عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیّدجمال الدین اسدآبادی (قسمت دوم / پایانی)

 

   

 

 

عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی با تأکید بر آراء سیّدجمال الدین اسدآبادی (قسمت دوم / پایانی)

پايگاه حوزه

پدید آورنده : قباد محمدی شیخی ،

 

اشاره:

این سئوال همیشه مطرح بوده است که چرا تمدن ها پس از طی کردن یک دوره طلایی و درخشان دچار زوال و انحطاط می شوند. آیا رشد و شکوفایی تمدن ها امری دلیل بردار است یا علت مند؟ و آیا با سستی و کاستی علل یا رفع و دفع دلایل تمدن ها نیز دچار کژی و کاستی می شوند؟ آنچه در این نوشته مورد تأکید است عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی است. این عنوان نشان می دهد که اولاً اسلام یا مسلمانان دارای فرهنگ و تمدن درخشانی بوده اند ثانیاً این تمدن پر هیمنه اینک دچار بیماری و ضعف گردیده است. و سید جمال الدین اسدآبادی در پی دارویی برای درمان و ریشه یابی این بیماری بود که در قسمت نخست این مقاله به پاره ای از ریشه های ضعف تمدن اسلامی اشاره گردید. اینک آن را پی می گیریم.

معارف

ترک فضایل اخلاقی و رسوخ اوصاف رذیله

یکی دیگر از عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، رواج رذایل و ترک فضایل اخلاقی است. در جامعه ای که فضیلت ها شکسته شد و پستی های نفسانی و حیوانی غالب آمد، روحیه تخریب و توطئه و سستی و رکود بر آن اجتماع تسلّط می یابد.

سیّد جمال الدّین اسدآبادی می گوید: «وقتی در امّتی این اوصاف رذیله رسوخ کرد، بنای جامعه آن امّت می شکند و اعضایش از هم جدا می شود، نفاق و فساد میان آنان پدید می آید، بعد از این تزلزل و سستی، طبیعت آن جامعه اقتضا می کند که نیروی بیگانه بر آن جامعه تسلّط یابند تا با جبر و قهر، آن جامعه را بگیرند و افراد آن را با اجبار و اکراه وادار به زندگی نمایند. زیرا زندگی انسان ها نیاز به وجود جامعه دارد و بقای جامعه هم با آن اوصاف ممکن نیست. پس قوّة دیگری باید آن جامعه را تا حدودی که لازمه زندگی است اداره کند»[1]

وی در ادامه می گوید: «اگرچه اغلب مسلمین از لحاظ عقاید دینی پابرجا هستند، آنان در رفتار و کردار خویش به راه شریعت نمی روند. همین امر سبب شده که در نیروی اجتماعی آنان، ضعف و ناتوانی پدید آید. به دیگر میزان ضعف آنان بستگی به مقدار انحراف آنها از جاده اعتدال در فضایل اخلاقی و اعمال دینی آنان دارد؛ زیرا خداوند می فرماید: آنچه از مصایب به شما روی می آورد، نتیجه اعمال و رفتار شماست»[2]

همچنین می گوید: «اگر این اوصاف رذیله در نفوس افراد قومی رسوخ کند، دشمنی و عداوت میان آنان شدید می شود [به نحوی که] در ظاهر با هم جمع هستند ولی دل های آنان متفرق و از هم جداست.»[3]

انکار ضمنی دنیا، ماده، اقتصاد، عقل، علم و عمل از موضع دین

از دیگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، انکار حقایق مسلّم از موضع دینداری است. معمولاً انکار بسیاری از حقایق از ناحیه انسان ها اتفاق می افتد؛ امّا چون این موضع گیری ها از ناحیه دین نیست، تأثیر چندانی در جامعه ندارد؛ ولی اگر کسی از دیدگاه دینی به انکار برخی حقایق بپردازد، از جهات متعددی در انحطاط جامعه مؤثر است.

به تعبیر سیدجمال الدّین «متأسفانه در سرزمین هایی که اسلام قدرت یافت، پس از مرور زمانی زمامداران به مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سیاسی هم بر این امر کمک بزرگی نمود

وی نیز می گوید: «مسلمانان چنان بار آمده اند که هرگاه کسی به ایشان بگوید، آدم شوید در جوابش می گویند پدران ما چنین و چنان بوده اند و با خیال آنچه پدرانشان زیسته اند، زندگانی می کنند و نمی اندیشند که رفعت و ارجمندی پدران مایة اصلاح گمنامی و بیچارگی ای که اکنون خودشان با آن دست به گریبانند، نمی شود. شرقیان هرگاه می خواهند از گمنامی و فرومایگی کنونی خود، پوزش کنند می گویند؛ نمی دانید که پدران ما چه کسانی بودند و چه کارها کردند؟ آری پدرانشان مردان راستین بودند ولی شما هم مانند آنان مرد هستید؟ همّت و غیرت شما کجا رفت؟ آیا شایسته است که مفاخر پدران خود را با دهان پر یاد کنید ولی کار آنان را ادامه ندهید.»[4]

جهل و بی خبری و عقب ماندگی علمی و تمدّنی

از دیگر عوامل انحطاط جامعه اسلامی، جهل و عقب ماندگی علمی است. شاید جهل و نادانی را بتوان از اصلی ترین (و یا اصلی ترین) عوامل انحطاط هر جامعه دانست. امام علی (ع) درباره وخامت آثار جهل می فرمایند: «النّاس اعداءُ ما جهلوا». یعنی: «مردم دشمن نادانسته های خود هستند.»[5] و در مورد نکبت جهل و نادانی می فرماید: «هرگاه خدا، بنده ای را خوار دارد، او را از آموختن علم برکنار دارد.»[6]

حتّی ممکن است کسانی دارای علم باشند، امّا از علم خود استفاده نکرده و به نادانی های خویش بیشتر پایبند باشند تا به دانسته های خود. بنابراین امام علی (ع) می فرماید: « بسا دانشمند که نادانی وی او را از پا درآورد و دانش او با او بود و او را سودی نکرد.»[7] سید جمال الدّین اسدآبادی درباره ناتوانی بعضی علما چنین می گوید: «علمای ما در این زمان، علم را بر دو قسم کردند،یکی را می گویند علم مسلمانان و یکی را می گویند علم فرنگ و از این جهت منع می کنند دیگران را از تعلیم بعضی از علوم نافعه و این را نفهمیدند که علم، آن چیز شریفی است که به هیچ طایفه ای نسبت داده نمی شود و به چیز دیگر شناخته نمی شود، بلکه هرچه شناخته می شود به علم شناخته می شود و هر طایفه ای که معروف می گردد به علم، معروف می گردد. انسان ها را باید به علم نسبت داد، نه علم را به انسان ها. چه بسیار تعجب است که مسلمانان، آن علومی را که به ارسطو منسوب است، آن را به غایت رغبت می خوانند، گویا که ارسطو یکی از اراکین مسلمانان بوده است، و امّا سخنی که به گالیله و نیوتون و کپلر نسبت داده شود، آن را کفر می انگارند. پدر و مادر علم، برهان است و دلیل، نه ارسطو و نه گالیله...»[8]

اسدآبادی میان نابسامانی های اجتماعی و رفاه طبقه حاکمه مقایسه کرده و با ردّ توهّم ناسازگاری علم و دین، عقل و دین، معاش و معاد و... چنین توهّمی را از عوامل عقب ماندگی اقتصاد و اجتماع می داند و می گوید: «... چه لذّت است در قصر عالی که در مملکت خرابی واقع شده باشد... و چه بهجت دست خواهد داد از برای اصحاب رتبه عالی که در اطراف او به جز جماعتی فقرا و ژنده پوشان نباشد؟... بلی، راحت و لذّت از برای انسان در آن مملکتی حاصل خواهد شد که تناسب تامّه در میانة جمیع طبقات مردم باشد در همه چیز.»[9]

جدایی دین از سیاست، و علم و اجتهاد از مقام اجرا

از دیگر عوامل انحطاط جامعه اسلامی، تفکیک دین و سیاست و امامت از خلافت از یک سو، و تبدیل خلافت به سلطنت از سوی دیگر می باشد.

ویژگی اصلی نظام و رهبری اسلامی این است که خلافت، علم، اجتهاد از ویژگی های رهبر اسلامی است؛ ولی متأسفانه پس از رحلت پیامبر تاکنون، علما به یک سو و حاکمان به سوی دیگر حرکت کرده و اگر هم توافقات اجمالی و اندکی داشتند، برای استعمار یکدیگر بوده است (به استثنای موارد نادری مانند دخالت خواجه طوسی ها).

در جامعه اسلامی، بعضی از علمای متدین راه خود را از حاکمان و سیاست جدا کرده اند و بعضی دیگر تسلط سیاسیون و حاکمان را حکم ازلی تغییرناپذیر خدا دانسته اند و به آن رضا داده اند. بعضی از مسلمین (اهل سنّت) حتّی سلاطین ظلمه را هم اولی الامر می دانستند به نحوی که دین در خدمت سیاست قرار گیرد. برخی از علمای رمّال هم با تملّق و چاپلوسی، خدمت دربار ستمگر کرده اند و بعضی دیگر که درد دین و دنیا و خدمت به خلق خدا داشته اند و دین و سیاست را جدا نمی دانستند، با هزاران خون دل خوردن توانسته اند فرهنگ و تمدن اسلامی را در همین اندازه که در جهان شهرت دارد به پیش ببرند. به هر حال مسأله جدایی دین از سیاست و علم و اجتهاد از مقام حاکمیت و اجرا، از عوامل عمده انحطاط جامعه اسلامی است که توسط دو گروه خائن (علمای درباری متملّق و حاکمان سیاسی مستبد) تحقق پیدا کرده است. اسدآبادی در این باره (ضمن سرزنش آنان که دین را از سیاست جدا می دانند، یا دین و سیاست را یکی دانسته ولی به نحوی که هر ظالمی را هم نماینده خدا می دانند و نیز ضمن سرزنش آنان که دنبال نفی حمیّت معتدل دینی هستند) می گوید: «مقام علمی اسلام از مقام خلافت جدا گشت و خلفای عبّاسی تنها به اسم خلافت قانع شده اند بدون اینکه مانند خلفای راشدین جامع علوم و فقه اسلامی باشند یا اینکه به مقام اجتهاد در اصول و فروع احکام اسلامی برسند.»[10]

وی یکی از مهمترین عوامل انحطاط جامعه اسلامی را چنین بیان می کند: «با پیدایش آن خلافت ها، (جدایی دین و سیاست) وحدت کلام امّت مسلمان از هم پاشیده شد و خواستاران ملک و سلطنت آن را از راه قدرت بدون استحقاق و شایستگی به دست آوردند و جانب خلافت واقعی اسلام را رعایت نکردند. در نتیجه مقام شامخ خلافت اسلامی به سلطنت تبدیل شد. اهمیت و عظمت آن از دل ها برفت. چون تجربه نشان داده که اگر حکومت و خلافت بر دل های مردم نفوذ نکند و رضایت همه امّت را جمع ننماید، اساس آن متزلزل می شود... »[11]

اسدآبادی درباره متولیان بی لیاقت خلافت اسلامی می گوید: «کسانی که اخلاقاً مسلمان بودند، برای ادارة امور اسلامی صلاحیت رسیدگی به امور را داشتند و می توانستند با لیاقت و شایستگی، مراتب دولتی را بپیمایند، از دخالت در کارها ممنوع و برکنار شدند تا آنکه کشورهای اسلامی با دست بیگانگان سقوط کرد، چنانکه در تاریخ مثال های زنده ای مانند داستان افشین و دیالمه و دیگران به جای مانده است.»[12]

ملّیّت گرایی و تعصبات قومی و نژادی

سید اسدآبادی درباره نقش تخریبی تعصّبات قومی و نژادی می گوید: «این حسّ تعصّب و علاقه قومی، طبیعی نیست، بلکه ملکات عارض بر انسان هاست که ضروریات زندگی، آن را در ذهنش منقّش می سازد و دیگر از وی جدا نمی شود؛ زیرا انسان در هر جایی که زندگی کند، نیازهای زیادی دارد و هرکس می خواهد همه چیز برای او باشد و در نفع بردن از دیگران مقدم تر شود. پس این حسّ فقط برای رفع نیازها و جلب منافع در انسان ها پدید می آید.»[13] اسدآبادی عقیده دارد که این تعصّبات دارای عواملی است که با رفع آن می توان تعصّبات را از بین برد. وی بر این عقیده است که علت ترقّی مسلمین در دورة اولیه اسلام نبود تعصّبات قومی بود و در همین باره می گوید: «[مسلمانان مترقّی دوره نخستین] به روابط قومی و تعصّبات نژادی توجه نداشتنند، فقط به جامعه دینی معتقد بودند.»[14]

خودباختگی و ازخودبیگانگی در برابر دیگران

اگر در جامعه ای بینش مردم سطحی و در درجات نازله باشد، هنگام مواجهه با زرق و برق و تبلیغات ظاهری یک فرهنگ بیگانه، آن جامعه قشری و با بینش سطحی، احساس ذلّت و خواری و حقارت کرده و در مدت کوتاهی به خودباختگی و از خودبیگانگی در برابر فرهنگ مهاجم، مبتلا می شود و به جای اقتباس امتیازات فرهنگ بیگانه، به تقلید کورکورانه از تمام جنبه هایی که بیگانه قصد تحمیل آن را دارد می پردازد و فرهنگ و هویت خویش را به فراموشی سپرده و دست از تلاش برای ارتقای فرهنگ خویش می شوید و این از عوامل انحطاط جامعه اسلامی در طول تاریخ بوده و هم اکنون هم ادامه دارد.

برخی از روشنفکران دینی واقع گرا در این باره می گویند: «... عدّه ای از تحصیل کردگان خارج تصمیم گرفتند آن چه را از علوم و فنون فرا گرفته اند در کشور خویش پیاده کنند، نتیجه این کار چنین شد که آنها وضع مبانی اخلاق و مساکن کشور خویش را عوض کردند،حتّی طرز غذا خوردن و لباس پوشیدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نیز تغییر دادند و کوشش کردند در انجام این کارها از اروپاییان هم جلو بیفتند و این کارها را برای خود افتخار بدانند و با نشان دادن آنها به مردم، مباهات کردند، غافل از این بودند که با انجام این کارها، ثروت های ملّی خویش را به کشورهای دیگر می فرستند، در عوض اشیای تجمّلی و از بین رفتنی را که فقط جلوة ظاهری دارند امّا نتیجه مفید نمی دهند به دست می آورند... »[15] امام خمینی از بزرگ منادیان بیداری اسلامی و کسی که تئوری پیوند دیانت و سیاست را عملی ساخته درباره خودباختگی مسلمین در برابر بیگانگان می گوید: «از جمله نقشه ها که مع الأسف تأثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهای استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است به طوری که خود و فرهنگ و قدرت خود را هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگی به یکی از دو قطب را از فرائض غیر قابل اجتناب معرّفی نمودند و قصه این امر غم انگیز طولانی و ضربه هایی که از آن خورده و اکنون نیز می خوریم، کشنده و کوبنده است... و این پوچی و تهی مغزی مصنوعی، موجب شد که در هیچ امری به فکر و دانش خود اتّکا نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید کنیم... و از گهواره تا قبر هرچه بنگریم، اگر با واژه غربی و شرقی اسم گذاری شود، مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پیشرفتگی محسوب و اگر واژه های بومی خود به کار رود، مطرود و کهنه و واپس زده خواهد بود... بی اعتنایی به آنچه مربوط به مذهب و معنویات است از نشانه های روشنفکری و تمدن و در مقابل، تعهد به این امور نشانه عقب ماندگی و کهنه پرستی است...»[16]

استبداد داخلی

از عمده عوامل انحطاط جامعه اسلامی که بنای آن بر استبداد و ظلم است، خودخواهی حاکمان و مدیران سیاسی و اجرایی جامعه اسلامی است که از آن تحت عنوان «استبداد» یاد می شود. استبداد که مبتنی بر ظلم و شهوات نفسانی است، اساس آزادی، قانون، اخلاق و ابتکار و تلاش و اعتماد را از یک ملّت می ستاند و منجر به رکود و فرتوتی آن جامعه می شود. اسدآبادی درباره آثار شوم خودکامگی حاکمان اسلامی می گوید: «ناتوانی بر آنان مستولی گردید، بر اثر انحراف از راه درست اسلام توجه بیشتر مسلمانان فقط به جزئیات زندگی که لذّت های آنی و فردی داشت، معطوف شد. نفاق میان آنان سایه افکند، هرکدام از آنها دیگری را دشمن خود دانست و از هر جهت برای یکدیگر زیان و ضرر خواستار شدند. البته این کارها علل صحیح و عوامل نیرومند نداشت بلکه طمع کاری زمامداران و آزمندی امرا، آنان را به این راه ها کشاند. تلقینات سوء، هم از جانب بیگانگان مغرض، اثر خود را آشکار کرد. در نتیجه، مردم مسلمان از هدف های کلّی و عالی منحرف شده به جزئیات و ظواهر زندگی توجه نمودند. طبعاً کارشان به ضعف و سستی و یأس کشید و آنها را به جایی رساند که نمی خواستند بروند.»[17]

سید جمال الدّین، نتیجه خرابی های فرهنگ و تمدن اسلام را ظلم دانسته و ویژگی مستبدّین حاکم را بریدن از مردم و وابستگی به دشمنان اسلام معرّفی کرده و می گوید: «ریشه همة این خرابی ها [دورة ناصرالدّین شاه قاجار] ظلم است... رجال و زعمای قوم ما دست انگلیسی ها را می بوسند.»[18]

کسانی که خودکامه و مستبد هستند، شرایط مسئولیت و حکومت بر مردم را نداشته و با انتخاب مردم بر سر کار نمی آیند بلکه با کودتا، توطئه و زیرکی های افراطی خارج از حوزه عقل و شرع و صرفاً با حمایت گروه قلیلی که دنبال مطامع شخصی و مکیدن خون مردم هستند بر سر کار آمده اند، دربارة مروان گفته اند: «مروان نخستین کسی بود که چنانچه می گویند، خلافت را با شمشیر و بدون رضایت گروهی از مردم به چنگ آورد. همه او را می ترسانیدند مگر عدّة کمی که وی را ترغیب کردند که خلافت را به دست آورد... .»[19]

استعمار خارجی

از جمله عوامل اساسی انحطاط جامعه اسلامی، هجوم استعمار خارجی با شیوه های نظامی، اقتصادی، و فرهنگی بر پیکره جهان اسلام است. البته استعمار، سر خود چنین اقداماتی نمی کند بلکه با درک نقاط ضعفی که در میان اجتماع مسلمین پیدا کرده به چنین اقدامی دست می زند. استعمار خارجی هرگاه زمینه را خیلی مساعد بیابد، بدون هیچ دردسری منافع کشورهای اسلامی را به یغما می برد و اگر شرایط حمله نظامی آماده بود، تهاجم نظامی می کند و در غیر این صورت با تهاجم اقتصادی و فرهنگی و تحریم ها و استحاله فرهنگی به جان امّت اسلام می افتد. این اقدامات (حداقل تهاجم و تحریم اقتصادی) در زمان پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد و تاکنون نیز استعمار خارجی با استفاده از شیوه های گوناگون منابع و منافع مسلمین را مورد هجمه قرار داده است. سید جمال الدّین اسدآبادی در این باره می گوید: «دولت های مقتدر سقوط نکردند و از بین نرفتند مگر با دخول بیگانگان به آن کشورها و گماردن آنان برای کارهای مهم مملکتی، زیرا در تاریخ همه دولت های منقرض شده، آثاری از دخالت بیگانگان به چشم می خورد، به خصوص اگر در میان بیگانگان و دولتی که آنها در آنجا کار می کنند، اختلاف و یا حسدی وجود داشته باشد و این اختلاف و کینه توزی در خون آنان ریشه دوانیده باشد و یا اینکه طبیعت آن افراد از دیر زمانی با آن کینه و حسد خو گرفته باشد.»[20]

علمای دنیاطلب و فاسد

از مهم ترین و شوم ترین عوامل انحطاط جامعه اسلامی، وجود عالمان دینی دنیاطلب و فاسد است. در آیات و روایات در مزایای علم و عالم به ویژه علمای دینی، سخن فراوان رفته است، ولی این تحسین و تمجیدها از علمای دینی ربّانی است نه هر عالم دینی. علمای دینی ربّانی همان کسانی هستند که هنگام هجوم شبهات و انحرافات، علم خویش را آشکار نموده و در برابر سلاطین جور و ستم به امر به معروف و نهی از منکر و بیان کلمة حقّ، حجّت الهی را بر خلق می رسانند. ولی علمای دینی سوء همان کسانی هستند که منافقانه به توجیه اقدامات دستگاه های ستم پرداخته و متملّقانه به تئوری سازی برای توجیه اقدامات حاکمان جور دست زده و جهت حفظ منافع و شهوات و نام و نان خود زرّ و زور سلاطین استبدادی را حکم الهی دانسته یا حداقل در کناری خزیده، مترصد فرصتی هستند تا خود در قالب سلاطین ظهور نمایند. چنین عالمان، همان کسانی هستند که با فساد خویش، جهانی را فاسد می گردانند و حتّی اراذل و اوباش را نماینده خدا و مخلصان راه انبیا معرّفی می کنند.

امام علی (ع) درباره چنین عالمانی فرموده است: «بسا دانشمند که نادانی وی او را از پا درآورد و دانش او با او بوده و او را سودی نکرد.»[21]

این علمای سوء، باعث شده اند که امام ناحق به جای امام برحق نشسته و اینان همان منافقانی هستند که به فرمودة امام علی(ع) پیامبر درباره آنان فرمود: «من بر امّتم نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرک ترسان، چه مرد با ایمان را خدا به خاطر ایمان وی بازدارد، و مشرک را به خاطر شرک او از پا درمی آورد. لیکن من بر شما از مرد دوروی می ترسم که به حکم شرع داناست. او چیزی را می گوید که آن را نیکو می شمارید و کاری می کند که آن را ناپسند می دارید.»[22]

راه حل های بازگشت به خویشتن از نظر سیّدجمال

برای اینکه مسلمین بتوانند از ذلّت و خواری گذشته خویش درآمده و آینده جهان اسلام را درخشان نمایند باید راه حلّ هایی یافته و به آنها جامه عمل بپوشانند. عمدة این راه حلّ ها عبارتند از:

1. دور ریختن خرافات و زدودن بدعت ها و پیرایه ها و تمسّک به اسلام راستین

سید در این باره می گوید: «[ملت های اسلامی باید] به قواعد دین خویش برگردند و احکام آن [در همه ابعاد و نه فقط احکام عبادی] را دقیقاً اجرا کنند.»[23]

2. کسب فضایل و کمالات انسانی

اسدآبادی در این باره چنین می گوید: «فضل اخلاقی عبارت است از تعقل و آزاد فکر کردن و رها ساختن فکر از بندهای اوهام و خیالات... فضایل اخلاقی در هیئت اجتماع بشری به منزله نیروی حیاتی در پیکر آن اجتماع است که هریک از افراد با استفاده از آن نیرو قادر به انجام وظایف خود می شوند.»[24]

3. ارتباط میان دنیا و آخرت، عقل و دین، علم و ایمان، نوآوری و اجتهاد

اسدآبادی درباره این راه حلّ هم می گوید: «دین اسلام مانند سایر ادیان توجّهش تنها به آخرت نیست، با این همه، اسلام آنچه را که مصلحت مردم دنیا و کسب سعادت در دنیا و به دست آوردن نعمت های آخرت می باشد به طور کامل بیان کرده. این همان مسأله ای است که در اصطلاح شرع «سعادت دارین» گویند. وانگهی احکام اسلام، برقراری مساوات کامل و اجرای عدالت اجتماعی را در میان تمام ملّت های دور از هم و اقوام مختلف که تابع اصول اسلامی باشد، رعایت کرده است.»[25]

4. گرایش همزمان به دین، فلسفه و علم

اسدآبادی درباره توجه همزمان به سه حوزه دین و فلسفه و علم می گوید: «اوّل تربیتی که برای انسان حاصل می شود تربیت بدنی است. زیرا آنکه تربیت فلسفی حاصل نمی شود مگر از برای جماعتی که اندکی از علم خوانده، قادر بر فهم براهین و ادلّه بوده باشند... فلسفه خروج از مضیق مدارک حیوانیت است به سوی فضای واسع مشاعر انسانیت و ازاله ظلمات اوهام بهیمیه است به انوار خرد غریزی و تبدیل عمی و عمش است به بصیرت و بینایی، و نجات است از توحش و تبریر جهل و نادانی به دخول در مدینه فاضله و دانش و کاردانی و بالجمله صیرورت انسان است و حیات او به حیات مقدسه عقلیه،... درست نیست که دین با حقایق علمی مخالفت کند و اگر در ظاهر با این حقایق، مخالفتی داشت باید آن را تأویل کرد...»[26]

5. خط دهی فلسفی به علوم و خط دهی اسلامی به فلسفه

سیّد اسدآبادی درباره خط دهی فلسفی به علوم می گوید: «علمی باید که آن به منزلة روح جامع کلی از برای جمیع علوم بوده باشد تا آن که صیانت وجود آنها را نموده و هریکی از آنها را به موارد خود به کار برد... »[27]

و درباره رسیدن مسلمین صدر اوّل اسلام به روح کلّی فلسفی به واسطة دیانت اسلامی می گوید: «به واسطة دیانت اسلامیه در آنها، یک روح فلسفی پیدا شده بود و به واسطه آن روح فلسفی از امور کلّیه عالم و لوازم انسانی بحث کردن گرفتند... »[28]

6. موارد دیگری از پیشنهادات و راه حلّ های سید جمال الدّین حسینی (اسدآبادی) عبارتند از:

الف) نقد، نوآوری و اجتهاد[29]

ب) مجهّز شدن به علوم و فنون جدید و أخذ و اقتباس علوم از دیگران (نه تقلید کورکورانه، کپی و ترجمه)[30]

ج) همبستگی و پیوند میان دین و سیاست (البته به محوریت قرآن و شیوه اهل بیت)[31]

د) تکیه بر تعصب و همبستگی دینی و امّت اسلامی (نه تعصّبات نژادی و نفس پرستانه)[32]

ه‍ ) مبارزه با خودباختگی در برابر غرب و رفع بحران هویّت[33]

و) مبارزه با استبداد داخلی و برقراری حکومت اسلامی به معنای واقعی[34]

ز) مبارزه با استعمار خارجی در همه ابعاد[35]

سوتیترها

از دیگر عوامل انحطاط جامعه اسلامی تفکیک دین و سیاست و امامت از خلافت از یک سو و تبدیل خلافت به سلطنت از سوی دیگر می باشد.

یکی دیگر از عوامل اصلی انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، رواج رذایل و ترک فضایل اخلاقی می باشد. سیّد جمال الدّین اسدآبادی می گوید: «وقتی در امّتی این اوصاف رذیله رسوخ کرد، بنای جامعه آن امّت می شکند و اعضایش از هم جدا می شود، نفاق و فساد میان آنان پدید می آید، بعد از این تزلزل و سستی طبیعت آن جامعه اقتضا می کند که نیروی بیگانه بر آن جامعه تسلّط یابد

از نظر سیدجمال راه حل های بازگشت به خویشتن عبارتند از: 1.دور ریختن خرافات و زدودن بدعت ها و پیرایه ها و تمسّک به اسلام راستین؛ 2. کسب فضایل و کمالات انسانی؛ 3. ارتباط میان دنیا و آخرت، عقل و دین، علم و ایمان، نوآوری و اجتهاد؛ 4. گرایش همزمان به دین، فلسفه و علم؛ 5. خط دهی فلسفی به علوم و خط دهی اسلامی به فلسفه.

امام خمینی درباره خودباختگی مسلمین در برابر بیگانگان می گوید: «از جمله نقشه ها که مع الأسف تأثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهای استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است.

پی نوشت ها:

[1] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص5152.

[2] . همان، ص52.

[3] . همان، ص57.

[4] . همان، ص64.

[5] . نهج البلاغه، حکمت 172 و 438.

[6] . همان، حکمت 288.

[7] . همان، حکمت 107.

[8] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص70.

[9] . همان.

[10] . همان، ص7374.

[11] . همان، ص74.

[12] . همان، ص76.

[13] . همان، ص77.

[14] . همان، ص78.

[15] . همان، ص84.

[16] . موسوی خمینی، سیّد روح الله (امام خمینی (ره))، متن کامل وصیت نامه سیاسی الهی.

[17] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص8788.

[18] . همان، ص90.

[19] . مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه پاینده، ابوالقاسم، ج2، ص909.

[20] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ص92.

[21] . نهج البلاغه، حکمت 107.

[22] . همان، ترجمة شهیدی، نامه 27، ص 290.

[23] . موثقی، سیداحمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه های سیاسی و آرای اصلاحی سیدجمال الدّین اسدآبادی، ، ص107.

[24] . همان، ص110111.

[25] . همان، ص116.

[26] . همان، ص121و131.

[27] . همان، ص135.

[28] . همان.

[29] . همان، ص140.

[30] . همان، ص145.

[31] . همان، ص153.

[32] . همان، ص154.

[33] . همان، ص165.

[34] . همان، ص170.

[35] . همان، ص199.