تنباکو، نهضت ضداستبداد
تنباکو، نهضت ضداستبداد
هوشياري ميرزاي شيرازي در مقابل فريبکاري درباريان
بعد از آنکه دولت، وضع را بسيار وخيم ديد، جلسات متعددي با علما برگزار گرد و در آخرين جلسه که تعدادي از تجار موافق دولت را هم دعوت کرده بود، به اطلاع آنها رساند که امتياز منحصر در خارجه شده است و آن دسته از تجار حاضر نيز اتفاق نمودند که امتياز خارجه از هيچ رو ضرري به مردم و مملکت ندارد، بلکه اگر اين امتياز به صورت کلي لغو شود و «دست فرنگي از اين عمل يکسره مقطوع گردد، ناچار هفتصد هزار تومان [خسارت] فرنگي را بايد تدارک نمود»و در تدارک اين خسارت ضرر کلي بر مردم وارد ميآيد.
صدراعظم بدنبال اين شهادت تجار، عرصه را بر علما تنگ کرد و آنها را مجبور کرد که تلگرافي را که در آن از ميرزاي شيرازي خواسته شده بود حکم خود را لغو کند، مهر کنند. علما هم از آنجا که ميدانستند ميرزاي شيراي به تلگراف دولتي اهميتي نخواهد داد آن را مهر کردند. اما بلا فاصله بعد از خروج از مجلس، با ارسال تلگرافهاي متعدد، واقع مطلب را براي ميرزا نوشتند، در عين حال نگران بودند که مبادا حقيقت بر ميرزا مشبته شود.[1]
ميرزاي شيرازي نيز در جواب تلگراف دولت نوشت:
«خدمت آقايان عظام علماي دارالخلافه ـ ضاعفالله تعالي اقدارهم ـ بشارت رفع دخانيه، موجب مزيد تشکر و اميدواري و دعاگويي ذات اقدس همايون اعلي حضرت شاهنشاهي ـ خلّدالله تعالي مُلکه ـ گرديد. إن شاء الله تعالي به يمن [همت] عاطفت ملوکانه، دست خارجه بالمرّه ازايران کوتاه خواهد شد».[2]
با توجه به آنکه در اين تلگراف هيچگونه اشارهاي به رفع حکم نشده بود، عملا درباريان نااميد شدند.
مقاومت و پايداري مردم در ترک تنباکو
پس از اين که درباريان مجبور شدند، انحصار داخلي را برداشته و امتياز را منحصر کردند به انحصار خارجي، تبليغات وسيعي براي آن به راه انداخته، در شانزدهم جماديالاول، اعلاميهها بر در و ديوار چسباندند که اي مردم: «بر حسب امر قدر قدرت بندگان اعلي حضرت ... بعد از اينکه معلوم شد که عمل انحصار تنباکو و مينوپل آن، بر عموم رعايا و اهالي ، قدري شاق است ...اين انحصار و مينوپل را در تمام ممالک محروسه ايران از امروز موقوف و متروک فرمودند...»
با اين حال مردم ابدا به اين تبليغات توجهي نکردند و طبق نوشته نويسند ة تاريخ دخانيه: «اين اقدامات اولياي دولت در دارالخلافه که جاي خود دارد، در ساير ممالک محروسه نيز اصلاً و ابداً اثري در مزاج مردم نبخشيد. همه جا مردم بر متارکه و امتناع از دخانيات برقرار و استوار ماند»ند. [3]
نايبالسلطنه در گِل و لاي در غلطيد!
دربارة کامرانميرزا نايبالسلطنه كه ميخواست براي آنكه «شورش و غوغا را فرو نشاند»، از راهي خلوت به محضر ميرزاي آشتياني بيايد، حادثهاي جالب نقل شده است:
«... يكمرتبه از ميان جمعيت مردمي كه در اطراف ارك مجتمع بودند، يك نفر سيد با شمشير [کشيدة] برهنه و جمع كثيري نيز از دنبال او، رو به جناب حضرت والا حمله ميآوردند. حضرت والا نايبالسلطنه، همين كه از دور، اين وضع دهشتانگيز را مشاهده فرمودند، فوراً به ارك برگشتند. شورشيان نيز تعاقب نموده، در ميان ارك، خودشان را تا به نزديكي حضرت والا نايبالسلطنه رسانيدند؛ كه ناگاه ا ز آن ميانه، سيد مؤمياليه، شمشيري را که در دست ميداشته، به قصد حضرت والا پرتاب نمود، نايب محمود[خان] از چاکران حضرت والا، جلد دستي کرده، چوبي را که بدست داشته به جلو شمشير داده، شمشير را از حضرت والا رد نمود. حضرت والا [نايبالسلطنه] در آن گيرودار از شدت [وحشت و] و دهشت، قضا را زمين هم قدري گلين بود، پايش لغزش كرده، قداً قد از يك پهلو به گِل درافتادند؛ فوراً چاكران از اطراف هجوم آورده، حضرت والا را برگرفته، دست بدست قدري آن سوتر بردند؛ تا اين که در آن نزديکي، اسب بيزين و برگ فقط با جل نمدين حاضر بود. چاکران، همان اسب را به تعجيل رسانيده، حضرت والا نايبالسلطنه را به همان وضع با لباس گِلآلوده سوار نموده و به تاخت ايشان را به داخل عمارت رسانيده، درِ عمارت را بستند. حضرت والا همين که به اندرون رسيدند، غش کرده بيهوش افتادند. جماعت شورشيان که از دنبال ميآمدند، جمعي از بيرون عمارت، مشغول سنگانداختن شده، تمامي چراغهاي دولتي و شيشههاي عمارتي که مشرف به خيابان است، همگي را شکستند. جمعي ديگر نيز به متابعت سيد مومياليه جرئت و جسارت نموده و با غريو و غلغله، روي به اندرون خانه حضرتوالا يورش آوردند».[4]
[1] . شيخ حسن کربلايي، تاريخ دخانيه، ص 139ـ 141و 146ـ 150.
[2] رک: شيخ حسن کربلايي، تاريخ دخانيه، ص150.
[3] . شيخ حسن کربلايي، تاريخ دخانيه، ص 143.
[4] . شيخ حسن کربلايي، تاريخ دخانيه، ص 174.