اخلاق سیاسی آیت الله مدرس

منبع:سایت تبیان
در مورد ترس و شجاعت دو نگرش وجود دارد.یكی اینكه اینها اموری فطری هستند و انسان ها طبیعتا ترسو یا شجاعند و دیگر اینكه به مرور زمان و بر اساس كسب آگاهی بیشتر و مقابله با موقعیت های خطیر، به تدریج این دو صفت در انسان تضعیف یا تقویت می شوند. شجاعت شهیدمدرس از كدام سنخ است ؟
من فكر می كنم آمیزه ای از هر دو. در این مسئله سه نكته وجود دارد. اول اینكه بین یك فرد روستایی و یك فرد شهری، اگر بخواهیم ترس و شجاعت آنها را با هم مقایسه كنیم، قطعا به این نتیجه می رسیم كه روستاهای غالبا از شهری ها شجاع ترند و این موضوع به محیط آنها، آزادی ای كه در نگاه به طبیعت دارند، مربوط می شود، در صورتی كه در جامعه شهری، كمبودها و مشكلات، افراد را بسیار محتاط می كند و آنها برای رسیدن به اهداف و خواسته هایشان باید محتاطانه تر عمل كنند، در حالی كه یك فرد روستایی، این نوع محدودیت ها و مشكلات را ندارد و در عین حال، قانع هم هست. او در مقابل خود دشت وسیعی را می بیند كه باید در آن تلاش كند تا به اهدافش برسد. زمینه رشد مدرس و خانواده او و به خصوص پدر و پدربزرگش، در روحیه او تأثیر بسیار مهمی داشته اند. مدرس از استاد دیگری هم یاد می كند و می گوید، «او جهان را در، كف دستم گذاشت.»، ولی از او نام نمی برد. كاملا مشخص است كه این معلم توانسته بینش كافی و بی نیازی از دنیا و تعلقات آن را برای او تبیین كند. در مسیری كه مدرس در تقابل با دشواری های سیاسی و اجتماعی قرار می گیرد. این آموزه ها به كمك او می آیند و باعث رشد او در طی سال ها می شوند. اگر سخنرانی های اولیه مدرس در مجلس را با سخنرانی های او مثلا در دوره ششم مقایسه كنید، می بینید كه فرم صحبت او عوض شده است. بنابراین در عین حال كه مدرس در محیطی رشد می كند كه طبیعتا فردی شجاع بار می آید، خود او هم در طی زمان به رشد خود كمك می كند و پختگی خاصی در گفتار و كردار او آشكار می شود. او دائما با موضوعات مواجه شده، تجربه كسب كرده و بعد هم این تجربه ها را به كار گرفته است.
پس به نظر شما هر دو عامل بر «بی باكی» او تأثیر گذاشته اند.
من ترجیح می دهم به جای تعبیر«بی باكی» از همان واژه «شجاعت» استفاده كنم، یعنی قدرت در بیان موضوعات ذهنی و طرح كردن آنها و نترسیدن از عواقب طرح آنها، به نظر من مهم ترین عاملی كه این شجاعت را تقویت می كند، عدم وابستگی مدرس است كه در نهایت منجر به یك خودشناسی عمیق در او می شود، یعنی مدرس خود و توانایی هایش را خیلی خوب می شناسد، بنابراین خیلی راحت نظرات خود را بیان می كند و از مخالفت های دیگران هراسی به دل راه نمی دهد. او می گوید، «صبر كنید، چون حالا حالاها مانده كه مدرس دیگری بیاید.» این حرف، نشانه غرور او نیست، بلكه از شناخت كاملی كه از خود دارد، ناشی می شود، و گرنه او انسان بسیار فروتنی است. داستان های جالبی را درباره فروتنی او نقل می كنند. مدرس از منزلش به مجلس می رفته كه پیرمردی پشت سر او راه می آید، مدرس در جایی می نشیند تا آن پیرمرد بیاید و عبور كند و مدرس به او ادای احترام كند. بعدها كه از او علت این كار را می پرسند می گوید كه او پیرمرد عالمی بود و من می خواستم به علم احترام بگذارم. كسانی كه این منظره را دیده اند، بارها نقل كرده اند كه مدرس در محل تقسیم آب(قرشگاه) كه قهوه خانه ای در آنجا بوده، در بسیاری از مواقع برای پیرمردهای ده چایی می ریخته و قند در دهانشان می گذاشته و به آنها چای می داده است. همان طور كه قبلا هم گفتم او برای اینكه بتواند كتاب پلوتارك را بخواند، برای یك ارباب هندی عملگی می كند، پس از سر غرور نیست كه می گوید، «همه مردم هم اگر راه دیگری را بروند، من راه خودم می روم.» علت آن است كه او به راه خود اطمینان دارد، می داند كیست، ارزش های خود را می شناسد و محكم و صحیح حركت می كند تا به نتیجه برسد. همین شیوه تفكر است كه به مدرس این قدرت و توانایی را می دهد كه به بقیه و كلا تفهیم كند كه ما بزرگ ترین قدرتیم، زیرا برخاسته از قدرت ملتیم و این ماییم كه باید تصمیمات درست را بگیریم. اینكه مدرس می داند در صحنه اجتماعی، قدرت و قوت در كجاست و چگونه باید آن را رشد داد، خلاف آن نكته ای است كه اغلب سعی كرده اند به ما القا كنند و آن هم اینكه مدرس دائما یا مخالفت می كرده و یا شوخی و یا می خواسته همه چیز را به هم بریزد. مدرس بنیان هایی را ایجاد كرده و بر سر حفظ آنها مصر ایستاده است. از نظر مدرس اراده جمعی یك بنیان بسیار مهم است و برای حفظ آن نهایت سعی خود را می كند.
در صدر مشروطیت، برخی از علما به شكل دادن فتوا یا اعتراضات ضمنی در سیاست دخالت می كردند، اما ورود یك روحانی به عنوان یك سیاستمدار تمام عیار، به شكلی كه شهید مدرس اقدام كرد، مستلزم بصیرت و هوشمندی و در عین حال شجاعت زیادی است. شما این بصیرت را ناشی از چه عناصری می دانید؟
در دوره ای كه مدرس در نجف بود، پرداختن به امور سیاسی باب شد و بسیاری از همدوره های های وی در آنجا به آن پرداختند. پرداختن به مسائل سیاسی توسط میرازی شیرازی و سپس آخوند خراسانی مطرح شده بود، بنابراین فضا به گونه ای نبود كه مدرس در این زمینه، تنها و شاخص باشد. اما به اعتقاد من حتی اگر این بزرگان هم نبودند، مدرس باز وارد عرصه سیاست می شد. بیایید به دوره ای بپردازیم كه مدرس به مجلس نمی رفت و هنوز به عنوان یكی از پنج طراز اول برای مجلس معرفی نشده بود. او در اصفهان درس می دهد، اما برخوردی با عناصر قدرت دارد كه منجر به اولین ترور او می شود. از آنجایی كه باز هم توجه مدرس، توجهی سازنده است، آن افرادش را می بخشد و زود آنها را از زندان بیرون می آورد و می گوید فرار كنید و آنها از شاگردان مدرس می شوند! نوع تدریس مدرس هم به قول بسیاری از افراد متفاوت بوده است، یعنی به مسائلی می پرداخت كه شاید دیگران به آنها نمی پرداختند. مثلا در مدرسه سپهسالار، موضوعاتی چون نهج البلاغه را شروع می كند كه قبل از او سنت نبوده است. پس اگر ما مجلس را از مدرس بگیریم، باز هم فرد آزاده ای بوده است كه برای آزادی و برای اینكه مردم رفاه بیشتری داشته باشند، مبارزه و تلاش می كرده و از رنج و فقر مردم، در عذاب بود ه است و چون خودش هم پرورش آزادانه ای داشته و معلمانش آزادی را به او آموخته بودند، بنابراین كسی نمی تواند این ویژگی ها را از او بگیرد. او چه كار سیاسی كند و چه بخواهد به ده خودش برود و در امور زندگی اش را اداره كند، باز شروع به ساختن می كند، بسیاری از بناهایی كه در اطراف اصفهان هست، كار مدرس است. حمام و كاروانسرا را خودش ساخت. زمانی كه از اصفهان به تهران می آید، باز هم دست از ساختن و راه انداختن كار مردم در روستاهای سر راه غافل نمی شود. نمی توان فقط به جنبه سیاسی مدرس توجه كرد. او كل یكپارچه ای است كه فقط بعضی از فعالیت هایش سیاسی است.
بینش سیاسی و خلاقیت او كه یكی از عوامل مهم شجاعت اوست، ریشه در چه عواملی داشت ؟
من حدس می زنم كه مدرس بسیاری از این آموزه ها را در مكتب فرد یا افرادی به درستی آموخت و به آنها عمل كرد. مهم ترین فردی كه مدرس فقط در یك جا ه او اشاره می كند، ولی از آن نام نمی برد و می گوید كه دنیا را در دستم گذاشت، تأثیر تعیین كننده ای در این امر داشته است. عامل دوم استعداد ذاتی مدرس است كه از كودكی، خودش را نشان می دهد. البته این یك حد است و سند مشخصی وجود ندارد كه مدرس به آن اشاره كرده باشد. به اعتقاد من نظریه موازنه عدمی، ریشه در نحوه ی زندگی خود مدرس است. یعنی اگر بپذیریم كه مفاهیم موازنه عدمی، نفی هر گونه سلطه و قبول داشتن خود و شناخت خود است، برای اینكه انسان بتواند خود را بشناسد و قبول داشته باشد، باید متكی بر عقل سلیم و تدبیر محكمی باشد. این بنیان تفكر مدرس است. مدرس توانایی این را دارد كه به محض دریافت اشتباه، به اصلاح تفكر و عمل خود بپردازد و لذا، نظریه موازنه عدمی بیش از هر جا و هر كسی در روش و زندگی خود مدرس جلوه می كند. مدرس با سلطه، درگیری و چالش دائمی دارد. او همیشه مبارزه می كند، اما از ابزار نامناسب استفاده نمی كند. نمونه بسیار بارز آن، قبل از ترور او در مدرسه سپهسالار پیش آمد، به این شكل كه عده ای از ایل بختیاری و جاهای دیگر به او مراجعه می كنند و می گویند كه، «آقا! شما در خطر هستید و شرایط جامعه، شرایط آشفته ای است. اجازه بدهید چند نفر از تفنگداران ما محافظت از جان شما را به عهده بگیرند.» مدرس مخالفت می كند و می گوید، «نیازی به این چیزها ندارم. خودم به میدان می روم، چون هر اتفاقی برای آنها پیش بیاید، من مسئول هستم و چون توان پذیرش این مسئولیت را ندارم، اجازه نمی دهم این كار را بكنید.» ملك الشعرای بهار در جایی می گوید، «مدرس به یقین یكی از نادرترین افرادی است كه من در كار سیاسی و علمی دیده ام، اما هیچ وقت در بحث هایی كه با دیگران داشت، از توانایی فقهی و عالم بودن خود استفاده نمی كرد.»
البته این عبارت می تواند دو وجه داشته باشد. یكی اینكه مدرس نمی خواست دیگران را با توانایی فقهی خود در موضع ضعف قرار دهد كه سخنی در مدح اوست و دیگر اینكه بسیاری سعی كرده اند این ویژگی را به بی قیدی او نسبت به این توانایی و گرایش صرف به كار سیاسی نسبت دهند و اینكه او فارغ از وجه دینی و فقهی خود و صرفا سیاستمدار بوده و از این جنبه با یك سیاستمدار سكولار فرقی نداشته است.
مسئله ای را كه گمان می كنم بسیاری از دوستان اشتباه می كنند این است كه معنای بعضی از موضوعات، در زمان های مختلف، فرق می كند. موضوع جدایی دین از سیاست هر چند مربوط به دوره های قبل از مدرس می شود، اما به عنوان یك موضوع جدی و متمركز تا قبل از دوره مدرس به این شكل مطرح نبوده، بنابراین ما نظر صریحا مدرس را در این زمینه نداریم كه آیا به دین از این جنبه نگاه می كرده یا نمی كرده، اما یك مسئله را در مورد مدرس، صراحتا می دانیم و آن هم اینكه بین رفتار اجتماعی و رفتار دینی، مرزی قائل نبود، یعنی مدرس خودش را یك مسلمان ایرانی می دانست و این را به عنوان ماهیت خودش قبول داشته و می گفت، «ما هر قانونی كه وضع می كنیم، باید هم به مسلمانان بودن و هم به ایرانی بودن و خودمان توجه كنیم، اما نه به شكلی كه جامعه دچار مشكل شود»، شما قطعا نظر مدرس را در مورد مشروبات الكلی شنیده اید و می دانید. در آنجا مدرس، هم به جنبه ایرانی بودن و همه به جنبه مسلمان بودن افراد جامعه توجه می كند. اما اینكه حالا چنین نظری درباره مشروبات الكلی می دهد، نه به معنای آن است كه او سكولار است و نه معنی اینكه دین و سیاست را یكجا می بیند. حتی برابری ای كه مدرس در آن جمله معروفش، «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست.» مطرح می كند، كل یكپارچه ای است كه تفكیك آنها از یكدیگر، چیزی را عاید ما نمی كند و فقط موجب تشتت فكری می شود و ما را از خودمان دور می كند. مدرس بسیار بر موضوع خود بودن و خودشناسی، اعم از داخل جامعه و در جاهای مختلف تكیه می كند و تشخیص این نكته مهم كه من در كجا قرار گرفته ام. ارتش روس پشت دروازه های قزوین است و تهران را هم دارد تهدید می كند. جمله مدرس كاملا این نكته را كه ما در كجا قرار گرفته ایم، نشان می دهد. او نمی گوید، «برویم بجنگیم.»، چون می داند كه زورش نمی رسد. نمی گوید، «مردم را بفرستیم كه بروند قلعه بسازند.» می داند كه اگر ارتش روسیه حمله می كند، ما توان مقابله نداریم، بنابراین با نهایت تدبیر می گوید، «اگر مشیت الهی است كه باید تسلیم شویم، می شویم ولی هیچ دلیلی ندارد كه مجلس، سند تسلیم را خودش امضا كند. اگر می خواهید آن را بگیرند، بیایند بگیرند، ولی ما اولتیماتوم را قبول نمی كنیم.» این نشاندهنده این است كه چقدر از خود و مجموعه آنجه كه ما را به عنوان یك جامعه ایرانی و مسلمان تشكیل می دهد، شناخت دارد. در جاهای دیگر هم همین طور است. او در نامه ای كه به احمدشاه می نویسد، اشاره می كند كه، «بنیان های ایرانی دارند از بین می روند. بنیان ایلات را اگر برداریم، می خواهیم چه چیزی را جای آن بگذاریم؟ چه اتفاقی در اقتصاد می افتد ؟ داستان هایی كه سینه به سینه نقل شده اند، اگر از جامعه برداشته شوند، چه اتفاقاتی روی خواهند داد؟» و روی تك تك عوامل و عناصر تكیه می كند. نكته ای كه باید به آن توجه ویژه ای بشود این است كه پس از انقلاب مشروطه، ما با یك دوره قانونگذاری مواجه هستیم و ایران به سوی تشكیل نهادهای اجتماعی كه بسیاری از آنها در غرب شكل گرفته است، حركت می كند، نهادهایی چون مجلس و دانشگاه و امثال اینها، اتفاقی كه در دروه رضاشاه می افتد و اتفاق نامیمونی است، این است كه ما ظاهرا همه اینها را داریم، ساختمان مجلس را داریم، ولی وكیلش را به درستی نداریم. ساختمان دانشگاه را داریم، ولی تفكر دانشگاهی را نداریم. بسیاری از نهادهای اجتماعی پیدا می شوند، ولی ساز و كارشان، سازوكار اصلی آنها نیست، چون كه هنوز نیاز آنها در جامعه پدیده نیامده است. مدرس دائما تلاش می كند كه این ساختار ها را صلاح كند و بهبود بخشد. در آموزش می گوید، «به جای اینكه بچه ها را بفرستید درس بخوانند، معلمان را بیاورید و دارالترجمه تان را راه بیندازید.» در ارتش می گوید، «هواپیما سازی تان چه شد؟ چرا هر دفعه بودجه تان را می دهید لحاف و تشك می خرید؟» در مجلس دائما به تفكر «اراده اجتماعی » می پردازد. مدرس، بسیار ساختارگراست و برای ایران و این مردم، ماهیت ایرانی و مسلمان بودن قائل است. وقتی كه ایران مورد تهدید عثمانی قرار می گیرد و بحث اتحاد اسلامی مطرح می شود، می گوید، «همان بهتر كه سلطان، لشكر خودش را داشته باشد و ما هم لشكر خودمان را داشته باشیم.» و در جای دیگر می گوید، «من كاری ندارم به اینكه این یك قدرت مسلمان است كه به من حمله می كند یا یك قدرت غیر مسلمان. اگر حمله كرد، من مقابل او می ایستم.» بنابراین او دین و سیاست را اساسا از هم جدا نمی بیند. امروز ما در بسیاری از مباحث، دچار این اشتباه می شویم و اینها را از هم جدا می بینیم. تأثیرات این نحوه نگرش را ملاحظه می كنید. مدرس اعتقاد به یك كل یكپارچه دارد و اینكه این كل یكپارچه را باید متحول كرد و بهبود بخشید و رشد داد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25