انقلاب در نظریه‌های انقلاب

نویسنده: احمد مهرشاد

بحثی پیرامون گستره مفهومی نظریه‌های انقلاب و چرخش‌های تئوریک آن‌ها پس از انقلاب اسلامی ایران اشــــاره

انقلابات از منظرهای متفاوتی موضوع مطالعه قرار گرفته‌اند؛ تکثر نظرگاه‌ها، در حداقلی‌ترین سطح، مؤید وجود پیش‌فرض‌هایی است که اسباب این تنوع است؛ و حداقلی‌ترین نتیجه این امر آن است که علی‌السویه بودن ربط یک نظریه با واقعیات و پدیده‌های متفاوت را مورد تردید قرار می‌دهد. در واقع هر نظریه ظرفیت تبیینی واقعیاتی محدود را دارد. بنابراین با هر نظریه نمی‌توان سراغ هر پدیده‌ای و در هرجا رفت! این امر در مورد انقلاب برجستگی بیش‌تری می‌یابد؛ به عبارت دیگر، انقلاب که هر مورد منفرد آن برخاسته از زمینه‌های منفردی است، نظرگاه خاصی را جهت تحلیل و بررسی طلب می‌نماید. اما آیا این امر در مورد انقلاب اسلامی ایران نیز صادق است؟ در واقع آیا نظریه‌های موجود علوم اجتماعی امکان مطالعه انقلاب اسلامی را دارند؟ رویکردهای تحلیل مناسب جهت مطالعه انقلاب اسلامی کدام‌اند؟ نوشتار حاضر تلاشی در جهت ارائه نگرشی عمومی بر تاریخ و سنخ‌بندی نظریه‌های انقلاب در حوزه اجتماعی و سیاسی با توجه به پدیده انقلاب اسلامی می‌باشد و تأثیر بزرگ‌ترین انقلاب قرن بیستم بر حوزه اندیشه را تا حدی نمایان می‌نماید.

پیشینه نظریه‌پردازی درباره انقلاب را تا زمان ارسطو می‌توان امتداد داد؛ اما قرن بیستم چه از نظر تعداد انقلاب‌هایی كه در آن اتفاق افتاده و چه از نظر تعدد نظریه‌های انقلاب كه از سوی اندیشمندان علوم اجتماعی مطرح شده‌اند، در مقایسه با قرون پیشین كاملا ممتاز است. در زمینه انواع نظریه‌های انقلاب

، در قرن بیستم تقسیم‌بندی‌های متفاوتی ارائه شده است. برای مثال جك گلدستون تلاش‌هایی را كه برای توضیح ماهیت و ریشه انقلاب‌ها انجام گرفته، در سه نسل متفاوت جای داده است:

نسل اول، مطالعات نظریه‌پردازان انقلاب و دانشمندان علوم اجتماعی را طی سال‌های 1940ـ1900 میلادی شامل می‌شود. این دسته از مطالعات كه تحت عنوان «تاریخ طبیعی انقلاب‌ها» مطرح‌اند، بیش‌تر تلاش كرده‌اند الگوی واقعی را كه در فرایند تحول انقلابی روی می‌دهد، «توصیف» كنند. تحلیل‌های نویسندگان این دوره در كنار فقدان شالوده‌ای نظری، ادعای مشخص و صریحی را در زمینه علت و نیز زمان به وجودآمدن وضعیت انقلابی مطرح نمی‌كردند و در خصوص علل انقلاب عموما مجموعه‌ای پراكنده و التقاطی را از عوامل گوناگون، بدون این‌كه آن‌ها را در چارچوب نظر مشخصی قرار دهند، ذكر می‌كردند. لوبون، الوود، سوروكین، لیفورد ادواردز، جرج پیتی و كرین برینتون، از جمله مهم‌ترین نظریه‌پردازان نسل اول به شمار می‌روند.

نسل دوم نظریه‌پردازان انقلاب كه تقریبا بین سال‌های 1975ـ1940 میلادی ظهور كرده‌اند، از توصیف صرف فرایند انقلاب فراتر رفته و تلاش كرده‌اند توضیح دهند كه چرا و چه زمان انقلاب روی می‌دهد. نویسندگان این دوره نظریه‌های مختلف روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و علم سیاست را برای تبیین انقلاب‌ها به كار بردند. آن‌ها تلاش كردند تا نظریه‌های مشخصی را در مورد علت و زمان برآمدن وضعیت انقلابی به دست دهند. تحلیل‌های مبتنی بر نظریه‌های روان‌شناختی(ناكامی ـ پرخاش‌خویی)، تحلیل‌های مبتنی بر نظریه‌های جامعه‌شناختی(ساختاری ـ كاركردی) و تحلیل‌های مبتنی بر علم سیاست (نظریه تكثرگرا و منازعه گروه‌های ذی‌نفع) از جمله این تحلیل‌ها هستند. دیدگاه‌های گار، اسملسر، چالمرز جانسون، جیمز دیویس، ساموئل هانتینگتون و چارلز تیلی در چارچوب نسل دوم نظریات انقلاب جای می‌گیرند.

نسل سوم كه از دهه 1970 به بعد مطرح شدند، بیش‌تر ساخت‌گرا هستند و نقطه تمركز تحلیل خود را بر فشارهای بین‌المللی، جامعه دهقانی، نیروهای نظامی و رفتار نخبگان قرار داده‌اند. رهیافت عمومی در تحلیل‌های این نویسندگان از دو جهت با نظریه‌پردازان پیشین متفاوت است: اول آن‌كه كاملا بر پایه شواهد تاریخی بنا شده‌اند؛ دوم آن‌كه نظریه‌پردازان نسل سوم، كلی‌نگرتر هستند؛ بدین معنا كه علاوه ‌بر بررسی علل بروز انقلاب‌های اجتماعی، در پی تبیین برون‌دادهای گوناگون انقلاب‌ها نیز می‌باشند. آیزنشتات، پایژ، تریمبرگر و اسكاچپل از مهم‌ترین نظریه‌پردازان این نسل هستند.

از بعد تاریخی، نظریه‌پردازی‌های این سه نسل از نظریه‌پردازان، پیش از شكل‌گیری انقلاب ایران صورت گرفته است. در نتیجه، به دلیل تقدم تاریخی، در نظریه‌سازی‌های خود، به مورد انقلاب اسلامی توجه نداشته‌اند. با شكل‌گیری انقلاب اسلامی ایران، این نظریه‌ها تلاش كردند انقلاب ایران را توضیح دهند. در این عرصه جدید برای آزمون نظریات، برخی از آن‌ها به‌طور كلی نفی شدند؛ مانند نظریه كارل ماركس. برخی تا حدودی در توضیح انقلاب ایران موفق شدند؛ مانند نظریه‌های هانتینگتون و دیویس. و برخی دیگر، با توجه به ویژگی‌های انقلاب ایران، در ساختار نظری خود تجدیدنظر كردند؛ مانند نظریه اسكاچ‌پل.

تاکنون دسته‌بندی‌های گوناگونی از نظریات مربوط به انقلاب در این نسل‌ها ارائه شده است.یکی از این دسته‌بندی‌ها را این‌گونه می‌توان بیان نمود:

الف) نظریاتی که بر عوامل اقتصادی و اجتماعی تأکید دارند؛ مانند:

رابرت لونی در کتاب ریشه‌های اقتصادی انقلاب ایران

 تدا اسکاچ‌پل در مقاله دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب ایران

 همایون کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی ایران

افرادی که بر اساس نظریه نظام جهانی والرشتاین مطلب می‌نویسند.

ب) نظریاتی که بر عوامل روان‌شناختی(فردی واجتماعی) تأکید دارند؛ مانند:

ماروین زونیس در کتاب شکست شاهانه

افرادی که براساس روش روان‌شناسی اجتماعی جیمز دیویس مطلب می‌نویسند.

 نویسندگانی که بر مبنای نظریه محرومیت نسبی تد‌رابرت گر نوشته‌اند؛ مانند فرخ مشیری در کتاب دولت و انقلاب اجتماعی در ایران

ج) نظریاتی که بر رهیافت سیاسی به انقلاب تأکید دارند؛ مانند:

یرواند آبراهامیان در مقاله علل ساختاری انقلاب ایران که بر مبنای نظریه انقلاب هانتینگتون نوشته شده است.

 کسانی که بر‌اساس نظریه بسیج منابع چارلز تیلی مطلب نوشته‌اند؛ مانند میثاق پارسا در کتاب ریشه‌های اجتماعی انقلاب ایران و جرالد گرین در مقاله ضد بسیج به‌عنوان یک روش انقلابی.

 د) نظریاتی که بر رهیافت چند علتی انقلاب تأکید دارند؛ مانند:

مایکل فیشر در کتاب ایران از اختلاف مذهبی تا انقلاب

نیکی کدی در کتاب ریشه‌های انقلاب ایران

فرد هالیدی در مقاله انقلاب ایران: توسعه ناموزون و مردم‌گرایی مذهبی

جان فوران در کتاب مقاومت شکننده

ه) نظریاتی که بر عوامل روان‌شناختی تأکید دارند.

تولد نسل چهارم

به تعبیر جان فوران، با جرح و تعدیلی كه انقلاب ایران در نظریات انقلاب ایجاد كرد، موضوع نظریه‌های انقلاب در دهه 1980 به این صورت درآمد: «آیا انقلاب ایران را باید به‌عنوان یك مورد منحصر به فرد، خلاف سایر انقلاب‌ها مورد بررسی قرار داد و یا این‌كه علت انقلاب‌ها را باید در پرتو شواهد ایران مجددا مورد مداقه قرار داد؟» جان فوران معتقد است كه در دهه 1980، نسل چهارمی از نظریات انقلاب به وجود آمدند كه از انقلاب‌های جهان سوم، به‌ویژه انقلاب ایران و انقلاب‌های آمریكای لاتین، الهام گرفته‌اند. از نظر وی نسل چهارم نظریات انقلاب، از سطح ساختارگرایی محض فراتر رفته و با توجه به عناصری همانند توسعه نامتوازن سرمایه‌داری، شرایط بسیج سیاسی، بحران‌های نوسازی، نقش دولت، نقش ایدئولوژی و شرایط بین‌المللی، در كنار ساختارهای اجتماعی، عوامل متعددی را برای تبیین چرایی انقلاب مطرح ساخته‌اند.

در پرتو واقعیت انقلاب اسلامی ایران، تحولات قابل ملاحظه‌ای در عرصه نظریه‌پردازی انقلاب به وجود آمده است؛ چرا كه در مقایسه با نظریه‌هایی كه پیش از انقلاب اسلامی درباره انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی مطرح بودند؛ نقش فرهنگ، عقاید و ایدئولوژی در صورت‌بندی انقلاب‌های اجتماعی به مراتب بیش‌تر مورد توجه قرار گرفته است.

پس از وقوع انقلاب ایران و نیز انقلاب‌هایی كه در آمریكای لاتین از اواخر دهه 1970 میلادی شكل گرفتند، شاهد ارائه برخی تحلیل‌های جدید در خصوص این انقلاب‌ها هستیم. ویژگی مشترك این تحلیل‌ها، آن است كه بر ناكارآمدی نظریه‌های موجود انقلاب در حوزه علوم اجتماعی در تبیین انقلاب‌های جوامع جهان سوم تأكید دارند و معتقدند كه ساختار این كشورها و جایگاه آن‌ها در نظام جهانی به گونه‌ای است كه برای تبیین انقلاب‌های ایجاد شده در این كشورها، باید نظریه یا نظریه‌هایی مبتنی بر وضعیت ویژه این كشورها ارائه شود. این جریان فكری جدید، تلاش كرد تا از رهگذر نقد چشم‌اندازهای موجود برای تبیین انقلاب‌ها و استقرار انقلاب‌های جهان سوم، چارچوب نوینی را برای تحلیل انقلاب‌های جهان سوم طراحی كند. این جریان از دیدگاه مكتب وابستگی و به‌ویژه نظریه‌پردازان آمریكای لاتین در زمینه توسعه و توسعه‌نیافتگی، كاملا متأثر بود. افرادی هم‌چون احمد اعجاز (پاكستانی)، حمزه علوی (مسندی)، جان والتون، فریده فرهی، ویكهام كرولی و جان فوران از این گروهند. پس از انقلاب اسلامی، در دیدگاه این افراد، عناصری هم‌چون فرهنگ، ایدئولوژی، رهبری و دین، برجستگی و اهمیت بیش‌تری پیدا كردند.

سنخ‌شناسی تبیین‌های فرهنگی درباره انقلاب اسلامی

پیش‌فرض اساسی رهیافت‌های فرهنگی آن است كه اوضاع روحی و نفسانی و به عبارت دیگر، باور انسان، سر‌‌منشأ تحول فردی و سپس اجتماعی است. بر این اساس، انسان و باورها و خواسته‌های او، بنیاد همه تحولات است و ساختارهای اجتماعی، عوامل اقتصادی و نظام‌های سیاسی، تنها هنگامی موجب تغییر و تحول هستند كه بتوانند در اوضاع روحی و نفسانی افراد و در باورهای آن‌ها تغییر ایجاد كنند. الگوی فرهنگی در تحلیل انقلاب اسلامی ایران، به دنبال عملی می‌گردد كه در دهه‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، موجد تحولی اساسی در اوضاع روحی و باورهای اساسی مردم ایران شد.

شاید بتوان برخی از عمده‌ترین تبیین‌های فرهنگی انقلاب اسلامی ایران را این‌گونه دسته‌بندی نمود:

ردیابی انقلاب اسلامی از دیدگاه تحول رویکردهای معرفتی در نظام اندیشه‌های فقهی ‌ـ‌سیاسی تشیع که درنهایت، به پیدایش نظریه ولایت فقیه با تفسیر و استنباط خاصی که امام خمینی‌(ره)از این نظریه ارائه داد، منجر گردید و بر اساس آن، هم مشروعیت نظام سیاسی موجود در ایران آن زمان کاملا سلب شد و هم معارضه با آن برای برقراری نظام جدید به منزله‌ی تکلیف و وظیفه‌ی دینی دینداران واقعی و در رأس آن مرجعیت دینی قلمداد شد. از همین زاویه می‌توان به تحولات و معارضه‌های فکری بین جریان اخباری و اصولی اشاره داشت که با پیروزی نحله‌ی اصولی، اجتهاد و نهاد مرجعیت از طریق بسط اعتبار مرجعیت از محدوده‌های محلی و منطقه‌ای به محدوده‌های ملی و حتی فراملی هموار شد که با سیاسی شدن درک دینی و تکلیف منبعث از آن، ظهور شخصیتی چون امام خمینی‌(ره)ممکن گردید.

گروه دیگری همین رویکرد فرهنگی را نه لزوما از باب تحولات فکری ـ اندیشه‌ای در سطح نخبگان نهاد دین، بلکه از باب سازمان و نهاد روحانیت در ایران و شبکه‌ی گسترده‌ی مساجد و حسینیه‌ها و هیأت‌های مذهبی و تسهیلاتی که این شبکه در خدمت به فرایند بسیج انقلابی ایفا کرد، ردیابی می‌کنند و نوعی نهادمندی مدنی در قلمرو تشیع ایرانی را خمیرمایه‌ی اصلی ظرفیت بالای بسیج در انقلاب اسلامی ایران معرفی می‌نمایند

دسته‌ی دیگری از تحلیل‌ها به ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی تشیع اشاره دارند که طی آن شهادت در راه خدا و آرمان‌خواهی مصلحان بزرگی چون امام حسین‌(علیه‌السلام)، به مثابه اسطوره‌ی انقلابی تشیع، میراثی فرهنگی ـ تاریخی به جای گذاشته‌اند که از راه سنت عزاداری و روضه خوانی و سینه‌زنی‌ها، یاد آن در تاریخ استمرار یافته و خصلت اسطوره‌ای محض آن کم‌رنگ شده و در موقعیت‌هایی ویژه با اتکاء به شعارهایی چون «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» به نوعی الگوی رفتاری در زمان حال مبدل شده است.

بعضی صاحب‌نظران نیز مبنای تحلیل خود را فرهنگ دینی مردم و گرایش عمومی به باورها و ارزش‌های دینی از یک سو و مواضع غیرمذهبی و ضدمذهبی رژیم از سوی دیگر قرار داده‌اند. به زعم این تحلیل‌گران، هم ماهیت جهت‌گیری‌ها و سیاست‌های اقتصادی ـ فرهنگی رژیم شاه که در کلیت آن از نگرش‌های مدرنیسم سکولار مأخوذ بود، در تعارض با ارزش‌های دینی مردم قرار داشت و هم به نحو خاص مأموریت ویژه‌ای که این رژیم در خدمت به اربابان بر عهده گرفته بود، مستلزم هدم اسلام و مقابله با روحانیت و حمایت از صهیونیسم بین‌الملل و جلوه‌های آن یعنی میدان دادن به بهائیان و افراد لاابالی و ضد دین بود.

بعضی از تحلیل‌های دیگر بر  عنصر ایدئولوژی انقلاب و ماهیت ایدئولوژیک آن در معنای خاص مورد نظر در علوم اجتماعی تأکید دارند؛ این گروه بر فرهنگ دینی جامعه و دینداری مردم و حتی سنت‌ها و باورهای دینی و نهادهای مذهبی از جمله نهاد روحانیت و مساجد و هیأت‌های مذهبی و نظایر آن، صرفا در حد زمینه‌های اولیه نظر دارند که بستر مساعدی فراهم آورده بودند تا پس از ارائه‌ی تعریف و معنای بازسازی شده از آن‌ها از سوی احیاگران و نوگرایان دینی و ایدئولوگ‌ها به فرهنگ انقلاب مبدل شدند و‌گرنه همان باورها و خمیرمایه‌ها اگر هم‌چنان در همان معنا و تفسیر سنتی و قدیمی خود باقی مانده بودند، هرگز انقلاب آفرین نبودند.

«ایران روح جهان بی روح» نام مقاله‌ای از میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی است که می‌تواند معرف سنخ ویژه‌ای از تحلیل‌های فرهنگی انقلاب اسلامی قلمداد شود. در این نگاه، انقلاب اسلامی نه تنها در واکنش به سیطره‌ی جهان بی روح در قلمرو ایران زمان شاه رخ نموده است، بلکه نشانی از واکنش به فقدان روح و معنی در جهانی بزرگ‌تر است. فرهنگ مادی غرب، با همه‌ی زرق و برق‌ها و داعیه‌ها و پیشرفت‌های مادی و تکنولوژیک خود نه تنها به لحاظ روابط استثماری و استعماری که بر کشورهای تحت سلطه‌ی خود اعمال کرده است؛ بلکه حتی در مهد و کانون تولد خود نیز آفریننده‌ی یأس‌ها و ناامیدی‌هاست و انقلاب اسلامی قبل از هر چیز منعکس‌کننده‌ی این فقدان معنی و خلأ روحی است و از این نظر که دمنده‌ی روح به جهان بی روح است به معنای واقعی کلمه یک انقلاب فرهنگی است.

آن‌چه از بررسی این گونه آثار به دست می‌آید، بیانگر آن است كه در پرتو واقعیت انقلاب اسلامی ایران، تحولات قابل ملاحظه‌ای در عرصه نظریه‌پردازی انقلاب به وجود آمده است؛ چرا كه در مقایسه با نظریه‌هایی كه پیش از انقلاب اسلامی درباره انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی مطرح بودند؛ نقش فرهنگ، عقاید و ایدئولوژی در صورت‌بندی انقلاب‌های اجتماعی به مراتب بیش‌تر مورد توجه قرار گرفته است. در واقع، از اوایل دهه 1990 بازنگری «فرهنگی» در حوزه علوم اجتماعی تأثیر قابل توجهی بر نظریه‌پردازی انقلاب‌ها داشته است؛ تا جایی كه می‌توان آن را جریان «فرهنگ پژوهی» در مطالعات انقلاب‌ها نام نهاد.