حوزه درسي و مدرسه اصولي آخوند خراساني
دکتر موسي نجفي
منبع: برگفته از کتاب: حوزه نجف و فلسفه تجدّد در ايران. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و مؤسّسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1379، ص 51- 59. متن فايل، برگرفته از اين منبع است: نرمافزار آخوند خراساني، شناختنامه آخوند خراساني، ج2، (به کوشش کنگره آخوند خراساني، قم، 1390).
بحث از حوزه درس و موقعيت علمى آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى، از چند جنبه و نظر اهميت دارد. يكى آن كه فضاى علمى نجف اشرف و جنب و جوش اهل مدرسه را در ازمنه نزديك به انقلاب مشروطيّت به خوبى نشان مىدهد. ديگر آن كه نفوذ كلمه رهبران دينى مشروطيّت و ارتباط اين مسئله را با مرجعيت شيعه و پايگاه دينى به طور خاص متصوّر مىسازد و معلوم مىدارد چرا علماى مشروطهخواه در آن برهه از زمان غلبه يافته و با چه پشتوانه و بستر و گستردهاى در مقابل افكار دنياى غربى قرار داشته و نظر مىدادهاند. در مورد موقعيت و مقام علمى و حوزه درس آخوند خراسانى، اقوال فراوان در تاريخ وجود دارد كه به قسمتهايى از آن اشاره مىنماييم.
صاحب نقباء البشر مىنويسد: هنگامى كه ميرزاى شيرازى در نجف بوده آخوند نيز در آن جا مجلس بحثى داشته كه عدّهاى از آن مستفيض مىشدهاند. و پس از آن كه ميرزا در سال 1291 نجف را به قصد سامرا ترك مىكند، آخوند نيز به عنوان احترام و تجليل از استاد خود به سامرا مىرود و در آن جا اندك مدّتى مىماند. امّا از آن جا كه طلّاب نجف به مجلس درس و بحث او احتياج مبرم داشتند، آخوند مجدداً براى تدريس به نجف مىآيد. مجلس درس او در اين موقع، متجاوز از شش صد شاگرد داشت كه به آنها اصول درس مىداد و بر شهرتش پيوسته افزوده مىشد. صاحب احسن الوديعه مىنويسد: ميرزاى شيرازى از پيشرفت آخوند بسيار خشنود بود و طلّاب را تشويق مىكرد تا نزد او درس بخواند.[2] مؤلّف كتاب المصلح المجاهد شيخ محمّد كاظم الخراسانى مىنويسد: «و كان يمتاز الخراسانى فى محاضراته الأصولية عن الشيخ حبيب اللَّه رشتى و الشيخ هادى الطهرانى و هما لمبرزان من استاذة الأصول فى النجف».
علّت اين رجحان اين بود كه آخوند، مختصر و موجز و در عين حال متقن و روشن بدون سرگشتگى در درياى پر تلاطم و وسيع آراى فقهى و اصولى فقهاى عالم اسلام، تدريس مىگردد و با تشحيذ ذهن شاگردان پيوسته آنان را يارى مىنمود تا تمركز انديشه خود را حفظ كرده و بدون انحراف فكرى در اسرع وقت لُبِّ مطلب و جان كلام را دريابند.
آخوند مىفرمود: «اين تباهى عمر است كه طلبهاى بعد از خواندن مقدّمات كه خود چندين سال طول مىكشد بيايد و سى سال فقط اصول بخواند. پس كى مىتواند فقهش را بخواند، كى مىتواند ترويج دين كند». او زوائد اين علم را حذف كرد و با آوردن نظريات و آراى تازه، مطرح ساختن افكار بلند فلسفى و با گستردگى فكرى و در عين حال رعايت ايجاز، اين علم را تدريس كرد و به همين سبب بود كه طلّاب از مجلس درس او سود مىبردند و او را استاد مسلّم فلسفه نظرى و علم اصول مىدانستند. قبل از تأليف كفايه، آخوند يك دوره اصول را به مدّت شش سال تدريس مىكرد و پس از تأليف و چاپ كفايه اين مدّت به سه سال تقليل يافت و به علّت دانش، بينش، اختصار، اتقان و انسجام درس و كتاب او بود كه شاگردان به وى روى آوردند نه ملاحظات ديگر.[3]
آخوند هر روز به جز روزهاى پنجشنبه و جمعه درس فقه و اصول مىداد. هر بامداد، اندكى پس از طلوع آفتاب بعد از اين كه به حرم حضرت امير المؤمنين عليه السلام مشرّف مىشد، به مسجد هندى[4] مىرفت و در آن جا به تدريس فقه مىپرداخت.شبها نيز پس از آن كه نماز مغرب و عشا را در صحن مىخواند، به مسجد طوسى مىرفت و براى مدّت يك ساعت و گاهى بيشتر اصول تدريس مىكرد. به جز در اين دو وقت، شبها پس از فراغت از درس در مسجد طوسى، مجلس درس خصوصى در منزل خود بر پا مىساخت كه در آن مبرّزان شاگردانش حضور به هم مىرسانيدند و در باره مسائل مشكل فقهى و اصولى مذاكره مىكردند. كتابها مىآوردند و مىخواندند و وقت خود را به اشكال كردن و دفع اشكال مىگذرانيدند و از خرمن دانش استاد خود استفادهها مىبردند. تمامى اين شاگردان كه خود از فضلا و مجتهدان بودند و تنى چند از آنان بعدها به مقام مرجعيت تقليد شيعه نايل آمدند و تأليفات بسيار نفيس فقهى و اصولى از خود به جاى گذاردند، همگى به مراتب علم و دانش استاد خود معترف بودند و آنان داستانهاى زيادى در باره تسلط آخوند به مسايل فقهى و اصولى به نوبه خود براى دوستان و شاگردان خود نقل كردهاند.[5]
در كتاب حياة الاسلام آمده است كه: «يكى از موثّقان اصحابش مىگفت: زمانى كه جناب ميرزا شيرازى حيات داشت، يكى از فضلاى شيراز قريب شصت مسئله مشكله كه پيش علما شيراز لاينحل مانده بود از كتب عديده انتخاب نمود، آمد به نجف و گفت در سامرا اين مسائل را بردم خدمت جناب ميرزا بلكه جواب اينها را بدهد. فرمودند جواب اينها متوقّف است بر مطالعه كتب عديده و ماهها وقت لازم دارد و من فرصت اين را ندارم. و نزد بعضى بردم اظهار عجز نمودند و بعضى هم حرف ميرزا را گفتند. آيا كسى در نجف هست كه اميدى در او باشد؟ گفتم: بلى، كسى هست اگر مجال داشته باشد. گفت: هر دو با هم مسائل را برديم خدمت آخوند، فرمودند: «باشد اگر فرصت نمودم ملاحظه مىكنم». شب را تنها خدمتشان مشرّف شديم. فرمودند: «يك ساعت وقتى كه به جهت مطالعه درس فقه قرار دادهام آن يك ساعت را صرف اين مسائل مىكنم». صبح يك ساعت قبل از درس رفتم، ديدم جواب مسائل را دارد مىنويسد و در عرض آن يك ساعت جواب همه را نوشته به من داد و گفت: «بده به صاحبش». و خود تشريف بردند به درس. وقتى مسائل را به صاحبش دادم و جواب همه را نوشته ديد، مبهوتانه گفت: مگر اين شخص چه قدر كتاب دور خود جمع نموده و چه قدر مستحضر بوده كه به اين زودى اجوبه كافيه نوشته. گفتم: ابداً كتابى در پيشش نبود».
آقا سيّد حسن نجفى قوچانى كه سالها در محضر آخوند تلمّذ كرده، در باره مقام علمى، و صفات، و مجلس درس استاد خود، در كتاب حياة الاسلام مىنويسد: «در جودت ذهن، و استقامت فهم، بى نظير، و در قوّه بيان، و كيفيت تفهيم و تفاهم، بلامثيل، و در مدارج كمالات علميه و عمليه، اين خورشيد جهانتاب، در سير و صعود تا آن كه به اوج رسيد و تلامذه آن جناب كه در حوزه درس مىنشستند، و غالب از فحول مجتهدان بودند، بالغ بر هشت صد الى هزار مىشدند. گاهى كه در صحن مسجد طوسى منبر گذاشته مىشد، صحن و نصف از زير سقف، و لب بامها، و ميان پلكانها، پر از جمعيت مىشد و همه به يكديگر مىچسبيدند. يك هيبت غريب مدهشى رخ مىنمود و همچو ازدحامى از صدر اوّل تاكنون، در درس احدى اتّفاق نيفتاده بوده و نخواهد افتاد. چه اين بزرگوار با قطع نظر از اين كه مجمع جميع كمالات صورى و معنوى بود، در مراتب علميه و قوه بيانيه كه دو ركن ركين مدارس است، بىنظير و فريد دهر بود. صيت علمش جهان را فرا گرفت، از آفاق و اقطار عالم، شدّ رحال به نجف اشرف نمىنمود الا به جهت استفاده از ايشان و از اين رو، افاده و استفاده به درس ايشان انحصار داشته و آن جناب هم سعى بليغ در تكميل و ترقّى فضلا مىنمود و از اين لحاظ از بذل هر گونه جد و جهدى دريغ نداشت، چون پدرى مهربان اشكال و اشتباه هر يك را به بيانات سهل رفع مىنمود. پس از درس، دور منبرش را مىگرفتند. بسا بود كه رفع شبهات بعد از درس، از درس بيشتر طول مىكشيد. و درس را كم تعطيل مىنمود. و اگر اوّل رجب به زيارت كربلا مىرفت و تا نيمه اقامه مىنمود، حوزه درس در آن جا منعقد مىكرد تا در عرض اين دو هفته، طلّاب، زياد بيكار نباشند. و در ماه مبارك، بعضى قواعد مختصر و يا اخلاق و يا اصول عقائد را مىفرمود. بسيار خوشبيان و نيكو گفتار بود و مطالب مطوّله مشكله، با بيان روشن و مختصر تفهيم مىكرد و با انهاء دقت تدقيق و كاوش مىنمود با آن كه ايضاح مطالب دقيقه مشكله را با بيان روشن و مختصر نزديك است كه از دائره امكان بيرون شده و در حيّز استحاله افتد، ولى اين خرق عادت از خصيصه آن جناب بوده و بالجمله بيان و موشكافى آن جناب طورى بود كه در تلامذه يك حالت اهتزاز و شعف پيدا مىشد و مصداق «انّ من البيان لسحراً» محقق بود:
يك دهان خواهم به پهناى فلك |
تا بگويم وصف آن رشك ملك |
|
اگر درس ايشان به جهت حادثهاى تعطيل مىشد، تمام مجامع بحث قهراً از كار مىافتاد. كأنّ حق- سبحانه- اين وجود مبارك را قطب اين رحى [آسياب] قرار داده بود كه بدون گردش قطب، اين آسيا چرخ نمىزد و فلسفه طبيعى آن اين كه غير از درس اين بزرگوار مجامع ديگر اهميتى نداشت. وقتى كه درس او ترك مىشد خيال طلّاب از رشته درس به رشتههاى ديگر توجّه نمىنمود و قهراً مجامع ديگر منعقد نمىگشت.
الحاصل، اين بزرگوار در علوم عقليه و شرعيه، از حكمت و كلام و احكام و فقه و اصول و غير ذلك، سرآمد روزگار بود. حتى در سياست متداول بين دول و كيفيت تنظيم ادارات مملكتى كه شغل آن جناب نبود، مهارت به سزايى داشت:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت |
به غمزه مسئلهآموز صد معلم شد |
|
با آن كه در خارج درس، بسيار متواضع و فروتن بود سيّما نسبت به اهل علم، لكن وقتى كه به مدرس تدريس قرار مىگرفت، چنان هيبتى و سلطنتى از آن جناب بروز و تراوش مىنمود كه هيچ سلطانى در سرير سلطنت خود، آن طور مهابت نداشت و لذا سؤال و جواب نمودن با آن بزرگوار و درس به غايت مايه افتخار افاضل بود. و وقتى كه حقير در اصفهان بودم، يك- دو نفر از فضلا از نجف مراجعت كرده بودند اگر از آنها سؤال از درجات فقهى بعضى از طلّاب مىشد و كسى را غايت تمجيد از او مىنمودند، مىگفتند كه فلان در حوزه درسى آقاى آخوند حرف مىزند. وقتى كه به نجف مشرّف شديم، ديديم كه سؤال و جواب نمودن با آن بحر موّاج، درست نهايت احاطه و بزرگوارى را لازم دارد. بسيار سريع الجواب بود. هنوز ايراد طرف مقابل تمام نشده بود جواب داده شده بود ...»[6]
اگر كسى مايه علمى كافى داشت، آخوند به او مجال حرف زدن مىداد و حتى تشويقش مىكرد ولى به آنها كه چنين سرمايهاى نداشتند چنين امكانى نمىداد. و به همين علت بود كه پيوسته مجلس درس بدان عظمت او كه در آن متجاوز از هزار نفر طلبه و ملا و مجتهد، از عرب، عجم، ترك و فارس از ايران و عراق گرفته تا شام، افغانستان، بخارا و ازبكستان اجتماع داشتند، هميشه آن مجلس، منظّم، مرتّب و ساكت، و نظم آن محفوظ و قابل استفاده براى همه بود؛ زيرا استاد نمىگذاشت كه طلبهها هنگام درس به جان هم بيفتند و با قيل و قال نظم مجلس را به هم بزنند، و اين كار از همه كس ساخته نبود و اين يكى از مزاياى مجلس درس ايشان بود.
مزيّت ديگر، صداى ايشان بود كه صوت غرّايى داشتند. صوت ايشان ضخيم نبود كه سمع را بخراشد يا سنگين باشد بر اسماع. صوت ايشان به اصطلاح اهل نغمه، زير بود. آن كس كه پهلوى منبرشان بود مىشنيد بىتكلّف، و هر آينه اگر صد متر هم دور بود باز همين طور مىشنيد به قاعده. به طورى كه يك كلمه هم فوت نمىشد. و اين مسئله با توجّه به اين كه در آن زمان بلندگو نبود بسيار مهم بود. اين بود كه تمام طلّاب مىآمدند و مىنشستند و مستفيض مىشدند. بقيه مدرّسان اگر پانزده متر از منبر آنها دور مىشدى، ديگر اصلًا صدايشان را در مجلس نمىشنيدى.امّا عمده امتياز درس ايشان، قوه افهام تلاميذ و افحام آنان بود. و منظور از افحام اين است كه شاگردان را با اقامه دليل و برهان متقاعد مىنمودند و فكر شاگردان را آزاد مىكردند و چنين امرى در آن وقت، نادر و شاذ بود.
قبل از ايشان، اگر كسى حرف تازهاى مىزد طلّاب او را هو مىكردند، لذا فكرها جامد بود و منحصر بود بر آن چه در كتب قدما گفته بودند. ايشان در مجلس درس خود تدقيقات تازه تازه و تحقيقات بىاندازه نوى را مطرح مىكردند كه آقا اين قول شما خلاف مشهور است، ايشان مىفرمودند: «هر مشهورى اوّلش غير مشهور بوده. اوّلش نادر بوده. شايد اين حرف نادر ما هم يك وقتى مشهور بشود. حالا تو بگو غير مشهور. ولى احتمال وجيهى اين حرف دارد يا نه؟ اگر دارد ما اين را مىگذاريم جزو احتمالات وجيهه».
و اين طرز تدريس، در تشحيذ ذهن شاگردها بسيار مؤثّر بود و فكر آنها را باز مىكرد تا آراى نوى را بشنوند يا بگويند. فكر كه آزاد شد فهم باز مىشود. فهم باز، نتيجه فكر آزاد است كه آدمى را به حقيقت رهبرى مىكند. وصول به حقيقت، بدون فكر آزاد ميسّر نيست. اين است كه ايشان يك شهرتى داشتند در اين كه مربّى شاگرد هستند. و اين شهرت اسباب اين شده بود كه طلّاب اقبال مىكردند از درس ايشان. به اميد تحصيل علم و ترقّيات عاليه. و ما نديديم در شاگردان ايشان يك شخصى كه بىنام و نشان باشد و يا خالى از بهره علمى.[7]
ملاقات آخوند خراسانى و شيخ الاسلام عثمانى در نجف
گويند آوازه شهرت دانش محقّق خراسانى به ديار عثمانى رسيد، فضلا و دانشمندان آن سامان مايل شدند كه حوزههاى درسى او را از نزديك ببينند، تا آن جا كه شيخ الاسلام اسلامبول آهنگ سفر كرده، به بهانه زيارت آرامگاه امام اعظم «ابو حنيفه» به بغداد شتافت! از بغداد به نجف رفت، حوزههاى علمى و روحانى هزار ساله مذهب جعفرى را از نزديك ديدار نمود! قضا را صاحب كفاية الأصول در مسجد طوسى بر بالاى بام مسجد درس مىگفت.
شيخ الاسلام، ناآشنا در حوزه درس وارد گشت. طلبهها چون سابقه ذهنى داشتند، دانستند كه تازه وارد بايد مفتى ديار عثمانى باشد. لباس، عمامه و فينه، نشانى از سمت رسمى و روحانى وى بود. براى مهمان ناخوانده حريم قائل شدند، احترام لازم را نمودند. شيخ عثمانى در جرگه دانشپژوهان نشست. آخوند به فراست دريافت كه تازه وارد، شيخ الاسلام است. بحث و انتقاد درسى را كشاند به اين كه ابوحنيفه مؤسّس مذهب حنفى مىگويد: نهى در احكام، دليل صحّت است نه فساد.
اين نظريه اصولى را با قدرت بيان خود نيكو شرح داد. دليلهاى ابوحنيفه را با بيانى رسا تقرير نمود. عالم بزرگ و روحانى رسمى كشورهاى عثمانى از سخنان شيواى پيشواى بزرگ مذهب جعفرى به اهتزاز درآمد! به زبان حال، مترنّم بود كه: عجبا، استاد نامى، مدرّس مشهور، فقيه بزرگوار مذهب شيعه چگونه از نظريههاى فقهى و اصولى مذهب حنفى سخن مىگويد؟! مگر نه اين است كه هر يك از مذهبهاى اسلامى براى خود پايه و بناى علمى استوار كردهاند؟ مفتى ديار بزرگ عثمانى در اين انديشه بود كه ناگاه محقّق خراسانى ما گفت: اگر اين ايراد بر نظريه امام اعظم بشود، چه جور است؟! شيخ الاسلام در پاسخ گفت: درست است! اين اشكال بر او وارد است! سپس استاد چند دليل، ايراد علمى، منطقى، اصولى بر نظريهها و رأىهاى ابوحنيفه وارد ساخت.شيخ ديد كه بناهاى مذهب حنفى، يكى پس از ديگرى خراب شد، از سوى ديگر همه تحقيقات استاد و مدرّس بزرگ شيعه را باور نموده بود.
آنگاه استاد، نظر دانشمندان مذهب جعفرى را بيان داشت. آخرين نظريه شيخ مرتضى انصارى را با بيانى دقيق و تحقيقى ايراد نمود و نظر خود را هم تقرير كرد، كه نهى در احكام، دليل بر فساد آن حكم است! عالم مشهور و مفتى بزرگ اسلامبول در برابر گفتار شيرين، بيان منطقى و علمى استاد تسليم شد، آنگاه استاد گفت: «گويا شيخالاسلام عثمانى باشند كه حوزه درس ما را به قدوم خود رونق دادند! با احترام ايشان، درس خود را به پايان مىرسانم، خوب است ما را بهرهمند سازند». شيخ به نزديك كرسى درس رفت، استاد از كرسى پايين آمد، منبر درس و بحث را به شيخ الاسلام اسلامبول برگزار كرد! شيخ نگاهى به اطراف كرد، ديد در حدود هزار دانشپژوه فاضل، مجتهد در زير كرسى درس نشستهاند. عظمت مجلس درس رئيس مذهب جعفرى چنان او را گرفت كه با فروتنى خاصى در كنار آخوند نشست! پس از گفتگوهاى دوستانه، كشيدن سيگار، هر چه آخوند خواست به احترام او را جلو اندازد، شيخ الاسلام قبول نكرد، چنان شيفته محقّق خراسانى شد كه تا اسلامبول همهاش صحبت از شخصيت علمى و روحانى آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى بود.[8]
[1] . برگفته از کتاب: حوزه نجف و فلسفه تجدّد در ايران. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و مؤسّسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1379، ص 51- 59. متن فايل، برگرفته از اين منبع است: نرمافزار آخوند خراساني، شناختنامه آخوند خراساني، ج2، (به کوشش کنگره آخوند خراساني، قم، 1390).
[2]. مرگى در نور، ص 98.
[3] . همان، ص 100.
[4]. اين مسجد در اوايل قرن سيزدهم هجرى ساخته شده و محلّ درس بوده است.
[5]. مرگى در نور، ص 103- 105.
[6] . به نقل از همان، ص 105ـ108.
[7] . ص 113 ـ 114.
[8] . تاريخ روابط ايران و عراق، ص 264- 266.