نواب صفوي در مصر و مقاله اي از حسن البنا
نشریه گذرستان
برادر ارجمند و گرامى حضرت آقاى دعائى حفظهالله
با سلام و درود، محترماً اشعار مىدارد:
عوارض آلودگى هواى نفسبُر تهران، به اضافه سرما خوردگى فصلى، چند روزى ما را از هر كارى بازداشت و توفيق اداى دين نسبت به شهيد والامقام، حضرت نواب صفوى در سالگرد شهادتش، سلب گرديد. به اين اميد بودم كه برادر عزيز حضرت حجتى كرمانى ـ سلمهالله ـ در تكميل بحث «آموزگار من نواب»، يادى از آن شهيد بنمايد؟ اما شماره چهارشنبه 27 دىماه و همچنين پنجشنبه 28 دىماه اطلاعات، حتى يك سطر هم مطلبى در اين زمينه نداشت و اين غفلت دوستان در تحريريه، موجب تعجب و تأسف گرديد.
البته همزمان، دوستان ملى ـ مذهبى ما، براى بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نوانديش مسلمان مبارز، مراسمى در تهران و قم بر پا داشتند كه اخبار آن در جرائد مربوطه، منعكس گرديد; اما در همين جرايد، دريغ از يك سطر! به عنوان يادى از اين شهيد; شهيدى كه به قول برادر عزيز مهندس عزتالله سحابى، مخلصانه و شبانهروز در ملى شدن صنعت نفت كوشيد و هيچ شرطى براى «از ميان برداشتن مانع اصلى ملى شدن صنعت نفت» جز «اجراى احكام اسلامى» پس از پيروزى، نداشت و پس از پيروزى هم به قول ايشان، «جبهه ملى» زير قولش زد!!... البته همه مىدانيم كه، جبهه ملى و رهبرى آن، نه تنها به وعده خود وفا نكردند، بلكه شهيد نواب صفوى را 22 ماه تمام در زندان حكومت ملى (؟!) نگهداشتند! بگذريم از اينكه بعضى از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرايى!، در شكل نوين انحصارگرايى و تمامتخواهى مدرن، براى افراد و چهرههاى قديمى سياسى، يادنامه و ويژهنامه منتشر مىكنند; ولى در اين مورد، خود را به «تغافل» مىزنند و سپس داد و فرياد برمىآرند كه: انحصارگرايى، مسلمانى نيست...
شما لابد جرايد چپ و راست! منتشره در 27 دىماه امسال (1385) را ديدهايد... و جرايد روزهاى ديگر و مناسبتهاى ديگر را نيز!...به قول مرحوم شهريار! «الا تهرانيا انصاف مىكن!» انحصارگرا(1 )تويى يا من؟... صد البته، شهيدى كه در زمان حيات خود، جز «شرط اجراى احكام اسلامى» هيچ شرط ديگرى در قبال فداكارى و جانبازى ندارد و دنبال پُست و مقامى هم براى خود و يا برادرانش نيست، پس از نيم قرن كه از شهادتش مىگذرد، نه توقع دارد ـ و نه نيازى ـ كه جريده شريفهاى يادى از او بكند... اما براى دوستان و برادران زنده مانده او، اين دردناك است كه مدعيان ضد انحصارگرايى! در عمل، خود صاحب اين روش زشت باشند... البته در شكلى ويژه و شكلاتى!
از گله و شكوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى، چند خاطره و عكس تاريخى از سفر نواب صفوى به «مصر» و تأثير اين سفر در ميان رهبرى حركت اسلامى، در بلاد عربى و در ايجاد وحدت و تقريب بين مذاهب و ديدگاههاى وى و رهبران سنى حركتهاى اسلامى، در مسئله شيعه و سنى، تقديم مىگردد. بخش عمده اين يادواره، خاطراتى منقول از خود شهيد نواب صفوى است و تكميل آن از اينجانب است... و مكتسب از اطلاعات و خاطراتى است كه رهبران اخوان در «قاهره» بر من نقل كردند... از دوستان مؤسسه مطبوعاتى «الاهرام» مصر هم كه به درخواست من، عكسهاى تاريخى نيم قرن پيش را در اين رابطه از بايگانى روزنامه پيدا كرده و در اختيارم گذاشتند، بايد سپاسگزار بود. به اميد آنكه براى جبران غفلت «برادران»، به نشر اين «يادواره» همراه با عكسها اقدام گردد(2 ). قبلا از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
جمعه 29/10/85 -
تهران: سيدهادى خسروشاهى
سفرى به مصر
شهيد «نواب صفوى» در سال 1332ش/1954م، به دعوت شهيد «سيد قطب» كه دبير «مؤتمر اسلامى قدس» بود، براى شركت در كنفرانس آزادى قدس، به كشور اردن سفر كرد و در آنجا ضمن ايراد يك سخنرانى پُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و كنار گذاشتن اختلافات مذهبى در راه آزادى قدس و فلسطين گرديد... در پايان كار كنفرانس، «سيد قطب» از «نواب صفوى» دعوت كرد سفرى هم به «مصر» بنمايد و از نزديك با «اخوانالمسلمين» و مردم مسلمان مصر آشنا شود. «نواب صفوى» علىرغم تمايل قلبى براى سفر به مصر، به علت عدم توانايى پرداخت هزينه سفر; ضمن پذيرش دعوت، آن را به وقت ديگرى موكول نمود!
... آنگاه شهيد «نواب صفوى» با اتوبوس، عازم لبنان و سوريه و سپس عراق مىگردد. در عراق، به محض ورود، به «نجف» اشرف مىرود و پس از زيارت مرقد مولاى خود، حضرت على ـ عليهالسلام ـ با توجه به روابط و آشنايى قبلى، به منزل مرحوم آيتالله شيخ عبدالحسين امينى، صاحب دانشنامه پُرارج الغدير وارد مىشود كه اينك ميزبان اوست. نواب صفوى ضمن ارائه نتايج كنفرانس آزادى قدس و ديدارهاى خود در لبنان و سوريه با علماء و شخصيتهاى معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سيد قطب» را براى بازديد از مصر بازگو مىكند و هنگامى كه علامه امينى از علت عدم انجام سفر آگاه مىشود، بلافاصله بليط سفر وى از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهيه نموده و از او مىخواهد حتماً قبل از مراجعت به ايران، به اين سفر برود و با علماى الازهر و شخصيتهاى اسلامى مصر، براى ايجاد وحدت و تقريب بين مذاهب اسلامى ديدار و گفتگو كند... نواب صفوى پس از چند روز توقف در عراق و زيارت عتبات مقدسه در نجف، كربلا، سامراء و كاظمين و ديدار با علماى بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» مىشود و مورد استقبال بىنظير و پُرشور مردم مسلمان مصر به ويژه رهبران و اعضاى «اخوانالمسلمين» قرار مىگيرد.
سفر شهيد «نواب صفوى» به مصر، با سالگرد پيروزى حركت «افسران آزاد» به رهبرى ژنرال محمد نجيب براى سرنگونى رژيم پادشاهى «ملك فارق» مصادف بود; ولى متأسفانه از همان نخستين روزهاى پيروزى حركت، كشمكش و نزاع درون گروهى بين «نجيب» و ديگران به ويژه «عبدالناصر»، آغاز شده بود و احزاب سياسى قديمى، مانند «الوفد» و بقيه هم كه هر كدام ساز خود را مىزدند، توسط شوراى افسران آزاد، به طور گروهى! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعيت اخوانالمسلمين كه به عنوان يك سازمان نيكوكارى غيرسياسى ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعيت خاص آن در بين تودههاى مردم و روابط عضويت قبلى بعضى از افسران آزاد و همچنين همكارى آنها در جنگ فلسطين با افسران آزاد، از اين قانون مستثنى شده بود و به فعاليت خود ادامه مىداد. اما چون روش اخوان، روش اسلامى و دور از «قوميتگرايى جاهلى عربى» بعضى از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهيد نواب صفوى از جبهه ملى ايران كه «اجراى كامل احكام اسلامى» بود، اخوان نيز براى ادامه همكارى با افسران آزاد، پس از پيروزى بر رژيم شاهى و خلع يد از ملك فاروق ـكه به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نيز در اين امر نقش مهمى به عهده داشتندـ خواستار اجراى احكام اسلامى بودند و فقط با اجراى اين شرط، حتى بدون شركت خودشان در هيئت دولت; حاضر بودند با آن همكارى داشته باشند. ولى بعضى از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر، موافق پذيرش اين شرط نبودند و فعاليت اخوان را در «امور خيريه»! و «تعليم و تربيت» خواستار بودند!...
در چنين شرايطى، سفر نواب صفوى به قاهره، به دعوت رهبرى اخوان، توسط سيد قطب موجب حساسيت بعضى از افسران آزاد تماميتخواه مغرور گرديد و منتظر فرصتى براى واكنش بودند تا اينكه سازمان دانشجويى اخوانالمسلمين براى بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوى عضو اخوان به نامهاى احمد منيسى و احمد شاهين كه در نبرد با نيروهاى اشغالگر صهيونيست در فلسطين به شهادت رسيده بودند، مراسمى در دانشگاه قاهره، برگزار كرد و از نواب صفوى هم براى سخنرانى در آن اجتماع دعوت به عمل آورد. به نقل بعضى از برادران مصرى: در آن روز، دهها هزار نفر از اساتيد و اعضاى دانشجو و دانشآموز و افراد عادى وابسته به اخوان، در اين اجتماع پرشكوه و بزرگ شركت داشتند... نخست استاد «حسن دوح»، مسئول سازمان دانشجويى اخوان،به سخنرانى و معرفى «ميهمان عزيز» پرداخت و سپس نوبت به شهيدنواب صفوى رسيد.
شهيد نواب خود نقل مىكرد: «وقتى من پشت تريبون قرار گرفتم، انبوه جمعيت يك صدا شعار مىدانند از جمله مىگفتند: «القرآن دستورنا، الرسول زعيمنا، الموت فى سبيل الله اسمى امانينا و نواب صفوى ضيفنا»: ـ قرآن قانون اساسى ما است، پيامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترين آرزوى ماست و نواب صفوى ميهمان ماست. ـ ... در ميان مردم و غريو شادى و امواج بلند ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال يارى طلبيدم كه در اين جمع كثير بتوانم به زبان عربى، حرفهاى خود را بهراحتى بيان كنم! و تا سخن را به نام خدا آغاز كردم، فرياد: زنده باد اسلام، زنده باد ايران، زنده باد نواب صفوى صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... من در ضمن سخنرانى خود خواستار ملى شدن كامل كانال سوئز و بيرون راندن انگليسىها شدم و ناگهان شعار «كانال سوئز بايد ملى گردد، انگليسىها بايد بيرون بروند!» همهجا را پُر كرد.
در اين هنگام ناگهان گروهى از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجويان حمله كردند و بلافاصله پليس امنيتى هم دخالت كرد و در واقع به كمك آنها آمد و با تيراندازى هوايى، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس برادران، مرا از آن جا دور كرده و به محل اقامتم كه ساختمان كوچكى بود، بردند ولى چيزى نگذشت كه مأمورين دولتى آمدند و مرا تحتالحفظ به «وزارت داخله» بردند. در آنجا افسر ارشد پليس از من پرسيد: چرا به مصر آمدهايد؟! چرا در دانشگاه سخنرانى كرديد؟ چرا مردم را براى ملى كردن كانال سوئز، تحريك نموديد؟ و...
به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصرى به قاهره آمدهام و مصر را كه يك كشور اسلامى است، وطن خود مىدانم و اصولا همه كشورهاى اسلامى و عربى وطن ماست و مردم اين سرزمينها، چون همدين ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به ديدن آنها بيايم.
اما سخنرانى من در دانشگاه قاهره هم، به دعوت دانشجويان مسلمان بود كهبه مناسبت شهادت دو برادر دانشجوى مصرى خود در جنگ با يهوديان غاصب مراسمى برگزار كرده بودند، و از من خواستند كه در آن مراسم سخنرانى كنم و من در سخنرانى خود خواست اسلام را مطرح كردم كه مصر بايد از وابستگىها آزاد شود، كانال سوئز كه متعلق به مردم مصر است، بايد از اشغال انگليسها رها شود و...
افسر ديگرى پرسيد: شما كه ميهمان مصر هستيد، پس چرا به ديدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحكيم عامر، انورالسادات و حسينالشافعى و ديگران نرفتيد؟
گفتم: من ميهمان مصر هستم، و اين وظيفه «ميزبان» است كه به ديدن «ميهمان» خود برود و بدينترتيب، بايد آن آقايان نخست به ديدن من مىآمدند و بعد من، بازديد پس مىدادم!
افسر ارشد پليس امنيتى مصر رو به من كرد وگفت: بايد به اطلاع شما برسانم كه اولا جمعيت اخوانالمسلمين به حكم شوراى انقلاب! منحل شد، و ديگر حق فعاليت سياسى ندارد و ثانياً حكم اخراج شما هم صادر شده و بايد فوراً مصر را ترك كنيد! يا اينكه از اين ساعت به بعد، ميهمان دولت مصر بشويد! نه ديگران؟!. بىشك در آن شرايط بحرانى كه حكومت جديد با برخورد نامناسب با اخوان آن را به وجود آورده بود، از اين ميزبان شدن هدفى را دنبال مىكرد و آن اين بود كه به جوانان اخوان و مردم مصر بگويد كه نواب در كنار آنهاست! من علىرغم آگاهى از نيت واقعى آنها، بلافاصله پيشنهاد آنها را پذيرفتم و گفتم چند روزى در مصر مىمانم و ميهمان دولت خواهم بود و هدف من اين بود كه براى لغو حكم انحلال جمعيت كه به بهانه سخنرانى ضدانگليسى من صادر شده بود، اقدام كنم و ملاقاتى با ژنرال نجيب و سرهنگ ناصر به عمل آورم و دوستانه وساطت كنم تا آزادى فعاليت اخوان از نو برقرار شود! گفتند كه از طرف دولت مصر، شيخ حسنالباقورى، وزير اوقاف مصر عهدهدار ميزبانى من خواهد بود و نكته عجيب آنكه شيخ باقورى تا چندى پيش خود عضو كادر رهبرى اخوان - مكتب الارشاد- بوده و به علت پذيرفتن پست وزارتى در دولت جديد، از عضويت مكتب ارشاد كنار گذاشته شده بود!
من، اين امر را هم پذيرفتم، چون حسنالباقورى اولا از علماى معروف الازهر بود و ثانياً خود از شخصيتهاى فرهنگى و علمى برجسته مصر بهشمار مىرفت و در ملاقاتهاى مكرر خود ديدم كه فرد دانشمند و آگاه و روشنى است و او به من اطلاع داد كه پس از شركت شيخ حسنالبنا در تاسيس دارالتقريب در قاهره با همكارى آقاى شيخ محمدتقى قمى، او نيز به هواداران تقريب پيوسته و با دارالتقريب همكارىهايى دارد. سپس شيخ حسنالباقورى دعوت كرد به ديدار شيخ عبدالرحمن تاج، شيخ الازهر و عالىترين مقام مذهبى اهل سنت برويم. همراه او به ديدار شيخ رفتيم و با او ملاقات كاملا دوستانه و برادرانهاى داشتيم و اين ديدار، موجب تفاهم بيشتر بيناهل سنت و تشيع گرديد و او به من وعده داد كه همكارى الازهر را با تقريب بينمذاهب و علماى شيعه گسترش دهد. او معتقد بود: ايجاد اختلاف بين شيعهو سنى، به خاطر مسائل فروع فقهى، به نفع دشمنان اسلام خواهد بود و افزود كه اين قبيل نظريات متفاوت فقهى، در بين فقهاى مذاهب اربعه اهل سنت هم فراوان است; ولى اين اختلاف با فقهاى شيعى، چرا بايد موجب برخوردهاى غيرمنطقى گردد؟
شيخ عبدالرحمن اميدوار بود با همكارى بزرگان شيعه در عراق و ايران، بتوان بر اين مشكل فائق آمد و من نيز چنين اميدى را ابراز كردم و ماالتوفيق الا من عندالله.
بعد از ديدار با شيخ الازهر، من خواستار ديدار با ژنرال نجيب و عبدالناصر شدم يكى دو روز بعد، قرار ملاقات گذاشتند و من در كاخ رياست جمهورى به ديدار آنها رفتم. ديدار كاملا دوستانه بود و هر دو با احترام زياد با من روبهرو شدند.
من پس از احوال پرسى يادآور شدم; تا آنجا كه من اطلاع دارم اخوانالمسلمين در مصر و جهان اسلام و عرب، موقعيتى خاص دارد و اين امر ايجاب مىكند دولت جديد مصر كه هنوز در معرض توطئه دشمنان داخلى و خارجى است، براى مبارزه با بيگانگان، آنها را تقويت كند نه اينكه مانع فعاليتهاى آنان شود، بهويژه كه شما در جنگ فلسطين در كنار آنها بوديد و در پيروزى حركت جديد هم آنها در كنار شما بودند... پس از حرفهاى من، ژنرال نجيب از لزوم وحدت نيروها در مصر پس از پيروزى سخن گفت و در واقع پاسخهاى او دوستانه و نجيبانه بود; اما پاسخها و توضيحات عبدالناصر كه بهظاهر مىشد دوستانه تلقى كرد، نوعى سياستبازى و شيطنت بود و «اگر» و «اما» زياد داشت! فهميدم كه او در باطن، نقشههايى دارد و روزى آنها را پياده خواهد كرد... و اين نكته را در مصر به برادران گوشزد كردم و پس از مراجعت در عراق و ايران هم موضوع را با برادران ايرانى درميان گذاشتم... و همه مىدانيم چيزى نگذشت كه پس از آزادى عمل موقت اخوان، سركوب مجدد و كامل آنها با اضافه شدن اتهام همكارى و توطئه با ژنرال نجيب براى كودتا، به شدت آغاز شد و اين بار نجيب هم به آنها ملحق گرديد... من همان وقت تلگرافى به عبدالناصر فرستادم(3 ) و او را از ادامه سركوب برحذر داشتم; اما متأسفانه او اهداف ديگرى در سر داشت و به دنبال اجراى آنها كه تقويت قوميت عربى در برابر حركت اسلامى بود، گام برداشت!
...با اين حال چند روز بعد كه سالروز پيروزى و خلع يد از ملك فاروق بود، از من هم توسط شيخ باقورى دعوت رسمى بهعمل آوردند كه در مراسم رژه ارتش مصر در ميدا ن معروف الجمهوريه در قاهره شركت كنم و من هم پذيرفتم و در آن مراسم در جايگاه ويژه افسران آزاد حضور يافتم و اتفاقاً من نخستين ميهمانى بودم كه به ميدان رسيدم و در جايگاه مخصوص نشستم تا به تدريج بقيه هم آمدند و جايگاه پُر شد...».
اين خلاصهاى از خاطرات شهيد نواب صفوى در مورد سفر خود به مصر و آثار و تبعات آن بود كه آنها را در ديدار با مرحوم حاج سراج انصارى در منزل وى كه من نيز حضور داشتم، نقل و تعريف كرد... و البته مرحوم نواب بعضى از نكات فوق را در جاهاى ديگر نيز نقل كرده كه مرحوم خوشنيت در كتاب خود: «نواب صفوى: انديشهها و مبارزات و شهادت» به قسمتى از اين خاطرات اشاره دارد.
مجله معروف مصرى المصور هم در شماره هزارم خود، ضمن چاپ عكسى از شهيد نواب صفوى در جايگاه مخصوص ميهمانان مراسم رژه، تحت عنوان: نواب صفوى در مراسم رژه شركت مىكند چنين مىنويسد: «نواب صفوى رهبر فداييان اسلام نخستين ميهمان دعوت شده بود كه به ميدان بزرگ رژه رسيد كه روز شنبه گذشته در ميدان جمهوريت برگزارشد. وقتى نواب صفوى صندلى خود را در بالاى جايگاه در ميان افسران ديد گفت: اينجا در واقع مكان طبيعى من است. وطندوستى و نظامىگرى دو برادر به هم پيوسته هستند كه هيچ يكى از ديگرى بىنياز نيست.
من مدت اقامتم را در قاهره تمديد كردم تا اين رژه را ببينم و اكنون در آن نمونه كامل «فداى بزرگ» را مىبينم كه پس از مراجعت به ايران موضوع سخن من خواهد بود، تا جوانان سرزمين من از آن نمونهبردارى كنند و بر همين منوال پيش بروند.
نواب به هنگام تماشاى رژه نظامى به فرمانده بخش، عبداللطيف بغدادى كه در كنار وى نشسته بود، گفت: اين رژه زيبا مرا به شگفتى واداشت و نمونه روشنى از كوشش ياران پيامبر در مبارزه خود در راه دعوت خويش را به من نشان داد ...جوانان شما با همان روحيهاى كه ياران پيامبر داشتند، پيش مىروند. وطندوستى و عقيده، دين دنيا و آخرت است!»
... شهيد نواب صفوى پس از بازگشت از مصر، ضمن اشاره به چگونگى سازمان و تشكيلات اخوانالمسلمين، از خدمات و فعاليتهاى اخوان و مرشد نخستين آن، شهيد حسنالبنا تجليل و تعريف مىكرد و از او بهعنوان شخصيت برجسته و مرد مخلص و آگاه نام مىبرد كه با درك عميق مسائل و مشكلات دنياى اسلام و چگونگى سلطه استعمار خارجى، بهويژه در مصر، به اقدامات و فعاليتهاى بنيادى و ريشهاى پرداخت و سازمانى تشكيل داد كه توانست نيروهاى فدايى و مجاهد خود را براى جنگ با اشغالگران صهيونيست، به جبهههاى نبرد در فلسطين گسيل دارد و به همين دليل هم پس از خلع سلاح نيروهاى مجاهد اخوان، توسط دولت مزدور ملك فاروق و برگشت اجبارى آنها به قاهره، خود وى نيز توسط عوامل پليس ملك فاروق به شهادت رسيد.
مقالهاى از شيخ حسن البنا:
شهيد نواب صفوى، پس از مراجعت به ايران، ترجمه مقالهاى از شهيد حسنالبنا را با مقدمهاى كوتاه، در جرايد ايران منتشر ساخت كه متن آن چنيناست:
«روح قوى و روح جاويدان رهبر فقيد اخوانالمسلمين، راهنماى جهاد مقدس ضداجنبى ملت مسلمان مصر است. براى مسرت روح پُرفتوح رادمرد مجاهد شهيد حسنالبنا بنيانگذار جمعيت مسلمانان مبارز و مجاهدين حقيقى راه تعالى اسلام يعنى اخوانالمسلمين مصر، ذيلا به ترجمه مقالهاى از آن رهبر باشهامت فقيد كه نمونه روح آتشين و كمال علاقه او به سربلندى عالم اسلام و زاييده ايمان و مبانى مقدس آئين آسمانى ماست، مىپردازيم تا ذهن خوانندگان عزيز نسبت به ميزان علاقه اين مسلمان واقعى كه در جهاد فى سبيلالله جام شهادت نوشيد، واقف گشته و بدانند برخلاف متظاهرين به دين و رياكاران ماسكدار، مردان از جانگذشته و فداكارى نيز در جهان هستند كه سر در كف نهاده و براى اعتلاى پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار مىكنند،
مرحوم حسنالبنا در مصر به افتتاح مكتبى مبادرت ورزيد كه امروز دهها هزار تن از شجاعترين و باشهامتترين جوانان و مردان دلير مصرى پيرو آن مكتب مىباشند و هم آنها بودند كه در حوادث جانگداز كانال سوئز اسلحه به دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع كردند. در مقاله زير، حسنالبنا رهبر جمعيت اخوانالمسلمين مصر با دلائل عقلى، نقلى، حسى و تاريخى اثبات مىكند كه آئين مقدس و تعليمات درخشان اسلامى در جهان پيروز شده و قلوب افراد بشر را به نور خود منور خواهد ساخت انشاءالله تعالى.»
اينك ترجمه مقاله:
«اسلام به يقين پيروز خواهد گشت»
ما مسلمانان ايمان و اعتقاد تزلزلناپذيرى داريم كه بىشك اسلام پيروز خواهد گشت و دول و ملل اسلامى از قيود خانمانبرانداز تمدن كنونى آزاد گشته و نهضتى بهوسيله ملل مسلمان برپا گشته، رسالت پيشواى اسلام را صورت تحقق بخشيده سيادت و فرمانروائى و مجد و عظمت صدر اسلام را تجديد و پرچم مقدس اين آئين را برتر از همه برخواهند افراشت.
ما براى اثبات اين پيشبينى روشن و ايمان ثابت خويش، دلايلى در دست داريم.
دليل سمعى: ما گفتار خداى متعال را مىخوانيم كه مىفرمايد: (وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ)، (يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ )، (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ )، (كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ )، (وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) ما هرگز در صحت اين آيات ترديد نداريم و ايمان كامل داريم كه حق و درست بوده و به زودى گفتار حق و فرمايشات الهى به عالىترين مراحل رسيده و پرچم حق ما برافراشته خواهد گشت و اسلام بهزودى در جهان حكمفرمايى خواهد كرد و خداوند توانا بيم و هراس ما را بهقدرت و به اذن خود مبدل به امن و آسايش خواهد نمود، گرچه كليه آثار ظاهر، نشانه يأس و نوميدى و محروميت باشد (حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِينَ ): حتى زمانى فرا رسيد كه پيامبران مأيوس گشته و گمان كردند كه تكذيب شدهاند! يعنى رسالتشان پايمال و نابود گشته است، آنگاه يارى و نصرت خداوند آمد بر آنها و سپس نجات يافت هر كه خواهان نجات بود، و فشار و عذاب خداوند از تبهكاران، بازگشتپذير نخواهد بود.
دليل تاريخى: كليه تغييرات و حوادث تاريخى از زمان پيدايش اسلام به بعد، نشان مىدهد كه نيرومندترين و فعالترين پيشآمدى كه در عالم انسانيت رخ داده، طلوع خورشيد درخشان آيين مبين بوده و با وجود مشكلات و موانعى كه در برابر پيشرفت آن عرضاندام نموده و خطراتى كه بر گِرد آن خط زنجير كشيده و زحمات طاقتفرسائى كه ملل اسلامى را احاطه كرده است، همچنان نور ايمان در قلوب پيروان اين دين متجلى و عزم آنان آهنين و براى مبارزه و ادامه جهاد مقدس خود بيش از پيش ثابتقدم و پاى برجا و بر عهد خويش استوار بوده و مىباشند و با همين نيروى ايمان و اتكاء به خداوند و دستورهاى باهره رسول اكرم پيشواى معظم، حضرت محمد (ص) بود كه ارتش اسلام با قلت بضاعت و سلاح غيرمكفى در اقطار جهان شاهد پيروزى را در آغوش كشيده و به فرماندهى افراد شجاع و باايمان فاتح و سربلند خواهد گشت. هنگام هجوم لشگريان تاتار، دستگاه خلافت درهم شكست و ارتش اسلامى پراكنده گرديد و نيروهاى موجود متفرق شدند، خيالبافان جبان گمان كردند كار به آخر رسيده! اما در همان حال معجزهاى بهوقوع پيوست و بهرهبرى انوار مقدس اسلام، نخست همان جنگجويان وحشى به اطراف گريخته و بعد زير پرچم دولت معنوى اسلام ايمان آورده و مسلمان شدند.
يكبار ديگر نيز مردم روى زمين اين وضعيت را ديدند و آن موقعى بود كه اروپاى متعصب، نمىگويم «مسيحى»، بلكه اروپاى وحشى بر تمدن درخشان مسلمين چيره گشت و امواج سركش قشون صليبيون مانند سيل خروشان رو به كشورهاى مسلمان سرازير گشت، اما صلاحالدين ايوبى آنها را سركوب نموده به دور ريخت».
* * *
... اين بود مقالهاى كوتاه، از شهيد حسنالبنا كه شهيد نواب صفوى، پس از مراجعت از مصر، ترجمه آن را با مقدمهاى كوتاه خود، در جرايد ايران منتشر ساخت و در واقع با اين اقدام خود، گامى ديگر در راه وحدت و تقريب بين مذاهب اسلامى برداشت و به جوانان ايرانى آگاهى داد كه حركت اخوانالمسلمين در مصر، همانند فدائيان اسلام در ايران، در راستاى اجراى احكام اسلامى و برقرارى حكومت خدايى كوشا هستند و علىرغم فشار و سركوب دشمنان داخلى و خارجى، سرانجام اسلام پيروز خواهد گشت.
پي نوشت :
1 - البته ايشان بجاى انحصارگرائى، تعبير ديگرى دارند كه علاقهمندان! به ديوان اشعار وى مراجعه كنند.
2 - عكسها در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
3 - متن دستخط شهيد نواب در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
سایت مرکز بررسی های اسلامی به قلم استاد سید هادی خسروشاهی
Design: Tohid Niknami www.niknami.ir