در سالروز صدور فرمان مشروطیت، پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتالله خامنهای ویژهنامهای تحت عنوان «داستان نهضت مشروطه» منتشر کرده که برگزیدهای از سخنان رهبر انقلاب در مورد «درسهای دوران مشروطه»، یکی از بخشهای آن است:
ما چوب اشتباه حق و باطل را در طول تاریخ انبیا و در طول تاریخ اسلام بارها خوردهایم. شاید یکی از علل اینکه دوران اختناق در این کشور طولانی شد و اقلا دو قرن استعمار در این کشور حضور موذیانهیی داشت و ما مردم نتوانستیم آنچنان به دهان استعمار بکوبیم که برود و نیاید، همین بود که حق و باطل مشتبه میشد و صریح نبود و صراط روشن برای مردم وجود نداشت. لذا چه در مشروطه و چه در قضایای قبل و بعد آن، ما ملت ایران چوب اشتباه حق و باطل را خوردیم.
دیدار با مسؤولان سازمانهای خدماتی و حمایتکننده از مستضعفان و محرومان 12/07/1368
در دهها سال گذشته، بلکه در یکی، دو قرن گذشته، بحمدالله روحانیت در مواجههی با قضایای مهم بینالمللی و مسائل مربوط به این کشور و بعضی کشورهای اسلامی دیگر، مواضع صحیحی اتخاذ کرده و تجربهی افتخارآمیزی ارایه نموده است. از قبل از قضایای مشروطه در ایران بگیرید، تا قضایای جنگ اول جهانی در عراق و نیز جنگ دوم جهانی، تا حوادث انقلاب و بعد از انقلاب، همیشه مواضع روحانیت، مواضع صحیح، و عمل آنها در آن سنگرها، عمل افتخارآمیزی بوده است.
دیدار با روحانیون و مبلغان، در آستانهی ماه محرم 20/04/1370
شورای نگهبان مطمئنترین دستگاه و ارگانی است که انقلاب به نظام کشور بخشیده است. ما برای اینکه به طور کلی از سلامت نظام مطمئن باشیم، مهمترین و رساترین و فعالترین و مؤثرترین مجموعهی ما همین شورای نگهبان است. در قانون اساسی ما، شورای نگهبان حتی نقشی مهمتر از طراز اولی که در صدر مشروطیت گذاشته شد، دارد. اولا طراز اول، به مسائل قانون اساسی و امثال اینها کاری نداشت؛ فقط به مسألهی شرع کار داشت؛ ثانیا این کسانی که امروز در شورای نگهبان هستند، با مسائل کشور و مسائل انقلاب و مشکلاتی که بر سر راه انقلاب هست، واقفترند، تا آن کسانی که در آن روز میخواستند در نقش طراز اول کار کنند. البته دیدیم که در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادی ایران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آنها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خود اعیانشان را بیاثر کردند و این ارگان را بکلی حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطیت ادامه پیدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادی از طراز استبدادهای درجهی اول تبدیل شد؛ یعنی از استبداد ناصرالدین شاهی بالاتر! هیچ کس نمیتواند بگوید که استبداد رضاخان از استبداد ناصرالدین شاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بیشتر از آن است. ناصرالدین شاه در قضیهی تنباکو وقتی که حرکت مردم را دید، عقب نشست؛ اما رضاخان در سال 1314 هنگامی که حرکت مردم و علما را دید، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگیر نمود و واقعهی مسجد گوهرشاد را پیش آورد! به اعتقاد ما، همهی اینها ناشی از عدم حضور طراز اول در آنجاست؛ والا اگر علمای پیشبینی شدهی در متمم قانون اساسی - که همان طراز اول باشند - حضور میداشتند و میتوانستند نقش خودشان را ایفا کنند، ما امروز از آنچه که هستیم، خیلی جلوتر بودیم. خوشبختانه حضور امام(رضواناللهتعالیعلیه) در انقلاب، با آن قاطعیت و آن بصیرت و آن حزم و آن حکمتی که در ایشان بود، اجازه نداد که دشمنان بخواهند نسبت به شورای نگهبان همان کاری را بکنند که با طراز اول کردند.
دیدار با اعضای هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات چهارمین دورهی مجلس شورای اسلامی 04/12/1370
پیش از این، در کشور خود ما، انقلاب مشروطیت بود. اما بعد از پیروزی، هنگامی که علما را کنار زدند، از مسیر منحرف شد و مشروطیت به جایی رسید که رضاخان قلدر،فردی که ضد همهی آرمانهای مشروطه خواهی بود، به حکومت رسید. اگر انقلاب اسلامی ما هم تحت رهبری دینی نبود،سرنوشتی چون انقلاب مشروطیت پیدا میکرد. هر انسان هوشمندی، وقتی توجه میکند که اولا شروع این نهضت و پیروزی آن، ثانیا بقای جمهوری اسلامی و مضمحل نشدن آن و ثالثا مستقیم حرکت کردن جمهوری اسلامی و انحراف نشدن آن، به برکت دین و رهبری دینی است، پشت سر آن، یک نکتهی دیگر را هم میفهمد و آن نکته این است که دشمنان انقلاب اسلامی، چه در خارج و چه در داخل، سعی میکنند دین و رهبری دینی را از این انقلاب بگیرند. این، یک امر قهری است. اگر از یک قلعه یا حصار، جوانی کارآمد، جانانه دفاع کند، دشمن آن قلعه و آن حصار، راه را در این میبیند که زیر پای آن جوان، حفره و گودالی بکند و او را از بین ببرد.
دیدار قشرهای مختلف مردم قم 19/10/1371
اینجا یک نکته وجود دارد و آن این است که ملت ایران جمعیت و تودهی مردم همیشه بوده است. اما چرا در ادوار دیگر تاریخ، این اتفاق نیفتاد که در مقابل حوادث عظیم اجتماعی اینطور مردم یکسره بریزند و با حضور خود، یک معضل عظیم اجتماعی را حل کنند؟ البته نمیگوییم در گذشته، هیچ وقت اتفاق نیفتاده است. چرا! وقتیکه حادثهی مهلکی پیش آمده است، غالبا مردم ما، وقتی احساس کردهاند که این تکلیف دینی است که البته این تکلیف دینی را هم بایستی رهبران دینی و علمای دین به آنها میگفتند راه افتادهاند و دفاع کردهاند. ما قضایای متعددی را در تاریخ گذشته چه در ماجرای مشروطه، چه قبل از آن، چه بعد از آن و چه در جنگها داریم. اما چرا یک حضور همگانی از همه جای کشور، با این استقامت، با این روشن بینی؛ آنهم به مدت چند سال، در گذشته دیده نشده بود؟ چرا در طول این یکی دو قرن گذشته شاید از دویست سال پیش به این طرف ایران در همهی جنگهایی که با همسایگان خود و دیگران داشته، شکست خورده است؛ مگر در همین جنگ تحمیلی هشت ساله که از همهی جنگهایی که ملت ایران در این مدت با آن مواجه شد، سختتر و طولانیتر بود؟ این، سابقه ندارد. در جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلیشاه، ما شکست خوردیم. در جنگ هرات شکست خوردیم. در جنگ بین الملل دوم، آنوقت که متفقین وارد کشور ما شدند، شکست خوردیم. در این مدت، هر کدام از همسایگان، در هر جا از این کشور، تحرک و تجاوزی کردند، ما در مقابل تجاوز آنها شکست خوردیم. اما در این جنگ هشت ساله که تقریبا تمام قدرتهای نظامی دنیا با یکدیگر همدست شدند و کشوری را علیه ما بسیج نمودند و به ما حمله کردند، ما آنها را شکست دادیم. شکست نخوردیم، و پیروز شدیم. چرا؟ عین همین مطلب، در سایر کشورها هم هست. اینها را میگویم تا فکر کنید و پاسخ درست سؤال را پیدا کنیم، تا بشود با یک فهم عقلانی درست، با هدایت عقلانی و محاسبهی دقیق، راه آینده را پیدا کرد. همچنان که به فضل الهی، ملت ایران تا امروز، همینگونه حرکت کرده است.
دیدار فرماندهان نیروی مقاومت بسیج 30/08/1372
دوران استبداد حکومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام کردند، دلسوزان جامعه قیام کردند؛ پیشرو آنها هم علمای دین بودند. در نجف، مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیةالله آخوند خراسانی؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شیخ فضلالله نوری، مرحوم سید عبدالله بهبهانی، مرحوم سید محمد طباطبایی - پیشوایان مشروطه بودند. پشتوانهی اینها هم دستگاه حوزهی علمیه در نجف بود. اینها چه میخواستند؟ اینها میخواستند که در ایران عدالت برپا شود؛ یعنی استبداد از بین برود. وقتی که جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان که آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشنفکران برخوردار بود، اینها را دید و نسخهی خودش را به اینها القاء کرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدهای از روشنفکران بودند. حق آنها نباید ضایع شود؛ لیکن یک عده روشنفکر هم بودند که مزدور و خود فروخته و از عوامل انگلیس محسوب میشدند. باری؛ مشروطه، قالب و ترکیب حکومتی انگلیس بود. این روشنفکران به جای اینکه دنبال دستگاه عدالت باشند و یک ترکیب ایرانی و یک فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سر کار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که این نهضت عظیم مردم که پشت سر علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود، بعد از مدت بسیار کوتاهی منتهی به این شد که شیخ فضلالله نوری را - که این شهید بزرگوار همینجا مدفون است - در تهران به دار کشیدند. اندک زمانی بعد، سید عبدالله بهبهانی را در خانهاش ترور کردند. بعد از آنهم سید محمد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آنوقت مشروطه را هم به همان شکلی که خودشان میخواستند برگرداندند؛ مشروطهای که بالاخره منتهی به حکومت رضاخانی شد!
اجتماع بزرگ مردم قم 14/07/1379
یک جریان فساد هم فسادهای اخلاقی و رواج منکرات است. با این هم باید مقابله و مبارزه کرد. ما خوب میدانیم، این جزو تعالیم اسلام است که با زبان و تبیین باید مردم را با فضایل اخلاقی آشنا کرد و از منکرات دور نگهداشت. این به جای خود درست؛ اما با شیوع منکرات و با تظاهرِ به آن باید مقابله کرد. اسلام مرتکبِ منکر را نصیحت و هدایت میکند؛ اما حد هم برای او میگذارد. با صِرف زبان و توصیه نمیشود کاری کرد. قدرت نظام باید جلوِ سیرِ فحشا و فساد را بگیرد. اجازه ندهید که هوسهای یک عدّهی معدود و یک گروه کوچک و اندک در داخل جامعه، موجب اغوای ذهن و فکر دختر و پسر جوان و مرد و زن مؤمنی شود که هیچ انگیزهی فسادی ندارند. شما باید جلوِ آنگونه افراد را بگیرید. همهی مسؤولان بخشهای مختلف کشور در این زمینه مسؤولند. اجازه ندهید عدّهای با تکیه به نام آزادی - که واقعاً باید بر عنوان مظلوم آزادی گریست که چه سوء استفادههایی از این نام میشود - منکرات و فحشا و بیبندوباری را در جامعه رایج کنند. عکسالعملِ آن این است که عدّهای به نظام بدبین شوند؛ مثل اوّل مشروطه.
یکی از عواملی که موجب شکست مشروطیت در ایران شد، این بود که متدیّنین بعد از مدتی احساس کردند کأنّه کار به سمت بیدینی پیش میرود. جنجال زیاد مطبوعاتی که آن وقت همهی انگیزهی خودشان را این قرار داده بودند که به مقدّسات دینی حمله کنند - البته کسانی که در مشروطیت با اساس دین و مظاهر دینی و اعتقادات دینی و روحانیت و با اینطور چیزها در مجامع به صورت قلمی و شعاری مقابله و اهانت میکردند، عدّهی زیادی نبودند، اما جنجالشان زیاد بود - موجب شد که متدیّنین و علما که در صفوف اول مبارزهی مشروطیت بودند، بتدریج دلسرد شدند و کنار نشستند. وقتی چنین شد، نهضت شکست میخورد؛ و مشروطیت شکست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطیت، دیکتاتوریِ رضاخانی به وجود آمد. این بسیار عبرتانگیز است. رضاخانِ قلدر و چکمهپوش کجا، شعار مشروطیت کجا؛ چقدر اینها با هم فاصله دارند! چرا اینطور شد؟ چون اطمینان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ کنار نشستند و از صحنه بیرون رفتند. مسؤولان نباید بگذارند چنین حالتی در مؤمنین به وجود آید.
البته این هیچ مجوّز آن نیست که کسانی به بهانهی اینکه اطمینانشان سلب شده، قانونشکنی کنند. قانونشکنی جرم است. تخلّف از قانون و خروج از مدار قانونی برای مقابله با هر چیزی که به نظر انسان منکر میآید - بدون اجازهی حکومت - خودش یک جرم است؛ مگر نهی از منکر زبانی، که بارها گفتیم نهی از منکر زبانی جایز و واجب و وظیفهی همه است و در هیچ شرایطی هم ساقط نمیشود؛ اما آنجایی که نوبت اجرا و عمل برسد، همه باید طبق قوانین عمل کنند. هیچ چیزی مجوّز این نیست که بگویند چون نیروی انتظامی و قوّهی قضایّیه عمل نکردند، خودمان وارد میدان شدیم؛ نخیر، آن روزی که لازم باشد مردم برای حادثهای خودشان وارد عمل شوند، رهبری صریحاً به آنها خواهد گفت.
بیانات پس از مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری آقای سیدمحمد خاتمی 11/05/1380
خصوصیت انقلاب عظیم اسلامی که آن را به عنوان یک پدیدهی بینظیر در تاریخ قرنهای اخیر در چشم تحلیلگران و صاحبنظران معرفی کرده است، قبل از آن در هیچیک از انقلابهای بزرگ عالم دیده نشده بود؛ نه در انقلاب فرانسه، نه در انقلاب کمونیستی در شوروی و نه در انقلابهای کوچک دیگری که به تبع این دو انقلاب و در خط آنها حرکت میکردند. البته به این نکته توجه داشته باشید که دأب سیاستهای مسلط عالم این بوده و هست که جنبشهای عدالتخواهانهی مردم نقاط مختلف دنیا را در هاضمهی سیاسی و فرهنگی خود بریزند و در واقع هویت آن جنبشها و حرکتهای مردمی و عدالتخواهانه را از بین ببرند؛ این کار در ایران هم اتفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهیای که صد سال پیش در مشروطهی ایران پیش آمد، یک حرکت مردمی و دینی بود. آن روز جریان سیاسی مسلط عالم - یعنی انگلیسیها - این حرکت عدالتخواهانهی مبتنی بر اصول اسلامی را در هاضمهی سیاسی و فرهنگی خود ریختند؛ آن را استحاله کردند و از بین بردند و به یک حرکت مشروطه از نوع انگلیسی آن تبدیل نمودند. نتیجهی آن هم این شد که جنبش مشروطه - که یک جنبش ضد استبدادی بود - آخر کار به دیکتاتوری رضاخانی منتهی شد که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوتآمیزتر و قساوتآمیزتر بود. همینطور نهضت ملی شدن صنعت نفت به وسیلهی کسانی که آن را اداره میکردند، به لیبرال دمکراسی امریکایی ملحق شد. نتیجه این شد که همان امریکاییها به نهضت ملی شدن صنعت نفت خیانت کردند. با انگلیسیها که طرف مقابل نهضت عدالتخواهی در ایران بودند، همدست شدند و نهضت ملی را از بین بردند و دنبالهی آن، دیکتاتوری خشن و سیاه دورهی محمدرضا در طول سی و چند سال، سایهی سنگین خود را بر این کشور انداخت و این ملت را زیر فشار قرار داد. نهضتهای عدالتخواهانهی ملتهای آفریقا و آسیا در طول دهها سال به وسیلهی کمونیستها و سیاست مسلط شوروی سابق مصادره شد و به دیکتاتوریهای گوناگونی که در جهت مصالح شوروی کار میکردند، منتهی گردید. این رسم جاری دنیا با نهضتهای عدالتطلبانهی ملتهای جهان بوده است.
...در قضیهی مشروطه اگر علما نبودند، مشروطیت به وجود نمیآمد و به پیروزی نمیرسید. وقتی هم که غربزدهها و نوچههای انگلیسی در ایران، علمای دین و شعارهای دینی را کنار زدند، باز استبداد و تسلط و نفوذ خارجی مسلط شد. در نهضت ملی شدن صنعت نفت هم همینطور بود. تا وقتی روحانیت وسط میدان بود - که مرحوم آیةالله کاشانی یکی از اصلیترین محورهای این مبارزه بود - ملت در میدان حضور داشت؛ اما وقتی با سوء رفتارها، کجسلیقگیها و انحصارطلبیها، دست روحانی روشنفکر و آگاه و شجاعی مثل مرحوم کاشانی کوتاه شد، ملت هم کنار کشید و رؤسای دولت نهضت ملی تنها ماندند. لذا دشمن آمد و با آنها هر کار میخواست کرد.
اجتماع بزرگ زائران حرم امام خمینی(ره) 14/03/1381
یکی از چیزهایی که انسان از رسانه توقع دارد این است که از حوادث گذشته برای توضیح تهدیدهای آینده و حوادث در شرف تکوین استفاده کند و مردم را نسبت به آنها حساس نماید. قضایای جوامع انسانی و جهانی حقیقتا مشابهند؛ چون با همهی تغییری که در وضع زندگی انسانها بهوجود میآید، عوامل تأثیرگذار حقیقی در زندگی انسانها همیشه چیزهای معینی است. «سنتالله» که در قرآن میبینید، همین است. «و لن تجد لسنةالله تبدیلا و لن تجد لسنةالله تحویلا» همینهاست؛ یعنی سنتهایی وجود دارد و تبدیلها و تحولهایی بهوجود میآید. مثلا امروز قضایای مشروطه برای ما کاملا قابل درسگیری و درسآموزی است. چون بنده در برههای از سالهای زندگیام با مسائل و قضایای مشروطه خیلی انس داشتهام و کتابها و گزارشهای متعدد را نگاه میکردم، امروز که نگاه میکنم، میبینم این قضایا و حوادث خیلی به هم نزدیک است. همچنین عوامل در انقلابهای گوناگون دنیا؛ مثلا انقلاب کبیر فرانسه یا انقلابهای دیگر، مشابه است. عوامل مشابه است و نتایج مشابهی را هم میدهد. مثلا در انقلاب کبیر فرانسه عامل مخربی وجود داشته که ما جلو این عامل مخرب را در اینجا گرفتیم و نگذاشتیم، میبینیم آن نتایج مترتب نشد، یا عاملی وجود داشته که آنجا تخریب ایجاد کرده، ما اینجا جلو آن را نگرفتیم، میبینیم عینا همان تأثیر و همان زیان را در اینجا هم بهطور مشابه داشته است.
دیدار مدیران صدا و سیما 15/11/1381
از اواسط دورهی قاجار نشانههای پیشرفت اروپایی در کشور ما بتدریج شروع کرد ظاهر شدن. روشنفکران ما کسانی بودند که به اروپا میرفتند یا نوشتههای آنها را میخواندند؛ لذا با پیشرفتهای آنها آشنا میشدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقیر میدیدند. این حرف تکرار شدهیی است از طرف روشنفکرهای صدر مشروطه، که ما فقط و فقط باید دنبال غربیها راه بیفتیم و به هرچه آنها میگویند، در همهی شؤون زندگیمان عمل کنیم؛ این حرفی که از تقیزاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. اینها میگفتند ما باید صددرصد به نسخهی آنها عمل کنیم تا پیش برویم؛ یعنی مجال ابتکار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقا در محاسبهی اینها نمیگنجید.
دیدار جمعی از مهندسان و محققان فنی و صنعتی کشور 05/12/1383
کار بزرگی که ملت ما در بیستوشش سال پیش انجام داد - یعنی پدید آوردن انقلاب اسلامی - اگر پنجاه سال و یا حتّی سی سال زودتر انجام گرفته بود، امروز این جامعهی آرمانی را در کشور و خانهی خودمان داشتیم. وقتی مشروطیت بهوجود آمد، یا سالهای بعد از مشروطیت، اگر ملت ایران توانسته بود همان کاری را بکند که در انقلاب اسلامی کرد، راه از آن زمان شروع میشد و ما امروز میتوانستیم شاهد جامعهیی باشیم که هم از لحاظ علمی و صنعتی پیشرفته است، هم یک جامعهی برخوردار از عدالت است، هم یک جامعهی برخوردار از احساس معنویت و ایمان معنوی است - که این برای جوانها خیلی مهم است - ولی وقتی ملت ایران تشنهی چنان تحولی بود، نگذاشتند این تحول صورت بگیرد. اینکه میگویم نگذاشتند، یک محاسبهی کاملاً دقیق و علمی دارد؛ نه اینکه ملت ایران نمیخواست یا حاضر به فداکاری نبود؛ چرا، لیکن در دورهی مشروطیت از بیتجربگی ملت و رهبران آن استفاده کردند و حرکت عظیمی که در این کشور علیه استبدادِ درازمدت پادشاهان - که سرچشمهی همهی بدبختیها بود - بهوجود آمده بود، به بیراهه کشاندند و از درون آنرا پوچ و منهدم کردند. ماجرای مشروطیت یکی از ماجراهای تلخ تاریخ اخیر ماست. ملت ایران وارد میدان شدند؛ رهبران روحانی، علمای بزرگ و مراجع از نجف و از داخل کشور مردم را بسیج کردند؛ ملت هم خوب فداکاری کردند؛ اما چون تجربهی کاری نداشتند، دشمنان، نفوذیها و سلطهگران بیگانه توانستند این حرکت را از درون منهدم و خنثی کنند و از بین ببرند.
البته آنروز دشمن بهطور مشخص دولت انگلیس بود و در دنیا همان نقشی را ایفا میکرد که امروز امریکا ایفا میکند. هدف آنها سلطه، دستاندازی، جهانگشایی، دخالت در امور ملتها برای مکیدن ثروتهای ملی و عقب نگهداشتن ملتهای آسیا و آفریقا و هر جای دیگر بود. در همان قدمهای اول با استفاده از روشهای پیچیده، مشروطه را به غیر آن راهی که ملت برای آن حرکت کرده بود - یعنی راه استقلال و آزادی در زیر سایهی اسلام - منحرف کردند؛ بعضی از رهبران مشروطه را متهم کردند، بعضی را اعدام کردند، بعضی را ترور کردند، بعضی را خانهنشین کردند و با غوغاگری بهوسیلهی ایادی خودشان، فضا را تحت نفوذ گرفتند. ده پانزده سالی هم که گذشت، انگلیسیها بدل فن مشروطه و حرکت عظیم ملت ایران را زدند؛ یعنی رضاخان پهلوی را سرکار آوردند. ملت تجربه نداشت؛ حتّی رهبران هم تجربه نداشتند؛ بنابراین دشمن توانست کار خودش را بکند؛ لذا آغاز این حرکت بزرگ، هشتاد نود سال تأخیر افتاد و در طول این مدت هر کار توانستند، با این ملت مظلوم و با این کشور کردند. پهلویها را سر کار آوردند، برای اینکه سلطهی بیگانه را - که مکمل سرنوشت سیاه ملت پس از استبداد داخلی بود - بر ملت تحمیل کنند؛ و چون میدانستند ملت با پیشرفتهای دنیا آشناست، برای اینکه اشتهای بسیار صادقانهی ملت به پیشرفت را فروبخوابانند، با ابزارهای زرق و برق تمدن، سر ملت را گرم کردند و حقیقتِ تمدن غربی را - که علم و پیشرفت بود - از او دریغ کردند و ملت را به ظواهر سرگرم ساختند؛ مثل بچهیی که گرسنه است و ممکن است سراغ غذا برود؛ اما بهجای دادن غذای دارای پروتئین و ویتامین، با پفک نمکی اشتهایش را از بین ببرند تا دیگر میلی پیدا نکند؛ این کار را با ملت کردند.
بیانات در دیدار اعضای اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشآموزان 24/12/1383
سالها این ملت در سختیهای ناشی از سلطهی بیگانه گذراند تا اینکه زمینه برای انقلاب اسلامی آماده شد. رهبری حکیم، پرقدرت، با اراده و عزم راسخ و نافذ در همهی دلها، در میان مردم بهوجود آمد و وارد میدان شد؛ ملت هم تجربه پیدا کرده بودند؛ لذا انقلاب اسلامی شکل گرفت و این دفعه ترفند دشمن بیاثر ماند؛ چون ملت و رهبران در انقلاب اسلامی تجربه پیدا کرده بودند. در دورهی مشروطه، رهبران و مردم نمیدانستند کمین بیگانگان با آمادگیهای قبلی چقدر خطرناک است؛ لذا حصارهای خودشان را برچیدند و مهیای قبول حملهی دشمن شدند؛ دشمن هم آمد و هر کار خواست، در این کشور کرد. این دفعه در انقلاب اسلامی، با استفادهی از تجربهی مشروطیت، هم ملت ما، هم رهبران روحانی ما و هم روشنفکران صادق ما فهمیدند که باید حصار معنوی - یعنی حصار ایمان، ارزشهای انقلابی و حصار بیداری - را در مقابل توطئههای دشمن محکم نگه دارند.
دیدار اعضای اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشآموزان 24/12/1383
یکروز در آغاز گشایش دروازهی زندگی غربی به روی ایران - که پیشرفت بود، علم بود، ماشین بود و ایرانیها هیچ چیز نداشتند - سیاستمداران و متفکران و نخبگان آن روز ما به جای اینکه وقتی آن پیشرفتها را دیدند، به فکر جوشش از درون باشند - کاری که امیرکبیر در زمان ناصرالدین شاه کرد و میخواست بکند - شصت سال، هفتاد سال بعد از زمان امیرکبیر، آقایی در دورهی مشروطه پیدا شد که گفت راه نجات کشور ایران این است که جسما، روحا، ظاهرا و باطنا فرنگی شود! به جای اینکه برای جبران عقبافتادگیها به درون مراجعه کنند و گوهر خویش را جستجو کنند، به جای اینکه خویش را در خویش پیدا کنند، رفتند سراغ اینکه خود را در راه طی شدهی اروپا پیدا کنند! آنها این اشتباه را کردند. بعد هم رژیم پهلوی بهوسیلهی خود انگلیسیها روی کار آمد و پس از آن، امریکاییها جای انگلیسیها را گرفتند. بهترین انتخاب برای امریکا و انگلیس، رضاخان و محمدرضا بودند؛ چون همان نقشهها، همان فرهنگ، همان وابستگی، همان عقبافتادگی و همان سرپوش گذاشتن بر روی استعدادهای درونی که غرب مایل بود، در کشور به دست کسانی اجرا میشد که بظاهر ایرانی بودند. امروز خطاست که جوان ما بخواهد آن راه را طی کند. آن راه، راه خطایی است.
دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان کرمان 19/02/1384
نوع سوم، گناهان جمعی ملتهاست. ]بحث یک نفر آدم نیست که خطایی انجام دهد و یک عده از آن متضرر شوند؛ گاهی یک ملت یا جماعت مؤثری از یک ملت مبتلا به گناهی میشوند. این گناه هم استغفار خودش را دارد. یک ملت گاهی سالهای متمادی در مقابل منکر و ظلمی سکوت میکند و هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد؛ این هم یک گناه است؛ شاید گناه دشوارتری هم باشد؛ این همان «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» است؛ این همان گناهی است که نعمتهای بزرگ را زایل میکند؛ این همان گناهی است که بلاهای سخت را بر سر جماعتها و ملتهای گنهکار مسلط میکند. ملتی که در شهر تهران ایستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگی مثل شیخ فضلالله نوری را بالای دار بکشند و دم نزدند؛ دیدند که او را با اینکه جزو بانیان و بنیانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اینکه با جریان انگلیسی و غربگرای مشروطیت همراهی نکرد، ضد مشروطه قلمداد کردند - که هنوز هم یک عده قلمزنها و گویندهها و نویسندههای ما همین حرف دروغ بیمبنای بیمنطق را نشخوار و تکرار میکنند - پنجاه سال بعد چوبش را خوردند: در همین شهر تهران مجلس مؤسسانی تشکیل شد و در آنجا انتقال سلطنت و حکومت به رضاشاه را تصویب کردند. آنها یک عده آدم خاص نبودند؛ این یک گناه ملی و عمومی بود. «و اتقوا فتنة لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصة»؛ گاهی مجازات فقط شامل افرادی که مرتکب گناهی شدند، نمیشود؛ مجازات عمومی است؛ چون حرکت عمومی بوده؛ ولو همهی افراد در آن شرکت مستقیم نداشتند. همین ملت آن روزی که به خیابانها آمدند و سینهشان را مقابل تانکهای محمدرضا پهلوی سپر کردند و از مرگ نترسیدند؛ یعنی تحمل و صبر و سکوت گناهآلود پنجاه ساله را تغییر دادند، خدای متعال پاداش آنها را داد؛ حکومت ظلم ساقط شد، حکومت مردمی سر کار آمد؛ وابستگی ننگآلود سیاسی از بین رفت، حرکت استقلال آغاز شد و انشاءالله ادامه هم دارد و ادامه پیدا خواهد کرد و این ملت به توفیق الهی و به همت خود، به آرمانهای خودش خواهد رسید. این به خاطر این بود که حرکت کرد. بنابراین گناه نوع سوم هم یکطور استغفار دارد.
دیدار کارگزاران نظام 08/08/1384
... نمونهی دیگرش در شروع مشروطیت بود که روحانیون پیشقدم بودند، از نجف تا ادامهی روحانیت در همهی بلاد، و اگر روحانیون نبودند، امکان نداشت استبداد سلطنتی قاجاری از بین برود - تا قضایای بعد از مشروطیت که مخالفتهای گوناگونی میشد. وقتی هم که عوامل روسها و بقیهی دستاندازهای سیاسی در شهرها اخلال میکردند، باز روحانیون همه جا پیشقدم، حفظ کننده و مهار کننده بودند. حتی اگر در یک قضیهی سیاسی مردم هم دو دسته میشدند، در رأس این دسته هم روحانی بود و در رأس آن دسته هم روحانی بود؛ یعنی مردم دل به روحانیت میدادند. در قضیهی مشروطیت هم آن کسانی که مخالف مشروطه بودند - البته این را بدانید که از روحانیون کسی مخالف مشروطه نبود، بلکه مخالفت از وقتی شروع شد که ظهور و حضور انگلیسها و انگشت پنهانی آنها در مشروطه واضح شد؛ و الا از اول هیچ کس حتی در نجف، که مدارکی وجود دارد، با مشروطه مخالفت نداشت - و در آنجایی که دو دسته شدند، باز مردم به اعتماد روحانیای که در رأس کار بود، سر کار آمدند و دنبال این فکر را گرفتند؛ در مشهد یک جور، در زنجان یک جور، در تهران یک جور، و در مناطق دیگر هم یک جور.
دیدار با روحانیون 17/08/1385
یک نکته در باب شناخت این تاریخچهی پرماجرای انقلاب ما این است که توجه کنیم که کشور ما بعد از اینکه سالهای متمادی دچار استبداد سلطنتی بود تا دورهی مشروطه، مشروطیت یک فرصتی بود برای تنفس؛ یعنی انتظار این بود که حادثهی نهضت مشروطیت یک مجال تنفسی برای این ملت به وجود بیاورد، به آنها آزادی بدهد؛ اما اینجور نشد. مشروطیت از همان اول به وسیلهی بیگانگان، به وسیلهی قدرت مسلط آن روز دنیا یا یکی از قدرتهای مسلط آن روز دنیا که دولت انگلیس بود، مصادره شد.
بعد از هرج و مرجی که در اوائل مشروطه به وجود آمد، به فاصلهی چند سال، همان دولت بیگانهی سلطهگر خارجی - یعنی انگلیس - یک دیکتاتور خشن و بیرحم و بسیار خطرناکتر از سلاطین قبل از مشروطه - یعنی مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه - را بر سر کار آورد که او رضا خان بود. دیکتاتوری رضا خان بمراتب از دیکتاتوری ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای کشور و ملت ما بدتر و خشنتر بود که انگلیسها او را سر کار آوردند. در واقع ما از دوران استبداد، وارد دوران آزادی نشدیم، بلکه وارد دوران استبداد دیگری همراه با وابستگی شدیم؛ یعنی ملت طعم آزادی را نچشید. لذا وقتی نهضت اسلامی در ایران شروع شد و امام هدف از این نهضت را ریشهکن کردن حکومت استبدادی و حکومت سلطه و قطع نفوذ بیگانگان اعلام کرد، خیلی از مبارزین قدیمی و افرادی که دستشان تو کار مبارزه بود، زیاد باورشان نمیآمد؛ نمیتوانستند درست تصور کنند که چطور ممکن است چنین چیزی! سلطنت را در این کشور انسان از بین ببرد؟! من یادم است در همان سالهای آخر مبارزه - که امام بحثهای اساسی مربوط به حکومت را کرده بودند و این بحثها در بین مردم پخش شده بود و ایشان اعلام کرده بودند که شاه خائن است و شاه باید برود - بعضی از عناصر مبارز، فعال و خوب - که بعد هم در انقلاب فعالیتهای زیادی داشتند - حتی آنها، میگفتند: مگر ممکن است؟! چطور امام مسئلهی سلطنت را مطرح میکند؟ مگر میشود با سلطنت درافتاد؟! باورشان نمیآمد. علت این بود که دوران طولانی اختناق و استبداد در این کشور همراه شده بود با نفوذ بیگانه، سلطهی بیگانه و حمایت بیگانگان از نظام سلطنت. ولی این اتفاق افتاد.
دیدار اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت 24/09/1387
تاریخ را نگاه کنید - نمیگویم تاریخ قرنهای متمادی را؛ تاریخ همین دوران مشروطه به این طرف را - مشروطه اسما در کشور به وجود آمد؛ اما از وقتی که رژیم پهلوی بر سر کار آمد، انتخابات به معنای یک حرکت نمایشی محض تلقی شد؛ جز در یک برههی کوتاهی در دوران نهضت ملی؛ در دوران دو سالهای که یک مقدار اوضاع بهتر بود؛ ولی آن هم اشکالات فراوانی داشت؛ مجلس را تعطیل کردند، اختیارات مجلس را به دولت دادند که اینها در زمان مصدق انجام گرفت. در بقیهی این دوران، انتخابات نمایش محض بود. در آن برههای که بنده و امثالی که در سنین من هستند یادشان هست، همه میدانستند که انتخابات مطلقا به معنای انتخاب مردم نیست. یک کسانی را دستگاههای قدرت، دربار آن روز شاهان در نظر میگرفتند، رقابتهائی بین خود آنها انجام میگرفت، با همدیگر زد و خورد هم میکردند؛ اما آن کسی که میخواستند بیاورند توی مجلس بنشانند که مطیع باشد، سربهزیر باشد، منافع آنها را تأمین کند، حق مالی غاصبانهی آنها را بدهد، او را میآوردند توی مجلس مینشاندند. مردم هم برای خودشان میرفتند. در تمام این دوران، کمتر وقتی اتفاق افتاد که مردم احساس کنند حالا باید بروند در این صندوق رأی یک رأیی بیندازند تا در مدیریت کشور تأثیری ببخشد. مطلقا چنین چیزی نبود. ماها اسم انتخابات را تو روزنامه ها میشنفتیم که میگویند: حالا انتخابات است. نمیفهمیدیم روز انتخابات کی هست؛ مردم نمیفهمیدند. در وقت انتخابات، چند تا صندوق میگذاشتند یک جا، خودهاشان هم گفتگو و هیاهوی مختصری میکردند و همان کاری که میخواستند، انجام میدادند و تمام میشد میرفت. مردم نقشی نداشتند.
بیانات در دیدار جمعی از معلمان، پرستاران و کارگران 09/02/1388
خبرگزاری تسنیم: موسی نجفی در کتاب «مشروطه شناسی» می نویسد: تاریخ ایران دو محور مختصات دارد که باید هر دو محور را خوب بشناسیم؛ محور عمودی صفویه است و محور افقی مشروطه. برآیند این دو محور میشود انقلاب اسلامی.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسمیم، رهبر معظم انقلاب در سالهای اخیر خطاب به نخبگان کشور، تاکید بسیاری بر نگارش تاریخ معاصر ایراد داشتند. ایشان در خصوص دوران مشروطه و واقعه مشروطیت فرمودند: «بعد از ورود اسلام به ایران، حادثهی مشروطیت یک حادثهی استثنائی در تاریخ ایران است که حقیقتاً درست هم باز نشده است». یکی از آثاری که تا حد زیادی به باز شدن واقعه مشروطیت انجامید، کتاب موسی نجفی پژوهشگر فلسفه سیاسی و تاریخ معاصر ایران با عنوان «مشروطه شناسی» است. این کتاب همانگونه که نویسنده آن اعتراف میکند تلاش دارد زوایای جدیدی از مشروطه را کشف کند؛ به گفته او آنچه تاکنون از جنبش مشروطه نوشته شده بیشتر وجوه «اسمی» این واقعه مهم تارخ معاصر ایران را در بر میگیرد.
«مشروطه شناسی»، مجموعه مقالات، مصاحبهها و سخنرانیهای موسی نجفی استاد و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره نهضتهای اسلامی معاصر ایران است. نجفی در این کتاب نهضت اسلامی در ایران را به دو دسته «دوران قبل از مشروطه» و «دوران بعد از مشروطه» تقسیم میکند. وی سعی در ارائه شاخصی فکری و تاریخی برای تمایز نهادن میان نهضتهای اسلامی دروان معاصر در ایران است. او در راستای ارائه این معیار تاریخی معتقد است: «به خاطر سیطره "مکتب تبریز" در تاریخ نگاری امثال کسروی و تاریخ نگاران سکولار مانند آدمیت، ملکزاده و یحیی دولتآبادی، این نیاز حس شد که اسناد واقعیتری نسبت به گزارشات آنها مطرح شود، تا زوایای جدیدی از مشروطه کشف شود. بنابراین سه عامل کنار رفتن تعصبات قومی، ضعیف شدن جریان سکولار در مشروطه و شک کردن به نوشتههای آنان و سوم رجعت به "متن اسناد" در مقابل "گزارشات تاریخی" باعث شده است زوایایی از تاریخ مشروطه به دست آید که غیر از وجوه "اسمی"ای است که تا به حال نوشته شده است.» (مشروطه شناسی، صفحه 61)
نجفی هدف از شناخت تاریخی تحلیلی نهضتهای اسلامی معاصر ایران و در صدر آنها نهضت مشروطه را چنین عنوان میکند: «باید بررسی کرد که چرا نهضتی که باید دردهای مردم را دوا میکرد و معضل جامعه ایران را رفع مینمود، خودش به خاطر انحراف به بدترین درد تبدیل شد؟… برای نظام نوپای اسلامی این مطلب چشمانداز بسیار مهمی است که چگونه نهضتی که با شور و حرارت مردمی و انگیزههای دینی شروع شد، نگذاشتند به اهداف خود برسد؟ شناخت ریشهها و علل منحرف کننده مشروطه، میتواند هشدارهای خوبی در مورد حوادث و فتنههای اخیر و جریانهای سی سال گذشته به ما بدهد؛ یعنی مشروطه شناسی باید منجر به انقلاب شناسی شود. آسیب شناسی مشروطه هم میتواند آسیب شناسی انقلاب اسلامی ما را در پی داشته باشد» (همان، صفحه 72و 73)
ردیابی این هدف در نوع روایت موسی نجفی از مشروطیت در کتاب «مشروطهشناسی» کاملا مشهود است؛ او تلاش میکند زوایای مجهول دوران مشروطه را به شیوهای بگشاید که درسهایی برای امروز ما داشته باشد. او مشروطه را بعنوان محوری که انقلاب اسلامی، برایند آن است معرفی میکند و مینویسد: «تاریخ ایران دو محور مختصات دارد که باید هر دو محور را خوب بشناسیم؛ محور عمودی صفویه است و محور افقی مشروطه. برآیند این دو محور میشود انقلاب اسلامی» (همان، صفحه 83)
نویسنده «مشروطه شناسی»، مشروطه را در چنین جایگاهی میبیند و با هدف موقعیتشناسی تاریخی امروز به گذشته رو میکند. او هم در این اثر و هم در آثار متعددی که درباره تاریخ معاصر ایران و مشروطیت نوشته، به این مهم توجه دارد. مثلا او در مقالهای که با عنوان «مقدمات فکری و سیاسی پیدایش دوران پهلوی و مسئله دین و دولت و تجدد» منتشر کرده، درباره «عوامل موثر نظام فکری- سیاسی پهلوی »سخن میگوید و نخستین عامل آن را «انحراف در نهضت مشروطیت و عوامل آن» مینامد.
گزارش موسی نجفی از انحرافات راه یافته در مشروعیت، میتواند برای محققان و اهالی نظر امروز که انقلاب اسلامی بخشی از دغدغه آنها را تشکیل میدهد، میتواند بسیار محل توجه و رجوع باشد؛ به نظر میرسد نجفی در صورتبندی این انحرافات و عوامل آنها دوران معاصر را هم پیش چشم داشته است.
او علل انحراف در نهضت مشروطیت را در 3 بخش کلی تقسیمبندی میکند: الف) کنار رفتن و کنار زده شدن اندیشه دینی، یأس متدینین و مردمِ بااعتقاد. ب) خوبنشناختن غرب و دستکم گرفتن خطر استعمار. ج) استحاله محیط فرهنگی نقد و اجتهاد و انتخاب به بیهویتی و تقلید و سطحینگری.
این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران نخستین علت انحراف مشروطیت، یعنی «کنار زده شدن اندیشه دینی و یاس متدینین» را در شرایط دهگانهای تجزیه و تحلیل میکند. نجفی مینویسد:
اول: سادهاندیشی برخی از نیروهای معتقد و اصیل انقلاب مشروطه که فکر میکردند همدلی و فداکاری آنان باید تا زمان استقرار مشروطه باشد و بعد از آن تکلیف جدی برای آنان نیست و امور بعد از پیدایش و برقراری صرفاً یک لفظ مشروطه، درست میشود و به مجرای صحیح بازمیگردد. به دلیل وجود چنین تفکری هم بود که حتی در اوایل دوره مشروطه شاهد ورود و سپس رخنه بسیاری از افراد قدرتطلب، بدنام و اهل زد و بندهای سیاسی در پایهها نهادهای مهم مشروطیت هستیم.
دوم: همهجانبه ندیدن کلیه مسائل و متمرکز کردن تفکرات و احساسات در استبداد و مبارزه با آن، از جمله نکاتی است که به نظر میرسد مشروطهخواهان و نیروهای اصیل آن دوره را از پرداختن ریشهای به بسیاری از معضلات مهم بازداشت.
سوم:کثرت مطالب و تنوع موضوعات در مشروطیت، هرچند در نگاه اول نشان از تحرک اجتماعی و شور ملی مردم دارد، ولی به نظر میرسد این مسئله باعث شد که بسیاری از مسائل مهم، قربانی بحثهای فرعی و جزئی و روزمره شود.
چهارم: تهمت و افترا زدنهای بیجا و در سطح وسیع و نیز انگ زدنهای سیاسی که هر روز و هر هفته در مطبوعات پخش و منتشر میشد، افزایش «بیتقوایی محیط اجتماعی و سیاسی» را باعث شد و این امر دلسردی و کنارهگیری بسیاری از علما و آزادیخواهان و مبارزان را فراهم آورد.
پنجم: دو دستگی و چنددستگی بین علما و دامنزدن به این اختلافات که بیشتر در زمینههای نظری و اجتهادی بود، سبب شد که نوعی سردرگمی و بیاعتمادی قلبی به مشروعیت انقلاب و مقدسات و مبانی آن رشد کند. البته نبودن یک مرجع عالی نهایی در مشروطیت که همه به طور مطلق او و حکمش را بپذیرند، به دودستگی بین مذهبیون بیشتر دامن زد. این ضعف در قیام تحریم تنباکو به دلیل حضور آیتاله میرزای شیرازی که رهبر علیالاطلاق نهضت بودند، دیده نمیشد.
ششم: افراط در تبلیغ حرّیت و چماق شدن مفاهیمی چون آزادی، شوراء، عدالت، برابری و برادری برای مقابله با متدینین و مخالفت با اصول دینی باعث شد که مردم دیندار به این نتیجه برسند که در ذات این مفاهیم و الفاظ، ترویج بیدینی نهفته است. پس باید از انقلاب و نهضتی که این اصول و مفاهیم را مطرح کردهاست، دوری جست.
هفتم: استفاده از مفاهیم مقدس مشترک در نهضت مشروطه برای مقاصد حزبی، فردی و خطی امری رایج شد. در این مورد به خصوص مطبوعات وابسته به این دستجات سیاسی تأثیر زیادی در مشوش کردن افکار عمومی داشتند و نقش تخریبکننده زیادی را ایفا میکردند.
هشتم: شهادت حاج شیخ فضلاله نوری در تهران و منزوی شدن بسیاری از علمای باتقوا و وجیه مردمی نوعی بیزاری عمومی و ملی از انقلاب مشروطیت را در مردم دیندار به وجود آورد.
نهم: با ضعیف شدن هر دو جناح عمده دینی مشروطیت، خلائی جدی در ارکان نهادی و فکری و سیاسی مشروطیت به وجود آمد و این خلاء را سکولارها از یک طرف و سیاسیون شیدای مقام و دنیا از طرف دیگر پر کردند.
دهم: نقش تخریبی نیروها و عوامل نزدیک به محافل خارجی از یک سو و نبود تجربه مؤثر برای پاسخگویی قوی و استفاده از ابزارهای روز برای مقابله از سوی جریانات دینی از طرف دیگر باعث شد که عوامل بازدارنده بتوانند به نوعی کاذب، ذهنیت جامعه را متوجه خود سازند و از آنجا که زبان سخن گفتن با جامعه و ارزشهای دینی آن را نداشتند، و حرفها و تبلیغات آنان از موضع و زبان انقلاب و نهضت مطرح میشد، نه باعث جذب مردم که سبب دلسردی و یأس و بیتفاوتی مردم دیندار از نهضت شدند.
نویسنده «مشروطه شناسی» دومین عامل انحراف جنبش مشروطه را «خوب نشناختن غرب و دستکم گرفتن خطر استعمار» میداند و در توضیح آن مینویسد:
عامل مهم دیگری که باید در زمره علل انحراف مشروطیت مطرح کرد استعمار غرب و حضور و نفوذ سلطه آن است. از آنجا که انقلاب مشروطیت انقلابی ضد استبدادی بود و نقطه ثقل توجه مشروطهخواهان مصروف سد کردن عوامل و مجاری استبداد شد، خطر استعمار غرب و در مرحله عمیق شناخت همهجانبه غرب به درستی مورد ارزیابی قرار نگرفت. اصولاً با فراموش شدن خطر استعمار آن هم در کلیه ابعاد، دو خطر جدی ابتدا آرام و سپس سریع و آشکار وارد جریان و شریان مشروطه شد:
اول: تهاجم فرهنگی غرب بعد از مشروطه و شعارهای انحرافی و یا تفسیرهای غیردینی، الفاظ مشترک مشروطه را از محتوای دینی و بالندگی و قداست ساقط کرد و واژههای آزادی، عدالت، برابری و ... را - ابتدا در مفاهیم لیبرال و گاه اومانیستی - مطرح کرد و این به منزله غربی شدن فرهنگ انقلاب مشروطه بود.
دوم: با در نظر گرفتن غرب و استعمار آن، استبداد و ماهیت استبداد ایران هم درست شناخته نشد و نتیجه این سهلانگاری، سیطره استبداد سلسله و نظام شاهنشاهی پهلوی بود...
تغییر محیط فرهنگی و تبدیل شدن نقد، اجتهاد و انتخاب به بیهویتی، تقلید و سطحینگری از نظر موسی نجفی علت سوم انحراف در مشروطیت بوده است. وی مینویسد:
سومین عامل قابل بررسی [انحراف جنبش] در طول دو دهه از مشروطیت تا دوران رضاخان، فضای فکری و فرهنگی و مشخصههای آن است. از این زاویه باید گفت تبدیل محیط نقد و اجتهاد و انتخاب به محیط تقلید و بیهویتی و خودباختگی، و صورتمسئلهای که از افکار و روحیات افرادی مثل میرزاملکم خان و میرزا فتحعلی آخوندزاده و سایر منورالفکران نسل اول و دوم تراوش میکرد، در این مقطع در سطح وسیعتری به منصه ظهور درآمد.
کتاب «مشروطه شناسی» موسی نجفی از مجموعه کتابهای «و انتم الاعلون» است که به همت بنیاد فرهنگی تاریخی خانه مشروطیت اصفهان و توسط نشر آرما منتشر منتشر شده است.
کيهان
نويسنده: دكتر موسي نجفي - موسي حقاني
اينان موفق شدند طي عملياتي پيچيده اداره قواي قزاق را به دست بگيرند، دولت هاي در آستانه كودتا را يكي پس از ديگري ساقط و زمينه روي كارآمدن دولت ضعيف و محلل سپهدار رشتي را فراهم نمايند، با استفاده از مطبوعات و نيز ايجاد ناامني هاي اجتماعي زمينه رواني وقوع كودتا را ايجاد كردند، با استفاده از منابع مالي بانك شاهنشاهي قواي قزاق را بازسازي نموده وآنان را براي انجام عمليات كودتا آماده ساختند، با به كارگيري عوامل خود در نظميه و ژاندارمري مدافعان پايتخت را از دفاع جدي بازداشته و زمينه ورود بي دردسر كودتاچيان به تهران را فراهم نمودند. اعضاي اين كميته پس از پيروزي كودتا همگي به مناصب مهم گمارده شده و مزد اقدامات خود را دريافت كردند.
اعضاي فرق ضاله و فراماسون ها: فرقه ضاله بهائيت و تشكل فراماسونري در تاريخ معاصر ايران دو بازوي فعال استعمار محسوب مي شوند كه در مقاطع مختلف به نفع بيگانگان وارد عمل شده و اهداف آنها را محقق ساخته اند. يكي از عرصه هايي كه اين دو تشكل در آن حضوري فعال داشتند كودتاي 1299 بود. چهره هاي بارزي كه بعضاً هم وابسته به فرقه ضاله و هم عضو فراماسونري بودند و يا اينكه در يكي از اين دو كانون توطئه حضور داشتند عبارت بودند از: اردشير جي، عضو لژ بيداري و مروج بهائيگري در بين زرتشتيان؛ عين الملك هويدا، بهائي و عضو لژ بيداري؛ علي محمدخان موقرالدوله، بهائي از عناصر مورد وثوق انگلستان در ايران، وي ارتباط عميقي با محافل اطلاعاتي هند بريتانيا در ايران داشت. پسر او به نام حسن موقر الدوله معروف به حسن باليوزي، مؤسس بخش فارسي راديو بي. بي. سي و رئيس محفل بهائيان در لندن بود. لطفعلي خان كلبادي يا همان سردار جليل مازندراني، عضو كميته آهن از گردانندگان سازمان بهائيت در مازندران كه نقش عمده اي در كودتاي 1299 داشت؛ محمودخان جم عضو كيمته آهن و لژ بيداري ايران كه پس از كودتا به وزارت رسيد.
بدين ترتيب مشاهده مي كنيم كه به رغم ادعاي بي طرفي سفارت انگلستان در جريان كودتاي 1299، شبكه هاي مخفي و غيررسمي وابسته به انگلستان در زمينه سازي و انجام كودتا شركت داشتند. مضافاً اينكه مداخلات آيرو نسايد، اسمايس و اسمارت در امور قزاقخانه و مهياكردن قواي قزاق براي انجام كودتا، دخالت آشكار انگلستان را نيز در كودتاي 1299 بر ملا مي سازد. رضاخان پس از تحكيم پايه هاي قدرت ادعا كرده كه كودتاي 1299 حركتي خودجوش و مستقل بوده است. در صفحات بعد به اين ادعاي وي پاسخ گفته ايم.
داستان پيدايش حكومت پهلوي، و افول و اضمحلال قاجاريه را نمي توان تنها در چارچوب تغيير يك سلسله پادشاهي و روي كارآمدن يك پادشاه ديگر تحليل كرد. اين مسئله، زمينه ها و ابعاد فكري بسياري دارد. اگر 1304 شمسي را آغاز رسمي حكومت پهلوي درنظر بگيريم، به نظر مي رسد براي پي بردن اجمالي به تحولات پنج دهه بعد يعني از سال 1300 تا 1357 - مي توان به دو دهه قبل از روي كارآمدن پهلوي بازگشت و با مروري تاريخي از منظر بعد از مشروطيت و از نگاه تحولات و زمينه هاي فكري آن، به كودتاي سوم اسفند نظر افكند و وارد دوره پهلوي شد و ماهيت جريانات فكري مؤثر در اين دوران را تحقيق كرد.
براي فهم شرايط دوران قبل از كودتا، و عوامل مؤثر نظام فكري- سياسي پهلوي، چند عامل و محور قابل نقد و بررسي است:
.1 انحراف در نهضت مشروطيت و عوامل آن.
.2 غلبه سكولاريزم و لائيزم بعد از مشروطه در صحنه تحوّلات سياسي ايران.
.3 هرج و مرج، فرقه بازيها، ناامني و عدم استقرار و اقتدار نهادهاي قانوني. بعد از تحليل اين سه عامل، با توجه به ماهيت فكري و سياسي عصر پهلوي، به جريان دين و موضع علماي شيعه درقبال اين وقايع مي پردازيم. اما قبل از آن، به سه عامل اول اشاره مي كنيم:
.1 انحراف در نهضت مشروطيت و عوامل آن
در مورد عامل اول - يعني علل انحراف مشروطيت - چند مسئله قابل بحث است:
الف - كناررفتن و كنار زده شدن انديشه ديني، يأس متدينين و مردم با اعتقاد
اين مسئله را مي توان در عوامل و شرايط دهگانه اي به شرح زير تجزيه و تحليل كرد:
اول: ساده انديشي برخي از نيروهاي معتقد و اصيل در انقلاب مشروطه به آن اندازه بود كه فكر مي كردند همدلي و فداكاري آنان بايد تا زمان استقرار مشروطه باشد و بعد از آن تكليفي جدي براي آنان نيست و امور، صرفاً بعد از پيدايش لفظ مشروطه به سامان مي رسد و به مجراي صحيح بازمي گردد. به دليل وجود چنين تفكري بود كه حتي در اوايل دوره مشروطه شاهد ورود و سپس رخنه بسياري از افراد قدرت طلب، بدنام و اهل زدوبندهاي سياسي در پايه ها و نهادهاي مهم مشروطيت هستيم.
دوم: نگاه جامع نسبت به مشكلات و تمركز در مبارزه ضد استبدادي و غفلت از موانع و مشكلات، مشروطه خواهان و نيروهاي اصيل آن دوره را از پرداختن ريشه اي به بسياري از معضلات مهم باز داشت. اگر بزرگان و متفكران و دلسوزان عهد مشروطه، آن توجه و تيزبيني و ظرافتي را كه بحق درمورد استبداد و شعبه ها و شاخه هاي آن مصروف داشتند، در مورد رئوس مسائل مهم ّ ديگر به خرج مي دادند، مسلماً استبدادي كه از در بيرون رفته بود، از پنجره داخل نمي شد.
سوم: كثرت مطالب و تنوع موضوعات در مشروطيت، هرچند در نگاه اول نشان از تحرك اجتماعي و شور ملي مردم دارد، ولي به نظر مي رسد اين مسئله باعث شد كه بسياري از مسائل مهم، قرباني بحثهاي فرعي و جزئي و روزمره شود. كثرت مطالب و تنوع بحثهاي اجتماعي و سياسي زماني رشددهنده و تعالي بخش جامعه است كه اولاً به طور طبيعي و خودجوش مطرح شوند، نه خطي و حزبي و گروهي؛ ثانياً اولويت بندي شوند و مسائل مهم و غيرمهم معلوم و مشخص شوند، و اين اولويت بندي هم براساس حقوق جامعه و تعالي آن، مشخص شده باشد.
چهارم: اشاعه تهمت و افترا كه هر روز و هر هفته در مطبوعات پخش و منتشر مي شد، افزايش «بي تقوايي محيط اجتماعي و سياسي» را باعث شد و اين امر دلسردي و كناره گيري بسياري از علما و آزاديخواهان و مبارزان را فراهم آورد.
پنجم: دودستگي و چنددستگي بين علما و دامن زدن به اين اختلافات كه بيشتر در زمينه هاي نظري و اجتهادي بود، سبب شد كه نوعي سردرگمي و بي اعتمادي قلبي به مشروعيت نهضت و مقدسات و مباني آن رشد كند. البته، نبودن يك مرجع عالي نهايي در مشروطيت كه همه به طور مطلق او و حكمش را بپذيرند، به دودستگي بين مذهبيون بيشتر دامن زد. اين ضعف در قيام تحريم تنباكو به دليل حضور آيت الله ميرزاي شيرازي كه رهبر علي الاطلاق نهضت بودند، ديده نمي شد.
ششم: افراط در تبليغ حريت و چماق شدن مفاهيمي چون آزادي، شورا، عدالت، برابري و برادري براي مقابله با متدينين و مخالفت با اصول ديني، باعث شد كه مردم ديندار به اين نتيجه برسند كه در ذات اين مفاهيم و الفاظ، ترويج بي ديني نهفته است، پس بايد از انقلاب و نهضتي كه اين اصول و مفاهيم را مطرح كرده است، دوري جست.
هفتم: استفاده از مفاهيم مقدس مشترك در نهضت مشروطه براي مقاصد حزبي، فردي و خطي، امري رايج شد. در اين مورد، به خصوص مطبوعات وابسته به اين دستجات سياسي تأثير زيادي در مشوش كردن افكار عمومي داشتند و نقش تخريب كننده بسياري را ايفا مي كردند.
هشتم: شهادت آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري در تهران و منزوي شدن بسياري از علماي باتقوا و وجيه مردمي، نوعي بيزاري عمومي و ملي از نهضت مشروطيت در مردم ديندار به وجود آورد. نهضت ملي و مردمي وقتي قداست و مشروعيت ديني خود را ازدست داد، فداكاري و ايثار و عوامل تعالي بخش انقلاب ازدست مي رود و با كمترين نغمه هاي مخالف، دچار تزلزل مي شود. شهادت حاج شيخ فضل الله نوري باعث شد كه برخي علماي بزرگ حتي تا دهه هاي بعد از «انقلاب مشروطه»، از آن با عنوان «فتنه مشروطه» ياد كنند.
نهم: با ضعيف شدن هر دو جناح عمده ديني مشروطيت، خلأ شايان توجهي در اركان فكري و سياسي مشروطيت به وجود آمد و اين خلأ را سكولارها از يك طرف و سياسيون شيداي مقام و دنيا از طرف ديگر پر كردند.
دهم: نقش تخريبي نيروها و عوامل نزديك به محافل خارجي از يك سو و نبود تجربه مؤثر در جريانات ديني براي پاسخگويي قوي و عدم استفاده از ابزارهاي روز براي مقابله با جريانات منحرف از طرف ديگر، باعث شد كه عوامل منحرف بتوانند به نوعي كاذب، ذهنيت جامعه را متوجه خود سازند و از آنجا كه با ارزشهاي ديني جامعه مخالف داشتند حرفها و تبليغات آنان نه باعث جذب مردم كه سبب دلسردي و يأس مردم ديندار از نهضت شدند.
ب - نداشتن شناخت روشن از غرب و دست كم گرفتن خطر استعمار عامل مهم ديگري كه بايد در زمره علل انحراف مشروطيت مطرح كرد. استعمار غرب و حضور و نفوذ سلطه آن است. اين عامل خود را در دو دهه حد فاصل بين مشروطه و روي كارآمدن رضاخان آشكارا تحميل كرد. از آنجا كه انقلاب مشروطيت، انقلابي ضداستبدادي به شمار مي رفت و تمام توجه مشروطه خواهان به مبارزه با استبداد بود، خطر استعمار غرب و شناخت همه جانبه آن به درستي مورد توجه قرار نگرفت. البته بودند جريانات و تفكراتي كه به موضوع «دركمين نشستن استعمار و يا ريشه ها و شاخه هاي آن در ايران» توجه و دقت مي كردند؛ امّا واقعيت اين است كه اين مسئله مهم هيچگاه در سطح ملي، در اولويت دستور كار مجاهدان و مدافعان انقلاب مشروطيت قرار نگرفت. اصولاً با فراموش شدن خطر استعمار آن هم در كليه ابعاد، دو خطر جدي، ابتدا آرام و سپس سريع و آشكار وارد جريان و شريان مشروطه شد:
نخست: تهاجم فرهنگي غرب بعد از مشروطه در شعارهاي انحرافي و يا تفسيرهاي غيرديني، الفاظ مشترك مشروطه را از محتواي ديني و بالندگي و قداست ساقط كرد و واژه هاي آزادي، عدالت، برابري و. . . را - ابتدا در مفاهيم ليبرال و گاه اومانيستي - مطرح كرد؛ و اين به منزله غربي شدن فرهنگ انقلاب مشروطه بود. البته با تهي شدن الفاظ مشترك مزبور از بار اسلامي و تفسير و قرائت غربي آن، فرهنگ انقلاب مشروطه به بزرگترين دشمن و عامل بدبختي ايران - يعني استعمار غرب - نه به چشم علت درد و بيماري كه به چشم دوا و شفا نگريست.
دوم: با درنظرنگرفتن غرب و استعمار آن، استبداد و ماهيت استبداد ايران به روشني شناخته نشد و نتيجه اين سهل انگاري، سيطره استبداد سلسله پهلوي بود؛ سلسله اي كه علاوه بر مستبدبودن، به مراتب خشن تر و پيچيده تر از قاجار بود و ازنظر وابستگي به خارج و دخالت اجانب در كشور، گوي سبقت را درطول تاريخ ايران از همه ربود و ابعادي از حضور بيگانه را در ايران باب كرد كه هيچگاه تصور آن نمي رفت. باطن رژيم پهلوي را استبداد و استعمار تشكيل مي داد كه تحت نظام و ظاهر مشروطه و پارلمان خود را تحميل نمود و اين در يك كلام، به معناي قلب حقيقت و ماهيت مشروطيت بوده است.
ج - تبديل محيط فرهنگي نقد و اجتهاد و انتخاب به بي هويتي و تقليد و سطحي نگري سومين عامل قابل بررسي در طول دو دهه از مشروطيت تا دوران رضاخان، فضاي فكري و فرهنگي و مشخصه هاي آن است. از اين زاويه بايد گفت تبديل محيط نقد و اجتهاد و انتخاب به محيط تقليد و بي هويتي و خودباختگي، كه از افكار و روحيات افرادي مثل ميرزاملكم خان و ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ساير منورالفكران نسل اول و دوم تراوش مي كرد، در اين مقطع در سطح وسيعتري به منصه ظهور درآمد. در رساله لامحه شب (از رسائل دوره صدر مشروطيت)، هشداري درخور توجه در اين زمينه وجود دارد: «چنان در تقليد از فرنگيان زياده روي كردند كه بسياري از آداب را ترك گفته، بلكه استهزاء به متعبدين نمودند. اين نادانان به حكم «الجاهل ا ما مفرط او مفر ط»، هر مجمعي تشكيل دادند، ننگ مجامع انسانيت شدند و هر اساسي بنا نهادند، «اوهن من بيت العنكبوت» گرديد». در رساله اي ديگر با عنوان نوشدارو يا دواي درد ايرانيان در همان صدر مشروطيت، درباره جريان و روند مورد بحث اشارات مفيدي هست كه در بخشي از آن چنين مي خوانيم: باري، علوم و صنايع جديد را كه نياموختند؛ كاش مردم را به قول خودشان به حال بربريت قديم رها كرده، عادات و رفتار ايراني را تغيير نداده، اقل امر صنايع و علوم ناقصه كهنه پرستان كه هزاران سال زندگاني را به قناعت و سهولت مي گذراندند، از دستشان نمي رفت و معدوم صرف نمي شد. در تمام لوازم زندگي روز، ما را محتاج به خارج و دادن پولهاي گزاف كردند. مشكلات معاش صد برابر شده؛ روفرشي پارچه هاي فرنگي با مخده عثماني و صندلي اروپايي در حجره پاره دوز و لبوفروش، حتماً بايد جمع باشد. عشقي دارند خاصه جان و مالشان را نثار بيگانه كنند.
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
شهریور، سالگرد ورود متفقین به ایران و اشغال کشور در سال ۱۳۲۰ است. این واقعه پایان یک دورة مهم از تاریخ ایران و آغاز دورة جدیدی در نظر گرفته میشود. رضاخان با کودتای سیاه اسفند ماه سال ۱۲۹۹ شمسی بالا رفتن از پلههای قدرت را آغاز کرد و در نهایت تبدیل به حاکم مطلق ایران شد. وی در ادامه با اقتدار و استبداد هرگونه مخالفت و مقاومت دربرابر سیاستهای خود را سرکوب نمود.
این امر بهانهای شد برای ما تا در گفتوگویی با دکتر غروی به بازخوانی پروندة تاریخ ایران در این برهة مهم بپردازیم. دکتر غروی پس از دریافت لیسانس از دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد را در جامعهشناسی توسعه در انگلستان گذراند و مطالعات خود را در مورد توسعه جهان سوم و نظریههای توسعه و نوسازی متمرکز نمود. ایشان همچنین موفق به اخذ دکترا در علوم سیاسی از دانشگاه براد فورد انگلیس شدند. تاریخ روابط خارجی و تاریخ دیپلماسی ایران حوزة مطالعاتی و تحقیقاتی مورد علاقه ایشان است. دکتر غروی در حال حاضر معاونت آموزشی دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه را بر عهده دارد و در کنار آن به تدریس نیز مشغول است.
ý آقای دکتر غروی از اینکه وقتتان را به ما دادید و قبول کردید که در این مصاحبه شرکت کنید بینهایت سپاسگذارم. همانطور که میدانید به سالگرد اشغال ایران در ایام جنگ جهانی دوم توسط متفقین نزدیک میشویم. این شماره ماهنامه زمانه اختصاص دارد به مسائل مرتبط با این قضیه، از جمله مقوله پیچیده به قدرت رسیدن رضاخان و حوادثی که در دوران وی بهوقوع پیوست و اثراتی که این مسائل بر تاریخ ایران گذاشت.
نخستین پرسشی که در این خصوص مطرح میشود زمینههای به قدرت رسیدن رضاخان است. چه زمینهها و عواملی در داخل ایران باعث شد رضاخان به قدرت برسد؟ رضاخان پس از جنبش مشروطه به قدرت رسید، جنبشی که ماهیتی ضد استبدادی داشت اما کودتای سیاه ۱۲۹۹ نقطة عطفی بود که پس از آن کشور بهسوی دیکتاتوری پیش رفت. به راستی چه عواملی باعث به قدرت رسیدن رضاخان شد و اصولاً نهضت مشروطه چرا دچار این سرنوشت گردید؟
ý در حال حاضر نزدیک صدمین سالگرد انقلاب مشروطه هستیم. مردم ایران در میان ملتهای آسیایی و خاورمیانه، این افتخار را دارند که از سابقه صدساله دموکراسی و نظام پارلمانی برخوردارند؛ این افتخار بسیار بزرگی برای ماست. درواقع ایران پس از ژاپن دومین کشوری بود که در آسیا به قانون اساسی یا به قول انقلابیون مشروطه و کونستیتاسیون و یا کانستیتوشن دست پیدا کرد و صاحب قانون اساسی شد.
زمینه اصلی انقلاب مشروطه در ایران بیشتر عدالتطلبی ملت بود، بهخاطر استبداد ویژهای که قاجارها داشتند و فسادی که در این دوره حکمفرما بود، اکثریت مردم تحت فشار شدید قرار داشتند. از سوی دیگر انقلاب مشروطه یک انقلاب مردمی نبود، درست برخلاف انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن که یک انقلاب مردمی محسوب میشود. منظور از انقلاب آن چیزی است که در ادبیات سیاسی به آن حرکت تودهای و همهگیر اطلاق میشود. انقلاب مشروطه بیشتر بر دوش سه طبقه موجود در اجتماع آن دوره قرار داشت که عبارت بودند از : ۱ ـ رشنفکران و افراد منورالفکر، ۲ ـ علمای آگاه و آزادیخواه ۳ ـ تجار روشنفکر که بهدلیل رفت و آمد به سایر نقاط جهان با شرایط کشورهای دیگر و افکار انقلابی آشنا شده بودند. بنابراین میتوان گفت نخبههای جامعه، انقلاب مشروطه را پیش بردند که در این بین علما نقش بسیار مهمی برعهده داشتند. علما در بین مردم بهخاطر اعتقادات مذهبی آنها پایگاه بسیار مستحکمی داشتند. آنها از طریق مساجد و منابر و با استفاده از اعتماد مردم به ایشان که از اصل تقلید برمیخواست، حمایت مردم را از انقلاب مشروطه جلب کردند. اما این حمایت متاسفانه فقط در سطح بود بهخاطر اینکه در آن زمان اکثریت ملت ایران، البته آمار دقیقی از سواد مردم در آن دوره نداریم ولی شاید بیش از هشتاد یا نود درصد مردم، عملاً بیسواد بودند. آیتالله نائینی سهم زیادی در جلب حمایت مردمی نسبت به مشروطیت داشت. او بود که مبانی فکری یا ایدئولوژی مشروطه را از نظر اعتقادی تبیین کرد. نائینی در کتاب معروف خود یعنی «تنبیهالامه و تنزیه المله» درحقیقت به مشروطه وجهه اسلامی داد. علمای دیگری نیز مانند آخوند خراسانی در نجف و در عتبات و در ایران به همین خاطر از انقلاب مشروطه حمایت کردند؛ اما متاسفانه پس از بهثمر رسیدن مشروطیت از آنجا که این حرکت از حمایت تودهای برخوردار نبود در اثر دخالتهایی که بیگانگان و به طور خاصّ روس و انگلیس در این قضیه کردند. مشروط به اهداف خود نرسید. حتی آنها یک سال پس از انقلاب مشروطه با انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند؛ همه این موارد، در کنار ناپختگی رجال سیاسی ایران باعث شد دستاورد عظیم انقلاب مشروطه از بین برود. شکست انقلاب مشروطه حالتی را به وجود آورد که مردم سرخورده شوند و دیگر از آن حمایت نکنند. متعاقب چنین وضعیتی آشفتگی و هرجومرج عجیبی ایران را فرا گرفت. بخاطر این سرخوردگی عدة زیادی از طرفداران مشروطه، توده مردم و حتی انقلابیون خانهنشین شدند و شرایط به صحنه آمدن فردی همچون رضاخان فراهم گردید.
ý بریتانیا در به قدرت رسیدن رضاخان نقشی محوری بازی کرد و هیچ تردیدی نیز در این مورد وجود ندارد. ضمن اینکه از شما میخواهم به نقش انگلستان در این قضیه بیشتر بپردازید، لطفاً دلایل سکوت رضایتمندانه روسیه در برابر قدرت گیری رضاخان را نیز شرح دهید؟
þ وقتی انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷٫ م در روسیه بهوقوع پیوست تا آن زمان ایران در دست روس و انگلیس اسیر بود، ملکالشعرای بهار نکتة بسیار ظریفی را در تاریخ مختصر احزاب سیاسی بیان میکند نقل به این مضمون که «من امروز در جمع محصلین مدرسه سیاسی این نکته را گفتم که دو نفر قلدر یک مرد بیچارهای را گرفته بودند، یکی گلوی او را گرفته بود و دیگری خنجر به پشت او گذاشته بود و آن مرد هم در میان اینها دست و پا میزد. ناگهان آن کسی که خنجر را از پشت گذاشته بود خنجر را زمین گذاشت و گفت مرا با تو کاری نیست و من با تو برادرم». ملکالشعرا میگوید «او لنین بود و دیگری چرچیل» وقتی که انقلاب شد، لنین گفت که ما دیگر آن روابط شبهاستعماری و امپریالیستی را با ایران نداریم. آنهایی که تاریخ را خواندهاند میدانند که چه ژست دوستانهای بلشویکها و لنین نسبت به ایران گرفتند؛ آنها قراردادها و امتیازات استعماری را باطل کردند، بدهیهای ایران را بخشیدند، نیروهایشان را از ایران فراخواندند اما نکتة بسیار مهم این است که در این وضعیت، روسیه به شدت درگیر مشکلات داخلی خود بود و این کشور هنوز مشکلات بسیاری داشت. از اینرو آنها عملاً از صحنة سیاست ایران برای مدتی حذف شدند. بدین ترتیب ایران بهطور کامل به دست انگلیسها افتاد و حتی فرماندهی نیروهای قزاق مستقر در ایران را ژنرال آیرونساید انگلیسی بهعهده گرفت. در این موقع رضاخان سرکرده بخشی از سپاه و لشکر قزاق بود و مورد توجه آنها قرار گرفت. او در آن زمان بهعنوان یک آدم هرچند کم سواد ولی بههرحال یک افسر سختگیر و منضبط شناخته میشد که حتی در لشکرکشیهایی که علیه میرزاکوچکخان صورت گرفته بود، نقش عمدهای داشت.
به تدریج تهدید جدیدی بهنام کمونیسم و خطر گسترش آن به سایر مناطق و کشورهای جهان مطرح شد. از سوی دیگر در آن زمان نفت کشف شده بود و انگلیسیها میدانستند این ماده گرانبها موتور نیروی دریایی و قدرت استعماری این دولت به شمار میرود. انگلیسیها به همین دلیل میخواستند در ایران یک حکومت مرکزی مقتدر حکمفرما شود تا امنیت را برقرار سازد و هرج و مرج را از بین ببرد. پیش از این انگلیسیها برای ایجاد امنیت و حراست از منافع استعماریشان در جنوب ایران یک سپاه با عنوان پلیس جنوب ایجاد کرده بودند اما این سپاه کارائی چندانی نداشت و از سوی دیگر مردم ایران با حضور بیگانگان به شدت مخالف بودند. از اینرو انگلیسیها رضاخان را کشف و کمک کردند به قدرت برسد و یک حکومت مرکزی سنترالیست برای محافظت از منافع بریتانیا، حال چه نفت باشد و یا منافعشان در خلیج فارس و شبهقاره هند و حتی جلوگیری از نفوذ کمونیسم، بر سر کار بیاید.
از سوی دیگر روسها با تحلیلهای ایدئولوژیک مارکسیستی خود فکر میکردند که رضاخان یک عنصر ناسیونالیست و ترقیخواه است. روسها با توجه به اعتقادات مارکسیستی و مراحلی که برای رسیدن به جامعة سوسیالیستی در نظر میگرفتند رضاخان را واسطه این کار تلقی میکردند. در نظر آنان او آدم وطنپرستی بود که اگر به قدرت می رسید میتوانست با آنها رابطه دوستانهای برقرار کرده و ایران را از انگلیس دور سازد. این اشتباهی بود که روسها کردند و بعدها هم به این اشتباه پی بردند. این اشتباه باعث شد که روسها خیلی از رضاخان حمایت کنند و از او استقبال نمایند، چراکه او را یک عنصر پیشرو وطنپرست میدانستند. ولی عملاً اینطور نشد و روسها هیچگاه نتوانستند با رضاخان روابط دوستانهای برقرار کنند.
ýاشاره خوبی کردید به اقداماتی که به نفع انگلستان انجام شد و انگلستان با آن هدف رضاخان را به قدرت رساند. رضاخان در این زمان یکسری اقدامات نیز در ایران انجام داد. بعضی از این اقدامات مانند یکجانشین کردن عشایر و متحدالشکل کردن لباس مردان و حتی کشف حجاب زنان از سوی برخی افراد به صورت اقدامات به عنوان تلاشهای تقدیربرانگیز مطرح میشود. به نظر شما آیا این اصلاحات با باورها، اعتقادات و با هویت ملی و مذهبی ایرانیان در تضاد نبود؟
þ در مورد اقداماتی که به مدرنیزه کردن دوران رضاخان معروف است، میگویند که رضاخان ایران را مدرنیزه کرد، اما درحقیقت حرکتهای ترقیخواهانه و متجددانه در ایران بسیار بسیار قبل از رضاخان شروع شده بود. از زمان مرحوم عباسمیرزا و امیر کبیر و قائممقام و دیگر رجالی که متاسفانه در ایران گمنام ماندهاند. برای نمونه میتوان به تاسیس مدارس دارالفنون و یا مدرسهای که مرحوم میرزاحسن رشدیه به عنوان اولین مدرسه مدرن در ایران تأسیس کرد، اشاره نمود. حتی پروژه احداث راه آهن نیز پیش از ظهور رضاخان در برنامه بود اما بهخاطر رقابت روس و انگلیس به تأخیر افتاده بود. بسیاری از کارهایی که در زمان رضاخان صورت گرفت، زمینهاش از قبل آماده شده بود. رضاخان در این زمان تحت تاثیر آتاتورک در ترکیه قرار داشت و فکر میکرد آن اصلاحاتی را که آتاتورک در ترکیه انجام داده در ایران نیز باید صورت گیرد. رضاشاه تحصیل کرده نبود اما آتاتورک افسر تحصیلکردهای بود که غرب را تا حدودی میشناخت، درحقیقت برنامة اصلاحات رضاشاه بر دوش کسانی مانند تیمورتاشها و داورها بود و این افراد به او کمک میکردند، وگرنه خودش به هیچ وجه آن اقدامات را نمیتوانست انجام دهد.
برخی از این اصلاحات شکلی بود مانند کشف حجاب که این برخلاف اعتقاد اکثریت ملت ایران بود و یکی از نکات منفی کار رضاشاه به حساب میآید که ضربات زیادی به او زد و تودة مذهبی مردم را از او دور کرد. زمانی که رضاخان به قدرت رسید یعنی در آغاز کار، بسیاری از علما از او حمایت کردند. در آغاز حکومت، رضاخان بسیار عوامفریب بود، به عنوان مثال در روز عاشورا گل به سرش میمالید، پابرهنه در دسته عزاداری در تهران راه میرفت، از اینرو عده زیادی فکر میکردند او آدم مومن و وطندوستی است که آمده ایران را از دست روس و انگلیس نجات بدهد. همانطور که اشاره شد حتی برخی علما از او حمایت کردند. اما او پس از استحکام قدرت خود مبارزه با روحانیت را آغاز کرد. او به تدریج قدرت را از روحانیون گرفت، اوقاف را از آنها گرفت، و با تاسیس ثبت احوال، کارهایی را که علما و روحانیون دربارة ثبت وقایع میکردند همه را به کنترل خود درآورد. این اقدامات باعث عکسالعمل تودة مذهبی مردم و همچنین روحانیت برعلیه رضاخان گردید. به همین خاطر کسی که در آغاز بهعنوان منجی مطرح بود و حتی نخبهها از او حمایت میکردند و معتقد بودند او میتواند ایران را نجات بدهد، کمکم منفور شد و مورد غضب و خشم مردم ایران قرار گرفت.
کتاب بسیار خوبی به نام «ایران در قرن بیستم» نوشته شده توسط آقای دکتر رضا قدس، آقای دکتر قدس استاد دانشگاه دنور امریکا است. من البته متن اصلی کتاب را دیدهام اما نمیدانم که تا کنون به فارسی ترجمه شده است یا نه. آقای دکتر رضا قدس در کتابش نمونههای بسیار زیبایی را در این مورد میآورند. ایشان میگویند که رضاشاه عدهای را فرستاد به کشورهای اروپایی که بروند و مهندسی بخوانند یا بهعنوان بورسیه درس بخوانند و به ایران خدمت کنند. آقای قدس در آنجا نمونهای میآورند و میگویند پدر من یکی از کسانی بود که رضاشاه فرستاده بود تا در رشته مهندسی کشاورزی تحصیل کند. ایشان رفته بود به یکی از کشورهای اروپایی، البته غیر از انگلیس، بعد ایشان میگوید وقتی که پدر من با مهندسین دیگر به ایران برگشتند، انتظار داشتند که بروند در وزارت کشاورزی و آن بخشهای دولتی و برای مردم کار کنند ولی همه اینها را بردند به املاک سلطنتی. رضاشاه اینها را برد بر سر باغات و روستاها و کشاورزی خودش که از مردم به زور گرفته بود. یعنی اینها را به خدمت خودش گرفت. بسیاری از اقدامات رضاشاه واقعاً انگیزههای ملی نداشت بلکه در سایه اقدامات اصلاحی قصد کسب منفعت و اجرای خواستههای خودش را داشت.
ý اشاره خوبی کردید به تغییر و تحولی که در نوع نگاه و رفتار رضاشاه نسبت به رعایت شعایر دینی و مذهبی در قبل و بعد از به قدرت رسیدنش و یا در حقیقت قدرت گرفتن مطلقة او بهوقوع پیوست. بهنظر شما چرا رضاشاه در آغاز آن شیوه را بهکار برد اما پس از آن راه متفاوتی را در پیش گرفت؟
þ عدهای از کسانی که در تاریخ معاصر ایران تحقیق کردهاند، معتقدند که ریشه این کار به ریاکاری رضاخان باز میگشت. این عده میگویند رضاخان در این دوره نقش بازی میکرد. نقش بازی کردن او تا حدود زیادی مورد قبول بنده هم هست، یعنی تظاهر به مذهبی بودن، در دستهها شرکت کردن، در اوایل کارش به علما احترام گذاشتن. همه این مسائل باعث شده بود عدهای از مردم و مذهبیون و علما فکر کنند او یک شخص متدین و مذهبی است و به شرع احترام خواهد گذاشت. ولی وقتی که رضاخان تبدیل به رضاشاه شد و سلسلة قاجار را منقرض نمود و بر تخت سلطنت نشست رویة او کاملاً عوض شد.
اینها همه نشان میدهد که رضاخان علیرغم اینکه سواد چندانی نداشت ولی بسیار زیرک بود. وی تمام این نقشها را با زیرکی و سیاست تمام انجام داد، رقبای خودش را ازبین برد، برای جلب افکار عمومی خودش را بهعنوان یک آدم مترقی نشان داد. در یک برههای خودش را مذهبی و وطنپرست نشان داد ولی بعدها دیدیم که اینطور نبود.
● در دوره رضاشاه ما شاهد این قضیه هستیم که در مورد قرارداد دارسی مذاکراتی با انگلستان صورت گرفت و تحولاتی بهوقوع پیوست. قرارداد دارسی لغو شد و قرارداد جدیدی بسته شد. بهنظر شما چرا رضاشاه قرارداد نفت دارسی را لغو و قرارداد جدیدی منعقد کرد؟ آیا این کار فایدهای برای مملکت داشت؟
þ در مورد این قرارداد نفتی باید گفت که با توجه به رجال سیاسی آن دوره تیمورتاش نقش بسیار فعالی در آن ایفا کرد ـ درواقع بهعنوان عقل منفصل رضاشاه ـ حداقل در آن دورهای که مورد اعتمادش بود، چون میدانید که بعدها رضاشاه به او بدبین شد و او را به زندان انداخت و ازبین برد. انعقاد قرارداد جدید به اعتقاد برخی، از ابتکارات رضاشاه به حساب آمده است اما از اسناد و مکاتباتی که در وزارت خارجه وجود دارد همچنین اسناد محرمانه منتشر شده وزارت خارجه انگلیس که معمولاً بعد از سی یا پنجاه سال منتشر میشود ـ مانند یادداشتهایی که سفارت انگلستان به لندن میفرستاده و بعضی وقتها به ایران هم منعکس میشده ـ نشان میدهند این ایدة تیمورتاش بود تا امتیاز بیشتری از انگلستان بگیرد. مقاومت تیمورتاش در اعطای امتیاز بیشتر به انگلستان در جریان مذاکرات بعدی حتی دلخوری و دشمنی انگلستان را نسبت به او باعث شد. البته باید گفت در هر صورت آن چیزی که امضاء شد به هیچ وجه منافع ایران را تامین نمیکرد و بعدها دکتر مصدّق (پس از پایان جنگ) این قرارداد را به ضرر ملت ایران دانست.
ý در دورة رضاشاه پیمان سعدآباد که یک پیمان دفاعی با اهداف خاصی بود بین ایران و کشورهای همسایه بسته شد، اما با ظهور هیتلر این پیمان ضعیف و بیاثر شد و کارایی خودش را از دست داد. بهنظر شما چرا پیمان سعدآباد به چنین سرنوشتی دچار شد و حتی در زمان اشغال کشور اعضای آن هیچ کمکی به ایران در برابر اشغالگران نکردند؟
þ پیمان سعدآباد درواقع یک سپر دفاعی دربرابر کمونیسم بود، که انگلیسها و بعداً امریکاییها میخواستند دربرابر نفوذ کمونیستها در خاورمیانه ایجاد کنند. به همین دلیل پیمانهای بغداد، سعدآباد و سنتو شکل گرفت.
حال چرا در زمان هیتلر این پیمان کمرنگ شد، این شاید برگردد به ژرمنوفیل شدن رضاشاه. از طرف دیگر رضاشاه به هرحال با محاسباتی که کرده بود احتمال میداد که هیتلر در جنگ پیروز خواهد شد. وقتی که این اتفاق نیز میافتاد اثر طبیعی آن تضعیف پیمان سعدآباد بود.
ý آیا بهنظر شما گرایش رضاشاه به آلمان، تنها دلیل خلع او از قدرت بود، یا اینکه دلایل دیگری هم در این میان وجود داشت؟
þ نهخیر این تنها دلیل نبود. درواقع رضاشاه در مقلع ورود متفقین یک مهره سوخته برای انگلیسیها محصوب میشد. رضاشاه دیگر هیچ پایگاه اجتماعی در ایران نداشت. وی هم مذهبیون هم توده مردم و علما و همچنین چپها و روشنفکران را سرکوب کرده بود و در اواخر دوران سلطنتش بسیار تنها بود اینچنین بود که مردم لحظهشماری میکردند تا سقوط او را ببینند. انگلیسیها نیز که روی این مسأله دقت داشتند کمک کردند تا یک عنصر منفور را که به خودشان نسبت داده میشد از سر راه بردارند. بنابراین مساله گرایش رضاخان به آلمانها نمیتواند تنها دلیل خلع او از قدرت باشد.
ý شاید یکی از مسائلی که در زمان اشغال ایران و سقوط رضاشاه بسیار شگفتبرانگیز باشد این است که برخلاف اکثر ادوار تاریخی ایران، یک مقاومت جدی توسط ارتش و مردم در برابر اشغالگران صورت نگرفت، یا اگر مقاومتهایی صورت گرفت بسیار پراکنده و در نقاط بسیار محدودی بود. بهنظر شما دلیل ین مسأله چه بود؟
þ اتفاقاً سوال خوبی است. ارتشی که رضاشاه درست کرده بود، یک ارتش ملی نبود و حقیقی نبود بلکه فقط یک ارتش نمایشی محسوب میشد. رضاشاه فقط برای اینکه ایجاد نیروهای مسلح جزء لیست کارهای او قرار بگیرد یک ارتش مدرن به وجود آورد. به همین دلیل وقتی متفقین وارد ایران شدند، درواقع به جز یکی دو مورد گلولهای به طرف آنها شلیک نشد و هیچ ایستادگی و مقاومت جدی در برابر متفقین صورت نگرفت، حتی این ارتش نتوانست از خود رضاشاه که آنرا به وجود آورده بود، حمایت بکند در نتیجه رضاشاه از ترس نیروهای متفقین بهویژه روسها با عجله به همراه مقدار زیادی جواهر و پول و همراه برخی بستگان و همسرانش، به اصفهان فرار کرد. درواقع ارتشی در کار نبود. قوای مسلح رضاخان یک ارتش ساختگی بود که درواقع ملی هم نبود تا حتی روحیة ملی داشته باشد و بتواند در مقابل متجاوزین به کشور بایستد. بنابراین باید گفت ارتش رضاشاه هم ضعیف بود و هم انگیزه دفاع نداشت. شما اگر شخصیت آن کسانی را که رضاخان بهعنوان امرای ارتش در آن دوره سر کار گذاشته بود، ملاحظه کنید میبینید که در آنها هیچ انگیزه دفاع ملی وجود نداشت. آنها همگی از روی ترس و وحشت از رضاخان تبعیت میکردند و بهمحض اینکه شنیدند متفقین در حال ورود به کشور هستند، فرار کردند. حتی سربازان هم فرار کردند و دیگر ارتشی در کار نبود که از ایران و از رضاشاه دفاع کند.
ý اگر اجازه بدهید مقطع زمانی پس از سقوط رضاشاه را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم. وقتی که رضاشاه سقوط کرد این امکان وجود داشت تا یک سلطنت دیگر در ایران روی کار بیاید. ممکن بود حتی دوباره قاجارها به ایران برگردند. بهنظر شما چرا متفقین سعی نکردند ساختار سیاسی ایران را به سمت دیگری بهجز ادامه سلطنت پهلوی هدایت کنند؟
þ اینکه میگوییم «متفقین» باید این مساله را درنظر داشته باشیم که سکان هدایت و کنترل این مسائل در دست انگلیسیها بود. درست است ما از واژه متفقین استفاده میکنیم ولی درواقع برای بیشتر این تحولات در لندن تصمیمگیری میشد و بعدها ما میبینیم که در اواخر دوره رضاشاه و در دوران سلطنت محمدرضا شاه است که به تدریج نقش امریکا بیشتر میشود. انگلیسیها اصولاً موافق تغییر سلطنت به جمهوری نبودند. نظام حکومتی بریتانیا سلطنتی بوده و هنوز هم هست. انگلیسی حتی نظام سلطنتی را در عراق نیز تا زمانی که بعدها عبدالکریم قاسم آمد و کودتا کرد و سلطنت را از بین برد حفظ کردند. در عربستان و اردن و در کشورهایی که پس از جنگ جهانی اول بریتانیاییها به وجود آوردند نیز میبینید که در تمام آنها سلطنت ایجاد کردند و یا رژیمهای سلطنتی قبلی را حفظ کردند. طبیعتاً انگلیسیها طرفدار سلطنت بودند. چون اگر جمهوری در ایران شکل میگرفت آن نیروهایی که در ایران بودند مخصوصاً روشنفکران و علمای مبارز، و همچنین با توجه به وجود مجلس در ایران، اجازه دخالتهای گسترده به کشورهای خارجی و از جمله انگلستان نمیدادند. بنابراین متفقین و به ویژه انگلیسیها پس از سقوط رضاشاه مخالف جمهوری بودند. هرچند آن موقع شما میبینید که در مجلس افرادی نظیر سلیمانمیرزا اسکندری که از موسسین حزب توده ایران بود و عدهای دیگری عَلَم جمهوریخواهی را در مجلس برافراشتند ولی حتی پیش از آن موقع کسانی مانند مرحوم سید حسن مدرس مخالف استقرار نظام جمهوری بودند. تبیین این مخالفت نیز اینچنین است که مرحوم مدرس و یارانش فکر میکردند اگر ایران جمهوری بشود، همان اتفاقی در ایران خواهد افتاد که در ترکیه افتاد. در آن موقع افکار عمومی مردم و مذهبیون ما جمهوریت را بهعنوان یک نوع سکولاریسم یا جدا کردن یا کنار گذاشتن مذهب میدانستند. بیهیچ تردیدی این ذهنیت از جمهوریت در بین مردم و علما وجود داشت. اینگونه بود که علما و حتی شخصیت مترقیای مثل مرحوم مدرس که یک شخصیت بسیار ارجمند و بزرگی در تاریخ معاصر کشور است با جمهوریت به آن عنوان و معنا که ذکر شد مخالفت کردند. در آن زمان رضاشاه پرچم حمایت از جمهوری را برافراشته بود و فکر میکرد اگر مانند آتاتورک، در ایران جمهوری اعلام کند میتواند اصلاحات خودش و کارهایی را که آتاتورک در کشور ترکیه کرده بود در ایران نیز انجام دهد، ولی این پروژه با شکست مواجه شد و انگلیسیها هم در پشت پرده تمایلی به این قضیه نداشتند.
ý در مقطع زمانی سقوط رضاشاه تا قدرت گیری فرزندش، شاهد فعالیت چند مهره داخلی از جمله فروغی هستیم. به نظر شما مهمترین شخصیتهای سیاسی دوران رضاشاه به ویژه در مقطع زمانی سقوط او چه کسانی بودند و آنان چه تاثیری بر روند حوادث داشتند؟
þ رجال سیاسی دوران رضاشاه بسیار گوناگون و از نظر تاثیرگذاری متفاوت بودند. بعضی از اینها وطندوست هم بودند. چرا که فکر میکردند رضاخان آمده و اراده این را دارد که مملکت را به طرف پیشرفت سوق بدهد و از آن حرج و مرج دوره قاجار و بیعدالتی و ملوکالطوایفی دربیاورد. در بین رجال دوره رضاشاه روشنفکرانی بودند مثل داور که دادگستری را به شکل مدرن در ایران پایهریزی کرد که بعداً در زندان رضاشاه کشته شد و یا گفتند که خودکشی کرده است. فرد بسیار باهوش و زیرکی مثل تیمورتاش هم وجود داشت که البته چون در روسیه درس خوانده بود از طرف انگلیسیها متهم به جاسوسی برای روسها بود. همچنین رجالی مثل فروغی را میبینید، که از یک شخصیت دووجهی برخوردار بود. از یک طرف یک آدم متفکر و نویسنده است و آثار فلسفی را ترجمه میکند، و از طرف دیگر یک سیاستمدار است. عدهای از نویسندگان که در مورد تاریخ معاصر ایران مخصوصاً در آن دوره قلمفرسایی کردهاند، در راس رجال دوره رضاشاه، فروغی را مثال میزنند. فروغی در دورهای که متفقین به ایران حمله کرده بودند توانست با آنها مذاکره نماید و آنها را راضی کند که در کمال آرامش رضاشاه از ایران بیرون برود و او را محاکمه و مجازات نکنند ـ به ویژه روسها که از رضاشاه بیشتر دلخوری داشتند ـ و در نهایت فرزندش را بهجای او بنشانند. فروغی آدمی بسیار سیاستمدار بود، درواقع اگر او در دربار نبود که این نقل و انتقال را انجام بدهد، یک هرج و مرج بسیار زیادی بیشتر از آنچه که بود ایران را فرا میگرفت و سلطنت از دست پهلویها خارج میشد. او با متفقین مذاکره کرد، آنها را راضی کرد که سلطنت در ایران تغییر نکند. در مقابل متفقین هم شرط کردند که شاه جوانی که بر سر کار مینشیند باید به اندرزها و توصیههای آنها گوش کند و مطیع آنان باشد که البته همینطور هم شد!
ý در مورد نقش برخی افراد و شخصیتهای مشهور در این دوره صحبت کردید اجازه بدهید برویم سراغ گروهها و احزابی که در این دوره فعال شدند. سقوط رضاشاه و ازبین رفتن دیکتاتوریی که او ایجاد کرده بود، شرایط خوبی را برای شکلگیری احزاب و گروهها فراهم کرد. در نتیجه نبود یک قدرت سرکوبکننده ما شاهد این هستیم که در این دوره گروهها و احزاب مختلف در ایران شکل میگیرند. احزابی که درحقیقت شکلی نوین و امروزی داشتند و دارای مرامنامه و اهداف سیاسی ویژهای بودند. خوشحال میشویم اگر شما بیشتر در مورد مهمترین گروهها و جریانهای سیاسی فعال در این دوره و بهخصوص تاثیر آنها بر وقایع بعدی ایران توضیحاتی بفرمایید.
þ به اعتقاد من فعال شدن و شکل گرفتن احزاب سیاسی تنها در زمان رفتن رضاشاه اتفاق نیافتد، بلکه پیش از آن نیز وجود داشت. شما به تاریخچه حزب توده نگاه کنید. سلیمانمیرزا اسکندری در اواخر دورة قاجار در مجلس نقش داشت. او از بنیانگذاران و موسسین حزب توده بود، هرچند که خودش فرد مذهبی بود و مارکسیست به شمار نمیرفت. در آن دوره عدهای از جوانان ایرانی که به خارج از کشور رفته و تحصیل کرده بودند با افکار جدید و به ویژه ایجاد حزب و کار حزبی آشنایی داشتند. شما دکتر تقی ارانی را ببینید، وی یک شخصیت برجسته در این خصوص بود. اینها باهوشترین و متفکرترین قشرهای نخبگان ایرانی بودند. متاسفانه آنها در دوره رضاشاه تنها راه نجات ایران را در گرایش به سوسیالیسم دیده بودند. به عنوان مثال حزب توده بسیاری از نخبگان ایرانی را در خود جمع کرده بود. شما اگر کتاب آقای یرواند آبراهامیان (ایران در بین دو انقلاب) را ببینید، وی آنجا حزب توده را ریشهیابی کرده است. بیشتر افراد عضوگیری شده توسط حزب توده از آذربایجان و گیلان بودند. اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی بیشتر از طریق قفقاز و ماوراء خزر توسط انقلابیونی که در باکو و یا سرزمینهایی که تحت سلطه بلشویکها بودند، به ایران وارد میشد. یعنی یکی از مرزهای ورود اندیشههای نو گیلان و رشت و یکی هم تبریز و آذربایجان بود و بیشترین اعضای حزب توده ایران و مارکسیستهای ایرانی آذری یا گیلانی بودند. در آن دوران بیشتر روشنفکران ما به آن خطه تعلق داشتند.
اما در سوی دیگر رضاخان اینها را سرکوب کرد. سران حزب توده را گرفت و به زندان انداخت. عدهای از روشنفکران در زندانهایی که شرایط بسیار بدی داشت، زندانی شدند. به عنوان مثال دکتر تقی ارانی که یک شخصیت علمی بود و از نخبگان علمی ایران هم محسوب میشد در زندان رضاشاه کشته شد. همچنین گروه معروف به پنجاه و سه نفر که هستة اصلی مارکسیستهای ایرانی را تشکیل میدادند همگی زندانی شدند. حزب توده ایران درواقع جزء اولین احزاب کمونیست خاورمیانه بود درواقع بهخاطر همجواری ما با اتحاد جماهیر شوروی این اندیشهها وارد ایران شد. رضاشاه این گروهها را با شدت تمام سرکوب کرد، اکثر آنها را کشت و یا به زندان انداخت. اما وقتی رضاشاه سقوط کرد همة این گروههای خفته دوباره فعال شدند. روزنامههایی که بسته شده بودند و سردبیرهایی که زیر چکمههای رضاشاه کتک خورده بودند، مجدداً فعال شدند. حزب توده فعالیتش را علنی کرد. نیروهای مذهبی و روشنفکران دینی هم دوباره شروع به فعالیت کردند. کسانی مثل مرحوم محمدتقی شریعتی ـ پدر مرحوم دکتر شریعتی ـ و مرحوم آیتالله طالقانی که آن موقع در ایران بهعنوان روشنفکران دینی مطرح بودند، فعالیتشان را از دوره رضاشاه آغاز کردند. اما آن زمان تقریباً صحنة روشنفکری ایران بیشتر در اختیار چپها بود. شما اگر دقت کنید خواهید دید حزب توده در آن روزها همه جا به شدت فعالیت میکرد و خودش را بهعنوان حزبی که میخواهد ایران را نجات دهد مطرح میکرد. اما متاسفانه چون آنها وابستگی شدیدی به اتحاد جماهیر شوروی داشتند و تمام دستورات خود را از «پولیت بورو» یا همان دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در مسکو دریافت میکردند طبیعتاً نمیتوانستند در میان مردم پایگاهی داشته باشند. از یکسو صدها و یا هزاران نفر از کارگران ایرانی که نماز میخواندند و روزه میگرفتند عضو حزب توده بودند این افراد حتی نمیدانستند که حزب توده در واقع یک حزب مارکسیست است و سران آن مارکسیست هستند و با حزب کمونیست شوروی ارتباط دارند. اما آشکار شدن وابستگی حزب توده و سرانش به شوروی باعث شد به تدریج در بین مردم پایگاه خودشان را از دست بدهند و مردم مسلمان این سرزمین از آنها فاصله بگیرند.
ý علاوه بر حزب توده احزاب دیگری هم در این دوره بهنوعی فعال شدند. به عنوان مثال شاهد شکلگیری گروهها و احزاب ملیگرا از جمله جبهه ملی دراین دوره هستیم. اگر در مورد این احزاب و گروهها و نقش آنها هم توضیح مختصری بفرمایید متشکر میشویم.
þ کاملاً درست است، البته اینکه من بیشتر حزب توده را توضیح دادم به این خاطر بود که چون حزب توده حزب کمونیست رسمی ایران بود و در منطقه خاورمیانه یکی از بزرگترین تشکیلات کمونیستی به شمار میرفت و به همین دلیل حزب کمونیست شوروی نیز به این مساله توجه خاصی داشت. ولی در آن موقع گرایشهای ملیگرایانه نیز در ایران رشد کرد. تبلور این حالت بعد از شهریور بیست به خوبی قابل مشاهده است. یعنی بعد از شهریور بیست شما میبینید که تفکر ملیگرایانه بهخاطر یک یأس و ناامیدی تاریخی که از وابستگی حزب توده در ایران ایجاد شد، (این مساله خیلی مهمی است، یعنی وابستگی حزب توده به روسها و شوروی و اینکه عدة زیادی از مردم اینها را خائن تلقی میکردند و درواقع هم همینطور بود، و بعدها ما دیدیم که چطور حزب توده برای امتیاز نفت شمال سینه چاک میکرد و بعد فرقه دموکرات را در تبریز میبینیم یا دیگر حرکتها را که مجموع، اینها وابستگی حزب توده به شوروی را برای ما ثابت میکند.) اینجا است که شما میبینید حرکتهای ملیگرایانه تقویت میشود. عدة زیادی از حزب توده ناامید میشوند چرا که حزب توده را یک حزب وابسته به حزب کمونیست شوروی میبینند و آنها را خائن به کشور و دنبالکنندة منافع یک کشور خارجی میدانند. بنابراین بعد از شهریور ۱۳۲۰ حزبهایی مانند، پانایرانیستها، حزب ایران و احزاب دیگر در ایران شکل گرفتند. بعضی از آنها ملیگراهای افراطی بودند و بعضی مثل جبهه ملی حالت متعادلتری داشتند.
ý بررسی تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که روحانیت همواره نقش بسیار مهمی در تحولات ایران داشته است. مثلاً علماء در مقابل امتیاز تنباکو ایستادگی کردند که مقاومت آنان مهمترین تاثیر را در جلوگیری از اعطای این امتیاز استعماری به انگلیسیها داشت. در انقلاب مشروطیت هم روحانیت نقش بسیار مهمی در پیروزی و شکلگیری مشروطیت در ایران بازی کرد. اما دربررسی دوران بیستسالة قدرت گرفتن و حاکمیت رضاشاه مشاهده میشود که روحانیت در این برهه نقش و تاثیرگذاری ضعیفتری نسبت به سایر دورهها دارد. بهنظر شما چرا چنین حالتی به وجود آمد؟ چرا در دوره بیستساله حکومت رضاشاه اینقدر نقش روحانیت در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران کمرنگ شد؟
þ در دوره انقلاب مشروطه شخصیتهای بزرگی مثل میرزای نائینی و یا در جریان اولتیماتوم روسیه به ایران مرحوم آخوند خراسانی، ملا عبدالله مازندرانی، شریعت اصفهانی و علمای بزرگی که در عتبات بودند، نقش داشتند. در دوره پس از استقرار مشروطه و حتی در مجلس شورای ملی نیز هرچند روحانیت در اقلیت بودند ولی از پایگاه مردمی بسیار مستحکمی برخوردار بودند. حتی در جریان اولتیماتوم روسیه به ایران آخوند خراسانی لشکری فراهم کرده بود از عشایر شیعه عرب و طلاب مسلح که میخواستند راهپیمایی کنند و از مرز غربی وارد ایران بشوند و در مقابل روس و انگلیس بجنگند که متاسفانه با مرگ ناگهانی آخوند خراسانی در صبح روز حرکتشان به ایران این نهضت ازبین رفت و علما پراکنده شدند. متاسفانه این علما دیگر در دورة رضاشاه در صحنه نبودند و اکثراً یا از دنیا رفته بودند یا منفعل شده بودند. درواقع این دوره یک دوره افول و کم تحرکی روحانیت بود. مرحوم آخوند خراسانی بهطور ناگهانی درگذشت و کس دیگری (منظور روحانی سیاسی) که در مورد رهبریاش اجماع باشد وجود نداشت. دیگر علما هم بهخاطر اینکه در بین آنها وحدت کامل وجود نداشت و متفرق بودند نتوانستند متحد شوند همچنین اختلافی که در جریان حوادث مشروطه پیش آمده بود ـ اختلافی که بین برخی از علما بر سر مشروطه و مشروعه وجود داشت ـ همه اینها را اگر شما جمع کنید به این جواب میرسیم که در دورة رضاشاه روحانیت نتوانست نقش فعالی بازی کند و در بازیها سیاسی آن دوره حضور فعال داشته باشد. اما با این وجود پس از سقوط رضاشاه وضعیت تغییر کرد و روحانیت به صورت گستردهای وارد جریانات سیاسی و اجتماعی کشور شد.
ý یکی از مسائل خیلی مهمی که در دوران اشغال ایران بهوقوع پیوست نگرانیهایی بود که در مورد خروج نیروهای متفقین از ایران وجود داشت. در آن زمان روسها برخلاف سایر متفقین در مقابل این تعهد که پس از پایان جنگ جهانی از ایران خارج شوند مقاومت کردند. بهنظر شما چرا روسها دست به این عمل زدند و به دنبال چه چیزی بودند؟
þ دولت روسیه تزاری، قبل از انقلاب بلشویکی (از زمان پتر کبیر) یک سیاست توسعهطلبانه در قبال ایران در پیش گرفته بود و برای دسترسی به آبهای گرم خلیج فارس تلاش میکرد. نیت نهانی و پنهانی روسها این بود که ایران را ضمیمة روسیه کنند. از اینرو آنها ایالاتی را که در حوزة فرهنگی ایران بود بهتدریج ضمیمه خاک خودشان کردند. این سیاست اصلی آنها در دورة تزارها بود. پس از انقلاب بلشویکی نیز وقتی لنین آن ژست را گرفت ایرانیها امیدوار بودند این سیاست پایان یافته باشد. اما در دورة استالین، شوروی دوباره اندیشههای توسعهطلبانه و این بار با رنگ و بویی ایدئولوژیک را پیگیری مینمود. تنفر مردم ایران از انگلیسیها باعث شده بود چپ در ایران رشد کند. به تدریج در این دوره فرقة دموکرات در آذربایجان قدرت پیدا میکند و در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم در سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ یک حکومت دستنشانده در آنجا شکل میگیرد. از سوی دیگر قاضی محمد حکومت خودمختاری را در مهاباد کردستان ایجاد میکند. این دولتهای خود مختار بهعنوان اهرمهای فشار دولت اتحاد جماهیر شوروی در ایران عمل میکردند. دولت شوروی نمیخواست بهراحتی از این دستاوردها چشم بپوشد. شوروی در اندیشة این بود که چون انگلیس نفت ایران را تصاحب کرده و جنوب ایران را در دست دارد، چرا ما شمال ایران و نفت شمال این کشور را در اختیار نداشته باشیم. استدلال حزب توده هم همین بود، که شما چرا به انگلیسیها امتیاز میدهید و به روسها نمیدهید. این را علناً نمایندگان حزب توده میگفتند. اما در مجلس شورای ملی دکتر مصدق با این مسأله مخالفت کرد و هستهای در مجلس برعلیه امتیاز دادن نفت شمال به روسها شکل گرفت.
به همین دلیل نیروهای اتحاد جماهیر شوروی پس از پایان جنگ جهانی دوم و برخلاف تعهدی که کرده بودند ایران را مانند نیروهای امریکایی و انگلیسی ترک نکردند. در این دوره دیپلماسی فعالی در زمان نخستوزیری قوام شکل میگیرد. مذاکراتی که قوام با سفیر کبیر روسیه آقای سادچیکوف در ایران بهعمل آورد بسیار سرنوشتساز بود. این مذاکرات زمانی صورت گرفت که براساس قانونی که مجلس تصویب کرده بود تا زمان خروج متفقین از ایران اعطای امتیاز به خارجیها ممنوع شده بود. قوام به شوروی تعهد میدهد که به محض اینکه مجلس در ایران شکل بگیرد پس از خروج نیروهای شوروی از ایران، لایحة اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی را به مجلس ببرد. این مساله همزمان میشود با شکایت ایران به شورای امنیت ـ ایران در آن زمان به شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرد ـ روسها عصبانی میشوند و به ایران اعتراض میکنند که چرا شکایت کردید، حتی ایران را به آنجا میکشانند که شکایتش را از شورای امنیت پس بگیرد، ولی امریکا بنا به منافع خاص خودش مداخله میکند و به دولت اتحاد جماهیر شوروی اخطار میکند. این درحالی بود که پس از جنگ جهانی دوم دیگر امریکا یک قدرت مسلط جهانی به شمار میرفت و دولت اتحاد جماهیر شوروی نمیتوانست در مقابل این تهدید امریکا به طور جدی ایستادگی بکند. برای اینکه دولت شوروی امتیازات زیادی را در جنگ گرفته بود، به عنوان مثال اروپای شرقی را گرفته بود و غربیها کنار آمده بودند، اما به تدریج روسها متوجه شدند که در مورد قضیه ایران افکار عمومی غرب و افکار عمومی امریکاییها از تصمیمات سیاستمداران نشان حمایت خواهند کرد. به همین دلیل فشار رئیسجمهور امریکا و اخطار ترومن، همراه با اوضاع داخلی ایران، از جمله مقاومت مردم در خود آذربایجان که درواقع هسته مقاومت را در آذربایجان شکل داده بودند مردم را علیه سلطه روسها بسیج کرد و باعث شده روسها بفهمند در ایران نمیتوانند ایستادگی کنند و باید ایران را تخلیه کنند و نهایتاً هم این کار را کردند. بدینترتیب حزب پوشالی فرقه دموکرات فرو ریخت و رهبرانشان همگی از ایران فرار کردند.
ý اشاره کردید به شکلگیری جمهوری خودمختار آذربایجان، ما در این زمان همچنین شاهد شکلگیری جمهوری خلق کردستان نیز بودیم. تحلیل شما از شکلگیری این دو جمهوری چیست؟ منظورم این است که در داخل کشور چه زمینههایی برای ظهور چنین اوضاعی وجود داشت؟
þ اینجا ما شاهد استفادة قدرتهای بیگانه از مساله قومیتها در ایران هستیم. شما نگاه کنید مساله کردها مسالهای است که در آن زمان و قبل از آن و بعد از آن و حتی امروز در صحنة سیاسی خاورمیانه همچنان زنده است. مساله کردهای ایران، ترکیه و عراق و سوریه و یا کردهایی که در دنیا پراکندهاند. اینها نقاط ضعفی بود که در ما میدیدند. آنها براساس منافع استعماری خود مسالة قومیتها را پررنگ کرده و به تحریک قومی دست میزدند. در آذربایجان میگویند که شما آذری هستید و باید مستقل شوید. در کردستان کردها را تحریک میکنند. ما درست مثل این قضیه را بعد از انقلاب در خوزستان، یا در ترکمن صحرا و بلوچستان مشاهده میکنیم. تحریک مسائل قومی یکی از ابزارهایی است که همیشه بیگانهها در ایران از آن استفاده کردهاند و قصد دامن زدن به آن را دارند.
● یکی از مسائلی که در زمان رضاشاه جامعة ایران بهشدت از آن رنج میبرد، استبداد رضاشاه بود. این فضای بسته امکان نفس کشیدن را از بسیاری افراد در کشور گرفته بود اما پس از سقوط رضاشاه شاهدیم که دورهای از آزادیهای اجتماعی و سیاسی دوباره به ایران بازمیگردد. این سوال پیش میآید که اصولاً میزان و حد این آزادیها و ماهیت آنها چه بود و مهمتر از آن اینکه آیا ایرانیان در آن زمان از این آزادیها در راستای شکل دادن به سرنوشت خودشان به نحو صحیحی استفاده کردند؟
þ متاسفانه جواب این سوال بسیار کوتاه است و آن عبارت از کلمه «خیر» میباشد. علیرغم فضایی که بعد از شهریور ۱۳۲۰در ایران ایجاد شد و احزاب شروع به فعالیت کردند و روزنامهها منتشر شدند و در مقابل کاخ دادگستری صدها نفر علیه رضاشاه شکایت نوشتند برای گرفتن زمینها و باغاتشان و چون شاه در موضع ضعف بود هیچ مخالفتی نمیکرد، ولی احزاب سیاسی خوب عمل نکردند. درواقع احزاب سیاسی ما متاسفانه دچار یک نوع عدم بلوغ سیاسی بودند و بهجای اینکه یک جبهه واحد را تشکیل بدهند و نگذارند که فاجعة دیکتاتوری رضاشاه در مورد فرزندش تکرار شود به حذف کردن یکدیگر پرداختند. البته یکی از دلایل عدم اعتماد مردم به احزاب این بود که مردم از حزب توده بهعنوان حزبی که وابسته به شوروی بود تصویر بدی داشتند. از طرف دیگر احزاب دیگری که ملیگرا بودند در بین خودشان دچار اختلاف بودند. در بین اینها عدهای مذهبی بودند که با ملیگرایان سکولار دچار تضاد بودند. یک رهبری متمرکز و قدرتمند برای مقابله با محمدرضاشاه که پا جای پای پدرش گذاشته بود و به طرف استبداد میرفت وجود نداشت. متاسفانه بهخاطر تفرقهای که بین نخبگان جامعه حاکم بود و نفوذی که دربار بعدها در بین آنها پیدا کرد و نفوذی که بعضاً خارجیها در بین آنان داشتند، احزاب سیاسی نتوانستند رسالت تاریخی خودشان را در آن فرصت بسیار خوبی که تاریخ به آنها داده بود به انجام برسانند. اینچنین بود که وقتی قدرت محمدرضاشاه افزایش یافت این احزاب را یکی یکی حذف کرد.
ý یکی از عواملی که پس از سقوط رضاشاه در سرنوشت سیاسی ایران نقش زیادی بازی کرد، ورود امریکا به صحنه سیاست ایران بود. پیش از آن ما شاهد بودیم که عموماً انگلستان و روسیه در صحنة ایران فعال بودند. چه عواملی باعث شد که امریکا در صحنة سیاست و سرنوشت مردم ایران پس از جنگ جهانی دوم وارد شود؟
þ سیاست توجه به قدرت سوم در بین ایرانیان ریشه در دوره قاجار دارد. ما در دورة قاجار سیاست توجه به قدرت سوم را مدنظر داشتیم. درحقیقت از زمان فتحعلیشاه رابطة با ناپلئون و فرانسه با این هدف آغاز شد تا ایران در مقابل روس و انگلیس بتواند فضای تحرک گستردهتری داشته باشند. مخصوصاً به این دلیل که روسها که آن موقع بخشی از قفقاز را از ایران جدا کرده بودند. مرحوم امیرکبیر نیز به سیاست توجه به قدرت سوم اعتقاد داشت. بر همین اساس امیرکبیر نمایندهای فرستاد تا با سفیر امریکا در عثمانی سابق مذاکره کند. یک قرارداد تجاری بین ایران و امریکا بسته شد که امریکاییها از حق کشتیرانی ایران در خلیجفارس حمایت کنند، زیرا انگلیسیها اجازه نمیدادند ایرانیها در خلیج فارس آزادانه کشتیرانی کنند. بنابراین همیشه توجه به نیروی سوم در سیاست ایران در دوران حکومت قاجار وجود داشته است. پس از انقلاب مشروطه و قبل از جنگ جهانی اول نمایندگان مجلس تصمیم گرفتند برای مقابلة با نفوذ گستردة روس و انگلیس نیروی سومی را برای ایجاد تعادل به صحنه بیاورند. اگر مذاکرات دومین دوره مجلس شورا را خوانده باشید، میبینید که در بین آنها بحث میشود کدام کشور باید دربرابر انگلیس و روس که قدرت مسلط هستند مورد توجه قرار گیرد. فرانسه مورد توجه قرار نمیگیرد، چراکه فرانسویها با انگلیسیها در آن دوره رابطه پنهانی و پشت پرده داشتند. از سوی دیگر بلژیکیها نیز همین وضعیت را داشتند. آلمانیها هم نمیتوانستند بیایند چرا که با توجه به قدرتی که آلمان در اروپا پیدا کرده بود، مطلقاً روس و انگلیس نمیگذاشتند که آلمان به ایران نزدیک شود. تنها آلترناتیو و قدرتی که نمایندگان مجلس در مذاکراتشان بحث میکنند و به نتیجه میرسند ایالات متحده امریکا است. بنابراین نمایندگان مجلس شورا تصمیم میگیرند که اتازونی را به ایران دعوت کنند. در همین راستا آقای مرگان شوستر بهعنوان خزانهدار کل به ایران دعوت میشود. استدلال نمایندگان این است که گرفتاریهای ایران به دلیل نبود یک نظام مالیاتی جامع و صحیح است. آنها میگفتند که اگر ما سیستم مالی داشته باشیم و یک سیستم اداری ایجاد کنیم، خواهیم توانست ارتش درست کنیم و استقلال بیشتری داشته باشیم. شوستر به ایران میآید و با حمایتی که دموکراتهای مجلس از او به عمل میآورند و اقداماتی صورت میگیرد ولی روس و انگلیس مقاومت میکنند، بهخصوص روسها و نهایتاً با اولتیماتوم روسها که با همراهی انگلیسیها قدرت بیشتری یافته بود شوستر از ایران اخراج میشود. استخدام شوستر اگرچه مورد حمایت روشنفکران، نمایندگان مجلس و روحانیون سیاسی ایران قرار داشت اما سرانجام با شکست مواجه شد. بنابراین میبینیم نفرتی که از روس و انگلیس وجود داشت، باعث شد پای امریکا به صحنة سیاست ایران کشیده شود، البته دولت ایران رسماً از دولت امریکا دعوت کرده بود. تا مستشار مالی به ایران بفرستند ولی آن موقع علت اینکه امریکا در مقابل اخراج شوستر مقاومت نمیکند این است که در آن برهد دکترین مونروئه در سیاست خارجی امریکا حاکم بود که انزواطلبی را بهدنبال داشت. از اینرو امریکا نمیخواست در خارج از قارة خود درگیر شود و شوستر وقتی از ایران اخراج میشود امریکا هیچ اعتراضی نمیکند و برنامه و پروژه نیروی سوم هم شکست میخورد ولی همیشه سایة این مساله برای ایجاد یک تعادل و بالانس در سیاست خارجی ایران مورد توجه بود.
ý وقوع جنگ جهانی دوم در وارد شدن امریکا به صحنه سیاسی ایران چقدر تاثیر گذاشت؟
þ بعد از جنگ جهانی دوم امریکا پیروز شماره یک این جنگ بود چرا که سرزمین این دولت مورد حمله قرار نگرفته بود. لندن، پاریس و تمام پایتختهای اروپایی چه در اروپای شرقی و چه در غرب این قاره ویران شده بودند. اروپاییها به علت جنگ دچار فقر شدید شده بودند. امریکا که پیروز جنگ بود با ایجاد سیستمهای مالی نظیر بانک جهانی، صندوق بینالملی پول، و پیمانهای نظامی مانند پیمان ناتو، قدرت مسلط جهانی شد. با این وجود نقش امریکا در ایران درحقیقت پس از کودتاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ پررنگتر میشود. وقتی کودتا در ایران صورت گرفت، انگلستان که تا آن زمان قدرت شماره یک در ایران بود، جای خود را به امریکا داد و با ایجاد کنسرسیوم نفتی پای شرکتهای نفت امریکایی را به ایران باز کرد و ایران کمکم بهعنوان بزرگترین متحد امریکا در منطقه تبدیل گردید و ایالات متحده به تدریج تمام بخشهای کشور را در دوره پهلوی دراختیار گرفت. اما پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در واقع نقطة پایانی بر این سلطهطلبی امریکا بود.
ý آقای دکتر غروی از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم.
þ من هم از شما و سایر دوستانتان در ماهنامه زمانه تشکر میکنم.
منبع: zamane.info
تبيان
دكتر سعيد زاهد
انقلاب اسلامى ايران، به فاصلة كم تر از هشتاد سال بعد از انقلاب مشروطه شكل گرفت. اين انقلاب نشان داد كه حركت مقابله با استبداد و در جهت مردم سالارى صورت گرفته در انقلاب مشروطه، نيمه تمام مانده بود و مى بايست به نحوى كامل مى شد. در انقلاب اسلامى ريشه اصلى استبداد كه وجود نظام شاهنشاهى بود، هدف قرار گرفت و نظام جمهورى اسلامى تأسيس شد. حذف شاه از صحنه سياسى كشور درسى بود كه ملت ايران از شكست انقلاب مشروطه گرفت و به كار بست; اما هنوز درس هاى ديگرى وجود دارد كه مى بايد از آن انقلاب گرفت.
به راستى چه چيز موجب شكست انقلاب مشروطه شد؟ چرا انقلابى كه براى مبارزه با استبداد آغاز شد، مجدداً گرفتار نوع جديدى از آن گشت؟ چه شد كه مردم از انقلاب دل بركندند و از صحنه خارج شدند و اوضاع را به دست استعمارگران و وابستگان آنان سپردند؟ نيروهاى سياسى درگير در آن زمان كه بودند و چگونه به صحنه آمدند و چرا از صحنه خارج شدند؟ اين ها و ده ها نكات ديگر، از جمله موضوعاتى هستند كه مى توان از تاريخ اين انقلاب پرسيد و درس آن را براى امروز به كار گرفت.
در بررسى حاضر مى خواهيم بدانيم چه اتفاقى در انقلاب مشروطه افتاد كه زمينه را براى ظهور رضاخان فراهم كرد. براى رسيدن به اين منظور وضعيت آرايش نيروها در انقلاب مشروطه را بررسى مى كنيم و سرانجام هر يك از آنان تا ظهور مجدد استبداد به دست رضاخان را پى مى گيريم. سؤالات ما در اين تحقيق به شرح زير است:
1. نيروهاى اصلى درگير در انقلاب مشروطه كدام بودند؟
2. آرايش اين نيروها در انقلاب چگونه بود و در روند انقلاب و پس از آن كدام بر ديگرى غلبه كرد و چرا؟
3. بعد از انقلاب وضعيت اين نيروها به كجا انجاميد و هر يك به چه سرنوشتى گرفتار آمدند؟
4. چگونه شرايط براى نوعى استبداد جديد فراهم شد؟
5. نيروهاى اصلى زمينه ساز استبداد جديد كدام بودند؟
با توجه به بررسى هاى انجام شده تا كنون، از نظر جامعه شناسى سياسى در عصر قاجار، دو اقتدار ملى در سطح كلان سياسى كشور فعال بودند: اقتدار شاه در رأس ساختار دولت، و اقتدار مرجع تقليد و روحانيان در رأس ملت. دولت و ملت عمده ترين گروه هاى اجتماعى آن عصر به شمار مى آمدند. 1 در اين دوره تفكيك هايى از قبيل آن چه در كشورهاى اروپايى وجود داشت، (مانند طبقات اقتصادى بالا و پايين) به علت وضعيت خاص اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى ايران زمين مشاهده نمى شود. 2 مطالعات عميق تر بر روى علل و عوامل تحولات اجتماعى و سياسى اين دوران چنين نشان مى دهد كه تقريبا تمام تحولات سياسى در سطح كلان، در زمينه تقابل ميان اين دو اقتدار صورت گرفته است. 3 دخالت دولت هاى خارجى و اعمال قدرت آنان نيز، در جريان حوادث بى تأثير نبوده است; از اين رو غير از دو اقتدار ملى فعال در زمينه اجتماعى مى توان از اقتدار سومى نيز نام برد كه همان اقتدار دولت هاى خارجى ـ عمدتا روس و انگليس ـ در ايران آن زمان است.
در اين مقاله به تشريح وضعيت اين سه اقتدار و ساختارهاى وابسته به آنان در زمان انقلاب مشروطه كه قدرت خويش را از طريق آنان اعمال مى كردند، مى پردازيم. بعد از آن با بررسى تحولات ايجاد شده در وضعيت اقتدارهاى مذكور، زمينه روى كار آمدن استبداد رضاخان را روشن مى كنيم. مطالعه خويش را از آغاز انقلاب مشروطه شروع مى كنيم و تحولات صورت گرفته را تا روى كار آمدن رضاخان دنبال مى نماييم. روش اين مطالعه، اسنادى است و بيش تر از اسناد دست دوم تاريخى استفاده خواهد شد.
در زمان انقلاب مشروطه در ايران، دولت فاسد بود و به دليل سوء مديريت و ولخرجى هاى رؤساى آن، از لحاظ مالى ضعيف شده بود. درخواست هاى مردم براى عدالت، آزادى و پيشرفت، روزافزون بود و خواهان اصلاحات سياسى بودند. دو خط فكرى در ميان طبقه ملت، انديشه هاى پشت سر مقاصد سياسى ـ اجتماعى اين انقلاب را تغذيه مى كرد: روحانيان كه اكثر آنان را علماى اصولى تشكيل مى دادند و روشن فكران معتقد به آنان كه اصلاحات اجتماعى ـ مذهبى را پى گيرى مى كردند، و روشن فكران تحصيل كرده در غرب، يا متأثر از آنان كه الگوهاى اجتماعى دموكراسى اروپايى را دنبال مى كردند. وجه مشترك هر دو گروه، مخالفت با استبداد بود. همان طور كه در قسمت نظريه گفته شد، مقابله بين ملت و دولت، زمينه عمومى مخاصمات در اين نهضت را تشكيل مى داد. در ذيل به تشريح وضعيت دولت و ملت و شيوه تقابلشان مى پردازيم و نحوه ورود اقتدار سوم; يعنى دولت هاى خارجى به صحنه را نيز بررسى مى كنيم.
در رأس گروه يا طبقه دولت، شاه قرار داشت. اقتدار او از نوع اقتدار جبرى 4 بود. شاه يك صدراعظم و تعدادى وزير داشت. هر يك از ايالت ها را يك حكمران و حدود سيصد ابواب جمعى او اداره مى كرد. 5 از زمان محمدشاه به بعد مناصب دولتى به فروش گذاشته مى شد و حكمرانان منصب خويش را از شاه مى خريدند. براى تصاحب يك ايالت پرداخت هايى به صدراعظم و وزرا نيز صورت مى گرفت. پس از استقرار حكمرانان در ايالت، اين مردم بودند كه از طريق پرداخت باج و خراج، پرداخت هاى آنان را جبران مى كردند. 6
به قول سيد جمال در نامه اى كه براى ملكه ويكتوريا مى نويسد: هيچ قانونى شاه و درباريان را محدود نمى كرد و آنان هرگونه كه مى خواستند با رعايا رفتار مى نمودند. 7 مردم براى دريافت هر نوع خدمتى از جانب حكومت مبلغى پرداخت مى كردند. تنها سربازان بودند كه حقوق مى گرفتند. پرداخت به آنان نيز، كم بود و اغلب با تأخير انجام مى گرفت. آنان هم هر كجا دستشان مى رسيد، از مردم مبالغى دريافت مى نمودند. 8
ميرزا رضاى كرمانى، ناصرالدين شاه را در سال 1313 هـ . ق (1275 هـ . ش) به قتل رساند. ميرزا رضاى كرمانى به عنوان خدمت گزار، با پاسپورت شيخ ابوالقاسم، برادر شيخ احمد روحى (داماد صبح ازل جانشين على محمد باب و رهبر گروهى از بابيان) از تركيه وارد ايران شده بود. 9 با توجه به سابقه سوء قصد قبلى بابيان به جان ناصرالدين شاه، هر دو داماد صبح ازل (ميرزا آقا خان كرمانى و شيخ احمد روحى) و خبير الملك، از تركيه به ايران آورده شده، در تبريز به قتل رسيدند.
در 18 خرداد 1313 هـ . ق مظفرالدين شاه وارد پايتخت شد و با گرفتن يك وام از بانك شاهنشاهى كه هزينه تاج گذارى او را تامين كرد، به تخت نشستو 10 حكومت به علت ولخرجى هاى ناصرالدين شاه و سوء مديريت نخست وزيرش، امين السلطان، به ضعف مالى دچار بود. به عقيده آلگار اين ضعف مالى ريشه اصلى نا آرامى ها در دوره مظفرالدين شاه بود. 11
سياست شاه و دولت، دريافت وام از ديگر كشورها براى برطرف كردن اين ضعف بود. در مقابل اين وام ها واگذارى در آمد گمرك هاى كشور و امتيازهايى نظير جاده جلفاـ تبريزـ قزوينـ تهران، 12 كشور را بيش از پيش در اختيار بيگانگان قرار مى داد.
در سال 1318 هـ . ق (1279 هـ . ش) حكومت روسيه مبلغ 22/5 ميليون روبل به حكومت ايران وام داد كه بهره اش پنج درصد بود و مى بايست درمدت 75 سال بازپرداخت شود. اين وام صرف پرداخت مبلغ پانصد هزار پوند غرامت لغو قرارداد توتون و تنباكو به بانك شاهنشاهى شد و بقيه پول صرف سفر شاه و همراهانش به اروپا گرديد. 13
دومين وام به مبلغ ده ميليون روبل از روسيه، به تامين هزينه دومين سفر شاه و همراهانش در تابستان سال 1320 هـ . ق (1281 هـ . ش) به اروپا اختصاص يافت. بدين ترتيب نفوذ روسيه بر دولت رو به افزايش بود. دولت انگلستان هم به رقابت با روسيه در تلاش بود تا امتيازاتى بگيرد و از نظر نفوذ در دربار، از روسيه عقب نيفتد.
نهضت تنباكو نشان داد كه پر قدرت ترين مخالف حكومت، روحانيان هستند; از اين رو بعد از آن، دولت كوشيد علما را در تصميم گيرى هاى سياسى بيش از پيش مداخله دهد. روحانيان نيز، كاملا با درگير شدن در امور سياسى موافق بودند; گرچه از نظر آلگار «برترى كه علما در اعتراض به قرارداد تنباكو به دست آوردند، به سرعت و در يك حركت جدى براى تضعيف سلسله قاجار به كار گرفته نشد; بلكه به نظر مى رسد حتى نوعى همكارى بين علما و دولت به وجود آمد». 14
با توجه به بى ثباتى نظام سياسى، مظفرالدين شاه مجبور شد در طول مدت هفت سال، پنج مرتبه نخست وزيران خويش را عوض كند. در اولين سال سلطنت مظفرالدين شاه در 1313 هـ . ق (3 آذر 1275) عبدالحسين فرمانفرما به جاى امين السلطان نخست وزير شد. 15 اين نخست وزير سياست هاى نخست وزير قبلى را ادامه داد. جلسات هيأت دولت با حضور نمايندگان علما تشكيل مى شد; گر چه حداكثر نظراتشان در مورد عزل و نصب حكمرانان ايالات و ديگر كاركنان به كار گرفته مى شد. 1 6
فرمانفرما بيش از يك سال دوام نياورد. در اواخر سال 1276 (رجب 1314) امين الدوله به نخست وزيرى منصوب شد. 17 او با مداخله علما در امور سياسى مخالف بود و براى كوتاه كردن دست آنان از امور آموزشى، انجمن معارف را تشكيل داد. با تشويق او مدرسه ابتدايى رشديه در تهران تاسيس شد. امين الدوله انتشار روزنامه ها را نيز تشويق كرد و در زمان او تعداد آن ها افزايش يافت. همچنين او براى اصلاح بودجه حكومت فراوان كوشيد. در اين مورد مقررى محدودى براى شاه و ديگر اعضاى دربار تعيين كرد. 18 استخدام سه نفر بلژيكى در سال 1316 هـ . ق (1277 هـ . ش) كه در رأس آنان نوز قرار داشت، از جمله كارهاى او بود. امين الدوله، براى نوسازى گمرك هاى كشور، نوز را رئيس آن جا قرار داد. عوارض جديد گمركى وضع شد. به علت فشارهاى امين السلطان، نخست وزير اسبق، بسيارى از درباريان و علما، او در 15 محرم 1316 هـ . ق استعفا كرد و امين السلطان به جاى او منصوب شد. 19
سياست خارجى امين السلطان در جهت منافع روس ها بود. در زمان او سه وام عمده از بانك روس ها گرفته شد و تسهيلات گمرگ كه نوز آن را اداره مى كرد، درخدمت منافع روس ها قرار گرفت. از طريق او، نوز به نفوذ زيادى دست يافت و به عنوان يكى از اعضاى هيأت دولت درجلسات آن شركت نمود; سپس به مقام وزارت گمرك ارتقاى مرتبه يافت. به گفته كسروى، علما و تجار با نوز و عوارض جديد گمرگى مخالف بودند. اين مخالفت دو علت داشت: يكى اين كه نمى توانستند وجود يك خارجى را در چنين مقام بالايى تحمل كنند، و ديگر اين كه تجار عوارض جديد را بر ضد منافع خويش مى دانستند. شورش ها و اعتراضاتى به همين سبب در بوشهر، شيراز، يزد، اصفهان، و تهران به وقوع پيوست. 20
بر اثر فشار علما، تجار و برخى از مقامات سياسى، مظفرالدين شاه امين السلطان را معزول و به جاى او در جمادى الثانى 1321 (شهريور ماه 1282 هـ . ش)، عين الدوله را نخست وزير قرار داد. با نصب عين الدوله، تغييرى در سياست هاى كلى كشور به وجود نيامد. او نيز يك مستبد بود. نفوذ نوز از طريق او بر جا ماند و رفتار تند و بد حكمرانان با مردم ادامه يافت.
بنابراين على رغم تغيير نخست وزيران در زمان مظفرالدين شاه، تغيير عمده اى در سياست ها به وجود نيامد. نظام سياسى استبدادى باقى ماند و شاه ضعيف به خوش گذرانى خويش ادامه داد. كسى نمى توانست جلو بدرفتارى نخست وزيران وحكمرانان را بگيرد. علاوه بر آن، ساختار سياسى هر روز بيش از روز قبل به قدرت هاى خارجى وابسته گرديد. نفوذ روسيه زياد شد و رهبران سياسى خود را زير دست مشاوران خارجى نظير نوز و ديگر بلژيكى ها به حساب آوردند. در واقع همه درآمدها، وام ها، عوارض گمركى و ديگر منابع، به وسيله شاه، نخست وزير و ديگر رهبران سياسى براى خوش گذرانى، نظير مسافرت به اروپا صرف شد. 21 هر تلاشى براى نوسازى كشور، در جهت كارآتر كردن و افزايش نفوذ رأس ساختار سياسى براى حكمرانى بهتر بر مردم بود.
بعد از جنبش تنباكو مردم و علما به قدرت خويش در صحنه سياست ملى پى بردند. علاوه بر آن روابط تجارىو فرهنگى بين كشورهاى اروپايى و ايران، آن ها را از رابطه تازه اى بين دولت و ملت به نام دموكراسى آگاه كرده بود. مردم از وضعيت خويش ناراضى بودند و توقعات و درخواست هايشان از دولت رو به فزونى بود. كاتوزيان نظر خويش را در مورد شرايط روانى ـ اجتماعى نهفته در زير بناى انقلاب مشروطه چنين بيان مى دارد:
رشد تجارت خارجى، تنها يكى از جنبه هاى تماس بيش تر ايران با كشورهاى اروپايى بود. رقابت روس و انگليس دولت ايران را تضعيف مى كرد; بى آن كه آن را مستقيماً با حكومت استعمارى جايگزين كند. بدين سان ناتوانى شاه و ديوان آشكار مى شد و مردم ايران تحقير مى شدند; مردمى كه نظام سياسى حاكم را تنها دليل اسارت كشور مى دانستند. رقابت روس و انگليس معيارهاى زندگى و آموزش اروپايى را كه تحصيل كردگان ايرانى آن ها را صرفا ثمره اشكال مختلف حكومت مشروطه مى دانستند، به نمايش مى گذاشت و به آن ها آموخت كه در نظامى ديگر، مالكيت خصوصى مى تواند امن و قدرتمند باشد، قدرت سياسى تقسيم شود، مقام هاى دولتى از امنيت بيش ترى برخوردار باشند و جان و مال مردم در برابر تصميمات بى ضابطه بهتر محافظت شود. به نظر آن ها، اين همه آن چيزى بود كه براى ايرانى آزاد، قدرتمند ومرفه بدان نياز بود. 22
از نظر كاتوزيان در زمينه اجتماعى انقلاب مشروطه، مسايل سياسى ـ اجتماعى از درجه اهميت بيش ترى نسبت به مسايل اقتصادى برخوردار بودند. 23
لمبتون زمينه فرهنگى انقلاب مشروطه را مفصل تر توضيح مى دهد. به عقيده او اغلب نويسندگان و گويندگان، ايران را در آن زمان مملكت اسلام مى خواندند و شاه را پادشاه اسلام مى دانستند. جنبش اصلاحى آنان عليه بيگانگانى بود كه به «مملكت اسلام» و «مسلمانان» دست اندازى كرده بودند، نه «ايران» و «ايرانيان». 24
به طور كلى مى توانيم بگوييم در زمينه اجتماعى انقلاب مشروطه، تضاد بين مردم به رهبرى علما و ساخت سياسى، اهميت زيادى داشت. نظام سياسى مستبد، كشور را در گرو وام هايى گذاشته بود كه نه براى توسعه كشور، بلكه براى خوش گذرانى شاه و درباريانش صرف مى شد. مردم خواهان عدالت و اصلاح نظام سياسى بودند. آنان در همه جا به وسيله عوامل حكومتى سركوب مى شدند و هيچ گونه حق قانونى و سياسى نداشتند. به دليل سياست هاى تازه دولت، موقعيت علما مورد تهديد واقع شده بود. تجار كه دومين قشر محترم از مردم به حساب مى آمدند، تحت فشار عوارض جديد و زير سلطه رفتار خشن حكمرانان قرار داشتند. ديگر اقشار مردم نيز هر يك به نوعى سركوب مى شدند. درايالات (مثلا در فارس) حكمرانان زمين مالكان را بدون توجه به حقوق آنان تصاحب مى كردند. 25 حدود هشتاد درصد از جمعيت كشور در مناطق روستايى زندگى مى كردند و نسبت ماليات به درآمدشان، حدود سى تا چهل درصد بود. 26
با رهبرى مجتهدان عمده پايتخت و همراهى تجار، تلاش براى سرنگون كردن استبداد، ستم گرى، سركوب و تغيير ساخت سياسى كشور آغاز شد. 27
روشن فكران مذهبى و روشن فكران مدرن نيز، پشتيبان اصلاحات بودند. در ميان روشن فكران غيرمذهبى چهره هايى وجود دارند كه با بابيه و بهائيه در ارتباط هستند. برخى از آنان آشكارا با دين مبين اسلام مخالفت مى كردند و برخى ديگر در جلوه هاى دينى ظاهر مى شدند. برخى از سياست مداران درون دولت نيز، با انقلابيان موافقت داشتند. 28 در بخش زير به توصيف عمده ترين اقشار پيشرو مردم در اين انقلاب مى پردازيم.
علما به عنوان نواب عام امام زمان ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ داراى اقتدار اجتماعى و سياسى بودند; به همين علت در نزد مردم محترم شمرده مى شدند. ارتباط علما با ديگر گروه هاى مردمى، نزديك بود. به طور كلى سازمان مذهبى، گسترده ترين سازمان موجود در كشور بود. آنان دادگاه هاى شرع، مكتب خانه ها، مدارس علوم دينى و ارايه قوانين مدنى و اجتماعى را به عهده داشتند. بازار گوش به فرمان ايشان بود و مشروعيت اعمال خود را از تأييد آنان به دست مى آورد. بودجه سازمان مذهبى از طريق اوقاف و تا اندازه اى از طريق خمس و زكات تأمين مى شد. نظام خمس و زكات، در واقع يك نوع نظام تأمين اجتماعى بود كه علما اداره كننده آن بودند. جايگاه هر كس در سلسله مراتب قدرت اين سازمان به وسيله سواد و اقبال مردم مشخص مى شد. مرجع و يا مراجع تقليد در رأس اين نظام بودند. هرگاه يك مرجع على الاطلاق پيدا مى شد، آثار وحدت در ميان جامعه مسلمانان هويدا مى گرديد; به طورى كه در نهضت تنباكو چنين شد و دست شركت رژى كه نزديك بود كشور را مستعمره انگلستان كند، كوتاه گرديد.
بعد از فوت ميرزاى بزرگ شيرازى، مرجع عمده و عامى براى اجتماع شيعيان جهان وجود نداشت. درنجف، مركز تشيع آن زمان، ملا محمد كاظم خراسانى و ميرزا حسين تهرانى و سيد محمدكاظم يزدى، از برجسته ترين مجتهدان بودند، 29 و در تهران شيخ فضل الله نورى، سيد عبدالله بهبهانى و سيد محمد طباطبائى از مهم ترين آن ها به شمار مى رفتند. بنابراين سازمان مذهبى از همان درجه از وحدت در رهبرى كه در جنبش تنباكو داشت، برخوردار نبود. علاوه برآن تاسيس مدارس ابتدايى جديد در تبريز و بعد از آن در تهران و ديگر شهرها، يكى از محدوده هاى متعلق به علما را تحديد كرده بود; گر چه سيد محمد طباطبائى خود مدرسه «اسلام» را در پايتخت تأسيس نمود و يكى از روحانيان به نام شيخ هادى نجم آبادى، مدرسه رشديه را بعد از عزل امين الدوله اداره مى كرد. 30
در زمان انقلاب مشروطه چند روزنامه فارسى به تعداد نشريات موجود (روزنامه هاى رسمى دولتى و روزنامه هاى خصوصى مانند «اختر» كه در استانبول، «حكمت» كه در مصر، و «قانون» كه در لندن نشريافتند) اضافه شده بود. اين روزنامه ها عبارت بودند از: «حبل المتين» از كلكته، «تربيت» از تهران، «ثريا» و «پرورش» از مصر و «الحديد» از تبريز. هنوز مساجد و مدارس، مهم ترين عوامل ارتباط جمعى جامعه بودند; اما انتشار اين روزنامه ها كنترل علما را بر وسائل ارتباط جمعى نسبت به گذشته كم تر كرده بود; 31 هر چند برخى از آنان را علما اداره مى كردند و در آن ها مطلب مى نوشتند.
لمبتون در اين باره ادعا مى كند:
طرح هاى مختلف ـ محدود كردن حق بست نشينى، كم تر كردن قضاوت هاى شرعى، اعمال كنترل وقت و بى وقت بر درآمد اوقاف، كم كردن در آمد علما و گسترش نظام آموزشى دنياگرايانه ـ اعتراضات علما را كه نگران از دست دادن قدرت بودند، برانگيخته بود. 32
اما به هر صورت تلاش حكومت براى اعمال محدوديت هايى بر اقتدار علما، هيچ كدام موفق نبود. آنان براى اعمال قدرت دولت بر علما در رجب 1321 (مهرماه 1282) به دستور عين الدوله در تهران به بازداشت چهارده طلبه مبادرت ورزيدند; آن ها را با چوب زدند و به هم زنجير كرده به اردبيل تبعيد كردند. اين امر موجب انزجار علما و مردم شد و با سخنرانى و يا با بستن بازار در برخى از شهرها مخالفت خود را نشان دادند. 33 يكى از حادترين مقابله هاى دولت با علما، به فلك بستن يك مجتهد در كرمان بر سر ماجراى اختلافات بين اقليت هاى مذهبى بود. علما در تهران نسبت به اين ماجرا اعتراض كردند و اعتراضاتشان به تغيير حاكم كرمان در رمضان 1323هـ . ق (آبان 1284 هـ . ش) منجر شد. 34
در شرايط اقتصادى ـ سياسى آن زمان، بستن بازار وسيله سياسى پرقدرتى تلقى مى شد; از اين رو پرقدرت ترين متحد علما، بازاريان بودند. تجارت، مهم ترين بخش اقتصاد ايران بود. كاتوزيان مى گويد:
ترديدى نيست كه افزايش حجم تجارت خارجى ايران، موجب تمركز و ادغام بيش تر سرمايه تجارى شده بود.
به نظر او تجار بزرگ ايران در اين زمان، از رشد تجارت خارجى سود بردند و بر قدرت سياسى بالقوه خود افزودند. 35
عوامل ديگرى علاوه بر تمايلات مذهبى ـ ملى وجود داشت كه بازاريان را به مخالفت با دولت مى كشاند; از جمله اين كه ماموران بلژيكى گمرك، نسبت به صادرات و وادرات ايرانيان حسن نظر نداشتند; بخصوص از تجار مسلمان عوارض بيش ترى مى گرفتند و با آن ها بدرفتار بودند; در حالى كه نسبت به تجار مسيحى چنين رفتارى نداشتند. 36 به همين سبب در سال 1318 هـ . ق وقتى كه شاه سفر خويش به اروپا را تدارك مى ديد، تجار شورش هايى را در برخى از شهرهاى ايران به پا كردند. 37
اعتراضات بعد از آن كه شاه از سفرش برگشت، ادامه يافت; اما نتيجه اى به بار نياورد. همچنين در زمان افزايش قيمت شكر به علت جنگ بين روسيه و ژاپن، از سوى دولت رفتار تحقيرآميز ديگرى نسبت به تجار سرشناس انجام شد. نخست وزير تصميم گرفت تا با زور قيمت شكر را پايين آورد. به دستور او حكمران تهران يك تاجر محترم شكر و چند تن از ديگر تجار را فلك كرد. 38 اين عمل موجب شورشى در شهر شد و به مهاجرت مردم و علما به حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) در دو روز بعد از حادثه انجاميد كه به مهاجرت صغرا مشهور است.
روشن فكران دوره مشروطه در دو گروه مذهبى و غيرمذهبى قابل دسته بندى هستند. هر دو گروه به علت اهداف ضد استبدادى مشترك، عمدتاً در سايه رهبرى علما حركت مى كردند و پس از آن كه مشروطه برقرار شد و مظفرالدين شاه فرمان آن را امضا كرد، كم كم اكثر آنان صف خود را از علما جدا كردند.
از نظر لمبتون، ميرزا ملكم خان، مشيرالدوله و سيد جمال الدين اسدآبادى يك جنبش نوگرايى را در ايران قرن نوزدهم شروع كردند. وى در اين باره مى گويد:
جنبشى دو جهته برعليه فساد و نفوذ خارجى [ بود ] و در عين حال به يك جنبش ملى و اسلامى تبديل شد. 39
ميرزا ملكم خان ارمنى، وزير ناصرالدين شاه و حدود هفده سال نماينده ايران در دربار سنت جيمز بود. او در مقاله اى تحت عنوان «كتابچه غيبى» كه به ناصرالدين شاه تقديم كرد، به حمايت از قانون پرداخت. او اولين روزنامه به نام «قانون» را نيز منتشر نمود. در همين دوره و بعد از آن در دوره مظفر الدين شاه، مستشار الدوله، نويسنده كتاب «يك كلمه» كه حقوق انسان ها را در اروپا با قرآن و سنت مقايسه مى كرد، تنها راه نجات ايران از تجاوزهاى بيگانگان و بى اعتبارى دربار را وضع قوانين عادلانه متناسب با اصول اسلامى، تساوى همگان در مقابل قانون، آزادى افكار و نوگرايى عنوان مى كرد. 40
به طورى كه لمبتون اشاره مى كند، مخاطبان ميرزا ملكم خان بيش تر كاركنان دولت و روشن فكران بودند; اما سيد جمال الدين اسدآبادى با مردم و برخى مواقع با علما سخن مى گفت; ولى او در آخرين نامه اى كه از زندان باب على در استانبول براى هم فكرانش نوشته است، از اين كه تمام كوشش خويش را صرف روشن گرى مردم نكرده، اعلام تأسف نموده است. 41
در دسته بندى روشن فكران به مذهبى و غيرمذهبى مى توان گفت كه سيد جمال، از جمله نمونه هاى روشن فكران مذهبى، و ميرزا ملكم خان، از زمزه روشن فكران غيرمذهبى به حساب مى آيند.
در ميان روشن فكران غيرمذهبى، چهره هاى وابسته به فرقه هاى بابيه، ازليه و بهائيه نيز مشاهده مى شوند. كسانى از روشن فكران فعال در نهضت مشروطه كه وابسته به اين فرقه ها و عمدتاً بابى ذكر شده اند، عبارتند از: ميرزا آقا خان كرمانى، سيد احمد روحى، ابراهيم حكيمى، سيد جمال واعظ، ملك المتكلمين و على محمد و يحيى دولت آبادى. اين گروه از روشن فكران در زمان مشروطه نه اين كه به تبليغ بابيت بپردازند، بلكه افكار مخالف با دين و علما داشتند و در جهت دموكراسى ليبرال فعاليت مى كردند. آنان در اين راه از پشتيبانى دولت هاى بيگانه برخوردار بودند و از اين وابستگى هم ابايى نداشتند. عباس افندى، رهبر بهائيه، در همين دوره مفتخر بود كه لقب «سِر» از دولت انگلستان دريافت دارد.
كسانى مانند ميرزاملكم خان ارمنى، از ابتدا آشكارا تعهدى به ديانت اسلام نداشتند و به فكر غربى كردن كشور بودند. او كوشيد «جامع آدميت» را تاسيس كند. اهداف وى از تشكيل اين جامعه ـ به طورى كه براىويلفرد سكاون بلانت ـ 42 نويسنده كتاب «تاريخ محرمانه اشغال مصر توسط انگلستان» گفته و لمبتون نقل كرده ـ به شرح زير مى باشد:
من به اروپا رفته و نظام هاى دينى، اجتماعى و سياسى آنان را مطالعه كردم. من روحيه فرقه هاى مختلف مسيحيت و سازمان جوامع مخفى و فراماسونرى را آموختم و به برنامه اى رسيدم كه بايد عقل سياسى اروپا را با عقل دينى آسيايى با هم به كار گيرد. من مى دانستم كه بى فايده است ايران را به الگوى اروپايى تغيير شكل دهيم و تصميم گرفتم محتواى اصلاحات خود را به لباسى بپوشانم كه مردم من بتوانند آن را بفهمند; آن لباس مذهب بود. 43
ملكم خان فراموش خانه را كه لژهاى فراماسونرى در ايران بود، تأسيس كرد. 44 تأسيس اولين فراموش خانه به ميرزا ملكم خان نسبت داده مى شود، و گفته مى شود كه بيش ترين اعضاى اصلى آن، دانشجويان سابق دارالفنون (تاسيس ربيع الاول سال 1268، دسامبر و ژانوية 1851 ـ 1852) بودند; اولين مدرسه اى كه در آن علوم جديد تدريس مى شد. رئيس اولين فراموش خانه كه فراماسونرى انگلستان و فرانسه وى را به رسميت شناختند، يعقوب خان، پدر ميرزا ملكم خان بود. 45 اين انجمن درتاريخ 12 ربيع الثانى 1278 مطابق با 19 اكتبر 1861 توسط ناصرالدين شاه بسته اعلام شد و يعقوب خان به استانبول تبعيد شد; اما ميرزا ملكم خان فعاليت هاى خويش را در ايران ادامه داد و ادعا [نمود] كه دين جديدى كه همان مذهب آدميت باشد را ايجاد كرده و پيروان زيادى به دست آورده است». 46
جداى از فراموش خانه، لمبتون اعلام مى دارد كه انجمن هاى نيمه مخفى تحت عنوان انجمن هاى ملى در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه در ايران شكل گرفت; اما مطمئن نيست اين حركت مربوط به فعاليت هاى ميرزا ملكم خان مربوط باشد. «گر چه اعضاى ـ حداقل تعداد كمى از آن ها ـ از تخصص هاى مختلف برخوردار بودند; اما به نظررسد عمدتاً اعضاى آن ها از ميان علماى با درجه متوسط بوده باشند». 47 اين انجمن ها در جهت «شكل دادن به منافع» مردم ناراضى در انقلاب مشروطه فعال بودند. 48
روشن فكران عمدتاً از طريق اين انجمن ها و نيز روزنامه ها در اين نهضت فعال بودند. نوشتن اعلاميه نيز، راه ديگرى بود كه روشن فكران و همچنين علما براى اعلام ديدگاه هاى خويش به مردم، از آن استفاده مى كردند.
در اين قسمت به بررسى نحوه تعامل سه نيروى اصلى در صحنه سياسى كشور; يعنى دولت، ملت و نيروهاى خارجى در جريان انقلاب مشروطه و بعد از آن مى پردازيم.
در انقلاب مشروطه تلاش نيروهاى انقلابى يا ملت، تغيير ساختار دولت و تبديل استبداد به نوعى حكومت عادلانه بود. طبق آن چه بيان شد، تا آن زمان غير از حفظ امنيت كه به عهده دولت بود، تمشيت امور مردم، عمدتاً به دست روحانيان و مجتهدان و با توجه به احكام اسلامى صورت مى پذيرفت. اين شيوه از دوره سربداران و تأليف كتاب «لمعه» شهيد ثانى در بين شيعيان آغاز شد و در گذر زمان تا حدى تكامل يافت. حكومت سلسله صفويه به مديريت روحانيان شكل رسمى و فرا گير بخشيد. نقش روحانيان در اداره اجتماعات مردم بر همين منوال تا دوران سلطنت قاجار ادامه يافت. بر اين اساس مردم در روابط اقتصادى و اجتماعى خود طبق فتاواى مجتهدان يا مراجع تقليد عمل مى كردند.
با پيش افتادن روحانيان، همراهى روشن فكران و پيروى مردم، سرانجام مظفرالدين شاه مجبور شد فرمان مشروطه را امضا كند. از همين نقطه تفاوت ميان دو انديشة م شروعه خواهى و مشروطه خواهى كه در جريان انقلاب مخفى مانده بود، آشكار شد. مظفرالدين شاه در ابتدا فرمانى را امضا كرد كه در آن درخواست مردم براى تشكيل مجلس شوراى ملى را اجابت نموده بود، و در فرمان دوم كه دو روز بعد به امضا رساند، نام مجلس را به شوراى اسلامى تغيير داد و آن را براى اعمال قوانين شرع مقدس خواند. 49
از نظر مرامى (ايدئولوژيك) تا آن زمان نظريه اى خاص در مورد نوع حكومت عدل اسلامى استخراج و تدوين نشده بود; به همين دليل در جريان استقرار ساختار حكومت مشروطه، روش دموكراسى غربى با فعاليت روشن فكرانى كه شيوه حكومت هاى اروپايى را پسنديده بودند و طرحى آماده بود، جايگزين ايده تأسيس عدالت خانه گشت. اصولى از متمم قانون اساسى كه با فشار شيخ فضل الله نورى، رهبر مشروعه خواهان، تدوين و تصويب شد، تا حدى تلاش نمود تا اسلامى بودن اين قانون و نظام را تضمين كند. بعد از آن هم مجتهدانى در جهت سازگار نشان دادن قانون اساسى مشروطه با احكام اسلامى (به عنوان الگوى در حد مقدور در آن زمان خاص) به بحث و تدوين مقالات و نوشته هايى دست يازيدند كه كتاب «حكومت اسلامى» مرحوم نائينى بارزترين آنان است. 50
در جريان حوادث مقاومت مشروعه خواهان با توجه به اين كه با نظريه و برنامه اى همراه نبود، ارتجاع و كارشكنى در نظم انقلاب تلقى شد و به شكست آنان در مقابل مشروطه خواهان انجاميد. دولت كه به علت كشمكش دائمى با روحانيان ـ بخصوص بعد از دوران صفويه و بحران مشروعيتى كه داشت، مستعدترين قسمت از جامعه براى تغيير ماهيت خويش بود ـ هويت اسلامى را كنار گذاشت و به سمت غربى شدن پيش رفت. اگر تا كنون دولت، دولت اسلام و پادشاه، پادشاه اسلام بود; از اين پس دولت، دولت مشروطه سلطنتى و شاه، هماهنگ كننده سه قوه به حساب آمد.
پس از درگذشت مظفرالدين شاه، محمد على شاه به تخت نشست. او در مقابل مشروطه خواهان ايستاد و به هوس برقرارى مجدد استبداد، مجلس را به توپ بست. به اين ترتيب عمر مجلس اول كه كار اساسى و مهم آن تدوين متمم قانون اساسى بود، به پايان رسيد. با بسته شدن مجلس، ملت به كنارى زده شد و دولت مستبد زمام امور را در دست گرفت و براى مدتى كوتاه استبداد صغير برقرار شد; اما على رغم اين كه دولت روسيه از او پشتيبانى مى كرد، نتوانست در مقابل خيل عظيم انقلاب ايستادگى كند. تكيه گاه محمد على شاه نيروى قزاق بود و حمايت روس.
در اول ماه رجب سال 1327 ملت مجددا با نيروهاى نظامى آمده از تبريز، گيلان و اصفهان، تهران را فتح كرد و مديريت جريان انقلاب را پى گيرى نمود. در اين زمان تركيب ملت به صحنه آمده، غير از زمان اول انقلاب بود. اين نيروها به علت پشتيبانى هاى انگلستان از آنان، بيش از آن كه از مديريت روحانيان برخوردار باشند، به تجدد مى انديشيدند يا از انگليس حرف شنوى داشتند. به اين ترتيب احمد شاه جوان، جانشين محمد على شاه شد. او در سن دوازده سالگى شاه شد و پس از رسيدن به سن بلوغ تاج گذارى كرد.
دولت انگلستان از زمان امضاى فرمان مشروطيت كه با پادرميانى سفارت او در ايران عملى شد، ضمن حفظ اقتدار خويش در دربار، خود را با مشروطه خواهان نيز همراه كرده بود و اصلاحات مورد درخواست مردم را به سمت و سوى استقرار نوعى حكومت ليبرال دموكراسى هدايت مى نمود. پس از فتح تهران آنان توانستند با استفاده از جو هرج و مرج و خشم آلود زمان، يكى از جريان هاى مزاحم خود، يعنى مشروعه خواهان را از ميدان به در كنند و زهر چشم محكمى هم از جناح اصول گراى مشروطه خواهان بگيرند.
همراهى نكردن شيخ فضل الله نورى با مخالفان محمدعلى شاه در دوران استبداد صغير، دستاويزى شد تا او را به طرفدارى از استبداد و همراهى با روس متهم كنند. دستگيرى شيخ فصل الله نورى و اعدام او، در همين هنگامه و در 13 رجب سال 1327 اتفاق افتاد. اين كار زير نظر مجلس عالى انقلاب كه افرادى هم چون سردار اسعد بختيارى، يكى از سهام داران شركت نفت در قرار داد 1901 دارسى، يپرم خان ارمنى، تقى زاده و ديگرانى كه هويت انقلابى آنان زير سؤال است، انجام شد و در دادگاهى به دادستانى فردى كه او را وابسته به فراماسونرى مى دانند و اعضايى مانند خواهرزاده تقى زاده به امضا رسيد. 51
پس از فتح تهران در همان ماه رجب، دو حزب در ايران تأسيس شد; به نام هاى «دموكرات عاميون» و «اجتماعيون اعتداليون». حزب دموكرات عاميون از اصلاح طلبان افراطى تشكيل يافته بود كه سيد حسن تقى زاده، حسينقلى خان نواب، سليمان ميرزا، وحيد الملك و سيد محمد رضا مساوات در رأس آن بودند، و حزب اجتماعيون اعتداليون اصلاحات را تدريجى مى خواست و رؤساى آن، ميرزا محمد صادق طباطبائى، ميرزا على اكبر خان دهخدا، حاج ميرزا على محمد دولت آبادى، حاج آقا شيرازى و قوام الدوله شكرالله خان بودند. آيت الله طباطبائى و بهبهانى، از هواداران اين حزب بودند. 52 حزب دموكرات ـ به قول ملك الشعراى بهار ـ از روزنامه ها و نويسندگان خوش قلمى برخوردار بود و به جدايى دين از سياست اعتقاد داشت. تأسيس اين دو حزب با توجه به ايدئولوژى حاكم بر آنان نشان مى دهد كه مدار جريان هاى سياسى، به نفع دموكراسى ليبرال پيش مى رفت. در همين سال انتخابات صورت گرفت و حزب اعتداليون اكثريت مجلس را به دست آورد. 53 پس از آغاز به كار مجلس دوم، تشويش اذهان عمومى با تهمت زدن ها و جوسازى هاى روزنامه هاى اين دو حزب آغاز شد. سر خوردگى نهايى مردم از اصلاحات بعد از انقلاب مشروطه، عمدتاً در نتيجه درگيرى هاى همين دو حزب بود كه اكثريت كرسى هاى مجلس دوم را در اختيار داشتند. تهمت زدن ها، كشمكش ها و اختلافات اين دو حزب، به جو آشفته اى منجر شد كه ترور آيت الله بهبهانى آن را داغ تر نمود. ترورهاى بعدى; يعنى كشته شدن على محمد خان تربيت و سيد عبدالرزاق ـ وابسته به حزب دموكرات ـ فضا را آشفته تر كرد. به اين ترتيب بود كه انسجام نيروهاى انقلابى از ميان رفت و هركس به گوشه اى خزيد و زمينه براى حضور بيگانگان و ميدان دارى روشن فكران وابسته يا دل در گرو غرب، آماده تر شد.
در اواخر سال 1329 عمر مجلس دوم به پايان رسيد و تا سه سال و اندى ناصرالملك، رئيس الوزراى وقت و نايب السلطنه احمد شاه، انتخابات مجلس سوم را به تأخير انداخت. 54 به عبارت ديگر، نوعى استبداد جديد به دست دولت بروز كرد. در دوره استبداد صغير محمد على شاهى، سفارت خانه هاى خارجى، يعنى روس و انگليس مواضع خويش را در اقصا نقاط ايران مستحكم كردند. آنان طبق قرار داد 1907 ايران را به دو منطقه نفوذ شمالى و جنوبى بين خود تقسيم كرده بودند. پس از ايجاد استبداد دوم در دورانى كه احمد شاه هنوز زمام امور را به دست نگرفته بود، آنان يكّه تاز ميدان سياست ايران شدند. از اين زمان به بعد، كشور كاملا در دست سفارت خانه هاى خارجى بود و احزاب نيز، به نوعى خود را با نيرو هاى خارجى توجيه كردند. 55
از زمان امضاى فرمان مشروطيت تا اين دوران، روحانيان ـ كه گفتيم توده مردم به سرپرستى ايشان در صحنه هاى انقلاب حاضر شده بودند ـ به تدريج از صحنه فعال سياسى كشور كنار كشيده يا كنار گذاشته شدند. در مقابله مشروعه خواهان و مشروطه خواهان، بخشى از روحانيان كه خواهان اجراى دقيق اسلام بودند، از صحنه خارج شدند. اين حذف با اعدام شيخ فضل الله نورى چهره اى خشن به خود گرفت. بخش دوم از روحانيان كه با مشروطه خواهان همراهى مى كردند، در جريان استبداد صغير و عمدتاً بعد از آن و در جريان منازعات مجلس دوم كنار رفتند. انگ ارتجاع و استبداد نشانه هايى بود كه در روزنامه هاى آن زمان به كار مى رفت و جو اجتماعى را از دست آنان مى گرفت. با كنار رفتن روحانيان كه طبق سنت اجتماعى زمان رهبرى توده هاى مردم را به عهده داشتند، توده مردم نيز از صحنه كنار رفتند.
حوادث انقلاب مشروطه و تحولات بعد از آن ـ بخصوص تجربه دوران استبداد صغير و استبداد دولتى بعد از مجلس دوم ـ نشان مى دهد كه قدرت اصلى در صحنه سياست ايران، در دست مردم است و شاه با نيروى نظامى خويش نمى تواند در مقابل مردم يك پارچه ايستادگى كند; اما اين مردم به دنبال عدالتى بودند كه در مخيله اسلامى شان حضور داشت. وقتى پس از استبداد صغير و جريان هاى مجلس دوم، روحانيان از صحنه خارج يا كنار گذاشته شدند، ارتباط آنان با دولت و حكومت قطع شد و كار يك سره به دست روشن فكران غرب باورى افتاد كه با دولت و سفارت خانه ها در تماس بودند. به اين ترتيب آنان به جاى آب، سرابى را در مقابل خويش مشاهده كردند. مشاهده اين سراب آنان را از دولت، بيگانه كرد و به طور كلى از صحنه سياست خارج شدند. آن چه باقى ماند، عوامل بى ريشه اى بودند كه هويت يا منافع خويش را در هم سان سازى خود با فرهنگ و قدرت بيگانگان مى ديدند.
مجلس سوم، هم زمان با جنگ جهانى اول و يك سال پس از تاج گذارى احمد شاه افتتاح شد. در اين مجلس حزب اصلاح طلب تندرو دموكرات اكثريت را به دست آورد. عمده جناح بندى ها در اين مجلس، به طرفداران متحدين يا متفقين اختصاص داشت. 56 ديگر منافع ملى و پشتيبانى ملت، محل منازعه و تكيه گاه اصلى احزاب و سياسى ها نبود. آنان خود را با منافع و قدرت بيگانگان هماهنگ كرده بودند. ملك الشعراى بهار مى گويد:
پيش از طلوع جنگ بين الملل (رمضان 1332 قمرى) كار احزاب، خاصه حزب دموكرات زار شده بود; زيرا دولت انگليس و روس هر دو بر ضد آلمان متحد شدند، و در ايران با عداوتى كه ميان روس هاى تزارى و دموكرات ها بود، هر دو دولت شركت كردند و از اين جا توجه دموكرات ها كه همه اميدشان در مقابل مخاطرات روسيه به انگلستان بود، از دولت مزبور منحرف گرديده [ و ] به سوى متحدين اروپاى مركزى معطوف گشت. 57
جملات فوق وابستگى حداقل فكرى احزاب به جريان هاى خارجى را به خوبى روشن مى كند. اشغال كشور به وسيله متفقين كار را يكسره كرد. نيروهاى متفقين و متحدين هر دو در ايران حضور داشتند و به رقابت با يك ديگر مشغول بودند. نيروهاى ملى در صحنه كه رهبرى واحدى آنان را به طور كامل اداره نمى كرد، بين سه دولت روس و انگليس و آلمان در نوسان بودند. گروه هايى نظير دشتستانى ها و جنگلى ها با كمك عوامل آلمانى عليه متفقين، يعنى روس و انگليس مبارزه مى كردند. بختيارى ها به عنوان سربازان انگليس، حافظ منافع او بودند و گروه قزاق ها در دست روس ها بود; اما در مجموع سفارت انگليس، كه مدام حادثه سازى مى كرد، نيروهاى روس و ملى گرا را به انفعال كشانده بود. آلمان با شكست در جنگ اول جهانى از صحنه خارج شد و بعد از آن نهضت هاى ملى كه با كمك او مشغول مبارزه بودند، يكى پس از ديگرى به تدريج با شكست مواجه شدند. با انجام انقلاب بلشويكى در روسيه، فعاليت سفارت روس در ايران تقريباً متوقف شد و به اين ترتيب امكان يكّه تازى براى سفارت بريتانيا فراهم تر گرديد.
دو سال بعد از انقلاب بلشويكى در روسيه، دولت انگلستان قرارداد محرمانه اى را به امضاى وثوق الدوله، نخست وزير وقت، رساند كه به قرارداد 1919 مشهور است. اين قرارداد اداره امور مالى و نظامى ايران را به طور كلى در اختيار مستشاران انگليسى قرار مى داد. مجلس با تصويب اين قرارداد مخالفت كرد. فشار انگليسى ها بر احمدشاه نيز، براى تصويب قرارداد مؤثر نيفتاد و او تصويب قرارداد را به عهده دولت و مجلس گذاشت. بر اساس مخالفت هاى صورت گرفته، كابينه وثوق الدوله سقوط كرد و مشيرالدوله، نخست وزير بعدى، هم موفق نشد قرارداد را به تصويب مجلس برساند.
شرايط اجتماعى كشور بسيار بد بود و هرج و مرج همه جا را فرا گرفته بود. تبليغ آزادى، بدون مديريت و نظارت قانونى، وجود دولتى بسيار ضعيف و ناكارآمد، از كار افتادن مديريت اجتماعى و سياسى روحانيان و رقابت سفارت خانه هاى خارجى، اين بى سامانى را موجب شده بود. به اين ترتيب روشن فكران دينى و نيروهاى ملى به فكر انتظام امور افتادند. زمزمه انجام كودتايى در كشور از جانب نيروهاى ملت در جريان بود. سيد حسن مدرس و ديگران در تدارك آن بودند تا به همه هرج و مرج ها پايان دهند و اقتدار ملى دولت مشروطه را در كل كشور فرا گير سازند; اما دشمنى قوى و مسلط بر اوضاع نيز، در صحنه حاضر بود.
شكست قرار داد 1919 كه در دولت وثوق الدوله به تصويب رسيده بود، به علت مخالفت هاى شاه و ملت، بريتانيا را بر آن داشت تا براى گرفتن كل اقتدار ملى در دست خود پيش دستى كرده، به يك كودتا مبادرت ورزد. در چنين شرايطى دولت بريتانيا به كمك سيد ضياء الدين طباطبائى، سردبير روزنامه «رعد» و رضاخان ميرپنج، از افسران قزاق، كودتاى سوم اسفند 1299 را به راه انداخت و به اين ترتيب نيروى اداره كننده كشور به دست جريان وابسته به سفارت بريتانيا در ايران افتاد.
با توجه به حوادث فوق مى توان چنين نتيجه گرفت كه نهضت مشروطه ايران على رغم اهداف اوليه اش (مبارزه با استبداد و تأسيس عدالت خانه) به نوع جديدى از استبداد منجر شد. اقتدار ملت كه در ابتداى اين نهضت در دست روحانيان بود، به تدريج به دست مجلس و دولتى افتاد كه به تدريج به سوى ايدئولوژى ليبرال دموكراسى رفت; اما اين ظاهر قضيه بود. به علت ضعف احمد شاه، در واقع مديريت اجتماعى در دست گروه هايى قرار گرفت كه قدرت اثر گذارى بر دولت و مجلس را داشتند. اين ذى نفوذان، در واقع دولت هاى روس و انگليس بودند; اما با برپايى انقلاب بلشويكى در روسيه، دولت انگلستان در اين صحنه بى رقيب بود. روشن فكران غيردينى كه در ميان آنان وابستگان به فرقه هاى فراماسونرى و بابيت و بهائيت مشاهده مى شدند، در اين انتقال قدرت نقش كاتاليزور يا واسطه را داشتند. به عبارت ديگر، نيروهاى استعمارگر از طريق روشن فكران وابسته با حاكم كردن انديشه ليبرال دموكراسى بر دولت و مجلس، به تدريج اقتدار كشور را به دست خويش گرفتند.
به علت بازى هاى سياسى بعد از انقلاب مشروطه كه به خسته شدن مردم و خروج روحانيان و مردم از صحنه منجر شد، دولت و به تبع آن كشور از طريق روشن فكران غيردينى به دست بيگانگان افتاد. روسيه به علت انقلاب بلشويكى مداخلات خويش را كم كرد. به اين ترتيب انگلستان يكّه تاز ميدان سياست داخلى ايران شد. با در دست گرفتن دولت ضعيف شده، آنان مى توانستند مقاصد استعمارى خود را به راحتى پياده كنند; اما كار به همين جا تمام نشد. آنان در عمل متوجه شدند كه براى اجراى كامل مقاصد خود، لازم است مدير گوش به فرمانى را در ايران بكارند.
خاندان قاجار با همه معايب خود، در وطن فروشى كاهل بود. ارتباط آنان با ارزش هاى ملى، از جمله دين و ديانت و پيروى از مراجع تقليد كه رهبرى مردم و نظام اجتماعى آن زمان را در اختيار داشتند، به طور كامل قطع نشده بود. احمد شاه هنوز به آرمان هاى مشروطه خواهى وفادار بود. در انديشه او جنبه هاى ليبرال دموكراسى بر مردم سالارى دينى كه در زمان او ديگر كاملا رنگ باخته بود، چربيد; اما او مهره كاملا وابسته اى نبود كه انگليسى ها بتوانند با اطمينان كامل منافع خويش را به دستش بسپارند.
آشفتگى اوضاع به هيچ يك از نيروهايى كه در ايران منافعى براى خود قايل بودند، اجازه بهره بردارى از اين منافع را نمى داد. شاه از امور اجرايى كشور كنار كشيده بود. دولت وابسته عمدتاً به دنبال منافع بريتانيا در ايران بود. مجلس در عين حال ساز خود را مى زد. شوروى در اين ميان نمى خواست جاى پاى گذشته خويش در ايران را از دست بدهد. در گوشه و كنار كشور نهضت ها و شورش هايى در جريان بود. احتمال نفوذ كمونيزم در ايران مى رفت. به اين ترتيب لازم بود اوضاع سر و سامانى بگيرد.
در اين ميان انگليسى ها پيش دستى كردند. آنان رضاخان ميرپنج و سيد ضياء الدين طباطبائى را برگزيدند. رضاخان كه در قزوين به سر مى برد، با سپاه اندكى (دو هزار نفر) به سوى تهران راه افتاد و به تهران كه رسيد، پايتخت را اشغال نمود، نخست وزير را عزل كرد و سيد ضيا را به نخست وزيرى منصوب نمود.
پس از سه ماه خودِ رضاخانِ سردار سپه به سمت نخست وزيرى منصوب شد. در اين دوره احمد شاه مانع آن بود كه كشور كاملا در اختيار غرب قرار گيرد. چهار سال زمينه سازى براى بركنارى احمد شاه صورت گرفت. رضاخان ابتدا راه حل تأسيس جمهورى را تجربه نمود تا از رسوبات انگاره هاى ملى و دينى قانون اساسى مشروطه و آن نهضت رها شود. مقابله سياست مدارانى هم چون مدرس اين ترفند را با شكست مواجه كرد; اما انگليسى ها مهره مورد نظر خويش را يافته بودند. رضاخان مردى بود كه با اقتدار نظامى مى توانست كشور را زير سلطه خويش قرار دهد و چندان وابستگى به دين و ديانت و فرهنگ اصيل ملى هم نداشت كه نتواند دستورات بيگانگان را به خوبى اجرا كند. اگر او رئيس جمهور مى شد، قوانين دست و پاگيرى بر سر راه نداشت تا كشور را كاملا به بيگانگان تسليم كند; اما وقتى اين طرح با شكست مواجه شد، پادشاهى او و انقراض سلسله قاجار در برنامه قرار گرفت.
رضاخان كه كاملا بر اوضاع مسلط شده بود، احمد شاه را عزل نمود و خود سلسله جديد را بنياد نهاد. يكى از نتايج جريان هاى بعد از انقلاب مشروطه ـ بخصوص پس از غلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان ـ حاكميت انديشه كافى نبودن دين براى اداره جامعه و تسلط منطق ايجاد تحول اجتماعى بر اساس الگوهاى غربى و عمدتاً اقتباس از غرب بود. دولت منتخب مجلس، ملى و نماينده مردم تلقى مى شد و به اين ترتيب رهبرى روحانيان به عنوان تنها نهاد مردمى براى رهبرى مردم كه از قبل وجود داشت، زير سؤال رفت. رضاخان با استفاده از اين جو به تضعيف نهاد مذهب پرداخت و از حيطه اقتدار روحانيان كم كرده، به پهنه اقتدار دولت افزود. او در ساخت سياسى، دولت مقتدرى بنا كرد تا اميال بيگانگان را به راحتى اعمال كند. از نظر اقتصادى بنيان هاى اقتصاد سرمايه دارى وابسته را ريخت كه تا به امروز حتى پس از انقلاب اسلامى، هنوز با آن دست به گريبانيم. همچنين كوشيد براى اسلام زدايى كامل، فرهنگ عمومى كشور را هم به سوى فرهنگ غرب ببرد، و براى تشفى انگيزه هاى ملى گرايى، آن را به سنت هاى قبل از ورود اسلام به ايران سوق دهد.
بنابراين ـ همان طور كه ملاحظه شد ـ انقلاب مشروطه نهضتى مبتنى بر ارزش هاى ملى و در جهت حفاظت از كيان اسلامى كشور تحت اقتدار ملت به رهبرى روحانيان آغاز شد و در صدد محو سلطه حكام جبار و مستبد به مقابله با اقتدار دولت پرداخت; اما اين انقلاب مردمى با اعمال قدرت بيگانگان و با وجود روشن فكران غير دينى به سمت ديگرى رفت و نهايتاً به نوعى استبداد روشن فكرى منجر شد كه رضاخان ميرپنج مجرى آن بود. در اين تحول گذر از ارزش هاى ملى و كشيده شدن به سوى ارزش هاى غربى روشن فكرانى كه از غرب الهام گرفته بودند (نظير ملكم خان) يا آنان كه از طريق دارالفنون به غرب باورى رسيده بودند و يا آنان كه در ارتباط با فراماسونرى و فرقه هاى گسسته از توده هاى شيعه مذهب (نظير بابيه و بهائيه) كيان دينى كشور را رها نموده و جهان وطنى اختيار نموده بودند، به عنوان عامل انتقال نقش به سزايى داشتند. اين دسته از روشن فكران موجب شدند تا بيگانگان از طريق آنان بر دولت مسلط شوند.
كنار كشيدن اغلب روحانيان و روشن فكران دينى و واگذاشتن ميدان در اختيار وابستگان نيز، اشتباه ديگرى بود كه اين كار را تسريع كرد. تسلط بيگانگان بر دولت، فكر اصلاح ساختارهاى نظام موجود كشور در جهت منافع بيگانگان را ايجاد كرد. براى اين كار مديرى لايق، اما خود فروخته لازم بود. رضاخان ميرپنج اين نياز را برآورد.
منابع فارسى
1. آدميت، فريدون، انديشه هاى ميرزا آقاخان كرمانى، تهران، پيام، 1357ش.
2. كرمانى، آقاخان، سه مكتوب.
3. امين الدوله، ميرزا على خان، خاطرات سياسى، تأليف حافظ فرمانفرمايان، تهران، اميركبير، 1354ش.
4. انصارى، مهدى، شيخ فضل الله نورى و مشروطيت (روياروئى دو انديشه)، تهران، اميركبير، 1369ش.
5. بهار، ملك الشعرا، تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران، انقراض قاجاريه، تهران، اميركبير، 1379ش.
6. تيمورى، ابراهيم، عصر بى خبرى يا تاريخ امتيازات در ايران، چ4، تهران، اقبال، 1363ش.
7. زاهد زاهدانى، سيد سعيد، بهائيت در ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1381ش.
8. ـــــــــ، جنبشهاى اجتماعى معاصر ايران، تهران، سروش و كتاب طه، 1381ش.
9. سعيدى سيرجانى، وقايع اتفاقيه، تهران، پيكان، 1376ش.
10. كاتوزيان، محمدعلى، اقتصاد سياسى ايران، تهران، پاپيروس، 1366ش.
11. كرمانى، ناظم الاسلام، تاريخ بيدارى ايرانيان، چ4، تهران، اميركبير، 1362ش.
12. كسروى، احمد، تاريخ مشروطه ايران، تهران، اميركبير، 1357ش.
13. محيط طباطبائى، سيد محمد، نقش سيد جمال الدين اسدآبادى در بيدارى مشرق زمين، تهران، دفتر تبليغات اسلامى، 1350ش.
14. مددپور، محمد، سير تفكر معاصر، تجدد و دين زدايى در انديشه هاى ميرزا آقاخان كرمانى، (كتاب پنجم)، تهران، تربيت، 1373ش.
15. نجفى، موسى، تعامل ديانت و سياست در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378ش.
منابع انگليسى
_. Algar, Hamid, Religion and State in Iran 1785-1906, The Role Of the Ulama In the Qajar Period , Berkeley, University of California Press, 1980 imp.
_. Katouzian, Homayoon, The Political Economy of Modern Iran, Despotism and Pseudo-Modernism, 1926-1979 , London, The Macmillan Press Ltd, 1981.
_. Lambton, Ann, Qujar Persia , Austin, University of Texas Press, 1988.
_. Zahed Zahedani, Seyed Saaid, Exploring the Patern of Islamic Social Movements: Four Case Studies , A PhD hesis, School of Sociology and Social Policy, University of Leeds, 1997.
1 . سيد سعيد زاهد زاهدانى، جنبش هاى اجتماعى معاصر ايران، 35ـ43.
2 . همان، ص 91ـ94.
3 . همان، ص 233 - 238 و
Exploring the Patern of Islamic Social Movements , seyed saaid, Zahed Zahedani,..., P.298 .
4 . Coercive authority .
5 . سيد محمد محيط طباطبائى، نقش سيد جمال الدين اسدآبادى در بيدارى مشرق زمين، ص 222 ـ 241.
6 . همان.
7 . همان، ص 216 ـ 241.
8 . همان، ص 222 ـ 241.
9 . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص14.
10 . ميرزا على خان امين الدوله، خاطرات سياسى، ص 222.
11 . Hamid, Algar, Religion and state in Iran 1785_1906 , The Role of the Ulama In the Qajar Peried , P. 222 .
12 . ابراهيم تيمورى، عصر بى خبرى يا تاريخ امتيازات در ايران، ص 386.
13 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 24 ـ 25.
14 . Hamid Algar , Religion and state in Iran , P. 221 .
15 . ميرزا على خان امين الدوله، خاطرات سياسى، ص 228.
16 . همان.
17 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 124.
18 . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 124ـ126.
19 . ميرزا على خان امين الدوله، خاطرات سياسى، ص 273.
20 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 29.
21 . سيد سعيد زاهد زاهدانى، جنبشهاى اجتماعى معاصر ايران، ص 130.
22 . محمد على كاتوزيان، اقتصاد سياسى ايران، ص84.
23 . همان.
24 . Lambton , Qujar Persia , P . 301.
25 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 52.
26 . Homayoon Katouzian , The poitical Economy of Modern Iran, Despotism and PseudoModernism, 1925 _ 1979 , P . 33.
27 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 48 و 49.
28 . همان، ص 30.
29 . همان، ص 31 و 32.
30 . همان.
31 . سيد سعيد زاهد، جنبش هاى اجتماعى معاصر ايران، ص 133.
32 . Ann Lambton , Qujar, Persia , P. 293 .
33 . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ سياسى ايران، ج4، ص 133 ـ 138.
34 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 53 و 54.
35 . محمدعلى كاتوزيان، اقتصاد سياسى ايران، ص 82 و 83.
36 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 29.
37 . همان.
38 . همان، ص 58 و 59.
39 . همان، ص 305.
40 . همان، ص 303 و 304.
41 . سيد محمد محيط طباطبائى، نقش سيد جمال الدين اسدآبادى در بيدارى مشرق زمين، ص 281.
42 . Wilfred Scawem Blunt .
43 . Ann Lambton , Qajar Parsia , P . 306.
44 . Ibid, P. 305 .
45 . Ibid, P. 305 & 306.
6 . Ibid, P. 306 .
47 . Ibid , P. 307 .
48 . Seyed saaid zahed zahedani , Exploring the parten of Islamic social Movements , P. 179 .
49 . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص119 و 120.
50 . موسى نجفى، تعامل ديانت و سياست در ايران، ص 167.
51 . مهدى انصارى، شيخ فضل الله نورى و مشروطيت (روياروى دو انديشه)، ص 247 و 248.
52 . ملك الشعراى بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران، انقراض قاجاريه، ص 9 و 10.
53 . همان، ص 10.
54 . همان، ص 11.
55 . همان، ص 12.
56 . همان، ص 14.
57 . همان، ص12.
تبيان
چکیده
تاریخ به حکم قرآن، دارای قاعده و ضابطه است و اراده انسان بر تحولات سیاسی ـ اجتماعی و پیشرفت و مرگ نهضتها و انقلابها حاکم میباشد. ارزشهای اخلاقی و انسانی، نقشی بنیادین در سعادت و کمال جامعه دارد. بنابراین، تاریخ نهضتها و انقلاب در هر دو بُعد نظری و عملی بسیار آموزنده است. هدف قرآن در تاریخنگاری و گزارش رویدادهای زندگانی ملتهای پیشین، اندیشیدن و عبرت گرفتن است. این نوشتار پس از اشاره به اهمیت تاریخ در قرآن، برخی از رهنمودهای امام علی علیه السلام در ارزش و اهمیت مطالعه و بررسی تاریخ گذشتگان را بیان میکند و ضرورت بهرهبرداری از تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی معاصر را یادآور میشود. سپس با استناد به سخنان امام خمینی (قدس سره)، اهمیت و لزوم مطالعة تاریخ نهضت مشروطیت و درک درسهای آنان را ثابت میکند. در ادامه، پس از توضیح اهمیت آسیبشناسی نهضت مشروطیت، با استفاده از آثار سیاسی امام خمینی (قدس سره) و تحلیلهای ایشان در این باره و نیز بررسی تاریخ مستند مشروطیت، برخی از آسیبها و آفات این نهضت را استخراج و تبیین مینماید.
برای درک قانونمندی هر بخش از طبیعت و حوادث جهان، باید در همان قسمت مطالعه کرد. برای بدست آوردن شرایط، عوامل، لوازم و قوانین تداوم انقلاب اسلامی ایران باید تاریخ انقلابها و نهضتهای جهان را ورق زد. تأکید قرآن و سنّت بر تأثیر عوامل اخلاقی در تحوّلات سیاسی ـ اجتماعی و ظهور و سقوط انقلابها موجب گردیده که تاریخ انقلابها به صورت یک منبع آموزشی راهگشا و عبرتآموز درآید.
به حکم قرآن، تاریخ دارای قاعده و ضابطه است و اراده انسان برتحولات سیاسی ـ اجتماعی و پیشرفت و مرگ انقلابها حاکم است و نقش اصلی و نهایی در سعادت و کمال جامعه برای ارزشهای اخلاقی و انسانی است. بنابراین تاریخ نهضتها و انقلابها از هر دو بعد نظری و عملی بسیار آموزنده است. (1).
هدف قرآن کریم در تاریخنگاری و گزارش رویدادهای زندگانی ملتهای پیشین و تحوّلات سیاسی ـ اجتماعی گذشتگان، اندیشیدن و پند و عبرت گرفتن است.
قرآن به پیامبر(ص) فرمان میدهد: «فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یتَفَکرون2؛ داستانهای گذشتگان را برای آنان بازگوی، شاید بیندیشند و بیدارشوند» در نگاه قرآن، قصص و داستانهای نهضتها و انقلابهای گذشتگان درسِ عبرت و پیامهای سازندهای دارد که میتواند راهنمای بشریت باشد و او را به کمال و سعادت برساند. داستانهای قرآن راست، واقعی و روشنگر است، قرآن خود در این زمینه چنین میفرماید: «لَقَدکانَ فی قَصَصِهِم عِبرَةً لِاولی الاَلباب، ماکانَ حَدیثاً یفتَری (3)؛ در سرگذشت و داستان گذشتگان درس عبرت برای صاحبان اندیشه است، اینها داستانهای دروغین نبود.»
امام علی علیه السلام درباره ضرورت مطالعه تاریخ نهضتها و انقلابهای جهان و رویدادهای زندگانی آنان به فرزند خویش امام حسن مجتبی علیه السلام چنین میفرماید: «اَی بُنَی اِنّی ــ و ان لَم اکن عُمِّرتُ عُمرَمَن کان قبلی ــ فَقَد نَظَرتُ فی اَعمالِهِم و فکرتُ فی اَخبارِهِم و سِرتُ فی آثارِهِم حَتّی عُدتُ کاَحِدِهم بَل کاِنّّی بِما اِنتَهی اِلَی مِن اُمورِهِم قد عَمَّرتُ مَعَ اَوّلِهِم الی آخرِهِم فَعرفتُ صَفوَ ذلِک مِن کدَرِهِ و نَفعهُ مِن ضَرِرِهِ (4)؛ پسرم ! من گرچه همانند عمر کسانی که پیش از من بودهاند عمر نکردهام، ولی تاریخ زندگانی آنان را مطالعه کردهام و در خبرهایی که از آنان رسیده، اندیشیدهام و آثار و بازماندههای زندگی آنان را مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار دادهام چنان که همانند یکی از خود آنان شدهام؛ بلکه به سبب آنچه ازکارها و تاریخ آنان به من رسید چنان شد که گویا با اوّل و آخر آنان زندگی کردهام، پس پاکیزگی و خوبی کردار آنان را از تیرگی و بدی و سود آن را از زیانش پی بردهام، عوامل خوشبختی و بدبختی، سود و زیان انقلابها و رویدادهای جوامع گذشته را شناختهام.»
ایشان درباره بهرهبرداری از تاریخ نهضتها و انقلابهای گذشتگان نیز، چنین فرمان دادهاند: «واحذَروا مانَزَلَ بِالامَمِ قَبلَکم مِن المَثَلاتِ بسوءِ الاَفعالِ وَ ذَمیم الاعمال فتذکروا فی الخیر و الشرِّ احوالَهم و احذَروُا اَن تکونوا امثالَهُم، فاِذا تفکرتُم فی تفاوتِ حالَیهِم فالزمُوا کلَّ امرٍ لَزِمَتِ العِزّة بِهِ حالَهم و زاحَتِ الاعداءِ له عنهم ومُدَّتِ العافیةُ به علیهم وانقادتِ النِّعمةُ لَهُ مَعَهُم، واجتنبوا کلَّ امرٍ کسَرَ فِقرَتَهُم واَوهَنَ مُنَّتَهُم، وَتدَبَّروا احوالَ الماضینَ مِن المؤمنینَ قبلَکم، کیف کانوا فی حال التّمحیصِ والبَلاءِ؟ (5) بترسید از عذابها و سختیها که بر اثر زشتکاری و بدکرداریها بر امّتهای پیش از شما رسید و پیشآمدهای آنان را در نیکی و بدی به یاد آورید و درباره رویدادهای نیک و بد تاریخ زندگی آنان بیاندیشید و بپرهیزید از اینکه مثل آنان بشوید و بیدار باشید که مانند آنان سقوط نکنید، هرگاه در تفاوت دو حالت بد و خوب آنان اندیشیدید پس برگزینید و انتخاب کنید هرکاری را که به سبب آن ارجمند گشتند و دشمنان را از آنان برطرف ساخت و تندرست ماندند و نعمت و خوشی برای آنان فراهم شد، و از هرکاری که مهره پشت پیشینیان را شکست و توانایی آنان را سست نمود دوری نمایید، و در احوال و تاریخ زندگی گذشتگان از مؤمنین پیش از خودتان بررسی و دقّت کنید که چگونه درحال آزمایش و رنج بودند؟»
از منظر امام علی علیه السلام تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی گذشتگان و پیدایش نهضتها و انقلابها و سرنوشت آنها، جایگاه عبرت و درس است و باید تاریخ راخواند و از آن بهرهبرداری نمود، آن حضرت در این زمینه فرمودهاند: «اِنَّ لِلباقینَ بِالماضینَ مُعتَبَراً6؛ برای ماندگان و انسانهای امروز، در گذشتگان پند و عبرت وجود دارد و محل پند و آموزش است.»
بررسی و شناخت علل کامیابی و ناکامی انقلابها، پیروزی و شکست نهضتها، رشد یا توقّف جنبشها، یک تکلیف اسلامی عمومی است و درسهای بزرگی برای تداوم انقلاب اسلامی ایران دارد.
درتاریخ نهضتهای صدساله اخیر، عبرتها و پیامهای سودمند و سازندة فراوانی نهفته است، باید آن درسها و عبرتها را شناخت و از آن بهرهبرداری نمود. بررسی و شناخت عوامل پیدایش، پیروزی و شکست نهضتهای صدساله اخیر، راهنمای تداوم انقلاب اسلامی ایران است و ضرورت تداوم انقلاب اسلامی ایران، اهمیت بررسی و تحلیل تاریخ و سرنوشت نهضتهای صدساله اخیر را آشکار مینماید. مطالعة تاریخ مشروطیت ایران و بررسی سرنوشت آن و به ویژه «آسیب شناسی» نهضت مشروطیت، درسی بزرگ برای بقا و دوام انقلاب اسلامی است. شناسایی آفات و آسیبهای نهضت مشروطیت و پیبردن به عوامل شکست و نابودی آن برای اجتناب و دوری نمودن و رهایی از آنها لازم و ضروری است. وجود درسهای فراوان در مطالعه و بررسی تاریخ مشروطیت باعث شد،
امام خمینی(ره) بر تحلیل و بررسی این نهضت، تأکید فراوانی داشته باشند. در سخنرانی برای اعضای انجمن اسلامی دانشجویان فرمودند: «شما تاریخ انقلاب مشروطه را بخوانید و ببینید در انقلاب مشروطه چه بساطی بوده است» (7)
در سخنرانی برای اعضای جامعه روحانیت مبارز چنین فرمودند: «تاریخ یک عبرت است برای ما. شما وقتی که تاریخ مشروطیت را بخوانید میبینید که...» (8)
همین درسها و نکتههای آموزنده و عبرتدهنده در نهضت مشروطیت وجود دارد که موجب گردیده مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله خامنهای درجمع شورای مرکزی و کمیتههای علمی همایش صدمین سالگرد مشروطیت، تأکید و اصرار کرده و بفرمایند: «آنچه من بر آن اصرار دارم، مسأله تاریخنگاری مشروطه است که از سالها پیش با دوستان متعددی این را در میان گذاشتهام و بحث کردهام ما واقعاً احتیاج داریم به یک تاریخ مستند قوی روشنی از مشروطیت، مشروطیت را باید درست تبیین کنیم... حقیقت این است که ما هنوز از مشروطیت یک تاریخ کامل و جامعی نداریم». (9)
واکاوی تاریخ نهضت مشروطیت و آشنایی با آسیبهای نهضت مشروطیت برای آموزش سیاسی ملی لازم است. شناسایی عوامل و دلایل انحراف و شکست نهضت مشروطیت برای پیشگیری از انحراف و شکست انقلاب اسلامی ضرورت دارد. بررسی و تحلیل شرایطی که زمینه بازگشت به گذشته را فراهم نمود و دستاوردهای نهضت را از بین برد و موجب شکلگیری «ترمیدور» در نهضت مشروطیت گردید برای هوشیاری و بیداری مردم و اجتناب و دوری از آن شرایط بر همگان واجب است. نظریة این واقعیت که همین آفات و آسیبها بود موجبات از بین رفتن و نابودی نهضت مشروطیت را فراهم نمود، شناسایی و یادآوری آن آفات برای آسیبشناسی انقلاب اسلامی ایران و پیشگیری از نفوذ آسیبها و برنامهریزی برای آسیبزدایی، وظیفه مهم پژوهشگران و پاسخ به یک نیاز مبرم برای تداوم انقلاب اسلامی است.
باید تاریخ نهضت مشروطیت را همانطوری که بوده دید، و درون حوادث و رخدادهای تاریخ مشروطیت، آفات و آسیبها را شناسایی نمود. تنها کسانی میتوانند نهضت مشروطیت را آسیبشناسی نمایند که این نهضت را خوب بشناسند و با واقعیتهای آن آشنا شوند. نگارش تاریخ واقعی و مستند مشروطیت گامی بلند در راه آسیبشناسی نهضت و شناسایی آفات آن است؛ زیرا تا واقعیتها خوب روشن نشود آسیبشناسی و عبرتگرفتن از آنها امکانپذیر نیست. کسانی که مستقیم و بیواسطه حوادث و رویدادهای نهضت مشروطیت را مشاهده نموده و تحولات سیاسی ـاجتماعی عصر مشروطیت را از نزدیک دیده و صلاحیت تفسیر و تحلیل رویدادهای سیاسی را دارند و صداقت و دلسوزی و اخلاص و دینگرایی آنان آشکار است، میتوانند نهضت مشروطیت را آسیبشناسی نموده و آفاتش را بیان کنند و مردم ایران را در راه تداوم انقلاب اسلامی راهنمایی نمایند.
امام خمینی(ره) چهره بینظیر این میدان است، بنابراین تحلیلها و تفسیرهای صادقانه و علمی و تبیین آفات نهضت مشروطیت در سخنرانیها و آثار سیاسی ایشان بهترین منبع برای آسیبشناسی نهضت مشروطیت است. در این نوشتار برآنیم تا با الهام از گنجینه بزرگ سیاسی رهنمودهای امام خمینی پیرامون مشروطیت، آفات و آسیبهای این نهضت را شناسایی و بیان کنیم.
نهضت مشروطیت با رهبری مراجع تقلید نجف، تهران و قم شکل گرفت و نقش برجسته و اصلی روحانیت در نهضت مشروطیت غیرقابل انکار است. دکتر عبدالهادی حائری در این زمینه مینویسد: «باور عمومی آگاهان به تاریخ ایران بدرستی آن است که مهمترین نیروی پشتیبان انقلاب مشروطیت همانا علما بودند. اگر آنان انقلاب را تأیید نمیکردند مسلّماً در نطفه خفه میشد. با اینکه این نقش مؤثر علما کاملاً آشکار است و جای بحثی در مورد نفوذ نوشتهها و سخنرانیهای آنان وجود ندارد، چنین به نظر میرسد که یک بررسی نقّادانه، نه ازفعالیتها و نه از اندیشههای مشروطهخواهانه علما هنوز به عمل نیامده است. انقلاب مشروطیت ایران تا اندازهای مورد بررسی قرار گرفته است، ولی تا سالهای اخیر توجّهی بسنده به بنیان فکری انقلاب نشده بود. نویسندگانی چند این نقصان را در تاریخ انقلاب ایران دریافتهاند... ولی اندیشههای با نفوذترین نیروی انقلاب مشروطیت، یعنی رهبران مذهبی، هنوز بدون توجه مانده است.» (10)
امام خمینی نقش پیشگامی روحانیت در مشروطیت را اینگونه بیان میدارند: «در قضیه مشروطه اینها بودند که جلو افتادند و مردم هم همراهی کردند با آنها.» (11)
درجای دیگر فرمودند: «ما این صدسال اخیر را که ملاحظه میکنیم هرجنبشی که واقع شده است از طرف روحانیون بوده است برضد سلاطین جنبش تنباکو، بر ضد سلطان آن وقت بود جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود، البته با قبول داشتن رژیم میخواستند عدالت ایجاد کنند.»12.
در جای دیگر چنین میفرماید: «این قیامهایی که در این صدسال شده است ازکی بوده؟ چند قیام در این صدسال؟ کی رأس اینها بوده؟ قیام تنباکو مرحوم میرزا بود. قیام مشروطه از نجف، آقایان نجف، از ایران، علمای ایران ایجاد کردند. این چند قیامی که شاهدش بودیم همه از علما بود»13
در جای دیگر فرمودند: «در جنبش مشروطیت هم همین طور بود که از روحانیون نجف و ایران شروع شد مردم هم تبعیت کردند.»14
در جای دیگر فرمودند: «در مشروطه دیدند که یک ملّا یا چند ملّا در نجف و چند معمّم و ملا در تهران اساس استبداد و حکومت خودکامهای که در آن وقت بود آن را به هم زدند و مشروطه را مستقرکردند»15 در جای دیگر فرمودند: «درجنبش مشروطیت همین علما دررأس بودند و اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت16
از آفات بزرگ و خطرناک و آسیبهای زیانبار که پیامدهای ناگوار بسیاری برای نهضت مشروطیت داشت، پایان یافتن نقش پیشگامی و رهبری روحانیت بود. استمرار نیافتن و ناپایداری نقش رهبری روحانیت، صدمات زیادی به نهضت مشروطیت زد و انحراف و ناکامی آن را در پیداشت. منتفیشدن نقش رهبری و پیشگامی مراجع تقلید و روحانیت، نهضت مشروطیت را به کژراهه و بیراهه کشاند. شهید مطهری با عبرتگرفتن از آنچه در نهضت مشروطیت روی داد چنین هشدار میدهد: «انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و همچنان پیروزمندانه به پیش برود میباید باز هم روی دوش روحانیون و روحانیت قرار داشته باشد. اگر این پرچمداری از دست روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکران بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل که بگذرد اسلام به کلی مسخ میشود؛ زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلامی در نهایت بازهم همین گروه روحانیون متعهد هستند.»17
علاوه بر اینکه پرچمداری و رهبری نهضت مشروطیت از دست روحانیت و علمای دینی خارج شد، دشمنان اسلام و روحانیت تلاش کردند روحانیون را از همة صحنههای اجتماع کنار بگذارند و تمام نقشها را از آنان بگیرند و آنان را بیاثر و خنثی کنند. بیرونراندن فقها و علمای بزرگ از میدانهایی که در آنها ایفای نقش مینمودند و محرومشدن مردم از رهنمودهای راهگشا و سازنده آنان زمینه را برای گمراهی مردم و انحراف نهضت فراهم کرد. چنانکه امام خمینی در این باره فرمودهاند: «هرچه به سر این ملت مظلوم در طول زمان پس از مشروطیت تا دوره آخر انتصابات ستمشاهی آمد به طور قاطع از مجلسهای فاسد بود که ملت در انتخابات نمایندگانش یا هیچ دخالت نداشت یا دخالت ناچیز داشت. روحانیون را یکسره از دخالت برکنار کردند و با توطئههای موذیانه و تبلیغات مسموم ملهم از غرب که توسط روشنفکران غرب و شرقزدگان خائن یا نفهم صورت میگرفت مجلس را ازنظر روحانیون و متدینین به گونهای ساخته بودند که دخالت درانتخابات از معاصی بزرگ و اعانت به ظلم و کفر بود و روحانیت به کلی از صحنه خارج شد و به انزوا کشیده شد و دست قلدران و شرق و غربزدگان باز شد و کشور را به آنجا کشاندند که دیدیم و دیدید!18.
حضرت آیت الله بهجت در این باره میفرماید: «عجیبتر این است که مقدمات این مطالب و امضا و تاسیس مشروطه به دست علما فراهم شد و مجلس با وکلای آنچنانی آن هم با نظارت شش فقیه و... تشکیل شد ولی سرانجام کار به جایی رسید که به وکلای مجلس گفتند: یا باید عمامهها را از سر بردارید یا از مجلس بیرون بروید. وزیر دربار گفته بود وکلای معمّم به جای عمامه باید کلاه پهلوی بر سربگذارند. (19)
در جای دیگر فرمود: «در همان اوایل سلطنت پهلوی که فیصل (پادشاه) عربستان به ایران آمد زمانی که با رضاخان در درشکه سوار بودند و به سر مرز میرفتند رضا شاه به فیصل گفت: من با دو چیز بر اوضاع مردم مسلّط شدم، یکی با خلع سلاح عشایر و قبایل و دیگری با گرفتن نفوذ روحانیت از مردم.» (20)
با تلاش و کوشش علما به پیشگامی شیخ فضلالله نوری برای سلامت مشروطیت و پیشگیری از انحرافات و نفوذ آفات، سرانجام لایحه «اصل نظارت مجتهدان» تنظیم گردید و توسّط اکثریت نمایندگان مجلس، پذیرفته و تصویب شد. براساس اصل دوم متمّم قانون اساسی برای همیشه باید قوانین موضوعه در مجلس قبل ازتأسیس در انجمن علمی مجتهدان به دقت بررسی گردد و اگر مخالف با احکام شرعیه بود کنار گذاشته شود.21 اما به زودی به وسیله بیدینان و لامذهبهای نفوذی و روشنفکر نمایان سکولار و غربزده کنار گذاشته شد و مهجور گردید و همین بیتوجهی به اصل نظارت فقیهان، راه انحرافات و آلودگیهای ویرانگر را گشود.
امام خمینی(ره) در این باره در سال 1356 قبل از پیروزی انقلاب فرمودند: «مشروطیت، این نهضت از نجف شروع شد به دست علما، در ایران هم به دست علما بود... خوب متمّم قانون اساسی با زحمت علما درست شد لکن به متمّم قانون عمل نکردند. الآن این دولت ایران رسمی نیست قانونی نیست الآن این وکلای ایران قانونی و رسمی نیستند به حسب قانون اساسی این مجلس ایران الآن رسمی نیست، مجلس ایران به حسب قانون اساسی باید پنج نفر از فقها ناظر بر آن باشند حالا یک نفرش هم هست؟ اصلاً نظارتی درکار هست؟ اصلاً وکالتی درکار هست؟ یا نصب است؟ دیگر نصب است. (22)
در جای دیگر درتحلیل رویدادهای مجالس مشروطیت فرمودند: «درحالی که اگر در هر شهری و استانی چند نفر مؤثر، افکار مثل مرحوم مدرس شهید را داشتند مشروطه به طور مشروع و صحیح پیش میرفت و قانون اساسی با متمّم آن که مرحوم حاج شیخ فضل الله در راه آن شهید شد، دستخوش افکار غربی و دستخوش تصرفی که در آن شد نمیگردید و اسلام عزیز و مسلمانان مظلوم ایران آن رنجهای طاقتفرسا را نمیکشیدند به دنبال خروج روحانیون یا به عبارت دیگر، اخراج آنان از صحنه عموم متدینین از هر قشر از اقشار، چه فرهنگی، چه کارگری، چه اداری، چه بازاری و چه غیر اینها نیز از دخالت کناره گرفتند یا برکنارشان کردند و آن شد که شد!. اکنون ما باید از آن توطئهها و مفاسدی که از انزوای متدینین پیش آمد و سیلیای که اسلام و مسلمین خوردند عبرت بگیریم و بدانیم و بفهمیم که نظام اسلام و اجرای احکام آسمانی آن و مصالح ملت و کشور اسلامی و حفظ آن از دستبرد اجانب بستگی به دخالت اقشار ملت، به ویژه روحانیون محترم و مراجع معظّم، دارد.23 با عبرتگرفتن از سرنوشت اصل نظارت در عصر مشروطیت، در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران «شورای نگهبان» در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران جای گرفت و زمانی که برخی در توطئه تضعیف شورای نگهبان قرارگرفتند، امام خمینی در پیامی نوشتند: «معلوم نیست درصدر مشروطیت در دوره اول با فقهای ناظر به قوانین به این نحو عمل شده باشد. در آن زمان به تدریج فقها را از مجلس بیرون راندند و به سرملت، آن آوردند که دیدیم.»24
شیخ فضل الله نوری از علمای بزرگ تهران و از رهبران جنبش تنباکو بوده است، وی در ابتدای نهضت مشروطیت از پیشگامان حرکت بود و در مهاجرت علما به قم حضور یافت و خود بخشی از هزینه شکلگیری نهضت را پرداخت؛ امّا با آشکار شدن ماهیت غربی آن و مشاهده رفتار مشروطهخواهان وابسته و دخالت بیگانگان و جدایی نهضت از احکام اسلامی، خواستار تطبیق نهضت با اسلام شد و در پاسخ افرادی که وی را استبدادگر میخواندند گفت: «ایها الناس من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم بلکه مدخلیت خود را در تأسیس این اساس بیش از همه کس میدانم، زیرا که علمای بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستند هیچیک همراه نبودند و همه را با اقامه دلایل و براهین من همراه کردم از خود آن آیات عظام میتوانید این مطلب را جویا شوید الآن هم من همان هستم که بودم تغییری در مقصد و تجرّدی در رأی من بهم نرسیده است، صریحاً میگویم همه بشنوید و به غائبین هم برسانید که من آن مجلس شورای ملی را میخواهم که عموم مسلمانان آن رامیخواهند به این معنا که البته عموم مسلمانان مجلسی میخواهند که اساسش بر اسلامیت باشد و برخلاف قرآن، و برخلاف شریعت محمدی صلی الله علیه وآله و سلم و برخلاف مذهب مقدس جعفری، قانونی نگذارد، من هم چنین مجلسی میخواهم پس من و عموم مسلمین بر یک رأی هستیم، اختلاف بین ما و لامذهبهاست که منکر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند. چه بابیه مزدکی مذهب و چه طبیعیه فرنگی مشرب، طرف من و کافّه مسلمین اینها واقع شدهاند.»25. شیخ فضل الله نوری ثابت و استوار از اسلام و احکام اسلامی و از مشروطه مشروعه دفاع کرد و سرانجام، دشمنان اسلام و مخالفان حضور روحانیت در صحنه، وی را منزوی نمودند و او را به شهادت رساندند. شهادت وی جنایت بزرگ بیدینان و لامذهبان و فسادبزرگی بود که مفاسد و انحرافات بسیاری را در پی آورد. امام خمینی(ره) در این زمینه میفرمایند: «ببینید چه جمعیتهایی هستند که روحانیون را میخواهند کنار بگذارند. همانطوری که درصدر مشروطه با روحانی این کار را کردند و اینها را زدند و کشتند و ترور کردند، همان نقشه است، آن وقت ترور کردند سید عبدالله بهبهانی را، کشتند مرحوم نوری را و مسیر ملّت را از آن راهی که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر و همان نقشه الآن هست که مطهری را میکشند، فردا هم شاید من و پس فردا هم یکی دیگر را26 در تحلیل مشروطیت برای عموم مردم نیز فرمودند: «راجع به همین مشروطه و اینکه مرحوم شیخ فضل الله ایستاد که: مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد. در همان وقت این امر را فرمود و متمّم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود. مخالفین و خارجیها که یک همچو قدرتی را در روحانیت میدیدند کاری کردند در ایران که شیخ فضل الله مجاهد مجتهد دارای مقامات عالیه را یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانینما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار کشیدند.»27 مرحوم آیت الله طالقانی نوشت: «پس از تشکیل مجلس... طرفداران استبداد کرسیهای مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد، کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری بدست یک ارمنی لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد.»28
در جریان نهضت مشروطیت به تدریج عناصر فرصتطلب و استبدادگرایان گذشته با تظاهر به مشروطهخواهی نفوذ کردند و قدرت را به دست گرفتند و چهرههای آگاه و بیدار اسلامگرا را کنار گذاشتند و نهضت را به انحراف کشاندند و تبدیل به ضد خود کردند. امام خمینی(ره) پیرامون خطر نفوذ سیاسیون مستبد فرمودند: «من حالا هیچ نگرانی ندارم، چون اکثر افراد را میشناسم و میدانم اکثراً متعهد و متدین هستند؛ بلکه نگرانی من از این است که نکند سستی کنیم و در پیاده کردن اسلام دقت لازم را ننماییم و بعداً اشکالی پیش بیاید. نکند مثل مشروطه شود که آقایان تلاش کردند و مشروطه را بنا گذاشتند آن وقت چند نفر از سیاسیون مستبد، مشروطهخواه شدند و حکومت را گرفتند و هر دو مجلس را بدتر از دوره قبل تشکیل دادند.»29 ایشان در آسیبشناسی نهضت مشروطیت برای روحانیون فرمودند: «آنهایی که میدیدند از مشروطه ضرر میبینند منافعشان از بین میرود نمیگذارد قانون اساسی که موافق با اسلام باید باشد و اگر مخالف شد قانونیت ندارد، نمیگذارد که اینها هرکاری میخواهند بکنند، بکنند یک دست از همان مستبدین مشروطهخواه شدند و افتادند توی مردم. همان مستبدین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم.»30
نهضت مشروطیت بر پایة اسلام و رهبری روحانیت و به حکم قرآن و ارزشهای الهی پدید آمد، اما به تدریج دشمنان اسلام و روحانیت قدرت را در دست گرفتند و نقش اسلام و روحانیت در ادامه نهضت تضعیف و کمرنگ گردید و سرانجام تبدیل به یک پدیده غیردینی و ضداسلامی شد.
امام خمینی(ره) در رهنمودهای خویش جوسازی دشمنان اسلام علیه روحانیت و فراهمشدن زمینه برای نابودی آنان و قدرت مخالفان اسلام را یادآوری فرموده و چنین هشدار دادهاند: «با تجربههایی که برایمان نقل شده است یا از تجربههایی که خودمان در جریانش بودیم باید یک مطالبی را در نظر داشته باشیم. در دوران مشروطه که همه آقایان شنیدهاند یک عدهای که نمیخواستند که در این کشور اسلام قوّه داشته باشد و آنها دنبال این بودند که اینجا را یا به نحوی به طرف خودشان بکشانند آنها جوسازی کردند به طوری که مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله که آن وقت یک آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود چنان جوسازی کردند که در میدان علنی، ایشان را به دار زدند و پای آن هم کف زدند و این نقشهای بود برای اینکه اسلام را مغفول کنند و کردند و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطهای باشد که علمای نجف میخواستند.31
پینوشتها:
1ـ ر.ک: مرتضی مطهری، قیام و انقلاب مهدی(علیه السلام) ازدیدگاه فلسفه تاریخ ، انتشارات صدرا، تهران، چاپ نوزدهم، آبان 1377، ص49و50.
2ـ اعراف/176.
3ـ یوسف/111.
4ـ فیض الاسلام، نهج البلاغه، نامه 31.
5ـ همان، خطبه 234، ص801؛ ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه، ج13، ص168.
6ـ عبدالواحد بن تمیمی آمدی، غررالحکم، شرح جمال الدین محمد خوانساری، تصحیح میرجلال الدین حسینی ارموی، انتشارات تهران، چاپ سوم، بهمن 1366، دوره هفت جلدی، ج2، ص498.
7ـ روح الله خمینی، صحیفه نور، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، انتشارات شرکت سهامی چاپخانه وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، بهمن 1361، ج15، ص85.
8ـ همان، ج18، ص135.
9ـ روزنامه جام جم، دوشنبه 1خرداد1385، ص11؛ روزنامه جمهوری اسلامی، یکشنبه، 10اردیبهشت 1385، ص3؛ روزنامه کیهان، یکشنبه، 10اردیبهشت 1385، ص3؛ روزنامه قدس، یکشنبه،10اردیبهشت 1385، ص2.
10ـ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت درایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1364، ص2-3.
11ـ صحیفه نور، ج5، ص51.
12ـ همان، ج7، ص206.
13ـ همان، ج8، ج31.
14ـ همان، ج8، ج179.
15ـ همان، ج13،ص175.
16ـ همان، ج15،ص202.
17ـ شهید مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، تهران، چاپ اول، بیتا، ص184.
18ـ صحیفه نور، ج18،ص231.
19و20ـ روزنامه کیهان، یکشنبه 24 اسفند1382، ص12. نقل ازدرمحضربهجت ص117- 118و 325.
21ـ محمدترکان، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات،... روزنامه شیخ شهید فضل الله نوری، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،چاپ اول، 13رجب 1403ق، ج1، ص13- 14؛ مهدی انصاری، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت (رویاروئی دواندیشه)، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم، 1378، ص236- 237.
22ـ صحیفه نور، ج1،ص259-260.
23ـ همان، ج18، ص231وص232.
24ـ همان، ص280.
25ـ رسائل، اعلامیهها، مکتوبات،... و روزنامه شیخ فضل الله نوری، ج1، ص245 - 246.
26ـ صحیفه نور، ج6، ص158.
27ـ همان، ج13،ص175و176.
28ـ محمدحسین نائینی، تنبیه الامه و تنزیه المله، مقدمه و پاصفحه و توضیحات سید محمود طالقانی، بینا، تهران، 1334، مقدمه، ص17.
29ـ صحیفه نور، ج18،ص178.
30ـ همان، ص136.
31ـ همان، ص181.
نویسنده: محمدرضا جواهری
خلاصه و فرآوری: رهنما، گروه حوزه علمیه
منبع: معارف، مهر 1386، شماره 49
تبيان
اشاره:
در شماره گذشته پیرامون آسیبهای نهضت مشروطه از منظر امام خمینی(ره) و همچنین به شش مورد از آفاتی که نهضت مشروطه را مورد هدف قرار داده بود اشاره شد. اینک توجه شما را به آخرین قسمت این مقاله جلب میکنیم.
با کنار گذاشتن روحانیت و انسانهای متعهّد و مؤمن از صحنه و خارجشدن رهبران مذهبی نهضت مشروطیت، عناصر غربزده و خودباخته و بیهویت شیفته فرهنگ غیردینی غرب روی کارآمدند و چهرههای سکولاریست و لائیک رهبری را بدست آوردند و مشروطیت و دستاوردهای آن از بین رفت.
امام خمینی(ره) اختلافات نیروهای نهضت مشروطیت را عامل قدرت پیداکردن غربزدگان دانسته و فرمودهاند: «ما باید از تاریخ عبرت ببریم و این تاریخ زمان مشروطه اینطور بود. در زمان مشروطه آنهایی که میخواستند ایران را نگذارند به یک سامانی برسد و چماق استبداد تا آخر باقی بماند بین افراد، دستجات، احزاب اختلاف انداختند حتی آنهایی که آن وقت بودند میگفتند که در یک خانه بین برادر با برادر، پدر و پسر اختلاف بود. یک دسته مستبد یک دسته مشروطه. این اختلاف موجب شد که نتوانست مشروطه آنطوری که علمای اسلام میخواستند تحقق پیدا کند، بعد هم این اختلافات موجب شد که یک دسته از آن غربزدهها بریزند و به اسم مشروطه بگیرند مقامات را و استبداد به صورت مشروطه بر این ملت تحمیل کنند و دیدید که چه شد امروز همان روز است، اگر ملت بیدار نشود اگر علمای اسلام بیدار نباشند غفلت کنند.»1 در وصیتنامه سیاسی ـ الهی امام خمینی(ره) نیز خروج روحانیت از صحنه عامل حاکمیت غربزدگان و انحراف نهضت، شناخته شده و چنین آمده است: «همه دیدید و نسل آتیه خواهد شنید که دست سیاستبازان پیرو شرق و غرب، روحانیون را که اساس مشروطیت را با زحمات و رنجها بنیان گذاشتند از صحنه خارج کردند و روحانیون نیز بازی سیاستبازان را خورده و دخالت در امور کشور و مسلمین را خارج از مقام خود نگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند و به سر مشروطیت و قانون اساسی و کشور و اسلام آن آوردند که جبرانش احتیاج به زمان طولانی دارد.»2 انتقال رهبری از روحانیت به غربزدگان از آفات بزرگ نهضت مشروطیت بود و ضرر و زیانهای بزرگی ببار آورد.
جدایی نیروهای حاضر در صحنة نهضت مشروطه و پشت به هم نمودن و رویاروئی با هم، قدرت نهضت را از بین برد. اختلاف و تفرقه، بزرگترین ضربه را به نهضت مشروطه زد و نهضت را گرفتار آسیبهای فراوان نمود. امام خمینی(ره) در آسیبشناسی نهضت مشروطیت بارها از اختلافات و کشمکشهای داخلی و رویاروئی نیروها یاد کردهاند و خطرات آن را گوشزد نمودند. ایشان تفرقه را عامل به ثمر نرسیدن مشروطیت دانسته و فرمودند: «باید ملّت ایران بیدار باشد، نگذارید خون شهدای ما هدر برود، نگذارید خون جوانان ما پایمال شود، اغراض شخصیه را دور بریزید. دستهای خیانتکار، گروههای مختلف درست نکند، گروههای مختلف اسباب تفرقه میشود. رشد سیاسی نیست. درصدر مشروطیت هم با ایجاد گروههای مختلف نگذاشتند که مشروطه به ثمر خودش برسد او را برخلاف مسیر خودش راندند.»3 در سخنرانی دیگر، خطر گروه گروه شدن مردم در مشروطیت را یادآوری نموده و فرمودند: «نباید همه گروه گروه بشویم که در ظرف مثلاً چند ماه دویست گروه با اسمها و حرفهای مختلف و باز همان مسائلی که در صدر مشروطیت برای شکستن آن قدرتهایی که آن وقت مجتمع شده بودند، باز حالا دوباره مشغول شدند.»4 ایشان روحانیت را حبل الله وحدت دانسته و دور شدن مردم از آنان را یکی از آسیبهای نهضت مشروطیت دانسته و فرمودند: «اگر شما ملت این طایفه را حفظ نکنید بدانید که سرنوشت شما سرنوشت زمان مشروطه خواهد شد که روحانیون این کار را درست کردند و دست استبداد را کوتاه کردند، لکن دوباره به واسطه اینکه ملت مجتمع نبود و با روحانیت آنطور سازش، اطاعت محکم نداشت مشروطه را آنها بپاکردند و دیگران آمدند.»5
روحانیون باید محور وحدت و هماهنگی اقدامات مردمی و راهنمای انسجام و همکاری آنان باشند، یکی از آسیبهای نهضت مشروطیت، اختلافات و درگیریهایی بود که بین روحانیون پدید آمد. دشمنان روحانیت کوشش کردند روحانیون را رویاروی هم قرار دهند و به اهداف شیطانی خویش برسند. اختلافات روحانیون اختلافات بین مردم را دامن زد و ضرر و زیانهای زیادی داشت و مشکلات فراوانی را پدید آورد.
امام خمینی(ره) در تحلیل نهضت مشروطیت برای روحانیون از دستهایی که بین روحانیون در مشروطیت اختلاف ایجاد کرد و نقش دشمنان یاد کرده و فرمودند: «تاریخ یک درس عبرت است برای ما. شما وقتی که تاریخ مشروطیت را بخوانید میبینید که در مشروطه بعد از اینکه ابتدا پیش رفتدستهایی آمد و تمام مردم ایران را به دو دسته تقسیمبندی کرد، نه ایران تنها، از روحانیون بزرگ نجف یک دسته طرفدار مشروطیت، یک دسته دشمن مشروطه. علمای خود ایران یک دسته طرفدار مشروطه، یک دسته مخالف مشروطه. اهل منبر یک دسته برضد مشروطه صحبت میکردند یک دسته ضد استبداد. در هرخانهای اگر دو برادر بودند، مثلاً در بسیاری از جاها این مشروطهای بود آن مستبد و این یک نقشهای بود و نقشه هم تأثیر کرد و نگذاشت که مشروطه آنطوری که علمای بزرگ طرحش را ریخته بودند، عملی بشود به آنجا رساندند که آنهایی که مشروطهخواه بودند به دست یک عده کوبیده شدند تا آنجا که مثل مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری در ایران برای خاطر اینکه میگفت باید مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهای که از غرب و شرق به ما برسد قبول نداریم در همین تهران دار زدند و مردم هم پای او رقصیدند و کف زدند.»6
امام خمینی(ره) همین شکاف و اختلاف بین روحانیون را در شهادت شیخ فضلاللهنوری مؤثر دانستند و فرمودند: «حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل الله را در نجف هم یک جور بدی منعکس کردند که آنجا هم صدایی از آن در نیامد این جوّی که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جوّ اسباب این شد که آقا شیخ فضل الله را با دست بعضی روحانیون خود ایران محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان و به دار کشیدند و پای آن هم ایستادند و کف زدند و شکست دادند اسلام را در آن وقت، و مردم غفلت داشتند از این عمل، حتی علما هم غفلت داشتند.»7
در عصر مشروطیت احزاب متعددی پدید آمدند که همگی فاقد سعة صدر بودند و یکدیگر را تحمل نکردند و به جان هم افتادند و جنگ احزاب و درگیری آنان با هم، پایههای نهضت را سست کرد و آن را به انحراف کشاند. امام خمینی(ره) این رخداد زشت تاریخ مشروطیت را برای عبرتآموزی در انقلاب اسلامی یادآوری نموده و فرمودند: «شیاطینی که در خارج نشستند و نقشه کشیدند برای نابودی همة ما، خود ما را وادار میکنند که تیشه به ریشه خودمان بزنیم. اگر کسانی توجه با این معنا داشته باشند که درصدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد دنبال آن پیروزی که ملّت پیدا کرده بود این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه کردند. شما گمان نکنید احزابی که در ممالک دیگر هست در صدر مشروطیت در انگلستان بود. آن احزاب و با همان کاری که آنها میکردند و حزب بازی میکردند ماها را به اختلاف میکشیدند و خود آنها با هم دشمنی نداشتند. هیچ حزبی برضد مصالح کشور خودش عمل نمیکرد. اگر با هم اختلاف سلیقه یا اختلاف رویه داشتند، عاقلانه بود با حساب بود، اینطور نبود که یک دسته، دسته دیگر را آن چنان تضعیف کنند که کشورشان آسیب ببیند. معالاسف همان احزابی که آنجا بودند به ما نمایش میدادند که کشور باید احزاب داشته باشد و احزاب هم باید مخالف هم باشند و ما را و احزاب را روبروی یکدیگر قرار میدادند و به ضرر هم صحبت میکردند و به ضرر هم قلمفرسایی میکردند و نتیجه این شد که به ضررکشور بود. طرز احزاب در سایر کشورها... از قبیل انگلستان، فرانسه، آمریکا با وضع احزاب در مملکت امثال ما مختلف است. هیچ وقت نخواهید دید که دو حزب در آمریکا باشد که یکیشان یا هردویشان برخلاف مصلحت آمریکا عمل کنند. شما دیدید که در همین چند وقت، چند روز این مخالفتی که بین دو حزب در آمریکا بود و میخواستند یک دستهای یک نفر را برای خودشان رئیس جمهور کنند آن دسته هم یکی دیگر را، بعد از آنکه آن یکی برد قضیه را و رئیس جمهور شد، آن حزب دیگر نیفتادند به جان او و کارشکنی کنند تبریک گفتند و بلا اشکال مشغول خدمت هستند برای کشور خودشان و با وحدت کلمه کشور خودشان راپیش میبرند. اما در ممالکی که توجّه به مسائل ندارند و دیدهای سیاسی ندارند اینها اگر احزابی درست کنند اینطور نیست که بعد از آنکه کاندید یک حزبی در یک امری پیش برد دیگران بیایند تبریک بگویند و کمک کنند او را، دیگران مخالفت میکنند و کارشکنی میکنند. باید این ملت بیدار شود؛ باید این سران و دولتمردان شمّ سیاسی پیدا کنند. اینها شمّ سیاسی ندارند توجه به مسائلی که برای حفظ این کشور است ندارند. اینها را اشخاصی که تعهّد به اسلام ندارند تحریک میکنند چه از خارج و چه از داخل و به جان هم میاندازند و برخلاف مصالح کشور خودشان عمل میکنند.»8
کوشش و تلاش بیگانگان و برنامههای آنان برای رسیدن به اهداف خویش به نهضت مشروطیت ضربههای بزرگی زد. بیگانگان آسیب زدن و انحراف نهضت مشروطیت را عامل رسیدن به منافع خود میدانستند، از این رو درصدد کمرنگ نمودن نقش اسلام در نهضت و جدایی نهضت از اسلام و روحانیت برآمدند و در راه توسعه و گسترش آسیبها و آلودهکردن نهضت به آفات ویرانگر حرکت کردند. راهیابی استعمار خارجی، در آسیبدیدگی نهضت مشروطیت و بهرهبرداری از آسیبها در تاریخ مشروطیت آشکار است.
امام خمینی(ره) نقش قدرتهای خارجی، به ویژه انگلستان، را در از صحنه خارج کردن روحانیت در نهضت مشروطیت نشان داده و فرمودهاند: «در جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند و اصل مشروطیت و اساسش به دست علما در ایران شروع شد و پیشرفت، اینقدری که آنها میخواستند که مشروطه تحقق پیدا کند و قانون اساسی درکار باشد شد. لکن بعد از آنکه شد دنبالهاش گرفته نشد. مردم بیطرف بودند روحانیون هم رفتند هرکس سراغ کار خودش و از آن طرف عمّال قدرتهای خارجی و خصوصاً در آن وقت انگلستان درکار بودند که اینها را ازصحنه خارج کند یا به ترور یا به تبلیغات. گویندگان و نویسندگان آنها کوشش کردند به این که روحانیون را از دخالت درسیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آن هایی که میت وانند به قول آن ها، یعنی فرنگ رفته ها و
غربزدهها و شرقزدهها و کردند آنچه کردند، یعنی اسم مشروطه بود و واقعیت
استبداد، آن استبداد تاریک ظلمانی و بدتر از زمانهای سابق9.»
رهاکردن نهضت در راه رسیدن به هدفها و کوتاهی در پاسداری از دستاوردهای آن و سرگرم کارهای روزمرهشدن، آفت دیگری بود که به نهضت مشروطیت صدمه زد. کوتاهی در ایجاد شرایط، عوامل، لوازم تداوم و استمرار نهضت مشروطیت زمینه توقّف و رکود و انحراف نهضت را فراهم آورد. خارج شدن مردم از صحنه و ناامیدی و کنار رفتن مؤمنین و شایستگان و سستیهای اقشار مختلف جامعه، موجبات شکست نهضت را رقم زد. بیصبری و کمصبری مردم و نداشتن استقامت و پایداری، بستری برای تحقق توطئههای دشمنان نهضت شد.
اگر هدفهای یک نهضت، کوتاه و جزئی باشد با رسیدن به آن هدفها پایان مییابد و شور و نشاط انقلابی و روحیة ایثار و فداکاری در راه رسیدن به هدف خاتمه پیدا میکند. یکی از آسیبهای نهضت مشروطیت محدودکردن هدف بود. هدف نهضت مشروطیت اسلامی بود، ولی اسلام هدف نبود. نابودی رژیم سلطنتی فاسد ضداسلامی قاجار هدف مبارزات قرار نگرفت، هدف تنها تبدیل رژیم سلطنتی مطلقه به رژیم سلطنتی مشروطه بود و این محدودکردن هدف به روح پایداری ملی در نهضت صدمه زد. برای رسیدن به همین هدف نیز ضایعات و کشتارها و رنجهای مردم فراوان بود و بهایی که ملت پرداخت و هزینهای که شد با هدف و دستاوردها برابری و سازگاری نداشت.
نهضت مشروطیت فراگیر و همگانی نشد و تمام اقشار، طبقات جامعه و همة ملت را فرا نگرفت. اجتماع مردم در راه رسیدن به آرمانهای نهضت تحقق نیافت.
امام خمینی(ره) دراین زمینه فرمودند: «برادران من، شما میدانید که درصدر مشروطیت ایران چقدر ابتلائات داشت و آذربایجان چه همتی در این امر کرد و سردارهایی که از آذربایجان برخاستند چقدر زحمت متحمّل شدند و چقدر زحمت کشیدند و پیروز شدند. الآن همة ملت ما مثل آذربایجان هستند، آن وقت آذربایجان بود و بعضی جاهای دیگر مثل گیلان و سایر جاها کم و بیش، لکن این وضعی که الآن هست تاریخ سراغ ندارد. الآن تمام ملت از همه افراد کشور، در تمام قشرهایی که هستند همه این نهضت را ازخودشان میدانند و پیروزی این نهضت را پیروزی خودشان میدانند.»10 ایشان در گفتگو با اعضای شورای نگهبان میفرمایند: «سعی کنید مثل مشروطه سستی نشود که خوبها در اقلیت بودند، بلکه شما در اکثریت هستید و قلیل هستند که انحراف دارند.»11
با پیروزی نهضت مشروطیت و رسیدن به برخی آزادیها، از این آزادی به درستی استفاده نشد و راه سوء استفادهکنندگان از آزادی بسته نشد. در آن فضای آزاد، مطبوعاتی پدید آمد که در آنها علیه مقدّسات دینی و شخصیتها و کتاب مقدس مسلمین قلمفرسایی شد. مسخره نمودن احکام الهی و مقدسات اسلامی و بیحرمتی به آنها علت رویگردانی متدینان و مؤمنین از نهضت مشروطیت بود. روحانیون با مشاهده توهینهای آشکار به مقدّسات که پیش از آن سابقه نداشت از صحنه خارج شدند و یا رویاروی آن قرار گرفتند و به دنبال آنان، مردم ناامید شدند و بین نهضت، ملت، دولت و مردم جدایی افتاد و نهضت مشروطیت مهجور و رها شد.
استعمار خارجی که از سیاست اسلامی ضربه خورده بود، کوشش کرد پیوند و ارتباط دین و سیاست را سست کند و دین را ازصحنة سیاست بیرون راند. طرح جدایی دین از سیاست با قلم و بیان دشمنان خارجی و داخلی نهضت مشروطیت رواج یافت. قدرتهای خارجی با تبلیغات گسترده و حیلههای گوناگون طرح استعماری و ضد اسلامی جدایی دین از سیاست را گسترش دادند و از حضور آگاهانه روحانیون و اقشار مذهبی درصحنههای سیاسی کاسته شد و غربزدگان و عناصر سکولار و لائیک به صحنه آمدند.
امام خمینی(ره) در این زمینه فرمودند: «امروز روزی است که آنهایی که از اول تا حالا مخالف با جمهوری اسلامی بودند، مخالف با اسلام بودند، اسلام را مخالف مقاصد خودشان میدیدند آنها به دست و پا افتادهاند و دارند تبلیغات میکنند، اگر مؤمنین کنار بروند آنهایی که متعهّد به اسلام هستند کنار بروند و اینها بیایند قبضه کنند مثل صدر مشروطه که رفتند کنار اشخاصی که متعهّد بودند و قبضه کردند مشروطه را آنهایی که متعهّد به اسلام نبودند، اسلام را به آنجا کشاندند که همه دیدید. اگر درصدر مشروطه علما آمده بودند درمیدان، مؤمنین آمده بودند، روشنفکران متعهد آمده بودند و مسلمانهای متعهد آمده بودند و قبضه کرده بودند مجلس را و نگذاشته بودند که دیگران بیایند مجلس را بگیرند ما به این روزگار نمیرسیدیم ما مملکتمان خراب نمیشد ما عزتمان از بین نمیرفت، لکن شیاطینی که در آن وقت بودند بیخ گوش اینها خوانده اند که شما در سیاست داخل نشوید سیاست است این، شما را به سیاست چه؟ آنها باورکردند که خیرخواه هستند امروز هم همان مسائل ممکن است دریک قشرهایی پیش بیاید.12
تلاش و کوشش در راه شناسایی آفت و آسیبهای نهضت مشروطیت تکلیف شرعی عمومی است. شناخت آسیبهای آن نهضت و عبرتگرفتن از آنچه در آن نهضت بر اثر آفات پیش آمد میتواند راهنمای انقلابیون امروز و راهگشای تداوم انقلاب اسلامی باشد.
1ـ صحیفه نور، ج18، ص270.
2ـ همان، ج21، ص186.
3ـ همان، ج6، ص85 و86.
4ـ همان، ج10، ص65.
5ـ همان، ج15، ص223.
6ـ صحیفه نور، ج18، ص135و136.
7ـ همان، ص181.
8ـ همان، ج 14، ص37و38.
9ـ همان، ج15، ص202.
10ـ همان، ج13، ص224.
11ـ همان، ج18، ص179.
12ـ همان، ج12، ص7.
نوسینده: محمد رضا جواهری
تخلیص وفرآوری: رهنما، گروه حوزه علمیه
منبع: معارف، آبان 1386، شماره 50
علی معصومی (وزوایی )
بنیاد تبیین اندیشههای امام خمینی (ره) در دانشگاهها
همان طور که علل و زمینه های پدید آمدن نهضت مشروطه متعدد و مختلف است , علل انحراف وناکامی آن نیز متعدد می باشد. شاید بتوان گفت که مهم ترین علت انحراف و شکست مشروطه , توطئه ها و تکاپوهای شیطانی انگلیس و عوامل پیدا و پنهان آن در جریان نهضت مشروطه است . انگلیس و جاسوسان و وابستگان آن در همان زمان که هنوز نهضت مشروطه به پیروزی نرسیده بود , برنامه ای برای انحراف و شکست آن تدوین کردند. اولین توطئه , در کشاندن جمعی از مردم به درون سفارت انگلیس بازتاب پیدا کرد و برخی از جاسوسان و وابستگان انگلیس برای اینکه به نهضت مردم ماهیت غربی بدهند , تعدادی از مردم ساده لوح را به سفارت انگلیس کشاندند و در آن جا شعارهایی بر زبان مردم انداختند و اهدافی را به آن ها القا کردند که تماما رنگ و لعاب غربی داشت و با بحث ها و ذهنیت های بومی و فرهنگ اسلامی ایرانیان سازگاری نداشت . طرح مسائل و مفاهیم و موضوعات غربی و غیر بومی از یک سو و نفوذ و قدرت گرفتن عوامل انگلیس در کانون های تصمیم سازی و تصمیم گیری نهضت از سوی دیگر , زمینه را برای اعمال نفوذ انگلیس در نهضت به طور کامل فراهم کرد و سرانجام در سایه غفلت و یا ساده لوحی رهبران اصیل نهضت , انگلیس و عوامل آن , نهضت را به همان سمتی که می خواستند , کشاندند.
داستان نفوذ انگلیس و عوامل آن در نهضت مشروطه که منجر به انحراف و شکست آن شد , مفصل و پردامنه است و بحث پیرامون آن , مجال وسیع می خواهد. بنابراین , همین اندازه اشاره می کنیم که انگلیس با نفوذ در نهضت مشروطه و پدید آوردن مصایب فراوان , سرانجام این نهضت را حدود ۱۴ سال بعد از پیروزی به آن جا رساند که رضاخان را در اریکه قدرت قرار داد و از طریق این عامل مزدور خود , باقی مانده سیاست های خودش را درباره ایران اجرا کرد و ضمن پدید آوردن فضای بسیار اختناق آمیز و منکوب کردن همه نیروهای بومی و دینی جامعه , فرهنگ غربی را با خشن ترین شکل و به شیوه کاملا نظامی و قهر آمیز به کشور حاکم کرد.
امام خمینی درباره نقش انگلیس در منحرف کردن و ناکام نمودن نهضت مشروطه , سخنانی دارند که نمونه هایی از آن چنین است .
گاهی وسوسه می کنند که احکام اسلام ناقص است , مثلا آیین دادرسی وقوانین قضایی آن چنان که باید باشد نیست . به دنبال این وسوسه و تبلیغ , عمال انگلیس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازی می گیرند; و مردم را نیز (طبق شواهد و اسنادی که در دست است ) فریب می دهند و از ماهیت جنایت سیاسی خود غافل می سازند . (۱ )
توطئه ای که دولت استعماری انگلیس در آغاز مشروطه کرد به دو منظور بود : یکی که در همان موقع فاش شد , این بود که نفوذ روسیه تزاری را در ایران از بین ببرد , و دیگری همین که با آوردن قوانین غربی احکام اسلام را از میدان عمل و اجرا خارج کند.
در صدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد , دنبال آن پیروزی که ملت پیدا کرده بود , این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه کردند. شما گمان نکنید که احزابی که در ممالک دیگری هست , در صدر مشروطیت در انگلستان بود آن احزاب و با همان کاری که آنها می کردند و حزب بازی می کردند ماها را به اختلاف می کشیدند و خود آنها با هم دشمنی نداشتند . ۳
یکی دیگر از علل ناکامی و انحراف نهضت مشروطه این است که بعد از پیروزی این نهضت , بار دیگر همان کسانی قدرت را به دست گرفتند که قبلا نیز در راس قدرت قرار داشتند. اگر انقلاب مشروطه را از نظر جابجایی زمامداران و قدرتمندان بررسی کنیم , باید بگوییم که انقلاب مشروطه اساسا انقلاب نبود , زیرا یکی از تعاریف انقلاب و یا اینکه یکی از ابعاد یک انقلاب واقعی این است که مجموعه قدرتمندان و زمامداران دستگاه حکومتی قبل از انقلاب , کاملا از قدرت ساقط شوند و افرادی به جای آن ها بیایند که در گذشته از اجزای قدرت نبوده اند. در مشروطه اصلا چنین چیزی اتفاق نیفتاد و نه تنها شاه که در راس و مرکز ثقل قدرت قبل از انقلاب بود , باقی ماند , بلکه سایرین نیز باقی ماندند و فقط مناصب اندکی جا به جا شد. حتی آن هایی که سران اجرایی و حکومتی نهضت مشروطه محسوب می شدند , از همان قدرتمندانی بودند که یک شبه انقلابی و مشروطه خواه شده بودند و خود را در دایره مرکزی قدرت بعد از پیروزی نهضت قرار داده بودند. همین افرادبودند که به انحراف و ناکامی نهضت مشروطه کمک فراوان کردند. امام خمینی در این باره که قدرتمندان و مستبدان قبل از انقلاب مشروطه , در دوره مشروطه نیز به قدرت باز گشتند و این نهضت را منحرف کردند , چنین می فرماید :
آنهایی که می دیدند که از مشروطه ضرر می بینند , منافعشان از بین می رود , نمی گذارد قانون اساسی, که موافق با اسلام باید باشد و اگر مخالف شد , قانونیت ندارد , نمی گذارد که اینها هر کاری می خواهند بکنند , بکنند. یک دسته از همان مستبدین , مشروطه خواه شدند و افتادند توی مردم . همان مستبدین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم . (۴ )
گاهی با اسم اسلام یا با توهم اسلامی بودن , یک اموری انجام می گیرد که برخلاف اسلام است . در مشروطه هم این طور بود , یک دسته واقعا به آنها آنقدر تزریق شده بود که اعتقاد کرده بودند که باید فلان جور را عمل کرد , به آنها تزریق کرده بودند , این سلطنت طلبهای آن وقت آن قدر تزریق کرده بودند که مردم استبداد را ترویج می کردند (یعنی یک دسته , یک دسته از اهل منبر هم همین طور) . (۵ )
این مسائل به عهده علما و خصوصا ائمه جمعه است که همه دست در دست یکدیگر بدهند تا انقلاب محفوظ بماند و مثل زمان مشروطیت نشود که آنها که اهل کار بودند مایوس بشوند و کنار بروند , که در زمان مشروطیت همین کار را کردند و مستبدین آمدند و مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان را کنار زدند , و عده ای که با اسلام سر و کار ندارند به نام اسلام و پیروی از آداب اسلامی روی کار بیایند . (۶ )
یکی دیگر از علل انحراف و سقوط نهضت مشروطه , پدید آمدن افت گروه گرایی در نهضت مشروطه بود. در این زمان با برنامه ریزی بیگانگان , گروه ها و احزابی پدید آمدند تا مردم را متفرق کنند و وحدت عمومی را بر هم بزنند. واقعت این است که تخریب و شکل گرفتن جریان ها و گروه های مختلف سیاسی در یک جامعه , اگر شکل صحیح و اهداف صحیح و صادقانه در کار باشد , پدیده بدی نیست و به رشد سیاسی جامعه و مشارکت بیشتر افراد جامعه و به تعالی و احساس هویت قوی تر افراد جامعه کمک می کند , ولی اگر در ورای شکل گرفتن احزاب و گروه ها , اهداف غرض آلود و گروه گرایانه , منفعت طلبی های شخصی و گروهی , و دستهای بیگانگان و نامحرمان قرار گرفته باشد , یقینا گروه گرایی , مصیبت بارترین آسیب خواهد شد و نه تنها وحدت جامعه را بر هم می زند بلکه گروههای مختلف جامعه , ابزاری برای استعمارگران , منفعت طلبان و قدرت گرایان خواهند شد و مصایب فراوان پدید میآید. یکی از آفت های مصیبت بار دوره مشروطه , پدید آمدن احزاب و گروه هایی بود که به جامعه ایران زیان فراوان وارد کرد و مشروطه را نیز به انحراف و ناکامی کشاند. امام خمینی درباره نقش مخرب گروه گرایی در دوره مشروطیت , چنین می فرماید :
باید عرض کنم اصل این احزابی که در ایران از صدر مشروطیت پیدا شده است , آنکه انسان می فهمد این است که این احزاب ندانسته به دست دیگران پیدا شده است و بعضی از آن ها خدمت به دیگران کردند . (۷ )
در صدر مشروطیت هم با ایجاد گروه های مختلف نگذاشتند مشروطه به ثمر برسد و آن را برخلاف مسیرش راندند.(۸ )
در صدر مشروطیت برای شکستن آن قدرتهایی که آن وقت مجتمع شده بودند , باز حالا دوباره مشغول شدند , و آن وقت هم با حزب بازی و احزاب متعدد و این ها و مع الاسف احزاب هم که در این ممالک پیدا میشود , همه مخالف با هم و همه توی سر هم میزنند. نباید حالا مردم یک همچو کاری را بکنند . (۹ )
اصل حزب بازی را به نظر من که در صدر مشروطیت حزب را در ایران درست کردند , حزب بازی را برای همین درست کردند که نگذارند این ملت با هم آشتی کنند. برای اینکه حزب را می دیدند که این جابنای این ها این است که وقتی این حزب شد حزب عدالت و این حزب شد حزب دموکرات که در صدر مشروطیت بوده , این ها با هم دشمن اند. این برای آن میزند و آن برای اون می زند . (۱۰ )
در صدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد , دنبال آن پیروزی که ملت پیدا کرده بود , این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه کردند . (۱۱ )
ما باید از تاریخ عبرت ببریم , و این تاریخ در زمان مشروطه این طور بود. در زمان مشروطه آنهایی که میخواستند ایران را نگذارند به یک سامانی برسد و چماق استبداد تا آخر باقی بماند بین افراد , دستجات , احزاب اختلاف انداختند , حتی آنهایی که آن وقت بودند میگفتند که در یک خانه بین برادر با برادر , پدر و پسر اختلاف بود. یک دسته مستبد , یک دسته مشروطه این اختلاف موجب شد که نتوانست مشروطه آن طوری که علمای اسلام میخواستند تحقق پیدا بکند. بعد هم این اختلافات موجب شد که یک دسته از آن غربزده ها بریزند و به اسم مشروطه بگیرند مقامات را و استبداد (را) به صورت مشروطه بر این ملت تحمیل کنند و دیدید که چه شد . (۱۲ )
مآخذ :
۱ ـ ولایت فقیه , ص ۷
۲ ـ همان , ص ۹
۳ ـ صحیفه نور جلد ۱۴ , ص ۳۷
۴ ـ همان , جلد ۱۸ ص ۱۳۶
۵ ـ همان , ص ۱۴۰
۶ ـ همان , ص ۱۵۱
۷ ـ همان , جلد ۴ , ص ۸۹
۸ ـ همان , جلد ۶ , ص ۸۶
۹ ـ همان , جلد ۱۰ ص ۶۵
۱۰ ـ همان , جلد ۱۱ , ص ۱۹۶
۱۱ ـ همان , جلد ۱۴ , ص ۳۷
۱۲ ـ همان , جلد ۱۸ , ص ۲۷۰
از نظر امام خمینی , در صدر مشروطیت با ایجاد گروه های مختلف و حزب بازی های مهلک , وحدت مردم را بر هم زدند و زمینه انحراف و ناکامی مشروطه را پدید آوردند. اساسا در آن زمان تشکیل دادن احزاب و گروه های مختلف , راهبردی برای ایجاد اختلاف در میان مردم بود و دست های مرموز از این طریق ضربه مهمی بر نهضت مشروطه زدند .
مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
در شكست نهضت مشرو طيت عوامل متعدد خارجي و داخلي تاثير داشتند . دراين جا به برخي آن ها اشاره مي شود:
همانگونه که مراجعه به اسناد و روایات گوناگون گواهی می دهند؛ مهم ترین علت انحراف و شکست مشروطه، توطئه و تلاشهای شیطانی انگلیس و عوامل پیدا و پنهان آن در جریان نهضت مشروطه است . انگلیس و جاسوسان و وابستگان آنها در دوره ای که هنوز نهضت مشروطه تحکیم نیافته بود، برنامه ای را برای انحراف و شکست آن تدوین کردند. اولین توطئه انگلستان را می توان در کشاندن جمعی از مردم به درون سفارت انگلیس مشاهده کرد. برخی از جاسوسان و وابستگان انگلیس برای اینکه به نهضت مردمی مشروطه ماهیت غربی بدهند با استفاده از کم اطلاعی و بی خبری جمعی از مردم از سیاستهای شوم دولت بریتانیا آنها را به سفارت انگلیس کشاندند و در آن جا شعارهایی بر زبان مردم انداختند و اهدافی را به آن ها القا کردند که تماماً رنگ غربی داشت و با ذهنیت بومی و فرهنگ اسلامی ایرانیان سازگاری نداشت. این موضوع , از عجایب نهضت مشروطه است که گروهی مردم را تحریک کردند تا به سفارتی پناه ببرند که تمام مشکلات و مصایب آن ها از همان سفارت بود. طرح مسائل و مفاهیم و موضوعات غربی و غیر بومی از یک سو و نفوذ و قدرت گرفتن عوامل انگلیس در کانون های تصمیم سازی و تصمیم گیری نهضت از سوی دیگر , زمینه را برای اعمال نفوذ انگلیس در نهضت به طور کامل فراهم کرد و سرانجام در سایه غفلت و یا ساده لوحی رهبران نهضت , انگلیس و عوامل آن , نهضت را به همان سمتی که می خواستند، کشاندند . امام خمینی(ره) درباره نقش انگلیس در منحرف کردن و ناکام نمودن نهضت مشروطه می فرمایند:" گاهی وسوسه می کنند که احکام اسلام ناقص است , مثلا آیین دادرسی وقوانین قضایی آنچنان که باید باشد نیست. به دنبال این وسوسه و تبلیغ , عمال انگلیس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازی می گیرند، و مردم را نیز طبق شواهد و اسنادی که در دست است (فریب می دهند) و از ماهیت جنایت سیاسی خود غافل می سازند. در صدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد, دنبال آن پیروزی که ملت پیدا کرده بود , این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه کردند. شما گمان نکنید که احزابی که در ممالک دیگری هست, در صدر مشروطیت در انگلستان بود آن احزاب و با همان کاری که آنها می کردند و حزب بازی می کردند ماها را به اختلاف می کشیدند و خود آنها با هم دشمنی نداشتند.(1)
نهضت مشروطه در ابتدای راه خواستقلبی آحاد ملت ایران برای دستیابی به عدالت، آزادی و پیشرفت بود. اما در ادامه به انحراف کشیده شد به گونه ای که این نهضت را می توان به حسب اهدافی که در ادامه راه برای آن ترسیم شد به دو نهضت با دو ویژگی کاملا متفاوت تقسیم بندی نمود دو نهضت اصيل و منحرف نهضت اصیل مشروطه به دنبال آن بود که دین پویاتر، شاداب تر و موثرتر از گذشته در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی مردم حضور داشته باشد، در مقابل مشروطه منحرف شمشیر ستیز با دین را بلند کرد و در عرصه دین ستیزی تا آن جا که در توانش بود، با دین و دینداری مبارزه کرد. نهضت مشروطه به دنبال آن بود که سنت های اصیل مذهبی و ملی برای گشودن راه تعالی و ترقی مورد توجه قرار گیرد، ولی مشروطه منحرف، غرب گرایی از سر تا نوک پا را مطرح کرد و جریان گسترده و مهلکی از غرب گرایی و خودباختگی را در جامعه به وجود آورد. نهضت مشروطه می خواست کشور و جامعه مسلمان ایران را از یوغ استعمار خارج نماید و دست استعمارگران را قطع کند، ولی مشروطه منحرف زمینه را برای استعمار و استثمار آماده تر کرد و انبوهی از عوامل و مزدوران استعمار را سال ها بر کشور حاکم نمود.(2)
با ترفند ها و دسیسه های فراوان بانیان اصلی نهضت مشروطه کنار گذاشته شدند و عنان کار به دست غربزده ها و سکولار ها افتاد که به دنبال پیاده سازی الگو های بیگانه در کشور بودند و به سنت و فرهنگ اسلامی کشور بی توجه و بی اعتنا بودند.با حذف روحانیت از نهضت زمینه برای نفوذ افکار و الگوهای انحرافی فراهم شد و در نهایت نهضت مردمی مشروطه از مسیر اصلی خارج و دستاوردی جز حکومت استبدادی پهلوی و ناامیدی و یاس مردم در پی نداشت. رهبر معظم انقلاب در تحلیل این موضوع می فرمایند:" در قضیه مشروطه اگر علما نبودند، مشروطیت به وجود نمی آمد و به پیروزی نمی رسید. وقتی هم که غربزده ها و نوچه های انگلیسی در ایران، علمای دین و شعارهای دینی را کنار زدند، باز استبداد و تسلط و نفوذ خارجی مسلط شد.
با کنار زدن علما و نفوذ منورالفکر های غرب زده به درون نهضت و پشتیبانی سفارتخانه های بیگانه،نوعی شکاف در درون نهضت به وجود آمد و انرژی ای که می بایست برای رفع استبداد و استعمار خرج شود مصروف دعواهای داخلی گردید و نهضت را از مسیر اصلی منحرف کرد.
لذا یکی از علل اصلی شکست نهضت مشروطه همین اختلافات در رهبری بود.جدایی نیروهای حاضر در صحنة نهضت مشروطه و پشت به هم نمودن و رویارویی با هم، قدرت نهضت را از بین برد. اختلاف و تفرقه، بزرگ ترین ضربه را به نهضت مشروطه زد و نهضت را گرفتار آسیب های فراوان نمود. امام خمینی(ره) در آسیب شناسی نهضت مشروطیت بارها از اختلافات و کشمکش های داخلی و رویارویی نیروها یاد کرده اند و خطرات آن را گوشزد نمودند. ایشان تفرقه را عامل به ثمر نرسیدن مشروطیت دانسته و فرمودند:«باید ملّت ایران بیدار باشد، نگذارید خون شهدای ما هدر برود، نگذارید. خون جوانان ما پایمال شود، اغراض شخصیه را دور بریزید.
دست های خیانتکار، گروه های مختلف درست نکند، گروه های مختلف اسباب تفرقه می شود. رشد سیاسی نیست. درصدر مشروطیت هم با ایجاد گروه های مختلف نگذاشتند که مشروطه به ثمر خودش برسد او را برخلاف مسیر خودش راندند.
در سخنرانی دیگر، خطر گروه گروه شدن مردم در مشروطیت را یادآوری نموده و فرمودند: «نباید همه گروه گروه بشویم که در ظرف مثلاً چند ماه دویست گروه با اسمها و حرف های مختلف و باز همان مسائلی که در صدر مشروطیت برای شکستن آن قدرت هایی که آن وقت مجتمع شده بودند، باز حالا دوباره مشغول شدند. ایشان روحانیت را حبل الله وحدت دانسته و دور شدن مردم از آنان را یکی از آسیب های نهضت مشروطیت دانسته و فرمودند: «اگر شما ملت این طایفه را حفظ نکنید بدانید که سرنوشت شما سرنوشت زمان مشروطه خواهد شد که روحانیون این کار را درست کردند و دست استبداد را کوتاه کردند، لکن دوباره به واسطه اینکه ملت مجتمع نبود و با روحانیت آن طور سازش، اطاعت محکم نداشت مشروطه را آنها بپاکردند و دیگران آمدند.(3)
دراين باره به كتاب تاريخ معاصر ايران، سيد جلال مدني مراجعه فرماييد.
http://www.irdc.ir/fa/content/12382/print.aspx. 1
http://www.irdc.ir/fa/content/12382/default.aspx> . 2
www.resalat news.com . 3
پايگاه فرهنگی مذهبی پلاك
بررسى علل و عوامل شكست انقلاب مشروطه مهمترين علل و عوامل شكست مشروطه را مى توان به دو دسته خارجى و داخلى تقسيم كرد: 1. عوامل خارجى اتحاد دولت هاى روسيه و انگليس در مقابل خطر روزافزون آلمان و متعاقب آن تقسيم ايران در قرارداد 1907 م. و نيز اشغال ايران در جنگ اول به دست قدرت هاى درگير، از عوامل خارجى داراى نقش در شكست مشروطه اند. دولت روسيه در جريان استبداد صغير و به توپ بستن مجلس دخالت داشت، لياخوف فرمانده روسى قزاق ها جز به امر دولت متبوعش نمى توانست چنين كار مهمى را انجام دهد. حضور نيروى نظامى روس ها در شمال و اشغال چند شهر بزرگ و جنايت هاى بى شمارى كه توسط آن ها انجام گرفت، از عوامل اصلى شكست مشروطه تلقى مى شود. تأثير حضور انگليسى ها در جنوب نيز كم تر از آن نبود و در عمل با ورود روسيه از شمال و انگليسى ها از جنوب، از دولت مشروطه ايران جز نامى برجاى نمانده بود. از عوامل اصلى ناكامى دولت مردان در سامان دادن به اوضاع، همين حضور روزافزون بيگانگان و دخالت هاى بى شمار سفارت خانه هاى خارجى در امور داخلى ايران بود. گرچه نبايد فراموش كرد كه بسيارى از دولت مردان وقت، شيفته همين اشغال گران بودند. با آغاز جنگ جهانى اول، تعداد نيروهاى بيگانه به سرعت افزايش يافت و ايران صحنه جنگ دولت هاى متخاصم شد. ميراث جنگ اول براى ايران قحطى، گرسنگى، بيمارى و سرانجام مرگ و مير بسيارى از مردم و نيز فقر و پريشانى بازماندگان بود. در اين شرايط، كم تر كسى مى توانست به فكر مشروطه باشد. حتى بسيارى از مردم همه اين ها را از بلاى مشروطه مى ديدند. 2. عوامل داخلى از جمله عوامل داخلى شكست مشروطه، مى توان به ماهيت كاملا متفاوت نيروهاى مشروطه خواه اشاره كرد. مشروطه انقلابى نبود كه بر خواست و انديشه يك طبقه يا نيروى اجتماعى خاص استوار باشد. گروه ها و نيروهاى اجتماعى متعددى مشروطه را ايجاد كردند. عنوان مشروطه نيز ابتدا انديشه و خواسته اى مبهم بود كه هركس آن را به رأى خود تفسير مى كرد. بعد از پيروزى مسلماً همه اين خواسته هاى كاملا متفاوت نمى توانست به اجرا در آيد و لذا درگيرى ها و اختلافات براى به كرسى نشاندن رأى خود و حذف رقيبان آغاز شد. فقدان فرهنگ گفتوگو به دليل حاكميت طولانى استبداد در ايران باعث مى شد اين اختلافات به جاى آنكه با بحث و گفتگو خاتمه پذيرد به درگيرى هاى فيزيكى، رواج تهمت و افترا و سرانجام ترور و خشونت ختم گردد. به عبارت ديگر، جناح هاى مختلف در عصرمشروطه هركدام هدف و مقصدى خاص را دنبال مى كردند و نقطه اشتراك آنان تنها در نفى وضع موجود بود. اين اختلافات وسيع، ائتلاف آنان را شكننده كرد و باعث از هم پاشيدن آن گرديد. به هر دليل، هنوز چندى از مشروطه نگذشته بود كه اميدهاى اوليه بر باد رفت. آن خوش بينى هاى پيشين و ساده انديشى بسيار كه در پرتو آن تصور مى شد مشروطه همه چيز را اصلاح خواهد كرد از ميان رفت و اختلاف هاى بسيار پديد آمد و دولت مركزى را بيش از پيش ناتوان ساخت. به تدريج اطراف كشور ناامن گرديد و دولت مشروطه نيز نتوانست امنيت را برقرار كند. افزون بر اين، دخالت نيروهاى بيگانه، دولت را به مجموعه اى بى اراده و ناتوان تبديل كرد. روس و انگليس، به دولت مشروطه اهميت نداده، آن را در خور توجه نمى دانستند. در سال هاى پرآشوب مشروطه تا پايان جنگ جهانى اول، بسيارى از مردم از گرسنگى، بيمارى و جنگ جان باختند. اوضاع چنان آشفته بود كه مردم آرزو مى كردند وضعيت پيش از نهضت به جامعه باز گردد. در اين ناامنى، يك حكومت مستبد و قدرتمند به آسانى مورد پذيرش مردم واقع مى شد. حتى بسيارى از بنيانگذاران جنبش ضد استبدادى به اين نتيجه رسيده بودند كه تنها يك ديكتاتور مى تواند آرامش را به ايران بازگرداند. بدين ترتيب، مردم ايران پس از سال ها تلاش براى از ميان بردن استبداد دوباره در قالب سلسله پهلوى به آن تن دادند. در جريان مشروطه، روحانيت خسته از درگيرى و دلسرد از سياستمداران از صحنه سياست كناره گرفت و ميدان را به سود مستبدان و حاميان آنان خالى گذارد. پيامدهاى مشروطه انقلاب مشروطه با همه مشكلات و ناكامى هايش آثار عمده اى از خود برجاى نهاد.
1. مفاهيمى مانند قانون اساسى، مجلس، آزادى، انتخابات و تفكيك قوا با اين انقلاب مطرح شد و رسميت يافت. البته مجلس به زودى مورد هجوم قرار گرفت و در قالب نهادى وابسته به كارش ادامه داد؛ ولى اصل وجود قانون اساسى و مجلس كه در سخت ترين دوره ها نيز برقرار ماند و در مقاطع خاصى نيز تعدادى از نمايندگان مخالف دولت به آن راه يافت، با آثار سياسى مهمى همراه بود. 2. تجربيات ارزشمند انقلاب مشروطه در زمان وقوع انقلاب اسلامى مورد توجه واقع شد. از يك سو نابودى نظام سلطنتى و قطع كامل سلطه بيگانگان بر كشور و توجه به فرهنگ و ارزش هاى خودى مورد توجه قرار گرفت و از ديگر سو، رخنه عناصر بيگانه و فرصت طلب در مشروطه، هوشيارى انقلابيان مذهبى را براى جلوگيرى از تكرار اين امر در انقلاب اسلامى برانگيخت. در نهايت اين تجربيات لزوم حفظ وحدت ميان نيروهاى انقلاب، را گوشزد كرد
. منبع: انقلاب اسلامى و چرايى و چگونگى رخداد آن، جمعى از نويسندگان، قم: انتشارات معارف، 1380، صص 50- 49.
حکمتي ديگر
دکترمظفر نامدار[1]
ما از شرّ رضاخان و محمد رضا خلاص شدیم لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پا دارندگان سلطه ابر قدرت ها هستند و سر سپردگانی می باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگی ها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمی دارند.[2]
فهم تفاوت استبداد قاجاری ( استبداد کلاسیک)با استبداد پهلوی (استبداد مدرن) فهم دو مقطع حساس تاریخ تحولات دوران معاصر ایران میباشد. به نظر می رسد شناخت نحوه استحاله انقلاب مشروطه در استبداد رضاخانی به نوعی به تفاوت ساختاری این دو نوع از استبداد بستگی دارد. نویسنده در این مقاله تلاش می کند در پرتو اندیشه امام خمینی ضمن برشماری تفاوت های ساختاری این دونوع از استبداد، علل بازگشت جریانات روشنفکری غرب گرا و سکولار عصر جمهوری اسلامی را به گفتمان های ارتجاعی و ضد عقلی این ایدئولوژی تحلیل نماید. سیاست های ضد فرهنگی رضاخان و الیگارشی وابسته به حکومت وی، در مقابله با دین و فرهنگ ملی ایران، بازتابی از این ایدئولوژی بود . با شناخت دقیق ماهیت نظام حکومت استبدادی رضاخان، به نوعی میتوان خاستگاه اصلی و اساسی جنبش های اجتماعی این دوره علی الخصوص ریشه های انقلاب اسلامی را نیز تحلیل کرد.
استبداد قانونی شده، رژیم قاجاری، رژیم پهلوی، بیداری اسلامی،استبداد کلاسیک، استبداد مدرن، روشنفکری، دیکتاتوری منور
استبداد قانونی شده عنوانی است که می توان به نظام مشروطه سلطنتی داد. نظام مشروطه سلطنتی در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران دگرگونی های عجیبی ایجاد کرد. مهمترین و کلیدی ترین تحولی که این نظام به وجود آورد تبدیل استبداد کلاسیک قاجاری به استبداد مدرن سلطنتی بود.
تا قبل از نهضت مشروطه و تاسیس نظام مشروطه سلطنتی در ایران، سلطنتت و خانواده سلطنتی هیچگاه ماهیت قانونی یا شرعی نداشت. جابجایی سلطنت ها و فراز و فرود آنها تحت تاثیر یک سنت ملوک الطوایفی که عموماً به اقتدار ایلات ایران بر می گشت، در ساختار اجتماعی و سیاسی ایران رخ می داد . ایلی به دلایلی قدرت را بدست می گرفت و دوران چندی را که عموماً به توانایی و اقتدار ایل و ایل خان وابسته بود، حکومت می کرد. امّا به محض اینکه عصبیت لازم برای نگهداری قدرت ایل از میان می رفت و در ایل دیگری متمرکز می شد جابجایی در سلطنت نیز اتفاق می افتاد. این جابجایی عموماً متکی به قدرت شمشیر و توانایی های یک ایل در همساز کردن ایلات دیگر و به نوعی یک جابجایی درون ساختاری بود.
نظام مشروطه سلطنتی این جابجایی طبیعی و درون ساختاری را ملغی کرد و با قانون اساسی مشروطه، سلطنت را بصورت مادام العمر در یک خانواده و یک ایل تثبیت نمود و به آن ماهیت قانونی داد. چنین چیزی در تاریخ ایران سابقه نداشت.
استبداد، با نظام مشروطه سلطنتی قانونی شد و این استبداد قانونی شده سلطنت را مادام العمر در خاندان بی کفایت قاجار و پس از آن در خاندان بی ریشه پهلوی ماهیت شرعی و قانونی بخشید و منورالفکران این مملکت اسم چنین عمل غیر عقلانی را تجدد و ترقی گذاشتند و به آن بالیدند. این مدل از نظام پادشاهی فقط ریشه در نظام های استبدادی الیگارشیک اروپا مخصوصاً انگلیس، فرانسه و آلمان داشت.
نظام مشروطه سلطنتی با مصادره انقلاب بزرگ عدالتخواهانه ملت ایران، ساختار غیر عقلانی و پوسیده استبداد پادشاهی را مدرن و قانونی کرد و برای توجیه قدرت مطلقه سلطنت، پشتوانه قانونی درست کرد.
استبداد مدرن با استبداد کلاسیک از جنبه شکلی، ساختاری و سازمانی تفاوت های مهمی دارد. تا این تفاوت ها را درک نکنیم علت صدور فتوای حرمت حکومت مشروطه سلطنتی توسط بعضی از مخالفان را درک نخواهیم کرد. همچنانکه خاستگاه استبداد مدرن نیز خاستگاهی کاملاً متفاوت تر از خاستگاه استبداد کلاسیک و در نتیجه پیچیده تر از آن و عمق سیطره اش بر زندگی شخصی مردم بیشتر است.
واژه استبداد قانونی شده در معنای خود بیانگر واقعیت ها ومکانیزم هایی است که مطالعات سیاسی در ایران هنوز برای آن جواب روشن و قانع کننده ای ندارد. با وجودی که منطق نابود کننده این نظریه در دوره قاجاریه و پهلوی، بعد از حاکمیت خود در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران مجموعه رفتارهای جامعه را هدایت کرد و عامل اصلی بدبختی ایران در دوران معاصر شد، امّا می بینیم که هنوز واقعیت های به نقد کشیده شده این پدیده کافی نیست. بلکه، باید قربانیان این نظریه بر علیه کادرهای متفکری که در منطق استبداد قانونی شده و مسائل پیچیده آن می گنجند، اعلام جرم کنند.
اگر چه بعد از انقلاب اسلامی از نظر سیاسی حکومت و حاکمیت چنین رژیمی در ایران به پایان رسیده است اما ساده لوحانه است اگر تصور شود امکان بازگشت حامیان ایدئولوژیک این نظریه و شکل گیری آنها در قالب های جدید چون دموکراسی خواهی، ملی-مذهبی و غیره نیز قابل تصور نیست. چرا؟ چون استبداد قانونی شده که در علم سیاست جدید از آن تحت عنوان دیکتاتوری منوّر نیز یاد می شود به صورت نقطه عطفی در تاریخ تجدد طلبی غربگرای ایران در آمده و زیربنای همه سیاست های حکومت مشروطه سلطنتی در اواخر دوره قاجاریه و تمام دوران پهلوی شد.
در عصر انقلاب اسلامی و در درون ساختارهای اعتقادی و آرمان های روشنفکری غرب گرا و سکولار، هنوز این نظریه، بقیه رفتارهای فرهنگی و اجتماعی این جریات را تحت تاثیر خود داشته و به عنوان یک نظریه زیربنایی به گونه ای رفتار می کند که بقیه آرمانها در نسبت با آن حالت روبنا پیدا کنند.
در هسته مرگزی گفتمان استبداد قانونی شده ادعا شده است که تجدد و تجدد طلبی در ایران، بخاطر تنگناهای فرهنگی ای که با آن روبرو شد راهی نداشت مگر اینکه مشکلات خود را از طریق استبداد قانونی شده حل و فصل کند. اینگونه است که استبداد قانونی شده با تظاهر به اهمیت دادن به تجدد، با حذف بیرحمانه هر نوع رقیبی به نیروی آماده تفکر و عمل جدیدی تبدیل گردید. بنابراین برای آنهایی که این دوره تاریخی را زمینه ای برای مطالعه ریشه های انقلاب اسلامی ایران قرار می دهند باید این سوال بسیار اهمیت داشته باشد که: چگونه چنین منطق ساده لوحانه ای توانست خود را به جامعه روشنفکری ایران تحمیل کند؟ چگونه منورالفکرانی که آرمان تجدد و ترقی ایران را داشته و تصور می کردند با ضابطه مند کردن نظام ملوک الطوایفی قاجاری می توانند به این مهم نائل آیند، پیاده نظام خرده پای نظریه استبداد منور شدند؟!
به نظر من برای فهمیدن عمق این سوال باید ساده انگاری سیاسی و تاریخی را به کناری انداخت و خاستگاه نظریه استبداد قانونی شده ( دیکتاتوری منوّر) ونتایج فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی آن را مورد مطالعه و تعمق قرار داد. چرا؟ چون ایران عصر انقلاب اسلامی اگر چه از شر نظام مشروطه سلطنتی و ساختارهای وابسته به این نظام رهایی پیدا کرد ولی از شرارت های نظریه پردازان این حکومت، که در قالب جریان های مختلف روشنفکری غربگرا، سلطنت طلب، ملی - مذهبی و غیره فعالیت می کنند و از شعارهای فریبنده ای نیز همانند گذشته استفاده می نمایند، در امان نیست. امام در خط مقدم مقابله با این جریان، هشدارهای استراتژیکی دقیقی به ملت ایران داد. ایشان در تاریخ 7/10/1360 در پیامی که به مناسبت بازگشایی مراکز تربیت معلم صادر شد، فرمودند: ما از شرّ رضاخان و محمد رضا خلاص شدیم لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پا دارندگان سلطه ابر قدرت ها هستند و سر سپردگانی می باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگی ها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمی دارند.[3]
در دو دهه گذشته ملت ایران نحوه عمل این تربیت یافتگان غرب و شرق را در همراهی و همسویی با بازگشت سیطره ابرقدرت ها به ایران، با تمام وجودش درک کرد. سر سپردگانی که با هیچ منطقی بر جای خود ننشستند و تا توانستد یا در راه استقلال، آزادی و پیشرفت کشور سنگ اندازی کردند و یا با نفوذ در مراکز دانشگاهی و اجرایی، قلب حقایق نمودند و به سیاه نمایی تحولاتی که در این سه دهه در ایران اتفاق افتاد و دهها برابر از تحولات دوران رژیم استبدادی مشروطه سلطنتی در هفت دهه بیشتر بود، مشغول شدند.
آیا رفتار روشنفکران غرب گرا و سکولار عصر انقلاب اسلامی، که اکنون با تابلوهای ایدئولوژیکی جدیدتری فعالیت می کنند، مانند دوران قاجاریه و پهلوی، روی کارآمدن یک دیکتاتوری جدید را در ایران تداعی میکند؟ آیا این دیکتاتوری همانطوری که امام راحل فرمودند: ایران را بر می گرداند به وضع سابق؟ اما نه در فرم سلطنت، بلکه به فرم اسلام، لیکن اسلامی که آنها می خواهند[4]. اسلامی که بارها امام از آن به عنوان : اسلام مرفهین بی درد، اسلام ابوسفیان، اسلام انحرافی، اسلام انور سادات، اسلام عهد پهلوی، اسلام صدامی، اسلام شاهی، اسلام معاویه و یزید، اسلام منهای روحانیت، اسلام نفاق، اسلام کفر و در یک کلام، اسلام آمریکایی یاد کردند[5].
به نظر می رسد دیکتاتوری منورالفکری یا نظام مشروطه سلطنتی توتالیتر، ایدهای است که امروزه تمام مسیر حرکت تجددخواهی غربگرا را در ایران بحثانگیز میکند. بنابراین بهتر است چنین نظریهای را خارج از حوزه تحقیق و القائات این نوع از منورالفکران با دقت مورد آزمون و تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
جریان منورالفکری غرب گرا و سکولار بعد از فضاحتی که در یگانگی با استبداد قانونی شده در ایران بوجود آورد، تلاش میکند در قالب نظریههای فریبنده علم سیاست کلاسیک شکلی علمی و عقلانی به این نظریه و دورة سیطره آن در ایران بدهد[6].
بنابراین بررسی این پدیده خارج از چارچوب قواعدی که این افراد تعیین میکند. بیش از حدی که امروزه برای توجیه نظریه استبداد قانونی شده ارائه می شود، ضرورت دارد. در کاربرد گمراه کننده این واژه هر نوع سرکوب و جنایتی تشبیه به تجدد گردید و ضروری نشان داده شد.
به نظر من بحث درباره استبداد قانونی شده برخلاف اینکه عدهای تلاش میکنند با علمینشان دادن این پدیده پرونده عملکرد آن را بسته نگه دارند، یک ضرورت است. قرابت بین استبداد قانونی شده و نظریاتی که امروز جریان منورالفکری غربگرا و سکولار تحت عنوان مدرنیته و مدرنیسم یا شعارهایی چون آزادی، جامعه مدنی، حقوق بشر، لیبرالیسم، دموکراسی و غیره ارائه میدهد، فرصت میدهد تا با بازنگری آنچه که در گذشته نه چندان دور در ایران اتفاق افتاد. فضای دگردیسیهای جدید پیروان دیروز نظریه استبداد منور را در شرایط جدید بهتر درک کنیم.
تفسیرهای گوناگون از دیکتاتوری و استبداد از یک طرف خصلتهای عمومی نظامهای قاجاری و پهلوی و غربگرایان وابسته به آنها را نشان میدهد. و از طرف دیگر، این بررسیها نشان خواهد داد که این دو پدیده(دیکتاتوری منور و روشنفکری غربگرا و سکولار) در بسیاری از نکات کلیدی، نه تنها تفاوتهای معنیداری با هم نداشتند، بلکه مسلح شدن استبداد به قانون، چگونه از آرمان منور الفکری عصر قاجاری به ایدئولوژی سرکوبگر دوران پهلوی تبدیل شد و آشفتگی های پیچیده ای در روابط بین سلطنت و جامعه ایجاد کرد و با چه منطقی نقش اول تجدد طلبی ایرانی به یک خانواده داده شد و سرکوب، ترور، کشتار، تجاوز به حقوق مردم، فروش ذخایر ملی و غیره ماهیت قانونی پیدا کرد و عینیت بخشیدن به امور و صورتبندیهای جامعه و همگون شدن همة نهادها به عهده یک دولت مستبد و رئیس آن گذاشته شد.
چنین مشخصههایی برای اعتبار بخشیدن به مفهوم استبداد قانونی شده به عنوان یک مُد تازه از راه رسیده غرب در این دوران، کلاملاً قانع کننده است. پدیده منحصر به فردی.
که سلطنت استبدادی را با تفسیر کردن شبه عقلی و شبه تاریخی و مسلح کردن به قانون و حتی دین توجیه کرد.
غربگرایان سکولار با مستمسک قرار دادن استبداد قانونی شده حتی شماری از مفاهیم کاملاً مردم پسند را که در اصل هیچ تعلقی به آنها نداشت، وام گرفتند و به این مفاهیم که در رأس همة آنها تجدد، قانون و آزادی و عدالت قرار داشت، معنی و بُرد جدیدی دادند و از این طریق راه را برای هر اندیشه تازة دیگری مسدود کردند.
بنابراین بحث درباره استبداد قانونی شده اگر چه در ظاهر بعد از انقلاب اسلامی اینگونه نشان داده میشود که دیگر محلی از اعراب ندارد و باید پرونده آن بسته شود؛ اما یک بحث زنده و حاضر در جامعه امروزی ماست. و به فراموشی سپردن این بحث به معنای به فراموشی سپردن زیر ساختهای نابود شده توسعه ایران در عصر حاکمیت استبداد قانونی شده است. مصیبتی که هنوز از ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران رخت برنبسته و همة برنامههای توسعه را به نوعی تحت تأثیر خود قرار میدهد.
از طرف دیگر، قرابت و پیوستگی تاریخی و ایدئولوژیکی بین استبداد قانونی شده و منورالفکری غربگرا و سکولار به ما فرصت میدهد تا بازنگری آنچه که در گذشته ایران اتفاق افتاد، مسیر گردد زیرا اگرچه داستان استبداد در عصر جمهوری اسلامی به پایان رسیده است ولی همانطوری که معمار بزرگ اندیشه حکومت جمهوری اسلامی امام خمینی فرمودند ملت ایران باروی دیگر این نظریه سرو کار دارد. غربگرایان سکولار با همه گرایش های خود در این دوران، هنوز هم بدنبال همان خطاهای تاریخی هستند که در آن دوران مرتکب شده و یک انقلاب بسیار باشکوه ملت ایران را بنام انقلاب مشروطه در زیر پای دیکتاتوری قربانی نمودند. اکنون همان نقشی که از ناحیه این جریان در آن دوران ایفا شد، همچنان قرار است تحت عناوین دیگری در ایران دوران جمهوری اسلامی تکرار شود.
بنابراین منتقدان این نظریه باید با برجسته کردن حد و مرز ظرفیت های تشریحی نظریه استبداد قانونی شده و مقایسه تئوریک منورالفکری و استبداد و درنظر داشتن شرایط اجتماعی، تاریخی و فرهنگی که این پدیده در آن پدیدار شد و رشد کرد. علل عقب ماندگی ایران را از این زاویه از نظر دور ندارند. همچنان که پرسش از دلایل گوناگون وجود تعهد ماهوی و نانوشته و رسمی و غیر رسمی میان منورالفکری، غرب گرایی و استبداد قانونی شده نباید مورد بیتوجهی قرار گیرد.
تفسیرهای متضاد و متناقض منورالفکری از دیکتاتوری منور خصلتهای عمومی نظام مشروطه سلطنتی و رژیم پهلوی و ارج و قرب انقلاب اسلامی در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران را نشان میدهد. اگرچه عده ای تلاش میکنند نشان دهند که از جنبه ذاتی دو پدیده منورالفکری و استبداد با هم یکی نیستند اما بیتردید تاریخ نظام مشروطه سلطنتی نشان میدهد که این دو پدیده در بسیاری از نکات کلیدی تفاوتهای معنیداری با هم ندارند.
وجود یک الیگارشی متمایل به غرب، آشفته کردن روابط دولت و جامعه، دادن نقش اول به ایدئولوژی استبداد قانونی شده، رشد سرکوب و ترور که نه تنها شامل مخالفان بلکه ؛ اغلب دستههایی که به نوعی مددکار دیکتاتوری بودند، نشان دهنده این توافق نانوشته در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی دوران معاصر میباشد. توافقی که باعث شد عینیت بخشیدن به ترقی وتجدد و صورتبندیهای جامعه مطیع و سر به زیر به عهده دولت دیکتاتوری و رئیس آن گذاشته شود.
این مشخصههای کلی برای اعتبار بخشیدن به مفهوم استبداد قانونی شده به عنوان تحفه جدید روشنفکری غربگرا و سکولار برای حکومت و حاکمیت در ایران، کاملاً نیاز به بررسی دارد تا با روشن شدن زوایای پنهان نگه داشته شده آن، دوباره فضای آزاد انقلاب اسلامی و مسیر بازنگریهای متنوع جریان روشن فکری با مارکها و مدهای تازه از راه رسیده، از حافظه تاریخی ملت ایران و نسل امروز محو نگردد.
انقلاب اسلامی با تفسیر کردن نمودهای ظاهری و عملکرد این پدیده، میتواند خود را تعریف، تفسیر و توجیه کند. این یک امکان بسیار مهمی است که جریان منورالفکری غربگرا، سکولار و نقابدار در سه دهه اخیر، تلاش کرده است با فرار به جلو و فرافکنی های سیاسی و جنجال آفرینیهای حقوق بشری و مرثیهسراییهای آزادخواهی و دموکراسی و در قبض و بسط نشان دادن های معرفتی و تاریخی، آنرا از ملت ایران سلب کند و نگذارد فهم جدیدی خلاف ذهنیتهای ایجاد شده و مستقل از تفسیرهای تاریخی و هدایت شده آنها در آنچه که در دوران حاکمیت این جریان بر سر ملت ایران آمد، بوجود آید.
بنابراین نمودهایی که در تفسیر تاریخ این دوره در متون متنوعی که در غالبهای جدید و الفاظ فریبنده تولید میکنند، کاملاً گمراه کننده است. همانطوری که گفته شد استبداد قانونی شده و روشنفکری متصل به آن، شمار زیادی از مفاهیمی را که در اصل به آن تعلق ندارند وام میگیرند، به آنها معنا و برد جدیدی میدهند و از این طریق راه را بر سایر تفسیرهای تاریخی و تولید اندیشههای تازه میبندند.
اشکال جدید نفی مردم سالاری دینی و دفاع از استبداد قانونی شده اکنون که مرزبندیهای اساسی این بحث مشخص شد میتواند این سوال را مطرح کند که انقلاب اسلامی در ایران در چه بستری ظهور کرد؟ در تمامی صد سالة گذشته استبداد قانونی شده با کمک منورالفکری غربگرا و سکولار و کسب حمایت از دولتهای اروپایی و آمریکا قصد داشت که مردمسالاری، دموکراسی و دین را در ایران از ریشه منسوخ کرده و در نهایت اثرات آنها را در کشور خنثی سازند. آیا امروز با شکل جدیدی از نفی مردمسالاری و دین مواجه نیستیم؟
این مهمترین پرسشی است که این مقاله سعی دارد با تأکید بر وقایع ایران در دوران مشروطه سلطنتی، طرح کند. بیداری اسلامی - ایرانی بما حکم میکند تمام امکانات جدید این نظریه را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. اکنون بارها می شنویم که چرا برای نشان دادن عظمت انقلاب اسلامی به کارکردهای رژیم های گذشته استناد می کنید! طرح اینگونه سوال ها آنچنان فریبنده است که حتی فرزندان انقلاب اسلامی را نیز در تارهای خود مسحور می کند. سنجش ها مبتنی بر معیار ها و میزان هاست و در خلع اتفاق نمی افتد. سنجش باید مبتنی بر نشانه باشد. آنهایی که این سوال ها را طرح می کنند در حقیقت می خواهند نشانه های سنجش را از ما بگیرند و نشانه ها را گم کنند. گمگشتگی و سر گشتگی نشانه ها در تاریخ ایران، وابسته به اندیشه و عمل جریانات روشنفکری سکولار و غرب گرا میباشد که هنوز هم با تمام قدرت ادامه دارد. روشنفکران غرب گرا از ابتدای پیدایش خود کشف کرده بودند که ملت ایران بدلیل برخورداری از نشانه هایی چون دین، تاریخ، اخلاق، فرهنگ و هنر برای کشف حقیقت احتیاج چندانی به او ندارد. زیرا این نشانه ها در همه دوران به کمال و بدون وهم و نشاندن پنداشته ها به جای دانش ها به مدد این ملت آمده است. لذا مردم از آنها بهتر می دانستند و به خوبی قادر به بیان حقیقت بودند. اما روشنفکران به تاسی از اسلاف خود در غرب، چنین حقی را برای مردم قائل نبودند و حق انحصاری رازدانی را از آن خود می دانستند و برنمی تابیدند که غیر از آنها کسی واقف به سرً قدرت و شناخت باطن عالم و برخوردار از علم موهبی و آگاه به باطن و ظاهر امور و رازدان باشد. بر اساس چنین توهمی این جریان از همان ابتدا برای کسب این حق از آن خود پنداشته، نظامی از قدرت به وجود آورد که سد راه شکفته شدن هر اندیشه دیگر شد.
این قدرت نوظهور نمی توانست در ساختار حکومت استبدادی کلاسیک قاجاری و رهبری پادشاهان مستبد شکل بگیرد و در جامعه به گونه ای عمیق وارد شبکه اجتماعی شود. بنابراین ضروری بود که روشنفکرها نظامی را پایه ریزی کنند که خود عوامل اصلی شبکه های اجتماعی این نظام شوند و در قبال خودآگاهی و سخنوری و رازدانی اجتماعی مسئولیت اصلی را بدوش بکشند و خود جزیی از این نظام باشند. نظام مشروطه سلطنتی که میراث خوار انقلاب عدالت خواهی ملت ایران شد بر اساس همین آرمان شکل گرفت و استبداد کلاسیک قاجاری را به استبداد ضابطه مند یا استبداد قانونی شده تبدیل کرد.
نقش روشنفکری در ایران این بود که جلوتر از توده ها و نه در کنار آنها، قرار گیرد تا بتواند حقیقت را سرکوب کند و بر خلاف ماهیت روشنفکری حقیقی، بر علیه آن شکل هایی از قدرت که او را در حوزه دانش ، حقیقت، خودآگاهی و رازدانی های خود به حساب نمی آورد مبارزه نماید.
هر گونه تفسیری خارج از چارچوب مذکور در مورد روشنفکری ایران به بیراهه رفتن و نشانه ها را گم کردن است. یکی از دلایل نفرت روشنفکران غرب گرا و سکولار از امام خمینی، انقلاب اسلامی وملت انقلابی و مسلمان ایران این است که به ماهیت این جریان در انقلاب اسلامی پی برده شد.
بنابر این تلاش برای فهم و درک معنا و مفهوم استبداد قانونی شده و کانون قرار دادن بُعد ایدئولوژیکی و نمادین آن در حکومت پهلوی و نقش حساس و حیاتیای که روشنفکران این دوره در توصیفهای آرمانگرایی که از این پدیده ارائه دادند و آن را یگانه راه رسیدن به تجدد و ترقی معرفی کردند. کلیه فهم بسترهای شکلگیری انقلاب اسلامی است.
اگرچه هدف من در این مقاله آن نیست که تفسیرهای سیاسی از این نظریه ارائه دهم بلکه میخواهم با بازخوانی مجدد رابطه نظریه استبداد قانونی شده و روشنفکری غرب گرا و سکولار، سطوح متفاوتی از نسل جدید را با آنچه که این جریان بر سر ملت ایران آورد نشان دهم و اثبات کنم که چگونه این جریان که امروزه داعیه آزادی، دموکراسی، قانون و حقوق بشر دارد، در آن دوران خصلت اساسی گفتمان مدرنیزاسیون و ابزارهای آن را منطبق با استبداد کرد و جوانان این مرز و بوم را به مسلخ دیکتاتوری مدرن فرستاد و حساسترین دوره از فرصتهای تاریخی برای تحول ایران را نابود کرد.
این مقاله با چنین مقایسهای قصد دارد فراتر از خصلتهای به ظاهر همانند؛ این دو پدیده را بشکافد و نشان دهد چگونه منطقهایی که مبنای اتحاد این دو جریان قرار گرفت فاقد مبانی لازم میباشد. با بررسی منطقهای موردنظر، فرایند دگرگون شدن و دوباره ساختن بازنمودهایی که امکان دارد در هر دورهای مجدداً سربرآورد، بهتر شناخته شود.
این امکان یک حقیقت تاریخی که منورالفکری جز در اتحاد با استبداد، امکان رشد و حاکمیت در ایران را ندارد.
مطالعه و بررسی این نقطه از تاریخ ایران باید به ما این امکان را خواهد داد که فرایند دگرگونشدن و باز تولید نمودهایی که هنوز هم ادامه دارد، بهتر شناخته شود. در واقع با رویکار آمدن نظام مشروطه سلطنتی، انتقاد از سلطنت بطور علنی به اتحاد با استبداد و تسویه حساب با دمکراسی و دین تبدیل شد. ناگهان استبداد ستیزی منورالفکری به مقدار زیاد با بار منفی همراه شد و مانع نوسازی سیاسی و دگرگونی اجتماعی ایران گردید.
گفتمان استبداد قانونی شده تمایل جانبدارانه و عینی تحولات در تمام زمینههایی بود که توقع جریانهایی که خود را با آن همساز کرده بودند را نمایان میساخت.
اگرچه در ظاهر، این گفتمان چیزی جز یک تمایل ساده و بسیار کلی القاء نگردید اما نگرش جامعی از اوضاع تجدد طلبی ایران معاصر و روشنفکران غربگرای آن را بدست میدهد و روندی از آهنگی را که از متن این تجددطلبی برمیخیزد، بسط داده و نوعی معیار و ملاک برای ایدئولوژی تجدد طلبی در تاریخ معاصر ایران ترسیم میکند.
در ابتدا گفتمان استبداد قانونی شده یک تابوی متحرک و درهم از فضای حاکم بر روشنفکری ایران را به تصویر میکشد که فهمپذیر نیست. ضرورت تحولات از طریق این ایدئولوژی به صورت یک جنبش طبیعی و اجتنابناپذیر نمایش داده می شود که گویی هیچ توفیقی در ایران غیر از مجرای عمل به این ایدئولوژی وجود ندارد. در یک چنین اوضاعی کسی انتظار ندارد که جامعه پیچیده و در عین حال کاملاً از هم گسیخته ایران به نحو بهتری اداره شود و وضعیت آنچنان بیثبات و آینده آنقدر مبهم است که تصور میشود امکان بازیافت آشفتگیها جز از این طریق وجود ندارد.
در چنین اوضاعی همه چیز، خود ارجاع، بدون مقصد، بدون ادراک و فاقد نشانههایی از ثبات و پایداری نشان میدهد که اصلاً نمیتوان به آن اتکا کرد.
پس از چنین تصویری از گسست اجتماعی و فرهنگی و نابسامانی و فقدان صمیمیت و انسانیت، گفتمان استبداد قانونی شده که آرمان روشنفکران عصر انقلاب فرانسه بود وارد صحنه میشود. و خود را بگونهای نشان میدهد که گویی تنها راه تفسیر و فهم تحولات اجتماعی و فرهنگی است.
با وجود اینکه نخبگان مذهبی جامعه میدانستند که این ایدئولوژی در تفاوت با ایدئولوژی انقلاب مشروطه هیچ امیدی به آیندهای درخشان را نوید و بشارت نمیدهد اما ضرورت دگرگونی در پس تفسیرهای ایدئولوژی استبداد قانونی شده آنچنان خود را در کلیه حوزه ها، در اندیشه و عمل تحمیل میکند و تغییرات آینده را درخشان و انقلابی نشان میدهد که گویی هر گونه تجدد و ترقی و هر انقلابی در ایران جز بر پایه تفسیرهای سردمداران این ایدئولوژی ممکن نیست.
بخش تکمیلی این گفتمان، ایده ساختن انسان جدید منطبق با وضعیت مدرن بود. ایدئولوژی استبداد قانونی شده آنچنان در نقش منطق سازشپذیری با حیات اجتماعی ایران و ضروریات آن ظاهر میشود و به سهولت مورد حمایت قرار میگیرد که گویا برای جامعهای مثل ایران که نمیخواهد از همه گسیخته و نابود شود گزینش دیگری وجود ندارد. لذا باید سریعاً خود را با آن همساز نماید.
امام خمینی در تبیین بخش تکمیلی این ایدئولوژی می فرماید: در مشروطه هم اینطور بود، یک دسته واقعاً به آنها آنقدر تزریق شده بود که اعتقاد کرده بودند که باید فلان جور را عمل کرد...این سلطنت طلب ها ی آن وقت، آنقدر تزریق کرده بودند که مردم استبداد را ترویج می کردند...حالا هم همینطور است.ممکن است شیاطین در بین مردم بیفتند و آنقدر تزریق کنند که تکلیف شرعی معین کنند برایتان؛ که باید ما مخالف با فلان مقام، مخالفت با فلان امر بکنیم. بیدار باشید! آنها با توطئه های شیطانی دارند عمل می کنند. توطئه های شیطانی غیر از این لشکر کشی است...[7]
اساس ایدئولوژی استبداد قانونی شده و سیاستهای رضاخان و روشنفکران حامی او بر چنین فضایی ریخته شد. رضاخان و ایدئولوژی دیکتاتوری منور در چنین دنیای پر آشوب و پیچیدهای، مرجع تحرک، تعامل، انعطافپذیری و ارزشهای مرجعی به حساب میآمد. در حالیکه چنین ضرورتی در ساختار چنان حکومتی وجود نداشت. اما اوضاع بگونهای ترسیم شد که هرگونه مقاومت یا مخالفتی با این منطق به منزله همراه نبودن با جمع و خواستههای مردم و مزاحم بودن در مسیر تجدد و مخالفت با دموکراسی و پیشرفت تلقی میشد. نبابراین مسابقه روشنفکری برای همگام شدن با نظریه استبداد قانونی شده و سردار آن یعنی رضا خان، پایانی نداشت. همه باور کرده بودند که در این جنبش دائمی هیچ روشنفکری نباید در مسیر تجدد و توسعه جا بماند. گوش ها و چشمها آنچنان بسته شد و عقلها آنچنان از کار افتاد که هیچکس حالت ناپایداری دائمی و خردگریزی چنین نظریه ای و دولت برآمده از آن را ندید.
و خود را در خدمت اشتهای سیری ناپذیر استبداد جدید قرار داد. اشتهایی که بر طبق قانون خاص خود حرکت میکرد و وقتی به حرکت افتاد دیگر امکان توقف آن وجود نداشت.
همان تصویری که آنتونی گیدنز از گردونه بی مهار مدرنیته ترسیم میکند. ماشین بی فرمانی که قدرت عظیمی دارد و هر آن ممکن است از نظارت و کنترل ما خارج شود و خودش و هر چیزی که سر راهش قرار می گیرد ، نابود کند[8].حرکت استبداد در ایران پس از قانونی شدن به مثابه حرکت گردونه بی مهار شد در مسیری می افتد که دیگر قابل کنترل نبود. نه مجلس قانونگزاری مشروطه، نه احزاب سیاسی، نه روشنفکری بی بنیاد این دوره نمی تواند مسیر و سرعت گردونه استبداد منور را مهار کنند. این گردونه سرشار از تنش، تعارض و کشمکش های متخالف، تمامی مراجع اقتدار ملی را مورد تهاجم قرار داده و در زیر پای تجدد قربانی می کند.
استبداد قانونی شده هیچ عملی را خارج از اراده خود مثبت ارزیابی نکرد مگر آنکه در چارچوب این نظریه جای گیرد و به سهم خود به آن شتاب بخشد بنابراین آزادی حتمی برای کسانی که در به ثمرنشستن این نظریه هزینه کرده بودند، مانعی بود که راه حرکت این نظریه را کند میکرد. بنابراین تمام کسانی که به هر دلیلی در حرکت استبداد قانونی شده مانع ایجاد میکردند دشمن تلقی میشدند و با آنان چون دشمن رفتار شد.
مجرمیت و بیگناهی در عصر حاکمیت این نظریه به صورت تصورات عاری از معنا جلوهگر شد، کسی که سیطرة طبیعی یا تاریخی تجدد و استبداد قانونی شده و دیکتاتوری منور مانع ایجاد کند مجرم است. استبداد مدرن معنای جدیدی به فهم قانون و عملکردهای ضد قانون داد. قانون به جای آنکه عامل ثبات و پایداری شود به صورت ابزار اعمال خشونت دیکتاتوری در آمد. حکومتی که ناپایداری دائمی و عمقی جامعه را در یک سطحی آرام و به ظاهر با ثبات یدک میکشید.
انقلاب عدالت طلبانهای که بعداً در نظام مشروطه سلطنتی استحاله شد به نسلی تعلق داشت که قرار بود دستآوردهای فرهنگ ایرانی را برای انتقال به نسل بعدی حفظ و حراست نماید و بر آن چیزهایی بیفزاید.
اما ایدئولوژی استبداد قانونی شده با رها کردن افکار و تعالیم ریشهدار و تولیدکننده گذشته، به بهانه پذیرش افکار و اندیشههای نو، گسستگی رعبآوری در بینادهای جامعه ایران ایجاد کرد.
انقلاب مردم ایران قرار نبود نوآوریهای ویران کنندهای به همراه آورد. تنها قرار بود آغازی برای گذار از نظم پوسیده و کهنه گذشته و از نو بنا کردن دنیای مشترک جدیدی باشد. دنیایی که نسل انقلابی، ثبات و پایداری آنرا بعهده بگیرد و از آن محافظت کند و به آن معنا بخشد. اما استبداد قانونی شده با تمام وجودش با چنین انقلابی مخالف بود و معتقد بود که باید با تداوم تاریخی ایران قطع رابطه کرد و 1400 سال فرهنگ و تمدن و تولیدات فرهنگی و شعر و عرفان و سیاست و مذهب و دین و دولت را نادیده گرفت و به دورهای پیش از آن بازگشت. دوره ای که نمادهای شاخصی برای دفاع عقلانی از آن وجود نداشت. این ایده، ایدهای کاملاً ضد ثبات و پایداری و همسازی و هم آوازی و وحدت اجتماعی بود
استبداد قانون شده تداوم تاریخی ایران را از بین برد و بین دستآوردهای گذشته، ابتکارات زمان حال و آرمانهای آینده درههای عمیقی ایجاد کرد و به ایده گسست از ریشه و ساختن جامعهای که فاقد ریشه و هویت در درون خودش است، اقدام کرد. پیروان این نظریه در شرایطی این مصیبت را بر ایران نازل کردند که دنیا با تمام توان خود به سمت سازندگی و کشف فضاهای جدید و پیشرفت در تلاش بود. اما نظریه پردازان استبداد منور تمام تجدد را در جابجایی کفش و کلاه مردم و برداشتن چادر از سر زنان و رواج بی عفتی و بی دینی و نابودی نشانه ها ی دینی و فرهنگی جامعه خلاصه کردند و برای این اقدامات نابخردانه جشن و هنر در مرکز ادب و شعر فارسی برگزار نموده و به عقل ، درایت، آزادی خواهی و عدالت طلبی مردم ایران لبخند تمسخر زدند.
.استبداد قانونی شده یا منور نظامی بود که در آن سازندگان دنیای خیالی جدید در مراقبت از دنیای خود پیوسته در برخورد با عوامل مزاحم درگیر میشدند. محافظت از یک اوضاع ناپایدار مستمر منطق استبداد منور بود. تبلیغات رضا خانی نقش اصلی را در عقلانی نشان دادن این اوضاع دنبال کرد. تبلیغات که به عقل سلیم جامعه به شدت توهین میکرد و فهم واقعیت را از جامعه دریغ کرده و پنهان نگه میداشت. دنیای استبداد قانونی شده دنیایی خیالی. متکی به دروغ و تذویر و انسجامی ادراک ناپذیر بود. تبلیغ از چنین اوضاعی جزء وظایف سازمان نهفته در دل استبداد منور بود. روشنفکرانی که هدف آنها عبور دادن دروغها از مجرای واقعیتها و بنا کردن یک دنیای خیالی جدا از دنیای واقعی بود.
منطق دیکتاتوری منور لزوماً شکل جدیدی از قدرت لجام گسیخته حکومتی را یدک میکشید. قدرتی که با نیروی پلیس مدیریت میشد و در جامعه کلیه بخشها را تکلیف میکرد تا بر اساس آن رفتار کنند. استبداد قانونی شده بدون وجود هرگونه سلسله مراتبی از طریق ویران ساختن هر نوع وساطت، رقابت، احساس مسئولیت و مشارکت، قدرت بیشکلی را در جامعه ایران پایهریزی کرد.
استبداد قانونی شده برخلاف شعارها و ظواهرش با هر اصلی از اصول اقتدار مخالف بود و تمامی سلسله مراتبهای واقعی و مقاومت در برابر حتی منطق خود را برنمیتابید.
حکومت رضاخان به معنای واقعی، حکومت توتالیتری بود که سطوح سیاسی مسئولیتها را از بین برد و اجازه نداد که طبقات، نهادهای اجتماعی و سایر سازمانهای مسئول سهم خود را از اقتدار و فرمانبری دریافت کنند. معزول کردن، ترفیع گرفتن و هرگونه جابجایی در طول دوران حکومت پهلوی فاقد منطق سازمان بود و عمل اقتدار از سطح ظاهر و عینی به پشت صحنه منتقل شد.
در استبداد قانونی شده رضاخانی جذب، درآمیختگی و هم مایگی بیمعنا بود. بجای اینکه دولت در جامعه شکل بگیرد، انگیزه دولت به سمت حل کردن جامعه و نهادهای آن در درون دولت و یکی شدن آنها در دولت رفت.
حکومت رضاخان، حکومتی بود که در آن کانون قدرت اگر چه قابل مکان یابی بود. اما بصورت یک عامل اجرایی در همه جا حضور و قصور داشت و بطور پنهان و آشکار جامعه را تحت سیطرة خود گرفت و برنامههایش را به جامعه تحمیل کرد. استبداد قانونی شده برای اینکه جامعهای سوای جامعه گذشته بنا کند و شهروندان ایده آل برای خود ترتیب دهد در هر سطحی اراده خود را بر جامعه تحمیل و در نشر آن کوشید. و با مهار کردن تنوع و تعهد به فرهنگ و دین، هنجارهای خود را به نمایش گذاشت. استبداد قانونی شده تلاش کرد تمامی نشانه های متمایز کننده جامعه از حکومت را از بین ببرد و تیشه به ریشه شناسایی دوجانبه دولت و ملت بزند.
- روشنفکری ایران عصر انقلاب اسلامی چرا هنوز هم در حال و هوای استبداد قانونی شده زندگی میکند؟
- روشنفکری در عصر انقلابی اسلامی چرا معترض است؟
- آیا این اعتراض مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی است؟
- میتوانیم به شعور اجتماعی و تاریخی جریان روشنفکری در ایران اعتماد کنیم؟
- دلایل این اعتماد چیست؟
عقبه تاریخی این جریان هم در دورة قاجاریه و هم در دورة پهلوی عقبه قابل اعتمادی نیست. تاریخی است تنیده شده در تاریخ استبداد مدرن ایران؛ چگونه میتوان به چنین تاریخی اعتماد کرد؟ روشنفکری نه تنها به ندرت در تاریخ معاصر به سرکوبیهای استبداد، سلب آزادی های منبعث از جنبشهای اجتماعی که عموماً بدست روحانیت رهبری شده حساسیتهای منفی نشان داده است و در کنار دیکتاتورها نه تنها به سرکوبی و انحراف و استحاله این جنبشها پرداخته است بلکه از بدو پیدایش تا به امروز بر دیدگاههایی تأکید میکند که بر پایه آن کل جامعه زیر سیطره و سلطة دولت مقتدری است که به طور منظم و مستمر ترس، نفرت، وحشت، ترور و سرکوب را تولید میکند.
روشنفکری در ایران با حضور در سرکوبیهای روزمره استبداد قانونی شده و تسری این سرکوب در کلیه بخشهای زندگی مردم، قدرت استبداد مدرن و حامیان خارج از مرزهای آن را از طریق فنون سمعی و بصری، رسانهها و تولید انبوه مطبوعات و تشکیل اجتماعات و تأسیس احزاب و گروههای ذینفوذی که از درون قدرت حاکم ارتزاق می کردند، افراد جامعه را هییپنونوتیسم کرده و اندیشهها و عقاید مردم را دستکاری کردند.
به نظر نمیرسد که هنوز هم ملت ایران این سابقه تاریخی و آن سرکوبیهای رعبآور و گیجیهای روزمره ناشی از آن را از یاد برده باشند. حتی اگر هنوز در متن جامعه مردم سالار عصر جمهوری اسلامی زندگی کنند اما به محض اینکه فریادی از این جریان بلند میشود که در آن بویی از دمکراسی، حقوق بشر، تجدد و ترقی و امثال اینها به مشام میرسد، مردمگویی صدای پای استبداد، دیکتاتوری، آنارشیسم، توتالیتریسم و فاشیسم را به گوش خود میشنوند.
مردم میفهمند که این استبداد مانند سالهای حاکمیت مشروطه سلطنتی و حکومتهای قاجاریه و پهلوی دیگر چکمه و سرنیزه و تفنگ ندارد. آنها میدانند در عصر جمهوری اسلامی دیگر غربگرایان شبه روشنفکر را نباید از طریق چکمه و سرنیزه شناسایی کنند بلکه امروز استبداد مدرن در قالب مسایل سیاسی و حقوقی مانند دموکراسی، حقوق بشر، حقوق اقلیتها، حقوق شهروندی، آزادیهای سیاسی و اخلاقی، حقوق زنان، حقوق همجنسبازان و قبض و بسطهای متصل به اینها به میدان میآید. امروزه غربگرایان سکولار تمام چرخ دندههای جامعه را از طریق فیلتر کردن هویتهای واهی و مجازی در ضمیر افراد و جامعه، بگونهای القا میکنند که شرایط زندگی در آن هیچ تفاوتی با زندگی در دوران استبداد قانونی شده ندارد.
اکنون نباید تردید کرد که استبداد در ایران دیگر به صورت نظام سیاسی و ایدئولوژیهای فریبنده غربی عمل نمیکند. بلکه در ماهیت واقعیو در هیأت و هیبت ارمغانهای حقوق بشر و لیبرال دموکراسی، قبض و بسط معرفت، پلورالیسم، جامعه مدنی، حقوق شهروندی و امثال اینها به میدان میآید.
در عصر جمهوری اسلامی پیروان استبداد منور با استفاده از امیال منبعث از انقلابات رسانهای و بهرهبرداری از سرخوردگیهای جنسی جامعه، خوب به هم پیوند میخورند و از این طریق در دل جوانان این مملکت نفوذ میکنند. پدرسالارهای عصر پایان مدرنیته با استفاده از هویتهای مجازی، فلسفههای مجازی، دین مجازی، حقوق بشرهای مجازی و سرکوب عقل و حقیقت و واقعیت و نابودی دین و اخلاق و فلسفههای حقیقی راه را برای سرکوبهای بعدی هموار میسازند و این فاشیسم و توتالیتاریسم جدید همان چیزی است که ماهیت خودش را در افغانستان و عراق نشان داد.
اکنون در ایران، شمار فعالان این نوع فاشیسم در میان جریانهای منورالفکری کم نیستند. در واقع تردیدی نباید کرد که در درون هر منورالفکر غربگرایی نوعی فاشیست و آنارشیست خفته وجود دارد. از این پس باید بپذیریم که در ایران و در سایر جهان، فاشیسم و استبداد منور، به کار مخفیانهای اطلاق میشود که به تمام معنا عمل سیاسی را بیاعتبار و به جنبشهای مخملی روی میآورد.
سرکوب آرمانها، باورها، اعتقادات، دین، اخلاق، فلسفه، عقل، معنویت، آزادی و عدالت با نفی عمل سیاسی و مردود شمردن هرگونه تحول اجتماعی خارج از سیطرة گفتمانهای رسمی غرب در حوزة فلسفه سیاسی و اجتماعی، به صورت کلمات نمادین عمل خواهد کرد.
این تمهایی که جناح چپ و راست غربگرا در ایران از آن بهره میگیرند، اکنون مدتهاست که به شکل دستور کار این گروه در قالب پروژة انقلابات مخملی قرار دارد. انقلابات مخملی تنها برای انحراف مستقیم نظامهای اجتماعی و مردمی غیرغربی، به کار نمی رود و فقط با ایدئولوژی غرب پیوند ندارد. بلکه تلاش دارد که الگوها و هنجارهای پذیرفته شده خود را بر جامعه تحمیل کند و هر آن چه یا هر آن کس را که به آن تأکید نکند حذف نماید. اقدامات زنجیرهای در صدور بیانهها، نامههای مستمر برای بحرانی نشان دادن اوضاع، از دست رفتن حقوق بشر و آزادی، دفاع از حقوق آدمکشان و مفسدان و قاچاقچیان به بهانه حذف اعدامها، دفاع از حقوق زنان و کودکان و غیره روشی است که مارک خودش را بر جسم و روان جامعه ایران میزند، جامعه را کنترل میکند و به دلخواه خود نظام میبخشد و تا آن جایی این روش را ادامه میدهد که نوعی صمیمیت مجازی از این طریق بوجود آید و همه باور کنند که واقعاً اوضاع بحرانی است و باید به دنبال دست آهنینی بود که بیاید همه را نجات دهد. یعنی همان روشی که انقلاب فرانسه را به ناپلئون و انقلاب مشروطه ایران را به رضاخان و جنبش ملی شدن صنعت نفت را به مصدق و انقلاب اسلامی را به بنیصدر و جمهوری اسلامی را به دوم خرداد رساند!!
استبداد مدرن امروزه در ایران با تکیه به نظریة انقلاب مخملی، کلیه زمینههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و حتی جسم و ذهن جامعه مخصوصاً جوانان را دربرمیگیرد.
در استبداد مدرن دیگر دادگاهها، پناهگاهها و زندانها نیستند که برای زندانی کردن انسان عمل میکنند بلکه مجموع نهادهای درگیر در امور آموزشی، تربیتی، اجتماعی، نهادهای مدنی و سایر مراکز به ظاهر دفاع از حقوق اجتماعی، جامعه را به بند میکشد.
اکنون ما در ایران نحوه حضور این جریان را در همه جا به خوبی حس میکنیم. در بخشهای اجتماعی، آموزشی، بیمارستانها، پزشکان، مدرسه، دانشگاه، مراکز دانش آموزی و در شبکههای وسیعی از جامعه به گونهای حضور دارند که بتوانند باورها را سامان دهند و مقررات مربوط به کنترل کردن همه کسانی که به نوعی به انقلاب اسلامی، آرمانهای امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی معتقدند؛ تنظیم کنند.
شاید باور کردن این مسئله سخت باشد که در ساختار نظام جمهوری اسلامی در درون مراکز آموزشی دانشگاهها و غیره دفاع کردن از جمهوری اسلامی و آرمانهای امام خمینی (ره) اینقدر سخت باشد و اکثریتی که به ظاهر و بر اساس قواعد مردم سالاری، حکومت از آن آنها است اینگونه مغبون اقلیت غوغاسالار باشد!
اکنون فضا را به گونهای سنگین و تنظیم کردهاند که اگر استادی یا معلمی به دفاع از نظام جمهوری اسلامی در سر کلاس بپردازد مورد تردید علمی، اخلاقی و سیاسی قرار می گیرد. کسی جرئت دفاع از جانفشانی های فرزندان این مرز و بوم را در حفاظت از کشور و حمایت از هشت سال دفاع مقدس ندارد و جمهوری اسلامی بخاطر دفاع از عدالت، مبارزه با استکبار و حفظ هویت، فرهنگ و استقلال کشور باید از گذشته خود توبه کند. استادی که در دوران سخت این مملکت از کشور گریخته بود و در زیر سایه سار استکبار به تحصیل مشغول شده با سلام و صلوات به کشور برگردانده شود و نام این عمل احمقانه را دفاع از علم بگذارند و سپس اساتیدی که با تمام وجود از این مملکت دفاع کردند را محروم نمایند.
باور کنید معنای انقلاب مخملی همین است. در ایدئولوی استبداد قانونی شده که امروز در قالب انقلاب مخملی عمل میکند. همه چیز باید مارک غربی داشته باشد. همانطوریکه در انقلاب مشروطه و عصر رضاخان و محمدرضا چنین بود.
دفاع از مذهب در جامعه بسیار سخت شده بود همانطوریکه امروز هم شرایط را بگونهای ساخته و میسازند که مذهبی بودن و دفاع از دین دارد سخت میشود.
فهم نظریه انقلاب، نظام جمهوری اسلامی، فهم دین، فلسفه، انقلاب، فهم علم، معرفت، سیاست، اجتماع، فهم علوم انسانی، علوم پایه و غیره اگر خارج از گفتمانهای رسمی غرب باشد از افتخار علمی بودن محروم میشود و مارک کفرآمیز ایدئولوژیک میخورد. تاریخ، علم، دانش و معرفت، سیاست و ... باید خنثی باشد تا علمی باشد. حرف زدن از هویت، فرهنگ ملی، از استقلال و آزادی، از اقتصاد بومی و علم بومی، از سیاست بومی و جامعهشناسی بومی و غیره مورد تمسخر قرار میگیرد و مبشران دیکتاتوری مدرن و مدرنیسم، برای ما فتوا صادر میکنند که «در ایران معاصر پذیرش چشمانداز مدرن و دموکراتیک می بایست با نقد مفاهیم محافظه کارانهای مانند «هویت ایرانی» یا «رصالت فرهنگی» توام باشد.[9]
از نظر هواداران استبداد مدرن، ارائه هر نوع چشماندازی از آینده ایران که بر اساس گفتمان «اصالت» و «هویت» باشد نه با دموکراسی سازگار خواهد بود، نه با مدرنیته ... از این منظر فرقی نمیکند که این تلاش به نام دین یا نژاد یا فرهنگ ایرانی صورت گیرد یا به نام حفظ خود در برابر هجوم بیگانگان و نفوذ فرهنگی آنان.[10]
فهم آنچه گفته شد نیاز به تلاش زیادی ندارد. اکنون روشنفکری غربگرا و سکولار در ایران ماموریت جدیدی دارد. سیاق حرف روشنفکری پیرو نظریة انقلاب مخملی با روشنفکری پیرو نظریه استبداد قانونی شده (دیکتاتوری منور) هیچ تفاوتی ندارد.
میرزا ملکم خان، آخوندزاده، تقیزاده و سایر اصحاب نظریه استبداد قانونی شده همان چیزی را میگفتند که امروزه اصحاب انقلاب مخملی میگویند.
آنها در عصری به ما میگویند که گفتمانهای مبتنی بر «اصالت» و «هویت» دیر یا زود یا به ابزار دستکاری ایدئولوژیهای مستبدانه، یا به دلمشغولیهای فکری روشنفکران آشفته فکر بدل خواهد شد.[11] که نظریه پردازان بزرگترین مبشر پایان ایدئولوژی و پایان تاریخ و شعار دهنده اصلی جهانسازی و جهانی شدن، فریاد میزند که بعد از 11 سپتامبر ما آمریکاییها با مشکل اساسی هویت ملی روبهرو هستیم.[12]
منطقی که در عصر جمهوری اسلامی اساس اعتراضات روشنفکری را به وجود آورده است، مبانی عقلانی ندارد. بلکه از همان پیشینة تاریخی ای سرچشمه میگیرد که جناح افراطی منورالفکری غربگرایی عصر قاجاری و حکومت پهلوی همواره بیدادگریها و اعمال سرکوبهای واقعی حکومتهای دیکتاتوری را در مقاطع خونبار تاریخ ایران توجیه کردند و همواره در برابر وجدان بیدار ملی و دینی به گونهای عمل کردند که گویی از جنایات این دورههای تاریک و خانمان برانداز و فرصت سوز بیخبرند یا اساساً در این دورهها واقعاً سرکوبی واقع نشده است و ملتی عقب نگه داشته نشدهاند.
اگرچنین نبود کدام وجدان تاریخی به این جریانات اجازه میداد که ایران عصر انقلاب اسلامی را با آنهمه آزادیها و عزت و استقلال و آبادانی و شرافت، بدتر از رژیمهای استبدادی دوران گذشته القاء کنند!!
از شکست ایران در جنگ با روسیه و از دست دادن بخش اعظمی از خاک وطن تا انعقاد قرارداد رویتر و سایر قراردادهای استعماری که توان هرگونه رشد و توسعه را در ایران از بین برد و از انقلاب مشروطه و قانونی شدن استبداد و دیکتاتوری در درون یک خانواده و مادام العمر شدن حکومت در این خانوادههای بیخاصیت تا روی کارآمدن سیاهترین استبداد تاریخ ایران یعنی حکومت رضاخان پهلوی و جنایتهایی که این حکومت و وارث آن بر علیه فرهنگ، استقلال، دیانت و پیشرفت این کشور کرد و از شکست جنبش ملی شدن صنعت نفت تا جنایتهایی که در انقلاب اسلامی سال 1357 علیه ملت ایران به وقوع پیوست، تاریخ بیشترین وحشیگری و اعمال بیرحمانه خشونت را از ناحیه سلطنتی که پایهریزان آن منورالفکران غربگرایی ایران بودند، در سینه خود ثبت نموده است، اما این صفحات تاریک هنوز آن بصیرت لازم را برای کالبدشکافی واقعی انقلاب بزرگ ملت ایران و حکومت مردم سالار جمهوری اسلامی، خارج از چارچوبهای گفتمانهای رسمی غرب برای جریان روشنفکری ایران ایجاد نکرد.
اکنون روشنفکران نظریه استبداد قانونی شده و انقلاب مخملی را باید به داشتن ماسک عصبیت و تمایل برای پنهان ساختن وزن واقعی خطاکاریها و جنایتهای گذشته و همچنین دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی و نظام مردم سالار جمهوری اسلامی متهم کرد. همانطوریکه امام فرمود آنها بر پا دارندگان سلطه ابرقدرت ها هستند و با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند چون اهل منطق نیستند. آنها در توجیه دقیق ارزشهای انقلاب اسلامی، مزیتهای مردمسالاری دینی و پیشرفت جامعه ایرانی در سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی و بازنمایی فرهنگ جامعهای در حال پیشرفت و توسعه، تصویر کاملاً وارونهای را ترسیم میکنند.
اکنون همة حلقههای متصل به روشنکفری غربگرا از جریانات تکنوکرات، احزاب و گروههای سیاسی چپ و راست و به ظاهر ملیگرا با تمام توان خود برای سرکوب کردن انقلاب مردم ایران فعالیت میکنند. به بیانی دیگر، دنیای این گروههای به اصطلاح روشنفکر، ترقیخواه، توسعه یافته و ملیگرا، آکنده از انواع و اقسام نیرنگها و تهدیدهاست.
سیاستهای روشنفکری غربگرا در ایران تابلویی از مدرنیته و آیندة انسانها را ترسیم میکند که بسیار تاریک و رعبآور است. این گروه نزدیک به دویستسال است که به ملت ایران وعدة پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی و برای همگان سعادت و نیکبختی و ترقی دادند اما نه تنها اینگونه نشد بلکه با رها کردن ملت ایران در چنگال استبداد قانونی شده و سرمایهداری و کمونیسم جهانخوار، جز تباهی زندگی انسانی اجتماعی و فرهنگ و اعتقادات ملی چیزی به بار نیاوردند.
اکنون به برکت رهبریهای خردمندانه و فرهمندانه معمار بزرگ انقلاب اسلامی ملت ایران سه دهه است که با تکیه بر اعتقادات و تواناییهای خود راه دشوار رشد و سعادت و اعتلای اسلامی و انسانی را طی میکند.
روشنفکران غربگرا میخواهند تاریخ را تکرار کنند و ما را دوباره به دامن غرب و نظریههای استبداد منور و انقلاب مخملی آن برگردانند. آگاهی دادن به خطرات فعالیتهای فریبنده و شعارهای عوام فریبانه این جریان وظیفه همیشگی نخبگان فکری و روشنفکران واقعی این مرز و بوم و از ارکان بیداری اسلامی - ایرانی است.
مردم ایران باید به این جریان بفهماند که قطع رابطه با گذشته تلخ این مرز و بوم جدی است و از این پس برای پاسخگویی به نیازهای واقعی خود هیچگاه به نظریههای بیگانگان و مبشران اندیشههای آنها اعتماد نخواهد کرد و برای مقابله با مشکلات و رویدادهای ناگوار طبیعی و غیرطبیعی که همیشه زیست طبیعی و اجتماعی ما را تهدید میکند راه حل دیگری جز رجوع به اصول و آرمانهای خود نخواهند جست.
سوءظن داشتن به هر نوع از جریان غربگرایی روشنفکری و ایدئولوژیهایی که از آنجا بستهبندی شده و به جاهای دیگر صادر میشود و کسب آگاهی از تاریخ و جوامعی که در زیر سیطرة غرب و غربگرایان از هم گسیخته شدند و آرزوی تجدد ترقی را به گور بردند یک وظیفه ملی و دینی است. این تصویر واقعی آرمانهای منبعث از انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی (ره) است که موجب تغییر نگرش عمیقی در ارتباط با نظام باروری فرهنگ و سیاست در کشورما خواهد شد. این حقایق بدون توجه به تاریخ گذشته ایران و بدون توجه به عملکرد جریانهایی که این تاریخ را بر ما تحمیل کردند و همچنین بدون توجه به باورها، اعتقادات و ارزشهای پذیرفته شده مردم عمل نمیکند و به بازتولید نمیرسد. زندگی خصوصی، زندگی دینی و زندگی سیاسی در ایران دیگر به صورت موضوعات جدای از هم مطرح نیستند. دین خود را در همة برشهای زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی ملت ایران از نظر محتوا و عملکرد در آمیخته است. در واقع بسیاری از امور سیاسی از مسیر احساسات دینی در ایران به جریان میافتد.
دین در ایران مثل غرب نیست. دین بعد از انقلاب اسلامی تمام هم خود را در توفیق و تحقق الزامهای شکوفا شدن جامعه ایران به کار میگیرد. برای همین است که دین و دینداران امروزه در معرض افکار عمومی قرار دارند و پیوسته کالبدشکافی میشوند. ما امروزه در جهانی زندگی میکنیم که مدرنیته و مدرنیسم نماد کارآمدی توتالیتری حکومتهایی است که در آن کمیتههای اجرایی، رؤسای سیاسی، بازوهای اجرایی و احزاب و گروههای ذی نفوذ و فشار، بازوهای اجرایی کرامتهای سرمایهداری یی هستند که با تمام توان خود بر جمعیت بردگان در جهان غیر سرمایهداری و سرمایهداری حکومت میکند و برای این حکومت نیازی به جبر و زورگویی کلاسیک ندارند. زیرا با بکارگیری بازوان اجرایی به نام روشنفکری بگونهای در جوامع القاء میکنند که گویی اعضای آن جامعه در کنار معشوق و دلداده خود به سر میبرند.
مدرنیته، حقوق بشر، دموکراسی، لیبرالیسم و تجدد را دوست بدارید، زندگی جز در جوار آن امکان پذیر نیست این است وظیفة تعیین شده برای روشنفکران غربگرا، سازمانهای تبلیغاتی و رسانهای، سردبیران جراید، اساتید دانشگاهها و هم کسانی که قبلة آرمانها و آرزوهای خود را در ایدئولوژیهای غربی و اتوپیاهای وابسته به آن میبینند.
ناکجا آبادی که سالهاست در چشماندازهای دوردست به ما نشان میدهند. اما اکنون سالهاست که ناکجاآبادهای غرب تحقق پیدا کرده به پایان راه رسیده است. الان مشکل مردم ایران و جهان این است که در برابر مسئله بسیار دلهرآورتری قرار دارند و آن این است که از تحقق نهایی ناکجاآبادهای غربی چگونه احتراز کنند؟ و اگر احتراز کردند و نخواستند بر اساس کارخانجات مونتاژ آرمانشهرهای این اتوپیا زندگی کنند، چگونه از تجاوزات و شبیخون های نظامی، سیاسی و فرهنگی آنها در امان باشند.
ناکجا آبادهای غربی ارمغانی جز عقبماندگی ،فقر، بیماری، جنگ و خشونت، نابودی محیط زیست، تخریب خانواده، تخریب انسانیت و سرگشتگی و حیرانی و گم گشتگی نشانهها چیزی به ارمغان نیاورده است. اکنون با انقلاب اسلامی برای ملت ایران، قرن تازهای آغاز شده است. قرنی که در آن دانشمند، فرهیختگان و روشنفکران، آرزوی احتراز از ناکجا آباد ضد عفونی شده غربی و بازگشت به جامعهای واقعی دارند. جامعهای که اگرچه به اندازة ناکجا آبادهای غربی پیشرفته نیست ولی مبتنی بر آزادی، عقلانیت، معنویت و عدالت است. جامعهای نیست که توسط تراستهای جهانی هدایت، توسط علم اغوا و از بیعاطفه گی بیمار باشد.[13]
ضد انقلاب و استبداد منور هر دو پدیده ای هستند که در انقلاب فرانسه بوجود آمدند. در پشت نظام تئوریک استبداد مدرن متفکران معروفی از عصر روشنگری اروپا و انقلاب فرانسه خوابیده اند. فلاسفه، مولفین دایره المعارف و علمای اقتصاد اروپا در قرن 18 پشتوانه تئوریک استبداد مدرن بودند. اگر چه اینها به ظاهر خود را دشمن حکومت استبدادی نشان می دادند، (همانطوری که منورالفکران عصر قاجاری نیز چنین نشان می دادند،) امّا هیچیک با بودن نظام سلطانی در مملکت مخالف نبودند و هیچکدام علمدار مرام دموکراسی به شمار نمی آمدند.
غالب این روشنفکران مثل دیدرو، دالامبر، منتسکیو، لاوازیه، روسو و غیره همانطوریکه آلبر ماله و ژول ایزاک در کتاب تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب فرانسه و امپراطوری ناپلئون گفته اند: با ولتر همصدا بودند که مردم به واسطه جهلشان قابل اداره کردن خود نیستند و بهتر است که همیشه در این جهل باقی باشند[14]. منتسکیو حکومت مشروطه سلطنتی انگلیس را بالاترین و بهترین اقسام حکومت ها می شناخت و ولتر هم به چنین حکومتی که در راسش یک شاه قانونی شده قرار داشت تمایل نشان می داد شاید فقط روسو بود که چنین حکومتی را نمی پسندید و ملت انگلیس را بخاطر پذیرش چنین حکومتی احمق می شمرد.[15] شعار بنیادین روشنفکران عصر انقلاب فرانسه این بود:
همه چیز برای ملت و هیچ چیز توسط ملت، یعنی وظیفه حکومت این است که مردم را وسیله کسب خیرات قرار ندهد و آنها را در امور دخالت ندهند. زیرا جهل ملت موجب ندامت است. مرام آنها سلطنت یک پادشاه مقتدر بود. پادشاهی که قدرت سلطنت را با نیروی عقل و خرد خود قرین سازد و مردم را به ساحل نجات نزدیک کند. از نظر روشنفکران انقلاب فرانسه متقاعد کردن و به راه آوردن یک مستبد بهتر از متقاعد کردن یک ملت جاهل بود و حصول نتیجه به وسیله این مستبد منور سریعتر بدست می آمد.
روشنفکران عصر انقلاب فرانسه نمیتوانستند به انتظار ترقی عقلانی مردم بنشینند.
از آنجاییکه روشنفکران ایران در این دوران مقلد بی چون و چرای روشنفکران انقلاب فرانسه بودند دقیقاً به همان راهی رفتند که آنها رفتند. روشنفکران فرانسه تمام آرمان های دیکتاتوری منور را در حکومت ناپلئون و بناپارتیسم انقلاب فرانسه و روشنفکران عصر نهضت مشروطیت همه آرمان های دیکتاتوری منور را در رضاخان و پهلویسم مشروطیت پیدا کردند.
با این تفاصیل باید گفت که استبداد منور در ایران نسبت به استبداد کلاسیک دو ویژگی عمده داشت:
1- برخورداری از ایدئولوژی
2- بهره گیری از تکنولوژی های مدرن در همه حوزه ها
این دو ویژگی استبداد جدید، بعد از نهضت مشروطیت خطری بود که حتی در متن زندگی سیاسی و فرهنگی ما ایرانیان به وجود آمد اما متوجه نشدیم که با ما چه خواهد کرد.
فقط تعداد معدودی از علمای ما متوجه عمق پیچیدگی ها و کارکردهای این استبداد نسبت به استبداد قاجاری شده بودند که در راس آنها مرحوم شیخ فضل الله نوری قرار داشت. مرحوم شیخ به زبان علم سیاست جدید این پدیده را تحت عنوان استبداد بسیط و استبداد مرکب مورد تحلیل قرار داد ولی روشنفکران غرب گرا و سکولار این دوران و حتی پاره ای از جریانات مذهبی، غافل از نحوه عملکرد نظریه های جدید علم سیاست که از دل انقلاب فرانسه برخاسته بود، صدای برحق او را بریدند و در پای دار او پایکوبی کردند.
بنابراین نباید شکل گیری استبداد مدرن و روی کار آمدن رضا خان و روشنفکری متصل به آن را رخدادی عادی و فاقد مبانی تئوریک تحلیل کرد. همه آن اتفاقات ویران سازی که به وقوع پیوست از یک ساختار ایدئولوژی حساب شده ای مایه می گرفت که در ذات روشنفکری تحت تاثیر انقلاب فرانسه رشد کرد و روشنفکری عصر نهضت مشروطیت جز این ایدئولوژی چیزی در چنته نداشت.
متاسفانه اغلب منابعی که در مورد دوران سلطنت پهلوی و روشنفکری حامی آن نوشته شده فاقد منطق تحلیل برای فهم ساختار تئوریک این دوره است. رضاخان با تمام وجودش زاده مبانی تئوریک این نظریه بود. آنچه که برای بر پا دارندگان حکومت او اهمیت داشت بیش از آنکه زاده شخصیت، خیره سری و توانایی او در اعمال قدرت لخت و عریان باشد زاده آن شرایطی بود که نظریه پردازان دیکتاتوری منور را به رضاخان رساند.
پیروان این نظریه مانند اسلاف خود در انقلاب فرانسه از بعد از شکست نظام الیگارشی قاجاری از روسیه و از دست رفتن سرزمین های ایران، در جستجوی سلطانی بودند که با معیارهای نظریه استبداد منور سازگار باشد. نهضت مشروطه فضای رشد این سلطان را فراهم کرد و رضاخان در اوضاع از هم پاشیده ایران نظام مشروطه سلطنتی، به آرمان ها و آرزوهای روشنفکری سکولار وغرب گرا جامعه عمل پوشاند.
همانطوریکه روشنفکران عصر انقلاب فرانسه از پادشاه نظریه دیکتاتوری منور انتظار داشتند که در سر لوحه اهداف خود سه استراتژی را تعقیب کند، روشنفکران نظام مشروطه سلطنتی از رضاخان انتظار داشتند که این سه استراتژی را در سر لوحه برنامه های خود قرار دهد:
1- افزودن قدرت پادشاه
2- تکثیر ثروت و عواید مملکت
3- کاستن قدرت و نفوذ مذهب و روحانیت
همه این اهداف در نظام سلطانی استبداد منور رضاخانی در راس استراتژی ها قرار گرفت.
استبداد منور برای افزایش قدرت پادشاه باید تمامی مراجع اقتدار در کشور را از هم می پاشید. در ایران دو منبع اقتدار در این دوران وجود داشت:
1- ایلات
2- مذهب و روحانیت
رضاخان در تمام دوران حکومت خود تلاش کرد این دو منبع اقتدار را ار هم بپاشاند. ایل ستیزی ، دین ستیزی و فرهنگ گریزی در راس سیاست های نظریه استبداد منور قرار داشت.
بنابراین فهم انقلاب و ضد انقلاب در عصر مشروطه سلطنتی بدون فهم مبانی تئوریک اندیشه های روشنفکری غرب گرا و سکولار امکان پذیر نیست. منورالفکران این دوره از اقتدار بی ضابطه یا دیسپورت گریزان بودند چون در چنین اقتداری امکان حکومت نداشتند آنها می دانستند که باید پایگاه های اصلی خود را در نمادهایی چون پارلمان، احزاب و امثال اینها پیدا کنند و چنین چیزی امکان ندارد مگر اینکه حتی به صورت نمادین هم که شده استبداد قانونی شود.
آنچه گفته شد می تواند مبنای تئوریک فهم روشنفکری غرب گرا و سکولار در عصر انقلاب اسلامی باشد. اکنون همه آن سوالات در این دوره نیز مطرح است. روشنفکری ضد انقلاب عصر انقلاب اسلامی، در پیکار سیاسی و فرهنگی و اجتماعی خود علیه نظام جمهوری اسلامی و آرمان های امام خمینی بر چه اصلی تکیه دارد؟ به نظر می رسد که ضد انقلاب از آغاز به نفع امپریالیسم، طرفداران نظام مشروطه سلطنتی، روشنفکری سکولار وغرب گرا و بر علیه استقلال، هویت و اصالت ایرانی - اسلامی با حاملان انقلاب می جنگید. روشنفکران سکولار عصر انقلاب اسلامی جز برای تحقق چنین اهدافی امکان بقا ندارد. زیرا معتقد است که هر نوع گفتمانی تحت عنوان: هویت، اصالت و استقلال امکان رابطه با سلطه ایدئولوژی مدرنیته را که در قالب های جدید عرض اندام می کند نفی می سازد. اکنون به پرسش اولیه این مقاله بر می گردیم
آیا در آرمانهای منورالفکری غربگرا و سکولار باید در انتظار ظهور استبداد قانونی شده در قالب های جدید باشیم؟
این قالب ها چه می تواند باشد؟
حقوق بشر؟ آزادی؟ لیبرال دموکراسی؟ جامعه مدنی؟ تابعیت محض از نظام سلطه بین المللی؟ صرفنظر گردن از اصول گرایی و آرمان های اسلامی؟ کنار نهادن مفاهیمی چون: استقلال، هویت و اصالت برای گرفتن جواز ورود به مدرنیته؟ جهانی شدن؟ تعریف همه مفاهیم بر اساس گفتمان های رسمی غرب؟ پرهیز از تفکر و پایبندی به اصل تقلید؟ متابعت محض از قواعد از پیش تعیین شده توسعه و تجدد؟ پرهیز از رسیدن به علم بومی، اقتصاد بومی، سیاست و علوم اجتماعی بومی و ...؟ عضویت بی چون و چرا در سازمان های بین المللی مثل سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول و غیره؟ نپرداختن به واقعیت های وجود توطئه در تاریخ؟ اعتماد مطلق به رایانه ها، نامه های الکترونیک، داده های دیجیتال و...؟ گرفتن سیستم یکپارچه غرب از تکنولوژی، فرهنگ، سیاست، و اقتصاد بدون دخالت عقل ایرانی و بدون گزینش؟ کنار نهادن رفتار اسلامی و راهنما قرار دادن اسلام در تصمیم گیری ها و اقدامات برای همکاری با نظام سرمایه داری و ائتلاف های آن؟ خارج کردن دین و متدینین از حوزه اجتماعی و سیاست و سپردن نظام مملکت به تکنوکرات های علوم سیاسی، اقتصاد و روابط بین الملل؟ کنار نهادن عدالت و آرمان های عدالت محور؟[16]
براستی ایدئولوژی استبداد مدرن روشنفکران غرب گرا و سکولار در چه قالب های در عصر انقلاب اسلامی به میدان ملت ایران، آرمان ها و اعتقادات ما خواهند آمد؟
--------------------------------------------------------------------------------
1- عضو پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی و سردبیر فصلنامه namdar335@gmail.com
2- صحیفه امام، جلد 15، ص447، همچنین رجوع شود به: خودباختگی و خود باوری از دیدگاه امام خمینی، تبیان، دفتر بیست و ششم، تدوین علی محمد حاضری و علی اکبر علیخانی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377، ص49
1- صحیفه امام، جلد 15، ص447، همچنین رجوع شود به: خودباختگی و خود باوری از دیدگاه امام خمینی، تبیان، دفتر بیست و ششم، تدوین علی محمد حاضری و علی اکبر علیخانی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377، ص49
2- نقل به مضمون از فرمایشات امام در دیدار صبح روز 13 مهر 1362 در آستانه فرا رسیدن ماه محرم، رک به : صحیفه امام، جلد هیجدهم، ص 178
3- برای آشنایی با این اسلام ها رجوع کنید به: صحیفه امام، جلد22، صص246، 247
1- برای آشنایی با کسانی که در حوزه توجیه عملکرد های این نظریه در دوران قاجاری و پهلوی قلمفرسایی کرده و تلاش می کنند با باز گرداندن کارکردهای فاجعه بار این نظریه و پیروان آن به ساختار فرهنگی، سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی ایران، عقب نگه داشته شدن ایران در دوره معاصر را توجیه فلسفی، جامعه شناختی و علمی نمایند، رجوع کنید به آثار نویسندگانی مانند: محمد علی همایون کاتوزیان، حسین بشیریه، صادق زیباکلام، علی میر سپاسی، سید جواد طباطبایی، عباس میلانی، محسن میلانی، فرزین وحدت، مسعود کمالی، کاظم علمداری، حسن قاضی مرادی، هوشنگ ماهرویان و...
1- صحیفه امام، جلد18، ص 178
1- رک به: آنتونی گیدنز، پیامد های مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز، تهران، 1377، ص 166
1. علی میرسپاسی، دموکراسی یا حقیقت، رسالهای جامعهشناختی در باب روشنفکری ایران، طرح نو، تهران، 1381 ، چاپ دوم، حس 37
1. همان، ص 37
2. همان ص 37
3. ساموئلها فتینگتون، چالشهای هویت در آمریکا، مؤسسه فرهنگی ابرار معاصر، تهران 1384 ، ص 25
1. برای درک ناکجا آبادهای ضد عقونی شده غربی ر.ک: آلدوس کاکسلی، دنیای قشنگ نو، ترجمه سعید حمیدیان، انتشارات نیلوفر ، تهران، 1378 ، چاپ سوم و همچنین : اتین کابه ، سفر به آرمانشهر (ایکاری)، ترجمه محمد قاضی ، انتشارات تهران، 1372 - قابل ذکر است : این مقاله با الهام از کتاب دموکراسی پساتوتالیتر اثر ژان پیرلوگوف نوشته شده است، ر.ک: ژان پیرلوگوف، دموکراسی پساتوکالیتر، ترجمه کاظم ایزدی، نشر چشمه، تهران، 1386
2- آلبر ماله، ژول ایزاک، تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون، ترجمه رشید یاسمی، امیرکبیر، تهران، 1364، چاپ ششم، صص 299-313
1- آلبر ماله و...، همان ، ص 312
1- آنچه گفته شد اغلب توصیه هایی است که نویسنده کتاب ایران و جهانی شدن: چالشها و راه حل ها که به سفارش مرکز تحقیقات استراتژیک وابسته به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتشر شده است ، در کتاب خود آورده است و لابد جزء مصلحت های نظام جمهوری اسلامی می باشد!! ر.ک به: محمود سریع القلم، ایران وجهانی شدن- چالشها و راه حل ها ، مرکز تحقیقات استراتژیک، تهران، 1384 ضمناً این کتاب در فصلنامه پانزده خرداد مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است. ر.ک.به: فصلنامه پانزده خرداد، دوره سوم، سال چهارم، شماره 11، بهار 1386، صص212- 251
مهدي اسلامي
محمدامير خوشصحبتان
وقايع مشروطيت بهعنوان يكي از نقاط مهم و تاثيرگذار در تاريخ معاصر ايران همواره كانون توجه مورخان قرار گرفته است و هر طيف فكري و نحله تاريخنگاري به نوبه خود به تحليل و بررسي علل و عوامل، همچنين پيامدها و سرانجام اين واقعه پرداختهاند. اما نكتهاي را كه بسياري از افتراقات نظري درمورد مشروطه از آن نشئت ميگيرد ميتوان از اختلاف در مورد خاستگاه و عوامل هدايتكننده اين واقعه دانست.
يكي از مسائل مهم در تاريخ نگاري مشروطه و تحليل و بازبيني وقايع اين دوره از تاريخ ایران مربوط به نقش جريانات ماسوني در تكوين و انحراف مشروطيت است. درباره اين موضوع عمدتا سه موضع مختلف از نظرگاه مورخان مطرح ميشود كه محل اختلاف است: اول آنكه مشروطه حركتي بود سازماندهي شده توسط لژهاي فراماسونري و استعمار بريتانيا كه از بدو شروع در جهت اهداف آنان حركت ميكرد. اين نظريه طبيعتا براي جريانات ماسوني و نقش آنها در آنچه در تاريخ ايران به نام مشروطهخواهي معروف گشت سهم بسزايي قائل است و اين جريانات را بازيگر نقش اول انقلاب مشروطه ميداند.
نظريه دوم معتقد به اصيل بودن قيام عدالتخانه است اما در عين حال معتقد است كه اين جريان پس از تبديل به مشروطهخواهي و حوادث پس از آن ماهيت خود را از دست داد و بخصوص توسط فراماسونهاي ايراني عضو لژهاي انگلستان و فرانسه مسير انحراف را در پيش گرفت.
همچنين نظريه سومي كه درمورد وقايع مشروطه ارائه میشود، عدم انحراف مشروطيت از آغاز تا پايان است و به همين ترتيب نقش مهم و بسزايي را براي جريانات ماسوني و استعماري در مسير تكوين و پيشرفت مشروطيت قائل نيست و ارائه نظريه اول و دوم را معلول توهم توطئهاي ميداند كه بسياري از مورخان به آن دچار هستند.
به لحاظ بررسي اسناد تاريخي جريان فراماسونري در جهان و نقش آن در انقلابات مختلف، بايد گفت كه بسياري تاريخنگاران معتقد به تاثيرگذاري و جهتدهي انقلابهاي متعددي در جهان توسط جمعيتهاي ماسوني هستند. بهعنوان مثال موريس تالمير (Talmeyer) در رسالهاي در باب ارتباط فراماسونري و انقلاب فرانسه مينويسد: «انقلاب فرانسه از مدتي پيش با كمال مهارت مانند يك نمايشنامه طرحريزي شده بود و تمام تغييرات و توطئههايي كه در اثر انقلاب بهوجود آمد، نتيجه فعاليتهاي فراماسونري بوده است».
اين دست تحليلها را هنگامي كه با اسناد به دست آمده در مورد بسياري از رهبران و افرادي كه در انقلاب فرانسه تاثيرگذار بودند در لژهاي فراماسونري تطبيق دهيم (مانند ولتر روسو و...) دور از انصاف به نظر نميرسد با توجه به وقايع تاريخ انقلاب فرانسه كه در نهايت به پيروزي ژاكوبنها كه از لژي به همين نام برخاسته بودند، انجامید و نيز شعارهايي كه عينا از شعارهاي اصلي ماسوني كپيبرداري شده بود، فراماسونري را الهامبخش بزرگ انقلاب فرانسه و وقايع پس از آن بدانيم.
درمورد انقلاب مشروطه نيز بسياري از مورخان و افرادي كه خود در مشروطه حضور داشتهاند معتقد به حضور فعال فراماسونري در وقايع مشروطهخواهي و پس از آن هستند. بهعنوان مثال عليسپهر دراينباره مينويسد: «در ايران و ممالك شرق شيوع دارد كه سازمانهاي فراماسونري را انگليسها اداره ميكنند و مجامع فراماسوني فقط مجري و پشتيبان سياست انگلستان هستند... در اين نكته ترديدي نيست كه ديپلماسي انگلستان در طول قرنهاي هفده تا اواخر [قرن] نوزدهم از وجود سازمانهاي فراماسوني انتفاع فراوان برده و در قسمت عمده نهضتهاي آزاديخواهي در ممالك دنيا فراماسونها دخالت موثر داشتهاند مثل همين مشروطيت ايران...».
با وجود اينگونه تحليلها كه نظير آن در تاريخنگاري معاصر كم نيست، نظريه دخالت جريان فراماسونري در انقلاب مشروطه غيرعلمي به نظر نميرسد چه آنكه برخي مورخان با صراحت تمام به اين مسئله اشاره داشتهاند؛ همانطور كه محمود محمود در كتاب خود مينويسد: «همان محافل سري كه اسباب انقلاب فرانسه و فتنه و آشوب ساير ممالك را براي سود خويش فراهم آوردند، همان محافل و مجامع اسباب هرج و مرج و فتنه و فساد را در ايران فراهم كردند و اين آشوب را نهضت ملي خواندند. انقلاب مصنوعي به وجود آوردند كه روح ملت ايران خبر نداشت. نام اين آشوب را بايد «آشوب فتنهانگيزان» ناميد كه محافل سري ايران به سود لژنشينان سواحل رود تيمس برپا كردند».
با توجه به اسناد و شواهد موجود نميتوان حضور فراماسونري و تاثير آن در مشروطيت را ناديده گرفت و قدر متيقن آن است كه جريانات ماسوني نقش بسزايي در جريان مشروطيت و انحراف آن ايفا كردهاند كه در ادامه به بررسي آن خواهيم پرداخت.
جريان آشنايي ايرانيان با فراماسونري حدودا به اولين تماسهاي ايرانيان با اروپا برميگردد، بهطوري كه بسياري معتقدند در طول قرن 18 و پس از آن تقريبا همه افرادي كه بهعنوان محصل، سياستمدار، بازرگان يا سياح به اروپا سفر كردهاند،به عضويت اين مجامع درآمدهاند.
اين افراد با بازگشت به ايران درصدد بسط و نشر اين تفكر برآمدند كه از آن جمله ميتوان به ميرزا صالح شيرازي و ميرزا ملكمخان - موسس فراموشخانه در ايران - اشاره كرد.
اما جريان حاكم بخصوص در زمان ناصرالدين شاه با اين جريانات مخالفت کرد و موجبات تعطيلي اين مجامع را فراهم ساخت اما با كشته شدن وي و پايان نيم قرن سلطنت وي بهعلت روحيات و وضعيت جسمي مظفرالدين شاه اين جريانات دوباره با سرعت بيشتري رشد کرد تا آنجا كه تعداد انجمنهاي ماسوني و شبهماسوني در جريان مشروطه به بيش از 140 مجمع ميرسد كه اگرچه بسياري از آنان به گفته اسماعيل رائين در كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» مورد تاييد فراماسونري جهاني نبودند اما به علت دلدادگي به شعارهاي لژهاي فرانسه و انگلستان و سعي در جهت حركت به سوي تمدن غربي در آن برهه از زمان، اهداف خاصي را پيگيري ميكردند كه بعدها لژهاي رسمي ايران از جمله لژ بيداري ايرانيان به پيگيري آنها ميپرداخت.
علما و روحانيون عموماً از بدو ورود اين مجامع به ايران و ديگر بلاد اسلامي نسبت به آنها اظهار بيعلاقگي ميکردند اما با آشنايي برخي از روحانيون با شعارهاي به ظاهر انساندوستانه محافل ماسوني و با ورود برخي از روحانيون، اين موضع تا حدودي در برخي از علما و قشر روحاني تغيير كرد. درباره اين موضوع اسماعيل رائين با ارائه نظريه مذكور آشنايي روحانيت با فراماسونري و تغيير ديدگاه نسبي برخي روحانيون نسبت به آن را به زماني مربوط ميداند كه سيد محمد طباطبايي يكي از رهبران مشروطه به عضويت اين محافل درميآيد.
مؤيدالاسلام كرماني كه از مريدان مرحوم طباطبايي بوده درباره ارتباط طباطبايي با ملكم و آشنايي وي با مجامع ماسوني مينويسد كه وي پس از ملاقات با ملكم در منزل آقا سيد علي دربندي و گفتوگو با وي «حالاتش به كلي تغيير كرد از اينرو گويند مرحوم آقا سيد صادق و خلف عالي مقامش آقا ميرزا سيد محمد را نسبتي به فراماسون است...». (البته مؤيدالاسلام در شرح اين خاطره از غير مترقبه بودن اين ديدار و عدم رضايت سيد قبل از ديدار با ملكم سخن ميگويد.)
اسماعيل رائين در كتاب خود به نقل از دكتر محمدحسين ميمندي نژاد درمورد ارتباط سيد محمد طباطبايي و فراماسونري به نقل از سيد محمد صادق طباطبايي - فرزند سيد محمد طباطبايي - مينويسد: «در جريان انقلاب مشروطيت من و پدرم وارد لژ فراماسونري شديم. پس از خاتمه انقلاب احساس كرديم كه دست انگليس از آستين لژ فراماسونري فرانسه به درآمده... بلافاصله پدرم و من از لژ خارج شديم».
ارتباط برخي علما با لژهاي ماسوني در جريان مشروطه اگرچه بعضا از بياطلاعي آنها درمورد ماهيت اين جريان نشئت ميگيرد اما ورود برخي از روحانيون آن هم از رهبران مشروطه به مجامع ماسوني ضربهاي سهمگين بر پيكر انقلاب اصيل ملت فرود ميآورد و در همان جهت و هدفي قرار ميگيرد كه ملكم صراحتا به آن اشاره ميکند. وي ميگويد «من مايل بودم اصول تمدن غربي را در ايران شيوع دهم و براي اين كار از جامعه ديانت استفاده نمودم». اين سخن ملكم اگرچه در نگاه اول ساده بهنظر ميآيد، اما نشان از عمق برنامهريزي اين افراد و جريانات وابسته دارد كه با استفاده از نفوذ و پايگاه روحانيت در ميان مردم جهت مقاصد خود را پيگيري ميکردند.
از طرفي ديگر همين محافل و مجامع درصدد ايجاد اختلاف ميان روحانيت و تغيير رهبري نهضت از روحانيت به سمت جريان خود بودهاند، بهطوري كه در سال 1324 ق در مشهد فراموشخانهاي بهوجود آمد كه هدف اصلي آن اختلافافكني ميان صفوف روحانيون و كاستن از قدرت و نفوذ آنها بود.
همچنين در اساسنامه يكي از انجمنهاي مخفي به لزوم ارتباط اعضاي انجمن با علماي نجف،شرح مفاسد دستگاه كنوني و همفكري با روحانيون متنفذ تهران بدون آگاهي آنان از منظور انجمن اشاره شده است. اين برنامهريزي و نقشه از پيش تعيين شده در جريان مشروطيت كارگر افتاد و به علت ارائه اطلاعات نادرست به برخي مراجع نجف انحراف مشروطه از جانب اين مراجع هم مورد توجه قرار نگرفت تا زماني كه به اوج كجروي خود ميرسد و به شهادت شيخ فضلالله نوري ميانجامد.
در جريان مشروطه محافل شبه ماسوني انجمن مخفي، مجمع آدميت، جامع آدميت و... بهوجود آمدند كه با شعارها و افكار متعلق به تفكرات ماسوني حركت كردند. پس از انحلال و از بين رفتن اين مجامع تشكلهاي ماسوني در ايران حالت رسمي به خود گرفت. يكي از مهمترين آنها كلوپ يا لژ بيداري ايرانيان است كه بسياري از بزرگان و رهبران مشروطه از جمله سرداران بختياري در آن عضويت داشتند. حكيمالملك در خاطرات خود در شرح تاسيس لژ بيداري مينويسد: «از همين كلوپ بود كه مشعل آزاديخواهي همواره شعلهور بود و تمام ايران را از نور خود منور ساخت».
مهدي ملكزاده نيز در كتاب خود با اشاره به نقش و فعاليت اعضاي لژ بيداري مينويسد: «تا قبل از پيدايش حزب فراماسون ايرانيان از افكار نوين و فلسفه جديد و عقايد احزاب مترقي اروپا اطلاعي نداشتند... ولي پيدايش حزب فراماسون در ايران و شركت عدهاي از مردان روشنفكر و آرزومند تغييرات اجتماعي در اين جمعيت جمعي از ايرانيان را به فلسفه نوين دنياي مترقي آشنا كرد و آرزوها را روي يك پايه محكمتري استوار نمود. عدهاي از رهبران مشروطيت و موسسین انقلاب ملي چنانکه پس از مرگشان معلوم شد در آن حزب شركت داشتهاند».
با اين تفاصیل، نقش جريانات ماسوني در مشروطه غيرقابل انكار مينمايد، چه آنكه در ادامه جريان مشروطه حضور و تاثيرگذاري ماسونرها پررنگتر میشود و اين موضوع نظريه انحراف جريان مشروطهخواهی را قابل تامل ميكند. در جريان پيروزي مشروطيت و در دوران مبارزه عليه استبداد صغير قيام مردم كه در بدو آن با نام جنبش عدالتخانه آغاز شده بود،به سمت مشروطهخواهي حركت كرد.
درمورد تغيير مسير جنبش عدالتخواهي (عدالتخانه) مردم بهطرف مشروطهخواهي حتي تقيزاده اذعان ميكند كه زمان مجلس اول نيز نام مشروطه معمول نبود، اما در اولین دوره مجلس و پس از آن نقطه مشروطه با ظرافت خاصي در ميان مردم باب شد و طبعا سمت و سوي مشروطهخواهي متفاوت با آغاز مبارزات مردم در جشن عدالتخواهي نيز بود.
در مجلس اول بسياري از اعضاي لژ بيداري توانستند به مجس راه يابند بهطوري كه از شانزده نماينده تهران سيزده نفر از آنان ماسون بودند. از جمله چهرههاي شاخص آنان ميتوان به ميرزا حسنخان وثوقالدوله، ميرزا محمدعليخان ذكاءالملك و حاج سيد نصرالله سادات اخوي اشاره كرد.
در جريان اعدام شيخ فضلالله نوري نيز كه از آن ميتوان با عنوان بزرگترين دهنكجي معاندان دين به اسلام و روحانيت ياد كرد، دادگاهي تشكيل ميشود كه اكثريت اعضاي دادگاه عضو تشكلها و لژهاي ماسوني بودند كه در صدر آنها شيخ ابراهيم زنجاني دادستان دادگاه كه عضو لژ بيداري بود در نهايت حكم اعدام شيخ فضلالله را، كه به اذعان دوست و دشمن بزرگترين علماي طراز اول تهران و ایران بود، صادر كرد.
پس از اعدام شيخ و تثبيت قوه قهريه فاتحين تهران بسياري از علماي همفكر با شيخ خود را كنار كشيدند و از اصلاح مشروطه دست شستند. در اين مقطع از تاريخ نهتنها روحانيت از صحنه رهبري كنار زده شدند، بلكه حتي افرادي مانند ستارخان و باقرخان نیز كه در جهت اهداف مشروطهخواهان اقدامات زيادي را انجام داده بودند از جرگه رهبران مشروطه رانده شدند.
در مورد تغيير مسير مشروطه سيد محمد طباطبايي يكي از رهبران مشروطه سخني كوتاه اما قابل تامل به زبان ميراند. وي ميگويد: «سركه ريختيم شراب شد». از اين جمله وي ميتوان اينطور نتيجهگيري كرد كه غير از شيخ فضلالله و تعداد معدودي از علما به همراه مرحوم سيد محمدكاظم يزدي - از مراجع نجف - ديگر روحانيون از ماهيت مشروطه اطلاع چنداني نداشتند و به همين علت سرسختانه بدون توجه به نتايج مشروطهخواهي و اصالت و ماهيت آن به مبارزه پرداختند. سيد محمد طباطبايي دراينباره ميگويد: «ما مشروطيت را كه خودمان نديده بوديم، ولي آنچه شنيده بوديم و آنهايي كه ممالك مشروطه را ديده بودند، به ما گفتند مشروطيت موجب امنيت و آبادي مملكت است و در ما هم شوق و عشقي حاصل نموده تا ترتيب مشروطيت را در اين مملكت برقرار نموديم».
در مجموع سير نهضتي كه با نام جنبش عدالتخانه آغاز و به مشروطيت ختم شد، نشان ميدهد كه چه مشروطيت را اصالتا منحرف بدانيم وآن را از بدو شروع محصول استعمار و جريانات ماسوني و... تلقي كنيم و چه آن را حركتي اصيل ببينيم كه در سير خود به انحراف كشيده شد جريان مشروطهخواهي سرانجام خوشي در تاريخ معاصر ايران نداشت.
شمسالدين تندركيا درباره مشروطيت ميگويد: «كنه انقلاب مشروطيت در حقيقت ضد قاجار نبود [بلكه] مانند همه انقلابات عصر جديد ضد آخوند بود... مشروطه مشروعه با اثراتش درست هماني بود كه انگليسها آن روز دشمن ميداشتند... تهران فتح شد و فتح تهران بيقرباني صفا نداشت، چه كسي بهتر از شاگرد اول فاتح تنباكو؟ چه كسي بهتر از مخترع و علمدار مشروطه مشروعه؟!»
اين سخن تامل برانگيز كه كينه انگلستان را از روحانيت بخصوص ميرزاي شيرازي در قيام تنباكو نشان ميدهد حکایت از برنامهاي دارد كه با نام انقلاب مشروطه هدفي جز انتقامگيري از روحانيت اصيل نداشت.
در نهايت نهضتي كه به گفته هاردينگ سفير انگلستان در ايران، علما در آن بهدنبال برقراري حكومت اسلامي بودند با نقشآفريني جريانات منحرف بخصوص لژهاي فراماسوني كه نقش زيادي را در مشروطه ايفا كردند به مشروطيتي تبديل شد كه در آن شيخ فضلالله نوري به دار كشيده شد و پيشگويي شيخ شهيد كه پاي چوبه دار فرموده بود: «عمامه از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت» محقق شد. بهبهاني كشته و طباطبايي منزوي گشت، که همه اين ماوقع تاريخي برههاي حساس و تجربهاي تلخ را براي دينمداران در تاريخ معاصر ايران رقم زد.
منابع در دفتر مجله موجود است.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
امید وقوفی
نهضت مشروطه را به جریان آبی باید تشبیه کرد که از همان ابتدا که آب از چشمه خارج شد دولتهای غربی و به ویژه انگلیس با هدف شکست نهضت, آن را گل آلود کردند و تا پایان نیز نه تنها گل آلودگی آن باقی ماند, بلکه هر قدر زمان می گذشت و هر قدر بیشتر ادامه می یافت , بیش از گذشته آلوده تر و متعفن تر و منحرف تر می شد. در اثر همین آلودگی و انحراف روزافزون بود که یکی از رهبران اصیل و بزرگ این نهضت (آیت الله شیخ فضل الله نوری ) که با انحراف مشروطه مبارزه می کرد , به شهادت رسید.
نهضت مشروطه در ابتدای راه خواست قلبی آحاد ملت ایران برای دستیابی به عدالت، آزادی و پیشرفت بود. اما در ادامه به انحراف کشیده شد به گونه ای که این نهضت را می توان به حسب اهدافی که در ادامه راه برای آن ترسیم شد به دو نهضت با دو ویژگی کاملا متفاوت تقسیم بندی نمود: نهضت اصیل مشروطه و نهضت منحرف مشروطه. نهضت اصیل مشروطه به دنبال آن بود که دین پویاتر، شاداب تر و موثرتر از گذشته در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی مردم حضور داشته باشد، در مقابل مشروطه منحرف شمشیر ستیز با دین را بلند کرد و در عرصه دین ستیزی تا آن جا که در توانش بود، با دین و دینداری مبارزه کرد. نهضت مشروطه به دنبال آن بود که سنت های اصیل مذهبی و ملی برای گشودن راه تعالی و ترقی مورد توجه قرار گیرد، ولی مشروطه منحرف، غرب گرایی از سر تا نوک پا را مطرح کرد و جریان گسترده و مهلکی از غرب گرایی و خودباختگی را در جامعه به وجود آورد. نهضت مشروطه می خواست کشور و جامعه مسلمان ایران را از یوغ استعمار خارج نماید و دست استعمارگران را قطع کند، ولی مشروطه منحرف زمینه را برای استعمار و استثمار آماده تر کرد و انبوهی از عوامل و مزدوران استعمار را سال ها بر کشور حاکم نمود. در این مقاله به دنبال آنیم که به شکل مختصر به برخی از مهمترین علل و عوامل به انحراف کشیده شدن و در ادامه شکست نهضت از دیدگاه امام خمینی و رهبر معظم انقلاب بپردازیم.
بیگانگان بویژه انگلستان باحضور بدون واسطه خود یا با استفاده از عوامل فریب خورده ودست نشانده شان نقش بسیارمهمی در انحراف و شکست مشروطه داشتند. مشروطـه ای که منجر به استقرار آزادی و دموکراسی در ایران می شد می توانست منافع بیگانگان را به خطر بیاندازد و این مشروطه مورد خواست قدرتـهـای خـارجـی نبود چراکه سلسله قـاجـار منـافـع آنـهـا را به انحاء گوناگون تامین کرده و می کرد.
همانگونه که مراجعه به اسناد و روایات گوناگون گواهی می دهند؛ مهم ترین علت انحراف و شکست مشروطه، توطئه و تلاشهای شیطانی انگلیس و عوامل پیدا و پنهان آن در جریان نهضت مشروطه است . انگلیس و جاسوسان و وابستگان آنها در دوره¬ای که هنوز نهضت مشروطه تحکیم نیافته بود برنامه ای را برای انحراف و شکست آن تدوین کردند. اولین توطئه انگلستان را می توان در کشاندن جمعی از مردم به درون سفارت انگلیس مشاهده کرد.
برخی از جاسوسان و وابستگان انگلیس برای اینکه به نهضت مردمی مشروطه ماهیت غربی بدهند با استفاده از کم اطلاعی و بی خبری جمعی از مردم از سیاستهای شوم دولت خبیث بریتانیا آنها را به سفارت انگلیس کشاندند و در آن جا شعارهایی بر زبان مردم انداختند و اهدافی را به آن ها القا کردند که تماماً رنگ غربی داشت و با ذهنیت بومی و فرهنگ اسلامی ایرانیان سازگاری نداشت. این موضوع , از عجایب نهضت مشروطه است که گروهی مردم را تحریک کردند تا به سفارتی پناه ببرند که تمام مشکلات و مصایب آن ها از همان سفارت بود. طرح مسائل و مفاهیم و موضوعات غربی و غیر بومی از یک سو و نفوذ و قدرت گرفتن عوامل انگلیس در کانون های تصمیم سازی و تصمیم گیری نهضت از سوی دیگر , زمینه را برای اعمال نفوذ انگلیس در نهضت به طور کامل فراهم کرد و سرانجام در سایه غفلت و یا ساده لوحی رهبران نهضت , انگلیس و عوامل آن , نهضت را به همان سمتی که می خواستند، کشاندند. امام خمینی(ره) درباره نقش انگلیس در منحرف کردن و ناکام نمودن نهضت مشروطه می فرمایند:
«گاهی وسوسه می کنند که احکام اسلام ناقص است , مثلا آیین دادرسی وقوانین قضایی آنچنان که باید باشد نیست . به دنبال این وسوسه و تبلیغ , عمال انگلیس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازی می گیرند; و مردم را نیز طبق شواهد و اسنادی که در دست است (فریب می دهند) و از ماهیت جنایت سیاسی خود غافل می سازند. در صدر مشروطیت که احزاب مختلف پیدا شد , دنبال آن پیروزی که ملت پیدا کرده بود , این احزاب مختلف به جان هم افتادند و این کشور را تباه کردند. شما گمان نکنید که احزابی که در ممالک دیگری هست , در صدر مشروطیت در انگلستان بود آن احزاب و با همان کاری که آنها می کردند و حزب بازی می کردند ماها را به اختلاف می کشیدند و خود آنها با هم دشمنی نداشتند »
همچنین رهبر معظم انقلاب در تاریخ 14/7/1379 در اجتماع بزرگ مردم قم در قسمتی از سخنرانی خود فرمودند :
«من چهار نمونه را از تاریخ نزدیک خودمان ـ تاریخ صدسال پیش به این طرف ـ به شما عرض بکنم. این چهار نمونه به ما نشان می دهد که وقتی یک قدرت بیگانه بر دستگاههای سیاسی و دستگاههای فرهنگی یک کشور مسلط شود , بر سر آن کشور و آن ملت چه می آید.
یک نمونه , نمونه ی مشروطیت است . می دانید , دوران استبداد حکومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام کردند , دلسوزان جامعه قیام کردند , پیشرو آنها هم علمای دین بودند.
در نجف مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیه الله آخوند خراسانی , در تهران سه نفر عالم بزرگ ـ مرحوم شیخ فضل الله نوری , مرحوم سیدعبدالله بهبهانی . مرحوم سیدمحمد طباطبایی ـ پیشوایان مشروطه بودند , پشتوانه اینها هم دستگاه حوزه ی علمیه در نجف بود. اینها چه می خواستند اینها می خواستند که در ایران عدالت برپا بشود , یعنی استبداد از بین برود. وقتی که جوش و خروش مردم دیده شد , دولت انگلستان که آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت . عواملی در میان روشنفکران داشت ـ البته در بین همان افراد روشنفکر هم عده یی از دلسوز ها بودند , حق آنها نباید ضایع بشود. لیکن یک عده روشنفکر هم بودند که مزدور و خود فروخته بودند , عوامل انگلیس بودندـ انگلیس اینها را دید و نسخه ی خودش را به اینها القا کرد. مشروطه , قالب و ترکیب حکومتی انگلیس بود. این روشنفکران به جای این که دنبال دستگاه عدالت باشند و یک ترکیب ایرانی و یک فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود بیاورند , مشروطیت را سرکار آوردند.
نتیجه چه شد نتیجه این شد که این نهضت عظیم مردم که پشت سر علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود , بعد از مدت بسیار کوتاهی منتهی به این شد که شیخ فضل الله نوری را ـ که این شهید بزرگوار همین جا مدفون است ـ در تهران به دار کشیدند; بعد از اندکی سیدعبدالله بهبهانی را در خانه اش ترور کردند; بعد از اندکی سیدمحمد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت ; مشروطه را هم برگرداندند به همان شکلی که خودشان می خواستند; مشروطه یی که بالاخره منتهی شد به حکومت رضاخانی ».
در تاریخ ١٤ خرداد ٨١ نیز رهبر معظم انقلاب اسلامی طی سخنرانی که در حرم امام خمینی (ره)ایراد کردند , پیرامون استحاله و انحراف مشروطیت چنین فرمودند :
«نهضت عدالتخواهی یی که صد سال پیش در مشروطه ی ایران پیش آمد , یک حرکت مردمی و دینی بود. آن روز جریان سیاسی مسلط عالم ـ یعنی انگلیسیها ـ این حرکت عدالتخواهانه ی مبتنی بر اصول اسلامی را در هاضمه ی سیاسی و فرهنگی خود ریختند; آن را استحاله کردند و از بین بردند و به یک حرکت مشروطه از نوع انگلیسی آن تبدیل کردند. نتیجه ی آن هم این شد که جنبش مشروطه ـ که یک جنبش ضداستبدادی بود ـ آخر کار به دیکتاتوری رضاخانی منتهی شد که از استبدادهای قاجار بدتر و شقاوت آمیزتر و قساوت آمیزتر بود »
در زمان مشروطیت انگلیسی ها به دنبال چپاول نفت ایران نیز بودند اما نقش نفت تازه و به مرور زمان و با اطلاع از ارزش نفت برای غربی ها اهمیت پیدا کرد. در آن دوران مهمتر از مسئله نفت, مساله ایجاد حائلی برای هندوستان بود , هندوستان برای انگلیس دارای اهمیت فراوان بود و مناطق ایران وافغانستان مناطق حائلی بودند که سدی را در برابر نفوذ و دخالت روسیه تزاری (اصلی ترین رقیب انگلیس در منطقه) در امور داخلی هندوستان تشکیل داده بودند.
بنابراین , ایران یکی از اهداف حتمی انگلیس بود. در آغازکار وقتی مطالبه عدالت خواهانه مشروطیت را در ایران حس کردند , ماهرانه روی این حرکت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند , از اولین اقدامات آنان نیز حذف جنبه دینی و ملی از این حرکت بود در ادامه با استفاده از هرج و مرجی که در ایران به وجود آمد زمینه را برای یک حکومت استبدادی مطلق , یعنی همان چیزی که مشروطه علیه آن به پا خواسته بود , فراهم کردند و در سال ١٢٩٩ استبداد رضاخانی را بر سر کار آوردند; یعنی چهارده سال طول کشید تا جامعه استبدادی را که به وسیله نهضت ملی و اسلامی مردم در حال اضمحلال بود , با مقدماتی که خودشان فراهم کرده بودند , به یک جامعه استبدادی غیر قابل اضمحلال تبدیل کردند.
امام خمینی (ره ) درباره قانون اساسی مشروطه که بنیان مشروطه محسوب می شد , می فرمایند :
«وقتی که می خواستند در اوایل مشروطه قانون بنویسند و قانون اساسی را تدوین کنند , مجموعه حقوقی بلژیکی ها را از سفارت بلژیک قرض کردند و چند نفری که من این جا نمی خواهم اسم ببرم , قانون اساسی را از روی آن نوشتند , و نقایص آن را از مجموعه های حقوقی فرانسه و انگلیس به اصطلاح ترمیم نمودند , و برای گول زدن ملت , بعضی از احکام اسلام را ضمیمه کردند. اساس قوانین را از آن ها اقتباس کردند و به خورد ملت ما دادند».
اظهارات برخی از مشروطه خواهان هم نشان از نفوذ انگلیس دارد بطور مثال تقی زاده و پیروان وی معتقد بودند که چون مشروطیت فرزند انگلستان است پس مردم ایران برای تحقق و اجرای آن باید ضمن تاسی و اقتدای کامل به انگلستان در خدمت آن دولت قرار گرفته و زمام امور خود را به آن کشور بسپارند. در مقابل مرحوم شیخ فضل الله نوری معتقد بود که مجلس در ایران دارالشوری اسلامی به حساب می آید و ممکن نیست که اثر پارلمان های پاریس و انگلستان بر آن مترتب گردد. وی تاکید می کرد مجلس شورای ملی در ایران باید اساسش بر الهیت باشد.
برنامه ریزی برای شکل دهی به گروه ها و احزابی که تنها هدفشان ایجاد تفرقه و تشتت در میان توده و حتی نخبگان ملت باشد را میتوان از دیگر اقدامات دولتهای غربی برای انحراف نهضت مشروطه قلمداد کرد. شکل گرفتن جریان ها و گروه های مختلف سیاسی در یک جامعه , اگر با شکل صحیح و اهداف صحیح و صادقانه باشد نه تنها پدیده مذمومی نیست بلکه به رشد سیاسی جامعه و مشارکت بیشتر افراد جامعه و به تعالی و احساس هویت قوی تر افراد جامعه کمک می کند , ولی اگر در ورای شکل گرفتن احزاب و گروه ها , اهداف غرض آلود و منفعت طلبی های شخصی و گروهی , و دستهای بیگانگان و نامحرمان قرار گرفته باشد , یقینا گروه گرایی , مصیبت بارترین آسیب خواهد شد و نه تنها وحدت جامعه را بر هم می زند بلکه گروههای مختلف جامعه , ابزاری برای استعمارگران , منفعت طلبان و قدرت گرایان خواهند شد و مصایب فراوان پدید می آید. یکی از آفت های مصیبت بار دوره مشروطه , پدید آمدن احزاب و گروه هایی بود که به جامعه ایران زیان فراوان وارد کرد و مشروطه را نیز به انحراف و ناکامی کشاند. امام خمینی درباره نقش مخرب گروه گرایی در دوره مشروطیت , چنین می فرماید :
«باید عرض کنم اصل این احزابی که در ایران از صدر مشروطیت پیدا شده است , آنکه انسان می فهمد این است که این احزاب ندانسته به دست دیگران پیدا شده است و بعضی از آن ها خدمت به دیگران کردند »
ایشان در همین ارتباط در جای دیگری می فرمایند:
«در صدر مشروطیت هم با ایجاد گروه های مختلف نگذاشتند مشروطه به ثمر برسد و آن را برخلاف مسیرش راندند ».
از نظر امام خمینی , در صدر مشروطیت با ایجاد گروه های مختلف و حزب بازی های مهلک , وحدت مردم را بر هم زدند و زمینه انحراف و ناکامی مشروطه را پدید آوردند. اساساً در آن زمان تشکیل دادن احزاب و گروه های مختلف , راهبردی برای ایجاد اختلاف در میان مردم بود و بیگانگان از این طریق ضربه مهمی بر نهضت مشروطه زدند.
نهضت مشروطه با دخالت دولتهای غربی به انحراف کشیده شد تا بدانجاکه محمد علی شاه که به عنوان نماینده خواهندگان حافظان وضع موجود مطرح بود توانست با حمایتهای دیگر دولت اجنبی یعنی روسیه تزاری بر تخت سلطنت تکیه زند. نکته جالب آنکه محمد علی شاه قاجار نیز پس از رسیدن به قدرت مراتب قدردانی و تشکر خود را از دیگر دشمن خارجی مشروطه یعنی روسیه تزاری اعلام می دارد.
نهضت مشروطه را به جریان آبی باید تشبیه کرد که از همان ابتدا که آب از چشمه خارج شد دولتهای غربی و به ویژه انگلیس با هدف شکست نهضت , آن را گل آلود کردند و تا پایان نیز نه تنها گل آلودگی آن باقی ماند , بلکه هر قدر زمان می گذشت و هر قدر بیشتر ادامه می یافت , بیش از گذشته آلوده تر و متعفن تر و منحرف تر می شد. در اثر همین آلودگی و انحراف روزافزون بود که یکی از رهبران اصیل و بزرگ این نهضت (آیت الله شیخ فضل الله نوری ) که با انحراف مشروطه مبارزه می کرد , به شهادت رسید. انگلیس با نفوذ در نهضت مشروطه و پدید آوردن مصایب فراوان , سرانجام این نهضت را حدود ١٤ سال بعد به آن جا رساند که رضاخان را در اریکه قدرت قرار داد و از طریق این عامل مزدور خود , باقی مانده سیاست های خودش را درباره ایران اجرا کرد و ضمن پدید آوردن فضای بسیار اختناق آمیز و منکوب کردن همه نیروهای بومی و دینی جامعه نه تنها از دموکراسی و آزادی در کشور ما حمایت نکرد بلکه با خشن ترین شکل و به شیوه کاملاً نظامی و قهر آمیز دیکتاتوری را بر کشورما حاکم کرد و مجموعه علما، روحانیان، نیروهای مذهبی و در مجموع هرآنچه با شریعت اسلام قرابتی داشت را به طور آشکار مورد هجوم قرار داد.
1- در این مقاله دولت های انگلیس و روس مدنظر هستند
2- تعبیر رهبر انقلاب از دولت انگلیس پس از افشا شدن نقش این دولت در فتنه سال88
3- صحیفه نور جلد , ١٤ ص ٣٧
4- صحیفه نور, جلد , ٤ ص ٨٩
5- همان , جلد , ٦ ص ٨٦
آويني
انقلاب مشروطه یکی از بزرگترین برخوردهای دو اندیشه دینی و غیر دینی بود و متاسفانه اندیشه دینی خط خود را از اندیشه غیر دینی جدا نکرد و در نهایت از همین ناحیه ضربه مهلکی خورد...
نهضت مشروطیت، حرکت مهم و نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار میرود. این نهضت ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و فکری و اجتماعی مختلفی داشته که پژوهشِ هر یک از ابعاد آن، محتاج سالها تحقیق و مطالعه است اما نکته ای که باعث می شود مشروطیت بیش از سایر ابعاد آ ن مورد توجه قرار گیرد عوامل ناکامی آن است. وقتی از علل ناکامی انقلاب مشروطیت سخن می گوییم، پیداست که فرضیه ما این است که انقلاب مشروطیت کامروا نشده است.حال می خواهیم دلایل و علل این ناکامی را بررسی کنیم.
هر نهضتی دارای نقاط قوت و ضعف می باشد اما نهضت مشروطیت نهضتی که عوامل ضعف آن موجب عبرتی برای سردبداران نهضت شد و لذا در این مطلب قصد داریم به این عوامل بپردازیم:
در ابتدا مناسب است تاریخی از شکل گیری نهضت مشروطیت را بیان کنیم:
متاسفانه دوران سلسله قاجاریه اوج استعمار ایران به شمار می آید و روسیه و انگلیس در مقابل بی لیاقتی زمامداران آن زمان به چپاول ثروت های ملی می پرداختند که پرداختن به تک تک این چپاول ها آنقدر هست که اگر بخواهیم به آنها بپردازیم مطلب را از بحث اصلی خارج می کند. همچنین از اوائل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار نارضایتی مردم از ظلم وابستگان حکومت رو به رشد بود. مانند چوب زدن 14 طلبه به دستور عینالدوله و به زنجیر کردن آنها و گرداندن درشهر و سپس تبعید به اردبیل، انتشار عکس مسیونوز با لباس روحانی، در آستانهیماه محرم و اعتراضات آیتالله بهبهانی و سپس اهانت شاهزاده ظفرالسلطنه بهروحانی بزرگ کرمان، حاج میرزامحمدرضا کرمانی، اهانت وزیر اکرم بهسیدجمالالدین قزوینی، اهانت حاکم سبزوار به روحانی شهر، و به دنبال آناعتراضات مرحوم سیدمحمد طباطبایی بر بالای منبر.
سپس تخریب گورستان کنار مدرسهی چال در ماه رمضان توسط بانک استقراضو اعتراض حاج شیخمرتضی آشتیانی. به چوب بستن بازاریان تهران توسطعلاءالدوله و عکسالعمل علما در مقابل این اقدام، همگی نشان از نارضایتی مردمو روحانیون از حکومت قجرها میداد؛ امّا محور تمام این موضعگیریها تقبیح ظلمو دعوت حاکمان به عدالت و احترام ارزشهای دینی بود.
تأسیس دارالفنون به همت امیر کبیر و آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید.
رشد نابسامانی در کشور و به موازات آن رشد نارضایتی به بستر گسترش اندیشههای انقلابی در اواخر حکومت ناصرالدین شاه بدل میگردد. میرزا رضای کرمانی که گفته میشود از مریدان سیدجمالدین اسدآبادی بود و بارها جزو همراهان سید دیده شده بود، ۲ ماهی پیش از اقدام به قتل ناصرالدین شاه، با لباس مبدل وارد تهران شده و سپس در اتاقی در همان اطراف صحن شاه عبدالعظیم سکنا گزیده بود. ناصرالدین شاه به مناسبت جشن پنجاهمین سالگرد پادشاهی خود قصد زیارت حرم عبدالعظیم را نمود و در هنگام این زیارت میرزا رضای کرمانی ظاهراً به قصد دادن عریضهای به شاه نزدیک شد و او را هدف گلوله قرار داد.
با جانشینی مظفرالدین شاه به جای ناصرالدین شاه زمان به نفع ملت ایران در جهت ایجاد یک نهضت سرنوشت ساز می گذشت
اگر چه از مدتی قبل شورشها و اعتراضاتی در شهرهای ایران علیه مظالم حکومت رخ داده بود اما شروع جنبش را معمولاً از ماجرای گران شدن قند در تهران ذکر میکنند. علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دونفر سید را به جرم گران کردن قند به چوب بست. این کار که با تائید عین الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و هواداری از مشروطه و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران به میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد.
عدهای از مردم و روحانیان به صورت اعتراض به حضرت عبدالعظیم رفتند. مظفرالدین شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالتخانه را داد. هنگامی که به وعده خود عمل نکرد علما از جمله آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک میکنند و به عتبات عالیات خواهند رفت. عده ای هم در سفارت انگلیس متحصن شدند.
عین الدوله با گسترش ناآرامیها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد.
بالاخره مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد. علما و دیگرانی که به حضرت عبدالعظیم و قم رفته بودند بازگشتند و تحصن در سفارت انگلیس پایان یافت. مردم صدور فرمان مشروطیت را جشن گرفتند
نقش بزرگ علماء در شکل گیری نهضت انکار نشدنی است و در سه مقطع حساس قابل بررسی است که در هر سه مقطع به دنبال یک قانون دینی و شرعی و در جهت خدمت به مردم هستند
در بررسی نقش روحانیت در مشروطه، توجه به مراحل این نهضت، حائز اهمیت است؛ مرحله اول، جنبش «عدالتخانه» بود. در مرحله بعد، «مشروطه» مطرح شد؛ سپس «مشروطه مشروعه» عنوان شد که جنبه تقابل با «مشروطه وارداتی و سکولار» را داشت و بعد هم مجلس به توپ بسته شد و دوران موسوم به «استبداد صغیر» پیش آمد. سرانجام موج مشروطه، با حاکمیت جناح تندرو و سکولار، پیروز شد و استبداد جدیدی را به ارمغان آورد.
جنبش مشروطه خواهی با پاکدلی ها آغازید ولی با ناپاکدلی ها به پایان رسید، و دستهایی از درون و بیرون به میان آمد، آن را به هم زد و ناانجام گذاشت."
انقلاب مشروطه یکی از بزرگترین برخوردهای دو اندیشه دینی و غیر دینی بود و متاسفانه اندیشه دینی خط خود را از اندیشه غیر دینی جدا نکرد و در نهایت از همین ناحیه ضربه مهلکی خورد
الف. نهضت مشروطیت قبل از تأسیس مجلس شورای ملی به همت و پایداری علما و مراجع نجف اشرف و ایران رشد یافت و فتاوا و اعلامیههای آنان بود که مردم را ترغیب و تشویق به حضور فعال در آن نهضت مینمودند اما با پیروزی اولیه، انجمن سری و محافل غربگرا و غیردینی در صدد جایگزینی این رهبری دینی برآمدند و در جهت تضعیف آن سعی فراوانی نمودند. یکی از برنامهها، رهبر تراشیهای کاذ ب از غیرعلما و بزرگنماییهایی بود که در آن زمان و در تاریخ نویسی بعد از مشروطیت انجام یافت.
ب. جامعه ایران: واقعیت این است که جامعه ایران، جامعه ای سنتی و استبدادزده بود و محیط مستعد ومناسبی برای درک و نشوو نمای مفاهیم مدرن نبود. صد سال پیش، به دلیل بیسوادی گسترده ،عموم مردم نمی توانست در درک مفاهیم آزادی و استقلال و عدالت و مجلس تصویر روشنی داشته باشد.به ویژه در شرایطی که رهبران دچار اختلاف نظر و حتی تکفیر یکدیگر و متاسفانه تا سر حد حذف و اعدام دیگری بودند ،مثل واقعه شوم اعدام شیخ فضل الله نوری.
ج. نهضت مشروطیت مانند بسیاری از انقلابها و نهضتها از آفات نفوذ اشخاص و افکار غیرصالح مصون نماند و به خصوص در دوران بعد از پیروزی و در موقع بازگشایی مجلس و بعد از آن، عدهای به دلیل نیتهای غیرصادقانه به منظور قدرتطلبی و ریاست خواهی و دنیا مداری به میدان آمده، آزادی خواه و مشروطه طلب و انقلابی شدند.
این افراد در راه رسیدن به مقصود از هیچ کوششی فروگذاری نکردند. تهمت زدن به اشخاص محترم، جو سازی برخی از مطبوعات و شبهه ایجاد کردن، ایجاد شایعات بیاساس و ترور شخصیتها و بیتقوایی سیاسی، نشان دادن ارتباط با سفارت خانههای بیگانه و همچنین مسئلهسازی و ایجاد هیجانات ساختگی،گوشهای از کارهایی بود که این گروه در راه رخنه در مشروطیت در اختیار داشتند، محیط آن روز ایران در سردرگمی و تشتت آرا به سر میبرد.
د. مشروطیت با تلاشهای علمای دینی به پا شد و ایمان دینی مردم آن را به پیش برد ولی در مرحلة ساختن نظام و جامعة بعد از مشروطیت عناصر و نیروهای طرفدار و متمایل به غرب با تطبیق ناقص جامعة ایران با اوضاع و تحولات غرب برای جامعه ایران نسخهای تدارک دیدند که کمتر اثری نمیتوانست داشته باشد. در قانون اساسی بسیاری از شرایط و امکانات و زمینههای مناسب برای حاکمیت مردم و رشد جامعه پیشبینی شده بود ولی نظریههای دینی و ضمانت اجرایی در آن کم تر حضور داشت و به عبارتی، دین و دینمداری محور حرکت آیندة جامعه معرفی نشد و صورت مسئله درهالهای از ابهام قرار گرفت. فقط در اثر پایداری و همت شهید حاجی شیخ فضلالله نوری در متمم دوم قانون اساسی قرار بر این شد که پنج نفرمجتهد طراز اول به عنوان ناظر در مجلس حضور داشته باشندکه البته به غیر از دورانی محدود ، این اصل درعمل اجرا نشد و یکی از مواردی که علمای بزرگ و حتی امام خمینی در دهةهای بعدی، حکومت های بعد از مشروطه را غیر مشروع و غیرقانونی میدانستند عدم اجرای این اصل بود.
امام خمینی(ره) در این مورد تحلیل حکیمانه و قابل توجهی دارند و معتقدند که:
«جنبش مشروطیت هم همین طور بود که از روحانیون نجف و ایران شروع شد، مردم تبعیت کردند و کار را تا آنجا که توانستند آن وقت انجام دادند و رژیم استبداد را به مشروطه برگرداندند لیکن خوب نتوانستند مشروطه را آن طور که هست درستش کنند، باز همان بساط بود»
30/4/58
انقلاب مشروطه تجربه ای بود برای انقلاب ارزشمند اسلامی که توانست اندیشه دینی خود را پیدا کند و هر اندیشه غیر دینی را که موجب انحراف انقلاب می شد کنار زد.
تاریخ مشروطه ایران- احمد کسروی
مقاله نهضت ناکام- جمیله کدیور
جریان شناسی نهضت مشروطیت-دکتر موسی نجفی.
پاشنه آشیل مشروطه- نقش عوامل اقتصادی در آسیبپذیری نظام مشروطه- زهرا علیزاده بیرجندی
منبع : سایت خبری تحلیلی فرهنگ انقلاب اسلامی
فارس
جنبهی ضداستبدادی نهضت مشروطه بیشتر از وجه ضداستعماری آن بود. مشروطه طلبان، غرب و استعمار را خوب نشناختند. بر همین اساس، بست نشینی در باغ سفارت انگلیس و تبعات آن، بعدها برای آنان مسئله ساز شد.
1. نهضت مشروطه و سرانجام آن، برههای از تاریخ ایران است که یکی از تجربههای اتحاد و اشتراک مساعی گروه-های مختلف اجتماعی در ایران را بهخوبی نشان میدهد. عوامل مختلف درونی و برونی در ایجاد این جنبش دخیل بودند. قیام تحریکم تنباکو، اندیشهی اصلاح، ناخشنودی و مقاومت در برابر امتیازات و قراردادهای استعماری، مناسبات اجتماعی و اقتصادی ایرانیان و برقراری ارتباط با غربیان به شیوههای مختلفی بر روح و فکر نیروهای اجتماعی تأثیرگذار شد و سرانجام مطالبهی حکومتی مشروطه، ماحصل این فرایند شد.[1]
نیروهای اجتماعی متنوعی در جنبش مشروطه دخیل بودند، روحانیان، منورالفکرها، تجار و ایلات، نیروهای مردمی نیز ذیل این گروهها پراکنده بودند. مجموعهی عوامل بیانشده فرایندی را ایجاد کردند که منجر به صدور فرمان مظفرالدینشاه مبنی بر گشایش مجلس ملی مؤسسان در 14 جمادیالثانی 1324هـ.ق شد.
2. همزمانی تحولات بینالمللی با مشروطه و تأثیر آنها بر کشور در این دوره بسیار حائز اهمیت است. «کشف نفت همزمان با مشروطیت ایران و همزمانی رقابتهای شرکتهای بزرگ چندملیتی در پهنهی کشور با این تحول تاریخی، نقش بسیار تعیینکنندهای در جهتگیری مشروطه داشت.» از طرف دیگر، نوع ارتباط دولتهای غربی با کشور ایران و اقدامات استعماری ایشان رفتهرفته رویارویی سیاسی نیروهای اجتماعی در برابر دولتهای غربی را رقم زد. زخمهایی که از اعطای امتیازات بر روح ایرانیان وارد آمده بود عملاً باعث هوشیاری و مقابلهی آنها شد.[2]
2. روحانیون شیعه که در ابتدای مشروطه در جریان مهاجرت به حضرت عبدالعظیم حسنی ایفای نقش کردند، در ادامه بهعنوان بازیگران اصلیِ مشروطهی ایرانی وارد کارزار سیاسی ایران شدند. تهییج سیاسی مردم از مساجد آغاز میشد. اتحاد آیتالله طباطبایی و آیتالله بهبهانی سهم مهمی در توفیقات مشروطهطلبان داشت. از طرف دیگر، رویارویی آنان با اندیشههای غربی اصلاحگرایان اجتماعی در مقابله با تقلید از غربیان، وجه دیگر فعالیت آنان در این برهه از تاریخ ایران بود.
باید توجه داشت که جنبهی ضداستبدادی نهضت مشروطه بیشتر از وجه ضداستعماری آن بود. مشروطهطلبان غرب و استعمار را خوب نشناختند. بر همین اساس، بستنشینی در باغ سفارت انگلیس و تبعات آن، بعدها برای آنان مسئلهساز شد. در نجف اما عناصر مشروطهخواه جنبهی ضداستعماریشان بسیار عیان بود.[3]
4. با همهی این اوصاف، مشروطهخواهان پیروز رقابت میان سلطنت مطلقه و سلطنت مشروطه شدند. اما توفیق مشروطه دولت مستعجل بود و بعد از چندی محمدعلیشاه در برابر مشروطه قرار گرفت و مجلس به توپ بسته شد و دورهی موسوم به استبداد صغیر برپا شد. در همین دورهی استبداد صغیر بود که علامه نائینی کتاب «التنبیه الامه و تنزیه المله» را در تأیید مشروطه نوشت.[4]
مشروطهطلبان به خروش افتادند و نیروهای اجتماعی خود را فعال کردند و در مدت اندکی، آنان از شمال و تبریز تا جنوب و بختیاری راهی مراکز سیاسی دولت قاجار شدند. سرانجام در تاریخ 22 تیرماه 1288ش، نیروهای انقلابی وارد تهران شدند. مشروطهطلبان دوباره بر زین قدرت سوار شدند. محمدعلیشاه به سفارت روسیه پناه برد. اعدامهای خیابانی شروع شد. قوام اجتماعی که در سایهی قدرتی متمرکز و باثبات ممکن است، عملاً از بین رفته بود. در ادامه مجلس برپا شد. با تشکیل احزاب مختلف در مجلس، این کانون سیاسی نیز عرصه-ی کارزار گروههای مختلف گردید. بهطور خاص، اختلاف دموکراتها و اعتدالیون درگرفت. لجامگسیختگی کشور توسط برخی از جریانهای خارجی نیز تشدید میشد.
در جریان مناقشات جنگ جهانی اول، کشور اشغال شد. در تابستان 1290ش، تبریز توسط روسها اشغال شد، دستور خلعسلاح مشروطهطلبان صادر شد و مبارزان مشروطه و رهبران آن کشته شدند. نائینی بعداً کتاب خود در تأیید مشروطه «التنبیه الامه و تنزیه المله» را به فرات انداخت. نفوذ روسها در شمال و انگلیسیها در جنوب، متأثر از قرارداد 1907 میان این دو دولت بود. در ادامه ایران جولانگاه نیروهای گریز از مرکز بود که رضاشاه و سید ضیاء طباطبایی سر برآوردند. البته خود ایشان و دولتهای استعماری در این بیثباتی دخیل بودند. مجلس مؤسسان با رأی به تغییر الغای سلطنت قاجار و و در ادامه تأیید سلطنت رضاخان، عملاً نقض غرض کرد و خلاف قانون اساسی عمل نمود. در این بین، دولتهای خارجی از این شرایط نهایت استفاده را بردند. رضاشاه نیز مجلس را، که نماد مشروطیت بود، تبدیل به یک نهاد تشریفاتی کرد.
5. چرا سرانجام مشروطه به سلطنت پهلوی ختم شد؟ این مسئلهای است که در ادامه به آن پاسخ خواهیم داد. نهضت مشروطه از همان ابتدا و در ادامه دچار آسیبهایی بود که چون نیروهای مؤثر در انقلاب در جهت رفع آن-ها عمل نکردند، در ادامه تبدیل به مسئلههای جدی برای جنبش مشروطه شد و سرانجام از طرف همان آسیبها، مشروطه به محاق رفت. نهضت مشروطه اگرچه تمهید خوبی برای استبداد داخلی بود، اما از آن روی که برنامهی قابل اعتنایی برای استعمار و مواجهه با دولتهای استعماری نداشت، عملاً به انحراف کشیده شد.
اعتماد مشروطهخواهان به دولت انگلیس و سفارت آن در جریان نهضت در ابتدا از روی ناچاری بود، ولی تداوم این ارتباط و اینکه سفارت انگلیس از همهی رخدادها و منویات مشروطهطلبان باخبر باشد، اقدامی از روی کمتجربگی نیروهای انقلابی بود که عملاً منجر شد دولت انگلیس در این جریان خود را سهیم بداند و بعداً در مناسبات سیاسی ایران از مشروطهخواهان سهمخواهی کند. البته آیتالله بهبهانی و آیتالله طباطبایی مخالف پناهنده شدن مردم به سفارت انگلستان بودند. با وجود این، مشروطه یک اقدام سلبی برای کنترل استبداد در ایران بود و برای تأثیر و نفوذ استعمار، چارهاندیشی نکرده بود.
6. بسیاری از مشروطهطلبان، نظام سیاسیای را مطالبه میکردند که نه تنها زمینههای آن را ایجاد نکرده بودند، بلکه بعد از به ثمر رسیدن مشروطه، در جهت ایجاد آنها نیز عمل نکردند. برپایی حکومت انتخابی در جغرافیایِ فرهنگیای که بخش اعظم آن سواد خواندن و نوشتن نداشتند، سرنوشتی جز آنچه رخ داد را برای مشروطه نمیتوانست رقم بزند. اساساً مشروطه با بافتها و ساختارهای یک جامعهی ایلی تعارض داشت. مجلس به میدان نبرد احزاب تبدیل شده بود. حتی گروههای فعال اجتماعی نیز به جان هم افتادند و امور فرهنگی و مطبوعاتی در جهت مبارزه و اقدام علیه فرهنگِ سنتی جامعه حرکت میکرد. از طرف دیگر، شاه نیز مورد ناسزاهای سختی قرار گرفت. به بیان دیگر، فضای فرهنگی و مطبوعاتی کشور دچار هرجومرج شده بود.
7. در غالب تکاپوهای سیاسی، بعد از یک دوره ناهنجاری و آشوب و بینظمی، گفتمان جایگزین بهجای گفتمان غالب مینشیند و عملاً با تغییر گفتمان قدرت، برنامه و ادارهی سیاسی کشور به گفتمان دیگری سپرده میشود. مشروطه بهعنوان پادگفتمانی در مقابل گفتمان سلطنت قرار داشت. با این وجود، پادگفتمان مشروطه از خردهگفتمانهای مختلفی تشکیل شده بود.
به بیان دیگر، نیروهای اجتماعی متنوعی در جنبش مشروطه دخیل بودند؛ روحانیان، منورالفکرها، انجمنهای سری، تجار و ایلات، همه در این نهضت نقش داشتند. اگرچه این امر به یک معنا نشاندهندهی همسویی وسیع اجتماعی با این نهضت است، اما از منظری دیگر مشروطه پس از توفیق، باید همهی این گروههای اجتماعی را راضی میکرد. هریک از این جریانها گفتمان خاص خود را برای مشروطه در نظر داشتند. البته بین دالهای مورد نظر ایشان همپوشانی وجود داشت، ولی در نهایت هر جریانی دغدغهی خود را داشت. بخشی از این تفاوتها در توصیف و تعریف آنان از دغدغههایشان در دو مفهوم «عدالتخانه» و «مجلس» مشهود است.
گفتمان روحانیت با تکیه بر حمایت مردمی، خواهان عدالتخانه بود و گفتمان روشنفکری در جستوجوی حکومت انتخابی. اساساً این دو جریان هویتهای متفاوتی را بروز میدادند. متأثر از این تنوع و تکثر پس از توفیق مشروطهخواهان در ایجاد مجلس و تخفیف قدرت سلطنت، هیچیک از گفتمانهای مؤثر در مشروطه نتوانستند بر سیاست وقت مسلط شوند. در واقع خردهگفتمانهای مشروطهخواهان به دلیل تفاوت ماهوی نتوانستند تبدیل به یک گفتمان مسلط شود. ائتلافی که در انقلاب مشروطه شکل گرفت مدام در حال تغییر بود و شکنندگی داشت. آنچنانکه وصل کردن آنان از نظر سیاسی و ایدئولوژیکی دشوار مینمود. حتی در دورهی توفیق اجمالی مشروطهطلبان نیز هیچیک از «مجموعهی دالهای» جریانهای دخیل نتوانست تبدیل به گفتمان شود و بر گفتمان سلطنت فائق آید. به بیان دیگر، مشروطه تبدیل به گفتمان نشد و صرفاً در قالب چند دال مرکزی که جنبهی سلبی بیشتر و ایجابی اندکی داشت، متوقف ماند. بر همین اساس، مجلس نسبت به فشارهای واردشده بر آن خیلی زود به تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی رضایت داد.
8. مشروطه در عمل بنیانهای قوام اجتماعی را بر هم زده بود، ولی چیزی در خور را جایگزین آن نکرد. در واقع جنبه-های سلبی مشروطه، سلطنت قاجار را آماج حمله قرار داده بود. بیکفایتی محمدعلیشاه و بعداً احمدشاه نیز مزید بر علت شده بود. این امور قوام اجتماعی را دچار خدشه و عملاً قدرت مرکزی را ضعیف کرد. در چنان شرایطی، ناامنی و بیثباتی همهگیر شده بود. بدیهی است که مردم ثبات را بر بیثباتی ترجیح می-دهند. بنابراین وقتی رضاخان با قلدری تمام و با پشتوانهی استعمار، علم برقراری ثبات را برداشت، کسی در برابر او ایستادگی نکرد.
به بیان دیگر، ظهور رضاشاه پس از یک دورهی بیثباتی رخ داد که جریان مشروطه در آن تأثیرگذار بود. اگرچه این بی-ثباتی توسط دولتهای خارجی و بهوسیلهی نفوذیهای آنان نیز تشدید میشد. هر نظام سیاسی، اگر دچار وضعیتی شود که از عهدهی مقابله با عناصر و عوامل اختلالآفرین برنیاید و گسترش آنان نظم اجتماعی و سیاسی را تهدید کند، دچار وضعیت بحرانی شده است.[5] مشروطه از این قاعده مستثنا نبود.
9. با توجه به مطالب فوق، عوامل مختلفی باعث ظهور رضاشاه از مشروطیت شد. اعتماد خارج از قاعده به دولتهای استعماری مانند دولت انگلستان. عدم توجه و اقدام مشروطهطلبان در ایجاد زمینهها و ساختارهای مورد نیاز حکومت مشروطه خاصه در بُعد آموزشی و اجتماعی، تبدیل نشدن جریان مشروطیت به یک گفتمان غالب در ابعاد مختلف و پراکندگی و تنوع وسیع نیروهای اجتماعی دخیل در آن، از بین رفتن ثبات اجتماعی در دوران مشروطیت تا دورهی منتهی به کودتای اسفند 1299 و البته اشغال بخشهای مختلف ایران توسط دولت-های استعماریِ دخیل در کارزار جهانی اول نیز این بیثباتی را دامن میزد.[6]
با همهی این اوصاف اما مشروطه تجربهی خوبی از فعالیتهای سیاسی ایرانیان است که با همهی گسستها و ناکامیهای آن، در حافظهی تاریخی ایرانیان مانده و ایشان در پیچهای تاریخی خود از این تجربه استفاده میکنند. بیشک در انقلاب اسلامی با عنایت به تجربهی مشروطه، عوامل منحرفکنندهی انقلاب کنترل شد.
پینوشتها:
[1]. برای شناخت ریشههای تاریخی نهضت مشروطه، ر.ک: نجفی، موسی (1391)، تاریخ معاصر ایران، اصفهان، نشر آرما، ص 158 تا 160.
[2]. رحمانیان، داریوش (1390)، جنبش مشروطه، تهران، کانون اندیشهی جوان، ص 18.
[3]. نجفی، موسی (1385)، فلسفهی تجدد در ایران، تهران، شرکت چاپ و نشر بینالملل، ص 111.
[4]. نائینی، حسین (1382)، تنبیه الامه و تنزیه المله، تصحیح و تحقیق سید جواد ورعی، قم، بوستان کتاب قم، ص 175.
[5]. اکبری، محمدعلی (1384)، ص 108.
[6]. کدی، نیکی (1387)، ص 113 تا 120 و بروجردی، مهرزاد (1389)، تراشیدم، پرستیدم، شکستم: گفتارهایی در سیاست و هویت ایرانی، تهران، انتشارات نگاه معاصر، ص 97.
محمود ذکاوت
پژوهشگر تاریخ معاصر
منبع: برهان
فارس
یادداشت/محمد طاهر یعقوبی
روحانیت به دلیل نداشتن رهبری واحد از یک سو و اختلاف نظر میان رهبران روحانی و روشنفکران از سوی دیگر موجب شد که حرکت مردمی مشروطه خواه آسیب پذیر گردد.
به گزارش خبرگزاری فارس، محمد طاهر یعقوبی: در حالی که استبداد شاهان سلسله قاجار(1174- 1304 ش) با ناتوانی و ناکارآمدی آنها همراه شده بود، شکستهای پی در پی از روسیه و واگذار کردن قسمت بزرگی از شمال ایران، شکست از انگلیس و واگذاری هرات، قراردادهای پیاپی استعماری، خوشگذرانی شاهان قاجار و خزانه خالی، ناامنی و ستم حکمرانان محلی، جان مردم را به لب آورد، موجب شد تا اعتراض در جامعه آغاز شود.
شیخ فضل الله نوری از مجتهدان بنام و با عظمت تهران و از آن سوی در نجف، آخوند خراسانی بود. سید جمال الدین اسدآبادی، زبان به اعتراض گشود، اما با تحقیر و توهین از کشور تبعید شد. اعتراضات گسترش یافت، معترضین به همراه علما دو مهاجرت و تحصن انجام دادند که به استقرار مشروطه در ایران منجر شد.
مهاجرت صغری به حرم عبدالعظیم حسنی و مهاجرت کبری به قم صورت گرفت. پس از مهاجرت کبری، مظفرالدین شاه تسلیم شد و فرمان مشروطیت و تأسیس مجلس در 14مرداد 1285 ش صادر شد، علما تصمیم به بازگشت گرفتند و نظام سلطنتی به مشروطه سلطنتی تغییر یافت.
تبدیل مبارزات ضد استبدادی مردم به مشروطه خواهی
یکی از انحراف های انقلاب مشروطه که از همان آغاز آشکار شد باز کردن پای بیگانگان در مبارزات مردم بود.
متأسفانه در جریان مهاجرت صغری، سفیر کبیر عثمانی واسطه متحصنین و دولت شد، سرانجام متحصنین درخواست های خود را توسط سفیر عثمانی به نزد شاه فرستادند.
در حرکتی دیگر، هنگامی که علما جهت مهاجرت کبری رهسپار قم بودند، عده ای از تجار به رهبری حاج محمد تقی بنکدار از ترس جانشان با هدایت برخی از کارکنان ایرانی سفارت انگلیس مانند حسینقلی خان نواب که از اعضای تشکیلات فراماسونری بود، به سفارت انگلیس پناهنده شدند.
سفارت اثر خود را گذاشت و رفته رفته رهبری علما به گوشهای رانده شد و غرب زدهها بر امور مسلط شدند. ضیاء الدین درّی در کتاب «مجموعهای از مکتوبات و اعلامیهها» درباره تأثیر سفارت انگلیس در تغییر خواست مردم مینویسد: «تا این وقت (تحصن) سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسی نمی دانست. لفظ مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القا کردند.»
در واقع با حمایت سفارت انگلیس و تبلیغات روشنفکران و انجمنهای مخفی، مبارزات ضد استبدادی مردم تبدیل به مشروطه خواهی شد و جریان سفارت، جریان مهاجرت را تحت الشعاع خود قرار داد و رهبری روحانیت در رتبه دوم قرار گرفت، هر چند خطای برخی از علماء مانند سید عبدالله بهبهانی را در این حرکت نباید نادیده انگاشت که با اقدامات نسنجیده، گام در مسیر مورد تایید بیگانگان نهادند.
در تدوین مشروطیت دو دیدگاه در مقابل هم قرار گرفت که عبارتند از: دیدگاه مشروطه مشروعه که به تطبیق مشروطه بر اساس معیارهای اسلامی تاکید داشته و هدف آن را گسترش دین و عدالت می دانست. رهبران مذهبی در ابتدا هیچ ایدوئولوژی ای را ارائه نمی کردند.
بتدریج «مشروطیت»، ایدوئولوژی قابل قبول عالمان دین شد و تلاش کردند تا مشروطیت را تحت توجیهات شرعی اسلامیزه کنند. آیت الله شیخ فضل الله نوری و علامه نایینی از مهمترین چهره های این فکر بودند.
دیدگاه دوم، بر اساس تاکید روشنفکران برای تطبیق مشروطه ایران با دموکراسی غرب بود. روشنفکرانی مانند تقی زاده، میرزا ملکم خان و آخوند زاده از مهمترین تئوریسین های مشروطه سکولار بودند.
نکته مهم این است که ایدوئولوژی مشروطه خواهی توسط روشنفکران عرضه شد و علمای دینی به آن رنگی مذهبی دادند. اختلافات جناحی که ریشه در اختلافات فکری و اعتقادی داشت بین روحانیون و روشنفکران آغاز شد و این اختلافات قبل از هر چیز نتیجه تضاد مبانی فکری بود.
اختلافات در نوشتن قانون اساسی شروع شد، روحانیون به دنبال نوشتن نظامنامه ای بودند که از ورود تجدد خواهان به مجلس جلوگیری کنند، ولی سرانجام نظام نامه ای که جمعی از فرنگی مآبان نوشتند، خوانده شد.
نکته قابل توجه آن بود که گرچه روشنفکران با دربار قاجار در تقابل بودند اما در حذف طیف مذهبی، با یکدیگر وحدت نظر داشتند.
در جناح مذهبی، مرحوم بهبهانی و طباطبایی اصراری بر روشن شدن مفاهیم نداشتند، ولی شیخ فضل الله نوری که قصد روشنفکران را متوجه شده بود، تلاش می کرد تا مفاهیم روشن نوشته شده و جنبه اسلامی آن حفظ شود.
کم کم اختلاف ها به بیرون سرایت کرد و روشنفکران شیخ فضل الله را با تهمت های ناجوانمردانه مانند: پول گرفتن از دربار و برچسب ارتجاع زیر ضربات خود گرفتند. شهادت شیخ فضل الله نوری نشانی از مبانی ناصحیح در افکار مشروطه بود، زیرا مشروطه خواهان بعد از پیروزی، حاضر شدند دشمنان مشروطه همانند محمد علی شاه و لیاخوف، فرمانده نظامی بریگاد قزاق را که سال قبل مجلس مشروطه را به توپ بسته بود، مورد لطف قرار دهند، اما شیخ فضل الله را که از بزرگ ترین حامیان قیام ضد استبداد بود به چوبه دار بسپارند.
پیامدها و عبرت ها
* یکی از ضرورتها در تداوم انقلاب اسلامی ایران، اهمیت بررسی و تحلیل تاریخ و سرنوشت نهضتهای صدساله اخیر است. مطالعه تاریخ مشروطیت ایران و بررسی پیامدها و عبرتهای آن میتواند درسی بزرگ برای دوام انقلاب اسلامی باشد.
* زمزمههای مشروطیت و حکومت قانون در تهران و شهرهای بزرگ در حالی به راه افتاد که بیش از 90% مردم ایران بی سواد بودند. تا پیش از برقراری مشروطه، الفاظی چون قانون، احزاب سیاسی و . . برای جامعه اکثریت بی سواد ایران الفاظی ناآشنا بود.
* در مرتبه نخست، قیام مشروطه استبداد را در هم شکست.
* مشروطه موجب مشارکت مردم در اداره کشور و تأسیس مجلس با همه نواقص از سوی مردم شد.
* روابطی بین انقلابیون و بیگانگان برقرار شد و همین روابط موجب تأثیر پذیری آن ها از بیگانگان شد و باید آن را از نقاط ضعف جدی قیام دانست.
* با ورود اندیشه ها و افکار غربی و نفوذ روشنفکران غرب گرا درنهضت مشروطیت؛ زمام امور نهضت به دست افراد غربزده و گاه وابسته افتاد به گونه ای که نغمه جدایی دین از سیاست سرداده شد و هدایت نهضت از اقشار مذهبی به نیروهای غربگرا منتقل گردید.
* مشروطهخواهان هیچ گاه به نیات استعماری بیگانگان پی نبردند و سرنوشت نهضت را به دخالت قدرتهای بزرگ واگذار کردند. بدین ترتیب اتحاد دولتهای روسیه و انگلیس در مقابل خطر آلمان، تقسیم ایران در قرارداد 1907 و اشغال ایران در جنگ اول از جمله عوامل خارجی در شکست مشروطه به شمار میآیند.
*نقش برجسته و اصلی روحانیت در نهضت مشروطیت غیرقابل انکار است زیرا مشروطیت با رهبری مراجع تقلید بویژه در نجف و تهران شکل گرفت. عدم استمرار رهبری روحانیت، صدمات زیادی به نهضت مشروطیت زد و جنبشی که می رفت نتایج والا برای ملت ایران داشته باشد، به انحراف و ناکامی کشیده شد.
* حذف کلمه اسلامی از مجلس شورای ملی اسلامی و به دارآویختن شیخ فضل اله نوری به جرم تاکید بر مشروطه مشروعه و کنار زدن روحانیت از صحنه سیاسی پس از پیروزی مشروطه خواهان، از مظاهر انحراف نهضت مشروطیت به حساب می آید.
* روحانیت به دلیل نداشتن رهبری واحد از یک سو و اختلاف نظرمیان رهبران روحانی و روشنفکران از سوی دیگر موجب شد که حرکت مردمی مشروطه خواه آسیب پذیر گردد.
* انقلاب مشروطه به علت نداشتن رهبری مقتدر، در مدت 17 سال یعنی از مرداد 1285 ش زمان صدور فرمان مشروطیت تا آبان 1302 ش زمان آغاز دولت رضا خان، 36 دولت روی کار آمد و میانگین عمر هر دولتی کمتر از شش ماه بود. خروجی این دولت ها، نا امنی و هرج و مرج اجتماعی و اقتصادی بود.
* به دلیل ضعف مدیریت مشروطه خواهان و رواج ناامنی در جامعه، مردم در آرزوی یک منجی به سر می بردند و به همین دلیل به دیکتاتوری رضا خان رضایت دادند.