موسسه مطالعات وپژوهش های سیاسی
اين بود كه انگليسيها تصميم گرفتند كار بحرين را كه سالها مانند استخواني در گلوي ايشان گير كرده و برپايه هيچ قرارداد و پيمان رسمي از ايران جدا نشده بود و حتي در دوران نخستوزيري دكتر اقبال در لايحه بودجه كل كشور، آن جا را « استان چهاردهم!» ناميده بودند يكسره كنند، و يك شيخنشين كوچك و بظاهر مستقل ولي زير سلطه خود، پديدآورند.
تا آن زمان، معمولاً رفت و آمد ايرانيان به بحرين و بحرينيها به ايران، نيازي به گذرنامه نداشت و رواديد نميخواست و حتي بهاي تمبر پست از ايران به بحرين نيز همانند بهاي تمبر پست براي پاكتهاي شهري داخلي ايران حساب ميشد.
اسفنديار بزرگمهر دركتاب خود مينويسد:
«... نظر انگليسيها از روز اول راجع به بحرين اين بود كه بحرين مستقل شود ولي ايران بحرين را استان چهاردهم ميخواند، و سالها ادعا مالكيت آن را داشت. انگليسيها كه تازه به دليل همكاري با امريكاييها نفوذ خود را در خليج فارس كم كرده بودند، نميخواستند ايران كه كرانه وسيعي در خليج فارس دارد، در اين طرف خليج هم نفوذي داشته باشد.
براي اينكه صورت قانوني به اين جدايي بدهند، «سرويليام لوس» Sir William Loos مأمور بلندپايه وزارت خارجه انگلستان چندبار بيسر و صدا به ايران آمد، و با مقامات گوناگون از جمله محمدرضا شاه ديدار كرد. از سوي دولت ايران «خسرو افشار» مأمور گفتگوها و برنامهريزي با او شد، و به زودي مسئله بسيار ساده و آسان توسط ردههاي بالاي هر دو كشور حل شد!
دشواري مهم آن بود كه چگونه صورت ظاهر داستان را به شيوهاي بيارايند و سر و سامان دهند كه هنگامي كه مسئله آفتابي شد، مردم ايران از جدا شدن بخشي از خاك كشورشان دچار شوك و ناراحتي نشوند و نگويندكه چگونه شد كه «استان چهاردهم» را از دست داديد؟
زيرا همانگونه كه آمد، هيچ پيماننامه و قراردادي داير جدا شدن بحرين در طول تاريخ وجود نداشت كه بدان استناد كنند و ميبايست راهي را مييافتند كه يك چهرهي قانوني بيدردسر به اين تجزيه داده شود.
در اينجا نيز انگليسيها كه هميشه مشكلگشاي فرمانروايان ما بودند!راهنمايي جالبي كردند.
بدينسان كه دولت ايران انجام و نتيجهي يك «همهپرسي» در بحرين را بپذيرد، و در صورتي كه در اين همه پرسي مردم بحرين خواهان استقلال باشند، ايران از ادعاي مالكيت بحرين چشم بپوشد،و اين چشمپوشي را به مجلس شوراي ملي ببرد، و در آنجا يكي از وكلاي مجلس با آموزشهاي از پيش داده شده، دولت را استيضاح كند، و دولت هم يك پاسخ سطحي به آن بدهد، آنگاه برابر با آئيننامههاي موجود، دولت درخواست رأي اعتماد از مجلس ميكند. رأي اعتماد حاصل ميشود و بحرين هم بيدغدغه از ايران جدا ميشود.
بزرگمهردركتاب خود از اين كه چگونه «دنيس رايت» با محمدرضا شاه مسئله را حل كرد چنين مينويسد:
«.... او (دنيس رايت) در سن موريتس نزد شاه رفته و با عوض كردن بعضي جملات مختلف توافق نامهاي راجع به بحرين (را) به پاراف و امضاي شاه رسانيد...»
روشن است كه نمايندگان رأي اعتماد به دولت خواهند داد، و زماني كه رأي اعتماد داده شد، مفهومش آن است كه مجلس نظر دولت را داير بر انجام و نتيجهي همهپرسي در بحرين و نتيجه حاصل از آن پذيرفته است.
كار مسخرهاي كه در هيچ جاي جهان پيشينه ندارد اين است كه ناگهان و بي هيچ مقدمه و درگيرياي با يك همه پرسي بخواهند بخشي از پيكر يك كشور كهن را از سرزمين اصلي جدا كنند. براي نمونه، بيايند و از مردم خراسان يا كرمان بپرسند كه آيا ميخواهيد جزيي از خاك ايران باشيد، يا نه؟!
در دي ماه 1347 محمدرضا شاه سفري به هندوستان داشت، و در فرودگاه دهلي به خبرنگاراني كه در اين زمينه از او سؤال كرده بودند گفت:
اگر انگليسيها از در جلو خارج ميشوند، نبايد از در عقب وارد شوند و ما نميتوانيم قبول كنيم كه جزيرهاي كه توسط انگلستان از كشور ما جدا شده توسط آنها ولي به حساب ما، به ديگران واگذار شود! (مفهوم اين سخن را هيچكس نفهميد)
او سپس گفت: سازمان ملل متحد سه پرسش را براي مردم بحرين مطرح كرده است.
1ـ رأي به باقي ماندن در چارچوب مرزهاي ايران؛ 2ـ رأي به باقي ماندن در تحت الحمايگي انگلستان و 3ـ رأي به استقلال بحرين.
و زماني كه خبرنگاري از او پرسيد كه اگر مردم بحرين رأي به جدا شدن از ايران بدهند، آيا ميپذيريد؟ پاسخ داد: من كه نميتوانم در كنار هر يك از مردم بحرين يك سرباز بگمارم كه شورش نكنند!!
و ... شاه بدينگونه راهنمايي شايسته را به نمايندگان مجلس كرد.
باري، برنامهريزان پشت پرده تصميم گرفتند به همان گونه كه گفته شد عمل كنند و هنگامي كه گزارش دولت به مجلس داده شد، يكي از نمايندگان مجلس، دولت را استيضاح كند.
براي اينكار «محسن پزشكپور» را كه در آن زمان از خرمشهر به مجلس فرستاده شده بود برگزيدند. زيرا در ظاهر آنكس كه هوادار «ايران بزرگ» بود و خود را «پان ايرانيست» ميناميد بايد به چنين كاري دست بزندكه طبيعيتر جلوه كند.
منتها گفتند كه چون او پيوسته مست است، اگر بگوييم كه خودش نطق استيضاحيهاش را بنويسد، چه بسا كه در زير تأثير الكل، پرت و پلاهايي بگويد كه با برنامهريزيهاي ما جور در نيايد، و كار را خراب كند. بر اين پايه، بر آن شدند كه نطق وي را بنويسند و به دستش بدهند!
در آن روزها «محمود اسفندياري» معاون اطلاعات و مطبوعات وزارت خارجه بود و دستور داد زير نظر كارشناساني كه درجريان بودند (مانند رضا قاسمي معاون اداره نهم) نطق مذكور تهيه شود. و بگونهاي ظاهراً با جدايي بحرين مخالفت و دولت را استيضاح كند. اين نطق تهيه و چند روز بعد، جلسه مجلس تشكيل ميشود و اردشير زاهدي گزارش كار را در زمينهي بحرين و همهپرسي از مردم آنجا به مجلس ميدهد و پزشكپور كه ميداند اكنون هنگام بازي اوست، پشت تريبون ميرود و مانند هنرپيشهاي كاردان نقش خود را در زمينه مخالفت با نظر دولت، و جدايي بحرين از ايران، به خوبي بازي و دولت را استيضاح ميكند.
اسدالله علم كه خود عاملي از عوامل بيگانه بود، در خاطرات خود مينويسد:
«به شا ه عرض كردم ما نگران چه هستيم؟ اجازه بدهيد صداي اقليت شنيده شود، حتي توصيه ميكنم اجازه بفرماييد نطق پزشكپور به طور كامل پخش شود.»
طبق آييننامه و قانونهاي آن زمان، هنگامي كه دولتي از سوي يكي از نمايندگان مجلس استيضاح ميشد، ميبايست پس از دادن پاسخ،درخواست رأي اعتماد دوباره ميكرد و براي تهيه پاسخ، چند روز وقت به دولت داده ميشد.
چند روز بعد، (24 ارديبهشت 1349) موضوع «اعتماد به دولت» به رأي گذارده ميشود، و مجلس با اكثريت به دولت رأي اعتماد مي دهد. (187 رأي موافق در بربر 4 رأي مخالف) و مفهوم اين رأي آن بود كه مجلس شوراي ملي (بيآنكه مسئلهي بحرين به بحث گذاشته شود) نظر دولت را پذيرفته و با انجام همهپرسي در بحرين، و پذيرش نظر اكثريت مردم آنجا، موافق است!
اردشير زاهدي در دوران وزير خارجه بودن خود تنها دوبار به مجلس رفته بود (كه يكبارش همان روزي بودكه مسئله را مطرح كرد، ولي به هنگام استيضاح، عباس خلعتبري، را به جاي خود به مجلس فرستاده بود) ولي از آنجا كه هيچ حقيقتي در پشت پرده نميماند، به ويژه آنكه برنامهريزان آدمهاي ناشياي باشند،در وزارت خارجه يك اشتباه بزرگ ميشود، كه موضوع را دست كم براي بسياري از كاركنان آنجا فاش ميكند. و آن اين است كه در اين وزارتخانه ادارهاي بود به نام «اداره نشريات» كه به دستور اردشير زاهدي قرار شده بود نشريه يا بولتني (ماهانه ـ يا دو هفتگي) اخبار وزارت خارجه، و خبرها و رويدادهاي مهم ديگر را چاپ و براي آگاهي كاركنان و يا مردم پخش كنند.
از آنجا كه اردشير زاهدي آدمي بسيار سختگير و تندخو بود، دستاندركاران نشريه ياد شده را تهديد كرده بود كه اگر ماهنامه يا بولتن ياد شده، درست در همان روزي كه ميبايد چاپ نشود، و حتي يك روز از زماني كه ميبايد پخش شود، ديرتر انجام شود همهي دستاندركاران نشريه را از كار بركنار ميكند.
ايرج پزشكزاد از دستاندركاران نشريه ميگويد: روزي كه قرار بود پزشكپور در مجلس سخنراني و دولت را استيضاح كند،درست روز انتشار اين نشريه نيز بود و ما ناگزير بوديم تا يك شب پيش از روز انتشار همهي مطالب را به چاپخانه بفرستيم. مانده بوديم معطل كه چه كنيم؟ زيرا متن سخنراني را پيش از اينكه در مجلس خوانده شود،به اداره نشريات فرستاده بودند و آن را در دست داشتيم. ولي آيا ميشد كه در همان هنگامي كه او در مجلس است، ولي هنوز نطق خود را نخوانده ما نشريه را چاپ كرده به همه جا بفرستيم و نطق پزشكپور هم در آن باشد؟!
اگر اين كار را بكنيم، مشت برنامهريزان باز ميشود،و همه ميدانند كه متن ياد شده در وزارت خارجه تهيه و آمده شده است. و اگر هم صبر كنيم تا نطق خوانده شود، و سپس چاپ كنيم، كه از روز انتشار، يكي دو روز ميگذرد و مورد مواخذه اردشير زاهدي كه خيلي بددهن بود و پيوسته ناسزا ميگفت واقع ميشديم. اگر هم چاپ نميكرديم موضوع به اين مهمي (مسئله همهپرسي در بحرين) تا شمارهي بعدي نشريه كهنه ميشد و ارزش خبري خود را از دست ميداد.
اين بود كه دل به دريا زديم و نطق پزشكپور را پيش از ايراد در مجلس در نشريه اخبار و اسناد وزارت خارجه (در فروردين 1349) چاپ كرديم.
پس از انجام وظيفه از سوي دولت ايران! (سال 1349 خورشيدي) «ويتوريو گيچاردي» (رييس دفتر اروپايي سازمان ملل متحد) به نمايندگي از سوي دبير كل آن سازمان به بحرين ميرود و در آنجا هم ضمن يك نمايشنامه از پيش نوشته شده، و يك نظرخواهي ساختگي (نه از يكايك مردم . بلكه از رؤساي قبيلهها و سرپرستان گروهها و شيخهاي بحريني، كه همه سرسپردههاي بريتانيا بودند) مسئله را حل ميكند. بدينگونه كه از آنها ميپرسيد: آيا ميخواهيد مستقل شويد؟!
و آنها هم، هماواز ميگفتند به! به! چه بهتر از اين كه ما مستقل شويم.
ناگفته نگذاريم كه بهنگام سفر «گيچاردي» دو باشگاه فرهنگي «نادر» و «فردوسي» را بستند و شمار چشمگيري از مردم آن جزيره را كه هوادار ايران و ايراني مانده بودند، به زندان افكندند و تني چند از آنها را كشتند و يك جو خفقان و ترس در آن منطقه پديد آوردند.
بر اين پايه، چون گيچاردي، تنها با تني چند از گردانندگان حكومتي، آن هم به گونهاي كه از پيش تعيين شده ديدار و نظر ايشان را به نام «نتيجهي همهپرسي» اعلام كرد، روشن است كه از لحاظ حقوق بينالملل و حقوق سياسي مسئله استقلال بحرين به علت مراجعه نكردن به يكايك مردم آن جزيره و برگذار نكردن «همهپرسي كامل» از مشروعيت و قانوني بودن برخوردار نيست.
گزارش نماينده اعزامي سازمان ملل متحد به بحرين، به دبيركل آن سازمان داده شد و آقاي «اوتانت» دبير كل سازمان چنين اظهار نظر كرد كه: «نتايج حاصله مرا متقاعد كرد (!) كه اكثريت قريب به اتفاق مردم بحرين مايلند كه آن سرزمين رسماً به صورت كشوري كاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود!»
آنگاه آقاي دبيركل ضمن سپاسگزاري از دولتهاي ايران و انگليس كه راه حل مسالمتآميز (!) در مورد بحرين را برگزيدند، گزارشي به شوراي امنيت داد و در تاريخ 11 ماه مي 1970 شوراي امنيت به اتفاق آراء اين گزارش را تصويب كرد.
سپس نتيجه همه پرسي (!) و گردش كار در سازمان ملل متحد از سوي آقاي «اوتانت» به دولت ايران ابلاغ شد و از سوي دولت به آگاهي مجلس رسيد و مجلس ايران نيز در ارديبهشت 1349 آن را تصويب كرد و به خجستگي!! و فرخندگي! يك صندلي در سازمان ملل متحد به دولت! بحرين داده شد و ايران نخستين كشوري بود كه استقلال بحرين را به رسميت شناخت. در نتيجه آبها از آسيابها فرو افتاد و برگ سياه ديگري بر تاريخ كشورمان افزده شد. بدين ترتيب جزيرهاي كه هميشه ايراني بود، از پيكر خاك اصلي ميهن جدا شد.
بزرگمهر در كتاب كاروان عمر مينويسد:
«... در بحبوحه جريان بحرين در سال 1970، ماه آوريل، من (بزرگمهر) در تهران بودم، و به عنوان وزير مشاور خدمت ميكردم. روزي نخستوزير (هويدا) مرا خواست و گفت: تو كه از همه ايراد ميگيري و وزير و غيروزير را نميشناسي، حاضري انجام خدمت لازمي را به دولت برعهدهبگيري؟
گفتم تا مأموريت چه باشد؟
گفت: ميداني كه موضوع بحرين در جريان است. آنچه كه من ميخواهم، چون هنوز روابط سياسي با بحرين رسماً به انجام نرسيده، چند روزي به بحرين برو، و غيررسمي تحقيقاتي بكن، ببين اوضاع آنجا در رابطه با ايران چگونه است ولي شرط دارد،كه اين مسئله خصوصي باقي بماند، و كسي از اين موضوع باخبر نشود..
... با هواپيماي «ايراينديا» به بحرين رفتم ... در شهر با كمال تعجب ديدم كه تمام مغازهدارها فارسي صحبت ميكنند. و چون سيگار برگ ميكشيدم، در مغازه (با زبان فارسي) سيگار به من تعارف ميكردند. همه ايرانيالاصل بودند و بسيار خونگرم و مهربان. با چند نفر از تجار كه دفاتر معتبري داشتند مذاكره كردم. همه نسبت به ايران و ايراني نظرات بسيار قابل توجه داشتند...»
ولي، سران دولت ايران براي اينكه آواي اعتراض ميهندوستان را طبق خواست انگليسيها خاموش و دهنها را متوجه جاي ديگر كنند، ناگهان شروع به تبليغات گستردهاي در زمينه تصرف سه جزيره (تنب كوچك و تنب بزرگ و ابوموسي) كردند و در راديوها و نشريات دولتي چنان سر و صدايي راه انداختند كه آواي خشم ايران دوستان مخالف جدايي بحرين در آن گم شد!
گرچه فتحعلي شاه هفده شهر قفقاز را از دست داد، و ناصرالدين شاه استانهاي فرارود (ماوراءالنهر) را به روسها بخشيد و آبرويي برايشان نماند و نامشان در اين زمينه به لجن آلوده شد ولي مانند اين دو نفر را باز هم داريم،كه از ياد تاريخ نميروند. زيرا تاريخ حافظهي ملتها است، و اگر هم گهگاه قرار باشد نام چنين كسان فراموش شود، خود ايشان با ندانم كاريهايشان، شيوهاي را بر ميگزينند كه ملت ايران خيانت آنها را فراموش نكند.
براي نمونه «رضا قاسمي» معاون اداره نهم وزارت خارجه به هنگام جدايي بحرين از ايران، در ماهنامه «نيما» (شماره 68 و 69، بهمن و اسفند 1378) چاپ پاريس مينويسد:
«در دوره پهلوي اول (رضاشاه) كه حكومت مركزي قدرت يافت، ضمن گفتگوي طولاني با دولت انگليس، بعضي از جزاير جنوبي ايران كه پايگاه انگليسيها بود، مانند سيري و قشم، هنگام تخليه به ايران واگذار شد. اما انگلستان بحرين را به عنوان پايگاه دريايي خود حفظ كرد تا اينكه در ژانويه 1968 دولت كارگري انگلستان اعلام داشت كه تا آخر سال 1971 نيروهاي خود را از شرق سوئز و خليج فارس فراخواهد خواند. دولت ايران ضمن استقبال از تصميم دولت انگليس اقداماتي براي اعاده بحرين و جزاير سهگانهي تنب و ابوموسي آغاز نمود. اما با بررسي جوانب امر (!!!) دريافت كه طي اين يكصدو پنجاه سال در تركيب جمعيت و آداب و عادات و ساير مظاهر زندگي مردم بحرين دگرگوني اساسي روي داده است،و براي استرداد آن بايد با جنگ و اشغال نظامي متوسل شد كه اين اقدام درجامعه بينالمللي مطلوب و مقبول نبود (!) و بايد وضع موجود را حفظ كرد.»
نوشته اين ديپلمات شاهنشاهي، آدم را به ياد ميرزا آقاخان نوري مياندازد كه هنگامي كه فرخخان امينالملك نماينده ايران در امضاي قرارداد ننگين پاريس از او (ميرزاآقاخان) كسب تكليف كرد و نوشت: «انگليسيها، حرفهاي نپذيرفتني ميزنند. آنها ميگويند: بايد به افغانستان و هرات استقلال بدهيم. من چه كنم؟تا چه اندازه اجازه دارم؟»
ميرزا آقاخان نوري (اعتمادالدوله) در پاسخ فرخخان نوشت: «... چارهاي بجز قبول نداريم. ما نميتوانيم هفت هشت ماه طول بدهيم، قوه نداريم. پول نداريم.»
آقاي رضا قاسمي هم عيناً همان استدلال ميرزا آقاخان نوري را در نوشته خود آورده است.
به دنبال نوشتهاو در ماهنامه «نيما» مينگريم:
«... بايد توجه داشت كه نمايندگان ايران هر جا اسم بحرين به ميان ميآمد و در هر مجمعي كه نماينده بحرين حضور داشت،صحنه را به عنوان اعتراض ترك و خالي ميكردند و با اين ترتيب در خانوادهي ملل كه بحرين را به عنوان واحد مستقل پذيرفته بود منزوي ميشديم. به ويژه با كشورهاي عربي كه حامي موجوديت بحرين به عنوان واحد مستقل بودند درگير ميشديم (استدلال آقاي ديپلمات را بنگريد. كه به خاطر عدم درگيري با ديگر كشورهاي عربي، معتقد به از دست دادن بحرين شده است)
اين ديپلمات در دنباله مطلب خود به سخنان شاه در دهلي اشاره ميكند و مينويسد:
«... شاه فقيد در اين مصاحبه (كه با حضور خبرنگاران برپا شده بود) يادآور شد كه: ايران مايل نيست براي حل مسئله به زور توسل جويد. و اگر مردم بحرين نخواهند به ايران ملحق شوند، ما، اعمال زور نخواهيم كرد(!)»
سخنان محمدرضا شاه مرا به ياد ناصرالدين شاه مياندازد كه در در «خاطرات خود» در زمينه از دست دادن سرزمينهاي ماوراءالنهر و «مَرو» و ديگر سرزمينهاي آنجا و تحويل آنها به روسها چنين مينويسد: «... روس آمد (آخال) را گرفت. چه ميكرديم؟ همانطور كه آخال را تصرف كرد، بالطبيعه «مرو» را هم تصرف ميكرد. ما چطور ميتوانستيم بگوييم: «مرو نرو» و تصرف نكن (!). اگر از اين ممانعتها ميكرديم، جز اينكه روسها را با خودمان دشمن بكنيم هيچ فايدهاي نداشت(!)...»
رضا قاسمي در بخشي ديگر از نوشته خود ميگويد:
«... حيثيت و غرورملي ما هنگامي لكهدار ميشد كه براي اين مسئله به زور متوسل ميشديم و جامعه بينالمللي در قبال كاري كه با صرف بودجه گزاف و اتلاف منابع ملي و نيروي انساني صورت ميگرفت، و تازه سرانجام آن نامعلوم بود، ما را محكوم ميكرد(!) ».
اين آقاي ديپلمات، تلاش براي گرفتن بحرين را كه جزئي از خاك ايران بود «اتلاف منابع ملي و نيروي انساني» خوانده است. ولي از آن همه سرمايه و نيروي انساني كه دولت ايران، بدون منطق و بيدليل در «ظفار» تلف كرد سخن به ميان نميآورد، و نميپرسد كه دخالت در جنگ داخلي «ظفار» به ما چه مربوط بود.
او سپس مينويسد:
به علاوه دعوي كهن و ديرپاي ايران در مورد حاكميت بر بحرين كم كم خالي از محتوا شده بود(!) و جنبه طنز (!) بخود گرفته و برخي را به اين فكر انداخته بود كه به اين ترتيب بدنيست هفده شهر قفقاز را هم از روسها مطالبه كنيم و افغانستان و ساير سرزمينهايي را كه در طول تاريخ از ايران جدا شده است ادعا نماييم(!!)...»
ناگفته نگذاريم كه رضا قاسمي به انگيزه همين خوش خدمتيها، پس از جدا شدن بحرين از ايران به سمت سفير ايران در كويت برگزيده شد و پاداش خود را گرفت. و هم اكنون نيز دركنار رودخانهي «تايمز» زير سايهي سرو حقيقي!! خود، روزگار ميگذراند.
غير از بحرين، سه جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسي نيز كه شاه همزمان با از دست دادن بحرين آنها را پس گرفت از آن ملت ايران بوده است و در هيچ رويداد تاريخي و هيچ برگه و پيماني ديده و نوشته نشده است كه نشان دهد اين جزيرهها به صورت قانوني يا با جنگ و يا غرامت جنگي از ايران جدا شده باشد.
انگليسيها از سالهاي پيش، از ناتواني دولتهاي فرمانروا بر ايران سود برده و در اين سه جزيره كه گلوگاه تنگه هرمز است، بنام شيخهاي جنوب خليج فارس، خودسرانه و بدون درگيري، نيرو پياده كرده و پايگاه داشتهاند.
زماني كه شيرپير بريتانيا ناگزير شد پاي خود را از خليج فارس كنار بكشد، بر آن شد كه از كيسهي خليفه ببخشد و بحرين را به صورت شيخ نشين استقلال بدهد و ضمناً براي خاموش كردن آواي ملت ناخشنود ايران، اين سه جزيره را به ايران بازپس بدهد.
سه جزيرهاي كه دو جزيره آن (تنب بزرگ و كوچك) اصولاً در خور زيستن نيستند و مردم جنوب به انگيزه مارهاي فراوان در آنها، آنجا را «مارستان!» مينامند. (ولي به هر روي از ديدگاه استراتژيكي داراي اهميتي در خور نگرش هستند).
«دريابد فرجالله رسايي» در زمينه تصرف!! جزيرههاي ياد شده در ماهنامه «ايرانيان واشنگتن» چنين مينويسد:
«... اعليحضرت شاه، روزي به من گفت: بالاخره انگليسيها موافقت كردند كه سه جزيره متعلق به ايران را كه در گذشته به نام شيوخ سواحل جنوبي خليج فارس تصرف كرده بودند، به دولت ايران پس بدهند!!...»
نيك بينديشيد اين موافقت انگليسيها بود كه تصميم گرفتند سه جزيره ايراني تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي را به ما پس بدهند. وگرنه دولت ايران هرگز به يادش نبود كه اين سه جزيره با اين نامها از آن اوست. به گفته «رضا قاسمي» ادعاي مالكيت ايران بر آنها «خالي از محتوا شده و جنبه طنز!! به خود گرفته بود.»
«دريابد فرجالله رسايي» سپس به گونهاي گسترده شرح ميدهد و مينويسد كه شاه مرا مأمور تصرف جزيرههاي ياد شده كرد و به ويژه چندين بار سفارش كرد كه اين كار بايد كاملاً محرمانه بماند و هيچكس حتي رييس ستاد مشترك ارتش! و ديگر اميران ارتش كوچكترين خبري در اين زمينه نشوند تا من (يعني محمدرضا شاه) تاريخ تصرف! جزيرهها را به تو (دريابد رسايي) ابلاغ كنم.
در اينجا اين پرسش پيش ميآيد كه اگر انگليسيها موافقت كرده بودند كه سه جزيره را به ايران پس بدهند، ديگر لشكركشي و محرمانه بودن و اينگونه بازيها براي چه بود؟ مگر نه اينكه فرمانده انگليسي پرچم خود را پايين ميكشيد، و نيروهاي ايران پرچم ما را بالا ميبردند. آيا اين كار يك پيروزي جنگي براي ايران بود؟
خبرگزاری کتاب ایران
کتاب «روند انفصال بحرین از ایران» تالیف علیرضا ذاکراصفهانی به بررسی موقعیت جغرافیایی و تاریخی بحرین و سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک پرداخته و چگونگی روند جداسازی بحرین از ایران را با حمایت انگلیس شرح داده است._
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، کتاب «روند انفصال بحرین از ایران» تالیف علیرضا ذاکراصفهانی در پنج فصل به بررسی سیاست منطقهای ایران در قبال مساله بحرین در اواخر دهه 1960 میلادی پرداخته است.
کتاب با استفاده از منابع مختلفی چون کتابخانههای دانشگاه تربیت مدرس، مرکزی دانشگاه تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، مرکز مطالعات روابط بینالملل، دانشگاه اصفهان، مجلس شورای اسلامی و بایگانی روزنامههای کیهان و اطلاعات، همچنین گفتوگو با متخصصان این حوزه نوشته شده است.
فصل نخست کتاب با عنوان «آشنایی با خلیج فارس و موقعیت بحرین در طول تاریخ» به مسایلی مانند ایران و خلیج فارس، خلیج فارس از قرن پانزدهم میلادی (نهم هجریقمری) به بعد، جغرافیای بحرین و مطالعه تاریخی بحرین دوران باستان پرداخته است.
«دلایل نفوذ انگلستان در بحرین و روند آن» فصل دوم کتاب است که علاوه بر روند نفوذ انگلیس در بحرین، دلایل این دولت بر رد حاکمیت ایران بر بحرین را عنوان کرده و آنها را رد میکند. در ادامه نیز جدایی بحرین از ایران، حضور انگلیس در خلیج فارس پس از جنگ جهانی دوم و علت خروج آنها را بررسی کرده است.
در بخشی از این فصل آمده است: «مساله جزایر ایرانی بهخصوص بحرین، را در دوره رضاشاه، عمدتا در سالهای 1927-1934 م/ 1306-1313 ق، تیمورتاش، وزیر دربار وقت و شخص شماره دو مملکت، مطرح کرد. در فاصله این سالها، ایران و بریتانیا درباره موضوعهای دیگری نیز چون مسایل تجاری و نفت مذاکراتی داشتند. تیمورتاش درصدد بود مساله بحرین را در خلال معاهدهای کلی، که شامل کلیه مسایل مورد اختلاف ایران در جنوب بود، حل کند.»
فصل سوم کتاب در بخشهای جداگانهای «جو بینالمللی در زمان استقلال بحرین» را نشانه گرفته و پس از ارایه کلیات، نظام دوقطبی، تنشزدایی، هدفها و استراتژی ایالات متحده آمریکا در دهه 1960، دکترین نیکسون، هدفها و استراتژیهای شوروی و وضعیت واحدهای کوچک سیاسی در منطقه، همچنین شیخنشینها را تشریح کرده است.
در بخش «نگرانی شیخنشینها از خروج نیروهای بریتانیا» نوشته شده است: «عربستان که از بابت ناصریستها در منطقه یمن در هراس بود، بیگمان به حمایتهای مادی و معنوی انگلستان چشم دوخته بود تا سلطنتطلبان یمن را از طریق پایگاه نظامی عدن مساعدت کند و از سوی دیگر جنبش ظفار و همچنین جاهطلبیهای شاه در ایران، خاطر سران عربستان را آشفته ساخته بود؛ بنابراین تصمیم خروج انگلیسیها از این ناحیه حداقل عربستان و شیوخی را که برای حدود یکصد سال بر بریتانیا وابسته بودند، پریشان کرد.»
«آشنایی با خلیج فارس و موقعیت بحرین در طول تاریخ» مبحثی بهشمار میرود که فصل چهارم کتاب آن را دنبال میکند. روابط ایران با کشورهای عربی، ایران و عراق، سیاست منطقهای ایران در قبال بحرین، مقامات تصمیمگیرنده در ایران، شاه و مجلس، شاه و قوه مجریه، شاه و سیاست خارجی مسالمتآمیز، استقلال بحرین و عوامل موثر در تصمیم شاه، فشارهای داخلی و خارجی و در پایان نیز غیرقانونی بودن عملکرد ایران در قبال استقلال بحرین در این فصل تشریح شدهاند.
فصل پایانی کتاب به مساله «حل و فصل مساله جزایر سهگانه ایرانی و مبنای تاسیس فدراسیون متحد عربی» میپردازد. در این فصل، جزایر سهگانه و موقعیت جغرافیایی آنها، اهمیت سه جزیره، گذشته تاریخی جزایر در دورههای مختلف مانند از دوران باستان تا قتل نادر، از قتل نادر تا کریمخان، از کریمخان تا قاجاریه، دوره قاجاریه، دوران پهلوی و دهه 1960 (1340 هجریشمسی)، همچنین توافقنامه سال 1971 (1350 ش.) بین ایران و شارجه، واکنش کشورهای عربی و تشکیل فدراسیون متحد عربی توضیح داده شده است.
در بخش ضمایم کتاب «روند انفصال بحرین از ایران» علاوهبر عکس، تصاویری از قراردادها و اسناد مرتبط آورده شده است.
در معرفی پشت جلد کتاب آمده است: «در این کتاب با تاکید بر تاریخ سیاسی جزایر سهگانه ایرانی (ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک) و بحرین در عصر جدید و تاثیر سیاستهای استعماری بر جغرافیای سیاسی خلیج فارس به سرنوشت این جزایر و در نهایت جداسازی بحرین از ایران در پایان دهه 40 شمسی و حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه مورد اشاره پرداخته شده است.»
علیرضا ذاکراصفهانی، متولد 1340، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی کتاب «روند انفصال بحرین از ایران» را در 211 صفحه با شمارگان دو هزار نسخه و بهای 9 هزار و 500 تومان از سوی انتشارات علمی و فرهنگی راهی بازار کتاب کرده است.
سيدحسن امين*
پيش از تصميم ناگهاني و بيسابقه محمدرضاشاه در اواخر سال 1348 به «تاختزدن» حاكميت ايران بر مجمعالجزاير بحرين با اعاده حاكميت ايران بر جزاير ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك، بحرين «جزء لاينفك ايران» قلمداد ميشد. دولت ايران در آبان 1336 طي لايحهاي بحرين را رسماً استان چهاردهم كشورمان اعلام كرد. در همين راستا در اوايل دهه 1340، «سازمان اطلاعات و امنيت كشور» (ساواك) در زمان رياست سپهبد تيمور بختيار با كمك فكري فعالان حزب پانايرانيست در آن تاريخ، طرحي ريخته بودند كه برابر آن با تبليغات وسيع در داخل و خارج بحرين، بحرينيها را به ضرورت الحاق رسمي بحرين به ايران مشتاق كنند و تحركات و تظاهراتي در بحرين و ايران براي انجام اين الحاق انجام دهند و با تمهيد مقدمات «اطلاعاتي ـ امنيتي» لازم (ازجمله اعزام مأموران ساواك به شكل مسافر، توريست و بازرگان به بحرين ازيكسو و تقويت نيروي دريايي ازسوي ديگر)، در يك روز معين شخص شاه و تيمور بختيار به همراه تعدادي ديگر از رجال سياسي و فرماندهان نظامي در يك فروند هواپيما به منامه حركت كنند و در ميان استقبال پرشوري كه آنجا توسط بحرينيها و ايرانيان زائر و مجاور بحرين از هيئت ايراني به عمل خواهد آمد، در عمل بحرين را به تصرف نيروهاي ايراني در آورند.(1)
اين نقشه را اسداله علم هم در زمان نخستوزيرياش (يعني پس از بركناري منوچهر اقبال در تيرماه 1341 و پيش از روي كارآمدن حسنعلي منصور در اسفند 1342) در نظر داشته و حتي به سفير انگليس هم گفته است: «بگذاريد اين جزاير را با اعزام ايرانيها به آنجا، ايراني بكنيم و شما هم چشم روي هم بگذاريد.»(2)
توسل به تحركات نظامي براي تثبيت حق حاكميت ازسوي دولتهاي مختلف جهان بيسابقه نبوده و نيست، براي نمونه در سطح منطقهاي، ايران براي تثبيت حاكميت خود بر اروندرود نيك از عهده برآمد و در ارديبهشت 1349 باوجود دعاوي عراق به «شطالعرب» با پشتيباني جتهاي جنگنده نيروي هوايي، كشتي ابنسينا را از اروندرود وارد خليجفارس كرد و زد و برد. در مقابل وقتي صدام حسين به كويت حمله كرد با واكنش امريكا روبهرو شد و دوباره بازنده شد. در سطح بينالمللي، هم دولت آرژانتين در ارديبهشت 1361 (مه 1982) با دعوي حاكميت بر مجمعالجزاير فالكلندز(Falklands) در اقيانوس اطلس جنوبي در برابر حاكميت استعماري انگلستان، آن جزاير را با پيادهنظام خود تصرف كرد، اما دولت محافظهكار بريتانيا در زمان نخستوزيري ماگارت تاچر با لشكركشي و نيز غرقكردن كشتي آرژانتيني «بلگرانو» به مقابله مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتين را از آن جزاير بيرون راند و باز در آنجا مستقر شد.
سوابق حاكميت ايران بر بحرين با حاكميت تاريخي آن در اروندرود كاملاً مشابه، بلكه از جهت حقوقي با نبود معاهدهاي در باب بحرين (به خلاف اروندرود) قويتر بود. بايد احتمال داد كه اگر ايران همانطور كه حاكميت خود را بر اروندرود درمقابل عراق با يك تحرك نظامي تثبيت كرد، در مورد بحرين هم دست به چنين تحركي ميزد و حتي در منامه قشون پياده ميكرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتين (يعني مقابله نظامي بريتانيا) دچار نميشد. هر چند خلاف آن (يعني نوعي واكنش نظامي بريتانيا و حتي عراق) هم در برابر اين اقدام نظامي براي اعاده حاكميت ايران بر بحرين، دور از ذهن نيست؛ چنانكه هنگامي كه سپاه ايران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداري سلطان مراد ميرزا حسامالسلطنه فتح كرد، دولت استعماري انگليس در سواحل خليجفارس نيروي دريايي به مانور پرداخت و به دولت ايران اولتيماتوم داد كه از هرات عقبنشيني كند. اما مسئله بحرين در دوره محمدرضاشاه كه انگلستان بسيار ضعيف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاه قاجار كه انگلستان بزرگترين امپراتوري روي زمين بود، قابل قياس نيست، يعني با عنايت به تصميم سال 1968 دولت انگليس به خروج از شرق كانال سوئز كه شامل خليجفارس هم ميشد، به احتمال قريب به يقين در صورتيكه ايران بحرين را بازپس ميگرفت، دولت انگليس درآستانه عقبنشيني از شرق سوئز و تشكيل فدراسيون «امارات متحده عربي» متوسل به لشكركشي نميشد. امريكا هم در آن تاريخ جز يك پايگاه نيروي دريايي كه در بحرين داشت، در خليجفارس مطلقاً ادعايي نداشت و تمام هم و غم آن جلوگيري از نفوذ شوروي بود، از اينرو به احتمال قوي، همچنان كه در داخل ايران پايگاههايي براي زير نظر گرفتن شوروي داشت، با ادامه آن پايگاه در بحرين هم با ايران كنار ميآمد. عراق هم در اروندرود كه منافع مستقيم داشت، راه به جايي نبرده بود و احتمال اينكه با نداشتن دسترسي به خليجفارس قادر به مانور نظامي در برابر ايران در درياها باشد، نزديك به صفر بود، از اينرو اگر نيروي دريايي دست به تحركي زده بود، به احتمال قوي بدون خونريزي و برخورد نظامي به هدف ملي خود ميرسيد.
افزون بر مواضع خاص انگليس و امريكا از جهت جو بينالمللي هم با توجه به سوابق حاكميت ايران امكان پا در مياني بيشتر از سوي مراجع بينالمللي و درنتيجه بررسي اسناد تاريخي حاكميت ايران بر بحرين در سازمان ملل كه پايهاش بر «استثمارزدايي»ست وجود داشت و اگر ايران سياست خارجي مستقلي ميداشت در آن برهه خاص با داشتن توانمنديهاي نظامي، تصرف عملي بحرين (مانند تصرف جزيره ابوموسي) و اعمال حاكميت بر اروندرود، شايد حركتي بود كه به «ريسك» ميارزيد. طرفداران واگذاري بحرين (امثال اميرعباس هويدا، اسدالله علم، عباس مسعودي، علينقي عاليخاني، اردشير زاهدي و ديگران)، عمدهترين دليل پذيرش انتزاع بحرين از ايران را عدم مشروعيت توسل به نيروي نظامي براي حل مشكلات بينالمللي و لزوم مراجعه به شوراي امنيت سازمان ملل متحد براي حل و فصل اختلافات مرزي و دعاوي متناقض مالكيت و حاكميت وانمود كردند، درحاليكه در عمل در اين ادعا صادق نبودند، چنانكه:
نخست، رژيم پهلوي در داخل كشور و براي حل منازعات سياسي با اپوزيسيون داخلي، اصول گفتمان و مذاكره دور ميز را رعايت نميكرد، براي نمونه مصادر امور چند روز پيش از رفراندم 6 بهمن 1341 در مسئله «انقلاب شاه و ملت»، بسياري از سران احزاب ملي و چند روحاني (ازجمله آيتالله طالقاني) و عدهاي از دانشجويان را بازداشت كردند.
دوم، رژيم پهلوي در سطح منطقهاي هم نهتنها براي تصرف جزيره ابوموسي از تحركات نظامي خودداري نكردند، بلكه براي سركوبي شورشيان ظفار به خواهش سلطان عمان به آن كشور لشكركشي كردند، درحاليكه اگر اين ادعا درست بود كه ايران ميبايست در قضيه بحرين به سازمان ملل متوسل شود كه مبادا نيروهاي مسلح ايراني بدون مجوز از سازمان ملل به بحرين نزديك شوند، چگونه قابل توجيه بود كه همان رژيم بدون هيچ مجوز بينالمللي به سرزمينهاي بيگانه (سلطاننشين عمان و مسقط) لشكر بفرستد؟!
در مقابل اعزام نيروهاي مسلح ايراني به ظفار كه توجيهي نداشت، تحرك نظامي براي الحاق بحرين به ايران از جهت سوابق تاريخي و ضوابط حقوقي، به مراتب موجهتر بود، زيرا دولت ايران در شهريور 1301، قيمت تمبر براي مرسولات پستي به بحرين را «مانند ساير نقاط ايران» معين كرد و در اسفند همان سال عدهاي از اشخاص سرشناس بحرين از وزارت پست و تلگراف ايران طي نامهاي تقاضا كردند كه دفتر پستي بحرين را نيز بهعنوان يك جزيره ايراني رأساً اداره كند. در همين سال مردم بحرين براي پيوستن به ايران «حزب نجات بحرين» را براي «استخلاص بحرين از عناصر اجنبي و الحاق آن به كشور اصلي» به رهبري شيخ عبدالوهاب زياني (از روحانيون شيعه بحرين) تشكيل دادند و شرط عضويت در حزب را از حفظ داشتن دست كم دو اصل از اصول قانوناساسي ايران دانستند. همزمان با اين تحركات، كميسيون مشتركي (متشكل از نمايندگان وزارتخارجه و وزارت فوايد عامه) در 29 اسفند 1301(19 مارس 1922م) براي اعاده عملي حاكميت ايران در بحرين تشكيل شد و سرانجام در 1303 ش (1924) در مطبوعات كشور و نيز در صحن مجلس شوراي ملي، پيشنهاد شد كه براي نمايندگان مردم بحرين در مجلس شوراي ملي فكري اساسي شود.(3)
زماني كه دولت انگلستان (بهعنوان دولتي كه بحرين را تحتالحمايه داشت)، در 1306 ش (1927) قراردادي با عربستانسعودي درباره بحرين (و قطر و امارات متصالحه) امضا كرد، دولت ايران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض كرد و از آن بهعنوان «تجاوز به تماميت ارضي ايران» به جامعه ملل شكايت كرد. وزارت امورخارجه ايران، همچنين طي ارسال يادداشت اعتراض رسمي به سر رابرت كلاويو وزير مختار بريتانيا در تهران به تاريخ اول آذر 1306 (22 نوامبر 1927) يادآور شد كه:
«مالكيت ايران بر بحرين محرز... است و … [ماده 6 معاهده] تا درجهاي كه مربوط به بحرين است، برخلاف تماميت ارضي ايران و با مناسبات حسنهاي كه هميشه بين دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. با اين وجود دولت ايران به اين قسمت از معاهده يادشده جداً اعتراض و انتظار دارد كه اولياي دولت انگلستان به زودي اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمايند.»(4)
مهدي قليخاني مخبرالسلطنه هدايت در مقام نخستوزير، طي شكواييهاي كه در 2 آذر 1306 (23 نوامبر 1927) به دبيرخانه جامعه ملل تحويل شد، «براي حفظ حقوق مسلم ايران نسبت به جزاير بحرين» رونوشت اعتراضنامهاي را كه دولت ايران به انگلستان داده بود به جامعه ملل فرستاد. اين دادخواهي ايران، در صفحه 605 «روزنامه جامعه ملل» مورخ ماه مه 1928 به چاپ رسيد و چون وزارتخارجه دولت انگليس، مالكيت ايران را نسبت به بحرين انكار كرد، وزارتامورخارجه ايران مجدد در 11 مرداد 1307 (2 اوت 1928) خطاب به شارژ دافر آن كشور در تهران، يادداشت بسيار مفصل و مطولي فرستاد و طي آن استدلال كرد كه هيچوقت دولت مستقلي به نام بحرين وجود نداشته است و ايران هم هيچگاه از حقوق خود بر بحرين صرفنظر نكرده است و از اين رو قراردادهاي دولت انگليس با شيوخ محلي، نميتواند مانع تداوم حاكميت ايران بر بحرين شمرده شود. پس از آن، وزارتخارجه در 1309 در زمان وزارت محمدعلي ذكاءالملك فروغي و در 1313 در زمان وزارت باقر كاظمي مرتب دعوي حاكميت ايران در بحرين را تعقيب كردند و چون قراردادهايي براي استخراج نفت از بحرين توسط شركتهاي نفت امريكايي امضا شد، دولت ايران به دولت امريكا نيز اعتراض كرد، اما به علت ضعف جامعه ملل و سپس شروع جنگ جهاني دوم و اشغال ايران توسط متفقين در شهريور 1320 راه به جايي نبرد.
در فاصله چهل و پنجساله 1301 تا 1346 ايران نهتنها هيچگاه از اعلام رسمي حاكميت خود نسبت به بحرين كوتاه نيامد، بلكه در پي تصويب لايحه مورخ آبان 1336، هميشه بحرين را «جزء لاينفك ايران و استان چهاردهم كشور» دانست. البته دولت انگلستان به لايحه 1336، اعتراض كرد و مدعي شد كه بحرين «يك كشور مستقل عربي» است و نمايندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تكرار كردند، اما دولت و ملت ايران هميشه در برابر اظهارات انگلستان موضع ميگرفت و در همه مجامع بينالمللي از حاكميت خود بر بحرين دفاع ميكرد.(5)
موضعگيري ايران در باب بحرين بهعنوان جزء لاينفك ايران سالها ادامه يافت تا آنكه انگليسيها به ذهن شاه القا كردند كه چون بحرين كشور فقيري است و درآمد كافي ندارد ايران به آساني ميتواند دست از حاكميت خود بر آن جزاير بردارد!
سردنيس رايت(Sir Dennis Wright) سفير اسبق انگلستان در ايران طي گزارش تلگرافي شماره 592 مورخ دوم آوريل 1968 خود به دولت متبوعش تصريح كرده است كه شاه تمايلي به استفاده از نيروي نظامي براي «اشغال بحرين» ندارد، ولي به ملاحظه افكارعمومي مردم ايران نميتواند از «ادعاي مالكيت بحرين» بدون دستيابي به امتياز ديگري دست بردارد. وي به فاصله چند روز در گزارش ديگري (به شماره 611 مورخ هفتم آوريل 1968) مينويسد كه شاه را در باب جزاير ايراني خليجفارس ملاقات كرده و شاه را از پيوستن به اتحاديه امارات متصالحه (امارات متحده عربي بعدي كه سه سال بعد در 1971 تشكيل شد) ناخشنود يافته است.(6)
با وجود آن سوابق، محمدرضاشاه زير نفوذ و القاي انگليسيها، نخست در مصاحبهاي با روزنامه گاردين چاپ لندن درشهريور 1345 (اوت 1966) آنچه را در دل داشت بر زبان آورد كه «بحرين با توجه به اينكه ذخاير مرواريد در سواحل آن به پايان رسيده است، از نظر ايران اهميتي ندارد»! در ادامه همين مواضع، شاه در سفري به هند در دي 1347 (ژانويه 1969) در دهلينو اعلام كرد كه دولت شاهنشاهي نميخواهد با «اعمال زور» بحرين را تصاحب كند، بلكه حاكميت بحرين را به دلخواه اكثريت مردم در يك همهپرسي آزاد زير نظر سازمان ملل متحد واميگذارد تا اگر اكثريت مردم بحرين علاقه به ملحقشدن به ايران داشتند، بحرين در حاكميت ايران بماند و اگر خواستند از ايران تجزيه شده و كشوري مستقل شوند. اين «همهپرسي» در عمل يك «راه فرار محترمانه» براي تكذيب حاكميت ايران و محصول توافق شاه با انگليس و امريكا بود، از اينرو مفاد آن به دبيركل سازمان ملل متحد اعلام شد. در پي آن، مقدمات جدايي بحرين از ايران توسط يك هيئت ديپلماتيك ايراني به رياست اميرخسرو افشار (سفير ايران در لندن) طي مذاكره با ويليام لوس(William Luce) نماينده سياسي بريتانياي كبير مقيم بحرين فراهم شد.
تصميم بيمقدمه و ناگهاني شاه داير به دست برداشتن از حاكميت ايران بر بحرين بدون مراجعه به آراي عمومي اهالي ايران يا بحرين و حتي بدون كسب مشورت از قواي مقننه و قضاييه و حتي وزارت امورخارجه انجام شد. بر اين تصميم ايرادهاي فراواني وارد است كه ما در مقاله «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسي» به آنها اشاره كردهايم.(7) نتيجه اين به اصطلاح همهپرسي از همان آغاز، هم براي شاه و هم براي انگليس كه بحرين را تحتالحمايه خود داشت، معلوم بود. سرانجام همهپرسي مناسبي! بدون مشاركت عمومي انجام شد و برگزاركنندگان همهپرسي بييال و دُم و اِشكم (يعني نظرخواهي مأموران سازمان ملل متحد از گروهي از اهالي و اصناف وابسته و غيرمستقل بحرين در زمان حضور بريتانيا در بحرين) چنين اعلام كردند كه اكثريت قاطع اهالي بحرين خواستار استقلالاند. شوراي امنيت سازمان ملل متحد هم طي قطعنامه شماره 278 مورخ 21 ارديبهشت 1349 (11 مه 1370م) تصويب استقلال بحرين و قبول آن كشور به عضويت سازمان ملل متحد را تصويب كرد و از محمدرضاشاه به دليل آزادمنشي و قبول اصول دموكراسي در بحرين! تقدير و تشكر كرد. براي احراز قانوني نبودن اين تصميم كافيست كه به چگونگي تعامل قوه مجريه با قوه مقننه در چنين مسئله ملي مهمي اشاره شود. دولت ايران، پذيرش قطعنامه شوراي امنيت داير به استقلال بحرين را به مجلسين شورا و سنا گزارش كرد. مجلسين شورا و سنا در 9 فروردين 1349 خبر انتزاع بحرين را بهعنوان يك امر اجرايي كه قوه مقننه با آن كاري ندارد استماع كردند. واقعاً غريب است كه از بين احزاب سياسي و نمايندگان مستقل، تنها فراكسيون نمايندگان حزب پانايرانيست به اين تصميم دولت اعتراض كردند و دولت اميرعباس هويدا را از اين باب، استيضاح نمودند. مجلس هم بهناچار موضوع تصميم را به رأي گذاشت. نمايندگان مجلسين كه اكثريت قريب به اتفاق آنها نماينده طبيعي و حقيقي مردم نبودند و مثل كارگزاران و كارمندان دولت به اين سمت منصوب شده بودند، با اطاعت بيقيد و شرط از اراده شاه وقت، انتزاع بحرين را از خاك كشور، در جلسه فوقالعاده مجلس در روز 24 ارديبهشت 1349 (با 199 رأي موافق و 4 رأي مخالف) تصويب كردند. مضحك آن است كه ملت ايران از طريق نهادهاي بزرگ كشوري (همچون نيروهاي مسلح، احزاب سياسي، ديوانعالي كشور، مرجعيت و روحانيت شيعه و حتي مطبوعات سراسري) هيچ حركت قابلملاحظهاي در مقابل اين «وطنفروشي» از خود نشان نداد و با عدم تحرك سراسري و ملي، رژيم شاهنشاهي چند معترض منفرد بيپشتيبان (چون داريوش فروهر) را نيز بدون محاكمه به زندان انداخت.
محمدرضاه شاه البته در اين ادعا كه بحرين كشور فقيري است و الحاق آن به ايران از جهت اقتصادي به صرفه مملكت نيست، صادق نبود، اما انگيزه و غرض عمدهاي كه شاه و نيز دولت امريكا در سر ميپختند اين بود كه با صرفنظركردن ايران از بحرين، ايران در دولتهاي عرب ميانهرو نفوذ خواهد كرد و گذشت ايران از دعوي حاكميت بر بحرين، هرگونه بهانه دشمني با ايران را از دولتهاي عرب تندرو (مصر و عراق) را نيز از آنها سلب خواهد كرد. شوربختانه اين آرزوي خام، در عالم خارج اتفاق نيفتاد. امريكا اميدوار بود كه پس از عقبنشيني داوطلبانه دولت بريتانيا از شرق سوئز ايران را ستون نظامي خود در خليجفارس و عربستانسعودي را ستون اقتصادي خود در خاورميانه قرار دهد و بدينوسيله مانع نفوذ شوروي در منطقه شود. تاريخ نشان داد كه نظام شاهنشاهي اگرچه توانست امنيت خليجفارس و تنگه هرمز را حفظ كرده و شورشيان ظفار در سلطاننشين عمان را نيز سركوب كند، اما فعالان سياسي و دگرانديشان داخلي (اعم از چپگرا، مذهبي و ملي) در شرايط اختناق داخلي از ايفاي چنين نقشي توسط ايران در منطقه كه مستلزم تحكيم رژيم وابسته به امريكا ميشد، راضي نبودند و به همين دليل هم تمامي نيروهاي مخالف داخلي در انقلاب 1357 با هم متحد شدند و درنتيجه رهبران انقلاب مكرر اعلام كردند كه دولت انقلابي ايران نميخواهد به نمايندگي امريكا نقش «ژاندارم منطقه» را بازي كند.
ازسوي ديگر، پيروزي انقلاب ايران كه در 1357 با هيجان فوقالعاده زير لواي اسلام و تشيع به نتيجه رسيده بود، موجي از استعمارستيزي و استبدادستيزي در كشورهاي حاشيه خليجفارس ازجمله بحرين ايجاد كرد. ابوالحسن بنيصدر، شيوخ عرب جنوب خليجفارس را «دستنشانده» استعمار خواند و سخنگويان انقلاب سرخوش از نشوه پيروزي انقلاب در ايران، به «صدور انقلاب» به سراسر جهان اسلام اميدوار بودند. در عين حال، وجود اكثريت شيعه در بحرين (و نيز عراق) موجب دغدغه حكام سني مذهب آنها بود، چرا كه شيعيان بحرين، عراق و لبنان براي جنبش مشابهي آماده ميشدند كه با حمله عراق به ايران و شروع جنگ هشتساله، وضع دگرگون شد.
اكنون چهل و چند سال پس از جداسازي بحرين از ايران، بايد از خود بپرسيم آيا اين تصميم در باب بحرين خدمت بوده است يا خيانت؟ از خودمان، يعني از نسل خودمان و نسل پيش از خودمان آغاز ميكنيم، آيا سكوت غريب ملت در برابر اين تصميم قابل توجيه است؟ آيا اين تصميم در مطبوعات، در قوهقضاييه و ديگر نهادهاي مرتبط با حفظ يكپارچگي سرزميني كشور و سرانجام در شعر و ادب فارسي چه بازتابي داشته است؟ آيا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژيم پهلوي) كدام شاعر و نويسنده در اين باب موضع گرفته است؟
هنگامي كه قرارداد 1919 وثوقالدوله منعقد شد عشقي گفت: اي وثوقالدوله! ايران ملك بابايت نبود/ مزد… نبود… تا كه بفروشي و… حالا آيا بحرين، ملك پدري محمدرضا شاه بود كه اينگونه آن را واگذار كند و با واگذاري آن حتي در مورد جزاير ايراني ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك هم يك سند قطعي كه حاكميت بلامنازع ايران را براي هميشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگيرد؟ اينها همه نشان ميدهد كه رژيم شاهنشاهي تمام زورگويياش براي شهروندان ايراني بيدفاعش در داخل بود كه با زور تمام به ايشان فشار ميآورد كه بايد عضو حزب رستاخير باشند وگرنه گذرنامهشان را بگيرند و از ايران بروند. اما همين رژيم پهلوي پهلوان در مذاكره با امريكا و انگليس از خود استقلالي نشان نميداد. همچنان كه در بهمن 1357 هم سفيران امريكا و انگليس و سپس ژنرال هايزر امريكايي كه بدون اطلاع شاه براي رتق و فتق امور كشورمان به ايران آمده بودند بيشترين تأثير را در تصميم شاه به ترك كشور داشتند.
1ـ آيا تنها خاقان مغفور فتحعليشاه قاجار كه هفده شهر ايران را پس از مغلوبشدن در جنگي نابرابر اجباراً به روسها داد مستحق دشنام ابدي است؟ آيا محمدرضا شاه و اعوان او در انتزاع بحرين (يعني كابينه اميرعباس هويدا، وزارتخارجه ايران به سرپرستي اردشير زاهدي، قوه مقننه با آن همه سناتور و نماينده مجلس و ديگر نهادهاي كشوري) هيچ راه فراري از تصويب قاطع اين انتزاع نداشتند؟
2ـ اگر به فرض، رژيم سابق ايران تصميمي درست ميگرفت و در همان تاريخ، بهجاي «طرح نظامي ـ امنيتي تصرف بحرين» در يك مقطع كار «ديپلماتيك و مذاكرات پشتپردهاي» در مقطع بعدي، كار زيربنايي فرهنگي ميكرد و سپس بر برگزاري بك همهپرسي جدي با مشاركت همه باشندگان بحرين پاي ميفشرد، بخت بيشتري براي ايراني ماندن اين بخش از سرزمين پدري يا دستكم سرفرازي واقعي در برابر جهانيان نداشتيم؟
3ـ آيا ما امروز كه سروصداهاي تجزيهطلبي مجدد از بيرون كشور هدايت ميشود، هيچ عبرتي از گذشته ميگيريم؟ آيا بيتفاوتي فرهنگمندان، مطبوعاتيان و دانشگاهيان در اين مسئله مهم ملي پذيرفتني است؟ آيا مراجع مذهبي و فرهنگي نبايد به بانگ بلند و صريح، هرگونه توطئه عليه يكپارچگي سرزمين ايران را محكوم كنند و اينگونه توطئههاي ضد ايراني را با موضعگيري شجاعانه، در نطفه خفه كنند؟
4ـ اگر در آن تاريخ، مردم بحرين چه در پي تحركات حقطلبانه ايران به شكل يك مانور نظامي و چه در پي يك همهپرسي تمامعيار قانوني به ايران پيوسته بودند، آيا امروز تسلط ايران بر خليجفارس منسجمتر و مطمئنتر از اينكه هست نبود؟ و به فرض كه اختلافهاي ايران و اعراب بر سر بحرين ناتمام ميماند، آيا چنان اختلافي بهتر از اختلاف كنوني بر سر جزاير ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك نميبود؟
5ـ اكنون دولت بحرين، دولت مستقلي است و ايران نيز ساليان دراز است كه اين كشور را همچون ديگر پارههاي جداشده از پيكر ايران در شرق و غرب و شمال و جنوب كشورمان باوجود غبن فاحش در مذاكرات سياسي گذشته، رسماً شناسايي كرده است. قدم امروزين ما در جذب و جلب اعتماد مردم اين كشورها به ملت ايران براساس تاريخ مشترك گذشته و منافع مشترك امروز است. ايران و بحرين و همه همسايگان ما بايد بدانند كه دليل حضور امريكا در منطقه طمع امريكا به منابع نفتي ماست وگرنه توجيه سياسي و اقتصادي ندارد كه جان سربازان امريكايي براي حمايت از حقوق شهروندي اتباع كشورهاي خاورميانه به خطر افتد! و يا امريكا همهروزه مبالغ كلان از بودجه خود را براي استقرار دموكراسي در اين منطقه هزينه كند! تجربه تاريخي هم نشان ميدهد كه دولت امريكا پس از كودتاي 28 مرداد 1332 كه بيشترين نفوذ را در ايران داشت و انگليس كه حامي شيخنشينهاي جنوب خليجفارس بود، هيچيك براي برقراري مردمسالاري در اين كشورها استفاده نكردند. پس ما بايد از تجارب گذشته خود عبرت بگيريم؛ براي كوبيدن رقيب سياسي داخلي يا منطقهاي دست كمك به سوي بيگانه دراز نكنيم، بلكه صادقانه اختلافهاي خود را فراموش كنيم و با هم متحد شويم. ايران بايد عضو شوراي امنيت خليجفارس شود.
ايالاتمتحده امريكا دويست و سيسال پيش، مستعمره انگليس بود. امريكاييها با انگليس جنگيدند و به زور، از انگليس مستقل شدند، اما امروز اين دو كشور متحد طبيعي يكديگرند و باوجود همه اختلاف منابع و رقابتهاي تجاري و سياسي، در صحنه بينالمللي از هم پشتيباني ميكنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ايران امروز با كشورهاي همسايه كه هر كدام يكي از بخشهاي جداشده از پيكر ايران قديماند، داراي چنين مناسبات خوبي نباشد؟ اقتدار و استقلال ايران، اقتدار همسايگان ايران است.
* استاد پيشيسن كرسي حقوق در دانشگاه كلاسكو كاليدونيا
پينوشتها:
1ـ سعيد وزيري، منوچهر. جستوجو در گذشته، ص 495ـ492.
2ـ علم، اسدالله. يادداشتها، چاپ علينقي عاليخاني، تهران، انتشارات مازيار، 1383، ص 292ـ291 و صفري، محمدعلي. قلم و سياست: از هويدا تا شريف امامي، ص 279.
3ـ منشور گرگاني، م.ع. نفت و مرواريد، سياست انگليس در خليجفارس و جزاير بحرين، تهران، چاپخانه مظاهري، 1325، ص 108ـ101.
4ـ همان، ص 1300ـ129، رمضاني، روحالله. خليجفارس، ويرجينيا، 1972، ص 248. هم او «حل اختلاف بحرين» مجله حقوق بينالملل هند، IJIL، سال 1972، ص 1.
5ـ دانشنامه ايرانيكا، ج 3، ص 509.
6ـ قاسمي، رضا. «به انگيزه درگذشت دنيس رايت»، ميراث ايران، ش 40، ص 29.
7ـ امين، سيدحسن. «سرگذشت سرشت و سرنوشت همهپرسي»، ماهنامه حافظ، ش 17 (مرداد 1384)، ص 68ـ58، در ص 65.
دکتر میر مهرداد میرسنجری*
دهم اردیبهشت1392، برابر است با سیصد و نود و دومین سالگرد شکست قطعی اشغالگران پرتغالی و آزادسازی خلیج فارس توسط سپاهیان ایران است ، در آوریل 1622 میلادی همه کرانه های شمالی و جنوبی خلیج فارس به عنوان قلمرو کشور مقتدرایران از اشغال دشمنان آزاد شد و به مام میهن بازگشت.کرانه هایی که تنگه هرمز، بوموسا، قشم و بحرین را نیز در بر می گرفت.
این روز در حالی به عنوان روز غرور ملی ایرانیان در تاریخ جاودانه شده است که قیام شیعیان بحرین مدت هاست در راس اخبار این کشور جنوب خلیج فارس قرار دارد، به مناسبت روز ملی خلیج فارس و نیز همزمان، چهل و چهارمین سالگرد جداسازی غم انگیز جزیره شیعه نشین بحرین از ایران، یادآوری این روز تاریخی و نیز چگونگی ریشه یابی پیوستگی های فرهنگی مردم بحرین با ایرانیان می تواند نقش دولت های استعماری را در تفرقه افکنی تاریخی یکپارچگی ملی و مذهبی شیعیان ایرانی تبارمنطقه را بیش از پیش نمایان سازد.
با گذشت دویست سال از قرارداد شوم گلستان، تجزیه سازمان دهی شده ایران با جدایی اران و شروان تاریخی، گرجستان،داغستان و ... از ایران آغاز و با جدایی غیر قانونی کشور شیعه نشین و ایرانی نشین بحرین در سال 1970 میلادی از ایران پایان یافت. در این میان شواهد تطبیقی مقایسه پیشینه تاریخی پیوستگی های خلیج فارس و بحرین با ایران می تواند بسیار تامل برانگیز و راهگشای برنامه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی راهبردی بلند مدت ایرانیان باشد.
۲۱ آوریل سال ۱۶۲۲ سپاه شاه عباس بزرگ صفوی، به رهبری امام قلی خان(فرزند اللهوردی خان سازنده سی و سه پل اصفهان، که پس از مرگ پدرش به فرمانروایی ایالت فارس امپراتوری صفوی رسید)، فتح هرمز را با موفقیت انجام داد و این جزیره را که به عنوان مهم ترین جزیره و قلب خلیج فارس محسوب می شد را از بزرگترین امپراتور استعماری قرن باز پس گرفت و جایگاه خود را در جهان در فهرست ابرقدرت های قرن شانزدهم میلادی ثبت کرد.
آلبوکرک (پرتغالی) اعتقاد داشت هرکشوری که سه نقطه مالاگا(اسپانیا)، عدن( یمن) و هرمز( ایران) را در اختیار داشته باشد بر تجارت دنیا حاکم خواهد بود. اهمیت هرمزآنقدر بود که استعمارگران انگلیسی را نیز به طمع انداخته بود.
به دلیل شکایتهای ایرانیان گمبرون(که بعد از آزادسازی، به افتخار شاه عباس بزرگ صفوی به بندر عباس تغییر نام داده شد) از بی ادبیهای پرتغالیها، سپاه ایران قصد تنبیه پرتغالیها در خلیج فارس نمود و نه تنها جزیره هرمز را آزاد ساخت بلکه این مقدمه ای شد که دست پرتغالیها از قشم و بحرین و تمام جزیره ها و کرانه های ایرانی شمال و جنوب خلیج فارس کوتاه شد. این پیروزی موجب شد اشغالگران پرتغالی تا مومباسا درکنیا عقب نشینی کنند و این شکست، شکستهای پی در پی پرتغال در شرق آفریقا را به دنبال داشت به گونه ای که با حمایت پادشاهان ایران، قلعه عظیم ممباسای کنیا هم در جنگ خونینی که به جنگ صلیبی ممباسا معروف است آزاد شد.
ایران تا سال 1820میلادی، پرچمدار تمام خلیج فارس و دریای عمان و بحر فارس (مکران) شد. درعهدنامه مجمل ۱۸۰۹( میلادی)و عهدنامه مفصل) ۱۸۱۲میلادی)، حاکمیت ایران بر کل خلیج فارس به رسمیت شناخته شد در حالی که که انگلیس خود به عنوان ابرقدرت نوین استعماری جهان جانشین استعمار پرتغال می شد.
در کتاب تاریخ عالمآرای عباسی چنین آمدهاست:
از فتوحات (پیروزیهایی) که درین سنه (سال) مبارکه مطابق احدی و ثلثین و الف(۱۰۳۱ قمری) به نیروی اقبال قرین حال اولیاء دولت بیزوال گردید، فتح و تسخیر بلده هرموز است که بسعی امامقلیخان امیر الامرا فارس بوقوع پیوست... و در سال گذشته اشعاری شد (به شعر درآورده شد) که بنابر ظهور بی ادبیهای فرنگیه پرتکالیه (پرتغالیها) مقیم آنجا... امیر الامرا مذکور لشکر بتادیب (مجازات) ایشان فرستده خود نیز متعاقب رفت... در این وقت که فرنگیه پای از دایره ادب بیرون نهاده به اموری که بتحریر پیوست اقدام نمودند... جماعت انگلیسی را اخبار نموده ایشان نیز بر حسب وعده آماده خدمت شدند. القصهامام قلی خان شجاعت شعار با جنود قاهره فارس (سربازان پیروزمندپارس) متوجه آن صوب (سوی) گشته خود در بندر گمبرو که الیوم به بندر عباسی موسوم است اقامت کردند و افواج قاهره (سپاهیان پیروزمند) از دریا با کشتیها و سفاین عبور نموده داخل جزیره هرمز شدند... القصه بعد از دو ماه و چند روز امتداد ایام محاصره و جنگ و جدال به نیروی دولت و اقبال که همواره قرین حال این دودمان والاست، قلعه رفیع بنیان هرموز که در متانت و حصانت شهره جهان و از کارنامههای نادره فرنگیان است، مسخر اولیای دولت ابد پیوند گردید.،... چون خبر فتح هرموز رسید، جناب خانی (امام قلی خان) مورد تحسین و آفرین شاه (عباس) و سپاه گردید و آن خبر بهجت اثر بر مبارزان قلعه گشای رکاب همایون مبارک و میمون آمده در همان روز قلعه قندهار نیز بتوفیق کردگار مفتوح گشت.. از هر طرف که چشم گشایی نشان فتح... وز هر طرف که گوش نهی مژده ظفر.(برگرفته از ویکیپدیا)
درطول تاریخ کهن خلیج فارس، همه جزیره ها و بنادر شمال و جنوب این دریا از جمله بحرین تعلق غیر قابل انکار تاریخی با ایران داشته است.بحرین تاریخی، نه تنها جزیره کنونی بحرین بلکه کرانه های شرقی عربستان سعودی را در بر می گرفته و کشور قطر هم بخشی از بحرین بوده است. جالب توجه این که قطر در سال 1868 میلادی، از قلمرو بحرین جدا شده است.: List of countries by – statehood-) From Wikipedia, the free encyclopedia)
يکي از قديميترين اسناد مالکيت ايران بر بحرين، به محمد ابن جرير طبري بازمي گردد. وي مينويسد: در زمان اشکانيان عرب ها همه در حجاز بودند و بايده و مکه و يمن سکونتگاه آنان. آن گروهي که در حجاز و باديه بودند، به قحطي و گرسنگي دچار شدند، چرا که از سويي نمی توانستند به عراق وارد شوند، زيرا این کشور در اختيار اشکانيان ايران بود. پس از حجاز به بحرين کوچ کردند که در اختيار ايران بود.
در سال 443 هجري ناصر خسرو به بحرين سفر کرد. مردم آنجا را عموما قرامطي و همگي ايراني توصيف کرده است. وي مينويسد: علي بن احمد، نامي ايراني مسجدي در لحسا ساخت و مسافران را در آن منزل ميداد.
در بحرین هم در حالی که حاکمیت بلاانقطاع ایران بر بحرین تا سال سده هجدهم میلادی1783 میلادی ادامه داشت،در اواسط قرن هجدهم، با حمله وحشیانه قبایل عربی ـ که از صحراهای حجاز آمده بودند ـ بحرين به تصرف اعراب «حوله» درآمد، ولي ايرانيان به آساني آنها را مغلوب ساخته و دوباره بر بحرين تسلط يافتند. شيوخ خليج فارس که پیشتر اقتدار و شوکت نادرشاه آنها را بر سر جاي خود نشانده و از ترس او جرأت تجاوز نداشتند ، پس از درگذشت کريمخان زند در سال 1783 اعراب طايفه «عتبي» به کمک قبايل «الصباح» کویت با سوءاستفاده از فرصت پیش آمده بر جزيره بحرين مسلط شدند.
پس از آن به دلیل ضعف و وطن فروشی سران بی کفایت قاجار، این طايفه در بحرين پيوسته به انحای گوناگون، سعي در گسترش نفوذ و اقتدار خود کرده اند و برای دور ساختن بیشتر شیعیان بحرین از ایران، حتي از ابراز سرسپردگي به استعمار انگليس هم دريغ نکردند و این گونه بود که جد آل خلیفه حکام کنونی بحرين در سال 1861 معاهده دوستانهاي با دولت انگليس بست.
برای جداسازی بحرین از ایران،توجیات غیر منطقی توسط افرادی چون رضا قاسمی و سایر دست اندرکاران وزارت خارجه ایران مطرح شد مبنی بر این که چون بحرین 150 سال تحت اشغال انگلیس بوده و تحت حاکمیت مستقیم دولت ایران قرار نداشته پس جدایی آن از ایران منعی نداشته است!!
پس از این مقدمات و پس از سخنراني امير عباس هويدا، نخستوزير وقت در مجلس شوراي ملي سابق، در روز يکم ارديبهشت 1349، نمایندگان فرمایشی مجلس شوراي ملي وقت ، در اقدامی خائنانه و ضد ملی با 199 رأي موافق در برابر تنها چهار رأي مخالف (نمايندگان حزب پانايرانيست به رهبری محسن پزشکپور)، اقدام غیر قانونی دولت را تایید کردند و رأي بر همهپرسي در جزيره بحرین دادند...
به هر حال، پس از مذاکرات مفصلي که بين دولت ايران، انگلستان و شيوخ خليج فارس صورت گرفت، اين تفاهم به دست آمد که ايران حل مسأله بحرين را به سازمان ملل ارجاع کند. پس از آن، نمايندگان ايران و بريتانيا در سازمان ملل متحد، طي نامههايي از دبير کل سازمان درخواست کردند که مساعي جميله خود را براي تعيين سرنوشت بحرين به کار گيرد. مأموريت دبير کل اعزام يک هيأت «تحقيق» به بحرين بود تا درباره خواست مردم بحرين راجمع به وضع آينده اين سرزمين تحقيق کند.
هيأت سازمان ملل در مارس 1970 رهسپار بحرين شد و در دوم ماه می 1970 گزارش داد که بیشتر مردم بحرين، خواهان استقلال هستند. اين در حالي بود که در هنگام همه پرسي، جو رعب آوري بر ساکنان ايراني بحرين تحميل شده بود ، باشگاه های فرهنگی فردوسی و نادر تعطیل شدند، بسیاری از ایرانی تباران بازداشت ، شکنجه و حتی کشته شدند و سرانجام، اين رفراندوم مشکوک در هتلي در مرکز بحرين و تنها با نظرخواهي برخی از شيوخ محلي عرب سني به انجام رسيد که طبیعتا این شیوخ سرسپرده، رأی به جدایی از ایران دادند.
پس از آن، شوراي امنيت گزارش دبير کل سازمان ملل را در یازدهم ماه می همان سال تصويب کرد؛ جدايي که هيچ گاه از سوي قاطبه ملت ايران به رسميت شناخته نشد.
اين گونه بود که آخرين سناريوي تجزيه نافرجام گوشهاي ديگر از خاک ايران زمين به اجرا درآمد.
با این حال، نکته مهمی که در پس جدایی ناپذیرفتنی بحرین از ایران مطرح بوده، این که شاه برای جبران این خبط بزرگ تاریخی، یعنی جداسازی مصنوعی بحرین از ایران، در برنامه های بلندمدت خود، می خواست بحرین را به یکی از کشورهای اقماری ایران تبدیل کند.
به این بخش از خاطرات علم توجه فرمایید:
«خاطرات جمعه 4 دي 1349: براي اولين بار در دويست سال اخير، يك شيخ بحرين سفري رسمي به ايران كرده است. در فرودگاه، شاهپور غلامرضا، نخست وزير و من از او استقبال كرديم. خيلي جالب است كه تا همين اواخر ما از او با عنوان: «شيخ فلان فلان شده و غاصب بحرين » نام ميبرديم. اما امروز او ميهمان عزيز و محترم ماست. ناهار را با شاه صرف كرد كه بعدا به او افتخار داد و در اقامتگاه او چاي صرف كرد. اين هم يكي از اولينهاي ديگر؛ تاكنون سابقه نداشته كه شاه ديدار يك شيخ خليج فارس را پس بدهد. به اين موضوع اشاره كردم و گفتم شايد داريم ادب و نزاكت را از حد ميگذرانيم، ولي شاه پاسخ داد كه مايل است شيخ يكي از اقمار ايران بشود. شيخ از بازديد شاه بسيار خوشوقت شد...».
در بحرين امروزین با وسعت 333 کيلو متر مربع و کمتر از 688000 نفر جمعيت (آمار 2008) تا پيش از استقلال، بيش از 70 درصد ايراني تبار شيعه مذهب و پارسي زبان بودهاند، ولی متأسفانه، پس از جدا شدن اين کشور از ايران، کشورهاي عربي و انگلستان تلاش بسیاری در تغيير هويت ايراني آنجا داده و عربهاي بسياري را با وعده مالي و فراهم کردن امکانت رفاهي راهي بحرين کردند. همزمان با اين اقدامات، ايرانيان بسياري مجبور به کوچ به سواحل شمالي خليج فارس شدند و در حالي که تا آن هنگام پول ايران، پول رايج بحرين بود ولي انگلستان پول خود را جايگزين آن کرد.
با این وجود با توجه به پيشينه تاريخي بحرين و وابستگي آن به ايران ،تعداد زيادي از ساكنان آن ايراني تبار هستند كه در بخش هاي گوناگون كشور مشغول به كار هستند. چنان كه با وجود تغيير و تحولات گسترده در اين امر در خلال دهههاي گذشته ، حتي بر اساس منابع آماري كشور انگلستان حدود 60-70 درصد مسلمانان بحرين را شيعيان ایرانی تبار و تنها 30- 40 درصد آنان را اعراب سني تشكيل ميدهند .
5- نادیده گرفتن حقوق بشر، فساد شديد اداري و اليگارشي و تبعیض دولتی ، علیه شیعیان و فارسی زبانان؛ در بحرین با وجود اكثريت شيعيان، قدرت سياسي در دست اعراب سنی است .
همين امر اعتراضات گسترده مردمی را در تاریخ بحرین به دنبال داشته است، چنان كه مثلا در سال 1953 شيعيان بحرين كه از افزايش سريع مهاجرت كارگران عرب سني مذهب و تغيير مصنوعي ساختار جمعيتي نگران و ناراضي بودند، شورش كردند. لذا برخورد بين گروههاي شيعه و سني بحرين توسعه يافت .
خاندان آل خلیفه در عمل از هیچ کاری علیه هر آنچه رنگ شیعه، فارس و یا ایرانی دارد، فروگذار نمی کنند؛ از جمله به عنوان یکي از کشورهاي شش گانه عضو شوراي همکاري خليج فارس به همراه ديگر اعضاي این شورا، در بيانيه پاياني نشستهاي رسمي خود ادعاي مالکيت امارات متحده عربي بر سه جزيره ايراني را در خليج فارس مطرح ميکند و ايران را اشغالگر جزاير ابوموسي، تنب بزرگ و تنب کوچک ميخواند و دانشگاهي بزرگ با نام خليج ع... تأسيس کرده و در آن همایش بسیار بزرگ ستایش از صدام حسین ملعون را برگزار می نمایند... و در همین راستا، حاکمان اقلیت سنی و عرب بحرین اکثریت شیعیان ایرانی تبار و فارسی زبان را مورد تحقیر و بی احترامی قرار می دهند و از کوچکترین حقوق اجتماعی آنها را محروم می کنند.
خاندان آل خلیفه بحرین را به مرکز عیش و نوش شاهزاده های عربستان تبدیل کرده اند که برای تسهیل این نیت شوم، دولت عربستان با احداث پل ملک فهد ، اتصال زمینی جزیره بحرین با خاک عربستان را تسهیل کرده و این گونه است که با کارهای شنیع شاهزاده های عربستانی در خاک بحرین انتقاد و خشم شدید شیعیان غیرتمند بحرین به طور روز افزونی در حال گسترش است.
حمایت قاطبه مردم ایران از شیعیان بحرین چه در سال های اشغال توسط انگلیس و چه در سال های جدایی نافرجام از ایران بسیار قابل تامل است.
در سال 1301 خورشیدی" حزب نجات بحرین" برای"استخلاص بحرین از عناصر اجنبی و الحاق آن به کشور اصلی" به رهبری شیخ عبدالوهاب زیانی از روحانیان شیعه بحرین تشکیل شد و شرط عضویت در این حزب از حفظ داشتن دست کم دو اصل از اصول قانون اساسی ایران اعلام شد.
مساله بحرین علاوه بر حساسیت عمومی مردم ایران مورد توجه مراجع بزرگ شیعه نیز بوده است،همچنان که آیت الله سید «صادق روحانی» از مراجع بلند پایه قدر قم در اوایل انقلاب اسلامی ایران اظهارنظر و موضع گیری های جالبی در مورد بحرین داشته که در تاریخ ضبط شده است.
ایشان در اظهارنظری نیز از مردم بحرین و سایر شیخ نشین های خلیج فارس خواست که بر علیه رهبران و شیوخ نوکرمأب خود قیام کنند و دولت عدل و مساوات تشکیل دهند.
به عقیده آیت الله روحانی "بحرین جزء لایتجزای ایران است و 75 % شیعیان آنجا باید متحد شده حکومت را که وابسته به امپریالیزم غرب است سرنگون کنند".
آیت الله روحانی در سال 1358 در مصاحبه با مجله جوانان بحرین گفت: "مصوبه استقلال بحرین و جدا شدن از ایران غیرقانونی بوده است. به نظر ما شیخ بحرین به مردم این منطقه ظلم و تعدی زیادی می کند، به خصوص به شیعیان که 85 % مردم بحرین را تشکیل می دهند، این شیعیان به هیچ وجه از امتیازات قانونی زندگی در یک منطقه آزاد بهره ای نمی برند، از شرکت در مقامات عالیه حکومتی محروم هستند، وضع اقتصاد مردم بحرین در حالیکه درآمد کافی دارند دلخراش است، حکومت از سیاستی وابسته به آمریکا پیروی می کند و تقریباً هیئت حاکمه خود فروخته ای دارد، ما به عنوان یک رهبر دینی که مکلف به حفظ حقوق مسلمانان در هر نقطه دنیاست به امیر بحرین نامه ای نوشتیم و به او تذکر دادیم هرچه زودتر برگردید به احکام اسلام اگر تغییر رویه ندادید و به ظلم و ستم در حق مسلمانان ادامه دادید ما سند و برگه ای علیه شما در دست داریم که به موجب آن وارد مبارزه سیاسی حاد خواهیم شد."
این مرجع عالیقدر همچنین افزود: "همانطور که می دانید بحرین جزو ایران و استان چهاردهم کشور ما بوده، که در یک مجلس غیرقانونی و فرمایشی از ایران جدا شده و در حالی که امروز آن مجلس حتی از نظر همین امور خارجه ایران هم غیرقانونی است و به وکلای عضو این مجلس اخطار شده که حقوق هایی که بابت عضویت در این مجلس غیرقانونی گرفته اند مسترد کنند، در این صورت وقتی مجلس قانونیت نداشته باشد مصوباتش هم قانونی نیست و از جمله استقلال بحرین و جدا شدن از ایران، به هر حال این سند در اختیار هست ما نمی خواهیم به بحرین لشکرکشی کنیم ولی به موجب همین سند سعی می کنیم در وهله اول حاکم بحرین را به اجرای مقررات مذهبی، حفظ مسلمانان و احکام اسلامی دعوت نماییم ولی اگر زیربار نرفت اینجانب اعلام خواهم کرد که بحرین جزو ایران بوده و از ایران جدا نشده ولی ما در نامه ای که برای امیر بحرین نوشته ایم تأکید کرده ایم چنانچه به احکام اسلام گردن بگذارید ما هم دستور می دهیم که اهالی بحرین از شما حمایت کنند.".(http://www.shia-online.ir/article.asp?id=23136)
مردم شیعه بحرین نیز که اعراب در محافل خود از آن ها به عنوان «مستعرب» (منظور عجم یا ایرانی عرب شده) نام می برند، از دو قرن حاکمیت استعماری خاندان آل خلیفه خسته شده اند و می خواهند به پیشینه غنی فرهنگی تاریخی خود بازگردند.
جامعه ایرانی مقیم امارات،بحرین،قطر و کویت می توانند فضا را برای اعمال فشار به دولت های مرتجع عرب برای احقاق حقوق شیعیان مظلوم بحرین تنگ تر نمایند.
در حالی که با کمک استعمار انگلیس، برای جداسازی بحرین از ایران، این توجیه غیر منطقی که "چون بحرین 150 سال تحت اشغال انگلیس بوده و تحت حاکمیت مستقیم دولت ایران قرار نداشته پس جدایی آن از ایران منعی نداشته است"!! بستر جدایی غیر قانونی بحرین از ایران بود، در موارد مشابه بین المللی مشاهده می کنیم، دولت چین، هنگ کنگ را پس از 155 سال اشغال انگلیس بین سال های 1842 تا 1997میلادی ،از دولت لندن پس گرفت و دولت پکن، ماکائو را هم پس از 442 سال اشغال پرتغال بین سال های 1557 تا 1999 میلادی، مجدد به مالکیت چین درآورد بدون این که همانند دولت گذشته ایران با خود زنی تاریخی،توجیه کند که چون مدت زیادی از اشغال هنگ کنگ و ماکائو توسط استعمار انگلیس و پرتغال گذشته، پس چین از هنگ کنگ و ماکائو چشم پوشی می کند.
در مساله بحرین، بایگانی اسناد افشا شده وزارت خارجه بریتانیا، نقش غیر قابل انکار استعمار انگلیس برای جلوگیری از روند بازگشت بحرین به ایران را هویدا می نماید.
بر این پایه دولت انگلیس برپایه سیاست تفرقه افکنانه خود از هیچ کوششی برای تخریب راه های بازگشت بحرین به ایران فروگذار نکرد.
در ضرورت اعمال قدرت محدود نظامی درسطح منطقهاي، ذکر نمونه ای تاریخی جالب توجه است.
پس از تهدیدها و ادعاهای ارضی تجاوزگرانه عراق مبنی بر ادعای مالکیت بر هردو کرانه شرقی و غربی اروند رود، دولت ايران براي تثبيت حاكميت خود بر اروندرود ، اقدام قاطع ومتحورانه تاریخی را به انجام رساند.در ارديبهشت 1349 باوجود دعاوي عراق مبنی بر آتش گشودن به هرکشتی که با پرچمی غیر از عراق از اروند رود عبور کند، دولت ایران كشتي ابنسينا را با پرچم سه رنگ سبزو سفید و سرخ ایران، با پشتيباني جتهاي جنگنده نيروي هوايي ارتش، از اروند رود عبور داد و عراق به دلیل ترس از قدرت و شهامت ارتش ایران، از انجام هر واکنشی عاجز ماند.
در اوايل دهه 1340خورشیدی در زمان رياست سپهبد تيمور بختيار طرحي ريخته شده بود كه برابر آن با تبليغات وسيع در داخل و خارج بحرين، بحرينيها را به ضرورت الحاق رسمي بحرين به ايران مشتاق كنند و تحركات و تظاهراتي در بحرين و ايران براي انجام اين الحاق انجام دهند و با تمهيد مقدمات «اطلاعاتي ـ امنيتي» و تقويت نيروي دريايي ازسوي ديگر، در يك روز معين شخص شاه و تيمور بختيار به همراه تعدادي ديگر از رجال سياسي و فرماندهان نظامي در يك فروند هواپيما به منامه حركت كنند و در ميان استقبال پرشوري كه آنجا توسط بحرينيها و ايرانيان زائر و مجاور بحرين از هيات ايراني به عمل خواهد آمد، در عمل بحرين به مام میهن بازگردد.
اين نقشه را اسداله علم هم در زمان نخستوزيرياش (يعني پس از بركناري منوچهر اقبال در تيرماه 1341 و پيش از روي كارآمدن حسنعلي منصور در اسفند 1342) در نظر داشته و حتي به سفير انگليس هم به نقل از کتاب خاطرات خودگفته است: «بگذاريد اين جزاير را با اعزام ايرانيها به آنجا، ايراني بكنيم و شما هم چشم روي هم بگذاريد.»
بايد احتمال داد كه اگر ايران همانطور كه حاكميت خود را بر اروندرود درمقابل ادعاهای تجاوزگرانه عراق با يك تحرك نظامي تثبيت كرد، در مورد بحرين هم دست به چنين تحركي ميزد و حتي در منامه قشون پياده ميكرد، امکان موفقیت زیادی می داشت زیرا با عنايت به تصميم سال 1968میلادی دولت انگليس به خروج از شرق كانال سوئز كه شامل خليجفارس هم ميشد، به احتمال قريب به يقين در صورتيكه ايران بحرين را بازپس ميگرفت، دولت انگليس درآستانه عقبنشيني از شرق سوئز و تشكيل فدراسيون «امارات متحده عربي» متوسل به لشكركشي نميشد. امريكا هم در آن تاريخ جز يك پايگاه نيروي دريايي كه در بحرين داشت، در خليجفارس مطلقاً ادعايي نداشت و تمام هم و غم آن جلوگيري از نفوذ شوروي بود، از اينرو به احتمال قوي، همچنان كه در داخل ايران پايگاههايي براي زير نظر گرفتن شوروي داشت، با ادامه آن پايگاه در بحرين هم با ايران كنار ميآمد. عراق هم که در اروندرود كه منافع مستقيم داشت، راه به جايي نبرده بود ، با نداشتن دسترسي به خليجفارس قادر به مانور نظامي دریایی در برابر ايران نبود.از اينرو اگر نيروي دريايي دست به تحركي زده بود، به احتمال قوي بدون خونريزي و برخورد نظامي ، هدف ملي و آرزوی ایرانیان و شیعیان بحرین در بازگشت به مام میهن محقق می شد.
به رغم توجیهات ضد ایرانی برخی ایرانی نمایان نوکر استعمار، مبنی بر توجیه جدا سازی بحرین به دلیل اشغال 150 ساله این جزیره توسط انگلستان،تجربه بازگشت هنگ کنگ به چین پس از 155سال اشغال توسط انگلیس (1842 تا 1997میلادی) و بازگشت ماکائو به چین پس از 442سال اشغال پرتغال(1557 تا 1999)،اثبات می کند تعلق تاریخی سرزمینی مشمول مرور زمان نمی شود و اولویت منافع ملی و تمامیت ارضی برای دولت های ملی مقتدر می تواند حتی پس از مدت زمان طولانی احقاق حقوق ملی و تاریخی سرزمینی یک کشور را به انجام رساند.
این مثال ها، بی اساس بودن توجیه مسوولان پیشین وزارت خارجه رژیم گذشته و برخی توجیه کنندگان جدایی بحرین را اثبات می نماید که سعی نموده و می نمایند خیانت نابخشودنی جداسازی غیرقانونی بحرین را با بهانه دور بودن بحرین از ایران به دلیل اشغال 150 ساله توسط انگلیس،توجیه نمایند تا از زیر بار پاسخگویی به خیانت جداسازی بحرین از ایران به نسل های ایرانی فرارنمایند.
بی تردید آن چه وجه مشترک مساله کریمه و مناطق تاریخی جداشده ایران از جمله بحرین قابل توجه است این که :
1-اکثریت قاطع جمعیت شیعیان ایرانی تبار و فارسی زبان بحرین
2- تعلق غیر قابل انکار تاریخی بحرین به ایران
3- مخدوش بودن روند جداسازی بحرین از ایران در دوره محمد رضا شاه
4- قیام پیوسته و دامنه دار ضد سعودی و ضد آل خلیفه شیعیان ایرانی تبار بحرین برای بازگشت به هویت دیرینه تاریخی و فرهنگی خود.
این موارد زمینه مناسبی را فراهم می نماید تا جمهوری اسلامی با دفاع همه جانبه از قیام مردمی بحرین، نقش تاریخی خود را درقبال شیعیان فارسی زبان بحرین و مردم ایران ایفا نماید.
ایران با توجه به هژمونی تاریخی و گستره پهناور فرهنگی پیرامونی خود، باید ثابت نماید هیچ کشوری نمی تواند چشم بر حقوق تاریخی ملت ایران ببندد. این تجربه ثابت کرد ایران نیز می تواند در پاسخ به سیاست های ضدایرانی کشورک های کوچک و غیر واقعی حوزه ایران بزرگ (مانند جمهوری جعلی آذربایجان و یا دولت دست نشانده آل خلیفه در بحرین و دولت ذره بینی امارات...) از حمایت های مردمی فراسوی مرزها ،بهترین بهره را ببرد.
بنابراین، منافع بلندمدت تاریخی ایران در خلیج فارس، ایجاب می کند که رسانه های گروهی ایران، بحرین و شیعیان ایرانی تبار آن کشور را به عنوان متحدی استراتژیک مورد بیشترین توجه و حمایت قرار دهند و لازم و ضروری است دولت ایران از قیام شیعیان بحرین قاطعانه حمایت کرده و از هر اقدامی که خواسته های برحق مردم ستم کشیده بحرین، از جمله سر نگونی دولت دست نشانده استعماری آل خلیفه و بازگشت به هویت تاریخی،مذهبی مردم آن سامان را در بر داشته باشد، مورد حمایت قاطع قرار دهد.
قدس انلاین
قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: هرمز تا اوایل قرن هشتم هجری به بندری در نزدیکی مصب رودخانه رودان (میناب) بر کناره خلیج فارس نزدیک بندر میناب امروزی اطلاق می شد. این بندر از مراکز تجاری و از بزرگترین پایگاه های داد و ستد بین ایران، هندوستان، عربستان و سواحل جنوبی خلیج فارس بود. بندر هرمز تحت حکومت حکام محلی قرار داشت که اصطلاحاً ملوک هرمز نامیده می شدند و غالباً خراجگزار فرمانرواهای فارس بودند.
در 901 تا 911 ﻫ ق./ 1495 تا 1513 م. آلفونس دو آلبوکرک به فرمان پادشاه پرتغال به خلیج فارس آمد و در 913 ﻫ ق. پس از نبردی خونین به هرمز دست یافت.
شاه اسماعیل به علت نداشتن نیروی دریایی قوی نتوانست در مقابل آلبوکرک اقدامی به عمل آورد و لذا تصمیم گرفت با آنان از در مسالمت درآید. بنابراین نامه ها و سفرایی میان شاه اسماعیل و آلوکرک رد و بدل و مقرر شد که پرتغالی ها کشتی های جنگی در اختیار ایران قرار دهند. آلبوکرک در 912 ﻫ ق./ 515 م. درگذشت و پرتغالی ها به وعده خود عمل نکردند. شاه اسماعیل در 928 ﻫ ق. سفیری به هرمز فرستاد و مالیات عقب افتاده آنجا را طلب کرد. فرماندار هرمز هم سفیری به دربار شاه اسماعیل فرستاد که به علت درگذشت شاه اسماعیل نتیجه ای از آن سفارت حاصل نشد.
در عهد شاه تهماسب اول، پرتغالی ها به ایرانیان کمک کردند تا ترکان عثمانی را از قطیف بیرون برانند (960 ﻫ ق.). پرتغالی ها مردمی ستمگر و خونخوار و متکبر بودند، لذا شاه تهماسب چندان توجهی به آنان نداشت. اوضاع تقریباً به همین ترتیب بود تا اینکه شاه عباس در 996 ﻫ ق. به سلطنت رسید.
بحرین در این ایام در قلمرو حکومت هرمز و در دایره نفوذ پرتغال بود. در 1010 ﻫ ق. رکن الدین مسعود حاکم بحرین سر از اطاعت امیر هرمز پیچید و از امامقلی خان پسر الله وردیخان حاکم فارس کمک خواست. امامقلی خان گروهی را در ظاهر برای کمک به رکن الدین مسعود ولی در باطن به قصد کشتن رکن الدین به آنجا فرستاد و این گروه موفق شد حاکم بحرین را به قتل رساند. بدین ترتیب بحرین دوباره به دست سربازان ایران افتاد. فیروزشاه امیر هرمز و حکمران پرتغالی آنجا برای جدایی بحرین به اقداماتی دست زند که فایده ای برای آنان نداشت و جزایر بحرین از تصرف پرتغال بیرون آمد و دوباره به حکومت فارس بازگردانده شد. فیلیپ سوم پادشاه پرتغال و اسپانیا برای ایجاد روابط سیاسی با شاه عباس در فوریه 1602 (1010 ﻫ ق.) هیأتی را به ریاست آنتونیو دو گوه آ به ایران فرستاد. هنگام بازگشت این سفیر به اسپانیا خبر بازپسگیری بحرین از سوی سپاه ایران به دربار اسپانیا رسید و فیلیپ سوم سفیر مذکور را دوباره برای اعتراض و تقاضای استرداد بحرین به ایران فرستاد، اما شاه عباس اعتنایی نکرده امامقلی خان را مأمور تصرف بندر گمبرون کرد زیرا اهالی بندر گمبرون و سایر بنادر و جزایر خلیج فارس که از ستمگری ها و بدرفتاری های پرتغالی ها به جان آمده بودند، برای رهایی از آنان به شاه عباس متوسل شدند و سرانجام این بندر کوچک در 1613 م. (1022 ﻫ ق.) به دست ایرانیان افتاد و قلعه پرتغالی ها در آنجا ویران شد. فیلیپ سوم با شنیدن این خبر سفیر دیگری به نام دون گارسیا سیلوافیگوئروآ را به ایران فرستاد. این سفیر در قزوین به حضور شاه عباس رسید (1027 ﻫ ق.) اما او هم موفقیتی به دست نیاورد و شاه عباس اعلام کرد که آنچه از پرتغالی ها گرفته متعلق به ایران است و یک وجب از خاک آن را هم پس نخواهد داد. گمبرون بعدها بندرعباس نامیده شد.
با این همه و در نگاهی به رویدادها می توان دریافت که اقدام شاه عباس برای بازپس گیری جزیره هرموز، اقدامی شجاعانه است و حکایت از درایت و هوشیاری او دارد. شاید اگر این حادثه پیش از این ایام صورت می گرفت و یا اگر شاه عباس اول از لحاظ زمانی فرصت بیشتری برای بهره برداری از نتایج این پیروزی داشت، می توانست موقعیت بهتری برای بندرعباس و تجارت ایران در خلیج فارس به وجود آورد؛ اما دست سرنوشت، این فرصت را از ایران گرفت و شاه ایران کوتاه زمانی پس از فتح هرموز از دنیا رفت و اقدامات دوراندیشانه او پس از مرگش کمتر مورد توجه جانشینان قرار گرفت و تبعات منفی و مخرب کیفیت فتح هرموز و نتایج آن تأثیر نه چندان مطلوبی برای تداوم حیات اقتصادی خلیج فارس به وجود آورد. ناهماهنگی و بی دقتی در طراحی و برنامه ریزی پس از فتح هرموز را می توان در رشد ناموزون و ناهماهنگ و سریع بندرعباس به عنوان کانون تبادلات اقتصادی خلیج فارس به خوبی مشاهده کرد.
دکتر محمدباقر وثوقی طی مقاله ای اینگونه بیان می کند:
آبادی «گمبرون»- قریه کوچکی که در سال 1022 ﻫ. ق./1613 م. «امام قلی خان» والی فارسی به تصرف درآورد- حدود دویست نفر جمعیت داشته است؛ اما درست چهارده سال بعد- 1036 ﻫ. ق./1627 م. – مسافران اروپایی از آن با عنوان آبادترین شهر ایران یاد کرده اند. رشد و توسعته ناگهانی این بندر کوچک، یکی از نتایج کوتاه مدت فتح هرمز در سال 1031 ﻫ. ق./ 1621 م. است. فتح هرموز موجب استقرار کامل تجارت و بازرگانی در این بندر کوچک شد و این شهر به سرعت رو به توسعه گذاشت. برای آگاهی بیشتر از روند توسعه ناموزون و ناهماهنگ این بندر، توصیف مسافران اروپایی از آن را بررسی خواهیم کرد.
در متون جغرافیایی اسلامی، از بندری به نام «سورو» یا «شهرو» در مسیر بازرگانی هرمز به کرمان و شیراز یاد شده است که گویی قدیم ترین نوشته های تاریخی درباره این بندر محسوب می شود اما نخستین آگاهی از بندر «گمبرون»، مربوط به سال 921 ﻫ. ق./1515م. است. در سفرنامه «فرنائو گومز دولومز» که در سال 1515 میلادی از هرمز به قصد دیدار با شاه اسماعیل صفوی حرکت کرده، آمده است: «بندر در سرزمین اصلی ایران واقع شده و حدوداً صد نفر جمعیت دارد و یک باب مسجد نیز در آنجا وجود دارد.»
در سال 930 ﻫ. ق./1523م.، «آنتونیو تن ریرو»- سفیر پرتغال در دربار شاه اسماعیل- درباره این بندر نوشته است: «خانه های آن با نی و بوریا پوشیده شده است و ساکنان آن افرادی تهیدست هستند و سرزمین شان سرشار از خرمای مرغوب است.» با استقرار کامل پرتغالی ها در هرمز، آنان از این روستای کوچک به عنوان نخستین لنگرگاه دریایی در خاک اصلی استفاده و به همین منظور قلعه ای نظامی در آن برپا کردند. طی یکصد سال حضور پرتغالی ها در خلیج فارس، از این بندر به عنوان یک قلعه نظامی استفاده می شد و این بندر توسعه چندانی نیافت. یکی از سیاحان پرتغالی که در سال 1015 ﻫ. ق./1606م. از آن دیدن کرده، نوشته است:
روستایی کوچک به نام گمبرون در کنار ساحل واقع شده است. جمعیت آن در حدود دویست نفر از مسیحیان، مسلمانان و هندوان است و در خانه های بناشده از خشت خاک در کنار قلعه پرتغالی زندگی می کنند.
«جان نیوبری»، نخستین انگلیسی است که در سال 989 ﻫ. ق./1581م. از این بندر دیدن کرده و آنجا محل استقرار پادگان پرتغالی ها معرفی کرده است.
«الله وردی خان»- سردار معروف شاه عباس اول- در سال 1010 ﻫ. ق./1601م.، پس از فتح لارستان توجه خود را به بندر گمبرون معطوف کرد و یک سال بعد نیروی نظامی صفوی در یک یورش بزرگ به قصد بازپس گیری بندر به آن نواحی حمله کردند. این لشکرکشی به دلیل شیوع بیماری در بین سپاهیان ایران به شکست انجامید. اما این تهاجمات همچنان ادامه یافت تا اینکه بندر گمبرون در سال 1022 ﻫ. ق./1613م. به تصرف نیروهای ایرانی درآمد و به دستور امام قلی خان قلعه ای جدید بنا شد و تعدادی سرباز در آن مستقر شدند. «سیلوا فیگویروا»- سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس- پنج سال پس از استقرار نیروهای ایران در بندر گمبرون درباره آن نوشته است: «تقریباً در سیصد پایی دژ کهنه و مقر چادرها نزدیک دویست خانه وجود دارد که بومیان در آن ها زندگی می کنند.»
با فتح هرمز و تخریب تأسیسات آن توسط نیروهای ایرانی و انگلیسی، کلیه فعالیت های اقتصادی خلیج فارسی به «بندر گمبرون» منتقل شد و در همان حال نام این بندر به «عباسی» و یا «عباسیه» تغییر یافت و رشد و گسترش ناگهانی آن آغاز شد.
سیل مهاجران از نواحی مختلف به این بندر سرازیر می شد به گونه ای که در سال 1037 ﻫ. ق./1627م.، تعداد خانه های آن هزار باب ذکر شده است و در همان ایام، بخش عمده ای از تجار انگلیسی در این شهر ساکن شدند و بازار آن رونق بسیاری یافت. یک مسافر «انگلیسی» از این بندر به عنوان «شهری بزرگ که نظیر آن در آسیا وجود ندارد»، یاد کرده است. «بندرعباسی» در فاصله پنج سال- از 1031 تا 1036 ﻫ. ق.- از یک روستای گمنام به یک شهر بزرگ تجاری تبدیل شد. تصور اینکه روند گسترش و توسعه آن به چه صورت بوده، بسیار دشوار است؛ اما از آنجا که پیش از آن، طرح و برنامه ای برای توسعه آن وجود نداشت، می توان حدس زد که روند ناموزون گسترش آن اگرچه در کوتاه مدت فوایدی دربر داشته، این روند در درازمدت مشکلاتی جدی برای بندر عباسی و نواحی مجاور آن به وجود آورده است. از مهم ترین مشکلات این بندر می توان از نبودِ آب آشامیدنی و هوای بسیار گرم و طاقت فرسای آن در بیش از نیمی از سال یاد کرد. از سوی دیگر، حفظ امنیت نواحی پس کرانه ای آن نیز به دلیلِ نبودِ حصارهای طبیعی و یا مصنوعی، کاری بس دشوار می نمود و این امر در زمانی که قدرت مرکزی ایران دچار افول می شد، بیش از هر زمان دیگر آشکار بود. به عبارت دیگر، «بندرعباسی» شهری کاملاً بی دفاع در مقابل تهاجمات زمینی بود و امکان دفاع از آن در برابر خطر حملات بسیار ضعیف می نمود. ضعف ساختاری شهری و تأسیسات آن نیز مزید بر علت شد و در درازمدت نشان داد که انتخاب این بندر به عنوان کانون اصلی تبادلات دریایی، با دقت کافی به انجام نرسیده است.
تأسیسات «کمپانی هند شرقی» در سال 979 ﻫ. ق./1600م.، نشانگر علاقه و توجه انگلیسی ها به شرق و آبراه های دریایی آن است. نخستین اقدامات مأموران کمپانی در خلیج فارس، به دلیل حضور پرتغالی ها چندان مؤثر واقع نشد. دشمنی مشترک ایران و انگلیس با پرتغالی ها، این دو قدرت را به هم نزدیک ساخت و سرانجام در یک حمله مشترک به «هرمز» که مقر اصلی حضور پرتغالی ها به شمار می آمد، آنان را وادار به شکست و عقب نشینی کرد. «شاه عباس» پس از تصرف جزیره هرمز، فرمانی را که در سال 1026 ﻫ. ق. به «ادوارد کنوک» داده بود، تأیید کرد و به نمایندگان شرکت هند شرقی انگلستان اجازه داد هر قدر ابریشم بخواهند، از هر نقطه ایران بخرند و بی پرداخت مالیات و عوارض، به اصفهان حمل کنند. آنان در همان حال مجوز تأسیس یک دفتر تجاری در «بندرعباسی» را کسب کردند و شاه ایران دو باب خانه بزرگ در بندرعباس را برای تأسیس تجارت خانه در اختیار آنان قرار داد در سال 1038 ﻫ. ق./1628م. در این تجارت خانه اقامت و وضعیت آن را مطلوب گزارش کرده است. در همین سال، نخستین هیئت رسمی مستقل از طرف کمپانی هند شرقی به ایران اعزام شد. سرپرست این هیئت، «سردومور کوتن»- یک تاجر انگلیسی- بود. شرح مسافرت او را یکی از همراهانش به نام «توماس هربرت» نوشته است. توصیفی که او از بندرعباس کرده، نشانگر آبادی و رونق این شهر در این دوره است. دوره طلایی حضور انگلیسی ها در بندرعباس دیری نپایید و با مرگ شاه عباس در سال 1039 ﻫ. ق./1639م. و توسعه قدرت هلندی ها، وضعیت جدیدی برای آنان به وجود آمد؛ با این همه، دفتر تجاری انگلیس در «بندرعباسی» فعال بوده است.
حضور هلندی ها در هندوستان و منطقه خلیج فارس، به سال های اواخر قرن دهم هجری قمری برمی گردد. در آن ایام، «هلند» از متصرفات «اسپانیا» محسوب می شد و تجار و بازرگانان آنان که همراه با کشتی های اسپانیایی به شرق رفت و آمد می کردند، با این مناطق آشنا شدند. هلندی ها در اواخر قرن شانزدهم میلادی، با ایجاد نهضت های استقلال طلبانه، خود را از تسلط اسپانیا رها ساختند و چندی پس از آن در سال 1011 ﻫ. ق./1602م.، «کمپانی هند شرقی هلند» را تأسیس کردند. هدف اصلی از تشکیل این کمپانی در درجه اول رقابت با «کمپانی هند شرقی انگلیس» بود. به رغم اتحاد بین انگلیس و ایران و اخراج پرتغالی ها از هرمز، «هلندی ها» به دو دلیل عمده در صدد آغاز روابط تجاری با ایران بودند: اولین آن، بیرون راندن رقیب اصلی شان یعنی انگلیس از چرخه مبادلات با ایران و دلیل دوم، یافتن کالای جدیدپسند اروپا برای تجارت بود. از آنجا که در اوایل قرن هفدهم میلادی، به علت اشباع بازار اروپا از ادویه آسیا، سود تجارت ادویه رفته رفته رو به کاهش گذاشت و تجارت ادویه منافع زیادی دربر نداشت، حکمرانان کل «باتاویا» مأمورانی را جهت مذاکره با ایران و تأسیس دفتر تجاری در بندرعباس به ایران اعزام کرد. «ویس نیخ»- جوانی بیست و شش ساله که تجربیات زیادی در امور تجارت با کشورهای شرق مدیترانه داشت- به این مأموریت اعزام شد و او پس از پشت سر گذاشتن ماجراهایی، در سال 1033 ﻫ. ق./1623م. وارد بندرعباس شد و از آنجا به اصفهان رفت و مذاکرات خود را با «شاه عباس» آغاز کرد. وی موفق شد موافقت نامه ای در بیست و سه ماده با شاه ایران به امضا برساند که به موجب آن، تسهیلات لازم برای تجارت هلندی ها در ایران فراهم می شد. «ویس نیخ» برای تسهیل امور تجاری، مرکز اصلی کمپانی هند شرقی هلند را در اصفهان قرار داد و شعبه ای از آن را در «بندرعباسی» دایر کرد. این توافق نامه، سرآغاز روابط رسمی ایران و هلند محسوب می شود؛ روابطی که پس از مرگ شاه عباس اول دچار فراز و فرودهای بسیاری شد، اما در هر حال تا یک قرن بعد همچنان ادامه داشت.
تجار فرانسوی، کمی دیرتر از بازرگانان انگلیس و هلند وارد صحنه تجارت بندرعباس شدند. در سال 1075 ﻫ. ق./1664م.، به دنبال تأسیس کمپانی هند شرقی فرانسه، یک هیئت نمایندگی متشکل از سه فرانسوی برای آغاز مذاکرات وارد ایران شدند. هدف این مأموریت، دستیابی به توافقی مشابه هلندی ها بود؛ ولی این هیئت فقط توانست فرمانی از شاه ایران دریافت کند که براساس آن، به مدت سه سال، مجاز به تجارت آزاد با ایران می شد. با این همه، اعضای هیئت، دفتر تجاری خود را در بندرعباس تأسیس و از همان آغاز روابط حسنه ای با انگلیسی ها برقرار کردند و با حمایت از بازرگانان هندی، در صدد قاچاق کالا از بندرعباس به «سورات» برآمدند تا به این شیوه، از معافیت سه سال گمرکی به خوبی استفاده کنند. این امر، اعتراض شدید هلندی ها را موجب شد و شرایط را برای تشدید درگیری ها بین هلند از یک سو و انگلیسی ها و فرانسوی ها از سوی دیگر فراهم ساخت.
«بندرعباسی» پس از سقوط هرمز به مدت یکصد و بیست سال، به عنوان کانون اصلی تجارت خلیج فارس مطرح بوده است. طی این دوره، این شهر تحت تأثیر رقابت های پیدا و نهان استعمارگران و از آن جمله انگلستان، هلند و فرانسه قرار داشته است. با این همه، حجم مبادلات در این بندر روز به روز افزایش یافت و اهمیت حفظ آن، هم برای ایران و هم برای شرکای تجاری آن مهم بود. از این رو، «بندرعباسی» طی این دوره نسبتاً طولانی، شاهد حوادث مهمی بوده که بارزترین آن جابه جایی شرکت های تجاری و کشمکش پنهان برای کسب هرچه بیشتر امتیازات بازرگانی است.
مرگ شاه عباس در سال 1038 ﻫ. ق. و پس از آن کشته شدن «امام قلی خان» در سال 1042 ﻫ. ق. به دستور «شاه صفی»، به معنای پایان تداوم سیاست های آنان در خلیج فارس و نواحی پس کرانه ای آن بود. «امام قلی خان»- والی فارس- طی دوران والیگری خود، اقدامات عمرانی بسیار مؤثری برای حفظ امنیت مسیرهای تجاری بندرعباس به لار و شیراز به عمل آورد و در دوره او، شیرا و بندرعباس و لار رونق تجاری بسیاری یافتند. یکی از اقدامات نه چندان مثبت «شاه صفی» پس از کشتن «امام قلی خان»، تقسیم ایالت پهناور فارس و کهگیلویه و تجزیه سیاسی آن بود. این منطقه وسیع که در گذشته زیر نظر یک والی اداره می شد، به چندین بخش تقسیم و برای هر بخش یک والی تعیین شد؛ و همین امر، شرایط لازم برای رشد قدرت های محلی و گسترش ناامنی را فراهم کرد. والیان دوره حکومت شاه صفی نشان دادند که تجربه و درایت کافی ندارند و اتخاذ تصمیمات نادرست آنان، شرایط نامساعدی برای تجارت خلیج فارس و نواحی پس کرانه ای آن به وجود آورد. این دوره، با قدرت گیری روزافزون هلندی ها و تضعیف هر چه بیشتر انگلستان در منطقه مصادف بود.
کمپانی هند شرقی که تجارت خود را در خلیج فارس در خطر می دید، در سال 1050 ﻫ. ق./1640م.، دو نفر از کارکنان خود را به بصره اعزام کرد و آنان توانستند از پاشای بصره مجوزی برای ایجاد روابط تجاری کسب کنند. کمپانی در این مقطع درصدد بود بصره را جانشین «بندرعباسی» کند؛ اما اغتشاشات سیاسی در بین النهرین این اقدام را با شکست مواجه ساخت، هر چند که حمل کالا از بصره به حلب و از آنجا به سواحل شرقی مدیترانه تا سال 1055 ﻫ. ق./1645 م. گزارش شده است. هلندی ها در واکنش به این عمل، در سال 1055 ﻫ. ق./1645م.، با اعزام ناوگانی متشکل از هشت فروند کشتی به بصره، در صدد توقف تجارت انگلیسی ها برآمدند.
در همان حال، جنگ هایی بین انگلستان و هلند در اروپا روی می داد و انگلیسی ها در خلیج فارس پی در پی از هلندی ها شکست می خوردند. در سال 1063 ﻫ. ق./1653م.، یک ناوگان متشکل از پانزده کشتی هلندی با کالایی به ارزش چهل هزار و هفتصد تومان وارد خلیج فارس شد و در مقابل، مقدار زیادی کالای ایرانی خریداری کرد. در همان زمان، هلندی ها سه فروند کشتی انگلیسی را در بندر جاسک توقیف و اشغال کردند و یک سال بعد پیش از آنکه خبر صلح بین انگلیس و هلند به منطقه برسد، کشتی های هلندی، ورودی خلیج فارس را به روی کشتی های انگلیسی مسدود کردند و تجارت انگلیسی ها تقریباً متوقف شد. از آنجا که تجارت خلیج فارس در این ایام کاملاً در دست هلندی ها بود، اولیای کمپانی انگلیسی پیشنهاد کردند که ابریشم خریداری شده از ایران از طریق اصفهان و از راه زمینی به اروپا ارسال شود. در نامه ای به تاریخ بیست و هشتم ژانویه 1663 میلادی که یکی از مقامات بندر «سورات» به هیئت مدیره کمپانی نوشته، آمده است:
هلندی ها بسیار گستاخ اند. این امر، ناشی از قدرت بیش از حد آنان است. آنان سه تا چهار فروند کشتی در خلیج فارس دارند که با آن ها، انواع کالاها مثل ادویه، قلع و مس را از باتاویا و ژاپن و سوماترا می آورند. این کالاها است که آنان را مشهور کرده است.
عصر گسترش ناامنی در پس کرانه ها و افول تجاری بندرعباس
سقوط اصفهان- پایتخت صفویان- در سال 1135 ﻫ. ق./ 1722م.، نقطه اوج از هم پاشیدگی سیاسی ایران محسوب می شود. سال ها پیش از ورود افغانان به اصفهان، سواحل و بنادر جنوب خلیج فارس در معرض تاخت و تاز طوایف و قبال مختلفی بود که به دلیل خلأی قدرت صفوی توانستند بساط قدرت طلبی خود را در کرانه های جنوبی و شمالی خلیج فارس بگسترانند. تجاوزهای امام عمان و قبایل مختلف عربی به سواحل ایرانی، از سال 1105 ﻫ. ق. آغاز و به واکنش های نه چندان مطلوب دولتمردان صفوی منجر شد. اتحاد ناموفق ایران و پرتغال و تلاش های گاه و بیگاه والی فارس در سرکوبی رؤسای قبایل، از جمله رخدادهای مهم این دوران محسوب می شود. اقدامات «لطفعلی خان»- والی فارس- برای دور کردن عمانی ها از سواحل ایرانی از بندرعباس تا بحرین اگرچه در آغاز با موفقیت هایی همراه بود، هرگز راهگشا نبود. او در قبال پرداخت رشوه به امام مسقط توانست بحرین را به ایران بازگرداند. این دیپلماسی در درازمدت پاسخگوی احتیاجات حکومت ایران نبود و تلاش های والی فارس در سایه آغاز تهاجمات گسترده افغانان به نواحی جنوب و به ویژه «بندرعباسی» به انجامی نرسید. در منابع فارسی، از غارت و چپاول متناوب بندر «کنگ» از سال 1120 تا 1130 ﻫ. ق. یاد شده است و نشان می دهد که خلأی قدرت سیاسی ایران از این دوران در نواحی جنوب به چشم می خورد و همین امر زمینه مساعد و مناسبی برای رشد و گسترش قدرت های محلی فراهم آورد. وضعیت «بندرعباسی» نیز چندان بهتر از «کنگ» نبود. این بندر که کانون اصلی تبادلات دریایی ایران در این دوره به حساب می آمد، از سال 1126 ﻫ. ق./ 1714م.، به تناوب مورد حمله و تجاوز جهازات عمانی قرار گرفت. در منابع هلندی، نخستین بار از حمله کشتی های مسقطی به بندرعباس در فوریه 1714م./1126 ﻫ. ق. یاد شده است. وضعیت سیاسی ایران به گونه ای نبود که تصمیمی واحد برای رفع این بحران اتخاذ شود. کشمکش قدرت در ایالت فارس نیز مزید بر علت شد و در این وضعیت نابسامان، در سال 1126 ﻫ. ق./1714م.، نایب الحکومه بندرعباسی معزول و «میرزا زاهد علی لاری» به جای او گمارده شد. چنانچه این روند ادامه می یافت، تجارت «بندرعباس» و «بندر کنگ» کاملاً به خطر می افتاد و چنان که پیش تر گفته شد، این ایام مصادف با درگیری های قدرت بین امامان مسقط بود و کشمکش های داخلی عمان امکان مداخله در امور خلیج فارس را از آنان سلب می کرد. اما این پایان ماجرا نبود و نخستین تهاجمات گسترده افغانان و بلوچان به پس کرانه ها و شهرهای مجاور «بندرعباسی»، از سال 1134 ﻫ. ق./ 1721م. آغاز شد. دسته های مهاجم از چند مسیر مختلف به شهرهای مهم بندرعباسی، لار و آبادی های بین راهی حمله کردند. شهر «لار» نیز در همین دوره مورد تاخت و تاز بلوچان قرار گرفت. مهاجمان کلیه آبادی ها را غارت می کردند و آسیب های جدی به مزارع وارد می ساختند. شرایط بین سال های 1134 تا 1135 ﻫ. ق. بسیار اسف بار بود و نظم سیاسی و اجتماعی بندرعباسی و پس کرانه های آن به طور کامل از هم پاشیده شد. دفتر تجاری هلند و انگلیس نیز شرایط مشابهی داشتند؛ و هرج و مرج گسترده ای منطقه را فرا گرفته بود. «مرعشی صفوی» در مورد وضعیت شهر «لار»- که یکی از ایستگاه های اصلی و مهم مسیر بندرعباس به شیراز بود- می نویسد:
در شهر لار به سبب قحط و غلاء، اکثر مردم از گرسنگی هلاک شدند. تتمه جلای وطن اختیار نموده اند و از هیچ طرف مددی و آذوقه به اهل قلعه نمی رسد. به این سبب، اغلب مردم قلعه از شدت جوع هلاک شدند.
سقوط اصفهان در سال 1135 ﻫ. ق./1722م.، ضربه مهلکی بود بر پیکر اقتصاد دریایی ایران. از هم پاشیدگی قدرت سیاسی ایران، زمینه مناسبی برای رشد و توسعه قدرت قبایل و طوایف محلی در خلیج فارس به وجود آورد و این آغاز یک ماجرای بزرگ و پیچیده در دو سوی کرانه های این آبراه بزرگ بود که تبعاتی ناخوشایند برای اقتصاد دریایی ایران داشت. از یک سو می توان سقوط اصفهان را به معنای تداوم سریع و نابه هنگام افول قدرت ایران در خلیج فارس دانست و از سوی دیگر باید به خلأی قدرت سیاسی کرانه های شمالی و جنوبی توجه داشت؛ وضعیتی که چشم انداز خوبی برای قدرت های استعماری و به ویژه انگلستان به وجود آورد تا موقعیت خود را در این منطقه تثبیت کند. به عبارت دیگر، «سقوط اصفهان» و آثار و نتایج ناشی از آن، باعث گسترش عمیق تر خلأی قدرت در کرانه های جنوبی و شمالی خلیج فارس شد و همین امر، رشد و تقویت قدرت های محلی و منطقه ای را موجب شد.
در یک جمع بندی کلی می توان گفت که دوره ما بین دو سقطو بزرگ هرمز و اصفهان- یعنی فاصله سال های 1031 تا 1135 ﻫ. ق.- وضعیت عمومی خلیج فارس در حالت تحول و جابه جایی از کانون هرمز به بندرعباس، دچار مشکلات و سردرگمی هایی شد. این امر به دلیل مرگ زودهنگام شاه عباس اول و عدم توجه کامل و دقیق جانشینان او به مسایل خلیج فارس بیش از پیش خود را نشان داد و اثراتی منفی بر ساختار سیاسی این نواحی برجای گذاشت. رقابت هلند و انگلستان در خلیج فارس را سیاستمداران صفوی به درستی درک نکردند و یا بهتر است گفته شود موقعیتی را که بر اثر رقابت شدید این دو قدرت در خلیج فارس به نفع ایران به وجود آمد به درستی شناسایی نکردند و مجادلات و مناقشات این دو قدرت بزرگ که به مدت نسبتاً طولانی ادامه یافت، چندان به سود ایران به انجام نرسید و کشور پهناور و قدرتمند ایران در صحنه تبادلات اقتصادی دریایی موقعیتی ضعیف تر از پیش پیدا کرد. انتخاب بندرعباس به عنوان کانون اصلی مبادلات منطقه، به رشد و توسعه ناموزون این شهر منجر شد و بندر جدیدالتأسیس «عباسی» در دوره ای کوتاه به بزرگ ترین و آبادترین نقطه ساحلی خلیج فارس تبدیل شد و جاده های پس کرانه ای آن که عمدتاً از طریق لار به شیراز و اصفهان منتهی می شد، رونق بسیاری گرفت و تأسیسات بین راهی و کاروانسراهای بسیاری در این دوره ساخته شد. هم اکنون مجموعه نفیسی از این کاروانسراها در مسیر سنتی بندرعباس و بندر لنگه به لار موجود است؛ که نشانگر توجه پادشاهان صفوی و مردم محلی به آبادانی مسیرهای پس کرانه ای است. در کنار بندرعباسی و در مسیر ساحلی به طرف شمال خلیج فارس، بندر «کنگ» نیز به دلیل حضور پرتغالی ها در آن، رونق خاصی یافته بود. مسیر پس کرانه ای آن به طرف بستک و لار تا نیمه اول قرن بیستم میلادی، رونق بسیاری داشته است. با این همه، در بخش های جنوبی خلیج فارس و در منطقه عمانات، دگرگونی مهمی اتفاق افتاده که دلیل آن، بی توجهی حکام صفوی به این ناحیه بوده است. قدرت گرفتن امامان مسقط و توسعه قدرت آنان به سواحل خلیج فارس و شرق افریقا، در همین دوران صورت پذیرفت. به عبارت دیگر، در قرن دوازدهم هجری قمری، امامان مسقط رقیب اصلی تجاری ایران در خلیج فارس محسوب می شدند. امام مسقط با بیرون راندن پرتغالی ها، توجه بسیاری به توسعه قدرت دریایی خود داشت و از این رو ناوگان حمل و نقل قدرتمندی به وجود آورد و به تدریج بخش عمده ای از جابه جایی کالا در بنادر خلیج فارس را به خود اختصاص داد. حکومت صفوی در این ایام اهمیت چندانی برای قدرت دریایی و سواحل قایل نبود و نیروی دریایی ایران روز به روز ضعیف تر می شد. هرچند بنادر کنگ و خمیر به عنوان یکی از مراکز کشتی سازی محلی مطرح بوده، قادر به رقابت با دریانوردان و کشتی سازان مسقط نبوده است. توسعه قدرت عمان به طرف سواحل شمالی خلیج فارس، موجب رسوخ و نفوذ تدریجی قبایل عرب به سواحل ایرانی شد و مهاجرت گسترده و عمده تیره های عرب و از آن جمله قواسم، بنی کعب، آل مذکور، آل نصور، آل عبیدلی؛... را فراهم کرد. استقرار تدریجی این طوایف، در اواخر حکومت صفوی سرعت بیشتری یافت و موجب شد کرانه های خلیج فارس را چه در شمال و چه در جنوب کمربند انسانی قبایل دربرگیرد. اسکان و استقرار آنان در کرانه ها و مشارکت مؤثرشان در تجارت دریایی خلیج فارس، یکی از مهم ترین ویژگی های دریانوردی طی قرن دوازدهم و سیزدهم هجری قمری است؛ موضوعی که بدون بررسی و شناخت کامل آن، درک صحیحی از تحولات خلیج فارس ممکن نیست. به عبارت دیگر، یکی از نتایج مهم و تأثیرگذار سقوط صفویه، بروز خلأی قدرت سیاسی مرکزی و ایجاد زمینه لازم برای استقرار قبایل و طوایف مختلف عربی است. موج مهاجرت ها از نواحی گوناگون به سمت سواحل ایران سرازیر می شد و ترکیب اجتماعی جدیدی در این مناطق به وجود آورد. به هم ریختگی سیاسی ایران که تا سال ها پس از سقوط صفوی ادامه داشت زمینه مساعد و مناسبی برای اوج گیری قدرت قبایل فراهم آورد و خلیج فارس و سواحل آن را در موقعیت ویژه ای قرار داد.
1- امین، عبدالامیر. منافع بریتانیا در خلیج فارس، ترجمه علی رجبی یزدی، تهران، امیرکبیر، 1370.
2- فلسفی، نصرالله. سیاست خارجی ایران در دوره ی شاه عباس، تهران، کتاب های جیبی، 1342.
3- فلور، ویلم. اولین سفرای ایران و هلند، تهران کتابخانه طهوری، 1356.
4- لاکهارت، لارنس. انقراض سلسله ی صفویه، ترجمه ی مصطفی قلی عماد، تهران، مروارید، 1364.
5- مرعشی صفوی، میرزا محمد خلیل. مجمع التواریخ، تصحیحی عباس اقبال، تهران، کتابخانه طهوری، 1362.
6- نصیری، محمد ابراهیم بن زین العابدین. دستور شهریاران، به کوشش محمد نادر نصیری مقدم، تهران، موقوفات دکتر محمود افشار، 1373.
7- فیگویروا، سیلوا. سفرنامه. ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران، نشر نو 1364.
8- دلاواله، پیترو. سفرنامه. ترجمه ی محمد بهفروزی، تهران، قطره، 1380.
اعظم حمیدپور
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مجمع الجزایر بحرین از دوران پیش از اسلام تحت قلمرو و حاكمیت ایران بود. اعراب ساكن این جزیره به علت دوری از شعاع عمل حكومت و نیروهای مركزی ایران، مشكلات و دردسرهای زیادی برای حكومت مركزی ایران ایجاد میكردند. سیاست های استعماری بریتانیا از سال های 1820 به بعد در این منطقه زمینه جدایی این منطقه را از ایران فراهم كرد. تداوم این سیاست ها در دوران پهلوی دوم از یك سو و بی كفایتی نظام حاكم ایران از سوی دیگر سرانجام منجر به استقلال بحرین در آوریل 1970، و جدایی همیشگی آن از ایران شد.
از نظر استراتژیك و سوق الجیشی بحرین در خلیج فارس از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است. واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظه ای را برای ایران به دنبال داشته است. هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیكی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا می كرد. تصور اینكه ایران در دو سوی یكی از مهمترین آبراه های جهان دارای ساحل باشد می تواند تا حدی نشان دهد كه بحرین از حیث سیاسی و نظامی چه اهمیتی در تفوق بر كشورهای عربی منطقه وحتی تاثیرگذاری بر معادلات بین المللی برای ایران داشته است. اگر بحرین در حاكمیت ایران باقی می ماند، با توجه به افزایش گستره آب های سرزمینی، رگ حیاتی نفت دنیا تا حد زیادی در تسلط ایران قرار می گرفت.
وجود منابع غنی نفت و گاز در پهنه آب های سرزمینی بحرین نیز اهمیت قابل توجهی به این سرزمین بخشیده است. همچنین موقعیت مناسب برخی از جزایر برای پهلوگیری و تعمیر كشتی های بزرگ اقیانوس پیمای 500 هزار تنی در بنادر آنها و مرواریدهای مشهور آن نیز از امتیازات دیگر آن محسوب می گردد. (1)
در اواخر دوره اشكانیان، اعراب به مدت بسیار كوتاهی بر این جزیره حكومت می كردند تا در نهایت اردشیر بابكان آنها را شكست داد. حمله اعراب به بحرین مجددا با مرگ هرمز دوم در سال ۳۰۹ میلادی آغاز شد. در سال ۳۲۶ میلادی شاپور دوم با حملهای رعدآسا، بحرین را به تصرف درآورد و در آن كشت و كشتار زیادی كرد. سپس وی به عمران و آبادی جزیره همت گماشت و شهرهایی در آن بنا نمود. تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( 651م.) آرامش كاملی در این منطقه برقرار بود.
در زمان ورود اسلام به این ناحیه، اغلب مردم بحرین مانند سایر ایرانیان، زرتشتی و اقلیتی نیز یهودی و مسیحی بودند. اگرچه از این زمان، تا زمان شاهنشاهی سلاطین ایرانی آل بویه، حكومت بحرین در دست خلفای بنیامیه و عباسیان و مدتی نیز قرامطه (تحت فرمان فاطمیون مصر)بود، اما ایران همیشه در این منطقه داراری نفوذ معنوی و فرهنگی بود و تجارت و صنعت آن نیز همواره در دست ایرانیان بود.(2)
در دوران آل بویه جنگ و خونریزی بین خوارج عرب و امرای ایرانی در این جزایر حكمفرما بود. بحرین در این دوران گاه در دست امرای ایرانی بود و گاه به دست متجاوزین عرب میافتاد. در دوران سلجوقیان و پس از آن نیز این جزایر همچنان در دست ایرانیان بود. پس از حمله مغول، حكام جزیره هرمز كه ایرانی بودند همچنان بحرین را در اختیار داشتند. در دوره اتابكان فارس و همچنین آل مظفر و تیموریان، بحرین بخشی جدا نشدنی از سرزمین ایران محسوب میشد.
حضور استعمار پیر انگلیس در خلیج فارس و ایجاد زمینه های جدایی بحرین:
در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس ( 1506میلادی)، بسیاری از نقاط استراتژیك منطقه، از جمله جزیره هرمز و مجمعالجزایر بحرین نیز در 1522میلادی به تصرف و اشغال استعمارگران در آمد. پس از گذشت حدود یك قرن شاهعباس در سال 1602 با لشكركشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد كرد. پس از آن مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال در اختیار و تحت نظر كامل حكومت ایران بود. در دوران قاجار اگرچه ایران مالك رسمی این سرزمین محسوب می شد اما با حكومت آل خلیفه بر بحرین، به تدریج زمینه سلطه انگلیس بر این منطقه مهیا شد.
در سال 1783 " شیخ احمد بن خلیفه از خاندان "خلیفه " كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كویت مهاجرت كرده بود، به این سرزمین حمله كرده و پس از شكست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت . از آن پس، حكومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی - استعماری انگلستان در اختیار اعضای خاندان " خلیفه " قرار گرفت.(3) در دوره انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مركزی استفاده كرد و به موجب قراردادهایی كه در سال های 1820، 1861، 1880 و 1892 با بحرین منعقد كرد، به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و بعدها مدعی شد كه از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان شیخ بحرین را مستقل می شناخته است.(4)
در دوران رضا شاه نیز ایران همچنان مدعی حاكمیت بحرین بود. در ۱۹۲۷دولت انگلستان قراردادی با عربستان سعودی درباره بحرین امضا كرد. دولت ایران بلافاصله نسبت به آن معاهده به طور رسمی اعتراض كرد و از آن بهعنوان «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» به جامعه ملل شكایت كرد. این دادخواهی ایران، توسط مخبرالسلطنه به عنوان نخستوزیر، در صفحه ۶۰۵ «روزنامه جامعه ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید، اما به علت ضعف جامعه ملل و سپس شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در اوت 1941 این اعتراض ایران راه به جایی نبرد.(5)
دوران پهلوی دوم ؛ مصادره بحرین به نفع اعراب :
از اوت 1941 تا اوایل 1956 هیچ اقدام اساسی از طرف حكومت ایران به منظور اعاده حاكمیت كشور بر بحرین به عمل نیامد و تنها مطبوعات كشور هر از چندگاهی به مسئولین مملكتی موضوع تعیین تكلیف بحرین و احقاق حقوق ایران را یادآوری می كردند تا آنكه در سال 1956 حوادثی در بحرین اتفاق افتاد كه منجر به اعلام وضع غیر عادی و دستگیری تعداد زیادی از ایرانیان مقیم این كشور گردید. حكومت ایران در برابر این تحولات بلافاصله واكنش نشان داد و وزیر خارجه وقت ایران در آوریل 1976 طی یك مصاحبه مطبوعاتی حاكمیت ایران بر بحرین را از ابعاد مختلف حقوقی و تاریخی مورد تایید قرار داد. هیات دولت نیز در نوامبر 1957 لایحه تقسیمات جدید كشوری را كه به موجب آن بحرین استان چهاردهم ایران محسوب می شد را در حضور شاه به تصویب رساند.(6) اتحاد جماهیر شوروی اعلان حاكمیت ایران بر بحرین را مورد تایید رسمی قرار داد اما انگلستان این موضع ایران را رد كرده و بر استقلال بحرین تحت حمایت خود تاكید كرد. موضع انگلستان در كشورهای عرب با استقبال روبرو شد، به نحوی كه بلافاصله اتحادیه عرب بر علیه ایران موضع گیری كرد. حكومت ایران نیز پس از آن به تدریج آنچنان در موضع تدافعی قرار گرفت كه حداقل مسئله بحرین را برای مدت 10 سال مسكوت باقی گذاشت.
در سال های 1965-1964 فعالیت های انقلابی اعراب در خلیج فارس شدت گرفت. در نوامبر ۱۹۶۷، نیروهای انگلیسی به دنبال جنگهای داخلی یمن از بندر استراتژیك عدن (نزدیك باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ) خارج شدند و بهدنبال آن، جمهوری دموكراتیك خلق یمن (یمنجنوبی) بهعنوان یك كشور سوسیالیستی افراطی شكل گرفت. این كشور بهزودی حامی جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه شد و در این راستا با ایران و نیز كشورهای میانهرو ( و غرب گرای ) عرب بهعنوان كشورهای مرتجع شروع به مقابله و مخالفت كرد. انگلستان پس از خروج از عدن (یمن جنوبی)، نیروهایش را به بحرین منتقل كرد و بدین ترتیب پس از عدن، مجمع الجزایر بحرین بهعنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیجفارس مطرح شد.
مدتی بعد در ژانویه ۱۹۶۸، پس از اینكه انگلستان اعلام كرد كه نیروهایش را تا پایان سال ۱۹۷۱ از شرق سوئز خارج خواهد كرد، دولت ایران از این تصمیم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است.(7) سپس ، با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشكل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس در قالب یك كشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشكیل شود. شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی و ادعای مالكیت ایران بر بحرین آن را یك مشكل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و راه حل این مشكل را در پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست، اما این مسئله با وجود ادعای حاكمیت ایران بر بحرین حل نشدنی به نظر می رسید.
طرح مجدد مساله بحرین و تشكیل فدراسیون عربی، فرصت مناسبی برای ایران فراهم آورد تا به منظور استقرار نیروهای خود در سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب كوچك با انگلستان وارد معامله شود. استراتژی شاه مبنی بر عدم پذیرش یك فدراسیون عربی به مثابه امتیازی برای مذاكره و چانه زنی در مورد بحرین و سایر جزایر مورد ادعای ایران در خلیج فارس محسوب می شد.
سرانجام تلاش ایران به جلب دوستی با كشورهای عربی خلیج فارس كه با سفر شاه به عربستان و كویت انجام گرفت از یك سو و وسوسه های انگلستان در مورد معامله ای بهتر با ایران در رابطه با جزایر سه گانه از سوی دیگر، و فشارهای سیاسی ایالات متحده به ایران برای حل و فصل هر چه سریعتر اختلافات، باعث شدند كه محمدرضا شاه به طور غیر منتظره از ادعای دیرین ایران نسبت به بحرین صرفنظر نماید.(8)
مذاكرات جدایی بحرین بهطور آشكار و پنهان میان ایران، انگلستان، عربستان سعودی و آمریكا انجام شد. جدا از سیاستهای استعماری انگلستان، حمایت عربستان سعودی (بهعنوان كشور عرب با نفوذ منطقه)از خواستهها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو ایران و عربستان، موضوع مهمی بود كه به تضاد منافع دو كشور انجامید بهطوری كه شاه برنامه دیدار رسمی خود از عربستان سعودی را در اوایل سال ۱۹۶۸ به تعویق انداخت. بالاخره با مذاكرات طرفین نخستین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ ۲۴ اكتبر ۱۹۶۸ با امضای یك موافقتنامه برداشته شد و باعث شد ایران در مورد مسئله بحرین كوتاه آمده و عقب نشینی سیاسی كند.
در آن شرایط، حكومت ایران حفظ بحرین با توسل به شیوههای نظامی را در توان خود نمیدید. دولت شاه از عكس العمل انگلستان بهعنوان یك قدرت بزرگ استعماری واهمه داشت، ضمن اینكه این كار تمام كشورهای عربی را (اعم از تندرو و محافظه كار ) علیه ایران متحد و هم پیمان میساخت. این در حالی بود كه ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گستردهای با عراق داشت. از طرف دیگر شاه می ترسید كه اقدام نظامی ایران سازمان ملل متحد را علیه ایران وارد عرصه كند.
بنابراین شاه با توجه با سازشهای پنهانی انجام شده و شرایط زمانی، راه حل سیاسی را برگزید. شاه در اوایل ۱۹۷۰ در مصاحبهای خواستار حل مسئله بحرین از طریق كسب نظر مردم آن به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتوگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیركل سازمان ملل در اوایل سال ۱۹۷۰ به نتیجه نهایی رسید و ایران در تاریخ ۹ مارس ۱۹۷۰ رسما خواستار همكاری دبیركل سازمان ملل برای استعلام نظر واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یك نماینده ویژه شد.(9)
ارجاع موضوع انتزاع بحرین به سازمان ملل و نقش انگلستان در استقلال بحرین
انگلستان در تاریخ ۲۰ مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت، دبیركل سازمان ملل اعلام كرد. وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام كرد كه "ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی" معاون دبیركل و مدیركل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در كسب آرایمردم بحرین منصوب كرده است ضمنا وی از ایران و انگلستان برای انجام مسئولیت خود در ابراز نظر و تصمیمگیری نهایی در مورد حل مسئله بحرین، اختیار تام گرفت.
نماینده ویژه دبیركل در امور بحرین، در رأس یك هیئت ۵ نفری عازم آن جزیره شد و از ۲۹ مارس تا ۱۸ آوریل ۱۹۷۰ بهنظر خواهی گزینشی و گفتوگو با گروههای منتخب سیاسی - اجتماعی بحرین پرداخت. سازمان ملل سه گزینه را برای این نظرسنجی مطرح كرد: 1- باقی ماندن تحت حاكمیت ایران؛ 2- باقی ماندن در تحت الحمایگی انگلستان؛3 -استقلال بحرین. برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آرای عمومی از طریق رفراندوم یا انتخابات عمومی، این امر صحت ندارد، بلكه به همان روش محدود گزینشی بسنده شد. به این معنا كه نه یكایك مردم بلكه فقط روسای قبیله ها و شیخ های بحرینی مورد سوال قرار گرفتند. پس از آن گیچیاردی دادهها و نتایج كسب شده را در گزارشی به دبیركل تسلیم كرد تا براساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود.
در گزارش گیچاردی آمده بود كه "هیئت اعزامی دریافتند كه مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند، هیچگونه تلخكامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده كه مالكیت ایران بر بحرین یكباره و برای همیشه كنار رود. مردم بحرین خواهان یك كشور مستقل و با حاكمیت كامل سیاسی هستند و اكثریت تام مردم احساس میكنند كه بحرین یك كشور عربی است. رئیس هیئت اعزامی، گزارش خود را با این نتیجهگیری به پایان رسانده بود كه كسب نظر و مشورتهای وی در بحرین او را متقاعد كرده است كه اكثریت مردم بحرین خواهان شناسایی هویتشان در یك كشور كاملا مستقل و دارای حق حاكمیت و آزاد برای ایجاد روابط با سایر كشورها هستند".
در طی سفر گیچاردی دو باشگاه فرهنگی ایرانی فعال در بحرین با نام های «نادر» و «فردوسی» تعطیل و شمار زیادی از مردم آن جزیره كه هوادار ایران باقی مانده بودند كشته یا زندانی شدند و جو خفقان و ترس بر منطقه حاكم شد. بر این اساس به دلیل اینكه گیچاردی تنها با تنی چند از گردانندگان حكومتی به شیوه ای از پیش تعیین شده دیدار كرده و نظراتشان را به عنوان « نتیجه همه پرسی» اعلام كرده بود مشخص است كه از لحاظ حقوق بین الملل و حقوق سیاسی مسئله استقلال بحرین به علت مراجعه نكردن به رای یكایك مردم و برگزار نكردن « همه پرسی كامل» از مشروعیت و وجاهت قانونی برخوردار نبوده است.
گزارش یاد شده از سوی دبیر كل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیز با استناد به نتیجهگیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جدایی از خاك ایران در تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۷۰ مورد تأیید و تصویب قرار داد.
ایران نیز در ماه می همان سال برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین اقدامات قانونی را انجام داد. هیئت دولت قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را برای بررسی و تصویب درقالب لایحه به مجلس شورای ملی تقدیم كرد. این لایحه در چهاردهم می 1970 با ۱۸۷ رأی مثبت و ۴ رای منفی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. تنها نمایندگان وابسته به حزب پان ایرانیست به رهبری محسن پزشكپور به این لایحه رای منفی دادند. مجلس سنا نیز در 18 می آن را به اتفاق آرا تصویب كرد.
اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ ۱۴ اوت ۱۹۷۱ منتشر شد. دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت. یك روز بعد (۱۵ اوت )، بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی ( با هدف مشورت در مواقع ضروری) با یكدیگر امضا كردند. بدین ترتیب، مسئله بحرین پس از یك قرن و نیم منازعه و كشمكش به سرانجام رسید.(10) در واقع ایران در ازای دریافت امتیاز بازپس گیری جزایر سوق الجیشی تنب بزرگ، تنب كوچك و ابوموسی از حق حاكمیت خود بر بحرین صرفنظر كرد.
1-http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=607352&type=9&year=1389&month=11&day=24
2. عباس اقبال، مطالعاتی در باب بحرین و جزایر و سواحل خلیج فارس، (تهران:چاپخانه مجلس، ۱۳۲۸)، صص 112-101.
3-http://www.khabaronline.ir/news-4368.aspx
4-wikkiepedia.com
5-parsapress.ir/component/content/article/50
6.حسین كی استوان، سیاست موازنه منفی(بی جا:انتشارات مصدق، 1335)، ص85
7. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاسیت خارجی ایران در دوران پهلوی،(تهران: نشر البرز، 1357)
8. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1357-1320 (تهران:نشر قومس،1376) صص391-391.
9-http://www.khabaronline.ir/news-4368/aspx
10- http://parsapress.ir/component/content/article/50
سایت الف
اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت . یك روز بعد (15 اوت )، بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی با هدف "مشورت" در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند. بدین ترتیب ، مسأله بحرین پس از یك و نیم قرن منازعه و كشمكش به نقطه حل رسید دلیل آن نیز از نظر سیاسی ، سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یك مسأله دیگر ارضی كشور یعنی جزایر سه گانه بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود.
مجمع الجزایر بحرین از قدیم الایام بخشی از امپراتوری ایران پیش از اسلام بوده است،ولی اعراب ساكن آن جزیره به علت دوری از شعاع عمل حكومت و نیروهای مركزی ایران به طور مكرر مشكلات و دردسرهای زیادی برای حكومت مركزی ایران ایجاد میكرد؛ بنابراین منطقه خلیج فارس را توأم با اغتشاش و آشوب و راهزنی ساخته بودند. تا اینكه شاپور دوم پادشاه ساسانی ( ملقب به شاپور بزرگ و ذوالكتاف ،309-337 م) با قوای كامل و كشتیهای متعدد جنگی به بحرین لشكركشی كرد و شورشیها را با شدت عمل سركوب كرد. به نحوی كه تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( 651م.) آرامش كاملی در آنجا برقرار بود. عربها بعد از اسلام تشكیلات اداری سرزمینهای فتح شده را تغییر نمیدادند؛ زیرا تشكیلات اداری كه جانشین آن كنند نداشتند به جای آن، از مرد م آن سرزمینها كه آنها دارای تمدن و فرهنگی درخشان و بعضا بالاتر از تمدن اعراب بودند برای ایجاد و اداره تشكیلات اداری – اسلامی استفاده مینمودند و این روش به آنان كمك شایانی میكرد.
بحرین از آغاز تشكیل امپراتوری اسلامی و بویژه در عصر بنی امیه ، از مركزیتی ویژه در حركتهای سیاسی و برخوردهای عقیدتی در منطقه خلیج فارس برخوردار شد. در سال 72 ه. ق (691 م . ) گروهی از خوارج به رهبری " ابوفدك " قیام بزرگی علیه حكومت اموی بر پا كردند و بحرین را از تابعیت خلفای اموی خارج ساختند فردی به نام " مسعود بن ابی زینب عبدی " در سال 105 ق . با اخراج والی اموی حدود بیست سال بر این مجمع الجزایر حكومت مستقل داست. در سال 151 والی بحرین ضد حكومت خلفا قیام كرد. حدود صد سال بعد قیام بردگان و سیاهپوستان منطقه به رهبری فردی ملقب به " صاحب الزنج " تمامی خلیج فارس را تحت تأثیر قرار داد. به دنبال آن گروهی دیگر به رهبری فردی ایرانی به نام " ابوسعید بهرام جنابی " (یا گناوه) علیه حكومت خلفا قیام كردند و یك جنبش آزادیخواهی را در منطقه گستراندند این جنبش كه قیام ابوسعیدی یا قرمطی ( ابوسعید از پیروان حمدان قرمطی بود )نام گرفت، از سواحل ایرن آغاز شد و ابوسعید با رفتن به بحرین آنجا را كانون مناسبی برای تحرك یافت .
پس از حمله اعراب به ایران و اشغال این كشور ، بحرین كماكان جزء ایران اسلامی باقی ماند.و تا قبل از قدرت رسیدن سلسله صفویه - كه پس از مدتهای طولانی ایران مجددا دارای یك حكومت واحد و متمركز شد- سرزمین ایران شاهد حكومتهای غیر متمركز و محلی متعددی بود كه همواره در رقابت قدرت و جنگ و نزاع با یكدیگر بودند ، بویژه اینكه ،حمله وحشیانه و گسترده مغولها به ایران نیز (در سال 1220 م. )همه چیز را بكلی دگرگون و آشفته ساخت ؛ ولی باید اشاره كرد كه بحرین همواره قسمتی از حكومتهای متشكل محلی در بخشهای جنوبی ایران محسوب میشد.
تا اینكه در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس (در سال 1506) ، بسیاری از نقاط استراتژیك منطقه و از جمله جزیره هرمز و مجمعالجزایر بحرین نیز ( در سال 1521) به تصرف و اشغال آنها در آمد. پس از گذشت حدود یك قرن از اشغال پرتغالیها، شاهعباس در سال 1602 با لشكركشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد كرد و مجددا به ایران ملحق شد . پس از آن ،مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال در اختیار و تحت نظر كامل حكومت ایران بود. سپس ، در سال 1783 (یا 1782 ) " شیخ احمد بن خلیفه " از قبیله "بنی عتبه " و از خاندان "خلیفه " كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كویت مهاجرت كرده بود ) به این سرزمین حمله و پس از شكست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت . از آن پس، حكومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی – استعماری انگلستان در اختیار اعضای خاندان " خلیفه " ( آل خلیفه ) قرار گرفت.
باید به این نكته مهم اشاره كرد كه وضعیت و ثبات حكومتها در ایران همواره مستقیما در اوضاع سیاسی و سرنوشت بحرین نیز تأثیر گذار بوده است، چنانكه مثلا پس از فوت شاه عباس اول – پادشاه قدرتمند صفوی - ، و ضعف جانشینان او ، راهزنان دریایی عرب تبار مستقر در بحرین نیز شروع به دستاندزی به خلیج فارس و مناطق اطراف آن كردند و در واقع تا مدتی اثری از حاكمیت ایران بر بحرین باقی نماند. در خلال این مدت نیز استعمار كهنه و قدرتمند انلیس در رقابت با قدرتهای استعماری دیگر در منطقه، و نیز در راستای سوء استفاده از اوضاع آشفته و نابسمان منطقه و ضعف قدرتهای همجور آن ، شیوخ عرب خلیج فارس را در كنترل و اراده خود در آورد و بالاخره در سال 1820 پس از قلع و قمع دزدان دریایی و برده فروشان ، قرادادها تحت الحمایگی را با رهبران شیخ نشینهای خلیج فارس و از جمله بحرین به امضا رساند.
شیخ سلمان بن احمد ( شیخ بحرین ) در ژانیه 1820 "قرارداد صلح عموی " یا " قرارداد اساسی " ( و در واقع همان قرارداد انقیاد و تحت الحمایگی )را با انگلستان امضا كرد، او به علت استحكام قدرت و سلطه اش بر بحرین ، خود را تحت الحمایه انگلیس اعلام كرد و پرچم آن كشور را بر فراز مقر دارالحكومه خود برافراشت! بدین ترتیب ، از این زمان به بعد تا مدت 150 سال ،بحرین زیر نفوذ و سلطه انگلستان قبل گرفت و طبعا حكومت ایران را با یك مشكل جدی سیاسی و ارضی روبرو كرد.
قابل تذكر است كه " محمد بن خلیفه " حاكم وقت بحرین و نوه سلمان بن احمد با وجود اینكه در سال 1861 پیمانی را با كمپانی هند شرقی انگلیس درباره منع اقدامات جنگی دزدی دریایی و تجارت برده در خلیج فارس امضا كرده بود، زیر بار نفوذ انگلیس نمیرفت . به همین علت نیروی دریایی انگلیس در سال 1867 شهر منامه (پایتخت فعلی بحرین ) را گلوله باران كرد؛ ولی " عیسی بن علی " جانشین وی در سل 1868 طی انعقاد عهدنامهای ، رسما به تحت الحمایی انگلیس گردن نهاد. پیرو آن ، دولت ایران (در زمان سلطنت ناصرالدین شاه) طی یادداشتی به سفارت انگلستان در تهران به این اقدام دولت مذكور اعتراض كرد. دولت انگلستان در پاسخ این یادداشت ،اعلام كرد كه هدف از امضای پیمان یاد شده ،برقراری نظم و امنیت در خلیج فارس بوده است و اگر دولت ایرن خود چنین مسئولیتی را برعهده گیرد، دولت انگلیس از آن استقبال خواهد كرد! در این پاسخ تصریح شده بود كه اگر از شیخ بحرین حركتی سر بزند كه مستلزم اقدامات جدیدی از طرف دولت انگلیس باشد ،دولت ایران در جریان قرار خواهد گرفت! پس از آن نیز مجددا شیخ بحرین در سالهای 1880 و 1892 قراردادهای تحتالحمایگی دیگری را (مشابه قراردادهای تحت الحمایگی با سایر شیخ نشینها) با انگلستان به امضا رساند.
دولت ایران در مدت یك و نیم قرن حاد شدن مسأله بحرین (1820 -1970 ) و دخالت و سلطه انگلستان بر آن جزیره، هیچگاه جدایی بحرین از خاك ایران را نپذیرفت ولی در عین حال قدرت انجام عمل حادی علیه انگلیس را نیز نداشت. گفتنی است در داخل بحرین جدا از شیوخ آن كه عمدتا وابسته و زیر نفوذ شدید انگلستان بودند، از اوایل قرن بیستم به بعد بعضا جنبشهای مخالف سسیاستهای انگلستان مشاهده میشد؛ مثلا در سال 1911 جمعی از بازرگانان و ملی گرایان بحرین خواستار محدود شدن نفوذ انگلستان و ایجاد كمیته داوری برای حل اختلافات فیمابین به خاطر صید مروارید شدند؛ ولی رهبران این گروه به وسیله مقامات انگلیسی مقیم بحرین دستگیر و به هندوستان تبعید گردیدند. ضمنا پیرو چالش قدرت دولتهای عثمانی و انگلیس بر سر حاكمیت بر بحرین ،پیمان شناسایی استقلال بحرین در سال 1913 به وسیله دولتهای مذكور به امضا رسید كه با بروز جنگ جهانی اول ناكام ماند.
قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شیخ عیسی از حكومت بحرین افزایش یافت و به ویژه با انتصاب " چارلز بلگریو " به عنوان مشاور انگلیسی حاكم جدید، و چندی بعد با انتقال پایگاه دریایی انگلیس از بندر باسعیدو (در غرب جزیره قشم ) به بحرین و انتقال مقر نماینده سیاسی انگلیس در خلیج فارس از بوشهر به بحرین، این قدرت و نفوذ وسیعتر و با ثبات تر شد. مقارن این تحولات و پس از انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی ، ایران خواستار اعاده حق حاكمیت خود بر این سرزمین شد. در مقابل ، حكومت بحرین نیز با مشورت و خط دهی مشاوران و كارگزاران انگلیسی مقیم بحرین بر آن شد تا ساختار جمعیتی و مذهبی این شیخ نشین كوچك را حتی الامكان با اكثریت دادن به عربها سنی مذهب از كشورهای عربی به بحرین تشویق شد و هزاران تن فلسطینی و اعراب دیگر از كشورهای مختلف عرب به بحرین هجوم آوردند.
یكی از ویژگیهای مهم بحرین عبارت از تركیب جمعیتی (نژادی ) و مذهبی آن است. با توجه به پیشینه تاریخی بحرین و وابستگی آن به ایران ،تعداد زیادی از ساكنان آن ایرانی تبار هستند كه در بخشهای گوناگون كشور مشغول به كار هستند. چنانكه با وجود تغییر و تحولات گسترده در این امر در خلال دهههای گذشته ، حتی بر اساس منابع آماری كشور انگلستان 20 درصد بافت نژادی آن را در پایان دهه 1980 ایرانیان تشكیل میدادند! ضمنا حدود 60-70 درصد مسلمانان بحرین را شیعیان و تنها 30- 40 درصد آنان را سنیان تشكیل میدهند . در حالی كه با وجود اكثریت شیعیان ،قدرت سیاسی در دست مذهبان است و این امر یكی از نقا ضعف امنیت ملی آن كشور است . همین امر گاه به گاه مشكلاتی سیاسی بر بحرین به وجود آورده است، چنانكه مثلا در سال 1953 شیعیان بحرین كه از افزایش سریع مهاجرت كارگران عرب سنی مذهب و تغییر مصنوعی ساختار جمعیتی نگران و ناراضی بودند ، شورش كردند . لذا برخورد بین گروههای شیعه و سنی بحرین توسعه یافت و پس از چندی رهبران گروهها با تشكیل " كمیته وحدت ملی " ( لجنه الاتحاد الوطنی ) به یك آرامش نسبی رسیدند. در دورن سلطنت محمدرضا شاه ، حداقل در دو برهه زمانی مسأله مالكیت و حاكمیت ایران بر بحرین به صورت حادتر مطرح شد . در اسفند 1329 در لایحه مربوط به ملی كردن صنعت نفت ایران كه برای تصویب به مجلس شورای ملی ارائه شد، " شركت نفت بحرین " نیز در طرح ملی شدن قرار داشت ؛ چرا كه مجمع الجزایر بحرین بخشی از سرزمین ایران را تشكیل میداد بار دوم در آبان ماه 1336 هیأت وزیران با حضور شخص شاه لایحه ای را برای تقدیم به مجلس آماده كردند كه به وضوح نشان دهنده حق و ادعای مالكیت ایران به بحرین بود. در این لایحه كشور از نظر اداره سیاسی به چهارده استان تقسیم میشد كه بحرین استان چهاردهم را تشكیل میداد. بدین ترتیب ، از دیدگاه ایران ،منطقه بحرین از استان فارس جدا میشد و خود استان مستقلی را تشكیل میداد. این اقدام ایران مورد اعتراض مطبوعات و دولت انگلستان و نیز نارضایتی اعراب قرار گرفت. علیقلی اردلان وزیر امور خارجه وقت ایران در سخنرانی خود در مجلس شورای ملی در پاسخ به اظهارات مقامات انگلیسی در مجلس عوام آن كشور ، اظهار داشت كه حق حاكمیت ایران بر بحرین از اواخر قرن هجدهم به بعد تنها بر مبنای ادعای محض نبوده است ،بلكه " در واقع و بنا به دلایل و شواهد عینی ، ایران بر بحرین حكومت میرانده است و شیوخ [ بحرین ] نیز هر زمان كه آزاد بودهاند و حكومت مركزی [ ایران ] نیز قدرتمند بوده است، خودشان را خراجگزار و تابع حكومت ایران دانستهاند " ؛ ولی در پاسخ به اعتراض اعراب اعلام كرد، " برادران عرب ما باید بدانند كه بحرین جزئی از پیكر ماست و مسأله بحرین از جمله منافع حیاتی ایران به شمار میآید" .
اهمیت سیاسی – استراتژیك بحرین در دهه 1960 افزایش یافت ، به ویژه اینكه ایران شاهد افزایش فعالیتهای انقلابی اعراب در سواحل خلیج فارس در خلال سالهای 1964- 1965 بود؛ ولی حضور نظامی انگلیس در منطقه و نیز بندر عدن تا اندازهای ترس ایران را كاهش میداد ؛ ولی در نوامبر 1967، نیروهای انگلیسی پیرو جنگلهای داخلی یمن از بندر استراتژیك عدن ( نزدیك باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ ) خارج شدند و پیرو آن ، (جمهوری دموكراتیك خلق یمن ) ( یمن جنوبی ) به عنوان یك كشور سوسیالیستی افراطی شكل گرفت . این كشور بزودی از جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه به حمایت برخاست و در این راستا با ایران و نیز كشورهای میانه رو ( و غرب گرای ) عرب به عنوان " كشورهای مرتجع " شروع به مقابله و مخالفت كرد.
انگلستان پس از خروج از عدن (یمن جنوبی) ،نیروهایش را به بحرین منتقل كرد و بدین ترتیب پس از عدن ،مجمع الجزایر بحرین به عنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیج فارس مطرح شد . مدتی بعد در ژانویه 1968 ،پس از اینكه انگلستان اعلام كردكه نیروهایش را تا پایان سال 1971 از شرق سوئز خارج خواهد كرد، دولت ایران از این تصمیم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است. سپس، با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشكل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس و از جمله بحرین در قالب یك كشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشكیل شود،بویژه شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی ،و ادعای مالكیت ایران بر بحرین آن را یك مشكل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و بنابراین حل این مشكل را پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست .
عكسالعمل ایران نسبت به تشكیل این فدراسیون با شركت بحرین قابل پیش بینی بود؛ چرا كه بر خلاف موضعگیری همه كشورهای عرب ، ایران با تشكیل چنین فدراسیونی مخالفت كرد . اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه ایران در تاریخ 17 تیرماه 1347 در بیانیه رسمی شدیداللحنی اعلام داشت: " ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شركت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابل قبول نیست ".
محمدرضا شاه نیز به نوبه خود اعلام كرد ایجاد این فدراسیون چیزی جز یك اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انلگیس به منطقه از "درب پشتی " منطقه نیست. او هشدار داد كه ایران در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوق سرزمینی خود قدرتمندانه اقدام خواهد كرد.
در این میان، مذاكرات آشكار و پنهان میان ایران ،انگلستان ،عربستان سعودی و آمریكا انجام میگرفت . یكی از مواضع موجود بر سر حل مسأله بحرین – جدا از سیاستهای استعماری انگلستان – حمایت عربستان سعودی (به عنوان كشور عرب با نفوذ منطقه ) از خواستهها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو كشور بود. تضاد منافع دو كشور چنان بودكه شاه برنامه دیدار رسمیاش از عربستان سعودی را در اوایل سال 1968 (1347) به تعویق انداخته بود. بالاخره با مذاكرات طرفین اولین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ 24 اكتبر 1968 با امضای یك موافقتنامه انجام گرفت . مذاكرات و توافقهای پنهانی بین ایران و انگلستان و آمریكا و نیز امضای توافقنامه فوق باعث شد ایران در مورد مسأله بحرین كوتاه بیاید و تا اندازهای عقب نشینی سیاسی كند.
شاه در دیدار رسمی خود از هندوستان ،در یك مصاحبه مطبوعات در "دهلی نو" در تاریخ 4 ژانویه 1969 اعلام كرد كه " اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به كشورم [ ایران ] نباشند" ایران از ادعاهای سرزمینی اش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد كشید. وی گفت چنانچه سیاست بین المللی خواهان آن باشد، ایران نیز خواست مردم بحرین را میپذیرد . شاه تأكید كرد كه ایران مخالف استفاده از زور برای حل مسأله ارضی بحرین است. وی در پاسخ به این سوأل كه آیا او پیشنهاد انجام یك انتخابات عمومی یا رفراندومی در رابطه با كسب نظر مردم بحرین را دارد یا خیر پاسخ داد:
من نمیخواهم دراین زمان وارد جزئیات مربوط به این سوال بشوم ؛ ولی هر نوع وسیله ای كه بتواند به یك روش رسمی و مورد پذیرش شما و ما و تمامی جهان نشانگر خواست مردم بحرین باشد، مطلوب خواهد بود.
وی در ادامه پاسخ به سؤال فوق اشاره كرد كه بحرین 150 سال پیش به وسیله انگلیس از ایران جدا شد واكنون خودش در حال ترك خلیج فارس است، ولی انگلیس نمیتواند آنچه را كه از ایران بازستاده بدون رضایت این كشور به طرف دیگری بدهد و در عین حال ، ایران پس از خروج انگلستان در پی اشغال بحرین نخواهد بود، بنابراین چنین حالت و دورهای یك وضعیت غیر امنیتی ایجاد خواهد كرد. این سخنان و اظهار نظرهای رسمی شاه نشان دهنده رسیدن به یك نقطه سازش و توافق منطقهای بین شاه و قدرتهای بزرگ و در عین حال زمینه سازیهای لازم افكار عمومی برای حل نهایی مسأله بحرین از طریق جدایی آن از خاك ایران بود. در آن شرایط زمانی ایران نمیتوانست از طریق نظامی بحرین را بازستانی كند، این اقدام عواقب خطرناكی برای ایران در پی داشت. مسلمان انگلستان به عنوان یك قدرت بزرگ استعماری اجازه چنین اقدام جسورانهای را به ایران نمیداد، ضمن اینكه این كار تمام كشورهای عربی را (اعم از تندرو و محافظه كار ) علیه ایران متحد و هم پیمان میساخت . این در حالی بود كه ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گسترده ای با عراق داشت. از طرف دیگر این اقدام نظامی ایران برخلاف اصول سازمان ملل متحد بود كه ایران نیز عضو فعال آن به شمار میرفت .
بنابراین شاه با توجه با سازشهای پنهانی انجام شده و شرایط زمانی ، راه حل سیاسی را برگزید . چنانكه حدود نه ماه پس از مصاحبه دهلی نو، شاه در زمستان سال 1348 (اوایل 1970) مجددا در مصاحبهای خواستار حل مسأله برحین از طریق كسب نظر مردم بحرین به طور رسمی به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیركل سازمان ملل (اوتانت ) در اوایل سال 1970 به نتیجه نهای رسید ایران در تاریخ 9 مارس 1970 ( 9 اسفند 1348 ) رسما مساعی جمیله دبیركل سازمان ملل را برای استعلام نظرهای واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یك نماینده ویژه خود برای انجام این مأموریت خواستار شد.
انگلستان در تاریخ 20 مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت دبیركل سازمان ملل اعلام كرد . وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام كرد "كه او مساعی جمیله خود را تأخیر انجام خواهد داد " . پیرو آن ،او شخص " ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی " (دیپلمات ایتالیایی ) معاون دبیركل و مدیر كل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در كسب آراءمردم بحرین منصوب كرد. ضمنا وی از سوی ایران و انگلستان در راه انجام دادن مسئولیت خود و ابراز نظر و تصمیم نهاییاش در مورد حل مسأله بحرین ، اختیار تام گرفت.
نماینده ویژه دبیركل در امور بحرین ، در رأس یك هیأت پنج نفری عازم آن جزیره شد و از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به نظر خواهی گزینشی و گفتگو با گروههای منتخب سیاسی – اجتماعی بحرین پرداخت . ذكر این نكته ضروری است كه برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آراء عمومی از طریق (رفراندوم ) یا انتخابات عمومی ،این امر صحت ندارد، بلكه به همان روش محدود گزینشی یاد شده انجام گرفت .
پس از نظرخواهی از مردم بحرین ، گیچیاردی دادهها و نتایج كسب شده را در گزارشی به دبیركل تسلیم كرد تا بر اساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود.
در گزارش مذكور آمده بود: هیأت اعزامی دریافتند كه مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند، هیچ گونه تلخكامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده بود كه " ادعای [ مالكیت ] ایران [ بر بحرین ] یكباره و برای همیشه كنار رود " . ضمنا آمده بود كه مردم بحرین پس از حل مسأله بحرین ، خواستار روابط نزدیكتر خود با سایر كشورهای عرب و نیز ایران هستند، اینكه خواهان یك " كشور مستقل و با حاكمیت كامل " سیاسی هستند و بالاخره اینكه اكثریت تام مردم احساس میكنند كه بحرین یك كشور عربی است . ضمنا در گزارش نوشته شده بود كه هیأت اعزامی به تفاوتهای مختصری در نظر جمعیت شهری و روستایی بحرینیها پی بردهاند، از جمله در مورد ایرانی تبارها ،افراد دارای تحصیلات بالا و گروهها دیگر اجتماعی؛ ولی این تفاوتها از نظر نتیجهگیری نهایی اعضای هیأت جنبه حاشیهای (و نه اساسی )داشتند.
رئیس هیأت اعزامی ،گزارش خود را با این نتیجه گیری به پایان رسانده بود كسب نظر و مشورتهای وی در بحرین " او را متقاعد كرده است كه اكثریت تام مردم بحرین خواهان شناسایی هویتشان در یك شورا كاملا مستقل و دارای حق حاكمیت و آزاد برای ایجاد روابطشان با سایر كشورها میباشند". گزارش یاد شده از سوی دبیر كل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیر با استناد به نتیجه گیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جداییآن از خاك ایران در تاریخ 30 آوریل 1970 مورد تأیید و تصویب قرار داد.
ایران نیز در ماه مه (اردیبهشت 1349 ) برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین در جدایی از خاك كشور دست زد. چنانكه هیأت دولت قطعنامهای را به منظور تصویب تصمیم شورای امنیت به مجلس شورای ملی تقدیم كرد.
این قطعنامه در تاریخ 24 اردیبهشت 1349 با 187 رأی مثبت و چهار رای منفی ( از كل 101 نماینده حاضر ) به تصویب مجلس شورای ملی رسید. مجلس سنا نیز در 28 اردیبهشت ماه آن را به اتفاق آراء ( 60 رأی كل نمایندگان ) تصویب كرد نمایندگان مخالف از سوی جناح پان ایرانیسم به رهبری محسن پزشكپور رهبری میشدند.
حاكم بحرین برای اولین بار در آذرماه 1349 (دسامبر 1970) از ایران بازدید كرد و موافقتنامه اولیه مربوط به فلات قاره دو سرزمین به امضا رسید. موافقتنامه اصلی و نهایی پس از مسافرت اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه ) به بحرین در خرداد ماه 1350 امضا شد . این موافقتنامه برای ایران و هم برای بحرین از اهمیت ویژهای برخوردار بود ، چرا كه تعداد میدانهای نفتی واقع در مناطق نشانه گذاری شده قابل توجه بود از نظر بحرین و ناظران نفتی نیز همكاریهای ایران و بحرین در زمینه اكتشاف استخراج نفت در مناطق همجوار خط نشانهگذاری شده اهمیت فراوان داشت.
اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت . یك روز بعد (15 اوت )، بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی با هدف ( مشورت ) در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند! بدین ترتیب ، مسأله بحرین پس از یك و نیم قرن منازعه و كشمكش به نقطه حل رسید دلیل آن نیز از نظر سیاسی ، سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یك مسأله دیگر ارضی كشور یعنی جزایر سه گانه بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود
پروفسور سیدحسن امین
منبع:ایران بوم
استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسکو کالیدونیا (اسکاتلند)
گلهجزیرهی (مجمعالجزایر) بحرین، مرکب از سیوپنج جزیرهی بزرگ و کوچک واقع در کرانهی جنوبی خلیجفارس به وسعت 622 کیلومتر مربع است. بزرگترین این جزیرهها، همان جزیرهی بحرین - شامل بندر منامه - است که پس از جزیرهی قشم، بزرگترین جزیرهی خلیج فارس است. دومین جزیرهی بزرگ این مجمعالجزایر، محرّق یا محرّک است.
نقشهای چاپ شده در ایران به سال 1344 که در آن پهنۀ بحرین، بر خلاف کشورهای همسایه که با رنگ خاکستری مشخص شدهاند، به رنگ زرد، رنگی که خاک ایران را نشان میدهد، است
جمعیت بحرین، نزدیک به هشتصد هزار نفر است و اکثریت مردم آن ایرانیتبارند. از جهت مذهبی، اکثریت مطلق یعنی شصت درصد ساکنان بحرین، شیعه، بیست درصد سنّی و بقیه مسیحی یا هندوییاند. از روزگاران کهن، شیعیان بحرین را بحارنه (جمع بحرانی، مانند بیاهقه = جمع بیهقی، قزاونه = جمع قزوینی و تبارزه = جمع تبریزی) میخواندهاند و در مقابل، اهل سنّت ساکن آن منطقه را بحرینی (نه بحرانی) میگفتهاند.
بحرین بر پایهی اسناد و مدارک تاریخی از دیرباز، چه از جهت جغرافیایی، چه سیاسی و چه فرهنگی بخشی جداییناپذیر از سرزمینهای ایرانی بهشمار میرفته است. کهنترین حماسهی منظوم جهان که با نام گیلگمش در تمدن سومری در حوالی 3200 پ.م. در منطقهی هلال خصیب (Fertile Crescent، از خلیجفارس تا سرچشمههای دجله و فرات در شمال عراق و ترکیه) سروده شده است، موطن قهرمان نیمهبشری و نیمهخدایی آن حماسه را بحرین (دیلمون، به زبان آسوری تیلمون) میشناساند. دیلمون که «بهشت سومری» است، واژهای ایرانی است؛ همچنان که نام قهرمان آن حماسه، گیلگمش (گیل + گاومیش) نیز ایرانی است.
بحرین در عصر هخامنشیان، با نام «نیدوککی» به آکدی و دیلمون یا تیلمون به آسوری، جزیی از شاهنشاهی بزرگ هخامنشی بوده است. در 539 پ.م. فتح بابل بهدست کورش بزرگ، فراریان بابلی به دیلمون آمدند و در آن جا تشکیل دولتی به نامه گِرهَه (Gerrha) دادند.
پس از حملهی اسکندر در 331 پ.م. یعنی در طول حکومت سلوکیان و اشکانیان، قبیلههای مهاجر عرب به این جزیرهها راه یافتند و در سیستم ملوکالطوایفی و غیرمتمرکز اشکانی، آزادانه به زندگی بدوی خود ادامه دادند تا آنکه اردشیر بابکان، موسس سلسلهی ساسانی، در 266 م. حاکم محلی بحرین را که سنطرق نام داشت شکست داد و بحرین را تحت تصرّف گرفت و شهرهای جدید در آنجا بنا نهاد که یکی از آنها «خِط» (خِتّ) یا «فنیاد اردشیر» (بنیاد اردشیر) نام گرفت؛ چنانکه ابنبلخی ضمن گزارش کارنامهی اردشیر نوشته است: «و از آثار او، آن است که به پارس یک کوره، ساخته است، آن را اردشیر خوره گویند و فیروزآباد از جملهی آن است و چند پارهشهر و نواحی؛ و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را به نام خویش بازخوانده است و... شهری به بحرین که آن را «خِط» [خِتّ] خواننده و نیزهی خطّی [خِتّی] از آنجا خیزد و این جمله او بنا کرده است»1.
بحرین در دوران شاهنشاهی ساسانیان، با نام «ایالت میشهیگ» یا «اوال» یکی از ایالتهای ایرانی بود. اگرچه هرمزد دوم (فرزند نرسه) که در 302 م. به سلطنت رسیده بود، در 309 در جنگ با اعراب که به مرزهای ایران تجاوز کرده بودند، کشته شد اما جانشین او، شاپور ذوالاکتاف (سلطنت 309-337 م.)، بههمین دلیل، اعراب را سخت مجازات کرد و حاکمیت ایران را در بحرین تجدید نمود؛ چنانکه ابنبلخی گوید: «او را از بهر آن شاپور ذوالاکتاف گفتندی که چون طفل بود، از همهی اطراف، مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دستدرازی بیشتر میکردند و چون به حدّ بلوغ رسید،... بزرگان لشگر را جمع کرد... و وزیران را گفت... آغاز به جهاد عرب خواهم کردن... سه هزار مرد مبارز، جریده با خود برنشاند... و تا عرب خبر یافتند، سواران سلاح پوشیده و شمشیر کشیده، دیدند و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند، الا اینکه همه یا کشته یا گرفتار شدند... پس مرد را میآوردی و هر دو کتف او به هم میکشیدی و سولاخ میکردی و حلقهای در هر سوراخ کتف او میکشیدی... و او را از بهر این ذوالاکتاف گفتندی»2.
در زمان خسرو انوشیروان، ایران در تقسیمات کشوری و سازمان نظامی خود تغییرات و اصلاحاتی بهعمل آورد و بخشهای جنوبی کشور را باعنوان نیمروز نامبردار کرد. اسپهبد (= فرمانروای کل) نیمروز برای هر یک از شهرها «مرزبان» (= فرماندار) خاصی معین کرد. از آن پس، بحرین بخشی از ایالت فارس و خوزستان شمرده میشد. آخرین مرزبان ساسانی در بحرین با نام آزادفر پسر گشنسب به شدّت عمل معروف است. وی، دست و پای اعرابی را که کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو پرویز میرفت، غارت کرده بودند، برید و به همین دلیل، عربها او را «مکعبر» لقب دادند. روند تعیین حاکم برای بحرین از سوی دولت ایران، تا سقوط ساسانیان ادامه داشت، چنانکه به روایت بلاذری، مرزبان هَجَر (بحرین) در سال هشتم هجری، سیبُخت نام داشته است و شخص پیامبر با اعزام سفیری بهنام علاء بن عبداللّه حضرمی، نامهای به او فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد و او به اسلام گروید. با این همه بههنگام حملهی اعراب، یکی از شهرهای بحرین بهنام «زاره» که مرزبانی ایرانی بهنام پیروز داشت، همراه شهرهای دیگر چون قطیف، سابون و دارین در برابر حملهی اعراب مسلمان ایستادگی کردند و تنها پس از شکست نظامی، تسلیم شدند.3
در باب فتح بحرین، ابنبلخی ذیل عنوان «شرح گشادن مسلمانان پارس را» مینویسد: «آغاز گشایش پارس به اول اسلام، چنان بود که عمر بن الخطاب، عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی، و این علاء حضرمی، هرثمه بن جعفر البارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیرهای بگرفت، نام آن جزیره «لارو» [= لار]؛ چون خبر این فتح به عمر بن الخطاب رسید، خرّم گشت و گفت: این آغاز فتح پارس است؛ نامهای نبشت... تا با دیگر اصحاب جزایر جنگ میکردند و بعد از آن دیگر باره، عمل بحرین و عمان به عثمان بن ابیالعاص ثقفی داد... جزایر با ولایت پارس رود... و چون این جزایر گشاده بودند، روی به زمین پارس نهادند... و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد، شهرک مرزبان بود... لشگری عظیم جمع آورد... یکی از مقدّمان عرب... نیزه بر سینهی شهرک زد و بکشت...»4.
بهاینگونه مسلّم است که به هنگام حملهی اعراب به ایران، بحرین بخشی از سرزمین پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سیاسی و نظامی اقلیتهای مذهبی بهویژه نخست «اهل رده» و سپس صاحب الزنج و سرانجام شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی تبدیل شد. مرزبان مشقّر – از شهرکهای بحرین – در اوج جنگهای اهل رده، دادفروز گشنسان بود که با دیگر زرتشتیهای مسلمان ناشده یا از اسلام برگشته خود را در مرکز زاره تجهیز کرد و بالاخره شکست خورد و تسلیم شد و در شمار سرداران سپاه عرب به ایشان پیوست. بهحدّی که قرمطیان بحرین – در نوعی همسویی نظامی با اسماعیلیهی مصر – در برابر رژیم رسمی خلافت عباسی بغداد سخت ایستادگی کردند و حتا در 317 ق. – به رهبری ابوطاهر پسر ابوسعید جنابی (= گناوهیی) – به مکه لشگر کشیدند و نه تنها حاجیان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرین آوردند.
ناصر خسرو قبادیانی (وفات 481 ق.) نیز که از شیعیان اسماعیلی بود و مسیر حرکت خود را همیشه چنان انتخاب میکرد که از دیدار و کمک هممسلکان خویش بهره برد، از جزیرهی بحرین یاد کرد است: «چون از لحساء به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست. اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیرهییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند»5.
در نیمهی دوم قرن پنجم، حکومتگران شیعی عیونی، دست قرمطیان را از بحرین کوتاه کردند و در 469 ق./ 1076 م. با کمک ملکشاه سلجوقی حکومتی شیعی در آنجا بنیاد نهادند که یکصد و هفتاد سال ادامه یافت. سلسلهی حاکمان عیونی در 636 ق./ 1239 م. بهدست اتابک ابوبکر سعد زنگی – ممدوح سعدی – با اخراج نمایندهی خلیفهی عباسی از بحرین، برافتاد و یکبار دیگر، بحرین بهعنوان بخشی از سرزمین فارس، مستقیماً از سوی شیراز اداره میشد، چنانکه شمس قیس رازی که کتاب المعجم را در زمان سلطنت ابوبکر بن سعد زنگی تألیف کرده است، در دیباچهی آن کتاب در ذکر قلمرو فرمانروایی آن پادشاه نوشته است: «و بسطت ولایتش هر روز عریضتر و اینک غیضٌ من فیض و رشحٌ من سفح، مملکت کیش و مضافات آن از زمین عرب و به وادی حجاز چون بلاد بحرین و ظاهره و باطنهی عمان و قلهات و تمامی بندرگاههای خلیجپارس و قلاع و قصباتی که بر آن سمت است و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند»6.
در 725 ق. امیر تالش چوپانی - از سوی سلطان ابوسعید – ایلخان مغول – والی فارس و کرمان شد و امیر تالش شرفالدینشاه محمود اینجو را به تصدّی امور مامور کرد. اما این نایب اندکاندک مستقل شد و سرانجام سلطان ابوسعید در 734 ق. محمودشاه اینجو را از حکمرانی فارس و در نتیجه بحرین که از توابع فارس بود، عزل کرد و آن را به امیر مسافر ایناق واگذار کرد. اما در سراسر عصر دولت آلمظفر، بحرین در اختیار ملوک هرمز بود که بهنام شاه شیخ ابواسحاق و دیگر ملوک مظفری خطبه میخواندند و به ایشان خراج میدادند.7 حمدالله مستوفی در قرن هشتم نوشته است: «جزیرهی بحرین از اقلیم دوّم... داخل فارس و از ملک ایران است»8.
هنگامیکه پرتغالیها به خلیجفارس وارد شدند، در بحرین قلعهای ایجاد کردند، ولی روسای قبیلهی بنیجبر که از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت میکردند، سر از ربقهی اطاعت ایشان بیرون کشیدند. پس از چندی، ملوک هرمز در 913 ق./ 1507 م. به بحرین لشگرکشی کردند و قبیلهی بنیجبر حاکمیت ملوک هرمز را پذیرفتند. از 928 تا 1010 ق. حکومت بحرین در اختیار خاندان فالی از شیعیان فارس بود. در این اوان، از سویی پرتغالیها و از سوی دیگر عثمانیها هم به اعمال نفوذ و استعمار نواحی خلیجفارس و از جمله بحرین شروع کردند.
در اوایل قرن یازدهم هجری، اللّهوردیخان سردار نامدار شاهعباس صفوی در مقام بیگلربیگی فارس از طریق عسلویه به بحرین لشگر کشید و در نتیجه بحرین از 1010ق./ 1601 م. دوباره مستقیماً زیر نظر والی فارس اداره میشد. در 1040/1630 امام قلیخان – فرزند اللّهوردیخان – کشته شد و سوندوک، سلطان زنگنه، و پس از او به تناوب دهها حاکم ایرانی دیگر به حکومت بحرین منصوب شدند. در 1127/1715 سلطان عمان به بحرین حمله کرد و لطفعلیخان، والی فارس، در 1130 ق. به زحمت توانست از عمّانیها خلع ید کند. اما در پی سقوط اصفهان، بحرین از 1136 ق. به بعد به مدت چندین سال تا برآمدن نادرشاه – همچون دیگر بخشهای ایران همانند خراسان که در تصرّف ملک محمود سیستانی بود – در اختیار عربهای محلی بود.
نادرشاه افشار پس از تاجگذاری در 1148 ق.، محمدتقیخان بیگلربیگی فارس را مأمور تصرّف بحرین کرد. محمدتقیخان پس از تصرّف مجدد بحرین، کلید قلعهی بحرین را برای نادرشاه فرستاد و نادر شخص او را به امارت آن جزیرهها منصوب کرد. از کشتهشدن نادر تا چند سال دوباره بحرین، حالت عادی نداشت. کریمخان زند، در 1190 ق. شیخ نصر فرزند شیخ ناصر را به حکومت بحرین تعیین کرد و او برای اخذ مالیات به بحرین رفت. امپراتوری استعماری بریتانیا که در عصر شاهعباس صفوی برای بیرون راندن پرتغالیها از خلیجفارس به ایران کمک کرده بود، از 1236 ق./ 1820 م. زیر پوشش بهانههایی قانونی چون مبارزه با دزدان دریایی و تحریم بردهفروشی، پایههای حضور مستقل خود را در آبهای خلیجفارس محکم کرد و از 1264/ 1847 از شیخمحمد بن خلیفه اجازه گرفت که تمام کشتیها و مردم بحرین را تفتیش کند. هنگامیکه شیخ محمد مزبور، برای نجات از شرّ انگلیسیها با والی فارس و پادشاه ایران به مکاتبه پرداخت و ضمن تمکین از حاکمیت ایران از دولت ایران تقاضای کمک کرد، انگلیسیها با استفاده از قدرت نظامی خود بحرین را تصرف کردند و با برکناری شیخمحمد و برادرش شیخعلی، شیخعیسی بن علی را به روی کار آوردند. شخص اخیر با نمایندهی دولت استعماری انگلستان، دو معاهده امضا کرد که بدون اجازهی انگلستان با دولت دیگری – یعنی ایران و عثمانی – رابطه پیدا نکند وجز دولت انگلستان هیچ کشور دیگری در بحرین نمایندهی سیاسی نداشته باشد. به اینگونه رسماً بحرین، تحتالحمایهی انگلستان شد.
انگلیس از 1302 خورشیدی / 1923م. در بحرین نمایندگی دایمی (= فرماندهی سرزمینی) تأسیس کرد و در این مقام در 1306 خورشیدی/ 1927 م. با عربستان قراردادی بست که مورد شکایت ایران قرار گرفت. در 1310 که انگلیس با الزام شیخ بحرین به امضای قراردادی جدید، تسلّط خود را بر بحرین محکمتر کرد، دولت ایران در پانزدهم تیرماه در قالب نامهای سرگشاده به امضای عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار بدفرجام رضاشاه پهلوی) به سر رابرت کلایو (وزیر امور خارجهی وقت انگلیس) نوشت: «اصل احترام به حقوق و منافع مشروع تمام دول در حقوق بینالملل عمومی... اقتضا دارد که دولت بریتانیا به ایران حق بدهد که سرزمینهایی را که مالکیت ایرانی آنها شناخته شده است، رسماً مطالبه کند»9.
با وجود این اعتراضها از سوی دولت ایران که پیوسته تا 1313 تکرار میشد، انگلیس در 1314 خ./1935م. پایگاهی برای نیروی دریایی خود در بحرین ایجاد کرد و با شروع جنگ جهانی دوم و سپس اشغال ایران، فرصت مذاکرات دیپلماتیک از ایران سلب شد. در طول جنگ جهانی دوم بحرین عملاً یکی از مستعمرات انگلیس بود و بههمین دلیل هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، تأسیسات بحرین را بمباران کردند. سرانجام بعد از اینکه انگلیس در 1345/ 1966 پایگاه نظامی خود را از عدن به بحرین منتقل نمود، موجب تمرکز بیشتر قدرت انگلیس در بحرین شد. در عین حال، هنگامیکه انگلیس اعلام کرد که تا پایان سال 1971 نیروهایش را از شرق سوئز بیرون خواهد برد و از اینرو پیشنهاد تأسیس دولت «امارات عربی» را با نه شیخنشین از جمله بحرین داد، ایران آن را توطئهی جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد.
پیش از تصمیم ناگهانی و بیسابقهی محمدرضاشاه در اواخر سال 1348 به انصراف از حقّ حاکمیت ایران بر بحرین و «تاخت زدن» حاکمیت ایران بر گلهجزیرهی بحرین با اعادهی حاکمیت ایران بر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک، بحرین، جزو لاینفک و بخش جداییناپذیر ایران قلمداد میشد. دولت ایران در آبان 1336 طیّ لایحهای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. علیقلی اردلان، وزیر امور خارجهی وقت، در پاسخ به اعتراضهای انگلیس و دولتهای عرب به این لایحه، اظهار کرد که «بحرین جزیی از پیکر ماست». در همین اوان، محمود فرخ (معتصمالسلطنه) هم استاندار بحرین تعیین شد و ساختمانی هم در خیابان شاه (جمهوری کنونی) مرکز استانداری بحرین نام گرفت.
در 1340 شیخ بحرین بهنام سلمان از دنیا رفت و پسر او شیخعیسی در بحرین زیر نظر انگلیسیها به حکومت رسید. ایران نیز به جنبوجوش افتاد و به تحرّکاتی دست زد. از جمله «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعّالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخت که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق، انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی– امنیتی» لازم - از جمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، گردشگر و بازرگان به بحرین از یکسو و تقویت نیروی دریایی از سوی دیگر- در یک روز معیّن شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیأت ایرانی بهعمل خواهد آمد، عملاً بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی درآورند.10
هفتهنامهی «تهران مصوّر» به مدیریت مهندس عبداللّه والا نیز در همان سال نوشت که، اگر سپهبد تیمور بختیار به نخستوزیری برسد «آزادی بحرین یکی از برنامههای ایشان خواهد بود»11.
این نقشهی «آزادسازی» بحرین را اوّلبار سپهبد حاجیعلی رزمآرا که در بهار 1329 به نخستوزیری رسید - و چون قصد کودتا علیه شاه و جمهوری کردن ایران را داشت، در توطئهای کشته شد - در سر میپرورانید. رزمآرا قصد داشت با آرامسازی و تنشزدایی، هر سه دولت انگلیس، آمریکا و شوروی را با خود هماهنگ سازد و با موضعی معتدل، حقوق ایران را در مسألهی ملیکردن نفت و نیز تثبیت حاکمیت ایران بر بحرین به نتیجه برساند.
شخص محمدرضاشاه در روز دوم مرداد 1338 در دهمین جلسهی مصاحبهی مطبوعاتی مدیران و سردبیران روزنامهها و مجلههای کشور گفت: «بحرین مال ما و متعلق به ماست. منتها فعلاً این اشکال در کار هست که شخصی به عنوان حاکم این جزیره وارد معاهداتی شده و بعضیها [انگلیسیها] هم در مقابل او تعهداتی به گردن گرفتهاند»12.
امیر اسداللّه علم هم که در کابینهی رزمآرا، وزیر کار بود، همین برنامه را در زمان نخستوزیریاش - یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیر 1341 و پیش از به روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند 1342 - در نظر داشته است و حتا به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزیرهها را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید»13.
باری، گزینهی توسّل به تحرّکات نظامی برای الحاق بحرین به ایران از سوی سپهبد حاجیعلی رزمآرا در زمان نخستوزیریاش و سپس سپهبد تیمور بختیار در دورهی ریاستاش بر ساواک، مطرح بود. اینگونه تحرّکات نظامی برای تثبیت حقّ حاکمیت از سوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست. برای مثال، در سطح منطقهای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود از طریق رزمایش مقتدرانهای نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت 1349 به رغم دعاوی عراق بر «شطالعرب»، با پشتیبانی جتهای جنگندهی نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و بُرد. در مقابل، دولت عراق که ادعای حاکمیت بر کویت داشت، هنگامیکه تحت فرمان صدام حسین به کویت حمله کرد، با واکنش آمریکا مواجه شد و دوباره بازنده شد.
ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحۀ مورخ آبان 1336 همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست
در سطح بینالملل، هم، دولت آرژانتین در اردیبهشت 1361 خورشیدی/ مه 1982 با دعوی حاکمیت بر گلهجزیرهی فالکلندز (Falklands) در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزیرهها را با پیادهنظام خود تصرّف کرد، اما دولت محافظهکار بریتانیا در زمان نخستوزیری مارگرت تاچر با لشگرکشی و نیز غرق کردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابلهی مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزیرهها بیرون راند و باز در آنجا مستقر شد. با این همه، آرژانتین هیچگاه دست از ادعای حاکمیت خود برنداشته است، و همچنان از هر موقعیتی برای حمله به موضع استعماری انگلیس و تجدید دعوی خود استفاده میکند؛ چنانکه آخرین بار در نهم مرداد 1387 / 30 ژوئیهی 2008، خانم کریستینا فِرناندز دُکرچنر (Christina Fernandez de Kirchner)، رییسجمهور آرژانتین در دیدارش با آوازخوان معروف و محبوب غرب، مادونا (Madona) با صراحت از حاکمیت آرژانتین بر این جزیرهها سخن گفت و شکایت کرد که: «دولت انگلیس به رهبری مارگارت تاچر در عملیات نظامی بر آرژانتین پیروز شد اما هیچگاه قادر نخواهد بود که چهرهی استعماریاش در قرن بیستویکم را مخفی کند»14.
پیشینهی حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت آرژانتین بر جزیرههای فالکندز مشابه بود و اگر ایران در نتیجهی تحرّک نظامی با خطر واکنش متقابل انگلیس مواجه میشد، با توجه به منفور بودن سوابق استعماری انگلیس در مصر، عراق، خلیجفارس، فلسطین، هند، پاکستان و بنگلادش، اکثریت ملتهای مسلمان جهان طرف انگلیس را نمیگرفتند و به فرض که ایران از جهت نظامی مغلوب میشد، از جهت سیاسی و وجاهت بینالمللی محبوب ملل استعمارستیز جهان میشد و در فضای سیاست دوقطبی جهان، بلوک شرق هم پیش از اینکه ایران را در سازمانهای بینالمللی محکوم کنند، انگلیس را محکوم میکردند.
از جهت حقوقی با نبود معاهدهای در باب بحرین - بر خلاف اروندرود - اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، از اثبات حاکمیت ایران بر اروندرود قویتر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود در مقابل عراق با یک تحرّک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرّکی میزد و حتا در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابلهی نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هرچند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتا عراق) هم دور از ذهن نبود؛ چنانکه هنگامیکه سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مرادمیرزا حسامالسلطنه آزاد کرد، نیروی دریایی دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس به مانور پرداخت و به دولت ایران اخطار داد که از هرات عقبنشینی کند. اما مسألهی بحرین در دورهی محمدرضاشاه که انگلیس بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاهقاجار که انگلستان بزرگترین امپراتوری جهان بود، قابل قیاس نیست. یعنی با عنایت به تصمیم سال 1350 خورشیدی/ 1968 م. دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتی که ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس در آستانهی عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحدهی عربی» متوسل به لشگرکشی نمیشد. آمریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام همّ و غمّ آن، جلوگیری از نفوذ شوروی بود. به احتمال قوی، آن کشور همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامهی چنین پایگاههایی در بحرین، با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به معارضهی نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود. از اینرو اگر نیروی دریایی ایران دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و آمریکا، از جهت جوّ بینالمللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران، امکان پادرمیانی بیشتر از سوی مراجع بینالمللی و در نتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایهاش بر «استعمارزدایی» است، وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی میداشت، در آن برههی خاص با داشتن توانمندیهای نظامی، تصرّف عملی بحرین - همانند تصرّف جزیرهی ابوموسا و اعمالِ حاکمیت بر اروندرود - شاید حرکتی بود که به خطرپذیری (ریسک) میارزید. طرفداران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسداللّه علم، عباس مسعودی، علینقی عالیخانی و دیگران)، عمدهترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیتِ «توسل به نیروی نظامی برای حلّ مشکلات بینالمللی» و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حلّ و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند؛ در حالی که این مدعیان در عمل در این ادعا صادق نبودند، چنانکه:
اولاً، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکرهی دور میز را رعایت نمیکرد. برای نمونه، مصادر امور چند روز پیش از همهپرسی (رفراندم) 6 بهمن 1341 در مسألهی «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (از جمله آیتالله سیدمحمود طالقانی) و شماری از دانشجویان (از جمله رضا مصطفوی، دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران) را بازداشت کردند.
ثانیاً، رژیم پهلوی، در سطح منطقهای هم نه تنها برای تصرّف جزیرهی ابوموسا از تحرّکات نظامی خودداری نکرد، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظُفّار به خواهش سلطان عمان (در 1354-1350) به آن کشور لشگرکشی کرد. ایران ابتدا در 1350 یک پایگاه هوایی در مانستون ایجاد کرد که کارکنان آن منحصراً از نیروی هوایی ایران بودند. سپس هوانیروز (هواپیمای نیروی زمینی) یک گردان مجهز از نیروهای ویژهی هوابرد را برای عملیات ضدّ چریکی، رزم در کوهستان و نفوذ در نیروهای دشمن به آنجا فرستاد و در 1351 یک تیپ پیاده و دو آتشبار توپخانه را به ظفار اعزام داشت. در 14 فروردین 1353 هم تیپ نادری به فرماندهی سرتیپ کاظم ریاحی به صورت سرّی برای طرح های عملیاتی در اختیار ستاد سلطان عمان قرار گرفت. در حالی که اگر این ادعا درست بود که ایران میبایست در قضیهی بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چهگونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوّز بینالمللی به سرزمینهای بیگانه (سلطاننشین عمان و مسقط) لشگر بفرستد؟15
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرّک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجهتر بود. ناخشنودانه، شاه ایران در باب بحرین – چون انگلیس و آمریکا مصلحت نمیدانستند – گزینهی نظامی را به کلی منتفی دانست و بهعکس در مسألهی ظفار چون آمریکا و انگلیس میخواستند که جلو نفوذ کمونیسم را در خلیجفارس و یمن و عمان بگیرند، با اسلحهی ایرانی و بهخطر افکندن جان سربازان ایرانی به آنجا نیرو فرستاد و جمعی از جوانان ایرانی – از جمله فرزند عارف دولابی – در آن جنگ کشته شدند. بعد هم کمونیستهای یمن جنوبی، یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ایران را در آسمان غرب یمن سرنگون و خلبان آن را دستگیر کردند.
تصمیم ناگهانی شاه دایر به دست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همۀ ایرانیان و بدون کسب مشورت از قوای سهگانه انجام شد
باری، توسّل ایران به تحرّکات نظامی در مسألهی احقاق حق ایران در بحرین اخلاقاً و قانوناً بسی موجهتر از اقدام مشابه نظامی ایران در مسألهی ظفار بود چرا که در طول چهل و چند سالهی اول قرن چهاردهم هجری، دولت ایران همیشه از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد. برای مثال، ایران در شهریور 1301، قیمت تمبر برای مرسولات پستی به بحرین را «مانند سایر نقاط ایران» معیّن کرد و در اسفند همان سال، عدهای از اشخاص سرشناس بحرین از وزارت پست و تلگراف ایران طی نامهای تقاضا کردند که دفتر پستی بحرین را نیز بهعنوان یک جزیرهی ایرانی رأساً اداره کند. در همین سال، مردم بحرین برای پیوستن به ایران «حزب نجات بحرین» را برای «استخلاص بحرین از عناصر اجنبی و الحاق آن به کشور اصلی» به رهبری شیخ عبدالوهاب زیانی - از روحانیان شیعهی بحرین - تشکیل دادند و شرط عضویت در حزب را از حفظ داشتن لااقل دو اصل از اصول قانون اساسی ایران دانستند. همزمان با این تحرکات، کمیسیون مشترکی (متشکل از نمایندگان وزارت خارجه و وزارت فواید عامه) در 29 اسفند 1301 خورشیدی/ 19 مارس 1922 م. برای اعادهی عملی حاکمیت ایران در بحرین تشکیل شد و سرانجام در 1303/ 1924 در مطبوعات کشور و نیز در صحن مجلس شورای ملی، پیشنهاد شد که برای نمایندگی مردم بحرین در مجلس شورای ملی فکری اساسی شود.16
هنگامیکه دولت انگلستان (بهعنوان دولتی که بحرین را تحتالحمایه داشت)، در 1306/ 1927 قراردادی با عربستان سعودی راجع به بحرین - و قطر و امارات متصالحه - امضا کرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض کرد و از آن بهعنوان تجاوز به تمامیّت ارضی ایران به جامعهی ملل شکایت برد. وزارت امور خارجهی ایران، همچنین طی ارسال یادداشت اعتراض رسمی به سر رابرت کلاویو، وزیر مختار بریتانیا در تهران به تاریخ اول آذر 1306 / 22 نوامبر 1927 یادآور شد که:
«مالکیت ایران بر بحرین محرز... است و... [مادهی 6 معاهده] تا درجهای که مربوط به بحرین است، بر خلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنهای که همیشه بین دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. علیهذا دولت ایران به این قسمت از معاهدهی مذکور جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلیس به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند»17.
مهدیقلیخان مخبرالسلطنهی هدایت در مقام نخستوزیر، طی شکواییهای که در 2 آذر 1306/ 23 نوامبر 1927 به دبیرخانهی جامعهی ملل تحویل شد، «برای حفظ حقوق مسلّم ایران نسبت به جزایر بحرین» رونوشت اعتراضنامهای را که دولت ایران به انگلستان داده بود، به جامعهی ملل فرستاد. این دادخواهی ایران، در صفحهی 605 «روزنامهی جامعهی ملل» مورخ ماه مه 1928 به چاپ رسید و چون وزارت خارجهی دولت انگلیس، مالکیت ایران را نسبت به بحرین انکار کرد، وزارت امور خارجهی ایران مجدّد در 11 مرداد 1307 / 2 اوت 1928 خطاب به شارژ دافر آن کشور در تهران، یادداشت بسیار مفصل و مطولی فرستاد و طی آن استدلال کرد که هیچوقت دولت مستقلی بهنام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نکرده است و بنابراین قراردادهای دولت انگلیس با شیوخ محلی، نمیتواند مانع تداوم حاکمیت ایران بر بحرین شمرده شود.
بعد از آن، دولتمردان ایران در 1309 در زمان وزارت امور خارجهی محمدعلی ذکاءالملک فروغی، در 1310 طی نامهای به قلم عبدالحسین تیمورتاش خطاب به وزارت امور خارجهی انگلیس و در 1313 در زمان وزارت امور خارجهی باقر کاظمی مرتب موضوع حاکمیت ایران در بحرین را تعقیب کردند و چون قراردادهایی برای استخراج نفت از بحرین توسط شرکتهای نفت آمریکایی امضا شد، دولت ایران به دولت آمریکا نیز اعتراض کرد. اما بهعلت ضعف جامعهی ملل و بعد شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320 راه بهجایی نبرد. در زمان نهضت ملیشدن صنعت نفت، لایحهی ملی کردن صنعت نفت مورخ اسفند 1329 شامل ملی کردن «شرکت نفت بحرین» نیز میشد.
در پی بیرون راندن انگلیسیها از ایران و خلع ید از شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس، تومارهای بسیاری از بحرین به امضای طبقات مختلف مردم بحرین به تهران میرسید. دکتر مصدق قصد داشت پس از حل مسألهی نفت نسبت به بازگرداندن بحرین به ایران نیز اقدام کند.
در فاصلهی چهلوپنج سالهی 1301 تا 1346 ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحهی موّرخ آبان 1336، همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست تا آنجا که ایران، نهتنها استانداری ویژه برای بحرین تعیین کرد بلکه در مجلس شورای ملی ایران نیز یک نفر نمایندهی بحرین وجود داشت که بهدلیل ناکامی ایران در برگزاری انتخابات در بحرین، حق رأی نداشت. البته دولت انگلستان به لایحهی 1336 اعتراض کرد و مدعی شد که بحرین «یک کشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تکرار کردند. اما دولت و ملت ایران، همیشه در برابر اظهارات انگلستان موضع میگرفت و در همهی مجامع بینالمللی از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد.18
موضعگیری ایران در باب بحرین بهعنوان جزو لاینفک ایران سالها ادامه یافت. برای مثال، اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است که: «هنگامیکه سفارت انگلیس را برعهده داشتم، برای شرکت در یک مهمانی به قصر ملکهی انگلیس دعوت شدم. منوچهر ظلی و دکتر ظلی در کاخ ملکه پیش من آمدند و گفتند: سفیر بحرین در این مهمانی شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفیر ایران، چون بحرین را بخشی از قلمرو کشورم میدانم، همین الان قصر را ترک میکنم. ملکهی انگلیس، در همان موقع وارد میشد، رییس کل تشریفات و مارشال کور دیپلماتیک آمدند و به من گفتند که این جریان در تاریخ انگلیس سابقه نداشته، گفتم این موضوع در تاریخ ایران هم سابقه نداشته»19.
تا آنکه انگلیسیها به ذهن شاه القا کردند که چون بحرین کشور فقیری است و درآمد کافی ندارد، ایران به آسانی میتواند دست از حاکمیت خود بر آن جزیرهها بردارد!
سِر دنیس رایت (Sir Dennis Wright)، سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شمارهی 592، مورخ دوم آپریل 1968، خود به دولت متبوعاش تصریح کرده است که شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظهی افکار عمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد. وی به فاصلهی چند روز در گزارش دیگری (بهشمارهی 611، موّرخ هفتم آپریل 1968) مینویسد که شاه را در باب جزیرههای ایرانی خلیجفارس ملاقات کرده است و او را از پیوستن بحرین به اتحادیهی امارات متصالحه (امارات متحدهی عربی بعدی که سه سال بعد در 1971 تشکیل شد) ناخشنود یافته است.20
با وجود چنین پیشینهای، محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامهی گاردین، چاپ لندن، در شهریور 1345/ اوت 1966 آنچه را در دل داشت بر زبان آورد که «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد!».
در ادامهی همین مواضع، شاه در سفری به هند در چهاردهم دی 1347/ ژانویه 1969 در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم در یک همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل گردند.21
این موضعگیری جدید، علیه سابقهی ممتد اعتراض ایران به جدایی بحرین از ایران بود، به حدی که ایران در هیجدهم تیر 1347 به شرکت دادن بحرین در «فدراسیون خلیج فارس» اعتراض کرده بود.22 «همهپرسی» عملاً یک «راه فرار محترمانه» برای تکذیب حاکمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و آمریکا بود. از اینرو بیدرنگ مفاد آن در اسفند 1348/ مارس 1970 به اوتانت، دبیر کل سازمان ملل متحد، اعلام گردید و دولت ایران رسماً خواستار «مساعی جمیلهی دبیر کل سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین» شد و انگلستان هم با پیشنهاد ایران موافقت کرد! صحنهسازی و دودوزهبازی بیش از این نمیشد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یک هیأت دیپلماتیک ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاکره با ویلیام لوس (William Luce)، نمایندهی سیاسی بریتانیای کبیر مقیم بحرین، فراهم شد.
تصمیم بیمقدمه و ناگهانی شاه دایر بهدست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همهی ایرانیان (از جمله اهالی بحرین) و بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتا وزارت امور خارجه، انجام شد. بر این تصمیم ایرادهای فراوانی وارد است که ما در مقالهی «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی» (ماهنامهی حافظ، شمارهی 17، امرداد 1384) به آنها اشاره کردهایم. ماموران سازمان ملل متحد، برای نظرخواهی به شکل صوری و ساختگی از اهل حلّ و عقد بحرین، سه سوال طرح کردند. گزینهی اول، الحاق به ایران، گزینهی دوم باقی ماندن در تحتالحمایگی بریتانیا و گزینهی سوم، استقلال از هر دو.23
نتیجهی این به اصطلاح همهپرسی، از همان آغاز، هم برای شاه و هم برای انگلیس که بحرین را تحتالحمایهی خود داشت، معلوم بود. سرانجام در پی اعزام هیأتی از سازمان ملل به سرپرستی ویتوریو وینسپیر
(Vittorio Winspeare) در فروردین 1349 با عاملیت شخصی به نام گیچیاردی، همهپرسی مناسبی (!)، بدون مشارکت عمومی، انجام شد و برگزارکنندگان همهپرسیای بییال و دم و اشکم (محدود به نظرخواهی مأموران سازمان ملل متحد از گروهی از اهالی و اصناف وابسته و غیرمستقل بحرین در زمان حضور بریتانیا در بحرین)، چنین اعلام کردند که اکثریت قاطع اهالی بحرین خواستار استقلالاند. کمبودهای این راهکار، عبارت بودند از اینکه اولاً، اقدام به ارجاع موضوع به سازمان ملل، برای مردم ایران و بحرین روشن و شفاف تشریح نشده بود و نتیجهی بدهوبستانهای پشت پرده و سرّی بین شخص شاه و دولت استعماری انگلیس بود. ثانیاً، دولت ایران هیچگونه اقدامی حتا در سطح اطلاعرسانی و آگاهیبخشی برای ترغیب مردم بحرین نسبت به الحاق نهایی خود به ایران معمول نداشت، در حالیکه لازم بود حداقل هیأت ایرانی علاقهمندی به تبلیغ و ترویج گزینهی الحاق به ایران و تبیین پیشینهی تاریخی تعلق بحرین به این کشور و فکر مشترک مردم ایران و بحرین در استعمارزدایی و بیرون راندن انگلیس از منطقه، مأمور میشد و از طریق گفتاری، شنیداری و دیداری، ذهن اهالی بحرین نسبت به این مسأله روشن میشد. ثالثاً، همهپرسی باید کامل و صریح با نصب صندوق رأی و حق انتخاب یکی از دو گزینه در فضایی آزاد و دموکراتیک صورت میگرفت، در حالی که نظرخواهی سطحی و اجمالی مأموران سازمان ملل به رفراندوم آزادانه شباهتی نداشت؛ زیرا تنها قشری از جمعیت بحرین اظهارنظر کردند و اکثریت مردم که شیعه و ایرانیتبار بودند، با محافظهکاری و ترس از عُمّال حکومت شیخ بحرین اظهارنظر نکردند.24
وارونهی همهی این مسایل، شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطعنامهی شمارهی 278، مورخ 21 اردیبهشت 1349 خ./ 11 مه 1970م.، استقلال بحرین و قبول آن کشور به عضویت سازمان ملل متحد را به اتفاق آرا تصویب کرد و در یک ترفند سیاسی خندهآور از محمدرضاشاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین (!) تقدیر و تشکّر کرد. هیأت دولت قطعنامهای را برای قطعی شدن استقلال بحرین از سوی مجلس شورا و سنا تصویب کرد.
برای احراز قانونی نبودن این تصمیم کافی است که به چهگونگی تعامل قوهی مجریه با قوهی مقننه در چنین مسألهی ملی مهمی اشاره شود. دولت ایران، پذیرش قطعنامهی شورای امنیت دایر به استقلال بحرین را به مجلسهای شورا و سنا گزارش کرد. مجلسهای شورا و سنا در 9 فروردین 1349 خبر انتزاع بحرین را به عنوان یک امر اجرایی که قوهی مقننه با آن کاری ندارد، استماع کردند. واقعاً غریب است که اولاً در مسألهی مهمی مثل واگذار کردن بخشی از کشور به بیگانگان و به عبارت دیگر مخدوش کردن تمامیت ارضی ایران، نه لایحهای از سوی دولت و نه طرحی از سوی مجلس ارایه شد. هیأت دولت فقط قطعنامهای در تأیید قطعنامهی شورای امنیت گذرانید و آن را به مجلس فرستاد. ثانیاً، از بین احزاب سیاسی و نمایندگان مستقل، تنها فراکسیون نمایندگان حزب پانایرانیست به این تصمیم دولت اعتراض کردند و این گروه، مقالهای نیز در مخالفت با انتزاع بحرین در روزنامهی ارگان خود، «خاک و خون» چاپ کردند. آنها دولت امیرعباس هویدا را از این باب، استیضاح نمودند. گفتنی است دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، قائممقام دبیرکلّ حزب پانایرانیست - که بعدها قائممقام دبیرکل حزب رستاخیز در زمان دبیرکلی دکتر محمد باهری شد - ناطق مخالف اصلی در این موضوع بود. مجلس هم بهناچار موضوع تصمیم را به رأی گذاشت. نمایندگان مجلس سنا آن را در 28 اردیبهشت 1349 به اتفاق آرا تصویب کردند. نمایندگان مجلس شورا نیز که اکثریت قریب به اتفاق آنها نمایندهی طبیعی و حقیقی مردم نبودند و مثل کارگزاران و کارمندان دولت به این سمت منصوب شده بودند، با اطاعت بیقید و شرط از ارادهی شاه وقت، انتزاع بحرین را از خاک کشور، در نشستِ فوقالعادهی مجلس در روز 24 اردیبهشت 1349، با 199 رأی موافق و 4 رأی مخالف، تصویب کردند. مضحک آن است که ملّت ایران از طریق نهادهای بزرگ کشوری (همچون نیروهای مسلح، احزاب سیاسی، دیوان عالی کشور، مرجعیت و روحانیّت شیعه و حتا مطبوعات سراسری) هیچ حرکت قابل ملاحظهای در مقابل این «وطنفروشی» از خود نشان نداد و با عدم تحرّک سراسری و ملی، رژیم شاهنشاهی چند معترض محدود بیپشتیبان – همچون داریوش فروهر، رهبر حزب ملّت ایران و تنی چند از هموندان آن حزب - را نیز بدون محاکمه به زندان افکند. رژیم سابق، با کمال بیانصافی، نمایندگان حزب پانایرانیست را که از حقّ قانونی خود استفاده کردند و استیضاح دولت امیرعباس هویدا را در این مقوله موجب شدند، در دورهی بیستوسوم قانونگذاری اجازهی انتخابشدن نداد و به همین دلیل فقط دکتر فضلاللّه صدر که در مجلس شورای ملی جزو تأییدکنندگان اقدام دولت بود و به همین خاطر از حزب پانایرانیست کناره گرفته بود و با همکاری دکتر حسین تجدد، «حزب ایرانیان» را تأسیس کرد در دورهی بیستوسوم به مجلس راه یافت.
صرفنظر کردن ایران از بحرین - همچنان که لشگرکشی به ظفار – محصول تصمیمگیری فردی شخص شاه بود که در اینگونه مسایل، نه تنها مردم عادی یا نمایندگان صوری آنان در مجلسهای شورای ملی و سنا را از تصمیمهای خود آگاه نمیکرد، بلکه چنین موضوعی را حتا با نخستوزیر مملکت نیز در میان نمیگذاشت. شاه فقط به نخستوزیر دستور میداد. در این مسأله هم، کمیسیونی از عدهای وزیر زیر نظر هویدا با شرکت رییس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک)، یکی دو روز قبل از آن که انتزاع بحرین از ایران رسماً در مجلس شورای ملی مطرح شود، تشکیل شد. امیرعباس هویدا ضمن دفاعیات خود پیش از اعدامش به حکم شیخ صادق خلخالی، گفت: «وقتی قشون ایران به ظفار رفت، من که نخستوزیر بودم، یک ماه و چند روز بعد، متوجه شدم... تدوین و اجرای سیاست خارجی با نخستوزیر نبود...»25.
محمدرضاشاه، البته در این ادّعا که بحرین کشور فقیری است و الحاق آن به ایران از جهت اقتصادی به صرفهی مملکت نیست، صادق نبود. چرا که تقریباً بیدرنگ پس از جدا شدن بحرین از ایران، مقدمات امضای قرارداد مربوط به فلات قاره و ذخایر نفتی آنها بین دو کشور فراهم شد و در نهایت این قرارداد در خرداد 1350 به تصویب رسید.
باید پذیرفت که در مسألهی استقلال بحرین، فایدهای که به تلقین انگلستان از انصراف ایران از بحرین برای سیاست خارجی ایران حاصل میشد، این بود که با صرفنظر کردن ایران از بحرین، ایران در دولتهای عرب میانهرو نفوذ خواهد کرد و گذشت ایران از دعوی حاکمیت بر بحرین، هرگونه بهانهی دشمنی با ایران را از دولتهای عرب تندرو (مصر و عراق) را نیز از آنها سلب خواهد کرد. انگلیس، این انگیزه را به آمریکا نیز القا کرد؛ در حالیکه این محاسبه، درست نبود و این آرزوی خام، در عالم خارج، اتفاق نیفتاد. آمریکا امیدوار بود که پس از عقبنشینی داوطلبانهی دولت انگلیس از شرق سوئز، ایران را ستون نظامی خود در خلیجفارس، و عربستان سعودی را ستون اقتصادی خود در خاورمیانه قرار دهد و به این وسیله مانع نفوذ شوروی در منطقه شود. تاریخ نشان داد که نظام شاهنشاهی ایران با خرید تسلیحات بسیار از غرب، اگرچه توانست امنیت خلیجفارس و تنگهی هرمز را حفظ کند و شورشیان ظفار در سلطاننشین عمان را نیز که از یمن جنوبی تحریک و حمایت میشدند، سرکوب کند، اما فعالان سیاسی و دگراندیشان داخلی (اعم از چپگرا، مذهبی و ملی) در شرایط اختناق داخلی از ایفای چنین نقشی توسط ایران در منطقه که مستلزم تحکیم رژیم وابسته به آمریکا میشد، خوشنود نبودند و به همین دلیل هم، همهی نیروهای مخالف داخلی در انقلاب 1357 با هم متحد شدند و در نتیجه رهبران انقلاب، مکرر اعلام نمودند که دولت انقلابی ایران نمیخواهد به نمایندگی آمریکا نقش «ژاندارم منطقه» را بازی کند.
از سوی دیگر، پیروزی انقلاب ایران که در 1357 با هیجان فوقالعاده زیر لوای اسلام و تشیّع به نتیجه رسیده بود، موجی از استعمارستیزی و استبدادستیزی را در کشورهای حاشیهی خلیجفارس از جمله بحرین ایجاد کرد. ابوالحسن بنیصدر (اولین رییسجمهوری ایران)، شیوخ عرب جنوب خلیجفارس را «دستنشانده»ی استعمار خواند و سخنگویان انقلاب سرخوش از نشوهی پیروزی انقلاب در ایران، به «صدور انقلاب» به سرتاسر جهان اسلام امیدوار بودند. اگر بنا بود که انقلاب ایران در جهان اسلام، مورد تقلید قرار گیرد، اولین نامزدها، کشورهایی که مقصد انقلاب اسلامی بودند، باید کشورهای شیعهنشین میبود. وجود اکثریت شیعه در بحرین (و نیز عراق و لبنان)، موجب دغدغهی حکام سنیمذهب آنها بود، چرا که شیعیان بحرین، عراق و لبنان برای جنبش مشابهی آماده میشدند و در این راستا تظاهراتی میکردند؛ چندانکه در ملاقاتی که به پایمردی فیدل کاسترو بین صدّام حسین و ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجهی دولت موقت مهندس مهدی بازرگان، صورت گرفت، اولین سوال صدام این بود که دولت انقلابی ایران نسبت به بحرین چه برنامهای در دست دارد؟ در چنین جوّی بود که با حملهی عراق به ایران و شروع جنگ هشت ساله، وضع دگرگون شد و بهجای صدور انقلاب و بازگرداندن بحرین به ایران، عراق، بر خرمشهر مسلط شد و ایرانیان به دفاع از سرزمین خود مجبور شدند.
بهخلاف موضوعاتی همچون جنگهای ایران و روسیه در 1228 ق./ 1813 م. و 1243 ق./ 1828م.، یا غائلهی آذربایجان در 25-1324، یا انقلاب اسلامی 1357 یا جنگ ایران و عراق که شاعران بسیار زیادی در آن ابواب شعرهای داغ سرودند، در موضوع بحرین تعدادی معدود از شاعران، آثاری در مخالفت انتزاع بحرین ساختند. غریبتر آنکه شاعران چپگرای ایرانی دهها شعر در همسویی با مجاهدات ویتنامیها بر ضدّ آمریکاییها برای شالیزارهای ویتنام و برنجکاران ویتنامی ساختند و ایرانیان اسلامگرا نیز برای مجاهدان فلسطینی و الجزایری، چامهها ساختند، اما انتزاع بحرین از ایران که بر اثر توطئهی استعمار انگلستان و استبداد حاکم بر ایران به نتیجه رسید، در شعر معاصر ایران بازتابی که کمّاً و کیفاً قابل گزارش و نگارش باشد، نیافت.
از میان شاعران معاصر چند تنِ محدود، مانند ابوالقاسم حالت، ادیب برومند، جمال شهران و فریدون ضرغامی هم که نامی از بحرین در شعر خود آوردهاند، بیشتر قبل از وقوع واقعهی انتزاع بحرین یعنی در جهت همسویی با موضعگیری حاکمیت وقت بوده است. برای مثال، ابوالقاسم حالت گفته است:
کنون جزیرهی بحرین گر نکو نگری
چو کودکیست که از مادر عزیز جداست26
ادیب برومند نیز در اردیبهشت 1336 – قبل از وقوع واقعه – گفته است:
در غم هجر تو ای بحرین مرواریدوار
چشم ایران، گاه چون بحر است و گه چون رودبار27
وی در 1328 هم گفته بود:
منم بحرین نفتآلوده دامن
که بر تن آتشم افروخت دشمن28
تنها شاعرانی که بههنگام وقوع واقعه شعر ساختهاند، جمال شهران و فریدون ضرغامیاند که ما سرودهی شاعر اخیر در این زمینه را بهطور کامل در دانشنامهی شعر (حسن امین، انتشارات دایرتالمعارف ایرانشناسی، تهران – 1387، ص 335) چاپ کردهایم:
بحرین از خیانت شه مثله شد، هلا!
هُش دار هموطن که نگردد ز بد بتر
بهر نجات خطّهی بحرین کن قیام
بر کف بگیر پرچم پیروزی و ظفر29
اکنون چهل و چند سال پس از جداسازی بحرین از ایران، باید از خود بپرسیم که آیا این تصمیم در باب بحرین خدمت بوده است یا خیانت؟ از خودمان یعنی از نسل خودمان و نسل پیش از خودمان آغاز میکنیم. آیا سکوت غریب ملت ایران در برابر این تصمیم، چهگونه قابل توجیه است؟ به عقیدهی ما، عامهی مردم گناهی ندارند، مردم عادی را باید رهبران سیاسی و مراجع فرهنگی جامعه هدایت کنند. آزادسازی خرمشهر در 1361 نتیجهی عزم راسخ رهبران نظامی و سیاسی کشور به نجات خرمشهر از دست دشمن قهاری مثل صدام بود؛ اما به هنگام دسیسهی انگلیس برای ربودن بحرین، رهبران سیاسی و فرهنگی ایران، قدمی برنداشتند. برای اثبات این بیتفاوتی، باید دید که آیا موافقت رژیم پهلوی به تقدیمکردن بحرین به سیاست استعماری انگلیس، در احزاب سیاسی، در قوهی مقننه، در مطبوعات، در قوّهی قضاییه، در ستاد بزرگ ارتشتاران و دیگر نهادهای مرتبط با حفظ یکپارچگی سرزمینی کشور، و سرانجام در شعر و ادب فارسی چه بازتابی داشته است؟ آیا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژیم پهلوی) کدام سیاستمدار یا روزنامهنگار ایرانی در این باب موضع گرفته است؟ چرا شاعران بلندآوازهی ایران – شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری – و خطیبان نامی – حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی و بعدها علی شریعتی و فخرالدین حجازی – یا نویسندگان شهره – جلال آلاحمد و... - مخصوصاً آنها که در رثای چریکهای خلق دل میسوزاندند، سینه چاک میکردند، اشک میریختند، قلم میزدند و شعر میگفتند، در این باب، ساکت ماندند؟
هنگامیکه قرارداد 1919 وثوقالدوله منعقد شد، عشقی گفت: «ای وثوقالدوله، ایران مُلک بابایت نبود / مزد... نبود / ... تا که بفروشی و...». حالا آیا بحرین، مُلک پدری محمدرضاشاه بود که اینگونه آن را واگذار کند و با واگذاری آن حتا در مورد جزیرههای ایرانی ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک هم یک سند قطعی که حاکمیت بلامنازع ایران را برای همیشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگیرد؟ اینها همه نشان میدهد که [... اقتدار رژیم تنها برای شهروندانش بود، اما...] در مذاکره با آمریکا و انگلیس، حتا در مسألهی حاکمیت ایران بر بخشی از سرزمینهای ایرانی، از خود [اقتدار و] استقلالی نشان نمیداد. همچنانکه در بهمن 1357 هم، سفیران آمریکا و انگلیس و بعد ژنرال هویزر آمریکایی که بدون اطلاع دولت ایران برای رتق و فتق امور کشورمان به ایران آمده بود، بیشترین تأثیر را در تصمیم شاه به ترک کشور داشتند.
نتیجهی اخلاقی: 1- آیا فقط خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار که هفده شهر ایران را پس از مغلوبشدن در جنگی نابرابر اجباراً به روسها داد، مستحق دشنام ابدی است؟ آیا محمدرضاشاه و اعوان او در انتزاع بحرین (یعنی کابینهی امیرعباس هویدا، وزارت خارجهی ایران به سرپرستی اردشیر زاهدی، قوهی مقننه با آن همه سناتور و نمایندهی مجلس و دیگر نهادهای کشوری و لشگری) هیچ راه فراری از تصویب قاطع این انتزاع نداشتند؟
2- اگر به فرض، رژیم سابق ایران، تصمیمی درست میگرفت و در همان تاریخ، بهجای «طرح نظامی – امنیتی تصرّف بحرین» در یک مقطع و کار «دیپلماتیک و مذاکرات پشت پردهای» در مقطع بعدی، کار زیربنایی فرهنگی میکرد و سپس بر برگزاری یک همهپرسی جدّی با مشارکت همهی باشندگان بحرین پای میفشرد، بخت بیشتری برای ایرانی ماندن این بخش از سرزمین پدری یا دستکم سرفرازی واقعی در برابر جهان نداشتیم؟
3- آیا ما امروز که سروصداهای تجزیهطلبی مجدد از بیرون کشور هدایت میشود، هیچ عبرتی از گذشته میگیریم؟ آیا بیتفاوتی فرهنگمندان، مطبوعاتیان و دانشگاهیان در این مسألهی مهم ملی پذیرفتنی است؟ آیا مراجع فکری و فرهنگی نباید به بانگ بلند و صریح، هرگونه توطئه علیه یکپارچگی سرزمین ایران را محکوم کنند و اینگونه توطئههای ضدّ ایرانی را، با موضعگیری شجاعانه، در نطفه خفه کنند؟
4- اگر در آن تاریخ، مردم بحرین چه در پی تحرّکات حقطلبانهی ایران به شکل یک مانور نظامی و چه در پی یک همهپرسی تمامعیار قانونی به ایران پیوسته بودند، آیا امروز تسلط ایران بر خلیجفارس منسجمتر و مطمئنتر از اینکه هست، نبود؟ و به فرض که اختلافات ایران و اعراب بر سر بحرین ناتمام میماند، آیا چنان اختلافی، بهتر از اختلاف کنونی بر سر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک نمیبود؟
5- اکنون دولت بحرین، دولت مستقلی است و ایران نیز سالیان دراز است که این کشور را همچون دیگر پارههای جداشده از پیکر ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشورمان، به رغم غبن فاحش در اثر توطئهی قدرتهای استعماری گذشته، رسماً شناسایی کرده است. قدم امروزین ما در جذب و جلب اعتماد مردم این کشورها به ملت ایران بر اساس تاریخ مشترک گذشته و منافع مشترک امروز است.
مردم ایران، امارات، بحرین و همهی همسایگان ما باید بدانند که دلیل حضور آمریکا در منطقه، طمع آمریکا به منابع نفتی ماست وگرنه توجیه سیاسی و اقتصادی ندارد که جان سربازان آمریکایی برای حمایت از حقوق شهروندی اتباع کشورهای خاورمیانه به خطر افتد! و یا آمریکا همهروزه مبالغ کلان از بودجهی خود را برای استقرار دموکراسی در این منطقه هزینه کند! تجربهی تاریخی هم نشان میدهد که دولت آمریکا پس از کودتای 28 مرداد 1332 تا بهمن 1357 که بیشترین نفوذ را در ایران داشت و انگلیس که حامی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس بود، هیچ کدام از نفوذ خود برای برقراری مردمسالاری در این کشورها استفاده نکردند. پس ما باید از تجارب گذشتهی خود عبرت بگیریم؛ برای کوبیدن رقیب سیاسی داخلی یا منطقهای دست کمک به سوی بیگانه دراز نکنیم؛ بلکه برای حفظ امنیت منطقهای، صادقانه اختلافهای خود را فراموش کنیم و با هم متحد شویم. ایران باید وضع موجود (استقلال بحرین) را مادام که اکثریت مردم آن بدان رضایت دارند، محترم بشمارد و کشورهای عربی هم باید در نام خلیجفارس یا در حاکمیت ایران بر جزیرههای ایرانی خدشه نکنند.
ایالات متحدهی آمریکا، دویست و سی سال پیش، مستعمرهی انگلیس بود. آمریکاییها با انگلیس جنگیدند و به زور تفنگ، از انگلیس مستقل شدند؛ اما امروز این دو کشور، متحد طبیعی یکدیگرند و به رغم همهی اختلاف منافع و رقابتهای تجاری و سیاسی، در صحنهی بینالمللی از هم پشتیبانی میکنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ایران امروز با کشورهای همسایه که هر کدام یکی از بخشهای جداشده از پیکر ایران قدیماند، دارای چنین مناسبات خوبی نباشد؟ اقتدار و استقلال ایران، در برابر قدرت های بزرگ، مساوی اقتدار بحرین و دیگر همسایگان ایران است، زیرا به قول معروف: فخر علی، فخر عباس است!
1- ابنبلخی، فارسنامه، چاپ منصور رستگار فسایی، شیراز، بنیاد فارسشناسی، 1374، ص 171
2- همان، ص 191-188.
3- بلاذری، فتوحالبلدان، ص 86-85.
4- ابنبلخی، همانجا، صص 273-271.
5- ناصرخسرو، سفرنامه، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363، ص 151.
6- شمس قیس رازی، المعجم فی معائیر اشعار العجم، چاپ محمد قزوینی، ص 20-19.
7- شبانکارهیی، محمد، مجمعالانساب، تهران، 1363، ص 319؛ غنی، قاسم، تاریخ عصر حافظ، 1322، ص 6.
8- حمداللّه مستوفی، نزههالقلوب، ص 137؛ نیز هم او، تاریخ گزیده، ص 506.
9- ماهنامهی حافظ، ش 19، ص 104
10- سعیدوزیری، منوچهر، جستوجو در گذشته، تهران، چاپ اول، صص 495-492.
11- معتضد، خسرو، سپهبد بختیار، سایهی سنگین شاه، تهران، چاپ اول، ص 489.
12- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، ج 2، ص 100
13- علم، اسدالله، یادداشتها، چاپ علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار، 1383، صص 291-292 و سفری، محمدعلی، قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، تهران، انتشارات نامک، ص 279.
14- The Times, London, 30 July 2008, p.14
15- امین، سیدحسن، «جدایی بحرین از ایران»، دوماهنامهی چشمانداز ایران، ش 49، ص 155.
16- منشور گرکانی، م.ع.، نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیجفارس و جزایر بحرین، تهران، چاپخانهی مظاهری، 1325، ص 108-101.
17- همان، ص 130-129؛ رمضانی، روحالله، خلیجفارس: نقش ایران، انتشارات دانشگاه ویرجینیا، 1972، ص 248؛ هم او «حل اختلاف بحرین» مجلهی حقوق بینالملل هند، IJIL، سال 1972، ص 1.
18- دانشنامهی ایرانیکا، ج 3، ص 509.
19- زاهدی، اردشیر، خاطرات، چاپ محمود طلوعی، تهران، 1381، ص 56.
20- قاسمی، رضا، «به انگیزهی درگذشت دنیس رایت»، میراث ایران، ش 40، ص 29.
21- عاقلی، همان، ج 2، ص 224
22- همان، ج 2، ص 217
23- هوشنگمهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، 1368، ج 2.
24- امین، سیدحسن، «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی»، ماهنامهی حافظ، ش 17 (مرداد 1384)
25- قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، ص 380-379.
26- ماهنامهی ایرانمهر، به سردبیری سیدحسن امین، شمارهی 2 (شهریور 1382)، ص 53.
27- برومند، عبدالعلی، سرود رهایی، تهران، محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، 1384، ص 309.
28- همانجا، ص 315.
29- امین، سیدحسن، دانشنامهی شعر، تهران، دایرهالمعارف ایرانشناسی، 1386، ص 335.
Adamiyat, Fereydun, Bahrain Islands, New York, 1955
Aitchison, Charles, A Collection of Treaties Retating to Persia and the Arab Principalities in the Persian Gulf and Oman, Calcutta, 1933
Amin, S.H., International and Legal Problems of the Persian Gulf, London, 1981
Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf and the Strait of Hormuz, Netherlands, 1979
Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf, Iran's Role, University of Virginia Press, 1972
وبسايت خبري-تحليلي مشرق نيوز
معتضدجدا شدن بحرین از خاک ایران را یکی از خیانتهای بزرگ شاه برشمرد و یادآور شد: شاه بدون مطالعه و به خاطر یک قول احمقانه که به سفیر و وزیر خارجه انگلیس داده بود، بحرین را از دست داد و جالب است که جدا شدن بحرین در مجلس ایران تصویب نشد و به صورت یک اعلامیه دولت بود که هویدا آمد و اعلام کرد.
به گزارش مشرق، خسرو معتضد پژوهشگر تاریخ ایران در گفتوگو با فارس به گستاخی مسئولان امارات نسبت به سفر رئیسجمهور به جزیره ابوموسی اشاره کرد و با "بیجا" و "بیمورد" خواندن ادعاهای اماراتیها اظهار داشت: سفر ریاست جمهوری به هر قسمت از کشور که خاک "لاینفک" ایران است، چه ارتباطی به یک کشور خارجی دارد؟ لذا اماراتیها پا را از حد خودشان فراتر گذاشتهاند.
* دلایل و قرائنی برای مالکیت امارات بر ابوموسی وجود ندارد
وی با اشاره به عدم وجود هیچگونه دلایل و قرائن مبنی بر مالکیت امارات عربی بر جزیره ابوموسی، یادآور شد: در زمان مظفرالدین شاه پرچمی توسط شیخکهای عربی در ابوموسی نصب شد که مظفرالدین شاه دستور قطعی صادر کرد و گمرکیهای ایران نیز آن پرچم را از جزیره ابوموسی برداشتند که البته این موضوع یک استخوان لای زخمی بود که انگلستان در دورانی که ما نیروی دریایی نداشتیم و مشکلات زیادی هم داشتیم و کشور زیر سیطره انگلستان و روسیه بود، این استخوان لای زخم را ایجاد کرد.
* ابوموسی در هیچ زمان ارتباطی به کشوری غیر از ایران نداشته است
این پژوهشگر تاریخ ایران ادامه داد: در هیچ زمان ابوموسی ارتباطی به کشوری غیر از ایران نداشته و اصلاً آن موقع کشوری به نام امارات وجود نداشته است،
معتضد تأسیس پاسگاه ژاندارمری در ابوموسی در سال 1329 به دستور رزمآرا را یادآور شد و گفت: انگلستان در زمانی که جنگ جهانی دوم شروع شد و نیروی دریای ایران موقتاً از بین رفت، یک مقدار در آنجا قدرت گرفت و اجازه داد که این شیوخ "رأسالخیمه" و "ابوظبی" و "دبی" به ابوموسی رفت و آمد کنند که در آن زمان چون دولتی در امارات وجود نداشت، دولت ایران نیز چندان مخالفتی با آنها نداشت.
"مثلاً در دوران قاجاریه بندرلنگه را به یکی از شیوخ جنوب خلیج فارس به صورت مقاطعه میسپردند، حتی تا زمان امیرکبیر که بساط اینها را جمع کرد، بندرعباس در مقاطعه امیر عمان بود، در واقع اینها(شیوخ خلیج فارس) را رعیت ایران میدانستند و یک کشور نبودند بلکه شیخنشینهایی بودند که دولت ایران به علت اُنسی که به آب و هوای جنوب ایران داشتند، اجازه میداد که اینها حتی مقاطعه بگیرند، یعنی مثلاً حاکم عمان به دولت ایران یک پولی را پیشنهاد میکرد و میگفت من سالی 10 هزار تومان به دولت ایران میدهم، شما هم اجازه دهید من اینجا را اداره کنم و مالیات آن را بگیرم، یعنی اینها دولت نبودند بلکه شیوخ و امرایی بودند که اتفاقاً نادرشاه با نیروی دریایی خود آنها را به تصرف درآوده بود، بنابراین این آمدن اینها چندان برای ایرانیها اهمیتی نداشت."
* دولت ایران به شیوخ حاشیه خلیج فارس به عنوان یک دولت نگاه نمیکرد
وی با بیان اینکه "یادم میآید در دوران کودکی ما مینوشتند که شیوخ آن سوی خلیج فارس یعنی شیوخ قطر، دبی ابوظبی، برای شکار "پازن" و "بزکوهی" به جزیره هرمز میآمدند و دولت حتی اجازه میداد که به بندرعباس هم بیایند، یادآور شد: دولت ایران به این شیوخ به عنوان یک دولت نگاه نمیکرد بلکه آنها به عنوان یک همسایههای محلی بودند، چهآنکه اکراد عراق سالهای سال گوسفندان خود را برای چرا به خاک ایران میآوردند، یا مثلاً عشایر ما در آذربایجان رمه خود را به خاک روسیه تزاری میبردند و آنها نیز همین کار را میکردند و یک سری از ترکیه برای علفچر به ایران میآمدند لذا دولت ایران این موضوعات را آنچنان مهم نمیدانست اما چند باری که فضولی کردند و در آنجا (ابوموسی) پرچم نصب کردند، مظفرالدین شاه دستور داد که "به اینها بگویید فضولی نکنند" و بعد رفتند و پرچم آنها را برداشتند، گمرک ایران نیز که در زمان مظفرالدین شاه تاسیس شد، در تمام این نواحی نگهبان گذاشته بود و هیچ مسئلهای وجود نداشت.
این پژوهشگر تاریخ ایران با یادآوری تأسیس امارات متحده عربی در سال 1349 و "دست و پا زدنهای" انگلستان و فشار این کشور به شاه برای جداسازی بحرین از خاک ایران تصریح کرد: شاه اشتباه کرد و به راحتی بحرین را از دست داد و خیلی بیمورد در هندوستان مصاحبه کرد و گفت "ما رفراندوم میکنیم" که رفراندوم نیز انجام نشد، یعنی هیچگونه همهپرسی صورت نگرفت و فقط از 40 خانواده شیخ از جمله آلخلیفه پرسیدند و آنها هم گفتند میخواهیم مستقل باشیم.
وی جدا شدن بحرین از خاک ایران را یکی از خیانتهای بزرگ شاه برشمرد و یادآور شد: شاه بدون مطالعه و به خاطر یک قول احمقانه که به سفیر و وزیر خارجه انگلیس داده بود، بحرین را از دست داد و جالب است که جدا شدن بحرین در مجلس ایران تصویب نشد و به صورت یک اعلامیه دولت بود که هویدا آمد و اعلام کرد.
* برخی اعراب در قالب یک کلونی در ابوموسی ماندند
معتضد با بیان اینکه انگلیسیها هر جا میروند، کاری میکنند که آنجا مستقل شود، افزود: در سال 1350، شیوخ شارجه، قطر، دبی و ... بعد از اینکه در جشنهای شاهنشاهی در تخت جمشید حضور یافتند، قبول کردند که جزیره ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک را به ایران پس دهند که تنب کوچک از نظر استراتژیک برای ایران بسیار اهمیت دارد و بر تنگه هرگز مشرف است؛ آنها هم قبول کردند و هیچ مشکلی نداشتند، فقط صحبت بر این شد که کسانی که برای امارات عربی و دبی هستند، میتوانند مانند یک "کلونی" در ایران بمانند، مثل کلونی افغانها که در ایران زندگی و کار میکنند و با خواهش و تمنا به ایران میآیند، یا مثلاً یک میلیون کرد عراقی به صورت یک کلونی به ایران پناهنده شدند و ایران هم از آنها پذیرایی کرد و وقتی که اوضاع عراق آرام شد، آنها هم برگشتند و رفتند، لذا دولت ایران موافقت کرد که آنها(اعراب و شیوخ حاشیه خلیج فارس) در ابوموسی بمانند.
وی به تلاش اعراب و شیوخ حاشیه خلیج فارس برای افزایش جمعیت خود در جزیره ابوموسی اشاره و خاطرنشان کرد: اختلافی که جمهوری اسلامی با اینها دارد و حق هم با جمهوری اسلامی است، این است که آنها میخواهند جمعیت خود را زیاد کنند و به همین دلیل با کشتیهای زیاد، افراد خود را در این جزیره پیاده میکردند و میخواهند بگویند تعداد اعراب بسیار زیاد است، در حالی که همه اعراب در گذشته رفتند و یک کلونی کوچکی باقی ماند؛ حالا اینها به بهانه سفرهای سیاحتی و تجارتی به آنجا میآمدند و با عنوان اقامت موقت تعداد خود را زیاد میکردند که بگویند اینجا متعلق به ماست اما دولت ایران به هیچ عنوان به اینها نگفته بود که این جزیره متعلق به شماست، بلکه گفته بود ما با شما که از گذشته به اینها مهاجرت کردهاید، کاری به شما نداریم، الان نیز آنها در یک قسمت جداگانه هستند و دولت کاری به آنها ندارد، قسمت ایران سر جای خود است و آنها هم یک طرف دیگر هستند و اینجا خاک ایران است.
* ایران سفیر خود در امارات را فرابخواند
"الان که افاغنه در سیستان و خراسان زیاد هستند و بعضیها پناهنده شدهاند، آیا میتوانند ادعا کنند که کشور متعلق به ماست؟". "آیا ترکها که آلمان را پرکردهاند، میتوانند بگویند چون شما به ما پناه دادید، آلمان متعلق به ماست؟" معتضد این دو پرسش را مطرح کرد و ادامه داد: باید نسبت به امارات عکسالعمل نشان داد و الان که آنها سفیر خود را احضار کردند، دولت ایران نیز باید بلافاصله سفیر خود را فرابخواند.
* امارات زیر علم آمریکا و انگلیس سینه میزند
این پژوهشگر تاریخ ایران با بیان اینکه امارات الان از ایران دلخور است، چون دولت ایران سفارشاتی که از دبی به ایران میآید را نمیپذیرد و از کشور اصلی یعنی چین میپذیرد، اظهار داشت: اماراتیها زیر علم آمریکا و انگلیس سینه میزنند و شنیدم که یک کشتی فرانسوی جنگی نیز در ساحل دبی لنگر انداخته است.
* باید امارات را ادب کرد/ تقدیر از سفر احمدنژاد به ابوموسی
معتضد افزود: نباید با آنها محاربه و مخاصمه داشت، اما باید آنها را ادب کرد و بهترین ادبکردن نیز همین کاری بود که رئیس جمهور انجام داد که من این کار رئیس جمهور که به این جزایر سفر کرد را بسیار تأیید میکنم چراکه آنجا خاک ایران است و من از این کار رئیس جمهور خیلی خوشحالم و ایشان باید به یک یک این جزایر سفر کند تا ببیند چه جواهراتی در خلیج فارس داریم.
* اعتراض امارات کاملاً بیجاست/ اعترافنامه شیوخ عرب درباره ابوموسی
وی اعتراض امارات به سفر رئیس جمهور به جزیره ابوموسی را "کاملاً بیجا" دانست و گفت: در کتابی که آقای دکتر اقتداری تهیه کرده و مطالب این کتاب در زمان مظفرالدین شاه توسط "سدیدالسطنه کبابی" که سیاستمدار بوده و از مورخین بندرعباس بوده، آماده شده است، نوشته شده که بسیاری از شیوخی که به جزیره ابوموسی آمدند، یک اعترافنامه نوشتند و اعلام کردند که "ما برای علفچر و گوسفندچرانی میآییم و رعیت دولت ایران هستیم و مهمان دولت ایران هستیم و بسیار از دولت ایران تشکر میکنیم که اجازه داده ما در اینجا بمانیم و گوسفندان خود را چرا دهیم"، لذا نمیشود که هر کس که میآید گوسفند خود را چرا دهد، بعد تقاضای مالکیت کند.
* ایران باید در روابط با امارات تجدیدنظر کند
این پژوهشگر تاریخ ایران جزایر سهگانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک را "جزو لاینفک" خاک ایران عنوان کرد و با بیان اینکه هیچگونه مذاکرهای درباره این جزایر لازم نیست، تأکید کرد: مذاکره در این زمینه مانند این است که انسان درباره زن و بچه خود مذاکره کند، لذا اعتراض امارات به رفتن رئیس جمهور به یک بخش از خاک ایران، به منزله فضولی و خلاف عرف دیپلماتیک است و ایران باید در روابط با امارات تجدیدنظر کند.
شیعه نیوز
بیژن اسدی
مجمع الجزایر بحرین از قدیم الایام بخشی از امپراتوری ایران پیش از اسلام بوده است،ولی اعراب ساكن آن جزیره به علت دوری از شعاع عمل حكومت و نیروهای مركزی ایران به طور مكرر مشكلات و دردسرهای زیادی برای حكومت مركزی ایران ایجاد میكرد؛ بنابراین منطقه خلیج فارس را توأم با اغتشاش و آشوب و راهزنی ساخته بودند.
اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت .
یك روز بعد (15 اوت )، بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی با هدف "مشورت" در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند.
بدین ترتیب ، مسأله بحرین پس از یك و نیم قرن منازعه و كشمكش به نقطه حل رسید دلیل آن نیز از نظر سیاسی ، سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یك مسأله دیگر ارضی كشور یعنی جزایر سه گانه بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود.
مجمع الجزایر بحرین از قدیم الایام بخشی از امپراتوری ایران پیش از اسلام بوده است،ولی اعراب ساكن آن جزیره به علت دوری از شعاع عمل حكومت و نیروهای مركزی ایران به طور مكرر مشكلات و دردسرهای زیادی برای حكومت مركزی ایران ایجاد میكرد؛ بنابراین منطقه خلیج فارس را توأم با اغتشاش و آشوب و راهزنی ساخته بودند.
تا اینكه شاپور دوم پادشاه ساسانی ( ملقب به شاپور بزرگ و ذوالكتاف ،309-337 م) با قوای كامل و كشتیهای متعدد جنگی به بحرین لشكركشی كرد و شورشیها را با شدت عمل سركوب كرد. به نحوی كه تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( 651م.) آرامش كاملی در آنجا برقرار بود. عربها بعد از اسلام تشكیلات اداری سرزمینهای فتح شده را تغییر نمیدادند؛ زیرا تشكیلات اداری كه جانشین آن كنند نداشتند به جای آن، از مرد م آن سرزمینها كه آنها دارای تمدن و فرهنگی درخشان و بعضا بالاتر از تمدن اعراب بودند برای ایجاد و اداره تشكیلات اداری – اسلامی استفاده مینمودند و این روش به آنان كمك شایانی میكرد.
بحرین از آغاز تشكیل امپراتوری اسلامی و بویژه در عصر بنی امیه ، از مركزیتی ویژه در حركتهای سیاسی و برخوردهای عقیدتی در منطقه خلیج فارس برخوردار شد. در سال 72 ه. ق (691 م . ) گروهی از خوارج به رهبری " ابوفدك " قیام بزرگی علیه حكومت اموی بر پا كردند و بحرین را از تابعیت خلفای اموی خارج ساختند فردی به نام " مسعود بن ابی زینب عبدی " در سال 105 ق . با اخراج والی اموی حدود بیست سال بر این مجمع الجزایر حكومت مستقل داست.
در سال 151 والی بحرین ضد حكومت خلفا قیام كرد. حدود صد سال بعد قیام بردگان و سیاهپوستان منطقه به رهبری فردی ملقب به " صاحب الزنج " تمامی خلیج فارس را تحت تأثیر قرار داد. به دنبال آن گروهی دیگر به رهبری فردی ایرانی به نام " ابوسعید بهرام جنابی " (یا گناوه) علیه حكومت خلفا قیام كردند و یك جنبش آزادیخواهی را در منطقه گستراندند این جنبش كه قیام ابوسعیدی یا قرمطی ( ابوسعید از پیروان حمدان قرمطی بود )نام گرفت، از سواحل ایرن آغاز شد و ابوسعید با رفتن به بحرین آنجا را كانون مناسبی برای تحرك یافت .
پس از حمله اعراب به ایران و اشغال این كشور ، بحرین كماكان جزء ایران اسلامی باقی ماند.و تا قبل از قدرت رسیدن سلسله صفویه - كه پس از مدتهای طولانی ایران مجددا دارای یك حكومت واحد و متمركز شد- سرزمین ایران شاهد حكومتهای غیر متمركز و محلی متعددی بود كه همواره در رقابت قدرت و جنگ و نزاع با یكدیگر بودند ، بویژه اینكه ،حمله وحشیانه و گسترده مغولها به ایران نیز (در سال 1220 م. )همه چیز را بكلی دگرگون و آشفته ساخت ؛ ولی باید اشاره كرد كه بحرین همواره قسمتی از حكومتهای متشكل محلی در بخشهای جنوبی ایران محسوب میشد.
تا اینكه در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس (در سال 1506) ، بسیاری از نقاط استراتژیك منطقه و از جمله جزیره هرمز و مجمعالجزایر بحرین نیز ( در سال 1521) به تصرف و اشغال آنها در آمد. پس از گذشت حدود یك قرن از اشغال پرتغالیها، شاهعباس در سال 1602 با لشكركشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد كرد و مجددا به ایران ملحق شد . پس از آن ،مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال در اختیار و تحت نظر كامل حكومت ایران بود. سپس ، در سال 1783 (یا 1782 ) " شیخ احمد بن خلیفه " از قبیله "بنی عتبه " و از خاندان "خلیفه " كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كویت مهاجرت كرده بود ) به این سرزمین حمله و پس از شكست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت . از آن پس، حكومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی – استعماری انگلستان در اختیار اعضای خاندان " خلیفه " ( آل خلیفه ) قرار گرفت.
باید به این نكته مهم اشاره كرد كه وضعیت و ثبات حكومتها در ایران همواره مستقیما در اوضاع سیاسی و سرنوشت بحرین نیز تأثیر گذار بوده است، چنانكه مثلا پس از فوت شاه عباس اول – پادشاه قدرتمند صفوی - ، و ضعف جانشینان او ، راهزنان دریایی عرب تبار مستقر در بحرین نیز شروع به دستاندزی به خلیج فارس و مناطق اطراف آن كردند و در واقع تا مدتی اثری از حاكمیت ایران بر بحرین باقی نماند.
در خلال این مدت نیز استعمار كهنه و قدرتمند انلیس در رقابت با قدرتهای استعماری دیگر در منطقه، و نیز در راستای سوء استفاده از اوضاع آشفته و نابسمان منطقه و ضعف قدرتهای همجور آن ، شیوخ عرب خلیج فارس را در كنترل و اراده خود در آورد و بالاخره در سال 1820 پس از قلع و قمع دزدان دریایی و برده فروشان ، قرادادها تحت الحمایگی را با رهبران شیخ نشینهای خلیج فارس و از جمله بحرین به امضا رساند.
شیخ سلمان بن احمد ( شیخ بحرین ) در ژانیه 1820 "قرارداد صلح عموی " یا " قرارداد اساسی " ( و در واقع همان قرارداد انقیاد و تحت الحمایگی )را با انگلستان امضا كرد،او به علت استحكام قدرت و سلطه اش بر بحرین ، خود را تحت الحمایه انگلیس اعلام كرد و پرچم آن كشور را بر فراز مقر دارالحكومه خود برافراشت! بدین ترتیب ، از این زمان به بعد تا مدت 150 سال ،بحرین زیر نفوذ و سلطه انگلستان قبل گرفت و طبعا حكومت ایران را با یك مشكل جدی سیاسی و ارضی روبرو كرد.
قابل تذكر است كه " محمد بن خلیفه " حاكم وقت بحرین و نوه سلمان بن احمد با وجود اینكه در سال 1861 پیمانی را با كمپانی هند شرقی انگلیس درباره منع اقدامات جنگی دزدی دریایی و تجارت برده در خلیج فارس امضا كرده بود، زیر بار نفوذ انگلیس نمیرفت . به همین علت نیروی دریایی انگلیس در سال 1867 شهر منامه (پایتخت فعلی بحرین ) را گلوله باران كرد؛ ولی " عیسی بن علی " جانشین وی در سل 1868 طی انعقاد عهدنامهای ، رسما به تحت الحمایی انگلیس گردن نهاد. پیرو آن ، دولت ایران (در زمان سلطنت ناصرالدین شاه) طی یادداشتی به سفارت انگلستان در تهران به این اقدام دولت مذكور اعتراض كرد. دولت انگلستان در پاسخ این یادداشت ،اعلام كرد كه هدف از امضای پیمان یاد شده ،برقراری نظم و امنیت در خلیج فارس بوده است و اگر دولت ایرن خود چنین مسئولیتی را برعهده گیرد، دولت انگلیس از آن استقبال خواهد كرد! در این پاسخ تصریح شده بود كه اگر از شیخ بحرین حركتی سر بزند كه مستلزم اقدامات جدیدی از طرف دولت انگلیس باشد ،دولت ایران در جریان قرار خواهد گرفت! پس از آن نیز مجددا شیخ بحرین در سالهای 1880 و 1892 قراردادهای تحتالحمایگی دیگری را (مشابه قراردادهای تحت الحمایگی با سایر شیخ نشینها) با انگلستان به امضا رساند.
دولت ایران در مدت یك و نیم قرن حاد شدن مسأله بحرین (1820 -1970 ) و دخالت و سلطه انگلستان بر آن جزیره، هیچگاه جدایی بحرین از خاك ایران را نپذیرفت ولی در عین حال قدرت انجام عمل حادی علیه انگلیس را نیز نداشت.
گفتنی است در داخل بحرین جدا از شیوخ آن كه عمدتا وابسته و زیر نفوذ شدید انگلستان بودند، از اوایل قرن بیستم به بعد بعضا جنبشهای مخالف سسیاستهای انگلستان مشاهده میشد؛ مثلا در سال 1911 جمعی از بازرگانان و ملی گرایان بحرین خواستار محدود شدن نفوذ انگلستان و ایجاد كمیته داوری برای حل اختلافات فیمابین به خاطر صید مروارید شدند؛ ولی رهبران این گروه به وسیله مقامات انگلیسی مقیم بحرین دستگیر و به هندوستان تبعید گردیدند.
ضمنا پیرو چالش قدرت دولتهای عثمانی و انگلیس بر سر حاكمیت بر بحرین ،پیمان شناسایی استقلال بحرین در سال 1913 به وسیله دولتهای مذكور به امضا رسید كه با بروز جنگ جهانی اول ناكام ماند.
قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شیخ عیسی از حكومت بحرین افزایش یافت و به ویژه با انتصاب " چارلز بلگریو " به عنوان مشاور انگلیسی حاكم جدید، و چندی بعد با انتقال پایگاه دریایی انگلیس از بندر باسعیدو (در غرب جزیره قشم ) به بحرین و انتقال مقر نماینده سیاسی انگلیس در خلیج فارس از بوشهر به بحرین، این قدرت و نفوذ وسیعتر و با ثبات تر شد. مقارن این تحولات و پس از انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی ، ایران خواستار اعاده حق حاكمیت خود بر این سرزمین شد.
در مقابل ، حكومت بحرین نیز با مشورت و خط دهی مشاوران و كارگزاران انگلیسی مقیم بحرین بر آن شد تا ساختار جمعیتی و مذهبی این شیخ نشین كوچك را حتی الامكان با اكثریت دادن به عربها سنی مذهب از كشورهای عربی به بحرین تشویق شد و هزاران تن فلسطینی و اعراب دیگر از كشورهای مختلف عرب به بحرین هجوم آوردند.
یكی از ویژگیهای مهم بحرین عبارت از تركیب جمعیتی (نژادی ) و مذهبی آن است. با توجه به پیشینه تاریخی بحرین و وابستگی آن به ایران ،تعداد زیادی از ساكنان آن ایرانی تبار هستند كه در بخشهای گوناگون كشور مشغول به كار هستند. چنانكه با وجود تغییر و تحولات گسترده در این امر در خلال دهههای گذشته ، حتی بر اساس منابع آماری كشور انگلستان 20 درصد بافت نژادی آن را در پایان دهه 1980 ایرانیان تشكیل میدادند! ضمنا حدود 60-70 درصد مسلمانان بحرین را شیعیان و تنها 30- 40 درصد آنان را سنیان تشكیل میدهند . در حالی كه با وجود اكثریت شیعیان ،قدرت سیاسی در دست مذهبان است و این امر یكی از نقا ضعف امنیت ملی آن كشور است . همین امر گاه به گاه مشكلاتی سیاسی بر بحرین به وجود آورده است، چنانكه مثلا در سال 1953 شیعیان بحرین كه از افزایش سریع مهاجرت كارگران عرب سنی مذهب و تغییر مصنوعی ساختار جمعیتی نگران و ناراضی بودند ، شورش كردند .
لذا برخورد بین گروههای شیعه و سنی بحرین توسعه یافت و پس از چندی رهبران گروهها با تشكیل " كمیته وحدت ملی " ( لجنه الاتحاد الوطنی ) به یك آرامش نسبی رسیدند. در دورن سلطنت محمدرضا شاه ، حداقل در دو برهه زمانی مسأله مالكیت و حاكمیت ایران بر بحرین به صورت حادتر مطرح شد . در اسفند 1329 در لایحه مربوط به ملی كردن صنعت نفت ایران كه برای تصویب به مجلس شورای ملی ارائه شد، " شركت نفت بحرین " نیز در طرح ملی شدن قرار داشت ؛ چرا كه مجمع الجزایر بحرین بخشی از سرزمین ایران را تشكیل میداد بار دوم در آبان ماه 1336 هیأت وزیران با حضور شخص شاه لایحه ای را برای تقدیم به مجلس آماده كردند كه به وضوح نشان دهنده حق و ادعای مالكیت ایران به بحرین بود. در این لایحه كشور از نظر اداره سیاسی به چهارده استان تقسیم میشد كه بحرین استان چهاردهم را تشكیل میداد. بدین ترتیب ، از دیدگاه ایران ،منطقه بحرین از استان فارس جدا میشد و خود استان مستقلی را تشكیل میداد. این اقدام ایران مورد اعتراض مطبوعات و دولت انگلستان و نیز نارضایتی اعراب قرار گرفت. علیقلی اردلان وزیر امور خارجه وقت ایران در سخنرانی خود در مجلس شورای ملی در پاسخ به اظهارات مقامات انگلیسی در مجلس عوام آن كشور ، اظهار داشت كه حق حاكمیت ایران بر بحرین از اواخر قرن هجدهم به بعد تنها بر مبنای ادعای محض نبوده است ،بلكه " در واقع و بنا به دلایل و شواهد عینی ، ایران بر بحرین حكومت میرانده است و شیوخ [ بحرین ] نیز هر زمان كه آزاد بودهاند و حكومت مركزی [ ایران ] نیز قدرتمند بوده است، خودشان را خراجگزار و تابع حكومت ایران دانستهاند " ؛ ولی در پاسخ به اعتراض اعراب اعلام كرد، " برادران عرب ما باید بدانند كه بحرین جزئی از پیكر ماست و مسأله بحرین از جمله منافع حیاتی ایران به شمار میآید" .
اهمیت سیاسی – استراتژیك بحرین در دهه 1960 افزایش یافت ، به ویژه اینكه ایران شاهد افزایش فعالیتهای انقلابی اعراب در سواحل خلیج فارس در خلال سالهای 1964- 1965 بود؛ ولی حضور نظامی انگلیس در منطقه و نیز بندر عدن تا اندازهای ترس ایران را كاهش میداد ؛ ولی در نوامبر 1967، نیروهای انگلیسی پیرو جنگلهای داخلی یمن از بندر استراتژیك عدن ( نزدیك باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ ) خارج شدند و پیرو آن ، (جمهوری دموكراتیك خلق یمن ) ( یمن جنوبی ) به عنوان یك كشور سوسیالیستی افراطی شكل گرفت . این كشور بزودی از جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه به حمایت برخاست و در این راستا با ایران و نیز كشورهای میانه رو ( و غرب گرای ) عرب به عنوان " كشورهای مرتجع " شروع به مقابله و مخالفت كرد.
انگلستان پس از خروج از عدن (یمن جنوبی) ،نیروهایش را به بحرین منتقل كرد و بدین ترتیب پس از عدن ،مجمع الجزایر بحرین به عنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیج فارس مطرح شد . مدتی بعد در ژانویه 1968 ،پس از اینكه انگلستان اعلام كردكه نیروهایش را تا پایان سال 1971 از شرق سوئز خارج خواهد كرد، دولت ایران از این تصمیم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است. سپس، با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشكل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس و از جمله بحرین در قالب یك كشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشكیل شود،بویژه شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی ،و ادعای مالكیت ایران بر بحرین آن را یك مشكل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و بنابراین حل این مشكل را پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست .
عكسالعمل ایران نسبت به تشكیل این فدراسیون با شركت بحرین قابل پیش بینی بود؛ چرا كه بر خلاف موضعگیری همه كشورهای عرب ، ایران با تشكیل چنین فدراسیونی مخالفت كرد . اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه ایران در تاریخ 17 تیرماه 1347 در بیانیه رسمی شدیداللحنی اعلام داشت: " ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شركت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابل قبول نیست ".
محمدرضا شاه نیز به نوبه خود اعلام كرد ایجاد این فدراسیون چیزی جز یك اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انلگیس به منطقه از "درب پشتی " منطقه نیست. او هشدار داد كه ایران در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوق سرزمینی خود قدرتمندانه اقدام خواهد كرد.
در این میان، مذاكرات آشكار و پنهان میان ایران ،انگلستان ،عربستان سعودی و آمریكا انجام میگرفت . یكی از مواضع موجود بر سر حل مسأله بحرین – جدا از سیاستهای استعماری انگلستان – حمایت عربستان سعودی (به عنوان كشور عرب با نفوذ منطقه ) از خواستهها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو كشور بود. تضاد منافع دو كشور چنان بودكه شاه برنامه دیدار رسمیاش از عربستان سعودی را در اوایل سال 1968 (1347) به تعویق انداخته بود. بالاخره با مذاكرات طرفین اولین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ 24 اكتبر 1968 با امضای یك موافقتنامه انجام گرفت . مذاكرات و توافقهای پنهانی بین ایران و انگلستان و آمریكا و نیز امضای توافقنامه فوق باعث شد ایران در مورد مسأله بحرین كوتاه بیاید و تا اندازهای عقب نشینی سیاسی كند.
شاه در دیدار رسمی خود از هندوستان ،در یك مصاحبه مطبوعات در "دهلی نو" در تاریخ 4 ژانویه 1969 اعلام كرد كه " اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به كشورم [ ایران ] نباشند" ایران از ادعاهای سرزمینی اش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد كشید. وی گفت چنانچه سیاست بین المللی خواهان آن باشد، ایران نیز خواست مردم بحرین را میپذیرد . شاه تأكید كرد كه ایران مخالف استفاده از زور برای حل مسأله ارضی بحرین است. وی در پاسخ به این سوأل كه آیا او پیشنهاد انجام یك انتخابات عمومی یا رفراندومی در رابطه با كسب نظر مردم بحرین را دارد یا خیر پاسخ داد:
من نمیخواهم دراین زمان وارد جزئیات مربوط به این سوال بشوم ؛ ولی هر نوع وسیله ای كه بتواند به یك روش رسمی و مورد پذیرش شما و ما و تمامی جهان نشانگر خواست مردم بحرین باشد، مطلوب خواهد بود.
وی در ادامه پاسخ به سؤال فوق اشاره كرد كه بحرین 150 سال پیش به وسیله انگلیس از ایران جدا شد واكنون خودش در حال ترك خلیج فارس است، ولی انگلیس نمیتواند آنچه را كه از ایران بازستاده بدون رضایت این كشور به طرف دیگری بدهد و در عین حال ، ایران پس از خروج انگلستان در پی اشغال بحرین نخواهد بود، بنابراین چنین حالت و دورهای یك وضعیت غیر امنیتی ایجاد خواهد كرد. این سخنان و اظهار نظرهای رسمی شاه نشان دهنده رسیدن به یك نقطه سازش و توافق منطقهای بین شاه و قدرتهای بزرگ و در عین حال زمینه سازیهای لازم افكار عمومی برای حل نهایی مسأله بحرین از طریق جدایی آن از خاك ایران بود. در آن شرایط زمانی ایران نمیتوانست از طریق نظامی بحرین را بازستانی كند، این اقدام عواقب خطرناكی برای ایران در پی داشت. مسلمان انگلستان به عنوان یك قدرت بزرگ استعماری اجازه چنین اقدام جسورانهای را به ایران نمیداد، ضمن اینكه این كار تمام كشورهای عربی را (اعم از تندرو و محافظه كار ) علیه ایران متحد و هم پیمان میساخت . این در حالی بود كه ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گسترده ای با عراق داشت. از طرف دیگر این اقدام نظامی ایران برخلاف اصول سازمان ملل متحد بود كه ایران نیز عضو فعال آن به شمار میرفت .
بنابراین شاه با توجه با سازشهای پنهانی انجام شده و شرایط زمانی ، راه حل سیاسی را برگزید . چنانكه حدود نه ماه پس از مصاحبه دهلی نو، شاه در زمستان سال 1348 (اوایل 1970) مجددا در مصاحبهای خواستار حل مسأله برحین از طریق كسب نظر مردم بحرین به طور رسمی به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیركل سازمان ملل (اوتانت ) در اوایل سال 1970 به نتیجه نهای رسید ایران در تاریخ 9 مارس 1970 ( 9 اسفند 1348 ) رسما مساعی جمیله دبیركل سازمان ملل را برای استعلام نظرهای واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یك نماینده ویژه خود برای انجام این مأموریت خواستار شد.
انگلستان در تاریخ 20 مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت دبیركل سازمان ملل اعلام كرد . وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام كرد "كه او مساعی جمیله خود را تأخیر انجام خواهد داد " . پیرو آن ،او شخص " ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی " (دیپلمات ایتالیایی ) معاون دبیركل و مدیر كل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در كسب آراءمردم بحرین منصوب كرد. ضمنا وی از سوی ایران و انگلستان در راه انجام دادن مسئولیت خود و ابراز نظر و تصمیم نهاییاش در مورد حل مسأله بحرین ، اختیار تام گرفت.
نماینده ویژه دبیركل در امور بحرین ، در رأس یك هیأت پنج نفری عازم آن جزیره شد و از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به نظر خواهی گزینشی و گفتگو با گروههای منتخب سیاسی – اجتماعی بحرین پرداخت . ذكر این نكته ضروری است كه برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آراء عمومی از طریق (رفراندوم ) یا انتخابات عمومی ،این امر صحت ندارد، بلكه به همان روش محدود گزینشی یاد شده انجام گرفت .
پس از نظرخواهی از مردم بحرین ، گیچیاردی دادهها و نتایج كسب شده را در گزارشی به دبیركل تسلیم كرد تا بر اساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود.
در گزارش مذكور آمده بود: هیأت اعزامی دریافتند كه مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند، هیچ گونه تلخكامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده بود كه " ادعای [ مالكیت ] ایران [ بر بحرین ] یكباره و برای همیشه كنار رود " . ضمنا آمده بود كه مردم بحرین پس از حل مسأله بحرین ، خواستار روابط نزدیكتر خود با سایر كشورهای عرب و نیز ایران هستند، اینكه خواهان یك " كشور مستقل و با حاكمیت كامل " سیاسی هستند و بالاخره اینكه اكثریت تام مردم احساس میكنند كه بحرین یك كشور عربی است . ضمنا در گزارش نوشته شده بود كه هیأت اعزامی به تفاوتهای مختصری در نظر جمعیت شهری و روستایی بحرینیها پی بردهاند، از جمله در مورد ایرانی تبارها ،افراد دارای تحصیلات بالا و گروهها دیگر اجتماعی؛ ولی این تفاوتها از نظر نتیجهگیری نهایی اعضای هیأت جنبه حاشیهای (و نه اساسی )داشتند.
رئیس هیأت اعزامی ،گزارش خود را با این نتیجه گیری به پایان رسانده بود كسب نظر و مشورتهای وی در بحرین " او را متقاعد كرده است كه اكثریت تام مردم بحرین خواهان شناسایی هویتشان در یك شورا كاملا مستقل و دارای حق حاكمیت و آزاد برای ایجاد روابطشان با سایر كشورها میباشند". گزارش یاد شده از سوی دبیر كل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیر با استناد به نتیجه گیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جداییآن از خاك ایران در تاریخ 30 آوریل 1970 مورد تأیید و تصویب قرار داد.
ایران نیز در ماه مه (اردیبهشت 1349 ) برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین در جدایی از خاك كشور دست زد. چنانكه هیأت دولت قطعنامهای را به منظور تصویب تصمیم شورای امنیت به مجلس شورای ملی تقدیم كرد.
این قطعنامه در تاریخ 24 اردیبهشت 1349 با 187 رأی مثبت و چهار رای منفی ( از كل 101 نماینده حاضر ) به تصویب مجلس شورای ملی رسید. مجلس سنا نیز در 28 اردیبهشت ماه آن را به اتفاق آراء ( 60 رأی كل نمایندگان ) تصویب كرد نمایندگان مخالف از سوی جناح پان ایرانیسم به رهبری محسن پزشكپور رهبری میشدند.
حاكم بحرین برای اولین بار در آذرماه 1349 (دسامبر 1970) از ایران بازدید كرد و موافقتنامه اولیه مربوط به فلات قاره دو سرزمین به امضا رسید. موافقتنامه اصلی و نهایی پس از مسافرت اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه ) به بحرین در خرداد ماه 1350 امضا شد . این موافقتنامه برای ایران و هم برای بحرین از اهمیت ویژهای برخوردار بود ، چرا كه تعداد میدانهای نفتی واقع در مناطق نشانه گذاری شده قابل توجه بود از نظر بحرین و ناظران نفتی نیز همكاریهای ایران و بحرین در زمینه اكتشاف استخراج نفت در مناطق همجوار خط نشانهگذاری شده اهمیت فراوان داشت.
اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت . یك روز بعد (15 اوت )، بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی با هدف ( مشورت ) در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند! بدین ترتیب ، مسأله بحرین پس از یك و نیم قرن منازعه و كشمكش به نقطه حل رسید دلیل آن نیز از نظر سیاسی ، سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یك مسأله دیگر ارضی كشور یعنی جزایر سه گانه بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود.
مرکزمطالعات خلیج فارس
سه شنبه،21مرداد 1348:اقدامات اخیر انگلستان در مورد جزایر تنب و ابوموسی به اطلاع سفیر رساندم و افزودم نمیتوانیم پیشنهاد غیر منصفانه آنها را در خصوص مراجعه به آراء عمومی در بحرین بپذیریم. ما هیچ گاه نمیتوانیم چنین پیشنهادی را تصویب و در برابر ملت ایران توجیه كنیم.سفیر گفت: در نظر داشته باشید كه ما زحمت زیادی كشیدیم تا شیخ بحرین را به پذیرفتن همین قدر راضی كردیم. او اصولا مخالف هر چیزی بود كه شباهت به مراجعه به آراء عمومی داشته باشد. پاسخ دادم : :گور پدر شیخ بحرین ! اعلیحضرت به نحوی عاقلانه تصمیم گرفتهاند وضعیت ما را در خلیج فارس روشن سازند
خاطرات علم در سال 1969 بیشتر مربوط به آینده خلیج فارس و روابط ایران و عراق است. در ژانویه 1968 دولت بریتانیا قصد خود را به خروج از خلیج فارس در پایان 1971 اعلام نمود. شاه ضروری دانست ترتیبی بدهد تا این خلاء را كه از فروپاشی امپراتوری انگلیس ناشی میشد پر كند. بحرین و قطر و شیخ نشینهای سواحل متصالح در جنوب خلیج فارس طبق معاهدات قرن نوزدهم تحت الحمایه انگلیس بودند. انگلستان لازم میدید قبل از اعطای استقلال به این شیخنشینها روابط آنان را با ایران و عرابستان سعودی عادی سازد.
ایران از یك قرن پیش بر سر حاكمیت بحرین با انگلستان اختلاف داشت. همانطور كه خاطرات علم نشان میدهد شاه نگران بود مبادا چشمپوشی از ادعاهای ایران بر بحرین خیانت به منافع ملی تعبیر شود. (خاطرات ، 22 مرداد 1347) شاه و دولت انگلیس برای اینكه ایران را قادر سازند از مخالفت با استقلال بحرین دست بردارد، سرانجام موافقت كردند اختلافات خود را به اوتانت دبیركل سازمان ملل متحد ارجاع كنند. اوتانت نیز نماینده شخصی خود را به بحرین فرستاد تا درباره نظر مردم آن جزیره حقیقت یابی كند . در همان حال ایران ادعای مالكیت سه جزیره واقع در دهانه خلیج فارس را عنوان كرد. انگلستان معتقد بود كه جزایر تنب بزرگ و كوچك متعلق به شیخ رأس الخیمه میباشند.
ایران اظهار نظر كرد كه تنها راه تثبیت وضع این جزایر، در نظر گرفتن موقعیت آنها با خط منصف خلیج فارس است كه در این صورت جزایر به ساحل ایران نزدیكترند تا به ساحل عربستان.
از نظر حقوقی این جزایر برای ایران بود و بحرین نیز جزء خاک ایران محسوب میشد. اما شاه که خود را بی نیاز از مشاوره با صاحب نظران میدانست و فکر میکرد نابغه سیاست خارجی و دیپلماسی است، سعی کرد بحرین و جزایر سه گانه را به هم مربوط کند. یعنی در یک معامله با انگلیسیها در قبال اعطای استقلال به بحرین ، حق ایران بر جزایر سه گانه را تثبیت نماید. اما در عمل انگلیس کلاه بزرگی بر سر شاه گذاشتند.
در آن زمان هنوز کشورهای عربی قدرت نداشتندو شاه به راحتی میتوانست حق ایران را از آنها مطالبه نماید. امیر دبی در دیدار با شاه میگوید: «من مطمئنم كه اعلیحضرت هرگز تصور تحت فشار قرار دادن كشور ضعیفی مثل ما را هم نمیكنند. اما شما هر چه صلاح میدانید انجام بدهید، كاملا در اختیار شما هستیم.» (خاطرات ، پنجشنبه، 10 مهر) و یا : «ما همه چاكران وفادار اعلیحضرت فارس هستیم. ما را راهنمایی كنید» (شنبه، 10 خرداد 1349)
اما شاه از این فرصت استفاده نکرد و ترجیح داد منافع ملی را فدای طرح انگلستان نماید.
شاه از بیم اینکه مردم ایران او را وطنفروش بخوانند، استقلال بحرین را منوط به نظر مردم بحرین نمود و این عمل در تاریخ ایران سابقه نداشت. حتی علم نیز به سفیر انگلیس در مورد این راه حل اعتراض میکند و میگوید" ما هیچ گاه نمیتوانیم چنین پیشنهادی را تصویب و در برابر ملت ایران توجیه كنیم."(سه شنبه 21مرداد1348) جالب اینکه شاه نیز توجه خطر نظرخواهی در مورد استقلال بحرین میباشد و به علم میگوید: «به سفیر تكرار كن كه اگر من پیشنهادش را بپذیرم مرتكب خودكشی شدهام. اگر این خودكشی در راه حفظ منافع ملت ایران بود،چندان اهمیتی به آن نمیدادم ولی به عقیده من این طرح خیانت به منافع ملی است ، بدین جهت نمیتوانم آن را بپذیرم».(دوشنبه 21 مرداد1348)
اما در نهایت شاه تسلیم فشار انگلیس میگردد. این خاطرات نشان میدهد شاه ایران در برابر انگلیس تا چه حد ناتوان است. در لابلای خاطرات علم ، خبری از شاه مقتدر و با ابهت نیست و چهره واقعی شاه نمایان میگردد.
نماینده سازمان ملل در بحرین پس از مشاوره با سران منطقه، گزارش داد كه مردم بحرین استقلال را به اتحاد با ایران ترجیح میدهند. گزارش او مورد پذیرش مجلس ایران قرار گرفت. شاه بر این باور بود كه با نشان دادن حسن نیتش در جریان بحرین دولت بریتانیا در عوض مجبور است ادعای او را بر ابوموسی و جزایر تنب به رسمیت بشناسد. اما جریان به گونه دیگر رقم خورد.
شاه با ساده لوحی تمام فکر میکرد که انگلیس در مقابل حاضر است حق حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه را تایید نماید(خاطرات 28 بهمن 1347)
پس از اینکه شاه بحرین را از دست داد از اعتراضهای به حق مردم ایران در این موضوع هراس داشت . علم میگوید: پس از مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل، «در استادیوم امجدیه، 30000 تماشاچی بلند شدند و با هم سرود ملی را خواندند، و جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا كرد. شاه شانس آود كه كسی از فرصت استفاده نكرد تا در مورد بحرین تظاهرات كند. موضوع اخیر به كلی از یادها رفته است.» (جمعه 21 فروردین 1349)
شاه حاضر نبود هیچ اعتراضی را در مورد بحرین بشنود و در جواب اعتراضاتی که به او میشد به صراحت گفته بود: « این بحث و جدالها در شأن من نیست»(خاطرات شنبه، 15 فروردین 1349)
شوروی به دلیل رقابت با انگلیس نسبت به جدا شدن بحرین از خاک ایران اعتراض نمود! ( 17 فروردین 1349)اما ایران خود اعتراضی به این مساله نداشت و یکساعت پس از اعلام استقلال بحرین، ایران این کشور را به رسمیت شناخت . اعلام خبر استقلال بحرین از رادیو ایران به قدری مضحک پخش شد که علم میگوید:« گوینده خبر چنان با افتخار و غرور آن را خواند كه گویی هم اكنون بحرین را فتح كردهایم.»( سه شنبه،17 اردیبهشت 1349)
شاه بحرین را از دست داد بدون اینکه موقعیت ایران در مورد جزایر سه گانه ثبیت نماید و پس از تلاش فوق العاده سرانجام شاه موفق شد یک موافقتنامه از سران انگلیس و قبایل عربی بگیرد و آنرا به عنوان سند احراز مالکیت ایران بر جزایر سه گانه تلقی نماید. غافل از اینکه پیر مکار سیاست ، بازیهای بسیار در آستین دارد. انگلیس ایران را تشویق کرد که به صورت مستقیم وارد عمل شده و بدون اینکه موافقتنامه حقوقی با اعراب امضاکند به اشغال نظامی جزایر سه گانه دست بزند. علم میگوید سفیر انگلیس از من پرسید: «به چه دلیل ما تا این حد در مورد حاكمیت قانونی بر این جزایر اصرار میورزیم؟ چرا به سادگی آنها را اشغال نمیكنیم.»(جمعه، 9 خرداد 1349)
به هر حال ایران در همین چارچوب موافقتنامه ای را امضا میکند. در این موافقتنامه از عبارت "occupation" استفاده شد که به معنای "اشغال"میباشد.درواقع اعراب خلیج فارس موافقتنامه ای را امضا میکنند و میپذیرند که ایران جزایر سه گانه را "اشغال" نموده است (نه اینکه بر اساس حق قانونی آنها را تصرف کرده است) .
همین کلمه بعدها دستاویزی شدکه امارات متحده عربی ادعا نماید ایران این جزایر را اشغال نموده است و خواستار بازپسگیری آن گردد.
بعید است که تنظیم کنندگان توافقنامه در آن زمان متوجه بار معنایی "اشغال"نبوده اند ، اما احتمالا شاه برای به رخ کشیدن قدرت نظامی خود از این واژه استفاده کرده است. بنابراین مشکلات امروز ما با امارات متحده عربی ، میراث یک شاه مغرور با تفکر میلیتاریستی است.
علم ، خود اذعان میکند که در این معامله ، ایران به شدت دچار خسارت شد و زمانی که با سفیر انگلیس درباره بحرین و سه جزیره سخن میگوید به شدت دچار ناامیدی میگردد و سپس میگوید "حال من به قدری بد شد كه با تب در رختخواب افتادم . و سه روز است كه گرفتار هستم."(خاطرات،دوشنبه 27 خرداد1349)
دوشنبه، 28 بهمن 1347
... امروز بعد ازظهر سر دنیس رایت سفیر انگلیس به دیدنم آمد . وی از رویدادهای زوریخ ناراحت است، زیرا كه نماینگان كنسرسیوم نفت ضمن ملاقاتی پرتنش و غیر دوستانه با شاه حاضر نشدهاند تضمین كنند كه در در آمد نفت ما یك میلیارد دلار در سال باشد.
در خصوص بحرین مذاكرات از هم اكنون شروع شده با این هدف كه نظرات شاه تأمین شود. او بطور كاملا محرمانه به من اظهار داشت كه جزایر تنب قطعا به ایران داده خواهد شد. انگلیسیها به شیخ رأس الخیمه هشدار دادهاند كه این جزایر در طرف ایرانی خط منصف خلیج فارس قرار دارد و اگر او به نوعی تفاهم با ما (ایران) نایل نشود، ما آنها را قانونا و در صورت لزوم با زور از وی خواهیم گرفت. شیخ حاضر است معامله كند. آنگاه در مورد جزیره ابوموسی سؤال كردم. سفیر پاسخ داد كه این جزیره زیر خط منصف قرار دارد. گفتم ما به اندازه كافی قوی هستیم كه این خط را نادیده بگیریم.
مدتی در این خصوص شوخی كردیم. سپس وی نگرانی شدید خود را از اینكه سیاست ما در خلیج فارس ممكن است به درگیری با عربها منتهی شود به شدت اظهار نگرانی كرد. گفتم: «به جهنم! مگر عربها برای ما چه كردهاند؟ بهتر است دست از حركات بیموردشان بردارند و با شركت در هزینههای دفاعی خلیج فارس موافقت كنند و بگذارند ما كارمان را بكنیم» . سفیر در خصوص اینكه آیا اساسا اعراب حاضرند دست ما را در خلیج فارس باز بگذارند، اظهار تردید كرد و گفت فراموش نكنید كه آنان اصرار دارند خلیج فارس را «خلیج عربی» بنامند. جواب دادم ما حاضریم یك موافقتنامه دفاعی پنجاه ساله با آنها منعقد كنیم. چنین موافقتنامهای در مجموعه نظیر موافقتنامههایی خواهد بود كه زمانی با انگلیسیها داشتهاند.
چهارشنبه،28 اسفند 1347:
بعد از ظهر سفیر انگلیس به دیدنم آمد. درباره بحرین و جزایر خلیج فارس كه او مایل است به عنوان دو موضوع جداگانه مطرح شود مذاكره كردیم. میگفت اشغال مجدد جزایر تنب برای ما (ایران) آسان است ولی در مورد ابوموسی اشكال دارد چون این جزیره نزدیك به ساحل عربستان قرار گرفته و تصرف آن به این آسانی نیست. پاسخ دادم موقعیت جغرافیایی جزایر نه تصمیم ایران را تغییر میدهد و نه عربها را قادر میسازد كه تكهای از خاك ایران را در تصرف داشته باشند. سفیر اظهار داشت كه یافتن راه حلی برای مسأله بحرین مسلما تأسیس فدراسیون امارات متحده عربی را تشویق خواهد كرد و در این مرحله ایران خواهد توانست ابوموسی را به منظور منافع امنیتی مشترك در خلیج فارس تصرف كند .اگر چنین كاری صورت بگیرد ما خواهیم توانست به پشتیبانی بریتانیا متكی باشیم.
در شام شاهانه شركت كردم و پیشنهادات گوناگون سفیر را به عرض رساندم. شاه از من خواست به سفیر بگویم با دوستانی نظیر او، ایران نیاز به دشمن ندارد. من زیر بار نرفتم و گفتم به عقیده من بهتر از این حرفها تضمین منافع اقلیت ایرانی در بحرین و خلیج فارس است. شاه به فكر فرو رفت و چیزی نگفت ....
یكشنبه، 3 فروردین 1348
... سفیر انگلیس به دیدنم آمد. به او گفتم مادامی كه سرنوشت جزایر تنب و ابوموسی روشن نشود، نخواهیم توانست به توافق درباره بحرین نایل شویم.
پاسخ داد در این صورت داریم وقتمان را تلف میكنیم.
گفتم : عیبی ندارد، سپس پیشنهاد كرد همانطور كه با شیخ رأس الخیمه تماس گرفتیم، با شیخ شارجه نیز تماس بگیریم. در صورتی كه معاملهای صورت بگیرد انگلیسیها از ما پشتیبانی خواهند كرد.
گفتم این پیشنهاد را به عرض شاه خواهم رساند ولی خودم در وضعی نیستم كه درباره آن اظهار نظر كنم.
سفیر انگلیس امروز راغبتر از ملاقات قبلی بود كه حل مسأله بحرین را به پیشنهادهای مربوط به جزایر مرتبط سازد. خاطر نشان كرد كه اگر ایران به تأسیس فدراسیون امارات عربی كمك كند، در این صورت ما (ایران) خواهیم توانست به دعوت و از جانب فدراسیون جزایر را تصرف كنیم، بی آنكه ترس از واكنش شدید عربها داشته باشیم.
گفتم: «بیپرده بگویم من اعتماد خود را به پیشبینیهای شما از دست دادهام ... شش سال پیش ..... خود جنابعالی ... به من گفتید كه دست كم تا بیست سال دیگر ما محكمترین تعهدات را نسبت به شیوخ خواهیم داشت و هر گونه دخالت خارجی به خاك آنها را حمله مستقیم به منافع بریتانیا تلقی خواهیم كرد. هنوز پنج سال نگذشته بود كه انگلستان خروج كامل خود را از خلیج فارس اعلام كرد. شما و كشورهای غربی عموما فقط در فكر منافع نفتیتان هستید، منافعی كه ایران به خوبی قادر است از جانب شما حفظ كند.
سفیر چیزی نگفت ولی من بر این باورم كه دولتهای غربی در ته دلشان از ایران واهمه دارند و مایل نیستند ما بر خلیج فارس تسلط داشته باشیم. اكنون باید انتظار را پیشه كنیم كه چه خواهد شد .
سه شنبه،21مرداد 1348:
اقدامات اخیر انگلستان در مورد جزایر تنب و ابوموسی به اطلاع سفیر رساندم و افزودم نمیتوانیم پیشنهاد غیر منصفانه آنها را در خصوص مراجعه به آراء عمومی در بحرین بپذیریم. انگلیس پیشنهاد میكند كه نمایندگان اوتانت عقاید و نظرات اهالی بحرین را فقط بر اساس بحث و گفتگو با تعدادی از گروههای صنفی به سازمان ملل متحد گزارش دهند. ما هیچ گاه نمیتوانیم چنین پیشنهادی را تصویب و در برابر ملت ایران توجیه كنیم.
سفیر گفت: اینطور نیست. در صورتی كه نماینده اوتانت نتواند پس از تماس با این گروههای خاص نظر روشنی درباره عقیده بحرینیها بیابد، آن وقت اوتانت آرزوی كامل خواهد داشت كه با سایر اقشار جامعه بحرین تماس بگیرد. در نظر داشته باشید كه ما زحمت زیادی كشیدیم تا شیخ بحرین را به پذیرفتن همین قدر راضی كردیم. او اصولا مخالف هر چیزی بود كه شباهت به مراجعه به آراء عمومی داشته باشد.
پاسخ دادم : :گور پدر شیخ بحرین ! اعلیحضرت به نحوی عاقلانه تصمیم گرفتهاند وضعیت ما را در خلیج فارس روشن سازند و برای نیل به این منظور این شهامت را داشتهاند كه پیشنهاد مراجعه به آراء عمومی را كه منصفانهترنی راه حل مسئله بحرین است بنمایند. به همین مناسبت از اطراف و اكناف دنیا در داخل ایران كه مسئله بحرین حساسیت فوقالعاده دارد مورد ستایش قرار گرفتهاند. ولی اكنون انگلیس با نقشهای مداخله میكند كه ممكن است كل قضیه را بر هم بزند. من به عنوان مشاور شاه، وزیر دربار و حافظ منافع سلسله پهلوی با شما صحبت میكنم و میگویم پیشنهادتان به كلی غیر قابل قبول است.
چهارشنبه ،22 مرداد 1348
شرفیابی ،مذاكرات با سفیر انگلیس را به شاه گزارش داردم. شاه بدوم چون و چرا ایستادگی مرا تصویب كرد و گفت : «به سفیر تكرار كن كه اگر من پیشنهادش را بپذیرم مرتكب خودكشی شدهام. اگر این خودكشی در راه حفظ منافع ملت ایران بود،چندان اهمیتی به آن نمیدادم ولی به عقیده من این طرح خیانت به منافع ملی است ، بدین جهت نمیتوانم آن را بپذیرم».
پنجشنبه، 10 مهر 1348
شرفیابی ... در ضیافت ناهاری كه به افتخار شیخ راشد امیر دوبی ترتیب داده شده بود شركت كردم. او را دو سه بار دیدهام و همیشه به نظرم مردی آرام و آینده نگر آمده است، درست خلاف سایر شیوخ خلیج كه گویی همگی دچار عقدههای حقارت هستند. مسائل مهم منطقه مورد بحث قرار گرفت، به سفر حردان التكریتی معاون نخست وزیر عراق به دوبی اشاره كردم. با لبخندی تلخ گفت : «باید میشنیدید كه چه قولهایی به ما داد كه از ما دفاع خواهند كرد». در مورد نفت، تعیین حدود فلات قاره و تداخل در ادعای مالكیت آبهای ساحلی، شاه پیشنهاد كرد مناطق مورد اختلاف توسط یك شركت مشترك مورد بهرهبرداری قرار گیرد. شیخ لبخندی زد و گفت: «من مطمئنم كه اعلیحضرت هرگز تصور تحت فشار قرار دادن كشور ضعیفی مثل ما را هم نمیكنند. اما شما هر چه صلاح میدانید انجام بدهید، كاملا در اختیار شما هستیم». حتی در مورد مسایل دفاعی هم گفت ترجیح میدهد به اعلیحضرت متكی باشد، و سپس افزود: «من به ارتشی كه سرانجام فرمان مرگ مرا امضا میكند چه احتیاجی دارم! تنها چیزی كه مورد نیاز من است یك نیروی پلیس منظم است.»
او از شیخ زاید امیر ابوظبی انتقاد كرد كه در مورد تأسیس اتحادیه امارت عربی هیچ اقدام مثبتی نمی کند. فكر یك ارتش متحد را نمیپسندد. و میل دارد به عوض انتخاب افسرانی از بحرین، انگلستان، عراق و یا هر جای دیگر، خود دست تنها اینكار را انجام دهد. شاه اصرار داشت حسن نیت ما را تأكید كند و از هر جهت به او اطمینان خاطر داد . سپس مسئله بحرین را مطرح كرد كه ما با بزرگواری بیش از حد با آن برخورد كردهایم. آنگاه در مورد فجیره و شارجه سؤال كرد .
شیخ پاسخ داد : «مردم آنجا در نهایت فلاكت زندگی میكنند و شیوخ تا قران آخر پولها را به جیب میزنند.» شاه سپس كوشید مسئله جزایر تنب و ابوموسی را مطرح كرند ، لیكن شیخ با زیركی از پاسخگویی شانه خالی كرد.
یكشنبه، 18 آبان 1348
..... سفیر انگلیس امروز بعد از ظهر به دیدنم آمد. تمام تلاشمان را كردیم تا مشكلات موجود در راه معامله 50 میلیون لیرهای خرید موشك را حل كنیم. دستور داشتم به او خاطرنشان كنم كه شاه پیشنهاد كرده بود كه انگلیسها از تولید نفت لیبی بكاهند تا در آمد دولت لیبی كه اعلام كرده یك معامله 150 میلیون لیرهای خرید اسلحه را با انگلستان لغو كرده است، كاهش پیدا كند . سفیر انگلیس لبخندی زد و گفت كه پیشبینیهای شاه بدون استثناء صحیح از آب در میآیند. سپس به مسئله جزایر تنب و ابوموسی پرداختیم .
سفیر گفت، «ما بنا بر قول و قرارهایمان در قبال شیخ شارجه و رأس الخیمه متعهدیم، معهذا تشویقشان میكنیم تا با ایران به نوعی توافق برسند، مشروط بر این كه شما هم اشغال جزایر را موكول كنید به توافق طرفین و یا اجازه آنها و ادعای پس گرفتن جزایر را بر مبنای حق قانونی نداشته باشید : خوب این منطقی است ، اگر هر راه دیگری را برگزینیم با عربها درگیر خواهیم شد ...
دوشنبه ، 19 آبان 1348
شرفیاب شدم . گزارش ملاقات دیروزم را با سفیر انگلیس به عرض رساندم. وقتی به اظهار نظرش در مورد جزایر رسیدم شاه منفجر شد و گفت: «غلط زیادی كرده است . این جزایر متعلق به ما هستند .
گفتم : ما باید عملی فكر كنیم. هدف اصلی اعلیحضرت در اشغال جزایر تقویت قدرت دفاعی ما در خلیج فارس است. اعلیحضرت قبلا اعلام كرده بودند كه اگر نفتی در این جزایر پیدا بشود بین ما و عربها تقسیم خواهند كرد. بنابراین هدف ما اشغال است نه مالكیت.
شاه اظهار نظری نكرد ولی متوجه شدم كه حرفهایم چندان خوش آیند نبوده است.
شنبه، 29 آذر 1348
شیخ رأس الخیمه به دعوت وزیر امور خارجه ما، كه امیدوار است با او بر سر استرداد جزایر تنب به توافقی برسد، در تهران است. من در حال حاضر امكان توافقی را نمیبینم، ضمنا شیخ خیلی محتاط است مبادا از طرف سایر كشورهای عربی برای دادن خاك عربها به ایران، به خیانت متهم شود. عجب اهانتی! عربها فقط به دلیل این كه امپراتوری انگلیس این جزایر را از ما غصب كرد، صاحب آن شده اند، و حالا چنان از آنها صحبت میكنند كه گویی ارث پدرشان است.
شنبه، 15 فروردین 1349
...... شام در كاخ ملكه مادر صرف شد. در مورد مسایل گوناگون بحث شد از جمله بحرین.
شاه گفت ، چند نفری پرسیدهاند چرا مسئله بحرین به نحوی به مجلس عرضه شده كه تمام مسؤولیت را بر عهده بگیرد؟ اما به قول خودشان، « این بحث و جدالها در شأن من نیست، اگر مردم ایران درك نمیكنند كه من حاضرم زندگیام را برای آنها فدا كنم، چرا خودم را درگیر این كنم كه كی چقدر مسؤولیت قبول میكند؟ از طرفی دیگر، اگر فداكاری من درك بشود، در آن صورت، دیگر دلیلی برای نگرانی ندارم.»
این حرفها در كمال صمیمیت بیان شد، چون فقط در حضور دوستان بسیار خصوصی گفته شد.
دوشنبه ، 17 فروردین 1349
ساعت پنج بعد از ظهر نخست وزیر را در كاخ نیاوران ملاقات كردم. درباره مسایل جاری صحبت كردیم. چهره نخست وزیر گرفته بود. همانطور كه پیش بینی میكردیم، روسها نسبت به اقدام اوتانت در مورد بحرین اعتراض كرده و گفتهاند كه از حدود مسئولیتش فراتر رفته، و قبلا از شورای امنیت تأییدیه نگرفته است؛علی رغم این كه پادگونی در سفر اخیرش به تهران از این سیاست بسیار تعریف كرد و آن را مورد حمایت قرار داد. البته مسئله اصول مطرح است. شورویها خوش ندارند دبیركل سازمان ملل بدون تأیید روسها بر یك رأیگیری عمومی ریاست داشته باشد. طبیعی است كه حساب كردهاند اگر در این مورد دبیر كل را تأیید بكنند، در آینده اگر بخواهید همین عمل را در مورد چكسلواكی بكند، تكلیف آنها چه میشود.
ممكن است اعتراضهای دیگری هم داشته باشند؛ چه بسا میخواهند لطفی بكنند در حق عوامل ناراضی اینجا و عراق، كه مخالف روابط دوستانه میان ایران و بحرین هستند، یا هوای عربهایی را داشته باشند كه بعضیهایشان در كمال سادهلوحی تصور میكنند رأی مجمع عمومی سازمان ممل نتیجهاش اتحاد ایران و بحرین خواهد بود.
جمعه 21 فروردین 1349:
یك خبر داخلی مایه دلخوشی است. در مسابقه نهایی فوتبال جام آسیا كه در تهران برگزار شد ایران دو بر یك اسراییل را شكست داد. جشن وشادی شهر را فرا گرفت. در استادیوم امجدیه، 30000 تماشاچی بلند شدند و با هم سرود ملی را خواندند، و جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا كرد. شاه شانس آود كه كسی از فرصت استفاده نكرد تا در مورد بحرین تظاهرات كند. موضوع اخیر به كلی از یادها رفته است. گروهی از فرصت استفاده كردند و شعارهای شدید ضد اسراییلی دادند، كه در ایران بیسابقه است . شاه این را از چشم كمونیستها میبیند.
سه شنبه،17 اردیبهشت 1349
.... شورای امنیت سازمان ملل متحد در خواست اكثریت را مبنی بر استقلال كامل بحرین تصویب كرد. نماینده ما در سازمان ملل بلافاصله قول حمایت ایران را ارائه كرد. شنیدن خبر این قضیه از رادیو تهران بسیار جالب بود ـ گوینده خبر چنان با افتخار و غرور آن را خواند كه گویی هم اكنون بحرین را فتح كردهایم.
جمعه ، 27 اردیبهشت 1349
صبح امروز رفتم سواری .... به دستور شاه سفیر انگلیس را فرا خواندم تا این پیغام را به او بدهم : «اگر شیوخ شارجه و امالقوین اقدام به حفر چاههای نفت در آبهای ابوموسی بكنند، ایران از دخالت نظامی خودداری نخواهد كرد. و انگلیسیها بهتر است بدانند اگر از شیوخ پشتیبانی بكنند، با ما طرف خواهند بود. و چنین رودررویی بین ایران و انگلیس نتایج مثبتی نخواهد داشت. و راه را برای بسیاری مسایل صاف خواهد كرد. اولا غرور ایرانیان ارضاء خواهد شد، و پس از شكست دادن انگلیسیها ما را در موقعیتی قرار میگیریم كه شیوخ را وادار كنیم شرایط ما را در مورد جزایر بپذیرند».
سفیر از من تقاضا كرد كه از هر گونه درگیری در مورد ابوموسی خودداری كنیم؛ اگر موقعیت ایجاب كند ایران میتواند كتبا اعتراض كند. او هم به سهم خود قول میدهد. تمام تلاش خود را به خرج دهد تا از حفاری در اطراف جزیره ممانعت به عمل آید، هر چند شیخ شارجه امتیاز آن را از قبل به شركت نفت اكسیدنتال داده است.
خدا را شكر كه او سر قولش ایستاد . هم اكنون بی بی سی اعلام كرد كه همه نوع حفاری در اطراف ابوموسی ، به دلیل بروز اختلاف میان شارجه و امالقوین در مورد ادعاهای هر كدام نسبت به فلات قاره ، متوقف شده است.
شنبه ، 28 اردیبهشت ـ جمعه، 8 خرداد 1349
شیخ راشد حاكم دوبی در تهران بود و مذاكرات من با او وقتی برای نوشتن این خاطرات باقی نگذاشت .
شنبه پیش ملكه عازم اصفهان شد تا از بناها و یادبودهای این شهر قدیمی كه سخت مورد بیتوجهی قرار گرفته، بازدید به عمل آورد. باید خدا را شكر كنیم كه او به این مسایل علاقهمند است. پس از همراهی او به فرودگاه برگشتم و شرفیاب شدم.
جمعه، 9 خرداد 1349
.... سفیر انگلیس را احضار كردم. به او گفتم شاه احساس میكند كه انگلیسیها در مورد جزایر كوچكترین اقدامی به عمل نیاوردهاند. در مورد جزایر به او هشدار دادم كه اگر در اسرع وقت اقدامی به عمل نیاورند تمام اعتبارشان را از دست خواهند داد.
پرسید، به چه دلیل ما تا این حد در مورد حاكمیت قانونی بر این جزایر اصرار میورزیم؟ چرا به سادگی آنها را اشغال نمیكنیم. و مشكل را با یك حركت قاطع حل نمیكنیم . پیشنهادش واقعا متعارف انگلیسیها بود، كه از قضا من هم با آن موافقم.
مأموریت مهم دیگری هم از طرف شاه داشتم كه از سفیر بخواهم از جانب ما برای دریافت وامی با بهره كم از كویت دخالت كند؛ مبلغی در حدود 100 میلیون لیره، بابت خرید لوازم نظامی و غیره از انگلستان.
شاه آدم زیركی است، و خوب میداند چه موقع برگ برندهاش را رو كند. به سفیر هشدار دادم كه جز شاه و من كسی از این قضه وام از كویت خبر ندارد. و این ارقام در هیچ یك از آمار رسمی وامهای كشور مندرج نخواهد شد. سرانجام ، بار دیگر تكرار كردم كه اگر كشور ثالثی اقدام به حفاری در اطراف آبهای ابوموسی بكند، ما به زور متوسل خواهیم شد.
شنبه، 10 خرداد 1349
شرفیابی ... به شاه در مورد گفته تحریك آمیز ولیعهد دوبی پیش از ترك تهران گزارش دادم، گفته بود، «ما همه چاكران وفادار اعلیحضرت فارس هستیم. ما را رهنمایی كنید». افزودم كه نیاز داریم برای سیاستمان در خلیج فارس استراتژیهای گوناگون در نظر بگیریم. تا اگر یكی موفق نشد، استراتژیهای دیگر را به كار ببندیم. به عنوان مثال، در مورد فدراسیون امارات، آیا ما باید نقش نگهبان آنها را به عهده بگیریم یا باید با تك تك اعضا به توافق جداگانه برسیم؟ تمام این راه حلها باید بررسی شود و گزارش كاملی به شاه داده شود.
شاه در پاسخ گفت، در حال حاضر، راه ما مشخص است. باید تمهیدی به كار ببندیم كه هر یك از آنها موافقتنامه مالی جداگانهای در مورد دفاع با ما امضاء كند.
گفتم: بیتردید نقشه فوقالعادهای است، اما همچنان باید راههای دیگر را نیز بررسی كنیم. از هر چه بگذریم،آیا حقیقتا انتظار داریم كه نیروی نظامی ایران چنین مسؤولیت وسیعی را بر عهده بگیرد؟ آیا این به نفع ماست؟
شاه از این حرف من كه اشارهای به بیكفایتی ارتش داشت خشمگین شد. ولی وظیفه من روشن است، صابون خطر سرپیچی را به تنم مالیدم و گفتم، «عجیب است كه اعلیحضرت این چنین خشمگین شدند. ولی وقتی ار بیخ پیدا كند، جنگ و رژه ارتش دو چیز كاملا مجزاست. اعلیحضرت میخواهند كه ایران قدرت حاكم خلیج فارس باشد. اما پیش از آن باید قابلیت واقعی ارتشمان را ارزیابی كنیم، و این ارزیابی باید در كمال واقع بینی صورت بگیرد.
دوشنبه ،12 خرداد 1349
.... روز پرمشغلهای بود. ساعت هفت صبح امروز را با مذاكره برای خرید هلیكوپترهای شینوك آغاز كردم. شاه علاقه خاصی نسبت به این معامله دارد. خود هلیكوپترها قادرند 40 نفر را در جا نقل و انتقال بدهند . بعد سفیر انگلیس آمد تا متن نامهای را كه دولت متبوعش به شیوخام القوین و عجمان فرستاده است، به من نشان دهد. شیوخ اكیدا از اقدام به حفاری در اطراف ابوموسی بر حذر شدهاند، در وهله اول به دلیل ادعایی كه شارجه نسبت به جزیره كرده است.
سفیر در شرایطی نبود تا نسخهای از نامه را به من بدهد ولی لب مطلب از این قرار بود:
1-كشور ثالثی باید به دعوت شود تا اختلافات میان عجمان و ام القوین را سرو سامان بدهد
2-شارجه نسبت به حفاری در این مناطق نباید ادعایی داشته باشد
3-تمام طرفین باید نسبت به علائق ایران در منطقه ، هوشیار باشند
موضع ایران در ارتباط با ابوموسی باید در اسرع وقت روشن شود.
بنابر اظهار سفیر، «با بر هم زدن روابط میان شیوخ، ما جلو حفاری را میگیریم بی آنكه لزومی به دخالت نظامی ایران پیش بیاید. در این میان به آنها یادآور شدهایم كه انگلستان تا دوازده ماه دیگر نیروهای خود را از خلیج فارس خارج خواهد كرد، و از آن پس امارات عربی رأسا با ایران رودررو خواهند بود كه كشوری است به مراتب قویتر از هر كدام از آنها. آنها حق حفاری دوباره را ندارند تا این كه مسئله ادعای ایران حل و فصل شود. اما باید اضافه كنم، كه شركت نفت اكسیدنتال، به امید راه اندازی حفاریهای اكتشافی، اعمال فشارهایی میكند».
در پاسخ گفتم كه ، «ایران كمترین علاقهای به منافع نفتی ابوموسی ندارد و فقط میخواهد از آنجا به عنوان پایگاه نظامی استفاده كند. نكتهای كه لزوما با منافع نمایندگان كمپانیهای نفتی منافاتی ندارد. اما چند تا از شیوخ در سفرهایشان به تهران و ملاقات با شاه اظهار داشتهاند كه انگلستان آنها را از هر نوع قرار و مداری با ایران منع میكند، كه كاملا با قول شما در مورد اعمال سازش مغایرت دارد».
سفیر این اتهام را رد كرد و گفت، شاه كه میدانید عربها چه دروغگوهایی هستند.
گفتم: بله عربها دروغگویی را از شما انگلیسیها یاد گرفته اند!
دوشنبه 27 خرداد1349
امروز بعدازظهر را به مدت سه ساعت، با سفیر انگلیس گذراندم. در مورد امارات رك و پوست كنده حرفم را زدم، "شما طرف كی هستید؟ ما هیچ وقت گستاخی شما را فراموش نمیكنیم . چرا اجازه میدهید این شیوخ به آزادی در تمام جهان عرب سفر كنند و سوء تفاهمهای بیشتری در مورد جزایر به وجود آورند؟ قصدتان چیست؟ وقتی اینها به تهران میآیند، هرگز اتفاقی نمیافتد جز رد و بدل كردن تعارفهای دیپلماتیك. چرا هیچ كمكی نمیكنید. همین قدر بدانید كه این جزایر تحت هر شرایطی متعلق به ماست، هر چه پیش آید."
او هم گفت، برای دفاع از جزایر ما هم زور را با زور پاسخ خواهیم گفت.
گفتم هر كاری دلتان میخواهد بكنید. این جزایر حتی اگر این اهمیت استراتژیك را هم نداشتند باز هم برای مردم ایران از اهمیت زیادی برخوردار بودند و شما نمیتوانید با افكار عمومی بازی بكنید. ما دست از بحرین برداشتیم. حالا انتظار دارید همین كار را در مورد این جزایر بكنیم. لابد بعدا هم باید در مورد خوزستان تسلیم ملیگراهای عرب بشویم. شماها دارید با دم شیر بازی میكنید و در مقام دولت شما، وظیفه من است كه به شما هشدار بدهم. قولهای شما همیشه توخالی از آب در آمدهاند. در پایان این محاكمه ، سفیر اعتراف كرد كه در طول دو هفته گذشته به حدی ناراحت بوده كه شبها خوابش نمیبرده است. «من حقیقتا نمیدانم به شما چه بگویم، یا به لندن چه گزارش كنم. تازه لندن دست و پایش را گم كرده كه جواب شیوخ را چه بدهد. همه دچار دردسر شدهایم.»
پیش از رفتن یك نكته را هم خصوصی به من گفت، «پس از عرض حال عراق، سفیر شوروی نزد من آمد و پیشنهاد كرد كه توصیه نمیكند از اشغال جزیر توسط ایران پشتیبانی كنیم. این هم از به اصطلاح رفقای شمالی ایران.»
بعد از این ملاقات حال من به قدری بد شد كه با تب در رختخواب افتادم . و سه روز است كه گرفتار هستم.
سه شنبه ، 28 خرداد 1349
شرفیابی برای حضور شیخ خلیفه، نخست وزیر بحرین، كه بعدا به ناهار دعوت داشت. با حاكم بحرین شیخ عیسی نسبت نزدیك دارد. در مجموع آدم مطلع و باهوشی به نظر میآمد، انگلیسیاش درجه یك است .
جمعه ،31 خرداد1349
با معشوقم دو ساعتی اسب سواری كردیم. علی رغم گرما بسیار دلپذیر بود.
با سفیر انگلیس ملاقات كردم . اعتراف كرد موفق نشده شیخ رأس الخیمه را از رفتن به بغداد منع كند. ولی هم او و هم شیخ شارجه را تحت فشار قرار دادهایم تا راه حلی برای مشكل جزایر بیابند كه در جهت پیشنهاد ایران برای اشغال مشترك جزایر باشد. به آنها تأكید كردهایم كه این فرصت نادری است، و به لطف بزرگواری ایران این بهترین راه حل و فصل این مشكل است.
سفیر هم مثل شاه معتقد است كه خروج انگلستان از خلیج فارس به مرحلهای رسیده كه جای برگشت ندارد.
سر ناهار گزارش این ملاقات را دادم .
شاه اظهار داشت، ما همچنان باید مراقب باشیم. شیوخ ممكن است در مورد جزایر با یكی از شركتهای نفتی خارجی به توافق برسند . اگر چنین معاملهای را نادیده بگیریم، به وضوح پذیرفتهایم كه ادعای آنها اعتبار دارد...»
جمعه 30 مرداد1349
در مورد مسئله جزایر،سفیر گفت نماینده مخصوصی از لندن مأمور شده تا راه حلی برای قضیه بیابد، شخصی است به نام سر ویلیام لوس،كه قبلا مأمور مقیم دیپلماتیك انگلیس در خلیج فارس بوده است. او كار را به یك شرط پذیرفته؛ این كه اختیارات تام داشته باشد تا تمام امكانات موجود را برای حل و فصل قضیه بررسی كند و هرگونه تصمیم از قبل تعیین شدهای را ندیده بگیرد. حكومت محافظهكار با این شرط موافقت كرده است و اكنون اعتراف میكنند كه تعهدشان مبنی بر جلوگیری از خروج انگلیسیها از خلیج فارس چیزی جز تبلیغات انتخاباتی نبوده و فقط به قصد رأی آوردن گفته شده است. سفیر همچنین افزود كه شیوخ شارجه و رأس الخیمه منتظر عربستان سعودی هستند تا به تفاهمی با ایران برسد، ولی سعودیها هم به كلی از زیر بار این قضیه شانه خالی كردهاند.
سه شنبه، 31 شهریور 1349
شرفیابی ... گزارش ملاقاتم را با سر ویلیام لوس دادم كه خواسته بود در مورد حرفی كه شاه زده است توضیحی بپرسم. منظور شاه از گفتن این جمله كه ایران نسبت به حضور انگلیسیها در خلیج فارس اعتراضی نخواهد داشت مشروط بر این كه بر مبنای توافق دو جانبهای با شیوخ باشد، چه بوده است.
شاه گفت: «اولا كه امارات باید مستقل بشوند؛ فقط در آن صورت است كه میتوانند به نوعی توافق برسند. یكی از شرایط به دست آوردن استقلال آنها هم خروج تمام نیروهای خارجی از خلیج فارس است. اگر فدراسیون جدید امارات در نهایت از انگلیسیها دعوت كند كه باز گردند، آن وقت مسئله شكل دیگری پیدا میكند»
سه شنبه ،28 مهر 1349
همزمان موفقیتی در مذاكرات نفت تهران به دست آوردهایم و فرمول تسهیم سود 50-50 به 45-55 به نفع ما تغییر كرد. همچنین قرار شد در مورد بهای نفت تجدید نظر بشود ... اتفاقی كه ذكرش بی مناسبت نیست، این است كه سفیر انگلیس به ملاقات من آمد و اعلام كرد شدیدا توصیه میكنم مذاكرات را با شركتهای نفتی قطع نكنید.
این پیام را به شاه رساندم، كه علیرغم خودداری معمولش ، به سختی میتوانست آتش خشمش را فرو بنشاند. گفت ، «حالا دیگر انگلیسیها به من توصیه میكنند، اگر یك بار دیگر به خودشان جرأت بدهند به من توصیه كنند، چنان پدری ازشان بسوزانم، كه جد و آبادشان را یاد كنند. پدر سوخته ها »
در مورد مشابه دیگری چند هفته پیش كه به جزیره كیش رفته بودیم، صحبت تنب و ابوموسی پیش آمد و شاه گفت، «اگر لازم بشود، آنها را با زور خواهیم گرفت، عربها و انگلیسیها هم هر گهی دلشان میخواهد بخورند.»
چنین اعتماد به نفسی حقیقتا باعث غرور است.
جمعه 4 دی 1349
برای اولین بار در دویست سال اخیر یك شیخ بحرین سفری رسمی به ایران كرده است . در فرودگاه، شاهپور غلامرضا، نخست وزیر و من از او استقبال كردیم. خیلی جالب است كه تا همین اواخر ما از او با عنوان :«شیخ فلان فلان شده و غاصب بحرین » نام میبردیم. اما امروز او میهمان عزیز و محترم ماست. ناهار را با شاه صرف كرد كه بعدا به او افتخار داد و در اقامتگاه او چای صرف كرد. این هم یكی از اولینهای دیگر؛ تاكنون سابقه نداشته كه شاه دیدار یك شیخ خلیج فارس را پس بدهد. به این موضوع اشاره كردم و گفتم شاید داریم ادب و نزاكت را از حد میگذرانیم ولی شاه پاسخ داد كه مایل است شیخ یكی از اقمار ایران بشود. شیخ از بازدید شاه بسیار خوشوقت شد.
روز نهم آذر سال 1350 ایران جزایر تنب را اشغال كرده ، و روز بعد پیمان دفاعی منعقده فی مابین انگلیس در شیخ نشینای خلیج فارس (دریای عمان) لغو گردید و بنیاد امارات متحده عربی نهاده شد. رأس الخیمه به عمل ایران اعتراض كرد و یك سال دست به دست كرد تا سرانجام به فدراسیون جدید پیوست. در مورد ابوموسی، ایران و شارجه توافق كردند كه منطقه را به دو بخش مساوی تقسیم كنند، و بخش مسكونی جزیره متعلق به شارجه باقی ماند. ایران برای نشان دادن حسن نیتش موافقت كرد كه فعالیت های شركت نفت كرسنت همچنان به روال سابق، در منطقه متعلق به آن و آبهای اطرافش،ادامه پیدا كند. و به منظور ایجاد تسهیلاتی برای این امر، ایران انگیزههای گوناگون مالی به نحوی محرمانه برای شیخ شارجه فراهم آورد .
منبع:گفتگوهای من با شاه جلد (1) ، به کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی در پایگاه دیپلماسی ایران
منبع:آرشيو مقالات و منابع اسنادي موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
سرزمين بحرين كه در تقسيمات كشوري ايران به عنوان چهاردهمين استان ايران شناخته شده بود، در ارديبهشت 1349 با خيانت حكومت پهلوي، از ايران جدا شد و با اين رويداد برگ ديگري به پرونده بيكفايتي شاهان حاكم بر ايران در حفظ تماميت ارضي كشور افزوده شد.
يكي از عناصري كه در اين تراژدي نقش مؤثري ايفا كرد، عباس مسعودي بود. نامبرده در 1280 ش. در تهران به دنيا آمد. پس از خاتمه تحصيلات مقدماتي و متوسطه در تهران (دبيرستان دارالفنون) چون قادر به به ادامه تحصيل نبود و از جهت زندگي و معاش در زحمت بود، ابتدا به شغل حروفچيني و كارگر ساده مطبعه در مطابع تهران مشغول به كار شد پس از چهار سال بتدريج مصحح روزنامه «اقدام» و «شفق» و خبرنگار روزنامههاي «ايران» و «كوشش» گرديد. در سال 1300 شمسي ابتدا مركز كوچكي كه فقط يك اتاق داشت، در تهران داير كرد كه مركز اطلاعات ناميده ميشد. او اخبار خبرگزاريهاي رويتر و هاواس را از دواير مطبوعاتي اين دو سفارتخانه ميگرفت و با دادن مبلغي مختصر اجازه ترجمه و نشر آن را در تهران گرفت.
مسعودي در تيرماه 1304 امتياز روزنامه اطلاعات را گرفت . در واقع امتياز روزنامه متعلق به فردي به نام علياكبر سليمي بود كه مسعودي با نيرنگ و فشار پليس وقت، اخذ كرد.بعدها اطلاعات داراي مؤسسات فني و نشرياتي مانند چاپخانه اطلاعات، گراورسازي، اطلاعات كودكان، مجله اطلاعات هفتگي، مجله اطلاعات ماهانه، مجله بانوان، جوانان، تهران ژورنال و اطلاعات هوايي شد.
مشاغل دولتي مسعودي از سال 1314 شروع شد و در آن سال به وكالت دوره دهم مجلس شوراي ملي از حوزه انتخابيه تهران رسيد. تا پايان دوره پانزدهم، شش دوره متوالي همچنان وكيل بود و در سال 1328 به سمت سناتوري تهران انتخاب گرديد و تا سال 1351 در اين سمت باقي ماند. وي به زبانهاي انگليسي و فرانسه آشنا بود. ساواك در سند زندگينامه او آورده است: او فرد متخصص در فن، كجدار و مريز و اهل زد و بند، خوشمشرب، محافظهكار، حقهباز، هزاررنگ، جاسوس صنعت، علاقمند به افزايش ثروت، غيرقابل اعتماد و مورد تنفر عامه مردم ميباشد، نامبرده با تمام حوادث بعد از دهه 20 سازش داشته، نوكر رضاشاه بود و با مخالفان او نيز نزديك بود، در سال 1320 پس از حادثه سوم شهريور سلسله مقالاتي عليه رضاشاه نوشت. در سال 1321 در ماجراي 17 آذر عليه قوامالسلطنه شركت كرد. پس از هفده سال براي اولين بار روزنامه او توقيف شد و به زندان افتاد. از اواسط سال 1320 روزنامه او طرفدار مصدق شد، در 25 مرداد سال 1332 شديدترين حملات عليه شاه و حكومت را انجام داد. با حزب توده، حزب اراده ملي و هر سياست و گروهي نزديك بود و سازش ميكرد. بعد از وارد شدن به امور روزنامهنگاري به سياست انگلستان نزديك شد و ترقي كرد و با عاميون نزديك بود.
مسعودي عضو جمعيت فراماسونري لژ ايران و از افراد مؤثر در تشكيل كلوپ روتاري و عضو كلوپ روتاري تهران بود. او در خرداد 1353 در 73 سالگي درگذشت.
نجفقلي پسيان، كه روزگاري سردبير اطلاعات بود، دربارهي نقش مسعودي مدير روزنامه اطلاعات در تجزيه بحرين مينويسد كه وي براي نوشتن سلسله مقالات دربارهي بحرين كه در راستاي سياست شاه براي آمادهسازي مردم ايران جهت پذيرش جدايي بحرين، نگاشته شد، مبلغ 15 ميليون دلار از شيخ بحرين رشوه دريافت كرد.
همچنين، پيروز مجتهدزاده در مقالهاي در شماره 39 فصلنامهي رهآورد (چاپ آمريكا) با عنوان «بحرين، سرزمين جنبشهاي سياسي» مينويسد:
بديهي است منظور از اين كه حل مسألهي بحرين به ابتكار شخص شاه بود، اين است كه جز محمدرضا شاه، كس ديگري مسؤول اين تصميم نيست. اگر چه برخي افراد، مانند سناتور عباس مسعودي، تشويق كنندهي اين تصميمگيري بودند... در اين جزوه [اعلاميهي ارتش دربارهي بحرين] به استدلالي سست متوسل شده بود كه آن هنگام از سوي سناتور عباس مسعودي، يكي از مبتكران و مجريان اصلي (ولي غيررسمي) سياست پس گرفتن ادعا نسبت به بحرين، پيش كشيده ميشد و آن اينكه چون نفت و مرواريد بحرين پايان گرفته و يا كمتر از آن است كه تصور ميشد، گرفتن اين مجمعالجزاير، براي ايران سودي نخواهد داشت كه زيانآور نيز خواهد بود...
فرهاد مسعودي فرزند عباس مسعودي در تيرماه سال 1354 كتابي دربارهي پدرش منتشر ميكند با نام «پيروزي لبخند». لحن كتاب، حماسي است و در تجليل از كارهاي عباس مسعودي، فرهاد مسعودي دربارهي نقش پدرش در ماجراي تجزيه بحرين مينويسد:
«... يكي از مهمترين عواملي كه هميشه در موقعيتهاي مختلف دستاويز مخالفان دوستي ايران و اعراب قرار ميگرفت مسألهي بحرين بود. ايران بحرين را جزو خاك خود ميدانست در حالي كه از مدتها قبل بحرين نيز مانند ساير امارات عربي، به صورت يك شيخنشين مستقل اداره ميشد.
ادعاي ايران در مورد بحرين در هر موقعيتي به سوء تفاهمات دامن ميزد و كساني كه اتحاد و دوستي ايران و كشورهاي عربي را مخالف مصالح خويش ميدانستند، چنان وانمود ميساختند كه ايران داراي مطامع استعماري است و به خاك اعراب چشم دوخته است. آنها دعوي ايران را نسبت به بحرين كه متكي به مدارك و اسناد مختلف تاريخي بود نشانه مطامع استعماري دانسته و احساسات اعراب را عليه ايران تحريك ميكردند.
مدير اطلاعات (عباس مسعودي) در سفر خود به شيخنشينها كه به سال 1345 انجام گرفت مطالعات دقيقي در مورد بحرين انجام داد و متوجه حقايقي گرديد كه گرچه خوشايند و رضايتبخش نبود ولي به علت آنكه از واقعيتهاي انكارناپذيري سرچشمه ميگرفت ميبايست مورد توجه قرار گيرد. او در مطالعات خود به اين نتيجه رسيد، جمعيت بحرين كه در آن زمان دويست هزار نفر بود اكثراً از اعراب هستند و ايرانيها كه زماني اكثريت داشتند در جريان وقايع و حوادث و نيز با گذشت زمان به اقليتي كمنفوذ تبديل شدهاند. از سوي ديگر نفت بحرين كه موجبات رونق بازار آن سرزمين را فراهم ساخته بود رو به كاهش گذاشته و جمع درآمد آن در سال به 5 ميليون ليره رسيده است. مسألهي ديگر كه مورد توجه مدير اطلاعات قرار گرفت، صيد مرواريد در بحرين بود كه از قديمالايام بزرگترين ثروت بحرين محسوب ميشد، او با نهايت تعجب و تأسف دريافت كه به واسطه پيدايش مرواريد ژاپني، بحرين بازار خود را از دست داده و اين منبع درآمد به كلي در بحرين به دست فراموشي سپرده شده است زيرا به علت نداشتن بازار فروش، صيد مرواريد در بحرين براي غواصان و سوداگران به هيچوجه مقرون به صرفه نبود.
عباس مسعودي پس از بازگشت، اين مسايل را با صراحت و روشني مطرح ساخت و اين واقعيت تلخ را كه براي بسياري از وطنپرستان متعصب، دردناك و غيرقابل پذيرش بود تشريح كرد. طرح اين مسايل كه از نظر اوليا و مسؤولان امور پوشيده نبود، آن روزها براي مردمي كه با مسايل بحرين آشنايي نداشتند خوشايند به نظر نميرسيد. حتي بسياري از خوانندگان اطلاعات كه به بينظري و وطنپرستي مدير آن ايمان داشتند مايل نبودند اين سخنان را از وي بشنوند. اما اين واقعيت را نميشد انكار كرد كه ادعاي مالكيت بحرين، سرزميني كه برخلاف تصور، تمام امتيازات اقتصادي خود را از دست داده و چشمههاي نفت آن به پايان نزديك شده، نه تنها سودي عايد ايران نميسازد بلكه متضمن زيانهاي بيشمار است.
انتشار اين حقايق ذهن مردم واقعبين ايران را تا اندازه قابل توجهي روشن ساخت و كساني را كه با شوق و حرارت زياد مسأله مالكيت بحرين را عنوان ميكردند به تفكر و تأمل وادار نمود.
خوشبختانه شاهنشاه در سفر خود به هند كه در تاريخ دي ماه 1347 انجام گرفت. ضمن مصاحبه با روزنامهنگاران در دهلي كه سؤالاتي راجع به بحرين مطرح كردند راه حل پسنديده و دموكراتيكي پيشنهاد فرمودند و اظهار داشتند:
سياست و فلسفه ما اين است كه با اشغال و گرفتن سرزمينهاي ديگر از طريق زور مخالف ميباشيم... ايران پيوسته به اين سياست خود علاقه داشته است كه هرگز براي به دست آوردن اراضي و امتيازات ارضي عليرغم تمايل مردم آن سامان به زور متوسل نشود. من ميخواهم بگويم كه اگر مردم بحرين مايل نباشند به كشور ما ملحق شوند، ما هرگز به زور متوسل نخواهيم شد، هر كاري كه بتواند اراده مردم بحرين را به نحوي كه نزد ما و همه جهان به رسميت شناخته شود نشان دهد مورد قبول ما است.
راه حل پيشنهادي شاهنشاه تأثير بسزايي در ميان شيوخ و شخصيتهاي خليج فارس داشت و آنها را به حل مسأله بحرين اميدوار ساخت. شاهنشاه مردم بحرين را در انتخاب وضع سرزمين خود آزاد گذاردند كه يا به ايران ملحق شوند و يا راههاي ديگري را برگزينند از جمله استقلالي مانند ساير امارات خليج فارس داشته باشند. در اين موقع مسأله خليج فارس اهميت بيشتري يافته بود. زيرا نيروهاي انگليس از اين منطقه خارج شده بودند.
مدير اطلاعات در ارديبهشت 1348 بار ديگر شيخنشينهاي خليج فارس را مورد بازديد قرار داد. او سفير حسننيت بود و در چنان موقعيت حساس لازم ميدانست كه يكبار ديگر ضمن ملاقات و گفت و گو با شخصيتهاي امارات خليج فارس، حسن نيت ايران و افكار بلند شاهنشاه را تشريح نمايد. او خود در مورد اين سفر نوشت:
... تحكيم مباني دوستي ايران و شيخنشينها و آگاهي از نظريات مردم آن سامان پس از اعلام خروج نيروهاي انگليس از خليج فارس يكي ازهدفهاي من در اين مسافرت بود كه با شيوخ و شخصيتهاي مهم امارات خليج فارس در ميان ميگذاشتم....
مدير اطلاعات پس از دومين مسافرت خود گزارش مفصلي تحت عنوان [خليج فارس پس از خروج نيروهاي انگليسي] منتشر ساخته حقايقي را در مورد بحرين به آگاهي هموطنان خود رسانيد . وي در اين گزارش چنين خاطرنشان ساخت:
«...من در مسافرت اول خود به خليج فارس و تماس با شيوخ و اهالي كاملاً درك كردم كه تمام مردم ساحلنشين خليج خاصه اعراب نسبت به ادعاي ايران بر بحرين تعصب شديد دارند و احساسات خود را در حمايت از بحرين مخفي نميدارند و از بلندگوهاي مغرض هم بر اين ماجرا دامن ميزنند، ايران را استعمارطلب مينامند، حملات شديدي به وسيله راديو و مطبوعات خود به ايران روا ميدارند، ما را متعدي و متجاوز قلمداد ميكنند، ملل عرب را نسبت به ما بدبين ميسازند و در نتيجه هم مردم آن سوي خليج در مورد دعاوي ايران با نظر استعماري به ما مينگرند و بالاخره تبليغات خارجي ما را استعمارگر ميخوانند و تنها مستمسك و بهانه هم ادعاي ما بر مالكيت بحرين است. اعراب آن را قطعهاي از خاك خود ميدانند و عربيت و قوميت و اينگونه مسائل را پيش ميكشند و تخم بدبيني را ميان مردم ميپاشند. شيوخ هشتگانه خليج [فارس] نهايت علاقه را به شركت بحرين در فدراسيون دارند و اين امارتنشين را هرگز نميخواهند از خود دور سازند، منتها از يك سو به حفظ روابط دوستانه با ايران علاقه دارند و ميخواهند تمايلات ايران را درباره عدم شركت بحرين در جلسات كنفرانس رعايت كنند و از طرفي نميتوانند بحرين را از خود ندانند و اشتراك مساعي نداشته باشند. خاصه اين كه بسياري از رجال و شخصيتهايي كه در شيخنشينها، در كارهاي حساس وارد هستند، تعليم يافتهي بحرين ميباشند. زيرا، سطح فكر و معلومات و اطلاعات و تجربيات در بحرين بالاتر از تمام شيخنشينها است، به همين جهت روشنفكران و شخصيتهاي بحريني در تمام امارات جاي خود را باز كرده و نفوذ يافتهاند، حتي در عربستان سعودي هزارها بحريني كار ميكنند. در اين صورت چگونه ميتوان گفت كه شيوخ خليج فارس فدراسيوني تشكيل بدهند كه بحرين عضو آن نباشد. فقط مراعات دوستي با ايران معما و مشكلي براي آنها به وجود آورده كه خوشبختانه بيانات صريح شاهنشاه براي حل مشكل بحرين از راه مراجعه به آراي عمومي روزنه اميدي براي آنها باز كرده است. شاهنشاه دورانديش و مصلح ما كه پيوسته متوجه اهميت موضوع بحرين بوده و به منظور احقاق حق ايران در هر محفل و مجلسي كه صحبت از بحرين ميشده نماينده ايران را وادار به اعتراض ميكردند، هر جا حكمران بحرين قدم ميگذاشت نمايندگان سياسي ايران را از شركت در آن جا منع مينمودند و حتي از پاكستان به خاطر رأيي كه به نفع بحرين در يونسكو داده بود، سخت گله فرمودند. هم چنين از پادشاه عربستان سعودي به واسطه پذيرايي از شيخ بحرين و صدور اعلاميه مشترك سخت ناراضي شدند كه بعد به اصلاح و رفع سوء تفاهم گراييد و خلاصه از هيچگونه اقدامي در راه پيشبرد منافع ايران بر بحرين دريغ نفرمودند، اكنون با توجه به سياست عمومي جهان و منطقه خليج فارس به خصوص در اين موقع كه دولت بريتانيا بيرون ميرود چنين تشخيص دادند كه توسل به زور و لشكركشي براي گرفتن بحرين به هيچوجه مصلحت نيست. كشور پهناور و غني ما نيازي به گرفتن زمين با زور و جبر ندارد. كشور ما كه متجاوز را محكوم ميسازد بديهي است خود به تجاوز مبادرت نميورزد، سياست مستقل ملي ايران بيش از پيش اين روش پسنديده را تحكيم بخشيده و بر مبناي صلحخواهي و حفظ روابط دوستانه با همه ملل و تأمين سعادت جوامع دنيا استوار ساخته و در اين صورت جز راه مسالمتجويانه طريقي پيش نخواهد گرفت و آن مراجعه به آراي عمومي مردم بحرين با مداخله و نظارت سازمان ملل متحد است...»
فرهاد مسعودي، دربارهي آخرين لحظات عمر عباس مسعودي نوشت:
« ... او هم چون نقاشي بود كه اثر خود را به پايان رسانيده و با رضايت و خشنودي به آن نگاه كرده است... نقاش با غرور و خوشحالي، امضاي خود را در زير اثر خود گذاشته است... »
در اين بخش توجه خوانندگان گرامي را به يكي از اسناد ساواك در رابطه با فعاليت عباس مسعودي جهت جداسازي بحرين از خاك ايران جلب ميكنيم . ذكر اين نكته ضروري است كه افرادي مانند مسعودي مجري منويات و ديدگاههاي شاه بودند و صد البته اگر از ناحيه تلاش براي جداسازي بحرين از ايران خيانتي وجود دارد ، مسئوليت اين خيانت ابتدا متوجه شاه به عنوان برباد دهنده اصلي خاك ايران است . باهم سند را ميخوانيم :
به: 723
تاريخ گزارش: 23/4/48
از: 234
شماره گزارش: 1400/234
موضوع: مسافرت مسعودي به بحرين
آقاي مسعودي مدير روزنامه اطلاعات در مسافرت به بحرين با آقاي محمود علوي رئيس دارايي كه يكي از مخالفان سرسخت دولت و ملت ايران ميباشد ملاقات نموده و مهمان ايشان بوده است آقاي مسعودي در بحرين مورد استقبال گرم و مهماننوازي شيوخ قرار گرفته است و نامبرده در جزيره بحرين به غير از تماس با مقامات بحريني با هيچ يك از افراد ايراني تماس حاصل نكرده كه شمهاي از وضع ايرانيان در روزنامه خود چاپ و منتشر نمايد. ضمناً ايرانيان جزيره بحرين از مصاحبه نامبرده با روزنامه الاضواء كه مطالبي عاري از حقيقت منتشر نموده نگران و دلسرد و دلشكسته شدهاند زيرا مسافرت اين شخص به جزيره بحرين مرحمي بر زخمهاي ايرانيان جزيره نگذاشت بلكه تمامي حقوق ملت ايران را زيرپا گذاشته و گفته است كه ما خطا كرديم كه ميگوييم جزيره بحرين جزئي از خاك ايران است و بايد به حكومت بحرين اعتراف كنيم و فرصت بيشتري به او بدهيم كه براي خودش آزاد باشد.
نظريه منبع: آقاي مسعودي همهاش با اشخاص بانفوذ و مخالف ايران ملاقات و مورد پذيرايي واقع شده و كوركورانه مطالبي اظهار داشته و البته بايد چنين باشد زيرا شخصي كه در زلاّق محل تفريح و عيش و نوش با زنان و دختران انگليسي و صرف مشروبات الكلي ميگذراند چنين مطالبي كه نمك بر زخم ايرانيان جزيره ميباشد بازگو نمايد.
نظريه رهبر عمليات؛ مطالبي در روزنامه الاضواء راجع به مسافرت آقاي مسعودي درج شده كه چون رهبر عمليات نميداند دو برگ برش روزنامههاي عربي و انگليسي عيناً به پيوست تقديم ميگردد.
***
منابع:
ـ تاريخ تجزيه ايران، دفتر دوم: تجزيه بحرين، دكتر هوشنگ طالع، انتشارات سمرقند.
ـ پاورقيهاي رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، زندگينامه عباس مسعودي، مركز بررسي اسناد تاريخي.
توسط محمدرضا
رجانیوز
گروه تاریخ: 14 دى 1347 شاه در دهلينو اعلام كرد اگر اهالي بحرين نميخواهند به ايران ملحق شوند، ايران خواسته آنان را چنانچه مورد قبول سازمان ملل قرار گيرد، ميپذيرد، این جمله به معنی عقب نشینی ایران و امتیاز دهی به انگلستان تفسیر شد، در همان روز مفسرین سیاسی دیگر بحرین را اذعان ایران نمی دانستند.
روز ۲۲ مرداد ۱۳۵۰ بحرين با فشار انگليس و ضعف و اغماض رژيم شاه رسما استقلال خود را در برابر ايران اعلام كرد و در 25 آذر همان سال نيز به عضو يت سازمان ملل متحد درآمد و به عنوان يكصد و بيست و نهمين عضو آن شناخته شد.
جدايي خواهي در بحرين زماني پديدار شد كه اين منطقه از 1892 م. تحت سلطه كامل بريتانيا درآمد. پيش از اين انگلستان از طريق انعقاد قراردادهاي گوناگون كوشيده بود تا اين سرزمين را تحت حاكميت خود درآورد. نخستين قيام عمومي بحرين در مارس 1895 بر ضد «شيخ عيسي بن علي» نخستين حاكم از سلسله آلخليفه شكل گرفت. اين قيام با دخالت سرهنگ «آرنولد ويلسون» نماينده انگليس در خليج فارس سركوب شد و بازداشت و تبعيد ناراضيان به «زباره» در شمال شبه جزيره قطر را در پيداشت و درگيريهاي شديدي را ميان قطر و بحرين بوجود آورد. اين امر باعث شد قطر با انعقاد قراردادي خود را تحت الحمايه انگليس سازد. اين رويداد نقطه آغاز بيش از يك قرن كشمكش سياسي ونظامي ميان بحرين و قطر بود.
در سالهاي بعد به تدريج افكار عمومي در بحرين به ايران متمايل شد. انقراض سلسله قاجار در ايران و طرح ادعاهاي ارضي رژيم پهلوي اول اين تمايل را در ميان مردم بحرين افزايش داد و از جانب ديگر بر حساسيت انگليسيها در منطقه افزود وآنان را به تحكيم پايههاي نفوذ و سلطه خود در بحرين سوق داد.
اين رخداد باعث شد انگليسيها در 1923 م . شيخ عيسي بن علي را بركنار و يكي از كارگزاران خودـ «چارلز بلگريو» ـ را در 1926 به عنوان مشاور امير بحرين روانه اين سرزمين سازند. اقدامات اين مشاور كه تصميم گيرنده اصلي در بحرين بود افزايش نفرت عمومي نسبت به سياستهاي استعماري انگليس درمنطقه را در پي داشت و «بگلريو» در مواجهه با اولين اعتراضآميز مردم از بحرين خارج شد.
در دوران بعد از جنگ جهاني دوم، تظاهرات فراگير شد و به جنبش عمومي ضداستعماري تبديل گرديد. انگلستان ميدانست كه كاهش كنترل بر بحرين، به از دست رفتن سراسر خليج فارس خواهد انجاميد؛ ميخواست به هر بهايي، قيام مردم بحرين را سركوب كند و در اين راه دامن زدن به اختلافات مذهبي را پيشه كرد. ميان شيعه و سني تفرقه ايجاد كرد و زمينههاي برخورد اين دو را بوجود آورد و در دهه 50 م. بحرين را چند بار درآستانه جنگهاي خونين داخلي قرار داد.
از طرفي جنگ كانال سوئز و هجوم نظاميان انگليسي به مصر، سبب افزايش تنفر اعراب خليج فارس و به ويژه مردم بحرين نسبت به انگليس و همچنين ترويج احساسات ناسيوناليستي عربي در اين كشور گرديد، اما اين احساسات غالباً توسط پليس غيربومي بحرين سركوب ميشد.
از اواسط قرن بيستم ادعاهاي تاريخي ايران در مورد حاكميت بر بحرين جدي شد. مجلس شوراي ملي در آبان 1336 لايحهاي را تصويب كرد كه به موجب آن بحرين استان چهاردهم ايران اعلام شد و دو كرسي خالي براي نمايندگان «استان چهاردهم» در نظر گرفته شد. اين اقدام و تهديد ايران در مورد تحريم هر سازمان ومجمع بينالمللي كه بحرين را به رسميت بشناسد، موضوع را پيچيده كرد.
اما فشار انگليس به شاه به دست كشيدن ايران از ادعاهاي ارضياش نسبت به بحرين انجاميد.
در 1347 شاه طي ديدارش از هندگفت: «اگر مردم بحرين مايل نباشند به كشور ما ملحق شوند هرگز به زور متوسل نخواهيم شد و هر كاري كه بتواند اراده مردم بحرين را به نحوي كه نزد همه جهانيان به رسميت شناخته شود، نشان دهد خوب است.»
ايران سعي داشت تا سرنوشت بحرين در يك همهپرسي تعيين شود، در حالي كه دولت بحرين وحكومت انگليس هريك به دليل آن كه همه پرسي و رجوع به آراي مردم بحرين سبب نفي سلطه آنان از اين كشور ميشد، با آن مخالفت كردند. در نتيجه ايران و انگلستان توافق كردند تا به جاي برگزاري همهپرسي، از سازمان ملل متحد خواسته شود سرنوشت سياسي اين سرزمين را از طريق يك نظرسنجي از ميان گروهها و طبقات مختلف تعيين كند.
حكومت بحرين كه تحت نفوذ انگليس بود براي تأثيرگذاري بر نتيجه نظرخواهي مصمم شد تا ساختار جمعيتي اين سرزمين را با اكثريت دادن به عربها دگرگون سازد. در اين راستا هزاران فلسطيني و نيروي كار عرب از كشورهاي منطقه به بحرين هجوم آوردند.
نظرخواهي از روز 10 فروردين 1349 آغاز شد و مدير دفتر سازمان ملل در ژنو از سوي «اوتانت» ـ دبيركل وقت سازمان ملل ـ مأمور انجام اين كار شد. وي پس از پايان مأموريت دوهفتهاي خود در بحرين گزارش برداشتهاي خود از صحبت با مردم و گروههاي بحرين را كه به ادعاي وي از علاقه آنان به استقلال حكايت ميكرد تسليم دبيركل نمود.
با اعطاي اين گزارش، شوراي امنيت سازمان ملل قطعنامه 278 ـ 21 ارديبهشت 1349 ـ را كه خواسته مردم بحرين را تاييد ميكرد صادر نمود. اين قطعنامه به دولتهاي ايران و انگلستان ابلاغ شد و به اين ترتيب تهران و منامه در 1350 ش. مرزهاي دريايي ميان خود را تعيين و تصويب كردند و روابط دوجانبه را در همه زمينهها آغاز نمودند. بحرين روز ۲۲ مرداد ۱۳۵۰ رسما استقلال خود را در برابر ايران اعلام كرد و در 25 آذر 1350 رسماً عضو سازمان ملل متحد شد و به عنوان يكصد و بيست و نهمين عضو آن درآمد. از آن پس تاريخ 16 دسامبر ـ 25آذر ـ به عنوان روز ملي بحرين شناخته ميشود.
بولتن نیوز
41 سال پیش در چنین روزی، بحرین استقلال خود را از ایران، در ۱۴ اوت ۱۹۷۱ اعلام کرد و شگفت انگیزترین موضوع اینکه، ایران پهلوی اولین کشوری بود که آن را به سادگی به رسمیت شناخت!
به گزارش بولتن نیوز به نقل از ماهستیم: امروز مصادف است با سالروز جدایی بحرین از ایران، این رویداد تلخ تاریخی در بسیاری از سایت و وبلاگ ها یادآوری شده که از جمله آن سایت بالاترین می باشد، کاربران بالاترین که در ضدیت آنها با نظام و دین اسلام جای هیچ شک وشبهه ای نیست در لینک هایی بسیاری این رویداد شرم آور را به عموم مردم تسلیت گفتند و خطاب به پهلوی ها نوشتند که "ملت ایران هیچگاه ناجوانمردی محمدرضا را از یاد نخواهد برد".علاوه بر بالاترین در دیگر شبکه های اجتماعی نیر آزادگی،فرند فید و تویتر نیز لینک های با محتوای مشابه در حال ارسال است!.
در همین رابطه دو لینک از کاربران سایت بالاترین ارسال شده است که می توانید در ادامه آن را مطالعه کنید:
محمد قائد درباره قضیه جدایی بحرین از ایران نکات جالب توجهی را مطرح میکند [۱]. وی در این زمینه می گوید: «در گير و دار بحث بر سر استقلال بحرین و معاوضۀ آن با سه جزیره در خليج فارس، شاه به علم مأموریت می دهد از سفير انگليس بخواهد برای وامی حدود "صد ميليون ليره" و با بهرهی کم از کویت مداخله کند. علم به سفير هشدار می دهد که "جز شاه و من کسی از قضيهی وام از کویت خبر ندارد و این ارقام در هيچ یک از آمارهای رسمی وامهای کشور مندرج نخواهد شد"
محمد قائد درباه این اقدام محمدرضا پهلوی می گوید: «نام این کار شاه چیزی جز تقاضای رشوه نیست. همه آن طعن و لعن ها درباره رشوه گیری حکومت قاجار از شرکت ها و دولت های خارجی انگار باد هوا بود و گربه سرانجام روی چهار دست و پا فرود می آید.»
تصمیم بیمقدمه و ناگهانی شاه بر اتمام حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همهی ایرانیان (از جمله اهالی بحرین) و بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتی وزارت امور خارجه و با تقاضای دریافت چنین رشوه هایی، انجام شد.
در چنین شرایطی چگونه می توان از جدایی بحرین از ایران، به عنوان یک خیانت یاد نکرد؟
**14 آگوست، جدایی بحرین و تبریک دولت شاهنشاهی!
41 سال پیش در چنین روزی، بحرین استقلال خود را از ایران، در ۱۴ اوت ۱۹۷۱ اعلام کرد و شگفت انگیزترین موضوع اینکه، ایران پهلوی اولین کشوری بود که آن را به سادگی به رسمیت شناخت!
قبل از جدایی بحرین از ایران، در طی تلاش های دولت انگلستان برای جدایی بحرين از ايران، (Sir Dennis Wright)، سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شمارهی 592، در تاریخ دوم آپریل 1968، خود به دولت متبوعاش تصریح کرده بود که شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظهی افکار عمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد.
سرانجام، تحت فشار انگلیس، شاه در سفری به هند در چهاردهم دی 1347/ ژانویه 1969 در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم در یک همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل گردند. [1]
در همین رابطه امیرخسرو افشار قاسملو، نماینده ویژه ایران در مذاکرات جدایی بحرین میگوید که شاه به ایشان گفته بود که چون بحرین فقیر است و نفت ندارد، برای ایران اهمیتی ندارد اما وقتی افشار درباره افکار عمومی و ننگ تاریخی جدایی بحرین از ایران به شاه یادآور می شود، شاه به فکر فرو می رود و وقتی که افشار پیشنهاد می کند که این مساله را به گردن سازمان ملل بیندازیم، گل از روی شاه می شکفد و انگار که راهی برای خروج از این بن بست پیدا کرده باشد، موکدا خواستار این می شود که جدایی بحرین از ایران از طریق سازمان ملل انجام شود. [2]
لذا محمد رضا پهلوی در اقدامی از پیش تعیین شده اعلام کرد که نظر نمایندگان سازمان ملل را در صورتی که با تایید شورای امنیت سازمان ملل همراه باشد خواهد پذیرفت. بریتانیا نیز از پیشنهاد استقبال کرده و «اوتانت» دبیرکل سازمان ملل هیئتی را به ریاست «ویتوریا گیچاردی» را مأمور انجام این کار کرد. هیئت سازمان ملل بدون درنظر گرفتن خواست عمومی مردم، با دستور انگلیس و امریکا اعلام کرد که تقریبا تمام مردم بحرین خواهان یک حکومت کاملا مستقل هستند و اکثریت بزرگی از آنها آن را یک کشور عربی میدانند. این تصمیم بدون همه پرسی از مردم در شورای امنیت نیز به سادگی تایید شد و بحرین استقلال خود را از ایران، در ۱۴ اوت ۱۹۷۱ اعلام کرد و ایران پهلوی نیز اولین کشوری بود که آن را به سادگی به رسمیت شناخت. [3]
[1] بحرین، چگونه از ایران جدا شد؟،فصل نامه فروزش شماره سوم- تابستان 1388 - رویه 48 تا 58،سیدحسن امین
[2]دانشنامه ایرانیکا
[3]تاریخ شفاهی هاروارد،مصاحبه امیرخسرو افشار قاسملو با دکترحبیب لاجوردی سرپرست پروژه تاریخ شفاهی هاروارد
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
بدنبال این تصمیم نماینده ای از سوی سازمان ملل برای انجام رفراندم به بحرین رفت و در آنجا به صورت کاملا گزینشی و محدود همه پرسی انجام شد و شورای امنیت با استناد به این گزارش در تاریخ( 30 آوریل 1970) 1349استقلال بحرین را به رسمیت شناخت
بحرین قسمتی از سرزمین ایران بود، اما در دوره انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مرکزی استفاده کرد و به موجب قراردادهایی که در سال های 1820 ، 1861 ، 1880 و 1892 با بحرین منعقد کرد، به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و بعدها مدعی شد که از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان شیخ بحرین را مستقل می شناخته است. دولت ایران نسبت به این امر معترض بود و حتی در نوامبر 1927 مساله بحرین را به جامعه ملل ارجاع کرد، ولی راه حلی در این مورد به دست نیامد. پس از جنگ جهانی دوم لوایحی در ایران به تصویب رسید و به موجب آن دولت ایران موظف شد که نسبت به احقاق حقوق ایران در بحرین اقدام کند. همچنین دولت ایران در سال 1957 بحرین را به عنوان استان چهاردهم ایران اعلام کرد و در 1958 نیز از شیخ سلمان بن احمد الخلیفه شیخ بحرین خواست که وفاداری خود را به دولت ایران نشان دهد. دولت ایران در مورد حاکمیت خود بر بحرین چنین استدلال می کرد؛
1- بحرین هرگز کشوری کاملاً مستقل نبوده و حاکمیت ایران بر این جزیره چندین قرن ادامه داشته است، به استثنای دوره کوتاه 1507 - 1602 میلادی که پرتغالی ها این جزیره را اشغال کردند.
2- ایران هرگز حاکمیت خود را بر بحرین به قدرت دیگری واگذاری نکرده و حاکم بحرین را به عنوان رئیس یک کشور به رسمیت نشناخته است. حتی شاه در مارس 1968 مسافرت خود را به عربستان سعودی به خاطر اعتراض به این کشور که از حاکم بحرین به عنوان رئیس یک کشور در دیدار از عربستان سعودی استقبال کرده بود، لغو کرد.
3- ایران حمایت بریتانیا را از بحرین به عنوان مداخله در امور داخلی جزایر و در نتیجه در امور داخلی خود تلقی کرده است.
اما 20 سال بعد سیاست دولت ایران نسبت به بحرین تغییر کرد و ایران حاضر شد از حاکمیت خود نسبت به بحرین صرف نظر کند.
محمدرضاشاه زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامه گاردین چاپ لندن درشهریور 1345 (اوت 1966) آنچه را در دل داشت بر زبان آورد كه «بحرین با توجه به اینكه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد»!
چرا بحرین از ایران جدا شد؟
مجمع الجزیره بحرین از دوره باستان بخشی از امپراتوری ایران بود.در اوایل قرن 16 بدنبال تکاپوهای استعماری اروپا، پرتغالی ها به همراه خلیج فارس این قسمت را نیز به اشغال خود در آوردند .در سال 1602شاه عباس با اخراج پرتغالی ها بحرین را نیز مجدد با ایران ملحق ساخت و از این پس تا 180 سال بحرین تحت حاکمیت ایران باقی ماند.
در 1306/1927 دولت انگلستان (بهعنوان دولتی كه بحرین را تحتالحمایه داشت) ، قراردادی با عربستانسعودی درباره بحرین و قطر و امارات امضا كرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض كرد و آن را «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» دانست و جامعه ملل با شكایت ایران هیچگاه از اعلام رسمی حاكمیت خود نسبت به بحرین كوتاه نیامد .در آبان 1336 لایحهای تصویب کرد که طی آن بحرین را جزء لاینفك ایران و استان چهاردهم كشورمان اعلام كرد. دولت انگلستان به این لایحه، اعتراض كرد و مدعی شد كه بحرین «یك كشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تكرار كردند، اما وزارتامورخارجه ایران مجدد استدلال كرد كه هیچوقت دولت مستقلی به نام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نكرده است.
محمدرضاشاه زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامه گاردین چاپ لندن درشهریور 1345 (اوت 1966) آنچه را در دل داشت بر زبان آورد كه «بحرین با توجه به اینكه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد»! در ادامه همین مواضع، شاه در سفری به هند در دی 1347 (ژانویه 1969) در دهلینو اعلام كرد كه دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب كند، بلكه حاكمیت بحرین را به دلخواه اكثریت مردم در یك همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اكثریت مردم بحرین علاقه به ملحقشدن به ایران داشتند، بحرین در حاكمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شده و كشوری مستقل شوند. این «همهپرسی» در عمل یك «راه فرار محترمانه» برای تكذیب حاكمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و امریكا بود، از اینرو مفاد آن به دبیركل سازمان ملل متحد اعلام شد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یك هیئت دیپلماتیك ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاكره با ویلیام لوس نماینده سیاسی بریتانیای كبیر مقیم بحرین فراهم شد.
بدنبال این تصمیم نماینده ای از سوی سازمان ملل برای انجام رفراندم به بحرین رفت و در آنجا به صورت کاملا گزینشی و محدود همه پرسی انجام شد و شورای امنیت با استناد به این گزارش در تاریخ( 30 آوریل 1970) 1349استقلال بحرین را به رسمیت شناختند.ودر 1971 اعلامیه استقلال بحرین منتشر شد و ایران تنها یک ساعت بعد از اعلام ،آن را برسمیت شناخت.
موضعگیری ایران در باب بحرین بهعنوان جزء لاینفك ایران سالها ادامه یافت تا آنكه انگلیسیها به ذهن شاه القا كردند كه چون بحرین كشور فقیری است و درآمد كافی ندارد ایران به آسانی میتواند دست از حاكمیت خود بر آن جزایر بردارد
از نظر استراتژیک و سوق الجیشی بحرین در خلیج فارس از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است. واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظه ای را برای ایران به دنبال داشته است. هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیکی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا می کرد. تصور اینکه ایران در دو سوی یکی از مهمترین آبراه های جهان دارای ساحل باشد می تواند تا حدی نشان دهد که بحرین از حیث سیاسی و نظامی چه اهمیتی در تفوق بر کشورهای عربی منطقه وحتی تاثیرگذاری بر معادلات بین المللی برای ایران داشته است. اگر بحرین در حاکمیت ایران باقی می ماند، با توجه به افزایش گستره آب های سرزمینی، رگ حیاتی نفت دنیا تا حد زیادی در تسلط ایران قرار می گرفت.
وجود منابع غنی نفت و گاز در پهنه آب های سرزمینی بحرین نیز اهمیت قابل توجهی به این سرزمین بخشیده است. همچنین موقعیت مناسب برخی از جزایر برای پهلوگیری و تعمیر کشتی های بزرگ اقیانوس پیمای 500 هزار تنی در بنادر آنها و مرواریدهای مشهور آن نیز از امتیازات دیگر آن محسوب می گردید.
فرآوری :طاهره رشیدی
جدایی بحرین از ایران با رای 40 خانواده بحرینی؛ اقدام شاه" احمقانه" بود
پژوهشگر تاریخ کشور با تشریح جزئیات جدا شدن بحرین از ایران گفت: تنها با رأی ۴۰ خانواده بحرینی، بحرین را از ایران جدا کردند.
خسرو معتضد تاریخدان و تاریخ نویس کشور در گفتگو با خبرنگار عصر امروز با اشاره به نقش کتاب و رسانه ها در ارتقاء سطح دانش سیاسی مردم، اظهار داشت: یکی از مشکلات رسانه های ما در ایران این است که اطلاع رسانی ها پایه تاریخی ندارد؛ چنانکه یک بار روزنامه ای نوشته بود استان بحرین را در سال ۱۳۳۴ از دست دادیم؛ در حالی که چنین نیست.
* انگلیس مجمع الجزائر بحرین را در سال ۱۸۲۰ از ایران جدا کرد
وی با بیان تاریخچه ای از روند جدا شدن کشور بحرین از ایران افزود: مجمع الجزائر بحرین از سال ۱۸۲۰، به وسیله دولت انگلستان، کم کم از ایران جدا شد؛ در زمان ناصر الدین شاه بارها مردم بحرین خواهان آن شدند که قوایی از ایران برود و بحرین را به ایران برگرداند که ناصرالدین شاه از این مسئله حمایت نکرد.
این استاد تاریخ تصریح کرد: از سال ۱۳۰۰ به این طرف رابطه ایران با بحرین به طور کلی قطع شد و دولت انگلستان اجازه نمی داد ایرانی ها به آنجا بروند؛ در ۱۳۳۴ دولت ایران اعلام کرد استان بحرین دو کرسی در مجلس دارد ولی کسی توجه نکرد و دولت انگلستان هم روی خوش نشان نداد.
معتضد ادامه داد: هر دفعه دولت در این باره صحبت می کرد انگلیسی ها فورا می آمدند و اظهار گله می کردند که بحرین متعلق به انگلستان است و دولت ایران نباید این صحبت ها را مطرح کند تا اینکه در ۱۳۴۹ شاه به هندوستان رفت و در آنجا گفت اگر ما به توافق با دولتین برسیم در قضیه بحرین به رفراندوم مراجعه می کنیم.
این پژوهشگر تاریخ با بیان اینکه بحرین فاصله زیادی با ایران دارد اما تنها ۲۵ کیلومتر با عربستان فاصله دارد، افزود: حدود ۲۰ سال پیش ۲۰ میلیارد دلار خرج کردند و ۲۵ کیلومتر از دمام تا بحرین پل ساختند؛ مسافرین زیادی از عربستان هر پنج شنبه برای تعطیلات وارد بحرین می شوند.
* تنها با رأی ۴۰ خانواده بحرینی، بحرین را از ایران جدا کردند
وی در ادامه با اشاره به استقلال بحرین درسال ۱۳۵۰ پس از یک رفراندوم خانوادگی گفت: تنها با رأی ۴۰ خانواده بحرینی، بحرین را از ایران جدا کردند؛ شما تصور کنید با رأی ۴۰ خانواده، آذربایجان از ایران جدا شود! ۴۰ خانواده با نفوذ با یک صحنه سازی که توسط "لرد کارنادن" انجام شد، رفراندوم کردند و بحرین را از ایران جدا کردند.
این پژوهشگر تاریخ با بیان اینکه دولت ایران این رفراندوم را به رسمیت نشناخت و در مجلس هم رأی نیاورد، خااطرنشان کرد: پس از آن نمایندگان اقلیت هویدا را استیضاح کردند و هویدا شروع کرد به فحش دادن؛ در یکی از جلسات حزب ایران نوین هویدا گفت " بحرین مثل دختری است که به سن شوهر دادن رسیده است و ما شوهرش دادیم، بچه هم دارد" این جمله را آقای هویدا گفته است در اسناد ساواک موجود است.
معتضد افزود: بنابر این بحرین با این حقه بازی ها از ایران جدا شد؛ البته اگر هم جدا نمی شد به خاطر اینکه ۱۲۰ سال از ایران جدا مانده بود و بافت جمعیتی آن تماما عرب شده بودن و ایرانی ها را از بحرین اخراج کرده بودند، اداره کردن بحرین مشکل بود.
وی ادامه داد: پس از این اتفاق ها قرار شد آن سه جزیره ای که متعلق به ایران بود را پس بدهند؛ مثل این است که کسی به شما دو کیف بدهد و بعد شما یکی را برگردانید در ازای گرفتن یکی دیگر از کیف ها، در این شرایط دولت ایران کوتاه آمد و در ازای بحرین، سه جزیره به ایران برگشت اما میثاق های لازم امضاء نشد، که الآن می بینیم که آنها بازی درآورده اند و می گویند این سه جزیره را پس بدهید.
* اقدام احمقانه شاه موجب جداشدن بحرین از ایران شد
این تاریخدان کشور اضافه کرد: شاه باید آن موقع قاطع برخورد می کرد و دولت نباید زیر بار این ظلم می رفت تا تکلیف نفت فلات قاره روشن شود اما این کار را نکرد. وقتی کسی دیکتاتور است از این کارهای احمقانه زیاد انجام می دهد.
وی گفت: رسانه ها باید درباره دریای کاسپین همه چیز را بنویسند؛ اسم واقعی دریای کاسپین، دریای خزر است، اسم واقعی دریای عمان، دریای مُکران است؛ باید همه ما بر کلمه خلیج فارس تعصب داشته باشیم.
این پژوهشگر تاریخ ادامه داد: کافی نیست که اعلام کنیم "خلیج فارس"، باید آنجا را آباد کنیم، اگر کسی ملکی داشته باشد و آنرا رها کند دیگران مالک آن می شوند؛ بنابر این وقتی می گوییم خلیج فارس، باید آبادش کنیم، در آن جزائر برای جوانان کار پیدا می شود.
این استاد دانشگاه ارزش هر متر از خاک ایران را بسیار زیاد دانست و اظهار داشت: چند وقت پیش مرزبانی کل کشور اعلام کرد که ۱۷۰ هکتار به خاک وطن برگشته است؛ این ۱۷۰ هکتار کجاست؟ چرا وزارت امور خارجه اعلام نکرد؟ چرا رئیس جمهور اعلام نکرد؟ مردم باید جشن بگیرند؛ ۱۷۰ هکتار به خاک وطن برگشته است و این مهم است.
وی در ادامه گفت: خوشبختانه مطبوعات ما نسبت به مطبوعات دوران شاه از آزادی بیان بسیار خوبی برخوردار هستند. من خودم چون روزنامه نگار هستم، می نویسم، انتقاد می کنم، می بینم که مشکلی برایم پیش نمی آید.
معتضد با نکوهش کردن برخی از منتقدان گفت: برخی می گویند دارید طرفداری می کنید؛ نه خیر، اینگونه نیست، بنده نیازی ندارم از کسی طرفداری کنم، استاد من تاریخ است، تارخ را اگر بدانید اشتباه نمی کنید.
وی ادامه داد: اگر آن اشتباهات را نمی کردیم کشور ما اینقدر کوچک نمی شد، کشور ما حدود ۲۵۰ هزار کیلومتر مربع بوده است. تمام قفقاز مانند گیلان و مازندران بود، همه از دست ما رفت، نفت آنجا هم از دست ما رفت، به خاطر چه چیزی؟ بخاطر اینکه اهمیت نمی دادند.
این استاد دانشگاه با متذکر شدن تلاش های دشمن برای فروپاشی ایران افزود: هم اکنون هم من به شدت با این صحبت هایی که می گویند وطن چیست؟ خاک چیست؟ ایران چیست؟ مخالفم، اینها همه به ضرر ماست. این صحبت ها در ایران شووینیسم ایجاد می کند، یعنی کرد می گوید من کردم، بلوچ می گوید من بلوچم، آذری می گوید من آذری ام. هر کسی می گوید ملیت من را زبانم مشخص می کند، ایران به این راحتی به دست نیامده است.
*اسلام موجب همدلی مردم ایران شد
وی با اشاره به نقش دین مبین اسلام در اتحاد ملی ایران تاکید کرد: دین مقدس اسلام با همه مردم کاری کرد که همه مردم یک دل شدند؛ اسلام در دل مردم جا دارد و از ایرانیت ما و هویت ما جدا نیست.
این استاد دانشگاه افزود: اهل تسنن برادران ما هستند و باید به آنها توجه کرد، مهربانی کرد، محبت کرد، مگر در جنگ ایران و عراق از اهل تسنن کشته نشدند؟ زرتشتی ها مگر کشته نشدند، ارمنی ها مگر کشته نشدند؟ یهودی مگر کشته نشد؟ همه ما ایرانی هستیم و این مملکت به این آسانی به دست نیامده است. این مملکت را با ید با چنگ و دندان نگه داریم وگرنه نابود و تکه تکه می شود.
معتضد در بخش دیگری از صحبت های خود افزود: ما شاهد بویم که زمان قوام السلطنه، آذربایجان از ایران جدا شد. در تاکستان شما باید شناسنامه نشان می دادید. برای عبور باید اجازه می گرفتید، برای رفتن به تبریز باید اجازه می گرفتید. از ما می پرسیدند در تبریز کسی شما را می شناسد؟ کردستان هم همینطوربود. اینها با هزار مشقت و کشته دادن به ایران برگشت. در زمان صدام قرار بود بر سر خوزستان هم همین بلا را بیاورند. اگر صدام به اهواز رسیده بود ما باید خواب نفت را می دیدیم و تبدیل به یک کشور فقیر و بیچاره می شدیم که باید نفت و بنزین را از خارج وارد کند.
وی در پایان با بیان نقش فرهنگ ساز مطبوعات در میان مردم اشاره کرد و گفت: متأسفانه روزنامه ها، نشریات و رسانه ها پر از جنایت است، مرد زن را کشت، زن مرد را کشت، خوبی ها را باید منتقل کنیم، شادی ها را باید منتقل کنیم، مردم ما بسیار مردم خوبی هستند، مطبوعات ما باید این مسائل را بزرگ کنند.
جهان نیوز
تداوم سیاستهای استعماری بریتانیا در دوران پهلوی دوم از یک سو و بیکفایتی رژیم حاکم بر ایران از سوی دیگر، منجر به استقلال بحرین در آوریل ۱۹۷۰ و جدایی همیشگی آن از ایران شد.
به گزارش جهان به نقل از مرکز اسناد اسلامی، از نظر استراتژیک و سوق الجیشی بحرین در خلیج فارس از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است. واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظه ای را برای ایران به دنبال داشته است. هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیکی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا می کرد.
تصور اینکه ایران در دو سوی یکی از مهمترین آبراه های جهان دارای ساحل باشد می تواند تا حدی نشان دهد که بحرین از حیث سیاسی و نظامی چه اهمیتی در تفوق بر کشورهای عربی منطقه وحتی تاثیرگذاری بر معادلات بین المللی برای ایران داشته است. اگر بحرین در حاکمیت ایران باقی می ماند، با توجه به افزایش گستره آب های سرزمینی، رگ حیاتی نفت دنیا تا حد زیادی در تسلط ایران قرار می گرفت.
وجود منابع غنی نفت و گاز در پهنه آب های سرزمینی بحرین نیز اهمیت قابل توجهی به این سرزمین بخشیده است. همچنین موقعیت مناسب برخی از جزایر برای پهلوگیری و تعمیر کشتی های بزرگ اقیانوس پیمای ۵۰۰ هزار تنی در بنادر آنها و مرواریدهای مشهور آن نیز از امتیازات دیگر آن محسوب می گردد. (۱)
در اواخر دوره اشکانیان، اعراب به مدت بسیار کوتاهی بر این جزیره حکومت می کردند تا در نهایت اردشیر بابکان آنها را شکست داد. حمله اعراب به بحرین مجددا با مرگ هرمز دوم در سال ۳۰۹ میلادی آغاز شد. در سال ۳۲۶ میلادی شاپور دوم با حملهای رعدآسا، بحرین را به تصرف درآورد و در آن کشت و کشتار زیادی کرد. سپس وی به عمران و آبادی جزیره همت گماشت و شهرهایی در آن بنا نمود. تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( ۶۵۱م.) آرامش کاملی در این منطقه برقرار بود.
در زمان ورود اسلام به این ناحیه، اغلب مردم بحرین مانند سایر ایرانیان، زرتشتی و اقلیتی نیز یهودی و مسیحی بودند. اگرچه از این زمان، تا زمان شاهنشاهی سلاطین ایرانی آل بویه، حکومت بحرین در دست خلفای بنیامیه و عباسیان و مدتی نیز قرامطه (تحت فرمان فاطمیون مصر)بود، اما ایران همیشه در این منطقه دارای نفوذ معنوی و فرهنگی بود و تجارت و صنعت آن نیز همواره در دست ایرانیان بود.(۲)
در دوران آل بویه جنگ و خونریزی بین خوارج عرب و امرای ایرانی در این جزایر حکمفرما بود. بحرین در این دوران گاه در دست امرای ایرانی بود و گاه به دست متجاوزین عرب میافتاد. در دوران سلجوقیان و پس از آن نیز این جزایر همچنان در دست ایرانیان بود. پس از حمله مغول، حکام جزیره هرمز که ایرانی بودند همچنان بحرین را در اختیار داشتند. در دوره اتابکان فارس و همچنین آل مظفر و تیموریان، بحرین بخشی جدا نشدنی از سرزمین ایران محسوب میشد.
در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس ( ۱۵۰۶میلادی)، بسیاری از نقاط استراتژیک منطقه، از جمله جزیره هرمز و مجمعالجزایر بحرین نیز در ۱۵۲۲میلادی به تصرف و اشغال استعمارگران در آمد. پس از گذشت حدود یک قرن شاهعباس در سال ۱۶۰۲ با لشکرکشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد کرد. پس از آن مجمع الجزایر بحرین مدت ۱۸۰ سال در اختیار و تحت نظر کامل حکومت ایران بود. در دوران قاجار اگرچه ایران مالک رسمی این سرزمین محسوب می شد اما با حکومت آل خلیفه بر بحرین، به تدریج زمینه سلطه انگلیس بر این منطقه مهیا شد.
در سال ۱۷۸۳ " شیخ احمد بن خلیفه از خاندان "خلیفه " که از منطقه نجد در مرکز عربستان به کویت مهاجرت کرده بود، به این سرزمین حمله کرده و پس از شکست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت . از آن پس، حکومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی - استعماری انگلستان در اختیار اعضای خاندان " خلیفه " قرار گرفت.(۳) در دوره انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مرکزی استفاده کرد و به موجب قراردادهایی که در سال های ۱۸۲۰، ۱۸۶۱، ۱۸۸۰ و ۱۸۹۲ با بحرین منعقد کرد، به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و بعدها مدعی شد که از زمان قرارداد ۱۸۲۰ دولت انگلستان شیخ بحرین را مستقل می شناخته است.(۴)
در دوران رضا شاه نیز ایران همچنان مدعی حاکمیت بحرین بود. در ۱۹۲۷دولت انگلستان قراردادی با عربستان سعودی درباره بحرین امضا کرد. دولت ایران بلافاصله نسبت به آن معاهده به طور رسمی اعتراض کرد و از آن بهعنوان «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» به جامعه ملل شکایت کرد. این دادخواهی ایران، توسط مخبرالسلطنه به عنوان نخستوزیر، در صفحه ۶۰۵ «روزنامه جامعه ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید، اما به علت ضعف جامعه ملل و سپس شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در اوت ۱۹۴۱ این اعتراض ایران راه به جایی نبرد.(۵)
از اوت ۱۹۴۱ تا اوایل ۱۹۵۶ هیچ اقدام اساسی از طرف حکومت ایران به منظور اعاده حاکمیت کشور بر بحرین به عمل نیامد و تنها مطبوعات کشور هر از چندگاهی به مسئولین مملکتی موضوع تعیین تکلیف بحرین و احقاق حقوق ایران را یادآوری می کردند تا آنکه در سال ۱۹۵۶ حوادثی در بحرین اتفاق افتاد که منجر به اعلام وضع غیر عادی و دستگیری تعداد زیادی از ایرانیان مقیم این کشور گردید.
حکومت ایران در برابر این تحولات بلافاصله واکنش نشان داد و وزیر خارجه وقت ایران در آوریل ۱۹۷۶ طی یک مصاحبه مطبوعاتی حاکمیت ایران بر بحرین را از ابعاد مختلف حقوقی و تاریخی مورد تایید قرار داد. هیات دولت نیز در نوامبر ۱۹۵۷ لایحه تقسیمات جدید کشوری را که به موجب آن بحرین استان چهاردهم ایران محسوب می شد را در حضور شاه به تصویب رساند.(۶)
اتحاد جماهیر شوروی اعلان حاکمیت ایران بر بحرین را مورد تایید رسمی قرار داد اما انگلستان این موضع ایران را رد کرده و بر استقلال بحرین تحت حمایت خود تاکید کرد. موضع انگلستان در کشورهای عرب با استقبال روبرو شد، به نحوی که بلافاصله اتحادیه عرب بر علیه ایران موضع گیری کرد. حکومت ایران نیز پس از آن به تدریج آنچنان در موضع تدافعی قرار گرفت که حداقل مسئله بحرین را برای مدت ۱۰ سال مسکوت باقی گذاشت.
در سال های ۱۹۶۵-۱۹۶۴ فعالیت های انقلابی اعراب در خلیج فارس شدت گرفت. در نوامبر ۱۹۶۷، نیروهای انگلیسی به دنبال جنگهای داخلی یمن از بندر استراتژیک عدن (نزدیک باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ) خارج شدند و بهدنبال آن، جمهوری دموکراتیک خلق یمن (یمنجنوبی) بهعنوان یک کشور سوسیالیستی افراطی شکل گرفت.
این کشور بهزودی حامی جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه شد و در این راستا با ایران و نیز کشورهای میانهرو ( و غرب گرای ) عرب بهعنوان کشورهای مرتجع شروع به مقابله و مخالفت کرد. انگلستان پس از خروج از عدن (یمن جنوبی)، نیروهایش را به بحرین منتقل کرد و بدین ترتیب پس از عدن، مجمع الجزایر بحرین بهعنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیجفارس مطرح شد.
مدتی بعد در ژانویه ۱۹۶۸، پس از اینکه انگلستان اعلام کرد که نیروهایش را تا پایان سال ۱۹۷۱ از شرق سوئز خارج خواهد کرد، دولت ایران از این تصمیم استقبال کرد و اعلام کرد که از حق حاکمیت خود بر بحرین منصرف نشده است.(۷) سپس ، با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشکل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس در قالب یک کشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشکیل شود.
شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی و ادعای مالکیت ایران بر بحرین آن را یک مشکل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و راه حل این مشکل را در پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست، اما این مسئله با وجود ادعای حاکمیت ایران بر بحرین حل نشدنی به نظر می رسید.
طرح مجدد مساله بحرین و تشکیل فدراسیون عربی، فرصت مناسبی برای ایران فراهم آورد تا به منظور استقرار نیروهای خود در سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک با انگلستان وارد معامله شود. استراتژی شاه مبنی بر عدم پذیرش یک فدراسیون عربی به مثابه امتیازی برای مذاکره و چانه زنی در مورد بحرین و سایر جزایر مورد ادعای ایران در خلیج فارس محسوب می شد.
سرانجام تلاش ایران به جلب دوستی با کشورهای عربی خلیج فارس که با سفر شاه به عربستان و کویت انجام گرفت از یک سو و وسوسه های انگلستان در مورد معامله ای بهتر با ایران در رابطه با جزایر سه گانه از سوی دیگر، و فشارهای سیاسی ایالات متحده به ایران برای حل و فصل هر چه سریعتر اختلافات، باعث شدند که محمدرضا شاه به طور غیر منتظره از ادعای دیرین ایران نسبت به بحرین صرفنظر نماید.(۸)
مذاکرات جدایی بحرین بهطور آشکار و پنهان میان ایران، انگلستان، عربستان سعودی و آمریکا انجام شد. جدا از سیاستهای استعماری انگلستان، حمایت عربستان سعودی (بهعنوان کشور عرب با نفوذ منطقه)از خواستهها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو ایران و عربستان، موضوع مهمی بود که به تضاد منافع دو کشور انجامید بهطوری که شاه برنامه دیدار رسمی خود از عربستان سعودی را در اوایل سال ۱۹۶۸ به تعویق انداخت. بالاخره با مذاکرات طرفین نخستین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو کشور بر سر مرز فلات قاره و مالکیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۹۶۸ با امضای یک موافقتنامه برداشته شد و باعث شد ایران در مورد مسئله بحرین کوتاه آمده و عقب نشینی سیاسی کند.
در آن شرایط، حکومت ایران حفظ بحرین با توسل به شیوههای نظامی را در توان خود نمیدید. دولت شاه از عکس العمل انگلستان بهعنوان یک قدرت بزرگ استعماری واهمه داشت، ضمن اینکه این کار تمام کشورهای عربی را (اعم از تندرو و محافظه کار ) علیه ایران متحد و هم پیمان میساخت. این در حالی بود که ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گستردهای با عراق داشت. از طرف دیگر شاه می ترسید که اقدام نظامی ایران سازمان ملل متحد را علیه ایران وارد عرصه کند.
بنابراین شاه با توجه با سازشهای پنهانی انجام شده و شرایط زمانی، راه حل سیاسی را برگزید. شاه در اوایل ۱۹۷۰ در مصاحبهای خواستار حل مسئله بحرین از طریق کسب نظر مردم آن به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتوگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیرکل سازمان ملل در اوایل سال ۱۹۷۰ به نتیجه نهایی رسید و ایران در تاریخ ۹ مارس ۱۹۷۰ رسما خواستار همکاری دبیرکل سازمان ملل برای استعلام نظر واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یک نماینده ویژه شد.(۹)
انگلستان در تاریخ ۲۰ مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت، دبیرکل سازمان ملل اعلام کرد. وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام کرد که "ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی" معاون دبیرکل و مدیرکل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در کسب آرایمردم بحرین منصوب کرده است ضمنا وی از ایران و انگلستان برای انجام مسئولیت خود در ابراز نظر و تصمیمگیری نهایی در مورد حل مسئله بحرین، اختیار تام گرفت.
نماینده ویژه دبیرکل در امور بحرین، در رأس یک هیئت ۵ نفری عازم آن جزیره شد و از ۲۹ مارس تا ۱۸ آوریل ۱۹۷۰ بهنظر خواهی گزینشی و گفتوگو با گروههای منتخب سیاسی - اجتماعی بحرین پرداخت. سازمان ملل سه گزینه را برای این نظرسنجی مطرح کرد: ۱- باقی ماندن تحت حاکمیت ایران؛ ۲- باقی ماندن در تحت الحمایگی انگلستان؛۳ -استقلال بحرین.
برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آرای عمومی از طریق رفراندوم یا انتخابات عمومی، این امر صحت ندارد، بلکه به همان روش محدود گزینشی بسنده شد. به این معنا که نه یکایک مردم بلکه فقط روسای قبیله ها و شیخ های بحرینی مورد سوال قرار گرفتند. پس از آن گیچیاردی دادهها و نتایج کسب شده را در گزارشی به دبیرکل تسلیم کرد تا براساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود.
در گزارش گیچاردی آمده بود که "هیئت اعزامی دریافتند که مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند، هیچگونه تلخکامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده که مالکیت ایران بر بحرین یکباره و برای همیشه کنار رود.
مردم بحرین خواهان یک کشور مستقل و با حاکمیت کامل سیاسی هستند و اکثریت تام مردم احساس میکنند که بحرین یک کشور عربی است. رئیس هیئت اعزامی، گزارش خود را با این نتیجهگیری به پایان رسانده بود که کسب نظر و مشورتهای وی در بحرین او را متقاعد کرده است که اکثریت مردم بحرین خواهان شناسایی هویتشان در یک کشور کاملا مستقل و دارای حق حاکمیت و آزاد برای ایجاد روابط با سایر کشورها هستند".
در طی سفر گیچاردی دو باشگاه فرهنگی ایرانی فعال در بحرین با نام های «نادر» و «فردوسی» تعطیل و شمار زیادی از مردم آن جزیره که هوادار ایران باقی مانده بودند کشته یا زندانی شدند و جو خفقان و ترس بر منطقه حاکم شد. بر این اساس به دلیل اینکه گیچاردی تنها با تنی چند از گردانندگان حکومتی به شیوه ای از پیش تعیین شده دیدار کرده و نظراتشان را به عنوان « نتیجه همه پرسی» اعلام کرده بود مشخص است که از لحاظ حقوق بین الملل و حقوق سیاسی مسئله استقلال بحرین به علت مراجعه نکردن به رای یکایک مردم و برگزار نکردن « همه پرسی کامل» از مشروعیت و وجاهت قانونی برخوردار نبوده است.گزارش یاد شده از سوی دبیر کل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیز با استناد به نتیجهگیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جدایی از خاک ایران در تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۷۰ مورد تأیید و تصویب قرار داد.
ایران نیز در ماه می همان سال برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین اقدامات قانونی را انجام داد. هیئت دولت قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را برای بررسی و تصویب درقالب لایحه به مجلس شورای ملی تقدیم کرد. این لایحه در چهاردهم می ۱۹۷۰ با ۱۸۷ رأی مثبت و ۴ رای منفی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. تنها نمایندگان وابسته به حزب پان ایرانیست به رهبری محسن پزشکپور به این لایحه رای منفی دادند. مجلس سنا نیز در ۱۸ می آن را به اتفاق آرا تصویب کرد.
اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ ۱۴ اوت ۱۹۷۱ منتشر شد. دولت ایران تنها یک ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت. یک روز بعد (۱۵ اوت )، بحرین و انگلستان یک قرار داد دوستی ( با هدف مشورت در مواقع ضروری) با یکدیگر امضا کردند. بدین ترتیب، مسئله بحرین پس از یک قرن و نیم منازعه و کشمکش به سرانجام رسید.(۱۰) در واقع ایران در ازای دریافت امتیاز بازپس گیری جزایر سوق الجیشی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی از حق حاکمیت خود بر بحرین صرفنظر کرد.
۱-http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=۶۰۷۳۵۲&type=۹&year=۱۳۸۹&month=۱۱&day=۲۴
۲. عباس اقبال، مطالعاتی در باب بحرین و جزایر و سواحل خلیج فارس، (تهران:چاپخانه مجلس، ۱۳۲۸)، صص ۱۱۲-۱۰۱.
۳-http://www.khabaronline.ir/news-۴۳۶۸.aspx
۴-wikkiepedia.com
۵-parsapress.ir/component/content/article/۵۰
۶.حسین کی استوان، سیاست موازنه منفی(بی جا:انتشارات مصدق، ۱۳۳۵)، ص۸۵
۷. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاسیت خارجی ایران در دوران پهلوی،(تهران: نشر البرز، ۱۳۵۷)
۸. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران ۱۳۵۷-۱۳۲۰ (تهران:نشر قومس،۱۳۷۶) صص۳۹۱-۳۹۱.
۹-http://www.khabaronline.ir/news-۴۳۶۸/aspx
۱۰- http://parsapress.ir/component/content/article/۵۰
مشرق نیوز
پديده تجزيه شدن بخشهايي از خاک ايران بدون هيچگونه جنگ و صرفاً براساس اراده بيگانه در طول تاريخ ايران بيمانند است اما در دوران پهلوي (پدر و پسر) اين پديده بارها تکرار ميشود چيزي که خود آنان به خيانت بودنش اذعان داشتند.
گروه تاریخ مشرق- در قسمت اول «نگاهي به دلايل خيزش سراسري ملت ايران از زبان دستاندرکاران دربار پهلوي»، بر شش جلد روزانهنگاري اميراسدالله علم نظري افکنيدم و پيشبيني صريح وي در مورد انفجار و انقلاب جامعه ايران به دليل محروم بودن مردم (حتي در پايتخت) از ابتداييترين خدمات (همچون آب سالم آشاميدني، برق، بهداشت، آموزش و ...) مرور کرديم.
اما از آنجا که نگاه حاکم بر اين افراد کاملاً مادي بود ديگر اعمال پهلويها را از جمله در زمينه تماميت ارضي چندان برانگيزنده احساسات ملت ايران تلقي نميکردند. در حاليکه ايرانيان همواره در طول تاريخ بيش از رفاه مادي به عزت و سربلندي موطن خود اهميت فوقالعادهاي قائل بودهاند. بنابراين قاطعانه ميتوان گفت يکي از دلايل قيام سراسري ملت ايران عليه استبداد، بيتوجهي پهلويها به سرفرازي اين مرز و بوم بوده است. علم در اين زمينه نيز روايات جالبي دارد، اما از بيتفاوتي اين سلسله به تماميت ارضي ايران به عنوان دليلي براي قيام سراسري ملت ياد نميکند.
در دوران سلسلههاي مختلف پادشاهي در ايران به استثناي پهلوي مرزهاي کشور جز از طريق جنگ تغيير نيافته است. اما جدا شدن بخشهايي از قلمرو اين ديار در دوران پهلوي متاسفانه بدون هيچگونه درگيري تجزيه شده و از آن تاسفبارتر اينکه درباريان و بطور کلي طبقه حاکمه در اين ضربه زدنها به تماميت کشور و تحقير احساسات ملي سهيم نيز بودهاند.
علم در مورد دومين معاهده مرزي بين ايران و افغانستان – اولين آن در دوران رضاخان به امضا رسيد- مينويسد: «شنبه 4/3/1356 عرض کردم آيا اجازه ميفرماييد به وزير خارجه ابلاغ کنم مبادله قرارداد را با افغانها به تاخير بيندازد؟ «فرمودند نه! من گفتم مطالعه کردند، پس از آن که قانون به توشيح من رسيده و اعلان شده ديگر مبادله نشدن قرارداد تاثيري ندارد.» من چنان از کوره در رفتم و گيج شدم که جسارت کرده به عرض رساندم اين هم مثل هزاران خلاف که به عرض مبارک ميرسانند.» (يادداشتهاي علم، ج6، ص477) و در ادامه ميافزايد: «مقداري در اين فکر بودم که اين دولت هويدا به شاهنشاه من خدمت يا خيانت ميکند؟ ارزش وجود يک ولايت با امور اقتصادي سنجيده شود! ياللعجب! يک وجب خاک [ميهن] به ميليارد ميارزد، آن وقت بگويد سيستان که ارزش اقتصادي ندارد. حداکثر سالي 40 ميليون تومان عايدي ميدهد. من در عجبم». (همان، 478)
اما در ادامه علم ضمن اينکه قبلاً موضع محمدرضا پهلوي را نسبت به اين حاتمبخشي کاملاً روشن ساخته بدينمنظور که مشخص شود شاه به دستور آمريکا به جدايي بخشي از ايران تن داده است، يادآور ميشود: «بالاخره ديشب [ضربه] آخر را زدند. کسي چه ميداند؟ شايد هم از اربابهاي نامرئي دستور ارتکاب اين خيانت را داشتند به هر حال به شاهنشاه و کشور خيانت بزرگي شد که ديگر جبران پذير نيست... البته اين خيانت، ده تا پانزده سال ديگر ظاهر ميشود که من مردهام. ولي مثل اين است که يک قطعه گوشت بدن مرا بريده و پيش چشم من جلوي سگ انداختهاند.» (همان، ص481)
علم در اين خاطرات اشارهاي به سوابق خيانتي که در دوران پهلوي اول در همين زمينه صورت ميگيرد، نميکند. در هفدهم تيرماه 1316 دولتهاي ايران، افغانستان، ترکيه و عراق در کاخ سعدآباد تهران پيمان عدم تعرض امضاء کردند که به پيمان سعدآباد معروف شد. براساس اين پيمان سد دفاعي مورد نظر انگليسيها در برابر اتحاد جماهير شوروي شکل ميگيرد. به منظور ايجاد پيوند مستحکم بين اين چهار کشور مرتبط با لندن، تهران به نيابت از انگليس امتيازاتي به سه کشور ديگر اعطاء ميکند. در مورد افغانستان براساس توافقنامه سعدآباد، در ششم بهمن ماه 1317 قرارداد تقسيم آب هيرمند بين تهران و کابل در شانزده ماده منعقد ميگردد. بر اين اساس ايران از «دشت نااميد» به مساحت 3 هزار کيلومتر چشم پوشيد و عملاً سرچشمه هيرمند از دسترس ايران خارج شد متقابلاً افغانها پذيرفتند ايرانيها بتوانند به صورت مساوي از آب اين رودخانه بهرهمند شوند. قرارداد تقسيم آب هيرمند به تصويب مجلس شوراي ملي ايران رسيد. اما با وجودي که به امضاي هيات وزيران کابل رسيده بود مجلس شوراي ملي اين کشور از تصويب آن خودداري کرد. متعاقباً دولت افغانستان از دولت ايران درخواست کرد که طي يادداشت رسمي جداگانه که به تصويب مجلس شوراي ملي ايران نيز برسد با آزادي کامل افغانستان در هرگونه مداخله در آب رودخانه هيرمند در بخش بالاي بند کمالخان موافقت نمايد. اين درخواست، آشکارا بر ضد منافع ايران بود. زيرا علاوه بر اينکه رضاخان بخشي از خاک ايران را به افغانستان واگذار کرده بود، امکان دخل و تصرف کابل در بخشهاي بالايي هيرمند عملاً ميتوانست مانع از رسيدن آبي به بند کمالخان شود تا به صورت مساوي تقسيم گردد. بنابراين اولين گام خيانتي که علم به آن اشاره ميکند در زمان رضاخان و تحت مديريت انگليسيها برداشته شد و دومين گام آن در دوران پهلوي دوم اما اينبار تحت حکميت آمريکاييها.
البته براساس قرارداد سعدآباد بخشهايي از خاک ايران به عراق و بخشهايي نيز به ترکيه واگذار شد که باز کردن ابعاد آن فرصت موصّعي را طلب ميکند.
در مورد واگذاري بحرين به بيگانه و تجزيه اين بخش استراتژيک از کشور، علم در خاطرات خود مينويسد: «سهشنبه 21/5/48... از سفير انگليس [خواسته بودم عصري به ديدنم بيايد] گفتم... در خصوص بحرين و مراجعه به آراء عمومي، شما راه غلطي پيشنهاد ميکنيد که قابل قبول نيست شما ميگوييد به اوتانت پيشنهاد خواهيد کرد که به محافل خاصي در بحرين، جهت [کسب] عقيده مردم مراجعه نمايد و نظر خود را به دبير کل سازمان ملل خواهد داد. ميخواهيد ما هم پاي آن صحه بگذاريم، اين غيرممکن است. ما جواب ملت ايران را چه ميتوانيم بدهيم؟» (يادداشتهاي علم، ج1، ص239) وزير دربار پهلوي دوم در ادامه پيشنهاد انگليس را مبني براين که براي جدا ساختن بحرين از ايران نماينده سازمان ملل نظر برخي محافل سياسي را در بحرين سوال کند و نتيجه را به دبير کل منتقل سازد، به شاه ميدهد: «چهارشنبه 22/5/48- صبح شرفياب شدم. جريان مذاکرات ديروز با سفير انگليس را گفتم خيلي تاييد فرمودند. فرمودند: «دوباره به او بگو اين کار براي من خودکشي است. من البته به خودکشي در صورتي که پاي منافع ملت ايران در بين باشد هيچ اهميتي نميدهم، ولي اين کار به نظر من يک خيانت به ملت ايران است و من ديگر اين را نميتوانم تحمل بکنم.» (همان، ص240)
متاسفانه در نهايت بدون اينکه حتي نظر سنجي از ساکنان اين بخش از ايران (بحرين) بعمل آيد صرفاً براساس نظرخواهي واهي از برخي جمعيتها و باشگاهها عمل شد و بر اين مبنا بخشي از خاک ايران را تنها بنابر اراده انگليس از ايران جدا کردند. در حاليکه در اين زمينه بايد از همه ملت ايران رفراندم ميشد، زيرا مقوله تماميت ارضي مربوط به کل ملت ايران است. علم خود در فراز ديگري اذعان دارد که در نهايت همان برنامه انگليسيها که شاه آن را خيانت به ملت ايران ميدانست عملي شد: «20/2/49... امشب راجع به بحرين با يکي از دوستان در منزل خود صحبت ميکرديم. بايد بگويم وضع نظرخواهي در آن جا خلاف اصول بود، يعني رفراندم نبود. سئوال از جمعيتها و باشگاهها و اشخاص مختلف بود». (همان، ج2، ص47) اما آيا شاه بر ماهيت آن چه صورت ميدهد کاملاً آگاه بوده است؟ علم در فرازي ديگر در اين زمينه ميگويد: «19/11/48... بعد فرمودند مسئله بحرين دارد حل ميشود. با کمال آقايي و بزرگواري فرمودند: حالا که تو و من هستيم آيا فکر ميکني در آينده ما را خائن خواهند گفت يا چنان که معتقدم و اغلب سياستمداران دنيا هم معتقدند، من که حاضر به حل مطلب بحرين شدم، خواهند گفت کار بزرگي انجام داديم...» (همان، ج1، ص276) بنابراين محمدرضا پهلوي فراموش نکرده که در مرداد ماه همين سال اجابت خواسته انگليس را خيانت به ملت ايران ميدانسته است. اما براي او «سياستمداران دنيا» يعني همان سران کشورهاي غربي و رضايت آنان اهميت دارد و نه عزتمندي ايران و ايراني. علت عدم توجه پهلويها به مردم و مصالح ايران آن بود که قدرت خود را ناشي از مردم نميدانستند. بلکه بيگانه را عامل پايداري سلطنت خود ميپنداشتند. از اين رو در مسير تامين خواستههاي آنان برميآمدند. وزير دربار در فرازي ديگر به صراحت به اين مهم توجه ميدهد: «سهشنبه 19/2/51 صبح زود کاردار سفارت آمريکا به من تلفن کرد که کار فوري دارم... پيام نيکسون را براي شاهنشاه آورد... من وقتي شرفياب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه بايد جواب مثبتي مرحمت فرمائيد. فرمودند، آخر ما همه جا گفتهايم بايد مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم، با کمال تاسف شيشه عمر ما همه در دست آمريکاست» (همان، ج2، ص252)
در ادامه مسئله جداسازي بحرين، علم زيرکانه به نوع انعکاس اين خيانت از راديوي دولتي ايران ميخندد البته براي مصون ماندن از عقوبت شاهانه بلافاصله ميگويد اين بدان معني نيست که من با اين اقدام مخالف باشم: «22/2/49» شوراي امنيت به اتفاق آرا ميل مردم بحرين را در داشتن استقلال کامل تصويب کرد. نماينده ايران هم فوري آن را پذيرفت. خندهام گرفته بود؛ گوينده راديو تهران طوري با غرور اين خبر را ميخواند که گويي بحرين را فتح کردهايم. ولي اين خنده به آن معني نيست که من با اين کار مخالفت دارم.» (همان، ج2، صص49-48)
پديده تجزيه شدن بخشهايي از خاک ايران بدون هيچگونه جنگ و صرفاً براساس اراده بيگانه در طول تاريخ ايران بيمانند است اما در دوران پهلوي (پدر و پسر) اين پديده بارها تکرار ميشود چيزي که خود آنان به خيانت بودنش اذعان داشتند. بايد پرسيد چه عاملي موجب تحميل چنين حد از تحقير بر ملت ايران ميشد و آيا ايرانيان براي پايان دادن به تداوم چنين خيانتهايي راهي جز قيام سراسراي داشتند؟
*عباس سليمينمين
به وبسايت خبري-تحليلي مشرق نيوز
کارشناس شبکه سلطنت طلب پارس با اشاره به جدایی رسمی بحرین از ایران در دوران محمد رضا شاه معدوم گفت: «مرتب امتیاز می دادند، در قضیه بحرین هم گفتند چه اهمیتی دارد و چنین بود که بحرین با یک مغالطه و سر وصدا از ایران جدا شد.
به گزارش مشرق به نقل از جام، کارشناس شبکه سلطنت طلب پارس دیروز 1 جولای 2011 ( 10 تیر) قصه جدایی بحرین از ایران در دوران پهلوی را تشریح کرد.
بهرام مشیری در برنامه اختصاصی خود با اشاره به تاریخچه جدایی دردناک بحرین از ایران گفت: «سال 1971 در دوران شاه ایران بالاخره معلوم نشد و به مردم هم هیچ توضیحی داده نشد که چگونه بحرین از ایران جدا شد؟»
وی افزود: «چنان جشنی گرفتند و گفتند آی مردم ایران خوشحال باشید، آنچنان به رادیو و تلویزیون ها می کوبیدند که انگار لشگر ظفرنمون ایران رفته است فتحی انجام داده است.»
وی با اشاره به بی کفایتی رژیم گذشته در این قضیه و توطئه انگلیس گفت: «ما از پشت صحنه خبر نداشتیم ، بعد معلوم شد که انگلیسی ها به بحرین قول داده اند تا به اصطلاح این کشور را مستقل کنند. دولت ایران نیزدر این زمینه هیچ اقدامی نکرد.»
مشیری در ادامه با اشاره به توجیهات رژیم پهلوی در مواجهه با چنین مسائلی افزود: «مرتب امتیاز می دادند، در قضیه هیرمند رود هم همینطور بود، دولتمردان با این توجیه که ایران ثروتمند است می گفتند که به درک! که قطع شده و توجیه می کردند ارزش آن به اندازه یک ساعت پول فروش نفت هم نیست، خلاصه برای خودشان حاتم بخشی می کردند.»
گفتنی است در جریان جدایی بحرین از ایران، دولت انگلیس طرحی را به سازمان ملل می برد و در یک بازی سیاسی، دبیر کل وقت سازمان ملل نماینده ای را به بحرین می فرستد، این نماینده که برای نظر سنجی از مردم آن دیار برای جدایی از ایران فرستاده می شود بعدها اعتراف می کند به جای اینکه از مردم درباره این اقدام نظر خواهی کند به سراغ سندیکاهایی می رود که قبلا شیخ بحرین لیست آنها را به سازمان ملل فرستاده است و این چنین می شود که بعد از این توطئه ، در 21 اردیبهشت 1349 نشستی در سازمان ملل برگزار شده و رای به جدایی بحرین از ایران داده می شود، سه روز بعد نامه سازمان ملل به وزارت خارجه ایران تحویل داده می شود و این وزارت خانه نیز آن را به تائید مجلس رسانده و بعد از اتمام کار و برای فریب افکار عمومی می گویند این کار انجام شد تا نیروهای انگلیس از خلیج فارس خارج شوند تا صلح و امنیت به منطقه برگردد به همین راحتی.»
پنجره امید
اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود درمقابل عراق با یک تحرک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرکی میزد و حتی در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابله نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هر چند خلاف آن، یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتی عراق، هم در برابر این اقدام نظامی برای اعاده حاکمیت ایران بر بحرین، دور از ذهن نبود.
مقدمه
بحرین قسمتی از سرزمین ایران بود، اما در دوره انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مرکزی استفاده کرد و به موجب قراردادهایی که در سال های 1820 ، 1861 ، 1880 و 1892 با بحرین منعقد کرد، به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و بعدها مدعی شد که از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان شیخ بحرین را مستقل می شناخته است. دولت ایران نسبت به این امر معترض بود و حتی در نوامبر 1927 مساله بحرین را به جامعه ملل ارجاع کرد، ولی راه حلی در این مورد به دست نیامد. پس از جنگ جهانی دوم لوایحی در ایران به تصویب رسید و به موجب آن دولت ایران موظف شد که نسبت به احقاق حقوق ایران در بحرین اقدام کند. همچنین دولت ایران در سال 1957 بحرین را به عنوان استان چهاردهم ایران اعلام کرد و در 1958 نیز از شیخ سلمان بن احمد الخلیفه شیخ بحرین خواست که وفاداری خود را به دولت ایران نشان دهد.
دولت ایران در مورد حاکمیت خود بر بحرین چنین استدلال می کرد؛ 1- بحرین هرگز کشوری کاملاً مستقل نبوده و حاکمیت ایران بر این جزیره چندین قرن ادامه داشته است، به استثنای دوره کوتاه 1507 - 6021 میلادی که پرتغالی ها این جزیره را اشغال کردند. 2- ایران هرگز حاکمیت خود را بر بحرین به قدرت دیگری واگذاری نکرده و حاکم بحرین را به عنوان رئیس یک کشور به رسمیت نشناخته است. حتی شاه در مارس 1968 مسافرت خود را به عربستان سعودی به خاطر اعتراض به این کشور که از حاکم بحرین به عنوان رئیس یک کشور در دیدار از عربستان سعودی استقبال کرده بود، لغو کرد. 3- ایران حمایت بریتانیا را از بحرین به عنوان مداخله در امور داخلی جزایر و در نتیجه در امور داخلی خود تلقی کرده است.
اما 20 سال بعد سیاست دولت ایران نسبت به بحرین تغییر کرد و ایران حاضر شد از حاکمیت خود نسبت به بحرین صرف نظر کند. عللی که برای این امر ذکر می شد، متعدد بود. گفته می شد که طی 150 سالی که بحرین از ایران جدا شده و تحت تسلط انگلستان بوده، سیاست عربی کردن سکنه ایرانی الاصل بحرین با موفقیت دنبال شده است و در نتیجه پیوند فرهنگی ایران با بحرین سست شده است. در مقاله حاضر با ذکر خلاصه ای از تاریخ بحرین، به بررسی برخی از علل استقلال بحرین و پذیرش آن از جانب ایران می پردازیم.
تاریخ بحرین
مجمع الجزایر بحرین از قدیم الایام بخشی از امپراتوری ایران پیش از اسلام بوده است، ولی اعراب ساکن آن جزیره به علت دوری از شعاع عمل حکومت و نیروهای مرکزی ایران به طور مکرر مشکلات و دردسرهای زیادی برای حکومت مرکزی ایران ایجاد میکردند؛ بنابراین منطقه خلیج فارس را توأم با اغتشاش و آشوب و راهزنی ساخته بودند. تا اینکه شاپور دوم پادشاه ساسانی ( ملقب به شاپور بزرگ و ذوالکتاف ،309-337 م) با قوای کامل و کشتیهای متعدد جنگی به بحرین لشکرکشی کرد و شورشیها را با شدت عمل سرکوب کرد. به نحوی که تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( 651.م) آرامش کاملی در آنجا برقرار بود. عربها بعد از اسلام تشکیلات اداری سرزمینهای فتح شده را تغییر نمیدادند؛ زیرا تشکیلات اداری که جانشین آن کنند نداشتند به جای آن، از مردم آن سرزمینها که آنها دارای تمدن و فرهنگی درخشان و بعضا بالاتر از تمدن اعراب بودند برای ایجاد و اداره تشکیلات اداری– اسلامی استفاده مینمودند و این روش به آنان کمک شایانی میکرد.1
پس از حمله اعراب به ایران و اشغال این کشور، بحرین کماکان جزء ایران اسلامی باقی ماند و تا قبل از به قدرت رسیدن سلسله صفویه- که پس از مدتهای طولانی ایران مجددا دارای یک حکومت واحد و متمرکز شد- سرزمین ایران شاهد حکومتهای غیرمتمرکز و محلی متعددی بود که همواره در رقابت قدرت و جنگ و نزاع با یکدیگر بودند، بویژه اینکه حمله وحشیانه و گسترده مغولها به ایران نیز (در سال 1220 .م )همه چیز را بکلی دگرگون و آشفته ساخت. تا اینکه در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس (در سال 1506 )، بسیاری از نقاط استراتژیک منطقه و از جمله جزیره هرمز و مجمعالجزایر بحرین نیز (در سال 1521 ) به تصرف و اشغال آنها درآمد. پس از گذشت حدود یک قرن از اشغال پرتغالیها، شاهعباس در سال 1602 با لشکرکشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد کرد و مجددا به ایران ملحق شد . پس از آن، مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال در اختیار و تحت نظر کامل حکومت ایران بود. سپس، در سال 1783 (یا 1782 ) شیخ احمد بن خلیفه از قبیله بنی عتبه و از خاندان خلیفه که از منطقه نجد در مرکز عربستان به کویت مهاجرت کرده بود به این سرزمین حمله و پس از شکست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت. از آن پس، حکومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی– استعماری انگلستان در اختیار اعضای خاندان خلیفه ( آل خلیفه ) قرار گرفت.2
باید به این نکته مهم اشاره کرد که وضعیت و ثبات حکومتها در ایران همواره مستقیما در اوضاع سیاسی و سرنوشت بحرین نیز تأثیر گذار بوده است، چنانکه مثلا پس از فوت شاه عباس اول– پادشاه قدرتمند صفوی- ، و ضعف جانشینان او، راهزنان دریایی عرب تبار مستقر در بحرین نیز شروع به دستاندزی به خلیج فارس و مناطق اطراف آن کردند و در واقع تا مدتی اثری از حاکمیت ایران بر بحرین باقی نماند. در خلال این مدت نیز استعمار کهنه و قدرتمند انگلیس در رقابت با قدرتهای استعماری دیگر در منطقه، و نیز در راستای سوء استفاده از اوضاع آشفته و نابسامان منطقه و ضعف قدرتهای همجوار آن، شیوخ عرب خلیج فارس را در کنترل و اراده خود در آورد و بالاخره در سال 1820 پس از قلع و قمع دزدان دریایی و برده فروشان، قرادادها تحت الحمایگی را با رهبران شیخ نشینهای خلیج فارس و از جمله بحرین به امضا رساند.3
شیخ سلمان بن احمد ( شیخ بحرین ) در ژانویه 1820 "قرارداد صلح عموی " یا " قرارداد اساسی " (و در واقع همان قرارداد انقیاد و تحت الحمایگی )را با انگلستان امضا کرد. او به علت استحکام قدرت و سلطه اش بر بحرین، خود را تحت الحمایه انگلیس اعلام کرد و پرچم آن کشور را بر فراز مقر دارالحکومه خود برافراشت! بدین ترتیب، از این زمان به بعد تا مدت 150 سال، بحرین زیر نفوذ و سلطه انگلستان قبل گرفت و طبعا حکومت ایران را با یک مشکل جدی سیاسی و ارضی روبرو کرد. پیرو آن، دولت ایران (در زمان سلطنت ناصرالدین شاه) طی یادداشتی به سفارت انگلستان در تهران به این اقدام دولت مذکور اعتراض کرد. دولت انگلستان در پاسخ این یادداشت، اعلام کرد که هدف از امضای پیمان یاد شده، برقراری نظم و امنیت در خلیج فارس بوده است و اگر دولت ایرن خود چنین مسئولیتی را برعهده گیرد، دولت انگلیس از آن استقبال خواهد کرد! در این پاسخ تصریح شده بود که اگر از شیخ بحرین حرکتی سر بزند که مستلزم اقدامات جدیدی از طرف دولت انگلیس باشد، دولت ایران در جریان قرار خواهد گرفت! پس از آن نیز مجددا شیخ بحرین در سالهای 1880 و 1892 قراردادهای تحتالحمایگی دیگری را (مشابه قراردادهای تحت الحمایگی با سایر شیخ نشینها) با انگلستان به امضا رساند.4
موضع گیری ایران نسبت به بحرین در طول تاریخ
دولت ایران در مدت یک و نیم قرن حاد شدن مسأله بحرین (1820 -1970 ) و دخالت و سلطه انگلستان بر آن جزیره، هیچگاه جدایی بحرین از خاک ایران را نپذیرفت؛ ولی در عین حال قدرت انجام عمل حادی علیه انگلیس را نیز نداشت. بطوریکه در همین راستا، زمانی که دولت انگلستان (بهعنوان دولتی که بحرین را تحتالحمایه داشت)، در 1306.ش (1927.م) قراردادی با عربستانسعودی درباره بحرین (و قطر و امارات متصالحه) امضا کرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض کرد و از آن بهعنوان «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» به جامعه ملل شکایت کرد. وزارت امورخارجه ایران، همچنین طی ارسال یادداشت اعتراض رسمی به سر رابرت کلاویو وزیر مختار بریتانیا در تهران به تاریخ اول آذر 1306 (22 نوامبر 1927) یادآور شد که: «مالکیت ایران بر بحرین محرز... است و … [ماده 6 معاهده] تا درجهای که مربوط به بحرین است، برخلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنهای که همیشه بین دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. با این وجود دولت ایران به این قسمت از معاهده یادشده جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلستان به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند.»5
همچنین، پیش از تصمیم ناگهانی و بیسابقه محمدرضاشاه در اواخر سال 1348 به «تاختزدن» حاکمیت ایران بر مجمعالجزایر بحرین با اعاده حاکمیت ایران بر جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک، بحرین «جزء لاینفک ایران» قلمداد میشد. دولت ایران در آبان 1336 طی لایحهای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. در همین راستا، در اوایل دهه 1340.ش «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخته بودند که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی ـ امنیتی» لازم (ازجمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، توریست و بازرگان به بحرین ازیکسو و تقویت نیروی دریایی ازسوی دیگر)، در یک روز معین شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیئت ایرانی به عمل خواهد آمد، در عمل بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی در آورند.
این نقشه را اسداله علم هم در زمان نخستوزیریاش (یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیرماه 1341 و پیش از روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند 1342) در نظر داشته و حتی به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزایر را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید.»6
توسل به تحرکات نظامی برای تثبیت حق حاکمیت ازسوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست، برای نمونه در سطح منطقهای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت 1349 باوجود دعاوی عراق به «شطالعرب» با پشتیبانی جتهای جنگنده نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و برد. در مقابل وقتی صدام حسین به کویت حمله کرد با واکنش امریکا روبهرو شد و دوباره بازنده شد. در سطح بینالمللی، هم دولت آرژانتین در اردیبهشت 1361 (مه 1982) با دعوی حاکمیت بر مجمعالجزایر فالکلندز(Falklands) در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزایر را با پیادهنظام خود تصرف کرد، اما دولت محافظهکار بریتانیا در زمان نخستوزیری ماگارت تاچر با لشکرکشی و نیز غرقکردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابله مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزایر بیرون راند و باز در آنجا مستقر شد. سوابق حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت تاریخی آن در اروندرود کاملاً مشابه، بلکه از جهت حقوقی با نبود معاهدهای در باب بحرین (به خلاف اروندرود) قویتر بود.
باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود درمقابل عراق با یک تحرک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرکی میزد و حتی در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابله نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هر چند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتی عراق) هم در برابر این اقدام نظامی برای اعاده حاکمیت ایران بر بحرین، دور از ذهن نبود؛ چنانکه هنگامی که سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مراد میرزا حسامالسلطنه فتح کرد، دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس نیروی دریایی به مانور پرداخت و به دولت ایران اولتیماتوم داد که از هرات عقبنشینی کند.
اما مسئله بحرین در دوره محمدرضاشاه که انگلستان بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاه قاجار که انگلستان بزرگترین امپراتوری روی زمین بود، قابل قیاس نیست، یعنی با عنایت به تصمیم سال 1968.م دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتیکه ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس درآستانه عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحده عربی» متوسل به لشکرکشی نمیشد. امریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام هم و غم آن جلوگیری از نفوذ شوروی بود، از اینرو به احتمال قوی، همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامه آن پایگاه در بحرین هم با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به مانور نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود، از اینرو اگر نیروی دریایی دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
با این اوصاف، قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شیخ عیسی از حکومت بحرین افزایش یافت و به ویژه با انتصاب "چارلز بلگریو " به عنوان مشاور انگلیسی حاکم جدید، و چندی بعد با انتقال پایگاه دریایی انگلیس از بندر باسعیدو (در غرب جزیره قشم ) به بحرین و انتقال مقر نماینده سیاسی انگلیس در خلیج فارس از بوشهر به بحرین، این قدرت و نفوذ وسیعتر و با ثبات تر شد. مقارن این تحولات و پس از انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی، ایران خواستار اعاده حق حاکمیت خود بر این سرزمین شد. در مقابل، حکومت بحرین نیز با مشورت و خط دهی مشاوران و کارگزاران انگلیسی مقیم بحرین بر آن شد تا ساختار جمعیتی و مذهبی این شیخ نشین کوچک را حتی الامکان با اکثریت دادن به عربها سنی مذهب از کشورهای عربی به بحرین تشویق شد و هزاران تن فلسطینی و اعراب دیگر از کشورهای مختلف عرب به بحرین هجوم آوردند. یکی از ویژگیهای مهم بحرین عبارت از ترکیب جمعیتی (نژادی ) و مذهبی آن است.
با توجه به پیشینه تاریخی بحرین و وابستگی آن به ایران ،تعداد زیادی از ساکنان آن ایرانی تبار هستند که در بخشهای گوناگون کشور مشغول به کار هستند. چنانکه با وجود تغییر و تحولات گسترده در این امر در خلال دهههای گذشته ، حتی بر اساس منابع آماری کشور انگلستان 20 درصد بافت نژادی آن را در پایان دهه 1980 ایرانیان تشکیل میدادند! ضمنا حدود 60-70 درصد مسلمانان بحرین را شیعیان و تنها 30- 40 درصد آنان را سنیان تشکیل میدهند . در حالی که با وجود اکثریت شیعیان، قدرت سیاسی در دست مذاهب است و این امر یکی از نقاط ضعف امنیت ملی آن کشور است. همین امر گاه به گاه مشکلاتی سیاسی برای بحرین به وجود آورده است، چنانکه مثلا در سال 1953 شیعیان بحرین که از افزایش سریع مهاجرت کارگران عرب سنی مذهب و تغییر مصنوعی ساختار جمعیتی نگران و ناراضی بودند، شورش کردند. لذا برخورد بین گروههای شیعه و سنی بحرین توسعه یافت و پس از چندی رهبران گروهها با تشکیل " کمیته وحدت ملی " ( لجنه الاتحاد الوطنی ) به یک آرامش نسبی رسیدند.7
در دوران سلطنت محمدرضا شاه ، حداقل در دو برهه زمانی مسأله مالکیت و حاکمیت ایران بر بحرین به صورت حادتر مطرح شد. در اسفند 1329 در لایحه مربوط به ملی کردن صنعت نفت ایران که برای تصویب به مجلس شورای ملی ارائه شد، "شرکت نفت بحرین " نیز در طرح ملی شدن قرار داشت؛ چرا که مجمع الجزایر بحرین بخشی از سرزمین ایران را تشکیل میداد بار دوم در آبان ماه 1336 هیأت وزیران با حضور شخص شاه لایحه ای را برای تقدیم به مجلس آماده کردند که به وضوح نشان دهنده حق و ادعای مالکیت ایران به بحرین بود. در این لایحه کشور از نظر اداره سیاسی به چهارده استان تقسیم میشد که بحرین استان چهاردهم را تشکیل میداد. بدین ترتیب، از دیدگاه ایران، منطقه بحرین از استان فارس جدا میشد و خود استان مستقلی را تشکیل میداد.
این اقدام ایران مورد اعتراض مطبوعات و دولت انگلستان و نیز نارضایتی اعراب قرار گرفت. علیقلی اردلان وزیر امور خارجه وقت ایران در سخنرانی خود در مجلس شورای ملی در پاسخ به اظهارات مقامات انگلیسی در مجلس عوام آن کشور، اظهار داشت که حق حاکمیت ایران بر بحرین از اواخر قرن هجدهم به بعد تنها بر مبنای ادعای محض نبوده است، بلکه "در واقع و بنا به دلایل و شواهد عینی، ایران بر بحرین حکومت میرانده است و شیوخ [بحرین] نیز هر زمان که آزاد بودهاند و حکومت مرکزی [ایران] نیز قدرتمند بوده است، خودشان را خراجگذار و تابع حکومت ایران دانستهاند"؛ ولی در پاسخ به اعتراض اعراب اعلام کرد، " برادران عرب ما باید بدانند که بحرین جزئی از پیکر ماست و مسأله بحرین از جمله منافع حیاتی ایران به شمار میآید". 8
اهمیت سیاسی– استراتژیک بحرین در دهه 1960 افزایش یافت، به ویژه اینکه ایران شاهد افزایش فعالیتهای انقلابی اعراب در سواحل خلیج فارس در خلال سالهای 1964- 1965 بود؛ ولی حضور نظامی انگلیس در منطقه و نیز بندر عدن تا اندازهای ترس ایران را کاهش میداد؛ ولی در نوامبر 1967، نیروهای انگلیسی پیرو جنگلهای داخلی یمن از بندر استراتژیک عدن (نزدیک باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ ) خارج شدند و پیرو آن، جمهوری دموکراتیک خلق یمن، یمن جنوبی، به عنوان یک کشور سوسیالیستی افراطی شکل گرفت. این کشور بزودی از جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه به حمایت برخواست و در این راستا با ایران و نیز کشورهای میانه رو (و غرب گرای ) عرب به عنوان "کشورهای مرتجع " شروع به مقابله و مخالفت کرد.
خروج انگلستان از خلیج فارس و وضعیت بحرین
انگلستان پس از خروج از عدن (یمن جنوبی)،نیروهایش را به بحرین منتقل کرد و بدین ترتیب پس از عدن، مجمع الجزایر بحرین به عنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیج فارس مطرح شد. مدتی بعد در ژانویه 1968 ،پس از اینکه انگلستان اعلام کرد که نیروهایش را تا پایان سال 1971 از شرق سوئز خارج خواهد کرد، دولت ایران از این تصمیم استقبال کرد و اعلام کرد که از حق حاکمیت خود بر بحرین منصرف نشده است. سپس، با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشکل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس و از جمله بحرین در قالب یک کشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشکیل شود، بویژه شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی ،و ادعای مالکیت ایران بر بحرین آن را یک مشکل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و بنابراین حل این مشکل را پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست.
عکسالعمل ایران نسبت به تشکیل این فدراسیون با شرکت بحرین قابل پیش بینی بود؛ چرا که بر خلاف موضعگیری همه کشورهای عرب، ایران با تشکیل چنین فدراسیونی مخالفت کرد. اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه ایران در تاریخ 17 تیرماه 1347 در بیانیه رسمی شدیداللحنی اعلام داشت: "ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شرکت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابل قبول نیست". محمدرضا شاه نیز به نوبه خود اعلام کرد ایجاد این فدراسیون چیزی جز یک اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انلگیس به منطقه از "درب پشتی " منطقه نیست. او هشدار داد که ایران در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوق سرزمینی خود قدرتمندانه اقدام خواهد کرد.9
در این میان، مذاکرات آشکار و پنهان میان ایران، انگلستان، عربستان سعودی و آمریکا انجام میگرفت. یکی از مواضع موجود بر سر حل مسأله بحرین– جدا از سیاستهای استعماری انگلستان– حمایت عربستان سعودی (به عنوان کشور عرب با نفوذ منطقه ) از خواستهها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو کشور بود. تضاد منافع دو کشور چنان بود که شاه برنامه دیدار رسمیاش از عربستان سعودی را در اوایل سال 1968.م (1347.ش) به تعویق انداخته بود. بالاخره با مذاکرات طرفین اولین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو کشور بر سر مرز فلات قاره و مالکیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ 24 اکتبر 1968 با امضای یک موافقتنامه انجام گرفت. مذاکرات و توافقهای پنهانی بین ایران و انگلستان و آمریکا و نیز امضای توافقنامه فوق باعث شد ایران در مورد مسأله بحرین کوتاه بیاید و تا اندازهای عقب نشینی سیاسی کند.10
محمدرضا شاه و جدایی بحرین از ایران
شاه در دیدار رسمی خود از هندوستان، در یک مصاحبه مطبوعات در "دهلی نو" در تاریخ 4 ژانویه 1969 اعلام کرد که "اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به کشورم [ایران] نباشند ایران از ادعاهای سرزمینی اش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد کشید". وی گفت چنانچه سیاست بین المللی خواهان آن باشد، ایران نیز خواست مردم بحرین را میپذیرد. شاه تأکید کرد که ایران مخالف استفاده از زور برای حل مسأله ارضی بحرین است. وی در پاسخ به این سوأل که آیا او پیشنهاد انجام یک انتخابات عمومی یا رفراندومی در رابطه با کسب نظر مردم بحرین را دارد یا خیر پاسخ داد: من نمی خواهم دراین زمان وارد جزئیات مربوط به این سوال بشوم؛ ولی هر نوع وسیله ای که بتواند به یک روش رسمی و مورد پذیرش شما و ما و تمامی جهان نشانگر خواست مردم بحرین باشد، مطلوب خواهد بود. وی در ادامه پاسخ به سؤال فوق اشاره کرد که بحرین 150 سال پیش به وسیله انگلیس از ایران جدا شد و اکنون خودش در حال ترک خلیج فارس است، ولی انگلیس نمیتواند آنچه را که از ایران بازستانده بدون رضایت این کشور به طرف دیگری بدهد و در عین حال، ایران پس از خروج انگلستان در پی اشغال بحرین نخواهد بود، بنابراین چنین حالت و دورهای یک وضعیت غیر امنیتی ایجاد خواهد کرد.11
این سخنان و اظهار نظرهای رسمی شاه نشان دهنده رسیدن به یک نقطه سازش و توافق منطقهای بین شاه و قدرتهای بزرگ و در عین حال زمینه سازیهای لازم افکار عمومی برای حل نهایی مسأله بحرین از طریق جدایی آن از خاک ایران بود. در آن شرایط زمانی ایران نمیتوانست از طریق نظامی بحرین را بازستانی کند، این اقدام عواقب خطرناکی برای ایران در پی داشت. مسلما انگلستان به عنوان یک قدرت بزرگ استعماری اجازه چنین اقدام جسورانهای را به ایران نمیداد، ضمن اینکه این کار تمام کشورهای عربی را (اعم از تندرو و محافظه کار ) علیه ایران متحد و هم پیمان میساخت. این در حالی بود که ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گسترده ای با عراق داشت. از طرف دیگر این اقدام نظامی ایران برخلاف اصول سازمان ملل متحد بود که ایران نیز عضو فعال آن به شمار میرفت.
بنابراین شاه با توجه به سازشهای پنهانی انجام شده و شرایط زمانی، راه حل سیاسی را برگزید. چنانکه حدود نه ماه پس از مصاحبه دهلی نو، شاه در زمستان سال 1348 (اوایل 1970) مجددا در مصاحبهای خواستار حل مسأله بحرین از طریق کسب نظر مردم بحرین به طور رسمی به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیرکل سازمان ملل (اوتانت ) در اوایل سال 1970 به نتیجه نهایی رسید ایران در تاریخ 9 مارس 1970 (9 اسفند 1348 ) رسما مساعی جمیله دبیرکل سازمان ملل را برای استعلام نظرهای واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یک نماینده ویژه خود برای انجام این مأموریت خواستار شد.
انگلستان در تاریخ 20 مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت دبیرکل سازمان ملل اعلام کرد. وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام کرد "که او مساعی جمیله خود را تأخیر انجام خواهد داد ". پیرو آن، او شخص "ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی " (دیپلمات ایتالیایی ) معاون دبیرکل و مدیر کل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در کسب آراءمردم بحرین منصوب کرد. ضمنا وی از سوی ایران و انگلستان در راه انجام دادن مسئولیت خود و ابراز نظر و تصمیم نهاییاش در مورد حل مسأله بحرین، اختیار تام گرفت. نماینده ویژه دبیرکل در امور بحرین، در رأس یک هیأت پنج نفری عازم آن جزیره شد و از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به نظر خواهی گزینشی و گفتگو با گروههای منتخب سیاسی– اجتماعی بحرین پرداخت. ذکر این نکته ضروری است که برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آراء عمومی از طریق (رفراندوم ) یا انتخابات عمومی، این امر صحت ندارد، بلکه به همان روش محدود گزینشی یاد شده انجام گرفت. پس از نظرخواهی از مردم بحرین، گیچیاردی دادهها و نتایج کسب شده را در گزارشی به دبیرکل تسلیم کرد تا بر اساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود. در گزارش مذکور آمده بود: هیأت اعزامی دریافتند که مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند، هیچ گونه تلخکامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده بود که "ادعای [مالکیت] ایران [بر بحرین] یکباره و برای همیشه کنار رود ".
ضمنا آمده بود که مردم بحرین پس از حل مسأله بحرین، خواستار روابط نزدیکتر خود با سایر کشورهای عرب و نیز ایران هستند، اینکه خواهان یک "کشور مستقل و با حاکمیت کامل " سیاسی هستند و بالاخره اینکه اکثریت تام مردم احساس میکنند که بحرین یک کشور عربی است. ضمنا در گزارش نوشته شده بود که هیأت اعزامی به تفاوتهای مختصری در نظر جمعیت شهری و روستایی بحرینیها پی بردهاند، از جمله در مورد ایرانی تبارها، افراد دارای تحصیلات بالا و گروهها دیگر اجتماعی؛ ولی این تفاوتها از نظر نتیجهگیری نهایی اعضای هیأت جنبه حاشیهای (و نه اساسی )داشتند.12
رئیس هیأت اعزامی گزارش خود را با این نتیجه گیری به پایان رسانده بود کسب نظر و مشورتهای وی در بحرین "او را متقاعد کرده است که اکثریت تام مردم بحرین خواهان شناسایی هویتشان در یک شورا کاملا مستقل و دارای حق حاکمیت و آزاد برای ایجاد روابطشان با سایر کشورها میباشند". گزارش یاد شده از سوی دبیر کل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیر با استناد به نتیجه گیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جداییآن از خاک ایران در تاریخ 30 آوریل 1970 مورد تأیید و تصویب قرار داد. ایران نیز در ماه مه (اردیبهشت 1349 ) برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین در جدایی از خاک کشور دست زد. چنانکه هیأت دولت قطعنامهای را به منظور تصویب تصمیم شورای امنیت به مجلس شورای ملی تقدیم کرد.
این قطعنامه در تاریخ 24 اردیبهشت 1349 با 187 رأی مثبت و چهار رای منفی (از کل 101 نماینده حاضر ) به تصویب مجلس شورای ملی رسید. مجلس سنا نیز در 28 اردیبهشت ماه آن را به اتفاق آراء (60 رأی کل نمایندگان ) تصویب کرد نمایندگان مخالف از سوی جناح پان ایرانیسم به رهبری محسن پزشکپور رهبری میشدند.13 حاکم بحرین برای اولین بار در آذرماه 1349 (دسامبر 1970) از ایران بازدید کرد و موافقتنامه اولیه مربوط به فلات قاره دو سرزمین به امضا رسید. موافقتنامه اصلی و نهایی پس از مسافرت اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه ) به بحرین در خرداد ماه 1350 امضا شد. این موافقتنامه برای ایران و هم برای بحرین از اهمیت ویژهای برخوردار بود، چرا که تعداد میدانهای نفتی واقع در مناطق نشانه گذاری شده قابل توجه بود از نظر بحرین و ناظران نفتی نیز همکاریهای ایران و بحرین در زمینه اکتشاف استخراج نفت در مناطق همجوار خط نشانهگذاری شده اهمیت فراوان داشت.
نتیجه گیری اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد. دولت ایران تنها یک ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت. یک روز بعد (15 اوت )، بحرین و انگلستان یک قرار داد دوستی با هدف (مشورت ) در مواقع ضروری با یکدیگر امضا کردند! بدین ترتیب، مسأله بحرین پس از یک و نیم قرن منازعه و کشمکش به نقطه حل رسید دلیل آن نیز از نظر سیاسی، سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یک مسأله دیگر ارضی کشور یعنی جزایر سه گانه بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یک بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاک ایران در دوران معاصر بود.
اما باز پس گرفتن جزایر سهگانه به این آسانی صورت نگرفت. دولت ایران در برابر تبلیغات گسترده عراقیها که او را به امپریالیسم و سلطهجویی متهم میکردند سخت ایستادگی کرد و شاه در اوایل خرداد 1349 اعلام کرد که ایران هیچ گونه نقشه امپریالیستی در خلیج فارس ندارد و آماده امضای یک پیمان دفاعی با کشورهای منطقه است تا ثبات آن را پس از خروج انگلیسیها در آذر 1350 تأمین نماید. ولی در ضمن حق دارد به تقویت نیروی نظامی خود برای رویارویی با رژیمهای "ماجراجوی" خاورمیانه بپردازد.
موضع سرسختانه ایران مورد حمایت ترکیه و پاکستان و کشورهای غربی قرار گرفت. اما در عین حال ایران از ترس اینکه مبادا عراق بیش از پیش بسوی شوروی کشانده شود، در صدد یافتن راهحل مسالمتآمیزی برای مسئله اروندرود برآمد و از طریق اورخان اورالب معاون وزارت خارجه ترکیه به عراق پیشنهاد کرد حاضر است نیروهایش را از مرز عراق عقب بکشد مشروط بر اینکه عراق هم عینا چنین کند. ضمنا در صدد جلب دوستی سایر کشورهای منطقه خلیجفارس در آمد. هنوز استقلال بحرین اعلام نشده بود که منوچهر ظلی معاون وزارت امور خارجه ایران در رأس یک هیئت "حسن نیت" به آن کشور رفت و برای نخستین بار در 23 خرداد 1349 یک هیئت بحرینی از ایران بازدید کرد. مقررات روادید بین دو کشور لغو شد و یک سال بعد ضمن دیداری که زاهدی وزیر امور خارجه ایران از بحرین کرد قرارداد مربوط به تعیین حدود فلات قاره بین دو کشور امضاء شد.
1. اصغر جعفری ولدانی، بررسی تاریخی اختلافات مرزی ایران و عراق، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، چاپ دوم1370، ص310.
2. همان، ص311.
3. اصغر جعفری ولدانی، نگاهی تاریخی به جزایر ایرانی تنب و ابوموسی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، چاپ اول1376، صص301-300.
4. همان، ص301.
5. م.ع. منشور گرگانی، نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیج فارس و جزایر بحرین، تهران: انتشارات مظاهری، 1325، صص130-129.
6. اسدالله اعلم، یادداشتها، انتشارات مازیار، 1383، ص292.
7. اصغر جعفری ولدانی، بررسی تاریخی اختلافات مرزی ایران و عراق، پیشین، صص312-311.
8. اصغر جعفری ولدانی، نگاهی تاریخی به جزایر ایرانی تنب و ابوموسی، پیشین، ص302.
9. جهت مطالعه بشتر مراجعه کنید به: اصغر جعفری ولدانی، کانونهای بحران در خلیج فارس، موسسه کیهان، چاپ اول1371.
10. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، نشر البرز، چاپ سوم 1375، ص363.
11. همان، صص365-364.
12. اصغر جعفری ولدانی، بررسی تاریخی اختلافات مرزی ایران و عراق، پیشین،ص313.
13. همان، ص315.