فراسوی بیداری ایرانی - اسلامی بازخوانی نظریه دیکتاتوری منور دوره رضاخانی، در قالب نظریه انقلاب مخملی جریانات روشنفکری عصر انقلاب اسلامی، در پرتو اندیشه امام خمینی
فراسوی بیداری ایرانی - اسلامی
بازخوانی نظریه دیکتاتوری منور دوره رضاخانی، در قالب نظریه انقلاب مخملی جریانات روشنفکری عصر انقلاب اسلامی، در پرتو اندیشه امام خمینی
حکمتي ديگر
دکترمظفر نامدار[1]
ما از شرّ رضاخان و محمد رضا خلاص شدیم لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پا دارندگان سلطه ابر قدرت ها هستند و سر سپردگانی می باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگی ها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمی دارند.[2]
چکیده
فهم تفاوت استبداد قاجاری ( استبداد کلاسیک)با استبداد پهلوی (استبداد مدرن) فهم دو مقطع حساس تاریخ تحولات دوران معاصر ایران میباشد. به نظر می رسد شناخت نحوه استحاله انقلاب مشروطه در استبداد رضاخانی به نوعی به تفاوت ساختاری این دو نوع از استبداد بستگی دارد. نویسنده در این مقاله تلاش می کند در پرتو اندیشه امام خمینی ضمن برشماری تفاوت های ساختاری این دونوع از استبداد، علل بازگشت جریانات روشنفکری غرب گرا و سکولار عصر جمهوری اسلامی را به گفتمان های ارتجاعی و ضد عقلی این ایدئولوژی تحلیل نماید. سیاست های ضد فرهنگی رضاخان و الیگارشی وابسته به حکومت وی، در مقابله با دین و فرهنگ ملی ایران، بازتابی از این ایدئولوژی بود . با شناخت دقیق ماهیت نظام حکومت استبدادی رضاخان، به نوعی میتوان خاستگاه اصلی و اساسی جنبش های اجتماعی این دوره علی الخصوص ریشه های انقلاب اسلامی را نیز تحلیل کرد.
واژه های کلیدی
استبداد قانونی شده، رژیم قاجاری، رژیم پهلوی، بیداری اسلامی،استبداد کلاسیک، استبداد مدرن، روشنفکری، دیکتاتوری منور
مقدمه
استبداد قانونی شده عنوانی است که می توان به نظام مشروطه سلطنتی داد. نظام مشروطه سلطنتی در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران دگرگونی های عجیبی ایجاد کرد. مهمترین و کلیدی ترین تحولی که این نظام به وجود آورد تبدیل استبداد کلاسیک قاجاری به استبداد مدرن سلطنتی بود.
تا قبل از نهضت مشروطه و تاسیس نظام مشروطه سلطنتی در ایران، سلطنتت و خانواده سلطنتی هیچگاه ماهیت قانونی یا شرعی نداشت. جابجایی سلطنت ها و فراز و فرود آنها تحت تاثیر یک سنت ملوک الطوایفی که عموماً به اقتدار ایلات ایران بر می گشت، در ساختار اجتماعی و سیاسی ایران رخ می داد . ایلی به دلایلی قدرت را بدست می گرفت و دوران چندی را که عموماً به توانایی و اقتدار ایل و ایل خان وابسته بود، حکومت می کرد. امّا به محض اینکه عصبیت لازم برای نگهداری قدرت ایل از میان می رفت و در ایل دیگری متمرکز می شد جابجایی در سلطنت نیز اتفاق می افتاد. این جابجایی عموماً متکی به قدرت شمشیر و توانایی های یک ایل در همساز کردن ایلات دیگر و به نوعی یک جابجایی درون ساختاری بود.
نظام مشروطه سلطنتی این جابجایی طبیعی و درون ساختاری را ملغی کرد و با قانون اساسی مشروطه، سلطنت را بصورت مادام العمر در یک خانواده و یک ایل تثبیت نمود و به آن ماهیت قانونی داد. چنین چیزی در تاریخ ایران سابقه نداشت.
استبداد، با نظام مشروطه سلطنتی قانونی شد و این استبداد قانونی شده سلطنت را مادام العمر در خاندان بی کفایت قاجار و پس از آن در خاندان بی ریشه پهلوی ماهیت شرعی و قانونی بخشید و منورالفکران این مملکت اسم چنین عمل غیر عقلانی را تجدد و ترقی گذاشتند و به آن بالیدند. این مدل از نظام پادشاهی فقط ریشه در نظام های استبدادی الیگارشیک اروپا مخصوصاً انگلیس، فرانسه و آلمان داشت.
نظام مشروطه سلطنتی با مصادره انقلاب بزرگ عدالتخواهانه ملت ایران، ساختار غیر عقلانی و پوسیده استبداد پادشاهی را مدرن و قانونی کرد و برای توجیه قدرت مطلقه سلطنت، پشتوانه قانونی درست کرد.
استبداد مدرن با استبداد کلاسیک از جنبه شکلی، ساختاری و سازمانی تفاوت های مهمی دارد. تا این تفاوت ها را درک نکنیم علت صدور فتوای حرمت حکومت مشروطه سلطنتی توسط بعضی از مخالفان را درک نخواهیم کرد. همچنانکه خاستگاه استبداد مدرن نیز خاستگاهی کاملاً متفاوت تر از خاستگاه استبداد کلاسیک و در نتیجه پیچیده تر از آن و عمق سیطره اش بر زندگی شخصی مردم بیشتر است.
گذار از استبداد کلاسیک قاجاری به استبداد مدرن پهلوی:.
واژه استبداد قانونی شده در معنای خود بیانگر واقعیت ها ومکانیزم هایی است که مطالعات سیاسی در ایران هنوز برای آن جواب روشن و قانع کننده ای ندارد. با وجودی که منطق نابود کننده این نظریه در دوره قاجاریه و پهلوی، بعد از حاکمیت خود در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران مجموعه رفتارهای جامعه را هدایت کرد و عامل اصلی بدبختی ایران در دوران معاصر شد، امّا می بینیم که هنوز واقعیت های به نقد کشیده شده این پدیده کافی نیست. بلکه، باید قربانیان این نظریه بر علیه کادرهای متفکری که در منطق استبداد قانونی شده و مسائل پیچیده آن می گنجند، اعلام جرم کنند.
اگر چه بعد از انقلاب اسلامی از نظر سیاسی حکومت و حاکمیت چنین رژیمی در ایران به پایان رسیده است اما ساده لوحانه است اگر تصور شود امکان بازگشت حامیان ایدئولوژیک این نظریه و شکل گیری آنها در قالب های جدید چون دموکراسی خواهی، ملی-مذهبی و غیره نیز قابل تصور نیست. چرا؟ چون استبداد قانونی شده که در علم سیاست جدید از آن تحت عنوان دیکتاتوری منوّر نیز یاد می شود به صورت نقطه عطفی در تاریخ تجدد طلبی غربگرای ایران در آمده و زیربنای همه سیاست های حکومت مشروطه سلطنتی در اواخر دوره قاجاریه و تمام دوران پهلوی شد.
در عصر انقلاب اسلامی و در درون ساختارهای اعتقادی و آرمان های روشنفکری غرب گرا و سکولار، هنوز این نظریه، بقیه رفتارهای فرهنگی و اجتماعی این جریات را تحت تاثیر خود داشته و به عنوان یک نظریه زیربنایی به گونه ای رفتار می کند که بقیه آرمانها در نسبت با آن حالت روبنا پیدا کنند.
در هسته مرگزی گفتمان استبداد قانونی شده ادعا شده است که تجدد و تجدد طلبی در ایران، بخاطر تنگناهای فرهنگی ای که با آن روبرو شد راهی نداشت مگر اینکه مشکلات خود را از طریق استبداد قانونی شده حل و فصل کند. اینگونه است که استبداد قانونی شده با تظاهر به اهمیت دادن به تجدد، با حذف بیرحمانه هر نوع رقیبی به نیروی آماده تفکر و عمل جدیدی تبدیل گردید. بنابراین برای آنهایی که این دوره تاریخی را زمینه ای برای مطالعه ریشه های انقلاب اسلامی ایران قرار می دهند باید این سوال بسیار اهمیت داشته باشد که: چگونه چنین منطق ساده لوحانه ای توانست خود را به جامعه روشنفکری ایران تحمیل کند؟ چگونه منورالفکرانی که آرمان تجدد و ترقی ایران را داشته و تصور می کردند با ضابطه مند کردن نظام ملوک الطوایفی قاجاری می توانند به این مهم نائل آیند، پیاده نظام خرده پای نظریه استبداد منور شدند؟!
به نظر من برای فهمیدن عمق این سوال باید ساده انگاری سیاسی و تاریخی را به کناری انداخت و خاستگاه نظریه استبداد قانونی شده ( دیکتاتوری منوّر) ونتایج فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی آن را مورد مطالعه و تعمق قرار داد. چرا؟ چون ایران عصر انقلاب اسلامی اگر چه از شر نظام مشروطه سلطنتی و ساختارهای وابسته به این نظام رهایی پیدا کرد ولی از شرارت های نظریه پردازان این حکومت، که در قالب جریان های مختلف روشنفکری غربگرا، سلطنت طلب، ملی - مذهبی و غیره فعالیت می کنند و از شعارهای فریبنده ای نیز همانند گذشته استفاده می نمایند، در امان نیست. امام در خط مقدم مقابله با این جریان، هشدارهای استراتژیکی دقیقی به ملت ایران داد. ایشان در تاریخ 7/10/1360 در پیامی که به مناسبت بازگشایی مراکز تربیت معلم صادر شد، فرمودند: ما از شرّ رضاخان و محمد رضا خلاص شدیم لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پا دارندگان سلطه ابر قدرت ها هستند و سر سپردگانی می باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگی ها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمی دارند.[3]
در دو دهه گذشته ملت ایران نحوه عمل این تربیت یافتگان غرب و شرق را در همراهی و همسویی با بازگشت سیطره ابرقدرت ها به ایران، با تمام وجودش درک کرد. سر سپردگانی که با هیچ منطقی بر جای خود ننشستند و تا توانستد یا در راه استقلال، آزادی و پیشرفت کشور سنگ اندازی کردند و یا با نفوذ در مراکز دانشگاهی و اجرایی، قلب حقایق نمودند و به سیاه نمایی تحولاتی که در این سه دهه در ایران اتفاق افتاد و دهها برابر از تحولات دوران رژیم استبدادی مشروطه سلطنتی در هفت دهه بیشتر بود، مشغول شدند.
آیا رفتار روشنفکران غرب گرا و سکولار عصر انقلاب اسلامی، که اکنون با تابلوهای ایدئولوژیکی جدیدتری فعالیت می کنند، مانند دوران قاجاریه و پهلوی، روی کارآمدن یک دیکتاتوری جدید را در ایران تداعی میکند؟ آیا این دیکتاتوری همانطوری که امام راحل فرمودند: ایران را بر می گرداند به وضع سابق؟ اما نه در فرم سلطنت، بلکه به فرم اسلام، لیکن اسلامی که آنها می خواهند[4]. اسلامی که بارها امام از آن به عنوان : اسلام مرفهین بی درد، اسلام ابوسفیان، اسلام انحرافی، اسلام انور سادات، اسلام عهد پهلوی، اسلام صدامی، اسلام شاهی، اسلام معاویه و یزید، اسلام منهای روحانیت، اسلام نفاق، اسلام کفر و در یک کلام، اسلام آمریکایی یاد کردند[5].
به نظر می رسد دیکتاتوری منورالفکری یا نظام مشروطه سلطنتی توتالیتر، ایدهای است که امروزه تمام مسیر حرکت تجددخواهی غربگرا را در ایران بحثانگیز میکند. بنابراین بهتر است چنین نظریهای را خارج از حوزه تحقیق و القائات این نوع از منورالفکران با دقت مورد آزمون و تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
جریان منورالفکری غرب گرا و سکولار بعد از فضاحتی که در یگانگی با استبداد قانونی شده در ایران بوجود آورد، تلاش میکند در قالب نظریههای فریبنده علم سیاست کلاسیک شکلی علمی و عقلانی به این نظریه و دورة سیطره آن در ایران بدهد[6].
بنابراین بررسی این پدیده خارج از چارچوب قواعدی که این افراد تعیین میکند. بیش از حدی که امروزه برای توجیه نظریه استبداد قانونی شده ارائه می شود، ضرورت دارد. در کاربرد گمراه کننده این واژه هر نوع سرکوب و جنایتی تشبیه به تجدد گردید و ضروری نشان داده شد.
به نظر من بحث درباره استبداد قانونی شده برخلاف اینکه عدهای تلاش میکنند با علمینشان دادن این پدیده پرونده عملکرد آن را بسته نگه دارند، یک ضرورت است. قرابت بین استبداد قانونی شده و نظریاتی که امروز جریان منورالفکری غربگرا و سکولار تحت عنوان مدرنیته و مدرنیسم یا شعارهایی چون آزادی، جامعه مدنی، حقوق بشر، لیبرالیسم، دموکراسی و غیره ارائه میدهد، فرصت میدهد تا با بازنگری آنچه که در گذشته نه چندان دور در ایران اتفاق افتاد. فضای دگردیسیهای جدید پیروان دیروز نظریه استبداد منور را در شرایط جدید بهتر درک کنیم.
تفسیرهای گوناگون از دیکتاتوری و استبداد از یک طرف خصلتهای عمومی نظامهای قاجاری و پهلوی و غربگرایان وابسته به آنها را نشان میدهد. و از طرف دیگر، این بررسیها نشان خواهد داد که این دو پدیده(دیکتاتوری منور و روشنفکری غربگرا و سکولار) در بسیاری از نکات کلیدی، نه تنها تفاوتهای معنیداری با هم نداشتند، بلکه مسلح شدن استبداد به قانون، چگونه از آرمان منور الفکری عصر قاجاری به ایدئولوژی سرکوبگر دوران پهلوی تبدیل شد و آشفتگی های پیچیده ای در روابط بین سلطنت و جامعه ایجاد کرد و با چه منطقی نقش اول تجدد طلبی ایرانی به یک خانواده داده شد و سرکوب، ترور، کشتار، تجاوز به حقوق مردم، فروش ذخایر ملی و غیره ماهیت قانونی پیدا کرد و عینیت بخشیدن به امور و صورتبندیهای جامعه و همگون شدن همة نهادها به عهده یک دولت مستبد و رئیس آن گذاشته شد.
چنین مشخصههایی برای اعتبار بخشیدن به مفهوم استبداد قانونی شده به عنوان یک مُد تازه از راه رسیده غرب در این دوران، کلاملاً قانع کننده است. پدیده منحصر به فردی.
که سلطنت استبدادی را با تفسیر کردن شبه عقلی و شبه تاریخی و مسلح کردن به قانون و حتی دین توجیه کرد.
غربگرایان سکولار با مستمسک قرار دادن استبداد قانونی شده حتی شماری از مفاهیم کاملاً مردم پسند را که در اصل هیچ تعلقی به آنها نداشت، وام گرفتند و به این مفاهیم که در رأس همة آنها تجدد، قانون و آزادی و عدالت قرار داشت، معنی و بُرد جدیدی دادند و از این طریق راه را برای هر اندیشه تازة دیگری مسدود کردند.
بنابراین بحث درباره استبداد قانونی شده اگر چه در ظاهر بعد از انقلاب اسلامی اینگونه نشان داده میشود که دیگر محلی از اعراب ندارد و باید پرونده آن بسته شود؛ اما یک بحث زنده و حاضر در جامعه امروزی ماست. و به فراموشی سپردن این بحث به معنای به فراموشی سپردن زیر ساختهای نابود شده توسعه ایران در عصر حاکمیت استبداد قانونی شده است. مصیبتی که هنوز از ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران رخت برنبسته و همة برنامههای توسعه را به نوعی تحت تأثیر خود قرار میدهد.
از طرف دیگر، قرابت و پیوستگی تاریخی و ایدئولوژیکی بین استبداد قانونی شده و منورالفکری غربگرا و سکولار به ما فرصت میدهد تا بازنگری آنچه که در گذشته ایران اتفاق افتاد، مسیر گردد زیرا اگرچه داستان استبداد در عصر جمهوری اسلامی به پایان رسیده است ولی همانطوری که معمار بزرگ اندیشه حکومت جمهوری اسلامی امام خمینی فرمودند ملت ایران باروی دیگر این نظریه سرو کار دارد. غربگرایان سکولار با همه گرایش های خود در این دوران، هنوز هم بدنبال همان خطاهای تاریخی هستند که در آن دوران مرتکب شده و یک انقلاب بسیار باشکوه ملت ایران را بنام انقلاب مشروطه در زیر پای دیکتاتوری قربانی نمودند. اکنون همان نقشی که از ناحیه این جریان در آن دوران ایفا شد، همچنان قرار است تحت عناوین دیگری در ایران دوران جمهوری اسلامی تکرار شود.
بنابراین منتقدان این نظریه باید با برجسته کردن حد و مرز ظرفیت های تشریحی نظریه استبداد قانونی شده و مقایسه تئوریک منورالفکری و استبداد و درنظر داشتن شرایط اجتماعی، تاریخی و فرهنگی که این پدیده در آن پدیدار شد و رشد کرد. علل عقب ماندگی ایران را از این زاویه از نظر دور ندارند. همچنان که پرسش از دلایل گوناگون وجود تعهد ماهوی و نانوشته و رسمی و غیر رسمی میان منورالفکری، غرب گرایی و استبداد قانونی شده نباید مورد بیتوجهی قرار گیرد.
تفسیرهای متضاد و متناقض منورالفکری از دیکتاتوری منور خصلتهای عمومی نظام مشروطه سلطنتی و رژیم پهلوی و ارج و قرب انقلاب اسلامی در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران را نشان میدهد. اگرچه عده ای تلاش میکنند نشان دهند که از جنبه ذاتی دو پدیده منورالفکری و استبداد با هم یکی نیستند اما بیتردید تاریخ نظام مشروطه سلطنتی نشان میدهد که این دو پدیده در بسیاری از نکات کلیدی تفاوتهای معنیداری با هم ندارند.
وجود یک الیگارشی متمایل به غرب، آشفته کردن روابط دولت و جامعه، دادن نقش اول به ایدئولوژی استبداد قانونی شده، رشد سرکوب و ترور که نه تنها شامل مخالفان بلکه ؛ اغلب دستههایی که به نوعی مددکار دیکتاتوری بودند، نشان دهنده این توافق نانوشته در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی دوران معاصر میباشد. توافقی که باعث شد عینیت بخشیدن به ترقی وتجدد و صورتبندیهای جامعه مطیع و سر به زیر به عهده دولت دیکتاتوری و رئیس آن گذاشته شود.
این مشخصههای کلی برای اعتبار بخشیدن به مفهوم استبداد قانونی شده به عنوان تحفه جدید روشنفکری غربگرا و سکولار برای حکومت و حاکمیت در ایران، کاملاً نیاز به بررسی دارد تا با روشن شدن زوایای پنهان نگه داشته شده آن، دوباره فضای آزاد انقلاب اسلامی و مسیر بازنگریهای متنوع جریان روشن فکری با مارکها و مدهای تازه از راه رسیده، از حافظه تاریخی ملت ایران و نسل امروز محو نگردد.
انقلاب اسلامی با تفسیر کردن نمودهای ظاهری و عملکرد این پدیده، میتواند خود را تعریف، تفسیر و توجیه کند. این یک امکان بسیار مهمی است که جریان منورالفکری غربگرا، سکولار و نقابدار در سه دهه اخیر، تلاش کرده است با فرار به جلو و فرافکنی های سیاسی و جنجال آفرینیهای حقوق بشری و مرثیهسراییهای آزادخواهی و دموکراسی و در قبض و بسط نشان دادن های معرفتی و تاریخی، آنرا از ملت ایران سلب کند و نگذارد فهم جدیدی خلاف ذهنیتهای ایجاد شده و مستقل از تفسیرهای تاریخی و هدایت شده آنها در آنچه که در دوران حاکمیت این جریان بر سر ملت ایران آمد، بوجود آید.
بنابراین نمودهایی که در تفسیر تاریخ این دوره در متون متنوعی که در غالبهای جدید و الفاظ فریبنده تولید میکنند، کاملاً گمراه کننده است. همانطوری که گفته شد استبداد قانونی شده و روشنفکری متصل به آن، شمار زیادی از مفاهیمی را که در اصل به آن تعلق ندارند وام میگیرند، به آنها معنا و برد جدیدی میدهند و از این طریق راه را بر سایر تفسیرهای تاریخی و تولید اندیشههای تازه میبندند.
اشکال جدید نفی مردم سالاری دینی و دفاع از استبداد قانونی شده اکنون که مرزبندیهای اساسی این بحث مشخص شد میتواند این سوال را مطرح کند که انقلاب اسلامی در ایران در چه بستری ظهور کرد؟ در تمامی صد سالة گذشته استبداد قانونی شده با کمک منورالفکری غربگرا و سکولار و کسب حمایت از دولتهای اروپایی و آمریکا قصد داشت که مردمسالاری، دموکراسی و دین را در ایران از ریشه منسوخ کرده و در نهایت اثرات آنها را در کشور خنثی سازند. آیا امروز با شکل جدیدی از نفی مردمسالاری و دین مواجه نیستیم؟
این مهمترین پرسشی است که این مقاله سعی دارد با تأکید بر وقایع ایران در دوران مشروطه سلطنتی، طرح کند. بیداری اسلامی - ایرانی بما حکم میکند تمام امکانات جدید این نظریه را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. اکنون بارها می شنویم که چرا برای نشان دادن عظمت انقلاب اسلامی به کارکردهای رژیم های گذشته استناد می کنید! طرح اینگونه سوال ها آنچنان فریبنده است که حتی فرزندان انقلاب اسلامی را نیز در تارهای خود مسحور می کند. سنجش ها مبتنی بر معیار ها و میزان هاست و در خلع اتفاق نمی افتد. سنجش باید مبتنی بر نشانه باشد. آنهایی که این سوال ها را طرح می کنند در حقیقت می خواهند نشانه های سنجش را از ما بگیرند و نشانه ها را گم کنند. گمگشتگی و سر گشتگی نشانه ها در تاریخ ایران، وابسته به اندیشه و عمل جریانات روشنفکری سکولار و غرب گرا میباشد که هنوز هم با تمام قدرت ادامه دارد. روشنفکران غرب گرا از ابتدای پیدایش خود کشف کرده بودند که ملت ایران بدلیل برخورداری از نشانه هایی چون دین، تاریخ، اخلاق، فرهنگ و هنر برای کشف حقیقت احتیاج چندانی به او ندارد. زیرا این نشانه ها در همه دوران به کمال و بدون وهم و نشاندن پنداشته ها به جای دانش ها به مدد این ملت آمده است. لذا مردم از آنها بهتر می دانستند و به خوبی قادر به بیان حقیقت بودند. اما روشنفکران به تاسی از اسلاف خود در غرب، چنین حقی را برای مردم قائل نبودند و حق انحصاری رازدانی را از آن خود می دانستند و برنمی تابیدند که غیر از آنها کسی واقف به سرً قدرت و شناخت باطن عالم و برخوردار از علم موهبی و آگاه به باطن و ظاهر امور و رازدان باشد. بر اساس چنین توهمی این جریان از همان ابتدا برای کسب این حق از آن خود پنداشته، نظامی از قدرت به وجود آورد که سد راه شکفته شدن هر اندیشه دیگر شد.
این قدرت نوظهور نمی توانست در ساختار حکومت استبدادی کلاسیک قاجاری و رهبری پادشاهان مستبد شکل بگیرد و در جامعه به گونه ای عمیق وارد شبکه اجتماعی شود. بنابراین ضروری بود که روشنفکرها نظامی را پایه ریزی کنند که خود عوامل اصلی شبکه های اجتماعی این نظام شوند و در قبال خودآگاهی و سخنوری و رازدانی اجتماعی مسئولیت اصلی را بدوش بکشند و خود جزیی از این نظام باشند. نظام مشروطه سلطنتی که میراث خوار انقلاب عدالت خواهی ملت ایران شد بر اساس همین آرمان شکل گرفت و استبداد کلاسیک قاجاری را به استبداد ضابطه مند یا استبداد قانونی شده تبدیل کرد.
نقش روشنفکری در ایران این بود که جلوتر از توده ها و نه در کنار آنها، قرار گیرد تا بتواند حقیقت را سرکوب کند و بر خلاف ماهیت روشنفکری حقیقی، بر علیه آن شکل هایی از قدرت که او را در حوزه دانش ، حقیقت، خودآگاهی و رازدانی های خود به حساب نمی آورد مبارزه نماید.
هر گونه تفسیری خارج از چارچوب مذکور در مورد روشنفکری ایران به بیراهه رفتن و نشانه ها را گم کردن است. یکی از دلایل نفرت روشنفکران غرب گرا و سکولار از امام خمینی، انقلاب اسلامی وملت انقلابی و مسلمان ایران این است که به ماهیت این جریان در انقلاب اسلامی پی برده شد.
بنابر این تلاش برای فهم و درک معنا و مفهوم استبداد قانونی شده و کانون قرار دادن بُعد ایدئولوژیکی و نمادین آن در حکومت پهلوی و نقش حساس و حیاتیای که روشنفکران این دوره در توصیفهای آرمانگرایی که از این پدیده ارائه دادند و آن را یگانه راه رسیدن به تجدد و ترقی معرفی کردند. کلیه فهم بسترهای شکلگیری انقلاب اسلامی است.
اگرچه هدف من در این مقاله آن نیست که تفسیرهای سیاسی از این نظریه ارائه دهم بلکه میخواهم با بازخوانی مجدد رابطه نظریه استبداد قانونی شده و روشنفکری غرب گرا و سکولار، سطوح متفاوتی از نسل جدید را با آنچه که این جریان بر سر ملت ایران آورد نشان دهم و اثبات کنم که چگونه این جریان که امروزه داعیه آزادی، دموکراسی، قانون و حقوق بشر دارد، در آن دوران خصلت اساسی گفتمان مدرنیزاسیون و ابزارهای آن را منطبق با استبداد کرد و جوانان این مرز و بوم را به مسلخ دیکتاتوری مدرن فرستاد و حساسترین دوره از فرصتهای تاریخی برای تحول ایران را نابود کرد.
این مقاله با چنین مقایسهای قصد دارد فراتر از خصلتهای به ظاهر همانند؛ این دو پدیده را بشکافد و نشان دهد چگونه منطقهایی که مبنای اتحاد این دو جریان قرار گرفت فاقد مبانی لازم میباشد. با بررسی منطقهای موردنظر، فرایند دگرگون شدن و دوباره ساختن بازنمودهایی که امکان دارد در هر دورهای مجدداً سربرآورد، بهتر شناخته شود.
این امکان یک حقیقت تاریخی که منورالفکری جز در اتحاد با استبداد، امکان رشد و حاکمیت در ایران را ندارد.
مطالعه و بررسی این نقطه از تاریخ ایران باید به ما این امکان را خواهد داد که فرایند دگرگونشدن و باز تولید نمودهایی که هنوز هم ادامه دارد، بهتر شناخته شود. در واقع با رویکار آمدن نظام مشروطه سلطنتی، انتقاد از سلطنت بطور علنی به اتحاد با استبداد و تسویه حساب با دمکراسی و دین تبدیل شد. ناگهان استبداد ستیزی منورالفکری به مقدار زیاد با بار منفی همراه شد و مانع نوسازی سیاسی و دگرگونی اجتماعی ایران گردید.
گفتمان استبداد قانونی شده تمایل جانبدارانه و عینی تحولات در تمام زمینههایی بود که توقع جریانهایی که خود را با آن همساز کرده بودند را نمایان میساخت.
اگرچه در ظاهر، این گفتمان چیزی جز یک تمایل ساده و بسیار کلی القاء نگردید اما نگرش جامعی از اوضاع تجدد طلبی ایران معاصر و روشنفکران غربگرای آن را بدست میدهد و روندی از آهنگی را که از متن این تجددطلبی برمیخیزد، بسط داده و نوعی معیار و ملاک برای ایدئولوژی تجدد طلبی در تاریخ معاصر ایران ترسیم میکند.
در ابتدا گفتمان استبداد قانونی شده یک تابوی متحرک و درهم از فضای حاکم بر روشنفکری ایران را به تصویر میکشد که فهمپذیر نیست. ضرورت تحولات از طریق این ایدئولوژی به صورت یک جنبش طبیعی و اجتنابناپذیر نمایش داده می شود که گویی هیچ توفیقی در ایران غیر از مجرای عمل به این ایدئولوژی وجود ندارد. در یک چنین اوضاعی کسی انتظار ندارد که جامعه پیچیده و در عین حال کاملاً از هم گسیخته ایران به نحو بهتری اداره شود و وضعیت آنچنان بیثبات و آینده آنقدر مبهم است که تصور میشود امکان بازیافت آشفتگیها جز از این طریق وجود ندارد.
در چنین اوضاعی همه چیز، خود ارجاع، بدون مقصد، بدون ادراک و فاقد نشانههایی از ثبات و پایداری نشان میدهد که اصلاً نمیتوان به آن اتکا کرد.
پس از چنین تصویری از گسست اجتماعی و فرهنگی و نابسامانی و فقدان صمیمیت و انسانیت، گفتمان استبداد قانونی شده که آرمان روشنفکران عصر انقلاب فرانسه بود وارد صحنه میشود. و خود را بگونهای نشان میدهد که گویی تنها راه تفسیر و فهم تحولات اجتماعی و فرهنگی است.
با وجود اینکه نخبگان مذهبی جامعه میدانستند که این ایدئولوژی در تفاوت با ایدئولوژی انقلاب مشروطه هیچ امیدی به آیندهای درخشان را نوید و بشارت نمیدهد اما ضرورت دگرگونی در پس تفسیرهای ایدئولوژی استبداد قانونی شده آنچنان خود را در کلیه حوزه ها، در اندیشه و عمل تحمیل میکند و تغییرات آینده را درخشان و انقلابی نشان میدهد که گویی هر گونه تجدد و ترقی و هر انقلابی در ایران جز بر پایه تفسیرهای سردمداران این ایدئولوژی ممکن نیست.
بخش تکمیلی این گفتمان، ایده ساختن انسان جدید منطبق با وضعیت مدرن بود. ایدئولوژی استبداد قانونی شده آنچنان در نقش منطق سازشپذیری با حیات اجتماعی ایران و ضروریات آن ظاهر میشود و به سهولت مورد حمایت قرار میگیرد که گویا برای جامعهای مثل ایران که نمیخواهد از همه گسیخته و نابود شود گزینش دیگری وجود ندارد. لذا باید سریعاً خود را با آن همساز نماید.
امام خمینی در تبیین بخش تکمیلی این ایدئولوژی می فرماید: در مشروطه هم اینطور بود، یک دسته واقعاً به آنها آنقدر تزریق شده بود که اعتقاد کرده بودند که باید فلان جور را عمل کرد...این سلطنت طلب ها ی آن وقت، آنقدر تزریق کرده بودند که مردم استبداد را ترویج می کردند...حالا هم همینطور است.ممکن است شیاطین در بین مردم بیفتند و آنقدر تزریق کنند که تکلیف شرعی معین کنند برایتان؛ که باید ما مخالف با فلان مقام، مخالفت با فلان امر بکنیم. بیدار باشید! آنها با توطئه های شیطانی دارند عمل می کنند. توطئه های شیطانی غیر از این لشکر کشی است...[7]
اساس ایدئولوژی استبداد قانونی شده و سیاستهای رضاخان و روشنفکران حامی او بر چنین فضایی ریخته شد. رضاخان و ایدئولوژی دیکتاتوری منور در چنین دنیای پر آشوب و پیچیدهای، مرجع تحرک، تعامل، انعطافپذیری و ارزشهای مرجعی به حساب میآمد. در حالیکه چنین ضرورتی در ساختار چنان حکومتی وجود نداشت. اما اوضاع بگونهای ترسیم شد که هرگونه مقاومت یا مخالفتی با این منطق به منزله همراه نبودن با جمع و خواستههای مردم و مزاحم بودن در مسیر تجدد و مخالفت با دموکراسی و پیشرفت تلقی میشد. نبابراین مسابقه روشنفکری برای همگام شدن با نظریه استبداد قانونی شده و سردار آن یعنی رضا خان، پایانی نداشت. همه باور کرده بودند که در این جنبش دائمی هیچ روشنفکری نباید در مسیر تجدد و توسعه جا بماند. گوش ها و چشمها آنچنان بسته شد و عقلها آنچنان از کار افتاد که هیچکس حالت ناپایداری دائمی و خردگریزی چنین نظریه ای و دولت برآمده از آن را ندید.
و خود را در خدمت اشتهای سیری ناپذیر استبداد جدید قرار داد. اشتهایی که بر طبق قانون خاص خود حرکت میکرد و وقتی به حرکت افتاد دیگر امکان توقف آن وجود نداشت.
همان تصویری که آنتونی گیدنز از گردونه بی مهار مدرنیته ترسیم میکند. ماشین بی فرمانی که قدرت عظیمی دارد و هر آن ممکن است از نظارت و کنترل ما خارج شود و خودش و هر چیزی که سر راهش قرار می گیرد ، نابود کند[8].حرکت استبداد در ایران پس از قانونی شدن به مثابه حرکت گردونه بی مهار شد در مسیری می افتد که دیگر قابل کنترل نبود. نه مجلس قانونگزاری مشروطه، نه احزاب سیاسی، نه روشنفکری بی بنیاد این دوره نمی تواند مسیر و سرعت گردونه استبداد منور را مهار کنند. این گردونه سرشار از تنش، تعارض و کشمکش های متخالف، تمامی مراجع اقتدار ملی را مورد تهاجم قرار داده و در زیر پای تجدد قربانی می کند.
استبداد قانونی شده هیچ عملی را خارج از اراده خود مثبت ارزیابی نکرد مگر آنکه در چارچوب این نظریه جای گیرد و به سهم خود به آن شتاب بخشد بنابراین آزادی حتمی برای کسانی که در به ثمرنشستن این نظریه هزینه کرده بودند، مانعی بود که راه حرکت این نظریه را کند میکرد. بنابراین تمام کسانی که به هر دلیلی در حرکت استبداد قانونی شده مانع ایجاد میکردند دشمن تلقی میشدند و با آنان چون دشمن رفتار شد.
مجرمیت و بیگناهی در عصر حاکمیت این نظریه به صورت تصورات عاری از معنا جلوهگر شد، کسی که سیطرة طبیعی یا تاریخی تجدد و استبداد قانونی شده و دیکتاتوری منور مانع ایجاد کند مجرم است. استبداد مدرن معنای جدیدی به فهم قانون و عملکردهای ضد قانون داد. قانون به جای آنکه عامل ثبات و پایداری شود به صورت ابزار اعمال خشونت دیکتاتوری در آمد. حکومتی که ناپایداری دائمی و عمقی جامعه را در یک سطحی آرام و به ظاهر با ثبات یدک میکشید.
انقلاب عدالت طلبانهای که بعداً در نظام مشروطه سلطنتی استحاله شد به نسلی تعلق داشت که قرار بود دستآوردهای فرهنگ ایرانی را برای انتقال به نسل بعدی حفظ و حراست نماید و بر آن چیزهایی بیفزاید.
اما ایدئولوژی استبداد قانونی شده با رها کردن افکار و تعالیم ریشهدار و تولیدکننده گذشته، به بهانه پذیرش افکار و اندیشههای نو، گسستگی رعبآوری در بینادهای جامعه ایران ایجاد کرد.
انقلاب مردم ایران قرار نبود نوآوریهای ویران کنندهای به همراه آورد. تنها قرار بود آغازی برای گذار از نظم پوسیده و کهنه گذشته و از نو بنا کردن دنیای مشترک جدیدی باشد. دنیایی که نسل انقلابی، ثبات و پایداری آنرا بعهده بگیرد و از آن محافظت کند و به آن معنا بخشد. اما استبداد قانونی شده با تمام وجودش با چنین انقلابی مخالف بود و معتقد بود که باید با تداوم تاریخی ایران قطع رابطه کرد و 1400 سال فرهنگ و تمدن و تولیدات فرهنگی و شعر و عرفان و سیاست و مذهب و دین و دولت را نادیده گرفت و به دورهای پیش از آن بازگشت. دوره ای که نمادهای شاخصی برای دفاع عقلانی از آن وجود نداشت. این ایده، ایدهای کاملاً ضد ثبات و پایداری و همسازی و هم آوازی و وحدت اجتماعی بود
استبداد قانون شده تداوم تاریخی ایران را از بین برد و بین دستآوردهای گذشته، ابتکارات زمان حال و آرمانهای آینده درههای عمیقی ایجاد کرد و به ایده گسست از ریشه و ساختن جامعهای که فاقد ریشه و هویت در درون خودش است، اقدام کرد. پیروان این نظریه در شرایطی این مصیبت را بر ایران نازل کردند که دنیا با تمام توان خود به سمت سازندگی و کشف فضاهای جدید و پیشرفت در تلاش بود. اما نظریه پردازان استبداد منور تمام تجدد را در جابجایی کفش و کلاه مردم و برداشتن چادر از سر زنان و رواج بی عفتی و بی دینی و نابودی نشانه ها ی دینی و فرهنگی جامعه خلاصه کردند و برای این اقدامات نابخردانه جشن و هنر در مرکز ادب و شعر فارسی برگزار نموده و به عقل ، درایت، آزادی خواهی و عدالت طلبی مردم ایران لبخند تمسخر زدند.
استبداد منور و شکل گیری حاکمیت قدرت بیشکل در ایران:
.استبداد قانونی شده یا منور نظامی بود که در آن سازندگان دنیای خیالی جدید در مراقبت از دنیای خود پیوسته در برخورد با عوامل مزاحم درگیر میشدند. محافظت از یک اوضاع ناپایدار مستمر منطق استبداد منور بود. تبلیغات رضا خانی نقش اصلی را در عقلانی نشان دادن این اوضاع دنبال کرد. تبلیغات که به عقل سلیم جامعه به شدت توهین میکرد و فهم واقعیت را از جامعه دریغ کرده و پنهان نگه میداشت. دنیای استبداد قانونی شده دنیایی خیالی. متکی به دروغ و تذویر و انسجامی ادراک ناپذیر بود. تبلیغ از چنین اوضاعی جزء وظایف سازمان نهفته در دل استبداد منور بود. روشنفکرانی که هدف آنها عبور دادن دروغها از مجرای واقعیتها و بنا کردن یک دنیای خیالی جدا از دنیای واقعی بود.
منطق دیکتاتوری منور لزوماً شکل جدیدی از قدرت لجام گسیخته حکومتی را یدک میکشید. قدرتی که با نیروی پلیس مدیریت میشد و در جامعه کلیه بخشها را تکلیف میکرد تا بر اساس آن رفتار کنند. استبداد قانونی شده بدون وجود هرگونه سلسله مراتبی از طریق ویران ساختن هر نوع وساطت، رقابت، احساس مسئولیت و مشارکت، قدرت بیشکلی را در جامعه ایران پایهریزی کرد.
استبداد قانونی شده برخلاف شعارها و ظواهرش با هر اصلی از اصول اقتدار مخالف بود و تمامی سلسله مراتبهای واقعی و مقاومت در برابر حتی منطق خود را برنمیتابید.
حکومت رضاخان به معنای واقعی، حکومت توتالیتری بود که سطوح سیاسی مسئولیتها را از بین برد و اجازه نداد که طبقات، نهادهای اجتماعی و سایر سازمانهای مسئول سهم خود را از اقتدار و فرمانبری دریافت کنند. معزول کردن، ترفیع گرفتن و هرگونه جابجایی در طول دوران حکومت پهلوی فاقد منطق سازمان بود و عمل اقتدار از سطح ظاهر و عینی به پشت صحنه منتقل شد.
در استبداد قانونی شده رضاخانی جذب، درآمیختگی و هم مایگی بیمعنا بود. بجای اینکه دولت در جامعه شکل بگیرد، انگیزه دولت به سمت حل کردن جامعه و نهادهای آن در درون دولت و یکی شدن آنها در دولت رفت.
حکومت رضاخان، حکومتی بود که در آن کانون قدرت اگر چه قابل مکان یابی بود. اما بصورت یک عامل اجرایی در همه جا حضور و قصور داشت و بطور پنهان و آشکار جامعه را تحت سیطرة خود گرفت و برنامههایش را به جامعه تحمیل کرد. استبداد قانونی شده برای اینکه جامعهای سوای جامعه گذشته بنا کند و شهروندان ایده آل برای خود ترتیب دهد در هر سطحی اراده خود را بر جامعه تحمیل و در نشر آن کوشید. و با مهار کردن تنوع و تعهد به فرهنگ و دین، هنجارهای خود را به نمایش گذاشت. استبداد قانونی شده تلاش کرد تمامی نشانه های متمایز کننده جامعه از حکومت را از بین ببرد و تیشه به ریشه شناسایی دوجانبه دولت و ملت بزند.
استبداد مدرن در قالب جنبش های مخملی
- روشنفکری ایران عصر انقلاب اسلامی چرا هنوز هم در حال و هوای استبداد قانونی شده زندگی میکند؟
- روشنفکری در عصر انقلابی اسلامی چرا معترض است؟
- آیا این اعتراض مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی است؟
- میتوانیم به شعور اجتماعی و تاریخی جریان روشنفکری در ایران اعتماد کنیم؟
- دلایل این اعتماد چیست؟
عقبه تاریخی این جریان هم در دورة قاجاریه و هم در دورة پهلوی عقبه قابل اعتمادی نیست. تاریخی است تنیده شده در تاریخ استبداد مدرن ایران؛ چگونه میتوان به چنین تاریخی اعتماد کرد؟ روشنفکری نه تنها به ندرت در تاریخ معاصر به سرکوبیهای استبداد، سلب آزادی های منبعث از جنبشهای اجتماعی که عموماً بدست روحانیت رهبری شده حساسیتهای منفی نشان داده است و در کنار دیکتاتورها نه تنها به سرکوبی و انحراف و استحاله این جنبشها پرداخته است بلکه از بدو پیدایش تا به امروز بر دیدگاههایی تأکید میکند که بر پایه آن کل جامعه زیر سیطره و سلطة دولت مقتدری است که به طور منظم و مستمر ترس، نفرت، وحشت، ترور و سرکوب را تولید میکند.
روشنفکری در ایران با حضور در سرکوبیهای روزمره استبداد قانونی شده و تسری این سرکوب در کلیه بخشهای زندگی مردم، قدرت استبداد مدرن و حامیان خارج از مرزهای آن را از طریق فنون سمعی و بصری، رسانهها و تولید انبوه مطبوعات و تشکیل اجتماعات و تأسیس احزاب و گروههای ذینفوذی که از درون قدرت حاکم ارتزاق می کردند، افراد جامعه را هییپنونوتیسم کرده و اندیشهها و عقاید مردم را دستکاری کردند.
به نظر نمیرسد که هنوز هم ملت ایران این سابقه تاریخی و آن سرکوبیهای رعبآور و گیجیهای روزمره ناشی از آن را از یاد برده باشند. حتی اگر هنوز در متن جامعه مردم سالار عصر جمهوری اسلامی زندگی کنند اما به محض اینکه فریادی از این جریان بلند میشود که در آن بویی از دمکراسی، حقوق بشر، تجدد و ترقی و امثال اینها به مشام میرسد، مردمگویی صدای پای استبداد، دیکتاتوری، آنارشیسم، توتالیتریسم و فاشیسم را به گوش خود میشنوند.
مردم میفهمند که این استبداد مانند سالهای حاکمیت مشروطه سلطنتی و حکومتهای قاجاریه و پهلوی دیگر چکمه و سرنیزه و تفنگ ندارد. آنها میدانند در عصر جمهوری اسلامی دیگر غربگرایان شبه روشنفکر را نباید از طریق چکمه و سرنیزه شناسایی کنند بلکه امروز استبداد مدرن در قالب مسایل سیاسی و حقوقی مانند دموکراسی، حقوق بشر، حقوق اقلیتها، حقوق شهروندی، آزادیهای سیاسی و اخلاقی، حقوق زنان، حقوق همجنسبازان و قبض و بسطهای متصل به اینها به میدان میآید. امروزه غربگرایان سکولار تمام چرخ دندههای جامعه را از طریق فیلتر کردن هویتهای واهی و مجازی در ضمیر افراد و جامعه، بگونهای القا میکنند که شرایط زندگی در آن هیچ تفاوتی با زندگی در دوران استبداد قانونی شده ندارد.
اکنون نباید تردید کرد که استبداد در ایران دیگر به صورت نظام سیاسی و ایدئولوژیهای فریبنده غربی عمل نمیکند. بلکه در ماهیت واقعیو در هیأت و هیبت ارمغانهای حقوق بشر و لیبرال دموکراسی، قبض و بسط معرفت، پلورالیسم، جامعه مدنی، حقوق شهروندی و امثال اینها به میدان میآید.
در عصر جمهوری اسلامی پیروان استبداد منور با استفاده از امیال منبعث از انقلابات رسانهای و بهرهبرداری از سرخوردگیهای جنسی جامعه، خوب به هم پیوند میخورند و از این طریق در دل جوانان این مملکت نفوذ میکنند. پدرسالارهای عصر پایان مدرنیته با استفاده از هویتهای مجازی، فلسفههای مجازی، دین مجازی، حقوق بشرهای مجازی و سرکوب عقل و حقیقت و واقعیت و نابودی دین و اخلاق و فلسفههای حقیقی راه را برای سرکوبهای بعدی هموار میسازند و این فاشیسم و توتالیتاریسم جدید همان چیزی است که ماهیت خودش را در افغانستان و عراق نشان داد.
اکنون در ایران، شمار فعالان این نوع فاشیسم در میان جریانهای منورالفکری کم نیستند. در واقع تردیدی نباید کرد که در درون هر منورالفکر غربگرایی نوعی فاشیست و آنارشیست خفته وجود دارد. از این پس باید بپذیریم که در ایران و در سایر جهان، فاشیسم و استبداد منور، به کار مخفیانهای اطلاق میشود که به تمام معنا عمل سیاسی را بیاعتبار و به جنبشهای مخملی روی میآورد.
سرکوب آرمانها، باورها، اعتقادات، دین، اخلاق، فلسفه، عقل، معنویت، آزادی و عدالت با نفی عمل سیاسی و مردود شمردن هرگونه تحول اجتماعی خارج از سیطرة گفتمانهای رسمی غرب در حوزة فلسفه سیاسی و اجتماعی، به صورت کلمات نمادین عمل خواهد کرد.
این تمهایی که جناح چپ و راست غربگرا در ایران از آن بهره میگیرند، اکنون مدتهاست که به شکل دستور کار این گروه در قالب پروژة انقلابات مخملی قرار دارد. انقلابات مخملی تنها برای انحراف مستقیم نظامهای اجتماعی و مردمی غیرغربی، به کار نمی رود و فقط با ایدئولوژی غرب پیوند ندارد. بلکه تلاش دارد که الگوها و هنجارهای پذیرفته شده خود را بر جامعه تحمیل کند و هر آن چه یا هر آن کس را که به آن تأکید نکند حذف نماید. اقدامات زنجیرهای در صدور بیانهها، نامههای مستمر برای بحرانی نشان دادن اوضاع، از دست رفتن حقوق بشر و آزادی، دفاع از حقوق آدمکشان و مفسدان و قاچاقچیان به بهانه حذف اعدامها، دفاع از حقوق زنان و کودکان و غیره روشی است که مارک خودش را بر جسم و روان جامعه ایران میزند، جامعه را کنترل میکند و به دلخواه خود نظام میبخشد و تا آن جایی این روش را ادامه میدهد که نوعی صمیمیت مجازی از این طریق بوجود آید و همه باور کنند که واقعاً اوضاع بحرانی است و باید به دنبال دست آهنینی بود که بیاید همه را نجات دهد. یعنی همان روشی که انقلاب فرانسه را به ناپلئون و انقلاب مشروطه ایران را به رضاخان و جنبش ملی شدن صنعت نفت را به مصدق و انقلاب اسلامی را به بنیصدر و جمهوری اسلامی را به دوم خرداد رساند!!
استبداد مدرن امروزه در ایران با تکیه به نظریة انقلاب مخملی، کلیه زمینههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و حتی جسم و ذهن جامعه مخصوصاً جوانان را دربرمیگیرد.
در استبداد مدرن دیگر دادگاهها، پناهگاهها و زندانها نیستند که برای زندانی کردن انسان عمل میکنند بلکه مجموع نهادهای درگیر در امور آموزشی، تربیتی، اجتماعی، نهادهای مدنی و سایر مراکز به ظاهر دفاع از حقوق اجتماعی، جامعه را به بند میکشد.
اکنون ما در ایران نحوه حضور این جریان را در همه جا به خوبی حس میکنیم. در بخشهای اجتماعی، آموزشی، بیمارستانها، پزشکان، مدرسه، دانشگاه، مراکز دانش آموزی و در شبکههای وسیعی از جامعه به گونهای حضور دارند که بتوانند باورها را سامان دهند و مقررات مربوط به کنترل کردن همه کسانی که به نوعی به انقلاب اسلامی، آرمانهای امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی معتقدند؛ تنظیم کنند.
انقلاب مخملی، جمهوری اسلامی و حکومت اکثریت های خاموش
شاید باور کردن این مسئله سخت باشد که در ساختار نظام جمهوری اسلامی در درون مراکز آموزشی دانشگاهها و غیره دفاع کردن از جمهوری اسلامی و آرمانهای امام خمینی (ره) اینقدر سخت باشد و اکثریتی که به ظاهر و بر اساس قواعد مردم سالاری، حکومت از آن آنها است اینگونه مغبون اقلیت غوغاسالار باشد!
اکنون فضا را به گونهای سنگین و تنظیم کردهاند که اگر استادی یا معلمی به دفاع از نظام جمهوری اسلامی در سر کلاس بپردازد مورد تردید علمی، اخلاقی و سیاسی قرار می گیرد. کسی جرئت دفاع از جانفشانی های فرزندان این مرز و بوم را در حفاظت از کشور و حمایت از هشت سال دفاع مقدس ندارد و جمهوری اسلامی بخاطر دفاع از عدالت، مبارزه با استکبار و حفظ هویت، فرهنگ و استقلال کشور باید از گذشته خود توبه کند. استادی که در دوران سخت این مملکت از کشور گریخته بود و در زیر سایه سار استکبار به تحصیل مشغول شده با سلام و صلوات به کشور برگردانده شود و نام این عمل احمقانه را دفاع از علم بگذارند و سپس اساتیدی که با تمام وجود از این مملکت دفاع کردند را محروم نمایند.
باور کنید معنای انقلاب مخملی همین است. در ایدئولوی استبداد قانونی شده که امروز در قالب انقلاب مخملی عمل میکند. همه چیز باید مارک غربی داشته باشد. همانطوریکه در انقلاب مشروطه و عصر رضاخان و محمدرضا چنین بود.
دفاع از مذهب در جامعه بسیار سخت شده بود همانطوریکه امروز هم شرایط را بگونهای ساخته و میسازند که مذهبی بودن و دفاع از دین دارد سخت میشود.
فهم نظریه انقلاب، نظام جمهوری اسلامی، فهم دین، فلسفه، انقلاب، فهم علم، معرفت، سیاست، اجتماع، فهم علوم انسانی، علوم پایه و غیره اگر خارج از گفتمانهای رسمی غرب باشد از افتخار علمی بودن محروم میشود و مارک کفرآمیز ایدئولوژیک میخورد. تاریخ، علم، دانش و معرفت، سیاست و ... باید خنثی باشد تا علمی باشد. حرف زدن از هویت، فرهنگ ملی، از استقلال و آزادی، از اقتصاد بومی و علم بومی، از سیاست بومی و جامعهشناسی بومی و غیره مورد تمسخر قرار میگیرد و مبشران دیکتاتوری مدرن و مدرنیسم، برای ما فتوا صادر میکنند که «در ایران معاصر پذیرش چشمانداز مدرن و دموکراتیک می بایست با نقد مفاهیم محافظه کارانهای مانند «هویت ایرانی» یا «رصالت فرهنگی» توام باشد.[9]
از نظر هواداران استبداد مدرن، ارائه هر نوع چشماندازی از آینده ایران که بر اساس گفتمان «اصالت» و «هویت» باشد نه با دموکراسی سازگار خواهد بود، نه با مدرنیته ... از این منظر فرقی نمیکند که این تلاش به نام دین یا نژاد یا فرهنگ ایرانی صورت گیرد یا به نام حفظ خود در برابر هجوم بیگانگان و نفوذ فرهنگی آنان.[10]
فهم آنچه گفته شد نیاز به تلاش زیادی ندارد. اکنون روشنفکری غربگرا و سکولار در ایران ماموریت جدیدی دارد. سیاق حرف روشنفکری پیرو نظریة انقلاب مخملی با روشنفکری پیرو نظریه استبداد قانونی شده (دیکتاتوری منور) هیچ تفاوتی ندارد.
میرزا ملکم خان، آخوندزاده، تقیزاده و سایر اصحاب نظریه استبداد قانونی شده همان چیزی را میگفتند که امروزه اصحاب انقلاب مخملی میگویند.
آنها در عصری به ما میگویند که گفتمانهای مبتنی بر «اصالت» و «هویت» دیر یا زود یا به ابزار دستکاری ایدئولوژیهای مستبدانه، یا به دلمشغولیهای فکری روشنفکران آشفته فکر بدل خواهد شد.[11] که نظریه پردازان بزرگترین مبشر پایان ایدئولوژی و پایان تاریخ و شعار دهنده اصلی جهانسازی و جهانی شدن، فریاد میزند که بعد از 11 سپتامبر ما آمریکاییها با مشکل اساسی هویت ملی روبهرو هستیم.[12]
منطقی که در عصر جمهوری اسلامی اساس اعتراضات روشنفکری را به وجود آورده است، مبانی عقلانی ندارد. بلکه از همان پیشینة تاریخی ای سرچشمه میگیرد که جناح افراطی منورالفکری غربگرایی عصر قاجاری و حکومت پهلوی همواره بیدادگریها و اعمال سرکوبهای واقعی حکومتهای دیکتاتوری را در مقاطع خونبار تاریخ ایران توجیه کردند و همواره در برابر وجدان بیدار ملی و دینی به گونهای عمل کردند که گویی از جنایات این دورههای تاریک و خانمان برانداز و فرصت سوز بیخبرند یا اساساً در این دورهها واقعاً سرکوبی واقع نشده است و ملتی عقب نگه داشته نشدهاند.
اگرچنین نبود کدام وجدان تاریخی به این جریانات اجازه میداد که ایران عصر انقلاب اسلامی را با آنهمه آزادیها و عزت و استقلال و آبادانی و شرافت، بدتر از رژیمهای استبدادی دوران گذشته القاء کنند!!
از شکست ایران در جنگ با روسیه و از دست دادن بخش اعظمی از خاک وطن تا انعقاد قرارداد رویتر و سایر قراردادهای استعماری که توان هرگونه رشد و توسعه را در ایران از بین برد و از انقلاب مشروطه و قانونی شدن استبداد و دیکتاتوری در درون یک خانواده و مادام العمر شدن حکومت در این خانوادههای بیخاصیت تا روی کارآمدن سیاهترین استبداد تاریخ ایران یعنی حکومت رضاخان پهلوی و جنایتهایی که این حکومت و وارث آن بر علیه فرهنگ، استقلال، دیانت و پیشرفت این کشور کرد و از شکست جنبش ملی شدن صنعت نفت تا جنایتهایی که در انقلاب اسلامی سال 1357 علیه ملت ایران به وقوع پیوست، تاریخ بیشترین وحشیگری و اعمال بیرحمانه خشونت را از ناحیه سلطنتی که پایهریزان آن منورالفکران غربگرایی ایران بودند، در سینه خود ثبت نموده است، اما این صفحات تاریک هنوز آن بصیرت لازم را برای کالبدشکافی واقعی انقلاب بزرگ ملت ایران و حکومت مردم سالار جمهوری اسلامی، خارج از چارچوبهای گفتمانهای رسمی غرب برای جریان روشنفکری ایران ایجاد نکرد.
اکنون روشنفکران نظریه استبداد قانونی شده و انقلاب مخملی را باید به داشتن ماسک عصبیت و تمایل برای پنهان ساختن وزن واقعی خطاکاریها و جنایتهای گذشته و همچنین دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی و نظام مردم سالار جمهوری اسلامی متهم کرد. همانطوریکه امام فرمود آنها بر پا دارندگان سلطه ابرقدرت ها هستند و با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند چون اهل منطق نیستند. آنها در توجیه دقیق ارزشهای انقلاب اسلامی، مزیتهای مردمسالاری دینی و پیشرفت جامعه ایرانی در سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی و بازنمایی فرهنگ جامعهای در حال پیشرفت و توسعه، تصویر کاملاً وارونهای را ترسیم میکنند.
اکنون همة حلقههای متصل به روشنکفری غربگرا از جریانات تکنوکرات، احزاب و گروههای سیاسی چپ و راست و به ظاهر ملیگرا با تمام توان خود برای سرکوب کردن انقلاب مردم ایران فعالیت میکنند. به بیانی دیگر، دنیای این گروههای به اصطلاح روشنفکر، ترقیخواه، توسعه یافته و ملیگرا، آکنده از انواع و اقسام نیرنگها و تهدیدهاست.
سیاستهای روشنفکری غربگرا در ایران تابلویی از مدرنیته و آیندة انسانها را ترسیم میکند که بسیار تاریک و رعبآور است. این گروه نزدیک به دویستسال است که به ملت ایران وعدة پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی و برای همگان سعادت و نیکبختی و ترقی دادند اما نه تنها اینگونه نشد بلکه با رها کردن ملت ایران در چنگال استبداد قانونی شده و سرمایهداری و کمونیسم جهانخوار، جز تباهی زندگی انسانی اجتماعی و فرهنگ و اعتقادات ملی چیزی به بار نیاوردند.
اکنون به برکت رهبریهای خردمندانه و فرهمندانه معمار بزرگ انقلاب اسلامی ملت ایران سه دهه است که با تکیه بر اعتقادات و تواناییهای خود راه دشوار رشد و سعادت و اعتلای اسلامی و انسانی را طی میکند.
روشنفکران غربگرا میخواهند تاریخ را تکرار کنند و ما را دوباره به دامن غرب و نظریههای استبداد منور و انقلاب مخملی آن برگردانند. آگاهی دادن به خطرات فعالیتهای فریبنده و شعارهای عوام فریبانه این جریان وظیفه همیشگی نخبگان فکری و روشنفکران واقعی این مرز و بوم و از ارکان بیداری اسلامی - ایرانی است.
مردم ایران باید به این جریان بفهماند که قطع رابطه با گذشته تلخ این مرز و بوم جدی است و از این پس برای پاسخگویی به نیازهای واقعی خود هیچگاه به نظریههای بیگانگان و مبشران اندیشههای آنها اعتماد نخواهد کرد و برای مقابله با مشکلات و رویدادهای ناگوار طبیعی و غیرطبیعی که همیشه زیست طبیعی و اجتماعی ما را تهدید میکند راه حل دیگری جز رجوع به اصول و آرمانهای خود نخواهند جست.
سوءظن داشتن به هر نوع از جریان غربگرایی روشنفکری و ایدئولوژیهایی که از آنجا بستهبندی شده و به جاهای دیگر صادر میشود و کسب آگاهی از تاریخ و جوامعی که در زیر سیطرة غرب و غربگرایان از هم گسیخته شدند و آرزوی تجدد ترقی را به گور بردند یک وظیفه ملی و دینی است. این تصویر واقعی آرمانهای منبعث از انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی (ره) است که موجب تغییر نگرش عمیقی در ارتباط با نظام باروری فرهنگ و سیاست در کشورما خواهد شد. این حقایق بدون توجه به تاریخ گذشته ایران و بدون توجه به عملکرد جریانهایی که این تاریخ را بر ما تحمیل کردند و همچنین بدون توجه به باورها، اعتقادات و ارزشهای پذیرفته شده مردم عمل نمیکند و به بازتولید نمیرسد. زندگی خصوصی، زندگی دینی و زندگی سیاسی در ایران دیگر به صورت موضوعات جدای از هم مطرح نیستند. دین خود را در همة برشهای زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی ملت ایران از نظر محتوا و عملکرد در آمیخته است. در واقع بسیاری از امور سیاسی از مسیر احساسات دینی در ایران به جریان میافتد.
دین در ایران مثل غرب نیست. دین بعد از انقلاب اسلامی تمام هم خود را در توفیق و تحقق الزامهای شکوفا شدن جامعه ایران به کار میگیرد. برای همین است که دین و دینداران امروزه در معرض افکار عمومی قرار دارند و پیوسته کالبدشکافی میشوند. ما امروزه در جهانی زندگی میکنیم که مدرنیته و مدرنیسم نماد کارآمدی توتالیتری حکومتهایی است که در آن کمیتههای اجرایی، رؤسای سیاسی، بازوهای اجرایی و احزاب و گروههای ذی نفوذ و فشار، بازوهای اجرایی کرامتهای سرمایهداری یی هستند که با تمام توان خود بر جمعیت بردگان در جهان غیر سرمایهداری و سرمایهداری حکومت میکند و برای این حکومت نیازی به جبر و زورگویی کلاسیک ندارند. زیرا با بکارگیری بازوان اجرایی به نام روشنفکری بگونهای در جوامع القاء میکنند که گویی اعضای آن جامعه در کنار معشوق و دلداده خود به سر میبرند.
مدرنیته، حقوق بشر، دموکراسی، لیبرالیسم و تجدد را دوست بدارید، زندگی جز در جوار آن امکان پذیر نیست این است وظیفة تعیین شده برای روشنفکران غربگرا، سازمانهای تبلیغاتی و رسانهای، سردبیران جراید، اساتید دانشگاهها و هم کسانی که قبلة آرمانها و آرزوهای خود را در ایدئولوژیهای غربی و اتوپیاهای وابسته به آن میبینند.
ناکجا آبادی که سالهاست در چشماندازهای دوردست به ما نشان میدهند. اما اکنون سالهاست که ناکجاآبادهای غرب تحقق پیدا کرده به پایان راه رسیده است. الان مشکل مردم ایران و جهان این است که در برابر مسئله بسیار دلهرآورتری قرار دارند و آن این است که از تحقق نهایی ناکجاآبادهای غربی چگونه احتراز کنند؟ و اگر احتراز کردند و نخواستند بر اساس کارخانجات مونتاژ آرمانشهرهای این اتوپیا زندگی کنند، چگونه از تجاوزات و شبیخون های نظامی، سیاسی و فرهنگی آنها در امان باشند.
ناکجا آبادهای غربی ارمغانی جز عقبماندگی ،فقر، بیماری، جنگ و خشونت، نابودی محیط زیست، تخریب خانواده، تخریب انسانیت و سرگشتگی و حیرانی و گم گشتگی نشانهها چیزی به ارمغان نیاورده است. اکنون با انقلاب اسلامی برای ملت ایران، قرن تازهای آغاز شده است. قرنی که در آن دانشمند، فرهیختگان و روشنفکران، آرزوی احتراز از ناکجا آباد ضد عفونی شده غربی و بازگشت به جامعهای واقعی دارند. جامعهای که اگرچه به اندازة ناکجا آبادهای غربی پیشرفته نیست ولی مبتنی بر آزادی، عقلانیت، معنویت و عدالت است. جامعهای نیست که توسط تراستهای جهانی هدایت، توسط علم اغوا و از بیعاطفه گی بیمار باشد.[13]
نتیجه گیری: ضد انقلاب و بازگشت استبداد مدرن
ضد انقلاب و استبداد منور هر دو پدیده ای هستند که در انقلاب فرانسه بوجود آمدند. در پشت نظام تئوریک استبداد مدرن متفکران معروفی از عصر روشنگری اروپا و انقلاب فرانسه خوابیده اند. فلاسفه، مولفین دایره المعارف و علمای اقتصاد اروپا در قرن 18 پشتوانه تئوریک استبداد مدرن بودند. اگر چه اینها به ظاهر خود را دشمن حکومت استبدادی نشان می دادند، (همانطوری که منورالفکران عصر قاجاری نیز چنین نشان می دادند،) امّا هیچیک با بودن نظام سلطانی در مملکت مخالف نبودند و هیچکدام علمدار مرام دموکراسی به شمار نمی آمدند.
غالب این روشنفکران مثل دیدرو، دالامبر، منتسکیو، لاوازیه، روسو و غیره همانطوریکه آلبر ماله و ژول ایزاک در کتاب تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب فرانسه و امپراطوری ناپلئون گفته اند: با ولتر همصدا بودند که مردم به واسطه جهلشان قابل اداره کردن خود نیستند و بهتر است که همیشه در این جهل باقی باشند[14]. منتسکیو حکومت مشروطه سلطنتی انگلیس را بالاترین و بهترین اقسام حکومت ها می شناخت و ولتر هم به چنین حکومتی که در راسش یک شاه قانونی شده قرار داشت تمایل نشان می داد شاید فقط روسو بود که چنین حکومتی را نمی پسندید و ملت انگلیس را بخاطر پذیرش چنین حکومتی احمق می شمرد.[15] شعار بنیادین روشنفکران عصر انقلاب فرانسه این بود:
همه چیز برای ملت و هیچ چیز توسط ملت، یعنی وظیفه حکومت این است که مردم را وسیله کسب خیرات قرار ندهد و آنها را در امور دخالت ندهند. زیرا جهل ملت موجب ندامت است. مرام آنها سلطنت یک پادشاه مقتدر بود. پادشاهی که قدرت سلطنت را با نیروی عقل و خرد خود قرین سازد و مردم را به ساحل نجات نزدیک کند. از نظر روشنفکران انقلاب فرانسه متقاعد کردن و به راه آوردن یک مستبد بهتر از متقاعد کردن یک ملت جاهل بود و حصول نتیجه به وسیله این مستبد منور سریعتر بدست می آمد.
روشنفکران عصر انقلاب فرانسه نمیتوانستند به انتظار ترقی عقلانی مردم بنشینند.
از آنجاییکه روشنفکران ایران در این دوران مقلد بی چون و چرای روشنفکران انقلاب فرانسه بودند دقیقاً به همان راهی رفتند که آنها رفتند. روشنفکران فرانسه تمام آرمان های دیکتاتوری منور را در حکومت ناپلئون و بناپارتیسم انقلاب فرانسه و روشنفکران عصر نهضت مشروطیت همه آرمان های دیکتاتوری منور را در رضاخان و پهلویسم مشروطیت پیدا کردند.
با این تفاصیل باید گفت که استبداد منور در ایران نسبت به استبداد کلاسیک دو ویژگی عمده داشت:
1- برخورداری از ایدئولوژی
2- بهره گیری از تکنولوژی های مدرن در همه حوزه ها
این دو ویژگی استبداد جدید، بعد از نهضت مشروطیت خطری بود که حتی در متن زندگی سیاسی و فرهنگی ما ایرانیان به وجود آمد اما متوجه نشدیم که با ما چه خواهد کرد.
فقط تعداد معدودی از علمای ما متوجه عمق پیچیدگی ها و کارکردهای این استبداد نسبت به استبداد قاجاری شده بودند که در راس آنها مرحوم شیخ فضل الله نوری قرار داشت. مرحوم شیخ به زبان علم سیاست جدید این پدیده را تحت عنوان استبداد بسیط و استبداد مرکب مورد تحلیل قرار داد ولی روشنفکران غرب گرا و سکولار این دوران و حتی پاره ای از جریانات مذهبی، غافل از نحوه عملکرد نظریه های جدید علم سیاست که از دل انقلاب فرانسه برخاسته بود، صدای برحق او را بریدند و در پای دار او پایکوبی کردند.
بنابراین نباید شکل گیری استبداد مدرن و روی کار آمدن رضا خان و روشنفکری متصل به آن را رخدادی عادی و فاقد مبانی تئوریک تحلیل کرد. همه آن اتفاقات ویران سازی که به وقوع پیوست از یک ساختار ایدئولوژی حساب شده ای مایه می گرفت که در ذات روشنفکری تحت تاثیر انقلاب فرانسه رشد کرد و روشنفکری عصر نهضت مشروطیت جز این ایدئولوژی چیزی در چنته نداشت.
متاسفانه اغلب منابعی که در مورد دوران سلطنت پهلوی و روشنفکری حامی آن نوشته شده فاقد منطق تحلیل برای فهم ساختار تئوریک این دوره است. رضاخان با تمام وجودش زاده مبانی تئوریک این نظریه بود. آنچه که برای بر پا دارندگان حکومت او اهمیت داشت بیش از آنکه زاده شخصیت، خیره سری و توانایی او در اعمال قدرت لخت و عریان باشد زاده آن شرایطی بود که نظریه پردازان دیکتاتوری منور را به رضاخان رساند.
پیروان این نظریه مانند اسلاف خود در انقلاب فرانسه از بعد از شکست نظام الیگارشی قاجاری از روسیه و از دست رفتن سرزمین های ایران، در جستجوی سلطانی بودند که با معیارهای نظریه استبداد منور سازگار باشد. نهضت مشروطه فضای رشد این سلطان را فراهم کرد و رضاخان در اوضاع از هم پاشیده ایران نظام مشروطه سلطنتی، به آرمان ها و آرزوهای روشنفکری سکولار وغرب گرا جامعه عمل پوشاند.
همانطوریکه روشنفکران عصر انقلاب فرانسه از پادشاه نظریه دیکتاتوری منور انتظار داشتند که در سر لوحه اهداف خود سه استراتژی را تعقیب کند، روشنفکران نظام مشروطه سلطنتی از رضاخان انتظار داشتند که این سه استراتژی را در سر لوحه برنامه های خود قرار دهد:
1- افزودن قدرت پادشاه
2- تکثیر ثروت و عواید مملکت
3- کاستن قدرت و نفوذ مذهب و روحانیت
همه این اهداف در نظام سلطانی استبداد منور رضاخانی در راس استراتژی ها قرار گرفت.
استبداد منور برای افزایش قدرت پادشاه باید تمامی مراجع اقتدار در کشور را از هم می پاشید. در ایران دو منبع اقتدار در این دوران وجود داشت:
1- ایلات
2- مذهب و روحانیت
رضاخان در تمام دوران حکومت خود تلاش کرد این دو منبع اقتدار را ار هم بپاشاند. ایل ستیزی ، دین ستیزی و فرهنگ گریزی در راس سیاست های نظریه استبداد منور قرار داشت.
بنابراین فهم انقلاب و ضد انقلاب در عصر مشروطه سلطنتی بدون فهم مبانی تئوریک اندیشه های روشنفکری غرب گرا و سکولار امکان پذیر نیست. منورالفکران این دوره از اقتدار بی ضابطه یا دیسپورت گریزان بودند چون در چنین اقتداری امکان حکومت نداشتند آنها می دانستند که باید پایگاه های اصلی خود را در نمادهایی چون پارلمان، احزاب و امثال اینها پیدا کنند و چنین چیزی امکان ندارد مگر اینکه حتی به صورت نمادین هم که شده استبداد قانونی شود.
آنچه گفته شد می تواند مبنای تئوریک فهم روشنفکری غرب گرا و سکولار در عصر انقلاب اسلامی باشد. اکنون همه آن سوالات در این دوره نیز مطرح است. روشنفکری ضد انقلاب عصر انقلاب اسلامی، در پیکار سیاسی و فرهنگی و اجتماعی خود علیه نظام جمهوری اسلامی و آرمان های امام خمینی بر چه اصلی تکیه دارد؟ به نظر می رسد که ضد انقلاب از آغاز به نفع امپریالیسم، طرفداران نظام مشروطه سلطنتی، روشنفکری سکولار وغرب گرا و بر علیه استقلال، هویت و اصالت ایرانی - اسلامی با حاملان انقلاب می جنگید. روشنفکران سکولار عصر انقلاب اسلامی جز برای تحقق چنین اهدافی امکان بقا ندارد. زیرا معتقد است که هر نوع گفتمانی تحت عنوان: هویت، اصالت و استقلال امکان رابطه با سلطه ایدئولوژی مدرنیته را که در قالب های جدید عرض اندام می کند نفی می سازد. اکنون به پرسش اولیه این مقاله بر می گردیم
آیا در آرمانهای منورالفکری غربگرا و سکولار باید در انتظار ظهور استبداد قانونی شده در قالب های جدید باشیم؟
این قالب ها چه می تواند باشد؟
حقوق بشر؟ آزادی؟ لیبرال دموکراسی؟ جامعه مدنی؟ تابعیت محض از نظام سلطه بین المللی؟ صرفنظر گردن از اصول گرایی و آرمان های اسلامی؟ کنار نهادن مفاهیمی چون: استقلال، هویت و اصالت برای گرفتن جواز ورود به مدرنیته؟ جهانی شدن؟ تعریف همه مفاهیم بر اساس گفتمان های رسمی غرب؟ پرهیز از تفکر و پایبندی به اصل تقلید؟ متابعت محض از قواعد از پیش تعیین شده توسعه و تجدد؟ پرهیز از رسیدن به علم بومی، اقتصاد بومی، سیاست و علوم اجتماعی بومی و ...؟ عضویت بی چون و چرا در سازمان های بین المللی مثل سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول و غیره؟ نپرداختن به واقعیت های وجود توطئه در تاریخ؟ اعتماد مطلق به رایانه ها، نامه های الکترونیک، داده های دیجیتال و...؟ گرفتن سیستم یکپارچه غرب از تکنولوژی، فرهنگ، سیاست، و اقتصاد بدون دخالت عقل ایرانی و بدون گزینش؟ کنار نهادن رفتار اسلامی و راهنما قرار دادن اسلام در تصمیم گیری ها و اقدامات برای همکاری با نظام سرمایه داری و ائتلاف های آن؟ خارج کردن دین و متدینین از حوزه اجتماعی و سیاست و سپردن نظام مملکت به تکنوکرات های علوم سیاسی، اقتصاد و روابط بین الملل؟ کنار نهادن عدالت و آرمان های عدالت محور؟[16]
براستی ایدئولوژی استبداد مدرن روشنفکران غرب گرا و سکولار در چه قالب های در عصر انقلاب اسلامی به میدان ملت ایران، آرمان ها و اعتقادات ما خواهند آمد؟
--------------------------------------------------------------------------------
1- عضو پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی و سردبیر فصلنامه namdar335@gmail.com
2- صحیفه امام، جلد 15، ص447، همچنین رجوع شود به: خودباختگی و خود باوری از دیدگاه امام خمینی، تبیان، دفتر بیست و ششم، تدوین علی محمد حاضری و علی اکبر علیخانی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377، ص49
1- صحیفه امام، جلد 15، ص447، همچنین رجوع شود به: خودباختگی و خود باوری از دیدگاه امام خمینی، تبیان، دفتر بیست و ششم، تدوین علی محمد حاضری و علی اکبر علیخانی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377، ص49
2- نقل به مضمون از فرمایشات امام در دیدار صبح روز 13 مهر 1362 در آستانه فرا رسیدن ماه محرم، رک به : صحیفه امام، جلد هیجدهم، ص 178
3- برای آشنایی با این اسلام ها رجوع کنید به: صحیفه امام، جلد22، صص246، 247
1- برای آشنایی با کسانی که در حوزه توجیه عملکرد های این نظریه در دوران قاجاری و پهلوی قلمفرسایی کرده و تلاش می کنند با باز گرداندن کارکردهای فاجعه بار این نظریه و پیروان آن به ساختار فرهنگی، سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی ایران، عقب نگه داشته شدن ایران در دوره معاصر را توجیه فلسفی، جامعه شناختی و علمی نمایند، رجوع کنید به آثار نویسندگانی مانند: محمد علی همایون کاتوزیان، حسین بشیریه، صادق زیباکلام، علی میر سپاسی، سید جواد طباطبایی، عباس میلانی، محسن میلانی، فرزین وحدت، مسعود کمالی، کاظم علمداری، حسن قاضی مرادی، هوشنگ ماهرویان و...
1- صحیفه امام، جلد18، ص 178
1- رک به: آنتونی گیدنز، پیامد های مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز، تهران، 1377، ص 166
1. علی میرسپاسی، دموکراسی یا حقیقت، رسالهای جامعهشناختی در باب روشنفکری ایران، طرح نو، تهران، 1381 ، چاپ دوم، حس 37
1. همان، ص 37
2. همان ص 37
3. ساموئلها فتینگتون، چالشهای هویت در آمریکا، مؤسسه فرهنگی ابرار معاصر، تهران 1384 ، ص 25
1. برای درک ناکجا آبادهای ضد عقونی شده غربی ر.ک: آلدوس کاکسلی، دنیای قشنگ نو، ترجمه سعید حمیدیان، انتشارات نیلوفر ، تهران، 1378 ، چاپ سوم و همچنین : اتین کابه ، سفر به آرمانشهر (ایکاری)، ترجمه محمد قاضی ، انتشارات تهران، 1372 - قابل ذکر است : این مقاله با الهام از کتاب دموکراسی پساتوتالیتر اثر ژان پیرلوگوف نوشته شده است، ر.ک: ژان پیرلوگوف، دموکراسی پساتوکالیتر، ترجمه کاظم ایزدی، نشر چشمه، تهران، 1386
2- آلبر ماله، ژول ایزاک، تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون، ترجمه رشید یاسمی، امیرکبیر، تهران، 1364، چاپ ششم، صص 299-313
1- آلبر ماله و...، همان ، ص 312
1- آنچه گفته شد اغلب توصیه هایی است که نویسنده کتاب ایران و جهانی شدن: چالشها و راه حل ها که به سفارش مرکز تحقیقات استراتژیک وابسته به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتشر شده است ، در کتاب خود آورده است و لابد جزء مصلحت های نظام جمهوری اسلامی می باشد!! ر.ک به: محمود سریع القلم، ایران وجهانی شدن- چالشها و راه حل ها ، مرکز تحقیقات استراتژیک، تهران، 1384 ضمناً این کتاب در فصلنامه پانزده خرداد مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است. ر.ک.به: فصلنامه پانزده خرداد، دوره سوم، سال چهارم، شماره 11، بهار 1386، صص212- 251