خاطرات سرتيم حفاظت از امام خميني از گروه فرقان

 

خاطرات سرتيم حفاظت از امام خميني از گروه فرقان

الف

یكی این‌كه می‌گفتند ایشان (مطهری) با دستگاه تبانی كرده، به همین دلیل می‌تواند در دانشگاه تدریس كند. دیگر این‌كه چون در منطقه شمال تهران منزل داشت و از یك زندگی متوسط نسبتاً خوب برخوردار بود، به ایشان انگ سرمایه‌دار بودن می‌زدند، در حالی كه آن سطح از زندگی در میان اساتید دانشگاه امری عادی بود. مدتی هم عده‌ای علیه حسینیه ارشاد جار و جنجال به راه انداختند و حضور تعیین كننده شهید مطهری در آنجا در واقع مستمسك دیگری شد برای این‌كه به ایشان انگ وهابی‌گری بزنند.

بعد از شهادت شهید مطهری توسط گروهك فرقان زمانی كه برخی این ترور را به توده‌ای‌ها نسبت می‌دادند، حمیدرضا نقاشیان از نزدیك‌ترین یاران امام، با توجه به این‌كه پیش از انقلاب با هدایت شهید مطهری در جلسات این گروه انحرافی شركت می‌كرد و شناخت دقیقی از آنها داشت، به امام‌(ره) گفت كه این ترور كار گروهك فرقان بوده و با توجه به اطلاعات كاملی كه در این زمینه داشت از سوی ایشان مأمور شد تا بساط فرقانی‌ها را برچیند و به حیات آنان پایان دهد و اینگونه مأموریت نقاشیان آغاز می‌شود، مأموریتی كه منتج به اعدام 6 نفر از سركردگان این گروهك و برچیده شدن بساط تفكرات انحرافی آنها شد. حمیدرضا نقاشیان در گفت‌وگو با «ایران» از نحوه آشنایی‌اش با این گروهك تا پایان مأموریتی كه امام به او محول كرده بود، می‌گوید.

 

نحوه آشنایی شما با گروه فرقان چگونه بود؟

قبل از انقلاب گروه‌های مذهبی فعال و مبارز برای جوانان جذابیت داشتند. درغرب وشمال و اطراف تهران هم جلساتی با رهبری جوان پرشوری كه تحصیلات حوزوی بسیار اندكی داشت تشكیل می‌شد كه توانسته بود بچه‌های تحصیلكرده و بعضی از بچه هیأتی‌ها را جذب كند. من تقریباً به تمام كانون‌هایی كه در آنها مسائل مبارزاتی مطرح می‌شدند، سرك می‌كشیدم. بعد از شركت در این جلسات حس كردم یك جای كار می‌لنگد. موضوعات مشكوك فكری مطرح شده در آن جلسات را با شهید عباسعلی ناطق‌نوری مطرح كردم و توسط ایشان به شهید مطهری انتقال یافت و بعد هم چند تا از جزوات آنها را به ایشان دادیم. شهید مطهری بعد از یك هفته مطالعه روی جزوات فرقان فرمودند اینها از مجاهدین خلق هم خطرناك‌ترند و مأموریت دادند تا با شركت در آن جلسات، در واقع عملكردشان را رصد كنیم و ایشان را در جریان بگذاریم.

علت اصلی جذب جوانان به چنین گروه‌هایی چه بود؟

فضای خفقان‌آور آن سال‌ها چندان امكان تحلیل و مطالعه عمیق به جوانان نمی‌داد. در واقع آن چیزی كه موجب جذب جوانان به چنین جلساتی می‌شد، شور مبارزاتی برای مقابله با رژیم شاه بود. دلیل جذب جوان‌ها توسط مجاهدین و گروه‌های چپ هم همین بود و كمتر كسی به نقد و بررسی آرای آنها می‌پرداخت و اگر هم این كار را می‌كرد، به دلیل مطالعات اندك و كم‌عمق، توان محك زدن به این آرا را نداشت. چنین كاری فقط از امثال استاد شهید مطهری بر می‌آمد كه با نهایت دقت و ریزبینی، این كار را می‌كردند، منتهی در فضای خفقان‌آمیزی كه رژیم ایجاد كرده بود، اولاً صدایشان به كمتر كسی می‌رسید و به همان‌هایی هم كه می‌رسید، كمتر فرصت و توان جذب و مداقه در عمق معنای دغدغه‌های ایشان را داشتند و لذا در چنین جوی امثال گودرزی [اكبر گودرزی، رهبر گروه فرقان] امكان نشو و نما پیدا می‌كردند، مخصوصاً كه فضا یك فضای تاحدودی ضد روحانیت هم بود، او هم كه تحت تأثیر شدید كتاب‌هایی چون آثار نصیرالدین امیر صادقی بود، تعریض‌های آشكاری به روحانیت و حوزه داشت و در عین حال تفاسیر انقلابی گونه‌ای از قرآن را بیان می‌كرد كه با وجود سطحی و انحرافی بودن، به دلیل ظاهر انقلابی و نیز كم‌سوادی نسل جوان در عرصه معرفت دینی، در میان جوانان جا باز می‌كرد. در هر حال من و چند تن از دوستان بنا به توصیه واصله از شهید مطهری در آن جلسات شركت می‌كردیم و تا جایی كه میزان مطالعات و فهم ما اجازه می‌داد، شبهاتی را مطرح می‌ساختیم، اما در آن فضای ملتهب، این سؤالات انحرافی به نظر می‌رسیدند و چندان راه به جایی نمی‌بردند و اگر زیاد هم اصرار می‌كردیم شك برانگیز می‌شد و امكان شركت در جلسات را از دست می‌دادیم. سرانجام با گزارشاتی كه به شهید مطهری داده می‌شد،‌ اهمیت موضوع به‌ حدی برای ایشان جدی شد كه در مقدمه چاپ دوم «علل گرایش به مادی‌گری»، به بیان ماهیت حقیقی این گروه پرداختند و پس از آن بود كه فرقانی‌ها غائله‌ای را علیه ایشان شكل دادند و شهید مطهری را علناً وهابی خواندند. به هر حال جو ملتهب سال‌های 56 و 57 امكان شناسایی واقعی و عمیق گروهك‌های مختلف را گرفت و آنها توانستند با استفاده از ناآگاهی عده‌ای جوان پرشور، یارگیری كنند و دست به ارتكاب جنایاتی بزنند كه شیعه صدها سال از عواقب ناشی از آنها رنج خواهد برد.

علت كینه‌ورزی گودرزی نسبت به روحانیت و حوزه چه بود؟

من بعد از انقلاب از چند نفر شنیدم كه وقتی گودرزی به مدرسه مرحوم مجتهدی رفته بود، ایشان توسط چند نفر برایش پیغام داده بودند كه بهتر است به آنجا نرود و او هم متوجه شد و نرفت. او توسط شهید قدوسی از مدرسه حقانی هم طرد می‌شود و همین طور از مدرسه قائمیه. از آقای سعیدی هم كینه عمیقی داشت. خلاصه این‌كه به هر یك از مدارس دینی كه رفته بود، به نوعی عذرش را خواسته بودند و لذا او كینه حوزه و روحانیت را به دل گرفته بود و در آن جوّ ضد روحانیت، حرف‌هایش خریدار داشت،‌ مخصوصاً كه آرا و افكار دكتر شریعتی هم بشدت در جامعه رواج داشت و دكتر هم نسبت به بخشی از روحانیت كه نسبت به مسائل اجتماعی واكنش نشان نمی‌داد، واكنش شدید نشان می‌داد و حرف‌های نیشدار و روشنفكر پسند می‌زد.دكتر شریعتی بیان و قلم سحرانگیزی داشت و اقبال جوانان به جلسات سخنرانی و كتاب‌های ایشان، حیرت‌انگیز بود. به اعتقاد من نمی‌توان از نقش پررنگ او در جذب جوانان به مقوله‌های دینی صرف‌نظر كرد، هر چند انتقادات جدی هم بر این افكار و آرا وارد است، اما در مورد گروه‌هایی چون فرقان، آنها از آن بخش‌هایی از سخنان شریعتی كه در دفاع از روحانیت مبارز سخن گفته بود، فاكتور می‌گرفتند و فقط روی سخنان انتقادآمیز او مانور می‌دادند، به همین دلیل به نظر من استفاده آنها از افكار دكتر شریعتی هم یك استفاده ابزاری بود. من هرگز این سخن دكتر شریعتی را از یاد نمی‌برم كه می‌گفت: «پای هیچ یك از قراردادهای ننگین این سرزمین، امضای یك آخوند نخورده است

ولی اینها به هیچ وجه به چنین اظهارنظرهای صریحی اشاره نمی‌كردند و فقط آنچه را كه سندی بر اثبات آرای خودشان بود، به صورت گزینشی مطرح می‌ساختند. شریعتی بارها در سخنان خود صراحتاً می‌گفت كه با همه انتقادی كه به بعضی از اركان حوزه داریم، ولی حوزه را پاك و منقح از هر برخورد كثیف سیاسی می‌دانیم و گاهی نیز اشاره می‌كرد كه اگر روزی روحانیت زمام امور را در دست بگیرد دشمنی‌های استعمارگران علیه كشورمان معنا‌ی پنهان كارانه نخواهد داشت.

آیا اینها شناخت نزدیكی هم از دكتر شریعتی داشتند یعنی به او نزدیك بودند؟ یا دورادور سنگ او را به سینه می‌زدند؟

بعضی از آنها دكتر شریعتی را از نزدیك می‌شناختند و در جلسات خصوصی او كه بعد از تعطیلی حسینیه ارشاد تشكیل می‌شدند، شركت می‌كردند. حتی یكی از آنها به نام حمید نیكنام كه بعداً شهید قرنی را به شهادت رساند، آن قدر به شریعتی و شهید بهشتی نزدیك شده بود كه به منزل ایشان رفت و آمد داشت! اساساً همین نزدیكی‌ها هم سبب شده بود كه جوانان مستعد، باورشان كنند و جذب گروه بشوند. علی مشكینی كه در زندان خودكشی كرد، رابط دكتر ملكی، رئیس اسبق دانشگاه تهران با دكتر شریعتی بود، اما از دكتر شریعتی سخنی له یا علیه اینها شنیده نشده است و احتمالاً اینها هم از علاقه‌مندان پر و پا قرص دكتر شریعتی بوده‌اند، كه بعدها هم تعبیر جالب شریعتی، یعنی «زر و زور و تزویر» را مستمسك قرار دادند و آن فجایع را آفریدند.

اشاره كردید كه اینها موجی از افترا را علیه شهید مطهری به راه انداختند.

 

مشخصاً روی چه مواردی انگشت می‌گذاشتند؟

یكی این‌كه می‌گفتند ایشان با دستگاه تبانی كرده، به همین دلیل می‌تواند در دانشگاه تدریس كند. دیگر این‌كه چون در منطقه شمال تهران منزل داشت و از یك زندگی متوسط نسبتاً خوب برخوردار بود، به ایشان انگ سرمایه‌دار بودن می‌زدند، در حالی كه آن سطح از زندگی در میان اساتید دانشگاه امری عادی بود. مدتی هم عده‌ای علیه حسینیه ارشاد جار و جنجال به راه انداختند و حضور تعیین كننده شهید مطهری در آنجا در واقع مستمسك دیگری شد برای این‌كه به ایشان انگ وهابی‌گری بزنند.

پس از انقلاب از چه زمانی بار دیگر به فكر پیگیری جریان فرقان افتادید و چه اقدامی كردید؟

تا اواخر سال 55 و اوایل سال 56 كه مجموعه گروه ما با عنوان «ندای اسلام» كه بعدها گسترش پیدا كرد و تبدیل به «كانون نشر نهضت» شد - ما یك فعالیت جانبی هم با «فجر اسلام» داشتیم - ضربه سنگینی از ساواك خورد و خانه‌های تیمی ما لو رفت، عده‌ای از ما به‌ناچار به خارج از كشور فرار كردیم و از این گروه غافل شدیم. وقتی هم به ایران برگشتیم، انقلاب شد و اساساً پیگیری چنین مسائلی در اولویت نبود. ما تصورش را هم نمی‌كردیم كه اینها به ترور روی بیاورند و گمان می‌كردیم مثل خیلی از بچه‌های مبارز، جذب انقلاب می‌شوند؛ اما متأسفانه اشتباه می‌كردیم. اولین تلنگری كه به ذهن من خورد پس از شهادت شهید قرنی بود. من آن موقع در قم در خدمت حضرت امام بودم و دغدغه‌های فراوان داشتم. وضعیت دستگاه‌های امنیتی كشور هم به گونه‌ای نبود كه بتوان این مسائل را با دقت و سرعت پیگیری كرد. همه چیز از هم پاشیده بود و مدتی طول می‌كشید تا اوضاع سر و سامان پیدا كند تا زمانی كه مرحوم مطهری را ترور كردند و ناگهان داغی به دل همه خورد. من واقعاً در سه روزی كه امام در قم اعلام عزاداری كردند، گیج بودم و شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم. در روز اول ختم خود امام سخنرانی كردند، در روز دوم مرحوم آقای مروی و در روز سوم آقای هاشمی رفسنجانی. ایشان (آقای هاشمی رفسنجانی) ترور شهید مطهری را به توده‌ای‌ها نسبت دادند، شاید چون تصویر كاملی از فرقان نداشتند و از سوی دیگر توده‌ای‌ها و گروه‌های چپ را كسانی می‌دانستند كه قدرت نظریه‌پردازی شهید مطهری را كاملاً می‌شناختند و لذا قاعدتاً آنها باید دست به این ترور زده باشند و به همین دلیل ایشان شروع كردند به كوبیدن توده‌ای‌ها. من خم شدم و در گوش امام گفتم:

« آقای هاشمی دارند اشتباه می‌كنند. این كار توده‌ای‌ها نیست.» امام فرمودند: «تو می‌دانی كی این كار را كرده؟» عرض كردم:‌«بله»، فرمودند:‌«پس چرا معطلید، اگر نجنبید اینها همه را می‌كشند؟» و بعد از سخنرانی فرمودند كه آقای هاشمی به منزل ایشان برود. من در بین راه خدمت امام عرض كردم كه گروه فرقان چه كسانی هستند، دیدگاه‌هایشان چیست و نظر شهید مطهری نسبت به آنها چه بوده است. امام فرمودند: «شما كه این اطلاعات را داری، برو و قضیه را جمع كن.» بعد آقای هاشمی آمدند و من توضیحاتی به ایشان دادم، ایشان هم تأیید كردند كه باید مسئولیت این كار را به عهده بگیرم. مسئولیت حفاظت از امام در منزل آقای یزدی به عهده من بود. آنجا را به دست عده‌ای از دوستان سپردم و 15 اردیبهشت بود كه به تهران آمدم تا مقدمات كار را با علم به این‌كه آنها به فعالیت‌های زیرزمینی روی آورده بودند فراهم كنم، البته ما هم سازمان اطلاعاتی منسجمی نداشتیم و لذا كار بسیار دشواری را در پیش داشتیم. ناچار بودیم اولین سازمان اطلاعاتی عملیاتی را تشكیل بدهیم و خودمان شروع به یاد گرفتن كنیم كه واقعاً كار سنگینی بود.

از كجا شروع كردید؟

ابتدا پس از مشورت با آقای ناطق نوری خدمت شهید بهشتی كه در دادستانی مركز بودند، رفتم و موضوع را برای ایشان تشریح كردم. ایشان فرمودند: یكی از آنها به نام حمید نیكنام كه به منزل ما رفت و آمد داشت، دستگیر شده، به سراغش بروید و ببینید می‌توانید رد بقیه را از طریق او پیدا كنید. متوجه شدم بچه محلی‌ها و بچه هیأتی‌ها انحراف آنها را فهمیده‌اند و زمینه برای دستگیری آنها فراهم شده است. مسئول این پرونده آقای مهدی هادوی بودند. شهید بهشتی مرا نزد ایشان فرستادند و سفارش كردند كه همكاری‌های لازم با من بشود. با سفارش شهید بهشتی و آقای هاشمی نزد آقای هادوی رفتیم تا بودجه‌ای را برای این كار در اختیارمان قرار دهند. ایشان حكمی به ما دادند تا از آن پس زیر پوشش سپاه كار كنیم. قبل از آن عضو سپاه نبودم. امام فرموده بودند تا وقتی نزد ایشان هستم، عضو جایی نشوم. البته من تا امروز بر سر این فرمان گردن نهاده‌ام.

كار تحقیق را از كجا و چگونه شروع كردید؟

ابتدا به زندان قصر رفتم و با حمید نیكنام ملاقات كردم. من او و برادرانش را می‌شناختم. در جلسه اول فقط سكوت كرد و مثل یخ منجمد بود، ولی بعدها خیلی به ما كمك كرد. برای رسیدگی به این پرونده، بخشی را در زندان اوین در اختیار ما گذاشتند كه شماره تلفن داخلی آن 209 بود و به همین نام هم مشهور شد. هنوز هم همین اسم را دارد.

نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در این پرونده چه بود؟

آنها در سال‌های اخیر خیلی تبلیغ كرده‌اند كه در دستگیری گروه فرقان نقش مؤثری داشته‌اند، اما به نظر من این طور نبود. هنوز دو ماه از شروع كار ما نگذشته بود كه جریانات متعددی سعی كردند در این قضیه نفوذ و دخالت كنند. من توانستم یازده ماه مقاومت كنم، اما آنها دسترسی زیادی به مسئولین داشتند و مقاومت در برابر آنها ممكن نبود. شهادت مرحوم مفتح هم به این قضیه دامن زد. ما اكثر آنها را دستگیر كرده بودیم و به زندان بردیم، اما همان گروه كوچكی كه در بیرون مانده بود، بشدت فعالیت می‌كرد و دست به ترورهای مكرر می‌زد. ما هم امكانات شنود و پیگیری نداشتیم و محدودیت‌های خاصی داشتیم. تشكیلات ساواك از بین رفته و اتصال به بخش‌های زیادی از مخابرات غیرممكن شده بود. ما برای یك شنود ساده باید به محل می‌رفتیم و یك ضبط صوت را به سیم داخل كیوسك مخابرات وصل می‌كردیم و پشت سر هم نوارها را عوض می‌كردیم و وقتی بر می‌گشتیم، می‌نشستیم و آنها را گوش می‌دادیم. همین طولانی شدن جریان دستگیری و شهادت مرحوم مفتح و آقای قاضی باعث شد كه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی كه به نظر من از همان ابتدا جریان مشكوك و باطلی بود و بعضی عوامل آنها فقط به‌ دنبال نفوذ بودند، در این قضیه دخالت كند و نهایتاً هم همه چیز را به خود نسبت بدهد. من از همان ابتدا به این سازمان بدبین بودم. البته در میان اعضای آن، افراد صادقی هم وجود داشتند كه بر اساس تكلیف عمل می‌كردند، ولی متأسفانه بعدها آقایان نبوی و الویری به عنوان یك جریان حزبی مدعی این كار شدند.

آیا شما هم این ادعا را كه گروه فرقان در مقطعی كه سازمان مجاهدین خلق (منافقین)هنوز وارد فاز نظامی نشده بود، به عنوان بازوی نظامی آنها دست به ترور زد، قبول دارید؟

من جریان فرقان را به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) وابسته نمی‌دانم و تصور نمی‌كنم منافقین از كارهای آنها باخبر بوده باشند. در بازجویی‌ها هم هیچ شاهدی بر این مدعا پیدا نكردیم. البته سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از همان ابتدا به فكر كار نظامی بود، وگرنه آن همه اسلحه جمع نمی‌كرد و آن همه افراد را آموزش نمی‌داد. هنگامی كه فرقان دست به ترور زد، آنها این اقدام را ترور كور و بی‌موقع ارزیابی كردند، وگرنه با خود این اقدام موافق بودند و خوشحالی خود را از صدمه دیدن روحانیت و نظام پنهان نمی‌كردند. فرقان به نظر من بازوی نظامی مجاهدین خلق نبود، اما ترورهایش در واقع كار را برای آنها آسان می‌كرد.

به نظر می‌رسد كه همه ترورهای آنها هم با برنامه‌ریزی دقیق انجام نشده باشد.

خیر همه جا این طور نیست. ترور‌های اولیه برنامه داشت ولی بعد از تسلط ما بر جریان ایذایی شد. مثلاً در ترور شهید عراقی و حسام، آنها در واقع قصد ترور آقای مهدیان را به قول خودشان به عنوان مظهر زر از مثلث «زر و زور و تزویر» داشتند. این ترور نشان می‌داد كه نوع فعالیت‌های آنها به صورت ایذا و خودنمایی و اعلام موجودیت در آمده است. از جمله این نوع ترورها، كشتن نماینده شركت داروسازی مرك آلمان بود. البته ما در لیست‌هایی كه از خانه‌های تیمی آنها پیدا كردیم، نام شهید باهنر، شهید بهشتی، مرحوم احمد آقا، خود حضرت امام، آقای آشتیانی، مرحوم توسلی و خزعلی و بسیاری دیگر را هم پیدا كردیم كه با دستگیری 80 درصد آنها در مراحل اولیه، بخش اعظم این فعالیت‌ها خنثی شد و سپس آنها تصمیم به عملیات ایذایی گرفتند. ترور آقای قاضی در تبریز از جمله ترورهایی بود كه بسیار ساده و بدون عملیات پیچیده انجام شد و نمی‌توان آن را یك عملیات نظامی سیاسی تلقی كرد. گروه فرقان واقعاً یك تشكیلات حزبی نبود و خودشان هم چنین ادعایی نداشتند. كادر مركزی آن از سه چهار نفر تشكیل شده بود و اینها تعیین می‌كردند كه چه شاخه‌هایی چه كارهایی را انجام بدهند. مثلاً گودرزی و حاتمی و مشكینی شاخه فرهنگی و تبلیغی و عضوگیری را تشكیل می دادند، نیكنام شاخه نظامی و عباس عسگری و چند نفر دیگر شاخه انتشاراتی را اداره می‌كردند. این گروه هیچ وقت ساختار تشكیلاتی و تبلیغی منسجمی نداشت و بعد از انقلاب هم افراد بر اساس نشریات قبلی گودرزی به این گروه جذب می‌شدند.

آیا دستگیری آنها آسان بود؟

پس از آن‌كه كاری به نتیجه می‌رسد، می‌شود ادعا كرد كه انسان همه كارها را خودش انجام داده، اما واقعیت این است كه علل و اسباب فراوانی باید دست به دست هم بدهند تا كاری به ثمر برسد. واقعیت این است كه ما برای پیدا كردن یك آدرس باید ساعت‌ها وقت صرف می‌كردیم یا در بازجویی‌ها بسیار مباحثه‌ای عمل می‌كردیم، طبعاً كار ساده‌ای نمی‌توانست باشد. ان شاءالله خدا قبول كند.

ظاهراً در برخورد با اعضای دستگیر شده فرقان و بازگرداندن آنها موفقیت‌های فراوانی به دست آمد.

درست است. به نظر من كاری كه روی سمپات‌های فرقان صورت گرفت، متأسفانه در مورد بقیه گروه‌ها از جمله مجاهدین انجام نشد. من یك بار این گلایه را از شهید لاجوردی هم كردم كه‌ای كاش در مورد سایر گروه‌ها هم به جای حمله به فرد، به ساختار فكری او یورش می‌بردیم، چون اگر به فرد حمله كنیم، او در عقایدش لجبازتر می‌شود، ولی وقتی با تفكر فرد برخورد شود، پایه‌های فكری او می‌ریزد و این شیوه صحیح برخورد با این گونه معضلات است. ما پس از دستگیری اعضای فرقان از افرادی چون آقای دكتر احمدی دعوت كردیم كه آمدند و با آنها گفت‌و‌گو كردند. جلسات آنها گاهی تا صبح طول می‌كشید و از این رهگذر اكثریت قریب به اتفاق آنها پی به اشتباهات خود بردند و برگشتند.

در مورد محاكمات گروه فرقان چه تحلیلی دارید؟

گروه فرقان خیلی خوب محاكمه شدند و برخوردهایی كه با متهمان شد، پیوسته موجب اعتبار نظام خواهد بود. درست است كه امروز مد شده كه عده‌ای خود را روشنفكر نشان بدهند و جریان محاكمات فرقان را زیر سؤال ‌ببرند، اما واقعیت این است كه نهایت همراهی با دستگیرشدگان شد، آن گونه كه بسیاری از آنان پس از آگاهی بر اشتباهات خود توبه كردند و حتی در جبهه‌های جنگ هم حضور یافتند و عده‌ای هم به درجه رفیع شهادت رسیدند.

آیا شما در دستگیری گودرزی شركت داشتید؟

در دستگیری او خیر، ما آن شب یازده خانه تیمی را زدیم، من فرماندهی كل عملیات را داشتم و با تیم‌ها در ارتباط بودم ولی وقتی او را به اوین آوردند، دیدمش. او به ‌محض این‌كه چشمش به من افتاد، سخت یكه خورد. شاید پیش خودش فكر نمی‌كرد جمع آوریشان كار ماست! من قبل از انقلاب، نوعاً در جلسات سؤال پیچش می‌كردم، ولی قطعاً تصور نكرده بود كه گزارش كارهای او را برای شهید مطهری و دیگران می‌برم؛ به همین دلیل برایش بسیار حیرت‌آور بود كه من آنجا به عنوان كسی كه قرار است از او بازجویی كند، ایستاده‌ام. البته ما فقط در صورتی كه فردی از شاخه نظامی را دستگیر می‌كردیم، فوراً به سراغش می‌رفتیم و برای اعضای شاخه‌های دیگر عجله نمی‌كردیم. گودرزی هم چون مربوط به شاخه تبلیغات بود، دو سه روزی در زندان بود و بعد به سراغش رفتیم. بازجویی از گودرزی به عهده من و آقای شیرازی و برادر ذوالقدر بود.او بسیار لجوج بود، اما پس از یك ماه به‌تدریج شكست.

علت تعجب او از دیدن شما چه بود؟ مگر در تصاویر مختلف، شما را در كنار امام ندیده بود؟

حتماً دیده بود، ولی لابد به خودش وعده داده بود كه در آنجا نفوذ كرده‌ام و روزی به دردشان خواهم خورد! بخشی از اعضای اینها در نظام پخش شده بودند و هنوز خط و مرزها هم كاملاً روشن نبود. این بدان معنا نیست كه فرقان، آنها را نفوذ داده بود، مهارت سرویس‌های اطلاعاتی را نداشت، چون فرقان ساختار حزبی نداشت، اما بدیهی است كه اگر می‌توانست از فردی در جایی استفاده كند، این كار را می‌كرد.

اشاره به لجاجت و سرسختی گودرزی كردید. علل شكسته شدن او چه بود؟

برخورد ما او را نشكست، بلكه فشار و سؤالات دوستانش كه برای آنها پاسخ قانع‌كننده نداشت، او را از پا درآورد، طوری كه حتی بارها به او دشنام دادند كه آنها را به این روز انداخته است. یادم هست كه او دو بار به گریه افتاد كه یك بار در جلسه‌ای بود كه دكتر احمدی حضور داشتند. بحث توحید مطرح شد و دكتر احمدی بسیار رسا این بحث را باز كردند. یك بار هم هنگامی كه دوستانش او را محاكمه جمعی كردند گریه كرد. آدم لجوجی بود. خدا از سر تقصیراتش نگذرد. او قبل از دستگیری ادعای ایدئولوگ بودن داشت، ولی بعد از دستگیری یك شكست خورده به تمام معنا بود.

با توجه به این‌كه شما از سوی امام مأمور رسیدگی به این پرونده شدید، آیا به ایشان گزارش هم می‌دادید؟

من هفته‌ای یك بار خدمت امام می‌رفتم و به ایشان گزارش می‌دادم و با مرحوم احمد آقا صحبت می‌كردم. گاهی شكایتی داشتم كه مطرح می‌كردم و امام به احمدآقا دستور رسیدگی می‌دادند. یك بار گلایه كردم كه حقوق بچه‌هایی كه با ما كار می‌كنند، عقب می‌افتد و به هر جا مراجعه می‌كنیم به نتیجه نمی‌رسیم. امام به احمدآقا می‌گفتند و ایشان به آقای مهدوی تلفن

می‌‌زدند و از آن به بعد مشكلی نداشتیم.

نحوه انتخاب شهید لاجوردی برای منصب دادستان رسیدگی به پرونده‌ فرقان چگونه بود؟

ما برای انتخاب دادستان با آقای ناطق مشورت كردیم و به این نتیجه رسیدیم كه باید فردی زندان كشیده و آشنا با تفكر گروهك‌های گوناگون سیاسی باشد. وقتی به این نتیجه رسیدیم كه شهید لاجوردی فرد مناسبی است، موضوع را با شهید قدوسی در میان گذاشتیم و ایشان هم تأیید كردند، سپس در معیت آقای ناطق به مغازه آقای لاجوردی در بازار رفتیم. ایشان روسری فروشی داشت و از دیدن ما خیلی تعجب كرد. وقتی پیشنهاد ما را شنید، مهلت خواست تا فكر كند و پس از استخاره، جواب ما را بدهد. فردا صبح به من تلفن زد كه می‌آیم. ایشان رابطه نزدیكی با شهید كچویی و اصغرآقا رخ‌صفت داشت و از آنها هم كمك گرفت. ایشان معتقد بود كه می‌شود با بسیاری از دستگیرشدگان صحبت و ذهن آنها را روشن كرد و جلسات توجیهی فراوانی برای آنها گذاشت و انصافاً در این زمینه، خیلی زحمت كشید.خودم برای ایشان كارت ورود به زندان صادر كردم و حكم بازپرس و نمایندگی دادستانی‌اش را از مرحوم شهید قدوسی گرفتم.

و نحوه انتخاب قضات چگونه بود؟

ابتدا آقای گیلانی، قاضی بودند. اولین محاكمه هم مربوط به حمید نیكنام، ضارب شهید قرنی بود. شهید لاجوردی كیفرخواست را خواند و در این فاصله آقای گیلانی سه چهار بار احساساتی شدند و متهم را لعن و نفرین كردند. من دو سه بار یادداشت دادم كه آقا! قاضی باید بی‌طرف باشد و حق ندارد عصبانی بشود، ولی ایشان ترتیب اثر ندادند. من دادگاه را تعطیل و به وقت دیگری موكول كردم و بلافاصله نزد شهید قدوسی رفتم و ماوقع را شرح دادم. در آنجا پیشنهاد دادم كسانی به عنوان قاضی انتخاب شوند كه زندان رفته باشند و این فضا را بشناسند و با روند این گونه محاكمات آشنا باشند و لذا آقایان انواری، معادیخواه و ناطق را پیشنهاد كردم. آقای قدوسی پذیرفتند و به من فرمودند برای انجام این كار به قم بروم. آقای انواری به علت بیماری از قبول این مسئولیت خودداری كردند و من به قم رفتم وبا جلب نظر حضرت امام احكام قضاوت را نوشتم و امضا گرفتم و برگشتم.

یكی از نكات برجسته پرونده فرقان این است كه تعداد افرادی كه اعدام شدند، كمتر از تعداد شهداست. چرا؟

درست است. ما 6 نفر اعدامی داشتیم، در حالی كه شهدا 9 نفر بودند. قاتل بعضی از این افراد یك نفر بود. یكی از علل هم این بود كه امام به من فرمودند: «برو و به حكام شرع بگو فقط برای كسانی حكم اعدام صادر كنند كه آدم كشته‌اند.» در اسلام بعضی از جرم‌ها از جمله محاربه با نظام هم حكم اعدام دارد، منتهی در آن روزها، حضرت امام به دلیل آشنا نبودن جهان با احكام اسلامی، چنین مصلحت می‌دیدند كه جنبه رأفت بیش از خشونت مطرح شود. حكام شرع به این فرمایش امام دقت كردند و لذا تعداد اعدامی‌ها بیش از 6 نفر نشد.

گروهی كه پس از فروپاشی فرقان در سال 59 همچنان تا یك سال بعد، اعلامیه می‌داد، چه كسانی بودند؟

از آذر و دی 59 گروهی به نام «آرمان مستضعفین» كه خود را وارث تفكر فرقان می‌دانستند، شروع به كار تبلیغاتی كردند. مركزیت اینها در خزانه تهران و برد تبلیغاتی‌شان بسیار محدود بود. بعد كه دستگیر شدند، معلوم شد بیش از 7، 8 نفر هم نیستند. آرمان مستضعفین هم قائل به اسلام منهای روحانیت بودند.

 

 

 

 

 

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.