فروغي مجري قابل سياستهاي انگليس بود
فروغي مجري قابل سياستهاي انگليس بود
همصدا
فروغي يكي از چهرههاي موثر تاريخ معاصر ايران است؛ اما اينكه همه امور ايران با تدبير، نظر و قلم فروغي جاري و ساري شود، واقعيت ندارد. فروغي وابسته به يك تيم 53 نفري است كه جملگي در حوادث مشروطه و پس از آن نقشآفريني كردند.
«عمارت فرنگي» سريالي تاريخي بود كه چندي پيش از تلويزيون پخش شد؛ سريالي كه تلاش كرد در حد امكان جنبههاي مختلف يك برهه زماني تاثيرگذار در تاريخ ايران را مورد واكاوي قرار دهد. با موسي حقاني، از چهرههاي شناختهشده حوزه تاريخ معاصر در اين باره گفتگو كردهايم. حقاني بيش از 2 دهه در زمينه تاريخ مشغول تحقيق و پژوهش بوده است كه حاصل آن آثار متعددي مثل خاندان پهلوي به روايت اسناد (ج 3)، تاريخ تحولات سياسي و نيز تاريخچه فراماسونري بوده است. بهانه ما براي گپ و گفت با اين نويسنده و محقق نگاهي دوباره به آدمهاي اين مجموعه و خصوصا محمدعلي فروغي است.
همانطور كه ميدانيد، در سيامين سالگرد انقلاب اسلامي، صدا و سيما مانند ديگر نهادهاي انقلابي گوشههايي از مبارزات مردم ايران را براي تحقق آرمانهاي اسلامي و ملي انعكاس داد. در كنار اين مساله با پخش برخي سريالهاي تاريخي سعي شد بخشي از واقعيات موجود درخصوص سلسله پهلوي براي مردم به تصوير كشيده شود. در اين ميان سريال عمارت فرنگي با توجه به حضور پرتعداد عوامل و بازيگر كه به حوادث دوره پهلوي اول ميپرداخت از ويژگيهاي خاصي برخوردار است. ارزيابي شما از اين سريال چگونه بود و آيا با واقعيات تاريخي تطابق داشت؟ با توجه به اينكه محور اصلي سريال محمدعلي فروغي بود آيا وي از چنين تاثيرگذارياي در تاريخ معاصر برخوردار بود؟
سريال عمارت فرنگي كار تاريخي پرزحمتي بود، چون ارائه سريالي با اين حجم و با اين گستردگي زماني و تنوع موضوعات از جمله نهضت جنگل، ترورهاي زمان پهلوي و بحث جمهوريخواهي در زماني كم، كاري دشوار است. به دليل كمبود زمان به نظر ميرسد كه تهيهكننده و فيلمنامهنويس در برخي موارد دچار اشتباههايي تاريخي شده است. درست است كه ما افرادي مثل اردشير جي و فروغي را داريم كه پشت بسياري از تحولات تاريخي ايران هستند؛ اما در اين سريال فقط از يك منظر آن هم از منظر اطلاعاتي، امنيتي و توطئهگر به وقايع تاريخ ايران نگاه شده است و به همين علت سير رويدادها را به گونهاي ترسيم ميكنيم كه با آن نگاه توطئهگرانه براي نيل به مقصود هماهنگي داشته باشد. اين مساله باعث ميشود مقاومتهاي مردم و مبارزات علما در مقابل اين جريان توطئهگر ناديده گرفته شود. اگر سريال تاريخي از اين دست ساخته ميشود، بايد توازني ميان جريان سرسپرده و جريان مبارز و انقلابي برقرار باشد تا با واقعيات تاريخي مطابقت كند. بالاخره افرادي در اين مملكت بودند كه منافع خود را در تامين مقاصد بيگانگان ميديدند و مجري سياستهاي عوامل خارجي بودند و حتي در انعقاد قرارداد 1919 يا كودتاي 1299 نيز همه تلاش خود را براي وابسته كردن ايران به بيگانه به كار بستند؛ اما از طرفي ديگر نبايد از نظر دور داشت كه ملت ما در اين زمان بيكار ننشستهاند و علما هم از خود مقاومت نشان دادند. به اعتقاد من توجه بيش از حد به دسيسههاي اردشير جي وابسته به دستگاه اطلاعاتي انگليس و محمدعلي فروغي عضو موثر شاخه فراماسونري در اين سريال باعث شده است كه جنبههاي مبارزاتي مردم ناديده گرفته شود.
از طرف ديگر، نسبت به انعكاس برخي وقايع نيز بيتوجهي شده است. مثلا به ضرب و شتم مرحوم بافقي اشاره شده، اما قيام حاجآقا نورالله اصفهاني ناديده گرفته شده است. يا اينكه در جريان قيام گوهرشاد تنها به نقش مرحوم بهلول توجه شده است. در صورتي كه بسياري از علما از جمله سيديونس اردبيلي و حاجآقاي حسينقمي در اين واقعه نقش موثرتري داشتند.
مساله ديگر اينكه وقتي شخصيتي مجازي در سريال وجود دارد، حساسيت نسبت به آن در ميان افراد اهل مطالعه كم است؛ اما وقتي شخصيتي تاريخي وجود دارد، تصويري كه از او در يك سريال ارائه ميشود، بايد با واقعيتها تطابق داشته باشد. البته ممكن است كارگردان براي جذابيت بيشتر داستان، برخي از روايتهاي فرعي يا حتي غيرواقعي را در سريال وارد كند؛ اما اين مساله نبايد لطمهاي به حقيقت تاريخي ماجرا بزند.
علياكبر اسدي، داماد فروغي هيچوقت كشته نشد. البته درست است كه زنداني شد؛ اما پس از شهريور 1320 از زندان آزاد شد و اتفاقا مناصب حكومتي گرفت. ولي در اين فيلم توسط سرپاس مختار گرفتار و در زندان كشته ميشود. حالا آن ماجراي عشقي هم در سريال به تصوير كشيده شد كه ميگوييم فيلمنامهنويس مثلا براي جذابيت كار آن را روايت كرده است، اما ديگر نه اينكه كسي را كه كشته نشده، در فيلم مقتول جلوه دهند يا اينكه كساني را كه موضع انقلابي نداشتند، به عنوان افرادي داراي مواضع انتقادي به بيننده معرفي كنند. علياكبر و محمدولي اسدي جزيي از حاكميت پهلوي هستند؛ اما در اين سريال نشان داده ميشود كه آنها نسبت به دستگيري و زنداني شدن افراد انتقاد دارند، در حالي كه اين مساله اصلا واقعيت ندارد.
نكته ديگر اينكه فروغي 3 يا 4 پسر و 2 دختر داشت و هيچكدام از دخترانش خودكشي نكردند اما در سريال به گونهاي ديگر اين مساله به تصوير كشيده شد.
در نهضت جنگل نيز در اين سريال اشتباههايي صورت گرفته است. از جمله اينكه زماني كه رضاخان براي سركوب نهضت جنگل اقدام ميكند، تيمورتاش حاكم گيلان نيست. دو سه مقطع ميتوان براي نهضت جنگل متصور بود. دوره اول زماني است كه اين نهضت با وثوقالدوله درگير است. تيمورتاش در اين زمان حاكم گيلان است. تيمورتاش پس از كودتا براي اينكه مشغول رايزني با سفارت انگليس عليه سيدضياست دستگير ميشود. لقب تيمورتاش هم از سال 1304 به بعد به او داده ميشود و تا پيش از آن به سردار معظم خراساني معروف بود. بنابراين وقتي سريال حوادث سال 1300 را به تصوير ميكشد، فردي را به عنوان تيمورتاش معرفي ميكند كه كسي در آن تاريخ چنين فردي را با اين لقب نميشناخته است. وقتي ميخواهيم براساس وقايع تاريخي سريال بسازيم تا دسيسههاي توطئهگران را به مخاطب نشان دهيم، بايد رويدادهاي گذشته را به مردم بباورانيم. از سويي ديگر، در بيان وقايع، آنقدر به حواشي غيرواقعي نپردازيم كه عدهاي پس از آگاهي از اصل ماجرا و عدم تطابق روايت سريال تاريخي با وقايع به طور كلي منكر وجود توطئه و دسيسه و فرصتطلبي بعد از عناصر وابسته به بيگانه شوند.
اما درخصوص نقش فروغي بايد بگويم وي يكي از چهرههاي موثر تاريخ معاصر ايران است؛ اما اينكه همه امور ايران با تدبير، نظر و قلم فروغي جاري و ساري شود، واقعيت ندارد. فروغي وابسته به يك تيم 53 نفري است كه جملگي در حوادث مشروطه و پس از آن نقشآفريني كردند. اين افراد به نوعي مشروطه غربي را در ايران حاكم كردند و پس از آن چون با مقاومت علماي مشروعهخواه در مشروطه اول و علما مشروطهخواه در مشروطه دوم مواجه شدند، نتوانستند مطابق ميل خود طرح مدرنيزاسيون را در ايران عملي كنند. آنان تغييرات گستردهاي را مد نظر داشتند كه جامعه ايراني در مقابل آن مقاومت كرد. از سال 1293 ما در مطبوعات وابسته به اين جريان ميبينيم كه امثال فروغي و تقيزاده پديدهاي را با عنوان ديكتاتوري منور و استفاده از مشت آهنين تبليغ ميكنند. يعني از نظر آنها تمهيداتي از قبيل حبس، ترور و تبعيد براي مقابله با مقاومت جنبش ديني كافي نبود و بايد از سياست مشت آهنين استفاده ميكردند.
محمدعلي فروغي از قبل از مشروطه وارد تشكيلات فراماسونري شد و جزو افسران لژ بيداري بود. در تحولات مشروطه نيز نقش داشت. ارتباط اردشير جي و فروغي به دليل عضويت هر دو در لژ بيداري امري طبيعي بود؛ اما نقش فروغي در روي كار آمدن رضاخان تعيينكننده نبود و به نظر ميرسد كريمخان رشتي، اردشير جي و عينالملك هويدا در اين خصوص نقش موثرتري داشتند. البته فروغي كسي است كه با كل اين جريان مرتبط است و پس از كودتا آنها مامور ميشوند دور و بر رضاخان را بگيرند و نگذارند وي توسط نيروهاي رقيب شكار شود. همانطور كه در سريال بدرستي نشان داده شده بود، در اين مقطع، فروغي در كنترل رضاخان نقش داشت. عملا امور فرهنگي و سياسي در دوره رضاخان توسط تيم 53 يا 54 نفري كه از آن اسم برديم اداره ميشد و البته هر كدام سهم خود را دارند و نميتوان براي فروغي نقش برجستهتري را قائل بود. در واقع همان اندازه كه فروغي در تحكيم رژيم پهلوي موثر است، نقش تيمورتاش نيز به عنوان نفر دوم اين حكومت اهميت دارد، ولي در سريال به صورت كمرنگ به تيمورتاش پرداخته است. رضاخان حتي در اواخر ميگفت هر چه تيمور بگويد حرف من است. حتي در انتخابات مجلس هشتم و فكر كنم مجلس نهم، تيمورتاش راسا دخالت ميكند و در برخي مراسلات نمايندگيها را به صورت به دردبخور، بهدردنخور، فعال، غيرفعال، ترسو و... دستهبندي ميكند. در اين مقطع فروغي هيچ برتري نسبت به تيمورتاش ندارد و اين روند البته تا زمان مغضوب شدن تيمورتاش ادامه پيدا ميكند.
از ديگر نكاتي كه در سريال جاي تامل دارد، اين كه در برخي از مواقع بيننده با فروغي احساس نزديكي دارد و گمان ميكند نسبت به اين فرد در تاريخ ظلم شده است و در واقع بايد بين كارهاي ادبي و تلاشهاي سياسي او تمايز قائل شد. در حالي كه معتقدم بايد فعاليتهاي فرهنگي فروغي را در راستاي تكاپويهاي سياسي او ارزيابي كرد. حضورش در فرهنگستان و كانونهاي فرهنگي مربوط به باستانگرايي و تشويق رضاخان در اين زمينه باعث شد كه در دوره پهلوي توجه به باستانگرايي تشديد شود، والا خود رضاخان دركي از اين مساله نداشت. اردشير جي در وصيتنامه خود ميگويد شبهاي متمادي با رضاخان در بيابانهاي آقباباي قزوين گفتگو ميكردم و ذهن او را نسبت به ايران باستان و عظمت آن دوره و خفتي كه بعد از حمله اعراب نصيب ايران شد، روشن ميكردم.
اين نشان ميدهد آن تيم كه فروغي جزيي از آن بود تمام تلاش خود را براي تحت اختيار گرفتن رضاخان انجام داد.
در ارزيابي عملكرد و شخصيت فروغي اختلافنظر وجود دارد. برخي او را سياستمداري هوشمند ميدانند و عدهاي ديگر وي را كارگزاري منفعل كه صرفا مجري سياستهاي انگليس بود معرفي ميكنند. شما به كداميك از اين تعاريف قائل هستيد. آيا تعريف سومي هم ميتوان براي فروغي متصور بود؟
اين كه فروغي را يك عامل صرف بيگانه بدانيم، در واقع فرقي ميان او و يك مهره سطح پايين قائل نشديم. از طرف ديگر پذيرش اين نكته كه وي سياستمداري هوشمند بوده كه براساس مقتضيات ايران و مصالح كشور، مواضع مختلفي را اتخاذ ميكرده غيرقابل قبول است و او چنين اختياري هم نداشته است. به نظر ميرسد بايد نسبت به اين موضوع، نگاه بينابيني داشت. همان طور كه ميدانيم، طيفي از تصميمگيريهاي مربوط به سياستهاي ايران به انگلستان برميگردد. در اين بخش برخي از افراد نظير فروغي علاوه بر بومي بودن نقشي جز تحقق سياستهاي بيگانه ندارند.
حقاني: كمك به حفظ ديكتاتوري، خلع قاجار تثبيت رژيم پهلوي ترويج غربگرايي و اسلامستيزي و... از اقدامات فروغي بوددر واقعه شهريور 1320 به فروغي پيشنهاد رياست جمهوري ميدهند، اما روسها دنبال ساعد بودند. در عين حال فروغي با توجه به اين كه با جو ايران آشنايي دارد و ميداند جامعه در حال حاضر شرايط پذيرش اين تغيير سياسي را ندارد و از سويي ديگر بعد از تغيير حكومت و به دست گرفتن جمهوري توسط فروغي ممكن است تبعات منفي نصيب حكومت شود، از زير بار اين مسووليت شانه خالي ميكند و خواهان انتقال سلطنت از پدر به پسر ميشود. البته اگر فروغي جوانتر بود، شايد با پذيرش اين مساله مشكلي نداشت. اما در عين حال وي در آن شرايط توانست بدون تنشي اين تغيير را مديريت كند. افرادي نظير فروغي از جهاتي نسبت به كارگزاراني كه در دوران حكومت پهلوي دوم بر سر كار ميآيند، برتري دارند. او يك شخصيت فرهنگي است. درست است كه ديدگاه فرهنگي او مورد تاييد ما نيست و من منتقد نگاه فروغي نسبت به مدرنيته هستم. او غرب و فلسفه غرب را كم و بيش هم ميشناسد. البته در آگاهيهاي فلسفي وي اغراق هم ميكنند و اشتباهات مكرري در كتاب سير حكمت در اروپا دارد. در هر صورت او از جهت اطلاعات و سواد نسبت به كارگزاران سياسي و فرهنگي دوره پهلوي دوم امتياز دارد. به هر حال وابستگيهاي وي به غرب قابل انكار نيست. مطابق با روايتي وقتي او در مدرسه علوم سياسي به تدريس مشغول بود، يكي از روزها به شاگردانش كه قرار بود سكان هدايت سياست خارجي ايران را در آينده در دست بگيرند گفت آيا تاكنون لباس سرداري پوشيديد؟ وقتي با پاسخ مثبت آنها مواجه شد، ادامه داد ايران همان لباس سرداري است و اگر دست انگلستان در آستين آن نباشد، حركت نميكند. چنين سياستمداري با اين تحليل در مقابل سياستهاي ضدمنافع ايران چه مشياي را اتخاذ ميكند؟ كمك به حفظ ديكتاتوري، خلع قاجار، تثبيت رژيم پهلوي، ترويج غربگرايي، اسلامستيزي و... از اقدامات مهم فروغي در اين خصوص بود. وي كسي بود كه در ماجراي كشف حجاب و تغيير لباس نقش داشت. در نهايت فروغي مجري قابلي براي سياستهاي انگليس در ايران بود.
درخصوص نقش فروغي در داستان شهريور 1320 روايتهاي متعددي نقل شده است. در اين زمان وزارت امور خارجه انگلستان و آنتوني ايدن خواهان استقرار سلطنت مجدد قاجار بودند و به همين سبب از محمدحسن ميرزا و پسرش حميد حمايت ميكردند، اما سرويس جاسوسي انگليس در ايران و چارلز ترات نسبت به ادامه سلطنت پهلوي و جانشيني پسر جاي پدر تمايل داشتند. فروغي نيز با نظر دوم همسو بود. اين اختلافنظر از كجا نشات ميگيرد و از طرفي ديگر آيا همسويي فروغي با ترات را نميتوان به عنوان استقلال راي فروغي در برابر سياستهاي امور خارجه انگليس تلقي كرد؟
به طور معمول اين قبيل اختلافات در حاكميتها را ناشي از اختلافنظر كارشناسي ميدانند. مثلا معتقدند ايدن و ترات هر دو كارشناساني بودند كه درخصوص چگونگي رويارويي با مسائل ايران نقطه نظرات مشخص و مستقلي داشتند. اختلاف نظر كارشناسان سياسي انگليس درباره مسائل بينالمللي مساله جديدي نيست. توجه به اين نكته حائز اهميت است كه پيش از كودتاي 1299 و جنگ جهاني اول، يك جريان مخوف بينالمللي با محوريت صهيونيسم در درون حاكميت انگليس شكل ميگيرد. سرآغاز نفوذ اين جريان از زمان ادوارد هفتم پادشاه بريتانيا شروع ميشود. اين طيف از زمان پيدايش هم در اداره مستعمرات دخالت دارد، در هندوستان حضور دارد، در نيروي دريايي انگلستان نفوذ دارد، زماني كه لرد كرزن وزير امور خارجه انگلستان است، معاون او بالفور در سال 1917 اعلاميه مشهور خود را به نفع صهيونيسم صادر ميكند و اين در حالي است كه كرزن از محتواي آن هيچ اطلاعي ندارد. كرزن يك انگليسي استعمارگر است، اما از اين جريان به عنوان يك طيف حرامزاده و خطرناك ياد ميكند. ترات اتفاقا كسي است كه با حكومت هند بريتانيا ارتباط دارد و تيم فروغي و اردشير جي نيز با اين بخش از حاكميت انگلستان سر و كار دارند و مسوول سياستهاي ايران هستند. اين اختلاف نظر همواره ميان وزارت امور خارجه انگلستان و كارگزاران هند بريتانيا وجود داشته است. لرد كرزن معتقد بود براساس قرارداد 1919 بايد ايران را مستعمره كرد، اما ديدگاه عوامل انگليسي هند شرقي اين بود كه استقرار يك حكومت ديكتاتوري و اداره آن توسط يك فرد نظامي ميتواند انگلستان را در تامين منافع استعماريش به موفقيت بيشتري برساند. ترات وابسته به اين جريان بود. به اعتقاد من آن جرياني كه در ايران به دنبال حميد قاجار بود، آگاهي نسبت به مسائل ايران نداشت، اما ترات كسي است كه در ايران زندگي ميكند و حتي مناسبات اجتماعي در كشورمان را خوب ميشناسد. نقل ميكنند روزي ترات در يكي از مناطق جنوبي تهران ديد شخصي با چند گربه نمايش خندهآوري را براي مردم اجرا ميكند. راز اين ماجرا اين بود كه آن فرد پيش از نمايش چند گربه را در گوني دربسته قرار ميدهد و دور سرش ميچرخاند. بعد گربهها را بيرون ميآورد. گربهها به محض بيرون آمدن حين راه رفتن به هم ميخورند. ترات بعد از كشف اين موضوع به دوستش گفت كاري كه اين فرد ميكند، همان كاري است كه ما در ايران انجام ميدهيم. يعني كارگزاران ايراني را دچار سرگيجه كرده و قدرت تصميمگيري را از آنها سلب ميكنيم. اين شخص بايد هم با فروغي همنشين باشد و حوادث ايران را رصد كند. جايگاه فروغي نزد انگليسيها، براي رضاخان مشخص است و شايد وي از معدود كساني باشد كه مورد غضب رضاخان واقع شد، اما نتوانست او را از بين ببرد.
اگر بخواهيم عملكرد فروغي در شهريور 1320 را مورد ارزيابي قرار دهيم چارهاي جز بررسي شرايط آن زمان نداريم. برخي معتقدند فروغي با اصراري كه بر ابقاي سلطنت پهلوي داشت، در حق مردم ايران خيانت كرد، اما برخي هم معتقدند با توجه به شرايط جنگ زده ايران و اشغال كشور توسط 3 دولت بيگانه كمهزينهترين اقدام تلاش براي ابقاي سلطنت و انتقال قدرت از پدر به پسر بود. در چنين ارزيابي، تكاپوي سياسي فروغي مثبت تلقي ميشود. شما چه نظري در اين زمينه داريد؟
ما اگر انقلاب اسلامي را نديده بوديم و 30 سال پيش شما اين سوال را ميكرديد، پاسخ به آن از منظري راحت بود. چون ميگفتيم حادثه را بايد در شرايط زماني خود ديد و با توجه به ضررها و منافع در مورد يك تصميم سرنوشتساز اقدام كرد، اما ما وقتي مقاومت 30 ساله مردم ايران در مقابل استعمار را ميبينيم، آن شرايط متفاوت را براي تصميمگيري بايد در نظر گرفت. به طور كلي در تاريخ 150ساله اخير ما با مقاومت مردمي در مواجهه با بيگانه با شدت و ضعفهايي روبهرو بوديم. ما ديديم مقاومت ايران در مقابل بيگانه اثر بخشيده و مردم توانستند انواع و اقسام توطئههاي بيگانه را ناكام بگذارند و الان ايران به عنوان يك قدرت مستقل سياسي شناخته شود. الان ايران ظرفيتهاي بالايي دارد و در بحث جنبش نرمافزاري هم رهبري اين مطالبه را دارند كه از ظرفيتهاي موجود بيشتري بهرهبرداري صورت گيرد. بايد اين سوال را هم پرسيد كه اگر انتقال سلطنت صورت نميگرفت، چه اتفاقي رخ ميداد. اساسا چرا انگلستان به دنبال تدوام سلطنت بود. انگليسها وارد ايران شدند و سعي كردند با بهرهگيري از همه امكانات كشورمان در جنگ به موفقيت برسند. در چنين صورتي اگر رضاخان باقي ميماند، نارضايتي در كشور به گونهاي بود كه احتمال شورش وجود داشت. چون زماني رضاخان قدرت داشت كه كماكان ادعاهاي او مبني بر وجود ارتشي قدرتمند در كشور در معرض تجزيه قرار نميگرفت، اما بعد از بروز جنگ وقتي ارتش ايران با كمترين برخورد نظامي تسليم شد، ديگر اطميناني به ادعاي رضاخان وجود نداشت. به همين سبب مردم در صورت ادامه حكومت رضاخان نارضايتي خود را بروز ميدادند. انگليسيها با اين يك تير دو نشان زدند؛ از يك سو با فشار بر رضاخان براي كنارهگيري از سلطنت خود را به عنوان منجي مردم معرفي كردند و از سوي ديگر ضمن موافقت با تداوم سلطنت شرايط آرام و مساعدي را براي استفاده از امكانات ايران در جنگ فراهم آوردند. نبايد ملت ايران را جامعهاي مرده و بيحركت به حساب آورد كه در مقابل اشغالگر مقاومت نكند. به طور قطع، مردم در مقابل بيگانه از هر فرصتي براي بيان نارضايتي خود استفاده ميكردند. تدوام سلطنت باعث شد مردم سرگرميهاي زودگذري پيدا كنند. عليه شاه سابق اعلام جرم و عوامل و كارگزاران قبلي ازجمله پزشك احمدي و سرپاس مختاري را محاكمه كردند و... بالاخره انگلستان به اهداف مورد نظر خود رسيد. مقاومتهاي مردمي و سياسي با حاكميت بيگانه و استبداد در ايران موضوعي سابقهدار است. مرحوم مدرس در دوره رضاخان تلاش گستردهاي را براي جلوگيري از سلطنت پهلوي و به دست گرفتن زمام امور توسط چندنفر از نيروهاي همفكر انجام ميدهد. تلاشهايي از اين دست با شدت و ضعفهايي ادامه داشت و طبيعي بود كه در دوران اشغال ايران نيز ميتوانست تدوام داشته باشد و نيازي به بقاي سلطنت پهلوي نبود. با اين كار تنها منافع انگليس تامين شد. به نظر من ما هم نيروهاي جايگزين داشتيم و در غير اين صورت نيز بايد مقاومت گسترده ميكرديم و اين اعلام حضور ميتوانست نيروهاي بيگانه را براي ادامه اشغال ايران با مشكل مواجه كند. حتي معتقدم مردم ايران اين لياقت را داشتند كه سيستم ديگري را مستقر كنند. نه اين كه سلطنت دوباره تدوام پيدا كند و در سايه آن، مجلس و كابينهاي شكل بگيرد كه اعضا و كارگزاران حكومت سابق در آن عضويت داشته باشند. ديدگاهي كه معتقد به عملكرد مثبت فروغي در ابقاي سلطنت هست، توانمندي ملت ايران در به دست گرفتن امور را ناديده ميگيرد. ملت ايران ميتوانست با مقاومت مدني و حتي نظامي جلوي چنين اقدامي را بگيرد. مگر در جنگ جهاني اول سراسر ايران كانوني براي مبارزه با بيگانه نشد؟ مگر در ماجراي تيرماه 1330 بيگانهستيزي و استبدادستيزي مردم ايران باعث به خطر افتادن كيان سلطنت نشد؟ مگر در ساير كشورها مقاومت عليه بيگانگان اشغالگر صورت نگرفت؟ البته فقدان رهبري در مبارزات مردمي را نيز نبايد از نظر دور داشت. بنابراين زيركي و سرعت عمل فروغي و حمايت انگليس از اين سياست باعث بقاي سلطنت و تدوام حضور استعماري بيگانه در ايران شد
.تهيه كننده:فتاح غلامي