بانک مقالات بانک مقالات علوم انسانی تاریخی
چکیده: سید جمال الدین اسد آبادی شخصیت بزرگی بود که در دورة ناصر الدین شاه در بیداری مردم ایران و حتی مسلمان جهان سهمی زیاد داشت. سید جمال الدین در قریه ی اسد آباد همدان متولد شد. او پس از آموختن مقدمات علوم دینی در ایران عازم نجف گردید و پس از بهره گیری از محضر عالمان بزرگی چون شیخ مرتضی انصاری به هندوستان رفت. در آن زمان فقر و عقب ماندگی مسلمانان، سید جمال الدین را سخت رنج می داد. وی ابتدا کوشید مسلمانان هند را علیه استعمارگران انگلیسی بشوراند، اما به دلیل سلطه ی همه جانبه ی انگلیسی ها مجبور به ترک آن جا شد و به عثمانی و مصر مسافرت هایی کرد. سپس به دعوت ناصر الدین شاه به ایران آمد. وی در آغاز می پنداشت که به کمک شاه می تواند اندیشه های اصلاح طلبانة خود را به مرحلة اجرا بگذارد، اما متوجه شد که مانع بزرگی که در راه اصلاحات وجود دارد، خود شاه است. از آن پس انتقاد از حکومت شاه را آغاز کرد و همین کار سبب تبعید وی از ایران شد. او تا اواخر عمر در عثمانی زندگی کرد و سرانجام مسموم شد.
متن مقاله:
پیش گفتار
حکما گفته اند که ابزار حق شناسی و تکریم دربارة بزرگان نشانة نجابت و بزرگی است. این مسئله نه تنها در روابط افراد با یکدیگر بلکه در زندگی اجتماعی ملت ها نیز حقیقت و اهمیت دارد و بقدر حفظ آثار عتیقه و صنایع ظریفه جالب دقت است.
اظهار قدردانی و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر در میان یک ملت از یک طرف نام و نشان و عظمت مدنی آن ملت را از محو شدن نگه می دارد و او را در نظر تاریخ و اهل تحقیق بزرگ می نماید و از طرف دیگر برای افراد نسل حاصل و نژاد آینده مایة تشویق و سربلندی و وسیلة پرورش دادن حس غرور و قوة اراده
می گردد.
چون در هریک از اعمال بشر یک سایق و محرک مادی یا معنوی موجود است یعنی هر یک از کارهای ما تکیه به یک امید نفع مادی و یا معنوی می کند پس در مساعی
و فداکاری های بزرگ نیز امیدها و سایق های بزرگ لازم است و آن جزء تشویق و تکریم و تبجیل چیز دیگری نیست. از این رو هر قدر نام بزرگان یک قوم به حرمت یاد و خدمات آنان بسط و شرح و تقدیس کرده شود، به همان درجه حس سعی و فداکاری و خدمت گذاری در نهاد افراد پرورش و قوت می یابد. حس تقدیر، یک نوع مکافات اجتماعی است و این حس نه تنها در باره زندگان بلکه در حق مردگان نیز باید به عمل بیاید تا به مشاهدة آن، زندگان نیز قوت قلب در یابند . و به زحمات سترگ تن در داده خود را به مقام بلند برسانند.
در کفیت تقدیر خدمات یک شخص نیز دو نکته را که اغلب ایرانیان در فهم و محاکمه آن به خطا می روند در نظر باید گرفت. یکی این است که درجه خدمت یک شخص را به یک هیئت جامعه به نسبت اثراتیکه در اوضاع زمان حیات خود بخشیده تقدیر باید کرد نه از نقطه نظر اهمیت آن خدمت در عصر کنونی یا در یک عصر دیگر، مثلاً وقتی که می خواهیم بگوئیم که فلان پادشاه و یا فلان فیلسوف و عالم و یا فلان ادیب و شاعر چه خدمت ها به جامعه خود کرده اولاً باید اوضاع زمانی را که او در آن زندگی کرده، تدفیق کنیم و ثانیاً اثراتی را که اعمال و افکار او در زمینه فعالیت مخصوص خود تولید کرده پیش نظر بیاوریم تا بزرگی و اهمیت خدمت او معلوم شود و اگر بر عکس، اعمال او را با مقتضیات زمان خودمان مقایسه و محاکمه نماییم، بسیاری از متجددین ایران از اهمیت راه به خطا میروند و اغلب بزرگان و ادبا و متفکرین و علمای ایران را عاری از هر گونه مزیت و فضیلت می شمارند.
نکتة دوم این است که اگر یک مرد نابغه منتهای ذکاوت و قدرت و لیاقت خود را بکار انداخته ولی به سبب تهاجم موانع گوناگون و یا وفا ننمودن عمر موفق به ایفای نیات خود نشده باشد باز هم از مقام و علویت و نباید کاسته شود چنانچه مجاهدات در راه حق ولو اینکه نتیجه ندهد در نزد خدا باز مثاب و مقبول است. چه اساس در حس نیت و بذل جد وجهت است.
بنابراین سید جمال الدین اسد آبادی را یکی از نوابغ سیاسی و متفکرین قرن اخیر ایران می توان شمرد. اگر چه مقصد اساسی و غایة سیاسی او که از توحید ملل اسلامی یعنی اتحاد اسلام بود امروزه قیمت عملی و اهمیت اجتماعی ندارد و تقریباً این موضوع از میان رفته است و گرچه سید معظم در پیش بردن این مقصد یک موفقیت قابل توجه احراز نکرد و جهالت و غفلت دول اسلامی از ثمر دادن این شجره فکر مانع آمد ولی باز مقام او در نزد عقلا و سیاسیون و متفکرین غرب و شرق بلند است و همیشه مایة مفخرت ایران شمرده خواهد شد چه می توان گفت که اغلب نهضتهای علمی و سیاسی ملل اسلامی در عهد اخیر از منابع تبلیغات و تلفیقات او آب
خورده است.
ایرانی همواره بوجود چنین مرد بزرگ که نه تنها در موطن خود بلکه در اغلب ممالک اسلامی و در نزد اقوام مهم غرب مصدر آن همه نفوذ کلمه و اصابت نظر و مورد آن همه توقیر و احترام گشته است، البته افتخار باید کند و نام او را در دریف نوابغ
بی نظیر تاریخ ثبت نماید تا بدین وسیله هم شکران نعمت و اظهار قدر شناسی کرده و هم در پیش چشم نوابگان نژاد نوزاد خود یک تمثال همت و فضیلت و یک نمونه عزم و اراده و یک مجسمه متانت و بردباری گذاشته باشد.
بزرگترین افتخارات اسد آباد این است که محل تولد یک نفر از بزرگان نمره اول ایران و فیلسوف بزرگ مشرق زمین یعنی تولد مرحوم سید جمال الدین کبیر است.
محقق است که جد کبارش از سنه (673 ﻫ) در اسد آباد توطن و سکنا داشته و از بعضی از نوشتها بخصوص از الواح قبور نیکان و اجدادشکه در قرب امامزاده احمد در محله سیدان مدفونند و نزدیک به خانه پدری سید واقع است تا سنه (862 ﻫ) اسامی آباء و اجداد او خلفاء بعد سلف و نسلاً بعد نسل محقق و پیداست و بعضی را در الواح قبورشان با رفعت تمام نام برده اند که از آن جمله است: (نخبه الاکابر و نقبه الاخیار جلا الدوله و الدین سید الصالح السعید الشهید حک شده ملقب بشیخ الاسلام و منسوب بقاضی) و این فامیل در اسد آباد معروف به طایفه شیخ
الاسلامی اند.
تولد سید در ماه شعبان هزار و دیویست و پنجاه و چهار هجریست و آن آفتاب تابان از برج اسد طالع و لامع گردیده است.
والد ماجدش بزیور کمالات صوری و معنوی آراسته و با مرحوم شیخ مرتضی عالم و مجتهد مشهور معاصر و رابطه و داد را داشته و با شیخ احمد احسانی هم مربوط بوده است.
هو سید صفدر بن سید علی بن میرزضی الدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میرزین الدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میراصیل الدین محمد الحسینی شیخ الاسلام.
والده ی ماجده اش سکینه بیگم بنت مرحوم میر شریف الدین حسینی القاضی که از طرف پدر و مادر متفرع از یک اصل و منشعب از یک سلسله اند.
البته بی حکمت نبوده است که مانند سید فیلسوف عالم خبیری نسبت خود را بافغانی منتسب نموده باشد بعقیده بعضی از مطلعین افغانی تخلص شعری سید بوده است معهذا این قانع کننده نیست زیرا مرتبه سید از اینها بالاتر و والاتر بوده است. شعر نغز و نیکو را بسیار دوست می داشته و غالباً هم بذکر اشعار خوب متذکر و مترنم بوده است ولی رغبتی به شعر گفتن نداشته است و نگارنده غیر از یک مصراع شعر عربی که در موقع مناسب بحث از آن خواهیم کرد اشعار دیگری از سید ندیده ایم. علت دیگر این که سید را مشهور بافغانی کرده ممکن است با فراست و بصیرت کاملی که داشته انجام کار را با دیده دوربین خویش مشاهده و ملاحظه نموده و بملاحظه این که مبادا بستگان و دوستانش بعد از او بزحمت و مشقت مبتلا شوند خود را افغانی خوانده باشد چنانکه بعد از داستان قتل ناصرالدین شاه خواهر زادگان او (میرزا لطیف الله، میرزا شریف) و عدة از دوستان و پیروانش رفتار انواع و اقسام مشقات و صدمات شده بسیاری از آنان را نیز بدیار عدم رهسپار نمودند. انتشار 18 شماره روزنامه عروه الوثقی که سید در پاریس طبع و نشر می نمود (1300 – 1303) بکلمه افغانی قوت داد و این فقره باعث آن شد که در تمام اروپا بلکه در آسیا هم سید را افغانی بدانند و بخوانند.
و همچنین کلمة افغانی برادران افغانی ما را به اشتباه انداخته بهمین علت نسبت سید را به خود دادند چنانکه در سال (1309 شمسی) که امیر عنایت الله خان باتفاق خانواده اش از خط اسد آباد می گذشت مخصوصاً برای تحقیق این نکته بکلبه محقر حقیر وارد شدند و مدتی راجع به ایرانی و افغانی بودن سید با هم مباحثه و مذاکره داشتیم تا بالاخره به دلیل و برهان و ارائه دادن مدارک کتبی خواهی نخواهی باور کردند که سید ایرانی بوده نه افغانی. عجیب تر آنستکه هنوز هم بعضی از دانشوران مملکت ما در ایرانی بو.دن سید شبهه دارند و از مولد و مسقط الراس نابغه مملکت خویش بیخبرند و حال اینکه ایرانی بودن سید اظهر من الشمس و ابین من الامس است و در این مسئله جای شک و تردید نیست و العان هم جماعت بسیاری از اقوام و بستگان سید در اسد آباد وجود دارند. منظور از این شرح و بسط این است که مولد حقیقی سید که از رجال نامی و تاریخی دنیا است بطور صحت در صفحات تواریخ ثبت و ظبت گردد و الا عقیده پاک سید بر بینایان پوشیده نیست و شخص فوق العاده نابغه متعلق بتمام دنیا خواهد بود و اختصاص بجایی نخواهد داشت.
از ابتدای سال پنجم تا انتهای سال دهم که نسبت عشره کامله اش توان داد دبستانش خانه و مربی و آموزگارش پدر فرزانه اش بوده است در هزار و دویست و شصت و شش هجری (1266) سید صفر پسر خود را برداشته از اسد آباد به قزوین می برد دو سال هم در قزوین سید در خدمت پدرش تحصیل می نماید در اواخر هزار و دویست و شصت و شش هجری به اتفاق پدرش به تهران می روند و در محله سنگلچ بمنزل سلیمانخان صاحب اختیار که از خوانین محترم افشار اسد آباد است وارد می شوند.
مناظره و مباحثه سید در این سفر با صغر سن با مرحوم آقا سید صادق مجتهد معروف تهران مشهور است و بطوریکه بعدها خود سید بیان فرموده است تا ان موقع مکلا بوده و آقا سید صادق با دست خود عمامه می بندند و به سر سید می گذارد و چند روزی از سید و پدرش با کمال احترام پذیرایی می کند سید با پدرش از تهران از خط بروجرد عازم عتبات می شوند در بروجرد مرحوم حاجی میرزا محمود مجذوب مکارم اخلاقی سید شده و چندی مقدمشان را گرامی می شمارد چون به نجف اشرف مشرف
می شوند سید فوراً در حوزه درس استاد اجل مرحوم شیخ مرتضی عالم و مجتهد مسلم وقت مشغول تحصیل و تکمیل علوم دینیه و ادبیه و معقول و منقول و غیره می شود چهار سال متوالی در نجف مشغول تحصیلات بوده بطوریکه هنوز به حد تکلیف و رشد نرسیده مجتهد می شود. نظر به لطف و محبتی که مرحوم شیخ درباره سید داشته مخارج سید را محرمانه و محترمانه متحمل و متکفل بوده است.
پدر سید بعد از دو سه ماه توقف با اجازه مرحوم شیخ باسد آباد مراجعت می کند مرحوم شیخ مرتضی استعداد عجیب و غریب سید را می بیند با عالمی متشرح الصدر از طریق بمبئی به هندوستانش می فرستد و مدتی سید در خاک هندوستان بفرا گرفتن علوم غربیه صرف وقت می کند. بطوری که ادیب لبیب آقا میرزا صادق بروجردی که از شاگردان سید بشمار می رود و سه سال در خدمت سید بوده اظهارمی داشت سید بالسنه خارجه هم مسلط و قدرت در نوشتن و خواندن زبان های خارجه داشته است و توقف طولانی سید در قطعه اروپا و غیره مؤید این بیان است.
1- خطابه در تعلیم و تربیت 2) تفسیر مفسر 3) فوائد جریده 4) مقاله تعلیم و تربیت 5) اسباب حقیقت سعادت و شقای انسان 6) فوائد فلسفه 7) مقاله طفل رضیع 8) فلسفة وحدت جنسیت و حقیقت اتحاد لغت 9) شرح حال اکهوریان
10) رساله نیچریه (این رساله علیحده دو مرتبه بطبع رسیده است) 11) در شعر و شاعر 12) در لذائذ نفیسه انسان 13) در عجب و کبر 14) در سر 15) در جهالت و نادانی 16) در حقیقت اشیاء 17) لزوم مشورت و نصیحت (که متأسفانه دو مقاله اخیر باِتمام نرسیده اند). 18) چرا اسلام ضعیف شد.
1) الحایق دردین بعربی 2) الافغان در تاریخ افغانستان بعربی 3 و4 ) خطابات سید بعربی 5) (18) شماره عروه الوثقی منطبعه پاریس 6) فلسفه شهادت حضرت سید الشهدا 7) مباحسات سید در فرانسه با عالم معروف مشهور فرانسوی ارنست رنان در توافق تمدن بااسلام 8) روزنامه موسوم به ضیاء الخافقین ، که اغلب اینها بلسان عربی نوشته شده و متأسفانه ترجمه نشده اند و بطور قطع می توان گفت که تألیفات این نابغه شهیر بیشتر از اینها بوده است و شاید بعضی از آنها هم جزء کتابخانه مهم سید که در تهران منزل مرحوم حاج امین الضرب مانده باقی باشد.
مسافرت های سید:
در (1270) هجری از نجف اشرف عازم بمبئی وهندوستان شده سپس به شهر کلکته رفته به منزل حاج عبدالکریم وارد می شود و از آنجا به مکه معظمه مشرف شده بعد از زیارت خانه خدا بعتبات مراجعت و به قصد زیارت مشهد مقدس و مسافرت به افغانستان حرکت کرده باسدآباد مسقط الرأس خویش وارد می شود با هزار الحاح و التماس پدر و مادر و خواهر و بستگان سه شب در اسداباد توقف و مکس می کند، یک شب در خانه ی پدر و مادر دو شب هم به نوبه به منزل دو نفر از خواهرانش میماند آن چه را در این سه شب پدر و بستگانش اصرار و ابرام و خواهش می کنند که از مسافرت فسخ عزیمت نموده در نزد پدر و خویشاوندان خود بماند قبول نمی کند و وقتیکه اصرار آنها از حد میگذرد آخرین جوابی که به آنها می گوید این بوده است:
((من مانند شاه بازی هستم که فضای عالم با این وسعت برای طیران او تنگ باشد تعجب دارم از شما که می خواهید مرا در این قفس تنگ و کوچک پای بند کنید))
میرزا لطف الله والد نگارنده می گفت در ان تاریخ ما طفل بودیم و تازه به مکتب
می رفتیم وقتی که شنیدیم حاج دائی مان آمده با میرزا شریف (مراد از لفظ حاج دائی سید می باشد که خالوی مشارالیها می شود و به اصطلاح ولایتی حاج دائی خطاب
می کردند.) دوان دوان به سیدان رفتیم (سیدان محله ایست در اسداباد که تمام سادات در آن محله مسکون شده اند و خانه پدری سید نیز در همان محله است)
همینک خدمت سید رسیدیم و ما را دید و شناخت با محبت و مهربانی ما را به سوی خود خواند و دست تلطف به سر ما کشید روی ما را بوسید و در کنار خود نشاند و فرمود اینها که میرزا شیرة هستند (زیرا موقع انگور بود و بواسطه خوردن انگور و عالم طفولیت آستین لباس ما به آب آن آلوده و کثیف شده بود)
بعد از سه روز توقف در اسداباد بجانب تهران رهسپار و تقریباً شش، هفت ماه در تهران توقف می نمایند و از آنجا به مشهد مقدس رفته و پس از زیارت قبر ثامن الائمه بافغانستان می رود و امیر دوست محمد خان (1279 ﻫ) مقدمش را چندی گرامی
می شمارد که شرح واقعات آن باعث تطویل کلام خواهد بود.
از افغانستان به قصد زیات مکه معظمه بشرط اینکه طرف ایران نیاید خارج و در حدود (1280 ﻫ) از راه هند عازم بیت اله می شود یک ماه در هند متوقف و از طرف حکوکت هند از مراوده با اشخاص حتی دوستانش ممنوع بوده از آنجا با کشتی به مصر می رود و ظاهراً چهل روز در این سفر در مصر می ماند و با علماء معروف مصر ملاقات نموده گفتنیها را می گوید و تخم آزادی و تمدن حقیقی را در اراضی قلوب مستعدین دیار مصر می پاشد و در انجا از مسافرت به مکه منصرف و از مصر در سال (1280 ﻫ) به اسلامبول سفر می کند در بدو ورودش از طرف رجال دولت ترکیه مانند عالی پاشا که یکی از رجال نامی و از سیاسیون زبر دست دیار ترکیه بشمار می رفته پذیرایی کاملی از سید می نمایند این تجلیلات و احترامات که از سید به عمل آمده و گِرویدن مردم به او مورد حسد و بغض حسن فهمی شیخ الاسلام اسلامبول می شود که انوقت خیلی عنوان داشته تا اینکه رفته رفته بواسطه نفوذ کلمه و قدرت معنوی سید در باره شاه اسلامبول درباریان ترکیه مخوف و توقیفش را در اسلامبول منافی با ارزوهای خود دیدند در (1287 ﻫ) ثانیاً سید از اسلامبول به مصر رفت و در این سفر ده سال تمام در مصر توقف داشته و خدمات آن فیلسوف بیعدیل به مصر و مصریان داستانی است که در سر هر بازاری هست. ابتدا در خانه سپس در جامع الزهرا مشغول تعلیم و تدریس و بحث فلسفه ابن سینا و سایر مطالب مفید لازمه بوده و انجمن حزب الوطنی که بروایتی سیصد نفر عضو داشته تأسیس و مانند شیخ اجل شیخ الامام محمد عبده عالم و مفتی بزرگ دیار مصر که تا اخر عمرش انا احد من تلامذته
می سرود و بشاگردی چنان استاد بزرگواری افتخار می نمود بقسمی شیفته و مجذوب سید می شود که با مقام جلالت قدر و ریاست دست از همه کشیده و خدمت سید را بر همه کارها ترجیح داد. و ادیب اسحق نویسنده معروف مصر و محمد احمد متمهدی سودانی و اعرابی پاشا و مرحوم سعد زغلول پاشا و امثالهم را که شرح حال هر یک را کتابی جداگانه لازم است پرورش داد و تربیت نمود تا اینکه در آنجا هم دسیسه انگلیسیها و حسد ملا نماهاکار خود را کرده و راجع به اینکه سید یک روز کره مصنوعی را برای اثبات کرویت و حرکت زمین بجامع از هر می برد علم مخالفت را بلند و بتحریک نمایندگان انگلیسی که سخت از قدرت و تأثیر کلمه سید مضطرب بودند کار را بجائی می رسانند.
که سید عالی مقام با خادم با وفای خود ابونواب در (1296 ﻫ) مصر را ترک کرده (ابوتراب مذکور قبلاً مستخدم مجتهد معروف تهرانی آقا سید محمد طباطبایی بوده ودر ورود سید به تهران بواسطه عشق و ارادت مفرطی که به سید پیدا می کند ملازمت او را اختیار و در بعضی سفرها در خدمت سید بوده است (نقل از مردان نامی شرق) وارد مملکت هندوستان می شود و بخواهش محمد و اصل مدرس ریاضی مدرسه اعزه حیدر آباد دکن در نوزدهم محرم هزار و دویست و نود و هشت هجری رساله نیچریه را در رد طبیعیین نوشت و در سال (1299 ﻫ) قبل از قشون کشی انگلیس به مصر حکومت هند سید را به کلکته خواسته و در انجا او را نگه می دارد تا غائلة مصر ختم می شود. سید از این مسئله بسیار متغییر شده به امریا ولندن مسافرت می نماید و در حدود (1300 ﻫ) به انگلستان سفر نموده و از آنجا به پاریس می رود ویافردبلنت سیاسی مشهور انگلیسی بدواً او را به منزل خود می پذیرد (بلنت در صدد سفر کردن به هند بوده از سید تقاضای توصیه برای جلب اعتماد مسلمین آن مملکت می نماید دست خطهای سید بی اندازه در هند باعث پیشرفت کار او می شود) در آن ایام قیام متمهدی سودانی در شمال افریقا افکار انگلیسی ها را بخود مشغول کرده انگلیسیها قبلاً با هم مشورت کردند سید را واسطة صلح قرار دهند حتی کلادستون صدر اعظم نامی انگلیس هم به این امر حاظر می شود اما وزیر خارجه انگلیس که از افکار سید نسبت به دولت متبوعه خود باخبر بود مانع این اقدام شد چرچیل بلنت وزیر هندوستان در صدد افتاد که میان ملل اسلامی اتحادی بر پا کند و دولت انگلیس را هم در آن دخالت دهد بنابراین مقصود سید را به لندن دعوت کردند سید در 1302 هجری وارد لندن شد و با سیاسیون معروف انگلیس مذاکرات مهمه نمود انگلیسیها قول داده بودند که قشونشان مصر را تخلیه کنند و اسباب اتحادی فی مابین : ایران، افغان، انگلیس، ترکیه به جهت کاستن نفوذ روسیه از شرق فراهم کنند. چون از نفوذ کلمه سید در دربار ترکیه با خبر بودند بنا بود سید را با سردر و موندولف که بعد ها سفیر انگلیس در ایران می شود برای انجام این مقصود به ترکیه بفرستند ولی بعدها انگلیسی ها خلف وعده می نمایند و نماینده خود را به تنهایی می فرستند. (نقل از کتاب مردان نامی شرق) بعدها سید جای دیگر منزل می کند و در سه سالی که در پاریس بوده مشغول تعقیب خیالات عالیه خود بوده و روزنامه (العروه الوثقی) را به عربی به محوری رفیق صمیمی خود شیخ محمد عبده معروف مشهور تأسیس و به جهت بیداری مسلمین به جمیع جهات شرقیه مجاناً ارسال می دارد.
عالم اسلام را از این روزنامه بهیجان در آورده شور و ولولة در ممالک اسلامی حادث می کند چنانکه باعث وحشت و دهشت دولت بریتانی شده و دخول آنرا جداً در مستعمرات و مستملکات خویش قذغن می کنند و مانع می شوند و بعد از هیجده شماره اسباب تعطیل و انحلال آنرا فراهم می آورند شماره اولی جریده مزبور ه در پانزدهم جمادی الاولی 1301 هجری در پاریس بطبع رسیده است .
مباحثات سید با عالم معروف فرانسوی ( ارنست رنان ) در خصوص توافق اسلام با تمدن در این مسافرت بیش ا زتصور بر اشتهار سید افزود اگر دانشمندانیکه در اروپا و فرانسه دست دارند بتوانند نسخة این مباحثات را تحصیل کنند و ترجمة نمایند خدمت بزرگی بعالم اسلامیت نموده اند .
بعد از این داستانها و تعطیل شدن روزنامةعروه الوثقی که شور و غوغای عظیمی در آسیا و اروپا بر پا کرده بود سید در آخر سال (1303 هـ) بقصد عزیمت نجد و قطیف بخیال اتحاد فی مابین مسلمانان بخصوص ایران ،افغان ،ترکیه ، رهسپار مشرق گشت و می خواست یک خلافت اسلامی متمدنی در یمن برپا کند . دراین اثنا به واسطه شهرت فوق العاده ایکه سید در اروپا و آسیا پیدا کرده بود ناصرالدین شاه بوسیله میرزا حسنخان منبع الدوله وزیر انطباعات بایرانش دعوت نمود و سید بنا براین دعوت در ماه شعبان (1303هـ) در بوشهر بمنزل حاج احمد خان سرتیب ورود می نماید .
کتاب جغرافی و هیئت مرحوم میرزا عبدالغفار نجم الملک طبع تهران (1300) و کتاب سیرة ناپلئون اول طبع پاریس ( 1856م) و جلستان (ترجمه گلستان ) طبع مصر و کتاب کلیه و دمنه ترجمه ابن مقفع طبع بمبئی (1259) را از کتابخانه مهم خود که همراه داشته بدید السلطنه پسر حاج احمد خان سرتیپ که مشغول تحصیل بوده است لطف میکند و از خواندن ناسخ التواریخ منعش می نماید .
مرحوم فرصت شیرازی مولف آثار العجم و دبستان الفرصه و مقالات علمی و سیاسی و غیره که از فضلا و حکما مبرز قرن اخیر بوده با مرحوم میرزا نصرالله اصفهانی و ملک المتکلمین همه روزه در شیراز خدمت سید مشرف و مشغول استفاده بوده اند
( بکتاب دبستان الفرصه رجوع شود ) بعد از شش هفت ماه توقف در بوشهر و شیراز باصفهان وارد می شوند ظلل السلطان تلگرافاً از دولت وقت مستدعی می شود که ده روز از سید پذیرایی کند بنابراین تقاضا ده روز سید در اصفهان می ماند سهام السلطنه مصطفی قلیخان عرب که حاکم یزد و کاشان بوده او را مهماندار و چند نفر از اجزای خودر ا با ایشان تا تهران همراه می نمایند و در بیست ودوم ربیع الثانی هزار و سیصد و چهار هجری سید محترماًوارد تهران می شود و در منزل مرحوم حاج سید محمد حسن امین الضرب که از دوستان قدیمی او بوده منزل می کند .
ولی چندی نمی گذرد که در باریان خود خواه ذهن ناصرالدین شاه را مشوب و شور و غوغائی در این زمینه برپا می کنند ناصرالدین شاه یکقوطی انفیه الماس و یک حلقه انگشتری با هزار تومان بتوسط میرزا علی اسفرخان اتابیک اعظم به عنوان هدیه و یادگاری بجهت سید می فرستد و در ضمن از طرف شاه بسید می رساند که فعلاًچون بودن شما در تهران مقتضی نیست خوب است یکچندی بعتبات یا ارض اقدس بروید تا موقع مناسب دیده مجدداً شما را بطلبم .
سید پول را عیناً پس می دهد و انگشتریرا در حضور امین السلطان ( اتابیک) بحاجی محمد حسین آقا می بخشد و قوطی را هم به ... بخشیدند و در دوم شعبان 1304 هجری با خاطری آزرده تهران را ترک و عازم فرنگستان شدند چندی در پترسبورگ بارجال نامی روسیه به سر برده واز آنجا باروپا و اتریش می رود در مسافرت اخیر ناصرالدین شاه بفرنگ از شهرت و آوازة سید در اروپا مات و مبهوت مانده درصدد
می افتد که دو مرتبه بهر نحوی شده سید را بایران بکشد در (1306هـ) در وین پایتخت اتریش سید را ملاقات نموده و بقید حلف و ایمان و عقد عهد و پیمان سید را بایران دعوت مینماید و خواهی نخواهی سید راضی و در سال (1307هـ) وارد ضرابخانه بیرون شهر می شوند و از آنجا بناصرالدین می نویسند که من بعهد خود وفا نموده و وارد ضرابخانه شده ام چنانچه شما هم بعهد خویش باقی و استوار هستید تا وارد شوم وگرنه از اینجا بر گردم . ناصرالدین شاه بسید اطمینان می دهد که آسوده خاطر وارد شوید و میرزا علی اصغر خان صدراعظم را برای مهمان داری سید معین می کند سید قبول نکرده و در منزل حاج محمد حسن امیرالضرب وارد می شود تا اینکه در این سفر هم مانند سفر اول خائنین و مفرضین دسیسها بکار می برند و سعایتها سفر میکنند تا حدیکه سید وحید معصوم را در ایام زمستان در ماه شعبان 1308 هجری از زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم خارج و تبعدیش می نمایند .
در آنوقت جز معین التجار کرمانی و میرزا رضای معروف دیگر کسی نزد سید نبوده است . سید راجع به این اهانت و ماظلم درباریان ناصری شرح موثری از بصره بمرحوم آیت الله حاج میرزا حسن شیرازی و سایر علماء کربلا و نجف و سامری نوشت که مراسله مرحوم میرزا در ص 260 کتاب مردان نامی شرق درج است از بصره بلندن می رود و روزنامه ضیاءالخائفقین را بعربی وا نگلیسی منتشر می کند که بعد از مدت کمی اسباب تعطیلیش از طرف انگلیسیها فراهم می شود در (1310) بنا به دعوت دولت عثمانی به اسلامبول می رود و در این سفر تا آخر عمر در اسلامبول توقف داده است.
در بدو ورودی باسلامبول از طرف سلطان عبدالحمید و درباریان عثمانی مورد اکرام و تجلیل و احترام بیحد واقع می گرد و خدماتیکه این فیلسوف شهیر باسلام و اسلامیان نموده است در شرح حال و مسطور است در باب اتحاد اسلام بمعیت پیروان خویش قریب پانصد نامه بالسنه مختلفه بعلماء و پادشاهان ممالک اسلامیه می نویسد و بعد از مدت قلیلی که جوابهای مساعد با تحف و هدایا ازطرف علماء و امرا می رسد.
تمام مراسلات را سید ترجمه میکند و نزد عبدالحمید میبرد عبدالحمید از این پیشرفت و نفوذ کلمه سید مات و مبهوت شده و بسید چنین اظهار می کند اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حیات داشت جبین مثل تو فرزندیرا می بوسید و به این پیشرفت و خدمتی که بعالم اسلام نمودة ای آفرین و تحسین می گفت ولی من که خلیفةپیغمبرم فعلاً از جانب پیغمبر (ص) پیشانی تورا می بوسم.
عبدالحمید پس از تقریر فوق پیشانی سید را مکرر می بوسد و دست خود را از روی لطف و محبت بکتف سید می زند اما افسوس که با اینهمه زحمت دشمنان اسلام که نمی خواستند اسلام ترقی کند نگذاشتند سید مقاصد عالیه خود را که عبارت از عظمت اسلام و ترقی مسلمانان بود انجام بدهد.
شیخ احمد روحی میرزا آقا خان کرمانی ، حسنخان خبیرالملک که معروف بشهداء ثلاثه اند با یک عده از جوانان منورالفکور ترکیه و برهان الدین بلخی از مریدان و پیروان سید بزرگوار بوده اند (شیخ احمد کرمانی پسر ملاجعفر شیخ العلماء پیش نماز کرمان بوده گشته از معلومات داخلی به السنه ی اروپایی نیز آشنا بوده کتاب هشت بهشت و رساله ی حکمت از تألیفات اوست) ( میرزا آقاخان کرمانی پسر میرزا عبدالرحیم نام سردسیری است تألیفات عدیده ازخود بیادگار گذارده و نامه باستان که در محبس ترابوزان انشاء کرده از بهترین شاهکارهای ادبی اوست ) که عاقبت به جرم حق گوئی و طنخواهی هر سه آنها در ولایت عهد محمد علی میرزا مخلوع بسخت ترین حالتی در تبریز بدرجةشهادت فائز شدند.
برهان الدین بلخی پسر سید سلیمان صاحب کتاب یتابیع الموده نیز از زمره مریدان سید بوده – نقل از کتاب مردان نامی شرق.
سید هیچ تأهل اختیار ننموده و تا آخر عمر در کمال سادگی زندگانی خود را بسر برده عبدالحمید سلطان عثمانی چند بار خواست یکی از خوانین خانواده سلطنتی را بحبالة نکاح او بیرون بیاورد سید قبول نکرده به او میگوید دنیای با این زیبایی نتوانسته است مرا بفریبد با این حال من زن می خواهم چکنم . غیر از دو دست لباس فاخر و یک کتابخانه مهم (12 صندوق شتری ) از اسباب دنیا چیز دیگری نداشته و بقول خودش در پیراهن و شلوار اسراف می نموده ( گویا بیش از دو دست داشته است )
طبقةاول- برادرش سید مسیح الله متوفی ( 1299هـ) خواهرهایش طیبه بیگم متوفیه
( 1303هـ) مریم بیگم متوفیه ( 1330هـ)
طبقه دوم – سید کمال الدین پسر مرحوم سید مسیح الله که بردارزادة سید می شود آقا سید محمد جمالی پسر سید کمال آقا سید محمود در مدرسة دولتی جمالیه اسد آباد که بنام نامی سید تأسیس یافته است معلم بود.
میرزا لطف الله خواهر زاده سید متوفی ( 1340هـ) پسران میرزا لطف الله میرزا فتح الله جمالی، میرا نصرالله جمالی ، صفات الله جمالی ، سعدالله جمالی ، بهاء الله جمالی ؛ ابوالحسن جمالی
میرزا شریف خواهر زاده سید، اسامی فرزندان میرزا شریف :
رضا جمالی ، احمد جمالی ، یدالله جمالی ، حسین آقا جمالی ، صحبت الله جمالی
طبقه سوم – مرحوم حاج سید هادی متخلص به بروح القدس متوفی (1346هـ) سید عمو زاده حاج سید هادیست )
آقا سید حسین پسر آقا سید یعقوب که ازجمله بنی اعمام سید است سوای اشخاص مذکوره در فوق جماعت بسیاری نیز از عمو زادگان و بستگان و طایفه سید در اسد آباد هستند که همة آنها در محلةسیدان که محل اجتماع و سکونت سادات است مسکون می باشند و مخصوصاً چند فرزند از منسوبین بسید فعلاً در خانة پدری سید می نشینند .
در سال 1314 هـ در اسلامبول او را مانند اجداد کبارش مسموم و با تجلیل و احترام در محل (شیخلرمزار لقی ) مدفون می شود
شعر عربی ذیل که مصراع اول آن از خود سید است و بخط دستی سید نگارش یافته و زینت افزای سرلوحه یکی از مقالات آن بزرگوار گردیده شاهد این مقال است
انا المسموم ما عندی بتریاق و لاراق
ادر کأساً و ناولها الا یا ایها الساقی
اینکه بعضی ها می گویند قتل ناصرالدین شاه بدست مرحوم مغفور میرزا رضای کرمانی با اطلاع سید بوده است میرزا لطف الله که محرم سید و منشی مقالات فار سیه اش بوده است و در هر دو سفر یکه سید بایران و تهران آمده است در خدمتش بوده است این خبر را تکذیب می نمود و می گفت ابداً سید با این امر راضی نبود منتهی میرزا رضا از وفور محبت عشق و علاقه ایکه بسید داشت طاقت و تحمل آنرا نداشت که در بودن او کسی نسبت به آقا و مولای او بی احترامی روا بدارد چنانکه بعد از نفی سید با آن ترتیبی که مطلمین می دانند بارها در مجالس محافل بی باکانه و بی پروا با صراحت لهجه وشهامت کلمه اظهار می کرده که برای اینکه این بی احترامی و ستمکاری را در حق سید و مولای من روا داشتید چنین و چنان خواهم کرد . و با اینکه در نتیجه همین عنوانات و اظهاراتش مدتی در قزوین و تهران محبوس و در تحت زجر و شکنجه مأمورین دولت بود معهذا بحکم قضا و قدر اقدام باین امر خطیر نمود العبد بدبر و الله یقدر .
میرزا لطف الله در ضمن صحبتهاییکه از سید و میرزا محمد رضا می نمود چنین اظهار می کرد ظاهراً در سفر اول تهران (1304) که منزل در خانه حاج محمد حسن امین الضرب داشت روز عید قربان که جمع کثیری از آقایان و علماء و فضلاء و صنوف ممتازه بدیدن سید آمده بودند یکدفعه دیدیم میرزا محمد رضا با پسرش که سن ده یا دوازه ساله بود پیدا شد پسر خود را که لباسهای فاخر باو پوشانیده بود خدمت سید برد و به آواز بلند گفت چون تو اسمعیل وقتی من پسرم را آورده ام که بکوی تو قربان کنم سید از اظهار او برآشفت که این حرفهای جنون آمیز چیست میزنی مگر دیوانه شده ای به اشاره سید از اطاق خارج شد بیرون رفت وقتیکه ملتفت شدند دیدند رفته است بیرون عمارت و اطاقیکه سید در او نشسته دور او را طواف می کند .
و همچنین از حالتهائیکه میرزا لطف الله از مرحوم میرزا رضا دربارةسید مشاهده کرده بود و برای سایرین نقل می کرد این است می گفت در سفر اول 1304 یا دوم سید (1307 -1308) در تهران سید در قسمت بالای اطاقیکه که منزل داشت (خانه مرحوم امین الضرب *) به پشتی تکیه کرده و چشمهای خود را بهم گذاشته مشغول چپق کشیدن بود و غیر از من و میرزا رضا که در پایین اطاق بحال سکوت نشسته بودیم کسی دیگر در آن ساعت در منزل نبود یکدفعه میرزا رضا با نوک آرنج بشدت تمام به پهلوی من زد فوراًمتوجه او شدم که ببینم چه مطلب تازة ای دارد گفت نگاه کن آقا را نگاه کن . من بسید نگران و متوجه شدم دیدم بهمان حالت و کیفت که تکیه کرده در مراقبه وعالم تفکر غرق است و گاهی هم دمی بچپق می زند آهسته گفتم میرزا محمدر ضا چه می گوئی منکه چیز تازةنمی بینم بگذار راحت باشیم یکدفعه از سخنان من برآشفت و متغیرانه ولی به آهنگی آهسته که سید ملتفت نشود ما چه می گوییم بمن گفت والله چشم بصیرت نداری آن دودهای چپق را می بینی که از زیر لبهای سید هنگام کشیدن چپق خارج و بفضای اطاق متصاعد و پراکنده می شوند هریک از آنها مأمور انتظام یک کشوری هستند از این گونه حالات مجذوبانه از مرحوم مغفور میرزا رضا رحمه الله علیه بسیار دیده شده است و حقیقت می توان گفت میرزا رضا مجذوب و مفتون و دیوانه حالات سید بزرگوار بوده است که شرح آن کتابی جداگانه لازم دارد.
1- متن نامهی سید به شاه و جواب شاه برای ورود سید به تهران
ما بعهد خود وفا نموده مطالب مرجوعه انجام یافته و اکنون به ضراب خانه وارد شدهام این است قبل از اینکه تشرف جویم و وارد شهر شوم اظهار می دارم :
می دانم مغرضین و مفتخواران دست از اعتراض خود بر نمی دارند وهمه روزه سعایت خواهند نمود. و شهریار هم در دفع شهادت و سعایت خائنین اقدام نخواهید فرمود و معتذر بعذر و در عهد خود استوار نخواهند ماند چنانچه در عهد خود از روی حقیقت و باقی و استوارید اجازه فرمایید وارد شده تشرف حاصل نماییم هر گاه این عهد و دعوت هم مثل دعوت سابق است از همین جا اذن معاودتم دهید که نه مغرضین اعادة سعایت ونه اعلیحضرت بخلف عهد و میثاق درعالم مشهور شوند .
از آمدن شما مسرور و زحمات شما را منظور و نهایت اعتقاد و اعتماد را بعهد و وطن خواهی شما دارم ما نیز در عهد خود برقرار و باقی می باشیم از هر جهت آسوده خاطر وارد شوید منزل در خانهی صدراعظم کرده همه روزه با ایشان به حضور ما نائل گردید .
از باقی بودن در عهد و مراحم ملوکانه نهایت متشکرم نزد صدر اعظم منزل نخواهم کرد منزل متعدّد دارم چون حاجی محمد حسن از دوستان من است و سابق هم آنجا منزل داشته ام میل دارم باز در همانجا باشم .
*************
پرتو مه تابان لمعهی جمال تو
قدر و رفعت کیوان پایة جلال تو
سبزه و گل و ریحان نگهت خصال تو
آب چشمة حیوان رشحی از زلال تو
ظاهر از کمال تو قدر و جاه انسانی
ای خلیل خوشمنظر موسی عطا اژدر
عیسی فلک مسکن هادی خرد پرور
گر بشر تورا خوانم کو نظیر تو دیگر
ور ملک تو را دانم قدرت از ملک برتر
فرق تا قدم روحی پای تا بستر جانی
کی خرد برد راهی سوی عالم بالا
طبع من بود پست وقدر تو بود والا
اجمل الجمیلی چون وصف تو بود اعلا
حمد تو بود بیشک حمد ربی الا علی
نیستی جدا از حق برز جمله امکانی
برزخ و لقای تو محو گشتم ودیدم
ججج
از می والای تو مست گشتم و دیدم
در ره رضای تو بنده گشتم و دیدم
در یم ثنای تو غرقه گشتم و دیدم
قلزم جلالت را نیست قعر و پایانی
در حقایق اکوان آفتابی و ماهی
در دقایق امکان روز و هفته و ماهی
وز جمال تو تابان نور ماه تا ماهی
زان بیا وزان تبیان اژدها شده ماهی
دادة بهم الفت وحش و طیرو حیوانی
تا نمود از مشرق شمس طلعتت دیدار
گشت ارضیاء آن غرب مطلع الانوار
از کمال تو ظاهر این صنایع و آثار
حکمت و سیاست را از ثواقب افکار
ج
جای داده در انگشت خاتم سلیمانی
سر حکمت باری زامر کن هویدا شد
نور احمدی ظاهر زان جمال یکتا شد
در جلالت حیدر نسل پاک طاها شد
حیرت و عجب نبود صعوه گر که عنقا شد
لیس ابدع مما کان قد کما کانی
شورش قیامت را از قیام بر پا کرد
رمز عروه الوثقی خواند و رشته یکتا کرد
پیش رایت دجال آیتی هویدا کرد
زد صلیبرا بر هم معجز مسیحا کرد
بت شکن چو ابراهیم یا علی عمرانی
تا زشرع جد خود آن جمال دین دم زد
امر فاستقم بشنید یک تنه بعالم زد
در رواج اسلامی سکه نام خاتم زد
آن مجدد ایمان زلف را چو برهم زد
ظلم کفر را بزدود ز آینه مسلمانی
مصر پرشکر گردید از بیان گفتارش
از فرنگ آب ورنگ برد حسن رخسارش
انگریزد رقعر قهر قلزم آثارش
برد آرزو در گور شاه روس وسردارش
روم همچو بوم شوم کرد روبویرانی
شاد باد اسد آباد کاینچنین شجر پرورد
حبذا که از صفوه نخل با ثمر پرورد
رمز اصلباثابت فرع تا قمر پرورد
ج
مریمی جدید از نوع عیسی دگر پرورد
حضرت جمال الدین مشتهر با فغانی
دوش چون غم هجران برد از دل و جان تاب
بود دلبرم بیدار دیدگانم اندرخواب
روح قدس را دیدم ایستاده در محراب
گوید از لب محزون فاش یا اولوالاباب
کاین جمال نورانی مظهری است یزدانی
**********
ایضاً
************
نسبت به محبت سید دربارة خود و تأسف بر زمان وصالش :
یاد میداری که آن شاه جواد
بر سرت دست تلطفت می گشاد
در کنار لطف و بحر رحمتش
مورد تحسین شدی از حضرتش
داغ عشق خانه زادی داشتی
سربکیوان از شرف افراشتی
یاد میدادی که بنمودت عیان
این حوادث را که بینی این زمان
آن جمال الله چو جدش بوتراب
برگرفت از شاهد معنی نقاب
با لب معجز بیان بشاش گفت
گر چه پنهان گفت اما فاش گفت
ثبت دفتر کردی آن سر مقال
تا که رخ بنمود چون بدر ملال
یاد می داری که از جور فلک
گتی آخر دور ازان رشک ملک
************
در مصلوب شدن میرزا رضا و همقدم بودن با آن یا ربا وفا گوید :
*********
بایدش منصور را آموختن
چون رضا دردار جانان سوختن
سرنهد همچون رضا اندر رضا
بهر فرزند رشید مرتضی
آفرین بر آن جوانمردی که داد
جان و سر ره در ره جانان بباد
آری آری هرکه از چشمان یار
باده نوشد می کند شه را شکار
می زند آتش بجان ظالمی
آتشش سازد در گلستان عالمی
گرچه می باید مرا دار رضا
ج
بررضای دوست می باشم رضا
هر دو دو نوشیدیم از یک چشمه آب
هر دو خواندیم آیتی از یک کتاب
اوسردار فنا را اختیار
کرد و من ماندم برای وصف یار
آنکه جانم از غم هجرش گداخت
کار عالم از نگاه خویش ساخت
**************
در تأثیر و نفوذ کلمات حقایق آیات حضرت سید و توصیف آن عالم وحید چنین سروده :
*************
آفتاب علم افلاک جلال
سر چو زد از مشرق عقل جمال
نور آن مهر درخشان از کرم
تافت اندر ساحت خیل امم
جمله آحاد امم را از وفا
کرد بینا و منور آن ضیاء
هریکی ز اندازة عقل و نظر
نفع خود را بازدانست از ضرر
حکمت آن هادی قدسی بیان
برقلوب مردگان بخشید جان
رهنمائی کرد مهدی علیم
گمرهان را برصراط مستقیم
گرنة خفاش ای دوش بهر
برضیاء علم او بگشا نظر
مصر و افغان خطةهندوستان
روم و ایران بهشتی بوستان
هم جمیع امت خیرالبشر
بهر جلب خیر و بهر دفع ضر
متحد گردیده جانهاشان بهم
متفق بر نشر افکار و همم
مجتمع گردیده بر نفع عممج
موتمر بر اخذ ادراک و علوم
باش تا روزی که بنشیند ثمر
آن نهالان ز خون سیراب تر
روید از خاک شهیدان وطن
سوسن و سنبل بنفشه نسترن
**************
در بیان خدمات آن یگانة دوران باسلام و اسلامیان :
*********
آن جمیل القدر محمود الخصال
آن سلیل صفدرو دین را جمال
آن سنام اعظم و فضل مبین
آن صراط اقوم وحبل متین
نور خورشیدش ز مشرق زد چو سو
غرب شد زانوار رویش چون قمر
یوسف آساشد چون برعرش شرف
داد جا کنعانیان را در کنف
دیدة یعقوب ازوشد نورور
خطة کنعان چون مصر پرشکر
مصر از چنگ ظالم قبطیان
خفت خوش در بستر امن و امان
خاطرسبط یهودا آرمید
ج
یاری آل محمد را چو دید
از ندا و وعظ هادی انام
هر امم بیدار گردید از منام
نفخة قدسش حیات جاودان
داد بر اسلام و براسلامیان
از دم آن عیسی گردون مدار
شد ز نو دین محمد استوار
بود جدش بت شکن نبود عجیب
گر که اولادش بر اندازد صلیب
گر نمائی اندکی تو حوصله
در بنای کفر بینی زلزله
چونکه آن شه محرم درگاه بود
واقف و « ینظر بنور الله » بود
گفت پیش از مدت پنجاه سال
آتش سوزان این جنگ و جدال
**************
ایضا سرود:
***********
شاهد ما سد اسکندر شکست
تخت دارا افسر قیصر شکست
دست حق بیرون شد چون ز آستین
همچو جد خود بت و بتگر شکست
تا ز رخ زلف چلیپا بر گرفت
وز صلیبی ریت احمر شکست
آن مسیحای زمان از آیتی
فتنة دجال را اندر شکست
بهر رفع ظلم از مظلومان زار
ظالمان را کله و مغفر شکست
خوان احساس و معارف گسترید
جاهلانرا جلوه درمنبر شکست
حیرتی منما که گرسنگ یهود
در احد دندان پیغمبر شکست
بر خوراندش زهر گین
ج
از غمش این گنبد اخضر شکست
ج
ز آتش غم هر زمان محزون زار
این مصیبت عود در مجمر شکست
************
این غزل را قبل از رحلت در حالت ناخوشی در سنه 1336 انتشار کرده اند ، راجع بمفارقت سید :
***********
ای طبیب از مهربانی چند می پرسی ز حالم
حال دل بنگر ز اشک چشم و رخسار هلالم
از رخ گیتی فروزش بخت بد بنمود دورم
در فراقش مبتلا مهجور از بزم وصالم
خستة هجر و فراق افتاده را درمان وصال است
وصل جانان نیست ممکن زندگی باشد محالم
بی دلارامم نشاید زنده بودن یک زمانی
بیرخ جانان ز جان خویشتن اندر ملالم
روز ایام وصالش جان بقربانش نکردم
نزد جانان شرمسار و نادمم در انفعالم
جز مسیحای دلم یاران ببالینم میارید
شاید افتد بار دیگر یک نظر بر آن جمالم
مهر گرم هر کسی افسرده گردد از جدائی
من زهجران می شود هر دم فزونتر اشتعالم
از خدا خواهم شبی جاناترا در خواب بینم
ای بهشتی رو فرشته خوبت نیکو خصالم
یکسر مونیست جز تو در سراپای وجودم
خواه بر جانم ببخشی خواه سازی پایمالم
می نماید موت خود محزون ز درگاهت تمنا
ای جمال الدین بسوی خود نمائی ارتحالم
***********
2- از جانب میرزا صادق بروجردی :
************
مختصری از تاریخ مرحوم مبرور فیلسوف عظیم الشأن ایرانی سید بزرگوار عالیمقام اسدآبادی معروف بجمال الدین افغانی طاب رمسه الشریف ، بقلم آقای میرزا صادق بروجردی :
************
تا جمال خود بنمود سد اسد آباد
از کلام خود فرمود اهل مملکت ارشاد
راه عدل را بگشود بست راه استبداد
شد ره ستم مسدود کرد خلق را آزاد
سید جمال الدین آفتاب علم و عمل
رهنمای اهل یقین ماهتاب جمله ملل
مقتدای دین مبین نسل احمد مرسل
بود چون رسول امین هادی تمام عباد
بود اندراین کشور فیلسوف دانشمند
در تمام بحر و بر بی نظیر و بی مانند
ج
افتخار این مادر بر وجود این فرزند
بوده بیحد و بیمرز هست خارج از اعداد
در فشار ظلم و جور گشت مملکت ویران
ج
مانده بود د رآندور اسم باقی از ایران
چون نکو نبود آن طور از پی سروسامان
کرد کار را با شور بهر جملة افراد
عهد ناصرالدین شاه سید جلیل القدر
ناگهان رسید از راه با رخی نکو چون بدر
گشت روشن از آنماه جا نمو اندر صدر
بر همه سفید و سیاه داد حرف حقرا یاد
حکم داد حضرت او تا کنند ریشة ظلم
نسخ کرد همت او هر چه بود پیشة ظلم
پرچم عدالت او کند کر تیشةظلم
کرد پس شجاعت او حق خلق استرداد
آشنا نمود بعدل هر چه بود بیگانه
راه را گشود بعدل ساخت بهر او خانه
عقل را فزود بعدل از برای دیوانه
داد تار و پود بعدل تا قبا کند استاد
آن مجاهد مغفور شهره شد به افغانی
لیک آن مهین دستور بود شخص ایرانی
شد شهید ظلم و زور او بخاک عثمانی
تربتش شود پرنور روح پرفتوحش شاد
بود صادق ناچیز بنده ای بدرگاهش
وی نمود اهل تمیز و ز حقایق آگاهش
همچو خسرو و پرویز زد بچرخ درگاهش
تا زطبع گوهر ریز ملک را کند آباد
واژگان کلیدی: زندگینامه سید جمال الدین اسد آبادی، تولد سید جمال الدین، تحصیلات سید جمال الدین، مسافرت های سید جمال الدین، آثار سید جمال الدین، اشعاری در وصف سید جمال الدّین
تالیف و ترجمه:
منبع: 1- کتاب شرح حال سید جمال الدین اسدآبادی، نویسنده: میرزا لطف ا... اسدآبادی 2- مقالات جمالیه به کوشش ابوالحسن جمالی 3- کتاب تاریخ سال سوم دوره راهنمائی 4- شرح حال سید از زبان میرزا صفات ا... اسدآبادی
- ماهنامه مبلغان، شماره 63
سید جمال الدین در شعبان سال 1254 در اسد آباد همدان بدنیا آمد. پدرش سید صفدر و مادرش سکینه بیگم بودند. مطابق شجره نامه های موجود وی از سادات حسینی ساکن در محله سیدان اسدآباد می باشد. اما به دلایلی نام خود را به همراه کلمه افغانی به کار می برده است و بدین نام مشهور می باشد.
پدرش از سن پنج سالگی وی را با قرآن و مقدمات علوم روز آشنا کرد و با مشاهده نبوغ فراوان او، سیدجمال را برای ادامه تحصیل علم با خود در سال 1264 به قزوین برد. وی مدت 2سال در آنجا به کسب عمل مشغول می شود.
هنگامى که سید جمالالدین اسدآبادى به اتفاق پدرش سید صفدر در سال 1264 ه . ق براى ادامه تحصیل از زادگاهش اسدآباد همدان به قزوین هجرت کرد، چنان شوق تحصیل داشت که ایام تعطیل نیز به هیچ وجه درس و مطالعه خود را رها نمىکرد. در یکى از روزها که پدرش اصرار کرد براى سیاحت و گردش به شهر برود، قبول نکرد و جواب داد که: «خشت و گِل چه تماشا و سیاحتى دارد؟» ناچار پدرش درب حجره را قفل کرد و به ملاقات دوستان خود رفت. هنگامى که مراجعت کرد، دید که سید جمالالدین اطراف خود را به بلندى قامتش کتاب چیده و در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعه است.(1)
سید جمالالدین اسدآبادى در خصوص معممشدن خود چنین مىگوید:
«در ابتداى سال 1266 ه . ق همراه پدرم از قزوین به تهران رفتم و در محله سنگلج، در خانه سلیمان خانِ صاحب اختیار که پدرم را مىشناخت و اهل اسدآباد و حاکم سابق آنجا بود، منزل کردیم. روز بعد، از چند نفر پرسیدیم که امروز عالم و مجتهد معروف تهران کیست؟ آقاى سید صادق همدانى را معرفى کردند.
فرداى همان روز در غیاب پدرم به مدرسه ایشان رفتم. دیدم طلاب دورادور آقا را گرفتهاند و آقا مشغول تدریس است. سلام کردم و جلوى درب حجره نشستم. یکى از کتب مهم عربى را در دست داشت و مسئله مشکلى را از آن شرح و معنا مىکرد؛ لیکن بهطور مختصر و مبهم!
پس از اتمام درس، گفتم: جناب آقا! این مسئله را دوباره تکرار فرمایید که استفاده حاصل شود؛ چه از این بیانات مختصر، فایده کامل حاصل نشد! آقا نظر تند و غضبآلودى از روى تحقیر به جانب من کرد. گفتم: دانستن علم به بزرگى و کوچکى نیست و همان مسئله را بلاتأمل به قدر دو ورق خواندم و ترجمه کردم.
آقا اینطور که دیدند، فورا برخاسته، به جانب من آمدند و من هم برخاسته، آماده شدم و تصور کردم که قصد زدن مرا دارد! چون به من رسید، پیشانى مرا بوسید، دستم را گرفته، پهلوى خود نشانید. بسیار اظهار ملاطفت کرده، از حال و موطنم جویا شدند. خودم را معرفى کردم. به فوریت فرستادند پدرم را آوردند و یک دست لباس اندازه من خواستند. پس از ملاقات و به جا آوردن رسوم ظاهرى، تفصیل را از اول تا آخر براى پدرم نقل کردند و لباسى را که خواسته بودند، مرا به پوشیدن آن امر کردند و به دست خود عمامه بستند و به سرم نهادند و من تا آن روز که چهارده سالم بود، عمامه نگذاشته و با کلاه بودم.(2)
سید در سال 1266 ه . ق همراه پدر بزرگوارش (سید صفدر) از تهران به نجف اشرف هجرت کرد. وى به مدت چهار سال از محضر شیخ مرتضى انصارى بهرههاى علمى بسیارى کسب کرد. سید جمال علاوه بر تحصیل دانشهاى متداول در حوزه علمیه نجف، به تحقیق در زمینه علوم دیگر، مثل: ریاضى، طب، تشریح، هیئت و نجوم همت گمارد.
در این مدت، شیخ انصارى مخارج تحصیل سید جمال را به عهده مىگیرد و ضمنا مدارج علمى وى را مورد تأیید قرار داده، در خصوص مسائل شرعى به ایشان اجازه فتوا مىدهد.(3)
و این در حالى است که شهرت و نبوغ سید جمال، دانشوران نجف و کربلا و سامرا را به حیرت واداشته بود تا جایى که سید مورد بىمهرى برخى نااهلان قرار گرفت. او در سال 1270 ه . ق به توصیه استاد بزرگش روانه شهر بمبئى در هندوستان شد.
وى در حالى که حکم اجتهاد از شیخ انصارى داشت، در شهر بمبئى اقامت گزید؛ اما از آنجایى که بمبئى یک شهر بندرى بود تا یک شهر علمى، روح پرالتهاب سید، تاب ماندنِ در آنجا را نیاورد و خود را به مرزهاى شرقى هند (کلکته) رساند و ظرف مدت دو سال اقامت در کلکته، ضمن ملاقات با فرهیختگان و روشنفکران و مشاهده زندگى مردم، دریافت که هندوستان در اختیار دولت انگلیس است و کشور بریتانیا گرچه به اندازه یک ایالت هندوستان نیست و جمعیتش در مقایسه با جمعیت هندوستان ناچیز است، اما توانسته است به آسانى این سرزمین پهناور را زیر سلطه درآورد و منابع ملى و محصولات باارزش و حتى جان و مال و ناموس آنها را به غارت ببرد.
از این هنگام بود که تبلیغات سیاسى و اصلاحطلبانه سید جمالالدین آغاز شد. وى ضمن شناسایى استعدادهاى دشمن استعمارگر و بررسى جنبههاى قوت و رمز موفقیت آنها، در صدد شناسایى علل انحطاط مسلمانان برآمد و در مسیر پیداکردن راه حل اساسى آن، تلاش وافرى مبذول داشت.(4)
وى در سال 1234 ه . ش براى زیارت کعبه از هندوستان خارج شد و تا اواخر 1237 ه . ش شهرهاى مدینه، اردن، دمشق، حمص، حلب، موصل، بغداد و نجف را طى کرد و اوضاع شهرهاى مهم اسلامى را مورد بررسى قرار داد و در نهایت خود را پس از 14 سال دورى از وطن به زادگاهش «اسدآباد همدان» رساند؛ و پس از سه روز عازم تهران شد؛ اما با اوضاع نابسامانى که در تهران با آنها مواجه گردید، نتوانست در ایران توقف کند و از همینرو، از راه خراسان عازم «هرات» و «کابل» گردید.
سید جمالالدین بعد از ورود به افغانستان در سال 1238 ه . ش حدود پنج یا شش سال در این کشور اقامت کرد. در این مدت، فعالیتهاى اصلاحى چشمگیرى انجام داد و رهبران سیاسى و مردم افغانستان را از نقشههاى پشت پرده استعمار پیر انگلیس آگاه ساخت. از جمله خدمات سید در این کشور موارد ذیل است:
1. اصلاح امورى، از قبیل: تشکیل کابینه وزراء، ایجاد مکتبهاى لشکرى و کشورى براى تربیت جوانان، تنظیم سپاه، توجه دادن مردم به زبان ملى؛
2. انتشار روزنامه «شمس النهار»؛
3. تألیف و نشر کتاب «تتمة البیان فى تاریخ افغان»؛
4. تأسیس شفاخانه (بیمارستان)؛
5. تأسیس بیطارخانه (دامپزشکى)؛
6. ایجاد پستخانه و کاروانسرا.
و سرانجام انگلیسیها نتوانستند شاهد خدمتهاى همه جانبه از ناحیه سید جمال باشند؛ لذا با روى کار آوردن شخصى به نام «شیرعلىخان» در صدد کشتن سید برآمدند؛ ولى به دلیل حرمت زیادى که مردم براى سید جمالالدین قائل بودند، نتوانستند انتقام بگیرند و آسیبى به وى برسانند. بنابراین، از او خواستند که دیگر در امور افغانستان دخالت نکند.(5)
از آنجا که انگلیسیها همه جا جاسوس داشتند و فعالیتهاى سید را تحت نظر مىگرفتند و در نامههاى خود از او یاد مىکردند، سید احتیاط مىکرد و با هوشیارى و دقت آنان را گمراه مىکرد و در تصمیمات خود موفق مىشد. به همین دلیل، نام، عنوان و امضاهاى متعدد و متغیر اتخاذ مىکرد. این امر همچنان که سبب اغفال انگلیسیها شده بود، باعث اشتباه مورخین نیز شده است که سید جمالالدین ایرانى است یا افغانى! ولى پس از مدتى که اسنادى کشف شد، حقایق روشن گردید.(6)
با گسترش دامنه تبلیغات فرهنگى سیاسى سید در افغانستان، انگلیسیها خود را در آستانه نابودى دیدند؛ لذا عرصه را با دسیسههاى زیاد بر وى تنگ کردند. از این رو، سید، لاجرم در سال 1285 ه . ق عازم هندوستان شد؛ ولى به محض ورود به آن کشور دانست که دشمن پیشدستى کرده و در کمین او نشسته است. با این حال، او شجاعانه وارد میدان نبرد شد و با سخنرانیهاى آتشین، به روشنگرى مردم هندوستان پرداخت و آنان را با سخنان حماسى خود بر ضد استعمار پیر انگلیس تحریک کرد.(7) و آنگاه که مردم تحت تأثیر سخنان او به گریه افتادند، با صداى بلند فریاد برآورد و گفت: «گریه براى زنان است... ملتى که در راه استقلال خود به دشمن حملهور شود و مرگ را استقبال کند، آن ملت زنده و جاوید خواهد بود.»(8)
سید جمالالدین پس از اینکه در هندوستان به مدت یک ماه در شرائط سختى که دولت غاصب انگلیس ایجاد کرده بود، به سر برد، به دلیل ارتباط مردم و بزرگان هند و سخنرانى هیجانانگیز سید، اجازه اقامت بیشتر به وى داده نشد، به ناچار با «عارف افندى» معروف به ابو تراب که از ایران و افغانستان همراه او بود، راهى مصر شد.
شاید یکى از دلائلى که سید کشور مصر را براى تبلیغ انتخاب کرد، این بوده است که ملت مصر، مسلمان و وارث تمدن کهنى بودند که استعداد خوبى در پذیرش احکام نورانى توحید و شکوفایى جوانههاى بیدارى داشتند.
سال 1285 ه . ق زمان ورود سید به مصر بوده است و عصرى که سید در مصر اقامت داشته، «عصر امپریالیسم» نام گرفته است. سید در اوج قدرت غربیها علیه مسلمانان به سوى آنان شتافت تا بذر معرفت را در قلب مردم مصر بکارد و آنان را در پیشتازى عرصه دانش رهبرى کند؛ چرا که مىدید مردم مصر با وجود شخصیت و نظام اقتصادى برتر، مغلوب مشتى سیّاس انگلیسى شده بودند که دستاوردهاى ملى ـ اسلامى آنان را به یغما مىبردند و هویت دینى آنان را مورد مخاطره قرار مىدادند.
اقامت کوتاه سید در مصر که بیش از چهل روز ادامه نیافت، با خیر و برکت بود. سید در این مدت کم،کار تبلیغى خود را شروع کرد و در اقامتگاه خود، پذیراى جوانان، بهویژه دانشجویان شد. دانشجویان سورى، مصرى و دیگر بلاد، شیفته سخنان وى شدند و روز به روز بر تعداد آنان افزوده مىشد؛ مضافا بر اینکه با استادان دانشگاه الازهر نیز چند ملاقات داشت که در این ملاقاتها خطر حضور انگلیسیها در مصر را به آنان گوشزد نمود.
انگلیسیها از هنگام خروج سید از افغانستان، سایه به سایه او را تعقیب مىکردند و دنبال بهانه مىگشتند که او را از مصر نیز اخراج کنند. زمانى موفق به اینکار شدند که بر اثر تبلیغات سید جمال در مصر، یک کشیش مسیحى به اسلام گروید و این موضوع براى مسیحیان گران تمام شد و اصطکاک بین مسلمانان و مسیحیان پیشآمد. انگلیسیها براى حفظ موقعیت خود در مصر ـ که به تازگى پس از خروج فرانسویان به دست آورده بودند ـ مصمم به عملى کردن خواسته خود مبنى بر اخراج سید از مصر شدند. آنان به دولتمردان مصر اصرار ورزیدند که وجود سید در مصر موجب اختلاف و شورش خواهد شد. و سرانجام توانستند «خدیو مصر» را به صدور حکم اخراج سید راضى کنند.(9)
سید در سال 1286 ه . ق از طریق دریاى مدیترانه و از مهمترین کانال جهان، به سوى دو تنگه مهم «دار دانِل» و «بُسفر» حرکت کرد و در پایتخت خلافت مسلمانان مورد استقبال گرم عالىپاشا (صدر اعظم) و فؤادپاشا (یکى از سیاسیون ترکیه) قرار گرفت که سید را مورد تکریم و مشاور خویش قرار دادند؛ ولى چندى از این موضوع نگذشت که در اثر ترس درباریان و حسادت مدیر دارالفنون عثمانى، شیخالاسلام «خواجه تحسین افندى»، پادشاه عثمانى فرمان بر اخراج سید از اسلامبول داد.
سید جمالالدین در سال 1287 ه . ق دوباره به بهانه سفر سیاحتى و مشاهده آثار باستانى وارد مصر شد. در این سفر، پس از دیدارى که میان سید و ریاضپاشا (رئیس دولت مصر) انجام پذیرفت، ریاضپاشا شیفته کمالات روحى و معنوى سید شد و از او تقاضا کرد که در مصر بماند و ماهى هزار قروش براى وى مقرر کرد.(10) سید درخواست او را پذیرفت و از این فرصت طلایى در امر تبلیغ بهره جست. سید پایگاه تبلیغى خود را در منزل محل اقامتش قرار داد و براى جوانانِ دانشگاهى و طلابِ پرشور جلسات درس و بحث را شروع کرد و این جلسات تدریس را پس از مدتى، به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسیارى را جذب برنامههاى تبلیغى خود کرد.
سید نهتنها در سنگر دانشگاه براى دانشجویان آرمانهاى مقدس اسلام را تبلیغ مىکرد، بلکه در جمع استادان و فرزانگان بزرگ مصر نیز حاضر مىشد و به پرسشهاى آنان پاسخ مىداد. همچنین با مردم ارتباط مستقیم داشت و حتى در قهوهخانهها حاضر مىشد و به تبلیغ افکار و اندیشههاى خود که نشأت گرفته از اسلام ناب بود، همت مىگماشت و رسالت عظیم گسترش دین را با تمام دقت و توان به انجام مىرسانید؛ بهطورى که در مدت چند سال اقامت در آن کشور، توانست تحولات بزرگ فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در جامعه مصر به وجود آورد.
وى با ارائه مقالات متنوع و با نام مستعار «مظهر بن وضّاع» در روزنامههاى کثیر الانتشار آن کشور، مانند: «التجارة» و «البصیر» و «مصر» ادبیات مصر را از بنیاد دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهى دادن به مردم، توطئههاى پشت پرده دشمنان اسلام و مسلمین را براى آنان معرفى کرد. دو روزنامه التجارة و مصر بنا به پیشنهاد سید و توسط «ادیب اسحاق» راهاندازى شده بود. البته این دو جریده عمر طولانى نداشتند و توسط ریاضپاشا توقیف شدند؛ ولى سید به راه خود ادامه داد و مبارزه تبلیغى سختى را بر ضد دولتهاى خارجى و استبداد داخلى استمرار بخشید و دولت مصر، توان تحمل تبلیغات سید را نداشت و لاجرم دستور بازداشت و فرستادن ایشان به ایران را از راه کانال سوئز صادر کرد.(11)
دارایى سید در مصر، منحصر به یک کتابخانه بود که هنگام توقیف، «رچرس» مستشار انگلیسى در امور مالیه مصر، آن را به تصرف خود درآورد؛ اما از ترس سید ناگزیر شد که کتابها را در چند صندوق گذارده و همراه صاحبش به بندر بوشهر بفرستد.(12)
سید جمالالدین اسدآبادى در تاریخ 7 رمضان 1296 ه . ق به دستور توفیقپاشا ـ ارادتمند سابق او ـ به «سوئز» فرستاده شد تا با کشتى به سوى ایران روانه شود. براى اینکه کسى از مردم مصر با او ملاقات نکند و دنباله تبلیغات سیاسى او منقطع گردد، چند روزى را در بندر سوئز کنار دریاى سرخ به انتظار کشتى به حال توقیف، تهیدست و ستمدیده مىگذراند. قنسول ایران و تجار ایرانى که اجازه ملاقات با او را از طرف مقامات مصرى داشتند، در بازداشتگاه با او دیدار کردند و مبلغى پول پیشکش به ایشان دادند که در سفر خرج کند.
سید از قبول آن امتناع ورزید و گفت: «پول را براى خودتان نگهدارید؛ زیرا خودتان به آن پول از من هم نیازمندترید. شیر هر جا که رود، بىشکار نمىماند!...»
لازم به توضیح است که نتیجه تبلیغات سیاسى و فعالیتهاى اجتماعى سید در مصر، یک سال بعد در آن کشور، انقلابى به پا کرد که یکى از شاگردان سید جمال به نام «اطهر عرابىپاشا» موفق به اداره این انقلاب شد و سرانجام کارهاى کشورى و لشکرى به دست وى افتاد.(13)
سید جمال بعد از اخراج از مصر، همراه شاگردش، ابوتراب عارف افندى با کشتى به سوى جدّه حرکت کرد و مدتى در آنجا ماند. سپس به مکه عزیمت و با شخصیتهاى مهم اسلامى ملاقات کرد. آنگاه در سال 1297 ه . ق به سوى هندوستان رهسپار شد.(14)
سید در هندوستان علاوه بر مبارزه با استعمار غرب در هند، در جبهه دیگر با افکار و اندیشههاى تجددخواهى «میرسید احمدخان هندى» که طرفدار همکارى و سازش با انگلیسیها بود، به مبارزه برخاست.(15)
یکى دیگر از عوامل قیام علیه اندیشههاى سید احمدخان این بود که وى سعى داشت مسائل ماوراء طبیعت را به نام علم، توجیه طبیعى کند، غیب و معقول را تعبیر محسوس و مشهود نماید، معجزات را که در قرآن نص و صریح است، به شکلى رنگ عادى و طبیعى دهد، و مفاهیم آسمانى قرآن را زمینى کند.(16)
آوازه شهرت سید در تمام هند پیچید و خداپرستان به سوى او شتافتند و چون بىدینان آن سامان در نشر تبلیغات بىدینى کوشا بودند و سید مىدید که با چه رنگآمیزى، عقاید مادیگرى را جلوهگر مىسازند و مردم را از راه راست باز مىدارند، خطابهاى علیه بىدینان هند ایراد کرد که مورد توجه هوشمندان و دانشمندان هند قرار گرفت.
البته این سخنرانى منجربه تبعید ایشان به حیدرآباد دکن گردید. سید در تبعیدگاه، پرچم عدالت و آزادى را به دوش گرفت و تبلیغات خود را در قالب سخنرانى و نگارش ادامه داد. سید در حیدرآباد به خواهش کتبى یکى از معلمان آنجا رسالهاى به نام «ردنیچرى» نوشت که مورد بحث و مطالعه بیشتر دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت.(17)
و نیز در همان جا، جمعیتى زیرزمینى به نام «عروه» تشکیل داد که شعباتى در دیگر ممالک داشت. به عنوان مثال، «محمد عبده» در تونس هدایت این جمعیت را داشته است.(18) و بعدها شخصیتهایى چون: محمد اقبال لاهورى، شوکت على، محمد على جناح ظهور کردند که از شاگردان و تربیتیافتگان این جمعیت به شمار مىآمدند. فعالیتهاى سید در حیدرآباد سبب شد تا او را از آنجا به کلکته بردند.(19)
هنگامى که سید جمال در سال 1300 ه . ق براى چندمینبار از هند اخراج گردید، نخست قصد سفر به آمریکا را داشت، ولى به زودى از این سفر منصرف گشت و عازم لندن، پایتخت انگلستان شد. اینبار به قلب اروپا آمده بود تا از نزدیک با استعمارگران مبارزه کند. بنابراین، پایگاه تبلیغاتى خود را در شهر لندن مستحکم کرد و با شرکت در جلسات و مجامع عمومى به تبلیغ دین مبین اسلام پرداخت و به پرسشهاى مختلف دینى استادان و دانشجویان و شرکتکنندگان پاسخ مىداد و قاطعانه از آرمانهاى مقدس اسلام و برنامههاى جهانشمول تشیع دفاع مىکرد. شهرت جهانى سید، سبب گردیده بود تا اقشار مختلف انگلستان بهویژه جوانان، اطراف وى جمع شوند و از سخنان وى بهرهمند گردند.
نابغه شرق، به دلائل نامعلومى لندن را به مقصد پاریس ترک کرده، در ابتداى ورود به این کشور، با «ویلفرد بلنت» دیدار مىکند. رسانههاى ارتباط جمعى فرانسه نیز ورود سید را اعلان مىکنند. جامعه اروپایى که آوازه بلند مبارز ضد استعمار مشرقزمین را سالهاى متمادى از دور شنیده بودند، مشتاق دیدار و علاقهمند به رفتارش مىگردند. آنها مجذوب مردى شده بودند که به تنهایى قدرتمندترین کشورهاى عصر خود، بهویژه کشورهاى غربى را به هراس واداشته بود.
سید، تبلیغات خود را با منطق قوى و استدلال بىنظیر به مردم ارائه مىکرد. وى توانسته بود از این طریق، دست پلید استعمار انگلیس را براى مردم و سیاستمداران، روشنفکران و مصلحان غافل باز کند و دیوسیرتى بریتانیاى کبیر را که در پشت نقاب تزویر تمدن و آزادى پنهان شده بود، در قلب اروپا به جهانیان بنمایاند.(20)
ورود سید در سال 1301 ه . ق به پاریس و اقامت چهارساله وى در آن کشور همراه با دو حادثه مهم بود:
1. ارتباط وى با فیلسوف مشهور «ارنست رنان» و انتقاد از این مورخ و حکیم فرانسوى درباره علم، اسلام و حقیقت قرآن، و پذیرش رنان از درست بودن فرهنگ غنى اسلام و انصراف از عقایدى که اسلام و قرآن را برخلاف تمدن و عمران مىدانست.(21)
2. نشر روزنامه «عروة الوثقى». مطالب این روزنامه به بررسى سیاست دولتهاى بزرگ در کشورهاى اسلامى بهویژه سیاست انگلستان در مصر و آشکار کردن علل ناتوانى مسلمانان و برانگیختن آنان به اصلاح اوضاع خویش و از همه مهمتر، یگانگى ملتهاى مسلمان، اختصاص داشت و بهطور مجانى به همه ممالک شرقى ارسال مىشد.
انتشار عروة الوثقى یا نفخه صور اسرافیل، چنان اثر تبلیغاتى در جامعه مسلمانان داشت که کالبد بىجان آنان را حیات بخشید و دول استعمارى اروپا ـ از خوف نهضت مسلمانان علیه مستعمرات آنان ـ مضطرب شدند و لرزه بر ارکان سیاستشان افتاد.(22) هیجده شماره از عروة الوثقى منتشر شده بود که سرانجام دولت فرانسه با فشار و اصرار دولت انگلیس حکم به تعطیلى این مجله داد.(23)
مورخان درباره این نشریه نوشتهاند: بیانات هیچ خطیب اسلامى در قرن اخیر در روحیه و بیدارى مسلمانان جهان به اندازه اثر نوشتههاى (العروة الوثقى) نبوده است.(24)
برخى سبب تأثیر نوشتههاى این روزنامه را، همان ایمان پاک و هدف متعالى مدیر مسئولش (سید جمالالدین) مىدانند.(25) ناگفته نماند که جمعى از رجال سیاسى انگلیس هنگام انتشار این روزنامه در صدد برآمدند تا با هیئت تحریریه این جریده تفاهم پیدا کنند! بدین سبب به نزد سید آمدند و او نیز نمایندهاش شیخ محمد عبده را به لندن فرستاد تا با عدهاى که خیرخواه به نظر مىآمدند، گفتگو کند.(26)
هنگامى که دولتمردان انگلیس، مثل: «چرچیل»، «سردروند ولف» و «لرد سالیسبورى» در مورد حل مسئله سودان و مخالفت مهدى سودانى با انگلستان درمانده شدند، دست به دامان سید جمالالدین شدند و او را به لندن دعوت کردند. سید به لندن رفت و با بزرگان سیاست گفتگو کرد و مشکلات سیاسى و اشتباهات بزرگان انگلستان را درباره مشرقزمین... با بیانى روشن مطرح کرد. و آنها دانستند که از سخنان سید پاکى و درستى آشکار است؛ لذا پس از تعریف و تمجید از وى پادشاهى کشور سودان را به سید پیشنهاد دادند. او برآشفت و گفت:
«این تکلیف بسى شگفتانگیز است و این کارها دلیل نادانى در امور سیاسى شماست. حضرت لُرد اجازه دهید که از شما سؤالى نمایم. آیا سودان را مالک شدهاید که مىخواهید مرا پادشاه آن کنید؟ مصر از آنِ مصریان و سودان هم جزء جدانشدنى آن است.»(27)
مذاکره سهماهه سران انگلیس با سید جمالالدین براى متقاعد کردن وى به پذیرش حکومت سودان و سرگرم شدن وى به امر حکومتدارى و دست برداشتن از تحریک ملل اسلامى و شورش آنان علیه منافع انگلستان به شکست انجامید؛ چراکه سید با تبلیغات زنده بود و هرگز نمىتوانست دست از آرمانهاى مقدس دینى بردارد و به امورى همت بگمارد که او را از اهدافش دور مىکند.
سید در ادامه رسالت الهى خود لندن را به مقصد جزیرة العرب ترک کرد و وارد قطیف شد و در 23 ربیعالاول سال 1304 ه . ق به تهران آمد و در منزل حاج امین الضرب براى خود مسکن گزید؛(28) ولى دیرى نپایید که مورد کینه شاه و اطرافیان قرار گرفت. شاه بهطور محرمانه از حاجى امین الضرب خواست تا عذر مهمان خود را بخواهد! از طرفى سید نیز بنا به درخواست سیاستمدار و روزنامهنگار روس (کاتکوف) به مسکو دعوت شده بود. بنابراین، در نهم شعبان همان سال به آن کشور هجرت کرد و به مدت دو سال در آنجا اقامت گزید و با رجال سیاسى، نظامى و مذهبى روسیه دیدار و مذاکره نمود.
تبلیغات روشنگرانه فرزانه اسدآباد در جمع بزرگان روسیه، آنان را بر آن داشت تا تزار روسیه از وى تقاضاى «شیخ الاسلامى» مسلمانان آن کشور را نماید؛ ولى سید در جواب آنان گفت: «من خود را مدافع منافع تمام مسلمانان جهان مىدانم.»
سید جمالالدین از تیرگى میان دولت روس و انگلیس استفاده مناسب کرد و افشاگریهاى وسیعى را بر ضد دولت بریتانیا در نشریات روسیه انجام داد که تا آن روز بىنظیر بود.
در این هنگام، ناصرالدین شاه که براى شرکت در جشن جمهوریت پاریس عازم اروپا شده بود، مسیرش از طریق روسیه بود. وى در این کشور پهناور، سید را چون یاقوت درخشان یافت. سپس در اروپا نیز به هرجا قدم گذاشت، آثار و شهرت سید را در آنجا به روشنى مشاهده کرد؛ لذا ازکار قبلى خود پشیمان شد و در دیدارى که با سید در مونیخ داشت، سعى کرد گذشتهها را جبران سازد و او را براى آمدن به ایران و اصلاح وضع سیاسى و اقتصادى کشور تشویق کند.
سید این تقاضا را به خاطر دفاع از وطن و مصلحت مردم پذیرفت. نخست در محرم 1307 ه . ق وارد مذاکره با رجال سیاسى روسیه شد و آنها را راضى کرد تا از امتیازاتى که در آن زمان مىخواستند از ایران بگیرند، دست بردارند. سپس در هفتم ربیعالثانى همان سال به ایران بازگشت تا کار اصلاحات را بهطور جدى آغاز کند؛ ولى در اثر توطئههاى پشت پرده استعمار پیر انگلیس، زمینه بدبینى درباریان و شاه فراهم شد. هنوز شش ماه از حضور سید در ایران نگذشته بود که ناگهان نامه شاه در منزل حاج امین الضرب به دست وى رسید.
هنگامى که سید از حکم اخراج خود آگاه شد، به عنوان اعتراض به شهررى رفت و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى علیهالسلام اعلان تحصن نمود و با سخنرانیهاى پرشور، حرم حسنى را به دژى استوار مبدل نمود. چندى بعد فشار سفارت بریتانیا فزونى یافت و ناصرالدین شاه حکم توقیف و اخراج وى را صادر کرد. وقتى دستخط شاه به دست «مختارخان» حاکم شهررى رسید، بىدرنگ 20 فرّاش فرستاد و آنان سید را از بست حرم بیرون آوردند و در 28 جمادىالاولى 1308 ه . ق روانه غرب کشور کردند.(29)
سید جمالالدین در نیمه اول شعبان 1308 ه . ق وارد بصره شد. از آنجا نامهاى بسیار مهم و سرنوشتساز به آیةالله میرزاى شیرازى نوشت. آنگاه از عراق به سوى لندن حرکت کرد و در آنجا با شدت بیشترى اوضاع ناهنجار دربار ایران را در روزنامههاى اروپایى افشا کرد و خطر استبداد داخلى و استعمار خارجى را بر ملل مشرقزمین توضیح داد. همچنین نامههایى به سران قبائل و علماى برجسته عالم اسلام از جمله نامهاى به علماى بزرگ ایران، تحت عنوان «حَمَلَةُ القرآن» ارسال داشت و از خیانتها و بىلیاقتى ناصرالدین شاه در اداره کشور پرده برداشت و با ایجاد نشریهاى موسوم به «ضیاء الخافقین» که اولین شماره آن در ماه رجب 1309 ه . ق انتشار یافت، به فعالیتهاى افشاگرانه خود شعاع بیشترى بخشید تا اینکه دولت بریتانیا احساس خطر کرد و مانع ادامه انتشار آن شد و خود سید را نیز به شدت در تنگنا قرار داد.(30) در این هنگام، نامه «سلطان عبدالحمید» پادشاه عثمانى توسط «رستمپاشا» سفیر آن کشور در لندن مبنى بر دعوت سید جمالالدین به شهر «آستانه» ترکیه جهت اصلاحات در کشور عثمانى، به دست وى رسید. سید ابتدا امتناع ورزید، لکن نامههاى پى در پى و اصرار رستمپاشا، سبب شد که این عقاب بلندپرواز، در کمینگاه استبداد و نیرنگ گرفتار شود.(31)
سید روز سه شنبه 19 اسفند 1275 ه . ش مطابق با 5 شوال 1314 ه . ق و 9 مارس 1897 م. پس از گذشت چهارسال از ورود به مرکز خلافت اسلامى و تلاش فراوان در این کشور جهت ایجاد اتحاد اسلامى، با دسیسه سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانى، مسموم شد و جان به جانان سپرد و خاکیان را بدرود گفت. پیکر پاک سید با احترام مردم ترکیه در قبرستان «شیخ لرمزارى» در شهر بندرى استانبول به خاک سپرده شد.(32)
1. شرح حال و آثار سید جمالالدین، لطفالله جمالى، دارالفکر، سال 1349 ش.، ص 26 و 27.
2. همان، ص 29 و 30.
3. گلشن ابرار، ج 1، ص 403، با تلخیص.
4. همان، ص 404.
5. سید جمال، غریو بیدارى، ص 68.
6. همان، ص 66 و 67.
7. خاطرات سید جمالالدین، محمدپاشا مخزومى، به نقل از سید جمال غریو بیدارى، ص 72.
8. سید جمالالدین اسدآبادى پایهگذار نهضتهاى اسلامى، ص 49.
9. سید جمال غریو بیدارى، ص 79.
10. مجله کاوه، دوره جدید، شماره 3، سال دوم.
11. نقش سید جمالالدین در بیدارى مشرق زمین، ص 61.
12. همان، ص 62.
13. سید جمال غریو بیدارى، ص 102.
14. سید جمالالدین حسینى پایهگذار نهضتهاى اسلامى، ص 92.
15. نقش سید جمالالدین در بیدارى مشرقزمین، ص 20 و 21.
16. نهضتهاى اسلامى در صدساله اخیر، شهید مطهرى، ص 20.
17. زندگى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمالالدین افغانى، ص 24.
18. سید جمالالدین حسینى پایهگذار نهضتهاى اسلامى، ص 93.
19. نقش سید جمالالدین در بیدارى مشرقزمین، ص 63.
20. سید جمال غریو بیدارى، ص 105.
21. زندگانى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمالالدین، ص 48.
22. شرح حال و آثار سید جمالالدین، ص 37 و 38.
23. سیرى در اندیشههاى سیاسى غرب، ص 99.
24. زندگى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمالالدین افغانى، ص 38.
25. همان.
26. مفخر شرق، ص 76 و 86.
27. زندگانى و فلسفه اجتماعى ـ سیاسى سید جمالالدین، ص 40.
28. مجموعه مقالات سواد و بیاض، ایرج افشار، ج 2، ص 226 و 232.
29. گلشن ابرار، ج 1، ص 407 و 408.
30. سید جمالالدین حسینى، پایهگذار نهضتهاى اسلامى، ص 231.
31. سید جمال غریو بیدارى، ص 126.
32. گلشن ابرار، ج 1، ص 409.
:
منبع: سایت نیکان و سایت تبیان
زندگی نامه
سید جمال الدین اسد آبادی، بزرگ شخصیتی که در قیام آزادی خواهی و آگاهی بشر تا آن روز جهان به خود ندید، در سال 1254 در ده اسد آباد (حوالی همدان) به جهان دیده گشود و به دنبال خرد ورزی و تحصیل دانش راه مکتب خانه را در پیش گرفت. در دوازده سالگی به عزم عتبات وارد بروجرد شد، و از آنجا عازم نجف اشرف گردید. قبل از بلوغ با شیخ انصاری آشنا گردید و مدتها به سیر و سفر پرداخت و سرانجام ساکن نجف اشرف گردید. پس از آنکه سطوح فقه و اصول و ادبیات عرب را به پایان برد، مدتها از کرسی درس مرحوم همدانی درس اخلاق و مشی اسلامی و انسانی آموخت.
سید جمال الدین اسد آبادی، بزرگ شخصیتی که در قیام آزادی خواهی و آگاهی بشر تا آن روز جهان به خود ندید، در سال 1254 در ده اسد آباد (حوالی همدان) به جهان دیده گشود و به دنبال خرد ورزی و تحصیل دانش راه مکتب خانه را در پیش گرفت. در دوازده سالگی به عزم عتبات وارد بروجرد شد، و از آنجا عازم نجف اشرف گردید. قبل از بلوغ با شیخ انصاری آشنا گردید و مدتها به سیر و سفر پرداخت و سرانجام ساکن نجف اشرف گردید. پس از آنکه سطوح فقه و اصول و ادبیات عرب را به پایان برد، مدتها از کرسی درس مرحوم همدانی درس اخلاق و مشی اسلامی و انسانی آموخت.
متجاوز از چهار سال در سلک افاضل دانشجویان مرحوم شیخ انصاری قرار گرفت و از حوزه نجف توشه ها اندوخت و به قصد آشنایی با علوم مختلف نجف را به سوی هندوستان ترک نمود. در هند تجاربی به دست آورد و مردم استعمار شده هندوستان را آگاهی می بخشید و چون موسم حج نزدیک بود عازم مکه معظمه شد و از آنجا به عتبات مراجعت نمود و عراق را به قصد افغانستان و زیارت مشهد مقدس ترک نمود و ضمن مسافرتهایی به عربستان، عراق، افغانستان و ایران، رسالتهائی ایفا نمود. هم اکنون سید جوانی سی ساله و دانشمندی آزموده تر شده. افکار انقلابیش مجددا او را برای چند سال به هندوستان کشانید، پس از چندین ماه روشنگری عازم مصر گردید و تا سال 1287 در مصر ماند و با افرادی عالم و دلسوز و جوانانی پرشور آشنا شد. و شالودۀ اساسی نوین را بر علیه استعمارگران پی ریزی نمود. او در خلال این چهار سال از مراسم حج و اهداف عالیه این کنگره جهانی نیز غافل نبود.
سید بعد از سال 1288 از مصر عازم ترکیه و از آنجا وارد لندن و پاریس شد و با طرز تفکر چرچیلهای اروپا (یعنی آدمخواران جهان) آشنا شده ناراحت می شد. نوشته اند جریدۀ در اروپا و مصر با همکاری محمد عبده منتشر نمود و گاه از اروپا سوی افریقا و از آنجا به سوی آسیا در حرکت بود و با جریده عروة الوثقی افکار جدید به مردم و تیپ جوان القا می نمود.
سید جمال الدین در سال 1303 برای سومین بار از طریق عربستان وارد بوشهر شد و از آنجا چند ماهی در شهرستانهای مختلف ایران و گاه با سران قوم سخنها داشت. در ضمن از تماس با محرومین نیز غفلت نداشت و خود را در قلب امثال میرزا رضا کرمانی جا داده بود. سید حدود سه سال در روسیه اقامت گزید و از مسکوبه آلمان نیز در سرکشی و مسافرت بود. بعد از مراجعت از اروپا به سوی روسیه، از طریق قفقاز وارد ایران شد همین که دولت مردان قاجار از ورود او به ایران مطلع شدند، به وسیله مأمورین رژیم تحت الحفظ به قم تبعید شد و پس از چند روز ناچار شدند او را به باختران (کرمانشاه) اعزام نمایند.
به طور خلاصه سید جمال الدین در سنوات عمر خود جهت تبلیغ و آگاهی ملت ها به حقوق پایمال شده آنها در حال پیمودن کشورهای مختلف در جهان آسیا و افریقا و اروپا بود. هر جا می رفت در عین حال که با سران ممالک سخنها داشت از تبلیغ طبقات محروم جامعه نیز غافل نبود. با خطابه و نطقهای آتشین خود و نشر جزوات و روزنامه ها غارتگری و مظالم ستمگران جهان را به گوش ملتهای دربند می رساند و مستضعفان جامعه را به حقوق حقه خویش آشنا می ساخت. سید مردی فعال، مقاوم و استوار و شجاعی نطاق بود.
سید جمال الدین چندین سال از مردم زمان خویش جلوتر بود، و در جو خمود آن زمان به خیال خویش می خواست اصلاحاتی اساسی و بنیادی نماید و با اتحاد سران بزرگ اسلامی، دست استعمارگران را از سر مسلمین کوتاه سازد و مسلما موعظه و سخنان امثال این دانشمندان بر قلوب سخت نوکران استعمار میخ سرد به سندان کوبیدن است!! از طرفی افکار این سید با طرز تفکر علمای مصر و عربستان و... حتی با علمای درباری هم سازگار نیست، ولی با همه این اوصاف رسالت خویش را ایفا نمود و وجودش اتمام حجتی بود. و گذشته از بین بردن بعض سلاطین جور افکار انقلابی او در نسل آینده بشریت (به خصوص به مملکت ایران) اثراتی نیکو بخشید.
بعضی معتقدند که سید از تماس با سران بزرگ ممالک اسلامی در مسیر اصلاحات بنیادی در اواخر عمر پشیمان بود. نتیجه ای که از برنامه او می گیریم آنکه عقلا و علمای متعهد ممالک اسلامی (بلکه همه جهان) می بایست به توده های مردم آگاهی بخشند، تا آنها خود به جنبش و جوشش درآیند و امثال نامبارکها را از رأس ممالک اسلامی به تفاله دان تاریخ ریزند،که پس از قیچی نمودن اینها دیری نپاید که نهالهای تازه (به یاری مستضعفان) روید و به خواست خدای متعال، حکومت جهانی مهدی موعود هموار گردد.
افکار سید جمال الدین اسد آبادی و فعالیتهای گوناگون او بر روی علمای ایرانی خیلی اثر گذاشت حتی ما در نوشته های عالم متقی و بی آلایش، مرحوم محدث قمی به چنین جملاتی در مورد این شخصیت برخورد می نمائیم: سید جمال الدین اسد آبادی در سال 1288 در جامع الازهر مصر شهرتی به سزا یافت و شیخ محمد عبده (متوفای 1323) از شاگردان مرید و فعال او بود و با جمعی از فضلا و نوابغ مصر افکار انقلابی خود را بدانها دمید و با همکاری اینها در مصر نشریاتی منتشر ساخت. در سال 1296 از مصر به هندوستان تبعید شد و پس از چندی از آنجا به لندن و پاریس مسافرت کرد و جریده عروة الوثقی را منتشر ساخت و تا هیجده شماره از آن بین مردم جلو رفت و ممنوع شد. او در سال 1310 به دعوت سلطان عبد الحمید عثمانی به دیار ترکیه رفت... از آثار اوست رساله ابطال دهریها و تاریخ افغان...
سید در اواخر عمر قربانی مطالع سودجوئی های افرادی از قبیل کامران میرزا و صدر اعظم بی دین ایران گردید. ناگزیر به ترکیه رفت، و در این سفر مدتها به دستور سلطان عثمانی زیر نظر و تبعیدی به سر می برد. سرانجام هم به دستور سلطان عثمانی عبد الحمید (بزرگ نوکر استعمار) این مجاهد نستوه و یگانه ابر مرد آزادی خواه مسموم شد، جسد این شهید در محله ای دوردست به شهر استانبول ترکیه (در قبرستان ماچکا) مدفون شد.
نوشته اند پس از 50 سال افغانها جسد او را از ترکیه به افغانستان بردند و فعلا بدین کشور مدفون است. در خاتمه این سید نه از اهالی افغانستان و نه از اهالی ایران، بلکه از اهالی همه مسلمانان جهان، از اهالی آن آئینی که مرز نمی شناسد و در عین حال حقوق تمام ملل مختلف را برای خودشان محترم می داند.
سید جمال در لندن روزنامه ی((ضیاء الخائفین))را به زبان هاب عربی و انگلیسی منتسر کرد.ام از سوی دولت مردان انگلیسی مرد تعقیب قرار گرفت،تا آن که مجبور به تر ک خاک اروپا شد..
سید جمال الدین حسینى اسدآبادى، از شخصیتهاى ممتاز و روشنگرى است که در پایان قرن سیزدهم و آغاز قرن چهاردهم هجرى، در دنیاى اسلام و از حوزه تشیع ظهور کرد. او، مسلمانان و ملل شرق را به بیدارى و قیام دعوت مىنمود. در راه استراتژى کلى، که خود بر محور سه اصل: 1. بیدارى شرق 2. بازگشت به اسلام 3. وحدت مسلمانان ترسیم کرده بود، تلاش خستگى ناپذیرى را آغاز نمود و براى رسیدن به این اهداف، سفرهاى متعددى به کشورهاى سه قاره مهم جهان: آسیا، آفریقا و اروپا نمود و با تدریس، سخنرانى، نگراش مقاله و نشر روزنامه و مجله و تربیت شاگردان آگاه و شجاع، به موفقیتهاى دست یافت.
هر کس که در زندگانى و فعالیتهاى وسیع و گسترده سید جمال، اندک تأملى کند، به نقش وى در بیدارى مشرق زمین اذعان خواهد کرد و از خود خواهد پرسید: اگر تلاشهاى آگاهى بخش سید جمال نبود، امروز ملل شرق و دنیاى اسلام در چه وضعیتى به سر مى بردند؟ آیا همین گونه بود که الان هست؟ یا تا مدتهاى بیشترى مردم مصر، ایران، هند و... تحت سلطه بیگانگان بودند؟ آنچه مسلم است، تمام نهضتهاى اصلاحى صد ساله اخیر، در شرق و دنیاى اسلام، از مکتب سید جمال الهام گرفته و به گونهاى مرهون تلاشهاى وى مى باشد.
در بعضی منابع سیدجمال الدین مامور دولت انگلیس و فراماسون و در خدمت منافع انگلیس معرفی شده است. در نقطه مقابل مراجع دیگری او را حامی منافع و یا مامور دولت روسیه و بر ضد منافع بریتانیا معرفی کردهاند. نیکی کدی در دانشنامه ایرانیکا مینویسد که سیدجمال در زمانی که به افغانستان میرود خود را سید رومی یا استانبولی واهل استانبول معرفی میکردهاست. جمالالدین در کابل با احترام توسط امیر کابل پذیرفته میشود و به سمت مشاور امیر برگزیده میشود. بگفته نیکی کدی این احتمالا به سبب نامه محرمانهای بوده که او به امیر نشان داده است. این مساله سبب شدهبود که نمایندگان بریتانیا در افغانستان او را مامور دولت روسیه بپندارند. او در آنجا سعی کرد که امیر را به اتحاد با روسیه و مخالفت با بریتانیاییها واداردگزارشهای دولت استعماری هند و مجموعه منابع چنین می نمایاند که سید در افغانستان به مانند غریبهای بوده است و فارسی را با لهجه ایرانی صحبت میکرده است.بگفته آسانته، استاد آفریقاشناسی دانشگاه تمپل، در سال ۱۸۵۸ یک جاسوس بریتانیایی در گزارشی سیدجمال را مشکوک به بودن مامور روسیه گزارش میکند. این مامور بریتانیا نوشته است که جمال الدین به شیوه ترکان نوغایی در آسیای میانه لباس میپوشیدهاست. گزارشهای دولت افغانستان مینویسند که سیدجمال بیشتر شیوه زندگی یک غربی را داشته است تا یک شرقی، او شخصی لیبرال بوده و مقید به اجرای فرایض دینی نبوده است. مثلا فرایض ماه رمضان را به جا نمیآورده است به گفته آسانته، سید جمال در قاهره از نوشیدن کنیاک لذت میبردهاست. او یکبار در سال ۱۸۷۹ از لژ ماسونی در قاهره بیرون انداختهشد زیرا در ملاعام وجود خدا را انکار کرده بوددر نقطه مقابل منابع دیگری سید جمال الدین اسدآبادی را فراماسون و حامی غیر مستقیم منافع انگلستان دانسته اند. روبرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» در مورد سید جمالالدین اسدآبادی مینویسد: «مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد کسی نبود جز «سید جمال الدین اسدآبادی». از دههٔ ۱۸۷۰ تا دههٔ ۱۸۹۰ سید جمال الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست کم یکجا در اسناد رسمی و پروندههای محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال الدین اسدآبادی در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این که به عنوان جاسوس بریتانیا در هند به خدمت درآید، آمدهاست۷در بوتهٔ نقد خودش
از نقدهای وارد بر فعالیتهای سید جمال، بی توجهی به جایگاه و نقش تودههای مردم در مبارزه و تمرکز بر روابط با سران حکومتها و نخبگان سیاسی در بسیاری از مقاطع است، که موجب ابتر ماندن و ناکامی بخش زیادی از تلاشهای وی گردید.
وی در این رابطه اظهار میدارد:
« افسوس میخورم ار اینکه کشتههای خود را ندرویدم... ای کاش من تمام افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه [مردم] کاشتم به ثمر رسید و هر چه در این کویر [سلاطین و نخبگان حکومتی] غرس نمودم فاسد گردید. » آثار
سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد.
دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم.
ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند.
در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش
غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلک های ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است.
بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.
************************************************** *************************************
« اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست که اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد .»
•« کسی که ادعا دارد که دین اسلام به سختی و دشواری دستور می دهد نه سهولت و آسانی و به ضرر امر صادر می کند نه به نفع، قضاوت کورکورانه کرده خیلی دروغ گفته است.»
•« چشم انسان کور باشد بهتر است از اینکه بینش و طرز فکر او کور گردد.»
•« علم دارای پوست و مغز است. کسی که به پوست اکتفا می ورزد در دریای بیکران غرق گشته.»
•« بهترین رنگ بیرق آزادی خون مجاهدین قهرمان است.»
« اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست که اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد .»
•« کسی که ادعا دارد که دین اسلام به سختی و دشواری دستور می دهد نه سهولت و آسانی و به ضرر امر صادر می کند نه به نفع، قضاوت کورکورانه کرده خیلی دروغ گفته است.»
•« چشم انسان کور باشد بهتر است از اینکه بینش و طرز فکر او کور گردد.»
•« علم دارای پوست و مغز است. کسی که به پوست اکتفا می ورزد در دریای بیکران غرق گشته.»
•« بهترین رنگ بیرق آزادی خون مجاهدین قهرمان است.»
•« آزادی خواهی یک آرزو است. تحصیل آن کار و پیکار می خواهد و انسان را وادار به پذیرش قربانی و ایثار و قبول خطرها و مشکلات می گرداند.»
•« اعتماد مظلوم بر وعده های ظالم کشنده تر از توپ و شمشیر است.»
•« ملتی که برای تحصیل حق، یک ساعت جهاد کرد برای او بهتر از زندگی کردن در ذلت تا قیامت است.»
•« اگر ملتی از ستمگران از دیگر اسباب و عوامل بدون سخن استفاده نمی کند، پس آن ملت گمراه تر از حیوانات چهار پاه اند.»
•« آزادی فکری و بیان گرفته می شود و داده نمی شود، آزادی و استقلال وطن به گفتار حاصل نمی گردد.»
•« پیشوا همان کس است که مردم را به اعمال و افعال خود رهبری می کند نه به اوامر و اقوال خود.»
•« بد ترین درد مردم مشرق زمین این است که آنها در اتحاد میان خود با هم اختلاف دارند و در تایید اختلاف با همدیگر متحد و اتفاق نظر دارند، آنها در میان خود عهد و پیمان بسته و متحد شده اند که میان خود یک پارچه و متحد و متفق نشوند.»
•« حقایق را نمی توان به گمان و خیال و توهم از میان برد .»
•« کثرت مویدان دعوتگر و یا دعوت بدون علم و دانش و دعوای صحت آن دست آوردی ندارد و موجب ذلت است. و شمار کمی از مویدان و پیروان دعوت و تبلیغ بر مبنا و اساس علم مقام و منزلت دارند و دعوت دوام هم میکند.»
•« قدامت همیشه برتری و تقوق بار نمی آورد.»
•« نیرومندی بت خوفناک است و ناتوانی شبحی است زادهء همین ضعف و انسان ضعیف و نانوان در برابر قوت و نیرومندی سر فرود می آورد و به خدا بودن قوی تصدیق می کند.»
•« پست ترین مردم کسی است که زندگی خود را در مرگ دیگران می جوید و بزرگترین آنها همان کسی است که زندگی دیگران را گرچه یک نفر هم باشد در بدل مرگ خود می خواهد.»
•« پستی و حقارت را برگزیدن آسانتر از طلب عزت و وقار است.»
•« هر کس از شاهان بدون ارتکاب جرمی بترسد بردهء پستی بیش نیست .»
•« صاحب حق قوی است گرچه در مقام ضعف قرار دارد و دوستدار باطل ضعیف است گرچه در ظاهر قوی معلوم شود.»
•« کمتر اتفاق می افتد که حق بدون زحمت بدست بیاید.»
•« ملت بدون اخلاق، نیست و نابود است و اخلاق بدون عقیده دست آوردی ندارد و عقیده ء بدون فهم و علم عقیده نیست .»
•« بهترین ترازوی اعمال ملتها اخلاق آنها است.»
•« جویندگان حکمت بسیار اند، اما عمل کنندگان کم اند.»
۲*« بزرگترین دلیل بر همت شخص مخالفت آشکارای او با عرف و عاداتی می باشد که بطلان آن اشکار است .»
•« دو حکیم عاقل در ملت دو میلیونی، بهتر از هزار مردی که در آن ملت تظاهر به عقل کرده مدعی حکمت می شوند.»
•« اگر جاهلان حاکم شوند نظم و نسق جامعه از همدیگر متلاشی گردد .»
•« اگر ساحه و میدان از مردم عاقل خالی بماند برای پر کردن آن جاهلان و مردم نادان با همدیگر به مسابقه بپردازند.»
•« جاهل و نادان زنده، مرده ء بیش نیست و عالم مرده زنده است .»
•« کسی که خود را اصلاح کرده نتواند کس دیگری را اصلاح کرده نمی تواند .»
•« ترسی که از چوکی و مقام حاکم نه از عدل و قضاوت منصفانهء او برای انسان دست می دهد باید بیشتر از احترام او مورد استهزاء و مسخره قرار بگیرد.»
•« بیشترین زمامداران مشرق زمین در موقفی قرار دارند که اگر یکی از آنها در عمیق ترین چاه بردگی انداخته شود و لقب های بزرگی مجرد، و بدون محتوای او حفظ گردد بی تفاوت مانده دنیا را برای خود جنت می پندارد .»
•« کسیکه هیزم برای فروش جمع می کند بهتر از کسی است که طلا را ذخیره می نماید .»
•« عاقل همان کسی است که آنچه به خود پسند ندارد به دیگری نیز نمی پسندد .»
•« احزاب سیاسی بهترین دواء اند اما در مشرق زمین در اًغلب حالات به بدترین درد و مرض تبدیل می گردد.»
•« چکاچک شمشیر ها بدون جنگ و افتخار به لباس جنگی در زمان صلح نشانهء ترس در میدان کارزار است .»
•« مرد ادیب در مشرق زمین می میرد اما زنده است و زنده است گرچه مرده است .»
•« دست آورد های عقل زمانی سودمند است که از قیودات اوهام رهایی یابند .»
•« نو آموز آغاز مقدمات علوم گمان می کند که دریایی از علم آموخته و کفایت می کند اما طالب راسخ و استوار در طلب علم تحقیق کرده به این عقیده است که در ابتدای طلب آن قرار دارد.»
•« هر گاه انسان با خود محاسبه نما ید همان طوریکه دیگران را مورد احتساب قرار می دهد در این صورت اشتباهات او کم شده و به کمال نزدیک می شود.»
•« اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد.»
•« لیت قول بر مردم مشرق زمین مصداق ندارد که گقته اند: به هر حالتی که می باشید و به هر راهی که می روید.»
« زمامداری بر شما- مطابق هما حالت- گماشته می شود بلکه این قول در آنها محل تطبیق دارد که : زمامداری شما هر طوری باشد شما نیز همان طور می شوید و به راه او روان می گردید.
باشگاه اندیشه
سید جمال الدین اسدآبادی (متولد ۱۲۱۷ خورشیدی معادل ۱۲۵۴ قمری یا ۱۸۳۸ میلادی در اسدآباد، همدان ایران تا ۱۸۹۷ میلادی) که از او با نامهای جمالالدین الافغانی و سید محمد بن صفدر الحسین نام برده میشود. اندیشمند سیاسی و مبلغ اندیشه اتحاد اسلام بود. وی همچنین از اولین نظریه پردازان بنیادگرایی اسلامی محسوب میشود.
مطابق شجره نامهای که در خانواده سید سیفالله اسدآبادی است سیدجمالالدین ابنسید صفدربن سیدعلی بن میر رضیالدین محمدالحسینی شیخالاسلام بن میر اصیلالدین محمدالحسینی قاضیابن میر زینالدین الحسینیبن میرظهیرالدین میر اصیل الدین بن میر ظهیرالدین بن سیدعبدالله که معاصر با امامزاده احمد بوده در سعدآباد محله سیدان تاریخ وفاتش 862 هجری.
والده ماجدهاش سکینه بیگم بنت مرحوم میر شرفالدین الحسینی القاضی، این سلسله جلیله از طرف پدر معروف به طایفه شیخالاسلامی و از جانب مادر مشهور به فامیل قاضی میباشند علاوه بر مراتب علمی بعضی نیز بهحسن خط موصوف بودهاند مانند میرزکی عموی سید و میرزاجلال و میرزاجواد خالویان سید.
سیدجمالالدینابن سیدصفدربن سیدعلیبن میر رضیالدین محمدالحسینی شیخالاسلامبن میر اصیلالدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میر زینالدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میراصیل الدین محمد الحسینی شیخالاسلام ـ والده ماجدهاش سکینه بیگم بنت مرحوم میرشرفالدین الحسینی القاضی که از علو مرتبت او سخنها در افواه است با میر رضی الدین برادر و پسرهای میراصیلالدین بودهاند.
خانه پدری سیدجمالالدین واقع در کوی سیدان اسدآباد طرف جنوبی امامزاده احمد در ورودی این عمارت که مخروبهآن فعلاً محل سکونت یکی از بستگان سید است و از صورت اولیه خارج گردیده روبه مشرق باز میشود و جلو آن سکوئیبا سنگ و گل بهطول دو متر و نیم و به ارتفاع نیممتر ساخته شده از دهلیز بنا که بهطرف مشرق باز میشود دو راه مشخصمیشود یکی از پلههای زیر دالان بهعمارت فوقانی داخل و دیگری به محوطه حیاط وارد میشود، این عمارت بهدو قسمت متمایز شده قسمت جنوبی و قسمت شمالی، قسمت جنوبی آن دارای دو طبقه فوقانی و تحتانی است، قسمت فوقانی عبارتاز یک اطاق پنجدری است که دو اطاق سهدری در طرفین آن ساخته شده پیشرو و پایههای این اطاقها با آجر بناشده اطاقسهدری که معبر آن از دهلیز است محکمه مرحوم سیدصفدر و محل تولد سید بوده است، پنجدری برای پذیرائی واردیناختصاص داشته طبقه تحتانی و ساختمانهای سمت شمالی نیز جای احشام و اغنام و انبار ذخیره و آذوقه و مایحتاج زندگانیبوده، در وسط حیاط درخت توت کهنسالی که شاخ و برگ آن بهآسمان سرکشیده دیده میشود.
اطلاعات اندکی درباره محل تولد و خانواده وی در دست است و محل تولد او همیشه محل اختلاف بودهاست. با وجود لقب «افغانی» که او خود را با آن معرفی مینمود و با آن شناخته شده بود، وی ایرانی و شیعه و از مردم اسدآباد همدان بود .هرچند گروهی معتقدند که وی حنفی مذهب و از مردم اسدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان است. گمان میرود که سیدجمالالدین صلاح نمیدانسته کسی به هویت وی پی ببرد به طوری که گاهی به جای اسدآبادی، اسعدآبادی امضا مینمود. امام محمد عبده شاگرد سید جمال الدین و مترجم کتاب نیچریه وی به زبان عربی، در مقدمه ترجمه کتاب مینویسد، سید جمال الدین ایرانی بود ولی به دو علت خود را افغانی معرفی مینمود: اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد. دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج قرار داده بود برهاند.
او از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت. او برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد. مدت زمانی بعد عازم نجف شد تا از درس کسانی چون شیخ مرتضی انصاری بهره جوید.از اساتید دیگر وی در نجف می توان به ملا حسین قلی همدانی اشاره کرد.
سید جمال الدین در سن ۱۸ سالگی در اکثر علوم رایج در آن زمان به مقام عالی رسید. بعد به هندوستان و حجاز و مکه سفرهایی کرد و سرانجام به افغانستان مراجعت نمود. ودر آنجا شریک اسرار دوست محمد خان امیر افغانستان شد. در جنگ هرات نیز همراه او بود. سپس به مصر رفت و با دانشمندان آنجا همنشین شد. او در مصر به خاطر دانش و کمالاتش بسیار معروف شد و در جامع ازهر منطق و فلسفه درس میداد. شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس او حضور داشتند.
تا سن دهسالگی که عشره کاملهاش میتوان گفت مکتبش خانه و آموزگار او پدر فرزانهاش بوده (کتاب امثله را که در آنموقع تحصیل مینموده و در چند جای آن اسم خود را یادداشت کرده اکنون در نزد نگارنده این سطور موجود میباشد) درآن تاریخ بعلت اختلافات محلی و دوئیتی که بین سادات اسدآباد وجود داشته سیدصفدر که مرد عالم و زاهد و سلیمالنفسیبوده برای اینکه از جاروجنجال و نزاع و جدال برکنار باشد مهاجرت اختیار کرده و نظر به استعدادی که در طفل خودسیدجمالالدین سراغ داشته او را نیز همراه کرده متفقاً درحدود 1264 هجری وارد شهر قزوین شده چهارسال تمام در آنجاتوقف مینمایند، سید در این مدت با حدت ذهن و وسعت فکر و استعداد خداداده به کسب علوم متداوله اشتغال داشتهچنانچه ایام تعطیلات را هم در حجره خود مینشسته و مشغول مطالعه بوده و هرچه پدر اصرار میکند که برای رفع خستگیو تفریح ساعتی به گردش برود قبول نمیکند و میگوید خشت و گل چه تماشائی دارد.
در اواخر سال چهارم مرض مشئوم وبا درآ نجا شیوع نمود و نفوس بسیاری را شربت مرگ چشانیده به دیار عدم فرستاده چون تلفات این بیماری زیاد بوده اجساد اموات را در سردابه مدرسهای که محل اقامت سید و جمعی از طلاب علوم بودهانباشته مینمایند.
بطوریکه بعدها خود سید در تهران نقل کرده و پدر نگارنده در آن محضر حضور داشته ـ ملاحسین نامی از جمله علماء قزوین با پدر سید دوستی و رفاقت داشته، سید میگوید موقعی که من برای خرید لوازمات یومیه بهسمت بازار میرفتم به ملاحسین برخورد نمودم که به قصد ملاقات پدرم به مدرسه میرفت وقت برگشتن دیدم جسد ملاحسین بیحس و حرکت دربین راه افتاده و جان بهجان آفرین سپرده از مشاهده این حالت مرگ ناگهانی او تعجب و حیرت نموده بهفکر عمیقی فرورفته با خود اندیشیدم که این چه بیماری جانستان و بلای مهلکی است که فرصت و مهلت نفسکشیدن به کسی نداده وآناً او را هلاک مینماید از همان دقیقه تصمیم گرفتم که باید در کشف علت این مرض و علاج این بیماری تحقیق و تفحصکرد، چنددسته شمع خریده بدون اطلاع پدر داخل سردابه شده کفن از مردگان گشوده پلک چشمان و بن ناخنان آنانرا بدقت ملاحظه مینمودم همینکه پدرم از این واقعه واقف گردید قزوین را ترک کرده بهتهران عزیمت مینمایند.
نظر بههمولایتی بودن و سابقه آشنایی داشتن به منزل سلیمانخان افشار رئیس و سرپرست ایل افشار اسدآباد که در محله سنگلج منزل داشتهاند وارد میشوند، مرحوم سلیمانخان صاحباختیار که از رجال معروف دربار ناصری بوده مقدم این پدرو پسر را گرامی شمرده قریب هفت ماه از آنها با کمال احترام پذیرائی مینماید. ( تفصیل ملاقات و مباحثه سید در موضوع مسائل فقهی با عالم و مجتهد معروف طهران مرحوم آقاسیدصادق طباطبائی رحمهالله علیه در کتاب شرح حال سید که به قلمپدر نگارنده تدوین و بهطبع رسیده مشروحاً مندرج است)
سید از تهران به اتفاق پدرش از خط بروجرد بهعتبات عالیات مسافرت نموده و در نجف اشرف در حوزه علمیه استاداجل و مجتهد اعلم وقت مرحوم شیخ مرتضی انصاری طاب ثراه وارد شده مدت چهارسال تمام نیز از محضر آن استاد نامیو عالم روحانی استفاده نموده و از علوم معقول و منقول و آنچه متداول زمان بوده بهره کافی و نصیبی وافی حاصل نموده چنانکه از حیث قابلیت استعداد و زکاوت وحدت ذهن فطری مورد توجه خاص و محبت بیپایان شیخ واقع گردیده و رویاین اصل بعضی از طلاب کوته نظر نسبت به او حسد میورزند و درصدد اذیت و آزار او برمیآیند، مرحوم شیخ که از جریانامر آگاه بوده وسائل مسافرت سید را بههندوستان فراهم آورده یکنفر از معتمدین خود را با او همسفر کرده سید به هندرهسپار و مدتی در این کشور پهناور و سرزمین عجیب متوقف گشته مقداری از علوم جدید را در آنجا فرامیگیرد سید از هندبه حجاز رفته پس از زیارت بیتالله الحرام «1273» و ملاقات و مذاکرات با شیوخ و رؤسای قبائل از خط بینالنهرین وکرمانشاهان به اسدآباد آمده بیش از سه شبانهروز توقف نمینماید ـ یکشبانه روز در منزل پدر خود سید صفدر ـ یک شبانه روز در منزل همشیرهاش طیبه بیگم ـ یکشبانهروز در منزل خواهر دیگرش مریم بیگم.
در این سه شبانه روز آنچه رابا پدر و مادر و همشیرهها و برادر و سایر بستگانش اصرار و الحاح و التماس به او مینمایند که از مسافرت صرفنظر نموده و در نزد کسان خود بماند قبول نکرده آخرین جوابی که به آنان گفته این بوده است ( من مانند شاهباز بلند پروازی هستم که فضای عالم را با این وسعت برای طیران خود تنگ میبینم شما چگونه میخواهید در این قفس به این کوچکی مرا پای بند و محبوس نمائید)
بعد از دیدار خویش و تبار از اسدآباد به طهران و خراسان مهاجرت نموده و از آنجا به افغانستان رفت «1273» وچهارسال تمام به تعلیم و تربیت و ارشاد و هدایت جوانان افغانی همت گمارده تاریخ الافغان را به عربی در آنجا تألیف مینماید بعد از غائله و جنگ امیراعظمخان و شیرعلیخان «1284 و 1285» از افغان به هند و از آنجا به مصر و بعد از چهلروز توقف به استامبول رفت.
چون شرح مسافرتهای طولانی سید و فعالیتهای سیاسی آن مصلح عالم اسلام از این تاریخ بهبعد تا ورود او بهخاکایران مفصل است و مورخین و نویسندگان جهان این قسمت را مشروحاً در تالیفات خود شرح دادهاند بنابراین از بحث دراین موضوع صرفنظر نموده و دنباله مطلب را از آنجا شروع میکنیم که قدم بهخاک میهن خویش گذاشت.
چون عدهای از مردمان صالح و پاکدامن و شخصیتهای وطنپرست و اصلاحطلب در حضرت عبدالعظیم هم گرد سیدجمع آمده و با او مراوده داشتند خائنین کشور در آنجا هم دست از جان این سید عالینسب برنداشته آنقدر تفتین کرده وحیلههای شیطانی بکار بردند تا وسائل تبعید او را فراهم آوردند.
در ماه شعبان 1308 هجری و اواسط زمستان باشدت سرما و برودت هوا آقابالاخان سردار را با پانصدنفر از سربازانغلاظ و شداد و خدانشناس دوره استبداد کبیر مأموریت دادند که سید را اخراج و در مرز تحویل مرزبانان بینالنهرین بدهند،مأمورین بدون مراعات حفظ شئون اسلام وارد زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم گشته غفله به منزل سید هجوم آورده پس ازنهب اموال و اثاث منزل درحالتی که سید با ضعف مزاج در بستر بیماری افتاده آن ذریه رسول را با اهانتی که فوق آن متصورنیست و با فجایعی که جگرهای اهل ایمان را میگدازد و پاره مینماید روی برف و گل کشان کشان تا جلو باغ سراجالملکبرده و برای خاموشکردن هیجان و احساسات عمومی با آن شیعه فطری و مروج حقیقی دین پاک محمدی(ص) نسبت بابیگری به او و پیروان او دادند و آن علیل بیمار را مانند جد کبارش سوار یابوی مفلوکی نموده پاهایش را مانند یکنفر مقصراز زیر شکم آن بسته بهملاحظه اینکه مبادا در همدان و اسدآباد از آنان جلوگیری بعمل آید از راه پرسوج به سرحدبینالنهرین حرکت میدهند، بنا به سفارش و اقدامات دوستان سید والی کرمانشاهان ( مرحوم زینالعابدین قراگوزلو همدانیامیرافخم) ده روز از او مهمانداری نموده وجهی از طرف پیروان و آشنایان سید به مأمورین داده میشود که دربین راه نسبت به او بد رفتاری نکنند ولی با این وصف از ملاقات اشخاص ممنوع بوده، از کرمانشاه او را حرکت داده در مرز بدستمرزداران بینالنهرین میسپارند، دربغداد تحتنظر مأمورین بابعالی قرار گرفته از مراوده و ملاقاتش با علماء و آشنایانممانعت و جلوگیری مینمودند تا بوسائلی چند اجازه دادند به بصره برود، سید به اینکه قبلاً قویبنیه و تندرست بود بواسطه رنج و آسیبی که در این سفر متحمل شده ضعیفالمزاج گردیده در بصره مدتی مشغول مداوا و معالجه خود گردیده همینکهبهبودی حاصل نمود نامه معروف و تاریخی خود را که در ذیل ملاحظه خواهند نمود و از حیث فصاحت و بلاغت و عبارتخطب فصحا و بلغاء صدراسلام را بهیاد میآورد بهآیتالله مرحوم حاج میرزاحسن شیرازی اعلیالله مقامه و سایر مراجعتقلید و علماء اعلام رحمهالله علیهم نوشت که درنتیجه منجر به تحریم تنباکو گردید.
سید از بصره به لندن رفت و با معیت میرزاملکمخان که از فضلاء و آزادیخواهان معروف است اقدام به تأسیس روزنامه ضیاء الخافقین نمود و دولت انگلیس بهوسائلی آنرا تعطیل نمود «1309» در این اثنا سلطان عبدالحمید کتباً و تلگرافاً بوسیله رستم پاشا سفیرکبیر خود سید را به اسلامبول دعوت نمود.
سید ابتدا این دعوت را نپذیرفته برستمپاشا سفیر دولت عثمانی در لندن میگوید من از اعلیحضرت سلطان سپاسگزارم که بار دیگر مرا به اسلامبول دعوت فرمودهاند ولی شغل مهم من فعلاً اصلاح امور ایران است که باید از فرصت توقف خود درلندن برای این امر استفاده نمایم. سلطان عبدالحمید ثانیاً دعوت خود را تجدید نموده سید در اواخر سال 1310 به اسلامبول رفت یکی از افسران دربار عثمانی که از استقبالکنندگان او بود از سید جویا شد که صندوقهای اثاثه شما کجاست؟ سید گفت بجز صندوق لباس و کتاب چیزی ندارم. گفت بسیار خوب جای آنرا به من نشان دهید، سید اشاره به سینه خود نمود و گفتاین صندوق کتاب است و سپس اشاره بهتن خود نمود و گفت این هم صندوق لباس است.
سید طالب جاه و مقام و منصب نبوده و از تمام مایملک دنیا به قول خودش جز دو دست لباس و چند صندوق کتاب چیزی اختیار ننموده است. پدر نگارنده نقل میکرد که سید در اینباره میگفت من درباره پیراهن و زیرجامه اسراف نمودهام، گویا اضافه از دو دست تهیه مینموده، سلطان عبدالحمید در بدو ورود مقدم سید را گرامی شمرده با کمال اعزاز واحترام از او پذیرائی مینمود بطوریکه تکلیف ازدواج یکی از خاندان سلطنتی را به او نمود سید قبول نکرده گفت سلطان میخواهد که من زن کنم من زن میخواهم چکنم دنیای به این زیبائی را من بزنی نگرفتهام، نظر به مظالمی که از دربار ناصری دیده بود در بعضی مجالس از کردار جابرانه و رفتار خودسرانه دولت مستبده ایران تنقید میکرد بنابهخواهش سفیرکبیر ایران روزی خلیفه عثمانی با خوشروئی و مهربانی از سید تقاضا نموده که در اینباب سکوت اختیار کند، در حالی که سبحه دردست سید بوده و دانههای او را پیوسته میغلطانده با صدای رسا گفته اکنون ناصرالدینشاه را میبخشم. امراء که در آنمجلس حضور داشتند از جرأت و شهامت سید حیرت نموده سید از نزد خلیفه بیرون آمده بنا برسم معمول نزد رئیس درباررفت، ریاست دربار به ملایمت و مهربانی بهسید گفت سلطان بشما خیلی مهربانی و اکرام نمود که تاکنون سابقه نداشت ولیشما باصدای بلند صحبت مینمودید و با سبحه خود بازی میکردید.
سید با خنده روئی درجواب میگوید: سبحانالله سلطان شما با مقدرات میلیونها مسلمانان با هوا و هوس بازی میکند آیا جمال الدین حق بازی با سبحه خود را هم ندارد؟ سید در این سفر نیز مدت چهارسال تمام در اسلامبول ماند. جمعیت بسیاریاز علماء و فضلاء و آزادیخواهان و اصلاحطلبان مانند شیخ احمد روحی کرمانی، میرزاآقاخان کرمانی، حسنخانخبیرالملک، برهان الدین بلخی و صدها نفر دیگر از مردمان روشنفکر و وطنپرست دور آن مصلح و نابغه عالیمقام را گرفته و سید با طلاقت لسان و فصاحت و بلاغت بیان آنانرا به راه خیر و سعادت و خدمت به عالم اسلام ترغیب و تشویق و هدایت مینمود و در راه نیل به مقصود حسنه خویش که عبارت از قطع نفوذ و استیلاء اجانب از ممالک اسلامی و استقلال و عظمت و ترقی و تعالی و اتحاد و اتفاق مسلمین بود فعالیت و کوشش مینمود، متأسفانه در اینجا هم مانند سایر کشورها مخالفین آزادی و آسایش بشر و خائنین ملت و مملکت برعلیه آن اصلاحطلب و خیرخواه عالم اسلام قیام نموده آنقدر سعایت وتفتین و اسباب چینی نمودند تا اینکه وسیله تبعید شهداء ثلاثه ( شیخ احمدروحی کرمانی، میرزاآقاخان کرمانی، حاجی میرزاحسنخان خبیرالملک) را از اسلامبول به تبریز فراهم و روابط سلطان عبدالحمید را روی غرضرانی و حب ذاتی با سید تیرهنموده و مدتی در تحتنظر یکعده از مأمورین بابعالی قرار گرفت و این نامه سوزناک و تأثرانگیز را که بهترین سندی است ازبرای ایرانیت و ایراندوستی او از زندان طلائی بابعالی بیکی از دوستان خود نوشته است:
«من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود مینویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم نه انتظار نجات دارم و نهامید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشتهشدن متوحش، خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن، حبسم برای آزادی نوع، کشته میشومبرای زندگی قوم، ولی افسوس میخورم از اینکه کشتههای خود را ندرویدم، به آرزوئی که داشتم کاملاً نائل نگردیدم، شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم، ایکاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم، چه خوش بود تخمهای بارور مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم، آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید، در اینمدت هیچیک از تکالیف خیرخواهانه من بگوش سلاطین مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت، امیدواریها به ایرانم بود اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند، با هزاران وعده و وعید به ترکیا احضارم کردند این نوع مغلول و مقهورم نمودند غافل از اینکه انعدام صاحبنیت اسباب انعدام نیت نمیشود صفحه روزگار حرف حق را ضبط میکند، باری من از دوست گرامی خود خواهشمندم این آخرین نامه را بهنظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی منبرسانید و زبانی به آنها بگوئید شما که میوه رسیده ایران هستید برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید از حبس و قتال نترسید، از جهالتایران خسته نشوید از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید طبیعت به شما یار است وخالق طبیعت مددکار، سیل تجدد بسرعت به طرف مشرق جاری است، بنیاد حکومت مطلقه منعدمشدنی است، شماها تا میتوانید در خرابیاساس حکومت مطلقه بکوشید نه بقلع و قمع اشخاص، شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت و ایرانی سد سدید گردیده کوششنمائید نه در نیستی صاحبان عادت، هرگاه بخواهید باشخاص مانع شوید وقت شما تلف میگردد، اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید باز آنعادت دیگران را بر خود جلب میکند، سعی کنید موانعی را که میانه الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمائید، گول عوام فریبان را نخورید،انتهی.
سید جمال در 1254 هجری قمری، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند.
در مصر با استقبال برخی مقامات دولت روبرو شد و شروع به تدریس و تبلیغ کرد. بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مصر از او بهره بردند و شیخ محمد عبده مفتی بزرگ مصر او را همچون استاد خود میدانست. در تحولات سیاسی مصر نقش موثر داشت و به همین دلیل پس از مدتی به کوشش نمایندگان خارجی که منافع خود در مصر را در خطر میدیدند او را از مصر بیرون کردند و به هند رفت. مدتی او را در کلکته زیر نظر حکومت انگلیسی هند نگاه داشتند و بعد که اجازه یافت از راه دریای سرخ به اروپا رفت.
سفر به اروپا، بازگشت به ایران و سرانجام اخراجش توسط ناصرالدینشاه
ورود سید به بوشهر و دعوت ناصرالدینشاه از او در لندن و پاریس مورد توجه مقامات سیاسی اروپا بود. در پاریس با همکاری شیخ محمد عبده به انتشار روزنامه عروه الوثقی مبادرت نمود. که فقط ۱۸ شماره از آن منتشر شد. با نشر مقالات اندیشههای خود در مورد اتحاد اسلام را میپراکند. بالاخره به حجاز سفر کرد و از بوشهر به ایران وارد شد و به تهران رفت و در خانه حاجی محمد حسن امینالضرب ساکن شد.
سید در اوایل ماه شعبان 1303 هجری به عزم مسافرت نجد و قطیف وارد بوشهر شده نامهای به زبان عربی ازکاروانسرای کربلائی عوض بهحاج احمدخان سرتیپ پدر سدیدالسلطنه مینویسد که عکس آن در مجله کاوه کلیشه شده ورونوشت آن در این وجیزه بهنظر قارئین گرام خواهد رسید، حاج احمدخان پس از خواندن نامه فوراً بیرون رفته بعد از چنددقیقه با یکنفر سید جلیل القدر مراجعت میکند سید همانا سیدجمالالدین بوده است، اینک رونوشت نامه:
صفوه اولی الهمم و قدوه ارباب الشمم السرتیب الحاج احمدخان لازال مصوناً بعنایهالرحمن انی قد حللت الا´ن ببلده انت ساکنها و منکبهجتها و بک محاسنها فکتبت الیک هذهالوریقه زعما منی انک بتقلبک بین اطوارالزمان و اختبارک اجناس الانسان ترغب ان تلاقی کل مندعکالامر وحنکه العصر ولوکان فی کن حقیر متربعاً علی حسیر فان کانالامر کمارایت فیالحظی الاوقر والافلست اول من عزهالقمر ـ و انی جهلابمحلات الاقامه فی ما هذه البلده نزلت فی خان خرب عفن لایسکنه الاالصعالیک والاوباش یسمی بکاروانسرای کربلای عوض والسلام.
چند بار با ناصرالدینشاه ملاقات کرد و از ضرورت قانون گفت ولی شاه سخنان او را نپسندید و پس از مدتی امر به اخراج او از ایران کرد. از راه مازندران به قفقاز و بعد به مسکو و پترزبورگ رفت. در سفری که به مونیخ رفت با ناصرالدینشاه و امینالسلطان ملاقات داشت و به دعوت آنان دوباره به ایران بازگشت. مدتی در شاهعبدالعظیم بود که باز به دستور شاه با افتضاح او را بیرون کردند. به بغداد و بصره سپس به اروپا رفت.
سلطان عبدالحمید او را به استانبول دعوت کرد و امیدوار بود از نفوذ او برای اداره کشورهای اسلامی امپراتوری عثمانی بهره گیرد.
در استانبول میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک به تشویق او به نشر مطالب علیه شاه و اتابک پرداختند. پس از کشته شدن ناصرالدینشاه به دست میرزا رضای کرمانی که از مریدان او بود، دولت ایران خواستار تحویل او شد ولی مقامات عثمانی نپذیرفتند.
شهید مطهری در کتاب بررسی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر می گوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله ی اخیر، سید جمال الدین اسد آبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدار سازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه ی مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها... سید جمال در نتیجه ی تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی – که داعیه ی علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد.
سید جمال مهمترین و مزمن ترین درد جامعه ی اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه ی مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفته ی مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته ی آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده ی مسلمانان، فوری و حیاتی می دانست. بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت می شمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد و دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.» سید جمال مهمترین دردهای جامعه ی اسلامی را این موارد تشخیص داده بود:
1- استبداد حکام.
2- جهالت و بی خبری توده ی مسلمانان و عقب ماندن از کاروان علم و تمدن.
3- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه ی مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین.
4- جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی.
5- نفوذ استعمار غربی.
درمان از نظر سید
سید چاره ی این دردها را در امور زیر می دانست:
1- مبارزه با خودکامگی مستبدان.
2- مجهز شدن به علوم و فنون جدید.
3- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافه ها و پیرایه هایی که به اسلام بسته شده است.
4- ایمان و اعتماد به مکتب.
5- مبارزه با استعمار خارجی.
6- اتحاد اسلام.
7- دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه ی اسلامی.
8- مبارزه با خود باختگی در برابر غرب.
سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد. واپسین کلام سید آنچنان نغز و صریح است که نیاز به تحلیل ندارد.
«دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.»
سید در اواخر عمر در ترکیه زندگی، و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراتور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی به اسلامبول رسید، به دستور امپراتور عثمانی، از بیشتر ایرانیان درباره ی ارتباط سید جمال و میرزا رضا تحقیق به عمل آمد و سرانجام پلیس عثمانی طی گزارشی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.» سلطان عثمانی از سید جمال در هراس افتاد و دستور قتل او را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897، او را مسموم ساختند و جنازه ی او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک فرستادند. در سال 1324 شمسی، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید به دست آورد و بقایای جسد سید را در تابوتی به کابل انتقال داد.
پس از مدتی از چشم سلطان افتاد و مواجب او را قطع کردند و با فقر زندگی میکرد تا اینکه به سرطان فک مبتلا شد و او را جراحی کردند و در ۱۳۱۴ هجری قمری (۹ مارس ۱۸۹۷ میلادی) در استانبول درگذشت.جدای از نظر تعدادی محققان، برخی از یاران سید هم عقیده دارند که سید توسط اعوان سلطنت قاجاری- در تلافی ضدیت با نظام قاجار و قتل ناصر الدین شاه -مسموم شده و به قتل رسیده است.
بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد سید به زادگاه او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و اکنون مزار و آرامگاه سید جمالالدین اسدآبادی در محوطه دانشگاه کابل میباشد. آثار و افکار او نقش مهمی در جنبش مشروطه ایران داشت.
روبرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» در مورد سید جمالالدین مینویسد:
«مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد کسی نبود جز «سید جمال الدین». از دههٔ ۱۸۷۰ تا دههٔ ۱۸۹۰ سید جمال الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست کم یکجا در اسناد رسمی و پروندههای محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال الدین در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این که به عنوان جاسوس بریتانیا در هند به خدمت درآید، آمدهاست.
1. کتاب مقالات جمالیه مشتمل بر چندین مقاله علمی، فلسفی، اخلاقی، اجتماعی. این کتاب در تاریخ 1312 باملحقاتی در مطبعه کلاله خاور طهران بههمت میرزا نصراللهخان جمالی چاپ و منتشرشده.
2. کتاب شرح حال اکهوریان با شوکت و شأن، این کتاب را سیدجمالالدین از پاریس بهجهه خواهرزاده خودمیرزا شریف خان مستوفی فرستاده است.
3. رساله نیچریه در رد مادیون و طبیعیون که تا بهحال چندین مرتبه در ایران و هندوستان و خارجه به زبانهای مختلف طبع و انتشار یافته.
4. تاریخ الافغان بهزبان عربی که در مدت چهارسال توقف خود در افغانستان آنرا برای بیداری برادران افغانی تألیف نمودهاند.
5. 18 شماره روزنامه عربی العروةالوثقی که در مدت سه سال توقف خود در پاریس 1301 بمعیت مفتی بزرگ دیارمصر شیخ محمدعبده آنرا تأسیس و مجاناً به جهات شرقیه ارسال میداشته و مندرجات آن باعث هیجان و نهضت و بیداری ملل اسلامی گشته و با مجازات شدید و اقدامات عجیبی از ورود آن به ممالک اسلامی جلوگیری بعمل آمده، انصافاً میتوان گفت هیچ یک از خطبههای خطبای اسلامی در قرن اخیر بقدر کلمات جذاب این روزنامه در قلوب مسلمانان و بیداری اهالی مشرق زمین تأثیر ننموده نخستین شماره آن در 15 جمادیالاول 1301 هجری و آخرین شماره آن پنجشنبه 26 ذی حجةالحرام 1301.
( بطوریکه قبلاً گفته شد پنج شماره از عین این روزنامه که سید از پاریس برای منسوبین خود در همان تاریخ به اسدآباد فرستاده فعلاً در نزد نگارنده موجود است).
6. روزنامه ضیاءالخافقین، این روزنامه را سید پس از تبعید از ایران در لندن بههمراهی چند نفر از آزادیخواهان، تأسیس ومنتشر نمود.
7. کتاب خاطرات سید، گردآورده شیخ محمدعلی مخزومی
8. کتاب الوصیة السیاسیة الاسلامیه.
9. کتاب الحقائق به قول مرحوم حاجی سیدهادی روحالقدس اسدآبادی.