چند روایت معتبر درباره افکار و احوال آخوند خراساني (ره)

چند روایت معتبر درباره افکار و احوال آخوند خراساني (ره)

مرحوم استاد علي ابوالحسني منذر
 
منبع: ماهنامه زمانه (شماره 21 ـ 22 بهمن و اسفند 1390) ويژه‌نامه «تبيين بدون تعصب آخوند»
 

آخوند خراسانی و شیخ‌فضل‌الله نوری هریک به فراخور اندیشه و رویکرد خود در جنبش مشروطیت، موضعی اتخاذ کردند که به دو جریان مستقل و مطرح مشروعه‌خواهی مشروطه‌خواهی منجر شد. این دو رویکرد گرچه با هم تفاوت داشتند، دلیل بر خصومت آخوند خراسانی و شیخ‌نوری با هم نبود. اسناد، خاطرات و مکاتبات موجود از آن زمان هم نه دشمنی، بلکه احترام متقابل آن دو را آشکار می‌سازد. در مقالۀ حاضر، با چند روایت تاریخى دربارۀ آخوند خراسانى، و مناسبات وى با مشروطه‏خواهان و مشروعه‌خواهان، که استاد ابوالحسنی از اشخاص موثق شنیده ‌است، آشنا می‌شوید.

بررسى جنبش مشروطیت بدون بررسى اندیشه و عملکرد دو شخصیت بزرگ و تاریخساز آن روزگار، آخوند خراسانى و حاج شیخ فضل‏اللّه‏ نورى، ناتمام است. تأثیر نورى در پیشبرد جریان مشروعه‏خواهى، و سهم آخوند در حمایت از مشروطه ــ هر دو، به یک اندازه شاخص و انکارناپذیر است. اسناد تاریخى حاکى است که آن دو در پگاه مشروطه با هم متحد و هماهنگ بودند و حتى خراسانى با اصرار و ترغیب نورى به عرصۀ ستیز با استبداد قاجار گام نهاد، اما با تشکیل مجلس و جولان اقلیت تندرو و سکولار به رهبرى تقى‏زاده در کشور، شیخ در برابر این گروه موضع گرفت و این در حالى بود که خوش‏بینى خراسانى به امثال تقى‏زاده، مانعِ همراهى او با شیخ در این موضع‌گیری ‏شد. لاجرم، تشدید اختلاف بین شیخ و گروه تقى‏زاده، به ضمیمۀ علل و عوامل دیگر ازجمله تفرقه افکنیِ حساب شدۀ همین گروه بین روحانیت حاضر در صحنه، کم‏کم شیخ را از یار و همرزم دیرینش (آخوند) نیز دور ساخت، و این دورى تا آنجا پیش رفت که به تدریج، آنها روبه‌روى هم قرار گرفتند و کار به جایى رسید که گروه سکولار حتى اقدام خود به اعدام فجیع شیخ نورى را (به دروغ) پاى آخوند نوشت! حال آنکه ــ چنان‌که خواهیم دید ــ موضوع، از اساس، دروغ بود! آخوند البته پس از شهادت نورى و نیز سید عبدالله بهبهانى به دست جناح تقى‏زاده، به مبارزه قاطع با آن جناح برآمد و در همین راه نیز جان باخت.

 

همکارى در نهضت عدالت‌خواهى صدر مشروطه

حجت‏الاسلام و المسلمین حاج میرزا عبدالرضا کفایى (استاد محترم حوزۀ علمیۀ قم، و نوادۀ آخوند خراسانى) در گفت‌وگویى بلند راجع به شخصیت، خدمات و مبارزات آخوند خراسانى (در نیمۀ شهریور ۱۳۷۹) دربارۀ روابط و مناسبات آخوند با شیخ فضل‌الله نورى، اظهار نمود: «سابقۀ آشنایى بین آخوند و حاج شیخ فضل‏اللّه‏ نورى اعلى اللّه‏ مقامهما ظاهراً به دوران حضور آن دو در درس میرزاى شیرازى در نجف اشرف برمى‏گردد. منتها زمانى که میرزا به سامرا هجرت و در آنجا ماندگار شد، شیخ همراه او به سامرا رفت، ولى آخوند، در عین حفظ صمیمیت بسیارش با میرزا، در نجف ماند و مستقلاً به پرورش طلاب و فضلا پرداخت. سال‌ها بعد، شیخ به تهران آمد، میرزا فوت کرد و آخوند در نجف کار تدریس و افتا را ادامه داد … تا آنکه چندى پیش از طلوع مشروطیت، توجه علما و مراجع بزرگ نجف به مسائل و مشکلات سیاسى ـ اجتماعى ایران معطوف گردید.

از مرحوم والد (آیت اللّه‏ میرزا احمد کفایى) شنیدم که مى‏گفت: بعد از اینکه نامه‏هاى زیادى از مردم ایران (در شکایت از حکام مستبدّ قاجار) به مراجع نجف رسید، آخوند خراسانی، شیخ حسن مامقانى، فاضل شربیانى و حاجى میرزا حسین تهرانى براى بررسى اوضاع و چاره‏جویى و اقدام جهت رفع مشکلات، جلسات چهارنفره‏اى را تشکیل دادند که سرّى بود و فرزندان و اصحاب ایشان حقّ شرکت در آن را نداشتند. جلسات سیّار، و متناوباً در منزل یکى از آنها برگزار مى‏شد. با فوت شربیانى (۱۳۲۲ق) و مامقانى (۱۳۲۳ق) جلسات یادشده به هم خورد تا اینکه اعتراض به حکومت استبدادى در ایران تشدید شد و طومار شکایات ارسالى مردم به نجف فزونى گرفت.

داخل پرانتز عرض کنم: از حاج ملا هاشم خراسانى (صاحب منتخب‌التواریخ) نقل شده که مى‏گفت: من خود چند ماه قبل از تأسیس مشروطیت، در بحبوحۀ درگیری‌ها جهت استفسار از نظر اعلام نجف دربارۀ اوضاع، به نجف رفتم و شش ماه در آنجا ماندم. در این مدت، ده هزار طومار شکایت به محضر آخوند رسید (پایان کلام حاج ملا هاشم) و قاعدتاً قبل از آن هم طومارهایى به دست ایشان رسیده بوده است.

پدرم (مرحوم کفایى) مى‏افزود: با وجود تواتر شکایات، و مذاکرات مکرر بین اعلام نجف براى تصمیم‏گیرى پیرامون مسائل ایران، آخوند و دیگران اقدامى جدّى به عمل نیاوردند، تا زمانی‌که حاج شیخ فضل‏اللّه‏ به آخوند نامه نوشتند و اظهار داشتند که بسیارى از مردم ایران، مقلّد شمایند و در این قیام تا شما اقدامى نکنید، مسئله به سامان نخواهد رسید. براى پیشرفت کار، نیاز به حکم و مساعدت شماست. بعد از نامۀ شیخ، آخوند و حاجى میرزا حسین تهرانى و سایر اعلامى که در نجف قضایا را تعقیب مى‏کردند، به طور جدّى در این قضیه اقدام کردند و قیام عدالت‌خواهى پیروز شد».

 

مجلس شورا را به اعتبار حضور شیخ فضل‏اللّه‏ تأیید کرده‏ ام!

آیت‌اللّه‏ حاج شیخ جلال طاهر شمسى گلپایگانى (استاد فقید حوزۀ علمیۀ قم و عضو مجلس خبرگان رهبرى) نقل کرده است: آیت‏اللّه‏ بروجردى، براى تلخیص و تهذیب کتاب وسائل‌الشیعه با جمعى از فضلاى وقت حوزه (همچون آقایان حاج شیخ على پناه اشتهاردى، ثابتى همدانى و …) جلسات بحث و مذاکره داشتند و حقیر نیز در آن جلسات حضور مى‏یافتم. مرحوم بروجردى در یکى از آن جلسات، به مناسبتى چنین اظهار نمود: «در صدر مشروطه، زمانى که علما بر ضدّ مظالم دستگاه استبداد به پا خاسته بودند، مرحومین صاحب عروه و آخوند خراسانى، در حمایت از قیام، با هم اشتراک نظر و همکارى داشتند و اعلامیه‌ها به امضاى هر دو بود. زمانى که مجلس شورا در تهران گشایش یافت، مشروطه‌خواهان استفتایى را در باب مشروعیّت مجلس شورا و لزوم حمایت از آن، نزد آخوند بردند و ایشان، در ذیل نوشتۀ مزبور، مشروع بودن مجلس و مصوّبات آن را امضا کرده و طبق خواست آنان، حکم به لزوم موافقت با مجلس داد. امّا وقتى که همان نوشته را به محضر مرحوم سید صاحب عروه بردند ایشان از تأیید و امضا خوددارى نموده و فرمود: چیزى را که ماهیّت و موضوعش براى من، مجهول بوده و نمى‏دانم عملکرد آینده‌اش چگونه خواهد بود، امضا نمى‏کنم … .

جمعى از آقایان، که ایراد سید بر امضا و تأیید ‘دربستِ’ عملکردِ ‘نامعلومِ’ اعضاى مجلس را، منطقاً درست و وارد مى‏دیدند، منطق سید در استیحاش از امضاى ‘مطلق’ مجلس را در محضر آخوند مطرح ساختند و سرّ تأیید ‘بى‌پرواى’ آخوند را از مجلسى که هویّت اعضاى آن و نحوۀ عملکرد آنان، بر او کاملاً روشن نبود، جویا شدند.

آخوند، در پاسخ، بر درستى منطق سید، مُهر تأیید زده و فرمود: بله، من نیز چون ایشان، از ماهیّت وکلاى مجلس و نحوه عملکردشان در آینده، کما هو حقّه مطّلع نیستم. اینکه به امضاى بى‌قید و شرط مصوّبات مجلس تن دادم، براى آن است که شخصى چون حاج شیخ فضل‏اللّه‏ در مجلس حضور و نظارت دارد و لوایحِ مجلس، با اطلاع و نظر وى تهیه و تصویب مى‏شود. در مجلسى که حاج شیخ فضل‏اللّه‏ حضور و نظارت داشته باشد، امکان ندارد که لایحه‌اى بر خلاف موازین شرع از تصویب بگذرد. آرى، من به اطمینان حضور و نظارت حاج شیخ فضل‏اللّه‏ بر مصوّبات مجلس است که بدون قید و شرط، مصوّبات آتى آن را امضا و تأیید کرده‌ام … .

از آن زمان بود که اندک‌اندک، میان آخوند و سید، در نحوۀ موضعگیرى نسبت به اوضاع و جریانات مشروطه جدایى افتاد و هر یک به حسب تشخیص و سلیقۀ خاص خویش، برخوردى متفاوت با دیگرى را برگزیدند …».

 

حمایت آخوند از اصل پیشنهادىِ شیخ (نظارت فقها بر مجلس)

جناب عبدالرضا کفایى نقل کرد: «آقاى آخوند و همفکرانشان مثل حاج میرزا حسین تهرانى و شیخ عبداللّه‏ مازندرانى در پى تغییر وضع موجود و ایجاد کنترلى براى استبداد و خودکامگى حکام قاجار بودند تا یک خان قاجار مثل ظلّ السلطان نتواند بر جان و مال و ناموس مردم سلطۀ بى‏چون و چرا داشته باشد. خواستۀ آنان، ایجاد مرکز کنترل قدرت به نام مجلس شورا بود که منتخب از معتمدین مردم بوده، تصمیمات حکومتى را کنترل کند و دولت صرفاً مجرى طرح‌ها و لوایحى باشد که به تصویب اکثریت اعضاى این مجلس مى‏رسد. درواقع، به واسطۀ آنها، دولت تحت کنترل مردم قرار گیرد. منتها همان طور که مسبوقید به پیشنهاد حاج شیخ فضل‏اللّه‏ نورى (که با آخوند هم در این باره مکاتبه کردند و آخوند نظر حاج شیخ را تأیید کردند) مادّه‏اى به عنوان اصل دوم در متمم قانون اساسى مشروطیت گنجانده شد که در هر دورۀ مجلس (به تأیید مراجع تقلید وقت) پنج تن یا بیشتر فقیه طراز اوّل به عنوان ناظر بر مصوّبات مجلس شوراى ملى تعیین شوند و در مورد انطباق مصوّبات مجلس با احکام مذهب جعفرى نظر دهند و نظرشان هم بر رأى اکثریت مجلس حاکم باشد و خود آخوند هم براى اولین‌بار (در زمان مجلس دوم) پنج نفر را تعیین کردند که عبارت بودند از: حاج آقا نوراللّه‏ نجفى اصفهانى، سیّد حسن مدرّس، امام جمعه خویى، شیخ هادى بیرجندى و … که از آنها تنها مدرس و امام جمعه خویى در جلسات مجلس حضور یافتند. مع الوصف در دورۀ بعد مجلس که دورۀ سوم قانون‌گذارى باشد، آخوند رحلت کرده بودند و دیگر چند فقیه به عنوان ناظر تعیین نشد و لذا مدرس از دوره‏هاى بعد به عنوان وکیل مردم تهران به مجلس رفت».

 

تلاش استعمار براى جدایى آخوند از شیخ فضل الله

آیت‏اللّه‏ حاج شیخ حسین لنکرانى، معروف به «مرد دین و سیاست»، همرزم آیت‌الله شهید مدرس و امام خمینى، اظهار نمود: «مرحوم آخوند خراسانى از ایران دور بود و دست‌هاى دشمن مى‏کوشید او را (که از محیط ایران دور بود) از حقیقت قضایا دور سازد و به نقار و ستیز با حاجى شیخ فضل‏اللّه‏ نورى (که در میانۀ آتش مى‏زیست) بکشاند. مثلاً آخوند نشسته بود، فردى با ظاهر روحانى (عمامۀ بزرگ، محاسن بلند و …) به محضر ایشان وارد مى‏شد و شروع به آه و ناله و وااسلاماه و وامصیبتاه مى‏کرد و مى‏گفت: آقا، چه نشسته‏اید که همه چیز از دست رفت، مجاهدات شما و دیگر علما تباه گشت و … .

آخوند سراسیمه مى‏پرسید مگر چه شده؟ مى‏گفت: آقا…، این شیخ فضل‌اللّه‏ نمى‏دانید دارد چه مى‏کند؟! هر شب با دربار و مستبدین جلسه دارد و علیه مجلس و مشروطه و آزادى توطئه مى‏چیند … .

او مى‏رفت و روز بعد یکى دیگر محضر آخوند مى‏آمد، با هیئتى مثلاً بازارى، و او هم باز سنخ همان ناله‌ها و گلایه‌ها و هشدارها و فریادها و مطالب دسته‌چین شده را تحویل مى‏داد، و روزى دیگر، فردى دیگر، با هیئتى دیگر و باز همان ادا و اطوارها و تیاترها … و این بود که آرام‌آرام این تصور قوّت مى‏گرفت که نکند این شیخ فضل‌اللّه‏ حقیقتاً از راه منحرف گشته و به تخریب اساس پرداخته است…؟».

آیت‌الله لنکرانى مى‏گفت: آخوند پس از شهادت شیخ و کشف قضایا، گفته بود: «سرکه انداختیم، شراب شد؛ مى‏روم خمره‏اش را بشکنم!». نیز از فردى یاد مى‏کرد که صورتاً از هواداران شدید آخوند بود و در حمایت از آخوند و مشروطه به آقا سید محمد کاظم یزدى (صاحب عروه) توهین و اسائۀ ادب مى‏کرد و حتى یک بار ادرار و … را مخلوط کرده و به لباس سید پاشیده بود. ولى سید، روى مصالح اسلامى، به اطرافیان خویش (که در مقام تنبیه آن شخص بودند) گفته بود هر کس متعرض وى شود تفسیقش خواهم کرد. به گفتۀ لنکرانى، همین شخص، پس از شنیدن آن سخن آخوند (سرکه انداختیم …) ایشان را مسموم کرد و به ایران گریخت و در خدمت دستگاه رضاخان قرار گرفت … (لنکرانى، نام او را هم مى‏گفت که چون در تصریح به آن اکراه نشان مى‏داد و مى‏فرمود چون از خانوادۀ بسیار محترمى است نامش را نمى‏برم، ما نیز نام نمى‏بریم).

 

تأسف شدید آخوند از شهادت شیخ

مهدى ملکزاده در «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»، ضمن شرح محاکمه و اعدام شیخ فضل‏اللّه‏، از زبان شیخ ابراهیم زنجانى (دادستان محکمۀ یادشده) ادعا کرده که آخوند حکم به اعدام شیخ داده است.[۱] به رغم این ادعا، آقاى عبدالحسین مجید کفایى (نوادۀ آخوند خراسانى) به نقل از عمویش، آیت الله حاج میرزا احمد کفایى (سومین فرزندِ آخوند خراسانى)، آورده است: «وقتى شیخ فضل‏اللّه‏ نورى را … به دار آویختند، چون این خبر به آخوند … رسید بسیار متأثّر و متألّم گردید، به نحوى که گریه کرد و مجلس فاتحه‏اى در منزل خود براى او ترتیب داد».[۲] اسناد و مدارک موجود تاریخى، مؤید سخن عبدالحسین کفایى است که در ادامه به برخى از آنها اشاره شده است:

۱٫ این جانب، کلام عبدالحسین کفایى را با جناب حجت‌الاسلام عبدالرضا کفایى در میان گذاشتم، ایشان ضمن تأیید مطلب افزودند: «پدرم [آیت الله میرزا احمد کفایى] مى‏فرمود: بعد از آنکه دولت موقت مشروطه، یعنى فاتحان تهران، خبر پیروزى را به آخوند خراسانى دادند، اولین اقدامى که ایشان کرد تلگراف به همین دولت موقت براى حفظ حریم و جان حاج شیخ فضل‏اللّه‏ نورى بود. این را، از خود مرحوم والد مستقیماً نقل مى‏کنم. اولین تلگرافى که آخوند پس از فتح تهران و تجدید مشروطه، به دولت ایران زده و اولین اقدامى که کرده، ارسال تلگراف براى حفظ حریم و جان حاج شیخ فضل‏اللّه‏ بوده است. مطلب دیگرى که، باز از مرحوم والد نقل مى‏کنم، این است که: آخوند خراسانى از درس مى‏آمدند. در خلال مسیر، خبر اعدام شیخ را به ایشان دادند. پدرم مى‏فرمود: براى اولین و آخرین بار ما چنین عکس‌العملى را در آخوند دیدیم. مردى با آن شجاعت و استقامت، بر اثر شنیدن این خبر از شدت ضعفْ همانجا وسط کوچه به زمین خورد، چندان‌ که زیر بغلش را گرفتند و از جا بلند کردند. ایشان تأکید مى‏کرد که در هیچ مورد دیگرى، حتى در قضیۀ اشغالِ شمال ایران توسط قشون تزارى، چنین عکس‌العمل شدیدى از آخوند دیده نشد!

ضمناً سال‌ها پیش، از برادرم دکتر حمید کفایى، که اینک در خارج از ایران زندگى مى‏کند، شنیدم از کتابى که متأسفانه الآن خصوصیات آن را به خاطر ندارم نقل مى‏کرد: یکى از محقّقین تاریخ آن زمان ــ مسئلۀ مربوط به اواخر دهۀ ۳۰ است ــ از یک دست‌ نویس (بیش از ۲۰۰ صفحه) سخن گفته بود، که با خطّ خیلى ابتدایى نوشته شده و نویسندۀ آن سواد خیلى زیادى هم نداشته است. نویسندۀ دست نویس، که خادم یکى از رجال مشروطه بوده، خاطراتى را که در منزل اربابش اتفاق افتاده یادداشت کرده بود. به یاد دارم اخوى از قول آن شخص تاریخ‌پژوه مى‏گفت که خادم مزبور در آن دست نویس نوشته بود: امشب جلسه در منزل ارباب من تشکیل شده و من که از پشت در مذاکراتشان را گوش مى‏دادم شنیدم صحبت راجع به تلگرافى است که آخوند خراسانى براى حفظ جان شیخ فضل‌اللّه‏ از نجف به تهران زده است. صحبت این بود که با تصمیمى که براى اعدام شیخ گرفته‏ایم، نسبت به تلگراف آخوند و جواب به ایشان چه باید بکنیم؟ و بالأخره تصمیم نهایی‌شان این شد که تلگراف آخوند را پنهان کرده و تصمیم خویش به اعدام شیخ را عملى سازند، و بعداً عذر‌خواهى کنند که تلگراف دیر رسیده است!

مطلب فوق، شایستۀ تحقیق و تأمّلِ پژوهندگان تاریخ مشروطه و اسرار پشت پردۀ آن است.[۳]

۲٫ یوسف محسن اردبیلى، از محققان و نویسندگان معاصر، فرزند سلیمان محسن و نوادۀ آیت‌اللّه‏ آقا میرزا یوسف آقا مجتهد اردبیلى بود. آقا میرزا یوسف آقا، از فضلاى بنام حوزۀ آخوند خراسانى و از نزدیکان خاصّ ایشان به شمار مى‏رفت. آقاى یوسف محسن در نامه‏اى به حقیر، نوشته است: «پدرم رحمت‌اللّه‏ علیه از پدرش، آقا میرزا یوسف آقا مجتهد اردبیلى، نقل کردند که فرمودند: روزى در کتابخانۀ آخوند خراسانى با جمعى که در میان آنان آقا ضیاء عراقى، شیخ على بسطامى، شیخ احمد رشتى و جمعى دیگر از معارف تلامیذ ایشان حضور داشتند مشغول مذاکره بودیم که تلگراف خبر صلب [= اعدام] نورى را به دست ایشان دادند. به محض مطالعۀ تلگراف و اطلاع از مفاد آن، فوق‏العاده ناراحت شده عمامۀ خود را از سر برداشته بر زمین زد و با کمال ناراحتى فرمود: این چه کار است که مى‏کنند، به دستور چه کسى این گونه اعمال را مرتکب مى‏شوند؟! انّا للّه‏ و انّا الیه راجِعُون. و مى‏فرمودند: آخوند نه تنها به آقا ضیاء نورى [فرزند و وصىّ شیخ فضل الله، که آن زمان در نجف مى‏زیست] تسلیت گفتند، بلکه بارها و بارها من با گوش خود شنیدم که از صلب و شهادت شیخ نورى به عنوان یک فاجعۀ جبران‌ناپذیر یادآورى مى‏نمودند».

 

شکایت میرزاى نائینى از مشروطه‌خواهان تندرو

جناب عبدالرضا کفایى از قول پدرشان آیت‌اللّه‏ میرزا احمد کفایى نقل کرد که گفتند: «روزى آقاى نائینى اعلى‌اللّه‏ مقامه، در‌حالی‌که بسیار عصبانى و ناراحت بود، به بیرونى آخوند آمد و گفت: تندروهاى مشروطیت در نجف مرا متهم ساخته‏اند که از حکومت استبداد رشوه مى‏گیرم؛ زیرا با تندروى‏هاى آنان همراهى نمى‏کنم و مانع از این هم هستم که آخوند با این تندروى‏ها مساعدت کنند، و خلاصه بسیار عصبانى بود. من به او دلدارى دادم که آقاى نائینى، شما در میدانى وارد شده‏اید که دشمنان شما، مسلّح به سلاحى هستند که شما فاقد آن هستید. آنها مسلّح به سلاحِ دروغ و تهمت‏اند و شما، روى محدودیت‌هاى شرعى و انتظامات اخلاقى، فاقد این سلاح هستید. لذا جنگتان با آنها، جنگ مشت و درفش است، و لامحاله باید این ضربات را براى خدا تحمل کنید».

 

مرگ مشکوک آخوند خراسانی

مشهور است که آخوند خراسانى قصد داشت براى اصلاح مشروطیت به ایران بیاید، ولى ایشان را در آستانۀ حرکت، مسموم کردند؟ در این باره، به چند روایت معتبر توجه کنید:

۱٫ جناب عبدالرضا کفایى، فوت آخوند را مشکوک شمرده و از شیخ محمد رشتى، فرزند شیخ عبد‌الحسین رشتى (از شاگردان و خواص آخوند)، نقل کرده که گفته است: «وقتى دولت ایران احساس کرد که آخوند با عزم جزم (به ظاهر براى دفاع از ثغور ایران در برابر تجاوز روس‌ها، ولى در باطن براى جلوگیرى از فساد اعمال دولتمردان و بازگرداندن حکومت مشروطه به نظام مذهبى) راهىِ ایران است، به وسیلۀ ایادى مرموز، آخوند را مسموم کردند».

او در تأیید این موضوع نیز واقعۀ زیر را از قول پدرش (آیت‌الله کفایى) نقل کرده است که قرار بود صبح سه‌شنبه، ۲۰ ذى‏حجه ۱۳۲۹ق آقاى آخوند با اصحابشان به مسجد سهلۀ کوفه رود و شب چهارشنبه در آنجا بیتوته و توسل به حضرت ولى عصر(عج) پیدا کند. سپس روز چهارشنبه به کاظمین برود و علماى عراق هم از کربلا و سامرا در آنجا به ایشان ملحق شوند و هم گروه به سمت ایران حرکت کنند. مى‏گفت: «شب سه‌شنبه آخوند آخرین درسش را در مسجد طوسى به پایان رساند و عازم منزل شد. من پشت سر ایشان حرکت مى‏کردم. بین راه پیرزنى جلو آمده، سلام کرد و گفت: آقا، مریضى داریم، خواهش مى‏کنم بر این جام آب، دعایى بخوانید تا به مریض بدهیم شفا یابد. آخوند جام آب را گرفته دعایى بر آن خواندند و به زن دادند. وى مجدداً گفت: لطفاً براى تأثیر بیشتر، کمى از آبش نیز صرف بفرمایید و آخوند جرعه‏اى از آن را نوشید و جام را به زن برگرداند. این مشاهدات شیخ عبدالحسین رشتى در شب تصمیم آخوند به حرکت بود. آن گاه در بین‌الطلوعین همان شب آخوند بعد از ادای فریضۀ صبح در‌حالى‌که مشغول به اذکار تعقیب بعد از نماز صبح بود احساس درد شدیدى در دل کرده، و با اینکه اواخر پاییز و نزدیک زمستان بوده عرق شدیدى در بدن ایشان مى‏نشیند که منجر به مرگشان مى‏شود» (فوت آخوند شب ۲۰ آذر سال ۱۲۹۰ رخ داده است).

۲٫ شادروان آیت‌الله حاج سید عبدالعزیز طباطبایى (کتاب‌شناس مشهور و نوادۀ دخترى صاحب عروه) اظهار کرده است: «این مطلب را کراراً شنیده‏ام … که آخوند خراسانى در شب آخر عمر، این شعر را مکرّر مى‏خوانده است:

دیشب صداى تیشه از بیستون نیامد/ شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد!».

درگذشت آخوند، حدود سحر رخ داده و ماجراى فوت ایشان را نویسندۀ کتاب «هجوم روس» خوب نوشته است. عنوان «مرگى در نور» نیز از این قضیه گرفته شده است. کسى مى‏گفت: من در سحر به حمام رفته بودم. از حمام بیرون آمده بودم و بى‏خبر به منزل مى‏رفتم که شیخ على عطار را دیدم (شیخ على عطار، عطار نجف بود و کنار مسجد هندى، دواجات قدیمى مى‏فروخت. وى عمامۀ بزرگى داشت و قیافه‏اش خیلى علمایى بود. از هواخواهان آخوند بود و خیلى به ایشان ارادت داشت). مى‏گفت: دیدم شیخ على عطار، دارد مى‏آید و پى در پى، دو دستى بر عمامه‏اش مى‏کوبد و فحش مى‏دهد و مى‏گوید: «کُشتید بى‏پدرها، کشتید قُر…ها»، و کشتید کشتید مى‏کند.

حاج سید عبدالعزیز همچنین فرمودند: صاحب عروه در تشییع جنازۀ آخوند شرکت کرد، ولى از میانۀ راه بازگشت و وارد صحن نشد.

 

پی‌نوشت‌ها

 


[۱]. مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۶ ، صص۱۲۷۱ـ۱۲۷۰٫

[۲]. عبدالحسین مجید کفایى، مرگى در نور؛ زندگانى آخوند خراسانى صاحب کفایه، ص ۳۹۶٫

[۳]. مؤید این مطلب، سخن عین‌السلطنه است که در بخش خاطرات ۱۹ رجب ۱۳۲۷ق از محمدحسین‌میرزا نقل کرده است: «تلگرافى از عتبات آمده که شیخ را محترماً روانۀ عتبات کنید. حالا متحیر مانده‏اند چه جواب بدهند. پسر بزرگ شیخ [آقا ضیاءالدین] آنجاست. باطناً هم از این کار پشیمان شده‏اند». روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج ۴، ص۲۷۲۸٫