بنیان های فکری غرب گرایی افراطی ؛

  

   

نقدی بر آراء و اندیشه های سیدحسن تقی زاده/ غریب سجادی

خبرگزاری بین المللی کردپرس

هنوز بعد از سالیان درازی که از رویارویی ما با تمدن غرب می گذرد، نتوانسته ایم تکلیف خود را با غرب یکسره کنیم و همواره در افراط و تفریط به سر می بریم. یا بیش از حد بر سنتها تکیه می کنیم و یا بیش از حد به غرب دل خوش می کنیم و قبله آمال و آرزوهایمان می شود.

کردپرس: یکی از مهمترین دغدغه های جوامع در حال گذار همچون ایران نوع برخورد با غرب و تجدد می باشد. کشور ایران نیز همانند سایر کشورها سالیان درازی است که  درگیر مسئله سنت و تجدد است. مسئله ای که همواره ذهن نخبگان فکری و اجرایی را به خود مشغول نموده این است که در این گیر و دار، بالاخره تکلیف چیست؟ آیا باید تسلیم بی قید و شرط تمدن و تجدد غربی شد؟ یا اینکه با نفی غرب بر طبل سنت کوبید و با اتکای به پتانسیل های موجود در جامعه نوعی توسعه خود محور را دنبال کرد؟ و یا اینکه با ترکیب این دو دیدگاه به پیش رفت؟ و... .

آنچه که مسلم است این است که هنوز بعد از سالیان درازی که از رویارویی ما با تمدن غرب می گذرد، نتوانسته ایم تکلیف خود را با غرب یکسره کنیم و همواره در  افراط و تفریط به سر می بریم. یا بیش از حد بر سنتها تکیه می کنیم و یا بیش از حد به غرب دل خوش می کنیم و قبله آمال و آرزوهایمان می شود.

یکی از رادیکالترین پاسخهایی که همواره در جامعه ی ما وجود داشته تسلیم بی قید و شرط در برابر غرب است، مسئله ای که امروز نیز در جامعه ایران طرفداران پر و پا قرصی دارد. اما به راستی این تفکر نشات گرفته از کجاست و ناشی از چه گفتمانی است؟ چه شرایطی سبب فراهم شدن چنین گفتمانی شد؟ برای یافتن این سوال ناگزیر باید به تاریخ فکری و سیاسی این مرز و بوم نگاه کرد و از لابلای اسناد و مدارک و کتابها ریشه ی این دیدگاه را جستجو کرد. با نگاهی به تاریخ روشنفکری در ایران مشاهده می کنیم که هر چند سالها قبل از مشروطه روشنفکران ما بر لزوم دسترسی به تمدن غرب تاکید کرده اند اما هیچ کدام از آنها به اندازه ی روشنفکران بعد از مشروطه به سوی غرب و تمدن جدید تمایل نداشته و از این تفکر که باید تسلیم بی قید و شرط غرب شد، دفاع نکرده اند.

نخستین تجربه نسل اول روشنفکران با انقلاب ناکام مشروطیت به پایان رسید، فارغ از دستاوردهای مثبت این تجربه برای ایرانیان، منفی ترین و بدترین دستاورد این انقلاب را شاید بتوان ایجاد هرج و مرج به خاطر ضعف حکومت مرکزی و در نتیجه سرخوردگی جامعه و در راس آنها روشنفکران، از اوضاع سیاسی به وجود آمده دانست. این شرایط عینی و ذهنی سبب شد تا خمیر مایه گفتمان جدیدی شکل بگیرد که حاملان اصلی این گفتمان روشنفکرانی بودند که به «حلقه برلن»(1) معروف شدند. عشق به ایران و تمدن باستان از یک طرف و هرج و مرج داخلی و اوضاع فلاکت بار داخل ایران از سوی دیگر سبب شد تا روشنفکران نسل جدید، گفتمانی را تولید کنند تا شاید بتوانند به وسیله آن کشتی به گل نشسته ایران را به ساحل خوشبختی برسانند. در این گفتمان همچنان مدرنیته آنقدر جذاب است و آنقدر امید برای سعادتمندی و نیل به آسایش در دلها می افزود که به راحتی نمی شد از آن گذشت. مدرنیته ای که این بار نه با مفاهیمی چون آزادی، پارلمانتاریسم و مشروطیت بلکه با مفاهیمی چون دولت مدرن و دیکتاتور مصلح پیوند می خورد. گفتمانی که به زایش دیکتاتوری بنام رضا خان انجامید، کسی که می بایست  وظایف سنگینی به دوش  می کشید، که مهمترین آن جامه ی عمل پوشاندن به آرمانهای ناسونالیستهای باستان گرای ایران که با تفسیری از ناسیونالیسم فرهنگی و «مدرنیته »، آرزوی «تولد نوزاد جدید روح ایرانیت »را در سر داشتند.

ما در این مقاله (و مقالات بعدی) سعی داریم تا به بررسی گفتمان روشنفکران بعد از مشروطه بپردازیم. گفتمانی که بیش از پیش به غرب دل بسته بود. از آنجا که این روشنفکران به قول «آلتوسر» حاملان اصلی گفتمان روشنفکران بعد از مشروطه یا به تعبیر دیگر نسل دوم روشنفکران بودند به آراء و اندیشه های آنها پرداخته ایم و برای تمرکز بیشتر در این مقاله تنها به آراء تقی زاده پرداخته ایم. علت انتخاب تقی زاده به این دلیل است که وی را می توان نماینده بارز گفتمانی نامید که در برخورد با غرب بر این باورند که از فرق سر تا نوک پا غربی شد. گفتمانی که امروز نیز در جامعه ایران طرفدارانی دارد.

سوال اصلی که اینجا مطرح می شود این است که آراء و عقاید فکری تقی زاده واجد چه مشخصاتی می باشد و با چه رویکردی به غرب نگاه می کند؟

2- گذر از گفتمان روشنفکران نسل اول:

آرمان روشنفکران نسل اول (ملکم خان، آخوندزاده ،طالبوف، کرمانی و...) با انقلاب مشروطیت جامه عمل به خود پوشید، انقلابی که سبب غرور ایرانیان و روشنفکرانی بود که گمان می کردند اگر حکومت استبدادی که ریشه در تاریخ این مرز و بوم داشت به قانون مشروط شود به اوج خواسته های خود رسیده اند، هر چند، انقلاب عظیمی که به قول جان فوران حاصل ائتلاف طبقات اقشار و گروههای مختلفی از ایرانیان بود از همان روزهای بعد از پیروزی شاهد شکسته شدن ائتلاف بود و هر کس در هر گوشه ای بر طبل خود کوبید و خواسته خود را مطرح کرد، ائتلافی شکننده که تبعات سنگینی برای ایرانیان به همراه آورد (فوران، 1378).

در چنین شرایطی بود که خمیر مایه ی روشنفکران غربگرا و ترقی خواهی شکل گرفت. هر چند خمیر مایه تفکر روشنفکران غربگرا نسل اول یعنی کسب ترقی و تمدن غربی و بسط آن در جامعه ای ایرانی را حفظ کردند اما شیوه دستیابی را نه از طریق حکومت قانون بلکه از طریق یک دیکتاتور مقتدر جستجو می کردند. (بهنام، 1379: 32). در راس این گفتمان سید حسن تقی زاده و کاظم زاده قرار داشتند، تقی زاده با بنیان گذاشتن کمیته ملیون بیش از پیش در پیشبرد گفتمان روشنفکران بعد از مشروطه نقش داشت.

3- قدم در راهی پر فراز و نشیب:

تقی زاده فرزند سید علی اردوباری است. خود تقی زاده در کتاب زندگی طوفانی در باب تاریخ تولد خود می گوید: «من در روز آخر رمضان (ظاهراً 29 ماه) سنه ی 1295 هجری قمری در تبریز متولد شدم که مطابق بود با 27 ماه سپتامبر فرنگی سنه ی 1878 مسیحی و حساب قهقرائی با 5 مهر ماه (حساب جدید) 1257 شمسی... » (تقی زاده،1368: 9). «تقی زاده در اوایل جوانی خود نیز درس قدیم خوانده و کسوت روحانیت به تن می نماید. وی علاوه بر تسلط بر زبان عربی و ادبیات قدیم، زبان فرانسه و انگلیسی را فرا می گیرد و در نوشتن فارسی نیز تبحر ویژه ای می یابد. سرنوشت او نیز مانند آخوندزاده دچار تحول شده و از خیال رفتن به نجف برای رسیدن به اجتهاد منصرف می شود.» (خستو، 1388: 132) و خیلی زود وارد جریان سیاسی و روشنفکری می شود و جزء مشروطه خواهان دو آتشه می شود به قول مهدی محقق «تقی زاده... در جوانی دلش از قیل و قال مدرسه گرفت و درصدد بر آمد برای وطن خود کاری انجام دهد و کمکی به بیرون آوردن کشور از وضع رقت بار آن زمان کند. از این رو وارد عرصه سیاست شد و به مشروطه خواهان پیوست» (محقق، 1382). او خیلی زود یکی از صریح الهجه ترین روشنفکران و پیشگامان مشروطه شد و در سن 25 سالگی به عنوان نماینده مردم تبریز به مجلس شورای ملی وارد شد و علیرغم سن کم خود، به زودی در کانون توجه سیاستمداران قرار گرفت. عمر طولانی تقی زاده سبب شده که او هم عصر سه دوره و گفتمان روشنفکری قرار بگیرد. به طوری که محمدعلی همایون کاتوزیان از سه تقی زاده نام می برد.

تقی زاده اول از هواخواهان رادیکال مشروطه خواهی بود.

تقی زاده دوم: حوادث و رخدادهای داخل کشور باعث ترک ایران از سوی تقی زاده شد و عملاً تقی زاده دوم متولد شد. در این دوره تقی زاده به دعوت دولت آلمان به برلن می رود و همانطور که اشاره شد به کوشش او کمیته ملیّون ایران در برلن شکل گرفت. تقی زاده اکنون اصلاح طلبی معتدل و واقع بین بود. تقی زاده سوم، در این دوره تقی زاده کم کم از سیاست فاصله می گیرد، حتی پیشنهاد نخست وزیری را در سال 1322 نمی پذیرد. تقی زاده سوم همچنان با استبداد و دیکتاتوری مخالف است و با هرج و مرج و آشوب نیز مخالفت می ورزد و طرفدار نظم و آزادی و آرامش می شود. او رئیس مجلس سنا می شود و تا زمان مرگ بر این پست باقی می ماند و سرانجام در سال 1970 میلادی از دنیا می رود (کاتوزیان، 1382). اما آنچه که در این پژوهش به دنبال آن هستیم آراء و اندیشه های تقی زاده دوم است که عموماً با مطالب مجله کاوه شناخته می شود.

4- ورود به برلن تا انتشار مجله کاوه:

در ژانویه 1915 به دعوت آلمان تقی زاده وارد برلن شد و کمیته ملیّون ایران را تشکیل داد که بعدها به برلین ها مشهور شدند. برلی نها میان سالهای 1915 تا 1930 چند محفل روشنفکری تشکیل دادند و حاصل آن گردهمایی ها  و نشست و برخاستها و کوششهای بعدی انتشار چند مجله و روزنامه بود. یکی از این مجلات که به کوشش تقی زاده چاپ شد مجله کاوه (1916-1922) بود. کاوه 2 دوره چاپ شد که دوره اول به کاوه زمان جنگ و کاوه جدید به کاوه زمان صلح مشهور شده است. آنچه که اهمیت دارد کاوه زمان صلح است. اولین شماره دوره ی اول مجله کاوه 24 ژانویه 1916م، منتشر شده است و از شماره 1 تا 35 را شامل می شود. دوره اول کاوه آشکارا به نفع آلمانیها عمل می کرد و پیرو رسالتی که دولت آلمان بر عهده تقی زاده گذاشته بود او وظیفه داشت تا با مقالات آتشین و وطن پرستانه افکار عمومی ایرانیان را بر علیه روس و انگلیس و فرانسه و به نفع آلمان جهت دهی کند (بیگدلو، بیتا: 138).

اما آنچه که سبب شهرت و ماندگاری مجله کاوه شد دور جدید چاپ آن بود که از اول سال 1920 آغاز شد که از شماره 36 تا 47 را شامل می شود. با پایان جنگ جهانی اول و شکست آلمان کاوه سیاسی که رسالت خدمت به آلمان را داشت از میان رفت. اما تقی زاده و یکی دو تن از یارانش (مخصوصاً جمال زاده) با رویه ای جدید به مدت 2 سال باز به انتشار کاوه دست زدند (جزیره دار، 1384: 10). مجله کاوه از آن رو حائز اهمیت است که «نشریات ادواری در هر دوره آیینه ی تمام نمای تاریخ سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ادبی و بیانگر سیر تطور اندیشه ها و تحولات جامعه در آن دوره اند و جزء جزء مطالب آنها حتی اطلاعیه ها و آگهی های مندرج در آنها، هر یک نمایانگر گوشه ای از زندگی اجتماعی و نگاه نگرش افراد جامعه آن روز به مسائل و موضوعات خاص آن دوره است» (همان،3) به همین دلیل مجله ی کاوه و گردانندگان آن و در رأس آنها تقی زاده بنا به رسالت و وظیفه ای که برای خود قائل بودند دست به انتشار مطالب کاوه زدند. در واقع مطالب کاوه را می توان ندای برآمده از روشنفکران سرخورده از انقلاب مشروطه دانست که در جلوی چشمهایشان عظمت ایران باستان از دست رفته بود و تمامیت ارضی ایران تنها اسم بی مسّمایی بود که همچون طبل تو خالی چیزی از آن باقی نمانده بود.

از طرف دیگر آنها با مقایسه غرب و تمدن اروپایی که آرام آرام قله های پیشرفت را طی کرده بود و می کرد سعی داشتند به این سوال بار دیگر جواب بدهند که به راستی مشکل کجاست؟ و چه باید کرد؟ در جواب این سوالات بود که تقی زاده و سایر روشنفکران حلقه برلن گفتمانی را به وجود آوردند که به سبب نفوذ و رابطه ای که با ساختار قدرت داشتند، به گفتمان مسلط تبدیل شد. «کاوه طی مقالات مفصل معایب و اشکالات کار ایران را تشریح کرد و همواره تأکید نمود که کار ایران با رفت و آمد کابینه ها و تصمیمات کوتاه مدت و سیاست بازی سامان نمی یابد. ایران صرف نظر از اصلاحات دستگاه اداری تغییرات اساسی و حیاتی لازم دارد که هزاران مرتبه مهمتر از اصلاحات سیاسی و اداری و دولتی است. گردانندگان مجله خواستار نوعی رستاخیز اخلاقی و فرهنگی بودند و اشاعه تعلیم عمومی و استقرار قانون را اساس کار می دانستند. برای رسیدن به این اهداف معتقد بودند که باید عامه مردم به این اصلاحات اقبال داشته باشند و یک دولت متمرکز قوی اسباب لازم برای اجرای این اصلاحات را فراهم آورد (بهنام،1379: 85). محمد علی اکبری در یک دسته بندی اهداف مجله کاوه را اینگونه تقسیم بندی می کند:

1- پذیرش و ترویج بلاقید تمدن اروپایی

2- تقدم نوسازی فرهنگی بر نوسازی سیاسی

3- پذیرش نخبه گرایانه در نوسازی و تکیه بر دولت مقتدر و متمرکز

4- قبول و ترویج آرکائیسم (باستان گرایی) (علی اکبری،1383: 108).

5- تقی زاده و ناسیونالیسم باستان گرایانه:

پیدایش ناسیونالیسم به تبع تحولاتی که در اروپا رخ داده به وجود آمد به خصوص بعد از قرارداد صلح و ستفالی در سال 1648 که در آن حق حاکمیت ملتها یا به تعبیر دیگر دولت- ملت به رسمیت شناخته شده ناسیونالیسم در ایران نیز با تماس، ایرانیان به ویژه روشنفکران با افکار غربی در قرن نوزدهم پدیدار گشت. در عرصه فکری پیشروان اصلی ناسیونالیسم که آثارشان به دست ما رسیده: آخوندزاده، جلال الدین میرزای قاجار و به دنبال آنها کرمانی که نماینده همان مکتب فکری است می باشند.

آنها در تلاش برای بیداری ملی و دست یافتن به هویت فرهنگی و تاریخی مردم ایران بودند و سعی در ساختن ایدئولوژی ملی می کردند (بیگدلو،بیتا: 89). اما پیروزی انقلاب مشروطه نه تنها به شکل گیری دولت ملی و بازگرداندن عظمت ایرانیان باستان منجر نشد بلکه آن برج و باروئی هم که از ایران باقی مانده بود در خطر نابودی قرار گرفت. به طوری که سراسر کشور هرج و مرج و طغیان حکمفرما بود و از هر ناحیه ای گردنکشی ادعای سلطنت می کرد. (همایونفر، بیتا: 32-31). حال در این شرایط شاهد شکل گیری ناسیونالیستی جدیدی هستیم که رسالت خویش را بازگرداندن عظمت ایران باستان تا حد امکان و به هر قیمتی که شده، حتی به قیمت نابودی اقلیتهای قومی- مذهبی.

اولین قدمی که تقی زاده در باب ناسیونالیسم ایرانی برمی دارد این است که در مرحله اول ایرانیان را به یاد تاریخ و عظمت باشکوه ایران باستان بیندازد و این سؤال را ناخود آگاه برای مخاطبان خود مطرح کند که چه شد آن عظمت و شکوه ایران؟ این رویکرد باستان گرایانه به روشنی از ظاهر و محتوای کاوه نمایان است «رویکرد باستان گرایانه کاوه از اسمی که برای مجله انتخاب شده است به خوبی هویداست. همچنین اسم انتشاراتی آن را «مجله کاویانی» نام نهادند.

تصویری که در صفحات اول مجله نقش بسته است، کاوه آهنگر را نشان می دهد در حالی که درفش کاویانی را در دست دارد بر ضد ضحاک شوریده است و با جمعی از همراهانش با شمشیر و نیزه و گرز عازم جنگ با ضحاک است و اولین شماره اش را با این بیت شعر آغاز می کند که «کی هوای فریدون کند- سر از بند ضحاک بیرون کند» (بیگدلو، بیتا: 162).

اما این تمام ماجرای باستان گرائی کاوه نیست و تقی زاده و دست اندر کاران  آن از هر فرصتی برای نشان دادن عظمت ایران باستان استفاده می کنند حتی در بررسی اوضاع سیاسی زمان جنگ حربه ای که می خواهند به وسیله آن افکار عمومی را بسیج کنند همان بهره گرفتن از مظاهر عظمت ایران باستان است. در سر مقاله اولین شماره ضمن اشاره به وضعیت داخلی و خارجی این گونه رسالت ایرانیان را یاد آوری می کند «برخیز ای کشور نامور بلند اختر! ای خاک خشوران و مرز شاهان... ناپاکان در حریمت قصد تصرف دارند. دیوان شمال در آن اقلیم فرشتگان دستبرد می کنند. برخیز و کاویانی درفش خود را برافراز و دلاوران خود را به جهان بنما» (روزنامه کاوه، 15/6/1285). تقی زاده علاوه بر یادآوری عظمت گذشته در مقالات مختلفی که یا به قلم خود و یا به قلم دیگران از جمله شرق شناسانی چون وسکارمان (شرق شناس آلمانی) سعی در معرفی و شناخت این مظاهر همچون «کاوه و درفش کاویانی» (روزنامه کاوه،15/6/1285)، «نوروز جمشیدی» (روزنامه کاوه، 30/6/1285)، «شرح حال فردوسی و طوسی» (روزنامه کاوه، 6/4/1290).

اما دومین مرحله بعد از معرفی عظمت ایران باستان همان است که کاوه آن را یکی از اهداف اصلی خود می دانند «احیای سنن و رسوم قدیمه ملی ایران» (روزنامه کاوه، 14/6/1289)، برای همین در دوره جدید کاوه یک رویکرد ادبی و تاریخی به خود می گیرد.

قدم بعدی در معرفی و احیای ناسیونالیسم مورد نظر تقی زاده آن است که با تشریح اوضاع داخلی ایران مخصوصاً در دوره جدید، عمق ماجرای در مسیر انحطاط قرار گرفتن ایران را نشان دهد. تقی زاده در سرمقاله شماره 12 دوره جدید ضمن اشاره به اوضاع داخلی و یک بحث تاریخی از تاخت و تاز به ایران اینگونه ادامه می دهد «همانطور که در آن زمان محض همین تبدّلات پی در پی و بی ثباتی اوضاع یک مشت عرب حجاز، سلطنت کهن سال ایرانی را برانداختند حال نیز همین بی دوامی مسخره آمیز اوضاع مرکزی که «کابینه بازی» جای شاه بازی را گرفته سمیتقوی کرد و شاهسون اردبیل به دولت مرکزی یاغی شده و بخیال خروج از ربقه ی اطاعت ایران میافتند». (روزنامه کاوه، 6/5/1290)

تقی زاده براین باور است که اوضاع ایران نابسامان است و زبان و هویت ملی ایران در معرفی نابودی قرار گرفته است به همین دلیل از اصلاحات مدنظر خود به مواردی چون «حفظ وحدت ملی ایران، حفظ زبان فارسی یا زبان ملی از فساد، احیای سنن و رسوم حسنه ی قدیمی ملی ایران» (بهنام، 1379:86) اشاره می کند که شاکله ناسیونالیسم او را شکل می دهد.

6- استبداد منور در راس دولت مدرن:

اوضاع داخلی ایران که به ملوک الطوایف شباهت بیشتری داشت تا یک دولت مرکزی، سبب شده بود تا نسل جدید روشنفکران با تأسی از سیر تحولات دولت مدرن در غرب به ارائه ی راه حلی فکر کنند که هم آب رفته را به جوی باز گرداند و همه قدمی باشد در راه تحول و پیشرفت. تقی زاده نیز همچون سایر روشنفکران اما با جدیت ضمن یادآوری پیاپی اوضاع نابسامان داخلی و هرج و مرج و بی بند و باری و کابینه بازی، و البته سرخورده شدن از مشروطیت و قانون به فکر راه حلی است تا برنامه های موردنظر خود را از آن طریق اجرا کند: نوشته های تقی زاده در زمانی است که جامعه زیاد دستخوش تغییرات مدرن نشده  و در دام سنت گرفتار است، امیدهای مشروطیت بر باد رفته و هرج و مرج حرف اول را در مملکت می زند، دولتی در کار نیست و مملکت یا در دست بیگانگان است، یا کسانی چون سمیتقو که تقی زاده او را در نگاه خود یاغی می داند. پس چاره چیست؟ این سؤالی بود که تقی زاده هر چند در یک کلمه جواب آن را می دهد اما با نوشته های متعدد خود جزئیات آن را شرح می دهد.

جواب آن این است سر کار آمدن «یک استبداد منوّر» است. حاکم قدرتمندی که ساختار قدرت را دست بگیرد و به دور از مقررات و قوانین دست و پا گیر مشروطه به انجام اصلاحات بپردازد. تقی زاده در این باره می گوید: «پس ما را عقیده بر آن است که اولین قدم اصلاحات فوری و مقدمه عمده اصلاحات اساسی بلاشک منحصر است در تقویت دولت مرکزی و فراهم آوردن اسباب دوام و استحکام آن و ایجاد امنیت محکم ولو موقتی در مملکت به هر ترتیبی که ممکن شود تا سکون فراغت بالی پیدا شده و هوا برای نقشه های اساسی و اقدامات ملی صاف شود (همان). در واقع تقی زاده بر این باور است که امکان عینی و ذهنی تحول در جامعه ایران جز به واسطه یک «استبداد منور» ممکن نیست چنین فکری است که در ذهن تقی زاده فرمانروای مطلقه ولی با حسن نیت را بر مشروطه ناقص و معیوب ارجحیت می بخشد (خستو، 1388: 136).

رحیم خستو در سنجش افکار تقی زاده با مدرنیته سیاسی و ناسیونالیسم بر آن است که «اگر چه عناصر مدرنیت سیاسی در اندیشه های او بیش از همه روشنفکران این دوره به چشم می آید، اما گرایش او به ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر به سبک رضا شاه، او را از مدرنیته سیاسی دور می کند. تقی زاده در سال 1305 حکومت مقتدر را شرط اولیه و اساسی ترقی می داند و در سایه ی آن تحقق امنیت و محو قدرت ملوک الطوایفی را جستجو می کند و استقلال را در پناه آن تحقق پذیر می داند (همان).

7- تقی زاده و مدرنیته:

تقی زاده را می توان نماد روشنفکرانی دانست که به دلیل نوع نگاه غرب و تمدن جدید همواره مورد مذمت و لعن کسانی دانست که پای در سنت و مذهب دارند به جرأت می توان گفت که هیچ کس افکارش به اندازه تقی زاده به خاطر اظهارنظر درباره تمدن جدید مورد تازیانه قرار نگرفته است و هنوز بعد از نزدیک به یک قرن از آن اظهارنظر جنجالی افکارش را با تازیانه مورد حمله قرار می دهند. اما کم نبودند کسانی که هنوز دل در گرو بیانات او دارند و نسخه ای که برای درمان آن روز ایران را پیچیده بود هنوز تصدیق می کنند. در دور جدید انتشار مجله کاوه با توجه به خط مشی مجله که ترویج تمدن اروپایی و اخذ آن از مهمترین برنامه های آن بود، تقی زاده در سر مقاله آن شماره ضمن اشاره به اوضاع ایران از یک طرف و پیشرفت تمدن غربی بر آن است که برای برون رفت از وضع موجود و قدم در تمدن جدید گذاشتن ایران «باید جسماً و روحاً و باطناً فرنگی شود» (روزنامه کاوه، 14/6/1289) این جان کلام تقی زاده در باب غرب و تمدن جدید بود.

«کاوه جدید مسلک و مقصدش بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی است» (همان)، تقی زاده در این باره می گوید سه چیز است که هر چه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپایی بلا شرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا [به اروپا] و اخذ آداب و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنایی (جزء زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خود پسندی و ایرادات بی معنی که از معنی غلط وطن پرستی ناشی می شود و آنرا «وطن پرستی کاذب» می توان خواند.

دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعلیم آن. سوم نشر فرهنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس و تعمیم و تعلیم» (همان)، پس عملاً تقی زاده ستایشگر غرب می شود و به قول خود که چهل سال بعد در این باره اظهار نظر می کند «اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بی پروا انداختم که با مقتضیات آن عصر شاید تندروی شمرده می شد» (تقی زاده، 1339: 426).

نوع نگرش تقی زاده به تمدن جدید حاکی از این مسئله است که از نگاه او برای نابود نشدن و زنده ماندن ایران و تمدن ایرانی راه حل دیگری وجود ندارد. «او در مقاله ای که در سن 26 سالگی نوشت زیر عنوان- تحقیق در حالات کنونی ایران یا محاکمه تاریخ- بر این نکته اشاره می کند که هر ملتی که نخواهد تمدن دوره خود را بپذیرد و از آن اقتباس کند محکوم به زوال است و مقهور ملتهای متمدن عصر خود خواهد شد» (بهنام، 1382).

این نگاه به تجدد که همان تقلید بی قید و شرط به غرب است را از ملکم خان به ارث برده حتی تقی زاده خود صراحتاً به این نکته اشاره می کند «باید بگویم از اوایل مایه ی اطلاعات و فهم سیاسی من صدی هشتادش از میرزا ملکم خان بود. از همه جا کتابهای او را پیدا می کردم و می خواندم در مسیر زندگی سیاسی من تأثیر عمده ای کرد» (تقی زاده، 1368: 383). البته اندیشه تجدد خواهی نزد تقی زاده در دوران طولانی شکل گرفته بود و با حوادث پر فراز و نشیب درآمیخته بود حوادثی که سبب شد تا به قول "فرزین وحدت" «این عوامل از هم گسیختگی و هرج و مرج صحنه را برای افول وجوه رهایی بخش مدرنیته و پیروزی گسترده ی وجوه اثبات گرایی آن فراهم کردند. رویارویی دوگانه ایران با مدرنیت، که در آن دو ذهنیت کلیت پذیر و اثبات گرا در کنار هم وجود داشت، جای خود را تسلط ذهنیت اثبات گرا در فرهنگ، جامعه و دولت داد و این پدیده جلوی توسعه جامعه مدنی را گرفت که با توجه به شرایط این دوره گریزناپذیر بود» (وحدت، 1382: 125).

در واقع آنچه که اهمیت دارد این است که تجددگرایی تقی زاده در کنار نگاه ناسیونالیستی او و همچنین درکی که از دولت مدرن داشت همچون حلقه های یک زنجیر شاکله گفتمان جدید را شکل می داد که محتوای این گفتمان بعدها توسط رضاشاه پیاده می شود. مشاهده می شود در نگاه تقی زاده آن چیزی که همچون سنگری از گزند تمدن جدید در امان می ماند تنها زبان فارسی است و ادبیات برآمده از آن است، که این نشان از تأثیر دیدگاه ناسیونالیستی تقی زاده بر تجددگرایی اوست. او به جزء زبان فارسی جایگاهی برای سایر زبانها (یا به قول خود گویشها) که در ایران کُردها، ترک ها، عرب ها و... به آن تکلم می کردند قائل نیست. پیوند دیگر ناسیونالیسم و تجددگرایی در آراء تقی زاده، نوع نگاه به ایلات و قومیتها و نیروهای گریز از مرکز است نیروهایی که از دریچه نگاه ناسیونالیسم فرهنگی تقی زاده یاغی بودند، اینها و مشکلاتی که برای کشور به وجود آورده بودند را مانع و پیشرفت و توسعه ایران می دانست، تمدنی که او می خواست پیاده کند مشخص بود که با روحیه ی ایلاتی و عشایری سازگار نیست برای همین یکی از مواردی که تأکید بر اجرای آن دارد یکپارچگی فرهنگی و تخته قاپو کردن عشایر و... است. (روزنامه کاوه، 14/7/1289).

7- جمع بندی:

شکل گیری گفتمان جدید بعد از انقلاب مشروطه نتیجه شرایط عینی و ذهنی بود که در ایران رخ داد. از یک جهت هرج و مرج داخلی و ملوک الطوایفی شدن امپراتوری کوروش سبب به هم ریختگی اوضاع داخلی ایران که جنگ جهانی اول مزید بر علت شد تا ایران به خرابه ای تبدیل شود که هر روز بدتر از دیروز شود اما در کنار این مسئله خروج روشنفکران و تحصیل کرده های به خارج و درک مستقیم شرایط و اوضاع غرب سبب تحول اساسی در ذهنیت ایرانیان مقیم خارج شد. آنها به سبب احساس دینی که به ایران داشتند سعی در یافتن و ارائه راه حلهایی نمودند که به تولید گفتمان جدید در عرصه روشنفکری شد گفتمانی که از دل آن رضا شاه بیرون آمد. در این میان تقی زاده با سرخورده شدن از انقلاب مشروطه، ضمن اینکه به تمدن غرب پناه می برد چاره و درمان درد جامعه در حال فروپاشی ایران را سر کار آمدن یک دیکتاتور مصلح می داند. دیکتاتوری که باید عظمت ایران باستان را بر می گرداند و در کنار آن دستاوردهای تمدن غرب را در ایران عملی می کرد.

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

(1)اولین بار محمدعلی جمال زاده این نام را بر روشنفکران مذکور نهاد.