كوچك بزرگ

 

كوچك بزرگ

راسخون

بي ترديد نهضت جنگل كه در فاصله سال هاي 1293 تا 1300 ﻫ . ش در گيلان روي داد، از مهم ترين وقايع تاريخ ايران در آغاز قرن حاضر است. بررسي اين جنبش و به ويژه سلوك فكري و عملي رهبر آن، ميرزا كوچك خان، به ويژه از اين جنبه حايز اهميت است كه اين نهضت در يكي از خطير ترين برهه هاي تاريخ معاصر ايران شكل گرفت و با توجه به فشارهاي طاقت سوزي كه از سوي دول استعماري و استبداد داخلي بر آن وارد شد، توانست مردانه تاب بياورد و از مسير اصيل خويش كه اسلام و ارزش هاي ديني بود، منحرف نشود. حق اين است كه تمامي نهضت هاي رهايي بخش در كشور ما و يا دست كم اكثريت قريب به اتفاق آن ها، پيوسته با رهبري و محوريت روحانيون شكل گرفته است؛ و از همين رو است كه انديشه هاي الحادي، در اين سرزمين، دير نمي پايد و توان مقابله با ريشه هاي سترگ اعتقادي مردم را كه پيوسته از عالمان دل به حق سپرده و دنيا را پشت سر نهاده، بهره مند بوده اند، ندارد. نهضت جنگل در پيدايي و نيز رهبري، از حضور عالماني هوشيار و فداكاري بهره جست كه جز استقلال ميهن، برقراري حكومت عدل بر اساس احكام قرآن و وحدت و يك رنگي قوميت ها و مردمان، هدف و آرزويي نداشتند.

ميرزا كه از غوغاي عربده كشان بيگانه و ايادي آنان به جان آمده بود، به جنگل هاي سرزمين مادري خويش پناه برد تا در سايه آرامش دوري از جماعت روشن فكر و غرب زده، چاره بينديشد. او كه خود دست پرورده حوزه هاي شيعي بود، نيك مي دانست كه نجات جز در سايه احكام اسلام و قرآن و پيروي از ائمه معصومين:ممكن نيست؛ از اين رو گام در جاده اي نهاد كه سرافرازي او و ملتش را در پي داشت و حماسه فراموش شده عزت، حميت و غيرت مردان را بار ديگر در گوش ناشنواي زمانه خويش فرياد كرد. او همچون مقتداي راستين خود حضرت اباعبدالله7، تكيه بر حق كرد و با ياراني قليل در مقابل دشمناني كثير كه از هر سو بر او و بر سرزمينش هجوم آورده بودند، ايستاد و سرانجام در آستان عشق، سرباخت.

سال 1298 ﻫ . ق در خانه ي ميرزا بزرگ، در محله ي “استاد سرا”ي رشت فرزندي ديده به جهان گشود كه نامش را “يونس” نهادند. يونس پس از آن كه خواندن و نوشتن را فرا گرفت، در سنين نوجواني يا جواني وارد حوزه علميه رشت شد و به فراگيري علوم اسلامي مشغول شد. يونس سالياني در مدرسه ي حاجي حسن واقع در صالح آباد و مدرسه جامع رشت به يادگيري ادبيات عرب، منطق، فقه و اصول پرداخت. و مدتي در يكي از حجره هاي طبقه اول مدرسه نايب الصدر، واقع در بازار زركشان سكونت داشت. تحصيلات مقدماتي را تا تاريخ 1312 ﻫ . ق در مدارس رشت به پايان رساند. استاد وي آيةالله سيد عبدالوهاب صالح ضياﺀبري ﴿1294 ـ 1357 ﻫ . ق﴾ مجتهد فرزانه ي صومعه سرا، جزو جوان ترين مجتهدان گيلان بود كه در 28 سالگي به اجتهاد رسيد و شاگرد آخوند خراساني بود. وي تحت تأثير افكار انقلابي استادش رهبري روحانيت رشت را در انقلاب مشروطه به عهده گرفت. يونس نيز تحت تأثير افكار استاد از ابتداي نهضت مشروطه، به خيل مشروطه طلبان پيوست.

شاگرد استادسرا در حوزه هاي علميه قزوين و تهران مشغول درس خارج فقه و اصول شد.

نخستين مجلس شوراي ملي ايران در هجدهم شعبان 1324 ﻫ . ق تشكيل شد، اما در سپيده دم 24 جمادي الاولي 1326 ﻫ . ق. به دستور محمدعلي شاه به توپ بسته شد. رهبران مشروطه در تهران، از جمله آيةالله سيد عبدالله بهبهاني و آيةالله سيد محمد طباطبايي دستگير شدند. بدين سان استبداد صغير شكل گرفت و مراجع تقليد نجف فتوا به بازگرداندن مشروطه دادند.

مشروطه طلبان گيلان براي فتح تهران به سوي قزوين حركت كردند. پيشتازان به فرماندهي يونس در بين راه منجيل تا قزوين بارها با قواي دولت درگير شدند. در قزوين با رسيدن نيروهاي كمكي، جنگ سختي در گرفت. يونس در جنگل هاي قزوين رشادت شاياني از خود نشان داد و سرانجام دروازه ي قزوين گشوده شد و مشروطه طلبان آماده حركت به سوي تهران شدند.

سران مشروطه گيلان يونس را به عضويت كميسيون جنگ انجمن ايالتي گيلان و رياست مجاهدين گيلان منصوب نمودند. رزمندگان گيلاني به رهبري او در كرج و علي شاه عوض ﴿شهريار﴾ با سربازان حكومت مركزي به جنگ برخاستند. در پي نبردهاي سهمگين، مشروطه طلبان گيلان پيروز شدند و در اين هنگامه سپاه مشروطه طلب اصفهان نيز به نزديك شهر تهران رسيدند. در 25 جمادي الآخر 1327 ﻫ . ق مشروطه طلبان گيلان و اصفهان با تصرف تهران، به استبداد خاتمه دادند.

يونس از خلاف هاي برخي سران مشروطه طلب آزرده بود؛ از اين رو به رشت بازگشت. نفوذ روشن فكران غربزده و فراماسون، فئودال ها و خان ها به ميان سران و رهبران مشروطه و نيز ترور بيش از ده مجتهد طرفدار مشروطه مشروعه دست هاي پنهان در رهبري مشروطه را آشكار ساخت.

مجلس دوم شوراي ملي كه در اول ذي قعده 1327 ﻫ . ق افتتاح شد، در جهت اصلاح ساختار اداري كشور قانون وضع كرد. مراجع تقليد نجف با ارسال پيام درصدد هدايت انقلاب برآمدند. يونس همراه شماري از مشروطه خواهان گيلان در گمش تپه به نبرد با شورشيان پرداخت. وي در اين نبرد زخمي و اسير شد. به دستور محمدعلي شاه قرار شد وي را طعمه ماهيان كنند. اما خداوند او را نجات داد.

يونس داخل قايقي كه او را به وسط دريا مي برد تا طعمه مرگ كند، آيه ي شريفه: ﴿... وَذَاالنّونِ إذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ...﴾ را خواند؛ همان آيه اي كه موجب رهايي حضرت يونس پيامبر7 از شكم ماهي شد.

در پي تصميم مجلس در استخدام چند مستشار مالي آمريكا، روسيه به دولت ايران هشدار داد كه اگر دولت ايران آن ها را اخراج ننمايد و تعهد ندهد كه فقط از روسيه و انگليس مستشار خارجي بگيرد، تهران را اشغال خواهد كرد.

مردم و مجلس به مخالفت با خواست روسيه برخاستند.

شهيد شيخ محمد خياباني و شهيد آيةالله سيد حسن مدرس0 با سخنراني هاي پرشور نمايندگان را به مخالفت با پيشنهاد روس ها برانگيختند.

مردم تهران، تبريز و رشت به رهبري روحانيون، عليه اين هشدار توخالي به پا خاستند. آخوند خراساني فتواي جهاد صادر كرد و همراه صدها نفر از طلاب و استادان حوزه علميه نجف براي دفاع از ايران آماده حركت شد. مرگ مشكوك آخوند خراساني در سپيده دم چهارشنبه 21 ذي حجه 1329 ﻫ . ق. ـ‌ روزي كه قرار بود براي دفاع از ايران در برابر روس ها به ايران بيايد ـ موجب تأخير حركت سپاه مشروطه طلب نجف شد. روحانيون ايراني مقيم نجف آماده حركت به سوي ايران شدند.

مجلس شوراي ملي تعطيل گرديد و صدها تن از رهبران مشروطه به دستور روس ها زنداني و تبعيد شدند. يونس نيز به يزد تبعيد شد، اما همراه شماري از تبعيد شدگان هفت ماه در قم اقامت اجباري كرد و پس از آن به تهران تبعيد شد.

سربازان روسي در انزلي، رشت و تبريز به كشتار مردم پرداختند. به دستور روس ها، آيةالله سيد عبدالوهاب صالح ضياﺀ بري به پنج سال تبعيد به خارج از كشور محكوم شد. شيخ الإسلام لنگرودي در رشت و ثقةالإسلام در تبريز، در محرم 1330 ﻫ . ق. به دار آويخته شدند.

يونس در سال هاي 1330 تا 1333 ﻫ . ق به دستور روس ها در تبعيد به سر مي برد و حق برگشت به زادگاهش را نداشت. وي در سال 1333 ﻫ . ق مخفيانه به رشت بازگشت.

 

ميرزا كوچك

 

يونس به ميرزا كوچك مشهور بود. پدرش ميرزا بزرگ نام داشت و به همين علت او را ميرزا كوچك مي خواندند. ميرزا پس از بازگشت از تبعيد، در انديشه قيامي فراگير بود. احمدشاه هنوز به سن قانوني نرسيده بود و نايب السلطنه به جاي او حكومت مي كرد. نايب السلطنه، نخست وزير و بسياري از وزيران و امراي حكومت، فراماسون و نوكر انگليس بودند. فرمانروايان گيلان نيز تنها در انديشه ي خوش گذراني بودند و سربازان روسي كه در پي اولتيماتوم، شمال ايران را اشغال كرده بودند، هنوز در اين منطقه جاي داشتند.

ميرزا در صدد بود با گردآوري مجتهدان گيلاني در يك مبارزه با اشغالگران خارجي و دولت مستبد همه گيلانيان را به قيام فرا خواند. بدين منظور “هيأت اتحاد اسلام” را تشكيل داد. همه اعضاي اين هيأت روحاني بودند. آيةالله سيد عبدالوهاب صالح ضياﺀ بري رياست اتحاد اسلام را بر عهده داشت. بدين سان هسته اوليه نهضت جنگل در سال 1333 ﻫ . ق، در نرگستان شكل گرفت. هيأت اتحاد اسلام مرامنامه اي در 9 ماده تصويب كرد تا بر اساس آن حكومت در دست نمايندگان مردم قرار گيرد.

دولت ايران تحت فشار روس ها به سركوبي نهضت جنگل پرداخت. جنگلي ها در تلاش براي بيرون راندن اشغالگران روسي از كشور به دشمن تلفات سهمگين وارد ساختند. ايمان و شجاعت جنگلي ها سبب شد تا آن ها در درگيري ها پيروز شوند. دولت مركزي با اطلاعيه هاي فراوان مردم را از پيوست به جنگلي ها و كمك به آن ها بر حذر داشت. روس ها نيز به وسيله اعلاميه به مردم گيلان اخطار كردند كه از پشتيباني جنگلي ها بپرهيزند.

نخستين نبرد سنگين جنگلي ها با قواي دولتي در 26 محرم 1335 ﻫ . ق در كسما شكل گرفت. جنگلي ها دشمن را تار و مار ساختند.

روس ها پس از شكست قواي دولت ايران، تصميم گرفتند عليه جنگلي ها وارد كارزار شوند. سيصد قزّاق روسي همراه پنجاه قزاق ايراني با اسلحه و مهمات فراوان در ماكلوان با جنگلي ها درگير شدند. در اين نبرد نيز جنگلي ها پيروز شدند.

بامداد روز جمعه، شانزدهم رمضان 1338 ﻫ . ق جنگلي ها وارد رشت ـ‌كه انگليسي ها از آن جا عقب نشيني كرده بودند ـ‌ شدند و حكومت جمهوري را در گيلان اعلام نمودند.

تأسيس حكومت جمهوري انقلابي در گيلان ثمره ي پربار مبارزات نهضت جنگل است. براساس توافق ميرزا كوچك و روس ها، كميته اي مركب از جنگلي ها و روس ها اعضاي كميته ي انقلاب را تشكيل داد. ميرزاكوچك سركميسر و كميسر جنگ اين كميته انتخاب شد.

با كنار رفتن هيأت اتحاد اسلام از صحنه ي رهبري نهضت جنگل، كمونيست ها اندك اندك پست هاي كليدي را در دست گرفتند. احسان الله خان دوست دار و خالوقربان كه رهبري نظامي كُردهاي نهضت جنگل را بر عهده داشتند، داراي افكار كمونيستي بودند. روس ها برخلاف توافق خود با ميرزاكوچك در رشت به تبليغات كمونيستي پرداختند. مردم متدين گيلان كه تا پيش از تأسيس جمهوري انقلابي در گيلان با بذل جان، مال و فرزند از هيچ كوششي در كمك به نهضت جنگل دريغ نداشتند، با ديدن تبليغات كمونيستي از حمايت نهضت جنگل دلسرد شدند.

مجتهدان گيلاني كه بنيان گذار هيأت اتحاد اسلام و از رهبران نهضت جنگل بودند، خود را كنار كشيدند. صدها نفر از كمونيست هاي روسي به گيلان آمدند و به تبليغات كمونيستي پرداختند. به دنبال اوج گيري تبليغات كمونيستي در گيلان اقدامات خودسرانه روس ها و كمونيست هاي ايراني در گيلان، و طرح نقشه ي ترور ميرزا و دستگيري هم فكرانش، ميرزا كوچك در روز جمعه 22 شوال 1338 ﻫ . ق برابر با 18/4/1299 ﻫ . ش. به نشان اعتراض به فومن رفت و اعلام كرد تا زماني كه جلو اقدام هاي كمونيست ها گرفته نشود، به رشت برنخواهد گشت.

ميرزا كوچك در نامه هايي به رهبران كمونيست ها در شوروي، جنايت هاي كمونيست هاي ايراني در گيلان و شرح كودتاي آن ها را بازگفت. در يكي از اين نامه ها ـ در تاريخ 15 ذي قعده 1338 ﻫ . ق ـ آمده است:

“... مع الأسف تصوراتمان به عكس نتيجه داد. هنوز اطراف گيلان را قشون شاه پرست و عناصر مستبد احاطه دارند و هنوز قشون انگليس از حدود گيلان خارج نشده و مسايل حياتي بين ما و شما حل نگرديده است و با اين احوال شما در رشت و انزلي به اختلاف، حتي به منازعه شروع نموده ايد...

اگر اين اقدامات شما دوام پيدا كند، ناچاريم به هر وسيله باشد به تمام احرار و سوسياليست هاي دنيا حالي كنيم كه وعده هاي شما همه اش پوچ و عاري از صحت و صداقت اند. به نام سوسياليزم اعمالي را مرتكب شده ايد كه لايق قشون مستبد نيكلا و قشون سرمايه داري انگليس است...”.

در سوم اسفند 1299 ﻫ . ش، قزاقان ايراني، به فرماندهي رضاخان از قزوين به تهران حمله بردند و پايتخت را تصرف كردند. كودتاي سوم اسفند را انگليسي ها طراحي و رهبري نمودند. سيدضياﺀ كه تمايلات شديد انگليسي داشت، به نخست وزيري و رضاخان به عنوان سردار سپه انتخاب شدند. ميرزا كوچك در فومن به سر مي برد. از جنگلي ها شمار اندكي باقي مانده بودند. گروهي از آن ها شهيد، زخمي يا دستگير شده، و بسياري نيز رفاه را برگزيده، دست از مبارزه برداشتند. خالوقربان و حيدرخان عمو اوغلي در پي توطئه اي ديگر براي كشتن ميرزا كوچك و به دست گرفتن قدرت بر آمدند، اما اين بار ميرزا پيش دستي كرد و توطئه را در نطفه خنثي نمود. از آن پس ميرزا كوچك با تعداد انگشت شماري از يارانش به جنگل هاي انبوه گيلان پناه برد.

رضاخان با تمام قوا در پي سركوبي نهضت جنگل بر آمد و رشت را از تصرف كردها بيرون آورد. خالوقربان خود را به رضاخان تسليم كرد و درجه سرهنگي گرفت. رضاخان با همراهي نيروهايي كه تاروپود جنگل را مي شناختند و سالياني در كنار ميرزا كوچك بودند، براي دستگيري ميرزاكوچك دست به كار شد.

پاييز 1300 ﻫ . ش. ياران ميرزا همچون برگ هاي خزان بر روي زمين ريخته بودند. ميرزا بود و تني چند از ياران وفادارش. در يكي از آخرين نامه هاي ميرزا به دوستانش آمده است:

إتّكاي من و همراهانم به خداوند دادگري است كه در بسياري از اين ممالك حفظم نمود... افسوس مي خورم كه مردم ايران مرده پرستند و هنوز قدر اين جمعيت را نشناخته اند”.

تنهاترين سردار نخستين سال قرن چهاردهم هجري شمسي در سوگ ياران شهيدش چون ابر مي گريست. او به ياد آخرين سردار شهيدش شيخ محمد خياباني اشك مي ريخت. ميرزا در آذر 1300 ﻫ . ش. به سوي كوه هاي خلخال به راه افتاد تا بتواند در آن جا دوستان قديمي اش را گردآورد و دوباره قيام را آغاز نمايد، اما برف بي امان مي باريد. شلاق بادهاي سرد كوه هاي بلند گيلان بر صورت رنج كشيده اش فرود مي آمد. پيكر سردار جنگل در يازدهم آذر 1300 ﻫ . ش در كوه هاي گيلوا در زير برف و بوران يخ زده بود. ساعتي بعد به دستور خان طالش سرش را از تن جدا كردند و به رشت آوردند. خالوقربان، يار ديروز ميرزا سر او را به تهران آورد و به رضاخان تسليم نمود. سر ميرزا در گورستان حسن آباد تهران دفن شد. پس از آن، يكي از ياران كوچك بزرگ مخفيانه سرش را به رشت آورد و در كنار پيكرش در “سليمان داراب” رشت به خاك سپرد.

منبع: نشریه نامه جامعه شماره 39