آیت الله مدرس سیاست مداری وشریعت مداری

گفتگو بادكتر موسی فقیه حقانی
منبع :سایت تبیان
درآمد
هر چند بعید به نظر می رسد كه اتحاد وثیق دین و سیاست در اندیشه وعمل مدرس با قلم های سیاسی و كم رمق برخی از نویسندگان، قابل گسستن باشد، اما پیگیری و مرور اصل مسئله به عنوان یكی از كلیدی ترین ویژگی های نقش آفرینی سیاسی مدرس، ضرورتی غیر قابل انكار است. در گفت وگو با دكتر موسی فقیه حقانی، مدیر موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سعی در بازبینی ریشه ها و ابعاد این موضوع داشته ایم كه نتیجه آن در پی می آید.
مردم ما پس از انقلاب، مدرس را به عنوان الگوی شاخص و نماد اتحاد دین و سیاست می شناسند. این روند در چند سال اخیر به دلیل اهمال برخی از مدرس پژوهان یا غفلت برخی از متولیان شناخته شده مدرس پژوهی، روند معكوس به خود گرفته تا جائی كه برخی او را داعیه دار سیاست فرادینی یا تفكیك بین سیاستمداری و شریعتمداری قلمداد می كنند و روندی تبلیغاتی در این جهت رو به توسعه است كه اگر از سوی مدرس پژوهان به شكلی عمیق، تحلیل و تبیین نشود، ممكن است به تحریف آرا واندیشه های مدرس منجر گردد. به همین دلیل ابتدا جنابعالی خاستگاه ها و منشاء های این رویكرد را بیان كنید.
همان طور که مشاهده کردید عده ای دارند این ذهنیت را درباره شهید مدرس القا می کنند و این فرق دارد با
خاستگاه نگرش افراد سکولار که تعمد دارند شیوه های سیاسی مدرس را غیر دینی قلمداد کنند. این گروه، دلیلی را که برای رویکرد خود می آورند، مبتنی است بر حضور شهید مدرس در مجلس شورای ملی بعد از تأسیس و از دوره دوم و فعالیت وی در قالب یک نظام پارلمانتاریسی که چندان هم مقید به اجرا و رعایت ضوابط شرعی و دینی نیست، هر چند در اصول آن، این رعایت نهفته است.
منظورتان اصل نظارت علمای طراز اول است كه در قانون وجود داشت، اما عملا ملغی شد؟
بله. مدرس به مجلس دوم به عنوان یكی از پنج تن علمای طراز اول می آید، ولی هیچ وقت این طراز اول، شكل عملی به خود نمی گیرد و بعد هم مرحوم مدرس كاندید می شود و مردم به او رأی می دهند به عنوان نماینده، به مجلس می رود نه به عنوان برگزیده مجتهدین و طراز اول، هر چند خودش می گوید كه من نماینده پنج هزار روحانی و مجتهد هستم و لذا اگر حرفی را از من ثبت می كنید، باید دقیق باشد، چون برخاسته از یك موضع دینی است. شهید مدرس به شدت بر این مسئله تأكید دارد. به نظر می سد این تصور به این دلیل برای برخی پیش آمده است كه شهید مدرس در چهارچوب نظام پارلمانتاریستی می ماند و وارد عرصه های گوناگون عملی میشود و نیز گاهی اوقات تصمیماتی می گیرد كه اگر كسی به اصول تصمیم گیری او واقف نباشد، احتمالا دچار اشتباه می شود و حتی گاهی در رفتارهای او تناقض می بیند. در تاریخ می بینیم كه در مقاطعی شهید مدرس با رضاخان همكاری می كند و گاهی با او درگیر می شود، به طوری كه در مواردی كار به درگیری فیزیكی هم می رسد و رضاخان در راه پله مجلس می خواهد او را خفه كند و از همه بارزتر شهادت مظلومانه مرحوم مدرس به دست اوست. به نظر می رسد مجموعه اینها باعث شده كه چنین تفكری شكل بگیرد. از همه مهم تر عدم درك اصول و شیوه تفكر و نیز اندیشه سیاسی علما، به ویژه شهید مدرس است كه باعث شده چنین توهمی پیش بیاید. به نظرمن ابتدا باید این اصول را بشناسیم و درك كنیم و سپس رفتار سیاسی شهید مدرس را بر اساس آن بسنجیم و ببینیم بر اساس ادعای این آقایان، كجا خارج از چهارچوب و اصول مورد قبول خود و مانند سیاستمداری كه در عین حال معتقدات دینی هم دارد، عمل كرده است ؟ تنها با شناخت چهارچوب فكری مدرس می توان دریافت كه آیا او با تكیه بر مبانی دینی تصمیم گیری می كرده یا نه و آیا رفتارهای او در این چهارچوب، قابل تعریف هستند یا نه.
پس ابتدا بهتر است اصولی را كه یك سیاستمدار شریعتمدار بدانها پایبند است، تبیین وسپس رفتارهای سیاسی شهیدمدرس را با یك محك ارزیابی كنیم.
در یك نگاه كلی به اسلام و مبانی دینی، تباینی بین سیاست و دیانت نمی بینیم، البته سیاست به معنای اداره و تمشیت امور اجتماعی و سیاسی و مناسبات بین افراد و جوامع. اسلام دین جامعی است كه اتفاقا برای تنظیم حیات دنیائی ما آمده و دنیا را مزرعه آخرت می بیند و بنابراین برای سامان دادن به این مزرعه، فعال است تا بعد در قیامت، انشاءالله همه نتیجه اعمالمان را ببینیم. شهید مدرس و سایر علما هم نمی توانند از این قاعده مستثنی باشند. شهید مدرس از نهضت تنباكو به بعد، یا مقاطع تاریخی را درك كرده ودر آنها حضور عملی و جدی داشته و یا در باره آن عمیقا اندیشه و بحث كرده است. یكی از اصول اساسی سیاسی علما، طبیعتا صیانت از اسلام است. هر چیزی كه اسلام را به خطر بیندازد، علما نسبت به آن حساسند و موضگیری و حتی اگر بشود با آن مقابله جدی می كنند. شهید مدرس هم در این زمینه فوق العاده حساس است و می گوید كه مصوبات مجلس نباید ذره ای با احكام اسلام تعارض داشته باشند. و همین امر نشان می دهد كه او در دفاع از اسلام، فوق العاده جدی است و این مسئله برایش امر ثانویه است.
بحث بعدی دفاع از تشیع است كه برای علمای شیعه و مجتهدین و مراجع، اصل مهمی است و آنان خود را موظف به دفاع از كیان تشیع می دانند. این نكته را هم در تحركات و تصمیم گیری های شهید مدرس و هم در رفتار سایر علمای شیعه مشاهده می كنیم. در چهارچوب دفاع از جهان اسلام، وقتی لیبی اشغال می شود، مرحوم سید كاظم یزدی اطلاعیه صادر و حتی اعلام جهاد می كند. سایر علما هم همین طور. ایران توسط روس وانگلیس اشغال می شود و باز علما اعلام جهاد می كنند. در جنگ های ایران و روس هم این اتفاق می افتد. در همه این وقایع، علما اعلام جهاد می كنند كه این اعلام، هم نظامی است هم فرهنگی. تشیع برای ایران جنبه حیاتی دارد. از دوره صفویه، از زمانی كه تشیع به عنوان مذهب رسمی اعلام شد، ایران و تشیع حكم ظرف و مظروف را پیدا كردند. اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران باعث شد كه كشور ما بتواند از نظر فرهنگی و سیاسی، هویت مستقلی پیدا كند، بنابراین دفاع از تشیع، امر بسیار مهمی است و یك عالم شیعی، وظیفه اش دفاع از آن است. موضوع دیگر ایران است و دفاع از آب و خاك كه عرض كردم با مذهب تشیع حالت ظرف و مظروف را دارند، بنابراین اگر ایران صدمه ببیند، بخشی از پیكره اسلام آسیب می بیند و لذا باید از ایران صیانت كرد. ممكن است تصور شود وقتی در جنگ های ایران و روس، علما حكم جهاد می دهند، برای نظام قاجاریه نوعی مشروعیت به وجود می آید، اما این فتوا به معنای مشروعیت بخشیدن به این نظام نیست، بلكه در مقابل حمله كفار یعنی روس وانگلیس باید به این حكومت كمك كرد تا از تمامیت ارضی ایران دفاع كند. درباره دفاع از اسلام و ایران توسط علما، مثال های زیادی را می توان مطرح كرد، از جمله كاری كه شهیدمدرس در قضیه مهاجرت و تشكیل دولت در مهاجرت انجام داد، لیكن دراین بحث به همین قدر بسنده می كنیم.همین طور استفاده از خیر الموجودین و یا دفع افسد به فاسد، اینها همگی اصولی هستند كه بر عملكرد سیاسی علمای شیعی حاكم هستند. یك وقتی شما دارید در مجموعه ای زندگی می كنید كه سطح آدم ها مشخص است و هیچ كدام مثلا از صحابی یا تابعین پیامبر (ص) نیستند كه شما بتوانید از آنها بهترین استفاده را بكنید. آدم هائی معمولی هستند كه شما می توانید از هر كدامشان در مقطعی در جهت اصولی كه عرض كردم یعنی تمامیت ارضی ایران و صیانت از اسلام و تشیع استفاده كنید. بنابراین در مقاطع مختلف، افرادی را كه دست كم به این اصول صدمه نزنند، به خدمت می گیری. اصل بعدی مقابله با استعمار است كه شاید بشود گفت یكی از اولویت های اصلی علماست. هر وقت این اولویت به هم خورد، موضعگیری ها دچار اغتشاش شدند. ما در مجموعه تصمیم گیری هائی كه علمای دینی دارند، مقابله با استعمار را به عنوان یك اصل مشاهده می كنیم، دفاع از تمامیت ایران در دفاع از اسلام و تشیع، كاملا خودش را نشان می دهد. اگر ما از ناحیه استعمار تهدید نشویم، مباره با استبداد هم معنا پیا می كند و مطرح می شود. اصل بعدی پرهیز از آشوب های كور اجتماعی و وارد شدن در ماجراهائی است كه چشم انداز روشنی ندارند و ثبات و امنیت كشور را به نفع پدیده ای كه سرانجام آن معلوم نیست، به خطر می اندازند. هنگامی كه این اصول را بررسی و مواضع علما را مرور می كنیم، متوجه می شویم كه عمده اقدامات سیاسی آنها به نحوی با این اصول پیوند داشت. اگر شهید مدرس با نظام قاجاری و با احمد شاه همكاری می كند و جلوی كودتای رضاخانی می ایستد، علتش این است كه رضاخان را عامل استعمار می بیند، اما احمد شاه عامل استعمار نیست. احمد شاه هر چند شاه ضعیفی است، اما در چهارچوب قوانین سیاسی رایج در ایران به پادشاهی رسیده است و كمر به نابودی اسلام و تشیع و كیان ایران نبسته است. اینها در موضعگیری های شهید مدرس بسیار مهم هستند، به همین دلیل از احمد شاه دفاع می كند و حتی فردی را به فرانسه می فرستد كه به احمد شاه بگوید برگرد، با هم جلوی این آدم می ایستیم. رضاخان برگزیده استعمار است و كمر به نابودی اسلام و تشیع بسته و مستبد هم هست و به قول آخوند خراسانی «استبدادی اشنع تر از استبداد سابق می دانست و می گفت كه محمد علی شاه هم كارهائی را كه برخی از مشروطه خواهان كردند، نمی كرد، بنابراین باید این اصول را در نظر بگریم، چون اگر اینها را در نظر نگیریم، متوجه نخواهیم شد كه مثلا چرا رد اینها شهید مدرس از احمدشاه دفاع می كند. آیا شهید مدرس طرفدار قاجار است