عنوان : رضاشاه پهلوي

 

 

 

عنوان  :  رضاشاه پهلوي

نویسنده :  مرتضي اشرافي

پژوهشگاه باقرالعلوم

كلمات كليدي  :  رضاشاه پهلوي، محمد رضا پهلوي، سلسله ي پهلوي، علوم سياسي

در 24 اسفند 1256 در روستای آلاشت از توابع سواد­كوه به ­دنیا آمد­. پدرش داداش بیگ­یاور از قزاقان مستقر سوادكوه بوده و مادرش نوش‌آفرین، اهل تهران بود. مرگ پدرش در 40 روزگی وی موجب شد كه مادرش به تهران بازگردد­. رضا و مادرش در محله­ی سنگلج در نداری و تهی‌دستی زندگی‌ می‌كردند­.[1] از سن 12 سالگی دوران نظامی زندگی وی آغاز می‌شود و به ­تدریج مدارج نظامی را طی می­کند­. تا این­كه به سال 1299ش، پس از كودتای معروف سوم اسفند با لقب سردارسپهی به وزارت جنگ منصوب می‌شود.[2] در سال 1302­ش به نخست‌وزیری رسيده؛ سرانجام با تشكیل مجلس مؤسسان در سال 1304 و اعلام انقراض سلسله­ی قاجاریه، رضاخان خود را شاه نامیده و  در 4 اردیبهشت 1305 تاجگذاری می­کند­.[3]

زمينه­هاي کودتای انگلیسی رضا­خان

ایران طی دو قرن اخیر شاهد دخالت­های نظامی یا سیاسی فراوانی از سوی دولت­های استعمارگر بوده است. در اواخر حکومت قاجار که با وقوع جنگ اول جهانی مقارن بود، شمال ایران در اشغال روس­ها و مناطق جنوبی در اشغال نظامیان مداخله­گر انگلیسی بود. این اقدام در جنگ جهانی دوم نیز تکرار شد و هر دو کشور مداخلات نظامی گسترده­ای در ایران به­عمل آوردند و خسارات اقتصادی بی­شماری را تحمیل کردند. میزان دخالت انگلیسی­ها تا حد عزل و نصب دولت­ها و حاکمان در تهران افزایش یافت، به­طوری که کودتای سوم اسفند 1299­ش را از برنامه­های اساسی انگلیس برای تغییر ساختار حکومتی در ایران برمی­شمارند. انگلیسی­ها به­دلایل زیر اصرار بر انجام این کودتا داشتند و به­همین خاطر خود نیز نقش هدایت­کننده را ایفاء کردند:

1. در روسیه، به ­تازگی انقلاب بلشویکی و کمونیستی به­وقوع پیوسته بود و انگلیسی­ها مصمم بودند تا از تأثیر هرج و مرج آن بر نواحی شمال ایران جلوگیری کنند.

2. انگلیسی­ها از نفرت عمیق مردم نسبت به خاندان قاجار مطلع بودند و لذا ادامه­ی حمایت از قاجار را به­ مصلحت نمی­دیدند و برای تثبیت موقعیت خود به تغییر حکومت نیاز داشتند.

3. تأمین مطامع اقتصادی انگلیس، نیازمند برقراری امنیت در جامعه بود و این امنیت از دید انگلیسی­ها جز با کودتا مسیر نمی­شد.

4. هزینه­ی سنگین آماده­باش دائمی نیروهای انگلیسی در ایران موضوعی بود که لندن، رفع آن­را جز از طریق برقراری یک حکومت مقتدر عملی نمی­دانست.

5. احساس خطر از حرکت­های استقلال­طلبانه­ی مردم در نقاط مختلف کشور عامل دیگری بود که دربار لندن را به حاکم ساختن یک دولت نیرومند مرکزی در ایران ترغیب می کرد.[4]

مقدمات تاسیس سلسله­ی پهلوی

رضا­خان تا سه سال پس از کودتای خود، "سردار سپه" نامیده می­شد. او در سوم آبان سال 1302 توانست موافقت احمد­شاه را که آخرین سال­های حکومت تشریفاتی خود را می­گذراند، برای نخست­وزیری خود جلب کند. پادشاه جوان و بی­تجربه­ی قاجار نیز چند روز پس از موافقت با نخست­وزیری رضا­خان، تهران را به­قصد اروپا ترک کرد و کشور را عملا به رضا­خان سپرد. رضا­خان تا 16 ماه پس از گرفتن رأی اعتماد از مجلس، در مقام نخست­وزیری عهده­دار امور کشور بود. سپس با پشتیبانی و توطئه­های انگلیس ضمن اعلام انقراض سلسله­ی قاجار در 9 آبان 1304 توانست از سوی مجلس مؤسسان در پانزدهم آذر 1304 به پادشاهی انتخاب شود و در 4 اردیبهشت سال بعد، رسما تاج­گذاری نماید.[5]

جمهوري­خواهي رضاخان

جنبش جمهوري­خواهي يكي از مهم‌ترين تلا‌ش‌هاي روشنفكران و تجددگرايان هوادار رضاخان براي تغيير نظام سياسي مشروطه به­ نفع رضاخان و رياست‌جمهوري وي بود كه با هدف تمركز سياسي و ايجاد حاكميتي مقتدر و مدرن صورت مي‌گرفت. نطفه‌هاي اين حركت را بايد در سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول جست‌وجو كرد.

اين انديشه تا حد زيادي محصول ناكامي نهضت مشروطيت در تحقق بخشيدن به آرمان‌هايش بود. نهضتي كه با وجود جان­فشاني‌ها و تحمل مشقات بسيار، حاصلي جز پراكندگي منابع قدرت، منازعه­ی مستمر ميان نهادها و نخبگان سياسي، آشفتگي اقتصادي، مداخله­ی بيشتر امپرياليسم خارجي، نابساماني و بي‌ثباتي سياسي، ضعف فزاينده­ی دولت مركزي، گسترش ناامني و... نداشت. مجموعه­ی اين عوامل به­ همراه پادشاهي نالا‌يق و ضعيف در اداره­ی امور و نيز تاثير نظام بين‌المللي پس از جنگ جهاني، خواه­ناخواه وضعيت سياسي ايران را تحت­تاثير قرار مي‌داد.[6] از اين­رو روشنفكران سرخورده از مشروطيت و تجددگرايان شيفته­ی غرب به اين جمع‌بندي رسيدند كه ايجاد دولتي مطلقه، مقدم بر آرمان‌هاي دموكراتيك و حاكميت قانون است. از نگاه آنان تنها از رهگذر حكومتي مقتدر و با ثبات، مباني و مقدمات يك دولت - ملت مدرن پديد مي‌آمد و به­دنبال آن بسترهاي اجتماعي- اقتصادي متناسب شكل مي‌گرفت و نهادهاي مردم­سالا‌ر بر بنياني استوار بنا مي‌شد. اين آرمان جديد در ادبيات سياسي و روشنفكري سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول در سطح گسترده‌اي مطرح شد و تبليغات وسيعي درباره­ی مزايا و منافع چنين نظامي‌هايي انجام گرفت. سرانجام با ظهور رضاخان در صحنه­ي سياسي كشور، اين حركت وارد مرحله­ی جديدي شد. ظهور رضاخان در فضايي كه هم شاه وهم نخبگان سياسي، همگي ضعيف، منفعل و ناكارآمد نشان مي‌دادند، اين انديشه را حول محور رضاخان متمركز ساخت و او را در كانون توجه نسلي از متجددان بي‌تاب قرار داد كه از نگاه آنها، زمامداران ايران به‌ويژه در سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول، همگي نالا‌يق و فاقد اراده­ی مستقل و نيز آلت‌دست نيروهاي مداخله‌گر خارجي بودند و نتوانستند اقدام قاطعانه‌اي براي نجات كشور انجام دهند. ‌[7]

حکومت استبدادی رضا­شاه

رضاخان بعد از تأسیس سلسله‌ی پهلوی، برای تثبیت قدرت خود، با استفاده از زمینه‌های فکری ناشی از شکست مشروطه  و سرخوردگی‌ها و یأسی که در روحانیت به­وجود آمده بود و با تکیه بر ناسیونالیسم افراطی نافی اسلام، دست به اقداماتی برای مدرنیزاسیون و غربی­کردن ایران زد. این اعمال باعث رواج بدبینی و ناامیدی نسبت به سیاست و قدرت گردید و به تبع آن انفعال  سیاسی در کشور شکل گرفت.[8]

دوره­ی پهلوي، با خروج از مشروعيت سنتي پدر­سالاري همراه بود و شكل­گيري عناصر نوين مشروعيت را نويد مي­داد. در عين حال شايد بتوان گفت كه هيچ شالوده­ی منسجمي از عناصر مشروعيت در اين دوره تحقق خارجي نيافت و حاكميت در تحقق بخشيدن بدين مقوله همواره سردرگم باقي ماند. پهلوي اول، در وضعيتي به ­قدرت رسيد كه ناامني گسترده، مشكلات اقتصادي دوران پس از جنگ جهاني اول و از هم گسستگي­هاي اجتماعي، مردم را در زير فشارهاي مضاعف ناتوان ساخته بود؛ بدين­سان به­كارگيري زور و اعمال قوه­ی قهريه همراه با تامين نظم و امنيت و اجراي برنامه­ی نوسازي­، عناصر اصلي شكل­گيري مشروعيت نخستين و مشروعيت بدوي در نظام سياسي دوره­ی پهلوي را تحقق بخشيد. در عين حال، همين عنصر زور و قوه­ی قهريه­ در بلند­مدت، عامل فروپاشي مشروعيت نظام سياسي و زوال ساخت اقتدار پهلوي اول گرديد؛ بدين جهت، اصولا دشوار است كه در اين مقطع بتوان مشروعيت پايداري را مورد شناسايي قرار داد و تمسك شاه به پاره­اي از باورهاي سنتي مردم در برخي مواقع و تاكيد او بر يك­پارچگي ملي با اتكا بر ناسيوناليسم دولتي، ضعيف­تر از آن است كه بتوان آنها را مبناي شكل­گيري مشروعيتی فراگير و ريشه­دار تلقي كرد.[9]

سیاست‌های دین­ستیزي رضاشاه

رضاخان بعد از کودتا و تأسیس سلسله‌ی پهلوی، برای تثبیت قدرت خود، با استفاده از زمینه‌های فکری ناشی از شکست مشروطه و با تکیه بر ناسیونالیسم افراطی­، دست به اقداماتی برای مدرنیزاسیون و غربی­کردن ایران زد. مبارزه با آیین‌ها و سنت‌های مذهبی مانند روضه­خوانی و سوگواری، تصویب و اجرای قانون متحد­الشکل­کردن لباس‌ها و تعمیم آن به روحانیت، مبارزه با حجاب و پوشش اسلامی و نهایتا کشف حجاب، برخورد شدید و خشونت‌بار با روحانیون و حوزه‌های دینی و سرکوب هرگونه صدای مخالف­، تصویب قوانینی برای تضعیف موقعیت روحانیت مانند تصویب قانون تصرف املاک و زمین‌های وقفی، گسترش تبلیغات ضدمذهبی و مبارزه با زبان و ادبیات عربی – اسلامی و سرانجام گسترش فساد و بی‌بندو باری از جمله اقدامات و فعالیت‌هایی بود که در دوره­ی  رضاخان برای خارج­کردن اسلام و مذهب شیعه از عرصه­ي سیاسی و اجتماعی انجام شد.[10]

بر این اساس در مدت 19 سال حکومت رضاخان، اسلام­گرایی در انزواي کامل به سر می‌برد. این اعمال باعث رواج بدبینی و ناامیدی نسبت به سیاست و قدرت گردید و به تبع آن انفعال  سیاسی در کشور شکل گرفت.

قانون متحدالشكل‌كردن لباس

يكي از تصميمات رضاشاه در راستاي تجددمآبي و به ‌اصطلاح نوسازي، اتحاد لباس يا متحدالشكل‌كردن البسه بود. اين فكر مدت­ها پيش از رضاشاه مطرح شده­ بود و از طريق نشريات و جرايد، مقالاتي در اين زمينه به نگارش درمي‌آمد. حتي استفاده از كلاهي كه بعدها به كلاه پهلوي موسوم شد، پيش از سلطنت رضاشاه شروع شده بود و تعدادي از مردم آن­را بر سر مي‌گذاشتند. مردم عادي نيز علي­رغم تبليغاتي كه صورت مي‌گرفت و جشن­هايي كه بنا­ به­ اين مناسبت برپا مي‌گرديد، در مقابل اين تصميم دولت ايستادگي مي‌كردند و از ملبس‌شدن به لباس جديد سر باز مي‌زدند. دستورات صادره از طرف وزارت داخله به ادارات نظميه­ی شهرستان­ها مبني بر لزوم اجراي تصميم مذكور از يك‌طرف و مقاومت مردم از طرف‌ديگر، سرانجام به بروز درگيري ميان مردم و ماموران دولتي منجر ‌شد. اين درگيري­ها و نيز تذكرات دولت­مردان در مورد غيرقانوني‌بودن اين اقدام، دولت را وادار كرد تا با تهيه­ی لايحه‌اي و تقديم آن به مجلس شوراي ملي، اتحاد لباس را به‌صورت قانون درآورد.[11]

تزلزل مشروعيت سياسي و سقوط رضا شاه

مشروعيت سياسي در دوره­ی پهلوي گر­چه با عناصري كاركردي از قبيل حفظ امنيت و نظم و انجام­دادن شماري از اصلاحات گره خورده بود، ولي از آغاز با عنصر استبداد تحكيم يافت و در ادامه، اقتداري متكي بر خشونت را به نمايش گذاشت.[12] اين نوع اعمال اقتدار، قهرا در مقاطعي خاص و بحراني به چالش كشيده مي­شد و همان­گونه كه در مرحله­ی تاسيس رژيم و تحكيم اوليه­ی آن مؤثر بود، اما در مقاطع ديگر بي­اثر مي­گشت. در واقع اگر در اين دوره، استبداد در ابتدا عامل انسجام ملي و تحكيم حاكميت شد، در ادامه به عامل پيدايش نارضايتي­ها و تراكم عقده­ها بدل گشت. در عين حال، عناصر ديگري نيز بودند كه اين فرو­پاشي را دامن زدند. اصلاحات اقتصادي رضاخان اگر­چه جنبه­هاي مثبتي داشت و گام­هاي مؤثري را در راه نوسازي پشت سرگذاشت، لكن فقر، بيكاري و فاصله­ی طبقاتي را نسبت به قبل فزون­تر ساخت و دامنه­ی نارضايتي مردم را تشديد كرد. سياست شاه با اقشار مختلف نيز همان سركوب و اعمال خشونت بود، سياست رضاخان نسبت به كارگران شهري مشابه سياست او نسبت به كشاورزان بود، اعتصابات درهم شكسته شده و ايجاد اتحاديه­هاي كارگري نيز غيرقانوني بود. مردم نيز به خاطر فقر كشاورزان يا بيكاري­هاي مزمن به حقوق­هاي كم براي هميشه قانع شده بودند. در برخورد با قوميت­ها و قبايل نيز همين­گونه رفتارها در شكلي ديگر تكرار شد، سياست رضا­خان نسبت به قبايل، ادامه­ی كنترل نظامي آنها بدون ارائه­ی هيچ­گونه راه­حل­هاي اقتصادي بود. خط مشي او در مورد كردها و ساير قبايل عمده، اين بود كه آنها را با زور خلع سلاح نموده، رهبران آنها را دستگير و زنداني كرده و از طريق نيروهاي نظامي به كنترل قبايل بپردازد.[13]

مجموعا اصلاحات اقتصادي، اجتماعي رضا­­شاه به ايجاد فاصله­ی بيشتر بين طبقات مرفه و متوسط جامعه و محروم­تر شدن اكثريت جامعه منجر شد، رژيم رضاشاه فاصله­ی بين طبقات بالا و متوسط اجتماع را با وجودي كه درصدشان رو به رشد بود، اما هنوز مقدار كمي از كل افراد جامعه را تشكيل مي­داند، به هزينه­ی اكثريت عظيم مردم محروم جامعه زيادتر نمود، هزينه­ی برنامه­ی نوسازي رضا­شاه و ريشه­ی طبقات ممتاز، اكثرا از جيب اكثريت مردم پرداخت مي­شد... و بيشتر به­نفع يك گروه محدود از طبقات برجسته و مرفه اجتماع بود.[14]

اما نوسازي رضا­شاه با عطف توجه به مظاهر فرهنگي غرب به­ويژه تمركز بر لايه­هاي سطحي آن، منشا پيدايش نوعي دو گانگي فرهنگي در فرهنگ بومي و سنتي ايرانيان گرديد و جامعه را بدين سو سوق داد كه همان شكاف اقتصادي ميان دو قشر جامعه، به­ نوعي شكاف فرهنگي منتهي شود؛ به­طوري كه طبقات بالای جامعه، هر روز بيش از پيش آداب و سنن غربي را پذيرا شده و به مظاهر فرهنگ غربي روي آوردند؛ در نتيجه از درك فرهنگ مذهبي و سنتي اكثريت هموطنان خود عاجز شدند؛ در حالي­كه كشاورزان و طبقات بازاري شهري، هنوز از علما تبعيت مي­كردند و فرهنگ سنتي در ميانشان ريشه­دار بود.[15]

بدين ترتيب، تشديد بحران­هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي همراه با كاركردهاي منفي عنصر خشونت و استبداد، زمينه­هاي اصلي ايجاد تزلزل در اركان مشروعيت سياسي نيم­بند دوره­ی رضاخان را به­ظهور رسانيد و اين امر به­صورت بحران سياسي فراگير و فرو­پاشي كامل در آستانه­ی جنگ جهاني دوم آشكار گشت.[16]

-------------------------------------------------------------------------------

[1]. پسیان، نجفقلی؛ و معتضد، خسرو؛ از سوادكوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی­، تهران، ثالث­، 1382­، ص 86

[2]. نراقي، احسان؛ از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه­ی سعيد آذري، تهران، موسسه­ی خدمات فرهنگي رساء، چاپ اول، 1372، ص62

[3]. مكی، حسین؛ تاریخ بیست ساله­ی ایران­، تهران، نشر ناشر، جلد سوم، 1363­، ص 178

[4]. پسیان، نجفقلی؛ و معتضد، خسرو­؛ پیشین­، ص 180

[5]. عاقلی، باقر؛ روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، گفتار، 1371­، ص 143

[6]. بولارد،‌ سرريدر؛ شترها بايد بروند (‌خاطرات سفير انگلستان در ايران)، ترجمه­ی حسين ابوترابيان، تهران، نو، 1380، ص 53

[7] . محمدی، نور­الدین؛ دیکتاتوری رضاخانی، تهران، زمانه، 1382، ص 58

[8] . جمعي از نويسندگان، انقلاب اسلامي ايران، قم، دفتر نشر معارف، چاپ سي وچهارم ، 1385، ص 75

[9]. آبراهاميان، يراوند؛ ايران بين دو انقلاب، ترجمه­ی احمد گل­محمدي و محمدابراهيم فتاحي، تهران، ني، چاپ سيزدهم، 1384، ص 147

[10]. عاقلی، باقر؛ پیشین، ص 175

[11]. جعفري، مرتضي؛ واقعه­ی كشف حجاب، به كوشش سازمان اسناد و مدارك انقلاب اسلامي، تهران، موسسه­ی پژوهشي و مطالعات فرهنگي، 1371، ص22

[12]. زارع، عباس؛ دربار شاهی، تهران، مجله­ی علوم سياسي، ش12­،1380، ص 45

[13] . همان، ص 165

[14] . همان، صص 173 و 174

[15]. فاروقي، احمد؛ و لورويه، ژان؛ ايران بر ضد شاه، ترجمه­ی مهدي نراقي، تهران، امير كبير، 1358، ص41

[16]. مدني، جلال­الدين؛ تاريخ سياسي معاصر، قم، جامعه­ی مدرسين، جلد 1، چاپ سوم، 1378­، ص 151