نقد نظریهی «تدا اسکاچ پل» دربارهی انقلاب اسلامی؟
اداره مشاوره نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها
در میان رهیافتهای ساختگرایانه دربارهی تبیین انقلابها، نظریهی تدا اسکاچ پل از شهرت چشمگیر جهانی برخوردار است. این نوشتار در صدد است تا نظریهی وی دربارهی انقلابهای اجتماعی را با تکیه بر یک کتاب و یک مقاله از وی، که هر دو از شهرت جهانی برخوردارند، مورد بررسی و نقد قرار دهد.
برای تبیین علل وقوع انقلاب اسلامی ایران، نویسندگان و صاحبنظران بر اساس نظریههای انقلاب یا بر پایهی رویکردهای علمی خویش، به بررسی پرداختهاند. هر یک از آنها به یک یا تعدادی از عوامل فرهنگی، جامعهشناختی، اقتصادی، روانشناختی و سیاسی پرداختهاند.
یکی از پیامدهای انقلاب اسلامی، آزمون و محک انواع تئوریهای رایج در مورد انقلابهاست. از جمله نظریههای مطرح در تبیین انقلاب اسلامی ایران نظریهی خانم تدا اسکاچ پل در کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» است که همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979م منتشر شد. این نظریهی از وجوه مختلفی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است، اما یکی از مهمترین نقدهایی که در این زمینه به رشتهی تحریر درآمده است مقالهی حجتالاسلام دکتر «احمد رهدار»، مؤسس و رئیس «مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح» قم است که اندیشکدهی برهان این مقاله را با کسب اجازه از ایشان و همراه با تلخیص منتشر میکند.
خالاصه مقاله پیش رو را مطالعه بفرمایید:اسکاچ پل در کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی»، ارادی بودن وقوع انقلاب را مردود میداند و بر نقش عوامل ساختاری تأکید میکند. اعتقاد اسکاچ پل این بود که «انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه به وجود میآیند.» لذا بر اساس اعتقاد وی، انقلاب ربطی به تصمیم آگاهانهی افراد ندارد و این تلاقی تصادفی سه شرط وقوع انقلاب (بحران سیاسی دولت، شورش از پایین و مشارکت نخبگان حاشیهای) است که باعث وقوع انقلاب میشود.
اما وی در مقالهای که در سال 1982م با عنوان «دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب ایران» منتشر نمود، با توجه به آشکار بودن نقش اراده، آگاهی، رهبر و اندیشه در انقلاب اسلامی، نظریهی قبلی خود در تحلیل انقلاب اسلامی را نارسا میداند و مینویسد:
«اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا وجود داشته که عمداً و آگاهانه توسط یک نهضت اجتماعی تودهای ساخته شده است تا نظام پیشین را سرنگون سازد، به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ایران علیه شاه است. انقلاب آنها صرفاً نیامد، بلکه به صورت آگاهانه و منطقی ساخته شد. این انقلاب قابل توجه، همچنین مرا وادار میسازد تا به درک خود در قبال نقش بالقوه و محتمل سیستمهای عقاید و ادراکهای فرهنگی در شکل بخشیدن به کنشهای سیاسی، عمق و وسعت بیشتری ببخشم. این انقلاب مطمئناً شرایط یک انقلاب اجتماعی را داراست. معالوصف وقوع آن، به ویژه در جهت وقایعی که منجر به سقوط شاه شدند، انتظارات مربوط به علل انقلابها را که من قبلاً در تحقیق تطبیقیتاریخیام در مورد انقلابهای فرانسه، روسیه و چین تکامل و توسعه بخشیدهام زیر سؤال برد.»
بنا بر نظر اخیر اسکاچ پل در خصوص انقلاب اسلامی، وقوع این انقلاب، توسط مجموعهای از اشکال بنیادین فرهنگی و تاریخی اسلام و تشیع، همچون مراسم اسلامی، شبکهی مساجد، روحانیت و... ساخته شد. ولی او در اینجا نیز به اقدامات ضدفرهنگی و ضدمذهبی رژیم پهلوی و وابستگیاش به بلوک غرب، به ویژه آمریکا و رابطهی دوستانهی رژیم پهلوی با اسرائیل، به عنوان مواردی که به طور پیوسته مورد انتقاد گروههای مذهبی قرار میگرفت، اشاره نکرده است.
بنابراین هرچند وی به برخی از علل، که خود معلول علل دیگرند، اشاره میکند، ولی با معیارهای غربی به انقلاب اسلامی ایران نگریسته و نیز با تکیه بر نوعی جبرگرایی و همچنان با نادیده انگاشتن عوامل اصلی، اصالتی برای اندیشه، تفکر، اراده و رهبری در نظر نمیگیرد.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمنماه سال 1357ش (1979م) در حالی اتفاق افتاد که شرایط تاریخی برای تحقق آن، نه به لحاظ اقتصادی، نه به لحاظ سیاسی و نه به لحاظ فرهنگی، حداقل از چشمانداز متداول نظریهپردازیها، هیچ آماده نبود. انقلاب اسلامی ایران، ضمن اینکه ساختار نظام 2500سالهی شاهنشاهی را به هم ریخت و نیز ضمن اینکه موازنهی قدرت را در مقیاس جهانی به نفع دین به هم زد، به گونهای که دین در سایه و حاشیه را به مرکز مناسبات اجتماعی دعوت کرد، بستری مناسب و در عین حال جدی برای آزمون و محک انواع تئوریهای رایج در علوم اجتماعی دربارهی انقلابها گشت.
«تا پیش از پیدایش انقلاب اسلامی، عمدهی نظریهپردازان انقلاب در عرصهی جامعهشناسی سیاسی، گرایشهای ساختارگرایانه داشتند. این نظریهپردازان معمولاً با بررسی نمونههای متنوعی از انقلابها، همچون انقلاب فرانسه، روسیه و چین و نیز انقلابهای ضداستعماری قرن بیستم، سعی داشتند تا با انتزاع وجوه مشترک این انقلابها و تعمیم آنها، به یک تئوری همهشمولی دست یابند که در پرتو آن، بتوان هر انقلاب جدید را که در جهان رخ میدهد، تبیین نموده و یا حتی وقوع آن را از قبل پیش بینی کرد.»[1]
در میان رهیافتهای ساختگرایانه دربارهی انقلابها، نظریهی خانم تدا اسکاچ پل[2] از شهرت چشمگیر جهانی برخوردار است. این نوشتار در صدد است تا نظریهی وی دربارهی انقلابهای اجتماعی را با تکیه بر یک کتاب و یک مقاله از وی، که هر دو از شهرت جهانی برخوردارند، مورد بررسی و نقد قرار دهد. از آنجا که شرایط تاریخی طرح نظریهی اسکاچ پل و نیز نوع طرح و تبویب و تدوین وی، به ویژه سبک نسبتاً موفق وی در بررسی و نقد انقلابها و تئوریهای تبیینگر آنها، در مجموع باعث شد تا وی در میان نظریهپردازان ساختارگرا و نیز در بهکارگیری سبک و روش مقایسهی تاریخی خود در تحلیل انقلابهای اجتماعی، از شهرت خاصی برخوردار شود،[3] اما نباید پنداشت که اسکاچ پل در این نظریه و روش، پیشرو است.
الف) کتاب اسکاچ پل: «دولتها و انقلابهای اجتماعی»
موضوع پژوهش کتاب اسکاچ پل، که در سال 1979 با عنوان «دولتها و انقلابهای اجتماعی» به طبع رسید، انقلابهای اجتماعی است. شرایط تاریخی تألیف کتاب به گونهای بود که به تحلیل انقلابهای اجتماعی بیش از انقلابهای سیاسی بهاء داده میشد. بدین معنی که بیشتر تلاش میشده است تا انقلابها از منظر اجتماعی و نه ضرورتاً سیاسی مورد مطالعه قرار گیرند. در خصوص توضیح موضوع پژوهش کتاب اسکاچ پل، ذکر موارد ذیل حائز اهمیت است:
1. اسکاچ پل در این کتاب، به تفاوت میان انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی قائل شده است. از نظر وی، یک انقلاب سیاسی با تغییر حکومت، بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی همراه است. همچنین، منازعات طبقاتی و دهقانی نقشی در آن ندارد.
2. اسکاچ پل در خصوص اهمیت انقلابهای اجتماعی معتقد است که انقلابهای اجتماعی به ندرت شکل میگیرند، اما رخدادهای مهمی در تاریخ به شمار میروند و در برخی موارد، باعث رشد الگوها، اندیشهها و خواستهای بزرگ بینالمللی میشوند.
3. اسکاچ پل در خصوص شرایط فهم انقلابهای اجتماعی مینویسد: در درجه اول، فهم مناسب انقلابهای اجتماعی نیازمند آن است که تحلیلگر قبل از آنکه به چگونگی رخداد انقلاب بپردازد، به علل و فرآیند آنها اهتمام ورزد. در درجهی دوم، انقلابهای اجتماعی نمیتوانند بدون در نظر گرفتن تحولات تاریخی و ساختار بینالمللی، تبیین و تفسیر شوند و در درجهی سوم، برای تبیین علل و فرآیند انقلابهای اجتماعی، دولتها به عنوان سازمانهای اداری و لشکری در نظر گرفته میشوند.
4. اسکاچ پل تعریف خود را یک تعریف بدیع و تازه از انقلابهای اجتماعی میداند که «این مفهوم از انقلاب اجتماعی با بسیاری از تعاریف موجود متفاوت بوده و از نظر تاریخی نیز نمونههای چندانی ندارد. این قبیل تعاریف، به جای پرداختن به ابعاد مختلف انقلاب، تنها به یک صورت تحلیلی مانند خشونت و یا منازعات سیاسی میپردازند.»[4]
روش اسکاچ پل در کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی»، تجزیه و تحلیل تاریخی و مقایسهای، با هدف صورتبندی نظریه در خصوص علل شکلگیری و نیز نتایج و بروندادهای انقلابهای اجتماعی است[5] و در این رابطه، انقلابهای فرانسه (1788ـ1800م)، روسیه (1917ـ1921م) و چین (1911ـ1949م) را به عنوان انقلابهای اجتماعی برگزیده است.
یکی از مشکلات مهم و شایع روش مقایسهی تاریخی، وجود اختلافات غیرقابل اجتنابدر روایت یک واقعهی تاریخی است؛ به گونهای که اغلب پیدا کردن دقیق یک واقعهی تاریخی معیّن برای مقایسه بسیار سخت و مشکل است. حتی هنگامی که وقایع مناسبی یافت شوند، نمیتوان به راحتی همهی تغییرات و ویژگیها را بر آن منطبق دانست. یکی دیگر از مشکلات روش مقایسهی تاریخی، پرداختن به انقلابها به صورت جداگانه و پذیرش آنها به عنوان یک پدیدهی مستقل و بدون ارتباط با یکدیگر است. در روش مقایسهی تاریخی، استقلال پدیدهی انقلاب، علیرغم وابستگیهای آن به سایر عوامل، امری غیرقابل اجتناب است. این در حالی است که واقعیت این است که انقلابها نمیتوانند مستقل از شرایط تاریخی بینالمللی زمان خود باشند.
نظریهی مقایسه تاریخی نمیتواند به عنوان نظریهی جایگزین نظریات عام موجود در تحلیل انقلابها پذیرفته شود؛ زیرا در واقع، نظریهی مذکور تنها با استفاده از سایر نظریهها و فرضیهها قابل استفاده خواهد بود. این روش نمیتواند دقیقاً ما را به سمت یک پدیدهی تاریخی مشخص و معیّن راهنمایی کند و حتی نمیتواند فرضیههای مربوط به علل وقوع حوادث و پدیدهها را به روشنی تبیین کند. به نظر اسکاچ پل، انقلابهای اجتماعی تنها در جوامع کشاورزینسبتاً ثروتمند و دارای روابط سنتی که در گذشته تحت سلطهی کشورهای استعمارگر نبودهاند و نیز به لحاظ حکومتی دارای تشکیلات دیوانسالاری متمرکز بودهاند، رخ میدهد. اسکاچ پل این کشورها را اصطلاحاً دیوانسالار کشاورز مینامد.
اسکاچ پل در تحلیل نخست خود از انقلابهای اجتماعی، اساساً جایی برای فرهنگ، ایدئولوژی، رهبری و دیگر عناصر فرهنگی باز نکرده بود. انقلاب ایران، بنا بر آنچه خود وی اعتراف میکند، او را واداشت تا به این مقولات نگاه جدیتری داشته باشد و در تحلیلهای اخیر خود، به ویژه دربارهی انقلاب ایران، به بررسی سهم فرهنگ، ایدئولوژی و رهبری در انقلاب نیز بپردازد.
دیوانسالاریهای کشاورزی به جوامعی اطلاق میشوند که اولاً کشاورزی منبع و روش مهم تولید آنها به شمار آید و از این رو، اکثریت مردم آنها در مناطق روستایی زندگی میکنند و زمین وسیلهی اصلی امرار معاش آنهاست. ثانیاً یک حکومت مرکزی همراه با دستگاههای نسبتاً مشخص اداری و نیز ارتشی سازمانیافته به عنوان ابزار اصلی سرکوب در آنها وجود دارد. خصوصیت این حکومتها این است که نسبت به حکومتهای ملی مدرن ضعیف هستند. این حکومتها که ناگزیر از رقابت در ساختار بینالمللی هستند، خواسته یا ناخواسته، پا به میدان رقابتهای نظامی و تسلیحات بینالمللی میگذارند و به تبع آن، با سه بحران اساسی روبهرو میشوند:
1. عدم توانایی و قدرت دولت مرکزی برای ادارهی امور مملکت؛
2. شورش و طغیان وسیع طبقات پایین جامعه، به ویژه روستاییان و کشاورزان؛
3. اتحاد و یکپارچگی رهبران گروههای سیاسی مختلف برای پدید آوردن نظامهای انقلابی.[6]
در مجموع میتوان گفت که از نظر اسکاچ پل، انقلابهای اجتماعی معلول و برآمد ساختار داخلی و بینالمللی به شرح ذیل است:
الف) ساختار داخلی:
1. ساختار اجتماعی دهقانان: جامعه و کشاورزی سازمانیافته با خصوصیات مستقل، خودمختار و دارای روابط سنتی؛
2. ساختار دولت: دولتی با خصوصیات تمرکز در نظارت و دیوانسالاری پیچیده؛
3. ساختار نخبگان: مشارکت نخبگان حاشیهای در بسیج انقلابی با خصوصیات استقلال و دارای اهرمهای فشار.
ب) ساختار بینالمللی:[7]
1. تهاجم بازارهای سرمایهداری علیه سازمانهای داخلی؛
2. رقابت تسلیحاتی (فشارهای مالی و نظامی بر منابع دولت)
3. توزیع منابع در میان مدعیان قدرت.[8]
ج) مهمترین نتیجهی نظریه اسکاچ پل
اسکاچ پل انقلابها را محصول اراده و فکر انسانها نمیداند، بلکه به صورتی جبرگرایانه، آنها را معلول ساختارهای عمدتاً بیرون از تحت قدرت انسان میداند. وی از ایدهی کسانی که برای اراده و اختیار انسانها در شکلدهی رخدادهای تاریخی سهم قائل هستند، تحت عنوان نظریهی ذهنیت هدفمند یاد میکند و معتقد است که این ایده از جهات متعددی قابل خدشه است. مهمترین ایراد نظریهی ذهنیت هدفمند این است که گمان صاحبان این نظریه بر این است که اگر نیازهای اکثریت برآورده شود، نظم اجتماعی باقی میماند. این تصور که اگر تودهها به طور آگاهانه ناراضی باشند، دیگر هیچ رژیمی نمیتواند به حیات خود ادامه دهد، مورد قبول نیست. برای مثال، شرایط اصلی برای بروز انقلاب در رژیمهای غیرقانونی چون آفریقای جنوبی وجود دارد، اما آنها طی سالهای طولانی، بدون پیدایش انقلاب، به حیات خود ادامه دادند.[9]
وی ایدهی ذهنیت هدفمند را، که درک و فهم فرآیند و پیامدهای انقلابها را در فعالیت، علایق یا منابع گروههای کلیدی جستوجو میکند، یک بدفهمی دربارهی فرآیند و پیامدهای انقلابهای تاریخی و بروز آنها تلقی میکند. به همین علت معتقد میشود که پیامد هیچ انقلابی را قبل از تحقق آن نمیتوان پیشبینی کرد. وی از همین منظر، حتی نقش و توان ایدئولوژیها را در پیشبینی و تحلیل آینده و حتی براندازی رژیمها مورد انکار قرار میدهد. بالاخره نتیجهای کلی که اسکاچ پل در این خصوص میگیرد این است که «برای تبیین انقلابهای اجتماعی، ابتدا باید به پیدایش (نه ساختن) انقلاب در درون رژیم قبلی پرداخت.»[10]
ب) مقالهی اسکاچ پل: «حکومت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران»
انقلاب اسلامی ایران باعث شد تا بسیاری از نظریهها و تئوریها دربارهی انقلاب اسلامی از اساس باطل شود یا اینکه بالضروره تغییر و تعدیل یابد. از جمله نظریاتی که به تبع انقلاب اسلامی تغییر و تعدیل یافت، نظریهی ساختگرای اسکاچ پل بود. در حقیقت، طرح نظریهی «دولت تحصیلدار»، که اسکاچ پل آن را پس از پیروزی انقلاب ایران در سال 1982 در مقالهای با عنوان «دولت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران» مطرح کرد، بازگشتی بود از تمامیت نظریهی پیشین وی دربارهی انقلابها. نقطهی آغازین چنین تحلیلی این است که تأثیر پدیدهی نفت بر رونق دولت و رفتار اقتصادی آن به اندازهای است که یک نوع توجه خاص را توجیه میکند.
بر اساس این نظریه، حکومت ایران بر اثر درآمدهای هنگفت نفتی، تبدیل به ساختاری غولآسا میگردد که با اتکا به درآمدهای کلان خود، نوع سرمایهگذاریها، نوع و اندازهی امتیازدهی به گروهها مانند سرمایهداری نوظهور، مخالفت با سرمایهداری سنتی و نوع متحدین خویش را در داخل و خارج تعیین میکند و خود را ملزم به پاسخگویی به هیچ مرجع و نهادی حتی مردم نمیداند.
د) اعتراف اسکاچ پل به شکست نظریهی پیشین وی در تطبیق با انقلاب ایران
اسکاچ پل انقلاب ایران را از وجوه متعددی ناقض نظریهی پیشین خود دربارهی انقلابهای اجتماعی میبیند. او به راحتی نمیتواند همهی آنچه را که دربارهی انقلابها تئوریپردازی کرده بود بر انقلاب ایران تطبیق دهد. از قضا آنچه از انقلاب ایران با تئوری وی همخوانی نداشت، مهمتر از این بود که وی آنها را نادیده بگیرد. انقلاب ایران مؤلفههایی را به میان آورده بود که در نظریهی اسکاچ پل اساساً روی آنها بحث نشده بود و بلکه نقش و تأثیر آنها در انقلابها انکار شده بود. از این رو، اسکاچ پل ناگزیر است تا انقلاب ایران را انقلابی خاص و ویژه و حتی استثناء معرفی کند.
هـ) نقد و ملاحظات
1. نقدهای درونپارادایمی
برخی از نقدهایی که ناظر به نظریهی اسکاچ پل و به طور کلی، نظریهی ساختارگرایان است، از جانب کسانی ارائه شده است که تا حد قابل توجهی، با اسکاچ پل و دیگر ساختارگرایان، به لحاظ اصولی و مبنایی، مشترکاند و اختلافات آنها بیشتر در حوزههای خردتر و در جزئیات است. از آنجا که نظریهی اسکاچ پل برگرفته از رویکرد ساختاری است، نقدهایی که بر این رویکرد مطرح میگردد، به طریق اولی به نظریهی اسکاچ پل نیز وارد است که به شرح زیر هستند:
1-1. نقد نظریهپردازان رویکرد فرهنگی
برخی از نقدهای نظریهپردازان رویکرد فرهنگی به ساختارگرایان به شرح ذیل است:
1-1-1. نظریهپردازان رویکرد ساختاری کمتر به پیامدهای انقلابها میپردازند، اما نظریهپردازان رویکرد فرهنگی، به دلیل نقش ایدئولوژی در بازسازی نظم اجتماعی، بیشتر به پیامدها و رویدادهای پس از انقلاب توجه دارند. رویکردهای فرهنگی انقلاب عمدتاً به این توجه دارند که انقلابیون پس از اینکه به قدرت میرسند، چه کارهایی برای جامعه انجام میدهند، در صورتی که رویکردهای ساختاری بیشتر به این اهمیت میدهند که اساساً انقلابیون چگونه به این موقعیت میرسند.
1-1-2. کارگزاران انسانی در رویکرد فرهنگی اهمیت عمده مییابند. این در حالی است که نظریهپردازان رویکرد ساختاری، از آنجا که کارگزاران را در چارچوب ساخت اجتماعی محصور میکنند، به نقش آنها در تحولات اجتماعی چندان بهاء نمیدهند.
1-1-3.رویکردهای فرهنگی از آنجا که با توسل به فرهنگ خاص یک ملت، به تشریح پدیدههای اجتماعی میپردازند و مؤلفههای خاص همان فرهنگ را در ارزیابی نهایی خود دخالت میدهند، کمتر در دام تعمیمهای غیردقیقی خواهند افتاد که در اغلب موارد، رویکردهای ساختاری گرفتار آن هستند.
1-2. نقد تیموتی ویکام کراولی
از نگاه ویکام کراولی، رویکردهای ساختاری شاید بتوانند قالب انقلابهای اجتماعی را به درستی تبیین کنند و معلوم کنند که قلمرو و حدود و ثغور یک انقلاب تا کجا کشیده خواهد شد، اما آنها هرگز نخواهند توانست مشخص کنند که این انقلابها با چه مکانیسمی و توسط چه کسانی پیش خواهند رفت. ویکام کراولی همچنین به ایدهی تصادفی بودن انقلابها، آنچنان که اسکاچ پل بدان قائل است، تردیدهایی وارد میکند. وی دلیل میآورد که جنبشها را نمیتوان به طور کامل تصادفی دانست؛ چرا که نیروی محرکهی شکلدهندهی جنبشها در آمریکای لاتین، زمانی تحقق یافت که رفتارهای فرهنگی فعالان سیاسی تحصیلکردهی دانشگاهی تحت تأثیر انقلاب کوبا بود.[11]
1-3. نقد چارلز تیلی
بخشی از رویکرد چارلز تیلی دربارهی منازعهی انقلابی که بیشتر رویکردی فرآیندی است به نقد این بخش از دیدگاه اسکاچ پل میپردازد. تیلی به روشنی استدلال میکند که نمیتوان پیامدهای انقلابی را پیشبینی نمود، بلکه فقط میتوان وضعیتهای انقلابی را پیشبینی کرد.
1-4. نقد ریچارد لاکمن
به نظر وی، ساختارگرایان غالباً به نتایج و تأثیرات یک ساختار بر روابط و پدیدههای اجتماعی میپردازند و کمتر به بستر اصلی بحث، یعنی تبیین کیفیت شکلگیری ساختارها، میپردازند. بر اساس نظر لاکمن، ستیزهی غیرعادی نخبگان باعث کنش تودهای انقلابی میشود و سپس تودهی مردم و نخبگان با همدیگر، بر روی ساختار پیشین تأثیر گذاشته و نخبگان جدیدی را شکل میدهند. بر این اساس، باید برای تحلیل انقلابها یک قدم جلوتر از ساختارها رفت و در حقیقت به عوامل ساختارساز توجه نمود.
2. نقدهای برونپارادایمی
2-1. حاکمیت پیشفرضهای شرقشناسانه
2-1-1. تردید در توان علمی اسلام برای ادارهی اقتصادی جامعه
در مدت بیش از 9 قرن حیات شرقشناسی غربیها و حاکمیت تفکر مخالفت و ضدیت با ادیان شرقی، به ویژه اسلام، به عنوان سرلوحه و استراتژی اندیشهی غربی،[12] اسکاچ پل نیز به تبع آنها، در توان ادارهی اقتصادی ایران توسط رهبران شیعه تردید میکند و مینویسد: رهبران شیعهی ایران در ادارهی تولیدات اقتصاد ملی در کشاورزی یا صنعت هم چندان موفق نبودهاند، حال چه برسد به بسط و توسعهی این تولیدات.[13] پیشفرض این نوع قضاوت آنها این است که در فرهنگ غربی، ظرفیتی برای درک، فهم و تصرف در همهی فرهنگهای غیرغربی وجود دارد و نیز اینکه فرهنگهای غیرغربی و مشخصاً فرهنگهای شرقی، نه تنها توان درک، فهم و تصرف در فرهنگ غربی را ندارند، بلکه آنها از درک، فهم و تصرف در خودشان نیز بدون استمداد از غرب، عاجزند.
اسکاچ پل اگرچه ضمن تحلیل خود از انقلاب اسلامی، سخن از ایدئولوژی شیعه و نقش آن در انقلاب اسلامی به میان آورده است، اما هرگز نخواسته یا نتوانسته کیفیت تأثیر این ایدئولوژی را در آینده و استمرار انقلاب ایران نیز تحلیل کند.
2-1-2.تقلیل نمادهای اسلامی به نمادهای اسطورهای
اسکاچ پل در تحلیل نخست خود از انقلابهای اجتماعی، اساساً جایی برای فرهنگ، ایدئولوژی، رهبری و دیگر عناصر فرهنگی باز نکرده بود. انقلاب ایران بنا بر آنچه خود وی اعتراف میکند، او را واداشت تا به این مقولات نگاه جدیتری داشته باشد و در تحلیلهای اخیر خود، به ویژه دربارهی انقلاب ایران، به بررسی سهم فرهنگ، ایدئولوژی و رهبری در انقلاب نیز بپردازد. لیکن وی حتی در این نگرش اصلاحی خود، با نوع نگاه ویژهای که به فرهنگ داشته است، باز هم نتوانسته است که ماهیت فرهنگ شیعی را درک کند و به تبع آن، نتوانسته است که سهم واقعی آن را در مراحل مختلف انقلاب ایران شناسایی کند. مهمترین اشکال اسکاچ پل نیز به همین نکته برمیگردد که انقلابی را که خود، ریشههای آن را با هویتی فرهنگی و ایدئولوژیک گره میزند، نتوانسته است ماهیت فرهنگ آن را بشناسد و به جای آنکه آن را به آموزههای دینی آن فرهنگ گره زند، به آموزههای اسطورهای گره زده است.
2-1-3. تحلیل مادی از حیات
اسکاچ پل در تحلیل خود از قدرت، خواسته یا ناخواسته، در دام پیشفرضهای شرقشناسانه و تحلیل مادی آنها از قدرت افتاده است. وی در شکلگیری انقلابهای اجتماعی، سخن از فشارهای نظامی بینالمللی، قدرت سرکوب دولت، منابع اقتصادی (نفت) و... به میان آورده است. ضمن پذیرش تأثیر فیالجملهی این عوامل، به طور کلی میتوان سخن از عوامل دیگری به میان آورد که مورد غفلت اسکاچ پل قرار گرفته است. به عنوان مثال، میتوان از سنن لایزال و ثابت الهی و تأثیر آنها در تحولات تاریخی، قدرت ارادههای ایمانی و توان آنها برای خلق و تصرف در پدیدههای اجتماعی، پدیدهی غیب و نقش آن در تغییر مناسبات برنامهریزیشده و... نام برد که تماماً مورد غفلت قرار گرفتهاند.
2-2. ضعف در نگرش فلسفهی تاریخی به انقلاب ایران
یکی از مهمترین پایگاههایی که شایسته و بلکه بایسته است یک نظریهپرداز نسبت نظریهی خود با آن را مشخص کند، پایگاه فلسفهی تاریخ است. تأمل فلسفی فقط به نحو قراردادی و به قصد و نیت خاص، خارج از صیرورت قرار میگیرد و تاریخ نیز، با اینکه در نحوهی گذر زمان غور و تفحص میکند، در نظرگاه نهایی خود، موضعگیری فلسفیاش را به زحمت میتواند پنهان دارد.[14] به همین علت است که اسکاچ پل نیز به رغم اینکه ظاهراً نمیخواسته در وادی فلسفهی تاریخ بیفتد، بیآنکه بخواهد، نتایج فلسفهی تاریخی را بر نظریهی خود بار کرده است. این در حالی است که این نتایج در دستگاه فلسفهی تاریخی شیعه، که انقلاب ایران در بستر آن شکل گرفته است، در بسیاری از موارد، ناهمخوانی دارد. برخی از اصول فلسفهی تاریخ شیعه، که از سویی توان تحلیل پیدایش انقلاب اسلامی ایران را دارد و از سویی، از جهت یا جهاتی میتواند کاستیهای نظریهی اسکاچ پل را نشان دهد، عبارتاند از:
2-2-1. جهان تحت ربوبیت الهی است و کلیّت آن نمیتواند خارج از سقف مشیت حضرت او شکل گیرد.
2-2-2. چون جهان تحت ربوبیت الهی است، لاجرم رو به تکامل خواهد بود، زیرا ربوبیت الهی از جنس فیض است و در فیض الهی نقص راه ندارد.
2-2-3. تکامل تاریخی جز از راه مبارزه به وجود نخواهد آمد.
2-2-4. در همهی مبارزاتی که تحولات تاریخی را به وجود میآورند، ارادههای انسانی سهم دارند.
2-2-5. تمامی تحولات تاریخی به نفع جبههی حق تمام خواهد شد.
اسکاچ پل اگرچه ضمن تحلیل خود از انقلاب اسلامی، سخن از ایدئولوژی شیعه و نقش آن در انقلاب اسلامی به میان آورده است، اما وی هرگز نخواسته یا نتوانسته کیفیت تأثیر این ایدئولوژی را در آینده و استمرار انقلاب ایران نیز تحلیل کند.
2-3. ضعف در فهم ماهیت فرهنگ شیعه
اساساً تحلیلگران غربی، به دلیل نگرش سیاسی غرب به شرق، محدودیت و نارسا بودن منابع مطالعاتی شرقشناسان و تکساحتنگر بودن فرهنگ غرب (اتکای صرف به ساحت مادی)، در شناخت ماهیت تفکر و فرهنگ شیعه مشکل داشته و در ارزیابی و قضاوت دربارهی آن نیز به خطا رفتهاند.
2-4. ضعف در فهم ماهیت انقلاب اسلامی
از دیگر اشکالات اسکاچ پل این است که همانند دیگر تحلیلگران غربی، تلاش کرده است تا با معیارها و عینک غربی به انقلاب اسلامی ایران نگاه کند. وی همان دغدغههایی که در غرب میتواند انسانها را برآشوبد، در مورد انقلابیون ایرانی نیز تعمیم داده است. از آنجا که در غرب اقتصاد و سرمایه مبنا و محور است، همه چیز حتی انسان، با معیار سرمایه تعریف میشود. تحولات اجتماعی پیرامون این انسان نیز قبل از هر چیزی با معیار اقتصاد سنجیده میشود.
از همین روست که اسکاچ پل حتی وقتی احساس میکند که نظریهی پیشین وی دربارهی انقلابهای اجتماعی با تحقق انقلاب ایران زیر سؤال رفته است، باز هم تلاش میکند که تا علتی اقتصادی برای آن پیدا کند و لذاست که مفهوم «حکومت تحصیلدار» را کشف میکند. لذا در چشماندازی که برای انقلاب اسلامی ترسیم میکند، فقدان توان جهانبینی اسلامی در تولید اقتصادی را دلیلی برای استبعادِ استمرار و تداوم انقلاب اسلامی برمیشمارد. این در حالی است که ماهیت انقلاب اسلامی ایران، نه اقتصادی و نه سیاسی است، بلکه فرهنگی است.
2-5. ضعف در پایگاه انسانشناسی فلسفی
با توجه به تأثیر مبانی انسانشناسی در اندیشهی سیاسی هر فردی، باید اذعان کرد که از مهمترین نقدهای اسکاچ پل، مبنای نظری وی دربارهی ارادههای انسانی و عدم نقش آنها در تحولات تاریخی است که تأثیر مستقیمی بر اندیشهی وی دربارهی انقلابها گذاشته است. اسکاچ پل مدعی است که به جای ارادههای انسانی در تحولات تاریخی، این ساخت جامعه است که تأثیرگذار میشود. البته وی هیچ دلیل قانعکنندهای بر مدعی خود مبنی بر اسارت ارادههای انسانی در حصار ساختها نیاورده است؛ بلکه به نظر میرسد از آنجا که وی در عصر حاکمیت نظریات ساختارگرایی و پساساختارگرایی، نظریهی خود را تدوین نموده است، آگاهانه یا ناآگاهانه در دام انسانشناسی آن نظریات قرار گرفته است.
2-6. ضعف در پایگاه روششناختی
انقلاب ایران از جهات متعددی نظریهی اسکاچ پل را زیر سؤال برد. وی برای ترمیم نظریهی خود، از سویی و یافتن راهی برای تطبیق انقلاب ایران، از سوی دیگر، مفهوم دولت تحصیلدار و رانتیر را کشف کرد؛ اما خود با مشکلی دیگر روبهرو شد که اگر علت انقلاب ایران رانتیر بودن آن است، چرا در دیگر کشورهای رانتیری از جمله کویت، عربستان و... انقلابی مانند انقلاب ایران به وجود نیامده است؟ ناگزیر، وی پای مفهوم دیگری را به میان میکشد. اسکاچ پل مدعی میشود که علاوه بر رانتیر بودن، ایدئولوژی شیعه نیز با آموزههای ضداستکباری خود، در روند انقلابی کردن مردم تأثیر داشته است؛ اما هنوز اسکاچ پل مشکل خود را حل نکرده است، چرا که باز هم جای این سؤال وجود دارد که در نهضت1342 و نهضت نفت نیز این ایدئولوژی وجود داشته است، چرا انقلاب ایران در آن زمان اتفاق نیفتاده است؟ جمهوری آذربایجان نیز هم رانتیر است و هم ایدئولوژی شیعه دارد، چرا شاهد هیچ گونه انقلابی نیست؟ اینجاست که اسکاچ پل برای بار سوم از کلیّت نظریهی پیشینی خود باید عدول کند و سخن از نقش رهبری و کارگزار که پیش از این کاملاً در نظریهی ساختارگرایی کمرنگ بوده است به میان بیاورد. به رغم همه این جرح و تعدیلها، نظریهی ساختارگرایی، به دلیل انتزاعی بودن و کلگرا بودن، نمیتواند قدرت پیشبینی بدهد و ظاهراً بیش از آنکه تبیینکننده باشد، توصیفکننده است و تنها پس از تحقق انقلاب است که میتواند به میدان بیاید.
3. نقدهای درونمتنی
3-1. ضعف در شناسایی فرصتهای انقلاب
اسکاچ پل دلایلی چند را در شانس جمهوری اسلامی ایران برای بقاء اشاره میکند که بیشتر این فرصتها یا به تعبیر اسکاچ پل، شانسهایی که وی برای انقلاب ایران برشمرده است، ضمن قرار گرفتن در قالب همان ساختار بینالمللی که اساس نظریهی وی بر آن مبتنی است، از سویی، ناظر بر فرصتهای مقطعی و موقتی مثل درگیری با عراق، عدم دخالت شوروی در امور داخلی ایران و... است و از سویی، ناظر به شرایط عارضی و بیرونی مثل دور بودن جغرافیایی آمریکا از ایران. البته اسکاچ پل از برخی شرایط داخلی مثل منبع نفت، فرهنگ شیعه و... نیز نام میبرد. به رغم این، وی روی هیچ کدام از فرصتهای ثابت (مثل ابتنای بر دین، فرهنگ شیعه، روحیه و هویت ملی ایرانی و...) تأکید نمیکند.
3-2. ضعف در شناسایی چالشهای انقلاب
اسکاچ پل پس از اینکه میان حکومت تحصیلدار ایران (حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی) و دولت آرمانیای که انقلاب ایران معطوف بدان است فاصلهی زیاد میبیند و با نوع تحلیل خود، آن دو را در تعارض با هم معرفی میکند، مخاطراتی احتمالی که بسیار عام هستند و هرگز مخصوص شرایط تاریخی انقلاب ایران نیستند، برای آیندهی ایران پیشبینی میکند: احتمال تفرقهی سیاسی میان رهبران انقلاب، ورود ارتش یا یک حزب غیرمذهبی به صحنهی سیاسی ایران یا تجزیهی کشور در اثر شورشهای منطقهای یا تحریکات خارجی.
وی از سویی، جهانبینی ناتوان و غیرپویای اسلامی و از سویی، فقدان مهارت روحانیت شیعه در امر معیشت و اقتصاد را به عنوان پیشفرض گرفته است. در نهایت، اسکاچ پل آیندهی انقلاب ایران را به طور ضمنی در قالب تحقق انقلابی دیگر پیشبینی میکند، اما پیشزمینهی تاریخی تحقق آن انقلاب را منوط به تمام شدن منابع نفتی ایران یا فقدان تقاضا برای خرید آن با فرض وجودش معرفی میکند. به نظر میرسد وی بسیار گذرا و سطحی به چالشهای پیش روی انقلاب اسلامی نگریسته است. شاید یکی از مهمترین علل این نوع برخورد اسکاچ پل، جهل نسبت به ماهیت انقلاب اسلامی و نیز پافشاری بر نظریهی ساختارگرایی پیشینی وی باشد.
3-3. ندیدن فرصتها در کنار تواناییها
از دیگر اشکالات اسکاچ پل این است که همانند دیگر تحلیلگران غربی، تلاش کرده است تا با معیارها و عینک غربی به انقلاب اسلامی ایران نگاه کند. وی همان دغدغههایی که در غرب میتواند انسانها را برآشوبد، در مورد انقلابیون ایرانی نیز تعمیم داده است.
از دیگر اشکالات نظریهی اسکاچ پل، به ویژه در آنچه مربوط به آیندهی انقلاب اسلامی میشود، این است که وی تنها به چالشها و فرصتها اشاره کرده است. ارزیابی عملیاتی و واقعبینانه در این موارد، زمانی صورت خواهد گرفت که در کنار فرصتها و چالشها، تواناییها نیز در نظر گرفته شوند. برای ارزیابی چشمانداز یک ملت، ناگزیر از دیدن هر سه فاکتور چالشها، فرصتها و تواناییها خواهیم بود. بر این اساس، باید اذعان کرد که با در نظر گرفتن تواناییهای بالقوه و بالفعلی که ملت و دولت ایران دارد، دیدگاه اسکاچ پل مبنی بر انحراف یا سقوط دولت انقلابی اسلامی ایران در آیندهای نه چندان دور (!)، آن هم به دلیل واهی تمام شدن نفت (!)، به سادگی زیر سؤال خواهد رفت.
3-4. استثناء بودن انقلاب ایران، مدعای بیدلیل
انقلاب ایران از جهات متعددی نظریهی اسکاچ پل دربارهی انقلابهای اجتماعی را زیر سؤال برد. اسکاچ پل خود به این مطلب به گونهای تناقضآمیز اعتراف میکند. وی برای گریز از قبول شکست نظریهی خود، به جای آنکه به اصلاح نظریهاش بپردازد، به پاک کردن مسئله از اساس روی میآورد و بیآنکه از نظریهی خود بازگردد، انقلاب ایران را استثناء معرفی میکند. وی هیچ دلیل منطقی و حتی غیرمنطقیبرای ادعای خود اقامه نمیکند و تنها به این دلیل که انقلاب ایران بر نظریهی وی تطبیق نمییابد، مدعی استثناء بودن آن میشود.
مشکل روششناسی این گونه تحلیلها این است که راه را برای هر نظریهپردازی که از تطبیق نظریهاش بر مصادیقی که به دنبال تبیین آنها بوده عاجز است، باز میکند. علت اصلی چنین قضاوتی از اسکاچ پل دربارهی انقلاب اسلامی، همچنان که گذشت، جهل وی نسبت به ماهیت انقلاب ایران است؛ وگرنه اگر وی با سیر تحولات تاریخی که منجر به انقلاب شده و همچنین به ماهیت ایدئولوژی و مکتبی که این انقلاب با اتکاء به آن شکل گرفته است آشنا بود، نه تنها این انقلاب را استثناء نمیشمرد، بلکه آن را یک قاعده میدانست؛ قاعدهای مبتنی بر سنت تاریخی انبیاء و معطوف به تکامل روحی معنوی قومی که با اراده و انتخاب خود، حیات طیبه را بر هر گونه حیات دیگری ترجیح دادهاند.
انقلاب اسلامی ایران، در ساحت نظریهپردازی غربی، به حق که یک استثناء است؛ زیرا بیرون از همهی قواعد آن عمل کرده است و در حقیقت، در دو گام، متمایز از نوع انقلابهایی شده است که نظریهپردازان غرب نوعاً تجربه کردهاند. در گام نخست، انقلابهای سیاسی معطوف به معیشت صرف را، که بیشتر به زیست حیوانی و جانوری شبیه است، تبدیل به انقلابی انسانی کرد که آرمانهای آن معطوف به دغدغههای دیرین انسانی، از قبیل مبارزه با ظلم، برقراری عدالت اجتماعی، توجه ویژه به ستمدیدگان و محرومین و... بود و در گام دوم، انقلاب انسانی را در عالیترین جایگاه آن، که اقامهی توحید و گسترش عبودت و پرستش الهی است، قرار داد.[15]
به عبارت دیگر، استثناء بودن انقلاب ایران در این نیست که با نظریهی اسکاچ پل تطبیق نمییابد، بلکه به این دلیل است که بر خلاف نوع انقلابهایی که روابط سیاسی و اقتصادی در تحقق و تبیین آنها اولویت دارد، در این انقلاب، این روابط دینی است که به روابط سیاسی و اقتصادی شکل و معنی میدهد. بی جهت نیست که اسکاچ پل این انقلاب اسلامی را استثناء میداند. آری انقلاب اسلامی استثناء است، اما استثناء در سیر تاریخی حرکت غرب مدرن، نه استثناء در سیر حاکمیت سنن و قواعد الهی.(*)
پینوشتها:
[1]- سعید حجاریان، تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر نظریات علوم اجتماعی، مندرج در: عبدالوهاب فراتی، رهیافتهای نظری بر انقلاب اسلامی، ص 315.
[2]- Theda Skocpol
[3]- تیموتی ویکام کراولی، اسکاچ پل را به عنوان نظریهپرداز ساختاری افراطی که بیشتر به تحلیل نظری «قدرت مرکزی» پرداخته است و معمولاً آثار وی به طور گمراهکنندهای تلخیص شده است، معرفی میکند (تیموتی ویکام کراولی، نظریههای ساختاری دربارهی انقلاب، ص 84).
[4]- اسکاچ پل، تدا، دولتها و انقلابهای اجتماعی، چ 1، ترجمهی سید مجید روئینتن، تهران، سروش، 1376، ص 21 و 22.
[5]- زبان دین، چ 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1375.
[6]- همان، ص 60.
[7]- در خصوص ساختار بینالمللی در نگاه اسکاچ پل میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف) وی نظریهی نظام جدید جهانی والرستین را میپذیرد و ادعا میکند که انقلابها مشخصاً در مراحل انتقالی (مثلاً انتقال از پیرامون به شبهپیرامون) رخ میدهند.
ب) اسکاچ پل، بر خلاف والرستین، برای عوامل سیاسی، استقلال بیشتری قائل است و استدلال میکند که رابطهی بین دولتها، منطق خاص خود را دارد و این رابطه، محدودیتها و فرصتهایی را ایجاد میکند که در وقوع انقلابها بسیار مؤثر است.
ج) عامل دیگر در تحلیل او، برههی تاریخی جهانی است. به نظر اسکاچ پل، انقلابها زمانی رخ میدهند که پیش از آن نمونههایی رخ داده باشند (ناصر هادیان، اهمیت دیدگاه اسکاچ پل و ایدئولوژی و رهبری در انقلاب اسلامی ایران، ص 483 تا 485).
برای اطلاع بیشتر از نظریهی «مرکز، پیرامون و شبهپیرامون» والرستین نیز ر.ک: الوین سو، تغییر اجتماعی و توسعه، ص 244 و 245.
[8]- اقتباس از جدول مندرج در: عبدالوهاب فراتی، انقلاب اسلامی و رهیافت فرهنگی، ص 104.
[9]- اسکاچ پل، تدا، دولتها و انقلابهای اجتماعی، چ 1، ترجمهی سید مجید روئینتن، تهران، سروش، 1376، ص 35.
[10]- همان، ص 36.
[11]- تیموتی ویکام کراولی، نظریههای ساختاری دربارهی انقلاب، ص 72.
[12]- محمد دسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشهی شرقشناسی، ص 68 و 69.
[13]- اسکاچ پل، تدا، حکومت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران، ترجمهی محسن امینزاده، مندرج در: عبدالوهاب فراتی، رهیافتهای نظری بر انقلاب اسلامی، چ 2، قم، معارف، 1379، ص 214.
[14]- کریم مجتهدی، فلسفهی تاریخ، ص 1.
[15]- جلالالدین فارسی، فلسفهی انقلاب اسلامی، ص 312 تا316 و 342 تا 362 و جلالالدین فارسی، چهار انقلاب و دو گرایش مکتبی و دنیا دولتی، ص 10 تا22 ، 312 و 322.
* احمد رهدار؛ مؤسس و رئیس «مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح» قم/