ماجرای پایان ناپذیر کشف حجاب

 

ماجرای پایان ناپذیر کشف حجاب

نويسنده:محمد بهمنی

منبع:مجله ديدار آشنا

آن روز دختران این مرز و بوم از شرم بی حجابی به تلخی گریستند .

وقتی در سال 1285 شمسی فرمان مشروطه از سوی مظفرالدین شاه امضاشد ، برخی به امید برقراری عدالت خانه ، سر از پا نمی شناختند و گروهی دیگر مرموزانه با مردم امیدوار ، هم نوایی می کردند ؛ اما به ساده دلی آن ها می خندیدند والبته شمار بسیار کمی نیز ، نگران ، آینده را تاریک می دیدند . از همان زمان که گروهی به اروپا رفتند ، به جای طرحی برای پیشرفت ایران ، کلاه و کراوات آوردند ، آن گروه بسیار کم فهمیدند ، این جمع از فرنگ برگشته ، دلشان در آن جا مانده و تا مردم ، میهن ، دین و ایمان این مملکت را شبیه لندن و پاریس تغییر ندهند ، دست بردار نخواهند بود . روزگار ، چه پرشتاب همه چیز را روشن کرد و پیش بینی آن گروه بیداردل امثال شیخ فضل الله نوری درست از آب درآمد !

روشن فکرانی چون میرزا ملکم خان ، آخوند زاده ، فروغی و ... همه بدبختی ملت ایران را دین و ایمان می دانستند ؛ لذا کمر همت بستند تا این عامل عقب ماندگی را از بین ببرند . در روزهای آغازین دوران پهلوی ، شهید همیشه زنده ، آیت الله مدرس اوضاع زمان حال و آینده این مملکت را دید و نوشت که : به زودی چوپان های کلاه نمدی به سر ، به اسم تمدن و پیشرفت ، کراوات می زنند و بیمارانمان از نبود پزشک و دارو خواهند مرد و این را پیشرفت و ترقی خواهند نامید .

از سال 1307 ، روزنامه ها آرام آرام ، تیغ قلم هایشان را تیز کردند و احکام اسلام را یکی پس از دیگری به تمسخر و استهزا گرفتند . هنوز از ذهن این نویسندگان ، تصویر زنان اروپایی پاک نشده بود ، در پی آن بودند که شبیه آن رادر ایران نیز برای امثال خودشان فراهم کنند ، هفت سال به تندی سپری شد ، با تلخی ها و خون دل هایی که علما خوردند . مدرس به تبعید رفت و زمزمه هایی برای کشف حجاب بر سر زبان ها بود ؛ تا این که 1314 از راه رسید .

دلهره شگفت آوری همه جا سایه افکنده بود . مردها از فکر این که روزی بیاید و ناموسشان بدون چادر باشد ، بر خود می لرزیدند و این شایعه ، به کابوس هولناکی برای زنان بدل شده بود . در برخی از مجالس شنیده می شد که گروهی از زن ها را بی حجاب به خیابان ها فرستاده اند ، گاهی می گفتند در دانشگاه می خواهند روسری ها را بردارند و ...

علی اصغر حکمت ، کفیل اداره معارف ، به رضاخان پیشنهاد کرد برای رواج بی حجابی ، اعلی حضرت با خانواده در جشن فارغ التحصیلی دانش سرای عالی تهران ، بی حجاب شرکت کنند . رضاخان با همسر و دخترانش با بدترین وضع ، در برابر چشم متحیر همگان ، به دانش سرا وارد شد. آن روز بسیاری از دخترانی که به اجبار روسری آن ها برداشته شده بود ، روبه دیوار کرده بودند و گریه می کردند . علی اصغر حکمت به وزارت علوم رسید . رژیم به همه شهرها ابلاغ کرد که باید میهمانی های مختلط ، با حضور بزرگان شهرها برگزار شود و آن ها خانواده خود را بی حجاب شرکت دهند .

در خیابان ها و معابر ، چادر را از سر زن ها می کشیدند ، بسیاری از این زن ها از غصه این داغ ، دق کردند و مردند و بسیاری دیگر خود را در خانه هایشان زندانی کردند . اگر زنی می خواست از خانه شوهر به خانه پدر برود ، از ترس دژخیمان رژیم ، شبانه و با همراهی چند مرد ، از کوچه پس کوچه ها ، خود را به منزل می رساند . رژیم با شدت تمام ، کشف حجاب را دنبال می کرد . زن و بچه شاه ، حریم ها را شکستند و بی حجاب ، به قم آمدند و پا در حریم سراسر نور و عصمت فاطمه معصومه سلام الله علیها نهادند . هیچ کس را یارای اعتراض نبود و چماق استبداد رضاخانی ، زبان را در کام ها خشکانده بود . در ادامه این ماجرا ، حرم امام رضا علیه السلام را آغشته به خون مخالفان کشف حجاب کردند . نقطه اوج این ماجرا ، سرکوب حجاب در مسجد گوهرشاد بود که این حرم امن ، آغشته به خون بی گناهان شد . مروری بر چند حکایت ، جلوه های بیش تری از این واقعیت را به ما نشان می دهد :

من یزید ابن معاویه هستم و تو ...

بعد از ماجرای کشف حجاب ، حوزه نوپا و در عین حال سرکوب شده قم ، قدرت هیچ نوع واکنشی را در برابر نهی از منکر ، ناروا . فضلای آن زمان حوزه و در رأس آن ها ، حاج آقا روح الله موسوی ، به رئیس حوزه علمیه ، آیت الله حائری گفتند که در هر صورت ، باید چاره ای اندیشید و دست کم با تلگرافی اعتراض آمیز ، با این دستور شاه مخالفت شود .آیت الله شیخ عبدالکریم حائری رحمت الله علیه در تلگرافی مختصر به این مضمون برای شاه نوشت : حجاب ، از مسلمات دین اسلام است و کشف آن برای زنان نباید اجباری و الزامی باشد .

چند روز از این تلگراف گذشت ، حاج شیخ عبدالکریم و چند تن از یارانش در منزل نشسته بودند که در خانه را زدند . خادم خانه ، برای باز کردن در رفت و چند لحظه بعد ، با حالتی آشفته و سراسیمه برگشت و گفت : رضاشاه آمده است ، حرف های ( آقاعلی ) خادم منزل شیخ تمام نشده بود که رضا شاه با حالتی خشمگین ، در حالی ، در حالی که یک اسلحه کمری در دست داشت ، بی سلام و تعارف وارد اتاق شد و خطاب به حاج شیخ عبدالکریم گفت : میدانی من چه کسی هستم ؟ حاج شیخ جواب داد بله ، رضاشاه هستید . رضا شاه گفت : شما کی هستید ؟ و مرحوم حائری جواب داد : عبدالکریم حائری مسؤول حوزه علمیه . رضا خان گفت : نه من یزیدبن معاویه هستم و شما امام حسین ؛ رفتارتان را عوض کنید ، وگرنه حوزه قم را با خاک یکسان می کنم . کشور مجاور ما ( ترکیه آتاترک ) کشف حجاب کرده و به اروپا ملحق شده است ؛ ما نیز باید این کار را بکنیم و این تصمیم هرگز لغو نمی شود . او پس از گفتن این سخنان ، بی آن که منتظر پاسخ بماند ، غضبناک از آن جا رفت . 1

مصلحت

پس از ماجرای کشف حجاب ، یکی از روحانیون ، نزد مرحوم شیخ عبدالکریم رفته و درباره اوضاع پیش آمده ، پرسش می کند ؛ مرحوم حائری برای او ماجرای گفت و گوی حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل می کند که : روزی حضرت زهرا سلام الله عالیها به امیرالمؤمنین علیه السلام می گویند : چرا برای گرفتن حقت قیام نمی کنی ؟ در این لحظه صدای الله اکبر مؤذن بلند می شود ؛ حضرت علی علیه السلام می فرمایند : اگر بخواهم این ندا خاموش نشود ، باید ساکت باشیم . مرحوم حائری در حالی که گریه می کرد ، ادامه داد من اگر حرفی بزنم ، این مرد ( رضاخان ) با پوتین وارد این صحن و مدرسه می شود و همه چیز را خراب می کند .

رئیس من ...

بعد از آن که شاه و همسرش نسبت به حریم مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها بی احترامی کردند ، روحانی مبارز ، حاج محمدتقی بافقی نسبت به این کار اعتراض شدیدی کرد . رضاخان اورا هم در وسط حرم حضرت معصومه سلام الله علیها فلک کرد و شیخ هم فقط فریاد می زد یاصاحب الزمان ، یا صاحب الزمان .

بعد از آن او را برای بازپرسی و تفتیش ، به زندان شهربانی مرکز فرستادند . مستنطق ، از مرحوم بافقی رحمت الله علیه پرسید ، شما را چه کسی تحریک کرده تا خانواده شان را امر به معروف و نهی از منکر کنی ؟

و او شجاعانه گفت : نخست بگو تو از کدام ملت هستی تا با تو به دستور ملت خودت صحبت کنم . آیا مسیحی هستی یا یهودی تا از تورات و انجیل برایت بگویم ؟ و اگر مسلمانی از قرآن برایت بخوانم . مفتش گفت : منظورت چیست ؟ فرمود : تو صورت خود را مانند زنان کرده ای و از دسته مردان خود را بیرون کردی ؛ آیا تورات موسی چنین دستوری داده یا انجیل مسیح امر کرده است که تو چنین باشی یا این که قرآن محمد صلّی الله علیه وآله تو را آزاد کرده ؟ دیگر این که چه کسی به تو گفته است بیایی از من استنطاق کنی ؟ بازپرس گفت : رئیسم به من دستور داده ؛ ایشان فرمود : خوب به من هم رئیسم امر فرموده ! گفت بفرمایید رئیس شما کیست ؟ شیخ بافقی رحمت الله علیه با اطمینانی برخاسته از ایمان ، پاسخ داد : نمی شناسی ؟ رئیس من اعلی حضرت ولی عصر حجت ابن الحسن العسکری علیهماالسلام هستند .

باز جو دید به جای بازجویی کردن ، مرد بازجویی قرار گرفته است . همان پرسش و پاسخ را برداشت و رفت . 2

سلاح استعمار

استعمار فرانسه ، پس از گرفتن الجزایر ، تلاش فراوانی برای کشف حجاب کرد . استدلال آن ها این بود : وقتی زن الجزایری چادر دارد ، یعنی او سرباز اشغالگر و دشمن خود را می بیند درحالی که دشمن او را نمی بیند و تا این حجاب هست ما پیروز نیستیم . سردمداران استعمار برای پیروزی در الجزایر تنها هنگامی امیدوار به پیروزی شدند که چادرهای زنان الجزایری را به مرور برداشتند . هر چادری که برداشته می شد ، یک بخش از خاک الجزایر سقوط می کرد و به دست بیگانگان می افتاد . 3

آندلس اسلامی و آینده ای که ترسیم شد ...

و آیا می دانی آندلس ، مرکز جهان اسلام در غرب ، چگونه سقوط کرد و مسجدهای آن چرا کلیسا و ... شد ؟ تنها وقتی که مبلغان مسیحی ، از راه زنان هرزه و از بین بردن مقدسات اسلامی ، آرام آرام ، زنان را از مقام و قداست خود خارج کرده ، به ابزار بدل کردند و این پشتوانه بزرگ را از مردان جامعه مسلمان آندلس گرفتند و آن ها را به هوس رانی سوق دادند ، آندلس را ساده تر از آن چه بتوان فکر کرد ، از مسلمانان گرفتند .

آیا می دانی نخستین زنان مهاجر به قاره آمریکا ، پوششی کامل داشته اند و پس از تحول در صنعت غرب ، هنگامی که کارگر فراوان و مزد کم ، تنها عامل پیشرفت سرمایه دارها بود ، زنان را به بهانه آزادی ، محترمانه به بردگی کشیدند و اکنون که خود را در منجلاب گسست خانواده ها در غرب می بینند ، چشم طمع به چادر زنان مسلمان دوخته اند ؟

پی نوشت ها :

1. سیره صالحان ، زندگی نامه تحلیلی شماری از نخبگان دینی در تاریخ معاصر ، ابوالفضل شکوری ، ص 340 .

2. حکایت کشف حجاب ، مؤسسه قدرولایت ، ص 133 .

3. ر.ک : حکایت کشف حجاب / انقلاب الجزایر .