مصاحبه با دکتر موسي نجفي

 

مصاحبه با دکتر موسي نجفي

بسم الله الرحمن الرحيم. به عنوان اولين سؤال بفرماييد: قيام تحريم تنباکو در چه مختصات تاريخي اتفاق افتاد و در ميان نقاط عطف تاريخ معاصر ايران چه جايگاهي را به خود اختصاص داده است؟

بسم الله الرحمن الرحيم.اولاً تشکر مي‌کنم از توجه دوستان گروه تاريخ انديشه معاصر به موضوع قيامهايي که در صدة گذشته انجام شده و ارزشي که دوستان براي اين کار قايل هستند که در حقيقت ارزش براي هويت خودشان قائلند. اگر دوره بعد از قرارداد ترکمنچاي را به لحاظ مسائلي همچون برقراري کاپيتالاسيون در ايران و جدا شدن برخي ولاياتاز ايران، بتوان دوره انحطاط خواند، قيام تحريم تنباکو پاياني بود بر اين دوره که از 1243ق. تا 1309ق.تقريباً هفت دهه به طول انجاميد. اين هفت دهه، دوران ‌پر آشوب و بحراني بود. از ظهور فرقة بابيه و بهائيت گرفته تا شکل‌گيري جريان منورالفکريکه محصول همين دوره بحراني است. ارتباط ما با دو رويه غرب در همين دوره برقرار شد. رويه‌اي که از تأسيس دارالفنون و ايجاد روزنامه‌ها نمايان شد و چهره‌ استعماري آن که در اين دوره بيشترين اثرات خودش را در زندگي مردم ايران گذاشت. با اين تفاوت که از شکل نظامي جنگ‌هاي ايران و روس به شکل سياسي و اقتصادي تبديل شده بود. برخي نويسندگان اين دوره را عصر بي خبري ناميده‌اند،اما به نظر مي‌رسد خبرهايي در اين بي خبري بوده است. شايد بتوان نام اين دوره را عصر سلطه و هويت زدايي از ملت ايران ناميد. نهضت تحريم تنباکو به اين دوره پايان داد و تقريباً هفت دهه بعد خود را تا قيام 15 خرداد 1342 که طليعه انقلاب اسلامي بود، به دوران بيداري مبدل ساخت.

آيا به همين جهت است که حضرتعالي معتقديد قيام تحريم مدخل و کليد فهم نهضت مشروطه هست؟ به نظر شما براي فهم مشروطه اگر از قيام تحريم شروع کنيم چه مألفه‌هايي در مشروطه ديده مي‌شود که اگر از آنجا شروع نکنيم، اين مؤلفه‌ها ديده نمي‌شوند. به بيان ديگر نهضت تحريم از چه چيز‌هايي در نهضت مشروطه پرده برداري مي‌کند؟

بناي بنده بر اين نيست که به نويسندگان سکولار استناد ‌کنم، اما اين نويسندگان گاه ناخواسته به واقعيت‌هاي غير قابل انکاري اشاره کرده‌اند. کسروي در تاريخ مشروطه مي‌نويسد: قيام تنباکو نخستين تکان توده‌ها بودو اين کاملاً درست است. دولت‌آبادي هم به اين نکته‌ اشاره مي‌کند که دخالت روحانيت در سياست در تنباکو،بذري در مزرعه روحانيت پاشيد و چنان روحانيت را با سياست پيوند داد که به راحتي نمي‌توان آنها را از هم جدا کرد. يعني نقطة عطف ورود روحانيت در سياست ايران شد. روشن است که روحانيت قبلاً هم در سياست دخالت مي‌کرد. حاج ملا علي کنييا سيد شفتي هم در سياست دخالت مي‌کردند اما نه در قالب يک نهضت.  چرا که اساساً زمينه شکل‌گيري يک نهضت وجود نداشت. صفويه که نسبتاً نظام مقبولي بود، دوره افشاريه هم که اصلاً مطلب چيز ديگريست،اوايل دورة قاجاريه هم که جنگ‌هاي ايران و روس بود،وقوع نهضت به تضعيف کشور و به نفع روسها منجر مي‌شد و اساساً استعماري نبود که نهضتي شکل‌بگيرد. در واقع بعد از اين چنگ‌ها بود که استعمار به ايران وارد شد،و نهضت تحريم اولين نهضت بيداري بود که در مقابل آن شکل گرفت. نهضتي که در آن روحانيت و مردم به طور هم جانبه‌اي شرکت کردند. شايد اين نهضت را تنها بتوان با قضية قتل گريبايدوف مقايسه کرد که نه ملي بود و نه نقش مردم و روحانيت در آن پر رنگ بود. بيشتر يک واکنشي در مقابل سلطه و ظلم بوده است. اما نهضت تحريم بيشتر از اين که واکنش باشد، يک سر فصل جديد است. قضيه قتل گيريبايدوف به زورگويي روسها و تکبر سفير مهر پاياني زد و به نظر بنده، به خلاف تحليل‌هايي که اين حرکت را محکوم مي‌کنند، در جاي خودش خيلي غرور آفرين بود. تفاوتي که قضيه قتل گريبايدوف با اشغال سفارت آمريکا در 13 آبان دارد،اين است که 13 آبان پايان دورة سلطه هست و شروع يک مبارزه عليه غرب، اما قضيه گريبايدوف به نظر مي‌آيد انعکاس اثباتيش بعداً در تنباکو پديدار شد. و ثمره هر دو در مشروطه مشاهده شد. مرحوم مدرس درباره اينکه نهضت تنباکو توانست به مشروطه ختم بشود دليلي مي‌آورد که قابل توجه است. ايشان بقاي حکومت‌ها را در احترامي مي‌بيند که مردم به آنها قائل هستند. قيام تحريم تنباکو احترام حکومت را نزد مردم از بين برد و وقتي احترام حکومت از بين برود به تعبير مرحوم مدرس به درختي مي‌ماند که ديگر شکوفه نمي‌دهد. براي اولين بار،در نهضت تحريم بود که زن‌ها در نهضت شرکت کردند و ناصرالدين شاه را، شاه باجي سيبيلو خواندند. کسي که تا ديروز ظل الله بوده، حالا باجي سبيلو شده است. حال چطور شد که بخشي از ميوه درختي را که روحانيت و مردم کاشتند، در مشروطه غرب چيد بحث ديگري هست.

حالا با توجه به اينکه حضرتعالي قيام تحريم را سرآغاز تبديل وضعيت مردم از يک توده بي‌شکل به يک ملت، ظرفيت اجتماعي اين قيام را تا چه حدارزيابي مي‌کنيد، آيا ظرفيت اجتماعي اين قيام در حدي بودکه مانند برخي مورخين و يا سيد جمال از ميرزايشيرازي انتظار انقلاب و خاتمه دادن به نظام سلطنتي را داشته باشيم؟

ديدگاه سيد جمال و انتظار او به نظر بنده مخلوطي است از واقعيت‌هاي نهضت بيداري اسلامي و هم اوهام ايشان. شما فرض کنيد که يک قهرماني الان در بستر بيماري هست،او بعداً مي‌تواند 300 کيلو بلند کند و قهرمان جهان بشود، اما فعلاً در دوره نقاحت و رو به بهبودي است. قيام تحريم تنباکو همان بستر بيماري و دوران نقاحت است که تازه نهضت، عصر بي خبري را جراحي کرده است. انتظار بلند کردن يک وزنه 300 کيلويي از آن زياد هست، اما اين که در ناصيه اين قهرمان که الان رو به بهبودي هست، قهرماني جهان ديده شود، دور از انتظار نيست. مرحوم ميرزا مي‌ديد که اين شروع يک عصر جديد هست اما عجله نکرد چون مرد دور انديشي است.

به عبارت ديگر اوج اين حرکت و نهضت، انقلاب است که در بهمن57 به وقوع پيوست. اينکه امام (ره) درباره ميرزا مي‌فرمايند: او پير مرد کوچک با عقلي بزرگ بود، بيانگر همين واقعيت است. اينکه ميرزاي شيرازي در آخرين نامه‌اي که براي مرحوم آشتياني نوشته ـ اصل نامه نيز نزد بنده هست، مرحوم نجفي فرستاده و پيش ما مانده و آن را چاپ کرديم ـ نهضت تنباکو را موجب «اعلاي کلمه ملت» مي‌داند، چيز عجيبي است. حتي اگر ملت را به معني دين و شريعت هم بگيريم، روشن است که آيين تشيع در جامعه ايران تنيده شده است و وقتي تشيع در ايران رشد کند در واقع کل اين مجموعه و اين ملت شيعه اعلاي کلمه پيدا کرده است. چنانچه مرحوم مطهري اعتقاد داشتند براي اينکه يک ملتي شکل بگيرد، بايد يک آرمان و يک کمال و يک حالت استعلايي در آن ملت به وجود بيايد. ميرزا وقتي مي‌گويد دين اعلاي کلمه پيدا کرده و اين را در عراق مي گفت، معني‌اش اين است که دين زنده شده است. اما در ايران معني ديگريدارد،زنده شدن دين و تشيع در ايران اين زمان يعني زنده شدن وحدت ايران، هويت ايران و استقلال ايران، يعني روح ملي و ديني ما، آرمان ما، مقاومت ما اعلاي کلمه پيدا کرده است. و اين درست است. حرف ميرزا نه تنها در اجمال، بلکه در تفصيل هم درست در آمد. بعدها امام (ره) روي همين اعلاي کلمه ملت دست گذاشت و در واقع اين مشعلرا به واسطه مرحوم آخوند و شهيد مدرس و ديگران به انقلاب اسلامي رساند. اين واقعيتي بود که نه روشنفکران ديدندو نه حتي خيلي از روحانيت. اين رمزي هست بين امام و ميرزاي شيرازي با واسطه مشروطيت و نهضت‌هاي دورة پهلوي که حالا که در اعلاي کلمه ملت اين قدرت وجود دارد، اين را بگير و ازش استفاده کن،هرچند خود ميرزا نتوانست استفاده کند چون اين بيمار هنوز در مرحله نقاحت بود، بايد اين درخت رشد مي‌کرد و جوانه مي‌زد و ميوه مي‌داد که ميوه‌اش همين 22 بهمن هست.

حضرت عالي سالها پيش در يکي از مقالاتتان،انتقاد آدميت نسبت به علمکرد ميرزا را مطرح مي‌کنيد و پاسخ مي‌دهيد. آدميت به ميرزاي شيرازي انتقاد مي‌کند که چرا لغو هم امتيازات را مد نظر نداشته و همه قراردادهاي استعماري را تحريم نکرده است. شما در آنجا به اين مطلب اشاره مي‌کنيد که انتقادات آدميت ناشي از سطحي‌نگري است که وي نسبت به ظرفيت‌ اجتماعي مردم در اين زمان دارد. روشنفکري هيچ گاه نتوانسته است در جايگاه يک رهبر بزرگ ملي قرار گيرد و لذا درک درستي هم از ظرفيت‌هاي فرهنگي و اجتماعي مردم ندارد. امروز چه پاسخي به اين انتقاد داريد؟

روشن است که ما هر وقت تاريخ را دوباره مي‌خواند،به درک عميقتري از آن مي‌رسيم. اساساً قضايايي تاريخي به گونه‌ايست که هر چقدر در آنها عميق شويم، اين عمق و دقت به خود ما نيز بر مي‌گردد. البته همه از اين عمق برخوردار نمي‌شوند. ميرزا در يکي از نامه‌هايشان دارند که «تا قطع يد فرنگي بل مره تحريم باقي است». اگر چه در جريان تحريم تنباکو قطع يد فرنگي به طور کامل نشد و تنها قطع يد کمپاني شد و تحريم هم توسط ميرزا شکسته شد توان مردم هم بيشتر از اين نبود،اما اين مطلبي که ميرزا مي‌گويند يک پيامي درش هست که بنده تازه متوجه آن شدم و در نوشته‌هاي قبليم نيست. ميرزا در واقع با بيان اين مطلب آرمان نهضت را گوشزد مي‌کند.ممکن است خودش نتواند به آنجا برسد، اما راه براي ديگران باز مي‌شود. و همراه با ارتقاء ظرفيت‌اجتماعي مردم اين آرمان هم به تحقق نزديک مي‌شود.

به نکته جالبي اشاره فرموديد. به خصوص با توجه به اينکه حضرتعالي معتقديد در تشيع آرمان جلوتر از واقعيت حرکت مي‌کند. در هر سطحي از توان و ظرفيت اجتماعي قرار دارد، نقطه نهايي و آرماني را فراموش نمي‌کند. در همان نهضت مشروطه هم وقتي بحث مشروطه مطرح مي‌شود، ميرزاي نائيني مي‌گويد چون که دسترسي به امام معصوم نداريم و چون که نائب امام معصوم نيز در حال حاظر توانايي کافي براي در اختيار گرفتن حکومت را ندارد، پس در اين حال مشروطه از سلطنت بهتر است. در شيعه قرار نيست فقط توان بالفعل و موجود مد نظر قرار گيرد. بلکه هميشه وضعيت موجود با وضعيت مطلوب سنجيده مي‌شود. با اين توضيح اگر مراحل پيش‌روي ملت ايران را در تاريخ چنين ترسيم کنيم که از قيام تحريم آغاز کرده، بعد به جنبش مشروطه رسيده، بعد انقلاب اسلامي را شکل داده و به تعبير مقام معظم رهبري قرار است بعد از تشکيل نظام به دولت و بعد تمدن اسلامي برسد. قائدتاً هر کدام از اين مراحل نيازمند ظرفيت اجتماعي و نه تنها اجتماعي بلکه فرهنگي و معرفتي خاص خودش است. حال با توجه به تحليل ظرفيت اجتماعي ملت ايران از قيام تحريم تا انقلاب اسلامي، مي‌توانيدالگويي ارائه کنيد که مطابق آن بتوان ظرفيت‌هاي ملت ايران را ارتقاء داد و به سطح ظرفيت‌هاي تمدني رساند.

به نظر بنده اين برمي‌گردد به ذات تشيع. ببينيد نهضت‌هاي شيعي در عين حالي که چيزي نفي مي کنند، يک الگوي اثباتي هم ارائه مي‌کنند. به خلاف برخي فرهنگ‌‌ها و نهضت‌ها که تنها نفي مي‌کنند و الگوي اثباتي ندارند. اساساً نهضت‌هاي شيعي نفيشان با اثبات هست. اگر اثبات نداشته باشند مردم به آنها دل نمي‌دهند. مثل قيام اباعبدالله، که در حين نفي حاکميت و خلافت اموي، اثبات ولايت اهل بيت هم هست.اينکه مي‌فرمايند به هدف امر به معروف و نهي از منکر قيام کرد‌اند، به خاطر شعور و فهم مردم بود که بايد کم کم با ولايت اهل بيت اشنا بشوند، چون اينها با سيرة خلفا بزرگ شدند.در نهضت‌هاي بيداري شيعه اين وجود دارد. مثلاً‌همين که اينها از موضع دين صحبت مي‌کنند،در واقع گوشزد مي‌کنند که پادشاه در موضع دين نيست. اصلاً همين که مشروعيت سلطنت را زير سؤال ببرند، کافي است. نکته بعد اينکه هر دو مرحله نفي و اثبات نيازمند ظرفيت‌هاي مخصوص به خودش است. اين رهبر اجتماعي است که توان تشخيص اين ظرفيت‌هاي را دارد. هر سطحي از نفي، متناسب به سطحي از اثبات است.

به خصوص در اثبات، بايد ابتدا ظرفيت مردم را سنجيد. بايد ديد مردم در چه مرحله‌اي از رشد و بلوغ هستند. البته در تمام نهضت‌هاي شيعي رشد متناسب با آن صورت گرفته است. به همين جهت مقام معظم رهبري دائماً به مردم توجه دارند. چرا که رهبران در صورتي مي‌توانند به اهدافشان برسند، که مردمشان بلوغ و رشد متناسب با آن اهداف را پيدا کرده باشند. شما در تنها در ايران شاهد شکل‌گيري يک جامعه شيعي هستيد، نه در عراق، نه در لبنان و نه در هيچ کشور اسلامي ديگر. اينجا يک امتياز ويژه دارد جامعة شيعي شکل گرفته با آرمان‌هايش. وقتي يک جامعه شيعي با آرمان‌هاي شيعي شکل مي‌گيرد،‌ طبيعتاً در بطن خودش مهدويت را هم دارد. مرجع شيعه از موضع نيابت از امام غائب سخن مي‌گويد. ممکن است مانند تحريم تنباکو اولش مشروعيت سلطنت باشد، اما آخرش حضور کامل و تمام عيار ولايت هست. حضور کامل ولايت، يعني تحقق تمدن اسلامي، يعني تحقق کامل همه ابعاد آداب و احکام اسلامي. تمدن اسلامي اين نيست که به مريخ برويم، تمدن اسلامي يعني جامعه اسلامي کامل، جامعه اسلامي کامل هم با وجود انسان کامل حاصل مي‌شود.

در نظريه مهدويت اين هست که در عصر ظهور جامعه ديني تمام ظرفيت‌هاي خودش را آشکار مي‌کند. اين آرمان‌ نهايي نهضت‌هاي شيعي است. و يک مرحله‌اش نفي سلطنت يا محدود کردن سلطنت است. به هر حال هر مرحله‌اي ظرفيت مدني متناسب با خودش را نياز دارد. و تا اين ظرفيت فراهم نشود، تحقق آن مرحله امکان پذير نيست. به عبارت ديگر هر مرحله بيداري متناسب با خودش را مي‌خواهد. اين خط بيداري از تنباکو دنبال شده است و اکنون به اينجا رسيده است. ما نبايد ديروز را با امروز مقايسه کنيم.

بنابراين الگوي حضرتعالي دو بخش دارد. بخشيکه به آرمان‌هاي يک حرکت اجتماعي ـ تاريخي برمي‌گردد،‌اين است که همواره بايستي در کنار نفي، اثبات متناسب آن نيز وجود داشته باشد، بخش دوم هم اين است که هميشه اين ارتقاع دو پايه خواهد داشت، يک پايه رهبرانند و پايه ديگر مردم.

درباره بخش دوم هم بفرماييد، تکيه بريکي از اين پايه‌ها چه نخبگان و چه مردم، نخبگان هم چه روحانيت و چه روشنفکران، چه آسيبي مي‌تواند به تحليل ما از نهضت‌هاي تاريخ معاصر ايران برساند؟

اصلا ً بحث در گستره روشن فکر و روحاني نيست، بلکه مسأله بيداري اسلامي و ابعاد آن و اعتقاد به ظرفيت آن هست تا تمدن اسلامي. يک عده اصلاً‌ نمي‌توانند اين بيداري را ببينند. حتي ممکن استبخشي از جريان روشن‌فکري، به نقش فقها و علماء در يک مقطع تاريخي اعتقاد داشته باشند و بگويندحضور آنها ضروري بوده، البته همين‌قدر نه بيشتر چنانچه نقل شده در جريان انقلاب اسلامي بعضي از رهبران منافقين در زندان گفته بودند که آيت الله خميني، به تعبير آنها، انقلاب کرده و شاه رفت، حلا ديگر بايد انقلاب را دست ما بدهد. اين چيز زيادي نيست که براي روحانيت و علما بتوان قائل شد. اصلاً کسي نمي‌تواند منکر شود، حتي مغرض‌ترين غربي‌ها به نظر من تا اين مقدارش را قبول دارند. اما واقعتمسأله اين نيست، مسأله اساسي عقبة کار هست که ما روحانيت را با آن نهضت‌ها و جريان بيداري و آن سير تکاملي تشيع و مقابله با غرب، در ايران عقبه کار مي‌بينيم. اين فرق مي‌کند تا اينکه بخواهيم مسأله را مقطعي ‌ببينيم، با يک نقشه فردي.

آن چيزي را که ما اسمش را مي‌گذاريم مقاومت «عالم ديني» در قبال «عالم غير ديني». رويارويي غرب در ايران با يک عالم ديني صورت گرفته است. در واقع در دوران قيام تحريم،غرب تلاش مي‌کرد که سايه سنگين اين عالم را بر ايران بيندازد. و مشروطه اوج اين تلاش بود. اما همزمان با اين توسعه‌طلبي، عالم ديني هم به مقابله پرداخت. فقها و علما و مردم در اين عالم بيدار شده‌اند و هم سنبل‌ها و نمادها و نمودهايياز مقاومت عالم ديني در مقابل عالم غير ديني هستند. مقاومت و استقامت از ويژگي‌هاي يک جامعه زنده است. و جامعه‌اي زنده است که روح آن يک فرهنگ آن زنده و پويا باشد. تمدن اساساً از فرهنگ ناشي مي‌شود. فرهنگ اسلامي در اوج خودش مي‌شود تمدن اسلامي اينها نشانه‌هاي زنده بودن يک فرهنگ هست منتها در مرحله ابتدائي‌تر در مقابل يک موج بزرگتري که دارد مي‌آيد و اين موج بزرگ مي‌خواهد همه چيز را ببرد ديدن اين موج آن موجي که مي‌آيد و آمادگي که اينها و سنگر هايي که مي‌خواهند بسازند در مقابل اين موج، اين مهم هست. اينکه سنگربانش کيست، خوب معلوم است،اما برخي نه مي‌خواهند اين موج را ببينند که چه خبر مي‌خواهد بشود در مشروطه هم همينطور هست مشروطه هم نمي‌خواهد اين موج را ببيند و نه مي‌خواهند اين سنگري که دارد ساخته مي‌شود را ببينند.

از اين جهت است که معتقديم بايستي مشروطه را از مسير نهضت تحريم دنبال کرد. در اين صورت مشروطه‌خواهي ايرانيان نه از اين بابت است که در مسير مدرنيته قرار گرفته‌اند، بلکه به يک جريان بزرگتري وصلند که پيشتر به راه افتاده است.

به عنوان آخرين سؤال، با توجه به اينکه عنوان همايش «ولايت و فقاهت از تنباکو تا انقلاب اسلامي» است، به نظر حضرتعالي اين بيداري اسلامي که در طي تاريخ معاصر ايران در قالب‌ نهضت‌ها خودش را آشکار کرده است، به کدام يک از حوزه‌هاي علمي مانند فقه، فلسفه و عرفان يا به تعبيري فقها، عرفا و فلاسفه مي‌توان منتسب ساخت. اين ارتقائيکه در ظرفيت اجتماعي ملت ايران صورت گرفته است، با توانمندي کدام دسته از اين حوزه‌ها تناسب بيشتري دارد. در انقلاب اسلامي چيزي که مشهود بود اينکه اين انقلاب توسط کسي که هم فقيه بود و هم عارف و فيلسوف رهبري شد. اما آيا چنين جامعيتي در مقاطع ديگر اين جريان بيداري اسلامي وجود داشت است. و آيا مي‌توان زواياي فلسفي و عرفاني قضيه را نيز پررنگ‌تر ديد؟

وقتي يک جامعه اسلامي ايجاد مي‌شود، طبيعي هست که اين علومي که شما اسم برديد فلسفه و عرفان و هنر در شکل گيري آن جامعه نقش داشته‌اند. طبيعتاً نمي‌توان همه اين علوم را به فقه بازگرداند،بلکه همه اين علوم از قرآن و روايات مايه گرفته‌اند. در تاريخ اسلام کم نداشتيم دانشمندان و بزرگاني مانند شيخ بهائي که هم فقيه بودند و هم اديب و هم فني و عارف و هم متکلم. هرچند بارزترين حلقه‌اي که يک متفکر را به جامعه اسلامي وصل مي‌کند و حرفش را نافذ مي‌کند، فقهش هست، اما آن عارف هم هست، فيلسوف هم هست. به تعبير يکي از متفکرين، جميع علوم اسلامي درش هست و خودش بازتاب آنهاست. اگر بخواهيم تنها فقط فقه را صاحب نقش بدانيم، بايد بپذيريم که عرفان و فلسفه و هنر و اقتصاد و اينها اصلاً در قرآن و اسلام نيست و اين خودش يک حرف خطرناکي خواهد شد. و ما را به سمت حرف‌هاي بنياد گراها و برخي از فرقه‌هاي افراطي اهل تسنن سوق خواهد داد. ما چرا چنين امتيازي را از تشيع سلب کنيم. مخصوصاً که جامعه شيعه در کنار فقه و فقها حتي خود فقها مثل خواجه نصير و ديگران به رشته‌هاي ديگر علوم هم مزين بودند و ازش استفاده مي‌کردند هم متلکم هستند هم عارف هستند هم فقه هستند و خيلي از اين رشته‌ها در خود وجود اينها به اتحاد و اتصال رسيده است. و اين همان عقلانيت اسلامي است. که براي رشد تمدن اسلامي نيازمند آن هستيم. علاوه بر اينکه به طور مثال بسياري از همان مفاهيم فقهي و ديني را هنر مي‌تواند منتقل کند و زبان انتقال مفاهيم مي‌شود. گفتم يک وقت ما اين حرف‌ها را در يک جامعة غير شيعي مي‌زنيم، بله. ولي يک وقت در يک جامعة شيعي مي‌خواهيم از تمام ظرفيت‌هاي آن جامعه استفاده کنيم، خواهيم ديدکه تعدد و چندگونگي اين علوم کارايي پيدا مي‌کند. البته درجاتش فرق مي‌کند درجه فقه درجة اول است. عقلانيت و فلسفه اسلامي حتي توان همين فقه را افزايش مي‌دهد.فقه زبان خاص خود را دارد. در صورتي که اگر جامعه اسلامي بخواهد با يک زبان عام‌تر صحبت کند، اينجا عقلانيت فلسفي کارايي زيادي دارد. اين از امتيازات جامعه شيعي است که ابزراهاي متعدد و گوناگوني در اختيار دارد.

بله در همين قيام تحريم تنباکو مي‌دانيم که حکم فقهي و حکومتي ميرزاي شيرازي باعث خيزش و حرکت مردم شد، اما اگر دقيقتر نگاه کنيم اين برمي‌گردد به ذات و ماهيت جامعه اسلامي و شيعي و ارتباطي که بين نايب امام زمان به عنوان رئيس مدينه و اهل مدينه وجود دارد. حالا اين ارتباط را مي‌توان با زبان فقهي بيان کرد و مي‌توان با زبان فلسفي و يا عرفاني بيان کرد.ماهيتش ولايي است و اين اختصاص تنها به فقه ندارد. در تشيع همه علوم روح ولايت درشان وجود دارد. منتها فقه بارزترين و يا مي‌توان گفت محمل اصلي آن است.