تاريخ ايران -55 عوامل انحراف در نهضت مشروطه

 

تاريخ ايران -55 عوامل انحراف در نهضت مشروطه

کيهان

نويسنده: دكتر موسي نجفي - موسي حقاني

    اينان موفق شدند طي عملياتي پيچيده اداره قواي قزاق را به دست بگيرند، دولت هاي در آستانه كودتا را يكي پس از ديگري ساقط و زمينه روي كارآمدن دولت ضعيف و محلل سپهدار رشتي را فراهم نمايند، با استفاده از مطبوعات و نيز ايجاد ناامني هاي اجتماعي زمينه رواني وقوع كودتا را ايجاد كردند، با استفاده از منابع مالي بانك شاهنشاهي قواي قزاق را بازسازي نموده وآنان را براي انجام عمليات كودتا آماده ساختند، با به كارگيري عوامل خود در نظميه و ژاندارمري مدافعان پايتخت را از دفاع جدي بازداشته و زمينه ورود بي دردسر كودتاچيان به تهران را فراهم نمودند. اعضاي اين كميته پس از پيروزي كودتا همگي به مناصب مهم گمارده شده و مزد اقدامات خود را دريافت كردند.

   اعضاي فرق ضاله و فراماسون ها: فرقه ضاله بهائيت و تشكل فراماسونري در تاريخ معاصر ايران دو بازوي فعال استعمار محسوب مي شوند كه در مقاطع مختلف به نفع بيگانگان وارد عمل شده و اهداف آنها را محقق ساخته اند. يكي از عرصه هايي كه اين دو تشكل در آن حضوري فعال داشتند كودتاي 1299 بود. چهره هاي بارزي كه بعضاً هم وابسته به فرقه ضاله و هم عضو فراماسونري بودند و يا اينكه در يكي از اين دو كانون توطئه حضور داشتند عبارت بودند از: اردشير جي، عضو لژ بيداري و مروج بهائيگري در بين زرتشتيان؛ عين الملك هويدا، بهائي و عضو لژ بيداري؛ علي محمدخان موقرالدوله، بهائي از عناصر مورد وثوق انگلستان در ايران، وي ارتباط عميقي با محافل اطلاعاتي هند بريتانيا در ايران داشت. پسر او به نام حسن موقر الدوله معروف به حسن باليوزي، مؤسس بخش فارسي راديو بي. بي. سي و رئيس محفل بهائيان در لندن بود. لطفعلي خان كلبادي يا همان سردار جليل مازندراني، عضو كميته آهن از گردانندگان سازمان بهائيت در مازندران كه نقش عمده اي در كودتاي 1299 داشت؛ محمودخان جم عضو كيمته آهن و لژ بيداري ايران كه پس از كودتا به وزارت رسيد.

    بدين ترتيب مشاهده مي كنيم كه به رغم ادعاي بي طرفي سفارت انگلستان در جريان كودتاي 1299، شبكه هاي مخفي و غيررسمي وابسته به انگلستان در زمينه سازي و انجام كودتا شركت داشتند. مضافاً اينكه مداخلات آيرو نسايد، اسمايس و اسمارت در امور قزاقخانه و مهياكردن قواي قزاق براي انجام كودتا، دخالت آشكار انگلستان را نيز در كودتاي 1299 بر ملا مي سازد. رضاخان پس از تحكيم پايه هاي قدرت ادعا كرده كه كودتاي 1299 حركتي خودجوش و مستقل بوده است. در صفحات بعد به اين ادعاي وي پاسخ گفته ايم.

    مقدمات فكري و سياسي پيدايش حكومت پهلوي و مسئله دين و دولت و تجدد

    داستان پيدايش حكومت پهلوي، و افول و اضمحلال قاجاريه را نمي توان تنها در چارچوب تغيير يك سلسله پادشاهي و روي كارآمدن يك پادشاه ديگر تحليل كرد. اين مسئله، زمينه ها و ابعاد فكري بسياري دارد. اگر 1304 شمسي را آغاز رسمي حكومت پهلوي درنظر بگيريم، به نظر مي رسد براي پي بردن اجمالي به تحولات پنج دهه بعد يعني از سال 1300 تا 1357 - مي توان به دو دهه قبل از روي كارآمدن پهلوي بازگشت و با مروري تاريخي از منظر بعد از مشروطيت و از نگاه تحولات و زمينه هاي فكري آن، به كودتاي سوم اسفند نظر افكند و وارد دوره پهلوي شد و ماهيت جريانات فكري مؤثر در اين دوران را تحقيق كرد.

    براي فهم شرايط دوران قبل از كودتا، و عوامل مؤثر نظام فكري- سياسي پهلوي، چند عامل و محور قابل نقد و بررسي است:

    .1 انحراف در نهضت مشروطيت و عوامل آن.

    .2 غلبه سكولاريزم و لائيزم بعد از مشروطه در صحنه تحوّلات سياسي ايران.

    .3 هرج و مرج، فرقه بازيها، ناامني و عدم استقرار و اقتدار نهادهاي قانوني. بعد از تحليل اين سه عامل، با توجه به ماهيت فكري و سياسي عصر پهلوي، به جريان دين و موضع علماي شيعه درقبال اين وقايع مي پردازيم. اما قبل از آن، به سه عامل اول اشاره مي كنيم:

    .1 انحراف در نهضت مشروطيت و عوامل آن

    در مورد عامل اول - يعني علل انحراف مشروطيت - چند مسئله قابل بحث است:

    الف - كناررفتن و كنار زده شدن انديشه ديني، يأس متدينين و مردم با اعتقاد

    اين مسئله را مي توان در عوامل و شرايط دهگانه اي به شرح زير تجزيه و تحليل كرد:

    اول: ساده انديشي برخي از نيروهاي معتقد و اصيل در انقلاب مشروطه به آن اندازه بود كه فكر مي كردند همدلي و فداكاري آنان بايد تا زمان استقرار مشروطه باشد و بعد از آن تكليفي جدي براي آنان نيست و امور، صرفاً بعد از پيدايش لفظ مشروطه به سامان مي رسد و به مجراي صحيح بازمي گردد. به دليل وجود چنين تفكري بود كه حتي در اوايل دوره مشروطه شاهد ورود و سپس رخنه بسياري از افراد قدرت طلب، بدنام و اهل زدوبندهاي سياسي در پايه ها و نهادهاي مهم مشروطيت هستيم.

    دوم: نگاه جامع نسبت به مشكلات و تمركز در مبارزه ضد استبدادي و غفلت از موانع و مشكلات، مشروطه خواهان و نيروهاي اصيل آن دوره را از پرداختن ريشه اي به بسياري از معضلات مهم باز داشت. اگر بزرگان و متفكران و دلسوزان عهد مشروطه، آن توجه و تيزبيني و ظرافتي را كه بحق درمورد استبداد و شعبه ها و شاخه هاي آن مصروف داشتند، در مورد رئوس مسائل مهم ّ ديگر به خرج مي دادند، مسلماً استبدادي كه از در بيرون رفته بود، از پنجره داخل نمي شد.

    سوم: كثرت مطالب و تنوع موضوعات در مشروطيت، هرچند در نگاه اول نشان از تحرك اجتماعي و شور ملي مردم دارد، ولي به نظر مي رسد اين مسئله باعث شد كه بسياري از مسائل مهم، قرباني بحثهاي فرعي و جزئي و روزمره شود. كثرت مطالب و تنوع بحثهاي اجتماعي و سياسي زماني رشددهنده و تعالي بخش جامعه است كه اولاً به طور طبيعي و خودجوش مطرح شوند، نه خطي و حزبي و گروهي؛ ثانياً اولويت بندي شوند و مسائل مهم و غيرمهم معلوم و مشخص شوند، و اين اولويت بندي هم براساس حقوق جامعه و تعالي آن، مشخص شده باشد.

    چهارم: اشاعه تهمت و افترا كه هر روز و هر هفته در مطبوعات پخش و منتشر مي شد، افزايش «بي تقوايي محيط اجتماعي و سياسي» را باعث شد و اين امر دلسردي و كناره گيري بسياري از علما و آزاديخواهان و مبارزان را فراهم آورد.

    پنجم: دودستگي و چنددستگي بين علما و دامن زدن به اين اختلافات كه بيشتر در زمينه هاي نظري و اجتهادي بود، سبب شد كه نوعي سردرگمي و بي اعتمادي قلبي به مشروعيت نهضت و مقدسات و مباني آن رشد كند. البته، نبودن يك مرجع عالي نهايي در مشروطيت كه همه به طور مطلق او و حكمش را بپذيرند، به دودستگي بين مذهبيون بيشتر دامن زد. اين ضعف در قيام تحريم تنباكو به دليل حضور آيت الله ميرزاي شيرازي كه رهبر علي الاطلاق نهضت بودند، ديده نمي شد.

    ششم: افراط در تبليغ حريت و چماق شدن مفاهيمي چون آزادي، شورا، عدالت، برابري و برادري براي مقابله با متدينين و مخالفت با اصول ديني، باعث شد كه مردم ديندار به اين نتيجه برسند كه در ذات اين مفاهيم و الفاظ، ترويج بي ديني نهفته است، پس بايد از انقلاب و نهضتي كه اين اصول و مفاهيم را مطرح كرده است، دوري جست.

    هفتم: استفاده از مفاهيم مقدس مشترك در نهضت مشروطه براي مقاصد حزبي، فردي و خطي، امري رايج شد. در اين مورد، به خصوص مطبوعات وابسته به اين دستجات سياسي تأثير زيادي در مشوش كردن افكار عمومي داشتند و نقش تخريب كننده بسياري را ايفا مي كردند.

    هشتم: شهادت آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري در تهران و منزوي شدن بسياري از علماي باتقوا و وجيه مردمي، نوعي بيزاري عمومي و ملي از نهضت مشروطيت در مردم ديندار به وجود آورد. نهضت ملي و مردمي وقتي قداست و مشروعيت ديني خود را ازدست داد، فداكاري و ايثار و عوامل تعالي بخش انقلاب ازدست مي رود و با كمترين نغمه هاي مخالف، دچار تزلزل مي شود. شهادت حاج شيخ فضل الله نوري باعث شد كه برخي علماي بزرگ حتي تا دهه هاي بعد از «انقلاب مشروطه»، از آن با عنوان «فتنه مشروطه» ياد كنند.

    نهم: با ضعيف شدن هر دو جناح عمده ديني مشروطيت، خلأ شايان توجهي در اركان فكري و سياسي مشروطيت به وجود آمد و اين خلأ را سكولارها از يك طرف و سياسيون شيداي مقام و دنيا از طرف ديگر پر كردند.

    دهم: نقش تخريبي نيروها و عوامل نزديك به محافل خارجي از يك سو و نبود تجربه مؤثر در جريانات ديني براي پاسخگويي قوي و عدم استفاده از ابزارهاي روز براي مقابله با جريانات منحرف از طرف ديگر، باعث شد كه عوامل منحرف بتوانند به نوعي كاذب، ذهنيت جامعه را متوجه خود سازند و از آنجا كه با ارزشهاي ديني جامعه مخالف داشتند حرفها و تبليغات آنان نه باعث جذب مردم كه سبب دلسردي و يأس مردم ديندار از نهضت شدند.

    ب - نداشتن شناخت روشن از غرب و دست كم گرفتن خطر استعمار عامل مهم ديگري كه بايد در زمره علل انحراف مشروطيت مطرح كرد. استعمار غرب و حضور و نفوذ سلطه آن است. اين عامل خود را در دو دهه حد فاصل بين مشروطه و روي كارآمدن رضاخان آشكارا تحميل كرد. از آنجا كه انقلاب مشروطيت، انقلابي ضداستبدادي به شمار مي رفت و تمام توجه مشروطه خواهان به مبارزه با استبداد بود، خطر استعمار غرب و شناخت همه جانبه آن به درستي مورد توجه قرار نگرفت. البته بودند جريانات و تفكراتي كه به موضوع «دركمين نشستن استعمار و يا ريشه ها و شاخه هاي آن در ايران» توجه و دقت مي كردند؛ امّا واقعيت اين است كه اين مسئله مهم هيچگاه در سطح ملي، در اولويت دستور كار مجاهدان و مدافعان انقلاب مشروطيت قرار نگرفت. اصولاً با فراموش شدن خطر استعمار آن هم در كليه ابعاد، دو خطر جدي، ابتدا آرام و سپس سريع و آشكار وارد جريان و شريان مشروطه شد:

    نخست: تهاجم فرهنگي غرب بعد از مشروطه در شعارهاي انحرافي و يا تفسيرهاي غيرديني، الفاظ مشترك مشروطه را از محتواي ديني و بالندگي و قداست ساقط كرد و واژه هاي آزادي، عدالت، برابري و. . . را - ابتدا در مفاهيم ليبرال و گاه اومانيستي - مطرح كرد؛ و اين به منزله غربي شدن فرهنگ انقلاب مشروطه بود. البته با تهي شدن الفاظ مشترك مزبور از بار اسلامي و تفسير و قرائت غربي آن، فرهنگ انقلاب مشروطه به بزرگترين دشمن و عامل بدبختي ايران - يعني استعمار غرب - نه به چشم علت درد و بيماري كه به چشم دوا و شفا نگريست.

    دوم: با درنظرنگرفتن غرب و استعمار آن، استبداد و ماهيت استبداد ايران به روشني شناخته نشد و نتيجه اين سهل انگاري، سيطره استبداد سلسله پهلوي بود؛ سلسله اي كه علاوه بر مستبدبودن، به مراتب خشن تر و پيچيده تر از قاجار بود و ازنظر وابستگي به خارج و دخالت اجانب در كشور، گوي سبقت را درطول تاريخ ايران از همه ربود و ابعادي از حضور بيگانه را در ايران باب كرد كه هيچگاه تصور آن نمي رفت. باطن رژيم پهلوي را استبداد و استعمار تشكيل مي داد كه تحت نظام و ظاهر مشروطه و پارلمان خود را تحميل نمود و اين در يك كلام، به معناي قلب حقيقت و ماهيت مشروطيت بوده است.

    ج - تبديل محيط فرهنگي نقد و اجتهاد و انتخاب به بي هويتي و تقليد و سطحي نگري سومين عامل قابل بررسي در طول دو دهه از مشروطيت تا دوران رضاخان، فضاي فكري و فرهنگي و مشخصه هاي آن است. از اين زاويه بايد گفت تبديل محيط نقد و اجتهاد و انتخاب به محيط تقليد و بي هويتي و خودباختگي، كه از افكار و روحيات افرادي مثل ميرزاملكم خان و ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ساير منورالفكران نسل اول و دوم تراوش مي كرد، در اين مقطع در سطح وسيعتري به منصه ظهور درآمد. در رساله لامحه شب (از رسائل دوره صدر مشروطيت)، هشداري درخور توجه در اين زمينه وجود دارد: «چنان در تقليد از فرنگيان زياده روي كردند كه بسياري از آداب را ترك گفته، بلكه استهزاء به متعبدين نمودند. اين نادانان به حكم «الجاهل ا ما مفرط او مفر ط»، هر مجمعي تشكيل دادند، ننگ مجامع انسانيت شدند و هر اساسي بنا نهادند، «اوهن من بيت العنكبوت» گرديد». در رساله اي ديگر با عنوان نوشدارو يا دواي درد ايرانيان در همان صدر مشروطيت، درباره جريان و روند مورد بحث اشارات مفيدي هست كه در بخشي از آن چنين مي خوانيم: باري، علوم و صنايع جديد را كه نياموختند؛ كاش مردم را به قول خودشان به حال بربريت قديم رها كرده، عادات و رفتار ايراني را تغيير نداده، اقل امر صنايع و علوم ناقصه كهنه پرستان كه هزاران سال زندگاني را به قناعت و سهولت مي گذراندند، از دستشان نمي رفت و معدوم صرف نمي شد. در تمام لوازم زندگي روز، ما را محتاج به خارج و دادن پولهاي گزاف كردند. مشكلات معاش صد برابر شده؛ روفرشي پارچه هاي فرنگي با مخده عثماني و صندلي اروپايي در حجره پاره دوز و لبوفروش، حتماً بايد جمع باشد. عشقي دارند خاصه جان و مالشان را نثار بيگانه كنند