روحاني مجاهد شيخ محمد خياباني

 

 

 

روحاني مجاهد شيخ محمد خياباني

 

شيخ محمد خياباني در 1297 هجري متولد گرديد. در کودکي به روسيه مسافرت نمود. پس از مراجعت از آنجا وارد روحانيت شد. از مرحوم آقا سيد ابوالحسن آقا انگجي درس خواند، بالاخره امام مسجد کريمخان واقع در محله خيابان تبريز گشت.

 

 

 

در نهضت مشروطيت با نام خياباني شرکت کرد. در انجمن ايالتي وکيل شد، در بلواي تبريز تفنگ برداشت، و به نمايندگي دوره دوم تقنينيه انتخاب گرديد و در آن مجلس بر ضد اولتيماتوم روسيه اعتراض کرد.

 

 

 

پس از انفصال مجلس مزبور به روسيه رفت. در ايام حکومت شجاع الدوله بر اثر وساطت مرحوم حاج ميرزا عبدالکريم آقا امام جمعه، به تبريز مراجعت نمود. بر آن شد که کار سابق را از سر گيرد، به محراب و منبر رود. اما بر اثر سابقه مشروطيت خواهي مأموم و مريد پيدا نکرد.

 

 

 

خياباني در تبريز بدون فعاليت روزگار مي گذرانيد؛ تا در روسيه انقلاب ظاهر شد و تزار سقوط کرد. وي فوراً حزب دمکرات را که پنج سال تعطيل شده بود، دو مرتبه تشکيل داد و روزنامه تجدد را منتشر کرد. اما در اين ايام ميرزا اسمعيل نوبري از قيافه هاي مهيب مشروطيت ايران و بارز اين نهضت وارد تبريز شده، در فرقه دمکرات صاحب نفوذ شد. بر اثر بي پروائي و بي باکي از خونريزي و در دست داشتن چند تن آدمکش قفقازي، شيخ را تحت الشعاع خود قرار داده و دست به ترور گشاد. بدواً فخرالمعالي مدعي العموم بدايت را که نظميه را به جلوگيري از اعمال نوبري واميداشت مقتول نمود و سپس چند تن از متنفذين و ثروتمندان را به قتل رسانيد. شيخ در اينجا از خود ضعف نشان داد. نه ميرزا اسمعيل را از حزب اخراج نمود و نه خود از حزب کنار کشيد.

 

 

 

در اثر اين خونهاي ناحق، حزب دمکرات وجهه خود را گم کرد، تا ترکها در سال 1337 قمري سران اين حزب را که عبارت از شيخ و نوبري و بادامچي باشند، توقيف کرده به قارض بردند. مدت توقيف چندان طول نکشيد. پس از انقضاي مدت توقيف اين سه تن به تبريز مراجعت کردند.

 

 

 

شيخ در اولين نطق خود از دلسردي بعضي از اعضا گله کرد. دکتر زين العابدين خان ايرانشهر از رويه سابق و از ترور انتقاد نمود. شيخ گفت: گذشته، گذشته است. يعني به غلط بودن رژيم ترور اقرار کرد.

 

 

 

شيخ و رفقايش با وجود انتخاب شدن به نمايندگي به مجلس نرفتند. به اين بهانه که وثوق الدوله شروع به اجراي قرارداد 1919 کرده و سکوت در اين موقع خيانت به کشور است قيام نمودند. آنان مي گفتند ما ميخواهيم در غياب مجلس يک قوه ملي تشکيل داده، کابينه اي صالح و لايق روي کار آريم. بلافاصله دست روي ادارات دولتي غير از قشون گذاشتند و صاحب اختيار تبريز و اطراف شدند.

 

 

 

در اين اثنا کابينه عاقد قرارداد سقوط کرد. مشيرالدوله پيرنيا از رجال وجيه و آزاديخواه، رئيس الوزراء شد. چون خياباني از حکومت مرکزي اطاعت نکرد، دولت مشيرالدوله، حاج مخبرالسلطنه را با اختيارات به آذربايجان فرستاد. والي جديد در اواسط ذيحجه وارد تبريز شد. حمله نيروهاي مخبرالسلطنه جهت تصرف مرکز استقرار شيخ محمد خياباني شب 28 ذيحجه 1338 قمري (1299 شمسي) بود. صبح 29آن ماه، مرکز حزب را تصرف کرد. در اين گيرودار چند نفر از گارد ملي (قوه مسلح حزب) کشته شدند و خود شيخ نيز مقتول گرديد.

 

 

 

مقصود و هدف قيام تاريک بود؛ حتي خود خياباني هم تصويري روشن از قيام در ذهن خود نداشت. گويا وي ميخواست نهضتي قوي و معنوي در آذربايجان بوجود آرد و بر طهران فاسد که به نظر او در دست اشراف مرتجع و فاسد بود دست يابد و اصلاحات را شروع کند. در اين نهضت آذربايجان مي بايست در صف اول قرار گيرد و رهبري جامعه ايران را عهده دار شود. اين است که در ايام قيام همواره صحبت از تماميت ايران است. زبان فارسي، زبان محبوب و رسمي است، گو اينکه نطق ها به ترکي است. شعار حزب جمله "آذربايجان جزء لاينفک ايران است" مي باشد. حزب حتي نام آذربايجان را به "آزاديستان" تبديل مي کند تا آذربايجان قفقاز روزي به استناد اتحاد نام آذربايجان حقيقي را ادعا نکند.

 

 

 

اما در عمل بسيار سخت بود که به رجال تهران حمله شود، ولي به تهراني ها حمله نشود. نهضتي در آذربايجان پديد آيد، بوي تجزيه از آن نيايد. سران نهضت اشخاصي باشند که مدتها در اسلامبول و قفقاز زندگي کرده اند، اما زبان ترکي زبان فارسي را تحت الشعاع خود قرار ندهد. بالاخره متفکر حزب و رهبر تبليغاتي آن ميرزاتقي خان رفعت باشد که عمري در اسلامبول گذرانيده و وفادارترين شاگرد نامق کمال و توفيق فکرت بشمار آيد، اما نسبت به ترکها که ادعايي نسبت به آذربايجان دارند، احساسات کاملا خصمانه باشد. بالاخره آذربايجان عملاً از ايران مجزي شود و آب از آب تکان نخورد.

 

 

 

از قيام شيخ نه نفوذ خارجي طرفداري ميکرد، نه اکثريت ملت. شيخ جز در خود تبريز در ساير بلاد آذربايجان نفوذ نداشت، بلکه در خود تبريز نيز سلطه او کامل نبود. در دوره اقتدار شيخ ، قزاقخانه از اختيار وي خارج بود. حاج مخبرالسلطنه به کمک همان قزاقخانه قيام او را برانداخت.

 

قيام شيخ محمد خياباني

 

 

 

روز 17 فروردين 1299 قيام مسلحانه شيخ محمد خياباني عليه دولت وثوق الدوله در تبريز آغاز شد . شيخ محمد خياباني از جمله مبارزيني بود كه در سالهاي پاياني حكومت قاجار در نقاط مختلف كشور به مقابله با استعمار و استبداد پرداخت. خياباني در 1256 ش. در خامنه ـ‌از توابع تبريزـ متولد شد. او پس از چند سال كار و تحصيل مقدماتي در روسيه كه محل اقامت پدرش بود به تبريز بازگشت و به تحصيل علوم ديني پرداخت. وي علاوه بر فقه و اصول، ادبيات ـ عرب را فرا گرفت و به كسوت روحانيت درآمد. مدتي امام جماعت مسجد جامع تبريز شد و سپس به دوره دوم مجلس شوراي ملي كه در آبان 1288 آغاز به كار كرد، راه يافت. هنگام اولتيماتوم روسيه تزاري براي بيرون راندن مستشاران خارجي و ادامه اقامت مستشاران روسي در ايران كه با موافقت احمد شاه رو به رو شد و به تعطيلي مجلس دوم انجاميد، شيخ محمد خياباني به مبارزه عليه حضور استعماري بيگانگان ادامه داد. او طي نطق‌هاي پرشوري در مجلس، نمايندگان را از تسليم شدن در برابر روسها برحذر داشت. پس از تعطيلي مجلس دوم به تبريز بازگشت و مبارزات سياسي خود را سازمان تازه‌اي بخشيد.

 

مهمترين بخش اين مبارزات، قيام وي در برابر پيمان 1919 وثوق‌‌الدوله بود.

 

پس از پايان جنگ جهاني اول كه با تخليه مناطق شمالي ايران از نيروهاي روس همراه بود، دولت انگليس ـ رقيب ديرينه روس‌ـ به بهانه‌هاي مختلف، از جمله مبارزه با يكي از دولت‌هاي متحدين (عثماني) يا مبارزه با نفوذ بلشويسم به ايران، به تقويت روز‌ افزون نيروهاي خود در ايران پرداخت و براي تسلط بيشتر و بسط و نفوذ سياسي و اقتصادي خود دولت وثوق‌‌الدوله را براي انعقاد قراردادهاي گوناگون تحت فشار قرار داد. يكي از پيمانهاي استعماري دربار لندن كه موجب افزايش قابل ملاحظه سلطه سياسي انگليسي‌ها در ايران شد، پيمان موسوم به «قرارداد 1919» بود. به موجب اين قرارداد كه در مرداد 1298 با دولت وثوق‌الدوله منعقد شد، امتياز راه‌آهن و راههاي شوسه در سراسر كشور به انگليس واگذار شد و ارتش و دستگاه ماليه ايران زير نظر مستشاران سياسي و اقتصادي بريتانيا قرار گرفت. كابينه وثوق‌الدوله به دنبال تحميل اين قرارداد ننگين با موج مخالفت‌هاي عمومي و اعتصابات صنفي و كارگري در كشور سقوط كرد. روحانيون مبارز از جمله شيخ محمد خياباني و سيد حسن مدرس در جريان مخالفت‌ها و اعتراضات عمومي مردم عليه پيمان 1919، به وثوق‌الدوله كه عاقد اين پيمان بود، به شدت اعتراض كردند.

 

اين افشاگري‌ها به شناخت بيشتر مردم از ماهيت اهداف بيگانگان در ايران انجاميد. شيخ محمد خياباني در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلس، مردم را از رأي دادن به سياسيون وابسته به انگليس يا روسيه برحذر داشت. او قرارداد 1919 را مضر به حال مملكت و ناقض حاكميت ملي و استقلال ايران خواند و در تهران با وعظ، خطابه و نگارش مقاله به تشريح ابعاد خطرناك اين پيمان پرداخت. او براي واداشتن وثوق‌الدوله به لغو معاهده، در بهار 1299ش. به مبارزه مسلحانه روي آورد و در روزهاي مياني فروردين همان سال در برنامه‌اي از پيش طراحي شده، تمامي ادارات و مراكز دولتي تبريز را تصرف كرد. وي با گسترش اين قيام به ديگر شهرهاي آذربايجان، توانست، اين خطه را از حاكميت دولت وثوق‌الدوله خارج سازد.

 

در كشاكش قيام شيخ محمد خياباني، دولت وثوق‌الدوله سقوط كرد و كابينه مشيرالدوله زمام امور را به دست گرفت. مشيرالدوله براي پايان دادن به قيام خياباني، مخبرالسلطنه حاكم تبريز را مأمور فرو نشاندن اين قيام كرد. مخبرالسلطنه پس از چند دوره مذاكره بي‌حاصل با شيخ محمد خياباني، سرانجام به كمك قواي قزاق عمليات نظامي بزرگي را عليه نيروهاي وفادار به خياباني به راه انداخت. در جريان اين نبرد نيروهاي شيخ سركوب شده و شيخ محمدخياباني نيز در 22 شهريور 1299 به شهادت رسيد.

 

دولت مشيرالدوله از بيم عكس‌العمل مردم قتل خياباني را تا مدتها «خودكشي» اعلام كرد، اما اين ترفند، بي حاصل بود به طوري كه مشيرا‌الدوله و مخبرالسلطنه كه هر دو در مجلس چهارم وكيل بودند، نزد بسياري از نمايندگان به «قاتل» مشهور شده و روزنامه «طوفان» نيز در مقاله‌اي اين دو را عامل قتل خياباني و آشوبهاي تبريز معرفي كرد.

 

 

 

شيخ محمد خياباني

 

 

 

شيخ محمد خياباني (1259 ش. 1297 / ه. ق. - 1299 ش. / 1338 ه. ق.) از روحانيون آزادي‌خواه تبريز در خامنه در نزديکي تبريز متولد شد. خياباني شوهر عمه علي خامنه‌اي مي‌باشد و از فعالان سياسي در دوره انقلاب مشروطه ايران بود. او در مجلس دوم به وکالت رسيد و بعد از دورهٔ دوم ودر حين جنگ جهاني اول به تبريز رفت و قيام نمود و اقدام به تشکيل دولت آزاديستان نمود. عاقبت با ورود والي جديد مخبرالسلطنه در تبريز کشته شد.[2]

 

زندگينامه

 

شيخ محمد، فرزند حاجي عبدالحميد، بازرگاني اهل خامنه بود. او پس از تحصيل فقه و اصول تا نزديک مرحله اجتهاد، هيئت و نجوم را آموخت. مدتي نيز حکمت و طبيعيات و تاريخ و ادبيات تحصيل کرد. عموي او توسط قزاقهاي تزاري کشته شده بود و او خود، روحاني مسجد جامع تبريز بوده‌است.

 

زندگي شيخ محمد خياباني پس از پيروزي مشروطه در سال 1285 ش، با تأسيس انجمن ايالتي در تبريز، وارد مرحله تازه‌اي گرديد و در جريان محاصره تبريز، در دفاع از شهر نقش مهمي ايفا کرد. در زمان خياباني اوضاع ايران، به خاطر دخالت‌هاي بيگانگان از جمله روسيه، انگليس و آلمان، آشفته بود. پس از خلع محمدعلي شاه از سلطنت، خياباني در سي سالگي به عنوان نماينده مردم تبريز راهي دوره دوم مجلس شوراي ملي گرديد. او به نمايندگي مجلس چهارم نيز انتخاب شد ولي هرگز نتوانست در آن مجلس شرکت کند.[3]

 

 

 

 

 

 

 

جنبش مشروطه

 

 

 

 

 

اولين حرکت سياسي بزرگ خياباني، مخالفت با اولتيماتوم روسيه در مجلس دوم طي يک نطق بلند يک ساعته بود. او پس از قبول اولتيماتوم توسط دولت و تعطيلي مجلس، در سبزه ميدان تهران ميتينگي برگزار کرد و بلافاصله براي فرار از دستگيري توسط وثوق الدوله، به خراسان گريخت. در شش سال ايام فترت مجلس، مشغول تجارت شد و با تاجگذاري احمدشاه به تشکيل مجالس ادبي و مذاکرات فلسفي مشغول شد و طي اين جلسات گروههايي را به دور خود جمع کرد. در ماجراي اشغال تبريز توسط عثماني از مخالفان اشغال ايران بدست قواي بيگانه بود و به همين مناسبت مدتي توسط قواي عثماني در اروميه زنداني گرديد[4]. شيخ محمد خياباني، با قرارداد وثوق‌الدوله با دولت انگلستان (قرارداد 1919) نيز به مبارزه برخاست و از آنجا که حکومت مرکزي را ضعيف و وابسته مي‌ديد، ايجاد يک تحول اساسي در سيستم حکومت ايران و احياي آزادي را گام نخست براي خانه تکاني ايران و بيرون راندن اشغالگران خارجي مي‌دانست. ولي برداشتن گام اول را از طريق مذاکره سياسي امکانپذير نمي‌شمرد و تنها راه را در قيام و مقاومت در برابر استبداد و دخالت خارجي مي‌دانست. از اين رو، بعد از قبول قرارداد 1919 م از سوي دولت ايران، در تبريز دست به قيام زد.

 

قيام خياباني

 

دليل اصلي قيام آن بود که وثوق‌الدوله براي تصويب قرارداد نياز به مجلسي يکدست داشت ولي خياباني موفق شده بود علي رغم اعمال نفوذ وثوق، شش نفر از اعضاي حزب دموکرات آذربايجان را به مجلس بفرستد. وثوق تصميم گرفت ابتکار عمل را بدست بگيرد و حزب دموکرات را غيرقانوني اعلام نمود. همين امر موجب آغاز قيام گرديد.[5]

 

وي در دو روز اين قيام که از 17 فروردين 1299 شمسي، آغاز شد، نهادهاي دولتي تبريز را به تصرف خود درآورد و شهر را از دست دولتيان خارج ساخت. قيام بيش از پنج ماه ادامه داشت. او دولت آزاديستان را تاسيس کرد. مخبرالسلطنه هدايت به ولايت آذربايجان منصوب گرديد. به فرمان مخبرالسلطنه فرستاده ويژه مشيرالدوله، صدراعظم وقت، قزاق‌ها قيام‌گران را منکوب نمودند. خياباني که انتظار درگيري با مخبرالسلطنه که از مخالفان قرارداد بود را نداشت، غافلگير شد و حکومت وي بر آذربايجان تنها ظرف سه ساعت در دوشنبه 22 شهريور 1299 برابر با 29 ذيحجه 1338ق پس از درگيري و دخالت قزاق‌ها به شکست انجاميد. شيخ محمد خياباني نيز در در خانه يکي از دوستانش کشته شد.[6] (و يا خودکشي کرد)[7]

 

در آخرين نطق خياباني چنين آمده‌است:[8]

 

«تبريز مي‌خواهد حاکميت بدست ملت باشد. تمام ايران. فعلاً با زبان حال خود اين تقاضا را مي‌نمايد. هرگاه تهران از قبول اين نظريه سرپيچي کند، ما با اصول راديکاليسم ايران را تجديد بنا خواهيم نمود، ما مي‌گوئيم حاکميت دموکراسي بايد در سراسر ايران جاري باشد. اهالي ايالات و ولايات بايد رأي خود را آزادانه اظهار دارند براي مدافعه اين حق، آخرين مرحله مردن است و مردن در اين راه را ما بر زندگي بي‌شرمانه ترجيح مي‌دهيم

 

کتاب عبدالحسين ناهيدي آذر به نام «جنبش آزاديستان و شيخ محمد خياباني» مستقل‌ترين اثري است که در اين باره و به تازگي به چاپ رسيده‌است.[9]

 

ماهيت قيام

 

 

 

 

 

مزار شيخ محمد خياباني در صحن شاه عبدالعظيم / شهر ري

 

درباره ماهيت قيام خياباني نظرات مختلفي وجود دارد. گروهي او را وطن‌پرستي مي‌دانند که براي جلوگيري از انعقاد قرارداد اقدام به قيام نمود و قصد گسترش قيام خود را به مرکز داشت و در آرزوي آزادي همه ايران بود. در مقابل گروهي ديگر اورا تجزيه طلبي مي‌دانند که حتي نام آذربايجان را به «آزادي‌ستان» تغيير داد و قصد داشت رشته اطاعت از مرکز را بگسلد.[10]

 

سخنراني‌ها

 

حاکميت ملت لزوم تشکيلات در هيئت اجتماعيه پافشاري و استقامت

 

افکار عمومي

 

لزوم مرکزيت

 

بياد شهداي آزادي، فکر بايد هادي انقلاب و تکامل باشد

 

آزادي با خونسردي فرق دارد

 

خائن بايد مجازات شود

 

بايد بفهميم که چه مي‌خواهيم

 

آزادي قبل از همه چيز، اراده ملت مافوق همه چيز است

 

براي اجراي اصلاحات خودمان را بايد قبلاَ اصلاح کنيم

 

آزادي و امنيت

 

سقوط و اعتلا

 

و بيش از 100 سخنراني ديگر و مقالات متعدد.

 

منابع

 

قيام شيخ محمد خياباني. تاريخ قيام و زندگي نامه خياباني. نوشته سيد علي آذري با مقدمه سعيد نفيسي. انشارات صفي عليشاه، 1329، تهران

 

قيام شيخ محمد خياباني

 

قيام شيخ محمد خياباني. تاريخ قيام و زندگي نامه خياباني. نوشته سيد علي آذري با مقدمه سعيد نفيسي. انشارات صفي عليشاه، 1329، تهران

 

↑ " تاريخ هيجده ساله اذربايجان "، نوشته کسروي تبريزي، صفحه 749، چاپ هشتم، انتشارات اميرکبير

 

تاريخ بيست ساله ايران. حسين مکي. نشر ناشر. 1363 تهران

 

تاريخ بيست ساله ايران. حسين مکي. نشر ناشر. 1363 تهران

 

صورت مذاکرات مجلس شوراي ملي. 14 سنبله 1300 خورشيدي. گزارش مشيرالدوله به مجلس

 

قيام شيخ محمد خياباني

 

ناهيدي آذر، عبدالحسين، جنبش آزاديستان، شيخ محمد خياباني، تبريز، نشر اختر تبريز، شابک: 9643505529 سال 1379 خورشيدي. [1]

 

تاريخ بيست ساله ايران. حسين مکي. نشر ناشر. 1363 تهران

 

اين مقاله شامل بخش‌هايي به قلم محمد معين (درگذشته در 21 تير 1350) است. حقوق معنوي آن بخش‌ها براي محمد معين محفوظ است.

 

فرهنگ فارسي دکتر معين

 

جستارهاي وابسته

 

قرارداد 1919

 

انقلاب مشروطه ايران

 

انقلاب 1917 روسيه

 

آزاديستان

 

پيوند به بيرون

 

/ چهره‌اي ناشناخته از شيخ محمد خياباني، فرامرز خياباني اصل (نوه خياباني)

 

آن شيخ "سرخ" نبود آزاديخواه و طرفدار جمهوري بود

 

نگاهي به حرکت آزاديخواهي «شيخ محمد خياباني» در تبريز در يوتيوب

 

 

 مجموعه‌اي از گفتاوردهاي مربوط به محمد خياباني در ويکي‌گفتاورد موجود است.

 

 

ما فدائيان اولاد خودمان هستيم. گفتگو با فرامرز خياباني. مصاحبه در روزنامه شرق 29 و 30 فروردين 1389

 

زندکي و مبارزات شيخ محمد خياباني در راه آزادي و استقلال ايران

 

شخصيت‌هاي تاثيرگذار در انقلاب مشروطه

 

رده‌ها:

 

انقلاب مشروطه

 

اهالي آذربايجان

 

اهالي تبريز

 

درگذشتگان 1299

 

درگذشتگان 1338 (قمري)

 

درگذشتگان 1920 (ميلادي)

 

درگذشتگان با مرگ مشکوک

 

روحانيان اهل ايران

 

زادگان 1259

 

زادگان 1297 (قمري)

 

زادگان 1880 (ميلادي)

 

مدفونان در باغ طوطي

 

نمايندگان مجلس شوراي ملي

 

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

http://www.ensani.ir/storage/Files/20101130195244-349.pdf

 

 

 

شيخ محمد خياباني

 

 

 

شيخ محمد خياباني فرزند عبدالحميد تاجر خامنه اي در سال 1297 قمري (1257 شمسي) در شهر خامنه از توابع شهرستان شبستر به دنيا آمد. پدرش در پطروسکي مرکز داغستان روسيه ي تزاري نزديک سي سال به تجارت مشغول بود

 

او پس از طي دوره ي کودکي مقدمات علوم ديني را در خامنه فرا گرفت و سپس به همراه پدر براي تجارت و داد و ستد به روسيه سفر کرد و در محل تجارت، يار و ياور او بود. شغل تجارت با روحيه ي دانش آموزي او سازگاري نداشت به همين علت بعد از مدتي به تبريز مراجعت کرد و در آن شهر به تحصيل علوم ديني مشغول شد و از درس اساتيد بزرگي چون حاج ميرزا ابوالحسن آقا مجتهد انگجي استفاده کرد

 

وي در اثر تلاش هاي علمي و استعداد سرشار خدادادي در علوم و معارف اسلامي صاحب نظر شد و در ساير دانش ها نيز به کسب مهارت هاي عالي موفق گرديد. در ضمن تحصيل بارها به سير و سياحت پرداخت و محضر علمي دانشمندان بسياري را درک کرد و از خرمن دانش آنان خوشه ها چيد. شيخ محمد علاوه بر توفيق در بدست آوردن مدارج عالي علمي، در تهذيب نفس و کمالات دروني نيز به موفقيت هاي شاياني دست يافت

 

خياباني پس از وفات پدرزنش، حاج سيد حسن پيشنماز خامنه اي در مسند امامت مسجد جامع و مسجد کريم خان تبريز نشست و بر نمازگزاران بسياري پيشوايي و با بيان شيواي خود مردم را ارشاد مي کرد و از مسائل کشوري آگاه مي ساخت

 

مولف کتاب «رجال ايران در عصر مشروطيت» درباره ي وي مي نويسد

 

شيخ محمد خياباني ناطقي زبردست بود و کلامي موثر داشت. بنابراين مي توان او را از اشخاصي دانست که در اثر فصاحت و بلاغت بيان، ترقي کرده اند. وي نطق هاي خود را به ترکي ادا مي کرد و ترجمه آن را روزنامه «تجدّد» ارگان حزب دمکرات به فارسي انتشار مي داد»

 

تکيه کلامش در اکثر سخنراني ها اين بود: «منور الفکرها! کاري نکنيد که انقلاب دست رجّاله افتد»

 

او در مجلس شوراي ملي دوم، سال 1327 قمري از طرف مردم انتخاب شد و در کوران همدستي هيأت حاکمه ي دولت قاجار با استعمارگران در ماجراي مطرح شدن اولتيماتوم روس به ايران در مجلس آن زمان صداي رساي ملت شد و کلام آتشين و مستدل او، سکوت مرگبار مجلس و بهت و حيرت و بلاتکليفي نمايندگان را شکست و اظهار داشت

 

« بنده از طرف ملت که حق آزادي و استقلال را از چندين هزار سال پيش تا کنون براي خودشان ثابت مي دانند، عرض مي کنم که ما تا امروز مستقل بوده ايم به اين معنا که در حفظ حقوق و ترقي مملکت خودمان صاحب اختيار بوده ايم. اکنون که با اين اولتيماتوم نمي گذارند ما براي ترقي مملکت و استقلال خودمان يک فکري بکنيم و تدارکي ببينيم من با کمال جسارت و گشاده رويي به دولت روسيه عرض مي کنم که ممکن نيست اين ملت، امور کشور و اختيار و استقلال خود را با ديگران واگذار کند... اين اوليتماتوم به استقلال ايران لطمه مي زند.... اميدوارم اين اولتيماتوم ظالمانه را پس بگيرند و ملت ايران را از خودشان آزرده نکنند....»

 

پس از رد اولتيماتوم از سوي مجلس شوراي ملي شيخ در ميان اجتماع مردم در سبزه ميدان تهران سخنراني افشاگرانه اي عليه دولت وابسته کرد و مردم را به نهضت دعوت نمود. لکن سرانجام اولتيماتوم به ايران تحميل شد و روسيه ي تزاري در هواي دستيابي به آبهاي آزاد جنوب به فکر تجزيه بقيه ي آذربايجان و تسلط بر نيمي ديگراز خاک آن افتاد. آنها براي تحقق اين تصور شوم خود عده اي از سالدات ها (افسران) و نظاميان امپراطوري را به تبريز روانه کردند. از طرف ديگر شجاع الدوله که دست آموز خوبي براي روسهي بود به استانداري آذربايجان انتخاب شد

 

آزادمردان شجاع تبريز و مردم غيور آن ديار از دو طرف (روس ها و عمال استانداري وابسته به آنها) تحت فشار و شکنجه قرار گرفتند. خياباني براي هدايت و رهبري مردم در اين مبارزات تعيين کننده به تبريز آمد لکن بعد از مدتي به اصرار دوستان به پطروسکي رفت ولي دوري از وطن را در گرماگرم يک قيام سرنوشت ساز جايز ندانست و به تبريز بازگشت

 

او در تبريز اقدامات شجاع الدوله و روسيه را مورد اعتراض قرار داد. در اين اثنا، جنگ جهاني اول آغاز مي شود و در گرماگرم اين جنگ، تزاريسم خونخوار سقوط مي کند و انقلاب بلشويک ها پيروز مي گردد. با سقوط تزارها آذربايجان ايران نيز نفسي تازه مي کند و مردم قهرمان آن بر شهداي راه عدالت و آزادي، سوگواري مي کند و مردم قهرمان آن بر شهداي راه عدالت و آزادي سوگواري مي کنند و قبر مجاهدان مشروطيت گلباران مي شود و خياباني همراه همرزمان خود دوباره در سطح وسيعي مبارزات خود را از سر مي گيرد و از تهران گشايش انجمن ايالتي در آذربايجان و انتخاب حکمراني لايق و مورد اعتماد ملت را خواستار مي شود.

 

در زمان رهبري مبارزات مردم از سوي خياباني امنيت کامل در تبريز برقرار مي شود. تا اينکه وثوق الدوله براي دومين بار بر مسند قدرت با عنوان رئيس الوزرائي (نخست وزيري) تکيه مي کند و قرارداد ننگين 1919 ميلادي را با انگليس منعقد مي کند و ايران به به صورت مستعمره اي براي بريتانيا درمي آورد. آزاد مردان و در رأس آنها خياباني به اعتراض برخاسته و مخالفت صريح خود را با امضاي اين قرار داد اعلام مي دارند. اما از طرف ديگر انگليس، اين جهانخوار کهنه کار راحت ننشسته و ميجرادموند را به تبريز گسيل مي دارد تا به هر نحو ممکن آتش انقلاب و اعتراضات مردمي تبريز را به رهبري شيخ خياباني خاموش سازد؛ ولي موفق نمي شود و دست از پا درازتر برمي گردد و اين بار نيز نقشه هاي شوم اين پير کفتار، انگليس مکار، با درايت و تيزهوشي رهبري قيام، نقش بر آب مي شود.

 

سرانجام وثوق الدوله، عين الدوله جنايتکار را به استانداري آذربايجان انتخاب مي کند تا بلکه قيام خياباني و مردم آزاده ي اين خطه از ميهن اسلامي به دست او سرکوب شود. ولي باز هم موفقيتي به دست نمي آورد. وثوق الدوله سقوط مي کند و مشيرالدوله جاي او را مي گيرد

 

صدر اعظم جديد، مخبرالسـلطنه را به ولايت آذربايجان انتخاب و با اصرار از او تقاضاي سرکوبي نهضت خياباني را مي کند. سرانجام والي جديد با حيطه ها و نقشه هاي مزورانه ي خود رهبر قيام را از پاي درمي آورد و با شـهادت شيخ، جنبش نيز از تپش باز مي ماند

 

جنازه ي شيخ شهيد را در گوشه اي از گورستان سرخاب تبريز که به «مقبره الشعرا» موسوم است به خاک مي سپارند. ملک الشعراي بهار در وصف شيخ محمد خيباني اشعار نغزي با عنوان «خون خياباني» سروده است که به بندي از آن اشاره مي شود

 

رندان به گمانشان که شکاري سره کردند

 

وز قتل مهان کار جهان يکسره کردند

 

روبه صفتان بين که چسان پنجه خونين

 

از فرط سفه در گلوي قسوره کردند

 

آزادي را بوالهوسان ملعبه کردند

 

حريت را بي خردان مسخره کردند

 

راندند ز خون شهدا سيل بر آن سيل

 

از نقش بزرگان وطن قنطره کردند

 

قصري ز خيانت بنهادند بر آن قصر

 

از لخت دل سوختگان، کنگره کردند

 

وانگه پي تنوير شبستان شقاوت

 

از تير جفا، سينه ما پنجره کردند

 

وز کينه، شبانگاه تجدد طلبان را

 

کشتند تو گويي عمل نادره کردند

 

گر خون خياباني مظلوم بجوشد

 

سرتاسر ايران کفن سرخ بپوشد

 

شيخ محمد خياباني در سال 1297 به دنيا آمد.

 

وقتي پدرش به خانه آمد محمد با او از ستم‌هاي نصراله خان صحبت کرد. عبدالحميد هم دست زن و بچه را گرفت و آنها را به تبريز برد.

 

عبدالحميد در بين ايران و روسيه در رفت و آمد بود. محمد نيز با پدر به کار تجارت پرداخت او براي رسيدن به اين هدف، يعني دادن آگاهي به مردم، لباس طلبگي پوشيد و سر از مدرسة طالبيه تبريز در آورد.

 

مردم تبريز نمايندگان خود را (از جمله خياباني) زير نظر انجمن ملي انتخاب کرده و به تهران فرستادند روس و انگليس که ادامة قيام را به سود خود نمي‌ديدند، ميانجي‌گري کردند. شاه روي خوش نشان نداد و سپاه روسيه به تبريز سرازير شد.

 

خياباني به سبزه‌ ميدان آمد و يک ساعت و نيم عليه دولت وطن فروش سخنراني و افشاگري کرده و هم عاشوراي سال 1330 هشت نفر بالاي دار تاب مي خوردند. (از همرزمان خياباني) دولت از محل زندگي خياباني در مشهد مطلع شد. خياباني از مشهد به ماخاچ‌تلا، باکو و تفليس رفت.

 

حزب دمکرات در آذربايجان در سال 1335 شروع به فعاليت کرد. شيخ محمد خياباني زمام امور را به دست گرفت و روزنامه‌اي هم به نام «تجدد» منتشر کرد. که ارکان حزب دمکرات بود. شريف‌الدوله بنا به اعتراض شديد حزب دمکرات عزل شد. با عصيان مردم تبريز عين الدوله هم بر کنار شد و کابينة مستوفي‌الممالک روي کار آمد. عثماني‌ها عده‌اي از رهبران حزب دمکرات و خياباني را دستگير کرده و ابتدا به اروميه و سپس به عثماني بردند زنداني کردند.

 

وثوق‌الدوله با قرار داد 1919، ايران را مفت به انگليس فروخته بود. خياباني به نمايندگي چهارمين دورة مجلس ملي از سوي مردم تبريز انتخاب شد. با پايان گرفتن جنگ جهاني اول سپاه بيگانه از ايران خارج شد و خياباني و يارانش به ايران باز گشتند.

 

از کارهاي مهم آزاد ؟؟؟ انتشار روزنامه «تجدد و آزاد؟؟؟» بود.

 

خياباني بسيج عمومي داد. اداره‌ها و بازارها بسته شدند.

 

اسماعيل قزاق را از پنجره زير زمين ديد و ماشه را چکاند. صداي چند تير بلند شد. شيخ محمد خياباني روي خاک افتاده بود. شيخ را به امامزاده حمزه برده و به خاک سپردند.

 

 

 

سال شمار زندگي

 

(هـ . ق) 1297: تولد

 

(هـ . ق) 1306: مهاجرت از خامنه به تبريز

 

(هـ . ق) 1309: سفر به ماخاچ قالا (پطروفکسي امروز)

 

(هـ . ق) 1310: تحصيل در مدرسه طالبيه تبريز

 

(هـ . ق) 1324: صدور فرمان مشروطيت

 

(هـ . ق) 1327: انتخاب خياباني به نمايندگي مجلس شوراي ملي از تبريز- ورود نيروهاي روسيه تزاري به تبريز

 

(هـ . ق) 1329: سخنراني خياباني در مجلس دوم سبزه ميدان عليه هشدار روس

 

(هـ . ق) 1330: شهادت همرزمان خياباني در تبريز به دست نيروهاي روس، رفتن به مشهد و ماخاچاقلا

 

(هـ . ق) 1332: جنگ جهاني اول و اعلام بي‌طرفي ايران

 

(هـ . ق) 1335: تشکيل مجدد حزب دمکرات آذربايجان به رهبري خياباني- انشار نخستين شمارة روزنامه «تجدد»- ارگان حزب دموکرات آذربايجان- عزل شريف‌الدوله حاکم آذربايجان به درخواست حزب دموکرات- اعتراض و مخالفت حزب دموکرات آذربايجان با کابينة عين الدوله.

 

(هـ . ق) 1336: تجاوز کشور عثماني به تبريز و تبعيد خياباني و نوبري به اروميه، عثماني و زندان قارص

 

(هـ . ق) 1337: بسته شدن قرارداد 1919 وثوق‌ الدوله با انگليس- انتخاب خياباني به نمايندگي چهارمين دوره مجلس شوراي ملي از سوي مردم تبريز- بازگشت خياباني از عثماني و گشودن مجلس محلي تبريز- انتشار مجله آزادبستان/ در تبريز

 

(هـ . ق) 1338: آغاز قيام آزاد بستان/ در تبريز به رهبري شيخ محمد خياباني- شهادت خياباني و پايان قيام آزاد بستان

 

 

شيخ محمد خياباني شهيد شد

 

شيخ محمد خياباني

 

 

 

 

 

ولادت

 

 

 

شهيد شيخ محمد خياباني در سال 1297 ق در خامنه، از توابع شهرستان شبستر، به دنيا آمد. پدر او حاجي عبدالحميد در روسيه به تجارت مشغول بود و قريب سي سال در شهر پتروفسکي، پايتخت آن روز جمهوري خود مختار مسلمان نشين داغستان، مقيم و مشغول داد و ستد بود. شيخ محمد در اوايل کودکي مقدمات دروس آن دوره را در مکتب خواند و سپس به روسيه سفر کرد و در تجارت خانه پدر مشغول کار شد و پس از آن به تبريز بازگشت.

 

 

 

تحصيلات

 

 

 

شهيد خياباني بعد از مراجعت به تبريز مشغول تحصيل علوم ديني شد. فقه و اصول را از ميرزا ابوالحسن آقا مجتهد انگجي آموخت و در آن دو رشته از بهترين و مبارز ترين شاگردان حوزه درس ايشان بود و در اندک زماني به دليل برخورداري از هوش فراوان و کوشش بسيار به مراتب بالاي علمي نائل آمد.

 

 

 

وي علم هيئت و نجوم و حساب را در نزد مرحوم ميرزا عبدالعلي، منجّم معروف، تحصيل کرد و در آن فن نيز گوي سبقت را از هم دوره هاي خود ربود و در اندک زماني توانايي حل مسائل مشکل هيئت را پيدا کرد. او در علم حکمت و کلام و طبيعيات و تاريخ و ادبيات نيز مهارتي در خور ستايش داشت.

 

 

 

زندگي سياسي

 

 

 

در سال 1324 ق (1285 ش) حکومت ايران تغيير يافته، اصول حکومت شورايي در ايران برقرار شد. دوره دوم زندگي مرحوم خياباني شروع شد و او مقدمات دوره فعاليت هاي سياسي خود را فراهم کرد. در ايامي که قواي ارتجاع و قشون محمدعلي ميرزا پيرامون تبريز را محاصره و آب و آذوقه را به روي اهالي شهر بسته بودند، خياباني تفنگ بر دوش، در سنگرها و به همراه مجاهدان، به دفاع از عدالت و آزادي مي پردازد. او زماني که از برخي مجاهدان اندک سستي حس مي نمايد، با بيانات شيرين و نطق هاي مهيج، آنها را تشجيع مي کند و روح تازه اي در کالبد افسرده آنها مي دمد.

 

 

 

شيخ محمد خياباني در عين مجاهدت، عضو مؤثّر انجمن ايالتي بود و بعد از خاتمه سلطنت محمدعلي ميرزا به نمايندگي مردم و مجلس شوراي ملي، با رأي چشم گير انتخاب شد.

 

 

 

شيخ محمد خياباني در طول مبارزه علي رغم رو به رو شدن با انواع مشکلات، استقلال راي خود را حفظ کرد و از ابتدا با اتکا به قدرت لايزال الهي براي استقرار بخشيدن به دين خدا و نجات جامعه به پا برخواست و در اين کار لحظه اي دچار ترديد نشد

 

 

 

نطق خياباني در مجلس

 

 

 

در بحث مجلس درباره اولتيماتوم روس که نوعي باج خواهي همسايه شمالي به حساب مي آمد خياباني نطق غرا و گيرايي ايراد نمود. آن شهيد راه عدالت و آزادي، پس از شرح وضعيت حکومت ها در جهان و ذکر حق حاکميت ملت ها، از دولت مي خواهد که به هيچ وجه اين اولتيماتوم را نپذيرد و تخلف آنها را از معاهدات بين المللي گوش زد کند. شهيد خياباني معتقد بود: دولت سزاوار است با کمال احترام بگويد که اين تقاضا خلاف معاهدات و خلاف عهدهايي است که در عالم بسته شده است. هيچ کس و هيچ دولتي حق ندارد که اختيار و آزادي و استقلال کسي يا دولتي را از دست آنها بگيرد، مگر اين که به همان شيوه کهن دو هزار سال قبل برگردد. قبول اين تقاضا رخنه به استقلال ايران است. ممکن نيست اين ملت امور کشور و اختيار و استقلال خود را به ديگران واگذار کند....

 

 

 

سخنراني خياباني در ميتينگ سبزه ميدان تهران

 

 

 

پس از آن که دولت وقت به صلاح ديد ناصرالملک نايب السلطنه اولتيماتوم را قبول کرد و مجلس دوّم را بست، در حقيقت يک کودتا در ايران شروع شد. مرحوم خياباني در اجتماع اعتراض آميز مردم در سبزه ميدان شرکت کرد و در اين مراسم عليه کودتا و حکومت وقت و اولتيماتوم سخنراني کرد و مواضع خود و آزادي خواهان را بازگو نمود.

 

 

 

نيروهاي يپرم خان در پي دستور وزير امورخارجه، براي دستگيري خياباني و ديگر يارانش به سبزه ميدان آمدند، اما اثري از خياباني نيافتند. پس از اين واقعه آقاي معتمدالتجار به خياباني پيشنهاد مي کند که آن شب را در منزل او بگذراند. اما شيخ مي گويد، وظيفه خود را انجام داديم و نتيجه هم گرفتيم. دستگيري من براي آنها هنگامي ارزش داشت که مراسم برپا نشده و نطقي ايراد نشده بود. اما اينک ما اسرار را براي مردم فاش کرديم و جامعه را آگاه ساختيم.

 

شيخ محمد خياباني

 

 

 

قرارداد 1907 ايران و انگليس

 

 

 

وقتي وثوق الدوله اقدام به عقد قرارداد 1907 با انگليسي ها نمود، روزنامه تجدّد ـ که مدير مسئول آن شيخ محمد خياباني بود ـ طي مقالاتي، بي اعتبار بودن آن را گوش زد نمود و نوشت: مادامي که اين قرارداد از تصويب مجلس نگذشته، آن را بيش از يک ورق پاره چيز علي حده نمي دانيم و ترتيب اثري به آن نمي دهيم.

 

 

 

نمايندگان آذربايجان تحت قيادت رهبر مقتدر خويش، مرحوم خياباني، با حضور فعال در مجلس با اين قرارداد به مخالفت برخاستند. وثوق الدوله براي خنثي کردن اقدامات دموکرات ها دست به حرکت هايي زد تا بتواند قرارداد را از تصويب مجلس بگذراند. او سعي در محدود کردن فعاليت دموکرات ها نمود. اقدامات وثوق الدوله موجب تشديد فعاليت خياباني شد و حزب دموکرات کنترل تبريز را به دست گرفت.

 

 

 

آغاز قيام

 

 

 

با آغاز قيام شيخ محمد خياباني در فروردين 1299، دو روز تمام نيروهاي انقلابي شهر و ادارات دولتي تبريز را تصرّف کردند. شش ماه با کمال متانت مقاصد مورد نظر انقلابيون پي گيري شد و با هرگونه هرج و مرج و فتنه جويي برخورد مي شد. مرحوم بادام چي معتقد است: به شهادت اشخاص بي طرف از تجار و کسبه و اعيان، اگر قيام انقلابيون تبريز نبود و يا آن که اين نهضت در دست کس ديگري بود، حتما مملکت به طرف هرج و مرج مي رفت. تنها فداکاري حزب دموکرات و درايت و کفايت و تدبير شهيد خياباني بود که جلو اين سيل بلا گرفته شد و مملکت از بدبختي غير قابل تحمل نجات و استقلال ايران و اموال و اعراض اهالي از تعدي و تجاوز اشرار حفظ شد.

 

 

 

تعقيب خياباني

 

 

 

پس از تصرف مقر حکومت مجاهدان تبريز به دست قزاق هاي کلنل روسي و نيروهاي حکومتي، مخبرالسلطنه به تعقيب شيخ محمد خياباني پرداخت. وقتي قزاق ها به خانه خياباني حمله کردند، او قبل از اين که آنها به او دست بيابند از راه پشت بام خود را به خانه شيخ حسن علي ميانجي رساند. شيخ حسن علي به خياباني اصرار کرد که از مخبرالسلطنه براي او تأمين بگيرد. اما رهبر شجاع قيام تبريز گفت: شما شخصيت بزرگي هستيد. او کوچک تر از آن است که شما نزد او برويد. اصرار شيخ حسن علي به جايي نمي رسد و آخرين سخني که شيخ محمد خياباني در پاسخ به اصرارهاي او گفت اين بود که «من کشته شدن را به تسليم شدن در برابر مخبرالسلطنه ترجيح مي دهم. من پيش دشمن زانو بر زمين نمي زنم. من فرزند انقلابم». شيخ حسن علي با شنيدن اين حرف ها و اين همه شهامت و استقامت شيخ را تحسين کرد.

 

 

 

سردسته قزاق به محض روبرو شدن با خياباني به صورت بسيار ناجوان مردانه او را به رگبار بست و او را در دم به شهادت رساند. آن گاه جنازه او را به مقرّ فرمانروايي مخبرالسلطنه حمل کردند و سپس بدون هيچ گونه تشريفات، در گورستان امام زاده سيد حمزه دفن کردند

 

 

 

شهادت شيخ محمد خياباني

 

 

 

وقتي شيخ محمّد خياباني پس از سقوط مقرّ حکومتي مجاهدان حاضر به تسليم نشد، در ظهر 22 شهريور 1299، قزاق ها به مخفي گاه او پي بردند. آنها به آن جا حمله کردند و به او قول دادند در صورت عدم تيراندازي به او شليک نخواهند کرد. شيخ در محلي مخفي شده بود که کاملاً به قزاق ها مسلّط بود، ولي به اعتبار قولي که به او داده شده بود از تيراندازي به سوي آنها خودداري کرد. امّا سردسته قزاق به محض روبرو شدن با خياباني به صورت بسيار ناجوان مردانه او را به رگبار بست و او را در دم به شهادت رساند. آن گاه جنازه او را به مقرّ فرمانروايي مخبرالسلطنه حمل کردند و سپس بدون هيچ گونه تشريفات، در گورستان امام زاده سيد حمزه دفن کردند.

 

 

 

اهداف قيام شيخ محمد خياباني

 

 

 

از بررسي سخنان رهبر قيام تبريز و موضع گيري هاي او چنين بر مي آيد که قيام مجاهدان تبريز به منظور تحقق بخشيدن به اموري از اين دست بود:

 

شيخ محمد خياباني

 

1. قطع دست اجانب از سلطه پيدا کردن بر کشور و منابع آن؛

 

2. از بين بردن استبداد و احيا و اجراي قانون مشروطيت؛

 

3. سرو سامان دادن به اوضاع آشفته کشور و حفظ استقلال همه جانبه ايران؛

 

4. همکاري با نهضت جنگل به رهبري ميرزا کوچک خان در راه اصلاح اوضاع کشور و بيدار کردن مردم.

 

 

 

علل شکست قيام خياباني

 

درباره علل عدم پيروزي نهضت مجاهدان تبريز به اموري اشاره شده است که ازجمله آنهاست:

 

1. خيانت عوامل بيگانه؛

 

2. کم بودن نيروهاي مقاومت؛

 

3. اعتماد بيش از حدّ به افراد به ظاهر حزب؛

 

4. عدم همکاري هم پيمانان خياباني؛

 

5. استقلال رأي خياباني در حفظ مواضع اصيل انقلابي و حاضر نشدن به همکاري با روس و انگليس.

 

 

 

سخناني کوتاه از شيخ محمّد خياباني

 

ملّتي که از مرگ نمي ترسد هرگز نمي ميرد.

 

اوّلين لازمه شرافت هر ملّت استقلال است؛

 

حافظ و نگهبان استقلال هر ملّتي شجاعت و قهرماني اوست.

 

انتظام و انضباط شرط عمده موفقيّت است.

 

اعتماد به نفس شرط عمده موفقيّت است.

 

شجاعت مادّي بي شجاعت معنوي کامل نيست.

 

ترس عامل عمده اسارت ملت هاست.

 

در راه زندگي شرافتمندانه بايد از جان و مال گذشت.

 

استقلال ملّت ها را فقط فضايل و اخلاق عالي مي تواند محفوظ دارد.

 

منبع:حوزه

 

تنظيم:س.آقازاده

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از ختم غائله قيام شيخ محمد خياباني، يکي از طرفداران مخبرالسلطنه در هر کوي و برزن صحبت و از مخبرالسلطنه دفاع مي‌کرد که وي در ماجراي قتل شيخ محمد خياباني دخالتي نداشته و از قول مخبرالسلطنه مي‌گفت: دختر بچه‌اي راپورت داد که خياباني در خانه‌اي مخفي شده ... در پي اين خبر چند قزاق مي‌روند او را دستگير کنند وي به خاطر اينکه به دست قزاقها نيفتد انتحار مي‌کند. کاغذي نيز در تأييد خودکشي از جيب خياباني درآمده است. شخص فضولي گفت: اصلاً قزاقها خوب کاري کردند خياباني را خودکشي کردند براي اينکه آدم يک دنده‌اي بود حرف بزرگترها را گوش نکرد. مثلاً به تنهايي مي‌خواست استقلال ايران را حفظ کند و قراردادي به آن مهمي 1919 را که منافع زيادي براي خيليها داشت منحل کند. دوم اينکه مگر مدرس نگفت: بابا از ترس مرگ آدم خودکشي نمي‌کند، پس چرا حرف گوش نکرد از ترس قزاقها خودکشي کرد. پس قزاقها خوب کاري کردند او را خودکشي کردند!

 

 

 

يکي از حاضرين گفت: من کاري به قضيه ندارم که خياباني را کشتند يا خودکشي کردند. حرف من راجع به سخن مخبرالسلطنه است به نظرم مخبرالسلطنه اشتباه کرده، راپورتچي دختر بچه نبوده بلکه پيرمرد عاقلي بوده طرفدار مخبرالسلطنه با دست پاچگي حرف او را قطع کرده پرسيد؟ از کجا اين حرف را مي‌گويي. ناطق گفت: حرف مخبرالسلطنه مرا به ياد ماجرايي انداخت. گويند: فردي در شايعه سازي و دروغ بافي يد طولايي داشت. براي يکي از دوستانش تعريف کرد: فلاني شنيدي که ديشب در بغداد بر بالاي مناري روباهي امامي را دريد. رفيقش گفت: اولاً ديشب نبوده و سالها پيش بوده، دوماً شب نبوده و روز بوده، سوماً در بغداد نبوده و در کنعان بوده، چهارماً در بالاي منار نبوده ته چاه بوده، پنجماً روباه نبوده و گرگ بوده، ششماً امام نبوده و پيامبر بوده، (يادم رفته بود که کلمات فارسي تنوين نمي‌گيرند)هفت تومن او را ندريد بلکه خورد. هشت تومن خود گرگ به کلي منکر ماجرا شد، کاشف به عمل آمد که به طور کلي اصل اين ماجرا دروغ است. اين قضيه حضرت يوسف بود که برادران غيورش بر او حسد کردند و او را به چاه افکندند و به دروغ به پدر گفتند او را گرگ خورده است!

 

پيراهني که آيد از او بوي يوسفم       ترسم برادران غيورش قبا کنند.

 

 

 

طرفدار مخبرالسلطنه گفت: منظورت از اين حرفها چيست؟ مخالفه گفت: منظوري ندارم فقط مي‌خواستم بگويم که اصل ماجراي خودکشي شيخ محمد خياباني بي اصل است و اين وصله‌ها به او نمي‌چسبد. شيخ محمد همان کسي که با التيماتور روسها مخالفت کرد و در کنار مدرس ايستاد و از مدرس دفاع کرد: در طهران همه مي‌دانند که قيام خياباني تجزيه طلبانه نيست، بلکه يک قيام ملي و ضد استعماري براي استقلال کشور است. همه اين را مي‌دانند که او خودکشي نکرد بلکه توسط قزاقها شهيد شد. از اين جهت بود در طهران اشخاص محترمي براي تجليل از فداکاريها و رشادتهاي او مجلس ترحيمي برپا کردند و شخصيتهاي مهمي در آن مجلس شرکت کردند «بيهوده سخن چنين درازي نبود».

 

 

 

اگر ناراحت نشوي به تو مي‌گويم: آن راپورتچي دختر بچه نبوده بلکه خود مخبرالسلطنه بوده. نه تنها مخفي‌گاه شيخ محمد خياباني را نشان داد بلکه دستور قتل او را به قزاق داده بود والا قزاق بدون اجازه و دستور چگونه اين اعمال را مرتکب مي‌شود. در واقع سبب اصلي قتل شيخ محمد خياباني شخص مخبرالسلطنه است و از اين بابت نشان قدس گرفته. همه اين را مي‌دانند که نشان قدس نقل و نبات نيست به هر کسي بدهند خصوصاً انگليسيها بسيار خسيس هستند و در دادن نشان حست زيادي به خرج مي‌دهند. براي دادن نشان زانوبند به مظفرالدين شاه قاجار، که بيچاره زانويش بسيار درد مي‌کرد و مستحق آن بود، ندادند و او را جان به لب کردند و آخر مظفرالدين شاه بيچاره در حسرت آن زانوبند جان داد. و حال آنکه به ناصرالدين شاه با اينکه اصلاً پاش درد نمي‌کرد و سر و مرو گنده بود زانوبند را با احترام فراوان پيشکش کردند. بنابراين معلوم است هر کس که نشان مي‌گيرد بايد قيمت گزافي قبلاً پرداخته باشد تا لايق نشان گردد.

 

 

 

نشان قدس را قبل از مخبرالسلطنه پرنس نصرت الدوله فيروز از دست امپراطور انگليس گرفته بود. بعد از کشته شدن شيخ محمد خياباني براي مخبرالسلطنه درخواست و منظور شد و خبر آن را مشيرالدوله تلگرافي به مخبرالسلطنه اعلام کرد.

 

 

 

محمد معيني

 

 

 

 

 

 

 

 

گفتگو با فرامرز خياباني؛ نواده شيخ محمد خياباني

 

 

 

روزنامه شرق:29 و 30 فروردين1389 خورشيدي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جنبش آزاديستان عصر مشزوطه واکنشي بود به بحراني که در ساحت وجدان ايراني به دنبال شکست در جنگ هاي ايران و روس ايجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطيلات تاريخ گرديد. خياباني از اندک نخبگان سياسي بود که دريافت ِ معقولانه و درستي از منطق مناسبات جديد و الزمات تجدد پيدا کرد. اتفاقا تجددخواهي و بقول ملکم خان آيين ترقي که به دنبال شکست در جنگ هاي ايران و روس و با پديدار شدن بحران در آگاهي ايرانيان بروز کرد، نيز در کانون تجددخواهي و وطن پروري يعني "تبريز" نطفه ريزي شد و اطرافيان عباس ميرزا در دارالسلطنه تبريز جلودار آن بودند(1). "مکتبي" که يکي از ثمرات سياسي آن برآمدن خياباني و انديشه هاي سياسي او بود. نداي تجددخواهي خياباني آغازي بود بر پايان همه سنت هاي سياسي- فکري دوران قديم. در دستگاه فکري خياباني مفاهيم فکري جديد بر اساس نياز ملي و روح جديد ملت ايران جايگاه خود را يافت و به نام ايرانيت عقايد و مسلک ملل جديد دنيا (الزامات جهان نو) اخد و تمثيل گرديد. دوران جديد تاريخ ايران در شرايطي آغاز شد که نظام سنت قدمايي از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده هاي تصلب سنت،انديشيدن در ماهيت دوران جديد جز بيرون از سنت قدمايي امکان پذير نمي شد.

 

 

 

  خياباني که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شريف روحانيت نداي «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کساني که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دريابندش و نه کساني که دعوي فرنگ و تجددمآبي داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمي رفت! زيرا شيخ محمد خياباني عرصه اي به گستردگي ساحت وجدان و روح ايراني را نشان مي رفت... .

 

 

 

"فرامر خياباني اصل" (از نوادگان پسري شيخ محمد خياباني)ساکن آلمان و از ايرانيان موفق اين ديار است و از فرزانگي و ايران دوستي نياي ِ خويش بهره برده.در مجالي که به دست آمد،گفتاري با ايشان پيرامون زواياي ناشناخته يا کم تر دانسته شيخ انجام گرديد.

 

 

 

- جناب فرامز خياباني! پيش از هر چيز در مورد شيخ محمد خياباني و خانواده اش بگوييد:

 

 

 

من نوه پسري از فرزند سوم شيخ محمد خياباني، يعني هاشم خياباني اصل هستم.خياباني پنج فرزند داشت به نام هاي: (به ترتيب سن) فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، و محمد که اکنون هيچ يک در قيد حيات نيستند.ما نوه ها يعني نسل سوم خياباني متشکليم از پنج پسر و سه دختر (سيروس و ملوس فرزندان ربابه / فرزين، ليدا و ميترا فرزندان محمد / بهرام، فرامرز و فريبرز فرزندان هاشم). مادر بزرگ ما بانو خيرالنساء خياباني اصل (نام پدري: نيک پندار)، معروف به "خانم آغا"  دختر عمو و همسر دوم خياباني بود که شيخ محمد در 33 سالگي با ايشان ازدواج کرد.

 

 

 

- خانواده شيخ پس از شهادت وي چه سرنوشتي داشتند و چگونه زندگي کردند؟

 

 

 

بازماندگان خياباني پس از به شهادت رسيدن او مدت کوتاهي در تبريز مانده و سپس به تهران مهاجرت مي کنند. خياباني در 22 شهريور 1299 خورشيدي در تبريز به فرمان مخبرالسلطنه هدايت کشته شد و پس از دفن موقت در گورستان امامزاده حمزه تبريز، پس از چند ماه توسط همسرش به حضرت عبدالعظيم در شهر ري منتقل گشت. آرامگاه خياباني که با همکاري بي دريغ مسئولين اداري و فني آستان ترميم و بازسازي شده، در صحن عبادتگاه و تقريبا سي متري ورودي بازار جديد و سي متر دورتر از مزار سردارملي ستارخان قرار دارد. در رابطه با مکان آرامگاه خياباني چند روايت اشتباه هست و اميدوارم هرگونه شکي زينپس منتفي باشد.

 

 

 

خانواده خياباني (از اين پس با تصويب شهرداري تبريز و ثبت در سجل احوال منطقه بنام "خياباني اصل") پس از کوچ به تهران در بخشي از شهر سکني گزيدند و فرزندان به ادامه تحصيل پرداختند. بانو خيرالنساء  با مواجب و مستمري که از طرف مجلس چهارم و شهرداري تبريز براي ايشان به عنوان بازمانده شهيد خياباني تعيين و تصويب شده بود روزگار مي گذراندند. اولاد ذکور پس از پايان تحصيلات جملگي به مشاغل دولتي از جمله در اداره نفت و شيلات وزارت دارايي، وزارت آب و برق و اداره راه آهن پرداختند.آرامگاه بانو خير النساء و دو پسرشان (حسن و محمود) نيز در کنار مزار خياباني قراردارد. مزار ساير فرزندان در بهشت زهراي تهران است.

 

 

 

- برآمدن شيخ محمد خياباني به عنوان يکي از نخبگان سياسي،دگرشد شگرفي در ساحت انديشه سياسي ايران زمين پديد آورد. در جستجوي پيشينه نظري و تاريخي دولت مدرن و حاکميت ملي در کشور،شيخ از نخستين و مهم ترين کساني است مي تواند بررسي شود. وي مباني معرفتي جديد را که در وراي ديوارهاي ستبر آل عثمان قرار گرفته بود به خوبي دريافت و در حالي که بسياري ديگر دچار اضمحلال در ساحت انديشه و دانش و فضيلت بودند با «بينش ملي» خاص خود افق فراخ تري از براي آينده ملت ايران در نظر گرفت.اکنون از منظرگاه جهان مدرن، ماهيت انديشه هاي سياسي وي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟

 

 

 

بسيار از مولفه هاي فکري خياباني امروزه نيز در ايران و جهان مطرح است.وي روي شاخصه هايي انگشت گذاشته بود که امروز هم کهنه نشده است.او نياز جامعه ايران را دريافته بود.يک مطالعه هرچند ساده در انديشه هاي کليدي و بينش خياباني و نظري به سخنراني هاي ايشان، شخصيت او را در رده تعداد انگشت شمار بنيانگذاران راه «تجدد»، نوآوري و نوگرايي ايران در اوايل قرن قرار مي دهد. خياباني را بسياري از صاحب نظران "پيشواي تجدد" مي خوانند. هستند بزرگاني که پوشيدن لباس فرنگي و شنيدن موسيقي کلاسيک اروپا را بعنوان "مدرن شدن" مي شناسند ولي خياباني مدرن شدن جامعه را در سطوح بسيار بالا تري در نظر داشت.که تشعشعات آن مي توانست روزي در کيفيات خاص انسانها از جمله زندگي روزمره نيز دخيل باشد. خياباني پرورش يافته در اعماق سياه دوران قجر انديشه جمهوري در سر مي پروراند(دوراني که جنبش بيداري و تتمه رنسانس در اروپا مي تازيد تا عصر وحشت و خون ريزي آن قاره را به پايان رساند و عاقبت اش دو جنگ جهاني و چندين جنگ ديگر  با بيش از يکصد و شصت ميليون کشته بود) .

 

 

 

افکاري که رسيدن به آن افقي باز، ضميري بس روشن و بشردوستانه را طلب مي کند. خياباني منشا مدرنيته را در وحله اول در بيداري جامعه مي دانست. نگاهي به بنيان گذاري اولين مدارس غير مکتبي، بنيانگذاري نخستين شهرداري در ايران، راه اندازي تئاتر و تماشاخانه و سالن کنسرت، راه اندازي سازماني بنام حزب و چندين واقعه همانند در تبريز نماياگر کيفيت زمينه فکري اوست.سوء تفاهم پيش نيايد، خياباني راسا نه بنيان مدرسه اي را گذاشت و نه سالن کنسرتي ساخت ولي افکارش بستر پذيرش اين دگرديسي ها را محيا کرد و تلويحا به اين جهت هدايت نمود و مجوز داد.نگاهي به نوشتارهاي «روزنامه تجدد»، ارگان حزبي خياباني - که در آن زمان بانوان نيز در آن شاغل بودند - گوياي انديشه هاي اوست.

 

 

 

خياباني معتقد بود بسياري از علوم که از ايران زمين سرچشمه گرفته اند و اکنون به دست خارجي ها ترويج و تکميل مي شوند مي بايستي به زادگاه خود بازگردند.به همين خاطر ايشان چون به زبانهاي فرانسوي و روسي تسلط داشت، افکار فلاسفه دنياي جديد را بخوبي مي شناخت. بعنوان مثال امور کشور داري و يکي از پايه هاي اصلي آن که امور مالياتي و خزانه داري باشد از ايران به دنيا هديه داده شده. پس چرا ما در اوايل قرن، در دوران قاجار نبايد خزانه درستي داشته باشيم که حقوق قشون و لشکر زحمتکش خود را بپردازد. در اين راستا بايد يادآور شد که شاهان قجر وام هاي بسيار هنگفتي از روس ها و انگليسي ها گرفته بودند و همين امر ايشان را به وجه دردناکي وابسته اجنبي کرده بود. او در اين رابطه تغييرات بزرگي در سيستم اداره ايالت آذربايجان بوجود آورد(ر. ک. به سيستم اداري ايالت آذربايجان در دوران خياباني).

 

 

 

تحکيم حاکميت ملي و استقلال سياست خارجي يکي از دغدغه هاي عميق و اصلي خياباني بود. اوست که مي گويد:«پلتيک ايران مال ايران است،وزارت خارجه ايران نيز بايد مال ايران باشد».اين يعني استقلال در سياست خارجي و داخلي.

 

 

 

در اخطار به روس ها در سبزه ميدان تهران مي گويد:«ملتي که شش هزار سال سابقه استقلال دارد به آساني از استقلال خود صرف نظر نخواهد کرد.زيرا استقلال هر ملتي شرافت اوست». پس او استقلال را پايه شرافت قرار داده و ملک بدون استقلال را بدون شرافت مي خواند.فکر مي کنم شرافت براي ما ايرانيان و با احساساتي که در خودمان مي شناسيم احتياج به توضيح و حلاجي ندارد.در نطق ديگري ميگويد:«ايران را ايراني بايد آزاد کند!». چه جمله اي ژرف تر از اين. يا اين سخن: «اي ايران لايموت، سرت را بلند دار و زنده و پاينده باش!».

 

 

 

 مغز و هسته تمامي اين کلمات خياباني که مي توانم ده ها نمونه ديگر نيز بياورم استوارند بر ايران، ايرانيت، شرف ملي، غرور ايراني، خودباوري و منزلت ملي و بالاخره جوهر کلام: «دوري از اجنبي».متاسفانه جيره خوار اجنبي بودن، فرمان گرفتن از خارجي و کمک و نجات خواستن از خارجي، در دوران قاجار رسم رايج بزرگان دربار بود و همين امر عامل جرقه هاي اول انقلاب مشروطه چون تحريم تنباکو گشت. به ياد مصاحبه اوريانا فالاچي با وينستون چرچيل مي افتم که از او پرسيده چرا در بيخ گوش خودتان در ايرلند زورتان به آشوبگران و غيره نمي رسد ولي در خاور ميانه دولت مي نشانيد؟ در جواب مي گويد: در ايرلند خائن کم يافت مي شود ولي در خاور ميانه اکثريت نادان و يک اقليت خائن زمينه را براي ما باز ميکند.خياباني در سال 1297 خورشيدي در رابطه با حاکميت ملي و اتحاد ملي تلويحا از کشور کوچک سوئيس ياد کرده و در يک سخنراني چنين مي گويد:

 

 

 

"با وجود اين که چندين ميليون قشون بيگانه در چهار سمت کشور سوئيس مستقر بود کوچکترين تخطي به خاک اين کشور به عمل نيامد. ولي چرا هر دسته لجام گسيخته‌اي وارد ايران مي‌شد؟ زيرا ملت ايران اظهار وجود نمي‌کرد، اراده نداشت و بيان راي و عقيده نمي‌نمود. شما بياييد اراده کنيد ايران مال ايرانيان است و آنگاه ببينيد که هيچ قوه گستاخ و حد نشناسي پيدا نمي‌شود که به خاک ايران تجاوز نمايد."

 

 

 

در اينجا خياباني فشرده و مختصر به يکي از معدود خواص مثبت سوئيس، کشوري کوهستاني، بسيار کوچک، چهار زبانه، بدون منابع طبيعي ولي با غرور ملي و اتحادي بي پايان، اشاره مي کند که ضامن پايداري و دست نخورده ماندن چند صد ساله اين کشور است.

 

 

 

- در دستگاه فکري خياباني،ايران و ايران گرايي هسته مرکزي را تشکيل مي داد.شيخ داراي بينش ملي بود و همه پديدارها را از زاويه منافع ملت بزرگ ايران مي نگريست.ايران دوستي وي از ديد شما در چه درجه اي بود؟

 

 

 

از شيخ محمد خياباني کم تر نوشته يا سخنراني يافت مي شود که محور معناي اصلي يا تلويحي آن ايران، ايراني، تماميت سرزمني  ايرانيت و ايران گرايي نباشد.ديدگاه هاي او چه از ديد جزء به کل و چه برعکس کاملا روشن و بي چون و چرا هستند. ايشان بعنوان مثال در دهها سخنراني گفته اند: "آذربايجان جزء لاينفک خاک ايران است" و در جاي ديگر  ايران را بدون آذربايجان ملکي ناقص مي شمارد.

 

 

 

بي دليل نبود که وقتي امپراطوري روس و آراني هاي تابع، نام جمهوري غير مستقل آران را به جمهوري آذربايجان(!) تبديل کردند به اميد آنکه روزي مرز بين دو آذربايجان را هم بردارند! خياباني بسيار خشمگين و در عين حال مضطرب گشت و چون حکومت مرکزي و سست قاجار با طفلي بعنوان پادشاه،کوچکترين جوابي نداد تصميم گرفت تا از روي احتياط هم که شده نام آذربايجان را موقتا به "آزاديستان" تغيير دهد تا روس ها بدانند ايرانيان، هرچند موضعي، به اين نيرنگ ها پاسخ محکم مي دهند.خياباني اميدوار بود که نقشه برملا شده روس ها منحل شود ولي نشد چون دولت قاجار دغدغه هاي ديگر داشت و فشار يک تنه ايالت آذربايجان کافي نبود.خياباني در آخرين سخنراني خود و در دوراني که دشمن عرصه را بر او بسيار تنگ کرده بود دغدغه اي بجز ايـــران نداشت.او در اين سخنراني که به‌مثابه وصيت‌نامه او نيز محسوب مي شود مي گويد:

 

 

 

«تبريز مي‌خواهد حاکميت بدست ملت باشد. تمام ايران فعلا با زبان حال خود اين تقاضا را مي‌نمايد. هرگاه تهران از قبول اين نظريه سرپيچي کند، ما با اصول راديکاليسم ايران را تجديد بنا خواهيم نمود، ما مي‌گوييم حاکميت دموکراسي بايد در سراسر ايران جاري باشد. اهالي ايالات و ولايات بايد راي خود را آزادانه اظهار دارند. براي مدافعه اين حق، آخرين مرحله مردن است و مردن در اين راه را ما بر زندگي بي ‌شرفانه ترجيح مي‌دهيم».بي علت نيست که بزرگمردي ميهن پرست چون ملک الشعراي بهار در وصف خياباني ميگويد:

 

 

 

گرخون خياباني مظلوم بجوشد                   سرتاسر ايران کفن سرخ بپوشد

 

 

 

- چه مباحثي در خانواده وي در مورد شيخ مطرح مي شد و او چه جنبه هاي ديگري داشت که امروزه کمتر به آن پرداخته مي شود و جامعه ايراني از آن بي اطلاع است؟

 

 

 

خياباني شخصيتي بود فراگير يا به قول اروپايي ها "اونيورسال". او مسلط به دو زبان فرانسوي و روسي بوده و گذشته از سياستمدار بودن، عالم ديني، رياضي دان، تقويم نگار، ستاره شناس، نويسنده و روزنامه نگار بود. وي علوم رياضي، هيئت و تقويم نگاري را تدريس مي کرد. تاريخ نگاران در اکثر موارد يا شايد هميشه تنها جوانب سياسي او را در نظر مي گيرند. ما در خانواده بار ها در رابطه با توانايي هاي ستاره شناسي، رياضيات و تقويم نگاري او صحبت و گفتگو داشتيم. بسيار جالب بود که شوهر عمه ما، آقاي رفيع نيکجو که در دوران جواني خياباني را از نزديک ديده بود خيلي وقايع را براي ما تعريف مي کرد. کلمات رمز خياباني و يارانش براي ما بچه ها بسيار جالب بودند و خيلي دوست داشتيم بدانيم که چرا انگليس: آقا تقي، آئرو پلان:چلوار، اعتداليون:نجار و يا  تلگرافچي: چاروادار نامگذاري شده اند ( ر. ک. به نمونه). و صد البته در عالم کودکي فکر مي کرديم که چه ميشد اگر خياباني در سن چهل و دو سالگي کشته نمي شد و فعاليتش را ادامه مي داد.

 

 

 

جمله اي از خياباني مرتب نقل مي شد و برايم مشکل بود که معني آنرا در کودکي به آساني درک کنم. آن جمله اين بود:«ما فدائيان اولاد خودمان هستيم. ما خواهيم مرد تا آنها زنده بمانند». البته بزرگترهايمان چندين بار توضيح داده بودند ولي افق يک کودک گنجايش چنين وزنه بي نهايت سنگيني را ندارد.

 

 

 

تورق روزنامه تجدد که در آن زمان چند نسخه در خانه داشتيم و هزار دريغ ديگر آنها را نداريم برايم دنيايي بود بي پايان. وقتي نوشته هاي پدر پدرم را مي خواندم غرور عجيبي مغز لطيف کودکانه ام را بال مي داد. آنجا بود که حسرت مي کشيدم کاش زنده بود و يکبار او را مي ديدم و لمس مي کردم.

 

 

 

 زماني که خياباني کشته شد فرزندانش خيلي کوچک تر از آن بودند که بتوانند بعد ها خاطراتي جامع تعريف کنند. منبع اطلاعات ما ديگر بزرگان فاميل بودند که برخي هم سن خياباني بوده و مي توانستند جريانات زمانه را براي ما تعريف کنند.مثلا ماجراي دلگيري احمد کسروي از خياباني را شاهد عيني يعني آقاي رفيع نيکجو براي ما بازگويي کرد. ماجرا از اين قرار بود: همانطور که کسروي در خاطرات اش مياورد او در زمان اوج قيام خياباني جواني بود شانزده الي هفده ساله... .کسروي روزي طي يک سخنراني حزبي شيخ بين شنوندگان بوده و در جايي از شيخ، البته با در نظر گرفتن سن کم کسروي، گستاخانه سئوالي زمخت مي پرسد و خياباني در پاسخ مي گويد: «من از مرتجع چندان بدم نمي آيد که از جوان فضول» و کسروي جوان در جواب ميگويد:«من هم از مرتجع چندان بدم نيايد که از شيخ متعدي»... به گفته آقاي نيکجو پس از اين جمله ي کسروي مجلس بهم مي خورد و کسروي و رفيق اش سلطانزاده مجبور به فرار و به مدت شايد يک هفته در دکان نانوايي مخفي مي شوند.اين آخرين ديدار کسروي با خياباني بود.

 

 

 

بعد ها کسروي در چند جاي مختلف از جمله خاطراتش اظهار پشيماني فراوان ميکند :«...که من خستوانم[معترف ام]... خياباني هجده سالي از من بزرگتر بود و مرا شايسته بود در برابر خياباني خاموش بمانم». (ر. ک. به  کسروي در "زندگاني من"،  صفحه 129 – 130 و برخي منابع ديگر).

 

 

 

- در برخي نوشته ها که بيشتر در خارج از کشور «تنظيم»مي شود، تلاش شده از پدر بزرگ شما شخصيت متفاوتي براي آذربايجان ترسيم گردد.آيا با توجه به پيشينه و ماهيت حرکت سياسي پدربزرگ تان؛ مي توان حرکت وي را جنبشي در تضاد با يکپارچگي و اتحاد سياسي ايران به شمار آورد. اصولا ديدگاه هاي منطقه گرايانه در سيستم فکري وي وجود داشت؟

 

 

 

نظري است که اکثريت قاطع مردم ايران ندارند و آن را نمي پذيرند. اصولا بحث درباره چنين افراد و جريان هايي وقت کشي است زيرا جايگاهي در ايران ندارند و مطرود جامعه به شمار مي روند.ولي به عنوان يک انسان دموکرات براي آن تعداد توضيح مي دهم.در اواخر دوران قاجار که يک هرج و مرج سنگين بر خاک پاک ايران حکم فرما بود براي شخصيتي جسور و نترس چون خياباني که با کسي هم رودربايستي نداشت بسيار ساده و سهل بود که اگر "قصدي" در رابطه با استقلال ايالت چند هزارساله  ايران يعني آذربايجان داشت آن را به راحتي اعلام کند.خير! نه که چنين نشد بلکه دفاع از حقيقت تماميت ايران را دوچندان کرد. بالاجبار جملات مهم وي را يادآوري مي کنم:

 

 

 

"اي ايران لايموت، سرت را بلند دار  و زنده و پاينده باش".

 

 

 

"قيام مي خواهد اصول حاکميت ملي را در ايران تاسيس کند".

 

 

 

"با تمام ملت ايران دست بدست هم داده کشور را از نابودي نجات خواهيم داد"(سنگ نبشته مزار خياباني).

 

 

 

اين جملات از شاعر و نويسنده يا يک سياستمدار پشت پرده نيست! بلکه از دهان شخصي به درآمده که با کسي تعارف نداشت.قيامي را شروع کرد، با خون جگر ادامه داد و در بهترين سالهاي عمرش، جان خود را فداي ميهن اش کرد.اگر به طريقه کشته شدن او رجوع کنيم ميبينيم که زنده ماندن ايشان بسيار بسيار راحت و عملي بود ولي با منطق واحساسات سياسي او مغايرت داشت.

 

 

 

«من کشته شدن را به تسليم ترجيح مي‌دهم. من پيش دشمن زانو برزمين نمي‌زنم. من فرزند انقلاب مشروطيت ايران ام.من از اعقاب بابک خرم دين هستم که در نزد خليفه عرب آن چنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است» (ر. ک. قيام خياباني ص 489/ سيد علي آذري، انتشارات صفي عليشاه و ده ها منبع ديگر).

 

 

 

چرا وقتي ميرزا کوچک خان ميهن پرست تا آنجا مي رود که اعلام "جمهوري شوروي سوسياليستي ايران" يا به عبارت ديگر "جمهوري سرخ گيلان" مي کند جدايي طلب محسوب نمي شود؟ جواب بسيار ساده است: اولا آن بزرگمرد و مردم گيلان حقيقتا جدايي طلب نبودند و دوما استان گيلان همسايه اي آن چناني با نام "هنري" نداشت که شبانه روز نشسته باشد و خيالبافي کند! در نظر داشته باشيم که نام بيش از 40% شهر هاي ديار اران و قفقاز فارسي است و قديمي ترين زبان يا گويش زنده پارسي در[بخش هايي]از آن ديار رايج است و صحبت مي شود.نه کمتر و نه بيشتر.به عکس خياباني معتقد به سرزمين ايران بزرگ و دشمن سرسخت قرارداد هاي ننگين بود.در نقل قول هاي بسيار معتمد از ياران او و دوستان و خانوادگي شنيده ام که يکي از دلايل جدال خياباني با حکومت مرکزي اين بود که وي قصد داشت هر دو قرارداد گلستان و ترکمن چاي را زير سئوال برده و احتمالا کان لم يکن يعني نانوشته اعلام کند ولي عمرش کفاف نداد و اين موضوعي است اين روزها سخت ذهن من را به خود مشغول داشته و در نظر دارم اين ايده را در انديشه هاي خياباني بيشتر جستجو و پيگيري کنم.

 

 

 

باب ديگر مبارزه سرسختانه خياباني بر عليه قرارداد دردناک 1919(يعني حراج منافع ايران به زير قيمت) بود که عاقبت همين مبارزه جانانه به قيمت زندگي خياباني تمام شد. وزير امور خارجه انگليس لرد کـــرزن که دربار تفريحاتي قجر را خوب "تامين" کرده بود، قراردادي طراحي کرده بود که به "قرارداد 1919" شهرت يافت. مطابق اين پيمان، دست دولت بريتانيا در امور مالي و نظامي ايران تا بي انتها باز مي‌شد.

 

 

 

حال صادقانه بررسي کنيم: اگر خياباني قصدي بجز ايران و تماميت ايران مي داشت چرا جان خود را در راه مبارزه با اين قرارداد به گرو گذارد؟خياباني دقيقا بخاطر مبارزه براي استقلال ميهن  و مبارزه عليه دست درازي انگليس و روس و حتي آلمان به فرمان اجنبي و بدست عناصر ضدملي و ضد وطن به شهادت رسيد.

 

 

 

- در مورد نحوه به شهادت رسيدن شيخ محمد خياباني دو روايت وجود دارد. شما به عنوان فردي مطلع در مورد شهادت شيخ محمد کداميک را درست مي دانيد؟

 

 

 

بله ناصرالدين، پادشاه قاجار هم يکبار در عالم مستي به حظار دربار گفته بود که اميـر کبير هم در حمام رگ خود را زد!روايت اول که در اکثريت قاطع نوشته ها و کتب به انواع مختلف آورده شده و پنج الي هفت ناظرعيني بسيار معتبر که تا 12 الي 40 سال پيش در قيد حيات بودند شهادت داده اند يک مخرج مشترک ساده دارد و آن اينکه چندين نفر (از جمله جواد جودت، نواده حاج شيخ حسنعلي ميانجي که خياباني در خانه ايشان پناه گرفته بود و همانجا نيز کشته شد، شخص خود حاج شيخ حسنعلي ميانجي، حاج محمد علي آقا بادامچي، رفيع خان نيکجو...) چنين گزارش ميدهند: مخبرالسلطنه هدايت با فرمان سرکوب قيام ملي خياباني به تبريز رفته و بخاطر تضعيف قواي مشروطه خواهان به راحتي باکمک قزاق ها که دل خوني از خياباني داشتند محل تمرکز کانون حکومت يعني عالي قاپو را تسخير کرده و شبيخون وار ياران خياباني را ميکشند... خياباني روي چند يار حساب باز کرده بود که متاسفانه او را تنها مي گذارند و ايشان راهي جز فرار و مخفي شدن نمي بيند... مادر بزرگمان چندين بار با گفته بود وقتي قزاق ها به خانه ما هجوم آوردند،محمد خود را از بام بي زير پرتاب کرد. تفنگ و قطار فشنگش را برايش انداختم که برداشت و گفت تو و بچه هارا به خدا مي سپارم، خوب مواظبشان باش... او به خانه شيخ حسنعلي ميانجي پناه برد... اسمعيل قزاق وارد خانه و يکراست روانه زيرزمين يعني مخفي گاه شيخ شد (خياباني به ميانجي قول شرف داده بود که بخاطر باردار بودن بانوي خانه در منزل تيراندازي نکند!) لازم به ذکر است که طي اين هجوم قزاق ها به منزل خياباني، دختر بزرگ او، فاطمه  تقريبا 12 ساله، دچار سکته قلبي ميشود و پس از مدت کوتاهي فوت ميکند.

 

 

 

در ادامه نواده حاج شيخ حسنعلي ميانجي مي گفت: خياباني از پنجره دقيقا اسمعيل قزاق را ديد و مي توانست او را هدف قرار دهد ولي قول داده بود که تير نياندازد... اسمعيل قزاق از پنجره چند تير به شيخ که ملبس به يک لباس خواب نازک بود شليک کرد... شيون و غوغا بپا شد... خياباني پس از ناله اي خفيف به زمين افتاد. من به چشم خود ديدم که هنگام ورود قزاق ها به زير زمين، خياباني با ناتواني سرش را بلند کرد و اسمعيل قزاق با قداره خود به پيکر نيمه جان خياباني حمله کرد و قداره به دستش فرود آورد. جسد او را روي نردباني انداختند و کشان کشان با هلهلهه و شادي به مقر فرمانفرمايي مخبرالسلطنه هدايت بردند( براي مطالعه جزئيات بيشتر اين ماجرا که از حوصله اين مقاله کوتاه خارج است، ر. ک. به "قيام خياباني" / نوشته سيد علي آذري که با چندين شاهد عيني مصاحبه بعمل آورده).

 

 

 

حال بياييم کتاب فردي چون مخبرالسلطنه هدايت را بنام «خاطرات و خطرات» بخوانيم و از قلم ايشان که پس از قتل خياباني به تقاضاي وثوق الدوله نشان اعلاي خدمتکاري ملکه انگليس را دريافت کرد (تلگراف مشيرالدوله  به هدايت در اين رابطه در ايران محفوظ است) بخوانيم که خياباني خودکشي کرد!؟خودکشي با 5 الي 7 گلوله که تن خياباني را دريده بودند؟ و همچنين دست قداره خورده ايشان، زيرا شيخ در حال مرگ هنوز قصد دفاع از خود را داشت.

 

 

 

بي دليل نبود که مجلس قوي و نسبتا مستقل چهارم (که خياباني پس از مجلس دوم به عضويت آن نيز انتخاب شده بود ولي هرگز نتوانست در آن شرکت کند) به مشيرالدوله و مخبرالسلطنه هدايت به اتهام قتل شيخ محمد خياباني راي اعتماد نداد (ر. ک. به بايگاني صورت جلسه هاي مجلس) تا اينکه مخبرالسلطنه توانست با بافتن دروغ و شهادت اسمعيل قزاق (ضارب خياباني!) در کابينه مستوفي الممالک وزير فوائد عامه و تجارت گردد.اين فرد پس از اين پست، صاحب مقام مهمي نشد.به نظر من تهمت خودکشي  با روحيه و منطق زندگاني خياباني کوچکترين همخواني ندارد و با در نظر گرفتن شهادت منابع موثق فوق الذکر و در نظر گرفتن تمامي يافته هاي ديگر تاريخي و بخصوص مرور شخصيت مخبرالسلطنه، خيانتي بيش به روان پاک آن عاشق و شيفته ايران زمين نيست.

 

 

 

فکر ميکنم که يک طبقه بندي جهت شفاف سازي در اين رابطه مفيد باشد.نخست اين که، متقاضيان از سر راه برداشتن خياباني سفراي ممالک آلمان، روسيه و در صدر آنها انگليس بودند زيرا خياباني منافع اقتصادي اين سه دولت را به خطر انداخته بود. اين سه فرد بارها در دربار قجر خياباني رابه عنوان مانع اجراي قراردادهايشان با دولت ايران قلمداد کرده بودند.دو ديگر مجوز دهنده قتل خياباني،شاه کم سن قاجار، احمدشاه بود.سوم ،آمر اوليه مشيرالدوله و وثوق الدوله بودند و آمر ثانويه و مجري مخبرالسلطنه هدايت بود و در انتها قاتل اسمعيل قزاق محسوب مي شود.

 

 

 

- اخيرا رماني در کشور پيرامون زندگي اين شخصيت منتشر شده است.آيا اين رمان توانسته است آن گونه که بايد تصويري شايسته از او ترسيم نمايد؟

 

 

 

بله اين رمان را خوانده ام.اين داستان را من با يک تابلوي نقاشي از يک منظره تخيلي يک نقاش عاشق مقايسه مي کنم. کتاب طوبي و معناي شب هم که کتاب پر فروشي بود نوشته يکي از عشاق خياباني بود. رمان مذکور نوشته ايست بسيار دلنشين.نويسنده ايراني تبار مقيم قفقاز مجذوب شخصيت شيخ محمد خياباني است و داستاني به تحرير آورده که روحيه، نظرات و معيار هاي خياباني را بطور کلان و گسترده به صحنه فانتزي آورده.نه کمتر و نه بيشتر.در اين کتاب (احتمالا فقط در نسخه فارسي) پاورقي هايي آورده شده که خواننده را منحرف مي کنند.پاورقي يعني توضيح، توجيه يا تصحيح پس اين بدان معناست که وقتي با يک پاورقي توضيحي نام، آمار، تاريخ يا هر گفته اي ديگر در متن کتاب تعريف يا تصحيح مي شود پس مابقي نوشته ها صحيح است و احتياج به پاورقي ندارد!اين امر کتاب را تبديل به يک "بيوگرافي" تلويحي مي کند که به نظر من درست نيست. بعنوان نمونه به تعداد فرزندان خياباني، نام آنها و ساير نامهاي آمده در رمان اشاره مي کنم. شايد نسخه اصل کتاب کاملا متفاوت باشد. در دو سال گذشته چندين بار سعي کرده ام تا در اين باب با ناشر تماس برقرار کنم ولي  جوابي ندادند.

 

 

 

- ساير آثار نوشته شده پيرامون شهيد خياباني را چگونه مي بينيد و برخوردهاي گوناگون با وي از ديد شما چگونه است؟

 

 

 

دوست داشتم روزي بتوانم يک کتاب يا نوشته انتقادي و بخصوص علمي و بيطرفانه در باره پدر بزرگ ام بخوانم. متاسفانه اين امر تا بحال ميسر نشده. دوستي پنج سال پيش کتاب قيام خياباني نوشته کسروي را به من هديه داد.اين کتاب دست نويس مرحوم سيد احمد کسرائي (کسروي بعدي) است که قرار بود کاظم زاده ايرانشهر آن را در برلين در شماره مخصوصي از "ايرانشهر" به سال 1304 خورشيدي چاپ کند. از آنجا که اين جزوه در دوران اوج خشم کسروي نوشته شده بود (کسروي در فراکسيون مخالف خياباني عضو بود) ايرانشهر و يارانش (رضازاده شفق، محمد قزويني،عباس اقبال آشتياني، مشفق کاظمي، ابراهيم پورداوود) به کسروي پيشنهاد مي کنند که بهتر است چاپ نکنيم و کسروي هم موافقت خود را اعلام مي کند.ضمنا با توضيحاتي که خود کسروي بعد ها کتبا داده اين کتاب به عنوان نقد نامه منتفي محسوب مي شود. گفتني است که ويراستاري اين کتاب تکيه بر کتاب آمر قتل خياباني مخبرالسلطنه هدايت دارد! در ضمن، خياباني شناس معروف تبريزي آقاي ناهيدي آذر در نقد اين جزوه نوشته اي بس متين منتشر کرده اند.اصولا نوشته هاي عميق و دقيق ايشان را به دوستداران خياباني پيشنهاد مي کنم.

 

 

 

قبلا اشاره کردم، خياباني شخصيتي بود فراگير، نوآور و کاملا ايران پرست و بسيار جالب است که هيچ گروه سياسي هرگز نتوانست خياباني ِ ملقب به «مغز انقلاب مشروطه» را در الگوي جهان بيني و سياسي خود ادغام کند.به او شيخ سرخ گفتند ولي کمونيست ها نيز نتوانستند او را غصب کنند.به او شيخ دموکرات گفتند ولي حزب دموکرات هم نتوانست او را به غنيمت برد. شاهچي ها او را از خود خواندند ولي پس از بررسي عميق ديدند منتقد سخت کوش خود را در آغوش گرفته اند...شيخ محمد خياباني و افکار سياسي و عقايد ايران دوستي او را هيچ گروه و حزبي نمي تواند راسا به گرو بگيرد يا حتي تصاحب کند بجز خاک پاک ايران و تمامي ملت اش.

 

 

 

_________

 

 

 

(1):پيرامون اين موضوع بنگريد به دو اثر ارجدار از دکتر جواد طباطبايي:درآمدي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران؛مکتب تبريز و مباني تجددخواهي.

 

 

 

 

 

 

 

 

قيام شيخ محمد خياباني در آذربايجان

 

 

 

پديد آورنده : ، صفحه 79

 

 

 

شنبه

 

16 فروردين 1382

 

2 صفر 1424

 

2003 .Apr. 5

 

(فرياد بزرگ آزادي)

 

محمد کامراني اقدام

 

 

 

در آن زمان که جز دست هاي شوم روس و انگليس بر سر اين سرزمين سايه نمي افکند، تنها با آفتاب نگاه تو بود که بذر اميد و شاخه روشنايي در دل ها جوانه مي زد. تنها جمال آسماني تو بود که روشنايي صبح اميد را در غبار و آتش و خون، در عمق باورهاي خشکيده بارور مي نمود و تو، شيخ محمد خياباني مي شدي تا در فضاي خفقان و جهل آلود و هراس انگيز، به واژه جرأت، رسميّت بخشي.صداي رعدآساي تو بود که سکوت ورم کرده نگاه ها را در هم فرو مي ريخت. آن زمان که سايه هاي سرد و سنگين استبداد و استعمار، از سرزمين ما سر برآورده بود، تو بودي که ايستادي بر سر راه سياهي ها و سوداي چيرگي هميشگي را در گمان مرگ خشکاندي.

 

 

 

آن زمان که تبريز زير چکمه هاي سپاه روسي پايمال مي شد و ابر و غبار اختناق، به شهر سايه مي افکند، تو هواي خيابان ها را داشتي و تمام کوچه هاي شهر، هواي زخم هاي خياباني تو را.

 

 

 

تو آخرين سنگر مردم بودي و زخم ها را به آغوش باز پذيرا. تو بيشتر از قحطي و بيماري در ميان مردم بودي و تفنگ به دوش، در برابر آشوب و شر دشمنان قد علم مي کردي و از نگاه گواراي خويش به کام هاي تشنه و مجروح ياران مي ريختي.

 

 

 

چشم هايت، زادگاه پنجره ها بود و آغوشت، پناهگاه پرندگان و در تو هزار چشم شعله ور شده زبانه مي کشيد.

 

 

 

مشروطه، وام دار جسارت تو بود. تو استمداد کبير مردم بودي در استبداد صغير ستمشاهي.

 

 

 

نه امين السلطان ها و ناصرالملک ها و مخبرالسلطنه ها در تو راه مي يافتند و نه سفاک هاي شمشير به دست و تفنگ به دوش روسي برايت هراس آور بودند.

 

 

 

روزي که خيابان هاي پر از تفنگ به دوشان و شمشير به دستان، به تو ختم مي شدند، تو ختم قرآن مي گرفتي و در روشناي شبنم ها شناور مي شدي.

 

 

 

تو را خشاب و سرب مذاب خوب مي شناسد. تو خون سرخ خويش را ريختي تا ايران، با کلاه و کراوات بيگانگان بر دار نرود و آزادي، اين سند سبز و سرخ و سفيد، به نام ايران و ايراني، تا هميشه تاريخ به يادگار بماند. و تو سر خويش را دادي و به خاک افتادي تا فرياد بزرگ آزادي و آزاده خواهي، از سر زبان ها نيافتد.

 

«گر خون خياباني مظلوم بجوشد       سر تا سر ايران کفن سرخ بپوشد»

 

از تبار مرداني سبز

 

معصومه کلايي

 

 

 

کتابِ زندگي شيخ محمد خياباني، سرشار از حرف هاي تازه است و سرچشمه رودهاي به رنگِ رهايي.

 

 

 

ديباچه اي که با واژه هاي متفکرانه او تنظيم شده و سر فصل هايي که با نامِ آزادي، عزّت يافته است.

 

 

 

در سالِ 1297، تبريز شاهدِ ولادتِ فرزندي بود که سيماي روحاني اش ديدگانِ آذربايجان را سرشار از اميد به آينده مي ساخت.

 

 

 

روحِ بلندش، از همان آغاز، شيفته کمالاتِ نابِ انساني بود.

 

 

 

شيخ محمّد خياباني پرورش يافته روحانيّت و شهامت بود.

 

 

 

روحانيِ آزاديخواه، در حالي قدم بر کوچه هاي تبريز مي گذاشت که بويِ ستم، مشامِ همه را آزرده مي ساخت.

 

 

 

از مکتب خانه پدر، درسِ ايثار و گذشت و از رفتارهايِ مادر، درس نجابت آموخت و تمام آموخته هايش، زير بنايي شد براي الفبايِ آزادي که نتيجه آن، تنظيم شعرِ بلند حماسه بود.

 

 

 

اگر او با پرتوافشانيِ بي نظيرش، شب هايِ ظلماني را روشن نمي ساخت و آهنگِ اعتراض بر لب نمي نواخت، چکمه هاي سياهِ استعمار، حريمِ پاکِ آذربايجان را زير لگدهايش پايمال مي کرد.

 

 

 

... و تاريخ، بار ديگر شاهد مرگي سُرخ از تبارِ مرداني سبز قامت بود. چه محزون غزل خداحافظي را در ديوان زندگي سرود و چه بي قرار سفرش را آغاز کرد؛ سفري به سمتِ پنجره هاي اشراقي.

 

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3872/4668/35804

 

 

 

 

 

شيخ محمد خياباني، روح بيدار و حماسه خروشان آذربايجان(1)

 

نويسنده:منصور پور مؤذن

 

 

 

مقدمه

 

 

 

دوره جنبش شيخ محمد خياباني يكي از دوره هاي سخت تاريخ ايران مي باشد. دوره اي كه انقلاب مشروطه ايران به رغم حمايت هاي بي دريغ مراجع عظام نجف و ايران و جانفشاني هاي توده مردم به رهبري رادمرداني چون ستارخان، باقرخان و ساير دلسوزان اين مرز و بوم توانسته بود نظام كهن استبدادي و خودكامگي را فرو ريزد. اما متأسفانه نتوانسته بود جامعه اي ايجاد نمايد كه آرزوي دردمندان آسيب ديدگان از جور و ظلم سلاطين مستبد و خودكامه بود.

 

هرج و مرج و ناامني سراسر كشور را فرا گرفته بود. در حالي كه هنوز خون شهداي انقلاب

 

مشروطيت خشك نشده بود، كشورمان شاهد بازگشت مجدد جاه طلبان و سياستمداران سر سپرده به دولت هاي استعماري بود كه دوباره در جستجوي اقتدار از دست رفته خود بر روي ويرانه هاي انقلاب بودند و گو اينكه هرگز انقلابي رخ نداده است.

 

در اين آشفتگي هاي سياسي و اجتماعي و شرايط دردناك و استبدادزده كه مردم از ستم فئودال ها و خان ها و نيز از تبعات ناشي از اشغال كشور از سوي بيگانگان به ستوه آمده بودند، قيام هاي اصيل و مردمي پس از قرارداد 1919 همچون جنبش كلنل محمد تقي خان پسيان، جنبش جنگل و جنبش شيخ محمد خياباني به دنبال هم در عرض چند ماه رخ دادند كه همه رهبران اين قيام ها آرزويي جز بازشگت امنيت، بهبود وضعيت اقتصادي و اجتماعي و استقلال و سربلندي ايران نداشتند. متأسفانه اين قيام ها به سرعت سركوب گرديدند و پيامدهاي شكست اين جنبش ها برقراري و تثبيت رضاخاني بود كه با شعار رفع فساد، نابساماني، ناامني و فقر و فلاكت، سايه استبداد خود را بر كشورمان گسترده و به تدريج به سركوبي رهبران مذهبي و ملي پرداخت. در اين مقاله سعي گرديده است به بررسي انديشه ها و انگيزه ها و آرمان هاي شيخ محمد خياباني و تلاش هاي وي در اعاده امنيت و يكپارچگي ايران و پيامدهاي قيام با تأكيد بر جنبش وي از تكوين تا پايان و جنبه ضد سكولاريزم آرمان هاي وي پرداخته شود.

 

 

 

بخش اول : زندگي شيخ محمد، وضعيت خانوادگي و تحصيلات وي

 

 

 

شيخ محمد خياباني به سال 1297 ق در شهر خامنه واقع در ده كيلومتري شهرستان شبستر چشم به جهان گشود. تحصيلات مقدماتي را در زادگاهش گذراند. پدرش حاج عبدالحميد خامنه اي در داغستان تجارتخانه داشت. در نوجواني همراه پدرش به پتروفسكي (مخاچ قلعه) پايتخت جمهوري خودمختار و مسلمان نشين داغستان رفت و مدتي را در تجارتخانه پدر به كارهاي تجاري و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنايي با شيوه هاي اقتصادي زمانه سپري

 

كرد. اما گرايش روحي او به آموختن علم ودانش بيش از هر چيز بود، اين بود كه در بازگشت به خامنه، كسب و كار تجاري را رها كرد و در تبريز به سلك روحانيت درآمد.

 

شيخ در مدرسه طالبيه تبريز به فراگيري ادبيات عرب، منطق، اصول، فقه، نجوم، رياضي، تفسير، حكمت، كلام، حديث، رجال، تاريخ و علوم طبيعي پرداخت. دوره عالي تحصيل فقه و اصول را نزد آيت الله سيد ابوالحسن انگجي و هيأت و نجوم را در محضر منجم معروف ميرزا عبدالعلي طي كرد.

 

شيخ محمد خياباني با استعداد سرشاري كه داشت مراحل تحصيل را به سرعت پشت سر گذاشت و به مقام عالي رسيد و بنا به رسم ديرين حوزه هاي علميه خود به تدريس فقه، اصول و نجوم و رياضي پرداخت. از دوران طلبگي مسائل مشكل علم هيأت را خود استخراج مي كرد و تقويم هاي رقومي مي نوشت و به تعليم و تربيت طلاب جوان تر همت گماشت. شيخ با «خيرالنساء» دختر آيت الله سيد حسين حسيني خامنه اي معروف به «سيد حسين پيشنماز» ازدواج كرد. وي امام جماعت مسجد كريم خان واقع در محله خيابان بود و به خاطر اقامتش در محله خيابان معروف و مشهور به «خياباني» شد. گاهي نيز در مسجد جامع جنب مدرسه طالبيه به جاي پدرزنش حاج سيد حسين خامنه اي نماز جماعت اقامه مي كرد و از همان جا مشهورتر گرديد.

 

مي گويند هزار نفر در نماز جماعتش شركت مي كردند. بدين ترتيب شيخ از همان دوران جواني از طريق محراب و منبر و نماز و وعظ و ارشاد با مردم در ارتباط بود.(1)

 

شيخ خطيبي توانا بود و سخنان حكمت آميزش كه به طرز بسيار ساده و سليس و شيرين ادا مي شد تأثير عميقي در افكار مردم به جاي مي گذاشت.(2)

 

 

 

بخش دوم: مبارزات خياباني و كارنامه سياسي وي قبل از تكوين جنبش

 

 

 

الف) خياباني و نهضت مشروطه

 

در سال 1324 ق كه فرمان مشروطيت به امضاي مظفرالدين شاه قاجار رسيد و رژيم حكومتي ايران از سلطنت استبدادي به رژيم مشروطه و حكومت شورايي تغيير يافت. شيخ محمد نيز زندگي جديدي را شروع كرد. و براي خود حيات پر جنب و جوش سياسي را برگزيد. اما هنوز چند ماه از صدور فرمان مشروطيت نگذشته بود كه مظفر الدين شاه درگذشت و پسرش محمدعلي ميرزا به سلطنت رسيد. محمد علي ميرزا كه از آغاز نيز مخالف انقلابيون و معاند قانون و مجلس و مشروطيت بود، به زودي چهره واقعي خود را نشان داد.(3)

 

وي با پشتيباني بريگاد قزاق تهران كه آلت دست حكومت پترزبورگ و بهترين تكيه گاه حكومت استبدادي وي بود تحت حمايت ژنرال هاي روسي همچون لياخوف، ف.پ واتبولسكي و شاپشال به دستگيري آزاديخواهان پرداخت و به دستور وي، بريگاد قزاق به فرماندهي سرهنگ لياخوف مجلس و مسجد سپهسالار را به توپ بستند و در باغشاه دستور قتل عده اي از مشروطه خواهان را صادر كرد.

 

بدين گونه يك بار ديگر بساط قانون و مشروطيت برچيده شد و بساط استبداد و ديكتاتوري مجددا گسترده گرديد.(4) در آن دوران سياه استبداد محمدعلي شاهي و در زماني كه قواي ارتجاع و قشون شاه تبريز را محاصره كرده و راه آب و آذوقه را بر روي اهالي شهر بسته بودند شهيد شيخ محمد خياباني نيز به جمع مجاهدين پيوسته بود. اين روحاني آزاده با همان كسوت روحانيت تفنگ بر دوش مي گرفت و در سنگرها به مبارزه با استبداد و دفاع از آزادي و مشروطيت مي پرداخت. كساني كه درآن سنگرها حضور داشتند خاطراتي شورانگيز از

 

حضور شيخ نقل كرده اند؛ از جمله آنكه روح گرم و تپنده سنگرها بود. به محض اينكه احساس مي كرد بعضي از مجاهدين بر اثر فشار سختي ها و تنگنايي محاصره و كمبود امكانات، روحيه خود را از دست داده اند و نزديك است دچار سستي فتور شوند تفنگ را بر سر دست مي گرفت و با بيان پرشور و آتشين خود، نطق هاي شورانگيزي ايراد مي كرد و چنان در تشويق و تقويت روحيه آنان مي كوشيد كه يكباره اوضاع و شرايط دگرگون مي شد.(5) وي پيوندي ناگسستني با مردم گرسنه و عريان داشت و نفع خود را جدا از نفع آنان نمي دانست.

 

از جمله سخنان او براي هم سنگرانش اين بود كه مي گفت : «ما بر ضد حكومت ارتجاعي و استبدادي قيام كرده ايم...هرگز نبايد به خستگي و يأس تسليم شويم، به خصوص وقتي كه بار سنگين زندگي ملتي از مويي باريك آويزان شده باشد... ضمنا طوري رفتار نماييد كه شرافت تاريخي بر ايمان حاصل شود و قاطبه ملت ايران با امتنان و تشكر بگويند تبريز ايران را نجات داد.(6)

 

ب) خياباني و انجمن ايالتي

 

در دوره استبداد صغير و محاصره تبريز، حزب اجتماعيون عاميون پي به مقام ارجمند مذهبي، علمي و سياسي شيخ برد و او را به عضويت انجمن ايالتي آذربايجان برگزيد. انجمن ايالتي در طول جنگهاي يازده ماهه (1326-1327ق) نقش مهم و حكومتي داشت و امور آذربايجان اعم از اداري، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي را اداره مي كرد و شيخ از اعضا مهم آن بود. به طوري كه در محاصره تبريز شيخ فقيد براي يافتن راهي مسالمت آميز و اجتناب از خونريزي و نيز به منظور جلوگيري از كينه توزي و عناد عين الدوله كه باسمنج نشسته و راه آذوقه را بر مردم بسته بود بارها جهت مذاكره با عين الدوله به باسمنج رفت.

 

كسروي دركتاب تاريخ مشروطه خود اين موضوع را چنين عنوان كرده است :

 

چون عين الدوله يك مرد بنامي و خود از درون دل با محمدعلي ميرزا دشمني داشت، مشروطه خواهان گاهي اميد مي بستند كه بتوانند او را به سوي خود بكشند و از اين رو رشته گفتگو را با او نمي بريدند. ليكن در آن ميان دانسته شد كه عين الدوله نه كسي است كه به مشروطه گرايد ودر گفتگو ها جز سخنان دورنگي از او ديده نمي شد. راستش آن بود كه انجمن ايالتي از گرايش او به مشروطه نااميد گرديده مي خواست يك بار رشته را ببرد ودر همين زمينه نامه اي از زبان توده نوشته شد و روز آدينه نوزدهم شهريور (14 شعبان) كه روز جنگ با سپاه ماكو مي بود و شهر گرفتاري سختي مي داشت. چهار تن از سردستگان كه شيخ محمد خياباني ميرزا محمد تقي طباطبايي و سيد حسين خان عدالت و ميرزا حسين واعظ مي بودند آن را برداشته همراه نماينده سياسي انگليس آهنگ باغ صاحب ديوان كردند تا به گفتگو بپردازند.(7)

 

از جمله اقدامات شيخ در كنار ساير رهبران انجمن ايالتي كه جانشين مجلس منحله شوراي ملي در آذربايجان شده بود تلاش در جهت بهبود وضعيت مردم در اقداماتي نظير تثبيت نرخ نان و گوشت، اصلاح مقياسات و تعقيب محتكران و مصادره اجناس ذخيره انبارداران محتكر بود و از سوي ديگر با هوشياري و دقت تمام اعمال محمد علي ميرزا و ديگر دشمنان داخلي و دسيسه هاي بيگانگان را مي پاييدند و به موقع واكنش هاي لازم و مناسب نشان مي دادند.(8)

 

ج) خياباني و نمايندگي مجلس شوراي ملي در دوره دوم

 

پس از خلع محمد علي شاه از سلطنت و انتخابات مجلس دوم از طرف دولت جديد اعلان شد و در آذربايجان نيز شروع به انتخابات گرديد. شهيد خياباني كه داراي محبوبيت عامه بود با

 

اكثريت آرا به سمت نمايندگي آذربايجان در دوره دوم انتخاب و به تهران عزيمت نمود.(9) ديدگاه ايشان در مورد ويژگي هاي يك مجلس بدين حالت بود كه :

 

ما مجلسي مي خواهيم كه نمايندگان دلخواه مردم درآن نشسته و با آلام و احتياجات دموكراسي آشنا باشد، نه يك دام خيانت و تزويركه در دارالخلافه تهران گسترانيده باشد.

 

 

 

تحليلي بر سياست روس و انگليس در ايران در اين برهه زماني

 

 

 

سياست هاي مزورانه انگليس و به ويژه شخص ادوارد گري، وزير خارجه وقت انگلستان، بعد از قرار دادن 1907 بين روسيه و انگلستان اين جنبه مسأله را روشن تر مي سازد كه انگلستان با كمال وضوح خنجر به دست در صحنه ايران وارد عمل گرديد. بوروكرات ها، سرمايه داران و بانكداران انگليس هر بار به جاي دارو، زهر به خورد ايرانيان مي دادند و با تهديد سر نيزه هاي روس تزاري آنان را مجبور به خوردن زهر مي كردند. شادي و سرور مردم بعد از اخراج محمد علي شاه و اعلان مشروطيت براي بار دوم و طلوع آفتاب آزادي در افق هاي ايران ديري نپاييد.

 

سياست هاي خصمانه دولت روسيه تزاري مبني بر بازگرداندن دوباره محمد علي شاه به سلطنت همچنان ادامه داشت. چنانچه در 18 ژوئيه 1911 محمدعلي شاه با كشتي روسي به نام «كريستوفوس » از راه درياي خزر وارد گمش تپه مي شود و با تشكيل اردويي شروع به حمله به ايران مي كند. حكومت ايران يادداشت اعتراض شجاعانه اي به دول انگليس و روس مي فرستد و آنان را مسئول پشتيباني از شاه مخلوع مي شمارد در اين اثناي انگلستان، مدعي آزاديخواهي، به واحدهاي هندي دستور مي دهد براي تصرف نقاط مهم جنوبي ايران بسيج شوند. حكم تصرف اصفهان (منطقه روسي) و شيراز و بوشهر(منطقه بيطرف) نيز به اين واحدها صادر

 

مي شود. روسيه با صرف نظر از اصفهان و منطقه بيطرف جنوبي آزادي عمل را در مناطق شمالي به دست مي آورد. توقف نيروهاي روس و انگليس و عمليات بي شرمانه و غير قانوني آنان در ايران مردم را نسبت به آينده بيمناك مي كرد. اين بيم و هراس در بيانات رسمي دولت هنگام امتناع مجلس دوم (در دوم نوامبر) نيز منعكس شده بود. دراين بيانيه گفته شده بود: «اميد داريم تشويش و كدورت مردم كه در نتيجه توقف نيروهاي خارجي در ايران حاصل شده است با مذاكراتي كه فعلا جريان دارد هر چه زودتر رفع شود.» دراين باره به طور قطع وعده داده اند تا هر چه زودتر به اين تشويش پايان داده شود. روزنامه روسي «نوويه و رميا» به اين نطق از روي عصبانيت جواب داد. اين روزنامه در مقاله اي سراپا استهزا آميز چنين نوشته بود :

 

حكومت ايران مي تواند نطق و خطابه ها به هم ببافد، در عين حال نمي تواند نه تنها آسايش و امنيت داخلي بلكه جان و مال اتباع خارجي مقيم ايران را تأمين كند. اهالي بيطرف و ساكت ايران اردوي روس را نه با تشويق و كدورت بلكه با امتنان و تشكر استقبال نموده اند. به نظر ما نطق رسمي دولت ايران عمل خصمانه اي نسبت به روسيه تلقي مي شود.(10)

 

 

 

پي نوشت ها :

 

1 ـ دايره المعارف تشيع، تهران، نشر شهيد محبي س،

 

1378، ص 347.

 

2 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، دو مبارز جنبش

 

مشروطه، تهران، آگاه، 1355، ص 194.

 

3 ـ عقيقي بخشايشي، مفاخر آذربايجان، قم، نويد اسلام،

 

1378، ج4، ص 1986.

 

4 ـ م. پارلويچ، و. تويا، س. ايرانسكي، سه مقاله درباره

 

انقلاب مشروطه ايران، ترجمه م. هوشيار، شركت سهامي

 

كتاب هاي جيبي، 1357، ص 106.

 

5 ـ عقيقي بخشايشي، همان، ص 1986.

 

6 ـ رحيم رئيس نيا، همان، ص 196.

 

7 ـ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، تهران، اميركبير، 1363، ص 747.

 

8 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 199.

 

9 ـ علي رباني خلخالي، شهداي روحانيت شيعه در يكصد

 

ساله اخير، قم، مكتب الحسين، ص 145.

 

10 ـ م. چاولويچ، و. تويا، س. ايوانسكي، همان، ص 88-

 

 

شيخ محمد خياباني، روح بيدار و حماسه خروشان آذربايجان(2)

 

نويسنده:منصور پور مؤذن

 

 

 

شيخ محمد خياباني، حزب دموكرات و التيماتوم روسيه

 

 

 

شيخ محمد خياباني كه در مجلس دوم به دقت وضعيت سياسي و تحولات كشور و سياست هاي بين المللي را مد نظر داشت، وارد فراكسيون دست چپ شد و عضو مهم تشكيلات فرقه دموكرات ايران گرديد.(1)

 

مجلس دوم جهت بهبود وضعيت مالي و اداري كشور مرگان شوستر امريكايي را براي اصلاح امور مالي و دستيارش لكوفر، براي اصلاح خزانه داري و مسيوپرني فرانسوي براي اصلاح دادگستري و يالمارسن سوئدي را براي اصلاح ژاندارمري استخدام نمود.(2)

 

اين اقدامات كه باعث لطمه شديدي به منافع روسيه تزاري در ايران بود سبب گرديد روز چهارشنبه هفتم آذر 1290 ش برابر با هفتم ذيحجه 1329 ق طي التيماتومي از دولت ايران سه چيز درخواست نمود:

 

1. مستر شوستر و مستر لكوفر از كارهاي ايران بركنار باشند.

 

2. دولت ايران پس از آن كسي را از بيگانگان براي كارهاي خوب بدون رضايت روسيه و انگلستان استخدام نكند.

 

3. هزينه آمد و رفت لشگركشي روس ها را كه به رشت و انزلي لشگر آورده بودند تعهد و بپردازد.

 

دولت روسيه براي دادن پاسخ ايران 48 ساعت فرصت قائل شده بود. در غير اين صورت تهديد كرده بود كه نيروهاي سالدات و قزاق به سوي قزوين پيشروي خواهند كرد.(3)

 

 

 

واكنش شيخ در برابر التيماتوم روسيه

 

 

 

انتشار خبرالتيماتوم، تهران را تكان سختي مي دهد. زن و مرد، كوچك و بزرگ به كوچه ها مي ريزند. مدارس تعطيل مي گردد، بازاريان و كسبه دست از كار مي كشند، وزارتخانه ها و تجارتخانه ها تعطيل مي شوند. حالا ديگر جنگ بين استبداد و مشروطه مطرح نيست بلكه سرنوشت يك ملت مطرح است. هزاران نفر در ميدان بهارستان، ميدان مجلس، مسجد سپهسالار و خيابان هاي اطراف گرد هم مي آيند. حزب دموكرات با شعار «چو ايران نباشد تن من مباد» مردم را كه چون اقيانوسي برآشفته بود، به جانبازي در راه وطن دعوت مي نمايد. شيخ محمد خياباني دراين اجتماع عظيم با صدايي رسا چنين عنوان كرد:

 

ملتي كه شش هزار سال سابقه استقلال دارد، به اين آساني از استقلال خود صرف نظر نخواهد كرد. زيرا استقلال هر ملتي شرافت اوست. اگر نتوانيم كشور خود را نجات دهيم و شرافتمندانه زندگي كنيم لااقل در راه وطن جان خواهيم داد. زيرا در چنين مواقع خطرناك و حساس زنده ماندن محو شدن است...

 

بعد از اين سخنراني، چنان شور و هيجاني در حاضران پديد آمد كه فرياد «پاينده باد ايران، زنده باد خياباني» تا مدتي پس از پايان سخنراني در هوا طنين افكن شد.

 

حالا موقع آن است كه نمايندگان اين دوره نيز مانند نمايندگان دوره اول، ارزش وجودي خود را آشكار كنند. وثوق الدوله، وزير امور خارجه، صورت التيماتوم را قرائت مي كند و در آخر اظهار مي نمايد كه هيأت وزرا راهي جز تسليم و رضا در پيش ندارند تا نظر نمايندگان ملت چه باشد؟ چند لحظه سكوت مرگبار مجلس را فرا مي گيرد. هيأت حاكمه با استعمارگران همدست شده بود. ناگاه صاعقه صدايي استوار و مصمم سكوت مرگبار مجلس و بهت و حيرت و بلاتكليفي نمايندگان را از هم شكافت.

 

بعضي سؤالاتي است كه جواب آنها از زمان هاي بسيار قديم داده شده و احتياج به جواب مجددي ندارد. چنانچه اگر از ملتي سؤال شود آيا حاضر هستي آزادي و استقلالت را از دست بدهي؟ مسلما در جواب خواهد گفت : هيچ قدرتي حق ندارد آزادي و استقلال مرا، سلب كند. اميدوارم دولت روس التيماتوم ظالمانه خود را پس بگيرد و ملت ايران را از خود نيازارد.

 

اين فرياد دردمند ملت زجر ديده ايران بود كه از گلوي فرزند قهرمان خود خياباني خارج مي شد. پس ازاين سخنراني ساير نمايندگان به خياباني تأسي جستند، در مضار قبول التيماتوم داد سخن دادند و استثناي يكي دو نفر بقيه نمايندگان به دشمن شمالي آن پاسخ را دادند كه به يك توده نوميد و پامال شده مي شايست، همه نمايندگان خواهش هاي روس را برگردانيدند. پس از اين واقعه، نام خياباني زبانزد عام و خاص شد؛ چرا كه فرو رفتن در كام نهنگ

 

جنوبي و خرد شدن در زير دندان خرس شمالي را به وطن فروشي ترجيح داده بود.

 

سرانجام دولت مشروطه مجلسي را كه با شجاعت افتخارآميز دست رد بر سينه نامحرم زده بود، به زور سر نيزه درش را قفل مي كند و دستگاه مشروطه را برمي چيند و نمايندگان را تهديد مي كند، كه اگر در جايي اجتماع كنند و سخني بر خلاف تصميم دولت بر زبان بياورند به شدت مجازات خواهند شد. ضمنا براي جلوگيري از تظاهرات مردم، در شهر حكومت نظامي برقرار مي كردند. اين اقدامات نقطه عطفي در كشور ما به حساب مي آمد. زيرا تمام زحمات هفت ساله آزاديخواهان به هدر رفت و چرخ هاي نهضت مشروطه از حركت ايستاد و مردم منكوب شدند و از آزادي و مشروطه جز اسمي و پوستي باقي نماند. در اين ايام يأس آور كه ترس تبعيد و شكنجه و مرگ بر قلب شجاع ترين افراد مستولي شده بود خياباني در سبزه ميدان تهران در ميتينگ عظيمي، قريب يك ساعت و نيم عليه دولت وطن فروش سخنراني مي كند و مردم را مجددا براي احياي آزاي و برقراري مشروطه حقيقي كه بهاي خون هزاران جوان برومند و غيور به دست آمده بود دعوت به قيام مي نمايد. در اين اثنا افراد پليس يپرم خان به حسب دستور وثوق الدوله براي دستگيري خياباني وارد سبزه ميدان مي شوند، ليكن شيخ به ياري طرفداران خود به موقع از مهلكه جان سالم به در مي برد و پس از دو ماه زندگي مخفيانه در تهران به همراه خانواده اش عازم مشهد مي شود و از راه روسيه به تبريز مراجعت مي كند.

 

پس از اولتيماتوم، روسيه تزاري به فكر تجزيه دوباره آذربايجان مي افتد تا شايد قسمتي از سرزمين هاي اشغالي را كه در اثر شكست خفت بار در جنگ پرت آرتور از ژاپن از دست داده بود، جبران كند. بدين منظور علاوه بر نيروي قبلي عده زيادي سالدات به آذربايجان گسيل مي دارند. شغالان كتك خورده پرت آرتور در اينجا به صورت گرگ درنده اي در مي آيند. عده اي از مجاهدين تبعيد مي گردند و آنهايي كه پايداري مي كنند به پاي دار كشيده مي شوند. انجمن ايالتي با خاك يكسان مي شود. روس ها به منظور توجيه تجزيه آذربايجان در افكار عمومي جهان و سركوبي آزاديخواهان صمدخان شجاع الدوله را به والي گري آذربايجان انتخاب مي نمايند. در چنين اوضاعي خياباني به تبريز مي رسد. ليكن به اصرار دوستان در تبريز اقامت

 

نمي كند و مجددا راهي ديار بيگانه مي شود و مدتي در پطروفسكي نزد عموي خود مي ماند.(4)

 

اقدامات سياسي شيخ محمد خياباني پس از برچيده شدن سلطه روس ها و صمدخان شجاع الدوله از آذربايجان

 

شيخ پس از بازگشت از پطروفسكي به علت فشار بيش از حد روس ها و حاج صمد خان شجاع الدوله شرايط را جهت مبارزه مناسب نديد و با بينش سياسي خاصي خود تشخيص داد كه در اين شرايط هر اقدامي از سوي آزاديخواهان به قلع و قمع نابودي آنها خواهد منجر شد. پس به اقتضاي شرايط سكوت پيش گرفت و به شغل پدري يعني تجارت و داد و ستد پرداخت. پس از شروع انقلاب روسيه و بركناري صمدخان در تاريخ هشتم رجب 1335 ق برابر 30 آوريل اولين مقاله شيخ با نام مستعار م ـ ح تحت عنوان «چه بايد كرد؟ تكيه گاه خونخواران از پا در افتاده، نور حقيقت خواهد تابيد»، منتشر گرديد. در اين مقاله خياباني با اشاره به اصل هفتم قانون اساسي اعلام مي كند كه وقت آن شده است اصول و قوانين مقدس مشروطيت به مجراي خود بيفتد. وي در اين مقاله اجراي قوانين و احياي مشروطيت را خاطرنشان كرد.

 

تشكيل مجدد فرقه دموكرات و انتشار روزنامه تجدد

 

در همان موقع درآذربايجان نيز نهضت آزاديخواهان شروع به فعاليت كرد و تشكيلات فرقه دموكرات كه پنج سال تعطيل بود از نو تأسيس شد و در اندك مدتي شعبه هاي آن در تمام نقاط دور و نزديك آذربايجان داير گرديد. در همان اوان، خياباني و دوستانش موفق شدند، يك كنفرانس ايالتي برگزار كنند. دراين كنفرانس 480 نفر از نمايندگان شهر تبريز و ولايات مختلف آذربايجان دعوت شده بودند. آنها از ميان خود يك كميته ايالتي انتخاب كردند كه شهيد خياباني هم جزو آن كميته بود. در آن موقع شهيد خياباني علاوه برهمه فعاليت هايش،‌امتياز

 

روزنامه اي را هم به نام تجدد دريافت كرد كه مدت 5 سال تحت نظر و مديريت وي منتشر مي شد. در اين روزنامه، مقالاتي شيوا و پرشور نوشته مي شد كه به تنوير افكار مردم، ترويج مسلك خياباني و يارانش و خدمت به معارف كشور و ملت مي پرداخت. شيخ محمد خياباني، در آن هنگام با كمك و همراهي چند تن از دوستان و همرزمانش دست به توسعه تشكيلات فرقه دموکرات زد و همان زمان به اصلاحات اساسي در تبريز و آذربايجان پرداخت كه يكي از نتايج آن پايه گذاري تشكيلات ژاندارمري در آذربايجان بود. وي و دوستانش موفق شدند در مدتي كوتاه، حدود پانصد ژاندارم تربيت كنند كه تحت رياست آقا سيد حسين خان ياور فعاليت مي كردند و قرار بود اين قواي نظامي هر چه زودتر توسعه يابد و نيرويي براي دفاع از حيثيت آذربايجان در مقابل تجاوزات و ستمگري ها، تشكيل دهد.(5)

 

تشكيل كميسيون هاي مختلف جهت رفع مشكلات مردم به ويژه در زمان قحطي

 

به دنبال وقايعي نظير تاراج و غارت بازارها و مغازه ها و خانه هاي مردم اروميه توسط آسوري هاي بومي به همراه باقي مانده سالدات هاي افسار گسيخته تزاري و حمل اشياي غارت شده با ارابه هاي صليب سرخ به خارج از شهر، غارت قره داغ توسط حسينكلو و شاهسون ها، غارت ميانه توسط مقتدر نظام و نيز قحطي و خشكسالي و احتكار گندم و ساير مايحتاج مردم توسط انبارداران محتكر، مرحوم خياباني شروع به اقدامات زير مي كند.

 

الف ) تشكيل كميسيون آذوقه:

 

اين كميسيون گندم و جو را از دهات جمع آوري مي كرد و به صورت آرد در اختيار سنگك پزي ها قرار مي داد و نان به بهاي بسيار ارزان به افراد بي بضاعت فروخته مي شد.

 

ب) كميسيون كوي ها :

 

براي اينكه ثروتمندان نتوانند از نان «كميسيون آذوقه» استفاده كنند و همچنين به جهت اينكه

 

كارهاي اين كميسيون در مسير درست جريان پيدا كند تشكيل گرديد.

 

ج) كميسيون اعانه :

 

اين كميسيون موظف بود مخارج كميسيون ها ي اعانه و كوي ها و ديگر كارهاي ضروري را از ثروتمندان دريافت و تأمين كند. اين كميسيون پول هاي بزرگي از مردم مي گرفت كه بسياري به دلخواه و برخي از ترس مي دادند.

 

د) دارالمساكين :

 

اين محل براي نگهداري بينوايان به وجود آمد. مخارج اين سازمان به وسيله کميسيون اعانه تأمين مي شد.

 

در سايه رهبري صحيح خياباني، جريان امور در تمام سازمان هايي كه نام برده شد به اندازه اي دقيق و درست بود كه امكان هيچ گونه دزدي، اختلاس، سوء استفاده و ارتشا به كسي داده نمي شد. مسلم است كه اگر كوشش هاي انساني خياباني و حزب تحت رهبري او نبود، هزاران نفر از اين بحران نجات نمي يافتند.

 

عكس العمل خياباني در برابر انتخابات عين الدوله به صدراعظمي

 

در آبان 1296 ش عين الدوله، صدر اعظم مستبد زمان استبداد و فرمانده قشون ارتجاع و خودكامگي در محاصره شهر تبريز و قاتل هزاران جوان آزاديخواه، به مقام صدارت عظمي رسيد. چنين شخصي با چنان سوابق ننگين اكنون در صدر دولت مشروطه قرار مي گيرد و افراد خائني چون وثوق الدوله و امين الملك و قوام السلطنه را به عنوان وزير وارد كابينه خود مي كند به محض اطلاع از روي كارآمدن چنان دولتي، در آذربايجان آتش اعتراض زبانه مي كشد. ميتينگ عظيمي با شركت پانزده هزار تن از آزاديخواهان در تبريز تشكيل مي گردد. در اين ميتينگ خياباني و نوبري و چندنفر ديگر در مورد ماهيت اعضاي كابينه سخنراني مي كنند و اعلام مي دارند كه دولت عين الدوله را كه تظاهر روح استبداد در كالبد مشروطه مي باشد به رسميت نمي شناسد و آذربايجان زمام امور كشور را به دست افراد وطن فروشي چون

 

وثوق الدوله نمي تواند بسپارد و موارد زير را به عنوان درخواست آذربايجان به مركز تلگراف مي كند:

 

ـ كشور از روي اصول صحيح دموكراسي اداره شود.

 

ـ اصول ديپلماسي مخفي متروك شود و ملت و افكار عمومي از مسائل جاري سياسي استحضار كامل حاصل نمايد.

 

ـ يك كابينه ملي متشكل از عناصر صالح شناحته شده روي كار آيد.

 

ـ بلافاصله اعلان انتخابات مجلس شوراي ملي در ايالات انتشار يابد.

 

ـ حكم انتخاب انجمن ايالتي صادر شود.

 

سرانجام اعتراضات تبريز عين الدوله را مستأصل كرد و بعد از 3 ماه در دي ماه 129 از صدراعظمي بركنار شد.

 

اشغال تبريز توسط دولت عثماني و دستگيري خياباني

 

در شعبان 1337 ق، سربازان عثماني به بهانه تنبيه آسوري ها به آذربايجان سرازير شدند و پس از اشغال آن به غارت انبارهاي غله و آذوقه اهالي دست زدند. خياباني براي جلوگيري از رفتار غيرانساني قشون عثماني، با سركردگان آنان ملاقات كرد ولي عثماني ها دست از غارت برنداشتند. دراين اثنا، ترك ها با تشكيل جمعيتي به نام اتحاد اسلام درصدد بر مي آيند نقشه منحوس خود يعني تجزيه آذربايجان را عملي سازند. مكرم الملك نايب الاياله وطن فروش آذربايجان مجري خيالات خام پان تركيست ها مي شود و در مقام آزار و تبعيد ميهن پرستان بر مي آيد. مخالفت شجاعانه خياباني و ساير فرزندان غيورآذربايجان با افكار پليد عثماني ها شروع مي گردد. پان تركيست ها براي برداشتن سد راه مقصود خود، خياباني، بادامچي و چند نفر ديگر را دستگير مي كنند و در راه اروميه زنداني مي نمايند. پس از دو ماه كه عثماني ها مجبور به تخليه اروميه مي شوند و به موصل عقب نشيني مي كنند، آنها را نيز به زندان قارص يكي از شهرهاي عثماني تبعيد مي نمايند. مرحوم خياباني و همراهانش به مدت پانزده روز در

 

قارص زنداني بودند و بعد از آن بنا به ملاحظات و پيشامدهاي سياسي آزاد شدند به تبريز بازگشتند.(6)

 

 

 

پي نوشت ها :

 

1 ـ علي رباني خلخالي، همان، ص 145.

 

2 ـ جلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران،

 

دفترانتشارات اسلامي، 1361، ج2، ص 67.

 

3ـ علي آذري، قيام شيخ محمد خياباني، بنگاه مطبوعاتي

 

صفي عليشاه، 1354، ص 23.

 

4 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص207 -212.

 

5 ـ عقيقي بخشايشي، همان، ص 1988.

 

6 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 232-236.

 

 

 

 

 

 

 

شيخ محمد خياباني، روح بيدار و حماسه خروشان آذربايجان(3)

 

نويسنده:منصور پور مؤذن

 

 

 

بخش سوم : زمينه هاي جنبش خياباني

 

انتخابات مجلس چهارم : صدارت وثوق الدوله مولود قرارداد 1919 و بقاي آن در گرو همان قرارداد منحوس بود. زمينه اين قرارداد از مدتها پيش طرح ريزي شده بود و وثوق الدوله داوطلب شد به هر قيمتي شده است آن را بر ملت ايران تحميل كند. پس از شش سال فترت با ظاهر فريبنده اي درصدد آغاز انتخابات برآمد تا به يك تير ودو نشان زده باشد. نخست مي خواست به مردم وانمود كند كه او باعث بستن مجلس دوم و ايجاد فترت نبوده است. با وجودي كه گوشت و استخوانش در دستگاه استبدادي پرورش يافته متظاهر به مشروطه خواهي شده بود و ديگر گذراندن قرارداد از مجلس چهارم طبق تعهد خصوصي خود در نزد سفارت انگلستان بود. بديهي است براي گذراندن يك چنين قرارداد ايران برباد ده، معلوم بود چه نوع وكلايي بايد انتخاب شوند. وكلايي كه فاقد عرق ايرانيت و حس وطن پرستي باشند. طبق برنامه اي كه برايش معين كرده بودند موجبات مسافرت شاه را به لندن فراهم ساخت تا لااقل يك تصديق ضمني با يك موافقت تلويحي در قصر بوكينگهام از شاه بگيرند. وي ابتدا شاه را روانه كرد و سپس شروع به مخابره تلگراف به ولايات و حكام نمود. با تمام تشبثاتي كه كاركنان مخفي و سري وثوق الدوله در امر انتخابات تبريز به كار بردند توفيقي وافي و كافي نصيبشان نشد. در مرادماه 1298 ش كار شمارش آرا پايان يافت و شيخ محمد خياباني به همراه پنج شخص ديگر كه از فرقه دموكرات بودند توانستند 6 نماينده از 10 نماينده تبريز را به مجلس بفرستند. نگراني از تشكيل يك فراكسيون قوي به رهبري خياباني و ايستادگي وي در برابر تصويب قرارداد 1919، وثوق الدوله را ناچار كرد با دستپاچگي

 

محمدولي خان سپهسالار اعظم، والي ايالت آذربايجان، را براي مذاكره حضوري به تهران احضار نمايد.(1)

 

 

 

عزيمت شيخ به تهران به منظور آگاهي از نيات دولتمردان و چگونگي قرارداد 1919

 

 

 

در اثناي انتخابات، متن قرارداد 1919 بين دولت وثوق الدوله منتشر شد. بر اساس اين قرارداد اختيار كامل امور مالي و گمركي و نظامي ايران در اختيار مستشاران انگليسي قرار مي گرفت و ايران عملا به صورت تحت الحمايه انگلستان در مي آمد. دموكرات هاي آذربايجان به رهبري خياباني بر ضد اين قرارداد وارد عمل شدند و روزنامه تجدد، ارگان دموكرات ها، نوشت:

 

تا زماني كه قرارداد به تصويب مجلس نرسيده، ورق پاره اي بيش نيست و اعتباري ندارد.(2)

 

خياباني به تهران رفت تا با رجال كشور درباره پيامدهاي زيان بار آن قرارداد استعماري صحبت كند. در تهران از طرف وثوق الدوله شصت هزار تومان به او پيشنهاد شد كه ساكت بنشيند و مخالفت نكند. خياباني تازه متوجه شد كه در تهران بسياري از رجال سياسي با گرفتن حق السكوت لب از لب باز نمي دارند. اين بود كه مأيوسانه از تهران به تبريز بازگشت و ماجرا را به اطلاع مردم و آزاديخواهان رسانيد.(3)

 

 

 

لغو انتخابات آذربايجان و انحلال حزب دموكرات از جانب وثوق الدوله

 

 

 

شكست دولت آنگلوفيل و موفقيت حزب خياباني درانتخابات تبريز، آتش خشم وثوق الدوله را دامن مي زند. اگر خياباني و ساير نمايندگان آزاديخواه تبريز به مجلس پا مي گذاشتند، تمام

 

اميال ميهن فروشي او را نقش بر آب مي كردند. بدين جهت تصميم مي گيرد اين حزب را منحل سازد و ضرب شستي به رهبر آن، خياباني، نشان دهد. ولي وثوق الدوله غافل بود كه خياباني از آن بيدها نيست كه با اين بادها بلرزد. خياباني مرگ را پذيرا مي شود ولي شكست را هرگز.(4)

 

 

 

اعزام ماژور لئوپولد بيورلينگ سوئدي به رياست نظميه آذربايجان از جانب وثوق الدوله

 

 

 

وثوق الدوله براي اجراي مقاصد شوم خود، افسران نظميه و كارمندان اداره ماليه آذربايجان را به جرم اينكه نتوانسته اند در انتخابات تبريز خواست هاي او را برآورند از كار بركنار مي كند.(5)

 

احمد كسروي در تاريخ هيجده ساله آذربايجان به اين موضوع اشاره مي كند و مي نويسد:

 

ماژورلئوپولد بيورلينگ را كه يكي از سركردگان سوئدي بود براي سر شهرباني آذربايجان برگزيدند و چنين پيدا بود بيورلينگ اداره تبريز را به هم زده آن را از نو خواهد ساخت. اين آگاهي در تبريز مايه رنجش سران شهرباني گرديد آنان را به تكان آورد، زيرا بسياري از آنان سال ها در آن راه بسته و كوشيده بودند و اكنون مي بايست بيكار گردند و در پي كار ديگري باشند. در همان روزها يك آگاهي ديگري رسيد و آن اينكه ترجمان الدوله پيشكار ماليه آذربايجان گرديده و او نيز پنجاه شصت تن مي آورد كه اداره ماليه تبري را به هم زده از سر نو بسازد و اين نيز مايه رنجش كاركنان ماليه گرديد و آنان نيز به تكان آمدند. از آن سوي اين رفتار دولت يك گونه بدخواهي آذربايجانيان شمرده مي شد و زبان همگان را به گله و بدگويي از دولت باز مي داشت.(6)

 

 

 

تشكيل مجلس محلي تبريز و انتخاب شيخ محمد خياباني به رياست آن

 

 

 

روز جمعه 22 اسفند 1298 برابر 20 جمادي الثاني 1338، دموكرات هاي تبريزو نمايندگان حوزه هاي تشكيلات شهر تبريز در ساختمان تجدد اجتماع کردند و مجلس محلي را منعقد ساختند و بدين لحاظ براي بار ديگر يك لرزه غيرت، شجاعت، تهور و فداكاري در وجود آنان ايجاد گرديد. شيخ محمد خياباني در اين مجلس به اتفاق آرا به رياست مجلس انتخاب شد. اتحاد عمومي آرا حائزين در انتخاب شيخ به رياست مجلس، حاكي از تجلي و تجسم روح يگانگي و صميميت بود.

 

روز هشتم فروردين 1299 ش بيانيه اي از طرف كميته مجلس محلي تبريز، مبني بر اتحاد و نظم دموكرات ها و همكاري همه آزاديخواهان ميهن دوستي ايراني خطاب به آزاديخواهان و هموطنان صادر گرديد.(7)

 

 

 

بخش چهارم : آغاز جنبش و وقايع پيرامون آن

 

 

 

واقعه روز سه شنبه 17 فروردين سال 1299 ش:

 

در اين روز خياباني اين پيشوا و عالم بزرگ ديني تصميم نهايي خود را به منظور رهايي وطن از دست اجنبيان خارجي و عمال سر سپرده داخي آنان مي گيرد. رادمردان آذربايجان دوباره در جهت احيا عظمت ايران و برچيدن دستگاه ظلم و ستم بپا مي خيزند. ستمگري هاي ماژوربيورلينگ و دار و دسته وي سبب نارضايتي شديد مردم مي گردد. احمد كسروي در كتاب تاريخ هيجده ساله آذربايجان وقايع اين روز را چنين نقل مي كند :

 

روز سه شنبه هفدهم فروردين (16 رجب) هنگام پسين در حياط تجديد جنب و جوشي پديدار بود و پيروان خياباني يك به يك يا دسته به دسته در آنجا گرد مي آمدند. اين دستور از خياباني داده شده بود كه همه درآن هنگام با تفنگ يا تپانچه به حياط تجدد

 

بيايند و چون انبوهي ازآنان گرد آمدند فرمان رسيد كه يك دسته از ايشان بروند و از كلانتري نوبر ميرزا باقر را كشيده بياورند. با اين فرمان يك دسته كه همانا پنجاه يا شصت تن بيش نمي بودند، آهنگ كلانتري نوبر كردند ميرزا باقر را خواستند. كلانتري ايستادگي نموده ودر ميانه اندك کشاكشي رفت، در اين گيرو دار سردار انتصار رئيس نظام به آنجا رسيد و دستور داد تا در خواست شورشيان را بپذيرد. اين كشاكش به فيروزي خياباني و همراهانش پايان يافت و مايه نيرومندي آنان گرديد.

 

خياباني و همراهانش آن شب را در عمارت تجدد بسر بردند. فردا چون روز شد گروه انبوهي از دموكرات ها و مجاهدان وديگران با آهنگ همدستي و برخي براي تماشا گرد آمدند. در اين روز شاگردان دبيرستان ها به بازار ريخته و بازاريان را به بستن دكان برانگيختند و سپس به قويون ميداني رفته چوبه دار را كه از زمان نايب الايالتي مكرم الملك بازمانده بود، كنده و آتش زدند.(8)

 

 

 

اخراج ماژور بيورلينگ و دار و دسته اش

 

 

 

خياباني و يارانش مردم را برانگيختند كه به شهرباني ريزند و زندانيان را بيرون آورند و بيورلينگ و همراهان او را از اداره بيرون كنند و چون مردم بدين سان به شهرباني تاختند. بيورلينگ و همراهانش در كار خود در ماندند و چاره جز بيرون رفتن نديدند. به ويژه كه امين الملك نايب الاياله كه از درماندگي و ناتواني سر رشته را گم كرده بود، دستور فرستاد كه ماژور بيورلينگ و همراهانش ايستادگي ننمايند و از اداره بيرون روند و آنان به ناچاراين دستور را به كار بستند. بيورلينگ و همراهانش در شهر نماندند و آهنگ و اسمنج كردندن كه از آنجا با سيم تلگراف با تهران گفتگو كنند.(9)

 

بايد خاطر نشان ساخت كه انتصاب عين الدوله به ايالات آذربايجان و دكتر امين الملك مرزبان

 

به معاونت او و سعيدالحكما به رياست دفتر ايالتي و سايرين، آتش اين قيام را مشتعل ساخت.

 

 

 

صدور بيانيه مهم هيأت اجتماعات در روز 19 فروردين 1299

 

 

 

اجتماع آزاديخواهان، يك هيأت مديره ويژه اي براي اداره كردن اجتماع برگزيد و اين هيأت روز پنجشنبه 19 فروردين بيانيه اي انتشار داد، اين بيانيه حائزاهميت فراوان و فوق العاده مهم بود. متن بيانيه كه به فارسي و فرانسه انتشار يافت به شرح ذيل بود:

 

آزاديخواهان شهر تبريز، به واسطه تمايلات ارتجاعي كه در يك سلسله از اقدامات ضد مشروطيت حكومات محلي تجلي مي نمود و در مركز ايالت آذربايجان، با يك طرز انديشه بخشي قطعيت گرفته بود، به هيجان آمده، با قصد اعتراض و پروتست شديد و متين قيام نموده اند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي كنند كه تمامت پرگرام آنان عبارت است از تحصيل يك اطمينان تام و كامل از حيث كه مأمورين حكومت، رژيم آزادانه مملكت را محترم و قوانين اساسيه را كه چگونگي آن را معين مي نمايد به طور صادقانه مرعي و مجرا دارد. آزاديخواهان، كيفيت فوق العاده باريك و وضعيت حاضره را تقدير كرده مصمم هستند كه نظم وآسايش را، به هر وسيله باشد، برقرار دارند. در دو كلمه پروگرام آذربايجان عبارت است از اين است: برقرار داشتن آسايش عمومي، از قوه به عمل آوردن رژيم مشروطيت

 

تبريز : پنجشنبه 19 حمل 1299 ـ رجب 1338 ـ هيأت مديره اجتماعات.

 

چون عمال حكومتي دولتي بر اهميت قيام واقف نبودند و رويه اي را پيش گرفتند كه جنبه لاقيدي و لاابالي گري داشت، به اين لحاظ باز هم آزاديخواهان مداخله مستقيم و قطع رابطه را بيشتر احساس مي نمودند. لذا هيأت مديره اجتماعات نمايندگان خود را نزد كنسول هاي دول خارجي اعزام و آنان را از مرام آزاديخواهان كه فقط دائر به حفظ آسايش و امنيت عمومي و تأمين زمينه اجراي قانون اساسي بود، مسبوق و مستحضر ساختند.

 

هيچ نوع آثار عصبانيت و تنگي حوصله در اجتماعات آزاديخواهان مشهور نبود. دموكرات ها

 

با يك خونسردي فوق العاده اي بر جريان وقايع و حوادث نظارت مي كردند. يك روح فوق العاده و صميمي در تبريز حكمفرما بود. اجتماعات تجدد به طور منظم و مرتب هر روز ادامه مي يافت. از صبح تا عصر و پاسي از شب، عده بسياري از آزاديخواهان به عمارت تجدد آمد و رفت مي كردند و در صحن عمارت اثبات وجود مي نمودند. تبليغات و تعليمات دراين روزها عاري از هر گونه اظهارات هيجان انگيز بود. اين تعليمات فقط به منظور تنوير افكار آزاديخواهان و تحكيم امور انتظامي و پرورش انضباط داده مي شد. همه اين امور تحت سرپرستي و مباشرت عملي و رياست و نظارت خياباني درآمد.(10)

 

 

 

ورود عين الدوله به آذربايجان

 

 

 

وثوق الدوله در نظر داشت به هر وسيله ممكن هر جا كه نداي آزاديخواهي و مخالفت با نيات خود را بشنود با تعيين حكام مستبد به سركوبي جنبش ها بپردازد. لذا عين الدوله را با آن همه سابقه بدنامي در سركوبي مجاهدان در دوران مشروطيت در محاصره تبريز، به والي گري آذربايجان منصوب نمود و وي به روز 30 فروردين 1299 وارد تبريز شد قبل از ورود عين الدوله به تبريز هيأت اجتماعات شرايط ذيل را براي ورود عين الدوله به تبريز اعلام كرد كه پس از موافقت وي با اين شرايط، هيأت اجازه ورود او را به تبريز دادند.

 

1. شاهزاده عين الدوله نبايد با سوار و پياده وارد شهر شود.

 

2. مأمورين سوئدي بدون شرط از باسمنج به تهران مراجعت كنند.

 

3. شاهزاده از تهران اعتباري درخواست كند و آن وجه را با نظر ملت به مصرف برسانند.

 

4. آقاي امين الملك نايب الاياله به تهران مراجعت كنند، سمت ايشان را به آقاي حاج ساعدالسلطنه واگذار كنند.

 

5. رياست دفتر به عهده آقاي سريع القلم محول شود و آقاي سعيد الحكما به تهران مراجعت

 

كنند.

 

6. در آتيه شاهزادگان هيچ كاري را نبايد بدون موافقت جمعيت تجدد انجام دهند.

 

مرحوم خياباني دراين روزها در عمارت تجدد نطق هايي مبني بر اصلاحات لازم و تغيير مأموران ناصالح ايراد مي كردند. درجه مخالفت ايشان با كابينه قرارداد به حدي بود كه اصلا دولت وثوق را به رسميت نمي شناخت و نسبت به عمل قرارداد، نطق هاي مشروحي ايراد نمودند.(11)

 

 

 

كشته شدن كنسول آلمان در تبريز

 

 

 

در ماه هاي آخر جنگ جهاني اول يك كنسول آلماني به نام كرت وسترو با افزار جنگي و قورخانه بسيار به تبريز آمد. همانا اين افزار و قورخانه را براي عثمانيان آورده بود ولي چون همان روز گفتگوي آشتي به ميان آمد و جنگ از ميان برخاست كرت وسترو افزار را به عثمانيان نداد و در كنسولخانه در انبار چيد ونگهداشت.

 

مكرم الملك كه نايب الاياله مي بود در اثر فشار انگليسي ها به او نامه اي نوشت و خواستار تحويل افزار و قورخانه گرديد. كنسول گردن نگذاشت و چنين پاسخ داد

 

كه اگر بخواهند زورآزمايي كنند قورخانه را آتش زده و همه آن پيرامون ها را به هوا خواهد پرانيد. كرت وسترو آسوده نمي نشست و اين زمان كمونيستي از خود نشان مي داد و كساني از تبريزيان بر سرش گرد آورده و به كوشش هايي مي پرداخت. وي در صدد بود كه يك روزي با تفنگ و بمب و متراليوز بيرون ريزند و در شهر آشوبي برپا گردانند و اداره ها را به دست گيرند و آيين بلشويكي را روان گردانند. از اين رو شيخ در انديشه از ميان بردن او مي برد. زيرا برخي از مخالفان خياباني به كنسولگري پناهنده شده ودر آنجا نوشته هايي به زيان خياباني مي نوشتند ودر شهر مي پراكندند. از اين رو خياباني دستور داد كه يك دسته پاسبان در پيرامون كنسولخانه نگهبان ايستند و كسي را به آنجا راه نداده و هر كه را بيرون مي آيد دستگيرگردانند. اين رفتار به كنسول آلمان بر مي خورد. از جمله روز چهارشنبه سيزدهم خرداد نامه اي از او به شهرباني رسيد كه اگرتا فردا نيمروز پاسبان ها را برندارند در زمان به كار خواهد برخاست. از اين رو خياباني بسيج كار ديده، كساني را از تيراندازان مجاهدان به آنجا فرستاد كه در پشت بام ها جا گرفتند و آماده ايستادند. خوبيش در اينجا بود كه كاركنان كنسولخانه پيروي از كنسول نمي كردند و فرمان از او نمي بردند. اين بود كه در روز پنج شنبه چهاردهم خرداد 1299 كنسول به تنهايي در پشت بام به جنگ و شليك مي كوشيد. در اينجا بود كه يكي از تيراندازان او را آماج گردانيده با يك تيري كه از دهانش زد از پايش انداخت و بدين سان جنگ پايان يافت.(12)

 

 

 

ترك آذربايجان توسط عين الدوله و خانواده وليعهد و تهي شدن آذربايجان از نمايندگان دولت

 

 

 

عين دوله كه با خواري بسيار به شهر درآمده و در عالي قاپو نشيمن گرفته بود و خياباني كاركنان خود را به گرداگرد او گماشت كه كسي به نزدش آمد و شد ننمايد و فرصت فرمانروايي به او داده نشود. عين الدوله از درماندگي و بيكارگي به اين خواري و زبوني تن در

 

داده و آرام نشسته بود در اين هنگام چون وليعهد در تهران مي زيست و شمس العماره يا عالي قاپو كه كاخ پادشاهي و نشيمنگاه هاي وليعهدهاي ايران بود و زنان و بستگان او مي نشستند، خياباني خواست آنها را بيرون كند و آنجا را نشيمنگاه خود و كانون جنبش گرداند و به زنان وليعهد دستور بيرون شدن داد و روز سوم تيرماه را برگزيد كه از تجدد به آنجا روند. زنان وليعهد و پيرامونيان او يك كارواني بستند و چون عين الدوله نيز نه كاري از پيش مي برد و نه سودي بر مي داشت و از درنگ در تبريز نتيجه اي نديده در آهنگ رفتن مي بود. او هم با پيرامونيان خود به باسمنج رفت و از آنجا همگي همراه گرديده كاروان بزرگي پديد آوردند و رو به تهران روانه گرديدند. بدين سان تبريز از نمايندگان دولت تهي گرديد و كسي كه در برابر قيام ايستادگي نمايد، نماند.(13)

 

 

 

تغيير نام آذربايجان به آزاديستان

 

 

 

وقتي دولت كمونيستي جمهوري آذربايجان موضوع تجزيه آذربايجان ايران و الحاق آن را به جمهوري بلشويكي آذربايجان مطرح كرد خياباني براي جلوگيري از اين توطئه ها، با پيشنهاد اسماعيل امير خيزي كه از سران دموكرات ها بود نام آذربايجان را به آزاديستان تغيير داد.(14)

 

 

 

ارتباط جنبش خياباني و نهضت جنگل

 

 

 

شيخ محمد خياباني به منظور تحكيم روابط با ساير نهضت هاي آزاديخواه حاجي آخوند را به عنوان نماينده مخصوص خود به نزد ميرزا كوچك خان فرستاد. حاجي آخوند پيام آن روحاني انقلابي را ابلاغ نمود. پيام اين روحاني روشنفكر، برقراري ارتباط فيما بين قيام آذربايجان و گيلان و پيشروي به سوي هدف مشترك بود. فعاليت شيخ محمد خياباني نيز در

 

جهت ايجاد يك تحول اساسي در سيستم حكومتي ايران و رفع موانع آزادي دور مي زد و حصول چنين آرزويي را از طريق نزاكت بي ثمر مي دانست و چون به عمق مسأله و افكار حكومت هاي وقت پي برده، لذا نيل به هدف را جز از طريق انقلاب نمي جست. شيخ محمد خياباني، حاجي آخوند را براي هماهنگ شدن با پيشواي نهضت جنگل و تلاش مشتركشان در تغيير وضع و پيشروي به سوي تهران به نزد جنگليان فرستاده بود متأسفانه حاجي آخوند بعد از ابلاغ رسالت خود در زيده بر اثر بيماري درگذشت و به علت گرفتاري هاي جنگلي ها امكان برقراري ارتباط مقدور نگشت.(15)

 

 

 

بركناري وثوق الدوله و فرار وي به اروپا

 

 

 

در چنين شرايطي قرارداد 1919 از هر جهت مورد تهاجم قرار گرفت و انگلستان با تمام علاقه اي كه به اين قرارداد داشت از تصويب آن توسط مجلس ايران مأيوس شد. اصولا وضع طوري بود كه كسي در ايران جرأت حمايت از آن را نداشت. در روسيه پيروزي انقلاب روسيه و رابطه اش با ايران موجب شده است كه انگليس نتواند مانند گذشته از سياست تسلط آشكار پيروي كند لذا در صدد يافتن راه جديدي بود. همين كه روشن شد تصرف ايران و تبديل آن به يكي از اقمار انگلستان شدني نيست بر آن شدند با تحكيم ايران همچون دولتي مستقل به رهبري حكومتي گوش به فرمان از منافع آنها بهتر دفاع شود، لذا وثوق الدوله بعد ازآن همه خيانت به ملت ايران از كار بركنار و بدون تأمل از راه همدان، كرمانشاه و بغداد عازم اروپا شد و يا به عبارتي ديگر فرار كرد.(16)

 

 

 

انتخاب مشيرالدوله به نخست وزيري

 

 

 

مشيرالدوله «ميرزا حسن خان پيرنيا» در 18 شوال 1338 بر روي كارآمد و در 28 همان

 

ماه اعلام داشت كه قرارداد 1919 موقوف الاجرا خواهد بود تا وقتي كه براي مجلس شوراي ملي عرضه و تصويب گردد. در ماه ذيقعده هيأت مشاوران نظامي انگليس به استثناي كلنل اسمايس از تهران بيرون رفتند و مفتش مالي انگليسي هم استعفا داد و در همان ايام قواي انگليس مشهد را ترك گفت و به هندوستان بازگشت.

 

مشيرالدوله، مهديقلي خان هدايت را جهت سركوبي نهضت شيخ محمد خياباني به ايالت آذربايجان برگماشت.(17) مشيرالدوله با آنكه اجراي قرارداد 1919 را مسكوت مي گذارد ولي نمي تواند رو در روي امپرياليسم انگلستان بايستد. وي چون مانند وثوق الدوله منفور مردم نبود، انگلستان بهتر مي توانست در پشت كرسي صدارتش پنهان شود و خواست هاي استعمارگرانه خود را پيش ببرد. بعد از روي كارآمدن مشيرالدوله، نهضت آزاديستان همچنان ادامه پيدا مي كند، زيرا خيالات خياباني عالي تر از آن بود كه با الغاي حكومت و معاهده وثوق الدوله آرام بگيرد. او يك حكومت ملي حقيقي مي خواست. شيخ محمد خياباني هنوز فشار پنجه استعمار را روي حلقوم ملت ستمديده ايران احساس مي كرد و نيك مي دانست كه منابع نفتي سراسر كشور در انحصار شركت هاي انگليسي است و كالاهاي انگليسي تمام بازارهاي ايران را قبضه كرده است. لذا به منظور احقاق حق مردم ايران به مبارزات آزاديخواهانه خود ادامه داد.(18)

 

 

 

پي نوشت ها :

 

1 ـ علي آذري، همان، ص 220-222.

 

2 ـ محمد حسن رجبي، علماي مجاهد، تهران، مركز اسناد

 

انقلاب اسلامي، 1382، ص 202.

 

3 ـ دايره المعارف تشيع، همان، ص 348.

 

4 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 243.

 

5 ـ همان، ص 234.

 

6 ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، تهران، امير كبير، 1384، ص 861.

 

7 ـ ‌علي آذري، همان، ص 245.

 

8 ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، ص 865.

 

9 ـ همان، ص 868.

 

10 ـ علي آذري، همان، ص 263-265.

 

11 ـ همان، ص 283.

 

12 ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، ص 884.

 

13ـ همان، ص 887.

 

14ـ دايره المعارف تشيع، همان، ص 349.

 

15ـ ابراهيم فخرايي، سردار جنگل، جاويدان، 1357، ص 371.

 

16ـ جلال الدين مدني، همان، ج2، ص 97.

 

17ـ ملك الشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، تهران اميركبير، 1357، ج1، ص 255.

 

18ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 255.

 

 

محمد خياباني؛ خروش حماسه ها

 

 

 

مصطفي قلي زاده

 

 

 

بي گمان يکي از شکوهمندترين حرکتهاي تاريخ و جنبشهاي ديني و مردمي ايران در قرن حاضر، قيام حماسه آفرين شيخ محمد خياباني در تبريز است . هدف اين قيام نجات کشور از دام توطئه هاي شيطاني بود که استعمارگران غرب و شرق به دست عمال خودفروخته خويش در سرتاسر اين مرز و بوم گسترده بودند. در آن روزگار ايران گويي صاحب نداشت و انقلاب مشروطيت به نفع قدرتهاي خارجي و متجاوز، مصادره مي شد و غرچگان غربزده و روشنفکرنما، زمام امور مملکت را در دست داشتند و هوسبازانه با سرنوشت ملت مسلمان و مظلوم اين سر زمين بازي مي کردند. از طرفي ، شمال کشور عرصه تاخت و تاز چکمه پوشان روس و عثماني و اشرار محلي بود و منطقه جنوب در زير گامهاي مزدوران انگليس پايمال مي شد. از طرف ديگر حکومت مرکز به دليل وابستگي به اربابان خارجي بوزينه اي را مي ماند که قدرت تصميم گيري نداشت و روز به روز بر بدبختي مردم و ويراني و بي سر و ساماني کشور دامن مي زد و سايه هاي ياس و تباهي و فقر و فلاکت هر روز بيش از پيش دامن مي گسترد و ....

 

 

 

(( خيزش خياباني )) و طنين فرياد استقلال طلبي و آزاديخواهي او از آذربايجان در اقصي نقاط ايران پيچيد و خواب خفتگان را بر آشفت و دست رد بر سينه نامحرمان و بيگانگان و بيگانه پرستان زد و به مردمان آزاده زمانش و آيندگان آموخت که (( يک لقمه خاردار باشيد تا هيچ گلويي نتواند شما را فرو دهد ! ))

 

 

 

از ميلاد تا محراب

 

 

 

شيخ محمد خياباني ، فرزند حاج عبدالحميد تاجر خامنه اي و بانو رقيه سلطان ، در سال 1297 ق در شهرک (( خامنه )) واقع در ده کيلومتري شهرستان شبستر ديده به جهان گشود (1397) و تحصيلات مقدمات و ادبي را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر (( پتروفسکي )) ( مخاچ قلعه ، مخاچ کالا) پايتخت آن روز جمهوري داغستان ، تجارتخانه داشت . در نوجواني همراه پدر به پتروفسکي رفت و مدتي را در تجارتخانه او به کارهاي تجاري و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنايي با شيوه هاي اقتصادي زمانه سپري کرد. اما گرايش روحي او به فراگيري علم بيش از هر چيزي بود. از اين رو در بازگشت به خامنه ، کس و کار تجاري را رها کرد و در تبريز به تحصيل علوم ديني پرداخت و به سلک روحانيت و علماي دين در آمد. شيخ در مدرسه (( طالبيه )) تبريز، ادبيات عرب ، منطق ، اصول ، فقه ، نجوم ، رياضي ، تفسير، حکمت ، کلام ، حديث ، تاريخ ، رجال و علوم طبيعي را از اساتيد فن آموخت .

 

 

 

دوره عالي فقه و اصول را نزد مرحوم آيه الله العظمي سيد ابوالحسن انگجي و هيئت ونجوم را در محضر منجم معروف مرحوم ميرزا عبدالعلي خواند . (1398) شيخ با تکيه بر استعداد سر شار و پشتکار و جديت خاص ‍ طلبگي ، مراحل تحصيل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمي رسيد . از دوران طلبگي مسائل مشکل علم هيئت را خود استخراج مي کرد و تقويمهاي رقومي مي نوشت . علاوه بر آن ، بنا به رسم ديرين حوزه هاي علميه ، از دوران تحصيل به تدريس فقه و اصول و نجوم و رياضي و حکمت براي طلبه هاي جوانتر از خود نيز مي پرداخت . بويژه به تدريس نجوم و رياضي که از مشکل ترين رشته هاي علوم است ، علاقه زيادي داشت و آن را در مدرسه طالبيه تبريز، با بيان شيوا و فصيح و به زبان مادري خود (ترکي ) براي فضلا و طلاب سطوح عالي ، تدريس مي کرد و اين مايه شگفتي اقران و حتي علماي بزرگ مي شد. چرا که کمتر کسي از عالمان مي تواند از عهده تبيين و تدريس اين علم بر آيد و جوان بودن خياباني هم از يک طرف آنان را شگفت زده مي کرد؛ به طوري که کساني چون احمد کسروي - که از مخالفان خياباني بود - با تعجب فراوان به اين عظمت شگفتي زاي خياباني اعتراف کرده اند .

 

 

 

شيخ به سبب اقامتش در محله (( خيابان )) تبريز معروف به (( خياباني )) شد . (1399) در مسجد کريم خان ، واقع در محله خيابان ، نماز جماعت مي خواند و مردم مسلمان را ارشاد مي کرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پاي صحبت و موعظه حکيمانه و بيدارگر او مي نشستند. (اين مسجد هنوز هم به همان نام در جهار راه منصور تبريز موجود است .)

 

 

 

يکي از علماي بزرگ تبريز در آن روزگار، مرحوم آيه الله سيد حسين خامنه اي ، مشهور به سيد حسين پيشنماز (1400) بود که در مسجد جامع تبريز اقامه نماز مي کرد. خياباني هم به سبب همشهري بودن با وي و هم اينکه او انديشه هاي روشن و انقلابي و اجتماعي داشت ، با ايشان زود آشنا شد و همين آشنايي زمينه را براي ازدواج او با دختر آن فقيه بزرگ ، يعني (( خير النساء )) فراهم کرد . (1401) از آن پس خياباني گاهي در مسجد جامع تبريز به جاي پدر زنش ، حاج سيد حسين خامنه اي ، نماز جماعت اقامه مي کرد و از همانجا نيز مشهورتر گرديد. مي گويند معمولا هزار نفر در نمازش شرکت مي کردند . (1402)

 

 

 

بدين ترتيب ، شيخ از دوران جواني ، از طريق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل ديني و علمي و فرهنگي و اجتماعي را خود براي آنان بيان مي کرد .

 

 

 

از مشروطه تا مجلس

 

 

 

زندگي شيخ محمد خياباني پس از پيروزي مشروطيت در سال 1324 ق (1285 ش ) با تاسيس (( انجمن ايالتي آذربايجان )) در تبريز وارد مرحله تازه اي گرديد. انجمن ايالتي آذربايجان (1324 - 1330 ق ) در دوره استبداد صغير و نيز در دوره محاصره تبريز از سوي نيروهاي ضد مشروطه به فرماندهي عين الدوله و جنگهاي يازده ماهه (از جمادي الاولي 1326 تا ربيع الثاني 1327) نقش مهم و حکومتي داشت و چون حکومت مرکزي (محمد علي شاه قاجار) با اعزام سپاه استبدادي به تبريز و تحريک اشرار محلي آذربايجان ، مي خواست تنها پايگاه مشروطيت را ويران و تبريز را با خاک يکسان کند، در چنين برهه خطير، انجمن ايالتي آذربايجان ، يگانه حامي و هادي مردم و مجاهدان مشروطه خواه و آزاده بود و تمام امور حکومتي آذربايجان را - اعم از اداري ، سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي و نظامي - به عهده داشت . از فعاليتهاي فرهنگي و سياسي اين انجمن مردمي ، انتشار نشريه (( جريده انجمن )) بود که مردم را از امور سياسي و اجتماعي آگاه مي کرد . (1403) شيخ محمد خياباني از اعضاي برجسته انجمن بود و از ارکان فکري و رهبري آن محسوب مي شد و بي گمان در هدايت آن نهاد انقلابي و مردمي نقشي مهم داشت . او با لباس ‍ روحاني و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حيثيت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عين الدوله مي پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها مي خوابيد و به آنان دلگرمي مي داد و بر مقاومتشان مي افزود و راه آينده را روشن مي کرد :

 

 

 

(( ياران من ! ما بر ضد حکومت ارتجاعي و استبداد قيام کرده ايم ... هرگز نبايد به خستگي و ياس تن در دهيم ؛ بخصوص وقتي که بار سنگين زندگي ملتي از مويي باريک آويزان شده باشد... طوري رفتار کنيد که شرافت تاريخي ما حاصل شود و قاطبه ملت ايران با امتنان و تشکر بگويند که تبريز، ايران را نجات داد ! )) (1404)

 

 

 

جنگ ادامه داشت ، مجاهدان آزاديخواه ، به رهبري مرداني چون ستارخان و باقرخان و خياباني ، به حراست از حريم شهر مي پرداختند. چندين بار نيروهاي استبدادي از مشروطه خواهان شکست خوردند، تا اينکه محمد علي شاه سپاهي چهل هزار نفري ترتيب داد و از بهمن ماه سال 1287، جنگ شدت يافت ، اما تبريز قهرمان همچنان مقاومت مي کرد. از طرفي محمد علي شاه خيره سر و عين الدوله خونخوار مي ديدند که چهل هزار نفر جنگجو و با امکانات بي شمار، هزينه کلان مي خواهد و کم کم مخارج جنگي کاهش مي يابد و ادامه جنگ تا فتح تبريز، با امکانات موجود، ممکن نيست ؛ اگر اين بار هم از قهرمانان تبريزي شکست بخورند، بدترين ننگها نصيبشان خواهد شد! پس به اين نتيجه رسيدند که از کشورهاي بيگانه وام بگيرند و جنگ با آزاديخواهان ملت خود، يعني مجاهدان تبريز را ادامه دهند !

 

 

 

در اين موقع ، انجمن ايالتي به اين تصميم شاه حماقت پيشه ايران ، مبني بر استقراض خارجي براي سرکوبي ملت ، بشدت اعتراض کرد و با پيشنهاد و صلاحديد خياباني ، تلگرامي به مجلس سنا و شوراي ملي فرانسه مخابره کردند و موضوع جاري را به اطلاع آن کشور رساندند. در اين تلگرام هوشيارانه خاطر نشان شده بود :

 

 

 

(( در اين برهه از تاريخ ايران که مجلس شوراي ملي ، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس ، هر نوع وام از دولتهاي بيگانه گرفته شود، ملت ايران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت ! ))

 

 

 

اين اعتراض ، نقشه محمد علي شاه خائن را نقش بر آب کرد و در خنثي کردن آن دسيسه ، موثر افتاد . (1405)

 

 

 

پس از خلع محمد علي شاه از حکومت ، انتخابات دوره دوم مجلس ‍ شوراي ملي آغاز شد. خياباني سابقه درخشاني داشت . چهار - پنج سال امامت نماز جماعت ، تبليغ احکام الهي ، ارشاد مردم ، تدريس در حوزه علميه ، عضويت انجمن ايالتي آذربايجان و ايفاي نقش رهبري و راهنماي فکري ، پيکار صادقانه و دوش به دوش ديگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع ، موقعيت ممتاز و محبوبيت پاک و بي شائبه را براي او در دل مردم تبريز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نيز به پاس اين نيکنامي و صداقت و شجاعت و انديشه هاي والا، خياباني را در سي سالگي به نمايندگي خود در مجلس شوراي ملي انتخاب کردند. خياباني به همراه ميرزا اسماعيل نوبري ، نماينده ديگر مردم تبريز، راهي مجلس شورا شد. مجلس دوم در 24 آبان 1288 ( اول ذيحجه 1327) گشايش يافت و در 30 آبان به صورت رسمي آغاز به کار کرد . (1406)

 

 

 

خياباني از آن پس ، در سنگر قانونگذاري ، خود را وارث هزاران شهيد انقلاب مي دانست و با موضع گيريهاي آگاهانه و ضد استبدادي و استعماري ، در کنار نمايندگان متعهد و ارجمندي همچون شهيد مدرس و ميرزا اسماعيل نوبري و... به دفاع از حق مسلم مردم ستمديده ايران پرداخت .

 

 

 

از کارهاي درخشان خياباني در مجلس دوم ، اعتراض شجاعانه و کار ساز او عليه اولتيماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتيماتوم مزبور آمده بود .

 

 

 

1 - دولت ايران ، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لکوفر را از کارها بر کنار نمايد .

 

 

 

2 - دولت ايران ، متعهد شود که از اين پس بدون اطلاع و رضايت روسيه و انگليس ، مستشار از کشورهاي خارج استخدام نکند !

 

 

 

3 - مخارجي ار که دولت روس براي لشکر کشي به خاک ايران (رشت و انزلي ) تحمل کرده ، بايد توسط ايران پرداخت شود !

 

 

 

دولت روس و انگليس براي دريافت جواب فقط 48 ساعت مهلت مي دهند و در صورتي که دولت ايران متن اولتيماتوم را قبول نکند و تسليم نشود. سالداتها و قزاقهاي روس ، به سوي قزوين پيشروي خواهند کرد و ايران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج ، مبلغ آن دو برابر خواهد شد ! (1407)

 

 

 

اين اولتيماتوم ننگين - که در واقع درخواست باج سبيل از ايران مظلوم بود - روز چهارشنبه 7 آذرماه 1290 (7 ذيحجه 1329) به دولت ايران رسيد. فرداي آن روز در شهرهاي تهران و تبريز و رشت ، امواج خروشان مردمي به حرکت در آمد. بازارها تعطيل شد، دواير دولتي و تجارتخانه ها به حالت نيمه تعطيل در آمد و همه اعتراض مي کردند. حتي زنان ايراني نيز در کنار مردان ، اعتراض خويش را بر اولتيماتوم مزبور اعلام کردند. اين حرکت دسته جمعي و مردمي نخستين نمايش عمومي ايرانيان بود که زنان نيز در آن شرکت کرده بود . (1408)

 

 

 

شيخ خياباني ، در ميان اجتماع تظاهر کنندگان تهراني ، به ايراد سخنراني پر شور و تحريک احساسات مذهبي و ملي مردم پرداخت و با صداي رسايي گفت :

 

 

 

(( ... استقلال هر ملتي ، شرافت اوست اگر نتوانيم کشور خود را نجات دهيم و شرافتمندانه زندگي کنيم لااقل در راه وطن جان خواهيم داد! زيرا در چنين مواقع خطرناک و حساس ، زنده ماندن محو شدن است . ))

 

 

 

اين سخنان آتشين چنان شوري در دل مردم بر پا کرد که فرياد (( پاينده باد ايران )) ، (( زنده باد خياباني )) ... تا لحظاتي پس از پايان سخنراني او در هوا طنين مي انداخت . (1409)

 

 

 

روز جمعه 9 آذر ماه قبل از ظهر جلسه علني مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله ) وزير امور خارجه و تني چند از همکارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمايندگان مجلس و مردم شرکت کننده قرار گرفت و متن اولتيماتوم را خواند و در پايان با زبوني گفت :

 

 

 

(( هيات وزيران به اتفاق چنين راي داده اند که اين خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمايندگان محترم چه باشد . (1410) ))

 

 

 

لحظاتي با سکوت و بلاتکليفي گذشت . نمايندگان به روي همديگر نگاه مي کردند و گاه به وثوق الدوله خيره مي شدند که مي خواست شرافت و حيثيت ملت را مفت تقديم بيگانگان گردن کلفت نمايد. يکي دو نماينده فرومايه و ترسو برخاسته ، از مجلس بيرون رفتند و خود را کنار کشيدند... باز هم سکوت بود و تماشاگران با چشماني باز، منتظر نتيجه نهايي بودند... ناگهان شيخ محمد خياباني از جاي خود برخاست و با هيبتي شکوهمند و قدمهاي محکم و سنگين به جلو آمد و رو به نمايندگان ايستاد و با صداي رسا و بلند، سکوت مرگبار مجلس را شکست :

 

 

 

(( هيچ کس و هيچ دولتي حق ندارد که اختيار، آزادي و استقلال کسي يا دولتي را از آنها سلب کند، مگر اينکه به شيوه کهن بربريت و وحشيت برگردد !... ))

 

 

 

خياباني با اين کنايه ، اولتيماتوم و دلت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بيش از پيش متوجه شدند و نفسها در سينه ها حبس شد تا ببينند حرف آخر او چيست ، خياباني با صراحت تمام ، تير آخر را رها کرد :

 

 

 

(( ... بنده از طرف ملت ، که حق آزادي و استقلال را از چندين هزار سال پيش تاکنون براي خودشان ثابت مي دانند، عرض مي کنم که ما تا امروز مستقل بوده ايم ، در حفظ حقوق و ترقي مملکت خودمام صاحب اختيار بوده ايم ... من با کمال جسارت و گشاده رويي به دولت روسيه مي گويم که ممکن نيست اين ملت ، امور کشور و اختيار و استقلال خود را به ديگران واگذار کند... اين اولتيماتوم به استقلال ايران لطمه مي زند و شکي نيست که فقط با موافقت دولت ايران ، اين اولتيماتوم مورد قبول واقع نمي شود!... اميدوارم اين اولتيماتوم ظالمانه را پس بگيرند و ملت ايران را از خودشان آزده نکنند . )) (1411)

 

 

 

خياباني با اين سخنان هم اولتيماتوم را رد و محکوم کرد و هم ترس و لرز احتمالي نمايندگان ديگر را ريخت ! پس از او بود که ديگر نمايندگان نيز در رد و محکوم کردن اين اولتيماتوم سخناني اظهار کردند. بدين گونه ، حرکت مردانه و هوشيارانه خياباني ، موجب شد که مجلس شورا با سرافرازي تمام ، اولتيماتوم روسيه را رد کند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشياري و غيرت خياباني در تمام هشرهاي ايران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتي دشمنان ايران نيز بيش از پيش به عظمت و نفوذ کلام اين روحاني آزاده پي بردند .

 

 

 

پانزده روز پس از اين تاريخ ، در 24 آذر ماه 1290 سفارت روس دوباره با دولت ايران (ناصر الملک ) تماس گرفت و خبر داد که سپاه روس در قزوين گرد آمده است ، اگر تا شش روز ديگر، همه خواسته هاي ما پذيرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد !

 

 

 

در 29 آذر ماه مجلس تشکيل جلسه داد. باز هم خياباني و ديگر نمايندگان سخنراني کردند و به رد اولتيماتوم راي دادند .

 

 

 

دولت موقت ناصر الملک در روز دوم دي ماه ، جلسه اي با حضور هيات وزيران و نمايندگان سازشکار و سرد مزاج مجلس تشکيل داد. وثوق الدوله ، بستن در مجلس را پيشنهاد کرد. ناصر الملک بي درنگ اين درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجراي فرمان به عهده يفرم خان ارمني - رئيس شهرباني تهران و قاتل شيخ فضل الله نوري - واگذار شد!... بدين ترتيب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمايندگان پراکنده گشتند... و بساط انقلاب و مشروطه خواهي و استقلال طلبي در ايران برچيده شد !

 

 

 

خياباني تنها ماند. اما هنوز خون غيرت در رگهايش در جريان بود. يک روز در سبزه ميدان تهران ، در اجتماع اعتراض آميز مردم ، بالاي سکو رفت و با سخنراني آتشين ، از انقلاب و آزاديخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمايندگان مردم را محکوم کرد و در ميان کف زدنها و فريادهاي (( زنده باد ايران )) ، (( زنده باد مشروطه )) ، (( زنده باد خياباني )) و... از سکوي سخنراني پايين آمد .

 

 

 

دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت ، خياباني همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زيارت مرقد امام هشتم عليه السلام و ديدار با اقوامش در خاک رضوي ، از آنجا عازم روسيه ، جمهوري ترکمنستان ، آذربايجان ، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتي که پيش آمده ، از ممالک همسايه ديدار کند (1412) و هم از اين طريق به تبريز برگردد. چون که پس از بسته شدن مجلس ، صمد خان شجاع الدوله از طرف روسها، حاکم تبريز شده و محل انجمن ايالتي را ويران و بسياري از آزاديخواهان را قتل عام کرده بود و لابد منتظر خياباني و همکاران و همفکرانش نيز بود. اگر خياباني از تهران يا مشهد، به تبريز بر مي گشت ، بي شک به دست جلادان صمد خان گرفتار و کشته مي شد. او در کشورهاي خارجي ، خيلي چيزها ديد و شناخت . در آذربايجان کارگران ايراني را ديد که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان ، ويلان و سرگردان در خاک بيگانه مي گشتند و در مقابل دستمزدي ناچيز متحمل سنگين ترين کارها مي شدند .

 

 

 

خياباني از داغستان با يکي از بستگانش در تبريز تماس گرفت و او را به جلفا خواست . در آنجا خانواده اش را به وي سپرد تا به تبريز برساند و خود باز هم به پتروفسکي بازگشت . مدتي در آنجا ماند و ناگهان يک روز عازم تبريز شد . تبريز در آتش بيداد روسها و صمد خان شجاع الدوله مي سوخت . خيابانها بوي خون مي داد. خوف و وحشت از همه جا سر مي کشيد . (1413)

 

 

 

در وطن

 

 

 

خياباني بيش از يک ماه در خانه اش به سر برد و کسي اطلاع نداشت . فقط برخي از دوستانش از جمله حاج محمد علي آقا بادامچي و سر تيپ زاده ، با او تماس داشتند. اما هر لحظه بيم خطر بود! چون اگر صمد خان از آمدن شيخ آگاه مي شد بي درنگ حکم قتل وي را صادر مي کرد. پس از مشورت و تبادل نظر با دوستانش ، صلاح در آن ديدند که آمدن شيخ را به اطلاع صمد خان برسانند تا بعدها بهانه اي براي آزار و اذيت او نيابد. بالاخره پس از مذاکراتي چند صمد خان حکمي مبني بر مصونيت خياباني مشروط بر اينکه جز به امامت جماعت و کار و تجارت نپردازد - صادر کرد .

 

 

 

از آن پس خياباني ، در سکوت خويش ، به تفکر پرداخت . او درباره نجات ملت و کشور، خوب تامل و انديشه کرد و به اين نتيجه رسيد که بايد براي حفظ دين خدا و حريت جامعه ، کسب قدرت کرد و تنها با قدرت حکومت مي توان با قدرت ديگر مبارزه کرد . (1414) شيخ بخوبي دريافته بود که تنها موعظه و فعاليت سياسي و علمي و ديني ، بدون در دست داشتن سر رشته حکومت و قدرت ، کاري از پيش نمي برد .

 

 

 

نسيم آزادي

 

 

 

در مهر ماه سال 1293 صمد خان ، از سوي روسها کنار گذاشته و فضاي آزادي نسبي در تبريز ايجاد شد. اما بدتر از صمد خان ، خود روسها بودند که هنوز حضور ناميمون خود را حفظ مي کردند. ولي از آن سو در بهار سال 1269 ق (1335 هجري ) با ظهور انقلاب اکتبر روسيه ، امپراتوري سيصد ساله تزاري در آن سرزمين پهناور براي هميشه برچيده و دفترش بسته شد. از آن پس ، نيروهاي آدمکش و خبيث و وحشي روسي ، ايران را ترک کردند. با پاک شدن خاک تبريز از لوث روسها، نسيم آزادي در خطه آذربايجان و شمال ايران وزيدن گرفت .

 

 

 

تجدد

 

 

 

خياباني از نعمت آزادي استفاده کرد و دوستان آزاديخواه و مبارزش را - که اغلب (( دموکرات )) ناميده مي شدند - گرد آورد و کميته اي تشکيل داد. سپس همه نمايندگان دموکرات و آزاديخواه را سراسر آذربايجان به تبريز دعوت کرد و کنفرانسي برگزار کردند. در اين کنفرانس استاني ، چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکيلات فرقه دموکرات ، که پنج سال پيش ‍ تعطيل شده بود، دوباره تاسيس شد. در همان کنفرانس ، انتشار روزنامه (( تجدد )) ، ارگان تشکيلات دموکرات ، مورد تصويب قرار گرفت و خياباني مدير مسوول و صاحب امتياز روزنامه شد . (1415) نخستين شماره تجدد در بيستم فروردين ماه 1296 (8 رجب 1335) انتشار يافت . (1416) شيخ در اولين شماره تجدد، مقاله اي تحت عنوان (( نور حقيقت خواهد تابيد)) نوشت و لزوم اجراي قوانين مشروطيت و احياي آن را بيان کرد .

 

 

 

در همان سال خياباني به رهبري فرقه دموکرات آذربايجان برگزيده شد و فرقه دموکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسي در آن ايجاد کرد (1417) و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستي آن و درج مقالات ، دست به کارهاي سازنده ديگري در جهت پيشبرد اهداف و تامين آسايش مردم و تعيين والي براي آذربايجان زد تا مردم را براي حرکت عظيم و همگاني آماده سازد .

 

 

 

در آن سال ، خشکسالي بود و با رسيدن زمستان ، مردم دچار قحطي و فقر شدند . خياباني با تشکيل کميسيون آذوقه ، اعانه ، دار المساکين و... توانست مشکلات مردم را از پيش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشي و احتکار فرصت طلبان مبارزه کرد .

 

 

 

آزرده از آشنا و بيگانه !

 

 

 

آذربايجان روزهاي سختي را مي گذراند . خياباني در صف اول مبارزه با تبهکاران داخلي و خارجي و دشمنان آزادي و استقلال ، هوشيارانه مردم را رهبري مي کرد. با وجود مشکلات فراوان و فرساينده اي همچون قحطي ، بيماري ، دشواريهاي ناشي از جنگ جهاني اول - که به رغم بي طرفي ايران ، صدمات سياسي و اقتصادي و اجتماعي آن به اين کشور نيز رسيده بود - و... آذربايجان قهرمان همچنان استوار و مقاوم بود .

 

 

 

در اين گير و دار که جنگ جهاني اول واپسين روزهاي ويرانگري خود را سپري مي کرد، ناگهان در اواخر شعبان 1337، سربازان عثماني (ترکيه ) وحشيانه از مرزها گذشته ، خاک آذربايجان را اشغال کردند! آنان به بهانه تنبيه مسيحيان آشوري که با همکاري سالداتهاي روس ، مردم اروميه را قتل و غارت کرده ، بازارها را به آتش کشيده بودند، به خاک آذربايجان هجوم آوردند. اما هدف اصلي عثمانيها از تجاوز به خاک ايران ، پر کردن جاي خالي مستعمراتي از قبيل عراق و سوريه و لبنان بود که بر اثر جنگ جهاني از دست داده بودند. اگر هدف ، تنبيه آشوريهاي اروميه بود، در تبريز چه کار مي کردند؟ غارتگري و چپاول غلات و آذوقه اهالي تبريز چه بود؟ سعي در تفرقه افکني و پياده کردن اهداف (( پان ترکيزم )) در تبريز براي چه بود؟

 

 

 

خياباني با غارتگران متجاوز عثماني به مخالفت برخاست ، و نيروهاي عثماني ، او و همرزمانش را دستگير کرده ، به اروميه بردند و به زندان انداختند. پس از دو ماه تحمل زندان و آزار و اذيبت ، عثمانيها ايران را ترک کردند و خياباني و همراهانش را نيز با خود بردند و در شهر قارص به مدت پانزده روز زنداني و سپس آزادش کردند و شيخ به همراه همرزمانش به وطن بازگشت . (1418)

 

 

 

ورق پاره 1919

 

 

 

در مرداد 1298 انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خياباني با داشتن نه هزار راي ، حايز اکثريت آراء بود. در اثناي انتخابات ، متن قرارداد 1919 بين دولت ايران و انگليس امضا و در ايران منتشر شد. اين پيمان ننگين را وثوق الدوله ، نخست وزير ايران ، با نمايندگان انگليس منعقد کرده بود. وثوق الدوله ، سالها پيش با قبول اولتيماتوم روس ، ضربه مهلکي به پيکر مشروطيت زده بود و اينک با امضاي قرارداد استعماري ديگر درصد بود که اختيار کامل امور مالي ، گمرکي و نظامي ايران را به دست مستشاران انگليسي بدهد و کشور را تحت الحمايه بريتانيا گرداند .

 

 

 

در پي انتشار متن قرارداد، موجي از اعتراض و ناخشنودي در ايران پديد آمد. فرقه دموکرات در تبريز به رهبري خياباني عليه قرار داد 1919 وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت :

 

 

 

(( تا زماني که قرارداد به تصويب مجلس نرسيده ، ورق پاره اي بيش نيست و اعتباري ندارد ! )) (1419)

 

 

 

از طرفي وثوق الدوله با آگاهي از واکنش خياباني و پيروانش در تبريز، به فکر چاره افتاد. چون مي دانست که اگر پاي خياباني و همفکرانش به مجلس ‍ چهارم باز شود، نخواهند گذاشت که اين قرارداد استعماري تصويب گردد؛ همچنان که هشت سال پيش نگذاشتند اولتيماتوم روس ، تصويب و قبول شود .

 

 

 

به دنبال اعتراضات و کشمکشهاي سياسي ، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجي به همراه چند مزدور از تهران به تبريز، بسياري از کارمندان و مسوولان ادارات را به دليل اينکه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته هاي او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته اي را جايگزين آنان کرد و در واقع انتخابات آذربايجان را به هم زد . (1420) اين بود که در دوره چهارم مجلس ، نمايندگان آذربايجان به مجلس راه نيافتند .

 

 

 

خياباني در آن روزهاي حساس ، سفري به تهران کرد تا اوضاع سياسي را از نزديک بررسي کند. او سعي بر اين داشت که با بعضي از رجال مشهور سياسي گفتگو کند و زمينه مخالفت با قرارداد 1919 را مساعد گرداند. اما کسي جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خياباني پيشنهاد شد تا بگيرد و ساکت شود! خياباني تازه متوجه شد که در پايتخت چه خبر است و اينکه از بسياري از رجال سياسي ، صدايي بر نمي آيد، از آن روست که حق سکوت گرفته اند! او با رد اين پيشنهاد، به تبريز برگشت و پي برد که نمي توان به رجال تهران اميدوار بود. او در تبريز با دعوت آزاديخواهان و دموکراتها، در روز 22 اسفند 1298 (( مجلس محلي تبريز )) را تشکيل داد و خود به رياست آن انتخاب شد. کار مجلس محلي تبريز اين بود که در مسائل سياسي و اجتماعي تبريز و آذربايجان ، تصميم گيري کند؛ چون نمايندگان آذربايجان را از رفتن به مجلس شوراي ملي محروم کرده بودند. مذاکرات و تصميمهاي مجلس ‍ محلي هر روز در روزنامه تجدد چاپ مي شد و به اطلاع مردم مي رسيد .

 

 

 

نوروز سال 1299 گذشت . در هشتم فروردين سال نو، بيانيه اي از طرف کميته مجلس محلي تبريز، خطاب به آزاديخواهان و هموطنان صادر شد. در بيانيه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموکراتها و همکاري و ياري همه آزاديخواهان ميهن دوست ايراني ، به مثابه يگانه تکيه گاه کميته معرفي شده و مورد تاکيد قرار گرفته بود . (1421)

 

 

 

قيام

 

 

 

بعد از ظهر روز سه شنبه 17 فروردين 1299 (16 رجب 1338) در حياط عمارت تجدد، جنب و جوشي پديدار بود. آزاديخواهان پيرو خياباني که همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع مي شدند. آتش و خشم در درونشان شعله مي کشيد و در خروش و هيجان بودند. ساعتي گذشت که ناگهان فرمان رهبر آزادي و تجدد، شيخ محمد خياباني مبني بر آزاد کردن و نجات دادن (( ميرزا باقر )) از زندان کلانتري محله نوبر صادر شد. ميرزا باقر به سبب مخافت با (( ماژور بيورلينگ )) - رئيس شهرباني تبريز که فردي خارجي بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زنداني گشته بود .

 

 

 

به صدور فرمان شيخ ، بيش از پنجاه مجاهد مسلح ، به کلانتري نوبر حمله کرده ، ميرزا باقر را آزاد کردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران کلانتري گر چه آزاديخواهان را تعقيب کردند، به هيچ کاري موفق نشدند. بدين گونه نخستين گام قيام با موفقيت و پيروزي برداشته شد. خورشيد هفده فروردين غروب کرد و شب شد. شب آبستن حوادثي ديگر بود. همان شب بسياري از گروههاي آزاديخواهي به پيروان خياباني در عمارت تجدد پيوستند .

 

 

 

صبح 18 فروردين 1299 در تبريز، صبح آزادي و صحنه يکي از پر شکوه ترين آزادي و صحنه يکي از پر شکوه ترين قهرمانيهاي تاريخ ايران بود. بازار تعطيل شد. دانش آموزان مدارس ، به حالت راهپيمايي در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهاي ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش ، در فضاي شهر طنين افکنده بود . مردم آزاديخواه ، مسلمان و قهرمان تبريز، به اشاره پيشواي خود خياباني ، به شهرباني ريخته ، آزاديخواهان دربند را از سياهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزاديخواهان افتاد. شيخ به مزدوران وثوق الدوله در تبريز اخطار کرد که هر چه زودتر شهر را ترک گويند و آنان چهار شنبه شب ، تبريز را به قصد تهران ترک کردند .

 

 

 

بدين سان در روز دوم قيام ، تبريز از لوث حضور خائنان و بيگانگان مزدور پاک شد (1422) و رشته امور شهر به دست خياباني و پيروانش افتاد و خورشيد آزادي از افق آذربايجان درخشيد. در روز پنجشنبه خياباني هياءت مديره اي را براي اداره اجتماع مردم و تصميم گيريهاي لازم ، انتخاب کرد. اين هيات ، در همان روز بيانيه اي به زبان فارسي و فرانسه نوشته ، به ديوارهاي شهر نصب کردند :

 

 

 

(( آزاديخواهان شهر تبريز در مقابل تمايلات ارتجاعي برخي افراد ضد مشروطيت که در حکومتهاي محلي و در مرکز ايالت آذربايجان ظهور کرده بود، به هيجان آمده و دست به اعتراض و قيام زدند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصيل اطمينان کامل در احترام به قانون اساسي و اجراي صادقانه آن . آزاديخواهان موقعيت فوق العاده حساس فعلي را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسايش را به هر وسيله که باشد، بر قرار دارند. برنامه آزاديخواهان در دو عبارت خلاصه مي شود :

 

 

 

1 - برقرار داشتن آسايش عمومي

 

 

 

2 - از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت . )) (1423)

 

 

 

قيام پيروزمندانه مردم تبريز به رهبري شيخ محمد خياباني ، بيش از پنج ماه ادامه داشت . شيخ ، در حياط ساختمان تجدد به ايراد نطقهايي مي پرداخت و مردم با اشتياق تمام پاي صحبتش مي نشستند. اين سخنان به زبان آذري بود و ترجمه فارسي اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ مي شد. در اين پنج ماه خياباني و جنبش با خطرهاي فراواني مواجه بودند، اما بر همه پيروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش کردند... که شرح و بسط آن در اين مجال اندک نمي گنجد .

 

 

 

خياباني در اين پنج ماه ، بيش از آنکه ژست رهبر و فرمانده قيام مسلحانه به خود بگيرد، هيبت يک رهبر فکري و ايدئولوگ و متفکر انقلابي را داشت و هر روز با نطقهاي پر شور در مسائل اجتماعي و سياسي و فکري ، سعي در بر پايي انقلاب فرهنگي و خود آگاهي سياسي و اجتماعي در انديشه هاي مردم داشت . (1424)

 

 

 

از طرفي دشمنان او، بويژه از ناحيه حکومت مرکزي ، هر لحظه در صدد سرکوبي او و قيامش بودند. در اين مدت وثوق الدوله از نخست وزيري احمد شاه عزل و مشير الدوله به جاي او منصوب شد. مشير الدوله براي شکست قيام خياباني ، مهدي قلي خان هدايت ، معروف به مخبر السلطنه ، چهره اي موجه و ملي داشت و به همين سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبريز شد و کسي با او کاري نداشت . مدتها سعي کرد از طريق صحبت با دوستان خياباني ، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولي خياباني اعتنايي نکرد و از طرفي گمان نمي کرد که مخبر السلطنه قصد خيانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزوير و فريب و مذاکره نتوانست خياباني را از راهي که در پيش گرفته منصرف سازد، با رئيس قزاقخانه تبريز - که يک کلنل روسي بود - گفتگو و تباني و نقشه سرنگوني قيام تبريز را طرح ريزي کرد. سرانجام در سپيده دم يکشنبه 21 شهريور 1299 ، که بسياري از نيروهاي مسلح خياباني براي بر چيدن اشرار محلي به اطراف تبريز رفته بودند و نيروي اندکي در شهر و اطراف عالي قاپور (مقر حکومت خياباني و مرکز قيام ) مانده بود، قزاقهاي مسلح به دستور کلنل روسي و مخبر السلطنه ، به شهر ريختند و تمام نيروهاي قيامي را يا کشتند يا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزاديخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالي قاپور را در اختيار خود گرفتند . (1425)

 

 

 

شهادت

 

 

 

قزاقها به فرمان مخبر السلطنه به خانه خياباني ريختند، ولي قبل از اينکه به او دست بيابند خياباني از راه پشت بام به خانه همسايه اش ، شيخ حسنعلي ميانجي ، پناهنده شده بود. شيخ حسنعلي اصرار کرد که پيش مخبر السلطنه برود و وساطت کند، ولي خياباني نپذيرفت . تا اينکه بعد از ظهر 22 شهريور 1299/29 ذيحجه 1338، مخفي گاه شيخ پيدا شد و با شليک چند تير به دست اسماعيل قزاق ، در زير زمين خانه شيخ حسنعلي ميانجي به شهادت رسيد. پيکرش را بيرون آوردند و در گورستان (( سيد حمزه )) تبريز به خاک سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبديل شد و پس از ويراني ، مقبره خياباني مظلوم هم از بين رفت . (1426)

 

 

 

اهداف قيام خياباني

 

 

 

از مطالعه تاريخ قيام خياباني و تامل در آن مي توان به اهداف آن پي برد. مجموع اهداف اين قيام را مي تتوانيم در اين موارد خلاصه کنيم :

 

 

 

1. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربايجان

 

 

 

2. قطع دست اجانب از آن خطه و کل ايران

 

 

 

3. همکاري با نهضت جنگل به رهبري ميرزا کوچک خان در راه پيشبرد و گسترش قيام

 

 

 

در سر تا سر ايران و اصلاح اوضاع کشور و بيدار کردن مردم

 

 

 

4. حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران و تاءمين آزادي سياسي ، اقتصادي ، نظامي و فرهنگي کشور

 

 

 

5. احيا و اجراي قانون اساسي مشروطيت

 

 

 

6. ايجاد نوعي انقلاب فرهنگي و بازگشت به خويشتن خويش .

 

 

 

علل شکست قيام

 

 

 

شکست قيام تبريز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگوني داشت ، از جمله :

 

 

 

1. حضور قزاقخانه در کنار شهر تبريز و همکاري آن با حکومت مرکزي

 

 

 

2. کم بودن نيروهاي مقاومت و مسلح قيامي و نداشتن ارتش مقاومت دايم

 

 

 

3. اهتمام بيشتر شيخ محمد خياباني به ايجاد و گسترش خود آگاهي مردم و نهضت فکري و بيداري سياسي و بي توجهي به جذب نيروهاي نظامي و مسلح براي حراست از قيام

 

 

 

4. خيانت کساني که قول همکاري به خياباني داده بودند.و دشمني آنها بويژه حکومت مرکزي با وي و قيامش

 

 

 

5. تنها ماندن خياباني در نتيجه همکاري نکردن او با روس و انگليس و نيروهاي وابسته به آن دو،

 

 

 

سي سخن حکيمانه از خياباني

 

 

 

1. اولين لازمه شرافت يک ملت ، استقلال است .

 

 

 

2. استقلال ملتها را فقط فضايل و اخلاق عالي مي تواند محفوظ دارد .

 

 

 

3. حافظ و نگهبان استقلال هر ملتي ، شجاعت و قهرماني اوست .

 

 

 

4. يک ملت نمي تواند بدون معارف ، آزادي خود را محفوظ دارد 5. در راه زندگي شرافتمندانه بايد از جان و مال گذشت .

 

 

 

6. آزادي مستلزم برابري است ، در مقابل قانون همه برابريم .

 

 

 

7. ايران را ايراني بايد آزاد کند .

 

 

 

8. در عين آزادي بايد مقيد باشي .

 

 

 

9. نخستين وسيله ترقي ، داشتن روح تجدد است .

 

 

 

10. يک فرد بي علاقه به جامعه خود، کمتر از حيوان است .

 

 

 

11. هيچ کار بزرگ بدون فکر انجام نمي گيرد .

 

 

 

12. هر زماني تقاضايي دارد که با ميزان علم و معرفت بشر تغيير پذير است .

 

 

 

13. يک حرکت عمومي تمام بشر متمدن را به جانب يک سر منزل تکامل پيش مي برد .

 

 

 

14. به نام هر اکثريتي نمي توان حکم قطعي داد .

 

 

 

15. انتظام و انضباط يک شرط عمده موفقيت است .

 

 

 

16. انسان بايد در زندگي چنان مشغول کار شود که گويا هيچ وقت نخواهد مرد .

 

 

 

17. اندوختن سهل است و نگهداري مشکل .

 

 

 

18. براي تامين حيات و بقا در اين جهان بايد از ضعف و ناتواني دوري گزيد .

 

 

 

19. در روي خرابه هاي ديروزي بايد عمارت فردا را بلند کرد .

 

 

 

20. اعتماد به نفس ، يک شرط عمده موفقيت است .

 

 

 

21. شجاعت ، يک شرط مهم موفقيت است .

 

 

 

22. يک لقمه خار دار باشيد تا هيچ گلويي نتواند شما را فرو ببرد .

 

 

 

23. ملتي که از مرگ نمي ترسد، هرگز نمي ميرد .

 

 

 

24. مردن در راه يک آرمان بزرگ ، عين موفقيت است .

 

 

 

25. ترس عامل عمده اسارت ملتهاست .

 

 

 

26. تو واحد و متحد جلوه نما و بگذار ديگران از تو بترسند .

 

 

 

27. شجاعت مادي بي شجاعت معنوي ،کامل نيست .

 

 

 

28. هرگز نبايد به خستگي و ياس اعتقاد داشت ، بويژه زماني که بار سنگين زندگي يک ملت از موي باريک آويزان باشد .

 

 

 

29. هر کس بايد به فراخور توانايي و دانايي خودش در امور اجتماعي و عمومي شرکت کند .

 

 

 

30. در کليه امور و حوادث بايد (( وظيفه )) را از غير وظيفه تفکيک نماييم .

 

 

 

منابع و ماخذ

 

1. شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني ، به قلم جمعي از دوستان شيخ شهيد، جاپ برلين ، 1304 ش ، صفحات مختلف .

 

2. قيام شيح محمد خياباني در تبريز، علي آذري ، چاپ چهارم ، تهران ، 1362، موارد متعدد و صفحات مختلف .

 

3. قيام آذربايجان و ستارخان ، اسماعيل امير خيزي ، تبريز، 1339، صفحات متعدد .

 

4. تاريخ هيجده ساله آذربايجان ، احمد کسروي ، ج 2، صفحات 858 به بعد .

 

5. بيدارگران اقاليم قبله ، محمد رضا حکيمي ،ص 131 - 175 .

 

6. دو قهرمان جنبش مشروطه ، رحيم رئيس نيا و عبدالحسين ناهيدي .

 

7. تاريخ بيست ساله ايران ، حسين مکي ، ج 2، ص 34 - 42 .

 

8. شيخ محمد خياباني خروش حماسه ها، مصطفي قليزاده ، تهران ، 1372، صفحات مختلف .

 

http://library.tebyan.net/newindex.aspx?pid=102834&ParentID=265763&BookID=59923&MetaDataID=22725&Volume=1&PageIndex=0&PersonalID=0&NavigateMode=CommonLibrary&Content=

 

 

 

 

 

 

 

شيخ محمد خياباني

 

از ميلاد تا محراب

 

شيخ محمد خياباني، فرزند حاج عبدالحميد تاجر خامنه اي و بانو رقيه سلطان، در سال 1297 ق در شهرك «خامنه» واقع در ده كيلومتري شهرستان شبستر ديده به جهان گشود[1] و تحصيلات مقدمات و ادبي را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر «پتروفسكي» (مخاچ قلعه، مخاچ كالا) پايتخت آن روز جمهوري داغستان، تجارتخانه داشت. در نوجواني همراه پدر به پتروفسكي رفت و مدتي را در تجارتخانه او به كارهاي تجاري و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنايي با شيوه هاي اقتصادي زمانه سپري كرد. اما گرايش روحي او به فراگيري علم بيش از هر چيزي بود. از اين رو در بازگشت به خامنه، كس و كار تجاري را رها كرد و در تبريز به تحصيل علوم ديني پرداخت و به سلك روحانيت و علماي دين در آمد. شيخ در مدرسه «طالبيه» تبريز، ادبيات عرب، منطق، اصول، فقه، نجوم، رياضي، تفسير، حكمت، كلام، حديث، تاريخ، رجال و علوم طبيعي را از اساتيد فن آموخت.

 

دوره عالي فقه و اصول را نزد مرحوم آيه الله العظمي سيد ابوالحسن انگجي و هيئت ونجوم را در محضر منجم معروف مرحوم ميرزا عبدالعلي خواند.[2] شيخ با تكيه بر استعداد سرشار و پشتكار و جديت خاص طلبگي، مراحل تحصيل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمي رسيد. از دوران طلبگي مسائل مشكل علم هيئت را خود استخراج مي كرد و تقويمهاي رقومي مي نوشت. علاوه بر آن، بنا به رسم ديرين حوزه هاي علميه، از دوران تحصيل به تدريس فقه و اصول و نجوم و رياضي و حكمت براي طلبه هاي جوانتر از خود نيز مي پرداخت. بويژه به تدريس نجوم و رياضي كه از مشكل ترين رشته هاي علوم است، علاقه زيادي داشت و آن را در مدرسه طالبيه تبريز، با بيان شيوا و فصيح و به زبان مادري خود (تركي) براي فضلا و طلاب سطوح عالي، تدريس مي كرد و اين مايه شگفتي اقران و حتي علماي بزرگ مي شد. چرا كه كمتر كسي از عالمان مي تواند از عهده تبيين و تدريس اين علم بر آيد و جوان بودن خياباني هم از يك طرف آنان را شگفت زده مي كرد؛ به طوري كه كساني چون احمد كسروي - كه از مخالفان خياباني بود - با تعجب فراوان به اين عظمت شگفتي زاي خياباني اعتراف كرده اند.

 

شيخ به سبب اقامتش در محله «خيابان» تبريز معروف به «خياباني» شد.[3] در مسجد كريم خان، واقع در محله خيابان، نماز جماعت مي خواند و مردم مسلمان را ارشاد مي كرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پاي صحبت و موعظه حكيمانه و بيدارگر او مي نشستند. (اين مسجد هنوز هم به همان نام در چهار راه منصور تبريز موجود است.)

 

يكي از علماي بزرگ تبريز در آن روزگار، مرحوم آيه الله سيد حسين خامنه اي، مشهور به سيد حسين پيشنماز[4] بود كه در مسجد جامع تبريز اقامه نماز مي كرد. خياباني هم به سبب همشهري بودن با وي و هم اينكه او انديشه هاي روشن و انقلابي و اجتماعي داشت، با ايشان زود آشنا شد و همين آشنايي زمينه را براي ازدواج او با دختر آن فقيه بزرگ، يعني «خير النساء» فراهم كرد.[5] از آن پس خياباني گاهي در مسجد جامع تبريز به جاي پدر زنش، حاج سيد حسين خامنه اي، نماز جماعت اقامه مي كرد و از همانجا نيز مشهورتر گرديد. مي گويند معمولا هزار نفر در نمازش شركت مي كردند. [6]

 

بدين ترتيب، شيخ از دوران جواني، از طريق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل ديني و علمي و فرهنگي و اجتماعي را خود براي آنان بيان مي كرد.

 

از مشروطه تا مجلس

 

زندگي شيخ محمد خياباني پس از پيروزي مشروطيت در سال 1324 ق (1285 ش) با تاسيس «انجمن ايالتي آذربايجان» در تبريز وارد مرحله تازه اي گرديد. شيخ محمد خياباني از اعضاي برجسته انجمن بود و از اركان فكري و رهبري آن محسوب مي شد و بي گمان در هدايت آن نهاد انقلابي و مردمي نقشي مهم داشت. او با لباس روحاني و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حيثيت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عين الدوله مي پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها مي خوابيد و به آنان دلگرمي مي داد و بر مقاومتشان مي افزود و راه آينده را روشن مي كرد:

 

«ياران من! ما بر ضد حكومت ارتجاعي و استبداد قيام كرده ايم ... هرگز نبايد به خستگي و ياس تن در دهيم ؛ بخصوص وقتي كه بار سنگين زندگي ملتي از مويي باريك آويزان شده باشد ... طوري رفتار كنيد كه شرافت تاريخي ما حاصل شود و قاطبه ملت ايران با امتنان و تشكر بگويند كه تبريز، ايران را نجات داد!»[7]

 

جنگ ادامه داشت، مجاهدان آزاديخواه، به رهبري مرداني چون ستارخان و باقرخان و خياباني، به حراست از حريم شهر مي پرداختند. چندين بار نيروهاي استبدادي از مشروطه خواهان شكست خوردند، تا اينكه محمد علي شاه سپاهي چهل هزار نفري ترتيب داد و از بهمن ماه سال 1287، جنگ شدت يافت، اما تبريز قهرمان همچنان مقاومت مي كرد. از طرفي محمد علي شاه خيره سر و عين الدوله خونخوار مي ديدند كه چهل هزار نفر جنگجو و با امكانات بي شمار، هزينه كلان مي خواهد و كم كم مخارج جنگي كاهش مي يابد و ادامه جنگ تا فتح تبريز، با امكانات موجود، ممكن نيست ؛ اگر اين بار هم از قهرمانان تبريزي شكست بخورند، بدترين ننگها نصيبشان خواهد شد! پس به اين نتيجه رسيدند كه از كشورهاي بيگانه وام بگيرند و جنگ با آزاديخواهان ملت خود، يعني مجاهدان تبريز را ادامه دهند!

 

در اين موقع، انجمن ايالتي به اين تصميم شاه حماقت پيشه ايران، مبني بر استقراض خارجي براي سركوبي ملت، بشدت اعتراض كرد و با پيشنهاد و صلاحديد خياباني، تلگرامي به مجلس سنا و شوراي ملي فرانسه مخابره كردند و موضوع جاري را به اطلاع آن كشور رساندند. در اين تلگرام هوشيارانه خاطر نشان شده بود:

 

«در اين برهه از تاريخ ايران كه مجلس شوراي ملي، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولتهاي بيگانه گرفته شود، ملت ايران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت

 

اين اعتراض، نقشه محمد علي شاه خائن را نقش بر آب كرد و در خنثي كردن آن دسيسه، موثر افتاد. [8]

 

پس از خلع محمد علي شاه از حكومت، انتخابات دوره دوم مجلس شوراي ملي آغاز شد. خياباني سابقه درخشاني داشت. چهار - پنج سال امامت نماز جماعت، تبليغ احكام الهي، ارشاد مردم، تدريس در حوزه علميه، عضويت انجمن ايالتي آذربايجان و ايفاي نقش رهبري و راهنماي فكري، پيكار صادقانه و دوش به دوش ديگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع، موقعيت ممتاز و محبوبيت پاك و بي شائبه را براي او در دل مردم تبريز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نيز به پاس اين نيكنامي و صداقت و شجاعت و انديشه هاي والا، خياباني را در سي سالگي به نمايندگي خود در مجلس شوراي ملي انتخاب كردند. خياباني به همراه ميرزا اسماعيل نوبري، نماينده ديگر مردم تبريز، راهي مجلس شورا شد. مجلس دوم در 24 آبان 1288 (اول ذيحجه 1327) گشايش يافت و در 30 آبان به صورت رسمي آغاز به كار كرد. [9]

 

خياباني از آن پس، در سنگر قانونگذاري، خود را وارث هزاران شهيد انقلاب مي دانست و با موضع گيريهاي آگاهانه و ضد استبدادي و استعماري، در كنار نمايندگان متعهد و ارجمندي همچون شهيد مدرس و ميرزا اسماعيل نوبري و ... به دفاع از حق مسلم مردم ستمديده ايران پرداخت.

 

از كارهاي درخشان خياباني در مجلس دوم، اعتراض شجاعانه و كار ساز او عليه اولتيماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتيماتوم مزبور آمده بود.

 

1 - دولت ايران، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لكوفر را از كارها بر كنار نمايد.

 

2 - دولت ايران، متعهد شود كه از اين پس بدون اطلاع و رضايت روسيه و انگليس، مستشار از كشورهاي خارج استخدام نكند!

 

3 - مخارجي ار كه دولت روس براي لشكر كشي به خاك ايران (رشت و انزلي) تحمل كرده، بايد توسط ايران پرداخت شود!

 

دولت روس و انگليس براي دريافت جواب فقط 48 ساعت مهلت مي دهند و در صورتي كه دولت ايران متن اولتيماتوم را قبول نكند و تسليم نشود. سالداتها و قزاقهاي روس، به سوي قزوين پيشروي خواهند كرد و ايران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نكردن مخارج، مبلغ آن دو برابر خواهد شد![10]

 

اين اولتيماتوم ننگين - كه در واقع درخواست باج سبيل از ايران مظلوم بود - روز چهارشنبه 7 آذرماه 1290 (7 ذيحجه 1329) به دولت ايران رسيد. فرداي آن روز در شهرهاي تهران و تبريز و رشت، امواج خروشان مردمي به حركت در آمد. بازارها تعطيل شد، دواير دولتي و تجارتخانه ها به حالت نيمه تعطيل در آمد و همه اعتراض مي كردند. حتي زنان ايراني نيز در كنار مردان، اعتراض خويش را بر اولتيماتوم مزبور اعلام كردند. اين حركت دسته جمعي و مردمي نخستين نمايش عمومي ايرانيان بود كه زنان نيز در آن شركت كرده بود.[11]

 

شيخ خياباني، در ميان اجتماع تظاهر كنندگان تهراني، به ايراد سخنراني پر شور و تحريك احساسات مذهبي و ملي مردم پرداخت و با صداي رسايي گفت:

 

« ... استقلال هر ملتي، شرافت اوست اگر نتوانيم كشور خود را نجات دهيم و شرافتمندانه زندگي كنيم لااقل در راه وطن جان خواهيم داد! زيرا در چنين مواقع خطرناك و حساس، زنده ماندن محو شدن است

 

اين سخنان آتشين چنان شوري در دل مردم بر پا كرد كه فرياد «پاينده باد ايران»، «زنده باد خياباني» ... تا لحظاتي پس از پايان سخنراني او در هوا طنين مي انداخت. [12]

 

روز جمعه 9 آذر ماه قبل از ظهر جلسه علني مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله) وزير امور خارجه و تني چند از همكارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمايندگان مجلس و مردم شركت كننده قرار گرفت و متن اولتيماتوم را خواند و در پايان با زبوني گفت:

 

«هيات وزيران به اتفاق چنين راي داده اند كه اين خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمايندگان محترم چه باشد.[13

 

لحظاتي با سكوت و بلاتكليفي گذشت. نمايندگان به روي همديگر نگاه مي كردند و گاه به وثوق الدوله خيره مي شدند كه مي خواست شرافت و حيثيت ملت را مفت تقديم بيگانگان گردن كلفت نمايد. يكي دو نماينده فرومايه و ترسو برخاسته، از مجلس بيرون رفتند و خود را كنار كشيدند ... باز هم سكوت بود و تماشاگران با چشماني باز، منتظر نتيجه نهايي بودند ... ناگهان شيخ محمد خياباني از جاي خود برخاست و با هيبتي شكوهمند و قدمهاي محكم و سنگين به جلو آمد و رو به نمايندگان ايستاد و با صداي رسا و بلند، سكوت مرگبار مجلس را شكست:

 

«هيچ كس و هيچ دولتي حق ندارد كه اختيار، آزادي و استقلال كسي يا دولتي را از آنها سلب كند، مگر اينكه به شيوه كهن بربريت و وحشيت برگردد! ...»

 

خياباني با اين كنايه، اولتيماتوم و دلت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بيش از پيش متوجه شدند و نفسها در سينه ها حبس شد تا ببينند حرف آخر او چيست، خياباني با صراحت تمام، تير آخر را رها كرد:

 

« ... بنده از طرف ملت، كه حق آزادي و استقلال را از چندين هزار سال پيش تاكنون براي خودشان ثابت مي دانند، عرض مي كنم كه ما تا امروز مستقل بوده ايم، در حفظ حقوق و ترقي مملكت خودمام صاحب اختيار بوده ايم ... من با كمال جسارت و گشاده رويي به دولت روسيه مي گويم كه ممكن نيست اين ملت، امور كشور و اختيار و استقلال خود را به ديگران واگذار كند ... اين اولتيماتوم به استقلال ايران لطمه مي زند و شكي نيست كه فقط با موافقت دولت ايران، اين اولتيماتوم مورد قبول واقع نمي شود! ... اميدوارم اين اولتيماتوم ظالمانه را پس بگيرند و ملت ايران را از خودشان آزده نكنند.» [14]

 

خياباني با اين سخنان هم اولتيماتوم را رد و محكوم كرد و هم ترس و لرز احتمالي نمايندگان ديگر را ريخت! پس از او بود كه ديگر نمايندگان نيز در رد و محكوم كردن اين اولتيماتوم سخناني اظهار كردند. بدين گونه، حركت مردانه و هوشيارانه خياباني، موجب شد كه مجلس شورا با سرافرازي تمام، اولتيماتوم روسيه را رد كند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشياري و غيرت خياباني در تمام شهرهاي ايران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتي دشمنان ايران نيز بيش از پيش به عظمت و نفوذ كلام اين روحاني آزاده پي بردند.

 

پانزده روز پس از اين تاريخ، در 24 آذر ماه 1290 سفارت روس دوباره با دولت ايران (ناصر الملك) تماس گرفت و خبر داد كه سپاه روس در قزوين گرد آمده است، اگر تا شش روز ديگر، همه خواسته هاي ما پذيرفته نشود، آهنگ تهران خواهند كرد!

 

در 29 آذر ماه مجلس تشكيل جلسه داد. باز هم خياباني و ديگر نمايندگان سخنراني كردند و به رد اولتيماتوم راي دادند.

 

دولت موقت ناصر الملك در روز دوم دي ماه، جلسه اي با حضور هيات وزيران و نمايندگان سازشكار و سرد مزاج مجلس تشكيل داد. وثوق الدوله، بستن در مجلس را پيشنهاد كرد. ناصر الملك بي درنگ اين درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجراي فرمان به عهده يفرم خان ارمني - رئيس شهرباني تهران و قاتل شيخ فضل الله نوري - واگذار شد! ... بدين ترتيب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمايندگان پراكنده گشتند ... و بساط انقلاب و مشروطه خواهي و استقلال طلبي در ايران برچيده شد!

 

خياباني تنها ماند. اما هنوز خون غيرت در رگهايش در جريان بود. يك روز در سبزه ميدان تهران، در اجتماع اعتراض آميز مردم، بالاي سكو رفت و با سخنراني آتشين، از انقلاب و آزاديخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراكنده ساختن نمايندگان مردم را محكوم كرد و در ميان كف زدنها و فريادهاي «زنده باد ايران»، «زنده باد مشروطه»، «زنده باد خياباني» و ... از سكوي سخنراني پايين آمد.

 

دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت، خياباني همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زيارت مرقد امام هشتم عليه السلام و ديدار با اقوامش در خاك رضوي، از آنجا عازم روسيه، جمهوري تركمنستان، آذربايجان، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتي كه پيش آمده، از ممالك همسايه ديدار كند [15] و هم از اين طريق به تبريز برگردد. چون كه پس از بسته شدن مجلس، صمد خان شجاع الدوله از طرف روسها، حاكم تبريز شده و محل انجمن ايالتي را ويران و بسياري از آزاديخواهان را قتل عام كرده بود و لابد منتظر خياباني و همكاران و همفكرانش نيز بود. اگر خياباني از تهران يا مشهد، به تبريز بر مي گشت، بي شك به دست جلادان صمد خان گرفتار و كشته مي شد. او در كشورهاي خارجي، خيلي چيزها ديد و شناخت. در آذربايجان كارگران ايراني را ديد كه به سبب نبودن كار مناسب در كشور خودشان، ويلان و سرگردان در خاك بيگانه مي گشتند و در مقابل دستمزدي ناچيز متحمل سنگين ترين كارها مي شدند.

 

خياباني از داغستان با يكي از بستگانش در تبريز تماس گرفت و او را به جلفا خواست. در آنجا خانواده اش را به وي سپرد تا به تبريز برساند و خود باز هم به پتروفسكي بازگشت. مدتي در آنجا ماند و ناگهان يك روز عازم تبريز شد. تبريز در آتش بيداد روسها و صمد خان شجاع الدوله مي سوخت. خيابانها بوي خون مي داد. خوف و وحشت از همه جا سر مي كشيد. [16]

 

نسيم آزادي

 

در مهر ماه سال 1293 صمد خان، از سوي روسها كنار گذاشته و فضاي آزادي نسبي در تبريز ايجاد شد. اما بدتر از صمد خان، خود روسها بودند كه هنوز حضور ناميمون خود را حفظ مي كردند. ولي از آن سو در بهار سال 1269 ق (1335 هجري) با ظهور انقلاب اكتبر روسيه، امپراتوري سيصد ساله تزاري در آن سرزمين پهناور براي هميشه برچيده و دفترش بسته شد. از آن پس، نيروهاي آدمكش و خبيث و وحشي روسي، ايران را ترك كردند. با پاك شدن خاك تبريز از لوث روسها، نسيم آزادي در خطه آذربايجان و شمال ايران وزيدن گرفت.

 

تجدد

 

خياباني از نعمت آزادي استفاده كرد و دوستان آزاديخواه و مبارزش را - كه اغلب «دموكرات» ناميده مي شدند - گرد آورد و كميته اي تشكيل داد. سپس همه نمايندگان دموكرات و آزاديخواه را سراسر آذربايجان به تبريز دعوت كرد و كنفرانسي برگزار كردند. در اين كنفرانس استاني، چهار صد و هشتاد نفر شركت داشتند. تشكيلات فرقه دموكرات، كه پنج سال پيش تعطيل شده بود، دوباره تاسيس شد. در همان كنفرانس، انتشار روزنامه «تجدد»، ارگان تشكيلات دموكرات، مورد تصويب قرار گرفت و خياباني مدير مسوول و صاحب امتياز روزنامه شد. [17] نخستين شماره تجدد در بيستم فروردين ماه 1296 (8 رجب 1335) انتشار يافت. [18] شيخ در اولين شماره تجدد، مقاله اي تحت عنوان «نور حقيقت خواهد تابيد» نوشت و لزوم اجراي قوانين مشروطيت و احياي آن را بيان كرد.

 

در همان سال خياباني به رهبري فرقه دموكرات آذربايجان برگزيده شد و فرقه دموكرات را توسعه داد و اصلاحات اساسي در آن ايجاد كرد [19] و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستي آن و درج مقالات، دست به كارهاي سازنده ديگري در جهت پيشبرد اهداف و تامين آسايش مردم و تعيين والي براي آذربايجان زد تا مردم را براي حركت عظيم و همگاني آماده سازد.

 

در آن سال، خشكسالي بود و با رسيدن زمستان، مردم دچار قحطي و فقر شدند. خياباني با تشكيل كميسيون آذوقه، اعانه، دار المساكين و ... توانست مشكلات مردم را از پيش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشي و احتكار فرصت طلبان مبارزه كرد.

 

ورق پاره 1919

 

در مرداد 1298 انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خياباني با داشتن نه هزار راي، حايز اكثريت آراء بود. در اثناي انتخابات، متن قرارداد 1919 بين دولت ايران و انگليس امضا و در ايران منتشر شد. اين پيمان ننگين را وثوق الدوله، نخست وزير ايران، با نمايندگان انگليس منعقد كرده بود. وثوق الدوله، سالها پيش با قبول اولتيماتوم روس، ضربه مهلكي به پيكر مشروطيت زده بود و اينك با امضاي قرارداد استعماري ديگر درصد بود كه اختيار كامل امور مالي، گمركي و نظامي ايران را به دست مستشاران انگليسي بدهد و كشور را تحت الحمايه بريتانيا گرداند.

 

 

 

در پي انتشار متن قرارداد، موجي از اعتراض و ناخشنودي در ايران پديد آمد. فرقه دموكرات در تبريز به رهبري خياباني عليه قرار داد 1919 وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت:

 

«تا زماني كه قرارداد به تصويب مجلس نرسيده، ورق پاره اي بيش نيست و اعتباري ندارد!» [20]

 

از طرفي وثوق الدوله با آگاهي از واكنش خياباني و پيروانش در تبريز، به فكر چاره افتاد. چون مي دانست كه اگر پاي خياباني و همفكرانش به مجلس چهارم باز شود، نخواهند گذاشت كه اين قرارداد استعماري تصويب گردد؛ همچنان كه هشت سال پيش نگذاشتند اولتيماتوم روس، تصويب و قبول شود.

 

به دنبال اعتراضات و كشمكشهاي سياسي، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجي به همراه چند مزدور از تهران به تبريز، بسياري از كارمندان و مسوولان ادارات را به دليل اينكه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته هاي او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته اي را جايگزين آنان كرد و در واقع انتخابات آذربايجان را به هم زد. [21] اين بود كه در دوره چهارم مجلس، نمايندگان آذربايجان به مجلس راه نيافتند.

 

خياباني در آن روزهاي حساس، سفري به تهران كرد تا اوضاع سياسي را از نزديك بررسي كند. او سعي بر اين داشت كه با بعضي از رجال مشهور سياسي گفتگو كند و زمينه مخالفت با قرارداد 1919 را مساعد گرداند. اما كسي جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خياباني پيشنهاد شد تا بگيرد و ساكت شود! خياباني تازه متوجه شد كه در پايتخت چه خبر است و اينكه از بسياري از رجال سياسي، صدايي بر نمي آيد، از آن روست كه حق سكوت گرفته اند! او با رد اين پيشنهاد، به تبريز برگشت و پي برد كه نمي توان به رجال تهران اميدوار بود. او در تبريز با دعوت آزاديخواهان و دموكراتها، در روز 22 اسفند 1298 «مجلس محلي تبريز» را تشكيل داد و خود به رياست آن انتخاب شد. كار مجلس محلي تبريز اين بود كه در مسائل سياسي و اجتماعي تبريز و آذربايجان، تصميم گيري كند؛ چون نمايندگان آذربايجان را از رفتن به مجلس شوراي ملي محروم كرده بودند. مذاكرات و تصميمهاي مجلس محلي هر روز در روزنامه تجدد چاپ مي شد و به اطلاع مردم مي رسيد.

 

نوروز سال 1299 گذشت. در هشتم فروردين سال نو، بيانيه اي از طرف كميته مجلس محلي تبريز، خطاب به آزاديخواهان و هموطنان صادر شد. در بيانيه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموكراتها و همكاري و ياري همه آزاديخواهان ميهن دوست ايراني، به مثابه يگانه تكيه گاه كميته معرفي شده و مورد تاكيد قرار گرفته بود. [22]

 

قيام

 

بعد از ظهر روز سه شنبه 17 فروردين 1299 (16 رجب 1338) در حياط عمارت تجدد، جنب و جوشي پديدار بود. آزاديخواهان پيرو خياباني كه همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع مي شدند. آتش و خشم در درونشان شعله مي كشيد و در خروش و هيجان بودند. ساعتي گذشت كه ناگهان فرمان رهبر آزادي و تجدد، شيخ محمد خياباني مبني بر آزاد كردن و نجات دادن «ميرزا باقر» از زندان كلانتري محله نوبر صادر شد. ميرزا باقر به سبب مخافت با «ماژور بيورلينگ» - رئيس شهرباني تبريز كه فردي خارجي بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زنداني گشته بود.

 

به صدور فرمان شيخ، بيش از پنجاه مجاهد مسلح، به كلانتري نوبر حمله كرده، ميرزا باقر را آزاد كردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران كلانتري گر چه آزاديخواهان را تعقيب كردند، به هيچ كاري موفق نشدند. بدين گونه نخستين گام قيام با موفقيت و پيروزي برداشته شد. خورشيد هفده فروردين غروب كرد و شب شد. شب آبستن حوادثي ديگر بود. همان شب بسياري از گروههاي آزاديخواهي به پيروان خياباني در عمارت تجدد پيوستند.

 

صبح 18 فروردين 1299 در تبريز، صبح آزادي و صحنه يكي از پر شكوه ترين آزادي و صحنه يكي از پر شكوه ترين قهرمانيهاي تاريخ ايران بود. بازار تعطيل شد. دانش آموزان مدارس، به حالت راهپيمايي در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهاي ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش، در فضاي شهر طنين افكنده بود. مردم آزاديخواه، مسلمان و قهرمان تبريز، به اشاره پيشواي خود خياباني، به شهرباني ريخته، آزاديخواهان دربند را از سياهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزاديخواهان افتاد. شيخ به مزدوران وثوق الدوله در تبريز اخطار كرد كه هر چه زودتر شهر را ترك گويند و آنان چهار شنبه شب، تبريز را به قصد تهران ترك كردند.

 

بدين سان در روز دوم قيام، تبريز از لوث حضور خائنان و بيگانگان مزدور پاك شد [23] و رشته امور شهر به دست خياباني و پيروانش افتاد و خورشيد آزادي از افق آذربايجان درخشيد. در روز پنجشنبه خياباني هياءت مديره اي را براي اداره اجتماع مردم و تصميم گيريهاي لازم، انتخاب كرد. اين هيات، در همان روز بيانيه اي به زبان فارسي و فرانسه نوشته، به ديوارهاي شهر نصب كردند:

 

«آزاديخواهان شهر تبريز در مقابل تمايلات ارتجاعي برخي افراد ضد مشروطيت كه در حكومتهاي محلي و در مركز ايالت آذربايجان ظهور كرده بود، به هيجان آمده و دست به اعتراض و قيام زدند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي كنند كه برنامه آنان عبارت است از تحصيل اطمينان كامل در احترام به قانون اساسي و اجراي صادقانه آن. آزاديخواهان موقعيت فوق العاده حساس فعلي را در نظر گرفته و مصمم هستند كه نظم و آسايش را به هر وسيله كه باشد، بر قرار دارند. برنامه آزاديخواهان در دو عبارت خلاصه مي شود:

 

1 - برقرار داشتن آسايش عمومي

 

2 - از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت.» [24]

 

قيام پيروزمندانه مردم تبريز به رهبري شيخ محمد خياباني، بيش از پنج ماه ادامه داشت. شيخ، در حياط ساختمان تجدد به ايراد نطقهايي مي پرداخت و مردم با اشتياق تمام پاي صحبتش مي نشستند. اين سخنان به زبان آذري بود و ترجمه فارسي اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ مي شد. در اين پنج ماه خياباني و جنبش با خطرهاي فراواني مواجه بودند، اما بر همه پيروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش كردند ... كه شرح و بسط آن در اين مجال اندك نمي گنجد.

 

خياباني در اين پنج ماه، بيش از آنكه ژست رهبر و فرمانده قيام مسلحانه به خود بگيرد، هيبت يك رهبر فكري و ايدئولوگ و متفكر انقلابي را داشت و هر روز با نطقهاي پر شور در مسائل اجتماعي و سياسي و فكري، سعي در بر پايي انقلاب فرهنگي و خود آگاهي سياسي و اجتماعي در انديشه هاي مردم داشت. [25]

 

از طرفي دشمنان او، بويژه از ناحيه حكومت مركزي، هر لحظه در صدد سركوبي او و قيامش بودند. در اين مدت وثوق الدوله از نخست وزيري احمد شاه عزل و مشير الدوله به جاي او منصوب شد. مشير الدوله براي شكست قيام خياباني، مهدي قلي خان هدايت، معروف به مخبر السلطنه، چهره اي موجه و ملي داشت و به همين سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبريز شد و كسي با او كاري نداشت. مدتها سعي كرد از طريق صحبت با دوستان خياباني، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولي خياباني اعتنايي نكرد و از طرفي گمان نمي كرد كه مخبر السلطنه قصد خيانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزوير و فريب و مذاكره نتوانست خياباني را از راهي كه در پيش گرفته منصرف سازد، با رئيس قزاقخانه تبريز - كه يك كلنل روسي بود - گفتگو و تباني و نقشه سرنگوني قيام تبريز را طرح ريزي كرد. سرانجام در سپيده دم يكشنبه 21 شهريور 1299، كه بسياري از نيروهاي مسلح خياباني براي بر چيدن اشرار محلي به اطراف تبريز رفته بودند و نيروي اندكي در شهر و اطراف عالي قاپور (مقر حكومت خياباني و مركز قيام) مانده بود، قزاقهاي مسلح به دستور كلنل روسي و مخبر السلطنه، به شهر ريختند و تمام نيروهاي قيامي را يا كشتند يا خلع سلاح كردند و همه مراكز آزاديخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالي قاپور را در اختيار خود گرفتند. [26]

 

شهادت

 

قزاقها به فرمان مخبر السلطنه به خانه خياباني ريختند، ولي قبل از اينكه به او دست بيابند خياباني از راه پشت بام به خانه همسايه اش، شيخ حسنعلي ميانجي، پناهنده شده بود. شيخ حسنعلي اصرار كرد كه پيش مخبر السلطنه برود و وساطت كند، ولي خياباني نپذيرفت. تا اينكه بعد از ظهر 22 شهريور 1299/29 ذيحجه 1338، مخفي گاه شيخ پيدا شد و با شليك چند تير به دست اسماعيل قزاق، در زير زمين خانه شيخ حسنعلي ميانجي به شهادت رسيد. پيكرش را بيرون آوردند و در گورستان «سيد حمزه» تبريز به خاك سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبديل شد و پس از ويراني، مقبره خياباني مظلوم هم از بين رفت. [27]

 

اهداف قيام خياباني

 

از مطالعه تاريخ قيام خياباني و تامل در آن مي توان به اهداف آن پي برد. مجموع اهداف اين قيام را مي تتوانيم در اين موارد خلاصه كنيم:

 

1. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربايجان

 

2. قطع دست اجانب از آن خطه و كل ايران

 

3. همكاري با نهضت جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان در راه پيشبرد و گسترش قيام

 

در سر تا سر ايران و اصلاح اوضاع كشور و بيدار كردن مردم

 

4. حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران و تاءمين آزادي سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي كشور

 

5. احيا و اجراي قانون اساسي مشروطيت

 

6. ايجاد نوعي انقلاب فرهنگي و بازگشت به خويشتن خويش.

 

علل شكست قيام

 

شكست قيام تبريز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگوني داشت، از جمله:

 

1. حضور قزاقخانه در كنار شهر تبريز و همكاري آن با حكومت مركزي

 

2. كم بودن نيروهاي مقاومت و مسلح قيامي و نداشتن ارتش مقاومت دايم

 

3. اهتمام بيشتر شيخ محمد خياباني به ايجاد و گسترش خود آگاهي مردم و نهضت فكري و بيداري سياسي و بي توجهي به جذب نيروهاي نظامي و مسلح براي حراست از قيام

 

4. خيانت كساني كه قول همكاري به خياباني داده بودند.

 

5. تنها ماندن خياباني در نتيجه همكاري نكردن او با روس و انگليس و نيروهاي وابسته به آن دو، و دشمني آنها بويژه حكومت مركزي با وي و قيامش

 

سي سخن حكيمانه از خياباني

 

1. اولين لازمه شرافت يك ملت، استقلال است.

 

2. استقلال ملتها را فقط فضايل و اخلاق عالي مي تواند محفوظ دارد.

 

3. حافظ و نگهبان استقلال هر ملتي، شجاعت و قهرماني اوست.

 

4. يك ملت نمي تواند بدون معارف، آزادي خود را محفوظ دارد 5. در راه زندگي شرافتمندانه بايد از جان و مال گذشت.

 

6. آزادي مستلزم برابري است، در مقابل قانون همه برابريم.

 

7. ايران را ايراني بايد آزاد كند.

 

8. در عين آزادي بايد مقيد باشي.

 

9. نخستين وسيله ترقي، داشتن روح تجدد است.

 

10. يك فرد بي علاقه به جامعه خود، كمتر از حيوان است.

 

11. هيچ كار بزرگ بدون فكر انجام نمي گيرد.

 

[1] . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، حاج محمد علي آقا بادامچي تبريزي، چاپ برلين، سال 1304 ش، ص 23.

 

[2] . همان.

 

[3] . شيخ محمد خياباني خروش حماسه ها، مصطفي قليزاده، سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1372، ص 42.

 

[4] . پدر بزرگ مقام معظم رهبري حضرت آيت الله سيد علي خامنه اي.

 

[5] . شيخ محمد خياباني، خروش حماسه ها، ص 42.

 

[6] . همان، ص 24.

 

[7] . دو قهرمان جنبش مشروطه، رحيم رئيس نيا و عبدالحسن ناهيدي، ص 196.

 

[8] . همان، ص 7 - 196.

 

[9] . تاريخ هجده ساله آذربايجان، احمد كسروي، ج 1، ص 75.

 

[10] . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، ص 28.

 

[11] . تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، دكتر ملك زاده، ج 7، ص 87.

 

[12] . دو قهرمان جنبش مشروطه، ص 209.

 

[13] . قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، علي آذري، چاپ چهارم، تهران، 1362، ص 29.

 

[14] . همان، ص 31 - 29.

 

[15] . همان، ص 37.

 

[16] . شيخ محمد خياباني خروش حماسه ها، ص 106.

 

[17] . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، ص 28.

 

[18] . تاريخ هجده ساله آذربايجان، ج 2، ص 678.

 

[19] . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، ص 28.

 

[20] . همان، ص 32.

 

[21] . شيخ محمد خياباني خروش حماسه ها، ص 137.

 

[22] . قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، ص 6 - 245.

 

[23] . همان، ص 263، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ج 2، ص 767.

 

[24] . شيخ محمد خياباني خروش حماسه ها، ص 147.

 

[25] . تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، ج 1، ص 35 و 36.

 

[26] . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، ص 37.

 

[27] . قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، ص 492

 

مصطفي قلي زاده - تلخيص از كتاب گلشن ابرار، ج 1، ص 458

 

 

 

علل شکست قيام شيخ محمد خياباني

 

نويسندگان: دکتر مرتضي دهقان نژاد و غفار عبداللهي

 

چکيده

 

قيام شيخ محمد خياباني از جمله حوادث مهم تاريخ معاصر ايران است. گرچه درباره ماهيت قيام نظرات ضد و نقيض زيادي بيان شده، اما اين مسئله از عظمت قيام شيخ محمد خياباني نمي کاهد، بلکه تحقيق بيشتر در علل قيام و ماهيت آن را ضروري تر مي سازد.

 

 

 

مقدمه

 

در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادي ايران از دو طرف شمال و جنوب هدف فشار و زورگويي دو قدرت سلطه گر روسيه تزاري و انگلستان قرار داشت و هر روز دايره استقلال کشورمان تنگ تر مي شد؛ و در حقيقت ايران در يکي از نشيب هاي تاريخي خود قرار گرفته بود. گرچه ايران هيچ گاه به طور کامل اشغال نشد و به مستعمره تبديل نگشت، اما صدماتي که از استعمارگران ديد کمتر از صدمات وارده بر مستعمره ها نبود.

 

در ابتداي قرون بيستم ميلادي ايران شاهد قيام ها و نهضت هايي بود که در دوره وابستگي شديد کشور به قدرت هاي خارجي و تهديد استقلال آن (حتي اگر استقلالي ظاهري بوده باشد) به طور خودجوش در مناطق مستعد کشور به وجود آمدند و در واقع نوعي اعتراض به قدرت هاي خارجي و دولت مرکزي، که توانايي حفظ منافع مردم و استقلال کشور را نداشت، بودند. اين جنبش ها گرچه از طرف مخالفان و مقامات حکومت مرکزي متهم به تجزيه طلبي شده اند، اما در واقع تلاشي براي اعمال حاکميت ملي در سطح محدود و در منطقه جغرافيايي قيام بوده اند؛ چرا که خود دولت قادر به اعمال حاکميت مؤثر نبوده است. نهضت هايي چون نهضت جنگل و نهضت خياباني از اين نوع بودند و در مرحله بعد هدف نجات تمام ايران را در نظر داشتند، گرچه به اين کار موفق نشدند.

 

شيخ محمد خياباني در دوره اي نهضت خود را در آذربايجان به راه انداخت که عملاً حکومت مرکزي به معني کامل وجود نداشت و به خصوص بعد از قرارداد 1919 براي دولت مرکزي مشروعيتي نمانده بود.

 

نهضت خياباني به سرعت شروع شد و به سرعت نيز توسط مستبدان خاموش گشت و در اين مدت کوتاه، رهبران نهضت نتوانستند خواسته ها و اهداف خود را در عمل به مردم کشور، نشان دهند.

 

با وجود اين که سال هاي زيادي از قيام شيخ محمد خياباني مي گذرد اما هنوز در مورد انگيزه هاي آن و اقدامات و کارنامه نهضت بين صاحبنظران اختلاف وجود دارد. عده اي وي را مصلحي بزرگ مي دانند که در پي سعادت مردم و کشور بود و به خاطر اشتباهات تاکتيکي و دست کم گرفتن مخالفان دچار شکست شد و نتوانست به آرمان هاي خود جامه عمل بپوشاند. برعکس کسان ديگري او را آدم مرموزي مي دانند که قصد تجزيه کشور و جداساختن آذربايجان را داشت، گرچه صريحاً هدف خود را ابراز نمي کرد. در اين نظرات متفاوت و گاه متناقض، قسمتي از واقعيت وجود دارد اما هيچ کدام تمام واقعيت نيستند.

 

 

 

شرح حال مختصر شيخ محمد خياباني

 

شيخ محمد خياباني در سال 1297 هجري قمري در قبضه ي خامنه، از توابع شبستر، متولد شد. پدرش حاجي عبدالمجيد از تجاري بود که با روسيه تجارت مي کرد و نزديک 20 سال در پطروسکي، مرکز داغستان، ساکن بود. خياباني بعد از اتمام تحصيلات مکتب خانه اي خود به روسيه رفت و در تجارت خانه پدرش مشغول کار شد. بعد از بازگشت به تبريز به تحصيلات خود ادامه داد. فقه و اصول را از حاجي ميرزاآقا مجتهد انگجي فرا گرفت و نجوم و هيأت را از ميرزا عبدالعلي منجم آموخت. وي به زودي در زمره علماي مطرح تبريز درآمد و بعد از فوت پدرزنش حاجي سيد حسين آقا پيشنماز، امامت مسجد جامع تبريز را بر عهده گرفت و مدت چهارسال ظهرها در مسجد جامع و مغرب و صبح ها در مسجد کريم خان پيش نمازي کرد.(1) وي به عنوان خطيب و پيشنماز دو مسجد مهم تبريز از نزديک با مردم در تماس بود و به ارشاد و هدايت آنها مشغول بود.

 

در جريان انقلاب مشروطه، خياباني از روحانياني بود که در صف مشرطه خواهان و آزاديخواهان قرار گرفت و فعالانه در نهضت مشروطه شرکت کرد. خياباني در دور دوم مسجد شوراي ملي با اکثريت آراي مردم به مجلس راه يافت. وي در ابتدا جزو نمايندگان بي طرف بود. با مطرح شدن اولتيماتوم دولت روسيه در سال 1329 هجري قمري وي در صف مخالفان اولتيماتوم قرار گرفت و بعداً به عضويت حزب دموکرات ايران درآمد.(2)

 

بعد از تعطيلي مجلس دوم و قبول اولتيماتوم از طرف دولت ايران، خياباني به مشهد رفت و از آنجا نيز راهي روسيه شد و مدتي در شهرهاي ولادي قفقاز و پطروسي به سر برد. مدتي بعد ظاهراً با وساطت حاجي ميرزا عبدالکريم، امام جمعه تبريز، به تبريز بازگشت و تلاش نمود دوباره پيشنمازي مسجدي را به دست آورد. اما بنا به گفته کسروي به خاطر اينکه وي رساله عملي سيدمحمد کاظم طباطبايي يزدي، تنها مجتهد مقيم نجف که مخالف مشروطه بود را به بغل زده به مسجد مي رفت مردم از اطرافش پراکنده مي شدند و خياباني مجبور شد دوباره به تجارت روي بياورد.(3) اگر گفته کسروي درست باشد نشان دهنده ي اعتماد به نفس و در عين حال استقلال رأي و پاي بندي او به مباني علمي و شرعي است؛ خياباني مشروطه خواهي مبرز و شناخته شده بود. اما آنجا که بحث از اعلميت فقهي و تقواي فردي در انتخاب مرجعيت شيعه باشد، تمايلات سياسي اشخاص نبايد جايي داشته باشد؛ خياباني که خود اهل علم بود، سيدکاظم يزدي را، که در عين حال مخالف مشروطه بود، اعلم تشخيص داده بود. بسياري از اهل علم نيز با او در اين زمينه هم عقيده بودند.

 

در اين هنگام آذربايجان تحت تسلط روسها بود و شجاع الدوله (صمدخان مراغه اي) حاکم دست نشانده آنها با جنايات خود نفس ها را بريده بود. با حکومت وحشتي که ايجاد شده بود امکاني براي فعاليت سياسي نبود. در چنين اوضاعي خياباني نيز چاره اي جز سکوت نداشت.(4)

 

با انقلاب بلشويکي در روسيه و از ميان رفتن سلطه و نفوذ روس ها در ايران، حزب دموکرات از نو فعال شد و خياباني به همراه دوستانش کنفرانس انجمن ايالتي را با حضور 280 نماينده از شهرهاي آذربايجان تشکيل داد. شرکت کنندگان در کنفرانس اعضاي جديد کميته انجمن ايالتي را انتخاب نمودند. انجمن ايالتي آذربايجان بعد از برقراري مشروطه در تبريز به وجود آمد و هدف از آن انتخاب و معرفي کانديداهاي نمايندگي مجلس بود. اما رفته رفته به کارهاي ديگري نيز پرداخت و امور عام المنفعه اي چون تثبيت قيمت نان و گوشت، اصلاح اوزان و مصادره اجناس احتکار شده را بر عهده گرفت.(5) همچنين خياباني امتياز نشريه تجدد را که براي حدود پنج سال به نشر افکار و انديشه هاي وي و همفکرانش و تنوير افکار مردم مي پرداخت، کسب نمود.(6) جنبش خياباني علاوه بر روزنامه تجدد که ارگان اصلي آن بود، در روزهاي پاياني نهضت، روزنامه ديگري به نام آزاديستان نيز منتشر ساخت که بيش از سه شماره آن منتشر نشد و شماره چهارم در زير چاپ بود که نهضت سرکوب شد و اين شماره نيز اجازه انتشار نيافت.(7)

 

خياباني عقيده داشت «عوام تابع تلقينات است و هر گاه مديران او قابل و صاحب حسن نيت باشند ممکن است نتايج حسنه از عوام گرفت.»‌(8) اين همان کاري بود که وي تلاش مي کرد با کار فرهنگي و از طريق نشريه تجدد انجام دهد.

 

بعد از عقب نشيني روس ها، چون دولت مرکزي قوي و کارآمدي وجود نداشت، عملاً کارهاي آذربايجان به دست خياباني و اسماعيل نوبري، از دوستان و همفکرانش افتاد و به مدت ده ماه وي به نام رهبر حزب دمکرات، حاکم واقعي آذربايجان بود و در هر کاري اعمال نفوذ مي نمود و والي آذربايجان مطيع وي بود.(9) کسروي که با خط مشي خياباني موافق نبود ادعا مي کند «خياباني با استفاده از فرصت به دست آمده مي کوشيد که با نام کميته زمام امور آزاديخواهان را به دست گرفته، نيرو و زوري به هم رساند... چرا که بزرگ ترين آرزوي وي آن بود که روزگاري بيايد و وي زمام اختيار آذربايجان را در دست داشته باشد.» کسروي اشاره مي کند که بعد از اين اقدامات خياباني، در بين اعضاي فرقه دموکرات اختلاف و شکاف ايجاد شد و گروهي طرف خياباني را گرفتند و چون روزنامه اي به نام تجدد منتشر مي کردند، به «تجدديون» معروف شدند. گروه ديگري که خود را «دموکرات قانوني» مي ناميدند به مخالفت با وي برخاستند و چون دو گروه با مبارزات حزبي آشنا بودند براي تخريب يکديگر از هيچ اقدامي خودداري نمي کردند.(10)

 

به اين ترتيب حزب دمکرات تبريز به دو جناح تقسيم شد. جناج تجدديون به رهبري خياباني و جناح «تنقيديون» به رهبري دکتر زين العابدين خان. جناح اخير از نظر عددي اکثريت داشت، اما اعضاي جناح خياباني ورزيده تر و فعال تر بودند.(11)

 

در اواخر شعبان 1337 هجري قمري نيروهاي عثماني در تعقيب آشوري ها و براي رهايي اروميه و سلماس از ظلم آنها وارد آذربايجان شدند و تبريز را نيز متصرف شدند. آنها جمعيتي به نام «اتحاد اسلام» تشکيل دادند و «يوسف ضياءبيگ» قفقازي را به رياست آن انتخاب نمودند. در دوره حضور عثماني ها، مخالفان خياباني از فرصت استفاده کرده زمينه دستگيري وي و عده اي از يارانش را مهيا کردند. خياباني به همراه اسماعيل نوبري و محمدعلي بادامچي به اتهام فعاليت عليه دولت اسلامي عثماني و همکاري با ارامنه دستگير شده به اروميه تبعيد شدند.(12)

 

با عقب نشيني عثماني ها از ايران به دنبال تسليم دولت عثماني و پايان جنگ، خياباني و يارانش آزاد شده، به تبريز باز گشتند و طولي نکشيد که دوباره خياباني بر کارها مسلط شد.

 

 

 

شروع قيام و انگيزه هاي آن

 

در 17 فروردين 1299 شمسي دمکرات هاي تبريز به رهبري شيخ محمد خياباني ادارات شهر و مراکز حکومتي را متصرف شدند و مأموران حکومت مرکزي را اخراج نمودند.(13) روز بعد عده اي از مجاهدين قديمي به خياباني پيوستند و دانش آموزان مدارس به بازارها ريخته دکان ها و مغازه ها را به تعطيلي کشاندند و چون سربازان و پاسبانان بلديه چند ماه حقوق نگرفته بودند، آنان را براي دريافت حقوق خود به مرکز قيام (اداره روزنامه تجدد) دعوت نمودند و بدين ترتيب پاسبانان را با خود همراه کردند. خياباني و يارانش بعد از تصرف کامل شهر، در روز 19 فروردين 1299 شمسي بيان نامه اي از طرف «هيأت مديره اجتماعات» به دو زبان فارسي و فرانسه صادر کردند.(14) در اين بيان نامه آمده بود: «آزاديخواهان شهر تبريز به واسطه تمايلات ارتجاعي که در يک سلسله از اقدامات ضد مشروطيت حکومت محلي تجلي مي نمود و در مرکز ايالت آذربايجان با يک طرز انديشه قطعيت گرفته بود، به هيجان آمده با قصد اعتراض و پروتست شديد و متين قيام نموده اند. آزادي خواهان تبريز اعلام مي دارند که تمامت پروگرام [=برنامه و هدف] آنان عبارت است از تحصيل يک اطمينان تام و کامل از اين حيث که مأمورين حکومت، رژيم آزادانه مملکت را محترم و قوانين اساسيه را که چگونگي آن را معين مي نمايد به طور صادقانه مرعي و مجرا دارند. آزادي خواهان کيفيت فوق العاده باريک وضعيت حاضره را تقدير [=ارزيابي] کرده مصمم هستند که نظم و آسايش را به هر وسيله باشد برقرار دارند. در دو کلمه پروگرام آزادي خواهان عبارت از اين است: برقرار داشتن آسايش عمومي، از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت.»(15)

 

چنان که از مفاد بيان نامه بر مي آيد انگيزه قيام، اجرا نشدن قانون اساسي مشروطه و ضعف دولت در تأمين آسايش و امنيت عمومي بوده است. گرچه در اين بيان نامه به قرار داد 1919 اشاره نشده است، اما ظاهراً اين قرارداد از علت هاي اصلي قيام شيخ محمد خياباني بوده است و اصولاً مشروعيتي که قيام در ماه هاي اوليه در محافل آزادي خواه پايتخت داشت به خاطر مخالفت آن با قرارداد بوده است. همچنين اوضاع نابسامان آذربايجان در آن دوره و عدم توجه دولت مرکزي به مشکلات مردم در پا گرفتن قيام نقش بارزي داشته است. در اين دوره آذربايجان از سويي بر اثر حضور نيروهاي بيگانه و چپاول محصولات محدود غذايي توسط آنها و نيز احتکار انبار داران دچار قحطي بود و از سوي ديگر آشوريان به قتل و غارت مردم مشغول بودند و شهرهاي اروميه و سلماس را به خاک و خون کشيده بودند. در تبريز نيز يک گروه تروريست ناشناس هر کسي را که از خود نمي دانست به قتل مي رساند، مستبد يا آزادي خواه فرقي نمي کرد.(16) همچنين اقدامات سيميتقو و ناداني دولت در برخورد با وي و به خصوص تباني اي که مقامات دولتي با وي کردند و دست وي را در کشتار و غارت مردم باز گذاشتند، باعث نااميدي مردم از دولت مرکزي و از علل قيام بود.(17) گويا هنگامي که سيميتقو در قلعه چهريق تحت محاصره بوده و اميدي به نجات نداشته، پوزش نامه اي به همراه هدايايي براي عين الدوله والي آذربايجان که در زنجان بسر مي برد مي فرستد؛ وي نيز با دريافت اين هديه (در واقع رشوه) شرايط خلاصي ياغي سفاک را فراهم مي سازد.(18)

 

در واقع هدف بيشتر انقلابيون کاهش قدرت و نفوذ استبدادي دولت مرکزي و تغيير ماهيت قدرت در ايالات از طريق ايجاد انجمن هاي ايالتي بود. گرچه اين خواست تا حدي در قانون اساسي پيش بيني شده و تبلور يافته بود، اما در عمل به اجرا در نمي آمد و يکي از درخواست هاي مردم تبريز نيز اجراي اين مواد از قانون اساسي بود.(19)

 

خياباني در اولين مقاله اي که تحت عنوان «تکيه گاه خونخواران از پا افتاد» در روزنامه تجدد چاپ کرد، خواهان اجراي قوانين و استقرار دموکراسي حقيقي شد و از اولياي امور خواست به قانون اساسي عمل کرده انتخابات مجلس را هرچه زودتر آغاز نمايند. او در مقاله ديگري نوشت: «نظر ما مساعدت تام و تمام با اولياي امور است و تقاضاي ما جز اجراي قوانين و اصول مشروطه نيست.»(20)

 

خياباني اغلب روزها در عمارت تجدد، به نطق مي پرداخت و به لزوم اصلاحات و تغيير مأمورين ناصالح تأکيد مي کرد. وي در يکي از نطق هاي خود هدف از قيامش را تأسيس يک نوع حکومت دمکراتيک در ايران اعلام کرد و در اين باره گفت: «ما مي خوهيم جماعت در ايران يک قوه معلوم و معروف و آشکار و مسئول باشد. دسته ها و افرادي که به نام جماعت اقدامات مي کنند و در کارها مداخله مي نمايند با جماعت معلوم و مسئول همکار و شريک باشند.»(21) وي عقيده داشت در حکومت دمکراتيک چون تمام مؤسسات آن زاييده اراده دمکراسي و تمام اختيارات و اقتدارات آن از ناحيه ملت است، چنين حکومتي هرگز بر ضد و عليه منافع ملت نخواهد بود.(22) خياباني اعتقاد داشت براي تحقق مشارکت مردم در سرنوشت خود «بايد طبقات پايين مردم را به حقوق اجتماعي [خود] آشنا سازيم. آنها را با نيروي علم و دانش تجهيز کنيم تا با استقامت و پشتکار از آزادي خود دفاع نمايند.»(23) به نظر وي مردم بايد قبل از هرچيز ديگر با معارف آشنا باشند و از نظر فکري و فرهنگي تربيت شوند تا بتوانند در مسير درست قرار گيرند، چرا که «تمايل عوام به موهومات است و معرکه و افسانه هاي يک درويش [معرکه گير] بيشتر از کنفرانس هاييک دانشمند او را جذب مي کند.»(24)

 

اغلب سخنراني ها و نطق هايي که خياباني به طور مرتب و تقريباً هر روزه مي کرد، براي تفهيم افکار فکري و فرهنگي بود و گرچه همه مردم نمي توانستند تمام حرف هاي وي را متوجه شوند، اما سخنراني هاي وي که به زبان ترکي آذربايجاني ايراد مي شد، در آگاهي دادن به مردم و آشنايي آنها با مفاهيم جديد بسيار مؤثر بوده است. چرا که از مشخصه هاي يک جنبش اجتماعي ايجاد و گسترش شعور جمعي سياسي در يک جامعه يا در بخش خاصي از آن جامعه است، يعني يک جنبش واقعي بايد حقايق اجتماعي را به مردم تفهيم نمايد.(25)

 

خياباني در نطق هاي خود به روشني اشاره مي کرد هدف قيام تنها ايالت آذربايجان نيست؛ بلکه قيام، نجات تمام ايران را در نظر دارد. وي در يکي از نطق هاي خود به کساني اشاره مي کند که از آذربايجان به خاطر سوءسابقه و خيانت رانده شده اند و تأکيد مي کند نبايد چنين کساني در جاهاي ديگر ايران مصدر کاري شوند و زمام امور ايالات و ولايات ديگري را به دست گيرند، «زيرا که تمام خاک ايران مقدس و مجموع کل دمکراسي ايران صاحب حقوق است. ما آذربايجانيان فقط آسايش و آزادي خودمان را طالب نيستيم. ما در حدود اين ايالت محصور نبايد باشيم، منتهي براي اجراي مقاصد خودمان نقشه طرح کرده و برنامه انديشيده ايم. اين نقشه و اين پروگرام از قوه به فعل آورده خواهد شد.»(26) در جايي ديگر خياباني با اشاره به اوضاع نابسامان مملکت و اختلاس هاي بي حساب مأموران دولتي در دوره ماقبل قيام مي گويد: «ما دمکراسي ايران را با تشکيلاتي تجهيز خواهيم نمود که اسباب استراحت داخله و خارجه را فراهم آورده و عناصر فتنه و فساد و عوامل آشوب و هرج و مرج را خفه کند.»(27)

 

احمد کسروي در مورد خياباني و اقدامات وي مي گويد: «آنچه ما مي توانيم گفت اين است که خياباني همچون بسيار ديگران آرزومند نيکي ايران مي بود و يگانه راه آن را به دست آوردن سررشته داري (حکومت) مي شناخت که ادارات را بر هم زند و از نو بسازد و قانون ها را ديگر گرداند. چنان که در همان هنگام ميرزا کوچک خان در جنگل به همين آرزو مي کوشيد. آنان نيکي ايران را جز از اين راه نمي دانستند.»(28) اما کسروي در جاي ديگري خياباني را تلويحاً متهم به رياست طلبي مي کند: «... زيرا چه در هنگام قيام و چه پيش از آن وي را خواهش و آرزوي بزرگتر از اين نبود که به نام پيشواي حزبي، يا به نام ديگري جايگاه بس بلندي براي خود داشته باشد و فرمان راند.»(29) گرچه در ظاهر اين دو نظر متناقض مي نمايد اما روشن است که در متهم کردن شيخ محمد خياباني به قدرت طلبي اختلافات کسروي با خياباني و اخراج وي از تبريز(30) مؤثر بوده است اگر نه همان طوري که خود وي در نظر اول بيان کرده خياباني قدرت را نه به خاطر خود قدرت بلکه براي اجراي اصولي که در نظر داشت و براي کشور و ملت مفيد مي دانست، لازم داشت.

 

محمد علي بادامچي، از ياران نزديک خياباني، در مورد هدف و انگيزه قيام مي گويد: «پرنسيب و شعار قياميون اين بود که مي خواستند در غياب مجلس يک قوه قاهره ملي تشکيل داده، کابينه صالح مرکب از وزراي ايران پرست بر روي کار آورده به اشکال و استظهار اين قوه ملي در مقام خود پايدار و شروع به اصلاحات اساسي نمايند و اين مقصود که به موجب يک لايحه مطبوعه که به تمام سفرا و نمايندگان دول متحابه و به تمام ولايات و ايالات فرستاده شد، عبارت از حفظ استقلال مملکت و تأمين آتيه و تحکيم مواد قانون اساسي بود و بس.»(31)

 

خياباني آذربايجان را «آزاديستان» ناميد. برخلاف نظر بعضي ها، انتخاب عنوان آزاديستان نه تنها براي تجزيه اين ايالت از پيکر ايران و پيوستن آن به جمهوري تازه تأسيس آذربايجان قفقاز و يا عثماني نبود، بلکه درست برعکس دليلي بر اين است که رهبران قيام چنين نظري نداشتند و براي دوري از چنين تهمت هايي نام ايالت آذربايجان را واگذاشته نامي نو بر آن نهاده اند. جالب است که کسي چون «يرواند آبراهاميان» بدون داشتن هيچ گونه دليل و سندي خياباني را به تجزيه طلبي متهم مي سازد و مي گويد: «دمکرات هاي آذربايجان - با حمايت تجار محلي که اين قرار داد [قرار داد1919] را توطئه اي ماکياوليستي براي انحراف راه هاي تجاري به سوي بغداد مي دانستند - دولت تهران را به فروش کشور متهم کردند و بار ديگر خواستار تشکيل مجلس و انجمن هاي ايالتي و تشکيل جمهوري شدند و با به کار بردن اصطلاح مملکت آزادستان به جاي ايالات آذربايجان گام هاي بلندتري به سوي تجزيه طلبي برداشتند.»(32) آبراهاميان از نقش تجار در قيام خياباني ياد مي کند، در حالي که منابع ديگر اشاره اي به دلايل اقتصادي و نقش تجار در قيام ندارند. با توجه به اينکه تبريز شهر تجاري بوده و بازار آن از اهميت زيادي برخوردار بود، طبيعي است که بازاريان اين شهر در تمام تحولات سياسي و اجتماعي نقش تعيين کننده اي داشته باشند و در قيام خياباني نيز نمي توان نقش آنها را ناديده گرفت؛ ‌به خصوص در تأمين مالي قيام آنها نقش مهمي داشتند.

 

عده اي نيز وي را به پيروي از سياست انگلستان و هم پيماني با آن دولت متهم کرده اند که اين نيز پايه تاريخي ندارد و تنها همکاري آنها در مبارزه با نفوذ بلشويک ها بود و در اين راستا خياباني عده اي از اطرافيانش را که عقايد کمونيستي داشتند از خود دور نمود.

 

تنها اتهامي که احتمالاً بشود بر خياباني وارد آورد،‌ خواست وي براي نوعي خودمختاري براي ايالت آذربايجان در چارچوب تماميت ارضي ايران بوده است؛ آن را نيز به صراحت بيان نکرده بلکه از مجموعه اقداماتش مي توان به اين امر پي برد.

 

مشيرالدوله که بعد از وثوق الدوله به رياست دولت رسيد، مخبرالسلطنه هدايت را که از رجال معروف و وجيه المله و به نوعي خودش نيز از اعضاي حزب دموکرات بوده، و به رياست کميته دموکرات پايتخت نيز رسيده و بنابراين مي دانست از چه راهي با دموکرات هاي تبريز وارد معامله شود، به عنوان والي جديد روانه آذربايجان نمود.(33) مخبر السلطنه توانست عده اي از ياران مردد خياباني را با خود همراه سازد و ديگران را نيز با قول عفو و عدم تعقيب از اطراف خياباني دور سازد و بالاخره با استفاده از غفلت رهبران قيام در تاريخ 21 شهريور 1299 به کمک قزاق هاي مقيم تبريز (که خياباني حضور آنها را کم اهميت تلقي کرده بود) قيام را سرکوب کرد؛ و در جريان آن خياباني به قتل رسيد. نحوه ي کشته شدن خياباني به درستي معلوم نشد. مخبر السلطنه هدايت، مدعي است وي خودکشي کرده است.(34)

 

مخبرالسلطنه بعدها مدعي شد در تبريز شيخ محمد خياباني بيش از بيست نفر هم عقيده نداشت، در حالي که در جريان مشروطه چندين هزار نيروي دولتي تبريز را محاصره کرده بودند و مردم تبريز از شهر دفاع نمودند، پس وي [مخبرالسلطنه] چگونه مي توانسته بر خلاف رأي چنين مردمي در چهل دقيقه بر شهر مسلط شود.(35)‌ وي شيخ محمد خياباني را به تروريسم متهم مي کند و با دفاع از اقدامات خود مي گويد: «من چون مي دانستم قيام، دستگاه تروريسم است و اهالي طرفدار آن نيستند با يک کيف و عصا چنان که معروف شد به تبريز رفتم و آن بازي را بر هم زدم.»(36)

 

علي اکبر آگاه از شعراي آزاديخواه در رثاي شيخ محمد خياباني چنين سرود:

 

 

 

زياني که اين دوره بي ثاني است

 

به تبريز مرگ خياباني است

 

 

 

به نزديک او را چو خود ديده ام

 

سخنگوييش را پسنديده ام

 

 

 

به گاه سخن اژدهاي دمان

 

بلند آسمان ناطق خوش بيان

 

 

 

سجيع و فقيه و اصيل و نجيب

 

امين و شکيب و اديب و اريب

 

 

 

درخشنده چون اختر آسمان

 

شفابخش دلهاي پير و جوان

 

 

 

به هوش و خرد ثاني بوالعلاء

 

به آزادگي بر همه مقتدا(37)

 

 

 

علل شکست قيام خياباني

 

قيام شيخ محمد خياباني چون بسياري از نهضت هاي دوره معاصر ايران با شکست روبر شد و با مرگ رهبر قيام روبه خاموشي نهاد؛ گرچه اثرات آن بر جاي ماند و در حوادث بعدي تاريخ ايران نقش خود را ايفا کرد. علل شکست نهضت خياباني چه بود و چه شد که خياباني علي رغم تمام آينده نگري و تيزهوشي اي که بنا به گفته کسروي داشت نتوانست بر موانع غلبه کند و از شکست نهضتش جلوگيري نمايد؟ مطمئناً در عدم موفقيت نهضت خياباني نه يک علت واحد بلکه مجموعه اي از عوامل مؤثر بوده اند.

 

احمد کسروي علت شکست خياباني را تک روي و نداشتن برنامه مشخص مي داند و در اين باره مي نويسد: «خياباني اين کار را تنها با دست خود مي خواست و کسي را با خود به همبازي نمي پذيرفت... يک راه روشني در انديشه نمي داشت و همچنين مي دانست [=عقيده داشت] چون نيرومند گردد و رشته را به دست آورد هر نيکي را که بخواهد در توده پديد خواهد آورد.»(38)

 

همچنين کسروي به بي اعتنايي خياباني به موازين نظامنامه اي و اصول رهبري جمعي اشاره مي کند و خياباني را متهم مي کند بسياري از اموري را که دلخواه شخص خودش بود به نام کميته ايالتي حزب دمکرات انجام مي داد و در نتيجه موفقيت هاي اولين دچار غرور شده و به درشت خويي با ياران رو آورده بود.(39) وي همچنين کوتاهي خياباني در جلب توده هاي مردم را از علل شکست وي دانسته است. به نظر وي خياباني به خاطر پيشرفت آسان کارش دچار اين توهم شده بود که نيازي به حمايت مردم نيست. وي عدم فهم توده هاي بي سواد از برنامه و سخنان خياباني را نيز از عوامل ديگر شکست مي داند. به اعتقاد او مردم بي سواد، توانايي درک سخنان وي را که مملو از مفاهيمي چون دمکراسي، حقوق اجتماعي و پارلماني و آزادي بود، نداشتند و اغلب آنها براي مردم عادي گنگ و نامفهوم بود.(40) کسروي که در علت يابي شکست نهضت خياباني بيشتر به ويژگي هاي شخصي وي نظر دارد و اخلاق و شخصيت شيخ را در اين باره مؤثر مي داند، ‌خياباني را مردي درس خوانده، سياست دان و اهل محاسبه و موقع شناس و آداب دان مي داند که داراي جذابيت و نفوذ طبيعي در بين هوادارانش بود. اما در عين حال وي را فردي يک دنده، خودرأي و مغرور معرفي مي کند که در کارهايش با ديگران مشورت ننموده، موازين حزبي و نظامنامه اي را رعايت نمي کند.(41) گرچه مشخصات شخصي و اخلاقي خياباني در شکست نهضت تأثير زيادي داشته است، اما بدون شک مستقيم ترين و اصلي ترين دليل شکست وي نداشتن نيروي نظامي قوي و قابل اتکا بوده است. اشتباه ديگر وي اين بود که نيروهاي نظامي وابسته به مرکز و از جمله قزاق هايي را که در تبريز و آذربايجان بودند ناديده گرفت و با دست کم گرفتن توانايي نظامي آنها اقدامي براي خنثي نمودن خطر احتمالي آنها انجام نداد، بلکه بدتر با خارج نمودن آنها از شهر و متمرکز کردنشان در قزاقخانه خارج از شهر به آنها امکان عمليات و طرح کودتا را نيز داد.

 

خياباني فکر مي کرد از راه اخلاقي و با تکيه بر اصول دمکراتيک مي توان در ايران کارها را پيش برد. بنابراين به عوض مسلح کردن مردم و ايجاد يک قدرت نظامي بازدارنده، همه روزه براي بيداري مردم و تکامل فکري آنها سخنراني مي کرد. خلاصه وي مي خواست قيام خود را با اعلاميه، بيان نامه، سخنراني و روزنامه پيش ببرد و دست به اسلحه نبرد و در اين کار افراط مي کرد.(42)

 

از علل ديگر مي توان به دو دستگي و اختلافي اشاره کرد که در داخل حزب دمکرات آذربايجان وجود داشت و باعث مي شد خياباني از وجود بسياري از افراد توانا و کاردان محروم باشد و در عوض آدم هاي متملق و چاپلوس فرصت نزديکي به وي را بيابند. چنانکه بعداً ديده شد اين افراد سست عنصر به راحتي با مخبرالسلطنه کنار آمدند و شيخ را تنها گذاشتند. در واقع مخبرالسلطنه با شناختي که از اطرافيان خياباني داشت به آن راحتي دست به اقدام زد چرا که مي دانست بسياري از آزاديخواهان از خياباني آزرده هستند و جز گروهي چاپلوس در دور و بر وي نيستند.(43)

 

يکي از مشکلات نهضت خياباني ضعف ايدئولوژي حاکم بر آن بود. هر نهضت و قيامي به منبعي فکري و ايدئولوژيک براي بسيح و جلب توده هاي مردم نيازمند است. اگر رهبر نهضت نتواند پيروان خود را تغذيه عقيدتي کند، تشکيلاتش بسيار آسيب پذير خواهد بود و به دنبال کوچک ترين تهاجم فکري و فرهنگي از هم خواهد پاشيد.(44) خياباني به طور روشن و آشکار اهداف نهضت خود را بيان نمي کرد و بيشتر در لفافه و پرده سخن مي گفت و با عبارات کلي به طرح اهداف قيام خود مي پرداخت، در حالي که يکي از مشخصه هاي بارز رهبري بيان صريح و روشن اهداف به زبان ساده و قابل فهم همه مي باشد. کسروي مي گويد هر وقت از مرام و اهداف وي و حزبش سئوالي مي شد جواب مي داد: «هنوز هنگام آن نرسيده که مرام خود را آشکار سازيم و آنچه در دل داريم بگوييم.»(45) مخبرالسلطنه نيز در کتاب خاطرات و خطرات خويش به اين مسئله اشاره مي کند: هر چه از مقصد پرسيدم گفتند مرامي عالي در نظر داريم و گفتني نيست.»(46)

 

همچنين نهضت در برقراري ارتباط با ديگر نهضت هاي آن دوره موفق نبود، گرچه خياباني شخصي به نام «حاجي آخوند» را به عنوان نماينده ويژه به جنگل پيش ميرزا کوچک خان فرستاد و به وي پيشنهاد اتحاد و همکاري داد اما به دليل بيماري و مرگ حاجي آخوند در راه بازگشت، جواب ميرزا به خياباني نرسيد و با گرفتاري اي که هر دو نهضت در آن دوره با آن دست به گريبان بودند، امکان برقراري ارتباط ديگري ميسر نشد.(47) از علل ديگر مي توان به ضعف تبليغاتي نهضت اشاره نمود. در واقع فعاليت تبليغاتي نهضت محدود به بيانات خود خياباني و محتويات روزنامه تجدد بود که آن هم اغلب سخنراني هاي خياباني را چاپ مي کرد. اين ضعف به رهبران نهضت امکان بسيج به موقع مردم در راستاي اهداف قيام را نداد.

 

همچنين تغيير نام آذربايجان به آزادستان از اشتباهات خياباني بود. اين امر نه تنها وي را از اتهام تجزيه طلبي مبرا ننمود، برعکس، مخالفان آن را به عنوان مصداق تجزيه خواهي خياباني و يارانش معرفي کردند. تقليد از شيوه کشورداري اروپائيان و عدم توجه به شرايط متفاوت جامعه ايران نيز علت ديگري بود.(48)‌

 

غفلت رهبران قيام و عدم توجه به فعاليت هاي مخالفان باعث شده بود هنگامي که قزاق ها به فرمان مخبرالسلطنه در حال طرح يورش به پايگاه هاي نهضت و نصب توپ هاي خود بودند، خياباني و ديگر رهبران نهضت با آسودگي به کارهاي روزمره خود مشغول باشند و بعد از شروع عمليات دشمن نيز، دستپاچگي و بي تصميمي رهبران قيام به مخالفان فرصت پيش بردن برنامه هايشان را داد. چنان که در بامداد حمله قزاق ها تنها مقاومت کوتاهي صورت گرفت و در عرض يک ساعت و نيم شهر به دست آنها افتاد و کل تلفات بيش از 5 نفر نبود. روز بعد نيز خود خياباني به قتل رسيد و به اين ترتيب قيام خاموش شد.(49)‌

 

قيام شيخ محمدخياباني تنها شش ماه طول کشيد و نهضت وي فرصت کامل کردن برنامه هاي خود را نيافت و به همان سرعتي که برپا شده بود به همان سرعت نيز فروپاشيد. در اينکه خياباني اهداف بلندي داشت و در پي حل مشکلات جامعه و مردم ايران بود شکي نيست، ‌منتها مسئله اين است که وي راه هاي رسيدن به اهداف خود را به درستي انتخاب نکرده بود و دچار اشتباهات مهلکي شد که به بهاي شکست نهضتش و جان خودش تمام شد.

 

از سوي ديگر تحولات ملي و بين المللي آن دوره با ادامه نهضت موافق نبود و به خصوص بعد از به قدرت رسيدن مشيرالدوله و کنار رفتن وثوق الدوله، عاقد قرار داد منفور 1919، از نظر بسياري از آزاديخواهان و حاميان قبلي نهضت، به خصوص در تهران،‌ ديگر دليلي براي ادامه مخالفت با دولت مرکزي و در نتيجه ادامه قيام وجود نداشت. در سطح بين المللي نيز با توجه به وقوع انقلاب بلشويکي در روسيه و خطر شيوع آن به کشورهاي جنوبي آن، انگلستان و ديگر قدرت هاي بزرگ طالب حکومت مرکزي قوي در ايران بودند تا بتواند با تهديد کمونيسم مقابله کند و از گسترش آن به ايران جلوگيري نمايد. در اين راستاست که کودتاي 3 اسفند 1299 صورت مي گيرد و نهضت هاي منطقه اي يکي بعد از ديگري به شکست کشيده مي شوند.

 

منابع تحقيق :

 

- آبراهاميان، يرواند؛ ايران بين دو انقلاب، احمد گل محمدي و محمدابراهيم فتاحي، نشرني، تهران، 1384.

 

- آذري، علي؛ شيخ محمدخياباني، ‌بنگاه مطبوعاتي صفي عليشاه، تهران، 1354.

 

- اعظام الوزاره (حسن اعظام قدسي)؛ خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صدساله، ج1، ابوريحان، تهران، 1349.

 

- بادامچي، محمد علي؛ شرح حال و اقدامات شيخ محمدخياباني، سپهر، تهران، 2536.

 

- برادران شکوهي، سيروس؛ مطبوعات تبريز از خلع محمدعلي شاه تا صعود سردار سپه به سلطنت، فصلنامه تارخ معاصر ايران، سال پنجم، شماره 19 و 20، پاييز و زمستان 1380.

 

- داودي، مهدي؛ عين الدوله و رژيم مشروطه، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، تهران، 1357.

 

- رئيس نيا، رحيم و عبدالحسين ناهيد؛ دو مبارز جنبش مشروطه، آگاه، تهران، 2535.

 

- روشه، گي، تغييرات اجتماعي، منصور وثوقي، نشر ني، تهران، 1387.

 

- شميم، علي اصغر؛ ايران در دوره سلطنت قاجار، زرياب، تهران، 1379.

 

- فخرائي، ابراهيم؛ سردار جنگل، سازمان انتشارات جاويدان، تهران، 1351.

 

- فرزاد (عباس زاده)،‌حسين؛ نطق هاي شيخ محمد خياباني، (بخش اول)،‌انتشارات محمد علي علمي، تهران، 1323.

 

- همايون کاتوزيان، محمد علي؛ اقتصاد سياسي ايران، محمدرضا نفيسي و کامبيز عزيزي، نشر مرکز،‌تهران، 1374.

 

- کسروي، احمد؛ تاريخ هجده ساله آذربايجان، نگاه، تهران، 1386.

 

- کسروي، احمد؛ قيام شيخ محمد خياباني، ويرايش و مقدمه محمد علي همايون کاتوزيان، نشر مرکز، تهران، 1384.

 

- متولي، عبدالله؛ بررسي تطبيقي دو نهضت خياباني و جنگل، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1373.

 

- مخبرالسلطنه (مهديقلي هدايت)؛ طلوع مشروطيت، به کوشش امير اسماعيلي، جام، تهران، 1363.

 

- مخبرالسلطنه (مهديقلي هدايت؛ خاطرات و خطرات، نشر زوار، تهران، 1344.

 

- ناهيدي، عبدالحسين؛ جنبش آزادستان شيخ محمد خياباني، اختر، تبريز، 1379.

 

 

 

پي نوشت ها :

 

 

 

1- بادامچي، ص 23.

 

2- همان، ص 25.

 

3- کسروي، 1384، ص 95.

 

4- بادامچي، ص 26.

 

5- رئيس نيا، ص 199.

 

6- بادامچي، ص 28.

 

7- برادران شکوهي، ص 82.

 

8- بادامچي، ص 60.

 

9- کسروي، 1384، ص 117.

 

10- همان، ص 104.

 

11- همان، ص 49.

 

12- همان، ص 119.

 

13- فرزاد، ص 4.

 

14- شميم، ص 633.

 

15- آذري، ص 263.

 

16- کسروي، 1384، ص 46.

 

17- همان، ص 136.

 

18- داودي، ص 267.

 

19- کاتوزيان، ص 194.

 

20- رئيس نيا، ص 220.

 

21- فرزاد، ص 21.

 

22- همان، ص 19.

 

23- همان، ص 18.

 

24- بادامچي، ص 61.

 

25- روشه، ص 133.

 

26- فرزاد، ص 26.

 

27- آذري، ص 319.

 

28- کسروي، 1386، ص 696.

 

29- کسروي، 1384، ص 152.

 

30- نک: ادامه ي همين مقاله.

 

31- بادامچي، ص 33.

 

32- آبراهاميان، ص 143.

 

33- اعظام الوزاره، ص 531.

 

34- فرزاد، ص 405.

 

35- مخبرالسلطنه، 1363، ص 234.

 

36- همان، ص 272.

 

37- رئيس نيا، ص 266.

 

38- کسروي، 1386، ص 696

 

39- کسروي، 1384، ص 22.

 

40- کسروي، 1386، ص 700.

 

41- کسروي، 1384، ص 23.

 

42- ناهيدي، ص 293.

 

43- کسروي، 1384، ص 164.

 

44- متولي، ص 86.

 

45- کسروي، 1384، ص 164.

 

46- مخبرالسلطنه، 1344، ص 315.

 

47- فخرائي، ص 370.

 

48- ناهيدي، ص 296.

 

49- کسروي، 1384، ص 166.

 

منبع: تقي پور، محمد تقي، 1390، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران؛ چاپخانه مجمع جهاني اهل بيت(ع).

 

شيخ محمد خياباني

سايت انديشه قم

شيخ محمد خياباني عالم و مبارز دوران مشروطيت در آذربايجان مي باشد.

زندگي نامه

 

 

 

 

شيخ محمد خياباني، فرزند حاج عبدالحميد تاجر خامنه اي و بانو رقيه سلطان، در سال 1297 ق در شهرک «خامنه» واقع در ده کيلومتري شهرستان شبستر ديده به جهان گشود [1] و تحصيلات مقدمات و ادبي را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر «پتروفسکي» (مخاچ قلعه، مخاچ کالا) پايتخت آن روز جمهوري داغستان، تجارتخانه داشت. در نوجواني همراه پدر به پتروفسکي رفت و مدتي را در تجارتخانه او به کارهاي تجاري و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنايي با شيوه هاي اقتصادي زمانه سپري کرد. اما گرايش روحي او به فراگيري علم بيش از هر چيزي بود. از اين رو در بازگشت به خامنه، کس و کار تجاري را رها کرد و در تبريز به تحصيل علوم ديني پرداخت و به سلک روحانيت و علماي دين در آمد. شيخ در مدرسه طالبيه تبريز، ادبيات عرب، منطق، اصول، فقه، نجوم، رياضي، تفسير، حکمت، کلام، حديث، تاريخ، رجال و علوم طبيعي را از اساتيد فن آموخت.

 

اساتيد دوره عالي حوزه

 

 

 

 

دوره عالي فقه و اصول را نزد مرحوم آية الله سيد ابوالحسن انگجي و هيئت و نجوم را در محضر منجم معروف مرحوم ميرزا عبدالعلي خواند. [2] شيخ با تکيه بر استعداد سرشار و پشتکار و جديت خاص طلبگي، مراحل تحصيل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمي رسيد. از دوران طلبگي مسائل مشکل علم هيئت را خود استخراج مي کرد و تقويمهاي رقومي مي نوشت. علاوه بر آن، بنا به رسم ديرين حوزه هاي علميه، از دوران تحصيل به تدريس فقه و اصول و نجوم و رياضي و حکمت براي طلبه هاي جوانتر از خود نيز مي پرداخت. بويژه به تدريس نجوم و رياضي که از مشکل ترين رشته هاي علوم است، علاقه زيادي داشت و آن را در مدرسه طالبيه تبريز، با بيان شيوا و فصيح و به زبان مادري خود (ترکي) براي فضلا و طلاب سطوح عالي، تدريس مي کرد و اين مايه شگفتي اقران و حتي علماي بزرگ مي شد. چرا که کمتر کسي از عالمان مي تواند از عهده تبيين و تدريس اين علم بر آيد و جوان بودن خياباني هم از يک طرف آنان را شگفت زده مي کرد؛ به طوري که کساني چون احمد کسروي - که از مخالفان خياباني بود - با تعجب فراوان به اين عظمت شگفتي زاي خياباني اعتراف کرده اند.

 

سبب معروفيت به خياباني

 

 

 

 

شيخ به سبب اقامتش در محله «خيابان» تبريز معروف به «خياباني» شد. [3] در مسجد کريم خان، واقع در محله خيابان، نماز جماعت مي خواند و مردم مسلمان را ارشاد مي کرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پاي صحبت و موعظه حکيمانه و بيدارگر او مي نشستند. (اين مسجد هنوز هم به همان نام در چهار راه منصور تبريز موجود است.)

يکي از علماي بزرگ تبريز در آن روزگار، مرحوم آية الله سيد حسين خامنه اي، مشهور به سيد حسين پيشنماز [4] بود که در مسجد جامع تبريز اقامه نماز مي کرد. خياباني هم به سبب همشهري بودن با وي و هم اينکه او انديشه هاي روشن و انقلابي و اجتماعي داشت، با ايشان زود آشنا شد و همين آشنايي زمينه را براي ازدواج او با دختر آن فقيه بزرگ، يعني «خير النساء» فراهم کرد. [5] از آن پس خياباني گاهي در مسجد جامع تبريز به جاي پدر زنش، حاج سيد حسين خامنه اي، نماز جماعت اقامه مي کرد و از همانجا نيز مشهورتر گرديد. مي گويند معمولا هزار نفر در نمازش شرکت مي کردند. [6]

بدين ترتيب، شيخ از دوران جواني، از طريق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل ديني و علمي و فرهنگي و اجتماعي را خود براي آنان بيان مي کرد.

 

از مشروطه تا مجلس

 

 

 

 

زندگي شيخ محمد خياباني پس از پيروزي مشروطيت در سال 1324 ق (1285 ش) با تاسيس «انجمن ايالتي آذربايجان» در تبريز وارد مرحله تازه اي گرديد. شيخ محمد خياباني از اعضاي برجسته انجمن بود و از ارکان فکري و رهبري آن محسوب مي شد و بي گمان در هدايت آن نهاد انقلابي و مردمي نقشي مهم داشت. او با لباس روحاني و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حيثيت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عين الدوله مي پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها مي خوابيد و به آنان دلگرمي مي داد و بر مقاومتشان مي افزود و راه آينده را روشن مي کرد:

«ياران من! ما بر ضد حکومت ارتجاعي و استبداد قيام کرده ايم ... هرگز نبايد به خستگي و ياس تن در دهيم ؛ بخصوص وقتي که بار سنگين زندگي ملتي از مويي باريک آويزان شده باشد ... طوري رفتار کنيد که شرافت تاريخي ما حاصل شود و قاطبه ملت ايران با امتنان و تشکر بگويند که تبريز، ايران را نجات داد!» [7]

جنگ ادامه داشت، مجاهدان آزاديخواه، به رهبري مرداني چون ستارخان و باقرخان و خياباني، به حراست از حريم شهر مي پرداختند. چندين بار نيروهاي استبدادي از مشروطه خواهان شکست خوردند، تا اينکه محمد علي شاه سپاهي چهل هزار نفري ترتيب داد و از بهمن ماه سال 1287، جنگ شدت يافت، اما تبريز قهرمان همچنان مقاومت مي کرد. از طرفي محمد علي شاه خيره سر و عين الدوله خونخوار مي ديدند که چهل هزار نفر جنگجو و با امکانات بي شمار، هزينه کلان مي خواهد و کم کم مخارج جنگي کاهش مي يابد و ادامه جنگ تا فتح تبريز، با امکانات موجود، ممکن نيست ؛ اگر اين بار هم از قهرمانان تبريزي شکست بخورند، بدترين ننگها نصيبشان خواهد شد! پس به اين نتيجه رسيدند که از کشورهاي بيگانه وام بگيرند و جنگ با آزاديخواهان ملت خود، يعني مجاهدان تبريز را ادامه دهند!

در اين موقع، انجمن ايالتي به اين تصميم شاه حماقت پيشه ايران، مبني بر استقراض خارجي براي سرکوبي ملت، بشدت اعتراض کرد و با پيشنهاد و صلاحديد خياباني، تلگرامي به مجلس سنا و شوراي ملي فرانسه مخابره کردند و موضوع جاري را به اطلاع آن کشور رساندند. در اين تلگرام هوشيارانه خاطر نشان شده بود:

«در اين برهه از تاريخ ايران که مجلس شوراي ملي، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولتهاي بيگانه گرفته شود، ملت ايران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت

اين اعتراض، نقشه محمد علي شاه خائن را نقش بر آب کرد و در خنثي کردن آن دسيسه، موثر افتاد. [8]

پس از خلع محمد علي شاه از حکومت، انتخابات دوره دوم مجلس شوراي ملي آغاز شد. خياباني سابقه درخشاني داشت. چهار - پنج سال امامت نماز جماعت، تبليغ احکام الهي، ارشاد مردم، تدريس در حوزه علميه، عضويت انجمن ايالتي آذربايجان و ايفاي نقش رهبري و راهنماي فکري، پيکار صادقانه و دوش به دوش ديگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع، موقعيت ممتاز و محبوبيت پاک و بي شائبه را براي او در دل مردم تبريز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نيز به پاس اين نيکنامي و صداقت و شجاعت و انديشه هاي والا، خياباني را در سي سالگي به نمايندگي خود در مجلس شوراي ملي انتخاب کردند. خياباني به همراه ميرزا اسماعيل نوبري، نماينده ديگر مردم تبريز، راهي مجلس شورا شد. مجلس دوم در 24 آبان 1288 (اول ذيحجه 1327) گشايش يافت و در 30 آبان به صورت رسمي آغاز به کار کرد. [9]

خياباني از آن پس، در سنگر قانونگذاري، خود را وارث هزاران شهيد انقلاب مي دانست و با موضع گيريهاي آگاهانه و ضد استبدادي و استعماري، در کنار نمايندگان متعهد و ارجمندي همچون شهيد مدرس و ميرزا اسماعيل نوبري و ... به دفاع از حق مسلم مردم ستمديده ايران پرداخت.

از کارهاي درخشان خياباني در مجلس دوم، اعتراض شجاعانه و کار ساز او عليه اولتيماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتيماتوم مزبور آمده بود.

1 - دولت ايران، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لکوفر را از کارها بر کنار نمايد.

2 - دولت ايران، متعهد شود که از اين پس بدون اطلاع و رضايت روسيه و انگليس، مستشار از کشورهاي خارج استخدام نکند!

3 - مخارجي ار که دولت روس براي لشکر کشي به خاک ايران (رشت و انزلي) تحمل کرده، بايد توسط ايران پرداخت شود!

دولت روس و انگليس براي دريافت جواب فقط 48 ساعت مهلت مي دهند و در صورتي که دولت ايران متن اولتيماتوم را قبول نکند و تسليم نشود. سالداتها و قزاقهاي روس، به سوي قزوين پيشروي خواهند کرد و ايران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج، مبلغ آن دو برابر خواهد شد! [10]

اين اولتيماتوم ننگين - که در واقع درخواست باج سبيل از ايران مظلوم بود - روز چهارشنبه 7 آذر ماه 1290 (7 ذيحجه 1329) به دولت ايران رسيد. فرداي آن روز در شهرهاي تهران و تبريز و رشت، امواج خروشان مردمي به حرکت در آمد. بازارها تعطيل شد، دواير دولتي و تجارتخانه ها به حالت نيمه تعطيل در آمد و همه اعتراض مي کردند. حتي زنان ايراني نيز در کنار مردان، اعتراض خويش را بر اولتيماتوم مزبور اعلام کردند. اين حرکت دسته جمعي و مردمي نخستين نمايش عمومي ايرانيان بود که زنان نيز در آن شرکت کرده بود. [11]

شيخ خياباني، در ميان اجتماع تظاهر کنندگان تهراني، به ايراد سخنراني پر شور و تحريک احساسات مذهبي و ملي مردم پرداخت و با صداي رسايي گفت:

« ... استقلال هر ملتي، شرافت اوست اگر نتوانيم کشور خود را نجات دهيم و شرافتمندانه زندگي کنيم لااقل در راه وطن جان خواهيم داد! زيرا در چنين مواقع خطرناک و حساس، زنده ماندن محو شدن است

اين سخنان آتشين چنان شوري در دل مردم بر پا کرد که فرياد «پاينده باد ايران»، «زنده باد خياباني» ... تا لحظاتي پس از پايان سخنراني او در هوا طنين مي انداخت. [12]

روز جمعه 9 آذر ماه قبل از ظهر جلسه علني مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله) وزير امور خارجه و تني چند از همکارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمايندگان مجلس و مردم شرکت کننده قرار گرفت و متن اولتيماتوم را خواند و در پايان با زبوني گفت:

«هيات وزيران به اتفاق چنين راي داده اند که اين خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمايندگان محترم چه باشد. [13] »

لحظاتي با سکوت و بلاتکليفي گذشت. نمايندگان به روي همديگر نگاه مي کردند و گاه به وثوق الدوله خيره مي شدند که مي خواست شرافت و حيثيت ملت را مفت تقديم بيگانگان گردن کلفت نمايد. يکي دو نماينده فرومايه و ترسو برخاسته، از مجلس بيرون رفتند و خود را کنار کشيدند ... باز هم سکوت بود و تماشاگران با چشماني باز، منتظر نتيجه نهايي بودند ... ناگهان شيخ محمد خياباني از جاي خود برخاست و با هيبتي شکوهمند و قدمهاي محکم و سنگين به جلو آمد و رو به نمايندگان ايستاد و با صداي رسا و بلند، سکوت مرگبار مجلس را شکست:

«هيچ کس و هيچ دولتي حق ندارد که اختيار، آزادي و استقلال کسي يا دولتي را از آنها سلب کند، مگر اينکه به شيوه کهن بربريت و وحشيت برگردد! ...»

خياباني با اين کنايه، اولتيماتوم و دولت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بيش از پيش متوجه شدند و نفسها در سينه ها حبس شد تا ببينند حرف آخر او چيست، خياباني با صراحت تمام، تير آخر را رها کرد:

« ... بنده از طرف ملت، که حق آزادي و استقلال را از چندين هزار سال پيش تاکنون براي خودشان ثابت مي دانند، عرض مي کنم که ما تا امروز مستقل بوده ايم، در حفظ حقوق و ترقي مملکت خودمام صاحب اختيار بوده ايم ... من با کمال جسارت و گشاده رويي به دولت روسيه مي گويم که ممکن نيست اين ملت، امور کشور و اختيار و استقلال خود را به ديگران واگذار کند ... اين اولتيماتوم به استقلال ايران لطمه مي زند و شکي نيست که فقط با موافقت دولت ايران، اين اولتيماتوم مورد قبول واقع نمي شود! ... اميدوارم اين اولتيماتوم ظالمانه را پس بگيرند و ملت ايران را از خودشان آزده نکنند.» [14]

خياباني با اين سخنان هم اولتيماتوم را رد و محکوم کرد و هم ترس و لرز احتمالي نمايندگان ديگر را ريخت! پس از او بود که ديگر نمايندگان نيز در رد و محکوم کردن اين اولتيماتوم سخناني اظهار کردند. بدين گونه، حرکت مردانه و هوشيارانه خياباني، موجب شد که مجلس شورا با سرافرازي تمام، اولتيماتوم روسيه را رد کند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشياري و غيرت خياباني در تمام شهرهاي ايران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتي دشمنان ايران نيز بيش از پيش به عظمت و نفوذ کلام اين روحاني آزاده پي بردند.

پانزده روز پس از اين تاريخ، در 24 آذر ماه 1290 سفارت روس دوباره با دولت ايران (ناصر الملک) تماس گرفت و خبر داد که سپاه روس در قزوين گرد آمده است، اگر تا شش روز ديگر، همه خواسته هاي ما پذيرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد!

در 29 آذر ماه مجلس تشکيل جلسه داد. باز هم خياباني و ديگر نمايندگان سخنراني کردند و به رد اولتيماتوم راي دادند.

دولت موقت ناصر الملک در روز دوم دي ماه، جلسه اي با حضور هيات وزيران و نمايندگان سازشکار و سرد مزاج مجلس تشکيل داد. وثوق الدوله، بستن در مجلس را پيشنهاد کرد. ناصر الملک بي درنگ اين درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجراي فرمان به عهده يفرم خان ارمني - رئيس شهرباني تهران و قاتل شيخ فضل الله نوري - واگذار شد! ... بدين ترتيب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمايندگان پراکنده گشتند ... و بساط انقلاب و مشروطه خواهي و استقلال طلبي در ايران برچيده شد!

خياباني تنها ماند. اما هنوز خون غيرت در رگهايش در جريان بود. يک روز در سبزه ميدان تهران، در اجتماع اعتراض آميز مردم، بالاي سکو رفت و با سخنراني آتشين، از انقلاب و آزاديخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمايندگان مردم را محکوم کرد و در ميان کف زدنها و فريادهاي «زنده باد ايران»، «زنده باد مشروطه»، «زنده باد خياباني» و ... از سکوي سخنراني پايين آمد.

دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت، خياباني همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زيارت مرقد امام هشتم عليه السلام و ديدار با اقوامش در خاک رضوي، از آنجا عازم روسيه، جمهوري ترکمنستان، آذربايجان، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتي که پيش آمده، از ممالک همسايه ديدار کند [15] و هم از اين طريق به تبريز برگردد. چون که پس از بسته شدن مجلس، صمد خان شجاع الدوله از طرف روس ها، حاکم تبريز شده و محل انجمن ايالتي را ويران و بسياري از آزاديخواهان را قتل عام کرده بود و لابد منتظر خياباني و همکاران و همفکرانش نيز بود. اگر خياباني از تهران يا مشهد، به تبريز بر مي گشت، بي شک به دست جلادان صمد خان گرفتار و کشته مي شد. او در کشورهاي خارجي، خيلي چيزها ديد و شناخت. در آذربايجان کارگران ايراني را ديد که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان، ويلان و سرگردان در خاک بيگانه مي گشتند و در مقابل دستمزدي ناچيز متحمل سنگين ترين کارها مي شدند.

خياباني از داغستان با يکي از بستگانش در تبريز تماس گرفت و او را به جلفا خواست. در آنجا خانواده اش را به وي سپرد تا به تبريز برساند و خود باز هم به پتروفسکي بازگشت. مدتي در آنجا ماند و ناگهان يک روز عازم تبريز شد. تبريز در آتش بيداد روس ها و صمد خان شجاع الدوله مي سوخت. خيابانها بوي خون مي داد. خوف و وحشت از همه جا سر مي کشيد. [16]

 

نسيم آزادي

 

 

 

 

در مهر ماه سال 1293 صمد خان، از سوي روس ها کنار گذاشته و فضاي آزادي نسبي در تبريز ايجاد شد. اما بدتر از صمد خان، خود روس ها بودند که هنوز حضور ناميمون خود را حفظ مي کردند. ولي از آن سو در بهار سال 1269 ق (1335 هجري) با ظهور انقلاب اکتبر روسيه، امپراتوري سيصد ساله تزاري در آن سرزمين پهناور براي هميشه برچيده و دفترش بسته شد. از آن پس، نيروهاي آدمکش و خبيث و وحشي روسي، ايران را ترک کردند. با پاک شدن خاک تبريز از لوث روس ها، نسيم آزادي در خطه آذربايجان و شمال ايران وزيدن گرفت.

 

تجدد

 

 

 

 

خياباني از نعمت آزادي استفاده کرد و دوستان آزاديخواه و مبارزش را - که اغلب «دموکرات» ناميده مي شدند - گرد آورد و کميته اي تشکيل داد. سپس همه نمايندگان دموکرات و آزاديخواه را سراسر آذربايجان به تبريز دعوت کرد و کنفرانسي برگزار کردند. در اين کنفرانس استاني، چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکيلات فرقه دموکرات، که پنج سال پيش تعطيل شده بود، دوباره تاسيس شد. در همان کنفرانس، انتشار روزنامه «تجدد»، ارگان تشکيلات دموکرات، مورد تصويب قرار گرفت و خياباني مدير مسوول و صاحب امتياز روزنامه شد. [17] نخستين شماره تجدد در بيستم فروردين ماه 1296 (8 رجب 1335) انتشار يافت. [18] شيخ در اولين شماره تجدد، مقاله اي تحت عنوان «نور حقيقت خواهد تابيد» نوشت و لزوم اجراي قوانين مشروطيت و احياي آن را بيان کرد.

در همان سال خياباني به رهبري فرقه دموکرات آذربايجان برگزيده شد و فرقه دموکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسي در آن ايجاد کرد [19] و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستي آن و درج مقالات، دست به کارهاي سازنده ديگري در جهت پيشبرد اهداف و تامين آسايش مردم و تعيين والي براي آذربايجان زد تا مردم را براي حرکت عظيم و همگاني آماده سازد.

در آن سال، خشکسالي بود و با رسيدن زمستان، مردم دچار قحطي و فقر شدند. خياباني با تشکيل کميسيون آذوقه، اعانه، دار المساکين و ... توانست مشکلات مردم را از پيش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشي و احتکار فرصت طلبان مبارزه کرد.

 

ورق پاره 1919

 

 

 

 

در مرداد 1298 انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خياباني با داشتن نه هزار راي، حايز اکثريت آراء بود. در اثناي انتخابات، متن قرارداد 1919 بين دولت ايران و انگليس امضا و در ايران منتشر شد. اين پيمان ننگين را وثوق الدوله، نخست وزير ايران، با نمايندگان انگليس منعقد کرده بود. وثوق الدوله، سالها پيش با قبول اولتيماتوم روس، ضربه مهلکي به پيکر مشروطيت زده بود و اينک با امضاي قرارداد استعماري ديگر درصد بود که اختيار کامل امور مالي، گمرکي و نظامي ايران را به دست مستشاران انگليسي بدهد و کشور را تحت الحمايه بريتانيا گرداند.

 

در پي انتشار متن قرارداد، موجي از اعتراض و ناخشنودي در ايران پديد آمد. فرقه دموکرات در تبريز به رهبري خياباني عليه قرار داد 1919 وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت:

«تا زماني که قرارداد به تصويب مجلس نرسيده، ورق پاره اي بيش نيست و اعتباري ندارد!» [20]

از طرفي وثوق الدوله با آگاهي از واکنش خياباني و پيروانش در تبريز، به فکر چاره افتاد. چون مي دانست که اگر پاي خياباني و همفکرانش به مجلس چهارم باز شود، نخواهند گذاشت که اين قرارداد استعماري تصويب گردد؛ همچنان که هشت سال پيش نگذاشتند اولتيماتوم روس، تصويب و قبول شود.

به دنبال اعتراضات و کشمکشهاي سياسي، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجي به همراه چند مزدور از تهران به تبريز، بسياري از کارمندان و مسوولان ادارات را به دليل اينکه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته هاي او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته اي را جايگزين آنان کرد و در واقع انتخابات آذربايجان را به هم زد. [21] اين بود که در دوره چهارم مجلس، نمايندگان آذربايجان به مجلس راه نيافتند.

خياباني در آن روزهاي حساس، سفري به تهران کرد تا اوضاع سياسي را از نزديک بررسي کند. او سعي بر اين داشت که با بعضي از رجال مشهور سياسي گفتگو کند و زمينه مخالفت با قرارداد 1919 را مساعد گرداند. اما کسي جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خياباني پيشنهاد شد تا بگيرد و ساکت شود! خياباني تازه متوجه شد که در پايتخت چه خبر است و اينکه از بسياري از رجال سياسي، صدايي بر نمي آيد، از آن روست که حق سکوت گرفته اند! او با رد اين پيشنهاد، به تبريز برگشت و پي برد که نمي توان به رجال تهران اميدوار بود. او در تبريز با دعوت آزاديخواهان و دموکرات ها، در روز 22 اسفند 1298 «مجلس محلي تبريز» را تشکيل داد و خود به رياست آن انتخاب شد. کار مجلس محلي تبريز اين بود که در مسائل سياسي و اجتماعي تبريز و آذربايجان، تصميم گيري کند؛ چون نمايندگان آذربايجان را از رفتن به مجلس شوراي ملي محروم کرده بودند. مذاکرات و تصميمهاي مجلس محلي هر روز در روزنامه تجدد چاپ مي شد و به اطلاع مردم مي رسيد.

نوروز سال 1299 گذشت. در هشتم فروردين سال نو، بيانيه اي از طرف کميته مجلس محلي تبريز، خطاب به آزاديخواهان و هموطنان صادر شد. در بيانيه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموکراتها و همکاري و ياري همه آزاديخواهان ميهن دوست ايراني، به مثابه يگانه تکيه گاه کميته معرفي شده و مورد تاکيد قرار گرفته بود. [22]

 

قيام

 

 

 

 

بعد از ظهر روز سه شنبه 17 فروردين 1299 (16 رجب 1338) در حياط عمارت تجدد، جنب و جوشي پديدار بود. آزاديخواهان پيرو خياباني که همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع مي شدند. آتش و خشم در درونشان شعله مي کشيد و در خروش و هيجان بودند. ساعتي گذشت که ناگهان فرمان رهبر آزادي و تجدد، شيخ محمد خياباني مبني بر آزاد کردن و نجات دادن «ميرزا باقر» از زندان کلانتري محله نوبر صادر شد. ميرزا باقر به سبب مخافت با «ماژور بيورلينگ» - رئيس شهرباني تبريز که فردي خارجي بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زنداني گشته بود.

به صدور فرمان شيخ، بيش از پنجاه مجاهد مسلح، به کلانتري نوبر حمله کرده، ميرزا باقر را آزاد کردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران کلانتري گر چه آزاديخواهان را تعقيب کردند، به هيچ کاري موفق نشدند. بدين گونه نخستين گام قيام با موفقيت و پيروزي برداشته شد. خورشيد هفده فروردين غروب کرد و شب شد. شب آبستن حوادثي ديگر بود. همان شب بسياري از گروههاي آزاديخواهي به پيروان خياباني در عمارت تجدد پيوستند.

صبح 18 فروردين 1299 در تبريز، صبح آزادي و صحنه يکي از پر شکوه ترين آزادي و صحنه يکي از پر شکوه ترين قهرمانيهاي تاريخ ايران بود. بازار تعطيل شد. دانش آموزان مدارس، به حالت راهپيمايي در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهاي ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش، در فضاي شهر طنين افکنده بود. مردم آزاديخواه، مسلمان و قهرمان تبريز، به اشاره پيشواي خود خياباني، به شهرباني ريخته، آزاديخواهان دربند را از سياهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزاديخواهان افتاد. شيخ به مزدوران وثوق الدوله در تبريز اخطار کرد که هر چه زودتر شهر را ترک گويند و آنان چهار شنبه شب، تبريز را به قصد تهران ترک کردند.

بدين سان در روز دوم قيام، تبريز از لوث حضور خائنان و بيگانگان مزدور پاک شد [23] و رشته امور شهر به دست خياباني و پيروانش افتاد و خورشيد آزادي از افق آذربايجان درخشيد. در روز پنجشنبه خياباني هياءت مديره اي را براي اداره اجتماع مردم و تصميم گيريهاي لازم، انتخاب کرد. اين هيات، در همان روز بيانيه اي به زبان فارسي و فرانسه نوشته، به ديوارهاي شهر نصب کردند:

«آزاديخواهان شهر تبريز در مقابل تمايلات ارتجاعي برخي افراد ضد مشروطيت که در حکومتهاي محلي و در مرکز ايالت آذربايجان ظهور کرده بود، به هيجان آمده و دست به اعتراض و قيام زدند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصيل اطمينان کامل در احترام به قانون اساسي و اجراي صادقانه آن. آزاديخواهان موقعيت فوق العاده حساس فعلي را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسايش را به هر وسيله که باشد، بر قرار دارند. برنامه آزاديخواهان در دو عبارت خلاصه مي شود:

1 - برقرار داشتن آسايش عمومي

2 - از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت.» [24]

قيام پيروزمندانه مردم تبريز به رهبري شيخ محمد خياباني، بيش از پنج ماه ادامه داشت. شيخ، در حياط ساختمان تجدد به ايراد نطقهايي مي پرداخت و مردم با اشتياق تمام پاي صحبتش مي نشستند. اين سخنان به زبان آذري بود و ترجمه فارسي اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ مي شد. در اين پنج ماه خياباني و جنبش با خطرهاي فراواني مواجه بودند، اما بر همه پيروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش کردند ... که شرح و بسط آن در اين مجال اندک نمي گنجد.

خياباني در اين پنج ماه، بيش از آنکه ژست رهبر و فرمانده قيام مسلحانه به خود بگيرد، هيبت يک رهبر فکري و ايدئولوگ و متفکر انقلابي را داشت و هر روز با نطقهاي پر شور در مسائل اجتماعي و سياسي و فکري، سعي در بر پايي انقلاب فرهنگي و خود آگاهي سياسي و اجتماعي در انديشه هاي مردم داشت. [25]

از طرفي دشمنان او، بويژه از ناحيه حکومت مرکزي، هر لحظه در صدد سرکوبي او و قيامش بودند. در اين مدت وثوق الدوله از نخست وزيري احمد شاه عزل و مشير الدوله به جاي او منصوب شد. مشير الدوله براي شکست قيام خياباني، مهدي قلي خان هدايت، معروف به مخبر السلطنه، چهره اي موجه و ملي داشت و به همين سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبريز شد و کسي با او کاري نداشت. مدتها سعي کرد از طريق صحبت با دوستان خياباني، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولي خياباني اعتنايي نکرد و از طرفي گمان نمي کرد که مخبر السلطنه قصد خيانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزوير و فريب و مذاکره نتوانست خياباني را از راهي که در پيش گرفته منصرف سازد، با رئيس قزاقخانه تبريز - که يک کلنل روسي بود - گفتگو و تباني و نقشه سرنگوني قيام تبريز را طرح ريزي کرد. سرانجام در سپيده دم يکشنبه 21 شهريور 1299، که بسياري از نيروهاي مسلح خياباني براي بر چيدن اشرار محلي به اطراف تبريز رفته بودند و نيروي اندکي در شهر و اطراف عالي قاپور (مقر حکومت خياباني و مرکز قيام) مانده بود، قزاقهاي مسلح به دستور کلنل روسي و مخبر السلطنه، به شهر ريختند و تمام نيروهاي قيامي را يا کشتند يا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزاديخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالي قاپور را در اختيار خود گرفتند. [26]

 

شهادت

 

 

 

 

قزاقها به فرمان مخبر السلطنه به خانه خياباني ريختند، ولي قبل از اينکه به او دست بيابند خياباني از راه پشت بام به خانه همسايه اش، شيخ حسنعلي ميانجي، پناهنده شده بود. شيخ حسنعلي اصرار کرد که پيش مخبر السلطنه برود و وساطت کند، ولي خياباني نپذيرفت. تا اينکه بعد از ظهر 22 شهريور 1299/29 ذيحجه 1338، مخفي گاه شيخ پيدا شد و با شليک چند تير به دست اسماعيل قزاق، در زير زمين خانه شيخ حسنعلي ميانجي به شهادت رسيد. پيکرش را بيرون آوردند و در گورستان «سيد حمزه» تبريز به خاک سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبديل شد و پس از ويراني، مقبره خياباني مظلوم هم از بين رفت. [27]

 

اهداف قيام خياباني

 

 

 

 

از مطالعه تاريخ قيام خياباني و تامل در آن مي توان به اهداف آن پي برد. مجموع اهداف اين قيام را مي تتوانيم در اين موارد خلاصه کنيم:

1. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربايجان

2. قطع دست اجانب از آن خطه و کل ايران

3. همکاري با نهضت جنگل به رهبري ميرزا کوچک خان در راه پيشبرد و گسترش قيام

در سر تا سر ايران و اصلاح اوضاع کشور و بيدار کردن مردم

4. حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران و تاءمين آزادي سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي کشور

5. احيا و اجراي قانون اساسي مشروطيت

6. ايجاد نوعي انقلاب فرهنگي و بازگشت به خويشتن خويش.

 

علل شکست قيام

 

شکست قيام تبريز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگوني داشت، از جمله:

1. حضور قزاقخانه در کنار شهر تبريز و همکاري آن با حکومت مرکزي

2. کم بودن نيروهاي مقاومت و مسلح قيامي و نداشتن ارتش مقاومت دايم

3. اهتمام بيشتر شيخ محمد خياباني به ايجاد و گسترش خود آگاهي مردم و نهضت فکري و بيداري سياسي و بي توجهي به جذب نيروهاي نظامي و مسلح براي حراست از قيام

4. خيانت کساني که قول همکاري به خياباني داده بودند.

5. تنها ماندن خياباني در نتيجه همکاري نکردن او با روس و انگليس و نيروهاي وابسته به آن دو، و دشمني آنها بويژه حکومت مرکزي با وي و قيامش.