عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیدجمال الدین اسدآبادی (قسمت اول)

 

     

 

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیدجمال الدین اسدآبادی (قسمت اول)

پدید آورنده : قباد محمدی شیخی*

پايگاه حوزه

اشاره:

هر پدیده در نظام هستی، پدیدآورنده ای دارد. مسلّم است، زوال هر پدیده نیز مانند پیدایش آن، زمینه ها، علل و عواملی دارد که غیر از عوامل پیدایش آن هستند.

در این مقاله به بررسی عوامل عمده زوال فرهنگ و تمدن اسلامی پرداخته می شود و از دیدگاه اندیشمندان و نظریه پردازان اسلامی و گاهی غیراسلامی و نیز از دیدگاه قرآن و روایات، عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی بررسی می گردد. و در پایان راه حلّ هایی که سید جمال الدّین اسدآبادی برای اعتلای مجدد اسلام و مسلمین پیشنهاد می دهد، ذکر می گردد.

درآمد

یکی از علوم بشری که بسیار متنوع و پیچیده است و فروعات فراوانی دارد، علم تاریخ است. از مهمترین گرایشات علم تاریخ، فرهنگ و تمدن است که شامل همه فرهنگ ها و تمدن ها می شود. فرهنگ و تمدن اسلامی به عنوان یکی از بزرگترین فرهنگ ها و تمدن های جهان بشریت، نیز تاریخی به درازا و فراخناکی حیات آن تا همیشة رو به جلوی تاریخ دارد.

آثار تحقیق و مطالعه در احوال و احکام زندگی فردی و جمعی انسان های گذشته، فراوان است ولی مهمترین آنها درس و عبرتی است که از مطالعه کیفیت ظهور و سقوط انسان ها، فرهنگ ها و تمدن ها، تحصیل می گردد.

قرآن درباره مطالعه احوال گذشتگان و عبرت آموزی از نکات مثبت و منفی موجود در زندگی آنان می فرماید: «... آیا به سیر [تحقیق و مطالعه عبرت آمیز] در زمین نمی پردازند، آن گاه چگونگی عاقبت پیشینیان خود را ببینند»[1]

امام علی (ع) هم درباره لزوم مطالعه پیشینیان می فرماید: «پسرم، اگرچه من برابر تمام پیشینیان خویش نزیسته ام، امّا در کردار آنان نظر افکندم و در گزارش های مربوط به آنان اندیشیدم و در آثار آنان مطالعه کردم، آن گونه که گویا یکی از آنان بوده، بلکه گویا با عبرت گرفتن از کارهای آنان که به زمان من ختم شده، با اولین آنان تا آخرینشان زیسته ام.»[2]

تأکید قرآن و پیشوایان دینی بر عبرت آموزی از زندگی گذشتگان با تحقیق و مطالعه در آثار فرهنگی و تمدن آنان ما را به این نتیجه می رساند که هیچ کدام از سه نظریه مربوط به سیر جوامع و تمدن ها به تنهایی صحیح نمی باشد. معمولاً سه نظریه (تکامل جوامع و تمدن ها انحطاط و زوال جوامع و تمدن ها دورانی بودن حیات جوامع با اندک پیشرفت نسبت به گذشتة آن) وجود دارد و هر نظریه طرفدارانی دارد. از قرائن و شواهد مربوط به عبرت گیری از تاریخ از نظر قرآن و سیره پیشوایان دینی فهمیده می شود که بعضی از حوادث تاریخی در حال تکامل اند و بعضی در حال انحطاط و انسان به عنوان محرّک و مؤسس این حوادث می تواند زندگی را به گونه ای تنظیم کند که تکامل دورانی رو به رشد (حلزونی) داشته باشد. یعنی آن چه مهم تر است عملکرد و تصمیم موجود مختاری به نام انسان است که می تواند تکامل را کند و تند یا انحطاط را کند و تند نموده و با تقویت عوامل پیشرفت و زدودن عوامل زوال، تجربیات دیگران را ابزار رشد خود و جامعه خویش قرار دهد.

براساس همین دیدگاه و به امید تقویت نقاط قوّت و امحای نقاط ضعف حیات فردی و جمعی خویش با مطالعه علل زوال فرهنگ ها و تمدن ها به ویژه تمدن اسلامی، به بررسی این علل می پردازیم. البته بررسی علل ترقی فرهنگ و تمدن اسلامی نیز داستان دلکشی دارد که باید به طور مستقل بررسی گردد. گرچه بررسی علل پیشرفت و پسرفت می طلبد که هر دو گونه عوامل با هم بررسی شوند ولی به جهت اهمّیت موضوع عوامل عقب ماندگی مسلمین، این موضوع به صورت تفکیک و جداگانه بررسی شد.

مباحثی کلّی درباره فرهنگ و تمدن

پیش از ورود در بحث عوامل انحطاط و جامعه اسلامی، طرح سه بحث کلّی درباره فرهنگ و تمدن لازم است.

الف) معنای فرهنگ و تمدن

درباره معانی فرهنگ و تمدن، اختلاف نظرهای زیادی بین اندیشمندان این رشته وجود دارد.

بعضی معتقدند که فرهنگ و تمدن دو قسم است: 1. فرهنگ و تمدن حقیقی 2. فرهنگ و تمدن ظاهری.

در واقع فرهنگ و تمدن یک قسم است ولی دو ساحت و دو لایه ظاهری و باطنی دارد. آنچه در این مقاله، مدّنظر است، همان مظاهر فرهنگ و تمدن است از قبیل ثروت، قدرت، صنعت، تجارت، عمارت، امارت، عادات و آداب و رسوم و... که قابل اندازه گیری و سنجش به وسیله معیارهای ویژه ای می باشند.

درباره تمایز مظاهر و حقیقت فرهنگ، برخی معتقدند: «... هر تمدنی حقیقت و ظاهری دارد، ظاهر تمدن را به چشم می بینیم و آن عبارت از ثروت، قدرت، صنعت و... است. امّا حقیقت تمدن که در نتیجه مطالعه اوضاع آن تمدن استنباط می شود، عبارت از خوبی یا بدی، خوشبختی و یا بدبختی کسانی است که در پرتو آن تمدن زندگی می کنند.»[3]

مقصود از ذکر سخن جرجی زیدان، بیان تفاوت حقیقت و ظاهر فرهنگ و تمدن بود، ولی دو اشکال در سخن جرجی زیدان وجود دارد:

اوّل اینکه همه مظاهر تمدن قابل رؤیت با چشم نیست بلکه با تحلیل های باستان شناسانه، تاریخی و... می توان به وجود مظاهری از تمدن پی برد اگرچه از بین رفته باشند.

دوّم اینکه وی، آثار علمی یا صفات یک تمدن که باز هم جلوه هایی از ظهور آن تمدن هستند را به جای حقیقت تمدن نشانده است. زیرا خوبی و بدی یک تمدن فرع بر حقیقت یک تمدن است و سعادت و شقاوت افرادی که در پرتو یک تمدن زندگی می کنند، آثار و مظاهر آن تمدن به حساب می آیند، مگر اینکه منظور جرجی زیدان یک تقسیم بندی سطحی باشد.

بعضی از معیارهای سنجش و اندازه گیری مظاهر یک تمدن عبارتند از: مطالعه علومی از قبیل انسان شناسی، باستان شناسی، تاریخ فرهنگ و تمدن و کشف آثار پیش تاریخی به وسیله انسان شناسی، باستان شناسی و هر علمی که به نحوی مکمّل مطالعه تاریخ فرهنگ ها و تمدن ها باشد.[4]

ب) معنای انحطاط

منظور ما از انحطاط عبارت است از توقف رشد مظاهر یک تمدن یا تخریب و ویرانی آن، یا کند شدن رشد آن یا برآورده نشدن و ظاهر نشدن جلوه های یک تمدن آن گونه که لازمة آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن می باشد؛ خواه این انحطاط از ناحیة انسان ها باشد یا از ناحیه حوادث و سوانح طبیعی و خواه عکس العمل الهی مانند عذاب و سیل و زلزله و... در برابر عملکرد انسان باشد. البته بحث اصلی ما، انحطاطی است که معلول فعل اختیاری انسان ها باشد و حتّی حملات خارجی و قیام ملّت ها و اموری از این گونه را می توان معلول انحطاط یک فرهنگ و تمدن به حساب آورد. یعنی اگر هم علت باشند، علت اصیل و اوّلیه نیستند بلکه علت های ثانویه ای هستند که خود معلول علل اوّلیة پیش از خود هستند.

ج) دیدگاه های مربوط به سرانجام فرهنگ ها و تمدن ها

درباره سرنوشت تمدن ها و ترقی و سقوط آنها چهار دیدگاه وجود دارد:

نظریه تکامل

براساس این دیدگاه، گذر زمان و تدرّج تاریخ، جامعه انسانی را به سعادت و کمال نزدیک تر می کند و عاقبت جامعه انسانی، رسیدن به سعادت است و این را ناشی از جبر تاریخ می دانند. این دیدگاه مربوط به مارکسیست ها و مجموعه کسانی است که علل را در علل مادّی منحصر دانسته و اراده انسان ها را مستهلک و مقصور در برابر اراده تاریخ می دانند.[5]

نظریه انحطاط

براساس این دیدگاه، منتهای سیر جوامع بشری، انحطاط و زوال است و هرچه به آینده نزدیک تر می شویم، به انحطاط کامل نیز نزدیک تر می شویم. گویند «فون ویزه» جامعه شناس آلمانی از جملة طرفداران این نظریه است.[6]

نظریه دورانی ایستا

براساس این دیدگاه، جامعه و تمدن بشری، مراحل مختلفی را طی می کند و پس از زمان پیری، به زوال می رسد و سپس جوامع دیگری می آیند و همین سرنوشت جوامع قبل را پیدا می کنند و این عادت همیشه استمرار دارد. براساس این نظریه، این شیوه به نحو تساوی برای همه جوامع ثابت است. گویند «ویکو» ایتالیائی و «سوروکین» آمریکایی از حامیان این نظریه اند.[7]

نظریه دورانی تشکیکی یا حلزونی

براساس این دیدگاه، هر امّت «اجلّ مسمّا» و مراحل متعددی دارد تا به مرحلة انحطاط می رسد و نوبت به جوامع بعدی می رسد، ولی این ویژگی مربوط به امّت ها و جوامع خاصّ و یا مربوط به تک تک جوامع است. براساس این نظریه، سرنوشت کلّ و نهایی جوامع بشری غیر از سرنوشت جوامع خاصّ و تک تک آنهاست و فراز و نشیب های جوامع خاصّ و جزئی، مقدمه ظهور جامعه سعادتمند و سعادتبخش بوده، بهترین جامعة آرمانی (مدینه فاضله) بشر محقق خواهد شد.

مرحوم شهید مطهری چنین نظری دارد. از دیدگاه شهید مطهری، انسان می تواند حوادث گذشته تاریخ انسان در جهت مثبت و منفی را مطالعه کرده و مانند گذشتگان بلکه قوی تر و بهتر به سوی کمال حرکت کند. بنابراین تاریخ را معلّم خوبی برای انسان ها معرّفی می کند.[8]

نظر استاد مطهری از قرآن و روایات پیشوایان دینی اسلام الهام گرفته است، چنان که امام علی (ع) فرموده است: «...پس از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل که درود بر آنان باد پند گیرید، که حالت ها سخت متناسب با هم و چه نزدیک است مثال ها به هم، بیش و کم...»[9]

 

و نیز فرموده است: «... و بپرهیزید از آنچه فرود آمد بر امّت های پیشین، از کیفرهایی که دیدند بر [اثر] کردارهای ناشایست و رفتارها که کردند و نبایست می کردند. پس نیک و بد احوالشان را به یاد آرید و خود از همانند شدن به آنان برحذر باشید.و [وقتی] در خوشبختی و بدبختی شان اندیشیدید، آن را عهده دار شوید که عزیزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند، و زمان بی گزندی شان را به درازا کشاند و با عافیت از نعمت برخوردار و پیوند رشتة بزرگواری با آنان استوار...»[10]

پس از ذکر این نظریات نوبت به طرح این سؤال می رسد که براساس کدام دیدگاه می توان عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی را بررسی کرد؟

براساس دیدگاه آنان که معتقد به جبر تاریخ هستند، اعم از اینکه الهی یا مادی باشند، نمی توان درباره علل انحطاط صحبت کرد؛ زیرا عامل اختیار و ارادة انسانی که می تواند در تغییر سرنوشت جوامع مؤثر باشد، نادیده گرفته شد. خلاصه هر دیدگاهی که غیر از دیدگاه تکامل تشکیکی و حلزونی (رو به جلو با عبرت از گذشته) باشد، نقش عملکرد اختیاری انسان را نادیده می گیرد. پس براساس دیدگاه «دورانی حلزونی یا تشکیکی» می توان به نحو منطقی به بررسی عوامل انحطاط پرداخت؛ زیرا در این دیدگاه مطالعة حوادث مثبت و منفی گذشته در اصلاح و بهتر شدن امور جامعه در آینده مؤثّر است.

پیش فرض های بررسی عوامل انحطاط تمدن

1. حوادث عالم از جمله فرهنگ ها و تمدن ها مسبوق به عوامل و علل پیدایش آن فرهنگ و تمدن هاست.

2. در پیدایش پدیده های جهان از جمله فرهنگ ها و تمدن ها، عوامل متعددی وجود دارد.

3. علل و عوامل پیدایش یک پدیده از جمله فرهنگ ها و تمدن ها، علل و عوامل تکامل، استمرار و بقای آن پدیده هم می باشند.

4. علل و عوامل انحطاط یک پدیده غیر از علل و عوامل پیدایش و بقای آن پدیده است.

5. در نظام اجتماعی انسانی و تمدن ها، آخرین جزء علّت پیدایش یک فرهنگ و تمدن، اراده انسانی است.

6. در از بین بردن علل پیدایش فرهنگ و تمدن یا عارض شدن عوامل معارض با بقای آن فرهنگ و تمدن هم اراده انسانی نقش آفرینی جدّی دارند.

پس براساس دیدگاه معتقد به نقش عقیده، فکر و عملکرد اختیاری انسان در انحطاط جوامع و تمدن ها، به بررسی و ذکر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی می پردازیم.

نشانه های جامعه و تمدن منحط

برای شناسایی یک پدیده، علائم ویژه ای وجود دارد. فرهنگ و تمدن منحط نیز به عنوان یک پدیده، نشانه هایی دارد که جهت آگاهی از وضعیت آن جامعه، می توان به آسانی به وسیلة آن علائم، چنین جامعه ای را شناسایی نمود. بعضی از این نشانه ها از دیدگاه قرآن عبارتند از:

عصیان و نافرمانی از دستورات الهی

تکبّر و خودبرتربینی و کوچک شمردن دیگران

توجه به امتیازات مادی به جای امتیازات علمی و معنوی

نسبت دادن گناه خود به دیگران

اغوا و فریب و گمراه ساختن مردم

افترا به خدا برای پیشبرد مقاصد شیطانی

ریاکاری و پوشیدن لباس خیرخواهی[11]

واکنش های مقابل عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن

در نظام جهان، قوانین (نوامیس و سنّت هایی) حاکم است که در برابر کنش های اختیاری انسانی واکنش نشان می دهند. این واکنش ها را نمی توان جزو عوامل انحطاط فرهنگ ها و تمدن به حساب آورد، اگرچه ممکن است تیر خلاص بر یک جامعه ببارند.

این واکنش ها چه آنها را از جنود و لشکریان خداوند بدانیم که همین طور است و چه آنها را عملکرد خودکار جهان طبیعت بدانیم که منافاتی با جنود بودن برای خداوند ندارند پس از عملکرد سوء انسان بر جامعه عارض می شوند. واکنش های برابر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن انسان ها را قرآن، عذاب های الهی می نامد و ممکن است به شیوه های ذیل تحقق پیدا کنند:

غرق شدن در آب

ارسال بادهای سرد و سخت

قحطی و خشکسالی

خسف یا فرو بردن در زمین

ارسال صیحه و صاعقه آسمانی

نزول باران های سنگ از آسمان

مسلط ساختن بعضی از ستمگران بر بعضی دیگر جهت عذاب آنه

ایجاد تفرقه و درگیری[12]

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با توجه به محور تقسیم و جهات متعدد، تقسیمات گوناگونی دارند که بعضی از آنها عبارتند از:

1. تقسیم بندی به جهت کلّی و جزئی بودن عوامل

2. به جهت درونی و بیرونی کردن عوامل

3. به جهات مادی و غیرمادی بودن عوامل

4. به جهت مکان های مختلف تحقق عوامل

5. به جهت زمان های مختلف تحقق عوامل

6. به جهت سلسله های مختلف حکمرانی

7. به جهت قومیت ها و نژاده

8. به جهت افکارو عقاید مختلف

9. به جهت اشخاص و شخصیت های مختلف

10. به جهت شدّت و ضعف

11. به جهت اصل دین و پیروان آن

12. به جهت عوام و خواص و...

در این مقاله به جهت اختصار، بررسی همه تقسیمات و احصای همه عوامل انحطاط، نه مطلوب است و نه ممکن. بنابراین در اینجا به کلّیات و عوامل اصلی انحطاط و در ضمن به بعضی از مصادیق و جزئیات این عوامل اصلی و کلّی نیز اشاراتی می شود.

عوامل کلّی و اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی

انحراف از مسیر اصلی اسلام

معمولاً هر کاری از انسان سر می زند، ابتدا در درون انسان، نقشه علمی آن به صورت یک دسته تصورات و تصدیقات، ترسیم می شود و پس از آنکه انسان به آن نقشه فکری و علمی، شوق و اعتقاد و ایمان پیدا کرد، آن را در جوارح و اعضای بدن خود و عالم بیرون و نظام فیزیکی به منصه ظهور می رساند. بدآموختن، بدفهمی و بداندیشی که همان انحراف فکری است، همان نقشه علمی و فکری بدیمنی است که می تواند آثار زیان بار فرهنگی، علمی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و به طور کلّی آثار شومی در همه ابعاد حیات آدمی و نظام جهان به دنبال داشته باشد. اگر بخواهیم انحراف فکری را در دو جمله بیان کنیم، می توان عبارت «متدین نفهم و روشنفکر بی تربیت» را نام برد و این دو عوامل اصلی شکست اسلام راستین و ائمة هدایت هستند. همچنین می توان انحرافات فکری را به سه گروه عوام، خواص حاکم و خواص عالم تقسیم کرد.

بعضی از موارد انحراف فکری مسلمین عبارتند از:

1. انحراف در اعتقاد به قضا و قدر حتمی و سرنوشت محتوم

یکی از مسائل و آموزه های بیشتر ادیان به ویژه اسلامی اعتقاد به قضا و قدر الهی است. به این معنا که هیچ حادثه ای از جمله افعال اختیاری انسان بدون علم و قدرت و اراده الهی تحقق پیدا نمی کند. این مسأله اگر به نحو درست آموزش داده و فهمیده شود، نه تنها عامل رکود بلکه عامل انقلاب و جهش در پیشرفت فرهنگ و تمدن و تعالی روحی انسان خواهد بود. چنانکه در صدر اسلام مسلمین بدون شبهه جبر، این مسأله را فهمیده اند و اراده ای وصف ناپذیر پیدا کردند. برعکس اگر این مسأله برای کسی درست آموزش و فهم نشود و مستلزم اعتقاد به جبر در افعال اختیاری انسان گردد، باعث سکوت انسان در برابر ستم و رضایت و تسلیم در برابر حاکمان جور و تسلیم در برابر همه عوامل انحطاط می گردد به نحوی که از مسؤولیت خطیر امر به معروف و نهی از منکر شانه خالی کرده و راه تسلط اشرار را بر جامعه مهیا می سازد.

2. انحراف در اعتقاد به حیات پس از مرگ

همان گونه که دنیا و آخرت قابل تفکیک از یکدیگر نیستند، اولیای الهی چنان زندگی می کردند که هیچ کدام از دنیا و آخرت بدون دیگری برای آنان معنا نداشت.

اولیای راستین دین به جهت تأسی به آیات کتاب الهی به راحتی بین دنیا و آخرت جمع می کردند. چنان که قرآن می فرماید: «وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا»[13]

یعنی: «به وسیله آنچه [از علم و عمل و روح و جسم و استعدادهای فراوان انفسی و آفاقی که] خدا به تو داده است، خانه آخرت را تأمین کن و بهره خود را از دنیا نیز فراموش نکن».

اگر کسی ارتباط و تناسب دنیا و آخرت را نفهمد و دنیا و آخرت را قابل جمع نداند، برای اینکه یکی از دو طرف را انتخاب کند، به جهت ترس از حوادث آینده و آخرت، آخرت را انتخاب کرده وکار دنیا را تعطیل کرده و از امارت و عمارت در دنیا امتناع می ورزد و به زهد خشک و بی مغز می پردازد. در واقع توجه به آخرت و زهد نسبت به دنیا به جهت «رنج خود و راحت دیگران، ابراز همدردی با دیگران، آزادگی و حسّ مبارزه با تجمّل و... » می باشد[14] از دیگر موارد آموزه های دینی که بعضی از مسلمین به انحراف فکری و عقیدتی درباره آنها مبتلا شده اند می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

1. انحراف در فهم تقیه

2. احراف در فهم شفاعت

3. انحراف در فهم انتظار فرج

4. انحراف در فهم صبر، توکّل، تسلیم و رضا[15]

نتیجه اینکه، کج فهمی و انحرافات فکری به هر نیتی (اعمّ از موضع دینی و تعصب مذهبی و نیز اعم از موضع انتقاد در برابر دین و معنویت) باشد، خطر جبران ناپذیری در فرهنگ و تمدن اسلامی به وجود می آورد که خلأ ناشی از آن را هیچ چیز پر نخواهد کرد.

فرقه و تفرقه

از دیگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، بنیان گذاری فرقه و تفرقه است که از زمان بعثت پیامبر و علنی شدن دعوت او (توسط آنان که بنا به مصلحت های شخصی و سیاسی و فرقه ای و دنیوی به ظاهر ایمان آورده اند) شروع شد و پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) خود را آشکار نموده است، به نحوی که تاکنون در میان تشیع و تسنّن، صدها فرقه و تفرقه دیگر شکل گرفته و به نظر می رسد تا روزگار نامعلومی این فاجعه ادامه یابد.

مسأله فرقه و تفرقه به جایی رسید که پس از رحلت پیامبر تاکنون، به جای اینکه مسلمین درصدد حلّ مشکلات همه جانبه جهان اسلام و ترقی روحی و دنیوی خویش باشند، به کینه توزی و دشمنی و انتقام و تسویه حساب پرداخته اند و اکنون هم فرقه و تفرقة بی اساس و بی جهت، جزو عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی است. این عامل اگرچه خود نیز معلول عوامل نفسانی مسلمین و اتباع هوای و طول امل است لیکن منشأ تحقق دهها عامل انحطاط دیگر شده است.

بعضی از عوامل نفسانی که خود منجر به شکل گیری فرقه و تفرقه شده عبارتند از:

الف) عدم شناخت واقعیت اسلام

ب) خودخواهی و هواپرستی[16]

رهبری های غلط و رهبران نالایق

یکی از اصول حاکم بر زندگی انسان، مسأله وجود انسان های ممتاز است که براساس عقل و تجربه و مبانی ادیان باید از استعداد این انسان های ویژه برای هدایت بشر استفاده شود و دیگران موظف هستند که با پیروی از این انسان ها به کمال و سعادت خویش نایل آیند. در حقیقت، نوع رهبری است که می تواند جامعه را منحط یا موفق کند. چنان که امام علی (ع) در این باره فرموده اند: «آگاه باش که هر پیرویی را پیشوایی است که پی وی را پوید، و از نور دانش او روشنی جوید... »[17]

جهان اسلام (به استثنای دوران رحلت پیامبر اسلام (ص) و امام علی (ع) و پاره ای موارد دیگر) غالباً از مصیبت رهبران و رهبری های نالایق رنج برده و همین امر باعث ضعف برنامه ریزی مسلمین و پوسیدگی داخلی گردید تا جایی که دائماً در معرض چشم طمع و جسارت دشمنان اسلام شد و آنها را به برنامه ریزی فرهنگی، سیاسی، نظامی، اقتصادی و... علیه مسلمین تحریک نموده است.

در هر دوره از دوران خلافت ها و سلطنت هایی که براساس بینش درست اسلام نبوده، ردّپای چنین گرفتاری در میان مسلمین انکارناپذیر است.

خوشگذرانی و تجمل گرایی حاکمان اسلامی

عامل دیگر انحطاط جامعه اسلامی، گرایش و اقدام به تجمل و خوشگذرانی است. انسان به مقتضای طبع اوّلیه خویش طالب آسایش و راحتی است. طبع انسان ها از راحتی ها و زیبایی ها و خوشی ها لذّت می برد و با دیدن آنها در دنیای فریبا به راحتی تسلیم آن ها شده و خال و خط زیبای دنیا او را به استفاده حداکثر از نعمت ها و لذّت ها وادار می سازد. البته دنیا به خودی خود مهبط و منزل اولیای الهی و وحی حقّ تعالی است و از این جهت تفاوتی با آخرت ندارد، ولی آنچه مذموم است دنیادوستی به محوریت خودخواهی و دلبستگی به مظاهر فریبنده دنیاست که انسان را از مسئولیت فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی محروم می سازد و در نهایت به تن آسانی و سلب فعالیت می کشاند.

پس دنیا تابع نگاه و نحوه برخورد ماست، اگر دنیا را هدف قرار داده و مشغول آن شدیم، همان می شود که امام علی (ع) فرموده اند: «به راستی که این دنیای شما در نظر من از رگ و پیه و استخوان بی گوشت خوکی در دست جذامی، خوارتر و از برگی ناچیز که در دهان ملخی باشد بی مقدارتر و علی را با نعمتی فانی شونده و لذّتی از بین رونده چکار است؟»[18] و همین دنبا، برای آن کس که آن را مزرعه آخرت بداند و تجمّل های آن را در راه خدمت به خلق (و نه استفاده های نفسانی و شخصی خود) به کار برد همان می شود که امام علی (ع) فرموده اند: «به راستی که دنیا سرای درستی برای کسی که آن درست دانسته و خانة ایمنی از گرفتاری است برای کسی که حقیقت آن را دریابد و سرای بی نیازی است برای کسی که از آن توشه گرد آورد و سرای پند برای کسی که از آن پند آموزد و گوش فرا دارد که دنیا جدایی خود را اعلام داشته و با شادی خود آنان را به خرسندی تشویق کرده است، شام را به تندرستی و بامداد به مصیبت آمده برای تشویق و ترساندن و دور ساختن و به وحشت انداختن است. پس مردمانی در بامداد پشیمانی آن نکوهیده اند و گروهی دیگر آن را ستوده اند و دنیا آنان را یادآوری کرد، آنها هم یاد آوردند و با ایشان گفت و تصدیقش کردند و ایشان را پند داد و آنها نیز تغییرها و عبرت ها گرفتند»[19]

نمونه هایی از دنیاگرایی مسلمین را که باعث اسراف و فساد و انحرافات دیگر شده در غالب سلسله های حکومتی آنان می توان یافت. چنانکه بعضی از مورخین درباره تجمل گرایی بعضی از سلسله های حاکمیت مسلمین اینگونه نقل کرده اند: «... امّا خلفای عبّاسی علاوه بر آنکه پول را وسیله دفع شرّ مخالفان خود قرار دادند، برای فراهم ساختن بساط عیش و نوش و تجمل، همه نوع ولخرجی می کردند، کنیزان و غلامان به قیمت های گزاف می خریدند، فرش و اثاث از خز و دیبا و حریر تهیه می کردند، حتّی میخ های دیوار را از نقره می ساختند، باغ ها و کاخ ها و گردشگاه ها و شهرهای مخصوص به خود بنا می نمودند، مجالس خوشگذرانی با تجمل فراوان ترتیب می دادند، ندیمان و حاشیه نشینان استخدام می کردند و از حیث خوراک و پوشاک و تفنّن و تنقّل همه نوع تجمل فراهم می کردند...»[20]

و درباره بعضی دیگر از سلسله های حاکمان اسلامی گفته اند: «... فاطمینان که تازه روی کار آمده بودند بهتر و بیشتر از عباسیان، دستگاه و تجمل به هم زدند و اگر عباسیان، کفش و روسری زنان خود را مرصّع می ساختند، فاطمیان ظروف آشپزخانة خود را جواهر نشان می کردند و تنگ ها و جام های طلا را با جواهرات گرانبها مرصّع می نمودند و تا حدّی در استعمال زیورآلات و ساختن آن تفنن داشتند که برای تزیین مجالس خویش، مجسّمه های طلا و نقرة جواهر نشان می ساختند... ».[21]

بعضی از نمونه های تجمل و خوشگذرانی حاکمان اسلامی عبارت بودند از:

الف) تفنّن در خوراک ب) تجمّل در لباس ج) بذل و بخشش های بی حساب

د) استعمال مسکرات و عیّاشی ها[22]

سوتیترها

منظور ما از انحطاط عبارت است از توقف رشد مظاهر یک تمدن یا تخریب و ویرانی آن، یا کند شدن رشد آن یا برآورده نشدن و ظاهر نشدن جلوه های یک تمدن آن گونه که لازمة آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن می باشد؛ خواه این انحطاط از ناحیة انسان ها باشد یا از ناحیه حوادث و سوانح طبیعی و خواه عکس العمل الهی مانند عذاب و سیل و زلزله و... در برابر عملکرد انسان باشد.

اگر بخواهیم انحراف فکری را در دو جمله بیان کنیم، می توان عبارت «متدین نفهم و روشنفکر بی تربیت» را نام برد و این دو عوامل اصلی شکست اسلام راستین و ائمة هدایت هستند.

از دیگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، بنیان گذاری فرقه و تفرقه است که از زمان بعثت پیامبر و علنی شدن دعوت او شروع شد و پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) خود را آشکار نمود این عامل اگرچه خود نیز معلول عوامل نفسانی مسلمین و اتباع هوای و طول امل است لیکن منشأ تحقق ده ها عامل انحطاط دیگر شده است.

عامل دیگر انحطاط جامعه اسلامی، گرایش و اقدام به تجمل و خوشگذرانی است. طبع انسان ها از راحتی ها و زیبایی ها و خوشی ها لذّت می برد و با دیدن آنها در دنیای فریبا به راحتی تسلیم آن ها شده و خال و خط زیبای دنیا او را به استفاده حداکثر از نعمت ها و لذّت ها وادار می سازد. آنچه مذموم است دنیادوستی به محوریت خودخواهی و دلبستگی به مظاهر فریبنده دنیاست که انسان را از مسئولیت فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی محروم می سازد و در نهایت به تن آسانی و سلب فعالیت می کشاند.

پی نوشت ها:

* . عضو هیأت علمی دانشگاه یاسوج.

[1] . یوسف/ 109.

[2] . نهج البلاغه.

[3] . زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام (ترجمه علی جواهر کلام)، ص218.

[4] - جهت آگاهی بیشتر از امور و علوم دخیل در نظور حیات انسان به «آدلر، فیلیپ جی، تمدّن های عالم ، ترجمه محمدحسین آریا، ج1 ص3027» مراجعه شود.

[5] . قانع، احمدعلی، علل انحطاط تمدّن ها از دیدگاه قرآن کریم، ص35.

[6] . همان.

[7] . همان.

[8] . مطهری، مرتضی، فلسفه تاریخ، ص221.

[9] . نهج البلاغه.

[10] . نهج البلاغه.

[11] . قانع، احمدعلی، علل انحطاط تمدّن ها از دیدگاه قرآن کریم، ص6461.

[12] . همان، ص6368.

[13] . قصص/ 77.

[14] . قربانی، زین العابدین، علل پیشرفت اسلامی و انحطاط مسلمین، ص296299.

[15] . همان، ص 296-299.

[16] . همان، ص339.

[17] . نهج البلاغه.

[18] . غررالحکم.

[19] . همان، .

[20] . زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام (ترجمه علی جواهر کلام)، ص333.

[21] . همان، ص980.

[22] . قربانی، زین العابدین، علل پیشرفت اسلامی و انحطاط مسلمین، ص390400.