﺩﻱ ﺷــﺪﻩ ﺍﺳــﺖ،ﻋﻤﻞﮔﺮﺍﺋﻲ ﺳـﻴﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺘــﻦ ﺩﺭ ﻣﺘﻦ ﺗﺤﻮﻻﺕ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﻏﻠﺐ ﻋﻠﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﻮﺟﻪﺍﻱ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺫﻫﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﻧﻲﺩﻳﮕﺮ ﺍﺳــﻼﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻧﻤﻮﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪﺑﻪ ﺭﻭﺷــﻦ ﻭﻋﻤﻠﻜﺮﺩﻫﺎﻳﺶ ً ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺁﺭﺍء ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻲﺗﻮﺍﻥ ﺣﻮﻝ ﻣﺴﺎﺋﻞﻋﻤﺪﻩ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻛﺮﺩ. ﺣﺘﻲ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩﻫﺎﻱﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻧﮕﺮﺵ ﻭﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻭﻱ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥﻧﺴﺒﺘﺎﺍﺳــﺖ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻱ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺍﺯ ﻭﺳﻌﺖ ﻭ ﺗﻨﻮﻉ ًﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺳــﺖ، ﻟﺬﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﻘﺶ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﻬﺎﻥﺍﺳــﻼﻡ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﭘﺪﻳﺪﻩﻯ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﺍﻛﺘﻔﺎ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎ ﺭﺍﺑﺮ ﺍﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻣﻲﺷﻮﺩ. (ﻣﺤﻴﻂ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﺋﻲ، ﻫﻤﺎﻥ: 107 ﻭ 106)

ﻳﻜــﻲ ﺍﺯ ﺍﻗﺪﺍﻡﻫﺎ ﻱ ﻣﻬﻢ ﻓﻜﺮﻱ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻛﻪ ﺗﻼﺵ ﺯﻳــﺎﺩﻱ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﻳﻦﺯﻣﻴﻨﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ، ﻫﻮﻳﺖ ﺑﺨﺸــﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺑﻮﺩ. ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﺳﻼﻣﻲﻫــﻢ ﺯﻣــﺎﻥ ﺑﺎ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﺻﻨﻌﺘﻲ ﻏﺮﺏ ﻧﻪﺗﻨﻬــﺎ ﺍﺯ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺑﺎ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻴﺎﻥ

ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺣﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻲﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﭘﻴﺸﺮﻓﺖﻭ ﺗﻮﺳــﻌﻪﻯ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﺩﺍﺭﺍﻱ ﺩﻭ ﭼﻬﺮﻩﻯ ﺩﻭﮔﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭﻳﻚ ﺳﻮ، ﺗﻤﺪﻥ ﻭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻭ ﺩﺭ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺳﻠﻄﻪ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺷــﺖ. ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ، ﻣﻠﺖﻫﺎﻱ ﺍﺳــﻼﻣﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ،ﻭﺍﻛﻨﺶﻫﺎﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﻧﺪ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻋﺪﻩﺍﻱ ﺑﻪ «ﺧﻮﺩﺑﺎﺧﺘﮕﻲ» ﻭ ﻳﺎ «ﻏﺮﺏ ﺷــﻴﻔﺘﮕﻲ» ﺩﭼﺎﺭ ﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻧﻔﻲ ﺳﻨﺖﻫﺎ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﮔﺬﺷﺘﻪﺧﻮﺩ ﺷــﺪﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺭﺍ ﻃﺮﺡ ﻛــﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺟﻮﺍﻣﻊﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺩﻝ ﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴــﺘﻘﻴﻢ ﻧﻈﺎﻣﻲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻏﺮﺏ ﺩﺭﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻨﺎﻗﺾﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺑﻪﺍﻭﺝ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺮﺻﻪﻯ  ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺩﻧﻴﺎﻱ ﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺷــﺪ. ﺳــﻴﺮ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﻭ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﺍﻓﺮﺍﻃﻲ ﻏﺮﺏ ﺷــﻴﻔﺘﮕﻲ ﻭﺳــﻨﺖﮔﺮﺍﺋﻲ ﻣﺤﺾ، ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳــﻴﺪﻧﺪ ﺑﺎﻳــﺪﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺮﺏ ﺧﻮﺩﺑﺎﺧﺘﻪﺷــﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﻱ ﻋﻠﻤﻲ ﻭ ﻓﻨﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻃﺮﺩ ﻛﺮﺩ،ﺑﻠﻜﻪ ﻭﻱ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳــﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻫﻲ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻭﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺑﻪ ﺳــﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺩﻳﻦ ﻭ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺩﺭﺳــﺖ ﻭ ﺍﺻﻴﻞ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﻮﻧﺪ،ﻫﻮﻳﺖ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻲﻳﺎﺑﻨﺪ. (ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴــﻦ ﺟﻤﺎﻟﻲ ﺍﺳــﺪﺁﺑﺎﺩﻱ، 1360،

ﺹ 78-79)ﻣﺤﻮﺭﻱﺗﺮﻳﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﺳﻴﺪ ﺑﻪﺍﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ «ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪﺩﺭﻭﻥ» ﺑﻮﺩ. ﻭﻱ ﻣﻲﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﺑﺎﻳﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻭ ﺳﺎﺯﻧﺪﮔﻲ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﺮﺍﻳﻂﺍﻳﺠﺎﺩ ﺷــﺪﻩ ﺑﺎﻳﺪﺗﻮﺍﻧﺎ ﻧﻤﻮﺩ. ﺷــﻌﺎﺭ «ﺑﺎﺯﮔﺸــﺖ ﺑﻪﺍﺳــﻼﻡ» ﻭ «ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪﻗﺮﺁﻥ» ﻳﺎ «ﺍﺣﻴﺎﻱ ﺳﻨﺖ ﺳﻠﻒ ﺻﺎﻟﺢ» ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺑﻨﻴﺎﺩﻫﺎﻱ ﺍﺧﻼﻗﻲ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲﺩﺭ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ، ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﻫﻮﻳﺖﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺳﻌﻲﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻣﻜﺘﺐ ﻭ ﺍﻳﺪﺋﻮﻟﻮژﻱ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﺩﻫﺪﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻓﺎﺗﺢ ﺍﻭﻟﻴﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳــﺖ ﻧﻪ ﺍﻳﻤﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥﻣﻐﻠﻮﺏ ﻭ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﺯﺩﻩ ﻗﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﻣﻲﺩﺍﺩ ﺍﺳﺖ. (ﻛﺮﻳﻢ ﻣﺠﺘﻬﺪﻱ، 1363: 20 ﻭ 19) ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑــﺎ ﺁﻥ ﻛــﻪ ﻣﺴــﺎﺋﻞ ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ ﺭﺍﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑــﻪ ﻣﺤﻮﺭﻫﺎﻱﻭﺣﺪﺕ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﻲﻛﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺍﺳــﺘﻮﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﻣﺤﻮﺭ ﻭﺣﺪﺕ

ﻭﻫﻮﻳﺖﺑﺨﺸــﻲ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﻳﻦ ﺍﺳــﺖ. ﻭﻱ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴــﺪ:  «ﻓﺮﻧﮓ ﻣﻲﺩﺍﻧﺪﻛﻪ ﺍﺳــﺘﻮﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺩﻳﻨﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ  ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖﻛﻪ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻌﺼــﺐ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻱ ﺑﺮ ﺟﺎﻱ ﻧﻤﻲﻣﺎﻧﻨــﺪ.» (ﻋﺮﻭﻩﺍﻟﻮﺛﻘﻲ،1349:45) ﻭﻱ ﺑــﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻧﺎﭼﺎﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﺩﺍﻧﺶﺟﺪﻳــﺪﻭ ﺗﺠﺎﺭﺏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳــﻮﺩ ﺟﻮﻳﻨــﺪﻭ ﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﺍﻗﺘﺒﺎﺱ ﻛﻨﻨــﺪ، ﺍﻣﺎ ﭘﻴﺶ ﺍﺯﺁﻥ ﻻﺯﻡ ﺍﺳــﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﺧﻼﻗﻲ، ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲﻭ ﺳﻴﺎﺳــﻲ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﻨــﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺴــﺎﺩ،  ﺟﻬــﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﻫﻲ ﻧﺠﺎﺕﻳﺎﺑﻨﺪ. (ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺟﻤﺎﻟﻴﻪ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ، 106 :1358) ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻳﺢ ﺍﻭﺑﺰﺭگﺗﺮﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﭼﻴﺮﮔﻲ ﻏﺮﺏ ﻭ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﺑﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﺟﻬﻞ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﻲﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳــﺖ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ،ﺧﺮﺍﻓﻪﺯﺩﺍﻳﻲ ﻭ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯﻱ ﻣﻲﻛﺮﺩ. (ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻤﺎﺭﻩ، 96 :1979)

ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻛﻮﺷﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺗﺤﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻯ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ «ﻋﻘﻮﻝ» ﻭ «ﻧﻔــﻮﺱ» (ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ) ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﺤﻮﻝ، ﻫﻮﻳﺖ ﺗﺎﺯﻩﻭ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺒﺨﺸــﺪ. (ﻋﺮﻭﻩﺍﻟﻮﺛﻘﻲ،ﻫﻤﺎﻥ، ﺹ142) ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺳﻴﺪ ﺑﺎ

ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ ﺗﺤﻮﻝ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻭ ﺳﺘﻴﺰﻩﻯﺑﻲﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ، ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﻧﺤﻄﺎﻁ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻝﻭﺍﭘﺲﻣﺎﻧﺪﮔﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﺴــﺖ. (ﻋﺮﻭﻩ ﺍﻟﻮﺛﻘﻲ، ﻫﻤــﺎﻥ: 128) ﺍﻳﻦ ﺗﺤﻠﻴﻞ

ﺳﻴﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ، ﺩﭼﺎﺭﺍﻧﺤﻄﺎﻁ ﻭ ﺿﻌﻒ ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﻣﺪﻧﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺗﺸــﻜﻴﻼﺕ ﻭ ﻫﻴﺄﺕ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺷــﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪﻯ ﺁﺯﺍﺩﻳﺨﻮﺍﻫﺎﻥﻧﻈﻴــﺮ ﻣﻴﺮﺯﺍﻛﻮﭼﻚﺧﺎﻥ ﺟﻨﮕﻠﻲ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻣﻲﺷــﺪ. ﺍﻳﻦ ﻧﻬﻀــﺖ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﻪ«ﭘﺎﻥﺍﺳﻼﻣﻴﺴﻢ» ﻧﻴﺰ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. (ﺟﺎﻭﻳﺪ ﺍﻗﺒﺎﻝ، 1359، ﺝ2،  )

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻯ  ﺍﻳﻦ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺤﺚﻫﺎﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩﺍﺳــﺖ. ﺑﺮﺧﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻮﻓﻖ ﻭ ﻋﺪﻩﺍﻱ ﻧﻴﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﻛﺎﻡ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻯ ﺍﻳﻦﺑﺤﺚ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻴﺪ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﺣﺪﺕ ﻳﺎ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺳﻠﻄﺎﻥ

ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﻤﻴﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳــﺖ ﻭ ﻳﺎ ﻓﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ، ﺍﺑﻬﺎﻡﻫﺎﻳﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪﺑﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻋﺼﺮ ﺳﻴﺪ، ﻣﻲﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻭﻱ ﺳﻠﻄﺎﻥﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻣﺤﻮﺭ ﺗﺤﻮﻻﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻭﻱ ﻭ ﺍﺣﻴﺎﻯﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭﻱ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ، ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻛﻨﻨﺪ. ﺑﺎ ﺁﻥﻛﻪ ﺳـﻴﺪ ﺑﺮ ﺿﻌﻒ، ﺑﻲﻟﻴﺎﻗﺘﻲ ﻭ ﻓﺴــﺎﺩ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺧﻼﻓــﺖ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎﺗﻴﺮ  1390 - ﺷﻤﺎﺭﻩ 15847

ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﻭﻱ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﻛﻪ ﻭﻱ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍﭘﻴﺶ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻲﺩﻳﺪ ﻭﻱ ﻣﻲﺧﻮﺍﺳــﺖ ﺍﺯ ﻧﻴﺮﻭﻱ ﻣﻌﻨﻮﻱ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺳﺖﺍﻧﺪﺍﺯﻫﺎﻱ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﺪ.

ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻮﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲﺑــﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺑﺮﺟﺴــﺘﻪﺍﻱ ﻛﻪ ﺳــﻠﻄﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻣﻊﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺤﻮﺭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺩﻭﻟﺖﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ،ﻟــﺬﺍ ﺗﻼﺵﻫﺎﻱ ﺧــﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﻣﺘﻤﺮﻛﺰ ﻛــﺮﺩ. ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪﭘﻴﺸــﻨﻬﺎﺩ ﺳـﻴﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻓﻊ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺑﻴﻦ ﺩﻭﻟﺖﻫﺎﻱ ﺷﻴﻌﻪﻣﺬﻫﺐ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺳﻨﻲ ﻣﺬﻫﺐ ﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ؛ ﺳﻠﻄﺎﻥﻋﺜﻤﺎﻧﻲ ﺍﻣﺎﻛﻦ ﻣﺘﺒﺮﻛﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﻛﻨــﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷــﺎﻩ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻧﻴــﺰ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻼﻓﺖﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺳــﻠﻄﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧــﻲ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ.

(ﻳﻮﺳــﻔﻲ ﺍﺷﻜﻮﺭﻱ، 162 :1376) ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝﭼﻨﻴــﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪﻫﺎﻳﻲ ﺳـﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺍﺯﺳـﻠﻄﺎﻥ ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﻤﻴﺪ ﺑﻪ ﻃــﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. (ﻋﻤﺎﺭﻩ، ﻫﻤﺎﻥ: 165)ﺑﺨــﺶ ﻣﻬﻤــﻲ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺍﺗﺤــﺎﺩﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ، ﻭﺣــﺪﺕ ﺩﻳﻨﻲ ﻭﺍﻋﺘﻘﺎﺩﻱ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﻱ ﺑﻪﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻣﺴــﺄﻟﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺎﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛــﺮﺩﻥ ﺍﺧﺘﻼﻑﻫــﺎﻱ ﻓﺮﻗﻪﺍﻱﻭﻗﻮﻣــﻲ ﻭ ﻧﮋﺍﺩﻱ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺑﻪ ﺍﺳــﻼﻡﺍﺻﻴﻞ ﻭ ﺑﻲﻓﺮﻗﻪﻯ ﻧﺨﺴــﺖ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭﺧﻮﺩ ﺍﺳــﻼﻡ ﻭ ﻗــﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻼﻙ ﻭ ﻋﻘﻴﺪﻩﻭ ﻋﻤــﻞ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪ. ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻯﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﺁﻥﻛﻪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺩﺭﻟﻐﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺁﺑﺎﺩﻛﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ،  ﺍﻣﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﻏﺮﺏ، ﺑﺎ ﻫﺪﻑ ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲﻭﺍﺭﺩ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﮔﺸــﺖ. (ﻋﻤﺎﺭﻩ، ﻫﻤﺎﻥ: 196-197)ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪﺑﻪﻧﻘﺶﻣﻬﻤﻲ ﻛﻪﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺩﺭﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺳﻠﻄﻪﻯ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺍﻳﻦﻣﻤﺎﻟﻚ ﺍﻳﻔﺎ ﻣﻲﻛﺮﺩ، ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻯ «ﺍﺳﺘﺤﺎﺩﺍﺳــﻼﻡ» ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﺪﻳﺪﻩﭘﻴﺸــﻨﻬﺎﺩ ﻛﺮﺩ. ﻃﺮﺡ ﻭﺣﺪﺕ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻋﻤﻼ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ«ﺣﺰﺏ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳــﻼﻡ» ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺒــﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺗﺎﺳــﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ً ﺗﻘﺮﻳﺒﺎﺗﻤﺎﻣﻲ ﺷــﺨﺼﻴﺖﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺑﻲ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪﻋﻀﻮﻳﺖ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺒﺶﺩﺭﺁﻣﺪﻧﺪ. (ﻋﻤﺎﺭﻩ،  ﻫﻤﺎﻥ 155)

ﻃﺮﺡ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳﻼﻡ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺩﺭﺧﺎﻭﺭﻣﻴﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷــﺖ، ﻧﻬﻀﺖ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ. ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑــﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﭘﻴــﺮﻭﺍﻥ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺳــﻮﻱ ﺟﻠﺐ ﻛﻨﺪ،ﻣﻌﺘﻘــﺪ ﺑــﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﺳــﺎﺱ ﻭ ﭘﺎﻳﻪ ﻳﻜﻲ ﻫﺴــﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺧﺘﻼﻑﻫﺎﻧﺎﺷــﻲ ﺍﺯ ﺟﻬﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳــﺖ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳــﺘﻪ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺩﻳﻨﻲ ﻭ ﻳﺎ ﺩﺳﻴﺴﻪﻯﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ. (ﺣﻤﻴﺪﻋﻨﺎﻳﺖ،ﻫﻤــﺎﻥ: 90) ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺍﺋﻪﻯ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭﻧﻈﺮﻱﺍﺯ ﺳــﻮﻱ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ، ﺗﻔﺮﻗﻪ ﻭ ﺟﺪﺍﻝﻫــﺎﻱ ﻗﻮﻣﻲ ﻭ ﻓﺮﻗــﻪﺍﻱ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪﻯﻫﻨﺪﻭﺳــﺘﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﻳﺮ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻭﻱ ﺑﺎ ﻃﺮﺡ ﻣﺴﺄﻟﻪﻯﻭﺣﺪﺕ ﻛــﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﺗﻮﺣﻴﺪﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷــﺖ، ﻗﺼﺪ ﺍﻳﺠﺎﺩﺍﺗﺤﺎﺩ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻛﺸــﻮﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﻣﻲﭘﺮﻭﺭﺍﻧﺪ.

ﺩﺭ ﻳﻚ ﺟﻤﻊﺑﻨــﺪﻱ، ﻣﻴﺮﺍﺙ ﺍﺻﻠﻲ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺮﺍﻱﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳــﻼﻡ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺑــﻮﺩ ﺍﺯ : ﻧﺨﺴــﺖ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪﺗﻮﺍﻧﺎﺋﻲ ﺫﺍﺗﻲ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥﻭ ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﻭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺁﻧﺎﻥ. ﺩﻭﻡ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩﺑﺎ ﺭﻭﺣﻴﻪﻯﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻪﻗﻀﺎﻭﻗﺪﺭﻭﮔﻮﺷﻪﻧﺸﻴﻨﻲﻭﻱ. ﺳــﻮﻡ ﺑﺎﺯﮔﺸــﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑــﻊ ﺍﺻﻠﻲ ﻓﻜﺮﺍﺳــﻼﻣﻲ، ﺍﻳﻦ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻴﺪ ﺑﻌﺪﻫﺎ

ﺳﺮﻣﺸــﻖ ﻭ ﺍﻟﮕﻮ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥﻭ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. ﭼﻬﺎﺭﻡ،ﺗﻔﺴــﻴﺮ ﻋﻘﻠــﻲ ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ ﺍﺳــﻼﻡ ﻭ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻥﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺮﻓﺘﻦ ﻋﻠﻮﻡ ﻧﻮ ﻭ ﭘﻨﺠﻢﻣﺒــﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﮔﺎﻡ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺳــﺘﺎﺧﻴﺰ، ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲﻭ ﻓﻜﺮﻱ ﻣﺴــﻠﻤﺎﻧﺎﻥ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﺳﻴﺪ ﺭﺍﺑﺎﻳﺪﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﺒﺪﻉ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺑﻪ ﺷــﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ. ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﭘﻴﺶﺍﺯﻭﻱﺗﻼﺵﻛﻪ ﺳﻴﺪﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﭘﻴﻜﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩ ﺑﻪﻋﻤﻞﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪﺍﻫﻤﻴﺖ ﻭﻱ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺟﺎﺫﺑﻪﻯﺷــﺨﺼﻲ ﻭ ﻧﻔــﻮﺫﻛﻼﻡﺍﻭ ﻣﻨﺤﺼﺮﺑﻪﻓﺮﺩ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺴــﺄﻟﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻣﺤﺒﻮﺑﻴﺖ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻓﻜﺮﺍﺳﻼﻣﻲ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. (ﻋﻨﺎﻳﺖ،ﻫﻤﺎﻥ: 113)

ﺑﺮﺭﺳﻰ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﻛﺘﺎﺏﻛﺘــﺎﺏ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺗﺸــﻜﻴﻞﺷــﺪﻩ ﺍﺳــﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﺨﺶ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ؛ﺑﺨﺶ ﻧﺨﺴﺖ: ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﻭ ﻓﻠﺴــﻔﻰ، ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ:ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺳﻴﺎﺳــﻰ، ﺑﺨﺶﺳــﻮﻡ:ﻣﺒﺎﺭﺯﻩﻯ ﻋﻤﻠﻰ ﻭ ﺑﺨﺶ ﭼﻬﺎﺭﻡ:ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺗﻄﺒﻴﻘﻰ ﺗﺸــﻜﻴﻞ ﺷﺪﻩ ﻭﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﻯ ﺑﺮ ﻣﺘﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺩﺭ ﺩﻳﺒﺎﭼــﻪﻯ ﻛﺘــﺎﺏ ﻧﺎﺷــﺮ ﺩﺭﺑــﺎﺭﻩﻯ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑــﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺍﺳــﺖ:

«ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳـﺪﺁﺑﺎﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺑﻨﻴﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺟﺮﻳﺎﻧﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖﻛﻪﻫﺪﻓﺶ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭﻯ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﻰ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﻣﺤﻴﻂﻫﺎﻯ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ، ﺳﻴﺎﺳﻰﺑﺮﺭﺳﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ48ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﻮﺩ. ﺗــﻼﺵ ﺍﻭ ﻣﻌﻄﻮﻑ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺗﻌﺎﺭﺽ ﻭ ﺗﻨﺎﻗﻀﻰ ﻣﻴﺎﻥﺭﻭﺡ ﻏﺎﻟﺐ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﺮ ﺗﺤﻮﻻﺕ ﺟﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺗﻮﺳــﻌﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻭﺟﻮﺩﻧﺪﺍﺭﺩ.» (ﺑﻬﺮﺍﻡ ﻧﻮﺍﺯﻧﻰ، 1388:ﺩﻳﺒﺎﭼﻪ ﭘﮋﻭﻫﺸﻜﺪﻩ)ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﻫﺪﻑ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻯ ﻫﻤﺎﻳﺶ ﺑﻴﻦﺍﻟﻤﻠﻠﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﻭ ﺗﺪﻭﻳــﻦ ﺍﺛﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺭﺍ ﻧﺎﻡﮔﺬﺍﺭﻯ ﺳــﺎﻝ 2008 ﺗﻮﺳــﻂ ﻳﻮﻧﺴــﻜﻮ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ

ﻳﻜﺼﺪ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻫﻤﻴﻦ ﺳــﺎﻝ ﺣﻴﺎﺕ ﺳـﻴﺪ ﺟﻤﺎﻝ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪﭘﮋﻭﻫﺸﻜﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺑﺮﭘﺎﻳﻰ ﭼﻨﻴﻦ ﻫﻤﺎﻳﺸﻰ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1387 ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﻯ ﺑﺎ ﻫﺪﻑﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ( ﻫﻤﺎﻥ:1)

ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﻧﺨﺴــﺖ، ﻣﻘﺎﻻﺗﻰ ﺍﺯ ﺣﺎﻣﺪ ﻛﺮﻣﻰ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ «ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦﻫﻮﻳﺖ ﺍﺳﻼﻣﻰ؛ﻫﻮﻳﺖ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪﺍﻯ»، ﻫﺎﺩﻯ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻟﻪﻯ «ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻗﺮﺁﻥﺑﺮ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝ»، ﻣﻬﺪﻯ ﺭﻫﺒـﺮﻯ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻟﻪﻯ «ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ

ﻧﻮﮔﺮﺍﻳــﻰ ﺩﻳﻨــﻰ»، ﻣﻬﺪﻯ ﺷـﺮﻳﻔﻴﺎﻥ ﻭ ﺳـﻬﻴﻼ ﺻﺎﺩﻗﻰ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻟــﻪﻯ «ﺁﺭﺍ ﻭﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ»، ﺣﺴﻴﻦ ﻣﺴﻌﻮﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻋﻠﻰ ﺗﺪﻳﻦﺭﺍﺩﺑﺎ ﻣﻘﺎﻟﻪﻯ «ﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ؛ ﻣﺮﺩ ﻏﻮﻏﺎ ﻳﺎ ﻣﻨﺎﺩﻯ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ»، ﺳﻴﺪ

ﻣﺤﻤـﺪ ﺛﻘﻔﻰ ﺑﺎ ﻣﻘﺎﻟﻪﻯ «ﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﻋﻠﻢﺯﺩﮔﻰ» ﻭ ﻋﻠﻰﺍﺷـﺮﻑ ﻧﻈﺮﻯ ﺑﺎﻣﻘﺎﻟﻪﻯ «ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ، ﺑﻨﻴﺎﻥﮔﺬﺍﺭ ﻣﺪﺭﻧﻴﺴﻢ ﺍﺳﻼﻣﻰ» ﺑﻪ ﭼﺎپ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ.

ﺩﺭ ﺑﺨﺶﺩﻭﻡﻛﻪﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺳﻴﺪ ﺟﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ، ﻣﻘﺎﻻﺗﻰﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ: «ﻣﺒﺎﻧﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ» ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺭﻧﺠﺒﺮ،«ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳﻼﻣﻰ» ﺗﻮﺳﻂ ﺣﺴﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ، ﺑﻪ ﭼﺎپ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺩﺭ ﺑﺨــﺶ ﺳــﻮﻡ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻋﻤﻠﻰ ﺳـﻴﺪ ﺍﺳــﺖ، ﻣﻘﺎﻻﺕ «ﺁﻳﺎﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻯ ﻋﻀﻮ ﻓﺮﺍﻣﺎﺳــﻮﻧﺮﻯ ﺑﻮﺩ؟» ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﻧﺎﺩﺭ ﭘﺮﻭﻳﻦ،«ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﻣﺴﺎﻟﻪﻯ ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ» ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﻰ ﺗﻮﺍﻧﺎ، «ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭ

ﻧﻬﻀﺖ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﻓﻜﺮﻯ ﺍﺳــﻼﻣﻰ» ﺗﻮﺳــﻂ ﻋﺒﺎﺱﺯﺍﺭﻋﻰ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯ، «ﺑﺮﺭﺳﻰﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎﻯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﮔﺎﺭﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ» ﺗﻮﺳﻂ ﺻﻼﺡﺍﻟﺪﻳﻦ ﻋﺒﺪﻯ، «ﺑﺮﺭﺳﻰﻧﻘﺶ ﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺷــﻜﻞﮔﻴﺮﻯ ﻣﻄﺒﻮﻋــﺎﺕ ﺩﺭ ﺗﺒﻌﻴﺪ» ﺑــﻪ ﻗﻠﻢ ﻣﺠﺘﺒﻰ

ﻣﻘﺼﻮﺩﻯ ﻭ ﻣﻨﻴﺮﻩ ﻋﺮﺏ ﺑﻪ ﭼﺎپ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺑﺨــﺶ ﭼﻬــﺎﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺗﻄﺒﻴﻘﻰ ﻣﻮﺿﻮﻉﺑﻨﺪﻯ ﺷــﺪﻩ،ﻣﻘﻼﺗﻰ ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ «ﺑﺮﺭﺳــﻰ ﻭﺟﻮﻩ ﺗﺸﺎﺑﻪﻫﺎﻯ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺳﻴﺪ

ﺍﺷــﺮﻑ ﺣﺴــﻴﻨﻰ» ﺍﺯ ﻣﺠﻴﺪ ﭘﻮﻳﺎﻥ، «ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭﻣﻬﺎﺗﻤﺎ ﮔﺎﻧﺪﻯ» ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﺍﺩﺍﻥ، «ﺳــﻴﺪﺟﻤﺎﻝ، ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎ ﻭ ﻣﻜﺘﺐﻫﺎﻯﻣﻐﺮﺏﺯﻣﻴــﻦ» ﺍﺯ ﺣﺠـﺖ ﻓـﻼﺡ ﺗﻮﺗﻜﺎﺭ ﻭ «ﺑﺮﺭﺳــﻰ ﺗﻄﺒﻴﻘﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻯ

ﺍﺻﻼﺣﻰ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺳﻴﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﺧﺎﻥ» ﺗﻮﺳﻂ ﺯﻫﺮﺍ ﻣﻨﺰﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﻧﻘﺪ ﻭ ﻧﻈﺮ

ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺣﺠﻢ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺘﻨﻮﻉ ﻣﻘﺎﻻﺗﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺑﻪ ﭼﺎپ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﺳــﺖ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺩﻗﻴﻖ ﻧﻤﻰﺗــﻮﺍﻥ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺣﺎﺿﺮ ﺭﺍﺑﻪ ﻃــﻮﺭ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪﻭ ﺑﺮﺭﺳــﻰ ﻗــﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﻳــﻚ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﻈﺮ ﻛﻠﻰ ﻣﻰﺗــﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦﻧﺘﻴﺠﻪﺭﺳــﻴﺪﻛﻪﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﻛﻪﻣﻘﺎﻟﻪﻫﺎﻯ ﺍﺭﺯﺷــﻤﻨﺪﻯ ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺣﺎﺿﺮﺑﻪ ﭼﺎپ ﺭﺳــﻴﺪﻩ ﺍﺳــﺖ، ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻣﻮﺿﻮﻋﻰ ﺗﻜﺮﺍﺭﻯ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭﺣﻘﻴﻘﺖ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﻯ ﻭ ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻯ ﻣﻄﺎﻟﺒﻰ ﺍﺳــﺖ ﻛﻪ ﭘﻴﺶﺗﺮ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻯﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺍﻇﻬــﺎﺭ ﻧﻈﺮﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺍﻧﺘﺸــﺎﺭ ﺍﺛﺮ ﺣﺎﺿــﺮﺍﺯ ﺍﺭﺯﺵ ﺁﻥﻧﻜﺎﺳــﺘﻪﺍﺳــﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺟﻨﺒﻪﻯ ﺗﺤﻘﻴﻘﻰ ﺩﺍﺷــﺘﻪﻭ ﺑﻪﺩﻗﺖﺑﻪﻣﻴﺰﺍﻥ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻯ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻣﻘﺎﻟﻪﻫﺎﻯﺑﺨﺶ ﻧﺨﺴــﺖ ﻛﻪﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻯ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻯ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﺳـﻴﺪ ﻭ ﺑﺨﺶ ﭼﻬﺎﺭﻡﻛﻪ

ﺑﺮﺭﺳــﻰ ﺗﻈﺒﻴﻘﻰ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺍﻭﺳــﺖ، ﺍﺯ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻭ ﺩﻗﺖ ﺑﻴﺶﺗﺮﻯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮﭼﻨﺪﺩﺭ ﺑﺨﺶﻫﺎﻯ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ ﻧﻴﺰ ﻣﻘﺎﻟﻪﻫﺎﻯ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﻯ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻰﺷﻮﺩ.

ﻧﺘﻴﺠﻪ

ﺩﺭ ﻳﻚ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﻯ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻯ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪﺭﺳــﻴﺪ ﻛﻪ؛ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻭﺭﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ، ﺗﻔﺮﻗﻪﻭ ﻧﻈﺎﻡﻫــﺎﻱ ﺍﺳــﺘﺒﺪﺍﺩﻱ ﻭ ﮔﺮﺍﻳﺶ ﺑﻪ ﺟﻬــﻞ ﻭ ﺧﺮﺍﻓﻪ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻬﻢ ﺗﺴــﻠﻂ

ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﻪﻭﻳﮋﻩ ﺍﻧﮕﻠﺴــﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳــﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺗﻨﻬــﺎ ﺭﺍ ﻣﺒــﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻳﺠــﺎﺩ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴــﺖ. ﻭﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺤﻘﻖﺍﻳﻦﺁﺭﻣﺎﻥ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷــﺖ ﺗــﺎ ﺑﺎ ﮔﺮﺩﺁﻣﺪﻥ ﺩﻭﻟﺖﻫﺎﻱ ﺍﺳــﻼﻣﻲ ﺣﻮﻝ ﺧﻼﻓﺖﻋﺜﻤﺎﻧــﻰ، ﺟﺒﻬﻪﻯ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪﻯ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﻧﺮﺳﻴﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥﺑﺴــﻴﺎﺭ ﻋﻤﻴﻖﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺳﻴﺪ ﺩﺭ ﺁﺭﻣﺎﻥﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻲﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪ. ﺑﺎﺁﻥﻛﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻯ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺟﻨﺒﻪﻯ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺮﻓﺖ،ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺍﻧﺪﻳﺸــﻪﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺳﺮﻣﺸــﻖ ﻭﺍﻟﮕﻮﻱ ﻣﺘﻔﻜﺮﺍﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. ﻧﮕــﺮﺵ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺗﻔﻜﻴــﻚ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺗﻜﻨﻮﻟﻮژﻯ ﺍﺯﺟﻨﺒﻪﻯ ﺍﺳــﺘﻌﻤﺎﺭ ﮔﺮﻯ ﻏﺮﺏ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻳﻦ ﺷﺪﻛﻪﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝ ﺍﺯ ﺳﻮﻯﺍﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻟﮕﻮ ﻭ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﻧﻮﮔﺮﺍﻳﻰ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ.

ﻣﺂﺧﺬ

- ﺟﻤﺎﻟﻲ ﺍﺳــﺪﺁﺑﺎﺩﻱ، ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴــﻦ (1360). ﻧﺎﻣﻪﻫﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ

ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻱ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﭘﺮﺳﺘﻮ.

- ﻣﺤﻴﻂ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﺋﻲ، ﻣﺤﻤﺪ (1372). ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻱ ﻭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﻣﺸﺮﻕﺯﻣﻴﻦ.

ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺸﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﺳﻼﻣﻲ.

- ﺧﺴﺮﻭﺷﺎﻫﻲ، ﺳﻴﺪﻫﺎﺩﻱ (1379). ﺍﺳﻨﺎﺩﻭﺯﺍﺭﺕ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﻧﮕﻠﻴﺲﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ

ﺍﺳﺪﺁﺑﺎﺩﻱ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﻣﺸﺮﻭﻕ.

- ﻳﻮﺳﻔﻲ ﺍﺷﻜﻮﺭﻱ، ﺣﺴﻦ(1376). ﺩﺭﺍﻯ ﻗﺎﻓﻠﻪ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﭼﺎﭘﺨﺶ.

- ﻋﻨﺎﻳﺖ، ﺣﻤﻴﺪ (1376). ﺳﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻋﺮﺏ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺍﻣﻴﺮﻛﺒﻴﺮ.

- ﺷﻤﻴﻢ، ﻋﻠﻲﺍﺻﻐﺮ (1374). ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻋﺼﺮ ﻗﺎﺟﺎﺭ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﻣﺪﺑﺮ.

- ﺁﺑﺮﺍﻫﺎﻣﻴــﺎﻥ، ﻳﺮﻭﺍﻧﺪ (1380). ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﻴﻦ ﺩﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ. ﺗﺮﺟﻤﻪﻯ ﺍﺣﻤﺪ ﮔﻞﻣﺤﻤﺪﻱ. ﺗﻬﺮﺍﻥ:

ﻧﻰ.

- ﺁﻓﺎﺭﻱ، ژﺍﻧﺖ (1380). ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﻳﺮﺍﻥ. ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻯ ﺭﺿﺎ ﺭﺿﺎﻳﻲ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺑﻴﺴﺘﻮﻥ.

- ﻣﺠﺘﻬﺪﻱ، ﻛﺮﻳﻢ (1363). ﺳـﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳـﺪﺁﺑﺎﺩﻱ ﻭ ﺗﻔﻜﺮ ﺟﺪﻳـﺪ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺗﺎﺭﻳﺦ

ﺍﻳﺮﺍﻥ.

- ﻋﻤﺎﺭﻩ، ﻣﺤﻤﺪ (1979). ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﺛﻮﺍﺭ. ﺑﻴﺮﻭﺕ.

- ﻭﺍﺛﻘﻲ، ﺻﺪﺭ (1355). ﺳﻴﺪﺟﻤﺎﻝﺍﻟﺪﻳﻦ ﺣﺴﻴﻨﻲ، ﭘﺎﻳﻪﮔﺬﺍﺭ ﻧﻬﻀﺖﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲ. ﺗﻬﺮﺍﻥ.

- ـــــ (1349). ﺍﻟﻌﺮﻭﻩ ﺍﻟﻮﺛﻘﻲ. ﺑﻪ ﺍﻫﺘﻤﺎﻡ ﺳﻴﺪﻫﺎﺩﻱ ﺧﺴﺮﻭﺷﺎﻫﻲ. ﻗﻢ.

- ﺍﻣﻴﻦﺍﻟﺪﻭﻟﻪ (1369). ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻴﺎﺳـﻲ ﺍﻣﻴﻦﺍﻟﺪﻭﻟﻪ. ﺑﻪ ﻛﻮﺷــﺶ ﺣﺎﻓــﻆ ﺯﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺎﻥ.

ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺍﻣﻴﺮﻛﺒﻴﺮ.

- ﺍﻗﺒﺎﻝ، ﺟﺎﻭﻳﺪ (1359). ﺟﺎﻭﻳﺪﺍﻥ ﺍﻗﺒﺎﻝ. ﺗﺮﺟﻤﻪﻯ ﺷﻬﻴﻨﺪﺧﺖ ﺻﻔﻴﺎﺭﻱ ﻣﻘﺪﻡ.

ﺗﺄﺛﲑ ﻗﺮﺁن ﺑﺮ اﻧﺪﻳﺸﻪ هﺎي ﺳﻴﺪ ﲨﺎلاﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدي

 

 

 

ﺗﺄﺛﲑ ﻗﺮﺁن ﺑﺮ اﻧﺪﻳﺸﻪ هﺎي ﺳﻴﺪ ﲨﺎلاﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدي

                                                   

دآﱰ هﺎدي رﺿﻮان ﻋﻀﻮ هﻴﺌﺖ ﻋﻠﻤﻲ داﻧﺸﮕﺎﻩ ﮐﺮدﺳﺘﺎن

ﭼﮑﻴﺪﻩ

ﺑﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ دﻗﻴﻖ ﺣﺮﮐﺖ هﺎی دﻳﻨﯽ و اﺻﻼﺣﯽ   از ﻗﺮن اﺧﻴﺮﺗﺎ ﮐﻨﻮن ، و ﺻﺮف ﻧﻈﺮ از اﻳﻨﮑﻪ اﻳﻦ ﺣﺮﮐﺖ هﺎ هﺮ ﺪام درﭼﻪ ﻧﻘﻄﻪ ای از ﺟﻬﺎن اﺳﻼم ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ و رﺷﺪ ﮐﺮدﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ،ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﯽ رﺳﻴﻢ ﮐﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺣﻘﻴﻘﯽ اﺗﺼﺎل ﻣﻴﺎن ﺁﻬﺎﮐﺘﺎب ﺁﲰﺎﻧﯽ ﻗﺮﺁن ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ . ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺎﻣﻞ و ﳘﻪ ﺟﺎﻧﺒﻪ  ﻗﺮﺁناز ﺳﻮی  ﻣﺼﻠﺤﺎن دﻳﻨﯽ ﭘﺲ از ﺁن رخ داد ﮐﻪ ﻗﺮﺁن ﺑﺮای ﻣﺪﺗﯽً ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﻬﺠﻮر ﺑﻮد و در اﻧﺪﻳﺸﻪ و ﻓﮑﺮ و زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮدمﭼﻨﺎن ﺟﺎﻳﮕﺎهﯽ ﻧﺪاﺷﺖ   .

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی ﻳﮑﯽ از اﻳﻦ ﻣﺼﻠﺤﺎن ﺑﻴﺪار ﮔﺮﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻼح ﻗﺮﺁن وارد ﻣﻴﺪان ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺗﺒﻴﻦ ﺁﻣﻮزﻩ هﺎیﺳﻴﺎﺳﯽ ، اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﻓﺮهﻨﮕﯽ ﻗﺮﺁن ﭘﺮداﺧﺖ .  وی در ﻧﺘﻴﺠﻪﺳﻔﺮهﺎی ﻣﺘﻌﺪدی ﮐﻪ ﺑﻪ ﳑﺎﻟﮏ اﺳﻼﻣﯽ از ﲨﻠﻪ اﻳﺮان ،اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ، ﻣﺼﺮ ، ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ و ... ﳕﻮد، دﻳﺪ ﺟﺎﻣﻊ  و ﮐﺎﻣﻠﯽﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻗﺮﺁن ﭘﻴﺪا ﮐﺮد و از داﻳﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﻔﺴﻴﺮهﺎی ﻟﻔﻈﯽ وﺷﮑﻠﯽ    و ﺳﻨﺘﯽ ﭘﺎ ﻓﺮاﺗﺮ ﻬﺎد و ﺣﺘﯽ دﻳﺪﮔﺎﻩ هﺎی ﺑﺮﺧﯽ  ﻣﻔﺴﺮان زﻣﺎن ﺧﻮﻳﺶ را ﻧﻘﺪ ﳕﻮد  .

ﻣﻘﺎﻻت ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ در ﻋﺮوة اﻟﻮﺛﻘﯽ    ﺑﻴﺸﱰ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻳﺎتﻗﺮﺁﻧﯽ اﺳﺖ  و ﻧﺎم اﻳﻦ ﻧﺸﺮﻳﻪ ﻧﻴﺰ ﺧﻮد ﺣﺎﮐﯽ از اﻳﻦ ﺗﺄﺛﻴﺮژرف و ﻋﻤﻴﻖ اﺳﺖ . در ﺟﺎی  ﺟﺎ ی  دﻳﮕﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ هﺎی ﺳﻴﺪ ﲨﺎلاﻟﺪﻳﻦ هﻢ اﺷﺎرﻩ هﺎی ﺻﺮﻳﺢ و ﺿﻤﻨﯽ ﺑﻪ ﺁﻳﺎت ﺣﻴﺎت ﲞﺶ ﻗﺮﺁنﮐﺮﻳﻢ دﻳﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮد  .

اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺳﻌﯽ دارد ﺑﺎ ﮐﻨﺪ و ﮐﺎوی در زﻧﺪﮔﯽ و ﻧﻮﺷﺘﻪهﺎ و ﮔﻔﺘﻪ هﺎی ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﺟﻨﺒﻪ هﺎی ﻣﺘﻌﺪد و ﳐﺘﻠﻒ 

ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻗﺮﺁن ﺑﺮ اﻧﺪﻳﺸﻪ او را ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮار دهﺪ . ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ اﺣﻮال و اﻓﮑﺎر ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ در ﺳﺎﻳﻪ ﭼﻨﻴﻦﺗﺼﻮﻳﺮی ﻋﻠﻤﯽ ﺗﺮ ، روﺷﻦ ﺗﺮ، و ﺑﺴﯽ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﺗﺮ اﺳﺖ   .

      واژﮔﺎن ﮐﻠﻴﺪی:  ﻗﺮﺁن، ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ، اﺻﻼح دﻳﻨﯽ،

ﺗﻔﺴﻴﺮ

ﻣﻘﺪﻣﻪ

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی از ﺑﺰرﮔﱰﻳﻦ و ﺗﺄﺛﻴﺮ ﮔﺬارﺗﺮﻳﻦﺷﺨﺼﻴﺖ هﺎی اﺳﻼﻣﯽ در ﺳﺪﻩ ﺳﻴﺰدهﻢ هﺠﺮی اﺳﺖ؛ او ﺳﻠﺴﻠﻪﺟﻨﺒﺎن ﻬﻀﺖ هﺎی اﺻﻼﺣﯽ در اﻳﻦ دورﻩ ﺑﻪ ﴰﺎر ﻣﯽ ﺁﻳﺪ.  ﺳﻴﺪﺑﺮای ﺟﻬﺎن اﺳﻼم ﺷﺨﺼﻴﺘﯽ ﺟﺎﻣﻊ اﻷﻃﺮاف ﺑﻮد، ﻳﻌﻨﯽ در ﻳﮏزﻣﺎن هﻢ ﻣﺘﻔﮑﺮی ﺑﺰرگ، هﻢ ﻣﺼﻠﺤﯽ دﻳﻨﯽ وهﻢ رهﱪی ﺳﻴﺎﺳﯽﺑﻮد( ﺣﻠﺒﯽ ،١٣٧١، ص ٣٩   .)

ﺷﻴﻮﻩ ﺗﺮﺑﻴﺘﯽ و روﻧﺪ ﲢﺼﻴﻼت او ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ای ﺑﻮد ﮐﻪ ﻗﺮﺁنﮐﺮﻳﻢ را از ﳘﺎن اﺑﺘﺪا وارد زﻧﺪﮔﯽ او ﺳﺎﺧﺖ؛ ﺳﻴﺮ ﺗﺮﺑﻴﺘﯽ،اﺧﻼﻗﯽ و ﻋﻠﻤﯽ ﺳﻴﺪ ﺑﺎ ﻗﺮﺁن ﺁﻏﺎز ﺷﺪ و ﺳﺮاﳒﺎم    هﻢ ﻗﺮﺁنﭼﻮن ﻣﺸﻌﻠﯽ ﻓﺮوزان راهﻨﻤﺎی راﻩ او در ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ هﺎی ﺳﻴﺎﺳﯽ،اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و اﺻﻼﺣﯽ او ﮔﺸﺖ. دﻗﺖ و ﺗﺄﻣﻞ در زﻧﺪﮔﯽ ، ﺁﺛﺎر وﺳﺨﻨﺎن ﺳﻴﺪ ﻣﺎ را ﺑﻪ اﻳﻦ ﻳﻘﻴﻦ ﻣﯽ رﺳﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﲤﺎم اﻓﮑﺎر وﻋﻘﺎﻳﺪ و دﻳﺪﮔﺎﻩ هﺎی او ﺑﺮ ﳏﻮر ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ، اوﺁﮔﺎهﺎﻧﻪ ﺗﻼش ﻣﻲ آﻨﺪ ﺗﺎ در ﻣﺴﻴﺮ ﺣﺮﮐﺖ اﺻﻼﺣﯽ ﺧﻮد ذرﻩ ایاز راﻩ ﻗﺮﺁن ﻣﻨﺤﺮف ﻧﺸﻮد و در واﻗﻊ ﻗﺮﺁن را ﻣﻌﺘﱪﺗﺮﻳﻦ وﳏﮑﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺴﺘﻤﺴﮏ  ﻧﻈﺮات  و ﮔﻔﺘﻪ هﺎی  ﺧﻮد ﻣﯽ داﻧﺪ. در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺳﻌﯽ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﻨﺪ و ﮐﺎوی در زﻧﺪﮔﯽ،ﺁﺛﺎر و ﮔﻔﺘﺎر ﺳﻴﺪ، ﺗﺄﺛﻴﺮ اﻳﻦ ﮐﺘﺎب ﺁﲰﺎﻧﯽ ﺑﺮ اﻧﺪﻳﺸﻪ اوﻧﺸﺎن دادﻩ ﺷﻮد  .

در اﻳﻦ ﭘﮋوهﺶ اﺑﺘﺪا ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ و اﳘﻴﺖ ﻗﺮﺁن و ﺗﻔﺴﻴﺮﺁن ازﻧﻈﺮ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﯽ ﻗﺮار ﻣﯽ ﮔﻴﺮد، ﺳﭙﺲ ﻣﺒﺎﻧﯽ ﻗﺮﺁﻧﯽاﻧﺪﻳﺸﻪ هﺎی اﺻﻼﺣﯽ او ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﯽ  . ﺷﻮداﮔﺮ ﭼﻪ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی از زواﻳﺎی ﳐﺘﻠﻒ

ﳘﻮارﻩ ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﭘﮋوهﺶ ﮔﺮان و اهﻞ ﲢﻘﻴﻖ ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ، اﻣﺎﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﺮرﺳﯽ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺁﻳﺎت اﳍﯽ ﺑﺮ

اﻓﮑﺎر ﺳﻴﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﻣﯽ ﺷﻮد ﺗﺎ ﺑﺴﻴﺎری از ﻻﻳﻪ هﺎی ﻣﺒﻬﻢ وﺗﺎرﻳﮏ زﻧﺪﮔﯽ و اﻧﺪﻳﺸﻪ او روﺷﻦ  ﺷﻮد ودر ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻗﻀﺎوت درﻣﻮرد او ﻣﻨﺼﺎﻓﻪ ﺗﺮ ﻋﻠﻤﯽ ﺗﺮ    و ﺑﺪون ﮔﻤﺎﻧﻪ زﻧﯽ هﺎی ﺑﯽاﺳﺎس و ﺳﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ  .

١- ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻗﺮﺁن ﻧﺰد ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ

ارﺗﺒﺎط ﺳﻴﺪ ﺑﺎ ﻗﺮﺁن ﺑﻪ دوران ﮐﻮدﮐﯽ او ﺑﺎز ﻣﯽ ﮔﺮدد. ﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮوی از ﺷﻴﻮﻩ ﻣﺘﺪاول ﲢﺼﻴﻠﯽ در ﺁن زﻣﺎن، ﻣﻘﺪﻣﺎترا ﺑﺎ ﺧﻮاﻧﺪن ﻗﺮﺁن ﺁﻏﺎز ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺑﻪ ﻗﻮﻟﯽ ﻗﺮﺁن را درﺳﻦ دﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺣﻔﻆ ﻣﯽ ﳕﺎﻳﺪ( أﺑﻮ ﲪﺪان ، ص ١۵). او از ﳘﺎناوان ﮐﻮدﮐﯽ اﺷﺘﻴﺎق ﺧﻮد را ﺑﻪ درک ﻣﻌﺎﻧﯽ ﺁﻳﻪ هﺎی ﻗﺮﺁنﻧﺸﺎن ﻣﯽ دهﺪ.  ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﮑﻪ ﺧﻮاهﺮ زادﻩ ﺳﻴﺪ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ( ﻣﻴﺮزا ﻟﻄﻒ اﷲ ﺧﺎن ،  ص ١٨-١٧) ، ﺑﻪ هﻨﮕﺎم ﺧﻮاﻧﺪن ﺳﻮرﻩ " أﱂ ﻧﺸﺮح " ، ﺑﺎ ﭘﺪر ﺧﻮد در ﻣﻘﺎم ﲝﺚ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﻳﺪ ﺗﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ  ﻣﻌﺎﻧﯽ اﻳﻦ ﺳﻮرﻩ را ﺑﺮای او ﺑﺎزﮔﻮ ﳕﺎﻳﺪ.  او از ﻣﻨﺘﯽ ﮐﻪﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ ﭘﻴﻐﻤﱪ ﺧﻮد ﻣﯽ ﮔﺬارد ﺳﺆال ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺗﻮﺿﻴﺤﺎتﳐﺘﺼﺮ ﭘﺪرش او را ﻗﺎﻧﻊ ﳕﯽ ﮐﻨﺪ؛    ﺗﺎ اﻳﻨﮑﻪ روزی   آﻪ ﺑﺎﳘﺴﺎﻻن ﺧﻮد ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺎزی اﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎز ﻣﯽ ﮔﺮددواز ﺣﻘﻴﻘﺖ و ﺳﺮ ﻣﻌﻨﺎی اﻳﻦ ﺳﻮرﻩ ﺑﺎ ﭘﺪرش ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ وﭘﺪر را ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت ﻣﯽ ﳕﺎﻳﺪ  .ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ در هﻴﺠﺪﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ در ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت اﺳﻼﻣﯽ،ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻋﻠﻮم ﻣﻬﺎرت و اﺳﺘﺎدی ﮐﺎﻣﻞ و اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﯽ ﮐﺴﺐ ﮐﺮد( ﺣﻠﺒﯽ ، ١٣٧١، ص ۴١) و ﺑﻪ ﻃﻮر ﻗﻄﻊ و ﻳﻘﻴﻦ  وی در ﺁن زﻣﺎن

در ﺗﻔﺴﻴﺮ و ﻋﻠﻮم ﻗﺮﺁﻧﯽ  ﻧﻴﺰ اﺳﺘﺎد ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ.

ﻣﻘﺼﺪ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﮐﻪ در راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺁنﺻﺪﻣﺎت زﻳﺎد دﻳﺪ و رﻧﺞ هﺎی ﻓﺮاوان ﮐﺸﻴﺪ، دﻋﻮت ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎنﺑﻪ اﲢﺎد و ارﺷﺎد ﺁﻧﺎن ﺑﻪ اﺣﮑﺎم ﻗﺮﺁن و ﲡﺪﻳﺪ روح ﳔﺴﺘﻴﻦاﺳﻼم و ﳒﺎت ﮐﺸﻮرهﺎی ﻣﺴﻠﻤﺎن ﺷﺮق از ﻧﻔﻮذ ﻏﺮب و ذﻟﺖاﺳﺘﻌﻤﺎر ﺑﻮد( ﺣﻠﺒﯽ، ١٣٧١، ص ٢٨٧ .) او ﺑﺮای رﺳﻴﺪن ﺑﻪ هﺪفﺧﻮد ﮐﻮﺷﻴﺪ ﺗﺎ در درﺟﻪ اول ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را ﺑﺎ اﻳﻦ ﮐﺘﺎبﺁﲰﺎﻧﯽ – ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻴﺎن دراز در ﻣﻴﺎن ﺁﻧﺎن ﻣﻬﺠﻮر ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮدﺁﺷﺘﯽ دهﺪ و ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﻼﻣﯽ را ﺑﻪ اﳘﻴﺖ و ﺟﺎﻳﮕﺎهﯽ ﮐﻪ اﻳﻦﮐﺘﺎب ﻣﻘﺪس در ﺳﻌﺎدت ﺁﻬﺎ دارد واﻗﻒ ﳕﺎﻳﺪ. او در ﺧﻄﺎﺑﻪ ایﭼﻨﻴﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ :

ﺑﺎراﳍﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺗﻮﺳﺖ (  واﻟﺬﻳﻦ ﺟﺎهﺪوا ﻓﻴﻨﺎ ﻟﻨﻬﺪ ﻳﻨﻬﻢ  ﺳﺒﻠﻨﺎ وان اﷲ ﳌﻊ اﶈﺴﻨﻴﻦ)  و ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﳏﺾ ﺣﻖ اﺳﺖ.  واز ﺁﳒﺎﮐﻪ دﻋﻮت ﻣﻦ و اﺟﺎﺑﺖ اﻳﻦ ﻧﻔﻮس    زﮐﻴﻪ ً ﺧﺎﻟﺼﺎ ً ﳐﻠﺼﺎ ﻟﻮﺟﻬﮏاﻟﮑﺮﻳﻢ ﺑﻮد ﻣﺮا ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﮔﻔﺘﻪ ﺣﻖ ﺧﻮدت ﺑﻪ ﺳﺒﻴﻞ هﺪاﻳﺖراهﻨﻤﺎﻳﯽ ﻓﺮﻣﻮدی.  ﺁﻗﺎﻳﺎن ﻣﺪﻳﻨﻪ    ﻓﺎﺿﻠﻪ اﻧﺴﺎﻧﯽ وﺻﺮاطﻣﺴﺘﻘﻴﻢ  ﺳﻌﺎدت ﺑﺸﺮی ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ اﺳﺖ. ﮔﺮاﻣﯽ دﺳﺘﻮر ﻣﻘﺪﺳﯽ ﮐﻪﻧﺘﻴﺠﻪ ﺷﺮاﻓﺖ ﮐﻞ ادﻳﺎن ﺣﻘﻪ ﻋﺎﱂ و ﺑﺮهﺎن ﻗﺎﻃﻊ ﺧﺎﲤﻴﺖ  ﻣﻄﻠﻘﻪ دﻳﻦ اﺳﻼم اﻟﯽ ﻳﻮم اﻟﻘﻴﺎﻣﻪ و ﺿﺎﻣﻦ ﺳﻌﺎدت دارﻳﻦ وﻓﻮز ﻧﺸﺄﺗﻴﻦ اﺳﺖ.  ﺁﻩ ﺁﻩ ﭼﻪ ﺳﺎن از ﻓﺮط ﻏﻔﻠﺖ ﻣﻬﺠﻮر ﺷﺪﻩﮔﺮاﻣﯽ دﺳﺘﻮر ﻣﻘﺪﺳﯽ ﮐﻪ ﳐﺘﺼﺮ ﺷﺮارﻩ از ﻗﺒﺴﺎت اﻧﻮار ﻣﻀﻴﺌﻪاش ﻋﺎﱂ ﻗﺪﻳﻢ و دﻧﻴﺎی  ﺟﺪﻳﺪ را ﺑﻪ ﺁن ﺣﻀﺎرت و ﺑﻪ اﻳﻦ ﲤﺪنﺪﻩرﺳﺎﻧﻴ .  ﺁﻩ ﺁﻩ ﭼﻪ ﺳﺎن ﻓﻮاﺋﺪ اﻣﺮوزﻩ ﺁن از ﻓﺮط ﺟﻬﻞ وﻏﻔﻠﺖ ﻣﻨﺤﺼﺮ در اﻣﻮر ذﻳﻞ اﺳﺖ :  ﺗﻼوت ﺑﺎﻻی ﻗﺒﻮر ﺷﺐ هﺎیﲨﻌﻪ، ﻣﺸﻐﻮﻟﻴﺖ ﺻﺎﺋﻤﻴﻦ، زﺑﺎﻟﻪ ﻣﺴﺎﺟﺪ، ﮐﻔﺎرﻩ ﮔﻨﺎﻩ، ﺑﺎزﻳﭽﻪﻣﮑﺘﺐ، ﭼﺸﻢ زﺧﻢ، ﻧﻈﺮﻗﺮﺑﺎﻧﻲ، ﻗﺴﻢ دروغ، ﻣﺎﻳﻪ ﮔﺪاﺋﯽ، زﻳﻨﺖﻗﻨﺪاق، ﺳﻴﻨﻪ ﺑﻨﺪ ﻋﺮوس، ﺑﺎزو ﺑﻨﺪ ﻧﺎﻧﻮا، ﮔﺮدن ﺑﻨﺪ ﺑﭽﻪﲪﺎﻳﻞهﺎ، ﻣﺴﺎﻓﺮان، ﺳﻼح ﺟﻦ زدﻩ هﺎ، زﻳﻨﺖ ﭼﺮاﻏﺎﻧﯽ، ﳕﺎﻳﺶﻃﺎق ﻧﺼﺮت، ﻣﻘﺪﻣﻪ اﻧﺘﻘﺎل اﺳﺒﺎب، ﺣﺮز ﻬﻠﻮاﻧﺎن، ﻣﺎلاﻟﺘﺠﺎرﻩ روﺳﻴﻪ وهﻨﺪ، ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﮐﺘﺎب ﻓﺮوش هﺎ ....." ( واﺛﻘﯽ، ﺻﺺ ٨٠-٧٩   .)

ﺳﻴﺪ ﻗﺮﺁن را ذﮐﺮ اﻋﻈﻢ ﺧﺪاوﻧﺪ و دﻟﻴﻞ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ او و ﻧﻮرﻓﺮوزاﻧﯽ ﻣﯽ داﻧﺪ ﮐﻪ ﺁدﻣﯽ را از ﺗﺎرﻳﮑﯽ هﺎ و وﺳﻮﺳﻪ هﺎیﺷﻴﻄﺎﻧﯽ ﻣﯽ رهﺎﻧﺪ. ﻗﺮﺁن در ﻧﻈﺮ او ﭼﺮاﻏﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ هﺪاﻳﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ و هﺮ ﮐﻪ از ﺁن ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮد هﻼک ﻣﯽ ﮔﺮدد ( ﻣﻴﺮزا ﻟﻄﻒ اﷲﺧﺎن ، ﺻﺺ ٣٠-٢٩   .)

ﺳﻴﺪ راﻩ ﻋﻼج ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را ﭘﻴﺮوی ﮐﺎﻣﻞ و ﳘﻪ ﺟﺎﻧﺒﻪ ازﻗﺮﺁن ﻣﯽ داﻧﺪ و ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ : " راﻩ ﻋﻼج ﺑﻪ اﻣﻨﻴﺖ ﮐﻪ هﺮ ﻓﺮدی از اﻓﺮاد ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﺮﻃﺒﻖ ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ ﻃﺎﺑﻖ اﻟﻨﻌﻞ ﺑﺎﻟﻨﻌﻞ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻤﻞ ﳕﺎﻳﺪ " ( واﺛﻘﯽ ، ص ٨١  .)

ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ اﳘﻴﺖ و ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻗﺮﺁن را در ﻧﺰد ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦﺑﻴﺸﱰ ﺁﺷﮑﺎر ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻋﻤﻠﮑﺮد و ﺧﻂ ﻣﺸﯽ او در ﺗﺄﺳﻴﺲ اﳒﻤﻦوﻃﻨﯽ( اﳊﺰب اﻟﻮﻃﲏ)اﺳﺖ. اﻳﻦ اﳒﻤﻦ در اواﻳﻞ ﺳﺎل ١٢٩۶ هﺠﺮیﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﺳﺎل ١٨٧٩ ﻣﻴﻼدی در ﻣﺼﺮ ﺗﺄﺳﻴﺲ ﺷﺪ و از ﺧﺪﻣﺎتﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﴰﺎر ﻣﯽ ﺁﻳﺪ ( واﺛﻘﯽ، ص ٧٩-٧٨  .)

ﺗﺄﺳﻴﺲ اﻳﻦ اﳒﻤﻦ از ﭼﻨﺪ ﺟﻬﺖ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ اﳘﻴﺖ وﻳﮋﻩ ﻗﺮﺁن دراﻓﮑﺎر ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺖ. اول ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻮد ﺳﻴﺪ ﻓﻠﺴﻔﻪ وﺟﻮدیاﻳﻦ اﳒﻤﻦ را ﲤﺴﮏ ﺑﻪ ﻗﺮﺁن ﻣﯽ داﻧﺪ و ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ: " ﺗﺼﻤﻴﻢوﻧﻈﺮ ﮐﻠﯽ اﻳﻦ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ دﺳﺖ ﺑﻪ داﻣﺎن ﻗﺮﺁن ﺑﺰﻧﻴﻢ، ﺁنﻗﺮﺁﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:  إن اﷲ ﻻ ﻳﻐﻴﺮ ﻣﺎ ﺑﻘﻮم ﺣﺘﯽ ﻳﻐﻴﺮواﺑﺄﻣﺎ ﻧﻔﺴﻬﻢ (رﻋﺪ/١١) " ( ﳘﺎن) .

دوم ﺁﻧﮑﻪ ﺳﻴﺪ هﺮ ﻳﮏ از اﻋﻀﺎی اﳒﻤﻦ را ﻣﮑﻠﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ درهﺮ ﺷﺒﺎﻧﻪ روز دﺳﺖ ﮐﻢ ﻳﮏ ﺣﺰب از ﻗﺮﺁن را ﺑﺎ دﻗﺖ و ﺗﺄﻣﻞ واﻣﻌﺎن ﻧﻈﺮ ﲞﻮاﻧﺪ و ﺑﺮ اﻳﻦ اﻣﺮ ﻣﺪاوﻣﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ( ﻣﻴﺮزاﻟﻄﻒ اﷲ ﺧﺎن، ص ٢٢ .)  

ﺳﻮم ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻨﺪهﺎی ﻣﺬﮐﻮر در اﺳﺎﺳﻨﺎﻣﻪ اﳒﻤﻦ ﳘﮕﯽ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪاز ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ اﺳﺖ ( ﻧﮕﺎ : واﺛﻘﯽ، ص ٨١- ﻣﻴ٨٢و ﺮزاﻟﻄﻒ اﷲ ﺧﺎن ، ص ٣١). در اﻳﻦ ﳎﺎل ﺑﺮای روﺷﻦ ﺗﺮ ﺷﺪن ﻣﻮﺿﻮع  ﻣﻮاردی را ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﻪ ﺁﻳﺎت ﻗﺮﺁن اﺷﺎرﻩ دارﻧﺪﺑﺎ ذﮐﺮ ﺁﻳﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ هﺮ ﻣﻮرد ذﮐﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ : - اداء ﻓﺮاﻳﺾ ﺑﻪ ﲨﺎﻋﺖ و ﻧﻮاﻓﻞ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ از ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ( وإذا ﮐﻨﺖ ﻓﻴﻬﻢ ﻓﺄﻗﻤﺖ ﳍﻢ اﻟﺼﻠﻮة ﻓﻠﺘﻘﻢ ﻃﺎﺋﻔﺔ ﻣﻨﻬﻢﻣﻌﮏ )( ﻧﺴﺎء / ١٠٢) .- اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮوف و ﻬﯽ از ﻣﻨﮑﺮ؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ( و ﻟﺘﮑﻦﻣﻨﮑﻢ أﻣﺔ ﻳﺪﻋﻮن إﻟﯽ اﳋﻴﺮ و ﻳﺄﻣﺮون ﺑﺎﳌﻌﺮوف و ﻳﻨﻬﻮنﻋﻦ اﳌﻨﮑﺮوأوﻟﺌﮏ هﻢ اﳌﻔﻠﺤﻮن ) ( ﺁل ﻋﻤﺮان / ١٠۴) - دﻋﻮت ﺑﻪ اﺳﻼم؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ( وﻣﻦ أﺣﺴﻦ ً ﻗﻮﻻ ﳑﻦ دﻋﺎإﻟﯽ اﷲ و ﻋﻤﻞ ﺻﺎﳊﺎ وﻗﺎل إﻧﻨﯽ ﻣﻦ اﳌﺴﻠﻤﻴﻦ ) ( ﻓﺼﻠﺖ(.  ٣٣/

- ﲝﺚ ﺑﺎ داﻋﻴﺎن ﻧﺼﺎری ﺑﺎﻟﺘﯽ هﯽ أﺣﺴﻦ ؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ( وﺟﺎدﳍﻢ ﺑﺎﻟﺘﯽ هﯽ أﺣﺴﻦ ) (ﳓﻞ/١٢۵  .)

- اﺣﺴﺎن ﺑﻪ ﻓﻘﺮا؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺗﯽ ﭼﻮن (  ﻓﮑﻠﻮا ﻣﻨﻬﺎوأﻃﻌﻤﻮا  اﻟﺒﺎﺋ ﺮﺲ اﻟﻔﻘﻴ )( ﺣﺞ/٢٨  .)- ﺗﻨﺰﻳﻪ و ﺗﻘﺪﻳﺲ ﺁﺋﻴﻨﻪ ﻧﻔﺲ از ﻣﻄﻠﻖ ﻣﻠﮑﺎت ﺧﺒﻴﺜﻪ ﺧﺎﺻﻪﻣﻠﮑﻪ رذﻳﻠﻪ ﺧﻮد ﺧﻮاهﯽ، ﺧﻮد ﭘﺴﻨﺪی و ﺧﻮد ﺑﻴﻨﯽ؛ اﺷﺎرﻩﺑﻪ ﺁﻳﺎت ( ﻗﺪ أﻓﻠﺢ ﻣﻦ زﮐﺎهﺎ ) ( ﴰﺲ/٩) ، ( وﻻ ﺗﺼﻌﺮﺧﺪک ﻟﻠﻨﺎس وﻻ ﲤﺶ ﻓﯽ اﻷرض ﻣﺮﺣﺎً إن اﷲ ﻻ ﻳﺤﺐ ﮐﻞ ﳐﺘﺎل

ﻓﺨﻮر )( ﻟﻘﻤﺎن/١٨  .)- ﻋﻔﻮ واﻏﻤﺎض از ﺧﻄﺎﻳﺎی ﺷﺨﺼﯽ؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ( وﻟﻴﺼﻔﺤﻮا أﻻ ﲢﺒﻮن أن ﻳﻐﻔﺮ اﷲ ﻟﮑﻢ واﷲ ﻏﻔﻮر رﺣﻴﻢ ) ( ﻧﻮر/٢٢  .)

- ﮐﻈﻢ ﻏﻴﻆ ؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ( واﻟﮑﺎﻇﻤﻴﻦ اﻟﻐﻴﻆ واﻟﻌﺎﻓﻴﻦﻋﻦ اﻟﻨﺎس ) ( ﺁل ﻋﻤﺮان/١٣۴  .- ﻋا ﺮاض از ﻟﻐﻮ و ﺑﻴﻬﻮدﻩ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﱳ ؛ اﺷﺎرﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻪ ( واﻟﺬﻳﻦ هﻢ ﻋﻦ اﻟﻠﻐﻮ ﻣﻌﺮﺿﻮن ) (ﻣﺆﻣﻨﻮن/٣  .)

اﻧﺪﻳﺸﻪ اﺣﻴﺎی ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺮﺁﻧﯽ در ﲤﺎم ﺳﻔﺮهﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺳﻴﺪ ﲨﺎلاﻟﺪﻳﻦ ﺑﻪ ﺳﺮزﻣﻴﻦ هﺎی ﳐﺘﻠﻒ ﮐﺮد، ﳘﻮارﻩ ﺑﺎ او ﳘﺮاﻩ ﺑﻮد .

ﺳﻴﺪ در ﻣﺪت اﻗﺎﻣﺖ ﺧﻮد در روﺳﻴﻪ اﺟﺎزﻩ ﭼﺎپ ﻗﺮﺁن را ازاﻣﭙﺮاﺗﻮر روس ﻣﯽ ﮔﻴﺮد وﻟﯽ در ﻬﺎﻳﺖ ﻣﺄﻣﻮران دوﻟﺘﯽ ﺑﺎ اوﳘﺮاهﯽ ﳕﯽ ﮐﻨﻨﺪ ( واﺛﻘﯽ ، ص ١۵٣). ﻧﺎﻣﻪ ای ﮐﻪ ﺳﻴﺪ ﺑﺮای ﻋﻠﻤﺎی اﻳﺮان ﻣﯽ ﻧﻮﻳﺴﺪ ﻋﻨﻮان (ﻠﺔﺮﺁناﻟﻘ )  را داراﺳﺖ (  ﻋﻨﺎﻳﺖ، ص ٢٧٧).  ﻧﺎم ﳎﻠﻪ ﻣﻌﺮوﻓﯽ ﮐﻪﺑﺎ ﳘﮑﺎری ﺷﻴﺦ ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺳﺎﺧﺖ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ از ﺁﻳﻪ

ای   ﻗﺮﺁﻧﯽ اﺳﺖ (اﻟﻌﺮوة ) اﻟﻮﺛﻘﯽ ؛ ﺑﻴﺸﱰ ﻣﻘﺎﻻت اﻳﻦ ﳎﻠﻪ ﺑﺎﺁﻳﻪ ای از ﺁﻳﺎت ﻧﻮر ﲞﺶ ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ ﺁﻏﺎز ﻣﯽ ﮔﺮدد.  ﺳﻴﺪ ﺑﺎﺷﻨﻴﺪن ﺷﻴﻮﻩ ﺗﻔﺴﻴﺮی ﺳﻴﺪ اﲪﺪ ﺧﺎن هﻨﺪی، ﺑﺎ ﺟﺪﻳﺖ هﺮ ﭼﻪﲤﺎﻣﱰ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺁن ﻣﯽ ﭘﺮدازد و اﳓﺮاﻓﺎت ﺁن را در ﻣﻘﺎﻟﻪ " ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻔﺴﺮ" ﺑﺎ ﺻﺮاﺣﺖ ﺑﻴﺎن ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ( ﺻﺎﺣﺒﯽ ، ص ٢٢۶). ﳘﻪاﻳﻦ اﻗﺪاﻣﺎت ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﭘﺎک، اﺧﻼص ﲤﺎم و اﺣﺴﺎس ﻋﻤﻴﻖﺳﻴﺪ در ﺑﺮاﺑﺮ ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ اﺳﺖ  . اﮔﺮ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ ﮐﻪ ﺳﻴﺪ در ﻣﻴﺎنﲤﺎم ﻣﺼﻠﺤﺎن دﻳﻨﯽ ﺳﺪﻩ ﺳﻴﺰدهﻢ ﻃﻼﻳﻪ دار دﻋﻮت ﺑﻪ ﻗﺮان واﺣﻴﺎی ﻓﮑﺮ ﻗﺮﺁﻧﯽ اﺳﺖ، ﺳﺨﻨﯽ ﺑﻪ ﮔﺰاف ﻧﮕﻔﺘﻪ اﻳﻢ. اﻳﻦ ﺣﺮﮐﺖﺳﻴﺪ دﻳﮕﺮان را هﻢ ﻣﺘﺄﺛﺮ و ﲠﺮﻩ ﻣﻨﺪ ﺳﺎﺧﺖ. ﺗﺎ ﺟﺎﻳﯽ ﮐﻪ روشاو در ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁن و اﺣﺎﻃﻪ اش ﺑﺮ ﺗﻔﺴﻴﺮ و ذوﻗﺶ در ﻣﺒﺎﺣﺚﻋﺮﻓﺎﻧﯽ و ﻓﻠﺴﻔﻪ و اﺧﻼق اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﺳﻼم ﭼﺸﻢ ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ را ﺑﻪﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﻻزهﺮ از او ﭘﻨﻬﺎن ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ داﺷﺖ   ﮔﺸﻮد(ﻋﻨﺎﻳﺖ،ص ١١٨).

از ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮدن ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﺪن ازﺧﺪاوﻧﺪ ﺳﺒﺤﺎن اﺳﺖ و ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺁن ذﻟﺖ و ﺧﻮاری واز دﺳﺖ دادنﺷﺮاﻓﺖ و ﮐﺮاﻣﺖ اﻧﺴﺎﻧﯽ.  هﺮ ﺁﻳﻪ از ﺁﻳﺎت ﻧﻮراﻧﯽ اﻳﻦ ﮐﺘﺎبﻣﻘﺪس ﺁﲰﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ وﺳﻴﻠﻪ هﺪاﻳﺖ و ﺳﻌﺎدت ﺑﺸﺮ ﺑﺎﺷ ،ﺪ   واﻳﻦ ﺧﻮد اﻧﺴﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺸﺖ ﮐﺮدن ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻨﺒﻊ ﺗﺎﺑﻨﺎکروﺷﻨﯽ و هﺪاﻳﺖ اﺳﺒﺎب ﺷﻘﺎوت و ﮔﻤﺮاهﯽ و ﺳﺮﮔﺮداﻧﯽ ﺧﻮد راﻓﺮاهﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.  ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﳘﻴﺖ ﮐﻼم اﳍﯽ را ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻴﺎن ﻣﯽﮐﻨﺪ:

ﺁﻩ وا اﺳﻔﺎ ﻳﮏ ﺳﻮرﻩ واﻟﻌﺼﺮ ﻓﻘﻂ ﺳﻪ ﺁﻳﻪ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ،اﺳﺎس ﻬﻀﺖ ﻳﮏ دﺳﺘﻪ اﺻﺤﺎب ﺻﻔﻪ ﮔﺮدﻳﺪ ﮐﻪ از ﻓﻴﺾ ﻣﻘﺪس ﳘﻴﻦﳐﺘﺼﺮ ﺳﻮرﻩ ﻣﻴﻤﻮن ﺷﺮک زار ﺑﺘﺨﺎﻧﻪ ﻣﮑﻪ را ﻗﺒﻞ از هﺠﺮتﺑﺴﺘﺎن وﺣﺪت و ﻳﺰدان ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻄﺤﺎ ﳕﻮدﻧﺪ.  ﺁﻩ، واﳍﻔﺎﻩ، اﻳﻦﮐﺘﺎب ﻣﻘﺪس ﺁﲰﺎﻧﯽ اﻳﻦ ﮔﺮاﻣﯽ ﺗﺼﻨﻴﻒ ﺣﻀﺮت ﺳﺒﺤﺎﻧﯽ، اﻳﻦ ﻣﺎﻳﻪﮐﻞ اﻟﺴﻌﺎدت اﻧﺴﺎﻧﯽ از دﻳﻮان ﺳﻌﺪی و ﺣﺎﻓﻆ و ﻣﺜﻨﻮی   واﺑﻦﻓﺎرض اﻣﺮوز ﮐﻤﱰ ﳏﻞ اﻋﺘﻨﺎ و ﻣﻮرد اﻋﺘﻤﺎد اﺳﺖ. در هﺮ ﲨﻌﯽﮐﻪ ﻳﮑﯽ از ﻣﻨﺴﻮﺟﺎت ﺷﻌﺮﻳﻪ ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﺷﻮد و ﻧﻔﺲ هﺎ از ﺗﻪﮐﺸﻴﺪﻩ، ﭼﺸﻤﻬﺎ،ﮔﻮﺷﻬﺎ، دهﻨﻬﺎ ﺑﺮای او ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎ ﭼﻪ

اﻧﺪازﻩ ﻣﻮاﻋﻆ و ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻋﺮﺷﯽ و ﻓﺮﺷﯽ ازاو اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﮐﻨﻨﺪ.

ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻗﺮﺁن ﮐﻪ هﺮﮔﺰ در هﻴﭻ ﺟﺎ ﺑﺎ ﻗﻴﻞ و ﻗﺎل و ﻓﮑﺮ و ﮐﺎرﮐﺴﯽ ﻣﺰاﺣﻢ ﳔﻮاهﺪ ﺑﻮد. أی و ﺣﻘﮏ ﺳﺒﺤﺎﻧﮏ اﻟﻠﻬﻢ أﻧﺖ اﻟﻘﺎﺋﻞو ﻗﻮﻟﮏ اﳊﻖ:( ﻧﺴﻮا اﷲ ﻓﺄﻧﺴﺎهﻢ أﻧﻔﺴﻬﻢ )، ﺗﻮ را ﻓﺮاﻣﻮشﺗﻮﮐﺮدﻳﻢ هﻢ ﺁﺋﻴﻨﻪ ﻗﻠﻮب ﻣﺎ راازاﻧﻌﮑﺎس ﺗﻮﻓﻴﻖ و ﺣﻘﺎﻳﻖ ذﮐﺮﻣﻘﺪﺳﺖ ﳏﺮوم ﳕﻮدی، ﺳﺒﺤﺎﻧﮏ اﻟﻠﻬﻢ أﻧﺖ اﻟﻘﺎﺋﻞ و ﻗﻮﻟﮏ اﳊﻖ ( إن اﷲ ﻻ ﻳﻐﻴﺮ ﻣﺎ ﺑﻘﻮم ﺣﺘﯽ ﻳﻐﻴﺮوا ﻣﺎ ﺑﺄﻧﻔﺴﻬﻢ () رﻋﺪ/١١  )،وﺟﻪ ﻧﻔﻮس ﺧﻮدﻣﺎن را ازاﻃﺎﻋﺖ ﻣﻘﺪﺳﺖ ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪﻳ ،ﻢ ﺗﻮهﻢﺳﻌﺎدت وﺷﺮاﻓﺖ ﻣﺎ را ﺑﻪ ذﻟﺖ وﻧﮑﺒﺖ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﳕﻮدی" ( ﻣﻴﺮزااﻃﻒ اﷲ ﺧﺎن / ٢٩).

٢- ﺷﻴﻮﻩ ﺗﻔﺴﻴﺮی ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ

ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺟﺎﻣﻊ و ﮐﺎﻣﻠﯽ ازﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ دردﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ،وﺗﻨﻬﺎ ازﻻﺑﻪ ﻻی ﺳﺨﻨﺎن و ﻧﻮﺷﺘﻪ هﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن او ﻣﯽ ﺗﻮانﺷﻴﻮﻩ و ﻣﺸﺮب او را در ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁن ﻣﻮرد ارزﻳﺎﺑﯽ ﻗﺮار داد. او در ﺧﻄﺎﺑﻪ هﺎ، ﻣﻘﺎﻻت و ﺟﻠﺴﺎت درﺳﯽ ﺧﻮد از ﻗﺮﺁن ﺳﺨﻦﻣﯽ ﮔﻔﺖ وﺑﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ و ﺗﺄوﻳﻞ ﺁن ﻣﯽ ﭘﺮداﺧﺖ. ﺳﻴﺪ در ﻋﻠﻮم اﺳﻼﻣﯽ ﺗﺒﺤﺮ ﮐﺎﻣﻞ داﺷﺖ و از داﻧﺶ و ﻳﺎﻓﺘﻪهﺎی زﻣﺎن ﺧﻮد ﻧﻴﺰ ﺑﯽ ﲠﺮﻩ ﻧﺒﻮد.  او ﻋﻘﻴﺪﻩ داﺷﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺁنﮐﺮﻳﻢ ﺣﺎوی ﲤﺎم اﺳﺮار ﮐﺎﺋﻨﺎت اﺳﺖ وهﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻓﺮاﺧﻮر ﺣﺎلﺧﻮد ﺑﻪ ﻗﻄﺮﻩ ای از اﻳﻦ درﻳﺎی ﺑﯽ ﮐﺮان دﺳﺖ ﻣﯽ ﻳﺎﺑﺪ، وﺑﻪﻋﺒﺎرﺗﯽ ﻓﻬﻢ ﻗﺮﺁن ﺑﻪ ﮔﺮوﻩ وﻳﺎ زﻣﺎن ﺧﺎﺻﯽ ﳏﺪود ﳕﯽ   ﺷﻮد، واﻳﻦ ﻻزﻣﻪ اﻋﺠﺎزاﺑﺪی ﻗﺮﺁن اﺳﺖ.  او ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ "  ﭘﻴﺸﻮاﻳﺎنﺑﺰرگ اﺟﺘﻬﺎد ﮐﺮدﻧﺪ و اﺳﺮار ﻧﻴﮑﻮ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ، و ﻟﻴﮑﻦ درﺳﺖﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﭙﻨﺪارﻳﻢ ﮐﻪ    ﺁﻧﺎن ﺑﻪ ﳘﻪ اﺳﺮار ﻗﺮﺁن اﺣﺎﻃﻪﻳﺎﻓﺘﻨﺪ و اﺟﺘﻬﺎد ﺁﻬﺎ در ﺟﻨﺐ ﺁﻧﭽﻪ ﻗﺮﺁن ﺣﺎوی ﺁﻧﺴﺖ ﺑﻪﻣﻨﺰﻟﻪ ذرﻩ و ﻗﻄﺮﻩ ای اﺳﺖ از درﻳﺎ، و ﻓﻀﻞ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺧﺪاﺳﺖ وﺁن را ﺑﻪ هﺮ ﮐﻪ ﺧﻮاهﺪ ﺑﺪهﺪ " ( ﺣﻠﺒﯽ ، ١٣۵۶، ص ۵۵  .)

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻇﺎهﺮ ﺑﻴﻨﯽ و ﺳﻄﺤﯽ ﻧﮕﺮی را درﻣﻮاﺟﻬﻪ ﺑﺎ ﺁﻳﺎتﻗﺮﺁن ﳕﯽ ﭘﺴﻨﺪد و اﻳﻤﺎن دارد ﮐﻪ اﻳﻦ ﮐﺘﺎب ﻣﻘﺪس ﺁﲰﺎﻧﯽ ﺑﺎﮐﺘﺎب ﺑﺰرگ ﻃﺒﻴﻌﺖ درﺗﻄﺎﺑﻖ ﮐﺎﻣﻞ اﺳﺖ، اﻣﺎ ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪﻣﻔﺴﺮ ﺑﺎ دراﻳﺖ ﮐﺎﻣﻞ وﻏﻮراﻧﺪﻳﺸﯽ و ﺗﺄوﻳﻞ ﺻﺤﻴﺢ ﭘﺮدﻩازرازورﻣﺰﺁن ﺑﺮدارد وﺑﻪ ﮐﻨﻪ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﺮﺳﺪ.  ﻏﻔﻠﺖ ازﳘﻴﻦاﻣﺮاﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺪﻩ ای ﻇﺎهﺮ ﺑﻴﻦ را ﺑﺮﺁن داﺷﺘﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﺣﺖ ﻣﻘﺪساﻳﻦ ﮐﻼم اﳍﯽ را ﻣﻮرد ﺗﻌﺮض ﻗﺮار دهﻨﺪ وﺁن را ﺑﻪ ﳐﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎﺣﻘﺎﻳﻖ ﻋﻠﻤﯽ ﻣﺘﻬﻢ ﮐﻨﻨﺪ:

درﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ دﻳﻦ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻋﻠﻤﯽ ﳐﺎﻟﻔﺖ ﮐﻨﺪ، و اﮔﺮدر ﻇﺎهﺮ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﳐﺎﻟﻔﺘﯽ داﺷﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺁن را ﺗﺄوﻳﻞﮐﺮد، اﻣﺎ درﺑﺴﻴﺎری از دﻳﻦ ﻣﺪاران ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎس ﻋﺎﳌﺎن دﻳﻦدرﺁﻣﺪﻩ اﻧﺪ ﲨﻮد ﻓﮑﺮی وﻧﺎ ﺁﮔﺎهﯽ و ﻇﺎهﺮ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺣﺪیرﺳﻴﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺁن را ﻣﺘﻬﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻋﻠﻤﯽﺛﺎﺑﺖ ﳐﺎﻟﻒ اﺳﺖ؛ وﺣﺎل ﺁﻧﮑﻪ ﻗﺮﺁن از ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻣﱪاﺳﺖ،و ﺑﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﳘﻮارﻩ ﻗﺮﺁن ﺑﺮﺗﺮازاﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﻢ ﺣﻘﻴﻘﯽﺑﻪ وﻳﮋﻩ درﮐﻠﻴﺎت ﳐﺎﻟﻔﺖ ورزد "(ﺣﻠﺒﯽ، ١٣۵۶، ص ۵٧  .)از زواﻳﺎی ﺑﺎرز ﻧﺒﻮغ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﺁن ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ هﺮﺳﺮزﻣﻴﻦ و ﮐﺸﻮری ﮐﻪ ﺳﻔﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﺑﺰرﮔﺎن وﻋﺎﳌﺎن ﺁن را واﻣﯽ داﺷﺖ ﺗﺎ در دﻳﺪﮔﺎﻩ هﺎی ﺧﻮد ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﺳﻼم ﲡﺪﻳﺪ ﻧﻈﺮﮐﻨﻨﺪ و ﻣﻨﺴﺠﻢ و ﳘﺎهﻨﮓ ﺑﺎ داﻧﺶ زﻣﺎن ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺣﺮﮐﺖ ﳕﺎﻳﻨﺪ. اﺣﺎﻃﻪ و ﺁﮔﺎهﯽ ﻋﺠﻴﺐ او ﺑﻪ ﻗﺮﺁن وﺳﻨﺖ ﺑﻪ او اﻳﻦ اﺟﺎزﻩ راﻣﯽ داد ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﺪ:  اﮔﺮ ﻗﺮﺁن و ﺳﻨﺖ ﺑﻪ درﺳﺘﯽ ﺗﺄوﻳﻞ ﺷﻮﻧﺪاﺳﻼم ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﲢﻮﻻت ﻋﻠﻤﯽ زﻣﺎن ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ( أﺑﻮرﻳﻪ، ص ٢٣) .

از ﻣﻬﻤﱰﻳﻦ ﺁﺛﺎر ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﻧﯽ ﺗﻔﺴﻴﺮی او راﻣﯽ ﺗﻮان در ﺁن ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﺮد ﻣﻘﺎﻟﻪ "ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻔﺴﺮ"  اﺳﺖ.  اﻳﻦﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻴﺪ اﲪﺪ ﺧﺎن هﻨﺪی ﻣﯽ ﭘﺮدازد.  اوﻟﻴﻦﻧﮑﺘﻪ ای ﮐﻪ در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﺁن اﺷﺎرﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪﺗﻔﺎﺳﻴﺮی ﮐﻪ ﺗﺎ ﮐﻨﻮن ﺑﺮ ﻗﺮﺁن ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ هﺮ ﮐﺪام ازﺟﻬﺘﯽ ﺧﺎص ﺑﻪ اﻳﻦ ﮐﺘﺎب ﺁﲰﺎﻧﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ؛ از ﻓﺤﻮایﮐﻼم ﺳﻴﺪ ﭼﻨﺎن ﭘﻴﺪاﺳﺖ ﮐﻪ او ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ هﻴﭻ ﮐﺪام ازاﻳﻦ ﺗﻔﺎﺳﻴﺮ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻗﺮﺁن را ﺁﻧﭽﻨﺎن ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ و ﺷﺎﻳﺪ ﳕﺎﻳﺎنﻧﺴﺎﺧﺘﻪ وﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮد ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ اﺳﺖ( ﺻﺎﺣﺒﯽ ، ص ٢٢۶  .)

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺎس ﮐﺎرهﺮ ﻣﻔﺴﺮی ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮ ﺁنﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ در ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺧﻮد ﺑﻪ ﺑﻴﺎن اﻣﻮر زﻳﺮ ﺑﭙﺮدازد( ﻧﮕﺎ : ﺻﺎﺣﺒﯽ ، ﺻﺺ٢٢٧-٢٢۶):

اﻟﻒ- ﺣﻘﻴﻘﺖ و ﻣﺎهﻴﺖ دﻳﻦ را ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺣﮑﻤﺖ اﻗﺘﻀﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪدر ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺧﻮد ﺑﻴﺎن ﳕﺎﻳﺪ  .

ب- ﻟﺰوم دﻳﻦ را در ﻋﺎﱂ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﺎ دﻻﻳﻞ ﻋﻘﻠﯽ اﺛﺒﺎتﮐﻨﺪ  .

ج- ﺑﺮای ﺟﺪا ﺳﺎﺧﱳ دﻳﻦ ﺣﻖ از دﻳﻦ ﺑﺎﻃﻞ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﮐﻠﻴﻪ ﻓﺮدﭘﺴﻨﺪی اراﻳﻪ ﳕﺎﻳﺪ  .د- ﺗﺄﺛﻴﺮ ادﻳﺎن ﭘﻴﺸﻴﻦ و ﭘﺴﻴﻦ را در ﲤﺪن و ﻧﻈﺎماﺟﺘﻤﺎﻋﯽ در روان هﺎ وﻋﻘﻞ هﺎی اﻓﺮاد اﻧﺴﺎﻧﯽ ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﯽﻗﺮار دهﺪ.

هـ - ﻋﻠﺖ اﺧﺘﻼف ادﻳﺎن در ﺑﺮﺧﯽ از اﻣﻮر و اﺗﻔﺎق ﺁرادر ﺑﺴﻴﺎری از اﺣﮑﺎم و اﺧﺘﺼﺎص هﺮ زﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ دﻳﻨﯽ و ﭘﻴﺎﻣﱪیرا ﺑﺎ روﺷﯽ ﺣﮑﻴﻤﺎﻧﻪ ﺑﻴﺎن ﮐﻨﺪ  .

و – ﺳﻴﺎﺳﺎت اﳍﯽ و اﺧﻼق ﻗﺮﺁﻧﯽ را ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺑﺮﺗﺮی وﺑﺮوﻣﻨﺪی اﻣﺖ ﻋﺮﺑﯽ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ در ﭘﻴﺶ ﮔﻔﺘﺎر ﺑﻴﺎن ﳕﺎﻳﺪ.   ﭼﻨﺎن ﮐﻪ ﭘﻴﺪاﺳﺖ ﺳﻴﺪ ﺗﻔﺴﻴﺮی را از ﻗﺮﺁن ﻣﯽ ﭘﺴﻨﺪد ﮐﻪ ﺑﺎروح ﻋﺼﺮ ﳘﺎهﻨﮓ ﺑﺎﺷﺪ و ﻧﻴﺎزهﺎی زﻣﺎن را ﭘﺎﺳﺦ دهﺪ.

 اوﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﺁﻳﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺳﻴﺎﺳﺖ اﳍﻴﻪ وﻳﺎ ﻣﺘﮑﻔﻞ ﺑﻴﺎناﺧﻼق ﻓﺎﺿﻠﻪ وﻋﺎدات ﺣﺴﻨﻪ واﻋﺘﺪاﻟﯽ در ﺷﻴﻮﻩ  زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺸﻮرداری و ﲤﺪن ﺑﺸﺮی و روﺷﻨﮕﺮی اﺳﺖ ﺑﺎﻳﺪ در اوﻟﻮﻳﺖ ﮐﺎر ﻳﮏﻣﻔﺴﺮ ﻗﺮﺁن ﺑﺎﺷﺪ( ﺻﺎﺣﺒﯽ ، ﺻﺺ٢٢٨-٢٢٧).

او ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎور اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮز ﻣﻴﺎن ﺗﺄوﻳﻞ ﺻﺤﻴﺢ وﺗﺄوﻳﻞﻓﺎﺳﺪ را ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺸﺨﻴﺺ داد. ﻣﻔﺴﺮ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﲠﺎﻧﻪ ﺗﺄوﻳﻞ از اﺻﻮلﮐﻠﯽ و ﺑﺪﻳﻬﯽ دﻳﻦ ﺧﺎرج ﺷﻮد واﻓﮑﺎرﺑﯽ دﻳﻨﺎن و زﻧﺪﻗﻴﺎن راﺑﺮﺗﻔﺴﻴﺮﺧﻮد ﺣﺎﮐﻢ ﳕﺎﻳﺪ.  ﺳﻴﺪ درﺑﺎرﻩ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﺪ اﲪﺪ ﺧﺎنهﻨﺪی ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ: " ﭘﺲ از ﺁن ﳘﺖ ﺧﻮد را ﺑﺮ اﻳﻦ ﮔﻤﺎﺷﺘﻪ هﺮﺁﻳﻪ ای ﮐﻪ در ﺁن ذﮐﺮی از ﻣﻠﮏ وﻳﺎ ﺟﻦ وﻳﺎ روح اﻷﻣﻴﻦ وﻳﺎﺟﻨﺖ وﻳﺎ ﻧﺎر وﻳﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ای از ﻣﻌﺠﺰات اﻧﺒﻴﺎء ﻋﻠﻴﻬﻢ اﻟﺴﻼمﻣﯽ رود ﺁن ﺁﻳﻪ را از ﻇﺎهﺮ ﺧﻮد ﺑﺮﺁوردﻩ وﺑﻪ ﺗﺄوﻳﻼت ﺑﺎردﻩزﻧﺪﻗﻴﻬﺎی ﻗﺮون ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺗﺄوﻳﻞ ﳕﺎﻳﺪ "( ﺻﺎﺣﺒﯽ ، ص(.  ٢٢٧

ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻔﺴﺮ ﺑﻪ روﺷﻨﯽ ﺳﺘﻴﺰ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل را ﺑﺎ ﺗﺄوﻳﻞهﺎی ﻃﺒﻴﻌﺖ ﮔﺮاﻳﺎﻧﻪ ﮔﻮاهﯽ ﻣﯽ دهﺪ، ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﮐﻪاﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮش ﻏﻴﺐ زداﻳﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻗﺮﺁن دﺳﺘﺎورد ﺧﻮ ﺑﺎﺧﺘﮕﯽ وﺷﻴﻔﺘﮕﯽ در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻈﺎهﺮ ﻏﺮﺑﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﺳﻌﯽ در ﳘﻮارﮐﺮدن ﻧﻔﻮذ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎن در ﮐﺸﻮرهﺎی اﺳﻼﻣﯽ داﺷﺘﻪ اﺳﺖ( ﮔﻮدرزی، ص ١۶٨).

ﺑﯽ ﮔﻤﺎن ﺁرای ﺗﻔﺴﻴﺮی ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﺑﺮ اﻓﮑﺎر ﺷﺎﮔﺮداناو ﻧﻴﺰ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﮔﺬار ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ.  ﻳﮑﯽ از ﻣﻬﻤﱰﻳﻦ ﺷﺎﮔﺮدان

ﺳﻴﺪ، ﺷﻴﺦ ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ ﻣﺼﺮی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁن ﻋﻨﺎﻳﺖﺧﺎﺻﯽ داﺷﺖ.

ﺁن ﮔﻮﻧﻪ آﻪ ﳏﻤﺪ رﺷﻴﺪ رﺿﺎ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ روش ﺷﻴﺦ ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ درﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁن ﲨﻊ  ﻣﻴﺎن ﻣﻌﻘﻮل و ﻣﻨﻘﻮل ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ. ﺗﻔﺴﻴﺮ درﻧﻈﺮ او ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺒﻴﻦ ﺣﮑﻢ ﺗﺸﺮﻳﻊ و ﺳﻨﺖ هﺎی ﺧﺪاﻳﯽ در اﻧﺴﺎنﺑﺎﺷﺪ.  ﻗﺮﺁن در هﺮ زﻣﺎن و ﻣﮑﺎﻧﯽ هﺪاﻳﺖ ﺑﺸﺮ اﺳﺖ، اﻣﺎﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن اﻣﺮوزﻩ ﺑﻪ ﻗﺮﺁن ﭘﺸﺖ ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ واز ﺷﻴﻮﻩ ﺳﻠﻒ ﺻﺎﱀﺧﻮد ﻋﺪول ﳕﻮدﻩ اﻧﺪ.  ﺷﻴﺦ ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺳﺘﺎدﺧﻮد ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻋﻘﻴﺪﻩ دارد ﮐﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁن ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﺻﻄﻼﺣﺎتﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﻋﻠﻤﯽ و ﻓﻨﯽ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪ ﺷﻮد (ﺣﺴﻴﻨﯽ ، ص ٩۵-٩۴  .)

٣- ﻗﺮﺁن ﻣﻨﺎدی وﺣﺪتﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ رﻳﺸﻪ دردهﺎ و ﻣﺼﺎﺋﺐ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را دراﺧﺘﻼف و ﻧﺰاع ﻣﯽ داﻧﺪ

. او ﺑﺮای درﻣﺎن درد ﺗﻔﺮﻗﻪ ﻧﺴﺨﻪ ایﻗﺮﺁﻧﯽ اراﺋﻪ ﻣﯽ دهﺪ و ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ازﺣﻮادث ﻧﺎﮔﻮار ﻋﱪت ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ واﲢﺎد واﺗﻔﺎق را ﺷﻌﺎر ﺧﻮدﺳﺎزﻧﺪ(واﺛﻘﯽ ، ص ۴٠١). ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد را ﻓﺮﻣﺎن دادﻩﺗﺎ ﺑﻪ رﻳﺴﻤﺎن او ﭼﻨﮓ ﺑﺰﻧﻨﺪ وازﺗﻔﺮﻗﻪ ﺑﭙﺮهﻴﺰﻧﺪ  .

ﺧﺪاوﻧﺪ ﺳﺒﺤﺎن ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد ﻣﻨﺖ ﻣﯽ ﻬﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﺎن را ﭘﺲاز دﴰﻨﯽ و ﻧﺰاع ﺑﺮادرﳘﺪﻳﮕﺮ ﺳﺎﺧﺘﻪ و درﻣﻮرد ﻣﺆﻣﻨﺎن ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:( إﳕﺎ اﳌﺆﻣﻨﻮن إﺧﻮة () ﺣﺠﺮات/١٠)، اوازﳐﺎﻃﺒﺎن ﺁﻳﺎتاﳍﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاهﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ هﻨﮕﺎم اﺧﺘﻼف و ﻧﺰاع ﺑﻪ اﺻﻼح ﻣﻴﺎنﺧﻮد ﺑﭙﺮدازﻧﺪ وﺑﺎﻏﻴﺎن وﲡﺎوزﮔﺮان را از ﻣﻴﺎن ﺑﺮدارﻧﺪ :( وإن ﻃﺎﺋﻔﺘﺎن ﻣﻦ اﳌﺆﻣﻨﻴﻦ اﻗﺘﺘﻠﻮا ﻓﺄﺻﻠﺤﻮا ﺑﻴﻨﻬﻤﺎ ﻓﺈن ﺑﻐﺖإﺣﺪاﳘﺎ ﻋﻠﯽ اﻷﺧﺮی ﻓﻘﺎﺗﻠﻮا اﻟﺘﯽ ﺗﺒﻐﯽ ﺣﺘﯽ ﺗﻔﯽء إﻟﯽ أﻣﺮاﷲ () ﺣﺠﺮات/٩  .)

ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ وﺣﺪت ﮐﻠﻤﻪ ﻣﻴﺎن ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن اﻣﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:( و ﻻ ﺗﮑﻮﻧﻮا ﮐﺎﻟﺬﻳﻦ ﺗﻔﺮﻗﻮا و اﺧﺘﻠﻔﻮا ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺟﺎءﲥﻢ اﻟﺒﻴﻨﺎت )( اﻧﻔﺎل/۴٧)(  وﳘﻪ ﺑﺎ روح وﺣﺪت اﻳﻤﺎنﭘﻴﺮو ﻓﺮﻣﺎن ﺧﺪا و رﺳﻮل ﺑﺎﺷﻴﺪ و هﺮﮔﺰ راﻩ اﺧﺘﻼف و ﺗﻨﺎزعﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺗﻔﺮق اﺳﻼم اﺳﺖ ﻧﭙﻮﺋﻴﺪ ﮐﻪ در اﺛﺮ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﺗﺮﺳﻨﺎکوﺿﻌﻴﻒ ﺷﻮﻳﺪ و ﻗﺪرت و ﻋﻈﻤﺖ ﴰﺎ ﻧﺎﺑﻮد ﺧﻮاهﺪ ﺷﺪ)( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ،.(١١٧-١١۶

ﺳﻴﺪ در رأس رهﱪان ﻧﺴﻞ اول ﲡﺪد ﺧﻮاهﯽ، وﺣﺪت اﺳﻼﻣﯽ راﻳﮑﯽ از ﻣﻬﻤﱰﻳﻦ اهﺪاف ﺁرﻣﺎن ﺧﻮد ﻣﯽ ﴰﺮد و ﺗﻼش ﻓﺮاواﻧﯽﺑﺮا وی ﺣﺪت ﺷﻴﻌﻪ و ﺳﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺮج ﻣﯽ داد، او در اﻳﻦ راﻩ ازﳘﻪ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮ و ﻳﮏ دل ﺗﺮ ﺑﻮد(ﺣﻠﺒﯽ ، ١٣٧١، ص ٢٨٨).  اوﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮد ﮐﻪ دﻋﻮت ﺑﻪ اﲢﺎد و ﳘﺒﺴﺘﮕﯽ از اﺻﻮل ﺑﺪﻳﻬﯽ وﺿﺮوری دﻳﺎﻧﺖ ﳏﻤﺪ اﺳﺖ و ﺑﺮای اﺛﺒﺎت ﺁن ﻧﻴﺎز ﺑﻪ اﻗﺎﻣﻪﺑﺮهﺎن ﻧﻴﺴﺖ(  ﮔﻮدرزی، ص ١٨٣ .) اﻳﻦ ﺑﺎور او در درﺟﻪ اولﺑﻪ ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ ﻣﺘﮑﯽ ﺑﻮد.  او ﻧﺸﺮﻳﻪ ﺧﻮد را(اﻟﻌﺮوة اﻟﻮﺛﻘﯽ) ﻧﺎم ﻬﺎد ﮐﻪ در ﺁن واﺣﺪ هﻢ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺗﻮﺟﻪ او ﺑﻪ وﺣﺪت وﻳﮕﺎﻧﮕﯽ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن و هﻢ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ اﺧﻼص و ﻋﻘﻴﺪﻩ راﺳﺨﺶ ﺑﻪﻗﺮﺁن اﺳﺖ  .

۴- ﻗﺮﺁن و ﻧﻔﯽ ﺳﻠﻄﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﻧﻔﯽ ﺳﻠﻄﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را ازاﺻﻮل ﻣﺴﻠﻢ ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﯽ داﻧﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮاو اﺳﺎس دﻳﺎﻧﺖ اﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮ

ﻋﺰت و ﺷﻮﮐﺖ و ﻧﻔﯽ هﺮ ﻗﺎﻧﻮن و ﻗﺪرﺗﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﳐﺎﻟﻒ ﺷﺮﻳﻌﺖاﺳﻼم ﺑﺎﺷﺪ ( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ / ۶۶). او اﻣﺮای ﳑﺎﻟﮏ اﺳﻼﻣﯽ را ﺑﻪﺗﺄﻣﻞ در ﺁﻳﺎت ﻗﺮﺁن ﻓﺮا ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ و ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ: " ای اﻣﺮایﴰﺎﺑﺰرگ، را ﺑﺎ اﻳﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ از ﴰﺎﻳﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺎر ؟هﺎ أﻧﺘﻢ أوﻻء ﲢﺒﻮﻬﻢ و ﻻ ﻳﺤﺒﻮﻧﮑﻢ)(  ﺁل ﻋﻤﺮان /١١٩)  وﺣﺎﻟﺸﺎن را داﻧﺴﺘﻴﺪ و ﺷﮑﯽ در ﻣﻮردﺷﺎن ﺑﺎﻗﯽ ﳕﺎﻧﺪ( أن ﲤﺴﮑﻢﺣﺴﻨﺔ ﺗﺴﺆهﻢ وإن ﺗﺼﺒﮑﻢ ﺳﻴﺌﺔ ﻳﻔﺮﺣﻮا ﲠﺎ)(  ﺁل ﻋﻤﺮان /١٢٠)

ﺑﻪ ﺳﻮی ﻓﺮزاﻧﺪان ﺧﻮﻳﺶ و ﺑﺮادران دﻳﻦ و ﻣﻠﺖ ﺧﻮد ﺑﻴﺎﻳﻴﺪوﻳﺎ ﺑﻌﻀﯽ از ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﻣﯽ ﮐﻨﻴﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎن ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﮐﻨﻴﺪ( ﮔﻮدرزی، ص ١٧۴  .)

ﻳﮑﯽ از ﻋﻘﺎﻳﺪی ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ رﺳﻴﺪ  ﻗﻮام ﻣﻠﺖ هﺎ و ﭘﺎﻳﺪاریهﻴﺄت اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺁﻧﺎن ﺑﺮ ﺁن اﺳﺘﻮار اﺳﺖ ﻳﻘﻴﻦ اﺳﺖ ﺑﺪﻳﻨﮑﻪاﻣﺖ او اﺷﺮف اﻣﻢ اﺳﺖ و ﺑﻪ ﻏﻴﺮ او ﳘﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻃﻞ و ﺑﺮ ﺿﻼﻟﻨﺪ (  اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی، ص ١۶١)  اﻳﻦ اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ روﺷﻨﯽ هﺮ ﮔﻮﻧﻪﺳﻠﻄﻪ و ﻗﺪرت ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎن را ﺑﺮ اﻣﺖ اﺳﻼم ﻧﻔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ وﺗﺪاﻋﯽ ﮐﻨﻨﺪﻩ (إن اﻟﺪﻳﻦ ﻋﻨﺪاﷲ اﻹﺳﻼم () ﺁل ﻋﻤﺮان/١٩)  . اﺳﺖ

رﻣﺰ ﭘﻴﺮوزی ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﺷﻨﺎﺧﺖ دﻗﻴﻘﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ از زﻣﺎنداﺷﺖ و ﻋﺎﻣﻞ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﮔﯽ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را در ﭘﺸﺖ ﮐﺮدن ﺑﻪﻗﺮﺁن و رﻓﱳ زﻳﺮ ﺑﺎرهﺮ ﻇﺎﱂ و ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺗﻦ دادن ﺑﻪ اﺳﺘﻌﻤﺎرﺧﺎرﺟﯽ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ  (ﺣﻠﺒﯽ، ١٣٧١، ص ٢٨٧).  او در ﻣﻘﺎﻻت ﺧﻮدﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺮﺗﺐ وﺻﺎﻳﺎی ﻗﺮﺁﻧﯽ را در اﻳﻦ ﺧﺼﻮص ﻳﺎدﺁوری ﻣﯽﮐﻨﺪ و درﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﻼﻳﺎﻳﯽ ﮐﻪ از ﻧﺎﺣﻴﻪ اﺟﺎﻧﺐ ﺑﺮ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ واردﺷﺪﻩ و هﻨﻮز از ﲥﺪﻳﺪات و ﲪﻼت ﺁﻧﺎن ﻣﺼﻮن ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ راﻩ اﻣﻴﺪرا ﻧﺸﺎن دادﻩ، ﻗﺴﻤﺘﯽ از وﻋﺪﻩ هﺎی ﺧﺪا را ﮐﻪ ﻣﻮرد ﻏﻔﻠﺖﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن دﻳﺮوز و اﻣﺮوز ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ ﻳﺎدﺁورﻣﯽ ﺷﻮد و ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ: " ﺑﺎ اﻳﻨﮑﻪ دﻳﻨﺸﺎن ﺑﺮ ﺁﻬﺎ ﻣﻘﺮر داﺷﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ درﭘﻴﺶ ﺳﻠﻄﻪ ﳐﺎﻟﻒ و ﻏﻠﺒﻪ اﺟﺎﻧﺐ ﺧﻮﻳﺶ ﭘﺴﺖ و زﻳﺮ دﺳﺖ ﻧﺸﻮﻧﺪﺑﻠﮑﻪ رﮐﻦ اﻋﻈﻢ دﻳﻨﺸﺎن اﻳﻨﺴﺖ ﮐﻪ وﻻﻳﺖ اﺟﻨﺒﯽ را از ﺧﻮدﺷﺎنﻃﺮد و ﻣﻨﻊ واز دﻳﺎر ﺧﻮﻳﺶ ﻗﻠﻊ و ﻗﻤﻊ ﳕﺎﻳﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﮐﺖهﺮ ذی ﺷﻮﮐﺘﯽ ﻣﻨﺎزﻋﺖ ﮐﻨﻨﺪ، ﺁﻳﺎ ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮدﻧﺪ وﻋﺪﻩ هﺎیﺧﺪا را از ﺑﺮای ﺧﻮدﺷﺎن(ﺑﺄن ﻳﺮﺛﻮا اﻷرض وهﻢ اﻟﻌﺒﺎداﻟﺼﺎﳊﻮن) " ( واﺛﻘﯽ ، ص ۴٠٢) .

ﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﺗﺄﺳﯽ از ﻗﺮﺁن ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪدﴰﻨﺎن ﺧﺪا را دوﺳﺖ ﺧﻮد ﻗﺮار ﻧﺪهﻨﺪ (ﻻ ﺗﺘﺤﺬوا ﻋﺪوی

وﻋﺪوﮐﻢ أوﻟﻴﺎء ﺗﻠﻘﻮن إﻟﻴﻬﻢ ﺑﺎﳌﻮدة و ﻗﺪ ﮐﻔﺮوا ﲟﺎ ﺟﺎءﮐﻢﻣﻦ اﳊﻖ () ﳑﺘﺤﻨﻪ/١).  دﴰﻨﺎن ﺧﺪا ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ در ﮐﻤﻴﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻘﺸﻪهﺎی ﺷﻮم ﺧﻮد راﻋﻠﻴﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻋﻤﻠﯽ ﳕﺎﻳﻨﺪ(  ﻻ ﺗﺘﺤﺬواﺑﻄﺎﻧﺔ ﻣﻦ دوﻧﮑﻢ ﻻ ﻳﺄ ﻮﻟ ﻧﮑﻢ ً ﺧﺒﺎﻻ () ﺁل ﻋﻤﺮان/١١٨  )، ﭘﺲﺷﺎﻳﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ اﻣﺖ اﺳﻼﻣﯽ ﺑﻪ اﻳﻦ اﻣﺮ واﻗﻒ ﺑﺎﺷﺪ و ﻓﺮﻳﺐﳔﻮرد ( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١۵٧  .)

۵- ﻗﺮﺁن و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﻠﺖ

 هﺎﻳﺎدﺁوری ﺁﻳﻪ (إن اﷲ ﻻ ﻳﻐﻴﺮ ﻣﺎ ﺑﻘﻮم ﺣﺘﯽ ﻳﻐﻴﺮوا ﻣﺎﺑﺄﻧﻔﺴﻬﻢ () رﻋﺪ/١١) ﳕﻮدار ﻳﮑﯽ از ﻣﻬﻤﱰﻳﻦ ﻋﻨﺎﺻﺮ اﻧﺪﻳﺸﻪدﻳﻨﯽ ﺳﻴﺪ اﺳﺖ و ﺁن ﺑﻴﻨﺶ او ازاﺳﻼم ﺑﻪ ﻋﻨﻮان دﻳﻨﯽ زﻧﺪﻩ وﭘﺮ ﺗﮑﺎﭘﻮ و ﺁﻣﻮزﻧﺪﻩ    ﮐﻮﺷﺶ و ﮐﺎر و ﻧﮑﻮهﺶ ﮔﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ وﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﻴﻨﯽ اﺳﺖ. اﺳﺘﺪﻻل ﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺿﻤﻨﯽ در ﻧﻘﻞ اﻳﻦ ﺁﻳﻪﺁن اﺳﺖ ﮐﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﺟﱪی  ﻣﺂﺑﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﺮوی ﮐﻮر وﺑﻴﺮﺣﻢ وﺑﯽدﻟﻴﻞ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ، ﺑﺰرﮔﱰﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞ واﻣﺎﻧﺪﮔﯽ واﺳﺎرت ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎندردﺳﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﻳﺎن ﺧﻮدﮐﺎﻣﻪ و اﺳﺘﻌﻤﺎرﮔﺮان ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮدﻩاﺳﺖ. اﻳﻦ ﻧﮑﺘﻪ در ﻧﻮﺷﺘﻪ هﺎی دﻳﮕﺮ ﺳﻴﺪ وﻧﻴﺰ در ﺁﺛﺎر ﲡﺪدﺧﻮاهﺎﻧﯽ ﭼﻮن ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ و اﻗﺒﺎل ﻻهﻮری و رﺷﻴﺪ رﺿﺎ ﺑﺎﺗﺄﮐﻴﺪ ﺑﻴﺸﱰ ﺗﮑﺮار ﺷﺪﻩ اﺳﺖ( ﻋﻨﺎﻳﺖ ، ص ٩٧  .)ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﻣﺴﺒﺐ اﺻﻠﯽ زوال ﺷﮑﻮﻩ و ﻋﻈﻤﺖ و ﻗﺪرتﻣﺴﻠﻤﻴﻦ را ﺧﻮد ﺁﻧﺎن ﻣﯽ داﻧﺪ و ﺷﺎهﺪ اﻳﻦ ﻣﺪﻋﺎرا اﻳﻦ ﺁﻳﻪﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ ﻣﯽ ﮔﻴﺮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:(  ذﻟﮏ ﺑﺄن اﷲ ﱂ ﻳﮏً ﻣﻐﻴﺮا ﻧﻌﻤﺔ أﻧﻌﻤﻬﺎ ﻋﻠﯽ ﻗﻮم ﺣﺘﯽ ﻳﻐﻴﺮوا ﻣﺎ ﺑﺄﻧﻔﺴﻬﻢ واناﷲ ﲰﻴﻊ ﻋﻠﻴﻢ )( اﻧﻔﺎل/۵٣)( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١۶٠  .)

زﻣﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻣﻨﺎﻃﻖ ﳐﺘﻠﻒ ﺟﻬﺎن ﻣﻨﻘﻠﺐ ﮔﺸﺖ وﺗﺎج ﻋﻈﻤﺖوﻋﺰت را ازﺁﻧﺎن ﺳﻠﺐ ﳕﻮد و ﺑﺮﺳﺮﻋﺪﻩ دﻳﮕﺮی ﮔﺬاﺷﺖ، ﻋﻠﺖ اﻳﻦاﻣﺮ ﭼﻴﺰی ﻧﻴﺴﺖ ﺟﺰ ﺳﺴﺘﯽ و ﮐﻮﺗﺎهﯽ در ﭘﻴﺮوی از اواﻣﺮ ﺷﺮعﻣﺒﻴﻦ اﺳﻼم، و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺧﻮد ﭼﻨﻴﻦ هﺸﺪاری ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن دادﻩاﺳﺖ( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١٠۵  .)

ﺳﻴﺪ در اواﺧﺮ رﺳﺎﻟﻪ ﻧﻴﭽﺮﻳﻪ اﺛﺒﺎت ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ دﻳﻦ اﺳﻼمﺑﺮﺗﺮﻳﻦ و ﮐﺎﻣﻞ ﺗﺮﻳﻦ ادﻳﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮات و ﲢﻮﻻت درهﺮزﻣﺎﻧﯽ ﺳﺎزﮔﺎر و ﳘﺎهﻨﮓ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ، اﻣﺎ در ﺟﻮاب اﻳﻦ ﺳﺆالﮐﻪ ﭼﺮا ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن – ﺑﺎ وﺟﻮد ﺗﺒﻌﻴﺖ از ﭼﻨﻴﻦ دﻳﻨﯽ –   ﺑﻪ اﻳﻦﺣﺎل اﺳﻒ ﺑﺎر اﻓﺘﺎدﻩ اﻧﺪ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ: " ﭼﻮن ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﻮدﻧﺪ،ﺑﻮدﻧﺪ ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﻋﺎﱂ هﻢ ﺑﻪ ﻓﻀﻞ ﺁﻬﺎ ﺷﻬﺎدت ﻣﯽ دهﺪ ،و اﻣﺎ اﻻن ﭘﺲ ﺑﺪﻳﻦ ﻗﻮل ﺷﺮﻳﻒ اﮐﺘﻔﺎ ﺧﻮاهﻢ ﮐﺮد ﮐﻪ " إن اﷲﻻ ﻳﻐﻴﺮ ﻣﺎ ﺑﻘﻮم ﺣﺘﯽ ﻳﻐﻴﺮوا ﻣﺎ ﺑﺄﻧﻔﺴﻬﻢ" ( اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی، ص٢٢٠). ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل، اﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن در ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺧﻮدﺻﺎدق و راﺳﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ اﻣﺎ در ﺑﺴﻴﺎری از ﮐﺎرهﺎی ﺧﻮد راﻩﺷﺮﻳﻌﺖ اﺳﻼم را ﳕﯽ ﭘﻮﻳﻨﺪ و ﳘﻴﻦ اﻣﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺿﻌﻒ اﻣﺖ

اﺳﻼم ﻣﯽ ﮔﺮدد، وهﺮ ﭼﻪ اﳓﺮاف از ﺟﺎدﻩ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺑﻴﺸﱰ ﺑﺎﺷﺪاﻳﻦ ﺿﻌﻒ هﻢ ﺑﻴﺸﱰ ﺧﻮاهﺪ ﺷﺪ(  وﻣﺎ أﺻﺎﺑﺘﮑﻢ ﻣﻦ ﻣﺼﻴﺒﺔ ﻓﺒﻤﺎﮐﺴﺒﺖ أﻳﺪﻳﮑﻢ () ﺷﻮري/٣٠)( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ ، ص ١٠۵  .)

۶- ﻗﺮﺁن و ﺁﻣﻮزش وﭘﺮورش

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻳﮑﯽ از اﻣﺘﻴﺎزات ﻣﻬﻢ دﻳﻦ اﺳﻼم را ﺗﻮﺟﻪ وﻳﮋﻩﺑﻪ اﻣﺮ ﺁﻣﻮزش وﭘﺮورش ﻣﯽ داﻧﺪ  . ﺑﺮای ﲢﻘﻖ اﻣﺮ ﺗﻌﻠﻴﻢ

وﺗﺮﺑﻴﺖ ﳘﻴﺸﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﺪﻩ ای از ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن در ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﻼﻣﯽوﺟﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ: " ﺑﺎﻳﺪ در هﺮ اﻣﺘﯽ از اﻣﻢ ﲨﺎﻋﺘﯽ ﻋﻠﯽاﻟﺪوام ﺑﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ    ﺳﺎﻳﺮﻳﻦ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻮدﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ و در ﲢﻠﻴﻪﻋﻘﻮل ﺁﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﺎرف ﺣﻘﻪ ﮐﻮﺗﺎهﯽ ﻧﻮرزﻧﺪ و در ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻃﺮقﺳﻌﺎدت ﺗﻘﺼﻴﺮ ﻧﻨﻤﺎﻳﻨﺪ؛ و ﮔﺮوهﯽ دﻳﮕﺮ ﳘﻴﺸﻪ در ﺗﻘﻮﻳﻢ وﺗﻌﺪﻳﻞ ﻧﻔﻮس ﺑﮑﻮﺷﻨﺪ و اوﺻﺎف ﻓﺎﺿﻠﻪ را ﺑﻴﺎن و ﻓﻮاﺋﺪ ﺁﻬﺎرا ﺷﺮح و اﺧﻼق رذﻳﻠﻪ را ﺗﻮﺿﻴﺢ و ﻣﺴﺎوی و ﻣﻀﺎر ﺁﻬﺎ راﺗﺒﻴﻴﻦ ﮐﻨﻨﺪ و از اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮوف و ﻬﯽ ازﻣﻨﮑﺮ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﺸﻮﻧﺪ.( اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی ، ص ٢١٩  .)

اﻳﻦ ﮐﻼم ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ از ﺁﻳﺎت ﻧﻮر ﲞﺶ ﻗﺮﺁن اﺳﺖ. زﻳﺮا ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن اﻣﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ هﺮ ﲨﺎﻋﺘﯽ ازﺁﻧﺎن ﻋﺪﻩ ای را از ﻣﻴﺎن ﺧﻮد ﻣﺄﻣﻮر ﺳﺎزﻧﺪ ﺗﺎ در ﲢﺼﻴﻞ ﻋﻠﻢو داﻧﺶ ﺑﮑﻮﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﭘﺲ از ﮐﺴﺐ ﲣﺼﺺ ﺑﻪ ﻣﻴﺎن ﻗﻮم ﺧﻮد ﺑﺎزﮔﺮدﻧﺪ وﺁﻧﺎن را ﺁﻣﻮزش دهﻨﺪ:( ﻓﻠﻮ ﻻ ﻧﻔﺮ ﻣﻦ ﮐﻞ ﻓﺮﻗﺔ ﻣﻨﻬﻢﻃﺎﺋﻔﺔ ﻟﻴﺘﻔﻘﻬﻮا ﻓﯽ اﻟﺪﻳﻦ و ﻟﻴﻨﺬروا ﻗﻮﻣﻬﻢ إذا رﺟﻌﻮاإﻟﻴﻬﻢ ﻟﻌﻠﻬﻢ ﻳﺤﺬرون () ﺗﻮﺑﻪ/١٢٢  .)ﺗﺮﺑﻴﺖ اﻓﺮاد ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﻴﺰ ﭼﻴﺰی ﻧﻴﺴﺖ ﺟﺰ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮوف و ﻬﯽاز ﻣﻨﮑﺮ ﮐﻪ ﺑﻪ دﺳﺘﻮر ﻗﺮﺁن در ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﻼﻣﯽ ﻋﺪﻩ ای  ﺑﺎﻳﺪاﳒﺎم اﻳﻦ اﻣﺮ ﻣﻬﻢ را ﻋﻬﺪﻩ دار ﺑﺎﺷﻨﺪ: ( ﻣو ﻟﺘﮑﻦ ﻨﮑﻢ أﻣﺔﻳﺪﻋﻮن إﻟﯽ اﳋﻴﺮ وﻳﺄﻣﺮون ﺑﺎﳌﻌﺮوف و ﻳﻨﻬﻮن ﻋﻦ اﳌﻨﮑﺮ  () ﺁلﻋﻤﺮان/١٠۴  .)

ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﮔﺮ ﻋﺎﳌﺎن دﻳﻨﯽ ﮐﻪ وارﺛﺎن ﺻﺎﺣﺐﺷﺮﻳﻌﺘﻨﺪ در اﳒﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﳏﻮل ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺁﻧﺎن ﮐﻮﺷﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺑﻪدو اﻣﺮ اﳍﯽ ﺗﺼﺮﻳﺢ ﺷﺪﻩ در اﻳﻦ ﺁﻳﻪ هﺎ ﮔﻮش ﻓﺮا دهﻨﺪ وﻣﺮدم ﺟﺎﻣﻌﻪ را ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻗﺮﺁن ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﻓﺮا ﺧﻮاﻧﻨﺪ وﺁﻧﺎن را ﺑﻪ اﳒﺎم ﺳﻴﺮﻩ و روش ﭘﻴﺎﻣﱪ(ص)  وا دارﻧﺪ، اﻣﺖاﺳﻼﻣﯽ از ﺑﻨﺪ ﺧﻮاهﺪ رﺳﺖ و ﳎﺪ و ﻋﻈﻤﺖ و ﻓﺮ و ﺷﮑﻮﻩ از دﺳﺖرﻓﺘﻪ ﺧﻮد را ﺑﺎز ﺧﻮاهﺪ ﻳﺎﻓﺖ(اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١٠۶  .)

٧- دﻋﻮت ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮ و ﻬﯽ از ﺗﻘﻠﻴﺪ

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﻳﮑﯽ از اﻣﺘﻴﺎزات دﻳﻦ ﻣﺒﻴﻦ  اﺳﻼم  را دردﻋﻮت ﺁن ﺑﻪ ﺗﻌﻘﻞ و ﺗﻔﮑﺮ و ﻬﯽ از ﺗﻘﻠﻴﺪ ﮐﻮرﮐﻮراﻧﻪ و

ﺗﺒﻌﻴﺖ از ﮔﻤﺎن ﻣﯽ داﻧﺪ. او ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ " ﺑﺎﻳﺪ ﺁﺣﺎد هﺮاﻣﺘﯽ از اﻣﻢ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺧﻮد را ﮐﻪ اول ﻧﻘﺸﻪ اﻟﻮاح ﻋﻘﻮل اﺳﺖﺑﺮ ﺑﺮاهﻴﻦ ﻣﺘﻘﻨﻪ و ادﻟﻪ ﳏﻜﻤﻪ ﻣﺆﺳﺲ ﺳﺎزد واز اﺗﺒﺎع ﻇﻨﻮندرﻋﻘﺎﻳﺪ دوری ﮔﺰﻳﻨﻨﺪ و ﺑﻪ ﳎﺮد ﺗﻘﻠﻴﺪ    ﺁﺑﺎء و اﺟﺪادﺧﻮﻳﺸﱳ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﻮﻧﺪ "( اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی، ص ٢١٧ .) ﺑﯽ ﺷﮏ ﺳﻴﺪ دراﻳﻦ رأی ﻣﺘﺄﺛﺮ از ﺁﻣﻮزﻩ هﺎی ﻗﺮﺁن ﳎﻴﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﻴﺮوی ازﮔﻤﺎن و ﺷﮏ را ﻧﮑﻮهﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، (  إن ﻳﺘﻌﺒﻮن إﻻ اﻟﻈﻦ و إنهﻢ إﻻ ﻳﺨﺮﺻﻮن) ( اﻧﻌﺎم/ ١١۶). ﺗﻘﻠﻴﺪ و ﭘﻴﺮوی ﮐﻮر ﮐﻮراﻧﻪاز ﺁﺑﺎء و اﺟﺪاد ﺷﻴﻮﻩ ﻣﺸﺮﮐﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻮن ﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮش ﺣﻖدﻋﻮت ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ از ﻗﺒﻮل ﺁن ﺳﺮ ﺑﺎز ﻣﯽ زدﻧﺪ و ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪﭘﺪران ﻣﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﳘﻴﻦ روش ﺑﻮدﻧﺪ:(  ﺑﻞ ﻧﺘﺒﻊ ﻣﺎ أﻟﻔﻴﻨﺎﻋﻠﻴﻪ ﺁﺑﺎءﻧﺎ )(ﺑﻘﺮﻩ/ ١٧٠).

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﳘﻴﺖ ﻋﻘﻞ و اﺳﺘﺪﻻل را در ﻣﮑﺘﺐ ﻗﺮﺁن ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ وﺑﺮاﻳﻦ ﺑﺎور اﺳﺖ ﮐﻪ " دﻳﻦ اﺳﻼم ﺁن ﻳﮕﺎﻧﻪ دﻳﻨﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ذماﻋﺘﻘﺎد ﺑﻼ دﻟﻴﻞ و اﺗﺒﺎع ﻇﻨﻮن را ﻣﯽ ﮐﻨﺪ وﺳﺮزﻧﺶ ﭘﻴﺮوی ازروی ﮐﻮری را ﻣﯽ ﳕﺎﻳﺪ وﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﺑﺮهﺎن را در اﻣﻮرﺑﻪﻣﺘﺪﻳﻨﻴﻦ ﻧﺸﺎن ﻣﯽ دهﺪ و در هﺮ ﺟﺎ ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ وﲨﻴﻊ ﺳﻌﺎدات را ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺧﺮد و ﺑﻴﻨﺶ ﻣﯽ ﴰﺎرد و ﺿﻼﻟﺖ را ﺑﻪﯽﺑ ﻋﻘﻠﯽ و ﻋﺪم ﺑﺼﻴﺮت ﻧﺴﺒﺖ ﻣﯽ دهﺪ " (اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی ، ص .(٢١٨

ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ در ﻣﻮارد ﻣﺘﻌﺪد اﻧﺴﺎن را ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮو ﺗﻌﻘﻞ دﻋﻮتﻣﯽ ﳕﺎﻳﺪ، از ﲨﻠﻪ در ﺳﻮرﻩ هﺎی (ﺑﻘﺮﻩ/  ٢١٩و ٢۶۶، ( اﻧﻌﺎم/۵٠)  ، (اﻋﺮاف/  ١٨۴  )، (  روم/٨)،(  ﺁل ﻋﻤﺮان/١٩١  )، (اﻋﺮاف / ١٧۶) و ...

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻗﻮل ﺑﻪ ﻣﺴﺪود ﺷﺪن ﺑﺎب اﺟﺘﻬﺎد را ﺧﻼف ﻗﺮﺁن وﺳﻨﺖ و روش ﮔﺬﺷﺘﮕﺎن ﻣﯽ داﻧﺪ و ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ: " اﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﭼﻪﻣﻌﻨﯽ دارد ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺎب اﺟﺘﻬﺎد ﻣﺴﺪود اﺳﺖ؟ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﭼﻪدﻟﻴﻞ ﻣﺴﺪود اﺳﺖ؟ ﭼﻪ ﻧﺼﯽ ﻳﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ ﮐﻪ اﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﻳﺪ؟ ﻳﺎﮐﺪام  اﻣﺎم ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺤﻴﺢ ﻧﻴﺴﺖ ﭘﺲ از ﻣﻦ ﮐﺴﯽ اﺟﺘﻬﺎدﺑﮑﻨﺪ و در دﻳﻦ ﻧﻈﺮ ﺑﺪهﺪ، و از راﻩ هﺪاﻳﺖ ﻗﺮﺁن و ﺣﺪﻳﺚﺻﺤﻴﺢ و اﺳﺘﻨﺘﺎج ﻗﻴﺎﺳﯽ ﺑﺪاﻧﭽﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﻮم زﻣﺎﻧﻪ ﺳﺎزﮔﺎر اﺳﺖراﻩ ﻳﺎﺑﺪ( ﺣﻠﺒﯽ، ١٣۵۶، ص ۵۵  .)

٨- ﻗﺮﺁن ﺑﺮای ﳘﮕﺎن ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ اﺳﺖ

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻗﺮان ﮐﻼم اﳍﯽ و ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺟﺎوﻳﺪان ﭘﻴﺎﻣﱪاﺳﻼم (ص)  و راهﻨﻤﺎی ﳘﻴﺸﮕﯽ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩ او ﲤﺎمﺁﻳﺎت ﻗﺮﺁن ﺑﺮ اﺳﺎس ﺣﮑﻤﺖ و ﻣﺼﻠﺤﺖ اﳍﯽ ﻧﺎزل ﺷﺪﻩ و ﻋﺒﺚ وﻟﻐﻮ در ﺁن راﻩ ﻧﺪارد "  ﻧﺴﺒﺖ ﻋﺒﺚ و ﻟﻐﻮ ﺑﻪ ذات ذواﳉﻼﻟﺶﮐﻔﺮ واﳊﺎد اﺳﺖ، ﺗﻌﺎﻟﯽ اﷲ ﻋﻤﺎ ﻳﻘﻮل اﻟﻈﺎﳌﻮن ً ﻋﻠﻮا ً ﮐﺒﻴﺮا..... ﺷﮏ ﳕﯽ ﮐﻨﻨﺪ در او ﺟﺰ ﮔﻤﺮاهﺎن دﻳﻮاﻧﻪ و زﻧﺪﻳﻘﺎن ازﺧﺮد ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ... هﺮﮔﺰ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻪ او ﻧﺰدﻳﮏ ﻧﺸﻮد و ازهﻴﭻ ﺳﻮﺧﻠﻠﯽ ﺑﻪ او راﻩ ﻧﻴﺎﺑﺪ ( ﻻ ﻳﺄﺗﻴﻪ اﻟﺒﺎﻃﻞ ﻣﻦ ﺑﻴﻦ ﻳﺪﻳﻪ و ﻻﻣﻦ ﺧﻠﻔﻪ () ﻓﺼﻠﺖ/۴٢)  ...ﺳﻨﺘﺶ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﮑﻨﺪ و ﮐﻠﻤﺎﺗﺶ ﺗﺒﺪﻳﻞﻧﭙﺬﻳﺮد (  ﻻ ﻣﺒﺪل ﻟﮑﻠﻤﺎﺗﻪ )(اﻧﻌﺎم/١١۵)  " (ﮔﻮدرزی ، ص .(١۶۴

ﺳﻴﺪ از ﻳﮏ ﺳﻮ ﺑﻪ اﻋﺠﺎز اﺑﺪی ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ ﻋﻘﻴﺪﻩ دارد واﻳﻨﮑﻪ "  اﻳﻦ ﮐﺘﺎب ﮐﺒﻴﺮ را ﭘﺎﻳﺎﻧﯽ ﭘﻴﺪا ﻧﻴﺴﺖ و ﺣﺮوف و

ﮐﻠﻤﺎت و ﺳﻄﻮر و ﺻﻔﺤﺎت ﺁن ﺑﻪ ﴰﺎر ﺑﺸﺮ در ﻧﻴﺎﻳﺪ و در هﺮﮐﻠﻤﻪ ای ﺑﻠﮑﻪ درهﺮﺣﺮﻓﯽ ازﺁن ﺁﻧﻘﺪررﻣﻮز واﺳﺮار ﻣﻀﻤﺮاﺳﺖﮐﻪ اﮔﺮ ﲨﻴﻊ ﺣﮑﻤﺎی ﮔﺬﺷﺘﻪ و ﻣﻮﺟﻮدﻩ را ﻋﻤﺮ ﻧﻮح ﺑﻮدی و هﺮﻳﮑﯽ در هﺮ روز هﺰار رﻣﺰ را ﺣﻞ و هﺰار ﺳﺮ را ﮐﺸﻒ ﳕﻮدی،ﺑﺎ وﺟﻮد اﻳﻦ از اﮐﺘﻨﺎﻩ ﺁن ﻋﺎﺟﺰ و ﺑﺮ ﻗﺼﻮر ﺧﻮﻳﺶ اﻋﱰافﮐﺮدﻧﺪی"( واﺛﻘﯽ، ص ٣٧٣  )؛ واز ﺳﻮی دﻳﮕﺮ اﻳﻦ ﮐﺘﺎب راراهﻨﻤﺎ و هﺪاﻳﺖ ﺑﺸﺮﻣﯽ داﻧﺪ، و ﻻزﻣﻪ اﻳﻦ ﻏﺮض ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪاﻧﺴﺎن ﮐﻼم ﺧﺪا را ﺑﻔﻬﻤﺪ و ﻣﻌﺎﻧﯽ ﺁن را درﻳﺎﺑﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮاو "  دﺷﻮاری هﺎی ﻓﻬﻢ ﺑﺮﺧﯽ از ﺁﻳﺎت اﳍﯽ ﻣﻮﺟﺐ ﳕﯽ ﺷﻮد ﮐﻪاز ﺗﻔﮑﺮ در ﺁﻳﺎت دوری ﺟﺴﺖ؛ ﺑﻪ ﳘﻴﻦ دﻟﻴﻞ وی ﳘﻮارﻩ دﻳﮕﺮانرا ﺑﻪ ﺗﺄﻣﻞ و ﺗﺪﺑﺮدر ﺁﻳﺎت اﳍﯽ و ﻋﻤﻞ ﺑﻪ اﺣﮑﺎم ﺁن ﻓﺮا ﻣﯽ

ﺧﻮاﻧﺪ.  ﺻﻔﺎت اﷲ ﲨﺎﻟﯽ ﭘﺴﺮ ﺧﻮاهﺮ زادﻩ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل    ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ هﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﻴﺪ در ﲥﺮان ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮد، ﭘﺪرش ﻣﻴﺮزاﻟﻄﻒ اﷲ از ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﺗﻘﺎﺿﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ او را ﭘﻨﺪی دهﺪ ﮐﻪﺧﻴﺮ دﻧﻴﺎ وﺁﺧﺮت در ﺁن ﺑﺎﺷﺪ، ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﺑﻪ وی ﺳﻔﺎرش ﻣﯽ ﮐﻨﺪﮐﻪ ﻗﺮﺁن را ﺑﺎ ﺗﺪﺑﺮ و ﺗﻔﮑﺮ ﲞﻮان و ﺑﺮ اﺣﮑﺎﻣﺶ ﻋﻤﻞ ﮐﻦ"( ﮔﻮدرزی ، ص ١۶۵  .)

او ﺑﺮ ﻋﺎﱂ ﳕﺎهﺎی زﻣﺎن ﺧﻮد ﮐﻪ ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻳﺎ ﻧﺎﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺁبدر ﺁﺳﻴﺎب ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﻣﯽ رﻳﺰﻧﺪ و ﮐﻼم ﺧﺪا را دراﻧﻈﺎرﻣﺮدم ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽ دهﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﺎزد و(  هﺬا ﺑﻴﺎنﻟﻠﻨﺎس و هﺪی و ﻣﻮﻋﻈﺔ ﻟﻠﻤﺘﻘﻴﻦ () ﺁل ﻋﻤﺮان  / ١٣٨)  را ﺑﻪﺁﻧﺎن ﮔﻮﺷﺰد ﻣﯽ ﮐﻨﺪ: "  ﺁﻳﺎ ﺁﻳﺎت ﳏﮑﻤﺎت ﺑﻪ زﺑﺎن دﻳﮕﺮان اﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ؟ﺁﻳﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ رﻣﺰ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدﻩ و ﺧﻠﻖ را ازهﺪاﻳﺖ ﺑﻪ ﻗﺮﺁنﻣﻨﻊ ﻓﺮﻣﻮدﻩ؟ ﺁﻳﺎ زﺑﺎﻧﯽ ﻋﺠﻴﺐ و ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺰ ﭘﻴﻐﻤﱪ ﮐﺴﯽﳕﯽ ﻓﻬﻤﺪ؟ اﺳﺘﻐﻔﺮاﷲ؛ ﻗﺮﺁن ﮐﺘﺎب    ﺧﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای هﺪاﻳﺖ وراهﻨﻤﺎﻳﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ و ﺑﻪ زﺑﺎن ﻋﺮﺑﯽ ﺳﺎدﻩ ﻓﺮﻣﻮدﻩ، ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻠﻖرا ﺑﻪ ﮐﺎر ﺁﻳﺪ و در ﻣﻌﺎد و ﻣﻌﺎش ﻻزم ﺑﺎﺷﺪ دراو ذﮐﺮﳕﻮدﻩ، ﺷﻔﺎی درد ﮔﻤﺮاهﯽ و درﻣﺎن ﻣﺮض ﻧﺎداﻧﯽ ﮐﻪ(  هﺪی و

ﺷﻔﺎء ﳌﺎ ﻓﯽ اﻟﺼﺪور.ﻻ ﻳﺄﺗﻴﻪ اﻟﺒﺎﻃﻞ ﻣﻦ ﺑﻴﻦ ﻳﺪﻳﻪ و ﻻ ﻣﻦﺧﻠﻔﻪ" ( واﺛﻘﯽ ، ص ٣٧۴).

اﻟﺒﺘﻪ ﺳﻴﺪ از اﻳﻦ ﻧﮑﺘﻪ هﻢ ﻏﺎﻓﻞ ﳕﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﮐﻪ هﺮ ﮐﺲ ﺑﻪﻗﺪر وﺳﻊ ﺧﻮد از ﻗﺮﺁن ﻓﻬﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، و ﺑﻪ ﻋﺒﺎرﺗﯽ ﺑﺰرﮔﺎن

ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎ هﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ اﺟﺘﻬﺎد ﮐﺮدﻩ و از ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ اﺳﺮارﻧﻴﮑﻮ ﻳﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ اﻣﺎ اﻳﻦ ﺑﻪ ﺁن ﻣﻌﻨﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﻬﺎ ﺑﻪ ﳘﻪاﺳﺮار ﻗﺮﺁن اﺣﺎﻃﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ؛ اﺟﺘﻬﺎد ﺁﻬﺎ در ﺟﻨﺐ ﻗﺮﺁن ﺑﻪﻣﻨﺰﻟﻪ ﻗﻄﺮﻩ ای اﺳﺖ از درﻳﺎ  (ﺣﻠﺒﯽ ، ١٣۵۶، ص ۵۵  .)

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﺁﻳﺎت اﳍﯽ هﻢ ﻇﺎهﺮ دارد و هﻢ ﺑﺎﻃﻦ، ازاﻳﻦ رو ﻓﻬﻢ ﺁﻳﺎت اﳍﯽ هﻢ ﺁﺳﺎن اﺳﺖ وهﻢ ﻣﺸﮑﻞ. اﻟﻔﺎظ ﻗﺮﺁنﻋﺮﺑﯽ ﺳﺎدﻩ و روان اﺳﺖ وﮐﺸﻒ ﻣﺮاد وﻣﻘﺼﻮد ﺁﻳﺎت از ﻃﺮﻳﻖدﻻﻟﺖ ﻟﻔﻈﯽ اﻣﮑﺎﻧﭙﺬﻳﺮ اﺳﺖ، اﻣﺎ ﺑﺎﻃﻦ ﭘﺮ رﻣﺰ و راز ﻗﺮﺁنﺑﺮ هﺮ ﮐﺴﯽ رخ ﺑﺮﳕﯽ ﺗﺎﺑﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ارادﻩ ﮐﻨﺪ( ﮔﻮدرزی، ص ١۶۵).

٩- ﺁزﻣﺎﻳﺶ اﻧﺴﺎن ﺳﻨﺖ اﳍﯽ اﺳﺖ

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ﺁزﻣﻮدن اﻧﺴﺎن از ﺳﻮی ﺧﺪاوﻧﺪ ﺣﮑﻴﻢ رااﻣﺮی ﻗﻄﻌﯽ و از ﺳﻨﺖ هﺎی ﺛﺎﺑﺖ اﳍﯽ ﻣﯽ داﻧﺪ. او ﻣﻌﺘﻘﺪاﺳﺖﺣﮑﻴﻤﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ و ﺳﺎﻳﺮ ﮐﺘﺎﲠﺎی ﺁﲰﺎﻧﯽ را ﻓﺮو ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩوﭘﻴﺎﻣﱪان را ﺑﺮای هﺪاﻳﺖ ﺧﻠﻖ ﻣﺒﻌﻮث ﺳﺎﺧﺘﻪ و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪدادﻩ وﺳﺨﻦ او ﻋﻴﻦ راﺳﺘﯽ و وﻋﺪﻩ هﺎﻳﺶ ﻋﻴﻦ ﺣﻖ اﺳﺖ، ﭼﮕﻮﻧﻪﳑﮑﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ در اﺛﺮ ﻳﮏ ﺧﻴﺎل ﺻﺮف و ﮔﻤﺎﻧﯽ ﺑﯽ اﺳﺎس ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶرا ﺑﻪ ﺳﻌﺎدت اﺑﺪی و ﻧﻌﻤﺖ ﺟﺎوداﻧﻪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ؟ ﺁﻳﺎ ﻣﺮدم ﭼﻨﺎنﻣﯽ ﭘﻨﺪارﻧﺪ ﺑﻪ ﳏﺾ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ اﻳﻤﺎن ﺁوردﻳﻢ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺁﻧﺎنرا ﺑﻪ ﺣﺎل ﺧﻮد رهﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ وﺁﻬﺎ را ﺁزﻣﺎﻳﺶ ﳕﯽﮐﻨﺪ؟(اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١۵٢)  در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:( أﺣﺴﺐ اﻟﻨﺎس أن ﻳﱰﮐﻮا أن ﻳﻘﻮﻟﻮا ﺁﻣﻨﺎ وهﻢ ﻻ ﻳﻔﺘﻨﻮن وﻟﻘﺪﻓﺘﻨﺎ اﻟﺬﻳﻦ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻬﻢ ﻓﻠﻴﻌﻠﻤﻦ اﷲ اﻟﺬﻳﻦ ﺻﺪﻗﻮا وﻟﻴﻌﻠﻤﻦاﻟﮑﺎذﺑﻴﻦ)( ﻋﻨﻜﺒﻮت/٣-٢ ).

ﺁری ﺧﺪاوﻧﺪ اﻧﺴﺎن را ﺁزﻣﺎﻳﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و در اﻳﻦ ﺁزﻣﻮن ﺗﻨﻬﺎﺁﻧﺎن ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﺪرت و ﺟﱪوت ﺧﺪاوﻧﺪ ﻳﻘﻴﻦ واﻳﻤﺎن دارﻧﺪ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﻴﺮون ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ. ﻣﺆﻣﻦ واﻗﻌﯽ از ﻣﺮگ هﺮاس ﻧﺪارد و ﻣﯽداﻧﺪ ﮐﻪ (أﻳﻨﻤﺎ ﺗﮑﻮﻧﻮا ﻳﺪرﮐﮑﻢ اﳌﻮت و ﻟﻮ ﮐﻨﺘﻢ ﻓﯽ ﺑﺮوجﻣﺸﻴﺪﻩ () ﻧﺴﺎء/٧٨)  ﺣﺘﯽ در ﺑﺮج هﺎی ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﻧﻴﺰﻣﺮگ ﺑﻪ ﺳﺮاغاﻧﺴﺎن ﻣﯽ ﺁﻳﺪ( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ ، ص ١٨٢  .)

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻳﻦ ﺁﻳﺎت اﳍﯽ را ﻣﺘﺬﮐﺮ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ (  ﻗﻞ إناﳌﻮت اﻟﺬی ﺗﻔﺮون ﻣﻨﻪ ﻓﺈﻧﻪ ﻣﻼﻗﻴﮑﻢ)(ﲨﻌﻪ/٨ ) ( وﻣﺎ ﺗﺪریﻧﻔﺲ ﻣﺎذا ﺗﮑﺴﺐ ﻏﺪا و ﻣﺎ ﺗﺪری ﻧﻔﺲ ﺑﺄی أرضﲤﻮت () ﻟﻘﻤﺎن/٣۴)  در ﻧﻈﺮ او ﻣﺆﻣﻦ واﻗﻌﯽ ﮐﺴﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻳﻘﻴﻦدارد ﲤﺎم اﺟﻞ هﺎ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ و ﺧﺪا هﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪﲞﻮاهﺪ در ﺁن ﺗﺼﺮف ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﭘﺲ ﺳﺴﺘﯽ در اﳒﺎم وﻇﺎﻳﻒ وواﺟﺒﺎت هﻴﭻ ﻧﻔﻌﯽ ﺑﺮای ﺁدﻣﯽ ﻧﺪارد و ﻣﺮگ او را ﺑﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮﳕﯽ اﻧﺪازد(اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١٨۵  .)ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﺑﺎ اﳍﺎم از ﻗﺮﺁن ﻳﺎدﺁور ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ هﻨﮕﺎمﺁزﻣﺎﻳﺶ و در ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﺟﻬﺎد ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺧﻮد را ﻣﻌﺬور ﺟﻠﻮﻩ

ﻣﯽ دهﻨﺪ و از ﺷﺮﮐﺖ در ﺟﻨﮓ ﺳﺮﺑﺎز ﻣﯽ زﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺪا وروز ﻗﻴﺎﻣﺖ اﻳﻤﺎن ﻧﺪارﻧﺪ و ﻗﻠﺒﻬﺎﻳﺸﺎن ﳘﻴﺸﻪ در ﺷﮏ و ﺗﺮدﻳﺪاﺳﺖ ﻣﺆﻣﻨﺎن ﺣﻘﻴﻘﯽ ﻋﺬری ﻧﻴﺎورﻧﺪ وﺑﺎ ﺟﺎن و ﻣﺎل در راﻩﺧﺪا ﭘﻴﮑﺎرﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ(اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ،ص ١۵٢)؛ راﺳﺘﮕﻮﺗﺮاز ﺧﺪاوﻧﺪﮐﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ( ﻻ ﻳﺴﺘﺄذﻧﮏ اﻟﺬﻳﻦ ﻳﺆﻣﻨﻮن ﺑﺎﷲواﻟﻴﻮم اﻵﺧﺮ أن ﻳﺠﺎهﺪوا ﺑﺄﻣﻮاﳍﻢ وأﻧﻔﺴﻬﻢ ﻓﯽ ﺳﺒﻴﻞ اﷲواﷲ ﻋﻠﻴﻢ ﺑﺎﳌﺘﻘﻴﻦ أﳕﺎ ﻳﺴﺘﺄذﻧﮏ اﻟﺬﻳﻦ ﻻ ﻳﺆﻣﻨﻮن ﺑﺎﷲواﻟﻴﻮم اﻵﺧﺮ وارﺗﺎﺑﺖ ﻗﻠﻮﲠﻢ ﻓﻬﻢ ﻓﯽ رﻳﺒﻬﻢ ﻳﱰددون)(ﺗﻮﺑﻪ/۴۵).         

١٠- ﻋﺪاﻟﺖ دﺳﺘﻮری ﻗﺮﺁﻧﯽ اﺳﺖ

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل از ﺁﻳﺎت ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺮداﺷﺖ    ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪﻋﺪل ﳘﺎن ﺣﮑﻤﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎل ﺁن را ﺧﻴﺮ ﮐﺜﻴﺮ ﻧﺎمﻬﺎدﻩ اﺳﺖ." ﭘﺮداﺧﺖ ﺣﻖ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ و ﻗﺮاردادن اﺷﻴﺎء در ﳏﻞﺁﻬﺎ و ﺳﭙﺮدن    ﮐﺎرهﺎی ﳑﻠﮑﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻗﺪرت اﺟﺮای ﺁن رادارد ﻣﻮﺟﺐ ﻣﺼﻮﻧﻴﺖ ﻣﻠﮏ و ﲢﮑﻴﻢ ﺳﻠﻄﻪ اﺳﺖ و ﺑﻨﺎی ﺁن راﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﭘﺎﻳﻪ هﺎی ﻗﺪرت را اﺳﺘﻮار ﻣﯽ ﺳﺎزد و ﻧﻈﻢداﺧﻠﯽ را از ﻓﺮو ﭘﺎﺷﻴﺪﮔﯽ ﺣﻔﻆ ﻣﯽ ﳕﺎﻳﺪ و ﻧﻔﻮس ﻣﻠﺖ را ازﺑﻴﻤﺎری ﳒﺎت ﻣﯽ دهﺪ و ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ اﻳﻦ ﳘﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪاهﺖ ﻋﻘﻞﺑﻪ ﺁن ﺣﮑﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﳘﺎن ﺳﺮﻧﺎﻣﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﲰﺎﻬﺎ و

زﻣﻴﻦ ﺑﻪ واﺳﻄﻪ ﺁن ﺑﻨﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪ و ﻧﻈﺎم هﺮ ﻣﻮﺟﻮدی ﺑﻪ  وﺳﻴﻠﻪﺁن ﺗﺜﺒﻴﺖ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و ﳘﺎن ﻋﺪﻟﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در زﺑﺎن ﺷﺮع ﺑﻪ ﺁناﻣﺮ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ (  إن اﷲ ﻳﺄﻣﺮ ﺑﺎﻟﻌﺪل واﻹﺣﺴﺎن) (ﳓﻞ/٩٠)  ﻋﺪل  ﳘﺎن ﺣﮑﻤﺘﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ واﺳﻄﻪ ﺁن ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد ﻣﻨﺖﮔﺬاﺷﺘﻪ  و ﺁن را ﺑﺎ ﺧﻴﺮ ﮐﺜﻴﺮ ﳘﺮاﻩ  ﮐﺮدﻩ و ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ  (ﻣﻦﻳﺆت اﳊﮑﻤﺔ ﻓﻘﺪ أوﺗﯽ ً ﺧﻴﺮا ً ﮐﺜﻴﺮا) (ﺑﻘﺮﻩ/٢۶٩)  ، اﻳﻦ ﺣﮑﻤﺖاز ﺑﺰرﮔﱰﻳﻦ ﻣﻈﺎهﺮ ﺻﻔﺎت ﺑﻠﻨﺪ ﺧﺪاوﻧﺪی اﺳﺖ و ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪاوﻧﺪداور ﻋﺎدل و ﻟﻄﻴﻒ و ﺧﺒﻴﺮ اﺳﺖ (ﮔﻮدرزی، ص ١٧٧-١٧۶ واﻷﻓﻐﺎﻧﯽ ، ص ١۶٠  .)

١١- ﺁﻳﻨﺪﻩ از ﺁن ﺻﺎﳊﺎن اﺳﺖ

از ﻣﻘﺎﺻﺪ ﻣﻬﻢ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ دﻣﻴﺪن روح اﻣﻴﺪ و ﺟﺮأت وﺷﺠﺎﻋﺖ در ﮐﺎﻟﺒﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﻼﻣﯽ ﺑﻮد.  ﺑﻪ ﻧﻈﺮ او ﺗﺸﺎﺑﻪ درﻋﻠﻞ ﺣﻮادث ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺁدﻣﯽ در ﺑﺴﻴﺎری از ﻣﻮارد دردام اﺣﮑﺎم ﻧﺎدرﺳﺖ واﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﺁﻳﺪ و ﳑﮑﻨﺎت را ﻣﺴﺘﺤﻴﻞو ﻣﺴﺘﺤﻴﻼت را ﳑﮑﻦ ﺑﺸﻤﺎرد (اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١۶٢).  ﺿﻌﻒ ﺟﺒﻬﻪﺻﺎﳊﺎن اﺑﺪی ﳔﻮاهﺪ ﺑﻮد وﻃﺒﻖ وﻋﺪﻩ هﺎی اﳍﯽ روزی ﺧﻮاهﺪ ﺁﻣﺪﮐﻪ زﻣﻴﻦ از ﺁن ﺻﺎﳊﺎن ﺑﺎﺷﺪ(  واﺛﻘﯽ ، ص ٣٧٣)، ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اوﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ در دﺳﺘﺎﻧﺸﺎن ﮐﺘﺎب ﺧﺪاﺳﺖ هﻴﭻ دﻟﻴﻠﯽ ﺑﺮای ﻳﺄس وﻧﺎاﻣﻴﺪی ﻧﺪارﻧﺪ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺪا و ﻗﺪرت و ﻋﺰت و ﺟﱪوت او

اﻳﻤﺎن دارد هﻴﭻ ﮔﺎﻩ از رﲪﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﺎاﻣﻴﺪ ﳔﻮاهﺪ ﺷﺪ،زﻳﺮا ﺧﺪا ﺧﻮد واﻗﻊ اﻣﺮ را ﺑﻪ او ﺗﺬﮐﺮ دادﻩ و ﻓﺮﻣﻮدﻩ

اﺳﺖ: ( أﻧﻪ ﻻ ﻳﻴﺄس ﻣﻦ روح اﷲ إﻻ اﻟﻘﻮماﻟﮑﺎﻓﺮون)(ﻳﻮﺳﻒ/٨٧)  و در ﺟﺎی دﻳﮕﺮ از ﻗﻮل اﺑﺮاهﻴﻢ ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ( وﻣﻦ ﻳﻘﻨﻂ ﻣﻦ رﲪﻪ رﺑﻪ إﻻ اﻟﻀﺎﻟﻮن )( ﺣﺠﺮ/۵۶).  ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻳﺄس و ﻧﺎاﻣﻴﺪی ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺆﻣﻦ راﻩ ﻣﯽ ﻳﺎﺑﺪ

در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺁن را ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮐﻔﺮ داﻧﺴﺘﻪ اﺳﺖ( اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ص ١٢۵  .)

ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﻗﻀﺎ و ﻗﺪری  را ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺗﺴﻠﻴﻢ در ﺑﺮاﺑﺮ ﻇﻠﻢ وﺗﻌﺪی    ﻗﺪرت هﺎی ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد ﳐﺎﻟﻒ وﻋﺪﻩ هﺎی ﻗﺮﺁنداﻧﺴﺘﻪ و ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻧﻮﻳﺪ ﻣﯽ دهﺪ ﮐﻪ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎناﺑﺪی ﻧﻴﺴﺖ، زﻳﺮا ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:(  و ﻧﺮﻳﺪ أن ﳕﻦ ﻋﻠﯽاﻟﺬﻳﻦ اﺳﺘﻀﻌﻔﻮا ﻓﯽ اﻻرض و ﳒﻌﻠﻬﻢ اﻷﺋﻤﻪ و ﳒﻌﻠﻬﻢاﻟﻮارﺛﻴﻦ)(ﻗﺼﺺ/۵)، و ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ( وﻋﺪاﷲ اﻟﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮا وﻋﻤﻠﻮا اﻟﺼﺎﳊﺎت ﻟﻴﺴﺘﺨﻠﻔﻨﻬﻢ ﻓﯽ اﻷرض ﮐﻤﺎ اﺳﺘﺨﻠﻒ اﻟﺬﻳﻦ ﻣﻦﻗﺒﻠﻬﻢ و ﻟﻴﻤﮑﻨﻦ ﳍﻢ دﻳﻨﻬﻢ اﻟﺬی ارﺗﻀﯽ ﳍﻢ و ﻟﻴﺒﺪﻟﻨﻬﻢ ﻣﻦﺑﻌﺪ ﺧﻮﻓﻬﻢ أﻣﻨﺎ) (ﻧﻮر/۵۵)، ﺁری ﺧﺪاوﻧﺪ وﻋﺪﻩ ﻓﺮﻣﻮدﻩ ﮐﻪﻣﺆﻣﻨﺎن و ﺻﺎﳊﺎن را ﺧﻠﻔﺎی روی زﻣﻴﻦ ﻗﺮار دهﺪ و ﺧﻮف ﺁﻧﺎنرا ﺑﻪ اﻣﻨﻴﺖ و ﺁراﻣﺶ ﻣﺒﺪل ﺳﺎزد(  ﻧﮕﺎ:  اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ﺻﺺ(.  ١۶٢و١۶١

ﻧﺘﺎﻳﺞ ﲝﺚ

ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺣﺎﺻﻞ از اﻳﻦ ﭘﮋوهﺶ را ﻣﯽ ﺗﻮان در ﻣﻮارد زﻳﺮﺧﻼﺻﻪ ﳕﻮد:

١ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ اﺻﻠﯽ ﺗﺮﻳﻦ و ﻣﻬﻤﱰﻳﻦ ﻣﺒﻨﺎی ﻓﮑﺮی ﺳﻴﺪ ﲨﺎلاﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی اﺳﺖ و ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﳘﻴﻦ اﻣﺮ ﭼﻬﺮﻩ اﻳﻦ ﺷﺨﺼﻴﺖﺑﺰرگ ﺟﻬﺎن اﺳﻼم را ﲠﱰ از هﺮ اﻣﺮی ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻣﯽﳕﺎﻳﺎﻧﺪ  .

٢- ﺳﻴﺪ ﲨﺎل ﺑﺮای ﺣﮑﻢ ﻋﻘﻞ در ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁن اﳘﻴﺖ وﻳﮋﻩﻗﺎﺋﻞ اﺳﺖ، اﻣﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺟﺰ در ﮐﻨﺎر ﻧﻘﻞ ﺑﻪ ﺳﺮﻣﻨﺰل ﻣﻘﺼﻮد ﳕﯽ رﺳﺪ، ﺑﻪ ﳘﻴﻦ دﻟﻴﻞ او ﺗﻔﺴﻴﺮهﺎی ﻏﻴﺐزداﻳﺎﻧﻪ از ﻗﺮﺁن ﮐﺮﻳﻢ را ﺑﺮ ﳕﯽ ﺗﺎﺑﺪ  .

٣- ﻣﻔﺴﺮ ﻗﺮﺁن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﺸﱰ ﺁﻳﺎﺗﯽ را ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار دهﺪﮐﻪ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ اﺧﻼق، ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻣﺪن، ﺷﻴﻮﻩ زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺸﻮرداری و ﲤﺪن ﺑﺸﺮی و روﺷﻨﮕﺮی ﺑﺎﺷﺪ  .

۴- ﺑﺮ ﺧﻼف ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ اﻓﺮاد ﻣﻐﺮض وﻳﺎ ﺳﺎدﻩ ﻟﻮح ﻣﯽﭘﻨﺪارﻧﺪ ﻗﺮﺁن ﮐﺘﺎب هﺪاﻳﺖ ﺑﺸﺮی و ﮐﻼﻣﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ وﺗﺄﻣﻞ

اﺳﺖ  .

۵- وﺣﺪت اﺳﻼﻣﯽ، ﻧﻔﯽ ﺳﻠﻄﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ، ﻋﺪل و ﺣﮑﻤﺖ اﳍﯽ وﺣﮑﻮﻣﺖ ﺻﺎﳊﺎن ﺑﺮ زﻣﻴﻦ از اﺻﻠﯽ ﺗﺮﻳﻦ و روﺷﻨﱰﻳﻦ اﺻﻮل ﻗﺮﺁﻧﯽاﺳﺖ

 .ﻣﻨﺎﺑﻊ    ﻓﺎرﺳﯽ

اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی، ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ؛ رﺳﺎﻟﻪ ﻧﻴﭽﺮﻳﻪ، ﺑﺎ ﺷﺮح و ﻧﻘﺪ

ﻋﻠﯽ اﺻﻐﺮ ﺣﻠﺒﯽ ، اﻧﺘﺸﺎرات زوار، ﲥﺮان، ١٣۵۶

اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی، ﻣﻴﺮزا ﻟﻄﻒ اﷲ ﺧﺎن، ﺷﺮح ﺣﺎل و ﺁﺛﺎر ﺳﻴﺪ ﲨﺎل

اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی  ﻣﻌﺮوف ﺑﻪ اﻓﻐﺎﻧﯽ اﻧﺘﺸﺎرات ﺳﺤﺮ، ﲥﺮان ،

١٣۵۶

ﺣﺴﻴﻨﯽ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﯽ، ﻣﺼﻄﻔﯽ:  ﺷﻴﺦ ﳏﻤﺪ ﻋﺒﺪﻩ ﻣﺼﻠﺢ ﺑﺰرگ ﻣﺼﺮ،

اﻧﺘﺸﺎرات ﻗﻠﻢ، ﲥﺮان، ١٣۶٢

ﺣﻠﺒﯽ، ﻋﻠﯽ اﺻﻐﺮ:  زﻧﺪﮔﯽ و ﺳﻔﺮهﺎی ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ

ﺁﺑﺎدی، اﻧﺘﺸﺎرات زوار، ﲥﺮان، ١٣۵۶

ﺣﻠﺒﯽ، ﻋﻠﯽ اﺻﻐﺮ: ﺗﺎرﻳﺦ ﻬﻀﺖ هﺎی دﻳﻨﯽ –ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻣﻌﺎﺻﺮ ، چ١،

اﻧﺘﺸﺎرات ﲠﺒﻬﺎﻧﯽ، ﲥﺮان، ١٣٧١

ﺻﺎﺣﺒﯽ، ﳏﻤﺪ ﺟﻮاد :  ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ هﺎی ﻧﻮ اﻧﺪﻳﺸﯽ دﻳﻨﯽ (  درﺁﻣﺪی

ﺑﺮ ﺗﺎرﻳﺦ ﮐﻼم ﺟﺪﻳﺪ)، ﻧﺸﺮ اﺣﻴﺎﮔﺮان، ﻗﻢ، ١٣٨١

ﻋﻨﺎﻳﺖ، ﲪﻴﺪ:  ﺳﻴﺮی در اﻧﺪﻳﺸﻪ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻋﺮب ، چ۴، اﻧﺘﺸﺎرات

اﻣﻴﺮ ﮐﺒﻴﺮ، ﲥﺮان ، ١٣٧٠

ﮔﻮدرزی، ﻓﺎﻃﻤﻪ:  ﻣﺒﺎﻧﯽ ﻗﺮﺁﻧﯽ اﻧﺪﻳﺸﻪ هﺎی اﺻﻼﺣﮕﺮاﻳﺎﻧﻪ

اﻣﺎم ﲬﻴﻨﯽ در ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﺳﺪ ﺁﺑﺎدی، ﻣﺆﺳﺴﻪ

ﭼﺎپ وﻧﺸﺮ ﻋﺮوج ، ﲥﺮان ، ١٣٨٣

واﺛﻘﯽ ، ﺻﺪر:  ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ ، ﺣﺴﻴﲏ ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬار ﻬﻀﺖ هﺎی

اﺳﻼﻣﯽ ٢، چ ، اﻧﺘﺸﺎرات ﭘﻴﺎم، ﲥﺮان،١٣٣۵  

ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻋﺮﺑﯽ

ﻗﺮﺁن آﺮﱘ

أﺑﻮ ﲪﺪان، ﲰﻴﺮ:  ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ وﻓﻠﺴﻔﻪ اﳉﺎﻣﻌﺔ

اﻹﺳﻼﻣﻴﺔ، دار اﻟﮑﺘﺎب اﻟﻌﻠﻤﯽ، ﺑﻴﺮوت، ١٩٩٢م

أﺑﻮرﻳﻪ،ﳏﻤﻮد:  ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ ٢، ط ، داراﳌﻌﺎرف، ﻣﺼﺮ،

١٩٧١

اﻷﻓﻐﺎﻧﯽ، ﺳﻴﺪ ﲨﺎل اﻟﺪﻳﻦ وﻋﺒﺪﻩ، اﻟﺸﻴﺦ ﳏﻤﺪ:  اﻟﻌﺮوة

اﻟﻮﺛﻘﯽ ٢، ط ، داراﻟﮑﺘﺎب اﻟﻌﺮﺑﯽ، ﺑﻴﺮوت ، ١٩٨٠ ١۴٠٠هـ، م   Abstract                                                                                                                        

                       

"The Impact of the Holy Koran on  seyed Jamaladdin Asadabadi's Thoughts"                 

     

Had Rezvan PhD Member of the Academic staff of the University of Kurdistan.             

By securitizing the religion and corrective movements from the last century up to the present

time and disregarding where in the world of Islam these movements have formed and

developed we will come to the conclusion that the Holy Koran has been the real connecting

point among them.                                                                                                                        

Religious reformists started to pay full attention and multidimensional consideration to the

Holy Koran when the Holy Koran had been almost forgotten for a relatively long period of

time and did not have any significant place in people's thoughts lives and ideas.                      

Seyed Jamaladdin Asadabadi was one of the enlightened and vigilant reformists who 

equipped with the Holy Koran  began to explain political  social and cultural instructions of

the  Holy Koran; as result of his numerous trips to Islamic countries including Iran 

Afghanistan Egypt and ottoman he had a comprehensive and thorough idea fore Holy Koran

and went beyond the narrow circle of literal formal and traditional interpretations ; even he

criticized the views of some of his contemporary interprets.                                                      

The articles published in "ORVATOL VOSGHA" the "Firm Support" are documented by

Koranic verses and the name of this publication is suggestive of this deep and profound

influence.                                                                                                                                     

In all other places of seyed Jamaladdin Asadabadis written works too some hints to life

creating verses of the Holy Koran can be explicitly and implicitly seen.                                   

This article to scrutinize the numerous and  different dimensions of the Koran on his thoughts

deeply delving into seyed Jamaladdin Asadabadis other written works and life it is so fairer

so more scientific and more obvious to study seyed Jamaladdin Asadabadis thoughts in the

  light of such a picture.                                                                                                                  

Key Words:                                                                                                                                 

The Holy Koran; Religious Reform; Interpretation                                                                     

زندگی نامه سیدجمال اسدآبادی

زندگینامه سید جمال الدین اسد آبادی

 

 

 

 

 

زندگینامه سید جمال الدین اسد آبادی

 

بانک مقالات بانک مقالات علوم انسانی تاریخی

 

چکیده: سید جمال الدین اسد آبادی شخصیت بزرگی بود که در دورة ناصر الدین شاه در بیداری مردم ایران و حتی مسلمان جهان سهمی زیاد داشت. سید جمال الدین در قریه ی اسد آباد همدان متولد شد. او پس از آموختن مقدمات علوم دینی در ایران عازم نجف گردید و پس از بهره گیری از محضر عالمان بزرگی چون شیخ مرتضی انصاری به هندوستان رفت. در آن زمان فقر و عقب ماندگی مسلمانان، سید جمال الدین را سخت رنج می داد. وی ابتدا کوشید مسلمانان هند را علیه استعمارگران انگلیسی بشوراند، اما به دلیل سلطه ی همه جانبه ی انگلیسی ها مجبور به ترک آن جا شد و به عثمانی و مصر مسافرت هایی کرد. سپس به دعوت ناصر الدین شاه به ایران آمد. وی در آغاز می پنداشت که به کمک شاه می تواند اندیشه های اصلاح طلبانة خود را به مرحلة اجرا بگذارد، اما متوجه شد که مانع بزرگی که در راه اصلاحات وجود دارد، خود شاه است. از آن پس انتقاد از حکومت شاه را آغاز کرد و همین کار سبب تبعید وی از ایران شد. او تا اواخر عمر در عثمانی زندگی کرد و سرانجام مسموم شد.

 

 

متن مقاله:

پیش گفتار

 

 حکما گفته اند که ابزار حق شناسی و تکریم دربارة بزرگان نشانة نجابت و بزرگی است. این مسئله نه تنها در روابط افراد با یکدیگر بلکه در زندگی اجتماعی ملت ها نیز حقیقت و اهمیت دارد و بقدر حفظ آثار عتیقه و صنایع ظریفه جالب دقت است.

 

اظهار قدردانی و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر در میان یک ملت از یک طرف نام و نشان و عظمت مدنی آن ملت را از محو شدن نگه می دارد و او را در نظر تاریخ و اهل تحقیق بزرگ می نماید و از طرف دیگر برای افراد نسل حاصل و نژاد آینده مایة تشویق و سربلندی و وسیلة پرورش دادن حس غرور و قوة اراده

می گردد.

 

چون در هریک از اعمال بشر یک سایق و محرک مادی یا معنوی موجود است یعنی هر یک از کارهای ما تکیه به یک امید نفع مادی و یا معنوی می کند پس در مساعی

و فداکاری های بزرگ نیز امیدها و سایق های بزرگ لازم است و آن جزء تشویق و تکریم و تبجیل چیز دیگری نیست. از این رو هر قدر نام بزرگان یک قوم به حرمت یاد  و خدمات آنان بسط و شرح و تقدیس کرده شود، به همان درجه حس سعی و فداکاری و خدمت گذاری در نهاد افراد پرورش و قوت می یابد. حس تقدیر، یک نوع مکافات اجتماعی است و این حس نه تنها در باره زندگان بلکه در حق مردگان نیز باید به عمل بیاید تا به مشاهدة آن، زندگان نیز قوت قلب در یابند . و به زحمات سترگ تن در داده خود را به مقام بلند برسانند.

 

در کفیت تقدیر خدمات یک شخص نیز دو نکته را که اغلب ایرانیان در فهم و محاکمه آن به خطا می روند در نظر باید گرفت. یکی این است که درجه خدمت یک شخص را به یک هیئت جامعه به نسبت اثراتیکه در اوضاع زمان حیات خود بخشیده تقدیر باید کرد نه از نقطه نظر اهمیت آن خدمت در عصر کنونی یا در یک عصر دیگر، مثلاً وقتی که می خواهیم بگوئیم که فلان پادشاه و یا فلان فیلسوف و عالم و یا فلان ادیب و شاعر چه خدمت ها به جامعه خود کرده اولاً باید اوضاع زمانی را که او در آن زندگی کرده، تدفیق کنیم و ثانیاً اثراتی را که اعمال و افکار او در زمینه فعالیت مخصوص خود تولید کرده پیش نظر بیاوریم تا بزرگی و اهمیت خدمت او معلوم شود و اگر بر عکس، اعمال او را با مقتضیات زمان خودمان مقایسه و محاکمه نماییم، بسیاری از متجددین ایران از اهمیت راه به خطا میروند و اغلب بزرگان و ادبا و متفکرین و علمای ایران را عاری از هر گونه مزیت و فضیلت می شمارند.

 

نکتة دوم این است که اگر یک مرد نابغه منتهای ذکاوت و قدرت و لیاقت خود را بکار انداخته ولی به سبب تهاجم موانع گوناگون و یا وفا ننمودن عمر موفق به ایفای نیات خود نشده باشد باز هم از مقام و علویت و نباید کاسته شود چنانچه مجاهدات در راه حق ولو اینکه نتیجه ندهد در نزد خدا باز مثاب و مقبول است. چه اساس در حس نیت و بذل جد وجهت است.

 

بنابراین سید جمال الدین اسد آبادی را یکی از نوابغ سیاسی و متفکرین قرن اخیر ایران می توان شمرد. اگر چه مقصد اساسی و غایة سیاسی او که از توحید ملل اسلامی یعنی اتحاد اسلام بود امروزه قیمت عملی و اهمیت اجتماعی ندارد و تقریباً این موضوع از میان رفته است و گرچه سید معظم در پیش بردن این مقصد یک موفقیت قابل توجه احراز نکرد و جهالت و غفلت دول اسلامی از ثمر دادن این شجره فکر مانع آمد ولی باز مقام او در نزد عقلا و سیاسیون و متفکرین غرب و شرق بلند است و همیشه مایة مفخرت ایران شمرده خواهد شد چه می توان گفت که اغلب نهضتهای علمی و سیاسی ملل اسلامی در عهد اخیر از منابع تبلیغات و تلفیقات او آب

خورده است.

 

ایرانی همواره بوجود چنین مرد بزرگ که نه تنها در موطن خود بلکه در اغلب ممالک اسلامی و در نزد اقوام مهم غرب مصدر آن همه نفوذ کلمه و اصابت نظر و مورد آن همه توقیر و احترام گشته است، البته افتخار باید کند و نام او را در دریف نوابغ

بی نظیر تاریخ ثبت نماید تا بدین وسیله هم شکران نعمت و اظهار قدر شناسی کرده و هم در پیش چشم نوابگان نژاد نوزاد خود یک تمثال همت و فضیلت و یک نمونه عزم و اراده و یک مجسمه متانت و بردباری گذاشته باشد.

 

تولد سید جمال الدین:

 

بزرگترین افتخارات اسد آباد این است که محل تولد یک نفر از بزرگان نمره اول ایران و فیلسوف بزرگ مشرق زمین یعنی تولد مرحوم سید جمال الدین کبیر است.

 

محقق است که جد کبارش از سنه (673 ﻫ) در اسد آباد توطن و سکنا داشته و از بعضی از نوشتها بخصوص از الواح قبور نیکان و اجدادشکه در قرب امامزاده احمد در محله سیدان مدفونند و نزدیک به خانه پدری سید واقع است تا سنه (862 ﻫ) اسامی آباء و اجداد او خلفاء بعد سلف و نسلاً بعد نسل محقق و پیداست و بعضی را در الواح قبورشان با رفعت تمام نام برده اند که از آن جمله است: (نخبه الاکابر و نقبه الاخیار جلا الدوله و الدین سید الصالح السعید الشهید حک شده ملقب بشیخ الاسلام و منسوب بقاضی) و این فامیل در اسد آباد معروف به طایفه شیخ

الاسلامی اند.

 

تولد سید در ماه شعبان هزار و دیویست و پنجاه و چهار هجریست و آن آفتاب تابان از برج اسد طالع و لامع گردیده است.

 

اسم پدر و مادر سید :

 

 والد ماجدش بزیور کمالات صوری و معنوی آراسته و با مرحوم شیخ مرتضی عالم و مجتهد مشهور معاصر و رابطه و داد را داشته و با شیخ احمد احسانی هم مربوط بوده است.

 

هو سید صفدر بن سید علی بن میرزضی الدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میرزین الدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میراصیل الدین محمد الحسینی شیخ الاسلام.

 

والده ی ماجده اش سکینه بیگم بنت مرحوم میر شریف الدین حسینی القاضی که از طرف پدر و مادر متفرع از یک اصل و منشعب از یک سلسله اند.

 

شهرت سید بافغانی:

 

 البته بی حکمت نبوده است که مانند سید فیلسوف عالم خبیری نسبت خود را بافغانی منتسب نموده باشد بعقیده بعضی از مطلعین افغانی تخلص شعری سید بوده است معهذا این قانع کننده نیست زیرا مرتبه سید از اینها بالاتر و والاتر بوده است. شعر نغز و نیکو را بسیار دوست می داشته و غالباً هم بذکر اشعار خوب متذکر و مترنم بوده است ولی رغبتی به شعر گفتن نداشته است و نگارنده غیر از یک مصراع شعر عربی که در موقع مناسب بحث از آن خواهیم کرد اشعار دیگری از سید ندیده ایم. علت دیگر این که سید را مشهور بافغانی کرده ممکن است با فراست و بصیرت کاملی که داشته انجام کار را با دیده دوربین خویش مشاهده و ملاحظه نموده و بملاحظه این که مبادا بستگان و دوستانش بعد از او بزحمت و مشقت مبتلا شوند خود را افغانی خوانده باشد چنانکه بعد از داستان قتل ناصرالدین شاه خواهر زادگان او (میرزا لطیف الله، میرزا شریف) و عدة از دوستان و پیروانش رفتار انواع و اقسام مشقات و صدمات شده بسیاری از آنان را نیز بدیار عدم رهسپار نمودند. انتشار 18 شماره روزنامه عروه الوثقی که سید در پاریس طبع و نشر می نمود (1300 – 1303) بکلمه افغانی قوت داد و این فقره باعث آن شد که در تمام اروپا بلکه در آسیا هم سید را افغانی بدانند و بخوانند.

 

و همچنین کلمة افغانی برادران افغانی ما را به اشتباه انداخته بهمین علت نسبت سید را به خود دادند چنانکه در سال (1309 شمسی) که امیر عنایت الله خان باتفاق خانواده اش از خط اسد آباد می گذشت مخصوصاً برای تحقیق این نکته بکلبه محقر  حقیر وارد شدند و مدتی راجع به ایرانی و افغانی بودن سید با هم مباحثه و مذاکره داشتیم تا بالاخره به دلیل و برهان و ارائه دادن مدارک کتبی خواهی نخواهی باور کردند که سید ایرانی بوده نه افغانی. عجیب تر آنستکه هنوز هم بعضی از دانشوران مملکت ما در ایرانی بو.دن سید شبهه دارند و از مولد و مسقط الراس نابغه مملکت خویش بیخبرند و حال اینکه ایرانی بودن سید اظهر من الشمس و ابین من الامس است و در این مسئله جای شک و تردید نیست و العان هم جماعت بسیاری از اقوام و بستگان سید در اسد آباد وجود دارند. منظور از این شرح و بسط این است که مولد حقیقی سید که از رجال نامی و تاریخی دنیا است بطور صحت در صفحات تواریخ ثبت و ظبت گردد و الا عقیده پاک سید بر بینایان پوشیده نیست و شخص فوق العاده نابغه متعلق بتمام دنیا خواهد بود و اختصاص بجایی نخواهد داشت.

 

 

 

تحصیلات سید:

 

 از ابتدای سال پنجم تا انتهای سال دهم که نسبت عشره کامله اش توان داد دبستانش خانه و مربی و آموزگارش پدر فرزانه اش بوده است در هزار و دویست و شصت و شش هجری (1266) سید صفر پسر خود را برداشته از اسد آباد به قزوین می برد دو سال هم در قزوین سید در خدمت پدرش تحصیل می نماید در اواخر هزار و دویست و شصت و شش هجری به اتفاق پدرش به تهران می روند و در محله سنگلچ بمنزل سلیمانخان صاحب اختیار که از خوانین محترم افشار اسد آباد است وارد می شوند.

 

مناظره و مباحثه سید در این سفر با صغر سن با مرحوم آقا سید صادق مجتهد معروف تهران مشهور است و بطوریکه بعدها خود سید بیان فرموده است تا ان موقع مکلا بوده و آقا سید صادق با دست خود عمامه می بندند و به سر سید می گذارد و چند روزی از سید و پدرش با کمال احترام پذیرایی می کند سید با پدرش از تهران از خط بروجرد عازم عتبات می شوند در بروجرد مرحوم حاجی میرزا محمود مجذوب مکارم اخلاقی سید شده و چندی مقدمشان را گرامی می شمارد چون به نجف اشرف مشرف

می شوند سید فوراً در حوزه درس استاد اجل مرحوم شیخ مرتضی عالم و مجتهد مسلم وقت مشغول تحصیل و تکمیل علوم دینیه و ادبیه و معقول و منقول و غیره می شود چهار سال متوالی در نجف مشغول تحصیلات بوده بطوریکه هنوز به حد تکلیف و رشد نرسیده مجتهد می شود. نظر به لطف و محبتی که مرحوم شیخ درباره سید داشته مخارج سید را محرمانه و محترمانه متحمل و متکفل بوده است.

 

پدر سید بعد از دو سه ماه توقف با اجازه مرحوم شیخ باسد آباد مراجعت می کند مرحوم شیخ مرتضی استعداد عجیب و غریب سید را می بیند با عالمی متشرح الصدر از طریق بمبئی به هندوستانش می فرستد و مدتی سید در خاک هندوستان بفرا گرفتن علوم غربیه صرف وقت می کند. بطوری که ادیب لبیب آقا میرزا صادق بروجردی که از شاگردان سید بشمار می رود و سه سال در خدمت سید بوده اظهارمی داشت سید بالسنه خارجه هم مسلط و قدرت در نوشتن و خواندن زبان های خارجه داشته است و توقف طولانی سید در قطعه اروپا و غیره مؤید این بیان است.

 

آثار سید:

 

1- خطابه در تعلیم و تربیت  2) تفسیر مفسر  3) فوائد جریده  4) مقاله تعلیم و تربیت  5) اسباب حقیقت سعادت و شقای انسان  6) فوائد فلسفه  7) مقاله طفل رضیع  8) فلسفة وحدت جنسیت و حقیقت اتحاد لغت  9) شرح حال اکهوریان

  10) رساله نیچریه (این رساله علیحده دو مرتبه بطبع رسیده است)  11) در شعر و شاعر  12) در لذائذ نفیسه انسان  13) در عجب و کبر  14) در سر  15) در جهالت و نادانی  16) در حقیقت اشیاء  17) لزوم مشورت و نصیحت (که متأسفانه دو مقاله اخیر باِتمام نرسیده اند).  18) چرا اسلام ضعیف شد.

 

(تألیفات سید که در دست نیست)

 

1) الحایق دردین بعربی  2) الافغان در تاریخ افغانستان بعربی   3 و4 ) خطابات سید بعربی  5) (18) شماره عروه الوثقی منطبعه پاریس  6) فلسفه شهادت حضرت سید الشهدا  7) مباحسات سید در فرانسه با عالم معروف مشهور فرانسوی ارنست رنان در توافق تمدن بااسلام  8) روزنامه موسوم به ضیاء الخافقین ، که اغلب اینها بلسان عربی نوشته شده و متأسفانه ترجمه نشده اند و بطور قطع می توان گفت که تألیفات این نابغه شهیر بیشتر از اینها بوده است و شاید بعضی از آنها هم جزء کتابخانه مهم سید که در تهران منزل مرحوم حاج امین الضرب مانده باقی باشد.

 

مسافرت های سید:

 

در (1270) هجری از نجف اشرف عازم بمبئی وهندوستان شده سپس به شهر کلکته رفته به منزل حاج عبدالکریم وارد می شود و از آنجا به مکه معظمه مشرف شده بعد از زیارت خانه خدا بعتبات مراجعت و به قصد زیارت مشهد مقدس و مسافرت به افغانستان حرکت کرده باسدآباد مسقط الرأس خویش وارد می شود با هزار الحاح و التماس پدر و مادر و خواهر و بستگان سه شب در اسداباد توقف و مکس می کند، یک شب در خانه ی پدر و مادر دو شب هم به نوبه به منزل دو نفر از خواهرانش میماند آن چه را در این سه شب پدر و بستگانش اصرار و ابرام و خواهش می کنند که از مسافرت فسخ عزیمت نموده در نزد پدر و خویشاوندان خود بماند قبول نمی کند و وقتیکه اصرار آنها از حد میگذرد آخرین جوابی که به آنها می گوید این بوده است:

 

((من مانند شاه بازی هستم که فضای عالم با این وسعت برای طیران او تنگ باشد تعجب دارم از شما که می خواهید مرا در این قفس تنگ و کوچک پای بند کنید))

 

میرزا لطف الله والد نگارنده می گفت در ان تاریخ ما طفل بودیم و تازه به مکتب

می رفتیم وقتی که شنیدیم حاج دائی مان آمده با میرزا شریف (مراد از لفظ حاج دائی سید می باشد که خالوی مشارالیها می شود و به اصطلاح ولایتی حاج دائی خطاب

می کردند.) دوان دوان به سیدان رفتیم (سیدان محله ایست در اسداباد که تمام سادات در آن محله مسکون شده اند و خانه پدری سید نیز در همان محله است)

 

همینک خدمت سید رسیدیم و ما را دید و شناخت با محبت و مهربانی ما را به سوی خود خواند و دست تلطف به سر ما کشید روی ما را بوسید و در کنار خود نشاند و فرمود اینها که میرزا شیرة هستند (زیرا موقع انگور بود و بواسطه خوردن انگور و عالم طفولیت آستین لباس ما به آب آن آلوده و کثیف شده بود)

 

بعد از سه روز توقف در اسداباد بجانب تهران رهسپار و تقریباً شش، هفت ماه در تهران توقف می نمایند و از آنجا به مشهد مقدس رفته و پس از زیارت قبر ثامن الائمه بافغانستان می رود و امیر دوست محمد خان (1279 ﻫ) مقدمش را چندی گرامی

می شمارد که شرح واقعات آن باعث تطویل کلام خواهد بود.

 

از افغانستان به قصد زیات مکه معظمه بشرط اینکه طرف ایران نیاید خارج و در حدود (1280 ﻫ) از راه هند عازم بیت اله می شود یک ماه در هند متوقف و از طرف حکوکت هند  از مراوده با اشخاص حتی دوستانش ممنوع بوده از آنجا با کشتی به مصر می رود و ظاهراً چهل روز در این سفر در مصر می ماند و با علماء معروف مصر ملاقات نموده گفتنیها را می گوید و تخم آزادی و تمدن حقیقی را در اراضی قلوب مستعدین دیار مصر می پاشد و در انجا از مسافرت به مکه منصرف و از مصر در سال (1280 ﻫ) به اسلامبول سفر می کند در بدو ورودش از طرف رجال دولت ترکیه مانند عالی پاشا که یکی از رجال نامی و از سیاسیون زبر دست دیار ترکیه بشمار می رفته پذیرایی کاملی از سید می نمایند این تجلیلات و احترامات که از سید به عمل آمده و گِرویدن مردم به او مورد حسد و بغض حسن فهمی شیخ الاسلام اسلامبول می شود که انوقت خیلی عنوان داشته تا اینکه رفته رفته بواسطه نفوذ کلمه و قدرت معنوی سید در باره شاه اسلامبول درباریان ترکیه مخوف و توقیفش را در اسلامبول منافی با ارزوهای خود دیدند در (1287 ﻫ) ثانیاً سید از اسلامبول به مصر رفت و در این سفر ده سال تمام در مصر توقف داشته و خدمات آن فیلسوف بیعدیل به مصر و مصریان داستانی است که در سر هر بازاری هست. ابتدا در خانه سپس در جامع الزهرا مشغول تعلیم و تدریس و بحث فلسفه ابن سینا و سایر مطالب مفید لازمه بوده و انجمن حزب الوطنی که بروایتی سیصد نفر عضو داشته تأسیس و مانند شیخ اجل شیخ الامام محمد عبده عالم و مفتی بزرگ دیار مصر که تا اخر عمرش انا احد من تلامذته

می سرود و بشاگردی چنان استاد بزرگواری افتخار می نمود بقسمی شیفته و مجذوب سید می شود که با مقام جلالت قدر و ریاست دست از همه کشیده و خدمت سید را بر همه کارها ترجیح داد. و ادیب اسحق نویسنده معروف مصر و محمد احمد متمهدی سودانی و اعرابی پاشا و مرحوم سعد زغلول پاشا و امثالهم را که شرح حال هر یک را کتابی جداگانه لازم است پرورش داد و تربیت نمود تا اینکه در آنجا هم دسیسه انگلیسیها و حسد ملا نماهاکار خود را کرده و راجع به اینکه سید یک روز کره مصنوعی را برای اثبات کرویت و حرکت زمین بجامع از هر می برد علم مخالفت را بلند و بتحریک نمایندگان انگلیسی که سخت از قدرت و تأثیر کلمه سید مضطرب بودند کار را بجائی می رسانند.

 

که سید عالی مقام با خادم با وفای خود ابونواب در (1296 ﻫ) مصر را ترک کرده (ابوتراب مذکور قبلاً مستخدم مجتهد معروف تهرانی آقا سید محمد طباطبایی بوده ودر ورود سید به تهران بواسطه عشق و ارادت مفرطی که به سید پیدا می کند ملازمت او را اختیار و در بعضی سفرها در خدمت سید بوده است (نقل از مردان نامی شرق) وارد مملکت هندوستان می شود و بخواهش محمد و اصل مدرس ریاضی مدرسه اعزه حیدر آباد دکن در نوزدهم محرم هزار و دویست و نود و هشت هجری رساله نیچریه را در رد طبیعیین نوشت و در سال (1299 ﻫ) قبل از قشون کشی انگلیس به مصر حکومت هند سید را به کلکته خواسته و در انجا او را نگه می دارد تا غائلة مصر ختم می شود. سید از این مسئله بسیار متغییر شده به امریا ولندن مسافرت می نماید و در حدود (1300 ﻫ) به انگلستان سفر نموده و از آنجا به پاریس می رود ویافردبلنت سیاسی مشهور انگلیسی بدواً او را به منزل خود می پذیرد (بلنت در صدد سفر کردن به هند بوده از سید تقاضای توصیه برای جلب اعتماد مسلمین آن مملکت می نماید دست خطهای سید بی اندازه در هند باعث پیشرفت کار او می شود) در آن ایام قیام متمهدی سودانی در شمال افریقا افکار انگلیسی ها را بخود مشغول کرده انگلیسیها قبلاً با هم مشورت کردند سید را واسطة صلح قرار دهند حتی کلادستون صدر اعظم نامی انگلیس هم به این امر حاظر می شود اما وزیر خارجه انگلیس که از افکار سید نسبت به دولت متبوعه خود باخبر بود مانع این اقدام شد چرچیل بلنت وزیر هندوستان در صدد افتاد که میان ملل اسلامی اتحادی بر پا کند و دولت انگلیس را هم در آن دخالت دهد بنابراین مقصود سید را به لندن دعوت کردند سید در 1302 هجری وارد لندن شد و با سیاسیون معروف انگلیس مذاکرات مهمه نمود انگلیسیها قول داده بودند که قشونشان مصر را تخلیه کنند و اسباب اتحادی فی مابین : ایران، افغان، انگلیس، ترکیه به جهت کاستن نفوذ روسیه از شرق فراهم کنند. چون از نفوذ کلمه سید در دربار ترکیه با خبر بودند بنا بود سید را با سردر و موندولف که بعد ها سفیر انگلیس در ایران می شود برای انجام این مقصود به ترکیه بفرستند ولی بعدها انگلیسی ها خلف وعده می نمایند و نماینده خود را به تنهایی می فرستند. (نقل از کتاب مردان نامی شرق) بعدها سید جای دیگر منزل می کند و در سه سالی که در پاریس بوده مشغول تعقیب خیالات عالیه خود بوده و روزنامه (العروه الوثقی) را به عربی به محوری رفیق صمیمی خود شیخ محمد عبده معروف مشهور تأسیس و به جهت بیداری مسلمین به جمیع جهات شرقیه مجاناً ارسال می دارد.

 

عالم اسلام را از این روزنامه بهیجان در آورده شور و ولولة در ممالک اسلامی حادث می کند چنانکه باعث وحشت و دهشت دولت بریتانی شده و دخول آنرا جداً در مستعمرات و مستملکات خویش قذغن می کنند و مانع می شوند و بعد از هیجده شماره اسباب تعطیل و انحلال آنرا فراهم می آورند شماره اولی جریده مزبور ه در پانزدهم جمادی الاولی 1301 هجری در پاریس بطبع رسیده است .

 

 مباحثات سید با عالم معروف فرانسوی ( ارنست رنان ) در خصوص توافق اسلام با تمدن در این مسافرت بیش ا زتصور بر اشتهار سید افزود اگر دانشمندانیکه در اروپا و فرانسه دست دارند بتوانند نسخة این مباحثات را تحصیل کنند و ترجمة نمایند خدمت بزرگی بعالم اسلامیت نموده اند .

 

بعد از این داستانها و تعطیل شدن روزنامة‌عروه الوثقی که شور و غوغای عظیمی در آسیا و اروپا بر پا کرده بود  سید در آخر سال (1303 هـ) بقصد عزیمت نجد و قطیف بخیال اتحاد فی مابین مسلمانان بخصوص ایران ،‌افغان ،ترکیه ، رهسپار مشرق گشت و می خواست یک خلافت اسلامی متمدنی در یمن برپا کند . دراین اثنا به واسطه شهرت فوق العاده ایکه سید در اروپا و آسیا پیدا کرده بود ناصرالدین شاه بوسیله میرزا حسنخان منبع الدوله وزیر انطباعات بایرانش دعوت نمود و سید بنا براین دعوت در ماه شعبان (1303هـ) در بوشهر بمنزل حاج احمد خان سرتیب ورود می نماید .

 

 کتاب جغرافی و هیئت مرحوم میرزا عبدالغفار نجم الملک طبع تهران (1300) و کتاب سیرة ناپلئون اول طبع پاریس ( 1856م) و جلستان (‌ترجمه گلستان ) طبع مصر و کتاب کلیه و دمنه ترجمه ابن مقفع طبع بمبئی (1259) را از کتابخانه مهم خود که همراه داشته بدید السلطنه پسر حاج احمد خان سرتیپ که مشغول تحصیل بوده است لطف میکند و از خواندن ناسخ التواریخ منعش می نماید .

 

 مرحوم فرصت شیرازی مولف آثار العجم و دبستان الفرصه و مقالات علمی و سیاسی و غیره که از فضلا و حکما مبرز قرن اخیر بوده با مرحوم میرزا نصرالله اصفهانی و ملک المتکلمین همه روزه در شیراز خدمت سید مشرف و مشغول استفاده بوده اند

( بکتاب دبستان الفرصه رجوع شود ) بعد از شش هفت ماه توقف در بوشهر و شیراز باصفهان وارد می شوند ظلل السلطان تلگرافاً از دولت وقت مستدعی می شود که ده روز از سید پذیرایی کند بنابراین تقاضا ده روز سید در اصفهان می ماند سهام السلطنه مصطفی قلیخان عرب که حاکم یزد و کاشان بوده او را مهماندار و چند نفر از اجزای خودر ا با ایشان تا تهران همراه می نمایند و در بیست ودوم ربیع الثانی هزار و سیصد و چهار هجری سید محترماً‌وارد تهران می شود و در منزل مرحوم حاج سید محمد حسن امین الضرب که از دوستان قدیمی او بوده منزل می کند .

 

ولی چندی نمی گذرد که در باریان خود خواه ذهن ناصرالدین شاه را مشوب و شور و غوغائی در این زمینه برپا می کنند ناصرالدین شاه یکقوطی انفیه الماس و یک حلقه انگشتری با هزار تومان بتوسط میرزا علی اسفرخان اتابیک اعظم به عنوان هدیه و یادگاری بجهت سید می فرستد و در ضمن از طرف شاه بسید می رساند که فعلاً‌چون بودن شما در تهران مقتضی نیست خوب است یکچندی بعتبات یا ارض اقدس بروید تا موقع مناسب دیده مجدداً شما را بطلبم .

 

 سید پول را عیناً پس می دهد و انگشتریرا در حضور امین السلطان ( اتابیک) بحاجی محمد حسین آقا می بخشد و قوطی را هم به ... بخشیدند و در دوم شعبان 1304 هجری با خاطری آزرده تهران را ترک و عازم فرنگستان شدند چندی در پترسبورگ بارجال نامی روسیه به سر برده واز آنجا باروپا و اتریش می رود در مسافرت اخیر ناصرالدین شاه بفرنگ از شهرت و آوازة سید در اروپا مات و مبهوت مانده درصدد

می افتد که دو مرتبه بهر نحوی شده سید را بایران بکشد در (1306هـ) در وین پایتخت اتریش سید را ملاقات نموده و بقید حلف و ایمان و عقد عهد و پیمان سید را بایران دعوت مینماید و خواهی نخواهی سید راضی و در سال (1307هـ) وارد ضرابخانه  بیرون شهر می شوند و از آنجا بناصرالدین می نویسند که من بعهد خود وفا نموده و وارد ضرابخانه شده ام چنانچه شما هم بعهد خویش باقی و استوار هستید تا وارد شوم وگرنه از اینجا بر گردم . ناصرالدین شاه بسید اطمینان می دهد که آسوده خاطر وارد شوید و میرزا علی اصغر خان صدراعظم را برای مهمان داری سید معین می کند سید قبول نکرده و در منزل حاج محمد حسن امیرالضرب وارد می شود تا اینکه در این سفر هم مانند سفر اول خائنین و مفرضین دسیسها بکار می برند و سعایتها سفر  می‌کنند تا حدیکه سید وحید معصوم را در ایام زمستان در ماه شعبان 1308 هجری از زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم خارج و تبعدیش می نمایند .

 

 در آنوقت جز معین التجار کرمانی و میرزا رضای معروف دیگر کسی نزد سید نبوده است . سید راجع به این اهانت و ماظلم درباریان ناصری شرح موثری از بصره بمرحوم آیت الله حاج میرزا حسن شیرازی و سایر علماء کربلا و نجف و سامری نوشت که مراسله مرحوم میرزا در ص 260 کتاب مردان نامی شرق درج است از بصره بلندن می رود و روزنامه ضیاءالخائفقین را بعربی وا نگلیسی منتشر می کند که بعد از مدت کمی اسباب تعطیلیش از طرف انگلیسیها فراهم می شود در (1310) بنا به دعوت دولت عثمانی به اسلامبول می رود و در این سفر تا آخر عمر در اسلامبول توقف داده است.

 

 در بدو ورودی باسلامبول از طرف سلطان عبدالحمید و درباریان عثمانی مورد اکرام و تجلیل و احترام بیحد واقع می گرد و خدماتیکه این فیلسوف شهیر باسلام و اسلامیان نموده است در شرح حال و مسطور است در باب اتحاد اسلام بمعیت پیروان خویش قریب پانصد نامه بالسنه مختلفه بعلماء و پادشاهان ممالک اسلامیه می نویسد و بعد از مدت قلیلی که جوابهای مساعد با تحف و هدایا ازطرف علماء و امرا می رسد.

 

 تمام مراسلات را سید ترجمه میکند و نزد عبدالحمید میبرد عبدالحمید از این پیشرفت و نفوذ کلمه سید مات و مبهوت شده و بسید چنین اظهار می کند اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حیات داشت جبین مثل تو فرزندیرا می بوسید و به این پیشرفت و خدمتی که بعالم اسلام نمودة ای آفرین و تحسین می گفت ولی من که خلیفة‌پیغمبرم فعلاً از جانب پیغمبر (ص) پیشانی تورا می بوسم.

 

 عبدالحمید پس از تقریر فوق پیشانی سید را مکرر می بوسد و دست خود را از روی لطف و محبت بکتف سید می زند اما افسوس که با اینهمه زحمت دشمنان اسلام که نمی خواستند اسلام ترقی کند نگذاشتند سید مقاصد عالیه خود را که عبارت از عظمت  اسلام و ترقی مسلمانان بود انجام بدهد.

 

 شیخ احمد روحی میرزا آقا خان کرمانی ، حسنخان خبیرالملک که معروف بشهداء ثلاثه اند با یک عده از جوانان منورالفکور ترکیه و برهان الدین بلخی از مریدان و پیروان سید بزرگوار بوده اند (‌شیخ احمد کرمانی پسر ملاجعفر شیخ العلماء پیش نماز کرمان بوده گشته از معلومات داخلی به السنه ی اروپایی نیز آشنا بوده کتاب هشت بهشت و رساله ی حکمت از تألیفات اوست) ( میرزا آقاخان کرمانی پسر میرزا عبدالرحیم نام سردسیری است تألیفات عدیده ازخود بیادگار گذارده و نامه باستان که در محبس ترابوزان انشاء کرده از بهترین شاهکارهای ادبی اوست ) که عاقبت به جرم حق گوئی و طنخواهی هر سه آنها در ولایت عهد محمد علی میرزا مخلوع  بسخت ترین حالتی در تبریز بدرجة‌شهادت فائز شدند.

 

 برهان الدین بلخی پسر سید سلیمان صاحب کتاب یتابیع الموده نیز از زمره مریدان سید بوده – نقل از کتاب مردان نامی شرق.

 

اولاد سید :

 

 سید هیچ تأهل اختیار ننموده و تا آخر عمر در کمال سادگی زندگانی خود را بسر برده عبدالحمید سلطان عثمانی چند بار خواست یکی از خوانین خانواده سلطنتی را بحبالة نکاح او بیرون بیاورد سید قبول نکرده به او می‌گوید دنیای با این زیبایی نتوانسته است مرا بفریبد با این حال من زن می خواهم چکنم . غیر از دو دست لباس فاخر و یک کتابخانه مهم (12 صندوق شتری ) از اسباب دنیا چیز دیگری نداشته و بقول خودش در پیراهن و شلوار اسراف می نموده ( گویا بیش از دو دست داشته است )

 

 اقوام و اقارب سید :

 

 طبقة‌اول- برادرش سید مسیح الله متوفی ( 1299هـ) خواهرهایش طیبه بیگم متوفیه

 ( 1303هـ) مریم بیگم متوفیه ( 1330هـ)

 

طبقه دوم – سید کمال الدین پسر مرحوم سید مسیح الله که بردارزادة سید می شود آقا سید محمد جمالی پسر سید کمال آقا سید محمود در مدرسة‌ دولتی جمالیه اسد آباد که بنام نامی سید تأسیس یافته است معلم بود.

 

 میرزا لطف الله خواهر زاده سید متوفی ( 1340هـ) پسران میرزا لطف الله میرزا فتح الله جمالی، میرا نصرالله جمالی ، صفات الله جمالی ، سعدالله جمالی ، بهاء الله جمالی ؛ ابوالحسن جمالی

 

میرزا شریف خواهر زاده سید، اسامی فرزندان میرزا شریف :

 

 رضا جمالی ، احمد جمالی ، یدالله جمالی ، حسین آقا جمالی ، صحبت الله جمالی

 

طبقه سوم – مرحوم حاج سید هادی متخلص به بروح القدس متوفی (1346هـ) سید عمو زاده حاج سید هادیست )

 

 آقا سید حسین پسر آقا سید یعقوب که ازجمله بنی اعمام سید است سوای اشخاص مذکوره در فوق جماعت بسیاری نیز از عمو زادگان و بستگان و طایفه سید در اسد آباد هستند که همة‌ آنها در محلة‌سیدان  که محل اجتماع و سکونت سادات است مسکون می باشند و مخصوصاً چند فرزند از منسوبین بسید فعلاً در خانة پدری سید می نشینند .

 

  مدفن سید :

 

 در سال 1314 هـ در اسلامبول  او را مانند اجداد کبارش مسموم و با تجلیل و احترام در محل (‌شیخلرمزار لقی ) مدفون می شود

 

 شعر عربی ذیل که مصراع اول آن از خود سید است و بخط دستی سید نگارش یافته و زینت افزای سرلوحه یکی از مقالات آن بزرگوار گردیده شاهد این مقال است

 

           انا المسموم ما عندی بتریاق و لاراق

 

                                                      ادر کأساً‌ و ناولها الا یا ایها الساقی

 

اینکه بعضی ها می گویند قتل ناصرالدین شاه بدست مرحوم مغفور میرزا رضای کرمانی با اطلاع سید بوده است میرزا لطف الله که محرم سید و منشی مقالات فار سیه اش بوده است و در هر دو سفر یکه سید بایران و تهران آمده است در خدمتش بوده است این خبر را تکذیب می نمود و می گفت ابداً سید با این امر راضی نبود  منتهی میرزا رضا از وفور محبت عشق و علاقه ایکه بسید داشت طاقت و تحمل آنرا نداشت که در بودن او کسی نسبت به آقا و مولای او بی احترامی روا بدارد چنانکه بعد از نفی سید با آن ترتیبی که مطلمین می دانند بارها در مجالس محافل بی باکانه و بی پروا با صراحت لهجه وشهامت کلمه اظهار می کرده که برای اینکه این بی احترامی و ستمکاری را در حق سید و مولای من روا داشتید چنین و چنان خواهم کرد . و با اینکه در نتیجه همین عنوانات و اظهاراتش مدتی در قزوین و تهران محبوس و در تحت زجر و شکنجه مأمورین دولت بود معهذا بحکم قضا و قدر اقدام باین امر خطیر نمود العبد بدبر و الله یقدر .

 

 میرزا لطف الله در ضمن صحبتهاییکه از سید و میرزا محمد رضا می نمود چنین اظهار می کرد ظاهراً‌ در سفر اول تهران (1304) که منزل در خانه حاج محمد حسن امین الضرب داشت روز عید قربان که جمع کثیری از آقایان و علماء و فضلاء و صنوف ممتازه بدیدن سید آمده بودند یکدفعه دیدیم میرزا محمد رضا با پسرش که سن ده یا دوازه ساله بود پیدا شد پسر خود را که لباسهای فاخر باو پوشانیده بود خدمت سید برد و به آواز بلند گفت چون تو اسمعیل وقتی من پسرم را آورده ام که بکوی تو قربان کنم سید از اظهار او برآشفت که این حرفهای جنون آمیز چیست میزنی مگر دیوانه شده ای به اشاره سید از اطاق خارج شد بیرون رفت وقتیکه ملتفت شدند دیدند رفته است بیرون عمارت و اطاقیکه سید در او نشسته دور او را طواف می کند .

 

 و همچنین از حالتهائیکه میرزا لطف الله از مرحوم میرزا رضا دربارة‌سید مشاهده کرده بود و برای سایرین نقل می کرد این است  می گفت در سفر اول 1304 یا دوم سید (1307 -1308) در تهران سید در قسمت بالای اطاقیکه که منزل داشت (‌خانه مرحوم امین الضرب *) به پشتی تکیه کرده و چشمهای خود را بهم گذاشته مشغول چپق کشیدن بود و غیر از من و میرزا رضا که در پایین اطاق بحال سکوت نشسته بودیم کسی دیگر در آن ساعت در منزل نبود یکدفعه میرزا رضا با نوک آرنج بشدت تمام به پهلوی من زد فوراً‌متوجه او شدم که ببینم چه مطلب تازة ای ‌دارد گفت نگاه کن آقا را نگاه کن . من بسید نگران و متوجه شدم دیدم بهمان حالت و کیفت که تکیه کرده در مراقبه وعالم تفکر غرق است و گاهی هم دمی بچپق می زند آهسته گفتم میرزا محمدر ضا چه می گوئی منکه چیز تازة‌نمی بینم بگذار راحت باشیم یکدفعه از سخنان من برآشفت و متغیرانه ولی به آهنگی آهسته که سید ملتفت نشود ما چه می گوییم بمن گفت والله چشم بصیرت نداری آن دودهای چپق را می بینی که از زیر لبهای سید هنگام کشیدن چپق خارج و بفضای اطاق متصاعد و پراکنده می شوند هریک از آنها مأمور انتظام یک کشوری هستند از این گونه حالات مجذوبانه از مرحوم مغفور میرزا رضا رحمه الله علیه بسیار دیده شده است و حقیقت می توان گفت میرزا رضا مجذوب و مفتون و دیوانه حالات سید بزرگوار بوده است که شرح آن کتابی جداگانه  لازم دارد.

 

 

1- متن نامه‌ی سید به شاه و جواب شاه برای ورود سید به تهران

 

متن نامه‌ی سید:

 

ما بعهد خود وفا نموده مطالب مرجوعه انجام یافته و اکنون به ضراب خانه وارد شده‌ام این است قبل از اینکه تشرف جویم و وارد شهر شوم اظهار می دارم :

 

 می دانم مغرضین و مفتخواران دست از اعتراض خود بر نمی دارند وهمه روزه سعایت خواهند نمود. و شهریار هم در دفع شهادت و سعایت خائنین اقدام نخواهید فرمود و معتذر بعذر و در عهد خود استوار نخواهند ماند چنانچه در عهد خود از روی حقیقت و باقی و استوارید اجازه فرمایید وارد شده تشرف حاصل نماییم هر گاه این عهد و دعوت هم مثل دعوت سابق است از همین جا اذن معاودتم دهید که نه مغرضین اعادة سعایت ونه اعلیحضرت بخلف عهد و میثاق درعالم مشهور شوند .

 

( جواب ناصرالدین شاه ) بعد العنوان

 

از آمدن  شما مسرور و زحمات شما را منظور و نهایت اعتقاد و اعتماد را بعهد و وطن خواهی شما دارم ما نیز در عهد خود برقرار و باقی می باشیم از هر جهت آسوده خاطر وارد شوید منزل در خانه‌ی صدراعظم کرده همه روزه با ایشان به حضور ما نائل گردید .

 

ثانیاً سید به شاه نوشت :

 

 از باقی بودن در عهد و مراحم ملوکانه نهایت متشکرم نزد صدر اعظم منزل نخواهم کرد منزل متعدّد دارم چون حاجی محمد حسن از دوستان من است و سابق هم آنجا منزل داشته ام میل دارم باز در همانجا باشم .

 

 

 

2- اشعاری در وصف سید جمال الدّین

 

 1- از میرزا لطف الله خان

 

*************

 

پرتو مه تابان لمعه‌ی جمال تو

 

 

 

قدر و رفعت کیوان پایة جلال تو

 

سبزه و گل و ریحان  نگهت خصال تو

 

 

 

آب چشمة حیوان رشحی از زلال تو

 

ظاهر از کمال تو قدر و جاه انسانی

 

ای خلیل خوشمنظر موسی عطا اژدر

 

 

 

عیسی فلک مسکن هادی خرد پرور

 

گر بشر تورا خوانم کو نظیر تو دیگر

 

 

 

 ور ملک تو را دانم قدرت از ملک برتر

 

فرق تا قدم روحی پای تا بستر جانی

 

کی خرد برد راهی سوی عالم بالا

 

 

 

طبع من بود پست وقدر تو بود والا

 

اجمل الجمیلی چون وصف تو بود اعلا

 

 

 

حمد تو بود بیشک حمد ربی الا علی

 

 

نیستی جدا از حق برز جمله امکانی

 

برزخ و لقای تو محو گشتم ودیدم

ججج

 

 

 

از می والای تو مست گشتم و دیدم

 

در ره رضای تو بنده گشتم و دیدم

 

 

 

در یم ثنای تو غرقه گشتم و دیدم

 

 

قلزم جلالت را نیست قعر و پایانی

 

در حقایق اکوان آفتابی و ماهی

 

 

 

در دقایق امکان روز و هفته و ماهی

 

 

وز جمال تو تابان نور ماه تا ماهی

 

 

 

زان بیا وزان تبیان اژدها شده ماهی

 

دادة بهم الفت وحش و طیرو حیوانی

 

تا نمود از مشرق شمس طلعتت دیدار

 

 

 

گشت ارضیاء آن غرب مطلع الانوار

 

از کمال تو ظاهر این صنایع و آثار

 

 

 

حکمت و سیاست را از ثواقب افکار

ج

 

جای داده در انگشت خاتم سلیمانی

 

سر حکمت باری زامر کن هویدا شد

 

 

 

نور احمدی ظاهر زان جمال یکتا شد

 

در جلالت حیدر نسل پاک طاها شد

 

 

 

حیرت و عجب نبود صعوه گر که عنقا شد

 

لیس ابدع مما کان قد کما کانی

 

شورش قیامت را از قیام بر پا کرد

 

 

 

رمز عروه الوثقی خواند و رشته یکتا کرد

 

پیش رایت دجال آیتی هویدا کرد

 

 

 

زد صلیبرا بر هم معجز مسیحا کرد

 

 

بت شکن چو ابراهیم یا علی عمرانی 

 

تا زشرع جد خود آن جمال دین دم زد

 

 

 

امر فاستقم بشنید یک تنه بعالم زد

 

در رواج اسلامی سکه نام خاتم زد

 

 

 

آن مجدد ایمان زلف را چو برهم زد

 

ظلم کفر را بزدود ز آینه مسلمانی

 

مصر پرشکر گردید از بیان گفتارش

 

 

 

از فرنگ آب ورنگ برد حسن رخسارش

 

انگریزد رقعر قهر قلزم آثارش

 

 

 

برد آرزو در گور شاه روس وسردارش

 

روم همچو بوم شوم کرد روبویرانی

 

شاد باد اسد آباد کاینچنین شجر پرورد

 

 

 

حبذا که از صفوه نخل با ثمر پرورد

 

رمز اصلباثابت فرع تا قمر پرورد

ج

 

 

 

مریمی جدید از نوع عیسی دگر پرورد

 

 

حضرت جمال الدین مشتهر با فغانی

 

دوش چون غم هجران برد از دل و جان تاب

 

 

 

بود دلبرم بیدار دیدگانم اندرخواب

 

روح قدس را دیدم ایستاده در محراب

 

 

 

گوید از لب محزون فاش یا اولوالاباب

 

 

کاین جمال نورانی مظهری است یزدانی

 

 

 

**********

 

 

 

ایضاً

 

************

 

نسبت به محبت سید دربارة خود و تأسف بر زمان وصالش :

 

 

 

یاد میداری که آن شاه جواد

 

 

 

بر سرت دست تلطفت می گشاد

 

 

در کنار لطف و بحر رحمتش

 

 

 

مورد تحسین شدی از حضرتش

 

 

داغ عشق خانه زادی داشتی

 

 

 

سربکیوان از شرف افراشتی

 

یاد میدادی که بنمودت عیان

 

 

 

این حوادث را که بینی این زمان

 

آن جمال الله چو جدش بوتراب

 

 

 

برگرفت از شاهد معنی نقاب

 

 

با لب معجز بیان بشاش گفت

 

 

 

گر چه پنهان گفت اما فاش گفت

 

ثبت دفتر کردی آن سر مقال

 

 

 

تا که رخ بنمود چون بدر ملال

 

یاد می داری که از جور فلک

 

 

 

گتی آخر دور ازان رشک ملک

 

************

 

 

 

در مصلوب شدن میرزا رضا و همقدم بودن با آن یا ربا وفا گوید :

 

*********

 

بایدش منصور را آموختن

 

 

 

 

چون رضا دردار جانان سوختن

 

سرنهد همچون رضا اندر رضا

 

 

 

بهر فرزند رشید مرتضی

 

 

آفرین بر آن جوانمردی که داد

 

 

 

جان و سر ره در ره جانان بباد

 

آری آری هرکه از چشمان یار

 

 

 

باده نوشد می کند شه را شکار

 

می زند آتش بجان ظالمی

 

 

 

آتشش سازد در گلستان عالمی

 

گرچه می باید مرا دار رضا

ج

 

 

 

بررضای دوست می باشم رضا

 

هر دو دو نوشیدیم از یک چشمه آب

 

 

 

هر دو خواندیم آیتی از یک کتاب

 

 

اوسردار فنا را اختیار

 

 

 

کرد و من ماندم برای وصف یار

 

 

آنکه جانم از غم هجرش گداخت

 

 

 

 

کار عالم از نگاه خویش ساخت

 

**************

 

 در تأثیر و نفوذ کلمات حقایق آیات حضرت سید و توصیف آن عالم وحید چنین سروده :

 

*************

 

 آفتاب علم افلاک جلال

 

 

 

سر چو زد از مشرق عقل جمال

 

 

نور آن مهر درخشان از کرم

 

 

 

تافت اندر ساحت خیل امم

 

جمله آحاد امم را از وفا

 

 

 

کرد بینا و منور آن ضیاء

 

هریکی ز اندازة عقل و نظر

 

 

 

نفع خود را بازدانست از ضرر

 

حکمت آن هادی قدسی بیان

 

 

 

برقلوب مردگان بخشید جان

 

رهنمائی کرد مهدی علیم

 

 

 

گمرهان را برصراط مستقیم

 

گرنة خفاش ای دوش بهر

 

 

 

برضیاء علم او بگشا نظر

 

مصر و افغان خطة‌هندوستان

 

 

 

روم و ایران بهشتی بوستان

 

هم جمیع امت خیرالبشر

 

 

 

بهر جلب خیر و بهر دفع ضر

 

متحد گردیده جانهاشان بهم

 

 

 

متفق بر نشر افکار و همم

 

 

 

مجتمع گردیده بر نفع عممج

 

 

 

موتمر بر اخذ ادراک و علوم

 

باش تا روزی که بنشیند ثمر

 

 

 

آن نهالان ز خون سیراب تر

 

روید از خاک شهیدان وطن

 

 

 

سوسن و سنبل بنفشه نسترن

 

 

**************

 

 

 

در بیان خدمات آن یگانة دوران باسلام و اسلامیان :

 

*********

 

آن جمیل القدر محمود الخصال

 

 

 

آن سلیل صفدرو دین را جمال

 

آن سنام اعظم و فضل مبین

 

 

 

آن صراط اقوم وحبل متین

 

 

نور خورشیدش ز مشرق زد چو سو

 

 

 

 

غرب شد زانوار رویش چون قمر

 

 

یوسف آساشد چون برعرش شرف

 

 

 

داد جا کنعانیان را در کنف

 

دیدة یعقوب ازوشد نورور

 

 

 

خطة کنعان چون مصر پرشکر

 

مصر از چنگ ظالم قبطیان

 

 

 

خفت خوش در بستر امن و امان

 

خاطرسبط یهودا آرمید

ج

 

 

 

یاری آل محمد را چو دید

 

از ندا و وعظ هادی انام

 

 

 

هر امم بیدار گردید از منام

 

نفخة قدسش حیات جاودان

 

 

 

داد بر اسلام و براسلامیان

 

از دم آن عیسی گردون مدار

 

 

 

شد ز نو دین محمد استوار

 

بود جدش بت شکن نبود عجیب

 

 

 

گر که اولادش بر اندازد صلیب

 

گر نمائی اندکی تو حوصله

 

 

 

در بنای کفر بینی زلزله

 

چونکه آن شه محرم درگاه بود

 

 

 

واقف و « ینظر بنور الله » بود

 

گفت پیش از مدت پنجاه سال

 

 

 

آتش سوزان این جنگ و جدال

 

**************

 

 

 

ایضا سرود:

 

***********

 

شاهد ما سد اسکندر شکست

 

 

 

تخت دارا افسر قیصر شکست

 

 

دست حق بیرون شد چون ز آستین

 

 

 

همچو جد خود بت و بتگر شکست

 

تا ز رخ زلف چلیپا بر گرفت

 

 

 

وز صلیبی ریت احمر شکست

 

آن مسیحای زمان از آیتی

 

 

 

فتنة دجال را اندر شکست

 

بهر رفع ظلم از مظلومان زار

 

 

 

ظالمان را کله و مغفر شکست

 

خوان احساس و معارف گسترید

 

 

 

جاهلانرا جلوه درمنبر شکست

 

حیرتی منما که گرسنگ یهود

 

 

 

در احد دندان پیغمبر شکست

 

بر خوراندش زهر گین

ج

 

 

 

از غمش این گنبد اخضر شکست

ج

 

ز آتش غم هر زمان محزون زار

 

 

 

این مصیبت عود در مجمر شکست

 

 

 

************

 

 

 

این غزل را قبل از رحلت در حالت ناخوشی در سنه 1336 انتشار کرده اند ، راجع بمفارقت سید :

 

***********

 

ای طبیب از مهربانی چند می پرسی ز حالم

 

 

 

حال دل بنگر ز اشک چشم و رخسار هلالم

 

 

از رخ گیتی فروزش بخت بد بنمود دورم

 

 

 

در فراقش مبتلا مهجور از بزم وصالم

 

 

خستة هجر و فراق افتاده را درمان وصال است

 

 

 

وصل جانان نیست ممکن زندگی باشد محالم

 

بی دلارامم نشاید زنده بودن یک زمانی

 

 

 

بیرخ جانان ز جان خویشتن اندر ملالم

 

روز ایام وصالش جان بقربانش نکردم

 

 

 

نزد جانان شرمسار و نادمم در انفعالم

 

جز مسیحای دلم یاران ببالینم میارید

 

 

 

شاید افتد بار دیگر یک نظر بر آن جمالم

 

مهر گرم هر کسی افسرده گردد از جدائی

 

 

 

من زهجران می شود هر دم فزونتر اشتعالم

 

از خدا خواهم شبی جاناترا در خواب بینم

 

 

 

ای بهشتی رو فرشته خوبت نیکو خصالم

 

یکسر مونیست جز تو در سراپای وجودم

 

 

 

خواه بر جانم ببخشی خواه سازی پایمالم

 

می نماید موت خود محزون ز درگاهت تمنا

 

 

 

 ای جمال الدین بسوی خود نمائی ارتحالم

 

 

 

***********

 

 

 

2- از جانب میرزا صادق بروجردی :

 

************

 

مختصری از تاریخ مرحوم مبرور فیلسوف عظیم الشأن ایرانی سید بزرگوار عالیمقام اسدآبادی معروف بجمال الدین افغانی طاب رمسه الشریف ، بقلم آقای میرزا صادق بروجردی :

 

************

 

تا جمال خود بنمود سد اسد آباد

 

 

 

از کلام خود فرمود اهل مملکت ارشاد

 

راه عدل را بگشود بست راه استبداد

 

 

 

 

شد ره ستم مسدود کرد خلق را آزاد

 

سید جمال الدین آفتاب علم و عمل

 

 

 

رهنمای اهل یقین ماهتاب جمله ملل

 

مقتدای دین مبین نسل احمد مرسل

 

 

 

بود چون رسول امین هادی تمام عباد

 

بود اندراین کشور فیلسوف دانشمند

 

 

 

در تمام بحر و بر بی نظیر و بی مانند

 ج

 

افتخار این مادر بر وجود این فرزند

 

 

 

 

بوده بیحد و بیمرز هست خارج از اعداد

 

در فشار ظلم و جور گشت مملکت ویران

 ج

 

 

 

مانده بود د رآندور اسم باقی از ایران

 

 

 

 

چون نکو نبود آن طور از پی سروسامان

 

 

 

کرد کار را با شور بهر جملة افراد

 

عهد ناصرالدین شاه سید جلیل القدر

 

 

 

ناگهان رسید از راه با رخی نکو چون بدر

 

گشت روشن از آنماه جا نمو اندر صدر

 

 

 

بر همه سفید و سیاه داد حرف حقرا یاد

 

حکم داد حضرت او تا کنند ریشة ظلم

 

 

 

نسخ کرد همت او هر چه بود پیشة ظلم

 

پرچم عدالت او کند کر تیشة‌ظلم

 

 

 

کرد پس شجاعت او حق خلق استرداد

 

آشنا نمود بعدل هر چه بود بیگانه

 

 

 

راه را گشود بعدل ساخت بهر او خانه

 

عقل را فزود بعدل از برای دیوانه

 

 

 

داد تار و پود بعدل تا قبا کند استاد

 

آن مجاهد مغفور شهره شد به افغانی

 

 

 

لیک آن مهین دستور بود شخص ایرانی

 

 

شد شهید ظلم و زور او بخاک عثمانی

 

 

 

تربتش شود پرنور روح پرفتوحش شاد

 

بود صادق ناچیز بنده ای بدرگاهش

 

 

 

وی نمود اهل تمیز و ز حقایق آگاهش

 

همچو خسرو و پرویز زد بچرخ درگاهش

 

 

 

تا زطبع گوهر ریز ملک را کند آباد

 

 

واژگان کلیدی: زندگینامه سید جمال الدین اسد آبادی، تولد سید جمال الدین، تحصیلات سید جمال الدین، مسافرت های سید جمال الدین، آثار سید جمال الدین، اشعاری در وصف سید جمال الدّین

تالیف و ترجمه:

منبع: 1- کتاب شرح حال سید جمال الدین اسدآبادی، نویسنده: میرزا لطف ا... اسدآبادی 2- مقالات جمالیه به کوشش ابوالحسن جمالی 3- کتاب تاریخ سال سوم دوره راهنمائی 4- شرح حال سید از زبان میرزا صفات ا... اسدآبادی

زندگینامه سیدجمال الدین اسدآبادی

 

 

 

زندگینامه سیدجمال الدین اسدآبادی 

 

- ماهنامه مبلغان، شماره 63

تولد

سید جمال الدین در شعبان سال 1254 در اسد آباد همدان بدنیا آمد. پدرش سید صفدر و مادرش سکینه بیگم بودند. مطابق شجره نامه های موجود وی از سادات حسینی ساکن در محله سیدان اسدآباد می باشد. اما به دلایلی نام خود را به همراه کلمه افغانی به کار می برده است و بدین نام مشهور می باشد.

پدرش از سن پنج سالگی وی را با قرآن و مقدمات علوم روز آشنا کرد و با مشاهده نبوغ فراوان او، سیدجمال را برای ادامه تحصیل علم با خود در سال 1264 به قزوین برد. وی مدت 2سال در آنجا به کسب عمل مشغول می شود.

 

شوق به تحصیل

هنگامى که سید جمال‏الدین اسدآبادى به اتفاق پدرش سید صفدر در سال 1264 ه . ق براى ادامه تحصیل از زادگاهش اسدآباد همدان به قزوین هجرت کرد، چنان شوق تحصیل داشت که ایام تعطیل نیز به هیچ وجه درس و مطالعه خود را رها نمى‏کرد. در یکى از روزها که پدرش اصرار کرد براى سیاحت و گردش به شهر برود، قبول نکرد و جواب داد که: «خشت و گِل چه تماشا و سیاحتى دارد؟» ناچار پدرش درب حجره را قفل کرد و به ملاقات دوستان خود رفت. هنگامى که مراجعت کرد، دید که سید جمال‏الدین اطراف خود را به بلندى قامتش کتاب چیده و در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعه است.(1)

 

عمامه‏گذارى استثنایى

سید جمال‏الدین اسدآبادى در خصوص معمم‏شدن خود چنین مى‏گوید:

«در ابتداى سال 1266 ه . ق همراه پدرم از قزوین به تهران رفتم و در محله سنگلج، در خانه سلیمان خانِ صاحب اختیار که پدرم را مى‏شناخت و اهل اسدآباد و حاکم سابق آنجا بود، منزل کردیم. روز بعد، از چند نفر پرسیدیم که امروز عالم و مجتهد معروف تهران کیست؟ آقاى سید صادق همدانى را معرفى کردند.

فرداى همان روز در غیاب پدرم به مدرسه ایشان رفتم. دیدم طلاب دورادور آقا را گرفته‏اند و آقا مشغول تدریس است. سلام کردم و جلوى درب حجره نشستم. یکى از کتب مهم عربى را در دست داشت و مسئله مشکلى را از آن شرح و معنا مى‏کرد؛ لیکن به‏طور مختصر و مبهم!

پس از اتمام درس، گفتم: جناب آقا! این مسئله را دوباره تکرار فرمایید که استفاده حاصل شود؛ چه از این بیانات مختصر، فایده کامل حاصل نشد! آقا نظر تند و غضب‏آلودى از روى تحقیر به جانب من کرد. گفتم: دانستن علم به بزرگى و کوچکى نیست و همان مسئله را بلاتأمل به قدر دو ورق خواندم و ترجمه کردم.

آقا این‏طور که دیدند، فورا برخاسته، به جانب من آمدند و من هم برخاسته، آماده شدم و تصور کردم که قصد زدن مرا دارد! چون به من رسید، پیشانى مرا بوسید، دستم را گرفته، پهلوى خود نشانید. بسیار اظهار ملاطفت کرده، از حال و موطنم جویا شدند. خودم را معرفى کردم. به فوریت فرستادند پدرم را آوردند و یک دست لباس اندازه من خواستند. پس از ملاقات و به جا آوردن رسوم ظاهرى، تفصیل را از اول تا آخر براى پدرم نقل کردند و لباسى را که خواسته بودند، مرا به پوشیدن آن امر کردند و به دست خود عمامه بستند و به سرم نهادند و من تا آن روز که چهارده سالم بود، عمامه نگذاشته و با کلاه بودم.(2)

 

سید جمال در نجف

سید در سال 1266 ه . ق همراه پدر بزرگوارش (سید صفدر) از تهران به نجف اشرف هجرت کرد. وى به مدت چهار سال از محضر شیخ مرتضى انصارى بهره‏هاى علمى بسیارى کسب کرد. سید جمال علاوه بر تحصیل دانشهاى متداول در حوزه علمیه نجف، به تحقیق در زمینه علوم دیگر، مثل: ریاضى، طب، تشریح، هیئت و نجوم همت گمارد.

در این مدت، شیخ انصارى مخارج تحصیل سید جمال را به عهده مى‏گیرد و ضمنا مدارج علمى وى را مورد تأیید قرار داده، در خصوص مسائل شرعى به ایشان اجازه فتوا مى‏دهد.(3)

و این در حالى است که شهرت و نبوغ سید جمال، دانشوران نجف و کربلا و سامرا را به حیرت واداشته بود تا جایى که سید مورد بى‏مهرى برخى نااهلان قرار گرفت. او در سال 1270 ه . ق به توصیه استاد بزرگش روانه شهر بمبئى در هندوستان شد.

 

تبلیغات سید جمال در هندوستان

وى در حالى که حکم اجتهاد از شیخ انصارى داشت، در شهر بمبئى اقامت گزید؛ اما از آنجایى که بمبئى یک شهر بندرى بود تا یک شهر علمى، روح پرالتهاب سید، تاب ماندنِ در آنجا را نیاورد و خود را به مرزهاى شرقى هند (کلکته) رساند و ظرف مدت دو سال اقامت در کلکته، ضمن ملاقات با فرهیختگان و روشنفکران و مشاهده زندگى مردم، دریافت که هندوستان در اختیار دولت انگلیس است و کشور بریتانیا گرچه به اندازه یک ایالت هندوستان نیست و جمعیتش در مقایسه با جمعیت هندوستان ناچیز است، اما توانسته است به آسانى این سرزمین پهناور را زیر سلطه درآورد و منابع ملى و محصولات باارزش و حتى جان و مال و ناموس آنها را به غارت ببرد.

از این هنگام بود که تبلیغات سیاسى و اصلاح‏طلبانه سید جمال‏الدین آغاز شد. وى ضمن شناسایى استعدادهاى دشمن استعمارگر و بررسى جنبه‏هاى قوت و رمز موفقیت آنها، در صدد شناسایى علل انحطاط مسلمانان برآمد و در مسیر پیداکردن راه حل اساسى آن، تلاش وافرى مبذول داشت.(4)

 

سایر کشورهاى اسلامى

وى در سال 1234 ه . ش براى زیارت کعبه از هندوستان خارج شد و تا اواخر 1237 ه . ش شهرهاى مدینه، اردن، دمشق، حمص، حلب، موصل، بغداد و نجف را طى کرد و اوضاع شهرهاى مهم اسلامى را مورد بررسى قرار داد و در نهایت خود را پس از 14 سال دورى از وطن به زادگاهش «اسدآباد همدان» رساند؛ و پس از سه روز عازم تهران شد؛ اما با اوضاع نابسامانى که در تهران با آنها مواجه گردید، نتوانست در ایران توقف کند و از همین‏رو، از راه خراسان عازم «هرات» و «کابل» گردید.

 

سید در افعانستان

سید جمال‏الدین بعد از ورود به افغانستان در سال 1238 ه . ش حدود پنج یا شش سال در این کشور اقامت کرد. در این مدت، فعالیتهاى اصلاحى چشمگیرى انجام داد و رهبران سیاسى و مردم افغانستان را از نقشه‏هاى پشت پرده استعمار پیر انگلیس آگاه ساخت. از جمله خدمات سید در این کشور موارد ذیل است:

1. اصلاح امورى، از قبیل: تشکیل کابینه وزراء، ایجاد مکتبهاى لشکرى و کشورى براى تربیت جوانان، تنظیم سپاه، توجه دادن مردم به زبان ملى؛

2. انتشار روزنامه «شمس النهار»؛

3. تألیف و نشر کتاب «تتمة البیان فى تاریخ افغان»؛

4. تأسیس شفاخانه (بیمارستان)؛

5. تأسیس بیطارخانه (دامپزشکى)؛

6. ایجاد پستخانه و کاروانسرا.

و سرانجام انگلیسیها نتوانستند شاهد خدمتهاى همه جانبه از ناحیه سید جمال باشند؛ لذا با روى کار آوردن شخصى به نام «شیرعلى‏خان» در صدد کشتن سید برآمدند؛ ولى به دلیل حرمت زیادى که مردم براى سید جمال‏الدین قائل بودند، نتوانستند انتقام بگیرند و آسیبى به وى برسانند. بنابراین، از او خواستند که دیگر در امور افغانستان دخالت نکند.(5)

 

امضاهاى متغیر سید جمال

از آنجا که انگلیسیها همه جا جاسوس داشتند و فعالیتهاى سید را تحت نظر مى‏گرفتند و در نامه‏هاى خود از او یاد مى‏کردند، سید احتیاط مى‏کرد و با هوشیارى و دقت آنان را گمراه مى‏کرد و در تصمیمات خود موفق مى‏شد. به همین دلیل، نام، عنوان و امضاهاى متعدد و متغیر اتخاذ مى‏کرد. این امر همچنان که سبب اغفال انگلیسیها شده بود، باعث اشتباه مورخین نیز شده است که سید جمال‏الدین ایرانى است یا افغانى! ولى پس از مدتى که اسنادى کشف شد، حقایق روشن گردید.(6)

 

تبلیغات در هندوستان

با گسترش دامنه تبلیغات فرهنگى سیاسى سید در افغانستان، انگلیسیها خود را در آستانه نابودى دیدند؛ لذا عرصه را با دسیسه‏هاى زیاد بر وى تنگ کردند. از این رو، سید، لاجرم در سال 1285 ه . ق عازم هندوستان شد؛ ولى به محض ورود به آن کشور دانست که دشمن پیش‏دستى کرده و در کمین او نشسته است. با این حال، او شجاعانه وارد میدان نبرد شد و با سخنرانیهاى آتشین، به روشنگرى مردم هندوستان پرداخت و آنان را با سخنان حماسى خود بر ضد استعمار پیر انگلیس تحریک کرد.(7) و آن‏گاه که مردم تحت تأثیر سخنان او به گریه افتادند، با صداى بلند فریاد برآورد و گفت: «گریه براى زنان است... ملتى که در راه استقلال خود به دشمن حمله‏ور شود و مرگ را استقبال کند، آن ملت زنده و جاوید خواهد بود.»(8)

 

تبلیغات در مصر

سید جمال‏الدین پس از اینکه در هندوستان به مدت یک ماه در شرائط سختى که دولت غاصب انگلیس ایجاد کرده بود، به سر برد، به دلیل ارتباط مردم و بزرگان هند و سخنرانى هیجان‏انگیز سید، اجازه اقامت بیشتر به وى داده نشد، به ناچار با «عارف افندى» معروف به ابو تراب که از ایران و افغانستان همراه او بود، راهى مصر شد.

شاید یکى از دلائلى که سید کشور مصر را براى تبلیغ انتخاب کرد، این بوده است که ملت مصر، مسلمان و وارث تمدن کهنى بودند که استعداد خوبى در پذیرش احکام نورانى توحید و شکوفایى جوانه‏هاى بیدارى داشتند.

سال 1285 ه . ق زمان ورود سید به مصر بوده است و عصرى که سید در مصر اقامت داشته، «عصر امپریالیسم» نام گرفته است. سید در اوج قدرت غربیها علیه مسلمانان به سوى آنان شتافت تا بذر معرفت را در قلب مردم مصر بکارد و آنان را در پیشتازى عرصه دانش رهبرى کند؛ چرا که مى‏دید مردم مصر با وجود شخصیت و نظام اقتصادى برتر، مغلوب مشتى سیّاس انگلیسى شده بودند که دستاوردهاى ملى ـ اسلامى آنان را به یغما مى‏بردند و هویت دینى آنان را مورد مخاطره قرار مى‏دادند.

اقامت کوتاه سید در مصر که بیش از چهل روز ادامه نیافت، با خیر و برکت بود. سید در این مدت کم،کار تبلیغى خود را شروع کرد و در اقامتگاه خود، پذیراى جوانان، به‏ویژه دانشجویان شد. دانشجویان سورى، مصرى و دیگر بلاد، شیفته سخنان وى شدند و روز به روز بر تعداد آنان افزوده مى‏شد؛ مضافا بر اینکه با استادان دانشگاه الازهر نیز چند ملاقات داشت که در این ملاقاتها خطر حضور انگلیسیها در مصر را به آنان گوشزد نمود.

انگلیسیها از هنگام خروج سید از افغانستان، سایه به سایه او را تعقیب مى‏کردند و دنبال بهانه مى‏گشتند که او را از مصر نیز اخراج کنند. زمانى موفق به این‏کار شدند که بر اثر تبلیغات سید جمال در مصر، یک کشیش مسیحى به اسلام گروید و این موضوع براى مسیحیان گران تمام شد و اصطکاک بین مسلمانان و مسیحیان پیش‏آمد. انگلیسیها براى حفظ موقعیت خود در مصر ـ که به تازگى پس از خروج فرانسویان به دست آورده بودند ـ مصمم به عملى کردن خواسته خود مبنى بر اخراج سید از مصر شدند. آنان به دولتمردان مصر اصرار ورزیدند که وجود سید در مصر موجب اختلاف و شورش خواهد شد. و سرانجام توانستند «خدیو مصر» را به صدور حکم اخراج سید راضى کنند.(9)

 

در ترکیه

سید در سال 1286 ه . ق از طریق دریاى مدیترانه و از مهم‏ترین کانال جهان، به سوى دو تنگه مهم «دار دانِل» و «بُسفر» حرکت کرد و در پایتخت خلافت مسلمانان مورد استقبال گرم عالى‏پاشا (صدر اعظم) و فؤادپاشا (یکى از سیاسیون ترکیه) قرار گرفت که سید را مورد تکریم و مشاور خویش قرار دادند؛ ولى چندى از این موضوع نگذشت که در اثر ترس درباریان و حسادت مدیر دارالفنون عثمانى، شیخ‏الاسلام «خواجه تحسین افندى»، پادشاه عثمانى فرمان بر اخراج سید از اسلامبول داد.

 

بازگشت به مصر

سید جمال‏الدین در سال 1287 ه . ق دوباره به بهانه سفر سیاحتى و مشاهده آثار باستانى وارد مصر شد. در این سفر، پس از دیدارى که میان سید و ریاض‏پاشا (رئیس دولت مصر) انجام پذیرفت، ریاض‏پاشا شیفته کمالات روحى و معنوى سید شد و از او تقاضا کرد که در مصر بماند و ماهى هزار قروش براى وى مقرر کرد.(10) سید درخواست او را پذیرفت و از این فرصت طلایى در امر تبلیغ بهره جست. سید پایگاه تبلیغى خود را در منزل محل اقامتش قرار داد و براى جوانانِ دانشگاهى و طلابِ پرشور جلسات درس و بحث را شروع کرد و این جلسات تدریس را پس از مدتى، به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسیارى را جذب برنامه‏هاى تبلیغى خود کرد.

سید نه‏تنها در سنگر دانشگاه براى دانشجویان آرمانهاى مقدس اسلام را تبلیغ مى‏کرد، بلکه در جمع استادان و فرزانگان بزرگ مصر نیز حاضر مى‏شد و به پرسشهاى آنان پاسخ مى‏داد. همچنین با مردم ارتباط مستقیم داشت و حتى در قهوه‏خانه‏ها حاضر مى‏شد و به تبلیغ افکار و اندیشه‏هاى خود که نشأت گرفته از اسلام ناب بود، همت مى‏گماشت و رسالت عظیم گسترش دین را با تمام دقت و توان به انجام مى‏رسانید؛ به‏طورى که در مدت چند سال اقامت در آن کشور، توانست تحولات بزرگ فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در جامعه مصر به وجود آورد.

وى با ارائه مقالات متنوع و با نام مستعار «مظهر بن وضّاع» در روزنامه‏هاى کثیر الانتشار آن کشور، مانند: «التجارة» و «البصیر» و «مصر» ادبیات مصر را از بنیاد دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهى دادن به مردم، توطئه‏هاى پشت پرده دشمنان اسلام و مسلمین را براى آنان معرفى کرد. دو روزنامه التجارة و مصر بنا به پیشنهاد سید و توسط «ادیب اسحاق» راه‏اندازى شده بود. البته این دو جریده عمر طولانى نداشتند و توسط ریاض‏پاشا توقیف شدند؛ ولى سید به راه خود ادامه داد و مبارزه تبلیغى سختى را بر ضد دولتهاى خارجى و استبداد داخلى استمرار بخشید و دولت مصر، توان تحمل تبلیغات سید را نداشت و لاجرم دستور بازداشت و فرستادن ایشان به ایران را از راه کانال سوئز صادر کرد.(11)

دارایى سید در مصر، منحصر به یک کتابخانه بود که هنگام توقیف، «رچرس» مستشار انگلیسى در امور مالیه مصر، آن را به تصرف خود درآورد؛ اما از ترس سید ناگزیر شد که کتابها را در چند صندوق گذارده و همراه صاحبش به بندر بوشهر بفرستد.(12)

 

مناعت طبع

سید جمال‏الدین اسدآبادى در تاریخ 7 رمضان 1296 ه . ق به دستور توفیق‏پاشا ـ ارادتمند سابق او ـ به «سوئز» فرستاده شد تا با کشتى به سوى ایران روانه شود. براى اینکه کسى از مردم مصر با او ملاقات نکند و دنباله تبلیغات سیاسى او منقطع گردد، چند روزى را در بندر سوئز کنار دریاى سرخ به انتظار کشتى به حال توقیف، تهیدست و ستمدیده مى‏گذراند. قنسول ایران و تجار ایرانى که اجازه ملاقات با او را از طرف مقامات مصرى داشتند، در بازداشتگاه با او دیدار کردند و مبلغى پول پیشکش به ایشان دادند که در سفر خرج کند.

سید از قبول آن امتناع ورزید و گفت: «پول را براى خودتان نگه‏دارید؛ زیرا خودتان به آن پول از من هم نیازمندترید. شیر هر جا که رود، بى‏شکار نمى‏ماند!...»

 

زمینه‏سازى انقلاب در مصر

لازم به توضیح است که نتیجه تبلیغات سیاسى و فعالیتهاى اجتماعى سید در مصر، یک سال بعد در آن کشور، انقلابى به پا کرد که یکى از شاگردان سید جمال به نام «اطهر عرابى‏پاشا» موفق به اداره این انقلاب شد و سرانجام کارهاى کشورى و لشکرى به دست وى افتاد.(13)

 

سفرى دیگر به هند

سید جمال بعد از اخراج از مصر، همراه شاگردش، ابوتراب عارف افندى با کشتى به سوى جدّه حرکت کرد و مدتى در آنجا ماند. سپس به مکه عزیمت و با شخصیتهاى مهم اسلامى ملاقات کرد. آن‏گاه در سال 1297 ه . ق به سوى هندوستان رهسپار شد.(14)

سید در هندوستان علاوه بر مبارزه با استعمار غرب در هند، در جبهه دیگر با افکار و اندیشه‏هاى تجددخواهى «میرسید احمدخان هندى» که طرفدار همکارى و سازش با انگلیسیها بود، به مبارزه برخاست.(15)

یکى دیگر از عوامل قیام علیه اندیشه‏هاى سید احمدخان این بود که وى سعى داشت مسائل ماوراء طبیعت را به نام علم، توجیه طبیعى کند، غیب و معقول را تعبیر محسوس و مشهود نماید، معجزات را که در قرآن نص و صریح است، به شکلى رنگ عادى و طبیعى دهد، و مفاهیم آسمانى قرآن را زمینى کند.(16)

 

تبعید به حیدرآباد

آوازه شهرت سید در تمام هند پیچید و خداپرستان به سوى او شتافتند و چون بى‏دینان آن سامان در نشر تبلیغات بى‏دینى کوشا بودند و سید مى‏دید که با چه رنگ‏آمیزى، عقاید مادیگرى را جلوه‏گر مى‏سازند و مردم را از راه راست باز مى‏دارند، خطابه‏اى علیه بى‏دینان هند ایراد کرد که مورد توجه هوشمندان و دانشمندان هند قرار گرفت.

البته این سخنرانى منجربه تبعید ایشان به حیدرآباد دکن گردید. سید در تبعیدگاه، پرچم عدالت و آزادى را به دوش گرفت و تبلیغات خود را در قالب سخنرانى و نگارش ادامه داد. سید در حیدرآباد به خواهش کتبى یکى از معلمان آنجا رساله‏اى به نام «ردنیچرى» نوشت که مورد بحث و مطالعه بیشتر دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت.(17)

و نیز در همان جا، جمعیتى زیرزمینى به نام «عروه» تشکیل داد که شعباتى در دیگر ممالک داشت. به عنوان مثال، «محمد عبده» در تونس هدایت این جمعیت را داشته است.(18) و بعدها شخصیتهایى چون: محمد اقبال لاهورى، شوکت على، محمد على جناح ظهور کردند که از شاگردان و تربیت‏یافتگان این جمعیت به شمار مى‏آمدند. فعالیتهاى سید در حیدرآباد سبب شد تا او را از آنجا به کلکته بردند.(19)

 

تبلیغ در قلب اروپا

هنگامى که سید جمال در سال 1300 ه . ق براى چندمین‏بار از هند اخراج گردید، نخست قصد سفر به آمریکا را داشت، ولى به زودى از این سفر منصرف گشت و عازم لندن، پایتخت انگلستان شد. این‏بار به قلب اروپا آمده بود تا از نزدیک با استعمارگران مبارزه کند. بنابراین، پایگاه تبلیغاتى خود را در شهر لندن مستحکم کرد و با شرکت در جلسات و مجامع عمومى به تبلیغ دین مبین اسلام پرداخت و به پرسشهاى مختلف دینى استادان و دانشجویان و شرکت‏کنندگان پاسخ مى‏داد و قاطعانه از آرمانهاى مقدس اسلام و برنامه‏هاى جهان‏شمول تشیع دفاع مى‏کرد. شهرت جهانى سید، سبب گردیده بود تا اقشار مختلف انگلستان به‏ویژه جوانان، اطراف وى جمع شوند و از سخنان وى بهره‏مند گردند.

 

مبلّغ اسلام در پاریس

نابغه شرق، به دلائل نامعلومى لندن را به مقصد پاریس ترک کرده، در ابتداى ورود به این کشور، با «ویلفرد بلنت» دیدار مى‏کند. رسانه‏هاى ارتباط جمعى فرانسه نیز ورود سید را اعلان مى‏کنند. جامعه اروپایى که آوازه بلند مبارز ضد استعمار مشرق‏زمین را سالهاى متمادى از دور شنیده بودند، مشتاق دیدار و علاقه‏مند به رفتارش مى‏گردند. آنها مجذوب مردى شده بودند که به تنهایى قدرتمندترین کشورهاى عصر خود، به‏ویژه کشورهاى غربى را به هراس واداشته بود.

سید، تبلیغات خود را با منطق قوى و استدلال بى‏نظیر به مردم ارائه مى‏کرد. وى توانسته بود از این طریق، دست پلید استعمار انگلیس را براى مردم و سیاستمداران، روشنفکران و مصلحان غافل باز کند و دیوسیرتى بریتانیاى کبیر را که در پشت نقاب تزویر تمدن و آزادى پنهان شده بود، در قلب اروپا به جهانیان بنمایاند.(20)

ورود سید در سال 1301 ه . ق به پاریس و اقامت چهارساله وى در آن کشور همراه با دو حادثه مهم بود:

1. ارتباط وى با فیلسوف مشهور «ارنست رنان» و انتقاد از این مورخ و حکیم فرانسوى درباره علم، اسلام و حقیقت قرآن، و پذیرش رنان از درست بودن فرهنگ غنى اسلام و انصراف از عقایدى که اسلام و قرآن را برخلاف تمدن و عمران مى‏دانست.(21)

2. نشر روزنامه «عروة الوثقى». مطالب این روزنامه به بررسى سیاست دولتهاى بزرگ در کشورهاى اسلامى به‏ویژه سیاست انگلستان در مصر و آشکار کردن علل ناتوانى مسلمانان و برانگیختن آنان به اصلاح اوضاع خویش و از همه مهم‏تر، یگانگى ملتهاى مسلمان، اختصاص داشت و به‏طور مجانى به همه ممالک شرقى ارسال مى‏شد.

انتشار عروة الوثقى یا نفخه صور اسرافیل، چنان اثر تبلیغاتى در جامعه مسلمانان داشت که کالبد بى‏جان آنان را حیات بخشید و دول استعمارى اروپا ـ از خوف نهضت مسلمانان علیه مستعمرات آنان ـ مضطرب شدند و لرزه بر ارکان سیاستشان افتاد.(22) هیجده شماره از عروة الوثقى منتشر شده بود که سرانجام دولت فرانسه با فشار و اصرار دولت انگلیس حکم به تعطیلى این مجله داد.(23)

مورخان درباره این نشریه نوشته‏اند: بیانات هیچ خطیب اسلامى در قرن اخیر در روحیه و بیدارى مسلمانان جهان به اندازه اثر نوشته‏هاى (العروة الوثقى) نبوده است.(24)

برخى سبب تأثیر نوشته‏هاى این روزنامه را، همان ایمان پاک و هدف متعالى مدیر مسئولش (سید جمال‏الدین) مى‏دانند.(25) ناگفته نماند که جمعى از رجال سیاسى انگلیس هنگام انتشار این روزنامه در صدد برآمدند تا با هیئت تحریریه این جریده تفاهم پیدا کنند! بدین سبب به نزد سید آمدند و او نیز نماینده‏اش شیخ محمد عبده را به لندن فرستاد تا با عده‏اى که خیرخواه به نظر مى‏آمدند، گفتگو کند.(26)

 

قاطعیت در مقابل مستکبران

هنگامى که دولتمردان انگلیس، مثل: «چرچیل»، «سردروند ولف» و «لرد سالیسبورى» در مورد حل مسئله سودان و مخالفت مهدى سودانى با انگلستان درمانده شدند، دست به دامان سید جمال‏الدین شدند و او را به لندن دعوت کردند. سید به لندن رفت و با بزرگان سیاست گفتگو کرد و مشکلات سیاسى و اشتباهات بزرگان انگلستان را درباره مشرق‏زمین... با بیانى روشن مطرح کرد. و آنها دانستند که از سخنان سید پاکى و درستى آشکار است؛ لذا پس از تعریف و تمجید از وى پادشاهى کشور سودان را به سید پیشنهاد دادند. او برآشفت و گفت:

«این تکلیف بسى شگفت‏انگیز است و این کارها دلیل نادانى در امور سیاسى شماست. حضرت لُرد اجازه دهید که از شما سؤالى نمایم. آیا سودان را مالک شده‏اید که مى‏خواهید مرا پادشاه آن کنید؟ مصر از آنِ مصریان و سودان هم جزء جدانشدنى آن است.»(27)

 

بازگشت به وطن

مذاکره سه‏ماهه سران انگلیس با سید جمال‏الدین براى متقاعد کردن وى به پذیرش حکومت سودان و سرگرم شدن وى به امر حکومت‏دارى و دست برداشتن از تحریک ملل اسلامى و شورش آنان علیه منافع انگلستان به شکست انجامید؛ چراکه سید با تبلیغات زنده بود و هرگز نمى‏توانست دست از آرمانهاى مقدس دینى بردارد و به امورى همت بگمارد که او را از اهدافش دور مى‏کند.

سید در ادامه رسالت الهى خود لندن را به مقصد جزیرة العرب ترک کرد و وارد قطیف شد و در 23 ربیع‏الاول سال 1304 ه . ق به تهران آمد و در منزل حاج امین الضرب براى خود مسکن گزید؛(28) ولى دیرى نپایید که مورد کینه شاه و اطرافیان قرار گرفت. شاه به‏طور محرمانه از حاجى امین الضرب خواست تا عذر مهمان خود را بخواهد! از طرفى سید نیز بنا به درخواست سیاستمدار و روزنامه‏نگار روس (کاتکوف) به مسکو دعوت شده بود. بنابراین، در نهم شعبان همان سال به آن کشور هجرت کرد و به مدت دو سال در آنجا اقامت گزید و با رجال سیاسى، نظامى و مذهبى روسیه دیدار و مذاکره نمود.

تبلیغات روشنگرانه فرزانه اسدآباد در جمع بزرگان روسیه، آنان را بر آن داشت تا تزار روسیه از وى تقاضاى «شیخ الاسلامى» مسلمانان آن کشور را نماید؛ ولى سید در جواب آنان گفت: «من خود را مدافع منافع تمام مسلمانان جهان مى‏دانم

سید جمال‏الدین از تیرگى میان دولت روس و انگلیس استفاده مناسب کرد و افشاگریهاى وسیعى را بر ضد دولت بریتانیا در نشریات روسیه انجام داد که تا آن روز بى‏نظیر بود.

در این هنگام، ناصرالدین شاه که براى شرکت در جشن جمهوریت پاریس عازم اروپا شده بود، مسیرش از طریق روسیه بود. وى در این کشور پهناور، سید را چون یاقوت درخشان یافت. سپس در اروپا نیز به هرجا قدم گذاشت، آثار و شهرت سید را در آنجا به روشنى مشاهده کرد؛ لذا ازکار قبلى خود پشیمان شد و در دیدارى که با سید در مونیخ داشت، سعى کرد گذشته‏ها را جبران سازد و او را براى آمدن به ایران و اصلاح وضع سیاسى و اقتصادى کشور تشویق کند.

سید این تقاضا را به خاطر دفاع از وطن و مصلحت مردم پذیرفت. نخست در محرم 1307 ه . ق وارد مذاکره با رجال سیاسى روسیه شد و آنها را راضى کرد تا از امتیازاتى که در آن زمان مى‏خواستند از ایران بگیرند، دست بردارند. سپس در هفتم ربیع‏الثانى همان سال به ایران بازگشت تا کار اصلاحات را به‏طور جدى آغاز کند؛ ولى در اثر توطئه‏هاى پشت پرده استعمار پیر انگلیس، زمینه بدبینى درباریان و شاه فراهم شد. هنوز شش ماه از حضور سید در ایران نگذشته بود که ناگهان نامه شاه در منزل حاج امین الضرب به دست وى رسید.

هنگامى که سید از حکم اخراج خود آگاه شد، به عنوان اعتراض به شهررى رفت و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى علیه‏السلام اعلان تحصن نمود و با سخنرانیهاى پرشور، حرم حسنى را به دژى استوار مبدل نمود. چندى بعد فشار سفارت بریتانیا فزونى یافت و ناصرالدین شاه حکم توقیف و اخراج وى را صادر کرد. وقتى دستخط شاه به دست «مختارخان» حاکم شهررى رسید، بى‏درنگ 20 فرّاش فرستاد و آنان سید را از بست حرم بیرون آوردند و در 28 جمادى‏الاولى 1308 ه . ق روانه غرب کشور کردند.(29)

 

تبعید از وطن

سید جمال‏الدین در نیمه اول شعبان 1308 ه . ق وارد بصره شد. از آنجا نامه‏اى بسیار مهم و سرنوشت‏ساز به آیة‏الله میرزاى شیرازى نوشت. آن‏گاه از عراق به سوى لندن حرکت کرد و در آنجا با شدت بیشترى اوضاع ناهنجار دربار ایران را در روزنامه‏هاى اروپایى افشا کرد و خطر استبداد داخلى و استعمار خارجى را بر ملل مشرق‏زمین توضیح داد. همچنین نامه‏هایى به سران قبائل و علماى برجسته عالم اسلام از جمله نامه‏اى به علماى بزرگ ایران، تحت عنوان «حَمَلَةُ القرآن» ارسال داشت و از خیانتها و بى‏لیاقتى ناصرالدین شاه در اداره کشور پرده برداشت و با ایجاد نشریه‏اى موسوم به «ضیاء الخافقین» که اولین شماره آن در ماه رجب 1309 ه . ق انتشار یافت، به فعالیتهاى افشاگرانه خود شعاع بیشترى بخشید تا اینکه دولت بریتانیا احساس خطر کرد و مانع ادامه انتشار آن شد و خود سید را نیز به شدت در تنگنا قرار داد.(30) در این هنگام، نامه «سلطان عبدالحمید» پادشاه عثمانى توسط «رستم‏پاشا» سفیر آن کشور در لندن مبنى بر دعوت سید جمال‏الدین به شهر «آستانه» ترکیه جهت اصلاحات در کشور عثمانى، به دست وى رسید. سید ابتدا امتناع ورزید، لکن نامه‏هاى پى در پى و اصرار رستم‏پاشا، سبب شد که این عقاب بلندپرواز، در کمینگاه استبداد و نیرنگ گرفتار شود.(31)

 

غروب غم‏افزا

سید روز سه شنبه 19 اسفند 1275 ه . ش مطابق با 5 شوال 1314 ه . ق و 9 مارس 1897 م. پس از گذشت چهارسال از ورود به مرکز خلافت اسلامى و تلاش فراوان در این کشور جهت ایجاد اتحاد اسلامى، با دسیسه سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانى، مسموم شد و جان به جانان سپرد و خاکیان را بدرود گفت. پیکر پاک سید با احترام مردم ترکیه در قبرستان «شیخ لرمزارى» در شهر بندرى استانبول به خاک سپرده شد.(32)

 

پی نوشت

1. شرح حال و آثار سید جمال‏الدین، لطف‏الله جمالى، دارالفکر، سال 1349 ش.، ص 26 و 27.

2. همان، ص 29 و 30.

3. گلشن ابرار، ج 1، ص 403، با تلخیص.

4. همان، ص 404.

5. سید جمال، غریو بیدارى، ص 68.

6. همان، ص 66 و 67.

7. خاطرات سید جمال‏الدین، محمدپاشا مخزومى، به نقل از سید جمال غریو بیدارى، ص 72.

8. سید جمال‏الدین اسدآبادى پایه‏گذار نهضتهاى اسلامى، ص 49.

9. سید جمال غریو بیدارى، ص 79.

10. مجله کاوه، دوره جدید، شماره 3، سال دوم.

11. نقش سید جمال‏الدین در بیدارى مشرق زمین، ص 61.

12. همان، ص 62.

13. سید جمال غریو بیدارى، ص 102.

14. سید جمال‏الدین حسینى پایه‏گذار نهضتهاى اسلامى، ص 92.

15. نقش سید جمال‏الدین در بیدارى مشرق‏زمین، ص 20 و 21.

16. نهضتهاى اسلامى در صدساله اخیر، شهید مطهرى، ص 20.

17. زندگى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمال‏الدین افغانى، ص 24.

18. سید جمال‏الدین حسینى پایه‏گذار نهضتهاى اسلامى، ص 93.

19. نقش سید جمال‏الدین در بیدارى مشرق‏زمین، ص 63.

20. سید جمال غریو بیدارى، ص 105.

21. زندگانى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمال‏الدین، ص 48.

22. شرح حال و آثار سید جمال‏الدین، ص 37 و 38.

23. سیرى در اندیشه‏هاى سیاسى غرب، ص 99.

24. زندگى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمال‏الدین افغانى، ص 38.

25. همان.

26. مفخر شرق، ص 76 و 86.

27. زندگانى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمال‏الدین، ص 40.

28. مجموعه مقالات سواد و بیاض، ایرج افشار، ج 2، ص 226 و 232.

29. گلشن ابرار، ج 1، ص 407 و 408.

30. سید جمال‏الدین حسینى، پایه‏گذار نهضتهاى اسلامى، ص 231.

31. سید جمال غریو بیدارى، ص 126.

32. گلشن ابرار، ج 1، ص 409.

 

:

 

 

سید جمال الدین اسد آبادی

 

 

 

سید جمال الدین اسد آبادی

 منبع: سایت نیکان و سایت تبیان

زندگی نامه

 سید جمال الدین اسد آبادی، بزرگ شخصیتی که در قیام آزادی خواهی و آگاهی بشر تا آن روز جهان به خود ندید، در سال 1254 در ده اسد آباد (حوالی همدان) به جهان دیده گشود و به دنبال خرد ورزی و تحصیل دانش راه مکتب خانه را در پیش گرفت. در دوازده سالگی به عزم عتبات وارد بروجرد شد، و از آنجا عازم نجف اشرف گردید. قبل از بلوغ با شیخ انصاری آشنا گردید و مدتها به سیر و سفر پرداخت و سرانجام ساکن نجف اشرف گردید. پس از آنکه سطوح فقه و اصول و ادبیات عرب را به پایان برد، مدتها از کرسی درس مرحوم همدانی درس اخلاق و مشی اسلامی و انسانی آموخت.

 

 

زندگی نامه

 سید جمال الدین اسد آبادی، بزرگ شخصیتی که در قیام آزادی خواهی و آگاهی بشر تا آن روز جهان به خود ندید، در سال 1254 در ده اسد آباد (حوالی همدان) به جهان دیده گشود و به دنبال خرد ورزی و تحصیل دانش راه مکتب خانه را در پیش گرفت. در دوازده سالگی به عزم عتبات وارد بروجرد شد، و از آنجا عازم نجف اشرف گردید. قبل از بلوغ با شیخ انصاری آشنا گردید و مدتها به سیر و سفر پرداخت و سرانجام ساکن نجف اشرف گردید. پس از آنکه سطوح فقه و اصول و ادبیات عرب را به پایان برد، مدتها از کرسی درس مرحوم همدانی درس اخلاق و مشی اسلامی و انسانی آموخت.

 متجاوز از چهار سال در سلک افاضل دانشجویان مرحوم شیخ انصاری قرار گرفت و از حوزه نجف توشه ها اندوخت و به قصد آشنایی با علوم مختلف نجف را به سوی هندوستان ترک نمود. در هند تجاربی به دست آورد و مردم استعمار شده هندوستان را آگاهی می بخشید و چون موسم حج نزدیک بود عازم مکه معظمه شد و از آنجا به عتبات مراجعت نمود و عراق را به قصد افغانستان و زیارت مشهد مقدس ترک نمود و ضمن مسافرتهایی به عربستان، عراق، افغانستان و ایران، رسالتهائی ایفا نمود. هم اکنون سید جوانی سی ساله و دانشمندی آزموده تر شده. افکار انقلابیش مجددا او را برای چند سال به هندوستان کشانید، پس از چندین ماه روشنگری عازم مصر گردید و تا سال 1287 در مصر ماند و با افرادی عالم و دلسوز و جوانانی پرشور آشنا شد. و شالودۀ اساسی نوین را بر علیه استعمارگران پی ریزی نمود. او در خلال این چهار سال از مراسم حج و اهداف عالیه این کنگره جهانی نیز غافل نبود.

 سید بعد از سال 1288 از مصر عازم ترکیه و از آنجا وارد لندن و پاریس شد و با طرز تفکر چرچیلهای اروپا (یعنی آدمخواران جهان) آشنا شده ناراحت می شد. نوشته اند جریدۀ در اروپا و مصر با همکاری محمد عبده منتشر نمود و گاه از اروپا سوی افریقا و از آنجا به سوی آسیا در حرکت بود و با جریده عروة الوثقی افکار جدید به مردم و تیپ جوان القا می نمود.

 سید جمال الدین در سال 1303 برای سومین بار از طریق عربستان وارد بوشهر شد و از آنجا چند ماهی در شهرستانهای مختلف ایران و گاه با سران قوم سخنها داشت. در ضمن از تماس با محرومین نیز غفلت نداشت و خود را در قلب امثال میرزا رضا کرمانی جا داده بود. سید حدود سه سال در روسیه اقامت گزید و از مسکوبه آلمان نیز در سرکشی و مسافرت بود. بعد از مراجعت از اروپا به سوی روسیه، از طریق قفقاز وارد ایران شد همین که دولت مردان قاجار از ورود او به ایران مطلع شدند، به وسیله مأمورین رژیم تحت الحفظ به قم تبعید شد و پس از چند روز ناچار شدند او را به باختران (کرمانشاه) اعزام نمایند.

 به طور خلاصه سید جمال الدین در سنوات عمر خود جهت تبلیغ و آگاهی ملت ها به حقوق پایمال شده آنها در حال پیمودن کشورهای مختلف در جهان آسیا و افریقا و اروپا بود. هر جا می رفت در عین حال که با سران ممالک سخنها داشت از تبلیغ طبقات محروم جامعه نیز غافل نبود. با خطابه و نطقهای آتشین خود و نشر جزوات و روزنامه ها غارتگری و مظالم ستمگران جهان را به گوش ملتهای دربند می رساند و مستضعفان جامعه را به حقوق حقه خویش آشنا می ساخت. سید مردی فعال، مقاوم و استوار و شجاعی نطاق بود.

 سید جمال الدین چندین سال از مردم زمان خویش جلوتر بود، و در جو خمود آن زمان به خیال خویش می خواست اصلاحاتی اساسی و بنیادی نماید و با اتحاد سران بزرگ اسلامی، دست استعمارگران را از سر مسلمین کوتاه سازد و مسلما موعظه و سخنان امثال این دانشمندان بر قلوب سخت نوکران استعمار میخ سرد به سندان کوبیدن است!! از طرفی افکار این سید با طرز تفکر علمای مصر و عربستان و... حتی با علمای درباری هم سازگار نیست، ولی با همه این اوصاف رسالت خویش را ایفا نمود و وجودش اتمام حجتی بود. و گذشته از بین بردن بعض سلاطین جور افکار انقلابی او در نسل آینده بشریت (به خصوص به مملکت ایران) اثراتی نیکو بخشید.

 بعضی معتقدند که سید از تماس با سران بزرگ ممالک اسلامی در مسیر اصلاحات بنیادی در اواخر عمر پشیمان بود. نتیجه ای که از برنامه او می گیریم آنکه عقلا و علمای متعهد ممالک اسلامی (بلکه همه جهان) می بایست به توده های مردم آگاهی بخشند، تا آنها خود به جنبش و جوشش درآیند و امثال نامبارکها را از رأس ممالک اسلامی به تفاله دان تاریخ ریزند،که پس از قیچی نمودن اینها دیری نپاید که نهالهای تازه (به یاری مستضعفان) روید و به خواست خدای متعال، حکومت جهانی مهدی موعود هموار گردد.

 افکار سید جمال الدین اسد آبادی و فعالیتهای گوناگون او بر روی علمای ایرانی خیلی اثر گذاشت حتی ما در نوشته های عالم متقی و بی آلایش، مرحوم محدث قمی به چنین جملاتی در مورد این شخصیت برخورد می نمائیم: سید جمال الدین اسد آبادی در سال 1288 در جامع الازهر مصر شهرتی به سزا یافت و شیخ محمد عبده (متوفای 1323) از شاگردان مرید و فعال او بود و با جمعی از فضلا و نوابغ مصر افکار انقلابی خود را بدانها دمید و با همکاری اینها در مصر نشریاتی منتشر ساخت. در سال 1296 از مصر به هندوستان تبعید شد و پس از چندی از آنجا به لندن و پاریس مسافرت کرد و جریده عروة الوثقی را منتشر ساخت و تا هیجده شماره از آن بین مردم جلو رفت و ممنوع شد. او در سال 1310 به دعوت سلطان عبد الحمید عثمانی به دیار ترکیه رفت... از آثار اوست رساله ابطال دهریها و تاریخ افغان...

 سید در اواخر عمر قربانی مطالع سودجوئی های افرادی از قبیل کامران میرزا و صدر اعظم بی دین ایران گردید. ناگزیر به ترکیه رفت، و در این سفر مدتها به دستور سلطان عثمانی زیر نظر و تبعیدی به سر می برد. سرانجام هم به دستور سلطان عثمانی عبد الحمید (بزرگ نوکر استعمار) این مجاهد نستوه و یگانه ابر مرد آزادی خواه مسموم شد، جسد این شهید در محله ای دوردست به شهر استانبول ترکیه (در قبرستان ماچکا) مدفون شد.

 نوشته اند پس از 50 سال افغانها جسد او را از ترکیه به افغانستان بردند و فعلا بدین کشور مدفون است. در خاتمه این سید نه از اهالی افغانستان و نه از اهالی ایران، بلکه از اهالی همه مسلمانان جهان، از اهالی آن آئینی که مرز نمی شناسد و در عین حال حقوق تمام ملل مختلف را برای خودشان محترم می داند.

 سید جمال در لندن روزنامه ی((ضیاء الخائفین))را به زبان هاب عربی و انگلیسی منتسر کرد.ام از سوی دولت مردان انگلیسی مرد تعقیب قرار گرفت،تا آن که مجبور به تر ک خاک اروپا شد..

 سید جمال الدین حسینى اسدآبادى، از شخصیتهاى ممتاز و روشنگرى است که در پایان قرن سیزدهم و آغاز قرن چهاردهم هجرى، در دنیاى اسلام و از حوزه تشیع ظهور کرد. او، مسلمانان و ملل شرق را به بیدارى و قیام دعوت مى‏نمود. در راه استراتژى کلى، که خود بر محور سه اصل: 1. بیدارى شرق 2. بازگشت به اسلام 3. وحدت مسلمانان ترسیم کرده بود، تلاش خستگى ناپذیرى را آغاز نمود و براى رسیدن به این اهداف، سفرهاى متعددى به کشورهاى سه قاره مهم جهان: آسیا، آفریقا و اروپا نمود و با تدریس، سخنرانى، نگراش مقاله و نشر روزنامه و مجله و تربیت شاگردان آگاه و شجاع، به موفقیتهاى دست یافت.

 هر کس که در زندگانى و فعالیتهاى وسیع و گسترده سید جمال، اندک تأملى کند، به نقش وى در بیدارى مشرق زمین اذعان خواهد کرد و از خود خواهد پرسید: اگر تلاشهاى آگاهى بخش سید جمال نبود، امروز ملل شرق و دنیاى اسلام در چه وضعیتى به سر مى بردند؟ آیا همین گونه بود که الان هست؟ یا تا مدتهاى بیشترى مردم مصر، ایران، هند و... تحت سلطه بیگانگان بودند؟ آنچه مسلم است، تمام نهضتهاى اصلاحى صد ساله اخیر، در شرق و دنیاى اسلام، از مکتب سید جمال الهام گرفته و به گونه‏اى مرهون تلاشهاى وى مى باشد.

 

 اتهام جاسوس بودن و جنجالها پیرامون ماهیت سیدجمال

در بعضی منابع سیدجمال الدین مامور دولت انگلیس و فراماسون و در خدمت منافع انگلیس معرفی شده است. در نقطه مقابل مراجع دیگری او را حامی منافع و یا مامور دولت روسیه و بر ضد منافع بریتانیا معرفی کردهاند. نیکی کدی در دانشنامه ایرانیکا مینویسد که سیدجمال در زمانی که به افغانستان میرود خود را سید رومی یا استانبولی واهل استانبول معرفی میکردهاست. جمالالدین در کابل با احترام توسط امیر کابل پذیرفته میشود و به سمت مشاور امیر برگزیده میشود. بگفته نیکی کدی این احتمالا به سبب نامه محرمانهای بوده که او به امیر نشان داده است. این مساله سبب شدهبود که نمایندگان بریتانیا در افغانستان او را مامور دولت روسیه بپندارند. او در آنجا سعی کرد که امیر را به اتحاد با روسیه و مخالفت با بریتانیاییها واداردگزارشهای دولت استعماری هند و مجموعه منابع چنین می نمایاند که سید در افغانستان به مانند غریبهای بوده است و فارسی را با لهجه ایرانی صحبت میکرده است.بگفته آسانته، استاد آفریقاشناسی دانشگاه تمپل، در سال ۱۸۵۸ یک جاسوس بریتانیایی در گزارشی سیدجمال را مشکوک به بودن مامور روسیه گزارش میکند. این مامور بریتانیا نوشته است که جمال الدین به شیوه ترکان نوغایی در آسیای میانه لباس میپوشیدهاست. گزارشهای دولت افغانستان مینویسند که سیدجمال بیشتر شیوه زندگی یک غربی را داشته است تا یک شرقی، او شخصی لیبرال بوده و مقید به اجرای فرایض دینی نبوده است. مثلا فرایض ماه رمضان را به جا نمیآورده است به گفته آسانته، سید جمال در قاهره از نوشیدن کنیاک لذت میبردهاست. او یکبار در سال ۱۸۷۹ از لژ ماسونی در قاهره بیرون انداختهشد زیرا در ملاعام وجود خدا را انکار کرده بوددر نقطه مقابل منابع دیگری سید جمال الدین اسدآبادی را فراماسون و حامی غیر مستقیم منافع انگلستان دانسته اند. روبرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» در مورد سید جمالالدین اسدآبادی مینویسد: «مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد کسی نبود جز «سید جمال الدین اسدآبادی». از دههٔ ۱۸۷۰ تا دههٔ ۱۸۹۰ سید جمال الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست کم یکجا در اسناد رسمی و پروندههای محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال الدین اسدآبادی در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این که به عنوان جاسوس بریتانیا در هند به خدمت درآید، آمدهاست۷در بوتهٔ نقد خودش

از نقدهای وارد بر فعالیتهای سید جمال، بی توجهی به جایگاه و نقش تودههای مردم در مبارزه و تمرکز بر روابط با سران حکومتها و نخبگان سیاسی در بسیاری از مقاطع است، که موجب ابتر ماندن و ناکامی بخش زیادی از تلاشهای وی گردید.

 

وی در این رابطه اظهار میدارد:

« افسوس میخورم ار اینکه کشتههای خود را ندرویدم... ای کاش من تمام افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه [مردم] کاشتم به ثمر رسید و هر چه در این کویر [سلاطین و نخبگان حکومتی] غرس نمودم فاسد گردید. » آثار

آخرین نامه سید جمال الدین اسد آبادی

 

 

سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد.

دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم.

ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند.

در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش

 

غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلک های ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است.

بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.

 

************************************************** *************************************

از کتاب« سخنان برگزیده از زبان حکیم مشرق زمین

 

« اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست که اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد

 

 

•« کسی که ادعا دارد که دین اسلام به سختی و دشواری دستور می دهد نه سهولت و آسانی و به ضرر امر صادر می کند نه به نفع، قضاوت کورکورانه کرده خیلی دروغ گفته است

 

 

•« چشم انسان کور باشد بهتر است از اینکه بینش و طرز فکر او کور گردد

 

 

•« علم دارای پوست و مغز است. کسی که به پوست اکتفا می ورزد در دریای بیکران غرق گشته

 

 

•« بهترین رنگ بیرق آزادی خون مجاهدین قهرمان است

 « اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست که اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد

 

 

•« کسی که ادعا دارد که دین اسلام به سختی و دشواری دستور می دهد نه سهولت و آسانی و به ضرر امر صادر می کند نه به نفع، قضاوت کورکورانه کرده خیلی دروغ گفته است

 

 

•« چشم انسان کور باشد بهتر است از اینکه بینش و طرز فکر او کور گردد

 

 

•« علم دارای پوست و مغز است. کسی که به پوست اکتفا می ورزد در دریای بیکران غرق گشته

 

 

•« بهترین رنگ بیرق آزادی خون مجاهدین قهرمان است

 

 

•« آزادی خواهی یک آرزو است. تحصیل آن کار و پیکار می خواهد و انسان را وادار به پذیرش قربانی و ایثار و قبول خطرها و مشکلات می گرداند

 

 

•« اعتماد مظلوم بر وعده های ظالم کشنده تر از توپ و شمشیر است

 

 

•« ملتی که برای تحصیل حق، یک ساعت جهاد کرد برای او بهتر از زندگی کردن در ذلت تا قیامت است

 

 

•« اگر ملتی از ستمگران از دیگر اسباب و عوامل بدون سخن استفاده نمی کند، پس آن ملت گمراه تر از حیوانات چهار پاه اند

 

 

•« آزادی فکری و بیان گرفته می شود و داده نمی شود، آزادی و استقلال وطن به گفتار حاصل نمی گردد

 

 

•« پیشوا همان کس است که مردم را به اعمال و افعال خود رهبری می کند نه به اوامر و اقوال خود

 

 

•« بد ترین درد مردم مشرق زمین این است که آنها در اتحاد میان خود با هم اختلاف دارند و در تایید اختلاف با همدیگر متحد و اتفاق نظر دارند، آنها در میان خود عهد و پیمان بسته و متحد شده اند که میان خود یک پارچه و متحد و متفق نشوند

 

 

•« حقایق را نمی توان به گمان و خیال و توهم از میان برد

 

 

•« کثرت مویدان دعوتگر و یا دعوت بدون علم و دانش و دعوای صحت آن دست آوردی ندارد و موجب ذلت است. و شمار کمی از مویدان و پیروان دعوت و تبلیغ بر مبنا و اساس علم مقام و منزلت دارند و دعوت دوام هم میکند

 

 

•« قدامت همیشه برتری و تقوق بار نمی آورد

 

 

•« نیرومندی بت خوفناک است و ناتوانی شبحی است زادهء همین ضعف و انسان ضعیف و نانوان در برابر قوت و نیرومندی سر فرود می آورد و به خدا بودن قوی تصدیق می کند

 

 

•« پست ترین مردم کسی است که زندگی خود را در مرگ دیگران می جوید و بزرگترین آنها همان کسی است که زندگی دیگران را گرچه یک نفر هم باشد در بدل مرگ خود می خواهد

 

 

•« پستی و حقارت را برگزیدن آسانتر از طلب عزت و وقار است

 

 

•« هر کس از شاهان بدون ارتکاب جرمی بترسد بردهء پستی بیش نیست

 

 

•« صاحب حق قوی است گرچه در مقام ضعف قرار دارد و دوستدار باطل ضعیف است گرچه در ظاهر قوی معلوم شود

 

 

•« کمتر اتفاق می افتد که حق بدون زحمت بدست بیاید

 

 

•« ملت بدون اخلاق، نیست و نابود است و اخلاق بدون عقیده دست آوردی ندارد و عقیده ء بدون فهم و علم عقیده نیست

 

 

•« بهترین ترازوی اعمال ملتها اخلاق آنها است

 

 

•« جویندگان حکمت بسیار اند، اما عمل کنندگان کم اند

 

۲بزرگترین دلیل بر همت شخص مخالفت آشکارای او با عرف و عاداتی می باشد که بطلان آن اشکار است

 

 

•« دو حکیم عاقل در ملت دو میلیونی، بهتر از هزار مردی که در آن ملت تظاهر به عقل کرده مدعی حکمت می شوند

 

 

•« اگر جاهلان حاکم شوند نظم و نسق جامعه از همدیگر متلاشی گردد

 

 

•« اگر ساحه و میدان از مردم عاقل خالی بماند برای پر کردن آن جاهلان و مردم نادان با همدیگر به مسابقه بپردازند

 

 

•« جاهل و نادان زنده، مرده ء بیش نیست و عالم مرده زنده است

 

 

•« کسی که خود را اصلاح کرده نتواند کس دیگری را اصلاح کرده نمی تواند

 

 

•« ترسی که از چوکی و مقام حاکم نه از عدل و قضاوت منصفانهء او برای انسان دست می دهد باید بیشتر از احترام او مورد استهزاء و مسخره قرار بگیرد

 

 

•« بیشترین زمامداران مشرق زمین در موقفی قرار دارند که اگر یکی از آنها در عمیق ترین چاه بردگی انداخته شود و لقب های بزرگی مجرد، و بدون محتوای او حفظ گردد بی تفاوت مانده دنیا را برای خود جنت می پندارد

 

 

•« کسیکه هیزم برای فروش جمع می کند بهتر از کسی است که طلا را ذخیره می نماید

 

 

•« عاقل همان کسی است که آنچه به خود پسند ندارد به دیگری نیز نمی پسندد

 

 

•« احزاب سیاسی بهترین دواء اند اما در مشرق زمین در اًغلب حالات به بدترین درد و مرض تبدیل می گردد

 

 

•« چکاچک شمشیر ها بدون جنگ و افتخار به لباس جنگی در زمان صلح نشانهء ترس در میدان کارزار است

 

 

•« مرد ادیب در مشرق زمین می میرد اما زنده است و زنده است گرچه مرده است

 

 

•« دست آورد های عقل زمانی سودمند است که از قیودات اوهام رهایی یابند

 

 

•« نو آموز آغاز مقدمات علوم گمان می کند که دریایی از علم آموخته و کفایت می کند اما طالب راسخ و استوار در طلب علم تحقیق کرده به این عقیده است که در ابتدای طلب آن قرار دارد

 

 

•« هر گاه انسان با خود محاسبه نما ید همان طوریکه دیگران را مورد احتساب قرار می دهد در این صورت اشتباهات او کم شده و به کمال نزدیک می شود

 

 

•« اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد

 

 

•« لیت قول بر مردم مشرق زمین مصداق ندارد که گقته اند: به هر حالتی که می باشید و به هر راهی که می روید

 

 

« زمامداری بر شما- مطابق هما حالت- گماشته می شود بلکه این قول در آنها محل تطبیق دارد که : زمامداری شما هر طوری باشد شما نیز همان طور می شوید و به راه او روان می گردید.

 

سید جمال الدین اسدآبادی

 

 

 

 

 

سید جمال الدین اسدآبادی

باشگاه اندیشه

سید جمال الدین اسدآبادی (متولد ۱۲۱۷ خورشیدی معادل ۱۲۵۴ قمری یا ۱۸۳۸ میلادی در اسدآباد، همدان ایران تا ۱۸۹۷ میلادی) که از او با نامهای جمال‌الدین الافغانی و سید محمد بن صفدر الحسین نام برده می‌شود. اندیشمند سیاسی و مبلغ اندیشه اتحاد اسلام بود. وی همچنین از اولین نظریه پردازان بنیادگرایی اسلامی محسوب میشود.

 

سلسله‌ انساب‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌

 مطابق‌ شجره ‌نامه‌ای‌ که‌ در خانواده‌ سید سیف‌الله اسدآبادی‌ است‌ سیدجمال‌الدین‌ ابن‌سید صفدربن‌ سیدعلی‌ بن ‌میر رضی‌الدین‌ محمدالحسینی‌ شیخ‌الاسلام‌ بن‌ میر اصیل‌الدین‌ محمدالحسینی‌ قاضی‌ابن‌ میر زین‌الدین‌ الحسینی‌بن‌ میرظهیرالدین‌ میر اصیل ‌الدین ‌بن‌ میر ظهیرالدین‌ بن‌ سیدعبدالله که‌ معاصر با امام‌زاده‌ احمد بوده‌ در سعدآباد محله‌ سیدان‌ تاریخ‌ وفاتش‌ 862 هجری‌.

 والده‌ ماجده‌اش‌ سکینه‌ بیگم‌ بنت‌ مرحوم‌ میر شرف‌الدین‌ الحسینی‌ القاضی‌، این‌ سلسله‌ جلیله‌ از طرف‌ پدر معروف‌ به‌ طایفه‌ شیخ‌الاسلامی‌ و از جانب‌ مادر مشهور به‌ فامیل‌ قاضی‌ می‌باشند علاوه‌ بر مراتب‌ علمی‌ بعضی‌ نیز به‌حسن‌ خط‌ موصوف‌ بوده‌اند مانند میرزکی‌ عموی‌ سید و میرزاجلال‌ و میرزاجواد خالویان‌ سید.

 

یک‌ نسب‌نامه‌ دیگر به‌خط‌ مرحوم‌ میرزالطف‌الله والد نگارنده

 سیدجمال‌الدین‌ابن‌ سیدصفدربن‌ سیدعلی‌بن‌ میر رضی‌الدین‌ محمدالحسینی‌ شیخ‌الاسلام‌بن‌ میر اصیل‌الدین‌ محمد الحسینی ‌شیخ ‌الاسلام ‌بن‌ میر زین‌الدین‌ الحسینی‌ القاضی ‌بن‌ میر ظهیرالدین‌ محمد الحسینی‌ شیخ ‌الاسلام ‌بن‌ میراصیل‌ الدین‌ محمد الحسینی ‌شیخ‌الاسلام‌ ـ والده‌ ماجده‌اش‌ سکینه‌ بیگم‌ بنت‌ مرحوم‌ میرشرف‌الدین‌ الحسینی‌ القاضی‌ که‌ از علو مرتبت‌ او سخنها در افواه ‌است‌ با میر رضی‌ الدین‌ برادر و پسرهای‌ میراصیل‌الدین‌ بوده‌اند.

 

مشخصات‌ خانه‌ پدری‌ سیدجمال‌الدین‌

 خانه‌ پدری‌ سیدجمال‌الدین‌ واقع‌ در کوی‌ سیدان‌ اسدآباد طرف‌ جنوبی‌ امامزاده‌ احمد در ورودی‌ این‌ عمارت‌ که‌ مخروبه‌آن‌ فعلاً محل‌ سکونت‌ یکی‌ از بستگان‌ سید است‌ و از صورت‌ اولیه‌ خارج‌ گردیده‌ روبه‌ مشرق‌ باز می‌شود و جلو آن‌ سکوئی‌با سنگ‌ و گل‌ به‌طول‌ دو متر و نیم‌ و به‌ ارتفاع‌ نیم‌متر ساخته‌ شده‌ از دهلیز بنا که‌ به‌طرف‌ مشرق‌ باز می‌شود دو راه‌ مشخص‌می‌شود یکی‌ از پله‌های‌ زیر دالان‌ به‌عمارت‌ فوقانی‌ داخل‌ و دیگری‌ به‌ محوطه‌ حیاط‌ وارد می‌شود، این‌ عمارت‌ به‌دو قسمت ‌متمایز شده‌ قسمت‌ جنوبی‌ و قسمت‌ شمالی‌، قسمت‌ جنوبی‌ آن‌ دارای‌ دو طبقه‌ فوقانی‌ و تحتانی‌ است‌، قسمت‌ فوقانی‌ عبارت‌از یک‌ اطاق‌ پنجدری‌ است‌ که‌ دو اطاق‌ سه‌دری‌ در طرفین‌ آن‌ ساخته‌ شده‌ پیشرو و پایه‌های‌ این‌ اطاقها با آجر بناشده‌ اطاق‌سه‌دری‌ که‌ معبر آن‌ از دهلیز است‌ محکمه‌ مرحوم‌ سیدصفدر و محل‌ تولد سید بوده‌ است‌، پنجدری‌ برای‌ پذیرائی‌ واردین‌اختصاص‌ داشته‌ طبقه‌ تحتانی‌ و ساختمانهای‌ سمت‌ شمالی‌ نیز جای‌ احشام‌ و اغنام‌ و انبار ذخیره‌ و آذوقه‌ و مایحتاج‌ زندگانی‌بوده‌، در وسط‌ حیاط‌ درخت‌ توت‌ کهن‌سالی‌ که‌ شاخ‌ و برگ‌ آن‌ به‌آسمان‌ سرکشیده‌ دیده‌ می‌شود.

 

ملیت

 اطلاعات اندکی درباره محل تولد و خانواده وی در دست است و محل تولد او همیشه محل اختلاف بوده‌است. با وجود لقب «افغانی» که او خود را با آن معرفی می‌نمود و با آن شناخته شده بود، وی ایرانی و شیعه و از مردم اسدآباد همدان بود .هرچند گروهی معتقدند که وی حنفی مذهب و از مردم اسدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان است. گمان می‌رود که سیدجمال‌الدین صلاح نمی‌دانسته کسی به هویت وی پی ببرد به طوری که گاهی به جای اسدآبادی، اسعدآبادی امضا می‌نمود. امام محمد عبده شاگرد سید جمال الدین و مترجم کتاب نیچریه وی به زبان عربی، در مقدمه ترجمه کتاب می‌نویسد، سید جمال الدین ایرانی بود ولی به دو علت خود را افغانی معرفی می‌نمود: اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدف‌هایش برسد. دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج قرار داده بود برهاند.

 

 

کودکی و نوجوانی

 او از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت. او برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد. مدت زمانی بعد عازم نجف شد تا از درس کسانی چون شیخ مرتضی انصاری بهره جوید.از اساتید دیگر وی در نجف می توان به ملا حسین قلی همدانی اشاره کرد.

 

جوانی

 سید جمال الدین در سن ۱۸ سالگی در اکثر علوم رایج در آن زمان به مقام عالی رسید. بعد به هندوستان و حجاز و مکه سفر‌هایی کرد و سرانجام به افغانستان مراجعت نمود. ودر آنجا شریک اسرار دوست محمد خان امیر افغانستان شد. در جنگ هرات نیز همراه او بود. سپس به مصر رفت و با دانشمندان آنجا همنشین شد. او در مصر به خاطر دانش و کمالاتش بسیار معروف شد و در جامع ازهر منطق و فلسفه درس می‌داد. شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس او حضور داشتند.

 

تحصیلات‌ سید

 تا سن‌ ده‌سالگی‌ که‌ عشره‌ کامله‌اش‌ می‌توان‌ گفت‌ مکتبش‌ خانه‌ و آموزگار او پدر فرزانه‌اش‌ بوده‌ (کتاب‌ امثله‌ را که‌ در آن‌موقع‌ تحصیل‌ می‌نموده‌ و در چند جای‌ آن‌ اسم‌ خود را یادداشت‌ کرده‌ اکنون‌ در نزد نگارنده‌ این‌ سطور موجود می‌باشد) درآن‌ تاریخ‌ بعلت‌ اختلافات‌ محلی‌ و دوئیتی‌ که‌ بین‌ سادات‌ اسدآباد وجود داشته‌ سیدصفدر که‌ مرد عالم‌ و زاهد و سلیم‌النفسی‌بوده‌ برای‌ اینکه‌ از جاروجنجال‌ و نزاع‌ و جدال‌ برکنار باشد مهاجرت‌ اختیار کرده‌ و نظر به‌ استعدادی‌ که‌ در طفل‌ خودسیدجمال‌الدین‌ سراغ‌ داشته‌ او را نیز همراه‌ کرده‌ متفقاً درحدود 1264 هجری‌ وارد شهر قزوین‌ شده‌ چهارسال‌ تمام‌ در آنجاتوقف‌ می‌نمایند، سید در این‌ مدت‌ با حدت‌ ذهن‌ و وسعت‌ فکر و استعداد خداداده‌ به‌ کسب‌ علوم‌ متداوله‌ اشتغال‌ داشته‌چنانچه‌ ایام‌ تعطیلات‌ را هم‌ در حجره‌ خود می‌نشسته‌ و مشغول‌ مطالعه‌ بوده‌ و هرچه‌ پدر اصرار می‌کند که‌ برای‌ رفع‌ خستگی‌و تفریح‌ ساعتی‌ به‌ گردش‌ برود قبول‌ نمی‌کند و می‌گوید خشت‌ و گل‌ چه‌ تماشائی‌ دارد.

 در اواخر سال‌ چهارم‌ مرض‌ مشئوم‌ وبا درآ نجا شیوع‌ نمود و نفوس‌ بسیاری‌ را شربت‌ مرگ‌ چشانیده‌ به‌ دیار عدم‌ فرستاده‌ چون‌ تلفات‌ این‌ بیماری‌ زیاد بوده‌ اجساد اموات‌ را در سردابه‌ مدرسه‌ای‌ که‌ محل‌ اقامت‌ سید و جمعی‌ از طلاب‌ علوم‌ بوده‌انباشته‌ می‌نمایند.

 بطوریکه‌ بعدها خود سید در تهران‌ نقل‌ کرده‌ و پدر نگارنده‌ در آن‌ محضر حضور داشته‌ ـ ملاحسین‌ نامی‌ از جمله‌ علماء قزوین‌ با پدر سید دوستی‌ و رفاقت‌ داشته‌، سید می‌گوید موقعی‌ که‌ من‌ برای‌ خرید لوازمات‌ یومیه‌ به‌سمت‌ بازار می‌رفتم‌ به‌ ملاحسین‌ برخورد نمودم‌ که‌ به‌ قصد ملاقات‌ پدرم‌ به‌ مدرسه‌ می‌رفت‌ وقت‌ برگشتن‌ دیدم‌ جسد ملاحسین‌ بی‌حس‌ و حرکت‌ دربین‌ راه‌ افتاده‌ و جان‌ به‌جان‌ آفرین‌ سپرده‌ از مشاهده‌ این‌ حالت‌ مرگ‌ ناگهانی‌ او تعجب‌ و حیرت‌ نموده‌ به‌فکر عمیقی‌ فرورفته‌ با خود اندیشیدم‌ که‌ این‌ چه‌ بیماری‌ جان‌ستان‌ و بلای‌ مهلکی‌ است‌ که‌ فرصت‌ و مهلت‌ نفس‌کشیدن‌ به‌ کسی‌ نداده‌ وآناً او را هلاک‌ می‌نماید از همان‌ دقیقه‌ تصمیم‌ گرفتم‌ که‌ باید در کشف‌ علت‌ این‌ مرض‌ و علاج‌ این‌ بیماری‌ تحقیق‌ و تفحص‌کرد، چنددسته‌ شمع‌ خریده‌ بدون‌ اطلاع‌ پدر داخل‌ سردابه‌ شده‌ کفن‌ از مردگان‌ گشوده‌ پلک‌ چشمان‌ و بن‌ ناخنان‌ آنانرا بدقت ‌ملاحظه‌ می‌نمودم‌ همینکه‌ پدرم‌ از این‌ واقعه‌ واقف‌ گردید قزوین‌ را ترک‌ کرده‌ به‌تهران‌ عزیمت‌ می‌نمایند.

 نظر به‌همولایتی‌ بودن‌ و سابقه‌ آشنایی‌ داشتن‌ به‌ منزل‌ سلیمانخان‌ افشار رئیس‌ و سرپرست‌ ایل‌ افشار اسدآباد که‌ در محله‌ سنگلج‌ منزل‌ داشته‌اند وارد می‌شوند، مرحوم‌ سلیمانخان‌ صاحب‌اختیار که‌ از رجال‌ معروف‌ دربار ناصری‌ بوده‌ مقدم‌ این‌ پدرو پسر را گرامی‌ شمرده‌ قریب‌ هفت‌ ماه‌ از آنها با کمال‌ احترام‌ پذیرائی‌ می‌نماید. ( تفصیل‌ ملاقات‌ و مباحثه‌ سید در موضوع ‌مسائل‌ فقهی‌ با عالم‌ و مجتهد معروف‌ طهران‌ مرحوم‌ آقاسیدصادق‌ طباطبائی‌ رحمه‌الله علیه‌ در کتاب‌ شرح‌ حال‌ سید که‌ به‌ قلم‌پدر نگارنده‌ تدوین‌ و به‌طبع‌ رسیده‌ مشروحاً مندرج‌ است‌)

 سید از تهران‌ به‌ اتفاق‌ پدرش‌ از خط‌ بروجرد به‌عتبات‌ عالیات‌ مسافرت‌ نموده‌ و در نجف‌ اشرف‌ در حوزه‌ علمیه‌ استاداجل‌ و مجتهد اعلم‌ وقت‌ مرحوم‌ شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌ طاب‌ ثراه‌ وارد شده‌ مدت‌ چهارسال‌ تمام‌ نیز از محضر آن‌ استاد نامی‌و عالم‌ روحانی‌ استفاده‌ نموده‌ و از علوم‌ معقول‌ و منقول‌ و آنچه‌ متداول‌ زمان‌ بوده‌ بهره‌ کافی‌ و نصیبی‌ وافی‌ حاصل‌ نموده‌ چنانکه‌ از حیث‌ قابلیت‌ استعداد و زکاوت‌ وحدت‌ ذهن‌ فطری‌ مورد توجه‌ خاص‌ و محبت‌ بی‌پایان‌ شیخ‌ واقع‌ گردیده‌ و روی‌این‌ اصل‌ بعضی‌ از طلاب‌ کوته‌ نظر نسبت‌ به‌ او حسد می‌ورزند و درصدد اذیت‌ و آزار او برمی‌آیند، مرحوم‌ شیخ‌ که‌ از جریان‌امر آگاه‌ بوده‌ وسائل‌ مسافرت‌ سید را به‌هندوستان‌ فراهم‌ آورده‌ یکنفر از معتمدین‌ خود را با او همسفر کرده‌ سید به‌ هندرهسپار و مدتی‌ در این‌ کشور پهناور و سرزمین‌ عجیب‌ متوقف‌ گشته‌ مقداری‌ از علوم‌ جدید را در آنجا فرامی‌گیرد سید از هندبه‌ حجاز رفته‌ پس‌ از زیارت‌ بیت‌الله الحرام‌ «1273» و ملاقات‌ و مذاکرات‌ با شیوخ‌ و رؤسای‌ قبائل‌ از خط‌ بین‌النهرین‌ وکرمانشاهان‌ به‌ اسدآباد آمده‌ بیش‌ از سه‌ شبانه‌روز توقف‌ نمی‌نماید ـ یکشبانه‌ روز در منزل‌ پدر خود سید صفدر ـ یک ‌شبانه ‌روز در منزل‌ همشیره‌اش‌ طیبه‌ بیگم‌ ـ یکشبانه‌روز در منزل‌ خواهر دیگرش‌ مریم ‌بیگم‌.

 در این‌ سه‌ شبانه ‌روز آنچه‌ رابا پدر و مادر و همشیره‌ها و برادر و سایر بستگانش‌ اصرار و الحاح‌ و التماس‌ به‌ او می‌نمایند که‌ از مسافرت‌ صرف‌نظر نموده‌ و در نزد کسان‌ خود بماند قبول‌ نکرده‌ آخرین‌ جوابی‌ که‌ به‌ آنان‌ گفته‌ این‌ بوده‌ است‌ ( من‌ مانند شاهباز بلند پروازی‌ هستم‌ که‌ فضای‌ عالم‌ را با این‌ وسعت‌ برای‌ طیران‌ خود تنگ‌ می‌بینم‌ شما چگونه‌ می‌خواهید در این‌ قفس ‌به‌ این‌ کوچکی‌ مرا پای ‌بند و محبوس‌ نمائید)

 بعد از دیدار خویش‌ و تبار از اسدآباد به‌ طهران‌ و خراسان‌ مهاجرت‌ نموده‌ و از آنجا به‌ افغانستان‌ رفت‌ «1273» وچهارسال‌ تمام‌ به‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و ارشاد و هدایت‌ جوانان‌ افغانی‌ همت‌ گمارده‌ تاریخ ‌الافغان‌ را به‌ عربی‌ در آنجا تألیف ‌می‌نماید بعد از غائله‌ و جنگ‌ امیراعظم‌خان‌ و شیرعلیخان‌ «1284 و 1285» از افغان‌ به‌ هند و از آنجا به‌ مصر و بعد از چهل‌روز توقف‌ به‌ استامبول‌ رفت‌.

 چون‌ شرح‌ مسافرتهای‌ طولانی‌ سید و فعالیت‌های‌ سیاسی‌ آن‌ مصلح‌ عالم‌ اسلام‌ از این‌ تاریخ‌ به‌بعد تا ورود او به‌خاک‌ایران‌ مفصل‌ است‌ و مورخین‌ و نویسندگان‌ جهان‌ این‌ قسمت‌ را مشروحاً در تالیفات‌ خود شرح‌ داده‌اند بنابراین‌ از بحث‌ دراین‌ موضوع‌ صرفنظر نموده‌ و دنباله‌ مطلب‌ را از آنجا شروع‌ می‌کنیم‌ که‌ قدم‌ به‌خاک‌ میهن‌ خویش‌ گذاشت‌.

 

تبعید سید از طهران

 چون‌ عده‌ای‌ از مردمان‌ صالح‌ و پاکدامن‌ و شخصیت‌های‌ وطن‌پرست‌ و اصلاح‌طلب‌ در حضرت‌ عبدالعظیم‌ هم‌ گرد سیدجمع‌ آمده‌ و با او مراوده‌ داشتند خائنین‌ کشور در آنجا هم‌ دست‌ از جان‌ این‌ سید عالی‌نسب‌ برنداشته‌ آنقدر تفتین‌ کرده‌ وحیله‌های‌ شیطانی‌ بکار بردند تا وسائل‌ تبعید او را فراهم‌ آوردند.

 در ماه‌ شعبان‌ 1308 هجری‌ و اواسط‌ زمستان‌ باشدت‌ سرما و برودت‌ هوا آقابالاخان‌ سردار را با پانصدنفر از سربازان‌غلاظ‌ و شداد و خدانشناس‌ دوره‌ استبداد کبیر مأموریت‌ دادند که‌ سید را اخراج‌ و در مرز تحویل‌ مرزبانان‌ بین‌النهرین‌ بدهند،مأمورین‌ بدون‌ مراعات‌ حفظ‌ شئون‌ اسلام‌ وارد زاویه‌ مقدسه‌ حضرت‌ عبدالعظیم‌ گشته‌ غفله‌ به‌ منزل‌ سید هجوم‌ آورده‌ پس‌ ازنهب‌ اموال‌ و اثاث‌ منزل‌ درحالتی‌ که‌ سید با ضعف‌ مزاج‌ در بستر بیماری‌ افتاده‌ آن‌ ذریه‌ رسول‌ را با اهانتی‌ که‌ فوق‌ آن‌ متصورنیست‌ و با فجایعی‌ که‌ جگرهای‌ اهل‌ ایمان‌ را می‌گدازد و پاره‌ می‌نماید روی‌ برف‌ و گل‌ کشان ‌کشان‌ تا جلو باغ‌ سراج‌الملک‌برده‌ و برای‌ خاموش‌کردن‌ هیجان‌ و احساسات‌ عمومی‌ با آن‌ شیعه‌ فطری‌ و مروج‌ حقیقی‌ دین‌ پاک‌ محمدی‌(ص‌) نسبت‌ بابیگری‌ به‌ او و پیروان‌ او دادند و آن‌ علیل‌ بیمار را مانند جد کبارش‌ سوار یابوی‌ مفلوکی‌ نموده‌ پاهایش‌ را مانند یکنفر مقصراز زیر شکم‌ آن‌ بسته‌ به‌ملاحظه‌ اینکه‌ مبادا در همدان‌ و اسدآباد از آنان‌ جلوگیری‌ بعمل‌ آید از راه‌ پرسوج‌ به‌ سرحدبین‌النهرین‌ حرکت‌ می‌دهند، بنا به‌ سفارش‌ و اقدامات‌ دوستان‌ سید والی‌ کرمانشاهان‌ ( مرحوم‌ زین‌العابدین‌ قراگوزلو همدانی‌امیرافخم‌) ده‌ روز از او مهمانداری‌ نموده‌ وجهی‌ از طرف‌ پیروان‌ و آشنایان‌ سید به‌ مأمورین‌ داده‌ می‌شود که‌ دربین‌ راه‌ نسبت به‌ او بد رفتاری‌ نکنند ولی‌ با این‌ وصف‌ از ملاقات‌ اشخاص‌ ممنوع‌ بوده‌، از کرمانشاه‌ او را حرکت‌ داده‌ در مرز بدست‌مرزداران‌ بین‌النهرین‌ می‌سپارند، دربغداد تحت‌نظر مأمورین‌ بابعالی‌ قرار گرفته‌ از مراوده‌ و ملاقاتش‌ با علماء و آشنایان‌ممانعت‌ و جلوگیری‌ می‌نمودند تا بوسائلی‌ چند اجازه‌ دادند به‌ بصره‌ برود، سید به‌ اینکه‌ قبلاً قوی‌بنیه‌ و تندرست‌ بود بواسطه ‌رنج‌ و آسیبی‌ که‌ در این‌ سفر متحمل‌ شده‌ ضعیف‌المزاج‌ گردیده‌ در بصره‌ مدتی‌ مشغول‌ مداوا و معالجه‌ خود گردیده‌ همینکه‌بهبودی‌ حاصل‌ نمود نامه‌ معروف‌ و تاریخی‌ خود را که‌ در ذیل‌ ملاحظه‌ خواهند نمود و از حیث‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و عبارت‌خطب‌ فصحا و بلغاء صدراسلام‌ را به‌یاد می‌آورد به‌آیت‌الله مرحوم‌ حاج‌ میرزاحسن‌ شیرازی‌ اعلی‌الله مقامه‌ و سایر مراجع‌تقلید و علماء اعلام‌ رحمه‌الله علیهم‌ نوشت‌ که‌ درنتیجه‌ منجر به‌ تحریم‌ تنباکو گردید.

 سید از بصره‌ به‌ لندن‌ رفت‌ و با معیت‌ میرزاملکم‌خان‌ که‌ از فضلاء و آزادیخواهان‌ معروف‌ است‌ اقدام‌ به‌ تأسیس‌ روزنامه ‌ضیاء الخافقین‌ نمود و دولت‌ انگلیس‌ به‌وسائلی‌ آنرا تعطیل‌ نمود «1309» در این‌ اثنا سلطان‌ عبدالحمید کتباً و تلگرافاً بوسیله ‌رستم ‌پاشا سفیرکبیر خود سید را به‌ اسلامبول‌ دعوت‌ نمود.

 سید ابتدا این‌ دعوت‌ را نپذیرفته‌ برستم‌پاشا سفیر دولت‌ عثمانی‌ در لندن‌ می‌گوید من‌ از اعلیحضرت‌ سلطان‌ سپاسگزارم‌ که ‌بار دیگر مرا به‌ اسلامبول‌ دعوت‌ فرموده‌اند ولی‌ شغل‌ مهم‌ من‌ فعلاً اصلاح‌ امور ایران‌ است‌ که‌ باید از فرصت‌ توقف‌ خود درلندن‌ برای‌ این‌ امر استفاده‌ نمایم‌. سلطان‌ عبدالحمید ثانیاً دعوت‌ خود را تجدید نموده‌ سید در اواخر سال‌ 1310 به‌ اسلامبول‌ رفت‌ یکی‌ از افسران‌ دربار عثمانی‌ که‌ از استقبال‌کنندگان‌ او بود از سید جویا شد که‌ صندوق‌های‌ اثاثه‌ شما کجاست‌؟ سید گفت‌ بجز صندوق‌ لباس‌ و کتاب‌ چیزی‌ ندارم‌. گفت‌ بسیار خوب‌ جای‌ آنرا به‌ من‌ نشان‌ دهید، سید اشاره‌ به‌ سینه‌ خود نمود و گفت‌این‌ صندوق‌ کتاب‌ است‌ و سپس‌ اشاره‌ به‌تن‌ خود نمود و گفت‌ این‌ هم‌ صندوق‌ لباس‌ است‌.

 سید طالب‌ جاه‌ و مقام‌ و منصب‌ نبوده‌ و از تمام‌ مایملک‌ دنیا به ‌قول‌ خودش‌ جز دو دست‌ لباس‌ و چند صندوق‌ کتاب‌ چیزی‌ اختیار ننموده‌ است‌. پدر نگارنده‌ نقل‌ می‌کرد که‌ سید در این‌باره‌ می‌گفت‌ من‌ درباره‌ پیراهن‌ و زیرجامه‌ اسراف ‌نموده‌ام‌، گویا اضافه‌ از دو دست‌ تهیه‌ می‌نموده‌، سلطان‌ عبدالحمید در بدو ورود مقدم‌ سید را گرامی‌ شمرده‌ با کمال‌ اعزاز واحترام‌ از او پذیرائی‌ می‌نمود بطوریکه‌ تکلیف‌ ازدواج‌ یکی‌ از خاندان‌ سلطنتی‌ را به‌ او نمود سید قبول‌ نکرده‌ گفت‌ سلطان ‌می‌خواهد که‌ من‌ زن‌ کنم‌ من‌ زن‌ می‌خواهم‌ چکنم‌ دنیای‌ به‌ این‌ زیبائی‌ را من‌ بزنی‌ نگرفته‌ام‌، نظر به‌ مظالمی‌ که‌ از دربار ناصری‌ دیده‌ بود در بعضی‌ مجالس‌ از کردار جابرانه‌ و رفتار خودسرانه‌ دولت‌ مستبده‌ ایران‌ تنقید می‌کرد بنابه‌خواهش‌ سفیرکبیر ایران ‌روزی‌ خلیفه‌ عثمانی‌ با خوشروئی‌ و مهربانی‌ از سید تقاضا نموده‌ که‌ در این‌باب‌ سکوت‌ اختیار کند، در حالی ‌که‌ سبحه‌ دردست‌ سید بوده‌ و دانه‌های‌ او را پیوسته‌ می‌غلطانده‌ با صدای‌ رسا گفته‌ اکنون‌ ناصرالدین‌شاه‌ را می‌بخشم‌. امراء که‌ در آن‌مجلس‌ حضور داشتند از جرأت‌ و شهامت‌ سید حیرت‌ نموده‌ سید از نزد خلیفه‌ بیرون‌ آمده‌ بنا برسم‌ معمول‌ نزد رئیس‌ درباررفت‌، ریاست‌ دربار به‌ ملایمت‌ و مهربانی‌ به‌سید گفت‌ سلطان‌ بشما خیلی‌ مهربانی‌ و اکرام‌ نمود که‌ تاکنون‌ سابقه‌ نداشت‌ ولی‌شما باصدای‌ بلند صحبت‌ می‌نمودید و با سبحه‌ خود بازی‌ می‌کردید.

 سید با خنده‌ روئی‌ درجواب‌ می‌گوید: سبحان‌الله سلطان‌ شما با مقدرات‌ میلیونها مسلمانان‌ با هوا و هوس‌ بازی‌ می‌کند آیا جمال ‌الدین‌ حق‌ بازی‌ با سبحه‌ خود را هم‌ ندارد؟ سید در این‌ سفر نیز مدت‌ چهارسال‌ تمام‌ در اسلامبول‌ ماند. جمعیت‌ بسیاری‌از علماء و فضلاء و آزادیخواهان‌ و اصلاح‌طلبان‌ مانند شیخ‌ احمد روحی‌ کرمانی‌، میرزاآقاخان‌ کرمانی‌، حسن‌خان‌خبیرالملک‌، برهان ‌الدین‌ بلخی‌ و صدها نفر دیگر از مردمان‌ روشن‌فکر و وطن‌پرست‌ دور آن‌ مصلح‌ و نابغه‌ عالیمقام‌ را گرفته ‌و سید با طلاقت‌ لسان‌ و فصاحت‌ و بلاغت‌ بیان‌ آنانرا به‌ راه‌ خیر و سعادت‌ و خدمت‌ به‌ عالم‌ اسلام‌ ترغیب‌ و تشویق‌ و هدایت ‌می‌نمود و در راه‌ نیل‌ به‌ مقصود حسنه‌ خویش‌ که‌ عبارت‌ از قطع‌ نفوذ و استیلاء اجانب‌ از ممالک‌ اسلامی‌ و استقلال‌ و عظمت ‌و ترقی‌ و تعالی‌ و اتحاد و اتفاق‌ مسلمین‌ بود فعالیت‌ و کوشش‌ می‌نمود، متأسفانه‌ در اینجا هم‌ مانند سایر کشورها مخالفین ‌آزادی‌ و آسایش‌ بشر و خائنین‌ ملت‌ و مملکت‌ برعلیه‌ آن‌ اصلاح‌طلب‌ و خیرخواه‌ عالم‌ اسلام‌ قیام‌ نموده‌ آنقدر سعایت‌ وتفتین‌ و اسباب‌ چینی‌ نمودند تا اینکه‌ وسیله‌ تبعید شهداء ثلاثه‌ ( شیخ‌ احمدروحی‌ کرمانی‌، میرزاآقاخان‌ کرمانی‌، حاجی‌ میرزاحسنخان‌ خبیرالملک‌) را از اسلامبول‌ به‌ تبریز فراهم‌ و روابط‌ سلطان‌ عبدالحمید را روی‌ غرض‌رانی‌ و حب‌ ذاتی‌ با سید تیره‌نموده‌ و مدتی‌ در تحت‌نظر یکعده‌ از مأمورین‌ بابعالی‌ قرار گرفت‌ و این‌ نامه‌ سوزناک‌ و تأثرانگیز را که‌ بهترین‌ سندی‌ است‌ ازبرای‌ ایرانیت‌ و ایران‌دوستی‌ او از زندان‌ طلائی‌ بابعالی‌ بیکی‌ از دوستان‌ خود نوشته‌ است‌:

 «من‌ در موقعی‌ این‌ نامه‌ را به دوست‌ عزیز خود می‌نویسم‌ که‌ در محبس‌ محبوس‌ و از ملاقات‌ دوستان‌ خود محرومم‌ نه‌ انتظار نجات‌ دارم‌ و نه‌امید حیات‌، نه‌ از گرفتاری‌ متألم‌ و نه‌ از کشته‌شدن‌ متوحش‌، خوشم‌ بر این‌ حبس‌ و خوشم‌ بر این‌ کشته ‌شدن‌، حبسم‌ برای‌ آزادی‌ نوع‌، کشته‌ می‌شوم‌برای‌ زندگی‌ قوم‌، ولی‌ افسوس‌ می‌خورم‌ از اینکه‌ کشته‌های‌ خود را ندرویدم‌، به‌ آرزوئی‌ که‌ داشتم‌ کاملاً نائل‌ نگردیدم‌، شمشیر شقاوت ‌نگذاشت‌ بیداری‌ ملل‌ مشرق‌ را ببینم‌ دست‌ جهالت‌ فرصت‌ نداد صدای‌ آزادی‌ را از حلقوم‌ امم‌ مشرق‌ بشنوم‌، ایکاش‌ من‌ تمام‌ تخم‌ افکار خود را در مزرعه‌ مستعد افکار ملت‌ کاشته‌ بودم‌، چه‌ خوش‌ بود تخمهای‌ بارور مفید خود را در زمین‌ شوره‌ زار سلطنت‌ فاسد نمی‌نمودم‌، آنچه‌ در آن‌ مزرعه‌ کاشتم‌ به‌ نمو رسید هرچه‌ در این‌ زمین‌ کویر غرس‌ نمودم‌ فاسد گردید، در اینمدت‌ هیچیک‌ از تکالیف‌ خیرخواهانه‌ من‌ بگوش‌ سلاطین‌ مشرق فرو نرفت‌، همه‌ را شهوت‌ و جهالت‌ مانع‌ از قبول‌ گشت‌، امیدواریها به‌ ایرانم‌ بود اجر زحماتم‌ را به‌ فراش‌ غضب‌ حواله‌ کردند، با هزاران‌ وعده‌ و وعید به‌ ترکیا احضارم‌ کردند این‌ نوع‌ مغلول‌ و مقهورم‌ نمودند غافل‌ از اینکه‌ انعدام‌ صاحب‌نیت‌ اسباب‌ انعدام‌ نیت‌ نمی‌شود صفحه ‌روزگار حرف‌ حق‌ را ضبط‌ می‌کند، باری‌ من‌ از دوست‌ گرامی‌ خود خواهشمندم‌ این‌ آخرین‌ نامه‌ را به‌نظر دوستان‌ عزیز و هم‌ مسلکهای‌ ایرانی‌ من‌برسانید و زبانی‌ به‌ آنها بگوئید شما که‌ میوه‌ رسیده‌ ایران‌ هستید برای‌ بیداری‌ ایرانی‌ دامن‌ همت‌ به‌ کمر زده‌اید از حبس‌ و قتال‌ نترسید، از جهالت‌ایران‌ خسته‌ نشوید از حرکات‌ مذبوحانه‌ سلاطین‌ متوحش‌ نگردید با نهایت‌ سرعت‌ بکوشید با کمال‌ چالاکی‌ کوشش‌ کنید طبیعت‌ به‌ شما یار است‌ وخالق‌ طبیعت‌ مددکار، سیل‌ تجدد بسرعت‌ به‌ طرف‌ مشرق‌ جاری‌ است‌، بنیاد حکومت‌ مطلقه‌ منعدم‌شدنی‌ است‌، شماها تا می‌توانید در خرابی‌اساس‌ حکومت‌ مطلقه‌ بکوشید نه‌ بقلع‌ و قمع‌ اشخاص‌، شما تا قوه‌ دارید در نسخ‌ عاداتی‌ که‌ میانه‌ سعادت‌ و ایرانی‌ سد سدید گردیده‌ کوشش‌نمائید نه‌ در نیستی‌ صاحبان‌ عادت‌، هرگاه‌ بخواهید باشخاص‌ مانع‌ شوید وقت‌ شما تلف‌ می‌گردد، اگر بخواهید به‌ صاحب‌ عادت‌ سعی‌ کنید باز آن‌عادت‌ دیگران‌ را بر خود جلب‌ می‌کند، سعی‌ کنید موانعی‌ را که‌ میانه‌ الفت‌ شما و سایر ملل‌ واقع‌ شده‌ رفع‌ نمائید، گول‌ عوام‌ فریبان‌ را نخورید،انتهی‌.

 

در هندوستان

 سید جمال در 1254 هجری قمری، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند.

 

در مصر

 در مصر با استقبال برخی مقامات دولت روبرو شد و شروع به تدریس و تبلیغ کرد. بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مصر از او بهره بردند و شیخ محمد عبده مفتی بزرگ مصر او را همچون استاد خود می‌دانست. در تحولات سیاسی مصر نقش موثر داشت و به همین دلیل پس از مدتی به کوشش نمایندگان خارجی که منافع خود در مصر را در خطر می‌دیدند او را از مصر بیرون کردند و به هند رفت. مدتی او را در کلکته زیر نظر حکومت انگلیسی هند نگاه داشتند و بعد که اجازه یافت از راه دریای سرخ به اروپا رفت.

 

سفر به اروپا، بازگشت به ایران و سرانجام اخراجش توسط ناصرالدین‌شاه

 ورود سید به‌ بوشهر و دعوت‌ ناصرالدین‌شاه‌ از او در لندن و پاریس مورد توجه مقامات سیاسی اروپا بود. در پاریس با همکاری شیخ محمد عبده به انتشار روزنامه عروه الوثقی مبادرت نمود. که فقط ۱۸ شماره از آن منتشر شد. با نشر مقالات اندیشه‌های خود در مورد اتحاد اسلام را می‌پراکند. بالاخره به حجاز سفر کرد و از بوشهر به ایران وارد شد و به تهران رفت و در خانه حاجی محمد حسن امین‌الضرب ساکن شد.

 سید در اوایل‌ ماه‌ شعبان‌ 1303 هجری‌ به‌ عزم‌ مسافرت‌ نجد و قطیف‌ وارد بوشهر شده‌ نامه‌ای‌ به‌ زبان‌ عربی‌ ازکاروانسرای‌ کربلائی‌ عوض‌ به‌حاج‌ احمدخان‌ سرتیپ‌ پدر سدیدالسلطنه‌ می‌نویسد که‌ عکس‌ آن‌ در مجله‌ کاوه‌ کلیشه‌ شده‌ ورونوشت‌ آن‌ در این‌ وجیزه‌ به‌نظر قارئین‌ گرام‌ خواهد رسید، حاج‌ احمدخان‌ پس‌ از خواندن‌ نامه‌ فوراً بیرون‌ رفته‌ بعد از چنددقیقه‌ با یکنفر سید جلیل ‌القدر مراجعت‌ می‌کند سید همانا سیدجمال‌الدین‌ بوده‌ است‌، اینک‌ رونوشت‌ نامه‌:

 صفوه‌ اولی‌ الهمم‌ و قدوه‌ ارباب‌ الشمم‌ السرتیب‌ الحاج‌ احمدخان‌ لازال‌ مصوناً بعنایه‌الرحمن‌ انی‌ قد حللت‌ الا´ن‌ ببلده‌ انت‌ ساکنها و منک‌بهجتها و بک‌ محاسنها فکتبت‌ الیک‌ هذه‌الوریقه‌ زعما منی‌ انک‌ بتقلبک‌ بین‌ اطوارالزمان‌ و اختبارک‌ اجناس‌ الانسان‌ ترغب‌ ان‌ تلاقی‌ کل‌ من‌دعک‌الامر وحنکه‌ العصر ولوکان‌ فی‌ کن‌ حقیر متربعاً علی‌ حسیر فان‌ کان‌الامر کمارایت‌ فیالحظی‌ الاوقر والافلست‌ اول‌ من‌ عزه‌القمر ـ و انی‌ جهلابمحلات‌ الاقامه‌ فی‌ ما هذه‌ البلده‌ نزلت‌ فی‌ خان‌ خرب‌ عفن‌ لایسکنه‌ الاالصعالیک‌ والاوباش‌ یسمی‌ بکاروانسرای‌ کربلای‌ عوض‌ والسلام‌.

 چند بار با ناصرالدین‌شاه ملاقات کرد و از ضرورت قانون گفت ولی شاه سخنان او را نپسندید و پس از مدتی امر به اخراج او از ایران کرد. از راه مازندران به قفقاز و بعد به مسکو و پترزبورگ رفت. در سفری که به مونیخ رفت با ناصرالدین‌شاه و امین‌السلطان ملاقات داشت و به دعوت آنان دوباره به ایران بازگشت. مدتی در شاه‌عبدالعظیم بود که باز به دستور شاه با افتضاح او را بیرون کردند. به بغداد و بصره سپس به اروپا رفت.

 

در عثمانی

 سلطان عبدالحمید او را به استانبول دعوت کرد و امیدوار بود از نفوذ او برای اداره کشورهای اسلامی امپراتوری عثمانی بهره گیرد.

 در استانبول میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک به تشویق او به نشر مطالب علیه شاه و اتابک پرداختند. پس از کشته شدن ناصرالدین‌شاه به دست میرزا رضای کرمانی که از مریدان او بود، دولت ایران خواستار تحویل او شد ولی مقامات عثمانی نپذیرفتند.

 

سید جمال از دیدگاه شهید مطهری

شهید مطهری در کتاب بررسی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر می گوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله ی اخیر، سید جمال الدین اسد آبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدار سازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه ی مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها... سید جمال در نتیجه ی تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی – که داعیه ی علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد.

سید جمال مهمترین و مزمن ترین درد جامعه ی اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه ی مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفته ی مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته ی آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده ی مسلمانان، فوری و حیاتی می دانست. بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت می شمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد و دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.» سید جمال مهمترین دردهای جامعه ی اسلامی را این موارد تشخیص داده بود:

1- استبداد حکام.

2- جهالت و بی خبری توده ی مسلمانان و عقب ماندن از کاروان علم و تمدن.

3- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه ی مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین.

4- جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی.

5- نفوذ استعمار غربی.

 

درمان از نظر سید

سید چاره ی این دردها را در امور زیر می دانست:

1- مبارزه با خودکامگی مستبدان.

2- مجهز شدن به علوم و فنون جدید.

3- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافه ها و پیرایه هایی که به اسلام بسته شده است.

4- ایمان و اعتماد به مکتب.

5- مبارزه با استعمار خارجی.

6- اتحاد اسلام.

7- دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه ی اسلامی.

8- مبارزه با خود باختگی در برابر غرب.

 

آخرین نامه

سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد. واپسین کلام سید آنچنان نغز و صریح است که نیاز به تحلیل ندارد.

 «دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید

سید در اواخر عمر در ترکیه زندگی، و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراتور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی به اسلامبول رسید، به دستور امپراتور عثمانی، از بیشتر ایرانیان درباره ی ارتباط سید جمال و میرزا رضا تحقیق به عمل آمد و سرانجام پلیس عثمانی طی گزارشی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.» سلطان عثمانی از سید جمال در هراس افتاد و دستور قتل او را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897، او را مسموم ساختند و جنازه ی او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک فرستادند. در سال 1324 شمسی، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید به دست آورد و بقایای جسد سید را در تابوتی به کابل انتقال داد.

 

مرگ

 پس از مدتی از چشم سلطان افتاد و مواجب او را قطع کردند و با فقر زندگی می‌کرد تا این‌که به سرطان فک مبتلا شد و او را جراحی کردند و در ۱۳۱۴ هجری قمری (۹ مارس ۱۸۹۷ میلادی) در استانبول درگذشت.جدای از نظر تعدادی محققان، برخی از یاران سید هم عقیده دارند که سید توسط اعوان سلطنت قاجاری- در تلافی ضدیت با نظام قاجار و قتل ناصر الدین شاه -مسموم شده و به قتل رسیده است.

 بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد سید به زادگاه او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و اکنون مزار و آرامگاه سید جمال‌الدین اسدآبادی در محوطه دانشگاه کابل می‌باشد. آثار و افکار او نقش مهمی در جنبش مشروطه ایران داشت.

 روبرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» در مورد سید جمال‌الدین می‌نویسد:

«مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد کسی نبود جز «سید جمال الدین». از دههٔ ۱۸۷۰ تا دههٔ ۱۸۹۰ سید جمال الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست کم یکجا در اسناد رسمی و پرونده‌های محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال الدین در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این که به عنوان جاسوس بریتانیا در هند به خدمت درآید، آمده‌است.

آثار سید

 1. کتاب‌ مقالات‌ جمالیه‌ مشتمل‌ بر چندین‌ مقاله‌ علمی‌، فلسفی‌، اخلاقی‌، اجتماعی‌. این‌ کتاب‌ در تاریخ‌ 1312 باملحقاتی‌ در مطبعه‌ کلاله‌ خاور طهران‌ به‌همت‌ میرزا نصراللهخان‌ جمالی‌ چاپ‌ و منتشرشده‌.

 2. کتاب‌ شرح‌ حال‌ اکهوریان‌ با شوکت‌ و شأن‌، این‌ کتاب‌ را سیدجمال‌الدین‌ از پاریس‌ به‌جهه‌ خواهرزاده‌ خودمیرزا شریف ‌خان‌ مستوفی‌ فرستاده‌ است‌.

 3. رساله‌ نیچریه‌ در رد مادیون‌ و طبیعیون‌ که‌ تا به‌حال‌ چندین‌ مرتبه‌ در ایران‌ و هندوستان‌ و خارجه‌ به ‌زبانهای‌ مختلف‌ طبع ‌و انتشار یافته‌.

 4. تاریخ‌ الافغان‌ به‌زبان‌ عربی‌ که‌ در مدت‌ چهارسال‌ توقف‌ خود در افغانستان‌ آنرا برای‌ بیداری‌ برادران‌ افغانی‌ تألیف ‌نموده‌اند.

 5. 18 شماره‌ روزنامه‌ عربی‌ العروة‌الوثقی‌ که‌ در مدت‌ سه‌ سال‌ توقف‌ خود در پاریس‌ 1301 بمعیت‌ مفتی‌ بزرگ‌ دیارمصر شیخ‌ محمدعبده‌ آنرا تأسیس‌ و مجاناً به‌ جهات‌ شرقیه‌ ارسال‌ می‌داشته‌ و مندرجات‌ آن‌ باعث‌ هیجان‌ و نهضت و بیداری‌ ملل‌ اسلامی‌ گشته‌ و با مجازات‌ شدید و اقدامات‌ عجیبی‌ از ورود آن‌ به‌ ممالک‌ اسلامی‌ جلوگیری‌ بعمل‌ آمده‌، انصافاً می‌توان‌ گفت‌ هیچ یک‌ از خطبه‌های‌ خطبای‌ اسلامی‌ در قرن‌ اخیر بقدر کلمات‌ جذاب‌ این‌ روزنامه‌ در قلوب‌ مسلمانان‌ و بیداری‌ اهالی ‌مشرق ‌زمین‌ تأثیر ننموده‌ نخستین‌ شماره‌ آن‌ در 15 جمادی‌الاول‌ 1301 هجری‌ و آخرین‌ شماره‌ آن‌ پنجشنبه‌ 26 ذی‌ حجة‌الحرام‌ 1301.

 ( بطوریکه‌ قبلاً گفته‌ شد پنج‌ شماره‌ از عین‌ این‌ روزنامه‌ که‌ سید از پاریس‌ برای‌ منسوبین‌ خود در همان‌ تاریخ‌ به‌ اسدآباد فرستاده‌ فعلاً در نزد نگارنده‌ موجود است‌).

 6. روزنامه‌ ضیاءالخافقین‌، این‌ روزنامه‌ را سید پس‌ از تبعید از ایران‌ در لندن‌ به‌همراهی‌ چند نفر از آزادیخواهان‌، تأسیس‌ ومنتشر نمود.

 7. کتاب‌ خاطرات‌ سید، گردآورده‌ شیخ‌ محمدعلی‌ مخزومی‌

 8. کتاب‌ الوصیة‌ السیاسیة‌ الاسلامیه‌.

 9. کتاب‌ الحقائق‌ به‌ قول‌ مرحوم‌ حاجی‌ سیدهادی‌ روح‌القدس‌ اسدآبادی‌.

 

گفتمان اصلاحی سید جمال؛ نگاهی انتقادی /

 

     

 

گفتمان اصلاحی سید جمال؛ نگاهی انتقادی /

 رنجبر، مقصود (1)

پايگاه حوزه

مقاله حاضر نگرشی انتقادی به اندیشه ها و مبارزات سیدجمال دارد و در صدد بررسی نارسایی های فکری و عملی حرکت سیدجمال است. در این راستا مبانی نظری اندیشه اصلاحی سیدجمال و دیدگاه های سیدجمال الدین اسدآبادی در سه محور اصلی گفتمان اصلاحی ایشان یعنی اتحاد اسلامی، مبارزه با استبداد و جایگاه علم در پیشرفت مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.

واژه های کلیدی: اتحاد اسلامی، سیدجمال الدین، گفتمان اصلاحی، استبداد، علم و دین.

مقدمه

 

سید جمال الدین اسدآبادی از پرنفوذترین اندیشمندان معاصر در جهان اسلام است. از ویژگی های بارز او پیوند اندیشه و عمل است. مقاله حاضر با تحلیلی انتقادی به بررسی دیدگاه های سید جمال می پردازد. مفروض اصلی مقاله این است که اندیشه های سید جمال دارای نارسایی هایی است و در مواردی هم عمل سید منطبق بااندیشه های صائب خودش نیست. این امر شاید به دلیل دغدغه های فکری و سیاسی متعدد سید جمال بوده است؛ اما دلیل آن هر چه باشد این نارسایی های فکری و عملی تأثیر به سزایی در روند حرکت های سیاسی سید جمال برجای گذاشت و آثار مورد انتظار را محقق نساخت. سید جمال حدود صد سال پیش بسیاری از دردهای جوامع اسلامی را شناخته بود و در تحلیل علّی آنها قابلیت فکری بالایی از خود نشان داده بود، ولی در اولویت بندی اهداف خود در مرحله عمل دچار خطای اساسی شد و نتوانست در رفع این زمینه های نابسامانی موفق شود.

الف) مبانی نظری اندیشه اصلاحی سید جمال

 

کلید ورود به اندیشه های سید جمال و در واقع دغدغه اصلی او در اندیشه ها و مبارزات پیشرفت و ترقی مسلمانان است. این دیدگاه سید متکی بر مبانی نظری خاصی بود که محورهای اصلی آن در مقاله «نیچریه» مطرح شده است.1 مقاله «نیچریه» یکی از مهم ترین مقالات سید در حوزه اصول اعتقادی و مبانی فلسفی اندیشه اوست. نقطه عزیمت سید در این مقاله از لحاظ اعتقادی و فلسفی، تفکیک دین از مادی گرایی است که بر اساس آن به نظر سید جمال، اعتقاد به خدا در زندگی عامل ترقی و تمدن است و طبیعت گرایی و بی اعتقادی به خدا منشأ انحطاط و تباهی در زندگی انسان هاست. در واقع با توجه به این که اندیشه سید حول مسأله انحطاط و اصلاح شکل گرفته است، او درباره اعتقاد به دین، به این مسأله می پردازد که آیا دین می تواند مایه پیشرفت و ترقی باشد یا خیر؟ وی در پاسخ، به آثار مثبت اعتقاد دینی در پیشرفت و تمدن بشری پرداخته است. سید جمال در این مقاله چنین تحلیل می کند که علة العلل انحطاط اقوام در طول تاریخ، شیوع فکر مادی و انکار الوهیت و نفی ادیان الهی و آموزش های سازنده آنها بوده است که ابتدا از غرب باستان آغاز شده و آن جا را به فساد و انحطاط کشانده و سپس شرق را نیز منحط ساخته است.

حال این سؤال مطرح است که هدف سید از نگارش این رساله چیست؟ آیا برای اثبات حقانیت عقاید است یا اثبات کارآیی آنها در عرصه پیشرفت و ترقی بشر؟ مروری بر محتوای مقاله نشان می دهد که سید هدف دوم را بیشتر تعقیب می کند و در این راه چنان افراط و مبالغه می کند که به نوعی تلقی سودگرایانه2 از عقاید مذهبی و الهی منتهی می شود. البته اگر سید بر این مسأله تأکید می کرد که در عالم ذهن و نظر در صورتی که اعتقاد واقعی به اصول و عقاید الهی ایجاد شود زمینه ساز ترقی و تمدن است، آنگاه چندان مناقشه ای وجود نداشت، ولی سید برای مدعیات خود مشاهدات تاریخی را یادآور می شود؛ برای مثال سید در مورد مسلمانان معتقد است از زمان ظهور باطنیه در اسلام، مسلمانان رو به انحطاط نهادند، حال سؤال این است که واقعاً نفوذ باطنیان بر اندیشه و تفکر مسلمانان تا چه حدی بود که بتواند منشأ چنین آثار عظیمی باشد؟ همین سؤال در مورد ایرانیان باستان و یونانیان نیز مطرح است.

نمونه گویایی که عکس ادعاهای سید را ثابت می کند تمدن جدید غربی است. سید از یک سو، مادیات را زمینه ساز زوال می داند و از سوی دیگر، یکی از مبانی اصلی «تجدد» در غرب، حاکم شدن تفکرات ماتریالیستی در این ممالک است، ولی این مسأله مانع از پیشرفت و ترقی آنها در اصول تمدن نشد؛ البته اگر سید مادی گرایی را زمینه ساز زوال اخلاقی می دانست، ادعایش قابل قبول می نمود. همچنین سید در مورد مادیگرایان چنان بحث می کند که گویی غرض و هدف اصلی آنان، رهنمون کردن عمدی جوامع خود به سوی انحطاط و فساد است. و نیز سید در بیان نحله های مختلف این مکتب دقت کافی ندارد که قرار دادن اپیکوریان با ولترو روسو در یک مبنای فکری و اعتقادی نشان از این عدم دقت و ناآشنایی سید با تاریخ اندیشه غرب دارد. با این حال یکی از اهداف واقعی سید از طرح این دیدگاه ها متنبّه ساختن مسلمانان به برتری اصول اعتقادی خود در زمینه مدنیت و ترقی اجتماعی و علمی و بیدار کردن آنان برای طی کردن این راه است.

بنابراین هدف او تحریک حمیت و غیرت مسلمانان برای حرکت در راه ترقی و پیشرفت است. به تعبیری، به مسلمانان این مسأله را گوشزد می کند که در شرایطی که اصول اعتقادی شما از لحاظ تمدن سازی عالی ترین اصول و اعتقادات است، چرا از لحاظ مدنیت و اصول ترقی رو به انحطاط رفته اید.

مشکل اساسی دیگری که در رساله «نیچریه» به چشم می خورد این است که سید آن عقاید و خصایل سه گانه را ناشی از اعتقاد به دین و الوهیت می داند، ولی در ذکر شواهد تاریخی خود به مواردی چون یونان و ایران قبل از اسلام اشاره می کند و در عین حال در پایان مقاله به ویژگی هایی در ادیان نصرانی و زرتشتی اشاره می کند که مانع از سعادت بوده اند مانند اعتقاد به خرافات و عقاید باطله، برتری و شرافت دادن به گروه خاصی در برابر دیگران و پیروی از ظن ها و اصول غیر عقلانی و تقلید از پیشینیان که در اسلام این موانع وجود ندارد.3

اسلام عقول را به مبارزه با خرافات فرا می خواند و درهای شرافت و کرامت را به روی تمامی نفوس می گشاید و هیچ تبعیضی بین انسان ها قائل نشده و اعتقاد بلادلیل را منع کرده است، در نتیجه به کمال می تواند درهای سعادت را به سوی بندگان بگشاید و مدینه فاضله ای که حکما به آرزوی آن جان سپردند هرگز انسان را دستیاب نخواهد شد مگر به دیانت اسلامیه.4

سید خود انقلاب فرانسه را محصول آرا و عقاید باطله افرادی چون ولتر و روسو می داند که تخم اباحت و اشتراک کاشتند، در حالی که یکی از اصول اساسی انقلاب فرانسه برابری و کرامت ذاتی انسان بود که سید خود تحت عنوان شرافت نفوس در اسلام از آن یاد می کند و آن را مزیت دین اسلام نسبت به نصرانی و برهمایی می داند. 5

ب) گفتمان اصلاحی سید جمال

 

سید با اندیشه های خود گفتمان جدیدی را تأسیس کرد که اولاً، در جهان اسلام بی سابقه بود؛ ثانیاً، با گفتمان حاکم در جهان اسلام به شدت تضاد داشت. مبنای سید در ارائه این گفتمان اصلاحی این است که هیچ دردی بدون دوا و درمان نیست و تاریخ ملت های بسیاری را دیده است که پس از افول بار دیگر، قدرتمند شده اند و مسلمانان نیز می توانند بار دیگر به قدرت و شوکت پیشین خود دست یابند. سید بر این مسأله تأکید می کند که در حال حاضر مسلمانان و جهان اسلام به دنبال ظهور مصلحی هستند که با اصلاح عقول و نفوس مسلمانان، فساد عارض شده بر آنان را زدوده و بار دیگر آنان را با تربیت حسنه اخلاقی به اوج قدرت رساند.6

سید خود را از پیشتازان این حرکت می داند و تأکید می کند که روز و شب در آغاز و انجام این کار (اصلاح)، اندیشه و کیفیت اصلاح و چگونگی نجاح این ملت را پیشه خود ساخته ام و دائماً برای رهایی مسلمانان از این تنگنای هولناک فساد و عقب ماندگی چاره جویی می کنم.7

سید در جست و جوی راه برون رفت از این وضعیت، به طرح دیدگاه های موجود پرداخته و ضمن نقد آنها، گفتمان اصلاحی خود را ارائه می کند. سید چند نظریه را در این زمینه استخراج کرده و معتقد است برخی برای خروج از این وضع، افتتاح مدارس و آموزشگاه ها و آموزش به سبک اروپاییان را علاج درد یافتند. آنان بر این اعتقادند که توسعه علوم به سبک اروپا می تواند موجب قدرت یابی مسلمانان شود؛ عده دیگری بر آن شدند که با گسترش جراید و تنویر افکار و تربیت اخلاقی آن می توان عقب ماندگی مسلمانان را خاتمه داد؛ عده دیگری هم کوشیدند تا تقلید از ظواهر اروپایی در روش زندگی و خوراک و مسکن را پیشه خود سازند که به جای علاج دردهای گذشته، موجب هزینه دارایی های مسلمانان در ممالک دیگران شد. سید با نقد دیدگاه های فوق معتقد است جراید دیر ثمر هستند و مسأله مسلمانان فوریت و اهمیت دارد و بر این اساس به طرح راه حل خود می پردازد.

همچنین کسب علوم و معارف جدید هم از سوی مسلمانان به جهت سوء استعمال آن، نتایجی را که در اروپا داده است، نمی دهد، همان طور که دولت های عثمانی و مصر نتوانستند از این علوم جدید بهره لازم را ببرند. برخی هم الفاظ آزادی، وطن خواهی و جنسیت (قومیت) را به صورت عبارات بی معنا و بی سر و تهی به کار می برند و نمی توانند محتوای واقعی آن را درک کنند.8 سید با نقد این دیدگاه معتقد است در شرایط فعلی آنچه می تواند موجب نجات مسلمانان شود، آن چیزی است که قبلاً نیز موجب کمال و پیشرفت آنان گردیده بود.

در واقع آنچه که آرای یک ملت را جمع کرده و همت افراد را بلند برده و میان آنان پیوند برقرار بوده و ملت را تا مرتبه بالا برد که از فراز آن ملت های دیگر را دیده بانی و با حکمت دقیق خود و مقامی که داشت بر آنان حکومت می کرد، همان دین بوده که اصول آن ثابت و قواعد آن استوار و شامل همه انواع حکمت ها می باشد.

بر این اساس، راه حل سید برای پیشرفت و ترقی مسلمانان، بازگشت به دین و روش مسلمانان نخستین است که سید در مقاله ها و آثار مختلف خود بر آن تأکید می کند:

تمدن بشری و نگهبان هستی آن است و پیروان خود را به همه فروع مدنیت می خواند و دعوت می کند... اکنون از دین تنها نام هایی است که بر جا مانده است... پس علاج فوری آن رجوع به اصول دین و پیروی از احکام آن همانند روزگار نخستین است.9

سید در مطالب دیگر خود به ویژه در مقاله «نیچریه» به تبیین اصول اساسی دین پرداخته که اصول مدنیت از آن منبعث گردیده است. از این منظر سید عظمت اولیه مسلمانان را نیز در تمسک به این اصول می داند که موجب تکوین همت های عالی و حکمرانی و قضاوت های عادلانه در میان امرا می گردید که قبل از آن از اصول مدنیت به طور کامل بی بهره بودند. حال سؤال این است که سید که خود بر فوریت مسائل مسلمانان تأکید می کند و برخی از دیدگاه های اصلاحی زیر را به دلیل دیر ثمر بودن آنها نفی می کند، چگونه بازگشت به دین را علاج فوری این دردها می داند؟ تأکید بر بازگشت به دین بر این فرض اساسی استوار است که جامعه از اصول و آموزه های دینی به شدت دور گشته و قطعاً این امر فرآیندی طولانی را پشت سر گذاشته است، حال چگونه سید می خواهد که با رجوع فوری به دین به رفع و درمان این دردها همت بگمارد، اصولاً ملاک سید در بحث دور شدن مسلمانان از اسلام و قرآن چیست؟ به نظر می رسد که سید در مورد این سؤالات پاسخ قانع کننده ای ارائه نمی کند.

اساس گفتمان اصلاحی سید بازگشت به دین است، ولی این محور اساسی دارای عناصری است که اجزای گفتمان اصلاحی ایشان را می سازد. گفتمان اصلاحی سید بر چند عنصر اساسی متکی است که عبارتند از: 1. اتحاد اسلام؛ 2. مبارزه با استبداد؛ 3. علم گرایی؛ 4. مبارزه با سلطه بیگانگان.

در این مقاله صرفاً به بررسی و تجزیه و تحلیل سه محور اول می پردازیم. بررسی اندیشه اصلاحی سید در محورهای فوق، بیانگر دیدگاه های وی و نارسایی های اندیشه و عمل او می تواند باشد.

1. اتحاد اسلامی

 

سید در تحلیل و تعلیل عواقب عقب ماندگی جوامع اسلامی به عوامل مختلفی اشاره کرده که مهم ترین آنها، استبداد حکام و پادشاهان است، اما باید گفت که اولویت اصلی سید در اندیشه اصلاحی «اتحاد اسلامی» است و این بر خلاف دیدگاه وی در مورد نقش اساسی و محوری استبداد در انحطاط جوامع اسلامی است. با توجه به تأکیدات او، انتظار می رود که ایشان مبارزه با استبداد را از لحاظ فکری و سیاسی در اولویت اصلی قرار دهند، ولی در عمل و بر اساس تجارب زندگی ایشان، بخش عمده ای از توان و انرژی فیزیکی و فکری او در راه تحقق ایده وحدت جهان اسلام صرف و در واقع مستهلک شده است. در عین حال، منظور سید جمال از وحدت جهان اسلام کاملاً معلوم نیست؛ آیا ایشان وحدت سیاسی و ارضی کامل را تعقیب می کند یا این که هماهنگی نیروهای دول اسلامی مختلف در راستای اهداف واحد و به ویژه مبارزه با استعمار و سلطه غرب را؟ برخی منظور اول را رد کرده و معتقدند وی بیشتر بر همکاری ملیت های مختلف تأکید داشت، و به نظر می رسد اندیشه سید درباره وحدت جهان اسلام از مراحل مختلفی عبور کرده است و به دلیل توفیق آمیز نبودن اقداماتش در یک مرحله، ایشان وارد مرحله بعدی شده اند.

سید در مرحله اول قصد داشته با مرکز قرار دادن امپراتوری عثمانی، جبهه واحد و متشکلی از جهان اسلام برای مبارزه با سلطه غرب به وجود آورد، ولی بعداً با توجه به بی کفایتی سلطان عثمانی از آن عدول کرد:

«اگر سلطان عثمانی را فردی عاقل و با کفایت می یافتم، دوست داشتم خلیفه کل مسلمانان شود، ولی افسوس که چنین نیست». نگاه سید در یک مرحله نیز متوجه ایران گردید و برای تحقق ایده اتحاد اسلامی اراده ایرانیان را بسیار مؤثر قلمداد کرد: «از همت های ایرانی و اندیشه های عالی آنان بعید نیست که نخستین پیشگامان تجدید وحدت اسلامی و تقویت بنیان های دینی بوده باشد».10

سید در نهایت با ملاحظه امکان پذیر نبودن این ایده ها، از وحدت سیاسی ناامید شده و بیشتر بر وحدت در اهداف و جهت گیری ها تأکید کرد و در عین حال در زمینه وحدت اسلامی هم به همان محور اصلی گفتمان اصلاحی خود یعنی بازگشت دوباره مسلمانان به اسلام رجوع کرد:

من نمی گویم که به همه کشورهای اسلامی یک نفر حکومت کند، زیرا این کار بسیار دشوار است، ولی امیدوارم که حاکم و سلطان همه ملت های مسلمان تنها قرآن باشد و عامل وحدت و یگانگی آنها دین آنها. با این وحدت هر پادشاهی می توان در کشورش برای حفظ حقوق دیگر کشورهای اسلامی کوشش کند، زیرا حیات او به حیات دیگری و بقایش به بقای ملت دیگر مسلمان بسته است.11

به طور کلی به نظر می رسد مبنای نظری و تاریخی سید برای وحدت اسلامی دچار اشکال اساسی است. سید پیشرفت های اولیه مسلمانان را مدیون وحدت آنان می داند، ولی شواهد تاریخی چنین امری را تأیید نمی کند و همواره بین خلفا و امرای آنان اختلافات و کشمکش های اساسی وجود داشته است. از سوی دیگر، می توان گفت که ایده اتحاد اسلامی بیانگر نوعی تضاد درونی در اندیشه های سید بود.

از یک سو، ایشان عامل اصلی انحطاط را استبداد سیاسی در جوامع اسلامی می دانست که از جمله موجب تفرق و شقاق در جوامع اسلامی شده است، ولی سید از طریق همین دولت های استبدادی به دنبال ایجاد اتحاد در جهان اسلام است و در این راه دست همکاری به سوی سلطان عثمانی و پادشاه ایران دراز می کند، حال آن که اگر استبداد عامل جدایی است و خود این مستبدان مهم ترین عوامل تفرقه هستند، چگونه همین ها می توانند منشأ اتحاد در جهان اسلام شوند؛ از سوی دیگر، صرف نظر از امکان یا عدم امکان اتحاد، سید چگونه می خواست از طریق اتحاد دول اسلامی که همگی تحت حاکمیت استبداد بوده و فساد اخلاقی و عقب ماندگی علمی در آنها شایع بود، موجبات پیشرفت جهان اسلام و مسلمانان را فراهم سازد، آیا اتحاد صرف فیزیکی بدون وجود پشتوانه های مادی و علمی می توانست به این هدف سید مدد رساند؟ همچنین نکته مهم تر این که سید در اندیشه و گفتمان اصلاحی خود تا حد زیادی متأثر از تحولات سیاسی اجتماعی اروپاست، ولی معلوم نیست چرا در مقابل جدایی دول مختلف اروپایی و تشکیل دول ملی متعدد در آن قاره بی توجه است. پدیده ای که موجب شکل گیری دولت های ملی متعدد در درون اروپا شده بود و در زمان سید در حال تبدیل شدن به یک روند جهانی بود، اصلاً در دوره ای که سید اندیشه اتحاد اسلامی را مطرح می کرد دوره امپراتوری های قدیمی به سر آمده بود و امپراتوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نبود.

یکی از مقالات مهم و عمیق سید، مقاله «فلسفه وحدت جنسیت و حقیقت اتحاد لغت» است که سید در آن رابطه هویت ملی و زبان را مطرح می کند. سید معتقد است جنسیت و قومیت ملت ها بر پایه اتحاد زبان استوار است.

این وحدت لغت عجیب رابطه ای است... و اوست آن یگانه وحدتی که عشایر مختلفة الاغراض و قبایل متنوعة المقاصد را در تحت لوای وحدت جنسیت، به سوی مقصد واحد سوق می دهد و قوای متفرقه ایشان را جمع می سازد... تا از برای استحصال سعادت عموم و نجات از شقا و بدبختی، جمع کثیری را یک دل و یک زبان می کند.12

سید معتقد است در دایره انسانی دو عامل موجب پیوند انسان ها به هم می شود که این دو عامل عبارتند از دین و زبان:

یکی همین وحدت لغت است که از آن به جنسیت و وحدت جنسیت نیز تعبیر می شود و دیگری دین. و هیچ شکی نیست که وحدت لغت، یعنی جنسیت در بقا و ثبات در این دار دنیا از وحدت در دین ادوم است، زیرا که در زمان تبلیغ تغییر و تبدیل نمی پذیرد، بخلاف ثانی.13

سید در اینجا به نکات بسیار مهمی اشاره می کند که در اندیشه اتحاد اسلامی خود آنها را نادیده انگاشته است. سید چگونه به وجود زبان های مختلف عربی، فارسی، ترکی، هندی، افغانی، اردو و ... در جوامع اسلامی و میان مسلمانان بی توجه بوده است و علی رغم روند دنیای جدید، در پی ایجاد اتحاد در میان آنها بوده است. جالب است که سید بر حفظ زبان ملی به شدت تأکید می کند و حتی ضبط علوم به آن زبان را نیز جزو ضروریات قطعی می داند و مسلمانان هند را تشویق می کند که علوم جدید را به زبان هندی حفظ و اشاعه دهند.14

البته در مقاله «جنسیت در اسلام» و نیز «تعصب» یادآور می شود که در اسلام، جنسیتی جز در دین و آیین وجود ندارد، ولی مسلمانان در دین و آیین هم دارای تضادهای متعددی بودند، صرف نظر از این که سید خود به عامل زبان به شدت تأکید می کند.

در عین حال این ایده موجب شد که ایشان علی رغم اعتقاد خویش به این که عامل اصلی انحطاط در جوامع اسلامی استبداد سیاسی است، انرژی اصلی خود را به اتحاد اسلامی متمرکز کند، که این امر ایده اصلی وی را تحت الشعاع خود قرار داد.

2. مبارزه با استبداد

 

مبارزه با استبداد عنصر دوم در گفتمان اصلاحی سید است و سید در این راه از نصیحت آغاز می کند و به شورش و انقلاب منتهی می شود. سید همانند برخی دیگر از معاصرانش به اهمیت قانون در جلوگیری از خودکامگی و استبداد واقف بود و نبود قانون و حاکمیت مستبدانه را زمینه ساز حکومت استبدادی می دانست و ریشه آزادی در جوامع غربی را نیز در حاکمیت قانون می دانست که قانون مانع از استبداد شده و حدود همگان را مشخص کرده و دست پادشاه و والیان را از تعدی های مکرر و ظالمانه در حقوق مردم کوتاه کرده است. در حالی که در ممالک شرقی نبود قانون دست همه قدرتمندان و در رأس همه، پادشاه را در تعدی به حقوق زیردستان بازگذاشته و حکومت و عوامل آن بااستفاده از این بی قانونی، به اعمال قدرت می پرداختند. سید یکی از محورهای اصلی مبارزه با استبداد را حاکمیت قانون قرار داد:

... این قانون هر چه باشد، باز خوب است، همین قدر قانون باشد برای ما کافی است، به جهت آن که ما به هیچ وجه قانون نداریم و عدالتی درباره ما اجرا نمی شد و جان و مال ما در امنیت نیست.15

سید استبداد در جوامع شرقی و اسلامی را موجب حاکمیت منافع شخصی پادشاه و وزرا، حکام و والیان بر مصالح عمومی دانسته و معتقد است در ممالک فرنگ، سیاست در خدمت ترقی ملی و افزایش ثروت جامعه و بهبود زندگی عمومی مردم و تأمین مصلحت عمومی است.

با وجود این که سید بر این مسأله و منافع بی شماری که از ناحیه استبداد متوجه مستبدان می شد وقوف داشت، در مرحله اول مبارزه خود با استبداد، خود حکام مستبد را مخاطب خود قرار داده و از طریق نصیحت سعی می کرد آنان را ارشاد کند. سفرهای مختلف سید به ممالک مختلف اسلامی، مکاتبات و ارتباطات متعدد او با حکام مسلمان با همین هدف صورت می گرفت تا این زمام داران را به آفات استبداد و تأثیر آن در عقب ماندگی ملل شرقی آگاه سازد.

سید جمال الدین با وجود تمام تلاشی که در این زمینه انجام داد، نتوانست بهره ای ببرد و کوچک ترین خللی در شیوه استبدادی حکومت در کشورهای اسلامی چون امپراتوری عثمانی و ایران به وجود آورد، بلکه مورد آزار و اذیت گسترده این حکومت ها نیز قرار گرفت. سید داستان ناکامی خود در این راه را این گونه بازگو می کند:

چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم، هر چه در این زمین کویر غرس نمودم، فاسد گردید، در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت، امیدواری ها به ایرانم بود اجر زحماتم را به فراش غصب حواله کردند.16

سید در فقره فوق در واقع داستان ناکامی مبارزه با استبداد از طریق مستبدان را بیان می دارد و به بی ثمر بودن این شیوه اشاره می کند و معتقد است منافع مستبدان به حدی است که نمی توان با نصیحت و ارشاد آنان را به قانون و حدود عادلانه مقید گرداند.

مطالبی را اظهار داشتم که نخست خود پادشاه هم پسندیده بود و مقصود ایجاد افکاری بود که بدواً خود پادشاه قبول نموده بود، ولی چون این مطالب بر خلاف نفع خصوصی و وضع شخصی پادشاه و وزرای ایشان بود، لهذا هم ایشان و هم وزرای کنونی، به کلی از آن صرف نظر کردند.17

پس از این سید، در راه مبارزه با استبداد، فعالیت های خود را بر روی ملل مسلمان متمرکز کرد و برای مبارزه با استبداد آنان را مستعدتر از حکومت ها یافت. سید جمال الدین به طور کلی به نقش و قدرت ملت ها خوشبین بود و معتقد بود که ملت ها اگر اراده اصلاح داشته باشند، دولت ها نمی توانند مانع از آنان شوند. با این حال ملت را به علت پذیرش این استبداد و فساد و تباهی ناشی از آن مذمت کرده و آنان را از کاهلی و پذیرش ظلم که در آنها به یک عادت تبدیل شده است، برحذر می دارد و یکی از اهم برنامه های اصلاحی خود را تلاش برای هم زدن این عادت در میان مردم قرار می دهد. این دیدگاه که در واقع آخرین دیدگاه سید جمال الدین است، بیانگر دگرگونی در دیدگاه سید درباره چگونگی مبارزه با استبداد محسوب می شود که به جای این که هدف افراد باشد، باید هدف خود استبداد و بنیادهای سیاسی اجتماعی آن باشد. در عین حال بر این مسأله تأکید می کند که استبداد نمی تواند با جریان تجدد که به سوی ممالک شرقی روان است، باز هم پایدار بماند. ظاهراً سید یکی از راه های رفع و نفی استبداد را پذیرش تجدد می دانست:

سیل تجدد به سرعت به طرف مشرق جاری است، بنیاد حکومت مطلقه منعدم شدنی است، شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص، شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت و ایرانی، سد سدید گردیده کوشش نمایید نه در نیستی صاحبان عادات. هرگاه بخواهید اشخاص را مانع شوید وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید باز آن عادت دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میان الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید.18

از این مرحله به بعد، در امر مبارزه با استبداد، نگرش سید از گفتمان اصلاح خارج و وارد گفتمان انقلابی می شود. در این راستا تحریکات مستقیم و غیر مستقیم سید نقش مهمی در شکل گیری جنبش مشروطه در ایران داشت. وی معتقد است حکومت مطلقه پادشاه و شیوع فساد در کشور و سیاست دولت و عوامل آن، از وزرا گرفته تا حکام محلی، موجب شده است که مردم و اندیشمندان دلسوز خواهان عزل پادشاه شوند که به نظر ایشان در ایران سابقه نداشته است: «این لفظ عزل در تمام مدت سلطنت پادشاه به زبان جاری نشده بود، ولی اکنون برای نخستین بار است که مردم ایران این مطلب رامی گویند».19

خود سید نیز بر همین مسأله تأکید می کند که تنها راه علاج این وضعیت تغییر آن است و هرگونه تغییری که به عمل آید، بهتر از وضع کنونی خواهد بود:

فقط «خلع»، باز هم «خلع»، تنها راه درمان است و علاج دیگری وجود ندارد. من به مثابه یک فرد آگاه و آشنا به اوضاع می گویم: صیانت و نگهداری از شرف اسلام و نگهبانی سرزمین ها و حفظ حقوق مسلمانان منوط به یک کلمه حقی است که از زبان حق، برای دفاع از دین و پیروانش خارج شود و آن «خلع» است.20

سید در این جا از ایجاد تغییر به روش مسالمت آمیز و از طریق خود دولت کاملاً ناامید شده است و تنها راه آن را خلع حاکم از قدرت به دست ملت می داند. وی عامل گرایش خود به انقلاب را به طوری مطرح می کند که بتواند همکاری و نظر مساعد علما و رهبران دینی را در این مبارزه جلب کند و در این راه بر نارسایی شدید سلطنت قاجاریه و ناصرالدین شاه، استبداد وضعف و فتور آن در تأمین خواست های عمومی و انتظارات مسلمانان و دستورهای اسلام تأکید می کند:

این موقع که در اثر این سلطنت جابرانه آمیخته به جهالت، سینه ها به تنگ آمده، سلطنتی که نتوانسته ارتشی آماده کند و نه شهری را آبادان نموده، نه فرهنگ را توسعه داده، نه نام اسلام را بلند ساخته، نه یک روز دل ملت در پناهش راحتی دیده بلکه در عوض کشور را ویران و توده را ذلیل کرد، و ملت را به گدایی انداخته... نابود باد این پادشاهی، واژگون باد این سلطنت!21

همان طور که پیداست سید عوامل متعددی را برای اثبات نامشروع بودن سلطنت حاکم و حرام بودن اطاعت از وی ذکر کرده است و در این میان، آنچه اهمیت بیشتری دارد نقشی است که ایشان برای علما در رهبری انقلاب قائل بوده و حضور آنان را برای وقوع انقلاب ضروری می دانسته است.

سید از اولین اندیشمندان معاصر است که اندیشه انقلاب را مطرح می سازد و تنها راه درمان دردهای ایران را خلع ناصرالدین شاه از قدرت می داند. او پس از این مرحله متوجه نقش علما در ایجاد انقلاب در جامعه شده و محور اصلی تلاش خود را تحریک علما برای ایجاد حرکت انقلابی قرار می دهد. این که سید چرا فقط در ایران اندیشه انقلابی را مطرح می کند، جای تأمل دارد؛ ولی به نظر می رسد که وی به دو دلیل در ایران اندیشه انقلابی را عملی تر می داند: اولاً، سید جمال از نقش مذهب تشیع در مبارزه علیه قدرت های حاکم و جائر به خوبی آگاه بود و سعی می کرد از این عنصر موجود در فرهنگ ایران استفاده کند؛ دوم، سید از نفوذ علما در میان مردم ایران کاملاً آگاهی داشت، نفوذی که هیچ یک از علمای دیگر بلاد اسلامی نداشتند. همان طور که شهید مطهری تأکید می کند سید جمال بر این مسأله واقف بود که علمای شیعه بر خلاف علمای سنی، نهاد مستقل ملی هستند و می توانند مردم را برای مبارزه با استبداد و استعمار بسیج کنند.22

سید جمال در نامه ای خطاب به علما در مورد ضرورت انقلاب می نویسد:

اگر شما حامیان و یاوران دین، سخن حق را اعلام کردید و مردم دانستند که اطاعت این ستمکار متجاوز، از نقطه نظر دینی حرام است و ادامه سلطنت او خطری بر اسلام و عظمت آن به شمار می رود، همگی به سرعت او را از عرش فساد سرنگون می سازند و از تخت دیوانگی پایین می کشند.23

سید در اندیشه انقلابی خود، از اسلام الهام می گیرد و تداوم پادشاهی ناصرالدین شاه را خطری برای عظمت اسلام و مسلمانان می داند؛ به همین دلیل برای ایجاد انقلاب متوجه علما می شود تا از طریق نفوذ دینی و معنوی آنان، مردم را برای انقلاب تحریک کند. وی پس از آن که قرارداد تنباکو با فتوای میرزای شیرازی لغو شد، در نامه ای به علما می نویسد که این امر اتمام حجتی برای شما بود و خدا از این طریق قدرتی را که به شما ارزانی داشته نشان داد، این قدرت را خداوند به شما اعطا کرده است تا با آن دین و حوزه اسلامی را نگهداری کنید؛ در این صورت و با داشتن چنین نیرویی، آیا سزاوار است که دین را واگذاشته یا در کمک کردن به شریعت سستی کنید؟24 بدین ترتیب علما را به خلع پادشاه از مقام سلطنت فرا می خواند.

شیوه سید در برخورد با علما و تحریک آنان برای حرکت به نحوی بوده است که از حساسیت های دینی آنان کمال بهره را برگرفته و نگرانی خاطر آنان را در خصوص اوضاع مملکت، به ویژه وضعیت نامطلوب دینی مردم و حکومت را فراهم کند و از این راه آنان را در مورد آینده جامعه و خطر رواج بی دینی در آن هشدار دهد؛ به همین دلیل در نامه هایی که به علما می نویسد بر مسائلی چون خوار شدن اسلام و مسلمانان، نابودی دین، سلطه نصارا و کفار بر امور مسلمانان، تحقیر علما، گسترش دایره ظلم و تعدی و آزار و اذیت مؤمنان و علمای دین تأکید می کرد تا تصور حاکم در میان علما درباره پادشاه را که او را اسلام پناه و یاور مسلمانان قلمداد می کردند، در هم شکسته و با بازگویی فجایع او بر ضد مسلمانان و خیانت های او بر ضد مملکت اسلامی و یادآور شدن قدرت الهی علما و نفوذ کلمه آنان در میان توده مردم، ایشان را برای خلع ناصرالدین شاه از مصدر قدرت، به نهضتی عظیم وادارد.25

با توجه به این مسائل، برخی بعد مهم اندیشه اصلاحی سید جمال را در تلاش ایشان برای پشتیبانی از رهبران دینی که سعی در احیای اسلام دارند می دانند.26 برخی همچون حامد الگار با بدبینی به این مشی سید و به طور کلی به دیدگاه ها و فعالیت های وی نگاه می کنند.27 با این حال تلاش سید برای اصلاحات با ایستار مداراجویانه اش در قبال کسانی که تمدن اروپایی را نمی پذیرفتند، دارای تضادهایی است. او از یک سو به دنبال اخذ تمدن غربی و حداقل پیاده کردن الگوی ترقی جوامع غربی در کشورهای اسلامی است، ولی از سوی دیگر، برخوردی کاملاً معتدل و گاه همدلانه با کسانی دارد که بیشترین مخالفت را با تمدن غربی می کنند. سؤال این است که سید چرا دچار این تضاد اساسی است؟ در پاسخ شاید بتوان گفت که وی دغدغه های چندگانه ای دارد، از یک سو می داند که برای پیشرفت جهان اسلام تمدن و علم غربی ضروری است و از سوی دیگر این را هم می داند که برای مبارزه با استبداد داخلی استمداد از علمای دین ضرورت اساسی تری دارد، به همین دلیل علما را که چندان سازگاری با تمدن غربی ندارند و بدان روی خوش نشان نمی دهند، همراهی می کند. علت این است که ایشان برای خروج از انحطاط، خروج از قید و بند حکومت استبدادی را ضروری تر می داند و در عین حال راه سلطه غربی را بیش از آن که ناشی از پیشرفت علمی آنها بداند، ناشی از همین حکومت های استبدادی می داند؛ به همین دلیل برای برون رفت از این سلطه، مبارزه با استبداد داخلی را مهم تر می داند.

در واقع سید معتقد است در صورتی که رهبران دینی برای مبارزه با استبداد پیشقدم شوند، زمینه شکست حکومت استبدادی فراهم خواهد شد و پس از آن راه برای توسعه و پیشرفت علمی هموار خواهد گردید و نیز به تبع این دو تحول (نابودی استبداد و پیشرفت علمی) راه سلطه غرب نیز بسته خواهد شد.

این نکته از پاسخی که سید به ارنست رنان در مقاله «اسلام و علم» داده است کاملاً مشهود است:

متأسفانه در سرزمین هایی که اسلام قدرت یافت پس از مرور زمانی زمام داران به مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سیاسی هم بر این امر کمک بزرگی نمود، به طوری که سیوطی می نویسد: خلیفه عباسی، هادی، دستور داد که گردن پنج هزار نفر از فلاسفه را بزنند تا ریشه علوم در کشورهای اسلامی خشک شود و از بین برود.28

به همین دلیل، مخالفت هایی که سید با استبداد داخلی کرده بسیار مبنایی تر و اساسی تر از مخالفت های ایشان با سلطه خارجی است؛ اما سید جمال نتوانست این ایده را به شاگردان خود منتقل کند و افرادی چون میرزا آقا خان کرمانی جهت گیری های تندی در قبال علما اتخاذ کردند.29

سید در راه تحریک علما تا حد ایجاد شور مبارزه در میان آنها می توانست موفق باشد و موفق هم بود، ولی در ایجاد دگرگونی اساسی و فکری در بین علمای مذهبی در خصوص نگرش آنان به تمدن غربی و اصول و مبانی فکری و سیاسی آن نمی توانست موفق باشد، نکته ای که سید به ظرافت طبع خود آن را دریافته بود و می دانست که شرق و اسلام با درک «روح فلسفی غرب» قادر به پذیرش علوم خواهد بود و همین نکته، سید جمال را نسبت به علمای متجدد معاصر متفاوت نشان می دهد که اساساً به این روح فلسفی توجه نداشتند.

3. جایگاه علم در اندیشه اصلاحی سید جمال

 

سید در اندیشه اصلاحی خود صرفاً بر اتحاد اسلامی و مبارزه با استبداد تأکید نمی کند، بلکه از وجوه مهم اندیشه اصلاحی او، بررسی اهمیت علم در رسیدن به ترقی و بازسازی تمدن اسلامی است که در این مسیر لاجرم به بررسی رابطه علم و دین نیز می رسد. از لحاظ نظری سید معتقد است بدون دست یابی به علوم مختلف، دست یابی به ترقی و پیشرفت ممکن نیست و علم را ریشه تمام قدرت ها می داند و اصولاً خود علم را قدرت تلقی می کند. او هم ریشه پیشرفت به جوامع غربی را در توسعه علوم در آن ممالک می داند و هم پیشرفت های اولیه اسلام در قرون سوم و چهارم را تابع پیشرفت علمی می داند. همان طور که قبلاً هم گفته شد، سید یکی از علل افول تمدن اسلامی را عقب ماندگی علمی و دلیل عمده این امر را هم استبداد سیاسی در جوامع اسلامی می دانست، از این رو ماهیت حکومت استبدادی را چنان می داند که ذاتاً نمی تواند منشأ ترقی علوم شود؛ حال آن که هر حکومتی برای ایجاد زمینه های ترقی باید انسان های اهل دانش را تربیت و تشویق کند و خود در بسط علوم مجاهده نماید:

غنایی در عالم نیست مگر به علم و غنیّه نیست به غیر از علم و بالجمله، جمیع عالم انسانی، عالم صناعی است یعنی عالم، عالم علم است و اگر علم از عالم انسانی برآورده شود، دیگر انسانی در عالم باقی نمی ماند و چون بدین گونه است علم، یک انسان را چون قوه ده نفر و صد نفر و هزار نفر و ده هزار نفر می کند و منافع انسان ها از برای خود و برای حکومت ها به قدر علم آنهاست. پس هر حکومتی را لازم است از برای منفعت خود، در تأسیس علوم و نشر معارف بکوشد.30

به طور کلی سید در جای جای آثار خود به مقام والای علم و ارزش بالای عالمان و تأثیر علم و عالمان در پیشرفت جوامع تأکید می کند و مسلمانان را برای جبران عقب ماندگی خود به فراگیری علوم مدرن از غربیان فرا می خواند. او معتقد است مسلمانان صدر اسلام به لحاظ آن روح فلسفی که داشتند توانستند جمیع علوم را که موضوع آنها خاص بود... در اندک زمانی استحصال کنند.31

در این راستا سید تلاش بسیار گسترده ای می کند که نشان دهد بین دین و علم هیچ گونه تضادی وجود ندارد و به ویژه اسلام، دینی است که علوم مختلف را در دامن خود می پروراند.

بر اساس مطالب فوق می توان گفت روح اندیشه سید تجدد است و در تأکیدی هم که بر روح فلسفی و تأثیر آن در پیشرفت علمی می کند، بیشتر منظورش فلسفه مدرن غربی و صیرورت از وضع کهن به نو است. برخی این مسأله را پارادوکس اصلی اندیشه سید جمال می دانند:

سید جمال فلسفه غرب را برتر از فلسفه قدیم یونانی زده شرق می داند، پس دعوت او، دعوت به روح فلسفی غرب برای احیای مجدد عظمت مسلمانان است؛ اما چگونه؟ این همان پارادوکسی است که هنوز حتی در عصر انقلاب نیز گرفتار آنیم. او هر وسیله ای را برای رسیدن به غایت مورد نظر خود، به صلاح و صواب می دانسته است. این غایت، تحقق پیشرفت و عظمت مسلمانان است و چنین کاری به نظر او انجام نمی گیرد، مگر این که ملل شرق مسلمان بیدار و با علوم و صنایع جدید و قوانین مدنی غرب آشنا شوند، و روح فلسفی پیدا کنند.32

بنابراین معتقدند سید و همفکران او در وضعیت برزخ گونه ای گرفتار شده اند که نه از سنت دل بریده اند و نه به طور کامل پای در دوران و اندیشه تجدد گذارده اند. مدد پور در این زمینه می نویسد:

متفکرانی چون سید جمال ضمن تعلق به دین، آن را با حجاب ارزش های غربی تفسیر و تأویل کردند، و اهمیت علوم جدید و قدرت تکنیکی غرب را گوشزد کردند، و سخن از ورود علم غربی و سوق به سوی تکوین روح فلسفی راندند و در ضمن از تأیید لیبرالیسم اخلاقی غرب دست برداشتند، و این عدم توجه آنها به وحدت ذاتی و ارگانیک شؤون تمدن غربی بود.33

از این منظر، دیدگاه سید درباره استفاده از علوم غربی برای پیشرفت تمدن اسلامی بدون پذیرش لوازم آن علم که با کلیت غرب پیوند خورده ممکن نیست. در واقع این دیدگاه هنوز علم را به فرنگی و غیر فرنگی تقسیم می کند و ورود مسلمانان به تجدد را به معنای پذیرش تمدن غرب تلقی می کند و سید را، یا به این کلیت بی توجه می دانند و یا این که او را فردی تلقی می کنند که به نام دین در پی پیاده کردن اصول تمدن غربی در جوامع اسلامی بوده است:

سید و هم سخنان او توجه عمیقی بدین حقیقت نداشتند که تمدن غربی، تمدنی دنیوی است و در آن ادب دنیا جای ادب دین را می گیرد و در معاملات و مناسبات مردمان، قوانین موضوعه بشر، جای احکام شریعت را می گیرد، آنها فقط دنبال تجدد بودند، تا قدرت فایقه تمدن اسلامی به مسلمانان باز گردد.34

در واقع حسن و عیب کار سید جمال در توسل به همین شیوه است که او را از افرادی چون میرزا ملکم خان، آخوندزاده و طالب اف جدا می کند ولی تاریخ جدید جوامع اسلامی با این تناقص آغاز شده است، که بخشی از آن به نسل روشنفکران دینی و علمای متجدد انقلاب اسلامی انتقال یافته است.35

در نتیجه سید جمال الدین، بزرگ ترین معلم مردم خاورمیانه، در سیر به سوی چیزی است که اروپاییان سکولاریسم می گویند که الفاظ اتحاد اسلام و این که این گرامی نامه مشوق کسب کمالات علمی و فنی است، ایشان را از نتایج اقوال سید غافل کرده است. این ایمان در عین حال که چیزی از ایمان اهل دیانت دارد، ایمان و دلبستگی به تجدد است.36

بر اساس این تلقی، افرادی چون سید جمال انتظار داشتند که شریعت به صورت ایدئولوژیک، مؤید ورود دمکراسی و علم غربی باشد، و این همان محالی است که در تنازع میان علمای سنتی و روشنفکر متجدد، آشکار می شود و در این بین، روشنفکر دینی، در برزخ میان دیانت و روشنگری که این دو ذاتاً همدیگر را برنمی تابند سرگردانند، اما آنان به هر حال، سعی در جمع میان اضداد دارند.

این دیدگاه انتقادی است نسبت به سید جمال که تلاش می کرد میان سنت اسلامی و اندیشه متجدد غربی سازگاری ایجاد کند که بر اساس تلقی فوق جمع این دو، جمع اضداد است.

حال سؤال این است که اگر اسلام به دنبال تمدن سازی باشد، آیا محتاج پیشرفت علمی نیست و در این صورت آیا علمی که این قبیل افراد بدنبال آن هستند با علم غربی متفاوت است. آیا مسلمانان در دنیای جدید می توانند علمی تأسیس کنند که ماهیت متفاوتی با علوم غربی داشته باشد. سید جمال بیش از صد سال پیش این نکته را دریافته بود که مادر علم برهان است و علم فرنگی و غیر فرنگی ندارد، البته رابطه سنت و مدرنیته رابطه پیچیده ای است که آراء گوناگونی در آنها وجود دارد که از طیف سنت گرایی افراطی تا نوگرایی افراطی را شامل می شود، ولی انکار عناصری از مدرنیته چون علم که خود سنت نیز مشوق آن می باشد، مفهومی جز ناآگاهی از سنت و مدرنیته ندارد.

تلقی فوق در نقدی که بر سید جمال وارد می کند معتقد است در دیدگاه سید و بنیان گذاران جریان های دینی و شبه دینی تاریخ معاصر ایران و نهضت های اسلامی معاصر، علوم و تکنولوژی جدید جزئی از کتاب کبیر است که چیزی جز کتاب آسمانی نیست، از این نظر در ظاهر با جریان های روشنفکری لاییک به رهبری میرزا ملکم خان و آخوند زاده متفاوت می کند، هر چند هر دو در قبول علم و تکنولوژی جدید تردید به خود راه نمی دهند.37 سؤال این است که اگر این گروه در قبول علم و تکنولوژی غربی تردید دارند برای توسعه جوامع اسلامی چه علم و تکنولوژی را پیشنهاد می کنند و مسلمانان چگونه می توانند در مسیر رشد و پیشرفت گام بردارند؟ البته اگر نظر آنان این است که پیشرفت و آبادانی به چه کار مسلمانان و اسلام می آید، بحث متفاوت خواهد بود و در واقع دیگر حرفی باقی نخواهد ماند.

سیدجمال الدین عقیده داشت که دین اساس مدنیت و ترقی، و استبداد، مخل عدالت و آبادانی بوده و موجبات فساد را فراهم می کند و در نتیجه زمینه ساز عقب ماندگی و سلطه بیگانگان است، آیا این عقیده با روح اسلام و دیانت ناسازگار است؟ سید درباره کسانی که به نام دین با علوم جدید مخالفت می کنند معتقد است آنان به دین خیانت می کنند. «... آنها که منع از علوم و معارف می کنند، به زعم خود صیانت دیانت اسلامیه را می نمایند، آنها فی الحقیقه دشمن دیانت اسلامیه هستند و نزدیک ترین دین ها به علوم و معارف دیانت اسلامیه است».38

به طور کلی وی به علوم اهمیت زیادی قائل بوده و آن را منبع اصلی ثروت و پیشرفت اقوام می داند که منافع افراد برای خود و حکومت جامعه خود به اندازه علمی بود که هر فرد داراست. به همین دلیل حکومت ها را به گسترش و توسعه علم و بهره گیری از عالمان فرا می خواند. در عین حال سید دین را یکی از عوامل پیشرفت علوم تلقی می کند:

دین اولین علم و استاد ارشد و بهترین راهنما برای نفس، در کسب معلومات و توسعه معارف و مهربان ترین مربی در پرورش ارواح به آداب حسنه و اخلاق کریمه است... خصوصاً دین اسلام که مرتبه ملتی را بلند کرد که از قدیم ترین ملت ها در توحش و قوت و سنگدلی بود و در کمترین مدتی آنان را تا بالاترین مدارج حکمت و مدنیت ارتقا داد، که همان ملت عرب است.

در عین حال سید می دانست که عده ای وجود دارند که به لحاظ تعصب دینی افراطی و عدم شناخت واقعی دین و اندیشه و تمدن جدید، با علم به ضدیت برخاسته و بر خواهند خواست به همین دلیل تعصب دینی افراطی را موجب ضدیت آن با علم می داند و همین عامل را هم یکی از عوامل اضمحلال مسلمانان می داند:

مسلمانان... تعصب را به سبب سوء استعمال، به حدی رسانیده اند که موجب بغض علوم و معارف و سبب تنفر از صنایع و بدایع گردیده است، و چنان گمان کرده اند که آنچه منسوب به مخالفین دیانت بوده باشد باید از روی تعصب دینی آن را مکروه و مبغوض داشت اگر چه علوم و فنون بوده باشد و حال این که از روی تعصب دینی برایشان واجب چنان بود که هر جا فضیلت و کمالی و علمی و معرفتی ببیند، خود را احق و اولی دانسته در استحصال آن سعی و کوشش ها به کار برند.39

به نظر می رسد سیدجمال علیرغم شهرتی که در جهان اسلام دارد، هنوز مورد کندوکاوها و تحلیل های اندیشه ای و محتوایی در خور شخصیت مشهور خود قرار نگرفته است، امید است فرهیختگانی شایسته، آنچنان که بایسته است به این کار اقدام نمایند.

پی نوشت ها

 

1. سید جمال الدین اسدآبادی، مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، به کوشش سید هادی خسروشاهی (نشر کلبه شروق، 1379) ص 7 30.

2. حامد الگار هم همین دیدگاه را در مورد سید مطرح می کند. سید در مفصل ترین و معروف ترین اثر خود «نیچر» خواصی به مذهب نسبت داده است که تماماً اجتماعی و مبتنی بر نظریه سودمندانه است. حامد الگار، دین و دولت در ایران، ترجمه ابوالقاسم سری (انتشارات توس، 1355) ص 268 269.

3. مجموعه رسائل و مقالات، ص 27.

4. همان، ص 63.

5. همان، ص 59 و 60.

6. همان، ص 191.

7. همان، ص 51.

8. ر.ک: سید جمال الدین اسدآبادی، العروة الوثقی، به کوشش سید هادی خسروشاهی (نشر کلبه شروق، 1379) «مقاله ماضی الامة و حاضرها و علاج عللها».

9. العروة الوثقی، مقاله «انحطاط المسلمین و سکونهم و سبب ذلک»، ص 92.

10. العروة الوثقی، مقاله «دعوة الفرس الی الاتحاد مع الافغان»، ص 178.

11. همان، «مقاله الوحدة الاسلامیة»، ص 136.

12. مجموعه رسائل و مقالات، ص 127.

13. همان، ص 225.

14. همان، ص 229.

15. سید جمال الدین اسدآبادی، نامه ها و اسناد سیاسی تاریخی، به کوشش سید هادی خسروشاهی (نشر کلبه شروق، 1379)، ص 151.

16. همان، ص 152.

17. همان، ص 113.

18. همان، ص 153.

19. همان، ص 112.

20. همان، ص 80 .

21. همان، ص 72 .

22. ر.ک: مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، (نشر صدرا، چاپ هجدهم، 1373)، ص 15.

23. سیدجمال الدین اسدآبادی، نامه ها و اسناد سیاسی تاریخی، پیشین، ص 80 .

24. همان، ص 73.

25. همان، ص 60 90.

26. مجید خدوری، گرایشهای سیاسی در جهان عرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1366)، ص 67.

27. حامد الگار، پیشین، ص 271.

28.سید جمال الدین اسدآبادی، مجموعه رسائل و مقالات، پیشین، ص 74.

29. درباره اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ر.ک: فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1352).

30. سید جمال الدین اسدآبادی، مجموعه رسائل و مقالات، پیشین، ص 129.

31. همان، ص131.

32. محمد مددپور، انقلاب اسلامی و نظریه پایان تاریخ، (تهران: انجمن معارف اسلامی ایران، 1381)، ص23.

33. همان، ص 25.

34. همان، ص 13.

35. همان، ص 23.

36. همان، ص 24.

37. همان، ص 26.

38. سید جمال الدین اسدآبادی، مجموعه رسائل و مقالات، ص 134.

39. همان، ص 151.

 

1 عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم.